آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

گرچه کتب تاریخ‏نگارى، طبقات‏نگارى را یکى از اصیل‏ترین انواع و شعب تاریخ‏نگارى مسلمانان به شمار مى‏آورند، اما در کمتر نوشته تاریخ‏نگارى مى‏توان از مبانى و مبادى این شعبه سراغ گرفت تا آن‏جا که حتى تعریف مفهوم محورى «طبقه‏» را در این کتب نمى‏توان یافت.
از سوى دیگر، مقایسه حجم فراوان کتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف با حجم بسیار اندک مباحث مقدماتى این فن، چهره‏اى ناهمگون از آن را به نمایش مى‏گذارد و با مراجعه به همین مباحث اندک، این نکته آشکار مى‏گردد که این حدیث‏شناسان بودند که به جهت نیاز مبرم خود به چنین مباحثى، اقدام به طرح مبانى و مبادى طبقات‏نگارى، همچون تعریف طبقات و فواید و اشکالات آن نمودند.
نوشته حاضر بررسى این مباحث را به همراه مباحثى همچون سبک‏هاى مختلف طبقات‏نگارى و پیشینه نگارش درباره مبادى طبقات نگارى به عهده گرفته است.
مقدمه
با پدید آمدن دسته‏بندى‏هاى سیاسى و به دنبال آن، پیدایش گرایش‏هاى مختلف کلامى در نیمه نخست قرن اول هجرى و بخصوص در پایان آن، استفاده گروه‏هاى مختلف از سیره و سنت پیامبر اکرم(ص) به عنوان ابزارى براى اثبات حقانیت‏خود رشد فزاینده‏اى پیدا کرد.
این استفاده ابزارى، در آغاز در قالب‏هایى چون تقطیع گزارش‏هاى مربوط به سیره و سنت، و تنها بیان بخش سودمند آن در جهت منافع گروهى و تاویل آن گزارش‏ها صورت مى‏گرفت که مسلمانان قبلا در هر دو بخش آن، در مورد اولین منبع معارف خود، یعنى قرآن کریم، تجارب گرانبهایى!! آموخته بودند; اما قالب سومى که به علل مختلف، اجراى آن در مورد قرآن کریم امکان‏پذیر نبود و به صورت گسترده‏اى در مورد سیره و سنت‏به کار گرفته شد، پدیده جعل بود. پدیده‏اى که گستره آن از همان آغاز محدود به سیره و سنت نشد. و به سراغ تاریخ و حوادث تاریخى نیز رفته و گزارش‏هاى فراوانى را خلق کرده است.
رشد روزافزون فتوحات مسلمانان و کوچ آن‏ها به سرزمین‏هاى تازه فتح شده و نیز بنیان‏گذارى شهرهاى مهمى چون کوفه و بصره، باعث پدید آمدن پاره‏اى از تعصبات شهرى در میان مسلمانان شد که این عنصر همانند تعصب قبیله‏اى و نسبى، توانست پدیده جعل را به خوبى در خدمت‏خود گیرد و علاوه بر بیان روایاتى در فضایل شهرها از زبان پیامبر اکرم(ص)، به جعل حوادث تاریخى در مورد آن‏ها نیز بپردازد; همچنان که با ظهور شخصیت‏هاى مهم فقهى و کلامى، و هوادارى شدید گروه‏هاى مختلف مسلمانان از آن‏ها، استخدام این پدیده در دستور کار قرار گرفت.
آنچه در این میان به رشد روزافزون این پدیده شتاب مى‏بخشید، سایه سنگین نهى رسمى خلیفه دوم از تدوین حدیث‏بود که تا پایان قرن اول هجرى بر سر جامعه اسلامى گسترانیده شده بود. سرانجام کار به جایى رسید که مورخان و محدثان هوشمند که در پى کسب حقیقت تاریخ اسلام و روایات نبوى بودند، تحمل نیاوردند و به فکر چاره افتادند و براى علاج این مشکل در اولین گام، مساله اسناد را پدید آوردند; بدین ترتیب که هر گزارشگر سیره و سنت پیامبر اکرم(ص) باید گزارش خود را مستند به کسى کند که بى‏واسطه از او شنیده است تا آن‏که سلسله سند به شاهد عینى ماجرا منتهى شود.
این راه علاج توانست تا حدى از فعالیت جاعلان بکاهد، (1) اما مشکل دیگر آن بود که بعضى از این جاعلان در جامعه اسلامى به عنوان استادان فن شناخته شده و افراد بى‏اطلاع از دروغگو بودن آن‏ها، روایات و گزارش‏هاى آنان را با ذکر سلسله سند در جامعه انتشار مى‏دادند، و با گذر زمان و پدید آمدن نسل‏هاى دیگر، احوال آنان براى محدثان و مورخان ناشناخته مى‏ماند. از این‏جا بود که گام بعدى براى جلوگیرى از انتشار گزارش‏هاى دروغین برداشته شد، و آن پدید آوردن علمى با عنوان «علم رجال‏» بود که در آن احوال و صفات راویان و گزارش‏گران از جهاتى همچون راستگویى، قدرت ثبت و ضبط و... بررسى مى‏شد.
اما هنوز مشکل از جهت دیگر وجود داشت و آن این‏که: در موارد فراوانى، هرچند همه افراد سلسله سند مورد اطمینان بودند، اما نظم و پیوستگى زمانى و مکانى میان آن‏ها مورد تردید بود; به این ترتیب که با نقادى سلسله سند و روایات، این نتیجه به دست مى‏آمد که امکان نقل بى‏واسطه یک راوى از راوى بعدى از نظر زمانى یا مکانى وجود ندارد; مثل آن‏که راوى اول در زمان حیات علمى راوى دوم که به عنوان استاد او در سلسله سند مطرح شده، به دنیا نیامده و یا کودکى بیش نبوده است; و یا آن‏که، آن دو در دو شهر مختلف مى‏زیسته‏اند و هیچ‏گاه یکدیگر را ملاقات نکرده بودند.
از این‏جا بود که نیاز به ایجاد رشته‏اى دیگر احساس شد که در آن ضمن بیان تاریخ تولد و مرگ راویان، و یا حداقل تعیین زمان حیات علمى آنان، و نیز مشخص کردن سرزمینى که در آن به تعلیم و تعلم اشتغال داشته‏اند، آن‏ها را دسته بندى نموده و تشخیص امکان برقرارى رابطه شاگردى و استادى را در سلسله سند فراهم آورد.
این رشته که به نام «طبقات‏» شناخته مى‏شود، در حقیقت‏حلقه مکمل زنجیره «اسناد» و «رجال‏» بود که بدون آن، فایده آن دو به طور کامل به دست نمى‏آمد. روشن است که بستر پیدایش، و یا لااقل بستر رشد این رشته، سیره و سنت نبوى بود که دانشمندان اسلامى را در قرون اولیه واداشت تا با هدف حفظ احادیث نبوى و جلوگیرى از تحریف و جعل، به ایجاد و تکمیل آن بپردازند; هرچند بعدها صاحبان علوم دیگر همانند کلام، فقه، طب و... و البته نه با نظم و انضباط طبقات‏نگارى محدثین، به روش‏هاى گوناگون در علوم خود از آن بهره گرفته و مطالبى را به رشته تحریر در آوردند. مقاله حاضر به رغم سرمایه علمى اندک مؤلف آن، در نظر دارد تا مرورى بر مبادى و مبانى این رشته، با توجه به نظرات دانشمندان شیعه و سنى داشته باشد، به این امید که صاحب نظران محترم با بزرگوارى خود کاستى‏هاى آن و لغزش‏هاى نویسنده را متذکر شوند.
1- تعریف طبقات
ریشه واژه طبقات، یعنى «طبق‏»، در لغت‏به معناى چیزى است که چیز دیگر را کاملا مى‏پوشاند، چنان‏که در تعریف آن چنین آمده است: «الطبق غطاء کل شى‏». (2)
این واژه در قرآن نیز به همین معنا به کار رفته است، چنان‏که مى‏فرماید:
«الذى خلق سبع سماوات طباقا» (3)
کاربرد این کلمه در طبقات و مراتب اجتماعى افراد نیز هماهنگ با معناى لغوى آن مى‏باشد، زیرا طبقه بالاتر در حقیقت نوعى پوشش (به واسطه تفوق) نسبت‏به طبقه پایین‏تر دارد، چنان‏که حضرت على(ع) همین معنا را در خطاب خود به مالک اشتر به کار برده است:
«و اعلم ان الرعیة طبقات لا یصلح بعضها الاببعض‏»
و در ادامه آن، حضرت(ع) به بیان بعضى از این طبقات اجتماعى همانند سپاهیان، قضات، کاتبان، بازرگانان، اهل ذمه و طبقه مسکینان مى‏پردازد. (4)
هم‏چنین، کاربرد این واژه در مورد نسل‏هاى اصناف مختلف، همچون حاکمان و سلسله‏هاى حکومت‏گر و نیز دانشمندان رشته‏هاى مختلف علوم، نیز نوعى هماهنگى با معناى لغوى آن دارد، زیرا نسل متقدم به علت تقدم زمانى خود، در حقیقت نوعى برترى نسبت‏به نسل متاخر دارد که مى‏توان با مسامحه آن را نوعى پوشش فرض نمود.
آن‏چه از بررسى این واژه به دست مى‏آید آن است که «طبقه‏» در لغت‏به معناى گروه شبیه به هم به کار نرفته است، و از این‏جا به اشتباه ابن‏الصلاح، که مورد تبعیت دیگران نیز قرار گرفته، پى‏مى‏بریم که در تعریف لغوى طبقه چنین مى‏گوید:
«الطبقه فى اللغة عبارة عن القوم المتشابهین‏» (5) .
و اما آن‏چه درباره معناى اصطلاحى این کلمه مى‏توان گفت آن است که: گرچه قهرمانان اولیه این رشته، اشخاصى همچون هیثم‏بن عدى (م 207ه)، واقدى (م 207ه)، محمدبن سعد (م 230ه) و خلیفه بن خیاط (م‏240ه) بوده‏اند که شخصیت تاریخى آن‏ها بر شخصیت‏حدیثى‏شان غلبه دارد، و نیز گرچه صاحب‏نظران علوم دیگر همانند کلام، فقه، طب، تفسیر، نحو... کتبى با عنوان طبقات در حرفه خود به رشته تحریر در آورده‏اند، اما این حدیث‏شناسان بودند که از غفلت دانشمندان دیگر علوم براى ارائه تعریفى از این کلمه، استفاده کرده و آن را اصطلاحى خاص براى علم حدیث قرار داده و در تعریف آن چنین بیان کردند:
«الطبقة قوم تقاربوا فى السن و الاسناد اوفى الاسناد فقط‏»; (6)
منظور از نزدیکى در اسناد، آن است که استادان روایى آن‏ها، ولو به صورت تقریبى، در یک زمان مى‏زیسته‏اند.
این تعریف از سوى حدیث‏شناسان شیعه نیز مورد قبول قرار گرفت، چنان‏که شهید ثانى(ره) در تعریف این کلمه چنین مى‏فرماید:
«الطبقة فى الاصطلاح عبارة عن جماعة اشترکوا فى السن و لقاء المشایخ ثم بعد هم طبقة اخرى و هکذا». (7)
دیگر حدیث‏شناسان شیعه نیز مشابه این تعریف را ارائه کرده‏اند. (8) آن‏چه در این تعریف باید مورد توجه قرار گیرد، کاربرد توام اشتراک در سن و اشتراک در اسناد (لقاء المشایخ) است، که این نشانگر آن است که هیچ یک از این دو قید نمى‏تواند به تنهایى ملاک تعریف قرار گیرد، زیرا گرچه معمولا راویان یک طبقه داراى سنین نزدیک به هم مى‏باشند، اما موارد بسیارى یافت مى‏شود که راویانى به علت اشتغال به تحصیل زود هنگام یا دیر هنگام، تفاوت چشم‏گیرى با هم‏شاگردان خود دارند، درحالى‏که از نظر مشایخ و استادان با هم در یک طبقه قرار مى‏گیرند.
از طرف دیگر، «اشتراک فى الاسناد» یا «اشتراک فى لقاء المشایخ‏» نیز نمى‏تواند به تنهایى ملاک تعریف قرار گیرد، زیرا در موارد فراوانى راویان دو طبقه مختلف در بعضى از مشایخ با یکدیگر اشتراک دارند، درحالى‏که طبق اتفاق نظر طبقات نویسان، آن‏ها در یک طبقه جاى نمى‏گیرند. به عنوان مثال، در میان روایت کنندگان از حضرت على(ع)، به نام تعداد فراوانى از طبقه اصحاب، همانند زیدبن ارقم، ابوسعید خدرى، براءبن عازب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابوهریره و جابربن عبدالله انصارى برخورد مى‏کنیم، درحالى‏که تعداد فراوانى از طبقه تابعین، همانند زر بن حبیش اسدى، مالک اشتر، ابوالاسود دئلى و سعید بن مسیب نیز از آن حضرت(ع) روایت نقل کرده‏اند. (9)
علاوه بر این‏که، این قید به تنهایى نمى‏تواند جامع افراد باشد، زیرا ممکن است راویان یک طبقه همانند طبقه تابعین داراى مشایخ روایى; یکسان نباشند; مانند آن‏که عمده شیوخ روایى بعضى از آن‏ها صحابى بوده، درحالى‏که عمده شیوخ عده‏اى دیگر تابعى باشند; مثلا عمده شیوخ روایى یکى از بزرگان تابعین، یعنى سعیدبن مسیب (13-94ه) اصحابى همانند عثمان، زیدبن ثابت، ابوهریره، عایشه و ام‏سلمه مى‏باشند، (10) درحالى‏که عمده شیوخ هم طبقه او، یعنى ابراهیم نخعى (م 95 یا 96ه)، تابعینى همچون مسروق‏بن اجدع، (م 62 یا 63ه)، علقمة‏بن قیس (م 61 یا 62ه)، ربیع‏بن خثیم (م 61 یا 62ه) و سویدبن غفلة (م 80 یا 81ه) بوده‏اند. و درباره او [ابراهیم نخمى] چنین گفته‏اند که در کودکى نزد عایشه رفت، اما روایتى از او نقل نکرد. (11)
اشکالى که بعضى از معاصران به این تعریف وارد کرده‏اند آن است که گاهى ممکن است‏سن و زمان حیات علمى روایان متقارب بوده، اما به عللى همچون بعد مکانى، طرق و یا اسنادهاى آن‏ها مختلف باشد. مانند آن‏که به موارد فراوانى برخورد مى‏کنیم که تابعان شامى از اصحابى نقل مى‏کنند که تابعان بصرى و کوفى از آن‏ها حدیثى نشنیده‏اند، و بدین ترتیب نمى‏توانیم در مورد آن‏ها ادعاى «تقارب فى الاسناد» بنماییم. (12)
اما این اشکال را مى‏توانیم با این بیان دفع کنیم که منظور از «تقارب فى الاسناد» تنها یکسانى اسناد و، به عبارت دیگر، مشایخ نیست، بلکه شامل هم طبقه بودن مشایخ روایى نیز مى‏گردد; یعنى اگر دو تابعى (حال چه هر دو از یک شهر بوده و یا از شهرهاى مختلف باشند) از افراد مختلفى از طبقه اصحاب نقل روایت نمایند به گونه‏اى که هیچ اشتراکى در نام استادان آن‏ها وجود نداشته باشد، باز «تقارب فى الاسناد» صادق است. اما وارد نبودن این اشکال مانع از آن نخواهد بود که کار اولین کتب طبقات، همانند طبقات این سعد که مؤلف، طبقات تابعین و پس از آن را بر اساس شهرهاى محل سکونت آن‏ها تقسیم بندى نموده است، را تحسین نماییم; زیرا ناگفته پیداست که این عمل در تحصیل فایده طبقات نگارى مؤثرتر است، و شاید ملاحظه همین نکته باشد که بعضى را ناگزیر به آوردن عنصر «تقارب مکانى‏» در تعریف طبقات نموده باشد، به گونه‏اى، که از تعریف قبلى عدول نموده و تعریف زیر را ارائه کرده‏اند:
«[الطبقة هم] طائفه من الرواة (اوالعلماء) تعاصروا زمنا کافیا و جمعت‏بینهم علاقة مکانیة اوعلمیة او قبلیة ما» (13)
اما نکته‏اى که تذکر آن در پایان این بحث لازم است آن است که با مطالعه کتب طبقات‏نگارى و نیز نظرات دانشمندان این فن، نمى‏توان به تعریفى که جامع همه آن نظرات بوده و مقبول نزد همه طبقات نگارن باشد، دست‏یافت و شاهد این مطلب این‏که، بعضى از دانشمندان حدیث‏به این نکته اعتراف نموده‏اند که ممکن است‏یک راوى به اعتبارات مختلف در طبقات متفاوت جاى گیرد، چنان‏چه ابن الصلاح درباره انس بن مالک چنین مى‏گوید، (14) و یا مثلا مجلسى اول، ابان‏بن‏ابى عیاش را از اصحاب طبقه نهم، دهم و یازدهم به حساب مى‏آورد. (15)
2- سبک‏هاى طبقات‏نگارى
با بررسى کتبى که در رشته‏هاى مختلف با عنوان «طبقات‏نگارى‏» نگاشته شده است، در مى‏یابیم که مؤلفین بعضى از آن‏ها بخصوص در رشته‏هایى غیر از حدیث و فقه، معناى اصطلاحى طبقات را در نظر نگرفته وبالحاظ معناى لغوى و توجه به نوعى تضایف در نسبت‏سنجى بین طبقات مختلف کتب خود را به نگارش در آورده‏اند; به عنوان مثال، ابن سلام جمحى در کتاب «طبقات الشعراء» (طبقات فحول الشعرا)، پس از تقسیم شاعران به شاعران دوره جاهلى و دوره اسلامى، در طبقه‏بندى هر دوره ملاک‏هایى چون جودت شعر، زیادى اشعار، نظر علما درباره آنان، و تشابه شعرى آن‏ها با یکدیگر در نظر گرفته است، (16) بدون آن‏که در درون طبقات جاهلى و اسلامى به مسایلى چون تقدم و تاخر زمانى و رابطه استادى و شاگردى بپردازد. حتى با کمى مسامحه مى‏توان نوعى تضایف را در کتبى همانند «التعریف بطبقات الامم‏» قاضى صاعداندلسى مشاهده کرد که در آغاز با لحاظ ملاک‏هایى چون قلمرو حکومتى و سرزمینى، همه امت‏هاى روى زمین را به هفت گروه 1- ایرانیان 2- کلدانیان 3- یونانیان، رومیان، افرنگان و. .. 4- قبطیان 5- ترکان 6- هندیان و سندیان 7- چینیان، تقسیم نموده و آن‏گاه همه آن‏ها را در دو طبقه بزرگ‏تر توجه کنندگان به علوم (همانند هندیان، ایرانیان، یونانیان و...) و بى‏توجهان به علوم (مانند چینیان و ترکان که در عوض در صنایع مهارت دارند) جاى داده است. (17)
از آن‏جا که قصد متمرکز ساختن بحث‏بر روى معناى اصطلاحى طبقه را داریم، این‏گونه کتب را از دایره بحث‏خارج نموده و به اصطلاح، آن‏ها را کتب طبقات‏نگارى به شمار نمى‏آوریم.
در این میان به دسته‏اى از کتب با عنوان طبقات برخورد مى‏کنیم که صاحبان آن‏ها، کتب خود را با ترتیب الفبایى و ذکر اساتید و شاگردان به نگارش در آورده‏اند، بدون آن‏که عنصر دیگر طبقه، یعنى اشتراک گروهى (قوم تقاربوا)، را مد نظر قرار دهند. بدین ترتیب سزاوارتر آن است که این نوع کتب را کتب تراجم بنامیم، نه کتب طبقات و بدین‏گونه، کتب فراوانى که به عنوان طبقات شناخته مى‏شوند، از جرگه کتب طبقات خارج مى‏شوند، که در ذیل به نام تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
الجواهر المضیئه فى طبقات الحنفیه، ابن ابى الوفاء قرشى (696-775ه); طبقات الاولیاء، سراج الدین ابوحفص عمربن على‏بن‏احمد (723-804ه); غایة النهایة فى طبقات القراء، شمس‏الدین‏ابى‏الخیرحمدبن‏محمد جزرى (م 823ه); طبقات النحاة و اللغویین، تقى‏الدین ابى قاضى شهبه اسدى شافعى (779-851ه); تاج التراجم فى طبقات الحنفیه، شیخ ابى العدل زین‏الدین قاسم بن قطلعو بغا (879ه); بغیة الوعاة فى طبقات اللغویین و النحاة، عبدالرحمن سیوطى (849-911ه); (این کتاب همانند برخى دیگر از کتب تراجم، در آغاز به جهت تیمن و تبرک، اسامى محمد و احمد را ذکر مى‏کند و سپس به ترتیب الفبایى مى‏پردازد) .
طبقات المفسرین، شمس الدین محمدبن على الداودى (م 945ه) و طبقات الحنابلة، قاضى ابوالحسن محمدبن ابى یعلى الزبیدى. و در میان کتب طبقات شیعه مى‏توان کتابى همانند «معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة‏» نوشته سیدابوالقاسم خویى را از این سنخ دانست که با آن‏که عنوان طبقات در آن به کار رفته، اما به گونه الفبایى تنظیم شده است.
هم‏چنین، کتبى که تنها پیوستگى زمانى را بدون طبقه‏بندى مشخص مدنظر قرار مى‏دهد، نیز از بحث ما خارج مى‏شوند، که از این نوع مى‏توانیم به کتاب «طبقات الشعرا» نوشته عبدالله بن معتز (247-296ه) و «نزهة الالباء فى طبقات الادباء» نوشته ابوالبرکات عبدالرحمن بن محمدبن ابى سعید انبارى نحوى (م 577ه) اشاره نماییم. و بالاخره، کتبى که ملاک زمانى طبقه را یک قرن، یعنى صد سال، قرار داده‏اند، و شرح حال دانشمندان هر قرن را بر اساس حروف الفبایى یا به ترتیب سال وفات و یا بدون ترتیب مشخص بیان کرده‏اند، نیز از محل بحث ما خارج است; زیرا یک قرن زمانى نیست که بتواند گروهى مشخص را در خود جاى دهد، از این نوع کتب مى‏توانیم کتب زیر را مثال بزنیم:
کتاب الذیل على طبقات الحنابله لابن رجب، زین‏الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن شهاب الدین بغدادى (736-795ه); طبقات النسایین، بکرابوزید (که نسابین قرن پانزدهم، از سال 1401-1406ه ، را علاوه‏بر قرون گذشته نیز ذکر مى‏کند); منیة الراغبین فى طبقات النسابین، سیدعبدالرزاق کمونة الحسینى (که نسابین شیعه و سنى را از قرن اول تا چهاردهم مورد بررسى قرار مى‏دهد); الفتح المبین فى طبقات الاصولیین، عبدالله مصطفى مراغى (که به قول نویسنده کتاب، اولین کتابى است که زندگانى اصولیون اعم از شیعه و سنى را تا قرن چهاردهم ذکر مى‏کند)، طبقات اعلام الشیعه، شیخ آغابزرگ طهرانى;
و موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانى (تحت اشراف). اما کتبى که در دایره بحث‏باقى مى‏ماند را مى‏توان از جهت‏سبک نگارش به سه قسم تقسیم کرد:
الف. کتبى که در آغاز با ذکر شماره طبقه، طبقات را دسته‏بندى کرده و سپس به ذکر دانشمندان به ترتیب حروف الفبا پرداخته و در ذیل هر نام، شماره طبقه او را نیز ذکر کرده‏اند.
کتاب شاخص در این سبک در میان اهل سنت کتاب تقریب التهذیب ابن‏حجر عسقلانى (773-852ه) است که در آغاز طبقات راویان را از صحابه پیامبر اکرم (ص) تا ترمذى (م 279ه) به چهار طبقه بزرگ صحابه - تابعین، اتباع تابعین و تبع الاتباع تقسیم نموده و سپس آن‏ها را به دوازده طبقه کوچک‏تر بخش نموده و هر طبقه را شماره‏گذارى کرده است; مثلا صحابه را طبقه اول، تابعین بزرگ همچون سعیدبن مسیب را طبقه دوم، تابعین متوسط مانند حسن بصرى و ابن سیرین را طبقه سوم و... دانسته است. (18) در میان شیعه، دانشمندانى چون محمدتقى مجلسى، ابن ابى جامع عاملى و آیت‏الله بروجردى به این سبک عمل کرده‏اند; بدین‏گونه که مرحوم مجلسى طبقات محدثین از شیخ طوسى (385-460ه) و نجاشى (372-450ه) تا اصحاب امام حسین(ع) و امام على(ع) را در دوازده طبقه تقسیم بندى کرده و طبقات را بر خلاف ابن حجر از پایین به بالا شماره گذارى نموده است; یعنى طبقه شیخ طوسى را طبقه اول و طبقه اصحاب امام حسین(ع) و امام على(ع) را طبقه دوازدهم قرار داده است و سپس به ترتیب الفبا به ذکر راویان پرداخته و در ذیل نام هر کدام، شماره طبقه او را نیز ذکر کرده است. (19)
شیخ عبداللطیف‏بن على‏بن احمدبن‏ابى‏جامع عاملى از شیخ مفید تا ابن‏ابى عمیر را به شش طبقه تقسیم نموده و هریک را به نام مشهورترین در آن طبقه از قرار زیر نام‏گذارى کرده است:
1- طبقه شیخ مفید 2- طبقه شیخ صدوق 3- طبقه کلینى 4- طبقه سعد 5- طبقه احمدبن محمدبن عیسى 6- طبقه ابن‏ابى عمیر (20)
و آیت‏الله بروجردى طبقات روات را از صحابه پیامبر اکرم(ص) تا طبقه شیخ طوسى (یعنى رواتى که سال وفاتشان حدود 450ه مى‏باشد) در دوازده طبقه تقسیم‏بندى کرده و در بعضى از طبقات به معاصران روات اهل سنت نیز اشاره مى‏نماید، اما متاسفانه در هنگام مرتب کردن سلسله اسانید کافى، شماره طبقات را ذکر نمى‏کند وى سپس طبقات راویان شیعه از شیخ طوسى(ره) تا اساتید خود را به بیست و چهار طبقه تقسیم مى‏کند که مجموع طبقات با دوازده طبقه پیشین به سى و شش طبقه مى‏رسد. (21) و بدین ترتیب خود را در طبقه سى و هفتم قرار مى‏دهد. (22)
ب. کتبى که از همان آغاز بر اساس طبقه‏بندى و البته طبق ملاک‏هاى مختلفى که صاحبان آن‏ها در طبقه بندى دارند، سامان گرفته است و در ذیل هر طبقه نام روات و محدثین آن طبقه آمده است.
بسیارى از کتب طبقات اهل سنت‏بر این منوال است، که از آن جمله مى‏توانیم از کتبى همچون الطبقات الکبرى، ابن سعد (م 230ه) طبقات خلیفه بن خیاط (م 240ه)، الطبقات مسلم بن حجاج نیشابورى (206-261ه)، کتاب‏هاى الثقات و مشاهیر علماء الامصار ابن حبان بستى (م 354ه) تذکرة الحفاظ ذهبى (م 748ه)، طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها، نوشته ابى‏الشیخ انصارى (274-396ه) نام ببریم که معمولا به تقسیم‏بندى طبقات در سه طبقه بزرگ اصحاب، تابعین و تابعى التابعین پرداخته و هر یک طبق ملاک‏هاى خود در دورن این سه طبقه بزرگ، طبقات کوچک‏ترى را نیز ذکر مى‏کنند. در این میان، بعضى از دانشمندان این رشته که قصد بررسى طبقات بعد از این سه دوره را دارند، به شماره‏بندى طبقات اقدام مى‏نمایند که از این نوع مى‏توان به کتابى همچون «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام‏» ذهبى اشاره نموده که ضمن بررسى حوادث سیاسى اسلام، به طبقه‏بندى عصرهاى زندگانى دانشمندان پرداخته و از سال وفات پیامبر اکرم(ص)، (11ه) تا سال 640ه را در 64 طبقه را تقسیم نموده و هر طبقه را شماره‏گذارى کرده است. او هم‏چنین در کتاب سیراعلام النبلاء در یک تقسیم‏بندى دیگرى دانشمندان و اشراف، از تابعین تا زمان اساتید و شیوخ خود، را در 35 طبقه جاى داده است. (23)
وى در کتاب دیگر خود که «معرفة القراء الکبار على الطبقات و الاعصار» نام دارد، قاریان قرآن را تا قرن ششم در دوازده طبقه تقسیم‏بندى نموده و شماره‏گذارى مى‏کند و در هر طبقه معمولا به ذکر نام افراد بر اساس تاریخ وفات آن‏ها مى‏پردازد که آخرین قارى این کتاب در سال 539ه وفات یافته است.
هم‏چنین بعضى از کتب ترتیب یافته براى طبقه‏بندى فقها نیز از این سبک پیروى کرده‏اند که در این میان مى‏توانیم کتاب ترتیب المدارک و تقریب المسالک لاعلام مذهب مالک نوشته قاضى عیاض (م 544ه) را شاهد بیاوریم که 1500 تن از فقهاى مالکى شهرهاى مختلف را تا زمان خود در ده طبقه با ذکر شماره تقسیم‏بندى مى‏کند. (24)
و نیز بعضى از کتب طبقه‏بندى دانشمندان کلام در این سبک جاى مى‏گیرند که از آن جمله مى‏توانیم از کتاب فرق و طبقات المعتزله نوشته قاضى عبدالجبار (م 415ه) یاد کنیم که طبقات دانشمندان کلامى پیش از خود را در ده طبقه تقسیم‏بندى کرده و در طبقه اول خلفاى چهارگانه و اصحاب را قرار داده و در طبقه دوم از شخصیت‏هایى چون حسنین علیهماالسلام نام مى‏برد و در طبقات دیگر مشهورین متکلمین معتزلى را ذکر مى‏کند و در بعضى از موارد نظریات آن‏ها را نیز مى‏آورد. این ترتیب‏بندى از سوى احمدبن یحیى بن مرتضى (764-840ه) در کتاب طبقات المعتزله مورد پیروى قرار گرفته و او در ادامه، قاضى عبدالجبار را در طبقه یازدهم و یاران او را در طبقه دوازدهم قرار داده است.
در میان کتب طبقات شیعه تنها به کتاب «طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال‏» نوشته سیدعلى‏اصغر جابلقى بروجردى (م 1313ه) برمى‏خوریم که این سبک را به کار گرفته است.
مؤلف در این کتاب، اساتید و معاصرین خود را تا اصحاب پیامبر اکرم(ص) در 31 طبقه جاى داده و طبقات را از پایین به بالا شماره‏گذارى کرده است; یعنى اصحاب در طبقه سى‏ویکم قرار گرفته‏اند. نویسنده در این کتاب، در درون هر طبقه دانشمندان شیعه را بدون هیچ‏گونه ترتیبى اعم از ترتیب الفبایى و یا ترتیب بر حسب سال وفات آورده است و در ترتیب‏بندى طبقات رابطه شاگردى و استادى طبقه پایین‏تر را به عنوان یک ملاک اصلى مورد نظر قرار نداده است.
ج. در این سبک پس از پایه‏ریزى طبقات مختلف، در هر طبقه یک شخصیت‏به عنوان محور قرار داده مى‏شود و تنها به ذکر شاگردان آن شخصیت محورى پرداخته مى‏شود، بدون این‏که روابط شاگردى و استادى هر طبقه با طبقه بعدى لحاظ گردد.
ناگفته پیداست که این سبک تنها در نزد شیعه کاربرد دارد که مى‏تواند بدون هیچ‏گونه اختلاف درون گروهى، ائمه خود را به عنوان شخصیت‏هاى محورى هر طبقه مدنظر قرار دهد.
دو کتاب «رجال الطوسى‏» تالیف شیخ ابوجعفر طوسى (385-460ه) و رجال البرقى طبق این روش سامان یافته است، که مؤلف در آغاز به ذکر اصحاب پیامبر اکرم (ص) پرداخته و سپس یاران هر امام(ع) را برمى‏شمارد.
در کتاب رجال برقى آخرین طبقه، روایت کنندگان از حضرت امام حسن‏عسکرى(ع) مى‏باشند، اما در رجال الطوسى مؤلف پس از ذکر اصحاب امام حسن‏عسکرى علیه‏السلام، بابى تحت عنوان «من لم یرو عن واحد من الائمة علیهم‏السلام‏» باز نموده و به ترتیب الفبا (هم‏چنان‏که در دیگر طبقات نیز این ترتیب رعایت‏شده است) به ذکر نام کسانى که به طور مستقیم روایتى از ائمه علیهم السلام نقل ننموده و بیشتر آنان در زمان پس از غیبت صغرى مى‏زیسته‏اند، مى‏پردازد. در میان سه سبک آن‏چه که بیشتر هدف طبقات‏نگارى محدثین را، که بررسى پیوستگى یا ناپیوستگى سلسله اسناد روایت است، تامین مى‏کند، سبک دوم است که گروه‏ها هر یک در طبقه خود قرار گرفته‏اند و یک حدیث‏شناس مى‏تواند به آسانى رابطه شاگردى و استادى آن‏ها را تشخیص دهد.
هر چند سبک‏شناسى اول نیز این هدف را تامین مى‏نماید، اما از آن‏جا که افراد یک طبقه، به صورت یک‏جا ذکر نشده‏اند و تنها در ذیل نام افراد، طبقه آن‏ها نیز تعیین شده است، از محتواى اصلى طبقات‏نگارى فاصله مى‏گیرد و در حقیقت، مى‏توان آن را نوعى طبقات‏نگارى تغییر شکل یافته سبک دوم دانست که با اهدافى چون سهولت دسترسى به نام راویان پدید آمده است. اما در سبک سوم، راوى‏شناس تنها مى‏تواند به حدود عصر راویان مختلف پى ببرد، بدون آن‏که پیوستگى بین طبقات را به خوبى بشناسد. این سبک کارآیى خود را در روایت راویان از شخصیت‏هاى محورى به خوبى نشان مى‏دهد; به عنوان مثال، به راحتى مى‏توان دریافت که مثلا یاران امام حسن عسکرى‏علیه السلام نمى‏توانند روایتى از امام صادق علیه‏السلام نقل نمایند. اما این‏که آیا مى‏توانند از اصحاب امام صادق(ع) روایت نقل کنند یا نه، این سبک نمى‏تواند آن را بیان کند; زیرا این امکان وجود دارد که اصحاب امام حسن‏عسکرى‏علیه السلام بتوانند از اصحاب سال‏خورده امام صادق علیه‏السلام نقل روایت نمایند.
3- ملاک‏هاى تعیین طبقه
طبقات‏نگاران مختلف براى تعیین طبقه، بر ملاک‏هاى یکسان، اتفاق نظر ندارند و در تعیین ملاک راه‏هاى مختلفى را پیموده‏اند. محمدبن سعد کاتب واقدى (168-230ه) در چینش کتاب طبقات خود پنج ملاک جنسیت، زمان، شرف، جغرافیا و علوالروایة و الاسناد را مد نظر قرار مى‏دهد.
او در آغاز بر اساس ملاک جنسیت، راویان مرد را از راویان زن جدا مى‏کند و در کتاب هشت جلدى خود پس از جلد اول و بخشى از جلد دوم که به پیامبر(ص) اختصاص دارد، شش جلد دیگر را به مردان و جلد هشتم را به زنان اختصاص مى‏دهد.
تاثیر ملاک زمان را مى‏توانیم در تقسیم‏بندى راویان به صحابه و تابعین مشاهده نمائیم. هم‏چنین، در زیرطبقه‏هاى این دو طبقه نیز در مواردى به تاثیر این ملاک برخورد مى‏نماییم; به عنوان مثال، وى طبقه پنجم صحابه را کسانى قرار داده که در هنگام وفات پیامبر اکرم(ص) از سن کمى برخوردار بوده‏اند.
منظور از ملاک شرف، فضیلت‏هاى راویان و نسب آن‏ها مى‏باشد که بیشترین تاثیر این ملاک را در تقسیم‏بندى طبقه صحابه به پنج طبقه کوچک‏تر مى‏بینیم; بدین‏گونه که در طبقه اول اصحابى را قرار داده که در جنگ بدر شرکت داشتند، و در هنگام ذکر نام آن‏ها شرافت در نسب را رعایت کرده است، بدین‏ترتیب که در آغاز به ذکر بنى هاشم و موالى آن‏ها و سپس بنى‏عبدشمس و... مى‏پردازد.
و در طبقه دوم مسلمانان با سابقه‏اى را قرار مى‏دهد که به عللى همچون هجرت به حبشه نتوانستند در جنگ بدر شرکت کنند، اما در جنگ احد و جنگ‏هاى پس از آن تا جنگ خندق شرکت داشتند. در طبقه سوم شرکت کنندگان در جنگ خندق و جنگ‏هاى پس از آن تا فتح مکه را قرار مى‏دهد. و طبقه چهارم را کسانى مى‏داند که در فتح مکه و پس از آن مسلمان شدند و بالاخره، در طبقه پنجم کسانى را قرار مى‏دهد که هنگام وفات پیامبر اکرم(ص) سن کمى داشتند.
ملاک جغرافیایى را در آغاز طبقه تابعین مشاهده مى‏کنیم که ابن اسعد ابتدا آن‏ها را بر اساس شهرهاى محل سکونتشان تقسیم‏بندى مى‏کند و در این راستا به ترتیب راویان شهرهاى مدینه، مکه، طائف، یمن، یمامه، بحرین در شبه جزیره عربستان و سپس راویان شهرهاى کوفه، بصره، واسط، مدائن، بغداد در عراق و آن‏گاه راویان شهرهاى خراسان، رى، همدان، قم در مشرق و بعد از آن راویان شهرهاى شام و جزیره، مصر، افریقیه و اندلس در مغرب را ذکر مى‏کند.
و اما پنجمین ملاک، یعنى «علو الروایة و الاسناد»، را مى‏توانیم به خوبى در ترتیب ذکر راویان تابعین هر شهر مشاهده نماییم; بدین ترتیب که مثلا هنگام ذکر تابعین شهر مدینه، راویانى که از ابوبکر و عمر روایت نقل کرده‏اند را بر ناقلان از عثمان و حضرت على(ع) مقدم مى‏دارد، و راویان از صحابه کوچکى همچون اسامة بن زید و عبدالله بن عمر را در طبقه دوم تابعین شهر مدینه قرار مى‏دهد، همین‏طور، راویان از بزرگان تابعین را بر راویان از تابعین کوچک مقدم مى‏دارد. (25)
خلیفة بن خیاط (م 240ه) نیز در نگارش طبقات، از ملاک‏هایى چون زمان، نسب و جغرافیا استفاده مى‏کند که البته در به‏کارگیرى آن‏ها اختلاف نظرهایى با ابن سعد دارد. (26) پس از او، ابن حبان بستى (م 354ه) در کتاب مشاهیر علماء الامصار از دو ملاک زمان و جغرافیا بهره گرفت. اما طبقات‏نگاران بعدى جز به ملاک زمان، به ملاک‏هاى دیگر کمتر توجه کردند، زیرا نکته اصلى مورد توجه آن‏ها و بخصوص محدثینشان، رابطه استادى و شاگردى بین طبقات مختلف بود که به نظر آن‏ها تنها با ملاک زمان و تعیین سال وفات آن‏ها امکان‏پذیر بود و ملاک‏هایى چون نسب و جغرافیا در این جهت کارآیى نداشت.
البته چنان‏که اشاره شد، عامل جغرافیا نمى‏تواند در این راستا بى‏تاثیر باشد، زیرا با شناخت محل سکونت راوى و چگونگى حیات علمى او و نیز آگاهى از سفرهاى او به نقاط دیگر مى‏توانیم به امکان یا عدم امکان روایت نمودن او از راویان شهرهاى دیگر پى‏ببریم و حق آن بود که این ملاک در کتب طبقات‏نگارى به طور جداگانه مورد توجه قرار مى‏گرفت و شاید احساس این نقیصه بود که به همراه امورى همچون حس وطن‏دوستى، بعضى از طبقات‏نگاران را وادار نمود تا اقدام به طبقات‏نگارى محلى نمایند. از جمله کتبى که به این امر اختصاص دارند مى‏توان از کتاب‏هایى همچون طبقات الشامیین نوشته ابوسعید عبدالرحمن بن ابراهیم (170-245ه)، طبقات علماء افریقیه و طبقات علماء تونس نوشته ابوالعرب محمدبن احمد تمیمى‏قیروانى (م 333ه)، طبقات الجزریین تالیف ابوعروبه‏حسین‏بن‏محمد حرانى (م 318ه)، طبقات المحدثین با صبهان و الواردین علیها نوشته ابوالشیخ عبدالله‏بن‏محمدبن‏جعفر اصفهانى (274-369ه) و طبقات علماء بلخ تالیف ابواسحاق ابراهیم بن احمد بلخى (م 376ه) یاد کرد. (27)
اما طبقات‏نگارانى که تنها بر ملاک زمان تکیه کردند، نتوانستند بر یک مفهوم مشخص از زمان اتفاق نظر داشته باشند. ولى مى‏توان گفت که بیشتر آن‏ها معنایى معادل نسل (جیل) را از طبقه منظور مى‏دارند که در میان آن‏ها همه آن‏هایى که طبقات اولیه را به دو طبقه اصحاب و تابعین، یا سه طبقه، یعنى به‏علاوه تابعى التابعین، و یا چهار طبقه، یعنى به اضافه تبع الاتباع تقسیم مى‏نمایند، چنین معنایى را از طبقه در نظر دارند.
به نظر مى‏رسد که علت اصلى در نظر گرفتن چنین معنایى از طبقه آن است که طبق این تقسیم‏بندى امکان ملاقات هر طبقه با طبقه بالاتر و برقرارى رابطه استادى و شاگردى بین آن‏ها به صورت امرى طبیعى وجود دارد. شاید بتون گفت که الهام بخش چنین تقسیم‏بندى‏اى روایاتى است که اهل سنت از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کنند، که در این‏جا به ذکر یکى از آن‏ها مى‏پردازیم:
عن ابن سعید الخدرى رضى‏الله عنه قال: قال رسول‏الله(ص): یاتى على الناس زمان فیغزو فئام من الناس فیقولون: فیکم من صاحب رسول‏الله(ص) فیقولون لهم: نعم فیفتح لهم ثم یاتى على الناس زمان فیغزو فئام من الناس فیقال: فیکم من صاحب اصحاب رسول‏الله(ص) فیقولون: نعم، فیفتح لهم ثم یاتى على الناس زمان فیغزو فئام من الناس فیقال: هل فیکم من صاحب من صاحب اصحاب رسول الله(ص) فیقولون: نعم فیفتح لهم. (28)
اما از آن‏جا که بعضى، تقسیم‏بندى نسلى را وافى به منظور طبقات‏نگارى ندیدند، هر یک از این طبقات چهارگانه را به طبقات کوچک‏تر تقسیم نمودند، بدون آن‏که ملاک مشخصى براى کار خود ارایه دهند; به عنوان مثال، حاکم نیشابورى (321-405ه) طبقه اصحاب را به دوازده طبقه کوچک‏تر تقسیم مى‏نماید که در طبقه نخست، اولین مسلمانان یعنى ابوبکر، عمر، عثمان و على(ع) را قرار داده و طبقه دوازدهم را افرادى مى‏داند که در حال خردسالى، پیامبر اکرم(ص) را در حجة‏الوداع و فتح مکه مشاهده کرده‏اند و براى این طبقه افرادى همچون سائب‏بن یزید و عبدالله‏بن ثعلبه را مثال مى‏آورد. (29) پس از آن، طبقه تابعین را به پانزده طبقه کوچک‏تر تقسیم مى‏نماید، (30) که چنان‏چه اشاره شد، شبیه این تقسیم‏بندى را در طبقات ابن سعد و خلیفة‏بن خیاط، اما در طبقاتى بزرگ‏تر، مشاهد مى‏نماییم.
در این میان تعدادى از طبقات‏نگاران اقدام به تعیین فاصله زمانى مشخص براى طبقه نموده‏اند، اما در این‏جا نیز با هم اتفاق نظر ندارند; زیرا بعضى از آن‏ها مانند ذهبى هر طبقه را ده سال (31) و بعضى مانند ابن عباس، در قولى که به او نسبت داده شده، آن را بیست‏سال مى‏داند (32) و ابن‏کثیر از قول برخى آن را چهل سال ذکر مى‏کند. (33)
به نظر مى‏رسد مستند قول اخیر حدیث منسوب به پیامبر اکرم(ص) باشد که مى‏فرماید!
«امتى على خمس طبقات، کل طبقة اربعون عاما فاما طبقتى و طبقة اصحابى فاهل علم و ایمان و اما الطبقة الثانیة ما بین الاربعین الى ثمانین فاهل بر و تقوى‏». (34)
البته در روایت دیگرى که اهل سنت نقل کرده‏اند، طبقه در یک مرحله بر چهل و در مرحله دیگر بر هشتاد سال تطبق داده شده است. (35)
البته ابن‏جوزى این روایات را جعلى دانسته است. (36) شاید بتوان گفت‏یکى از علل اختلاف در تحدید زمانى طبقه، اختلاف در تحدید زمانى کلمه «قرن‏» است که در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) آمده است و احتمالا منشا فکر طبقه‏نگارى در میان مسلمانان شده است. آن حدیث چنین است:
«خیر امتى قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم...» (37)
که البته در این‏جا این جوزى به علت وجود این حدیث در صحیح بخارى آن را از موضوعات به حساب نیاورده است.
ابن‏منظور بعد از آن‏که در تعریف قرن، آن را به «الامة تاتى بعد الامة‏» تعریف کرده در تحدید زمانى آن اقوال مختلفى را همچون ده سال، بیست‏سال، سى سال، شصت‏سال، هفتاد سال، هشتاد سال (متوسط عمر مردم یک زمان) و صد سال ذکر کرده است. (38) شاید بتوان یکى از علمى‏ترین کارهاى انجام شده در تحدید زمانى طبقات را شیوه آیت‏الله بروجردى دانست. ایشان اولا با توجه به عمر متعارف اشخاص و ثانیا با توجه به سن متعارف تحمل حدیث، فاصله زمانى بین اصحاب پیامبر اکرم(ص) تا زمان شیخ طوسى (385-460ه)، یعنى آخرین مؤلف کتب اربعه شیعه، را به دوازده طبقه تقسیم مى‏کند; با این بیان که اگر در روایتى که شیخ طوسى(ره) از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کند، همه افراد سند داراى عمرى متعارف بوده و در سن متعارف تحمل حدیث کرده باشند، این سلسله سند داراى دوازده راوى مى‏باشد. و سپس خود متذکر این نکته مى‏شود که در صورت سال‏خورده بودن راوى یا فراگرفتن حدیث قبل از وقت متعارف آن، این ترتیب به هم خورده و تعداد روات کمتر مى‏شوند و در این هنگام سند در اصطلاح حدیث‏شناسان، عالى مى‏شود. (39)
بدین ترتیب، با توجه به تولد شیخ طوسى در سال 385ه ، اگر او را در دهه سوم عمر خود داراى سن متعارف تحمل حدیث‏بدانیم و طبقه صحابه را از سال یازده هجرى به حساب آوریم، با تقسیم تفاوت این دو بر عدد دوازده، رقمى در حدود 34 به دست مى‏آید که مى‏توانیم آن را تعیین تقریبى طبقه از نظر ایشان بدانیم. (40)
4- فواید و اشکالات طبقات‏نگارى (41)
الف. فواید
فواید طبقات‏نگارى را مى‏توان در دو بخش تاریخى و حدیث‏شناسى (42) مورد بررسى قرار داد.
در بخش تاریخى، کتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف علوم مورد توجه قرار مى‏گیرند، اما در بخش حدیث‏شناسى تنها کتب طبقات‏نگارى محدثان بررسى مى‏شود. فواید بخش تاریخى مى‏تواند به سه قسمت دنیاى اسلام، شهرها و کشورهاى خاص و نیز رشته‏هاى مختلف علوم تقسیم شود. بررسى مجموع کتب طبقات‏نگارى در رشته‏هاى مختلف مى‏تواند ما را از وضعیت علم و تمدن در دنیاى اسلام در زمان‏هاى مختلف آگاه نموده و سیر صعودى یا نزولى آن را براى ما مشخص کند; کارى که از کتب تراجم صرف و یا تاریخ سیاسى برنمى‏آید; زیرا بررسى گروهى و طبقاتى دانشمندان علوم مختلف به صورت یک‏جا در آن کتب مشاهده نمى‏شود.
هم‏چنین، به گفته بعضى از معاصران، بررسى وضعیت اخلاقى دانشمندان از دیگر فواید این قسمت مى‏باشد; زیرا فى‏المثل، با مطالعه اخلاق و رفتار طبقه‏اى مانند صحابه و مقایسه آن با طبقه تابعین، فضایل اخلاقى چون زهد، صداقت و... را در طبقه اول بیشتر مشاهده مى‏کنیم. همین‏طور، با نسبت‏سنجى طبقه تابعین با طبقات بعدى، این صفات را در تابعین بارزتر مى‏بینیم، و از این‏جا مى‏توانیم به استنتاجى کلى همچون نسبت معکوس گسترش اسلام با اخلاق در قرون اولیه اسلامى دست‏یابیم، (43) که بررسى علل این تناسب معکوس مى‏تواند تحلیل‏گر تاریخى را در به دست آوردن اوضاع اجتماعى هر دوره و نیز تبیین روابط بین جریانات مختلف تاریخ همچون رابطه فتوحات و اخلاق در جامعه اسلامى یارى نماید.
بررسى طبقات‏نگارى‏هاى محلى و نیز طبقات‏نگارى‏هاى عمومى همانند طبقات ابن سعد که در کتاب خود به بررسى طبقات مختلف دانشمندان در شهرها و کشورها پرداخته‏اند، مى‏تواند ما را از کیفیت گسترش علم و اخلاق در نقاط مختلف دنیاى اسلام آگاه نموده و توجه دانشمندان آن شهرها به علوم متفاوت در ادوار مختلف را براى ما بیان نماید.
طبقات‏نگارى‏هاى رشته‏هاى مختلف، همچون کتب طبقات الفقهاء و طبقات الصوفیه، سیر تطور آن رشته‏ها را در زمان‏هاى مختلف نشان داده و نقاط اوج و حضیض آن را براى ما روشن مى‏سازد. به عنوان مثال، با بررسى کتب طبقات صوفیه در مى‏یابیم که سیر نگارش این کتب از قرن سوم شروع شده، در قرن چهارم شکوفایى رسیده و در قرن پنجم مراحل رشد خود را پیموده و به اوج رسیده است. (44) و از این‏جا مى‏توان مراحل توجه به صوفى‏گرى در دنیاى اسلام را تبیین نمود. و یا با بررسى سیر طبقات‏نگارى فقها، در مى‏یابیم که آغاز طبقات‏نگارى فقهاى مذاهب مختلف از قرن چهارم شروع شده و در هر قرن به رشد کتب طبقات‏نگارى مذاهب خاصى برخورد مى‏کنیم که این مساله نشان‏گر تثبیت پدیده تمذهب در قرن چهارم و نیز بیان‏گر احتمالى رشد هر مذهب متناسب با کتب طبقات‏نگارى آن مذهب در ادوار مختلف مى‏باشد. در بخش حدیث‏شناسى، فواید طبقات‏نگارى باید به دو قسمت فواید عام و فواید خاص تقسیم نماییم.
مراد از فواید عام فوایدى است که طبق همه مبانى و مذاهب بر طبقات‏نگارى مترتب مى‏شود. و فواید خاص فوایدى است که تنها طبق بعضى از مبانى یا مذاهب جریان مى‏یابد.
در باب فواید عام شاید جامع‏ترین و بهترین عبارت از سخاوى (م 902ه) باشد که مى‏گوید:
و فائدته الامن من تداخل المشتبهن کالمتفقین فى اسم او کنیة و نحو ذلک و امکان الاطلاع على تبیین التدلیس و الوقوف على حقیقة المراد من العنعنة لمعرفة الحدیث المرسل او المنقطع و تمییزه عن الحدیث المسند. (45)
طبق این گفته، فواید طبقات‏نگارى در سه چیز خلاصه مى‏شود:
1- جلوگیرى از اشتباه در اسامى یکسان
در هنگام مراجعه اجمالى به علم رجال حدیث در مى‏یابیم که در موارد زیادى راویان داراى اسامى یکسان مى‏باشند و حتى در بعضى از موارد این یکسانى در نام‏هاى پدران و اجداد آن‏ها نیز مشاهده مى‏شود و نیز گاهى کار به جایى مى‏رسد که کنیه‏ها و القاب آن‏ها نیز یکسان، است، و این امر باعث اشتباه افراد ناوارد در حکم به توثیق یا تضعیف راویان مى‏شود. به همین هت‏حدیث‏شناسان توجه خاصى به این مطلب نموده و حتى برخى از آنان مانند خطیب بغدادى تالیفى مستقل با نام «کتاب المتفق و المفترق‏» پدید آورده‏اند. (46)
و ابن صلاح نوع پنجاه و چهارم از علوم حدیث را به این امر اختصاص داده و آن را چنین معرفى مى‏کند.
«معرفة المتفق و المفترق من الاسماء و الانساب و نحوهما» (47)
شناخت طبقه راویان مى‏تواند دانشمند رجالى را در تشخیص این افراد از یکدیگر کمک نماید; به عنوان مثال، در میان راویان اهل سنت دو راوى با نام «اسماعیل‏بن ابان‏» وجود دارد که اولى اسماعیل‏بن ابان وراق ازدى (م 216ه) و موثق مى‏باشد، و دیگرى اسماعیل‏بن ابان غنوى (م 210ه) و دروغگو بوده است. اولى از طبقه اول اتباع التابعین همانند سفیان ثورى نقل روایت مى‏کند، درحالى‏که دومى از آخرین طبقه تابعین (بقایا التابعین) روایت نقل مى‏نماید. (48)
هم‏چنین، در رجال شیعه به نام «ابراهیم‏بن اسحاق‏» برخورد مى‏کنیم که مشترک بین دو نفر است; اولى را شیخ طوسى در طبقه اصحاب امام هادى علیه‏السلام جاى داده و او را توثیق نموده است، (49) درحالى‏که دومى را در طبقه «من لم یرو عن واحد من الاثمة علیهم السلام‏» قرار داده و او را ضعیف شمرده است. (50)
اما باید توجه داشت که این فایده تنها در صورتى محقق مى‏شود که طبقات این‏گونه افراد متفاوت باشد و در صورت یکسان بودن طبقه، دیگر چنین فایده‏اى وجود ندارد; به عنوان مثال، ابن صلاح از چهار نفر نام مى‏برد که همگى داراى اسم «احمدبن جعفربن حمدان‏» بوده و در یک عصر مى‏زیسته‏اند. (51)
2- امکان دستیابى به موارد تدلیس
اگر تدلیس را به معناى نقل حدیث‏یک راوى از راوى دیگر به گونه‏اى که راوى اول، راوى دوم را ملاقات نکرده باشد و نقل او براى مخاطب تو هم سماع مستقیم او را پدید مى‏آورد، فرض نمائیم (52) در این صورت ممکن است‏بخشى از تدلیس به بحث ما مربوط شود; زیرا چنین تدلیسى شامل هر دو صورت هم طبقه بودن و هم طبقه نبودن دو راوى مى‏گردد.
اما اگر تدلیس را چنین معنا نماییم که: «... هوان یروى عمن لقیه او عاصره مالم یسمعه منه على وجه یوهم انه سمعه منه‏»، (53) در این صورت طبقات‏نگارى نمى‏تواند موارد تدلیس را مشخص نماید; زیرا هر دو را وى در یک طبقه بوده و امکان نقل وجود داشته است. چنین مواردى از تدلیس را باید از راه‏هاى دیگر کشف کرد.
3- کمک به تشخیص مصادیق عنعنه
در علم درایه، اصطلاح عنعنه به معناى آن است که پیوستگى بین افراد سند با کلمه «عن‏» برقرار شده باشد، بدون آن‏که عبارتى که دلالت‏بر سماع مستقیم یا غیر مستقیم راویان از یکدیگر نماید، در سلسله سند آورده شود. (54)
سند چنین حدیثى در واقع ممکن است‏یکى از دو حالت زیر را داشته باشد:
1- مسند: یعنى سلسله سند با پیوستگى تمام و بدون افتادگى، به معصوم برسد. (55)
2- مرسل: یعنى در سلسله سند افتادگى وجود داشته باشد.
حدیث مرسل خود دو گونه است:
الف. منقطع یا مقطوع
و آن حدیثى که تنها یک واسطه از سلسله سند آن افتاده باشد.
ب. معضل
آن حدیثى است که بیش از یک واسطه از سلسله سند آن افتاده باشد. (56) رجال‏شناسى با استفاده از طبقات‏نگارى مى‏تواند در موارد «عنعنه‏» اولا تشخیص دهد که آیا حدیث مسند است‏یا مرسل، و ثانیا در صورت ارسال آیا منقطع است‏یا معضل. (57) از موارد استفاده فقهاى شیعه از این مطلب مى‏توانیم نمونه‏هایى را به عنوان مثال در عبارات امام خمینى(ره) ببینیم; مثلا ایشان هنگام نقل سند روایتى که در آن على‏بن محمد از عبدالله بن سنان نقل روایت مى‏کند، مى‏فرمایند:
على بن محمد از اساتید کلینى (م 329ه) است و او نمى‏توانسته عبدالله بن سنان را که از اصحاب امام صادق(ع) (م 148ه) بوده ملاقات کرده باشد... و این مطلب مسلم است که على‏بن محمد و راویان هم طبقه او نمى‏توانند از عبدالله بن سنان و راویان طبقه او و حتى راویان واقع شده در طبقه پایین‏تر همانند ابن ابى عمیر و جمیل، روایت نقل نمایند. (58)
هم‏چنین، ایشان در مورد دیگر، امکان نقل حسین‏بن سعید از بکیر بن اعین و راویان هم طبقه او را بعید دانسته و از این هت‏سند را «مظنون الارسال‏» به حساب مى‏آورند. (59)
یکى از مهم‏ترین مسایل تاریخى که مى‏توان آن را به عنوان ملحقات این بحث‏به حساب آورد، مساله استناد پوشاندن خرقه بر حسن بصرى (م 110ه) توسط حضرت على(ع) (40ه) است که صوفیان به منظور مستند نمودن سلسله‏هاى خود به حضرت على(ع) روى آن تاکید فراوانى مى‏نمایند. درحالى‏که رجال شناسان، حدیث‏شنیدن‏حسن بصرى از حضرت على(ع) را رد مى‏نمایند و گرچه ممکن است‏بین آن دو ملاقاتى انجام پذیرفته باشد، اما ناقلان این ملاقات بر این نکته تاکید دارند که این مقالات در مدینه و در هنگام کودکى حسن بوده است و نه در سنى که خود صاحب سلک بوده باشد و بخواهد خرقه بپوشد. (60)
عبارات سخاوى در فوائد طبقات با تلخیص از سوى درایه‏نگاران شیعه مورد استفاده قرار گرفت که از جمله مى‏توانیم به عبارات شهیدثانى (911-965ه) و شیخ عبدالله مامقانى (1290-1351ه) اشاره نماییم. (61) اما عبارت آیت‏لله بروجردى تنها به یکى از فواید سه‏گانه یعنى فایده سوم، اشاره دارد. عبارت ایشان چنین است:
فائده العلم بالطبقات... هى العلم بارسال السند او السقوط منه فیما اذاکان فیه من روى عمن یکون بینه و بینه طبقتان و الظن به (اى بالارسال) او احتماله فیما اذکان بینهما طبقة واحدة الااذاکان المروى عنه ممن عمر عمرا طویلا اوکان الراوى ممن شرع فى تحمل الحدیث قبل الزمان المتعارف اخذة... (62)
در پایان این بخش تذکر این نکته لازم است که در برخى از نوشته‏ها تا چهارده فایده و نتیجه براى طبقات‏نگارى بیان شده که یا به بحث ما مربوط نمى‏شود و یا آن‏که در فوایدى که ذکر شد مندرج مى‏گردد. (63)
و اما در بخش فواید خاص مى‏توانیم به امور زیر اشاره نماییم:
1- طبق مبناى قاطبه اهل سنت، صحابه همگى عادل بوده و حدیث آن‏ها داراى اعتبارى مى‏باشد، هرچند شناخته شده نباشند.
طبق این مبنا صرف دانستن این‏که یک راوى درون طبقه صحابه جاى مى‏گیرد، داراى فایده رجالى بوده و احادیث او را معتبر مى‏سازد. (64)
2- بعضى از محدثین با راویان شهرهاى مختلف رفتارهاى متفاوتى دارند، به عنوان مثال، آن‏ها راویان بعضى از طبقات شهر مدینه را عمدة ثقه دانسته و بالعکس، راویان شهرهایى مانند کوفه را ضعیف شمرده‏اند و از کوفه با عنوان «دارالضرب‏» یاد کرده‏اند; به این معنى که در آن‏جا جعل حدیث مانند ضرب سکه شیوع دارد. (65) طبق این مبنا شناخت‏شهر راوى با استفاده از طبقات‏نگارى محلى مى‏تواند یارى‏گر چنین محدثانى در حکم به اعتبار یا عدم اعتبار احادیث آن‏ها شود.
3- طبق مبناى بعضى از محدثان اهل سنت، منزلت اصحاب کوفى ابن‏مسعود بر اصحاب کوفى حضرت على(ع) برترى دارد و بعضى از آن‏ها کار را به جایى رسانده‏اند که منکر وجود حتى یک فقیه در میان اصحاب حضرت على(ع) شده‏اند و اصحاب آن حضرت(ع) را عمدة مجهول دانسته‏اند، درحالى‏که اصحاب ابن‏مسعود را فقیه‏ترین مردمان بعد از صحابه به حساب آورده‏اند. (66) حال طبق این مبنا همین‏که مشخص شود که راوى از طبقه اصحاب ابن مسعود یا حضرت على(ع) است، حکم روایات او مشخص مى‏شود.
4- اگر مبناى رجالى شیعه در مورد اصحاب اجماع، و ثاقت همه اساتید و مشایخ آن‏ها باشد. (67) با استفاده از طبقات‏نگارى و دانستن این نکته که رواى در طبقه اساتید اصحاب اجماع قرار دارد، مى‏تواند حکم به اعتبار روایات او بنماید.
5- اگر رجالى شیعه معتقد به ثقه بودن همه مشایخ روایى بعضى از ثقات همانند محمدبن ابى عمیر، صفوان بن یحیى و احمدبن‏محمدبن‏ابى نصر بزنطى باشد، با دانستن این‏که راوى در طبقه مشایخ چنین افرادى قرار دارد، مى‏تواند اعتبار روایت آن‏ها را ثابت نماید. (68)
ب. اشکالات
به نظر مى‏رسد علت اصلى اشکالات موجود در طبقات‏نگارى آن است که طبقات‏نگاران عمدة با آن به عنوان یک علم مستقل و داراى ضوابط مشخص برخورد نکرده‏اند، بلکه هدف اصلى آن‏ها این بوده که با نوعى تقسیم بندى به شرح یا ذکر اندیشمندان علوم مختلف بپردازند. حتى با وجود عنایت فراوان محدثان به آن و استفاده بالفعل و بالقوه از آن در رجال‏شناسى، با آن به عنوان علمى ضابطه‏مند برخورد نشده است، به گونه‏اى که تا قرن معاصر به کمتر کتاب مستقلى برخورد مى‏کنیم که درباره این علم نگاشته شده باشد. حال با این مقدمه به ذکر اشکالاتى که در برخى از نوشته‏ها درباره این رشته آمده مى‏پردازیم:
1- عدم ملاک‏هاى یکسان در طبقات‏نگارى (69)
چنان‏چه در بخش‏هاى قبل ملاحظه کردید، به کمتر موردى برخورد مى‏نماییم که دو یا چند طبقات‏نگار ملاک واحد و تعریف شده‏اى را اساس کار خود در طبقات‏نگارى قرار دهند، بلکه هر یک از آن‏ها بنا به ذوق و سلیقه خود، حال چه بر اساس محدوده زمانى مشخص و یا نامشخص، به تقسیم‏بندى طبقاتى پرداخته‏اند، (70) که این امر پژوهش محققان را دچار اشکال مى‏سازد، زیرا آن‏ها با مراجعه به کتب مختلف، در تعیین طبقات راویان دچار سردرگمى مى‏گردند، به این علت که هر یک از طبقات‏نگاران بعضى از راویان را در طبقاتى ناهمگون با طبقات‏نگار دیگر جاى داده‏اند.
2- تداخل طبقات
منظور از تداخل طبقات آن است که یک راوى بنا به عللى همچون سن زیاد، شروع به تحصیل در سن کم و یا سیر و سفرهاى فراوان، در طبقات مختلف زمانى و مکانى جاى گیرد. (71)
این نکته از سوى رجال شناسان شیعه نیز مورد توجه قرار گرفته است، چنان‏چه به عنوان مثال، مجلسى(ره) درباره آدم بن متوکل مى‏فرماید: طبقه اصلى او هشتم است، اما گاهى در طبقه نهم جاى مى‏گیرد. (72)
و یا محدثى همانند ابان بن ابى عیاش را در طبقات نهم و دهم و یازدهم جاى مى‏دهد. (73)
هم‏چنین، آیت‏لله بروجردى بسیارى از راویان را در دو طبقه یا بیشتر قرار مى‏دهد. (74)
البته چنان‏که مشاهده شد، علل اصلى این مشکل ریشه در امور تکوینى خارج از کنترل طبقات‏نگار دارد.
3- روزنتال
یکى از مهم‏ترین اشکالات کتب طبقات‏نگارى را دشوارى دستیابى پژوهشگران، با ذهنیت تاریخى، به آن‏ها مى‏داند، زیرا یافتن شرح حال یک شخصیت در آن‏ها مستلزم دانستن طبقه او مى‏باشد، که طبعا براى بسیارى داشتن چنین اطلاعاتى مشکل است. (75)
این اشکال را مى‏توان با ترتیب دادن فهرست‏هاى الفبایى در پایان کتب طبقات‏نگارى به آسانى حل نمود، چنان‏چه هم اکنون این مساله در چاپ‏هاى جدید بسیارى از این کتب، رعایت گردیده است.
5- پیشینه نگارش درباره مبادى و مبانى طبقات
منظور از مبادى و مبانى طبقات، پرداختن به امورى همچون تعریف طبقه به عنوان موضوع طبقات‏نگارى، هدف و فایده طبقات‏نگارى، ضرورت آن، عیوب و نواقص و راهکارهاى برطرف کردن آن، نسبت‏سنجى بین طبقات‏نگارى و علوم دیگر، روش‏هاى طبقات‏نگارى، و به طور خلاصه، بررسى مبادى تصورى و تصدیقى طبقات‏نگارى مى‏باشد، که شاید بتوان آن را با اصطلاح امروزى، «فلسفه علم طبقات‏» نامید.
البته باید توجه داشت که عبارت «علم الطبقات‏» عبارتى ابتکارى و اغراق‏آمیز است که جز به وسیله تنى چند از معاصران کار برد و متقدمان مانند ابن صلاح و شارحان کتاب او تنها طبقات را نوعى از علوم حدیث (نوع شصت و سوم) دانسته‏اند. (77) به نظر مى‏رسد که کاربرد عبارت «علم الطبقات‏» متوقف بر منقح شدن مباحث فوق توسط متخصصان باشد، زیرا شفاف نشدن همین مباحث است که اختلافات فراوان طبقات‏نگاران را در تعریف طبقه و کیفیت و روش طبقات‏نگارى موجب گشته است و از همین روست که به کمتر کتب طبقات‏نگارى در علوم مختلف برخورد مى‏کنیم که داراى تعریف مشابه از طبقه بوده و روش یکسانى را به کار برده باشد، و حتى در بسیارى از موارد باید حسرت تعریف طبقه در یک یا دو سطر را از مؤلف ده‏ها جلد کتاب طبقات‏نگارى بر دل بنهیم و همین امر باعث‏شده است تا بسیارى از دانشمندان، کتب تراجم و شرح حال خود را نوعى طبقات‏نگارى بدانند و از کلمه «طبقات‏» در عنوان آن‏ها استفاده نمایند، درحالى‏که این کتب از اصول و مبانى اولیه طبقات‏نگارى بى‏بهره مى‏باشد.
هرگاه از این مرحله گذشتیم و علمیت طبقات‏نگارى را ثابت کردیم، تازه وارد این مبحث مى‏شویم که آیا «طبقات‏نگارى‏» علمى مستقل از علوم دیگر است و یا آن‏که علمى تابع و غیر مستقل مى‏باشد که در هر مورد، اصول و مبادى آن تابع علمى است که به طبقات‏نگارى دانشمندان آن پرداخته است و براى مثال، طبقات‏نگارى در علوم حدیث داراى مبانى و روش‏هاى متفاوتى از طبقات‏نگارى در علوم تجربى همانند علم طب مى‏باشد. به هر حال، با بررسى پیشینه نگارش درباره طبقات به این نتیجه مى‏رسیم که حجم این نوشته‏ها در مقایسه با کتب طبقات‏نگارى طول تاریخ اسلام بسیار ناچیز و بلکه غیر قابل مقایسه مى‏باشد و البته با این وصف، انتظار نوشته‏هاى مستقل در این عرصه، انتظارى کاملا نابجا مى‏باشد. چنان‏چه در واقعیت نیز به جز موارد بسیار معدود، آن هم در میان معاصران، به چنین چیزى برنمى‏خوریم. نکته جالب توجه در این میان آن‏که گر چه طبقات‏نگارى در خدمت علوم مختلفى در آمده است، اما این محدثان و نویسندگان علوم حدیث‏بودند که اقدام به تعریف مبادى علم طبقات نموده و بدین ترتیب به گونه‏اى این علم را به خود اختصاص دادند. برخى اولین اشاره به مبادى علم طبقات را در کتاب «حاکم نیشابورى‏» (321-405ه) جستجو کرده‏اند (78) که به مباحثى همچون فرق بین تابعین و اتباع التابعین، تعریف روایت اکابر از اصاغر، شناخت فرزندان صحابه، شناخت‏برادران و خواهرانى که همگى را وى روایات هستند، شناخت‏شهرهاى راویان، شناخت موالى و اولاد آن‏ها و... پرداخته است. (79)
اما این تلاش توسط حدیث‏شناسان و علوم حدیث‏نویسان پس از او ابتر ماند، به گونه‏اى که علوم حدیث‏نویس مشهورى همچون ابن‏صلاح «معرفة طبقات الرواة و العلماء» را به عنوان نوع شصت و سوم از علوم حدیث معرفى کرده و تنها در چند سطر به تعریف طبقه و توضیح آن پرداخته و در پایان، لزوم شناخت موالید و وفیات و راویان و اساتید و شاگردان آن‏ها را متذکر شده است. (80) و علوم حدیث‏نویسان پس از او و نیز شارحان کتابش همچون عراقى در «التقیید و الایضاح‏»، ابن کثیر در «اختصار علوم الحدیث‏» و سیوطى در «تدریب الراوى شرح تقریب النواوى‏» به آوردن عین عبارت او و یا توضیح مختصر آن و یا حتى خلاصه کردن آن بسنده کرده‏اند. (81) البته در این میان نباید تلاش‏هاى مورخ معروف قرن نهم یعنى سخاوى (م 902ه) را نادیده گرفت که در کتاب علوم حدیث‏خود یعنى «فتح المغیث‏» (و نه در کتاب تاریخ خود، یعنى الاعلان با لتوبیخ لمن ذم التاریخ) علاوه بر یادآور شدن اهمیت طبقات و ذکر فواید آن، به نسبت‏سنجى بین آن و علم تاریخ پرداخته و چنین مى‏گوید:
و بینه و بین التاریخ عموم و خصوص وجهى فیجتمعان فى التعریف بالرواة و ینفرد التاریخ بالحوادث و الطبقات بما اذاکان فى البدریین مثلا من تاخرت و فاته عمن لم یشهدها لاستلز امه تقدیم المتاخر الوفاه و قد فرق بینهما المتاخرین بان التاریخ ینظرفیه با لذات الى الموالید و الوفیات و بالعرض الى الاحوال و الطبقات ینظرفیها بالذات الى الاحوال و با لعرض الى الموالید و الوفیات لکن الاول اشبه. (82)
در این‏جا در مقام نقد و بررسى این نسبت‏سنجى و تعیین صحت و سقم آن نیستیم و فقط این نکته را متذکر مى‏شویم که از مقایسه بین علم تاریخ و طبقات شاید این نتیجه به دست آید که در نظر امثال سخاوى طبقات، مانند تاریخ، به منزله یک علم به حساب آمده است.
در میان معاصران اهل سنت تلاش‏هاى تازه‏اى در راستاى نگارش درباره طبقات انجام شده است که حاصل آن را مى‏توان در چهار بخش تقسیم‏بندى کرد:
الف. مقدمه‏هاى تحقیقى کتب طبقات‏نگارى پیشینیان که توسط محققان معاصر به نگارش در آمده است.
از این بخش مى‏توانیم نوشته‏هاى زیرا نام ببریم:
1- مقدمه سهیل زکار بر «کتاب الطبقات‏» خلیفه بن خیاط (م 240ه).
2- مقدمه طه احمدابراهیم بر «طبقات الشعرا» نوشته محمدبن سلام جمحى (139-231 یا 232ه).
3- مقدمه محمدبن صامل السلمى بر کتابى با عنوان «سلسلة الناقص من طبقات ابن‏سعد (م 230ه) جلد 1، الطبقة الخامسة من الصحابة.
4- مقدمه ابوعبیدة‏مشهوربن‏حسن‏بن‏محمودبن سلمان بر کتاب «الطبقات‏» ابوالحسین مسلم بن حجاج نیشابورى (206-261ه).
5- مقدمه محمود شاکر بر کتاب «طبقات فحول الشعراء» ابن سلام جمحى.
6- مقدمه حسین اسد بر «سیر اعلام النیلاء» نوشته شمس‏الدین ذهبى.
7- مقدمه اکرم ضیاء العمرى بر کتاب «طبقات المحدثین با صبهان و الواردین علیها» نوشته ابى الشیخ انصارى (274-396ه).
در این نوشته‏ها علاوه بر ذکر مطالبى همچون تعریف طبقات، فایده آن‏ها و اجمالى از سیر طبقات‏نگارى، به روش طبقات‏نگارى صاحب کتاب نیز پرداخته شده است.
ب. برخى از کتب که پیرامون علم حدیث و رجال به نگارش در آمده است. از این مجموعه مى‏توان از کتاب‏هایى همچون «بحوث فى تاریخ السنة المشرفة‏» نوشته اکرم ضیاء العمرى، (83) علم الرجال نشاته و تطوره من القرن الاول الى نهایة القرن التاسع‏» نوشته مطر الزهرانى، (84) «المدخل الى علوم الحدیث‏» نوشته على بن ابراهیم الحشیش (85) «علوم الحدیث و مصطلحه‏» نوشته صبحى صالح (86) نام برد.
ج. برخى از کتاب‏هایى که پیرامون تاریخ‏نگارى اسلامى به نگارش در آمده است. از این مجموعه مى‏توانیم از کتاب‏هایى همچون «علم التاریخ عندالمسلمین‏» نوشته فرانز روزنتال (87) و «منهج البحث فى التاریخ و التدوین التاریخى عندالعرب‏» نوشته محمدعبدالکریم الوافى (88) نام ببریم. در این‏گونه کتب، از طبقات به عنوان یکى از شعب علم تاریخ نام برده شده و مباحث آن به طور بسیار مختصر مطرح گردیده و بیشتر به مورخین استفاده کننده از شیوه طبقات‏نگارى پرداخته شده است.
د. نگارش کتب مستقل
در این بخش فقط به کتاب «علم طبقات المحدثین اهمیته و فوایده‏» نوشته اسعد سالم تیم برخورد مى‏نماییم.
مؤلف در این کتاب که با زحمت و تلاش فراوان آن را سامان داده است، در چهار باب و یک ملحق به طرح مباحث‏خود مى‏پردازد. در باب اول که آن را مدخل علم طبقات نامیده است، در چهار فصل به بیان مباحثى همچون مفهوم طبقه، طبقات عامه و خاصه، مباحث علم طبقات و مصادر علم طبقات مى‏پردازد.
باب دوم در مورد اهمیت علم طبقات مى‏باشد که در سه فصل تنظیم گردیده است. فصل اول آن اختصاص به توجه خاص گذشتگان به علم طبقات دارد که در این راستا به ذکر شواهدى از عبارات آن‏ها مى‏پردازد. فصل دوم به بررسى جایگاه علم طبقات در میان علوم مربوط به رجال‏شناسى پرداخته و به ارتباط آن با علومى همچون علم تاریخ محدثان، علوم مربوط به تمییز محدثان و شناختن محدثان مشابه از یکدیگر، علم جرح و تعدیل و علم تراجم اشاره مى‏کند.
باب سوم، عنوان «فوائد علم طبقات‏» را به خود اختصاص داده و در سه فصل بیان شده است. فصل اول آن به بررسى فواید و مزایاى طبقات‏نگارى‏ها مى‏پردازد و فصل دوم اختصاص به ذکر فوائد طبقات‏نگارى دارد و در فصل سوم نتایجى که از علم طبقات به دست مى‏آید، مورد بررسى قرار مى‏گیرد. در باب چهارم، مؤلف به بررسى بنیان‏هایى که طبقات‏نگارى بر آن‏ها استوار شده و نیز اشکالات آن پرداخته و مطالب خود را در چهار فصل بیان مى‏کند:
فصل اول به بیان اشکالاتى که طبقات‏نگارى با آن‏ها روبرو بوده‏اند، مى‏پردازد. فصل دوم اختصاص به بیان اشکالات موجود در تعیین حدود طبقات دارد. فصل سوم مساله تداخل طبقات در یکدیگر را مطرح مى‏نماید، و فصل چهارم، به بیان بعضى از اشتباهاتى که طبقات‏نگاران مرتکب شده‏اند، مى‏پردازد.
باب پنجم اختصاص به بررسى بعضى از کتب طبقات‏نگارى دارد که در سه فصل بیان شده است:
در فصل اول، تعدادى از کتب طبقات عامه بررسى مى‏شود. منظور از کتب طبقات عامه کتب طبقات‏نگارى است که در آن طبقات محدثان همه نقاط مملکت اسلامى، و نه شهر یا کشورى خاص، ذکر شده است.
فصل دوم به ذکر تعدادى از کتب طبقات خاصه که درباره محدثان یک شهر نگاشته شده مى‏پردازد، و در فصل سوم، به تعبیر خود، تعدادى از کتب شبیه به کتب طبقات‏نگارى را ذکر مى‏نماید. منظور او از این کتب، نوشته‏هایى است که به ذکر و یا بررسى احوال گروهى از راویان همسان (از بعضى جهات) مى‏پردازد، مثل کتبى که همه اساتید و شیوخ و یا شاگردان روایى یک محدث را بررسى مى‏کند، که از جمله مى‏توان به کتاب «رجال عروة بن زبیر و جماعة من التابعین‏» که توسط مسلم بن حجاج نگاشته شده است اشاره نمود; و یا مانند نوشته‏هایى که اختصاص به راویان یک قبیله دارد. هم‏چنین، کتب نگاشته شده در شناخت‏برادران و خواهران راوى (معرفة الاخوة و الاخوات) در این بخش مى‏آید.
در بخش ملحق، مؤلف به بررسى نظام طبقات‏نگارى ابن حجر عسقلانى در تقریب التهذیب پرداخته و پس از تشریح آن، اقدام به بیان عیوب و نقایص آن مى‏نماید.
در مجموع، گرچه بعضى از مباحث این کتاب به صورت خام و سطحى مطرح شده است و در بعضى از موارد مطالب زیر عنوان‏ها، انتظار اولیه خواننده را از عنوان پر طمطراق بر آورده نمى‏کند، و نیز تتبع ناقص مؤلف در بعضى از موارد مشهود است، اما باید انصاف داد که نویسنده این کتاب از ذهن جوالى برخوردار بوده و براى اولین‏بار به ذکر بعضى از مباحث این علم پرداخته است و در این‏جا باید اعتراف نماییم که با توجه به تتبعى که نگارنده انجام داده، تا کنون بهترین نوشته در باب «فسلسفه علم طبقات‏» مى‏باشد. اما در میان شیعه، به نظر مى‏رسد که اولین نگارش درباره طبقات را باید در اولین کتاب منظم آن در علم درایه یعنى کتاب «الرعایة فى علم الدرایة‏» تالیف شهید ثانى (911-965ه) جستجو کرد.
ایشان باب آخر کتاب خود را «فى اسماء الرجال و طبقاتهم‏» عنوان داده، و در سه فصل به مباحث آن پرداخته است; بدین‏ترتیب که فصل اول را اختصاص به نسل اول راویان داده و در آن مباحث مربوط به صحابى، تابعى و مخضرم را پى‏مى‏گیرد.
فصل دوم را درباره ملاقات و سن آن منعقد نموده و با بیان مباحثى همچون «روایة الاقران‏»، «روایة الاکابر عن الاصاغر» و دیگر مباحث مرتبط با طبقات پرداخته است. و بالاخره، به فصل سوم عنوان «فى طبقات الرواة‏» داده و در آن مباحثى همچون فائده شناخت طبقات، «موالید و وفیات‏»، «شناخت موالى‏»، «شناخت‏برادران و خواهران‏» و «شناخت وطن راویان‏» را مطرح نموده است. (89)
اقتباس و پى‏گیرى اندک مباحث‏شهید(ره) را مى‏توانیم در کتب درایه پس از او مشاهده نماییم، که از آن جمله کتاب «مقباس الهدایة فى علم الدرایة‏» نوشته شیخ عبدالله مامقانى (1290-1351ه) (90) و «نهایة الدرایة فى شرح الوجیزه‏» نوشته سیدحسن صدرکاظمى عاملى (1272-1354ه) مى‏باشد که چنان‏چه در بخش‏هاى پیشین اشاره نمودیم، در کتاب دوم، مباحث مفیدى همچون روش‏هاى مختلف رجال‏شناسان شیعه در طبقات‏نگارى و تعداد طبقات، به چشم مى‏خورد. (91) هم‏چنین، در این راستا نباید از نقش مرحوم آیت‏الله بروجردى (1292-1380ه) غافل بود; ایشان پس از فراغت از بیان طبقات دوازده‏گانه راویان شیعه از صحابه پیامبر اکرم(ص) تا زمان شیخ طوسى، به طرح مباحثى همچون مساله تداخل طبقات، فایده دانستن طبقات و تقسیم راویان بعضى از طبقات به کوچک و بزرگ (صغار و کبار) پرداخته است. (92)
اما آن‏چه در این عرصه جاى تاسف دارد، آن است که مؤلفین دائرة‏المعارف‏هاى عظیم شیعى همانند معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة‏» و «موسوعة طبقات الفقهاء» که در قرن حاضر به عنوان طبقات‏نگارى عرضه گردیده‏اند، از این مباحث غافل مانده‏اند و در حقیقت، موضوع کتاب خود را بدون تعریف و بحث رها کرده‏اند، درحالى‏که یکى از مناسب‏ترین محل‏ها براى این‏گونه مباحث همین نوع نوشته‏ها مى‏باشد.
پى‏نوشت‏ها:
1. البته مدتى بعد جاعلان آبدیده‏تر شدند و شروع به جعل حدیث‏با سلسله سند و آن هم سلسله سند صحیح، کردند
2. ابن منظور، لسان العرب، تصحیح على شیرى (چاپ اول: بیروت، دارالحیاء التراث العربى، 1408ه) ج 8، ص 120.
3. سوره ملک، آیه 3.
4. نهج‏البلاغه، صحبى صالح، نامه 53، فقره 41-43.
5. ابوعمر و عثمان بن‏عبدالرحمن شهروزى (ابن‏الصلاح)، مقدمة ابن‏الصلاح فى علوم الحدیث (چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1418ه ، ص 238. «طبقه گروهى هستند که در سن و اسناد و یا فقط در اسناد به هم نزدیک هستند».
6. عبدالرحمن‏بن‏ابى‏بکر سیوطى، تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف (چاپ دوم: المدینة المنورة، المکتبة العلمیه، 1392ه) ج 2، ص 381.
7. زین‏الدین بن على شهید ثانى، الرعایة فى علم الدرایة، تحقیق عبدالحسین محمدعلى بقال (چاپ دوم: قم، کتابخانه آیت‏الله العظمى مرعشى نجفى، 1413ه) ص 388.
8. ر.ک: عبدالله مامقانى، مقباس الهدایة فى علم الدرایة، تحقیق محمدرضا مامقانى، (چاپ اول: قم، مؤسسة آل‏البیت علیهم‏السلام لاحیاء التراث، 1411ه) ج 3، ص 48 سیدحسن صدرکاظمى‏عاملى، نهایة الدرایة شرح الوجیزه للشیخ البهایى، تحقیق شیخ ماجد غرباوى (قم، نشر مشعر، بى‏تا) ص 342.
9. جعفر سبحانى، (تحت اشراف)، موسوعه طبقات الفقهاء (چاپ اول: قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1418ه) ج 1، ص 9.
10. همان، ص 375.
11. همان، ص 273.
12. اسعد سالم‏تیم، علم طبقات المحدثین اهمیته و فوائده، (چاپ اول: ریاض، مکتبة الرشد للنشرو التوزیع، 1415ه) ص 7.
13. همان.
14. ابن الصلاح، همان.
15. محمدتقى مجلسى، روضة المتقین فى شرح من لایحضره الفقیه، تصحیح شیخ على‏پناه اشتهاردى و سیدحسین موسوى‏کرمانى، (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامى کوشانپور، 1399ه) ج 14، ص 325.
16. منیر سلطان; ابن سلام و طبقات الشعراء، (چاپ دوم: اسکندریه، منشاة المعارف، 1986) ص 143.
17. قاضى صاعداندلس، التعریف بطبقات الامم تاریخ جهانى علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجرى، ترجمه و تحقیق غلامرضا جمشیدنژاداول، (چاپ اول: تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، 1376) ص 59 (مقدمه مترجم). جرجى زیدان نیز در کتاب «طبقات الامم اوالسلائل البشریه‏» به گونه‏اى دیگر به تقسیم طبقات امم مى‏پردازد.
18. شهاب الدین احمدبن‏على (ابن‏حجر عسقلانى)، تقریب التهذیب، تحقیق محمدعوامه، (چاپ چهارم: حلب، دارالرشید 1412ه) ص 75.
19. محمدتقى مجلسى، همان، ص 323 و ص 324 (شرح مشیخة الصدوق).
20. سیدحسن صدرکاظمى‏عاملى، همان، ص 102.
21. سیدمحمدحسین بروجردى، ترتیب اسانید الکافى، مقدمه محمد واعظزاده‏خراسانى، (چاپ اول: مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، بى‏تا) ص 111-113.
22. همان، ص 114.
23. شمس‏الدین محمدبن احمدبن عثمان ذهبى، سیراعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد (چاپ چهارم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1406ه) ج 1، ص 9. محقق این کتاب معتقد است که اصل کتاب 14 جلد و حاوى 40 طبقه است، نه 13 جلد و 35 طبقه.
24. براى اطلاع بیشتر ر.ک: على‏احمد الترابى (البشیر)، القاضى عیاض و جهوده فى علم الحدیث روایة و درایة (چاپ اول: بیروت، دارابن خرم، 1418ه) ص 223.
25. محمدبن سعد، سلسلة الناقص من طبقات ابن سعد الطبقة الخامسة من الصحابه، تحقیق محمدبن صامل السلمى، (چاپ اول: طایف، مکتبة الصدیق) ج 1، ص 63-66 (مقدمه محقق).
26. ابى‏عمر و خلیفه (ابن خیاط) کتاب الطبقات، تحقیق سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1414ه) ص 12 و 13 (مقدمه محقق).
27. اسعد سالم تیم، همان، ص 167-190.
28. ابوعبدالله محمدبن‏اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، تحقیق مصطفى دیب البغا، (چاپ پنجم: بیروت و دمشق: دار ابن‏کثیر و الیمامة، 1414ه) ج 3، ص 1335، ش 3449.
ترجمه: زمانى فرا مى‏رسد که گروهى از مردم مى‏جنگند و از آن‏ها مى‏پرسند، آیا در میان شما کسى از اصحاب رسول خدا(ص) وجود دارد، و وقتى جواب مثبت مى‏دهند، درها به روى آن‏ها گشوده مى‏شود. سپس زمانى مى‏آید که گروهى از مردم مى‏جنگند و از آن‏ها پرسیده مى‏شود که آیا در میان شما کسى هست که اصحاب پیامبر خدا را مصاحب بوه باشد، و وقتى جواب مثبت مى‏دهند، درها به روى آن‏ها گشوده مى‏شود آن‏گاه زمانى فرا مى‏رسد که گروهى از مردم مى‏جنگند و وقتى از آن‏ها پرسیده مى‏شود که آیا در میان شما کسى هست که مصاحب کسانى بوده باشد که همراه اصحاب پیامبر را مصاحب بوده‏اند، جواب مثبت مى‏دهند، پس درها به روى آن‏ها گشوده مى‏شود.
29. ابوعبدالله محمدبن عبدالله (حاکم نیشابورى)، معرفة علوم الحدیث، (چاپ چهارم: بیروت، لجنة احیاء التراث العربى فى دار الآفاق الحدیده، 1400ه) ص 22-41.
30. همان، ص 42.
31. شمس‏الدین‏محمدبن‏احمدبن‏عثمان ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، (چاپ اول: بیروت، دارالکتاب العربى، 1409ه) ج 1 (مقدمه محقق).
32. ابن منظور، همان، ص 121.
33. ابوالفدا، ابن کثیر، اختصار علوم الحدیث، تحقیق صلاح محمد محمد عویصة (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1409) ص 209. عبارت ایشان پس از نقل روایت «خیر القرون قرنى‏» چنین است: «ومنهم من یجعل کل قرن اربعین سنة‏».
34. ابوعبدالله محمدبن یزید قزوینى (ابن ماجه) سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‏تا) ج 2، ص 1349، ش 4058.
35. همان; روایت چنین است: «... عن انس بن مالک عن رسول‏الله(ص)، قال امتى على خمس طبقات فاربعون سنة اهل بر و تقوى ثم الذین یلونهم الى عشرین و ماة سنة اهل تراحم و تواصل ثم الذین یلونهم الى ستین و ماة سنة اهل تدابر و تقاطع ثم المعراج الهرج النجا النجا».
ترجمه: امت من پنج طبقه مى‏شوند که هر طبقه‏اى چهل سال است، اما طبقه من و یارانم طبقه اهل علم و ایمان است و اما طبقه دوم که بین چهل و هشتاد است، اهل نیکى و پرهیزکارى هستند.
36. ابوالفرج عبدالرحمن‏بن‏على (ابن‏جوزى قرشى) کتاب الموضوعات، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان (چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، 1403ه) ج 3، ص 197.
37. ابوعبدالله محمدبن اسماعیل بخارى، همان، ش 3450. در روایت‏بعدى، «خیر الناس قرنى‏» آمده است.
ترجمه: بهترین امت من همان‏ها هستند که در قرن من زندگى مى‏کنند سپس آن‏ها که از پى اینان مى‏آیند و سپس آن آنان که از پى آنان مى‏آیند....
38. ابن‏منظور، همان، ج 11، ص 137.
39. سیدحسین بروجردى، همان، ص 111. عبارت عربى ایشان چنین است: «المقدمة الثانیة فى بیان طبقات المحدثین: اعلم انک اذا نظرت الى الشیوخ الذین کانت لهم عنایة بالاحادیث المرویة عن رسول‏الله(ص) و من بعده من الائمة المعصومین صلوات‏الله علیهم و اشتغلوا برهة من اعمار هم بطلبها و اخذها عمن تقدمهم من اساتذتهم و برهة اخرى منها بروایتها لتلامذتهم الذین لم یدرکوا هؤلاء الاساتذه، و رتبتهم على وجه یتمیز الشیوخ فى کل عصر عن التلامذه و جدت طبقاتهم من الصحابة الذین رووا الحدیث عن رسول‏الله(ص) الى عصر الشیخ الموفق ابى جعفر الطوسى، الذى هو آخر مصنفى الجوامع الاربعة من اصحابنا و قدوله سنة 385 و توفى سنة 460 فیما اذاکان جمیعهم قد عمر عمرا متعارفا و تحمل الحدیث فى سن یتعارف تحمله فیه اثنتى عشرة طبقة...».
40. البته بعضى این مقدار را سى سال دانسته‏اند که متوجه نشدم آن را چگونه محاسبه کرده‏اند. (سید محمدرضا حسینى جلالى، المنهج الرجالى و العمل الرائد فى الموسوعة الرجالیة لسید الطائفة آیت‏الله العظمى البروجردى (چاپ اول: قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1320ه) ص 97.
41. لازم به تذکر است که منظور از طبقات‏نگارى در این‏جا همان سه سبک طبقات‏نگارى است که در بخش‏هاى گذشته آن‏ها را پذیرفتیم، نه هر کتابى که عنوان طبقات را بر خود داشته باشد.
42. منظور از حدیث‏شناسى در این‏جا علوم مربوط به حدیث و اسناد آن است که علومى چون رجال و درایه را دربر مى‏گیرد.
43. سالم تیم، ص 78.
44. ر.ک: محمدعبدالغنى حسن، زندگینامه‏ها، ترجمه امیره ضمیرى، (چاپ اول: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362) ص 56 و 57.
45. شمس‏الدین محمدبن عبدالرحمن بن محمد سخاوى، فتح المغیث‏شرح الفیة الحدیث، تحقیق شیخ صلاح محمدمحمد عویصة، (چاپ اول: بیرت، دارالکتب العلمیة، 1414ه) ج 3، ص 292.
46. ابن الصلاح، همان، ص 218.
47. همان.
48. اسعد سالم تیم، همان، ص 45.
49. ابوجعفر محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، تحقیق جواد قیومى اصفهانى (چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ه) ص 383، ش 5635.
50. همان، ص 414، ش 5994.
51. ابن الصلاح، همان، ص 219.
52. ظاهر عبارت شهید ثانى(ره) در آغاز بحث تدلیس این معنا را افاده مى‏کند; چنان‏چه مى‏فرماید: «... الراوى لم یصرح بمن حدثه و او هم سماعه للحدیث ممن لم یحدثه; همان، ص 143.
53. شهید ثانى، همان، ص 143.
ترجمه: تدلیس (در اسناد) آن است که راوى از کسى که او را ملاقات کرده و هم عصر او بوده است، حدیث را که از او نشنید، به گونه‏اى نقل نماید که توهم شنیدن بى‏واسطه پدید آید.
54. همان، ص 99; ایشان در تعریف حدیث معنعن چنین مى‏فرماید: «هو ما یقال فى سنده فلان عن فلان من غیر بیان للتحدیث و الاخبار و السماع‏».
55. همان، ص 96: «المسند هو ما اتصل سنده مرفوعا من راویه الى منتهاه الى المعصوم‏».
56. همان، ص 137.
57. براى آگاهى ازبعضى مثال‏هاى آن ر.ک: اسعد سالم تیم، همان، ص 84-86 و ص 92 و 93.
58. امام خمینى، کتاب الطهاره، تصحیح على‏اکبر مسعودى (هم، چاپخانه مهر، بى‏تا) ج 3، ص 18.
59. همان، الرسائل (رسالة فى الاجهاد و التقلید)، تذییلات مجتبى طهرانى، (قمر، مؤسسه اسماعیلیان، 1385ه) ج 2، ص 109 و 110.
60. اسعد سالم تیم، همان، ص 57 و 58.
61. شهید ثانى، همان، ص 386; عبدالله مامقانى، همان، ص 319.
62. سیدحسین بروجرودى، همان، ص 114.
63. اسعد سالم تیم، همان، ص 84-117.
64. اسعد تیم، همان، ص 52.
65. همان، ص 53.
66. همان، ص 55-56.
67. براى آشنایى با بعضى از منابع این بحث مراجعه شود به مقاله نگارنده تحت عنوان «مبانى رجالى امام خمینى(ره)»، مندرج در فصلنامه علمى، تخصصى علوم حدیث، شماره 14، ص 61.
68. اسحد سالم تیم، ص 75.
69. اکرم ضیاء الحمرى، بحوث فى تاریخ السنة المشرفه (چاپ چهارم: مدینه منوره، مکتبة العلوم و الحکم، 1405ه) ص 186.
70. اسعد سالم‏تیم، همان، ص 129.
71. همان، ص 135-138.
72. محمدتقى مجلسى، همان، ص 325.
73. همان.
74. سیدحسین بروجردى، همان، ص 113.
75. فرانز روزنتال، علم التاریخ عندالمسلمین، ترجمه صالح احمدالعلى، (بغداد، مکتبة المثنى، 1963م)، ص 135.
76. مانند اسعد سالم‏تیم در کتاب علم طبقات المحدثین و زیاد محمد منصور در مقدمه کتاب «الطبقات الکبرى لابن سعد...».
77. ر.ک: ابن الصلاح، همان ص 238.
78. اسعد سالم تیم، همان، ص 3 و 4.
79. حاکم نیشابورى، همان، ص 22، 41، 46، 48، 49، 152، 190، 196.
80. ابن الصلاح، همان.
81. اسعد سالم‏تیم، همان، ص 4.
82. شمس‏الدین محمدبن عبدالرحمن بن محمد، فتح المغیث، تحقیق شیح صلاح محمد عویصة (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414ه) ج 3، ص 292.
ترجمه: بین طبقات و تاریخ، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد، که ماده اجتماع آن دو در شناخت راویان است و ماده افتراق تاریخ از طبقات، بیان حوادث است و ماده افتراق طبقات از تاریخ در جایى پیش مى‏آید که وفات یک راوى در طبقه متقدم مانند یک بدرى، پس از وفات راوى طبقه متاخر، مانند کسى که در جنگ بدر شرکت نداشته، باشد، که در این هنگام در طبقات، شخص داراى طبقه متقدم مقدم مى‏شود، اما در تاریخ، شخص متاخرالوفاة ماخر مى‏شود. تفاوتى که متاخران بین این دو گذاشته‏اند آن است که در تاریخ، بالذات به سال‏هاى تولد و وفات دقت مى‏شود و حالات افراد بالعرض ذکر مى‏گردد، اما در طبقات، بالذات به حالات راویان نگریسته مى‏شود و بالعرض به سال‏هاى تولد و وفات. اما به نظر مى‏رسد که تفاوت اولى به حقیقت نزدیک‏تر باشد.
83. ص 74-83.
84. ص 39-48 و 65-68.
85. ص 94-98.
86. 335-400 (چاپ بیستم: بیروت، دارالعلم للملایین).
87. ص 133-135.
88. ص 289-314.
89. شهید ثانى، همان، ص 338-402.
90. عبدالله مامقانى، همان، ص 48 و 319 و ج 6، ص 346-356.
91. سیدحسن صدرکاظمى‏عاملى، همان، ص 341-356.
92. سیدحسین بروجردى، همان، ص 113 و 114.
یادداشت:
1) دانشجوى دکترى تاریخ و تمدن ملل اسلامى.

تبلیغات