مجالس روضهخوانى به روایت تاج واعظ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
روضهخوانى و انعقاد مجالس روضه میان شیعیان ایران از جایگاه خاصى برخوردار است که در روزگار حکمرانى قاجاریان و به ویژه دوران زمامدارى ناصرالدین شاه رونق بهسزایى یافت و بیش از پیش مرسوم شد. از اوان مشروطیت بر اثر آشنایى با افکار نو و توجه بیشتر به امور سیاسى و اجتماعى از درون مجالس روضهخوانى، تشکلهاى مذهبى ـ سیاسى شکفته شد و پس از وقایع شهریور 1320 به بار نشست. با این همه به نقش اجتماعى روضهخوانها و واعظان که مجرى مجالس روضهخوانى بوده و با عامه مردم ارتباط تنگاتنگ داشتهاند کمتر توجه شده است.
در این نوشتار کوشش شده با سیرى در کتاب درةالتاج و مرقاة المعراج، تألیف یکى از روضهخوانان بنام، ضمن آشنایى با آرا و افکار مؤلف، تصویرى از مجالس روضهخوانى ارائه گردد.
در بررسى دگرگونىهاى سیاسى ـ اجتماعى متأثر از اندیشه دینى، در تاریخ معاصر ایران از نهضت مشروطهخواهى تا پیروزى انقلاب اسلامى، کمابیش به نقش مراجع تقلید و عالمان طراز اوّل دین توجه درخور شده است. در این میان سهم واعظان و روضهخوانان که در سلسله مراتب روحانیون شیعه در رتبه فروترى قرار دارند و همواره با تودههاى مردم ارتباط عینى و پیوسته داشتهاند، هنوز به درستى دانسته نیست. البته مىتوان با پذیرش اصل فضیلت گریه بر مصایب خاندان پیغمبر(ص) و اعتقاد به پاداش اخروىِ فراوانى که از این راه نصیب ذاکران و گریه کنندگان بر شهیدان کربلا مىشود، به تأیید روضهخوانى و تکریم روضهخوانان پرداخت؛ ولى چنین رویکردى، تبیین عملکرد اجتماعى مجالس روضه و مجریان اصلى آن، یعنى واعظان و روضهخوانان را در بر نخواهد داشت.
اهمیت پرداختن به نقش اجتماعى مجالس روضهخوانى از آن روست که از اوان طرح اندیشه مشروطیت در ایران براثر برداشتهاى نو از متون اسلامى و فعالیت بطىء روشنفکرانِ مذهبى طى یک فرایند نه چندان ساده از درون مجالس سنتى روضه، محافل وعظ و خطابهاى دیگر سرزد و به تدریج ریشه دواند که میوه آن پس از شهریور 1320، به صورت تشکلهایى که هیأتهاى مذهبى صنفى یا محلى بود ـ و پیشینه آن به دوره صفویه مىرسید ـ جلوهگر شد. پس از کودتاى 28 مرداد 1332 و به ویژه از آغاز دهه 1340، شمار اینگونه هیأتها روبه فزونى گذاشت و بعضا انجمنهاى اسلامى را در دل خود پروراند. شمارى از این انجمنها که در میان اصناف و پیشهوران بازار و محافل دانشآموزى و دانشجویى برآمدند و بالیدند، به مثابه نهادهایى مدنى و با حفظ هویت مذهبى خود به فعالیت سیاسى دست یازیدند و اسلام سیاسى ـ انقلابى نیم سده اخیر را شکل دادند. چگونگى استحاله مجالس روضه و وعظ را که از سنت معمول گسستند و به محافل مذهبى ـ سیاسى تبدیل شدند، باید در پیدایش جریان روشنفکرى مذهبىِ اواخر عهد قاجاریه جستوجو کرد و رد آن را در دوران حکومت پهلوى پىگرفت.
اما اینکه روضه و روضهخوانى از چه هنگام و چگونه از جمله شعایر رسمى مذهب شیعه گردید و به خصوص در ایران ارزش فراوان یافت، موضوع این بررسى نیست. کوتاه آن که در اینباره، حاجى میرزا حسین نورى(1250 ق= 1213 ش / 1320 ق = 1282 ش)، عالم ومحدث بزرگ شیعى در مقدمه کتاب لؤلؤ و مرجان، پس از بیان چگونگى مرثیهسرایى در روزگار ائمه (علیهمالسلام) مىنویسد:
«این صنف از مؤمنین [روضهخوانها] اسمى مخصوص نداشتند تا ... ملاحسین کاشفى [وفات 906 یا 910 ق [کتاب روضةالشهدا را تألیف نمود».
پس از آن «مردم رغبت نمودند در خواندن آن کتاب در مجالس مصیبت و به جهت فصاحت و اغلاق آن کتاب، هر کس از عهده خواندن آن بر نمىآمد، بلکه اشخاص مخصوصه بودند که آن را درست آموخته، در مجالس تعزیهدارى مىخواندند و ایشان معروف شدند به روضهخوان؛ یعنى خواننده کتاب روضةالشهدا. پس از آن کمکم از آن کتاب به کتاب دیگر انتقال نمودند و از آن به خواندن از حفظ و آن اسمِ اول برایشان ماند و کار این طایفه اندک اندک بالا گرفت و براى اصل مقصد که گریانیدن باشد، مقدماتى پیدا شد از قصص و حکایات و ... و فنى شد مخصوص و ممتاز و کار ترقى آن به آنجا رسید که یکى از علماى اعلام مىفرمود در مقام مطایبه و مزاح که: در این اعصار روضهخوانى داخل در علوم شده و علمى شده مخصوص که باید در تعریف آن گفت: علمٌ یَبحثُ فیه عن عوارضِ اجسادالشهداء و ما یتعلقُ بها».(1) [روضه علمى است که درباره عوارض اجساد شهیدان و آنچه به آن وابسته است، بحث مىکند.]
عصرى که در نقل حاجى نورى، کار ترقى روضهخوانها بدانجا رسید که روضه در زمره علوم قرار گرفت و عبداللّه مستوفى نیز از آداب و رسوم اجراى روضههایش توصیفى دلانگیز ارائه داده است، عصر فرمانروایى ناصرالدین شاه بود. گزارش مستوفى راجع به روضه و روضهخوانى حاکى از آن است که در آن هنگام روضهخوانها دو صنف بودهاند:
«یکى واعظین که بعد از خطبه افتتاحیه و طرح کردن یکى از آیات قرآن، وارد تحقیق در اطراف آیه شده و با ذکر امثال و حکم، مطالب عالى اخلاقى و مذهبى را تشریح و توضیح و با ذکر اشعار مناسب، مطالب را دلنشین کرده و در آخر هم مقدارى ذکر مصیبت نموده، منبر خود را به دعاى شاه اسلام و عموم مسلمانان و صاحبخانه ختم مىکردند.
دسته دیگر، روضهخوان به معنى اخص بودند که منبر را با سلام بر سیدالشهدا شروع و بلافاصله وارد ذکر مصیبت شده و به قدر ده دقیقه، نظم و نثر به هم مخلوط کرده و در آخر، باز هم منبر را به دعاى سابقالذکر ختم مىنمودند.
براى واعظین، سواد و براى ذاکرین، آواز از لوازم بود. حتى ذاکرین هماکثر مردمان با سوادى بودند و از عهده موعظه بر مىآمدند».(2)
مستوفى ورود افراد بىسوادِ بىآواز را به این صنف از هنگامى مىداند که روضهخوانى از روى کتاب اسرارالشهاده ملا آقاى دربندى و کتاب جوهرى رواج یافت.(3)
رونق مجالس روضه و گرمى کار روضهخوانها در زمان ناصرالدین شاه به حدى بود که محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، نذر کرده بود که همه ساله در شب عاشورا، چهل منبر روضه رود.(4) جالب آنکه در محرّم سال 1300 ق، سیزده منبر از چهل منبر معهود، در پامنار و در منزل اعیان و علما برپا شده بود. به نظر مىرسد، اعتمادالسلطنه به مجالس گروههاى فرودست جامعه پاى ننهاده و آنها را به شمار نیاورده است. شاه نیز به هنگام ماه محرّم، تشکیل مجلس روضه و شرکت در آن را فرض خود مىدانست و حتى در گشت و گذارهاى بىشمارش به گوشه و کنار کشور آن را ترک نمىکرد.(5)
به این ترتیب، در فرهنگ شفاهى ایران از زمان رواج کتاب روضةالشهدا تا دوران همهگیر شدن رسانههاى عمومى، روضه از جمله متداولترین و کارآمدترین وسایل آموزش آموزههاى دین به عامه خلق بوده است. در حقیقت، روضه بخشى از ادب دینى است که در قالب شعر و کلام موزون، حدیث سوگ امام حسین(ع) را باز مىگوید و روضهخوان یاد آن ماتم را به ویژه در ایام سوگوارى ماه محرّم، در احساس عزاداران زنده مىکند و در تلطیف احساسات مذهبى آنها مىکوشد.
از دیرباز رسم چنین بود که گاه کسانى از روضهخوانها، روضههاى خود را مىنوشتند و به شکل کتاب در دسترس دیگران قرار مىدادند. جمعآورى و بررسى روضههاى مکتوب و ضبط روضههاى شفاهى، مهمترین ابزارى است که در شناخت کارکرد اجتماعى روضه و روضهخوان به کار مىآید. در میان کتابهایى که روضهخوانها نوشتهاند، یکى از بهترینِ آنها، کتابى است باقى مانده از دوران نزدیک به مشروطه، با نام درةالتاج و مرقاةالمعراج که سیر کوتاهى در آن به روشن شدن موضوع این نوشتار کمک شایانى خواهد کرد.
حاج میرزا محسن نیشابورى(1264 ق= 1227 ش / حدود 1342 ق = 1303 ش) ملقب به تاجالواعظین و متخلص به تاج واعظ، مؤلف درةالتاج،(6) پس از گذشت شش ماه از آغاز تألیف کتاب در واپسین جمعه ذىحجه سال 1320 ق = 1283 ش، آنرا به پایان رساند. چهار سال بعد، یعنى در 3 صفر 1324 = 7 اردىبهشت 1285، درةالتاج را در قطع رحلى و با 363 صفحه به همراه فهرست مطالب در بادکوبه به چاپ رساند. درةالتاج در عین حال مجموعهاى است مشتمل بر سرگذشت مؤلف و مطالبى به نظم و نثر درباره توحید و نعت پیامبر (ص) و امامان شیعه و مراثى آن نفوس شریف و ذکر واقعه کربلا از هنگام خروج امام حسین (ع) از مدینه تا اسارت خاندانش به همراه حکایات و اندرزهایى براى تربیت اخلاقى مردمان. بخشى از آن نیز حاوى چیستان و اوراد و اذکار و طلسمات و ختوم است و به قول مؤلف:
«مجموعهاى است از براى اهل ارض. هر کس هر چه خواست بهرهمند خواهد گردید». [ص 2]
آگاهى ما از زندگى تاج واعظ اندک است. آنچه را که مىدانیم، بیشتر از همین کتاب برگرفتهایم.
میرزا محسن در خانوادهاى زاده شد که نیاکانش همه اهل منبر بودند. از چگونگى دانشاندوزى و میزان تحصیل او آگاهى درستى نداریم. از کتابش برمىآید، شاعرى بود خوش ذوق و نویسندهاى با نثرى پخته. با ادب عرب و تفسیر قرآن و حدیث نیز آشنا بود. افزون بر فلسفه و عرفان، در ادب فارسى به ویژه موسیقى، تبحرى تمام داشت. روى جلد درةالتاج با القابى نه چندان نادرست، او را چنین وصف کردهاند:
«العالمُ الکامل و أجلُ الأفاضل، أفصحُ المتکلمینَ فی البیان و أملحُ الواعظینَ لتّبیان و اکملُ المحدثینَ بینالأنام و أفضلُ المحققینَ فیالإسلام». [دانشمند کامل و بزرگوارترین فاضلان و زبانآورترین سخنوران در شرح و بیان و با نمکترین واعظان در روشن کردن [مطالب] و کاملترین روایت کننده اخبار در میان آفریدگان و فاضلترین محققان در اسلام].
در موسیقى به لحاظ آگاهى از ردیف و آواز به مقام استادى رسید. اهل موسیقى او را هنرمندى بزرگ مىدانند.(7) در آواز تحریرهاى زیبایى مخصوص به خود داشت.(8) در ردیف مروى صلحى گوشهاى به نام گیلکى حاجى تاج و یک مثنوى در اصفهان، منسوب به اوست.(9) دکتر ساسان سپنتا که صداى تاج واعظ را از استوانههاى حافظالاصوات(10) استخراج کرده، این ویژگىها را براى آن برشمرده است:
خرده تحریرهاى مناسب بر مصوبات شعرى، مکثهاى مطبوع بین بعضى بندهاى سخن، ادا کردن کلام غیر منظوم به صورت آهنگین و استوار بودن طنین گفتارش بر مبناى یکى از گوشههاى ردیف موسیقى.(11)
لحن آوازش چنان بود که هنگام خواندن، همگان را مجذوب صداى دلنشین خود مىکرد. گویند: مردمان به قدرى مجذوب و شیفته آواز وى بودند که وقتى از منبر فرود مىآمد، بیشتر حاضران بر مىخاستند تا خود را به مجلسى برسانند که او مىبایست روضهاى دیگر در آنجا بخواند.(12) درباره تأثیر مجلس روضه و آواز دلنواز او، داستانها نقل کردهاند. از جمله:
جمعى از دوستان تاج، مجلس بزمى در باغ سالاریه رشت بهپا کرده بودند. از اتفاق، تاج واعظ هم گذارش بدانجا افتاد و چون دوستان را در آن حال دید، ضرب را به دست گرفت و با آوایى چنان دلنشین، شعر مصیبت خواند که همه را شیداى خود کرد. سپس با آهنگى مناسب و اشعارى جانگداز، چگونگى بردن خاندان پیغمبر امجد(ص) را از کربلا به شام به گونهاى دلکش ادا نمود که همه به گریه افتادند و مجلس سرور و شادى محفل عزاداران مانند شد.(13)
تاج واعظ، سخندان و موقعشناس بود. یکبار گفته بود:
بیشتر شنوندگان وعظ، نادان هستند و از سخنان واعظ چیزى در نمىیابند؛ زیرا اهل منبر بیشتر فضل مىفروشند و به زبان مردم سخن نمىگویند.
آنگاه شرط بسته بود روى منبر اباطیلى به هم ببافد و کلماتى مهمل را چنان با آواز خوش بسراید که کسى به بىمعنى بودن آن پى نبرد. پس از آن چنین کرد و شرط را برد. شادروان روحاللّه خالقى، نوشته است: در اینجا هم، آواز خوش تاج، سبب پیروزى او گردید.(14)
با این مایه از هنر همواره خود را نوکر امام حسین(ع) مىدانست و از واپسین سخنانش در حال احتضار، این جمله بود که آن را بر زبان مىراند:
«اى حسین بن على، آقا! یک عمر نوکرى کردم؛ یک آن، آقایى کن».(15)
براساس آنچه تاج واعظ در زندگىنامه خود نوشته خویش در درةالتاج آورده است:
در پانزده سالگى با پدر به نجف رفت. چندى بعد، پدر در همان جا به سراى دیگر شتافت. میرزامحسن، آهنگ کربلا کرد و با مادرش بدانسو رهسپار شد. گویا در این هنگام زندگى را با دشوارى مىگذراند و از مرده ریگ پدر بهرهاى جز اندوه در دست نداشت.
میراث غم، آنچه را که او داشتیک تخم به مزرع دلم کاشت
یعنى که هر آنکه او حسینى استباید به غم و محن کند زیست[ص 5]
چندى پس از اقامت در کربلا که زمانش بر ما معلوم نیست، با مادر عازم مکه شد و حج گذارد. در بیست سالگى به مشهد رفت و شش سال در آنجا ماندگار شد. شاید همانجا تحصیل خود را به انجام رساند. در بیست سالگى به تبریز رفت و به سببى که خود اشارتى به آن کرده است، به سیر در آفاق متمایل گشت:
گفتم به خود، از چه ماندهاى پستکن سیر هر آنچه در جهان هست
تا قدر تو را همه شناسنددل داده شوند و دل ببازند
حیف است که چون تو مرد عارفبىبهره بماند از ذخارف [ص 5]
از اینرو دوباره به کربلا رفت. سپس از راه دریا وارد بوشهر شد و از آنجا به شیراز و اصفهان پاى نهاد و با دخترى از خانواده صدر ازدواج کرد. سپس بر آن شد تا از راه ورود به دربار و نزدیکى به ناصرالدین شاه آوازه صدا و منبرش را به همهجا برساند. براى همین در ماه محرّم به آهنگ تهران، اصفهان را پشتسر گذاشت و توانست ظهر روز تاسوعا خود را به تکیه دولت برساند و به انواع وسایل، مستخدمان تکیه را راضى کند تا اجازه دهند پس از همه روضهخوانها به منبر رود و یک دقیقه بیش نخواند. وقتى روى منبر جاى گرفت، شاه و بزرگان قوم از اینکه آخوندى ناشناخته و ناخوانده به منبر برشده است، متغیر و متعجب شدند. از آنسو تاج، بى هیچ مقدمه و معطلى، فقط این بیت را در دستگاه شور با آهنگى بسیار خوش و گیرا خواند:
فردا به باغ، وعده آن سرو قامت استیاران حذر کنید که فردا قیامت است
از آهنگ خوش خود، طرفه غوغایى برانگیخت و شاه را فریفته خود ساخت. از آن پس، در تهران به آوازه رسید و بنام شد.(16) خود در اینباره گفته است:
از دست قضا، سمند اقبالپى گشت و به رى شدم در آن سال
ز الطاف شه شهید و اعیانمقبول شده به شهر تهران [ص 7]
پس از پایان مراسم سوگوارى محرّم به مشهد رفت و چندى بعد دوباره به تهران بازگشت. ورود او به پایتخت، با جنبش تنباکو همزمان شد. (1309 ق)
تاج، ضمن اشاره به این رخداد، نظر خود را درباب آن بیان کرده است. به باور او، همواره دستى غیبى سرزمین اسلام را از گزند حوادث سهمناک مصون نگاه مىدارد. از این ابراز نظر، رأى او را در چگونگى مدیریت جامعه مىتوان دریافت:
آنکه گوید صاحب ایران کجاستکاش بودى تا بدیدى در چه جاست
دست غیبى زد چنان بر خارجىکه نه اجزا ماند و نه شخص رِجى(17)
هر زمان کین شرع را آید عدودست غیبى زخم او سازد رفو
آفرین بر همت نُوّاب شرعآن نگه دارندگان اصل و فرع
خاصه فخرالاتقیاء فىالزَّمَناعلمالعُبّاد، حاج میرزا حسن(18)
یک تَن کامل به وقت گیر و داربهتر از همدستى پانصد هزار
گرنبودى دست غیب و ذوالفقارمىندانم چون شدى انجام کار [ص 9]
پس از واقعه دخانیه، بیمارى وبا در تهران همهگیر شد. (1310 ق = 1272 ش).(19) تاج در هشتم محرم در رکاب «نایب شاهنشه گردون سریر» یعنى شاهزاده کامران میرزا به بیرون شهر رفت. از آن پس پیوسته به مسافرت پرداخت و از راه انزلى به بادکوبه و تفلیس و باتوم و ترابوزان و اسلامبول رهسپار شد. گویا در این گشت و گذار، با اندیشههاى نو و دانشهاى جدید آشنایى پیدا کرد و به مفهوم وطن پى برد. از مقایسه آن شهرها و آداب مردمانش با آنچه درون کشور مىگذشت، ذهنى نقاد یافت. دور نیست که بتوان او را با اندکى تسامح از جمله هواخواهان نهضت نوگرایى و نوخواهى در ایران به شمار آورد. به ایران و آنچه امروز منافع ملىاش مىخوانیم توجه خاص داشت. بیگانه ستیز بود و آشکارا به استقلال و منافع ایران مىاندیشید. سفارش مىکرد:
«تا مىتوانى از مأکول و ملبوس مملکت خود بپوش و بنوش، چرا که چیزى که از وطن خود انسان عمل مىآید، خوشتر است؛ و دیگر اینکه اجناس جاى دیگر رواج نمىگیرد و مُلْک خودت آباد خواهد گردید و کمال ظلم است که مُلک خود را خراب ساخته، به آبادى مُلک اجنبى بپردازى ...».
تاج واعظ! معنى حُبّالوطن هم این بُوَدهر که دلسوز وطن شد، لایق تحسین بُوَد [ص 179 ـ 180]
به درگاه خدا دعا مىکرد:
خلق ایران را وطنپرور نماعدل خواه و معدلت گستر نما
در وصیت نامهاش از بازماندگان خواست:
«کفن او را از کرباس وطن قرار دهند».
با وجود این به مدرسه دارالفنون که بنیانش براى ترقى ایران بود، اعتقاد نداشت و معتقد بود آموزشهاى آن به کار ایران نمىآید. به دانش آموختگان آن مدرسه طعنه مىزد و آنها را به انجام دادن ناشایست متهم مىکرد.(20) با اینکه تا اندازهاى با علوم جدید آشنایى پیدا کرده بود، ولى آن را براى تبیین حوادث طبیعى کافى نمىدانست. این را مىتوان در سببى که براى شیوع بیمارى وبا بیان کرده است، دریافت.
کس ندانست این عذاب و این نکالاز چه آمد، خلق را بشکست بال
در طبیعى، اعتقاد دیگر استلیک او، در اعتقادش ابتر است
کز عفونت مىشود کرمى پدیدهم کند تولید مکروبِ عدید
جمله در جوّ هوا رقصان شوندداخل اندر جوف هر انسان شوند
همچنین در زلزله، گویند اینکه نباشد جز بخارات زمین
هر کجا حبس بخار آنجا شودهم بلرزد، هم زمین، لرزان شود
من ندانم غیر قهر ذوالجلالکه دهد بر خلق وحشى، گوشمال به باور او، علم از آنرو ابتر است که هر دانش «هادى راه نجات» نیست و فقط «این شرافت بهر یک علم است، نى مجموع آن» و آن دانش رهنما هم «علم فقه خالق اکبر» است و دیگر هیچ! با وجود این، براى پیشگیرى از بیمارى به مردم سفارش مىکند مقررات بهداشتى را به کار بندند و مثلاً از حمامهاى عمومى که محل تولید بیمارى و آلودگى است، دورى گزینند.
«تا مىتوانى از رفتن [به] حمامهاى عمومى خود را بازدار، به واسطه این که تولید امراض متعدده مىکند. اگر بتوانى کوزه آبى سربسته در میان خزانه ببند [و] در وقت بیرون آمدن خود را طاهر کن، یعنى بدن را از آن آب شست و شو بده و بیرون بیا».
تاج واعظ! اُمالامراض است حمام عجمشخص پاک از عیب آن حمام گیرد صد سَقَم
پر بود آبش زشاشِ خلق و چرک زخمهاکرمک حمامهایش هر یکى، یک اژدها [ص 179]
به نکتهاى که مىتوان آن را بىتفاوتى مدنى نامید، اشارهاى شگفت دارد. توصیهاش که برگرفته از تجارب شخصى است، ناامیدىاش را از پیرایش و اصلاح عقاید قوم نمایان مىسازد:
«هر موهومى که در خلق بینى، ایراد مگیر و سرزنش مکن، بلکه مصدِّق آنها باش؛ چرا که بر خلاف جمهور حرفى زدى، اسباب خود را فراهم مىکنى. شخص واحد با جمعى نمىتواند طرف شود و از پیش بَرَد، مگر اینکه قوه پیغمبرى داشته باشد و هذا محالٌ».[ص175] اما خود، آنچه از آداب و عادات عامه را که ناروا و منکر مىدانست، بىمحابا نفى مىکرد و به آن مىتاخت:
«در نه سالگى دختر به شوهر مده و کار پاکان را قیاس از خود مگیر. زنى در دنیا فاطمه(ع) نخواهد شد. پیغمبر هم در این سن حکم نفرموده. باید دست چپ و راست را تمیز دهد یا خیر؟ ... تزویج على و فاطمه هم محض تأکید تناکح بود و رفع رسوم جاهلیت». [ص176ـ177].
«هیچ وقت به جهت حمل جنازه خودت وصیت مکن به اماکن مقدسه ... بعد از مردن حمل جنازه تو اسباب اذیت زندههاست. وانگهى در صورتى که سعید باشى، مَلَک نقّاله مىبَرَد. لازم به حمل مُکارى نخواهد بود. فرق مَلَک نقّاله با مکارى، این است که مَلَک نقّاله چنان مىبَرَد که جسد تعفنى نمىکند ...». [ص 179]
با خرافات سر ستیز داشت و آنها را بر نمىتابید:
«گویند که آهوان [منطقه] «دشت آهوان» در امانند و مردم جرأت صید ندارند. چون امام(ع) در آن منزل ضامن آهو شده و صید هم رها کرده و رفته و باز آمده. سفرى در آنجا منزل کردم. گوشت شکارى دیدم. پرسیدم از کجاست؟ گفتند: از فلان صحراست. گفتم: مگر اینجا شکار نمىکنند و به کار نمىبرند. گفتند: نه صید صیاد ثمر دارد، نه گلوله اثر. این آیه به خاطرم رسید:
«قل مَن حرَّم زینةَاللّه التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق؛(21) [اى پیامبر بگو: زیورهایى را خدا براى بندگانش پدید آورده و نیز روزىهاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانیده؟!] چگونه مىشود امام(ع) مباحى را حرام فرماید؟! و نتوانستم جهل او را به علم بدل نمایم». [ص 145]
درباره باورهاى مردم به سمنو و آداب پختن آن مىنویسد:
«پختن سمنو ترتیبى دارد. بهاین معنى که زنها در یک محل جمع مىشوند، وقتى که کفگیر زیاد زدند، آن وقت سر دیگ را مىبندند و چراغى هم روشن مىکنند ... مىگویند فاطمه زهرا(ع) مىآید و دست خود را روى آن سمنو مىگذارد و علامت پنج انگشت ایشان در صبح آشکار مىشود. خاطر دارم هنگام صبابت در نیشابور بودم. در خانهاى سمنو ساخته به همان ترتیب انتظار کشیده بودند. از قضاى اتفاق موشى به سراغ دیگ رفته و در دیگ افتاده بود. صبح را که رفته و این قضیه را دیدند، صاحبخانه را شماتت بسیار نموده که مال تو حرام بوده. بیچاره بدنام شد و گویند تا مدت عمر سمنو نساخت و آنها الان به طایفه موش معروفند... دفعه دیگر از میان دیگ سمنو، تسبیحى یافته و گفتند: مال فاطمه زهراست. حالیه هر کس مىخواهد سمنو بسازد مىروند، تسبیح را از آن خانه گرفته، در میان دیگ مىاندازند و صاحب تسبیح هم از سمنو حقى دارد که به جهت او مىفرستند». [ص 49]
تلاش مىکرد معنى و مفهوم درست بعضى از واژهها را از دیدگاه خود به مردم بفهماند و نادرستىها را از اذهان بشوید:
«یکى از صفات مستحسنه غیرت است، اما باید بدانى که غیرت را در چه مورد استعمال کنى، یعنى راضى مشو که بیچارهاى به فقر بگذراند و تو در نعمت باشى یا اینکه کسى مظلوم باشد و او را خلاصى ندهى یا کسى به خیانت به عِرْض کسى و مال کسى و عیال کسى نظر داشته باشد و تو اغماض کنى، بلکه معنى غیرت دفع ظلم است و دستگیر[ى [بیچاره است و اداى دَین مقروضِ بىاستطاعت است. چه بسیار اشخاصى که به یک حرفى منافى ناموس و شرف او بنموده[اند] یا خود را کشته و یا طرف مقابل را. و این اطوار، عین جهل جهال است و در شرع مذموم».
تاج واعظ! رنجها بردى زجهل جاهلانهمچه ختمالمرسلین ز اطوار جهال زمان [ص 169]
پیداست اینگونه برداشتها از منابع فرهنگى را از تَفَقُه در دین و آشنایى با مفاهیم نو به دست آورده بود.
خود را چنانکه مىنمایاند، از بند تقلید رها کرده بود و حتى درباب ایمان مذهبى سفارش مىکرد:
«از روى تحقیق معتقد به کیشى باش، که تقلید را بنیادى نیست ... دستور شرع مقدس هم همین است که اصول دین باید اجتهادى باشد. تقلید در فروع دین است ...». [ص 176]
تاج واعظ، تمایلات شدید عرفانى داشت. درویش و صوفى را ستایش مىکرد و عارفان را «مرآت آگاهى حق» مىدانست. از اشعار عطار، مولوى، حافظ و شیخ محمود شبسترى تا آنجا که ضرورت مىدید، نقل مىکرد. به فتوحات مکیه محیىالدین عربى نظر داشت و او را «رئیس المکاشفین» مىخواند. اصطلاحات صوفیان را شرح کرده و درباره سیر و مقاماتش، ریاضت و آثارش، عشق و درجاتش و سماع و انواعش قلم زده و از قطب و رجالالغیب سخن به میان آورده است. وقتى از نماز و روزه و حج و زکات و طهارت سخن مىگوید، گویى آموزههاى ابوحامد غزالى را در این خصوص تکرار مىکند. نظریات معتدلش درباره بعضى از احکام شرع که در پارههایى از کتابش نمایان است، بیشتر متأثر از همین گرایش عرفانى اوست. از صفحه 185 تا 329 درةالتاج، مجموعهاى است که سى مقاله در توحید را در بر مىگیرد. مقالهها که نشان مىدهد مؤلفش فلسفه مىدانسته، با اشعارى که عموما از مثنوى مولوى انتخاب شده است، آغاز مىشود و با اشعارى از سرودههاى مؤلف به انجام مىرسد. مضمون مقالهها مطالبى است فلسفى و عرفانى با نقل شمارى از اخبار و احادیث. تاج در فلسفه بیشتر به اسفار ملاصدرا نظر داشت، ولى از آراى علماى نزدیک به عصر خود، همچون شیخ احمد اَحسایى و حاج ملاهادى سبزوارى نیز غافل نبود.
در عالم سیاست با شاه ستیزى نداشت و بر این باور بود که پادشاهان «مظهر شاهى حق» هستند. تاج خود را پرورده احسان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه مىدانست و هر دو را مدح مىکرد. در سیر و گردش خود وقتى به بادکوبه رسید، شهر را «اندر حزن و غم» دید و چون به او گفتند «رضاى کم ززن(22) ... شاه را مات» کرده است، دو دست خود را «از درد و غم برسر» زد و در فقدان آن «شاه محتشم» به سوگ نشست. تصویرى که از عزادارى ایرانیان ساکن بادکوبه در مرگ ناصرالدین شاه ترسیم کرده، جالب و در عین حال عبرتآموز است؛ زیرا بیشتر ایرانیان ساکن در شهرهاى قفقاز کسانى بودند که از جور و ستم حکام ایرانى به آن سامان پناه برده بودند.(23)
شورشى در بادکوبه شد پدیدکه کسى اندر جهان مثلش ندید
شیعیان چون روز عاشورا تمامسینه زن گردیدهاند از خاص و عام
قونسل، آن جا مجلسى برپا نمودجمع شد در وى ز ایران هر که بود
بعد ختمِ مجلس شاه شهیدبرشدم بر منبر و دادم نوید
که دگر بر ما مَضى افسوس چندهست ایران از مظفر سربلند
حق همى داند که این شاه رئوف از پدر بهتر بُوَد بر ما عطوف
پس بود افسوس بر این هاى و هوىآب رفته باز مىناید به جوى
پس نمودم روبه جمع غمزدهگفتم اى حضارِ این ماتمکده
هر یکى یک ختم قرآن از شماهدیه سازد بر روان شاه ما
چونکه او حق بر تمام شیعه داشتبهر امنیت بسى همت گماشت
بعد گفتم: اى گروه مؤمنان! شه اگر نَبوَد، کجا یابید امان؟!
مُلْک بىشه، هست جسم بىروانتن به جان جنبد، تو قدر جان بدان
مُلک بىشه نیستش پایندگىمَرد بىسر کى نماید زندگى؟!
تاج واعظ در پندى ایهامدار که در ضمن، دیدگاهش را درباره رابطه دولت و مردم نیز بیان مىکند، مىنویسد:
«هیچ وقت بر زبان اسم مُلک و دولت و سلطنت جارى مساز، اگر چه القاب خلق باشد از قبیل مختارالسلطنه و ... فورا از براى تو اسباب زحمت فراهم خواهد گردید، چون رعیت را حقى بر امور دولتى نیست، ولى دولت را بر رعیت حقوق بسیار است. اگر هم خیر دولت را بگویى، به خرج نمىرود، جز این که از براى خود اسباب زحمت فراهم مىکنى. اگر از ثروت کسى بخواهى مدح کنى، مگو صاحب دولت است، [بگو] صاحب مایه است». [ص 170]
در پندى دیگر که چهره دیو مهیب خودسرى را نمایان مىسازد با طنزى تلخ گوشزد مىکند:
«با اهل دیوان اعلى طرف نشوید، چرا که اختیار قانون به دست آنهاست. به هر قِسْم بخواهند، حکم خواهند کرد و احدى هم حق چون و چرا ندارد. اگر فرّاشى بىجهت کسى را اذیت کند، گویند: هر چه کرده به حق کرده و خلق هم با شما مدعى خواهند گردید که فرّاش دیوان هرگز بىحساب نمىگوید و بى حساب کسى را اذیت نمىکند».
سرانجام در بیان ادب مراوده مردم با حکومت، به نظر مىرسد در چارچوب مفاهیم سنتى، نسبت مردم با حاکمیت را یکسره در اداى تکلیف مىبیند و اندرز مىدهد:
«اوّلاً با حکومت آمد و شد نکنید. در صورتى که مجبور شدید و شما را بردند، در کمال ادب باشید و تعظیم کنید، مبادا قِسْمى کنید که خلاف میل حکومت باشد ... اگر از چشم حکومت افتادید، از چشم خلق هم خواهید افتاد ...».
تاج واعظ! حرمت حکام از حق آمدهمیل حاکم نزد مردم، حق مطلق آمده
تاج واعظ، خود واعظ بود و روضهخوان و بهتر از هر کس به خُلق و خو و منش این صنف آگاه. این است که بیشترین انتقادهایش به این قوم و آن دسته از مراسم و مناسکى است که متولى و مجریش روضهخوانها بودهاند. در وصیت به پسرش سفارش مىکند که راه او را پیش نگیرد و بىگفت و گو «تارک منبر شود»، زیرا وعاظ دو نوعاند: یا اوّل نمرهاند یا نمره آخر را دارند. آن جماعتى که نمره آخر را دارند، به هیچ جا راه ندارند. اما نمره اوّلىها علاوه بر این که محسود همکاران و نادانان مىشوند، به آفات شهرت نیز گرفتار خواهند شد و خلوص را از دست خواهند داد.
حاصل مطلب که خلوص عملنیست در این کار به جز از دغل [ص 21]
مرثیه خوانى را سنتى نیکو مىدانست، ولى افسوس مىخورد که «این امر عظیم به کذب و ریا» آلوده شده است. به چگونگى انجام مراسم سوگوارى و تعزیهخوانى نگرشى انتقادى داشت و تباهى سه رکن اصلى تشکیل مجالس روضه و تعزیه، یعنى روضهخوان، شنونده و بانى یا صاحبخانه و صاحب مجلس را بىپرده پوشى نمایان مىساخت.
ماه محرّم آمد، هنگام عیش و عشرتاى شیعیان خالص! یک ذرهاى مروت
هر روز بر دل شه، چندین هزار پیکاناز افترا و بهتان، آید ز ظلم امت
نصف تن شهِ دین، مجروح زاهل منبرنصف دگر در آذر، از خَلق بىحمیت
شه کشته بهر دین شد، نى بهر خلد و کوثربازیچه خلایق، گردیده این سعادت
در تکیه رو نظر کن، بر زینب و دو من ریشوانگه عروس قاسم با بیضتین و سبلت
حرُ شهید را بینى، در سن بیست سالهطفل رضیع بنگر، با چار ذرع قامت
آید یزید ملعون، با قابلى و منقلپشتسر، آبدارى با چند شیشه شربت
نقّاره خانهاش را اندر جلو بکوبندبا دستگاه ماهور، تصنیفهاى تبّت
بر سر مخالفین را عمامههاى ترمهاز شالهاى کرمان، اى واى از این حماقت
از آن طرف ابوالفضل، با چکمه و کله خودبر فرق، پرّ طاووس، کاین باشد از شجاعت
در اینجا، تاج واعظ از چند تعزیه که خود شاهد اجرایشان بود و نمایش آنها به رسوایى و فضیحت کشیده شد،(24) مطالبى نقل مىکند که بازگویى آنها در این سطور خالى از دل آزارى نیست. از آن میان ملایمترینشان چنین است.
دیدم علىاکبر در دست راست شمشیردست چپش به شیپور، نزدیک شهر تربت
گفتم: که این چه رسم است، شیپورچى مگر نیستگفتند این دو کاره است، گیرد دو حق زحمت[ص 104]
پس از توصیف مجالس روضه و تعزیه به نجوا با امام زمان(عج) برمىخیزد و از رسوایى ذاکران نزد ملت به حضرتش شکایت مىکند و مىگوید:
اى صاحب زمانه! خود واقفى زاحوالرسوا شدیم رسوا، در پیش جمله ملت
دانم اگر گذارى از غیب پاى بیرونجز اهل ذکر نَبوَد، کس مستحق لعنت
یا باشد اهل منبر یا در شبیه خوان استپس هر دو اهل ذکرند بر هر دوتاش رحمت
منبر مقام پاکى است، نَبوَد به هر که لایقجز آن که پاک باشد ز آلایش طبیعت
اى شیعه! داد و فریاد از دست ما تمامىنتوان جواب گوییم در خدمت پیمبر
هر بانىاى که بینند از دور در سلامندشاید که وعده گیرد او را سال دیگر
گوید گهى به بانى، دیشب به خواب دیدمدادت حسین مظلوم جامى زحوض کوثر
دیگر مخور تو غصه چون عاقبت به خیرىمولا مخاطبت کرد، فرمود اى برادر
چون گفت خواب جعلى، گوید رواست امسالده روز روضهخوانى از بهر زاد محشر [ص 105]
پس از آنکه روضهخوان، موافقت بانى را براى تشکیل مجلس روضه در ده شب جلب کرد، به او پیشنهاد مىکند: چون «بندهزاده اشعار محتشم» کاشانى را از بر دارد، چنانچه «مصلحت بدانى» او را همراه خود بیاورم و شما براى «تشویق کردن او» در پایان مجلس «دو تومان» ارزانىاش کنید. آنگاه در شب موعود، پیش از اتمام منبر خود، اینگونه فرزندش را به مردم مىشناساند که بلى:
من خود به خواب دیدم، کامد حسین مظلومگفتا به بندهزاده باللّه أنتَ ذاکر
در ادامه، تاج واعظ رفتار صاحبخانه را به نقد مىکشد و انگیزه او را از برپایى مجلس روضه برملا مىکند:
اى تاج واعظ! اکنون برگو ز حال بانىذاکر که گشت معلوم حالش به شهر و کشور
بانى است را توقع کاندر همه مجالسذاکر کند دعایش کاقاست از همه سر
اما صاحبخانه به دعا در حق خود منحصراً خرسند نمىشود، مگر روضهخوان، عیال و فرزند و نوکر و ... او را هم دعا کند. با این همه، کار با خواندن یک روضه و دعاى ختم مجلس به پایان نمىرسد، زیرا:
این روضهخوان مسکین خوانده است روضه را نقدپولش بمانده نسیه تا روز حشر اکبر
در اصفهان به ذاکر دادند پول قلبىآن هم نمود دعوت جمعى به روز دیگر
وقتى مجلس مهیا شد و روضهخوان بر منبر قرار گرفت، ابتدا صاحبخانه را به سبب پرداخت پول تقلبى رسوا کرد و بعد دعاهاى خود را اینگونه پس گرفت:
من گفته بودم الحق، اموات او بیامرزالحال گویم او را کن همنشین کافر
من گفته بودم او را کن عاقبت به خیرشاکنون بگویم او را بنماى عاقبت شر
گفتم عیال او را مخصوص کن به عصمتگویم سلیطه گردان با خواهران و دختر
گفتم بده به بانى یا رب تو طول عمرىاکنون بگویم او را یا رب ز این جهان بر
این بود حال ذاکر، این است حال بانىتا چون کنند با هم فردا برِ پیمبر [ص 170]
رفتار حاضران در مجالس روضهخوانى، حدیثى دیگر است. معقولترین آنها کسانى هستند که بر سر خوشخوانى و بدخوانى روضهخوان با هم به جدال برمىخیزند. گروه دیگر، جماعت سیهکارى هستند که همواره مترصد انجام دادن ناشایستاند و بالاخره قومى دیگر در کمین نشستهاند تا در مجال مناسب، کالایى از خانه صاحب مجلس به یغما برند.
و ان دیگرى بگوید: دیدم میان دستهیک خوشگلى که مىخواند اشعار ملا شعبان
اما اگر نمىبود در موسم مصیبتمىپختم آن جوان را، وان کار بود آسان
وان دیگرى بگوید: حالت دگر ندارماز بس که چاى خوردم در منزل علىخان
همى خوردم و بگفتم چایى به من ندادیدیک سینى هم آنجا دزدیدم از میانشان
وان دیگرى بگوید یک جفت کفش تازهمن هم زدم از آنها با بادگیر غلیان
وان دیگرى بگوید گر گریهام نیایداخ تف به چشم مالم تا تر شوند مژگان [ص 107 ـ 108]
تاج واعظ در پى ریشهیابى علل این همه نابهنجارى در رفتار دینى مردم و اجراى مراسم و مناسک برخاسته از پارهاى سنتها که با جوهره دین قرابت چندانى نداشت، نبود. از عالم نقّادى چون او بعید به نظر مىرسد که در دستیابى به ریشهها، تکاپویى نکرده باشد. شاید مصلحت خود را در آن مىدید که با نهادهاى بارز استبداد و پاسداران جهل و خرافه درگیر نشود. بهطور کلى، تاج واعظ مانند بسیارى از «رعایاى ایرانى» بسیار محافظهکار و مسالمتجو بود و از برخوردهایى که موجب دردسر مىشد، کناره مىگرفت و سلامتى را در برکنارى مىدید.(25)
«اگر بهواسطه غرض، کسى به شما بهتان زد و حکومت وقت و محل شما را احضار کرد، ملاحظه کنید که اگر میل حکومت به تحقیق مطلب است، با طرف خود گفت و گو نمایید و اگر میل حکومت را به این دیدید که باید به تقصیر نکرده اعتراف کنید، فوراً خود را مقصر کنید که اگر خود را مقصر نکنید، شما را مقصر خواهند کرد، چرا که «میلُ الحاکم خیرٌ مِن ألف شاهد» [میل فرمانروا، بهتر از هزار گواه است] و اطاعت امر حکومت واجب است و استدلال آنها به این آیه کریمه است که:
«اطیعواللّه و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»(26) [خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را نیز اطاعت کنید.] و حکومت خود را أولى الأمر مىداند...».
تاج، واقعهاى دیگر از مراسم عاشورا را براى خواننده کتاب خود بهگونهاى توصیف مىکند که نشان مىدهد روح استبداد و نادانى، چگونه سایه سیاه خود را بر همگان پهن کرده بود و او در واکنش به چنین صحنههایى، جز دریغ خوردن، کارى دیگر نمىتوانست کرد:
«در زمان حکومت سلیمانخان صاحب اختیار، بنده هم در استرآباد بودم. چون روز عاشورا رسید، به اتفاق ایشان به مصلى رفته، قدرى گذشت. دیدم دسته [سینه] زن وارد شدند و به این اشعار مترنم بودند، دستهاى مىگفت و دستهاى جواب مىداد:
کفتر باغ حیدرم. بقیه مىخواندند:بقوبقو، بقوبقو.
پیش حسین نوکرم.ً ً
سینه زن عزا منم.ً ً
عاشق کربلا منم.ً ً
مست مىِ محبتم.ً ً
مهر حسین شربتم.ً ً
تا رسیدند مقابل حکومت. به این اشعار مترنم شدند:
السلامٌ علیک، السلامٌ علیک. شاه سلامٌ علیک، قبله سلامٌ علیک. از رود پى آمدیم، شاه سلامٌ علیک.
قدر دیگر هم سینه زدند و گریه نمودند و سلطان اسلام را با حکومت دعاى خیر نمودند. آن وقت از اهل ذکر، منبر رفته، عزادارى کاملى شد. در ختم مجلس سید محترمى که تهران هم دیده بود و خود را کاملترین اهل منبر آن عصر مىدانست، بر منبر برآمد. هرچه از لطایف گفتار داشت، به کار برد و مجلس نگرفت. در بین روضه نیرنگى به خاطرش رسید که طفلى را از میان زنان بردارد و بلند کند که این علىاصغر است. از منبر به زیر آمده، طفلى را از آغوش مادر ربوده، بالاى منبر برد و بلندش نمود که این قِسمْ سیدالشهدا علىاصغر را بلند کرده بود که ناگاه آن طفل از ترس شاشید. دیگر چه عرض کنم که چه شد. تمام خلق روز عزا از خنده مردند.
تاج واعظ! در عزاى شاه، قلاّشى چرا؟!ورتو را نبْوَد هنر، اطوار او باشى چرا؟!
شاید آن طفل از مهابت روى ذاکر ... بودهاین کلمه اطوار زشت از بهر قلاشى چرا؟! [ص 151 ـ 152]
دست آخر، تاج واعظ علل و اسباب این همه اطوار زشت را مانند بیشتر کسانى که در محیط استبداد مىزیند و براساس الگوى رایجِ حوالت دادن همه چیز به تقدیر و سرنوشتِ از پیش نوشته شده، سخن از حاصل تجربه زندگى خویش به میان مىآورد و به درستى متذکر مىشود:
«از تجربهاى که در عمر خود نمودم، معلوم گردید که هیچ چیز شرط چیزى نیست. نه علم را مایه عزت دیدم و نه جهل را اسباب ذلت. بسى از اهل کمال را در کمال پریشانى و بىنانى دیدم و بالعکس. باز اشخاص باهنر را با زیب و فرّ دیدم و بىهنر را گرسنه و مضطر، ولى واقعه یک نفر از خاطرم نمىرود و نمىزیبد اسم برم. این بیچاره از اهل منبر است و گویا الف ب نخوانده. از کمالاتش این است: ... ختم مجلس فاتحه بود. بالاى منبر رفته، گفت: ایهاالناس! حال که ذاکرین از بىاعتبارى دنیا مىگویند، خوب است من هم قدرى از بىاعتبارى آخرت بگویم. مجلس دیگر گفته بود که در وحدت واجبالوجود صحبت کردن هنرى نیست. شخص با اطلاع، آن است که در کثرت واجبالوجود صحبت نماید. دیگر گفته بود: سَنان بن اَنَس آمد با نیزه شصت ذرعى. مىگفتند که نیزه شصت ذرع، ممکن نمىشود. گفته بود: حدیث دیدهام که او را جبرئیل از بهشت آورده بود ... دیگر گفته بود: وقتى که حُر، خدمت سیدالشهدا آمد، حضرت فرمودند: از براى حر، قلیان بیاورید و تا آن وقت کسى در حضور حضرت قلیان نمىکشید، مگر حربن یزید ریاحى ... این مختصرى از مفصل بود. با این حرفهاى کفرآمیز و بىسوادى، چندى قبل که مرحوم شد، قریب سى هزار تومان تروک او بود و مردم او را ستایش مىکردند و مىگفتند: نوکر ساده مولاست و نظر کرده حضرت است و خدا مىداند که چقدر در حال حیات احترام و دخل داشت».
تاج واعظ! حیرت اندر حیرت اندر حیرت استکین چه بازى زیر چرخ است و چه سِرّ و حکمت است
عاقل کامل به رنج و جاهل غافل به گنجعبرت اندر عبرت اندر عبرت اندر عبرت است.[ص 159 ـ 160]
پىنوشتها:
1. میرزا حسین نورى (محدث نورى)، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بىجا، انتشارات نور، بىتا) ص 7 ـ 8.
2. عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش) ج 1، ص 275.
3. همان، ص 276 ـ 277.
4. ایرج افشار (مقدمه و فهارس)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش) ص 203.
درباره تعداد تقریبى مجالس سوگوارى ماه محرم در پایتخت، بنگرید به: دوستعلى خان معیرالممالک، یادداشتهایى از زندگانى خصوصى ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش)، ص 64. همچنین براى آگاهى از شمار مجالس روضهخوانى در تمام ماههاى سال بنگرید به:
انسیه شیخ رضایى ـ شهلا آذرى (به کوشش)، گزارشهاى نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1377 ش)، ج 1 و 2، بیشتر صفحات.
5. یادداشتهایى از زندگانى ...، ص 46.
براى آگاهى از جزئیات مراسم روضه شاهانه، بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانى ـ فاطمه قاضیها (به کوشش)، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1373 ش)، ج 3، ص 414 ـ 433.
6. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانى، صاحب الذریعه الى تصانیف الشیعه از تاج واعظ به عنوان مؤلف دو کتاب به شرح زیر در الذریعه نام برده است:
الف) درةالتاج: مقتل فارسى کیبر منثور و منظوم مِن المراثی و غیره، للمولى الملقب بتاج الواعظین النیشابورى، طُبع بایران [ج 8، ص 94].
ب) درةالتاج و مرقاة المعراج، فارسی فی المواعظ، لمیرزا محسن تاجالواعظین، طُبع فی تفلیس، 1324 ق. [ج 8، ص 95]
ظاهرا مرحوم آقابزرگ در نقل مشخصات کتاب مزبور اشتباه کرده است؛ زیرا آن دو کتاب نام برده شده در الذریعه، یکى بیش نیست. مگر اینکه پس از چاپ اوّل کتاب در بادکوبه، در حیات مؤلف یا پس از درگذشت او، کتاب مزبور طبق مشخصات مندرج در الذریعه یکبار در ایران و بار دیگر در تفلیس به چاپ رسیده باشد. مرحوم خانبابا مشار نیز در فهرست خود دو چاپ به شرح زیر براى درةالتاج بیان کرده، اما از ایران به عنوان محل چاپ نامى نبرده است:
درةالتاج و مرقاة المعراج (در مواعظ و مقتل)، تاجالسلطان تاجالواعظین محسن نیشابورى، تفلیس، 1324 ق. باکو، 1324 ق. بنگرید به: خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اوّل، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش،) ج 1، ص 1403.
ناگفته نماند مرحوم مشار کتاب یا نشریه دیگرى با این مشخصات براى تاج واعظ برشمرده است:
رهبر سخن، قسمت دوم، سال سوم، تاجالواعظین میرزامحسن نیشابورى، بادکوبه، 1327 ق، سربى، جیبى، 117 صفحه، بنگرید به: فهرست کتابهاى چاپى فارسى...، ج 2، ص 1803.
7. روحاللّه خالقى، سرگذشت موسیقى ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفى علیشاه، 1367 ش) ص 355.
8. تقى بینش، تاریخ مختصر موسیقى ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش) ص 179.
9. مهدى ستایشگر، نام نامهموسیقى ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3، ص 129.
10. استوانه حافظالاصوات یا فنوگراف، دستگاهى بود که پیش از رواج گرامافون در ایران از آن استفاده مىشد. در این وسیله، صدا بر روى استوانههایى از جنس موم ضبط مىگردید. (توضیح از آقاى شهرام آقایىپور).
11. نام نامه موسیقى ...، ص 128.
12. سرگذشت موسیقى ایران، ص 356.
13. همان، ص 357.
14. همان، ص 356.
15. نام نامه موسیقى ...، ص 129.
16. ایرج افشار، به نقل از دکتر عباس زریاب خوئى، «گردش نوروز» مجله یغما، دوره 21، 1347 ش، شماره 4 (تیرماه) ص 216.
17. منظور کمپانى رژى است که در آن ژ به ج تبدیل شده است.
18. منظور میرزاى شیرازى است که استعمال توتون و تنباکو را تحریم کرد.
19. درباره وباى آن سال بنگرید به: روزنامه خاطرات عینالسلطنه (قهرمان میرزا سالور)، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اساطیر، 1374 ش) ج 1، ص 482 ـ 487.
20. «مدارس دارالفنون بر باد دهنده ... است، نه تعلیم سیاسى ناپلیون. جز این که به سوى خارجه خارج شوند ...». [ص 175].
21. اعراف (7) آیه 32.
22. منظور میرزا رضاى کرمانى، کشنده شاه است.
23. درباره شاه دوستى ایرانیان ساکن در قفقاز، مىتوان به استقبالى که از شاه در حین سفر به فرنگ از او به عمل آوردند، اشاره نمود. براى آگاهى از تفصیل ماجرا بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم، ص 108 ـ 109.
24. اعتمادالسلطنه از تعزیهاى یاد مىکند که آن را «به قدرى رذل کردهاند ... که ... نه نشان سلطنت بود این عمل و نه ایام تعزیه سیدالشهدا مقتضى این حرکات را داشت». بنگرید به: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 132.
25. به دریا دُر، منافع بىشمار استاگر خواهى سلامت، در کنار است(سعدى)
26. نساء (4) آیه 59.
منابع
ـ افشار، ایرج (به کوشش)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش).
ـ بینش، تقى، تاریخ مختصر موسیقى ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش).
ـ خالقى، روحاللّه، سرگذشت موسیقى ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفى علیشاه، 1367 ش).
ـ رضوانى، اسماعیل و قاضیها، فاطمه (به کوشش)؛ روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1373 ش)، ج 3.
ـ ستایشگر، مهدى، نام نامهموسیقى ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3.
ـ شیخ رضایى، انسیه ـ آذرى، شهلا (به کوشش)، گزارشهاى نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1377 ش).
ـ مستوفى، عبداللّه، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش).
ـ مشار، خانبابا، فهرست کتابهاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش).
ـ معیرالممالک، دوستعلى خان، یادداشتهایى از زندگانى خصوصى ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش).
ـ نورى (محدث نورى)، میرزا حسین، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بىجا، انتشارات نور، بىتا).
در این نوشتار کوشش شده با سیرى در کتاب درةالتاج و مرقاة المعراج، تألیف یکى از روضهخوانان بنام، ضمن آشنایى با آرا و افکار مؤلف، تصویرى از مجالس روضهخوانى ارائه گردد.
در بررسى دگرگونىهاى سیاسى ـ اجتماعى متأثر از اندیشه دینى، در تاریخ معاصر ایران از نهضت مشروطهخواهى تا پیروزى انقلاب اسلامى، کمابیش به نقش مراجع تقلید و عالمان طراز اوّل دین توجه درخور شده است. در این میان سهم واعظان و روضهخوانان که در سلسله مراتب روحانیون شیعه در رتبه فروترى قرار دارند و همواره با تودههاى مردم ارتباط عینى و پیوسته داشتهاند، هنوز به درستى دانسته نیست. البته مىتوان با پذیرش اصل فضیلت گریه بر مصایب خاندان پیغمبر(ص) و اعتقاد به پاداش اخروىِ فراوانى که از این راه نصیب ذاکران و گریه کنندگان بر شهیدان کربلا مىشود، به تأیید روضهخوانى و تکریم روضهخوانان پرداخت؛ ولى چنین رویکردى، تبیین عملکرد اجتماعى مجالس روضه و مجریان اصلى آن، یعنى واعظان و روضهخوانان را در بر نخواهد داشت.
اهمیت پرداختن به نقش اجتماعى مجالس روضهخوانى از آن روست که از اوان طرح اندیشه مشروطیت در ایران براثر برداشتهاى نو از متون اسلامى و فعالیت بطىء روشنفکرانِ مذهبى طى یک فرایند نه چندان ساده از درون مجالس سنتى روضه، محافل وعظ و خطابهاى دیگر سرزد و به تدریج ریشه دواند که میوه آن پس از شهریور 1320، به صورت تشکلهایى که هیأتهاى مذهبى صنفى یا محلى بود ـ و پیشینه آن به دوره صفویه مىرسید ـ جلوهگر شد. پس از کودتاى 28 مرداد 1332 و به ویژه از آغاز دهه 1340، شمار اینگونه هیأتها روبه فزونى گذاشت و بعضا انجمنهاى اسلامى را در دل خود پروراند. شمارى از این انجمنها که در میان اصناف و پیشهوران بازار و محافل دانشآموزى و دانشجویى برآمدند و بالیدند، به مثابه نهادهایى مدنى و با حفظ هویت مذهبى خود به فعالیت سیاسى دست یازیدند و اسلام سیاسى ـ انقلابى نیم سده اخیر را شکل دادند. چگونگى استحاله مجالس روضه و وعظ را که از سنت معمول گسستند و به محافل مذهبى ـ سیاسى تبدیل شدند، باید در پیدایش جریان روشنفکرى مذهبىِ اواخر عهد قاجاریه جستوجو کرد و رد آن را در دوران حکومت پهلوى پىگرفت.
اما اینکه روضه و روضهخوانى از چه هنگام و چگونه از جمله شعایر رسمى مذهب شیعه گردید و به خصوص در ایران ارزش فراوان یافت، موضوع این بررسى نیست. کوتاه آن که در اینباره، حاجى میرزا حسین نورى(1250 ق= 1213 ش / 1320 ق = 1282 ش)، عالم ومحدث بزرگ شیعى در مقدمه کتاب لؤلؤ و مرجان، پس از بیان چگونگى مرثیهسرایى در روزگار ائمه (علیهمالسلام) مىنویسد:
«این صنف از مؤمنین [روضهخوانها] اسمى مخصوص نداشتند تا ... ملاحسین کاشفى [وفات 906 یا 910 ق [کتاب روضةالشهدا را تألیف نمود».
پس از آن «مردم رغبت نمودند در خواندن آن کتاب در مجالس مصیبت و به جهت فصاحت و اغلاق آن کتاب، هر کس از عهده خواندن آن بر نمىآمد، بلکه اشخاص مخصوصه بودند که آن را درست آموخته، در مجالس تعزیهدارى مىخواندند و ایشان معروف شدند به روضهخوان؛ یعنى خواننده کتاب روضةالشهدا. پس از آن کمکم از آن کتاب به کتاب دیگر انتقال نمودند و از آن به خواندن از حفظ و آن اسمِ اول برایشان ماند و کار این طایفه اندک اندک بالا گرفت و براى اصل مقصد که گریانیدن باشد، مقدماتى پیدا شد از قصص و حکایات و ... و فنى شد مخصوص و ممتاز و کار ترقى آن به آنجا رسید که یکى از علماى اعلام مىفرمود در مقام مطایبه و مزاح که: در این اعصار روضهخوانى داخل در علوم شده و علمى شده مخصوص که باید در تعریف آن گفت: علمٌ یَبحثُ فیه عن عوارضِ اجسادالشهداء و ما یتعلقُ بها».(1) [روضه علمى است که درباره عوارض اجساد شهیدان و آنچه به آن وابسته است، بحث مىکند.]
عصرى که در نقل حاجى نورى، کار ترقى روضهخوانها بدانجا رسید که روضه در زمره علوم قرار گرفت و عبداللّه مستوفى نیز از آداب و رسوم اجراى روضههایش توصیفى دلانگیز ارائه داده است، عصر فرمانروایى ناصرالدین شاه بود. گزارش مستوفى راجع به روضه و روضهخوانى حاکى از آن است که در آن هنگام روضهخوانها دو صنف بودهاند:
«یکى واعظین که بعد از خطبه افتتاحیه و طرح کردن یکى از آیات قرآن، وارد تحقیق در اطراف آیه شده و با ذکر امثال و حکم، مطالب عالى اخلاقى و مذهبى را تشریح و توضیح و با ذکر اشعار مناسب، مطالب را دلنشین کرده و در آخر هم مقدارى ذکر مصیبت نموده، منبر خود را به دعاى شاه اسلام و عموم مسلمانان و صاحبخانه ختم مىکردند.
دسته دیگر، روضهخوان به معنى اخص بودند که منبر را با سلام بر سیدالشهدا شروع و بلافاصله وارد ذکر مصیبت شده و به قدر ده دقیقه، نظم و نثر به هم مخلوط کرده و در آخر، باز هم منبر را به دعاى سابقالذکر ختم مىنمودند.
براى واعظین، سواد و براى ذاکرین، آواز از لوازم بود. حتى ذاکرین هماکثر مردمان با سوادى بودند و از عهده موعظه بر مىآمدند».(2)
مستوفى ورود افراد بىسوادِ بىآواز را به این صنف از هنگامى مىداند که روضهخوانى از روى کتاب اسرارالشهاده ملا آقاى دربندى و کتاب جوهرى رواج یافت.(3)
رونق مجالس روضه و گرمى کار روضهخوانها در زمان ناصرالدین شاه به حدى بود که محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، نذر کرده بود که همه ساله در شب عاشورا، چهل منبر روضه رود.(4) جالب آنکه در محرّم سال 1300 ق، سیزده منبر از چهل منبر معهود، در پامنار و در منزل اعیان و علما برپا شده بود. به نظر مىرسد، اعتمادالسلطنه به مجالس گروههاى فرودست جامعه پاى ننهاده و آنها را به شمار نیاورده است. شاه نیز به هنگام ماه محرّم، تشکیل مجلس روضه و شرکت در آن را فرض خود مىدانست و حتى در گشت و گذارهاى بىشمارش به گوشه و کنار کشور آن را ترک نمىکرد.(5)
به این ترتیب، در فرهنگ شفاهى ایران از زمان رواج کتاب روضةالشهدا تا دوران همهگیر شدن رسانههاى عمومى، روضه از جمله متداولترین و کارآمدترین وسایل آموزش آموزههاى دین به عامه خلق بوده است. در حقیقت، روضه بخشى از ادب دینى است که در قالب شعر و کلام موزون، حدیث سوگ امام حسین(ع) را باز مىگوید و روضهخوان یاد آن ماتم را به ویژه در ایام سوگوارى ماه محرّم، در احساس عزاداران زنده مىکند و در تلطیف احساسات مذهبى آنها مىکوشد.
از دیرباز رسم چنین بود که گاه کسانى از روضهخوانها، روضههاى خود را مىنوشتند و به شکل کتاب در دسترس دیگران قرار مىدادند. جمعآورى و بررسى روضههاى مکتوب و ضبط روضههاى شفاهى، مهمترین ابزارى است که در شناخت کارکرد اجتماعى روضه و روضهخوان به کار مىآید. در میان کتابهایى که روضهخوانها نوشتهاند، یکى از بهترینِ آنها، کتابى است باقى مانده از دوران نزدیک به مشروطه، با نام درةالتاج و مرقاةالمعراج که سیر کوتاهى در آن به روشن شدن موضوع این نوشتار کمک شایانى خواهد کرد.
حاج میرزا محسن نیشابورى(1264 ق= 1227 ش / حدود 1342 ق = 1303 ش) ملقب به تاجالواعظین و متخلص به تاج واعظ، مؤلف درةالتاج،(6) پس از گذشت شش ماه از آغاز تألیف کتاب در واپسین جمعه ذىحجه سال 1320 ق = 1283 ش، آنرا به پایان رساند. چهار سال بعد، یعنى در 3 صفر 1324 = 7 اردىبهشت 1285، درةالتاج را در قطع رحلى و با 363 صفحه به همراه فهرست مطالب در بادکوبه به چاپ رساند. درةالتاج در عین حال مجموعهاى است مشتمل بر سرگذشت مؤلف و مطالبى به نظم و نثر درباره توحید و نعت پیامبر (ص) و امامان شیعه و مراثى آن نفوس شریف و ذکر واقعه کربلا از هنگام خروج امام حسین (ع) از مدینه تا اسارت خاندانش به همراه حکایات و اندرزهایى براى تربیت اخلاقى مردمان. بخشى از آن نیز حاوى چیستان و اوراد و اذکار و طلسمات و ختوم است و به قول مؤلف:
«مجموعهاى است از براى اهل ارض. هر کس هر چه خواست بهرهمند خواهد گردید». [ص 2]
آگاهى ما از زندگى تاج واعظ اندک است. آنچه را که مىدانیم، بیشتر از همین کتاب برگرفتهایم.
میرزا محسن در خانوادهاى زاده شد که نیاکانش همه اهل منبر بودند. از چگونگى دانشاندوزى و میزان تحصیل او آگاهى درستى نداریم. از کتابش برمىآید، شاعرى بود خوش ذوق و نویسندهاى با نثرى پخته. با ادب عرب و تفسیر قرآن و حدیث نیز آشنا بود. افزون بر فلسفه و عرفان، در ادب فارسى به ویژه موسیقى، تبحرى تمام داشت. روى جلد درةالتاج با القابى نه چندان نادرست، او را چنین وصف کردهاند:
«العالمُ الکامل و أجلُ الأفاضل، أفصحُ المتکلمینَ فی البیان و أملحُ الواعظینَ لتّبیان و اکملُ المحدثینَ بینالأنام و أفضلُ المحققینَ فیالإسلام». [دانشمند کامل و بزرگوارترین فاضلان و زبانآورترین سخنوران در شرح و بیان و با نمکترین واعظان در روشن کردن [مطالب] و کاملترین روایت کننده اخبار در میان آفریدگان و فاضلترین محققان در اسلام].
در موسیقى به لحاظ آگاهى از ردیف و آواز به مقام استادى رسید. اهل موسیقى او را هنرمندى بزرگ مىدانند.(7) در آواز تحریرهاى زیبایى مخصوص به خود داشت.(8) در ردیف مروى صلحى گوشهاى به نام گیلکى حاجى تاج و یک مثنوى در اصفهان، منسوب به اوست.(9) دکتر ساسان سپنتا که صداى تاج واعظ را از استوانههاى حافظالاصوات(10) استخراج کرده، این ویژگىها را براى آن برشمرده است:
خرده تحریرهاى مناسب بر مصوبات شعرى، مکثهاى مطبوع بین بعضى بندهاى سخن، ادا کردن کلام غیر منظوم به صورت آهنگین و استوار بودن طنین گفتارش بر مبناى یکى از گوشههاى ردیف موسیقى.(11)
لحن آوازش چنان بود که هنگام خواندن، همگان را مجذوب صداى دلنشین خود مىکرد. گویند: مردمان به قدرى مجذوب و شیفته آواز وى بودند که وقتى از منبر فرود مىآمد، بیشتر حاضران بر مىخاستند تا خود را به مجلسى برسانند که او مىبایست روضهاى دیگر در آنجا بخواند.(12) درباره تأثیر مجلس روضه و آواز دلنواز او، داستانها نقل کردهاند. از جمله:
جمعى از دوستان تاج، مجلس بزمى در باغ سالاریه رشت بهپا کرده بودند. از اتفاق، تاج واعظ هم گذارش بدانجا افتاد و چون دوستان را در آن حال دید، ضرب را به دست گرفت و با آوایى چنان دلنشین، شعر مصیبت خواند که همه را شیداى خود کرد. سپس با آهنگى مناسب و اشعارى جانگداز، چگونگى بردن خاندان پیغمبر امجد(ص) را از کربلا به شام به گونهاى دلکش ادا نمود که همه به گریه افتادند و مجلس سرور و شادى محفل عزاداران مانند شد.(13)
تاج واعظ، سخندان و موقعشناس بود. یکبار گفته بود:
بیشتر شنوندگان وعظ، نادان هستند و از سخنان واعظ چیزى در نمىیابند؛ زیرا اهل منبر بیشتر فضل مىفروشند و به زبان مردم سخن نمىگویند.
آنگاه شرط بسته بود روى منبر اباطیلى به هم ببافد و کلماتى مهمل را چنان با آواز خوش بسراید که کسى به بىمعنى بودن آن پى نبرد. پس از آن چنین کرد و شرط را برد. شادروان روحاللّه خالقى، نوشته است: در اینجا هم، آواز خوش تاج، سبب پیروزى او گردید.(14)
با این مایه از هنر همواره خود را نوکر امام حسین(ع) مىدانست و از واپسین سخنانش در حال احتضار، این جمله بود که آن را بر زبان مىراند:
«اى حسین بن على، آقا! یک عمر نوکرى کردم؛ یک آن، آقایى کن».(15)
براساس آنچه تاج واعظ در زندگىنامه خود نوشته خویش در درةالتاج آورده است:
در پانزده سالگى با پدر به نجف رفت. چندى بعد، پدر در همان جا به سراى دیگر شتافت. میرزامحسن، آهنگ کربلا کرد و با مادرش بدانسو رهسپار شد. گویا در این هنگام زندگى را با دشوارى مىگذراند و از مرده ریگ پدر بهرهاى جز اندوه در دست نداشت.
میراث غم، آنچه را که او داشتیک تخم به مزرع دلم کاشت
یعنى که هر آنکه او حسینى استباید به غم و محن کند زیست[ص 5]
چندى پس از اقامت در کربلا که زمانش بر ما معلوم نیست، با مادر عازم مکه شد و حج گذارد. در بیست سالگى به مشهد رفت و شش سال در آنجا ماندگار شد. شاید همانجا تحصیل خود را به انجام رساند. در بیست سالگى به تبریز رفت و به سببى که خود اشارتى به آن کرده است، به سیر در آفاق متمایل گشت:
گفتم به خود، از چه ماندهاى پستکن سیر هر آنچه در جهان هست
تا قدر تو را همه شناسنددل داده شوند و دل ببازند
حیف است که چون تو مرد عارفبىبهره بماند از ذخارف [ص 5]
از اینرو دوباره به کربلا رفت. سپس از راه دریا وارد بوشهر شد و از آنجا به شیراز و اصفهان پاى نهاد و با دخترى از خانواده صدر ازدواج کرد. سپس بر آن شد تا از راه ورود به دربار و نزدیکى به ناصرالدین شاه آوازه صدا و منبرش را به همهجا برساند. براى همین در ماه محرّم به آهنگ تهران، اصفهان را پشتسر گذاشت و توانست ظهر روز تاسوعا خود را به تکیه دولت برساند و به انواع وسایل، مستخدمان تکیه را راضى کند تا اجازه دهند پس از همه روضهخوانها به منبر رود و یک دقیقه بیش نخواند. وقتى روى منبر جاى گرفت، شاه و بزرگان قوم از اینکه آخوندى ناشناخته و ناخوانده به منبر برشده است، متغیر و متعجب شدند. از آنسو تاج، بى هیچ مقدمه و معطلى، فقط این بیت را در دستگاه شور با آهنگى بسیار خوش و گیرا خواند:
فردا به باغ، وعده آن سرو قامت استیاران حذر کنید که فردا قیامت است
از آهنگ خوش خود، طرفه غوغایى برانگیخت و شاه را فریفته خود ساخت. از آن پس، در تهران به آوازه رسید و بنام شد.(16) خود در اینباره گفته است:
از دست قضا، سمند اقبالپى گشت و به رى شدم در آن سال
ز الطاف شه شهید و اعیانمقبول شده به شهر تهران [ص 7]
پس از پایان مراسم سوگوارى محرّم به مشهد رفت و چندى بعد دوباره به تهران بازگشت. ورود او به پایتخت، با جنبش تنباکو همزمان شد. (1309 ق)
تاج، ضمن اشاره به این رخداد، نظر خود را درباب آن بیان کرده است. به باور او، همواره دستى غیبى سرزمین اسلام را از گزند حوادث سهمناک مصون نگاه مىدارد. از این ابراز نظر، رأى او را در چگونگى مدیریت جامعه مىتوان دریافت:
آنکه گوید صاحب ایران کجاستکاش بودى تا بدیدى در چه جاست
دست غیبى زد چنان بر خارجىکه نه اجزا ماند و نه شخص رِجى(17)
هر زمان کین شرع را آید عدودست غیبى زخم او سازد رفو
آفرین بر همت نُوّاب شرعآن نگه دارندگان اصل و فرع
خاصه فخرالاتقیاء فىالزَّمَناعلمالعُبّاد، حاج میرزا حسن(18)
یک تَن کامل به وقت گیر و داربهتر از همدستى پانصد هزار
گرنبودى دست غیب و ذوالفقارمىندانم چون شدى انجام کار [ص 9]
پس از واقعه دخانیه، بیمارى وبا در تهران همهگیر شد. (1310 ق = 1272 ش).(19) تاج در هشتم محرم در رکاب «نایب شاهنشه گردون سریر» یعنى شاهزاده کامران میرزا به بیرون شهر رفت. از آن پس پیوسته به مسافرت پرداخت و از راه انزلى به بادکوبه و تفلیس و باتوم و ترابوزان و اسلامبول رهسپار شد. گویا در این گشت و گذار، با اندیشههاى نو و دانشهاى جدید آشنایى پیدا کرد و به مفهوم وطن پى برد. از مقایسه آن شهرها و آداب مردمانش با آنچه درون کشور مىگذشت، ذهنى نقاد یافت. دور نیست که بتوان او را با اندکى تسامح از جمله هواخواهان نهضت نوگرایى و نوخواهى در ایران به شمار آورد. به ایران و آنچه امروز منافع ملىاش مىخوانیم توجه خاص داشت. بیگانه ستیز بود و آشکارا به استقلال و منافع ایران مىاندیشید. سفارش مىکرد:
«تا مىتوانى از مأکول و ملبوس مملکت خود بپوش و بنوش، چرا که چیزى که از وطن خود انسان عمل مىآید، خوشتر است؛ و دیگر اینکه اجناس جاى دیگر رواج نمىگیرد و مُلْک خودت آباد خواهد گردید و کمال ظلم است که مُلک خود را خراب ساخته، به آبادى مُلک اجنبى بپردازى ...».
تاج واعظ! معنى حُبّالوطن هم این بُوَدهر که دلسوز وطن شد، لایق تحسین بُوَد [ص 179 ـ 180]
به درگاه خدا دعا مىکرد:
خلق ایران را وطنپرور نماعدل خواه و معدلت گستر نما
در وصیت نامهاش از بازماندگان خواست:
«کفن او را از کرباس وطن قرار دهند».
با وجود این به مدرسه دارالفنون که بنیانش براى ترقى ایران بود، اعتقاد نداشت و معتقد بود آموزشهاى آن به کار ایران نمىآید. به دانش آموختگان آن مدرسه طعنه مىزد و آنها را به انجام دادن ناشایست متهم مىکرد.(20) با اینکه تا اندازهاى با علوم جدید آشنایى پیدا کرده بود، ولى آن را براى تبیین حوادث طبیعى کافى نمىدانست. این را مىتوان در سببى که براى شیوع بیمارى وبا بیان کرده است، دریافت.
کس ندانست این عذاب و این نکالاز چه آمد، خلق را بشکست بال
در طبیعى، اعتقاد دیگر استلیک او، در اعتقادش ابتر است
کز عفونت مىشود کرمى پدیدهم کند تولید مکروبِ عدید
جمله در جوّ هوا رقصان شوندداخل اندر جوف هر انسان شوند
همچنین در زلزله، گویند اینکه نباشد جز بخارات زمین
هر کجا حبس بخار آنجا شودهم بلرزد، هم زمین، لرزان شود
من ندانم غیر قهر ذوالجلالکه دهد بر خلق وحشى، گوشمال به باور او، علم از آنرو ابتر است که هر دانش «هادى راه نجات» نیست و فقط «این شرافت بهر یک علم است، نى مجموع آن» و آن دانش رهنما هم «علم فقه خالق اکبر» است و دیگر هیچ! با وجود این، براى پیشگیرى از بیمارى به مردم سفارش مىکند مقررات بهداشتى را به کار بندند و مثلاً از حمامهاى عمومى که محل تولید بیمارى و آلودگى است، دورى گزینند.
«تا مىتوانى از رفتن [به] حمامهاى عمومى خود را بازدار، به واسطه این که تولید امراض متعدده مىکند. اگر بتوانى کوزه آبى سربسته در میان خزانه ببند [و] در وقت بیرون آمدن خود را طاهر کن، یعنى بدن را از آن آب شست و شو بده و بیرون بیا».
تاج واعظ! اُمالامراض است حمام عجمشخص پاک از عیب آن حمام گیرد صد سَقَم
پر بود آبش زشاشِ خلق و چرک زخمهاکرمک حمامهایش هر یکى، یک اژدها [ص 179]
به نکتهاى که مىتوان آن را بىتفاوتى مدنى نامید، اشارهاى شگفت دارد. توصیهاش که برگرفته از تجارب شخصى است، ناامیدىاش را از پیرایش و اصلاح عقاید قوم نمایان مىسازد:
«هر موهومى که در خلق بینى، ایراد مگیر و سرزنش مکن، بلکه مصدِّق آنها باش؛ چرا که بر خلاف جمهور حرفى زدى، اسباب خود را فراهم مىکنى. شخص واحد با جمعى نمىتواند طرف شود و از پیش بَرَد، مگر اینکه قوه پیغمبرى داشته باشد و هذا محالٌ».[ص175] اما خود، آنچه از آداب و عادات عامه را که ناروا و منکر مىدانست، بىمحابا نفى مىکرد و به آن مىتاخت:
«در نه سالگى دختر به شوهر مده و کار پاکان را قیاس از خود مگیر. زنى در دنیا فاطمه(ع) نخواهد شد. پیغمبر هم در این سن حکم نفرموده. باید دست چپ و راست را تمیز دهد یا خیر؟ ... تزویج على و فاطمه هم محض تأکید تناکح بود و رفع رسوم جاهلیت». [ص176ـ177].
«هیچ وقت به جهت حمل جنازه خودت وصیت مکن به اماکن مقدسه ... بعد از مردن حمل جنازه تو اسباب اذیت زندههاست. وانگهى در صورتى که سعید باشى، مَلَک نقّاله مىبَرَد. لازم به حمل مُکارى نخواهد بود. فرق مَلَک نقّاله با مکارى، این است که مَلَک نقّاله چنان مىبَرَد که جسد تعفنى نمىکند ...». [ص 179]
با خرافات سر ستیز داشت و آنها را بر نمىتابید:
«گویند که آهوان [منطقه] «دشت آهوان» در امانند و مردم جرأت صید ندارند. چون امام(ع) در آن منزل ضامن آهو شده و صید هم رها کرده و رفته و باز آمده. سفرى در آنجا منزل کردم. گوشت شکارى دیدم. پرسیدم از کجاست؟ گفتند: از فلان صحراست. گفتم: مگر اینجا شکار نمىکنند و به کار نمىبرند. گفتند: نه صید صیاد ثمر دارد، نه گلوله اثر. این آیه به خاطرم رسید:
«قل مَن حرَّم زینةَاللّه التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق؛(21) [اى پیامبر بگو: زیورهایى را خدا براى بندگانش پدید آورده و نیز روزىهاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانیده؟!] چگونه مىشود امام(ع) مباحى را حرام فرماید؟! و نتوانستم جهل او را به علم بدل نمایم». [ص 145]
درباره باورهاى مردم به سمنو و آداب پختن آن مىنویسد:
«پختن سمنو ترتیبى دارد. بهاین معنى که زنها در یک محل جمع مىشوند، وقتى که کفگیر زیاد زدند، آن وقت سر دیگ را مىبندند و چراغى هم روشن مىکنند ... مىگویند فاطمه زهرا(ع) مىآید و دست خود را روى آن سمنو مىگذارد و علامت پنج انگشت ایشان در صبح آشکار مىشود. خاطر دارم هنگام صبابت در نیشابور بودم. در خانهاى سمنو ساخته به همان ترتیب انتظار کشیده بودند. از قضاى اتفاق موشى به سراغ دیگ رفته و در دیگ افتاده بود. صبح را که رفته و این قضیه را دیدند، صاحبخانه را شماتت بسیار نموده که مال تو حرام بوده. بیچاره بدنام شد و گویند تا مدت عمر سمنو نساخت و آنها الان به طایفه موش معروفند... دفعه دیگر از میان دیگ سمنو، تسبیحى یافته و گفتند: مال فاطمه زهراست. حالیه هر کس مىخواهد سمنو بسازد مىروند، تسبیح را از آن خانه گرفته، در میان دیگ مىاندازند و صاحب تسبیح هم از سمنو حقى دارد که به جهت او مىفرستند». [ص 49]
تلاش مىکرد معنى و مفهوم درست بعضى از واژهها را از دیدگاه خود به مردم بفهماند و نادرستىها را از اذهان بشوید:
«یکى از صفات مستحسنه غیرت است، اما باید بدانى که غیرت را در چه مورد استعمال کنى، یعنى راضى مشو که بیچارهاى به فقر بگذراند و تو در نعمت باشى یا اینکه کسى مظلوم باشد و او را خلاصى ندهى یا کسى به خیانت به عِرْض کسى و مال کسى و عیال کسى نظر داشته باشد و تو اغماض کنى، بلکه معنى غیرت دفع ظلم است و دستگیر[ى [بیچاره است و اداى دَین مقروضِ بىاستطاعت است. چه بسیار اشخاصى که به یک حرفى منافى ناموس و شرف او بنموده[اند] یا خود را کشته و یا طرف مقابل را. و این اطوار، عین جهل جهال است و در شرع مذموم».
تاج واعظ! رنجها بردى زجهل جاهلانهمچه ختمالمرسلین ز اطوار جهال زمان [ص 169]
پیداست اینگونه برداشتها از منابع فرهنگى را از تَفَقُه در دین و آشنایى با مفاهیم نو به دست آورده بود.
خود را چنانکه مىنمایاند، از بند تقلید رها کرده بود و حتى درباب ایمان مذهبى سفارش مىکرد:
«از روى تحقیق معتقد به کیشى باش، که تقلید را بنیادى نیست ... دستور شرع مقدس هم همین است که اصول دین باید اجتهادى باشد. تقلید در فروع دین است ...». [ص 176]
تاج واعظ، تمایلات شدید عرفانى داشت. درویش و صوفى را ستایش مىکرد و عارفان را «مرآت آگاهى حق» مىدانست. از اشعار عطار، مولوى، حافظ و شیخ محمود شبسترى تا آنجا که ضرورت مىدید، نقل مىکرد. به فتوحات مکیه محیىالدین عربى نظر داشت و او را «رئیس المکاشفین» مىخواند. اصطلاحات صوفیان را شرح کرده و درباره سیر و مقاماتش، ریاضت و آثارش، عشق و درجاتش و سماع و انواعش قلم زده و از قطب و رجالالغیب سخن به میان آورده است. وقتى از نماز و روزه و حج و زکات و طهارت سخن مىگوید، گویى آموزههاى ابوحامد غزالى را در این خصوص تکرار مىکند. نظریات معتدلش درباره بعضى از احکام شرع که در پارههایى از کتابش نمایان است، بیشتر متأثر از همین گرایش عرفانى اوست. از صفحه 185 تا 329 درةالتاج، مجموعهاى است که سى مقاله در توحید را در بر مىگیرد. مقالهها که نشان مىدهد مؤلفش فلسفه مىدانسته، با اشعارى که عموما از مثنوى مولوى انتخاب شده است، آغاز مىشود و با اشعارى از سرودههاى مؤلف به انجام مىرسد. مضمون مقالهها مطالبى است فلسفى و عرفانى با نقل شمارى از اخبار و احادیث. تاج در فلسفه بیشتر به اسفار ملاصدرا نظر داشت، ولى از آراى علماى نزدیک به عصر خود، همچون شیخ احمد اَحسایى و حاج ملاهادى سبزوارى نیز غافل نبود.
در عالم سیاست با شاه ستیزى نداشت و بر این باور بود که پادشاهان «مظهر شاهى حق» هستند. تاج خود را پرورده احسان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه مىدانست و هر دو را مدح مىکرد. در سیر و گردش خود وقتى به بادکوبه رسید، شهر را «اندر حزن و غم» دید و چون به او گفتند «رضاى کم ززن(22) ... شاه را مات» کرده است، دو دست خود را «از درد و غم برسر» زد و در فقدان آن «شاه محتشم» به سوگ نشست. تصویرى که از عزادارى ایرانیان ساکن بادکوبه در مرگ ناصرالدین شاه ترسیم کرده، جالب و در عین حال عبرتآموز است؛ زیرا بیشتر ایرانیان ساکن در شهرهاى قفقاز کسانى بودند که از جور و ستم حکام ایرانى به آن سامان پناه برده بودند.(23)
شورشى در بادکوبه شد پدیدکه کسى اندر جهان مثلش ندید
شیعیان چون روز عاشورا تمامسینه زن گردیدهاند از خاص و عام
قونسل، آن جا مجلسى برپا نمودجمع شد در وى ز ایران هر که بود
بعد ختمِ مجلس شاه شهیدبرشدم بر منبر و دادم نوید
که دگر بر ما مَضى افسوس چندهست ایران از مظفر سربلند
حق همى داند که این شاه رئوف از پدر بهتر بُوَد بر ما عطوف
پس بود افسوس بر این هاى و هوىآب رفته باز مىناید به جوى
پس نمودم روبه جمع غمزدهگفتم اى حضارِ این ماتمکده
هر یکى یک ختم قرآن از شماهدیه سازد بر روان شاه ما
چونکه او حق بر تمام شیعه داشتبهر امنیت بسى همت گماشت
بعد گفتم: اى گروه مؤمنان! شه اگر نَبوَد، کجا یابید امان؟!
مُلْک بىشه، هست جسم بىروانتن به جان جنبد، تو قدر جان بدان
مُلک بىشه نیستش پایندگىمَرد بىسر کى نماید زندگى؟!
تاج واعظ در پندى ایهامدار که در ضمن، دیدگاهش را درباره رابطه دولت و مردم نیز بیان مىکند، مىنویسد:
«هیچ وقت بر زبان اسم مُلک و دولت و سلطنت جارى مساز، اگر چه القاب خلق باشد از قبیل مختارالسلطنه و ... فورا از براى تو اسباب زحمت فراهم خواهد گردید، چون رعیت را حقى بر امور دولتى نیست، ولى دولت را بر رعیت حقوق بسیار است. اگر هم خیر دولت را بگویى، به خرج نمىرود، جز این که از براى خود اسباب زحمت فراهم مىکنى. اگر از ثروت کسى بخواهى مدح کنى، مگو صاحب دولت است، [بگو] صاحب مایه است». [ص 170]
در پندى دیگر که چهره دیو مهیب خودسرى را نمایان مىسازد با طنزى تلخ گوشزد مىکند:
«با اهل دیوان اعلى طرف نشوید، چرا که اختیار قانون به دست آنهاست. به هر قِسْم بخواهند، حکم خواهند کرد و احدى هم حق چون و چرا ندارد. اگر فرّاشى بىجهت کسى را اذیت کند، گویند: هر چه کرده به حق کرده و خلق هم با شما مدعى خواهند گردید که فرّاش دیوان هرگز بىحساب نمىگوید و بى حساب کسى را اذیت نمىکند».
سرانجام در بیان ادب مراوده مردم با حکومت، به نظر مىرسد در چارچوب مفاهیم سنتى، نسبت مردم با حاکمیت را یکسره در اداى تکلیف مىبیند و اندرز مىدهد:
«اوّلاً با حکومت آمد و شد نکنید. در صورتى که مجبور شدید و شما را بردند، در کمال ادب باشید و تعظیم کنید، مبادا قِسْمى کنید که خلاف میل حکومت باشد ... اگر از چشم حکومت افتادید، از چشم خلق هم خواهید افتاد ...».
تاج واعظ! حرمت حکام از حق آمدهمیل حاکم نزد مردم، حق مطلق آمده
تاج واعظ، خود واعظ بود و روضهخوان و بهتر از هر کس به خُلق و خو و منش این صنف آگاه. این است که بیشترین انتقادهایش به این قوم و آن دسته از مراسم و مناسکى است که متولى و مجریش روضهخوانها بودهاند. در وصیت به پسرش سفارش مىکند که راه او را پیش نگیرد و بىگفت و گو «تارک منبر شود»، زیرا وعاظ دو نوعاند: یا اوّل نمرهاند یا نمره آخر را دارند. آن جماعتى که نمره آخر را دارند، به هیچ جا راه ندارند. اما نمره اوّلىها علاوه بر این که محسود همکاران و نادانان مىشوند، به آفات شهرت نیز گرفتار خواهند شد و خلوص را از دست خواهند داد.
حاصل مطلب که خلوص عملنیست در این کار به جز از دغل [ص 21]
مرثیه خوانى را سنتى نیکو مىدانست، ولى افسوس مىخورد که «این امر عظیم به کذب و ریا» آلوده شده است. به چگونگى انجام مراسم سوگوارى و تعزیهخوانى نگرشى انتقادى داشت و تباهى سه رکن اصلى تشکیل مجالس روضه و تعزیه، یعنى روضهخوان، شنونده و بانى یا صاحبخانه و صاحب مجلس را بىپرده پوشى نمایان مىساخت.
ماه محرّم آمد، هنگام عیش و عشرتاى شیعیان خالص! یک ذرهاى مروت
هر روز بر دل شه، چندین هزار پیکاناز افترا و بهتان، آید ز ظلم امت
نصف تن شهِ دین، مجروح زاهل منبرنصف دگر در آذر، از خَلق بىحمیت
شه کشته بهر دین شد، نى بهر خلد و کوثربازیچه خلایق، گردیده این سعادت
در تکیه رو نظر کن، بر زینب و دو من ریشوانگه عروس قاسم با بیضتین و سبلت
حرُ شهید را بینى، در سن بیست سالهطفل رضیع بنگر، با چار ذرع قامت
آید یزید ملعون، با قابلى و منقلپشتسر، آبدارى با چند شیشه شربت
نقّاره خانهاش را اندر جلو بکوبندبا دستگاه ماهور، تصنیفهاى تبّت
بر سر مخالفین را عمامههاى ترمهاز شالهاى کرمان، اى واى از این حماقت
از آن طرف ابوالفضل، با چکمه و کله خودبر فرق، پرّ طاووس، کاین باشد از شجاعت
در اینجا، تاج واعظ از چند تعزیه که خود شاهد اجرایشان بود و نمایش آنها به رسوایى و فضیحت کشیده شد،(24) مطالبى نقل مىکند که بازگویى آنها در این سطور خالى از دل آزارى نیست. از آن میان ملایمترینشان چنین است.
دیدم علىاکبر در دست راست شمشیردست چپش به شیپور، نزدیک شهر تربت
گفتم: که این چه رسم است، شیپورچى مگر نیستگفتند این دو کاره است، گیرد دو حق زحمت[ص 104]
پس از توصیف مجالس روضه و تعزیه به نجوا با امام زمان(عج) برمىخیزد و از رسوایى ذاکران نزد ملت به حضرتش شکایت مىکند و مىگوید:
اى صاحب زمانه! خود واقفى زاحوالرسوا شدیم رسوا، در پیش جمله ملت
دانم اگر گذارى از غیب پاى بیرونجز اهل ذکر نَبوَد، کس مستحق لعنت
یا باشد اهل منبر یا در شبیه خوان استپس هر دو اهل ذکرند بر هر دوتاش رحمت
منبر مقام پاکى است، نَبوَد به هر که لایقجز آن که پاک باشد ز آلایش طبیعت
اى شیعه! داد و فریاد از دست ما تمامىنتوان جواب گوییم در خدمت پیمبر
هر بانىاى که بینند از دور در سلامندشاید که وعده گیرد او را سال دیگر
گوید گهى به بانى، دیشب به خواب دیدمدادت حسین مظلوم جامى زحوض کوثر
دیگر مخور تو غصه چون عاقبت به خیرىمولا مخاطبت کرد، فرمود اى برادر
چون گفت خواب جعلى، گوید رواست امسالده روز روضهخوانى از بهر زاد محشر [ص 105]
پس از آنکه روضهخوان، موافقت بانى را براى تشکیل مجلس روضه در ده شب جلب کرد، به او پیشنهاد مىکند: چون «بندهزاده اشعار محتشم» کاشانى را از بر دارد، چنانچه «مصلحت بدانى» او را همراه خود بیاورم و شما براى «تشویق کردن او» در پایان مجلس «دو تومان» ارزانىاش کنید. آنگاه در شب موعود، پیش از اتمام منبر خود، اینگونه فرزندش را به مردم مىشناساند که بلى:
من خود به خواب دیدم، کامد حسین مظلومگفتا به بندهزاده باللّه أنتَ ذاکر
در ادامه، تاج واعظ رفتار صاحبخانه را به نقد مىکشد و انگیزه او را از برپایى مجلس روضه برملا مىکند:
اى تاج واعظ! اکنون برگو ز حال بانىذاکر که گشت معلوم حالش به شهر و کشور
بانى است را توقع کاندر همه مجالسذاکر کند دعایش کاقاست از همه سر
اما صاحبخانه به دعا در حق خود منحصراً خرسند نمىشود، مگر روضهخوان، عیال و فرزند و نوکر و ... او را هم دعا کند. با این همه، کار با خواندن یک روضه و دعاى ختم مجلس به پایان نمىرسد، زیرا:
این روضهخوان مسکین خوانده است روضه را نقدپولش بمانده نسیه تا روز حشر اکبر
در اصفهان به ذاکر دادند پول قلبىآن هم نمود دعوت جمعى به روز دیگر
وقتى مجلس مهیا شد و روضهخوان بر منبر قرار گرفت، ابتدا صاحبخانه را به سبب پرداخت پول تقلبى رسوا کرد و بعد دعاهاى خود را اینگونه پس گرفت:
من گفته بودم الحق، اموات او بیامرزالحال گویم او را کن همنشین کافر
من گفته بودم او را کن عاقبت به خیرشاکنون بگویم او را بنماى عاقبت شر
گفتم عیال او را مخصوص کن به عصمتگویم سلیطه گردان با خواهران و دختر
گفتم بده به بانى یا رب تو طول عمرىاکنون بگویم او را یا رب ز این جهان بر
این بود حال ذاکر، این است حال بانىتا چون کنند با هم فردا برِ پیمبر [ص 170]
رفتار حاضران در مجالس روضهخوانى، حدیثى دیگر است. معقولترین آنها کسانى هستند که بر سر خوشخوانى و بدخوانى روضهخوان با هم به جدال برمىخیزند. گروه دیگر، جماعت سیهکارى هستند که همواره مترصد انجام دادن ناشایستاند و بالاخره قومى دیگر در کمین نشستهاند تا در مجال مناسب، کالایى از خانه صاحب مجلس به یغما برند.
و ان دیگرى بگوید: دیدم میان دستهیک خوشگلى که مىخواند اشعار ملا شعبان
اما اگر نمىبود در موسم مصیبتمىپختم آن جوان را، وان کار بود آسان
وان دیگرى بگوید: حالت دگر ندارماز بس که چاى خوردم در منزل علىخان
همى خوردم و بگفتم چایى به من ندادیدیک سینى هم آنجا دزدیدم از میانشان
وان دیگرى بگوید یک جفت کفش تازهمن هم زدم از آنها با بادگیر غلیان
وان دیگرى بگوید گر گریهام نیایداخ تف به چشم مالم تا تر شوند مژگان [ص 107 ـ 108]
تاج واعظ در پى ریشهیابى علل این همه نابهنجارى در رفتار دینى مردم و اجراى مراسم و مناسک برخاسته از پارهاى سنتها که با جوهره دین قرابت چندانى نداشت، نبود. از عالم نقّادى چون او بعید به نظر مىرسد که در دستیابى به ریشهها، تکاپویى نکرده باشد. شاید مصلحت خود را در آن مىدید که با نهادهاى بارز استبداد و پاسداران جهل و خرافه درگیر نشود. بهطور کلى، تاج واعظ مانند بسیارى از «رعایاى ایرانى» بسیار محافظهکار و مسالمتجو بود و از برخوردهایى که موجب دردسر مىشد، کناره مىگرفت و سلامتى را در برکنارى مىدید.(25)
«اگر بهواسطه غرض، کسى به شما بهتان زد و حکومت وقت و محل شما را احضار کرد، ملاحظه کنید که اگر میل حکومت به تحقیق مطلب است، با طرف خود گفت و گو نمایید و اگر میل حکومت را به این دیدید که باید به تقصیر نکرده اعتراف کنید، فوراً خود را مقصر کنید که اگر خود را مقصر نکنید، شما را مقصر خواهند کرد، چرا که «میلُ الحاکم خیرٌ مِن ألف شاهد» [میل فرمانروا، بهتر از هزار گواه است] و اطاعت امر حکومت واجب است و استدلال آنها به این آیه کریمه است که:
«اطیعواللّه و اطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»(26) [خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را نیز اطاعت کنید.] و حکومت خود را أولى الأمر مىداند...».
تاج، واقعهاى دیگر از مراسم عاشورا را براى خواننده کتاب خود بهگونهاى توصیف مىکند که نشان مىدهد روح استبداد و نادانى، چگونه سایه سیاه خود را بر همگان پهن کرده بود و او در واکنش به چنین صحنههایى، جز دریغ خوردن، کارى دیگر نمىتوانست کرد:
«در زمان حکومت سلیمانخان صاحب اختیار، بنده هم در استرآباد بودم. چون روز عاشورا رسید، به اتفاق ایشان به مصلى رفته، قدرى گذشت. دیدم دسته [سینه] زن وارد شدند و به این اشعار مترنم بودند، دستهاى مىگفت و دستهاى جواب مىداد:
کفتر باغ حیدرم. بقیه مىخواندند:بقوبقو، بقوبقو.
پیش حسین نوکرم.ً ً
سینه زن عزا منم.ً ً
عاشق کربلا منم.ً ً
مست مىِ محبتم.ً ً
مهر حسین شربتم.ً ً
تا رسیدند مقابل حکومت. به این اشعار مترنم شدند:
السلامٌ علیک، السلامٌ علیک. شاه سلامٌ علیک، قبله سلامٌ علیک. از رود پى آمدیم، شاه سلامٌ علیک.
قدر دیگر هم سینه زدند و گریه نمودند و سلطان اسلام را با حکومت دعاى خیر نمودند. آن وقت از اهل ذکر، منبر رفته، عزادارى کاملى شد. در ختم مجلس سید محترمى که تهران هم دیده بود و خود را کاملترین اهل منبر آن عصر مىدانست، بر منبر برآمد. هرچه از لطایف گفتار داشت، به کار برد و مجلس نگرفت. در بین روضه نیرنگى به خاطرش رسید که طفلى را از میان زنان بردارد و بلند کند که این علىاصغر است. از منبر به زیر آمده، طفلى را از آغوش مادر ربوده، بالاى منبر برد و بلندش نمود که این قِسمْ سیدالشهدا علىاصغر را بلند کرده بود که ناگاه آن طفل از ترس شاشید. دیگر چه عرض کنم که چه شد. تمام خلق روز عزا از خنده مردند.
تاج واعظ! در عزاى شاه، قلاّشى چرا؟!ورتو را نبْوَد هنر، اطوار او باشى چرا؟!
شاید آن طفل از مهابت روى ذاکر ... بودهاین کلمه اطوار زشت از بهر قلاشى چرا؟! [ص 151 ـ 152]
دست آخر، تاج واعظ علل و اسباب این همه اطوار زشت را مانند بیشتر کسانى که در محیط استبداد مىزیند و براساس الگوى رایجِ حوالت دادن همه چیز به تقدیر و سرنوشتِ از پیش نوشته شده، سخن از حاصل تجربه زندگى خویش به میان مىآورد و به درستى متذکر مىشود:
«از تجربهاى که در عمر خود نمودم، معلوم گردید که هیچ چیز شرط چیزى نیست. نه علم را مایه عزت دیدم و نه جهل را اسباب ذلت. بسى از اهل کمال را در کمال پریشانى و بىنانى دیدم و بالعکس. باز اشخاص باهنر را با زیب و فرّ دیدم و بىهنر را گرسنه و مضطر، ولى واقعه یک نفر از خاطرم نمىرود و نمىزیبد اسم برم. این بیچاره از اهل منبر است و گویا الف ب نخوانده. از کمالاتش این است: ... ختم مجلس فاتحه بود. بالاى منبر رفته، گفت: ایهاالناس! حال که ذاکرین از بىاعتبارى دنیا مىگویند، خوب است من هم قدرى از بىاعتبارى آخرت بگویم. مجلس دیگر گفته بود که در وحدت واجبالوجود صحبت کردن هنرى نیست. شخص با اطلاع، آن است که در کثرت واجبالوجود صحبت نماید. دیگر گفته بود: سَنان بن اَنَس آمد با نیزه شصت ذرعى. مىگفتند که نیزه شصت ذرع، ممکن نمىشود. گفته بود: حدیث دیدهام که او را جبرئیل از بهشت آورده بود ... دیگر گفته بود: وقتى که حُر، خدمت سیدالشهدا آمد، حضرت فرمودند: از براى حر، قلیان بیاورید و تا آن وقت کسى در حضور حضرت قلیان نمىکشید، مگر حربن یزید ریاحى ... این مختصرى از مفصل بود. با این حرفهاى کفرآمیز و بىسوادى، چندى قبل که مرحوم شد، قریب سى هزار تومان تروک او بود و مردم او را ستایش مىکردند و مىگفتند: نوکر ساده مولاست و نظر کرده حضرت است و خدا مىداند که چقدر در حال حیات احترام و دخل داشت».
تاج واعظ! حیرت اندر حیرت اندر حیرت استکین چه بازى زیر چرخ است و چه سِرّ و حکمت است
عاقل کامل به رنج و جاهل غافل به گنجعبرت اندر عبرت اندر عبرت اندر عبرت است.[ص 159 ـ 160]
پىنوشتها:
1. میرزا حسین نورى (محدث نورى)، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بىجا، انتشارات نور، بىتا) ص 7 ـ 8.
2. عبداللّه مستوفى، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش) ج 1، ص 275.
3. همان، ص 276 ـ 277.
4. ایرج افشار (مقدمه و فهارس)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش) ص 203.
درباره تعداد تقریبى مجالس سوگوارى ماه محرم در پایتخت، بنگرید به: دوستعلى خان معیرالممالک، یادداشتهایى از زندگانى خصوصى ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش)، ص 64. همچنین براى آگاهى از شمار مجالس روضهخوانى در تمام ماههاى سال بنگرید به:
انسیه شیخ رضایى ـ شهلا آذرى (به کوشش)، گزارشهاى نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1377 ش)، ج 1 و 2، بیشتر صفحات.
5. یادداشتهایى از زندگانى ...، ص 46.
براى آگاهى از جزئیات مراسم روضه شاهانه، بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانى ـ فاطمه قاضیها (به کوشش)، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1373 ش)، ج 3، ص 414 ـ 433.
6. مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانى، صاحب الذریعه الى تصانیف الشیعه از تاج واعظ به عنوان مؤلف دو کتاب به شرح زیر در الذریعه نام برده است:
الف) درةالتاج: مقتل فارسى کیبر منثور و منظوم مِن المراثی و غیره، للمولى الملقب بتاج الواعظین النیشابورى، طُبع بایران [ج 8، ص 94].
ب) درةالتاج و مرقاة المعراج، فارسی فی المواعظ، لمیرزا محسن تاجالواعظین، طُبع فی تفلیس، 1324 ق. [ج 8، ص 95]
ظاهرا مرحوم آقابزرگ در نقل مشخصات کتاب مزبور اشتباه کرده است؛ زیرا آن دو کتاب نام برده شده در الذریعه، یکى بیش نیست. مگر اینکه پس از چاپ اوّل کتاب در بادکوبه، در حیات مؤلف یا پس از درگذشت او، کتاب مزبور طبق مشخصات مندرج در الذریعه یکبار در ایران و بار دیگر در تفلیس به چاپ رسیده باشد. مرحوم خانبابا مشار نیز در فهرست خود دو چاپ به شرح زیر براى درةالتاج بیان کرده، اما از ایران به عنوان محل چاپ نامى نبرده است:
درةالتاج و مرقاة المعراج (در مواعظ و مقتل)، تاجالسلطان تاجالواعظین محسن نیشابورى، تفلیس، 1324 ق. باکو، 1324 ق. بنگرید به: خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اوّل، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش،) ج 1، ص 1403.
ناگفته نماند مرحوم مشار کتاب یا نشریه دیگرى با این مشخصات براى تاج واعظ برشمرده است:
رهبر سخن، قسمت دوم، سال سوم، تاجالواعظین میرزامحسن نیشابورى، بادکوبه، 1327 ق، سربى، جیبى، 117 صفحه، بنگرید به: فهرست کتابهاى چاپى فارسى...، ج 2، ص 1803.
7. روحاللّه خالقى، سرگذشت موسیقى ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفى علیشاه، 1367 ش) ص 355.
8. تقى بینش، تاریخ مختصر موسیقى ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش) ص 179.
9. مهدى ستایشگر، نام نامهموسیقى ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3، ص 129.
10. استوانه حافظالاصوات یا فنوگراف، دستگاهى بود که پیش از رواج گرامافون در ایران از آن استفاده مىشد. در این وسیله، صدا بر روى استوانههایى از جنس موم ضبط مىگردید. (توضیح از آقاى شهرام آقایىپور).
11. نام نامه موسیقى ...، ص 128.
12. سرگذشت موسیقى ایران، ص 356.
13. همان، ص 357.
14. همان، ص 356.
15. نام نامه موسیقى ...، ص 129.
16. ایرج افشار، به نقل از دکتر عباس زریاب خوئى، «گردش نوروز» مجله یغما، دوره 21، 1347 ش، شماره 4 (تیرماه) ص 216.
17. منظور کمپانى رژى است که در آن ژ به ج تبدیل شده است.
18. منظور میرزاى شیرازى است که استعمال توتون و تنباکو را تحریم کرد.
19. درباره وباى آن سال بنگرید به: روزنامه خاطرات عینالسلطنه (قهرمان میرزا سالور)، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اساطیر، 1374 ش) ج 1، ص 482 ـ 487.
20. «مدارس دارالفنون بر باد دهنده ... است، نه تعلیم سیاسى ناپلیون. جز این که به سوى خارجه خارج شوند ...». [ص 175].
21. اعراف (7) آیه 32.
22. منظور میرزا رضاى کرمانى، کشنده شاه است.
23. درباره شاه دوستى ایرانیان ساکن در قفقاز، مىتوان به استقبالى که از شاه در حین سفر به فرنگ از او به عمل آوردند، اشاره نمود. براى آگاهى از تفصیل ماجرا بنگرید به: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم، ص 108 ـ 109.
24. اعتمادالسلطنه از تعزیهاى یاد مىکند که آن را «به قدرى رذل کردهاند ... که ... نه نشان سلطنت بود این عمل و نه ایام تعزیه سیدالشهدا مقتضى این حرکات را داشت». بنگرید به: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 132.
25. به دریا دُر، منافع بىشمار استاگر خواهى سلامت، در کنار است(سعدى)
26. نساء (4) آیه 59.
منابع
ـ افشار، ایرج (به کوشش)، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش).
ـ بینش، تقى، تاریخ مختصر موسیقى ایران، چاپ اوّل، (تهران، نشر آدوین، 1374 ش).
ـ خالقى، روحاللّه، سرگذشت موسیقى ایران، چاپ سوم، (تهران، انتشارات صفى علیشاه، 1367 ش).
ـ رضوانى، اسماعیل و قاضیها، فاطمه (به کوشش)؛ روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1373 ش)، ج 3.
ـ ستایشگر، مهدى، نام نامهموسیقى ایران زمین، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات اطلاعات، 1376 ش) ج 3.
ـ شیخ رضایى، انسیه ـ آذرى، شهلا (به کوشش)، گزارشهاى نظمیه از محلات طهران، چاپ اوّل، (تهران، انتشارات سازمان اسناد ملى ایران، 1377 ش).
ـ مستوفى، عبداللّه، شرح زندگانى من یا تاریخ اجتماعى و ادارى دوره قاجاریه، چاپ سوم، (تهران، انتشارات زوار، 1371 ش).
ـ مشار، خانبابا، فهرست کتابهاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352 ش).
ـ معیرالممالک، دوستعلى خان، یادداشتهایى از زندگانى خصوصى ناصرالدین شاه، چاپ سوم، (تهران، نشر تاریخ ایران، 1372 ش).
ـ نورى (محدث نورى)، میرزا حسین، لؤلؤ و مرجان، چاپ اوّل، (بىجا، انتشارات نور، بىتا).