خوارج در ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
خوارج یکى از جریانهاى مؤثر در تحرکات دنیاى اسلام در قرون اولیه محسوب مىشوند که به دلایل مختلف سیاسى، مذهبى، در نخستین نیمه قرن اول ظهور کردند و با پراکنده شدن شعب گوناگون آنان در نقاط مختلف قلمرو اسلامى، هوادارانى از میان غیر عرب یافتند. به پشتوانه این نیروهاى جدید بود که حدود سه قرن چهره نظامى خود را حفظ نمودند و قیامهاى گستردهاى را علیه خلفاى اموى - عباسى ترتیب دادند. با این حال، خوارج به رغم تلاشهاى مداوم در متزلزل ساختن بنیانهاى این دو سلسله، هیچگاه به عنوان آلترناتیو - جانشین احتمالى - امویان یا عباسیان مطرح نشدند.
از جمله مناطقى که از کانونهاى دیرپاى خوارج شد، مناطق جنوب شرقى ایران (سیستان بزرگ) بود. در مقاله حاضر ضمن توصیف کلیاتى درباره خوارج به بررسى فراگرد نفوذ و استقرار خوارج در ایران پرداخته و برخى نتایج ناشى از آن را یاد آور مىشویم.
پیدایش خوارج
اما در واقع ریشه تکوین خوارج را به عنوان یک جریان سیاسى 1 به طور بالقوه باید در اواخر عصرعثمان و خصوصا تحریک وشرکت آنان در قتل وى جست و جو نمود، چنان که خود خوارج به شرکت در قتل عثمان اعتراف مىکردند. (2) خوارج به صورت جریانى متشکل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطکاکهایى با حاکمیت على(ع) سرانجام در نهروان رو در روى وى قرار گرفتند و به رغم شکستسنگین، به حیات سیاسى نظامى خود در تمامى دوران خلافت اموى و اوایل عهد عباسى ادامه دادند. از این روى برخى محققان میان خوارج (از خرج + عن...) با خوارج (از خرج + على...) فرق بسیار قائلند. (3)
خاستگاه و منشا اجتماعى خوارج
جریان خوارج نیز بهسان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانى داشت که از اعراب بودند. نشانهاى دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست; همه سران و بزرگان اولیه خوارج که اطلاعاتى از آنها باقى مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر مىرسد حضور بندگان (رقیقها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز که بلاذرى به آن اشاره دارد، (4) غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز که خوارج به سرزمینهاى غیر عربى راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساکن در این نقاط ظهور کردند و از آن طریق غیر عرب را به سمتخود جذب کردند. (5) منشا و خاستگاه اجتماعى خوارج اولیه و این که از اعراب بدوى یا شهرنشین بودهاند موضوعى است که برخى محققان به بررسى آن پرداختهاند.
«فلهاوزن» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنى بر بدوى بودن اولین خوارج را بررسى و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد که به یک معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقیم بصره و کوفه که خوارج ابتدا از میان آنها برخاستند، همگى بادیهنشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساکن در بادیه قطع کردند و به تدریجبا حرکتبه سمت زندگى شهرى، خصلتهاى بادیه نشینى را ترک نمودند و اصولا هجرت، نفى بدویتبود. وى در نهایتبه این نتیجه مىرسد که خوارج، نه از عصبیت عربى بلکه از متن اسلام نشئت گرفتند. (6) در دیدگاه «اشپولر» نیز اصولا نظریه بدوى بودن خوارج، کمتر با احساساتى که بدویان براى قومیتخود داشتند و با کوششى که براى پاک نگه داشتن خون عربى مىکردند، سازگار به نظر مىرسد (7) .
در تایید همین نظر، «لوینشتاین» با نقل عبارتى از نویسندهاى «اباضى» مذهب مىنویسد: خوارج «ازارقه» از اعراب بدوى که مىخواستند به آنها بپیوندند دورى مىکردند (8) . گر چه مدارک و شواهد تاریخى بیشتر نظریههاى فوق را تایید مىکند، اما حداقل در دو موضع مختلف اطلاع داریم که از دیدگاه اعراب همان عصر، بعضى از خوارج به بدویت منسوب یا متهم شدهاند (9) .
این نکته شایان ذکر است که خوارج اولیه گرچه میان بعضى قبایل شاخصتر بودند، ولى به یک یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساکن کوفه و بصره، افراد خارجى مذهب یافت مىشدند. اصولا تشکیلات خوارج بیشتر منشا ایدئولوژیک داشت تا ریشههاى قبایلى و خانوادگى و وابستگىهاى قومى و نژادى. برخورد تساوى طلبانه خوارج با موالى و غیر عرب، نشان از کم توجهى ایشان به تعصب عربى و قبایلى دارد. با این همه، گاه رگههایى از عنایتبه تفاخر قبیلگى بین آنها یافت مىشود; از جمله در شعرى از شاعرى خارجى به پیروزى خوارج قبیله بکربن وائل بر قریش، افتخار شده است (10) .
مهمترین عقاید خوارج
بىشک برخى از اصول و فروع فکرى خوارج مانند دیگر فرقههاى اسلامى در قرون اولیه، به خاطر اوضاع زمان و بر اثر تماس و اصطکاک با ادیان و نحلههاى فلسفى - کلامى در بین النهرین و ایران دچار تغییر شد که در این میان آمیزش اعراب با ملل دیگر و نیز اسلام آوردن غیر عرب و در نتیجه نفوذ آرا و عقاید قبلى آنها - هر چند در حد اندک - در مذهب جدید، در این تغییر تاثیر به سزایى داشت. هم چنین به دلیل انشعابهاى مکرر در میان ایشان مشکل مىتوان اصولى را ذکر کرد که تمامى خوارج، خصوصا خوارج بعدى، بدان معتقد بوده باشند، با این حال مسئله امامت و رهبرى جزء اولین مسائلى بود که در جامعه اسلامى به ظهور فرقههاى گوناگون و از جمله خوارج منجر شد.
موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج مراحلى چند طى کرده است. در حالى که اولین خوارج تحتشعار «لاحکم الا لله» اصل و در اجتماع «حروراء» در نزدیکى کوفه گفتند که ما با خداوند بیعت مىکنیم (12) اما مدتى بعد از نظر خود عدول کرده، در همان اجتماع افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزیدند. همچنین اعتقاد خوارج به صحتخلافت ابوبکر و عمر و تایید حکومت على(ع) تا قبل از پذیرش حکمیت (13) و پیشنهاد بیعت مجدد با على(ع) مشروط بر این که وى توبه کند، (14) این نکته را مىرساند که خوارج اگر هم اصل امامت و رهبرى را انکار کردهاند براى مدت کوتاهى بوده است.
بنابر مندرجات منابع کلامى، تمامى فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات» اصل امامت (رهبرى) را قبول داشتند. (15) با این حال، خوارج مسئله وجود رهبرى را از بعد شرعى نمىنگریستند و معتقد بودند هر شخصى را که آنها با راى خود نصب کنند و او با مردم به طریق عدل رفتار کند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است (16) ; در حالى که همه فرقههاى شیعه و اکثر اهل نتبه نوعى امامت را از آن قریش مىدانستند (17) . در نظر خوارج امامت منحصر به قریش و حتى اعراب نبود، امام مىتوانست غیر عرب، «نبطى» و حتى بنده باشد (18) .
یکى از مواردى که کلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج علیه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ کشیدن بر پادشاه ستمکار بود (19) . اغلب خوارج به «تقیه» معتقد نبودند (20) و در هر زمان و شرایطى، امر به معروف و نهى از منکر را بر خود فرض مىدانستند و هیچ پیش شرطى را براى انجام آن نمىپدیرفتند. خوارج همگى معتقد بودند که اگر دفع منکر جز با شمشیر ممکن نباشد، قیام با شمشیر واجب است (21) و نیز اغلب ایشان مرتکبان گناهان کبیره را به نوعى کافر قلمداد کرده، مهدورالدم مىدانستند. در پافشارى بر این اصل تا آن جا پیش رفتند که برخى از ایشان حتى کودکان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند. (22)
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند (23) ، اهل سیاستبازى نبودند و در انجام دادن آن چه حق مىپنداشتند و نیز در اجراى فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتى در منابع غیر خارجى، اغلب سران و رهبران خوارج با القابى همچون «کثیر الصلوة»، «شدید الاجتهاد» و... توصیف شدهاند. عمر بن عبدالعزیز در مذاکره با خوارج گفت: من مىدانم که خروج شما براى دنیا نیست، منظورتان آخرت است; اما راه آن را گم کردهاید (24)
تفرق و انتشار خوارج
به جز بعضى از اعتقادات که خاص خوارج اولیه بود، به مرور زمان نظریههاى دیگرى نیز در چهار چوب فکرى ایشان رسوخ کرد و این امر باعثبروز اختلافات و دستهبندىهاى جدید میان ایشان شد. جایگاه رهبرى در نزد خوارج نیز به این مسئله دامن زد. فقدان کانونى واحد در سازماندهى یکپارچه و روشن نبودن وظایف و جایگاه رهبرى در نزد ایشان موجب مىشد که هر از چندگاهى رهبران خود را خلع و دیگرى را به جاى ایشان نصب کنند. اصولا امام یا رهبر در نزد خوارج از جایگاه مقدس و ویژهاى برخوردار نبود; وى یکى از «مؤمنین» بود که گاهى لقب «امیرالمؤمنین» مىیافت، اما این لقب و عنوان مانع از آن نبود که هرگاه خطایى هر چند کوچک از او مشاهده شد، بر او خرده نگیرند. امام و رهبر خوارج نمىبایستبه صورت خودکامانه تصمیم بگیرد و در اغلب موارد وى در امور مهم از پیروان خود کسب نظر مىکرد. گرچه این امر به ظاهر از نکات مثبتحرکت آنها بود اما در مسلکى که هر یک از اعضا به هر بهانهاى مىتوانست رهبر و مرکزیت تشکیلات را زیر سؤال برد، بروز اختلاف و انشعاب مکرر، امرى بدیهى بود.
انعطاف پذیرى خیلى کم خوارج در مواضع اعتقادى و نیز پراکندگى و بعد مسافت محلهایى که در آن جا قیام مىکردند و مهمتر از همه نفوذ گسترده موالى (غیرعربان) به داخل تشکیلات خوارج که موجب شد خواستههاى جدیدى را مطرح کنند و حرکت را تا حدودى در جهت اهداف و آمال خود سوق دهند، از دیگر عوامل تفرق در میان ایشان محسوب مىشد.
به هر تقدیر خوارج نزدیک به سى سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طى حکومت على(ع) و معاویه و یزید، به صورتى تقریبا یکپارچه باقى ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصى پیش آمد که موجب شد در پیکره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلى منشعب گردند. این فرقهها هر یک در ناحیهاى به کر و فر پرداختند و حاکمیتهاى خود مختار تشکیل دادند، از جمله «ازارقه» در جنوب ایران، «صفریه» در شمال عراق، «نجدیه» در یمامه و عمان، و «اباضیه» در یمن فعالیت نمودند.
افراطىترین این گروهها ازارقه بودند که نواحى جنوب و جنوب شرقى ایران را به مدت پانزده سال (64 - 79 ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازارقه) نه تنها مخالفین خوارج را کافر و مستحق مرگ مىدانست (اصل استعراض)، بلکه قتل کودکان و زنان آنها را نیز مباح مىشمرد. وى خوارج غیر فعال (قعده) را که از جنگ با مشرکان خوددارى کرده و هجرت اختیار نمىکردند تکفیر مىکرد و منطقهاى را که خود و هوادارانش در آن ساکن بودند، «دار هجرت» و شهرهاى مخالفان را «دارکفر» مىنامید. از نظر او تقیه کاملا حرام و ملاک ایمان، عمل افراد بود. از ابتکارات او این بودکهکسانى را که به سپاهش مىپیوستند مورد آزمایش قرار مىداد تا به صدق یا سوء نیت آنها اطمینان حاصل کند. (25) با گذشت زمان هر یک از شعب اصلى خوارج به فرقههاى کوچکتر و جزئىترى تقسیم شدند و این مسئله امرى عادى در میان آنها تلقى مىشد.
خوارج در ایران (عهد اموى)
برخورد قهرآمیز و آشتىناپذیر خوارج با خلفاى وقت که نتیجه طبیعى آن، فشار و سختگیرى بر ایشان بود و نیز اعتقاد خاص ایشان به امر به معروف و نهى از منکر و نفى تقیه و گریز از دارکفر و استقرار در دارهجرت، به علاوه انشعابهاى مکرر ایشان در دوره پس از مرگ یزید، موجب شد که شاخههاى مختلف ایشان هر کدام در منطقهاى به فعالیت پردازند.
از جمله در سراسر دوره اموى، مناطق جنوب شرقى ایران، از کرمان تا هرات، پذیراى گروههایى از خوارج شد. در واقع خوارج بعد از هر شکستبه داخل ایران رانده مىشدند و ایران براى آنان بیشتر یک مامن و مفر بود تا یک سکونتگاه دائمى، و مقصودشان این بود که از این سرزمین به عنوان یک پایگاه جهت آماده سازى و تجدید قوا براى حمله به نیروهاى خلافت در عراق سود جویند. فاصله زیاد از مرکز حکومت، اوضاع خاص جغرافیایى، فقدان امنیتبه لحاظ فعالیتخاندانهاى محلى، عدم تسلط و نفوذ خلافت در آن مناطق، نزدیک بودن به عمان که از کانونهاى دائمى خوارج بود، پراکندگى قدرت و بافت نسبتا غیر شهرى این مناطق و... از جمله عوامل مساعد براى فعالیتخوارج در این نواحى محسوب مىشد. از سوى دیگر درهم پاشیدگى اوضاع اجتماعى سیاسى ایران در قرن اول هجرى که معلول سقوط نظام پیشین و ورود اعراب مسلمان به داخل ایران بود، زمینههاى مساعد فعالیتخوارج را در پارهاى از نقاط ایران فراهم مىآورد.
به طور خلاصه از یک سو رفتار متعصبانه اعراب اموى نسبتبه غیر عرب و خصوصا اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و «موالى» و از سوى دیگر روحیه مساواتطلبى موالى، بخشهایى از مردم ایران را بر آن داشت که در طول قرن اول هجرى و تا پایان کومتبنىامیه، در قیامهایى با ماهیتهاى گوناگون از جمله در قیامهاى خوارج، علیه سلطه عربى و حاکمیتهاى غیر اسلامى، وارد عمل شوند. حداقل در اوایل کار براى برخى از قشرهاى جامعه ایرانى که با سلطه عرب مورد تحقیر واقع شده بودند و نیز کسانى که مىخواستند از پرداخت مالیات شانه خالى کنند، جریان خوارج به مثابه مفرى بود که با تمسک به آن مىتوانستند تا حدودى خواستههاى خود را تحت لواى آن مطرح سازند. بنابراین نیاز متقابل خوارج و بخشهایى از ایرانیان، موجبات همکارى و نزدیکى این دو را فراهم مىساخت.
به تدریجحرکتخوارج در عهد اموى به جریانى ضد اشرافیت اموى و هواداران آنها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجمهاى جدى و پىگیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشى از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است; خصوصا آن که منابع موجود معلوم نمىدارند که آیا اعتقاد به تساوى اجتماعى و رد سیادت عربى از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده استیا بعدا به آن معتقد شدهاند؟ به هر جهتگرایش شتابان غیر عرب به سوى خوارج در زمان بنىامیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعى و سیاسى خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آنجا پیش رفتند که در تصدى امر مهمى چون خلافت نیز خواهان سهمى برابر براى عرب و عجم و حتى بزرگان و غلامان شدند.
در دوره بعد از مرگ یزید، خوارج به خطرى بزرگ براى اشراف بصره تبدیل شدند تا حدى که تجار و ثروتمندان بصره براى سرکوب خوارج همه گونه امکانات در اختیار «مهلب بن ابى صفره» (فرمانده حجاج) که مامور مقابله با ازارقه بود، قرار دادند. وى در مقام تهییج مردم بصره جهت رویارویى با ازارقه خطاب به آنها مىگفت: براى شما ننگ است که فرودستان و بندگانتان (خوارج) بر اموال و دارایى شما غلبه کنند (26) ، نیز جاسوسان مهلب که براى خبرگیرى از لشکر ازارقه در کرمان به اردوگاه آنها رفته بودند با مردم فرودستى از قبیل قصار، صباغ، حداد و نیز عبد و علوج مواجه شدند. (27) پس از حدود بیستسال (40 - 64 ق ) نفوذ گاه به گاه خوارج به نواحى جنوب ایران، ازارقه تا سال 80 ق جنوب ایران را به محل تنازع خود با نیروهاى خلافت مبدل ساختند. این فرقه که در ابتدا خوزستان و فارس را مامن خویش قرار داده بودند، پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یک گام به عقب منتقل نمودند و در دهه 70 ق به تدریج در نقاط مختلفى از ایران پراکنده شدند; اما در هر نقطه برخورد با ازارقه متفاوت بود; مثلا در حالى که مردم شهر رى در مخالفتبا حاکم اموى، ازارقه را مساعدت و یارى مىکردند (28) ، مردم و حاکم اصفهان پس از تحمل محاصرهاى سخت و طولانى به مدت هفت ماه، عاقبت ازارقه را متوارى ساختند. (29)
ظاهرا تنها نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران، زمینههاى مساعد پذیرش خوارج را براى زمانى طولانى دارا بود. از این رو تا دهه 80 ق کرمان و سیستان از کانونهاى دائمى خوارج بود. خوارج در این نواحى جوامع خودگردان تشکیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحتحاکمیتخود پرداختند و با دریافتخراج امور خود را سامان بخشیدند. کرمان محل تجمع و تجدید قواى خوارج، پس از هر شکست و گریز بود. حتى جنگ هجده ماهه مهلب با ازارقه در کرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شکند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازارقه بود که مهلب توانست آنها را تار و مار کند. اما پس از یک فترت بیستساله (80 - 100 ق) مجددا دیگر فرقههاى خارجى، سیستان و کرمان و جنوب خراسان را مامن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموى این مناطق را جولانگاه فعالیتخود ساختند. یکى از پیامدهاى حضور ایشان در آن جا جذب و گرایش عدهاى از ایرانیان براى نخستین بار به اسلام - گر چه از نوع خارجى آن (مبتنى بر عقاید و آراى خوارج) - بود.
با این همه باید متذکر بود که خوارج در اصل، با هدف گسترش و نشر دین اسلام به ایران و سایر مناطق نرفتند، بلکه این امر از تبعات حرکات آنها بود. آنها که مجبور به گریز به این نقاط شده بودند براى تداوم مبارزه ضد اموى خود نیاز به حامیان جدیدى داشتند.این تقارب خوارج با بعضى ایرانیان که البته هر یک انگیزههاى خاص خود را در این نزدیکى دنبال مىکردند، غیر مستقیم به انتشار اسلام در نقاطى از ایران کمک کرد.
خوارج در ایران (عهد عباسى)
با استقرار و تثبیتخلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبتبه نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى - سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبتبه دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیامهاى آنان تا حدودى کاسته شد، که یکى از دلایل آن کم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواستههاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آنها در صفوف خوارج کاهش یافته بود. عامل دیگر، اوجگیرى قیامهاى علویان در عصر عباسى بود که قیامهاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مىداد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحرکات خوارج ادامه یافت و کانونهاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال افریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمرکز شد.
پس از آن که خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابتهاى نظامى - سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (کرمان، سیستان و هرات)، تشکیلات نظامى - سیاسى خود را مستحکم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند. این در حالى بود که در اوایل عهد عباسى، «غلات» یا خون خواهان ابومسلم، در صحنه نظامى - سیاسى خراسان و ماوراء النهر ظاهر شده بودند; اما ارتباط چندانى بین این دو دسته قیامها مشاهده نمىکنیم و تقریبا جریانهاى غلات و خوارج، راهى جداگانه مىپیمودند.
انگیزهها و عوامل عمده بقاى خوارج در نواحى جنوب شرقى ایران، علاوه بر مسائل یاد شده، در این نکته نهفته بود که به رغم تغییرات ناشى از انتقال قدرت به عباسیان، مسائل و مشکلات سیستان همچنان پابرجا و دست نخورده باقى مانده بود، زیرا پیام نهضت عباسى و نتایج و آثار آن به نواحى سیستان که از چند سو به وسیله صحراهاى خشک محاصره شده بود یا نرسید و یا با تاخیر رسید.
به طور کلى حاکمیتهاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مىتوان به صورت ذیل ترسیم کرد:
1 - حاکمیتحکام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و کابلشاهان بر کابل که سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2 - حاکمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان که قدرت آنها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راههاى تجارى اعمال مىشد و فرمانهایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مىگشت.
3 - به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست» داراى اقتدار بسیار بودند.
4 - خوارج که یکى از حاکمیتهاى مهم و مؤثر در سرنوشتسیستان، به شمار مىآمدند. اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراکز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند.
مؤلف تاریخ سیستان در چندین موضع به صراحت تاکید مىکند که خوارج در روستاها و در سواد سیستان غلبه داشتند و به همین دلیل درآمد و عایدات خلافت از خراج و مالیات روستاها دچار نقصان مىگردید. «اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد برخطبهاى که اندر شهرها همى کردند و به قصبه که سواد خوارج بودند...» (30) .
زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حکام اعزامى خلیفه، که این منصب را بیشتر به عنوان یک محل کسب درآمد هر چه بیشتر تصور مىکردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیامهاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حکامى چون «معن بن زائده» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان» که ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مىکردند، علت اصلى رشد قیامهاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود که در دو جریان بارز خوارج و «غلات» نمود پیدا کرد. از آن جا که سیستان بیشتر ناحیهاى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود (31) ، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخشهاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود که در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تکیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند; خصوصا که خوارج ایشان را به عدم پرداختخراج و مالیات تحریک مىکردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آنها نمىطلبیدند. (32)
بنابراین در این مرحله از حرکتخوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى که در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاکم بود، حرکت آنها بازگو کننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیک که مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سرلوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال افریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواستهاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور کامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن کاسته شد و اعتراض علیه سیاستهاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده» (حاکم سیستان) توسط خوارج در سال 152 ق (33) و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه «یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دستخوارج در محرم سال 156 ق (35) و نمونههاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاستبه مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتىهاى اجتماعى، خود یکى از دلایلى بود که آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سرکوب ازارقه در فارس و کرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساکن در آن جا را به سوى خود جذب کنند.
در شرایطى که خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست» و «زرنگ» به دلیل حضور عمال حکومت و سکونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى که منافع آنان همسو با منافع خلافتبود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت (36) که مستقیما از بغداد یا از سوى حاکم خراسان به سیستان اعزام مىشدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احکامشانبه ندرت در خارج از شهرها جارى مىشد; تا حدى که یکى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مىدانست نه فقط اداى خطبه و نماز. (37)
به طور کلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آنچه در مجموع از ماهیت و نوع فرقههاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مىیابیم این است که فعالیت و بقاى نسبى آنها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى - اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخشهایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیلهاى نسبى که در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونتشدیدى که گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه» (پیروان حمزة بن آذرک) نسبتبه غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقههاى رقیب سر مىزد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اکثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز کنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت که ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است که پارهاى از محققان در مردمى بودن قیامهاى خوارج تردید کردهاند (38) و پارهاى دیگر معتقدند که عنوان «خارجى» در این دوره نامى بود اندکى مؤدبانه براى عنوان راهزن. (39)
نتیجه
به رغم سه قرن فعالیتهاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج که توانسته بود گروههایى از ایرانیان را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى - مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یک دوران فعالیتهاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجىشان در صحنه نظامى - سیاسى ایران فرا گرفت. در یک تحلیل نهایى مىتوان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منکر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مکان) ، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حرکتخوارج بود. ضمن این که خوارج کمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یک سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند که حاصل آن شعار «هر که با ما نیست علیه ماست» بود. این نحوه تفکر افراطى، آنها را بر آن مىداشت که براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیکى مورد قبول خود کمتر تخطى کنند.
خوارج حتى اگر با جریانها و افرادى پیمان اتحاد مىبستند و یا ائتلاف مىکردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شکست این پیمانها مىشد. در واقع در پىمتحدى بودند که تحت تعالیم ایشان عمل کند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آنها در پیدا کردن متحدى پایدار مىگشت. تار و پود تشکیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیک آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمىگرفت.
به جز سختگیرىهاى شدید و خشونتهاى مفرط خوارج که باعث گریز و بهوجود آمدن بیزارى نسبتبه آنان در گروه کثیرى از مردم بود، باید از جهتگیرى اجتماعى - اقتصادى آنها در رویارویى با طبقه اشراف و متمکن جامعه نیز یاد کرد. در سراسر دوران حرکتخوارج اغلب هواداران آنها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع کمتر مىتوانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخشهاى وسیعى که دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج کاسته شود. افزون بر اینها، یکى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مىتوان درگیرىهاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست که به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساکنان بومى این مناطق مىشد.
یکى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یک جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و کانون مرکزى براى هدایتحرکت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیامهاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مىشد; علاوه بر این، نقش اختلافات فرقهاى و ناسازگارى دستههاى مختلف خوارج با یکدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یکى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج که در حمایت از غیر عرب مطرح مىشد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حرکتخوارج، رهبر یک فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مىتوانستبرده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاکمیتهاى محلى که دهقانان آنها را تشکیل مىدادند و نسبتبه رهبران و پادشاهان گذشته خود قداستخاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود.
از ویژگىهاى دیگر قیامهاى خوارج - که از اهمیتبسیار برخوردار است - پیشقدم بودن بازوى حرکتى - مبارزاتى آنها از خط فکرى و عقیدتىشان بود; به عبارتى در حرکتخوارج، پراتیک (عمل) جلوتر از تئورى حرکت مىکرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون کرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى - نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى - نظامى قرار داشت که اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مىآمدند.
به رغم برخى آمیختگىهاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى که به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى کسب نکردند. در نتیجه گرایش ایرانیان به دو جریان قوى مذهبى - سیاسى یعنى تسنن و تشیع امکان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخشهاى محدودى از ایران فراهم آورد; تا آن جا که خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى - سیاسى خویش سعى داشتند به جریانهاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیک شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى کسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل کوششهاى ایشان بهرهمند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى کنار روند.
چنان که گذشتخوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند که ضعف و عدم تسلط حاکمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مىخورد، چرا که از همین مراکز بود که بعدها نخستین اقدامات سیاسى - نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى که یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج کاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیتهاى نظامى خوارج را محدود کردند بلکه پایههاى قدرت نظامى - سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
پىنوشتها:
1. ابوالعباس مبرد، الکامل فى اللغة و الادب (قاهره، ازهریه، بى تا) ج 3، ص 109 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، عزالدین، 1407 ق / 1987 م) وقایع سال 8 ق.
2. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366) ص 674 و طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
3. ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، پیام، 1350) ص 44، حواشى محمد رضا حکیمى.
4. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تصحیح محمد باقر محمودى (بیروت، اعلمى، 1394 ق / 1974 م) ج2، ص375.
5. براى نمونه، ر.ک: یعقوبى، تاریخ، ج2، ص 94.
6. یولیوس فلهاوزن، الخوارج و الشیعه، ترجمه عبدالرحمن بدوى (به عربى)، (کویت، وکالة المطبوعات، بى تا) ص 41.
7. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ج1، ص 304.
8. کیت لوینشتاین، «ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى»، ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى، مجله تحقیقات تاریخى، شماره 6 و 7، پاییز 1371.
9. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 38 و 130 ق.
10. ابوالحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ص 308.
11. نهج البلاغه، خطبه 40.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 73 ق.
13. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 65.
14. محمد بن جریر، طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
15. ابوالحسن اشعرى، همان; حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشکور (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353) ص 22; ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (بغداد، مکتبة المثنى، بى تا) ج 4، ص 19 و ابوسعید حمیرى، الحور العین، تصحیح کمال مصطفى (تهران، 1927 م) ص 150.
16. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و نحلل، تصحیح شیخ احمد فهمى (بیروت، دارالسرور، 1367 ق / 1947 م) ج 1، ص 175.
17. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت دارالکتب العلمیه، 1406 ق / 1986 م) ج 3، ص 271.
18. ابوالحسن اشعرى، همان و محمد بن عبد الکریم شهرستانى، همان.
19. عبد القاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه جواد مشکور (تهران، اشرفى، 1367) ص 42.
20. ابوالعباس مبرد، همان، ج 3، ص 173 و ابوالحسن اشعرى، همان، ص 50.
21. ابن حزم، همان، ج 3، ص 188.
22. ابوالحسن اشعرى، همان.
23. ابوالعباس مبرد، همان، ص 91.
24. ابوالحسن مسعودى، همان، ص 233.
25. ابوالعباس مبرد، همان، ص 169 ; ابوالحسن اشعرى، همان، ص 49 و ابن عبد ربه، العقد الفرید (قاهره، مطبعة مصطفى محمد، 1353 ق / 1935 م) ج 1، ص 348.
26. ابوالعباس مبرد، همان، ص 184 و 229.
27. همان.
28. همان و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1398 ق / 1978 م) وقایع سال 68 ق.
29. ابوالعباس مبرد، همان، ص 202 و طبرى، همان، وقایع سال 68 ق.
30. تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراى بهار (تهران، پدیده، 1366) ص 27، 158 و 161.
31. یعقوبى، البلدان، ص 56.
32. تاریخ سیستان، ص 158 و 176.
33. همان، ص 147.
34. همان، ص 148.
35. همان.
36. مؤلف تاریخ سیستان در چند جا تصریح مىکند که مردمان شهرها و قصبه (مرکز سیستان) بر ولایت امیرالمؤمنین رشید بودند و خطبه به نام بنىعباس مىخواندند (تاریخ سیستان، ص 27، 58 و 162).
37. همان.
38. Bosworth,C.E, Sistan under the Arab|s (Rome 1968), P.39, 84
39. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ج2، ص 104.
یادداشت:
1) از آنجا که ظهور خوارج در تشکیک مسئله خلافت و امامت روى داد و این امر در اسلام پدیدهاى صرفا مذهبى یا تنها سیاسى نمىباشد، تشخیص دلایل و اسباب اصلى ظهور خوارج به سادگى میسر نیست.
خوارج یکى از جریانهاى مؤثر در تحرکات دنیاى اسلام در قرون اولیه محسوب مىشوند که به دلایل مختلف سیاسى، مذهبى، در نخستین نیمه قرن اول ظهور کردند و با پراکنده شدن شعب گوناگون آنان در نقاط مختلف قلمرو اسلامى، هوادارانى از میان غیر عرب یافتند. به پشتوانه این نیروهاى جدید بود که حدود سه قرن چهره نظامى خود را حفظ نمودند و قیامهاى گستردهاى را علیه خلفاى اموى - عباسى ترتیب دادند. با این حال، خوارج به رغم تلاشهاى مداوم در متزلزل ساختن بنیانهاى این دو سلسله، هیچگاه به عنوان آلترناتیو - جانشین احتمالى - امویان یا عباسیان مطرح نشدند.
از جمله مناطقى که از کانونهاى دیرپاى خوارج شد، مناطق جنوب شرقى ایران (سیستان بزرگ) بود. در مقاله حاضر ضمن توصیف کلیاتى درباره خوارج به بررسى فراگرد نفوذ و استقرار خوارج در ایران پرداخته و برخى نتایج ناشى از آن را یاد آور مىشویم.
پیدایش خوارج
اما در واقع ریشه تکوین خوارج را به عنوان یک جریان سیاسى 1 به طور بالقوه باید در اواخر عصرعثمان و خصوصا تحریک وشرکت آنان در قتل وى جست و جو نمود، چنان که خود خوارج به شرکت در قتل عثمان اعتراف مىکردند. (2) خوارج به صورت جریانى متشکل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطکاکهایى با حاکمیت على(ع) سرانجام در نهروان رو در روى وى قرار گرفتند و به رغم شکستسنگین، به حیات سیاسى نظامى خود در تمامى دوران خلافت اموى و اوایل عهد عباسى ادامه دادند. از این روى برخى محققان میان خوارج (از خرج + عن...) با خوارج (از خرج + على...) فرق بسیار قائلند. (3)
خاستگاه و منشا اجتماعى خوارج
جریان خوارج نیز بهسان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانى داشت که از اعراب بودند. نشانهاى دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست; همه سران و بزرگان اولیه خوارج که اطلاعاتى از آنها باقى مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر مىرسد حضور بندگان (رقیقها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز که بلاذرى به آن اشاره دارد، (4) غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز که خوارج به سرزمینهاى غیر عربى راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساکن در این نقاط ظهور کردند و از آن طریق غیر عرب را به سمتخود جذب کردند. (5) منشا و خاستگاه اجتماعى خوارج اولیه و این که از اعراب بدوى یا شهرنشین بودهاند موضوعى است که برخى محققان به بررسى آن پرداختهاند.
«فلهاوزن» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنى بر بدوى بودن اولین خوارج را بررسى و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد که به یک معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقیم بصره و کوفه که خوارج ابتدا از میان آنها برخاستند، همگى بادیهنشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساکن در بادیه قطع کردند و به تدریجبا حرکتبه سمت زندگى شهرى، خصلتهاى بادیه نشینى را ترک نمودند و اصولا هجرت، نفى بدویتبود. وى در نهایتبه این نتیجه مىرسد که خوارج، نه از عصبیت عربى بلکه از متن اسلام نشئت گرفتند. (6) در دیدگاه «اشپولر» نیز اصولا نظریه بدوى بودن خوارج، کمتر با احساساتى که بدویان براى قومیتخود داشتند و با کوششى که براى پاک نگه داشتن خون عربى مىکردند، سازگار به نظر مىرسد (7) .
در تایید همین نظر، «لوینشتاین» با نقل عبارتى از نویسندهاى «اباضى» مذهب مىنویسد: خوارج «ازارقه» از اعراب بدوى که مىخواستند به آنها بپیوندند دورى مىکردند (8) . گر چه مدارک و شواهد تاریخى بیشتر نظریههاى فوق را تایید مىکند، اما حداقل در دو موضع مختلف اطلاع داریم که از دیدگاه اعراب همان عصر، بعضى از خوارج به بدویت منسوب یا متهم شدهاند (9) .
این نکته شایان ذکر است که خوارج اولیه گرچه میان بعضى قبایل شاخصتر بودند، ولى به یک یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساکن کوفه و بصره، افراد خارجى مذهب یافت مىشدند. اصولا تشکیلات خوارج بیشتر منشا ایدئولوژیک داشت تا ریشههاى قبایلى و خانوادگى و وابستگىهاى قومى و نژادى. برخورد تساوى طلبانه خوارج با موالى و غیر عرب، نشان از کم توجهى ایشان به تعصب عربى و قبایلى دارد. با این همه، گاه رگههایى از عنایتبه تفاخر قبیلگى بین آنها یافت مىشود; از جمله در شعرى از شاعرى خارجى به پیروزى خوارج قبیله بکربن وائل بر قریش، افتخار شده است (10) .
مهمترین عقاید خوارج
بىشک برخى از اصول و فروع فکرى خوارج مانند دیگر فرقههاى اسلامى در قرون اولیه، به خاطر اوضاع زمان و بر اثر تماس و اصطکاک با ادیان و نحلههاى فلسفى - کلامى در بین النهرین و ایران دچار تغییر شد که در این میان آمیزش اعراب با ملل دیگر و نیز اسلام آوردن غیر عرب و در نتیجه نفوذ آرا و عقاید قبلى آنها - هر چند در حد اندک - در مذهب جدید، در این تغییر تاثیر به سزایى داشت. هم چنین به دلیل انشعابهاى مکرر در میان ایشان مشکل مىتوان اصولى را ذکر کرد که تمامى خوارج، خصوصا خوارج بعدى، بدان معتقد بوده باشند، با این حال مسئله امامت و رهبرى جزء اولین مسائلى بود که در جامعه اسلامى به ظهور فرقههاى گوناگون و از جمله خوارج منجر شد.
موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج مراحلى چند طى کرده است. در حالى که اولین خوارج تحتشعار «لاحکم الا لله» اصل و در اجتماع «حروراء» در نزدیکى کوفه گفتند که ما با خداوند بیعت مىکنیم (12) اما مدتى بعد از نظر خود عدول کرده، در همان اجتماع افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزیدند. همچنین اعتقاد خوارج به صحتخلافت ابوبکر و عمر و تایید حکومت على(ع) تا قبل از پذیرش حکمیت (13) و پیشنهاد بیعت مجدد با على(ع) مشروط بر این که وى توبه کند، (14) این نکته را مىرساند که خوارج اگر هم اصل امامت و رهبرى را انکار کردهاند براى مدت کوتاهى بوده است.
بنابر مندرجات منابع کلامى، تمامى فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات» اصل امامت (رهبرى) را قبول داشتند. (15) با این حال، خوارج مسئله وجود رهبرى را از بعد شرعى نمىنگریستند و معتقد بودند هر شخصى را که آنها با راى خود نصب کنند و او با مردم به طریق عدل رفتار کند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است (16) ; در حالى که همه فرقههاى شیعه و اکثر اهل نتبه نوعى امامت را از آن قریش مىدانستند (17) . در نظر خوارج امامت منحصر به قریش و حتى اعراب نبود، امام مىتوانست غیر عرب، «نبطى» و حتى بنده باشد (18) .
یکى از مواردى که کلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج علیه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ کشیدن بر پادشاه ستمکار بود (19) . اغلب خوارج به «تقیه» معتقد نبودند (20) و در هر زمان و شرایطى، امر به معروف و نهى از منکر را بر خود فرض مىدانستند و هیچ پیش شرطى را براى انجام آن نمىپدیرفتند. خوارج همگى معتقد بودند که اگر دفع منکر جز با شمشیر ممکن نباشد، قیام با شمشیر واجب است (21) و نیز اغلب ایشان مرتکبان گناهان کبیره را به نوعى کافر قلمداد کرده، مهدورالدم مىدانستند. در پافشارى بر این اصل تا آن جا پیش رفتند که برخى از ایشان حتى کودکان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند. (22)
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند (23) ، اهل سیاستبازى نبودند و در انجام دادن آن چه حق مىپنداشتند و نیز در اجراى فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتى در منابع غیر خارجى، اغلب سران و رهبران خوارج با القابى همچون «کثیر الصلوة»، «شدید الاجتهاد» و... توصیف شدهاند. عمر بن عبدالعزیز در مذاکره با خوارج گفت: من مىدانم که خروج شما براى دنیا نیست، منظورتان آخرت است; اما راه آن را گم کردهاید (24)
تفرق و انتشار خوارج
به جز بعضى از اعتقادات که خاص خوارج اولیه بود، به مرور زمان نظریههاى دیگرى نیز در چهار چوب فکرى ایشان رسوخ کرد و این امر باعثبروز اختلافات و دستهبندىهاى جدید میان ایشان شد. جایگاه رهبرى در نزد خوارج نیز به این مسئله دامن زد. فقدان کانونى واحد در سازماندهى یکپارچه و روشن نبودن وظایف و جایگاه رهبرى در نزد ایشان موجب مىشد که هر از چندگاهى رهبران خود را خلع و دیگرى را به جاى ایشان نصب کنند. اصولا امام یا رهبر در نزد خوارج از جایگاه مقدس و ویژهاى برخوردار نبود; وى یکى از «مؤمنین» بود که گاهى لقب «امیرالمؤمنین» مىیافت، اما این لقب و عنوان مانع از آن نبود که هرگاه خطایى هر چند کوچک از او مشاهده شد، بر او خرده نگیرند. امام و رهبر خوارج نمىبایستبه صورت خودکامانه تصمیم بگیرد و در اغلب موارد وى در امور مهم از پیروان خود کسب نظر مىکرد. گرچه این امر به ظاهر از نکات مثبتحرکت آنها بود اما در مسلکى که هر یک از اعضا به هر بهانهاى مىتوانست رهبر و مرکزیت تشکیلات را زیر سؤال برد، بروز اختلاف و انشعاب مکرر، امرى بدیهى بود.
انعطاف پذیرى خیلى کم خوارج در مواضع اعتقادى و نیز پراکندگى و بعد مسافت محلهایى که در آن جا قیام مىکردند و مهمتر از همه نفوذ گسترده موالى (غیرعربان) به داخل تشکیلات خوارج که موجب شد خواستههاى جدیدى را مطرح کنند و حرکت را تا حدودى در جهت اهداف و آمال خود سوق دهند، از دیگر عوامل تفرق در میان ایشان محسوب مىشد.
به هر تقدیر خوارج نزدیک به سى سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طى حکومت على(ع) و معاویه و یزید، به صورتى تقریبا یکپارچه باقى ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصى پیش آمد که موجب شد در پیکره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلى منشعب گردند. این فرقهها هر یک در ناحیهاى به کر و فر پرداختند و حاکمیتهاى خود مختار تشکیل دادند، از جمله «ازارقه» در جنوب ایران، «صفریه» در شمال عراق، «نجدیه» در یمامه و عمان، و «اباضیه» در یمن فعالیت نمودند.
افراطىترین این گروهها ازارقه بودند که نواحى جنوب و جنوب شرقى ایران را به مدت پانزده سال (64 - 79 ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازارقه) نه تنها مخالفین خوارج را کافر و مستحق مرگ مىدانست (اصل استعراض)، بلکه قتل کودکان و زنان آنها را نیز مباح مىشمرد. وى خوارج غیر فعال (قعده) را که از جنگ با مشرکان خوددارى کرده و هجرت اختیار نمىکردند تکفیر مىکرد و منطقهاى را که خود و هوادارانش در آن ساکن بودند، «دار هجرت» و شهرهاى مخالفان را «دارکفر» مىنامید. از نظر او تقیه کاملا حرام و ملاک ایمان، عمل افراد بود. از ابتکارات او این بودکهکسانى را که به سپاهش مىپیوستند مورد آزمایش قرار مىداد تا به صدق یا سوء نیت آنها اطمینان حاصل کند. (25) با گذشت زمان هر یک از شعب اصلى خوارج به فرقههاى کوچکتر و جزئىترى تقسیم شدند و این مسئله امرى عادى در میان آنها تلقى مىشد.
خوارج در ایران (عهد اموى)
برخورد قهرآمیز و آشتىناپذیر خوارج با خلفاى وقت که نتیجه طبیعى آن، فشار و سختگیرى بر ایشان بود و نیز اعتقاد خاص ایشان به امر به معروف و نهى از منکر و نفى تقیه و گریز از دارکفر و استقرار در دارهجرت، به علاوه انشعابهاى مکرر ایشان در دوره پس از مرگ یزید، موجب شد که شاخههاى مختلف ایشان هر کدام در منطقهاى به فعالیت پردازند.
از جمله در سراسر دوره اموى، مناطق جنوب شرقى ایران، از کرمان تا هرات، پذیراى گروههایى از خوارج شد. در واقع خوارج بعد از هر شکستبه داخل ایران رانده مىشدند و ایران براى آنان بیشتر یک مامن و مفر بود تا یک سکونتگاه دائمى، و مقصودشان این بود که از این سرزمین به عنوان یک پایگاه جهت آماده سازى و تجدید قوا براى حمله به نیروهاى خلافت در عراق سود جویند. فاصله زیاد از مرکز حکومت، اوضاع خاص جغرافیایى، فقدان امنیتبه لحاظ فعالیتخاندانهاى محلى، عدم تسلط و نفوذ خلافت در آن مناطق، نزدیک بودن به عمان که از کانونهاى دائمى خوارج بود، پراکندگى قدرت و بافت نسبتا غیر شهرى این مناطق و... از جمله عوامل مساعد براى فعالیتخوارج در این نواحى محسوب مىشد. از سوى دیگر درهم پاشیدگى اوضاع اجتماعى سیاسى ایران در قرن اول هجرى که معلول سقوط نظام پیشین و ورود اعراب مسلمان به داخل ایران بود، زمینههاى مساعد فعالیتخوارج را در پارهاى از نقاط ایران فراهم مىآورد.
به طور خلاصه از یک سو رفتار متعصبانه اعراب اموى نسبتبه غیر عرب و خصوصا اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و «موالى» و از سوى دیگر روحیه مساواتطلبى موالى، بخشهایى از مردم ایران را بر آن داشت که در طول قرن اول هجرى و تا پایان کومتبنىامیه، در قیامهایى با ماهیتهاى گوناگون از جمله در قیامهاى خوارج، علیه سلطه عربى و حاکمیتهاى غیر اسلامى، وارد عمل شوند. حداقل در اوایل کار براى برخى از قشرهاى جامعه ایرانى که با سلطه عرب مورد تحقیر واقع شده بودند و نیز کسانى که مىخواستند از پرداخت مالیات شانه خالى کنند، جریان خوارج به مثابه مفرى بود که با تمسک به آن مىتوانستند تا حدودى خواستههاى خود را تحت لواى آن مطرح سازند. بنابراین نیاز متقابل خوارج و بخشهایى از ایرانیان، موجبات همکارى و نزدیکى این دو را فراهم مىساخت.
به تدریجحرکتخوارج در عهد اموى به جریانى ضد اشرافیت اموى و هواداران آنها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجمهاى جدى و پىگیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشى از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است; خصوصا آن که منابع موجود معلوم نمىدارند که آیا اعتقاد به تساوى اجتماعى و رد سیادت عربى از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده استیا بعدا به آن معتقد شدهاند؟ به هر جهتگرایش شتابان غیر عرب به سوى خوارج در زمان بنىامیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعى و سیاسى خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آنجا پیش رفتند که در تصدى امر مهمى چون خلافت نیز خواهان سهمى برابر براى عرب و عجم و حتى بزرگان و غلامان شدند.
در دوره بعد از مرگ یزید، خوارج به خطرى بزرگ براى اشراف بصره تبدیل شدند تا حدى که تجار و ثروتمندان بصره براى سرکوب خوارج همه گونه امکانات در اختیار «مهلب بن ابى صفره» (فرمانده حجاج) که مامور مقابله با ازارقه بود، قرار دادند. وى در مقام تهییج مردم بصره جهت رویارویى با ازارقه خطاب به آنها مىگفت: براى شما ننگ است که فرودستان و بندگانتان (خوارج) بر اموال و دارایى شما غلبه کنند (26) ، نیز جاسوسان مهلب که براى خبرگیرى از لشکر ازارقه در کرمان به اردوگاه آنها رفته بودند با مردم فرودستى از قبیل قصار، صباغ، حداد و نیز عبد و علوج مواجه شدند. (27) پس از حدود بیستسال (40 - 64 ق ) نفوذ گاه به گاه خوارج به نواحى جنوب ایران، ازارقه تا سال 80 ق جنوب ایران را به محل تنازع خود با نیروهاى خلافت مبدل ساختند. این فرقه که در ابتدا خوزستان و فارس را مامن خویش قرار داده بودند، پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یک گام به عقب منتقل نمودند و در دهه 70 ق به تدریج در نقاط مختلفى از ایران پراکنده شدند; اما در هر نقطه برخورد با ازارقه متفاوت بود; مثلا در حالى که مردم شهر رى در مخالفتبا حاکم اموى، ازارقه را مساعدت و یارى مىکردند (28) ، مردم و حاکم اصفهان پس از تحمل محاصرهاى سخت و طولانى به مدت هفت ماه، عاقبت ازارقه را متوارى ساختند. (29)
ظاهرا تنها نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران، زمینههاى مساعد پذیرش خوارج را براى زمانى طولانى دارا بود. از این رو تا دهه 80 ق کرمان و سیستان از کانونهاى دائمى خوارج بود. خوارج در این نواحى جوامع خودگردان تشکیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحتحاکمیتخود پرداختند و با دریافتخراج امور خود را سامان بخشیدند. کرمان محل تجمع و تجدید قواى خوارج، پس از هر شکست و گریز بود. حتى جنگ هجده ماهه مهلب با ازارقه در کرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شکند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازارقه بود که مهلب توانست آنها را تار و مار کند. اما پس از یک فترت بیستساله (80 - 100 ق) مجددا دیگر فرقههاى خارجى، سیستان و کرمان و جنوب خراسان را مامن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموى این مناطق را جولانگاه فعالیتخود ساختند. یکى از پیامدهاى حضور ایشان در آن جا جذب و گرایش عدهاى از ایرانیان براى نخستین بار به اسلام - گر چه از نوع خارجى آن (مبتنى بر عقاید و آراى خوارج) - بود.
با این همه باید متذکر بود که خوارج در اصل، با هدف گسترش و نشر دین اسلام به ایران و سایر مناطق نرفتند، بلکه این امر از تبعات حرکات آنها بود. آنها که مجبور به گریز به این نقاط شده بودند براى تداوم مبارزه ضد اموى خود نیاز به حامیان جدیدى داشتند.این تقارب خوارج با بعضى ایرانیان که البته هر یک انگیزههاى خاص خود را در این نزدیکى دنبال مىکردند، غیر مستقیم به انتشار اسلام در نقاطى از ایران کمک کرد.
خوارج در ایران (عهد عباسى)
با استقرار و تثبیتخلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبتبه نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى - سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبتبه دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیامهاى آنان تا حدودى کاسته شد، که یکى از دلایل آن کم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواستههاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آنها در صفوف خوارج کاهش یافته بود. عامل دیگر، اوجگیرى قیامهاى علویان در عصر عباسى بود که قیامهاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مىداد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحرکات خوارج ادامه یافت و کانونهاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال افریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمرکز شد.
پس از آن که خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابتهاى نظامى - سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (کرمان، سیستان و هرات)، تشکیلات نظامى - سیاسى خود را مستحکم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند. این در حالى بود که در اوایل عهد عباسى، «غلات» یا خون خواهان ابومسلم، در صحنه نظامى - سیاسى خراسان و ماوراء النهر ظاهر شده بودند; اما ارتباط چندانى بین این دو دسته قیامها مشاهده نمىکنیم و تقریبا جریانهاى غلات و خوارج، راهى جداگانه مىپیمودند.
انگیزهها و عوامل عمده بقاى خوارج در نواحى جنوب شرقى ایران، علاوه بر مسائل یاد شده، در این نکته نهفته بود که به رغم تغییرات ناشى از انتقال قدرت به عباسیان، مسائل و مشکلات سیستان همچنان پابرجا و دست نخورده باقى مانده بود، زیرا پیام نهضت عباسى و نتایج و آثار آن به نواحى سیستان که از چند سو به وسیله صحراهاى خشک محاصره شده بود یا نرسید و یا با تاخیر رسید.
به طور کلى حاکمیتهاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مىتوان به صورت ذیل ترسیم کرد:
1 - حاکمیتحکام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و کابلشاهان بر کابل که سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2 - حاکمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان که قدرت آنها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راههاى تجارى اعمال مىشد و فرمانهایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مىگشت.
3 - به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست» داراى اقتدار بسیار بودند.
4 - خوارج که یکى از حاکمیتهاى مهم و مؤثر در سرنوشتسیستان، به شمار مىآمدند. اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراکز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند.
مؤلف تاریخ سیستان در چندین موضع به صراحت تاکید مىکند که خوارج در روستاها و در سواد سیستان غلبه داشتند و به همین دلیل درآمد و عایدات خلافت از خراج و مالیات روستاها دچار نقصان مىگردید. «اندر روزگار اسلام تا بدان وقت که خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد برخطبهاى که اندر شهرها همى کردند و به قصبه که سواد خوارج بودند...» (30) .
زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حکام اعزامى خلیفه، که این منصب را بیشتر به عنوان یک محل کسب درآمد هر چه بیشتر تصور مىکردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیامهاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حکامى چون «معن بن زائده» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان» که ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مىکردند، علت اصلى رشد قیامهاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود که در دو جریان بارز خوارج و «غلات» نمود پیدا کرد. از آن جا که سیستان بیشتر ناحیهاى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود (31) ، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخشهاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود که در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تکیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند; خصوصا که خوارج ایشان را به عدم پرداختخراج و مالیات تحریک مىکردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آنها نمىطلبیدند. (32)
بنابراین در این مرحله از حرکتخوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى که در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاکم بود، حرکت آنها بازگو کننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیک که مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سرلوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال افریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواستهاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور کامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن کاسته شد و اعتراض علیه سیاستهاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده» (حاکم سیستان) توسط خوارج در سال 152 ق (33) و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه «یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دستخوارج در محرم سال 156 ق (35) و نمونههاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاستبه مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتىهاى اجتماعى، خود یکى از دلایلى بود که آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سرکوب ازارقه در فارس و کرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساکن در آن جا را به سوى خود جذب کنند.
در شرایطى که خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست» و «زرنگ» به دلیل حضور عمال حکومت و سکونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى که منافع آنان همسو با منافع خلافتبود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت (36) که مستقیما از بغداد یا از سوى حاکم خراسان به سیستان اعزام مىشدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احکامشانبه ندرت در خارج از شهرها جارى مىشد; تا حدى که یکى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مىدانست نه فقط اداى خطبه و نماز. (37)
به طور کلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آنچه در مجموع از ماهیت و نوع فرقههاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مىیابیم این است که فعالیت و بقاى نسبى آنها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى - اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخشهایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیلهاى نسبى که در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونتشدیدى که گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه» (پیروان حمزة بن آذرک) نسبتبه غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقههاى رقیب سر مىزد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اکثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز کنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت که ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است که پارهاى از محققان در مردمى بودن قیامهاى خوارج تردید کردهاند (38) و پارهاى دیگر معتقدند که عنوان «خارجى» در این دوره نامى بود اندکى مؤدبانه براى عنوان راهزن. (39)
نتیجه
به رغم سه قرن فعالیتهاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج که توانسته بود گروههایى از ایرانیان را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى - مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یک دوران فعالیتهاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجىشان در صحنه نظامى - سیاسى ایران فرا گرفت. در یک تحلیل نهایى مىتوان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منکر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مکان) ، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حرکتخوارج بود. ضمن این که خوارج کمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یک سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند که حاصل آن شعار «هر که با ما نیست علیه ماست» بود. این نحوه تفکر افراطى، آنها را بر آن مىداشت که براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیکى مورد قبول خود کمتر تخطى کنند.
خوارج حتى اگر با جریانها و افرادى پیمان اتحاد مىبستند و یا ائتلاف مىکردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شکست این پیمانها مىشد. در واقع در پىمتحدى بودند که تحت تعالیم ایشان عمل کند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آنها در پیدا کردن متحدى پایدار مىگشت. تار و پود تشکیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیک آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمىگرفت.
به جز سختگیرىهاى شدید و خشونتهاى مفرط خوارج که باعث گریز و بهوجود آمدن بیزارى نسبتبه آنان در گروه کثیرى از مردم بود، باید از جهتگیرى اجتماعى - اقتصادى آنها در رویارویى با طبقه اشراف و متمکن جامعه نیز یاد کرد. در سراسر دوران حرکتخوارج اغلب هواداران آنها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع کمتر مىتوانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخشهاى وسیعى که دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج کاسته شود. افزون بر اینها، یکى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مىتوان درگیرىهاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست که به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساکنان بومى این مناطق مىشد.
یکى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یک جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و کانون مرکزى براى هدایتحرکت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیامهاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مىشد; علاوه بر این، نقش اختلافات فرقهاى و ناسازگارى دستههاى مختلف خوارج با یکدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یکى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج که در حمایت از غیر عرب مطرح مىشد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حرکتخوارج، رهبر یک فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مىتوانستبرده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاکمیتهاى محلى که دهقانان آنها را تشکیل مىدادند و نسبتبه رهبران و پادشاهان گذشته خود قداستخاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود.
از ویژگىهاى دیگر قیامهاى خوارج - که از اهمیتبسیار برخوردار است - پیشقدم بودن بازوى حرکتى - مبارزاتى آنها از خط فکرى و عقیدتىشان بود; به عبارتى در حرکتخوارج، پراتیک (عمل) جلوتر از تئورى حرکت مىکرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون کرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى - نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى - نظامى قرار داشت که اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مىآمدند.
به رغم برخى آمیختگىهاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى که به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى کسب نکردند. در نتیجه گرایش ایرانیان به دو جریان قوى مذهبى - سیاسى یعنى تسنن و تشیع امکان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخشهاى محدودى از ایران فراهم آورد; تا آن جا که خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى - سیاسى خویش سعى داشتند به جریانهاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیک شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى کسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل کوششهاى ایشان بهرهمند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى کنار روند.
چنان که گذشتخوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند که ضعف و عدم تسلط حاکمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مىخورد، چرا که از همین مراکز بود که بعدها نخستین اقدامات سیاسى - نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى که یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج کاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیتهاى نظامى خوارج را محدود کردند بلکه پایههاى قدرت نظامى - سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
پىنوشتها:
1. ابوالعباس مبرد، الکامل فى اللغة و الادب (قاهره، ازهریه، بى تا) ج 3، ص 109 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، عزالدین، 1407 ق / 1987 م) وقایع سال 8 ق.
2. نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366) ص 674 و طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
3. ایلیاپاولویچ پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران، پیام، 1350) ص 44، حواشى محمد رضا حکیمى.
4. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تصحیح محمد باقر محمودى (بیروت، اعلمى، 1394 ق / 1974 م) ج2، ص375.
5. براى نمونه، ر.ک: یعقوبى، تاریخ، ج2، ص 94.
6. یولیوس فلهاوزن، الخوارج و الشیعه، ترجمه عبدالرحمن بدوى (به عربى)، (کویت، وکالة المطبوعات، بى تا) ص 41.
7. برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ج1، ص 304.
8. کیت لوینشتاین، «ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى»، ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى، مجله تحقیقات تاریخى، شماره 6 و 7، پاییز 1371.
9. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 38 و 130 ق.
10. ابوالحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ص 308.
11. نهج البلاغه، خطبه 40.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 73 ق.
13. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیرکبیر، 1362) ص 65.
14. محمد بن جریر، طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
15. ابوالحسن اشعرى، همان; حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشکور (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353) ص 22; ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (بغداد، مکتبة المثنى، بى تا) ج 4، ص 19 و ابوسعید حمیرى، الحور العین، تصحیح کمال مصطفى (تهران، 1927 م) ص 150.
16. محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و نحلل، تصحیح شیخ احمد فهمى (بیروت، دارالسرور، 1367 ق / 1947 م) ج 1، ص 175.
17. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت دارالکتب العلمیه، 1406 ق / 1986 م) ج 3، ص 271.
18. ابوالحسن اشعرى، همان و محمد بن عبد الکریم شهرستانى، همان.
19. عبد القاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه جواد مشکور (تهران، اشرفى، 1367) ص 42.
20. ابوالعباس مبرد، همان، ج 3، ص 173 و ابوالحسن اشعرى، همان، ص 50.
21. ابن حزم، همان، ج 3، ص 188.
22. ابوالحسن اشعرى، همان.
23. ابوالعباس مبرد، همان، ص 91.
24. ابوالحسن مسعودى، همان، ص 233.
25. ابوالعباس مبرد، همان، ص 169 ; ابوالحسن اشعرى، همان، ص 49 و ابن عبد ربه، العقد الفرید (قاهره، مطبعة مصطفى محمد، 1353 ق / 1935 م) ج 1، ص 348.
26. ابوالعباس مبرد، همان، ص 184 و 229.
27. همان.
28. همان و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1398 ق / 1978 م) وقایع سال 68 ق.
29. ابوالعباس مبرد، همان، ص 202 و طبرى، همان، وقایع سال 68 ق.
30. تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراى بهار (تهران، پدیده، 1366) ص 27، 158 و 161.
31. یعقوبى، البلدان، ص 56.
32. تاریخ سیستان، ص 158 و 176.
33. همان، ص 147.
34. همان، ص 148.
35. همان.
36. مؤلف تاریخ سیستان در چند جا تصریح مىکند که مردمان شهرها و قصبه (مرکز سیستان) بر ولایت امیرالمؤمنین رشید بودند و خطبه به نام بنىعباس مىخواندند (تاریخ سیستان، ص 27، 58 و 162).
37. همان.
38. Bosworth,C.E, Sistan under the Arab|s (Rome 1968), P.39, 84
39. عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ج2، ص 104.
یادداشت:
1) از آنجا که ظهور خوارج در تشکیک مسئله خلافت و امامت روى داد و این امر در اسلام پدیدهاى صرفا مذهبى یا تنها سیاسى نمىباشد، تشخیص دلایل و اسباب اصلى ظهور خوارج به سادگى میسر نیست.