مکتبهاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ش
1. در کشور ما حوزه مطالعاتى «علم تاریخ» و «تاریخنگارى» آنچنان فقیر است که انتشار هر اثرى در این باره، فارغ از توجه به سطح کیفى آن، علاقمندان و طالبان پژوهش در این زمینه را شادمان مىسازد. تعداد آثار چاپ شده به زبان فارسى در حوزه مورد نظر (اعم از تالیف و ترجمه) بسیار محدود است. این در حالى است که در غرب و حتى در نزد اندیشمندان مسلمان عرب، توجه به این علم روز به روز بیشتر شده و در این میان، آثار ارزشمندى به جامعه علمى بشرى عرضه شده است. نظریهپردازان برجستهاى همچون همیلتون گیب، کلود کاهن، کلمان هوار، فلیکس تایوئر، عزیز الدورى، گروث، شاکر مصطفى، العزاوى، محمود الشرقاوى، وجیه الکوثرانى، مارگلیوث، روزنتال و...، آثار گرانسنگى از خود در حوزه علم تاریخ و تاریخنگارى به جا گذاشتهاند. اگر چه در ایران صاحبنظران برجستهاى در این زمینه همانند فریدون آدمیت و عبدالحسین زرینکوب ظهور کردهاند، اما ناگفته پیداست که راه درازى در پیش است تا بتوانیم در این عرصه به جایگاه قابل اعتنایى دست پیدا کنیم.
بر همین اساس و به دلیل خلا زیادى که در این رابطه وجود دارد هر پژوهشى که در این حوزه انجام شود را باید به فال نیک گرفته و قابل تقدیر دانست. کتاب «مکتبهاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ» که به قلم سیال و روان استاد محترم دکتر عزتالله رادمنش به زیور طبع آراسته شده است، از این منظر قابل توجه و تقدیر است. بنابراین مىتوان گفتبزرگترین حسن این اثر، پرداختن به موضوعى است که کمتر مورد عنایت و توجه قرار گرفته است.
2. کتاب مورد نظر از دو بخش مجزا با عناوین «مکتبهاى تاریخ» و «تجددگرایى تاریخ» تشکیل شده است که بخش اول پانزده فصل و بخش دوم دوازده فصل را به خود اختصاص داده است. تمام مباحثبخش اول کتاب، به استثناى فصل پانزدهم آنکه به «مکتب تاریخى قرآن» پرداخته است، به تحولات علم تاریخ در مغرب زمین اختصاص یافته است. سوگمندانه باید گفت مؤلف در این اثر هیچ تعریفى از مفاهیم کلیدى پژوهش خود ارائه نکرده است. کاش خواننده در ابتداى این اثر، تعریف صاحب آن را از مفاهیم «مکتب» و «تاریخنگارى» در مىیافت. قبل از اینکه تعریف مشخص و روشنى از این مفاهیم ارائه شود، مبحث مکاتب تاریخنگارى و رویکردهاى تاریخى آمیخته با مباحث فلسفه نظرى تاریخ آغاز شده است. این مساله بلافاصله تاثیر منفى خود را در مسیر پژوهش بهجا گذاشته و سازماندهى این اثر را از انسجام منطقى و معنوى فصول نسبتبه هم دور نموده است. اگر مؤلف محترم در ابتدا تعریف مفاهیم کلیدى پژوهش را ارائه مىکرد، مشخص مىشد که با چه تعریفى از «مکتب» و تاریخنگارى»، مباحثى مانند «فلسفه تاریخ تمدن غرب» که به حوزه فلسفه تاریخ مربوط مىشود نه تاریخنگارى - و یا مبحث «اشپنگلر و یاس فلسفى» و...، در قلمرو موضوع «تاریخنگارى» مىگنجد. بدون تردید بین تاریخنگارى و فلسفه تاریخ تفاوت عمده وجود دارد; در فلسفه تاریخ، نگاه فلسفى به تاریخ مطرح است و فیلسوف تاریخ مىکوشد که سیر و ماهیت تاریخ را جستجو کند، اما در مبحث تاریخنگارى، ما برآنیم تا خود مورخ و دانشى را که به عنوان علم تاریخ فراهم آورده است، مورد بررسى قرار دهیم. به نظر مىرسد این تفکیک قلمرو مفاهیم، در این بخش از کتاب رعایت نشده و مباحث تاریخنگارى با فلسفه تاریخ در هم ادغام شده است. به عنوان مثال مىتوان گفت در فصول اول (عرفان گرایى تاریخ)، دوم (اشپنگلر و یاس فلسفى)، سوم (تاین بن مفسر روحانى تاریخ)، هفتم (روسو و هبوط در زندگى شهرى)، هشتم (تاریخ و برخى تفکرات فلسفى دیگر) و یازدهم (فلسفه تاریخ تمدن غرب)، بیش از آنکه موضوع مطالب ارائه شده، به تاریخنگارى مربوط باشد، به حوزه فلسفه تاریخ برمىگردد. ضمن اینکه آن بخش از فصول کتاب هم که از نظر موضوعى به حوزه تاریخنگارى مربوط مىشود، بسیار ناقص و آشفته ارائه شده است. مؤلف در بررسى مکاتب تاریخنگارى، مانند مکتب متدیک و یا مکتب رلاتیویسم،... قبل از آنکه توضیحى ولو اجمالى از چگونگى شکلگیرى این مکتبها و عوامل مؤثر در این شکلگیرى و سیر تحول و تطور آن ارائه دهد و نمایندگان برجسته آن را معرفى نماید، بلافاصله به بررسى برخى از مشخصهها و مؤلفههاى این مکاتب که براى وى جذبههاى خاص فکرى و ایدئولوژیکى داشته، پرداخته است. اتخاذ چنین رویهاى این مساله را در ذهن تداعى مىکند که صاحب اثر قبل از آنکه به دنبال ارائه یک تحلیل علمى مبتنى بر شناخت و معرفى از این مکاتب به عنوان هدف پژوهش خود باشد، بیشتر این مباحث را وسیلهاى براى بیان دیدگاههاى شخصى خود - که براى طرح آنها اشتیاق و عطش فراوانى از خود نشان مىدهد - قرار داده است و به همین دلیل، پس از معرفى و بررسى مختصر این مکاتب - که گاه از آن هم غفلتشده است - به صورت گزینشى بخشهاى خاص مورد علاقه مؤلف مورد توجه و تاکید قرار گرفته و نمود بیشترى پیدا کرده است; به عنوان مثال، در مبحث «عرفانگرایى تاریخ»، مؤلف در ادامه کلام «روث» 2 که مىگوید:
«فلسفه تاریخ کانت از راه خود منحرف گردید» اینگونه به توضیح مطلب مىپردازد: «... تنها فلسفه کانت نبود که که به واسطه الهى بودن و عرفانى و اخلاقى بودن آن از مسیر خود منحرف گشت، بلکه تمامى فلسفههاى الهى را سرمایهدارى با سرمایهگذارى به لجنزار کشاند و دچار چنان نکبتى کرد که به قولى:
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز
هر تفکر و مکتب فکرى که سر سازگارى و سازش کارى با اربابان قدرت و خداوندان زر و زور و تزویر داشت تایید و تقویت و تبلیغ شد، وگرنه در تصادم با روند روبه رشد ماتریالیسم و زر اندوزى یا ساقط شد و یا استحاله گشت. با انقلابهایى که ملتها پشتوانه آن بودند چه کردند تا برسد به مکاتب یا تفکراتى که پیروان و حامیان آنها که جز اقلیتى نبودند...» (1)
اتخاذ چنین رویهاى باعثشده است که مؤلف در مواردى دچار غلیان احساسات شده و از بیان علمى به سمتخطابههاى ادیبانه ارزشى فاصله بگیرد. متن ذیل بیانگر این مطلب مىباشد:
«آنچه که در افکار و آثار مورخان فرانسه بخصوص به چشم مىخورد، استفاده از پتانسیلهاى ملى براى شارژ نگهداشتن غرور ملى و همواره استارت زدن است تا ملتها را دائما روشن و متحرک نگه دارند و موتورهاى نیم روشن - نیم خاموش خلق را با هنر و حجت روشن سازند و ملتها را در هر عصر در صحنه زنده، پرالتهاب و پرنشاط، مغرور و سرافراز نگه دارند و اینجاست تفاوت اینان با مورخان یا نویسندگان هر جایى وطن فروشى که نان خویش را به قیمت ناموس یک ملت مىخورند و براى یک زندگى لجنى رفاهآمیز، ملتى را به لجن مىکشند. آنگاه که زمان شاهان بود در ایران به نفع اجنبیانى چون آمریکا در داخل کشور ملت را مىفروختند و اکنون هم که فرار کردهاند باز در آنجا همان مىکنند که در اینجا مىکردند. تاریخ، هیچ مزدورى کثیفتر از عالم بویژه مورخ مزدور به خود ندیده است.» (2)
3. مشکل دیگرى که پژوهش مورد نظر به شدت از آن رنج مىبرد، این است که اساسا براى خواننده روشن نمىشود که مؤلف در انتخاب این موضوعات براى پژوهش چه هدفى را دنبال مىکرده استبالطبع چون عنوان کتاب، مکاتب تاریخنگارى است، مىبایستسؤالاتى که در حوزه مبحث تاریخنگارى وجود دارد، درباره هر کدام از مکاتب منتخب مطرح و پاسخهاى لازم ارائه مىگردید، اما متاسفانه باید گفت که این مساله چندان مورد توجه قرار نگرفته و بدون تقید به عدم خروج از حوزه موضوع، باحثبه صورت پراکنده و بسیار آشفته ارائه شده است. على الاصول، اگر موضوع پژوهش درباره حوزه خاصى مانند «تاریخنگارى» است، باید به پرسشهاى بنیادینى که در این زمینه وجود دارد، پاسخ داده شود، اما این اثر فاقد چنین پرسشهایى است و از اینرو طبیعى است که تلاشى هر چند ناقص براى یافتن پاسخى براى آنها صورت نگرفته باشد. برخى پرسشهایى که در این باره مطرح مىباشند عبارتنداز:
1- تعریف تاریخ چیست؟ به عبارت دیگر، نگاه فلسفى آن مورخ، و مکتب تاریخنگارى به تاریخ چگونه است؟
2- تلقى این مورخ یا مکتب تاریخنگارى از سیر تاریخ چیست؟ آیا این تلقى خطى، ادوارى استیا مارپیچى؟
3- این تلقى اگر خطى است، تک خطى استیا چند خطى؟
4- آیا این تلقى انحطاطى استیا تکاملى؟
5- رابطه تاریخ با فرا تاریخ در نزد آن تاریخنگار و مکتب تاریخنگارى چیست؟
6- واحد تاریخ نزد آن مورخ و مکتب خاص چیست؟ تمدن، فرهنگ یا سیاست؟
7- آیا مورخ و یا آن الگوى خاص تاریخنگارى، امور منفرد و جزئى پراکنده را به عنوان حیطه قلمرو تاریخنگارى خود انتخاب کرده استیا امور عام را؟
8- مورخ میان پدیدهها و حوادث گوناگون تاریخى چه رابطهاى مىبیند؟
9- آیا این رابطه در نزد آن مورخ و یا مکتب تاریخنگارى، رابطه علمى و قانونمند استیا رابطه فاقد نظم و کاملا تصادفى؟
10- رابطه شخصیت و تاریخ در نزد آن مورخ و مکتب چیست؟
11- آیا آنها پدیدههاى تاریخى را با یک عامل جبرى براى ما منعکس کردهاند یا عامل اختیارى؟
12- آیا معرفت مورخ نسبتبه تاریخ یک معرفت ثابت و مطلق است؟ به عبارت دیگر، آیا معرفت نسبى شخص مورخ به نوعى در تاریخنگارى او تاثیر دارد؟
13- پایگاه طبقات اجتماعى و گرایشهاى مذهبى و سیاسى مورخ چقدر در این امر تاثیر دارد؟
14- مبناى تحول در علم تاریخ و ساز و کارهاى این تحول در نزد آن مورخ و یا آن الگوى تاریخنگارى خاص چیست؟ (3)
ناگفته نماند که برخى از این پرسشها اگر به صورت انتزاعى مطرح شود، به حوزه فلسفه نظرى و انتقادى تاریخ مربوط مىشود، اما اگر بحث در ارتباط با یک مورخ و یا مکتب تاریخنگارى باشد، به حوزه «تاریخنگارى» مربوط است. از اینجا مىتوان به این نتیجه هم دستیافت که تاریخنگارى مورخان را نمىتوان مطالعه کرد مگر اینکه نخستبه فلسفه نظرى و فلسفه انتقادى تاریخ شناخت پیدا نمود. مؤلف به جاى این که در صدد یافتن پاسخى براى این پرسشها باشد، بیشتر به دنبال برآورده کردن انتظارات فکرى خود از آن مکاتب بوده است و نتیجه این شده است که وى به بسیارى از موضوعات و مباحثخارج از قلمرو تاریخنگارى بپردازد و وارد مباحثى شود که هیچ ارتباطى با موضوع کتاب ندارد; به عنوان نمونه مىتوان به فصل یازدهم از بخش اول کتاب اشاره نمود که مؤلف در آنجا بعد از اینکه تعریفى از دو مفهوم «فرهنگ» و «تمدن» ارائه مىکند، یادآور مىشود که:
«فرهنگ، هنر پرستیدن و یا عشق ورزیدن و تجلیات عشق و پرستش انسان است اما آیا این تعریف، شلوار گشادى به پاى تمدن غرب نیست؟ سرزمینى که اوج عشق، همخوابگى معنى مىشود». (4)
وى در ادامه، از ابتذال تمدن غرب و اینکه چگونه بیمارى ایدز آنها را به وحشت انداخته سخن به میان آورده و سپس در صدد بر آمده تا پاسخى براى این پرسش پیدا کند که آیا تمدن غرب با اینهمه ابتذال مىتواند در جایگاه تمدن جهانى قرار بگیرد یا خیر؟ (5) پرسش نگارنده از مؤلف دانشمند این است که آیا این مباحث در حوزه بحث «مکتهاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ» است؟ جالب اینکه وى در مورد همین مباحثخارج از موضوع هم دچار تعارض و آشفته نویسى شده است، زیرا در جاى دیگرى از کتاب با تمجید از فرهنگ و تمدن غرب مىنویسد:
«مذهب و آزادى در آمریکا با هم کنار آمدهاند و این موجب تمدن و دموکراسى در آمریکا شده است که در جوامع دیگر غالبا در نزاع بودهاند.» (6) در جایى دیگر، در جواب کسانى که تمدن غرب را زیر سؤال مىبرند از قول الکسى دوتوکویل مىگوید:
«پاسخى ندارم جز آنکه بگویم در افعال این سخن مدتى را در آمریکا به سر نبردهاند تا شاهد وجود مردم معتقد به مذهب و مردم آزاد باشند. بنابراین من منتظر مىمانم تا آنان به آمریکا بروند و برگردند.» (7)
4. نقیصه دیگر این تحقیق این است که مؤلف هیچگونه دستهبندى علمى خاصى درباره مکاتب صورت نداده است. مکتبهاى تاریخى را مىتوان از منظرهاى مختلف در قالبهاى ویژهاى احصاء و طبقهبندى نمود; براى نمونه مىتوان یک طبقهبندى جغرافیایى و سرزمینى درباره این مکاتب ارائه داد و آنها را مثلا در قالب تاریخنگارى آلمانى، انگلیسى، فرانسوى، و... دستهبندى نمود; یا اینکه یک طبقهبندى دورهاى - تاریخى از این مکتبها ارائه داد، مانند، تاریخنگارى سنتى، تاریخنگارى مدرن و تاریخنگارى پسامدرن; و یا اساسا یک تقسیم بندى از حیث نوع روشهاى تحلیل تاریخى که این مکتبها انتخاب مىکنند، ارائه داد; به عنوان مثال، تاریخنگارى پوزیتویستى، ساختارى، تضادگرا، تفهمى، آنال و...; و یا اینکه مىتوان این مکاتب را از لحاظ ایدئولوژیکى دستهبندى نمود، مانند، تاریخنگارى مارکسیتى، ناسیونالیستى، محافظه کار، انتقادى افراطى و....
در اثر مورد نظر، در بررسى و تحلیل مکاتب تاریخى هیچ کدام از این دستهبندىها لحاظ نشده است و مکاتب به صورت درهم آمیخته در کنار هم چیده شده است; مانند فصل چهاردهم از بخش اول که به مکتب آنال اختصاص یافته و فصل پانزدهم به مکتب تاریخى قرآن، و یا در بخش دوم، فصل دهم به نوگرایى تاریخ در آفریقا پرداخته و فصل دوازدهم به تجددگرایى در تاریخ قرآن.
البته ناگفته نماند که در بخش دوم در قالب یک طبقهبندى سرزمینى و قارهاى، وضعیت تاریخنگارى در برخى از کشورهاى جهان و قاره آقریقا مورد بحث قرار گرفته است.
5. مطلب دیگر اینکه مکاتب دیگرى هم در حوزه تاریخنگارى وجود دارد که در این اثر به آنها پرداخته نشده است، درحالىکه آنها در جاى خود از اهمیتبسزایى برخوردار هستند، مانند: مکتب «یگى» انگلستان و مکتب «مطالعات فرودستان»، ( subaltern) که این دومى لااقل به جهت فضاى فکرى - ارزشى حاکم بر کل مباحث کتاب مىبایست مورد توجه مؤلف قرار مىگرفت. این مکتب که نخست از سوى مورخین آسیاى جنوبى مطرح شد و در سالهاى اخیر نیز مورد استقبال تاریخنگاران آمریکاى لاتین و آفریقا قرار گرفت، حاصل تجربه تاریخنگارى آسیاى جنوبى در پى پشتسر نهادن بحرانى بود که سالهاى دهه 1970 میلادى، هندوستان را فرا گرفت. این مکتب با انتقاد از مکاتب استعمارى، ناسیونالیستى و مارکسیستى و متهم ساختن تاریخنگارى آنها به محروم نمودن مردم عادى از شیوههاى تاریخنگارى خود، روش نوینى را براى اعاده تاریخ به اقشار فرودست اعلام داشت. بانى این مکتب «رانجیت گوها» 3 است و اصطلاح «فرودستان» که از یکى از نوشتههاى آنتونیوگرامشى استخراج شده و به فرودستى طبقاتى، کاستى، جنسیتى، نژادى، زبانى و فرهنگى اشاره دارد، نظر به اهمیت اساسى رابطه فرادستى - فرودستى در تاریخ دارد.
6. علاوه بر اشکالاتى که یاد شد، به نظر مىرسد برخى ایرادهاى شکلى هم بر این کتاب وارد باشد که در پایان این نوشتار به صورت فهرستوار به آنها اشاره مىشود:
الف: بسیارى از نقل قولهاى مستقیم ارجاع ندارد; براى نمونه مىتوان به صفحات 18 و 19 اشاره نمود.
ب: در متن کتاب، فصلها یا از زیر فصلها جدا نشده و از نظر حروفچینى این مساله رعایت نشده است; به عنوان مثال، معلوم نیست مبحث «دموکراسى و مذهب نزد برخى از مورخان» خود یک فصل جداگانه است و یا اینکه در زیر فصل «پرویدانسیالیسم» مىگنجد و تنها با مراجعه به فهرست مطالب مشخص مىگردد که فصل جداگانهاى نیست.
پ: جاىجاى کتاب اصرار زیادى وجود دارد که از اصطلاحات و واژههاى غیر فارسى استفاده شود. این امر در صورتى قابل توجیه است که براى برخى از واژههاى انگلیسى و یا فرانسوى، معادل فارسى مناسب وجود نداشته باشد; اما وقتى که براى واژههایى مانند «پرنسیپ» و «پرویدانسیالیسم» معادلهاى فارسى مناسبى مانند «اصول» و «مشیتگرایى» وجود دارد، پافشارى در به کارگیرى واژههاى بیگانه غیر ضرورى مىنماید.
ت: مشخص نیست که صاحب اثر چرا مبحث «معنى تاریخ» را در فصول آخر کتاب مورد بررسى قرار داده است. چنین مبحثى مىبایست جزء مباحث اولیه قرار مىگرفت، زیرا ارائه یک تعریف مشخص از هر علمى مقدمه و پیش درآمد ورود به بحث در حوزه آن دانش به شمار مىرود.
در پایان، براى مؤلف محترم و فرزانه آرزوى موفقیت و سربلندى روزافزون دارم.
پىنوشتها:
1. ر.ک: ص 13.
2. ر.ک: ص 5.
3. ر.ک: گفتوگوى نگارنده با دکتر سیدهاشم آغاجرى در کتاب زیر چاپ با عنوان «تاملاتى در علم تاریخ و تاریخنگارى اسلامى».
4. ر.ک: ص 95.
5. ر.ک: ص 97.
6. ر.ک: ص 91.
7. ر.ک: ص 92.
یادداشتها:
1) عضو هیئت علمى گروه تاریخ مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع).
2. Rothe
3. Ranjit Goha
1. در کشور ما حوزه مطالعاتى «علم تاریخ» و «تاریخنگارى» آنچنان فقیر است که انتشار هر اثرى در این باره، فارغ از توجه به سطح کیفى آن، علاقمندان و طالبان پژوهش در این زمینه را شادمان مىسازد. تعداد آثار چاپ شده به زبان فارسى در حوزه مورد نظر (اعم از تالیف و ترجمه) بسیار محدود است. این در حالى است که در غرب و حتى در نزد اندیشمندان مسلمان عرب، توجه به این علم روز به روز بیشتر شده و در این میان، آثار ارزشمندى به جامعه علمى بشرى عرضه شده است. نظریهپردازان برجستهاى همچون همیلتون گیب، کلود کاهن، کلمان هوار، فلیکس تایوئر، عزیز الدورى، گروث، شاکر مصطفى، العزاوى، محمود الشرقاوى، وجیه الکوثرانى، مارگلیوث، روزنتال و...، آثار گرانسنگى از خود در حوزه علم تاریخ و تاریخنگارى به جا گذاشتهاند. اگر چه در ایران صاحبنظران برجستهاى در این زمینه همانند فریدون آدمیت و عبدالحسین زرینکوب ظهور کردهاند، اما ناگفته پیداست که راه درازى در پیش است تا بتوانیم در این عرصه به جایگاه قابل اعتنایى دست پیدا کنیم.
بر همین اساس و به دلیل خلا زیادى که در این رابطه وجود دارد هر پژوهشى که در این حوزه انجام شود را باید به فال نیک گرفته و قابل تقدیر دانست. کتاب «مکتبهاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ» که به قلم سیال و روان استاد محترم دکتر عزتالله رادمنش به زیور طبع آراسته شده است، از این منظر قابل توجه و تقدیر است. بنابراین مىتوان گفتبزرگترین حسن این اثر، پرداختن به موضوعى است که کمتر مورد عنایت و توجه قرار گرفته است.
2. کتاب مورد نظر از دو بخش مجزا با عناوین «مکتبهاى تاریخ» و «تجددگرایى تاریخ» تشکیل شده است که بخش اول پانزده فصل و بخش دوم دوازده فصل را به خود اختصاص داده است. تمام مباحثبخش اول کتاب، به استثناى فصل پانزدهم آنکه به «مکتب تاریخى قرآن» پرداخته است، به تحولات علم تاریخ در مغرب زمین اختصاص یافته است. سوگمندانه باید گفت مؤلف در این اثر هیچ تعریفى از مفاهیم کلیدى پژوهش خود ارائه نکرده است. کاش خواننده در ابتداى این اثر، تعریف صاحب آن را از مفاهیم «مکتب» و «تاریخنگارى» در مىیافت. قبل از اینکه تعریف مشخص و روشنى از این مفاهیم ارائه شود، مبحث مکاتب تاریخنگارى و رویکردهاى تاریخى آمیخته با مباحث فلسفه نظرى تاریخ آغاز شده است. این مساله بلافاصله تاثیر منفى خود را در مسیر پژوهش بهجا گذاشته و سازماندهى این اثر را از انسجام منطقى و معنوى فصول نسبتبه هم دور نموده است. اگر مؤلف محترم در ابتدا تعریف مفاهیم کلیدى پژوهش را ارائه مىکرد، مشخص مىشد که با چه تعریفى از «مکتب» و تاریخنگارى»، مباحثى مانند «فلسفه تاریخ تمدن غرب» که به حوزه فلسفه تاریخ مربوط مىشود نه تاریخنگارى - و یا مبحث «اشپنگلر و یاس فلسفى» و...، در قلمرو موضوع «تاریخنگارى» مىگنجد. بدون تردید بین تاریخنگارى و فلسفه تاریخ تفاوت عمده وجود دارد; در فلسفه تاریخ، نگاه فلسفى به تاریخ مطرح است و فیلسوف تاریخ مىکوشد که سیر و ماهیت تاریخ را جستجو کند، اما در مبحث تاریخنگارى، ما برآنیم تا خود مورخ و دانشى را که به عنوان علم تاریخ فراهم آورده است، مورد بررسى قرار دهیم. به نظر مىرسد این تفکیک قلمرو مفاهیم، در این بخش از کتاب رعایت نشده و مباحث تاریخنگارى با فلسفه تاریخ در هم ادغام شده است. به عنوان مثال مىتوان گفت در فصول اول (عرفان گرایى تاریخ)، دوم (اشپنگلر و یاس فلسفى)، سوم (تاین بن مفسر روحانى تاریخ)، هفتم (روسو و هبوط در زندگى شهرى)، هشتم (تاریخ و برخى تفکرات فلسفى دیگر) و یازدهم (فلسفه تاریخ تمدن غرب)، بیش از آنکه موضوع مطالب ارائه شده، به تاریخنگارى مربوط باشد، به حوزه فلسفه تاریخ برمىگردد. ضمن اینکه آن بخش از فصول کتاب هم که از نظر موضوعى به حوزه تاریخنگارى مربوط مىشود، بسیار ناقص و آشفته ارائه شده است. مؤلف در بررسى مکاتب تاریخنگارى، مانند مکتب متدیک و یا مکتب رلاتیویسم،... قبل از آنکه توضیحى ولو اجمالى از چگونگى شکلگیرى این مکتبها و عوامل مؤثر در این شکلگیرى و سیر تحول و تطور آن ارائه دهد و نمایندگان برجسته آن را معرفى نماید، بلافاصله به بررسى برخى از مشخصهها و مؤلفههاى این مکاتب که براى وى جذبههاى خاص فکرى و ایدئولوژیکى داشته، پرداخته است. اتخاذ چنین رویهاى این مساله را در ذهن تداعى مىکند که صاحب اثر قبل از آنکه به دنبال ارائه یک تحلیل علمى مبتنى بر شناخت و معرفى از این مکاتب به عنوان هدف پژوهش خود باشد، بیشتر این مباحث را وسیلهاى براى بیان دیدگاههاى شخصى خود - که براى طرح آنها اشتیاق و عطش فراوانى از خود نشان مىدهد - قرار داده است و به همین دلیل، پس از معرفى و بررسى مختصر این مکاتب - که گاه از آن هم غفلتشده است - به صورت گزینشى بخشهاى خاص مورد علاقه مؤلف مورد توجه و تاکید قرار گرفته و نمود بیشترى پیدا کرده است; به عنوان مثال، در مبحث «عرفانگرایى تاریخ»، مؤلف در ادامه کلام «روث» 2 که مىگوید:
«فلسفه تاریخ کانت از راه خود منحرف گردید» اینگونه به توضیح مطلب مىپردازد: «... تنها فلسفه کانت نبود که که به واسطه الهى بودن و عرفانى و اخلاقى بودن آن از مسیر خود منحرف گشت، بلکه تمامى فلسفههاى الهى را سرمایهدارى با سرمایهگذارى به لجنزار کشاند و دچار چنان نکبتى کرد که به قولى:
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز
هر تفکر و مکتب فکرى که سر سازگارى و سازش کارى با اربابان قدرت و خداوندان زر و زور و تزویر داشت تایید و تقویت و تبلیغ شد، وگرنه در تصادم با روند روبه رشد ماتریالیسم و زر اندوزى یا ساقط شد و یا استحاله گشت. با انقلابهایى که ملتها پشتوانه آن بودند چه کردند تا برسد به مکاتب یا تفکراتى که پیروان و حامیان آنها که جز اقلیتى نبودند...» (1)
اتخاذ چنین رویهاى باعثشده است که مؤلف در مواردى دچار غلیان احساسات شده و از بیان علمى به سمتخطابههاى ادیبانه ارزشى فاصله بگیرد. متن ذیل بیانگر این مطلب مىباشد:
«آنچه که در افکار و آثار مورخان فرانسه بخصوص به چشم مىخورد، استفاده از پتانسیلهاى ملى براى شارژ نگهداشتن غرور ملى و همواره استارت زدن است تا ملتها را دائما روشن و متحرک نگه دارند و موتورهاى نیم روشن - نیم خاموش خلق را با هنر و حجت روشن سازند و ملتها را در هر عصر در صحنه زنده، پرالتهاب و پرنشاط، مغرور و سرافراز نگه دارند و اینجاست تفاوت اینان با مورخان یا نویسندگان هر جایى وطن فروشى که نان خویش را به قیمت ناموس یک ملت مىخورند و براى یک زندگى لجنى رفاهآمیز، ملتى را به لجن مىکشند. آنگاه که زمان شاهان بود در ایران به نفع اجنبیانى چون آمریکا در داخل کشور ملت را مىفروختند و اکنون هم که فرار کردهاند باز در آنجا همان مىکنند که در اینجا مىکردند. تاریخ، هیچ مزدورى کثیفتر از عالم بویژه مورخ مزدور به خود ندیده است.» (2)
3. مشکل دیگرى که پژوهش مورد نظر به شدت از آن رنج مىبرد، این است که اساسا براى خواننده روشن نمىشود که مؤلف در انتخاب این موضوعات براى پژوهش چه هدفى را دنبال مىکرده استبالطبع چون عنوان کتاب، مکاتب تاریخنگارى است، مىبایستسؤالاتى که در حوزه مبحث تاریخنگارى وجود دارد، درباره هر کدام از مکاتب منتخب مطرح و پاسخهاى لازم ارائه مىگردید، اما متاسفانه باید گفت که این مساله چندان مورد توجه قرار نگرفته و بدون تقید به عدم خروج از حوزه موضوع، باحثبه صورت پراکنده و بسیار آشفته ارائه شده است. على الاصول، اگر موضوع پژوهش درباره حوزه خاصى مانند «تاریخنگارى» است، باید به پرسشهاى بنیادینى که در این زمینه وجود دارد، پاسخ داده شود، اما این اثر فاقد چنین پرسشهایى است و از اینرو طبیعى است که تلاشى هر چند ناقص براى یافتن پاسخى براى آنها صورت نگرفته باشد. برخى پرسشهایى که در این باره مطرح مىباشند عبارتنداز:
1- تعریف تاریخ چیست؟ به عبارت دیگر، نگاه فلسفى آن مورخ، و مکتب تاریخنگارى به تاریخ چگونه است؟
2- تلقى این مورخ یا مکتب تاریخنگارى از سیر تاریخ چیست؟ آیا این تلقى خطى، ادوارى استیا مارپیچى؟
3- این تلقى اگر خطى است، تک خطى استیا چند خطى؟
4- آیا این تلقى انحطاطى استیا تکاملى؟
5- رابطه تاریخ با فرا تاریخ در نزد آن تاریخنگار و مکتب تاریخنگارى چیست؟
6- واحد تاریخ نزد آن مورخ و مکتب خاص چیست؟ تمدن، فرهنگ یا سیاست؟
7- آیا مورخ و یا آن الگوى خاص تاریخنگارى، امور منفرد و جزئى پراکنده را به عنوان حیطه قلمرو تاریخنگارى خود انتخاب کرده استیا امور عام را؟
8- مورخ میان پدیدهها و حوادث گوناگون تاریخى چه رابطهاى مىبیند؟
9- آیا این رابطه در نزد آن مورخ و یا مکتب تاریخنگارى، رابطه علمى و قانونمند استیا رابطه فاقد نظم و کاملا تصادفى؟
10- رابطه شخصیت و تاریخ در نزد آن مورخ و مکتب چیست؟
11- آیا آنها پدیدههاى تاریخى را با یک عامل جبرى براى ما منعکس کردهاند یا عامل اختیارى؟
12- آیا معرفت مورخ نسبتبه تاریخ یک معرفت ثابت و مطلق است؟ به عبارت دیگر، آیا معرفت نسبى شخص مورخ به نوعى در تاریخنگارى او تاثیر دارد؟
13- پایگاه طبقات اجتماعى و گرایشهاى مذهبى و سیاسى مورخ چقدر در این امر تاثیر دارد؟
14- مبناى تحول در علم تاریخ و ساز و کارهاى این تحول در نزد آن مورخ و یا آن الگوى تاریخنگارى خاص چیست؟ (3)
ناگفته نماند که برخى از این پرسشها اگر به صورت انتزاعى مطرح شود، به حوزه فلسفه نظرى و انتقادى تاریخ مربوط مىشود، اما اگر بحث در ارتباط با یک مورخ و یا مکتب تاریخنگارى باشد، به حوزه «تاریخنگارى» مربوط است. از اینجا مىتوان به این نتیجه هم دستیافت که تاریخنگارى مورخان را نمىتوان مطالعه کرد مگر اینکه نخستبه فلسفه نظرى و فلسفه انتقادى تاریخ شناخت پیدا نمود. مؤلف به جاى این که در صدد یافتن پاسخى براى این پرسشها باشد، بیشتر به دنبال برآورده کردن انتظارات فکرى خود از آن مکاتب بوده است و نتیجه این شده است که وى به بسیارى از موضوعات و مباحثخارج از قلمرو تاریخنگارى بپردازد و وارد مباحثى شود که هیچ ارتباطى با موضوع کتاب ندارد; به عنوان نمونه مىتوان به فصل یازدهم از بخش اول کتاب اشاره نمود که مؤلف در آنجا بعد از اینکه تعریفى از دو مفهوم «فرهنگ» و «تمدن» ارائه مىکند، یادآور مىشود که:
«فرهنگ، هنر پرستیدن و یا عشق ورزیدن و تجلیات عشق و پرستش انسان است اما آیا این تعریف، شلوار گشادى به پاى تمدن غرب نیست؟ سرزمینى که اوج عشق، همخوابگى معنى مىشود». (4)
وى در ادامه، از ابتذال تمدن غرب و اینکه چگونه بیمارى ایدز آنها را به وحشت انداخته سخن به میان آورده و سپس در صدد بر آمده تا پاسخى براى این پرسش پیدا کند که آیا تمدن غرب با اینهمه ابتذال مىتواند در جایگاه تمدن جهانى قرار بگیرد یا خیر؟ (5) پرسش نگارنده از مؤلف دانشمند این است که آیا این مباحث در حوزه بحث «مکتهاى تاریخى و تجددگرایى تاریخ» است؟ جالب اینکه وى در مورد همین مباحثخارج از موضوع هم دچار تعارض و آشفته نویسى شده است، زیرا در جاى دیگرى از کتاب با تمجید از فرهنگ و تمدن غرب مىنویسد:
«مذهب و آزادى در آمریکا با هم کنار آمدهاند و این موجب تمدن و دموکراسى در آمریکا شده است که در جوامع دیگر غالبا در نزاع بودهاند.» (6) در جایى دیگر، در جواب کسانى که تمدن غرب را زیر سؤال مىبرند از قول الکسى دوتوکویل مىگوید:
«پاسخى ندارم جز آنکه بگویم در افعال این سخن مدتى را در آمریکا به سر نبردهاند تا شاهد وجود مردم معتقد به مذهب و مردم آزاد باشند. بنابراین من منتظر مىمانم تا آنان به آمریکا بروند و برگردند.» (7)
4. نقیصه دیگر این تحقیق این است که مؤلف هیچگونه دستهبندى علمى خاصى درباره مکاتب صورت نداده است. مکتبهاى تاریخى را مىتوان از منظرهاى مختلف در قالبهاى ویژهاى احصاء و طبقهبندى نمود; براى نمونه مىتوان یک طبقهبندى جغرافیایى و سرزمینى درباره این مکاتب ارائه داد و آنها را مثلا در قالب تاریخنگارى آلمانى، انگلیسى، فرانسوى، و... دستهبندى نمود; یا اینکه یک طبقهبندى دورهاى - تاریخى از این مکتبها ارائه داد، مانند، تاریخنگارى سنتى، تاریخنگارى مدرن و تاریخنگارى پسامدرن; و یا اساسا یک تقسیم بندى از حیث نوع روشهاى تحلیل تاریخى که این مکتبها انتخاب مىکنند، ارائه داد; به عنوان مثال، تاریخنگارى پوزیتویستى، ساختارى، تضادگرا، تفهمى، آنال و...; و یا اینکه مىتوان این مکاتب را از لحاظ ایدئولوژیکى دستهبندى نمود، مانند، تاریخنگارى مارکسیتى، ناسیونالیستى، محافظه کار، انتقادى افراطى و....
در اثر مورد نظر، در بررسى و تحلیل مکاتب تاریخى هیچ کدام از این دستهبندىها لحاظ نشده است و مکاتب به صورت درهم آمیخته در کنار هم چیده شده است; مانند فصل چهاردهم از بخش اول که به مکتب آنال اختصاص یافته و فصل پانزدهم به مکتب تاریخى قرآن، و یا در بخش دوم، فصل دهم به نوگرایى تاریخ در آفریقا پرداخته و فصل دوازدهم به تجددگرایى در تاریخ قرآن.
البته ناگفته نماند که در بخش دوم در قالب یک طبقهبندى سرزمینى و قارهاى، وضعیت تاریخنگارى در برخى از کشورهاى جهان و قاره آقریقا مورد بحث قرار گرفته است.
5. مطلب دیگر اینکه مکاتب دیگرى هم در حوزه تاریخنگارى وجود دارد که در این اثر به آنها پرداخته نشده است، درحالىکه آنها در جاى خود از اهمیتبسزایى برخوردار هستند، مانند: مکتب «یگى» انگلستان و مکتب «مطالعات فرودستان»، ( subaltern) که این دومى لااقل به جهت فضاى فکرى - ارزشى حاکم بر کل مباحث کتاب مىبایست مورد توجه مؤلف قرار مىگرفت. این مکتب که نخست از سوى مورخین آسیاى جنوبى مطرح شد و در سالهاى اخیر نیز مورد استقبال تاریخنگاران آمریکاى لاتین و آفریقا قرار گرفت، حاصل تجربه تاریخنگارى آسیاى جنوبى در پى پشتسر نهادن بحرانى بود که سالهاى دهه 1970 میلادى، هندوستان را فرا گرفت. این مکتب با انتقاد از مکاتب استعمارى، ناسیونالیستى و مارکسیستى و متهم ساختن تاریخنگارى آنها به محروم نمودن مردم عادى از شیوههاى تاریخنگارى خود، روش نوینى را براى اعاده تاریخ به اقشار فرودست اعلام داشت. بانى این مکتب «رانجیت گوها» 3 است و اصطلاح «فرودستان» که از یکى از نوشتههاى آنتونیوگرامشى استخراج شده و به فرودستى طبقاتى، کاستى، جنسیتى، نژادى، زبانى و فرهنگى اشاره دارد، نظر به اهمیت اساسى رابطه فرادستى - فرودستى در تاریخ دارد.
6. علاوه بر اشکالاتى که یاد شد، به نظر مىرسد برخى ایرادهاى شکلى هم بر این کتاب وارد باشد که در پایان این نوشتار به صورت فهرستوار به آنها اشاره مىشود:
الف: بسیارى از نقل قولهاى مستقیم ارجاع ندارد; براى نمونه مىتوان به صفحات 18 و 19 اشاره نمود.
ب: در متن کتاب، فصلها یا از زیر فصلها جدا نشده و از نظر حروفچینى این مساله رعایت نشده است; به عنوان مثال، معلوم نیست مبحث «دموکراسى و مذهب نزد برخى از مورخان» خود یک فصل جداگانه است و یا اینکه در زیر فصل «پرویدانسیالیسم» مىگنجد و تنها با مراجعه به فهرست مطالب مشخص مىگردد که فصل جداگانهاى نیست.
پ: جاىجاى کتاب اصرار زیادى وجود دارد که از اصطلاحات و واژههاى غیر فارسى استفاده شود. این امر در صورتى قابل توجیه است که براى برخى از واژههاى انگلیسى و یا فرانسوى، معادل فارسى مناسب وجود نداشته باشد; اما وقتى که براى واژههایى مانند «پرنسیپ» و «پرویدانسیالیسم» معادلهاى فارسى مناسبى مانند «اصول» و «مشیتگرایى» وجود دارد، پافشارى در به کارگیرى واژههاى بیگانه غیر ضرورى مىنماید.
ت: مشخص نیست که صاحب اثر چرا مبحث «معنى تاریخ» را در فصول آخر کتاب مورد بررسى قرار داده است. چنین مبحثى مىبایست جزء مباحث اولیه قرار مىگرفت، زیرا ارائه یک تعریف مشخص از هر علمى مقدمه و پیش درآمد ورود به بحث در حوزه آن دانش به شمار مىرود.
در پایان، براى مؤلف محترم و فرزانه آرزوى موفقیت و سربلندى روزافزون دارم.
پىنوشتها:
1. ر.ک: ص 13.
2. ر.ک: ص 5.
3. ر.ک: گفتوگوى نگارنده با دکتر سیدهاشم آغاجرى در کتاب زیر چاپ با عنوان «تاملاتى در علم تاریخ و تاریخنگارى اسلامى».
4. ر.ک: ص 95.
5. ر.ک: ص 97.
6. ر.ک: ص 91.
7. ر.ک: ص 92.
یادداشتها:
1) عضو هیئت علمى گروه تاریخ مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع).
2. Rothe
3. Ranjit Goha