آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

مقاله حاضر، ترجمه فصل 22 از کتاب Extremist shiites (غلات شیعه) اثرمتى موسى است که به سال 1982 در امریکا منتشر گشته است. نیمى از حجم کتاب مزبور به تاریخ و عقاید فرقه نصیرى از فرق غالى شیعى اختصاص دارد که در قسمت مربوط به تاریخ این فرقه، نویسنده طى چهار فصل: نصیریان در دوره متقدم، نصیریان در دوره میانه، نصیریان در دوره قیمومیت فرانسه و بالاخره قدرت‏گیرى نصیریان در سوریه، تحولات تاریخى این فرقه را با دقت مورد بررسى قرار مى‏دهد. در مقاله حاضرکه به تاریخ متقدم نصیریان اختصاص دارد، نویسنده پس از ذکر مقدمه‏اى مختصر در اهمیت توجه به نصیریان از سوى نویسندگان معاصر شرق و غرب، به‏واسطه قدرت گیریشان در سوریه (از زمان حافظ اسد)، و بیان مکان‏هایى که نصیریان در حال حاضر در آن‏جا سکنا دارند، چگونگى ظهور و پیدایش نصیریان و تاریخ متقدم ایشان را به بحث مى‏گذارد و پس از بیان و بررسى انتقادى نظریه‏هاى گوناگون در وجه تسمیه این فرقه، پیدایش آن‏را به شخصیتى ایرانى به نام محمدبن نصیر(متوفاى 270ه) که ظاهرا از اصحاب امام حسن عسکرى(ع) بوده و در مقام ایشان غلو کرده، مى‏رساند.
از میان همه غلات یا فرق افراطى شیعه، نصیریان، به دلیل این که اکنون دولت‏سوریه را در سیطره خود دارند، تاحد زیادى توجه نویسندگان معاصر شرق و نیز غرب را به‏خود جلب کرده‏اند. در سال 1970، ژنرال نصیرى، حافظ اسد، قدرت نظامى را در سوریه به‏دست گرفت، و در 22 فوریه 1971، او اولین رئیس جمهور نصیرى در تاریخ کشور شد. اسد از نومایلاتیه، (numaylatiyya) شعبه‏اى از متاویرا یکى از قبایل اصلى نصیرى در سوریه برخاسته است. هم‏چنین دیگر مقام‏هاى حساس در دولت کنونى سوریه را افسران نصیرى اداره مى‏کنند. (1)
نصیریان در طول تاریخ بانام نصیریه شناخته شده‏اند، اما بهتراست که علویان نامیده شوند. هنگامى‏که در 1920 سوریه تحت قیمومیت فرانسه قرار گرفت، مقامات فرانسوى قلمرو جداگانه نصیرى را زیر نظر مامور بلند مرتبه فرانسه در بیروت ، ایجاد کردند. در اجولاى 1922، زمانى که این قلمرو نصیرى به دولت تبدیل شد، دولت العلویون نام گرفت و داراى یک شوراى نمایندگى با هفده عضو بود; دوازده کرسى در دست نصیریان و پنج کرسى در دست‏سنیان و دیگر اقلیت‏ها. در سال 1930، قانون اساسى، نهاد سیاسى دولت را مشخص کرد و رسما به عنوان دولت لاذقیه شناخته شد. نویسنده نصیرى محمد غالب الطویل (متوفاى‏1932م)، که تاریخ فرقه‏اش را تحریرکرد، خدا را سپاس مى‏گفت که بعد از چهار قرن اشغال سوریه توسط عثمانى‏ها، نصیریان که به‏طور اهانت آمیزى از 1516م به این اسم نامیده شدند، توانستند عاقبت نام مشروعشان، علویان را اعاده کنند. (2) به هر حال، واقعیت این است، که این فرقه همواره به‏عنوان نصیریان شناخته شده است نامى که بر وجود مذهبى در قرن نهم میلادى/سوم هجرى دلالت دارد. به‏علاوه این نکته باید خاطر نشان شود که علوى یک اصطلاح عمومى است و غالبا به همه شیعیانى اطلاق مى‏شود که از على(ع) متابعت مى‏کنند و معتقدند او وارث و جانشین پیامبر(ص) در رهبرى جامعه مسلمانان مى‏باشد.
جایگاه اصلى نصیریان، سلسله کوه بزرگى است در شمال سوریه که به نام خود آن‏ها، جبل‏النصیریه، بارجیلوس، (Bargylus) رومى‏ها، (3) نامیده مى‏شود. سورى‏هاى باستانى آن کوه‏ها را اوکومو، Ukomo) / سیاه) نامیدند، و اعراب ، جریان بعدى سوریان، آن‏ها را جبل‏اللوکام نام نهادند. قله‏هاى جنوبى این سلسله، جبل سماک و جبل عامل نامیده مى‏شوند. کوه‏هاى نصیریه از نهر کبیر، باستانى)، در جنوب، به سوى محلى در شمال رودخانه اورونتس، Orontes) / الاثیر) و انطاکیه، امتداد مى‏یابد. این سلسله از کوه لبنان طول مدیترانه، تا روبه‏روى جزیره قبرس را در برمى‏گیرد. ولى نصیریان به این ناحیه کوهستانى محدود نمى‏شوند، هم‏چنین تعداد زیادى از آن‏ها در استان‏هاى سورى لاذقیه، حمص، حماة; در ناحیه لبنانى عقر، ( Akkar) ،جنوب لاذقیه، و در استان‏هاى ترکى حتاى، (Hatay) (استان سابق سورى، الکساندرتا، یا اسکندرون)، سیحان (آدانا) ، طرسوس، و انطاکیه یافت مى‏شوند. شمار کمى از نصیریان در وادى تیم، جنوب کوه‏هرمون، در دو روستاى شمال نابلس در نواحى اشغال شده توسط اسرائیل در ساحل غربى اردن، و در بانیاس (فیلیپ قیصریه باستانى) زندگى مى‏کنند. (4) محل زندگى حدود سیزده خانواده نصیرى در آنا، شهرى در غرب عراق نزدیک سوریه قرار دارد و گروهى از نصیریان در دمشق، حلب ، سلامیه واقع در جنوب حماة، کارک در اردن، استانبول ترکیه، یمن و در برزیل به سر مى‏برند. (5)
تا قرن سیزدهم میلادى (هفتم هجرى) شمارى از قبایل نصیرى در سنجار، شمال شهر موصل عراق زندگى مى‏کردند. این نصیریان توسط امیرشان حسن یوسف المکزون (متوفاى 1240م) از سنجار به سوى سوریه سوق داده شدند تا هم‏مذهبانشان را در نزاع علیه ستمگران بر ایشان، یعنى کردان و اسماعیلیان، کمک کنند. یکى از این قبایل متاویرا بود، که حافظ اسد رئیس جمهورى سوریه به آن تعلق دارد. (6)
با گذشت زمان، مفاهیم مذهبى پیروان المکزون در مسیرهاى جدیدى، خصوصا راجع به على‏بن ابى‏طالب‏که کانون پرستش همه نصیریان بود، متبلور شد. بعضى از پیروان المکزون، بعد از یکى از رهبران مذهبى‏شان (به‏نام) محمدبن کالازو، با عنوان کالازى‏ها، شهرت یافتند. آن‏ها هم‏چنین به قمریون معروف شدند، زیرا معتقد بودند که على‏بن‏ابى‏طالب در ماه ساکن است; گروه دیگر که نامشان از شمس ناشى مى‏شد، شمسیون و شماسى‏ها نام گرفتند، زیرا معتقد بودند که، مسکن على بن‏ابى‏طالب نه ماه بلکه خورشید است. بنابراین، نصیریان صرفا از نظر مذهبى به دو فرقه تقسیم مى‏شوند و عقایدشان، صرف نظر از پیوندشان به خورشید یا ماه، در ارتباط با پرستش على(ع)، اساسا یکى است.
نصیریان به‏عنوان اقلیتى مظلوم، براى قرن‏ها در قلعه‏هاى کوهستانى‏شان پناه یافتند، آن‏ها از مراکز شهرى سوریه اجتناب ورزیدند; در قرن نوزدهم میلادى، آن‏ها حتى در لاذقیه، بیروت یا دمشق یافت نمى‏شدند. نسبت‏به سایر مردم سوریه خیلى بدگمان بودند و آمادگى داشتند با حداقل تحریک به ایشان حمله برند.
رو. ساموئل لید(متوفاى 1860م) که مدت شش سال (1853-1859م) در میان نصیریان زندگى کرد، مى‏نویسد: نصیریان معمولا ظلم دولت عثمانى و سنگینى بار مالیات را بر روى مردم مسلمان دشت‏ها تلافى مى‏کنند. از ایشان بدشان مى‏آید، آن‏ها را غارت مى‏کنند و بى‏رحمانه مى‏کشند. (7) عداوت‏هاى دائمى داخلى در میان بسیارى از قبایل و طوایفشان، آن‏ها را تا حد بربریت تنزل داد و کشورشان به سرزمینى ویرانه تبدیل شد.
به گفته «لید» عنف، خون‏ریزى، خیانت و قتل، همزاد زندگى نصیریان شد. او اظهار مى‏دارد که تا میانه قرن نوزدهم میلادى به‏دلیل سخت‏گیرى، خرابى تدریجى روستاها، و افزایش ویرانى و کم‏شدن جمعیت کشور، استان لاذقیه، که زمانى جمعیت زیادى از نصیریان را در خود جاى داده‏بود، فقط شامل شمار خیلى کمى از آن‏ها مى‏شد. (8) این اوضاع هرج و مرج، باقى‏مانده کشاورزان نصیرى را وادار کرد تا به سوى مراکز شهرى سوریه حرکت کرده و براى مالکان اراضى که اغلب در شهرها زندگى مى‏کردند کار کنند. بعضى از نصیریان به سوى دشت‏هاى عقر در سمت جنوب و لاذقیه در غرب حرکت کردند، در صورتى که دیگران به آرامى در درون سوریه، خصوصا استان حماة پراکنده شدند.
گر چه نصیریان توسط همسایگان مسیحى و مسلمانشان تحقیر شدند، مالکین اراضى به خدمات کشاورزان نصیرى احتیاج داشتند، چرا که به‏دلیل یاس و نومیدى‏شان، سودمند و سخت کوش بودند، و هیچ تهدیدى براى منافع مخدومانشان به شمار نمى‏آمدند. این امر، اسکان نصیریان در روستاهاى قسمت‏شمال شرقى استان حماة را روشن مى‏سازد. به هر حال، این مهاجرت ناچیز بود، زیرا سوریه نیز همانند دیگر کشورهاى خاورمیانه، به طور غالب طبیعتا روستایى بود، و نصیریان قادر نبودند یک زندگى مناسب در مراکز شهرى کشور بنا کنند.
در سال‏هاى اخیر همه چیز تغییر کرده است; سوریه تا حد زیادى شهرى شده، و حرکت از روستاها به مراکز شهرى به سرعت افزایش یافته است. از هنگامى که حافظ اسد در 1970م قیام کرد و به‏قدرت رسید، نصیریان شروع به ازدحام در مراکز شهرى سوریه کردند، و در سایه حمایت و مساعدت دولت نصیرى سوریه، در جست‏وجوى شغل و تحصیل برآمدند. (9)
اصل و ریشه نصیریان، موضوع حدس و گمان‏هایى در میان مورخان شده‏است. بعضى معتقدند که نصیریان همان اعقاب ناظرینى، (nazerini) هستند که پلینى در کتاب تاریخش(23:5) ذکر کرده است (10) و بارهبروس (ابن‏عبرى) (متوفاى‏685ه/1286م) در گاهشمار سریانى‏اش، فصلى را با عنوان «تاریخ آن‏هایى که نصیرایى نامیده مى‏شوند» گنجاند. (11) او نام نصیرایى را به پیرمردى نسبت مى‏دهد که در سال (277ه/891م) در حومه شهر آکولا (کوفه، در جنوب عراق)، در روستایى به نام نصاریه ظهور کرد. بارهبروس در جاى دیگر از «تاریخ مختصر الدول‏»اش، که به زبان عربى نوشته شده است، از روستایى به‏نام نصرانا یاد مى‏کند، که از آن شخصیتى برجسته به نام ابوالفرج بن عثمان بیرون آمد، که به فرقه غالى قرامطه متعلق بود، و در جاى سومى، ابن‏عبرى نصیریه را به‏عنوان یک فرقه شیعه غالى ذکر مى‏کند. (12)
به‏نظر مى‏رسد سیلوستر دوساسى، که اظهارات ابن‏عبرى درباره نصاریه و نصرانا را اقتباس کرد، درابتدا متقاعد مى‏شود که نام نصیریان از روستاى نصرایه یا نصرانا، همان جایى که مؤسس ادعایى شان زندگى مى‏کرد، ناشى مى‏شود. اما ظاهرا دوساسى، بعد از تحقیق بیشتر، از این توضیح نامطمئن است. (13)
نویسندگان دیگر، نظیر ولف یاد آور مى‏شوند که نام نصیریان اسم تصغیر از لغت عربى نصارا(مسیحیان) است، و نصیریان معنى «مسیحیان کوچک‏» مى‏دهد. ولف استدلال مى‏کند که دشمنان نصیریان به طور تحقیرآمیزى آن‏ها را به واسطه کثرت اعمال و فرایض مسیحیشان بدین نام خواندند. (14) ارنست رنان نیز به همین گونه یاد آور مى‏شود که نصیریان اسم مصغر نصارا است. (15)
نویسنده نصیرى، محمد غالب‏الطویل، اظهار مى‏دارد که نام نصیریان از جبل‏النصیر، جایى که آن‏ها زندگى مى‏کردند، ناشى مى‏شود. (16) مؤلف دیگر، هاشم عثمان، با قاطعیت‏بیان مى‏کند که نام این کوه نظاره است، و این نام را جنگجویان صلیبى هنگامى که در قرن یازدهم به سوریه هجوم آوردند، به آن‏جا دادند. (17) اما این نظر درست نیست، زیرا در سال 1099م هنگامى که جنگجویان صلیبى در راهشان به اورشلیم از مسیر سوریه گذشتند، نصیریانى را یافتند که در کوه موسوم به جبل‏النصیریه، مجاور اسماعیلیان و دروزیان زندگى مى‏کردند. (18) مطابق یک منبع دروزى، نصیریان زمانى بخشى از فرقه دروزى بودند که بعدا از آن جدا شدند. رساله‏اى حاوى عقاید دینى دروزى، که احتمالا مربوط به قرن یازدهم میلادى/چهارم هجرى است از نصیریان به‏عنوان گروهى نام مى‏برد که قبل از انشعابشان - توسط یک پیشواى مذهبى موسوم به نصیرى - با دروزى‏هاى موحد یکى بوده‏اند.
سؤال چهل و چهارم از این رساله مى‏پرسد: «چگونه نصیریان خودشان را از موحدین[آن‏گونه که دروزى‏ها خودشان را نامیده‏اند] جدا کرده و مذهب توحید را ترک کردند؟» و جواب مى‏دهد: «آن‏ها هنگامى جدا شدند که نصیرى از آنان چنین درخواستى کرد. نصیرى ادعا کرد خدمتکار آقاى ما، امیرالمؤمنین[على(ع)] مى‏باشد.
او [نصیرى]الوهیت آقاى ما الحاکم [(حکومت 386ه - 411ه) که توسط دروزى‏ها به مقام الوهیت رسید] را انکار کرد و الوهیت على‏بن‏ابى‏طالب(ع) را مدعى شد. او گفت که خدا، خودش را به طور متوالى در امامان دوازده‏گانه خانواده پیامبر آشکار ساخته‏است، و نیز بعد از این که خودش را در محمد مهدى قائم(ع)[امام دوازدهم] ظاهر ساخت ناپدید شد.» (19) از این عبارت ما متوجه مى‏شویم که سرآغاز نام فرقه به اواخر قرن دهم (میلادى) [چهارم هجرى] یا اوایل قرن یازدهم (میلادى) [پنجم هجرى] باز مى‏گردد و مؤسس این فرقه شخصیت‏شناخته شده‏اى بود به‏نام نصیرى، که به رغم اختلاف روایات، به احتمال زیاد محمدبن‏نصیر نام داشت.
نصیرى که در میان مورخان معاصر به‏عنوان سرچشمه نام نصیریان پذیرفته شده‏است، یک ایرانى تبار بود که نام کاملش محمدبن نصیر نمیرى بکرى عبدى (متوفاى‏270ه/883م) مى‏باشد او هم‏چنین به‏واسطه کنیه‏اش به ابوشعیب معروف شد. گفته مى‏شود که محمدبن نصیر، احتمالا در خوزستان یا بصره عراق به دنیا آمد بعدا به‏واسطه وابستگى‏اش به قبیله بنو نمیر عرب، با عنوان نمیرى شناخته شد. وى همزمان با امام یازدهم، عسکرى(ع) در شهر سامراى عراق زندگى مى‏کرد. (20) براساس گفته لویى ماسینیون، اعضاى فرقه، نام نصیریان را از زمان خصیبى (متوفاى‏346ه/957م) به کار بردند، در حالى که سابقا نمیریه نامیده مى‏شدند. (21)
در «کتاب المشیخه‏» محمدبن نصیر، به‏عنوان «باب‏» امام یازدهم شیعه، حسن عسکرى(ع) (متوفاى 260ه/873م) توصیف مى‏شود. بخشى اساسى از این نسخه خطى توسط رو. سامؤل لید ترجمه شد و در کتابش، راز آسیا (لندن، 1860م) درج گردید. (22)
نویسنده متقدم نصیرى، میمون بن قاسم طبرانى (متوفاى‏426ه/1034م)، در کتابش «الدلائل و المسائل‏»، که هنوز به‏صورت نسخه خطى است، روایتى را نقل مى‏کند که در آن گزارش مى‏شود امام یازدهم عسکرى(ع) گفته است: «محمد بن نصیر روشنى من، باب من، وحجت من برنوع بشر است. هر چه را او از من نقل کند صحیح است.» (23)
شیخ نصیرى، یوسف بن عجوز حلبى، معروف به نشابى، در کتاب «مناظره‏»اش اظهار مى‏دارد که محمدبن نصیر «باب خداست که پس از او باب دیگرى نخواهد بود. او بعد از غیبت آقاى ما محمد (مهدى)(ع) باب شد». (24)
هم‏چنین در «کتاب المجموع‏» منبع مهم اطلاعات درباره تعلیمات نصیریان، از محمدبن نصیر با عنوان باب امام حسن عسکرى(ع) یاد مى‏شود. ابتدا سلیمان ادانى، یک نصیرى گرویده به آیین مسیحیت که به‏خاطر ارتدادش توسط رهبران فرقه‏اش زنده سوزانده شد، این اثر را در کتابش «البکورا السلیمانیه‏» (نشر بیروت ، بدون تاریخ - گرچه بسیارى از نویسندگان تاریخ انتشار آن را سال 1863م مى‏دانند) معرفى کرد. «کتاب المجموع‏» مشتمل بر شانزده فصل با طرح اصول متنوع نصیریان است. ادانى با تفسیرى از فصل چهارم، هیچ جاى شکى باقى نمى‏گذارد که مذهب نصیریان از محمدبن نصیر سرچشمه گرفته‏است. (25) انتساب نصیریان به محمدبن نصیر، هم‏چنین توسط شیخ عیسى سعود، قاضى نصیرى سابق لاذقیه، تصدیق مى‏شود. در تالیفى به سال 1930م، سعود بیان مى‏کند که نام نصیریان از نام ابو شعیب محمدبن نصیر، باب امام حسن عسکرى(ع) ناشى مى‏شود. به هر حال سعود کوشش مى‏کند تا نصیریان را به‏عنوان یک فرقه شیعى خالص که از امام على(ع) سرچشمه مى‏گیرد، طرح کند. (26) در هر صورت، نویسندگان عصر ابن نصیر به این نکته اشاره کرده‏اند که تعلیماتش او را از جریان اصلى عقیده شیعى خارج ساخت. براساس نقل نویسنده قرن چهارم هجرى سعدبن عبدالله قمى اشعرى، ابن نصیر نه تنها مدعى پیامبرى بود بلکه هم‏چنین مدعى شد که امام دهم، على‏هادى(ع)، او را به‏عنوان یک رسول منصوب نموده و به او این حق را تفویض کرده‏است که پیام ولایت الهى امامان را رواج دهد. 2
اشعرى هم‏چنین اظهار مى‏دارد که بعد از مرگ على‏هادى(ع) در 254ه ، ابن نصیر با پسر او، امام یازدهم عسکرى(ع) ، همراه شد و الوهیت [امام] عسکرى(ع) را تبلیغ کرد. ابن نصیر هم‏چنین ازدواج میان محارم را که از نظر شریعت اسلامى ممنوع بود، جایز شمرد و هم‏جنس بازى را نه تنها حلال دانست، بلکه یکى از لذایذ مجاز خداوند به شمارآورد. (27)
دیگر نویسنده شیعى قرن چهارم هجرى، ابومحمد حسن نوبختى، که به‏نظر مى‏رسد از کتاب اشعرى به‏عنوان یک منبع استفاده کرده است، همان گزارش را ارائه مى‏دهد، و اضافه مى‏کند که ابن نصیر تناسخ را نیز وعظ مى‏کرد. (28) باز یک شیعه قرن چهارم هجرى، ابوعمر کشى، در «معرفة اخبار الرجال‏»اش به وجود فرقه‏اى اشاره مى‏کند که پیامبرى محمد بن نصیر نمیرى را اعلام مى‏دارد، کسى که به‏نوبه خود الوهیت [امام] عسکرى(ع) را تبلیغ مى‏کرد. این امر در تقابل با امیال [امام] عسکرى(ع) بود; کشى یک نامه تحریر شده توسط [امام] عسکرى(ع) به یکى از مریدانش را ارائه مى‏دهد، که کلا ابن نصیر و تعلیماتش را تکذیب مى‏کند. (29) عبارت کشى از این نظر مهم است که دلالت مى‏کند براین که تا پایان قرن چهارم هجرى فرقه‏اى تاسیس شده بود که از ابن نصیر به‏عنوان یک پیامبر متابعت مى‏کرد (گر چه کشى نامش را بیان نمى‏کند). نویسنده معاصر عراقى، کامل مصطفى شیبى این را تصدیق مى‏کند. او اظهار مى‏دارد که گروهى از شیعیان در زمان امام دهم على‏هادى(ع)، با تصدیق امامت على هادى و اعلام این‏که ابن نصیر نمیرى پیامبراست، از شیعیان کناره جستند. شیبى، ابن نصیر را مؤسس فرقه نصیرى مى‏خواند. او مى‏گوید ابن نصیر الوهیت امامان را تلقین مى‏کرد اما در عمل به وظایف مذهبى سست‏بود. (30)
دیگر نویسنده شیعى، ابوجعفر طوسى (متوفاى‏460ه/1067م) در کتاب «الغیبه‏»اش اظهار مى‏دارد که وقتى امام یازدهم از دنیا رفت، محمدبن نصیر ادعا کرد که او «باب‏» امام دوازدهم، مهدى(ع) شده است. (31) همین اظهارات توسط ابو منصور طبرسى (متوفاى‏620ه/1223م) در کتاب «احتجاج‏»اش، (32) و توسط ابن مطهرحلى (متوفاى‏726ه/1325م) در «الرجال‏»اش (33) گزارش مى‏شود.
نویسنده شیعى معاصر، شیخ محمدحسن زین عاملى در کتابش «الشیعة فى التاریخ‏» از نصیریان به‏عنوان یک فرقه بحث مى‏کند. او مى‏گوید که نصیریه، پیروان محمدبن نصیر هستند و او خودش یکى از پیروان امام حسن عسکرى(ع) بود. بافوت [امام] عسکرى(ع)، ابن نصیر ادعا کرد وکیل فرزند [امام] عسکرى(ع)، امام دوازدهم، مهدى(ع) مى‏باشد. عاملى هم‏چنین متذکر مى‏شود که [امام] عسکرى(ع) در زمان حیاتش ابن نصیر را محکوم کرد و تکذیب نمود. (34)
جالب است که عاملى ترجیح مى‏دهد اصطلاح «نصیریه‏»، نام سنتى فرقه را به کار گیرد تا «علویون‏» که یک لقب جدید است. به هر حال، منابع شیعى استشهاد شده در بالا، به این فرقه نه به عنوان نصیریه بلکه به‏عنوان نمیریه، یکى از متداول‏ترین القاب محمدبن نصیر، اشاره مى‏کنند. بارجوع به منابع اهل سنت، در مى‏یابیم که بعضى از نویسندگان، نظیر عبدالقاهر بغدادى (متوفاى‏429ه) در کتاب‏«الفرق بین الفرق‏»اش، اصطلاح نمیریه را براى این فرقه به کار مى‏گیرند. (35) نویسنده سنى، شهرستانى(متوفاى‏548ه) نیز نام نصیریه را به‏کار مى‏گیرد تا این فرقه را از دیگر فرقه بدعت گذار، اسحاقیه، (تاسیس شده توسط اسحاق احمر) تمیز دهد. (36)
شهرستانى اظهار مى‏دارد: این دو فرقه مدعى شدند که چون جبرئیل در شکل انسان و شیطان در ترکیب یک حیوان آشکار شد، پس تجلى روحانى در یک جسم مادى را نمى‏توان انکار کرد، و به همان‏طریق استدلال کردند، که خدا در شکل اشخاص ظاهر مى‏شود. آن‏ها معتقدبودند، بعد از رسول خدا(محمد)(ص)، شخصى برجسته‏تر از على و فرزندانش (امامان) [علیهم‏السلام] وجود ندارد; حقیقت‏خدایى در جسمشان ظاهر شد، با زبانشان سخن گفت، و با دستانشان لمس کرد. به این دلیل، نصیریان و اسحاقیان هر دو، الوهیت را به امامان نسبت مى‏دهند.
شهرستانى اشاره مى‏کند که همزمان با تاکید نصیریان بر وجود الهى امامان، اسحاقیان، تاکید کردند که وجود الهى على(ع) با محمد در منصب الهى پیامبرى شریک بود. (37)
همانند شهرستانى، نویسنده اندلسى ابومحمد على‏بن حزم(متوفاى‏450ه)، نام نصیریه را براى فرقه مورد بحث‏به کار مى‏برد. به‏نظر مى‏رسد ابن حزم با نصیریان به‏عنوان فرقه‏اى آشنا باشد که اعضایش بر سپاه اردنى در سوریه پیروز شدند و تیبریوس را تصرف کردند. او نقل مى‏کند: نصیریان مى‏گویند که عبدالرحمان بن ملجم، قاتل امام على(ع)، با فضیلت‏ترین و شریف‏ترین مردمان زمین در آخرت خواهد بود، زیرا با کشتن على الوهیتش را از تاریکى جسم‏اش خارج ساخت. ابن حزم اظهار مى‏دارد که چنین عقیده‏اى دیوانگى صرف و کفر محض است. (38) از مدرک یاد شده، مى‏توانیم استنتاج کنیم که تا قرن چهارم هجرى از نام نصیریه به‏عنوان نام مخصوص این فرقه استفاده نمى‏شد و قبل از آن به این فرقه با عنوان نمیریه اشاره مى‏شد. در قرن هفتم هجرى ابن‏عبرى، سابق الذکر، و ابن تیمیه (متوفاى‏728ه) که فتوایى فقهى علیه نصیریان به‏عنوان فرقه‏اى بدعت گذار انتشار داد، از نصیریه تحت عنوان یک فرقه سخن گفتند. به هر حال به نظر مى‏رسد هم ابن عبرى و هم ابن تیمیه نصیریان را با دیگر گروه بدعت‏گذار شیعى، قرامطه، اشتباه کرده باشند. (39) هم‏چنین به نظر مى‏رسد شخصیت معاصر ابن تیمیه، ابوالفداء (متوفاى‏731ه)، نیز نصیریان را با قرامطه اشتباه کرده است. (40)
نویسندگان معاصر اطلاعات بیشترى درباره ریشه نصیریان عرضه نمى‏کنند. به‏نظر مى‏آید آن‏ها به همان نتیجه به‏دست آمده توسط نویسندگان قدیمى مى‏رسند که: نصیریان غلاتى (شیعیان افراطى) هستند که فرقه‏شان توسط محمدبن نصیر در قرن سوم هجرى تاسیس شد. بنابراین نصیریان یکى از کهن‏ترین فرقه‏هاى غلات شیعه‏اند، و نام علویان که آن‏ها در عصر حاضر براى خودشان به کار مى‏بندند، کاملا متاخر است و تاریخ آن فقط به دهه 1920م باز مى‏گردد. (41)
بیشتر اطلاعات ما درباره ابن نصیر و تعلیمش از آن‏چه که دیگران درباره او نوشته‏اند، ناشى مى‏شود، زیرا او نوشته ضبط شده یا تنظیم نامه‏اى از آموزه‏اش باقى نگذاشت. آن‏چه به روشنى معلوم مى‏شود این است که او در شهر سامراى عراق زندگى کرد و همعصر امام حسن عسکرى(ع) بود، و بعد از مخفى شدن امام دوازدهم مهدى(ع)، ابن نصیر ادعاى امامت کرد و اعلان نمود که عشقش به اهل‏بیت او را به امام شدن رهنمون ساخت تا امامان را خدا سازد. بعد از مرگ ابن نصیر، محمدبن جندب که درباره او چیز بیشترى نمى‏دانیم به‏عنوان «باب‏» امامان جانشین او شد و بعد از جندب، ابو محمد عبدالله جنان جنبلانى (متوفاى‏900م/287ه)، معروف به فارسى (ایرانى)، از شهر جنبلا واقع در میان کوفه و واسط در جنوب عراق، جانشین او گردید. از ارجاعى در «کتاب المشیخه‏» متوجه مى‏شویم که جنبلانى شخصى زاهد و معلم یک شخصیت‏خیلى مهم در تاریخ فرقه نصیرى به نام خصیبى بود. جنبلانى فرقه صوفى جدیدى تاسیس کرد که بعد از او جنبلانیه نام گرفت. او به مصر رفت، و در آن‏جا خصیبى با وى ملاقات کرده، از پیروانش شد. او سپس به اتفاق خصیبى که فقه و فلسفه، طالع‏بینى، نجوم، و دیگر علوم معروف در آن زمان را تعلیم مى‏داد، به جنبلا بازگشت. (42) بعد از مرگ جنبلانى رهبرى فرقه نصیرى را ابوعبدالله حسین بن حمدان خصیبى (متوفاى‏346ه) برعهده گرفت که تا حدود زیادى نصیریان به‏واسطه ایجاد وحدت فرقه و محکم کردن تعلیماتشان به او افتخار مى‏کنند. نویسنده نصیرى، محمد غالب‏الطویل، خصیبى را به‏عنوان «علوى بزرگ‏» توصیف مى‏کند. (43) مبلغ فعال، خصیبى، در بغداد و حلب دو کانون مذهبى نصیرى تاسیس کرد و آثار چندى از جمله «کتاب الهدایة الکبرى‏» را از خود باقى گذارد. (44) او به‏عنوان یکى از رهبران و فقهاى نصیرى شناخته مى‏شود که «دانش الهى‏» را از طریق سلسله‏اى از پیشوایان دریافت کرد که آغازشان به على(ع) باز مى‏گشت. به علاوه، خصیبى به جهت تبلیغ مذهب نصیرى در همه ممالک نیز مورد ستایش قرار مى‏گیرد. (45)
اهمیت‏خصیبى در متون و فرایض نصیرى نفوذ کرد. در سومین قداس (آیین) نصیرى موسوم به اذان، مؤذن بعد از اعلام این‏که مذهب وى(نصیرى) تا ابد جاودانه است، و خدایى نیست مگر على، و این‏که وجود ندارد «بابى‏» مگر سلمان فارسى، مى‏گوید که «نیست آقایى مگر آقاى من، شیخ ما حسین‏بن حمدان خصیبى. او کشتى مطمئن است و عصاره اصلى حیات. بشتابید به سوى نماز، بشتابید به سوى رستگارى، اى مردمان مؤمن!». (46)
به همین سان، سؤال نودوهشتم از کتاب «تعلیم الدیانة النصیریه‏» متعلق به نصیریان مى‏پرسد که کدام یک از شیوخ، عقیده ما را در همه ممالک گستراند؟ و جواب مى‏دهد که، «ابو عبدالله حسین بن حمدان[خصیبى]». (47)
عیسى مسیح در آموزه خصیبى جایگاه والایى دارد. خصیبى عقیده داشت که هر یک از پیامبران عهد عتیق که با آدم آغاز مى‏شود، خضر(شخصیت اسلامى) و محمد(ص)، همان مسیح هستند.
خلاصه این‏که مسیح هر یک از پیامبرانى بود که به این دنیا آمده بودند. به همین ترتیب مسیح همان سقراط، افلاطون، جالینوس، نرون، و بسیارى از حکماى ایرانى و عرب جاهلیت، از جمله لؤى ، کلاب، عبدمناف و هاشم از اجداد محمد پیامبر(ص)، بود. به‏علاوه خصیبى تعلیم مى‏داد که مادران پیامبران پیشین و همسرانشان، به‏جز همسران نوح و لوط، تجلى‏هاى سلمان فارسى بودند، همان‏گونه که ملکه سبا و همسر بوتیفار چنین بود. به‏علاوه خصیبى تعلیم مى‏داد که على‏بن ابى‏طالب در هابیل، شیث، یوسف، یوشح، سیمون پطرس، ارسطو، هرمس، تجسم یافت. (48)
از طریق سلیمان ادانى، یک نصیرى گرویده به مسیحیت، ما متوجه مى‏شویم که خصیبى به‏عنوان مبلغى فعال، 51 مرید داشت، که مشهورترین آن‏ها محمدبن على‏جیلى ، على‏بن‏عیسى جزرى، و قطنى بودند. ادانى اظهار مى‏دارد: هر نصیرى که نسب نامه‏اش به یکى از این مردان منتهى شود یک «برادر» خصیبى خواهدبود. (49) هم‏چنین به‏واسطه خصیبى است که نصیریان خودشان را آن‏ها مذهبشان را نیز «دیانة الخصیبیه‏» مى‏گویند. (51) سؤال نودو نهم از رساله پرسش و پاسخشان مى‏پرسد: «چرا ما نام خصیبیه را داریم؟» و پاسخ مى‏دهد: «زیرا ما تعالیم شیخمان، ابوعبدالله بن حمدان خصیبى را متابعت مى‏کنیم‏». (52)
پیش‏تر دیدیم که طبق نظر ماسینیون، در زمان خصیبى بود که این فرقه «نصیرى‏» نام گرفت. خصیبى همراه با انتشار تعالیمش به‏طور گسترده به ایران و سوریه مسافرت کرد و در حلب که در قرن چهارم هجرى تحت‏حکومت‏سلسله شیعى حمدانیان بود، سکونت گزید. مطابق منابع موثق نصیرى، خصیبى نظر مساعد حاکم حمدانى سیف الدوله (حکومت 333 تا 356ه) را به‏دست آورد تا به او در تبلیغ تعالیمش کمک کند. او در حلب «کتاب الهدایة الکبرى‏» را نوشت و به سیف الدوله اهدا کرد. خصیبى حلب را به‏عنوان مرکز فعالیتش برگزیدو مریدانش را به ایران، عراق، مصر و مناطق اطراف فرستاد تا تعالیمش را منتشر کنند. مریدانش در عراق آل‏بویه شیعى بودند; که از (320 تا 447ه)، زمانى که توسط طغرل سلطان ترک سلجوقى منقرض شدند، بر بغداد حکومت کردند.
هم‏چنین سلاطین فاطمى مصر در میان این مریدان بودند. خصیبى براى مریدانش دانشمندى عمیقا مذهبى بود و به‏دلیل دانش مذهبى گسترده‏اش، شیخ الدین نامیده شد. بعد از یک زندگى طولانى و پرحادثه، خصیبى در حلب از دنیا رفت، جایى که بر بقعه‏اش نام شیخ یبراق نقش بسته و به بقعه مقدسى تبدیل شده، که توسط مردم بسیارى زیارت مى‏شود. (53)
طبق نقل سلیمان ادانى، مذهب نصیرى با محمدبن نصیر شروع شد، ابن جندب جانشین اوشد، پس جنبلانى بر جاى وى نشست و جانشین وى نیز حسین بن حمدان خصیبى بود. وى نزد نصیریان چنان محترم شد که آن‏ها او را «مافوق همه جانشینانش‏» مى‏دانند. (54)
او کسى است که نمازشان را تکمیل کرد و در بسیارى کشورها به‏طور گسترده آموزش داد. اما ادانى مى‏گوید: خصیبى در پوشش‏هاى جذاب براى عقاید مذهبى‏اش ناموفق بود. وى براى نشان دادن نومیدى‏اش به سوریان که به پیامش جواب ندادند، در بعضى از اشعارش آن‏ها را هجو کرده و مى‏گوید: «من تنفر دارم در سرزمین شام (سوریه) بمانم، ممکن است نفرین سرور همه موجودات آن‏ها را در برگیرد.» (55) خصیبى از سوریه به بغداد مسافرت کرد و به تعلیم علنى مشغول شد، اما حاکم شهر او را توقیف نمود و به زندان افکند. او موفق شد در تاریکى شب فرار کند، و ادعا کرد که مسیح او را از دست اسیر کنندگانش رها کرده‏است و مسیح کسى جز محمد(ص) نبود. مطابق نقل ابن عبرى درگاهشمارش، خصیبى (که با نام ذکر نمى‏شود) به‏واسطه کوشش‏هاى دختر زندان‏بان که براى او احساس تاسف مى‏کرد، فرار نمود. هنگامى که زندان‏بان به خواب عمیق فرو رفت، او (دختر) کلیدهاى سلول را ربود، درب را گشود و اجازه داد خصیبى خارج شود، سپس کلیدها را به جایشان باز گرداند. هنگامى که زندان‏بان از خواب برخاست و مشاهده کرد زندانى فرار کرده‏است، براى این‏که از خشم حاکم بگریزد، شایعه‏اى انتشار داد مبنى براین‏که او را فرشته‏اى رها کرده‏است. هنگامى که خصیبى داستان این «معجزه‏» را شنید، در انتشار تعالیمش از هر زمانى راسخ‏تر شد. (56)
ابن عبرى همین داستان را در «تاریخ مختصر الدول‏»اش نیز گزارش مى‏کند، این بار او را به عنوان مرد تهیدستى توصیف مى‏کند که از خوزستان در جنوب‏غربى ایران آمده‏است. مطابق نقل ابن عبرى، این مرد به سواد کوفه در جنوب عراق رفت و دیگر گروه شیعى غالى، قرامطه را بنیادنهاد. (57) داستان‏هاى نقل شده توسط ابن عبرى در «گاه شمارى‏»اش درباره مؤسس نصیریان و در تاریخ «مختصر الدول‏» درباره مؤسس قرامطه، با داستان‏هاى بیان شده توسط جرجیس بن عمید، موسوم به مکین (متوفاى 1273م) و نیز ابوالفداء (متوفاى 1331م) راجع به مؤسس قرامطه، با یکدیگر مرتبطند. (58) براساس گزارشات این نویسندگان، ما مى‏توانیم به این گمان دست‏یابیم که قرامطه و نصیریان هم فرقه و یکى هستند. دوساسى نتیجه مى‏گیرد که قرامطه، با نصیریان تفاوتى ندارند، زیرا هر دو فرقه تا حد زیادى به اسماعیلیان منسوبند، و نیز به این دلیل که آثار دروزى درباره اصول نصیرى، ثابت مى‏کند که این اصول با اصول اسماعیلیان یکسان هستند. (59) عبارت دوساسى مبنى بر مربوط شدن نصیریان به اسماعیلیان تاحد زیادى منطبق بر واقعیت است. در کوشش‏هاى انجام شده براى وحدت نصیریان و اسماعیلیان نظیر چنین ارتباطى پیشنهاد مى‏شود. نویسنده نصیرى محمد غالب الطویل اظهار مى‏دارد که بعد از مرگ جنبلانى در (287ه)، اسماعیلیان و نصیریان که او آن‏ها را علویون مى‏نامد، یک نشست مهم در شهر آنا نزدیک مرز عراق - سوریه برپا کردند و هر یک با دو نماینده از بغداد ، آنا، حلب، لاذقیه، و جبل نصیریه در این اجلاس حضور یافتند. هدف اجلاس وحدت علویون (نصیریان) با اسماعیلیان بود. الطویل مى‏گوید: اما نتیجه‏اش بسیار ناموفق و بیگانگى بیشتر میان دو فرقه بود. (60) از این گزارش ممکن است استنباط کنیم از آن جا که اسماعیلیان فرقه قدیمى‏ترى بودند، پس نصیریان شعبه‏اى از اسماعیلیانند.
به رغم این‏که مدرکى مبنى بر یکى بودن نصیریان و قرامطه وجود ندارد، آن‏ها در آداب عمومى نظیر پنجاه بار سجده کردن هنگام نماز در یک روز، اختصاص یک پنجم از داراییشان براى مصرف برادرانشان، و جشن گرفتن اعیاد مهرگان و نوروز، با هم مشترکند. (61) به هر حال، شایان ذکر است که شیخ عیسى سعود، قاضى نصیرى پیشین لاذقیه، داستان‏هاى راجع به خصیبى و ارتباط نصیریان با قرامطه را ردمى‏کند. او مصنفان این داستان‏ها را چنین سرزنش مى‏کند که «به‏دلیل ناآگاهى از تاریخ صحیح نصیریان، نظیر چنین افسانه‏هایى را نوشتند که روحى از واقعیت ندارد.»
به هر ترتیب، اشعار تصنیف شده از خصیبى در زمانى که در زندان بغداد به‏سر مى‏برد، حاوى اظهار تاسف از این واقعیت است که به علت متهم شدن به قرمطى بودن روانه زندان شد و این امر دلالت مى‏کند که اتحاد خصیبى با قرامطه تا حدودى حقیقیت دارد. (62)
خصیبى در زمره بسیارى از امتیازاتش دوکانون مذهبى تاسیس کرد: یکى در بغداد که به نماینده‏اش، على‏الجسرى سپرد (لقب وى به‏دلیل منصبش به‏عنوان مباشر پل‏ها در بغداد از جسر(پل) ناشى مى‏شود) و دیگرى در حلب که توسط وکیل او، محمدبن على جیلى، از جیلیه، نزدیک انطاکیه، اداره مى‏شد.
براساس نقل محمد غالب‏الطویل، هدف اصلى خصیبى این بود که مردم را پیش از هر اعتقادى به سوى فرقه جنبلانیه که توسط سرورش جنبلانى تاسیس شده بود، جذب کند. الطویل سپس سخن خود را با گفتن این نکته ادامه مى‏دهد که مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، بیزانسى‏ها، و ترکان به فرقه جنبلانیه متصل شدند و فرقه‏اى را شکل دادند که اکنون به علویان، یا نصیریان موسوم است. مطمئنا این یک تصدیق خیلى برجسته درباره ریشه فرقه نصیرى است; خصوصا که این شهادت از یک عضو آن فرقه صادر مى‏شود. هم‏چنین عبارت الطویل از این جهت قابل ملاحظه است که [مى‏گوید] جنبلانى در سال 235ه متولد شد و در سال 287ه مرد. ما در حال حاضر مى‏توانیم کاملا مطمئن باشیم که نصیریان فرقه‏اى تاسیس یافته در قرن سوم هجرى بودند، (63) اما آن‏ها بیش از نصیریان به نمیریه و جنبلانیه معروف شدند، در قرن چهارم هجرى، بعد از خصیبى، آن‏ها خصیبیه و نیز نصیریان نامیده شدند.
پى‏نوشت‏ها:
1.
2. محمد غالب الطویل ، تاریخ العلویین (بیروت ، دارالاندلس، 1981م) ص 446-449.
3. Pliny, Natural History, Book5.17.
4. براى شرحى دقیق از مکان اصلى نصیریان ر.ک:
Lyde, The Asian Mystery (London, Longman, 1860), 1-24
این اولین‏اثر مهم درباره نصیریان به زبان انگلیسى است. لید سالیان زیادى در میان نصیریان زندگى کرد و معلومات او درباره آن‏ها دست اول است.
5. محمد غالب‏الطویل، همان، ص 521-524 و هاشم عثمان ، العلویون بین الاسطورة و الحقیقة (بیروت، مؤسسة‏الاعلمى، 1980م) ص 39-43
6. محمد غالب الطویل ، همان، ص 416; منیر الشریف، العلویون : منهم و عینهم (دمشق، المکتبة‏الکبرى للتالیف و النشر، 1946م) ص 69-71 ; ابوموسى‏حریرى، العلویون النصیریون ، (بیروت ، 1980م) ، ص 196; عبدالرحمان بدوى، مذاهب الاسلامیین (بیروت، دارالعلم للملایین، 1973م) ج 2، ص 497-498). المکزون السنجارى یک شاعر عارف مسلک برجسته نصیرى بود براى آگاهى از شعر او ر.ک: اسد احمد عکى، معرفة الله و المکزون السنجارى (بیروت، دارالرائد العربى، 1972م) ج‏2.
7. Lyde , The Asian Mystery, 23 and193-232.
8. Jacques Weulersse , Le Pays des Alouites (Tour: Arrault, 1940), 1:121.
9. Gubser, "The Alawites of Syria," 20.
10.
11. Bar Hebraeus , Chroniography, 1:150.
12. ابن‏عبرى، تاریخ مختصر الدول (بیروت، دارالفکر 1959) ج 3، ص 70 و جمال الدین ابوالفرج ابن جوزى، تلبیس ابلیس (بیروت، دارالکتب ،1368ق/ 1948م) ، ص 104.
13.
14.
15.
16. محمد غالب طویل، همان، ص 446-447.
17. ر.ک: هاشم عثمان، ص 35-36 و محمد کرد على، کتاب الشام(بیروت، دارالعلم للملایین، 1971م) ج 6، ص 260 ; عقیده وى درباره ریشه اصطلاح نصیریان توسط عثمان بد فهمیده شده است.
18. Lyde , The Asian Mystery, 68.
19.
20. سلیمان ادانى، البکورا السلیمانیة فى کشف اسرار الدینیة النصیریة (بیروت ، بى تا) ص 14-16. هرچند کتاب، سال انتشار ندارد، اما بسیارى نویسندگان سال 1863م را به عنوان سال انتشار قبول دارند.
21.
22.
23.
24.
25. کتاب المجموع شامل شانزده سوره (فصل) توسط سلیمان ادانى در «کتاب البکورا» جاى گرفته است، ارجاع حاضر به صفحه 15 کتاب البکورا در اثر ادانى است. ترجمه فرانسوى کتاب المجموع توسط «رنه‏دوسائود» در اثر او به نام تاریخ مذهب نصیریان منتشر شد (ص‏161-198). متن عربى همان اثر در کتاب ابو موسى حریرى، العلویون‏النصیریون، ص 234-255 آمده‏است.
26. عیسى سعود «ما اغفله التاریخ (العلویون او النصیریة)»، مجلة الامانى.
27. سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 100-101.
28. نوبختى، فرق‏الشیعة، ص 102-103.
29. ابوعمر محمد بن عبدالعزیز کشى، معرفة اخبارالرجال، تصحیح احمد حسینى (کربلا، مؤسسة‏الاعلمى، بى‏تا) ص 438.
30. شیبى، الفکرالشیعى، ص 18.
31. ابو جعفر طوسى، الغیبه، ص 244.
32. ابو منصور احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 290-291.
33. حسن بن یوسف بن مطهر حلى، الرجال (نجف، المطبعة الحیدریه، 1961م) ص 245-257.
34. محمد حسن زین عاملى، الشیعة فى التاریخ (چاپ دوم: بیروت، دارالاثر للطباعة و النشر 1979م) ص 95 و 219-225 . براى اطلاعات بیشتر ر.ک: عسکرى ، العلویون یا النصیریه، ص 33-42.
35. اشعرى، همان، ص 15 و عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 252-255.
36. شهرستانى، کتاب‏الملل و النحل، چاپ شده در حاشیه کتاب الفصل از ابن حزم، ج 2، ص 24-26.
37. شهرستانى، همان، ص 24-26 و عباس عزاوى، الکاکائیه فى التاریخ، ص 64.
38. ابن حزم، کتاب‏الفصل، ج 4، ص 188.
39.
40. عماد الدین اسماعیل ابوالفداء، کتاب‏المختصر، ج 3، ص 70.
41. به عنوان نمونه‏اى از عقاید نویسندگان معاصر ر.ک: شیبى، الصلة بین التصوف و التشیع،ص 145-156 ; همو، الفکرالشیعى، ص 18 و 36 و محمد ابو زهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة (قاهره، دارالفکر العربى، بى‏تا) ج 1، ص‏67-68.
42. کتاب المشیخه در: ; Lyde : The Asian Mystery, p60 کتاب البکورا ، ص 14; محمد غالب طویل، همان، ص 256-258 و حریرى، همان، ص 30-31.
43. محمد غالب طویل، همان.
44. همان و خصیبى، کتاب الهدایة‏الکبرى، ضمیمه عثمان، العلویون، ص 229-296.
45.
46.
47.
48. ادانى، همان، ص 17.
49. همان.
50. کتاب المشیخه در : Lyde , The Asian Mystery , p62
51. ادانى، همان، ص 90.
52.
53. محمدغالب طویل، همان، ص 256-260 و سعود، ما اغفله التاریخ، در: عثمان، العلویون، ص 157.
54. ادانى، همان، ص 16.
55. همان.
56. Bar Hebraeus, Chronography, 150 ،همو، تاریخ مختصر الدول، ص 14-50; ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص 104 و حریرى، همان، ص 33.
57. بارهبروس (ابن عبرى) ، تاریخ مختصر الدول، ص 149-150.
58. ابوالفدا، کتاب المختصر، ج 3، ص 70 و Desacy , Expose, 2:567
59. De Sacy, Expose, 1:183.
60. محمد غالب الطویل ، همان، ص 258.
61. ابوالفدا، همان و Lyde, The Asian Mystery, 66
62. عیسى سعود در : عثمان، العلویون، ص 168-169.
63. محمد غالب طویل، همان، ص 258-261.
یادداشت‏ها:
1) عضو هیئت علمى گروه تاریخ - دانشگاه تربیت معلم تهران.
2) اصل جمله اشعرى چنین است: «وقد شذت فرقة من القائلین بامامة على بن محمد فى حیاته فقالت‏بنبوته رجل یقال له محمدبن نصیر النمیرى کان یدعى انه نبى رسول، و ان على بن محمد العسکرى ارسله و کان یقول بالتناسخ، و ...» (اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص‏100)(مترجم).

تبلیغات