آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

جنبش اسماعیلیه پویاترین و قوى‏ترین جنبش شیعى در جهان اسلام در قرون میانه بوده است و هنوز هم با رهبرى امام وقت‏خود آقاخان به طور فعال سازماندهى مى‏شود . از زمان خلافت فاطمى در آفریقاى شمالى و مصر و امامت نزارى در الموت، اسماعیلیان چالش سیاسى و معنوى بى‏سابقه‏اى را با مذهب تسنن و اقتدار و نفوذ حاکمان سلجوقى و خفاى عباسى بروز دادند . بخشى از اسماعیلیان نزارى نیز به رهبرى شیخ الجبل در شام و در تکاپو با صلیبیون و سلسله‏هاى زنگى و ایوبى دعوت اسماعیلى را تداوم بخشیدند . مقاله حاضر به بررسى زندگى بزرگ‏ترین و شجاع‏ترین رهبر اسماعیلى شام در قرن ششم هجرى - سیزدهم میلادى - به نام راشدالدین سنان اختصاص دارد .
  ابوالحسن راشدالدین سنان‏بن محمد در سال 528 ه در یکى از روستاهاى بصره و از پدر و مادرى امامى مذهب زاده شده . در همان جا به کیش اسماعیلى در آمد و رهسپار الموت گشت و مشمول عنایت محمد فرزند کیا بزرگ امید قرار گرفت . (1) کمال‏الدین‏بن عدیم حلبى تاریخ نگار شامى معاصر سنان و نیز ابوفراس منیقى که شرح حال رهبر نزاریان شام را به رشته تحریر در آورده، با تفاوت‏هایى، چگونگى تغییر آیین و مسلک سنان و ورود به الموت و سپس شام را از زبان خود وى چنین نقل مى‏کنند: «من در بصره بزرگ شده‏ام . پدرم از معارف شهر بود . در آن‏جا بود که این عقیده در من رخنه کرد . آن گاه بین من و برادرانم اتفاقى افتاد که مرا مجبور به ترک آنان کرد . بدون زاد و راحله و یا مرکب عزم سفر کردم . راه را در پیش گرفتم و رفتم تا به الموت رسیدم و بدان داخل شدم . حکمران آن کیا محمد بود و او دو پسر به نام‏هاى حسن و حسین داشت . او مرا با فرزندان خود به مدرسه فرستاد و در خوراک و پوشاک و مدرسه و پرورش و همه آن چیزهایى که کودک نیازمند آن است‏با من چنان رفتار نمود که با پسران خویش رفتار مى‏کرد . من در الموت ماندم تا آن که کیامحمد درگذشت و پسرش حسن جانشین او گشت . حسن به من فرمان داد که به شام بروم و من هم چنان که از بصره به الموت عزیمت کرده بودم، از الموت عازم شام شدم . حسن به من نامه و فرمان‏هایى داده بود . چون وارد موصل شدم در مسجد نجاران توقف کردم و شب را در آن جا گذرانیدم و سپس به راه خویش ادامه دادم و دیگر در هیچ شهرى توقف نکردم تا به رقه رسیدم . براى یکى از رفیقان آن جا نامه‏اى داشتم . نامه را بدو دادم و او براى من توشه راه فراهم ساخت و اسبى تا حلب کرایه کرد . در آن جا رفیقى دیگر را ملاقات کردم و نامه‏اى هم بدو دادم . او نیز برایم مرکبى کرایه کرد و مرا به کهف فرستاد . حسن به من فرمان داده بود که در این قلعه بمانم و من در آن جا ماندم تا شیخ ابومحمد رئیس دعوت در کوهستان در گذشت . خواجه على‏بن مسعود، بدون فرمان الموت، ولى با موافقت عده‏اى از رفیقان، به جاى او نشست . آن گاه رئیس ابومنصور که از بستگان شیخ ابومحمد بود با رئیس فهد توطئه کردند و کس فرستادند تا خواجه على‏بن مسعود را در هنگامى که از حمام بیرون مى‏آمد با کارد زد . پیشوایى در میان آن‏ها به صورت مشورتى باقى ماند و قاتلان دستگیر و زندانى شدند . آن گاه فرمان از الموت در رسید که قاتل را به سیاست رسانند و رئیس فهد را آزاد سازند . همراه این فرمان پیام و حکمى نیز بود که مى‏بایست‏بر رفیقان خوانده شود» . (2)
در همین ایام بود که حسن دوم جانشین محمدبن کیابزرگ، بر بلندى‏هاى الموت ظاهر شد . با ظهور حسن دوم که به تعبیر جوینى «به هر وقت رسوم شرعى و قواعد اسلامى را که از عهد حسن صباح التزام آن نمودى، مسخ و فسخ جایز مى‏داشت‏» ، (3) قیامت اعلام شد; «اکنون قیامت فرا رسید و امروز دیگر روز حساب است نه عمل، و لذا اگر کسى در روز قیامت، حکم شریعت‏به کار دارد و بر عبادات و رسوم مواظبت نماید، نکال و قتل و رجم و تعذیب بر او واجب‏تر باشد» . (4)
به قول هاجسن، وى در یکى از روزهاى ماه رمضان، در سالگرد شهادت على علیه السلام مردم را از اطراف و اکناف به مجمعى که از آن زمان به بعد، عید قیامت نامیده شد فرا خواند . (5) هاجسن در ادامه از زبان رشیدالدین فضل‏الله مى‏نویسد: «در هفدهم رمضان سنه تسع و خمسین و خمسمائه بفرمود تا اهالى ولایات خود را در آن روزها به الموت استحضار کردند، در میدان مصلا مجتمع شدند و چهار رایت‏بزرگ از چهار لون سپید و سرخ و زرد و سبز که آن کار را مرتب کرده بودند، بر چهار رکن منبر نسب کردند و خداوند على ذکره‏السلام، جامه سفید پوشید و عمامه سفید، نزدیک نصف‏النهار از قلعه برون آمد و از دست راست منبر درآمد و به آهنگى هر چه تمام‏تر بر سر منبر شد و سه بار سلام کرد; اول بر دیلمیان که [مرکز جمع بودند] و دیگر به خراسانیان، یا قهستانیان [بر دست راست]، دیگر به عراقیان [بر دست چپ]، و لحظه‏هایى بر سر پاى بنشست و باز برخاست و شمشیر حمایل کرده به آواز بلند گفت: الا اى اهل العالمین از جن و انس و ملائکه! او بر منبر رفت و آن گاه خطبه‏اى به لغت عربى ایراد کرد چنان که حاضران دقت آوردند، به این اسم که سخن امام است . و یکى [فقیه را محمد بستى] که بر عربیت آگاه بود بر پایه منبر نصب کرده بود تا ترجمه آن الفاظ به پارسى با حاضران مى‏گفت و تقریر مى‏کرد . و مضمون خطبه بر این منهاج که حسن‏بن محمد بزرگ امید خلیفه و داعى و حجت ماست، باید که شیعه ما در امور دینى و دنیوى مطیع و متابع او باشند و حکم او محکم دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند که مولانا ایشان را شفیع شد و شما را به خدا رسانید و از این نمط فصلى مشبع بر خواند و بعد از انشاد و ایراد، از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز عید بگزارد و خوان بنهاد و قوم را بنشاند تا افطار کردند و اظهار رب و نشاط بر رسم اعیاد، و گفت امروز عید است [یعنى عید پایان روزه، که در پایان ماه رمضان است ] و از آن گاه باز، ملاحده هفدهم رمضان را عید قیام خواندندى، در آن روز به راح و راحت و انواع و شعف نمودند و به لهو و تماشا تظاهر کردندى‏» . (6)
هاجسن ادامه مى‏دهد: «هفتاد روز بعد، در مؤمن آباد قهستان، انجمن دیگرى تشکیل گردید . منبر را به همان سیاق ترتیب دادند و بر آن جا، خطبه و سجل و فصل که حسن فرستاده بود برخواندند . در این خطبه حسن اظهار نموده بود که همان طور که پیش از این، مستنصر خلیفه خدا بر روى زمین بود و حسن صباح خلیفه او، اینک من که حسنم مى‏گویم: خلیفه خداى بر روى زمین منم، خلیفه من این رئیس مظفر است و باید که فرمان او برند و کلام او کلام ما دانند و آن چه او گوید دین و حق دانند . در این مراسم، حسن سه بدعت انقلابى وضع کرد و از آن لحظه باز، این هر سه، به درجات گوناگون مورد قبول اسماعیلیان نقاط مختلف قرار گرفت . نخست آن که: تنها به مقام داعى بسنده نکرد، بلکه خویشتن را خلیفه و فرمانرواى منصوب از جانب خداوند اعلام کرد . دو دیگر آن که: به دوران فرمانروایى شریعت‏خاتمه داد . سه دیگر آن‏که! صلاى قیامت در داد و فرا رسیدن پایان جهان را اعلام داشت . هر یک از این اقدامات، جز واپسین آن‏ها، دل و جرات فراوان مى‏خواست . اقدام وى براى آن که به عنوان خلیفه، در جامعه‏اى که خلیفه اگر مرتبه امامت هم داشت مى‏بایست از اعقاب و ذریه على‏بن ابى‏طالب علیه السلام باشد، پذیرفته آید، امرى محصل بود . در عوض اقدام دوم او، یعنى پایان دادن به قدرت قانون و برداشتن قاعده شرح از دوش مردم، نه تنها از لحاظ دنیاى اسلام که شریعت اساس اخلاق جامعه بود . بلکه از لحاظ خود اسماعیلیان هم که تقوا و ورع قاعده کلى اجتماعى آنان بود، امرى دور رس و صعب‏المنال بود . و بالاخره، تاکید ورزید که پایان جهان نه تنها نزدیک است‏بلکه عملا فرا رسیده است و آنان که از صمیم دل به نداى او جواب مثبت داده‏اند، براى همیشه به زندگى انگیخته شده و آنان که گوش دل خود را به نداى او فراداشته‏اند، اکنون به داورى فراخوانده مى‏شوند و به درکات عدم سرنگون خواهند گردید . با این سه بدعت، حسن یا مورد ستایش مردم قرار مى‏گرفت‏یا آلت استهزاى آنان مى‏شد; و به راستى، مورد ستایش قرار گرفت . معمولى‏ترین نام وى، که صورت دعا و محمدتى عالى داشت على ذکره‏السلام بود» . (7)
به این ترتیب، «نظریه قیامت‏» جایگزین «عقیده تعلیم‏» شد . راشدالدین سنان رهبر نزاریان شام نیز دور قیامت را اعلام کرد . اما جلال‏الدین حسن نو مسلمان که بدعت‏حسن دوم را لغو کرد و خود را به اجراى شریعت ملزم داشت و به تعبیر ابوالقاسم کاشانى «شیعه خود را از الحاد، توبیخ و منع مبذول داشت و بر التزام ایمان و اسلام ساعى و راغب‏» ، (8) فضاى جدیدى را در نگرش سایر مسلمانان به اسماعیلیان پدید آورد . البته برخى مانند هامر پورگشتال خاورشناس اتریشى معتقدند که اظهار شریعت گرایى حسن نومسلمان از روى اخلاص نبوده بلکه سیاستى براى تجدید حیات دوباره فرقه بوده است .
هامر معتقد است: «بنابراین، احتمال قطع و یقین دارد که روى برگردانیدن حسن از کیش اسماعیلى و نومسلمانى او که در همه جا با سر و صداى زیاد تلقى شد و روى بر تافتن وى از الحاد چیزى نبود جز ریا و سالوس و یک نقشه ژرف و حساب شده براى استقرار مجدد عقاید فرقه اسماعیلى، که در نتیجه انتشار بى‏پرواى آن‏ها اسماعیلیان مورد لعن علماى دین و تکفیر سلاطین قرار گرفته بودند و کسب عنوان شهریارى به عوض منصب خداوندگارى . ژزوئیت‏ها هم چون پارلمان آنان را به اخراج بلد تهدید کرد و حکم اضمحلال آن‏ها از دربار واتیکان صادر شد، وقتى که از همه طرف صداى مجالس و کشورها علیه اصول و سیاست اخلاقى آن‏ها بلند شد، عقاید خود را در مورد مشروع بودن انقلاب و شاه کشى که بعضى از صاحب نظرانشان از روى بى‏خبرى و بى‏احتیاطى بدان اشاره کرده بودند، انکار کردند و علنا اصولى را که باز مخفیانه به عنوان قوانین واقعى فرقه خود بدان عمل مى‏کردند، مردود شمردند» . (9)
راشدالدین پس از همراهى با «الموت‏» در اعلان قیامت و استقرار در شام، شروع به تحکیم مواضع و موقعیت نزاریان کرد و قلاع اسماعیلیه را بازسازى نموده و بر تعداد آن‏ها افزود (10) و بر حفظ کیان نزارى در شام در مقابله با دشمنان سه گانه صلیبى، ایوبى و زنگى تدبیر جدید اندیشید . او ابتدا سفیرى به نزد «آمورى‏» پادشاه صلیبى بیت‏المقدس فرستاد و از او تقاضا کرد مالیات‏هایى که از طرف شهسواران پرستشگاه به نزاریان تحمیل شده را عفو کند و در عوض، نزاریان همراهى با صلیبى‏ها را علیه نورالدین زنگى تضمین کنند . (11) آمورى این پیشنهاد را پذیرفت و قول داد در سفر هیات صلیبى به نزد «سنان‏» یا «شیخ الجبل‏» این تقاضا را محقق سازد . سفیران سنان که در بازگشت از بیت‏المقدس به سمت‏شمال شام در حرکت‏بودند، در نزدیکى طرابلس از سوى شهسواران پرستشگاه که اولا ادعاى فرمان‏پذیرى صرف از پاپ را داشتند و ثانیا با وعده لغو خراج نزاریان مخالف بودند مورد حمله قرار گرفته کشته شدند . (13) البته «آمورى‏» براى حفظ رابطه دوستانه با نزایان، شهسواران پرستشگاه را تنبیه کرد و «به مرشد فرقه فرمان داد تا مرد خطا کار را تسلیم کند، ولى او زیر بار نرفت و بهانه آورد که او را جز به پیشگاه پاپ نزد هیچ کس نخواهد فرستاد تا همو درباره‏اش داورى کند; زیرا جز شخص پاپ دیگرى اختیاردار فرقه او نبود . ولى آمورى خشمناک‏تر از آن بود که به اساسنامه فرقه وقعى گذارد . لذا با جمعى از سربازان خود عازم صیدا اقامتگاه مرشد و اصحاب وى شد و به قهر به میانشان رفت و والتر را ربود و در صور به زندان افکند . اسماعیلیان که از اجراى عدالت اطمینان یافته بودند پوزش شاه را پذیرفتند . در این بین، آمورى تصمیم گرفت تا از رم انحلال فرقه را تقاضا کند» . (14)
آن گونه که ویلیام صورى گزارش کرده، پس از این تنبیه، انحلال این گروه را از پاپ رم تقاضا کرد . (15) البته با مرگ آمورى در سال 570ه/1174م، مذاکرات رهبر اسماعیلیان شام با آمورى به نتیجه نرسید .
با مرگ نورالدین محمود زنگى در یازدهم و شوال 569ه1174/م . (16) که کمى قبل از مرگ آمورى پادشاه صلیبى واقع شد و صلاح‏الدین فرصت‏یکه‏تازى در صحنه جنگ صلیب را پیدا کرد، اسماعیلیان نیز نسبت‏به پادشاه ایوبى بیش‏تر اندیشه کردند.
صلاح الدین ایوبى و فرمانرواى نزارى کوهستان
صلاح‏الدین ایوبى که با غلبه برفاطمیان مصر در سال 567ه/1171م، دولت‏سنى مذهب خود را در قاهره بنیان‏گذارى نموده بود، براى تحقق آرزوهایش ناگزیر بود شام را ضمیمه مصر کند . او برادرش سیف‏الدین موسوم به ملک عادل را در مصر باقى گذاشت و خود در اوایل سال 570ه/1174م . روانه شام شد . وى پس از دمشق متوجه دو شهر مهم مرکزى شام، حمص و حماه شد و آن دو را نیز تسخیر کرد . (17) در ادامه به سمت‏حلب رفت اما در آن جا متوقف شد; زیرا اسماعیل فرزند نورالدین زنگى با تدبیر وزیر مشاور اعظم خود «سعدالدین گمشتکین‏» از اسماعیلیان نزارى یارى خواست (18) و نزاریان نیز که صلاح‏الدین را به علت منقرض ساختن خلافت اسماعیلى مصر دشمن اصلى خود مى‏دانستند در صدد از بین بردن او برآمدند .
نزاریان دو بار قصد ترور سلطان ایوبى کردند; یک بار در جمادى‏الثانى سال 570ه/دسامبر 1174م . و بار دیگر در ذى‏القعده سال 571ه/مى 1176م . که هر دو بار ناکام ماندند . (19) «صلاح‏الدین ایوبى‏» به فکر انتقام افتاد و خواست پایگاه‏هاى آن‏ها خصوصا مصیاف را تصرف یا ویران کند، (20) اما با وساطت «شهاب‏الدین محمود حارفى‏» حکمران «حماة‏» و دایى صلاح‏الدین، روابط ایوبیان و اسماعیلیان رو به بهبودى نهاد .
درباره علت مصالحه صلاح‏الدین ایوبى با راشدالدین سنان رهبر اسماعیلیان نزارى شام داستان‏هاى زیادى نقل شده است . این حکایات مبالغه‏آمیز که ظاهرا از زندگى‏نامه سنان به قلم ابوفراس منیقى و به نام «مناقب المولى راشدالدین سنان‏» گرفته شده بیان‏گر شخصیت‏شبه افسانه‏اى او و ترس صلاح‏الدین ایوبى از وى مى‏باشد . از مورخان معاصر عرب، «قدرى قلعه‏چى‏» (21) و از تاریخ‏نگاران اروپایى، «برناردلویس‏» (22) این حکایات را نقل کرده‏اند . وقتى صلاح‏الدین نامه‏اى به سنان نوشت، رئیس اسماعیلیان پاسخ داد: «نامه تو را از سر تا پاى خواندیم و از تهدیدهاى زبانى و عملى تو آگاه گشتیم و قسم به خداوند که این شگفت‏آور است که وزوز مگسى، فیلى را بستوه آورد و یا گزش پشه‏اى سنگى را آزار رساند . دیگران پیش از تو از این سخنان بسیار گفتند و ما آن‏ها را نابود ساختیم و کسى نتوانست‏یاریشان کند . آیا تو حق را نیست‏خواهى کرد و باطل را یارى خواهى نمود؟ «و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون‏» . این‏ها امیدهاى باطل و خیال‏هاى واهى‏اند، زیرا اعراض نمى‏توانند جواهر را نابود سازند; هم‏چنان که نفس و روح را بیمارى مضمحل نمى‏سازد . اما اگر به ظاهر که به وسیله حواس درک مى‏شود بازگردیم و باطن را که به وسیله عقل ادراک مى‏گردد به کنار گذاریم بهترین مثال را در پیغمبر خدا مى‏یابیم که فرمود «هیچ پیامبرى رنجى را که من برده‏ام نبرده است‏» . تو مى‏دانى که بر سر اولاد و خاندان و عشیره او چه آمد; اما وضع تغییر نکرده و نهضت اسلام شکست نیافته است . سپاس خداى را در آغاز و انجام; ما ستم کشیده‏ایم و ستمگر نیستیم; محرومیم و محروم کننده نیستیم; چون «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» . تو از جنبه خارجى کار ما آگاه و صفت مردان ما را مى‏شناسى و مى‏دانى آن‏ها چه کارهایى را مى‏توانند در یک لحظه انجام دهند و چگونه مرگ را به آغوش باز مى‏جویند; «قل فتمنوا الموت ان کنتم صادقین‏» . یک ضرب‏المثل عامیانه مى‏گوید: «آیا بط را از طوفان بیم مى‏دهى‏» . آماده بلا باش و جامعه براى مقابله با مصیبت در برکن، زیرا من تو را در میان یارانت‏شکست مى‏دهم و از تو در خانه‏ات انتقام مى‏ستانم، و تو چون کسى خواهى بود که نابودى خود را در خود دارد; «ماذلک على‏الله بعزیز» . وقتى که این نامه ما را مى‏خوانى از ما بر احتیاط باش و در کارهایت جانب اعتدال را رعایت کن و ابتداى سوره «نحل‏» و انتهاى سوره «ص‏» را بخوان‏» . (23)
لویس ادامه مى‏دهد: حیرت‏انگیزتر از این، داستانى است که کمال‏الدین از زبان برادرش نقل مى‏کند: «برادرم، که خداى بر او رحمت کناد، به من گفت که سنان رسولى به نزد صلاح‏الدین که خدایش رحمت کناد، فرستاد و به وى فرمان داد که پیغام را فقط در خلوت با صلاح الدین در میان گذارد . صلاح الدین دستور داد تا وى را جست‏وجو کنند و چون چیز خطرناکى با او ندیدند صلاح‏الدین مجلس را خلوت کرد و جز چند نفر با او نماند و از رسول خواست تا پیام خود را بگوید; اما رسول گفت‏خداوند من به من فرمان داده است که پیغام او را فقط در خلوت با تو بگویم صلاح‏الدین فرمان داد که همه جز دو نفر از مملوکان بیرون رفتند . آن گاه گفتند کنون پیغام خود بگوى . رسول گفت: به من گفته‏اند که پیام را جز در خلوت نگذارم صلاح‏الدین گفت این دو نفر مرا ترک نمى‏گویند، خواهى پیامت را بازگوى و خواهى بازگرد . رسول گفت: چرا این دو تن را چون بقیه بیرون نمى‏فرستى؟ صلاح‏الدین گفت: من آن‏ها را چون پسران خود مى‏دانم و من و آن‏ها از یکدیگر جدایى نداریم . آن گاه رسول رو به دو نفر مملوک کرد و گفت: اگر من به نام خداوندگار خود به شما فرمان دهم که این سلطان را بکشید آیا خواهید کشت؟ آنان پاسخ دادند: بلى و شمشیرهاى خود را از نیام برکشیدند و گفتند: فرمان ده تا به جاى آوریم . سلطان صلاح‏الدین، که خدایش رحمت کناد، متحیر ماند و رسول حضرت سلطان را ترک کرد و آن دو مملوک را با خود برد و از آن زمان به بعد صلاح‏الدین، که خدایش رحمت کناد، متمایل به صلح با سنان شد و با وى روابط دوستانه برقرار ساخت . و الله اعلم . (24)
برخلاف روابط حسنه ایوبیان و اسماعیلیان، اتابکان زنگى که هنوز بر حلب مسلط بودند با اسماعیلیان روابط خصمانه‏اى داشتند . اسماعیل زنگى در سال 575ه/1179م . روستاى حجیره نزدیک حلب را که از پایگاه‏هاى نزاریان بود اشغال کرد و «سنان‏» که خواستار عقب‏نشینى اتابک زنگى از روستا شده و جوابى نشنیده بود به شهر حلب حمله کرد و بازار آن را به آتش کشید . (25) حدود دو سال پیش از این نیز «شهاب‏الدین ابوصالح‏بن عجمى‏» وزیر اسماعیل زنگى را ترور کرده بود . (26)
روابط اسماعیلیان با صلیبى‏ها نیز به ظاهر خصمانه بود . در ماه‏هاى آخر عمر سنان، کنراد دومونفرا که به تازگى منصب پادشاهى اورشلیم را عهده دار شده بود به دست دو تن از فدائیان اسماعیلى در شهر صور کشته شد . (27) تاریخ‏نگاران معاصر اروپایى علت این ترور را غارت محموله یک کشتى متعلق به «سنان‏» و به دریا انداختن مردان کشتى توسط کنراد مى‏دانند . (28)
ابن اثیر علت ترور کنراد را این گونه بیان مى‏کند:
«و کان سبب قتله ان صلاح‏الدین راسل مقدم الاسماعیلیه، و هو سنان، و بذل له ان یرسل من یقتل ملک انکلتار، و ان قتل المرکیس فله عشرة آلاف دینار، فلم یمکنهم قتل ملک انکلتار، و لم یره سنان مصلحة لهم لئلا یخلو وجه صلاح‏الدین من الفرنج و یتفرغ لهم، شره فی اخذ المال، فعدل الى قتل المرکیس، فارسل رجلین فی ذی الرهبان، و اتصلا بصحاب صیدا و ابن بارزان، صاحب الرملة، و کانا مع المرکیس بصور، فاقاما معهما ستة اشهر یظهران العبادة، فانس بهما المرکیس، و وثق بهما، فلما کان بعد التاریخ عمل الاسقف بصور دعوة للمرکیس، فحضرها و اکل طعامه و شرب مدامه و خرج من عنده، فوثب علیه الباطنیان المذکوران، فجرحاه جراحا وثیقة، و هرب احدهما و دخل کنیسة یختفی فیها، فاتفق ان المرکیس حمل الیها لیشد جراحه، فوثب علیه ذلک الباطنی فقتله، قتل الباطنیان بعده‏» . (29)
عمادالدین کاتب اصفهانى تاریخ نگار دربار صلاح‏الدین نیز در کتاب «الفتح القسی فی فتح القدسی‏» چنین گفته است «کنراد را اسقف صور براى مهمانى دعوت کرده بود . او هم بى‏آن که نگران شود که دیگر هرگز فردا را نخواهد دید در آن مهمانى شرکت کرد . پس از آن که در آن جا حسابى خورد و نوشید خیلى خوش و سرحال از خانه میزبان رفت و سرگرم سوار شدن بر اسبش بود که دو تن با ضربه چاقو به او حمله‏ور شدند و او را بى‏هوش و بى‏جان بر روى زمین رها کردند . یکى از مهاجمان پس از کشتن این موجود حقیر به کلیسایى در آن نزدیکى رفت . مارکى که هنوز نفس مى‏کشید خواهش کرد که او را به کلیسا ببرند، اما قاتل باز هم به او حمله برد و چندان او را زد تا تبدیل به یک توده خون آلود شد . وقتى که آن دو قاتل را گرفتند، گفتند از این که اسلحه دست‏خدا بوده‏اند به خود مى‏بالند . آنان گفتند از «فدائیان‏» اسماعیلى هستند . از آنان پرسیده شد که چه کسى شما را براى ارتکاب این جنایت‏به کارگرفته است . آنان نام پادشاه انگلیسى را بردند . آنان را پیش از آن که بمیرند به شدت شکنجه دادند» . (30)
اگر گزارش استیفن رانسیمان درباره عذرخواهى اسماعیلیان از جانشین کنراد درست‏باشد باید پذیرفت که تنها علت ترور پادشاه اورشلیم ضرورت تثبیت و تحکیم موقعیت در شام بوده است . رانسیمان چنین آورده است: «هانرى چون عزم شمال کرد، فرستادگان اسماعیلى به حضورش آمدند . پیر کوهستان، یعنى شیخ سنان، اخیرا در گذشته بود و جانشین او مایل به تجدید عهد مودتى بود که سابقا میان این فرقه و فرنگان حکم فرما بود . وى به خاطر قتل کنراد پوزش خواست و هانرى بخشایش گناه ایشان را آسان دید . پیشوا هانرى را به قرارگاه خود کهف دعوت کرد و آن جا بر فراز کوهسار ناهموار نصیرى، هانرى را بى‏دریغ پذیرایى کردند و مریدان بر سر اجراى فرمان پیر، آن قدر نمونه نشانش دادند تا خود به تمنا درخواست که بس کنند هانرى سرانجام گرانبار از هدایاى بى‏دریغ اسماعیلیان قلعه‏شان را ترک گفت، در حالى که دوستانه وعده‏اش داده بودند از دشمنان خویش هر آن کس را که نام برد، بى تامل خواهند کشت‏» . (31)
دکتر ناصح احمدمیرزا در رساله دکترى خود با نام «اسماعیلیان شام در دوره جنگ‏هاى صلیبى‏» تحقیقى خواندنى از خصیت‏سنان، مناسبات او با نزاریان الموت و نیز روابط او با صلاح‏الدین ایوبى ارائه مى‏دهد که خلاصه آن عینا نقل مى‏شود: (32)
«به نظر مى‏رسد درباره تاریخ تولد سنان و مساله انتصاب او به عنوان نماینده الموت در سوریه قبل یا بعد از ورودش به سوریه اطلاعات خاصى در دست نباشد . اگر چه خوشبختانه تعدادى از نسخ خطى اسماعیلیان سوریه اخیرا روشن کرده است که سن سنان در زمان مرگش حدود 58 یا 60 سال و تولدش در سال 530ه/1135م . یا 528ه/1133م . بوده که احتمالا تاریخ اخیر صحیح است .
اطلاعات اندکى درباره محل تولد سنان و خانواده‏اش در دست است . جغرافى‏دان معروف، یاقوت حموى، بیان مى‏کند که او از بومیان عقرالسندون، دهکده‏اى بین واسط و بصره که اکثرا فرقه‏هاى شیعه در آن جا ساکن بودند، مى‏باشد، مطالب و نوشته‏هاى منابع غیر اسماعیلى درباره محیطى که سنان سال‏هاى اولیه زندگى را در آن جا گذرانده مشخص مى‏کند که والدینش شیعه دوازده امامى بودند . منابع اسماعیلیه سوریه اظهار مى‏دارند که سنان تا زمان انتصابش به عنوان نماینده امام الموت در سوریه مسؤول دعوت اسماعیلیان در عراق بوده است . بعضى از این منابع نوشته‏اند که او وابستگى خانوادگى با امامان اسماعیلیه داشته است . در حالى که دیگران فراتر رفته و اظهار مى‏دارند که او خود امام واقعى بوده است .
سنان خود گفته است قبل از اولین انتصابش به عنوان داعى منطقه بصره، یک دوره الهیات و فلسفه اسماعیلى در مدرسه حسن‏بن محمدبن على در الموت، گذرانده است .
نمى‏توان به آن چه سنان در کنار مطالعه اصول (دکترین) اسماعیلیه در الموت انجام داده و آن چه واقعا در آن زمان در مرکز آن قلعه بزرگ اسماعیلیه اتفاق افتاده بود پى‏برد . تنها چیزى که قطعى است این است که در طى اقامتش در الموت با حسن دوم (على ذکره السلام) دیدار کرد و بعدا وى او را براى جانشینى داعى ابومحمد به سوریه فرستاد .
سنان حدود سال 556ه/1160م . به سوریه منتقل شد . کمال‏الدین توصیف جالبى از مراحل مختلف سفر سنان به سوریه نموده است . گزارش شده است که سنان از طریق موصل در شمال عراق و رقه در مرز بین سوریه و عراق به حلب که در آن وقت تحت فرمانروایى نورالدین محمودبن زنگى بوده رسیده است . حلب در آن زمان هنوز در دسترس داعیان اسماعیلى که در گذشته اغلب به هیات تاجر به آن شهر مى‏آمدند نبود . سنان هیچ مشکلى در برخوردهایش در پایتخت زنگیان نداشت و اگر سال 558ه/1162م . تاریخ ورود او به سوریه بوده باشد، در زمانى که نورالدین در شهر در حال جنگ علیه صلیبى‏ها بوده، به حلب آمده است و ممکن است‏سنان مدتى براى آشنایى با امور اسماعیلیه در شمال سوریه مانده باشد، تا این که دستور تازه‏اى از الموت به او رسیده که به سوى پایگاه‏هاى اسماعیلیه در سوریه مرکزى حرکت کند .
ابوفراس نصربن جوشن، از ساکنان المنیقه، در گزارش سال 724ه/1324م . اظهار مى‏دارد که سنان به مصیاف رسیده و بدون این که هویت واقعى خود را آشکار سازد مدتى آن جا ماند و بعد از آن جا به دهکده‏اى نزدیک الکهف، دژى که اقامتگاه داعى الدعاة اسماعیلیه ابومحمد بود، رفت . طبق اظهارات ابوفراس، سنان مى‏بایستى هفت‏سال منتظر مانده باشد; درست تا زمانى که ابومحمد در بستر مرگ بود . سنان مدارکش را نزد او به عنوان رهبر جدید فرستاد . اگر علت ورود سنان به مصیاف و حوادث و وقایعى که پیش از به عهده گرفتن نهایى رهبرى او درست‏باشد این احتمال وجود دارد که سنان توسط پدر حسن دوم (على ذکره‏السلام) به سوریه فرستاده شده و بعدا پسرش عنوان داعى را براى او تایید و تنفیذ نموده است . این قبول مسؤولیت‏باعث‏شد که سنان پیش از سال 558ه/1161م . به سوریه برسد .
هیچ مدرکى در دست نیست که نشان دهد امامان الموت تا چه مقدار قدرتشان را اعمال مى‏کردند . ما این احتمال را ترجیح مى‏دهیم که سنان بعد از جانشینى حسن دوم در سال 558ه/1162م . منصوب شده است . شاید ابوفراس در بیان این مطلب که سنان قبل از این که به طور علنى ماموریت واقعى خود را آشکار کند هفت‏سال در سوریه اقامت داشته، مرتکب یک خطاى ریاضى شده است و این امر که او از ملاقات‏هایش با گروه‏هاى اسماعیلیه به ابومحمد اطلاع نداده است‏شک برانگیز است . آیا او منتظر پیشرفت‏هاى بعدى در الموت بود، یا این که مطالعاتى مقدماتى در مورد موقعیتش در سوریه را انجام مى‏داده است؟
به هر حال، این احتمال به نظر مى‏رسد که سنان در سال 558ه/1162م . به سوریه رسیده و بعد از بررسى‏هاى مقدماتى، در سال 560ه/1164م . جانشینى ابومحمد را به عهده گرفته است . مرگ ابومحمد پایان زندگى رهبرى که نام و فعالیت‏هایش در تاریخ اسماعیلیه سوریه مبهم باقى مانده است را به خاطر مى‏آورد . احتمالا او سهم مهمى در محکم کردن موقعیتشان در حلب و جبل السماق داشته است . بعد از قتل عام اسماعیلیه دمشق در سال 523ه/1129م، اسماعیلیان یک سوم از افراد خود را روانه سوریه مرکزى کردند . ظاهرا در منابع فقط نام‏هاى داعیان اسماعیلیان در رده‏هاى پایین‏تر ذکر شده است; در حالى که به نظر مى‏رسد ابومحمد در پشت صحنه حوادث پنهان است .
در طى آخرین دهه رهبرى ابومحمد، ضعف و ناتوانى، عدم سازماندهى و تفرقه در بین جماعت اسماعیلیه سوریه نمایان شد . بسیارى از اسماعیلیان نه تنها براى تقویت دعوتشان، بلکه براى امرار معاش، به شهرهاى مجاور حماة، حمص و حلب مهاجرت کردند . خاک منطقه اسماعیلیان حاصل‏خیز نبود و آن‏ها اکثرا در چراگاه‏ها زندگى مى‏کردند . این وضعیت‏با قتل ریموند دوم کنت طرابلس، در حدود سال 546ه/1151م . بدتر شد; زیرا سواران پرستشگاه آن‏ها را به پرداخت‏خراج مجبور نمودند . عامل دیگرى که باعث تضعیف دعوت اسماعیلیه شد، مشاجرات و اختلافات شخصى میان اسماعیلیان بود که بر مشکلات مى‏افزود . بعد از قبول رهبرى سنان و تلاش‏هاى او براى تحکیم موقعیت اسماعیلیان و حل مشکلات متعدد داخلى، اتفاقات مهمى به وقوع پیوست . هدف اصلى سیاست‏خارجى سنان دفاع از قلمرو و حاکمیت اسماعیلیه، مسلمانان سنى و همسایگان صلیبى بود . مساله دیگرى که نیاز به تامل دارد روابط سنان با الموت، به خصوص بعد از اعلام قیام توسط حسن دوم در سال 560ه/1164م . مى‏باشد .
سنان بعد از کسب مقام رهبرى، با مشکلات بسیارى روبه‏رو شد . جلب حمایت مردم در سال‏هاى اولیه چندان آسان نبود . شیخ‏العراق دیروز که زاهدانه و با عبادت و ریاضت زندگى مى‏کرد، اکنون مجبور بود در مورد نیازهاى واقعى مردم بیندیشد و آن‏ها را از این که به راحتى طعمه دشمنانشان بشوند نجات دهد . وى براى رویارویى با خطرات بیرونى، شروع به سازماندهى مجدد افراد خود نمود . او به خطر شخصیت قدرتمند و هوش سرشارش قادر بود اختلاف و نفاق داخلى را که وحدت اسماعیلیه را به خطر انداخته بود برطرف سازد .
سنان تقریبا در تمامى این اهداف و در ایجاد امنیت‏براى موقعیت‏خویش موفق بود . او در جمع‏آورى اطلاعات محرمانه از دربار شاهان و شاهزادگان، فدائیان ورزیده‏اى داشت و سیستم ارتباطى کاملى را سازماندهى کرده بود . استفاده کامل از کبوترها و پیام‏هاى رمزدار که با آن‏ها فرماندهان دژهاى مختلف اسماعیلیه اطلاعات مربوط به طرح‏ها را از هرگونه تهدید احتمالى حفظ مى‏کردند، از ویژگى‏هاى وى بود .
سنان هم‏چنین در کنار سازماندهى و آموزش گروه‏هاى مختلف فدائیان، دو قلعه اسماعیلیه، یعنى رصافه در چهار مایلى جنوب مصیاف و الخوابى در چهار مایلى جنوب کهف، که در حمله دشمنان یا در اثر بلایاى طبیعى خراب شده بودند را مجددا بنا کرد . او هم‏چنین به شمال نظر داشت و با تدبیر جنگى، به علیقه که در هشت مایلى شمال شرقى منطقه حمله‏ناپذیر و غیر قابل تسخیر المرقب و قصر معروف آن بود حمله کرد .
کلیه قلعه‏هایى را که او به تسخیر خود درآورد، از موقعیت استراتژیک بالایى برخوردار بودند; قعله‏هایى چون مصیاف، الکهف، قدموس و علیقه . مصیاف در حاشیه شمالى جبل بهراء قرار داشت که همانند پنجره‏اى گشوده در خدمت‏حاکمان مسلمان حماه و حمص بود . هم‏چنین، الکهف، قلعه‏اى بود که سنان قادر بود از آن به طرطوس و دیگر قعله‏هاى صلیبى دست پیدا کند . قلعه القدموس در غرب و علیقه نیز در شمال غرب قرار داشت .
روابط با الموت
با استفاده از مدارک موجود روشن مى‏گردد که الموت هیچ نقش مهمى را نه در مسایل داخلى اسماعیلیان شام و نه در روابط با صلاح‏الدین و صلیبى‏ها، ایفا نکرده است .
منابع در مورد نقش الموت در روابط سنان با مسلمانان و صلیبى‏ها ساکت مى‏باشند، اما نمى‏توان از این سکوت پى‏برد که جنبش جدایى طلبانه‏اى علیه الموت در میان اسماعیلیان سوریه وجود داشته است‏سکوت مى‏توانست‏به گونه‏هاى متفاوت تفسیر شود . اولیاى امور در الموت اطمینان کامل به توانایى سنان در اداره مور اسماعیلیان سوریه داشتند و در نتیجه، نیاز به هیچ دخالتى نمى‏دیدند . این دلیل نیز ممکن است‏ساده‏لوحانه باشد که وقایع‏نگاران اطلاعات نداشتند; چون حفظ اسرار، قاعده اصلى اسماعیلیان بود .
اما مساله‏اى که وقایع‏نگاران و هم‏چنین شاگردان اسماعیلیه با آن مواجه هستند، روابط سیاسى سنان با الموت نیست، بلکه موقعیت مذهبى او بین پیروان شامى خود مى‏باشد . در مناقب ابوفراس با این که تعریف و تمجید زیادى از سنان به خاطر دلیرى و قدرت تله‏پاتى و دانش او شده است، اما، این نتیجه را به دست نمى‏دهد که شامیان، سنان را امام مى‏دانستند در واقع، ابوفراس به او عنوان نماینده (نایب) امام الموت مى‏دهد .
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که منابع اسماعیلیه در طى قرون چهارده و پانزده میلادى تالیف و گردآورى شده اند . اسماعیلیان شام تحت تاثیر نوشته‏هاى صوفیانه محى‏الدین‏بن عربى، جلال‏الدین رومى و دیگران بوده‏اند، اگر چه بعضى عقاید صوفیه توسط نویسندگان اسماعیلیه مورد انتقاد قرار گرفته است . ابوفراس در کتاب خود بیان مى‏کند که باید صوفیان را به عنوان حکیمان و گیرندگان «نور» پیامبر شناخت . نکته دیگر که ممکن است‏بر این ابهام بیفزاید، موقعیت‏سنان به عنوان «مولى‏» بود که فقط به امامان داده نمى‏شد .
اخیرا تاریخ نویس اسماعیلیه، عارف تامر، چند مقاله در حمایت از این دیدگاه که پیروان سنان به عنوان یک امام به او نظر داشتند و معتقد بودند او هفتمین امام از سلسله امامان بوده به چاپ رسانده است .
شاعرى به نام مزید حلى اسدى که معتقد است دوست ملک‏الشعرا سنان بوده در کلمات قصار خود سنان را با عناوینى که معمولا مختص امامان بود خطاب کرده است . عارف تامر مى‏نویسد: سنان یکى از امامانى بود که در سوریه زندگى مى‏کرد و مصیاف را به عنوان «خانه دارالهجرة‏» برگزید . وى ادامه مى‏دهد: «سنان گفت که او رداى امامت را از حسن دریافت کرده است و آن را به حسن واگذار خواهد کرد» .
طبق گفته عارف تامر، جانشین سنان در دوره امامت، حسن سوم بوده است; (جلال‏الدین حسن نومسلمان .) منابع غیر اسماعیلیه در این مورد که آیا سنان امام بوده یا نه; مطلبى بیان نکرده‏اند . جهان گرد مسلمان اندلسى، ابن جبیر، مى‏گوید: سنان همانند خداوند رفتار مى‏کرده است . هم‏چنین، ابن خلکان، اسماعیلیان را «سنانى‏» مى‏نامد . منابع دیگر عربى به او عنوان مقدم (فرمانروا)، رئیس یا صاحب دعوت مى‏دهند .
منابع عربى و غربى عموما این عقیده را که اسماعیلیان سوریه به الموت وابسته ماندند را پرورش مى‏دهند . طبق این نظریه، سنان نماینده الموت مى‏باشد . تا زمان راشدالدین سنان، دعوت اسماعیلیه سوریه توسط داعیان محلى یعنى حاکم منجم، ابوطاهر، بهرام و ابومحمد انجام مى‏شد . به نظر مى‏رسد این داعیان کاملا به الموت وابسته بوده‏اند .
سنان که از توانایى‏هاى زیادى برخوردار بود به عنوان سازمان دهنده و رهبر، حجت‏امام اسماعیلى بود که او را به رهبرى اسماعیلیان سوریه فرستاد . او موفق شد سازمان دعوت سوریه را از حالت ضعیفى که گریبان گیر آن بود خارج سازد . سنان هم چنین داعیان و نیز تعداد زیادى از دوستان خود که قبلا او را در ملاقات‏هاى مکرر در قلعه‏هاى اسماعیلیه همراهى مى‏کردند مجبور به همکارى با خود نمود . سازمان دعوت سوریه با رهبرى او دیگر فقط یک شاخه و شعبه نبود، بلکه به عنوان دعوتى مستقل تلقى مى‏شد .
روابط سنان با صلاح‏الدین ایوبى
بعد از آزاد سازى ادسا یا رها توسط عمادالدین زنگى در دسامبر 1144م، جنگ دوم صلیبى آغاز شد که با شکست کامل آن‏ها همراه بود . در مارس 1154م، نورالدین دمشق را تصرف کرد .
در مصر حکومت فاطمى به مرحله نهایى خود رسیده بود . خلیفه الفائز در سال 556ه/1160م . مرد و در پى یک منازعه میان وزیران، شاور وزیر فاطمى، از نورالدین کمک خواست و او نیز شیرکوه را به مصر فرستاد . شیرکوه که عموى صلاح‏الدین بود، قدرت را به شاور برگرداند، اما شاور از پرداخت‏خراج تعیین شده امتناع ورزید و به صلیبى‏ها پناه برد . او توانسته بود سیاست دوگانه‏اش را با تردید و دو دلى ادامه دهد . در سال 563ه/1167م . نورالدین براى بار دوم در امور مصر دخالت نمود و در این هنگام، مناطق قلمرو فاطمیان توسط شیرکوه مورد حمله و تاخت و تاز قرار گرفت .
روابط بین سنان و نورالدین به خاطر سوءظن و بدگمانى‏هایى که او از هم‏دستى اسماعیلیان سوریه با صلیبیون پیدا کرده بود و نیز به علت فعالیت‏هاى غیر دوستانه‏شان در حلب و تلاش‏هاى بى‏وقفه براى تصرف قلعه‏هاى بیش‏تر، تیره بود، ولى نورالدین رهبرى هیچ عملیات تهاجمى بزرگى را علیه اسماعیلیان شام بر عهده نگرفت، هر چند گزارش‏هایى وجود دارد که نامه‏هاى تهدیدآمیزى بین او و سنان مبادله شده است و شایعاتى مبنى بر برنامه ریزى او در حمله به قلمرو اسماعیلیه به گوش رسیده است .
مرگ نورالدین و پادشاه بیت‏القدس، آمورى اول، در سال 1174م، باعث‏شد که صلاح‏الدین فرصت‏یابد تا با یک درخواست فورى از طرف فرمانده دمشق، در روز سه شنبه 30 ربیع‏الثانى سال 570ه/1174م، با این ادعا که آمده است تا از پسر یازده ساله نورالدین و جانشین او ملک صالح در برابر تعرض‏هاى پسر عموهایش که در موصل حکومت مى‏کردند حمایت کند، وارد دمشق شود .
دو تلاش بى‏نتیجه براى ترور صلاح الدین
صلاح‏الدین از دمشق به طرف حمص که آن را بدون قلعه‏اش تصرف کرده بود حرکت کرده و رهسپار حلب شد و براى اولین بار آن جا را محاصره نمود . در خلال این محاصره بود که سنان در جواب به درخواست نایب‏السلطنه حلب، سعدالدین گمشتکین، فدائیانش را براى کشتن صلاح‏الدین فرستاد . این تلاش که در جمادى‏الثانى سال 560ه/دسامبر ژانویه 1174م . رخ داد، توسط امیرى به نام خمارتکین خنثى شد .
دومین تلاش براى ترور او حدود یک سال بعد و در 11 ذى القعده 571ه/22 مه 1176م . رخ داد، و آن زمان بود که صلاح‏الدین منطقه عزاز در شمال حلب را تصرف کرد . اما او به خاطر زرهى که بر تن داشت جان به در برد و با جراحات کمى که برداشته بود فرار کرد .
سؤالى که در این رابطه وجود دارد این است که انگیزه این دو تلاش در مورد صلاح‏الدین چه بوده است؟ آیا طبق گفته منابع عربى، انگیزه این بود که گمشتکین سنان را تحریک کند تا علیه صلاح‏الدین عمل نماید؟ به نظر نمى‏رسد سنان فقط به عنوان حامى حاکمان حلب عمل کرده باشد، و یا مطیع دستوراتشان بوده و با قبول رشوه از آن‏ها هر عملى را انجام مى‏داده است . بدرفتارى صلاح‏الدین نسبت‏به خانواده فاطمى پس از انقراض آن‏ها در مصر، باعث‏خشم تمام اسماعیلیان نزاریه و مستعلویه شد . هم‏چنین صلاح‏الدین به یک مبارزه سیستماتیک دست زد که از نفوذ اسماعیلیه در مصر جلوگیرى مى‏کرد . او کتابخانه‏هاى غنى فاطمیان را از بین برد و نهادهاى سنى مذهب را ایجاد نمود . به علاوه، با جاه‏طلبى آشکار، حکومت مصر - سوریه را تحت فرمانروایى خود بازآفرینى کرد . بدین ترتیب، افزایش قدرت یک حاکم ضداسماعیلى در سوریه حتمى بود و این منشا نگرانى اسماعیلیان سوریه بود .
نویسنده گمنام بیت‏الدعوة چنین بیان مى‏دارد که سنان به سرعت، یکى از فدائیانش به نام حسن اکرمى العراقى را به مصر فرستاد و او در آن جا دشنه‏اى را همراه با نامه تهدیدآمیزى نزدیک رختخواب صلاح‏الدین بر زمین گذاشت .
برنارد لویس اظهار مى‏دارد که تلاش سنان در کشتن صلاح‏الدین به خاطر حمله و تجاوز علیه مسلمانان در سال 570ه/1174م . بوده است طبق نظر سبطبن جوزى، در آن سال یک فرقه سنى مذهب به نام نبویه مناطق «الباب‏» و «بزعة‏» را غارت کرد و صلاح‏الدین از این اغتشاش به وجود آمده استفاده کرد و یک گروه مهاجم را براى حمله به دهکده‏هاى سرمین، معرة و جبل‏السماق فرستاد تا این مناطق را غارت کنند .
محاصره مصیاف
صلاح‏الدین بعد از تصرف عزاز در 14 ذى‏الحجه 571ه/24ژوئن 1176م . روانه مناطق اسماعیلیه شد و در مسیر خود در مصیاف نزدیک حلب، منزل کرد . احتمالا محاصره مصیاف در محرم 572ه/1176م . رخ داده است و به نظر نمى‏رسد که بیش از یک هفته به طور انجامیده باشد
ظاهرا سنان طى یک نقشه حساب شده، در مدت محاصره خارج از مصیاف بوده است . صلاح‏الدین ایوبى بعد از کشمکش‏هاى جزئى با اسماعیلیان، از محاصره مصیاف دست کشید . منابع، دلایل متفاوتى را براى عقب‏نشینى صلاح‏الدین از مصیاف ذکر کرده‏اند; اما همه تاریخ‏نگاران متفقند که این عقب‏نشینى از طرف رئیس حماه و دایى صلاح‏الدین، شهاب‏الدین محمدبن تکش انجام پذیرفت، اگر چه روشن نیست که صلاح‏الدین یا سنان کدام یک تقاضاى میانجى‏گرى از حاکم حماه کرده‏اند . بنا به گفته نویسنده اسماعیلى، ابوفراس، صلاح‏الدین ناگهان از خواب بیدار مى‏شود و در رختخوابش خنجرى همراه با نامه تهدیدآمیز مى‏یابد و بدون ترس و بدون قدردانى از سنان که زمانى مى‏توانسته او را بکشد ولى این کار را نکرده است، بنا به نصیحت دیگران در صدد مصالحه باسنان برمى‏آید . در میان منابع دیگر که در مورد عقب‏نشینى صلاح‏الدین از مناطق اسماعیلیه سخن گفته‏اند، ابن‏ابى‏طى‏ء و ابوشامه واقع بینانه‏ترین توضیحات را در این مورد ارائه داده‏اند . ایشان بیان مى‏کنند که تحریکات نظامى صلیبى‏ها در جنوب بعلبک و در بقاع، رهبر سنى را متقاعد کرد که تهدید صلیبى‏ها مهم‏تر و ضرورى‏تر مى‏باشد . رئیس حماه، شهاب‏الدین حارمى، مى‏بایست دلایلى براى اجتناب از تحریک خشم و کینه همسایگان غربى، اسماعیلیه، داشته باشد; اما به هرحال، دلایل عقب‏نشینى منطقى بود . ابن‏اثیر علت عقب‏نشینى وى را خستگى لشکریان او دانسته است .
منابع اسماعیلیه از این نیز فراتر رفته و مى‏گویند: فداییان اسماعیلیه در نبرد تاریخى و افتخارآمیز حطین در نزدیکى طبریه در سال 583ه/1187م . به نفع صلاح‏الدین و علیه صلیبى‏ها شرکت جسته‏اند .
اگر چه دشمنى‏هاى آشکار بین سنان و صلاح‏الدین، بعد از عقب نشینى از مصیاف پایان پذیرفت، اما روابط اسماعیلیان و حاکمان حلب وارد یک دوره سخت گردید . یکى از وزیران ملک صالح به نام شهاب‏الدین ابوصالح‏بن الاعجمى در 31 آگوست 1171م . به قتل رسید و این قتل به اسماعیلیان نسبت داده شد . ملک صالح بررسى و تحقیقى انجام داد و اظهار نمود که سعدالدین گمشتکین نامه‏اى جعلى به امضاى صالح و به اصرار و تحریک اسماعیلیان براى آن‏ها فرستاد و در آن نامه خواستار ترور وزیر خود شد . گمشتکین مجرم شناخته شد و سرانجام توسط دشمنانش به هلاکت رسید .
حادثه اصلى دیگر که بر روابط سنان و حاکمان حلب تاثیر گذاشت‏سوزاندن بازارها در حلب در سال 575ه/1179م . بود که به اسماعیلیه نسبت داده شد .
سنان و صلیبیون
اغلب دژهایى که اسماعیلیان در کوه بهراء تصرف کرده و یا خریدارى نمودند، قبلا در دست صلیبیون قرار داشت . در سال 1142 یا 1145م . فرمانروایى طرابلس قلعه معروف حصن الاکراد یا قلعة الحصن در 25 مایلى مصیاف را به شهسواران مهمان نواز سپرد . اگر چه دفرمرى اظهار مى‏دارد که حملات صلیبى‏ها به مناطق اسماعیلیه به خون‏خواهى از حاکم طرابلس در سال 1151 بود ولى آن‏ها بعد از توافق اسماعیلیان نسبت‏به پرداخت‏خراج سالانه به فرمانده سواران معبد، حملات خود را متوقف نمودند .
سنان به امید آن که از پرداخت‏خراج‏هاى سالانه به شوالیه‏ها معاف شود در جست‏جوى ارتباط و نزدیکى با پادشاه صلیبى بیت‏المقدس بود . مذاکرات با پادشاه بیت‏المقدس ، امورى اول، در سال 1172 یا 1173 شروع شد و به نتیجه رسید . آمورى موافقت کرد که پرداخت‏خراج لغو شود، اما این امر باعث نارضایتى شوالیه‏هاى معبد شد و به همین دلیل، سفیر سنان در راه بازگشت از بیت‏المقدس توسط آنان به قتل رسید .
ویلیام صورى گزارش مى‏کند که سفیر سنان پیشنهاد کرد که مسیحیت را قبول کند . احتمال دارد که سفیر اسماعیلیان به پادشاه بیت‏المقدس درباره نزدیکى دیدگاه‏هاى دینى‏شان با عقاید مسیحیت چیزى گفته باشد .
به نظر مى‏رسد بعد از مرگ آمورى اول درسال 1174م . و عقب‏نشینى ارتش صلاح‏الدین از مناطق تحت تسلط خود، اسماعیلیان سوریه سلاح خود را به طرف صلاح‏الدین نشانه رفتند . ظاهرا بعد از مرگ سنان دوباره روابط اسماعیلیان و صلیبى‏ها بهبود یافت . گزارش شده است که جانشین سنان در مسیر حرکت‏خود از عکا به انطاکیه با پادشاه بیت‏المقدس و همسر بیوه کنراد، هنرى شامپانى، ملاقات کرده است .
بزرگ‏ترین رهبر اسماعیلیان، راشدالدین سنان، ملقب به شیخ‏الجبل، در سال 589ه/1193م . درگذشت . ابن‏جوزى تاریخ وفات وى را سا ل 558ه/1192م . ذکر کرده و از او به عنوان مردى دانشمند، سیاستمدار و با نفوذ یاد مى‏کند . البستان الجامع آورده است که سنان رئیس اسماعیلیان در سال 589ه/1193م . درگذشت . منابع دیگر اظهار مى‏دارند که پیروان سنان او را به منزله خداوند تلقى مى‏کردند و ابن‏خلکان طرف‏داران او را سنانیه مى‏نامد .
در منابع غیر اسماعیلیه، نشانه‏هایى وجود دارد که مؤید این مطلب است که سنان در الکهف یا قدموس دفن شده است; اما عارف تامر در مقاله‏اى بیان مى‏کند که قبر او در جبل مشهد که سابقا اغلب اوقاتش را در آن جا به عبادت و ستاره‏شناسى سپرى مى‏کرده، مى‏باشد .
دو پیشواى ایوبى و نزارى یعنى صلاح‏الدین و سنان در یک سال (33) از دنیا رفتند و جانشینان آن دو بر حفظ روابط دوستانه اصرار داشتند .
منابع
- شیبانى، محمد بن محمد بن عبدالکریم (ابن اثیر جزرى .) التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیة، تحقیق عبدالقادر احمد طلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیث، بى‏تا .)
- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه .)
- ابن‏تغرى بردى، ابوالمحاسن یوسف . النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهره (قاهره، دارالکتب المصریه، 1375ه .)
- مغربى، ابن سباط . صدق الاخبار (تاریخ ابن سبط)، تحقیق عمرعبدالسلام تدمرى، (طرابلس، گروس پرس، 1413ه .)
- ابن عدیم، کمال‏الدین . زبده الحلب من تاریخ حلب، تحقیق سامى الدهان (دمشق، المعهدالفراشى للدراسات العربیه، 1951م .
- ابن قلانسى، حمزة‏بن‏اسدبن على تمیمى (ابن قلانسى .) ذیل تاریخ دمشق، تحقیق سهیل زکار (دمشق، دارحسان، 1403ه .)
- ابن منقذ، اسامة . الاعتبار، تحقیق فیلیپ حتى (بى جا، الدارالمتحده للنشر، 1981م .)
- ابوشامه، عبدالرحمن بن اسماعیل . الروضتین فى اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة، تحقیق محمد حلمى محمد (قاهره، لجنة‏التالیف و الترجمة و النشر، 1956م) .
- ابوالفداء، عمادالدین اسماعیل بن على بن محمود . المختصر فى اخبارالبشر، تحقیق محمد ایوب (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م .)
- اصفهانى، عمادالدین محمدبن احمد . الفتح القسى فى الفتح القدسى، تحقیق مصطفى فهمى (بى جا، مطبعة الموسوعات، 1331ه .)
- بندارى، فتح بن على . سناالبرق‏الشامى . تحقیق دکتر فتحیه نبراوى (مصر، مکتبة‏الخانجى، 1979م .)
- تطبلى اندلسى، بنیامین . رحلة ابن یونة الاندلسى الى بلاد الشرق الاسلامى، ترجمه عزرا حداد (بیروت، دارابن زیدون، 1996م .)
- جوینى، علاء الدین عطاملک بن محمد . تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، دنیاى کتاب، 1375ش .)
- حریرى، سید على . الاخبارالستیة فى الحروب الصلیبیة (قاهره، بى نا، 1317ه .)
- حموى، یاقوت بن عبدالله . معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1399ه .)
- دجانى، هادیه و برهان دجانى . الصراع الاسلایى الفرنجى على فلسطین فى القرون الوسطى (بیروت، موسسة الدراسات الفلسطینیه، 1994م .)
- دفترى، فرهاد . افسانه‏هاى حشاشین یا اسطوره‏هاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدره‏اى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش .)
- دفترى، فرهاد . تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‏اى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش .)
- رانسیمان، استیفن . تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش .)
- ژوئنویل، ژان . القدیس لویس حیاته و حملاته على مصر و الشام، ترجمه حسن حبشى (قاهره، دارالمعارف، 1968م .)
- شیخ الربوة . گزیده نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، به اهتمام عبدالرزاق الاصفر (دمشق، بى نا، 1983م .)
- طقوش، محمد سهیل . تاریخ الایوبیین فى مصر وبلادالشام و اقلیم الجزیرة (بیروت، دارالنفائس، 1999م .)
- . - تاریخ الزنکیین فى بلاد الشام و اقلیم الجزیرة (بیروت، دارالنفائس، 1998، 1999م .)
- عثمان، هاشم . الاسماعیلیه بین الحقائق و التاویل (بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1998م .)
- قاسم، قاسم عبده . ماهیه الحروب الصلیبة (کویت، المجلس الوطنى للثقافة والفنون و الآداب، 1410ه .)
- قلعه چى، قدرى . قصة الصراع بین الشرق و المغرب خلال القرنین الثانى عشر و الثالث عشر (بى جا، دارالکتاب العربى، 1979م .)
- قلقشندى، ابوالعباس احمدبن على صبح الاعشى فى صناعة الانشاء (قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد والقومى و الموسسة المصریة العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة والنشر، بى تا .)
- کاشانى، جمال‏الدین ابو القاسم عبد الله بن على . زبدة التواریخ، به کوشش محمدتقى دانش پژوه (تهران، موسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش .)
- رنه گروسه . تاریخ جنگهاى صلیبى، ترجمه ولى‏الله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش .)
- هانس‏ابرهارد، مایر . جنگهاى صلیبى، ترجمه عبدالحسین شاهکار (شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1371ش .)
- مقریزى، تقى الدین احمد بن على . السلوک لمعرفة دول الملوک، تحقیق محمد مصطفى زیادة (قاهره، دارالکتب المصریه، 1934- 1942م .)
- هاجسن، ک . س . فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‏اى (چاپ سوم: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش .)
پى‏نوشت‏ها:
×) استادیار کتابخانه ملى .
1 . یوسف ابوالمحاسن (ابن تغرى‏بردى)، النجوم الظاهرة فى ملوک مصر والقاهره (قاهره، دارالکتب المصریه، 1375ه) ج‏6، ص‏117 .
2 . نقل از: فرهاد دفترى، افسانه‏هاى حشاشین یا اسطوره‏هاى فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدره‏اى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1376ش) ص‏158- 159 .
3 . علاء الدین عطاملک بن محمد جوینى، تاریخ جهانگشاى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1375ش) ج‏3، ص‏225 .
4 . همان، ص‏238 .
5 . ک . س . هاحبسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‏اى (چاپ سوم: تهران، سازمان انتشارت و آموزش انقلاب اسلامى، 1369ش)، ص‏199 .
6 . همان، ص‏199- 255 .
7 . همان، ص‏199- 251 .
8 . ابوالقاسم عبدالله بن على کاشانى، زبدة التواریخ، به کوشش محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366ش)، ص‏214 .
9 . نقل از: فرهاد دفترى، همان، ص‏177- 118 .
10 . احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء، (قاهره، وزارة‏الثقافة و الارشاد و القومى و المؤسسة المصریه العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة و النشر، بى‏تا) ج‏4، ص‏147; شیخ الربوة . گزیده نخبة الدهرفى عجائب البر و البحر، به اهتمام عبدالرزاق الاصفر (دمشق، بى‏نا، 1983م) ص 198- 199 و فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‏اى (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375ش) ص‏452 .
11 . ویلیام صورى، تاریخ الحروب الصلیبیة، ج‏2، ص‏965; استیفن رانسیمان، تاریخ جنگ‏هاى صلیبى، ترجمه منوچهر کاشف (چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1371ش) ج‏2، ص‏462 و محمد سهیل طقوش، تاریخ الزنکیین فى الموصل و بلاد الشام و اقلیم الجزیرة، (بیروت، دارالنفائس، 1998 و 1999م) ص‏404 .
12. Walter of Mesnil.
13 . ویلیام صورى، همان، ص‏967- 969 .
14 . همان، ص‏968 .
15 . همان .
16 . محمدبن محمد بن عبدالکریم شیبانى (ابن اثیر جزرى)، التاریخ الباهر فى الدولة الاتابکیة، تحقیق عبد القادر احمد طلیمات (قاهره، دارالکتب الحدیث، بى‏تا) ص‏161 .
17 . البستان الجامع، ص‏140; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فى اخبارالدولتین النوریة و الصلاحیة، تحقیق محمد حلمى محمد (قاهره، الجنة التالیف و الترجمة و النشر، 1956م) ج‏1، ص‏235- 236; اسماعیل بن على بن محمود (ابوالفدا)، المختصر فى اخبارالبشر، تحقیق محمد ایوب (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997م) ج‏3، ص‏56; ابن سباط مغربى، صدق الاخبار (تاریخ ابن سباط)، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى (طرابلس، گروس پرس، 1413ه) ج‏1، ص‏139- 140 و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) ج‏7، ص‏249- 255 .
18 . فتح بن على بندارى، سناالبرق الشامى، تحقیق قتحیه نبراوى (مصر، مکتبة الخانجى، 1979م) ص‏181; عبدالرحمن بن اسماعیل ابو شامه، همان، ج‏2، ص‏10; کمال الدین بن عدیم، زبدة الحلیب من تاریخ حلب، تحقیق سامى الدهان (دمشق، المعدالفراشى للدراسات العربیه، 1915م)، ج‏2، ص‏52; ابن سباط مغربى، همان، ، ص‏147 و عمادالدین محمد بن احمد اصفهانى، الفتح القسى فى الفتح القدسى، تحقیق مصطفى فهمى (بى‏جا، مطبعة الموسوعات، 1331ه)، ص‏178- 180 .
19 . الجامع البستان، ص‏141 . فتح بن على بندارى، همان، ص‏155- 152; تقى الدین احمد بن على مقریزى، السلوک لمعرفة دول المعوک، تحقیق محمد مصطفى زیاده (قاهره، دارالکتب المصریه، ج‏1، ص‏131; مفرج الکروب فى اخباربنى ایوب، ج‏2، ص‏24 و سید على حریرى، الاخبارالسنیة فى الحروب الصلیبیة، (قاهره، بى‏نا، 1317ه) ص‏178 .
20 . ابن اثیر، همان، ج‏1، ص‏265; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، همان، ص‏35; تقى الدین احمد بن على مقریزى، همان، ص‏62; سید على حریرى، همان، ص‏188 و مفرج الکروب فى اخبار بنى ایوب، ج‏1، ص‏47 .
21 . ر . ک: صلاح الدین الایوبى قصة الصراع بین الشرق و المغرب خلاالقرنین الثانى عشر و الثالث عشرللمیلا (بى‏جا، دارالکتب العربى، 1979م) ص‏267- 277 .
22 . ر . ک: فرهاد دفترى، همان، ص‏166- 167 .
23 . همان، ص‏166 .
24 . همان، ص‏167 .
25 . کمال الدین بن عدیم، همان، ص‏535- 536 .
26 . همان، ص‏530 .
27 . عمادالدین محمد بن احمد اصفهانى، همان، ص‏589- 590; عبدالرحمن بن اسماعیل ابوشامه، همان، ص‏196 و ابن سباط مغربى، همان، ص‏235 .
28 . استیفن رانسیمان . همان، ج‏3، ص‏82 و رنه گروسه، تاریخ جنگ‏هاى صلیبى، ترجمه ولى الله شادان (تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1377ش)، ص‏287 .
29 . ابن اثیر، همان، ج‏7، ص‏393 .
30 . نقل از: صلاح الدین ناب‏ترین قهرمان اسلام، ص‏456- 457 .
31 . استیفن رانسیمان، همان، ص‏115 .
32 . این پژهش از پایگاه اطلاعاتى بین المللى ذیل استخراج شده است:
http://WWW.alamut.com/subj/ideologies/alamut/mirza-sinan.html
33 . الجامع البستان، ص‏151; ابن اثیر، همان، ص‏403; عبدالرحم بن اسماعیل ابوشامه، ص‏281 و ابن سباط مغربى، همان، ص‏256- 257 .

تبلیغات