زمینههاى اجتماعى واقعه عاشورا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در ذیل مىآید متن سخنرانى دکتر علىمحمد ولوى است که در جمع دانشجویان مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع) ایراد فرمودهاند. گفتنى است جلسه یاد شده، به دعوت انجمن علمى تاریخ (گروه خواهران)، تشکیل شده است.
موضوع بحث قیام کربلا و نهضت عاشورا است. در این فرصت کوتاه سعى مىکنم بهطور فشرده بحثى را مطرح کنم که براى دانشجویان و دانش پژوهان و محققان تازگىهایى داشته باشد. بناداشتم موضوع صحبتهایم را در دو موضوع ارائه دهم: یکى زمینههاى اجتماعى قیام کربلا و دیگرى زمینههاى فکرى این حادثه که با توجه به محدودیت وقت، بحثم را به موضوع اول اختصاص مىدهم و آن را با طرح این سؤال شروع مىکنم که: در گستره تحولات اجتماعى چه زمینههایى بهوجود آمده بود که باعثشد تنها پنجاه سال پس از ارتحال پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم حادثهاى با این ابعاد به وقوع بپیوندد؟ بالاتر از آن، چه عواملى باعثشد که جامعه آن روز در مقابل این حادثه بزرگ، واکنشى سرد، بىروح و کم اثر از خود بروز دهد؟
تا حدود سه سال بعد از قیام کربلا، حرکتى که مبین واکنشى جدى باشد مشاهده نمىشود، انگیزه وقایعى مثل واقعه حره و قیام کنندگان در مقابل آن چیز دیگرى بود که ارتباط مستقیمى با واقعه کربلا نداشت، از این رو غیر از قیام توابین تا سالها بعد حرکتى جدى، که با انگیزههاى خاص و دور از انگیزههاى سیاسى نسبتبه واقعه کربلا بروز کند، در جامعه انجام نگرفت، چنانچه در قیام مختار هم انگیزههاى سیاسى بر انگیزههاى دینى غالب بود.
حال با توجه به این مقدمه این سؤال به صورت جدى مطرح مىشود که چه اتفاقى افتاد و چه شرایطى بر جامعه حاکم شد که بعد از پنجاه سال از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم چنین واقعهاى رخ داد؟ واقعهاى که شاید بتوان ادعا کرد هیچ نظیرى در تاریخ بشریت ندارد و حادثهاى است که وجدان هر انسانى را متاثر مىسازد. از این رو لازم استحادثهاى با این اهمیت، از ابعاد مختلف بررسى شود.
یکى از جنبههایى که مىتواند به پاسخگویى به این سؤال کمک کند بررسى تحولات ساختارى جامعه است که پس از بعثت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم ایجاد شد. بررسى جوامع بشرى و تاریخ انبیا نشان مىدهد که همواره میان دین و سنت نوعى مقابله وجود داشته است. این معارضه در آغاز راه (در شروع بعثت و آغاز نهضت هر پیامبرى) خیلى قوىتر و شدیدتر است.
اگر به لحاظ اجتماعى، جامعه شبه جزیره عرب در عصر مقارن با بعثت پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم بررسى شود، معلوم خواهد شد که این جامعه، جامعهاى استبا ساختار اجتماعى کاملا شکسته و غیر متمرکز و از لحاظ بافت اجتماعى در «قبیله» معنا پیدا مىکند. از نظر سیاسى هم ساختارى توسعه نیافته دارد و از حد یک نظام سیاسى کدخدا منشانه یا سید سالارى، ( Gentocratic) و یا در موارد نادرى از یک نظام سیاسى پدرشاهانه، (Patriarchal) فراتر نمىرود. منطقه حجاز و مناطق مرکزى شبه جزیره عربستان را مىتوان از جمله مناطقى به شمار آورد که هیچ وقتیک جامعه سیاسى برخوردار از نظام سیاسى اجتماعى متمرکز را تجربه نکرد.
این گونه جوامع، معمولا پس از گذشت دروههایى از زمان و به دلیل یک سرى اتفاقات - که در این جا فرصتبحث آن نیست - این شانس را پیدا مىکنند که از رهگذر اتحاد قبیلهاى به نظامهاى سیاسى پیشرفتهترى دستیابند، اما همیشه امکان رجعتبه نظام اجتماعى سیاسى پیشین قوىتر است; مثلا آن نظامهاى قیلالاقیالى که در مناطق جنوبى شبه جزیره تشکیل شد، از نمونه نظامهایى هستند که میل و گرایش جامعه عربى را به نوعى نظام سیاسى متمرکز و حتى برخوردار از ضوابط پاترىمونیالى، بیان مىکنند. در خود مکه هم تحولاتى که بعد از حاکمیت قریش بر جامعه مکه پیدا شد، به خصوص بعد از قصىبن کلاب، نوعى تحول در راستاى همین تحولات سیاسى است. به لحاظ دینى هم، فهم و تفکر جوامعى که چنین شرایط اجتماعى و ساختار سیاسى دارند از حد نظام فکرى دینى رب الاربابى، (Henotheism) تجاوز نمىکند و معمولا این گونه جوامع به لحاظ دینى در فاصله چندگانه پرستى دینى، (Polytheism) و نظام رب الاربابى (شرک) در نوساناند.
تفکر دینى مردم مکه و مدینه و مناطق مرکزى شبه جزیره عربى و به بیان دیگر دین زمان ظهور پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم که قرآن از آن تعبیر به شرک مىکند، چنین وضعیتى داشت. آنها با وجود این که الله را قبول داشتند به خدایان متعدد دیگرى هم معتقد بودند. و این بحث در دینشناسى مطرح است که این گونه جوامع با آن ساختار اجتماعى و سیاسى نمىتوانند به لحاظ دینى یک نظام دینى منوتئیستیک یا توحیدى را تجربه و تفکر توحیدى را هضم کنند (و این یک واقعیتى است). در همان منطقه مرکز شبه جزیره عربستان، حتى بعد از اسلام و با وجود آن همه پیامهاى توحیدى اسلام، در میان قبایل و طوایف بخشهاى داخلى نوعى گرایشات شرکآمیز و چندگانه پرستى دیده مىشود.
به طور کلى به جهتساختار اجتماعى، سیاسى و دینى این گونه جوامع، هم شرایط اجتماعى و هم نظام سیاسى و تفکر دینى، منبعث از مناسبات سنتى موجود در جامعه است و در واقع این سنت است که در این جوامع حرف اول را مىزند; به بیان دیگر سنت در میان اعضاى این جامعه به قدرى قوى است که نمىگذارد تحول عظیم و عمیقى به وجود بیاید و به اصطلاح یک جراحى بزرگ در جامعه صورت بگیرد.
حال این بحث مطرح است که در چنین متنى، آیا احتمال وقوع تحول وجود دارد؟ یا اینکه همیشه راکد مىماند؟ پاسخى که به این سؤال داده مىشود این است که معمولا در جوامعى با ساختار اجتماعى، سیاسى و دینى ریشهدار در سنت در دو صورت تحول امکانپذیر است: حالت اول زمانى است که سنتى قوىتر برخى از آن سنتها را بههم بریزد و شرایط را براى بروز و ظهور سنت جدیدترى فراهم کند که البته لازمه این سنت هم این است که در گذشته و تاریخ جامعه و افراد ریشه داشته باشد; مثلا در زمان رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم واقعه «حلف الفضول» نمونهاى بر این مدعاست (و یکى از وجوهى که براى حلف الفضول گفتهاند این است که در گذشته این جامعه، پیمانى مشابه آنچه در خانه عبداللهبن جدعان منعقد شد، وجود داشته است). به طور خلاصه در این حالتسنت قوىتر سنتهاى قبلى را پس زده و جانشین آنها مىشود.
حالت دوم این است که یک دین قوى با پیامبرى که وجاهت کاریسمایى داشته باشد، ظهور کند و به دلیل آن وجاهتهاى کاریسمایى یا آن قداست، تحولات عمیق و وسیعى در جامعه پیدا شود. این اتفاق در منطقه مرکزى شبه جزیره عربى رخ داد و به دنبال آن، با توجه به موقعیت و کاریسمایى که رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم از آن برخوردار بود تحولى عظیم در این جامعه پیش آمد. اما پس از ارتحال این شخصیت عظیم کاریسمایى، خلایى در شئون مختلف جامعه پیدا شد که زمینه بازگشت جامعه به ارزشهاى سنتى را فراهم ساخت.
معمولا با مرگ شخصیتهاى کاریسمایى، در جامعه رجعتى سریع به سمتسنتها آغاز مىشود و این یک رجعتى است که نمىتوان جلوى آن را گرفت. تاریخ انبیاى بزرگ الهى نشان مىدهد که آنان به عنوان اصلاحگران و انقلابیون بزرگ با بسیارى از سنتهاى جامعه به مقابله برخاستند اما تقریبا همه توفیق چندانى نداشتند (هر چند در بلنداى تاریخ، انبیا انسانهاى موفقى بودند اما در عصر خودشان موفق به نظر نمىرسند). البته بعضى از انبیا مثل حضرت موسى، حضرت داود، حضرت سلیمان و پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم در دوره حیات خود موفقیتهاى نسبى داشتهاند اما بعد از مرگشان شرایط براى باز گشتبه سنت و ارزشهاى مضبوط در حافظه تاریخى و عرفى جامعه فراهم شده و جامعه با سرعت رجعتبه ضد ارزشها را شروع کرده است. این مطلب بر زندگى همه انبیاى الهى قابل تطبیق است و خاص پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم نیست. از آن جا که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تاریخىترین پیامبر عالم است و شاید بتوان گفت تنها پیامبر تاریخى در سلاله انبیاستبهتر مىتوان مبناى تئوریک مطرح شده را درباره آن حضرت بحث نمود.
با ظهور کاریسماتیک پردرخشش رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم این سنتها براى مدتى عقب نشینى کرد و ارزشهاى جدیدى که ایشان مطرح مىکرد در سرلوحه عمل جامعه قرار گرفت و کسانى هم که اعتقاد و باور داشتند، به این آموزههاى رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم عشق ورزیدند. در پرتو همین حضور همراه با قداست و کاریسما، و به دلیل مدیریتبرجسته پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و اتصال آن حضرت به مبدا وحى ظاهرا در زمان ایشان تحول خاصى پدید نیامد، اما پس از آن که وجود رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم به لحاظ فیزیکى حذف شد از همان لحظه مرگ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مقابله سنتبا دین آغاز شد. بلافاصله پس از ارتحال آن حضرت ماجراى سقیفه بنىساعده شکل گرفت که خود یکى از بارزترین جلوههاى بازگشت ارزشهاى سنتى است. در سقیفه سنتبرنده شد و آنان که درد دین داشتند در این واقعه و تحولات پس از آن، نتوانستند راه به جایى ببرند.
در آن عصر سه کانون در مدینه شکل گرفت: یکى از کانونها، کانونى بود که در خانه زهراعلیها السلام شکل گرفت. کانون دیگر در سقیفه بنى ساعده و کانون سوم توسط جماعتى از مهاجرین ایجاد شد. گروه مهاجرین در فاصله اندکى به اصحاب سقیفه ملحق شدند و جناحهاى حاضر در سقیفه با تحریک احساسات سنتى جامعه موفق شدند برنامه را پیش ببرند. تعارض میان دین و سنت را به راحتى مىتوان در خطبههاى به جاى مانده از فاطمه زهراعلیها السلام و در مواضع علىبن ابىطالبعلیه السلام دید. در سخنان حضرت زهراعلیها السلام دغدغه دین موج مىزند. از آن سو جناح مقابل دغدغههاى سنتگرایى داشت و مواضع این جناح زمینهساز احیاى بسیارى از سنتهاى سیاسى، اجتماعى و فکرى شد. با اتکاى به همان سنتها یکى از جناحهاى حاضر در سقیفه بنى ساعده موفق شد قدرت را در اختیار بگیرد و در مقابل جناح دیگر، ظاهرا در پوشش دین به نحوى از سنتها دفاع کند.
شاید اگر خوش بینانه به موضوع بنگریم در آن روزهاى آغازین و در آن سالها نیتها واقعا این نبوده که بخواهند با دین معارضه کنند; البته هر چند سقیفه آغاز راه بود اما هر چه از زمان تشکیل این مجمع دور شویم ابعاد این تعارض آشکارتر مىشود، اختلاف میان ابوبکر و عمر بر سر سیاستگذارىهاى اقتصادى، نوعى دعواى بین دین و سنت است. عمربن خطاب با اصرار از خلیفه اول در خواست مىکند سیاستهاى اقتصادى زمان رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم را که مبتنى بر تسویه بود کنار بگذارد، اما ابوبکر بر همان سیاستها اصرار مىورزد. بعد از ابوبکر عمر با طرح فضیلت مجاهدان بدر و احد بر سیاستهاى تفضیلى پا فشارى مىکند و با کنار گذاشتن سیاستهاى اقتصادى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، سیاستهاى جدیدى را در پیش مىگیرد; سیاستهایى که به کلى با تعالیم قرآن و سنت رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم در تعارض است (این موضوع بحث جدایى را مىطلبد که بایستى درجاى خودش مورد مطالعه قرار گیرد).
خلیفه دوم به جز سیاستهاى تبعیضى اقتصادى، سیاستهاى تفضیلى قومى را نیز در دستور کار دولتش قرار داد. در مجموع مىتوان گفتخلیفه دوم شخصیتى تفضیلگرا بود و این سیاست را با توجه به باورداشتهاى سنتىاش (که ارتباطى به اسلام ندارد) بر جامعه اسلامى تحمیل کرد.
این سیاستها تاثیرات تعیین کنندهاى بر جامعه اسلامى گذاشت و شاید بتوان ادعا کرد که به کلى جامعه را در مسیرى دیگر قرار داد; مسیرى که بستر ساز احیاى سنت و باز سازى نقش آن در تحولات اجتماعى شد. انحرافهایى که در تاریخ اسلام به وجود آمد بیشتر از همین جا شروع شد. دغدغههاى علىبن ابىطالبعلیه السلام هم همین گونه نگرانىها بود، اصلا حکومتبراى آن حضرت آن قدر ارزش نداشت که بخواهد دغدغه حکومت داشته باشد.
به هر حال سیاستهاى تفضیلىعمر موجب احیاى سنتهاى جاهلى شد و جامعه به سرعتبه سمتسازمان جدید و یک نظام طبقاتى حرکت کرد. تفکر سنتگرا که در نظامى رتبه بندى شده و طبقاتى شکل گرفته است، نمىتواند اندیشه مبتنى بر تسویه را بفهمد. از این رو، کسانى چون عمربن خطاب به واقع با استناد به سنت نمىتوانستند نظام مبتنى بر تسویه را درک کنند; آنها در جامعهاى رشد کرده بودند که به موجب سنتهایش این نظام تفضیلى قابل توجیه بود. اقتصاد یکى از شئون اجتماعى است که سیاستهاى تبعیضى و تفضیلى بهتر از هر جاى دیگر خود را نشان مىدهد، اما چنان که گفته شد سیاستهاى تفاوت طلبانه خلیفه دوم منحصر در مسائل اقتصادى نبود.
یکى دیگر از نمادهاى سنتگرایى، سیاستهاى تبعیضى قوم مدارانه است. بر هر آشناى به قرآن و سیره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم واضح است که در اسلام برهویت و حریت انسان به عنوان انسان تاکید مىشود و وابستگىهاى نژادى، قومى، رنگ، زبان و امثال آن تاثیرى بر این موضوع ندارد.
وقتى خلیفه دوم به خلافت رسید با توجه به همان زمینه فکرى چندین بخشنامه خیلى مهم صادر کرد که همه این بخشنامهها جنبه قومى و قومیت گرایى دارد. براساس بعضى از این دستور العملها مثلا ورود اعاجم به مدینه ممنوع شد و آنان از بعضى امتیازات اجتماعى که به موجب قرآن از آن برخوردار بودند، محروم شدند. مجموعه این گونه سیاستها زمینه را براى بازگشتبه نظام ازرشى گذشته و سنتهاى عربى قبل از اسلامى فراهم کرد.
روند گرایش به سنت در زمان خلافت عثمان تشدید شد. نکته در خور توجه این است که جامعه، آن هم جامعه عصر صحابه، همه این تحولات را به راحتى مىپذیرد و به جز اعتراضات بعضى از اصحاب علىبن ابىطالبعلیه السلام بهطور کلى مخالفتى با این روند در جامعه وجود ندارد. همه خوانده بودند که: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم» اما افراد اندکى معناى آیه را فهمیدند و دستبه اعتراض زدند. علىبن ابىطالبعلیه السلام و بعضى از اصحاب آن حضرت در مدینه با این سیاستها به مخالفتبرخاستند. شاید به همین دلیل بود که نگاه غیرعرب (اعاجم) متوجه علىعلیه السلام شد. به نظر مىرسد ریشه علاقه ایرانىها یا بهطور کلى اعاجم به ایشان از همین زمان شروع شد; یعنى زمانى که سیاستهاى تفضیلى مبتنى بر سنت در مدینه شکل گرفت و گسترش یافت. موضعگیرى علىعلیه السلام ریشه در تفکرات و اندیشههاى دینى او داشت، در واقع او علمدار دینباورى در مقابل سنتباورى بود.
در قضیه ترور خلیفه دوم و ماجراى قتل هرمزان، علىعلیه السلام خواستار قصاص عبیدالله بن عمر شد. از همین زمان نگاه ایرانىها متوجه امام شد و به آن حضرت تمایل زیادى پیدا کردند (به راحتى مىتوان نشانههاى گرایش ایرانیان به تشیع و علىعلیه السلام را در حوادث مدینه این عصر جستوجو کرد). البته دوره خلافت امام و بازگشتبه سیاستهاى تسویهاى زمان رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم نیز طبعا توجه ایرانىها و غیر عربها را به علىبن ابىطالبعلیه السلام بیشتر کرد. بسیارى از صحابه هم به دلیل عدم برخوردارى از بینش عمیق نسبتبه تعالیم اسلام و به دلیل منافعشان، همسو و هم جهتبا سیاستهاى خلفاى دوم و سوم عمل کردند.
در دوره خلافت عثمان بازگشتبه سنتها کاملا تشدید شد به نحوى که مىتوان ادعا کرد این سنتبود که بر جامعه حکومت مىکرد نه دین; و به این ترتیب جامعه به سرعت از آموزهها و آموزشهاى دینى فاصله گرفت و در این جنگ و جدال میان سنت و دین، سنتبرنده شد.
اتفاقاتى هم که بعد از کشته شدن عثمان افتاد و به خلافت علىبن ابىطالبعلیه السلام منجرشد، بسیار قابل توجه است. به روشنى مىتوان جدال میان سنت و دین را طى چهار سال و اندى در دوران خلافت علىبین ابىطالبعلیه السلام مشاهده کرد; دورهاى که در واقع عصر اوج مقابله دین و سنت است. این جریانهاى سنتگرا که نمىتوانستند شان و موقعیت دینى علىبن ابىطالب را تحمیل کنند با همه قدرت و همتبه مقابله با امام برخاستند.
به نظر من، اتفاقات عصر امام، اتفاقاتى بود که به واسطه تعارض سنت و دین قابل پیشبینى بود. جریانهاى مختلفى که اندیشههاى سنتگرا را در قالبهاى مختلف هدایت مىکردند به مقابله و حتى مقاتله با علىبن ابىطالبعلیه السلام که انسانى دینمدار و اصول گرا بود برخاستند. با اندک دقتى در شعارها و سخنان رهبران هر یک از جریانها بهخوبى مىتوان علایق نتباورانه آنها را شناسایى کرد. جریان سنتگرایى که در عصر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم لطمه خورده بود پس از احیاى مجدد در عصر خلفاى دوم و سوم با قوت و قدرت تمام به مقابله با دین برخاست و با توجه به وسعت و عمق علایق سنتى توانست در کوتاهمدت در میدان مقابله با دین پیروز شود.
سنت، بسترهاى مناسب و شخصیتهاى مدافع خود را به راحتى مىیابد; زمانى در قیافه عثمانبنعفان ظهور کرد، چندى بعد زبیربنعوام و طلحةبنعبدالله و اندکزمانى پس از آن معاویةبنابوسفیان و فرزندانش که خود را شراة و جان فدایان دین معرفى مىکردند، علم سنت را بر دوش کشیدند. علىعلیه السلام با همه توانمندىهاى نشئت گرفته از باورهاى دینى توانست در طرح کوتاهمدت مقابله دین و سنت، پیروز از میدان به در آید.
وقتى معاویه به قدرت رسید شرایط فراهم بود که سنتبا تمام توان خودش در عرصه جامعه ترکتازى بکند و شرایط را به نفع خود برگرداند. دوره خلافت معاویةبنابوسفیان که حدود بیستسال به طول انجامید، کوششهایى است همه جانبه از لحاظ سیاسى، فرهنگى ونظامى براى احیاى سنت، منتها در پوششهاى دینى (چون دین حرف اول را مىزد و همه خود را دیندار و پیرو دین مىدانستند، طبعا نمىتوانستند این پوشش دین را بردارند). اگر کسى با تاریخ جاهلیت و ارزشهاى عرب جاهلى آشنا باشد به خوبى مىداند که همان باورها و اعتقادات عرب جاهلى دوباره در این قیافهها ظهور کرد و یک بار دیگر، سنتبا تمام قوا به عرصه عمل اجتماعى آمد و ابولهبها، ابوجهلها و نصربنحارثها در قیافه کسانى چون معاویه، یزید، عبدالملک و دیگران زنده شدند.
در این عصر بسیارى از نهادها و بنیادهاى تاسیس شده توسط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از درون تهى شد و اگر قالبى از این نهادها باقى ماند آن را نیز از محتوا خالى کردند; مثلا اگر مسجد زمان رسولصلى الله علیه وآله وسلم محل فعالیتبود، در عصر معاویه، از سوى حاکمیتحرکتى خزنده و محسوس آغاز شد تا مسجد را از نقشهاى متعددى که در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به آن محول شده بود، خالى سازد و اگر تعدد نفس مسجد موجب حضور فعال و با نشاط توده مردم در صحنههاى سیاسى مىشد، حاکمیت آن را بر نمىتابید. مسجد زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم جامع همه فعالیتهایى بود که بر عهده حکومتهاست، اما پس از حاکمیتبنىامیه با این زمینه تبلیغاتى که مسجد جاى عبادت خداست و در این مکان مقدس فقط خدا باید عبادت شود به تدریج نقشهاى متعدد مسجد از آن گرفته شد و با چنین توجیهات فریبندهاى، مردم صحنه حضور اجتماعى خویش را از دست دادند. مسجدى که در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم پایگاه مشترک اجتماعى بود و مردم به دلایل مختلف خود را نیازمند آن مىدیدند، به تدریجبه محلى تبدیل شد که فقط باید در آن عبادت کرد، یعنى خالى کردن مسجد از محتواى اصلى و پرکردن آن با بینشهاى سنت گرایانه. البته بنیادى را که رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم ریخته بود آن قدر استوار و قوى بود که بعضى از نقشهاى مسجد حتى تا زمان ما نیز ادامه پیدا کرد.
معمولا قدرت دنبال این است که سنت متناسب با ایدهآلها و آرمانهاى خودش را پیدا کند، چون خیلى راحت مىتواند با سنت کنار آید تا با دین. مجموع این تحولات که در برخورد سنتبا دین به وجود آمد، جامعه را به نقطهاى رساند که دیگر برایش اهمیت نداشت چه اتفاقى ممکن استبیفتد. بسیارى از قداستها از بین رفت و مرد، شرایط اجتماعى به نحوى فراهم شد که همان اتفاقاتى که ممکن بود در جاهلیت اتفاق بیفتد و هیچ واکنشى را به دنبال نداشته باشد، در دوره اسلامى هم امکان وقوع یافت. آن قدر سیطره سنتبر جنبههاى مختلف حیات اجتماعى - سیاسى جامعه زیاد شد که حتى اکثر صحابه رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم بیشتر متمایل به علایق سنتى شدند تا آن دغدغههاى دینى.
مجموعه این عوامل در سال 60 و 61ق کار را به جایى رساند که بنیانهاى دین باورانه جامعه به کلى سستشد و زمینه براى وقوع هر اتفاقى فراهم گردید. از این رو شاید بتوان گفتحادثه کربلا، حادثهاى است که محصول و معلول شرایط طبیعى زمانش بود. مقابله با چنین شرایطى چنان قربانیانى را مىطلبید; در غیر این صورت در این تقابل هولناک دین نمىتوانست از معرکه پیروز بیرون آید. صحنه کربلا کوششى بىمانند بود براى تعیین تکلیف تقابل دین و سنت، و هنر حسینبن علىعلیهما السلام این بود که توانست پس از حدود پنجاه سال میداندارى سنت، یکبار دیگر شرایط را براى ورود دین به صحنه حیات معرفتى، اجتماعى و سیاسى جامعه فراهم آورد.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته