آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

بررسى قراردادهاى خارجى میان دولت‏ها و ملت‏ها به‏ویژه اگر در آستانه بروز تحولى عظیم در سرنوشت آن‏ها باشد، مى‏تواند بسیارى از حقایق پنهان تاریخى را روشن سازد.
در این راستا بررسى صلح‏نامه‏هاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران واقعیت‏هاى فراوانى را در جوانب مختلف سیاسى، فرهنگى، اعتقادى، اقتصادى و اخلاقى طرفین قرارداد فراروى ما قرار مى‏دهد، علاوه بر آن‏که مى‏تواند محقق تاریخى را در تحلیل مسائل مهمى همچون علل پیروزى مسلمانان و پیشرفت اسلام و نیز جغرافیاى پیشرفت‏یارى رساند.
مقاله حاضر با مورد توجه قراردادن اهداف فوق، به جمع‏آورى متون صلح‏نامه‏ها پرداخته و مناطق و شهرهایى را بررسى مى‏کند که از میان چهار ناحیه بزرگ ایران آن زمان یعنى کور عراق، کور فارس و اهواز، کور جبل و کور خراسان، با انعقاد صلح‏نامه گشوده شده‏است.
مقدمه
اسناد مکتوب یکى از مهم‏ترین منابع براى شناخت تاریخ یک ملت است. اهمیت این اسناد وقتى هویدا مى‏شود که تحلیل‏گران تاریخى معمولا در هنگام برخورد با گفته‏هاى مورخان، جهت‏گیرى‏ها و حب و بغض‏هاى آن‏ها را از نظر دور نداشته و در مرحله اول با شک و تردید به سخنان آنان مى‏نگرند. اما اسناد مکتوب از آن‏جا که حاوى اطلاعات مستقیم و بدون جهت‏گیرى است مى‏تواند پایه کار محققان قرار گیرد. (1)
در این میان، هم‏چنان‏که اسناد امور ادارى، حقوقى، حسابدارى و مکاتبات شخصى، محقق تاریخ را در شناخت‏بهتر اوضاع اجتماعى یارى مى‏رساند، اسناد عهدنامه‏ها و قراردادهاى با دیگر ممالک نیز مى‏تواند تا حد زیادى او را از روابط خارجى یک کشور آگاه سازد. اما متاسفانه نکته‏اى که محقق تاریخ اسلام را رنج فراوان مى‏دهد آن است که از قرون اولیه اسلام چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى، هیچ نوع سند مکتوبى مستقیما به دست ما نرسیده است (امرى که بررسى علل آن موضوع یک تحقیق تاریخى مستقل را تشکیل مى‏دهد). نامه‏ها و عهدنامه‏هاى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله، (2) عهدنامه‏ها و صلح‏نامه‏هاى مسلمانان با مردمان دیگر کشورها و... همگى مبتنى بر نقل مورخان است و نه تنها ما بلکه مورخان قرون اولیه اسلام که کتب آن‏ها هم اکنون موجود است، در کم‏تر موردى ادعاى رؤیت آن اسناد را نموده‏اند.
بنابراین طبیعى است که محقق با این اسناد، همانند دیگر گفته‏هاى مورخان برخورد نموده و احتمالاتى همچون جهت‏گیرى مورخ، تحریف، جعل و احیانا فراموشى قسمتى از سند را از نظر دور ندارد; به عنوان مثال، دقت در عبارات عهدنامه پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله با یهودیان و گروه‏هاى مختلف قبایل مدینه در آغاز ورود به آن شهر (3) و مقایسه آن‏ها با دیگر عبارات آن حضرت‏صلى الله علیه وآله و نیز توجه به فصاحت و بلاغت آن بزرگوار، حداقل محقق را در نقل به لفظ بودن این عهدنامه دچار تردید مى‏سازد و خوشبینانه‏ترین نظر را در نقل به معنا بودن آن مى‏داند.
اما از طرف دیگر، آن‏چه محقق را در استفاده از این اسناد کم‏تر دچار تردید مى‏سازد آن است که محتواى این اسناد به‏گونه‏اى نیست که مورد بهره بردارى سیاسى، اجتماعى و مذهبى گروه‏هاى مختلف قرار گیرد و در بیشتر موارد با روح اسلام و قوانین اسلامى هماهنگى کامل دارد، و از همین‏جا است که تفکیک بین محتواى این اسناد و حوادث منتهى به تنظیم آن‏ها، به خصوص در بخش صلح‏نامه که مورد بحث ماست، ضرورى مى‏نماید، زیرا در این حوادث امکان جهت‏گیرى‏هاى راویان در ابعاد مختلف وجود دارد (4) و با این دید خوشبینانه در محتواى این صلح‏نامه‏ها است که مقاله حاضر به سراغ صلح‏نامه‏هاى مسلمانان با ایرانیان در هنگام فتح ایران رفته و به بررسى اجمالى آن‏ها مى‏پردازد.
1) تبیین موضوع
موضوع مقاله «در آمدى برصلح نامه‏هاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران‏» است که در آن، کلمه «صلح‏نامه‏» مبین این نکته است که گشایش نهایى شهر به واسطه عقد قرار داد صلح بوده است (نه این که از آغاز رویارویى با مسلمانان، ایرانیان سرزمین خود را با عقد قرار داد صلح تسلیم مسلمانان کرده باشند) چنان‏که در موارد فراوانى این صلح‏نامه‏ها پس از محاصره‏ها و جنگ‏هاى فراوان و ناتوانى ایرانیان منعقد شده‏است.
هم‏چنین این کلمه سرزمین‏هایى را مشخص مى‏سازد که ساکنان آن از میان سه امر پیشنهادى مسلمانان، تنها پرداخت جزیه را پذیرفته‏اند.
توضیح آن‏که مسلمانان در هنگام رویارویى با ایرانیان از آن‏جا که آن‏ها را مجوس و ملحق به اهل کتاب مى‏دانستند، (5) سه پیشنهاد قبول اسلام، پرداخت جزیه و بالاخره آماده شدن براى جنگ را مى‏دادند.
در مورد سرزمین‏هایى همانند قادسیه، نهاوند و جلولا و... که از راه جنگ گشوده مى‏شدند، صلح‏نامه‏اى وجود نداشت. هم‏چنین سرزمین‏هایى مانند قزوین که قبول اسلام مى‏نمودند، (6) مسلمانان با آن‏ها همچون برادران خود برخورد کرده و نیازى به انعقاد صلح‏نامه نمى‏دیدند و صلح‏نامه تنها با مردمى منعقد مى‏شد که از سویى جنگ را رها کرده و از سوى دیگر حاضر به پذیرش اسلام نبودند.
این صلح‏نامه‏ها در متون تاریخى به دو گونه آورده شده‏اند:
گونه اول، متن کامل صلح‏نامه با ذکر شاهدان است که طبعا بهتر مى‏تواند مورد استفاده محققان قرار گیرد، گر چه برخورد با آن به عنوان یک سند اصیل جاى تامل دارد.
گونه دوم، نقل محتواى صلح‏نامه است و در حقیقت‏به بیان مقدار جزیه و دیگر اموال که طرفین برپرداخت آن توافق کرده‏اند، اختصاص دارد.
طبعا این‏گونه صلح‏نامه‏ها در نظر محقق نسبت‏به صلح‏نامه‏هاى گونه اول از درجه اعتبار کم‏ترى برخوردارند.
استفاده از کلمه «مسلمانان‏» به جاى عبارت حکومت اسلامى از آن جهت است که در حقیقت این مسلمانان و فرماندهان مختلف آن‏ها در نواحى مختلف بودند که طبق قوانین اسلامى و سیره پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و احیانا اجازه عام از حکومت، به عقد قرارداد مبادرت مى‏نمودند و حکومت مرکزى یا به علت جانیفتادن سیستم ادارى آن و یا به علت عدم توسعه ارتباطات در آن هنگام، کم‏تر در جزئیات این قرار دادها دخالت مى‏نمود.
نکته جالب آن‏که حتى در بعضى از موارد همانند صلح جندى‏شاپور، فرماندهان مسلمان و حتى خلیفه مسلمانان یعنى عمر، امان دادن یک غلام با نام مکنف به سپاهیان دشمن را تایید مى‏نمایند. (7)
کلمه «ایرانیان‏» نیز گویاى این نکته است که به علت فروپاشى حکومت مرکزى در آستانه حمله مسلمانان و عدم تسلط آن بر نواحى مختلف، این فرمانداران شهرها و استان‏هاى مختلف بودند که خود به‏طور مستقل و طبق صلاحدید خود و بزرگان شهرها، با مسلمانان به عقد قرارداد مى‏پرداختند.
یعقوبى محدوده حکومتى ساسانیان را در زمان حمله مسلمانان، شامل چهار ناحیه اصلى خراسان، جبل (جبال)، فارس و اهواز و عراق (بین‏النهرین) مى‏داند و هر کدام از این نواحى را تحت‏حکومت اسپهبدى (سپهسالار) جداگانه ذکر مى‏کند. وى شهرهاى مختلفى را از قرار زیر براى این نواحى بیان مى‏نماید:
1. ناحیه (کور) خراسان شامل شهرهاى نیشابور، هرات، مرو، مرورود، فاریاب، طالقان، بلخ، بخارا، بادغیس، غرجستان، طوس، سرخس، جرجان و باورد(ابیورد). استاندار این ناحیه را اسپهبد خراسان مى‏نامیدند.
2. ناحیه جبل شامل شهرهاى طبرستان، رى، قزوین، زنجان، قم، اصفهان، همدان، نهاوند، دینور، حلوان، ماسبذان، مهرجانقذق، شهر زور، صامغان و آذربایجان. به استاندار این ناحیه اسپهبد آذربایجان و کرمان مى‏گفتند.
3. ناحیه فارس و اهواز شامل شهرهاى اصطخر، شیراز، رجان، نوبندجان، گور (فیروزآباد)، کازرون، فسا، دارابجرد، اردشیر خره و شاپور از منطقه فارس و جندى شاپور، شوش، نهرتیرى، مناذر، شوشتر، ایذه و رامهرمز از منطقه اهواز که به عامل هر دو ناحیه، اسپهبد فارس مى‏گفتند.
4. ناحیه عراق شامل 48 منطقه کوچک‏تر (طسوج) مى‏گشت که اسامى بعضى از آن‏ها چنین است: بادوریا، انبار، بهرسیر، زاب (اعلى، اسفل و اوسط)، میسان، کوثى، بابل، جلولا، نهروان (اعلى، اوسط و اسفل) و مدائن. به عامل این ناحیه، اسپهبد مغرب مى‏گفتند. (8)
در این مقاله، همین تقسیم‏بندى یعقوبى محور قرار گرفته است. گر چه در بعضى از نوشته‏هاى معاصران و به ویژه خاور شناسان، مناطقى چون ارمنستان، سیستان، خوارزم، سغد و مکران نیز جزء قلمرو ساسانیان محسوب شده است. (9) اما این نوشته‏ها تصریح براین نکته ندارند که ساسانیان همه این نقاط را در زمان حمله مسلمانان در اختیار داشته‏اند. چنان‏که این احتمال نیز وجود دارد که این مناطق نه به عنوان توابع بلکه به عنوان دست نشانده‏ها و یا حتى هم‏پیمانان ساسانیان مطرح باشند.
هم‏چنین به وسیله سخن «لسترنج‏» که از قول جغرافى‏دانان عرب، ایالت قهستان و سیستان را از توابع خراسان مى‏داند، نمى‏توان به یعقوبى ایراد گرفت، زیرا نوشته لسترنج ناظر به بعد از فتوحات و تقسیم بندى‏هاى زمان عباسیان است. (10)
2) فواید تحقیق
جمع‏آورى صلح‏نامه‏هاى مسلمانان با ایرانیان در یک جا و دقت در تک‏تک آن‏ها و نیز بررسى مجموعه آن‏ها مى‏تواند فواید زیر را به طور مستقیم یا غیر مستقیم براى محقق تاریخ اسلام در برداشته باشد:
1. به دست آوردن نام مناطقى که با عقد صلح‏نامه گشوده شد و مقایسه آن‏ها با مجموع محدوده جغرافیاى ایران، این نتیجه را به دست مى‏دهد که اولا اکثر قریب به اتفاق نواحى ایران در آغاز حمله، در مقابل مسلمانان ایستادگى کردند و ثانیا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان، اسلام را نپذیرفتند، بلکه به‏جاى اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزیه شدند و در سال‏هاى بعد بود که به علل مختلف به تدریج رو به اسلام آوردند.
2. مفاد عهدنامه‏ها به خصوص عهدنامه‏هاى نخستین، سادگى و بى‏تکلفى مسلمانان را در برخورد با ایرانیان نشان مى‏دهد که آن را مى‏توان تا حد زیادى ناشى از تاثیر سیره پیامبراکرم‏صلى الله علیه وآله دانست. هم‏چنین مستثنا شدن راهبان، زمین‏گیران و اقشار کم در آمد ایرانیان از پرداخت جزیه که در بعضى از صلح‏نامه‏ها به آن تصریح شده است، (11) نشان از عطوفت قوانین اسلام در برخورد با دشمنان دارد.
3. با بررسى متون صلح‏نامه‏ها و مقدار پرداخت جزیه و باج مى‏توان تا حدود زیادى از وسعت، ثروت، محصولات و امکانات مناطق مختلف ایران در آن زمان آگاه شد.
4. بررسى طرفین عاقد صلح‏نامه مى‏تواند تا حدودى ما را از نظام ادارى و سیاسى و جنگى مسلمانان و ایرانیان در آن زمان آگاه سازد.
5. بررسى پیش زمینه‏هاى صلح‏نامه‏ها که به تنظیم صلح‏نامه منجر مى‏گشت، مى‏تواند ما را از بسیارى از مسائل اجتماعى، همچون روحیه مردم در مقابل مسلمانان و علل تسلیم شدن ایرانیان، آگاه نماید.
6. بررسى مجموع صلح‏نامه‏ها به طور مشخص، محدوده زمانى فتح نقاط مختلف ایران را مشخص مى‏سازد. از این بررسى این نتیجه به دست مى‏آید که بیشتر مناطق ایران از زمان حکومت ابوبکر یا عمر تا پایان دوران حکومت عثمان فتح شده و تنها مناطق اندکى براى فتح در دوره‏هاى بعد باقى مانده‏است.
7. بررسى سیر زمانى صلح‏نامه‏ها و نیز پیش زمینه‏هاى آن‏ها این نکته را روشن مى‏سازد که با فاصله گرفتن مسلمانان از زمان پیامبراکرم‏صلى الله علیه وآله، اهداف جنگ‏ها و نحوه برخورد مسلمانان و فرماندهان آنان از تعالیم اصیل اسلام نیز فاصله مى‏گیرد، به گونه‏اى که در دوره‏هاى متاخر و در زمان امویان (98 ق) یزید بن مهلب فرمانده سپاه مسلمانان با خداوند عهد مى‏بندد که اگر بر اهل جرجان پیروز شد به قدرى خون‏ریزى کند که خون آسیاب را به گردش در آورده، گندم را آرد نماید و از آن آرد نان تهیه کند. (12) در حالى که این نوع برخورد به هیچ وجه در دوران اولیه فتوحات، به‏ویژه در زمان عمر، مشاهده نمى‏شود.
8. بررسى صلح‏نامه‏ها مى‏تواند این نتیجه فقهى را نیز در برداشته باشد که سرزمین‏هاى فتح شده با صلح، از سرزمین‏هایى که با جنگ فتح شده (مفتوح العنوة) تفکیک شود و طبق مبانى مذاهب مختلف فقهى، احکام هر یک مشخص گردد. (13)
در طول تاریخ اسلام نیز بعضى از فقها از این تفکیک در حکم فقهى استفاده نموده‏اند; به عنوان مثال، هنگامى که عبدالله طاهر به تصور مفتوح العنوه بودن نیشابور قصد تعیین خراج براى آن شهر داشت، یکى از بزرگان نیشابور به نام احمد بن حاج بکر با استدلال، ثابت نمود که نیشابور باصلح گشوده شده‏است و عبدالله را به مصالحه بر مقدار معین و نه وضع خراج، مجبور نمود. (14)
9. از بررسى اسناد کامل صلح‏نامه‏ها در مى‏یابیم که این اسناد غالبا به صورت یک‏طرفه، از جانب فرمانده مسلمانان تنظیم شده و به صورت نامه براى فرمانده سپاه مقابل، ارسال شده‏است، نه این که طرفین با هم آن سند را تنظیم نمایند. به همین جهت گواهان این اسناد همگى از طرف مسلمانان مى‏باشند.
10. به دست آوردن سال و احیانا ماه و روز فتح و انعقاد صلح، یکى دیگر از مواردى است که مى‏توان از بعضى اسناد به دست آورد.
11. برفرض صحت اسناد و اطمینان به نقل الفاظ آن، مى‏توان از این اسناد براى تحقیق در ادبیات دوره مورد نظر نیز استفاده نمود.
12. موارد داراى اهمیت‏براى طرفین و به‏ویژه براى مسلمانان، از دیگر مطالبى است که مى‏توان از این اسناد به دست آورد; به عنوان مثال در بسیارى از اسناد، از پذیرایى مردم نقاط فتح شده از لشکریان مسلمان و دیگر مسلمانان به مدت یک شبانه روز و نشان دادن راه به آن‏ها سخن به میان آمده است.
نکته جالب توجه آن‏که در این موارد مسلمانان نخواسته‏اند همانند دیگر قدرتمندان پیروز عمل نموده و با زور همه اموال نقاط تسلیم شده را تصاحب نمایند، بلکه سعى کرده‏اند از چارچوب قرارداد فراتر نرفته و خواسته مورد نظر را به طور کامل در متن قرار داد بگنجانند.
13. از برخى اسناد، احترام گذاشتن به آیین و مراسم دینى مردم نقاط فتح شده نیز استفاده مى‏شود و مثلا مسلمانان متعهد مى‏شوند که آتشکده‏هاى مردم را ویران ننمایند. (15) یا از امنیت دادن به مردم، حتى بر حفظ ملل و شرایع آن‏ها سخن به میان مى‏آید. (16) در برخى از اسناد هم از آزادى مردم در مراسم معمولى خود، همچون رقص و پایکوبى در اعیاد، صحبت‏شده‏است. (17)
دقت در این‏گونه موارد مى‏تواند حساسیت‏هاى مردم نقاط فتح شده را نسبت‏به رعایت آیین‏هاى مذهبى و عادى خود، روشن سازد.
14. در میان تمامى اسناد تنها در یک سند، تاریخ دقیق صلح‏نامه، حتى روز آن از هفته و نقش مهر فرمانده سپاه مسلمانان بیان شده‏است. (18)
این مطلب این احتمال را تایید مى‏کند که در بسیارى از موارد، مورخین وحتى اساتید روایى آن‏ها خود متن سند را ندیده‏اند و تنها به ذکر محتواى آن پرداخته و در واقع نقل به معنا کرده‏اند.
3) منابع تحقیق
به طور کلى منابع تحقیق را مى‏توان در سه دسته از قرار زیر طبقه‏بندى کرد:
1. کتب تاریخ عمومى;
2. کتب فتوح ;
3. کتب تاریخ محلى.
در میان کتاب‏هاى تاریخ عمومى، مى‏توان مسائل کلى صلح‏نامه‏ها همانند حوادث منجر به صلح‏نامه و مقدار مال‏المصالحة را در کتب مقدم بر طبرى (متوفاى 310ق) همچون تاریخ خلیفة بن خیاط (متوفاى 240ق) و تاریخ یعقوبى (متوفاى 284ق) به دست آورد. اما در این میان، کتاب طبرى از ویژگى‏هاى منحصر به فردى برخوردار است که در این تحقیق کارآیى بسیار دارد.
اولین ویژگى آن است که طبرى سلسله اسناد روایات تاریخى خود را ذکر مى‏نماید، و این امکان را براى ناقد فراهم مى‏آورد که با بحث و بررسى سند، قراینى را براى صحت‏یا سقم محتواى آن فراهم نماید. در این ویژگى تاریخ خلیفة بن خیاط از میان کتب تاریخ عمومى با طبرى مشارکت دارد.
دومین ویژگى آن است که طبرى در مواردى که به روایات مختلف دسترسى داشته همه را آورده‏است که این ویژگى را با این گستردگى در کمتر کتاب تاریخى مى‏توان یافت و از آن جا که در موارد فراوانى این روایات با هم اختلاف دارند، این مجموعه روایات به محقق این امکان را مى‏دهد که با توجه به قراین مختلف خارجى و داخلى، روایت صحیح‏تر را انتخاب نماید .
البته اختلاف روایات در محل بحث ما، بیشتر مربوط به حوادث منجر به تنظیم صلح‏نامه، سال تنظیم و فرمانده سپاه مسلمانان مى‏باشد و در مورد مواد صلح‏نامه یا مقدار مال المصالحه اختلاف کمترى به چشم مى‏خورد. 1
بالاخره سومین و مهم‏ترین ویژگى کتاب طبرى آن است که چنان‏چه از طریق سلسله اسناد خود به متن صلح‏نامه دسترسى پیدا کرده، آن را به طور کامل (از «بسم‏الله‏» تا ذکر شاهدان) نقل مى‏کند. 2
البته چنان که اشاره شد، نمى‏توان با این متون همانند اسناد مکتوب برخورد نمود اما با کمک قراین فراوان مى‏توان صحت آن‏ها را تایید کرد.
همین ویژگى‏ها نگارنده را وادار کرد تا در اصل تحقیق و نیز ترتیب بندى آن، کتاب طبرى را مبناى خود قرار دهد و صلح‏نامه‏ها را بر اساس تاریخى که طبرى آورده‏است ذکر نماید.
در بخش دوم یعنى کتب فتوح، دو کتاب فتوح البلدان نوشته احمد بن یحیى بلاذرى(متوفاى 279ق) و الفتوح نوشته ابومحمد احمد بن اعثم کوفى(متوفاى 314ق) تنها کتب فتوحى است که مى‏توان در بخش ایران از آن‏ها به عنوان منابع دست اول استفاده نمود. از میان این دو کتاب، فتوح البلدان از اهمیت‏بیشترى برخوردار است، زیرا اولا، به طور قطع قبل از تاریخ طبرى نوشته‏شده‏است و ثانیا، روایات تاریخى خود را با ذکر سلسله سند مى‏آورد. این دو ویژگى به محقق این امکان را مى‏دهد که در نقد و بررسى روایات طبرى از این کتاب به خصوص در بررسى صحت و سقم روایات طبرى از سیف بن عمر، بهره‏فراوان گیرد. اما ابن اعثم گر چه در آغاز، راویان روایات خود را افرادى همانند مداینى، واقدى، زهرى، ابومخنف و ابن کلبى مى‏داند، هنگام ذکر روایات تاریخى، هیچ اشاره‏اى به سلسله سند نمى‏نماید که همین مطلب باعث کاسته شدن از ارزش کتاب مى‏گردد.
برخى معتقدند کتاب الفتوح بیشتر به روایات شیعى متکى است و همین مطلب را باعث تضعیف او از سوى اهل‏سنت مى‏دانند (19) که در صورت صحت چنین سخنى، مى‏توان از دیدگاه دیگرى به مقایسه روایات آن با روایات کتاب تاریخ طبرى پرداخت.
متاسفانه نقیصه‏اى که در این دو کتاب فتوح وجود دارد آن است که برخلاف تاریخ طبرى، در هیچ موردى متن کامل صلح‏نامه آورده نشده‏است.
در این میان، کتاب دیگرى با عنوان غزوات ابن حبیش نوشته عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن یوسف بن حبیش (504-584ق) وجود دارد که موضوع آن فتوحات زمان خلفاى سه‏گانه مى‏باشد و بخش عظیمى از آن اختصاص به ایران دارد. این کتاب در موارد فراوان به ذکر سلسله اسناد پرداخته و متون صلح‏نامه را نیز مى‏آورد، اما با مقایسه روایات آن در بخش ایران با روایات طبرى در مى‏یابیم که در کمتر موردى از روایات طبرى فراتر رفته است; گر چه به نظر محقق کتاب، روایات آن در بخش شام گسترده‏تر از روایات طبرى است. (20)
بنابراین در این بخش نمى‏توان به این کتاب به عنوان منبع دست اول نگریست.
در بخش سوم یعنى کتب تاریخ محلى این نکته را متذکر مى‏شویم که در بخش ایران، به هیچ کتاب تاریخى محلى که قبل از کتاب‏هاى بلاذرى و ابن عثم و طبرى نگاشته شده و در دسترس باشد، برخورد نمى‏کنیم. بنابراین، این احتمال به یقین نزدیک مى‏شود که منابع اصلى کتب تاریخ محلى موجود، همین کتاب و به‏ویژه کتاب تاریخ طبرى بوده است. این مطلب را مى‏توان علاوه بر تصریح نویسندگان این کتب در موارد فراوان، با مقایسه محتواى صلح‏نامه‏ها نیز اثبات نمود. به این بیان که کتبى همچون تاریخ بیهق (21) ، تاریخ نیشابور (22) ، فارسنامه ابن بلخى، (23) ذکر اخبار اصفهان، (24) تاریخ بخارا، (25) فضائل بلخ، (26) تاریخ جرجان، (27) تاریخ طبرستان (28) و ... معمولا محتواى همین سه کتاب را در خود جاى داده‏اند، به جز کتاب تاریخ سیستان (29) که محتواى صلح‏نامه را چیزى غیر از کتب سه‏گانه ذکر نموده‏است.
4) محتوا و متون صلح‏نامه‏ها
به طور اجمالى خط سیر فتوحات مسلمانان در ایران براساس صلح‏نامه‏ها چنین است که آغاز آن پس از طى منطقه دست نشانده حیره و توابع آن، از کور عراق در مناطقى همچون مدائن، انبار و بهرسیر شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحیه فارس مى‏شود و پس از طى مناطقى همچون اهواز، ایذه، شوش و جندى‏شاپور وارد کورجبل شده و مناطقى همچون همدان، دستبى، ماهین(ماه کوفه و بصره)، اصفهان، رى، دماوند و قومس را در برمى‏گیرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پیش مى‏رود و به صورت ناقص در این مناطق ادامه مى‏یابد.
پس از آن وارد آذربایجان از همین ناحیه مى‏گردد و از آن‏جا راهى شمال غرب شده و در مناطقى هم‏چون ارمنستان و تفلیس به پیش مى‏رود و سپس تغییر مسیر داده و درجنوب شرقى ایران و در منطقه سیستان ادامه مى‏یابد و پس از آن به سمت‏شمال شرقى رفته و در کور خراسان و در مناطقى همچون نیشابور، نسا، طوس، سرخس، مرو، مروالرود و بلخ به پیش مى‏رود. (30)
از این رو، مباحث مقاله را در چهار قسمت‏به ترتیب زیر پى مى‏گیریم:
- کور عراق
- کور فارس و اهواز
- کور جبل
- کور خراسان
قسمت اول: کور عراق
1) بانقیا (31) و باروسما (32)
طبرى اولین برخورد مسلمانان درعراق را در سال دوازده قمرى بین سپاه خالد بن ولید و بین ابن‏صلوبا(رئیس روستاهایى از سواد به نام‏هاى بانقیا، باروسما و الیس (33) ) مى‏داند و صلح‏نامه‏اى را که بین آن دو منعقد شده، چنین مى‏آورد:
بسم الله الرحمن الرحیم
من خالد بن الولید لابن صلوبا (34) السوادى و منزله بشاطئ الفرات; انک آمن بامان الله اذحقن دمه [دمک] باعطاء الجزیه و قد اعطیت عن نفسک و عن اهل خرجک و جزیرتک و من کان فى قریتک بانقیا و باروسما الف درهم فقبلتها منک و رضى من معى من المسلمین بها منک و لک ذمة الله و ذمة محمد صلى الله علیه وآله‏و ذمة المسلمین على ذلک و شهد هشام بن الولید; (35)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از خالدبن ولید به ابن صلوباى سوادى که در ساحل فرات ساکن است; تو در امان خدا هستى زیرا خون خود را با پرداخت جزیه حفظ نمودى و از طرف خود و خاندان و اهل جزیره‏ات و نیز ساکنان دو روستایت‏بانقیا و باروسما هزار درهم پرداختى و من آن را از تو قبول نمودم و مسلمانانى که با من هستند نیز بر آن رضایت دادند و به همین جهت‏حمایت‏خدا، محمدصلى الله علیه وآله و مسلمانان از آن توست. هشام بن ولید بر این نوشته گواه است.
اما بلاذرى بین الیس و بانقیا تفاوت مى‏گذارد و درباره الیس مى‏گوید:
خالد با اهل الیس براین تعهد صلح منعقد کرد که آن‏ها جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و راهنمایى و یارى مسلمانان را بر عهده گیرند. (36)
و در باره بانقیا مى‏گوید:
خالد، جریر بن عبدالله بجلى را به سوى مردم بانقیا فرستاد، و بصهرى بن صلوبا نزد او آمد و از جنگ عذرخواهى کرد، و خواستار صلح شد و با جریر بر هزار درهم و یک طیلسان صلح نمود و نیز گفته شده است که ابن‏صلوبا با شخص خالد این صلح‏نامه را منعقد کرد. (37)
آن‏گاه چنین نقل مى‏کند که خالد هزار درهم و طیلسان را همراه با مال حیره به نزد ابوبکر فرستاد و ابوبکر طیلسان را به حسین‏بن‏على‏علیه السلام بخشید. (38) بلاذرى سال این واقعه را ذکر نمى‏کند اما آن را در زمان ابوبکر مى‏داند که به احتمال زیاد همان سال دوازدهم قمرى است.
هم‏چنین بلاذرى این واقعه را بعد از صلح حیره ذکر مى‏کند که با روایت دیگر طبرى موافق است. (39)
ابن اعثم، صلح بانقیا را بین جریر بن عبدالله و دادویة بن فرخان دانسته است و مقدار مال المصالحة را صد هزار درهم ذکر مى‏کند. (40)
طبرى در جاى دیگر، متن عهدنامه را به گونه دیگرى ذکر مى‏کند و طرف قرارداد خالد را صلوبابن نسطونا مى‏داند. متن آن عهدنامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من خالد بن الولید لصلوبابن نسطونا وقومه انى عاهدتکم على الجزیة و المنعة على کل ذى ید بانقیا و بسما (41) جمیعا على عشرة‏آلاف دینار سوى الخرزة القوى على قدر قوته و المقل على قدر اقلاله فى کل سنة و انک قد نقبت على قومک و ان قومک قد رضوا بک و قد قبلت و من معى من المسلمین و رضیت و رضى قومک فلک الذمة و المنعة فان منعناکم فلنا الجزیة و الافلا. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیرى و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتى‏عشرة فى صفر; (42)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این معاهده‏اى است‏بین خالد بن ولید و صلوبا بن نسطونا و قومش. من (خالد) با شما بر پرداخت جزیه (از طرف شما) و حمایت (از طرف ما) قرار داد مى‏بندم که هر کس در بانقیا و بسما [باروسما] زندگى مى‏کند، باید جزیه بپردازد، و مجموع آن به جز جواهرات کسرى، چهار هزار دینار مى‏باشد که ثروتمند و کم ثروت هر کدام به اندازه توانایى خود باید در هر سال بپردازند. و تو (صلوبا) رئیس قوم خود هستى و قوم تو از ریاست تو خشنودند. این معاهده را من و مسلمانان همراهم پذیرفته‏اند و تو و قومت نیز آن را قبول کردید. پس تو در امانى و ما از تو حمایت مى‏کنیم و اگر دشمنان را از شما دفع کردیم، جزیه بر شما واجب است و الا نه. براین معاهده هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیرى و حنظلة بن ربیع گواه مى‏باشند و این معاهده در صفر سال دوازدهم نوشته شد.
در باره این عهده نامه تذکر چند نکته ضرورى است:
1. طبرى در آغاز این روایت، جریان این صلح‏نامه را بعد از صلح حیره ذکر مى‏نماید، در حالى که تاریخ این صلح‏نامه صفر سال دوازدهم قمرى است و تاریخ صلح حیره را خود، ربیع‏الاول این سال مى‏داند. (43)
2. بعضى از محققان معاصر معتقدند قعقاع بن عمرو که در بسیارى از روایات فتوح ایران که از قول سیف نقل شده حضور دارد و امضاى او در زیر بسیارى از صلح‏نامه‏ها مشاهده مى‏شود، شخصیتى ساختگى از سوى سیف است و وجود واقعى ندارد. (44)
2) حیره (45)
حیره در زمان رویارویى با سپاه مسلمانان، تحت فرمان قبیصة بن ایاس بن حیة الطایى بود که حکومت او بر حیره بعد از نعمان بن منذر از سوى پادشاه ایران تایید شده بود.
بنابه نوشته طبرى، خالد هنگام روبه‏رو شدن با قبیصة او را بین سه امر پذیرش اسلام، پرداخت جزیه و جنگ مخیر کرد که قبیصة در جواب گفت: «ما نیازى به جنگ با تو نداریم بلکه دین خود را حفظ نموده و به تو جزیه پرداخت مى‏نماییم.» و خالد با آن‏ها بر پرداخت نود هزار درهم، مصالحه کرد. (46)
طبرى در روایت دیگر، مقدار مال المصالحه را 190000درهم مى‏داند. (47) اما بلاذرى در روایتى، طرف‏هاى خالد را علاوه بر ایاس یا فروه فرزند او، افراد دیگرى همچون عبدالمسیح بن عمر و هانى بن قبیصه ذکر مى‏نماید و درباره محتواى صلح‏نام چنین مى‏نگارد.
فصالحوه على ماة الف درهم و یقال على ثمانین الف درهم فى کل عام و على ان یکونوا عیونا للمسلمین على اهل فارس و ان لایهدم لهم بیعة و لا قصرا; (48)
با خالد بر صد هزار درهم و یا هشتاد هزار درهم در هر سال مصالحه کردند و نیز متعهد شدند که جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و مسلمانان نیز متعهد شدند که هیچ کلیسا و قصرى را از آنان ویران نکنند.
بلاذرى در روایت دیگر، مال المصالحه را صد هزار درهم در هر سال دانسته و شروط دیگر همانند تعهد عدم توطئه علیه مسلمانان و جاسوسى کردن به نفع مسلمانان را نیز اضافه مى‏کند و تاریخ آن را سال دوازدهم قمرى مى‏داند. (49)
از ظاهر عبارات ابن اعثم چنین بر مى‏آید که صلح حیره را عبدالمسیح با خالد منعقد کرده و مقدار مال المصالحه صد هزار درهم و طیلسان شیرویه پسر کسرى بود، که سى هزار درهم قیمت داشت. (50)
اما طبرى در جاى دیگر خبر از صلح خالد با عده‏اى از بزرگان اهل حیره مى‏دهد و متن آن را چنین ذکر مى‏کند:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما عاهد علیه خالد بن الولید عدیا و عمرا ابنى عدى و عمرو بن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیرى بن اکال - و قال عبیدالله جیرى - و هم نقباء اهل الحیرة و رضى بذلک اهل الحیرة و امروهم به عاهدهم على تسعین و ماة‏الف درهم تقبل فى کل سنة جزاء عن ایدیهم فى الدنیا رهبانهم و قسیسهم الامن کان منهم على غیر ذى‏ید حبیسا عن الدنیا تارکا لها و سانحا تارکا للدنیا و على المنعة فان لم یمنعهم فلاشى‏ء علیهم حتى یمنعهم و ان غدروا بفعل او بقول فالذمة منهم بریئة و کتب فى شهر ربیع الاول من سنة اثنتى عشرة; (51)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این عهد نامه‏اى است‏بین خالد بن ولید عدى و عمر دو پسر عدى و عمروبن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیرى بن اکال - عبیدالله نام او را جیرى دانسته است - که همگى از بزرگان اهل حیره هستند و اهل حیره نیز از این معاهده خشنودند و خود این نقبا را مامور بستن این معاهده نموده‏اند. طبق این معاهده مردم حیره و حتى راهبان و کشیشان آن‏ها متعهد مى‏شوند که هر سال 190000 درهم در مقابل کسب و تلاش خود بپردازند، و راهبان و کشیشانى که کسب ندارند و دنیا را رها کرده‏اند، از این پرداخت مستثنا مى‏باشند. در مقابل، مسلمانان متعهد به حمایت از اهل حیره مى‏باشند و اگر از آن‏ها حمایت نکنند، نمى‏توانند چیزى از آن‏ها بگیرند و اگر اهل حیره با کردار یا گفتار خود علیه مسلمانان توطئه نمودند، دیگر در امان نمى‏باشند. این عهدنامه در ماه ربیع‏الاول سال دوازدهم نوشته شد.
در صورت صحت متن فوق مى‏توان مطالبى از قرار زیر استنباط نمود:
1. حیره در آن زمان به صورت شورایى اداره مى‏شده‏است و یا لااقل در تصمیمات مهم، نظر یک نفر ملاک نبوده است.
2. جزیه به عنوان نوعى مالیات کسب گرفته مى‏شده است که مى‏توان از عبارت «جزاء عن ایدیهم‏» چنین مطلبى را استنباط کرد، و افراد بدون کار، مانند راهبان، موظف به پرداخت جزیه نبوده‏اند.
3. مسلمانان در مقابل گرفتن جزیه متعهد بوده‏اند از جزیه دهندگان حمایت نظامى کنند.
4. در آن زمان در حیره مسیحیان فراوانى وجود داشته‏اند، به گونه‏اى که در عهدنامه، حکم راهبان و کشیشان آن‏ها ذکر مى‏گردد.
طبرى در ادامه چنین مى‏آورد که بعد از درگذشت ابوبکر حیریان به این معاهده پایبند نمانده و آن را نقض کردند و مثنى بن حارثه پس از غلبه بر آن‏ها شرط دیگرى علیه آن‏ها وضع کرد. بار دیگر شورش کردند و پس از چندى سعدبن ابى وقاص بر آن‏ها غلبه کرد و از آن‏ها خواست تا به عهدنامه خالد و یا مثنى عمل نمایند اما آن‏ها قبول نکردند و سعد پس از تحقیق دریافت که آن‏ها مى‏توانند تا چهار صد هزار درهم به جز اموال برگزیده (یا جواهرات پادشاهى) (52) بپردازند و همین را بر آن‏ها قرار داد. (53)
3) بهقباد اسفل و اوسط (54)
در سال دوازدهم قمرى دهقانان بین‏النهرین منتظر نتیجه برخورد بین خالد و حیریان بودند. وقتى دیدند سرانجام کار آن‏ها به صلح انجامید نزد خالد آمده و با او بر سر محدوده بین فلوجه علیا و سفلى (55) تا هرمزگرد (56) به مصالحه نشستند و قرار دادى از قرار زیر تنظیم شد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من خالد بن الولید زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا ان لکم الذمة و علیکم الجزیة و انتم ضامنون لمن نقبتم علیه من اهل البهقباذ الاسفل و الاوسط (و قال عبیدالله و انتم ضامنون حرب من نقبتم علیه) على الفى الف تقبل فى کل سنة ثم کل ذى ید سوى ما على بانقیا و بسما [باروسما] و انکم قد ارضیتمونى و المسلمین و انا قد ارضیناکم و اهل البهقباذ الاسفل و من دخل معکم من اهل البهقباذ الاوسط على اموالکم لیس فیها ما کان لال‏کسرى و من مال میلهم. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیرى و بشیر بن عبدالله الخصاصیة و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتى عشرة فى صفر; (57)
این معاهده‏اى است‏بین خالد بن ولید، زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا; شما باید جزیه پرداخت نمایید و در مقابل، ما از شما حمایت مى‏کنیم. شما از طرف رعیت‏خود از اهل بهقباد اسفل و اوسط ضمانت پرداخت دومیلیون درهم را به صورت سالانه تعهد مى‏نمایید. (عبیدالله مى‏گوید: شما در مقابل برداشته شدن جنگ از رعیت‏خود) پرداخته دومیلیون درهم را تعهد مى‏نمایید.
این مقدار را باید از هر کسى که کار مى‏کند، جمع‏آورى نمایید و این مقدار غیر از آن چیزى است که بر بانقیا و بسما[باروسما] قرار داده‏شد.
شما مرا و مسلمانان همراهم را خشنود ساختید و ما نیز شما و اهل بهقباد اسفل و اوسط را برحمایت از اموال شما خشنود مى‏سازیم. در این حمایت اموال خاندان کسرى و کسانى که با آن‏ها همراه‏اند، داخل نیست. هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیرى، بشیر بن عبدالله خصاصیه و حنظلة بن ربیع بر این عهدنامه شاهدند. این معاهده در صفر سال دوازدهم نگاشته شد.
در باره این معاهده، تذکرات زیر ضرورى است:
1. در صورت صحت این متن، این معاهده، گواه بر وسعت منطقه مصالحه شده مى‏باشد، زیرا با حیره که در آن زمان شهر بزرگى بود، حداکثر بر 190000 و در مرتبه بعد بر چهارصد هزار درهم قرارداد بسته شد، در حالى که براین محدوده بر دو میلیون درهم صلح‏نامه منعقد مى‏شود. البته‏اگر ثابت‏شود این منطقه وسعت چندانى نداشته است از همین راه مى‏توان در صحت این عهد نامه تشکیک کرد.
2. صلوبا بن نسطونا یکى از بزرگان سواد در آن زمان بوده‏است، چون در این عهد نامه و عهدنامه بانقیاحضور داشته‏است.
3. از این صلح‏نامه سخنى در کتاب بلاذرى و ابن اعثم کوفى مشاهده نمى‏شود.
4) انبار (58)
طبرى تاریخ صلح‏نامه انبار را سال دوازدهم قمرى یعنى در زمان حکومت ابوبکر مى‏داند (59) و جنگى را که منجر به عقد قرار داد شده، جنگ ذات العیون 3 ذکر مى‏کند. این صلح‏نامه بین شیرزاد رئیس ساباط و خالد منعقد شد که متن آن به نقل طبرى چنین است:
و راسل شیرزاد خالدا فى الصلح على ما اراد فقبل منه على ان یخلیه و یلحقه بمامنه فى جریدة خیل لیس معهم من المتاع و الاموال شى‏ء (60) ;
شیرزاد فرستاده‏اى نزد خالد گسیل داشت و پذیرفت که طبق شرایط خالد صلح نماید و خالد در قرارداد صلح چنین آورد که راه سپاه شیرزاد را باز مى‏گذارد تا آن‏ها به پناهگاه خود بروند، اما باید با اسبان برهنه و بدون همراه بردن کالا و مال این کار را انجام دهند.
طبرى در جاى دیگر به این قرار داد چنین اشاره مى‏کند:
خالد به انبار آمد و با آن‏ها برترک شهر از سوى انباریان، قرار داد بست، اما انباریان چیزى به خالد دادند که او را راضى ساخت و اجازه داد که در شهر بمانند. (61)
بلاذرى در یکى از روایات خود درباره صلح انبار چنین مى‏گوید:
وقتى اهل انبار دیدند چیزى را که بر آن‏ها پیش آمده‏است، با خالد بر چیزى مصالحه کردند که او را راضى ساخت و اجازه داد در شهر بمانند. (62)
این روایت در بخشى با روایت طبرى هماهنگ است; به‏ویژه آن‏که فرمانده مسلمانان را خالد دانسته‏است که بر وقوع صلح در زمان ابوبکر دلالت دارد، اما در روایت دیگرى چنین مى‏آورد:
و حدثنى مشایخ من اهل الانبار انهم صالحوا فى خلافة عمر رحمه‏الله على طسوجهم على اربعماة الف درهم و الف عباءة قطوانیة فى کل سنة و تولى الصلح جریر بن عبدالله البجلى و یقال صالحهم على ثمانین الفا و الله اعلم; (63)
بزرگانى از اهل انبار به من گفتند که اهل انبار در زمان خلافت عمر با جریربن عبدالله بجلى قرارداد صلح منعقد کردند و متعهد شدند که در مقابل نواحى مختلف انبار، چهارصدهزار درهم و هزار عباى قطوانى در هر سال بپردازند. گفته شده‏است جریر با آن‏ها بر پرداخت هشتاد هزار درهم مصالحه کرد و خدا داناتر است.
بهترین راه براى جمع بین این دو دسته روایات آن است که این صلح را بعد از نافرمانى اهل انبار بدانیم، زیرا طبرى خود بعد از بیان صلح اول مى‏گوید: اهل انبار و اطراف آن، قرارداد خود با مسلمانان را نقض کردند. (64)
5) ساباط (65)
طبرى در ذیل حوادث سال پانزدهم قمرى چنین آورده است که سعد بن ابى وقاحه، زهرة بن حویة را به سمت‏بهرسیر فرستاد. در ساباط با شیرزاد ملاقاتى انجام گرفت و صلحى مبنى بر پرداخت جزیه بین آن‏ها منعقد شد که بعدا مورد امضاى سعد قرار گرفت. (66)
6) اطراف بهر سیر (67)
طبرى در ذیل حوادث سال شانزدهم قمرى، فتح بهرسیر را از طریق جنگ مى‏داند و مى‏گوید:
سعد پس از فتح بهرسیر نیروهاى خود را به روستاها و نیزارهاى میان دجله و فرات فرستاد و آن‏ها صدهزار کشاورز را جمع آورى کردند و سعد طى نامه‏اى حکم آن‏ها را از عمر خواست که عمر در جواب او چنین نگاشت: «کشاورزانى که نزد شما مى‏آیند، اگر در محل سکونت‏خود مقیم بوده و علیه شما اقدام جنگى انجام نداده باشند، در امان‏اند، اما آن‏ها که (در جنگ) فرار کرده و با تعقیب شما دستگیر شده‏اند خود بهتر مى‏دانید که با آن‏ها چگونه رفتار کنید.
هنگامى که این نامه به سعد رسید، کشاورزان را به حال خود رها کرد، و پس از آن بود که دهقانان روستاهاى اطراف به مذاکره نشستند و سعد از آن‏ها خواست‏یا اسلام را پذیرفته و به محل سکونت‏خود برگردند و یا آن‏که به پرداخت جزیه تن دهند تا در مقابل، در امان مسلمانان باشند و مسلمانان از آن‏ها حمایت نمایند که آن‏ها دومى را پذیرفتند.
البته طبرى خود متذکر مى‏شود که اموال آل کسرى در این منطقه، در این قرارداد نیامده است.
آن‏گاه مى‏گوید: پس از این قرارداد، از غرب دجله تا سرزمین عربستان (ارض العرب) همه سوادى‏ها در پناه اسلام قرار گرفته و خراج را پذیرفتند. (68)
7) رومیه (69)
در مورد صلح‏نامه این شهر، بلاذرى چنین آورده‏است:
آن‏گاه سعد به رومیه آمد و با اهل آن شهر قرار داد صلح منعقد کرد، بدین ترتیب که هر کس از اهل شهر مى‏خواهد آن را ترک کند و کسانى که مى‏مانند، باید اطاعت از مسلمانان و خیرخواهى براى آنان و پرداخت‏خراج و راهنمایى مسلمانان را بپذیرند و هیچ‏گاه با آن‏ها از در مکر و فریب در نیایند. (70)
8) مهرود
بنابه نوشته یاقوت، مهرود یکى از نواحى سواد بغداد است که در سمت‏شرقى استان شادقباد واقع شده است. (71) سعد بن ابن وقاص پس از فتح مدائن، برادر زاده خود هاشم بن عتیه را به سمت جلولاء فرستاد و هنگامى که هاشم به مهرود در سمت‏شرقى دجله رسید، دهقانان مهرود به نزد او آمدند و با او بر پرداخت مقدارى درهم در مقابل هر جریب و نکشتن اهالى مهرود، مصالحه نمودند. (72)
قسمت دوم: کور فارس و اهواز
یعقوبى دو ناحیه بزرگ فارس و اهواز را در زمان ساسانیان تحت اداره یک اصبهبذ (سپهسالار) که عنوان اصبهبذ فارس داشت، (73) مى‏داند. از این رو ما نیز در این‏جا کورفارس را در دو بخش کور اهواز و کور فارس بحث مى‏کنیم.
1- کور اهواز
الف - اهواز
اولین قرار داد مسلمانان با ایرانیان، در ناحیه خوزستان، اهواز بود که در آن زمان «سوق الاهواز» نامیده مى‏شد. بنابه نوشته طبرى این قرارداد در سال هفده قمرى و میان حرقوص بن زهیر و جزء بن معاویه از طرف مسلمانان و هرمزان از جانب ایرانیان منعقد شد و ایرانیان متعهد پرداخت‏خراج شده و در مقابل مسلمانان به آن‏ها امان داده و حمایت از آن‏ها را تعهد نمودند. (74)
البته در عبارات ابن‏اعثم چنین آمده‏است که ابوموسى اشعرى تمام منطقه اهواز را با جنگ گشود و (75) بلاذرى نیز در روایتى شبیه چنین گزارشى را ارائه داده (76) ، اما در روایت دیگرى مى‏گوید:
اهواز در اواخر سال پانزدهم و اوایل سال شانزده قمرى با صلحى که میان عتبة بن غزوان و «بیرواز»، دهقان اهواز منعقد شده بود، تسلیم گشت. اما بعد اهوازیان نقض عهد نموده و ابوموسى آن را با جنگ گشود. (77)
ب - ایذه (ایذج) (78)
طبرى صلح‏نامه ایذه را در سال هفده قمرى مى‏داند و مى‏گوید:
نعمان بن مقرن هنگامى که در تعقیب هرمزان بود، به ایذه رسید، در آن‏جا «تیرویه‏» نزد او آمد و با او قرار داد صلح منعقد کرد. (79)
اما بلاذرى مى‏گوید ایذه بعد از جنگ شدیدى گشوده شد. (80)
ج - شوش
درباره قرار داد شوش طبرى چنین مى‏گوید:
شیرویه با ده تن از فرماندهان لشکر نزد ابوموسى اشعرى آمد و به او گفت: ما به دین شما علاقه‏مند شده‏ایم و اسلام مى‏آوریم با این شرط که در کنار شما تنها با عجم‏ها بجنگیم، نه با عرب‏ها و اگر شخصى از عرب با ما جنگید، شما از ما حمایت نمایید. ما هر کجا خواستیم سکونت گزینیم، با هر قبیله‏اى که خواستیم، پیمان ببندیم، شما به ما بالاترین مقدار عطا را بپردازید و این قرارداد را فرماندهى که به تو فرمان مى‏راند (یعنى عمر) امضا نماید.
ابوموسى در آغاز، قسمت اخیر این سخنان را نپذیرفت و گفت: هر چه به سود ماست، به سود شما و هر چه به ضرر ماست، به ضرر شما نیز باشد. ولى آن‏ها راضى نشدند و ابوموسى ناچار شد نامه‏اى به عمر بنویسد عمر در جواب آن نوشت: آن‏چه را خواسته‏اند، به آن‏ها عطا کن.
ابو موسى قرارداد آن‏ها را نوشت، آن‏ها اسلام آوردند و در محاصره شوشتر شرکت کردند. (81)
اما در فتوح البلدان چنین آمده‏است که ابوموسى اشعرى شوش را محاصره کرد و هنگامى که آذوقه آن‏ها به پایان رسید، در خواست صلح کردند، مرزبان شوش نزد ابوموسى آمد و براى هشتاد تن از اهل شوش امان طلبید و نام خود را ذکر نکرد. هنگامى که شهر گشوده شد، ابوموسى آن هشتاد تن را امان داد و بقیه مردان و مرزبان را به قتل رسانید، کودکان و زنان را اسیر کرد و اموال مردم را تصاحب نمود. (82)
ابن اعثم نیز شبیه چنین روایتى را مى‏آورد با این تفاوت که نام فرمانده شوش را «سابور بن آذرماهان‏» دانسته و افراد امان داده شده را ده نفر ذکر مى‏کند. (83)
د - جندى شاپور (84)
طبرى درباره صلح جندى شاپور در ذیل حوادث سال هفدهم قمرى خبر جالبى از قرار زیر نقل مى‏کند: این شهر براى مدتى تحت محاصره نیروهاى زربن عبدالله بن کلیب بود تا آن‏که ناگاه امان نامه‏اى از سوى یکى از مسلمانان به سوى مردم شهر پرتاب شد. در این هنگام مسلمانان مشاهده کردند که درهاى شهر گشوده، بازارها باز شد و مردم به کارهاى عادى خود مشغول شدند. مسلمانان با تعجب از مردم شهر پرسیدند، چه خبر شده؟!
آن‏ها پاسخ دادند: امان نامه‏اى به سوى ما پرتاب شد، ما آن را پذیرفتیم و متعهد شدیم که به شما جزیه پرداخت کنیم و شما از ما حمایت نمایید. مسلمانان گفتند: ما چنین امان نامه‏اى نفرستاده‏ایم. اهل شهر جواب دادند: ما نیز دروغ نمى‏گوییم. سرانجام مسلمانان پس از تحقیق دریافتند که پرتاب امان نامه کار غلامى به نام مکنف از مسلمانان بوده‏است که اصل او از آن شهر مى‏باشد. خواستند امان نامه را نقض نمایند که اهل شهر گفتند: ما غلامان شما را از افراد آزاد باز نمى‏شناسیم و به هر حال امان نامه‏اى آمد و ما پذیرفتیم. اگر شما مى‏خواهید، مى‏توانید با غدر و نیرنگ با ما بر خورد کنید.
مسلمانان که چاره‏اى نداشتند، نامه‏اى به عمر نوشته و از او استفسار کردند و عمر آن‏ها را به وفاى به‏نامه فراخواند. (85)
اما بلاذرى بدون اشاره به این داستان مى‏گوید:
اهل جندى‏شاپور از ابوموسى طلب امان نمودند و او با آن‏ها بدین‏گونه مصالحه کرد که هیچ‏یک از آن‏ها را نکشد و هیچ فردى را اسیر ننماید و به اموال آن‏ها به جز سلاح، کارى نداشته باشد. (86)
ه - رامهرمز (87)
طبرى در ضمن روایتى مفصل در ذیل حوادث سال هفده قمرى، اشاره‏اى اجمالى به مصالحه هرمزان با سپاه اسلام بر سر رامهرمز و شهرهاى دیگر مى‏نماید. (88)
بلاذرى در روایتى از ابوعاصم رامهرمزى که بیش از صد سال عمر کرده بود چنین نقل مى‏کند که ابوموسى اشعرى با اهل رامهرمز بر پرداخت‏سیصد هزار یا نهصد هزار درهم مصالحه نمود. (89) اما آن‏ها نیرنگ کرده و نقض عهد نمودند و ابوموسى مجبور شد آن شهر را با جنگ فتح نماید.
وى در روایت دیگرى چنین نقل مى‏کند که ابوموسى با اهل رامهرمز صلح نمود، اما این مصالحه نقض شد و ابوموسى ابومریم حنفى را به سراغ آن‏ها فرستاد و مصالحه‏اى با تعهد پرداخت‏سیصدهزار درهم منعقد شد. (90)
ابن اعثم کوفى با تفصیل بیشترى به رامهرمز مى‏پردازد. طبق نقل او، عمار بن یاسر با سپاه کوفه در نزدیکى شهر شوشتر به سپاه بصره به فرماندهى ابوموسى‏اشعرى رسیدند و در آن‏جا عمار، نعمان بن مقرن مزنى و جریر بن عبدالله بجلى را مامور دعوت رامهرمزیان به اسلام کرد. آن دو با جنگ رامهرمز را فتح نمودند و اموال آن‏ها را تصاحب کرده و زن و فرزندانشان را اسیر کردند. هنگامى که این خبر به ابوموسى‏اشعرى رسید، رو به سپاه خود کرد و گفت: واى بر شما! من براى مدت شش ماه به رامهرمزیان امان داده بودم تا نظر خود را بیان کنند، اما جریر و کوفیان عجله کرده و شهر را به زور فتح نمودند، حال نظر شما چیست؟
بصریان چنین نظر دادند که مسئله را باید با خلیفه مطرح کرد. پس از چندى جواب نامه عمر خطاب به بزرگان سپاه بصره همچون حذیفة بن یمان، براء بن عازب، انس بن مالک و سعید بن عمرو انصارى چنین آمد: «در این کار دقت کنید، اگر ابوموسى چنان‏که گمان مى‏کند به اهل رامهرمز امان داده و عهدنامه‏اى نگاشته‏است، باید مردم همه اسیران خود را آزاد نمایند. ابوموسى را نیز سوگند دهید که چنین امان نامه‏اى صادر کرده‏است. اگر سوگند خورد، اسیران را آزاد کرده و تا پایان مدت امان‏نامه کارى با اهل رامهرمز نداشته باشید.» چون ابوموسى سوگند خورد اسیران را آزاد کردند و نسبت‏به زنان اسیر که از مسلمانان آبستن شده بودند، منتظر وضع حمل آن‏ها شدند. پس از آن، آن‏ها را بین قبول اسلام یا بازگشت‏به شهر خود مخیر نمودند. (91)
اما این که بعد از انقضاى مدت چه کردند، ابن اعثم مطلبى را ذکر نمى‏کند.
2) کور فارس
ورود مسلمانان به ناحیه فارس، با تاخیر بیشترى نسبت‏به ورود آن‏ها به ناحیه اهواز و کور جبل انجام گرفت. طبرى اولین برخورد مسلمانان با فارسیان را در سال 23 ق ذکر مى‏کند و از فتح نظامى همه شهرستان‏هاى این ناحیه همچون توج (92) ، اصطخر، (93) جور (94) ، فسا (95) و دارابجرد (96) خبر مى‏دهد.
اما گزارش‏هاى بلاذرى و ابن اعثم به گونه‏اى دیگر است.
بلاذرى پس از آن‏که از گشوده شدن نظامى سرزمین‏هاى توج و کازرون (97) ، راشهر (98) و نوبندجان (99) در سال نوزده قمرى به وسیله عثمان بن‏ابى‏العاص‏ثقفى، عامل عمر بر بحرین و عمان، خبر مى‏دهد درباره ارجان (100) مى‏گوید: آن را ابوموسى‏اشعرى و عثمان بن‏ابى‏العاص با صلح گشودند و مردم آن شهر پرداخت جزیه و خراج را پذیرفتند.
و در باره شیراز مى‏گوید:
آن دو، شیراز را که از ناحیه اردشیرخره (101) بود، با تعهد پرداخت‏خراج و در پناه مسلمانان بودن اهل آن‏جا گشودند و بنا شد کسى که مى‏خواهد از شهر بیرون رود و خراج نپردازد، آزاد باشد، و هیچ یک از مردم کشته یا به غلامى گرفته نشوند. (102)
آن‏گاه درباره دارابجرد مى‏گوید که عثمان بن‏ابى‏العاص با هرمز بر پرداخت مالى مصالحه کرد.
وى صلح عثمان با اهل جهرم (103) را نیز مانند صلح با اهل دارابجرد مى‏داند و حتى طرف قرارداد عثمان را طبق روایتى همان هرمز ذکر مى‏کند. (104) بلاذرى گشوده شدن شهر شاپور (105) را در سال 23 یا 24 ق مى‏داند و مى‏گوید:
رئیس شهر طبق خوابى که دیده بود، درخواست صلح و امان کرد و عثمان با او بر پرداخت مال و به عهده گرفتن امان آن‏ها و کشته و اسیر نشدن مردم شهر مصالحه کرد. اما مردم شهر نقض عهد کردند و ابوموسى اشعرى در سال 26ق آن را با جنگ گشود. (106) بلاذرى فتح شهرهاى جور، اصطخر را نیز با جنگ مى‏داند. (107)
اما ابن اعثم کوفى پس از ذکر مفصل درگیرى مسلمانان با ایرانیان در اصطخر، در پایان چنین مى‏گوید:
ابو موسى یک ماه شهر اصطخر را محاصره کرد و بالاخره آن را با مصالحه‏اى مبنى بر پرداخت دویست هزار درهم به صورت نقد و تعهد پرداخت جزیه سالانه از سوى مردم شهر، گشود. (108)
در این میان گزارش ابن بلخى در فارسنامه که قبل از سال 510ق نوشته شده‏است‏با گزارش‏هاى هر سه تفاوت‏هاى فراوانى دارد.
او در باره شاپور خوره مى‏گوید :
پس عثمان بن ابى العاص در کور، شاپوره خوره (109) رفت... پس به صلح بستدند. (110)
وى این حادثه را در سال هجدهم قمرى مى‏داند. (111) نیز درباره شیراز مى‏گوید:
و در آن وقت‏شیراز ناحیتى بود همه حصارها استوار و هیچ شهرى نبود و جمله به صلح بستدند و با مردم آن نواحى شرط کردند کى هر کى آن جا مقام سازد، جزیه و خراج مى‏دهد و هرکى خواهد برود او را امان باشد، نکشند و نه به بندگى برند و این در سال بیستم بود از هجرت. (112)
این روایت مشابهت فراوانى با روایت‏بلاذرى دارد.
ابن بلخى درباره دارابجرد و توابع آن مى‏گوید:
پس عثمان بن ابى العاص قصد کوره دارابجرد کرد و پسا (فسا) و جهرم و فستجان(بستگان) (113) همه با این کوره بود و اصل همه دارابجرد بود عاقل و زیرک، در حال استقبال کرد، عثمان بن‏ابى‏العاص را ونگذاشت کى جنگ و خلاف رود و قرار داد کى از آن کوره، جمله دو هزار هزار درم، خدمت‏بیت‏المال کنند تا ایشان را امان دهد و هر سال جزیه مى‏دهند و عثمان بن ابى العاص او را کرامت کرد و مال بستد براین جمله قرار داد و بازگشتند در سال بیست و سوم از هجرت. (114)
سپس به ذکر شورش کوره شاپور مى‏پردازد و مى‏گوید:
صلح کردند و مالى دیگر خدمت‏بیت‏المال کردند و جزیه بر خویشتن گرفتند. (115)
وى درباره اصطخر مى‏گوید: «بین عبدالله بن عامر و ماهک در اصطخر صلح پیوست‏»، سپس به بیان شورش اصطخریان و کشته شدن چهل هزار نفر از آن‏ها به دست عبدالله بن عامر مى‏پردازد و آن را در سال 32 ق مى‏داند. (116)
از این گزارش چنین به دست مى‏آید که درباره فتوح ایران غیر از سه منبع موجود، یعنى تاریخ طبرى، فتوح البلدان و فتوح ابن اعثم، منابع دیگرى وجود داشته که به ما نرسیده‏است، و این امکان را براى نویسندگان قرن پنجم فراهم مى‏کرده‏است که به آن‏ها استناد نمایند، گرچه ابن بلخى در این‏جا نامى از منابع خود نمى‏برد.
قسمت‏سوم: کورجبل
جبل با ایالت جبال به ناحیه کوهستانى پهناورى گفته مى‏شد که یونانیان آن را «مدیا» مى‏گفتند و از باختر به جلگه‏هاى بین‏النهرین و از خاور به کویر بزرگ ایران محدود مى‏شد.
این نام بعدها متروک شد و در قرن ششم قمرى در زمان سلجوقیان، به غلط آن را عراق عجم نامیدند تا با عراق عرب که مقصود قسمت‏سفلاى بین‏النهرین بود، اشتباه نشود. (117)
یاقوت محدوده این ناحیه را بین اصفهان تا زنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمیسین و رى و شهرهاى بین آن‏ها دانسته‏است. (118) پس از فتح مدائن در سال شانزده قمرى، یزدگرد به سمت کورجبل فرار کرد و در آن‏جا به جمع آورى نیرو پرداخت. (119)
مسلمانان پس از مدتى توقف در مدائن براى مقابله با نیروهاى او وارد این منطقه شدند و سرزمین‏هایى را با جنگ و مناطقى را با صلح گشودند که در این‏جا فقط به ذکر مناطق فتح شده با صلح مى‏پردازیم.
1) حلوان (120) و قرمسین (قرمیسین) (121)
بلاذرى فتح حلوان را با صلح دانسته و نام فرمانده سپاه مسلمانان در این صلح را جریر بن عبدالله بجلى ذکر مى‏کند که همراه با سه هزار نفر از جنگجویان مسلمان پس از نبرد جلولا در سال شانزده قمرى به این ناحیه اعزام شده‏بود.
او در این باره چنین مى‏نگارد:
جریر، حلوان را با صلح گشود و متعهد شد که کارى به آن‏ها نداشته باشد، به آن‏ها بر خون و مالشان امان داد و پذیرفت که کارى به کار آنان‏که قصد فرار از حلوان را دارند، نداشته باشد.
آن‏گاه مى‏گوید: مدتى جریر، والى حلوان بود و پس از آن عزرة‏بن قیس را والى شهر نمود. (122)
(قرمیسین) همانند فتح حلوان با صلح بود. (124)
اما طبرى درباره حلوان از قول سیف چنین نقل مى‏کند که سپاه اسلام در قصرشیرین که در یک فرسخى حلوان واقع شده بود، با ایرانیان به فرماندهى خسرو شنوم درگیر شدند. در این بین دهقان حلوان که زینبى نام داشت کشته شد و خسرو شنوم فرار کرد و مسلمانان بر حلوان مسلط شدند. (125)
2) نهاوند (126) (ماه دینار، ماه بصره)
طبرى و بلاذرى هر دو در باره فتح نهاوند در یکى از گزارش‏هاى خود چنین آورده‏اند که در سال نوزده قمرى، هنگامى که لشکریان مسلمان، شهر نهاوند را محاصره کردند پس از مدتى جنگ، نیروهاى ایرانیان رو به فرار گذاشتتد. موقع فرار شخصى امان طلبید و از مسلمانان خواست تا او را براى مصالحه و پرداخت جزیه نزد فرمانده خود ببرند. وقتى مسلمانان نام او را پرسیدند، او خود را دینار معرفى کرد و مسلمانان از همان هنگام به نهاوند، ماه دینار گفتند. (127)
آن‏گاه طبرى از قول سیف به ذکر امان نامه‏اى مى‏پردازد که از سوى حذیفة بن یمان براى اهل ماه دینار صادر شده است. متن این امان نامه چنین است:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى حذیفة بن الیمان اهل ماه دینار اعطاهم الامان على انفسهم و اموالهم و اراضیهم لایغیرون عن ملة و لا یحال بینهم و بین شرائعهم و لهم المنعة ما ادوا الجزیة فى کل سنة الى من ولیهم من المسلمین على کل حالم فى ماله و نفسه على قدر طاقته و ما ارشدوا ابن السبیل و اصلحوا الطرق و قروا جنود المسلمین من مربهم فاوى الیهم یوما ولیلة و نصحوا فان غشوا و بدلوا فذمتنا منهم بریئة. شهد القعقاع بن عمرو و نعیم بن مقرن و سوید بن مقرن و کتب فى المحرم. (128)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامه‏اى است که حذیفة‏بن یمان به اهل ماه دینار داده‏است. آن‏ها را برجان و مال و زمین‏هایشان امان داده و از آن‏ها درخواست تغییر ملت و دین نمى‏نماید. از آن‏ها تا هنگامى حمایت مى‏کند که در هر سال براى هر فرد بالغ نسبت‏به مال و جانش به والى مسلمانان جزیه پرداخت نمایند، در راه‏ماندگان را راهنمایى کنند، جاده‏ها را اصلاح نمایند، از لشکریان مسلمانى که بر آن‏ها مى‏گذرند، یک شبانه روز پذیرایى نموده، آن‏ها را ماوا دهند و خیر خواه مسلمانان باشند. اگر از در مکر در آمدند و مواد این امان نامه را عمل نکردند دیگر در امان ما نیستند.
شاهدان این امان نامه قعقاع بن عمرو، نعیم بن مقرن و سویدبن‏مقرن مى‏باشند و این امان نامه در محرم نوشته شد.
این عهدنامه به قرینه عهدنامه قبل که همین مضمون را دارد، در سال نوزدهم قمرى نوشته شده‏است.
اما ابن اعثم در ضمن شرح نهاوند، ذکرى از معاهده به میان نمى‏آورد. (129)
3) دینور (130) (ماه کوفه) و سیروان
درباره فتح دینور، بلاذرى چنین گزارش مى‏دهد:
هنگامى که ابو موسى اشعرى همراه جنگجویان بصره از نهاوند باز مى‏گشت، به دینور رسید و پنج‏روز در آن‏جا اقامت کرد که تنها یک روز آن به جنگ گذشت. پس از آن اهل دینور، پرداخت جزیه و خراج را پذیرفته و براى خود و اموال و فرزندانشان طلب امان نمودند که ابوموسى به آن‏ها امان داد. (131)
وى درباره سیروان که بنا به قول بعضى یکى از نواحى ما سبذان و یا خود ناحیه‏اى مستقل است، (132) مى‏گوید:
«ابوموسى با مردم سیروان مثل صلح دینور قرار داد بست‏» (133) .
4) مهرجانقذق (134)
بلاذرى در باره این شهر چنین مى‏گوید:
ابو موسى اشعرى، سائب بن اقرع را به سمت صیمره (135) که مرکز مهرجا نقذق مى‏باشد، فرستاد و او با صلح آن را گشود و در صلح‏نامه متعهد شد که در مقابل پرداخت جزیه و خراج، جان و مال و زن و فرزند اهالى در امان باشد. (136)
5) همدان و دستبى (137)
طبرى در باره فتح این دو شهر در ذیل حوادث سال 21 ق از قول سیف چنین مى‏نویسد:
پس از فتح نهاوند، مسلمانان به فرماندهى قعقاع به تعقیب ایرانیان پرداختند و خسرو شنوم، فرمانده سپاه ایرانیان، همراه با سپاه خود وارد همدان شد و مسلمانان آن ناحیه را محاصره کردند.
خسرو شنوم که چنین دید از مسلمانان طلب امان کرد و متعهد شد که دو ناحیه همدان و دستبى را ضمانت نماید و به مسلمانان قول داد که از این دو منطقه گزندى به مسلمانان نرسد (138) .
وى در گزارش دیگرى از شورش خسرو شنوم و صلح دوباره مبنى بر پرداخت جزیه و تعهد حمایت از آن‏ها، سخن به میان آورده است. (139)
اما بلاذرى در روایتى فتح همدان را در سال 23ق همانند فتح نهاوند با جنگ دانسته است (140) و در گزارش دیگر مى‏گوید:
هنگامى که سعدبن‏ابى‏وقاص از طرف عثمان والى کوفه شد، علاءبن وهب را فرماندار همدان نمود، اما همدانیان نقض عهد کرده و با علاء به جنگ پرداختند و پس از مدتى جنگ، دوباره تسلیم شدند و صلحى بین آن‏ها منعقد شد که طبق آن همدانیان متعهد شدند خراج زمین‏هاى خود را به همراه جزیه سرانه و صد هزار درهم بپردازند و در مقابل، مسلمانان کارى به اموال و زنان و فرزندان آن‏ها نداشته باشند. (141)
این روایت‏بر فرض صحت از فتح دوباره همدان سخن مى‏گوید و کیفیت فتح اول آن را روشن نمى‏سازد. از گزارش ابن اعثم کوفى چنین برمى‏آید که فتح همدان را با جنگ مى‏داند و در آن‏جا سخنى از مصالحه به میان نمى‏آورد. (142)
6) اصفهان
بنا به نوشته طبرى در ذیل حوادث سال 21 ق، پس از مشورت عمر با هرمزان مبنى بر مقدم انداختن حمله به فارس، آذربایجان یا اصفهان و اظهار نظر هرمزان با این جملات که اصفهان سر است و آذربایجان و فارس دو بال، اگر بالى را قطع کنى، بال دیگر پا برجاست، اما اگر سر را قطع کنى، دوبال نیز از کار مى‏افتد، عمر در صدد تسخیر اصفهان برآمد و دو سپاه کوفى و بصرى را به آن سامان گسیل کرد. (143)
در این میان سپاه کوفى به فرماندهى عبدالله بن بدیل بن ورقاء پیشدستى کرد و زودتر به اصفهان رسید و پس از درگیرى مختصر در یکى از روستاهاى اصفهان که بعدها به روستاى شیخ معروف شد، به جى رسید و در آن‏جا پادوسبان (فادوسفان) (144) اصفهان پیشنهاد صلح کرد. (145)
آن‏گاه طبرى در روایت دیگرى از قول سیف، صلح‏نامه‏اى را که بین عبدالله و پادوسبان منعقد شده از قرار زیر نقل مى‏کند:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
کتاب من عبدالله للفادوسفان و اهل اصبهان و حوالیها انکم آمنون ما ادیتم الجزیة و علیکم من الجزیة بقدر طاقتکم فى کل سنة تؤدونها الى الذى یلى بلادکم عن کل حالم و دلالة المسلم و اصلاح طریقه و قراه یوما ولیلة و حملان الرجل الى مرحلة لا تسلطوا على مسلم و للمسلمین نصحکم و اداء ما علیکم و لکم الامان ما فعلتم فاذا غیرتم شیئا او غیره مغیر منکم ولم تسلموه فلا امان لکم و من سب مسلما بلغ منه فان ضربه قتلناه و کتب و شهد عبدالله بن قیس و عبدالله بن [بدیل بن] ورقاء (146) و عصمة بن عبدالله; (147)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این معاهده‏اى است میان عبدالله و پادوسبان و اهالى اصفهان و حومه آن; تا زمانى که جزیه پرداخت مى‏نمایند، در امان‏اند و باید در هر سال به اندازه توانایى خود، از طرف افراد بالغ به والى خود جزیه پرداخت نمایند، مسلمانان را (در راه‏ها) راهنمایى کنند، جاده‏ها را اصلاح نمایند، یک شبانه روز از افراد مسلمان(غریب) پذیرایى نمایند، آن‏ها را تا رسیدن به فاصله یک مرحله‏اى اصفهان تامین نمایند و نباید بر مسلمانان تسلط پیدا کنند.
از طرف دیگر، مسلمانان باید خیرخواه آن‏ها باشند و مادامى که آن‏ها وظایف خود را انجام مى‏دهند، در امان مسلمانان باشند.
اگر اهل اصفهان چیزى از مواد این معاهده را عمل نکردند و یا کسى را که عمل نکرده بود به مسلمانان تسلیم ننمودند، دیگر در امان نیستند. کسى که مسلمانى را دشنام دهد تنبیه خواهد شد و اگر او را بزند، ما مسلمانان او را خواهیم کشت. کاتبان و گواهان این معاهده عبدالله بن قیس (ابو موسى اشعرى)، عبدالله بن (بدیل بن) ورقاء و عصمة بن عبدالله هستند.
ابو نعیم در کتاب ذکر اخبار اصفهان نیز متن این عهدنامه را آورده‏است. (148) بلاذرى در یکى از روایات خود فتح اصفهان را در سال 23 ق (149) و در روایت دیگر اواخر سال‏23 و اوایل 24ق دانسته‏است. (150)
وى در گزارش اول خود مى‏گوید:
عبدالله بن بدیل، جى را بعد از مختصر جنگى با صلح گشود و طبق صلح‏نامه مردم اصفهان موظف به پرداخت جزیه و خراج شدند و از طرف مقابل، جان و مال آن‏ها به جز اسلحه، در امان مسلمانان قرار گرفت. آن‏گاه احنف بن قیس از سوى عبدالله به سمت‏یهودیه رفت و آن‏جا را هم با صلح همانند صلح جى گشود و ابن بدیل تا زمان حکومت عثمان حاکم اصفهان بود.
بلاذرى در گزارشى دیگر از قول بعضى، فتح یهودیه را به ابوموسى‏اشعرى و فتح جى را به عبدالله بن بدیل نسبت مى‏دهد، اما خود در پایان مى‏گوید: صحیح‏ترین گزارش آن است که عبدالله، جى و اصفهان را گشود و ابوموسى، قم و کاشان را. (151)
اما ابن اعثم کوفى اساسا فتح اصفهان را با صلح، به ابوموسى اشعرى نسبت مى‏دهد و مقدار مال المصالحة را پرداخت صد هزار درهم نقد و تعهد پرداخت جزیه مى‏داند. از گزارش او چنین برمى‏آید که عبدالله بن بدیل بن ورقاء که مباشر فتح اصفهان بوده، از فرماندهان لشکر بصره و تحت فرمان ابوموسى اشعرى عمل مى‏کرده‏است. (152)
7) رى
بنابه نوشته طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق، نعیم بن مقرن به سمت رى حرکت کرد و قبل از رسیدن به رى، با یکى از بزرگان به‏نام ابوالفرخان زیبنى (زینبدى) (153) که با حاکم رى (سیاوخش بن مهران بن بهرام چوبین) مخالف بود، برخورد کرد. مسلمانان با خیانت زینبى به اهل رى توانستند شهر را فتح نموده و با او قرار داد صلح منعقد نمایند.
نعیم، زینبى را به عنوان مرزبان رى تعیین نمود، شهر قدیمى را خراب کرد و به او دستور داد تا شهرى نو بسازد و با او قرار دادى از قرار زیر منعقد کرد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى نعیم بن مقرن الزینبى بن قوله اعطاه الامان على اهل الرى و من کان معهم من غیرهم على الجزاء طاقة کل حالم فى کل سنة و على ان ینصحوا و یدلوا و لا یغلوا و لا یسلوا و على ان یقروا المسلمین یوما ولیلة و على ان یفخموا المسلم، فمن سب مسلما او استخف به نهک عقوبة و من ضربه قتل و من بدل منهم فلم یسلم برمته فقد غیر جماعتکم و کتب و شهد; (154)
به نام خداوند بخشنده مهربان
طبق این قرارداد نعیم به زینبى‏بن‏قوله، اهل رى و مردم شهرهاى دیگر را که با آن‏ها هستند، امان مى‏دهد. در مقابل، آن‏ها متعهد به پرداخت جزیه به قدر توانایى هر فرد بالغ در سال مى‏باشند و نیز باید خیر خواه مسلمانان بوده، آن‏ها را راهنمایى نمایند. به مسلمانان خیانت نکنند، علیه آنان شمشیر نکشند، یک شبانه روز از مسلمانان پذیرایى نمایند و آن‏ها را بزرگ دارند. کسى که مسلمانى را دشنام دهد یا او را خوار شمرد، مجازات مى‏شود و اگر مسلمانى را بزند، کشته مى‏شود و کسى که به این قرارداد عمل نکند، اگر او را تسلیم ننمایند، باید بدانند که او جماعت‏شما را تغییر داده است.
اما بلاذرى زمان درگیرى مسلمانان با اهل رى را دو ماه بعد از واقعه نهاوند (در سال 21 ق) به فرماندهى عروة بن زید طایى مى‏داند که از سوى عمار بن یاسر والى کوفه و به فرمان عمر به این ماموریت اعزام شد. وى بدون اشاره به خیانت ابن زینبى، قرارداد مسلمانان با او را چنین ذکر مى‏کند:
فصالحه ابن الزینبى بعد قتال على ان یکونوا ذمة یؤدون الجزیة و الخراج و اعطاه عن اهل الرى و قومس خمسماة الف على ان لایقتل منهم احدا و لایسبیه و الا یهدم لهم بیت نارى و ان یکونوا اسوة اهل نهاوند فى خراجهم و صالحه ایضا عن اهل دستبى الرازى و کانت دستبى قسمین: قسما رازیا و قسما همذانیا; (155)
ابن زینبى با عروة بعد از جنگى به صلح رسیدند، با این قرار که آن‏ها اهل ذمه محسوب شده و جزیه و خراج پیردازند و زینبى از طرف مردم رى و قومس، پانصد هزار (درهم) پرداخت کند در مقابل آن‏که هیچ‏یک از آن‏ها کشته و برده نشوند و آتشکده‏اى از آن‏ها ویران نگردد، و بنا براین شد که خراج خود را همانند اهل نهاوند بپردازند. زینبى هم‏چنین از طرف اهل دستبى رى با عروه مصالحه کرد. و دستبى بر دو بخش بود: بخش رى و بخش همدان.
بلاذرى سپس در گزارش‏هاى دیگر خود از نقض عهد مکرر اهل رى و سرکوب شدن آن‏ها و بستن قراردادهاى مکرر بدون تعیین مال المصالحه، سخن مى‏راند. (156)
ابن اعثم نیز نام فرمانده مسلمانان را عروة بن زید اما نام فرمانده ایرانیان را فرخنداد بن یزدامهر دانسته و مى‏گوید:
پس از رخ دادن جنگى سخت‏بین دو طرف و کشته شدن حدود هفتصد نفر از ایرانیان، پادشاه رى طلب صلح کرد و صلح‏نامه‏اى با تعهد پرداخت دویست هزار درهم نقد و سى‏هزار درهم سالانه به عنوان جزیه از سوى پادشاه رى و در مقابل باقى ماندن او برحکومت، بین دو طرف منعقد گشت. (157)
8) دماوند (دنباوند)
طبرى بلافاصله بعد از ذکر حوادث رى در سال 22 ق مى‏گوید: مصمغان (لقب حاکمان دماوند) کسى را نزد نعیم بن مقرن فرستاد و از او خواست تا صلحى بین آن‏ها منعقد شود، با این قرار که مصمغان پولى پرداخت نماید بدون آن‏که انتظار یارى و حمایت از مسلمانان داشته باشد و صلح‏نامه‏اى از قرار زیر بین آن‏ها نوشته‏شد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من نعیم بن مقرن لمردانشاه مصمغان دنباوند و اهل دنباوند و الخوار و اللارز و الشر انک آمن و من دخل معک على الکف ان تکف اهل ارضک و تتقى من ولى الفرج بماتى الف درهم وزن سبعة فى کل سنة لایغار علیک و لا یدخل علیک الا باذن ما اقمت على ذالک حتى تغیر و من غیر فلا عهد له و لا لمن لم یسلمه و کتب و شهد; (158)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این نامه‏اى است از سوى نعیم بن مقرن که براى مردانشاه مصمغان دماوند و اهل دماوند و خوار (159) و لارز (160) و شر، (161) نوشته شده‏است. تو و کسانى که همراه تو از جنگ باز ایستند، در امان هستید، و باید اهل سرزمین خود را از جنگ باز دارى و از جنگ با والى فرج (162) بپرهیزى و در مقابل این امان نامه باید دویست هزار درهم (163) در هر سال بپردازى و ما متعهد مى‏شویم که هیچ‏کس (از مسلمانان) به شما حمله ننماید و هیچ‏کس بدون اجازه تو به شهرت داخل نشود، البته تا زمانى که به این عهد نامه عمل کرده و پایدارى کنید. و کسى که به مواد آن عمل نکند، مسلمانان در مقابل او و کسانى که او را تسلیم نکرده‏اند، تعهدى ندارند.
9) قومس (164)
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق از حمله سویدبن مقرن از سوى عمربه قومس سخن مى‏راند و زمان آن را پس از فتح رى ذکر مى‏کند. نیز از تسلیم شدن بدون جنگ قومس گزارش مى‏دهد و مى‏گوید: پس از مدتى قومسیانى که به طبرستان و بیابان‏هاى اطراف فرار کرده بودند، با سوید مکاتبه کرده و بین آن‏ها صلح‏نامه‏اى از قرار زیر منعقد گشت:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى سوید بن مقرن اهل قومس و من حشوا من الامان على انفسهم و مللهم و اموالهم على ان یؤدوا الجزیة عن ید عن کل حالم بقدر طاقته و على ان ینصحوا و لایغشوا و على ان یدلوا و علیهم نزل من نزل من المسلمین یوما و لیلة من اوسط طعامهم و ان بدلوا و استخفوا بعهدهم فالذمة منهم بریئة و کتب و شهد; (165)
به‏نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامه‏اى است که سوید بن مقرن براى اهل قومس و اطراف آن صادر کرده و آن‏ها را برجان و دین و مال امان داده است، به شرطى که آنان از طرف هر شخص بالغ صاحب کار به اندازه توانایى او جزیه پرداخت نمایند، و خیرخواه مسلمانان باشند و به آن‏ها خیانت نکنند و آن‏ها را راهنمایى نمایند و از مسلمانانى که بر آن‏ها وارد مى‏شوند به مدت یک شبانه روز با غذاهاى معمولى خود پذیرایى نمایند، و اگر به این عهد نامه عمل نکردند، امان از آن‏ها برداشته مى‏شود.
اما چنان‏که گذشت‏بلاذرى در گزارش خود، صلح‏نامه رى و قومس را یکى دانسته و دو طرف قرارداد را عروة‏بن زید طایى و ابن زینبى ذکر مى‏کند و طبق آن، مسلمانان در مقابل پرداخت پانصد هزار درهم از سوى ایرانیان، امورى را متعهد مى‏گردند. (166)
10) آذربایجان (آذربیجان)
طبرى در آغاز حوادث سال 22ق به اختلاف نظرها در مورد سال فتح آذربایجان اشاره مى‏کند و آن را از قول ابومعشر سال 22 ق و از قول سیف بن عمر سال هیجده قمرى مى‏داند. (167)
آن‏گاه در پایان عهدنامه آذربایجان، سال هیجده قمرى را ذکر مى‏نماید. وى فرمانده مسلمانان را عتبة‏بن‏فرقد مى‏داند که مستقیما از سوى عمر به سمت آذربایجان گسیل شده بود. عتبه پس از مدتى جنگ با سپاه ایران در آذربایجان به فرماندهى بهرام بن فرخزاد و بعد از شکست‏بهرام و فرار او، با اسفندیار بن فرخزاد که قبلا در دست مسلمانان اسیر شده بود، به مصالحه نشست و قرار دادى از قرار زیر بین آن‏ها منعقد شد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى عتبة بن فرقد عامل عمر بن الخطاب امیرالمؤمنین اهل آذربیجان سهلها و جبلها و حواشیها و شفارها و اهل مللها کلهم الامان على انفسهم و اموالهم و مللهم و شرائعهم على ان یؤدوا الجزیة على قدر طاقتهم لیس على صبى و لا امراة و لا زمن لیس فى یدیه شئ من الدنیا ولا متعبد متخل لیس فى یدیه من الدنیا شى‏ء لهم ذلک و لمن سکن معهم و علیهم قرى المسلم من جنود المسلمین یوما ولیلة و دلالته و من حشر منهم فى سنة ومنع عنه جزاء تلک السنة و من اقام فله مثل ما لمن اقام من ذلک و من خرج فله الامان حتى یلجا الى حرزه و کتب جندب و شهد بکیر بن عبدالله اللیثى و سماک بن خرشة الانصارى و کتب فى سنة ثمان عشرة; (168)
به‏نامه خداوند بخشنده مهربان
این امان نامه‏اى است که عتبة بن فرقد عامل امیرمؤمنان عمربن خطاب براى اهل آذربایجان و نواحى اطراف آن صادر کرده‏است. همگى آنان برجان و مال و دین و آیین خود در امان‏اند به شرطى که به اندازه توانایى خود جزیه پرداخت نمایند. این جزیه بر اطفال، زنان، زمین گیرانى که توانایى مالى ندارند و نیز عابدانى که تهیدست مى‏باشند و نیز کسانى که با آن عابدان (در عبادتگاه‏ها) ساکن هستند، واجب نیست.
و اهالى باید از لشکریان مسلمانان به اندازه یک شبانه‏روز پذیرایى نمایند و هر کس از آنان در سال در لشکر به کار گرفته شود از پرداخت جزیه آن سال معاف است و کسى که در شهر بماند باید مانند مقیمان آن شهر جزیه بدهد و هر کس از شهر خارج شود تا رسیدن به پناه‏گاهش درامان است.
این امان نامه را جندب نوشت و بکیر بن عبدالله لیثى، سماک بن خرشه انصارى برآن گواه‏اند. این امان نامه در سال هیجدهم نوشته شد.
اما بلاذرى گزارش‏هاى گوناگونى درباره کیفیت فتح آذربایجان ارائه مى‏دهد. در یک گزارش، مغیرة بن شعبه والى کوفه در زمان عمر (169) ، از طرف خلیفه، حذیفة بن یمان را والى آذربایجان مى‏نماید و او را به آن سامان گسیل مى‏کند. حذیفه در شهر اردبیل که مرکز آذربایجان بوده با مرزبان آن‏جا درگیر مى‏شود و پس از مدتى جنگ به مصالحه مى‏رسند که متن آن را چنین مى‏آورد:
ثم ان المرزبان صلح حذیفة عن جمیع اهل آذربیجان على ثمانماة الف درهم و زن ثمانیة (170) على ان لا یقتل منهم احدا و لایسبیه و لا یهدم بیت نار و لا یعرض للاکراد البلاسجان و سبلان و ساترودان و لا یمنع اهل الشیز خاصة من الزفن فى اعیادهم و اظهار ما کانوا یظهرونه; (171)
مرزبان آذربایجان از طرف همه اهالى آذربایجان با حذیفه بر پرداخت هشت‏صدهزار درهم مصالحه نمود، و در مقابل مسلمانان متعهد شدند که هیچ‏یک از اهالى را به قتل نرسانند، آن‏ها را برده ننمایند، آتشکده‏هایشان را ویران نسازند و متعرض کردهاى ساکن در بلاسجان (172) ، سبلان (173) و ساترودان (174) نشوند، و فقط مردم شیز (175) مى‏توانند آزادانه در اعیاد خود رقص و پایکوبى کرده و طبق رسوم سابق خود عمل نمایند.
بلاذرى سپس مى‏گوید: عمر حذیفة را عزل کرده و عتبة‏بن فرقد سلمى را جانشین اوساخت. عتبه هنگامى که وارد اردبیل شد، مشاهده کرد که اهل شهر برپیمان خود پایبندند، به‏جز بعضى از نواحى اطراف آن که نقض عهد نموده‏اند و آن‏ها را با جنگ به تسلیم واداشت. (176)
بلاذرى در گزارش دیگرى از قول واقدى مى‏گوید:
مغیره بن شعبه در سال 22 ق، آذربایجان را با جنگ گشود و بر آن خراج وضع کرد که ابومخنف این جنگ را در سال 20 ق مى‏داند اما مردم آذربایجان پس از چندى شورش کردند، و اشعث‏بن قیس کندى آن‏ها را سرکوب و طبق قرارداد مغیره با آن‏ها مصالحه نمود که آن مصالحه تا اکنون باقى است. (177)
وى در دو گزارش متفاوت، مقدار مال المصالحه را در صلح حذیفه با اهل آذربایجان که پس از جنگ نهاوند بود، صدهزار (178) و سیصدهزاردرهم (179) ذکر مى‏نماید و در روایت دیگرى از شورش اهل آذربایجان در زمان عثمان سخن به میان آورده و سرکوبگر این شورش را ولید بن عقبه (حاکم کوفه) در سال 25 ق مى‏داند و مى‏گوید: عقبه پس از سرکوب شورش برهمان صلح حذیفه با آن‏ها پیمان بست. (180)
بالاخره در گزارش پایانى، به ذکر شورش اهل آذربایجان در زمان حکومت اشعث‏بن قیس که از طرف ولید حاکم آن‏جا شده‏بود، مى‏پردازد و دوباره قرار داد آن‏ها را طبق صلح حذیفه و عتبه یاد آورشده و اضافه مى‏کند: در این هنگام، اشعث مردمانى از قبایل عرب را که از دیوان عطا مستمرى داشتند در این سامان سکونت داد و مردم آذربایجان را به اسلام فراخواند و کار به جایى رسید که در زمان خلافت‏حضرت على‏علیه السلام بیشتر مردم آن سامان مسلمان شده و قرآن مى‏خواندند. (181)
طبرى نیز در ذیل حوادث سال 24ق شورش آذربایجانیان و جنگ دوباره مسلمانان با آنان را در زمان ولید بن عقبه ذکر مى‏کند و مقدار مال‏المصالحه را سیصدهزار درهم یعنى همان مقدارى که در زمان حذیفه در سال 22ق متعهد شدند، مى‏داند. (182)
11) موقان (موغان) (183)
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق مى‏نویسد: سراقة بن عمرو که از سوى عمر مامور فتح ارمنستان شده بود، پس از فتح آن سامان، بکیر بن عبدالله را به سمت موقان فرستاد و بکیر پس از جنگى کوتاه با مردم آن سامان به صلح رسید و صلح‏نامه‏اى از قرار زیر نوشته‏شد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى بکیر بن عبدالله اهل موقان من جبال القبج الامان على اموالهم و انفسهم و ملتهم و شرائعهم على الجزاء دینار على کل حالم اوقیمته و النصح و دلالة المسلم و نزله یوما ولیلة فلهم الامان ما اقروا ونصحوا و علینا الوفاء و الله المستعان فان ترکوا ذلک و استبان منهم غش فلا امان لهم الا ان یسلموا الغششة برمتهم و الا فهم متمالئون، شهد الشماخ بن ضرار و الرسارس بن جنادب و حملة بن جویة و کتب سنة احدى و عشرین; (184)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامه‏اى است که بکیربن عبدالله براى اهل موقان از کوه‏هاى قبج صادر کرده و آن‏ها را بر جان و مال و آیین و دین امان داده‏است، به شرطى که از طرف هر فرد بالغ یک دینار یا معادل قیمت آن پرداخت نمایند و خیرخواه مسلمانان بوده و آن‏ها را (در راه‏ها) راهنمایى نمایند و هرگاه مسلمانان بر آنان فرود آمدند، یک شبانه روز از آن‏ها پذیرایى نمایند و مادامى که به مواد این قرارداد پایبندند در امان مى‏باشند، و ما نیز به پیمان خود وفا مى‏کنیم و خداوند کمک کار است. اما اگر عمل به این مواد را ترک کرده و از آن‏ها خیانتى ظاهر شد، دیگر در امان نیستند، مگر آن‏که همه خیانت کاران را تسلیم نمایند والا آن‏ها نیز یارى کنندگان آنان به حساب مى‏آیند.
گواهان این پیمان شماخ بن ضرار، رسارس بن جنادب و حملة بن جویة مى‏باشند که در سال 21 نوشته شده‏است.
اما بلاذرى در این‏جا تنها به یک جمله اکتفا کرده و مى‏نویسد: حذیفه در زمان عمر با اهل موقان و گیلان جنگ کرد و پس از پیروزى با آن‏ها بر پرداخت‏خراج به صلح رسید. (185)
12) ابهر (186)
بلاذرى مى‏نویسد: مغیرة بن شعبه در زمان حکومت‏خود بر کوفه (22-24ق) براد بن عازب را به سمت قزوین گسیل داشت. او در سر راه خود به ابهر برخورد کرد و پس از محاصره قلعه شهر و مدتى جنگ، سرانجام ابهریان تسلیم شده و با براء طبق صلح‏نامه‏اى که حذیفه با اهل نهاوند منعقد کرده بود، (187) مصالحه نمودند. (188)
یاقوت نیز با مقدارى تفاوت به این ماجرا اشاره مى‏کند. (189)
13) قزوین
بلاذرى در ادامه گزارش قبلى خود مى‏گوید:
براء بن عازب پس از فتح ابهر راهى قزوین شد و قزوینیان از مردم دیلم کمک خواستند، اما دیلمیان با آن‏که قول مشارکت در جنگ داده بودند، هنگام شروع جنگ بر بالاى کوه ایستاده و تنها صحنه نبرد را نظاره مى‏کردند. قزوینیان که چنین دیدند، از مسلمانان درخواست صلح کردند و براء مواد صلح‏نامه خود با ابهریان را بر آن‏ها عرضه کرد، ولى آن‏ها پرداخت جزیه را نپذیرفته و مسلمان شدند. سپس به روایت دیگرى اشاره مى‏کند که طبق آن قزوینیان مانند اساوره بصره با مسلمانان پیمان بستند، بدین ترتیب که مسلمان شده و با هر قبیله‏اى که بخواهند پیمان ببندند. پس از آن در کوفه ساکن شده و با زهرة بن حویة پیمان بستند و به حمراء دیلم مشهور شدند.
سپس گزارش سومى را مى‏آورد و آن این‏که اهل قزوین مسلمان شده و در سرزمین خود ماندند و زمین آن‏ها عشریه به حساب آمد. (190)
یاقوت نیز به این گزارش‏ها با اندکى تفاوت اشاره مى‏نماید. از جمله آن‏که ماموریت نهایى براء را تسخیر رى دانسته و فتح قزوین را در سال 24 ق مى‏داند. (191)
14) شهر زور (192) و صامغان (193)
بلاذرى در یک روایت، فتح شهر زور را به عتبة بن فرقد در زمان عمر نسبت مى‏دهد و مى‏گوید عتبه بعد از مدتى جنگ با آن‏ها مانند صلح حلوان معاهده بست و در روایت دیگر درباره صامغان مى‏گوید: عتبه با اهل صامغان به شرط پرداخت جزیه و خراج معاهده بست و مسلمانان متعهد شدند که هیچ‏یک از اهالى را نکشند، آن‏ها را به بردگى نگیرند و امنیت جاده‏هاى آن‏ها را از بین نبرند. (194)
قسمت چهارم: کور خراسان
خراسان در زبان قدیم فارسى، به معناى خاور زمین است و در آغاز فتوحات، برتمام ایالات اسلامى اطلاق مى‏گردید که در مت‏خاور و کویرلوت تا کوه‏هاى هند واقع بودند، به این ترتیب تمام مناطق ماوراءالنهر را در شمال خاورى، به استثناى سیستان و قهستان در جنوب، شامل مى‏گردید. حدود خارجى خراسان در آسیاى وسطى، بیابان چین و پامیر، و از سمت هند، جبال هندوکش بود. (195)
یعقوبى هنگام شمارش شهرهاى «کورخراسان‏»، از جرجان نیز نام مى‏برد. (196) اما بعضى از جغرافى‏نویسان معاصر معتقدند که در زمان قدیم این ایالت هر چند از توابع خراسان شمرده مى‏شد ولى در حقیقت ایالتى مستقل بود. (197) با این وصف، ما به علت تابعیت، ایالت جرجان را در این‏جا بررسى مى‏کنیم.
یعقوبى طبرستان را از «کورجبل‏» دانسته است، (198) اما در سند صلح‏نامه‏اى که طبرى آورده، به این نکته تصریح شده‏است که این ایالت زیر نظر اسپهبد خراسان اداره مى‏شود. (199) به همین علت دراین قسمت‏به بررسى طبرستان نیز مى‏پردازیم.
در دوره اسلامى خراسان به چهار بخش مهم که از آن به ارباع خراسان تعبیر مى‏شد، تقسیم مى‏گردید و هر ربعى به نام یکى از چهار شهر بزرگى که در زمان‏هاى مختلف کرسى آن ربع یا کرسى تمام ایالت واقع مى‏شدند، خوانده مى‏شد. این چهار شهر عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. (200)
در این تقسیم بندى سرزمین بخارا جزء خراسان به حساب نمى‏آمد، بلکه آن را به همراه سمرقند از شهرهاى مهم ناحیه سغد مى‏شمردند. (201) اما با این وجود، یعقوبى آن را جزء شهرهاى خراسان محسوب کرده‏است (202) و ما نیز آن را در این بخش مى‏آوریم.
فتوحات مسلمانان در خراسان به عللى همچون کوهستانى و صعب‏العبور بودن بعضى از مناطق آن مانند جرجان، و نیز دورتر بودن از سرزمین‏هاى اعراب، دیرتر به سامان رسید.
هم‏چنین مى‏توان تاخر ورود یزدگردسوم به این ناحیه را از علل دیگر این امر برشمرد، زیرا مسلمانان در آغاز، بسیارى از مناطق ایران را در تعقیب و گریزى که با یزدگرد داشتند فتح نمودند.
حال با این مقدمه به سراغ معاهده‏هاى مسلمانان با ایرانیان در شهرهاى مختلف خراسان مى‏رویم و در آغاز جرجان و طبرستان را ذکر کرده، سپس به ارباع چهارگانه خراسان مى‏پردازیم.
1) جرجان
طبرى در ذیل صلح‏نامه‏اى که براى جرجان نقل مى‏کند، تاریخ فتح آن را سال هیجده‏قمرى مى‏داند و سپس از قول مدائنى نظر دیگرى را نقل مى‏کند که فتح آن را در سال سى‏قمرى مى‏داند. با وجود این، ماجراى آن را در ذیل حوادث سال 22 ق مى‏آورد و گزارش آن را چنین ذکر مى‏کند:
هنگامى که سویدبن مقرن در بسطام بود، پادشاه جرجان که رزبان صول (203) نام داشت پس از مکاتبه با سوید با او بر پرداخت جزیه به توافق رسید و معاهده‏اى بین آن‏ها از قرار زیر منعقد شد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من سوید بن مقرن لرزبان صول بن رزبان و اهل دهستان و سائر اهل جرجان ان لکم الذمة و علینا المنعة على ان علیکم من الجزاء فى کل سنة على قدر طاقتکم على کل حالم و من استعنا به منکم فله جزاء فى معونته عوضا من جزائه و لهم الامان على انفسهم و اموالهم و «مللهم‏» (204) و شرائعهم و لا یغیر شئ من ذلک هو الیهم ما ادوا و ارشدوا لابن (205) السبیل و نصحوا و قروا المسلمین و لم یبد منهم سل (206) و لا غل و من اقام فیهم فله مثل ما لهم و من خرج فهو آمن حتى یبلغ مامنه و على ان من سب مسلما بلغ جهده و من ضربه حل دمه شهد سواد بن قطبه و هندبن عمرو و سماک بن مخرمة و عتیبة بن النهاس و کتب فى سنة ثمان عشرة. (207)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامه‏اى است که سوید بن مقرن براى رزبان صول بن رزبان و اهالى دهستان و جرجان صادر کرده‏است.
شما باید جزیه بپردازید و در مقابل، ما از شما حمایت مى‏کنیم و پرداخت جزیه به اندازه توانایى هر فرد بالغ در سال مى‏باشد. اگر ما از کسان شمایارى خواستیم، همان کمک را به عنوان جزیه او حساب مى‏نماییم.
اهل دهستان و جرجان تا زمانى بر جان و مال و دین خود در امان‏اند که جزیه پرداخت نمایند، در راه ماندگان (از مسلمانان) را راهنمایى کنند، خیرخواه مسلمانان باشند، از مسلمانان پذیرایى نمایند و از آن‏ها جنگ و خیانتى ظاهر نشود.
کسى که (پس از این) در این دو ناحیه ساکن شود، همانند اهالى آن‏جا به حساب مى‏آید و کسى که از آن‏جا خارج شود، تا زمانى که به پناهگاه خود نرسیده در امان است.
کسى که مسلمانى را دشنام دهد، تنبیه مى‏شود و اگر او را بزند، کشته خواهد شد.
براین عهد نامه که در سال هیجده (قمرى) نوشته شده سواد بن قطبه، هند بن عمر، سماک بن مخرمة و عتیبة بن نهاس گواه مى‏باشند.
تاریخ جرجان نیز این عهدنامه را با اندکى تفاوت (208) به گونه‏اى ذکر مى‏کند که گویا تنها به کتاب طبرى دسترسى داشته است.
اما به نظر مى‏رسد این صلح چندان پایدار نماند، چون طبرى در ذیل حوادث سال سى‏ام قمرى از صلح دیگرى سخن به میان آورده و در نقل ماجراى آن مى‏گوید: در سال سى‏ام (و در زمان حکومت عثمان) سعید بن عاص با تنى چند از صحابه همانند: امام حسن و امام حسین‏علیهما السلام، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمروبن‏عاص و حذیفة بن یمان، به همراه سپاهى از کوفه به قصد خراسان به راه افتاد و در میان راه با جرجانیان برخورد کرده و با آن‏ها بر پرداخت دویست هزار درهم مصالحه کرد. (209)
آن‏گاه در روایتى دیگر مى‏گوید:
سعید با اهل جرجان مصالحه کرد و آن‏ها گاهى صدهزار درهم مى‏پرداختند و مى‏گفتند: این طبق مصالحه ماست و گاهى دویست و گاهى سیصدهزار درهم مى‏پرداختند و گاهى هیچ نمى‏پرداختند و از کفر و طغیان سر در مى‏آوردند تا آن‏که یزید بن مهلب آن‏ها را مطیع نمود و پس از مدتى جنگ، طبق مصالحه سعید با آن‏ها قرار داد بست. (210)
هم چنین‏بلاذرى در گزارش اول خود به ماجراى صلح سعید پرداخته و مقدار آن را بین دویست و سیصدهزار درهم بغلى ذکر مى‏کند. (211) سپس در گزارش دیگر خود، سخن از برخورد یزید بن مهلب و جرجانیان به میان آورده و مى‏گوید: جرجانیان در آغاز طبق صلح‏نامه سعید با او مصالحه کردند، اما پس از اندکى آن را نقض کرده و از در نیرنگ در آمدند در این هنگام یزید، جهم بن زحر جعفى را به سمت آنان گسیل کرد و او جرجان را به جنگ فتح نمود. (212)
اما طبرى در ذیل حوادث سال 980ق با تفصیل بیشترى به ماجراى یزید بن جرجان مى‏پردازد که خلاصه آن چنین است:
یزید در مواجهه با جرجانیان در موقعیت دشوارى قرار گرفت‏حتى حاضر شد با پرداخت مال با آن‏ها مصالحه نماید و در این راه از شخصى به نام حیان که با آن‏ها روابط نیکو داشت، استمداد کرد.
اما حیان هنگامى که به نزد اسپهبد جرجان رفت، او را از سپاه یزید ترسانید و او را وادار نمود تا با پرداخت هفتصد یا پانصد هزار درهم و چهار صد بار زعفران (213) یا قیمت آن را نقره و نیز چهارصد مرد (214) که هر یک بر نس (لباس کلاه‏دار) و طیلسان در برکرده و و طاقه‏هاى خز باشد، با یزید مصالحه نماید. (216) سپس مى‏گوید: باز جزجانیان نقض عهد کردند و یزید مجبور شد با کشتن چهل هزار نفر، آن سامان را بگشاید و جهم بن زحر جعفى را به عنوان والى آن‏جا تعیین نماید. (217)
ابن اعثم نیز در آغاز به صلح سعیدبن‏عاص با مال المصالحه دویست هزار درهم اشاره مى‏کند و در پایان به ماجراى حیان مى‏پردازد و تعهدات اسپهبد را علاوه بر آن‏چه طبرى نقل کرده، (218) انگشترى طلا یا نقره و تحویل دادن پانصد نفر از ترکانى که گروهى از مسلمانان پناهنده را کشته بودند و نیز آزادى سیصد نفر از اسیران مسلمان ذکر مى‏نماید و در ادامه مى‏گوید: اصبهبذ سیصدهزار درهم به حیان به جهت میانجى‏گرى او پرداخت. (219)
ابن اعثم در گزارش بعدى خود سخن از جنگ دوباره یزید با اهل جرجان و قتل عام آنان به میان مى‏آورد. (220)
2) طبرستان
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق، عهدنامه‏اى را که بین نعیم بن مقرن و اصبهبذ طبرستان منعقد شده مى‏آورد و در پایان، تاریخ انعقاد آن را سال هیجده قمرى ذکر مى‏کند.
او مى‏گوید:
اسپهبد از سوید درخواست صلح کرد و معاهده‏اى بین آن‏ها از قرار زیر منعقد شد:
بسم‏الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من سوید بن مقرن للفرخان اصبهبذ خراسان على طبرستان (221) و جیل جیلان من اهل العدو (222) انک آمن بامان الله عزوجل على ان تکف لصوتک و اهل حواشى ارضک و لا تووى لنا بغیة و تتقى من ولى فرج ارضک بخمسماة الف درهم من دراهم ارضک فاذا فعلت ذلک فلیس لاحد منا ان یغیر علیک و لایتطرق ارضک و لایدخل علیک الا باذنک سبیلنا علیکم بالاذن آمنة و کذلک سبیلکم و لاتوون لنا بغیة و لاتسلون لنا الى عدو و لاتغلون فان فعلتم فلا عهد بیننا و بینکم شهد سواد بن قطبة التمیمى و هند بن عمرو المرادى و سماک بن مخرمة الاسدى و سماک بن عبید العبسى و عتیبة بن النهاس البکرى و کتب سنة ثمان عشرة; (223)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامه‏اى است از سوید بن مقرن براى دشمن ما فرخان سپهسالار خراسانى بر ناحیه طبرستان و گیلان; تو در امان خداوند عزوجل هستى، به این شرط که دزدان و نیز مردم نواحى اطراف را از (اذیت رساندن به مسلمانان) باز دارى و در صدد توطئه علیه ما برنیایى و پانصدهزار درهم از دراهم رایج در سرزمینت‏به کسى که متولى ناحیه تو مى‏شود، بپردازى. اگر چنین کردى، هیچ‏یک از ما نمى‏تواند بر تو حمله نماید و سرزمینت را اشغال کند و هیچ‏کس بدون اجازه تو به سرزمینت وارد نخواهد شد.
جاده‏هاى ما براى شما جاده‏هاى شما براى ما داراى امنیت است و شما در صدد توطئه علیه ما نمى‏باشید و به دشمنان ما نمى‏پیوندید و به ما خیانت نمى‏کنید و اگر خیانت نمودید، دیگر بین ما و شما عهدى نیست. گواهان این نامه، سواد بن قطبه تمیمى، هند بن عمرو مرادى، سماک بن مخرمه اسدى، سماک بن عبید عبسى و عتیبة بن نهاس بکرى مى‏باشند که در سال هجدهم نوشته شد.
اما این صلح برقرار نماند، چنان‏که طبرى خود از درگیرى‏هاى فراوان مسلمانان به فرماندهى یزید بن مهلب و اهل طبرستان در سال 98 ق خبر مى‏دهد و ماجراى گشوده شدن قلعه‏ها و مناطقى از این سرزمین را با جنگ گزارش مى‏کند. (224)
بلاذرى در ذیل جنگ‏هاى سعید بن عاص در زمان عثمان، از درگیرى مداوم اهل طبرستان با مسلمانان و احیانا پرداخت‏خراج، سخن به میان مى‏آورد.
او هم‏چنین از انعقاد قرارداد صلح در زمان حکومت عبیدالله بن زیاد بر کوفه گزارش مى‏دهد که در آن هنگام محمد بن اشعث را مامور فتح طبرستان نموده بود. و در ادامه مى‏گوید: طبریان از در نیرنگ در آمده و وقتى محمد وارد شهر شد، او را محاصره کرده و فرزندش ابوبکر را کشتند، اما او موفق به فرار شد.
بلاذرى در پایان از صلح مسلمانان با اهل دهستان از نواحى طبرستان، در زمان حمله یزید بن مهلب سخن به میان مى‏آورد. (225)
ابن اعثم نیز از صلح میان اهل دهستان و یزید بن مهلب گزارش مى‏دهد و مال المصالحة را هزار برده و هفتاد هزار درهم ذکر نیز از جمله مواد صلح‏نامه ذکر مى‏نماید. (227)
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان به تفصیل وارد ماجراى فتح این ناحیه و درگیرى‏هاى طبریان با مسلمانان از زمان مصقلة بن هبیره در زمان معاویه به بعد مى‏شود و به تناسب، از گزارش‏هاى کتب فوق استفاده مى‏نماید. (228)
3) ارباع خراسان
الف - ربع نیشابور
نیشابور که گاهى از آن با عنوان ابرشهر نیز یاد مى‏شود، (229) به نوشته بعضى در زمان شاپور اول بنا شد و شاپور دوم در قرن چهارم قمرى به تجدید بناى آن همت گماشت. (230)
این ولایت داراى روستاها و شهرهاى مهمى بوده‏است. از آن میان، در هنگام فتوحات مناطقى همچون ابرشهر، بیهق، طوس، ابیورد، سرخس و نسا با صلح گشوده شده‏است.
1- الف - ابرشهر (231)
ابرشهر مهم‏ترین شهر نیشابور و مرکز آن بوده که منطبق بر شهر نیشابور کنونى است.
طبرى در یکى از گزارش‏هاى خود مى‏گوید:
عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در زمان حکومت عثمان به نزدیک این شهر رسید و نصف آن را با جنگ گشود، در حالى‏که نیمه دیگر در دست کنارى (232) بود که ابن عامر براى رسیدن به مرو ناگزیر با کنارى مصالحه کرده و فرزندش اباصلت و فرزندبرادرش سلیم را به عنوان گروگان نزد فرزند کنارى گذاشت. (233)
وى در گزارش دیگر مى‏گوید:
ابن عامر با اهل ابرشهر مصالحه کرد و آن‏ها به او دو دختر از آل‏کسرى به نام‏هاى بابونج و طهمیج (یا طمهیج) بخشیدند. (234)
اما بلاذرى گزارش متفاوتى از طبرى ارائه مى‏دهد. او مى‏گوید:
عبدالله بن عامر به شهر ابرشهر مرکز نیشابور رسید و آن را یک‏ماه در محاصره گرفت. در آن هنگام شهر به چهار قسمت تقسیم مى‏شد و هر قسمت رئیس مخصوص به خود داشت. رئیس یکى از آن قسمت‏ها پنهانى با مسلمانان قرار داد بست که آن‏ها را وارد شهر نماید و آن‏ها شهر را به او واگذار نمایند. هنگامى که مسلمانان وارد شهر شدند، مرزبان آن وارد قهندز (کهن دژ) شده و از مسلمانان طلب امان و صلح نمود و مسلمانان با او بر پرداخت‏یک میلیون یا هفتصد هزار درهم در مقابل امان دادن به تمامى اهل نیشابور قرار داد بستند. (235)
ابن اعثم کوفى مى‏گوید:
اسوار، ملک نیشابور، پس از اطلاع یافتن از سوگند ابن عامر مبنى بر فتح شهر یا مردن در بیرون شهر، از عبدالله بن عامر امان خواست و عبدالله قبول کرد، اما پس از وارد شدن در شهر از صبح تا شام به قتل و غارت پرداخت و عاقبت‏با وساطت کنادبک (کنارنک) فرمانرواى طوس که به او پیوسته بود، دست از قتل و غارت برداشت. (236)
حاکم نیشابورى معتقد است که شهر با صلح گشوده شد. او مى‏گوید:
... و کنارنک به آستانه عبدالله عامر آمد و خراج ابرشهر یعنى نیشابور و طوس هفتصد هزار درم که قریب به پانصد هزار مثقال نقره باشد، با بسیارى از اشیاى دگر قبول کرد. (237)
آن گاه مى‏گوید:
بعضى ارباب تواریخ گفته‏اند که نیشابور به جنگ مسخر شد و اصح آن است که بیشتر منابع برآن‏اند که نیشابور به صلح فتح شد. (238)
سپس به عنوان شاهد، به داستان ورود عبدالله بن طاهر به نیشابور اشاره مى‏کند که مى‏خواست‏با نیشابور همانند سرزمین‏هاى با جنگ گشوده شده رفتار نماید. اما احمد بن حاج بکر از کبار نیشابور براى او اثبات نمود که نیشابور با صلح فتح شده‏است و سپس چنین مى‏آورد:
... عبدالله طاهر مصالحه کرد با اهل ابرشهر یعنى نیشابور بر دو بار هزار هزار درم و دویست هزار درم که تسلیم نمایند، مجموع هزار هزار و پانصد هزار وچل هزار مثقال نقره باشد. (239)
2- الف - طوس (240)
طبرى هنگام ذکر فتح ابرشهر مى‏گوید: نصف طوس و فسا همانند نصف ابرشهر، در اختیار کنارى بود که ابن عامر با مصالحه از آن‏جا عبور کرد. سپس از فتح این سرزمین با جنگ در سال 31ق خبر مى‏دهد. (241)
اما بلاذرى از مصالحه مرزبان طوس با ابن عامر با مال المصالحه ششصدهزار درهم سخن به میان مى‏آورد. (242)
ابن اعثم نیز نامه نوشتن کنادبک(کنارنک) امیر طوس به ابن عامر و درخواست امان از او را متذکر مى‏شود و مى‏گوید:
کنادبک در فتح نیشابور به همراه لشکریان خود، به مسلمانان یارى مى‏رسانید و در مقابل ابن عامر پس از فتح نیشابور، شهر را به او سپرد. (243)
3- الف - نسا (244)
طبرى در گزارش‏هاى خود گشوده شدن این شهر را با جنگ مى‏داند. (245) اما بلاذرى از مصالحه میان صاحب نسا و عبدالله بن خازم فرستاده عبدالله بن عامر و تعهد پرداخت‏سیصدهزار درهم از سوى مردم نسا و نیز تعهد مسلمانان به نکشتن و برده نگرفتن مردم آن سامان، سخن به میان مى‏آورد. (246)
یاقوت در یک گزارش جالب درباره وجه تسمیه این شهر به نسا مى‏گوید:
هنگامى که لشکریان مسلمان به شهر رسیدند، دیدند همه مردم شهر غیر از زنان فرار کرده‏اند آن‏ها وقتى با این صحنه روبه‏رو شدند گفتند:
این‏ها زنان‏اند و جنگ با زنان روانیست، پس ما کار این شهر را تاخیر مى‏اندازیم تا این‏که مردانشان باز گردند. (247)
ابن‏اعثم فتح نسا و ابیورد را با صلح بین بهمنه (248) فرمانرواى نسا و ابیورد، و عبدالله بن عامر دانسته و مال المصالحه را رداخت‏سالانه سیصدهزار درهم و هزار کر گندم و جو ذکر مى‏کند. (249)
4- الف - ابیورد (250)
طبرى این شهر را نیز مفتوح العنوة مى‏داند که در سال 31 ق به وسیله عبدالله بن عامر گشوده شد. (251)
اما بلاذرى مى‏گوید:
بهمنه بزرگ ابیورد نزد ابن عامر (یا عبدالله بن خازم نماینده او) آمد و با او بر پرداخت چهارصد هزار درهم در مقابل امان یافتن اهالى، قرار داد صلح منعقد کرد. (252)
5- الف - بیهق (253) (سبزوار)
طبرى این شهر را مفتوح العنوة مى‏داند که در سال 31ق به وسیله اسودبن کلثوم فرستاده عبدالله بن عامر گشوده شد. (254) بلاذرى نیز فتح این شهر را با جنگ مى‏داند. (255) اما ابن فندق، فتح این شهر را با صلح مى‏داند و مى‏گوید:
عبدالله بن عامر بن کریز در سنه ثلاثین من الهجرة از راه کرمان به‏یوره آمد و به‏بیهق گذشت. اهل بیهق گفتند، چون اهل نیشابور ایمان آرند، ما موافقت کنیم و ایمان آریم و با عبدالله بن عامر بن کریز و لشکر اسلام جنگ نکردند. (256)
6- الف - سرخس (257)
طبرى فتح سرخس را در سال 31 ق با جنگ مى‏داند و فاتح آن را عبدالله بن خازم معرفى مى‏کند و مى‏گوید: در آن‏جا به دو دختر به نام‏هاى نوشجان و بابونج از آل کسرى دست‏یافت. (258) و در گزارشى به طور اجمال از قول موسى بن عبدالله بن خازم چنین نقل مى‏کند: پدرم با اهل سرخس مصالحه نمود. (259)
بلاذرى نیز روایت مفتوح العنوة بودن سرخس را مى‏آورد و در گزارش دیگر از امان دادن عبدالله بن خازم به مرزبان سرخس مبنى بر در امان بودن صد نفر از سرخسیان سخن به میان مى‏آورد. نیز مى‏گوید در این قرار داد چنین آمده بود که زنان سرخسى به عبدالله تحویل داده شوند. (260)
ابن اعثم کوفى با شرح بیشترى به ماجراى صلح سرخس مى‏پردازد و مى‏گوید:
بعد از آن (بعد از گشوده شدن هرات) ملک سرخس، ماهویه، به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و امان خواست‏به شرط آن‏که سرخس و رساتیق آن در دست او باشد و او هر سال صدهزار درم و هزار کر گندم و هزار کر جو مى‏رساند. براین جمله برفت و او را امان داد و به جانب سرخس باز گردانید. (261)
ب - ربع مرو
ربع مرو علاوه بر شهرهاى کوچک که در امتداد رود مرغاب قرار داشت، شامل دو شهر بزرگ نیز بود که به مرو شاهجان یا مرو بزرگ و مرو الرود معروف بودند. (262)
1- ب - مرو شاهجان (263)
به دنبال ورود یزدگرد سوم به شهر مرو، سپاهیان مسلمان نیز در تعقیب او در سال 31ق به این سامان رسیدند.
طبرى بدون آن‏که ذکرى از جنگ میان مسلمانان و مرویان به میان آورد، به صلح میان آن‏ها پرداخته و آن را بین ابراز مرزبان مرو و حاتم بن نعمان باهلى فرستاده عبدالله بن عامر دانسته است و مقدار مال المصالحه را در یک روایت دو میلیون و دویست هزار (درهم) و در روایت دیگر شش هزار (دینار) و دویست هزار درهم ذکر کرده‏است. (264)
بلاذرى نیز به روایت اول طبرى اشاره مى‏کند، اما اختلاف نظرهاى دیگر را نیز ذکر مى‏کند، از جمله مال المصالحه را بین دو میلیون و دویست هزار درهم، یک میلیون درهم و دویست هزار جریب گندم و جو و یک میلیون و یکصدهزار اوقیه ذکر مى‏نماید و در گزارشى مى‏گوید: در صلح‏نامه چنین آمده بود که مسلمانان را در منازل خود جاى دهند و خود به تقسیم مال بپردازند و مسلمانان فقط مال را از آن‏ها بگیرند. سپس به این نکته اشاره مى‏نماید که همه مرو به جز روستاى سنج (265) با صلح گشوده شد. (266)
در فتوح ابن اعثم کوفى کیفیت گشوده شدن مرو و مقدار مال المصالحه آن چنین ذکر شده‏است:
چون این خبر به شهر مرو رسید که طوس و نیشابور ابن‏عامر را مسلم شد و آن ولایت‏به دست مسلمانان آمد کیفیت محاربت و غلبه و غارت ایشان را معلوم گشت. بترسیدند و کس نزد عبدالله فرستادند و از او صلح خواستند بر آن قرار که [هزار هزار و دویست هزار درم نقد برسانند و] هر سال سیصدهزار درم جزیه برخود بگذارند، عبدالله اجابت کرد و عبدالله بن عوف حنظلى را به امارت مرو فرستاد و براین جمله با اهل شهر مصالحه مقرر گشت. (267)
2- ب - مرو رود (268)
طبرى در ذیل حوادث سال 32ق به ماجراى فتح مرو رود، این چنین مى‏پردازد:
عبدالله بن عامر، احنف بن قیس را براى فتح آن سامان گسیل کرد و پس از مدتى جنگ و محاصره، ناگاه سفیرى از سوى مرزبان مرو الرود به نزد احنف آمده و نامه‏اى را که در آن شرایط صلح و تسلیم آمده بود، به او تحویل داد.
در آن نامه مرزبان مرو از فرمانده لشکر خواسته بود تا در مقابل پرداخت‏شصت هزار درهم خراج، زمین‏ها و روستاهایى را که کسرى به جد پدر او بخشیده است، (269) همراه با روستاییان آن در دست او باقى گذارد و از خاندان او هیچ خراجى نگیرد و مسلمانان هیچ‏گاه مرزبانى مروالرود را از خاندان آن‏ها خارج نسازند، و براى آن‏که اطمینان مسلمانان را جلب نماید، نامه را به وسیله ماهک که پسر برادر و مترجم او بود، فرستاد.
احنف در جواب نامه چنین نگاشت:
بسم‏الله الرحمن الرحین
من صخر بن قیس امیرالجیش الى باذان مرزبان مرو رود و من معه من الاساورة و الاعاجم سلام على من اتبع الهدى و آمن و اتقى. اما بعد فان ابن اخیک ماهک قدم على فنصح لک جهده و ابلغ عنک و قد عرضت ذلک على من معى من المسلمین و انا و هم فیما علیک سواء و قد اجبناک الى ما سالت و عرضت على ان تؤدى عن اکرتک و فلاحیک و الارضین ستین الف درهم الى والى الوالى من بعدى من امراء المسلمین الاماکان من الارضین التى ذکرت ان کسرى الظالم لنفسه اقطع جد ابیک مما کان من قتله الحیة التى افسدت الارض و قطعت السبل و الارض لله و لرسوله یورثها من یشاء من عباده و ان علیک نصرة المسلمین و قتال عدوهم ممن معک من الاساورة ان احب المسلمون ذلک و ارادوه و ان لک على ذلک نصرة المسلمین على من یقاتل من وراءک من اهل ملتک جارلک بذلک منى کتاب یکون لک بعدى و لا خراج علیک و لا على احد من اهل بیتک من ذوى الارحام و ان انت اسلمت و اتبعت الرسول کان لک من المسلمین العطاء و المنزلة و الرزق و انت اخوهم و لک بذلک ذمتى و ذمة ابى و ذمم المسلمین و ذمم آبائهم. شهد على ما فى هذا الکتاب جزء بن معاویة (او معاویة بن جزء) السعدى و حمزة بن الهرماس و حمید بن الخیار المازنیان و عیاض بن ورقاء الاسیدى و کتب کیسان مولى بنى ثعلبة یوم الاحد من شهر الله المحرم و ختم امیر الجیش الاحنف بن قیس و نقش خاتم الاحنف نعبدالله; (270)
به‏نام خداوند بخشنده مهربان
از صخربن‏قیس فرمانده لشکر به باذان مرزبان مرو رود و فرماندهان سپاه او و دیگر اعجمى‏ها; درود بر کسى که از راه هدایت پیروى نماید و ایمان آورد و تقوا پیشه سازد.
اما بعد، برادر زاده‏ات ماهک به نزد من آمد و نهایت کوشش خود را در راه خیرخواهى تو انجام داد.
من پیشنهادهاى تو را بر مسلمانان همراهم عرضه کردم، زیرا من و آن‏ها در مقابل تعهدات تو مساوى هستیم و ما آن‏چه را تو پیشنهاد کرده بودى به شرح زیر پذیرفتیم:
تو باید از طرف کارکنان و کشاورزانت و نیز زمین‏هاى خود، شصت هزار درهم به کسى‏که از طرف والى، والى آن سامان مى‏شود بپردازى، مگر زمین‏هایى که گفتى، کسراى ظالم به جد پدرت در مقابل کشتن مار (افعى) که امنیت آن سامان را به خطر انداخته‏بود، بخشید، زیرا زمین از آن خدا و رسولش مى‏باشد، و خداوند براى هر کس بخواهد، به ارث مى‏گذارد[و کسرى چنین حقى نداشته است].
تو باید تعهد نمایى که مسلمانان را یارى کنى و اگر مسلمانان خواستند، با دشمنان آن‏ها همراه با سرداران لشکرت بجنگى. تو باید مسلمانان را علیه آنان که از پشت (سرزمین) تو با آن‏ها مى‏جنگند و از اهل آیین تو هستند، یارى نمایى. و این تعهدات که در این نوشته آمده، براى والیان بعد از من نیز لازم الاجرا است.
برتو و خاندان و خویشانت پرداخت‏خراج لازم نیست. اگر تو مسلمان‏شوى و از پیامبرصلى الله علیه وآله پیروى نمایى، مانند هر مسلمان دیگر از عطا، منزلت و مقام و رزق بهره‏مندخواهى شد و برادر مسلمانان به حساب خواهى آمد و ذمه من و پدرم و مسلمانان و پدرانشان این عهد را برعهده مى‏گیرند.
گواهان این نامه که در روز یکشنبه ماه محرم الحرام نوشته‏شده عبارت‏اند از: جزء بن معاویه(یا معاویة بن جزء) سعدى، حمزة بن هرماس مازنى، حمید بن خیار مازنى و عیاض بن ورقاء اسیدى.
این نامه توسط کیسان مولاى بنى‏ثعلبه نوشته شده‏است. در زیر نامه نقش مهر احنف که عبارت «نعبدالله‏» بر آن حک شده دیده مى‏شود.
بلاذرى نیز با اشاره به داستان فوق مى‏گوید: مصالحه میان مسلمانان و مرزبان مرورود که از نوادگان بادام، فرمانرواى یمن و یا از منسوبین به او بود و به آیین اسلام گرویده بود انجام گرفت و مال المصالحه را ارقامى چون شصت‏هزار و ششصدهزار (درهم) ذکر مى‏نماید. (271)
ج - ربع هرات
ربع هرات خراسان که همه آن اکنون در افغانستان واقع است، علاوه بر شهر هرات شامل شهرهاى مهمى‏چون بوشنج (پوشنگ)، بادغیس، غرجستان، غور و بامیان بوده‏است. در این میان تنها درباره شهرهاى هرات، بوشنج (272) و بادغیس (273) مصالحه‏هایى ذکر شده‏است.
بلاذرى درباره این سه شهر مى‏گوید:
مرزبان هرات از طرف مردم هرات، بوشنج و بادغیس با ابن‏عامر بر پرداخت‏یک میلیون درهم مصالحه نمود. (274)
و ابن اعثم پس از ذکر تسلیم شدن شهر مرو مى‏گوید:
بعد از آن ملک هرات کثمود نام (کشمور) به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و صلح خواست‏بدان شرط که هرات و قوشنج (پوشنگ) را بدو بگذارد و هر سال هزار (275) درم ادا مى‏نماید. عبدالله بن عامر بدان رضا داد و او را مثالى نوشت و به‏هرات باز فرستاد. (276)
د - ربع بلخ
بلخ ملقب به «ام البلاد» چهارمین ربع خراسان بود. بلادى که در این ربع از حدود کرسى آن (شهر بلخ) خارج بود دو قسمت مى‏شد: قسمت‏باخترى جوزجان و قسمت‏خاورى طخارستان که هر کدام ولایتى پهناور بودند. (277)
جوزجان یا جوزجانان سر راه مرورود به بلخ قرار داشت و داراى شهرهاى مهمى همچون طالقان، جرزوان (کرزروان) و یهودیه (میمنه)، فاریاب، اشبورقان و انبیر (انبار) بود. (278)
ولایت طخارستان به محاذات ساحل جنوبى رود جیحون تا حدود بدخشان امتداد داشت و از طرف جنوب به رشته جبال شمال بامیان و پنجهیر محدود مى‏گشت.
این ولایت نیز شهرهاى مهمى همچون خلم، طایقان(طالقان) را در برمى‏گرفت. (279)
از میان تمامى شهرهاى ربع بلغ تنها گزارش‏هایى از مصالحه شهرهاى بلخ، فاریاب و طالقان رسیده‏است.
طبرى درباره بلخ، در ضمن حوادث سال 32ق مى‏گوید:
اهل بلخ پس از مدتى محاصره با احنف بن قیس بر پرداخت چهارصدهزار درهم صلح نمودند و احنف پسر عمویش را که اسید بن متشمس نام داشت‏براى جمع‏آورى مال المصالحه مامور کرد. (280)
بلاذرى نیز ضمن آوردن این گزارش، قول دیگر را هفتصد هزار درهم ذکر مى‏کند، اما مى‏گوید: قول اول صحیح‏تر است. (281)
ابن اعثم فتح بلخ را پس از فتح طالقان دانسته و معاهده را بین احنف و ملک بلخ که از او با عنوان کراز یاد مى‏کند، مى‏داند و مال المصالحه را علاوه بر چهارصد هزار درهم، پانصد کر گندم و جو مى‏داند. (282)
اما واعظ بلخى برخلاف گزارش‏هاى دیگر، زمان فتح بلخ را هنگام حکومت عمر (و نه عثمان) و به دست احنف مى‏داند و مى‏گوید: بعضى آن را به دست‏سعیدبن عثمان مى‏دانند. (283)
ابن اعثم کوفى تصرف فاریاب و طالقان را نیز با صلح مى‏داند و در این‏باره مى‏گوید:
بعد از آن راویه (دادویه) ملک فاریاب و طالقان خدمت عبدالله رسید و از او صلح خواست‏بر آن قرار که هر سال دویست هزار درم و پانصد کر گندم و جو مى‏رساند. عبدالله بدان راضى شد و مثالى هم برین قرار نوشت و او را به ولایت‏باز فرستاد. (284)
بلاذرى نیز در یک گزارش مبهم مى‏گوید: احنف طالقان را با صلح گشود و فاریاب را نیز فتح کرد و گفته مى‏شود، امیر ابن احمر فاریاب را فتح کرد. (285)
اما طبرى فتح این دو منطقه را به اضافه طخارستان و جوزجان، با جنگ مى‏داند. (286)
پى‏نوشت‏ها:
1. ژان سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامى (تحلیلى کتابشناختى)، ترجمه نوش آفرین انصارى (محقق) (چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1366) ص 19.
2. براى اطلاع بیشتر ر.ک: محمد حمیدالله، نامه‏ها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمدصلى الله علیه وآله و اسناد صدر اسلام، ترجمه سیدمحمد حسینى (تهران، سروش، 1374) و على احمدى، مکاتیب الرسول (قم، مکتبة المصطفوى).
3. براى اطلاع از متن و منابع این عهدنامه ر.ک: على احمدى، همان، ج 1، ص 241-263.
4. به عنوان مثال محقق معاصر علامه سیدمرتضى عسکرى در بسیارى از حوادث منتهى به فتح نقاط مختلف ایران که منجر به تنظیم اسناد صلح‏نامه‏ها گشته، تشکیک کرده است و امکان دستکارى سیف بن عمر در آن‏ها را به منظور تقویت موقعیت قبیله بنى‏تمیم و یا جهت‏گیرى‏هاى سیاسى تقویت نموده‏است. براى اطلاع بیش‏تر ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، ترجمه عطاء محمد سردارنیا(چاپ اول: تهران، مجمع علمى اسلامى، 1361).
5. قاضى ابو یوسف، کتاب الخراج (بیروت، دارالمعرفة)، ص 129.
6. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1398ق)ص 317.
7. طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، مؤسسة الاعلمى)ج 3، ص 188.
8. احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ الیعقوبى(دارصادر، بیروت) ج 1، ص 176-177.
9. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى (چاپ نهم: تهران، دنیاى کتاب، 1374) ص‏202.
10. لسترنج ، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ترجمه محمود عرفان (چاپ چهارم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 377.
11. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 235.
12. همان، ج 5، ص 300.
13. براى اطلاع از نظریات فقهى در این زمینه ر.ک: محمدحسن نجفى، جواهر الکلام (چاپ نهم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368) ج 22، ص 99; یاقوت، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى) ج 1 و 2، ص 45-47 و ابوالحسن على بن محمد ماوردى، کتاب الاحکام السلطانیه (بیروت، دارالفکر) ص 147 .
14. ابوعبدالله حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابورى، تصحیح محمدرضا شفیعى کدکنى(تهران، دفتر نشر اگه، 1375) ص 206 - 207.
15. بلاذرى، همان، ص 321.
16 - طبرى، همان، ج 3، ص 235.
17. بلاذرى، همان، ص 321.
18. طبرى، همان، ج 3، ص 356، صلح‏نامه احنف بن قیس با مرزبان مرورود.
19. دایرة‏المعارف تشیع(چاپ اول: تهران، نشر شهید محبى، 1372) ج 1، مقاله ابن اعثم کوفى.
20. ابن حبیش، غزوات ابن حبیش، تحقیقل سهیل زکار(چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1412ق) ج 1، ص 11، مقدمه محقق.
21. على بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، تصحیح و تعلیقات احمد بهمینار(تهران، کتابفروشى فروغى) ص 25.
22. حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ص 205.
23. فارسنامه ابن بلخى(تالیف قبل از 510ق)، توضیح و تحشیه منصور رستگارفسایى (چاپ اول: بنیاد فارسى‏شناسى، 1374) ص 274 به بعد.
24. ابو نعیم اصفهانى، ذکر اخبار اصفهان، ترجمه نورالله کسائى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1377) ص 139.
25. ابوبکرمحمد بن جعفر نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر محمد بن نصرقبادى، تلخیص محمد بن زفربن عمر، تصحیح و تحشیه مدرس رضوى(چاپ دوم: تهران، قومس، 1363) ص 53.
26. واعظ بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبدالله بن محمدبن محمد بن حسین حسینى بلخى، تصحیح و تحشیه عبدالحى حبیبى(تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350)ص 32.
27. ابوالقاسم حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمى، تاریخ جرجان (چاپ دوم: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانیه، 1387ق) ص 5 - 6.
28. بهاء الدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال (تهران، کتابخانه خاور) ص 157 به بعد.
29. تاریخ سیستان (تالیف در حدود 445-725ق)، تصحیح ملک الشعراء بهار (چاپ دوم: تهران، کلاله خاور، 1366) ص 80.
30. در این گزارش اجمالى از تاریخ طبرى استفاده شده‏است.
31. روستایى بوده از نواحى اطراف کوفه و بین کوفه و حیره در نزدیکى نجف قرار داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 264).
32. یعقوبى باروسما را از کور عراق و از مناطقى دانسته که از فرات سیراب مى‏شود (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176).
33. یکى از روستاهاى انبار بوده است (یاقوت،همان، ص 199).
34. طبرى در جاى دیگر نام او را «بصبهرى‏» ذکر مى‏کند (تاریخ الامم و الملوک، ج‏2، ص 553).
35. طبرى، همان، ص 551.
36. بلاذرى، همان، ص 244.
37. همان، ص 246.
38. همان.
39. طبرى، همان، ج 2، ص 553.
40. ابن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، تحقیق محمد عبدالمعید خان (چاپ اول: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانیه) ج 1، ص 95.
41. ظاهرا صحیح همان باروسما باشد.
42. طبرى، همان، ج 2، ص 570.
43. همان، ص 567.
44. سیدمرتضى عسکرى، همان، ص 129 به بعد.
45. شهرى بوده‏است در فاصله سه میلى (یک فرسخى) کوفه(جنوب غربى آن) (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 201).
46. طبرى، همان، ج 2، ص 551.
47. همان، ص 553.
48. بلاذرى، همان، ص 244.
49. همان.
50. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 1، ص 95.
51. طبرى، همان، ج 2، ص 567.
52. در متن «حرزة‏» آمده که به معناى برگزیده مال است. طبرى خود متذکر مى‏شود که عبیدالله آن را «خرزة‏» خوانده که در این صورت به معناى جواهرات مى‏باشد.
53. طبرى، همان، ج 2، ص 568.
54. بهقباد به سه ناحیه در نزدیکى بغداد گفته مى‏شد و همگى از آب فرات سیراب مى‏گشت که به قبادبن فیروز، پدر انوشیروان، منسوب است(یاقوت، همان، ج 2، ص 405 - 406) .
ناحیه اول بهقباد اعلى نام داشت که شامل مناطقى چون خطرنیه، عین التمر، نهرین، فلوجه علیا و سفلى و بابل مى‏شده‏است.
ناحیه دوم بهقباد اوسط نام داشت که مناطق سورا، باروسما، جیة و بدات را در برمى‏گرفت. و ناحیه سوم را بهقباد اسفل مى‏گفتند که نواحى کوفه، فرات بادقلى، سیلحین، حیره، نستر و هرمزگرد را شامل مى‏شد.
55. دو روستاى بزرگ از سواد بغداد و کوفه که در نزدیکى عین التمر واقع بودند(یاقوت، همان، ج 5، ص 445). لسترنج مى‏گوید: دو ولایتى که بین دو شاخه فرات پایین قرار داشتند و نهرسورا در خاور و فرات اصلى در باختر آن‏ها بود، به ولایت فلوجه بالا و پایین موسوم بودند (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ص 81).
56. یکى از مناطق بهقباد اسفل.
57. طبرى، همان، ج 2، ص 571 .
58. شهرى بوده‏است‏بر ساحل (سمت چپ)فرات و در فاصله ده فرسخى غرب بغداد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 206).
59. طبرى، همان، ج 2، ص 584.
60. همان، ص 575.
61. همان، ص 584.
62. بلاذرى، همان، ص 247.
63. همان.
64. طبرى، همان، ج 2، ص 576.
65. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده است معروف به بلاش آباد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 5) و در جانب باخترى دجله قرار داشته است( لسترنج، همان، ص 36).
66. طبرى همان، ج 3، ص 116.
67. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن در سمت غرب دجله که معرب به اردشیر (بهترین شهر اردشیر) یا ده اردشیر بوده‏است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 405).
68. طبرى، همان، ج 3، ص 117.
69. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده و درسمت‏خاورى دجله قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 445 و لسترنج، همان، ص 36).
70. بلاذرى، همان، ص 263.
71. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 347.
72. «فصالح دهقانها هاشما على جریب من دراهم على ان لایقتل احدا منهم‏»(بلاذرى، همان، ص 265).
73. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176.
74. طبرى، همان، ج 3، ص 175 و 176.
75. «حتى دخل (ابوموسى) ارض الاهواز فجعل یفتحها رستاقا رستاقا و نهرا نهرا و الفرس یرتفعون بین یدیه و یخلون له البلاد»(ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 5).
76. بلاذرى، همان، ص 370.
77. همان.
78. یکى از بزرگ‏ترین شهرهاى بین اصفهان و خوزستان بوده‏است که به علت‏بارش فراوان برف در زمستان آن را در فصل تابستان براى فروش به اهواز مى‏بردند (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 229 و لسترنج، همان، ص 263).
79. طبرى، همان، ج 3، ص 180.
80. بلاذرى، همان، ص 375.
81. طبرى، همان، ج 3، ص 186.
82. بلاذرى، همان، ص 371.
83. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 7.
84. این شهر در هشت فرسخى شمال باخترى شوشتر سر راه دزفول قرار داشته و خرابه‏هاى آن به شاه آباد مشهور است. این شهر در زمان ساسانیان مرکز خوزستان بوده و مدرسه پزشکى بزرگ آن مشهور است (لسترنج، همان، ص 256).
85. طبرى، همان، ج 3، ص 188.
86. بلاذرى، همان، ص 375.
87. شهرى در فاصله سه روز راه از اهواز که در مشرق آن واقع شده‏است و منسوب به هرمز نواده اردشیر بابکان مى‏باشد (لسترنج، همان، ص 262).
88. طبرى، همان، ج 3، ص 179.
89. بلاذرى، همان، ص 372.
90. همان.
91. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 10-13.
92. توج یا توز یکى از شهرهاى فارس در نزدیکى کازرون بوده و با شیراز 32 فرسخ فاصله داشته است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 462).
93. اصطخر که در زمان ساسانیان پرسپولیس خوانده مى‏شد، یکى از مهم‏ترین شهرهاى ساسانیان در دوازده فرسخى شیراز بوده‏است(همان، ص 171).
94. جور یا فیروز آباد یکى از شهرهاى مهم ساسانیان بوده که به دست اردشیربابکان ساخته شده و به اردشیر خره معروف شده‏است و اعراب آن را جور مى‏نامیدند. این شهر به اندازه اصطخر وسعت داشته‏است (همان، ج 3 و 4، ص 89).
95. یکى از خوش آب و هواترین شهرهاى فارس است که در فاصله 27 فرسخى شیراز و هشت فرسخى کازرون قرار دارد(همان، ج 5 و 6، ص 434).
96. خاورى‏ترین ولایت فارس بوده که به شبانکاره نیز معروف است (لسترنج، همان، ص 309).
97. یکى از آبادترین شهرهاى فارس در فاصله هیجده فرسخى شیراز است (یاقوت، همان، ج 7و 8، ص 113).
98. یاقوت آن را ریشهر مى‏داند و مى‏گوید: خلاصه شده کلمه ریواردشیر است و در نزدیکى توج قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 455).
99. نوبندجان (نوبندگان) شهرى خوش آب و هوا از منطقه فارس بوده که 26 فرسخ با ارجان و نزدیک همین مقدار با شیراز فاصله داشته اشت (همان، ج 7 و 8، ص 404).
100. شهرى بزرگ بوده و از شیراز و اهواز هر کدام شصت فرسخ فاصله داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 120). خرابه‏هاى آن در چند میلى شمال شهر بهبهان کنونى است که اهالى ارجان به آن کوچ کردند (لسترنج، همان، ص 290).
101. یکى از بزرگ‏ترین نواحى فارس بوده و شهرهایى همچون شیراز، جور (فیروزآباد)، سیراف، کازرون و... را شامل مى‏شده‏است. مرکز آن، شهر جور بوده‏است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 122).
102. بلاذرى، همان، ص 380.
103. یکى از شهرهاى فارس است که در فاصله سى فرسخى شیراز قرار دارد (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 99.
104. بلاذرى، همان، ص 380.
105. یکى از نواحى فارس که در فاصله 25 فرسخى شیراز واقع شده بود (یاقوت همان، ج 5 و 6، ص 6).
106. بلاذرى، همان، ص 381.
107. همان.
108. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 76.
109. کوره شاپور داراى شهرهاى مهمى چون نوبندجان، کازرون، توز(توج) بوده و مرکز آن شهر نوبندجان بوده است. (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 6).
110. ابن بلخى، همان، ص 274.
111. همان.
112. همان، ص 275.
113. یکى از نواحى شیراز است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 434).
114. ابن بلخى، همان، ص 275.
115. همان، ص 276.
116. همان.
117. لسترنج، همان، ص 200.
118. یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 26.
119. بلاذرى، همان، ص 262.
120. یاقوت حلوان را آخرین حد عراق و مرز آن با جبال مى‏داند (معجم البلدان، ج 3 و 4، ص 173) در حالى‏که یعقوبى آن را در کورجبل ذکر مى‏کند (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176) لسترنج نیز به اختلاف جغرافى نویسان بر سر حلواى و این‏که از کدام ناحیه است، اشاره دارد.(جغرافیاى تاریخ سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ص 206).
121. معرب کرمانشاهان که در فاصله سى‏فرسخى همدان و در جاده مکه بین، همدان و حلوان قرار دارد و بناى آن به قبادبن فیروز منسوب شده‏است (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 37).
122. بلاذرى، همان، ص 299.
123. یاقوت درباره کلمه «قرماسین‏» مى‏گوید: مکانى است که تازبیدیه هشت فرسخ فاصله دارد و گمان دارم که در راه مکه باشد. سپس مى‏گوید: با قرمیسین که نزدیک همدان است، تفاوت دارد. (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 36). بنابراین، به نظر مى‏رسد، صحیح کلمه در اینجا قرمیسین باشد نه فرماسین.
124. بلاذرى، همان، ص 299.
125. طبرى، همان، ج 3، ص 140.
126. شهرى است‏بزرگ در سمت جنوب همدان که با آن سه روز راه فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 409).
127. طبرى، همان، ج 3، ص 220 و 221 و بلاذرى، همان، ص 303.
128. طبرى، همان، ج 3، ص 221.
129. ابن اعثم‏کوفى ، همان، ج 2، ص 31-62.
130. شهرى است که در فاصله بیست و چند فرسخى همدان واقع شده‏است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 370).
131. بلاذرى، همان، ص 304.
132. یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 104.
133. بلاذرى، همان، ص 304.
134. یاقوت درباره این اسم مى‏گوید: این اسم مرکب از سه کلمه مهر، جان و قذق است که مهر به معناى خورشید محبت و شفقت مى‏باشد و جان به معناى نفس یا روح‏است و قذق به گمانم نام شخصى است. بنابراین معناى این کلمه خورشید یا محبت جان قذق مى‏باشد، و این نام به ناحیه زیبایى گفته مى‏شود که داراى شهرهایى است و در نواحى جبال در سمت راست رونده از حلوان عراق به همدان و در نزدیکى صیمره واقع شده‏است(معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 347).
135. شهرى است‏بین دیار جبل و خوزستان که بسیار سرسبز است و باغات میوه فراوان دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 214).
136. بلاذرى، همان، ص 304.
137. دستبى ناحیه‏اى است‏بزرگ میان رى و همدان که بین آن دو تقسیم مى‏شود و قسمتى از آن را دستبى رازى مى‏گویند که شامل نود روستا مى‏شود و قسمت دیگر دستبى همدان است که شامل تعدادى روستا مى‏باشد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 300). ظاهرا مراد از دستبى در این‏جا به قرینه مقام، دستبى همدان مى‏باشد.
138. طبرى، ج 3، ص 218.
139. همان، ص 229.
140. بلاذرى، ص 306.
141. همان.
142. «دخل المسلمون الى حصن همدان فاحتووا علیه و على ماقدروا علیه من الاطعمة و العلوفة و غیر ذلک‏»(ابن اعثم‏کوفى، ج 2، ص 64).
143. طبرى، همان، ج 3، ص 225.
144. بنا به نوشته یعقوبى فاذوسفان به معناى دفع کننده دشمنان مى‏باشد و در تشکیلات نظامى ساسانى مقامى پایین‏تر از اصبهبذ (سپهبد) بوده است (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 177).
145. طبرى، همان، ج 3، ص 224.
146. بلاذرى، نام او را عبدالله بن بدیل بن ورقاء ذکر کرده‏است (فتوح البلدان، ص 308).
147. طبرى، همان، ج 3، ص 225.
148. ابونعیم اصفهانى، همان، ص 139.
149. بلاذرى، همان، ص 308.
150. همان، ص 310.
151. همان، ص 308 و 309 و 310.
152. ابن اعثم‏کوفى، همان، ص 68-70.
153. بلاذرى، مى‏گوید نام او فرخان بن زینبدى است که عرب او را زینبى مى‏گوید(فتوح البلدان، ص 314).
154. طبرى، همان، ج 3، ص 231 و 232.
155. بلاذرى، ص 314.
156. همان، ص 314 و 315.
157. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 66.
158. طبرى، همان، ج 3، ص 232.
159. شهرى است‏بزرگ از توابع رى که در فاصله بیست فرسخى آن و در سر راه رى - سمنان قرار دارد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 252).
160. قلعه‏اى است از توابع آمل که در فاصله دو روز راه از آن قرار دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 170).
161. به نظر مى‏رسد، صحیح این لغت‏یا «شرز» است که یکى از نواحى همدان مى‏باشد (یاقوت، ج 5 و 6، ص 131) و یا «شرز» است که کوهى در سرزمین دیلم مى‏باشد و مرزبان رى به آن پناه برده است (همان، ص 134).
162. ظاهرا مراد نواحى واقع شده در دره‏هاى بعضى از کوه‏هاى البرز باشد.
163. ظاهرا مراد از عبارت «درهم وزن سبعه‏» درهم‏هایى است که مقدار وزن هر ده درهم، معادل وزن هفت دینار بوده‏است.
164. معرب کومس (کومش)، ناحیه‏اى است گسترده که شامل شهرها، روستاها و کشتزارها مى‏شود. از شهرهاى مشهور آن مى‏توان از دامغان، بسطام و بیار نام برد. بعضى سمنان را هم از این ناحیه دانسته‏اند در حالى‏که بعضى دیگر آن را از ولایت رى به حساب مى‏آورند(یاقوت، ج 7 و 8، ص 102).
165. طبرى، همان، ج 3، ص 232.
166. بلاذرى، همان، ص 313 و 314.
167. طبرى، همان، ص 228.
168. همان، ص 235.
169. او از سال 22-24ق از طرف عمر، والى کوفه بود.
170. «درهم وزن ثمانیة‏» نوعى از دراهم بوده است که وزن حجم هر ده دانه به اندازه دانه گندم از نقره آن‏ها، معادل وزن‏حجم هشت دانه از جنس طلا بوده‏است.
171. بلاذرى، همان، ص 321.
172. با آن‏که یاقوت در ذیل کلمه آذربیجان، این صلح‏نامه را آورده و در آن‏جا به جاى «بلاسجان‏» کلمه «بلاشجان‏» را ذکر کرده‏است (معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 109) اما در بخش مربوط، از هیچ‏یک نامى نمى‏برد. احتمال مى‏رود که منظور از این کلمه، همان بلاسکرد باشد که یاقوت آن را روستایى بین اربل و آذربایجان دانسته است (همان، ص 375).
173. کوهى است‏بزرگ که مشرف به شهر اردبیل مى‏باشد و در آن روستاهاى فراوانى وجود دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 19).
174. این کلمه در «معجم البلدان‏» و «جغرافیاى تاریخى سرزمین‏هاى خلافت‏شرقى‏» یافت نشد.
175. معرب جیس که گفته مى‏شود زادگاه زرتشت‏بوده‏است و در ناحیه ارومیه قرار دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص‏171).
176. بلاذرى، همان، ص 322.
177. همان، ص 322.
178. همان.
179. همان، ص 323.
180. همان.
181. همان، ص 324.
182. طبرى، همان، ج 3، ص 308.
183. یاقوت آن را شهرى میان اردبیل و تبریز مى‏داند (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 341) و لسترنج درباره آن مى‏گوید: موغان یا مغکان یا موقان نام داشت; باتلاق بزرگى است که از دامنه کوه سبلان تا کناره خاورى دریاى خزر کشیده شده و در جنوب مصب رود ارس و شمال کوه‏هاى طالش قرار دارد. این ایالت گاهى جزء آذربایجان محسوب مى‏گردید ولى غالبا ناحیه‏اى جداگانه و مستقل را تشکیل مى‏داد (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ص 188).
184. طبرى، ج 3، ص 237.
185. بلاذرى، ص 321.
186. شهرى مشهور از نواحى جبل که بین قزوین، زنجان و همدان واقع شده‏است و با قزوین دوازده فرسخ و با زنجان پانزده فرسخ فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 75 و 76).
187. بلاذرى، ص 303.
188. همان، ص 317.
189. یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 76.
190. بلاذرى، همان، ص 317 و 318.
191. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 46.
192. ناحیه‏اى است گسترده در جبال که مسکن اکراد بوده و بین اربل و همدان واقع شده است (یاقوت، همان، ج‏5 و 6، ص 165) و این ناحیه در چهار منزلى شمال غربى دینور واقع شده‏است (لسترنج، همان، ص 205).
193. یکى از مناطق جبل در حدود طبرستان که به فارسى آن را بمیان مى‏گویند، (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 176).
194. بلاذرى، همان، ص 329.
195. لسترنج، همان، ص 408.
196. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176.
197. لسترنج، همان، ص 401 - 402.
198. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176.
199. طبرى، همان، ج 3، ص 234.
200. لسترنج، همان، ص 408.
201. همان، ص 408.
202. یعقوبى، همان،ج 1، ص 176.
203. صول، لقب امیران ناحیه گرگان بوده است.
204. در تاریخ جرجان، (ص 5) به جاى آن «ملکهم‏» آمده‏است.
205. در تاریخ جرجان، کلمه «ابن‏» نیامده‏است.
206. در تاریخ جرجان، به جاى «سل‏» «میل‏» آمده‏است.
207. طبرى، همان، ج 3، ص 233.
208. ابوالقاسم حمزة‏بن یوسف بن ابراهیم سهمى، همان، ص 5-6.
209. طبرى، همان، ج 3، ص 323 - 324.
210. همان، ص 325.
211. بلاذرى، همان، ص 330. درهم‏هاى بغلى منسوب به شخصى به نام راس البغل است که براى عمر سکه ضرب مى‏کرد.
212. همان، ص 331.
213. در عبارت «وقر زعفران‏» آمده که و قر به معناى بار الاغ و استر است، چنان‏که وسق به معناى بار شتر است.
214. ظاهرا منظور غلام باشد.
215. طبرى، به جاى «جام من فضه‏»، «لجام من فضة‏» آورده‏است (تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 295).
216. همان، ص 300.
217. همان، ص 302.
218. ابن اعثم کوفى، به جاى هفتصد یا پانصدهزار درهم، دو میلیون درهم ذکر مى‏کند.
219. ابن اعثم کوفى، همان، ج 7، ص 290- 293.
220. همان، ص 293-296.
221. از این عبارت چنین به دست مى‏آید که ناحیه طبرستان زیر نظر اسپهبد خراسان اداره مى‏شده‏است، در حالى که یعقوبى آن را از کورجبل به حساب آورده و جرجان را از کور خراسان بر شمرده‏است(تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176).
222. عبارت «من اهل العدو» در کمتر معاهده‏اى وارد شده‏است و اصولا این عبارت با مقام معاهده نویسى مناسبت ندارد.
223. طبرى، همان، ج 3، ص 234.
224. همان، ج 5، ص 296-303.
225. بلاذرى، همان، ص 330 - 331.
226. عبارت عربى چنین است: «و على ان یطا صول بساط یزید بن المهلب‏».
227. ابن اعثم، ج 7، ص 158.
228. ابن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (سال تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال، (تهران، کتابخانه خاورى) ص 157 به بعد.
229. یاقوت، همان، ج 7 و8، ص 423.
230. لسترنج، همان، ص 409.
231. یاقوت مى‏گوید: ابر، همان ابرفارسى است و ابرشهر یعنى شهر ابر که کنایه از سرسبزى است(معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 63).
232. کنارى یا کنارنگ لقب حاکمان نیشابور بوده‏است.
233. طبرى، همان، ج 3، ص 349.
234. همان، ص 350.
235. بلاذرى، همان، ص 395.
236. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 103.
237. ابوعبدالله حاکم نیشابورى، همان، ص 205.
238. همان، ص 209.
239. همان، ص 207.
240. طوس در فاصله ده فرسخى نیشابور قرار داشته‏است(یاقوت، همان، ج 5 - 6، ص 272).
241. طبرى، همان، ج 3، ص 349 - 350.
242. بلاذرى، ص 396.
243. ابن اعثم، ج 2، ص 103.
244. در فاصله دو روز راه از سرخس و پنج روز راه از مرو واقع شده‏بود (یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385).
245. طبرى، همان، ج 3، ص 349.
246. بلاذرى، همان، ص 395.
247. یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385.
248. در کتاب بهیه‏آمده که غلط است.
249. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 104.
250. شهرى است، میان سرخس و فسا(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 78).
251. طبرى، همان، ج 3، ص 349 - 350.
252. بلاذرى، همان، ص 395.
253. منطقه‏اى است گسترده از نواحى نیشابور که بین آن و قومس واقع شده‏است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 422) و بنا به نوشته طبرى، شانزده فرسخ تا ابرشهر فاصله دارد(تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 350).
254. طبرى، همان، ج 3، ص 350.
255. بلاذرى، همان، ص 395.
256. على بن زید بیهقى، همان، ص 250.
257. شهرى است‏بزرگ که بین نیشابور و مرو واقع شده‏است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 37) و بنا به نوشته لسترنج‏شهر سرخس در کنار کوتاه‏ترین راه طوس به مرو بزرگ درساحل راست‏یعنى ساحل خاور رودخانه مشهد (تجند) واقع است (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت‏شرقى، ص 421).
258. طبرى، همان، ج 3، ص 350.
259. همان.
260. بلاذرى، همان، ص 395.
261. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 104.
262. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253 و لسترنج، همان، ص 423.
263. این شهر در فاصله هفتاد فرسخى نیشابور، سى فرسخى سرخس و 122 فرسخى بلخ واقع شده‏است(یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253).
264. طبرى، همان، ج 3، ص 350.
265. یکى از بزرگ‏ترین روستاهاى مرو که در کنار نهر واقع شده و داراى طولى حدود یک فرسخ و عرضى اندک مى‏باشد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 79).
266. بلاذرى، همان، ص 396. بلاذرى در گزارشى دیگر مى‏گوید: مردم مال المصالحه را کنیز و غلام و کالا و چارپایان قرار داده بودند، چون درهم و دینار نداشتند و تازمان حکومت‏یزید پرداخت‏به همین صورت بود و از آن به بعد با مال پرداخت‏شد.
267. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 104.
268. در فاصله پنج روز راه از مرو شاهجان و در کنار نهر بزرگ (با نام مرغاب) قرار دارد که به همین علت‏به مرو رود مشهور شده‏است (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253).
269. طبق این نامه کسرى آن روستاها را در مقابل پاداش مارى عظیم‏الجثه که امنیت اهالى را به خطر انداخته بود به او واگذار کرده بود.
270. طبرى، همان، ج 3، ص 356.
271. بلاذرى، همان، ص 397.
272. شهرى است کوچک از نواحى هرات که در فاصله ده فرسخى (مغرب) آن واقع شده‏است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 400).
273. ولایت‏بادغیس تمام سرزمین بین هریرود را از طرف باختر (شمال بوشنگ) و قسمت علیاى سرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است (لسترنج، همان، ص 439).
274. بلاذرى، همان، ص 396.
275. باتوجه به وسعت هرات به نظر مى‏رسد همان سخن بلاذرى یعنى هزار هزار (یک میلیون) درست‏تر باشد نه هزار درهم و ظاهرا در این‏جا یک «هزار» جا افتاده است.
276. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 104.
277. لسترنج، همان، ص 446.
278. همان، ص 449 - 452.
279. همان، ص 453-455.
280. طبرى، همان، ج 3، ص 358.
281. بلاذرى، همان، ص 398.
282. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 106.
283. واعظ بلخى، همان، ص 30 و 31.
284. ابن اعثم‏کوفى، همان، ج 2، ص 104.
285. بلاذرى، همان، ص 398.
286. طبرى، همان، ج 3، ص 356 - 357.
یادداشتها:
1) گر چه ممکن است‏بعضى این ویژگى را نقیصه‏اى در یک کتاب تاریخ عمومى به حساب آورند، اما در موضوع بحث ما مى‏توان از آن به عنوان امتیازى بهره‏بردارى کرد.
2) نگارنده با تتبع ناقص خود این ویژگى را در هیچ کتاب تاریخى دیگر اعم از عمومى، محلى و فتوح به جز غزوات ابن حبیش نیافت و به احتمال فراوان اگر در کتابى چنین ویژگى یافت‏شود، مستند به طبرى خواهد بود، چنان‏که در کتاب غزوات ابن حبیش چنین است. در جلد دوم این کتاب، فتوحات مسلمانان در ایران ذکر شده‏است، و مؤلف در بسیارى از سلسله اسناد یا به نام طبرى تصریح مى‏نماید و یا عین روایت او را ذکر مى‏کند.
3) چون در این جنگ، مسلمانان هزار چشم از انباریان را هدف تیرهاى خود قرار دادند، به ذات العیون شهرت یافت.

تبلیغات