تاریخنگاران عرب و فتنه کبرا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مقاله حاضر که ترجمه فصل اول از کتاب «المؤرخون العرب و الفتنة الکبرى» مىباشد به بحث و بررسى بحرانى مىپردازد که در پایان خلافت عثمان، امت اسلامى را فرا گرفت.
قسمت اول مقاله به شرح حال، مستندات روایى، راویان و تحلیل مواضع فکرى دو تن از تاریخنگاران قرن دوم و سوم قمرى به نامهاى بلاذرى و یعقوبى اختصاص داشت که در شماره قبل به چاپ رسید. اینک قسمت دوم مقاله به موضوع فوق از دیدگاه دو تن دیگر از مورخان اسلامى یعنى صاحب «الامامة و السیاسة» و طبرى مىپردازد.
صاحب «الامامة و السیاسة»
مؤلف این کتاب مجهول و ناشناخته بوده ولى وفاتش در اواسط قرن سوم قمرى واقع شدهاست. پارهاى از بررسىهاى جدید، انتساب این کتاب را به ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (متوفاى 276ق) اشتباه مىدانند (1) ، زیرا اولا، منابعى که از تالیفات ابن قتیبه یاد کردهاند هیچکدام کتاب الامامة و السیاسة را به او نسبت ندادهاند. ثانیا ، منابع و روایات موجود در تالیفات وى، با اسانید پراکنده در کتاب الامامة السیاسة اختلافات زیادى دارد که حاکى از عدم صحت انتساب این کتاب به ابن قتیبه است. ثالثا، تفاوتهاى روشنى میان شیوه نگارش ابن قتیبه و صاحب الامامة و السیاسة وجود دارد، زیرا ویژگىهاى نگارش ابن قتیبه چنین است: اختصار، اهمیت دادن به اسناد، بهکار نبردن الفاظ مجهول در اسناد، تنوع موضوعات در تالیفاتش، آوردن مقدمات طولانى که در آنها شیوه و هدف تالیف خود را شرح مىدهد، و بالاخره سعى در انتقاد نکردن از خلفاى عباسى. در حالىکه ویژگىهاى الامامة و السیاسة با ویژگىهاى فوق متفاوت و بدین قرار است: سهلانگارى در اسناد، بهکارگیرى شیوه استناد جمعى در روایات بهطور اساسى و با استفاده از لفظ «ذکر کردهاند»، اهمیت دادن به اخبار مربوط به دستگاه خلافت، آوردن یک مقدمه کوچک بهمقدار سه سطر حاوى حمد خدا و ثناى بر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم، آوردن روایاتى با جمله هاى مبهم مثل «از قول برخى از بصریان چنین ذکر کردهاند»، «صاحب خبرى که آن قوم را درک کرده و با آنان مصاحبت داشته چنین خبر دادهاست که ...»، «از قول برخى بزرگان چنین ذکر کردهاند» و «برخى از بزرگان چنین براى ما نقل کردهاند» و بالاخره سعى درانتقاد از خلفاى متاخر عباسى.
تفاوتهاى اساسى یاد شده به ما اطمینان مىدهد که کتاب الامامة و السیاسة از آن مؤلف ناشناختهاى است که در اواسط قرن سون هجرى مىزیستهاست. صاحب این کتاب، به حوادث دورههاى تاریخى، از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم گرفته تا پایان فتنه امین و مامون در سال 198ق مىپردازد و در همه آنها توجه اصلى خود را به تحولات و کشمکشهاى مربوط به دستگاه خلافت متمرکز کرده است; از قبیل : حوادث سقیفه، کشته شدن عثمان، جنگ جمل و صفین، ذکر بیعتبا یزیدبنمعاویه و مخالفان وى، ماجراى آشوبهایى که در پایان حکومت امویان به وقوع پیوست، شرایط حاکم بر انتشار دولت عباسیان، اعمال خلفاى عباسى به منظور جا انداختن و تثبیتحکومتشان و بالاخره پایان دادن عباسیان به شورشهایى که علیه آنها بهپا مىشد.
وى توجهى به ذکر فتوحات و پیروزىهاى اسلامى نداشتهاست، بهجز پیروزى موسىبن نصیر در مغرب و اندلس. همچنین درباره زندگى خلفا یا عملیات ادارى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى دوران ایشان هیچگونه گزارشى ارائه نکردهاست. وى منحصرا به موضوع پیروى از دستگاه خلافت پرداخته و تحولات و حوادث مربوط به آنرا مورد بحث قرار دادهاست.
صاحب الامامة و السیاسة اشاره مىکند که محور اصلى حرکت تاریخ اسلامى در طول این مدت، موضوع خلافت و کشمکش براى دستیابى به آن بودهاست، لذا از بررسى دوران رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم پرهیز نموده و آن را یک حکومتخالص دینى که مجالى براى مناقشه در آن نیست، محسوب مىکند. وى توضیح مىدهد که سرچشمه اصلى درگیرىهاى مربوط به خلافت، تنها منافع شخصى بوده نه مصالح دینى، لذا از بحث در مورد حوادث رده در زمان ابوبکر چشم پوشى مىکند; چون ارتداد برخى از اعراب را در زمان ابوبکر حرکتى براى فرو پاشى دین جدید اسلامى تلقى مىکند نه حرکتى براى جنگیدن با حاکمیت وقتیا کسب خلافت.
وى تاکید مىکند که خلافتیک بنیان عربى خالص است، که هم حمایت علما از آن ضرورى است و هم استفاده از نظریات و تجارب آنان لازم مىنماید و در شرح آن مىگوید: اساسا یکى از علل فروپاشى خلافت اسلامى، تسلط یافتن غیر اعراب بر آن بودهاست، لذا تالیف کتابش را در آغاز تسلط ترکها برخلافت متوقف مىسازد و آنرا چنین به پایان مىبرد:
... اکنون به عصر هارون رشید رسیدهایم و در پایان دولت وى از نوشتن باز ایستادیم، چون در پىگیرى اخبار بعد از هارون و نقل مطالبى درباره آنچه خلفا انجام دادهاند، و یا آنچه در عصرشان به وقوع پیوستهاست، دیگر فایده چندانى نمىبینیم، زیرا اینک که دولت عباسیان بهپایان رسیده و چند بچه بىنام و نشان حکومت را بهدست گرفتهاند، ملحدان عراق نیز بر عباسیان چیره شده و آنان را بهسوى هر دیوانگى سوق داده و در هر کفرى داخل کردهاند و عباسیان، دیگر نیازى به علما و سنن اسلامى احساس نکرده بلکه مشغول لهویات خود شدهاند و با تکیه بر نظریات خویش از علما روگردانیدهاند. (2)
صاحب الامامة و السیاسة حوادث فتنه عثمان را به صورت مفصل آوردهاست و در انتخاب اخبار آن دقت لازم را نموده تا دیدگاههاى خویش را در برابر دستگاه خلافت ارائه دهد. وى گر چه میل چندانى به شیوه سالنگارى حوادث در گزارشهاى خود ندارد، اما در ذکر تفصیلات فتنه تا اندازهاى جنبه زمانى و تسلسل سالهاى حوادث را رعایت مىکند. وى مهمترین تحولاتى را که در طول این مدت دامنگیر امت اسلامى بودهاست، فقط در چهارچوب حاکمیتخلفا بحث مىکند. مباحث او از این قرار است: ذکر فتنه در عصر خود عثمان به صورت مختصر و کوتاه، بررسى انتقادات علیه خلیفه، موضعگیرى تعدادى از صحابه در برابر آن، تحولات مربوط به محاصره عثمان و کشته شدنش، بیعتبا على علیه السلام و موضعگیرى برخى از صحابه در برابر آن، شورش عایشه و طلحه و زبیر علیه علىعلیه السلام و رفتن آنان بهسوى بصره، مقدمات و نتایج جنگ جمل، شرح مفصل حوادث و درگیرىهاى بین اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه، موضعگیرى معاویه در برابر علىعلیه السلام و بیعتبا او، موضعگیرى علىعلیه السلام در برابر معاویه، ذکر تفصیلات دقیق جنگ صفین، ماجراى بالا بردن قرآنها و حکمیت، برخورد علىعلیه السلام با خوارج و کشته شدنش بهدست آنان، و بالاخره عقبنشینى حسنبنعلىعلیه السلام از خلافتبه نفع معاویه.
در کتاب الامامة و السیاسة روایاتى که داراى اسناد کاملى باشند بسیار محدود و اندکاند، در عین حال در جاى مشخصى متمرکز نشده بلکه پراکنده و جدا از هم هستند. البته بیشتر آنهادر خلال بحث از ابوبکر و عمر به هنگام خلافتشان، و نیز هنگام بحث از اخبار دولت عباسیان مطرح شدهاند، ولى در بحث از دورههاى دیگر، شیوه استناد جمعى به کار رفته است که با تعبیرات «ذکر کردهاند» و «گفتهاند» مشخص مىگردد. ظاهرا بهکارىگیرى شیوه استناد جمعى در آن زمان، بهخاطر ثبات و معروفیت روایات مذکور بودهاست.
صاحب الامامة و السیاسة روایات خود را مستقیما از چند راوى اخذ کردهاست که عبارتاند از: ولید بن مسلم دمشقى (محدث و غزوهنویس، متوفاى 195ق)، سعید بن حکم بن محمدبن سالم، ابو محمد جمحى (ابن ابى مریم) مصرى (محدث، متوفاى 224ق) ، سعید بن عفیر (وى از مطلع ترین افراد به انساب، اخبار گذشته، وقایع عرب و تواریخ بوده است، متوفاى 226ق)، محمدبن صباح، ابوجعفر بغدادى (محدث، متوفاى 227ق)، یحیى بن عبدالحمید حمانى کوفى (محدث، متوفاى 228ق) ، زهیر بن حرب، ابوخیثمه(محدث بغداد، متوفاى 234ق)، عبدالله بن محمد، ابوبکر بن ابى شیبة کوفى (محدث، متوفاى 235ق)، ابراهیم بن مالک بن یهوذا، ابن اسحاق بزار(محدث، متوفاى 264ق) ، محمدبن اسحاق بن جعفر صاغانى(محدث و ساکن بغداد،متوفاى 270ق)، احمدبن عبدالجباربن محمد ابوعمر کوفى (محدث ساکن بغداد، متوفاى 271 یا 272ق)، عباس بن محمد بن حاتم بن واقد، ابوالفضل دورى از موالى بنى هاشم (محدث و اخبارى ، متوفاى 271ق)، حسن بن مکرم بن حسان، ابوالعلاء بزاز (محدث و فقیه، متوفاى 274ق) و سرى بن یحیى، ابو عبیدة (محدث، متوفاى 274ق). همچنین صاحب الامامة و السیاسة برخى از مدارک خود را از تالیفات افراد زیر اخذ کردهاست: محمدبن سیرین (محدث و ماهر در واجبات، قضاوت و ریاضى، متوفاى110ق)، لیثبن سعد (فقیه، قارى، نحوى و محدث، متوفاى 175ق)، مدائنى (متوفاى 225ق) و بالاخره جعفر بن محمد بلخى، ابومعشر (ستارهشناس، متوفاى 272ق).
بررسى منابع مورد استناد الامامة و السیاسة نشان مىدهد که مؤلف آن به محدثان، فقیهان، اخباریان و نسبشناسان که تعدادى از آنان اهل فقه و حدیث نیز بودهاند رجوع کردهاست. ظاهرا وى روایات خود را مستقیما از منابع متنوعى اخذ کرده، زیرا در طلب علم به مدینه، مصر و مغرب نیز سفر کردهبود، لذا برخى از روایاتش را چنین استناد مىدهد: «برخى از اهل مدینه براى من نقل کردهاند» و برخى روایات را نیز از «برخى بزرگان مغرب» و «برخى بزرگان مصر» اخذ نمودهاست.
صاحب الامامة و السیاسة در بررسى حوادث فتنه عثمان فقط به سه مورد آن تصریح مىکند: اول، انتقادات مردم علیه عثمان که با جمله «ابن مریم و ابن عفیر براى ما چنین نقل کردهاند» شروع مىشود. دوم، حوادثى که پس از رسیدن خبر مرگ عثمان به معاویه رخ داده است که با جمله «ابن عفیر چنین ذکر کرد» آمدهاست. سوم، حوادث مربوط به کشته شدن علىعلیه السلام که با جمله «مدائنى گفته است» آغاز مىشود. وى در ضمن بررسىهاى خود، 107 بار کلمه «ذکر کردهاند» و پنجبار کلمه «گفتهاند» را آورده که حاکى از استناد جمعى آنها است و براى تجسم بخشیدن به آنها به مدارک شفاهى و نوشتارى رجوع کردهاست.
ماهیت فتنه عثمان در نزد صاحب الامامة و السیاسة همچون قطعات متکامل ادبى مىنماید که داراى زبانى مستحکم و خالى از هرگونه کاستى و اشتباه بوده و از یک حس ادبى روشن برمىخیزد. نوشتن و جمعآورى چنین نمایشى ممکن نیست مگر براى شخصى ادیب یا کسى که بههر حال ارتباطى با ادبیات دارد. همچنین مىتوان تحت عنوان مسئله فتنه به منبع مهمى از نامهها و خطبهها دستیافت، که مؤلف کتاب از آنها بهصورت یک ابزار موفق در طرح و بررسى حوادث فتنه سود جسته است، زیرا کتاب وى حاوى 79 نامه، 87 خطبه، سى ضرب المثل، سیزده بیتشعر، شش آیه قرآن، دوازده حدیث نبوى و بالاخره سه مدرک تاریخى است.
وى تحولات مربوط به فتنه عثمان را بدون پرداختن به گزارشهاى متضاد آن، مطرح مىسازد، چنانکه اخبار منقول وى خالى از هرگونه اظهار نظر یا انتقاد صریحى مىباشد. لذا نمىتوان به تمایلات یا ارزیابىهاى وى درباره رویدادهاى فتنه پى برد و طبعا براى بهدست آوردن مواضع او لازم است که به نحوه گزینش اخبار و روایات او توجه کنیم. پس صحیح نیست که بگوییم: «وى هیچگونه گرایش و تمایلى به جریانات سیاسى یا دینى نداشتهاست و گزینش او در روایات صرفا براى روشن کردن مطلب بوده و از هیچ تمایل مشخصى یا طرز فکر معینى سرچشمه نگرفته است» (3) و یا بگوییم: «کتاب وى بیشتر شبیه خلاصه کردن دستهاى از روایات است که از یک تازه کار سر مىزند و یا از معلمى که آنها را براى دانش آموزان خود گرد آورى مىکند». (4) بلکه صحیحتر ایناست که بگوییم وى مواد مورد بحثخود را در ضمن یک خطمشى دقیق انتخاب کردهاست، تا مواضعش را درباره کشمکشهاى مربوط به خلافت نمایان سازد. لذا به شدت از دستگاه خلافت دفاع مىکند و در نتیجه، به لحاظ تعدد طرفهاى درگیر، مواضع وى نیز متعدد و متغیر مىگردد، زیرا از طرفى، از سیاست عثمان در برابر منتقدانش دفاع مىکند و خلافت وى را مشروع و احترامش را واجب مىداند، اما از طرف دیگر، به هرگونه شورشى علیه علىعلیه السلام اعتراض کرده و آنرا به هیچ وجه نمىپذیرد. سپس از خلافتحسینبن علىعلیه السلام با احترام یاد مىکند، ولى در عین حال از انتقال قدرت به معاویه یاد کرده و آنرا نیز مشروع دانسته و احترام و قدردانى از آنرا واجب مىداند.
تلاشهاى صاحب الامامة و السیاسة مبنى بر دفاع از دستگاه خلافت، موجب شده که وى به موضعگیرىهاى متناقضى دستبزند، از قبیل: تایید همزمان امویان، شیعیان و عباسیان. ولى این اشارات وى تا اندازهاى متغیر و بىثبات نیز هستند.
طبرى (متوفاى 310ق)
الف - زندگى و رشد علمى
1) نسب و محل ولادت
وى محمد بن جریر بن یزید بن کثیر است (5) و گفته شده نامش خالدبنغالب (6) مىباشد و با اینکه به خاطر طلب علم و تالیف و تدریس هرگز ازدواج نکرد، اما کنیه ابوجعفر را براى خود انتخاب نمود (7) ، زیرا مىخواستبه آداب اسلام و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم که مردم مسلمان را به اخذ کنیه تشویق مىنمود، عمل نماید. طبرى در سال 224ق و گفته شده 225ق در آمل یکى از شهرهاى طبرستان (8) بهدنیا آمد، لذا لقب آملى یا طبرى را نیز پیدا نمود. اما لقب طبرى مشهورتر است و گفته شده که وى را بغدادى نیز مىخواندهاند، چون تا هنگام وفات در شهر بغداد سکونت داشته است. (9)
بروکلمان تنها کسى است که اصالت وى را فارسى مىداند، به این علت که «... وى به سازگار کردن و تطبیق میان اخبار آغاز آفرینش که از کتب مقدس به دست آمده، و اخبار افسانهها و اساطیر فارسى اقدام نمودهاست». (10) اما تکیه بر این دلیل، درست نیست، زیرا طبرى عمل سازگار کردن و تطبیق را نه فقط روى اساطیر فارسى، بلکه میان اخبار آغاز آفرینش و اساطیر بیزانسى نیز اجرا نموده است.
اما اینکه بروکلمان براى تایید نظریه خود یعنى عجمیت طبرى به تولد وى در شهر آمل طبرستان استناد مىکند به هیچ وجه مورد قبول نیست، زیرا مسلمانان 195سال پیش از تولد طبرى، در سال 29ق وارد این مناطق شده بودند و این مناطق پس از چندى محل مهاجرتهاى گسترده اعراب گردیدهبود. علاوه بر اینها طبرى یکى از بزرگترین حامیان امت و لغت عربى در تالیفات خود مىباشد و این سخن که هر کس داراى لقب عجمى باشد پس عجمى محسوب مىشود، اشتباهى است که برخى از پژوهشگران - بر این اساس که اکثر علماى اسلامى در عصر عباسیان از عجم بودهاند - مرتکب آن شدهاند.
طبرى در میان خانوادهاى با تقوا و دانشمند پرورش یافت و در آغوش پدرى تربیتشد که رعایتحال فرزندش را نموده و به او اهمیت مىداد. پدرش وى را در حالى که هنوز کودکى خردسال بود به طلب علم و صرف کردن وقتش در راه آن تشویق نمود. او نیز قرآن را در هفتسالگى حفظ کرد و در هشتسالگى امام جماعت گردید و در نه سالگى نوشتن حدیث را آغاز کرد. (11) همچنین پدرش وى را در حالىکه تنها دوازده سال داشتبه سفرهاى علمى تشویق نمود و گفته شده وى در این هنگام بیستسال داشته است. (12) گفتهاند پدرش در طبرستان به کار تجارت اشتغال داشته و صاحب باغى بودهاست که طبعا مىتوانسته هزینه فرزندش را هر جا که باشد تقبل کند. (13)
طبرى در میان مراکز علمى گوناگون عصرش از قبیل رى، بغداد، بصره، واسط و کوفه به سفرهاى علمى پرداخت و سپس در سال 256ق و گفته شده سال 263ق رهسپار مصر گردید و در مسیر خود از دمشق و بیروت نیز دیدن کرد. سپس دوباره به بغداد بازگشت و از آنجا نیز در سال 290ق راهى طبرستان شد. اما طولى نکشید که براى بار سوم به بغداد بازگشت، و در فضاى وسیع آن استقرار یافت و خود را وقف قرائت و تالیف و تدریس نمود.
2) اساتید
وى علوم خود را نزد شمارى از اساتید فرا گرفت که برخى از چهرههاى برجسته آنان در شهر رى عبارت بودند از: محمدبن حمید بن حیان، ابو عبدالله رازى (متوفاى 248ق) که از وى حدیث اخذ کرده است، محمدبن مقاتل رازى(متوفاى 248ق) که از وى فقه عراق را اخذ نموده است و بالاخره احمد بن حماد بن سعد، ابو محمد انصارى رازى دولابى (متوفاى 296ق) که از کتاب وى، المبتداء و المغازى، مطالبى را اقتباس نمودهاست. و در بصره از افراد زیر اخذ حدیث کرد: عمران بن موسى بن حبان قزاز لیثى، ابوعمر بصرى(متوفاى بعد از سال 240ق)، محمدبن عبدالاعلى صنعانى، ابوعبدالله بصرى(متوفاى 245ق) و بالاخره احمد بن مقدام بن سلیمان بن اشعثبن اسلم عجلى بصرى(متوفاى 253ق) و در کوفه از ولید بن شجاع بن ولید بن قیس سکونى، ابوهمام کندى ابن ابى بدر کوفى(متوفاى 243ق)، اسماعیل بن موسى فزارى ابومحمد (یا ابواسحاق) کوفى(متوفاى 245ق)، محمدبن علاء همدانى، ابوکریب کوفى(متوفاى 248ق) و بالاخره هنادبن سرى بن مصعب سرى تمیمى دارمى(متوفاى 291ق) روایاتى را دریافت و در بغداد احادیثى را از احمد بن منیع، ابوجعفر بغوى بغدادى (متوفاى 244ق)، اسحاق بن ابىاسرائیل ابراهیم بن کامجرا، ابویعقوب مروزى(متوفاى 245ق)، حسن بن محمد بن صباح، ابوعلى بغدادى زعفرانى(متوفاى260ق) استماع کرد و شعر شاعران را نزد احمد بن یحیى بن زید بن یسار (ثعلب) ابو العباس(متوفاى 291ق) فرا گرفت و فقه شافعى را نیز نزد حسن بن احمد بن یزید بن عیسى بن فضل بن بشار، ابو سعید اصطخرى(متوفاى 328ق) درس گرفت و در شام از ابراهیم بن یعقوب سعدى حافظ، ابو اسحاق جوزجانى(متوفاى 259ق) حدیث اخذ کرد، چنانکه علم حروف را از عباس بن ولید بن مزید عذرى، ابوالفضل بیروتى(متوفاى 270ق) فراگرفت و در مصر از یونس بن عبدالاعلى، ابوموسى صدفى مصرى(متوفاى 264ق) علم قرائت را فرا گرفت، چنانکه از سعدبن عبدالله بن عبدالحکم، ابوعمر فقیه مالکى(متوفاى 268ق)، فقه مالک را درس گرفت و نیز فقه شافعى را از ربیع بن سلیمان بن عبدالجبار بن کامل، ابو محمد از موالى بنى مراد(متوفاى 270ق) اخذ نمود.
ملاحظه مىشود که اکثر اساتید طبرى از محدثان، فقیهان، قاریان، لغتدانان و نحویانى هستند که در تشکیل شخصیت علمى وى تاثیر بهسزایى داشته و از فرهنگ بالاى او پشتیبانى کردهاند، لذا طبرى توانستیکى از بزرگان عصر خود گردد و ریاست مرکز مهمى را میان آنان بهعهده گیرد. وى از برجستهترین علماى عراق، مصر و شام کسب علم و فیض نموده و تلاش مىکرد از مذاهب گوناگون فقهى عصرش اطلاع حاصل کند. البته اساتید وى در باب اخبار و تاریخ، کمتر متخصص و یا مشهور بودند، اما اکثر آنان به خصوص از علماى علوم دینى به شمار مىآمدند. ظاهرا تلاش اصلى طبرى روى جنبههاى دینى بود و تحقیقات تاریخى وى در واقع تکمیل کننده آن بودهاست.
3) ویژگىهاى اخلاقى
طبرى یکى از زاهدترین و امینترین علما محسوب شده و «از دنیا و اهلش روگردانبوده و خود را بالاتر از آن مىدانست که ذلیل دنیا گردد» (14) و در راه خدا و حقیقت، از سرزنش احدى نمىهراسید. در حالىکه در این راه «از افراد نادان، حسود و بىدین آزارها و زشتىها دید». (15) طبرى براى کسب مال و تحصیل رزق هرگز بر درآستان خلفا و امیران و وزیران زانو نزد، حتى مىگوید: «هزینه ارسالى پدرم تا مدتى به تاخیر افتاد، لذا براى تهیه غذا ناچار شدم جیبهاى پیراهنم را بفروشم». (16) در منابع تاریخى آمدهاست: وى هدایاى مکتفى خلیفه عباسى(متوفاى 295ق) و وزیرش عباس بن حسن بن ایوب جرجائى یا مادرانى(متوفاى 296ق) و نیز هدایاى والى شهر موصل ابوالهیجاء عبدالله بن حمدان بن حمدون ثعلبى عدوى(متوفاى 317ق) را رد کرد و نپذیرفت. چنانکه منصب قضا و رد مظالم را نیز در عصر مقتدر عباسى(متوفاى 320ق) بهعهده نگرفت. (17)
4) اوضاع اجتماعى
دورهاى که طبرى در آن مىزیست مملو از اختلافات مذهبى و آشوبهاى سیاسى بود، که انگزدن و متهم کردن افراد به بدعتیا تشیع، سکه رایج آن عصر بود. خصوصا در میان علماى همطرازى که نظریههاى مختلف علمى داشتند. حنابله آن عصر طبرى را متهم به تشیع نموده بودند، چرا که وى در کتاب اختلاف الفقهاء از ذکر نام احمدبنحنبل(متوفاى 241ق) به عنوان یک فقیه، خوددارى نموده و او را تنها یک محدث محسوب کردهبود. این امر به دشمنى حنابله و تعصب آنان علیه طبرى منجر شد. همچنینرد کردن «حدیث جلوس»، اوضاع را وخیمتر کرد، زیرا حنابله درباره این آیه قرآن که «اى پیامبر پارهاى از شب را به عبادت برخیز، امید است که خدا تو را به مقام پسندیدهاى برانگیزاند» (18) عقیده داشتند که خداوند در روز قیامتبه پاداش شبزندهدارى و عبادت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم همراه او بر عرش مىنشیند. اما وقتى دیدند طبرى این حدیث را رد کردهاست، او را به رافضىگرى متهم کرده و مردم را علیه او تحریک نمودند، و حتى در مسجد به طرف او شیشههاى جوهر پرتاب کردند (19) ; بهویژه اینکه تعداد حنابله بغداد در این دوره به هزاران مىرسید، زیرا مردم بهخاطر موضعگیرى ابن حنبل درباره خلق قرآن، در زمان مامون(متوفاى 218ق) و معتصم عباسى (متوفاى 227ق) اغلب به مذهب وى گرویده بودند.
حنابله خانه طبرى را سنگ باران کرده و از ورود شاگردانش به داخل خانه جلوگیرى نمودند، بهطورى که «نازوک، صاحب شرطه وقت، با دهها هزار سرباز به محافظت از طبرى در برابر مردم پرداختند» (20) اما «حنابله در حق او ظلم کردند» (21) و طبرى در خانهاش خلوت گزید و براى آنان کتابى به نام الاعتذار نگاشت تا مذهب احمد حنبل و عقاید وى را توضیح داده و تمایل خود را به ابن حنبل ابراز نماید که در همانکتاب از کسانى که وى را متهم کرده و عقیده دیگرى را به او نسبت مىدهند، به شدت انتقاد کردهاست.
البته جدالهاى فقهى طبرى با استادش داود بن على بن خلف اصبهانى، ابوسلیمان، ملقب به ظاهرى(متوفاى 270ق) در متهم شدن وى به رافضىگرى سهیم بودهاست، زیرا طبرى کتابى به نام الرد على ذى الاسفار نگاشت و در آن اجتهاد و تفسیرهاى استادش را درباره عقاید اسلامى، مورد انتقاد قرار داد. به دنبال این عمل، فرزند «ظاهرى» یعنى محمدبن داود، کتابى مشابه، به نام الانتصار من محمدبن جریر نگاشت تا مواضع پدرش را تقویت و پشتیبانى نماید. وى در این کتاب، طبرى را به رافضىگرى و ارتکاب اعمال زشت متهم نمود. مردم عوام نیز این حرفها را از او گرفته و آن را دائما دهان به دهان تکرار مىکردند.
عامل دیگرى که اتهام رافضىگرى طبرى را تقویت کرد تصحیح حدیث غدیرخم (22) توسط وى بود. دشمنان او از همین موضوع بهرهبردارى کرده و اقدام به وارد کردن اتهامات علیه او نمودند، بهطورىکه او را رسواى شهر نموده و به عقاید وى ناسزا مىگفتند. ابنحجر (متوفاى 852ق) در این باره تاکید مىکند که «وى را متهم به تشیع کردند چون حدیث غدیرخم را صحیح دانسته بود» (23) در حالى که طبرى در این حدیث نظرى مخالف با شیعه نیز داشت.
بهنظر مىرسد خلط و اشتباه اسمى بین امام طبرى با محمدبن جریر بن رستم طبرى (متوفاى 310ق) که امامى و رافضى بود، نقش مهمى در پخش شدن این اتهامات داشت. برخى از بررسىهاى جدید علل دیگرى را براى متهم شدن طبرى به تشیع افزودهاند، از قبیل اینکه: وى اساسا داراى مذهبى مستقل و جداگانه بود و از هیچیک از مذاهب معروف فقهى پیروى نمىکرد، علاوه بر اینکه وى از اهالى شهرى بود که معروف به تشیع بودند، و نیز نزد استادانى همچون محمدبن حمید رازى(متوفاى 230ق) که خود متهم به رافضىگرى بوده، شاگردى کردهاست و همچنین در تفسیر خود به اشعار شاعر شیعه، کمیتبن زید(متوفاى 126ق) استناد نمودهاست. (24) اما این اسباب و علل بهخاطر ضعف مستندات آنها نمىتواند دلیل علمى شایستهاى براى اثبات تشیع طبرى محسوب شود; خصوصا آنکه مقایسه نظریات اساسى شیعه با آنچه طبرى در تالیفات خود آورده، حاکى از تفاوت بسیار زیادى بین افکار وى و افکار شیعه است.
5) تاریخ وفات
طبرى در 23 ، 26 یا 28 شوال سال 310ق وفات یافت و «از ترس مردم، وى را شبانه در بغداد دفن کردند، چون متهم به تشیع بود... و هیچ کس را هم خبر نکردند» (25) و گفته شده است وى در روز روشن دفن گردید (26) و جمعیتبسیار زیادى که تعداد آنها را تنها خدا مىداند، براى مراسم تشییع او جمع شدند و به مدت چندین ماه، شب و روز بر قبرش نماز خوانده مىشد. (27) ولى اطلاعات دیگرى اشاره مىکند که وى در سال 311 یا 316ق وفات یافت.
6) شهرت
ابن خلکان(متوفاى 681ق) روایتى را نقل مىکند که نشاندهنده شهرت طبرى، خصوصا به عنوان یک مورخ مىباشد و مىگوید:
در مصر در قرافه صغرا 1 در دامنه تپه المقطم قبرى را دیدم که مردم زیارت مىکردند و نزد سرش سنگىبود که بر آن نوشته بود: این قبر ابن جریر طبرى است و مردم مىگفتند که وى صاحب تاریخ است. در حالىکه این مطلب صحیح نیست زیرا طبرى در بغداد وفات یافته است ... . (28)
بسیارى از پیشوایان حدیث و فقه و ادبیات و تاریخ، مقام علمى، علو فرهنگى، سلامت دینى، تقوا، قوت اخلاص، صداقت و جلالت مقام و فضل طبرى را ستودهاند. او «علامه دوران، پیشواى عصر و فقیه زمان خود... در جمیع علوم از جمله علم قرآن، نحو، شعر، لغت و فقه بودهاست» (29) و «یکى از پیشوایان علما محسوب گردیده و به قول و گفته او حکم شده و بهخاطر معرفت و فضلش به راى او رجوع مىشد. وى آنچنان به جمعآورى علوم پرداخته که در عصر خود همتایى نداشتهاست. او حافظ و آشناى به قرآن، تیزبین درمعانى، فقیه در احکام قرآن، دانشمند سنن و طرق آن، صحیح و سقیم آن، ناسخ و منسوخ آن، آگاه از اقوال صحابه، تابعین و مخالفین تابعین در احکام و مسائل حلال و حرام و بالاخره آگاه از حوادث اجتماع و اخبار آن بودهاست». (30) وى «محدث، فقیه و قارى معروف و مشهورى بود». (31) او را چنین توصیف کردهاند: «از نظر فهم، توجه به علم و پژوهش علمى، برترین کسى است که تا بهحال دیدهایم». وى «از برجستهترین پیشوایان تفسیر، فقه و تاریخ است» (32) و از «مجتهدینى است که از احدى تقلید نکردهاست». (33) و بهعنوان «فقیه دوران» (34) ، «موثق، راستگو، حافظ قرآن، بزرگ در تفسیر، پیشواى در فقه و اجماع و اختلافات، علامه در تاریخ و حوادث اجتماع، آگاه از قرائات قرآن، لغت و غیره» (35) محسوب شدهاست.
در پایان، شاگردش عبدالعزیز بن محمد طبرى منزلت و فرهنگ استادش را چنین خلاصه مىکند:
وى مانند قارى اى بود که گویا جز قرآن چیزى نمىشناسد، و مانند محدثى بود که گویا جز حدیث نمىداند و مانند فقیهى بود که گویا جز فقه نمىفهمد و مانند نحوىاى بود که گویا جز نحو نمىداند و مانند ریاضىدانى بود که گویا جز حساب چیزى نمىشناسد. وى اهل عبادت و جامع علوم بود و هرگاه کتابهایش را با کتابهاى دیگران مقایسه کنى، کتابهاى او را برتر و بالاتر خواهى یافت. (36)
7) تالیفات
طبرى 46 کتاب در علوم مختلف مانند: تفسیر، حدیث، قرائات، فقه و تاریخ، تالیف نمودهاست و گفته شده: «چهل سال درنگ نموده و هر روز چهل ورق مىنوشتهاست» (37) و گفتهاند:
گروهى از شاگردان طبرى، روزهاى عمر او را از زمان بلوغ تا وقت وفات که 86 ساله بود، محاسبه نموده و سپس آنرا بر ورقهاى تالیفاتش تقسیم کردند و به این نتیجه رسیدند که وى در هر روز چهارده ورق مطلب نوشته است. این توفیق براى هر کسى میسر نمىشود، مگر به لطف و عنایت الهى. (38)
طبعا دانشهایى که طبرى در آنها مهارت یافته یا تالیف کرده تاثیر بهسزایى بر تفسیر و تاریخ وى داشتهاند. کتاب تاریخ الرسل و الملوک نمایانگر ترقى و اوج تاریخنگارى مسلمین در دوره سازندگى است. مسعودى (متوفاى 345ق) در اینباره مىگوید:
تاریخ ابو جعفر محمدبن جریر طبرى که در میان تالیفاتش مىدرخشد، و حجیمتر از تالیفات و کتابهاى دیگر وى است، حاوى انواع خبرها، آثار متنوع و علوم گوناگون بوده و کتابش پر فایده و حاصل آن سودمند است و چرا نباشد؟! در حالى که مؤلف آن فقیه عصر خود و عابد دوران خویش است. (39)
یاقوت حموى نیز درباره کتاب تاریخ طبرى مىگوید: «این کتاب از نظر فضل و هوش یکى از کتابهاى منحصر بهفرد در دنیا است که جامع بسیارى از علوم مربوط به دین و دنیا مىباشد». (40) ابن خلکان(متوفاى 681ق) نیز تاریخ طبرى را «صحیحترین و مستدلترین کتاب تاریخ» مىداند. (41)
طبرى از سال 290ق شروع به نوشتن تاریخ خود کرد و در سال 303ق تالیف آن را به پایان برد ولى در اواخر سال 302ق از نوشتن کتاب دست کشید و «به اصحابش گفت: آیا مىخواهید تاریخى درباره دنیا از زمان آدم تا الان بنویسیم؟! گفتند: چقدر مىشود؟ طبرى گفت: تقریبا سىهزار ورق. گفتند: این که عمر آدمى را قبل از به پایان رسیدن نابود مىکند. طبرى گفت: «انالله و انا الیه راجعون». عجب مصیبتى است! همتها مردهاند! آنگاه تاریخش را تقریبا در سههزار ورق خلاصه کرد». (42)
کتاب تاریخ الرسل و الملوک از دو قسم تشکیل مىشود:
بخش اول درباره حوادث پیش از اسلام است که از آغاز آفرینش تا بعثت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بدین قرار در برمىگیرد: آغاز خلقت، هبوط آدم و حواء و ابلیس، قصه قابیل و هابیل، شرح حال انبیا از قبیل: نوح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، ایوب، شعیب، یعقوب، موسى، الیاس، داود، سلیمان، صالح، یونس، عیسى و محمد صلى الله علیه وآله وسلم قبل از هجرت. سپس به تاریخنگارى امتها به قرار زیر پرداختهاست: نخستین دوران فارسیان از منوچهر تاکسرا پرویز، حادثه ذىقار، یزدگرد پسر شهریار، ساسانیان(بخش عظیمى از کتاب درباره فارسیان است، زیرا وى به تالیفات راویان درباره روابط اعراب و فارسیان نزدیک بودهاست)، اخبار بنىاسرائیل، پادشاهان روم از زمان مسیحیت، ذکر فهرستى حاوى نام شاهان و مدت حکومتشان، اخبار عاد، ثمود، طسم و جدیس و جرهم، شاهان یمن مثل تبعها و دیگران، داستان جزیه ابرش با «زباء» ملکه معروف، اخبار منذرها و غسانها، و بالاخره ذکر اجداد پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم و بخشى از سیره وى پیش از بعثت.
اما بخش دوم کتاب منحصرا درباره اسلام و مسلمانان است که شامل سیره و تاریخ خلفا تا سال 302ق مىباشد. این بخش از کتاب را مىتوان به سه جزء تقسیم کرد: الف - عصر پیامبر و خلفاى راشدین; ب - دولت عربى در عصر امویان و ج - دولت عربى در عصر عباسیان.
هدف طبرى از تالیف تاریخش این بودهاست که وحدت رسالت پیامبران و اهمیت تجارب و آگاهىهاى بههم پیوسته امت اسلامى را نشان دهد. طبعا این تجارب در رفتار امت، چه در حالت اتحاد و چه در حالت اختلاف، نقش بسیار مهمى دارد، زیرا همین تجارب و آگاهىها است که رویدادهاى تاریخى یک امت را تبیین مىکند.
طبرى در نوشتههاى خود به انسان و فعالیتهاى او اهمیت زیادى داده، چون این انسان است که حرکت تاریخ را مىسازد. وى در مقدمه تاریخش مىگوید:
من در این کتاب از مطالب زیر سخن خواهم گفت: شاهان هر زمان از آغاز آفرینش انسانها تا زمان فناى آنها که خبرشان به ما رسیدهاست، شاهانى که مورد لطف الهى قرار گرفته و سپاسگزار بودهاند، رسولان الهى، شاهان مسلط، یا جانشینان آنان، شاهانى که خدا در همین دنیا به فضل و نعمتهاى آنان افزوده است، و کسانى که خدا نعمتهاى خود را ذخیره آخرتشان قراردادهاست، و آنانى که کفران نعمت کرده و خدا نیز آنان را از نعمت محروم گردانده و آنان را دچار مصیبت کردهاست، و آنانى که کفران نعمت کرده و خدا آنان را دچار استدراج نموده و تا زمان مرگ و هلاکشان آنان را نعمتگیر نمودهاست. همه این افراد را همراه با حوادث زمانشان ذکر خواهیم کرد. (43)
وى در مقدمه تفسیرش مىگوید:
ما براى شرح تاویلات قرآن و بیان معانى آن - ان شاء الله - کتابى جامع خواهیم نگاش که شامل اطلاعات مورد نیاز قرآنى بوده و از مطالب کتابهاى دیگر کفایت کند و در همه این موارد به ذکر براهینى که امتبر آن اختلاف نظر دارند و نیز اختلاف آنان خواهیم پرداخت. (44)
با این حساب باید گفت طبرى خواسته است تاریخ او تکمیل کننده تفسیرش باشد.
ب - مستندات و راویان
طبرى درطرح حوادث فتنه به هفت منبع اساسى تکیه کردهاست:
1) محمدبن مسلم بن شهاب زهرى(متوفاى 124ق)
طبرى از او چهارده روایت اخذ کرده است که دو روایت درباره فتنه در زمان خود عثمان و پنج روایت مربوط به کشمکش بین اردوگاه على علیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و نیز هفت روایت از درگیرى بین دو اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، داراى دو آیه، دو حدیث نبوى، دو خطبه، یک نامه و سه بیتشعر است و همه آنها مختصر و داراى موضوعى واحدند. دیدگاه اساسى طبرى درباره حوادث فتنه، در روایات سیف بن عمر و ابومخنف تجسم پیدا مىکند. اما با اینهمه، وى از خلال روایات زهرى، اطلاعات پراکندهاى را اخذ نموده تا بتواند دیدگاه اهل مدینه را نیز در برابر حوادث فتنه منعکس سازد و با این عمل خواسته استبرداشت دیگرى را از حوادث فتنه ارائه دهد که ممکن است مؤید یا مخالف همان دیدگاه اساسى خود وى باشد.
روشن است که این روایات از مواضع عثمان و علىعلیه السلام دفاع کرده و به شکل معتدلى، عایشه، طلحه، زبیر، محمد ابىبکر و بالاخره محمدبن ابى حذیفه را بهخاطر نقشى که در ایجاد فتنه داشتهاند، مورد انتقاد قرار مىدهد.
طبرى روایات زهرى را از تالیفات واقدى (متوفاى 207ق) یا از طریق احمد بن زهیربنحرب بن شدادنسائى (متوفاى 279ق) و عبدالله بن احمد بن شبویه مروزى یا از طرق ناشناخته مثل«کسى که خود از زهرى شنیده بود، آن را براى من نقل کرد» (45) به دست آورده است.
2) عوانة بن حکم (متوفاى 147ق)
طبرى نه روایت از او اخذ کرده است که یکى از آنها درباره کشمکشهاى میان اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر و هشت روایت مربوط به درگیرى میان اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه است. این روایات، در برگیرنده یک خطبه، یک نامه و سه بیتشعر است، که همگى مختصرند و درباره موضوع واحدى سخن مىگویند.
طبرى در خلال روایات عوانه، اطلاعات پراکندهاى از حوادث فتنه ارائه داده که مربوط به درگیرى میان علىعلیه السلام و معاویه است، و کاملا چنین بهنظر مىرسد که وى از روى این گزیدهها مىخواهد دیدگاههاى دیگرى را ارائه دهد که با نظریه ابومخنف مخالف است و در واقع مىخواهد به حوادث فتنه صورت متعادلى بخشد. طبرى روایات عوانه را درباره تحولات فتنه در زمان خود عثمان و نیز درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر، نادیده گرفته است، زیرا براى تجسم بخشیدن به دیدگاه اساسى خویش نسبتبه این حوادث، به روایات سیف بن عمر تکیه بیشترى کرده است.
طبرى روایات عوانه را از تالیفات هشام بن کلبى(متوفاى 204ق)، یا از طریق مدائنى(متوفاى 225ق) به واسطه شاگردش عمربن شبه(متوفاى 262ق) و یا از طریق زیادبن عبدالله بن طفیل بکائى کوفى(متوفاى 283ق) بهدست آوردهاست.
3) ابومخنف، لوط بن یحیى(متوفاى 157ق)
طبرى از وى 125 روایت اخذ کرده است که نه روایت درباره درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر و 116 روایت مربوط به کشمکشهاى میان دو اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه است. این روایات 21 آیه قرآن، چهارده حدیث نبوى، 42 نامه، 47 خطبه، یک مدرک تاریخى و 101 بیتشعر در بردارند. همگى آنها طولانى بوده و درباره موضوع واحدى سخن مىگویند، بهجز نه روایت که از چند روایت ترکیب شده و درباره موضوعات گوناگونى هستند.
طبرى هنگام بررسى تحولات فتنه، به شکل متفاوتى به روایات ابومخنف استناد مىکند. وى در مورد وقوع فتنه در زمان خود عثمان، هیچ روایتى از ابومخنف نیاورده در حالىکه ابومخنف کتابى بهنام الشورى و مقتل عثمان تالیف نمودهاست. همچنین روایات ابومخنف که درباره درگیرى بین اردوگاه على علیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر بحث مىکند بسیار اندک و بىارتباط است. در حالىکه وى کتابى درباره جنگ جمل تالیف کرده است. ظاهرا طبرى در حوادث این دوره، به طور اساسى به روایات سیف بن عمر اعتماد کرده تا نظر خاص خودش را از این حوادث منعکس سازد، چرا که روایات ابومخنف درباره درگیرى بین دو اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه توانسته است چهره روشن و هماهنگى را از قضایا نمایان سازد و طبرى نیز بهطور اساسى بعد از اتمام نگارش جنگ جمل مستقیما به ابومخنف رجوع کرده و به وى استناد مىکند تا باز هم به این وسیله بتواند دیدگاه خاص خویش را درباره این حوادث نشان دهد.
در این میان، روایات عوانةبنحکم، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى، اشکال و آراى دیگرى را نشان مىدهند. طبرى درباره علت عدم استناد به برخى از روایات ابومخنف، چنین استدلال مىکند:
... بین محمدبن ابى بکر و معاویه در زمانى که والى شد مکاتباتى در جریان بود که من ذکر آنها را ناشایست مىدانم. چون مطالبى را در بردارد که عموم مردم تحمل شنیدنش را ندارند. (46)
البته گفتنى استبررسى روایات ابومخنف درباره فتنه عثمان، حاکى از تمایل آشکار او به علویان است، زیرا وى از سیاست علىعلیه السلام و منزلتش دفاع کرده و مخالفین وى را بهشدت محکوم نموده، و عایشه و طلحه و زبیر و معاویه را مورد حمله قرار داده است و بلکه اساسا از امویان و سیاستشان انتقاد کرده و عیوب آنان را بر ملا ساخته است. طبرى روایات ابومخنف را از تالیفاتش یا از کتابهاى هشام کلبى و یا از مدائنى به واسطه عمربنشبه به دست آوردهاست.
4) سیف بن عمر(متوفاى180ق) (47)
و ابن کثیر(متوفاى 774ق) وى را «پیشواى در علم تاریخ» (49) محسوب کرده است. ابن حجر(متوفاى 852ق) نیز وى را «رکن در علم تاریخ» (50) دانسته است. سیف از گروه بسیارى از صاحبان غزوات و اخباریان که نزدیک به منابع اخبار یا مطلع از آنها بودهاند، روایت مىکند. معروفاست که وى از تاریخ اسلام اطلاع گستردهاى داشته است و از صاحبان سیرهها، وقایع و تالیفات محسوب مىگردد. محدثان، سیف را در باب احادیث، ضعیف دانسته و روایاتش را «متروک» (51) و «ساقط» (52) محسوب کردهاند و مىگویند روایات وى «چیزى نیست» (53) و روایات وى را در ضعف، به روایات واقدى شبیه مىدانند (54) ، و تاکید کردهاندکه اگر چه برخى از احادیث وى معروف است اما اکثر آنها ناشناخته و به ضعف نزدیکترند تا صدق. (55)
محدثان سیف را صریحا متهم به جعل حدیث نموده (56) و ابنحبان (متوفاى 354ق) وى را «بى دین» مىخواند. (57) اما ابن حجر این اتهام را تایید نکرده و گوید: «ابن حبان درباره سیف زشت گویى کردهاست». (58) لازم به ذکر است که سخن گفتن درباره سیف بهعنوان یک محدث با سخن گفتن درباره وى به عنوان یک مورخ، بسیار متفاوت است; او در اخبار خود احترام زیادى براى صحابه قائل بوده و توجه به وحدت کلمه مسلمانان داشته است. البته برخى از بررسىهاى جدید اشاره دارند که وى به روایات تاریخى خود درباب موضوعاتى مثل رده، فتوح و نقش عبدالله بن سبا در ایجاد فتنه، اعتقاد و اطمینان کاملى نداشت و همین نکتهها موجب متهم شدن وى به جعل حدیث و تحریف تاریخ گردید. (59)
سیف در روایات خویش، دیدگاه عراقیان را در باب حوادث فتنه عثمان ارائه دادهاست و بهطور عمومى و آشکار از عراق و بهویژه کوفه، خصوصا در خلال بحث از فتوحات مسلمین چه در عراق و چه در سوریه، جانبدارى کردهاست. همچنین روایات وى تجلیل از قبیله تمیم را منعکس ساخته، و نقش مردان و رهبران قهرمان آن را در حوادث اسلامى برجسته نمودهاست که در مقدمه آن جنگهاى مهم عراق مثل جسر، بویب در سال 13ق، قادسیه در سال 14ق، جلولاء در سال 16ق قراردارد. این اتهام، یعنى جانبدارى از عراقیان، گرچه تا اندازهاى درست است، اما به شدت یا وسعتى که بررسىهاى جدید تصور کردهاند، نیست.
سیف، نقش فرمانده قبیله تمیم، قعقاع بن عمرو را در فتنه عثمان بهخوبى نشان مىدهد، که چگونه تلاش کرده تا وحدت مسلمین حفظ شود، و سعى کرده از خلافت عثمان حمایت کند و مردم را از شورش علیه او برحذر دارد. همچنین توضیح داده است که قعقاع از علىعلیه السلام پشتیبانى کرده و نزد طرفهاى درگیر جنگ جمل، از احترام خاصى برخوردار بودهاست، بهطورى که آنان براى اداره کردن مذاکرات صلح، به وى اعتماد کردهاند.
همچنین سیف از حماسههاى قهرمانانه قعقاع در جنگ جمل، وسعى او بر حفظ سلامت عایشه و منزلت وى نزد عایشه سخن گفتهاست. منابع، درباره روابط سیف با دولت امویان یا عباسیان مطلبى نگفتهاند، بهجز اینکه سلیمان بن هشام بن عبدالملک، والى رقه، در سال 120ق سیف را همراه قاضى شهر«رها» زیدبن ابى انیسه به دربار خود فراخواند، زیرا مىخواست توضیحاتى را درباره طلاق دادن همسرش از آنان جویا شود.
سیف بهخاطر بیان دقیق خود درباره حوادث فتنه، آنهم به شکل مرتبط و مفصل، متمایز از دیگران است. شیوه بیانش از ویژگى توصیف، تبیین و حیات برخوردار است، اما بهخاطر بىنظمى در ثبت زمان حوادث و تناقض برخى از روایاتش مورد انتقاد قرار گرفتهاست، لیکن مسئولیت این امر را نمىتوان به عهده او گذاشت چون وى سعى مىکرد اخبار را به همان نحوى که گردآورى کرده، ارائه دهد. بدین ترتیب چه بسا همین بىنظمى در تعیین زمان، دلالتبر بىغرضى، صداقت و دقت او داشتهباشد. سیف به ذکر اسناد توجه نموده و آنها را بهکار گرفتهاست. وى پس از آنکه روایات مختلف با مضمون واحد را درهم ادغام مىنماید، احیانا پارهاى از آن روایات را عرضه مىکند. قابل توجه است که وى در روایات خود از استناد جمعى استفاده زیادى کردهاست، چنانکه به استشهاد از آیات قرآنى و ایراد اشعار و خطبهها در روایات خویش پرداختهاست.
سیف دو تالیف بهنامهاى «الفتوح الکبیر و الردة» و «الجمل و مسیر عایشه و على» دارد. گویا کتاب دیگرى هم درباره فتنه یا یوم الدار و یا کشته شدن عثمان داشته باشد و یا شاید عنوان کتاب دومش بهطور کامل چنین بوده «کتاب الفتنهو الجمل و مسیر عایشه و على».
طبرى درباره حوادث فتنه در زمان خود عثمان، از این کتاب، اخبار بسیارى را نقل کردهاست که ممکن نیستسیف آنها را در ضمن جنگ جمل تالیف کردهباشد و نیز امکان ندارد بگوییم روایات فتنه در زمان خود عثمان، بخش اول از کتاب دومش را تشکیل مىدادهاست، زیرا تفصیلات فتنه در زمان خود عثمان با حوادث جنگ جمل، مرتبط است. طبرى در موارد بسیارى به روایات سیف استناد مىکند، زیرا 746 روایت از وى اخذ کردهاست که از اخبار سال 10ق (سالى که مسیلمه کذاب در آن سال ادعاى نبوت کرد) تا حوادث سال 36 ق را (که در آن علىعلیه السلام براى دعوت معاویه به اطاعت، جریر بن عبدالله بجلى را بهسوى وى فرستاد) شامل مىشود، و دیگر پس از آن هیچ روایتى از او نقل نمىکند.
طبرى در حادثه رده منحصرا به روایات سیف رجوع مىکند، در حالىکه مورخان دیگرى مثل واقدى و مدائنى وجود داشتند، که به داشتن اطلاعات وسیع درباره اخبار رده معروف بوده و حتى هر یک از آن دو کتابى درباره آن نوشتهاند. همچنین درباره حوادث و فتوحاتى که در دوران خلفاى راشدین رخ داده، روایات سیف را ترجیح دادهاست. بدینسان طبرى روایات سیف را از روایات ابومخنف، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى نیز برتر مىداند. اما چرا طبرى بر روایات سیف به این حد اعتماد مىکند؟بهطورى که در تاریخ خود درباره حوادث سال 10 - 36 ق بهجز چند روایت کوتاه، از روایات سیف استفاده کردهاست، آنچنان که گویا کتاب تاریخ وى انعکاس کتابهاى سیف است. آیا این موضوع به شهرت سیف و اطلاع وسیع او از تاریخ اسلام مربوط مىشود؟ یا به اینکه وى از اخباریان قدیمى است که چهره دقیق وزنده حادثه را به تصویر کشیدهاند؟ یا آنکه طبرى به روایات غیر سیف همچون امثال واقدى اطمینان کامل نداشته است؟
اسباب فوق گرچه تاثیر و اهمیت زیادى در انتخاب و ترجیح روایات سیف توسط طبرى داشتهاند، اما هیچیک سبب اصلى نیستند، بلکه اتفاق نظر طبرى و سیف در تفسیر حوادث صدر اسلام و سعى مشترک آنان در اظهار این حوادث و عنایتبه آن و روشن کردن آنها مىتواند نقش اساسى در ترجیح طبرى داشتهباشد. بدین ترتیب طبرى به روایات سیف به چشم یک منبع دست اول نگاه مىکند که درباره این دوره مهم از تاریخ اسلامى به او اطمینان خاطر داده و نتایجحوادث آنرا برایش خلاصه مىکند. در حالىکه از روایات منابع دیگر از قبیل: زهرى، عوانه، ابومخنف، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى به عنوان عوامل تکمیلى بهره مىجوید. طبرى خود به این امر اشاره مىکند که «و اما غیر از سیف برخى گفتهاند که...» (60) و «اما سیف پس چنین روایت کردهاست که...». (61) اگر طبرى به روایات سیف درباره فتنه عثمان اعتماد مىکند به خاطر آن است که این روایات دیدگاه طبرى را نمایان مىسازند.
سیف، آشوب شهرها را براى کشتن عثمان، فقط بهخاطر کسب منافع دنیوى دانسته و از مواضع برخى صحابه مثل محمدبن ابى بکر، عمار یاسر و محمدبن ابى حذیفه انتقاد کرده و مسئولیت تحریک مردم علیه خلیفه را بهعهده آنان گذاشتهاست. وى تا حدى سعى مىکند که نشان دهد صحابهاى مثل عایشه و طلحه و زبیر که به خونخواهى عثمان شورش نمودهاند، مستحق سرزنش نبوده و از تهمت دست کشیدن از یارى عثمان مبرا بودهاند. چنانکه اهل مدینه را در سکوت کردن نسبتبه آنچه در شهرشان واقع شدهاست، مستحق سرزنش نمىداند.
سیف به شکل نمادین به پشتیبانى مردم از بیعت علىعلیه السلام اشاره مىکند و تاکید مىنماید که ریشه فتنه، مردم فرومایه و مهاجران جدید در شهرها بودهاند در حالى که انسانهاى واقعا شریف در کنار حاکمیت ایستادند. وى همچنین خاطر نشان مىسازد که عایشه و علىعلیه السلام به پىگیرى قاتلان عثمان و گرفتن انتقام او علاقهمند بودهاند تا وحدت و نظم به اجتماع اسلامى برگرداندهشود، و طرفداران عبدالله بن سبا را مسئول مستقیم جنگ جمل، کشتگان و زخمیان آن مىداند در حالىکه صحابه را از مسئولیت این کشمکش خونبار تبرئه مىکند.
طبرى از سیف 184 روایت اخذ کردهاست که 97 روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و 82 روایت درباره درگیرى میان اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است. این روایات 16 آیه قرآن، شش حدیث نبوى، دوازده نامه، 24 خطبه، یک مدرک تاریخى و 131 بیتشعر در بردارند و همگى آنها داراى اختصار بوده و درباره موضوع واحدى سخن مىگویند، بهجز هفده روایت که حاوى موضوعات گوناگوناند. طبرى همه روایات سیف را درباره فتنه، از مکاتبات خود با استادش سرى بن یحیى (متوفاى 274ق) با این استناد که «سرى براى من چنین نوشته است» اخذ کرده، به جز دو روایت که یکى از آندو را از نصربن مزاحم(متوفاى 212ق) به طور مستقیم نقل نموده(و چه بسا به کتاب الجمل وى رجوع کرده باشد) و روایت دیگر را از مکاتباتش با على بن احمد بن حسین عجلى بهدست آوردهاست.
5) هشام بن محمدبن سائب کلبى(متوفاى 204ق)
طبرى از وى پنج روایت اخذ کرده که دو روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و سه روایت دیگر مربوط به کشمکش میان اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است. این روایات حاوى سه بیتشعر بوده و خیلى مختصرند و درباره موضوع واحدى سخن مىگویند. روایات پراکندهاى که طبرى از ابن کلبى اقتباس کردهاست نشان مىدهد که هدف اصلى طبرى از ذکر روایات وى، تنها بهدلیل آوردن دیدگاههاى مختلف درباره فتنه عثمان بودهاست و گرنه روایات ابن کلبى برساختار اساسى دیدگاه طبرى از فتنه، تاثیرى نداشته است.
روشن است که طبرى روایات ابن کلبى را در تشریح فتنه ترجیح نداده و این در حالى است که ابن کلبى تالیفاتى دارد و در آنها به حوادث این دوره مىپردازد. بىاعتنایى طبرى به ابن کلبى بهخاطر زیاده روى وى در انتقاد از امویان و تایید علویان و عباسیان و نیز بهخاطر وجود منابع جامعتر و نزدیکتر به اخبار این حوادث مثل روایات ابومخنف، مىباشد. همچنین به سبب وجود روایات سیف بن عمر است که دیدگاه طبرى را بهتر نشان مىدهد. طبرى روایات هشام بن کلبى را بهطور مستقیم از تالیفاتش و یا به کمک واسطهاى ناشناس به دست آوردهاست که از او با عبارت «ابن کلبى از وى نقل کردهاست» یاد مىکند.
6) محمدبنعمربنواقدى; ابوعبدالله بن واقدى(متوفاى 207ق)
طبرى از وى 75 روایت اخذ کرده است که 59 روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان، سه روایت درباره کشمکشهاى میان اردوگاه على علیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و سیزده روایت آن از درگیرى بین دو اردوگاه على علیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، حاوى پانزده آیه قرآن، چهار حدیث نبوى، هفتبیتشعر، دو خطبه و پنج نامه است و همگى آنها مختصر و حاوى موضوعات واحدند.
طبرى با انتقاد از روایات واقدى، نسبتبه برخى از آنها اظهار بىاعتمادى کرده و در صحت آنها تردید مىنماید; مثلا مىگوید: «اگر آنچه واقدى روایت کرده صحیح باشد...» (62) ، و یا مىگوید: «واقدى گمان کردهاست». (63) حتى صریحا از برخى روایات واقدى درباره فتنه اظهار نارضایتى مىکند و مىگوید: «واقدى درباره علت تظاهرات مصریان علیه عثمان و ساکن شدن آنان در ذاخشب، امور زیادى را ذکر کردهاست که برخى از آنها قبلا بیان شد و از برخى دیگر بهخاطر زشتى و فضاحت آن صرف نظر کردهام». (64)
روایات واقدى از نظر طبرى توانسته است تصویر روشن و هماهنگى از فتنه در زمان خود عثمان ارائه دهد. اما روایات وى درباره جنگ جمل و جنگ صفین، هم اندک است و هم بىارتباط، و با وجود آنکه وى دو کتاب درباره جنگ جمل و صفین نگاشته است، اما نتوانسته تصویر روشنى از این حوادث ارائه دهد. سبب بىاعتنایى طبرى به روایات وى ظاهرا آن است که طبرى در منعکس کردن حوادث این دوره به روایات سیف بن عمر و ابومخنف اکتفا و استناد کردهاست.
تمایلات علوى واقدى در روایاتش روشن است، زیرا هم در حوادث جنگ جمل و هم در جنگ صفین به تایید على علیه السلام پرداخته و بهشدت از سیاست عثمان انتقاد مىکند. بهنظر طبرى شدت این انتقادات در نزد بلاذرى خیلى کمتر از واقدى است. طبرى روایات واقدى را مستقیما از تالیفاتش یا به واسطه محمدبن سعد(متوفاى 230ق) از طریق حارث بن محمد(متوفاى 248ق) یا بهواسطه موسى بن یعقوب بهدست آورده است.
7) على بن محمد مدائنى (متوفاى 225ق)
طبرى از وى 46 روایت اخذ کرده است که هشت روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و 31 روایت در باره کشمکشهاى میان اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است، همچنین هفت روایت از درگیرى بین دو اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه بحث مىکند. همه آنها مختصر و داراى موضوعات واحدند، بهجز یک روایت که مىتوان گفت مشتمل بر موضوعات گوناگونى است.
طبرى روایات پراکندهاى را درباره فتنه در زمان خود عثمان و جنگ جمل از مدائنى اقتباس کردهاست، در حالىکه مدائنى تالیفات دیگرى نیز دارد که درباره این قضایا بحث مىکند، از قبیل: مقتل عثمان، صفین، الغارات، الخوارج، النهروان، عبدالله بن عامر حضرمى و الخونة لامیرالمؤمنین. اما طبرى اعتنایى به آنها نمىکند، چون علاوه بر وجود منابع جامعتر و نزدیکتر به حادثه، مثل روایات ابومخنف، به روایات سیف بن عمر نیز که نظریات وى را بیشتر منعکس مىسازد، رجوع مىکند.
روایات مدائنى درباره کشمکشهاى بین اردوگاه علىعلیه السلام و عایشه و طلحه و زبیر، توانسته است، ساختار نیمه مرتبطى ارائه دهد که طبرى آن را در کنار مجموعهاى از برداشتهاى مختلف از سیف بن عمر بهکار مىگیرد. طبرى همه روایات مدائنى را از تالیفات عمربن شبه(متوفاى 262ق) بهدست آوردهاست.
ج - شیوه کار
طبرى در خلال اسانید روایاتش درباره تحولات فتنه عثمان که مجموع آنها بر 547 روایتبالغ مىشود، الفاظى را بهکار بردهاست ، «خبر داد به ما» (67) ، «نقل شد براى من» (68) اما صحت اسانید و ارتباط زنجیرهاى آنها لزوما بدین معنا نیست که وى حتما این دسته از روایات را از طریق شنیدن یا مشافهه اخذ کردهباشد، زیرا هر استاد مورخى ناگریز از رجوع به یک منبع مدون است تا از آن حدیث نقل کند، و گرنه روایاتش اغلب مورد قبول واقع نخواهند شد. البته طبرى روایات فتنه را از منابعى که در همین موضوع نگاشته شده نیز اخذ کرده است، مانند: «زیاد بن ایوب کتابى را براى من فراهم کرد» (69) یا آن روایات را از طریق مکاتباتش اقتباس کردهاست، مثل «سرى از شعیب و او از سیف براى من چنین نوشت که...». (70) همچنین در اسانید روایاتش براى جلب اطمینان خاطر بیشتر، الفاظى را به کار مىبرد که حاکى از اقتباس مستقیم او از برخى تالیفات دورههاى قبلى است، از قبیل: «ابومخنف گفته است» (71) ، «هشام بن کلبى گفته است» (72) ، «واقدى گفته است» (73) ، «نصربن مزاحم گفته است» (74) ، «مدائنى گفته است» (75) ، «زیاد بن عبدالله ، «نصر بن مزاحم ذکر کردهاست» (79) و بالاخره «مدائنى ذکر کرده است» (80) .
طبرى در بررسى حوادث فتنه عثمان، نسبتبه ذکر اسناد بسیارى از اخبار و روایاتش کوشش بسیار کردهاست و بهنظر مىرسد این عمل از یک قاعده اساسى سرچشمه مىگیرد که وى آنرا در مقدمه کتابش سرمشق خود قرار دادهاست، مبنى بر اینکه وى موضوعات تاریخى را با حفظ امانت از روى منابع آنها نقل خواهد کرد بىآنکه براهین عقلى و افکار مردم را در این گونه مسائل دخالت دهد، و این نیست مگر بهخاطر اینکه وى سعى دارد همه آنچه درباره این حوادث گفته شده، یا دست کم بیشتر آنها را جمعآورى کند و آنگاه حق مقایسه و استنباط را براى دیگران محفوظ نگه دارد که خود داورى کنند. «کسى که به این کتاب ما نظر مىکند باید بداند که اعتماد من برمحتویات این کتاب بیشتر براساس اعتماد به راویان اخبار و آثار است، نه تکیه براستدلالهاى عقلانى و افکار مردم، مگر در پارهاى از مسائل بسیار نادر». (81) خصوصا اینکه موضوع فتنه از موضوعاتى است که اظهار نظر صریح درباره آن، به دلیل احساسات راویان، گرایشهاى سیاسى و تنوع نظریهها و برداشتها بسیار دشوار است.
با توجه به اینکه روایات بهطور کلى از عوامل گوناگونى مثل فراموشى و تمایلات و گرایشهاى اجتماعى تاثیر مىپذیرند، طبرى سعى دارد مطالب اصلى را در ضمن روایاتى جمعآورى و تدوین کند، بهطورى که مسئولیت آنها بهعهده رجال سند، یعنى راویان و اخباریان باشد. «پس هر خبرى را که از گذشتگان در این کتاب ذکر کردهایم، چنانچه خواننده آنها را انکار مىکند یا زشت مىداند - چون جنبه صحیح و معنى حقیقى آن را نفهمیدهاست - پس باید بداند که این اشکال از طرف ما نیست، بلکه از طرف نقل کنندگان ما است و ما فقط مطالب آنها را به نحوى که به ما رساندهاند به دیگران رساندهایم» (82) .
اهتمام و بذل توجه طبرى به جمعآورى روایات مختلف فتنه، موجب شد نصوص بسیارى از نابودى حفظ شد; به خصوص از این نظر که منابع اصلى این نصوص کاملا مفقود شدهاست; مثل تالیفات ابومخنف، سیف بن عمر، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى. به همین جهت، کتاب تاریخ وى از ویژگى و شهرت بهسزایى برخوردار شده و در عصرهاى بعدى مرجع بسیارى از مورخانى قرار گرفته است که مىخواستهاند موضوع فتنه را بعد از او بررسى کنند. البته طبرى نام تالیفاتى را که روایاتش را از آنها اخذ نموده، ذکر نکردهاست. ولى با توجه به اینکه اخباریان قدیم تالیفاتى را درباره فتنه عثمان بهجا گذاشتهاند، مىتوانیم از طریق آنها نام کتابهایى را که طبرى به آنها استناد کردهاست، استخراج کنیم.
طبرى حوادث فتنه را براساس شیوه سالنگارى حوادث از سال 23 - 41ق مطرح مىکند; یعنى به بیان وقایع هر سال که به اعتقاد وى مستحق ذکر است، مىپردازد. لذا حجم سالنگارى او بسته به حوادث آن سال یا میزان اهمیت آن و یا مقدار اخبارى که در دسترس او بوده تغییر مىکند، که گاهى طولانى و گاه کوتاه است. بدین ترتیب برخى از سالنگارىهاى او کمتر از ده صفحه است در حالىکه حجم برخى دیگر بیش از صد صفحه مىشود.
وى روایات مربوط به حوادث هر سال را در مباحث مربوط به همان سال جاى مىدهد، اما بر شمردن حوادث همه سالها به یک شکل نیست; یعنى گاه حادثه تاریخى را ذکر مىکند و آنگاه به تفصیل آن مىپردازد و گاهى بخشى از حوادث سال را ذکر کرده و سپس به تفصیل برخى و یا همه آنها مىپردازد. گاهى هم سالنگارى حوادث در کتاب وى در چند سطر خلاصه مىشود و گاهى در پایان به ذکر اسامى مشاهیرى که در همان سال وفات یافتهاند مىپردازد. البته کارى که اغلب انجام مىدهد این است که در پایان هر سالنگارى به ذکر اسامى کارگزاران شهرها یا امیران حجیا هر دو در همان سال مىپردازد. اما اخبارى از قبیل سیره عثمان و علىعلیه السلام را که به زمان خاصى تعلق ندارد، پس از شرح ماجراى کشته شدن آنها ذکر مىکند، مانند طرز حکومت، اخلاق و نیز مدت عمر آنها.
طبرى هنگام سخن گفتن از سالهاى حوادث فتنه، به خصوص حوادث مهم آن، در آغاز کلام خود عناوین کلى و فراگیرى بهکار بردهاست، مثل «سپس سال فلان آغاز شد که اخبار حوادثش را ذکر مىکنیم» یا «ذکر حوادث مشهورى که در آن رخ داده است» و احیانا تعدادى عناوین فرعى وضع کرده که از عنوان اصلى منشعب مىشوند. اما طبرى حوادث کوچکى را که از چند سطر تجاوز نمىکنند، بهدنبال جمله «و در این سال» ذکر مىنماید. وى سعى مىکند روایات گوناگونى را که حول یک خبر واحد وجود دارد ذکر کند و هنگام مقایسه میان روایات، از تعبیر «در این مورد اختلاف شدهاست» استفاده مىکند. سپس به دنبال آن، روایات مختلف را از راویانش ذکر مىکند، مثل: «پس برخى گفتهاند... و برخى دیگر گفتهاند» و یا «ذکر شده است از فلانى که چنین گفته است... و فلانى براى ما نقل کردهاست... و دیگران گفتهاند... و برخى گفتهاند...».
طبرى همه روایات مشابه درباره خبر واحد را ذکر مىکند و وقتى به یک موضوع اختلافى مىرسد سخن خود را قطع مىکند تا موارد اختلاف را بیان کند و وقتى آنرا تمام کرد با یک مقدمه چینى کلام خود را ادامه مىدهد; مثلا مىگوید: «سخن ما دوباره برگشتبه حدیث فلان...» و با این طرح کامل، تصویر روشنى از موضوع و اختلاف روایات، بهدستخواننده مىدهد، تا بتواند همه اقوال را با هم مقایسه کند و برخى را بر برخى دیگر ترجیح دهد، بدین ترتیب خواننده یک دیدگاه کلى درباره موضوع پیدا مىکند.
طبرى از ارائه مستقیم دیدگاههاى خود در باره حوادث فتنه پرهیز مىکند، تا خود خواننده از روایات وى آنچه مىخواهد استخراج کند. همین امر باعثشدهاست تعدادى از بررسىهاى جدید، وى را به ضعف قدرت انتقاد متهم کنند. (83) ولى این اتهام دقیقى نیست، زیرا طبرى آن دسته از روایات فتنه را برگزیدهاست که با استنتاجهاى خاص او هماهنگ بوده، یا مؤید آنها باشد. اما نظریهها و استنتاجهاى خود را مستقیما مطرح نمىکند، بلکه وظیفه استخراج نتیجه را بهعهده خواننده قرار مىدهد و این روشى غیر مستقیم است که با دورهاى که طبرى در آن مىزیسته، کاملا سازگار بودهاست; خصوصا آنکه عصر طبرى بهخاطر کشمکشهاى زیاد سیاسى و حزبى که بر آزادى و مقبولیت مورخ تاثیر مىگذاشته، از عصرهاى دیگر متمایز است.
طبرى در ثبتحوادث فتنه به جنبههاى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى آن توجه داشته است، در حالىکه اعتقاد اکثر مورخان هم عصرش این بوده که تاریخ، نتیجه و ثمره عمل افراد است و بنابراین حاکمیت هر عصر و اخبار و تحولات آن، محرک اصلى جوانب دیگر در حیات ملتها است. وى در طرح حوادث فتنه به تعدادى از اخباریان رجوع کرده که محدثان، آنان را قبول نداشته و ضعیف مىدانند، مثل ابومخنف، سیف بن عمر، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى. ولى طبرى در کتاب تاریخ خود به همین شیوه عمل کردهاست، زیرا معتقد بود که ارزشگذارى اهل حدیث لزوما مورخان را ملزم به قبول اخبار خاصى نمىکند. بلکه همیشه راویانى هستند که در علم حدیث ضعیفاند اما در علم تاریخ موثق مىباشند، مثل سیف بن عمر.
طبرى حوادث فتنه عثمان را با شیوهاى هماهنگ و مستحکم ارائه مىدهد، که طولانى و مفصل است، زیرا سعى مىکند روایات گوناگونى از حادثه واحد را در کتاب خود وارد کند. وى بهخاطر بهکارگیرى صحیح کلمات و معانى روشن، زبان متمایزى دارد. همچنین طبرى سعى مىکند از منابع کهن که نزدیک به حادثه بوده و یا در آن مشارکتى داشتهاند استفاده کند. وى هنگام بحث از حوادث فتنه، از مطالب متنوع ادبى، آیات قرآنى، و احادیث نبوى استفاده مىکند، بدین قرار که: 427 بیتشعر، 89 خطبه، 73 نامه، 61 آیه قرآن، 25 حدیث، پنج ضربالمثل و سه مدرک تاریخى در کتاب خود ذکر کردهاست و هدف او از آوردن این نصوص، توضیح دادن جنبههاى مختلف روایاتش مىباشد، چون هر یک از آنها جنبهاى از حوادث را روشن مىسازند; خصوصا آنکه طبرى ارتباط قوى بین تاریخ و ادبیات را بهخوبى درک کرده بود. البته او در طرح نصوص، زیاده روى نکرده بلکه آنها را در محل مناسب آوردهاست:
و اگر این کتاب از ذکر امور غیر تاریخى، طولانى نمىشد، به یقین، از شعر شعراى جاهلیت درباره قوم عاد و ثمود، آنقدر ذکر مىکردم که افرادى که به شهرت امر عاد و ثمود در بیت اعراب شک دارند، به صحت آن یقین پیدا کنند. (84)
طبرى درباره فتنه عثمان تا پایان جنگ جمل در سال 36 ق به روایات سیف بن عمر تکیه کردهاست و مطالب مفیدى را از زهرى، عوانة بن حکم، ابومخنف، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى ذکر مىکند. اما درباره دورهاى که از پایان جنگ جمل تا صلح حسن یا معاویه در سال 41ق ادامه مىیابد، به ابومخنف رجوع کرده و مطالب مفیدى از عوانةبن حکم، هشام بن کلبى، واقدى و مدائنى نقل کردهاست. طبرى سعى مىکند از عثمان و سیاستش دفاع کند و تا اندازه زیادى از ذکر انتقادات وارد بر عثمان صرف نظر مىکند. وى مواضع طرفهاى درگیر با عثمان را فاقد محبوبیت و مقبولیت مىداند و از پشتیبانى اهل مدینه از عثمان علیه منتقدانش یاد مىکند. وى شورش مردم و هواداران عبدالله بن سبا را در تحریک علیه خلیفه و رهبرى کردن گروههاى منحرف به سوى مدینه براى محاصره عثمان و کشتن وى متهم مىکند و به طور غیر مستقیم، عقبنشینى تعدادى از صحابه دریارى کردن خلیفه را محکوم مىنماید.
البته وى صریحا اهل مدینه و اغلب صحابه را بهخاطر فراگیر شدن شورش عمومى و چیره شدن آن، و سلب هرگونه حرکت و اظهار نظر ایشان علیه شورشیان، از خون عثمان مبرا مىداند. وى اشاره مىکند که همه صحابه بر مجازات قاتلان عثمان اتفاق نظر داشتند و مىخواستند امور جارى اجتماع اسلامى به حالت اول خود برگردد و این همان امرى بود که کینه و غضب قاتلان و هواداران عبدالله بن سبا را برمىانگیخت، لذا توطئهاى را ترتیب دادند که به کشتار خونین میان اردوگاه على و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر در جنگ جمل منجر گردید، و نقشههاى صلح و آرامش را به شکست کشانید.
وى دائما با کنایه تاکید مىکند که کسب منافع دنیوى تنها محرک اصلى براى درگیرى بین على و معاویه بوده و این درگیرىها هیچ ارتباطى به دین و عقیده نداشته است، و از علىعلیه السلام به خاطر راه دادن گروهها و رهبرانى که مسئول قتل عثمان بودهاند به اردوگاه خود، انتقاد مىکند و اظهار مىدارد که چه در مدینه و چه در شهرهاى دیگر هیچگاه کارها بر وفق مراد علىعلیه السلام مرتب نشد. وى هرگز سعى نکرده بهطور مستقیم از علىعلیه السلام انتقاد کند، بلکه از منزلت وى نزد مسلمین یاد مىنماید. ولى در مقابل، تحسین قابل ملاحظهاى از شخصیت معاویه بهعمل مىآورد و از نقش او و خانوادهاش در پیروزى اسلام و حمایت و انتشار آن یاد مىکند. چنانکه خونخواهى عثمان و طلب مجازات قاتلان وى توسط معاویه را مورد تایید قرار مىدهد و درعین حال اشاره مىکند که این خونخواهى نیز بهانهاى براى کسب منافع دنیوى بوده است، اما این موضوع را چندان بزرگ و برجسته نمىسازد.
پىنوشتها:
1. ابن قتیبة، المیسر و القداح، ص 26 مقدمه محب الدین خطیب و همو، المعارف، مقدمه ثروت عکاشه، ص56.
2. الامامه، ج 1، ص 451.
3. همان، ص 59، مقدمه سعید صالح.
4. جبرائیل جبور، «کتاب الامامه و السیاسه ...»، مجلة الابحاث، سال 14، ج 3(1961)، ص 341.
5. ابن ندیم، الفهرست، ص 291; بغدادى، تاریخ، ج 2، ص 162 و ابن عساکر، تاریخ (مخطوط)، ج 5، ص160 و 161.
6. ابن ندیم، همان; طوسى، الفهرست، ص 182 و حموى، معجمالادباء، ج 6، ص 423.
7. حموى، همان، ص 434 و ابن حجر، لسان ، ج 5، ص 102.
8. حموى، همان، ص 429 و ابن خلکان، وفیاتالاعیان، ج 4، ص 191.
9. داودى، طبقات المفسرین، ج 2، ص 110.
10. بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 3، ص 45 و ر.ک: احمد حوفى، تیارات ثقافیة بین العرب و الفرس، ص 274.
11. حموى، همان، ص 430.
12. ابن جزرى، غایة النهایة، ج 2، ص 107.
13. ذهبى، تاریخ، ج 3، ص 285 و سبکى، طبقات الشافعیه، ج 3، ص 125.
14. حموى، همان، ص 438.
15. ابن کثیر، البدایة، ج 11، ص 157.
16. ابن عساکر، همان، ج 15، ص 163 و 169 و سبکى، همان.
17. ذهبى، سیر، ج 14، ص 275 و سبکى، همان.
18. اسراء (17) آیه 79.
19. حموى، همان، ص 436 و ابن اثیر، الکامل، ج 7، ص9.
20. بغدادى، تاریخ، ج 2، ص 164; ابن عساکر، همان، ص 164 و حموى، همان.
21. بغدادى، همان; حموى، همان، ص 425 و صفدى، الوافى، ج 2، ص 285.
22. متن حدیث از براء بن عازب است که مىگوید: «با رسول خداصلى الله علیه وآله به سفرى رفته بودیم پس در غدیر خم فرود آمدیم که ندا دادند: جمع شوید و وقت نماز نیز رسیدهاست. زیر دو درختى که در آنجا بود براى نشستن رسولخدا جارو شد پس ایشان نماز ظهر را خواندند. سپس دست على را گرفت و فرمود: مگر نمىدانید که من بر مؤمنین، حتى از خودشان اولى ترم؟ گفتند: چرا همینطور است. پس دست على را گرفت و گفت: هر آنکس من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست. خداوندا دوستانش را دوستبدار و با دشمنانش دشمنى کن. راوى مىگوید: سپس عمر، على را دید و گفت: خوشا به حالت اى پسر ابوطالب که صبح کردى و شب کردى در حالىکه مولاى هر مرد مؤمن و زن مؤمن گردیدى». (ر.ک: ابن حنبل، فضائل الصحابه ، ج 2، ص 563-569; مسلم، صحیح ، ج 17، ص 248; ابن ماجه، السنن، ج 1، ص 43) زمخشرى گفته است: «خم» نام مرد رنگرزى بوده که آن غدیر معروف میان مکه و مدینه در جحفه به نام وى نامیده شدهاست (ر.ک: حموى، همان، ص 389).
23. ابن حجر، همان، ج 5، ص 100.
24. حبر یوسف، الاقوال، ص 9 و 54 و ر.ک: طبرى، جامع البیان، ج 24، ص 40.
25. ابن جوزى، المنتظم، ج 13، ص 217; حموى، همان، ص 423و427 و ابن اثیر، همان، ج 7، ص 9.
26. بغدادى، تاریخ، ج 2، ص 166.
27. همان، ص 116; ذهبى، تاریخ، ج 23، ص 285 و سبکى، همان، ص 126.
28. ابن خلکان، همان، ج 6، ص 192.
29. ابن ندیم ، الفهرست، ص 291 و حموى، همان، ص 425، 427، 437 و 438.
30. بغدادى، همان، ج 2، ص 163.
31. ابن عساکر، همان، ص 160 و حموى، همان، ص 432.
32. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 191.
33. صفدى، الوافى، ج 2، ص 284 و 285.
34. حموى، همان، ص 427 و سبکى، همان، ص 123.
35. ذهبى، سیر، ج 14، ص 270 و 277 و حنبلى، شذرات، ج 4، ص 53.
36. حموى، همان، ص 438و439.
37. بغدادى، همان، ج 2، ص 163 و حموى، همان، ص 424.
38. حموى، همان، ص 426 و 441; صفدى، همان، ص 258 و سبکى، همان.
39. مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 15.
40. حموى، همان، ص 445.
41. ابن خلکان، همان، ج 4، ص 191.
42. بغدادى، همان، ج 2، ص 163; حموى، همان، ص 425 و ذهبى، همان، ج 14، ص 274و275.
43. طبرى، همان، ج 1، ص 6.
44. طبرى، جامعالبیان، ج 1، ص 4.
45. همو، تاریخ، ج 4، ص 430.
46. همان، ص 557.
47. ر.ک: یحیى بن معین، تاریخ، ج 2، ص 245 و بسوى، المعرفة، ج 3، ص 39 و 58.
48. ذهبى، میزان الاعتدال، ج 2، ص 255.
49. ابن کثیر، البدایة، ج 7، ص 247.
50. ابن حجر، تقریب، ج 1، ص 344 و 408.
51. رازى، الجرح و التعدیل، ج 4، ص 278 و ذهبى، همان.
52. ذهبى، تاریخ، ج 11، ص 162 و ابن حجر، تهذیب، ج 4، ص 260.
53. رازى، همان، ص 278 و ابن حجر، همان، ص 261.
54. رازى، همان و ذهبى، تاریخ، ج 11، ص 66.
55. رازى، همان و ابن عدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 3، ص 436.
56. ذهبى، همان و ابن حجر، همان، ص 460.
57. ابن حبان، المجروحین، ج 1، ص 435.
58. ابن حجر، همان، ج 1، ص 344; محمدآل یاسین، نصوص الردة، ص 19-21 و مرتضى عسکرى، عبداللهبن سبا، ص 26-28.
59. Hinds , Martin , Sayt. B.Umar. p. 4.
60. طبرى، تاریخ، ج 4، ص 354.
61. همان، ص 414و415.
62. همان، ص 244.
63. همان، ص 251، 307، 336، 421 و ج 5 ، ص 66 و 71.
64. همان، ص 356.
65. همان، ص 242.
66. همان، ص 432 و ج 5، ص 40، 41، 73 و 74.
67. همان، ج 4، ص 434.
68. همان، ص 416، 418 و ج 5، ص 45 و 165.
69. همان، ج 4، ص 490-493.
70. همان، ص 566، 569 و 570 و ج 5، ص 11.
71. همان ج 4، ص 242، 264 - 266، 278، 279، 392 - 393، 400 و 515.
72. به عنوان مثال ر.ک: همان، ج 4، ص 247 - 248 و 556.
73. به عنوان مثال ر.ک: همان، ص 244، 251 و 256.
74. به عنوان مثال ر.ک: همان، ص 487.
75. به عنوان مثال ر.ک: همان، ص 287.
76. به عنوان مثال ر.ک: همان، ج 5، ص 140 و 160.
77. به عنوان مثال ر.ک: همان، ج 4، ص 246 و 247.
78. به عنوان مثال ر.ک: همان، ص 256، 267 و 322.
79. همان، ص 465 - 466، 486 و 487.
80. ر.ک: همان، ص 264 و 266 و ج 5، ص 133.
81. همان، ج 4، ص 7 و 8.
82. همان، ج 1، ص 8.
83. سخاوى، الاعلان، ص 669; دورى، بحث، ص 55 و شاکر مصطفى، التاریخ و المؤرخون، ج 1، ص 259.
84. طبرى، همان، ج 1، ص 232.
یادداشت:
1) قرافه صغرا نام گورستانى است.