آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

رابطه فرهنگ و تمدن و نسبت میان آن دو، از جوانب مختلف بررسى شده است. در یک تعریف، این دو مترادف دانسته شده و در تعاریفى دیگر، تمدن را مظهر مادى فرهنگ قلمداد مى‏کنند. گروهى فرهنگ را اعم از تمدن مى‏دانند و دسته‏اى دیگر عکس آن را معتقدند. ظاهرا از این دو مفهوم تعریف واحدى که مورد قبول همگان یا لااقل محققان علوم اجتماعى باشد وجود ندارد. با وجود این، منظور ما از تمدن، «یک مجموعه (نظام) فرهنگى است که از خصایص فرهنگى عمده و مشابه چند جامعه خاص تشکیل شده است; مثلا سرمایه‏دارى غربى را مى‏توان به عنوان یک تمدن توصیف کرد، زیرا شکل‏هاى خاص علم، تکنولوژى، مذهب، هنر و دیگر خصایص آن را باید در چند جامعه متفاوت پیدا کرد.» (1) در این تلقى، فرهنگ بیشتر خصوصیت قومى را متبلور مى‏سازد، ولى تمدن بر فرهنگ‏هایى اطلاق مى‏شود که فراتر از هویت‏هاى جمعى متعدد (اجتماعات مختلف) شکل گرفته است. بنابراین، منظور از تمدن اسلامى، فرهنگى است که فراتر از خاستگاه خود (مدینة النبى) گسترش مکانى و زمانى یافته و اجتماعات متعدد را در بر گرفته، از حیات اجتماعى آن‏ها تاثیر پذیرفته و بر حیات اجتماعى آن‏ها تاثیر گذارده است. (2)
تمدن اسلامى که در جزیرة‏العرب و در بستر فرهنگ عربى متجلى گشت، با سرعت در میان سایر اقوام و ملل انتشار یافت‏به پیدایش فرهنگ‏هاى اسلامى خاص آن مناطق انجامید; زیرا هر یک از این اقوام داراى شرایط اقلیمى، سیاسى، اقتصادى و تاریخى متفاوتى بودند که بخش‏هایى از عناصر فرهنگى سابق آن‏ها پس از مواجهه با اسلام مهر تایید دیانت جدید را دریافت نمود و ماندگار شد. بنابراین، فرهنگ هر یک از اقوام و ملل مسلمان، از جمله ایرانیان، هندیان، مصریان و... اخص از تمدن اسلامى است و گرچه نظام ارزشى آن از اسلام اقتباس شده است، بایستى به خود ایشان منسوب و شناخته شود.
تمدن اسلام که در بستر فرهنگ‏هاى ملل مسلمان متجلى شد، به رغم تکثر فرهنگى، داراى وحدتى استوار بود که خمیرمایه آن از توحید ناشى مى‏گشت و در طى تحولات تاریخى خود فرایندى چند مرحله‏اى را پشت‏سر نهاده است. آشنایى اجمالى با هر یک از این مراحل مى‏تواند در پروژه نوسازى تمدن اسلامى مفید واقع شود.
الف. دوره مواجهه و ارزیابى
در قرن اول و دوم هجرى که مى‏توان از آن به «دوره گذر و انتقال‏» یاد نمود، به رغم فتوحات چشمگیر اعراب مسلمان، از اندلس (در غرب) تا کاشغر (در شرق)، و ساقط کردن دولت‏بزرگ ساسانى و تصرف بخش‏هاى مهمى از امپراتورى روم شرقى و به تبع آن، انتشار تدریجى اسلام در میان ساکنین این مناطق، بیشتر شاهد مواجهه و ارزیابى نظام فرهنگى اسلامى - عربى از یک سو و فرهنگ ایرانى و رومى و کلیه نو مسلمانان غیر عرب از سوى دیگر هستیم. در این زمان با وجودى که سرزمین‏هاى ایران، شمال افریقا و مناطق غیر عربى... جزئى از قلمرو جهان اسلام تلقى مى‏شدند، اما به عنوان جامعه‏اى اسلامى و برخوردار از فرهنگ اسلامى به شمار نمى‏آمدند، زیرا هر نوع دگرگونى فرهنگى، روندى تدریجى و آرام دارد. به عبارت دیگر، در این دو قرن به رغم این‏که این جوامع پذیراى امواج تفکر اسلامى شده بودند و به تدریج از پاره‏اى عناصر فرهنگى گذشته خویش دور مى‏شدند، هنوز هویت فرهنگى جدید خود را کسب نکرده و تا حدى دچار «بى شکلى فرهنگى‏» بودند.
ب. نهادینه شدن فرهنگ و تمدن اسلامى
پس از دو قرن کشمکش و تلاقى فرهنگى، از اوایل قرن سوم هجرى به بعد شاهد ظهور فرهنگ ترکیبى و مشترک اسلامى - ایرانى، اسلامى - مصرى، اسلامى - هندى،... و نهادینه شدن آن در رفتارهاى تثبیت‏شده و تجلى یافتن آن در عرصه‏هاى هنر، ادبیات و معمارى مردم این مناطق مى‏باشیم. نو مسلمانان غیر عرب، از جمله ایرانیان، از پس حیرت اولیه ناشى از سقوط نظام قبلى و ورود عناصر جدید، از طریق تطبیق دادن خود با ارزش‏ها و هنجارهاى جدید اجتماعى که منبعث از دین مبین اسلام بود، به هویتى نوین دست‏یافتند. این بار نیز عنصر دین به عنوان یکى از مهم‏ترین مظاهر تجلى وحدت ظاهر شد; وحدتى که از دوره‏هاى هخامنشیان و اسکندر مقدونى به بعد، منطقه از آن برخوردار نشده بود. (3) دین تازه به مثابه پدیده‏اى خودى تلقى شد و به تدریج از تلاقى فرهنگ ملل نو مسلمان با فرهنگ اسلامى و همسویى آن‏ها، نوعى وحدت و همسانى میان عناصر این فرهنگ‏ها به وجود آمد، و به عبارتى، فرهنگ سومى متولد شد که از قرن سوم به بعد به بار نشست. این دوره که به «عصر زرین تمدن اسلامى‏» مشهور گشته و اوج ترقى آن، قرون سوم تا پنجم هجرى را در بر مى‏گیرد، با اعتلاى فرهنگى در بغداد، نیشابور، بخارا، دمشق، قاهره، قرطبه و... مشخص مى‏شود.
ج. افول و نزول
تمدن اسلامى به مانند بسیارى از تمدن‏هاى دیگر در طى حیات خویش دوره‏هاى افت‏وخیز متعددى را پشت‏سر گذارده است، اما هیچ‏گاه به طور کامل منحط و مضمحل نشده و به موضوعى تاریخى تبدیل نگشته است. اولین دوره انقطاع یا افول تمدن اسلامى پس از یک دوره اوج، به تدریج از قرن پنجم به بعد آغاز شد و ضعف و رخوت بر تاروپود آن حاکم گردید. هر چند علت اصلى این وضعیت، عوامل درونى بود، اما تضادها و کشمکش‏هاى بیرونى نیز مزید بر علت‏شد. در فهم و تحلیل وضعیتى که این مرحله را پیش آورد، از جمله مى‏توان به نکات زیر اشاره کرد:
ساخت‏سیاسى امپراتورى اسلامى که وحدتى شکننده آن را حفظ مى‏کرد، هر از گاهى صحنه را براى قدرت‏نمایى اقوامى تازه مهیا مى‏ساخت. ظهور هم‏زمان مدعیان چندگانه خلافت (عباسیان، فاطمیان، امویان اندلس) و پیدایش سلطنت نشین‏هاى مستقل، همراه با درگیرى‏هاى شدید مخالفین سیاسى، مذهبى و منازعات خونین فرقه‏اى زمینه را مهیا ساخت تا با هجوم بى‏امان ایلات و عشایر ترک و مغول و تاخت و تاز صلیبیون، ضربات تکمیلى بر این پیکر بى‏رمق وارد گردد. در بعد اقتصادى، بسط و گسترش انواع اقطاع، تضاد میان نیروهاى گریز از مرکز و تمرکز طلب را حادتر ساخت و تسلط حیات اجتماعى ایلى و عشیره‏اى، زندگى شهرى و یک‏جانشینى را به عقب راند. در بعد اندیشه، یونانى زدگى ناشى از نهضت ترجمه، به رغم وجود نقاط مثبت آن، به سیاست زدایى جامعه علمى انجامید و سخت‏گیرى بر نیروهاى عقل‏گرا چون شیعه و معتزله، مباحثات و تاملات فلسفى را به محاق کشاند و دوره‏اى از تسلط نیروهاى قشرى، از اصحاب حدیث ظاهرى اندیش تا متکلمین اشعرى مذهب، را درپى آورد که مایت‏حاکمیت‏هاى ترک‏نژاد را نیز در پشت‏سر خود داشت. تاسیس نظامیه‏ها به جهت‏برقرارى وحدت مذهبى اجبارى و کانالیزه کردن صداهاى مختلف، منجر به قدرتمند شدن شریعت ظاهرگرا و مقابله آن با طریقت و معرفت‏شد. احساس یاس و ناتوانى در مقابل قدرت عریان استبداد و رعب و وحشت ناشى از سفاکى‏هاى مهاجمان مغول، تفکر صوفیانه دنیاگریز را تقویت کرد و همه عوامل فوق دست در دست هم، شعله‏هاى فرهنگ و تمدن اسلامى را کم‏سو ساخت.
پى‏نوشت‏ها:
1. ثى، بى، باتومور، جامعه‏شناسى، ترجمه سیدحسن منصور و سیدحسین حسینى‏کلجاهى (چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، 1370) ص 137.
2. احمد رجب‏زاده، «تحلیلى ساختى از چرخه‏هاى توسعه و انقطاع تمدن اسلامى‏»، مجله نامه پژوهش (ویژه فرهنگ و تمدن اسلامى)، سال اول، شماره 4، بهار 1376، ص 52.
3. ریچارد فراى، بخارا دستاورد قرون وسطى، ترجمه محمد محمودى (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365، ص 52.

تبلیغات