«راشد الدین سنان» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جنبش اسماعیلیه پویاترین و قوىترین جنبش شیعى در جهان اسلام در قرون میانه بوده است و هنوز هم با رهبرى امام وقتخود آقاخان به طور فعال سازماندهى مىشود . از زمان خلافت فاطمى در آفریقاى شمالى و مصر و امامت نزارى در الموت، اسماعیلیان چالش سیاسى و معنوى بىسابقهاى را با مذهب تسنن و اقتدار و نفوذ حاکمان سلجوقى و خفاى عباسى بروز دادند . بخشى از اسماعیلیان نزارى نیز به رهبرى شیخ الجبل در شام و در تکاپو با صلیبیون و سلسلههاى زنگى و ایوبى دعوت اسماعیلى را تداوم بخشیدند . مقاله حاضر به بررسى زندگى بزرگترین و شجاعترین رهبر اسماعیلى شام در قرن ششم هجرى - سیزدهم میلادى - به نام راشدالدین سنان اختصاص دارد .
ابوالحسن راشدالدین سنانبن محمد در سال 528 ه در یکى از روستاهاى بصره و از پدر و مادرى امامى مذهب زاده شده . در همان جا به کیش اسماعیلى در آمد و رهسپار الموت گشت و مشمول عنایت محمد فرزند کیا بزرگ امید قرار گرفت . (1) کمالالدینبن عدیم حلبى تاریخ نگار شامى معاصر سنان و نیز ابوفراس منیقى که شرح حال رهبر نزاریان شام را به رشته تحریر در آورده، با تفاوتهایى، چگونگى تغییر آیین و مسلک سنان و ورود به الموت و سپس شام را از زبان خود وى چنین نقل مىکنند: «من در بصره بزرگ شدهام . پدرم از معارف شهر بود . در آنجا بود که این عقیده در من رخنه کرد . آن گاه بین من و برادرانم اتفاقى افتاد که مرا مجبور به ترک آنان کرد . بدون زاد و راحله و یا مرکب عزم سفر کردم . راه را در پیش گرفتم و رفتم تا به الموت رسیدم و بدان داخل شدم . حکمران آن کیا محمد بود و او دو پسر به نامهاى حسن و حسین داشت . او مرا با فرزندان خود به مدرسه فرستاد و در خوراک و پوشاک و مدرسه و پرورش و همه آن چیزهایى که کودک نیازمند آن استبا من چنان رفتار نمود که با پسران خویش رفتار مىکرد . من در الموت ماندم تا آن که کیامحمد درگذشت و پسرش حسن جانشین او گشت . حسن به من فرمان داد که به شام بروم و من هم چنان که از بصره به الموت عزیمت کرده بودم، از الموت عازم شام شدم . حسن به من نامه و فرمانهایى داده بود . چون وارد موصل شدم در مسجد نجاران توقف کردم و شب را در آن جا گذرانیدم و سپس به راه خویش ادامه دادم و دیگر در هیچ شهرى توقف نکردم تا به رقه رسیدم . براى یکى از رفیقان آن جا نامهاى داشتم . نامه را بدو دادم و او براى من توشه راه فراهم ساخت و اسبى تا حلب کرایه کرد . در آن جا رفیقى دیگر را ملاقات کردم و نامهاى هم بدو دادم . او نیز برایم مرکبى کرایه کرد و مرا به کهف فرستاد . حسن به من فرمان داده بود که در این قلعه بمانم و من در آن جا ماندم تا شیخ ابومحمد رئیس دعوت در کوهستان در گذشت . خواجه علىبن مسعود، بدون فرمان الموت، ولى با موافقت عدهاى از رفیقان، به جاى او نشست . آن گاه رئیس ابومنصور که از بستگان شیخ ابومحمد بود با رئیس فهد توطئه کردند و کس فرستادند تا خواجه علىبن مسعود را در هنگامى که از حمام بیرون مىآمد با کارد زد . پیشوایى در میان آنها به صورت مشورتى باقى ماند و قاتلان دستگیر و زندانى شدند . آن گاه فرمان از الموت در رسید که قاتل را به سیاست رسانند و رئیس فهد را آزاد سازند . همراه این فرمان پیام و حکمى نیز بود که مىبایستبر رفیقان خوانده شود» . (2)
در همین ایام بود که حسن دوم جانشین محمدبن کیابزرگ، بر بلندىهاى الموت ظاهر شد . با ظهور حسن دوم که به تعبیر جوینى «به هر وقت رسوم شرعى و قواعد اسلامى را که از عهد حسن صباح التزام آن نمودى، مسخ و فسخ جایز مىداشت» ، (3) قیامت اعلام شد; «اکنون قیامت فرا رسید و امروز دیگر روز حساب است نه عمل، و لذا اگر کسى در روز قیامت، حکم شریعتبه کار دارد و بر عبادات و رسوم مواظبت نماید، نکال و قتل و رجم و تعذیب بر او واجبتر باشد» . (4)
به قول هاجسن، وى در یکى از روزهاى ماه رمضان، در سالگرد شهادت على علیه السلام مردم را از اطراف و اکناف به مجمعى که از آن زمان به بعد، عید قیامت نامیده شد فرا خواند . (5) هاجسن در ادامه از زبان رشیدالدین فضلالله مىنویسد: «در هفدهم رمضان سنه تسع و خمسین و خمسمائه بفرمود تا اهالى ولایات خود را در آن روزها به الموت استحضار کردند، در میدان مصلا مجتمع شدند و چهار رایتبزرگ از چهار لون سپید و سرخ و زرد و سبز که آن کار را مرتب کرده بودند، بر چهار رکن منبر نسب کردند و خداوند على ذکرهالسلام، جامه سفید پوشید و عمامه سفید، نزدیک نصفالنهار از قلعه برون آمد و از دست راست منبر درآمد و به آهنگى هر چه تمامتر بر سر منبر شد و سه بار سلام کرد; اول بر دیلمیان که [مرکز جمع بودند] و دیگر به خراسانیان، یا قهستانیان [بر دست راست]، دیگر به عراقیان [بر دست چپ]، و لحظههایى بر سر پاى بنشست و باز برخاست و شمشیر حمایل کرده به آواز بلند گفت: الا اى اهل العالمین از جن و انس و ملائکه! او بر منبر رفت و آن گاه خطبهاى به لغت عربى ایراد کرد چنان که حاضران دقت آوردند، به این اسم که سخن امام است . و یکى [فقیه را محمد بستى] که بر عربیت آگاه بود بر پایه منبر نصب کرده بود تا ترجمه آن الفاظ به پارسى با حاضران مىگفت و تقریر مىکرد . و مضمون خطبه بر این منهاج که حسنبن محمد بزرگ امید خلیفه و داعى و حجت ماست، باید که شیعه ما در امور دینى و دنیوى مطیع و متابع او باشند و حکم او محکم دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند که مولانا ایشان را شفیع شد و شما را به خدا رسانید و از این نمط فصلى مشبع بر خواند و بعد از انشاد و ایراد، از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز عید بگزارد و خوان بنهاد و قوم را بنشاند تا افطار کردند و اظهار رب و نشاط بر رسم اعیاد، و گفت امروز عید است [یعنى عید پایان روزه، که در پایان ماه رمضان است ] و از آن گاه باز، ملاحده هفدهم رمضان را عید قیام خواندندى، در آن روز به راح و راحت و انواع و شعف نمودند و به لهو و تماشا تظاهر کردندى» . (6)
هاجسن ادامه مىدهد: «هفتاد روز بعد، در مؤمن آباد قهستان، انجمن دیگرى تشکیل گردید . منبر را به همان سیاق ترتیب دادند و بر آن جا، خطبه و سجل و فصل که حسن فرستاده بود برخواندند . در این خطبه حسن اظهار نموده بود که همان طور که پیش از این، مستنصر خلیفه خدا بر روى زمین بود و حسن صباح خلیفه او، اینک من که حسنم مىگویم: خلیفه خداى بر روى زمین منم، خلیفه من این رئیس مظفر است و باید که فرمان او برند و کلام او کلام ما دانند و آن چه او گوید دین و حق دانند . در این مراسم، حسن سه بدعت انقلابى وضع کرد و از آن لحظه باز، این هر سه، به درجات گوناگون مورد قبول اسماعیلیان نقاط مختلف قرار گرفت . نخست آن که: تنها به مقام داعى بسنده نکرد، بلکه خویشتن را خلیفه و فرمانرواى منصوب از جانب خداوند اعلام کرد . دو دیگر آن که: به دوران فرمانروایى شریعتخاتمه داد . سه دیگر آنکه! صلاى قیامت در داد و فرا رسیدن پایان جهان را اعلام داشت . هر یک از این اقدامات، جز واپسین آنها، دل و جرات فراوان مىخواست . اقدام وى براى آن که به عنوان خلیفه، در جامعهاى که خلیفه اگر مرتبه امامت هم داشت مىبایست از اعقاب و ذریه علىبن ابىطالب علیه السلام باشد، پذیرفته آید، امرى محصل بود . در عوض اقدام دوم او، یعنى پایان دادن به قدرت قانون و برداشتن قاعده شرح از دوش مردم، نه تنها از لحاظ دنیاى اسلام که شریعت اساس اخلاق جامعه بود . بلکه از لحاظ خود اسماعیلیان هم که تقوا و ورع قاعده کلى اجتماعى آنان بود، امرى دور رس و صعبالمنال بود . و بالاخره، تاکید ورزید که پایان جهان نه تنها نزدیک استبلکه عملا فرا رسیده است و آنان که از صمیم دل به نداى او جواب مثبت دادهاند، براى همیشه به زندگى انگیخته شده و آنان که گوش دل خود را به نداى او فراداشتهاند، اکنون به داورى فراخوانده مىشوند و به درکات عدم سرنگون خواهند گردید . با این سه بدعت، حسن یا مورد ستایش مردم قرار مىگرفتیا آلت استهزاى آنان مىشد; و به راستى، مورد ستایش قرار گرفت . معمولىترین نام وى، که صورت دعا و محمدتى عالى داشت على ذکرهالسلام بود» . (7)
به این ترتیب، «نظریه قیامت» جایگزین «عقیده تعلیم» شد . راشدالدین سنان رهبر نزاریان شام نیز دور قیامت را اعلام کرد . اما جلالالدین حسن نو مسلمان که بدعتحسن دوم را لغو کرد و خود را به اجراى شریعت ملزم داشت و به تعبیر ابوالقاسم کاشانى «شیعه خود را از الحاد، توبیخ و منع مبذول داشت و بر التزام ایمان و اسلام ساعى و راغب» ، (8) فضاى جدیدى را در نگرش سایر مسلمانان به اسماعیلیان پدید آورد . البته برخى مانند هامر پورگشتال خاورشناس اتریشى معتقدند که اظهار شریعت گرایى حسن نومسلمان از روى اخلاص نبوده بلکه سیاستى براى تجدید حیات دوباره فرقه بوده است .
هامر معتقد است: «بنابراین، احتمال قطع و یقین دارد که روى برگردانیدن حسن از کیش اسماعیلى و نومسلمانى او که در همه جا با سر و صداى زیاد تلقى شد و روى بر تافتن وى از الحاد چیزى نبود جز ریا و سالوس و یک نقشه ژرف و حساب شده براى استقرار مجدد عقاید فرقه اسماعیلى، که در نتیجه انتشار بىپرواى آنها اسماعیلیان مورد لعن علماى دین و تکفیر سلاطین قرار گرفته بودند و کسب عنوان شهریارى به عوض منصب خداوندگارى . ژزوئیتها هم چون پارلمان آنان را به اخراج بلد تهدید کرد و حکم اضمحلال آنها از دربار واتیکان صادر شد، وقتى که از همه طرف صداى مجالس و کشورها علیه اصول و سیاست اخلاقى آنها بلند شد، عقاید خود را در مورد مشروع بودن انقلاب و شاه کشى که بعضى از صاحب نظرانشان از روى بىخبرى و بىاحتیاطى بدان اشاره کرده بودند، انکار کردند و علنا اصولى را که باز مخفیانه به عنوان قوانین واقعى فرقه خود بدان عمل مىکردند، مردود شمردند» . (9)
راشدالدین پس از همراهى با «الموت» در اعلان قیامت و استقرار در شام، شروع به تحکیم مواضع و موقعیت نزاریان کرد و قلاع اسماعیلیه را بازسازى نموده و بر تعداد آنها افزود (10) و بر حفظ کیان نزارى در شام در مقابله با دشمنان سه گانه صلیبى، ایوبى و زنگى تدبیر جدید اندیشید . او ابتدا سفیرى به نزد «آمورى» پادشاه صلیبى بیتالمقدس فرستاد و از او تقاضا کرد مالیاتهایى که از طرف شهسواران پرستشگاه به نزاریان تحمیل شده را عفو کند و در عوض، نزاریان همراهى با صلیبىها را علیه نورالدین زنگى تضمین کنند . (11) آمورى این پیشنهاد را پذیرفت و قول داد در سفر هیات صلیبى به نزد «سنان» یا «شیخ الجبل» این تقاضا را محقق سازد . سفیران سنان که در بازگشت از بیتالمقدس به سمتشمال شام در حرکتبودند، در نزدیکى طرابلس از سوى شهسواران پرستشگاه که اولا ادعاى فرمانپذیرى صرف از پاپ را داشتند و ثانیا با وعده لغو خراج نزاریان مخالف بودند مورد حمله قرار گرفته کشته شدند . (13) البته «آمورى» براى حفظ رابطه دوستانه با نزایان، شهسواران پرستشگاه را تنبیه کرد و «به مرشد فرقه فرمان داد تا مرد خطا کار را تسلیم کند، ولى او زیر بار نرفت و بهانه آورد که او را جز به پیشگاه پاپ نزد هیچ کس نخواهد فرستاد تا همو دربارهاش داورى کند; زیرا جز شخص پاپ دیگرى اختیاردار فرقه او نبود . ولى آمورى خشمناکتر از آن بود که به اساسنامه فرقه وقعى گذارد . لذا با جمعى از سربازان خود عازم صیدا اقامتگاه مرشد و اصحاب وى شد و به قهر به میانشان رفت و والتر را ربود و در صور به زندان افکند . اسماعیلیان که از اجراى عدالت اطمینان یافته بودند پوزش شاه را پذیرفتند . در این بین، آمورى تصمیم گرفت تا از رم انحلال فرقه را تقاضا کند» . (14)
آن گونه که ویلیام صورى گزارش کرده، پس از این تنبیه، انحلال این گروه را از پاپ رم تقاضا کرد . (15) البته با مرگ آمورى در سال 570ه/1174م، مذاکرات رهبر اسماعیلیان شام با آمورى به نتیجه نرسید .
با مرگ نورالدین محمود زنگى در یازدهم و شوال 569ه1174/م . (16) که کمى قبل از مرگ آمورى پادشاه صلیبى واقع شد و صلاحالدین فرصتیکهتازى در صحنه جنگ صلیب را پیدا کرد، اسماعیلیان نیز نسبتبه پادشاه ایوبى بیشتر اندیشه کردند.
صلاح الدین ایوبى و فرمانرواى نزارى کوهستان
صلاحالدین ایوبى که با غلبه برفاطمیان مصر در سال 567ه/1171م، دولتسنى مذهب خود را در قاهره بنیانگذارى نموده بود، براى تحقق آرزوهایش ناگزیر بود شام را ضمیمه مصر کند . او برادرش سیفالدین موسوم به ملک عادل را در مصر باقى گذاشت و خود در اوایل سال 570ه/1174م . روانه شام شد . وى پس از دمشق متوجه دو شهر مهم مرکزى شام، حمص و حماه شد و آن دو را نیز تسخیر کرد . (17) در ادامه به سمتحلب رفت اما در آن جا متوقف شد; زیرا اسماعیل فرزند نورالدین زنگى با تدبیر وزیر مشاور اعظم خود «سعدالدین گمشتکین» از اسماعیلیان نزارى یارى خواست (18) و نزاریان نیز که صلاحالدین را به علت منقرض ساختن خلافت اسماعیلى مصر دشمن اصلى خود مىدانستند در صدد از بین بردن او برآمدند .
نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبى کردند; یک بار در جمادىالثانى سال 570ه/دسامبر 1174م . و بار دیگر در ذىالقعده سال 571ه/مى 1176م . که هر دو بار ناکام ماندند . (19) «صلاحالدین ایوبى» به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاههاى آنها خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند، (20) اما با وساطت «شهابالدین محمود حارفى» حکمران «حماة» و دایى صلاحالدین، روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودى نهاد .
درباره علت مصالحه صلاحالدین ایوبى با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزارى شام داستانهاى زیادى نقل شده است . این حکایات مبالغهآمیز که ظاهرا از زندگىنامه سنان به قلم ابوفراس منیقى و به نام «مناقب المولى راشدالدین سنان» گرفته شده بیانگر شخصیتشبه افسانهاى او و ترس صلاحالدین ایوبى از وى مىباشد . از مورخان معاصر عرب، «قدرى قلعهچى» (21) و از تاریخنگاران اروپایى، «برناردلویس» (22) این حکایات را نقل کردهاند . وقتى صلاحالدین نامهاى به سنان نوشت، رئیس اسماعیلیان پاسخ داد: «نامه تو را از سر تا پاى خواندیم و از تهدیدهاى زبانى و عملى تو آگاه گشتیم و قسم به خداوند که این شگفتآور است که وزوز مگسى، فیلى را بستوه آورد و یا گزش پشهاى سنگى را آزار رساند . دیگران پیش از تو از این سخنان بسیار گفتند و ما آنها را نابود ساختیم و کسى نتوانستیاریشان کند . آیا تو حق را نیستخواهى کرد و باطل را یارى خواهى نمود؟ «و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون» . اینها امیدهاى باطل و خیالهاى واهىاند، زیرا اعراض نمىتوانند جواهر را نابود سازند; همچنان که نفس و روح را بیمارى مضمحل نمىسازد . اما اگر به ظاهر که به وسیله حواس درک مىشود بازگردیم و باطن را که به وسیله عقل ادراک مىگردد به کنار گذاریم بهترین مثال را در پیغمبر خدا مىیابیم که فرمود «هیچ پیامبرى رنجى را که من بردهام نبرده است» . تو مىدانى که بر سر اولاد و خاندان و عشیره او چه آمد; اما وضع تغییر نکرده و نهضت اسلام شکست نیافته است . سپاس خداى را در آغاز و انجام; ما ستم کشیدهایم و ستمگر نیستیم; محرومیم و محروم کننده نیستیم; چون «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» . تو از جنبه خارجى کار ما آگاه و صفت مردان ما را مىشناسى و مىدانى آنها چه کارهایى را مىتوانند در یک لحظه انجام دهند و چگونه مرگ را به آغوش باز مىجویند; «قل فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» . یک ضربالمثل عامیانه مىگوید: «آیا بط را از طوفان بیم مىدهى» . آماده بلا باش و جامعه براى مقابله با مصیبت در برکن، زیرا من تو را در میان یارانتشکست مىدهم و از تو در خانهات انتقام مىستانم، و تو چون کسى خواهى بود که نابودى خود را در خود دارد; «ماذلک علىالله بعزیز» . وقتى که این نامه ما را مىخوانى از ما بر احتیاط باش و در کارهایت جانب اعتدال را رعایت کن و ابتداى سوره «نحل» و انتهاى سوره «ص» را بخوان» . (23)
لویس ادامه مىدهد: حیرتانگیزتر از این، داستانى است که کمالالدین از زبان برادرش نقل مىکند: «برادرم، که خداى بر او رحمت کناد، به من گفت که سنان رسولى به نزد صلاحالدین که خدایش رحمت کناد، فرستاد و به وى فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد . صلاح الدین دستور داد تا وى را جستوجو کنند و چون چیز خطرناکى با او ندیدند صلاحالدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید; اما رسول گفتخداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم صلاحالدین فرمان داد که همه جز دو نفر از مملوکان بیرون رفتند . آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوى . رسول گفت: به من گفتهاند که پیام را جز در خلوت نگذارم صلاحالدین گفت این دو نفر مرا ترک نمىگویند، خواهى پیامت را بازگوى و خواهى بازگرد . رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمىفرستى؟ صلاحالدین گفت: من آنها را چون پسران خود مىدانم و من و آنها از یکدیگر جدایى نداریم . آن گاه رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلى و شمشیرهاى خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جاى آوریم . سلطان صلاحالدین، که خدایش رحمت کناد، متحیر ماند و رسول حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد صلاحالدین، که خدایش رحمت کناد، متمایل به صلح با سنان شد و با وى روابط دوستانه برقرار ساخت . و الله اعلم . (24)
برخلاف روابط حسنه ایوبیان و اسماعیلیان، اتابکان زنگى که هنوز بر حلب مسلط بودند با اسماعیلیان روابط خصمانهاى داشتند . اسماعیل زنگى در سال 575ه/1179م . روستاى حجیره نزدیک حلب را که از پایگاههاى نزاریان بود اشغال کرد و «سنان» که خواستار عقبنشینى اتابک زنگى از روستا شده و جوابى نشنیده بود به شهر حلب حمله کرد و بازار آن را به آتش کشید . (25) حدود دو سال پیش از این نیز «شهابالدین ابوصالحبن عجمى» وزیر اسماعیل زنگى را ترور کرده بود . (26)
روابط اسماعیلیان با صلیبىها نیز به ظاهر خصمانه بود . در ماههاى آخر عمر سنان، کنراد دومونفرا که به تازگى منصب پادشاهى اورشلیم را عهده دار شده بود به دست دو تن از فدائیان اسماعیلى در شهر صور کشته شد . (27) تاریخنگاران معاصر اروپایى علت این ترور را غارت محموله یک کشتى متعلق به «سنان» و به دریا انداختن مردان کشتى توسط کنراد مىدانند . (28)
ابن اثیر علت ترور کنراد را این گونه بیان مىکند:
«و کان سبب قتله ان صلاحالدین راسل مقدم الاسماعیلیه، و هو سنان، و بذل له ان یرسل من یقتل ملک انکلتار، و ان قتل المرکیس فله عشرة آلاف دینار، فلم یمکنهم قتل ملک انکلتار، و لم یره سنان مصلحة لهم لئلا یخلو وجه صلاحالدین من الفرنج و یتفرغ لهم، شره فی اخذ المال، فعدل الى قتل المرکیس، فارسل رجلین فی ذی الرهبان، و اتصلا بصحاب صیدا و ابن بارزان، صاحب الرملة، و کانا مع المرکیس بصور، فاقاما معهما ستة اشهر یظهران العبادة، فانس بهما المرکیس، و وثق بهما، فلما کان بعد التاریخ عمل الاسقف بصور دعوة للمرکیس، فحضرها و اکل طعامه و شرب مدامه و خرج من عنده، فوثب علیه الباطنیان المذکوران، فجرحاه جراحا وثیقة، و هرب احدهما و دخل کنیسة یختفی فیها، فاتفق ان المرکیس حمل الیها لیشد جراحه، فوثب علیه ذلک الباطنی فقتله، قتل الباطنیان بعده» . (29)
عمادالدین کاتب اصفهانى تاریخ نگار دربار صلاحالدین نیز در کتاب «الفتح القسی فی فتح القدسی» چنین گفته است «کنراد را اسقف صور براى مهمانى دعوت کرده بود . او هم بىآن که نگران شود که دیگر هرگز فردا را نخواهد دید در آن مهمانى شرکت کرد . پس از آن که در آن جا حسابى خورد و نوشید خیلى خوش و سرحال از خانه میزبان رفت و سرگرم سوار شدن بر اسبش بود که دو تن با ضربه چاقو به او حملهور شدند و او را بىهوش و بىجان بر روى زمین رها کردند . یکى از مهاجمان پس از کشتن این موجود حقیر به کلیسایى در آن نزدیکى رفت . مارکى که هنوز نفس مىکشید خواهش کرد که او را به کلیسا ببرند، اما قاتل باز هم به او حمله برد و چندان او را زد تا تبدیل به یک توده خون آلود شد . وقتى که آن دو قاتل را گرفتند، گفتند از این که اسلحه دستخدا بودهاند به خود مىبالند . آنان گفتند از «فدائیان» اسماعیلى هستند . از آنان پرسیده شد که چه کسى شما را براى ارتکاب این جنایتبه کارگرفته است . آنان نام پادشاه انگلیسى را بردند . آنان را پیش از آن که بمیرند به شدت شکنجه دادند» . (30)
اگر گزارش استیفن رانسیمان درباره عذرخواهى اسماعیلیان از جانشین کنراد درستباشد باید پذیرفت که تنها علت ترور پادشاه اورشلیم ضرورت تثبیت و تحکیم موقعیت در شام بوده است . رانسیمان چنین آورده است: «هانرى چون عزم شمال کرد، فرستادگان اسماعیلى به حضورش آمدند . پیر کوهستان، یعنى شیخ سنان، اخیرا در گذشته بود و جانشین او مایل به تجدید عهد مودتى بود که سابقا میان این فرقه و فرنگان حکم فرما بود . وى به خاطر قتل کنراد پوزش خواست و هانرى بخشایش گناه ایشان را آسان دید . پیشوا هانرى را به قرارگاه خود کهف دعوت کرد و آن جا بر فراز کوهسار ناهموار نصیرى، هانرى را بىدریغ پذیرایى کردند و مریدان بر سر اجراى فرمان پیر، آن قدر نمونه نشانش دادند تا خود به تمنا درخواست که بس کنند هانرى سرانجام گرانبار از هدایاى بىدریغ اسماعیلیان قلعهشان را ترک گفت، در حالى که دوستانه وعدهاش داده بودند از دشمنان خویش هر آن کس را که نام برد، بى تامل خواهند کشت» . (31)
دکتر ناصح احمدمیرزا در رساله دکترى خود با نام «اسماعیلیان شام در دوره جنگهاى صلیبى» تحقیقى خواندنى از خصیتسنان، مناسبات او با نزاریان الموت و نیز روابط او با صلاحالدین ایوبى ارائه مىدهد که خلاصه آن عینا نقل مىشود: (32)
«به نظر مىرسد درباره تاریخ تولد سنان و مساله انتصاب او به عنوان نماینده الموت در سوریه قبل یا بعد از ورودش به سوریه اطلاعات خاصى در دست نباشد . اگر چه خوشبختانه تعدادى از نسخ خطى اسماعیلیان سوریه اخیرا روشن کرده است که سن سنان در زمان مرگش حدود 58 یا 60 سال و تولدش در سال 530ه/1135م . یا 528ه/1133م . بوده که احتمالا تاریخ اخیر صحیح است .
اطلاعات اندکى درباره محل تولد سنان و خانوادهاش در دست است . جغرافىدان معروف، یاقوت حموى، بیان مىکند که او از بومیان عقرالسندون، دهکدهاى بین واسط و بصره که اکثرا فرقههاى شیعه در آن جا ساکن بودند، مىباشد، مطالب و نوشتههاى منابع غیر اسماعیلى درباره محیطى که سنان سالهاى اولیه زندگى را در آن جا گذرانده مشخص مىکند که والدینش شیعه دوازده امامى بودند . منابع اسماعیلیه سوریه اظهار مىدارند که سنان تا زمان انتصابش به عنوان نماینده امام الموت در سوریه مسؤول دعوت اسماعیلیان در عراق بوده است . بعضى از این منابع نوشتهاند که او وابستگى خانوادگى با امامان اسماعیلیه داشته است . در حالى که دیگران فراتر رفته و اظهار مىدارند که او خود امام واقعى بوده است .
سنان خود گفته است قبل از اولین انتصابش به عنوان داعى منطقه بصره، یک دوره الهیات و فلسفه اسماعیلى در مدرسه حسنبن محمدبن على در الموت، گذرانده است .
نمىتوان به آن چه سنان در کنار مطالعه اصول (دکترین) اسماعیلیه در الموت انجام داده و آن چه واقعا در آن زمان در مرکز آن قلعه بزرگ اسماعیلیه اتفاق افتاده بود پىبرد . تنها چیزى که قطعى است این است که در طى اقامتش در الموت با حسن دوم (على ذکره السلام) دیدار کرد و بعدا وى او را براى جانشینى داعى ابومحمد به سوریه فرستاد .
سنان حدود سال 556ه/1160م . به سوریه منتقل شد . کمالالدین توصیف جالبى از مراحل مختلف سفر سنان به سوریه نموده است . گزارش شده است که سنان از طریق موصل در شمال عراق و رقه در مرز بین سوریه و عراق به حلب که در آن وقت تحت فرمانروایى نورالدین محمودبن زنگى بوده رسیده است . حلب در آن زمان هنوز در دسترس داعیان اسماعیلى که در گذشته اغلب به هیات تاجر به آن شهر مىآمدند نبود . سنان هیچ مشکلى در برخوردهایش در پایتخت زنگیان نداشت و اگر سال 558ه/1162م . تاریخ ورود او به سوریه بوده باشد، در زمانى که نورالدین در شهر در حال جنگ علیه صلیبىها بوده، به حلب آمده است و ممکن استسنان مدتى براى آشنایى با امور اسماعیلیه در شمال سوریه مانده باشد، تا این که دستور تازهاى از الموت به او رسیده که به سوى پایگاههاى اسماعیلیه در سوریه مرکزى حرکت کند .
ابوفراس نصربن جوشن، از ساکنان المنیقه، در گزارش سال 724ه/1324م . اظهار مىدارد که سنان به مصیاف رسیده و بدون این که هویت واقعى خود را آشکار سازد مدتى آن جا ماند و بعد از آن جا به دهکدهاى نزدیک الکهف، دژى که اقامتگاه داعى الدعاة اسماعیلیه ابومحمد بود، رفت . طبق اظهارات ابوفراس، سنان مىبایستى هفتسال منتظر مانده باشد; درست تا زمانى که ابومحمد در بستر مرگ بود . سنان مدارکش را نزد او به عنوان رهبر جدید فرستاد . اگر علت ورود سنان به مصیاف و حوادث و وقایعى که پیش از به عهده گرفتن نهایى رهبرى او درستباشد این احتمال وجود دارد که سنان توسط پدر حسن دوم (على ذکرهالسلام) به سوریه فرستاده شده و بعدا پسرش عنوان داعى را براى او تایید و تنفیذ نموده است . این قبول مسؤولیتباعثشد که سنان پیش از سال 558ه/1161م . به سوریه برسد .
هیچ مدرکى در دست نیست که نشان دهد امامان الموت تا چه مقدار قدرتشان را اعمال مىکردند . ما این احتمال را ترجیح مىدهیم که سنان بعد از جانشینى حسن دوم در سال 558ه/1162م . منصوب شده است . شاید ابوفراس در بیان این مطلب که سنان قبل از این که به طور علنى ماموریت واقعى خود را آشکار کند هفتسال در سوریه اقامت داشته، مرتکب یک خطاى ریاضى شده است و این امر که او از ملاقاتهایش با گروههاى اسماعیلیه به ابومحمد اطلاع نداده استشک برانگیز است . آیا او منتظر پیشرفتهاى بعدى در الموت بود، یا این که مطالعاتى مقدماتى در مورد موقعیتش در سوریه را انجام مىداده است؟
به هر حال، این احتمال به نظر مىرسد که سنان در سال 558ه/1162م . به سوریه رسیده و بعد از بررسىهاى مقدماتى، در سال 560ه/1164م . جانشینى ابومحمد را به عهده گرفته است . مرگ ابومحمد پایان زندگى رهبرى که نام و فعالیتهایش در تاریخ اسماعیلیه سوریه مبهم باقى مانده است را به خاطر مىآورد . احتمالا او سهم مهمى در محکم کردن موقعیتشان در حلب و جبل السماق داشته است . بعد از قتل عام اسماعیلیه دمشق در سال 523ه/1129م، اسماعیلیان یک سوم از افراد خود را روانه سوریه مرکزى کردند . ظاهرا در منابع فقط نامهاى داعیان اسماعیلیان در ردههاى پایینتر ذکر شده است; در حالى که به نظر مىرسد ابومحمد در پشت صحنه حوادث پنهان است .
در طى آخرین دهه رهبرى ابومحمد، ضعف و ناتوانى، عدم سازماندهى و تفرقه در بین جماعت اسماعیلیه سوریه نمایان شد . بسیارى از اسماعیلیان نه تنها براى تقویت دعوتشان، بلکه براى امرار معاش، به شهرهاى مجاور حماة، حمص و حلب مهاجرت کردند . خاک منطقه اسماعیلیان حاصلخیز نبود و آنها اکثرا در چراگاهها زندگى مىکردند . این وضعیتبا قتل ریموند دوم کنت طرابلس، در حدود سال 546ه/1151م . بدتر شد; زیرا سواران پرستشگاه آنها را به پرداختخراج مجبور نمودند . عامل دیگرى که باعث تضعیف دعوت اسماعیلیه شد، مشاجرات و اختلافات شخصى میان اسماعیلیان بود که بر مشکلات مىافزود . بعد از قبول رهبرى سنان و تلاشهاى او براى تحکیم موقعیت اسماعیلیان و حل مشکلات متعدد داخلى، اتفاقات مهمى به وقوع پیوست . هدف اصلى سیاستخارجى سنان دفاع از قلمرو و حاکمیت اسماعیلیه، مسلمانان سنى و همسایگان صلیبى بود . مساله دیگرى که نیاز به تامل دارد روابط سنان با الموت، به خصوص بعد از اعلام قیام توسط حسن دوم در سال 560ه/1164م . مىباشد .
سنان بعد از کسب مقام رهبرى، با مشکلات بسیارى روبهرو شد . جلب حمایت مردم در سالهاى اولیه چندان آسان نبود . شیخالعراق دیروز که زاهدانه و با عبادت و ریاضت زندگى مىکرد، اکنون مجبور بود در مورد نیازهاى واقعى مردم بیندیشد و آنها را از این که به راحتى طعمه دشمنانشان بشوند نجات دهد . وى براى رویارویى با خطرات بیرونى، شروع به سازماندهى مجدد افراد خود نمود . او به خطر شخصیت قدرتمند و هوش سرشارش قادر بود اختلاف و نفاق داخلى را که وحدت اسماعیلیه را به خطر انداخته بود برطرف سازد .
سنان تقریبا در تمامى این اهداف و در ایجاد امنیتبراى موقعیتخویش موفق بود . او در جمعآورى اطلاعات محرمانه از دربار شاهان و شاهزادگان، فدائیان ورزیدهاى داشت و سیستم ارتباطى کاملى را سازماندهى کرده بود . استفاده کامل از کبوترها و پیامهاى رمزدار که با آنها فرماندهان دژهاى مختلف اسماعیلیه اطلاعات مربوط به طرحها را از هرگونه تهدید احتمالى حفظ مىکردند، از ویژگىهاى وى بود .
سنان همچنین در کنار سازماندهى و آموزش گروههاى مختلف فدائیان، دو قلعه اسماعیلیه، یعنى رصافه در چهار مایلى جنوب مصیاف و الخوابى در چهار مایلى جنوب کهف، که در حمله دشمنان یا در اثر بلایاى طبیعى خراب شده بودند را مجددا بنا کرد . او همچنین به شمال نظر داشت و با تدبیر جنگى، به علیقه که در هشت مایلى شمال شرقى منطقه حملهناپذیر و غیر قابل تسخیر المرقب و قصر معروف آن بود حمله کرد .
کلیه قلعههایى را که او به تسخیر خود درآورد، از موقعیت استراتژیک بالایى برخوردار بودند; قعلههایى چون مصیاف، الکهف، قدموس و علیقه . مصیاف در حاشیه شمالى جبل بهراء قرار داشت که همانند پنجرهاى گشوده در خدمتحاکمان مسلمان حماه و حمص بود . همچنین، الکهف، قلعهاى بود که سنان قادر بود از آن به طرطوس و دیگر قعلههاى صلیبى دست پیدا کند . قلعه القدموس در غرب و علیقه نیز در شمال غرب قرار داشت .
روابط با الموت
با استفاده از مدارک موجود روشن مىگردد که الموت هیچ نقش مهمى را نه در مسایل داخلى اسماعیلیان شام و نه در روابط با صلاحالدین و صلیبىها، ایفا نکرده است .
منابع در مورد نقش الموت در روابط سنان با مسلمانان و صلیبىها ساکت مىباشند، اما نمىتوان از این سکوت پىبرد که جنبش جدایى طلبانهاى علیه الموت در میان اسماعیلیان سوریه وجود داشته استسکوت مىتوانستبه گونههاى متفاوت تفسیر شود . اولیاى امور در الموت اطمینان کامل به توانایى سنان در اداره مور اسماعیلیان سوریه داشتند و در نتیجه، نیاز به هیچ دخالتى نمىدیدند . این دلیل نیز ممکن استسادهلوحانه باشد که وقایعنگاران اطلاعات نداشتند; چون حفظ اسرار، قاعده اصلى اسماعیلیان بود .
اما مسالهاى که وقایعنگاران و همچنین شاگردان اسماعیلیه با آن مواجه هستند، روابط سیاسى سنان با الموت نیست، بلکه موقعیت مذهبى او بین پیروان شامى خود مىباشد . در مناقب ابوفراس با این که تعریف و تمجید زیادى از سنان به خاطر دلیرى و قدرت تلهپاتى و دانش او شده است، اما، این نتیجه را به دست نمىدهد که شامیان، سنان را امام مىدانستند در واقع، ابوفراس به او عنوان نماینده (نایب) امام الموت مىدهد .
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که منابع اسماعیلیه در طى قرون چهارده و پانزده میلادى تالیف و گردآورى شده اند . اسماعیلیان شام تحت تاثیر نوشتههاى صوفیانه محىالدینبن عربى، جلالالدین رومى و دیگران بودهاند، اگر چه بعضى عقاید صوفیه توسط نویسندگان اسماعیلیه مورد انتقاد قرار گرفته است . ابوفراس در کتاب خود بیان مىکند که باید صوفیان را به عنوان حکیمان و گیرندگان «نور» پیامبر شناخت . نکته دیگر که ممکن استبر این ابهام بیفزاید، موقعیتسنان به عنوان «مولى» بود که فقط به امامان داده نمىشد .
اخیرا تاریخ نویس اسماعیلیه، عارف تامر، چند مقاله در حمایت از این دیدگاه که پیروان سنان به عنوان یک امام به او نظر داشتند و معتقد بودند او هفتمین امام از سلسله امامان بوده به چاپ رسانده است .
شاعرى به نام مزید حلى اسدى که معتقد است دوست ملکالشعرا سنان بوده در کلمات قصار خود سنان را با عناوینى که معمولا مختص امامان بود خطاب کرده است . عارف تامر مىنویسد: سنان یکى از امامانى بود که در سوریه زندگى مىکرد و مصیاف را به عنوان «خانه دارالهجرة» برگزید . وى ادامه مىدهد: «سنان گفت که او رداى امامت را از حسن دریافت کرده است و آن را به حسن واگذار خواهد کرد» .
طبق گفته عارف تامر، جانشین سنان در دوره امامت، حسن سوم بوده است; (جلالالدین حسن نومسلمان .) منابع غیر اسماعیلیه در این مورد که آیا سنان امام بوده یا نه; مطلبى بیان نکردهاند . جهان گرد مسلمان اندلسى، ابن جبیر، مىگوید: سنان همانند خداوند رفتار مىکرده است . همچنین، ابن خلکان، اسماعیلیان را «سنانى» مىنامد . منابع دیگر عربى به او عنوان مقدم (فرمانروا)، رئیس یا صاحب دعوت مىدهند .
منابع عربى و غربى عموما این عقیده را که اسماعیلیان سوریه به الموت وابسته ماندند را پرورش مىدهند . طبق این نظریه، سنان نماینده الموت مىباشد . تا زمان راشدالدین سنان، دعوت اسماعیلیه سوریه توسط داعیان محلى یعنى حاکم منجم، ابوطاهر، بهرام و ابومحمد انجام مىشد . به نظر مىرسد این داعیان کاملا به الموت وابسته بودهاند .
سنان که از توانایىهاى زیادى برخوردار بود به عنوان سازمان دهنده و رهبر، حجتامام اسماعیلى بود که او را به رهبرى اسماعیلیان سوریه فرستاد . او موفق شد سازمان دعوت سوریه را از حالت ضعیفى که گریبان گیر آن بود خارج سازد . سنان هم چنین داعیان و نیز تعداد زیادى از دوستان خود که قبلا او را در ملاقاتهاى مکرر در قلعههاى اسماعیلیه همراهى مىکردند مجبور به همکارى با خود نمود . سازمان دعوت سوریه با رهبرى او دیگر فقط یک شاخه و شعبه نبود، بلکه به عنوان دعوتى مستقل تلقى مىشد .
روابط سنان با صلاحالدین ایوبى
بعد از آزاد سازى ادسا یا رها توسط عمادالدین زنگى در دسامبر 1144م، جنگ دوم صلیبى آغاز شد که با شکست کامل آنها همراه بود . در مارس 1154م، نورالدین دمشق را تصرف کرد .
در مصر حکومت فاطمى به مرحله نهایى خود رسیده بود . خلیفه الفائز در سال 556ه/1160م . مرد و در پى یک منازعه میان وزیران، شاور وزیر فاطمى، از نورالدین کمک خواست و او نیز شیرکوه را به مصر فرستاد . شیرکوه که عموى صلاحالدین بود، قدرت را به شاور برگرداند، اما شاور از پرداختخراج تعیین شده امتناع ورزید و به صلیبىها پناه برد . او توانسته بود سیاست دوگانهاش را با تردید و دو دلى ادامه دهد . در سال 563ه/1167م . نورالدین براى بار دوم در امور مصر دخالت نمود و در این هنگام، مناطق قلمرو فاطمیان توسط شیرکوه مورد حمله و تاخت و تاز قرار گرفت .
روابط بین سنان و نورالدین به خاطر سوءظن و بدگمانىهایى که او از همدستى اسماعیلیان سوریه با صلیبیون پیدا کرده بود و نیز به علت فعالیتهاى غیر دوستانهشان در حلب و تلاشهاى بىوقفه براى تصرف قلعههاى بیشتر، تیره بود، ولى نورالدین رهبرى هیچ عملیات تهاجمى بزرگى را علیه اسماعیلیان شام بر عهده نگرفت، هر چند گزارشهایى وجود دارد که نامههاى تهدیدآمیزى بین او و سنان مبادله شده است و شایعاتى مبنى بر برنامه ریزى او در حمله به قلمرو اسماعیلیه به گوش رسیده است .
مرگ نورالدین و پادشاه بیتالقدس، آمورى اول، در سال 1174م، باعثشد که صلاحالدین فرصتیابد تا با یک درخواست فورى از طرف فرمانده دمشق، در روز سه شنبه 30 ربیعالثانى سال 570ه/1174م، با این ادعا که آمده است تا از پسر یازده ساله نورالدین و جانشین او ملک صالح در برابر تعرضهاى پسر عموهایش که در موصل حکومت مىکردند حمایت کند، وارد دمشق شود .
دو تلاش بىنتیجه براى ترور صلاح الدین
صلاحالدین از دمشق به طرف حمص که آن را بدون قلعهاش تصرف کرده بود حرکت کرده و رهسپار حلب شد و براى اولین بار آن جا را محاصره نمود . در خلال این محاصره بود که سنان در جواب به درخواست نایبالسلطنه حلب، سعدالدین گمشتکین، فدائیانش را براى کشتن صلاحالدین فرستاد . این تلاش که در جمادىالثانى سال 560ه/دسامبر ژانویه 1174م . رخ داد، توسط امیرى به نام خمارتکین خنثى شد .
دومین تلاش براى ترور او حدود یک سال بعد و در 11 ذى القعده 571ه/22 مه 1176م . رخ داد، و آن زمان بود که صلاحالدین منطقه عزاز در شمال حلب را تصرف کرد . اما او به خاطر زرهى که بر تن داشت جان به در برد و با جراحات کمى که برداشته بود فرار کرد .
سؤالى که در این رابطه وجود دارد این است که انگیزه این دو تلاش در مورد صلاحالدین چه بوده است؟ آیا طبق گفته منابع عربى، انگیزه این بود که گمشتکین سنان را تحریک کند تا علیه صلاحالدین عمل نماید؟ به نظر نمىرسد سنان فقط به عنوان حامى حاکمان حلب عمل کرده باشد، و یا مطیع دستوراتشان بوده و با قبول رشوه از آنها هر عملى را انجام مىداده است . بدرفتارى صلاحالدین نسبتبه خانواده فاطمى پس از انقراض آنها در مصر، باعثخشم تمام اسماعیلیان نزاریه و مستعلویه شد . همچنین صلاحالدین به یک مبارزه سیستماتیک دست زد که از نفوذ اسماعیلیه در مصر جلوگیرى مىکرد . او کتابخانههاى غنى فاطمیان را از بین برد و نهادهاى سنى مذهب را ایجاد نمود . به علاوه، با جاهطلبى آشکار، حکومت مصر - سوریه را تحت فرمانروایى خود بازآفرینى کرد . بدین ترتیب، افزایش قدرت یک حاکم ضداسماعیلى در سوریه حتمى بود و این منشا نگرانى اسماعیلیان سوریه بود .
نویسنده گمنام بیتالدعوة چنین بیان مىدارد که سنان به سرعت، یکى از فدائیانش به نام حسن اکرمى العراقى را به مصر فرستاد و او در آن جا دشنهاى را همراه با نامه تهدیدآمیزى نزدیک رختخواب صلاحالدین بر زمین گذاشت .
برنارد لویس اظهار مىدارد که تلاش سنان در کشتن صلاحالدین به خاطر حمله و تجاوز علیه مسلمانان در سال 570ه/1174م . بوده است طبق نظر سبطبن جوزى، در آن سال یک فرقه سنى مذهب به نام نبویه مناطق «الباب» و «بزعة» را غارت کرد و صلاحالدین از این اغتشاش به وجود آمده استفاده کرد و یک گروه مهاجم را براى حمله به دهکدههاى سرمین، معرة و جبلالسماق فرستاد تا این مناطق را غارت کنند .
محاصره مصیاف
صلاحالدین بعد از تصرف عزاز در 14 ذىالحجه 571ه/24ژوئن 1176م . روانه مناطق اسماعیلیه شد و در مسیر خود در مصیاف نزدیک حلب، منزل کرد . احتمالا محاصره مصیاف در محرم 572ه/1176م . رخ داده است و به نظر نمىرسد که بیش از یک هفته به طور انجامیده باشد
ظاهرا سنان طى یک نقشه حساب شده، در مدت محاصره خارج از مصیاف بوده است . صلاحالدین ایوبى بعد از کشمکشهاى جزئى با اسماعیلیان، از محاصره مصیاف دست کشید . منابع، دلایل متفاوتى را براى عقبنشینى صلاحالدین از مصیاف ذکر کردهاند; اما همه تاریخنگاران متفقند که این عقبنشینى از طرف رئیس حماه و دایى صلاحالدین، شهابالدین محمدبن تکش انجام پذیرفت، اگر چه روشن نیست که صلاحالدین یا سنان کدام یک تقاضاى میانجىگرى از حاکم حماه کردهاند . بنا به گفته نویسنده اسماعیلى، ابوفراس، صلاحالدین ناگهان از خواب بیدار مىشود و در رختخوابش خنجرى همراه با نامه تهدیدآمیز مىیابد و بدون ترس و بدون قدردانى از سنان که زمانى مىتوانسته او را بکشد ولى این کار را نکرده است، بنا به نصیحت دیگران در صدد مصالحه باسنان برمىآید . در میان منابع دیگر که در مورد عقبنشینى صلاحالدین از مناطق اسماعیلیه سخن گفتهاند، ابنابىطىء و ابوشامه واقع بینانهترین توضیحات را در این مورد ارائه دادهاند . ایشان بیان مىکنند که تحریکات نظامى صلیبىها در جنوب بعلبک و در بقاع، رهبر سنى را متقاعد کرد که تهدید صلیبىها مهمتر و ضرورىتر مىباشد . رئیس حماه، شهابالدین حارمى، مىبایست دلایلى براى اجتناب از تحریک خشم و کینه همسایگان غربى، اسماعیلیه، داشته باشد; اما به هرحال، دلایل عقبنشینى منطقى بود . ابناثیر علت عقبنشینى وى را خستگى لشکریان او دانسته است .
منابع اسماعیلیه از این نیز فراتر رفته و مىگویند: فداییان اسماعیلیه در نبرد تاریخى و افتخارآمیز حطین در نزدیکى طبریه در سال 583ه/1187م . به نفع صلاحالدین و علیه صلیبىها شرکت جستهاند .
اگر چه دشمنىهاى آشکار بین سنان و صلاحالدین، بعد از عقب نشینى از مصیاف پایان پذیرفت، اما روابط اسماعیلیان و حاکمان حلب وارد یک دوره سخت گردید . یکى از وزیران ملک صالح به نام شهابالدین ابوصالحبن الاعجمى در 31 آگوست 1171م . به قتل رسید و این قتل به اسماعیلیان نسبت داده شد . ملک صالح بررسى و تحقیقى انجام داد و اظهار نمود که سعدالدین گمشتکین نامهاى جعلى به امضاى صالح و به اصرار و تحریک اسماعیلیان براى آنها فرستاد و در آن نامه خواستار ترور وزیر خود شد . گمشتکین مجرم شناخته شد و سرانجام توسط دشمنانش به هلاکت رسید .
حادثه اصلى دیگر که بر روابط سنان و حاکمان حلب تاثیر گذاشتسوزاندن بازارها در حلب در سال 575ه/1179م . بود که به اسماعیلیه نسبت داده شد .
سنان و صلیبیون
اغلب دژهایى که اسماعیلیان در کوه بهراء تصرف کرده و یا خریدارى نمودند، قبلا در دست صلیبیون قرار داشت . در سال 1142 یا 1145م . فرمانروایى طرابلس قلعه معروف حصن الاکراد یا قلعة الحصن در 25 مایلى مصیاف را به شهسواران مهمان نواز سپرد . اگر چه دفرمرى اظهار مىدارد که حملات صلیبىها به مناطق اسماعیلیه به خونخواهى از حاکم طرابلس در سال 1151 بود ولى آنها بعد از توافق اسماعیلیان نسبتبه پرداختخراج سالانه به فرمانده سواران معبد، حملات خود را متوقف نمودند .
سنان به امید آن که از پرداختخراجهاى سالانه به شوالیهها معاف شود در جستجوى ارتباط و نزدیکى با پادشاه صلیبى بیتالمقدس بود . مذاکرات با پادشاه بیتالمقدس ، امورى اول، در سال 1172 یا 1173 شروع شد و به نتیجه رسید . آمورى موافقت کرد که پرداختخراج لغو شود، اما این امر باعث نارضایتى شوالیههاى معبد شد و به همین دلیل، سفیر سنان در راه بازگشت از بیتالمقدس توسط آنان به قتل رسید .
ویلیام صورى گزارش مىکند که سفیر سنان پیشنهاد کرد که مسیحیت را قبول کند . احتمال دارد که سفیر اسماعیلیان به پادشاه بیتالمقدس درباره نزدیکى دیدگاههاى دینىشان با عقاید مسیحیت چیزى گفته باشد .
به نظر مىرسد بعد از مرگ آمورى اول درسال 1174م . و عقبنشینى ارتش صلاحالدین از مناطق تحت تسلط خود، اسماعیلیان سوریه سلاح خود را به طرف صلاحالدین نشانه رفتند . ظاهرا بعد از مرگ سنان دوباره روابط اسماعیلیان و صلیبىها بهبود یافت . گزارش شده است که جانشین سنان در مسیر حرکتخود از عکا به انطاکیه با پادشاه بیتالمقدس و همسر بیوه کنراد، هنرى شامپانى، ملاقات کرده است .
بزرگترین رهبر اسماعیلیان، راشدالدین سنان، ملقب به شیخالجبل، در سال 589ه/1193م . درگذشت . ابنجوزى تاریخ وفات وى را سا ل 558ه/1192م . ذکر کرده و از او به عنوان مردى دانشمند، سیاستمدار و با نفوذ یاد مىکند . البستان الجامع آورده است که سنان رئیس اسماعیلیان در سال 589ه/1193م . درگذشت . منابع دیگر اظهار مىدارند که پیروان سنان او را به منزله خداوند تلقى مىکردند و ابنخلکان طرفداران او را سنانیه مىنامد .
در منابع غیر اسماعیلیه، نشانههایى وجود دارد که مؤید این مطلب است که سنان در الکهف یا قدموس دفن شده است; اما عارف تامر در مقالهاى بیان مىکند که قبر او در جبل مشهد که سابقا اغلب اوقاتش را در آن جا به عبادت و ستارهشناسى سپرى مىکرده، مىباشد .
دو پیشواى ایوبى و نزارى یعنى صلاحالدین و سنان در یک سال (33) از دنیا رفتند و جانشینان آن دو بر حفظ روابط دوستانه اصرار داشتند .
منابع
- شیبانى، محمد بن محمد بن عبدالکریم (ابن اثیر جزرى .) التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیة، تحقیق عبدالقادر احمد طلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیث، بىتا .)
- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه .)
- ابنتغرى بردى، ابوالمحاسن یوسف . النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهره (قاهره، دارالکتب المصریه، 1375ه .)
- مغربى، ابن سباط . صدق الاخبار (تاریخ ابن سبط)، تحقیق عمرعبدالسلام تدمرى، (طرابلس، گروس پرس، 1413ه .)
- ابن عدیم، کمالالدین . زبده الحلب من تاریخ حلب، تحقیق سامى الدهان (دمشق، المعهدالفراشى للدراسات العربیه، 1951م .
- ابن قلانسى، حمزةبناسدبن على تمیمى (ابن قلانسى .) ذیل تاریخ دمشق، تحقیق سهیل زکار (دمشق، دارحسان، 1403ه .)
- ابن منقذ، اسامة . الاعتبار، تحقیق فیلیپ حتى (بى جا، الدارالمتحده للنشر، 1981م .)
- ابوشامه، عبدالرحمن بن اسماعیل . الروضتین فى اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة، تحقیق محمد حلمى محمد (قاهره، لجنةالتالیف و الترجمة و النشر، 1956م) .
- ابوالفداء، عمادالدین اسماعیل بن على بن محمود . المختصر فى اخبارالبشر، تحقیق محمد ایوب (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م .)
- اصفهانى، عمادالدین محمدبن احمد . الفتح القسى فى الفتح القدسى، تحقیق مصطفى فهمى (بى جا، مطبعة الموسوعات، 1331ه .)
- بندارى، فتح بن على . سناالبرقالشامى . تحقیق دکتر فتحیه نبراوى (مصر، مکتبةالخانجى، 1979م .)
- تطبلى اندلسى، بنیامین . رحلة ابن یونة الاندلسى الى بلاد الشرق الاسلامى، ترجمه عزرا حداد (بیروت، دارابن زیدون، 1996م .)
- جوینى، علاء الدین عطاملک بن محمد . تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، دنیاى کتاب، 1375ش .)
- حریرى، سید على . الاخبارالستیة فى الحروب الصلیبیة (قاهره، بى نا، 1317ه .)
- حموى، یاقوت بن عبدالله . معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1399ه .)
- دجانى، هادیه و برهان دجانى . الصراع الاسلایى الفرنجى على فلسطین فى القرون الوسطى (بیروت، موسسة الدراسات الفلسطینیه، 1994م .)
- دفترى، فرهاد . افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش .)
- دفترى، فرهاد . تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش .)
- رانسیمان، استیفن . تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش .)
- ژوئنویل، ژان . القدیس لویس حیاته و حملاته على مصر و الشام، ترجمه حسن حبشى (قاهره، دارالمعارف، 1968م .)
- شیخ الربوة . گزیده نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، به اهتمام عبدالرزاق الاصفر (دمشق، بى نا، 1983م .)
- طقوش، محمد سهیل . تاریخ الایوبیین فى مصر وبلادالشام و اقلیم الجزیرة (بیروت، دارالنفائس، 1999م .)
- . - تاریخ الزنکیین فى بلاد الشام و اقلیم الجزیرة (بیروت، دارالنفائس، 1998، 1999م .)
- عثمان، هاشم . الاسماعیلیه بین الحقائق و التاویل (بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1998م .)
- قاسم، قاسم عبده . ماهیه الحروب الصلیبة (کویت، المجلس الوطنى للثقافة والفنون و الآداب، 1410ه .)
- قلعه چى، قدرى . قصة الصراع بین الشرق و المغرب خلال القرنین الثانى عشر و الثالث عشر (بى جا، دارالکتاب العربى، 1979م .)
- قلقشندى، ابوالعباس احمدبن على صبح الاعشى فى صناعة الانشاء (قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد والقومى و الموسسة المصریة العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة والنشر، بى تا .)
- کاشانى، جمالالدین ابو القاسم عبد الله بن على . زبدة التواریخ، به کوشش محمدتقى دانش پژوه (تهران، موسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش .)
- رنه گروسه . تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولىالله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش .)
- هانسابرهارد، مایر . جنگهاى صلیبى، ترجمه عبدالحسین شاهکار (شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1371ش .)
- مقریزى، تقى الدین احمد بن على . السلوک لمعرفة دول الملوک، تحقیق محمد مصطفى زیادة (قاهره، دارالکتب المصریه، 1934- 1942م .)
- هاجسن، ک . س . فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (چاپ سوم: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش .)
پىنوشتها:
×) استادیار کتابخانه ملى .
1 . یوسف ابوالمحاسن (ابن تغرىبردى)، النجوم الظاهرة فى ملوک مصر والقاهره (قاهره، دارالکتب المصریه، 1375ه) ج6، ص117 .
2 . نقل از: فرهاد دفترى، افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش) ص158- 159 .
3 . علاء الدین عطاملک بن محمد جوینى، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1375ش) ج3، ص225 .
4 . همان، ص238 .
5 . ک . س . هاحبسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (چاپ سوم: تهران، سازمان انتشارت و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش)، ص199 .
6 . همان، ص199- 255 .
7 . همان، ص199- 251 .
8 . ابوالقاسم عبدالله بن على کاشانى، زبدة التواریخ، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش)، ص214 .
9 . نقل از: فرهاد دفترى، همان، ص177- 118 .
10 . احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (قاهره، وزارةالثقافة و الارشاد و القومى و المؤسسة المصریه العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة و النشر، بىتا) ج4، ص147; شیخ الربوة . گزیده نخبة الدهرفى عجائب البر و البحر، به اهتمام عبدالرزاق الاصفر (دمشق، بىنا، 1983م) ص 198- 199 و فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش) ص452 .
11 . ویلیام صورى، تاریخ الحروب الصلیبیة، ج2، ص965; استیفن رانسیمان، تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش) ج2، ص462 و محمد سهیل طقوش، تاریخ الزنکیین فى الموصل و بلاد الشام و اقلیم الجزیرة، (بیروت، دارالنفائس، 1998 و 1999م) ص404 .
12. Walter of Mesnil.
13 . ویلیام صورى، همان، ص967- 969 .
14 . همان، ص968 .
15 . همان .
16 . محمدبن محمد بن عبدالکریم شیبانى (ابن اثیر جزرى)، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیة، تحقیق عبد القادر احمد طلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیث، بىتا) ص161 .
17 . البستان الجامع، ص140; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فى اخبارالدولتین النوریة و الصلاحیة، تحقیق محمد حلمى محمد (قاهره، الجنة التالیف و الترجمة و النشر، 1956م) ج1، ص235- 236; اسماعیل بن على بن محمود (ابوالفدا)، المختصر فى اخبارالبشر، تحقیق محمد ایوب (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م) ج3، ص56; ابن سباط مغربى، صدق الاخبار (تاریخ ابن سباط)، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى (طرابلس، گروس پرس، 1413ه) ج1، ص139- 140 و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) ج7، ص249- 255 .
18 . فتح بن على بندارى، سناالبرق الشامى، تحقیق قتحیه نبراوى (مصر، مکتبة الخانجى، 1979م) ص181; عبدالرحمن بن اسماعیل ابو شامه، همان، ج2، ص10; کمال الدین بن عدیم، زبدة الحلیب من تاریخ حلب، تحقیق سامى الدهان (دمشق، المعدالفراشى للدراسات العربیه، 1915م)، ج2، ص52; ابن سباط مغربى، همان، ، ص147 و عمادالدین محمد بن احمد اصفهانى، الفتح القسى فى الفتح القدسى، تحقیق مصطفى فهمى (بىجا، مطبعة الموسوعات، 1331ه)، ص178- 180 .
19 . الجامع البستان، ص141 . فتح بن على بندارى، همان، ص155- 152; تقى الدین احمد بن على مقریزى، السلوک لمعرفة دول المعوک، تحقیق محمد مصطفى زیاده (قاهره، دارالکتب المصریه، ج1، ص131; مفرج الکروب فى اخباربنى ایوب، ج2، ص24 و سید على حریرى، الاخبارالسنیة فى الحروب الصلیبیة، (قاهره، بىنا، 1317ه) ص178 .
20 . ابن اثیر، همان، ج1، ص265; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، همان، ص35; تقى الدین احمد بن على مقریزى، همان، ص62; سید على حریرى، همان، ص188 و مفرج الکروب فى اخبار بنى ایوب، ج1، ص47 .
21 . ر . ک: صلاح الدین الایوبى قصة الصراع بین الشرق و المغرب خلاالقرنین الثانى عشر و الثالث عشرللمیلا (بىجا، دارالکتب العربى، 1979م) ص267- 277 .
22 . ر . ک: فرهاد دفترى، همان، ص166- 167 .
23 . همان، ص166 .
24 . همان، ص167 .
25 . کمال الدین بن عدیم، همان، ص535- 536 .
26 . همان، ص530 .
27 . عمادالدین محمد بن احمد اصفهانى، همان، ص589- 590; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، همان، ص196 و ابن سباط مغربى، همان، ص235 .
28 . استیفن رانسیمان . همان، ج3، ص82 و رنه گروسه، تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولى الله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش)، ص287 .
29 . ابن اثیر، همان، ج7، ص393 .
30 . نقل از: صلاح الدین نابترین قهرمان اسلام، ص456- 457 .
31 . استیفن رانسیمان، همان، ص115 .
32 . این پژهش از پایگاه اطلاعاتى بین المللى ذیل استخراج شده است:
http://WWW.alamut.com/subj/ideologies/alamut/mirza-sinan.html
33 . الجامع البستان، ص151; ابن اثیر، همان، ص403; عبدالرحم بن اسماعیل ابوشامه، ص281 و ابن سباط مغربى، همان، ص256- 257 .
ابوالحسن راشدالدین سنانبن محمد در سال 528 ه در یکى از روستاهاى بصره و از پدر و مادرى امامى مذهب زاده شده . در همان جا به کیش اسماعیلى در آمد و رهسپار الموت گشت و مشمول عنایت محمد فرزند کیا بزرگ امید قرار گرفت . (1) کمالالدینبن عدیم حلبى تاریخ نگار شامى معاصر سنان و نیز ابوفراس منیقى که شرح حال رهبر نزاریان شام را به رشته تحریر در آورده، با تفاوتهایى، چگونگى تغییر آیین و مسلک سنان و ورود به الموت و سپس شام را از زبان خود وى چنین نقل مىکنند: «من در بصره بزرگ شدهام . پدرم از معارف شهر بود . در آنجا بود که این عقیده در من رخنه کرد . آن گاه بین من و برادرانم اتفاقى افتاد که مرا مجبور به ترک آنان کرد . بدون زاد و راحله و یا مرکب عزم سفر کردم . راه را در پیش گرفتم و رفتم تا به الموت رسیدم و بدان داخل شدم . حکمران آن کیا محمد بود و او دو پسر به نامهاى حسن و حسین داشت . او مرا با فرزندان خود به مدرسه فرستاد و در خوراک و پوشاک و مدرسه و پرورش و همه آن چیزهایى که کودک نیازمند آن استبا من چنان رفتار نمود که با پسران خویش رفتار مىکرد . من در الموت ماندم تا آن که کیامحمد درگذشت و پسرش حسن جانشین او گشت . حسن به من فرمان داد که به شام بروم و من هم چنان که از بصره به الموت عزیمت کرده بودم، از الموت عازم شام شدم . حسن به من نامه و فرمانهایى داده بود . چون وارد موصل شدم در مسجد نجاران توقف کردم و شب را در آن جا گذرانیدم و سپس به راه خویش ادامه دادم و دیگر در هیچ شهرى توقف نکردم تا به رقه رسیدم . براى یکى از رفیقان آن جا نامهاى داشتم . نامه را بدو دادم و او براى من توشه راه فراهم ساخت و اسبى تا حلب کرایه کرد . در آن جا رفیقى دیگر را ملاقات کردم و نامهاى هم بدو دادم . او نیز برایم مرکبى کرایه کرد و مرا به کهف فرستاد . حسن به من فرمان داده بود که در این قلعه بمانم و من در آن جا ماندم تا شیخ ابومحمد رئیس دعوت در کوهستان در گذشت . خواجه علىبن مسعود، بدون فرمان الموت، ولى با موافقت عدهاى از رفیقان، به جاى او نشست . آن گاه رئیس ابومنصور که از بستگان شیخ ابومحمد بود با رئیس فهد توطئه کردند و کس فرستادند تا خواجه علىبن مسعود را در هنگامى که از حمام بیرون مىآمد با کارد زد . پیشوایى در میان آنها به صورت مشورتى باقى ماند و قاتلان دستگیر و زندانى شدند . آن گاه فرمان از الموت در رسید که قاتل را به سیاست رسانند و رئیس فهد را آزاد سازند . همراه این فرمان پیام و حکمى نیز بود که مىبایستبر رفیقان خوانده شود» . (2)
در همین ایام بود که حسن دوم جانشین محمدبن کیابزرگ، بر بلندىهاى الموت ظاهر شد . با ظهور حسن دوم که به تعبیر جوینى «به هر وقت رسوم شرعى و قواعد اسلامى را که از عهد حسن صباح التزام آن نمودى، مسخ و فسخ جایز مىداشت» ، (3) قیامت اعلام شد; «اکنون قیامت فرا رسید و امروز دیگر روز حساب است نه عمل، و لذا اگر کسى در روز قیامت، حکم شریعتبه کار دارد و بر عبادات و رسوم مواظبت نماید، نکال و قتل و رجم و تعذیب بر او واجبتر باشد» . (4)
به قول هاجسن، وى در یکى از روزهاى ماه رمضان، در سالگرد شهادت على علیه السلام مردم را از اطراف و اکناف به مجمعى که از آن زمان به بعد، عید قیامت نامیده شد فرا خواند . (5) هاجسن در ادامه از زبان رشیدالدین فضلالله مىنویسد: «در هفدهم رمضان سنه تسع و خمسین و خمسمائه بفرمود تا اهالى ولایات خود را در آن روزها به الموت استحضار کردند، در میدان مصلا مجتمع شدند و چهار رایتبزرگ از چهار لون سپید و سرخ و زرد و سبز که آن کار را مرتب کرده بودند، بر چهار رکن منبر نسب کردند و خداوند على ذکرهالسلام، جامه سفید پوشید و عمامه سفید، نزدیک نصفالنهار از قلعه برون آمد و از دست راست منبر درآمد و به آهنگى هر چه تمامتر بر سر منبر شد و سه بار سلام کرد; اول بر دیلمیان که [مرکز جمع بودند] و دیگر به خراسانیان، یا قهستانیان [بر دست راست]، دیگر به عراقیان [بر دست چپ]، و لحظههایى بر سر پاى بنشست و باز برخاست و شمشیر حمایل کرده به آواز بلند گفت: الا اى اهل العالمین از جن و انس و ملائکه! او بر منبر رفت و آن گاه خطبهاى به لغت عربى ایراد کرد چنان که حاضران دقت آوردند، به این اسم که سخن امام است . و یکى [فقیه را محمد بستى] که بر عربیت آگاه بود بر پایه منبر نصب کرده بود تا ترجمه آن الفاظ به پارسى با حاضران مىگفت و تقریر مىکرد . و مضمون خطبه بر این منهاج که حسنبن محمد بزرگ امید خلیفه و داعى و حجت ماست، باید که شیعه ما در امور دینى و دنیوى مطیع و متابع او باشند و حکم او محکم دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند که مولانا ایشان را شفیع شد و شما را به خدا رسانید و از این نمط فصلى مشبع بر خواند و بعد از انشاد و ایراد، از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز عید بگزارد و خوان بنهاد و قوم را بنشاند تا افطار کردند و اظهار رب و نشاط بر رسم اعیاد، و گفت امروز عید است [یعنى عید پایان روزه، که در پایان ماه رمضان است ] و از آن گاه باز، ملاحده هفدهم رمضان را عید قیام خواندندى، در آن روز به راح و راحت و انواع و شعف نمودند و به لهو و تماشا تظاهر کردندى» . (6)
هاجسن ادامه مىدهد: «هفتاد روز بعد، در مؤمن آباد قهستان، انجمن دیگرى تشکیل گردید . منبر را به همان سیاق ترتیب دادند و بر آن جا، خطبه و سجل و فصل که حسن فرستاده بود برخواندند . در این خطبه حسن اظهار نموده بود که همان طور که پیش از این، مستنصر خلیفه خدا بر روى زمین بود و حسن صباح خلیفه او، اینک من که حسنم مىگویم: خلیفه خداى بر روى زمین منم، خلیفه من این رئیس مظفر است و باید که فرمان او برند و کلام او کلام ما دانند و آن چه او گوید دین و حق دانند . در این مراسم، حسن سه بدعت انقلابى وضع کرد و از آن لحظه باز، این هر سه، به درجات گوناگون مورد قبول اسماعیلیان نقاط مختلف قرار گرفت . نخست آن که: تنها به مقام داعى بسنده نکرد، بلکه خویشتن را خلیفه و فرمانرواى منصوب از جانب خداوند اعلام کرد . دو دیگر آن که: به دوران فرمانروایى شریعتخاتمه داد . سه دیگر آنکه! صلاى قیامت در داد و فرا رسیدن پایان جهان را اعلام داشت . هر یک از این اقدامات، جز واپسین آنها، دل و جرات فراوان مىخواست . اقدام وى براى آن که به عنوان خلیفه، در جامعهاى که خلیفه اگر مرتبه امامت هم داشت مىبایست از اعقاب و ذریه علىبن ابىطالب علیه السلام باشد، پذیرفته آید، امرى محصل بود . در عوض اقدام دوم او، یعنى پایان دادن به قدرت قانون و برداشتن قاعده شرح از دوش مردم، نه تنها از لحاظ دنیاى اسلام که شریعت اساس اخلاق جامعه بود . بلکه از لحاظ خود اسماعیلیان هم که تقوا و ورع قاعده کلى اجتماعى آنان بود، امرى دور رس و صعبالمنال بود . و بالاخره، تاکید ورزید که پایان جهان نه تنها نزدیک استبلکه عملا فرا رسیده است و آنان که از صمیم دل به نداى او جواب مثبت دادهاند، براى همیشه به زندگى انگیخته شده و آنان که گوش دل خود را به نداى او فراداشتهاند، اکنون به داورى فراخوانده مىشوند و به درکات عدم سرنگون خواهند گردید . با این سه بدعت، حسن یا مورد ستایش مردم قرار مىگرفتیا آلت استهزاى آنان مىشد; و به راستى، مورد ستایش قرار گرفت . معمولىترین نام وى، که صورت دعا و محمدتى عالى داشت على ذکرهالسلام بود» . (7)
به این ترتیب، «نظریه قیامت» جایگزین «عقیده تعلیم» شد . راشدالدین سنان رهبر نزاریان شام نیز دور قیامت را اعلام کرد . اما جلالالدین حسن نو مسلمان که بدعتحسن دوم را لغو کرد و خود را به اجراى شریعت ملزم داشت و به تعبیر ابوالقاسم کاشانى «شیعه خود را از الحاد، توبیخ و منع مبذول داشت و بر التزام ایمان و اسلام ساعى و راغب» ، (8) فضاى جدیدى را در نگرش سایر مسلمانان به اسماعیلیان پدید آورد . البته برخى مانند هامر پورگشتال خاورشناس اتریشى معتقدند که اظهار شریعت گرایى حسن نومسلمان از روى اخلاص نبوده بلکه سیاستى براى تجدید حیات دوباره فرقه بوده است .
هامر معتقد است: «بنابراین، احتمال قطع و یقین دارد که روى برگردانیدن حسن از کیش اسماعیلى و نومسلمانى او که در همه جا با سر و صداى زیاد تلقى شد و روى بر تافتن وى از الحاد چیزى نبود جز ریا و سالوس و یک نقشه ژرف و حساب شده براى استقرار مجدد عقاید فرقه اسماعیلى، که در نتیجه انتشار بىپرواى آنها اسماعیلیان مورد لعن علماى دین و تکفیر سلاطین قرار گرفته بودند و کسب عنوان شهریارى به عوض منصب خداوندگارى . ژزوئیتها هم چون پارلمان آنان را به اخراج بلد تهدید کرد و حکم اضمحلال آنها از دربار واتیکان صادر شد، وقتى که از همه طرف صداى مجالس و کشورها علیه اصول و سیاست اخلاقى آنها بلند شد، عقاید خود را در مورد مشروع بودن انقلاب و شاه کشى که بعضى از صاحب نظرانشان از روى بىخبرى و بىاحتیاطى بدان اشاره کرده بودند، انکار کردند و علنا اصولى را که باز مخفیانه به عنوان قوانین واقعى فرقه خود بدان عمل مىکردند، مردود شمردند» . (9)
راشدالدین پس از همراهى با «الموت» در اعلان قیامت و استقرار در شام، شروع به تحکیم مواضع و موقعیت نزاریان کرد و قلاع اسماعیلیه را بازسازى نموده و بر تعداد آنها افزود (10) و بر حفظ کیان نزارى در شام در مقابله با دشمنان سه گانه صلیبى، ایوبى و زنگى تدبیر جدید اندیشید . او ابتدا سفیرى به نزد «آمورى» پادشاه صلیبى بیتالمقدس فرستاد و از او تقاضا کرد مالیاتهایى که از طرف شهسواران پرستشگاه به نزاریان تحمیل شده را عفو کند و در عوض، نزاریان همراهى با صلیبىها را علیه نورالدین زنگى تضمین کنند . (11) آمورى این پیشنهاد را پذیرفت و قول داد در سفر هیات صلیبى به نزد «سنان» یا «شیخ الجبل» این تقاضا را محقق سازد . سفیران سنان که در بازگشت از بیتالمقدس به سمتشمال شام در حرکتبودند، در نزدیکى طرابلس از سوى شهسواران پرستشگاه که اولا ادعاى فرمانپذیرى صرف از پاپ را داشتند و ثانیا با وعده لغو خراج نزاریان مخالف بودند مورد حمله قرار گرفته کشته شدند . (13) البته «آمورى» براى حفظ رابطه دوستانه با نزایان، شهسواران پرستشگاه را تنبیه کرد و «به مرشد فرقه فرمان داد تا مرد خطا کار را تسلیم کند، ولى او زیر بار نرفت و بهانه آورد که او را جز به پیشگاه پاپ نزد هیچ کس نخواهد فرستاد تا همو دربارهاش داورى کند; زیرا جز شخص پاپ دیگرى اختیاردار فرقه او نبود . ولى آمورى خشمناکتر از آن بود که به اساسنامه فرقه وقعى گذارد . لذا با جمعى از سربازان خود عازم صیدا اقامتگاه مرشد و اصحاب وى شد و به قهر به میانشان رفت و والتر را ربود و در صور به زندان افکند . اسماعیلیان که از اجراى عدالت اطمینان یافته بودند پوزش شاه را پذیرفتند . در این بین، آمورى تصمیم گرفت تا از رم انحلال فرقه را تقاضا کند» . (14)
آن گونه که ویلیام صورى گزارش کرده، پس از این تنبیه، انحلال این گروه را از پاپ رم تقاضا کرد . (15) البته با مرگ آمورى در سال 570ه/1174م، مذاکرات رهبر اسماعیلیان شام با آمورى به نتیجه نرسید .
با مرگ نورالدین محمود زنگى در یازدهم و شوال 569ه1174/م . (16) که کمى قبل از مرگ آمورى پادشاه صلیبى واقع شد و صلاحالدین فرصتیکهتازى در صحنه جنگ صلیب را پیدا کرد، اسماعیلیان نیز نسبتبه پادشاه ایوبى بیشتر اندیشه کردند.
صلاح الدین ایوبى و فرمانرواى نزارى کوهستان
صلاحالدین ایوبى که با غلبه برفاطمیان مصر در سال 567ه/1171م، دولتسنى مذهب خود را در قاهره بنیانگذارى نموده بود، براى تحقق آرزوهایش ناگزیر بود شام را ضمیمه مصر کند . او برادرش سیفالدین موسوم به ملک عادل را در مصر باقى گذاشت و خود در اوایل سال 570ه/1174م . روانه شام شد . وى پس از دمشق متوجه دو شهر مهم مرکزى شام، حمص و حماه شد و آن دو را نیز تسخیر کرد . (17) در ادامه به سمتحلب رفت اما در آن جا متوقف شد; زیرا اسماعیل فرزند نورالدین زنگى با تدبیر وزیر مشاور اعظم خود «سعدالدین گمشتکین» از اسماعیلیان نزارى یارى خواست (18) و نزاریان نیز که صلاحالدین را به علت منقرض ساختن خلافت اسماعیلى مصر دشمن اصلى خود مىدانستند در صدد از بین بردن او برآمدند .
نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبى کردند; یک بار در جمادىالثانى سال 570ه/دسامبر 1174م . و بار دیگر در ذىالقعده سال 571ه/مى 1176م . که هر دو بار ناکام ماندند . (19) «صلاحالدین ایوبى» به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاههاى آنها خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند، (20) اما با وساطت «شهابالدین محمود حارفى» حکمران «حماة» و دایى صلاحالدین، روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودى نهاد .
درباره علت مصالحه صلاحالدین ایوبى با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزارى شام داستانهاى زیادى نقل شده است . این حکایات مبالغهآمیز که ظاهرا از زندگىنامه سنان به قلم ابوفراس منیقى و به نام «مناقب المولى راشدالدین سنان» گرفته شده بیانگر شخصیتشبه افسانهاى او و ترس صلاحالدین ایوبى از وى مىباشد . از مورخان معاصر عرب، «قدرى قلعهچى» (21) و از تاریخنگاران اروپایى، «برناردلویس» (22) این حکایات را نقل کردهاند . وقتى صلاحالدین نامهاى به سنان نوشت، رئیس اسماعیلیان پاسخ داد: «نامه تو را از سر تا پاى خواندیم و از تهدیدهاى زبانى و عملى تو آگاه گشتیم و قسم به خداوند که این شگفتآور است که وزوز مگسى، فیلى را بستوه آورد و یا گزش پشهاى سنگى را آزار رساند . دیگران پیش از تو از این سخنان بسیار گفتند و ما آنها را نابود ساختیم و کسى نتوانستیاریشان کند . آیا تو حق را نیستخواهى کرد و باطل را یارى خواهى نمود؟ «و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون» . اینها امیدهاى باطل و خیالهاى واهىاند، زیرا اعراض نمىتوانند جواهر را نابود سازند; همچنان که نفس و روح را بیمارى مضمحل نمىسازد . اما اگر به ظاهر که به وسیله حواس درک مىشود بازگردیم و باطن را که به وسیله عقل ادراک مىگردد به کنار گذاریم بهترین مثال را در پیغمبر خدا مىیابیم که فرمود «هیچ پیامبرى رنجى را که من بردهام نبرده است» . تو مىدانى که بر سر اولاد و خاندان و عشیره او چه آمد; اما وضع تغییر نکرده و نهضت اسلام شکست نیافته است . سپاس خداى را در آغاز و انجام; ما ستم کشیدهایم و ستمگر نیستیم; محرومیم و محروم کننده نیستیم; چون «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» . تو از جنبه خارجى کار ما آگاه و صفت مردان ما را مىشناسى و مىدانى آنها چه کارهایى را مىتوانند در یک لحظه انجام دهند و چگونه مرگ را به آغوش باز مىجویند; «قل فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» . یک ضربالمثل عامیانه مىگوید: «آیا بط را از طوفان بیم مىدهى» . آماده بلا باش و جامعه براى مقابله با مصیبت در برکن، زیرا من تو را در میان یارانتشکست مىدهم و از تو در خانهات انتقام مىستانم، و تو چون کسى خواهى بود که نابودى خود را در خود دارد; «ماذلک علىالله بعزیز» . وقتى که این نامه ما را مىخوانى از ما بر احتیاط باش و در کارهایت جانب اعتدال را رعایت کن و ابتداى سوره «نحل» و انتهاى سوره «ص» را بخوان» . (23)
لویس ادامه مىدهد: حیرتانگیزتر از این، داستانى است که کمالالدین از زبان برادرش نقل مىکند: «برادرم، که خداى بر او رحمت کناد، به من گفت که سنان رسولى به نزد صلاحالدین که خدایش رحمت کناد، فرستاد و به وى فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد . صلاح الدین دستور داد تا وى را جستوجو کنند و چون چیز خطرناکى با او ندیدند صلاحالدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید; اما رسول گفتخداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم صلاحالدین فرمان داد که همه جز دو نفر از مملوکان بیرون رفتند . آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوى . رسول گفت: به من گفتهاند که پیام را جز در خلوت نگذارم صلاحالدین گفت این دو نفر مرا ترک نمىگویند، خواهى پیامت را بازگوى و خواهى بازگرد . رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمىفرستى؟ صلاحالدین گفت: من آنها را چون پسران خود مىدانم و من و آنها از یکدیگر جدایى نداریم . آن گاه رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلى و شمشیرهاى خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جاى آوریم . سلطان صلاحالدین، که خدایش رحمت کناد، متحیر ماند و رسول حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد صلاحالدین، که خدایش رحمت کناد، متمایل به صلح با سنان شد و با وى روابط دوستانه برقرار ساخت . و الله اعلم . (24)
برخلاف روابط حسنه ایوبیان و اسماعیلیان، اتابکان زنگى که هنوز بر حلب مسلط بودند با اسماعیلیان روابط خصمانهاى داشتند . اسماعیل زنگى در سال 575ه/1179م . روستاى حجیره نزدیک حلب را که از پایگاههاى نزاریان بود اشغال کرد و «سنان» که خواستار عقبنشینى اتابک زنگى از روستا شده و جوابى نشنیده بود به شهر حلب حمله کرد و بازار آن را به آتش کشید . (25) حدود دو سال پیش از این نیز «شهابالدین ابوصالحبن عجمى» وزیر اسماعیل زنگى را ترور کرده بود . (26)
روابط اسماعیلیان با صلیبىها نیز به ظاهر خصمانه بود . در ماههاى آخر عمر سنان، کنراد دومونفرا که به تازگى منصب پادشاهى اورشلیم را عهده دار شده بود به دست دو تن از فدائیان اسماعیلى در شهر صور کشته شد . (27) تاریخنگاران معاصر اروپایى علت این ترور را غارت محموله یک کشتى متعلق به «سنان» و به دریا انداختن مردان کشتى توسط کنراد مىدانند . (28)
ابن اثیر علت ترور کنراد را این گونه بیان مىکند:
«و کان سبب قتله ان صلاحالدین راسل مقدم الاسماعیلیه، و هو سنان، و بذل له ان یرسل من یقتل ملک انکلتار، و ان قتل المرکیس فله عشرة آلاف دینار، فلم یمکنهم قتل ملک انکلتار، و لم یره سنان مصلحة لهم لئلا یخلو وجه صلاحالدین من الفرنج و یتفرغ لهم، شره فی اخذ المال، فعدل الى قتل المرکیس، فارسل رجلین فی ذی الرهبان، و اتصلا بصحاب صیدا و ابن بارزان، صاحب الرملة، و کانا مع المرکیس بصور، فاقاما معهما ستة اشهر یظهران العبادة، فانس بهما المرکیس، و وثق بهما، فلما کان بعد التاریخ عمل الاسقف بصور دعوة للمرکیس، فحضرها و اکل طعامه و شرب مدامه و خرج من عنده، فوثب علیه الباطنیان المذکوران، فجرحاه جراحا وثیقة، و هرب احدهما و دخل کنیسة یختفی فیها، فاتفق ان المرکیس حمل الیها لیشد جراحه، فوثب علیه ذلک الباطنی فقتله، قتل الباطنیان بعده» . (29)
عمادالدین کاتب اصفهانى تاریخ نگار دربار صلاحالدین نیز در کتاب «الفتح القسی فی فتح القدسی» چنین گفته است «کنراد را اسقف صور براى مهمانى دعوت کرده بود . او هم بىآن که نگران شود که دیگر هرگز فردا را نخواهد دید در آن مهمانى شرکت کرد . پس از آن که در آن جا حسابى خورد و نوشید خیلى خوش و سرحال از خانه میزبان رفت و سرگرم سوار شدن بر اسبش بود که دو تن با ضربه چاقو به او حملهور شدند و او را بىهوش و بىجان بر روى زمین رها کردند . یکى از مهاجمان پس از کشتن این موجود حقیر به کلیسایى در آن نزدیکى رفت . مارکى که هنوز نفس مىکشید خواهش کرد که او را به کلیسا ببرند، اما قاتل باز هم به او حمله برد و چندان او را زد تا تبدیل به یک توده خون آلود شد . وقتى که آن دو قاتل را گرفتند، گفتند از این که اسلحه دستخدا بودهاند به خود مىبالند . آنان گفتند از «فدائیان» اسماعیلى هستند . از آنان پرسیده شد که چه کسى شما را براى ارتکاب این جنایتبه کارگرفته است . آنان نام پادشاه انگلیسى را بردند . آنان را پیش از آن که بمیرند به شدت شکنجه دادند» . (30)
اگر گزارش استیفن رانسیمان درباره عذرخواهى اسماعیلیان از جانشین کنراد درستباشد باید پذیرفت که تنها علت ترور پادشاه اورشلیم ضرورت تثبیت و تحکیم موقعیت در شام بوده است . رانسیمان چنین آورده است: «هانرى چون عزم شمال کرد، فرستادگان اسماعیلى به حضورش آمدند . پیر کوهستان، یعنى شیخ سنان، اخیرا در گذشته بود و جانشین او مایل به تجدید عهد مودتى بود که سابقا میان این فرقه و فرنگان حکم فرما بود . وى به خاطر قتل کنراد پوزش خواست و هانرى بخشایش گناه ایشان را آسان دید . پیشوا هانرى را به قرارگاه خود کهف دعوت کرد و آن جا بر فراز کوهسار ناهموار نصیرى، هانرى را بىدریغ پذیرایى کردند و مریدان بر سر اجراى فرمان پیر، آن قدر نمونه نشانش دادند تا خود به تمنا درخواست که بس کنند هانرى سرانجام گرانبار از هدایاى بىدریغ اسماعیلیان قلعهشان را ترک گفت، در حالى که دوستانه وعدهاش داده بودند از دشمنان خویش هر آن کس را که نام برد، بى تامل خواهند کشت» . (31)
دکتر ناصح احمدمیرزا در رساله دکترى خود با نام «اسماعیلیان شام در دوره جنگهاى صلیبى» تحقیقى خواندنى از خصیتسنان، مناسبات او با نزاریان الموت و نیز روابط او با صلاحالدین ایوبى ارائه مىدهد که خلاصه آن عینا نقل مىشود: (32)
«به نظر مىرسد درباره تاریخ تولد سنان و مساله انتصاب او به عنوان نماینده الموت در سوریه قبل یا بعد از ورودش به سوریه اطلاعات خاصى در دست نباشد . اگر چه خوشبختانه تعدادى از نسخ خطى اسماعیلیان سوریه اخیرا روشن کرده است که سن سنان در زمان مرگش حدود 58 یا 60 سال و تولدش در سال 530ه/1135م . یا 528ه/1133م . بوده که احتمالا تاریخ اخیر صحیح است .
اطلاعات اندکى درباره محل تولد سنان و خانوادهاش در دست است . جغرافىدان معروف، یاقوت حموى، بیان مىکند که او از بومیان عقرالسندون، دهکدهاى بین واسط و بصره که اکثرا فرقههاى شیعه در آن جا ساکن بودند، مىباشد، مطالب و نوشتههاى منابع غیر اسماعیلى درباره محیطى که سنان سالهاى اولیه زندگى را در آن جا گذرانده مشخص مىکند که والدینش شیعه دوازده امامى بودند . منابع اسماعیلیه سوریه اظهار مىدارند که سنان تا زمان انتصابش به عنوان نماینده امام الموت در سوریه مسؤول دعوت اسماعیلیان در عراق بوده است . بعضى از این منابع نوشتهاند که او وابستگى خانوادگى با امامان اسماعیلیه داشته است . در حالى که دیگران فراتر رفته و اظهار مىدارند که او خود امام واقعى بوده است .
سنان خود گفته است قبل از اولین انتصابش به عنوان داعى منطقه بصره، یک دوره الهیات و فلسفه اسماعیلى در مدرسه حسنبن محمدبن على در الموت، گذرانده است .
نمىتوان به آن چه سنان در کنار مطالعه اصول (دکترین) اسماعیلیه در الموت انجام داده و آن چه واقعا در آن زمان در مرکز آن قلعه بزرگ اسماعیلیه اتفاق افتاده بود پىبرد . تنها چیزى که قطعى است این است که در طى اقامتش در الموت با حسن دوم (على ذکره السلام) دیدار کرد و بعدا وى او را براى جانشینى داعى ابومحمد به سوریه فرستاد .
سنان حدود سال 556ه/1160م . به سوریه منتقل شد . کمالالدین توصیف جالبى از مراحل مختلف سفر سنان به سوریه نموده است . گزارش شده است که سنان از طریق موصل در شمال عراق و رقه در مرز بین سوریه و عراق به حلب که در آن وقت تحت فرمانروایى نورالدین محمودبن زنگى بوده رسیده است . حلب در آن زمان هنوز در دسترس داعیان اسماعیلى که در گذشته اغلب به هیات تاجر به آن شهر مىآمدند نبود . سنان هیچ مشکلى در برخوردهایش در پایتخت زنگیان نداشت و اگر سال 558ه/1162م . تاریخ ورود او به سوریه بوده باشد، در زمانى که نورالدین در شهر در حال جنگ علیه صلیبىها بوده، به حلب آمده است و ممکن استسنان مدتى براى آشنایى با امور اسماعیلیه در شمال سوریه مانده باشد، تا این که دستور تازهاى از الموت به او رسیده که به سوى پایگاههاى اسماعیلیه در سوریه مرکزى حرکت کند .
ابوفراس نصربن جوشن، از ساکنان المنیقه، در گزارش سال 724ه/1324م . اظهار مىدارد که سنان به مصیاف رسیده و بدون این که هویت واقعى خود را آشکار سازد مدتى آن جا ماند و بعد از آن جا به دهکدهاى نزدیک الکهف، دژى که اقامتگاه داعى الدعاة اسماعیلیه ابومحمد بود، رفت . طبق اظهارات ابوفراس، سنان مىبایستى هفتسال منتظر مانده باشد; درست تا زمانى که ابومحمد در بستر مرگ بود . سنان مدارکش را نزد او به عنوان رهبر جدید فرستاد . اگر علت ورود سنان به مصیاف و حوادث و وقایعى که پیش از به عهده گرفتن نهایى رهبرى او درستباشد این احتمال وجود دارد که سنان توسط پدر حسن دوم (على ذکرهالسلام) به سوریه فرستاده شده و بعدا پسرش عنوان داعى را براى او تایید و تنفیذ نموده است . این قبول مسؤولیتباعثشد که سنان پیش از سال 558ه/1161م . به سوریه برسد .
هیچ مدرکى در دست نیست که نشان دهد امامان الموت تا چه مقدار قدرتشان را اعمال مىکردند . ما این احتمال را ترجیح مىدهیم که سنان بعد از جانشینى حسن دوم در سال 558ه/1162م . منصوب شده است . شاید ابوفراس در بیان این مطلب که سنان قبل از این که به طور علنى ماموریت واقعى خود را آشکار کند هفتسال در سوریه اقامت داشته، مرتکب یک خطاى ریاضى شده است و این امر که او از ملاقاتهایش با گروههاى اسماعیلیه به ابومحمد اطلاع نداده استشک برانگیز است . آیا او منتظر پیشرفتهاى بعدى در الموت بود، یا این که مطالعاتى مقدماتى در مورد موقعیتش در سوریه را انجام مىداده است؟
به هر حال، این احتمال به نظر مىرسد که سنان در سال 558ه/1162م . به سوریه رسیده و بعد از بررسىهاى مقدماتى، در سال 560ه/1164م . جانشینى ابومحمد را به عهده گرفته است . مرگ ابومحمد پایان زندگى رهبرى که نام و فعالیتهایش در تاریخ اسماعیلیه سوریه مبهم باقى مانده است را به خاطر مىآورد . احتمالا او سهم مهمى در محکم کردن موقعیتشان در حلب و جبل السماق داشته است . بعد از قتل عام اسماعیلیه دمشق در سال 523ه/1129م، اسماعیلیان یک سوم از افراد خود را روانه سوریه مرکزى کردند . ظاهرا در منابع فقط نامهاى داعیان اسماعیلیان در ردههاى پایینتر ذکر شده است; در حالى که به نظر مىرسد ابومحمد در پشت صحنه حوادث پنهان است .
در طى آخرین دهه رهبرى ابومحمد، ضعف و ناتوانى، عدم سازماندهى و تفرقه در بین جماعت اسماعیلیه سوریه نمایان شد . بسیارى از اسماعیلیان نه تنها براى تقویت دعوتشان، بلکه براى امرار معاش، به شهرهاى مجاور حماة، حمص و حلب مهاجرت کردند . خاک منطقه اسماعیلیان حاصلخیز نبود و آنها اکثرا در چراگاهها زندگى مىکردند . این وضعیتبا قتل ریموند دوم کنت طرابلس، در حدود سال 546ه/1151م . بدتر شد; زیرا سواران پرستشگاه آنها را به پرداختخراج مجبور نمودند . عامل دیگرى که باعث تضعیف دعوت اسماعیلیه شد، مشاجرات و اختلافات شخصى میان اسماعیلیان بود که بر مشکلات مىافزود . بعد از قبول رهبرى سنان و تلاشهاى او براى تحکیم موقعیت اسماعیلیان و حل مشکلات متعدد داخلى، اتفاقات مهمى به وقوع پیوست . هدف اصلى سیاستخارجى سنان دفاع از قلمرو و حاکمیت اسماعیلیه، مسلمانان سنى و همسایگان صلیبى بود . مساله دیگرى که نیاز به تامل دارد روابط سنان با الموت، به خصوص بعد از اعلام قیام توسط حسن دوم در سال 560ه/1164م . مىباشد .
سنان بعد از کسب مقام رهبرى، با مشکلات بسیارى روبهرو شد . جلب حمایت مردم در سالهاى اولیه چندان آسان نبود . شیخالعراق دیروز که زاهدانه و با عبادت و ریاضت زندگى مىکرد، اکنون مجبور بود در مورد نیازهاى واقعى مردم بیندیشد و آنها را از این که به راحتى طعمه دشمنانشان بشوند نجات دهد . وى براى رویارویى با خطرات بیرونى، شروع به سازماندهى مجدد افراد خود نمود . او به خطر شخصیت قدرتمند و هوش سرشارش قادر بود اختلاف و نفاق داخلى را که وحدت اسماعیلیه را به خطر انداخته بود برطرف سازد .
سنان تقریبا در تمامى این اهداف و در ایجاد امنیتبراى موقعیتخویش موفق بود . او در جمعآورى اطلاعات محرمانه از دربار شاهان و شاهزادگان، فدائیان ورزیدهاى داشت و سیستم ارتباطى کاملى را سازماندهى کرده بود . استفاده کامل از کبوترها و پیامهاى رمزدار که با آنها فرماندهان دژهاى مختلف اسماعیلیه اطلاعات مربوط به طرحها را از هرگونه تهدید احتمالى حفظ مىکردند، از ویژگىهاى وى بود .
سنان همچنین در کنار سازماندهى و آموزش گروههاى مختلف فدائیان، دو قلعه اسماعیلیه، یعنى رصافه در چهار مایلى جنوب مصیاف و الخوابى در چهار مایلى جنوب کهف، که در حمله دشمنان یا در اثر بلایاى طبیعى خراب شده بودند را مجددا بنا کرد . او همچنین به شمال نظر داشت و با تدبیر جنگى، به علیقه که در هشت مایلى شمال شرقى منطقه حملهناپذیر و غیر قابل تسخیر المرقب و قصر معروف آن بود حمله کرد .
کلیه قلعههایى را که او به تسخیر خود درآورد، از موقعیت استراتژیک بالایى برخوردار بودند; قعلههایى چون مصیاف، الکهف، قدموس و علیقه . مصیاف در حاشیه شمالى جبل بهراء قرار داشت که همانند پنجرهاى گشوده در خدمتحاکمان مسلمان حماه و حمص بود . همچنین، الکهف، قلعهاى بود که سنان قادر بود از آن به طرطوس و دیگر قعلههاى صلیبى دست پیدا کند . قلعه القدموس در غرب و علیقه نیز در شمال غرب قرار داشت .
روابط با الموت
با استفاده از مدارک موجود روشن مىگردد که الموت هیچ نقش مهمى را نه در مسایل داخلى اسماعیلیان شام و نه در روابط با صلاحالدین و صلیبىها، ایفا نکرده است .
منابع در مورد نقش الموت در روابط سنان با مسلمانان و صلیبىها ساکت مىباشند، اما نمىتوان از این سکوت پىبرد که جنبش جدایى طلبانهاى علیه الموت در میان اسماعیلیان سوریه وجود داشته استسکوت مىتوانستبه گونههاى متفاوت تفسیر شود . اولیاى امور در الموت اطمینان کامل به توانایى سنان در اداره مور اسماعیلیان سوریه داشتند و در نتیجه، نیاز به هیچ دخالتى نمىدیدند . این دلیل نیز ممکن استسادهلوحانه باشد که وقایعنگاران اطلاعات نداشتند; چون حفظ اسرار، قاعده اصلى اسماعیلیان بود .
اما مسالهاى که وقایعنگاران و همچنین شاگردان اسماعیلیه با آن مواجه هستند، روابط سیاسى سنان با الموت نیست، بلکه موقعیت مذهبى او بین پیروان شامى خود مىباشد . در مناقب ابوفراس با این که تعریف و تمجید زیادى از سنان به خاطر دلیرى و قدرت تلهپاتى و دانش او شده است، اما، این نتیجه را به دست نمىدهد که شامیان، سنان را امام مىدانستند در واقع، ابوفراس به او عنوان نماینده (نایب) امام الموت مىدهد .
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که منابع اسماعیلیه در طى قرون چهارده و پانزده میلادى تالیف و گردآورى شده اند . اسماعیلیان شام تحت تاثیر نوشتههاى صوفیانه محىالدینبن عربى، جلالالدین رومى و دیگران بودهاند، اگر چه بعضى عقاید صوفیه توسط نویسندگان اسماعیلیه مورد انتقاد قرار گرفته است . ابوفراس در کتاب خود بیان مىکند که باید صوفیان را به عنوان حکیمان و گیرندگان «نور» پیامبر شناخت . نکته دیگر که ممکن استبر این ابهام بیفزاید، موقعیتسنان به عنوان «مولى» بود که فقط به امامان داده نمىشد .
اخیرا تاریخ نویس اسماعیلیه، عارف تامر، چند مقاله در حمایت از این دیدگاه که پیروان سنان به عنوان یک امام به او نظر داشتند و معتقد بودند او هفتمین امام از سلسله امامان بوده به چاپ رسانده است .
شاعرى به نام مزید حلى اسدى که معتقد است دوست ملکالشعرا سنان بوده در کلمات قصار خود سنان را با عناوینى که معمولا مختص امامان بود خطاب کرده است . عارف تامر مىنویسد: سنان یکى از امامانى بود که در سوریه زندگى مىکرد و مصیاف را به عنوان «خانه دارالهجرة» برگزید . وى ادامه مىدهد: «سنان گفت که او رداى امامت را از حسن دریافت کرده است و آن را به حسن واگذار خواهد کرد» .
طبق گفته عارف تامر، جانشین سنان در دوره امامت، حسن سوم بوده است; (جلالالدین حسن نومسلمان .) منابع غیر اسماعیلیه در این مورد که آیا سنان امام بوده یا نه; مطلبى بیان نکردهاند . جهان گرد مسلمان اندلسى، ابن جبیر، مىگوید: سنان همانند خداوند رفتار مىکرده است . همچنین، ابن خلکان، اسماعیلیان را «سنانى» مىنامد . منابع دیگر عربى به او عنوان مقدم (فرمانروا)، رئیس یا صاحب دعوت مىدهند .
منابع عربى و غربى عموما این عقیده را که اسماعیلیان سوریه به الموت وابسته ماندند را پرورش مىدهند . طبق این نظریه، سنان نماینده الموت مىباشد . تا زمان راشدالدین سنان، دعوت اسماعیلیه سوریه توسط داعیان محلى یعنى حاکم منجم، ابوطاهر، بهرام و ابومحمد انجام مىشد . به نظر مىرسد این داعیان کاملا به الموت وابسته بودهاند .
سنان که از توانایىهاى زیادى برخوردار بود به عنوان سازمان دهنده و رهبر، حجتامام اسماعیلى بود که او را به رهبرى اسماعیلیان سوریه فرستاد . او موفق شد سازمان دعوت سوریه را از حالت ضعیفى که گریبان گیر آن بود خارج سازد . سنان هم چنین داعیان و نیز تعداد زیادى از دوستان خود که قبلا او را در ملاقاتهاى مکرر در قلعههاى اسماعیلیه همراهى مىکردند مجبور به همکارى با خود نمود . سازمان دعوت سوریه با رهبرى او دیگر فقط یک شاخه و شعبه نبود، بلکه به عنوان دعوتى مستقل تلقى مىشد .
روابط سنان با صلاحالدین ایوبى
بعد از آزاد سازى ادسا یا رها توسط عمادالدین زنگى در دسامبر 1144م، جنگ دوم صلیبى آغاز شد که با شکست کامل آنها همراه بود . در مارس 1154م، نورالدین دمشق را تصرف کرد .
در مصر حکومت فاطمى به مرحله نهایى خود رسیده بود . خلیفه الفائز در سال 556ه/1160م . مرد و در پى یک منازعه میان وزیران، شاور وزیر فاطمى، از نورالدین کمک خواست و او نیز شیرکوه را به مصر فرستاد . شیرکوه که عموى صلاحالدین بود، قدرت را به شاور برگرداند، اما شاور از پرداختخراج تعیین شده امتناع ورزید و به صلیبىها پناه برد . او توانسته بود سیاست دوگانهاش را با تردید و دو دلى ادامه دهد . در سال 563ه/1167م . نورالدین براى بار دوم در امور مصر دخالت نمود و در این هنگام، مناطق قلمرو فاطمیان توسط شیرکوه مورد حمله و تاخت و تاز قرار گرفت .
روابط بین سنان و نورالدین به خاطر سوءظن و بدگمانىهایى که او از همدستى اسماعیلیان سوریه با صلیبیون پیدا کرده بود و نیز به علت فعالیتهاى غیر دوستانهشان در حلب و تلاشهاى بىوقفه براى تصرف قلعههاى بیشتر، تیره بود، ولى نورالدین رهبرى هیچ عملیات تهاجمى بزرگى را علیه اسماعیلیان شام بر عهده نگرفت، هر چند گزارشهایى وجود دارد که نامههاى تهدیدآمیزى بین او و سنان مبادله شده است و شایعاتى مبنى بر برنامه ریزى او در حمله به قلمرو اسماعیلیه به گوش رسیده است .
مرگ نورالدین و پادشاه بیتالقدس، آمورى اول، در سال 1174م، باعثشد که صلاحالدین فرصتیابد تا با یک درخواست فورى از طرف فرمانده دمشق، در روز سه شنبه 30 ربیعالثانى سال 570ه/1174م، با این ادعا که آمده است تا از پسر یازده ساله نورالدین و جانشین او ملک صالح در برابر تعرضهاى پسر عموهایش که در موصل حکومت مىکردند حمایت کند، وارد دمشق شود .
دو تلاش بىنتیجه براى ترور صلاح الدین
صلاحالدین از دمشق به طرف حمص که آن را بدون قلعهاش تصرف کرده بود حرکت کرده و رهسپار حلب شد و براى اولین بار آن جا را محاصره نمود . در خلال این محاصره بود که سنان در جواب به درخواست نایبالسلطنه حلب، سعدالدین گمشتکین، فدائیانش را براى کشتن صلاحالدین فرستاد . این تلاش که در جمادىالثانى سال 560ه/دسامبر ژانویه 1174م . رخ داد، توسط امیرى به نام خمارتکین خنثى شد .
دومین تلاش براى ترور او حدود یک سال بعد و در 11 ذى القعده 571ه/22 مه 1176م . رخ داد، و آن زمان بود که صلاحالدین منطقه عزاز در شمال حلب را تصرف کرد . اما او به خاطر زرهى که بر تن داشت جان به در برد و با جراحات کمى که برداشته بود فرار کرد .
سؤالى که در این رابطه وجود دارد این است که انگیزه این دو تلاش در مورد صلاحالدین چه بوده است؟ آیا طبق گفته منابع عربى، انگیزه این بود که گمشتکین سنان را تحریک کند تا علیه صلاحالدین عمل نماید؟ به نظر نمىرسد سنان فقط به عنوان حامى حاکمان حلب عمل کرده باشد، و یا مطیع دستوراتشان بوده و با قبول رشوه از آنها هر عملى را انجام مىداده است . بدرفتارى صلاحالدین نسبتبه خانواده فاطمى پس از انقراض آنها در مصر، باعثخشم تمام اسماعیلیان نزاریه و مستعلویه شد . همچنین صلاحالدین به یک مبارزه سیستماتیک دست زد که از نفوذ اسماعیلیه در مصر جلوگیرى مىکرد . او کتابخانههاى غنى فاطمیان را از بین برد و نهادهاى سنى مذهب را ایجاد نمود . به علاوه، با جاهطلبى آشکار، حکومت مصر - سوریه را تحت فرمانروایى خود بازآفرینى کرد . بدین ترتیب، افزایش قدرت یک حاکم ضداسماعیلى در سوریه حتمى بود و این منشا نگرانى اسماعیلیان سوریه بود .
نویسنده گمنام بیتالدعوة چنین بیان مىدارد که سنان به سرعت، یکى از فدائیانش به نام حسن اکرمى العراقى را به مصر فرستاد و او در آن جا دشنهاى را همراه با نامه تهدیدآمیزى نزدیک رختخواب صلاحالدین بر زمین گذاشت .
برنارد لویس اظهار مىدارد که تلاش سنان در کشتن صلاحالدین به خاطر حمله و تجاوز علیه مسلمانان در سال 570ه/1174م . بوده است طبق نظر سبطبن جوزى، در آن سال یک فرقه سنى مذهب به نام نبویه مناطق «الباب» و «بزعة» را غارت کرد و صلاحالدین از این اغتشاش به وجود آمده استفاده کرد و یک گروه مهاجم را براى حمله به دهکدههاى سرمین، معرة و جبلالسماق فرستاد تا این مناطق را غارت کنند .
محاصره مصیاف
صلاحالدین بعد از تصرف عزاز در 14 ذىالحجه 571ه/24ژوئن 1176م . روانه مناطق اسماعیلیه شد و در مسیر خود در مصیاف نزدیک حلب، منزل کرد . احتمالا محاصره مصیاف در محرم 572ه/1176م . رخ داده است و به نظر نمىرسد که بیش از یک هفته به طور انجامیده باشد
ظاهرا سنان طى یک نقشه حساب شده، در مدت محاصره خارج از مصیاف بوده است . صلاحالدین ایوبى بعد از کشمکشهاى جزئى با اسماعیلیان، از محاصره مصیاف دست کشید . منابع، دلایل متفاوتى را براى عقبنشینى صلاحالدین از مصیاف ذکر کردهاند; اما همه تاریخنگاران متفقند که این عقبنشینى از طرف رئیس حماه و دایى صلاحالدین، شهابالدین محمدبن تکش انجام پذیرفت، اگر چه روشن نیست که صلاحالدین یا سنان کدام یک تقاضاى میانجىگرى از حاکم حماه کردهاند . بنا به گفته نویسنده اسماعیلى، ابوفراس، صلاحالدین ناگهان از خواب بیدار مىشود و در رختخوابش خنجرى همراه با نامه تهدیدآمیز مىیابد و بدون ترس و بدون قدردانى از سنان که زمانى مىتوانسته او را بکشد ولى این کار را نکرده است، بنا به نصیحت دیگران در صدد مصالحه باسنان برمىآید . در میان منابع دیگر که در مورد عقبنشینى صلاحالدین از مناطق اسماعیلیه سخن گفتهاند، ابنابىطىء و ابوشامه واقع بینانهترین توضیحات را در این مورد ارائه دادهاند . ایشان بیان مىکنند که تحریکات نظامى صلیبىها در جنوب بعلبک و در بقاع، رهبر سنى را متقاعد کرد که تهدید صلیبىها مهمتر و ضرورىتر مىباشد . رئیس حماه، شهابالدین حارمى، مىبایست دلایلى براى اجتناب از تحریک خشم و کینه همسایگان غربى، اسماعیلیه، داشته باشد; اما به هرحال، دلایل عقبنشینى منطقى بود . ابناثیر علت عقبنشینى وى را خستگى لشکریان او دانسته است .
منابع اسماعیلیه از این نیز فراتر رفته و مىگویند: فداییان اسماعیلیه در نبرد تاریخى و افتخارآمیز حطین در نزدیکى طبریه در سال 583ه/1187م . به نفع صلاحالدین و علیه صلیبىها شرکت جستهاند .
اگر چه دشمنىهاى آشکار بین سنان و صلاحالدین، بعد از عقب نشینى از مصیاف پایان پذیرفت، اما روابط اسماعیلیان و حاکمان حلب وارد یک دوره سخت گردید . یکى از وزیران ملک صالح به نام شهابالدین ابوصالحبن الاعجمى در 31 آگوست 1171م . به قتل رسید و این قتل به اسماعیلیان نسبت داده شد . ملک صالح بررسى و تحقیقى انجام داد و اظهار نمود که سعدالدین گمشتکین نامهاى جعلى به امضاى صالح و به اصرار و تحریک اسماعیلیان براى آنها فرستاد و در آن نامه خواستار ترور وزیر خود شد . گمشتکین مجرم شناخته شد و سرانجام توسط دشمنانش به هلاکت رسید .
حادثه اصلى دیگر که بر روابط سنان و حاکمان حلب تاثیر گذاشتسوزاندن بازارها در حلب در سال 575ه/1179م . بود که به اسماعیلیه نسبت داده شد .
سنان و صلیبیون
اغلب دژهایى که اسماعیلیان در کوه بهراء تصرف کرده و یا خریدارى نمودند، قبلا در دست صلیبیون قرار داشت . در سال 1142 یا 1145م . فرمانروایى طرابلس قلعه معروف حصن الاکراد یا قلعة الحصن در 25 مایلى مصیاف را به شهسواران مهمان نواز سپرد . اگر چه دفرمرى اظهار مىدارد که حملات صلیبىها به مناطق اسماعیلیه به خونخواهى از حاکم طرابلس در سال 1151 بود ولى آنها بعد از توافق اسماعیلیان نسبتبه پرداختخراج سالانه به فرمانده سواران معبد، حملات خود را متوقف نمودند .
سنان به امید آن که از پرداختخراجهاى سالانه به شوالیهها معاف شود در جستجوى ارتباط و نزدیکى با پادشاه صلیبى بیتالمقدس بود . مذاکرات با پادشاه بیتالمقدس ، امورى اول، در سال 1172 یا 1173 شروع شد و به نتیجه رسید . آمورى موافقت کرد که پرداختخراج لغو شود، اما این امر باعث نارضایتى شوالیههاى معبد شد و به همین دلیل، سفیر سنان در راه بازگشت از بیتالمقدس توسط آنان به قتل رسید .
ویلیام صورى گزارش مىکند که سفیر سنان پیشنهاد کرد که مسیحیت را قبول کند . احتمال دارد که سفیر اسماعیلیان به پادشاه بیتالمقدس درباره نزدیکى دیدگاههاى دینىشان با عقاید مسیحیت چیزى گفته باشد .
به نظر مىرسد بعد از مرگ آمورى اول درسال 1174م . و عقبنشینى ارتش صلاحالدین از مناطق تحت تسلط خود، اسماعیلیان سوریه سلاح خود را به طرف صلاحالدین نشانه رفتند . ظاهرا بعد از مرگ سنان دوباره روابط اسماعیلیان و صلیبىها بهبود یافت . گزارش شده است که جانشین سنان در مسیر حرکتخود از عکا به انطاکیه با پادشاه بیتالمقدس و همسر بیوه کنراد، هنرى شامپانى، ملاقات کرده است .
بزرگترین رهبر اسماعیلیان، راشدالدین سنان، ملقب به شیخالجبل، در سال 589ه/1193م . درگذشت . ابنجوزى تاریخ وفات وى را سا ل 558ه/1192م . ذکر کرده و از او به عنوان مردى دانشمند، سیاستمدار و با نفوذ یاد مىکند . البستان الجامع آورده است که سنان رئیس اسماعیلیان در سال 589ه/1193م . درگذشت . منابع دیگر اظهار مىدارند که پیروان سنان او را به منزله خداوند تلقى مىکردند و ابنخلکان طرفداران او را سنانیه مىنامد .
در منابع غیر اسماعیلیه، نشانههایى وجود دارد که مؤید این مطلب است که سنان در الکهف یا قدموس دفن شده است; اما عارف تامر در مقالهاى بیان مىکند که قبر او در جبل مشهد که سابقا اغلب اوقاتش را در آن جا به عبادت و ستارهشناسى سپرى مىکرده، مىباشد .
دو پیشواى ایوبى و نزارى یعنى صلاحالدین و سنان در یک سال (33) از دنیا رفتند و جانشینان آن دو بر حفظ روابط دوستانه اصرار داشتند .
منابع
- شیبانى، محمد بن محمد بن عبدالکریم (ابن اثیر جزرى .) التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیة، تحقیق عبدالقادر احمد طلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیث، بىتا .)
- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه .)
- ابنتغرى بردى، ابوالمحاسن یوسف . النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهره (قاهره، دارالکتب المصریه، 1375ه .)
- مغربى، ابن سباط . صدق الاخبار (تاریخ ابن سبط)، تحقیق عمرعبدالسلام تدمرى، (طرابلس، گروس پرس، 1413ه .)
- ابن عدیم، کمالالدین . زبده الحلب من تاریخ حلب، تحقیق سامى الدهان (دمشق، المعهدالفراشى للدراسات العربیه، 1951م .
- ابن قلانسى، حمزةبناسدبن على تمیمى (ابن قلانسى .) ذیل تاریخ دمشق، تحقیق سهیل زکار (دمشق، دارحسان، 1403ه .)
- ابن منقذ، اسامة . الاعتبار، تحقیق فیلیپ حتى (بى جا، الدارالمتحده للنشر، 1981م .)
- ابوشامه، عبدالرحمن بن اسماعیل . الروضتین فى اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة، تحقیق محمد حلمى محمد (قاهره، لجنةالتالیف و الترجمة و النشر، 1956م) .
- ابوالفداء، عمادالدین اسماعیل بن على بن محمود . المختصر فى اخبارالبشر، تحقیق محمد ایوب (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م .)
- اصفهانى، عمادالدین محمدبن احمد . الفتح القسى فى الفتح القدسى، تحقیق مصطفى فهمى (بى جا، مطبعة الموسوعات، 1331ه .)
- بندارى، فتح بن على . سناالبرقالشامى . تحقیق دکتر فتحیه نبراوى (مصر، مکتبةالخانجى، 1979م .)
- تطبلى اندلسى، بنیامین . رحلة ابن یونة الاندلسى الى بلاد الشرق الاسلامى، ترجمه عزرا حداد (بیروت، دارابن زیدون، 1996م .)
- جوینى، علاء الدین عطاملک بن محمد . تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، دنیاى کتاب، 1375ش .)
- حریرى، سید على . الاخبارالستیة فى الحروب الصلیبیة (قاهره، بى نا، 1317ه .)
- حموى، یاقوت بن عبدالله . معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1399ه .)
- دجانى، هادیه و برهان دجانى . الصراع الاسلایى الفرنجى على فلسطین فى القرون الوسطى (بیروت، موسسة الدراسات الفلسطینیه، 1994م .)
- دفترى، فرهاد . افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش .)
- دفترى، فرهاد . تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش .)
- رانسیمان، استیفن . تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش .)
- ژوئنویل، ژان . القدیس لویس حیاته و حملاته على مصر و الشام، ترجمه حسن حبشى (قاهره، دارالمعارف، 1968م .)
- شیخ الربوة . گزیده نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، به اهتمام عبدالرزاق الاصفر (دمشق، بى نا، 1983م .)
- طقوش، محمد سهیل . تاریخ الایوبیین فى مصر وبلادالشام و اقلیم الجزیرة (بیروت، دارالنفائس، 1999م .)
- . - تاریخ الزنکیین فى بلاد الشام و اقلیم الجزیرة (بیروت، دارالنفائس، 1998، 1999م .)
- عثمان، هاشم . الاسماعیلیه بین الحقائق و التاویل (بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1998م .)
- قاسم، قاسم عبده . ماهیه الحروب الصلیبة (کویت، المجلس الوطنى للثقافة والفنون و الآداب، 1410ه .)
- قلعه چى، قدرى . قصة الصراع بین الشرق و المغرب خلال القرنین الثانى عشر و الثالث عشر (بى جا، دارالکتاب العربى، 1979م .)
- قلقشندى، ابوالعباس احمدبن على صبح الاعشى فى صناعة الانشاء (قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد والقومى و الموسسة المصریة العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة والنشر، بى تا .)
- کاشانى، جمالالدین ابو القاسم عبد الله بن على . زبدة التواریخ، به کوشش محمدتقى دانش پژوه (تهران، موسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش .)
- رنه گروسه . تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولىالله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش .)
- هانسابرهارد، مایر . جنگهاى صلیبى، ترجمه عبدالحسین شاهکار (شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1371ش .)
- مقریزى، تقى الدین احمد بن على . السلوک لمعرفة دول الملوک، تحقیق محمد مصطفى زیادة (قاهره، دارالکتب المصریه، 1934- 1942م .)
- هاجسن، ک . س . فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (چاپ سوم: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش .)
پىنوشتها:
×) استادیار کتابخانه ملى .
1 . یوسف ابوالمحاسن (ابن تغرىبردى)، النجوم الظاهرة فى ملوک مصر والقاهره (قاهره، دارالکتب المصریه، 1375ه) ج6، ص117 .
2 . نقل از: فرهاد دفترى، افسانههاى حشاشین یا اسطورههاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش) ص158- 159 .
3 . علاء الدین عطاملک بن محمد جوینى، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1375ش) ج3، ص225 .
4 . همان، ص238 .
5 . ک . س . هاحبسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (چاپ سوم: تهران، سازمان انتشارت و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش)، ص199 .
6 . همان، ص199- 255 .
7 . همان، ص199- 251 .
8 . ابوالقاسم عبدالله بن على کاشانى، زبدة التواریخ، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش)، ص214 .
9 . نقل از: فرهاد دفترى، همان، ص177- 118 .
10 . احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (قاهره، وزارةالثقافة و الارشاد و القومى و المؤسسة المصریه العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة و النشر، بىتا) ج4، ص147; شیخ الربوة . گزیده نخبة الدهرفى عجائب البر و البحر، به اهتمام عبدالرزاق الاصفر (دمشق، بىنا، 1983م) ص 198- 199 و فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش) ص452 .
11 . ویلیام صورى، تاریخ الحروب الصلیبیة، ج2، ص965; استیفن رانسیمان، تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش) ج2، ص462 و محمد سهیل طقوش، تاریخ الزنکیین فى الموصل و بلاد الشام و اقلیم الجزیرة، (بیروت، دارالنفائس، 1998 و 1999م) ص404 .
12. Walter of Mesnil.
13 . ویلیام صورى، همان، ص967- 969 .
14 . همان، ص968 .
15 . همان .
16 . محمدبن محمد بن عبدالکریم شیبانى (ابن اثیر جزرى)، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیة، تحقیق عبد القادر احمد طلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیث، بىتا) ص161 .
17 . البستان الجامع، ص140; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فى اخبارالدولتین النوریة و الصلاحیة، تحقیق محمد حلمى محمد (قاهره، الجنة التالیف و الترجمة و النشر، 1956م) ج1، ص235- 236; اسماعیل بن على بن محمود (ابوالفدا)، المختصر فى اخبارالبشر، تحقیق محمد ایوب (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م) ج3، ص56; ابن سباط مغربى، صدق الاخبار (تاریخ ابن سباط)، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى (طرابلس، گروس پرس، 1413ه) ج1، ص139- 140 و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) ج7، ص249- 255 .
18 . فتح بن على بندارى، سناالبرق الشامى، تحقیق قتحیه نبراوى (مصر، مکتبة الخانجى، 1979م) ص181; عبدالرحمن بن اسماعیل ابو شامه، همان، ج2، ص10; کمال الدین بن عدیم، زبدة الحلیب من تاریخ حلب، تحقیق سامى الدهان (دمشق، المعدالفراشى للدراسات العربیه، 1915م)، ج2، ص52; ابن سباط مغربى، همان، ، ص147 و عمادالدین محمد بن احمد اصفهانى، الفتح القسى فى الفتح القدسى، تحقیق مصطفى فهمى (بىجا، مطبعة الموسوعات، 1331ه)، ص178- 180 .
19 . الجامع البستان، ص141 . فتح بن على بندارى، همان، ص155- 152; تقى الدین احمد بن على مقریزى، السلوک لمعرفة دول المعوک، تحقیق محمد مصطفى زیاده (قاهره، دارالکتب المصریه، ج1، ص131; مفرج الکروب فى اخباربنى ایوب، ج2، ص24 و سید على حریرى، الاخبارالسنیة فى الحروب الصلیبیة، (قاهره، بىنا، 1317ه) ص178 .
20 . ابن اثیر، همان، ج1، ص265; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، همان، ص35; تقى الدین احمد بن على مقریزى، همان، ص62; سید على حریرى، همان، ص188 و مفرج الکروب فى اخبار بنى ایوب، ج1، ص47 .
21 . ر . ک: صلاح الدین الایوبى قصة الصراع بین الشرق و المغرب خلاالقرنین الثانى عشر و الثالث عشرللمیلا (بىجا، دارالکتب العربى، 1979م) ص267- 277 .
22 . ر . ک: فرهاد دفترى، همان، ص166- 167 .
23 . همان، ص166 .
24 . همان، ص167 .
25 . کمال الدین بن عدیم، همان، ص535- 536 .
26 . همان، ص530 .
27 . عمادالدین محمد بن احمد اصفهانى، همان، ص589- 590; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، همان، ص196 و ابن سباط مغربى، همان، ص235 .
28 . استیفن رانسیمان . همان، ج3، ص82 و رنه گروسه، تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولى الله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش)، ص287 .
29 . ابن اثیر، همان، ج7، ص393 .
30 . نقل از: صلاح الدین نابترین قهرمان اسلام، ص456- 457 .
31 . استیفن رانسیمان، همان، ص115 .
32 . این پژهش از پایگاه اطلاعاتى بین المللى ذیل استخراج شده است:
http://WWW.alamut.com/subj/ideologies/alamut/mirza-sinan.html
33 . الجامع البستان، ص151; ابن اثیر، همان، ص403; عبدالرحم بن اسماعیل ابوشامه، ص281 و ابن سباط مغربى، همان، ص256- 257 .