درآمدى بر صلح نامههاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
بررسى قراردادهاى خارجى میان دولتها و ملتها بهویژه اگر در آستانه بروز تحولى عظیم در سرنوشت آنها باشد، مىتواند بسیارى از حقایق پنهان تاریخى را روشن سازد.
در این راستا بررسى صلحنامههاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران واقعیتهاى فراوانى را در جوانب مختلف سیاسى، فرهنگى، اعتقادى، اقتصادى و اخلاقى طرفین قرارداد فراروى ما قرار مىدهد، علاوه بر آنکه مىتواند محقق تاریخى را در تحلیل مسائل مهمى همچون علل پیروزى مسلمانان و پیشرفت اسلام و نیز جغرافیاى پیشرفتیارى رساند.
مقاله حاضر با مورد توجه قراردادن اهداف فوق، به جمعآورى متون صلحنامهها پرداخته و مناطق و شهرهایى را بررسى مىکند که از میان چهار ناحیه بزرگ ایران آن زمان یعنى کور عراق، کور فارس و اهواز، کور جبل و کور خراسان، با انعقاد صلحنامه گشوده شدهاست.
مقدمه
اسناد مکتوب یکى از مهمترین منابع براى شناخت تاریخ یک ملت است. اهمیت این اسناد وقتى هویدا مىشود که تحلیلگران تاریخى معمولا در هنگام برخورد با گفتههاى مورخان، جهتگیرىها و حب و بغضهاى آنها را از نظر دور نداشته و در مرحله اول با شک و تردید به سخنان آنان مىنگرند. اما اسناد مکتوب از آنجا که حاوى اطلاعات مستقیم و بدون جهتگیرى است مىتواند پایه کار محققان قرار گیرد. (1)
در این میان، همچنانکه اسناد امور ادارى، حقوقى، حسابدارى و مکاتبات شخصى، محقق تاریخ را در شناختبهتر اوضاع اجتماعى یارى مىرساند، اسناد عهدنامهها و قراردادهاى با دیگر ممالک نیز مىتواند تا حد زیادى او را از روابط خارجى یک کشور آگاه سازد. اما متاسفانه نکتهاى که محقق تاریخ اسلام را رنج فراوان مىدهد آن است که از قرون اولیه اسلام چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى، هیچ نوع سند مکتوبى مستقیما به دست ما نرسیده است (امرى که بررسى علل آن موضوع یک تحقیق تاریخى مستقل را تشکیل مىدهد). نامهها و عهدنامههاى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله، (2) عهدنامهها و صلحنامههاى مسلمانان با مردمان دیگر کشورها و... همگى مبتنى بر نقل مورخان است و نه تنها ما بلکه مورخان قرون اولیه اسلام که کتب آنها هم اکنون موجود است، در کمتر موردى ادعاى رؤیت آن اسناد را نمودهاند.
بنابراین طبیعى است که محقق با این اسناد، همانند دیگر گفتههاى مورخان برخورد نموده و احتمالاتى همچون جهتگیرى مورخ، تحریف، جعل و احیانا فراموشى قسمتى از سند را از نظر دور ندارد; به عنوان مثال، دقت در عبارات عهدنامه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله با یهودیان و گروههاى مختلف قبایل مدینه در آغاز ورود به آن شهر (3) و مقایسه آنها با دیگر عبارات آن حضرتصلى الله علیه وآله و نیز توجه به فصاحت و بلاغت آن بزرگوار، حداقل محقق را در نقل به لفظ بودن این عهدنامه دچار تردید مىسازد و خوشبینانهترین نظر را در نقل به معنا بودن آن مىداند.
اما از طرف دیگر، آنچه محقق را در استفاده از این اسناد کمتر دچار تردید مىسازد آن است که محتواى این اسناد بهگونهاى نیست که مورد بهره بردارى سیاسى، اجتماعى و مذهبى گروههاى مختلف قرار گیرد و در بیشتر موارد با روح اسلام و قوانین اسلامى هماهنگى کامل دارد، و از همینجا است که تفکیک بین محتواى این اسناد و حوادث منتهى به تنظیم آنها، به خصوص در بخش صلحنامه که مورد بحث ماست، ضرورى مىنماید، زیرا در این حوادث امکان جهتگیرىهاى راویان در ابعاد مختلف وجود دارد (4) و با این دید خوشبینانه در محتواى این صلحنامهها است که مقاله حاضر به سراغ صلحنامههاى مسلمانان با ایرانیان در هنگام فتح ایران رفته و به بررسى اجمالى آنها مىپردازد.
1) تبیین موضوع
موضوع مقاله «در آمدى برصلح نامههاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران» است که در آن، کلمه «صلحنامه» مبین این نکته است که گشایش نهایى شهر به واسطه عقد قرار داد صلح بوده است (نه این که از آغاز رویارویى با مسلمانان، ایرانیان سرزمین خود را با عقد قرار داد صلح تسلیم مسلمانان کرده باشند) چنانکه در موارد فراوانى این صلحنامهها پس از محاصرهها و جنگهاى فراوان و ناتوانى ایرانیان منعقد شدهاست.
همچنین این کلمه سرزمینهایى را مشخص مىسازد که ساکنان آن از میان سه امر پیشنهادى مسلمانان، تنها پرداخت جزیه را پذیرفتهاند.
توضیح آنکه مسلمانان در هنگام رویارویى با ایرانیان از آنجا که آنها را مجوس و ملحق به اهل کتاب مىدانستند، (5) سه پیشنهاد قبول اسلام، پرداخت جزیه و بالاخره آماده شدن براى جنگ را مىدادند.
در مورد سرزمینهایى همانند قادسیه، نهاوند و جلولا و... که از راه جنگ گشوده مىشدند، صلحنامهاى وجود نداشت. همچنین سرزمینهایى مانند قزوین که قبول اسلام مىنمودند، (6) مسلمانان با آنها همچون برادران خود برخورد کرده و نیازى به انعقاد صلحنامه نمىدیدند و صلحنامه تنها با مردمى منعقد مىشد که از سویى جنگ را رها کرده و از سوى دیگر حاضر به پذیرش اسلام نبودند.
این صلحنامهها در متون تاریخى به دو گونه آورده شدهاند:
گونه اول، متن کامل صلحنامه با ذکر شاهدان است که طبعا بهتر مىتواند مورد استفاده محققان قرار گیرد، گر چه برخورد با آن به عنوان یک سند اصیل جاى تامل دارد.
گونه دوم، نقل محتواى صلحنامه است و در حقیقتبه بیان مقدار جزیه و دیگر اموال که طرفین برپرداخت آن توافق کردهاند، اختصاص دارد.
طبعا اینگونه صلحنامهها در نظر محقق نسبتبه صلحنامههاى گونه اول از درجه اعتبار کمترى برخوردارند.
استفاده از کلمه «مسلمانان» به جاى عبارت حکومت اسلامى از آن جهت است که در حقیقت این مسلمانان و فرماندهان مختلف آنها در نواحى مختلف بودند که طبق قوانین اسلامى و سیره پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و احیانا اجازه عام از حکومت، به عقد قرارداد مبادرت مىنمودند و حکومت مرکزى یا به علت جانیفتادن سیستم ادارى آن و یا به علت عدم توسعه ارتباطات در آن هنگام، کمتر در جزئیات این قرار دادها دخالت مىنمود.
نکته جالب آنکه حتى در بعضى از موارد همانند صلح جندىشاپور، فرماندهان مسلمان و حتى خلیفه مسلمانان یعنى عمر، امان دادن یک غلام با نام مکنف به سپاهیان دشمن را تایید مىنمایند. (7)
کلمه «ایرانیان» نیز گویاى این نکته است که به علت فروپاشى حکومت مرکزى در آستانه حمله مسلمانان و عدم تسلط آن بر نواحى مختلف، این فرمانداران شهرها و استانهاى مختلف بودند که خود بهطور مستقل و طبق صلاحدید خود و بزرگان شهرها، با مسلمانان به عقد قرارداد مىپرداختند.
یعقوبى محدوده حکومتى ساسانیان را در زمان حمله مسلمانان، شامل چهار ناحیه اصلى خراسان، جبل (جبال)، فارس و اهواز و عراق (بینالنهرین) مىداند و هر کدام از این نواحى را تحتحکومت اسپهبدى (سپهسالار) جداگانه ذکر مىکند. وى شهرهاى مختلفى را از قرار زیر براى این نواحى بیان مىنماید:
1. ناحیه (کور) خراسان شامل شهرهاى نیشابور، هرات، مرو، مرورود، فاریاب، طالقان، بلخ، بخارا، بادغیس، غرجستان، طوس، سرخس، جرجان و باورد(ابیورد). استاندار این ناحیه را اسپهبد خراسان مىنامیدند.
2. ناحیه جبل شامل شهرهاى طبرستان، رى، قزوین، زنجان، قم، اصفهان، همدان، نهاوند، دینور، حلوان، ماسبذان، مهرجانقذق، شهر زور، صامغان و آذربایجان. به استاندار این ناحیه اسپهبد آذربایجان و کرمان مىگفتند.
3. ناحیه فارس و اهواز شامل شهرهاى اصطخر، شیراز، رجان، نوبندجان، گور (فیروزآباد)، کازرون، فسا، دارابجرد، اردشیر خره و شاپور از منطقه فارس و جندى شاپور، شوش، نهرتیرى، مناذر، شوشتر، ایذه و رامهرمز از منطقه اهواز که به عامل هر دو ناحیه، اسپهبد فارس مىگفتند.
4. ناحیه عراق شامل 48 منطقه کوچکتر (طسوج) مىگشت که اسامى بعضى از آنها چنین است: بادوریا، انبار، بهرسیر، زاب (اعلى، اسفل و اوسط)، میسان، کوثى، بابل، جلولا، نهروان (اعلى، اوسط و اسفل) و مدائن. به عامل این ناحیه، اسپهبد مغرب مىگفتند. (8)
در این مقاله، همین تقسیمبندى یعقوبى محور قرار گرفته است. گر چه در بعضى از نوشتههاى معاصران و به ویژه خاور شناسان، مناطقى چون ارمنستان، سیستان، خوارزم، سغد و مکران نیز جزء قلمرو ساسانیان محسوب شده است. (9) اما این نوشتهها تصریح براین نکته ندارند که ساسانیان همه این نقاط را در زمان حمله مسلمانان در اختیار داشتهاند. چنانکه این احتمال نیز وجود دارد که این مناطق نه به عنوان توابع بلکه به عنوان دست نشاندهها و یا حتى همپیمانان ساسانیان مطرح باشند.
همچنین به وسیله سخن «لسترنج» که از قول جغرافىدانان عرب، ایالت قهستان و سیستان را از توابع خراسان مىداند، نمىتوان به یعقوبى ایراد گرفت، زیرا نوشته لسترنج ناظر به بعد از فتوحات و تقسیم بندىهاى زمان عباسیان است. (10)
2) فواید تحقیق
جمعآورى صلحنامههاى مسلمانان با ایرانیان در یک جا و دقت در تکتک آنها و نیز بررسى مجموعه آنها مىتواند فواید زیر را به طور مستقیم یا غیر مستقیم براى محقق تاریخ اسلام در برداشته باشد:
1. به دست آوردن نام مناطقى که با عقد صلحنامه گشوده شد و مقایسه آنها با مجموع محدوده جغرافیاى ایران، این نتیجه را به دست مىدهد که اولا اکثر قریب به اتفاق نواحى ایران در آغاز حمله، در مقابل مسلمانان ایستادگى کردند و ثانیا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان، اسلام را نپذیرفتند، بلکه بهجاى اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزیه شدند و در سالهاى بعد بود که به علل مختلف به تدریج رو به اسلام آوردند.
2. مفاد عهدنامهها به خصوص عهدنامههاى نخستین، سادگى و بىتکلفى مسلمانان را در برخورد با ایرانیان نشان مىدهد که آن را مىتوان تا حد زیادى ناشى از تاثیر سیره پیامبراکرمصلى الله علیه وآله دانست. همچنین مستثنا شدن راهبان، زمینگیران و اقشار کم در آمد ایرانیان از پرداخت جزیه که در بعضى از صلحنامهها به آن تصریح شده است، (11) نشان از عطوفت قوانین اسلام در برخورد با دشمنان دارد.
3. با بررسى متون صلحنامهها و مقدار پرداخت جزیه و باج مىتوان تا حدود زیادى از وسعت، ثروت، محصولات و امکانات مناطق مختلف ایران در آن زمان آگاه شد.
4. بررسى طرفین عاقد صلحنامه مىتواند تا حدودى ما را از نظام ادارى و سیاسى و جنگى مسلمانان و ایرانیان در آن زمان آگاه سازد.
5. بررسى پیش زمینههاى صلحنامهها که به تنظیم صلحنامه منجر مىگشت، مىتواند ما را از بسیارى از مسائل اجتماعى، همچون روحیه مردم در مقابل مسلمانان و علل تسلیم شدن ایرانیان، آگاه نماید.
6. بررسى مجموع صلحنامهها به طور مشخص، محدوده زمانى فتح نقاط مختلف ایران را مشخص مىسازد. از این بررسى این نتیجه به دست مىآید که بیشتر مناطق ایران از زمان حکومت ابوبکر یا عمر تا پایان دوران حکومت عثمان فتح شده و تنها مناطق اندکى براى فتح در دورههاى بعد باقى ماندهاست.
7. بررسى سیر زمانى صلحنامهها و نیز پیش زمینههاى آنها این نکته را روشن مىسازد که با فاصله گرفتن مسلمانان از زمان پیامبراکرمصلى الله علیه وآله، اهداف جنگها و نحوه برخورد مسلمانان و فرماندهان آنان از تعالیم اصیل اسلام نیز فاصله مىگیرد، به گونهاى که در دورههاى متاخر و در زمان امویان (98 ق) یزید بن مهلب فرمانده سپاه مسلمانان با خداوند عهد مىبندد که اگر بر اهل جرجان پیروز شد به قدرى خونریزى کند که خون آسیاب را به گردش در آورده، گندم را آرد نماید و از آن آرد نان تهیه کند. (12) در حالى که این نوع برخورد به هیچ وجه در دوران اولیه فتوحات، بهویژه در زمان عمر، مشاهده نمىشود.
8. بررسى صلحنامهها مىتواند این نتیجه فقهى را نیز در برداشته باشد که سرزمینهاى فتح شده با صلح، از سرزمینهایى که با جنگ فتح شده (مفتوح العنوة) تفکیک شود و طبق مبانى مذاهب مختلف فقهى، احکام هر یک مشخص گردد. (13)
در طول تاریخ اسلام نیز بعضى از فقها از این تفکیک در حکم فقهى استفاده نمودهاند; به عنوان مثال، هنگامى که عبدالله طاهر به تصور مفتوح العنوه بودن نیشابور قصد تعیین خراج براى آن شهر داشت، یکى از بزرگان نیشابور به نام احمد بن حاج بکر با استدلال، ثابت نمود که نیشابور باصلح گشوده شدهاست و عبدالله را به مصالحه بر مقدار معین و نه وضع خراج، مجبور نمود. (14)
9. از بررسى اسناد کامل صلحنامهها در مىیابیم که این اسناد غالبا به صورت یکطرفه، از جانب فرمانده مسلمانان تنظیم شده و به صورت نامه براى فرمانده سپاه مقابل، ارسال شدهاست، نه این که طرفین با هم آن سند را تنظیم نمایند. به همین جهت گواهان این اسناد همگى از طرف مسلمانان مىباشند.
10. به دست آوردن سال و احیانا ماه و روز فتح و انعقاد صلح، یکى دیگر از مواردى است که مىتوان از بعضى اسناد به دست آورد.
11. برفرض صحت اسناد و اطمینان به نقل الفاظ آن، مىتوان از این اسناد براى تحقیق در ادبیات دوره مورد نظر نیز استفاده نمود.
12. موارد داراى اهمیتبراى طرفین و بهویژه براى مسلمانان، از دیگر مطالبى است که مىتوان از این اسناد به دست آورد; به عنوان مثال در بسیارى از اسناد، از پذیرایى مردم نقاط فتح شده از لشکریان مسلمان و دیگر مسلمانان به مدت یک شبانه روز و نشان دادن راه به آنها سخن به میان آمده است.
نکته جالب توجه آنکه در این موارد مسلمانان نخواستهاند همانند دیگر قدرتمندان پیروز عمل نموده و با زور همه اموال نقاط تسلیم شده را تصاحب نمایند، بلکه سعى کردهاند از چارچوب قرارداد فراتر نرفته و خواسته مورد نظر را به طور کامل در متن قرار داد بگنجانند.
13. از برخى اسناد، احترام گذاشتن به آیین و مراسم دینى مردم نقاط فتح شده نیز استفاده مىشود و مثلا مسلمانان متعهد مىشوند که آتشکدههاى مردم را ویران ننمایند. (15) یا از امنیت دادن به مردم، حتى بر حفظ ملل و شرایع آنها سخن به میان مىآید. (16) در برخى از اسناد هم از آزادى مردم در مراسم معمولى خود، همچون رقص و پایکوبى در اعیاد، صحبتشدهاست. (17)
دقت در اینگونه موارد مىتواند حساسیتهاى مردم نقاط فتح شده را نسبتبه رعایت آیینهاى مذهبى و عادى خود، روشن سازد.
14. در میان تمامى اسناد تنها در یک سند، تاریخ دقیق صلحنامه، حتى روز آن از هفته و نقش مهر فرمانده سپاه مسلمانان بیان شدهاست. (18)
این مطلب این احتمال را تایید مىکند که در بسیارى از موارد، مورخین وحتى اساتید روایى آنها خود متن سند را ندیدهاند و تنها به ذکر محتواى آن پرداخته و در واقع نقل به معنا کردهاند.
3) منابع تحقیق
به طور کلى منابع تحقیق را مىتوان در سه دسته از قرار زیر طبقهبندى کرد:
1. کتب تاریخ عمومى;
2. کتب فتوح ;
3. کتب تاریخ محلى.
در میان کتابهاى تاریخ عمومى، مىتوان مسائل کلى صلحنامهها همانند حوادث منجر به صلحنامه و مقدار مالالمصالحة را در کتب مقدم بر طبرى (متوفاى 310ق) همچون تاریخ خلیفة بن خیاط (متوفاى 240ق) و تاریخ یعقوبى (متوفاى 284ق) به دست آورد. اما در این میان، کتاب طبرى از ویژگىهاى منحصر به فردى برخوردار است که در این تحقیق کارآیى بسیار دارد.
اولین ویژگى آن است که طبرى سلسله اسناد روایات تاریخى خود را ذکر مىنماید، و این امکان را براى ناقد فراهم مىآورد که با بحث و بررسى سند، قراینى را براى صحتیا سقم محتواى آن فراهم نماید. در این ویژگى تاریخ خلیفة بن خیاط از میان کتب تاریخ عمومى با طبرى مشارکت دارد.
دومین ویژگى آن است که طبرى در مواردى که به روایات مختلف دسترسى داشته همه را آوردهاست که این ویژگى را با این گستردگى در کمتر کتاب تاریخى مىتوان یافت و از آن جا که در موارد فراوانى این روایات با هم اختلاف دارند، این مجموعه روایات به محقق این امکان را مىدهد که با توجه به قراین مختلف خارجى و داخلى، روایت صحیحتر را انتخاب نماید .
البته اختلاف روایات در محل بحث ما، بیشتر مربوط به حوادث منجر به تنظیم صلحنامه، سال تنظیم و فرمانده سپاه مسلمانان مىباشد و در مورد مواد صلحنامه یا مقدار مال المصالحه اختلاف کمترى به چشم مىخورد. 1
بالاخره سومین و مهمترین ویژگى کتاب طبرى آن است که چنانچه از طریق سلسله اسناد خود به متن صلحنامه دسترسى پیدا کرده، آن را به طور کامل (از «بسمالله» تا ذکر شاهدان) نقل مىکند. 2
البته چنان که اشاره شد، نمىتوان با این متون همانند اسناد مکتوب برخورد نمود اما با کمک قراین فراوان مىتوان صحت آنها را تایید کرد.
همین ویژگىها نگارنده را وادار کرد تا در اصل تحقیق و نیز ترتیب بندى آن، کتاب طبرى را مبناى خود قرار دهد و صلحنامهها را بر اساس تاریخى که طبرى آوردهاست ذکر نماید.
در بخش دوم یعنى کتب فتوح، دو کتاب فتوح البلدان نوشته احمد بن یحیى بلاذرى(متوفاى 279ق) و الفتوح نوشته ابومحمد احمد بن اعثم کوفى(متوفاى 314ق) تنها کتب فتوحى است که مىتوان در بخش ایران از آنها به عنوان منابع دست اول استفاده نمود. از میان این دو کتاب، فتوح البلدان از اهمیتبیشترى برخوردار است، زیرا اولا، به طور قطع قبل از تاریخ طبرى نوشتهشدهاست و ثانیا، روایات تاریخى خود را با ذکر سلسله سند مىآورد. این دو ویژگى به محقق این امکان را مىدهد که در نقد و بررسى روایات طبرى از این کتاب به خصوص در بررسى صحت و سقم روایات طبرى از سیف بن عمر، بهرهفراوان گیرد. اما ابن اعثم گر چه در آغاز، راویان روایات خود را افرادى همانند مداینى، واقدى، زهرى، ابومخنف و ابن کلبى مىداند، هنگام ذکر روایات تاریخى، هیچ اشارهاى به سلسله سند نمىنماید که همین مطلب باعث کاسته شدن از ارزش کتاب مىگردد.
برخى معتقدند کتاب الفتوح بیشتر به روایات شیعى متکى است و همین مطلب را باعث تضعیف او از سوى اهلسنت مىدانند (19) که در صورت صحت چنین سخنى، مىتوان از دیدگاه دیگرى به مقایسه روایات آن با روایات کتاب تاریخ طبرى پرداخت.
متاسفانه نقیصهاى که در این دو کتاب فتوح وجود دارد آن است که برخلاف تاریخ طبرى، در هیچ موردى متن کامل صلحنامه آورده نشدهاست.
در این میان، کتاب دیگرى با عنوان غزوات ابن حبیش نوشته عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن یوسف بن حبیش (504-584ق) وجود دارد که موضوع آن فتوحات زمان خلفاى سهگانه مىباشد و بخش عظیمى از آن اختصاص به ایران دارد. این کتاب در موارد فراوان به ذکر سلسله اسناد پرداخته و متون صلحنامه را نیز مىآورد، اما با مقایسه روایات آن در بخش ایران با روایات طبرى در مىیابیم که در کمتر موردى از روایات طبرى فراتر رفته است; گر چه به نظر محقق کتاب، روایات آن در بخش شام گستردهتر از روایات طبرى است. (20)
بنابراین در این بخش نمىتوان به این کتاب به عنوان منبع دست اول نگریست.
در بخش سوم یعنى کتب تاریخ محلى این نکته را متذکر مىشویم که در بخش ایران، به هیچ کتاب تاریخى محلى که قبل از کتابهاى بلاذرى و ابن عثم و طبرى نگاشته شده و در دسترس باشد، برخورد نمىکنیم. بنابراین، این احتمال به یقین نزدیک مىشود که منابع اصلى کتب تاریخ محلى موجود، همین کتاب و بهویژه کتاب تاریخ طبرى بوده است. این مطلب را مىتوان علاوه بر تصریح نویسندگان این کتب در موارد فراوان، با مقایسه محتواى صلحنامهها نیز اثبات نمود. به این بیان که کتبى همچون تاریخ بیهق (21) ، تاریخ نیشابور (22) ، فارسنامه ابن بلخى، (23) ذکر اخبار اصفهان، (24) تاریخ بخارا، (25) فضائل بلخ، (26) تاریخ جرجان، (27) تاریخ طبرستان (28) و ... معمولا محتواى همین سه کتاب را در خود جاى دادهاند، به جز کتاب تاریخ سیستان (29) که محتواى صلحنامه را چیزى غیر از کتب سهگانه ذکر نمودهاست.
4) محتوا و متون صلحنامهها
به طور اجمالى خط سیر فتوحات مسلمانان در ایران براساس صلحنامهها چنین است که آغاز آن پس از طى منطقه دست نشانده حیره و توابع آن، از کور عراق در مناطقى همچون مدائن، انبار و بهرسیر شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحیه فارس مىشود و پس از طى مناطقى همچون اهواز، ایذه، شوش و جندىشاپور وارد کورجبل شده و مناطقى همچون همدان، دستبى، ماهین(ماه کوفه و بصره)، اصفهان، رى، دماوند و قومس را در برمىگیرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پیش مىرود و به صورت ناقص در این مناطق ادامه مىیابد.
پس از آن وارد آذربایجان از همین ناحیه مىگردد و از آنجا راهى شمال غرب شده و در مناطقى همچون ارمنستان و تفلیس به پیش مىرود و سپس تغییر مسیر داده و درجنوب شرقى ایران و در منطقه سیستان ادامه مىیابد و پس از آن به سمتشمال شرقى رفته و در کور خراسان و در مناطقى همچون نیشابور، نسا، طوس، سرخس، مرو، مروالرود و بلخ به پیش مىرود. (30)
از این رو، مباحث مقاله را در چهار قسمتبه ترتیب زیر پى مىگیریم:
- کور عراق
- کور فارس و اهواز
- کور جبل
- کور خراسان
قسمت اول: کور عراق
1) بانقیا (31) و باروسما (32)
طبرى اولین برخورد مسلمانان درعراق را در سال دوازده قمرى بین سپاه خالد بن ولید و بین ابنصلوبا(رئیس روستاهایى از سواد به نامهاى بانقیا، باروسما و الیس (33) ) مىداند و صلحنامهاى را که بین آن دو منعقد شده، چنین مىآورد:
بسم الله الرحمن الرحیم
من خالد بن الولید لابن صلوبا (34) السوادى و منزله بشاطئ الفرات; انک آمن بامان الله اذحقن دمه [دمک] باعطاء الجزیه و قد اعطیت عن نفسک و عن اهل خرجک و جزیرتک و من کان فى قریتک بانقیا و باروسما الف درهم فقبلتها منک و رضى من معى من المسلمین بها منک و لک ذمة الله و ذمة محمد صلى الله علیه وآلهو ذمة المسلمین على ذلک و شهد هشام بن الولید; (35)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از خالدبن ولید به ابن صلوباى سوادى که در ساحل فرات ساکن است; تو در امان خدا هستى زیرا خون خود را با پرداخت جزیه حفظ نمودى و از طرف خود و خاندان و اهل جزیرهات و نیز ساکنان دو روستایتبانقیا و باروسما هزار درهم پرداختى و من آن را از تو قبول نمودم و مسلمانانى که با من هستند نیز بر آن رضایت دادند و به همین جهتحمایتخدا، محمدصلى الله علیه وآله و مسلمانان از آن توست. هشام بن ولید بر این نوشته گواه است.
اما بلاذرى بین الیس و بانقیا تفاوت مىگذارد و درباره الیس مىگوید:
خالد با اهل الیس براین تعهد صلح منعقد کرد که آنها جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و راهنمایى و یارى مسلمانان را بر عهده گیرند. (36)
و در باره بانقیا مىگوید:
خالد، جریر بن عبدالله بجلى را به سوى مردم بانقیا فرستاد، و بصهرى بن صلوبا نزد او آمد و از جنگ عذرخواهى کرد، و خواستار صلح شد و با جریر بر هزار درهم و یک طیلسان صلح نمود و نیز گفته شده است که ابنصلوبا با شخص خالد این صلحنامه را منعقد کرد. (37)
آنگاه چنین نقل مىکند که خالد هزار درهم و طیلسان را همراه با مال حیره به نزد ابوبکر فرستاد و ابوبکر طیلسان را به حسینبنعلىعلیه السلام بخشید. (38) بلاذرى سال این واقعه را ذکر نمىکند اما آن را در زمان ابوبکر مىداند که به احتمال زیاد همان سال دوازدهم قمرى است.
همچنین بلاذرى این واقعه را بعد از صلح حیره ذکر مىکند که با روایت دیگر طبرى موافق است. (39)
ابن اعثم، صلح بانقیا را بین جریر بن عبدالله و دادویة بن فرخان دانسته است و مقدار مال المصالحة را صد هزار درهم ذکر مىکند. (40)
طبرى در جاى دیگر، متن عهدنامه را به گونه دیگرى ذکر مىکند و طرف قرارداد خالد را صلوبابن نسطونا مىداند. متن آن عهدنامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من خالد بن الولید لصلوبابن نسطونا وقومه انى عاهدتکم على الجزیة و المنعة على کل ذى ید بانقیا و بسما (41) جمیعا على عشرةآلاف دینار سوى الخرزة القوى على قدر قوته و المقل على قدر اقلاله فى کل سنة و انک قد نقبت على قومک و ان قومک قد رضوا بک و قد قبلت و من معى من المسلمین و رضیت و رضى قومک فلک الذمة و المنعة فان منعناکم فلنا الجزیة و الافلا. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیرى و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتىعشرة فى صفر; (42)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این معاهدهاى استبین خالد بن ولید و صلوبا بن نسطونا و قومش. من (خالد) با شما بر پرداخت جزیه (از طرف شما) و حمایت (از طرف ما) قرار داد مىبندم که هر کس در بانقیا و بسما [باروسما] زندگى مىکند، باید جزیه بپردازد، و مجموع آن به جز جواهرات کسرى، چهار هزار دینار مىباشد که ثروتمند و کم ثروت هر کدام به اندازه توانایى خود باید در هر سال بپردازند. و تو (صلوبا) رئیس قوم خود هستى و قوم تو از ریاست تو خشنودند. این معاهده را من و مسلمانان همراهم پذیرفتهاند و تو و قومت نیز آن را قبول کردید. پس تو در امانى و ما از تو حمایت مىکنیم و اگر دشمنان را از شما دفع کردیم، جزیه بر شما واجب است و الا نه. براین معاهده هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیرى و حنظلة بن ربیع گواه مىباشند و این معاهده در صفر سال دوازدهم نوشته شد.
در باره این عهده نامه تذکر چند نکته ضرورى است:
1. طبرى در آغاز این روایت، جریان این صلحنامه را بعد از صلح حیره ذکر مىنماید، در حالى که تاریخ این صلحنامه صفر سال دوازدهم قمرى است و تاریخ صلح حیره را خود، ربیعالاول این سال مىداند. (43)
2. بعضى از محققان معاصر معتقدند قعقاع بن عمرو که در بسیارى از روایات فتوح ایران که از قول سیف نقل شده حضور دارد و امضاى او در زیر بسیارى از صلحنامهها مشاهده مىشود، شخصیتى ساختگى از سوى سیف است و وجود واقعى ندارد. (44)
2) حیره (45)
حیره در زمان رویارویى با سپاه مسلمانان، تحت فرمان قبیصة بن ایاس بن حیة الطایى بود که حکومت او بر حیره بعد از نعمان بن منذر از سوى پادشاه ایران تایید شده بود.
بنابه نوشته طبرى، خالد هنگام روبهرو شدن با قبیصة او را بین سه امر پذیرش اسلام، پرداخت جزیه و جنگ مخیر کرد که قبیصة در جواب گفت: «ما نیازى به جنگ با تو نداریم بلکه دین خود را حفظ نموده و به تو جزیه پرداخت مىنماییم.» و خالد با آنها بر پرداخت نود هزار درهم، مصالحه کرد. (46)
طبرى در روایت دیگر، مقدار مال المصالحه را 190000درهم مىداند. (47) اما بلاذرى در روایتى، طرفهاى خالد را علاوه بر ایاس یا فروه فرزند او، افراد دیگرى همچون عبدالمسیح بن عمر و هانى بن قبیصه ذکر مىنماید و درباره محتواى صلحنام چنین مىنگارد.
فصالحوه على ماة الف درهم و یقال على ثمانین الف درهم فى کل عام و على ان یکونوا عیونا للمسلمین على اهل فارس و ان لایهدم لهم بیعة و لا قصرا; (48)
با خالد بر صد هزار درهم و یا هشتاد هزار درهم در هر سال مصالحه کردند و نیز متعهد شدند که جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و مسلمانان نیز متعهد شدند که هیچ کلیسا و قصرى را از آنان ویران نکنند.
بلاذرى در روایت دیگر، مال المصالحه را صد هزار درهم در هر سال دانسته و شروط دیگر همانند تعهد عدم توطئه علیه مسلمانان و جاسوسى کردن به نفع مسلمانان را نیز اضافه مىکند و تاریخ آن را سال دوازدهم قمرى مىداند. (49)
از ظاهر عبارات ابن اعثم چنین بر مىآید که صلح حیره را عبدالمسیح با خالد منعقد کرده و مقدار مال المصالحه صد هزار درهم و طیلسان شیرویه پسر کسرى بود، که سى هزار درهم قیمت داشت. (50)
اما طبرى در جاى دیگر خبر از صلح خالد با عدهاى از بزرگان اهل حیره مىدهد و متن آن را چنین ذکر مىکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما عاهد علیه خالد بن الولید عدیا و عمرا ابنى عدى و عمرو بن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیرى بن اکال - و قال عبیدالله جیرى - و هم نقباء اهل الحیرة و رضى بذلک اهل الحیرة و امروهم به عاهدهم على تسعین و ماةالف درهم تقبل فى کل سنة جزاء عن ایدیهم فى الدنیا رهبانهم و قسیسهم الامن کان منهم على غیر ذىید حبیسا عن الدنیا تارکا لها و سانحا تارکا للدنیا و على المنعة فان لم یمنعهم فلاشىء علیهم حتى یمنعهم و ان غدروا بفعل او بقول فالذمة منهم بریئة و کتب فى شهر ربیع الاول من سنة اثنتى عشرة; (51)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این عهد نامهاى استبین خالد بن ولید عدى و عمر دو پسر عدى و عمروبن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیرى بن اکال - عبیدالله نام او را جیرى دانسته است - که همگى از بزرگان اهل حیره هستند و اهل حیره نیز از این معاهده خشنودند و خود این نقبا را مامور بستن این معاهده نمودهاند. طبق این معاهده مردم حیره و حتى راهبان و کشیشان آنها متعهد مىشوند که هر سال 190000 درهم در مقابل کسب و تلاش خود بپردازند، و راهبان و کشیشانى که کسب ندارند و دنیا را رها کردهاند، از این پرداخت مستثنا مىباشند. در مقابل، مسلمانان متعهد به حمایت از اهل حیره مىباشند و اگر از آنها حمایت نکنند، نمىتوانند چیزى از آنها بگیرند و اگر اهل حیره با کردار یا گفتار خود علیه مسلمانان توطئه نمودند، دیگر در امان نمىباشند. این عهدنامه در ماه ربیعالاول سال دوازدهم نوشته شد.
در صورت صحت متن فوق مىتوان مطالبى از قرار زیر استنباط نمود:
1. حیره در آن زمان به صورت شورایى اداره مىشدهاست و یا لااقل در تصمیمات مهم، نظر یک نفر ملاک نبوده است.
2. جزیه به عنوان نوعى مالیات کسب گرفته مىشده است که مىتوان از عبارت «جزاء عن ایدیهم» چنین مطلبى را استنباط کرد، و افراد بدون کار، مانند راهبان، موظف به پرداخت جزیه نبودهاند.
3. مسلمانان در مقابل گرفتن جزیه متعهد بودهاند از جزیه دهندگان حمایت نظامى کنند.
4. در آن زمان در حیره مسیحیان فراوانى وجود داشتهاند، به گونهاى که در عهدنامه، حکم راهبان و کشیشان آنها ذکر مىگردد.
طبرى در ادامه چنین مىآورد که بعد از درگذشت ابوبکر حیریان به این معاهده پایبند نمانده و آن را نقض کردند و مثنى بن حارثه پس از غلبه بر آنها شرط دیگرى علیه آنها وضع کرد. بار دیگر شورش کردند و پس از چندى سعدبن ابى وقاص بر آنها غلبه کرد و از آنها خواست تا به عهدنامه خالد و یا مثنى عمل نمایند اما آنها قبول نکردند و سعد پس از تحقیق دریافت که آنها مىتوانند تا چهار صد هزار درهم به جز اموال برگزیده (یا جواهرات پادشاهى) (52) بپردازند و همین را بر آنها قرار داد. (53)
3) بهقباد اسفل و اوسط (54)
در سال دوازدهم قمرى دهقانان بینالنهرین منتظر نتیجه برخورد بین خالد و حیریان بودند. وقتى دیدند سرانجام کار آنها به صلح انجامید نزد خالد آمده و با او بر سر محدوده بین فلوجه علیا و سفلى (55) تا هرمزگرد (56) به مصالحه نشستند و قرار دادى از قرار زیر تنظیم شد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من خالد بن الولید زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا ان لکم الذمة و علیکم الجزیة و انتم ضامنون لمن نقبتم علیه من اهل البهقباذ الاسفل و الاوسط (و قال عبیدالله و انتم ضامنون حرب من نقبتم علیه) على الفى الف تقبل فى کل سنة ثم کل ذى ید سوى ما على بانقیا و بسما [باروسما] و انکم قد ارضیتمونى و المسلمین و انا قد ارضیناکم و اهل البهقباذ الاسفل و من دخل معکم من اهل البهقباذ الاوسط على اموالکم لیس فیها ما کان لالکسرى و من مال میلهم. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیرى و بشیر بن عبدالله الخصاصیة و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتى عشرة فى صفر; (57)
این معاهدهاى استبین خالد بن ولید، زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا; شما باید جزیه پرداخت نمایید و در مقابل، ما از شما حمایت مىکنیم. شما از طرف رعیتخود از اهل بهقباد اسفل و اوسط ضمانت پرداخت دومیلیون درهم را به صورت سالانه تعهد مىنمایید. (عبیدالله مىگوید: شما در مقابل برداشته شدن جنگ از رعیتخود) پرداخته دومیلیون درهم را تعهد مىنمایید.
این مقدار را باید از هر کسى که کار مىکند، جمعآورى نمایید و این مقدار غیر از آن چیزى است که بر بانقیا و بسما[باروسما] قرار دادهشد.
شما مرا و مسلمانان همراهم را خشنود ساختید و ما نیز شما و اهل بهقباد اسفل و اوسط را برحمایت از اموال شما خشنود مىسازیم. در این حمایت اموال خاندان کسرى و کسانى که با آنها همراهاند، داخل نیست. هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیرى، بشیر بن عبدالله خصاصیه و حنظلة بن ربیع بر این عهدنامه شاهدند. این معاهده در صفر سال دوازدهم نگاشته شد.
در باره این معاهده، تذکرات زیر ضرورى است:
1. در صورت صحت این متن، این معاهده، گواه بر وسعت منطقه مصالحه شده مىباشد، زیرا با حیره که در آن زمان شهر بزرگى بود، حداکثر بر 190000 و در مرتبه بعد بر چهارصد هزار درهم قرارداد بسته شد، در حالى که براین محدوده بر دو میلیون درهم صلحنامه منعقد مىشود. البتهاگر ثابتشود این منطقه وسعت چندانى نداشته است از همین راه مىتوان در صحت این عهد نامه تشکیک کرد.
2. صلوبا بن نسطونا یکى از بزرگان سواد در آن زمان بودهاست، چون در این عهد نامه و عهدنامه بانقیاحضور داشتهاست.
3. از این صلحنامه سخنى در کتاب بلاذرى و ابن اعثم کوفى مشاهده نمىشود.
4) انبار (58)
طبرى تاریخ صلحنامه انبار را سال دوازدهم قمرى یعنى در زمان حکومت ابوبکر مىداند (59) و جنگى را که منجر به عقد قرار داد شده، جنگ ذات العیون 3 ذکر مىکند. این صلحنامه بین شیرزاد رئیس ساباط و خالد منعقد شد که متن آن به نقل طبرى چنین است:
و راسل شیرزاد خالدا فى الصلح على ما اراد فقبل منه على ان یخلیه و یلحقه بمامنه فى جریدة خیل لیس معهم من المتاع و الاموال شىء (60) ;
شیرزاد فرستادهاى نزد خالد گسیل داشت و پذیرفت که طبق شرایط خالد صلح نماید و خالد در قرارداد صلح چنین آورد که راه سپاه شیرزاد را باز مىگذارد تا آنها به پناهگاه خود بروند، اما باید با اسبان برهنه و بدون همراه بردن کالا و مال این کار را انجام دهند.
طبرى در جاى دیگر به این قرار داد چنین اشاره مىکند:
خالد به انبار آمد و با آنها برترک شهر از سوى انباریان، قرار داد بست، اما انباریان چیزى به خالد دادند که او را راضى ساخت و اجازه داد که در شهر بمانند. (61)
بلاذرى در یکى از روایات خود درباره صلح انبار چنین مىگوید:
وقتى اهل انبار دیدند چیزى را که بر آنها پیش آمدهاست، با خالد بر چیزى مصالحه کردند که او را راضى ساخت و اجازه داد در شهر بمانند. (62)
این روایت در بخشى با روایت طبرى هماهنگ است; بهویژه آنکه فرمانده مسلمانان را خالد دانستهاست که بر وقوع صلح در زمان ابوبکر دلالت دارد، اما در روایت دیگرى چنین مىآورد:
و حدثنى مشایخ من اهل الانبار انهم صالحوا فى خلافة عمر رحمهالله على طسوجهم على اربعماة الف درهم و الف عباءة قطوانیة فى کل سنة و تولى الصلح جریر بن عبدالله البجلى و یقال صالحهم على ثمانین الفا و الله اعلم; (63)
بزرگانى از اهل انبار به من گفتند که اهل انبار در زمان خلافت عمر با جریربن عبدالله بجلى قرارداد صلح منعقد کردند و متعهد شدند که در مقابل نواحى مختلف انبار، چهارصدهزار درهم و هزار عباى قطوانى در هر سال بپردازند. گفته شدهاست جریر با آنها بر پرداخت هشتاد هزار درهم مصالحه کرد و خدا داناتر است.
بهترین راه براى جمع بین این دو دسته روایات آن است که این صلح را بعد از نافرمانى اهل انبار بدانیم، زیرا طبرى خود بعد از بیان صلح اول مىگوید: اهل انبار و اطراف آن، قرارداد خود با مسلمانان را نقض کردند. (64)
5) ساباط (65)
طبرى در ذیل حوادث سال پانزدهم قمرى چنین آورده است که سعد بن ابى وقاحه، زهرة بن حویة را به سمتبهرسیر فرستاد. در ساباط با شیرزاد ملاقاتى انجام گرفت و صلحى مبنى بر پرداخت جزیه بین آنها منعقد شد که بعدا مورد امضاى سعد قرار گرفت. (66)
6) اطراف بهر سیر (67)
طبرى در ذیل حوادث سال شانزدهم قمرى، فتح بهرسیر را از طریق جنگ مىداند و مىگوید:
سعد پس از فتح بهرسیر نیروهاى خود را به روستاها و نیزارهاى میان دجله و فرات فرستاد و آنها صدهزار کشاورز را جمع آورى کردند و سعد طى نامهاى حکم آنها را از عمر خواست که عمر در جواب او چنین نگاشت: «کشاورزانى که نزد شما مىآیند، اگر در محل سکونتخود مقیم بوده و علیه شما اقدام جنگى انجام نداده باشند، در اماناند، اما آنها که (در جنگ) فرار کرده و با تعقیب شما دستگیر شدهاند خود بهتر مىدانید که با آنها چگونه رفتار کنید.
هنگامى که این نامه به سعد رسید، کشاورزان را به حال خود رها کرد، و پس از آن بود که دهقانان روستاهاى اطراف به مذاکره نشستند و سعد از آنها خواستیا اسلام را پذیرفته و به محل سکونتخود برگردند و یا آنکه به پرداخت جزیه تن دهند تا در مقابل، در امان مسلمانان باشند و مسلمانان از آنها حمایت نمایند که آنها دومى را پذیرفتند.
البته طبرى خود متذکر مىشود که اموال آل کسرى در این منطقه، در این قرارداد نیامده است.
آنگاه مىگوید: پس از این قرارداد، از غرب دجله تا سرزمین عربستان (ارض العرب) همه سوادىها در پناه اسلام قرار گرفته و خراج را پذیرفتند. (68)
7) رومیه (69)
در مورد صلحنامه این شهر، بلاذرى چنین آوردهاست:
آنگاه سعد به رومیه آمد و با اهل آن شهر قرار داد صلح منعقد کرد، بدین ترتیب که هر کس از اهل شهر مىخواهد آن را ترک کند و کسانى که مىمانند، باید اطاعت از مسلمانان و خیرخواهى براى آنان و پرداختخراج و راهنمایى مسلمانان را بپذیرند و هیچگاه با آنها از در مکر و فریب در نیایند. (70)
8) مهرود
بنابه نوشته یاقوت، مهرود یکى از نواحى سواد بغداد است که در سمتشرقى استان شادقباد واقع شده است. (71) سعد بن ابن وقاص پس از فتح مدائن، برادر زاده خود هاشم بن عتیه را به سمت جلولاء فرستاد و هنگامى که هاشم به مهرود در سمتشرقى دجله رسید، دهقانان مهرود به نزد او آمدند و با او بر پرداخت مقدارى درهم در مقابل هر جریب و نکشتن اهالى مهرود، مصالحه نمودند. (72)
قسمت دوم: کور فارس و اهواز
یعقوبى دو ناحیه بزرگ فارس و اهواز را در زمان ساسانیان تحت اداره یک اصبهبذ (سپهسالار) که عنوان اصبهبذ فارس داشت، (73) مىداند. از این رو ما نیز در اینجا کورفارس را در دو بخش کور اهواز و کور فارس بحث مىکنیم.
1- کور اهواز
الف - اهواز
اولین قرار داد مسلمانان با ایرانیان، در ناحیه خوزستان، اهواز بود که در آن زمان «سوق الاهواز» نامیده مىشد. بنابه نوشته طبرى این قرارداد در سال هفده قمرى و میان حرقوص بن زهیر و جزء بن معاویه از طرف مسلمانان و هرمزان از جانب ایرانیان منعقد شد و ایرانیان متعهد پرداختخراج شده و در مقابل مسلمانان به آنها امان داده و حمایت از آنها را تعهد نمودند. (74)
البته در عبارات ابناعثم چنین آمدهاست که ابوموسى اشعرى تمام منطقه اهواز را با جنگ گشود و (75) بلاذرى نیز در روایتى شبیه چنین گزارشى را ارائه داده (76) ، اما در روایت دیگرى مىگوید:
اهواز در اواخر سال پانزدهم و اوایل سال شانزده قمرى با صلحى که میان عتبة بن غزوان و «بیرواز»، دهقان اهواز منعقد شده بود، تسلیم گشت. اما بعد اهوازیان نقض عهد نموده و ابوموسى آن را با جنگ گشود. (77)
ب - ایذه (ایذج) (78)
طبرى صلحنامه ایذه را در سال هفده قمرى مىداند و مىگوید:
نعمان بن مقرن هنگامى که در تعقیب هرمزان بود، به ایذه رسید، در آنجا «تیرویه» نزد او آمد و با او قرار داد صلح منعقد کرد. (79)
اما بلاذرى مىگوید ایذه بعد از جنگ شدیدى گشوده شد. (80)
ج - شوش
درباره قرار داد شوش طبرى چنین مىگوید:
شیرویه با ده تن از فرماندهان لشکر نزد ابوموسى اشعرى آمد و به او گفت: ما به دین شما علاقهمند شدهایم و اسلام مىآوریم با این شرط که در کنار شما تنها با عجمها بجنگیم، نه با عربها و اگر شخصى از عرب با ما جنگید، شما از ما حمایت نمایید. ما هر کجا خواستیم سکونت گزینیم، با هر قبیلهاى که خواستیم، پیمان ببندیم، شما به ما بالاترین مقدار عطا را بپردازید و این قرارداد را فرماندهى که به تو فرمان مىراند (یعنى عمر) امضا نماید.
ابوموسى در آغاز، قسمت اخیر این سخنان را نپذیرفت و گفت: هر چه به سود ماست، به سود شما و هر چه به ضرر ماست، به ضرر شما نیز باشد. ولى آنها راضى نشدند و ابوموسى ناچار شد نامهاى به عمر بنویسد عمر در جواب آن نوشت: آنچه را خواستهاند، به آنها عطا کن.
ابو موسى قرارداد آنها را نوشت، آنها اسلام آوردند و در محاصره شوشتر شرکت کردند. (81)
اما در فتوح البلدان چنین آمدهاست که ابوموسى اشعرى شوش را محاصره کرد و هنگامى که آذوقه آنها به پایان رسید، در خواست صلح کردند، مرزبان شوش نزد ابوموسى آمد و براى هشتاد تن از اهل شوش امان طلبید و نام خود را ذکر نکرد. هنگامى که شهر گشوده شد، ابوموسى آن هشتاد تن را امان داد و بقیه مردان و مرزبان را به قتل رسانید، کودکان و زنان را اسیر کرد و اموال مردم را تصاحب نمود. (82)
ابن اعثم نیز شبیه چنین روایتى را مىآورد با این تفاوت که نام فرمانده شوش را «سابور بن آذرماهان» دانسته و افراد امان داده شده را ده نفر ذکر مىکند. (83)
د - جندى شاپور (84)
طبرى درباره صلح جندى شاپور در ذیل حوادث سال هفدهم قمرى خبر جالبى از قرار زیر نقل مىکند: این شهر براى مدتى تحت محاصره نیروهاى زربن عبدالله بن کلیب بود تا آنکه ناگاه امان نامهاى از سوى یکى از مسلمانان به سوى مردم شهر پرتاب شد. در این هنگام مسلمانان مشاهده کردند که درهاى شهر گشوده، بازارها باز شد و مردم به کارهاى عادى خود مشغول شدند. مسلمانان با تعجب از مردم شهر پرسیدند، چه خبر شده؟!
آنها پاسخ دادند: امان نامهاى به سوى ما پرتاب شد، ما آن را پذیرفتیم و متعهد شدیم که به شما جزیه پرداخت کنیم و شما از ما حمایت نمایید. مسلمانان گفتند: ما چنین امان نامهاى نفرستادهایم. اهل شهر جواب دادند: ما نیز دروغ نمىگوییم. سرانجام مسلمانان پس از تحقیق دریافتند که پرتاب امان نامه کار غلامى به نام مکنف از مسلمانان بودهاست که اصل او از آن شهر مىباشد. خواستند امان نامه را نقض نمایند که اهل شهر گفتند: ما غلامان شما را از افراد آزاد باز نمىشناسیم و به هر حال امان نامهاى آمد و ما پذیرفتیم. اگر شما مىخواهید، مىتوانید با غدر و نیرنگ با ما بر خورد کنید.
مسلمانان که چارهاى نداشتند، نامهاى به عمر نوشته و از او استفسار کردند و عمر آنها را به وفاى بهنامه فراخواند. (85)
اما بلاذرى بدون اشاره به این داستان مىگوید:
اهل جندىشاپور از ابوموسى طلب امان نمودند و او با آنها بدینگونه مصالحه کرد که هیچیک از آنها را نکشد و هیچ فردى را اسیر ننماید و به اموال آنها به جز سلاح، کارى نداشته باشد. (86)
ه - رامهرمز (87)
طبرى در ضمن روایتى مفصل در ذیل حوادث سال هفده قمرى، اشارهاى اجمالى به مصالحه هرمزان با سپاه اسلام بر سر رامهرمز و شهرهاى دیگر مىنماید. (88)
بلاذرى در روایتى از ابوعاصم رامهرمزى که بیش از صد سال عمر کرده بود چنین نقل مىکند که ابوموسى اشعرى با اهل رامهرمز بر پرداختسیصد هزار یا نهصد هزار درهم مصالحه نمود. (89) اما آنها نیرنگ کرده و نقض عهد نمودند و ابوموسى مجبور شد آن شهر را با جنگ فتح نماید.
وى در روایت دیگرى چنین نقل مىکند که ابوموسى با اهل رامهرمز صلح نمود، اما این مصالحه نقض شد و ابوموسى ابومریم حنفى را به سراغ آنها فرستاد و مصالحهاى با تعهد پرداختسیصدهزار درهم منعقد شد. (90)
ابن اعثم کوفى با تفصیل بیشترى به رامهرمز مىپردازد. طبق نقل او، عمار بن یاسر با سپاه کوفه در نزدیکى شهر شوشتر به سپاه بصره به فرماندهى ابوموسىاشعرى رسیدند و در آنجا عمار، نعمان بن مقرن مزنى و جریر بن عبدالله بجلى را مامور دعوت رامهرمزیان به اسلام کرد. آن دو با جنگ رامهرمز را فتح نمودند و اموال آنها را تصاحب کرده و زن و فرزندانشان را اسیر کردند. هنگامى که این خبر به ابوموسىاشعرى رسید، رو به سپاه خود کرد و گفت: واى بر شما! من براى مدت شش ماه به رامهرمزیان امان داده بودم تا نظر خود را بیان کنند، اما جریر و کوفیان عجله کرده و شهر را به زور فتح نمودند، حال نظر شما چیست؟
بصریان چنین نظر دادند که مسئله را باید با خلیفه مطرح کرد. پس از چندى جواب نامه عمر خطاب به بزرگان سپاه بصره همچون حذیفة بن یمان، براء بن عازب، انس بن مالک و سعید بن عمرو انصارى چنین آمد: «در این کار دقت کنید، اگر ابوموسى چنانکه گمان مىکند به اهل رامهرمز امان داده و عهدنامهاى نگاشتهاست، باید مردم همه اسیران خود را آزاد نمایند. ابوموسى را نیز سوگند دهید که چنین امان نامهاى صادر کردهاست. اگر سوگند خورد، اسیران را آزاد کرده و تا پایان مدت اماننامه کارى با اهل رامهرمز نداشته باشید.» چون ابوموسى سوگند خورد اسیران را آزاد کردند و نسبتبه زنان اسیر که از مسلمانان آبستن شده بودند، منتظر وضع حمل آنها شدند. پس از آن، آنها را بین قبول اسلام یا بازگشتبه شهر خود مخیر نمودند. (91)
اما این که بعد از انقضاى مدت چه کردند، ابن اعثم مطلبى را ذکر نمىکند.
2) کور فارس
ورود مسلمانان به ناحیه فارس، با تاخیر بیشترى نسبتبه ورود آنها به ناحیه اهواز و کور جبل انجام گرفت. طبرى اولین برخورد مسلمانان با فارسیان را در سال 23 ق ذکر مىکند و از فتح نظامى همه شهرستانهاى این ناحیه همچون توج (92) ، اصطخر، (93) جور (94) ، فسا (95) و دارابجرد (96) خبر مىدهد.
اما گزارشهاى بلاذرى و ابن اعثم به گونهاى دیگر است.
بلاذرى پس از آنکه از گشوده شدن نظامى سرزمینهاى توج و کازرون (97) ، راشهر (98) و نوبندجان (99) در سال نوزده قمرى به وسیله عثمان بنابىالعاصثقفى، عامل عمر بر بحرین و عمان، خبر مىدهد درباره ارجان (100) مىگوید: آن را ابوموسىاشعرى و عثمان بنابىالعاص با صلح گشودند و مردم آن شهر پرداخت جزیه و خراج را پذیرفتند.
و در باره شیراز مىگوید:
آن دو، شیراز را که از ناحیه اردشیرخره (101) بود، با تعهد پرداختخراج و در پناه مسلمانان بودن اهل آنجا گشودند و بنا شد کسى که مىخواهد از شهر بیرون رود و خراج نپردازد، آزاد باشد، و هیچ یک از مردم کشته یا به غلامى گرفته نشوند. (102)
آنگاه درباره دارابجرد مىگوید که عثمان بنابىالعاص با هرمز بر پرداخت مالى مصالحه کرد.
وى صلح عثمان با اهل جهرم (103) را نیز مانند صلح با اهل دارابجرد مىداند و حتى طرف قرارداد عثمان را طبق روایتى همان هرمز ذکر مىکند. (104) بلاذرى گشوده شدن شهر شاپور (105) را در سال 23 یا 24 ق مىداند و مىگوید:
رئیس شهر طبق خوابى که دیده بود، درخواست صلح و امان کرد و عثمان با او بر پرداخت مال و به عهده گرفتن امان آنها و کشته و اسیر نشدن مردم شهر مصالحه کرد. اما مردم شهر نقض عهد کردند و ابوموسى اشعرى در سال 26ق آن را با جنگ گشود. (106) بلاذرى فتح شهرهاى جور، اصطخر را نیز با جنگ مىداند. (107)
اما ابن اعثم کوفى پس از ذکر مفصل درگیرى مسلمانان با ایرانیان در اصطخر، در پایان چنین مىگوید:
ابو موسى یک ماه شهر اصطخر را محاصره کرد و بالاخره آن را با مصالحهاى مبنى بر پرداخت دویست هزار درهم به صورت نقد و تعهد پرداخت جزیه سالانه از سوى مردم شهر، گشود. (108)
در این میان گزارش ابن بلخى در فارسنامه که قبل از سال 510ق نوشته شدهاستبا گزارشهاى هر سه تفاوتهاى فراوانى دارد.
او در باره شاپور خوره مىگوید :
پس عثمان بن ابى العاص در کور، شاپوره خوره (109) رفت... پس به صلح بستدند. (110)
وى این حادثه را در سال هجدهم قمرى مىداند. (111) نیز درباره شیراز مىگوید:
و در آن وقتشیراز ناحیتى بود همه حصارها استوار و هیچ شهرى نبود و جمله به صلح بستدند و با مردم آن نواحى شرط کردند کى هر کى آن جا مقام سازد، جزیه و خراج مىدهد و هرکى خواهد برود او را امان باشد، نکشند و نه به بندگى برند و این در سال بیستم بود از هجرت. (112)
این روایت مشابهت فراوانى با روایتبلاذرى دارد.
ابن بلخى درباره دارابجرد و توابع آن مىگوید:
پس عثمان بن ابى العاص قصد کوره دارابجرد کرد و پسا (فسا) و جهرم و فستجان(بستگان) (113) همه با این کوره بود و اصل همه دارابجرد بود عاقل و زیرک، در حال استقبال کرد، عثمان بنابىالعاص را ونگذاشت کى جنگ و خلاف رود و قرار داد کى از آن کوره، جمله دو هزار هزار درم، خدمتبیتالمال کنند تا ایشان را امان دهد و هر سال جزیه مىدهند و عثمان بن ابى العاص او را کرامت کرد و مال بستد براین جمله قرار داد و بازگشتند در سال بیست و سوم از هجرت. (114)
سپس به ذکر شورش کوره شاپور مىپردازد و مىگوید:
صلح کردند و مالى دیگر خدمتبیتالمال کردند و جزیه بر خویشتن گرفتند. (115)
وى درباره اصطخر مىگوید: «بین عبدالله بن عامر و ماهک در اصطخر صلح پیوست»، سپس به بیان شورش اصطخریان و کشته شدن چهل هزار نفر از آنها به دست عبدالله بن عامر مىپردازد و آن را در سال 32 ق مىداند. (116)
از این گزارش چنین به دست مىآید که درباره فتوح ایران غیر از سه منبع موجود، یعنى تاریخ طبرى، فتوح البلدان و فتوح ابن اعثم، منابع دیگرى وجود داشته که به ما نرسیدهاست، و این امکان را براى نویسندگان قرن پنجم فراهم مىکردهاست که به آنها استناد نمایند، گرچه ابن بلخى در اینجا نامى از منابع خود نمىبرد.
قسمتسوم: کورجبل
جبل با ایالت جبال به ناحیه کوهستانى پهناورى گفته مىشد که یونانیان آن را «مدیا» مىگفتند و از باختر به جلگههاى بینالنهرین و از خاور به کویر بزرگ ایران محدود مىشد.
این نام بعدها متروک شد و در قرن ششم قمرى در زمان سلجوقیان، به غلط آن را عراق عجم نامیدند تا با عراق عرب که مقصود قسمتسفلاى بینالنهرین بود، اشتباه نشود. (117)
یاقوت محدوده این ناحیه را بین اصفهان تا زنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمیسین و رى و شهرهاى بین آنها دانستهاست. (118) پس از فتح مدائن در سال شانزده قمرى، یزدگرد به سمت کورجبل فرار کرد و در آنجا به جمع آورى نیرو پرداخت. (119)
مسلمانان پس از مدتى توقف در مدائن براى مقابله با نیروهاى او وارد این منطقه شدند و سرزمینهایى را با جنگ و مناطقى را با صلح گشودند که در اینجا فقط به ذکر مناطق فتح شده با صلح مىپردازیم.
1) حلوان (120) و قرمسین (قرمیسین) (121)
بلاذرى فتح حلوان را با صلح دانسته و نام فرمانده سپاه مسلمانان در این صلح را جریر بن عبدالله بجلى ذکر مىکند که همراه با سه هزار نفر از جنگجویان مسلمان پس از نبرد جلولا در سال شانزده قمرى به این ناحیه اعزام شدهبود.
او در این باره چنین مىنگارد:
جریر، حلوان را با صلح گشود و متعهد شد که کارى به آنها نداشته باشد، به آنها بر خون و مالشان امان داد و پذیرفت که کارى به کار آنانکه قصد فرار از حلوان را دارند، نداشته باشد.
آنگاه مىگوید: مدتى جریر، والى حلوان بود و پس از آن عزرةبن قیس را والى شهر نمود. (122)
(قرمیسین) همانند فتح حلوان با صلح بود. (124)
اما طبرى درباره حلوان از قول سیف چنین نقل مىکند که سپاه اسلام در قصرشیرین که در یک فرسخى حلوان واقع شده بود، با ایرانیان به فرماندهى خسرو شنوم درگیر شدند. در این بین دهقان حلوان که زینبى نام داشت کشته شد و خسرو شنوم فرار کرد و مسلمانان بر حلوان مسلط شدند. (125)
2) نهاوند (126) (ماه دینار، ماه بصره)
طبرى و بلاذرى هر دو در باره فتح نهاوند در یکى از گزارشهاى خود چنین آوردهاند که در سال نوزده قمرى، هنگامى که لشکریان مسلمان، شهر نهاوند را محاصره کردند پس از مدتى جنگ، نیروهاى ایرانیان رو به فرار گذاشتتد. موقع فرار شخصى امان طلبید و از مسلمانان خواست تا او را براى مصالحه و پرداخت جزیه نزد فرمانده خود ببرند. وقتى مسلمانان نام او را پرسیدند، او خود را دینار معرفى کرد و مسلمانان از همان هنگام به نهاوند، ماه دینار گفتند. (127)
آنگاه طبرى از قول سیف به ذکر امان نامهاى مىپردازد که از سوى حذیفة بن یمان براى اهل ماه دینار صادر شده است. متن این امان نامه چنین است:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى حذیفة بن الیمان اهل ماه دینار اعطاهم الامان على انفسهم و اموالهم و اراضیهم لایغیرون عن ملة و لا یحال بینهم و بین شرائعهم و لهم المنعة ما ادوا الجزیة فى کل سنة الى من ولیهم من المسلمین على کل حالم فى ماله و نفسه على قدر طاقته و ما ارشدوا ابن السبیل و اصلحوا الطرق و قروا جنود المسلمین من مربهم فاوى الیهم یوما ولیلة و نصحوا فان غشوا و بدلوا فذمتنا منهم بریئة. شهد القعقاع بن عمرو و نعیم بن مقرن و سوید بن مقرن و کتب فى المحرم. (128)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که حذیفةبن یمان به اهل ماه دینار دادهاست. آنها را برجان و مال و زمینهایشان امان داده و از آنها درخواست تغییر ملت و دین نمىنماید. از آنها تا هنگامى حمایت مىکند که در هر سال براى هر فرد بالغ نسبتبه مال و جانش به والى مسلمانان جزیه پرداخت نمایند، در راهماندگان را راهنمایى کنند، جادهها را اصلاح نمایند، از لشکریان مسلمانى که بر آنها مىگذرند، یک شبانه روز پذیرایى نموده، آنها را ماوا دهند و خیر خواه مسلمانان باشند. اگر از در مکر در آمدند و مواد این امان نامه را عمل نکردند دیگر در امان ما نیستند.
شاهدان این امان نامه قعقاع بن عمرو، نعیم بن مقرن و سویدبنمقرن مىباشند و این امان نامه در محرم نوشته شد.
این عهدنامه به قرینه عهدنامه قبل که همین مضمون را دارد، در سال نوزدهم قمرى نوشته شدهاست.
اما ابن اعثم در ضمن شرح نهاوند، ذکرى از معاهده به میان نمىآورد. (129)
3) دینور (130) (ماه کوفه) و سیروان
درباره فتح دینور، بلاذرى چنین گزارش مىدهد:
هنگامى که ابو موسى اشعرى همراه جنگجویان بصره از نهاوند باز مىگشت، به دینور رسید و پنجروز در آنجا اقامت کرد که تنها یک روز آن به جنگ گذشت. پس از آن اهل دینور، پرداخت جزیه و خراج را پذیرفته و براى خود و اموال و فرزندانشان طلب امان نمودند که ابوموسى به آنها امان داد. (131)
وى درباره سیروان که بنا به قول بعضى یکى از نواحى ما سبذان و یا خود ناحیهاى مستقل است، (132) مىگوید:
«ابوموسى با مردم سیروان مثل صلح دینور قرار داد بست» (133) .
4) مهرجانقذق (134)
بلاذرى در باره این شهر چنین مىگوید:
ابو موسى اشعرى، سائب بن اقرع را به سمت صیمره (135) که مرکز مهرجا نقذق مىباشد، فرستاد و او با صلح آن را گشود و در صلحنامه متعهد شد که در مقابل پرداخت جزیه و خراج، جان و مال و زن و فرزند اهالى در امان باشد. (136)
5) همدان و دستبى (137)
طبرى در باره فتح این دو شهر در ذیل حوادث سال 21 ق از قول سیف چنین مىنویسد:
پس از فتح نهاوند، مسلمانان به فرماندهى قعقاع به تعقیب ایرانیان پرداختند و خسرو شنوم، فرمانده سپاه ایرانیان، همراه با سپاه خود وارد همدان شد و مسلمانان آن ناحیه را محاصره کردند.
خسرو شنوم که چنین دید از مسلمانان طلب امان کرد و متعهد شد که دو ناحیه همدان و دستبى را ضمانت نماید و به مسلمانان قول داد که از این دو منطقه گزندى به مسلمانان نرسد (138) .
وى در گزارش دیگرى از شورش خسرو شنوم و صلح دوباره مبنى بر پرداخت جزیه و تعهد حمایت از آنها، سخن به میان آورده است. (139)
اما بلاذرى در روایتى فتح همدان را در سال 23ق همانند فتح نهاوند با جنگ دانسته است (140) و در گزارش دیگر مىگوید:
هنگامى که سعدبنابىوقاص از طرف عثمان والى کوفه شد، علاءبن وهب را فرماندار همدان نمود، اما همدانیان نقض عهد کرده و با علاء به جنگ پرداختند و پس از مدتى جنگ، دوباره تسلیم شدند و صلحى بین آنها منعقد شد که طبق آن همدانیان متعهد شدند خراج زمینهاى خود را به همراه جزیه سرانه و صد هزار درهم بپردازند و در مقابل، مسلمانان کارى به اموال و زنان و فرزندان آنها نداشته باشند. (141)
این روایتبر فرض صحت از فتح دوباره همدان سخن مىگوید و کیفیت فتح اول آن را روشن نمىسازد. از گزارش ابن اعثم کوفى چنین برمىآید که فتح همدان را با جنگ مىداند و در آنجا سخنى از مصالحه به میان نمىآورد. (142)
6) اصفهان
بنا به نوشته طبرى در ذیل حوادث سال 21 ق، پس از مشورت عمر با هرمزان مبنى بر مقدم انداختن حمله به فارس، آذربایجان یا اصفهان و اظهار نظر هرمزان با این جملات که اصفهان سر است و آذربایجان و فارس دو بال، اگر بالى را قطع کنى، بال دیگر پا برجاست، اما اگر سر را قطع کنى، دوبال نیز از کار مىافتد، عمر در صدد تسخیر اصفهان برآمد و دو سپاه کوفى و بصرى را به آن سامان گسیل کرد. (143)
در این میان سپاه کوفى به فرماندهى عبدالله بن بدیل بن ورقاء پیشدستى کرد و زودتر به اصفهان رسید و پس از درگیرى مختصر در یکى از روستاهاى اصفهان که بعدها به روستاى شیخ معروف شد، به جى رسید و در آنجا پادوسبان (فادوسفان) (144) اصفهان پیشنهاد صلح کرد. (145)
آنگاه طبرى در روایت دیگرى از قول سیف، صلحنامهاى را که بین عبدالله و پادوسبان منعقد شده از قرار زیر نقل مىکند:
بسمالله الرحمن الرحیم
کتاب من عبدالله للفادوسفان و اهل اصبهان و حوالیها انکم آمنون ما ادیتم الجزیة و علیکم من الجزیة بقدر طاقتکم فى کل سنة تؤدونها الى الذى یلى بلادکم عن کل حالم و دلالة المسلم و اصلاح طریقه و قراه یوما ولیلة و حملان الرجل الى مرحلة لا تسلطوا على مسلم و للمسلمین نصحکم و اداء ما علیکم و لکم الامان ما فعلتم فاذا غیرتم شیئا او غیره مغیر منکم ولم تسلموه فلا امان لکم و من سب مسلما بلغ منه فان ضربه قتلناه و کتب و شهد عبدالله بن قیس و عبدالله بن [بدیل بن] ورقاء (146) و عصمة بن عبدالله; (147)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این معاهدهاى است میان عبدالله و پادوسبان و اهالى اصفهان و حومه آن; تا زمانى که جزیه پرداخت مىنمایند، در اماناند و باید در هر سال به اندازه توانایى خود، از طرف افراد بالغ به والى خود جزیه پرداخت نمایند، مسلمانان را (در راهها) راهنمایى کنند، جادهها را اصلاح نمایند، یک شبانه روز از افراد مسلمان(غریب) پذیرایى نمایند، آنها را تا رسیدن به فاصله یک مرحلهاى اصفهان تامین نمایند و نباید بر مسلمانان تسلط پیدا کنند.
از طرف دیگر، مسلمانان باید خیرخواه آنها باشند و مادامى که آنها وظایف خود را انجام مىدهند، در امان مسلمانان باشند.
اگر اهل اصفهان چیزى از مواد این معاهده را عمل نکردند و یا کسى را که عمل نکرده بود به مسلمانان تسلیم ننمودند، دیگر در امان نیستند. کسى که مسلمانى را دشنام دهد تنبیه خواهد شد و اگر او را بزند، ما مسلمانان او را خواهیم کشت. کاتبان و گواهان این معاهده عبدالله بن قیس (ابو موسى اشعرى)، عبدالله بن (بدیل بن) ورقاء و عصمة بن عبدالله هستند.
ابو نعیم در کتاب ذکر اخبار اصفهان نیز متن این عهدنامه را آوردهاست. (148) بلاذرى در یکى از روایات خود فتح اصفهان را در سال 23 ق (149) و در روایت دیگر اواخر سال23 و اوایل 24ق دانستهاست. (150)
وى در گزارش اول خود مىگوید:
عبدالله بن بدیل، جى را بعد از مختصر جنگى با صلح گشود و طبق صلحنامه مردم اصفهان موظف به پرداخت جزیه و خراج شدند و از طرف مقابل، جان و مال آنها به جز اسلحه، در امان مسلمانان قرار گرفت. آنگاه احنف بن قیس از سوى عبدالله به سمتیهودیه رفت و آنجا را هم با صلح همانند صلح جى گشود و ابن بدیل تا زمان حکومت عثمان حاکم اصفهان بود.
بلاذرى در گزارشى دیگر از قول بعضى، فتح یهودیه را به ابوموسىاشعرى و فتح جى را به عبدالله بن بدیل نسبت مىدهد، اما خود در پایان مىگوید: صحیحترین گزارش آن است که عبدالله، جى و اصفهان را گشود و ابوموسى، قم و کاشان را. (151)
اما ابن اعثم کوفى اساسا فتح اصفهان را با صلح، به ابوموسى اشعرى نسبت مىدهد و مقدار مال المصالحة را پرداخت صد هزار درهم نقد و تعهد پرداخت جزیه مىداند. از گزارش او چنین برمىآید که عبدالله بن بدیل بن ورقاء که مباشر فتح اصفهان بوده، از فرماندهان لشکر بصره و تحت فرمان ابوموسى اشعرى عمل مىکردهاست. (152)
7) رى
بنابه نوشته طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق، نعیم بن مقرن به سمت رى حرکت کرد و قبل از رسیدن به رى، با یکى از بزرگان بهنام ابوالفرخان زیبنى (زینبدى) (153) که با حاکم رى (سیاوخش بن مهران بن بهرام چوبین) مخالف بود، برخورد کرد. مسلمانان با خیانت زینبى به اهل رى توانستند شهر را فتح نموده و با او قرار داد صلح منعقد نمایند.
نعیم، زینبى را به عنوان مرزبان رى تعیین نمود، شهر قدیمى را خراب کرد و به او دستور داد تا شهرى نو بسازد و با او قرار دادى از قرار زیر منعقد کرد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى نعیم بن مقرن الزینبى بن قوله اعطاه الامان على اهل الرى و من کان معهم من غیرهم على الجزاء طاقة کل حالم فى کل سنة و على ان ینصحوا و یدلوا و لا یغلوا و لا یسلوا و على ان یقروا المسلمین یوما ولیلة و على ان یفخموا المسلم، فمن سب مسلما او استخف به نهک عقوبة و من ضربه قتل و من بدل منهم فلم یسلم برمته فقد غیر جماعتکم و کتب و شهد; (154)
به نام خداوند بخشنده مهربان
طبق این قرارداد نعیم به زینبىبنقوله، اهل رى و مردم شهرهاى دیگر را که با آنها هستند، امان مىدهد. در مقابل، آنها متعهد به پرداخت جزیه به قدر توانایى هر فرد بالغ در سال مىباشند و نیز باید خیر خواه مسلمانان بوده، آنها را راهنمایى نمایند. به مسلمانان خیانت نکنند، علیه آنان شمشیر نکشند، یک شبانه روز از مسلمانان پذیرایى نمایند و آنها را بزرگ دارند. کسى که مسلمانى را دشنام دهد یا او را خوار شمرد، مجازات مىشود و اگر مسلمانى را بزند، کشته مىشود و کسى که به این قرارداد عمل نکند، اگر او را تسلیم ننمایند، باید بدانند که او جماعتشما را تغییر داده است.
اما بلاذرى زمان درگیرى مسلمانان با اهل رى را دو ماه بعد از واقعه نهاوند (در سال 21 ق) به فرماندهى عروة بن زید طایى مىداند که از سوى عمار بن یاسر والى کوفه و به فرمان عمر به این ماموریت اعزام شد. وى بدون اشاره به خیانت ابن زینبى، قرارداد مسلمانان با او را چنین ذکر مىکند:
فصالحه ابن الزینبى بعد قتال على ان یکونوا ذمة یؤدون الجزیة و الخراج و اعطاه عن اهل الرى و قومس خمسماة الف على ان لایقتل منهم احدا و لایسبیه و الا یهدم لهم بیت نارى و ان یکونوا اسوة اهل نهاوند فى خراجهم و صالحه ایضا عن اهل دستبى الرازى و کانت دستبى قسمین: قسما رازیا و قسما همذانیا; (155)
ابن زینبى با عروة بعد از جنگى به صلح رسیدند، با این قرار که آنها اهل ذمه محسوب شده و جزیه و خراج پیردازند و زینبى از طرف مردم رى و قومس، پانصد هزار (درهم) پرداخت کند در مقابل آنکه هیچیک از آنها کشته و برده نشوند و آتشکدهاى از آنها ویران نگردد، و بنا براین شد که خراج خود را همانند اهل نهاوند بپردازند. زینبى همچنین از طرف اهل دستبى رى با عروه مصالحه کرد. و دستبى بر دو بخش بود: بخش رى و بخش همدان.
بلاذرى سپس در گزارشهاى دیگر خود از نقض عهد مکرر اهل رى و سرکوب شدن آنها و بستن قراردادهاى مکرر بدون تعیین مال المصالحه، سخن مىراند. (156)
ابن اعثم نیز نام فرمانده مسلمانان را عروة بن زید اما نام فرمانده ایرانیان را فرخنداد بن یزدامهر دانسته و مىگوید:
پس از رخ دادن جنگى سختبین دو طرف و کشته شدن حدود هفتصد نفر از ایرانیان، پادشاه رى طلب صلح کرد و صلحنامهاى با تعهد پرداخت دویست هزار درهم نقد و سىهزار درهم سالانه به عنوان جزیه از سوى پادشاه رى و در مقابل باقى ماندن او برحکومت، بین دو طرف منعقد گشت. (157)
8) دماوند (دنباوند)
طبرى بلافاصله بعد از ذکر حوادث رى در سال 22 ق مىگوید: مصمغان (لقب حاکمان دماوند) کسى را نزد نعیم بن مقرن فرستاد و از او خواست تا صلحى بین آنها منعقد شود، با این قرار که مصمغان پولى پرداخت نماید بدون آنکه انتظار یارى و حمایت از مسلمانان داشته باشد و صلحنامهاى از قرار زیر بین آنها نوشتهشد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من نعیم بن مقرن لمردانشاه مصمغان دنباوند و اهل دنباوند و الخوار و اللارز و الشر انک آمن و من دخل معک على الکف ان تکف اهل ارضک و تتقى من ولى الفرج بماتى الف درهم وزن سبعة فى کل سنة لایغار علیک و لا یدخل علیک الا باذن ما اقمت على ذالک حتى تغیر و من غیر فلا عهد له و لا لمن لم یسلمه و کتب و شهد; (158)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این نامهاى است از سوى نعیم بن مقرن که براى مردانشاه مصمغان دماوند و اهل دماوند و خوار (159) و لارز (160) و شر، (161) نوشته شدهاست. تو و کسانى که همراه تو از جنگ باز ایستند، در امان هستید، و باید اهل سرزمین خود را از جنگ باز دارى و از جنگ با والى فرج (162) بپرهیزى و در مقابل این امان نامه باید دویست هزار درهم (163) در هر سال بپردازى و ما متعهد مىشویم که هیچکس (از مسلمانان) به شما حمله ننماید و هیچکس بدون اجازه تو به شهرت داخل نشود، البته تا زمانى که به این عهد نامه عمل کرده و پایدارى کنید. و کسى که به مواد آن عمل نکند، مسلمانان در مقابل او و کسانى که او را تسلیم نکردهاند، تعهدى ندارند.
9) قومس (164)
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق از حمله سویدبن مقرن از سوى عمربه قومس سخن مىراند و زمان آن را پس از فتح رى ذکر مىکند. نیز از تسلیم شدن بدون جنگ قومس گزارش مىدهد و مىگوید: پس از مدتى قومسیانى که به طبرستان و بیابانهاى اطراف فرار کرده بودند، با سوید مکاتبه کرده و بین آنها صلحنامهاى از قرار زیر منعقد گشت:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى سوید بن مقرن اهل قومس و من حشوا من الامان على انفسهم و مللهم و اموالهم على ان یؤدوا الجزیة عن ید عن کل حالم بقدر طاقته و على ان ینصحوا و لایغشوا و على ان یدلوا و علیهم نزل من نزل من المسلمین یوما و لیلة من اوسط طعامهم و ان بدلوا و استخفوا بعهدهم فالذمة منهم بریئة و کتب و شهد; (165)
بهنام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که سوید بن مقرن براى اهل قومس و اطراف آن صادر کرده و آنها را برجان و دین و مال امان داده است، به شرطى که آنان از طرف هر شخص بالغ صاحب کار به اندازه توانایى او جزیه پرداخت نمایند، و خیرخواه مسلمانان باشند و به آنها خیانت نکنند و آنها را راهنمایى نمایند و از مسلمانانى که بر آنها وارد مىشوند به مدت یک شبانه روز با غذاهاى معمولى خود پذیرایى نمایند، و اگر به این عهد نامه عمل نکردند، امان از آنها برداشته مىشود.
اما چنانکه گذشتبلاذرى در گزارش خود، صلحنامه رى و قومس را یکى دانسته و دو طرف قرارداد را عروةبن زید طایى و ابن زینبى ذکر مىکند و طبق آن، مسلمانان در مقابل پرداخت پانصد هزار درهم از سوى ایرانیان، امورى را متعهد مىگردند. (166)
10) آذربایجان (آذربیجان)
طبرى در آغاز حوادث سال 22ق به اختلاف نظرها در مورد سال فتح آذربایجان اشاره مىکند و آن را از قول ابومعشر سال 22 ق و از قول سیف بن عمر سال هیجده قمرى مىداند. (167)
آنگاه در پایان عهدنامه آذربایجان، سال هیجده قمرى را ذکر مىنماید. وى فرمانده مسلمانان را عتبةبنفرقد مىداند که مستقیما از سوى عمر به سمت آذربایجان گسیل شده بود. عتبه پس از مدتى جنگ با سپاه ایران در آذربایجان به فرماندهى بهرام بن فرخزاد و بعد از شکستبهرام و فرار او، با اسفندیار بن فرخزاد که قبلا در دست مسلمانان اسیر شده بود، به مصالحه نشست و قرار دادى از قرار زیر بین آنها منعقد شد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى عتبة بن فرقد عامل عمر بن الخطاب امیرالمؤمنین اهل آذربیجان سهلها و جبلها و حواشیها و شفارها و اهل مللها کلهم الامان على انفسهم و اموالهم و مللهم و شرائعهم على ان یؤدوا الجزیة على قدر طاقتهم لیس على صبى و لا امراة و لا زمن لیس فى یدیه شئ من الدنیا ولا متعبد متخل لیس فى یدیه من الدنیا شىء لهم ذلک و لمن سکن معهم و علیهم قرى المسلم من جنود المسلمین یوما ولیلة و دلالته و من حشر منهم فى سنة ومنع عنه جزاء تلک السنة و من اقام فله مثل ما لمن اقام من ذلک و من خرج فله الامان حتى یلجا الى حرزه و کتب جندب و شهد بکیر بن عبدالله اللیثى و سماک بن خرشة الانصارى و کتب فى سنة ثمان عشرة; (168)
بهنامه خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که عتبة بن فرقد عامل امیرمؤمنان عمربن خطاب براى اهل آذربایجان و نواحى اطراف آن صادر کردهاست. همگى آنان برجان و مال و دین و آیین خود در اماناند به شرطى که به اندازه توانایى خود جزیه پرداخت نمایند. این جزیه بر اطفال، زنان، زمین گیرانى که توانایى مالى ندارند و نیز عابدانى که تهیدست مىباشند و نیز کسانى که با آن عابدان (در عبادتگاهها) ساکن هستند، واجب نیست.
و اهالى باید از لشکریان مسلمانان به اندازه یک شبانهروز پذیرایى نمایند و هر کس از آنان در سال در لشکر به کار گرفته شود از پرداخت جزیه آن سال معاف است و کسى که در شهر بماند باید مانند مقیمان آن شهر جزیه بدهد و هر کس از شهر خارج شود تا رسیدن به پناهگاهش درامان است.
این امان نامه را جندب نوشت و بکیر بن عبدالله لیثى، سماک بن خرشه انصارى برآن گواهاند. این امان نامه در سال هیجدهم نوشته شد.
اما بلاذرى گزارشهاى گوناگونى درباره کیفیت فتح آذربایجان ارائه مىدهد. در یک گزارش، مغیرة بن شعبه والى کوفه در زمان عمر (169) ، از طرف خلیفه، حذیفة بن یمان را والى آذربایجان مىنماید و او را به آن سامان گسیل مىکند. حذیفه در شهر اردبیل که مرکز آذربایجان بوده با مرزبان آنجا درگیر مىشود و پس از مدتى جنگ به مصالحه مىرسند که متن آن را چنین مىآورد:
ثم ان المرزبان صلح حذیفة عن جمیع اهل آذربیجان على ثمانماة الف درهم و زن ثمانیة (170) على ان لا یقتل منهم احدا و لایسبیه و لا یهدم بیت نار و لا یعرض للاکراد البلاسجان و سبلان و ساترودان و لا یمنع اهل الشیز خاصة من الزفن فى اعیادهم و اظهار ما کانوا یظهرونه; (171)
مرزبان آذربایجان از طرف همه اهالى آذربایجان با حذیفه بر پرداخت هشتصدهزار درهم مصالحه نمود، و در مقابل مسلمانان متعهد شدند که هیچیک از اهالى را به قتل نرسانند، آنها را برده ننمایند، آتشکدههایشان را ویران نسازند و متعرض کردهاى ساکن در بلاسجان (172) ، سبلان (173) و ساترودان (174) نشوند، و فقط مردم شیز (175) مىتوانند آزادانه در اعیاد خود رقص و پایکوبى کرده و طبق رسوم سابق خود عمل نمایند.
بلاذرى سپس مىگوید: عمر حذیفة را عزل کرده و عتبةبن فرقد سلمى را جانشین اوساخت. عتبه هنگامى که وارد اردبیل شد، مشاهده کرد که اهل شهر برپیمان خود پایبندند، بهجز بعضى از نواحى اطراف آن که نقض عهد نمودهاند و آنها را با جنگ به تسلیم واداشت. (176)
بلاذرى در گزارش دیگرى از قول واقدى مىگوید:
مغیره بن شعبه در سال 22 ق، آذربایجان را با جنگ گشود و بر آن خراج وضع کرد که ابومخنف این جنگ را در سال 20 ق مىداند اما مردم آذربایجان پس از چندى شورش کردند، و اشعثبن قیس کندى آنها را سرکوب و طبق قرارداد مغیره با آنها مصالحه نمود که آن مصالحه تا اکنون باقى است. (177)
وى در دو گزارش متفاوت، مقدار مال المصالحه را در صلح حذیفه با اهل آذربایجان که پس از جنگ نهاوند بود، صدهزار (178) و سیصدهزاردرهم (179) ذکر مىنماید و در روایت دیگرى از شورش اهل آذربایجان در زمان عثمان سخن به میان آورده و سرکوبگر این شورش را ولید بن عقبه (حاکم کوفه) در سال 25 ق مىداند و مىگوید: عقبه پس از سرکوب شورش برهمان صلح حذیفه با آنها پیمان بست. (180)
بالاخره در گزارش پایانى، به ذکر شورش اهل آذربایجان در زمان حکومت اشعثبن قیس که از طرف ولید حاکم آنجا شدهبود، مىپردازد و دوباره قرار داد آنها را طبق صلح حذیفه و عتبه یاد آورشده و اضافه مىکند: در این هنگام، اشعث مردمانى از قبایل عرب را که از دیوان عطا مستمرى داشتند در این سامان سکونت داد و مردم آذربایجان را به اسلام فراخواند و کار به جایى رسید که در زمان خلافتحضرت علىعلیه السلام بیشتر مردم آن سامان مسلمان شده و قرآن مىخواندند. (181)
طبرى نیز در ذیل حوادث سال 24ق شورش آذربایجانیان و جنگ دوباره مسلمانان با آنان را در زمان ولید بن عقبه ذکر مىکند و مقدار مالالمصالحه را سیصدهزار درهم یعنى همان مقدارى که در زمان حذیفه در سال 22ق متعهد شدند، مىداند. (182)
11) موقان (موغان) (183)
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق مىنویسد: سراقة بن عمرو که از سوى عمر مامور فتح ارمنستان شده بود، پس از فتح آن سامان، بکیر بن عبدالله را به سمت موقان فرستاد و بکیر پس از جنگى کوتاه با مردم آن سامان به صلح رسید و صلحنامهاى از قرار زیر نوشتهشد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى بکیر بن عبدالله اهل موقان من جبال القبج الامان على اموالهم و انفسهم و ملتهم و شرائعهم على الجزاء دینار على کل حالم اوقیمته و النصح و دلالة المسلم و نزله یوما ولیلة فلهم الامان ما اقروا ونصحوا و علینا الوفاء و الله المستعان فان ترکوا ذلک و استبان منهم غش فلا امان لهم الا ان یسلموا الغششة برمتهم و الا فهم متمالئون، شهد الشماخ بن ضرار و الرسارس بن جنادب و حملة بن جویة و کتب سنة احدى و عشرین; (184)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که بکیربن عبدالله براى اهل موقان از کوههاى قبج صادر کرده و آنها را بر جان و مال و آیین و دین امان دادهاست، به شرطى که از طرف هر فرد بالغ یک دینار یا معادل قیمت آن پرداخت نمایند و خیرخواه مسلمانان بوده و آنها را (در راهها) راهنمایى نمایند و هرگاه مسلمانان بر آنان فرود آمدند، یک شبانه روز از آنها پذیرایى نمایند و مادامى که به مواد این قرارداد پایبندند در امان مىباشند، و ما نیز به پیمان خود وفا مىکنیم و خداوند کمک کار است. اما اگر عمل به این مواد را ترک کرده و از آنها خیانتى ظاهر شد، دیگر در امان نیستند، مگر آنکه همه خیانت کاران را تسلیم نمایند والا آنها نیز یارى کنندگان آنان به حساب مىآیند.
گواهان این پیمان شماخ بن ضرار، رسارس بن جنادب و حملة بن جویة مىباشند که در سال 21 نوشته شدهاست.
اما بلاذرى در اینجا تنها به یک جمله اکتفا کرده و مىنویسد: حذیفه در زمان عمر با اهل موقان و گیلان جنگ کرد و پس از پیروزى با آنها بر پرداختخراج به صلح رسید. (185)
12) ابهر (186)
بلاذرى مىنویسد: مغیرة بن شعبه در زمان حکومتخود بر کوفه (22-24ق) براد بن عازب را به سمت قزوین گسیل داشت. او در سر راه خود به ابهر برخورد کرد و پس از محاصره قلعه شهر و مدتى جنگ، سرانجام ابهریان تسلیم شده و با براء طبق صلحنامهاى که حذیفه با اهل نهاوند منعقد کرده بود، (187) مصالحه نمودند. (188)
یاقوت نیز با مقدارى تفاوت به این ماجرا اشاره مىکند. (189)
13) قزوین
بلاذرى در ادامه گزارش قبلى خود مىگوید:
براء بن عازب پس از فتح ابهر راهى قزوین شد و قزوینیان از مردم دیلم کمک خواستند، اما دیلمیان با آنکه قول مشارکت در جنگ داده بودند، هنگام شروع جنگ بر بالاى کوه ایستاده و تنها صحنه نبرد را نظاره مىکردند. قزوینیان که چنین دیدند، از مسلمانان درخواست صلح کردند و براء مواد صلحنامه خود با ابهریان را بر آنها عرضه کرد، ولى آنها پرداخت جزیه را نپذیرفته و مسلمان شدند. سپس به روایت دیگرى اشاره مىکند که طبق آن قزوینیان مانند اساوره بصره با مسلمانان پیمان بستند، بدین ترتیب که مسلمان شده و با هر قبیلهاى که بخواهند پیمان ببندند. پس از آن در کوفه ساکن شده و با زهرة بن حویة پیمان بستند و به حمراء دیلم مشهور شدند.
سپس گزارش سومى را مىآورد و آن اینکه اهل قزوین مسلمان شده و در سرزمین خود ماندند و زمین آنها عشریه به حساب آمد. (190)
یاقوت نیز به این گزارشها با اندکى تفاوت اشاره مىنماید. از جمله آنکه ماموریت نهایى براء را تسخیر رى دانسته و فتح قزوین را در سال 24 ق مىداند. (191)
14) شهر زور (192) و صامغان (193)
بلاذرى در یک روایت، فتح شهر زور را به عتبة بن فرقد در زمان عمر نسبت مىدهد و مىگوید عتبه بعد از مدتى جنگ با آنها مانند صلح حلوان معاهده بست و در روایت دیگر درباره صامغان مىگوید: عتبه با اهل صامغان به شرط پرداخت جزیه و خراج معاهده بست و مسلمانان متعهد شدند که هیچیک از اهالى را نکشند، آنها را به بردگى نگیرند و امنیت جادههاى آنها را از بین نبرند. (194)
قسمت چهارم: کور خراسان
خراسان در زبان قدیم فارسى، به معناى خاور زمین است و در آغاز فتوحات، برتمام ایالات اسلامى اطلاق مىگردید که در متخاور و کویرلوت تا کوههاى هند واقع بودند، به این ترتیب تمام مناطق ماوراءالنهر را در شمال خاورى، به استثناى سیستان و قهستان در جنوب، شامل مىگردید. حدود خارجى خراسان در آسیاى وسطى، بیابان چین و پامیر، و از سمت هند، جبال هندوکش بود. (195)
یعقوبى هنگام شمارش شهرهاى «کورخراسان»، از جرجان نیز نام مىبرد. (196) اما بعضى از جغرافىنویسان معاصر معتقدند که در زمان قدیم این ایالت هر چند از توابع خراسان شمرده مىشد ولى در حقیقت ایالتى مستقل بود. (197) با این وصف، ما به علت تابعیت، ایالت جرجان را در اینجا بررسى مىکنیم.
یعقوبى طبرستان را از «کورجبل» دانسته است، (198) اما در سند صلحنامهاى که طبرى آورده، به این نکته تصریح شدهاست که این ایالت زیر نظر اسپهبد خراسان اداره مىشود. (199) به همین علت دراین قسمتبه بررسى طبرستان نیز مىپردازیم.
در دوره اسلامى خراسان به چهار بخش مهم که از آن به ارباع خراسان تعبیر مىشد، تقسیم مىگردید و هر ربعى به نام یکى از چهار شهر بزرگى که در زمانهاى مختلف کرسى آن ربع یا کرسى تمام ایالت واقع مىشدند، خوانده مىشد. این چهار شهر عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. (200)
در این تقسیم بندى سرزمین بخارا جزء خراسان به حساب نمىآمد، بلکه آن را به همراه سمرقند از شهرهاى مهم ناحیه سغد مىشمردند. (201) اما با این وجود، یعقوبى آن را جزء شهرهاى خراسان محسوب کردهاست (202) و ما نیز آن را در این بخش مىآوریم.
فتوحات مسلمانان در خراسان به عللى همچون کوهستانى و صعبالعبور بودن بعضى از مناطق آن مانند جرجان، و نیز دورتر بودن از سرزمینهاى اعراب، دیرتر به سامان رسید.
همچنین مىتوان تاخر ورود یزدگردسوم به این ناحیه را از علل دیگر این امر برشمرد، زیرا مسلمانان در آغاز، بسیارى از مناطق ایران را در تعقیب و گریزى که با یزدگرد داشتند فتح نمودند.
حال با این مقدمه به سراغ معاهدههاى مسلمانان با ایرانیان در شهرهاى مختلف خراسان مىرویم و در آغاز جرجان و طبرستان را ذکر کرده، سپس به ارباع چهارگانه خراسان مىپردازیم.
1) جرجان
طبرى در ذیل صلحنامهاى که براى جرجان نقل مىکند، تاریخ فتح آن را سال هیجدهقمرى مىداند و سپس از قول مدائنى نظر دیگرى را نقل مىکند که فتح آن را در سال سىقمرى مىداند. با وجود این، ماجراى آن را در ذیل حوادث سال 22 ق مىآورد و گزارش آن را چنین ذکر مىکند:
هنگامى که سویدبن مقرن در بسطام بود، پادشاه جرجان که رزبان صول (203) نام داشت پس از مکاتبه با سوید با او بر پرداخت جزیه به توافق رسید و معاهدهاى بین آنها از قرار زیر منعقد شد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من سوید بن مقرن لرزبان صول بن رزبان و اهل دهستان و سائر اهل جرجان ان لکم الذمة و علینا المنعة على ان علیکم من الجزاء فى کل سنة على قدر طاقتکم على کل حالم و من استعنا به منکم فله جزاء فى معونته عوضا من جزائه و لهم الامان على انفسهم و اموالهم و «مللهم» (204) و شرائعهم و لا یغیر شئ من ذلک هو الیهم ما ادوا و ارشدوا لابن (205) السبیل و نصحوا و قروا المسلمین و لم یبد منهم سل (206) و لا غل و من اقام فیهم فله مثل ما لهم و من خرج فهو آمن حتى یبلغ مامنه و على ان من سب مسلما بلغ جهده و من ضربه حل دمه شهد سواد بن قطبه و هندبن عمرو و سماک بن مخرمة و عتیبة بن النهاس و کتب فى سنة ثمان عشرة. (207)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که سوید بن مقرن براى رزبان صول بن رزبان و اهالى دهستان و جرجان صادر کردهاست.
شما باید جزیه بپردازید و در مقابل، ما از شما حمایت مىکنیم و پرداخت جزیه به اندازه توانایى هر فرد بالغ در سال مىباشد. اگر ما از کسان شمایارى خواستیم، همان کمک را به عنوان جزیه او حساب مىنماییم.
اهل دهستان و جرجان تا زمانى بر جان و مال و دین خود در اماناند که جزیه پرداخت نمایند، در راه ماندگان (از مسلمانان) را راهنمایى کنند، خیرخواه مسلمانان باشند، از مسلمانان پذیرایى نمایند و از آنها جنگ و خیانتى ظاهر نشود.
کسى که (پس از این) در این دو ناحیه ساکن شود، همانند اهالى آنجا به حساب مىآید و کسى که از آنجا خارج شود، تا زمانى که به پناهگاه خود نرسیده در امان است.
کسى که مسلمانى را دشنام دهد، تنبیه مىشود و اگر او را بزند، کشته خواهد شد.
براین عهد نامه که در سال هیجده (قمرى) نوشته شده سواد بن قطبه، هند بن عمر، سماک بن مخرمة و عتیبة بن نهاس گواه مىباشند.
تاریخ جرجان نیز این عهدنامه را با اندکى تفاوت (208) به گونهاى ذکر مىکند که گویا تنها به کتاب طبرى دسترسى داشته است.
اما به نظر مىرسد این صلح چندان پایدار نماند، چون طبرى در ذیل حوادث سال سىام قمرى از صلح دیگرى سخن به میان آورده و در نقل ماجراى آن مىگوید: در سال سىام (و در زمان حکومت عثمان) سعید بن عاص با تنى چند از صحابه همانند: امام حسن و امام حسینعلیهما السلام، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمروبنعاص و حذیفة بن یمان، به همراه سپاهى از کوفه به قصد خراسان به راه افتاد و در میان راه با جرجانیان برخورد کرده و با آنها بر پرداخت دویست هزار درهم مصالحه کرد. (209)
آنگاه در روایتى دیگر مىگوید:
سعید با اهل جرجان مصالحه کرد و آنها گاهى صدهزار درهم مىپرداختند و مىگفتند: این طبق مصالحه ماست و گاهى دویست و گاهى سیصدهزار درهم مىپرداختند و گاهى هیچ نمىپرداختند و از کفر و طغیان سر در مىآوردند تا آنکه یزید بن مهلب آنها را مطیع نمود و پس از مدتى جنگ، طبق مصالحه سعید با آنها قرار داد بست. (210)
هم چنینبلاذرى در گزارش اول خود به ماجراى صلح سعید پرداخته و مقدار آن را بین دویست و سیصدهزار درهم بغلى ذکر مىکند. (211) سپس در گزارش دیگر خود، سخن از برخورد یزید بن مهلب و جرجانیان به میان آورده و مىگوید: جرجانیان در آغاز طبق صلحنامه سعید با او مصالحه کردند، اما پس از اندکى آن را نقض کرده و از در نیرنگ در آمدند در این هنگام یزید، جهم بن زحر جعفى را به سمت آنان گسیل کرد و او جرجان را به جنگ فتح نمود. (212)
اما طبرى در ذیل حوادث سال 980ق با تفصیل بیشترى به ماجراى یزید بن جرجان مىپردازد که خلاصه آن چنین است:
یزید در مواجهه با جرجانیان در موقعیت دشوارى قرار گرفتحتى حاضر شد با پرداخت مال با آنها مصالحه نماید و در این راه از شخصى به نام حیان که با آنها روابط نیکو داشت، استمداد کرد.
اما حیان هنگامى که به نزد اسپهبد جرجان رفت، او را از سپاه یزید ترسانید و او را وادار نمود تا با پرداخت هفتصد یا پانصد هزار درهم و چهار صد بار زعفران (213) یا قیمت آن را نقره و نیز چهارصد مرد (214) که هر یک بر نس (لباس کلاهدار) و طیلسان در برکرده و و طاقههاى خز باشد، با یزید مصالحه نماید. (216) سپس مىگوید: باز جزجانیان نقض عهد کردند و یزید مجبور شد با کشتن چهل هزار نفر، آن سامان را بگشاید و جهم بن زحر جعفى را به عنوان والى آنجا تعیین نماید. (217)
ابن اعثم نیز در آغاز به صلح سعیدبنعاص با مال المصالحه دویست هزار درهم اشاره مىکند و در پایان به ماجراى حیان مىپردازد و تعهدات اسپهبد را علاوه بر آنچه طبرى نقل کرده، (218) انگشترى طلا یا نقره و تحویل دادن پانصد نفر از ترکانى که گروهى از مسلمانان پناهنده را کشته بودند و نیز آزادى سیصد نفر از اسیران مسلمان ذکر مىنماید و در ادامه مىگوید: اصبهبذ سیصدهزار درهم به حیان به جهت میانجىگرى او پرداخت. (219)
ابن اعثم در گزارش بعدى خود سخن از جنگ دوباره یزید با اهل جرجان و قتل عام آنان به میان مىآورد. (220)
2) طبرستان
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق، عهدنامهاى را که بین نعیم بن مقرن و اصبهبذ طبرستان منعقد شده مىآورد و در پایان، تاریخ انعقاد آن را سال هیجده قمرى ذکر مىکند.
او مىگوید:
اسپهبد از سوید درخواست صلح کرد و معاهدهاى بین آنها از قرار زیر منعقد شد:
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من سوید بن مقرن للفرخان اصبهبذ خراسان على طبرستان (221) و جیل جیلان من اهل العدو (222) انک آمن بامان الله عزوجل على ان تکف لصوتک و اهل حواشى ارضک و لا تووى لنا بغیة و تتقى من ولى فرج ارضک بخمسماة الف درهم من دراهم ارضک فاذا فعلت ذلک فلیس لاحد منا ان یغیر علیک و لایتطرق ارضک و لایدخل علیک الا باذنک سبیلنا علیکم بالاذن آمنة و کذلک سبیلکم و لاتوون لنا بغیة و لاتسلون لنا الى عدو و لاتغلون فان فعلتم فلا عهد بیننا و بینکم شهد سواد بن قطبة التمیمى و هند بن عمرو المرادى و سماک بن مخرمة الاسدى و سماک بن عبید العبسى و عتیبة بن النهاس البکرى و کتب سنة ثمان عشرة; (223)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است از سوید بن مقرن براى دشمن ما فرخان سپهسالار خراسانى بر ناحیه طبرستان و گیلان; تو در امان خداوند عزوجل هستى، به این شرط که دزدان و نیز مردم نواحى اطراف را از (اذیت رساندن به مسلمانان) باز دارى و در صدد توطئه علیه ما برنیایى و پانصدهزار درهم از دراهم رایج در سرزمینتبه کسى که متولى ناحیه تو مىشود، بپردازى. اگر چنین کردى، هیچیک از ما نمىتواند بر تو حمله نماید و سرزمینت را اشغال کند و هیچکس بدون اجازه تو به سرزمینت وارد نخواهد شد.
جادههاى ما براى شما جادههاى شما براى ما داراى امنیت است و شما در صدد توطئه علیه ما نمىباشید و به دشمنان ما نمىپیوندید و به ما خیانت نمىکنید و اگر خیانت نمودید، دیگر بین ما و شما عهدى نیست. گواهان این نامه، سواد بن قطبه تمیمى، هند بن عمرو مرادى، سماک بن مخرمه اسدى، سماک بن عبید عبسى و عتیبة بن نهاس بکرى مىباشند که در سال هجدهم نوشته شد.
اما این صلح برقرار نماند، چنانکه طبرى خود از درگیرىهاى فراوان مسلمانان به فرماندهى یزید بن مهلب و اهل طبرستان در سال 98 ق خبر مىدهد و ماجراى گشوده شدن قلعهها و مناطقى از این سرزمین را با جنگ گزارش مىکند. (224)
بلاذرى در ذیل جنگهاى سعید بن عاص در زمان عثمان، از درگیرى مداوم اهل طبرستان با مسلمانان و احیانا پرداختخراج، سخن به میان مىآورد.
او همچنین از انعقاد قرارداد صلح در زمان حکومت عبیدالله بن زیاد بر کوفه گزارش مىدهد که در آن هنگام محمد بن اشعث را مامور فتح طبرستان نموده بود. و در ادامه مىگوید: طبریان از در نیرنگ در آمده و وقتى محمد وارد شهر شد، او را محاصره کرده و فرزندش ابوبکر را کشتند، اما او موفق به فرار شد.
بلاذرى در پایان از صلح مسلمانان با اهل دهستان از نواحى طبرستان، در زمان حمله یزید بن مهلب سخن به میان مىآورد. (225)
ابن اعثم نیز از صلح میان اهل دهستان و یزید بن مهلب گزارش مىدهد و مال المصالحة را هزار برده و هفتاد هزار درهم ذکر نیز از جمله مواد صلحنامه ذکر مىنماید. (227)
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان به تفصیل وارد ماجراى فتح این ناحیه و درگیرىهاى طبریان با مسلمانان از زمان مصقلة بن هبیره در زمان معاویه به بعد مىشود و به تناسب، از گزارشهاى کتب فوق استفاده مىنماید. (228)
3) ارباع خراسان
الف - ربع نیشابور
نیشابور که گاهى از آن با عنوان ابرشهر نیز یاد مىشود، (229) به نوشته بعضى در زمان شاپور اول بنا شد و شاپور دوم در قرن چهارم قمرى به تجدید بناى آن همت گماشت. (230)
این ولایت داراى روستاها و شهرهاى مهمى بودهاست. از آن میان، در هنگام فتوحات مناطقى همچون ابرشهر، بیهق، طوس، ابیورد، سرخس و نسا با صلح گشوده شدهاست.
1- الف - ابرشهر (231)
ابرشهر مهمترین شهر نیشابور و مرکز آن بوده که منطبق بر شهر نیشابور کنونى است.
طبرى در یکى از گزارشهاى خود مىگوید:
عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در زمان حکومت عثمان به نزدیک این شهر رسید و نصف آن را با جنگ گشود، در حالىکه نیمه دیگر در دست کنارى (232) بود که ابن عامر براى رسیدن به مرو ناگزیر با کنارى مصالحه کرده و فرزندش اباصلت و فرزندبرادرش سلیم را به عنوان گروگان نزد فرزند کنارى گذاشت. (233)
وى در گزارش دیگر مىگوید:
ابن عامر با اهل ابرشهر مصالحه کرد و آنها به او دو دختر از آلکسرى به نامهاى بابونج و طهمیج (یا طمهیج) بخشیدند. (234)
اما بلاذرى گزارش متفاوتى از طبرى ارائه مىدهد. او مىگوید:
عبدالله بن عامر به شهر ابرشهر مرکز نیشابور رسید و آن را یکماه در محاصره گرفت. در آن هنگام شهر به چهار قسمت تقسیم مىشد و هر قسمت رئیس مخصوص به خود داشت. رئیس یکى از آن قسمتها پنهانى با مسلمانان قرار داد بست که آنها را وارد شهر نماید و آنها شهر را به او واگذار نمایند. هنگامى که مسلمانان وارد شهر شدند، مرزبان آن وارد قهندز (کهن دژ) شده و از مسلمانان طلب امان و صلح نمود و مسلمانان با او بر پرداختیک میلیون یا هفتصد هزار درهم در مقابل امان دادن به تمامى اهل نیشابور قرار داد بستند. (235)
ابن اعثم کوفى مىگوید:
اسوار، ملک نیشابور، پس از اطلاع یافتن از سوگند ابن عامر مبنى بر فتح شهر یا مردن در بیرون شهر، از عبدالله بن عامر امان خواست و عبدالله قبول کرد، اما پس از وارد شدن در شهر از صبح تا شام به قتل و غارت پرداخت و عاقبتبا وساطت کنادبک (کنارنک) فرمانرواى طوس که به او پیوسته بود، دست از قتل و غارت برداشت. (236)
حاکم نیشابورى معتقد است که شهر با صلح گشوده شد. او مىگوید:
... و کنارنک به آستانه عبدالله عامر آمد و خراج ابرشهر یعنى نیشابور و طوس هفتصد هزار درم که قریب به پانصد هزار مثقال نقره باشد، با بسیارى از اشیاى دگر قبول کرد. (237)
آن گاه مىگوید:
بعضى ارباب تواریخ گفتهاند که نیشابور به جنگ مسخر شد و اصح آن است که بیشتر منابع برآناند که نیشابور به صلح فتح شد. (238)
سپس به عنوان شاهد، به داستان ورود عبدالله بن طاهر به نیشابور اشاره مىکند که مىخواستبا نیشابور همانند سرزمینهاى با جنگ گشوده شده رفتار نماید. اما احمد بن حاج بکر از کبار نیشابور براى او اثبات نمود که نیشابور با صلح فتح شدهاست و سپس چنین مىآورد:
... عبدالله طاهر مصالحه کرد با اهل ابرشهر یعنى نیشابور بر دو بار هزار هزار درم و دویست هزار درم که تسلیم نمایند، مجموع هزار هزار و پانصد هزار وچل هزار مثقال نقره باشد. (239)
2- الف - طوس (240)
طبرى هنگام ذکر فتح ابرشهر مىگوید: نصف طوس و فسا همانند نصف ابرشهر، در اختیار کنارى بود که ابن عامر با مصالحه از آنجا عبور کرد. سپس از فتح این سرزمین با جنگ در سال 31ق خبر مىدهد. (241)
اما بلاذرى از مصالحه مرزبان طوس با ابن عامر با مال المصالحه ششصدهزار درهم سخن به میان مىآورد. (242)
ابن اعثم نیز نامه نوشتن کنادبک(کنارنک) امیر طوس به ابن عامر و درخواست امان از او را متذکر مىشود و مىگوید:
کنادبک در فتح نیشابور به همراه لشکریان خود، به مسلمانان یارى مىرسانید و در مقابل ابن عامر پس از فتح نیشابور، شهر را به او سپرد. (243)
3- الف - نسا (244)
طبرى در گزارشهاى خود گشوده شدن این شهر را با جنگ مىداند. (245) اما بلاذرى از مصالحه میان صاحب نسا و عبدالله بن خازم فرستاده عبدالله بن عامر و تعهد پرداختسیصدهزار درهم از سوى مردم نسا و نیز تعهد مسلمانان به نکشتن و برده نگرفتن مردم آن سامان، سخن به میان مىآورد. (246)
یاقوت در یک گزارش جالب درباره وجه تسمیه این شهر به نسا مىگوید:
هنگامى که لشکریان مسلمان به شهر رسیدند، دیدند همه مردم شهر غیر از زنان فرار کردهاند آنها وقتى با این صحنه روبهرو شدند گفتند:
اینها زناناند و جنگ با زنان روانیست، پس ما کار این شهر را تاخیر مىاندازیم تا اینکه مردانشان باز گردند. (247)
ابناعثم فتح نسا و ابیورد را با صلح بین بهمنه (248) فرمانرواى نسا و ابیورد، و عبدالله بن عامر دانسته و مال المصالحه را رداختسالانه سیصدهزار درهم و هزار کر گندم و جو ذکر مىکند. (249)
4- الف - ابیورد (250)
طبرى این شهر را نیز مفتوح العنوة مىداند که در سال 31 ق به وسیله عبدالله بن عامر گشوده شد. (251)
اما بلاذرى مىگوید:
بهمنه بزرگ ابیورد نزد ابن عامر (یا عبدالله بن خازم نماینده او) آمد و با او بر پرداخت چهارصد هزار درهم در مقابل امان یافتن اهالى، قرار داد صلح منعقد کرد. (252)
5- الف - بیهق (253) (سبزوار)
طبرى این شهر را مفتوح العنوة مىداند که در سال 31ق به وسیله اسودبن کلثوم فرستاده عبدالله بن عامر گشوده شد. (254) بلاذرى نیز فتح این شهر را با جنگ مىداند. (255) اما ابن فندق، فتح این شهر را با صلح مىداند و مىگوید:
عبدالله بن عامر بن کریز در سنه ثلاثین من الهجرة از راه کرمان بهیوره آمد و بهبیهق گذشت. اهل بیهق گفتند، چون اهل نیشابور ایمان آرند، ما موافقت کنیم و ایمان آریم و با عبدالله بن عامر بن کریز و لشکر اسلام جنگ نکردند. (256)
6- الف - سرخس (257)
طبرى فتح سرخس را در سال 31 ق با جنگ مىداند و فاتح آن را عبدالله بن خازم معرفى مىکند و مىگوید: در آنجا به دو دختر به نامهاى نوشجان و بابونج از آل کسرى دستیافت. (258) و در گزارشى به طور اجمال از قول موسى بن عبدالله بن خازم چنین نقل مىکند: پدرم با اهل سرخس مصالحه نمود. (259)
بلاذرى نیز روایت مفتوح العنوة بودن سرخس را مىآورد و در گزارش دیگر از امان دادن عبدالله بن خازم به مرزبان سرخس مبنى بر در امان بودن صد نفر از سرخسیان سخن به میان مىآورد. نیز مىگوید در این قرار داد چنین آمده بود که زنان سرخسى به عبدالله تحویل داده شوند. (260)
ابن اعثم کوفى با شرح بیشترى به ماجراى صلح سرخس مىپردازد و مىگوید:
بعد از آن (بعد از گشوده شدن هرات) ملک سرخس، ماهویه، به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و امان خواستبه شرط آنکه سرخس و رساتیق آن در دست او باشد و او هر سال صدهزار درم و هزار کر گندم و هزار کر جو مىرساند. براین جمله برفت و او را امان داد و به جانب سرخس باز گردانید. (261)
ب - ربع مرو
ربع مرو علاوه بر شهرهاى کوچک که در امتداد رود مرغاب قرار داشت، شامل دو شهر بزرگ نیز بود که به مرو شاهجان یا مرو بزرگ و مرو الرود معروف بودند. (262)
1- ب - مرو شاهجان (263)
به دنبال ورود یزدگرد سوم به شهر مرو، سپاهیان مسلمان نیز در تعقیب او در سال 31ق به این سامان رسیدند.
طبرى بدون آنکه ذکرى از جنگ میان مسلمانان و مرویان به میان آورد، به صلح میان آنها پرداخته و آن را بین ابراز مرزبان مرو و حاتم بن نعمان باهلى فرستاده عبدالله بن عامر دانسته است و مقدار مال المصالحه را در یک روایت دو میلیون و دویست هزار (درهم) و در روایت دیگر شش هزار (دینار) و دویست هزار درهم ذکر کردهاست. (264)
بلاذرى نیز به روایت اول طبرى اشاره مىکند، اما اختلاف نظرهاى دیگر را نیز ذکر مىکند، از جمله مال المصالحه را بین دو میلیون و دویست هزار درهم، یک میلیون درهم و دویست هزار جریب گندم و جو و یک میلیون و یکصدهزار اوقیه ذکر مىنماید و در گزارشى مىگوید: در صلحنامه چنین آمده بود که مسلمانان را در منازل خود جاى دهند و خود به تقسیم مال بپردازند و مسلمانان فقط مال را از آنها بگیرند. سپس به این نکته اشاره مىنماید که همه مرو به جز روستاى سنج (265) با صلح گشوده شد. (266)
در فتوح ابن اعثم کوفى کیفیت گشوده شدن مرو و مقدار مال المصالحه آن چنین ذکر شدهاست:
چون این خبر به شهر مرو رسید که طوس و نیشابور ابنعامر را مسلم شد و آن ولایتبه دست مسلمانان آمد کیفیت محاربت و غلبه و غارت ایشان را معلوم گشت. بترسیدند و کس نزد عبدالله فرستادند و از او صلح خواستند بر آن قرار که [هزار هزار و دویست هزار درم نقد برسانند و] هر سال سیصدهزار درم جزیه برخود بگذارند، عبدالله اجابت کرد و عبدالله بن عوف حنظلى را به امارت مرو فرستاد و براین جمله با اهل شهر مصالحه مقرر گشت. (267)
2- ب - مرو رود (268)
طبرى در ذیل حوادث سال 32ق به ماجراى فتح مرو رود، این چنین مىپردازد:
عبدالله بن عامر، احنف بن قیس را براى فتح آن سامان گسیل کرد و پس از مدتى جنگ و محاصره، ناگاه سفیرى از سوى مرزبان مرو الرود به نزد احنف آمده و نامهاى را که در آن شرایط صلح و تسلیم آمده بود، به او تحویل داد.
در آن نامه مرزبان مرو از فرمانده لشکر خواسته بود تا در مقابل پرداختشصت هزار درهم خراج، زمینها و روستاهایى را که کسرى به جد پدر او بخشیده است، (269) همراه با روستاییان آن در دست او باقى گذارد و از خاندان او هیچ خراجى نگیرد و مسلمانان هیچگاه مرزبانى مروالرود را از خاندان آنها خارج نسازند، و براى آنکه اطمینان مسلمانان را جلب نماید، نامه را به وسیله ماهک که پسر برادر و مترجم او بود، فرستاد.
احنف در جواب نامه چنین نگاشت:
بسمالله الرحمن الرحین
من صخر بن قیس امیرالجیش الى باذان مرزبان مرو رود و من معه من الاساورة و الاعاجم سلام على من اتبع الهدى و آمن و اتقى. اما بعد فان ابن اخیک ماهک قدم على فنصح لک جهده و ابلغ عنک و قد عرضت ذلک على من معى من المسلمین و انا و هم فیما علیک سواء و قد اجبناک الى ما سالت و عرضت على ان تؤدى عن اکرتک و فلاحیک و الارضین ستین الف درهم الى والى الوالى من بعدى من امراء المسلمین الاماکان من الارضین التى ذکرت ان کسرى الظالم لنفسه اقطع جد ابیک مما کان من قتله الحیة التى افسدت الارض و قطعت السبل و الارض لله و لرسوله یورثها من یشاء من عباده و ان علیک نصرة المسلمین و قتال عدوهم ممن معک من الاساورة ان احب المسلمون ذلک و ارادوه و ان لک على ذلک نصرة المسلمین على من یقاتل من وراءک من اهل ملتک جارلک بذلک منى کتاب یکون لک بعدى و لا خراج علیک و لا على احد من اهل بیتک من ذوى الارحام و ان انت اسلمت و اتبعت الرسول کان لک من المسلمین العطاء و المنزلة و الرزق و انت اخوهم و لک بذلک ذمتى و ذمة ابى و ذمم المسلمین و ذمم آبائهم. شهد على ما فى هذا الکتاب جزء بن معاویة (او معاویة بن جزء) السعدى و حمزة بن الهرماس و حمید بن الخیار المازنیان و عیاض بن ورقاء الاسیدى و کتب کیسان مولى بنى ثعلبة یوم الاحد من شهر الله المحرم و ختم امیر الجیش الاحنف بن قیس و نقش خاتم الاحنف نعبدالله; (270)
بهنام خداوند بخشنده مهربان
از صخربنقیس فرمانده لشکر به باذان مرزبان مرو رود و فرماندهان سپاه او و دیگر اعجمىها; درود بر کسى که از راه هدایت پیروى نماید و ایمان آورد و تقوا پیشه سازد.
اما بعد، برادر زادهات ماهک به نزد من آمد و نهایت کوشش خود را در راه خیرخواهى تو انجام داد.
من پیشنهادهاى تو را بر مسلمانان همراهم عرضه کردم، زیرا من و آنها در مقابل تعهدات تو مساوى هستیم و ما آنچه را تو پیشنهاد کرده بودى به شرح زیر پذیرفتیم:
تو باید از طرف کارکنان و کشاورزانت و نیز زمینهاى خود، شصت هزار درهم به کسىکه از طرف والى، والى آن سامان مىشود بپردازى، مگر زمینهایى که گفتى، کسراى ظالم به جد پدرت در مقابل کشتن مار (افعى) که امنیت آن سامان را به خطر انداختهبود، بخشید، زیرا زمین از آن خدا و رسولش مىباشد، و خداوند براى هر کس بخواهد، به ارث مىگذارد[و کسرى چنین حقى نداشته است].
تو باید تعهد نمایى که مسلمانان را یارى کنى و اگر مسلمانان خواستند، با دشمنان آنها همراه با سرداران لشکرت بجنگى. تو باید مسلمانان را علیه آنان که از پشت (سرزمین) تو با آنها مىجنگند و از اهل آیین تو هستند، یارى نمایى. و این تعهدات که در این نوشته آمده، براى والیان بعد از من نیز لازم الاجرا است.
برتو و خاندان و خویشانت پرداختخراج لازم نیست. اگر تو مسلمانشوى و از پیامبرصلى الله علیه وآله پیروى نمایى، مانند هر مسلمان دیگر از عطا، منزلت و مقام و رزق بهرهمندخواهى شد و برادر مسلمانان به حساب خواهى آمد و ذمه من و پدرم و مسلمانان و پدرانشان این عهد را برعهده مىگیرند.
گواهان این نامه که در روز یکشنبه ماه محرم الحرام نوشتهشده عبارتاند از: جزء بن معاویه(یا معاویة بن جزء) سعدى، حمزة بن هرماس مازنى، حمید بن خیار مازنى و عیاض بن ورقاء اسیدى.
این نامه توسط کیسان مولاى بنىثعلبه نوشته شدهاست. در زیر نامه نقش مهر احنف که عبارت «نعبدالله» بر آن حک شده دیده مىشود.
بلاذرى نیز با اشاره به داستان فوق مىگوید: مصالحه میان مسلمانان و مرزبان مرورود که از نوادگان بادام، فرمانرواى یمن و یا از منسوبین به او بود و به آیین اسلام گرویده بود انجام گرفت و مال المصالحه را ارقامى چون شصتهزار و ششصدهزار (درهم) ذکر مىنماید. (271)
ج - ربع هرات
ربع هرات خراسان که همه آن اکنون در افغانستان واقع است، علاوه بر شهر هرات شامل شهرهاى مهمىچون بوشنج (پوشنگ)، بادغیس، غرجستان، غور و بامیان بودهاست. در این میان تنها درباره شهرهاى هرات، بوشنج (272) و بادغیس (273) مصالحههایى ذکر شدهاست.
بلاذرى درباره این سه شهر مىگوید:
مرزبان هرات از طرف مردم هرات، بوشنج و بادغیس با ابنعامر بر پرداختیک میلیون درهم مصالحه نمود. (274)
و ابن اعثم پس از ذکر تسلیم شدن شهر مرو مىگوید:
بعد از آن ملک هرات کثمود نام (کشمور) به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و صلح خواستبدان شرط که هرات و قوشنج (پوشنگ) را بدو بگذارد و هر سال هزار (275) درم ادا مىنماید. عبدالله بن عامر بدان رضا داد و او را مثالى نوشت و بههرات باز فرستاد. (276)
د - ربع بلخ
بلخ ملقب به «ام البلاد» چهارمین ربع خراسان بود. بلادى که در این ربع از حدود کرسى آن (شهر بلخ) خارج بود دو قسمت مىشد: قسمتباخترى جوزجان و قسمتخاورى طخارستان که هر کدام ولایتى پهناور بودند. (277)
جوزجان یا جوزجانان سر راه مرورود به بلخ قرار داشت و داراى شهرهاى مهمى همچون طالقان، جرزوان (کرزروان) و یهودیه (میمنه)، فاریاب، اشبورقان و انبیر (انبار) بود. (278)
ولایت طخارستان به محاذات ساحل جنوبى رود جیحون تا حدود بدخشان امتداد داشت و از طرف جنوب به رشته جبال شمال بامیان و پنجهیر محدود مىگشت.
این ولایت نیز شهرهاى مهمى همچون خلم، طایقان(طالقان) را در برمىگرفت. (279)
از میان تمامى شهرهاى ربع بلغ تنها گزارشهایى از مصالحه شهرهاى بلخ، فاریاب و طالقان رسیدهاست.
طبرى درباره بلخ، در ضمن حوادث سال 32ق مىگوید:
اهل بلخ پس از مدتى محاصره با احنف بن قیس بر پرداخت چهارصدهزار درهم صلح نمودند و احنف پسر عمویش را که اسید بن متشمس نام داشتبراى جمعآورى مال المصالحه مامور کرد. (280)
بلاذرى نیز ضمن آوردن این گزارش، قول دیگر را هفتصد هزار درهم ذکر مىکند، اما مىگوید: قول اول صحیحتر است. (281)
ابن اعثم فتح بلخ را پس از فتح طالقان دانسته و معاهده را بین احنف و ملک بلخ که از او با عنوان کراز یاد مىکند، مىداند و مال المصالحه را علاوه بر چهارصد هزار درهم، پانصد کر گندم و جو مىداند. (282)
اما واعظ بلخى برخلاف گزارشهاى دیگر، زمان فتح بلخ را هنگام حکومت عمر (و نه عثمان) و به دست احنف مىداند و مىگوید: بعضى آن را به دستسعیدبن عثمان مىدانند. (283)
ابن اعثم کوفى تصرف فاریاب و طالقان را نیز با صلح مىداند و در اینباره مىگوید:
بعد از آن راویه (دادویه) ملک فاریاب و طالقان خدمت عبدالله رسید و از او صلح خواستبر آن قرار که هر سال دویست هزار درم و پانصد کر گندم و جو مىرساند. عبدالله بدان راضى شد و مثالى هم برین قرار نوشت و او را به ولایتباز فرستاد. (284)
بلاذرى نیز در یک گزارش مبهم مىگوید: احنف طالقان را با صلح گشود و فاریاب را نیز فتح کرد و گفته مىشود، امیر ابن احمر فاریاب را فتح کرد. (285)
اما طبرى فتح این دو منطقه را به اضافه طخارستان و جوزجان، با جنگ مىداند. (286)
پىنوشتها:
1. ژان سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامى (تحلیلى کتابشناختى)، ترجمه نوش آفرین انصارى (محقق) (چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1366) ص 19.
2. براى اطلاع بیشتر ر.ک: محمد حمیدالله، نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمدصلى الله علیه وآله و اسناد صدر اسلام، ترجمه سیدمحمد حسینى (تهران، سروش، 1374) و على احمدى، مکاتیب الرسول (قم، مکتبة المصطفوى).
3. براى اطلاع از متن و منابع این عهدنامه ر.ک: على احمدى، همان، ج 1، ص 241-263.
4. به عنوان مثال محقق معاصر علامه سیدمرتضى عسکرى در بسیارى از حوادث منتهى به فتح نقاط مختلف ایران که منجر به تنظیم اسناد صلحنامهها گشته، تشکیک کرده است و امکان دستکارى سیف بن عمر در آنها را به منظور تقویت موقعیت قبیله بنىتمیم و یا جهتگیرىهاى سیاسى تقویت نمودهاست. براى اطلاع بیشتر ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، ترجمه عطاء محمد سردارنیا(چاپ اول: تهران، مجمع علمى اسلامى، 1361).
5. قاضى ابو یوسف، کتاب الخراج (بیروت، دارالمعرفة)، ص 129.
6. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1398ق)ص 317.
7. طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، مؤسسة الاعلمى)ج 3، ص 188.
8. احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ الیعقوبى(دارصادر، بیروت) ج 1، ص 176-177.
9. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى (چاپ نهم: تهران، دنیاى کتاب، 1374) ص202.
10. لسترنج ، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى، ترجمه محمود عرفان (چاپ چهارم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 377.
11. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 235.
12. همان، ج 5، ص 300.
13. براى اطلاع از نظریات فقهى در این زمینه ر.ک: محمدحسن نجفى، جواهر الکلام (چاپ نهم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368) ج 22، ص 99; یاقوت، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى) ج 1 و 2، ص 45-47 و ابوالحسن على بن محمد ماوردى، کتاب الاحکام السلطانیه (بیروت، دارالفکر) ص 147 .
14. ابوعبدالله حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابورى، تصحیح محمدرضا شفیعى کدکنى(تهران، دفتر نشر اگه، 1375) ص 206 - 207.
15. بلاذرى، همان، ص 321.
16 - طبرى، همان، ج 3، ص 235.
17. بلاذرى، همان، ص 321.
18. طبرى، همان، ج 3، ص 356، صلحنامه احنف بن قیس با مرزبان مرورود.
19. دایرةالمعارف تشیع(چاپ اول: تهران، نشر شهید محبى، 1372) ج 1، مقاله ابن اعثم کوفى.
20. ابن حبیش، غزوات ابن حبیش، تحقیقل سهیل زکار(چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1412ق) ج 1، ص 11، مقدمه محقق.
21. على بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، تصحیح و تعلیقات احمد بهمینار(تهران، کتابفروشى فروغى) ص 25.
22. حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ص 205.
23. فارسنامه ابن بلخى(تالیف قبل از 510ق)، توضیح و تحشیه منصور رستگارفسایى (چاپ اول: بنیاد فارسىشناسى، 1374) ص 274 به بعد.
24. ابو نعیم اصفهانى، ذکر اخبار اصفهان، ترجمه نورالله کسائى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1377) ص 139.
25. ابوبکرمحمد بن جعفر نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر محمد بن نصرقبادى، تلخیص محمد بن زفربن عمر، تصحیح و تحشیه مدرس رضوى(چاپ دوم: تهران، قومس، 1363) ص 53.
26. واعظ بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبدالله بن محمدبن محمد بن حسین حسینى بلخى، تصحیح و تحشیه عبدالحى حبیبى(تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350)ص 32.
27. ابوالقاسم حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمى، تاریخ جرجان (چاپ دوم: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانیه، 1387ق) ص 5 - 6.
28. بهاء الدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال (تهران، کتابخانه خاور) ص 157 به بعد.
29. تاریخ سیستان (تالیف در حدود 445-725ق)، تصحیح ملک الشعراء بهار (چاپ دوم: تهران، کلاله خاور، 1366) ص 80.
30. در این گزارش اجمالى از تاریخ طبرى استفاده شدهاست.
31. روستایى بوده از نواحى اطراف کوفه و بین کوفه و حیره در نزدیکى نجف قرار داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 264).
32. یعقوبى باروسما را از کور عراق و از مناطقى دانسته که از فرات سیراب مىشود (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176).
33. یکى از روستاهاى انبار بوده است (یاقوت،همان، ص 199).
34. طبرى در جاى دیگر نام او را «بصبهرى» ذکر مىکند (تاریخ الامم و الملوک، ج2، ص 553).
35. طبرى، همان، ص 551.
36. بلاذرى، همان، ص 244.
37. همان، ص 246.
38. همان.
39. طبرى، همان، ج 2، ص 553.
40. ابن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، تحقیق محمد عبدالمعید خان (چاپ اول: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانیه) ج 1، ص 95.
41. ظاهرا صحیح همان باروسما باشد.
42. طبرى، همان، ج 2، ص 570.
43. همان، ص 567.
44. سیدمرتضى عسکرى، همان، ص 129 به بعد.
45. شهرى بودهاست در فاصله سه میلى (یک فرسخى) کوفه(جنوب غربى آن) (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 201).
46. طبرى، همان، ج 2، ص 551.
47. همان، ص 553.
48. بلاذرى، همان، ص 244.
49. همان.
50. ابن اعثمکوفى، همان، ج 1، ص 95.
51. طبرى، همان، ج 2، ص 567.
52. در متن «حرزة» آمده که به معناى برگزیده مال است. طبرى خود متذکر مىشود که عبیدالله آن را «خرزة» خوانده که در این صورت به معناى جواهرات مىباشد.
53. طبرى، همان، ج 2، ص 568.
54. بهقباد به سه ناحیه در نزدیکى بغداد گفته مىشد و همگى از آب فرات سیراب مىگشت که به قبادبن فیروز، پدر انوشیروان، منسوب است(یاقوت، همان، ج 2، ص 405 - 406) .
ناحیه اول بهقباد اعلى نام داشت که شامل مناطقى چون خطرنیه، عین التمر، نهرین، فلوجه علیا و سفلى و بابل مىشدهاست.
ناحیه دوم بهقباد اوسط نام داشت که مناطق سورا، باروسما، جیة و بدات را در برمىگرفت. و ناحیه سوم را بهقباد اسفل مىگفتند که نواحى کوفه، فرات بادقلى، سیلحین، حیره، نستر و هرمزگرد را شامل مىشد.
55. دو روستاى بزرگ از سواد بغداد و کوفه که در نزدیکى عین التمر واقع بودند(یاقوت، همان، ج 5، ص 445). لسترنج مىگوید: دو ولایتى که بین دو شاخه فرات پایین قرار داشتند و نهرسورا در خاور و فرات اصلى در باختر آنها بود، به ولایت فلوجه بالا و پایین موسوم بودند (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى، ص 81).
56. یکى از مناطق بهقباد اسفل.
57. طبرى، همان، ج 2، ص 571 .
58. شهرى بودهاستبر ساحل (سمت چپ)فرات و در فاصله ده فرسخى غرب بغداد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 206).
59. طبرى، همان، ج 2، ص 584.
60. همان، ص 575.
61. همان، ص 584.
62. بلاذرى، همان، ص 247.
63. همان.
64. طبرى، همان، ج 2، ص 576.
65. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده است معروف به بلاش آباد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 5) و در جانب باخترى دجله قرار داشته است( لسترنج، همان، ص 36).
66. طبرى همان، ج 3، ص 116.
67. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن در سمت غرب دجله که معرب به اردشیر (بهترین شهر اردشیر) یا ده اردشیر بودهاست (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 405).
68. طبرى، همان، ج 3، ص 117.
69. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده و درسمتخاورى دجله قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 445 و لسترنج، همان، ص 36).
70. بلاذرى، همان، ص 263.
71. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 347.
72. «فصالح دهقانها هاشما على جریب من دراهم على ان لایقتل احدا منهم»(بلاذرى، همان، ص 265).
73. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176.
74. طبرى، همان، ج 3، ص 175 و 176.
75. «حتى دخل (ابوموسى) ارض الاهواز فجعل یفتحها رستاقا رستاقا و نهرا نهرا و الفرس یرتفعون بین یدیه و یخلون له البلاد»(ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 5).
76. بلاذرى، همان، ص 370.
77. همان.
78. یکى از بزرگترین شهرهاى بین اصفهان و خوزستان بودهاست که به علتبارش فراوان برف در زمستان آن را در فصل تابستان براى فروش به اهواز مىبردند (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 229 و لسترنج، همان، ص 263).
79. طبرى، همان، ج 3، ص 180.
80. بلاذرى، همان، ص 375.
81. طبرى، همان، ج 3، ص 186.
82. بلاذرى، همان، ص 371.
83. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 7.
84. این شهر در هشت فرسخى شمال باخترى شوشتر سر راه دزفول قرار داشته و خرابههاى آن به شاه آباد مشهور است. این شهر در زمان ساسانیان مرکز خوزستان بوده و مدرسه پزشکى بزرگ آن مشهور است (لسترنج، همان، ص 256).
85. طبرى، همان، ج 3، ص 188.
86. بلاذرى، همان، ص 375.
87. شهرى در فاصله سه روز راه از اهواز که در مشرق آن واقع شدهاست و منسوب به هرمز نواده اردشیر بابکان مىباشد (لسترنج، همان، ص 262).
88. طبرى، همان، ج 3، ص 179.
89. بلاذرى، همان، ص 372.
90. همان.
91. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 10-13.
92. توج یا توز یکى از شهرهاى فارس در نزدیکى کازرون بوده و با شیراز 32 فرسخ فاصله داشته است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 462).
93. اصطخر که در زمان ساسانیان پرسپولیس خوانده مىشد، یکى از مهمترین شهرهاى ساسانیان در دوازده فرسخى شیراز بودهاست(همان، ص 171).
94. جور یا فیروز آباد یکى از شهرهاى مهم ساسانیان بوده که به دست اردشیربابکان ساخته شده و به اردشیر خره معروف شدهاست و اعراب آن را جور مىنامیدند. این شهر به اندازه اصطخر وسعت داشتهاست (همان، ج 3 و 4، ص 89).
95. یکى از خوش آب و هواترین شهرهاى فارس است که در فاصله 27 فرسخى شیراز و هشت فرسخى کازرون قرار دارد(همان، ج 5 و 6، ص 434).
96. خاورىترین ولایت فارس بوده که به شبانکاره نیز معروف است (لسترنج، همان، ص 309).
97. یکى از آبادترین شهرهاى فارس در فاصله هیجده فرسخى شیراز است (یاقوت، همان، ج 7و 8، ص 113).
98. یاقوت آن را ریشهر مىداند و مىگوید: خلاصه شده کلمه ریواردشیر است و در نزدیکى توج قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 455).
99. نوبندجان (نوبندگان) شهرى خوش آب و هوا از منطقه فارس بوده که 26 فرسخ با ارجان و نزدیک همین مقدار با شیراز فاصله داشته اشت (همان، ج 7 و 8، ص 404).
100. شهرى بزرگ بوده و از شیراز و اهواز هر کدام شصت فرسخ فاصله داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 120). خرابههاى آن در چند میلى شمال شهر بهبهان کنونى است که اهالى ارجان به آن کوچ کردند (لسترنج، همان، ص 290).
101. یکى از بزرگترین نواحى فارس بوده و شهرهایى همچون شیراز، جور (فیروزآباد)، سیراف، کازرون و... را شامل مىشدهاست. مرکز آن، شهر جور بودهاست(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 122).
102. بلاذرى، همان، ص 380.
103. یکى از شهرهاى فارس است که در فاصله سى فرسخى شیراز قرار دارد (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 99.
104. بلاذرى، همان، ص 380.
105. یکى از نواحى فارس که در فاصله 25 فرسخى شیراز واقع شده بود (یاقوت همان، ج 5 و 6، ص 6).
106. بلاذرى، همان، ص 381.
107. همان.
108. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 76.
109. کوره شاپور داراى شهرهاى مهمى چون نوبندجان، کازرون، توز(توج) بوده و مرکز آن شهر نوبندجان بوده است. (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 6).
110. ابن بلخى، همان، ص 274.
111. همان.
112. همان، ص 275.
113. یکى از نواحى شیراز است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 434).
114. ابن بلخى، همان، ص 275.
115. همان، ص 276.
116. همان.
117. لسترنج، همان، ص 200.
118. یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 26.
119. بلاذرى، همان، ص 262.
120. یاقوت حلوان را آخرین حد عراق و مرز آن با جبال مىداند (معجم البلدان، ج 3 و 4، ص 173) در حالىکه یعقوبى آن را در کورجبل ذکر مىکند (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176) لسترنج نیز به اختلاف جغرافى نویسان بر سر حلواى و اینکه از کدام ناحیه است، اشاره دارد.(جغرافیاى تاریخ سرزمینهاى خلافتشرقى، ص 206).
121. معرب کرمانشاهان که در فاصله سىفرسخى همدان و در جاده مکه بین، همدان و حلوان قرار دارد و بناى آن به قبادبن فیروز منسوب شدهاست (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 37).
122. بلاذرى، همان، ص 299.
123. یاقوت درباره کلمه «قرماسین» مىگوید: مکانى است که تازبیدیه هشت فرسخ فاصله دارد و گمان دارم که در راه مکه باشد. سپس مىگوید: با قرمیسین که نزدیک همدان است، تفاوت دارد. (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 36). بنابراین، به نظر مىرسد، صحیح کلمه در اینجا قرمیسین باشد نه فرماسین.
124. بلاذرى، همان، ص 299.
125. طبرى، همان، ج 3، ص 140.
126. شهرى استبزرگ در سمت جنوب همدان که با آن سه روز راه فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 409).
127. طبرى، همان، ج 3، ص 220 و 221 و بلاذرى، همان، ص 303.
128. طبرى، همان، ج 3، ص 221.
129. ابن اعثمکوفى ، همان، ج 2، ص 31-62.
130. شهرى است که در فاصله بیست و چند فرسخى همدان واقع شدهاست (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 370).
131. بلاذرى، همان، ص 304.
132. یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 104.
133. بلاذرى، همان، ص 304.
134. یاقوت درباره این اسم مىگوید: این اسم مرکب از سه کلمه مهر، جان و قذق است که مهر به معناى خورشید محبت و شفقت مىباشد و جان به معناى نفس یا روحاست و قذق به گمانم نام شخصى است. بنابراین معناى این کلمه خورشید یا محبت جان قذق مىباشد، و این نام به ناحیه زیبایى گفته مىشود که داراى شهرهایى است و در نواحى جبال در سمت راست رونده از حلوان عراق به همدان و در نزدیکى صیمره واقع شدهاست(معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 347).
135. شهرى استبین دیار جبل و خوزستان که بسیار سرسبز است و باغات میوه فراوان دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 214).
136. بلاذرى، همان، ص 304.
137. دستبى ناحیهاى استبزرگ میان رى و همدان که بین آن دو تقسیم مىشود و قسمتى از آن را دستبى رازى مىگویند که شامل نود روستا مىشود و قسمت دیگر دستبى همدان است که شامل تعدادى روستا مىباشد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 300). ظاهرا مراد از دستبى در اینجا به قرینه مقام، دستبى همدان مىباشد.
138. طبرى، ج 3، ص 218.
139. همان، ص 229.
140. بلاذرى، ص 306.
141. همان.
142. «دخل المسلمون الى حصن همدان فاحتووا علیه و على ماقدروا علیه من الاطعمة و العلوفة و غیر ذلک»(ابن اعثمکوفى، ج 2، ص 64).
143. طبرى، همان، ج 3، ص 225.
144. بنا به نوشته یعقوبى فاذوسفان به معناى دفع کننده دشمنان مىباشد و در تشکیلات نظامى ساسانى مقامى پایینتر از اصبهبذ (سپهبد) بوده است (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 177).
145. طبرى، همان، ج 3، ص 224.
146. بلاذرى، نام او را عبدالله بن بدیل بن ورقاء ذکر کردهاست (فتوح البلدان، ص 308).
147. طبرى، همان، ج 3، ص 225.
148. ابونعیم اصفهانى، همان، ص 139.
149. بلاذرى، همان، ص 308.
150. همان، ص 310.
151. همان، ص 308 و 309 و 310.
152. ابن اعثمکوفى، همان، ص 68-70.
153. بلاذرى، مىگوید نام او فرخان بن زینبدى است که عرب او را زینبى مىگوید(فتوح البلدان، ص 314).
154. طبرى، همان، ج 3، ص 231 و 232.
155. بلاذرى، ص 314.
156. همان، ص 314 و 315.
157. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 66.
158. طبرى، همان، ج 3، ص 232.
159. شهرى استبزرگ از توابع رى که در فاصله بیست فرسخى آن و در سر راه رى - سمنان قرار دارد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 252).
160. قلعهاى است از توابع آمل که در فاصله دو روز راه از آن قرار دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 170).
161. به نظر مىرسد، صحیح این لغتیا «شرز» است که یکى از نواحى همدان مىباشد (یاقوت، ج 5 و 6، ص 131) و یا «شرز» است که کوهى در سرزمین دیلم مىباشد و مرزبان رى به آن پناه برده است (همان، ص 134).
162. ظاهرا مراد نواحى واقع شده در درههاى بعضى از کوههاى البرز باشد.
163. ظاهرا مراد از عبارت «درهم وزن سبعه» درهمهایى است که مقدار وزن هر ده درهم، معادل وزن هفت دینار بودهاست.
164. معرب کومس (کومش)، ناحیهاى است گسترده که شامل شهرها، روستاها و کشتزارها مىشود. از شهرهاى مشهور آن مىتوان از دامغان، بسطام و بیار نام برد. بعضى سمنان را هم از این ناحیه دانستهاند در حالىکه بعضى دیگر آن را از ولایت رى به حساب مىآورند(یاقوت، ج 7 و 8، ص 102).
165. طبرى، همان، ج 3، ص 232.
166. بلاذرى، همان، ص 313 و 314.
167. طبرى، همان، ص 228.
168. همان، ص 235.
169. او از سال 22-24ق از طرف عمر، والى کوفه بود.
170. «درهم وزن ثمانیة» نوعى از دراهم بوده است که وزن حجم هر ده دانه به اندازه دانه گندم از نقره آنها، معادل وزنحجم هشت دانه از جنس طلا بودهاست.
171. بلاذرى، همان، ص 321.
172. با آنکه یاقوت در ذیل کلمه آذربیجان، این صلحنامه را آورده و در آنجا به جاى «بلاسجان» کلمه «بلاشجان» را ذکر کردهاست (معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 109) اما در بخش مربوط، از هیچیک نامى نمىبرد. احتمال مىرود که منظور از این کلمه، همان بلاسکرد باشد که یاقوت آن را روستایى بین اربل و آذربایجان دانسته است (همان، ص 375).
173. کوهى استبزرگ که مشرف به شهر اردبیل مىباشد و در آن روستاهاى فراوانى وجود دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 19).
174. این کلمه در «معجم البلدان» و «جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى» یافت نشد.
175. معرب جیس که گفته مىشود زادگاه زرتشتبودهاست و در ناحیه ارومیه قرار دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص171).
176. بلاذرى، همان، ص 322.
177. همان، ص 322.
178. همان.
179. همان، ص 323.
180. همان.
181. همان، ص 324.
182. طبرى، همان، ج 3، ص 308.
183. یاقوت آن را شهرى میان اردبیل و تبریز مىداند (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 341) و لسترنج درباره آن مىگوید: موغان یا مغکان یا موقان نام داشت; باتلاق بزرگى است که از دامنه کوه سبلان تا کناره خاورى دریاى خزر کشیده شده و در جنوب مصب رود ارس و شمال کوههاى طالش قرار دارد. این ایالت گاهى جزء آذربایجان محسوب مىگردید ولى غالبا ناحیهاى جداگانه و مستقل را تشکیل مىداد (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى، ص 188).
184. طبرى، ج 3، ص 237.
185. بلاذرى، ص 321.
186. شهرى مشهور از نواحى جبل که بین قزوین، زنجان و همدان واقع شدهاست و با قزوین دوازده فرسخ و با زنجان پانزده فرسخ فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 75 و 76).
187. بلاذرى، ص 303.
188. همان، ص 317.
189. یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 76.
190. بلاذرى، همان، ص 317 و 318.
191. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 46.
192. ناحیهاى است گسترده در جبال که مسکن اکراد بوده و بین اربل و همدان واقع شده است (یاقوت، همان، ج5 و 6، ص 165) و این ناحیه در چهار منزلى شمال غربى دینور واقع شدهاست (لسترنج، همان، ص 205).
193. یکى از مناطق جبل در حدود طبرستان که به فارسى آن را بمیان مىگویند، (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 176).
194. بلاذرى، همان، ص 329.
195. لسترنج، همان، ص 408.
196. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176.
197. لسترنج، همان، ص 401 - 402.
198. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176.
199. طبرى، همان، ج 3، ص 234.
200. لسترنج، همان، ص 408.
201. همان، ص 408.
202. یعقوبى، همان،ج 1، ص 176.
203. صول، لقب امیران ناحیه گرگان بوده است.
204. در تاریخ جرجان، (ص 5) به جاى آن «ملکهم» آمدهاست.
205. در تاریخ جرجان، کلمه «ابن» نیامدهاست.
206. در تاریخ جرجان، به جاى «سل» «میل» آمدهاست.
207. طبرى، همان، ج 3، ص 233.
208. ابوالقاسم حمزةبن یوسف بن ابراهیم سهمى، همان، ص 5-6.
209. طبرى، همان، ج 3، ص 323 - 324.
210. همان، ص 325.
211. بلاذرى، همان، ص 330. درهمهاى بغلى منسوب به شخصى به نام راس البغل است که براى عمر سکه ضرب مىکرد.
212. همان، ص 331.
213. در عبارت «وقر زعفران» آمده که و قر به معناى بار الاغ و استر است، چنانکه وسق به معناى بار شتر است.
214. ظاهرا منظور غلام باشد.
215. طبرى، به جاى «جام من فضه»، «لجام من فضة» آوردهاست (تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 295).
216. همان، ص 300.
217. همان، ص 302.
218. ابن اعثم کوفى، به جاى هفتصد یا پانصدهزار درهم، دو میلیون درهم ذکر مىکند.
219. ابن اعثم کوفى، همان، ج 7، ص 290- 293.
220. همان، ص 293-296.
221. از این عبارت چنین به دست مىآید که ناحیه طبرستان زیر نظر اسپهبد خراسان اداره مىشدهاست، در حالى که یعقوبى آن را از کورجبل به حساب آورده و جرجان را از کور خراسان بر شمردهاست(تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176).
222. عبارت «من اهل العدو» در کمتر معاهدهاى وارد شدهاست و اصولا این عبارت با مقام معاهده نویسى مناسبت ندارد.
223. طبرى، همان، ج 3، ص 234.
224. همان، ج 5، ص 296-303.
225. بلاذرى، همان، ص 330 - 331.
226. عبارت عربى چنین است: «و على ان یطا صول بساط یزید بن المهلب».
227. ابن اعثم، ج 7، ص 158.
228. ابن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (سال تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال، (تهران، کتابخانه خاورى) ص 157 به بعد.
229. یاقوت، همان، ج 7 و8، ص 423.
230. لسترنج، همان، ص 409.
231. یاقوت مىگوید: ابر، همان ابرفارسى است و ابرشهر یعنى شهر ابر که کنایه از سرسبزى است(معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 63).
232. کنارى یا کنارنگ لقب حاکمان نیشابور بودهاست.
233. طبرى، همان، ج 3، ص 349.
234. همان، ص 350.
235. بلاذرى، همان، ص 395.
236. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 103.
237. ابوعبدالله حاکم نیشابورى، همان، ص 205.
238. همان، ص 209.
239. همان، ص 207.
240. طوس در فاصله ده فرسخى نیشابور قرار داشتهاست(یاقوت، همان، ج 5 - 6، ص 272).
241. طبرى، همان، ج 3، ص 349 - 350.
242. بلاذرى، ص 396.
243. ابن اعثم، ج 2، ص 103.
244. در فاصله دو روز راه از سرخس و پنج روز راه از مرو واقع شدهبود (یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385).
245. طبرى، همان، ج 3، ص 349.
246. بلاذرى، همان، ص 395.
247. یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385.
248. در کتاب بهیهآمده که غلط است.
249. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 104.
250. شهرى است، میان سرخس و فسا(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 78).
251. طبرى، همان، ج 3، ص 349 - 350.
252. بلاذرى، همان، ص 395.
253. منطقهاى است گسترده از نواحى نیشابور که بین آن و قومس واقع شدهاست (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 422) و بنا به نوشته طبرى، شانزده فرسخ تا ابرشهر فاصله دارد(تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 350).
254. طبرى، همان، ج 3، ص 350.
255. بلاذرى، همان، ص 395.
256. على بن زید بیهقى، همان، ص 250.
257. شهرى استبزرگ که بین نیشابور و مرو واقع شدهاست (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 37) و بنا به نوشته لسترنجشهر سرخس در کنار کوتاهترین راه طوس به مرو بزرگ درساحل راستیعنى ساحل خاور رودخانه مشهد (تجند) واقع است (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافتشرقى، ص 421).
258. طبرى، همان، ج 3، ص 350.
259. همان.
260. بلاذرى، همان، ص 395.
261. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 104.
262. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253 و لسترنج، همان، ص 423.
263. این شهر در فاصله هفتاد فرسخى نیشابور، سى فرسخى سرخس و 122 فرسخى بلخ واقع شدهاست(یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253).
264. طبرى، همان، ج 3، ص 350.
265. یکى از بزرگترین روستاهاى مرو که در کنار نهر واقع شده و داراى طولى حدود یک فرسخ و عرضى اندک مىباشد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 79).
266. بلاذرى، همان، ص 396. بلاذرى در گزارشى دیگر مىگوید: مردم مال المصالحه را کنیز و غلام و کالا و چارپایان قرار داده بودند، چون درهم و دینار نداشتند و تازمان حکومتیزید پرداختبه همین صورت بود و از آن به بعد با مال پرداختشد.
267. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 104.
268. در فاصله پنج روز راه از مرو شاهجان و در کنار نهر بزرگ (با نام مرغاب) قرار دارد که به همین علتبه مرو رود مشهور شدهاست (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253).
269. طبق این نامه کسرى آن روستاها را در مقابل پاداش مارى عظیمالجثه که امنیت اهالى را به خطر انداخته بود به او واگذار کرده بود.
270. طبرى، همان، ج 3، ص 356.
271. بلاذرى، همان، ص 397.
272. شهرى است کوچک از نواحى هرات که در فاصله ده فرسخى (مغرب) آن واقع شدهاست (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 400).
273. ولایتبادغیس تمام سرزمین بین هریرود را از طرف باختر (شمال بوشنگ) و قسمت علیاى سرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است (لسترنج، همان، ص 439).
274. بلاذرى، همان، ص 396.
275. باتوجه به وسعت هرات به نظر مىرسد همان سخن بلاذرى یعنى هزار هزار (یک میلیون) درستتر باشد نه هزار درهم و ظاهرا در اینجا یک «هزار» جا افتاده است.
276. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 104.
277. لسترنج، همان، ص 446.
278. همان، ص 449 - 452.
279. همان، ص 453-455.
280. طبرى، همان، ج 3، ص 358.
281. بلاذرى، همان، ص 398.
282. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 106.
283. واعظ بلخى، همان، ص 30 و 31.
284. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 104.
285. بلاذرى، همان، ص 398.
286. طبرى، همان، ج 3، ص 356 - 357.
یادداشتها:
1) گر چه ممکن استبعضى این ویژگى را نقیصهاى در یک کتاب تاریخ عمومى به حساب آورند، اما در موضوع بحث ما مىتوان از آن به عنوان امتیازى بهرهبردارى کرد.
2) نگارنده با تتبع ناقص خود این ویژگى را در هیچ کتاب تاریخى دیگر اعم از عمومى، محلى و فتوح به جز غزوات ابن حبیش نیافت و به احتمال فراوان اگر در کتابى چنین ویژگى یافتشود، مستند به طبرى خواهد بود، چنانکه در کتاب غزوات ابن حبیش چنین است. در جلد دوم این کتاب، فتوحات مسلمانان در ایران ذکر شدهاست، و مؤلف در بسیارى از سلسله اسناد یا به نام طبرى تصریح مىنماید و یا عین روایت او را ذکر مىکند.
3) چون در این جنگ، مسلمانان هزار چشم از انباریان را هدف تیرهاى خود قرار دادند، به ذات العیون شهرت یافت.