تاریخ و فلسفه تاریخ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نوشتار حاضر به سبک و سیاق مدخلهاى دایرة المعارفها به نحو مختصر اما مفید و جامع به سه مقوله تاریخ، روششناسى و فلسفه تاریخ پرداخته است . بخش اول به گرایشهاى مختلف در علم تاریخ، ارتباط تاریخ با علوم اجتماعى و انسانى، تاثیر جنگها و انقلابها در پیدایش نسل جدیدى از مورخان، هدف و انگیزه مورخ از تاریخنگارى و وظایف مورخان در امر خطیر تاریخنگارى و . . . اختصاص دارد .
مؤلفان درمبحثبعدى ضمن اشاره به شروط لازم در بهرهگیرى از منابع به ویژه عنایتبه نقد درونى و نقد بیرونى منابع، بر ضرورت روشمند بودن مطالعات تاریخى تاکید ورزیدهاند و سپس به مساله عینیت تاریخى پرداخته و در نهایتبه این سوال پاسخ دادهاند که آیا مىتوان تاریخ نهایى یک دوره را نوشتیا نه ؟
در سومین و آخرین بخش مقاله مبحث فلسفه تاریخ و به تعبیر دقیقتر به چهار نحله فلسفه نظرى تاریخ یعنى نحلههاى پوزیتیویستى، ایده آلیستى، مارکسیستى و تاریخىگرى یا مکتب اصالت تاریخ پرداخته شده است و در نهایت مقاله با پرداختن به علت پیدایش فلسفه علم تاریخ از اواسط قرن نوزدهم میلادى خاتمه مىیابد .
مقدمه:
تاریخ عبارت است از حوادث و تجارب گذشته بشر . به عبارت دقیقتر، تاریخ در حکم حافظهاى است که حوادث و تجارب گذشته بشر تا حد زیادى به واسطه آثار مکتوب در آن، حفظ شده است . تاریخ در معناى معمول و متداول، به حاصل کار مورخانى اطلاق مىشود که در صددند با اتکا بر آثار مکتوب اصیل یا «منابع» ، جریان وقایع و رویدادها را در قالب گزارشهاى روایى بازسازى کنند . به کمک آثار مکتوب مىتوان دوران تاریخى را از ادوار پیش از تاریخ متمایز ساخت . فهم و شناخت دوران پیش از تاریخ تنها از راه تحقیقات باستان شناسى امکانپذیر است .
موضوع اصلى مورد مطالعه تاریخ (subject - matter) گذشتهاى است که داراى اهمیتباشد، در این معنا مىتوان افعال و اعمال افراد ونهادهایى که بر تجربه [بشر ] و سیر تحول تمام جوامع تاثیر گذاشتهاند را واجد اهمیت تلقى کرد . تاریخ در مفهوم سنتى عمدة معطوف به اقدامات حکومتها، فرمانروایان و جنگ وستیز میان آنهابوده است; یعنى تاریخ سیاسى و دیپلماتیک . در یکصدسال گذشته، حوزه و دامنه علایق تاریخ گسترش یافته و تاریخ، افکار و عقاید و الگوها وتمایلات موجود در حیات اجتماعى واقتصادى که به طور کامل بر جامعه تاثیر مىگذارند یا آن رامتمایز مىکنند را نیز شامل شده است .
تاریخ به طور متعارف و معمول، از دیدگاه کشورى معین یا تمدنى خاص نوشته شده ومطالعه مىگردد . اصطلاح «تاریخ جهانى» عمدة به تمدن اروپایى یا غربى اطلاق مىشده است; تمدنى که پیشینه آن از شرق نزدیک باستان آغاز و تا دوراناستیلاى واقعى بر جهان، در دوران جدید، ادامه مىیابد . افول قدرتهاى اروپایى درمیانه قرن بیستم وظهور دولتهاى جدید در آسیا و آفریقا توجه غربیان را هر چه بیشتر به سابقه و پیشینه تاریخ تمدنهاى دیگر جلب کرده است .
به طور معمول، مطالعات وتحقیقات تاریخى درباره یک تمدن یایک کشور ویا یک منطقه خاص، از لحاظ زمانى در قالب قرون «باستان» ، «وسطى» ، «جدیدمتقدم» (early modern) ، «جدید» (با تفکیک به دوره هاى کوچکتر)، و از لحاظ مو ضوع پژو هش در قالب [تاریخ] سیاسى، دیپلماسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و فکرى انجام مىشود .
تاریخ پژوهى را یا در زمره شاخهاى از علوم انسانى یا به عنوان شعبهاى از علوم اجتماعى در نظر مىگرفتهاند . اما در حقیقت، تاریخ از لحاظ روش وموضوع تحقیق به هر دو رشته فوق تعلق دارد . تاریخ اگر به عنوان شعبهاى از علوم اجتماعى در نظر گرفته شود باتمام مقولات متنوع تجارب بشرى سرو کار پیدا مىکند; مقولاتى که هر یک در واقع به گونهاى مجزا در حوزه علوم سیاسى، اقتصادى، جامعهشناسى و مردمشناسى مورد بحث و بررسى قرار مىگیرند . از این نظر تاریخ داراى سه مشخصه بارز است:
تاکید بر بعد کرونولوژیک [حوادث]، [وجود] رابطه متقابل میان جنبههاى مختلف تجارب اجتماعى، [البته ] با تا کید بر تبیینهاى چند عاملى و توجه و اعتناى ویژه به حوادث و رویدادهاى خاص و واحد; یعنى تک تک افراد ونهادهایى که داراى اهمیت اجتماعى بودهاند .
[علم] تاریخ براى محرز ساختن سلسله حقایق عینى درباره انسان و جامعه [مىبایست از] معیارهاى علوم اجتماعى تبعیت کند، در عین حال تحلیل و تفسیرى که مورخان [از گذشته] ارائه مىکنند، متضمن نوعى درک شهودى و تصورى است، از این رو کار آنان تا حد زیادى همسنگ هنر دانسته شده است . روایت تاریخى نوعى از ادبیات است .
افزون بر آن بخش اعظم مضمون مطالعات تاریخى، به ناچار با حوادث و تجارب انسانى که با فعالیتهاى فکرى و فرهنگى سروکار دارد، ربط پیدا مىکند . مطالعات و تحقیقات تاریخى با اهداف و مقاصد مختلفى از جمله [ارضاى] کنجکاوى صرف و [کسب] آگاهى انجام مىگیرد که این امر به نوبه خود زمینه و شالوده هر نوع فعالیت علمى است . مطالعه و تحقیق در تاریخ اغلب به منظور کسب «عبرتهایى» است که مىبایست از تاریخ گرفت، اگر چه به سادگى نمىتوان بر کارآیى تجارب گذشته [بشرى] در شرایط و موقعیتهاى جدید عصر حاضر صحه گذاشت . تقریبا در همه جا تعلیم تاریخ به دانشآموزان مدارس با هدف القاى فضایل مدنى و شهروندى و ایجاد حس میهن دوستى قرین است . این کاربرد تاریخ در حکومتهاى دیکتاتورى صراحتا جنبه تبلیغى مىیابد; یعنى مطابق با خواستها و امیال حکومت تلاش مىشود تا گذشته به گونهاى تعمدى نامطلوب وانمود گردد . نگرشها و طرز تلقىهاى [متفاوت] از تاریخ - نگرش توام با غرور، یا شرمسارى ویا نگرش غرض آلود، - مىتواند نقش عمدهاى در خط مشى سیاسى ملل و یا در نوع روابط میان آنها ایفا کند . براى نمونه، بعد از حوادث فجیع و سخت نظیر جنگها و انقلابها طبقهاى از مورخان شکل مىگیرد که تلاش مىکنند به گونهاى «تجدید نظر طلبانه» حوادث و رویدادها را در پرتو واقع بینى هرچه بیشتر مورد فهم و ارزیابى مجدد قرار دهند .
تاریخ از نظر تنوع تجارب انسانى و ماهیت تمدن و نیز براى کسب دانش به منظور فایق آمدن بر مسایل پیچیده تحقیقى سهمى اساسى و اجتنابناپذیر در تجربه آموزشى افراد دارد . تاریخ براى دیگر شاخههاى علوم اجتماعى و براى سیاستمداران به نحوى آشکار اطلاعات و دادههاى قابل ملا حظه و نیز تجاربى را فراهم مىکند که بهدست آوردن آنها درعصر حاضر ناممکن است .
یک خطاى رایج و عام در استفاده از تاریخ آن است که تصور مىشود که آینده بنابر «قوانین» مسلم تاریخ به طور تام از پیش معین و مقدر شده است . تاریخ خود مبین آن است که حوادث و تجارب انسانى تا حد بسیار زیادى تابع اتفاق و انتخاب بوده و به همین دلیل آینده به طور کامل قابل پیش بینى نیست . اما تاریخ مىتواند اساس و ریشه بسیارى از مسایل عصر حاضر راتبیین کند وبه سیاستمداران عواقب احتمالى [تصمیمات] گرفته شده توسط آنها را نشان دهد .
تحقیق و پژوهش با استناد به «منابع اصیل ودست اول» نظیر: یادداشتها و اسناد موجود در بایگانىها، گزارشها وخاطرات شاهدان عینى، یادداشتهاى روزانه و نامهها، روزنامهها و دیگر کتابها و نشریات معاصر صورت مىگیرد . مورخ مىبایست مواد و مصالحى را که در اختیار دارد در قالب موضوع تحقیقى خود به گونهاى طبقه بندى کند که بتواند با بررسى دقیق و همه جانبه آنها سیر حوادث و رویدادها رابنا به درجه اهمیتشان به نحوى سامان دهد که در مرحله تالیف، روایتى معقول و معنادار بیافریند . حاصل کار یک پژوهش تاریخى که مستقیما با اتکا به «منابع دست اول» صورت مىگیرد معمولا در شکل مقالههاى علمى، وتکنگارىها یا کتابهاى تخصصى وبه تعبیرى، به شکل «مطالعات تاریخى یا مراجع دست دوم» نمود خواهد یافت . سرانجام اینکه ممکن است [تنظیم وتدوین ] اطلاعات و آگاهىهاى تاریخى بنابه فوایدى که براى خوانندگان دارند در شکل کتابهاى درسى، مقالات دایرة المعارف، یا گزارشهاى عامه پسند و به تعبیرى «مراجع دستسوم» نمود یابند . مورخین براى اینکه بتوانند از خلال منابع به نزدیکترین برآورد ممکن از حقایق واقعى (actual truth) مربوط به گذشته دستیابند، مىبایست در تمام مراحل کار تحقیقى با قوه انتقادى و قضاوت عینى عمل کنند . مورخین مىبایست مراقب خطاى ناشى از پیشداورى ونیز متوجه [احتمال ] نقصان منابع تحقیق خود باشند . همچنین، مورخین باید تعصبات ملى یا میهن پرستى خود را کنار بگذارند . رنهایتباید گفت که مورخین نمىتوانند کاملا بى طرف باشند زیرا آنها قادر به چشم پوشى از ارزشهاى اخلاقى خاص خود نیستند، و نیز اینکه مسئلهها و فرضیههایى را که مورخان در عمل مطرح مىسازند ضرورتا منعکس کننده شرایط زمانى است که تحقیق تاریخى درآن زمان انجام مىگیرد . در هر عصرى مسایل و رویکردهاى جدیدى براى تحقیق در تاریخ پدید مىآید و از این روست که هرگز تاریخ نهایى هیچ موضوع و مبحثى نوشته نخواهد شد .
روششناسى:
تحقیق در تاریخ و تالیف آثار مستلزم کسب توانایىها و قابلیتهاى فکرى منحصر به فردى است . مورخ مىبایستبراى نیل به حقیقت از تجربه و تحلیل به عنوان ابزارى مؤثر در کندوکاو در منابع ونیز از قدرت ترکیب و تلفیق (سنتز) براى در کنار هم قرار دادن (آگاهىهاى موجود در منابع) بهره جوید تاروایتى معقول و معنادار بیافریند .
مورخ به عنوان یک عالم مىبایست ذهنى انتقادى داشته باشد و نیز ارزش و جایگاه منابع و طرق بهرهبردن از آنها را آموخته باشد . مورخ به عنوان یک هنرمند نیازمند کسب توانایىهاى ادبى وقدرت تخیل وتصور براى درک و دریافت روابط و مناسبات پیچیده و گسترده [موجود در تاریخ] است . مورخان بزرگ افراد بسیار متبحرى بودند که مىتوانستند از دانش خود در جهت [مطالعه] بسترها، امورتطبیقى، ودرک پیچیدگىها و ارتباط درونى اطلاعات دیگر رشتهها، استفاده نمایند .
چگونگى بهرهگیرى از منابع:
پیش از آنکه دادههاى برگرفته از منابع در تدوین یک اثر تاریخى به کار برده شوند، باید با اندیشه و تفکر به دقت آنها را سنجید; یعنى ابتدا باید به گزینش آنها پرداخت و سپس به ارزیابى و تفسیر آنها مبادرت ورزید تا بتوان در نهایت در یک چار چوب منسجم و منطقى با ترکیب «سنتز» [دادههاى پالایش شده] به ارائه یک روایت تاریخى پرداخت . دستیافتن محقق تاریخ به امر گزینش و انتخاب منابع به ویژه در حوزه تاریخ دوران اخیر بنا بر ماهیت مسئله [مورد پژوهش] ونیز مطابق با ارتباط واهمیتى که موضوع با فرضیات محقق دارد، امرى است ضرورى . زائد کتابشناسىها و آثار تحقیقى (منابع دست دوم) کار گزینش و انتخاب منابع را بسیار آسان مىکنند; اما با وجود این، مورخانى که در تاریخ دوران اخیر به تحقیق مىپردازند باید خود را براى غربال وتلخیص انبوهى از مواد و مطالبى که احتمالا عمده آنها به طور مستقیم در تدوین نهایى اثر به کار نخواهند آمد، آماده کنند .
براى ارزیابى میزان صحت و اعتبار منابع مىبایستبه باز بینى، بررسى و مقابله آنها با هم («نقد درونى») و نیز به مقایسه و تطبیق آنها با دیگر اسناد و مدارک مرتبط باموضوع (نقد بیرونى») پرداخت . این معیار وملاک ارزیابى منابع در واقع اصل و جوهره روش انتقادى است که در قرن نوزدهم مورخ بزرگ آلمانى - لئوپولد فنرانکه - آن را بنا نهاد . بانقد تاریخى است که مىتوان به اهدافى همانند افشاى اسناد جعلى نظیر «پرو تکلهاى ریش سفیدان صهیون» در اوایل قرن بیستم، تجزیه و تحلیل خاستگاههاى چندگانه یانحوه تدوین و گردآورى کتاب مقدس، روشن ساختن خطاهاى موجود درنسخ خطى ونیز معلوم نمودن کمبودها و فقدان دادهها واطلاعات، و عیان نمودن معانى و مضامین نهفته در متون جامه عمل پوشاند . مورخ با روش انتقادى، از نواقص و معایب موجود در قسمت عمده منابع خود، آگاه مىشود; نواقصى از قبیل دروغها یا جهتگیرىهاى عمدى، خطاهاى ناشى از حافظه انسانى و حتى فریبى که شاهدان عینى رویدادها را به ناهمدلى با آنها وامىدارد، و در نهایت، نواقص ناشى از فقدان و کمبود منابع یا عدم ثبت گزارشهاى موثق و معتبر در همان مرحله وقوع رویدادها .
ترکیب وتلفیق (ستنز) دادهها و آگاهىهاى تاریخى در واقع دشوارترین مرحله درتمام مراحل کار تحقیقى است . و بالاخره روایت ترکیبى از دغدغه ارائه متعادل و تعدیل، تعمیم و استدلال است . روایت تاریخى خود فى نفسه ابزارى براى ارائه یک تبیین تلفیقى و همبسته است، زیرا تعهد مورخ به ارائه چنین روایتى او را وامىدارد تا دادههاى تاریخى رادر یک نظم منطقى به گونهاى تدوین نماید که تا حد زیادى مبین واقعیتباشد وبا پر کردن خلاها، به رفع ابهامات بپردازد ونیز تناقضات موجود در دادههاى در دسترس را اصلاح و رفع کند . در جایى که مورخ بافقدان واقعیتها مواجه استحدس و گمان هوشیارانه در خصوص وقایع محتمل اما فاقد سند، بر سکوت و خاموشى مطلق او ترجیح دارد، اگر چه او باید براى رعایت نهایت دقت وامانت، خواننده را از زیاده روى خود [در توسل] به حدس قریب به یقین آگاه نماید . معمولا یک مقاله یا تک نگارى علمى در حوزه تحقیقات تاریخى با انبوهى از یادداشتها و مراجع همراه است . این امرتا حدى خواننده را متقاعد مىکند که نتایجحاصل از تحقیق تاریخى با اتکا به منابع اصیل و بهرهگیرى از راى صاحبنظران بوده است .
مسئله عینیت:
ترکیب و سنتز تاریخى ضرورتا هنرى بسیار درونزاد مىباشد، زیرا مستلزم درک و دریافتشهودى از روابط و اشکال موجود در یک رشته پیچیده از وقایع و نیز هنر تالیف و تصنیف روایى است . تبیینها وداورىها ممکن است متاثر از ویژگىهاى شخصیتى، تجارب فردى، مفروضات و ارزشهاى اخلاقى خود مورخ باشد . در این خصوص به طور مسلم تفاوتهاى فردى میان مورخان و نیز اختلاف نظر بحث وجدلهاى پر کش و قوس علمى میان مورخان مکتبها یا ملیتهاى مختلف به ویژه در مورد و قایع مهم، وجود داشته است . تقلیل وتنزل اولیه وقایع پیچیده گذشته نزدیک به الگوهاى قابل درک و فهم کارى است دشوار و ذهن گرایانه و این امر - حتى بیشتر از تاریخ ادوار قدیمىتر - در معرض مباحثات و جانبدارىهاى شدید میان مورخان مکاتب مختلف مىباشد . ازآنجا که انسان عهدهدار بیان فرایند گذشته تاریخى در قالب روایتى معنادار و معقول است هرگز نمىتوان در انتظار حصول عینیتى تام و تمام بود . وارونه نمایى و قلب واقعیتها به دلیل وجود تعصبات و جانبدارىهاى صریح و روشن مطابق با مقاصد و تصورات پیش پنداشته، خصوصا در حکومتهاى دیکتاتورى و در شرایط سانسور یا تحت فشار ناشى از تضادها و تعارضات ملى و میهنى امرى مرسوم و معمول مىباشد . عینیت نسبى، به آزادى مورخ ونیز تمایل وى به رویارویى با واقعیتها بستگى دارد . خواه این واقعیتها براى او رضایتبخش باشد و خواه نباشد . اما تمام استنتاجهاى تاریخى نسبىاند، زیرا مشروط و مقید به شرایط زمانى، مکانى و هویت مورخ مىباشند . بنابراین، بهتر است که مورخ به این امر اعتراف و اذعان داشته باشد و فرضیات خود را به وضوح روشن و معین نماید، نه اینکه [علىرغم ] جانبدارىهاى غیر عمدى و نادانسته، به عینى گرایى مطلق تظاهر کند .
از آنجا که تاریخ در بردارنده یک عنصر ذاتا ذهنى است، هرگز حقیقت نهایى هیچ موضوع و مساله مهمى نوشته نمىشود . مورخان بعدى [مسلما] با در اختیار داشتن منابع و مراجع دیگر و نیز با علایق، گرایشها، حدسها ونظریات جدید به تحقیق در تاریخ خواهند پرداخت . آنان سؤالات جدیدى راطرح خواهند کرد ونیز منابع و مدارک تازهاى کشف خواهند نمود . و بالاخره، به دلیل کاستىهاى موجود در خود منابع، هیچ گاه حقیقتبه طور کامل روشن نخواهد گشت . نسلهاى نو و اقوام و ملتهاى دیگر همواره این آمادگى را خواهند داشت تا بینشهاى جدید و تفسیرهاى نوینى از گذشته عرضه نمایند .
فلسفه تاریخ:
این نظر که تاریخ یک کل معنادارى را تشکیل مىدهد مختص اندیشه غربى از صدر مسیحیت تا قرن بیستم بوده و فصل ممیزه برداشتهاى غربى از تاریخ با تفکر دورى (Cyclical) خاور نزدیک پیش از مسیحیت، و نیز با اندیشههاى غیر غربى و بخش اعظم اندیشههاى یونان باستان است . نوشتجات پیامبرانه عهد عتیق، تاریخ را حرکتى جهتدار به سوى هدفى موعود مىداند . دیدگاه مسیحیت قرون وسطى، که به بهترین وجه در کتاب شهر خداى سنت اگوستین (St. Augustine) آمده است، تاریخ را به مثابه نمایش رستگارى انسان تلقى مىکند . اما در تاریخ هرگز به تحقق این وعده بر نمىخوریم، بلکه تنها در وراى تاریخ است که تحقق آن را شاهدیم; ایدهاى که بعدها در قرن بیستم، متفکران پروتستان نظیر رینولد نیبور (Niebuhr Reinhold) آن را پى گرفتند . عصر روشنگرى، برداشت مسیحیت از مشیت الهى را عرفى کرد، اما گفتگو از تاریخ به منزله فرایندى در جهت رستگارى بشر ادامه یافت و به عقلانیت فزاینده تفکر انسان و حیات اجتماعى انسان انجامید .(در اینجا منظور از «عقلانیت» تنها جنبه استدلال علمى و منطقى نیستبلکه به گونهاى هنجارى، منظور شرایطى است که براى انسان امکان رشد انسانیت را به کاملترین شکل فراهم مىکند .)
ما مىتوانیم میان سه نوع بسیار متفاوت از فلسفه نظرى تاریخ در قرون 18 و 19 تمایز قایل شویم . این سه عبارتند از: پوزیتیویسم، ایده آلیسم آلمانى و تاریخىگرى یا مکتب اصالت تاریخ; اگر چه این اصطلاحات تا قرن نوزدهم عملا کاربردى نداشت . نوع چهارم فلسفه نظرى تاریخ، مارکسیسم است که عناصر اصلى آن ماخوذ از اندیشه پوزیتیویستى و ایده آلیستى است .
پوزیتیویسم (positivism) :
و حس گرایى جان لاک (John . Locke) بود به امکان ارائه علمى درباره جامعه به گونهاى که روشها و تعمیمهاى آن همانند علوم طبیعى باشد و قوانین تکامل تاریخى را قاعدهمند کند عقیده داشت . پوزیتیویسم آن گونه که توسط اگوست کنت (Auguste Comte) گسترش یافتبر این عقیده بود که تمام حیطههاى دانش بشرى رفته رفته مرحله تفکر الهیات مابعدالطبیعى و پس از آن متافیزیک نظرى را پشتسرگذاشته و به مرحله دانش تجرى «اثباتى» یا علمى مىرسند .
علاوه برآن، پوزیتیویسم بر آن بود که پیشرفت دانش این نکته را آشکار خواهد ساخت که واقعیت تابع قوانین علمى تکامل بوده و ظهور علم جامعه، یعنى آخرین قلمرو شناختیا دانش که باید اثباتى باشد پایه و اساسى براى سامان علمى جامعه انسانى فراهم خواهد ساخت . متفکرانى با آرمانهاى سیاسى گوناگون نظیر مارکى دو کندورسه (Condorcet Marquisde) ، کنت ( Comte) و هربرت اسپنسر (Spencer Herbert) بر این امر توافق داشتند که این تکامل نه تنها در پیشرفت فنى و مادى، بلکه درآزادى بشر از خرد ستیزهاى تاریخ به ویژه جنگ نیز مىتواند، خود را نشان دهد .
ایده آلیسم آلمانى (German Idealism) :
ایده آلیسم آلمانى و تاریخىگرى در مقابل پوزیتیویسم، با صراحت تمام قلمرو علوم فرهنگى و تاریخ را از علوم طبیعى جدا مىکرد . ایده آلیسم آلمانى که برجستهترین نمایندگانش ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) ، یوهان گوتلیب فیخته ( Fichte Johann Gottlieb) و گئورگ ویلهم فریدریش هگل (Friedrich Hegle Georg Wilhelm) بود، تاریخ را به منزله فرایندى مىدید که در آن انسان و نهادهاى اجتماعى به طور فزایندهاى با عقلانیتسازگارى مىیابد .
هگل فرایند تاریخ را مطابق با منطق مىدانست . اما منطق در نزد هگل یک فرایند فکرى انتزاعى صرف نبود، بلکه یک جنبش یا ایده مطلق (absolute Idea) خود را از اندیشه انتزاعى صرف، به واقعیتى عینى که در نهادهاى انسانى تجلى پیدا کرده است مبدل مىسازد . هگل با کانت در این زمینه هم عقیده بود که فرایند فوق مطابق کنشها و افعال برنامهریزى شده انسان واقع نمىشود، بلکه به واسطه تضادها و تناقضات ذاتى موجود در جامعه صورت مىگیرد . هگل قائل به وجود نوعى تنش یا تصادم دیالکتیکى میان آنچه که واقعا موجود استبا آنچه عقلا مىبایست موجود باشد، بود . از دید او عقلانیت ناقص نهادهاى موجود باعث نفى آنها و ظهور نهادهاى جدید خواهد شد و این نهادها [هر چند] معرف مرتبه عالىترى [از عقلانیت ] هستند، اما در این مرحله نیز نقصان عقلانیتبه نوبه خود باعث نفى [نهادهاى جدید] خواهد شد .
هگل مىنویسد: «تاریخ جهان» عبارت است از «پیشرفت آگاهى نسبتبه آزادى» . اما آزادىاى که او بر آن تاکید دارد به طور انتزاعى فاقد معنا است، بلکه این آزادى در نهادهاى عینى تاریخى تجسم پیدا مىکند . این امر هگل را به نتیجهاى اساسا محافظه کارانه سوق داد مبنى بر این که نهادهاى موجود به عنوان محصول تاریخ، معرف عالىترین مرحله عقلانیتبه شمار مىروند و این که دولتبه عنوان محصول این فرایند در واقع «تحقق اندیشه اخلاقى» به شمار مىرود .
مارکسیسم (marxism) :
و فردریک انگلس (Friedrich Engels) با رد ایده آلیسم هگل، به مفهوم دیالکتیک هگلى معناى انقلابى بخشیدند . مارکس در نوشتههاى اولیه خود در دهه 1840 بر این امر تاکید مىورزید که انسان را مىبایستى به عنوان موجودى اجتماعى نگریست که پیوسته در محیط طبیعى و اجتماعى خود تغییراتى ایجاد مىکند . از دید مارکس، همانند هگل، کلید تحول تاریخى در کشمکش دیالکتیکى قرار دارد که به واسطه از خود بیگانگى انسان از «اصل» یا «انسانیت» خود به وجود آمده است . در نزد مارکس، از خود بیگانگى عمدتا معطوف به قلمرو افکار و اندیشهها نمىشود، بلکه به عمل انسانى، و به ویژه به اقتصاد معطوف است .
ماتریالیسم دیالکتیک موجود در نوشتههاى متاخر مارکس و انگلس به علم گرایى پوزیتیویسم قرن 19 نزدیکتر شد . آنها تلاش کردند تا پیشرفت اجتماعى را در قالبهاى ماتریالیستى تبیین کنند، همانند تغییرات قانونمندى که از تناقض بین «زیربناى» اقتصادى جامعه (نیروهاى مولد) و «روبناى» شرایط مالکیت، نهادهاى سیاسى - اجتماعى، و ایدئولوژى ناشى مىشود . این تغییرات به فرجامى انسانى منتهى خواهند شد; یعنى تحقق جامعه بىطبقهاى که در آن «تکامل آزادانه هر فرد مبناى تکامل آزادانه همگان خواهد بود» .
تاریخ گرایى (Historicism)
تاریخ گرایى یا مکتب اصالت تاریخ، در مقابل پوزیتیویسم و ایده آلیسم آلمانى، دربردارنده مفهوم (note) ضد نظرى برجستهاى است . یوهان گاتفریدفنهردر (johann Gottfriedvon Herder) در کتاب «اندیشههایى درباره فلسفه تاریخ بشر» (56833) [اندیشه ] سیر تک خطى در تاریخ را رد مىکند . از دید هردر تکامل هر ملتى مطابق با اصول تحول درونى همان ملت مىباشد; اصولى که در روحیه یگانه و منحصر به فرد همان ملت تجسم مىیابد و خود را در ادبیات، هنر، مذهب و نهادهاى اجتماعى نشان مىدهد . هدف و غایتبشر تحقق انسانیتخود است . اما این هدف خود را در پیشرفتبه سوى غایت و سرانجامى ظاهر نمىسازد، بلکه تاریخ خود را در تکامل استعدادها و توانایىهاى ذاتى و طبیعى موجود در نبوغ هر ملتى متحقق مىسازد . با این وجود، این امر به طور ضمنى اشاره به این دارد که تاریخ فرایندى عقلانى و معنادار مىباشد . طبق دیدگاه ویلهلم فون هومبولت ( Humboldt Wilhelmvon) هریک از تفردها) (individuaLities اعم از اشخاص یا جوامع که تاریخ را مىسازد، تبارز عینى ایدهاى واحد به شمار مىرود . لئوپولدفنرانکه (Leopoldvon Ranke) بنیان گذار تحقیقات تاریخى نوین معتقد است که هر ملت (state) معرف یک «ذات و حقیقت معنوى» [و ] یک «اندیشه الهى» است .
مفروضات روش شناختى تاریخ گرایى از سوى شمارى از مورخان و نظریه پردازان اجتماعى قرن 19 و 20 نظیر یوهان گوستاودرویزن (Droysen Johann Gustav) ویلهلم دیلتاى (Wilhelm Dilthey) ، ارنست ترولچ)، Ernst و فردریک ماینکه (Friedrich Meinecke) شرح و بسط داده شد . آنها استدلال مىکردند که چون علوم فرهنگى و تاریخ به اراده و نیات مىپردازند، از لحاظ روش اساسا با علوم طبیعى متفاوت اند . اولى در جستجوى فهم و درک شهودى یک پدیده واحد است، در حالى که دومى در پى تعمیم بخشىهاى تبیینى از شباهت موجود در رفتار است . هر گونه تلاش براى فرو کاستن تاریخ به یک قالب یا الگو، به منظور به کار بستن مفاهیم و تعمیمها براى افراد تاریخى، در واقع تخلف و نقض واقعیت موجود است . مورخ باید به گونهاى شهودى درباره واقعیت تاریخى به تامل بپردازد تا گذشته را احیا نموده و به تجربه مجدد در آورد . فرایند فهم و درک، فرایندى است ذهنى که در یک بستر تاریخى رخ مىدهد و نه تنها متضمن توانایىها و استعدادهاى عقلانى ناظر تاریخى است، بلکه متضمن شخصیت کلى وى در درک شخصیت کلى یا روح موضوع مورد مطالعه تاریخى او است . تمام شناختها و ارزشها جریانى فرهنگى هستند .
این دیدگاه مىبایستبه ذهنیتباورى اخلاقى و معرفتشناختى منتهى شود . اما در اینجا یک بحث نظرى در ارتباط با نظریه تاریخ گرایى کلاسیک مطرح مىشود . و آن اینکه: فهم تاریخى امکانپذیر است، زیرا مورخ و موضوع مورد مطالعه وى هر دو بخشى از فرایندى هستند که پایه و اساس آن در اراده خداوند، یا از دید نویسندگان متاخر نظیر دیلتاى، در «جریان زندگى» است .
نقد (Critique)
تمام فلسفههاى تاریخى که تاکنون از آنها سخن به میان آمده است از جمله مارکسیسم، به طور یکسان در معرض انتقاد مىباشند . این فلسفههاى تاریخ، به ماهیت اخلاقى واقعیت معتقدند و تاریخ را به زبان غایتشناختى و بر حسب توانمندىهاى بالقوه ذاتى در فطرت انسان براى تحقق بخشیدن به آن مىنگرند . اما هیچ گونه مدرک تجربى براى این فرض خوشبینانه وجود ندارد . در واقع تاریخ مىتواند تهى از مقصد و غایتى غیر از آنچه که انسانها براى آن در نظر گرفتهاند باشد . پوزیتیویسم و ماتریالیسم دیالکتیکى برآنند که کاربرد روش علمى درمطالعه جامعه، ضرورتا جهانى را آشکار خواهد ساخت که مىتوان آن را به قوانین علمى تکامل تقلیل داد . به همین قیاس، ایده آلیسم هگلى نیز معتقد است که پویش عقلى در تاریخ، ساختار عقلانى تاریخ را آشکار خواهد ساخت . تاریخىگرى از تلاش براى تقلیل تاریخ به قانون اجتناب ورزید; اما به دلیل تاکید بر نقش تفکر شهودى و نفى معیارهاى عقلانى که به واسطه آنها درک و شهود مىتواند معتبر تلقى شود، خود را در معرض ذهنیت گرایى معرفتشناختى بنیادینى قرارداد .
نظریههاى دورى یا چرخهاى (Cyclical Theories)
در اواخر قرن 19 همزمان با این که تفکر اجتماعى چشم اندازى طبیعت گرایانه یافت، عقیده به تاریخ به عنوان یک فرایند معنادار به گونهاى فزاینده زیر سئوال رفت . اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler) معتقد بود که تاریخ مشتمل بر شمارى از تمدنها است که هر کدام در نوع خود بى نظیر بوده و همه این تمدنها از زایش تاشکوفایى و زوال، ادوار تکاملى مشابهى را پشتسر مىگذارند . او در کتاب افول غرب (1922- 1918) با عقیده خودپسندانه تفکر ایده آلیستى و پوزیتیویستى آلمان که تمدن غرب را نقطه اوج تاریخ بشر مىدانست، درافتاد و خواستار برداشتى کوپرنیکى از تاریخ گردید; برداشتى که مطابق آن تمدن غرب صرفا یکى از بى شمار تمدنهاى بشرى به حساب مىآمد و از جایگاه مساوى با سایر تمدنها برخوردار بود; تمدنى که [ در واقع ] از قبل روبه افول نهاده بود . فلاسفه کلاسیک قائل به پیشرفت، جهان وطنى، صلح گرایى، انسان گرایى و رشد علم و فن آورى را به عنوان محصول و برآیند تمدن مىدانستند; در حالى که اشپنگلر اینها را نشانههاى فساد فرهنگى و پیروزى عقلانیتبى روح بر روحیه خلاق مىدانست . آرنولد توینبى (ArnoldToynbee) جبر گرایى افراطى اشپنگلر و نفى دموکراسى از جانب او را رد کرد . او در کتاب بررسى تاریخ (1954- 1934)، تاریخ را به عنوان یک فرایند مکشوف دانست که در آن هر تمدن تا زمانى به رشد و تعالى خود ادامه مىدهد که بتواند فعالانه به چالشهاى پیاپى پاسخ دهد، اما اگر نتواند به گونهاى موفقیتآمیز از عهده این چالشها بر آید، محکوم به «شکست» است . با وجوداین توین بى در نوشتههاى بعد از جنگ جهانى دوم دیگر بر این عقیده نبود که فروپاشى تمدن غرب قبلا اتفاق افتاده است . اکنون او بقاى غرب را وابسته به توانایى آن در برخورد با چالشهاى سیاسى و معنوى جنگ در عصر تکنولوژى هستهاى و جوامع تودهاى مىدانست . وى به این نتیجه رسید که حداقل در حوزه دینى پیشرفت مداومى وجود دارد که موجب استعلاى تمدن مىشود .
اشپنگلر و توینبى تلاش مىکردند تا استدلالهاى خود را بر زمینههاى علمى بنا نهند، از جمله این که: اشپنگلر بر اساس قیاس بین دورههاى حیات فرهنگها و ادوار حیاتى موجودات زنده بیولوژیک، و توینبى بر مبناى دادههاى تجربى استدلال مىکردند . با وجود این، استدلال مشابهى را که مىتوان علیه پوزیتیویستها و ایده آلیستهاى آلمانى انجام داد، مبنى بر اینکه آنان در صدد انطباق مدارک و شواهد تجربى گزینش شده با طرح از پیش تعیین شده تاریخ بودند، علیه نظریه پردازان ادوارى تاریخ نیز اقامه نمود .
گرایشهاى جدید Modern Trends)
تا قرن بیستم بسیارى از نظریه پردازان نه صرفا معنامندى فرایند تاریخى، بلکه حتى نفس امکان شناخت تاریخى عینى را نیز زیر سئوال بردند . فیلسوف نئوکانتى، هاینرش ریکرت (Heinrich Rickert) معتقد بود که شناخت تاریخى، ضمن آن که ضرورتا امر اختیارى ذهنى نیست، همواره نوعى ساخت ذهن [ذهنیتپردازىهاى ما نسبتبه گذشته ] است، نه بازسازى عملى گذشته . فیلسوف ایتالیایى، بندتوکروچه (Benedetto Croce) تاریخ را به مثابه باز آفرینى تجربه گذشته در ذهن مورخ توصیف مىکرد، و مورخ و فیلسوف انگلیسى، رابین جورج کالینگوود (Robin G . Collingwood) حتى فراتر از این رفت و چنین استدلال کرد که هدف خاص مورخ آن است که افکار عاملان تاریخ را در ذهن خود مجسم و زنده کند . بروز این تحولات در اندیشه تاریخى به ویژه در دنیاى انگلیسى زبان باعث تغییر فلسفه نظرى تاریخ به فلسفه انتقادى تاریخ، یعنى تحلیل معضلات دانش تاریخى شد . بدین ترتیب بود که از اواسط قرن بیستم، ذهن بسیارى از فیلسوفان معطوف به مسایلى از این دستشد: الف) تبیین در تاریخ (کارل گوستاو همپل [Carl G. Hempel] ، کارل پوپر [Karl Poper] ، ویلیام درى، [William Dray] ، مایکل اسکرایون، [Michael Scriven] ب) مسئله عینیت در دانش و شناخت تاریخى (ارنست نیگل، [Ernest Nagel] ، آرتور ، ریمون آرون .) [Raymond Aron] اگر چه فلسفه انتقادى تاریخ در واقع هیچ تفاوتى از فلسفه علم یا معرفتشناسى (نظریه شناخت) ندارد، با این حال، مسایل مربوط به روش، شناخت، واقعیت و ارزش که از جمله علایق اصلى فلسفه نظرى تاریخ است نیز در آن مطرح مىشود . در حقیقت، فلسفه انتقادى تاریخ، فلسفه نظرى تاریخ را وادار مىسازد تا پیش فرضهاى (presuppositions) نظرى خود را مورد باز بینى مجدد قرار دهد .
با وجود این، نه عقیده به جهت دار بودن تاریخ از بین رفته و نه این برداشت پوزیتیویستى که جهت مذکور در تشکیلات عقلانى حیات نهفته است، زایل شده است . از دید جامعه شناس آلمانى، ماکس وبر، این فرایند عقلانى شدن در کل تاریخ غرب نفوذ کرده است، به این صورت که در سطح فکرى، به اسطوره زدایى مداوم و علمى شدن تمام جهان بینىها، و در سطح نهادى، به عقلانى شدن یا دیوان سالارى فزاینده در راستاى کارآمدى انجامیده است، اما این تحول معرف هیچ گونه پیشرفت اخلاقى نبوده است . حال عقل نه به عنوان کلید هنجارها، بلکه به مثابه یک ابزار تحلیلى تلقى مىشود و همان طور که اشپنگلر نیز گفته است، پیوندهاى ما قبل عقلانى، جامعه را نابود مىسازد . بنا به نظر یکى دیگر از جامعه شناسان آلمانى، کارل مانهایم، عقلانى شدن کارکردى زندگى مدرن، به رهایى رو به تزاید نیروهاى غیر عقلانى منجر مىشود . این دیدگاه بدبینانه نسبتبه تاریخ در مجادله فروید که تمدن را اساسا در نزاع با طبیعت غریزى انسان مىدانست نیز منعکس است . تمدن تمایل انسان را براى کسب لذت سرکوب مىکند، اما نفس سرکوب نیروهاى مخرب غریزه مرگ که تهدید کننده است را شدت مىبخشد .
متفکران نئوفرویدى نظیر نورمن براون (Norman Brown) و هربرت مارکوزه) (Herbert Marcuse که تحت تاثیر اندیشههاى مارکس جوان بودند، به بیگانگى کامل انسان در یک جامعه بیش از پیش صنعتى اشاره مىکردند و درباره امکان تحقق تمدن غیر سرکوبگر اندیشه و تامل مىکردند، اما آنها برخلاف مارکس، بر این عقیده نبودند که در یک جامعه از نظر فنى پیشرفته، با ابزار پیچیده سلطه آن، تناقضات موجود در جامعه مستقر، نیروهاى تاریخى آزادى بخشى را خواهد آفرید که موجب تحول آن خواهند شد . دیگران نظیر متفکر فرانسوى، ریمون آرون، کمتر بدبین بودند . آنها گسترش تمدن صنعتى غرب را که عقلانى شدن سازمان اجتماعى را در پى داشتبراى کل جهان در نظر مىگرفتند . این امر از سوى متفکران پوزیتیویست قرن 19 پیش بینى شده بود، اما متفکران جدید، بر خلاف آنان، امکان کنار گذاشتن بقایاى عدم عقلانیت از حوزه سیاسى را زیر سئوال مىبردند.
پىنوشت:
×) دانشجوى دکترى تاریخ ایران اسلامى - دانشگاه تهران
1. مقاله حاضر ترجمه بخشى از مدخل [History] دایرةالمعارف معروف و معتبر آمریکا، با مشخصات ذیل مىباشد:
2. the Encyclopedia Americana Internationaledition, Copyright Vol, 14, pp. 226-229, 242-244.
گفتنى است که این مدخل حاوى یک مقدمه و پنجبخش است: مقدمه، 1- روششناسى، 2- تاریخنگارى در غرب، 3- تاریخنگارى در اسلام، 4- تاریخنگارى در آسیا، 5- فلسفه تاریخ . از این بخشهاى مقدمه و روششناسى (تا لیف Robert V.Da-niels و و G. Iggers Georg) به جهت اهمیتى که از حیث روش تحقیق در تاریخ و فلسفه تاریخ دارند ترجمه شدهاند.
مؤلفان درمبحثبعدى ضمن اشاره به شروط لازم در بهرهگیرى از منابع به ویژه عنایتبه نقد درونى و نقد بیرونى منابع، بر ضرورت روشمند بودن مطالعات تاریخى تاکید ورزیدهاند و سپس به مساله عینیت تاریخى پرداخته و در نهایتبه این سوال پاسخ دادهاند که آیا مىتوان تاریخ نهایى یک دوره را نوشتیا نه ؟
در سومین و آخرین بخش مقاله مبحث فلسفه تاریخ و به تعبیر دقیقتر به چهار نحله فلسفه نظرى تاریخ یعنى نحلههاى پوزیتیویستى، ایده آلیستى، مارکسیستى و تاریخىگرى یا مکتب اصالت تاریخ پرداخته شده است و در نهایت مقاله با پرداختن به علت پیدایش فلسفه علم تاریخ از اواسط قرن نوزدهم میلادى خاتمه مىیابد .
مقدمه:
تاریخ عبارت است از حوادث و تجارب گذشته بشر . به عبارت دقیقتر، تاریخ در حکم حافظهاى است که حوادث و تجارب گذشته بشر تا حد زیادى به واسطه آثار مکتوب در آن، حفظ شده است . تاریخ در معناى معمول و متداول، به حاصل کار مورخانى اطلاق مىشود که در صددند با اتکا بر آثار مکتوب اصیل یا «منابع» ، جریان وقایع و رویدادها را در قالب گزارشهاى روایى بازسازى کنند . به کمک آثار مکتوب مىتوان دوران تاریخى را از ادوار پیش از تاریخ متمایز ساخت . فهم و شناخت دوران پیش از تاریخ تنها از راه تحقیقات باستان شناسى امکانپذیر است .
موضوع اصلى مورد مطالعه تاریخ (subject - matter) گذشتهاى است که داراى اهمیتباشد، در این معنا مىتوان افعال و اعمال افراد ونهادهایى که بر تجربه [بشر ] و سیر تحول تمام جوامع تاثیر گذاشتهاند را واجد اهمیت تلقى کرد . تاریخ در مفهوم سنتى عمدة معطوف به اقدامات حکومتها، فرمانروایان و جنگ وستیز میان آنهابوده است; یعنى تاریخ سیاسى و دیپلماتیک . در یکصدسال گذشته، حوزه و دامنه علایق تاریخ گسترش یافته و تاریخ، افکار و عقاید و الگوها وتمایلات موجود در حیات اجتماعى واقتصادى که به طور کامل بر جامعه تاثیر مىگذارند یا آن رامتمایز مىکنند را نیز شامل شده است .
تاریخ به طور متعارف و معمول، از دیدگاه کشورى معین یا تمدنى خاص نوشته شده ومطالعه مىگردد . اصطلاح «تاریخ جهانى» عمدة به تمدن اروپایى یا غربى اطلاق مىشده است; تمدنى که پیشینه آن از شرق نزدیک باستان آغاز و تا دوراناستیلاى واقعى بر جهان، در دوران جدید، ادامه مىیابد . افول قدرتهاى اروپایى درمیانه قرن بیستم وظهور دولتهاى جدید در آسیا و آفریقا توجه غربیان را هر چه بیشتر به سابقه و پیشینه تاریخ تمدنهاى دیگر جلب کرده است .
به طور معمول، مطالعات وتحقیقات تاریخى درباره یک تمدن یایک کشور ویا یک منطقه خاص، از لحاظ زمانى در قالب قرون «باستان» ، «وسطى» ، «جدیدمتقدم» (early modern) ، «جدید» (با تفکیک به دوره هاى کوچکتر)، و از لحاظ مو ضوع پژو هش در قالب [تاریخ] سیاسى، دیپلماسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و فکرى انجام مىشود .
تاریخ پژوهى را یا در زمره شاخهاى از علوم انسانى یا به عنوان شعبهاى از علوم اجتماعى در نظر مىگرفتهاند . اما در حقیقت، تاریخ از لحاظ روش وموضوع تحقیق به هر دو رشته فوق تعلق دارد . تاریخ اگر به عنوان شعبهاى از علوم اجتماعى در نظر گرفته شود باتمام مقولات متنوع تجارب بشرى سرو کار پیدا مىکند; مقولاتى که هر یک در واقع به گونهاى مجزا در حوزه علوم سیاسى، اقتصادى، جامعهشناسى و مردمشناسى مورد بحث و بررسى قرار مىگیرند . از این نظر تاریخ داراى سه مشخصه بارز است:
تاکید بر بعد کرونولوژیک [حوادث]، [وجود] رابطه متقابل میان جنبههاى مختلف تجارب اجتماعى، [البته ] با تا کید بر تبیینهاى چند عاملى و توجه و اعتناى ویژه به حوادث و رویدادهاى خاص و واحد; یعنى تک تک افراد ونهادهایى که داراى اهمیت اجتماعى بودهاند .
[علم] تاریخ براى محرز ساختن سلسله حقایق عینى درباره انسان و جامعه [مىبایست از] معیارهاى علوم اجتماعى تبعیت کند، در عین حال تحلیل و تفسیرى که مورخان [از گذشته] ارائه مىکنند، متضمن نوعى درک شهودى و تصورى است، از این رو کار آنان تا حد زیادى همسنگ هنر دانسته شده است . روایت تاریخى نوعى از ادبیات است .
افزون بر آن بخش اعظم مضمون مطالعات تاریخى، به ناچار با حوادث و تجارب انسانى که با فعالیتهاى فکرى و فرهنگى سروکار دارد، ربط پیدا مىکند . مطالعات و تحقیقات تاریخى با اهداف و مقاصد مختلفى از جمله [ارضاى] کنجکاوى صرف و [کسب] آگاهى انجام مىگیرد که این امر به نوبه خود زمینه و شالوده هر نوع فعالیت علمى است . مطالعه و تحقیق در تاریخ اغلب به منظور کسب «عبرتهایى» است که مىبایست از تاریخ گرفت، اگر چه به سادگى نمىتوان بر کارآیى تجارب گذشته [بشرى] در شرایط و موقعیتهاى جدید عصر حاضر صحه گذاشت . تقریبا در همه جا تعلیم تاریخ به دانشآموزان مدارس با هدف القاى فضایل مدنى و شهروندى و ایجاد حس میهن دوستى قرین است . این کاربرد تاریخ در حکومتهاى دیکتاتورى صراحتا جنبه تبلیغى مىیابد; یعنى مطابق با خواستها و امیال حکومت تلاش مىشود تا گذشته به گونهاى تعمدى نامطلوب وانمود گردد . نگرشها و طرز تلقىهاى [متفاوت] از تاریخ - نگرش توام با غرور، یا شرمسارى ویا نگرش غرض آلود، - مىتواند نقش عمدهاى در خط مشى سیاسى ملل و یا در نوع روابط میان آنها ایفا کند . براى نمونه، بعد از حوادث فجیع و سخت نظیر جنگها و انقلابها طبقهاى از مورخان شکل مىگیرد که تلاش مىکنند به گونهاى «تجدید نظر طلبانه» حوادث و رویدادها را در پرتو واقع بینى هرچه بیشتر مورد فهم و ارزیابى مجدد قرار دهند .
تاریخ از نظر تنوع تجارب انسانى و ماهیت تمدن و نیز براى کسب دانش به منظور فایق آمدن بر مسایل پیچیده تحقیقى سهمى اساسى و اجتنابناپذیر در تجربه آموزشى افراد دارد . تاریخ براى دیگر شاخههاى علوم اجتماعى و براى سیاستمداران به نحوى آشکار اطلاعات و دادههاى قابل ملا حظه و نیز تجاربى را فراهم مىکند که بهدست آوردن آنها درعصر حاضر ناممکن است .
یک خطاى رایج و عام در استفاده از تاریخ آن است که تصور مىشود که آینده بنابر «قوانین» مسلم تاریخ به طور تام از پیش معین و مقدر شده است . تاریخ خود مبین آن است که حوادث و تجارب انسانى تا حد بسیار زیادى تابع اتفاق و انتخاب بوده و به همین دلیل آینده به طور کامل قابل پیش بینى نیست . اما تاریخ مىتواند اساس و ریشه بسیارى از مسایل عصر حاضر راتبیین کند وبه سیاستمداران عواقب احتمالى [تصمیمات] گرفته شده توسط آنها را نشان دهد .
تحقیق و پژوهش با استناد به «منابع اصیل ودست اول» نظیر: یادداشتها و اسناد موجود در بایگانىها، گزارشها وخاطرات شاهدان عینى، یادداشتهاى روزانه و نامهها، روزنامهها و دیگر کتابها و نشریات معاصر صورت مىگیرد . مورخ مىبایست مواد و مصالحى را که در اختیار دارد در قالب موضوع تحقیقى خود به گونهاى طبقه بندى کند که بتواند با بررسى دقیق و همه جانبه آنها سیر حوادث و رویدادها رابنا به درجه اهمیتشان به نحوى سامان دهد که در مرحله تالیف، روایتى معقول و معنادار بیافریند . حاصل کار یک پژوهش تاریخى که مستقیما با اتکا به «منابع دست اول» صورت مىگیرد معمولا در شکل مقالههاى علمى، وتکنگارىها یا کتابهاى تخصصى وبه تعبیرى، به شکل «مطالعات تاریخى یا مراجع دست دوم» نمود خواهد یافت . سرانجام اینکه ممکن است [تنظیم وتدوین ] اطلاعات و آگاهىهاى تاریخى بنابه فوایدى که براى خوانندگان دارند در شکل کتابهاى درسى، مقالات دایرة المعارف، یا گزارشهاى عامه پسند و به تعبیرى «مراجع دستسوم» نمود یابند . مورخین براى اینکه بتوانند از خلال منابع به نزدیکترین برآورد ممکن از حقایق واقعى (actual truth) مربوط به گذشته دستیابند، مىبایست در تمام مراحل کار تحقیقى با قوه انتقادى و قضاوت عینى عمل کنند . مورخین مىبایست مراقب خطاى ناشى از پیشداورى ونیز متوجه [احتمال ] نقصان منابع تحقیق خود باشند . همچنین، مورخین باید تعصبات ملى یا میهن پرستى خود را کنار بگذارند . رنهایتباید گفت که مورخین نمىتوانند کاملا بى طرف باشند زیرا آنها قادر به چشم پوشى از ارزشهاى اخلاقى خاص خود نیستند، و نیز اینکه مسئلهها و فرضیههایى را که مورخان در عمل مطرح مىسازند ضرورتا منعکس کننده شرایط زمانى است که تحقیق تاریخى درآن زمان انجام مىگیرد . در هر عصرى مسایل و رویکردهاى جدیدى براى تحقیق در تاریخ پدید مىآید و از این روست که هرگز تاریخ نهایى هیچ موضوع و مبحثى نوشته نخواهد شد .
روششناسى:
تحقیق در تاریخ و تالیف آثار مستلزم کسب توانایىها و قابلیتهاى فکرى منحصر به فردى است . مورخ مىبایستبراى نیل به حقیقت از تجربه و تحلیل به عنوان ابزارى مؤثر در کندوکاو در منابع ونیز از قدرت ترکیب و تلفیق (سنتز) براى در کنار هم قرار دادن (آگاهىهاى موجود در منابع) بهره جوید تاروایتى معقول و معنادار بیافریند .
مورخ به عنوان یک عالم مىبایست ذهنى انتقادى داشته باشد و نیز ارزش و جایگاه منابع و طرق بهرهبردن از آنها را آموخته باشد . مورخ به عنوان یک هنرمند نیازمند کسب توانایىهاى ادبى وقدرت تخیل وتصور براى درک و دریافت روابط و مناسبات پیچیده و گسترده [موجود در تاریخ] است . مورخان بزرگ افراد بسیار متبحرى بودند که مىتوانستند از دانش خود در جهت [مطالعه] بسترها، امورتطبیقى، ودرک پیچیدگىها و ارتباط درونى اطلاعات دیگر رشتهها، استفاده نمایند .
چگونگى بهرهگیرى از منابع:
پیش از آنکه دادههاى برگرفته از منابع در تدوین یک اثر تاریخى به کار برده شوند، باید با اندیشه و تفکر به دقت آنها را سنجید; یعنى ابتدا باید به گزینش آنها پرداخت و سپس به ارزیابى و تفسیر آنها مبادرت ورزید تا بتوان در نهایت در یک چار چوب منسجم و منطقى با ترکیب «سنتز» [دادههاى پالایش شده] به ارائه یک روایت تاریخى پرداخت . دستیافتن محقق تاریخ به امر گزینش و انتخاب منابع به ویژه در حوزه تاریخ دوران اخیر بنا بر ماهیت مسئله [مورد پژوهش] ونیز مطابق با ارتباط واهمیتى که موضوع با فرضیات محقق دارد، امرى است ضرورى . زائد کتابشناسىها و آثار تحقیقى (منابع دست دوم) کار گزینش و انتخاب منابع را بسیار آسان مىکنند; اما با وجود این، مورخانى که در تاریخ دوران اخیر به تحقیق مىپردازند باید خود را براى غربال وتلخیص انبوهى از مواد و مطالبى که احتمالا عمده آنها به طور مستقیم در تدوین نهایى اثر به کار نخواهند آمد، آماده کنند .
براى ارزیابى میزان صحت و اعتبار منابع مىبایستبه باز بینى، بررسى و مقابله آنها با هم («نقد درونى») و نیز به مقایسه و تطبیق آنها با دیگر اسناد و مدارک مرتبط باموضوع (نقد بیرونى») پرداخت . این معیار وملاک ارزیابى منابع در واقع اصل و جوهره روش انتقادى است که در قرن نوزدهم مورخ بزرگ آلمانى - لئوپولد فنرانکه - آن را بنا نهاد . بانقد تاریخى است که مىتوان به اهدافى همانند افشاى اسناد جعلى نظیر «پرو تکلهاى ریش سفیدان صهیون» در اوایل قرن بیستم، تجزیه و تحلیل خاستگاههاى چندگانه یانحوه تدوین و گردآورى کتاب مقدس، روشن ساختن خطاهاى موجود درنسخ خطى ونیز معلوم نمودن کمبودها و فقدان دادهها واطلاعات، و عیان نمودن معانى و مضامین نهفته در متون جامه عمل پوشاند . مورخ با روش انتقادى، از نواقص و معایب موجود در قسمت عمده منابع خود، آگاه مىشود; نواقصى از قبیل دروغها یا جهتگیرىهاى عمدى، خطاهاى ناشى از حافظه انسانى و حتى فریبى که شاهدان عینى رویدادها را به ناهمدلى با آنها وامىدارد، و در نهایت، نواقص ناشى از فقدان و کمبود منابع یا عدم ثبت گزارشهاى موثق و معتبر در همان مرحله وقوع رویدادها .
ترکیب وتلفیق (ستنز) دادهها و آگاهىهاى تاریخى در واقع دشوارترین مرحله درتمام مراحل کار تحقیقى است . و بالاخره روایت ترکیبى از دغدغه ارائه متعادل و تعدیل، تعمیم و استدلال است . روایت تاریخى خود فى نفسه ابزارى براى ارائه یک تبیین تلفیقى و همبسته است، زیرا تعهد مورخ به ارائه چنین روایتى او را وامىدارد تا دادههاى تاریخى رادر یک نظم منطقى به گونهاى تدوین نماید که تا حد زیادى مبین واقعیتباشد وبا پر کردن خلاها، به رفع ابهامات بپردازد ونیز تناقضات موجود در دادههاى در دسترس را اصلاح و رفع کند . در جایى که مورخ بافقدان واقعیتها مواجه استحدس و گمان هوشیارانه در خصوص وقایع محتمل اما فاقد سند، بر سکوت و خاموشى مطلق او ترجیح دارد، اگر چه او باید براى رعایت نهایت دقت وامانت، خواننده را از زیاده روى خود [در توسل] به حدس قریب به یقین آگاه نماید . معمولا یک مقاله یا تک نگارى علمى در حوزه تحقیقات تاریخى با انبوهى از یادداشتها و مراجع همراه است . این امرتا حدى خواننده را متقاعد مىکند که نتایجحاصل از تحقیق تاریخى با اتکا به منابع اصیل و بهرهگیرى از راى صاحبنظران بوده است .
مسئله عینیت:
ترکیب و سنتز تاریخى ضرورتا هنرى بسیار درونزاد مىباشد، زیرا مستلزم درک و دریافتشهودى از روابط و اشکال موجود در یک رشته پیچیده از وقایع و نیز هنر تالیف و تصنیف روایى است . تبیینها وداورىها ممکن است متاثر از ویژگىهاى شخصیتى، تجارب فردى، مفروضات و ارزشهاى اخلاقى خود مورخ باشد . در این خصوص به طور مسلم تفاوتهاى فردى میان مورخان و نیز اختلاف نظر بحث وجدلهاى پر کش و قوس علمى میان مورخان مکتبها یا ملیتهاى مختلف به ویژه در مورد و قایع مهم، وجود داشته است . تقلیل وتنزل اولیه وقایع پیچیده گذشته نزدیک به الگوهاى قابل درک و فهم کارى است دشوار و ذهن گرایانه و این امر - حتى بیشتر از تاریخ ادوار قدیمىتر - در معرض مباحثات و جانبدارىهاى شدید میان مورخان مکاتب مختلف مىباشد . ازآنجا که انسان عهدهدار بیان فرایند گذشته تاریخى در قالب روایتى معنادار و معقول است هرگز نمىتوان در انتظار حصول عینیتى تام و تمام بود . وارونه نمایى و قلب واقعیتها به دلیل وجود تعصبات و جانبدارىهاى صریح و روشن مطابق با مقاصد و تصورات پیش پنداشته، خصوصا در حکومتهاى دیکتاتورى و در شرایط سانسور یا تحت فشار ناشى از تضادها و تعارضات ملى و میهنى امرى مرسوم و معمول مىباشد . عینیت نسبى، به آزادى مورخ ونیز تمایل وى به رویارویى با واقعیتها بستگى دارد . خواه این واقعیتها براى او رضایتبخش باشد و خواه نباشد . اما تمام استنتاجهاى تاریخى نسبىاند، زیرا مشروط و مقید به شرایط زمانى، مکانى و هویت مورخ مىباشند . بنابراین، بهتر است که مورخ به این امر اعتراف و اذعان داشته باشد و فرضیات خود را به وضوح روشن و معین نماید، نه اینکه [علىرغم ] جانبدارىهاى غیر عمدى و نادانسته، به عینى گرایى مطلق تظاهر کند .
از آنجا که تاریخ در بردارنده یک عنصر ذاتا ذهنى است، هرگز حقیقت نهایى هیچ موضوع و مساله مهمى نوشته نمىشود . مورخان بعدى [مسلما] با در اختیار داشتن منابع و مراجع دیگر و نیز با علایق، گرایشها، حدسها ونظریات جدید به تحقیق در تاریخ خواهند پرداخت . آنان سؤالات جدیدى راطرح خواهند کرد ونیز منابع و مدارک تازهاى کشف خواهند نمود . و بالاخره، به دلیل کاستىهاى موجود در خود منابع، هیچ گاه حقیقتبه طور کامل روشن نخواهد گشت . نسلهاى نو و اقوام و ملتهاى دیگر همواره این آمادگى را خواهند داشت تا بینشهاى جدید و تفسیرهاى نوینى از گذشته عرضه نمایند .
فلسفه تاریخ:
این نظر که تاریخ یک کل معنادارى را تشکیل مىدهد مختص اندیشه غربى از صدر مسیحیت تا قرن بیستم بوده و فصل ممیزه برداشتهاى غربى از تاریخ با تفکر دورى (Cyclical) خاور نزدیک پیش از مسیحیت، و نیز با اندیشههاى غیر غربى و بخش اعظم اندیشههاى یونان باستان است . نوشتجات پیامبرانه عهد عتیق، تاریخ را حرکتى جهتدار به سوى هدفى موعود مىداند . دیدگاه مسیحیت قرون وسطى، که به بهترین وجه در کتاب شهر خداى سنت اگوستین (St. Augustine) آمده است، تاریخ را به مثابه نمایش رستگارى انسان تلقى مىکند . اما در تاریخ هرگز به تحقق این وعده بر نمىخوریم، بلکه تنها در وراى تاریخ است که تحقق آن را شاهدیم; ایدهاى که بعدها در قرن بیستم، متفکران پروتستان نظیر رینولد نیبور (Niebuhr Reinhold) آن را پى گرفتند . عصر روشنگرى، برداشت مسیحیت از مشیت الهى را عرفى کرد، اما گفتگو از تاریخ به منزله فرایندى در جهت رستگارى بشر ادامه یافت و به عقلانیت فزاینده تفکر انسان و حیات اجتماعى انسان انجامید .(در اینجا منظور از «عقلانیت» تنها جنبه استدلال علمى و منطقى نیستبلکه به گونهاى هنجارى، منظور شرایطى است که براى انسان امکان رشد انسانیت را به کاملترین شکل فراهم مىکند .)
ما مىتوانیم میان سه نوع بسیار متفاوت از فلسفه نظرى تاریخ در قرون 18 و 19 تمایز قایل شویم . این سه عبارتند از: پوزیتیویسم، ایده آلیسم آلمانى و تاریخىگرى یا مکتب اصالت تاریخ; اگر چه این اصطلاحات تا قرن نوزدهم عملا کاربردى نداشت . نوع چهارم فلسفه نظرى تاریخ، مارکسیسم است که عناصر اصلى آن ماخوذ از اندیشه پوزیتیویستى و ایده آلیستى است .
پوزیتیویسم (positivism) :
و حس گرایى جان لاک (John . Locke) بود به امکان ارائه علمى درباره جامعه به گونهاى که روشها و تعمیمهاى آن همانند علوم طبیعى باشد و قوانین تکامل تاریخى را قاعدهمند کند عقیده داشت . پوزیتیویسم آن گونه که توسط اگوست کنت (Auguste Comte) گسترش یافتبر این عقیده بود که تمام حیطههاى دانش بشرى رفته رفته مرحله تفکر الهیات مابعدالطبیعى و پس از آن متافیزیک نظرى را پشتسرگذاشته و به مرحله دانش تجرى «اثباتى» یا علمى مىرسند .
علاوه برآن، پوزیتیویسم بر آن بود که پیشرفت دانش این نکته را آشکار خواهد ساخت که واقعیت تابع قوانین علمى تکامل بوده و ظهور علم جامعه، یعنى آخرین قلمرو شناختیا دانش که باید اثباتى باشد پایه و اساسى براى سامان علمى جامعه انسانى فراهم خواهد ساخت . متفکرانى با آرمانهاى سیاسى گوناگون نظیر مارکى دو کندورسه (Condorcet Marquisde) ، کنت ( Comte) و هربرت اسپنسر (Spencer Herbert) بر این امر توافق داشتند که این تکامل نه تنها در پیشرفت فنى و مادى، بلکه درآزادى بشر از خرد ستیزهاى تاریخ به ویژه جنگ نیز مىتواند، خود را نشان دهد .
ایده آلیسم آلمانى (German Idealism) :
ایده آلیسم آلمانى و تاریخىگرى در مقابل پوزیتیویسم، با صراحت تمام قلمرو علوم فرهنگى و تاریخ را از علوم طبیعى جدا مىکرد . ایده آلیسم آلمانى که برجستهترین نمایندگانش ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) ، یوهان گوتلیب فیخته ( Fichte Johann Gottlieb) و گئورگ ویلهم فریدریش هگل (Friedrich Hegle Georg Wilhelm) بود، تاریخ را به منزله فرایندى مىدید که در آن انسان و نهادهاى اجتماعى به طور فزایندهاى با عقلانیتسازگارى مىیابد .
هگل فرایند تاریخ را مطابق با منطق مىدانست . اما منطق در نزد هگل یک فرایند فکرى انتزاعى صرف نبود، بلکه یک جنبش یا ایده مطلق (absolute Idea) خود را از اندیشه انتزاعى صرف، به واقعیتى عینى که در نهادهاى انسانى تجلى پیدا کرده است مبدل مىسازد . هگل با کانت در این زمینه هم عقیده بود که فرایند فوق مطابق کنشها و افعال برنامهریزى شده انسان واقع نمىشود، بلکه به واسطه تضادها و تناقضات ذاتى موجود در جامعه صورت مىگیرد . هگل قائل به وجود نوعى تنش یا تصادم دیالکتیکى میان آنچه که واقعا موجود استبا آنچه عقلا مىبایست موجود باشد، بود . از دید او عقلانیت ناقص نهادهاى موجود باعث نفى آنها و ظهور نهادهاى جدید خواهد شد و این نهادها [هر چند] معرف مرتبه عالىترى [از عقلانیت ] هستند، اما در این مرحله نیز نقصان عقلانیتبه نوبه خود باعث نفى [نهادهاى جدید] خواهد شد .
هگل مىنویسد: «تاریخ جهان» عبارت است از «پیشرفت آگاهى نسبتبه آزادى» . اما آزادىاى که او بر آن تاکید دارد به طور انتزاعى فاقد معنا است، بلکه این آزادى در نهادهاى عینى تاریخى تجسم پیدا مىکند . این امر هگل را به نتیجهاى اساسا محافظه کارانه سوق داد مبنى بر این که نهادهاى موجود به عنوان محصول تاریخ، معرف عالىترین مرحله عقلانیتبه شمار مىروند و این که دولتبه عنوان محصول این فرایند در واقع «تحقق اندیشه اخلاقى» به شمار مىرود .
مارکسیسم (marxism) :
و فردریک انگلس (Friedrich Engels) با رد ایده آلیسم هگل، به مفهوم دیالکتیک هگلى معناى انقلابى بخشیدند . مارکس در نوشتههاى اولیه خود در دهه 1840 بر این امر تاکید مىورزید که انسان را مىبایستى به عنوان موجودى اجتماعى نگریست که پیوسته در محیط طبیعى و اجتماعى خود تغییراتى ایجاد مىکند . از دید مارکس، همانند هگل، کلید تحول تاریخى در کشمکش دیالکتیکى قرار دارد که به واسطه از خود بیگانگى انسان از «اصل» یا «انسانیت» خود به وجود آمده است . در نزد مارکس، از خود بیگانگى عمدتا معطوف به قلمرو افکار و اندیشهها نمىشود، بلکه به عمل انسانى، و به ویژه به اقتصاد معطوف است .
ماتریالیسم دیالکتیک موجود در نوشتههاى متاخر مارکس و انگلس به علم گرایى پوزیتیویسم قرن 19 نزدیکتر شد . آنها تلاش کردند تا پیشرفت اجتماعى را در قالبهاى ماتریالیستى تبیین کنند، همانند تغییرات قانونمندى که از تناقض بین «زیربناى» اقتصادى جامعه (نیروهاى مولد) و «روبناى» شرایط مالکیت، نهادهاى سیاسى - اجتماعى، و ایدئولوژى ناشى مىشود . این تغییرات به فرجامى انسانى منتهى خواهند شد; یعنى تحقق جامعه بىطبقهاى که در آن «تکامل آزادانه هر فرد مبناى تکامل آزادانه همگان خواهد بود» .
تاریخ گرایى (Historicism)
تاریخ گرایى یا مکتب اصالت تاریخ، در مقابل پوزیتیویسم و ایده آلیسم آلمانى، دربردارنده مفهوم (note) ضد نظرى برجستهاى است . یوهان گاتفریدفنهردر (johann Gottfriedvon Herder) در کتاب «اندیشههایى درباره فلسفه تاریخ بشر» (56833) [اندیشه ] سیر تک خطى در تاریخ را رد مىکند . از دید هردر تکامل هر ملتى مطابق با اصول تحول درونى همان ملت مىباشد; اصولى که در روحیه یگانه و منحصر به فرد همان ملت تجسم مىیابد و خود را در ادبیات، هنر، مذهب و نهادهاى اجتماعى نشان مىدهد . هدف و غایتبشر تحقق انسانیتخود است . اما این هدف خود را در پیشرفتبه سوى غایت و سرانجامى ظاهر نمىسازد، بلکه تاریخ خود را در تکامل استعدادها و توانایىهاى ذاتى و طبیعى موجود در نبوغ هر ملتى متحقق مىسازد . با این وجود، این امر به طور ضمنى اشاره به این دارد که تاریخ فرایندى عقلانى و معنادار مىباشد . طبق دیدگاه ویلهلم فون هومبولت ( Humboldt Wilhelmvon) هریک از تفردها) (individuaLities اعم از اشخاص یا جوامع که تاریخ را مىسازد، تبارز عینى ایدهاى واحد به شمار مىرود . لئوپولدفنرانکه (Leopoldvon Ranke) بنیان گذار تحقیقات تاریخى نوین معتقد است که هر ملت (state) معرف یک «ذات و حقیقت معنوى» [و ] یک «اندیشه الهى» است .
مفروضات روش شناختى تاریخ گرایى از سوى شمارى از مورخان و نظریه پردازان اجتماعى قرن 19 و 20 نظیر یوهان گوستاودرویزن (Droysen Johann Gustav) ویلهلم دیلتاى (Wilhelm Dilthey) ، ارنست ترولچ)، Ernst و فردریک ماینکه (Friedrich Meinecke) شرح و بسط داده شد . آنها استدلال مىکردند که چون علوم فرهنگى و تاریخ به اراده و نیات مىپردازند، از لحاظ روش اساسا با علوم طبیعى متفاوت اند . اولى در جستجوى فهم و درک شهودى یک پدیده واحد است، در حالى که دومى در پى تعمیم بخشىهاى تبیینى از شباهت موجود در رفتار است . هر گونه تلاش براى فرو کاستن تاریخ به یک قالب یا الگو، به منظور به کار بستن مفاهیم و تعمیمها براى افراد تاریخى، در واقع تخلف و نقض واقعیت موجود است . مورخ باید به گونهاى شهودى درباره واقعیت تاریخى به تامل بپردازد تا گذشته را احیا نموده و به تجربه مجدد در آورد . فرایند فهم و درک، فرایندى است ذهنى که در یک بستر تاریخى رخ مىدهد و نه تنها متضمن توانایىها و استعدادهاى عقلانى ناظر تاریخى است، بلکه متضمن شخصیت کلى وى در درک شخصیت کلى یا روح موضوع مورد مطالعه تاریخى او است . تمام شناختها و ارزشها جریانى فرهنگى هستند .
این دیدگاه مىبایستبه ذهنیتباورى اخلاقى و معرفتشناختى منتهى شود . اما در اینجا یک بحث نظرى در ارتباط با نظریه تاریخ گرایى کلاسیک مطرح مىشود . و آن اینکه: فهم تاریخى امکانپذیر است، زیرا مورخ و موضوع مورد مطالعه وى هر دو بخشى از فرایندى هستند که پایه و اساس آن در اراده خداوند، یا از دید نویسندگان متاخر نظیر دیلتاى، در «جریان زندگى» است .
نقد (Critique)
تمام فلسفههاى تاریخى که تاکنون از آنها سخن به میان آمده است از جمله مارکسیسم، به طور یکسان در معرض انتقاد مىباشند . این فلسفههاى تاریخ، به ماهیت اخلاقى واقعیت معتقدند و تاریخ را به زبان غایتشناختى و بر حسب توانمندىهاى بالقوه ذاتى در فطرت انسان براى تحقق بخشیدن به آن مىنگرند . اما هیچ گونه مدرک تجربى براى این فرض خوشبینانه وجود ندارد . در واقع تاریخ مىتواند تهى از مقصد و غایتى غیر از آنچه که انسانها براى آن در نظر گرفتهاند باشد . پوزیتیویسم و ماتریالیسم دیالکتیکى برآنند که کاربرد روش علمى درمطالعه جامعه، ضرورتا جهانى را آشکار خواهد ساخت که مىتوان آن را به قوانین علمى تکامل تقلیل داد . به همین قیاس، ایده آلیسم هگلى نیز معتقد است که پویش عقلى در تاریخ، ساختار عقلانى تاریخ را آشکار خواهد ساخت . تاریخىگرى از تلاش براى تقلیل تاریخ به قانون اجتناب ورزید; اما به دلیل تاکید بر نقش تفکر شهودى و نفى معیارهاى عقلانى که به واسطه آنها درک و شهود مىتواند معتبر تلقى شود، خود را در معرض ذهنیت گرایى معرفتشناختى بنیادینى قرارداد .
نظریههاى دورى یا چرخهاى (Cyclical Theories)
در اواخر قرن 19 همزمان با این که تفکر اجتماعى چشم اندازى طبیعت گرایانه یافت، عقیده به تاریخ به عنوان یک فرایند معنادار به گونهاى فزاینده زیر سئوال رفت . اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler) معتقد بود که تاریخ مشتمل بر شمارى از تمدنها است که هر کدام در نوع خود بى نظیر بوده و همه این تمدنها از زایش تاشکوفایى و زوال، ادوار تکاملى مشابهى را پشتسر مىگذارند . او در کتاب افول غرب (1922- 1918) با عقیده خودپسندانه تفکر ایده آلیستى و پوزیتیویستى آلمان که تمدن غرب را نقطه اوج تاریخ بشر مىدانست، درافتاد و خواستار برداشتى کوپرنیکى از تاریخ گردید; برداشتى که مطابق آن تمدن غرب صرفا یکى از بى شمار تمدنهاى بشرى به حساب مىآمد و از جایگاه مساوى با سایر تمدنها برخوردار بود; تمدنى که [ در واقع ] از قبل روبه افول نهاده بود . فلاسفه کلاسیک قائل به پیشرفت، جهان وطنى، صلح گرایى، انسان گرایى و رشد علم و فن آورى را به عنوان محصول و برآیند تمدن مىدانستند; در حالى که اشپنگلر اینها را نشانههاى فساد فرهنگى و پیروزى عقلانیتبى روح بر روحیه خلاق مىدانست . آرنولد توینبى (ArnoldToynbee) جبر گرایى افراطى اشپنگلر و نفى دموکراسى از جانب او را رد کرد . او در کتاب بررسى تاریخ (1954- 1934)، تاریخ را به عنوان یک فرایند مکشوف دانست که در آن هر تمدن تا زمانى به رشد و تعالى خود ادامه مىدهد که بتواند فعالانه به چالشهاى پیاپى پاسخ دهد، اما اگر نتواند به گونهاى موفقیتآمیز از عهده این چالشها بر آید، محکوم به «شکست» است . با وجوداین توین بى در نوشتههاى بعد از جنگ جهانى دوم دیگر بر این عقیده نبود که فروپاشى تمدن غرب قبلا اتفاق افتاده است . اکنون او بقاى غرب را وابسته به توانایى آن در برخورد با چالشهاى سیاسى و معنوى جنگ در عصر تکنولوژى هستهاى و جوامع تودهاى مىدانست . وى به این نتیجه رسید که حداقل در حوزه دینى پیشرفت مداومى وجود دارد که موجب استعلاى تمدن مىشود .
اشپنگلر و توینبى تلاش مىکردند تا استدلالهاى خود را بر زمینههاى علمى بنا نهند، از جمله این که: اشپنگلر بر اساس قیاس بین دورههاى حیات فرهنگها و ادوار حیاتى موجودات زنده بیولوژیک، و توینبى بر مبناى دادههاى تجربى استدلال مىکردند . با وجود این، استدلال مشابهى را که مىتوان علیه پوزیتیویستها و ایده آلیستهاى آلمانى انجام داد، مبنى بر اینکه آنان در صدد انطباق مدارک و شواهد تجربى گزینش شده با طرح از پیش تعیین شده تاریخ بودند، علیه نظریه پردازان ادوارى تاریخ نیز اقامه نمود .
گرایشهاى جدید Modern Trends)
تا قرن بیستم بسیارى از نظریه پردازان نه صرفا معنامندى فرایند تاریخى، بلکه حتى نفس امکان شناخت تاریخى عینى را نیز زیر سئوال بردند . فیلسوف نئوکانتى، هاینرش ریکرت (Heinrich Rickert) معتقد بود که شناخت تاریخى، ضمن آن که ضرورتا امر اختیارى ذهنى نیست، همواره نوعى ساخت ذهن [ذهنیتپردازىهاى ما نسبتبه گذشته ] است، نه بازسازى عملى گذشته . فیلسوف ایتالیایى، بندتوکروچه (Benedetto Croce) تاریخ را به مثابه باز آفرینى تجربه گذشته در ذهن مورخ توصیف مىکرد، و مورخ و فیلسوف انگلیسى، رابین جورج کالینگوود (Robin G . Collingwood) حتى فراتر از این رفت و چنین استدلال کرد که هدف خاص مورخ آن است که افکار عاملان تاریخ را در ذهن خود مجسم و زنده کند . بروز این تحولات در اندیشه تاریخى به ویژه در دنیاى انگلیسى زبان باعث تغییر فلسفه نظرى تاریخ به فلسفه انتقادى تاریخ، یعنى تحلیل معضلات دانش تاریخى شد . بدین ترتیب بود که از اواسط قرن بیستم، ذهن بسیارى از فیلسوفان معطوف به مسایلى از این دستشد: الف) تبیین در تاریخ (کارل گوستاو همپل [Carl G. Hempel] ، کارل پوپر [Karl Poper] ، ویلیام درى، [William Dray] ، مایکل اسکرایون، [Michael Scriven] ب) مسئله عینیت در دانش و شناخت تاریخى (ارنست نیگل، [Ernest Nagel] ، آرتور ، ریمون آرون .) [Raymond Aron] اگر چه فلسفه انتقادى تاریخ در واقع هیچ تفاوتى از فلسفه علم یا معرفتشناسى (نظریه شناخت) ندارد، با این حال، مسایل مربوط به روش، شناخت، واقعیت و ارزش که از جمله علایق اصلى فلسفه نظرى تاریخ است نیز در آن مطرح مىشود . در حقیقت، فلسفه انتقادى تاریخ، فلسفه نظرى تاریخ را وادار مىسازد تا پیش فرضهاى (presuppositions) نظرى خود را مورد باز بینى مجدد قرار دهد .
با وجود این، نه عقیده به جهت دار بودن تاریخ از بین رفته و نه این برداشت پوزیتیویستى که جهت مذکور در تشکیلات عقلانى حیات نهفته است، زایل شده است . از دید جامعه شناس آلمانى، ماکس وبر، این فرایند عقلانى شدن در کل تاریخ غرب نفوذ کرده است، به این صورت که در سطح فکرى، به اسطوره زدایى مداوم و علمى شدن تمام جهان بینىها، و در سطح نهادى، به عقلانى شدن یا دیوان سالارى فزاینده در راستاى کارآمدى انجامیده است، اما این تحول معرف هیچ گونه پیشرفت اخلاقى نبوده است . حال عقل نه به عنوان کلید هنجارها، بلکه به مثابه یک ابزار تحلیلى تلقى مىشود و همان طور که اشپنگلر نیز گفته است، پیوندهاى ما قبل عقلانى، جامعه را نابود مىسازد . بنا به نظر یکى دیگر از جامعه شناسان آلمانى، کارل مانهایم، عقلانى شدن کارکردى زندگى مدرن، به رهایى رو به تزاید نیروهاى غیر عقلانى منجر مىشود . این دیدگاه بدبینانه نسبتبه تاریخ در مجادله فروید که تمدن را اساسا در نزاع با طبیعت غریزى انسان مىدانست نیز منعکس است . تمدن تمایل انسان را براى کسب لذت سرکوب مىکند، اما نفس سرکوب نیروهاى مخرب غریزه مرگ که تهدید کننده است را شدت مىبخشد .
متفکران نئوفرویدى نظیر نورمن براون (Norman Brown) و هربرت مارکوزه) (Herbert Marcuse که تحت تاثیر اندیشههاى مارکس جوان بودند، به بیگانگى کامل انسان در یک جامعه بیش از پیش صنعتى اشاره مىکردند و درباره امکان تحقق تمدن غیر سرکوبگر اندیشه و تامل مىکردند، اما آنها برخلاف مارکس، بر این عقیده نبودند که در یک جامعه از نظر فنى پیشرفته، با ابزار پیچیده سلطه آن، تناقضات موجود در جامعه مستقر، نیروهاى تاریخى آزادى بخشى را خواهد آفرید که موجب تحول آن خواهند شد . دیگران نظیر متفکر فرانسوى، ریمون آرون، کمتر بدبین بودند . آنها گسترش تمدن صنعتى غرب را که عقلانى شدن سازمان اجتماعى را در پى داشتبراى کل جهان در نظر مىگرفتند . این امر از سوى متفکران پوزیتیویست قرن 19 پیش بینى شده بود، اما متفکران جدید، بر خلاف آنان، امکان کنار گذاشتن بقایاى عدم عقلانیت از حوزه سیاسى را زیر سئوال مىبردند.
پىنوشت:
×) دانشجوى دکترى تاریخ ایران اسلامى - دانشگاه تهران
1. مقاله حاضر ترجمه بخشى از مدخل [History] دایرةالمعارف معروف و معتبر آمریکا، با مشخصات ذیل مىباشد:
2. the Encyclopedia Americana Internationaledition, Copyright Vol, 14, pp. 226-229, 242-244.
گفتنى است که این مدخل حاوى یک مقدمه و پنجبخش است: مقدمه، 1- روششناسى، 2- تاریخنگارى در غرب، 3- تاریخنگارى در اسلام، 4- تاریخنگارى در آسیا، 5- فلسفه تاریخ . از این بخشهاى مقدمه و روششناسى (تا لیف Robert V.Da-niels و و G. Iggers Georg) به جهت اهمیتى که از حیث روش تحقیق در تاریخ و فلسفه تاریخ دارند ترجمه شدهاند.