آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

ش
1. در کشور ما حوزه مطالعاتى «علم تاریخ‏» و «تاریخ‏نگارى‏» آنچنان فقیر است که انتشار هر اثرى در این باره، فارغ از توجه به سطح کیفى آن، علاقمندان و طالبان پژوهش در این زمینه را شادمان مى‏سازد. تعداد آثار چاپ شده به زبان فارسى در حوزه مورد نظر (اعم از تالیف و ترجمه) بسیار محدود است. این در حالى است که در غرب و حتى در نزد اندیشمندان مسلمان عرب، توجه به این علم روز به روز بیشتر شده و در این میان، آثار ارزشمندى به جامعه علمى بشرى عرضه شده است. نظریه‏پردازان برجسته‏اى همچون همیلتون گیب، کلود کاهن، کلمان هوار، فلیکس تایوئر، عزیز الدورى، گروث، شاکر مصطفى، العزاوى، محمود الشرقاوى، وجیه الکوثرانى، مارگلیوث، روزنتال و...، آثار گران‏سنگى از خود در حوزه علم تاریخ و تاریخ‏نگارى به جا گذاشته‏اند. اگر چه در ایران صاحب‏نظران برجسته‏اى در این زمینه همانند فریدون آدمیت و عبدالحسین زرین‏کوب ظهور کرده‏اند، اما ناگفته پیداست که راه درازى در پیش است تا بتوانیم در این عرصه به جایگاه قابل اعتنایى دست پیدا کنیم.
بر همین اساس و به دلیل خلا زیادى که در این رابطه وجود دارد هر پژوهشى که در این حوزه انجام شود را باید به فال نیک گرفته و قابل تقدیر دانست. کتاب «مکتب‏هاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ‏» که به قلم سیال و روان استاد محترم دکتر عزت‏الله رادمنش به زیور طبع آراسته شده است، از این منظر قابل توجه و تقدیر است. بنابراین مى‏توان گفت‏بزرگ‏ترین حسن این اثر، پرداختن به موضوعى است که کمتر مورد عنایت و توجه قرار گرفته است.
2. کتاب مورد نظر از دو بخش مجزا با عناوین «مکتب‏هاى تاریخ‏» و «تجددگرایى تاریخ‏» تشکیل شده است که بخش اول پانزده فصل و بخش دوم دوازده فصل را به خود اختصاص داده است. تمام مباحث‏بخش اول کتاب، به استثناى فصل پانزدهم آن‏که به «مکتب تاریخى قرآن‏» پرداخته است، به تحولات علم تاریخ در مغرب زمین اختصاص یافته است. سوگمندانه باید گفت مؤلف در این اثر هیچ تعریفى از مفاهیم کلیدى پژوهش خود ارائه نکرده است. کاش خواننده در ابتداى این اثر، تعریف صاحب آن را از مفاهیم «مکتب‏» و «تاریخ‏نگارى‏» در مى‏یافت. قبل از این‏که تعریف مشخص و روشنى از این مفاهیم ارائه شود، مبحث مکاتب تاریخ‏نگارى و رویکردهاى تاریخى آمیخته با مباحث فلسفه نظرى تاریخ آغاز شده است. این مساله بلافاصله تاثیر منفى خود را در مسیر پژوهش به‏جا گذاشته و سازماندهى این اثر را از انسجام منطقى و معنوى فصول نسبت‏به هم دور نموده است. اگر مؤلف محترم در ابتدا تعریف مفاهیم کلیدى پژوهش را ارائه مى‏کرد، مشخص مى‏شد که با چه تعریفى از «مکتب‏» و تاریخ‏نگارى‏»، مباحثى مانند «فلسفه تاریخ تمدن غرب‏» که به حوزه فلسفه تاریخ مربوط مى‏شود نه تاریخ‏نگارى - و یا مبحث «اشپنگلر و یاس فلسفى‏» و...، در قلمرو موضوع «تاریخ‏نگارى‏» مى‏گنجد. بدون تردید بین تاریخ‏نگارى و فلسفه تاریخ تفاوت عمده وجود دارد; در فلسفه تاریخ، نگاه فلسفى به تاریخ مطرح است و فیلسوف تاریخ مى‏کوشد که سیر و ماهیت تاریخ را جستجو کند، اما در مبحث تاریخ‏نگارى، ما برآنیم تا خود مورخ و دانشى را که به عنوان علم تاریخ فراهم آورده است، مورد بررسى قرار دهیم. به نظر مى‏رسد این تفکیک قلمرو مفاهیم، در این بخش از کتاب رعایت نشده و مباحث تاریخ‏نگارى با فلسفه تاریخ در هم ادغام شده است. به عنوان مثال مى‏توان گفت در فصول اول (عرفان گرایى تاریخ)، دوم (اشپنگلر و یاس فلسفى)، سوم (تاین بن مفسر روحانى تاریخ)، هفتم (روسو و هبوط در زندگى شهرى)، هشتم (تاریخ و برخى تفکرات فلسفى دیگر) و یازدهم (فلسفه تاریخ تمدن غرب)، بیش از آن‏که موضوع مطالب ارائه شده، به تاریخ‏نگارى مربوط باشد، به حوزه فلسفه تاریخ برمى‏گردد. ضمن این‏که آن بخش از فصول کتاب هم که از نظر موضوعى به حوزه تاریخ‏نگارى مربوط مى‏شود، بسیار ناقص و آشفته ارائه شده است. مؤلف در بررسى مکاتب تاریخ‏نگارى، مانند مکتب متدیک و یا مکتب رلاتیویسم،... قبل از آن‏که توضیحى ولو اجمالى از چگونگى شکل‏گیرى این مکتب‏ها و عوامل مؤثر در این شکل‏گیرى و سیر تحول و تطور آن ارائه دهد و نمایندگان برجسته آن را معرفى نماید، بلافاصله به بررسى برخى از مشخصه‏ها و مؤلفه‏هاى این مکاتب که براى وى جذبه‏هاى خاص فکرى و ایدئولوژیکى داشته، پرداخته است. اتخاذ چنین رویه‏اى این مساله را در ذهن تداعى مى‏کند که صاحب اثر قبل از آن‏که به دنبال ارائه یک تحلیل علمى مبتنى بر شناخت و معرفى از این مکاتب به عنوان هدف پژوهش خود باشد، بیشتر این مباحث را وسیله‏اى براى بیان دیدگاه‏هاى شخصى خود - که براى طرح آن‏ها اشتیاق و عطش فراوانى از خود نشان مى‏دهد - قرار داده است و به همین دلیل، پس از معرفى و بررسى مختصر این مکاتب - که گاه از آن هم غفلت‏شده است - به صورت گزینشى بخش‏هاى خاص مورد علاقه مؤلف مورد توجه و تاکید قرار گرفته و نمود بیشترى پیدا کرده است; به عنوان مثال، در مبحث «عرفان‏گرایى تاریخ‏»، مؤلف در ادامه کلام «روث‏» 2 که مى‏گوید:
«فلسفه تاریخ کانت از راه خود منحرف گردید» این‏گونه به توضیح مطلب مى‏پردازد: «... تنها فلسفه کانت نبود که که به واسطه الهى بودن و عرفانى و اخلاقى بودن آن از مسیر خود منحرف گشت، بلکه تمامى فلسفه‏هاى الهى را سرمایه‏دارى با سرمایه‏گذارى به لجن‏زار کشاند و دچار چنان نکبتى کرد که به قولى:
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز
هر تفکر و مکتب فکرى که سر سازگارى و سازش کارى با اربابان قدرت و خداوندان زر و زور و تزویر داشت تایید و تقویت و تبلیغ شد، وگرنه در تصادم با روند روبه رشد ماتریالیسم و زر اندوزى یا ساقط شد و یا استحاله گشت. با انقلاب‏هایى که ملت‏ها پشتوانه آن بودند چه کردند تا برسد به مکاتب یا تفکراتى که پیروان و حامیان آن‏ها که جز اقلیتى نبودند...» (1)
اتخاذ چنین رویه‏اى باعث‏شده است که مؤلف در مواردى دچار غلیان احساسات شده و از بیان علمى به سمت‏خطابه‏هاى ادیبانه ارزشى فاصله بگیرد. متن ذیل بیان‏گر این مطلب مى‏باشد:
«آنچه که در افکار و آثار مورخان فرانسه بخصوص به چشم مى‏خورد، استفاده از پتانسیل‏هاى ملى براى شارژ نگهداشتن غرور ملى و همواره استارت زدن است تا ملت‏ها را دائما روشن و متحرک نگه دارند و موتورهاى نیم روشن - نیم خاموش خلق را با هنر و حجت روشن سازند و ملت‏ها را در هر عصر در صحنه زنده، پرالتهاب و پرنشاط، مغرور و سرافراز نگه دارند و این‏جاست تفاوت اینان با مورخان یا نویسندگان هر جایى وطن فروشى که نان خویش را به قیمت ناموس یک ملت مى‏خورند و براى یک زندگى لجنى رفاه‏آمیز، ملتى را به لجن مى‏کشند. آن‏گاه که زمان شاهان بود در ایران به نفع اجنبیانى چون آمریکا در داخل کشور ملت را مى‏فروختند و اکنون هم که فرار کرده‏اند باز در آن‏جا همان مى‏کنند که در این‏جا مى‏کردند. تاریخ، هیچ مزدورى کثیف‏تر از عالم بویژه مورخ مزدور به خود ندیده است.» (2)
3. مشکل دیگرى که پژوهش مورد نظر به شدت از آن رنج مى‏برد، این است که اساسا براى خواننده روشن نمى‏شود که مؤلف در انتخاب این موضوعات براى پژوهش چه هدفى را دنبال مى‏کرده است‏بالطبع چون عنوان کتاب، مکاتب تاریخ‏نگارى است، مى‏بایست‏سؤالاتى که در حوزه مبحث تاریخ‏نگارى وجود دارد، درباره هر کدام از مکاتب منتخب مطرح و پاسخ‏هاى لازم ارائه مى‏گردید، اما متاسفانه باید گفت که این مساله چندان مورد توجه قرار نگرفته و بدون تقید به عدم خروج از حوزه موضوع، باحث‏به صورت پراکنده و بسیار آشفته ارائه شده است. على الاصول، اگر موضوع پژوهش درباره حوزه خاصى مانند «تاریخ‏نگارى‏» است، باید به پرسش‏هاى بنیادینى که در این زمینه وجود دارد، پاسخ داده شود، اما این اثر فاقد چنین پرسش‏هایى است و از این‏رو طبیعى است که تلاشى هر چند ناقص براى یافتن پاسخى براى آن‏ها صورت نگرفته باشد. برخى پرسش‏هایى که در این باره مطرح مى‏باشند عبارتنداز:
1- تعریف تاریخ چیست؟ به عبارت دیگر، نگاه فلسفى آن مورخ، و مکتب تاریخ‏نگارى به تاریخ چگونه است؟
2- تلقى این مورخ یا مکتب تاریخ‏نگارى از سیر تاریخ چیست؟ آیا این تلقى خطى، ادوارى است‏یا مارپیچى؟
3- این تلقى اگر خطى است، تک خطى است‏یا چند خطى؟
4- آیا این تلقى انحطاطى است‏یا تکاملى؟
5- رابطه تاریخ با فرا تاریخ در نزد آن تاریخ‏نگار و مکتب تاریخ‏نگارى چیست؟
6- واحد تاریخ نزد آن مورخ و مکتب خاص چیست؟ تمدن، فرهنگ یا سیاست؟
7- آیا مورخ و یا آن الگوى خاص تاریخ‏نگارى، امور منفرد و جزئى پراکنده را به عنوان حیطه قلمرو تاریخ‏نگارى خود انتخاب کرده است‏یا امور عام را؟
8- مورخ میان پدیده‏ها و حوادث گوناگون تاریخى چه رابطه‏اى مى‏بیند؟
9- آیا این رابطه در نزد آن مورخ و یا مکتب تاریخ‏نگارى، رابطه علمى و قانونمند است‏یا رابطه فاقد نظم و کاملا تصادفى؟
10- رابطه شخصیت و تاریخ در نزد آن مورخ و مکتب چیست؟
11- آیا آن‏ها پدیده‏هاى تاریخى را با یک عامل جبرى براى ما منعکس کرده‏اند یا عامل اختیارى؟
12- آیا معرفت مورخ نسبت‏به تاریخ یک معرفت ثابت و مطلق است؟ به عبارت دیگر، آیا معرفت نسبى شخص مورخ به نوعى در تاریخ‏نگارى او تاثیر دارد؟
13- پایگاه طبقات اجتماعى و گرایش‏هاى مذهبى و سیاسى مورخ چقدر در این امر تاثیر دارد؟
14- مبناى تحول در علم تاریخ و ساز و کارهاى این تحول در نزد آن مورخ و یا آن الگوى تاریخ‏نگارى خاص چیست؟ (3)
ناگفته نماند که برخى از این پرسش‏ها اگر به صورت انتزاعى مطرح شود، به حوزه فلسفه نظرى و انتقادى تاریخ مربوط مى‏شود، اما اگر بحث در ارتباط با یک مورخ و یا مکتب تاریخ‏نگارى باشد، به حوزه «تاریخ‏نگارى‏» مربوط است. از این‏جا مى‏توان به این نتیجه هم دست‏یافت که تاریخ‏نگارى مورخان را نمى‏توان مطالعه کرد مگر این‏که نخست‏به فلسفه نظرى و فلسفه انتقادى تاریخ شناخت پیدا نمود. مؤلف به جاى این که در صدد یافتن پاسخى براى این پرسش‏ها باشد، بیشتر به دنبال برآورده کردن انتظارات فکرى خود از آن مکاتب بوده است و نتیجه این شده است که وى به بسیارى از موضوعات و مباحث‏خارج از قلمرو تاریخ‏نگارى بپردازد و وارد مباحثى شود که هیچ ارتباطى با موضوع کتاب ندارد; به عنوان نمونه مى‏توان به فصل یازدهم از بخش اول کتاب اشاره نمود که مؤلف در آن‏جا بعد از این‏که تعریفى از دو مفهوم «فرهنگ‏» و «تمدن‏» ارائه مى‏کند، یادآور مى‏شود که:
«فرهنگ، هنر پرستیدن و یا عشق ورزیدن و تجلیات عشق و پرستش انسان است اما آیا این تعریف، شلوار گشادى به پاى تمدن غرب نیست؟ سرزمینى که اوج عشق، همخوابگى معنى مى‏شود». (4)
وى در ادامه، از ابتذال تمدن غرب و این‏که چگونه بیمارى ایدز آن‏ها را به وحشت انداخته سخن به میان آورده و سپس در صدد بر آمده تا پاسخى براى این پرسش پیدا کند که آیا تمدن غرب با این‏همه ابتذال مى‏تواند در جایگاه تمدن جهانى قرار بگیرد یا خیر؟ (5) پرسش نگارنده از مؤلف دانشمند این است که آیا این مباحث در حوزه بحث «مکت‏هاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ‏» است؟ جالب این‏که وى در مورد همین مباحث‏خارج از موضوع هم دچار تعارض و آشفته نویسى شده است، زیرا در جاى دیگرى از کتاب با تمجید از فرهنگ و تمدن غرب مى‏نویسد:
«مذهب و آزادى در آمریکا با هم کنار آمده‏اند و این موجب تمدن و دموکراسى در آمریکا شده است که در جوامع دیگر غالبا در نزاع بوده‏اند.» (6) در جایى دیگر، در جواب کسانى که تمدن غرب را زیر سؤال مى‏برند از قول الکسى دوتوکویل مى‏گوید:
«پاسخى ندارم جز آن‏که بگویم در افعال این سخن مدتى را در آمریکا به سر نبرده‏اند تا شاهد وجود مردم معتقد به مذهب و مردم آزاد باشند. بنابراین من منتظر مى‏مانم تا آنان به آمریکا بروند و برگردند.» (7)
4. نقیصه دیگر این تحقیق این است که مؤلف هیچ‏گونه دسته‏بندى علمى خاصى درباره مکاتب صورت نداده است. مکتب‏هاى تاریخى را مى‏توان از منظرهاى مختلف در قالب‏هاى ویژه‏اى احصاء و طبقه‏بندى نمود; براى نمونه مى‏توان یک طبقه‏بندى جغرافیایى و سرزمینى درباره این مکاتب ارائه داد و آن‏ها را مثلا در قالب تاریخ‏نگارى آلمانى، انگلیسى، فرانسوى، و... دسته‏بندى نمود; یا این‏که یک طبقه‏بندى دوره‏اى - تاریخى از این مکتب‏ها ارائه داد، مانند، تاریخ‏نگارى سنتى، تاریخ‏نگارى مدرن و تاریخ‏نگارى پسامدرن; و یا اساسا یک تقسیم بندى از حیث نوع روش‏هاى تحلیل تاریخى که این مکتب‏ها انتخاب مى‏کنند، ارائه داد; به عنوان مثال، تاریخ‏نگارى پوزیتویستى، ساختارى، تضادگرا، تفهمى، آنال و...; و یا این‏که مى‏توان این مکاتب را از لحاظ ایدئولوژیکى دسته‏بندى نمود، مانند، تاریخ‏نگارى مارکسیتى، ناسیونالیستى، محافظه کار، انتقادى افراطى و....
در اثر مورد نظر، در بررسى و تحلیل مکاتب تاریخى هیچ کدام از این دسته‏بندى‏ها لحاظ نشده است و مکاتب به صورت درهم آمیخته در کنار هم چیده شده است; مانند فصل چهاردهم از بخش اول که به مکتب آنال اختصاص یافته و فصل پانزدهم به مکتب تاریخى قرآن، و یا در بخش دوم، فصل دهم به نوگرایى تاریخ در آفریقا پرداخته و فصل دوازدهم به تجددگرایى در تاریخ قرآن.
البته ناگفته نماند که در بخش دوم در قالب یک طبقه‏بندى سرزمینى و قاره‏اى، وضعیت تاریخ‏نگارى در برخى از کشورهاى جهان و قاره آقریقا مورد بحث قرار گرفته است.
5. مطلب دیگر این‏که مکاتب دیگرى هم در حوزه تاریخ‏نگارى وجود دارد که در این اثر به آن‏ها پرداخته نشده است، درحالى‏که آن‏ها در جاى خود از اهمیت‏بسزایى برخوردار هستند، مانند: مکتب «یگى‏» انگلستان و مکتب «مطالعات فرودستان‏»، ( subaltern) که این دومى لااقل به جهت فضاى فکرى - ارزشى حاکم بر کل مباحث کتاب مى‏بایست مورد توجه مؤلف قرار مى‏گرفت. این مکتب که نخست از سوى مورخین آسیاى جنوبى مطرح شد و در سال‏هاى اخیر نیز مورد استقبال تاریخ‏نگاران آمریکاى لاتین و آفریقا قرار گرفت، حاصل تجربه تاریخ‏نگارى آسیاى جنوبى در پى پشت‏سر نهادن بحرانى بود که سال‏هاى دهه 1970 میلادى، هندوستان را فرا گرفت. این مکتب با انتقاد از مکاتب استعمارى، ناسیونالیستى و مارکسیستى و متهم ساختن تاریخ‏نگارى آن‏ها به محروم نمودن مردم عادى از شیوه‏هاى تاریخ‏نگارى خود، روش نوینى را براى اعاده تاریخ به اقشار فرودست اعلام داشت. بانى این مکتب «رانجیت گوها» 3 است و اصطلاح «فرودستان‏» که از یکى از نوشته‏هاى آنتونیوگرامشى استخراج شده و به فرودستى طبقاتى، کاستى، جنسیتى، نژادى، زبانى و فرهنگى اشاره دارد، نظر به اهمیت اساسى رابطه فرادستى - فرودستى در تاریخ دارد.
6. علاوه بر اشکالاتى که یاد شد، به نظر مى‏رسد برخى ایرادهاى شکلى هم بر این کتاب وارد باشد که در پایان این نوشتار به صورت فهرست‏وار به آن‏ها اشاره مى‏شود:
الف: بسیارى از نقل قول‏هاى مستقیم ارجاع ندارد; براى نمونه مى‏توان به صفحات 18 و 19 اشاره نمود.
ب: در متن کتاب، فصل‏ها یا از زیر فصل‏ها جدا نشده و از نظر حروف‏چینى این مساله رعایت نشده است; به عنوان مثال، معلوم نیست مبحث «دموکراسى و مذهب نزد برخى از مورخان‏» خود یک فصل جداگانه است و یا این‏که در زیر فصل «پرویدانسیالیسم‏» مى‏گنجد و تنها با مراجعه به فهرست مطالب مشخص مى‏گردد که فصل جداگانه‏اى نیست.
پ: جاى‏جاى کتاب اصرار زیادى وجود دارد که از اصطلاحات و واژه‏هاى غیر فارسى استفاده شود. این امر در صورتى قابل توجیه است که براى برخى از واژه‏هاى انگلیسى و یا فرانسوى، معادل فارسى مناسب وجود نداشته باشد; اما وقتى که براى واژه‏هایى مانند «پرنسیپ‏» و «پرویدانسیالیسم‏» معادل‏هاى فارسى مناسبى مانند «اصول‏» و «مشیت‏گرایى‏» وجود دارد، پافشارى در به کارگیرى واژه‏هاى بیگانه غیر ضرورى مى‏نماید.
ت: مشخص نیست که صاحب اثر چرا مبحث «معنى تاریخ‏» را در فصول آخر کتاب مورد بررسى قرار داده است. چنین مبحثى مى‏بایست جزء مباحث اولیه قرار مى‏گرفت، زیرا ارائه یک تعریف مشخص از هر علمى مقدمه و پیش درآمد ورود به بحث در حوزه آن دانش به شمار مى‏رود.
در پایان، براى مؤلف محترم و فرزانه آرزوى موفقیت و سربلندى روزافزون دارم.
پى‏نوشت‏ها:
1. ر.ک: ص 13.
2. ر.ک: ص 5.
3. ر.ک: گفت‏وگوى نگارنده با دکتر سیدهاشم آغاجرى در کتاب زیر چاپ با عنوان «تاملاتى در علم تاریخ و تاریخ‏نگارى اسلامى‏».
4. ر.ک: ص 95.
5. ر.ک: ص 97.
6. ر.ک: ص 91.
7. ر.ک: ص 92.
یادداشت‏ها:
1) عضو هیئت علمى گروه تاریخ مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع).
2. Rothe
3. Ranjit Goha

تبلیغات