آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

مرجئه یکى از نخستین جریان‏هاى فکرى - سیاسى جهان اسلام به شمار مى‏رود. تا کنون اغلب مطالعات انجام شده درباره این فرقه، معطوف به همسویى آنان با امویان بوده است. مقاله حاضر از منظرى متفاوت به مرجئه و نقش آنان به عنوان یکى از عوامل مؤثر در انتشار اسلام در میان گروهى از اهل ذمه مى‏پردازد و نشان مى‏دهد که بعضى از اینان در دفاع از نومسلمانان، حتى رودرروى عمال اموى ایستاده و دست‏به شورش‏هایى نیز زده‏اند.
واژه‏هاى کلیدى: ایمان، اسلام، اهل ذمه، جزیه، نشر اسلام.
مقدمه:
مرجئه به عنوان یکى از اولین جریان‏هاى مذهبى، سیاسى جهان اسلام نقش محسوسى در گسترش دین اسلام و توسعه دامنه آن در مناطق مفتوحه از جمله ایران ایفا کرده و در این مسیر تا آن‏جا پیش رفتند که بخشى از آن‏ها ناخواسته رودرروى امویان قرار گرفتند. اما تاکنون تحقیقات انجام شده درباره این گرایش بیشتر به جوانب منفى تفکر «مرجئه‏» در توجیه حکومت اموى از طریق دعوت به سکوت و سازش، تسلیم در برابر وضع موجود، ترویج روحیه مدارا، اباحه‏گرى و... معطوف بوده و بسیارى از محققان بر همبستگى و همسازى و همسویى میان ایشان و امویان تاکید کرده‏اند. (1) به نظر مى‏رسد که عملکرد دوگانه «مرجئه‏» در تاریخ و به تبع آن، داورى دو سویه راجع به ایشان، به ماهیت دو پهلوى کلمه «ارجاء» و تعریف خاص آنان از ایمان، یعنى دو رکن اصلى تفکر «مرجئه‏» باز مى‏گردد. از همین روى، اصطلاح «مرجئه‏» براى طیفى از جریان‏هاى گوناگون فکرى و سیاسى و گاه متضاد و حتى در و «شیعه‏» (3) نیز به کار رفته و این امر محققان را دچار مشکل ساخته است. شاید نقطه اشتراک همه این تفکرات منسوب به مرجئه در تعریف مشترک و البته ظاهرى آن‏ها از ایمان و نیز کاربرد مفهوم «ارجاء» نهفته باشد، اگرچه هر یک از این جریان‏ها مراد خویش را از این دو اصطلاح طلب مى‏کرده‏اند.
اعتقاد به ارجاء و پى‏آمدهاى اجتماعى آن
از یک سوى، معانى مختلف «ارجاء»، از جمله امیدوار ساختن گنهکاران یا به تاخیر انداختن داورى، مى‏توانست‏به نوعى امیدوار نمودن گناهکاران و تطهیر ظالمان و سکوت جامعه در مقابل ایشان (4) و در نهایت، ترویج اباحه و لاابالى‏گرى را به همراه آورد، که البته مهم‏ترین پیامد اجتماعى چنین اندیشه‏اى، خارج ساختن مردم از صحنه و ایجاد انفعال سیاسى و آماده کردن جامعه براى پذیرش هر حکومتى ولو ظالم و ستمگر بود. این دیدگاه که سرنوشت آینده آن جهانى مردمى که ایمان آورده‏اند را نمى‏توان پیشاپیش معین کرد، منتج‏به این نظریه شد که «امویان مسلمان حقیقى و اهل قبله هستند» (5) و لذا «قیام علیه ایشان مشروع نیست‏». (6) اما از سوى دیگر، استناد به «ارجاء» نتایجى متفاوت با نتایج فوق نیز به دنبال داشت که گاه به رویارویى ایشان و امویان مى‏انجامید. در برداشت اول، اندیشه و رفتار سیاسى مرجئه درست در نقطه مقابل خوارج قرار داشت که اتفاقا زمینه‏هاى سیاسى، اجتماعى ظهور هر دو نیز تا حد زیادى یکسان و مشترک بود. بحران سیاسى پس از قتل «عثمان‏» و درگیرى‏هاى داخلى جامعه مسلمانان، به بن‏بست رسیدن و یاس آرمان‏خواهان و ایجاد شبهه پیرامون حق یا باطل بودن یکى از دو جناح «على‏»(ع) و «عثمان‏» و... منجر به ظهور این دو تفکر متضاد شد. درحالى‏که اندیشه افراطى خوارج در نهایت، حکم تکفیر هر دو جناح را صادر کرد، مرجئه اولیه در یک اقدام انفعالى و به این دلیل که آگاهى از عقیده باطنى اشخاص ممکن نیست، مؤمن و مصیب بودن هر دو را مهر تایید نهاد یا حداقل، قضاوت نهایى در این مورد را به خداوند واگذار کرد. ظاهرا اولین بانیان مرجئه و از جمله «حسن‏بن محمدبن حنفیه‏» که اول کسى بود که به «ارجاء» قائل شد، (7) منظورشان از «ارجاء»، همان مفهوم فوق‏الذکر بود، نه آن‏که عمل را از ایمان مؤخر بدانند (8) و با این‏که احتمالا این اقدام مسالمت‏جویانه مرجئه در جهت احیاى اتحاد از دست رفته امت اسلامى و جلوگیرى از جنگ‏هاى داخلى و خون‏ریزى بیشتر میان مسلمین (9) و نیز جهت وحدت عناصر مؤمن در مقابل بنى‏امیه آغاز شده بود، نتایجى منفى نیز به بار آورد، تا آن‏جا که در ادوار بعد با تمسک به همین اندیشه و به دنبال آن، اصالت قائل شدن براى ایمان منهاى عمل، در برخى مواضع نه تنها به نزدیکى و حمایت‏برخى از طرفداران مرجئه به بنى‏امیه منجر مى‏شد، بلکه مى‏توانست ایشان را به بازوهاى ایدئولوژیک امویان مبدل ساخته و رویاروى جریان‏هاى ضد اموى قرار دهد. شاید علت این‏که در کوفه، کانون ضد اموى، مرجئه بیش از جاهاى دیگر از وفاداران حکومت اموى به حساب مى‏آمدند، (10) واکنش آنان در مقابل اندیشه‏هاى شیعیان کوفه که نظر مساعدى نسبت‏به «عثمان‏» نداشتند، بود. مرجئه اولیه که با پرهیز از قضاوت در مورد دو جبهه علوى و عثمانى و به تاخیر انداختن حکم درباره «على‏»(ع) و «عثمان‏» اعلام موجودیت کرده بودند، به مرور توجیه کلامى مناسبى نیز در تایید سکوت و خاموشى خود به کار بستند که همانا به تعریف خاص ایشان از ایمان، یعنى نقطه ثقل تفکر مرجئى، منتهى شد. درحالى‏که خوارج عمل را رکن اصلى ایمان مى‏دانستند، مرجئه تعریفى بسیار آسان‏تر ارائه مى‏دادند که ایمان را از عمل تفکیک نموده و فقط تا حد اقرار زبانى محدود مى‏ساخت. این تعریف خاص از ایمان اختلافات دیگرى از جمله در مورد دارالکفر و دارالایمان، وعد و وعید، امر به معروف و نهى از منکر، امامت، قیام بالسیف و... را نیز به دنبال داشت که در مجموع، «خوارج‏» و «مرجئه‏» را به عنوان مظهر و نماینده دو برداشت افراطى و تفریطى از اسلام معرفى مى‏کرد. به همان اندازه که خوارج روح خشنى از اسلام را تبلیغ مى‏کردند، مرجئه سخن‏گوى تفکر مسالمت‏جو و نرمخوى جریان اسلامى بودند. با این‏که اندیشه مرجئه در جدایى ایمان از عمل مى‏توانست پى‏آمدهاى سیاسى، اجتماعى همچون تطهیر فاسقین، رشد اباحه‏گرى و در مجموع، تثبیت‏حکومت امویان را به همراه داشته باشد، چنان‏که گذشت، نتیجه متفاوت دیگرى نیز که موضوع بحث‏حاضر است در برداشت، که گاه ایشان را به تقابل با امویان وامى‏داشت; چنان‏که در یک رساله مربوط به قرن اول هجرى از «سلیم‏بن ذکوان اباضى‏»، مرجئه مخالفان سرسخت امویان و دشمن عوامل بیداد وصف شده‏اند. (11)
قتل بسیارى از مرجئه اعم از «مرجئه قدریه‏» و یا حتى «جبریه‏» توسط حکام اموى (12) و حضور مؤثر برخى از ایشان در قیام‏هاى ضد اموى همچون قیام «ابن‏اشعث‏»، (13) «یزیدبن مهلب‏» (14) «زیدبن على(ع)» (15) و نیز ترتیب دادن شورشى گسترده از نومسلمانان در خراسان به رهبرى «حارث‏بن سریج‏» (16) نه تنها اشکالات جدى بر نظریه همدستى همه مرجئه با امویان وارد مى‏سازد، بلکه سیماى دیگرى از آن‏ها ترسیم مى‏کند که دقیقا ریشه در همان تعریف ایشان از ایمان دارد. از نظر مرجئه دارالایمان یا دایره شمول اسلام بسیار فراخ‏تر از محدوده تنگ دیدگاه‏هاى عرب گرایانه امویان بود که اسلام را عملا منحصر در اعراب مى‏دیدند و نیز در تقابل با «خارجیان‏» قرار داشت که دارالایمان را به اردوگاه‏هاى منزوى و دور افتاده خود محدود کرده و «در تصور امتى مرکب از قدیسین بودند». (17)
یکى از مهم‏ترین دلایلى که پاره‏اى از مرجئه را به رویارویى با امویان وامى‏داشت، علاوه بر افراط امویان در سب على(ع)، تلقى ایشان از تعریف مسلمان بود. در شرایطى که امویان به خاطر کاهش درآمدهاى مالیاتى ناشى از فرار روستاییان به شهرها و معاف گشتن نومسلمانان از پرداخت جزیه، به بهانه‏هاى گوناگون مسلمانى آنان را زیر سئوال برده به اخذ جزیه از ایشان مبادرت مى‏کردند (18) مرجئه به حمایت و تایید هر کس که به هر دلیل حتى به ظاهر اسلام مى‏آورد، مبادرت نموده و خواهان استفاده ایشان از حقوق یک فرد مسلمان و از جمله معافیت از جزیه بودند. شیوخ و مؤمنین مرجئه که ایمان را اقرار به خدا و رسول او و کفر را منحصر در خدانشناسى و عبادت را به ایمان و معرفت‏خدا محدود ساخته و حتى برخى از ایشان نماز را عبادت تلقى نمى‏کردند و اعتقاد داشتند که هرگاه آدمى به معرفت‏خدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد کافر نشود، (19) چگونه مى‏توانستند شاهد برخورد خشن و سرکوب‏گرانه امویان با نومسلمانانى باشند که ظاهرا به دلیل مختون نبودن اما در واقع به واسطه بیم از کاهش درآمد بیت‏المال، در جرگه مسلمانى پذیرفته نمى‏شدند. (20)
حضور برخى مرجئه در کنار «ابن اشعث‏» و در برابر «حجاج‏»، علاوه بر مخالفت‏با وى در سب على(ع)، در راستاى مقابله با سیاست‏هاى غیرانسانى «حجاج‏» با موالى و نومسلمانان قابل توجیه است. به روایت طبرى شمار کثیرى از ذمیان تازه مسلمان در بصره که از رنج و محنت «حجاج‏» به تنگ آمده و به دستور وى مجبور به ترک خانه و کاشانه خود در شهرها و بازگشت‏به روستاهاى خود و پرداخت مجدد جزیه و خراج شده بودند و نمى‏دانستند به کجا پناه برند، در شهر تجمع کرده به گریه و زارى پرداخته و نداى «وامحمدا» سرداده بودند، که «ابن اشعث‏» از راه رسید و نومسلمانان به اتفاق «قاریان‏» و سایر مردم با وى بیعت کردند با این شرط که با حجاج نبرد کند. (21) اطلاع داریم که برخى از این قاریان که به نفع نومسلمانان قیام کردند از مرجئه بوده‏اند. (22) موضوع دیگرى که مرجئه را در مخالفت‏با حجاج سرسخت‏تر کرد، دشمنى ویژه او با على(ع) و خصوصا سب و لعن وى بود که این با دیدگاه رسمى مرجئه پیرامون «على(ع)» و «عثمان‏» در تضاد بود.
هر چند حضور مرجئه در این قیام به تصادم عمل و اندیشه بعضى از آنان انجامید که «قیام بالسیف را نفى مى‏کردند» (23) تا آن‏جا که حتى به کناره‏گیرى برخى از ایشان از این گروه منجر شد، (24) اما از طرفى نیز به ظهور جناحى از مرجئه انجامید که در طول حکومت اموى در کنار نومسلمانان و در جهت احقاق حقوق ایشان و تشویق اهل ذمه به مسلمانى، حتى به رویارویى با بنى‏امیه پرداختند.
تساهل مذهبى مرجئه و استقبال ذمیان از آن
تعریفى که مرجئه از ایمان ارائه مى‏دادند و ایمان و اسلام را یکسان قلمداد مى‏کردند، مى‏توانست‏سبب روى آوردن اهل ذمه به آئین مسلمانى باشد. اصولا اسلام مرجئى بسیار سهل و آسان و فارغ از مشقت و به قولى، مذهب سواد اعظم بود; (25) مثلا درحالى‏که خوارج با تکیه بر اصل «وعید»، بیشتر بر جنبه‏هاى غضب و خشم خداوندى در کیفر گناهکاران تاکید مى‏کردند، مرجئه با استناد به «وعد» (26) بر لطف و کرم و رحمت الهى تاکید ورزیده، تخم امید به بخشایش را در دل خطاکاران بارور مى‏ساختند و جهنم را خاص مشرکان دانسته و براى همه امید آمرزش داشتند و مى‏گفتند هیچ کس از اهل قبله درون آتش نرود و خداوند موحد را عذاب نکند. (27) هم‏چنین درحالى‏که جمیع فرق با استناد به حدیث پیامبر(ص) تنها یک فرقه از هفتاد و سه فرقه امت اسلامى را مستحق بهشت و رستگارى مى‏دانستند، مرجئه این سخن را چنین تفسیر مى‏کردند که پیغمبر گفته است: امت من بر هفتاد و سه گروه تقسیم شوند، هفتاد و دو گروه بهشتى باشند و یک گروه دوزخى. (28)
به تدریج آموزه‏هاى اعتقادى مرجئه در نفى خرد (29) و تنزل مقام عمل و طاعت و توجه افزون‏تر به معرفت، محبت و اخلاص، (30) به برداشت‏هاى گنوسیستى از اسلام انجامید که اذهان ایرانیان با آن آشنایى داشت. این دیدگاه که هر گاه آدمى به معرفت‏خدا رسد و بعدا با زبان به انکار او پردازد کافر نشود، (31) مرجئه را «به سوى یک تصوف پیشرفته و شدید هدایت مى‏کرد که از جنبه روش و سیاست تصوف مآبانه خویش در انجام عبادات وسعت عمل داشت‏». (32) اصالت نیت و عقیده و ناچیز شمرده شدن گفتار و کردار نزد مرجئه (33) با زمینه‏هاى فکرى اندیشمندان گنوسیست ایرانى که اندیشه «الاعمال بالنیات‏» (پاکى کار دل است نه کار اندام) را شعار خود ساخته، تکفیر انسان مسلمان را به دلیل گناه کردن زشت مى‏شمردند، (34) هماهنگى داشت; از این‏رو، بسیارى از شیوخ و علماى مرجئه از موالى و عمدة ایرانى بودند. (35)
طبیعى است که این‏گونه تلقى مسامحه‏آمیز از دین براى برخى ذمیان که صرفا نه به دلایل اعتقادى بلکه بیشتر به دلایل اجتماعى تغییر کیش مى‏دادند مطبوع و قابل قبول‏تر باشد; زیرا اصولا بسیارى از ذمیان از آن رو به آسانى به اسلام مى‏گرویدند که از دینى پایبند آداب و تشریفات پیچیده (مثلا زردشتى) به دینى آسان‏گیر و دربند ظاهر وارد مى‏شوند; دینى که براى پذیرش آن فقط اعتراف و اقرار به شهادتین کافى بود. با قبول اسلام مرجئى، ذمیان مى‏توانستند به آسانى و بدون تحمل مصائب گوناگون در جرگه مسلمانى وارد شده و از مزایایى که پیام اسلامى به آن‏ها بشارت و وعده داده بود برخوردار شوند. بنابر پاره‏اى شواهد، اندیشه‏هاى مرجئى، مورد استقبال بقایاى مزدکیان و خرمدینان دوره اسلامى نیز قرار گرفت; زیرا مى‏توانستند در پوشش اسلام ظاهرى موجودیت‏خود را حفظ کنند. (36)
به تدریج و در گذر زمان، مرجئه پذیرش خداى یگانه را اساس مسلمانى دانسته همه فرایض را رها کردند. صفت مشخص ایشان، تحقیر عمل (کار اندام) بود. (37) با توضیحات فوق، جاى تعجب نیست که «مقدسى‏» شاهد گره خوردن آمال خرمدینان دماوند با اسلام تسامح و تساهل‏آمیز مرجئى باشد. روشن است که تفسیرى این‏گونه از اسلام که در نهایت‏به نفى تشرع مى‏انجامید نه فقط براى عامه بلکه براى بزرگان و اشراف ایرانى که به هر طریق ممکن خواهان حفظ و ارتقاء موقعیت اجتماعى خود در چهارچوب نظم حاکم بودند نیز به کار مى‏آمد. مسالمت‏جویى و روحیه مداراى اغلب مرجئه در مورد نزاع‏هاى فرقه‏اى موجود در جامعه اسلامى که «حتى خواندن نماز پشت‏سر امام مرتکب گناه کبیره را نیز صحیح و درست مى‏دانست‏» (38) و نیز تفکر سیاسى برخى از ایشان مبنى بر لزوم اطاعت از حاکم، (39) مى‏توانست‏با استقبال نومسلمانانى مواجه شود که به هر دلیل نمى‏خواستند خود را وارد درگیرى‏هاى داخلى اعراب نمایند و طالب نوعى یکپارچگى در جهان اسلام بودند تا در پناه آن زندگى آرام و بدون دغدغه‏اى داشته باشند.
مرجئه و دعوت اسلامى در خراسان
به نوشته «ابن عساکر» تفکر مرجئى اول‏بار پس از قتل «عثمان‏» در میان مجاهدان بازگشته از فتوحات به مدینه هم زمان با حیرت و سردرگمى ایشان در حق و باطل بودن یکى از دو جبهه «على‏»(ع) و «عثمان‏» نمودار شد. (40) این گروه خواستار پرهیز از درگیرى‏هاى داخلى امت اسلامى بودند و جنگ با کفار و حضور در کارزارهاى فتوحات اسلامى را بیشتر مرضى خاطر خداوند مى‏دانستند تا نبرد با مسلمانان را; چرا که از نظر ایشان نبرد در مرزها بدون شک جهاد در راه خدا بود و دغدغه حق و باطل، آن‏ها را رنج نمى‏داد. بدین‏سان، به اتفاق برخى از قبایل عرب مهاجر به مناطق سرحدى از جمله خراسان و ماوراءالنهر، تفکر مرجئى را با خود به این نواحى ارمغان بردند و چون از نظر مرجئه، «همه مسلمانان برادر دینى هستند اعم از عرب یا نومسلمان‏» (41) این اندیشه در آن‏جا با آمال و خواسته‏هاى نومسلمانان و اهل ذمه که همانا «تاویل احکام شریعت و تفسیر دین به آسان‏ترین راه بود» (42) همساز گشت. از این‏رو، تفکر مرجئه در آن سامان نقش مهمى در سازش بین مصالح متعارض میان اعراب و سایر مسلمین ایفا نمود و خراسان را به بزرگ‏ترین مرکز فرقه «مرجئه جبریه‏» در عصر اموى تبدیل کرد. (43) در منابع تاریخى از افراد زیادى از مرجئه که خراسانى یا منسوب به خراسان بودند و یا در آن‏جا اقامت داشتند نام برده شده است; (44) از جمله به واسطه کثرت وجود مرجیان در بلخ، آن‏جا را «مرجیاباد» مى‏گفتند. (45) ابوالفرج اصفهانى گزارشى از وجود مناظرات میان خوارج و مرجئه در خراسان ارائه مى‏دهد (46) ، و بدون تردید یکى از دلایل عدم انتشار تفکر خارجى در خراسان بر خلاف سیستان، علاوه بر محبوبیت علویان مى‏تواند ناشى از نفوذ گسترده مرجئه در آن‏جا باشد. اما همان‏گونه که گذشت، حضور مرجئه در خراسان بیشتر ناشى از شرکت ایشان در فتوحات سرحدى و انتشار اسلام در آن نواحى است، تا آن‏جا که دو تن از معروف‏ترین ایشان در خراسان «ثابت قطنه‏» و «حارث‏بن سریج‏» از فرماندهان معروف اموى در فتوحات بودند. «ثابت‏» در نهایت روابطش با امویان تیره شد و به همین دلیل به قیام «یزیدبن مهلب‏» (102ه) پیوست و سپس در دفاع از نومسلمانان رودرروى «اشرس‏»، حاکم اموى خراسان، قرار گرفت و مدتى توسط وى زندانى شد و سرانجام ترجیح داد در میدان کارزار کشته شود تا آن‏که اسیر شده و با فدیه بنى‏امیه آزاد گردد. (47)
در واقع، مرجیان فتوحات را جداى از حکومت مى‏نگریستند; یعنى در نزد ایشان مصالح امت و دولت دو مقوله جداگانه بود. علاوه بر فتوحات، گسترش افکار مرجئه در خراسان با رواج مکتب ابوحنیفه در آن سامان توام بوده تا آن‏جا که گفته‏اند: ابوحنیفه «پیشواى بلامنازع روحانى و شاید هم سیاسى مرجئه در سرزمین‏هاى شرق قلمرو خلافت‏بوده است‏». (48) از این‏رو، از ابتداى قرن دوم هجرى و هم زمان با آغاز حرکت اصلاحى نومسلمانان، شاهد همراهى مرجئه با ایشان و راهبرى قیام توسط سرشناسان مرجئى هستیم. جنبش نومسلمانان خراسان در اعتراض به وضع نامساعد سیاسى، اجتماعى و رفتار تبعیض‏آمیز اموى که از ابتداى قرن دوم هجرى و با استفاده از فضاى باز سیاسى ایجاد شده در اصلاحات «عمربن عبدالعزیز» آغاز شده بود روز به روز گسترش بیشترى مى‏یافت. (49) گزارش‏هایى از مذاکره بعضى شیوخ مرجئه با «عمر دوم‏» در مساله ایمان ثبت‏شده که نشان‏گر این است که ظاهرا عمر با ایشان همساز شده بوده. (50) شاید منع سب «على‏»(ع) نیز نتیجه عملى این مذاکرات بوده باشد. از طرفى «ابوالصیداء» سخن‏گوى نومسلمانان به دربار «عمر دوم‏» جهت‏بازگویى وضعیت نامساعدشان بود که بعدها در سال 110ه قیام مرجئه را به نفع نومسلمانان هدایت کرد (51) و پس از مرگ وى، یارانش به قیام «حارث‏بن سریج‏» که او نیز مرجئى بود پیوستند. اما دقیقا روشن نیست که اهتمام خلیفه «عمر دوم‏» در دعوت اهل ذمه خراسان در گرویدن به اسلام به شرط معافیت از جزیه، ارتباطى با مذاکرات وى با مرجئه داشته است‏یا نه. ولى به هر حال از این زمان حضور مرجئه در دعوت اسلامى به طور محسوسى مشهود است. هر چند با سقوط عمر اصلاحات وى از جمله جایگزینى دعوت اسلامى به جاى فتوحات نیز متوقف شد، اما در حوالى سال 110ه دعوت اسلامى شروعى دوباره یافت. در راس این حرکت تبلیغى دو نفر از مرجئه به نام‏هاى «ابوالصیداء» و «ثابت قطنه‏» قرار داشتند که هر دو نیز از موالى بودند. این دو به اتفاق جمعى دیگر از طرف حاکم اموى خراسان «اشرس‏» مامور تبلیغ اسلام در ماوراءالنهر شدند، با این شرط که هر کس مسلمان شد از پرداخت جزیه معاف شود; اما استقبال گسترده «سغدیان‏» از این پیشنهاد که منجر به کاهش در آمد امویان شد تغییر رویه حاکم اموى را درپى داشت. وى در مرحله اول دستور داد «هر کس ختنه کرده و فرایض را بپا داشته و اسلامش نکو شده و سوره‏اى از قرآن آموخته از خراج (جزیه) معاف شود»، (52) اما در نهایت‏به اخذ مجدد جزیه از کلیه نومسلمانان پرداخت که این امر بازتاب بسیار نامطلوبى در میان نومسلمانان داشت، تا آن‏جا که شورشى ترتیب دادند که «ابوالصیداء» و «ثابت قطنه‏» مرجئى رهبرى آن را برعهده داشتند. شورش نومسلمانان تا سقوط امویان به صورت پراکنده ادامه داشت و در یک دوره نسبة طولانى (از 115 تا 128ه) رهبرى ایشان به عهده یکى از موالى به نام «حارث‏بن سریج‏» مرجئى مذهب بود و فردى دیگر از موالى به نام «جهم بن صفوان‏» از شیوخ مرجئه نیز در راس جناح عقیدتى جنبش قرار داشت. جهم که اعتقاد دبیر و قاضى «حارث‏» بود و سپاهیان او را موعظه مى‏کرد. (54) نظرات «جهم‏» واکنش آن صورت از اسلام بود که امیران خراسان در قبال موالى و اهل ذمه از نظر سیاسى و اقتصادى به کار مى‏بستند و هیچ قرینه‏اى از علاقه‏مندى هواداران حارث به مباحثه پیرامون مساله على(ع) و عثمان گزارش نشده است، بلکه انگیزه این حرکت کوشش در مطالبه حقوق مساوى براى جماعت تازه مسلمان و وفاى به عهد با اهل ذمه بود. حارث «چنان نمود که اهل ذمت را به ذمت وفا کند و از مسلمانان خراج (جزیه) نستاند، و بر کس بیداد نکند.» (55) او میدان را از شر استثمارگران به سود طبقات ضعیف و کشاورزان پاک مى‏کرد و راه را جهت مسلمان شدن آنان فراهم مى‏ساخت; از همین روى، اکثر پیروان حارث را کشاورزان فقیر و ضعفا که از دست اشراف ایرانى قدیم و اشراف عرب رنج فراوان کشیده بودند، تشکیل مى‏دادند. (56) «حارث‏» به شدت این نظر امویان را که «مصلحت اسلام از مصلحت دولت جدا نیست و به دست آوردن قدرت در حقیقت‏یک موفقیت مذهبى است‏» مورد انتقاد قرار داد و بین منافع حکومت و منافع اسلام فرق قائل شد. (57)
هر چند پیروان «حارث‏» پس از قتل وى و «جهم‏بن صفوان‏» دچار پراکندگى شدند و اغلب به جنبش «ابومسلم‏» پیوستند، اما ظاهرا مرجئه روابط خوبى با ابومسلم نداشتند، زیرا در منابع از پیکارى که به سال 131ه در مرو درگرفت و موجب اعدام دو تن از برجستگان مرجئه توسط ابومسلم گردید، یاد شده است. یکى از اعدام شدگان از طرفداران برجسته جنبش برابرى مسلمانان غیر عرب بود. (58)
پس از سقوط امویان و از میان رفتن تدریجى مساله‏اى به نام «نومسلمانان‏»، زمینه‏هاى لازم براى فعالیت مرجئه نیز رو به کاهش نهاد و حضور ایشان در صحنه فعالیت‏هاى اجتماعى کم‏رنگ‏تر شد، اما به هر حال نباید سهم قابل توجه ایشان در
انتشار و توسعه دین اسلام در میان پاره‏اى از اهل ذمه را نادیده گرفت.
پى‏نوشت‏ها:
1. براى نمونه ر.ک: اگناس گلدزیهر، درس‏هایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى (تهران، انتشارات کمانگیر، 1357ش) ص 166; همیلتون گیب: اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش) ص 130; مونتگمرى وات، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش) ص 49; ریچارد فراى (گردآورنده)، تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1363ش) ج 4، ص 41; ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات پیام، 1350ش) ص 214; عبدالحسین زرین‏کوب، تاریخ مردم ایران (از پایان ساسانیان تا پایان آل‏بویه)، (تهران، امیرکبیر، 1367ش) ص 163 و سیدحسین‏محمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقى آیت‏اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364ش) ص 304.
2. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش) ص 64.
3. رسول جعفریان، مرجئه (تاریخ و اندیشه)، (قم، نشر خرم، 1371ش) ص 142.
4. نوبختى مرجئه را توده مردم و قومى فرومایه که از پیروان پادشاهان و حکام غالب وقت‏به شمار مى‏رفتند، معرفى مى‏کند; ابى‏محمدالحسن النوبختى، فرق الشیعه، تحقیق سیدمحمدصادق آل‏بحرالعلوم (نجف، المطبقه الحیدریه، 1355ه) ص 6; هم‏چنین ر.ک: سعدبن‏عبدالله اشعرى‏قمى، المقالات و الفرق، تحقیق جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1360ش) ص 5.
5. اگناس گلدزیهر، همان، ص 165.
6. مونتگمرى وات، همان.
7. ابن رسته، الاعلاق النفیسه (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) ص 179.
8. ابوالفتح محمدالشهرستانى، الملل و النحل، تحقیق شیخ احمد فهمى محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه) ج 1، ص 228.
9. مارتین مکدرموت، اندیشه‏هاى کلامى شیخ مفید، ترجمه احمدآرام (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک‏گیل، 1363ش) ج 2، ص 310.
10. رضا رضازاده‏لنگرودى، برخورد اندیشه‏هاى سیاسى در اسلام (پژوهشى در مرجئه)، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول، 1363ش، ص 156.
11. همان، ص 139.
12. براى نمونه ر.ک: عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، تحقیق محمدمحى‏الدین عبدالحمید (بیروت، دارالمعرفه، بى‏تا) ص 212; حسین عطوان، فرقه‏هاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حیمدرضا شیخى (مشهد، انتشارات آستان قدس، 1371ش) صفحات مختلف و رسول جعفریان، همان، ص 149.
13. ابوسعیدبن نشوان الحمیرى، الحور العین، تحقیق کمال مصطفى، (اعادات طبعه فى طهران، بى‏نا، 1972م) ص 204.
14. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى)، (بیروت، انتشارات عزالدین، 1407ه) ج 3، ص 607.
15. ابوسعیدبن نشوان الحمیرى، همان، ص 186.
16. نگ: ادامه مقاله.
17. مونتگمرى وات، همان، ص 50.
18. محمدبن جریر طبرى، همان، ص 592 و ج 4، ص 29.
19. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 69-78.
20. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 592.
21. همان، ص 503.
22. ابن‏سعد، الطبقات الکبرى (بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ه) ج 6، ص 293.
23. مارتین مکدرموت، همان، ص 310 و م.م شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآورى زیر نظر نصرالله پورجوادى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365ش) ج 2، ص 115.
24. ابى‏الفرج اصفهانى، کتاب الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا) ج 9، ص 139.
25. سعدبن‏عبدالله اشعرى قمى، همان.
26. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 76.
27. همان، ص 78-74; ابوالفتح محمدالشهرستانى، همان و ابى‏محمدالحسن النوبختى، همان.
28. ابى عبدالله المقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم (لیدن، بریل، 1967م) ص 39.
29. ابوالحسن اشعربى، همان، ص 66.
30. ابوالفتح محمد الشهرستانى، همان، ص 223 و عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 211.
31. ابوالحسن اشعرى، همان، ص 69.
32. دائرة المعارف مختصر اسلام، ذیل مرجئه ، (Shorter Encyclopaedia of islam LEIDEN E.J.BRILL 1953)
33. ابى‏عبدالله المقدسى، همان، ص 38.
34. رضا رضازاده‏لنگرودى، همان، ص 147 و علینقى منزوى، مرجیان که بودند و چه مى‏گفتند (مونیخ، مجله کاوه، آذر، 1354ش) ص 8-13.
35. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 55.
36. از جمله «مقدسى‏» ضمن توصیف کوه‏هاى خرمدینان در دماوند مى‏گوید: ایشان گروهى بى‏گمان از مرجیانند. غسل از جنابت نمى‏کنند، در دیه‏هاشان مسجد ندیدم، با ایشان مناظره کرده، گفتم: با این مذهب که شما دارید چگونه مسلمانان به جنگ شما نمى‏آیند؟ ایشان گفتند: مگر ما موحد نیستیم؟ گفتم: چگونه در حالى‏که فرایض را ترک کرده و شریعت را تعطیل نموده‏اید. گفتند: ما همه ساله اموال بسیار به سلطان مى‏دهیم; (ابى‏عبدالله المقدسى، همان، ص 398-399).
37. اگناس گلدزیهر، همان، ص 247 حواشى مترجم.
38. دائرة المعارف مختصر اسلام، ذیل مرجئه.
39. مشکور، ص 72 و م.م شریف، همان.
40. تاریخ دمشق، به نقل از حسین عطوان، همان، ص 23.
41. فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه سیدمرتضى هاشمى‏حائرى (تهران، انتشارات اقبال، 1325ش) ص 73.
42. همان، ص 63.
43. حسین عطوان، همان، ص 111.
44. رسول جعفریان، همان، ص 190.
45. ابوبکر بلخى، فضائل‏بلخ، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش) ص 28.
46. ابى‏الفرج اصفهانى، همان، ج 14، ص 269.
47. ر.ک: محمدبن جریر طبرى، همان ج 4، ص 28 و ابى‏الفرج اصفهانى، همان، ج 12، ص 263.
48. رضا رضازاده‏لنگرودى، همان، ص 158.
49. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 592.
50. ابن سعد، همان، ص 313.
51. محمدبن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 28.
52. همان، ج 4، ص 29.
53. عبدالقاهر بغدادى، همان، ص 212.
54. و کان جهم یقص فى بیته فى عسکر الحارث; محمدبن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 167.
55. ابوسعید عبدالحى گردیزى، زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1363ش) ص 258.
56. عبدالله‏مهدى الخطیب، حکومت‏بنى‏امیه در خراسان، ترجمه باقر موسوى (تهران، انتشارات توکا، 1357ش) ص 119.
57. همان، ص 120
58. رضا رضازاده‏لنگرودى، همان، ص 156.
منابع:
- ابن رسته: الاعلاق النفیسه (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه/1988م).
- ابن سعد: الطبقات الکبرى (بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ه/1985م).
- اشعرى، ابوالحسن: مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362ش).
- اشعرى‏قمى، سعدبن عبدالله: المقالات و الفرق، تحقیق جواد مشکور (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1360ش).
- اصفهانى، ابى‏الفرج: کتاب الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا).
- بغدادى، عبدالقاهر: الفرق بین الفرق، تحقیق محمدمحى‏الدین عبدالحمید (بیروت، دارالمعرفة، بى‏تا).
- بلخى، ابوبکر: فضائل بلخ، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ش).
- پطروشفسکى، ایلیاپاولویچ: اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات پیام، 1350ش).
- جعفرى، سیدحسین محمد: تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمدتقى آیت‏اللهى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364ش) .
- جعفریان، رسول: مرجئه (تاریخ و اندیشه)، (قم، نشر خرم، 1371ش).
- الحمیرى، ابوسعید بن نشوان: الحورالعین،تحقیق کمال مصطفى (اعادات طبعه فى طهران، 1972م).
- الخطیب، عبدالله مهدى، حکومت‏بنى‏امیه در خراسان، ترجمه باقر موسوى (تهران، انتشارات توکا، 1357ش).
- رضازاده‏لنگرودى، رضا: برخورد اندیشه‏هاى سیاسى در اسلام (پژوهشى در مرجئه)، کتاب طوس، مجموعه مقالات، دفتر اول، 1363ش.
- زرین کوب، عبدالحسین: تاریخ مردم ایران (از پایان ساسانیان تا پایان آل‏بویه)، (تهران، امیرکبیر، 1367ش).
- شریف، م.م: تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآورى زیر نظر نصرالله پورجوادى (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365ش).
- الشهرستانى، ابوالفتح محمد: الملل و النحل، تحقیق شیخ احمد فهمى‏محمد (بیروت، دارالسرور، 1367ه/1948م).
- طبرى، محمدبن جریر: تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبرى)، (بیروت، انتشارات عزالدین، 1407ه/1987م).
- عطوان، حسین: فرقه‏هاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى (مشهد، انتشارات آستان قدس، 1371ش).
- فراى، ریچارد (گردآورنده): تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، ج چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، 1363ش) .
- فلوتن، فان: تاریخ شیعه و علل سقوط بنى‏امیه، ترجمه سیدمرتضى هاشمى حائرى (تهران، انتشارات اقبال، 1325ش).
- گردیزى، ابوسعید عبدالحى: زین الاخبار (تاریخ گردیزى)، به اهتمام عبدالحى حبیبى (تهران، انتشارات دنیاى کتاب، 1363ش) .
- گلدزیهر، اگناس: درس‏هایى درباره اسلام، ترجمه علینقى منزوى (تهران، انتشارات کمانگیر، 1357ش).
- گیب، همیلتون: اسلام بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367ش).
- المقدسى، ابى‏عبدالله: احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم (لیدن، بریل، 1967م).
- مکدر موت، مارتین: اندیشه‏هاى کلامى شیخ مفید، ترجمه احمد آرام (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک‏گیل، 1363ش).
- منزوى، علینقى: مرجیان که بودند و چه مى‏گفتند (مونیخ، مجله کاوه، آذر، 1354ش).
- النوبختى، ابى محمدالحسن: فرق الشیعه، تحقیق السید محمدصادق آل‏بحرالعلوم (نجف، المطبعه الحیدریه، 1355ه/1936م).
- وات، مونتگمرى: فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش).
یادداشت:
1) عضو هیات علمى دانشگاه تربیت معلم تهران.

تبلیغات