نمودى از جامعه مسلمانان در آغاز سده هفتم میلادى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در جامعه عرب مقارن ظهور اسلام، تشکیل شدن قبایل و طوایف از نسل دودمان پدرى سبب شده بود تا از اصطلاحات متفاوتى براى نامیدن افراد استفاده شود.علاوه بر اعضاى اصلى طوایف، حلیف، جار و مولى کسانى بودند که از امتیازات عضویت در قبیله و حمایت آن بهرهمند بودند .هرچند ارتباط جار با طایفه همیشگى نبود، اما مولى و حلیف پیوند نزدیکترى با آن داشتند و بدان سبب نقش سیاسى و اجتماعى بیشترى داشتند.این نظر وجود دارد که ارتباط آنان با طوایف از طریق ازدواج و یا دودمان مادرى بود.
مقدمه
نمودى از جامعه مسلمانان در آغاز سده هفتم میلادى مقدمه این تصور غالب، وجود دارد که در آغاز سده هفتم میلادى در جامعه عرب، گروههاى اجتماعى و سیاسى به شکل بارزى از نسل دودمان پدرى تشکیل شده بودند. «وات» درباره این گروهها چنین مىگوید: «واحدهاى اجتماعى و سیاسى در میان چادرنشینان عرب (بدویان) دامنه و گستردگى متفاوتى دارند.نویسندگان غربى معمولا از آنان با عنوان قبایل یاد مىکنند یا در مورد طایفههاى کوچکتر و بخشهاى فرعى، عبارت «قبایل فرعى» و «طایفهها» را به کار مىبرند، اما این اصطلاحها دقیقا با مفاهیم و اصطلاحات عربى مطابقت ندارد.چندین کلمه عربى براى چنین واحدهاى اجتماعى و سیاسى وجود دارد؛ متداولترین کاربرد آنها که به قبیله یا طایفه اشاره مىکند، صرفا «بنىفلان» است (The sons of so and so)» . (2)
این گزارش کوتاه دقیقترین نوشته درباره موضوع مورد بحث است.در حقیقت، کوششهاى بىثمر زیادى براى یافتن واژههاى عربى مطابق با «قبایل» انجام گرفته است.با اینهمه، مورخان عرب که منابع به اصطلاح تاریخى جامعه را به جا گذاشتهاند، درباره تصور کلى از قبیله یا هر واحد اجتماعى و سیاسى دیگر، بسیار کم بحث کرده و صرفا رفتار یک طایفه خاص را با ذکر نام آن طایفه و با اندکى استثنا، اغلب با عنوان بنىفلان توصیف کردهاند. (3) شایان ذکر است که این کاربرد نه تنها نزد بدویان بلکه نزد اعراب مقیم مانند شهرنشینان مکه و مدینه نیز معتبر بوده است.
همان طور که اصطلاح بنىفلان نشان مىدهد، این طایفهها عموما از راه خویشاوندى در دودمان پدرى به وجود آمدند. «وات» گزارش یاد شده را به این صورت ادامه مىدهد: «با در نظر گرفتن پیشرفتهاى اخیر در انسانشناسى اجتماعى هنوز ساختار قبایل پیش از اسلام به طور شایستهاى مطالعه نشده است.پیش از اسلام، مطابق عرف عرب، قبایل از راه خویشاوندى در دودمان پدرى تشکیل شده بودند، هر چند موارد استثنایى خاص نیز وجود دارد.شخصى که با یک طایفه ارتباط خونى (نه صحیح و نه صمیم) نداشته مىتوانست از برخى امتیازات عضویت و در رأس همه آنها، از حمایت طایفه بهرهمند شود.او مىتوانست به عنوان متحد (حلیف)، یا همسایه حمایت شده (جار) و با بنده (مولى) طایفه عمل کند» .
هدف این مقاله بررسى اصول اجتماعى استثناهاى فوق به ویژه حلیف و مولى است.احتمالا «وات» نخستین نویسندهاى است که به وضوح حلیف را از مولى متمایز کرده است. «اسمیت» محقق آغاز سده اخیر درباره مولى (ج موالى) چنین مىگوید:
«یک طایفه عرب ممکن است در آن واحد شامل اعضاى خالص قبیله (صرحا، مفرد آن صریح) و تعداد معینى از بندگان و موالى نیز باشد.موالى به نوبه خود به دو دسته تقسیم مىشدند: مردان آزاد شده عرب و اعراب آزاد خویشاوند (4) که تحت حمایت قبیله یا رئیس آن و یا برخى از افراد متنفذ زندگى مىکردند.» (5) او هر دو (گروه) بندههاى آزاد شده و دیگر آزادگان خویشاوند را تحت اصطلاح موالى به حساب آورده است که همه مورخان مسلمان بدون بررسى بیشتر کلمه، آن را به کار برده بودند .حتى پس از نگارش دو جلد کتاب زندگى نامه پیامبر (ص) توسط «وات» که او در آن، میان آزاده و مولى (6) تفاوت گذاشته است، باز کاربرد غلط رواج داشته است.از منابع معتبر چنین برمىآید که معناى مولى فقط بنده آزاد شده است، نه دیگر آزادگان خویشاوند.با این حال، «وات» در چند مورد، زمینههایى از تمایز مولى و حلیف را ارائه داده است.این نوشته در صدد است فقط با ارائه زمینههایى، جنبه خاصى از مؤسسات اجتماعى جامعه عرب آن زمان را روشن کند.
پیش از بررسى مفصل مولى و حلیف بهتر است افرادى که ارتباطى با این گروههاى خویشاوند (قبایل) ندارند، مورد توجه قرار گیرند.بردگان گروهى از این افراد هستند.در قرآن اصطلاحات عربى متعددى مطابق با واژه انگلیسى بردگان (slaves) یافت مىشود، از جمله: عبد (ج عباد، ذیل أمه)، رقبه (ج رقاب)، ماملکت ایمانکم، فتة (ج فتیات) و عبد مملوک.هر چند کلمه عبد به عنوان اصطلاحى عام براى برده به کار مىرود، اما رقبة صرفا به بردگانى اطلاق مىشود که قریب به آزادى هستند (7) و اصطلاح ماملکت ایمانکم (کسى که او را با دست راست نگه داشتهاید) فقط براى اشاره به عضوى از یک خانواده به کار برده مىشود (8) (به ویژه متعهها) .با این حال، این تفاوت در کاربرد مفاهیم، بر وجود طبقات متعددى از بردگان در جامعه عرب آن زمان دلالت ندارد.این امکان نیز وجود دارد که یک برده به سبب موقعیتهاى متفاوت، با اصطلاحات متفاوت نامیده شده باشد.
لامنس (Lammens) در اثر حجیم (9) خود اصرار دارد که بردگان «احابیش» دستهاى از قواى نظامى مکه را تشکیل مىدادند.اگر گفته او درست باشد، طبقه بردگان نقش مهمى را در جامعه عرب بازى کردهاند.در حقیقت، آنها دستهاى موسوم به احابیش (اهالى حبشه در مفهوم عام) در ارتش مکه بودند که با قواى اسلام جنگیدند.اما واضح است که این اصطلاح مربوط به نام خاستگاه عرب است که در آنجا قبایل متعدد با هم زندگى مىکردند و نباید با اهالى حبشه یکى پنداشته شود. (10) علاوه بر این، هیچ مدرکى براى اثبات نقش مهم بردگان در جامعه عرب وجود ندارد، زیرا هیچ ارتش متشکل از بردگان وجود نداشت؛ کشت و زرعى نیز به دست کارگران برده صورت نمىگرفت و هیچ کارخانهاى به وسیله زحمتکشان اسیر کار نمىکرد.بنابراین، همان طور که مردم با گروههاى آن زمان ارتباط نداشتند، بردگان نیز اهمیت چندانى نداشتند.
جار (که به معناى همسایه حمایت شده ترجمه شده است) نیز در برگیرنده مردمانى بود که به طایفهاى وابسته نبودند. «هرگاه یکى از مشرکان به تو پناهنده شد، پناهش بده (استجارک، فاجره) تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مأمنش برسان» (توبه/6) .
به نظر مىرسد که این آیه قرآن (11) مفهوم محدودترى از اصطلاح را نشان مىدهد.علاوه بر این، بندهاى پشت سرهم قانوننامه مدینه درباره مفهوم جار توضیحات بیشترى را ارائه مىدهند: «جار مىتواند مانند خود حامى باشد، به شرطى که زیانى نداشته باشد و عمل خائنانهاى مرتکب نشود» ؛ «هیچ زنى نمىتواند بدون اجازه خاندانش جار بدهد» (تجار) ؛ «به قریش و کسى که آنان را یارى کند جار داده نمىشود» (لاتجار) و سرانجام، قانوننامه با عبارت «خداوند حامى (جار) کسى است که با شرف و نیکوکار بوده و تقوى داشته باشد و محمد (ص) پیامبر خداست» به پایان مىرسد. (12) از متن عبارتها چنین برمىآید که (جار) فرد حمایت شدهاى بود که مىتوانست از امتیازاتى مشابه امتیازات حامى خود بهرهمند شود.
هرچند ابنسعد و دیگر نویسندگان عرب، زندگىنامه بسیارى از صحابه پیامبر (ص) را تألیف کردهاند که مراتب اجتماعى آنان بسیار متفاوت بود و از متنفذترین مردمان تا بردگان را در برگرفته و شامل موالى و حلفا نیز مىشد، اما درباره جار شرح اندکى آمده است.این حقیقت حدس زده مىشود که جار نه تنها عضو ثابت نبود، بلکه صرفا مهمان موقت طایفه به حساب مىآمد .بنابراین، توجه بیشتر به جار غیر ضرورى به نظر مىرسد.
مولى (جمع موالى)
گزارشهاى کوتاه ذیل درباره موالى مهاجر از مکه به مدینه است که در جنگ بدر شرکت داشتند : (13)
1ـ انس، مولاى پیامبر (ص) که در «السرعه» برده به دنیا آمد.پدرش ایرانى و مادرش حبشى بود. (14)
2ـ ابوکبشه، مولاى پیامبر (ص) که به حالت بردگى در میان «دوس» ، شاخهاى از قبیله سلیم، به دنیا آمد. (15)
3ـ سالم، مولاى ابوحذیفه، مطابق روایت دیگرى او مولاى زنى به نام «ثوبیته» از طایفه بنىعبیده انصار بود که توسط آن زن آزاد شد. (16)
4ـ سعد، مولاى «حاطببن ابىبلتعه» از قبیله بنىاسد.یکى از اعضاى قبیله کلب بود و پس از اسارت، برده شد و او را براى حاطب آوردند. (17)
5ـ جناب خباببن غزوان، مولاى عتبه. (18)
6ـ عامربن فهیره، مولاى ابوبکر که یکى از بردگان «طفیلبن حارث» بوده است.او همچنین فرزند همسر دوم ابوبکر از ازدواج پیشین او بود.پس از مسلمان شدن عامر، ابوبکر او را خرید و آزاد نمود. (19)
7ـ بلالبن رباح، مولاى ابوبکر؛ او نیز به حالت بردگى در «السرعه» به دنیا آمد.ابوبکر او را خرید و آزاد کرد. (20)
8ـ مهجعبن صالح، مولاى عمربن خطاب؛ در یمن به دنیا آمد، پس از اسارت به بندگى رفت و عمر او را آزاد کرد. (21)
9ـ عمیربن عوف، مولاى سهیلبن عمرو؛ به حالت بردگى در مکه به دنیا آمد. (22) در میان مردمان مکه مولاى دیگرى نیز وجود داشت که شرح حال او باقى مانده است.
10ـ ابو رافع؛ یکى از بردگان عباسبن عبدالمطلب بود که به پیامبر (ص) بخشیده شد و پیامبر (ص) او را آزاد کرد. (23) در میان این ده تن مولى هیچ عرب آزادهاى نیست، اما همه آنان به جز خباب ـ (مورد پنجم) که شرح حال او نسبتا مبهم است ـ مدتى برده بوده و سپس آزاد شدهاند.به نظر مىرسد که این حقیقت، به طور ضمنى بر تفاوت وضعیت اجتماعى موالى با آزادهها دلالت دارد. «قانون نامه مدینه» نیز تأکید مىکند که: «مؤمن نمىتوانست مولاى مؤمن دیگرى را بدون رضایت او به عنوان حلیف بگیرد» .این شرط به روشنى ارتباط قوى موالى با صاحبانشان را نشان مىدهد .پیامبر (ص) در بازگشت از بدر، «ابوهند» را که یک مبارز شجاع و در آن زمان از انصار بود، مورد تکریم قرار داد و خطاب به قوم خود گفت: «همانا ابوهند باید عضوى از انصار بشود و آنها باید او را داماد یکى از خودشان بکنند.» (24) این سخن پیامبر (ص) به طور ضمنى تأکید مىکند که ابوهند به عنوان یک مولا هنوز عضویت کامل اجتماعى را کسب نکرده بود.
شایان ذکر است که در میان پیروان پیامبر (ص) کسانى بودند که از بردگى آزاد شده بودند، اما هرگز مولى نامیده نشدند؛ از جمله:
1ـ زیدبن حارثه؛ در نوجوانى اسیر شد و در بازار عکاظ فروخته شد.یکى از عمههاى خدیجه او را خرید (25) و خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر (ص) زید را به پیامبر بخشید، پیامبر نیز او را آزاد کرده و به فرزندى خود پذیرفت. (26)
2ـ سلمان؛ ایرانى الاصل، برده فردى از بنىقریظه (قبیلهاى یهودى در مدینه) بود.او آزادى خود را پس از یک مزایده به دست آورد که پیامبر (ص) او را خرید و سپس آزاد کرد، به این ترتیب سلمان یکى از بنىهاشم شد. (27)
3ـ خباب بن ارت؛ اسیر بود، مادر سباع حلیف بنى زهره او را خرید و اندکى بعد به عضویت خاندان سباع درآمد. (28)
4ـ صهیب بن سنان؛ پدر او عامل امپراطورى ایران در ابله بود و صهیب در کودکى در قلمرو روم اسیر شد و سپس عبداللهبن جدعان او را در مکه خرید.او پس از آزادى با عبدالله زندگى مىکرد. (29) ویژگى مشترک این چهار بنده آزاد شده این بود که هر یک از آنان به عنوان عضوى از خاندان شخص آزاد کننده خود پذیرفته شده بودند؛ زید به فرزندى پیامبر (ص) پذیرفته شد؛ سلمان به بنىهاشم تعلق یافت (هو الى بنوهاشم) ؛ در اینجا منظور از بنىهاشم، خاندان پیامبر (ص) است؛ خاندان سباع، خباب را پذیرفت (انضم الى آل سباع)، و صهیب نزد عبدالله ماند (اقام معه) .در حقیقت، این چهار نفر اعضاى برجسته جامعه صدر اسلام بودند.بندههاى آزاد شده که استعدادهایى برجسته داشته و خاندانهاى مهم آنان را پذیرفته بودند، هرگز مولى نامیده نشدند.این حقیقت بر عکس حدسهایى است که موالى را متعلق به یک طبقه پست مىداند .
نمودار زیر گروهى از موالى و حلفا را نشان مىدهد که در جنگ بدر شرکت داشتند. (30)
.........................../ تعداد کل / حلفا/ موالى
شرکت کنندگان مهاجر از مکه به مدینه / 88 / 32 / 9
شرکت کنندگان انصار (مردم بومى مدینه) / 217 / 41 / 6
قریشیان مخالف که در میدان کشته یا اسیر شدند / 133 / 38 / 8
در جامعه عرب آن زمان به جز بردگان، هیچ طبقه یا فرد بالغى ملزم نبود جنگجو شود.درحالىکه مهاجرانى که در مکه به اسلام گرویده و به مدینه هجرت کرده بودند، موردى منحصر به فرد بودند، انصار و قریشیان مخالف، از بومیان مکه و مدینه بودند.بنابراین، مورد انصار و قریش، مىتواند نشانگر تناسب حلفا و موالى نسبت به تعداد کل جمعیت حاضر در جنگ و نیز بازتاب شرایط اجتماعى مکه و مدینه باشد.با توجه به این تناسبها به آسانى مىتوان احتمال داد که موالى نقش مهمى در جوامع مکه و مدینه نداشتند.از اینرو مىتوان نتیجه گرفت که موالى کسانى بودند که از بندگى آزاد شده و پیوند نزدیکى با صاحبان خود داشتند و تعداد آنان نسبت به کل جمعیت اندک بود و شاید نقش چندان مهمى در اوضاع سیاسى و اجتماعى نداشتند .
حلیف (جمع: حلفا)
نمودار ارائه شده فوق نشان مىدهد که برعکس موالى، تعداد حلفا نسبت به کل جمعیت مکه و مدینه تا حدودى زیاد بود.بنابراین، باید بررسى شود که حلفا چه کسانى بودند.البته این مسأله هنوز در مطالعات اسلامى جدید بررسى نشده است.
سعدبن حوله یمنى ـ حلیف یکى از مهاجران ـ (31) و بحیلبن بجیل از قبیله بلى ـ حلیف یکى از انصار ـ (32) در میان شرکت کنندگان جنگ بدر حضور داشتند.ابنسعد در شرح حال آنها اسنادى ارائه مىدهد که آنان را از موالى معرفى مىکند، نه از حلفا.این تناقض میان حلیف و مولى و نیز اشاره پیش از این به عبارت «قانوننامه مدینه» (که مؤمنى نمىتواند مولاى مؤمن دیگرى را بدون رضایت او به عنوان حلیف بگیرد) تأکید مىکند که بین مفهوم حلیف با مفهوم مولى تفاوت وجود دارد.
ابن سعد و دیگر نویسندگان عرب بسیار علاقهمند بودند تا نسب حلفا را همانند مردم عادى ذکر کنند، درحالىکه به نسب مولى توجه چندانى نداشتند.این حقیقت بار دیگر نشان مىدهد که پایگاه اجتماعى حلیف با مولى تفاوت داشت.
پیامبر (ص) چندین حلیف را براى فرماندهى نظامى برگزید؛ از جمله: عبداللهبن جحش که در ماه هفتم سال دوم هجرت به فرماندهى گروهى ده نفره از مسلمانان براى حمله به کاروان تجارتى قریش اعزام شد؛ (33) عکاشةبن محصن که در ماه چهارم سال ششم هجرت دسته چهل نفرى مسلمان را فرماندهى کرد؛ (34) شجعبن وهب که در ماه سوم سال هشتم هجرت فرمانده گروه بیست و چهار نفرى از مؤمنان بود؛ (35) محمدبن مسلمه که دو بار فرمانده گروه کوچکى از مؤمنان بود؛ یک بار در ماه اول سال ششم و بار دیگر در ماه چهارم همان سال. (36) وجود فرصتى براى برگزیده شدن به فرماندهى نظامى تنها مختص به جامعه اسلامى نبود، بلکه در میان جامعه غیرمسلمان مکه، دستکم یک نمونه آن وجود داشت که ابنهشام ضمن واقعه ذیل به آن اشاره مىکند: «درست پیش از آغاز جنگ بدر، اخنسبن شریق، حلیف بنىزهره از قریش، به مردم اصرار کرد که باید از جنگ با پیامبر (ص) دست بردارند و به مکه بازگردند.آنان نیز توصیه او را به منزله عرف خود پذیرفتند» . (37) علاوه بر این واقعه، نمونه دیگرى نیز وجود دارد: «پس از فتح مکه به دست پیامبر (ص) که پیروزى بزرگ حنین را به دنبال داشت، پیامبر (ص) غنایم زیادى را میان پیروان خود تقسیم کرد.او سهمى ویژه به تازه مسلمانانى داد که مقامات نظامى و سیاسى داشتند؛ از جمله آنان فردى به نام «علاءبن جاریه ثقفى» حلیف بنىزهره بود» . (38) این حقیقت که حلفا فرصت انتخاب شدن به رهبرى نظامى را داشتند، به وضوح نشان مىدهد که آنها از طبقه پستى نبودند.
شایان ذکر است که در نبرد بدر دو نفر از حلفاى مهاجران، یعنى «مرثدبن ابىمرثد» و «مقدادبن عمرو» ، با اسبهاى خود شرکت داشتند.در عربستان آن زمان اسب بسیار گرانبها و با ارزش بود (39) و سپاه مسلمانان که حتى شتر نیز به اندازه کافى نداشت، تنها دو اسب در اختیار داشت.این مورد مىتواند نشان آن باشد که این دو حلیف از بیشتر پیروان پیامبر (ص) ثروتمندتر بودند .افراد طایفه «بنى اسید» ـ از قبیله تمیم ـ که به عنوان حلیف در مکه زندگى مىکردند، در منطقهاى نزدیک کعبه خانه داشتند.همچنین، تپهاى در حومه شهر مکه در اختیار آنان بود. (40) احتمالا آنان به طبقهاى نسبتا برتر از جامعه مکه تعلق داشتند.نمونههاى ذکر شده این نظریه را تأیید مىکند که برخى از حلفا مىتوانستند به رهبرى طایفهها و سطوح بالاتر اجتماعى برسند.
گزارشهاى متعددى از افراد وجود دارد که جریان حلیف شدن را نشان مىدهد:
1ـ مسعود پدر عبدالله، حلیف بنىزهره از قبیله هذیل بود و با عبدبنحارث از بنىزهره همپیمان شد.همسر مسعود زنى از بنىزهره بود. (41)
2ـ مقدادبن عمرو، از قبیله قضاعه، با «اسود بنعبد یغوث» از بنى زهره همپیمان شد.اسود مقداد را به فرزندى پذیرفت. (42)
3ـ عبد عمرو، پدر «عمیل ذوالیدین» ، حلیف بنىزهره بود که به مکه رفت و میان او و عبدبن حارثبن زهره پیمانى برقرار شد.عبد دختر خود (نئن) را به ازدواج عمرو در آورد و از او عمیل به دنیا آمد. (43)
4ـ یاسر، پدر عمار که حلیفى از قبیله مذحج بود و همراه دو برادر خود در جستوجوى یکى دیگر از برادرانشان به مکه آمد.یاسر پس از بازگشت دو برادرش، به زندگى در مکه ادامه داد و با «ابوحذیفهبن مغیره» از بنى مخزوم همپیمان شد.ابوحذیفه، سمیه را که کنیز بود به همسرى او در آورد و سمیه از یاسر، عمار را به دنیا آورد.ابوحذیفه نیز عمار را آزاد کرد. (44)
5ـ حارثبن سخبره از قبیله ازد که به همراه همسرش از سراعه به مکه آمده بود، با ابوبکر همپیمان شد.پس از مرگ حارث، همسرش ام رمان با ابوبکر ازدواج کرد و عایشه و عبدالرحمان را از او به دنیا آورد. (45)
6ـ ابومالک پدر ثعلبه حلیف بنىقریظه (از قبایل یهودى مدینه) فردى از قبیله کنده بود .او با زنى از بنىقریظه ازدواج کرد و با آنها همپیمان شد. (46)
7ـ حجیلبن ابىاهاب از قبیله تمیم که حلیف «بنى عقبةبن حارث» از بنى نوفل بود.عبداهاب پدر حجیل، برادر مادرى حارث پدر عقبه بود. (47) باید یادآور شد که ابنسعد در همه نمونههاى فوق به جز موارد سه و هفت، تازهواردان به مکه یا مدینه را به عنوان حلیف معرفى مىکند؛ یعنى افرادى که با شهروندان آن نواحى پیمان مىبستند.به عبارت دیگر، او حلفا را به عنوان کسانى توصیف مىکند که به میل خود به طایفههاى غیر خویشاوند پیوسته بودند.بهتر است گفته شود در چنین جوامعى تازه واردانى که جذب زندگى شهرى مکه یا مدینه شده بودند مىخواستند اعضاى همپیمان جوامع باشند.اما واقعه ذیل نشان مىدهد که مورد دیگرى نیز مىتواند وجود داشته باشد:
8ـ وقتى ابوقریض، یکى از افراد صاحب نفوذ قبیله کنانه، به مکه رفت، مردم مکه از او خواستند که در آنجا بماند و با زنى مکى ازدواج کند.ابوقریض تصمیم گرفتن در این باره را سه روز به تعویق انداخت و به دنبال آن مصمم شد با نخستین فرد قریشى که به طور اتفاقى با او روبهرو مىشود، پیمان ببندد. «عبد عوفبنعبد» نخستین مردى بود که او دید و اتحادى بین آن دو برقرار شد. (48) همه موارد ذکر شده دلالت مىکند که همپیمانىها (حلیف شدن) براساس شرایط مساوى صورت مىگرفت.
در بررسى پایگاه اجتماعى حلفا، عبد عمرو (مورد شماره 3) بسیار جالب توجه است.او با یکى از دختران عبد ازدواج کرد و شریک هم پیمانش گردید.این بدان معنا است که عبدعمرو به عنوان یک حلیف عضو طایفه خویشاوندى همسر خود شد و پسرش عمیل ذوالیدین به عنوان حلیف عضو طایفه خویشاوندى پدر نشد، بلکه به طایفه مادر پیوست.
مورد شماره 6 بر وضعیت مشابه دلالت دارد.در مورد شماره 4، ابوحذیفه صاحب کنیز بود که عمار را آزاد کرد، نه پدر عمار.بنابراین، مىتوان تصور کرد که این ارتباط میان یاسر و کنیز موقتى بوده و پیش از تولد عمار، پدرش طایفه را ترک کرده بود.در هر صورت، عمار به عنوان یک حلیف از جانب مادر عضو طایفه شد.از طریق مورد شماره 1 فرض مشابهى پنداشته مىشود.احتمالا مسعود با زنى ازدواج کرد که با مردان خویشاوند مادرش زندگى مىکرد و ممکن است پسرش عبدالله به چنین طایفهاى پیوسته باشد.به علاوه، در مورد شماره 7 مىتوان احتمال داد که «ابو اهاب» با خویشاوندان مادر و ناپدرى خود زندگى کرده باشد.
به طور یقین حلیفان طایفه، ارتباطى با دودمان پدرى نداشتند، بلکه از طریق ازدواج یا دودمان مادرى به این طایفه مرتبط بودند.در جامعه عرب آن زمان نه تنها زنان، بلکه در بسیارى از موارد مردان، خاندان خود را از طریق ازدواج تغییر مىدادند.کسانى که به طایفههاى زنان خود مىپیوستند باید به عنوان حلیف پذیرفته مىشدند.در این موارد، احتمالا فرزندان آنان در میان گروه خویشاوندان مادرى بزرگ مىشدند.با اینهمه، نسبشناسان و مورخان عرب صرفا تمایل به ذکر نسب دودمان پدرى داشتند و در روایات مربوط به کسانى که در میان طایفه مادرى بزرگ شدهاند، هیچ ذکرى از ماهیت ارتباط آنها با این گروهها به میان نیاوردهاند .در چنین مواردى، روایات مىگویند که آنان حلفاى این طایفهها بودند و به سهولت مىتوان حدس زد که بسیارى از این به اصطلاح حلفا کسانى بودند که ارتباط نزدیکى با طایفه داشتند و از طریق ازدواج یا دودمان مادرى به آن پیوسته بودند.
تمام نمونههاى حلفاى مورد ذکر، تنها به موارد مکى و مدنى اشاره مىکند.آیا وجود حلفا یکى از ویژگىهاى جوامع شهرى مانند مکه و مدینه بود یا نه؟ اگر واژه حلفا صرفا شامل کسانى مىشد که جذب زندگى شهرى شده بودند، پس آنها باید فقط در جوامع شهرى وجود داشته باشند.هر چند این حقیقت که بسیارى از حلفا از طریق ازدواج یا دودمان مادرى با اعضاى طایفه مرتبط بودند، بیان کننده این مطلب است که حلفا را در جوامع بدوى نیز مىتوان یافت .در حقیقت، در روایتى به مردى مثال زده شده است که در بحرین زندگى مىکرد و احتمالا از طریق دودمان مادرى حلیف شده بود.روایت مىگوید که: «مطر» برادر مادرى «عقبةبن جروه» ، حلیف طایفه عقبه بود. (49) علاوه بر آن، روایت ذیل نمونهاى از حلفاى بدوى را نشان مىدهد. «بنوبلمصطلق» از قبیله مدلج حلیف قبیلة خزاعه بودند.بنىمصطلق در کنار چشمه «مریسیع» که از آن قبیله خزاعه بود سکونت داشتند.در جامعه بدوى عربستان آن زمان هر گروه سیاسى و اجتماعى با گروههاى دیگر بر سر استفاده مشترک از چشمهها و چراگاهها درگیرى داشت.این برخوردها از یک سو مىتوانست سبب جنگهاى قبیلهاى بسیارى شود که به وسیله اشعار جاهلى معروف شدهاند، اما از سوى دیگر روابط دوستانه میان این گروهها پیوسته عامل ایجاد حلیف مىشد.علاوه بر نمونههاى بالا، در گزارشهاى متعدد از توصیف کارهاى گوناگون قبایل بدوى، واژه حلفا نیز ذکر شده است. (50) در جنگهاى رده، معاویه حلیف قبیله «عاملبن صعصعه» ، گروهى از افراد بنىعقیل از همان قبیله را فرماندهى کرد. (51) این حقیقت نشان مىدهد که حلفاى جوامع غیرشهرى فرصت کسب فرماندهى نظامى را داشتند.به عبارت دیگر، موقعیت حلفاى جوامع بدوى نیز همسان حلفاى جوامع شهرى بود و هیچ دلیلى براى این تصور که تناسب تعداد حلفا در جوامع بدوى کمتر از جوامع شهرى باشد، وجود ندارد.
نتیجه
واحد اصلى زندگى اجتماعى ـ سیاسى در میان اعراب بدوى و همچنین اعراب حضرى ممکن است از نظر اندازه کوچک باشد ـ اگر چه من امیدوارم در مقاله بعدى به تفصیل به بررسى این مسأله بپردازم ـ اما طرح چند نمونه در اینجا مطلوب و ضرورى به نظر مىرسد:
«در چهارمین ماه سال ششم هجرت، پیامبر (ص) به محمدبن مسلمه دستور داد فرماندهى یک گروه شانزده نفرى از مؤمنان را در حمله به طایفه بنىعامر از قبیله ثعلبه در منطقه ذوقصه ـ چهارده مایلى مدینه ـ به عهده بگیرد.اما این گروه جنگ را از دست دادند.با وجود اینکه ابوعبیده جراح در کمک رساندن به آنها سرعت عمل به خرج داد، اما هنگامى که او به منطقه «ذوقصه» رسید، دشمن رفته بود و احشام و دیگر اموالشان جامانده بود» . (52) روایت ذیل نحوه این امدادرسانىها را ذکر مىکند:
«سرزمین قبایل «ثعلبه» ، «محارب» و «انمال» از بى آبى رنج مىبرد، از اینرو آنان به نزدیکى مدینه مهاجرت کردند و در ذوقصه منتظر فرصت شدند تا به چراگاههاى مدینه هجوم برند.ابوعبیده جراح دسته چهل نفرى از مسلمانان را براى حمله به آنان فرماندهى کرد، اما دشمن رفته بود و مسلمانان احشام و اموال آنها را تصاحب کردند» . (53) گزارش بعدى مىگوید: «این گروه که به علت خشکسالى مجبور به مهاجرت از سرزمین خود شدند، سه قبیله بودند و از منابع دیگر به روشنى برمىآید که هر یک از آنها مىتوانست به تنهایى یک قبیله مستقل به شمار رود» . (54) یا با این وجود، تعداد آنان به قدرى اندک بود که مورد حمله یک گروه کوچک شانزده یا چهل نفرى قرار گرفت.این گروه ممکن است بخش کوچکى از این سه قبیله باشد.همان طور که روایت قبلى اشاره مىکند، آنان بنى عامر از قبیله بنىثعلبه بودند.مىتوان تصور کرد که این طایفه عمدة از مردان قبیله ثعلبه ترکیب یافته باشند، اما اعضاى دیگر دو قبیله، یعنى حلفا، را نیز شامل شود.
در بسیارى از موارد مانند مورد فوق، پیامبر (ص) دستههاى کوچکى را براى حمله به مخالفان خود اعزام مىکرد که گاه محل زندگى دشمن از مدینه بسیار دور بود.این حقیقت بدان معنى است که مخالفان در طوایف نسبتا کوچکى زندگى مىکردند که در شرایط عادى توان نظامى کافى براى جلوگیرى از رفت و آمد گروههاى کوچکى همانند گروههاى ارسالى پیامبر را نداشتند .پیامبر (ص) در فعالیتهاى سیاسى به ندرت با گروههاى نسبتا بزرگ که به آن قبیله مىگفتند، در ارتباط بود.او احکام خود (اسناد سیاسى) را به رهبران طوایف و یا به خود افراد این طایفهها مىداد، اما هرگز آن را به قبایل یا نمایندگان آنها نداد.مأمورانى که توسط وى احضار مىشدند اغلب از طایفههاى کوچک و به ندرت از قبایل بودند.از اینرو به نظر مىرسد که واحد سیاسى ـ اجتماعى اصلى، گروه نسبتا بزرگ موسوم به قبیله نبود، بلکه ترجیحا طایفههاى کوچک بودند.مىتوان گروههاى کوچک را از جهت وسعت مفهوم و نه پیچیدگى آن، به طایفه در مقابل قبیله ترجمه کرد.
گاه میان حلفایى که وجود آنها در این پایگاه اجتماعى ثبت شده است، و اشخاصى از طوایف، اتحاد برقرار مىشد.با این حال، روایات مربوط به حلفا اغلب مبهم است و هر یک از آنها فقط حلفاى طایفهها یا خاندانى خاص را شرح مىدهند.مىتوان احتمال داد که اغلب این حلفا یا اجدادشان با عضوى از طایفه، همپیمان شده باشند که براى زندگى روزانه خود به طایفه پیوستهاند.شاید عجیب به نظر برسد که ذکر حلفاى طایفههاى دیگر یک قبیله به ندرت در منابع تاریخى آمده است.آیا هیچ شخصى با طایفه دیگرى از یک قبیله ارتباط بر قرار نکرده است؟ در جامعه عربستان آن زمان هیچ کنترلى بر ازدواج دو نفر از یک قبیله وجود نداشت .بنابراین، طایفه باید شامل اشخاص زیادى مىشد که از طوایف دیگر همان قبیله نشأت گرفتهاند و با زنان آن طایفه ازدواج کردهاند.این بدان معنى است که در طایفه باید مردمان زیادى وجود داشته باشند که پدرانشان عضو طوایف دیگر باشند.منابع فقط به ذکر حلفایى مىپردازند که در عمل به طایفه دیگرى پیوستهاند.اگر آنان به دودمان خویشان پدرى خود تعلق مىداشتند، به سختى پذیرفته مىشدند.در بسیارى از موارد، آنان مانند طایفه پدرى، عضو طایفه مادران و یا همسران خود از همان قبیله بودند.فرد پذیرفته شده مىتوانست نزد طایفه زندگى کند، اما در اینگونه موارد، مورخان عرب ـ که بر شجره نامه اشخاص تأکید بسیار دارند ـ به افرادى که از طوایف مختلف آمده بودند، اهمیتى نمىدادند.بنابراین، واحد اجتماعى و سیاسى به خوبى مىتوانست شامل اشخاص زیادى از طوایف دیگر همان قبیله و نیز حلفاى زیادى از دیگر قبایل باشد.در عین حال، طایفه افراد زیادى از اعقاب خویشان پدرى را نیز شامل مىشد .
در جامعه عرب در آغاز سده هفتم، واحد سیاسى و اجتماعى قابل بحث، گروه نسبتا کوچکى از اعقاب دودمان پدرى بود که بنىفلان نامیده مىشد؛ (پسران فلان و بهمان) .با اینهمه، هر طایفه افراد غیر مرتبط با خود را نیز در برمىگرفت و نیز شامل افراد زیادى مىشد که از طریق دودمان پدرى با آن مرتبط نبودند.طایفه ترجیحا افراد قوى را به عنوان حلیف مىپذیرفت و گاه زنانى از طایفه خود را به ازدواج آنان در مىآورد.همچنین، طایفه فرزندان حلفا را یک بار دیگر به عنوان حلیف مىپذیرفت.علاوه بر آن، طایفه دربر گیرنده افرادى از طایفههاى خویشاوند نزدیک به خود بود.در طایفه نه تنها به روى افراد تازه وارد، بلکه براى اشخاصى که مىخواستند آن را چنین ترک کنند نیز باز بود.اگر طایفه چنین سهولتى را قائل نبود، به هنگام الحاق و خروج افراد ترک طایفهاى براى پیوستن به طایفه دیگر مشکل جدى ایجاد مىشد.اما به نظر مىرسد در اجتماع آن زمان، ترک طایفه از طرف شخص وابسته به آن براى پیوستن به طایفه دیگر اشتباه نبوده است.این سهولت دخول و خروج، در زمانهاى بعد این امکان را براى بسیارى از مبارزان عرب فراهم کرد که به صورت فردى یا دستههاى کوچک، از سرزمین مادرى خود به سرزمینهاى تازه فتح شده مهاجرت کنند.
پىنوشتها:
. An Aspect of Arab Society in Eaely 7th century.*
1.مجله اوزینت، شماره 12، .1976
2.دائرةالمعارف اسلام، چاپ دوم، ذیل «بدو» .
3.نمونههایى از مردمان وجود دارد که به نام سرزمین خود خوانده مىشدند؛ مانند: مردم راتج، مردم جحش و دیگر موارد.جزئیات این موارد را در مقاله دیگرى توضیح خواهم داد.
4.نویسنده مقاله میان عربى که پس از آزاد شدن از بردگى مولى مىشود و افرادى که آزاد بوده و بدون داشتن پیشینه بردگى مولى شدهاند، تمایز قائل شده است.او گروه دوم را آزاده خویشاوند قبیله مىداند. (مترجم) .
5.رابرتسون اسمیت: خویشاوندى و ازدواج در میان عرب قدیم، 1966، ص 47 و .48
6.مونتگمرى وات: محمد در مکه؛ لندن؛ 1953؛ همو، محمد در مدینه، لندن؛ .1956
7.قرآن، آیات 92/4؛ 89/5؛ 177/2 (ج رقاب) ؛ 60/9؛ آیات مطابق چاپ قاهره هستند.
8.آیات 36 و 24 و 25 و 3/4؛ 17/16؛ 6/23؛ 58 و 33 و 31/24؛ 28/30؛ 55 و 52 و 50/33؛ 30/ .70
.(294 ـ Reorinted L Arsbie occidentale avant L hegire, Beirut,1927,PP 237) .482 ـ PP,425,(1916)Les ahibis et orgaisaion militare de la mecque au siecle da I hegrie Journala siatique,II ser,8 : 9. Lammen
10.ر.ک: وات: محمد در مکه ص 157ـ 154.علاوه بر منابعى که وات ارجاع مىدهد، ابنسعد نمونههاى دیگرى را معرفى مىکند که به روشنى نشان مىدهند که احابیش مردم حبشى نبودند .ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت، 1378ـ 1377ه، ج 5، ص .58
11.برداشت براساس ترجمه ریچارد بل از قرآن صورت گرفته است.قرآن؛ ادینبورگ؛ 1937ـ .1939
12.ابن هشام کتاب سیرة رسولالله، گوتینکن، 1853، ص 341ـ 344.احتمالا پروفسور ج، شیمادا از دانشگاه گویو در توکیو نخستین کسى است که خاطر نشان کرده است که نسخه دیگرى از متن قانون نامه مدینه در کتاب الاموال ابوعبیده قاسمبن سلام، چاپ قاهره، 1255ه ، ص 202 تا 207 ضبط شده است.اما در متن نسخه دوم تمام عبارات مربوط به جار استثنا شده است.این امر ـ یعنى تفاوت متن از نسخه قبلى ـ براى درک ویژگى قانون نامه مهم است.قانون نامه مدینه در مقاله بعدى به صورت تفصیلى بررسى خواهد شد.ترجمهها بر اساس متن کتاب محمد در مدینه، ص 225ـ 221، تألیف وات صورت گرفته است.
13.رک: پیشین، ص 344.در اینجا وات فهرستى از بردگان و بندههاى آزاد شده ارائه مىدهد که به مهاجران پیوسته و در نبرد بدر شرکت کردند.در آن فهرست موارد 5 و 9 از فهرست مقاله حاضر موجود نیست.
14.ابنسعد؛ ج 3؛ ص 48؛ و نیز ر.ک: طبرى: تاریخ الرسل و الملوک؛ 15 جلد، لیدن؛ 1847ـ 1901 بخش نخست ص 1780 و 1787؛ ابنهشام، ص .486
15.ابنسعد؛ ص 493؛ ابن هشام، ص .486
16.ابنسعد؛ ج 3، ص 85ـ .88
17.پیشین، ج 3، ص .115
18.پیشین، ج 3، ص .100
19.پیشین، ج 3، ص 230 و .231
20.پیشین، ج 3، ص 232ـ 239 و ج 7، ص 385ـ .386
21.پیشین، ج 3، ص 391 و .392
22.پیشین، ج 3، ص .407
23.پیشین، ج 3، ص .407
24.ابن هشام، ص 458ـ .459
25.ابن سعد اشاره مىکند که حکیم بن حزام، زید را به مبلغ چهارصد درهم براى عمه خود خرید.الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418، ج 3، ص .30
26.ابن سعد، ج 3، ص 40ـ 47؛ ابن هشام، ص .485
27.واقدى اشاره مىکند: در حفر خندق مردم درباره سلمان بگو مگو داشتند.مهاجران و انصار هر کدام او را از خود مىدانستند و این امر به دلیل نیرومندى و آگاهى سلمان در حفر خندق بود.پیامبر (ص) فرمود: سلمان از ما اهل بیت است.ر.ک: واقدى: 2/446، مترجم و ابن سعد، ج 6، ص 16 و ج 7، ص 318 و 319؛ ابنهشام، 136ـ .143
28.ابن سعد، ج 3، ص 226ـ 230؛ ابن هشام، .488
29.ابن سعد، ج 3، ص 226ـ 230؛ ابن هشام، 489ـ .488
30.جلد سوم طبقات تماما به انصار و مهاجرانى اختصاص یافته است که در جنگ بدر شرکت داشتند .ابن هشام نیز در صفحات 485ـ 507 تألیف خود فهرستى از آنان را ارائه داده است.میان راویات این دو، در نام و تعداد شرکت کنندگان اندکى اختلاف وجود دارد.نفرات این مقاله بر اساس کتاب ابن سعد مىباشد و تعداد قریشیان مخالف از کتاب ابنهشام آورده شده است.
31.ابنسعد، ج 3، ص 408ـ .409
32.پیشین، ج 3، ص .522
33.پیشین، ج 3، ص 90؛ ر.ک: ابن هشام 423ـ 427؛ واقدى، کتاب المغازى، 3 جلد، لندن، 1966، ص 13ـ .19
34.ابن سعد، ج 3، ص 92؛ ر.ک: ابن هشام، 975؛ واقدى: 550ـ .551
35.ابن سعد، ج 3، ص 94؛ ر.ک: واقدى: .753
36.ابن سعد، ج 3، ص 444ـ 443؛ ر.ک: ابن هشام، ص 975؛ واقدى، ص 534ـ .535
37.ابن هشام، ص 438؛ ر.ک: ابن سعد، ج 2، ص .14
38.ابن هشام، ص 880ـ 881؛ طبرى، قسمت اول، 1679ـ 1680.واقدى و ابن سعد افراد دیگرى را به عنوان حلیف بنى زهره معرفى مىکنند.
39.ابن سعد، ج 3، ص 48 و .1612
40.ر.ک: م.ج.کستر: مکه و تمیم ـ نمودهاى روابط آنها، مجله اقتصادى و تاریخى اورینت : شماره 8، سال 1965؛ ص 144ـ .145
41.ابن سعد، ج 3، ص 150ـ .158
42.پیشین، ج 3، ص 161ـ .163
43.پیشین، ج 3، ص 167ـ .168
44.پیشین، ج 3 ص 246ـ .264
45.پیشین: 5/ .251
46.پیشین، ج 5، ص .79
47.ابن هشام، ص .640
48.ابن سعد، ج 5، ص .58
49.پیشین، ج 5، ص .566
50.پیشین: ج 1 ، ص 226 و 285؛ ج 2، ص 10؛ ابنهشام، ص 421 و ص 906؛ طبرى بخش نخست: ص 1597 و 2971ـ 2973؛ یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص بیروت، 1970، ج 2، ص .68
51.طبرى، بخش اول، ص .1993
52.ابن سعد، ج 2، ص 86؛ ر.ک: واقدى، ص 551ـ .552
53.ابن سعد، ج 2، ص 86: واقدى، ص .552
54.ر.ک: وات، محمد در مدینه، ص 91ـ 0.95
منابع
ـ مجله اورینت، شماره 12، .1976
ـ دائرةالمعارف اسلام، چاپ دوم، ذیل «بدو» .
ـ رابرتسون اسمیت: خویشاوندى و ازدواج در میان عرب قدیم، .1966
ـ مونتگمرى وات: محمد در مکه؛ لندن؛ .1953
ـ قرآن، آیات 92/4؛ 89/5؛ 177/2 (ج رقاب) ؛ 60/9؛ آیات مطابق چاپ قاهره هستند.
(.Reorinted L Arsbie occidentale avant L hegire, Beirut,1957),(1916)Les ahibis et orgaisaion militare de la mecque au siecle da I hegrie Journal asiatique,ll ser ,8 :Lammens ـ
ـ ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت، 1378ـ 1377ه.
ـ ابنهشام کتاب سیرة رسولالله، گوتینکن، .1853
ـ طبرى: تاریخ الرسل و الملوک؛ 15 جلد، لیدن؛ 1847ـ .1901
ـ یعقوبى، تاریخ، ج 2، بیروت، .
مقدمه
نمودى از جامعه مسلمانان در آغاز سده هفتم میلادى مقدمه این تصور غالب، وجود دارد که در آغاز سده هفتم میلادى در جامعه عرب، گروههاى اجتماعى و سیاسى به شکل بارزى از نسل دودمان پدرى تشکیل شده بودند. «وات» درباره این گروهها چنین مىگوید: «واحدهاى اجتماعى و سیاسى در میان چادرنشینان عرب (بدویان) دامنه و گستردگى متفاوتى دارند.نویسندگان غربى معمولا از آنان با عنوان قبایل یاد مىکنند یا در مورد طایفههاى کوچکتر و بخشهاى فرعى، عبارت «قبایل فرعى» و «طایفهها» را به کار مىبرند، اما این اصطلاحها دقیقا با مفاهیم و اصطلاحات عربى مطابقت ندارد.چندین کلمه عربى براى چنین واحدهاى اجتماعى و سیاسى وجود دارد؛ متداولترین کاربرد آنها که به قبیله یا طایفه اشاره مىکند، صرفا «بنىفلان» است (The sons of so and so)» . (2)
این گزارش کوتاه دقیقترین نوشته درباره موضوع مورد بحث است.در حقیقت، کوششهاى بىثمر زیادى براى یافتن واژههاى عربى مطابق با «قبایل» انجام گرفته است.با اینهمه، مورخان عرب که منابع به اصطلاح تاریخى جامعه را به جا گذاشتهاند، درباره تصور کلى از قبیله یا هر واحد اجتماعى و سیاسى دیگر، بسیار کم بحث کرده و صرفا رفتار یک طایفه خاص را با ذکر نام آن طایفه و با اندکى استثنا، اغلب با عنوان بنىفلان توصیف کردهاند. (3) شایان ذکر است که این کاربرد نه تنها نزد بدویان بلکه نزد اعراب مقیم مانند شهرنشینان مکه و مدینه نیز معتبر بوده است.
همان طور که اصطلاح بنىفلان نشان مىدهد، این طایفهها عموما از راه خویشاوندى در دودمان پدرى به وجود آمدند. «وات» گزارش یاد شده را به این صورت ادامه مىدهد: «با در نظر گرفتن پیشرفتهاى اخیر در انسانشناسى اجتماعى هنوز ساختار قبایل پیش از اسلام به طور شایستهاى مطالعه نشده است.پیش از اسلام، مطابق عرف عرب، قبایل از راه خویشاوندى در دودمان پدرى تشکیل شده بودند، هر چند موارد استثنایى خاص نیز وجود دارد.شخصى که با یک طایفه ارتباط خونى (نه صحیح و نه صمیم) نداشته مىتوانست از برخى امتیازات عضویت و در رأس همه آنها، از حمایت طایفه بهرهمند شود.او مىتوانست به عنوان متحد (حلیف)، یا همسایه حمایت شده (جار) و با بنده (مولى) طایفه عمل کند» .
هدف این مقاله بررسى اصول اجتماعى استثناهاى فوق به ویژه حلیف و مولى است.احتمالا «وات» نخستین نویسندهاى است که به وضوح حلیف را از مولى متمایز کرده است. «اسمیت» محقق آغاز سده اخیر درباره مولى (ج موالى) چنین مىگوید:
«یک طایفه عرب ممکن است در آن واحد شامل اعضاى خالص قبیله (صرحا، مفرد آن صریح) و تعداد معینى از بندگان و موالى نیز باشد.موالى به نوبه خود به دو دسته تقسیم مىشدند: مردان آزاد شده عرب و اعراب آزاد خویشاوند (4) که تحت حمایت قبیله یا رئیس آن و یا برخى از افراد متنفذ زندگى مىکردند.» (5) او هر دو (گروه) بندههاى آزاد شده و دیگر آزادگان خویشاوند را تحت اصطلاح موالى به حساب آورده است که همه مورخان مسلمان بدون بررسى بیشتر کلمه، آن را به کار برده بودند .حتى پس از نگارش دو جلد کتاب زندگى نامه پیامبر (ص) توسط «وات» که او در آن، میان آزاده و مولى (6) تفاوت گذاشته است، باز کاربرد غلط رواج داشته است.از منابع معتبر چنین برمىآید که معناى مولى فقط بنده آزاد شده است، نه دیگر آزادگان خویشاوند.با این حال، «وات» در چند مورد، زمینههایى از تمایز مولى و حلیف را ارائه داده است.این نوشته در صدد است فقط با ارائه زمینههایى، جنبه خاصى از مؤسسات اجتماعى جامعه عرب آن زمان را روشن کند.
پیش از بررسى مفصل مولى و حلیف بهتر است افرادى که ارتباطى با این گروههاى خویشاوند (قبایل) ندارند، مورد توجه قرار گیرند.بردگان گروهى از این افراد هستند.در قرآن اصطلاحات عربى متعددى مطابق با واژه انگلیسى بردگان (slaves) یافت مىشود، از جمله: عبد (ج عباد، ذیل أمه)، رقبه (ج رقاب)، ماملکت ایمانکم، فتة (ج فتیات) و عبد مملوک.هر چند کلمه عبد به عنوان اصطلاحى عام براى برده به کار مىرود، اما رقبة صرفا به بردگانى اطلاق مىشود که قریب به آزادى هستند (7) و اصطلاح ماملکت ایمانکم (کسى که او را با دست راست نگه داشتهاید) فقط براى اشاره به عضوى از یک خانواده به کار برده مىشود (8) (به ویژه متعهها) .با این حال، این تفاوت در کاربرد مفاهیم، بر وجود طبقات متعددى از بردگان در جامعه عرب آن زمان دلالت ندارد.این امکان نیز وجود دارد که یک برده به سبب موقعیتهاى متفاوت، با اصطلاحات متفاوت نامیده شده باشد.
لامنس (Lammens) در اثر حجیم (9) خود اصرار دارد که بردگان «احابیش» دستهاى از قواى نظامى مکه را تشکیل مىدادند.اگر گفته او درست باشد، طبقه بردگان نقش مهمى را در جامعه عرب بازى کردهاند.در حقیقت، آنها دستهاى موسوم به احابیش (اهالى حبشه در مفهوم عام) در ارتش مکه بودند که با قواى اسلام جنگیدند.اما واضح است که این اصطلاح مربوط به نام خاستگاه عرب است که در آنجا قبایل متعدد با هم زندگى مىکردند و نباید با اهالى حبشه یکى پنداشته شود. (10) علاوه بر این، هیچ مدرکى براى اثبات نقش مهم بردگان در جامعه عرب وجود ندارد، زیرا هیچ ارتش متشکل از بردگان وجود نداشت؛ کشت و زرعى نیز به دست کارگران برده صورت نمىگرفت و هیچ کارخانهاى به وسیله زحمتکشان اسیر کار نمىکرد.بنابراین، همان طور که مردم با گروههاى آن زمان ارتباط نداشتند، بردگان نیز اهمیت چندانى نداشتند.
جار (که به معناى همسایه حمایت شده ترجمه شده است) نیز در برگیرنده مردمانى بود که به طایفهاى وابسته نبودند. «هرگاه یکى از مشرکان به تو پناهنده شد، پناهش بده (استجارک، فاجره) تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مأمنش برسان» (توبه/6) .
به نظر مىرسد که این آیه قرآن (11) مفهوم محدودترى از اصطلاح را نشان مىدهد.علاوه بر این، بندهاى پشت سرهم قانوننامه مدینه درباره مفهوم جار توضیحات بیشترى را ارائه مىدهند: «جار مىتواند مانند خود حامى باشد، به شرطى که زیانى نداشته باشد و عمل خائنانهاى مرتکب نشود» ؛ «هیچ زنى نمىتواند بدون اجازه خاندانش جار بدهد» (تجار) ؛ «به قریش و کسى که آنان را یارى کند جار داده نمىشود» (لاتجار) و سرانجام، قانوننامه با عبارت «خداوند حامى (جار) کسى است که با شرف و نیکوکار بوده و تقوى داشته باشد و محمد (ص) پیامبر خداست» به پایان مىرسد. (12) از متن عبارتها چنین برمىآید که (جار) فرد حمایت شدهاى بود که مىتوانست از امتیازاتى مشابه امتیازات حامى خود بهرهمند شود.
هرچند ابنسعد و دیگر نویسندگان عرب، زندگىنامه بسیارى از صحابه پیامبر (ص) را تألیف کردهاند که مراتب اجتماعى آنان بسیار متفاوت بود و از متنفذترین مردمان تا بردگان را در برگرفته و شامل موالى و حلفا نیز مىشد، اما درباره جار شرح اندکى آمده است.این حقیقت حدس زده مىشود که جار نه تنها عضو ثابت نبود، بلکه صرفا مهمان موقت طایفه به حساب مىآمد .بنابراین، توجه بیشتر به جار غیر ضرورى به نظر مىرسد.
مولى (جمع موالى)
گزارشهاى کوتاه ذیل درباره موالى مهاجر از مکه به مدینه است که در جنگ بدر شرکت داشتند : (13)
1ـ انس، مولاى پیامبر (ص) که در «السرعه» برده به دنیا آمد.پدرش ایرانى و مادرش حبشى بود. (14)
2ـ ابوکبشه، مولاى پیامبر (ص) که به حالت بردگى در میان «دوس» ، شاخهاى از قبیله سلیم، به دنیا آمد. (15)
3ـ سالم، مولاى ابوحذیفه، مطابق روایت دیگرى او مولاى زنى به نام «ثوبیته» از طایفه بنىعبیده انصار بود که توسط آن زن آزاد شد. (16)
4ـ سعد، مولاى «حاطببن ابىبلتعه» از قبیله بنىاسد.یکى از اعضاى قبیله کلب بود و پس از اسارت، برده شد و او را براى حاطب آوردند. (17)
5ـ جناب خباببن غزوان، مولاى عتبه. (18)
6ـ عامربن فهیره، مولاى ابوبکر که یکى از بردگان «طفیلبن حارث» بوده است.او همچنین فرزند همسر دوم ابوبکر از ازدواج پیشین او بود.پس از مسلمان شدن عامر، ابوبکر او را خرید و آزاد نمود. (19)
7ـ بلالبن رباح، مولاى ابوبکر؛ او نیز به حالت بردگى در «السرعه» به دنیا آمد.ابوبکر او را خرید و آزاد کرد. (20)
8ـ مهجعبن صالح، مولاى عمربن خطاب؛ در یمن به دنیا آمد، پس از اسارت به بندگى رفت و عمر او را آزاد کرد. (21)
9ـ عمیربن عوف، مولاى سهیلبن عمرو؛ به حالت بردگى در مکه به دنیا آمد. (22) در میان مردمان مکه مولاى دیگرى نیز وجود داشت که شرح حال او باقى مانده است.
10ـ ابو رافع؛ یکى از بردگان عباسبن عبدالمطلب بود که به پیامبر (ص) بخشیده شد و پیامبر (ص) او را آزاد کرد. (23) در میان این ده تن مولى هیچ عرب آزادهاى نیست، اما همه آنان به جز خباب ـ (مورد پنجم) که شرح حال او نسبتا مبهم است ـ مدتى برده بوده و سپس آزاد شدهاند.به نظر مىرسد که این حقیقت، به طور ضمنى بر تفاوت وضعیت اجتماعى موالى با آزادهها دلالت دارد. «قانون نامه مدینه» نیز تأکید مىکند که: «مؤمن نمىتوانست مولاى مؤمن دیگرى را بدون رضایت او به عنوان حلیف بگیرد» .این شرط به روشنى ارتباط قوى موالى با صاحبانشان را نشان مىدهد .پیامبر (ص) در بازگشت از بدر، «ابوهند» را که یک مبارز شجاع و در آن زمان از انصار بود، مورد تکریم قرار داد و خطاب به قوم خود گفت: «همانا ابوهند باید عضوى از انصار بشود و آنها باید او را داماد یکى از خودشان بکنند.» (24) این سخن پیامبر (ص) به طور ضمنى تأکید مىکند که ابوهند به عنوان یک مولا هنوز عضویت کامل اجتماعى را کسب نکرده بود.
شایان ذکر است که در میان پیروان پیامبر (ص) کسانى بودند که از بردگى آزاد شده بودند، اما هرگز مولى نامیده نشدند؛ از جمله:
1ـ زیدبن حارثه؛ در نوجوانى اسیر شد و در بازار عکاظ فروخته شد.یکى از عمههاى خدیجه او را خرید (25) و خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر (ص) زید را به پیامبر بخشید، پیامبر نیز او را آزاد کرده و به فرزندى خود پذیرفت. (26)
2ـ سلمان؛ ایرانى الاصل، برده فردى از بنىقریظه (قبیلهاى یهودى در مدینه) بود.او آزادى خود را پس از یک مزایده به دست آورد که پیامبر (ص) او را خرید و سپس آزاد کرد، به این ترتیب سلمان یکى از بنىهاشم شد. (27)
3ـ خباب بن ارت؛ اسیر بود، مادر سباع حلیف بنى زهره او را خرید و اندکى بعد به عضویت خاندان سباع درآمد. (28)
4ـ صهیب بن سنان؛ پدر او عامل امپراطورى ایران در ابله بود و صهیب در کودکى در قلمرو روم اسیر شد و سپس عبداللهبن جدعان او را در مکه خرید.او پس از آزادى با عبدالله زندگى مىکرد. (29) ویژگى مشترک این چهار بنده آزاد شده این بود که هر یک از آنان به عنوان عضوى از خاندان شخص آزاد کننده خود پذیرفته شده بودند؛ زید به فرزندى پیامبر (ص) پذیرفته شد؛ سلمان به بنىهاشم تعلق یافت (هو الى بنوهاشم) ؛ در اینجا منظور از بنىهاشم، خاندان پیامبر (ص) است؛ خاندان سباع، خباب را پذیرفت (انضم الى آل سباع)، و صهیب نزد عبدالله ماند (اقام معه) .در حقیقت، این چهار نفر اعضاى برجسته جامعه صدر اسلام بودند.بندههاى آزاد شده که استعدادهایى برجسته داشته و خاندانهاى مهم آنان را پذیرفته بودند، هرگز مولى نامیده نشدند.این حقیقت بر عکس حدسهایى است که موالى را متعلق به یک طبقه پست مىداند .
نمودار زیر گروهى از موالى و حلفا را نشان مىدهد که در جنگ بدر شرکت داشتند. (30)
.........................../ تعداد کل / حلفا/ موالى
شرکت کنندگان مهاجر از مکه به مدینه / 88 / 32 / 9
شرکت کنندگان انصار (مردم بومى مدینه) / 217 / 41 / 6
قریشیان مخالف که در میدان کشته یا اسیر شدند / 133 / 38 / 8
در جامعه عرب آن زمان به جز بردگان، هیچ طبقه یا فرد بالغى ملزم نبود جنگجو شود.درحالىکه مهاجرانى که در مکه به اسلام گرویده و به مدینه هجرت کرده بودند، موردى منحصر به فرد بودند، انصار و قریشیان مخالف، از بومیان مکه و مدینه بودند.بنابراین، مورد انصار و قریش، مىتواند نشانگر تناسب حلفا و موالى نسبت به تعداد کل جمعیت حاضر در جنگ و نیز بازتاب شرایط اجتماعى مکه و مدینه باشد.با توجه به این تناسبها به آسانى مىتوان احتمال داد که موالى نقش مهمى در جوامع مکه و مدینه نداشتند.از اینرو مىتوان نتیجه گرفت که موالى کسانى بودند که از بندگى آزاد شده و پیوند نزدیکى با صاحبان خود داشتند و تعداد آنان نسبت به کل جمعیت اندک بود و شاید نقش چندان مهمى در اوضاع سیاسى و اجتماعى نداشتند .
حلیف (جمع: حلفا)
نمودار ارائه شده فوق نشان مىدهد که برعکس موالى، تعداد حلفا نسبت به کل جمعیت مکه و مدینه تا حدودى زیاد بود.بنابراین، باید بررسى شود که حلفا چه کسانى بودند.البته این مسأله هنوز در مطالعات اسلامى جدید بررسى نشده است.
سعدبن حوله یمنى ـ حلیف یکى از مهاجران ـ (31) و بحیلبن بجیل از قبیله بلى ـ حلیف یکى از انصار ـ (32) در میان شرکت کنندگان جنگ بدر حضور داشتند.ابنسعد در شرح حال آنها اسنادى ارائه مىدهد که آنان را از موالى معرفى مىکند، نه از حلفا.این تناقض میان حلیف و مولى و نیز اشاره پیش از این به عبارت «قانوننامه مدینه» (که مؤمنى نمىتواند مولاى مؤمن دیگرى را بدون رضایت او به عنوان حلیف بگیرد) تأکید مىکند که بین مفهوم حلیف با مفهوم مولى تفاوت وجود دارد.
ابن سعد و دیگر نویسندگان عرب بسیار علاقهمند بودند تا نسب حلفا را همانند مردم عادى ذکر کنند، درحالىکه به نسب مولى توجه چندانى نداشتند.این حقیقت بار دیگر نشان مىدهد که پایگاه اجتماعى حلیف با مولى تفاوت داشت.
پیامبر (ص) چندین حلیف را براى فرماندهى نظامى برگزید؛ از جمله: عبداللهبن جحش که در ماه هفتم سال دوم هجرت به فرماندهى گروهى ده نفره از مسلمانان براى حمله به کاروان تجارتى قریش اعزام شد؛ (33) عکاشةبن محصن که در ماه چهارم سال ششم هجرت دسته چهل نفرى مسلمان را فرماندهى کرد؛ (34) شجعبن وهب که در ماه سوم سال هشتم هجرت فرمانده گروه بیست و چهار نفرى از مؤمنان بود؛ (35) محمدبن مسلمه که دو بار فرمانده گروه کوچکى از مؤمنان بود؛ یک بار در ماه اول سال ششم و بار دیگر در ماه چهارم همان سال. (36) وجود فرصتى براى برگزیده شدن به فرماندهى نظامى تنها مختص به جامعه اسلامى نبود، بلکه در میان جامعه غیرمسلمان مکه، دستکم یک نمونه آن وجود داشت که ابنهشام ضمن واقعه ذیل به آن اشاره مىکند: «درست پیش از آغاز جنگ بدر، اخنسبن شریق، حلیف بنىزهره از قریش، به مردم اصرار کرد که باید از جنگ با پیامبر (ص) دست بردارند و به مکه بازگردند.آنان نیز توصیه او را به منزله عرف خود پذیرفتند» . (37) علاوه بر این واقعه، نمونه دیگرى نیز وجود دارد: «پس از فتح مکه به دست پیامبر (ص) که پیروزى بزرگ حنین را به دنبال داشت، پیامبر (ص) غنایم زیادى را میان پیروان خود تقسیم کرد.او سهمى ویژه به تازه مسلمانانى داد که مقامات نظامى و سیاسى داشتند؛ از جمله آنان فردى به نام «علاءبن جاریه ثقفى» حلیف بنىزهره بود» . (38) این حقیقت که حلفا فرصت انتخاب شدن به رهبرى نظامى را داشتند، به وضوح نشان مىدهد که آنها از طبقه پستى نبودند.
شایان ذکر است که در نبرد بدر دو نفر از حلفاى مهاجران، یعنى «مرثدبن ابىمرثد» و «مقدادبن عمرو» ، با اسبهاى خود شرکت داشتند.در عربستان آن زمان اسب بسیار گرانبها و با ارزش بود (39) و سپاه مسلمانان که حتى شتر نیز به اندازه کافى نداشت، تنها دو اسب در اختیار داشت.این مورد مىتواند نشان آن باشد که این دو حلیف از بیشتر پیروان پیامبر (ص) ثروتمندتر بودند .افراد طایفه «بنى اسید» ـ از قبیله تمیم ـ که به عنوان حلیف در مکه زندگى مىکردند، در منطقهاى نزدیک کعبه خانه داشتند.همچنین، تپهاى در حومه شهر مکه در اختیار آنان بود. (40) احتمالا آنان به طبقهاى نسبتا برتر از جامعه مکه تعلق داشتند.نمونههاى ذکر شده این نظریه را تأیید مىکند که برخى از حلفا مىتوانستند به رهبرى طایفهها و سطوح بالاتر اجتماعى برسند.
گزارشهاى متعددى از افراد وجود دارد که جریان حلیف شدن را نشان مىدهد:
1ـ مسعود پدر عبدالله، حلیف بنىزهره از قبیله هذیل بود و با عبدبنحارث از بنىزهره همپیمان شد.همسر مسعود زنى از بنىزهره بود. (41)
2ـ مقدادبن عمرو، از قبیله قضاعه، با «اسود بنعبد یغوث» از بنى زهره همپیمان شد.اسود مقداد را به فرزندى پذیرفت. (42)
3ـ عبد عمرو، پدر «عمیل ذوالیدین» ، حلیف بنىزهره بود که به مکه رفت و میان او و عبدبن حارثبن زهره پیمانى برقرار شد.عبد دختر خود (نئن) را به ازدواج عمرو در آورد و از او عمیل به دنیا آمد. (43)
4ـ یاسر، پدر عمار که حلیفى از قبیله مذحج بود و همراه دو برادر خود در جستوجوى یکى دیگر از برادرانشان به مکه آمد.یاسر پس از بازگشت دو برادرش، به زندگى در مکه ادامه داد و با «ابوحذیفهبن مغیره» از بنى مخزوم همپیمان شد.ابوحذیفه، سمیه را که کنیز بود به همسرى او در آورد و سمیه از یاسر، عمار را به دنیا آورد.ابوحذیفه نیز عمار را آزاد کرد. (44)
5ـ حارثبن سخبره از قبیله ازد که به همراه همسرش از سراعه به مکه آمده بود، با ابوبکر همپیمان شد.پس از مرگ حارث، همسرش ام رمان با ابوبکر ازدواج کرد و عایشه و عبدالرحمان را از او به دنیا آورد. (45)
6ـ ابومالک پدر ثعلبه حلیف بنىقریظه (از قبایل یهودى مدینه) فردى از قبیله کنده بود .او با زنى از بنىقریظه ازدواج کرد و با آنها همپیمان شد. (46)
7ـ حجیلبن ابىاهاب از قبیله تمیم که حلیف «بنى عقبةبن حارث» از بنى نوفل بود.عبداهاب پدر حجیل، برادر مادرى حارث پدر عقبه بود. (47) باید یادآور شد که ابنسعد در همه نمونههاى فوق به جز موارد سه و هفت، تازهواردان به مکه یا مدینه را به عنوان حلیف معرفى مىکند؛ یعنى افرادى که با شهروندان آن نواحى پیمان مىبستند.به عبارت دیگر، او حلفا را به عنوان کسانى توصیف مىکند که به میل خود به طایفههاى غیر خویشاوند پیوسته بودند.بهتر است گفته شود در چنین جوامعى تازه واردانى که جذب زندگى شهرى مکه یا مدینه شده بودند مىخواستند اعضاى همپیمان جوامع باشند.اما واقعه ذیل نشان مىدهد که مورد دیگرى نیز مىتواند وجود داشته باشد:
8ـ وقتى ابوقریض، یکى از افراد صاحب نفوذ قبیله کنانه، به مکه رفت، مردم مکه از او خواستند که در آنجا بماند و با زنى مکى ازدواج کند.ابوقریض تصمیم گرفتن در این باره را سه روز به تعویق انداخت و به دنبال آن مصمم شد با نخستین فرد قریشى که به طور اتفاقى با او روبهرو مىشود، پیمان ببندد. «عبد عوفبنعبد» نخستین مردى بود که او دید و اتحادى بین آن دو برقرار شد. (48) همه موارد ذکر شده دلالت مىکند که همپیمانىها (حلیف شدن) براساس شرایط مساوى صورت مىگرفت.
در بررسى پایگاه اجتماعى حلفا، عبد عمرو (مورد شماره 3) بسیار جالب توجه است.او با یکى از دختران عبد ازدواج کرد و شریک هم پیمانش گردید.این بدان معنا است که عبدعمرو به عنوان یک حلیف عضو طایفه خویشاوندى همسر خود شد و پسرش عمیل ذوالیدین به عنوان حلیف عضو طایفه خویشاوندى پدر نشد، بلکه به طایفه مادر پیوست.
مورد شماره 6 بر وضعیت مشابه دلالت دارد.در مورد شماره 4، ابوحذیفه صاحب کنیز بود که عمار را آزاد کرد، نه پدر عمار.بنابراین، مىتوان تصور کرد که این ارتباط میان یاسر و کنیز موقتى بوده و پیش از تولد عمار، پدرش طایفه را ترک کرده بود.در هر صورت، عمار به عنوان یک حلیف از جانب مادر عضو طایفه شد.از طریق مورد شماره 1 فرض مشابهى پنداشته مىشود.احتمالا مسعود با زنى ازدواج کرد که با مردان خویشاوند مادرش زندگى مىکرد و ممکن است پسرش عبدالله به چنین طایفهاى پیوسته باشد.به علاوه، در مورد شماره 7 مىتوان احتمال داد که «ابو اهاب» با خویشاوندان مادر و ناپدرى خود زندگى کرده باشد.
به طور یقین حلیفان طایفه، ارتباطى با دودمان پدرى نداشتند، بلکه از طریق ازدواج یا دودمان مادرى به این طایفه مرتبط بودند.در جامعه عرب آن زمان نه تنها زنان، بلکه در بسیارى از موارد مردان، خاندان خود را از طریق ازدواج تغییر مىدادند.کسانى که به طایفههاى زنان خود مىپیوستند باید به عنوان حلیف پذیرفته مىشدند.در این موارد، احتمالا فرزندان آنان در میان گروه خویشاوندان مادرى بزرگ مىشدند.با اینهمه، نسبشناسان و مورخان عرب صرفا تمایل به ذکر نسب دودمان پدرى داشتند و در روایات مربوط به کسانى که در میان طایفه مادرى بزرگ شدهاند، هیچ ذکرى از ماهیت ارتباط آنها با این گروهها به میان نیاوردهاند .در چنین مواردى، روایات مىگویند که آنان حلفاى این طایفهها بودند و به سهولت مىتوان حدس زد که بسیارى از این به اصطلاح حلفا کسانى بودند که ارتباط نزدیکى با طایفه داشتند و از طریق ازدواج یا دودمان مادرى به آن پیوسته بودند.
تمام نمونههاى حلفاى مورد ذکر، تنها به موارد مکى و مدنى اشاره مىکند.آیا وجود حلفا یکى از ویژگىهاى جوامع شهرى مانند مکه و مدینه بود یا نه؟ اگر واژه حلفا صرفا شامل کسانى مىشد که جذب زندگى شهرى شده بودند، پس آنها باید فقط در جوامع شهرى وجود داشته باشند.هر چند این حقیقت که بسیارى از حلفا از طریق ازدواج یا دودمان مادرى با اعضاى طایفه مرتبط بودند، بیان کننده این مطلب است که حلفا را در جوامع بدوى نیز مىتوان یافت .در حقیقت، در روایتى به مردى مثال زده شده است که در بحرین زندگى مىکرد و احتمالا از طریق دودمان مادرى حلیف شده بود.روایت مىگوید که: «مطر» برادر مادرى «عقبةبن جروه» ، حلیف طایفه عقبه بود. (49) علاوه بر آن، روایت ذیل نمونهاى از حلفاى بدوى را نشان مىدهد. «بنوبلمصطلق» از قبیله مدلج حلیف قبیلة خزاعه بودند.بنىمصطلق در کنار چشمه «مریسیع» که از آن قبیله خزاعه بود سکونت داشتند.در جامعه بدوى عربستان آن زمان هر گروه سیاسى و اجتماعى با گروههاى دیگر بر سر استفاده مشترک از چشمهها و چراگاهها درگیرى داشت.این برخوردها از یک سو مىتوانست سبب جنگهاى قبیلهاى بسیارى شود که به وسیله اشعار جاهلى معروف شدهاند، اما از سوى دیگر روابط دوستانه میان این گروهها پیوسته عامل ایجاد حلیف مىشد.علاوه بر نمونههاى بالا، در گزارشهاى متعدد از توصیف کارهاى گوناگون قبایل بدوى، واژه حلفا نیز ذکر شده است. (50) در جنگهاى رده، معاویه حلیف قبیله «عاملبن صعصعه» ، گروهى از افراد بنىعقیل از همان قبیله را فرماندهى کرد. (51) این حقیقت نشان مىدهد که حلفاى جوامع غیرشهرى فرصت کسب فرماندهى نظامى را داشتند.به عبارت دیگر، موقعیت حلفاى جوامع بدوى نیز همسان حلفاى جوامع شهرى بود و هیچ دلیلى براى این تصور که تناسب تعداد حلفا در جوامع بدوى کمتر از جوامع شهرى باشد، وجود ندارد.
نتیجه
واحد اصلى زندگى اجتماعى ـ سیاسى در میان اعراب بدوى و همچنین اعراب حضرى ممکن است از نظر اندازه کوچک باشد ـ اگر چه من امیدوارم در مقاله بعدى به تفصیل به بررسى این مسأله بپردازم ـ اما طرح چند نمونه در اینجا مطلوب و ضرورى به نظر مىرسد:
«در چهارمین ماه سال ششم هجرت، پیامبر (ص) به محمدبن مسلمه دستور داد فرماندهى یک گروه شانزده نفرى از مؤمنان را در حمله به طایفه بنىعامر از قبیله ثعلبه در منطقه ذوقصه ـ چهارده مایلى مدینه ـ به عهده بگیرد.اما این گروه جنگ را از دست دادند.با وجود اینکه ابوعبیده جراح در کمک رساندن به آنها سرعت عمل به خرج داد، اما هنگامى که او به منطقه «ذوقصه» رسید، دشمن رفته بود و احشام و دیگر اموالشان جامانده بود» . (52) روایت ذیل نحوه این امدادرسانىها را ذکر مىکند:
«سرزمین قبایل «ثعلبه» ، «محارب» و «انمال» از بى آبى رنج مىبرد، از اینرو آنان به نزدیکى مدینه مهاجرت کردند و در ذوقصه منتظر فرصت شدند تا به چراگاههاى مدینه هجوم برند.ابوعبیده جراح دسته چهل نفرى از مسلمانان را براى حمله به آنان فرماندهى کرد، اما دشمن رفته بود و مسلمانان احشام و اموال آنها را تصاحب کردند» . (53) گزارش بعدى مىگوید: «این گروه که به علت خشکسالى مجبور به مهاجرت از سرزمین خود شدند، سه قبیله بودند و از منابع دیگر به روشنى برمىآید که هر یک از آنها مىتوانست به تنهایى یک قبیله مستقل به شمار رود» . (54) یا با این وجود، تعداد آنان به قدرى اندک بود که مورد حمله یک گروه کوچک شانزده یا چهل نفرى قرار گرفت.این گروه ممکن است بخش کوچکى از این سه قبیله باشد.همان طور که روایت قبلى اشاره مىکند، آنان بنى عامر از قبیله بنىثعلبه بودند.مىتوان تصور کرد که این طایفه عمدة از مردان قبیله ثعلبه ترکیب یافته باشند، اما اعضاى دیگر دو قبیله، یعنى حلفا، را نیز شامل شود.
در بسیارى از موارد مانند مورد فوق، پیامبر (ص) دستههاى کوچکى را براى حمله به مخالفان خود اعزام مىکرد که گاه محل زندگى دشمن از مدینه بسیار دور بود.این حقیقت بدان معنى است که مخالفان در طوایف نسبتا کوچکى زندگى مىکردند که در شرایط عادى توان نظامى کافى براى جلوگیرى از رفت و آمد گروههاى کوچکى همانند گروههاى ارسالى پیامبر را نداشتند .پیامبر (ص) در فعالیتهاى سیاسى به ندرت با گروههاى نسبتا بزرگ که به آن قبیله مىگفتند، در ارتباط بود.او احکام خود (اسناد سیاسى) را به رهبران طوایف و یا به خود افراد این طایفهها مىداد، اما هرگز آن را به قبایل یا نمایندگان آنها نداد.مأمورانى که توسط وى احضار مىشدند اغلب از طایفههاى کوچک و به ندرت از قبایل بودند.از اینرو به نظر مىرسد که واحد سیاسى ـ اجتماعى اصلى، گروه نسبتا بزرگ موسوم به قبیله نبود، بلکه ترجیحا طایفههاى کوچک بودند.مىتوان گروههاى کوچک را از جهت وسعت مفهوم و نه پیچیدگى آن، به طایفه در مقابل قبیله ترجمه کرد.
گاه میان حلفایى که وجود آنها در این پایگاه اجتماعى ثبت شده است، و اشخاصى از طوایف، اتحاد برقرار مىشد.با این حال، روایات مربوط به حلفا اغلب مبهم است و هر یک از آنها فقط حلفاى طایفهها یا خاندانى خاص را شرح مىدهند.مىتوان احتمال داد که اغلب این حلفا یا اجدادشان با عضوى از طایفه، همپیمان شده باشند که براى زندگى روزانه خود به طایفه پیوستهاند.شاید عجیب به نظر برسد که ذکر حلفاى طایفههاى دیگر یک قبیله به ندرت در منابع تاریخى آمده است.آیا هیچ شخصى با طایفه دیگرى از یک قبیله ارتباط بر قرار نکرده است؟ در جامعه عربستان آن زمان هیچ کنترلى بر ازدواج دو نفر از یک قبیله وجود نداشت .بنابراین، طایفه باید شامل اشخاص زیادى مىشد که از طوایف دیگر همان قبیله نشأت گرفتهاند و با زنان آن طایفه ازدواج کردهاند.این بدان معنى است که در طایفه باید مردمان زیادى وجود داشته باشند که پدرانشان عضو طوایف دیگر باشند.منابع فقط به ذکر حلفایى مىپردازند که در عمل به طایفه دیگرى پیوستهاند.اگر آنان به دودمان خویشان پدرى خود تعلق مىداشتند، به سختى پذیرفته مىشدند.در بسیارى از موارد، آنان مانند طایفه پدرى، عضو طایفه مادران و یا همسران خود از همان قبیله بودند.فرد پذیرفته شده مىتوانست نزد طایفه زندگى کند، اما در اینگونه موارد، مورخان عرب ـ که بر شجره نامه اشخاص تأکید بسیار دارند ـ به افرادى که از طوایف مختلف آمده بودند، اهمیتى نمىدادند.بنابراین، واحد اجتماعى و سیاسى به خوبى مىتوانست شامل اشخاص زیادى از طوایف دیگر همان قبیله و نیز حلفاى زیادى از دیگر قبایل باشد.در عین حال، طایفه افراد زیادى از اعقاب خویشان پدرى را نیز شامل مىشد .
در جامعه عرب در آغاز سده هفتم، واحد سیاسى و اجتماعى قابل بحث، گروه نسبتا کوچکى از اعقاب دودمان پدرى بود که بنىفلان نامیده مىشد؛ (پسران فلان و بهمان) .با اینهمه، هر طایفه افراد غیر مرتبط با خود را نیز در برمىگرفت و نیز شامل افراد زیادى مىشد که از طریق دودمان پدرى با آن مرتبط نبودند.طایفه ترجیحا افراد قوى را به عنوان حلیف مىپذیرفت و گاه زنانى از طایفه خود را به ازدواج آنان در مىآورد.همچنین، طایفه فرزندان حلفا را یک بار دیگر به عنوان حلیف مىپذیرفت.علاوه بر آن، طایفه دربر گیرنده افرادى از طایفههاى خویشاوند نزدیک به خود بود.در طایفه نه تنها به روى افراد تازه وارد، بلکه براى اشخاصى که مىخواستند آن را چنین ترک کنند نیز باز بود.اگر طایفه چنین سهولتى را قائل نبود، به هنگام الحاق و خروج افراد ترک طایفهاى براى پیوستن به طایفه دیگر مشکل جدى ایجاد مىشد.اما به نظر مىرسد در اجتماع آن زمان، ترک طایفه از طرف شخص وابسته به آن براى پیوستن به طایفه دیگر اشتباه نبوده است.این سهولت دخول و خروج، در زمانهاى بعد این امکان را براى بسیارى از مبارزان عرب فراهم کرد که به صورت فردى یا دستههاى کوچک، از سرزمین مادرى خود به سرزمینهاى تازه فتح شده مهاجرت کنند.
پىنوشتها:
. An Aspect of Arab Society in Eaely 7th century.*
1.مجله اوزینت، شماره 12، .1976
2.دائرةالمعارف اسلام، چاپ دوم، ذیل «بدو» .
3.نمونههایى از مردمان وجود دارد که به نام سرزمین خود خوانده مىشدند؛ مانند: مردم راتج، مردم جحش و دیگر موارد.جزئیات این موارد را در مقاله دیگرى توضیح خواهم داد.
4.نویسنده مقاله میان عربى که پس از آزاد شدن از بردگى مولى مىشود و افرادى که آزاد بوده و بدون داشتن پیشینه بردگى مولى شدهاند، تمایز قائل شده است.او گروه دوم را آزاده خویشاوند قبیله مىداند. (مترجم) .
5.رابرتسون اسمیت: خویشاوندى و ازدواج در میان عرب قدیم، 1966، ص 47 و .48
6.مونتگمرى وات: محمد در مکه؛ لندن؛ 1953؛ همو، محمد در مدینه، لندن؛ .1956
7.قرآن، آیات 92/4؛ 89/5؛ 177/2 (ج رقاب) ؛ 60/9؛ آیات مطابق چاپ قاهره هستند.
8.آیات 36 و 24 و 25 و 3/4؛ 17/16؛ 6/23؛ 58 و 33 و 31/24؛ 28/30؛ 55 و 52 و 50/33؛ 30/ .70
.(294 ـ Reorinted L Arsbie occidentale avant L hegire, Beirut,1927,PP 237) .482 ـ PP,425,(1916)Les ahibis et orgaisaion militare de la mecque au siecle da I hegrie Journala siatique,II ser,8 : 9. Lammen
10.ر.ک: وات: محمد در مکه ص 157ـ 154.علاوه بر منابعى که وات ارجاع مىدهد، ابنسعد نمونههاى دیگرى را معرفى مىکند که به روشنى نشان مىدهند که احابیش مردم حبشى نبودند .ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت، 1378ـ 1377ه، ج 5، ص .58
11.برداشت براساس ترجمه ریچارد بل از قرآن صورت گرفته است.قرآن؛ ادینبورگ؛ 1937ـ .1939
12.ابن هشام کتاب سیرة رسولالله، گوتینکن، 1853، ص 341ـ 344.احتمالا پروفسور ج، شیمادا از دانشگاه گویو در توکیو نخستین کسى است که خاطر نشان کرده است که نسخه دیگرى از متن قانون نامه مدینه در کتاب الاموال ابوعبیده قاسمبن سلام، چاپ قاهره، 1255ه ، ص 202 تا 207 ضبط شده است.اما در متن نسخه دوم تمام عبارات مربوط به جار استثنا شده است.این امر ـ یعنى تفاوت متن از نسخه قبلى ـ براى درک ویژگى قانون نامه مهم است.قانون نامه مدینه در مقاله بعدى به صورت تفصیلى بررسى خواهد شد.ترجمهها بر اساس متن کتاب محمد در مدینه، ص 225ـ 221، تألیف وات صورت گرفته است.
13.رک: پیشین، ص 344.در اینجا وات فهرستى از بردگان و بندههاى آزاد شده ارائه مىدهد که به مهاجران پیوسته و در نبرد بدر شرکت کردند.در آن فهرست موارد 5 و 9 از فهرست مقاله حاضر موجود نیست.
14.ابنسعد؛ ج 3؛ ص 48؛ و نیز ر.ک: طبرى: تاریخ الرسل و الملوک؛ 15 جلد، لیدن؛ 1847ـ 1901 بخش نخست ص 1780 و 1787؛ ابنهشام، ص .486
15.ابنسعد؛ ص 493؛ ابن هشام، ص .486
16.ابنسعد؛ ج 3، ص 85ـ .88
17.پیشین، ج 3، ص .115
18.پیشین، ج 3، ص .100
19.پیشین، ج 3، ص 230 و .231
20.پیشین، ج 3، ص 232ـ 239 و ج 7، ص 385ـ .386
21.پیشین، ج 3، ص 391 و .392
22.پیشین، ج 3، ص .407
23.پیشین، ج 3، ص .407
24.ابن هشام، ص 458ـ .459
25.ابن سعد اشاره مىکند که حکیم بن حزام، زید را به مبلغ چهارصد درهم براى عمه خود خرید.الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418، ج 3، ص .30
26.ابن سعد، ج 3، ص 40ـ 47؛ ابن هشام، ص .485
27.واقدى اشاره مىکند: در حفر خندق مردم درباره سلمان بگو مگو داشتند.مهاجران و انصار هر کدام او را از خود مىدانستند و این امر به دلیل نیرومندى و آگاهى سلمان در حفر خندق بود.پیامبر (ص) فرمود: سلمان از ما اهل بیت است.ر.ک: واقدى: 2/446، مترجم و ابن سعد، ج 6، ص 16 و ج 7، ص 318 و 319؛ ابنهشام، 136ـ .143
28.ابن سعد، ج 3، ص 226ـ 230؛ ابن هشام، .488
29.ابن سعد، ج 3، ص 226ـ 230؛ ابن هشام، 489ـ .488
30.جلد سوم طبقات تماما به انصار و مهاجرانى اختصاص یافته است که در جنگ بدر شرکت داشتند .ابن هشام نیز در صفحات 485ـ 507 تألیف خود فهرستى از آنان را ارائه داده است.میان راویات این دو، در نام و تعداد شرکت کنندگان اندکى اختلاف وجود دارد.نفرات این مقاله بر اساس کتاب ابن سعد مىباشد و تعداد قریشیان مخالف از کتاب ابنهشام آورده شده است.
31.ابنسعد، ج 3، ص 408ـ .409
32.پیشین، ج 3، ص .522
33.پیشین، ج 3، ص 90؛ ر.ک: ابن هشام 423ـ 427؛ واقدى، کتاب المغازى، 3 جلد، لندن، 1966، ص 13ـ .19
34.ابن سعد، ج 3، ص 92؛ ر.ک: ابن هشام، 975؛ واقدى: 550ـ .551
35.ابن سعد، ج 3، ص 94؛ ر.ک: واقدى: .753
36.ابن سعد، ج 3، ص 444ـ 443؛ ر.ک: ابن هشام، ص 975؛ واقدى، ص 534ـ .535
37.ابن هشام، ص 438؛ ر.ک: ابن سعد، ج 2، ص .14
38.ابن هشام، ص 880ـ 881؛ طبرى، قسمت اول، 1679ـ 1680.واقدى و ابن سعد افراد دیگرى را به عنوان حلیف بنى زهره معرفى مىکنند.
39.ابن سعد، ج 3، ص 48 و .1612
40.ر.ک: م.ج.کستر: مکه و تمیم ـ نمودهاى روابط آنها، مجله اقتصادى و تاریخى اورینت : شماره 8، سال 1965؛ ص 144ـ .145
41.ابن سعد، ج 3، ص 150ـ .158
42.پیشین، ج 3، ص 161ـ .163
43.پیشین، ج 3، ص 167ـ .168
44.پیشین، ج 3 ص 246ـ .264
45.پیشین: 5/ .251
46.پیشین، ج 5، ص .79
47.ابن هشام، ص .640
48.ابن سعد، ج 5، ص .58
49.پیشین، ج 5، ص .566
50.پیشین: ج 1 ، ص 226 و 285؛ ج 2، ص 10؛ ابنهشام، ص 421 و ص 906؛ طبرى بخش نخست: ص 1597 و 2971ـ 2973؛ یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص بیروت، 1970، ج 2، ص .68
51.طبرى، بخش اول، ص .1993
52.ابن سعد، ج 2، ص 86؛ ر.ک: واقدى، ص 551ـ .552
53.ابن سعد، ج 2، ص 86: واقدى، ص .552
54.ر.ک: وات، محمد در مدینه، ص 91ـ 0.95
منابع
ـ مجله اورینت، شماره 12، .1976
ـ دائرةالمعارف اسلام، چاپ دوم، ذیل «بدو» .
ـ رابرتسون اسمیت: خویشاوندى و ازدواج در میان عرب قدیم، .1966
ـ مونتگمرى وات: محمد در مکه؛ لندن؛ .1953
ـ قرآن، آیات 92/4؛ 89/5؛ 177/2 (ج رقاب) ؛ 60/9؛ آیات مطابق چاپ قاهره هستند.
(.Reorinted L Arsbie occidentale avant L hegire, Beirut,1957),(1916)Les ahibis et orgaisaion militare de la mecque au siecle da I hegrie Journal asiatique,ll ser ,8 :Lammens ـ
ـ ابنسعد، الطبقات الکبرى، بیروت، 1378ـ 1377ه.
ـ ابنهشام کتاب سیرة رسولالله، گوتینکن، .1853
ـ طبرى: تاریخ الرسل و الملوک؛ 15 جلد، لیدن؛ 1847ـ .1901
ـ یعقوبى، تاریخ، ج 2، بیروت، .