مرجئه و نو مسلمانان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مرجئه یکى از نخستین جریانهاى فکرى - سیاسى جهان اسلام به شمار مىرود. تا کنون اغلب مطالعات انجام شده درباره این فرقه، معطوف به همسویى آنان با امویان بوده است. مقاله حاضر از منظرى متفاوت به مرجئه و نقش آنان به عنوان یکى از عوامل مؤثر در انتشار اسلام در میان گروهى از اهل ذمه مىپردازد و نشان مىدهد که بعضى از اینان در دفاع از نومسلمانان، حتى رودرروى عمال اموى ایستاده و دستبه شورشهایى نیز زدهاند.
واژههاى کلیدى: ایمان، اسلام، اهل ذمه، جزیه، نشر اسلام.
مقدمه:
مرجئه به عنوان یکى از اولین جریانهاى مذهبى، سیاسى جهان اسلام نقش محسوسى در گسترش دین اسلام و توسعه دامنه آن در مناطق مفتوحه از جمله ایران ایفا کرده و در این مسیر تا آنجا پیش رفتند که بخشى از آنها ناخواسته رودرروى امویان قرار گرفتند. اما تاکنون تحقیقات انجام شده درباره این گرایش بیشتر به جوانب منفى تفکر «مرجئه» در توجیه حکومت اموى از طریق دعوت به سکوت و سازش، تسلیم در برابر وضع موجود، ترویج روحیه مدارا، اباحهگرى و... معطوف بوده و بسیارى از محققان بر همبستگى و همسازى و همسویى میان ایشان و امویان تاکید کردهاند. (1) به نظر مىرسد که عملکرد دوگانه «مرجئه» در تاریخ و به تبع آن، داورى دو سویه راجع به ایشان، به ماهیت دو پهلوى کلمه «ارجاء» و تعریف خاص آنان از ایمان، یعنى دو رکن اصلى تفکر «مرجئه» باز مىگردد. از همین روى، اصطلاح «مرجئه» براى طیفى از جریانهاى گوناگون فکرى و سیاسى و گاه متضاد و حتى در و «شیعه» (3) نیز به کار رفته و این امر محققان را دچار مشکل ساخته است. شاید نقطه اشتراک همه این تفکرات منسوب به مرجئه در تعریف مشترک و البته ظاهرى آنها از ایمان و نیز کاربرد مفهوم «ارجاء» نهفته باشد، اگرچه هر یک از این جریانها مراد خویش را از این دو اصطلاح طلب مىکردهاند.
اعتقاد به ارجاء و پىآمدهاى اجتماعى آن
از یک سوى، معانى مختلف «ارجاء»، از جمله امیدوار ساختن گنهکاران یا به تاخیر انداختن داورى، مىتوانستبه نوعى امیدوار نمودن گناهکاران و تطهیر ظالمان و سکوت جامعه در مقابل ایشان (4) و در نهایت، ترویج اباحه و لاابالىگرى را به همراه آورد، که البته مهمترین پیامد اجتماعى چنین اندیشهاى، خارج ساختن مردم از صحنه و ایجاد انفعال سیاسى و آماده کردن جامعه براى پذیرش هر حکومتى ولو ظالم و ستمگر بود. این دیدگاه که سرنوشت آینده آن جهانى مردمى که ایمان آوردهاند را نمىتوان پیشاپیش معین کرد، منتجبه این نظریه شد که «امویان مسلمان حقیقى و اهل قبله هستند» (5) و لذا «قیام علیه ایشان مشروع نیست». (6) اما از سوى دیگر، استناد به «ارجاء» نتایجى متفاوت با نتایج فوق نیز به دنبال داشت که گاه به رویارویى ایشان و امویان مىانجامید. در برداشت اول، اندیشه و رفتار سیاسى مرجئه درست در نقطه مقابل خوارج قرار داشت که اتفاقا زمینههاى سیاسى، اجتماعى ظهور هر دو نیز تا حد زیادى یکسان و مشترک بود. بحران سیاسى پس از قتل «عثمان» و درگیرىهاى داخلى جامعه مسلمانان، به بنبست رسیدن و یاس آرمانخواهان و ایجاد شبهه پیرامون حق یا باطل بودن یکى از دو جناح «على»(ع) و «عثمان» و... منجر به ظهور این دو تفکر متضاد شد. درحالىکه اندیشه افراطى خوارج در نهایت، حکم تکفیر هر دو جناح را صادر کرد، مرجئه اولیه در یک اقدام انفعالى و به این دلیل که آگاهى از عقیده باطنى اشخاص ممکن نیست، مؤمن و مصیب بودن هر دو را مهر تایید نهاد یا حداقل، قضاوت نهایى در این مورد را به خداوند واگذار کرد. ظاهرا اولین بانیان مرجئه و از جمله «حسنبن محمدبن حنفیه» که اول کسى بود که به «ارجاء» قائل شد، (7) منظورشان از «ارجاء»، همان مفهوم فوقالذکر بود، نه آنکه عمل را از ایمان مؤخر بدانند (8) و با اینکه احتمالا این اقدام مسالمتجویانه مرجئه در جهت احیاى اتحاد از دست رفته امت اسلامى و جلوگیرى از جنگهاى داخلى و خونریزى بیشتر میان مسلمین (9) و نیز جهت وحدت عناصر مؤمن در مقابل بنىامیه آغاز شده بود، نتایجى منفى نیز به بار آورد، تا آنجا که در ادوار بعد با تمسک به همین اندیشه و به دنبال آن، اصالت قائل شدن براى ایمان منهاى عمل، در برخى مواضع نه تنها به نزدیکى و حمایتبرخى از طرفداران مرجئه به بنىامیه منجر مىشد، بلکه مىتوانست ایشان را به بازوهاى ایدئولوژیک امویان مبدل ساخته و رویاروى جریانهاى ضد اموى قرار دهد. شاید علت اینکه در کوفه، کانون ضد اموى، مرجئه بیش از جاهاى دیگر از وفاداران حکومت اموى به حساب مىآمدند، (10) واکنش آنان در مقابل اندیشههاى شیعیان کوفه که نظر مساعدى نسبتبه «عثمان» نداشتند، بود. مرجئه اولیه که با پرهیز از قضاوت در مورد دو جبهه علوى و عثمانى و به تاخیر انداختن حکم درباره «على»(ع) و «عثمان» اعلام موجودیت کرده بودند، به مرور توجیه کلامى مناسبى نیز در تایید سکوت و خاموشى خود به کار بستند که همانا به تعریف خاص ایشان از ایمان، یعنى نقطه ثقل تفکر مرجئى، منتهى شد. درحالىکه خوارج عمل را رکن اصلى ایمان مىدانستند، مرجئه تعریفى بسیار آسانتر ارائه مىدادند که ایمان را از عمل تفکیک نموده و فقط تا حد اقرار زبانى محدود مىساخت. این تعریف خاص از ایمان اختلافات دیگرى از جمله در مورد دارالکفر و دارالایمان، وعد و وعید، امر به معروف و نهى از منکر، امامت، قیام بالسیف و... را نیز به دنبال داشت که در مجموع، «خوارج» و «مرجئه» را به عنوان مظهر و نماینده دو برداشت افراطى و تفریطى از اسلام معرفى مىکرد. به همان اندازه که خوارج روح خشنى از اسلام را تبلیغ مىکردند، مرجئه سخنگوى تفکر مسالمتجو و نرمخوى جریان اسلامى بودند. با اینکه اندیشه مرجئه در جدایى ایمان از عمل مىتوانست پىآمدهاى سیاسى، اجتماعى همچون تطهیر فاسقین، رشد اباحهگرى و در مجموع، تثبیتحکومت امویان را به همراه داشته باشد، چنانکه گذشت، نتیجه متفاوت دیگرى نیز که موضوع بحثحاضر است در برداشت، که گاه ایشان را به تقابل با امویان وامىداشت; چنانکه در یک رساله مربوط به قرن اول هجرى از «سلیمبن ذکوان اباضى»، مرجئه مخالفان سرسخت امویان و دشمن عوامل بیداد وصف شدهاند. (11)
قتل بسیارى از مرجئه اعم از «مرجئه قدریه» و یا حتى «جبریه» توسط حکام اموى (12) و حضور مؤثر برخى از ایشان در قیامهاى ضد اموى همچون قیام «ابناشعث»، (13) «یزیدبن مهلب» (14) «زیدبن على(ع)» (15) و نیز ترتیب دادن شورشى گسترده از نومسلمانان در خراسان به رهبرى «حارثبن سریج» (16) نه تنها اشکالات جدى بر نظریه همدستى همه مرجئه با امویان وارد مىسازد، بلکه سیماى دیگرى از آنها ترسیم مىکند که دقیقا ریشه در همان تعریف ایشان از ایمان دارد. از نظر مرجئه دارالایمان یا دایره شمول اسلام بسیار فراختر از محدوده تنگ دیدگاههاى عرب گرایانه امویان بود که اسلام را عملا منحصر در اعراب مىدیدند و نیز در تقابل با «خارجیان» قرار داشت که دارالایمان را به اردوگاههاى منزوى و دور افتاده خود محدود کرده و «در تصور امتى مرکب از قدیسین بودند». (17)
یکى از مهمترین دلایلى که پارهاى از مرجئه را به رویارویى با امویان وامىداشت، علاوه بر افراط امویان در سب على(ع)، تلقى ایشان از تعریف مسلمان بود. در شرایطى که امویان به خاطر کاهش درآمدهاى مالیاتى ناشى از فرار روستاییان به شهرها و معاف گشتن نومسلمانان از پرداخت جزیه، به بهانههاى گوناگون مسلمانى آنان را زیر سئوال برده به اخذ جزیه از ایشان مبادرت مىکردند (18) مرجئه به حمایت و تایید هر کس که به هر دلیل حتى به ظاهر اسلام مىآورد، مبادرت نموده و خواهان استفاده ایشان از حقوق یک فرد مسلمان و از جمله معافیت از جزیه بودند. شیوخ و مؤمنین مرجئه که ایمان را اقرار به خدا و رسول او و کفر را منحصر در خدانشناسى و عبادت را به ایمان و معرفتخدا محدود ساخته و حتى برخى از ایشان نماز را عبادت تلقى نمىکردند و اعتقاد داشتند که هرگاه آدمى به معرفتخدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد کافر نشود، (19) چگونه مىتوانستند شاهد برخورد خشن و سرکوبگرانه امویان با نومسلمانانى باشند که ظاهرا به دلیل مختون نبودن اما در واقع به واسطه بیم از کاهش درآمد بیتالمال، در جرگه مسلمانى پذیرفته نمىشدند. (20)
حضور برخى مرجئه در کنار «ابن اشعث» و در برابر «حجاج»، علاوه بر مخالفتبا وى در سب على(ع)، در راستاى مقابله با سیاستهاى غیرانسانى «حجاج» با موالى و نومسلمانان قابل توجیه است. به روایت طبرى شمار کثیرى از ذمیان تازه مسلمان در بصره که از رنج و محنت «حجاج» به تنگ آمده و به دستور وى مجبور به ترک خانه و کاشانه خود در شهرها و بازگشتبه روستاهاى خود و پرداخت مجدد جزیه و خراج شده بودند و نمىدانستند به کجا پناه برند، در شهر تجمع کرده به گریه و زارى پرداخته و نداى «وامحمدا» سرداده بودند، که «ابن اشعث» از راه رسید و نومسلمانان به اتفاق «قاریان» و سایر مردم با وى بیعت کردند با این شرط که با حجاج نبرد کند. (21) اطلاع داریم که برخى از این قاریان که به نفع نومسلمانان قیام کردند از مرجئه بودهاند. (22) موضوع دیگرى که مرجئه را در مخالفتبا حجاج سرسختتر کرد، دشمنى ویژه او با على(ع) و خصوصا سب و لعن وى بود که این با دیدگاه رسمى مرجئه پیرامون «على(ع)» و «عثمان» در تضاد بود.
هر چند حضور مرجئه در این قیام به تصادم عمل و اندیشه بعضى از آنان انجامید که «قیام بالسیف را نفى مىکردند» (23) تا آنجا که حتى به کنارهگیرى برخى از ایشان از این گروه منجر شد، (24) اما از طرفى نیز به ظهور جناحى از مرجئه انجامید که در طول حکومت اموى در کنار نومسلمانان و در جهت احقاق حقوق ایشان و تشویق اهل ذمه به مسلمانى، حتى به رویارویى با بنىامیه پرداختند.
تساهل مذهبى مرجئه و استقبال ذمیان از آن
تعریفى که مرجئه از ایمان ارائه مىدادند و ایمان و اسلام را یکسان قلمداد مىکردند، مىتوانستسبب روى آوردن اهل ذمه به آئین مسلمانى باشد. اصولا اسلام مرجئى بسیار سهل و آسان و فارغ از مشقت و به قولى، مذهب سواد اعظم بود; (25) مثلا درحالىکه خوارج با تکیه بر اصل «وعید»، بیشتر بر جنبههاى غضب و خشم خداوندى در کیفر گناهکاران تاکید مىکردند، مرجئه با استناد به «وعد» (26) بر لطف و کرم و رحمت الهى تاکید ورزیده، تخم امید به بخشایش را در دل خطاکاران بارور مىساختند و جهنم را خاص مشرکان دانسته و براى همه امید آمرزش داشتند و مىگفتند هیچ کس از اهل قبله درون آتش نرود و خداوند موحد را عذاب نکند. (27) همچنین درحالىکه جمیع فرق با استناد به حدیث پیامبر(ص) تنها یک فرقه از هفتاد و سه فرقه امت اسلامى را مستحق بهشت و رستگارى مىدانستند، مرجئه این سخن را چنین تفسیر مىکردند که پیغمبر گفته است: امت من بر هفتاد و سه گروه تقسیم شوند، هفتاد و دو گروه بهشتى باشند و یک گروه دوزخى. (28)
به تدریج آموزههاى اعتقادى مرجئه در نفى خرد (29) و تنزل مقام عمل و طاعت و توجه افزونتر به معرفت، محبت و اخلاص، (30) به برداشتهاى گنوسیستى از اسلام انجامید که اذهان ایرانیان با آن آشنایى داشت. این دیدگاه که هر گاه آدمى به معرفتخدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد کافر نشود، (31) مرجئه را «به سوى یک تصوف پیشرفته و شدید هدایت مىکرد که از جنبه روش و سیاست تصوف مآبانه خویش در انجام عبادات وسعت عمل داشت». (32) اصالت نیت و عقیده و ناچیز شمرده شدن گفتار و کردار نزد مرجئه (33) با زمینههاى فکرى اندیشمندان گنوسیست ایرانى که اندیشه «الاعمال بالنیات» (پاکى کار دل است نه کار اندام) را شعار خود ساخته، تکفیر انسان مسلمان را به دلیل گناه کردن زشت مىشمردند، (34) هماهنگى داشت; از اینرو، بسیارى از شیوخ و علماى مرجئه از موالى و عمدة ایرانى بودند. (35)
طبیعى است که اینگونه تلقى مسامحهآمیز از دین براى برخى ذمیان که صرفا نه به دلایل اعتقادى بلکه بیشتر به دلایل اجتماعى تغییر کیش مىدادند مطبوع و قابل قبولتر باشد; زیرا اصولا بسیارى از ذمیان از آن رو به آسانى به اسلام مىگرویدند که از دینى پایبند آداب و تشریفات پیچیده (مثلا زردشتى) به دینى آسانگیر و دربند ظاهر وارد مىشوند; دینى که براى پذیرش آن فقط اعتراف و اقرار به شهادتین کافى بود. با قبول اسلام مرجئى، ذمیان مىتوانستند به آسانى و بدون تحمل مصائب گوناگون در جرگه مسلمانى وارد شده و از مزایایى که پیام اسلامى به آنها بشارت و وعده داده بود برخوردار شوند. بنابر پارهاى شواهد، اندیشههاى مرجئى، مورد استقبال بقایاى مزدکیان و خرمدینان دوره اسلامى نیز قرار گرفت; زیرا مىتوانستند در پوشش اسلام ظاهرى موجودیتخود را حفظ کنند. (36)
به تدریج و در گذر زمان، مرجئه پذیرش خداى یگانه را اساس مسلمانى دانسته همه فرایض را رها کردند. صفت مشخص ایشان، تحقیر عمل (کار اندام) بود. (37) با توضیحات فوق، جاى تعجب نیست که «مقدسى» شاهد گره خوردن آمال خرمدینان دماوند با اسلام تسامح و تساهلآمیز مرجئى باشد. روشن است که تفسیرى اینگونه از اسلام که در نهایتبه نفى تشرع مىانجامید نه فقط براى عامه بلکه براى بزرگان و اشراف ایرانى که به هر طریق ممکن خواهان حفظ و ارتقاء موقعیت اجتماعى خود در چهارچوب نظم حاکم بودند نیز به کار مىآمد. مسالمتجویى و روحیه مداراى اغلب مرجئه در مورد نزاعهاى فرقهاى موجود در جامعه اسلامى که «حتى خواندن نماز پشتسر امام مرتکب گناه کبیره را نیز صحیح و درست مىدانست» (38) و نیز تفکر سیاسى برخى از ایشان مبنى بر لزوم اطاعت از حاکم، (39) مىتوانستبا استقبال نومسلمانانى مواجه شود که به هر دلیل نمىخواستند خود را وارد درگیرىهاى داخلى اعراب نمایند و طالب نوعى یکپارچگى در جهان اسلام بودند تا در پناه آن زندگى آرام و بدون دغدغهاى داشته باشند.
مرجئه و دعوت اسلامى در خراسان
به نوشته «ابن عساکر» تفکر مرجئى اولبار پس از قتل «عثمان» در میان مجاهدان بازگشته از فتوحات به مدینه هم زمان با حیرت و سردرگمى ایشان در حق و باطل بودن یکى از دو جبهه «على»(ع) و «عثمان» نمودار شد. (40) این گروه خواستار پرهیز از درگیرىهاى داخلى امت اسلامى بودند و جنگ با کفار و حضور در کارزارهاى فتوحات اسلامى را بیشتر مرضى خاطر خداوند مىدانستند تا نبرد با مسلمانان را; چرا که از نظر ایشان نبرد در مرزها بدون شک جهاد در راه خدا بود و دغدغه حق و باطل، آنها را رنج نمىداد. بدینسان، به اتفاق برخى از قبایل عرب مهاجر به مناطق سرحدى از جمله خراسان و ماوراءالنهر، تفکر مرجئى را با خود به این نواحى ارمغان بردند و چون از نظر مرجئه، «همه مسلمانان برادر دینى هستند اعم از عرب یا نومسلمان» (41) این اندیشه در آنجا با آمال و خواستههاى نومسلمانان و اهل ذمه که همانا «تاویل احکام شریعت و تفسیر دین به آسانترین راه بود» (42) همساز گشت. از اینرو، تفکر مرجئه در آن سامان نقش مهمى در سازش بین مصالح متعارض میان اعراب و سایر مسلمین ایفا نمود و خراسان را به بزرگترین مرکز فرقه «مرجئه جبریه» در عصر اموى تبدیل کرد. (43) در منابع تاریخى از افراد زیادى از مرجئه که خراسانى یا منسوب به خراسان بودند و یا در آنجا اقامت داشتند نام برده شده است; (44) از جمله به واسطه کثرت وجود مرجیان در بلخ، آنجا را «مرجیاباد» مىگفتند. (45) ابوالفرج اصفهانى گزارشى از وجود مناظرات میان خوارج و مرجئه در خراسان ارائه مىدهد (46) ، و بدون تردید یکى از دلایل عدم انتشار تفکر خارجى در خراسان بر خلاف سیستان، علاوه بر محبوبیت علویان مىتواند ناشى از نفوذ گسترده مرجئه در آنجا باشد. اما همانگونه که گذشت، حضور مرجئه در خراسان بیشتر ناشى از شرکت ایشان در فتوحات سرحدى و انتشار اسلام در آن نواحى است، تا آنجا که دو تن از معروفترین ایشان در خراسان «ثابت قطنه» و «حارثبن سریج» از فرماندهان معروف اموى در فتوحات بودند. «ثابت» در نهایت روابطش با امویان تیره شد و به همین دلیل به قیام «یزیدبن مهلب» (102ه) پیوست و سپس در دفاع از نومسلمانان رودرروى «اشرس»، حاکم اموى خراسان، قرار گرفت و مدتى توسط وى زندانى شد و سرانجام ترجیح داد در میدان کارزار کشته شود تا آنکه اسیر شده و با فدیه بنىامیه آزاد گردد. (47)
در واقع، مرجیان فتوحات را جداى از حکومت مىنگریستند; یعنى در نزد ایشان مصالح امت و دولت دو مقوله جداگانه بود. علاوه بر فتوحات، گسترش افکار مرجئه در خراسان با رواج مکتب ابوحنیفه در آن سامان توام بوده تا آنجا که گفتهاند: ابوحنیفه «پیشواى بلامنازع روحانى و شاید هم سیاسى مرجئه در سرزمینهاى شرق قلمرو خلافتبوده است». (48) از اینرو، از ابتداى قرن دوم هجرى و هم زمان با آغاز حرکت اصلاحى نومسلمانان، شاهد همراهى مرجئه با ایشان و راهبرى قیام توسط سرشناسان مرجئى هستیم. جنبش نومسلمانان خراسان در اعتراض به وضع نامساعد سیاسى، اجتماعى و رفتار تبعیضآمیز اموى که از ابتداى قرن دوم هجرى و با استفاده از فضاى باز سیاسى ایجاد شده در اصلاحات «عمربن عبدالعزیز» آغاز شده بود روز به روز گسترش بیشترى مىیافت. (49) گزارشهایى از مذاکره بعضى شیوخ مرجئه با «عمر دوم» در مساله ایمان ثبتشده که نشانگر این است که ظاهرا عمر با ایشان همساز شده بوده. (50) شاید منع سب «على»(ع) نیز نتیجه عملى این مذاکرات بوده باشد. از طرفى «ابوالصیداء» سخنگوى نومسلمانان به دربار «عمر دوم» جهتبازگویى وضعیت نامساعدشان بود که بعدها در سال 110ه قیام مرجئه را به نفع نومسلمانان هدایت کرد (51) و پس از مرگ وى، یارانش به قیام «حارثبن سریج» که او نیز مرجئى بود پیوستند. اما دقیقا روشن نیست که اهتمام خلیفه «عمر دوم» در دعوت اهل ذمه خراسان در گرویدن به اسلام به شرط معافیت از جزیه، ارتباطى با مذاکرات وى با مرجئه داشته استیا نه. ولى به هر حال از این زمان حضور مرجئه در دعوت اسلامى به طور محسوسى مشهود است. هر چند با سقوط عمر اصلاحات وى از جمله جایگزینى دعوت اسلامى به جاى فتوحات نیز متوقف شد، اما در حوالى سال 110ه دعوت اسلامى شروعى دوباره یافت. در راس این حرکت تبلیغى دو نفر از مرجئه به نامهاى «ابوالصیداء» و «ثابت قطنه» قرار داشتند که هر دو نیز از موالى بودند. این دو به اتفاق جمعى دیگر از طرف حاکم اموى خراسان «اشرس» مامور تبلیغ اسلام در ماوراءالنهر شدند، با این شرط که هر کس مسلمان شد از پرداخت جزیه معاف شود; اما استقبال گسترده «سغدیان» از این پیشنهاد که منجر به کاهش در آمد امویان شد تغییر رویه حاکم اموى را درپى داشت. وى در مرحله اول دستور داد «هر کس ختنه کرده و فرایض را بپا داشته و اسلامش نکو شده و سورهاى از قرآن آموخته از خراج (جزیه) معاف شود»، (52) اما در نهایتبه اخذ مجدد جزیه از کلیه نومسلمانان پرداخت که این امر بازتاب بسیار نامطلوبى در میان نومسلمانان داشت، تا آنجا که شورشى ترتیب دادند که «ابوالصیداء» و «ثابت قطنه» مرجئى رهبرى آن را برعهده داشتند. شورش نومسلمانان تا سقوط امویان به صورت پراکنده ادامه داشت و در یک دوره نسبة طولانى (از 115 تا 128ه) رهبرى ایشان به عهده یکى از موالى به نام «حارثبن سریج» مرجئى مذهب بود و فردى دیگر از موالى به نام «جهم بن صفوان» از شیوخ مرجئه نیز در راس جناح عقیدتى جنبش قرار داشت. جهم که اعتقاد دبیر و قاضى «حارث» بود و سپاهیان او را موعظه مىکرد. (54) نظرات «جهم» واکنش آن صورت از اسلام بود که امیران خراسان در قبال موالى و اهل ذمه از نظر سیاسى و اقتصادى به کار مىبستند و هیچ قرینهاى از علاقهمندى هواداران حارث به مباحثه پیرامون مساله على(ع) و عثمان گزارش نشده است، بلکه انگیزه این حرکت کوشش در مطالبه حقوق مساوى براى جماعت تازه مسلمان و وفاى به عهد با اهل ذمه بود. حارث «چنان نمود که اهل ذمت را به ذمت وفا کند و از مسلمانان خراج (جزیه) نستاند، و بر کس بیداد نکند.» (55) او میدان را از شر استثمارگران به سود طبقات ضعیف و کشاورزان پاک مىکرد و راه را جهت مسلمان شدن آنان فراهم مىساخت; از همین روى، اکثر پیروان حارث را کشاورزان فقیر و ضعفا که از دست اشراف ایرانى قدیم و اشراف عرب رنج فراوان کشیده بودند، تشکیل مىدادند. (56) «حارث» به شدت این نظر امویان را که «مصلحت اسلام از مصلحت دولت جدا نیست و به دست آوردن قدرت در حقیقتیک موفقیت مذهبى است» مورد انتقاد قرار داد و بین منافع حکومت و منافع اسلام فرق قائل شد. (57)
هر چند پیروان «حارث» پس از قتل وى و «جهمبن صفوان» دچار پراکندگى شدند و اغلب به جنبش «ابومسلم» پیوستند، اما ظاهرا مرجئه روابط خوبى با ابومسلم نداشتند، زیرا در منابع از پیکارى که به سال 131ه در مرو درگرفت و موجب اعدام دو تن از برجستگان مرجئه توسط ابومسلم گردید، یاد شده است. یکى از اعدام شدگان از طرفداران برجسته جنبش برابرى مسلمانان غیر عرب بود. (58)
پس از سقوط امویان و از میان رفتن تدریجى مسالهاى به نام «نومسلمانان»، زمینههاى لازم براى فعالیت مرجئه نیز رو به کاهش نهاد و حضور ایشان در صحنه فعالیتهاى اجتماعى کمرنگتر شد، اما به هر حال نباید سهم قابل توجه ایشان در
انتشار و توسعه دین اسلام در میان پارهاى از اهل ذمه را نادیده گرفت.
پىنوشتها:
1. براى نمونه ر.ک: اگناس گلدزیهر، درسهایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى (تهران، انتشارات کمانگیر، 1357ش) ص 166; همیلتون گیب: اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش) ص 130; مونتگمرى وات، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش) ص 49; ریچارد فراى (گردآورنده)، تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1363ش) ج 4، ص 41; ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات پیام، 1350ش) ص 214; عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران (از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه)، (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 163 و سیدحسینمحمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقى آیتاللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364ش) ص 304.
2. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 64.
3. رسول جعفریان، مرجئه (تاریخ و اندیشه)، (قم، نشر خرم، 1371ش) ص 142.
4. نوبختى مرجئه را توده مردم و قومى فرومایه که از پیروان پادشاهان و حکام غالب وقتبه شمار مىرفتند، معرفى مىکند; ابىمحمدالحسن النوبختى، فرق الشیعه، تحقیق سیدمحمدصادق آلبحرالعلوم (نجف، المطبقه الحیدریه، 1355ه) ص 6; همچنین ر.ک: سعدبنعبدالله اشعرىقمى، المقالات و الفرق، تحقیق جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1360ش) ص 5.
5. اگناس گلدزیهر، همان، ص 165.
6. مونتگمرى وات، همان.
7. ابن رسته، الاعلاق النفیسه (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) ص 179.
8. ابوالفتح محمدالشهرستانى، الملل و النحل، تحقیق شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 1، ص 228.
9. مارتین مکدرموت، اندیشههاى کلامى شیخ مفید، ترجمه احمدآرام (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1363ش) ج 2، ص 310.
10. رضا رضازادهلنگرودى، برخورد اندیشههاى سیاسى در اسلام (پژوهشى در مرجئه)، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول، 1363ش، ص 156.
11. همان، ص 139.
12. براى نمونه ر.ک: عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، تحقیق محمدمحىالدین عبدالحمید (بیروت، دارالمعرفه، بىتا) ص 212; حسین عطوان، فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حیمدرضا شیخى (مشهد، انتشارات آستان قدس، 1371ش) صفحات مختلف و رسول جعفریان، همان، ص 149.
13. ابوسعیدبن نشوان الحمیرى، الحور العین، تحقیق کمال مصطفى، (اعادات طبعه فى طهران، بىنا، 1972م) ص 204.
14. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى)، (بیروت، انتشارات عزالدین، 1407ه) ج 3، ص 607.
15. ابوسعیدبن نشوان الحمیرى، همان، ص 186.
16. نگ: ادامه مقاله.
17. مونتگمرى وات، همان، ص 50.
18. محمدبن جریر طبرى، همان، ص 592 و ج 4، ص 29.
19. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 69-78.
20. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 592.
21. همان، ص 503.
22. ابنسعد، الطبقات الکبرى (بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ه) ج 6، ص 293.
23. مارتین مکدرموت، همان، ص 310 و م.م شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآورى زیر نظر نصرالله پورجوادى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365ش) ج 2، ص 115.
24. ابىالفرج اصفهانى، کتاب الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا) ج 9، ص 139.
25. سعدبنعبدالله اشعرى قمى، همان.
26. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 76.
27. همان، ص 78-74; ابوالفتح محمدالشهرستانى، همان و ابىمحمدالحسن النوبختى، همان.
28. ابى عبدالله المقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم (لیدن، بریل، 1967م) ص 39.
29. ابوالحسن اشعربى، همان، ص 66.
30. ابوالفتح محمد الشهرستانى، همان، ص 223 و عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 211.
31. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 69.
32. دائرة المعارف مختصر اسلام، ذیل مرجئه ، (Shorter Encyclopaedia of islam LEIDEN E.J.BRILL 1953)
33. ابىعبدالله المقدسى، همان، ص 38.
34. رضا رضازادهلنگرودى، همان، ص 147 و علینقى منزوى، مرجیان که بودند و چه مىگفتند (مونیخ، مجله کاوه، آذر، 1354ش) ص 8-13.
35. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 55.
36. از جمله «مقدسى» ضمن توصیف کوههاى خرمدینان در دماوند مىگوید: ایشان گروهى بىگمان از مرجیانند. غسل از جنابت نمىکنند، در دیههاشان مسجد ندیدم، با ایشان مناظره کرده، گفتم: با این مذهب که شما دارید چگونه مسلمانان به جنگ شما نمىآیند؟ ایشان گفتند: مگر ما موحد نیستیم؟ گفتم: چگونه در حالىکه فرایض را ترک کرده و شریعت را تعطیل نمودهاید. گفتند: ما همه ساله اموال بسیار به سلطان مىدهیم; (ابىعبدالله المقدسى، همان، ص 398-399).
37. اگناس گلدزیهر، همان، ص 247 حواشى مترجم.
38. دائرة المعارف مختصر اسلام، ذیل مرجئه.
39. مشکور، ص 72 و م.م شریف، همان.
40. تاریخ دمشق، به نقل از حسین عطوان، همان، ص 23.
41. فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه سیدمرتضى هاشمىحائرى (تهران، انتشارات اقبال، 1325ش) ص 73.
42. همان، ص 63.
43. حسین عطوان، همان، ص 111.
44. رسول جعفریان، همان، ص 190.
45. ابوبکر بلخى، فضائلبلخ، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش) ص 28.
46. ابىالفرج اصفهانى، همان، ج 14، ص 269.
47. ر.ک: محمدبن جریر طبرى، همان ج 4، ص 28 و ابىالفرج اصفهانى، همان، ج 12، ص 263.
48. رضا رضازادهلنگرودى، همان، ص 158.
49. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 592.
50. ابن سعد، همان، ص 313.
51. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 28.
52. همان، ج 4، ص 29.
53. عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 212.
54. و کان جهم یقص فى بیته فى عسکر الحارث; محمدبن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 167.
55. ابوسعید عبدالحى گردیزى، زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1363ش) ص 258.
56. عبداللهمهدى الخطیب، حکومتبنىامیه در خراسان، ترجمه باقر موسوى (تهران، انتشارات توکا، 1357ش) ص 119.
57. همان، ص 120
58. رضا رضازادهلنگرودى، همان، ص 156.
منابع:
- ابن رسته: الاعلاق النفیسه (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه/1988م).
- ابن سعد: الطبقات الکبرى (بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ه/1985م).
- اشعرى، ابوالحسن: مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
- اشعرىقمى، سعدبن عبدالله: المقالات و الفرق، تحقیق جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1360ش).
- اصفهانى، ابىالفرج: کتاب الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا).
- بغدادى، عبدالقاهر: الفرق بین الفرق، تحقیق محمدمحىالدین عبدالحمید (بیروت، دارالمعرفة، بىتا).
- بلخى، ابوبکر: فضائل بلخ، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش).
- پطروشفسکى، ایلیاپاولویچ: اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات پیام، 1350ش).
- جعفرى، سیدحسین محمد: تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقى آیتاللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364ش) .
- جعفریان، رسول: مرجئه (تاریخ و اندیشه)، (قم، نشر خرم، 1371ش).
- الحمیرى، ابوسعید بن نشوان: الحورالعین،تحقیق کمال مصطفى (اعادات طبعه فى طهران، 1972م).
- الخطیب، عبدالله مهدى، حکومتبنىامیه در خراسان، ترجمه باقر موسوى (تهران، انتشارات توکا، 1357ش).
- رضازادهلنگرودى، رضا: برخورد اندیشههاى سیاسى در اسلام (پژوهشى در مرجئه)، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول، 1363ش.
- زرین کوب، عبدالحسین: تاریخ مردم ایران (از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه)، (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
- شریف، م.م: تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآورى زیر نظر نصرالله پورجوادى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365ش).
- الشهرستانى، ابوالفتح محمد: الملل و النحل، تحقیق شیخ احمد فهمىمحمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه/1948م).
- طبرى، محمدبن جریر: تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى)، (بیروت، انتشارات عزالدین، 1407ه/1987م).
- عطوان، حسین: فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى (مشهد، انتشارات آستان قدس، 1371ش).
- فراى، ریچارد (گردآورنده): تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، ج چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1363ش) .
- فلوتن، فان: تاریخ شیعه و علل سقوط بنىامیه، ترجمه سیدمرتضى هاشمى حائرى (تهران، انتشارات اقبال، 1325ش).
- گردیزى، ابوسعید عبدالحى: زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1363ش) .
- گلدزیهر، اگناس: درسهایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى (تهران، انتشارات کمانگیر، 1357ش).
- گیب، همیلتون: اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش).
- المقدسى، ابىعبدالله: احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم (لیدن، بریل، 1967م).
- مکدر موت، مارتین: اندیشههاى کلامى شیخ مفید، ترجمه احمد آرام (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1363ش).
- منزوى، علینقى: مرجیان که بودند و چه مىگفتند (مونیخ، مجله کاوه، آذر، 1354ش).
- النوبختى، ابى محمدالحسن: فرق الشیعه، تحقیق السید محمدصادق آلبحرالعلوم (نجف، المطبعه الحیدریه، 1355ه/1936م).
- وات، مونتگمرى: فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش).
یادداشت:
1) عضو هیات علمى دانشگاه تربیت معلم تهران.
واژههاى کلیدى: ایمان، اسلام، اهل ذمه، جزیه، نشر اسلام.
مقدمه:
مرجئه به عنوان یکى از اولین جریانهاى مذهبى، سیاسى جهان اسلام نقش محسوسى در گسترش دین اسلام و توسعه دامنه آن در مناطق مفتوحه از جمله ایران ایفا کرده و در این مسیر تا آنجا پیش رفتند که بخشى از آنها ناخواسته رودرروى امویان قرار گرفتند. اما تاکنون تحقیقات انجام شده درباره این گرایش بیشتر به جوانب منفى تفکر «مرجئه» در توجیه حکومت اموى از طریق دعوت به سکوت و سازش، تسلیم در برابر وضع موجود، ترویج روحیه مدارا، اباحهگرى و... معطوف بوده و بسیارى از محققان بر همبستگى و همسازى و همسویى میان ایشان و امویان تاکید کردهاند. (1) به نظر مىرسد که عملکرد دوگانه «مرجئه» در تاریخ و به تبع آن، داورى دو سویه راجع به ایشان، به ماهیت دو پهلوى کلمه «ارجاء» و تعریف خاص آنان از ایمان، یعنى دو رکن اصلى تفکر «مرجئه» باز مىگردد. از همین روى، اصطلاح «مرجئه» براى طیفى از جریانهاى گوناگون فکرى و سیاسى و گاه متضاد و حتى در و «شیعه» (3) نیز به کار رفته و این امر محققان را دچار مشکل ساخته است. شاید نقطه اشتراک همه این تفکرات منسوب به مرجئه در تعریف مشترک و البته ظاهرى آنها از ایمان و نیز کاربرد مفهوم «ارجاء» نهفته باشد، اگرچه هر یک از این جریانها مراد خویش را از این دو اصطلاح طلب مىکردهاند.
اعتقاد به ارجاء و پىآمدهاى اجتماعى آن
از یک سوى، معانى مختلف «ارجاء»، از جمله امیدوار ساختن گنهکاران یا به تاخیر انداختن داورى، مىتوانستبه نوعى امیدوار نمودن گناهکاران و تطهیر ظالمان و سکوت جامعه در مقابل ایشان (4) و در نهایت، ترویج اباحه و لاابالىگرى را به همراه آورد، که البته مهمترین پیامد اجتماعى چنین اندیشهاى، خارج ساختن مردم از صحنه و ایجاد انفعال سیاسى و آماده کردن جامعه براى پذیرش هر حکومتى ولو ظالم و ستمگر بود. این دیدگاه که سرنوشت آینده آن جهانى مردمى که ایمان آوردهاند را نمىتوان پیشاپیش معین کرد، منتجبه این نظریه شد که «امویان مسلمان حقیقى و اهل قبله هستند» (5) و لذا «قیام علیه ایشان مشروع نیست». (6) اما از سوى دیگر، استناد به «ارجاء» نتایجى متفاوت با نتایج فوق نیز به دنبال داشت که گاه به رویارویى ایشان و امویان مىانجامید. در برداشت اول، اندیشه و رفتار سیاسى مرجئه درست در نقطه مقابل خوارج قرار داشت که اتفاقا زمینههاى سیاسى، اجتماعى ظهور هر دو نیز تا حد زیادى یکسان و مشترک بود. بحران سیاسى پس از قتل «عثمان» و درگیرىهاى داخلى جامعه مسلمانان، به بنبست رسیدن و یاس آرمانخواهان و ایجاد شبهه پیرامون حق یا باطل بودن یکى از دو جناح «على»(ع) و «عثمان» و... منجر به ظهور این دو تفکر متضاد شد. درحالىکه اندیشه افراطى خوارج در نهایت، حکم تکفیر هر دو جناح را صادر کرد، مرجئه اولیه در یک اقدام انفعالى و به این دلیل که آگاهى از عقیده باطنى اشخاص ممکن نیست، مؤمن و مصیب بودن هر دو را مهر تایید نهاد یا حداقل، قضاوت نهایى در این مورد را به خداوند واگذار کرد. ظاهرا اولین بانیان مرجئه و از جمله «حسنبن محمدبن حنفیه» که اول کسى بود که به «ارجاء» قائل شد، (7) منظورشان از «ارجاء»، همان مفهوم فوقالذکر بود، نه آنکه عمل را از ایمان مؤخر بدانند (8) و با اینکه احتمالا این اقدام مسالمتجویانه مرجئه در جهت احیاى اتحاد از دست رفته امت اسلامى و جلوگیرى از جنگهاى داخلى و خونریزى بیشتر میان مسلمین (9) و نیز جهت وحدت عناصر مؤمن در مقابل بنىامیه آغاز شده بود، نتایجى منفى نیز به بار آورد، تا آنجا که در ادوار بعد با تمسک به همین اندیشه و به دنبال آن، اصالت قائل شدن براى ایمان منهاى عمل، در برخى مواضع نه تنها به نزدیکى و حمایتبرخى از طرفداران مرجئه به بنىامیه منجر مىشد، بلکه مىتوانست ایشان را به بازوهاى ایدئولوژیک امویان مبدل ساخته و رویاروى جریانهاى ضد اموى قرار دهد. شاید علت اینکه در کوفه، کانون ضد اموى، مرجئه بیش از جاهاى دیگر از وفاداران حکومت اموى به حساب مىآمدند، (10) واکنش آنان در مقابل اندیشههاى شیعیان کوفه که نظر مساعدى نسبتبه «عثمان» نداشتند، بود. مرجئه اولیه که با پرهیز از قضاوت در مورد دو جبهه علوى و عثمانى و به تاخیر انداختن حکم درباره «على»(ع) و «عثمان» اعلام موجودیت کرده بودند، به مرور توجیه کلامى مناسبى نیز در تایید سکوت و خاموشى خود به کار بستند که همانا به تعریف خاص ایشان از ایمان، یعنى نقطه ثقل تفکر مرجئى، منتهى شد. درحالىکه خوارج عمل را رکن اصلى ایمان مىدانستند، مرجئه تعریفى بسیار آسانتر ارائه مىدادند که ایمان را از عمل تفکیک نموده و فقط تا حد اقرار زبانى محدود مىساخت. این تعریف خاص از ایمان اختلافات دیگرى از جمله در مورد دارالکفر و دارالایمان، وعد و وعید، امر به معروف و نهى از منکر، امامت، قیام بالسیف و... را نیز به دنبال داشت که در مجموع، «خوارج» و «مرجئه» را به عنوان مظهر و نماینده دو برداشت افراطى و تفریطى از اسلام معرفى مىکرد. به همان اندازه که خوارج روح خشنى از اسلام را تبلیغ مىکردند، مرجئه سخنگوى تفکر مسالمتجو و نرمخوى جریان اسلامى بودند. با اینکه اندیشه مرجئه در جدایى ایمان از عمل مىتوانست پىآمدهاى سیاسى، اجتماعى همچون تطهیر فاسقین، رشد اباحهگرى و در مجموع، تثبیتحکومت امویان را به همراه داشته باشد، چنانکه گذشت، نتیجه متفاوت دیگرى نیز که موضوع بحثحاضر است در برداشت، که گاه ایشان را به تقابل با امویان وامىداشت; چنانکه در یک رساله مربوط به قرن اول هجرى از «سلیمبن ذکوان اباضى»، مرجئه مخالفان سرسخت امویان و دشمن عوامل بیداد وصف شدهاند. (11)
قتل بسیارى از مرجئه اعم از «مرجئه قدریه» و یا حتى «جبریه» توسط حکام اموى (12) و حضور مؤثر برخى از ایشان در قیامهاى ضد اموى همچون قیام «ابناشعث»، (13) «یزیدبن مهلب» (14) «زیدبن على(ع)» (15) و نیز ترتیب دادن شورشى گسترده از نومسلمانان در خراسان به رهبرى «حارثبن سریج» (16) نه تنها اشکالات جدى بر نظریه همدستى همه مرجئه با امویان وارد مىسازد، بلکه سیماى دیگرى از آنها ترسیم مىکند که دقیقا ریشه در همان تعریف ایشان از ایمان دارد. از نظر مرجئه دارالایمان یا دایره شمول اسلام بسیار فراختر از محدوده تنگ دیدگاههاى عرب گرایانه امویان بود که اسلام را عملا منحصر در اعراب مىدیدند و نیز در تقابل با «خارجیان» قرار داشت که دارالایمان را به اردوگاههاى منزوى و دور افتاده خود محدود کرده و «در تصور امتى مرکب از قدیسین بودند». (17)
یکى از مهمترین دلایلى که پارهاى از مرجئه را به رویارویى با امویان وامىداشت، علاوه بر افراط امویان در سب على(ع)، تلقى ایشان از تعریف مسلمان بود. در شرایطى که امویان به خاطر کاهش درآمدهاى مالیاتى ناشى از فرار روستاییان به شهرها و معاف گشتن نومسلمانان از پرداخت جزیه، به بهانههاى گوناگون مسلمانى آنان را زیر سئوال برده به اخذ جزیه از ایشان مبادرت مىکردند (18) مرجئه به حمایت و تایید هر کس که به هر دلیل حتى به ظاهر اسلام مىآورد، مبادرت نموده و خواهان استفاده ایشان از حقوق یک فرد مسلمان و از جمله معافیت از جزیه بودند. شیوخ و مؤمنین مرجئه که ایمان را اقرار به خدا و رسول او و کفر را منحصر در خدانشناسى و عبادت را به ایمان و معرفتخدا محدود ساخته و حتى برخى از ایشان نماز را عبادت تلقى نمىکردند و اعتقاد داشتند که هرگاه آدمى به معرفتخدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد کافر نشود، (19) چگونه مىتوانستند شاهد برخورد خشن و سرکوبگرانه امویان با نومسلمانانى باشند که ظاهرا به دلیل مختون نبودن اما در واقع به واسطه بیم از کاهش درآمد بیتالمال، در جرگه مسلمانى پذیرفته نمىشدند. (20)
حضور برخى مرجئه در کنار «ابن اشعث» و در برابر «حجاج»، علاوه بر مخالفتبا وى در سب على(ع)، در راستاى مقابله با سیاستهاى غیرانسانى «حجاج» با موالى و نومسلمانان قابل توجیه است. به روایت طبرى شمار کثیرى از ذمیان تازه مسلمان در بصره که از رنج و محنت «حجاج» به تنگ آمده و به دستور وى مجبور به ترک خانه و کاشانه خود در شهرها و بازگشتبه روستاهاى خود و پرداخت مجدد جزیه و خراج شده بودند و نمىدانستند به کجا پناه برند، در شهر تجمع کرده به گریه و زارى پرداخته و نداى «وامحمدا» سرداده بودند، که «ابن اشعث» از راه رسید و نومسلمانان به اتفاق «قاریان» و سایر مردم با وى بیعت کردند با این شرط که با حجاج نبرد کند. (21) اطلاع داریم که برخى از این قاریان که به نفع نومسلمانان قیام کردند از مرجئه بودهاند. (22) موضوع دیگرى که مرجئه را در مخالفتبا حجاج سرسختتر کرد، دشمنى ویژه او با على(ع) و خصوصا سب و لعن وى بود که این با دیدگاه رسمى مرجئه پیرامون «على(ع)» و «عثمان» در تضاد بود.
هر چند حضور مرجئه در این قیام به تصادم عمل و اندیشه بعضى از آنان انجامید که «قیام بالسیف را نفى مىکردند» (23) تا آنجا که حتى به کنارهگیرى برخى از ایشان از این گروه منجر شد، (24) اما از طرفى نیز به ظهور جناحى از مرجئه انجامید که در طول حکومت اموى در کنار نومسلمانان و در جهت احقاق حقوق ایشان و تشویق اهل ذمه به مسلمانى، حتى به رویارویى با بنىامیه پرداختند.
تساهل مذهبى مرجئه و استقبال ذمیان از آن
تعریفى که مرجئه از ایمان ارائه مىدادند و ایمان و اسلام را یکسان قلمداد مىکردند، مىتوانستسبب روى آوردن اهل ذمه به آئین مسلمانى باشد. اصولا اسلام مرجئى بسیار سهل و آسان و فارغ از مشقت و به قولى، مذهب سواد اعظم بود; (25) مثلا درحالىکه خوارج با تکیه بر اصل «وعید»، بیشتر بر جنبههاى غضب و خشم خداوندى در کیفر گناهکاران تاکید مىکردند، مرجئه با استناد به «وعد» (26) بر لطف و کرم و رحمت الهى تاکید ورزیده، تخم امید به بخشایش را در دل خطاکاران بارور مىساختند و جهنم را خاص مشرکان دانسته و براى همه امید آمرزش داشتند و مىگفتند هیچ کس از اهل قبله درون آتش نرود و خداوند موحد را عذاب نکند. (27) همچنین درحالىکه جمیع فرق با استناد به حدیث پیامبر(ص) تنها یک فرقه از هفتاد و سه فرقه امت اسلامى را مستحق بهشت و رستگارى مىدانستند، مرجئه این سخن را چنین تفسیر مىکردند که پیغمبر گفته است: امت من بر هفتاد و سه گروه تقسیم شوند، هفتاد و دو گروه بهشتى باشند و یک گروه دوزخى. (28)
به تدریج آموزههاى اعتقادى مرجئه در نفى خرد (29) و تنزل مقام عمل و طاعت و توجه افزونتر به معرفت، محبت و اخلاص، (30) به برداشتهاى گنوسیستى از اسلام انجامید که اذهان ایرانیان با آن آشنایى داشت. این دیدگاه که هر گاه آدمى به معرفتخدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد کافر نشود، (31) مرجئه را «به سوى یک تصوف پیشرفته و شدید هدایت مىکرد که از جنبه روش و سیاست تصوف مآبانه خویش در انجام عبادات وسعت عمل داشت». (32) اصالت نیت و عقیده و ناچیز شمرده شدن گفتار و کردار نزد مرجئه (33) با زمینههاى فکرى اندیشمندان گنوسیست ایرانى که اندیشه «الاعمال بالنیات» (پاکى کار دل است نه کار اندام) را شعار خود ساخته، تکفیر انسان مسلمان را به دلیل گناه کردن زشت مىشمردند، (34) هماهنگى داشت; از اینرو، بسیارى از شیوخ و علماى مرجئه از موالى و عمدة ایرانى بودند. (35)
طبیعى است که اینگونه تلقى مسامحهآمیز از دین براى برخى ذمیان که صرفا نه به دلایل اعتقادى بلکه بیشتر به دلایل اجتماعى تغییر کیش مىدادند مطبوع و قابل قبولتر باشد; زیرا اصولا بسیارى از ذمیان از آن رو به آسانى به اسلام مىگرویدند که از دینى پایبند آداب و تشریفات پیچیده (مثلا زردشتى) به دینى آسانگیر و دربند ظاهر وارد مىشوند; دینى که براى پذیرش آن فقط اعتراف و اقرار به شهادتین کافى بود. با قبول اسلام مرجئى، ذمیان مىتوانستند به آسانى و بدون تحمل مصائب گوناگون در جرگه مسلمانى وارد شده و از مزایایى که پیام اسلامى به آنها بشارت و وعده داده بود برخوردار شوند. بنابر پارهاى شواهد، اندیشههاى مرجئى، مورد استقبال بقایاى مزدکیان و خرمدینان دوره اسلامى نیز قرار گرفت; زیرا مىتوانستند در پوشش اسلام ظاهرى موجودیتخود را حفظ کنند. (36)
به تدریج و در گذر زمان، مرجئه پذیرش خداى یگانه را اساس مسلمانى دانسته همه فرایض را رها کردند. صفت مشخص ایشان، تحقیر عمل (کار اندام) بود. (37) با توضیحات فوق، جاى تعجب نیست که «مقدسى» شاهد گره خوردن آمال خرمدینان دماوند با اسلام تسامح و تساهلآمیز مرجئى باشد. روشن است که تفسیرى اینگونه از اسلام که در نهایتبه نفى تشرع مىانجامید نه فقط براى عامه بلکه براى بزرگان و اشراف ایرانى که به هر طریق ممکن خواهان حفظ و ارتقاء موقعیت اجتماعى خود در چهارچوب نظم حاکم بودند نیز به کار مىآمد. مسالمتجویى و روحیه مداراى اغلب مرجئه در مورد نزاعهاى فرقهاى موجود در جامعه اسلامى که «حتى خواندن نماز پشتسر امام مرتکب گناه کبیره را نیز صحیح و درست مىدانست» (38) و نیز تفکر سیاسى برخى از ایشان مبنى بر لزوم اطاعت از حاکم، (39) مىتوانستبا استقبال نومسلمانانى مواجه شود که به هر دلیل نمىخواستند خود را وارد درگیرىهاى داخلى اعراب نمایند و طالب نوعى یکپارچگى در جهان اسلام بودند تا در پناه آن زندگى آرام و بدون دغدغهاى داشته باشند.
مرجئه و دعوت اسلامى در خراسان
به نوشته «ابن عساکر» تفکر مرجئى اولبار پس از قتل «عثمان» در میان مجاهدان بازگشته از فتوحات به مدینه هم زمان با حیرت و سردرگمى ایشان در حق و باطل بودن یکى از دو جبهه «على»(ع) و «عثمان» نمودار شد. (40) این گروه خواستار پرهیز از درگیرىهاى داخلى امت اسلامى بودند و جنگ با کفار و حضور در کارزارهاى فتوحات اسلامى را بیشتر مرضى خاطر خداوند مىدانستند تا نبرد با مسلمانان را; چرا که از نظر ایشان نبرد در مرزها بدون شک جهاد در راه خدا بود و دغدغه حق و باطل، آنها را رنج نمىداد. بدینسان، به اتفاق برخى از قبایل عرب مهاجر به مناطق سرحدى از جمله خراسان و ماوراءالنهر، تفکر مرجئى را با خود به این نواحى ارمغان بردند و چون از نظر مرجئه، «همه مسلمانان برادر دینى هستند اعم از عرب یا نومسلمان» (41) این اندیشه در آنجا با آمال و خواستههاى نومسلمانان و اهل ذمه که همانا «تاویل احکام شریعت و تفسیر دین به آسانترین راه بود» (42) همساز گشت. از اینرو، تفکر مرجئه در آن سامان نقش مهمى در سازش بین مصالح متعارض میان اعراب و سایر مسلمین ایفا نمود و خراسان را به بزرگترین مرکز فرقه «مرجئه جبریه» در عصر اموى تبدیل کرد. (43) در منابع تاریخى از افراد زیادى از مرجئه که خراسانى یا منسوب به خراسان بودند و یا در آنجا اقامت داشتند نام برده شده است; (44) از جمله به واسطه کثرت وجود مرجیان در بلخ، آنجا را «مرجیاباد» مىگفتند. (45) ابوالفرج اصفهانى گزارشى از وجود مناظرات میان خوارج و مرجئه در خراسان ارائه مىدهد (46) ، و بدون تردید یکى از دلایل عدم انتشار تفکر خارجى در خراسان بر خلاف سیستان، علاوه بر محبوبیت علویان مىتواند ناشى از نفوذ گسترده مرجئه در آنجا باشد. اما همانگونه که گذشت، حضور مرجئه در خراسان بیشتر ناشى از شرکت ایشان در فتوحات سرحدى و انتشار اسلام در آن نواحى است، تا آنجا که دو تن از معروفترین ایشان در خراسان «ثابت قطنه» و «حارثبن سریج» از فرماندهان معروف اموى در فتوحات بودند. «ثابت» در نهایت روابطش با امویان تیره شد و به همین دلیل به قیام «یزیدبن مهلب» (102ه) پیوست و سپس در دفاع از نومسلمانان رودرروى «اشرس»، حاکم اموى خراسان، قرار گرفت و مدتى توسط وى زندانى شد و سرانجام ترجیح داد در میدان کارزار کشته شود تا آنکه اسیر شده و با فدیه بنىامیه آزاد گردد. (47)
در واقع، مرجیان فتوحات را جداى از حکومت مىنگریستند; یعنى در نزد ایشان مصالح امت و دولت دو مقوله جداگانه بود. علاوه بر فتوحات، گسترش افکار مرجئه در خراسان با رواج مکتب ابوحنیفه در آن سامان توام بوده تا آنجا که گفتهاند: ابوحنیفه «پیشواى بلامنازع روحانى و شاید هم سیاسى مرجئه در سرزمینهاى شرق قلمرو خلافتبوده است». (48) از اینرو، از ابتداى قرن دوم هجرى و هم زمان با آغاز حرکت اصلاحى نومسلمانان، شاهد همراهى مرجئه با ایشان و راهبرى قیام توسط سرشناسان مرجئى هستیم. جنبش نومسلمانان خراسان در اعتراض به وضع نامساعد سیاسى، اجتماعى و رفتار تبعیضآمیز اموى که از ابتداى قرن دوم هجرى و با استفاده از فضاى باز سیاسى ایجاد شده در اصلاحات «عمربن عبدالعزیز» آغاز شده بود روز به روز گسترش بیشترى مىیافت. (49) گزارشهایى از مذاکره بعضى شیوخ مرجئه با «عمر دوم» در مساله ایمان ثبتشده که نشانگر این است که ظاهرا عمر با ایشان همساز شده بوده. (50) شاید منع سب «على»(ع) نیز نتیجه عملى این مذاکرات بوده باشد. از طرفى «ابوالصیداء» سخنگوى نومسلمانان به دربار «عمر دوم» جهتبازگویى وضعیت نامساعدشان بود که بعدها در سال 110ه قیام مرجئه را به نفع نومسلمانان هدایت کرد (51) و پس از مرگ وى، یارانش به قیام «حارثبن سریج» که او نیز مرجئى بود پیوستند. اما دقیقا روشن نیست که اهتمام خلیفه «عمر دوم» در دعوت اهل ذمه خراسان در گرویدن به اسلام به شرط معافیت از جزیه، ارتباطى با مذاکرات وى با مرجئه داشته استیا نه. ولى به هر حال از این زمان حضور مرجئه در دعوت اسلامى به طور محسوسى مشهود است. هر چند با سقوط عمر اصلاحات وى از جمله جایگزینى دعوت اسلامى به جاى فتوحات نیز متوقف شد، اما در حوالى سال 110ه دعوت اسلامى شروعى دوباره یافت. در راس این حرکت تبلیغى دو نفر از مرجئه به نامهاى «ابوالصیداء» و «ثابت قطنه» قرار داشتند که هر دو نیز از موالى بودند. این دو به اتفاق جمعى دیگر از طرف حاکم اموى خراسان «اشرس» مامور تبلیغ اسلام در ماوراءالنهر شدند، با این شرط که هر کس مسلمان شد از پرداخت جزیه معاف شود; اما استقبال گسترده «سغدیان» از این پیشنهاد که منجر به کاهش در آمد امویان شد تغییر رویه حاکم اموى را درپى داشت. وى در مرحله اول دستور داد «هر کس ختنه کرده و فرایض را بپا داشته و اسلامش نکو شده و سورهاى از قرآن آموخته از خراج (جزیه) معاف شود»، (52) اما در نهایتبه اخذ مجدد جزیه از کلیه نومسلمانان پرداخت که این امر بازتاب بسیار نامطلوبى در میان نومسلمانان داشت، تا آنجا که شورشى ترتیب دادند که «ابوالصیداء» و «ثابت قطنه» مرجئى رهبرى آن را برعهده داشتند. شورش نومسلمانان تا سقوط امویان به صورت پراکنده ادامه داشت و در یک دوره نسبة طولانى (از 115 تا 128ه) رهبرى ایشان به عهده یکى از موالى به نام «حارثبن سریج» مرجئى مذهب بود و فردى دیگر از موالى به نام «جهم بن صفوان» از شیوخ مرجئه نیز در راس جناح عقیدتى جنبش قرار داشت. جهم که اعتقاد دبیر و قاضى «حارث» بود و سپاهیان او را موعظه مىکرد. (54) نظرات «جهم» واکنش آن صورت از اسلام بود که امیران خراسان در قبال موالى و اهل ذمه از نظر سیاسى و اقتصادى به کار مىبستند و هیچ قرینهاى از علاقهمندى هواداران حارث به مباحثه پیرامون مساله على(ع) و عثمان گزارش نشده است، بلکه انگیزه این حرکت کوشش در مطالبه حقوق مساوى براى جماعت تازه مسلمان و وفاى به عهد با اهل ذمه بود. حارث «چنان نمود که اهل ذمت را به ذمت وفا کند و از مسلمانان خراج (جزیه) نستاند، و بر کس بیداد نکند.» (55) او میدان را از شر استثمارگران به سود طبقات ضعیف و کشاورزان پاک مىکرد و راه را جهت مسلمان شدن آنان فراهم مىساخت; از همین روى، اکثر پیروان حارث را کشاورزان فقیر و ضعفا که از دست اشراف ایرانى قدیم و اشراف عرب رنج فراوان کشیده بودند، تشکیل مىدادند. (56) «حارث» به شدت این نظر امویان را که «مصلحت اسلام از مصلحت دولت جدا نیست و به دست آوردن قدرت در حقیقتیک موفقیت مذهبى است» مورد انتقاد قرار داد و بین منافع حکومت و منافع اسلام فرق قائل شد. (57)
هر چند پیروان «حارث» پس از قتل وى و «جهمبن صفوان» دچار پراکندگى شدند و اغلب به جنبش «ابومسلم» پیوستند، اما ظاهرا مرجئه روابط خوبى با ابومسلم نداشتند، زیرا در منابع از پیکارى که به سال 131ه در مرو درگرفت و موجب اعدام دو تن از برجستگان مرجئه توسط ابومسلم گردید، یاد شده است. یکى از اعدام شدگان از طرفداران برجسته جنبش برابرى مسلمانان غیر عرب بود. (58)
پس از سقوط امویان و از میان رفتن تدریجى مسالهاى به نام «نومسلمانان»، زمینههاى لازم براى فعالیت مرجئه نیز رو به کاهش نهاد و حضور ایشان در صحنه فعالیتهاى اجتماعى کمرنگتر شد، اما به هر حال نباید سهم قابل توجه ایشان در
انتشار و توسعه دین اسلام در میان پارهاى از اهل ذمه را نادیده گرفت.
پىنوشتها:
1. براى نمونه ر.ک: اگناس گلدزیهر، درسهایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى (تهران، انتشارات کمانگیر، 1357ش) ص 166; همیلتون گیب: اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش) ص 130; مونتگمرى وات، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش) ص 49; ریچارد فراى (گردآورنده)، تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1363ش) ج 4، ص 41; ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات پیام، 1350ش) ص 214; عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران (از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه)، (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 163 و سیدحسینمحمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقى آیتاللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364ش) ص 304.
2. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 64.
3. رسول جعفریان، مرجئه (تاریخ و اندیشه)، (قم، نشر خرم، 1371ش) ص 142.
4. نوبختى مرجئه را توده مردم و قومى فرومایه که از پیروان پادشاهان و حکام غالب وقتبه شمار مىرفتند، معرفى مىکند; ابىمحمدالحسن النوبختى، فرق الشیعه، تحقیق سیدمحمدصادق آلبحرالعلوم (نجف، المطبقه الحیدریه، 1355ه) ص 6; همچنین ر.ک: سعدبنعبدالله اشعرىقمى، المقالات و الفرق، تحقیق جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1360ش) ص 5.
5. اگناس گلدزیهر، همان، ص 165.
6. مونتگمرى وات، همان.
7. ابن رسته، الاعلاق النفیسه (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) ص 179.
8. ابوالفتح محمدالشهرستانى، الملل و النحل، تحقیق شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 1، ص 228.
9. مارتین مکدرموت، اندیشههاى کلامى شیخ مفید، ترجمه احمدآرام (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1363ش) ج 2، ص 310.
10. رضا رضازادهلنگرودى، برخورد اندیشههاى سیاسى در اسلام (پژوهشى در مرجئه)، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول، 1363ش، ص 156.
11. همان، ص 139.
12. براى نمونه ر.ک: عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، تحقیق محمدمحىالدین عبدالحمید (بیروت، دارالمعرفه، بىتا) ص 212; حسین عطوان، فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حیمدرضا شیخى (مشهد، انتشارات آستان قدس، 1371ش) صفحات مختلف و رسول جعفریان، همان، ص 149.
13. ابوسعیدبن نشوان الحمیرى، الحور العین، تحقیق کمال مصطفى، (اعادات طبعه فى طهران، بىنا، 1972م) ص 204.
14. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى)، (بیروت، انتشارات عزالدین، 1407ه) ج 3، ص 607.
15. ابوسعیدبن نشوان الحمیرى، همان، ص 186.
16. نگ: ادامه مقاله.
17. مونتگمرى وات، همان، ص 50.
18. محمدبن جریر طبرى، همان، ص 592 و ج 4، ص 29.
19. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 69-78.
20. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 592.
21. همان، ص 503.
22. ابنسعد، الطبقات الکبرى (بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ه) ج 6، ص 293.
23. مارتین مکدرموت، همان، ص 310 و م.م شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآورى زیر نظر نصرالله پورجوادى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365ش) ج 2، ص 115.
24. ابىالفرج اصفهانى، کتاب الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا) ج 9، ص 139.
25. سعدبنعبدالله اشعرى قمى، همان.
26. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 76.
27. همان، ص 78-74; ابوالفتح محمدالشهرستانى، همان و ابىمحمدالحسن النوبختى، همان.
28. ابى عبدالله المقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم (لیدن، بریل، 1967م) ص 39.
29. ابوالحسن اشعربى، همان، ص 66.
30. ابوالفتح محمد الشهرستانى، همان، ص 223 و عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 211.
31. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 69.
32. دائرة المعارف مختصر اسلام، ذیل مرجئه ، (Shorter Encyclopaedia of islam LEIDEN E.J.BRILL 1953)
33. ابىعبدالله المقدسى، همان، ص 38.
34. رضا رضازادهلنگرودى، همان، ص 147 و علینقى منزوى، مرجیان که بودند و چه مىگفتند (مونیخ، مجله کاوه، آذر، 1354ش) ص 8-13.
35. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 55.
36. از جمله «مقدسى» ضمن توصیف کوههاى خرمدینان در دماوند مىگوید: ایشان گروهى بىگمان از مرجیانند. غسل از جنابت نمىکنند، در دیههاشان مسجد ندیدم، با ایشان مناظره کرده، گفتم: با این مذهب که شما دارید چگونه مسلمانان به جنگ شما نمىآیند؟ ایشان گفتند: مگر ما موحد نیستیم؟ گفتم: چگونه در حالىکه فرایض را ترک کرده و شریعت را تعطیل نمودهاید. گفتند: ما همه ساله اموال بسیار به سلطان مىدهیم; (ابىعبدالله المقدسى، همان، ص 398-399).
37. اگناس گلدزیهر، همان، ص 247 حواشى مترجم.
38. دائرة المعارف مختصر اسلام، ذیل مرجئه.
39. مشکور، ص 72 و م.م شریف، همان.
40. تاریخ دمشق، به نقل از حسین عطوان، همان، ص 23.
41. فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه سیدمرتضى هاشمىحائرى (تهران، انتشارات اقبال، 1325ش) ص 73.
42. همان، ص 63.
43. حسین عطوان، همان، ص 111.
44. رسول جعفریان، همان، ص 190.
45. ابوبکر بلخى، فضائلبلخ، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش) ص 28.
46. ابىالفرج اصفهانى، همان، ج 14، ص 269.
47. ر.ک: محمدبن جریر طبرى، همان ج 4، ص 28 و ابىالفرج اصفهانى، همان، ج 12، ص 263.
48. رضا رضازادهلنگرودى، همان، ص 158.
49. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 592.
50. ابن سعد، همان، ص 313.
51. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 28.
52. همان، ج 4، ص 29.
53. عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 212.
54. و کان جهم یقص فى بیته فى عسکر الحارث; محمدبن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 167.
55. ابوسعید عبدالحى گردیزى، زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1363ش) ص 258.
56. عبداللهمهدى الخطیب، حکومتبنىامیه در خراسان، ترجمه باقر موسوى (تهران، انتشارات توکا، 1357ش) ص 119.
57. همان، ص 120
58. رضا رضازادهلنگرودى، همان، ص 156.
منابع:
- ابن رسته: الاعلاق النفیسه (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه/1988م).
- ابن سعد: الطبقات الکبرى (بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ه/1985م).
- اشعرى، ابوالحسن: مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
- اشعرىقمى، سعدبن عبدالله: المقالات و الفرق، تحقیق جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1360ش).
- اصفهانى، ابىالفرج: کتاب الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا).
- بغدادى، عبدالقاهر: الفرق بین الفرق، تحقیق محمدمحىالدین عبدالحمید (بیروت، دارالمعرفة، بىتا).
- بلخى، ابوبکر: فضائل بلخ، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش).
- پطروشفسکى، ایلیاپاولویچ: اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات پیام، 1350ش).
- جعفرى، سیدحسین محمد: تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقى آیتاللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364ش) .
- جعفریان، رسول: مرجئه (تاریخ و اندیشه)، (قم، نشر خرم، 1371ش).
- الحمیرى، ابوسعید بن نشوان: الحورالعین،تحقیق کمال مصطفى (اعادات طبعه فى طهران، 1972م).
- الخطیب، عبدالله مهدى، حکومتبنىامیه در خراسان، ترجمه باقر موسوى (تهران، انتشارات توکا، 1357ش).
- رضازادهلنگرودى، رضا: برخورد اندیشههاى سیاسى در اسلام (پژوهشى در مرجئه)، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول، 1363ش.
- زرین کوب، عبدالحسین: تاریخ مردم ایران (از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه)، (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
- شریف، م.م: تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآورى زیر نظر نصرالله پورجوادى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365ش).
- الشهرستانى، ابوالفتح محمد: الملل و النحل، تحقیق شیخ احمد فهمىمحمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه/1948م).
- طبرى، محمدبن جریر: تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى)، (بیروت، انتشارات عزالدین، 1407ه/1987م).
- عطوان، حسین: فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى (مشهد، انتشارات آستان قدس، 1371ش).
- فراى، ریچارد (گردآورنده): تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، ج چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1363ش) .
- فلوتن، فان: تاریخ شیعه و علل سقوط بنىامیه، ترجمه سیدمرتضى هاشمى حائرى (تهران، انتشارات اقبال، 1325ش).
- گردیزى، ابوسعید عبدالحى: زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1363ش) .
- گلدزیهر، اگناس: درسهایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى (تهران، انتشارات کمانگیر، 1357ش).
- گیب، همیلتون: اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش).
- المقدسى، ابىعبدالله: احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم (لیدن، بریل، 1967م).
- مکدر موت، مارتین: اندیشههاى کلامى شیخ مفید، ترجمه احمد آرام (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1363ش).
- منزوى، علینقى: مرجیان که بودند و چه مىگفتند (مونیخ، مجله کاوه، آذر، 1354ش).
- النوبختى، ابى محمدالحسن: فرق الشیعه، تحقیق السید محمدصادق آلبحرالعلوم (نجف، المطبعه الحیدریه، 1355ه/1936م).
- وات، مونتگمرى: فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش).
یادداشت:
1) عضو هیات علمى دانشگاه تربیت معلم تهران.