آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

نوشتار حاضر به سبک و سیاق مدخل‏هاى دایرة المعارف‏ها به نحو مختصر اما مفید و جامع به سه مقوله تاریخ، روش‏شناسى و فلسفه تاریخ پرداخته است . بخش اول به گرایش‏هاى مختلف در علم تاریخ، ارتباط تاریخ با علوم اجتماعى و انسانى، تاثیر جنگها و انقلاب‏ها در پیدایش نسل جدیدى از مورخان، هدف و انگیزه مورخ از تاریخ‏نگارى و وظایف مورخان در امر خطیر تاریخ‏نگارى و . . . اختصاص دارد .
مؤلفان درمبحث‏بعدى ضمن اشاره به شروط لازم در بهره‏گیرى از منابع به ویژه عنایت‏به نقد درونى و نقد بیرونى منابع، بر ضرورت روشمند بودن مطالعات تاریخى تاکید ورزیده‏اند و سپس به مساله عینیت تاریخى پرداخته و در نهایت‏به این سوال پاسخ داده‏اند که آیا مى‏توان تاریخ نهایى یک دوره را نوشت‏یا نه ؟
در سومین و آخرین بخش مقاله مبحث فلسفه تاریخ و به تعبیر دقیق‏تر به چهار نحله فلسفه نظرى تاریخ یعنى نحله‏هاى پوزیتیویستى، ایده آلیستى، مارکسیستى و تاریخى‏گرى یا مکتب اصالت تاریخ پرداخته شده است و در نهایت مقاله با پرداختن به علت پیدایش فلسفه علم تاریخ از اواسط قرن نوزدهم میلادى خاتمه مى‏یابد .
مقدمه:
تاریخ عبارت است از حوادث و تجارب گذشته بشر . به عبارت دقیق‏تر، تاریخ در حکم حافظه‏اى است که حوادث و تجارب گذشته بشر تا حد زیادى به واسطه آثار مکتوب در آن، حفظ شده است . تاریخ در معناى معمول و متداول، به حاصل کار مورخانى اطلاق مى‏شود که در صددند با اتکا بر آثار مکتوب اصیل یا «منابع‏» ، جریان وقایع و رویدادها را در قالب گزارش‏هاى روایى بازسازى کنند . به کمک آثار مکتوب مى‏توان دوران تاریخى را از ادوار پیش از تاریخ متمایز ساخت . فهم و شناخت دوران پیش از تاریخ تنها از راه تحقیقات باستان شناسى امکان‏پذیر است .
موضوع اصلى مورد مطالعه تاریخ (subject - matter) گذشته‏اى است که داراى اهمیت‏باشد، در این معنا مى‏توان افعال و اعمال افراد ونهادهایى که بر تجربه [بشر ] و سیر تحول تمام جوامع تاثیر گذاشته‏اند را واجد اهمیت تلقى کرد . تاریخ در مفهوم سنتى عمدة معطوف به اقدامات حکومت‏ها، فرمانروایان و جنگ وستیز میان آنهابوده است; یعنى تاریخ سیاسى و دیپلماتیک . در یکصدسال گذشته، حوزه و دامنه علایق تاریخ گسترش یافته و تاریخ، افکار و عقاید و الگوها وتمایلات موجود در حیات اجتماعى واقتصادى که به طور کامل بر جامعه تاثیر مى‏گذارند یا آن رامتمایز مى‏کنند را نیز شامل شده است .
تاریخ به طور متعارف و معمول، از دیدگاه کشورى معین یا تمدنى خاص نوشته شده ومطالعه مى‏گردد . اصطلاح «تاریخ جهانى‏» عمدة به تمدن اروپایى یا غربى اطلاق مى‏شده است; تمدنى که پیشینه آن از شرق نزدیک باستان آغاز و تا دوران‏استیلاى واقعى بر جهان، در دوران جدید، ادامه مى‏یابد . افول قدرت‏هاى اروپایى درمیانه قرن بیستم وظهور دولت‏هاى جدید در آسیا و آفریقا توجه غربیان را هر چه بیش‏تر به سابقه و پیشینه تاریخ تمدن‏هاى دیگر جلب کرده است .
به طور معمول، مطالعات وتحقیقات تاریخى درباره یک تمدن یایک کشور ویا یک منطقه خاص، از لحاظ زمانى در قالب قرون «باستان‏» ، «وسطى‏» ، «جدیدمتقدم‏» (early modern) ، «جدید» (با تفکیک به دوره هاى کوچک‏تر)، و از لحاظ مو ضوع پژو هش در قالب [تاریخ] سیاسى، دیپلماسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و فکرى انجام مى‏شود .
تاریخ پژوهى را یا در زمره شاخه‏اى از علوم انسانى یا به عنوان شعبه‏اى از علوم اجتماعى در نظر مى‏گرفته‏اند . اما در حقیقت، تاریخ از لحاظ روش وموضوع تحقیق به هر دو رشته فوق تعلق دارد . تاریخ اگر به عنوان شعبه‏اى از علوم اجتماعى در نظر گرفته شود باتمام مقولات متنوع تجارب بشرى سرو کار پیدا مى‏کند; مقولاتى که هر یک در واقع به گونه‏اى مجزا در حوزه علوم سیاسى، اقتصادى، جامعه‏شناسى و مردم‏شناسى مورد بحث و بررسى قرار مى‏گیرند . از این نظر تاریخ داراى سه مشخصه بارز است:
تاکید بر بعد کرونولوژیک [حوادث]، [وجود] رابطه متقابل میان جنبه‏هاى مختلف تجارب اجتماعى، [البته ] با تا کید بر تبیین‏هاى چند عاملى و توجه و اعتناى ویژه به حوادث و رویدادهاى خاص و واحد; یعنى تک تک افراد ونهادهایى که داراى اهمیت اجتماعى بوده‏اند .
[علم] تاریخ براى محرز ساختن سلسله حقایق عینى درباره انسان و جامعه [مى‏بایست از] معیارهاى علوم اجتماعى تبعیت کند، در عین حال تحلیل و تفسیرى که مورخان [از گذشته] ارائه مى‏کنند، متضمن نوعى درک شهودى و تصورى است، از این رو کار آنان تا حد زیادى هم‏سنگ هنر دانسته شده است . روایت تاریخى نوعى از ادبیات است .
افزون بر آن بخش اعظم مضمون مطالعات تاریخى، به ناچار با حوادث و تجارب انسانى که با فعالیت‏هاى فکرى و فرهنگى سروکار دارد، ربط پیدا مى‏کند . مطالعات و تحقیقات تاریخى با اهداف و مقاصد مختلفى از جمله [ارضاى] کنجکاوى صرف و [کسب] آگاهى انجام مى‏گیرد که این امر به نوبه خود زمینه و شالوده هر نوع فعالیت علمى است . مطالعه و تحقیق در تاریخ اغلب به منظور کسب «عبرت‏هایى‏» است که مى‏بایست از تاریخ گرفت، اگر چه به سادگى نمى‏توان بر کارآیى تجارب گذشته [بشرى] در شرایط و موقعیت‏هاى جدید عصر حاضر صحه گذاشت . تقریبا در همه جا تعلیم تاریخ به دانش‏آموزان مدارس با هدف القاى فضایل مدنى و شهروندى و ایجاد حس میهن دوستى قرین است . این کاربرد تاریخ در حکومت‏هاى دیکتاتورى صراحتا جنبه تبلیغى مى‏یابد; یعنى مطابق با خواست‏ها و امیال حکومت تلاش مى‏شود تا گذشته به گونه‏اى تعمدى نامطلوب وانمود گردد . نگرش‏ها و طرز تلقى‏هاى [متفاوت] از تاریخ - نگرش توام با غرور، یا شرم‏سارى ویا نگرش غرض آلود، - مى‏تواند نقش عمده‏اى در خط مشى سیاسى ملل و یا در نوع روابط میان آن‏ها ایفا کند . براى نمونه، بعد از حوادث فجیع و سخت نظیر جنگ‏ها و انقلاب‏ها طبقه‏اى از مورخان شکل مى‏گیرد که تلاش مى‏کنند به گونه‏اى «تجدید نظر طلبانه‏» حوادث و رویدادها را در پرتو واقع بینى هرچه بیش‏تر مورد فهم و ارزیابى مجدد قرار دهند .
تاریخ از نظر تنوع تجارب انسانى و ماهیت تمدن و نیز براى کسب دانش به منظور فایق آمدن بر مسایل پیچیده تحقیقى سهمى اساسى و اجتناب‏ناپذیر در تجربه آموزشى افراد دارد . تاریخ براى دیگر شاخه‏هاى علوم اجتماعى و براى سیاست‏مداران به نحوى آشکار اطلاعات و داده‏هاى قابل ملا حظه و نیز تجاربى را فراهم مى‏کند که به‏دست آوردن آن‏ها درعصر حاضر ناممکن است .
یک خطاى رایج و عام در استفاده از تاریخ آن است که تصور مى‏شود که آینده بنابر «قوانین‏» مسلم تاریخ به طور تام از پیش معین و مقدر شده است . تاریخ خود مبین آن است که حوادث و تجارب انسانى تا حد بسیار زیادى تابع اتفاق و انتخاب بوده و به همین دلیل آینده به طور کامل قابل پیش بینى نیست . اما تاریخ مى‏تواند اساس و ریشه بسیارى از مسایل عصر حاضر راتبیین کند وبه سیاست‏مداران عواقب احتمالى [تصمیمات] گرفته شده توسط آن‏ها را نشان دهد .
تحقیق و پژوهش با استناد به «منابع اصیل ودست اول‏» نظیر: یادداشت‏ها و اسناد موجود در بایگانى‏ها، گزارش‏ها وخاطرات شاهدان عینى، یادداشت‏هاى روزانه و نامه‏ها، روزنامه‏ها و دیگر کتاب‏ها و نشریات معاصر صورت مى‏گیرد . مورخ مى‏بایست مواد و مصالحى را که در اختیار دارد در قالب موضوع تحقیقى خود به گونه‏اى طبقه بندى کند که بتواند با بررسى دقیق و همه جانبه آن‏ها سیر حوادث و رویدادها رابنا به درجه اهمیت‏شان به نحوى سامان دهد که در مرحله تالیف، روایتى معقول و معنادار بیافریند . حاصل کار یک پژوهش تاریخى که مستقیما با اتکا به «منابع دست اول‏» صورت مى‏گیرد معمولا در شکل مقاله‏هاى علمى، وتک‏نگارى‏ها یا کتاب‏هاى تخصصى وبه تعبیرى، به شکل «مطالعات تاریخى یا مراجع دست دوم‏» نمود خواهد یافت . سرانجام این‏که ممکن است [تنظیم وتدوین ] اطلاعات و آگاهى‏هاى تاریخى بنابه فوایدى که براى خوانندگان دارند در شکل کتاب‏هاى درسى، مقالات دایرة المعارف، یا گزارش‏هاى عامه پسند و به تعبیرى «مراجع دست‏سوم‏» نمود یابند . مورخین براى این‏که بتوانند از خلال منابع به نزدیکترین برآورد ممکن از حقایق واقعى (actual truth) مربوط به گذشته دست‏یابند، مى‏بایست در تمام مراحل کار تحقیقى با قوه انتقادى و قضاوت عینى عمل کنند . مورخین مى‏بایست مراقب خطاى ناشى از پیش‏داورى ونیز متوجه [احتمال ] نقصان منابع تحقیق خود باشند . هم‏چنین، مورخین باید تعصبات ملى یا میهن پرستى خود را کنار بگذارند . رنهایت‏باید گفت که مورخین نمى‏توانند کاملا بى طرف باشند زیرا آن‏ها قادر به چشم پوشى از ارزش‏هاى اخلاقى خاص خود نیستند، و نیز این‏که مسئله‏ها و فرضیه‏هایى را که مورخان در عمل مطرح مى‏سازند ضرورتا منعکس کننده شرایط زمانى است که تحقیق تاریخى درآن زمان انجام مى‏گیرد . در هر عصرى مسایل و رویکردهاى جدیدى براى تحقیق در تاریخ پدید مى‏آید و از این روست که هرگز تاریخ نهایى هیچ موضوع و مبحثى نوشته نخواهد شد .
روش‏شناسى:
تحقیق در تاریخ و تالیف آثار مستلزم کسب توانایى‏ها و قابلیت‏هاى فکرى منحصر به فردى است . مورخ مى‏بایست‏براى نیل به حقیقت از تجربه و تحلیل به عنوان ابزارى مؤثر در کندوکاو در منابع ونیز از قدرت ترکیب و تلفیق (سنتز) براى در کنار هم قرار دادن (آگاهى‏هاى موجود در منابع) بهره جوید تاروایتى معقول و معنادار بیافریند .
مورخ به عنوان یک عالم مى‏بایست ذهنى انتقادى داشته باشد و نیز ارزش و جایگاه منابع و طرق بهره‏بردن از آن‏ها را آموخته باشد . مورخ به عنوان یک هنرمند نیازمند کسب توانایى‏هاى ادبى وقدرت تخیل وتصور براى درک و دریافت روابط و مناسبات پیچیده و گسترده [موجود در تاریخ] است . مورخان بزرگ افراد بسیار متبحرى بودند که مى‏توانستند از دانش خود در جهت [مطالعه] بسترها، امورتطبیقى، ودرک پیچیدگى‏ها و ارتباط درونى اطلاعات دیگر رشته‏ها، استفاده نمایند .
چگونگى بهره‏گیرى از منابع:
پیش از آنکه داده‏هاى برگرفته از منابع در تدوین یک اثر تاریخى به کار برده شوند، باید با اندیشه و تفکر به دقت آن‏ها را سنجید; یعنى ابتدا باید به گزینش آن‏ها پرداخت و سپس به ارزیابى و تفسیر آن‏ها مبادرت ورزید تا بتوان در نهایت در یک چار چوب منسجم و منطقى با ترکیب «سنتز» [داده‏هاى پالایش شده] به ارائه یک روایت تاریخى پرداخت . دست‏یافتن محقق تاریخ به امر گزینش و انتخاب منابع به ویژه در حوزه تاریخ دوران اخیر بنا بر ماهیت مسئله [مورد پژوهش] ونیز مطابق با ارتباط واهمیتى که موضوع با فرضیات محقق دارد، امرى است ضرورى . زائد کتاب‏شناسى‏ها و آثار تحقیقى (منابع دست دوم) کار گزینش و انتخاب منابع را بسیار آسان مى‏کنند; اما با وجود این، مورخانى که در تاریخ دوران اخیر به تحقیق مى‏پردازند باید خود را براى غربال وتلخیص انبوهى از مواد و مطالبى که احتمالا عمده آن‏ها به طور مستقیم در تدوین نهایى اثر به کار نخواهند آمد، آماده کنند .
براى ارزیابى میزان صحت و اعتبار منابع مى‏بایست‏به باز بینى، بررسى و مقابله آن‏ها با هم («نقد درونى‏») و نیز به مقایسه و تطبیق آن‏ها با دیگر اسناد و مدارک مرتبط باموضوع (نقد بیرونى‏») پرداخت . این معیار وملاک ارزیابى منابع در واقع اصل و جوهره روش انتقادى است که در قرن نوزدهم مورخ بزرگ آلمانى - لئوپولد فن‏رانکه - آن را بنا نهاد . بانقد تاریخى است که مى‏توان به اهدافى همانند افشاى اسناد جعلى نظیر «پرو تکل‏هاى ریش سفیدان صهیون‏» در اوایل قرن بیستم، تجزیه و تحلیل خاستگاه‏هاى چندگانه یانحوه تدوین و گردآورى کتاب مقدس، روشن ساختن خطاهاى موجود درنسخ خطى ونیز معلوم نمودن کمبودها و فقدان داده‏ها واطلاعات، و عیان نمودن معانى و مضامین نهفته در متون جامه عمل پوشاند . مورخ با روش انتقادى، از نواقص و معایب موجود در قسمت عمده منابع خود، آگاه مى‏شود; نواقصى از قبیل دروغ‏ها یا جهت‏گیرى‏هاى عمدى، خطاهاى ناشى از حافظه انسانى و حتى فریبى که شاهدان عینى رویدادها را به ناهمدلى با آن‏ها وامى‏دارد، و در نهایت، نواقص ناشى از فقدان و کمبود منابع یا عدم ثبت گزارش‏هاى موثق و معتبر در همان مرحله وقوع رویدادها .
ترکیب وتلفیق (ستنز) داده‏ها و آگاهى‏هاى تاریخى در واقع دشوارترین مرحله درتمام مراحل کار تحقیقى است . و بالاخره روایت ترکیبى از دغدغه ارائه متعادل و تعدیل، تعمیم و استدلال است . روایت تاریخى خود فى نفسه ابزارى براى ارائه یک تبیین تلفیقى و همبسته است، زیرا تعهد مورخ به ارائه چنین روایتى او را وامى‏دارد تا داده‏هاى تاریخى رادر یک نظم منطقى به گونه‏اى تدوین نماید که تا حد زیادى مبین واقعیت‏باشد وبا پر کردن خلاها، به رفع ابهامات بپردازد ونیز تناقضات موجود در داده‏هاى در دسترس را اصلاح و رفع کند . در جایى که مورخ بافقدان واقعیت‏ها مواجه است‏حدس و گمان هوشیارانه در خصوص وقایع محتمل اما فاقد سند، بر سکوت و خاموشى مطلق او ترجیح دارد، اگر چه او باید براى رعایت نهایت دقت وامانت، خواننده را از زیاده روى خود [در توسل] به حدس قریب به یقین آگاه نماید . معمولا یک مقاله یا تک نگارى علمى در حوزه تحقیقات تاریخى با انبوهى از یادداشت‏ها و مراجع همراه است . این امرتا حدى خواننده را متقاعد مى‏کند که نتایج‏حاصل از تحقیق تاریخى با اتکا به منابع اصیل و بهره‏گیرى از راى صاحب‏نظران بوده است .
مسئله عینیت:
ترکیب و سنتز تاریخى ضرورتا هنرى بسیار درون‏زاد مى‏باشد، زیرا مستلزم درک و دریافت‏شهودى از روابط و اشکال موجود در یک رشته پیچیده از وقایع و نیز هنر تالیف و تصنیف روایى است . تبیین‏ها وداورى‏ها ممکن است متاثر از ویژگى‏هاى شخصیتى، تجارب فردى، مفروضات و ارزش‏هاى اخلاقى خود مورخ باشد . در این خصوص به طور مسلم تفاوت‏هاى فردى میان مورخان و نیز اختلاف نظر بحث وجدل‏هاى پر کش و قوس علمى میان مورخان مکتب‏ها یا ملیت‏هاى مختلف به ویژه در مورد و قایع مهم، وجود داشته است . تقلیل وتنزل اولیه وقایع پیچیده گذشته نزدیک به الگوهاى قابل درک و فهم کارى است دشوار و ذهن گرایانه و این امر - حتى بیش‏تر از تاریخ ادوار قدیمى‏تر - در معرض مباحثات و جانب‏دارى‏هاى شدید میان مورخان مکاتب مختلف مى‏باشد . ازآن‏جا که انسان عهده‏دار بیان فرایند گذشته تاریخى در قالب روایتى معنادار و معقول است هرگز نمى‏توان در انتظار حصول عینیتى تام و تمام بود . وارونه نمایى و قلب واقعیت‏ها به دلیل وجود تعصبات و جانب‏دارى‏هاى صریح و روشن مطابق با مقاصد و تصورات پیش پنداشته، خصوصا در حکومت‏هاى دیکتاتورى و در شرایط سانسور یا تحت فشار ناشى از تضادها و تعارضات ملى و میهنى امرى مرسوم و معمول مى‏باشد . عینیت نسبى، به آزادى مورخ ونیز تمایل وى به رویارویى با واقعیت‏ها بستگى دارد . خواه این واقعیت‏ها براى او رضایت‏بخش باشد و خواه نباشد . اما تمام استنتاج‏هاى تاریخى نسبى‏اند، زیرا مشروط و مقید به شرایط زمانى، مکانى و هویت مورخ مى‏باشند . بنابراین، بهتر است که مورخ به این امر اعتراف و اذعان داشته باشد و فرضیات خود را به وضوح روشن و معین نماید، نه این‏که [على‏رغم ] جانب‏دارى‏هاى غیر عمدى و نادانسته، به عینى گرایى مطلق تظاهر کند .
از آن‏جا که تاریخ در بردارنده یک عنصر ذاتا ذهنى است، هرگز حقیقت نهایى هیچ موضوع و مساله مهمى نوشته نمى‏شود . مورخان بعدى [مسلما] با در اختیار داشتن منابع و مراجع دیگر و نیز با علایق، گرایش‏ها، حدس‏ها ونظریات جدید به تحقیق در تاریخ خواهند پرداخت . آنان سؤالات جدیدى راطرح خواهند کرد ونیز منابع و مدارک تازه‏اى کشف خواهند نمود . و بالاخره، به دلیل کاستى‏هاى موجود در خود منابع، هیچ گاه حقیقت‏به طور کامل روشن نخواهد گشت . نسل‏هاى نو و اقوام و ملت‏هاى دیگر همواره این آمادگى را خواهند داشت تا بینش‏هاى جدید و تفسیرهاى نوینى از گذشته عرضه نمایند .
فلسفه تاریخ:
این نظر که تاریخ یک کل معنادارى را تشکیل مى‏دهد مختص اندیشه غربى از صدر مسیحیت تا قرن بیستم بوده و فصل ممیزه برداشت‏هاى غربى از تاریخ با تفکر دورى (Cyclical) خاور نزدیک پیش از مسیحیت، و نیز با اندیشه‏هاى غیر غربى و بخش اعظم اندیشه‏هاى یونان باستان است . نوشتجات پیامبرانه عهد عتیق، تاریخ را حرکتى جهت‏دار به سوى هدفى موعود مى‏داند . دیدگاه مسیحیت قرون وسطى، که به بهترین وجه در کتاب شهر خداى سنت اگوستین (St. Augustine) آمده است، تاریخ را به مثابه نمایش رستگارى انسان تلقى مى‏کند . اما در تاریخ هرگز به تحقق این وعده بر نمى‏خوریم، بلکه تنها در وراى تاریخ است که تحقق آن را شاهدیم; ایده‏اى که بعدها در قرن بیستم، متفکران پروتستان نظیر رینولد نیبور (Niebuhr Reinhold) آن را پى گرفتند . عصر روشن‏گرى، برداشت مسیحیت از مشیت الهى را عرفى کرد، اما گفت‏گو از تاریخ به منزله فرایندى در جهت رستگارى بشر ادامه یافت و به عقلانیت فزاینده تفکر انسان و حیات اجتماعى انسان انجامید .(در این‏جا منظور از «عقلانیت‏» تنها جنبه استدلال علمى و منطقى نیست‏بلکه به گونه‏اى هنجارى، منظور شرایطى است که براى انسان امکان رشد انسانیت را به کامل‏ترین شکل فراهم مى‏کند .)
ما مى‏توانیم میان سه نوع بسیار متفاوت از فلسفه نظرى تاریخ در قرون 18 و 19 تمایز قایل شویم . این سه عبارتند از: پوزیتیویسم، ایده آلیسم آلمانى و تاریخى‏گرى یا مکتب اصالت تاریخ; اگر چه این اصطلاحات تا قرن نوزدهم عملا کاربردى نداشت . نوع چهارم فلسفه نظرى تاریخ، مارکسیسم است که عناصر اصلى آن ماخوذ از اندیشه پوزیتیویستى و ایده آلیستى است .
پوزیتیویسم (positivism) :
و حس گرایى جان لاک (John . Locke) بود به امکان ارائه علمى درباره جامعه به گونه‏اى که روش‏ها و تعمیم‏هاى آن همانند علوم طبیعى باشد و قوانین تکامل تاریخى را قاعده‏مند کند عقیده داشت . پوزیتیویسم آن گونه که توسط اگوست کنت (Auguste Comte) گسترش یافت‏بر این عقیده بود که تمام حیطه‏هاى دانش بشرى رفته رفته مرحله تفکر الهیات مابعدالطبیعى و پس از آن متافیزیک نظرى را پشت‏سرگذاشته و به مرحله دانش تجرى «اثباتى‏» یا علمى مى‏رسند .
علاوه برآن، پوزیتیویسم بر آن بود که پیشرفت دانش این نکته را آشکار خواهد ساخت که واقعیت تابع قوانین علمى تکامل بوده و ظهور علم جامعه، یعنى آخرین قلمرو شناخت‏یا دانش که باید اثباتى باشد پایه و اساسى براى سامان علمى جامعه انسانى فراهم خواهد ساخت . متفکرانى با آرمان‏هاى سیاسى گوناگون نظیر مارکى دو کندورسه (Condorcet Marquisde) ، کنت ( Comte) و هربرت اسپنسر (Spencer Herbert) بر این امر توافق داشتند که این تکامل نه تنها در پیشرفت فنى و مادى، بلکه درآزادى بشر از خرد ستیزهاى تاریخ به ویژه جنگ نیز مى‏تواند، خود را نشان دهد .
ایده آلیسم آلمانى (German Idealism) :
ایده آلیسم آلمانى و تاریخى‏گرى در مقابل پوزیتیویسم، با صراحت تمام قلمرو علوم فرهنگى و تاریخ را از علوم طبیعى جدا مى‏کرد . ایده آلیسم آلمانى که برجسته‏ترین نمایندگانش ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) ، یوهان گوتلیب فیخته ( Fichte Johann Gottlieb) و گئورگ ویلهم فریدریش هگل (Friedrich Hegle Georg Wilhelm) بود، تاریخ را به منزله فرایندى مى‏دید که در آن انسان و نهادهاى اجتماعى به طور فزاینده‏اى با عقلانیت‏سازگارى مى‏یابد .
هگل فرایند تاریخ را مطابق با منطق مى‏دانست . اما منطق در نزد هگل یک فرایند فکرى انتزاعى صرف نبود، بلکه یک جنبش یا ایده مطلق (absolute Idea) خود را از اندیشه انتزاعى صرف، به واقعیتى عینى که در نهادهاى انسانى تجلى پیدا کرده است مبدل مى‏سازد . هگل با کانت در این زمینه هم عقیده بود که فرایند فوق مطابق کنش‏ها و افعال برنامه‏ریزى شده انسان واقع نمى‏شود، بلکه به واسطه تضادها و تناقضات ذاتى موجود در جامعه صورت مى‏گیرد . هگل قائل به وجود نوعى تنش یا تصادم دیالکتیکى میان آن‏چه که واقعا موجود است‏با آن‏چه عقلا مى‏بایست موجود باشد، بود . از دید او عقلانیت ناقص نهادهاى موجود باعث نفى آن‏ها و ظهور نهادهاى جدید خواهد شد و این نهادها [هر چند] معرف مرتبه عالى‏ترى [از عقلانیت ] هستند، اما در این مرحله نیز نقصان عقلانیت‏به نوبه خود باعث نفى [نهادهاى جدید] خواهد شد .
هگل مى‏نویسد: «تاریخ جهان‏» عبارت است از «پیشرفت آگاهى نسبت‏به آزادى‏» . اما آزادى‏اى که او بر آن تاکید دارد به طور انتزاعى فاقد معنا است، بلکه این آزادى در نهادهاى عینى تاریخى تجسم پیدا مى‏کند . این امر هگل را به نتیجه‏اى اساسا محافظه کارانه سوق داد مبنى بر این که نهادهاى موجود به عنوان محصول تاریخ، معرف عالى‏ترین مرحله عقلانیت‏به شمار مى‏روند و این که دولت‏به عنوان محصول این فرایند در واقع «تحقق اندیشه اخلاقى‏» به شمار مى‏رود .
مارکسیسم (marxism) :
و فردریک انگلس (Friedrich Engels) با رد ایده آلیسم هگل، به مفهوم دیالکتیک هگلى معناى انقلابى بخشیدند . مارکس در نوشته‏هاى اولیه خود در دهه 1840 بر این امر تاکید مى‏ورزید که انسان را مى‏بایستى به عنوان موجودى اجتماعى نگریست که پیوسته در محیط طبیعى و اجتماعى خود تغییراتى ایجاد مى‏کند . از دید مارکس، همانند هگل، کلید تحول تاریخى در کشمکش دیالکتیکى قرار دارد که به واسطه از خود بیگانگى انسان از «اصل‏» یا «انسانیت‏» خود به وجود آمده است . در نزد مارکس، از خود بیگانگى عمدتا معطوف به قلمرو افکار و اندیشه‏ها نمى‏شود، بلکه به عمل انسانى، و به ویژه به اقتصاد معطوف است .
ماتریالیسم دیالکتیک موجود در نوشته‏هاى متاخر مارکس و انگلس به علم گرایى پوزیتیویسم قرن 19 نزدیک‏تر شد . آن‏ها تلاش کردند تا پیشرفت اجتماعى را در قالب‏هاى ماتریالیستى تبیین کنند، همانند تغییرات قانون‏مندى که از تناقض بین «زیربناى‏» اقتصادى جامعه (نیروهاى مولد) و «روبناى‏» شرایط مالکیت، نهادهاى سیاسى - اجتماعى، و ایدئولوژى ناشى مى‏شود . این تغییرات به فرجامى انسانى منتهى خواهند شد; یعنى تحقق جامعه بى‏طبقه‏اى که در آن «تکامل آزادانه هر فرد مبناى تکامل آزادانه همگان خواهد بود» .
تاریخ گرایى (Historicism)
تاریخ گرایى یا مکتب اصالت تاریخ، در مقابل پوزیتیویسم و ایده آلیسم آلمانى، دربردارنده مفهوم (note) ضد نظرى برجسته‏اى است . یوهان گاتفریدفن‏هردر (johann Gottfriedvon Herder) در کتاب «اندیشه‏هایى درباره فلسفه تاریخ بشر» (56833) [اندیشه ] سیر تک خطى در تاریخ را رد مى‏کند . از دید هردر تکامل هر ملتى مطابق با اصول تحول درونى همان ملت مى‏باشد; اصولى که در روحیه یگانه و منحصر به فرد همان ملت تجسم مى‏یابد و خود را در ادبیات، هنر، مذهب و نهادهاى اجتماعى نشان مى‏دهد . هدف و غایت‏بشر تحقق انسانیت‏خود است . اما این هدف خود را در پیشرفت‏به سوى غایت و سرانجامى ظاهر نمى‏سازد، بلکه تاریخ خود را در تکامل استعدادها و توانایى‏هاى ذاتى و طبیعى موجود در نبوغ هر ملتى متحقق مى‏سازد . با این وجود، این امر به طور ضمنى اشاره به این دارد که تاریخ فرایندى عقلانى و معنادار مى‏باشد . طبق دیدگاه ویلهلم فون هومبولت ( Humboldt Wilhelmvon) هریک از تفردها) (individuaLities اعم از اشخاص یا جوامع که تاریخ را مى‏سازد، تبارز عینى ایده‏اى واحد به شمار مى‏رود . لئوپولدفن‏رانکه (Leopoldvon Ranke) بنیان گذار تحقیقات تاریخى نوین معتقد است که هر ملت (state) معرف یک «ذات و حقیقت معنوى‏» [و ] یک «اندیشه الهى‏» است .
مفروضات روش شناختى تاریخ گرایى از سوى شمارى از مورخان و نظریه پردازان اجتماعى قرن 19 و 20 نظیر یوهان گوستاودرویزن (Droysen Johann Gustav) ویلهلم دیلتاى (Wilhelm Dilthey) ، ارنست ترولچ)، Ernst و فردریک ماینکه (Friedrich Meinecke) شرح و بسط داده شد . آن‏ها استدلال مى‏کردند که چون علوم فرهنگى و تاریخ به اراده و نیات مى‏پردازند، از لحاظ روش اساسا با علوم طبیعى متفاوت اند . اولى در جست‏جوى فهم و درک شهودى یک پدیده واحد است، در حالى که دومى در پى تعمیم بخشى‏هاى تبیینى از شباهت موجود در رفتار است . هر گونه تلاش براى فرو کاستن تاریخ به یک قالب یا الگو، به منظور به کار بستن مفاهیم و تعمیم‏ها براى افراد تاریخى، در واقع تخلف و نقض واقعیت موجود است . مورخ باید به گونه‏اى شهودى درباره واقعیت تاریخى به تامل بپردازد تا گذشته را احیا نموده و به تجربه مجدد در آورد . فرایند فهم و درک، فرایندى است ذهنى که در یک بستر تاریخى رخ مى‏دهد و نه تنها متضمن توانایى‏ها و استعدادهاى عقلانى ناظر تاریخى است، بلکه متضمن شخصیت کلى وى در درک شخصیت کلى یا روح موضوع مورد مطالعه تاریخى او است . تمام شناخت‏ها و ارزش‏ها جریانى فرهنگى هستند .
این دیدگاه مى‏بایست‏به ذهنیت‏باورى اخلاقى و معرفت‏شناختى منتهى شود . اما در این‏جا یک بحث نظرى در ارتباط با نظریه تاریخ گرایى کلاسیک مطرح مى‏شود . و آن این‏که: فهم تاریخى امکان‏پذیر است، زیرا مورخ و موضوع مورد مطالعه وى هر دو بخشى از فرایندى هستند که پایه و اساس آن در اراده خداوند، یا از دید نویسندگان متاخر نظیر دیلتاى، در «جریان زندگى‏» است .
نقد (Critique)
تمام فلسفه‏هاى تاریخى که تاکنون از آن‏ها سخن به میان آمده است از جمله مارکسیسم، به طور یکسان در معرض انتقاد مى‏باشند . این فلسفه‏هاى تاریخ، به ماهیت اخلاقى واقعیت معتقدند و تاریخ را به زبان غایت‏شناختى و بر حسب توانمندى‏هاى بالقوه ذاتى در فطرت انسان براى تحقق بخشیدن به آن مى‏نگرند . اما هیچ گونه مدرک تجربى براى این فرض خوشبینانه وجود ندارد . در واقع تاریخ مى‏تواند تهى از مقصد و غایتى غیر از آن‏چه که انسان‏ها براى آن در نظر گرفته‏اند باشد . پوزیتیویسم و ماتریالیسم دیالکتیکى برآنند که کاربرد روش علمى درمطالعه جامعه، ضرورتا جهانى را آشکار خواهد ساخت که مى‏توان آن را به قوانین علمى تکامل تقلیل داد . به همین قیاس، ایده آلیسم هگلى نیز معتقد است که پویش عقلى در تاریخ، ساختار عقلانى تاریخ را آشکار خواهد ساخت . تاریخى‏گرى از تلاش براى تقلیل تاریخ به قانون اجتناب ورزید; اما به دلیل تاکید بر نقش تفکر شهودى و نفى معیارهاى عقلانى که به واسطه آن‏ها درک و شهود مى‏تواند معتبر تلقى شود، خود را در معرض ذهنیت گرایى معرفت‏شناختى بنیادینى قرارداد .
نظریه‏هاى دورى یا چرخه‏اى (Cyclical Theories)
در اواخر قرن 19 هم‏زمان با این که تفکر اجتماعى چشم اندازى طبیعت گرایانه یافت، عقیده به تاریخ به عنوان یک فرایند معنادار به گونه‏اى فزاینده زیر سئوال رفت . اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler) معتقد بود که تاریخ مشتمل بر شمارى از تمدن‏ها است که هر کدام در نوع خود بى نظیر بوده و همه این تمدن‏ها از زایش تاشکوفایى و زوال، ادوار تکاملى مشابهى را پشت‏سر مى‏گذارند . او در کتاب افول غرب (1922- 1918) با عقیده خودپسندانه تفکر ایده آلیستى و پوزیتیویستى آلمان که تمدن غرب را نقطه اوج تاریخ بشر مى‏دانست، درافتاد و خواستار برداشتى کوپرنیکى از تاریخ گردید; برداشتى که مطابق آن تمدن غرب صرفا یکى از بى شمار تمدن‏هاى بشرى به حساب مى‏آمد و از جایگاه مساوى با سایر تمدن‏ها برخوردار بود; تمدنى که [ در واقع ] از قبل روبه افول نهاده بود . فلاسفه کلاسیک قائل به پیشرفت، جهان وطنى، صلح گرایى، انسان گرایى و رشد علم و فن آورى را به عنوان محصول و برآیند تمدن مى‏دانستند; در حالى که اشپنگلر این‏ها را نشانه‏هاى فساد فرهنگى و پیروزى عقلانیت‏بى روح بر روحیه خلاق مى‏دانست . آرنولد توین‏بى (ArnoldToynbee) جبر گرایى افراطى اشپنگلر و نفى دموکراسى از جانب او را رد کرد . او در کتاب بررسى تاریخ (1954- 1934)، تاریخ را به عنوان یک فرایند مکشوف دانست که در آن هر تمدن تا زمانى به رشد و تعالى خود ادامه مى‏دهد که بتواند فعالانه به چالش‏هاى پیاپى پاسخ دهد، اما اگر نتواند به گونه‏اى موفقیت‏آمیز از عهده این چالش‏ها بر آید، محکوم به «شکست‏» است . با وجوداین توین بى در نوشته‏هاى بعد از جنگ جهانى دوم دیگر بر این عقیده نبود که فروپاشى تمدن غرب قبلا اتفاق افتاده است . اکنون او بقاى غرب را وابسته به توانایى آن در برخورد با چالش‏هاى سیاسى و معنوى جنگ در عصر تکنولوژى هسته‏اى و جوامع توده‏اى مى‏دانست . وى به این نتیجه رسید که حداقل در حوزه دینى پیشرفت مداومى وجود دارد که موجب استعلاى تمدن مى‏شود .
اشپنگلر و توین‏بى تلاش مى‏کردند تا استدلال‏هاى خود را بر زمینه‏هاى علمى بنا نهند، از جمله این که: اشپنگلر بر اساس قیاس بین دوره‏هاى حیات فرهنگ‏ها و ادوار حیاتى موجودات زنده بیولوژیک، و توین‏بى بر مبناى داده‏هاى تجربى استدلال مى‏کردند . با وجود این، استدلال مشابهى را که مى‏توان علیه پوزیتیویست‏ها و ایده آلیست‏هاى آلمانى انجام داد، مبنى بر این‏که آنان در صدد انطباق مدارک و شواهد تجربى گزینش شده با طرح از پیش تعیین شده تاریخ بودند، علیه نظریه پردازان ادوارى تاریخ نیز اقامه نمود .
گرایش‏هاى جدید Modern Trends)
تا قرن بیستم بسیارى از نظریه پردازان نه صرفا معنامندى فرایند تاریخى، بلکه حتى نفس امکان شناخت تاریخى عینى را نیز زیر سئوال بردند . فیلسوف نئوکانتى، هاینرش ریکرت (Heinrich Rickert) معتقد بود که شناخت تاریخى، ضمن آن که ضرورتا امر اختیارى ذهنى نیست، همواره نوعى ساخت ذهن [ذهنیت‏پردازى‏هاى ما نسبت‏به گذشته ] است، نه بازسازى عملى گذشته . فیلسوف ایتالیایى، بندتوکروچه (Benedetto Croce) تاریخ را به مثابه باز آفرینى تجربه گذشته در ذهن مورخ توصیف مى‏کرد، و مورخ و فیلسوف انگلیسى، رابین جورج کالینگوود (Robin G . Collingwood) حتى فراتر از این رفت و چنین استدلال کرد که هدف خاص مورخ آن است که افکار عاملان تاریخ را در ذهن خود مجسم و زنده کند . بروز این تحولات در اندیشه تاریخى به ویژه در دنیاى انگلیسى زبان باعث تغییر فلسفه نظرى تاریخ به فلسفه انتقادى تاریخ، یعنى تحلیل معضلات دانش تاریخى شد . بدین ترتیب بود که از اواسط قرن بیستم، ذهن بسیارى از فیلسوفان معطوف به مسایلى از این دست‏شد: الف) تبیین در تاریخ (کارل گوستاو همپل [Carl G. Hempel] ، کارل پوپر [Karl Poper] ، ویلیام درى، [William Dray] ، مایکل اسکرایون، [Michael Scriven] ب) مسئله عینیت در دانش و شناخت تاریخى (ارنست نیگل، [Ernest Nagel] ، آرتور ، ریمون آرون .) [Raymond Aron] اگر چه فلسفه انتقادى تاریخ در واقع هیچ تفاوتى از فلسفه علم یا معرفت‏شناسى (نظریه شناخت) ندارد، با این حال، مسایل مربوط به روش، شناخت، واقعیت و ارزش که از جمله علایق اصلى فلسفه نظرى تاریخ است نیز در آن مطرح مى‏شود . در حقیقت، فلسفه انتقادى تاریخ، فلسفه نظرى تاریخ را وادار مى‏سازد تا پیش فرض‏هاى (presuppositions) نظرى خود را مورد باز بینى مجدد قرار دهد .
با وجود این، نه عقیده به جهت دار بودن تاریخ از بین رفته و نه این برداشت پوزیتیویستى که جهت مذکور در تشکیلات عقلانى حیات نهفته است، زایل شده است . از دید جامعه شناس آلمانى، ماکس وبر، این فرایند عقلانى شدن در کل تاریخ غرب نفوذ کرده است، به این صورت که در سطح فکرى، به اسطوره زدایى مداوم و علمى شدن تمام جهان بینى‏ها، و در سطح نهادى، به عقلانى شدن یا دیوان سالارى فزاینده در راستاى کارآمدى انجامیده است، اما این تحول معرف هیچ گونه پیشرفت اخلاقى نبوده است . حال عقل نه به عنوان کلید هنجارها، بلکه به مثابه یک ابزار تحلیلى تلقى مى‏شود و همان طور که اشپنگلر نیز گفته است، پیوندهاى ما قبل عقلانى، جامعه را نابود مى‏سازد . بنا به نظر یکى دیگر از جامعه شناسان آلمانى، کارل مانهایم، عقلانى شدن کارکردى زندگى مدرن، به رهایى رو به تزاید نیروهاى غیر عقلانى منجر مى‏شود . این دیدگاه بدبینانه نسبت‏به تاریخ در مجادله فروید که تمدن را اساسا در نزاع با طبیعت غریزى انسان مى‏دانست نیز منعکس است . تمدن تمایل انسان را براى کسب لذت سرکوب مى‏کند، اما نفس سرکوب نیروهاى مخرب غریزه مرگ که تهدید کننده است را شدت مى‏بخشد .
متفکران نئوفرویدى نظیر نورمن براون (Norman Brown) و هربرت مارکوزه) (Herbert Marcuse که تحت تاثیر اندیشه‏هاى مارکس جوان بودند، به بیگانگى کامل انسان در یک جامعه بیش از پیش صنعتى اشاره مى‏کردند و درباره امکان تحقق تمدن غیر سرکوبگر اندیشه و تامل مى‏کردند، اما آن‏ها برخلاف مارکس، بر این عقیده نبودند که در یک جامعه از نظر فنى پیشرفته، با ابزار پیچیده سلطه آن، تناقضات موجود در جامعه مستقر، نیروهاى تاریخى آزادى بخشى را خواهد آفرید که موجب تحول آن خواهند شد . دیگران نظیر متفکر فرانسوى، ریمون آرون، کم‏تر بدبین بودند . آن‏ها گسترش تمدن صنعتى غرب را که عقلانى شدن سازمان اجتماعى را در پى داشت‏براى کل جهان در نظر مى‏گرفتند . این امر از سوى متفکران پوزیتیویست قرن 19 پیش بینى شده بود، اما متفکران جدید، بر خلاف آنان، امکان کنار گذاشتن بقایاى عدم عقلانیت از حوزه سیاسى را زیر سئوال مى‏بردند.
پى‏نوشت:
×) دانشجوى دکترى تاریخ ایران اسلامى - دانشگاه تهران
1. مقاله حاضر ترجمه بخشى از مدخل [History] دایرة‏المعارف معروف و معتبر آمریکا، با مشخصات ذیل مى‏باشد:
2. the Encyclopedia Americana Internationaledition, Copyright Vol, 14, pp. 226-229, 242-244.
گفتنى است که این مدخل حاوى یک مقدمه و پنج‏بخش است: مقدمه، 1- روش‏شناسى، 2- تاریخ‏نگارى در غرب، 3- تاریخ‏نگارى در اسلام، 4- تاریخ‏نگارى در آسیا، 5- فلسفه تاریخ . از این بخش‏هاى مقدمه و روش‏شناسى (تا لیف Robert V.Da-niels و و G. Iggers Georg) به جهت اهمیتى که از حیث روش تحقیق در تاریخ و فلسفه تاریخ دارند ترجمه شده‏اند.

تبلیغات