تاریخنگاران عرب و فتنه کبرا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پایان خلافت عثمان با بحرانى همهجانبه روبهرو شد و به کشته شدن او و تفرقه امت اسلامى منجر گردید. کتابهاى تاریخى از این بحران با نام «فتنه» یاد مىکنند که یادآور سرگردانى امت اسلامى و مناقشات بزرگان صحابه است. چهارتن از تاریخنگاران اسلامى: بلاذرى، یعقوبى، صاحب «الامامة و السیاسة» و طبرى در طى قرن سوم و چهارم هجرى به بحث و بررسى این بحران عظیم پرداخته و با نقل صحنههاى تاسف بار، مواضع متفاوتى نسبتبه آن اتخاذ کردهاند. با بررسى زمینههاى اجتماعى، فرهنگى و سیاسى حاکم بر تفکر این مورخین و همچنین با ارزیابى روایات مربوط به فتنه و تحقیق در احوال راویان آن مىتوانیم به مواضع فکرى تاریخنگاران فوق در تحلیل «فتنه عثمان» و تصورى که از آن داشتهاند، پىببریم. از این رو مقاله حاضر تلاشى است در دستیابى به اطلاعات تاریخى در پایان خلافت عثمان که به شرح حال، مستندات روایى، راویان و تحلیل مواضع فکرى چهار تاریخنگار یاد شده مىپردازد.
مقدمه
فاصله میان اواسط خلافت عثمان (29ق) تا خلافت معاویه(41ق) که از آن به عصر «فتنه عثمان» تعبیر مىشود، دوره گذر و جدایى محسوب مىگردد، که شاهد انشعابهایى در بین مسلمین بوده و زمینه خیزش احزاب سیاسى را فراهم نمودهاست و این خود، سرآغاز تحولات دامنهدارى در آینده امت اسلامى شدهاست. نخستین تاریخنگاران اسلامى، آنچنان از این دوران بحرانى متاثر شدهاند که با حساسیت زیادى به نقل رویدادها و بیان مناقشات آن اهتمام ورزیدهاند. اما چون زمینههاى سیاسى و اجتماعى آن عصر آشکارا بر تالیفات آنان تاثیر داشته، مناسب است درباره این تاثیرات، بررسىهاى جدىترى صورت گیرد.
مؤلف براى این منظور، چهار تاریخنگار مسلمان را که در قرون سوم و چهارم مىزیستهاند، انتخاب نموده تا مواضع و تحلیلاتشان را درباره بحران عصر عثمان تبیین نماید. انتخاب این چهار مورخ در این بررسى بهخاطر ایناست که اولا، اکثر روایات مربوط به فتنه عثمان، به گونههاى متفاوت، تنها در کتب تاریخى همین افراد ثبتشدهاست و متاخرین نیز به ناچار به اخبار و روایات آنان استناد کردهاند. ثانیا، این چهار مورخ دیدگاههاى متفاوت و مهمى در برابر این فتنه ارائه کردهاند که در خور توجه و تحقیق است. اینک به ترتیب به شرح حال هر یک از این چهار تاریخنگار، مستندات روایى، راویان و تحلیل مواضع فکرى آنان مىپردازیم.
بلاذرى (متوفاى 279ق)
الف - زندگى و رشد علمى
1) نسب
وى احمدبن یحیىبن جابربن داود است که برخى منابع، کنیهاش را ابوبکر (1) و ابوالعباس (2) گفتهاند و برخى منابع دیگر که تقریبا و ابوجعفر (4) ذکر کردهاند. این کنیههاى متفاوت احتمالا از اشتباه نسخهبرداران یا تحریفات آنان ناشى شده و ترجیح یکى بر دیگرى نیز دشوار است، زیرا در منابع تاریخى ما، اطلاعات کاملى درباره زندگى شخصى بلاذرى نیامدهاست. گفته شده کلمه بلاذرى، منسوب به دانه بلاذر است که وى بهعنوان یک توصیه طبى براى قویتحافظه و اعصاب خویش از آن استفاده مىکردهاست، ولى با وجود استعمال آن براى افزایش فهم و کمک به حافظه خود، براثر مصرف بىرویه و ناآگاهانه آن دچار اختلال عقلى شده و روانه بیمارستان گردید، و در همانجا نیز درگذشت. (5) اما یاقوت حموى(متوفاى 626ق) در این مطلب تشکیک نموده و گفته است جهشیارى (متوفاى 331ق) این لقب را به جد اعلاى بلاذرى یعنى جابربن داود نسبت داده است. بنابراین کسى که دانه بلاذرى را مصرف مىکرده جد بلاذرى یعنى جابربن داود بوده، و شاید در آن زمان نوه او یعنى بلاذرى هنوز متولد نشده بود - و الله اعلم - (6) و شاید بتوان گفت: اساسا کلمهبلاذرى بدون هیچ مناسبتى بهعنوان نام خانوادگى مورخ ما احمد بن یحیى محسوب مىشده که مثل جدش بدان معروف بودهاست. گویا احمد در اواخر عمرش بهخاطر مصرف زیاد دانه بلاذرى دچار ضعف حافظه و اعصاب و بالاخره اختلال عقلى گردیده و این امر هیچ ارتباطى با نام خانوادگى او نداشته است. در هر صورت، مورخ ما به این نام یعنى بلاذرى، شهرت بسیار یافته است.
2) نژاد
منابع تاریخى به نژاد بلاذرى اشارهاى نمىکنند و فقط او را به شهر بغداد نسبت مىدهند (7) در حالىکه برخى از پژوهشگران معاصر، بلاذرى را ایرانى الاصل مىدانند (8) ، چون اگر عربى الاصل بود، نسب نامه خود را ثبت کرده یا دست کم، نسبت فامیلى خود را در آخر اسمش ذکر مىکرد. (9) برخى دیگر، شواهدى ذکر مىکنند از قبیل اینکه: وى زبانفارسى را نیکو مىدانست و آنرا به زبان دیگر ترجمه مىکرد و نیز در دربار خصیب بن عبدالحمید مسئول مالیات بر درآمد مصر، در زمان هارون الرشید (متوفاى 193ق)، جد بلاذرى یعنى جابربن داود، منصب کتابت را برعهده داشت و مىدانیم که اکثر کارمندان امور مالى در عصر اموى و عباسى، غیر عرب بودهاند. (10) البته پژوهشگران دیگرى هستند که در این امر تردید داشته، ترجیحا بلاذرى را از نژاد عرب مىدانند و مىگویند: در نسب پدر و هیچیک از اجدادش نام عجمى یافت نمىشود. اما اینکه او زبان فارسى را نیکو مىدانسته بههیچ وجه دلیل انتساباو به فارسها نیست ، چون آشنایى با یک زبان، دلیل همنژادى با اهل آن زبان نیست وانگهى، دو کتاب بلاذرى به نامهاى «الرد على الشعوبیة» و «انساب الاشراف» آشکارا درباره حمایت از نژاد عربى در برابر طایفه شعوبیه بحث مىکنند. (11) از اینها گذشته چنانچه او عربى الاصل هم نباشد، اکنون دیگر یک عرب به تمام معنا شده و به صف حامیان عرب پیوستهاست.
3) تاریخ ولادت
منابع تاریخى، زمان تولد بلاذرى را مبهم گذاشتهاند، ولى مىتوانیم از طریق اطلاعات فراوانى که از زندگى او داریم تاریخ تولدش را مشخص کنیم. وى از طرفى روایات خود را از اساتید اخذ کردهاست که آنان در فاصله میان 197، 207 و 211 وفات یافتهاند. و از طرف دیگر بلاذرى به مدیحه سرائى مامون(متوفاى 218ق) نیز پرداختهاست. (12) حال اگر دست کم فرض کنیم که وى مامون را در سالهاى آخر حکومتش مدح نمودهاست، پس باید گفت لابد در سنینى بوده که آمادگى گفتن شعر نیکو را داشته است، بهطورىکه توانسته در دربار خلیفه دانشمندى همچون مامون راه یابد. بنابراین ترجیحا مىتوان گفت که وى در اواخر قرن دوم هجرى بهدنیا آمدهاست. (13)
4) تحصیلات
بلاذرى بین سنین هفت تا ده سالگى شروع به تحصیل کرد. (14) در آن زمان آموزگاران ویژهاى به تعلیم خصوصى اولاد ثروتمندان و طبقه خواص مىپرداختند و چون خانواده بلاذرى از رده نویسندگان و خواص محسوب مىشدند (15) ، لذا وى آموزشهاى ابتدایى خود را در نزد همین آموزگاران خصوصى فراگرفت. بلاذرى درنزد تعدادى از بزرگان حدیثشاگردى نمود و از شیوههاى بحثى و علمى آنان متاثر گردید. چنانکه نشانههاى این تاثیر را در گزینشها و پژوهشهاى بلاذرى در حدیث، اهتمامورزى او نسبتبه اسانید روایات، و همچنین سعى او در بهکارگیرى اصطلاحات محدثین، به روشنى مىبینیم. وى براى بهدست آوردن منابع و اطلاعات تازه، سفرهایى از بغداد به مراکز علمى عراق از قبیل کوفه، بصره، واسط، مدائن، حدیثه و رقه داشته است. چنانکه براى کسب اخبارى درباره دولت اموى از دمشق ، حمص و انطاکیه نیز دیدار کرده است و چه بسا که در سال 231ق به ربذه نیز رفته باشد. بهنظر مىرسد این گردشهاى تحقیقى در فاصله میان وفات مامون (متوفاى 218ق) و خلافت معتصم (متوفاى 227ق) یا متوکل (متوفاى 247ق) انجام یافته است، ولى در عین حال در طول این مدت اطلاعى از زندگى بلاذرى و فعالیتهاى او در دست نیست.
5) اساتید
برخى از اساتید برجسته (16) بلاذرى عبارتاند از: عبدالله بن صالح بن مسلم عجلى (قارى قرآن، متوفاى 211ق)، عبدالملک بن قریب اصمعى (صاحب لغت و پیشواى زمان خود در زبانشناسى، متوفاى 216ق)، ابوعثمان عفان بن مسلم صغار بصرى بغدادى (محدث عراق ، متوفاى 220ق)، ابوعبید القاسم بن سلام (فقیه، ادیب و داراى تالیفات زیاد در قرائتها، فقه، لغات و شعر، متوفاى 224ق)، ابوالحسن على بن محمد مدائنى بصرى بغدادى (اهل روایت، دانشمند غزوات ، سیرهها، انساب و وقایع عرب، متوفاى 225ق)، ابوجعفر محمدبن صباح بزار دولابى بغدادى مزنى، از موالى مزنىها (محدث ، متوفاى 227ق) ، ابومحمد بغدادى خلف بن هشام البزاز (قارى ، متوفاى 229ق)، محمد بن سعد بن منیع بصرى (محدث و فقیه، متوفاى 230ق)، ابوعثمان بغدادى عمروبن محمد ناقد (محدث، متوفاى 232 ق)، ابوالحسن روح بن عبدالمؤمن بصرى هذلى ، از موالى هذلیان (قارى ، متوفاى 233ق) ، ابوخیثمه نسائى، زهیر بن حرب بن شداد (محدث، متوفاى 334 ق)، على بن جعفر مدینى (دانشمند حدیث و علل آن، متوفاى 234 ق)، ابوعبدالله بن محمد حاتم بن میمون مروزى بغدادى (مفسر، متوفاى 235ق)، ابوعبدالله مصعب بن عبدالله اسدى زبیرى مدینى بغدادى (دانشمند نسب و وقایع عرب، متوفاى 236ق)، ابوالفضل عباس بن ولید بن نصر نرسى بصرى باهلى، از موالى باهلىها (محدث، متوفاى 238ق) ، ابویعقوب مروزى اسحاق بن ابراهیم بن کامجرابن ابى اسرائیل (محدث و قارى ، متوفاى 245ق)، ابوالولید هشام بن عمار سلمى دمشقى (محدث و قارى ، متوفاى 245ق)، ابوعبدالله احمد بن ابراهیم بن کثیر بغدادى (محدث، متوفاى 246ق)، ابوعثمان حفص بن عمر بن عبدالعزیز بن صهبان دورى (قارى، متوفاى 246ق)، محمد بن مصطفى بن بهلول قرشى حمصى (محدث، متوفاى 246ق)، ابوعبدالله حسین بن على بن اسود عجلى کوفى بغدادى (محدث، متوفاى 254ق)، ابوعبدالله زبیر بن بکار بن عبدالله بن مصعب زبیرى قرشى اسدى (دانشمند نسب و اخبار پیشینیان، متوفاى 256ق)، و بالاخره ابوزید عمر بن شبة نمیرى بصرى (محدث، ادیب، شاعر، اخبارى و آشنا به وقایع تاریخى، متوفاى 262ق).
همانطور که مشاهده مىشود اکثر اساتید بلاذرى از محدثان، فقیهان و قاریان موثق بودهاند، که در کنار تالیف کتب حدیث و فقه، برخى از آنان به کار تاریخنگارى نیز اهتمام ورزیدهاند و بلاذرى روایات مربوط به فتنه عثمان را از همین بزرگان اخذکرده است.
6) اشتغالات
مدارک و منابع درباره زندگى عملى بلاذرى ، مطالب تفصیلى چندانى ندارند، به جز اینکه وى از نویسندگان و شاعرانى بوده که به کار کتابت، تالیف (17) و ترجمه (18) زبان فارسى به عربى اشتغال داشتهاست و از طریق شعر گفتن ارتزاق مىکرده (19) ، و ضمنا مربى مخصوص پسر مستعین خلیفه عباسى (متوفاى 252ق) (20) نیز بودهاست. برخى بررسىهاى معاصر ترجیحا او را بهعنوان کارمند دیوان مالیات معرفى مىکنند (21) ، چرا که وى در امور مالى مهارت داشته است، چنانکه کتاب فتوح البلدان وى نیز حاکى از همین امر است. وانگهى جد بلاذرى و استادش ابوعبید قاسم بن سلام و نیز شاگردش قدامةبن جعفر(متوفاى 320ق) صاحبکتاب «الخراج» و «صنعة الکتابة»، همگى به کار دیوانى اهتمام داشتهاند، و طبعا در ذهن چنین تداعى مىشود که بلاذرى نیز در این زنجیره، کار دیوانى کرده باشد.
بلاذرى با خلفاى عباسى روابط تنگاتنگى داشت. وى مامون خلیفه عباسى (متوفاى 218ق) را مدح کرد (22) و از ندیمان و همنشینان متوکل عباسى(متوفاى 247ق) گردید و یکى از مشاورین متوکل در امور مالیاتى بود (23) و حتى برخى روایات تاریخى را از متوکل نیز اخذ نموده است. (24) همچنین روابط خوبى با مستعین و پسرش معتز(متوفاى 255ق) از خلفاى عباسى داشت و بهخاطر مدحى که از آنان کرده بود اموال زیادى به او بخشیدند. (25) ناگفته نماند که وى در دوران معتمد عباسى (متوفاى 279ق) در تنگناى شدید مالى قرار گرفت که به کمک برخى از درباریان با نفوذ توانستبخشى از مشکلات مالى خویش را برطرف سازد.
7) تاریخ وفات
منابع تاریخى درباره زمان وفات وى اختلاف دارند. گرچه اکثر آنها سال 279ق، یعنى اواخر خلافت معتمد را سال وفات او مىدانند. (26) برخى منابع مىگویند بعید نیست که بلاذرى حتى اوایل خلافت معتضد (متوفاى 289ق) را درک کرده باشد. (27) در این میان ذهبى (متوفاى 748ق) فقط به این نکته اکتفا کرده که بلاذرى بعد از سال 270ق وفات یافته است. (28)
8) تجلیلها
تاریخنگاران مقام بلاذرى را در علم تاریخ و ادبیات ستوده و تعبیرات زیر را درباره او بهکار بردهاند: شاعر و روایتگر توانا، نویسنده، داراى کتابهاى بسیار خوب، صاحب تالیفات، صاحب شعر نیکو و روایتگر اخبار و آداب بسیار، دانشمند فرزانه ... نسبشناس برجسته ، اهل بلاغت، حافظ قرآن، اخبارى و علامه و بالاخره علامه، ادیب و مؤلف.
9) تالیفات
بلاذرى شش تالیف دارد که چهارتالیف به نامهاى: البلدان الصغیر، البلدان الکبیر، الرد على الشعوبیه و کتاب عهد اردشیر مفقود شدهاست اما دو کتاب او در دسترس است: کتاب فتوح البلدان که در آن اهمیت تجارب و آگاهىهاى امت اسلامى را درباره مقاصد ادارى و قانونگذارى نشان دادهاست و کتاب انساب الاشراف که درباره وحدت و ارتباط امت اسلامى در طول تاریخ بحث مىکند. این کتاب در چهارچوب نسبشناسى است، لذا با کتابهاى تاریخنگارى که رویدادها را به ترتیب سالهاى آن ثبت مىکنند فرق دارد. همچنین از کتابهاى طبقات که زندگىنامه افراد را طبق معمول از اول تا آخر مىنگارند، متمایز است. کتاب انساب الاشراف داراى روش ویژهاى است که در چهارچوب نسبها، مجموعه هماهنگى از تاریخ، تراجم، انساب و ادبیات را ارائه مىدهد.
10) روش نگارش
بلاذرى نخست، نسب هر قبیله را زیر عناوین اصلى و کلى مطرح مىکند، سپس تحت عناوین فرعى به تقسیم عشایر و طوایف همان قبایل مىپردازد. در این میان، چنانچه قبیلهاى یا افراد آن در میادین سیاسى ، نظامى و یا ادبى، نقش حساسى را ایفا کرده باشند، آنان را برجسته کرده و دربارهشان توضیح مىدهد. بدین ترتیب حجم شرح حال افراد و قبایل با توجه به نقش آنان در رویدادهاى هر عصر، مىتواند کم یا زیاد گردد. ویژگى عمومى بلاذرى در ذکر شرح حال اشخاص چنین است که نخستبه ذکر نسب شخص و معرفى پدر و مادر او و احیانا تاریخ تولدش مىپردازد و آنگاه درباره اخبار، کارها و روابط او با بزرگان عصر سخن مىگوید، سپس به وفات شخص، تعداد بازماندگان او و اشعارى مىپردازد که درباره وى سروده شدهاست.
البته همیشه به ترتیب فوق عمل نمىکند; مثلا در شرح حال علىبن ابى طالبعلیه السلام پیش از ذکر بیعتبا او، به اخبار دیگرى مثل موضعگیرى علىعلیه السلام در تقسیم بیتالمال بصره و کوفه بعد از جنگ جمل در بین یاران خود پرداخته و یا نامههاى او را به کارگزارانش ذکر کردهاست. چنانکه پیش از ذکر وفاتش، از فرزندان او سخن گفته است. بلاذرى در کتابش ترتیب تاریخى و سلسله زمانى را در شرح حال افراد مراعات کرده است، مگر آنکه از روى ضرورت و ناچارى به ردهبندى انساب و سلسله خانوادگى عمل نماید; مثلا پیش از ذکر شرح حال عثمان از ابوسفیان یا صخربن حرب و از معاویه و پسرش یزید سخن مىگوید. این امر نشاندهنده آناست که وى در مشخص کردن ترتیب شرح حال افراد به سوابق اسلامى آنان نیز کارى ندارد.
وى با وجود علاقه به رعایتسلسله خانوادگى در تاریخنگارى، بههیچ وجه در شرح حالنویسى به آن تمسک نکرده، حتى گاهى از آن منحرف شدهاست; مثلا درباره خلافت ولید و سلیمان، پسران عبدالملک بن مروان، سخنانش را ناتمام گذاشته و به عمربن عبدالعزیز مىپردازد، آنگاه بازگشته و شرح حال خلفاى اموى را به ترتیب تا پایان حکومتشان ذکر مىکند. بلاذرى در کتاب انساب الاشراف ضمن شرح حال عثمان ، علىعلیه السلام ، حسنعلیه السلام و معاویه، حوادث عمده را در فتنه عثمان بررسى مىکند. در آغاز به انتقاداتى مىپردازد که علیه عثمان مطرح بوده و به محاصره و قتل او منجر شدهاست، سپس موضوعات زیر را نقل و بحث مىکند: شرایط حاکم بر بیعتبا علىعلیه السلام، شرح درگیرىهاى وى با اردوگاه عایشه، طلحه و زبیر و اردوگاه معاویه، اختلاف نظر و کشمکش بین علىعلیه السلام و خوارج و کشته شدن وى بهدستخوارج. در پایان نیز به عهدنامه صلح حسنعلیه السلام و معاویه در سال 41 ق و فروکش کردن شعله فتنه و از سرگیرى اتحاد مسلمین مىپردازد.
ب - مستندات و راویان
بررسى منابعى که بلاذرى به آنها اعتماد کرده و شناخت زمینههاى قبیلهاى، حزبى و سیاسى راویان او، و نیز تحلیل ساختار روایات فتنه و شناسایى موضوعات آن مىتواند ما را در فهمیدن مواضع راویان و مواضع بلاذرى یارى دهد. همچنین روشن خواهد شد که وى در اتخاذ مواضع خاص خود تا چهاندازه به آنان تکیه کرده است.
اینک به شرح حال هفت راوى و منابع آنان که بلاذرى به آنها استناد کردهاست، مىپردازیم:
1) محمدبن مسلمبن شهاب زهرى (متوفاى 124 ق)
وى را از پیشوایان بزرگ، موثق و دانشمند حجاز و شهرهاى دیگر دانستهاند. (29) هم چنین محدث، مورخ، شاعر و حجت معتبر در علم انساب، ادبیات، لغت، فقه، علوم قرآنى و تفسیر بوده و علما از وى تجلیل کردهاند. (30) او نخستین کسى است که پس از مقایسه و هماهنگ کردن روایاتى که داراى منابع مختلفاند، سعى نموده آنها را در یک خبر ادغام نماید، ونامهاى راویان آنها را در یکجا جمعآورى کرده و درصدر آن خبر قراردهد. همچنین از نخستین کسانى است که به تنظیم انساب همت گمارده و براى اولین بار به علم سیره، ساختار مشخصى بخشید و خطوط کلى آنرا به روشنى ترسیم نمودهاست.
زهرى اکثر موضوعات سیره را از متون حدیث اخذ کردهاست و بهندرت به داستانسرایى مىپردازد. حتى طرح داستان انبیا در متون او بسیار کمرنگ است. بهکارگیرى شعر در موضوع غزوات و در روایت کردن او از فتنه عثمان، ویژگى خاصى دارد که از شیوه وقایعنگارى مرسوم کاملا به دور است. (31)
زهرى پس از سال 82 ق روابط خوبى با امویان برقرار کرد (32) و از مقربان درگاه آنان شد. عبدالملک بن مروان خلیفه اموى (متوفاى 86ق) اموالى را به او بخشید و دستور داد که وى با فراغتبال به بحث و بررسى بپردازد. (33) سلیمان بن عبدالملک (متوفاى 99ق) نیز وى را در امور دولت و خلافت مشاور خویش قرار داد. همچنین ندیم و همنشین عمربن عبدالعزیز(متوفاى 101ق) گردید. یزیدبن عبدالملک(متوفاى105ق) نیز او را طلبیده است. (34) زهرى از مقربان هشام بن عبدالملک (متوفاى125ق) و مربى مخصوص فرزندانش گردید (35) و از طرف هشام موظف شد که احادیث پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را تدوین نماید تا از تضییع و تحریف مصون بمانند. گفته شده: کسى که زهرى را موظف به تدوین احادیث کرد، خلیفه عمربن عبدالعزیز بود. (36)
همین روابط مستحکم با خلفاى اموى موجب شد که برخى از افراد (مثل گلدزیهر) زهرى را به جعل احادیثى به نفع بنىامیه متهم کنند (37) ; خصوصا که خود زهرى گفته است:
کتابت علم و دانش چندان براى ما جالب نبود تا آنکه فرمانروایان ما را وادار به آن کردند و آنگاه دیدیم بهتر است هیچ مسلمانى از آن بىاطلاع نباشد. (38)
این سخن دلالت مىکند براینکه زهرى براى به اجرا درآ وردن تمایلات حکومت تمایل داشته است. زهرى هفت تالیف دارد که از جمله آنها: نسب قریش، اسنان الخلفاء و مغازى است و ظاهرا این سه کتاب از منابع اصلى درباره فتنه عثمان محسوب مىشوند. بلاذرى 28 روایت از زهرى اخذ کردهاست که شانزده روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و هشت روایت درباره درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر، و چهار روایت مربوط به کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه است. این روایات، مشتمل بر دو حدیث نبوى، هشتبیتشعر، دو خطبه و دو نامه است. این روایات علاوه بر اختصار داراى موضوع واحد و مشخصىاند، به جز چهار روایت که طولانى بوده و حاوى موضوعات گوناگون است.
روابط خوب زهرى با بنىامیه هرگز باعث نشد وى از انتقاداتى که علیه سیاست عثمان، عایشه، طلحه و زبیر مطرح شدهاست، صرف نظر کند. قابل توجه است که روایات وى خالى از هرگونه تعبیر تند وخشن است و در ارزیابى حوادث فتنه کاملا بىطرفانه برخورد کردهاست، و ظاهرا فرهنگ بالاى دینى وى نقش بسیار مهمى در این شیوه بىطرفانه داشتهاست. با این همه، زهرى در فتنه عثمان از نقش معاویه حمایت و دفاع مىکند که این امر چه بسا بهخاطر روابط خوب او با امویان باشد. بههر حال بلاذرى به آن دسته از روایات زهرى که دیدگاه اهل مدینه را در مسئله فتنه منعکس مىسازد اعتماد و استناد کردهاست. این روایات، عثمان، عایشه، طلحه و زبیر را محکوم کرده و از علىعلیه السلام حمایت نمودهاند، که این امر مىتواند قابل تقدیر و ستایش باشد.
بلاذرى تنها کسى است که مىگوید: زهرى مىخواسته براى شرکت در قیام زیدبنعلى برضد ولیدبن یزید (متوفاى126ق) آماده گردد اما طبق برخى بررسىهاى معاصر، زهرى در کار خود قصد سیاسى نداشته و فقط بهخاطر عدم احساس مسئولیت و بىبندوبارى ولیدبن یزید، نگران دین و امت اسلامى بودهاست. (39) بلاذرى روایات زهرى را در موضوع فتنه عثمان یا مستقیما از تالیفات وى گرفته یا از طریق واقدى(متوفاى 207ق) به واسطه شاگردش محمدبن سعد و یا از طریق افرادى همچون مدائنى، خلف بن سالم، زهیر بن حرب، مصعب بن عبدالله زبیرى، هشام بن عمار، احمدبنابراهیم و بالاخره بکربنهیثم، آنها را بهدست آوردهاست.
2) عوانة بن حکم (متوفاى 147ق)
وى راوى دوم بلاذرى است که یکى از دانشمندان اخبار، فتوحات ، آثار، وقایع، انساب و اشعار در کوفه محسوب مىشد. او از تابعین، روایات زیادى نقل کرده و مورد اعتماد و صادق در نقل بودهاست. وى بهندرت سند حدیثش را نقل مىکند، لذا جرح و تعدیل خاصى درباره احادیث او صورت نگرفته است. (40) البته عوانه به خاطر این کار نیز مورد انتقاد قرار گرفته است; خصوصا آنکه از خود وى نقل شده:
... من احادیث را بهخاطر نفرت از اسناد آن رها کردم اما فکر نمىکنم در باب شعر، مرا از نیاوردن اسناد آن معاف کنید. (41)
وى متهم به هوادارى از عثمان شده و مىگویند اخبارى به نفع بنىامیه جعل کردهاست. (42) اما از سوى دیگر مىبینیم که عوانه از محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب که سال 145ق در مدینه کشته شد، با تعبیر «خدا رحمتش کند» یاد کرده و فضایل او را ذکر مىکند. (43)
عوانه کتاب «التاریخ» را تالیف کرده و حوادث قرن اول تاریخ اسلامى را در آنآورده است. نقل قولهایى که از کتاب وى صورت گرفته دلالتبراین دارد که وى از موضوعات زیر بحث کردهاست: خلفاى راشدین، بحران رده، فتوحات، درگیرى بین علىعلیه السلام و مخالفانش، عقبنشینى حسنعلیه السلام از خلافتبه نفع معاویه، و بالاخره قضایاى عراق و شام تا پایان دوران عبدالملک بن مروان (متوفاى86ق). وى همچنین کتاب «سیره معاویه و بنىامیه» را که طبعا درباره تاریخ امویان است نگاشته و خلفاى اموى را به ترتیب تا زمان مروان بن محمد(متوفاى132ق) ذکر مىکند.
بهنظر مىرسد تالیفات وى نیز از منابع عمده در شرح فتنه عثمان محسوب مىشوند. کتابهاى عوانه دوره مهمى از تاریخنگارى اسلامى را نشان مىدهد، زیرا تدوینهاى تاریخى او از مرحله قبیله بر مرحله امت ارتقا یافتهاست، گر چه هنوز از حصار شاعرى و داستانپردازى خلاص نشدهبود. روایات پراکنده وى در منابع دست اول، حاکى است که عوانه از مسائل داخلى امویان شناخت کافى داشته است. شاید بتوان ریشه اینهمه ارتباط و اطلاع را در قبیلهاش کلب پیدا کرد; زیرا آنان از موالى امویان بودهاند.
بلاذرى 29 روایت از عوانه اخذ کردهاست که شش روایت مربوط به فتنه در زمان خودعثمان و سه روایت درباره درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و بیست روایت دیگر از کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این دسته از روایات، محتوى پنج آیه قرآن، یک حدیث نبوى، 22 بیتشعر، پنجخطبه و یک نامه است. اکثر آنها علاوه بر اختصار داراى موضوع مشخصى هستند، بهجز سه روایت که طولانى بوده و حاوى موضوعات گوناگوناند.
عوانه سعى دارد نقش معاویه و بنىامیه را در ماجراى فتنه عثمان روشن و مشخص کند، اما عملا نتوانسته است تصویر هماهنگى از آن ارائه دهد و کاملا واضح است که وى مىخواسته برترى دیدگاه امویان را در برابر دیدگاه عراقیان به اثبات برساند; گر چه گاهى هر دو دیدگاه را با هم مطرح کرده است.
بلاذرى نیز به آن دسته از روایات عوانه که مؤید سیاست عثمان استبى اعتناست و از میان روایات پراکنده وى به روایاتى استنادکردهاست که به اوضاع جبهه شام و شیوه رهبرى آن اشاره دارد، تا بتواند از مقایسه جبهه شام و عراق، امتیازات تحسینآمیز جبهه عراق را نمایان سازد; جالب اینکه محور اصلى برخى از این روایات اعتراف شامیان درباره منزلت علىعلیه السلام و نقش مهم او در اسلام است. بلاذرى روایات عوانه درباره فتنه عثمان را یا مستقیما از تالیفات خود او مثل سیره معاویه و بنىامیه اخذ کردهاست، یا از طریق هشام بن کلبى(متوفاى204ق) به واسطه پسر وى عباس، و یا از طریق هیثمبنعدى(متوفاى209ق) به واسطه شاگردش حفصبنعمر (متوفاى246ق) و یا از طریق ابومسعود کوفى، و بالاخره از طریق مدائنى (متوفاى225ق) آنها را بهدست آورده است.
3) ابومخنف لوطبن یحیى (متوفاى 157ق)
وى راوى سوم بلاذرى است و از اساتید و بزرگان اخباریان کوفه محسوب مىشود. (44) وى صاحب چندین سیره (45) و چندین تاریخ (46) خصوصا درباره قضایاى عراق و اخبار و فتوحات آن بوده (47) و نسبشناس برجستهاى بهشمار مىآید (48) اما با اینهمه، بیشتر اخبار علیه او حکم مىکنند. (49) بههر حال ابومخنف از خانواده بزرگوارى در کوفه به حساب مىآید که نقش برجستهاى را در حمایت از علىعلیه السلام در جنگها ایفا نمودهاند.
جدش مخنف بن سلیم بههمراه تعدادى از افراد قبیلهاش در جنگ جمل حضور داشته و برخى از آنان در همین جنگ کشته شدهاند. (50) آنان به گواهى علىعلیه السلام امتحان دوستى خود را خوب پس دادهاند و حتى علىعلیه السلام جد ابومخنف را به حکومت اصفهان و همدان گمارد (51) و هنگام اوجگیرى فتنه از او تقاضا کرد که همراه او در جنگ صفین حضور یابد. (52) وى نیز زیر پرچم و نشان قبیله ازد (و گفته شده: قبیله بجیله، خثعم، انصار و خزاعه) در این جنگ حضور یافت و بههمراه تعدادى از افراد قبیلهاش کشته شد. (53) خانواده ابومخنف همواره به نفع علىعلیه السلام در برخورد با شورش خوارج در نخیله (سال 38ق) و نیز در برخورد با یورش شامیان به سرکردگى نعمان بن بشیر در محل عین التمر(39 ق) مشارکت جدى داشتهاند. (54)
ابومخنف از مورخان بزرگ شیعه محسوب مىشود و تعداد قابل توجهى از علماى سنى و شیعه به تشیع او تصریح کردهاند، (55) بهجز ابن ابى الحدید (متوفاى 655ق) که با تاکید مىگوید: «ابومخنف از شیعیان و بزرگان آنان نیست». (56) محدثان، وى را درباب حدیث ضعیف دانسته و از او با تعبیرات تند، چنین یاد مىکنند: «چیزى ندارد و موثق نیست» (57) ، «احادیث او متروک است» (58) ، «شیعه دو آتشه و راوى اخبار آنان است» (59) ، «راوى ضعیفى است» (60) ، «خراب و غیر موثق است ... تباه است» (61) ، «از رافضیان کوفه است ... و از گروههاى ناشناختهاى روایت مىآورد». (62) و بالاخره این که: «ساقط است». (63)
ابومخنف از مؤلفان پرکار بوده و تعداد تالیفات او به پنجاه کتاب مىرسد، که در آنها از آغاز دوران وفات پیامبر (11ق) تا سقوط دولت امویان (132ق) بحث مىکند. ولى بیش از همه به حوادث عراق از قبیل فتوحات، شورشها و جنگهاى داخلى آن مثل جنگ جمل، صفین، نهروان و کشته شدن علىعلیه السلام مىپردازد، چنانکه از مسائل خوارج و انقلابهاى شیعى نیز سخن مىگوید. مجموعا، تالیفات ابومخنف خلاصهاى از وقایع سیاسى و دینى عراق در طول این مدت است. وى همچنین در بخش حوادث مدینه، از شورا، کشته شدن عثمان، خلافت علىعلیه السلام، بحران رده و فتوحات شام نیز بحث مىنماید. (64) مهمترین تالیفات وى که ظاهرا حاوى روایات فتنه است عبارتاند از: الشورى، مقتل عثمان، صفین، جمل، نهروان، خریتبن راشد، بنى ناجیه، مقتل محمدبنابىبکر، الاشتر، محمدبن ابى حذیفه، الغارات، مقتل علىعلیه السلام، الحکمین و بالاخره الاخبار.
انبوه تالیفات وى و تنوع موضوعات آن بر وسعت نظر وى دلالت مىکند بهطورى که بسیارى از علماى سنى به راحتى از او روایت نقل مىکنند و آنرا عیب نمىدانند. ابومخنف علاوه بر استناد به روایات خانواده و قبیلهاش ازد، همچنین از قبایل دیگرى همچون طىء، نخع، جهینه، همدان، کنده و غیرآنها خصوصا قبایل کوفى خبر اخذ نمودهاست، لذا روایات وى نشاندهنده دیدگاه عموم عراقیان و بالاخص کوفیان مىباشد. وى در بهکارگیرى اسناد روایات تا اندازهاى مسامحه کارى نموده و برخى از اخبار خود را از گروه بزرگ راویانى که خود در صحنه حوادث حضور داشته و یا معاصر آن بودهاند، بهدست آوردهاست.
وى علاوه براینکه به جزئیات امور، مثل تعیین تعداد کشتهشدگان و قاتلان آنان در هر قبیله و هر شهر مىپردازد، اخبارش را نیز به شیوه ادبى ارائه دادهاست، به طورى که حوادث را به شکل زندهاى نشان مىدهد. اخبار ابومخنف مملو از خطبهها، مدارک تاریخى، شعر و سورههاى قرآنى است و بهطور کلى روایاتش از ویژگى طولانى بودن برخوردار است.
بلاذرى 95 روایت از ابومخنف اخذ کرده است که 36 روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان، 22 روایت در باره درگیرى علىعلیه السلام و عایشه و طلحه و زبیر و 37 روایت از کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، حاوى هفت آیه، دو حدیث نبوى، 22 نامه، 16 خطبه، یک مدرک تاریخى، یک ضرب المثل و 116 بیتشعر است. روایات وى در عین طولانى بودن از یک موضوع مشخص سخن مىگویند بهجز هفت روایت که موضوعات گوناگونى را در برمىگیرند.
ابومخنف گرچه تصویر هماهنگى از فتنه در زمان عثمان و تحولات جنگ صفین ارائه مىدهد، اما درباره جنگ جمل، با وجود اینکه کتاب مفصلى نیز دربارهآن نوشته است، اطلاعات روشنى بهدست نمىدهد. ظاهرا بلاذرى از کتاب جنگ جمل ابومخنف روایتى را اقتباس نکردهاست، بلکه براى انعکاس اخبار این دوره حساس، ترجیح دادهاستبر منابع و افراد دیگرى مثل واقدى و مدائنى تکیه کند.
بررسى روایات ابومخنف درباره فتنه عثمان نشان مىدهد که وى به علویان گرایش داشته و با تمام وجود از سیاست، شخصیت و منزلت علىعلیه السلام در میان امت اسلامى دفاع مىکند، چنانکه مواضع عایشه، طلحه، زبیر و معاویه را محکوم کرده و بهشدت از سیاست امویان انتقاد مىکند. وى سیاستهاى فضاحتبار عثمان را به تفصیل شرح داده، و تاکید مىکند که کشته شدن او در نتیجه همین سیاستهاى ننگین بودهاست.
بلاذرى روایات ابومخنف را یا مستقیما از تالیفاتش اخذ کرده و یا آنها را از کتابهاى هشام بن کلبى به واسطه پسر وى عباس به دست آوردهاست، گاهى نیز روایات ابومخنف را در ترکیب استناد جمعى وارد کرده و با لفظ «گفتهاند» از آنها یاد مىکند.
4) هشام بن محمدبن سائب کلبى (متوفاى 204ق)
وى راوى چهارم بلاذرى است که دانشمند نسبشناس (65) و راوى اخبار عرب و وقایع آنان مىباشد (66) و گرایش به انساب و اخبار را از پدرش به ارث بردهاست. (67) محدثان، وى را در نقل حدیث مورد جرح و انتقاد قرار دادهاند، زیرا علاوه بر اینکه از ذکر سند که روش معمول در حدیثنگارى است دورى جسته، در گزینش روایات تاریخى نیز به منابع بسیار محدودى اکتفا کردهاست.
تعبیراتى که دربارهاش آوردهاند چنین است: «داستانسرا و نسبشناس است» (68) و غیر موثق، متروک (69) و کذاب (70) مىباشد. در حالىکه درکتب حدیث، روایتى از او نقل نشدهاست تا کذاب باشد! همچنین به رافضىگرى، ناموثق بودن (71) و تشیع (72) متهم شدهاست. اما بررسىهاى جدید حاکى از نفى این اتهامات بوده و نشان مىدهد که هشام بن کلبى با تلاش خود، مشتاقانه بهدنبال کشف حقایق و اخبار بودهاست. (73)
خلفاى عباسى بهخاطر منزلت علمى هشام بن کلبى به او عنایت و توجه داشتهاند. مهدى خلیفه عباسى (متوفاى 169ق) او را از وى با مامون نیز مرتبط بود و کتاب الفرید فى النسب را براى وى نگاشت. (75) وى از مؤلفان پرکارى بود که تالیفاتش به 150 کتاب مىرسید، از قبیل: کتاب خطبههاى علىبن ابىطالبعلیه السلام، التاریخ، اخبار الخلفاء، صفات الخلفاء و بالاخره نسب آل ابىطالب که ظاهرا حاوى روایات مربوط به فتنه عثماناند.
وى علاوه بر رجوع به تالیفات پدرش محمدبن سائب کلبى و دنبال کردن بحثهاى او در دایرهاى وسیعتر، همچنین از کتب عوانه و ابومخنف استفاده کردهاست. بلاذرى 37 روایت از ابن کلبى اقتباس کردهاست که چهارده روایت درباره فتنه در زمان خودعثمان، و پنج روایت مربوط به درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه، طلحه و زبیر است و هجده روایت دیگر درباره کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات حاوى یک آیه، دو حدیث نبوى و یک ضرب المثل است. همه آنها علاوه بر اختصار، داراى موضوع واحدىاند به جز یک روایت طولانى که داراى موضوعات گوناگون است.
با توجه به اینکه بنىعباس از علىعلیه السلام پشتیبانى کرده و در ماجراى جمل و صفین از وى جانبدارى کردهاند، مىتوان گفت که روابط خوب هشام بن کلبى با خلفاى عباسى روى موضعگیرى بىطرفانه او اثر گذاشته است، زیرا وى از امویان انتقاد کرده و آنان را مسئولان اصلى فتنه و غاصبان حقیقى حقوق و حکومت علویان و عباسیان معرفى مىکند. با وجود اینکه ابن کلبى درباره این دوره از تاریخ اسلامى تالیفاتى دارد، اما بلاذرى درباره درگیرى علىعلیه السلام و عایشه و طلحه و زبیر ترجیح داده است که از منابع و مورخان دیگرى مثل ابومخنف و واقدى استفاده کند. بلاذرى روایات ابن کلبى را یا مستقیما از کتابهایش اخذ کرده، یا آنها را از طریق فرزند وى عباس و یا از طریق عبدالله بن صالح عجلى بهدست آوردهاست.
5) محمدبن عمربن واقد; ابوعبدالله واقدى (متوفاى 2073)
وى راوى پنجم بلاذرى و دریاى علم و تفحص بودهاست. (76) نام او در علوم تاریخ، غزوات، سیرهها، طبقات، فتوحات و اختلافات مربوط به حدیث، فقه و احکام بسیار مشهور است و یکى از متخصصین در قضایاى حجاز و سیره ... و فتوحات شام محسوب مىشود. (77)
واقدى به مشخص کردن مکانها و موقعیتهاى جغرافیایى حوادث تاریخ اهمیت مىداد و درباره آن تفحص مىکرد و بلکه خود شخصا به تحقیق آن مىپرداخت. از او نقل شدهاست که : هرگاه به یکى از فرزندان صحابه و شهدا و موالى آنان مىرسیدم بىدرنگ از او مىپرسیدم آیا از خانوادهات هیچ خبرى درباره محل جهاد و شهادت وى شنیدهاى؟ و وقتى پاسخ مرا مىدادند به همان منطقه مىرفتم تا با چشم خودم آنرا ببینم. هارون قروى مىگوید: یک روز واقدى را در مکه دیدم در حالى که کوزه آبى با خود داشت، از وى پرسیدم کجا مىروى؟ پاسخ داد : مىخواهم به حنین بروم تا منطقه و موقعیت آن را از نزدیک ببینم. (78)
وى روایات، اخبار و احادیث غیر معروفى را نقل کرده است که بالغ بر بیست تا سى هزار حدیث مىباشد و این امر به خاطر وسعت نظر علمى و بررسى پىگیر و جستوجوى دائمى منابع اطلاعات و مدارک مسموعات وى بوده است. اما محدثان وى را متهم کردهاند که :
هر خبرى را جمع و ذخیره نموده و بد و خوبش را با هم مخلوط کردهاست. (79)
و یا گفتهاند:
علم زیاد ممکن استبه سخنان نامانوس منجر شود و سخنان نامانوس ممکن استبه اتهاماتى منجر گردد و واقدى نیز بىارتباط با علم زیاد نبوده، لذا سخنان نامانوس و عجیب و غریبش بسیار زیاد است. (80)
اما تاریخنگاران با دیدن اینکه دیگران از مطالب واقدى متابعت و استقبال نکردهاند، منکر سخنان نامانوس او نشدند لذا چنین مقرر شد که واقدى در باب حدیث، ضعیف است اما در غزوات و مسائل تاریخى، بىنیاز از رجوع به او نیستیم و حتى آثارش را باید بدون بحث وجدل پذیرفت، ولى در امور واجب و لازم، سزاوار نیست که از او یاد شود. (81)
استناد جمعى در نقل روایات، تقریبا شیوه منظم واقدى است تا به وسیله آن موضوع اصلى حوادث را نشان دهد. پس از بهکارگیرى استناد جمعى، به تفصیلات دیگر و روایات متضاد با آن مىپردازد. این شیوه به روشنى دلالتبراین دارد که وى به روایات مکتب مدینه اعتماد کرده و یافتههاى خود را به آنها افزوده است. اما علماى حدیث طریقه استناد جمعى را رد کرده و آنرا مخالف شیوه حدیثشناسى مىدانند. احمد بن حنبل (متوفاى 241ق) مىگوید:
بدترین کار واقدى ایناست که اسانید روایات را با هم جمع و مخلوط کردهاست تا بتواند یک متن واحد و با بافت واحد از جانب گروهى ارائه دهد که احتمالا اختلاف نظر دارند. (82)
اما بهنظر ما چنین نیستبلکه شیوه کار واقدى نمایانگر درک تاریخى او و داشتن سبک ویژهاى در روایات است که پس از هماهنگ کردن آنها، روایت جامعى را تحویل مىدهد.
واقدى از شعر بهطور معتدل استفاده کرده ولى در ارتباط با حوادث غزوات، بیشتر به آیات قرآنى استناد مىکند و در مواقع حساس، پس از ذکر روایاتش که ادبیات داستانى درآن مشهود است، به بیان آیات قرآنى مىپردازد. نظریههاى محدثان در توثیق واقدى در باب حدیث، متفاوت است، برخى او را موثق مىدانند و برخى دیگر او را ضعیف دانسته و متهم به دروغ و زیر و رو کردن احادیث کردهاند و تعبیرات تند زیر را دربارهاش بهکار بردهاند: «وى متروک است» (83) ، «وى در مقامى نیست که از او روایت گردد» (84) ، «نباید حدیثش نوشته شود اگر هم نوشته شود صرفا بهخاطر عبرت گرفتن از مقایسه آن با روایات دیگر است.» (85)
از سوى دیگر، ابن ندیم تنها کسى است (86) که به تشیع واقدى اشاره مىکند اما این نسبت، ثابت نشدهاست. واقدى روابط خوبى با خلفاى عباسى داشت. چنانکه راهنماى حج هارون رشید (متوفاى 193ق) در سال 170ق گردید. (87) روابط مستحکم وى با خلیفه موجب شد که خود و اطرافیانش در سال 180ق به بغداد کوچ کنند و میان بغداد و رقه (همانجایى که احیانا خلیفه اقامت مىکرد) جابهجا شوند. سپس طولى نکشید که در زمان هارون رشید و سپس مامون(متوفاى 218ق) در شرق بغداد متولى امر قضا گردید. (88)
واقدى 33 کتاب تالیف کردهاست که برجستهترین آنها حاوى روایات فتنه است; از قبیل: کتاب جمل، صفین، مقتل الحسین، التاریخ الکبیر، الدار، التاریخ، طبقات و بالاخره کتاب السنة و الجماعة و ذم الهوى و ترک الخروج فى الفتن. واقدى بهجمعآورى کتب معروف بود و همکارانى داشت که روایان را برایش مىنوشتند. وقتى مىخواست از غرب بغداد کوچ کند «کتابهایش بر روى 120 وقر (2 حمل شد. و گفته شده که وى پس از وفاتش 600 (3 قمطرکتاب بهجا گذاشت». (89)
بلاذرى هشتاد روایت از واقدى اخذ کردهاست که 62 روایت درباره فتنه در زمان خود عثمان، سه روایت مربوط به درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و پانزده روایت از کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، در برگیرنده چهار آیه، پانزده حدیث نبوى، نه بیتشعر است که علاوه بر اختصار داراى موضوع واحدند بهجز سه روایت که طولانى بوده و موضوعات گوناگونى دارند. بلاذرى بر موثق بودن روایات واقدى تاکید مىورزد، بهجز یک مورد، یعنى درباره کشته شدن کنانة بن بشر در حادثه یوم الدار، که بلاذرى مضمون و گزارش آن را تصحیح مىنماید.
روایات واقدى اگر چه تصویر روشن و هماهنگى از فتنه در زمان خود عثمان بهدست مىدهد، اما در درگیرىهاى جمل و صفین، بهدلیل کمبود روایات، نتوانستهاست تصویر روشنى از وقایع، ارائه دهد، در حالىکه خود وى دو کتاب به نامهاى جمل و صفین در مورد وقایع این دو جنگ، نگاشته است. ظاهرا دلیل عدم اقتباس بلاذرى از این دو کتاب این بوده که وى براى انعکاس اخبار این دوره، ترجیح دادهاست از منابع و افراد دیگرى مثل مدائنى و ابومخنف استفاده کند. بررسى روایات واقدى درباره مسئله فتنه، نشاندهنده تمایلات علوى اوست، اما این تمایلات بهدور از حزب گرایى است. واقدى علىعلیه السلام را در برخورد با اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر و همچنین اردوگاه معاویه، تایید کرده و از سیاست عثمان به شدت انتقاد مىکند. بلاذرى روایات وى را از تالیفاتش و نیز از استادش محمدبن سعد بهدست آوردهاست.
6) هیثمبن عدى (متوفاى 209ق)
وى راوى ششم بلاذرى و نسبشناس است که به اخبار مردم و اعراب و نیز وقایع، سیرهها، اشعار، زبان، معایب و علومشان اهتمام وى را «صاحب اخبار، اسامى و اشعار» (91) دانستهاند و «مطالب زیادى از کلام، علوم، اشعار و لغات عرب نقل کردهاست». (92) همچنین به «مورخ علامه» توصیف شدهاست. (93) اما محدثان، وى را بهدلیل سهلانگارى در ذکر سند که با شیوه کار حدیثسازگار نیست، مورد جرح و انتقاد قرار دادهاند، لذا او را متهم به «دروغ» کرده و گفتهاند: «احادیث وى متروک است» (94) و «بزرگان درباره وى سکوت کردهاند». (95) وى متهم شده که با خوارج همعقیده است در حالىکه با توجه به بررسى روایات هثیم که مربوط به تحریکات اجتماعى و سیاسى در دو عصراموى و عباسى است مىتوان پىبرد که چنین تهمتى واقعا بىاساس است. (96) از سوى دیگر جاحظ(متوفاى 255ق) وى را به شعوبیه متهم نمودهاست. (97) اما پذیرفتن این تهمت نیز بسیار دشوار است، چون در هیچیک از کتب گوناگون تاریخ، ادبیات و انساب، روایتى از هیثم وجود ندارد که به تمجید فارسیان و اثبات برترى آنان بر اعراب بپردازد و در شرح حال او که در منابع آمده به هیچ وجه چنین چیزى یافت نشده است.
تهمت دیگر ایناست که وى به عیب جویى و طعن عباس بن عبدالمطلب پرداخته است، تا جایى که هارون رشید(متوفاى 193ق) بر او خشم گرفته و او را روانه زندان ساخت و پس از چندى توسط امین، خلیفه عباسى(متوفاى 198ق) آزاد شد. اما این وصله نیز به هیثم نمىچسبد. ظاهرا این تهمتبه وسیله قبیله حارث بن کعب، یعنى قبیله همسرش شایع شده بود تا هارون را به خشم آورد و او را عقاب کرده، همسرش را از او جدا نماید. انگیزه این شایعه پراکنى هم این بود که هیثم کتابى در بدگویى و مذمت این قبیله نگاشته بود و آنان نیز قصد انتقام داشتند اما این شایعه عملا موفق نبود. اساسا هیچ روایتى از هیثم نقل نشدهاست که بر طعن عباس بن عبدالمطلب دلالت کند و بلکه این امر با منزلتخاصى که هیثم نزد خلفاى عباسى داشته منافات آشکارى دارد. جالب توجه اینکه یکى از روایات هیثم صریحا درباره بیان سخاوت عباس بن عبدالمطلب و اخلاق خوب اوست. بنابراین تنها یک دلیل براى وارد کردن این تهمتها مىتوان یافت و آن اینکه:
وى حالات و اخبار مردم را بهطور دقیق نقل مىکرد و چون امور پنهانى آنان را آشکار مىساخت، لذا از او بیزار بودند و علیه او نزد کارگزاران حکومتسخنچینى مىکردند و شعرا را تشویق به هجو و مذمت او مىنمودند. (98)
هیثم بن عدى روابط خوبى با خلفاى عباسى داشت. طبق نقلى وى از همنشینان مخصوص منصور عباسى(متوفاى 158ق)، مهدى (متوفاى 169ق)، هادى(متوفاى 170ق) و هارون رشید بوده است. همین امر جاحظ را واداشت که هیثم را به تحریف تاریخ به نفع بنىعباس متهم کند. اما این اتهام سنگینى است که نمىتوان بهراحتى از آن مطمئن شد، چون اخبار مربوط به دولت عباسى در میان روایات هیثم بسیار اندک است. هیثم از مؤلفان پرکارى بود که تالیفاتش بالغ بر 53 کتاب مىگردد; از قبیل: التاریخ حسب السنین، تاریخ العجم و بنىامیه، تاریخ الاشراف الکبیر، تاریخ الاشراف الصغیر، خوارج، اخبار الحسنعلیه السلام و وفاته، مدیح اهل الشام، خطط الکوفة، ولاة الکوفة و بالاخره فخر اهل الکوفه على البصرة. ظاهرا این تالیفات، حاوى روایات مربوط به فتنه عثمان نیز هستند.
بلاذرى 21 روایت از هیثم اخذ کرده است که پنج روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و یک روایت درباره درگیرى جمل و پانزده روایت مربوط به کشمکشهاى جنگ صفین مىباشد. ویژگى این روایات آن است که با وجود کمى تعداد، حاوى 68 بیتشعر، سه خطبه و یک نامه است. این روایات علاوه بر اختصار، داراى موضوع مشخصى نیز هستند، بهجز سه روایت که طولانى بوده و درباره موضوعات گوناگون سخن مىگویند. روایات هیثم اگر چه نتوانسته است از فتنه در زمان خود عثمان و نیز از درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام واردوگاه عایشه و طلحه و زبیر تصویر روشنى ارائه دهد، اما حوادث جنگ صفین را به صورت تقریبا هماهنگى مطرح کردهاست.
روایات هثیم از نظر بلاذرى بهعنوان یک عامل کمى و مؤید روایات ابومخنف، واقدى و مدائنى بهحساب مىآید، ولى ظاهرا بلاذرى بهخاطر اتهامات وارد بر هیثم، از روایات او اقتباس چندانى نکردهاست. بررسى روایات هیثم درباره فتنه، حاکى از تایید او از علىعلیه السلام در برخورد با معاویه و خوارج است و جالب توجه اینکه در روایات هیچگونه اشارهاى به تمجید از نقش عباسیان در طول این مدت یافت نمىشود. بلاذرى روایات هیثم را درباره فتنه عثمان، یا مستقیما از تالیفاتش اخذ کرده، یا آنها را از طریق حفصبنعمر(متوفاى 246ق) و عمربن بکر بهدست آوردهاست، البته یک روایت را نیز با تعبیر «برخى از اصحاب ما» نقل مىکند.
7) علىبن محمد مدائنى (متوفاى 225 ق)
وى راوى هفتم بلاذرى، دانشمند وقایع، اخبار عرب و انساب آنان است و شعرهاى زیادى نقل کرده و دانشمند غزوات و فتوحات، خصوصا درباره «قضایاى خراسان، هند و فارس... و فتوحات شام» است. (99) وى در میان راویانى که به جمعآورى اخبار اسلام همت مىگماردند از پیشوایان زمان خود بهشمار مىآید. (100) تاریخ او «بهترین تاریخ محسوب شده و حتى دیگران، تواریخ خود را از وى اخذ کردهاند». (101) محدثان در موثق دانستن او در باب حدیث اختلاف نظر دارند; مثلا در حالى که یحیىبن معین(متوفاى 233ق) وى را موثق محسوب مىکند اما عبدالله بن عدى(متوفاى 360ق) او را چندان «قوى» نمىداند و مىگوید: «وى صاحب اخبار است اما روایات مستندش بسیار کم است». (102) با اینهمه، مدائنى در علم تاریخ، حجت معتبر شمرده شده و علما او را حتى در باب روایات بدون سندش، موثق دانستهاند. (103)
مدائنى بهدلیل دقتورزى در انتخاب روایات و پیروى از روش محدثان در ارزیابى احادیث، مورد تحسین مورخان و محدثان قرار گرفته است. وى نسبتبه اخباریان پیش از خود، بیشتر از همه به منابع و مدارک مدنى و عراقى استناد کرده است تا بتواند تصویر هماهنگى از اخبار خود ارائه دهد، لذا گرایش به این دارد که روایات تاریخى را با استناد به تالیفات گذشتگان در یک مجموعه گستردهتر و منظمترنشان دهد; مثلا هم از اخباریان و هم از غزوه نویسان مثل محمدبن اسحاق(متوفاى 151ق)، ابومخنف و واقدى اخذ مطلب نمودهاست و سپس بحثهاى خود را به آنها مىافزاید. علاوه بر این او در ابراز افکار خود بسیار صریح و شجاع بود; به عنوان نمونه: روزى مامون خلیفه عباسى وى را طلبید و موضع تمایلات اهل شام نسبتبه بنىامیه را با او در میان گذاشت. مدائنى گفت: بنىامیه هیچ روایتى را قبول نمىکردند مگر آنکه مربوط به نوحهسرایى و سوگوارى باشد. از او پرسیدهشد: چرا؟ وى پاسخ داد: چون روایات سوگوارى براخلاق بزرگوارانه دلالت مىکند. همچنین با وجود اینکه ارتباطش با خلفاى عباسى حاکى از تمایلات شیعى اوست اما برخى او را «داراى مذهب عامه» توصیف کردهاند. (104)
مدائنى از مؤلفان پرکار بود و تالیفاتش بالغ بر 261 کتاب مىشود، که در آنها به دوران زندگى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تا تاریخعباسى مىپردازد و از موضوعات زیر سخن مىگوید: سیره، قریش، فتوحات، ازدواج بزرگان و اخبار زنان، تاریخ خلفا، وقایع و درگیرىهاى داخلى امت اسلامى تا دوره معتصم عباسى(متوفاى 227ق)، اخبار عرب و بالاخره تاریخ شاعران.
مهمترین تالیفاتش درباب فتنه عثمان عبارتاند از: نسب قریش و اخبارها، اخبار ابىطالب و ولده، آل ابى العیص، آل ابىالعاص، خبرحکمبنابىالعاص، اسماء من قتل من الطالبیین، عبدالله بن عامربن کریز، تسمیة الخلفاء و کناهم و اعمارهم، تاریخ الخلفاء، اخبار الخلفاء الکبیر، مقتل عثمان، جمل، صفین، الغارات، خوارج، نهروان، خبرضابئ بن حارث برجمى، بنوناجیه و خریتبن راشد، مصقلة بن هبیرة، خطب علىعلیه السلام و عماله، عبدالله بن عامر حضرمى، الخونة لامیرالمؤمنینعلىعلیه السلام، و بالاخره خبر البصرة و فتوحها.
بلاذرى 103 روایت از مدائنى اخذ کردهاست که 42 روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و هفت روایت درباره کشمکشهاى میان اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و روایات دیگر از درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، حاوى یک آیه قرآن، نه حدیث نبوى، سه ضربالمثل، هشت نامه، دو خطبه، یک مدرک تاریخى و بالاخره 62 بیتشعر است. همه آنها مختصرند و از موضوع مشخصى سخن مىگویند بهجز دو روایت طولانى که مشتمل بر موضوعات گوناگوناند.
مدائنى در روایات خود توانسته است تصویر روشن و هماهنگى از فتنه در زمان خود عثمان و نیز تحولات مربوط به درگیرىهاى بین علىعلیه السلام و معاویه بهدست دهد، اما نسبتبه رویدادهاى مربوط به کشمکشهاى اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر، با وجود اینکه کتاب مفصلى نیز درباره جنگ جمل تالیف کرده، نتوانسته استبه روشنى مطلب را بیان کند و ظاهرا به همین علت است که بلاذرى در انعکاس اخبار این دوره، به منابع و افراد دیگرى مثل واقدى و ابومخنف استناد کردهاست. البته روایات مدائنى درباره درگیرى علىعلیه السلام با اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر کمابیش متصف به واقعگرایى بوده و از ذهنیتگرایى دور شدهاست، چون خود وى یکى از چهرهها و راویان برجسته بصره بودهاست و شاید علتبىاعتنایى و بىاعتمادى بلاذرى به روایات مدائنى درباره جنگ جمل، همین باشد که مدائنى سعى دارد دیدگاه اهل بصره را در پشتیبانى از عایشه و طلحه و زبیر ترجیح داده و آنرا تایید کند.
اما بررسى روایات مدائنى درباره فتنه عثمان بهخوبى نشان مىدهد که وى تلاش کردهاست داورى بىطرفانهاى داشتهباشد، زیرا چه در طرح حوادث فتنه در زمان خود عثمان و چه در شرحدرگیرى بین دو اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه، جانب اعتدال را رعایت کرده و از انتقادات شدید یا مستقیم پرهیز نمودهاست. موضعگیرى معتدلانه او چنان است که اگر از عثمان انتقاد مىکند در همانجا از او دفاع نیز مىنماید یا چنانچه انتقادات مربوط به معاویه را مطرح مىکند، در عین حال بهطور غیر مستقیم به ذکر روایات مبهمى در تجلیل از وى نیز مىپردازد. همینطور اگر منزلت و افتخارات علویان را بیان مىکند در عین حال از اتهامات وارد بر آنان در ایجاد فتنه نیز غافل نیست و بالاخره گرچه روایات تحسینآمیزى از عباسیان در پایان بخشیدن به فتنه و پشتیبانى از علىعلیه السلام ذکر مىکند، اما در کنار آنها روایات دیگرى را نیز مبنى بر اینکه بنىعباس منافع خود را بر منافع علىعلیه السلام مقدم داشتهاند، مطرح مىکند. بههر حال بلاذرى، روایات استادش مدائنى را درباره فتنه یا مستقیما از خود وى اخذ کرده و یا آنها را از تالیفاتش به دست آوردهاست.
ج - شیوه کار
بلاذرى در میان روایات فتنه که مجموع آنها بالغ بر 889 روایت مىشود الفاظى را بهکار مىبرد که حاکى از «شنیدن» و «مشافهه» (مکالمه رودررو) یعنى ارتباط مستقیم است و بر هم عصر بودن وى با راویانش دلالت مىکند; از قبیل: «براى ما نقل کرد» (105) ، «براى من نقل کرد» (106) ، «به من گفته است» (107) ، «برخى از یاران ما برایمان نقل کردهاند» (108) ، «براى من نقل شد» (109) و یا تعبیر «قرائت» را بهکار مىبرد که بهمعنى مطالعه کردن منابعى است که روایاتش را از آنها اخذ کردهاست; مثلا مىگوید: «در کتاب عبدالله بن صالح عجلى چنین خواندهام که...». (110) البته درستى و ارتباط زنجیرهاى اسناد لزوما بدین معنا نیست که وى روایاتش را حتما از طریق شنیدن یا مکالمه رودررو کسب کرده باشد، چرا که هر استاد مورخى ناگزیر از نقل حدیث از یک منبع مدون است، هر چند هم عصر آن نباشد، و گرنه روایاتش عموما مورد قبول واقع نخواهد شد.
بههر حال با بررسى روایات فتنه در نزد بلاذرى مىتوان چنین نتیجه گرفت که وى نخست از اساتید خویش مطالبى را شنیده و ثبت کرده، سپس از نوشتههاى مدون، روایاتى را اخذ نمودهاست. همچنین براى اعتبار بخشیدن به گزارشهاى خود الفاظى را ذکر کرده که نشان مىدهد وى از تالیفات اساتیدش یا دیگران مستقیما روایت نقل کردهاست; مثلا مىگوید: «زهرى گفته است»، «ابومخنف گفته است»، «عیسى بن یزید بن داب لیثى (متوفاى 171ق) گفته است»، «هشام بن کلبى گفته است»، «واقدى گفته است»، «هیثم بن عدى گفته است»، «مدائنى گفته است» و بالاخره «مصعب زبیرى(متوفاى 236ق) گفته است».
ظاهرا علت تمسک بلاذرى به استناد جمعى این است که اسناد روایات در قرن سوم هجرى آنچنان مشخص و نمایان بوده که ذکر نام راویان مشهور در هنگام استناد به روایان، کفایت مىکردهاست. البته باید توجه داشت که این شیوه، مانع از شناخت راویان اصلى و نخستین است. بلاذرى در پارهاى از روایاتش الفاظ مبهمى را بهکار مىبرد، از قبیل: «برخى راویان گفتهاند»، «گفته شده است»، «گفته مىشود»، «روایتشدهاست»، «روایتشده است از...»، «روایت کردهاست»، «در روایتى چنین آمده»، «از روایتى چنین برمىآید» و بالاخره «برخى از اهل مدینه روایت کردهاند».
بلاذرى در طرح روایات فتنه از غزوه نویسان و راویانى استفاده کرده است که محدثان، آنان را در باب حدیث ضعیف دانستهاند; مانند: ابومخنف، هشام بن کلبى، واقدى، هیثم بن عدى و مدائنى، و این عمل حاکى از تسامح و آسانگیرى تاریخنگاران در اخذ مطلب از اینگونه راویان است; خصوصا در مواردى که حرامى را حلال نمىکند و حلالى را تبدیل به حرام نمىنماید. البته علما شرایط مورخ را مانند شرایط محدث چهار چیز مىدانند که عبارت است از: عاقل بودن، دقت و تسلط داشتن، مسلمان بودن و عادل بودن.
علما توجه دارند که اجراى قواعد ارزیابى حدیثبر تاریخ، امرى نسبى است که طبیعت روایات آن را محدود مىکند، زیرا روشن است که:
تاریخنگار مىتواند قول ضعیفى را در باب تشویق، تهدید و کسب عبرت نقل کند و در عین حال هشدار دهد که این قول ضعیفى است. اما استناد به قول ضعیف در باب ذات خدا و صفاتش و نیز در احکام شرعى، هرگز براى مورخ جایز نخواهد بود. (111)
برخى از مورخان معتقدند که آوردن روایاتى از راویان ضعیف یکى امر نسبى است و از باب «حدیثش قابل نقل است اما قابل استناد نیست» یا «حدیثش براى کسب عبرت ذکر مىشود» یا «حدیثش به خاطر شناختن او نوشته مىشود» و یا «نقل کردن از او جایز نیست مگر براى خواص، آن هم بهخاطر کسب عبرت» مىباشد. بههمین مناسبت ابن حجر(متوفاى 852ق) اشاره مىکند که حافظان پیشین در نقل کردن احادیث جعلى، بدون هیچ اظهار نظرى درباره صحت و سقم آنها، تنها به ذکر اسنادشان اکتفا مىکردهاند، زیرا اعتقاد داشتند که وقتى حدیثى را با اسناد آن روایت کنند دیگر از زیر بار مسئولیت آن بهدر آمدهاند. لکن نکته مهم و قابل ذکر که بسیارى از مورخان و در راس آنان بلاذرى و طبرى به آن معتقدند ایناست که ارزیابى و ارزشگذارى محدثان درباب روایات، هیچگونه الزامى براى مورخان بهوجود نمىآورد. بدین ترتیب ممکن است راویان ضعیف در علم حدیث، راویان ثقه و مورد اعتمادى در علم تاریخ محسوب شوند.
بلاذرى براى رهایى از تکرار اسناد روایات به شیوه استناد جمعى تمسک جسته است; خصوصا آنکه برخى از راویان وى آنچنان مکررند که تنها در برخى از حروف و کلمات، اختلافات جزئى دارند و پرداختن جداگانه به آنها هیچ فایدهاى نداشته و طولانى و خسته کننده مىگردد. البته بهکارگیرى شیوه استناد جمعى، در واقع دنباله روش مورخان در اوایل قرن دوم هجرى بوده و استفاده از آن، زمانى آغاز شد که انتقال دانش و آگاهى در میان مسلمانان بهتدریج از شکل شنیدارى و مکالمه رودررو، بهصورت کلمات مکتوب در آمد و استناد سینه به سینه جاى خود را به استناد براساس کتابهاى منبع داد. استناد جمعى عبارتاست از یکى کردن اسناد روایات تاریخى و گردآورى متون آنها در یک متن واحد، که ناگزیر از انجام اصلاحاتى در تعبیرات و کلمات روایات خواهیم شد; مثل ادغام متنهاى کوتاه روایى در متنهاى بلند.
مورخان اواخر قرن سوم هجرى و در راس آن یعقوبى(متوفاى 292ق) و ابن اعثم (متوفاى 314ق) اسناد روایات معروف و ثبیتشده را جذب کرده و احیانا فقط در مقدمه تالیفاتشان به آن اسناد، اشارهاى مىکردند. اما بلاذرى به طریقه اهل حدیث، نزدیکتر بوده و اسناد روایات را تا حدودى ذکر کرده و آنها را بهطور کلى حذف نمىکند. شاید بتوان گفت که توجه به اسانید، تنها تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى پدیده روشنى بودهاست.
بلاذرى شیوه استناد جمعى را به شکلهاى گوناگونى در روایات فتنه بهکار برده است. او پارهاى از اسانید را در یک سند گرد آورده و اشاره نموده که متون آنها را در همدیگر ادغام کردهاست; مانند:
نقل کرد براى من روح بن عبدالمؤمن از وهب بن جریر از ابن جعدبه از صالح بن کیسان، و نیز نقل کرد براى من عباس بن هشام از پدرش و او نقل کرد از سلسله اسانید ابومخنف، و البته من این دو حدیث را به همدیگر نزدیک نموده و آنها را تلفیق کردهام، بدین ترتیب آنان گفتهاند که... .
و مثل:
نقل کرد براى من محمدبن سعد از واقدى و او از محمدبن عبدالله و او از زهرى، و نیز نقل کرد براى من عباس بن هشام از پدرش و او از جدش، و البته در یکى از این دو حدیث، اضافهاى وجود داشت اما من آن دو را به همدیگر نزدیک نموده و تلفیقشان کردهام.
همچنین گاهى تنها به ذکر اسامى منابع مستقیم خود اکتفا کرده و سلسله اسانید روایات را نادیده مىگیرد; نظیر: «نقل کردهاند براى من ابوخیثمه، خلف بن سالم مخزومى و احمد بن ابراهیم که...» و مثل: «نقل کردند براى ما، احمدبن هشام و عمروبن محمد که...» چنانکه گاهى فقط قسمتى از سلسله اسانید منابعش را ذکر کرده و از بقیه قسمتها صرف نظر نمودهاست، یعنى به عبارت «و غیره» اکتفا نموده تا نشان دهد که شیوه استناد جمعى را بهکار بردهاست; مانند: «نقل کرد براى من عباس بن هشام از پدرش و از ابومخنف و غیره که...» و مثل «نقل کرد براى من عمرى از هیثم بن عدى و او از عوانه و غیره که...».
به هرحال بلاذرى بدون آن که به منابع یا اسانید تلفیق شده در استناد جمعى اشاره کند 99 بار از کلمه «گفتهاند» استفاده کردهاست که برحذف اسناد دلالت مىکند. وقتى روایات فتنه بلاذرى را که مستند به «گفتهاند» استبا روایات فتنه طبرى مقایسه کنیم مىبینیم که دوازده روایت کاملا مشابه روایات ابومخنف و قابل تطبیق با آن است. سبب اصلى این شباهتها همان تاکید بلاذرى بر بهکارگیرى شیوه استناد جمعى است. علاوه براینکه وى بسیار مایل بوده از ذکر اسانید روایاتى که متون آنها شبیه به هم استخلاص گردد. با این حساب تعداد روایات فتنه که در آنها از شیوه استناد جمعى استفاده شدهاستبالغ بر 174 روایت مىشود.
بلاذرى در طرح حوادث فتنه شیوهاى هماهنگ و استوار اما طولانى و مفصل دارد، زیرا تفصیلات فتنه را در ضمن شرح حال و تاریخ و اقوال بزرگان ذکر مىکند. همین امر باعثشدهاست که حوادث ناسازگار در فتنه عثمان رنگ و لعاب مفیدترى پیدا کرده و سرشار از سیرهها، خطبهها، ضربالمثلها و اشعار باشد. زبان بلاذرى بهخاطر بهکارگیرى صحیح کلمات و روشنى معانى، از دیگران متمایز است، زیرا وى از گروه نویسندگانى بود که به آداب لغت توجه داشته و از فرهنگ بالایى برخوردار بودهاند. بلاذرى به هنگام ذکر اسامى افراد، آنها را به همان صورت اصلى ثبت کرده و به آنها اعراب نداده است تا خواننده نپندارد که تغییرات ناشى از اعراب گذرى، جزء ثابتى از این نامهااست. خود وى آشکارا به این موضوع اشاره مىکند که:
من در این کتاب، اسامى را به شکل اصلى خودشان نوشته و اعرابى به آنها ندادهام تا برخى از تلفظهاى مربوط به اسم منصوب، با اجزاى ثابت اسم اشتباه نشود و دیدهام که برخى از اساتید نیز به همین شیوه عمل کردهاند.
بلاذرى در لابهلاى طرح حوادث فتنه سعى مىکند نخست از منابع محلى که درباره شخص یا حادثه مربوطه سخن مىگویند کمک بگیرد، سپس به منابع و روایات دیگرى بپردازد; مثلا هنگام سخن گفتن از عراقیان و یا در ذکر اخبارشامیان و یا در بررسى اوضاع حجاز، نخستبه خود اهالى این مناطق استشهاد مىکند. بلاذرى به بررسى و تنظیم پارهاى از روایاتى که داراى اسناد مختلف و در عین حال مضمون واحدند مىپردازد و به چند قسم محدود از آنها اکتفا نمىکند. روایات فتنه در نزد بلاذرى حاوى 986 بیتشعر است که بر زبان برخى از صاحبان شرح حالها جارى گردیده و یاد در وصف آنان سروده شدهاست و یا مربوط به مسائل فتنه و تحولات گوناگون آن مىباشد.
بدون شک طبع شعر بلاذرى و علاقه او به تنظیم اشعار، تاثیر بهسزایى در استفاده از شعر بهعنوان یک منبع مهم براى کتاب انساب الاشراف وى داشته است. با وجود این به دیوانها و منابع اشعار در کتاب خود اشارهاى نمىکند. روایات فتنه در کتاب بلاذرى حاوى 87 خطبه، 54 نامه، هفت مدرک تاریخى، 109آیه قرآن، 43 حدیث نبوى و 17 ضربالمثل است. بلاذرى در گزارش از فتنه، با وجود پیچیدگى و پیاپى بودن حوادث فتنه، بسیار دقیق عمل مىکند; مثلا ذکر برخى از خبرها را به وقت معینى موکول مىکند و مىگوید: «ان شاء الله آن را در آینده ذکر خواهیم کرد». وى از تکرار مطالب پرهیز کرده، و در مورد خبر تکرارى اشاره مىکند که این خبر قبلا در جاهاى دیگر ذکر شده و جایش را نیز مشخص مىکند.
بلاذرى نسبتبه توثیق، تضعیف و بىطرفى در باب روایات، اظهار نظر مىکند; مثلا براى توثیق روایات چنین مىگوید: «روایت اولى بهتر است»، «او حجت است»، «درست این است که»، «آن حجت است» و بالاخره «خبر درست همان اولى است». و درباره ضعف روایات چنین مىگوید: «آن حجت نیست»، «آن باطل است»، «این خبر نادرى است که فقط گروهى از خوارج آن را نقل مىکنند»، «غلط است»، «نخ نما و ضعیف است» و بالاخره «جعلى است».
چنانکه عبارات تردیدآمیزى از قبیل: «گمان کرده است»، «گمان مىکند»، و «گمان مىکنند» نیز بهکار برده است. گاهى هم از موضع بىطرفانه مىگوید: «والله اعلم»، چون نمىتواند روایت مورد نظر را موثق یا ضعیف بداند. همچنین در مقایسه روایات، خصوصا به هنگام اختلاف راویان، گاهى روایتى را بر دیگرى ترجیح مىدهد.
روابط خوب بلاذرى با عباسیان بر نوشتههاى او اثر گذاشته است; مثلا ملاحظه مىشود که پس از ذکر اعتراف ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه در نزد محمد بن على بن عبدالله بن عباس (متوفاى 125ق) مبنى براینکه: «ما گمان مىکردیم که امامت و حکومت از آن ماست اما دیگر، شبهات از بین رفته و معلوم شده که یقینا تو امام هستى و خلافت در میان فرزندان تو خواهد بود» بلاذرى درباره این اعتراف چنین اظهار نظر مىکند: «بنابراین مردم به سوى او (یعنى محمدبن على که از بنى عباس بوده) گرایش یافته و امامت و فرزندانش را تثبیت نمودند» (112) و این امر حاکى از تایید بلاذرى از بنىعباس است. چنانکه تمایلات وى به عباسیان، از شرح حالى که براى عباس بن عبدالمطلب (متوفاى 32ق) نگاشته نیز آشکار مىشود; از قبیل: ذکر احادیثبسیار زیادى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در تجلیل از عباس، بیان منزلت وى نزد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، اسلام آوردن عباس در شب بیعت عقبه، اینکه وى در شب بدر به اجبار قریش به همراه آنان بیرون آمدهاست، اینکه وى سعى کرده تا مشرکین پراکنده شوند، اینکه او جاسوس پیامبر در مکه بوده است، و بالاخره آوردن حدیثى منسوب به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم که به عمویش عباس مىگوید: «نبوت در بین شماست و خلافت هم در بین شماست». (113)
بلاذرى در خلال بحث از تحولات فتنه، از نقش عبدالله بن عباس(متوفاى68ق) در پشتیبانى و تایید علىعلیه السلام در برخورد با دشمنانش سخن مىگوید و اشاره مىکند که علىعلیه السلام چگونه از نقش ابن عباس قدردانى و تجلیل بهعمل آورده است. وى با وجود اینکه در برابر شکنجه و آزار خلفاى عباسى نسبتبه علویان موضع بىطرفانهاى اتخاذ مىکند، در عین حال بر روابط مستحکم علویان و عباسیان نیز تاکید مىورزد. بلاذرى هر یک از خلفاى عباسى را با لقب امیرمؤمنان یاد کرده و پس از مرگشان بر آنان رحمت مىفرستد. (114) وى از دولت عباسیان به دولت مبارک تعبیر مىکند. البته پارهاى از اخبار مربوط به پیمانشکنى آنان را نسبتبه دشمنانشان یادآور مىشود; مانند آنچه که درباره ابوجعفر منصور عباسى آوردهاست.
ممکن است انتقادات پراکنده و غیر مستقیم وى را چنین تفسیر کنیم که اینها را بیشتر براى نشان دادن تجربه سیاسى و ورزیدگى در رهبرى خلفا آورده است، نه براى افشاى خیانت و پیمانشکنى آنان. شاید هم بتوان گفت که بلاذرى با این کار تلاش مىکرده است موضع بىطرفانه خود را نشان دهد تا اعتدال روایات وعدم جانبدارىاش از عباسیان را به اثبات برساند.
بلاذرى از امویان و در راس آنان عثمان به شدت انتقاد کرده و روایات زیادى را جمع آورى نمودهاست که سیاست عثمان و خروج او از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و دو خلیفه قبلى را محکوم مىنماید. وى اشاره مىکند که عموم مسلمین و خصوصا بزرگان صحابه، سیاست عثمان را رد کرده بودند و توضیح مىدهد که سعى و تلاش مردم شهرهاى مختلف براى توجیه سیاست عثمان، هیچ فایدهاى به حال او نداشته است و تاکید مىورزد که کشتن عثمان یک عمل مردمى بوده که مسئولیت آن را خود عثمان باید بهعهده بگیرد و آنرا نتیجه حتمى اعمال اشتباهش بداند. چنانکه از یورش معاویه برخلافت علىعلیه السلام انتقاد کرده و نشان دادهاست که موضعگیرى او اشتباه بوده و هیچگونه حقى در خونخواهى عثمان نداشته است.
البته وى بهصورتگذرا در شرح حال معاویه، به آن دسته از احادیث نبوى که حاوى تجلیل از ایمان معاویه است، در کنار روایات دیگرى که او را تکفیر کرده و مردم را تشویق به کشتن وى کردهاند، اشاره مىنماید. (115) این گونه موضعگیرى درباره معاویه فایده دو طرفه داشت; یعنى از طرفى موجب خشنودى عباسیان مىشد که دشمن معاویه بوده و بر روى منابر به او لعنت مىفرستادند و از ذکر افتخارات معاویه و عموم امویان طفره مىرفتند; خصوصا آنکه عصر عباسیان شاهد «تدوین حدیث، فقه و تفسیر بوده و تدوین علوم و طبقهبندى آنها افزایش یافته و کتابهاى مربوط به زبان عربى، لغت، تاریخ و حوادث اجتماعى مرتب و منظم گردیدهاست. در حالىکه پیش از این، بزرگان علم با تکیه بر حافظه خود سخن مىگفتند یا علم و دانش را از نوشتارهاى صحیح ولى نامنظم نقل مىکردهاند». (116)
از طرف دیگر، این موضعگیرى درباره معاویه، حنابله بغداد و یاران امویان از میان اهل سنت را که درباره معاویه نظر مثبتى داشتند، راضى نگه مىداشت.
بلاذرى گاهى از برخى امویان دفاع مىکند، مانند رد کردن تهمتهایى که دشمنان یزیدبنمعاویه(متوفاى 64ق) به وى زدهاند و مانند ذکر کردن گواهى محمدبن حنفیه مبنى بر مصاحبت وى با یزید و اینکه از او چیز ناشایستى ندیدهاست. البته هیچکدام از این امور باعث نشد که بلاذرى لقب خلافت را براى خلفاى اموى بهجز عمربن عبدالعزیز به کار ببرد.
یعقوبى(متوفاى 292ق)
الف - زندگى و رشد علمى
1) نسب
وى احمد بن ابى یعقوب اسحاق بن جعفربن وهب بن واضح است که با لقبهاى گوناگون مثل کاتب و اخبارى از او یاد شدهاست، زیرا به کار کتابت و تدوین اخبار اشتغال داشتهاست. همچنین وى را «اصفهانى» لقب دادهاند، چرا که معتقدند وى اصالتا اهل اصفهان بودهاست. چنانکه به وى لقب «مصرى» دادهاند که ظاهرا آن را از جدش «واضح» که در سال 162ق در عصر مهدى عباسى (متوفاى 169ق) والى مصر بوده، اخذ کردهاست، اما لقب مشهورش همان یعقوبى است که از پدرش اسحاق ملقب به ابویعقوب براى وى بهجامانده و به مرور زمان به شکل کلمه یعقوبى در آمدهاست. ظاهرا آوازه شهرت علمى احمد و نقش برجسته خانوادهاش در مدیریت امور ادارى، منجر به معروفیت این نام شدهاست. یعقوبى همچنین به نامهاى دیگرى خوانده شدهاست، از قبیل: «ابن واضح» که به جد اعلاى او باز مىگردد، «ابن یعقوبى» که به پدرش یعقوبى منتسب است و «ابن ابى یعقوب» و «ابن یعقوب» که باز هم منسوب به پدر وى مىباشد.
2) محل ولادت
وى در بغداد متولد شد و در همانجا نشو و نما کرد اما خیلى زود در سال 260ق بغداد را به قصد ارمنستان و خراسان ترک نمود و جوانى خود را در آنجا در خدمت دولت طاهریان گذراند. (117) منابع موجود، بهجز مطالبى پراکنده درباره جد اعلایش واضح، اطلاعات مفصلى درباره خانواده یعقوبى بهدست ندادهاند; مثلا گفتهاند که واضح از موالى صالحبن منصور خلیفه عباسى بودهاست (118) و یا گاهى او را وابسته و ملحق به خود خلیفه نیز محسوب کردهاند (119) و برخى دیگر از منابع، وى را از موالى مهدى عباسى مىدانند (120) و این در حالى است که برخى دیگر حتى نام دیگرى مثل واضح بن عبدالله منصور خصى را بر او اطلاق نمودهاند. (121) ولى هیچیک از این منابع، اصالتیعقوبى را مشخص نکردهاند و حتى بررسىهاى معاصر نیز در اینباره اختلاف نظر دارند. برخى اشاره مىکنند که وى فارسى[ایرانى] و از شهر اصفهان بوده است و برخى دیگر در اینکه وى از «فارس» استیا «ارمنستان» تردید دارند.
خانواده یعقوبى روابط مستحکمى با دولت عباسیان داشتهاند، بهطورى که افراد خانوادهاش در مراکز بسیار مهم و حساسى بهکار گمارده مىشدند; مثل اداره کردن شهرها و اداره کردن امور نامهرسانى. چنانکه «واضح» در عصر منصور عباسى، والى سرزمین ارمنستان و آذربایجان شد و در سال 162ق در عصر مهدى عباسى، والى مصر گردید. (122) سپس در همان سال از اداره کردن مصر بهخاطر اعتراضات مردم کناره گرفت، اما خلیفه وى را به ریاست امور نامهرسانى مصر گمارد. ظاهرا همین منزلت و ارتباط با دولت عباسیان باعثشد که وى را به نام «عباسى» نیز بخوانند.
آنچه گذشت، درباره جدش «واضح» بود اما پدر بعقوبى نیز از کارمندان برجسته نامهرسانى بوده است. «واضح» مذهب شیعه را به قیمت از دست دادن جانش برگزید، زیرا وى در سال 169ق ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب را به سوى مغرب فرارى داد (123) ، لذا هادى عباسى دستور قتل واضح را صادر نمود و برخى گفتهاند دستور قتل وى را هارون رشید صادر کردهاست. برخى از منابع اشاره مىکنند که واضح بهخاطر سرپیچى از بیعتبا هارون رشید، کشته شدهاست. در هر صورت، به نظر مىرسد که تمایلات شیعى وى برافراد خانواده و نوههایش تاثیر گذاشته است.
3) اشتغالات
منابع تاریخى درباره کار یعقوبى سخنى نگفتهاند اما سفرهاى زیاد وى، اطلاعات تاریخى و جغرافیایى دقیقش و نیز ذکر آمارها، کتابها و مدارک رسمى در کتاب تاریخش حاکى است که وى برخى از مناسب حکومتى را عهدهدار بوده و چه بسا در دولت طاهریان خدمت کرده باشد، زیرا وى به مدت طولانى در بین آنان بودهاست.
4) تاریخ وفات
یاقوت حموى اشاره مىکند که یعقوبى در سال 284ق فوت کردهاست (124) اما یعقوبى در کتاب خود «مشاکلة الناس لزمانهم» مطلبى از دوره معتضد عباسى(متوفاى 279ق) آورده است که براساس آن مىتوان به اشتباه حموى پى برد. دیگر آنکه یعقوبى در کتاب «البلدان» خود مجموعهاى از سرودههاى خویش را درباره سقوط دولت طولون در سال 292ق گردآورى کردهاست، و این امر حاکى از ایناست که وفات یعقوبى طبعا پس از تاریخ مذکور ربوده است.
5) تالیفات
یعقوبى در باب تاریخ و جغرافیا هفت کتاب تالیف کردهاست که عبارتاند از: التاریخ، البلدان، اسماء الامم السالفة، مشاکلة الناس لزمانهم، المسالک و الممالک، فتوح المغرب و بالاخره کتاب مخصوصى درباره طاهریان. کتاب التاریخ وى از دو جزء تشکیل مىشود: در جزء نخست از آفرینش موجودات سخن به میان مىآورد سپس تاریخ پیامبران، فارس قدیم و عرب پیش از اسلام را ذکر مىکند. اما به همین اندازه بسنده نکرده و درباره تاریخ ملتهاى باستانى نیز بحث مىکند، از قبیل: آشوریان، بابلیان، هندیان، یونانیان، رومیان، مصریان، بربرها، حبشىها، زنجها، ترکها و بالاخره چینىها، و در جزء دوم منحصرا درباره تاریخ اسلامى بحث مىکند و در ابتدا به تولد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، غزوات و وفات ایشان پرداخته و سپس تاریخ خلفاى راشدین، امویان و عباسیان را تا عصر معتمد عباسى پىمىگیرد.
یعقوبى در تاریخ خود نظریه تاریخ جهانى را به شکل خلاصه و زنجیرهوار ارائه مىدهد، چنانکه مراحل تکامل امت اسلامى را در حوزههاى مختلف سیاسى و فرهنگى نمایان مىسازد. اما کتاب «مشاکلة الناس لزمانهم» رساله کوچکى است که متضمن گزارشهاى سیاسى، اقتصادى و ادارى برگرفته از عصر خلفاى راشدین، امویان و عباسیان تا زمان معتضد عباسى(متوفاى 289ق) مىباشد. وى نمونههاى گوناگونى از آداب و رسوم مردم را که اساس همه آنها پیروى از خلفا است ارائه مىدهد. وى در همین مورد مىگوید:
مسلمانان هر عصر از خلفا و شاهان اسلامى پیروى کرده و تابع شیوه و راه آنان هستند و به اندازه رفتارى که از آنان مىبینند عمل مىکنند و بههیچ وجه از اخلاق، رفتار و گفتار خلفا خارج نمىشوند. (125)
گزارشها و مطالب این کتاب مهم بوده و در واقع مکمل کتاب التاریخ وى محسوب مىگردد. اما درباره فتنه عثمان، یعقوبى منابع خود را ذکر نکرده و فقط در جزء دوم تاریخش به ذکر اسامى آنها اکتفا نمودهاست و این امر مىطلبد که حوادث فتنه از نظر یعقوبى را با آنچه در منابع دست اول مثل کتب بلاذرى و طبرى آمده است، مقایسه کنیم.
6) اساتید
منابع یعقوبى در باب تاریخ اسلامى بر دو قسم است: عراقى و مدنى. ظاهرا جمیع راویان وى از طبقه اخباریان، محدثان، غزوهنویسان، شاعران و ستارهشناسان بودهاند، و برخى از آنان گرایشهاى علوى و عباسى نیز داشتهاند، از قبیل: اسحاقبنسلیمان بن على بن عبدالله، ابویعقوب هاشمى بغدادى (اخبارى و محدث، متوفاى 198ق)، محمدبن کثیر و ابواسحاق قرشى کوفى (محدث، متوفاى 213ق). بررسى تالیفات این افراد نشان مىدهد که برخى از مجلدات کتابهایشان تماما به موضوع فتنه عثمان اختصاص داشتهاست، مثل واقدى(مدنى)، هیثم بن عدى(کوفى) و مدائنى. البته یعقوبى در تاریخ خود بر منابع دیگرى نیز تکیه مىکند، از قبیل: ابان بن عثمان بن عفان، ابوسعید قرشى اموى مدینى(غزوه نویس، متوفاى 105ق)، عیسى بن یزید بن بکر بن داب، ابوالولید مدینى (اخبارى، محدث و نسبشناس، متوفاى 171ق)، وهب بن وهب بن کثیر، ابوالبخترى قرشى مدینى ساکن بغداد (اخبارى، محدث و شاعر، متوفاى 200ق)، نجیح بن عبدالرحمان، ابو معشر مدینى سندى از موالى بنىهاشم (غزوهنویس، اخبارى و محدث، متوفاى 218ق)، عبدالملک بن هشام بصرى، ساکن مصر (غزوهنویس و محدث، متوفاى 218ق)، عیسى بن اثر بغدادى ملقب به «ماشاءالله حاسب» (ستارشناس، متوفاى 220ق)، محمدبن موسى خوارزمى، ابوعبدالله (دانشمند نجوم، ریاضى و تاریخ، متوفاى بعد از 232ق) و بالاخره حسن بن عثمان بن حماد، ابوحسان زیادى بغدادى (غزوهنویس و اخبارى، متوفاى 243ق).
از مقایسه حوادث فتنه در نزد یعقوبى با گفتههاى بلاذرى و طبرى مىتوان پىبرد که اصل مطالب وى از تالیفات واقدى، مدائنى و نیز ابومخنف بودهاست، گر چه در فهرست منابع یعقوبى نامى از ابومخنف برده نشدهاست و این امرى سؤال برانگیز است که وى چه منظورى از این کار داشته در حالىکه ابومخنف نیز مانند وى شیعه بودهاست؟! خصوصا منابع تاریخىاى که پیش از یعقوبى یا پس از وى تالیف شدهاند همگى در روایات خود به ابومخنف نیز استناد کردهاند.
ظاهرا یعقوبى از کتابهاى ابومخنف کاملا اطلاع داشته ولى ترجیح دادهاست نامى از آنها به میان نیاورد. شاید علتش این بوده که ابومخنف از نظر یعقوبى در برابر خلفاى راشدین و صحابه سهلانگارى نموده، و از آنان بهخاطر موضعگیرىهاى منفى در برابر علىعلیه السلام و شیعیانش، انتقاد جدى و شدیدى نکردهاست.
ب - شیوه کار
یعقوبى حوادث فتنه را بهصورت آزاد و بدون سند مطرح مىکند، زیرا اسانید مهم تاریخى، پیش از وى ثبات و معروفیتیافته بودند، لذا اخبارش خالى از هرگونه توضیح درباره نحوه اخذ گزارشهایش مىباشد، به جز چند عبارت پیچیده و محدود، مانند: گفته شده، روایتشده، برخى روایت کردهاند و برخى گفتهاند. یعقوبى تاریخ خود را با توجه به روى کار آمدن دولتها و عهدنامه حاکمان، تنظیم نموده است، لذا از برجستهترین تاریخهایى است که این شیوه را پایهگذارى کردهاند. وى در کتاب خود از دوران هر خلیفه در یک مجموعه مستقل بحث مىکند، سپس به زمان عهدهدارى خلافت و تولد خلیفه مىپردازد و بحث را با شرح صفات خلیفه به پایان مىبرد و در انتها فهرستى از نام والیان و کارمندان خلیفه، از قبیل فقیهان، مدیران حج و امیران جنگ ارائه مىدهد. وى تحت عنوان هر خلیفه، مجموعهاى از اخبار سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و احوال شخصى خلیفه را که در عصرش رخ دادهاست ذکر مىکند و در خلال سخن گفتن از دوران عثمان، خلافت علىعلیه السلام، خلافتحسنعلیه السلام و دوران معاویه، بهصورت زنجیرهوار از حوادث فتنه عثمان یاد مىکند.
وى از شیوه سالنگارى حوادث، فقط در طول مدت دوران عثمان، آن هم از سال 24 - 32 ق، استفاده کردهاست تا هم حوادث مهم این دوره را ثبت کند و هم میزان ارتباط آنها را به همدیگر نشان دهد. اما در خلال دوران باقىمانده از عصر عثمان تا کشته شدنش، و نیز به هنگام سخن گفتن از دوران حکومت علىعلیه السلام، حسنعلیه السلام و معاویه به هیچ وجه به تاریخ و زمان حوادث اشارهاى نمىکند. یعقوبى تاکید مىکند که شیوه کارش براساس تمیز دادن و بررسى و مقایسه روایات استوار بوده و در صدد انتخاب مطالبى بوده که راویان، بر آن اجماع داشتهاند. او مىگوید:
ما جامعترین مقالات و روایات را پذیرفتهایم، زیرا دیدهایم که راویان، هم در احادیث و اخبار و هم در سنوات حوادث و عمر افراد، اختلاف نظر دارند به طورى که برخى به آنها مىافزایند و برخى دیگر از آنها مىکاهند پس تصمیم گرفتیم هر آنچه از اقوال راویان به ما مىرسد جمعآورى کنیم، زیرا یک نفر هرگز نمىتواند به همه دانشها احاطه یابد. (126)
وى اشاره مىکند که میل چندانى به نقل کردن و بر شمردن جمیع حوادث ندارد.
ما نخواستیم کتاب منحصر به فردى تالیف کنیم و مانند سابقین خود را به زحمتبیندازیم. (127)
شیوه وىبراساس اختصار و گزیده گویى استوار است، نه اضافه کردن زواید و درازگویى:
ما کتاب خود را مختصر گردانیدیم و اشعار و اخبار طولانى آن را حذف کردیم و شیوه ما حذف کردن هر مطلب شنیع و زشتى بودهاست. (128)
بدین ترتیب یعقوبى تصمیم گرفت تاریخ مختصرى بنگارد که حاوى موارد گوناگونى باشد. این عمل با هدف نشان دادن حرکت تکاملى امت اسلامى از یک طرف، و همچنین اشباع نیازهاى فرهنگى امت از طرف دیگر، انجام شدهاست.
یعقوبى حوادث فتنه عثمان را به شکل مختصر و متمرکز مطرح کرده و به تفصیلات آن و یا دیدگاههاى گوناگون پیرامون تحولات آن هیچ اشارهاى نکرده است. ویژگى مباحث وى ایناست که داراى رنگ و لعاب داستانى است و به جز اخبار مربوط به تغییر خلفا، هیچگونه فاصلهاى میان آنها وجود ندارد. وى در ایراد اشعار، آیات قرآنى، احادیث نبوى و ضرب المثلها طریقه اعتدال را پیش گرفته است، چنانکه کتاب تاریخش حاوى 23 بیتشعر، پنج آیه قرآن، شش حدیث نبوى و دو ضربالمثل است. اما به مکاتبات و خطبههاى افراد اهمیت زیادى داده استبهطورىکه بیست نامه و هفده خطبه را ذکر کرده و به دو مدرک تاریخى نیز اشاره مىکند.
قابل توجه است که یعقوبى به مسائل و اطلاعات جغرافیایى و نجومى در رابطه با مسائل فتنه و تحولات آن اهمیت داده و بر آنها تکیه مىکند. شیوه نگارش وى روشن، منسجم و خالى از الفاظ پیچیده و عجیب و غریب است که موجب تمایز آن از کتابهاى دیگر مىشود. چنانکه برخلاف برخى از مورخان، از صنایع ادبى و تزیین الفاظ پرهیز نمودهاست. یعقوبى به تاریخ دولتهاى اسلامى، خصوصا دوران خلفاى راشدین و امویان، از دیدگاه یک شیعه امامى نظر مىکند، لذا سخن را در ذکر افتخارات علىعلیه السلام و خدمات او به اسلام به درازا مىکشاند; از قبیل اینکه: وى اولین کسى است که از میان مردان، اسلام آورد و از میان صحابه بیشترین دفاع را از مسلمانان کرده و نزدیکترین شخص به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود، و برجستهترین کسى بود که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به وى اعتماد کرده و او را از مقربان خود قرار داد.
یعقوبى تاکید مىکند که خدا و ملائکه به فضل و برترى علىعلیه السلام اقرار دارند و اشاره نموده که وى قرآن را جمع آورى کرده و در نزد صحابه داراى منزلت دینى، سیاسى و علمى بودهاست. او شرح مىدهد که ابوبکر، عمر و عثمان نسبتبه منزلت علىعلیه السلام با ترشرویى و ناراحتى برخورد کرده و برضد وى دسیسه چینى نمودند تا وى را از حقش در خلافت دور کنند. چنانکه همه این موارد پس از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در سقیفه بنىساعده و مجلس شورا بعد از کشته شدن عمر روى داده است، لذا وى خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را نپذیرفته و لقب خلیفه را براى هیچ کدام از آنان بهکار نبردهاست و تاریخنگارى حوادث عصرشان را تحت عنوان «ایام» ذکر کردهاست. اما درباره علىعلیه السلام القابى همچون «وصى محمد»، «وصى پیامبران» و «هادى مهتدى» را بهکار برده، و به خلافت او و پسرش حسنعلیه السلام و امامت امامان بعد از او بنا بر روال زنجیرهاى شیعه جعفرى اقرار نموده است.
وى براى علىعلیه السلام و فرزندش حسنعلیه السلام تحت عنوان «خلافت»، تاریخنگارى کرده و در ذکر اقوال، خطبهها و سیرههاى امامان شیعه، سخن بسیار گفتهاست. یعقوبى امویان را غاصبان خلافت مىداند و از حکومتشان به «پادشاهى» تعبیر مىکند، لذا در تاریخنگارى آنان نیز از عنوان «ایام» استفاده مىنماید. دیدگاه شیعى امامى وى از آنجا که خیلى مختصر به ذکر شورش زیدبنعلى (متوفاى 121ق) در زمان هشام بن عبدالملک خلیفه اموى(متوفاى 125ق) پرداخته، هر چه بیشتر آشکار مىگردد.
روابط خانوادگى یعقوبى با عباسیان روى موضعگیرى وى درباره آنان تاثیر گذاشتهاست، لذا با آنان به مسامحه و مجامله برخورد مىکند و دعوت عمومى آنان را «دعوت هاشمیه» مىنامد، و عصرشان را به نام «دولت» مىخواند و به روابط تاریخى علویان و عباسیان اشاره مىکند و تاکید مىورزد که انتشار دولت عباسیان، از طرفى پیروزى هر دو گروه عباسیان و علویان محسوب مىشود، و از طرف دیگر موجب پس گرفتن حقوق پایمال شده آنان توسط امویان غاصب بودهاست. وى احترام عباسیان به علویان را نمایان مىسازد و اختلافات آنان را بدون هیچ اظهار نظرى ذکر مىکند. چنانکه اخبارى که براى عباسیان دردناک بود، به شکل خیلى عادى جلوه مىدهد، مانند: کشتن ابوالعباس سفاح(متوفاى 136ق) یزیدبنعمربنهبیره را در سال 132ق، فرار کردن ابوجعفر منصور از دست ابومسلم خراسانى در سال 137ق و همچنین سقوط بر مکیان در سال 187ق. و هنگامى که به موضوع وفات موسىبنجعفرعلیه السلام در سال 183ق در زندان مىرسد، تنها به ذکر سخنان هارون عباسى درباره طبیعى بودن وفات وى در زندان اکتفا مىکند.
باید توجه داشت که یعقوبى براى خلفاى عباسى نیز تحت عنوان «ایام» به تاریخنگارى مىپردازد و کلمه پادشاه را که در مورد امویان بهکار مىبرد، درباره عباسیان به کلمه «با وى بیعتشد» تبدیل مىکند. برخى از پژوهشگران برگرایش معتزلى داشتن یعقوبى تاکید دارند و در استناد خود مىگویند وى از واثق خلیفه عباسى (متوفاى 232ق) که مؤید معتزله بوده چنین یاد مىکند:
واثق، مردم را در موضوع خلق قرآن امتحان کرد ... و دستور داد فقط شهادت کسى را که قائل به توحید است قبول کنند.
اما این مسئله قابل قبول نیست، زیرا وى علاوه بر اینکه در شک مذهب معتزله نسبتبهخلق قرآن، مشارکتى نکرده، معجزات زیادى را نیز در تاریخ خود ثبت کرده که برخلاف عقاید معتزله است. پس یعقوبى مذهب معتزله را تایید نکرده بلکه فقط خواسته استبا آنان همدردى نماید، زیرا معتزله علاوه بر آنکه به آزادى فکر دعوت مىکردند میان آنان و مذهب شیعه نیز روابط قابل توجهى وجود داشته است; خصوصا آن که معتزله عقاید خود را به علىعلیه السلام نسبت مىدهند و در برخى از کتابهایشان اشاره شده که علىعلیه السلام از پایهگذاران مذهب معتزله و علم کلام بوده است.
یعقوبى از سیاست عثمان انتقاد کرده و کارش را به عنوان خروج از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و روش ابوبکر و عمر ارزیابى مىکند; بنابراین شورش علیه حکومت او را یک امر مشروع مىداند که رهبرى آنرا اکثر صحابه در مدینه و شهرهاى دیگر بهعهده داشتهاند. وى معتقد است کشته شدن عثمان یک امر طبیعى و پایان قابل انتظارى بودهاست. اساسا او حکومت عثمان را یک دسیسه اموى مىداند که به حقوق علویان در خلافت تجاوز کردهاست. وى همچنین به پشتیبانى صحابه و مسلمین از علىعلیه السلام اشارهمىکندو جنگ جمل را یک دسیسه شخصى تلقى مىنماید. وى درگیرىهاى معاویه با علىعلیه السلام را محکوم نموده و آنرا کشمکشى براى کسب قدرت و سلطنت قلمداد مىکند و خلاصه کمک کردن به معاویه را کمک به ظلم و تجاوز محسوب مىنماید.
پىنوشتها:
1. ابن عساکر، تاریخ (مخطوط)، ج 2، ص 269; حموى، معجم الادباء، ج 2، ص 127 و ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج7 ، ص 103.
2. یوسف سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، ص 584.
3. مسعودى، مروج الذهب، ج 2 ، ص 54; ابن ندیم، الفهرست، ص 125 و ابن عساکر، همان.
4. ابن ندیم، همان; ابن عساکر، همان و ذهبى، تاریخ، ج 20، ص 290.
5. ابن ندیم، همان، حموى، همان و ذهبى، همان.
6. حموى، همان، ص 128.
7. حموى، همان، ج 2، ص 125 و 127; ابن عساکر، همان، ج 2، ص 269 و ابن عدیم، بغیة الطلب، ج 3، ص 1219.
8. بیکر«البلاذرى»، دائرة المعارف، ج 4، ص 58; نیکلسون، تاریخ الادب العباسى، ص 52 و احمد حوفى، تیارات ثقافیة بین العرب و الفرس، ص 246.
9. صلاح الدین المنجد، اعلام التاریخ و الجغرافیا عند العرب، ج 1، ص 17 و عبدالستار فراج، البلاذرى، ص 45.
10. احسان العمد، البلاذرى، ص 125.
11. محمد مشهدانى، مواردالبلاذرى، ج 1، ص 45.
12. ابن عساکر، همان، ج 2، ص 270; حموى، همان، ج 2، ص 131 و ذهبى، همان، ج 20، ص 289.
13. احسان العمد، همان، ص 155 و عبدالستار فراج، همان، ص 45.
14. محمد مشهدانى، همان، ج 1، ص 47.
15. احسان العمد، همان، ص 155.
16. حموى، همان، ج 2، ص 127; ذهبى، همان، ج 20، ص 289 و کتبى، فوات، ج 1، ص 155.
17. ابن ندیم، همان، ص 125; ابن عساکر، همان، ج2، ص 269 و حموى، همان، ج 2، ص 127 - 132.
18. ابن ندیم، همان، ص 126 ; حموى، همان، ص 131 و کتبى، همان، ج 1، ص 157.
19. حموى، همان، ص 129، ص 131 و 132 ; ذهبى، سیر، ج 13، ص 163 و صفدى، الوافى، ج 8، ص 240.
20. قفطى ، انباه الرواة، ج 1، ص 44 و ابن عدیم، همان، ج 3، ص 1220.
21. احسان العمد، همان، ص 168.
22. حموى، همان، ج 2، ص 131; ابن عدیم، همان، ج 3، ص 1218 و ذهبى، همان، ج 13، ص 162 و 163.
23. حموى ، همان، ج 2، ص 128 و 129 و صفدى، همان، ج 8، ص 240 و 241.
24. البلاذرى، فتوح البلدان، ص 199.
25. صفدى، همان، ج 8، ص 241.
26. ابن عساکر، همان، ج 2، ص 270; حموى، همان، ج 2، ص 127 و ذهبى، تاریخ، ج 20، ص 290.
27. ابن حجر، لسان، ج 1، ص 323.
28. ذهبى، سیر، ج 13، ص 163.
29. ابن جزرى، غایة النهایة، ج 2، ص 362.
30. یحیىبن معین، تاریخ، ج 2، ص 539; بسوى ، المعرفة، ج 1، ص 621، 623 و 631 و ابن خلکان، همان، ج4، ص 177.
31. دورى، بحث، ص 23.
32. بسوى، همان، ج 1، ص 626 - 629 و ابن عساکر، همان، ج 15، ص 976، 977 و 982.
33. ابنخلکان، همان، ج 4، ص 178; ذهبى، تاریخ، ج 8، ص 229، 232، 241 و 242 و
Goldziher, Muslim Studies. Vol 1, p.110.
34. ابن سعد، الطبقات، ص 162، 164 و 165 و ذهبى، تاریخ، ج 8، ص 232 و 233.
35. اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 361; ابن عساکر، همان، ج 15، ص 993 و ذهبى، تذکرةالحفاظ، ج 1، ص 110.
36. ابنعبدالبر، جامع بیان العلم، ج1، ص 73 و 98.
37. Goldziher -, Muslim Studies , Vol 2,p, 44-48,125 , 182, 191, 204,231,232.
دورى ، القدس فى الفترة الاسلامیة الاولى، ص 136 - 138 و مصطفى سباعى، السنة و مکانتها، ص 395.
38. ابن عساکر، همان، ج 15، ص 998 و ذهبى، تاریخ، ج 8، ص 240 و 244.
39. محمد هیثم عناب، المغازى، ص 51.
40. ذهبى، همان، ج 9، ص 555.
41. حموى، همان، ص 94 و دورى، همان، ص 37.
42.- حموى، همان، ص94; ابن حجر، همان، ج4، ص 386 و دورى، همان، 36 و 37.
43. حموى، همان، ج 6، ص 95.
44. بحرالعلوم، الفوائد الرجالیة، ج 1، ص 286 و عباس قمى، الکلنى و الالقاب، ج 1، ص 155.
45. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1467.
46. مسعودى، همان، ج 1، ص 12.
47. ابن ندیم، الفهرست، ص 106 و حموى ، همان، ج 6، ص 221.
48. آقابزرگ طهرانى، مصفى المقال، ص 382.
49. ابن قتیبه، المعارف، ص 537.
50. طبرى، تاریخ، ج 4، ص 521 و 522.
51. نصر، وقعه، ص 11 و درباره منزلت ابومخنف بن سلیم نزد على(ع) ر.ک: همان، ص 135 و 141 و ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 339.
52. نصر، همان، ص 104 و 105; ابن عبدالبر، استیعاب، ج 4، ص 1467 و ابن اثیر، همان، ج 4، ص 9.
53. نصر، همان، ص 262 و 263.
54. طبرى، همان، ج 5، ص 133 و على قرعان ، ابومخنف، ص 11 - 14.
55. ابن عدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 93; ذهبى، همان، ج 9، ص 581; ابن حجر، همان، ج 4، ص 492 و دورى، همان، ص 35.
56. طوسى، الفهرست، ص 159.
57. ابن ابىالحدید، شرح، ج 1، ص 147.
58. ابن معین، همان، ج 2، ص 500; بسوى، همان، ج 3، ص 36 و عقیلى، الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 19.
59. رازى، الجرح و التعدیل، ج 7، ص 182; ذهبى، سیر، ج 7، ص 302 و کتبى، همان، ج 3، ص 225.
60. ابن عدى، همان، ج 6، ص 97.
61. عقیلى، همان، ج 4، ص 19; ذهبى، تاریخ، ج 9، ص 581 و کتبى، همان، ج 3، ص 225.
62. عقیلى، همان و ابن حجر، همان، ج 7، ص 104.
63. ذهبى، همان، ج 9، ص 581.
64. ابن ندیم، همان، ص 105 و 106; طوسى، همان، ص 159 و حموى، همان، ج 6، ص 221 و 222.
65. ابن سعد، همان، ج 6، ص 250، ابن حنبل، العلل، ج 1، ص 219 و بخارى، التاریخ الکبیر، ج 8، ص 200.
66 - ابن سعد، همان; ابن ندیم، همان، ص 108 و حموى، همان، ج 7، ص 250.
67. جواد على «موارد الطبرى» مجلة المجمع العلمى العراقى، مجلد 3، ج 1 (1954)، ص 18 و ر.ک: حموى ، همان، ج 7، ص 250.
68. ابن حنبل، همان، ج 1، ص 216; بغدادى، تاریخ، ج 14، ص 46 و ذهبى، سیر، ج 10، ص 101.
69. رازى، همان، ج 9، ص 69 و ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 419 و 420.
70. ابن حجر، همان، ج 6، ص 197.
71. ذهبى، سیر، ج 10، ص 102.
72. ذهبى، میزانالاعتدال، ج 4، ص 304.
73. جواد على، همان، ج 1، ص 22.
74. طبرى، همان، ج 8، ص 172 و 173(واقدى).
75. ابن خلکان، همان، ج 6، ص 83.
76. حموى، همان، ج 7، ص 55; ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 362 و حنبلى، شذرات، ج 3، ص 37.
77. ابن ندیم، همان، ص 111; بغدادى، همان،، ج 3، ص 5 و ذهبى، سیر، ج 9، ص 458.
78. بغدادى، همان، ج 3، ص 6.
79. ذهبى، همان، ج 9، ص 454.
80. ابن سید الناس، عیون الاثر، ج 1، ص 71.
81. ذهبى، همان، ج 9، ص 469 و حنبلى، همان، ج 3، ص 37.
82. بغدادى، همان، ج 3، ص 16; ابن سیدالناس، همان، ج 1، ص 70; ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 364.
83. رازى، همان، ج 8، ص 21; ذهبى، همان، ص 362 و 363 و ابن حجر، همان، ج 7، ص 521.
84. ابن معین، همان، ج 2، ص 532; ابن سیدالناس، همان، ج 1، ص 71.
85. رازى، همان، ج 8، ص 21.
86. ابن ندیم، همان، ص 111.
87. ابن سعد، همان، ج 5، ص 425 و 426.
88. همان، ج 7، ص 335; ابن ندیم، همان، ص 111 و بغدادى، همان، ج 3، ص 16، 19 و 20.
89. ابن ندیم ، همان، ص 111; بغدادى، همان، ج 3، ص 5 و 6 و حموى ، همان، ج 7، ص 57 و 58.
90. جاحظ، البیان، ج 1، ص 335، 360 و361; مسعودى، همان، ج 1، ص 211 و ابن ندیم، همان، ص 112.
91. ابن ندیم، همان، حموى، معجمالادباء، ج 7، ص 261 و 262 و ابن حجر، همان، ج 6، ص 209.
92. حموى، همان، ج 7، ص 261 و قفطى، انباه الرواة، ج 3، ص 365.
93. ذهبى، سیر، ج 10، ص 103.
94. رازى، همان، ج 8، ص 85; حموى، همان، ج 7، ص 261; ابن اثیر، الکامل، ج 5، ص 467.
95. بخارى، همان، ج 8، ص 218 و ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 424.
96. سلیمان صرایره، هیثم بن عدى، ص 19.
97. جاحظ، البخلاء، ص 257.
98. حموى، همان، ج 7، ص 264 و 265; قفطى، همان، ج 3، ص 365 و ابن خلکان، همان، ج 6، ص 106.
99. ابن ندیم، همان، ص 106 و ذهبى، سیر، ج 10، ص 401.
100. ابن کثیر، البدایة، ج 10، ص 291.
101. ابن تغرى بردى، النجوم، ج 2، ص 259.
102. ابن حجر، همان، ج 6، ص 157.
103. بغدادى، همان، ج 12، ص 55 ; حموى، همان، ج 5، ص 309 و 310 و ذهبى، تاریخ، ج 16، ص 289.
104. طوسى، همان ، ص 125.
105. بلاذرى در کتابش این کلمه را خیلى زیاد بهکار بردهاست; براى نمونه ر.ک: انساب، ج 1، ص 172، ج 2، ص 103، ج 3، ص 49 و 50 و ج 4، ص 17.
106. همان، ج 1، ص 174، ج 2، ص 73، ج 3، ص 26 و 27 و ج 4، ص 19.
107. همان، ج 4، ص 74.
108. همان، ص 199.
109. همان، ج 2، ص 133، 210، 271 و ج 4، ص 116، 129 و 546.
110. همان، ج 4، ص 101.
111. کافیجى، المنتصر فى علم التاریخ، ص 326.
112. بلاذرى، همان، قسمت 3، ص 80 و ر.ک: ج 3، ص 274 و 275 و طبرى، همان، ج 7، ص 421.
113. بلاذرى، همان، قسمت 3، ص 2 - 6، 8 - 13 و 15.
114. همان، قسمت 3، ص 186 - 189، 242 و 275.
115. بلاذرى، همان، ج 4، ص 126 - 129.
116. ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 151 و بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 3، ص 7.
117. طبرى، همان، ج 8، ص 198 و ابن تغرى بردى، همان، ج 2، ص 40.
118. عباس قمى، همان، ج 3، ص 296.
119. زامباور، معجم الانساب و الاشراف، ص 39.
120. ابن تغرى بردى ، همان، ج 2، ص 40.
121. محسن عاملى، اعیان الشیعه، ج 10، ص 330.
122. ابن تغرى بردى، همان، ج 2، ص 10.
123. طبرى، همان، ج 8، ص 198.
124. حموى، همان، ج 2، ص 157.
125. یعقوبى، مشاکلة الناس لزمانهم، ص 9.
126. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 5.
127. همان.
128. همان، ج 1، ص 159.
یادداشتها:
1) مقاله حاضر ترجمه فصل اول از کتاب «المؤرخون العرب و الفتنة الکبرى»، (چاپ اول: بیروت، لبنان، دارالطلیعة، 1998م) است که به علتحجم زیاد پىنوشتها (بیش از هشت صد مورد) بسیارى از آنها حذف و همچنین جهتسهولتبحث، برخى عناوین در ترجمه اضافه شده است. خوانندگان محترم براى اطلاع بیشتر به کتاب یاد شده مراجعه نمایند.
2) بار اسب یا الاغ که تقریبا 83 - 301 کیلوگرم است.
3) هر قمطر معادل کوله پشتى دو مرد است.
مقدمه
فاصله میان اواسط خلافت عثمان (29ق) تا خلافت معاویه(41ق) که از آن به عصر «فتنه عثمان» تعبیر مىشود، دوره گذر و جدایى محسوب مىگردد، که شاهد انشعابهایى در بین مسلمین بوده و زمینه خیزش احزاب سیاسى را فراهم نمودهاست و این خود، سرآغاز تحولات دامنهدارى در آینده امت اسلامى شدهاست. نخستین تاریخنگاران اسلامى، آنچنان از این دوران بحرانى متاثر شدهاند که با حساسیت زیادى به نقل رویدادها و بیان مناقشات آن اهتمام ورزیدهاند. اما چون زمینههاى سیاسى و اجتماعى آن عصر آشکارا بر تالیفات آنان تاثیر داشته، مناسب است درباره این تاثیرات، بررسىهاى جدىترى صورت گیرد.
مؤلف براى این منظور، چهار تاریخنگار مسلمان را که در قرون سوم و چهارم مىزیستهاند، انتخاب نموده تا مواضع و تحلیلاتشان را درباره بحران عصر عثمان تبیین نماید. انتخاب این چهار مورخ در این بررسى بهخاطر ایناست که اولا، اکثر روایات مربوط به فتنه عثمان، به گونههاى متفاوت، تنها در کتب تاریخى همین افراد ثبتشدهاست و متاخرین نیز به ناچار به اخبار و روایات آنان استناد کردهاند. ثانیا، این چهار مورخ دیدگاههاى متفاوت و مهمى در برابر این فتنه ارائه کردهاند که در خور توجه و تحقیق است. اینک به ترتیب به شرح حال هر یک از این چهار تاریخنگار، مستندات روایى، راویان و تحلیل مواضع فکرى آنان مىپردازیم.
بلاذرى (متوفاى 279ق)
الف - زندگى و رشد علمى
1) نسب
وى احمدبن یحیىبن جابربن داود است که برخى منابع، کنیهاش را ابوبکر (1) و ابوالعباس (2) گفتهاند و برخى منابع دیگر که تقریبا و ابوجعفر (4) ذکر کردهاند. این کنیههاى متفاوت احتمالا از اشتباه نسخهبرداران یا تحریفات آنان ناشى شده و ترجیح یکى بر دیگرى نیز دشوار است، زیرا در منابع تاریخى ما، اطلاعات کاملى درباره زندگى شخصى بلاذرى نیامدهاست. گفته شده کلمه بلاذرى، منسوب به دانه بلاذر است که وى بهعنوان یک توصیه طبى براى قویتحافظه و اعصاب خویش از آن استفاده مىکردهاست، ولى با وجود استعمال آن براى افزایش فهم و کمک به حافظه خود، براثر مصرف بىرویه و ناآگاهانه آن دچار اختلال عقلى شده و روانه بیمارستان گردید، و در همانجا نیز درگذشت. (5) اما یاقوت حموى(متوفاى 626ق) در این مطلب تشکیک نموده و گفته است جهشیارى (متوفاى 331ق) این لقب را به جد اعلاى بلاذرى یعنى جابربن داود نسبت داده است. بنابراین کسى که دانه بلاذرى را مصرف مىکرده جد بلاذرى یعنى جابربن داود بوده، و شاید در آن زمان نوه او یعنى بلاذرى هنوز متولد نشده بود - و الله اعلم - (6) و شاید بتوان گفت: اساسا کلمهبلاذرى بدون هیچ مناسبتى بهعنوان نام خانوادگى مورخ ما احمد بن یحیى محسوب مىشده که مثل جدش بدان معروف بودهاست. گویا احمد در اواخر عمرش بهخاطر مصرف زیاد دانه بلاذرى دچار ضعف حافظه و اعصاب و بالاخره اختلال عقلى گردیده و این امر هیچ ارتباطى با نام خانوادگى او نداشته است. در هر صورت، مورخ ما به این نام یعنى بلاذرى، شهرت بسیار یافته است.
2) نژاد
منابع تاریخى به نژاد بلاذرى اشارهاى نمىکنند و فقط او را به شهر بغداد نسبت مىدهند (7) در حالىکه برخى از پژوهشگران معاصر، بلاذرى را ایرانى الاصل مىدانند (8) ، چون اگر عربى الاصل بود، نسب نامه خود را ثبت کرده یا دست کم، نسبت فامیلى خود را در آخر اسمش ذکر مىکرد. (9) برخى دیگر، شواهدى ذکر مىکنند از قبیل اینکه: وى زبانفارسى را نیکو مىدانست و آنرا به زبان دیگر ترجمه مىکرد و نیز در دربار خصیب بن عبدالحمید مسئول مالیات بر درآمد مصر، در زمان هارون الرشید (متوفاى 193ق)، جد بلاذرى یعنى جابربن داود، منصب کتابت را برعهده داشت و مىدانیم که اکثر کارمندان امور مالى در عصر اموى و عباسى، غیر عرب بودهاند. (10) البته پژوهشگران دیگرى هستند که در این امر تردید داشته، ترجیحا بلاذرى را از نژاد عرب مىدانند و مىگویند: در نسب پدر و هیچیک از اجدادش نام عجمى یافت نمىشود. اما اینکه او زبان فارسى را نیکو مىدانسته بههیچ وجه دلیل انتساباو به فارسها نیست ، چون آشنایى با یک زبان، دلیل همنژادى با اهل آن زبان نیست وانگهى، دو کتاب بلاذرى به نامهاى «الرد على الشعوبیة» و «انساب الاشراف» آشکارا درباره حمایت از نژاد عربى در برابر طایفه شعوبیه بحث مىکنند. (11) از اینها گذشته چنانچه او عربى الاصل هم نباشد، اکنون دیگر یک عرب به تمام معنا شده و به صف حامیان عرب پیوستهاست.
3) تاریخ ولادت
منابع تاریخى، زمان تولد بلاذرى را مبهم گذاشتهاند، ولى مىتوانیم از طریق اطلاعات فراوانى که از زندگى او داریم تاریخ تولدش را مشخص کنیم. وى از طرفى روایات خود را از اساتید اخذ کردهاست که آنان در فاصله میان 197، 207 و 211 وفات یافتهاند. و از طرف دیگر بلاذرى به مدیحه سرائى مامون(متوفاى 218ق) نیز پرداختهاست. (12) حال اگر دست کم فرض کنیم که وى مامون را در سالهاى آخر حکومتش مدح نمودهاست، پس باید گفت لابد در سنینى بوده که آمادگى گفتن شعر نیکو را داشته است، بهطورىکه توانسته در دربار خلیفه دانشمندى همچون مامون راه یابد. بنابراین ترجیحا مىتوان گفت که وى در اواخر قرن دوم هجرى بهدنیا آمدهاست. (13)
4) تحصیلات
بلاذرى بین سنین هفت تا ده سالگى شروع به تحصیل کرد. (14) در آن زمان آموزگاران ویژهاى به تعلیم خصوصى اولاد ثروتمندان و طبقه خواص مىپرداختند و چون خانواده بلاذرى از رده نویسندگان و خواص محسوب مىشدند (15) ، لذا وى آموزشهاى ابتدایى خود را در نزد همین آموزگاران خصوصى فراگرفت. بلاذرى درنزد تعدادى از بزرگان حدیثشاگردى نمود و از شیوههاى بحثى و علمى آنان متاثر گردید. چنانکه نشانههاى این تاثیر را در گزینشها و پژوهشهاى بلاذرى در حدیث، اهتمامورزى او نسبتبه اسانید روایات، و همچنین سعى او در بهکارگیرى اصطلاحات محدثین، به روشنى مىبینیم. وى براى بهدست آوردن منابع و اطلاعات تازه، سفرهایى از بغداد به مراکز علمى عراق از قبیل کوفه، بصره، واسط، مدائن، حدیثه و رقه داشته است. چنانکه براى کسب اخبارى درباره دولت اموى از دمشق ، حمص و انطاکیه نیز دیدار کرده است و چه بسا که در سال 231ق به ربذه نیز رفته باشد. بهنظر مىرسد این گردشهاى تحقیقى در فاصله میان وفات مامون (متوفاى 218ق) و خلافت معتصم (متوفاى 227ق) یا متوکل (متوفاى 247ق) انجام یافته است، ولى در عین حال در طول این مدت اطلاعى از زندگى بلاذرى و فعالیتهاى او در دست نیست.
5) اساتید
برخى از اساتید برجسته (16) بلاذرى عبارتاند از: عبدالله بن صالح بن مسلم عجلى (قارى قرآن، متوفاى 211ق)، عبدالملک بن قریب اصمعى (صاحب لغت و پیشواى زمان خود در زبانشناسى، متوفاى 216ق)، ابوعثمان عفان بن مسلم صغار بصرى بغدادى (محدث عراق ، متوفاى 220ق)، ابوعبید القاسم بن سلام (فقیه، ادیب و داراى تالیفات زیاد در قرائتها، فقه، لغات و شعر، متوفاى 224ق)، ابوالحسن على بن محمد مدائنى بصرى بغدادى (اهل روایت، دانشمند غزوات ، سیرهها، انساب و وقایع عرب، متوفاى 225ق)، ابوجعفر محمدبن صباح بزار دولابى بغدادى مزنى، از موالى مزنىها (محدث ، متوفاى 227ق) ، ابومحمد بغدادى خلف بن هشام البزاز (قارى ، متوفاى 229ق)، محمد بن سعد بن منیع بصرى (محدث و فقیه، متوفاى 230ق)، ابوعثمان بغدادى عمروبن محمد ناقد (محدث، متوفاى 232 ق)، ابوالحسن روح بن عبدالمؤمن بصرى هذلى ، از موالى هذلیان (قارى ، متوفاى 233ق) ، ابوخیثمه نسائى، زهیر بن حرب بن شداد (محدث، متوفاى 334 ق)، على بن جعفر مدینى (دانشمند حدیث و علل آن، متوفاى 234 ق)، ابوعبدالله بن محمد حاتم بن میمون مروزى بغدادى (مفسر، متوفاى 235ق)، ابوعبدالله مصعب بن عبدالله اسدى زبیرى مدینى بغدادى (دانشمند نسب و وقایع عرب، متوفاى 236ق)، ابوالفضل عباس بن ولید بن نصر نرسى بصرى باهلى، از موالى باهلىها (محدث، متوفاى 238ق) ، ابویعقوب مروزى اسحاق بن ابراهیم بن کامجرابن ابى اسرائیل (محدث و قارى ، متوفاى 245ق)، ابوالولید هشام بن عمار سلمى دمشقى (محدث و قارى ، متوفاى 245ق)، ابوعبدالله احمد بن ابراهیم بن کثیر بغدادى (محدث، متوفاى 246ق)، ابوعثمان حفص بن عمر بن عبدالعزیز بن صهبان دورى (قارى، متوفاى 246ق)، محمد بن مصطفى بن بهلول قرشى حمصى (محدث، متوفاى 246ق)، ابوعبدالله حسین بن على بن اسود عجلى کوفى بغدادى (محدث، متوفاى 254ق)، ابوعبدالله زبیر بن بکار بن عبدالله بن مصعب زبیرى قرشى اسدى (دانشمند نسب و اخبار پیشینیان، متوفاى 256ق)، و بالاخره ابوزید عمر بن شبة نمیرى بصرى (محدث، ادیب، شاعر، اخبارى و آشنا به وقایع تاریخى، متوفاى 262ق).
همانطور که مشاهده مىشود اکثر اساتید بلاذرى از محدثان، فقیهان و قاریان موثق بودهاند، که در کنار تالیف کتب حدیث و فقه، برخى از آنان به کار تاریخنگارى نیز اهتمام ورزیدهاند و بلاذرى روایات مربوط به فتنه عثمان را از همین بزرگان اخذکرده است.
6) اشتغالات
مدارک و منابع درباره زندگى عملى بلاذرى ، مطالب تفصیلى چندانى ندارند، به جز اینکه وى از نویسندگان و شاعرانى بوده که به کار کتابت، تالیف (17) و ترجمه (18) زبان فارسى به عربى اشتغال داشتهاست و از طریق شعر گفتن ارتزاق مىکرده (19) ، و ضمنا مربى مخصوص پسر مستعین خلیفه عباسى (متوفاى 252ق) (20) نیز بودهاست. برخى بررسىهاى معاصر ترجیحا او را بهعنوان کارمند دیوان مالیات معرفى مىکنند (21) ، چرا که وى در امور مالى مهارت داشته است، چنانکه کتاب فتوح البلدان وى نیز حاکى از همین امر است. وانگهى جد بلاذرى و استادش ابوعبید قاسم بن سلام و نیز شاگردش قدامةبن جعفر(متوفاى 320ق) صاحبکتاب «الخراج» و «صنعة الکتابة»، همگى به کار دیوانى اهتمام داشتهاند، و طبعا در ذهن چنین تداعى مىشود که بلاذرى نیز در این زنجیره، کار دیوانى کرده باشد.
بلاذرى با خلفاى عباسى روابط تنگاتنگى داشت. وى مامون خلیفه عباسى (متوفاى 218ق) را مدح کرد (22) و از ندیمان و همنشینان متوکل عباسى(متوفاى 247ق) گردید و یکى از مشاورین متوکل در امور مالیاتى بود (23) و حتى برخى روایات تاریخى را از متوکل نیز اخذ نموده است. (24) همچنین روابط خوبى با مستعین و پسرش معتز(متوفاى 255ق) از خلفاى عباسى داشت و بهخاطر مدحى که از آنان کرده بود اموال زیادى به او بخشیدند. (25) ناگفته نماند که وى در دوران معتمد عباسى (متوفاى 279ق) در تنگناى شدید مالى قرار گرفت که به کمک برخى از درباریان با نفوذ توانستبخشى از مشکلات مالى خویش را برطرف سازد.
7) تاریخ وفات
منابع تاریخى درباره زمان وفات وى اختلاف دارند. گرچه اکثر آنها سال 279ق، یعنى اواخر خلافت معتمد را سال وفات او مىدانند. (26) برخى منابع مىگویند بعید نیست که بلاذرى حتى اوایل خلافت معتضد (متوفاى 289ق) را درک کرده باشد. (27) در این میان ذهبى (متوفاى 748ق) فقط به این نکته اکتفا کرده که بلاذرى بعد از سال 270ق وفات یافته است. (28)
8) تجلیلها
تاریخنگاران مقام بلاذرى را در علم تاریخ و ادبیات ستوده و تعبیرات زیر را درباره او بهکار بردهاند: شاعر و روایتگر توانا، نویسنده، داراى کتابهاى بسیار خوب، صاحب تالیفات، صاحب شعر نیکو و روایتگر اخبار و آداب بسیار، دانشمند فرزانه ... نسبشناس برجسته ، اهل بلاغت، حافظ قرآن، اخبارى و علامه و بالاخره علامه، ادیب و مؤلف.
9) تالیفات
بلاذرى شش تالیف دارد که چهارتالیف به نامهاى: البلدان الصغیر، البلدان الکبیر، الرد على الشعوبیه و کتاب عهد اردشیر مفقود شدهاست اما دو کتاب او در دسترس است: کتاب فتوح البلدان که در آن اهمیت تجارب و آگاهىهاى امت اسلامى را درباره مقاصد ادارى و قانونگذارى نشان دادهاست و کتاب انساب الاشراف که درباره وحدت و ارتباط امت اسلامى در طول تاریخ بحث مىکند. این کتاب در چهارچوب نسبشناسى است، لذا با کتابهاى تاریخنگارى که رویدادها را به ترتیب سالهاى آن ثبت مىکنند فرق دارد. همچنین از کتابهاى طبقات که زندگىنامه افراد را طبق معمول از اول تا آخر مىنگارند، متمایز است. کتاب انساب الاشراف داراى روش ویژهاى است که در چهارچوب نسبها، مجموعه هماهنگى از تاریخ، تراجم، انساب و ادبیات را ارائه مىدهد.
10) روش نگارش
بلاذرى نخست، نسب هر قبیله را زیر عناوین اصلى و کلى مطرح مىکند، سپس تحت عناوین فرعى به تقسیم عشایر و طوایف همان قبایل مىپردازد. در این میان، چنانچه قبیلهاى یا افراد آن در میادین سیاسى ، نظامى و یا ادبى، نقش حساسى را ایفا کرده باشند، آنان را برجسته کرده و دربارهشان توضیح مىدهد. بدین ترتیب حجم شرح حال افراد و قبایل با توجه به نقش آنان در رویدادهاى هر عصر، مىتواند کم یا زیاد گردد. ویژگى عمومى بلاذرى در ذکر شرح حال اشخاص چنین است که نخستبه ذکر نسب شخص و معرفى پدر و مادر او و احیانا تاریخ تولدش مىپردازد و آنگاه درباره اخبار، کارها و روابط او با بزرگان عصر سخن مىگوید، سپس به وفات شخص، تعداد بازماندگان او و اشعارى مىپردازد که درباره وى سروده شدهاست.
البته همیشه به ترتیب فوق عمل نمىکند; مثلا در شرح حال علىبن ابى طالبعلیه السلام پیش از ذکر بیعتبا او، به اخبار دیگرى مثل موضعگیرى علىعلیه السلام در تقسیم بیتالمال بصره و کوفه بعد از جنگ جمل در بین یاران خود پرداخته و یا نامههاى او را به کارگزارانش ذکر کردهاست. چنانکه پیش از ذکر وفاتش، از فرزندان او سخن گفته است. بلاذرى در کتابش ترتیب تاریخى و سلسله زمانى را در شرح حال افراد مراعات کرده است، مگر آنکه از روى ضرورت و ناچارى به ردهبندى انساب و سلسله خانوادگى عمل نماید; مثلا پیش از ذکر شرح حال عثمان از ابوسفیان یا صخربن حرب و از معاویه و پسرش یزید سخن مىگوید. این امر نشاندهنده آناست که وى در مشخص کردن ترتیب شرح حال افراد به سوابق اسلامى آنان نیز کارى ندارد.
وى با وجود علاقه به رعایتسلسله خانوادگى در تاریخنگارى، بههیچ وجه در شرح حالنویسى به آن تمسک نکرده، حتى گاهى از آن منحرف شدهاست; مثلا درباره خلافت ولید و سلیمان، پسران عبدالملک بن مروان، سخنانش را ناتمام گذاشته و به عمربن عبدالعزیز مىپردازد، آنگاه بازگشته و شرح حال خلفاى اموى را به ترتیب تا پایان حکومتشان ذکر مىکند. بلاذرى در کتاب انساب الاشراف ضمن شرح حال عثمان ، علىعلیه السلام ، حسنعلیه السلام و معاویه، حوادث عمده را در فتنه عثمان بررسى مىکند. در آغاز به انتقاداتى مىپردازد که علیه عثمان مطرح بوده و به محاصره و قتل او منجر شدهاست، سپس موضوعات زیر را نقل و بحث مىکند: شرایط حاکم بر بیعتبا علىعلیه السلام، شرح درگیرىهاى وى با اردوگاه عایشه، طلحه و زبیر و اردوگاه معاویه، اختلاف نظر و کشمکش بین علىعلیه السلام و خوارج و کشته شدن وى بهدستخوارج. در پایان نیز به عهدنامه صلح حسنعلیه السلام و معاویه در سال 41 ق و فروکش کردن شعله فتنه و از سرگیرى اتحاد مسلمین مىپردازد.
ب - مستندات و راویان
بررسى منابعى که بلاذرى به آنها اعتماد کرده و شناخت زمینههاى قبیلهاى، حزبى و سیاسى راویان او، و نیز تحلیل ساختار روایات فتنه و شناسایى موضوعات آن مىتواند ما را در فهمیدن مواضع راویان و مواضع بلاذرى یارى دهد. همچنین روشن خواهد شد که وى در اتخاذ مواضع خاص خود تا چهاندازه به آنان تکیه کرده است.
اینک به شرح حال هفت راوى و منابع آنان که بلاذرى به آنها استناد کردهاست، مىپردازیم:
1) محمدبن مسلمبن شهاب زهرى (متوفاى 124 ق)
وى را از پیشوایان بزرگ، موثق و دانشمند حجاز و شهرهاى دیگر دانستهاند. (29) هم چنین محدث، مورخ، شاعر و حجت معتبر در علم انساب، ادبیات، لغت، فقه، علوم قرآنى و تفسیر بوده و علما از وى تجلیل کردهاند. (30) او نخستین کسى است که پس از مقایسه و هماهنگ کردن روایاتى که داراى منابع مختلفاند، سعى نموده آنها را در یک خبر ادغام نماید، ونامهاى راویان آنها را در یکجا جمعآورى کرده و درصدر آن خبر قراردهد. همچنین از نخستین کسانى است که به تنظیم انساب همت گمارده و براى اولین بار به علم سیره، ساختار مشخصى بخشید و خطوط کلى آنرا به روشنى ترسیم نمودهاست.
زهرى اکثر موضوعات سیره را از متون حدیث اخذ کردهاست و بهندرت به داستانسرایى مىپردازد. حتى طرح داستان انبیا در متون او بسیار کمرنگ است. بهکارگیرى شعر در موضوع غزوات و در روایت کردن او از فتنه عثمان، ویژگى خاصى دارد که از شیوه وقایعنگارى مرسوم کاملا به دور است. (31)
زهرى پس از سال 82 ق روابط خوبى با امویان برقرار کرد (32) و از مقربان درگاه آنان شد. عبدالملک بن مروان خلیفه اموى (متوفاى 86ق) اموالى را به او بخشید و دستور داد که وى با فراغتبال به بحث و بررسى بپردازد. (33) سلیمان بن عبدالملک (متوفاى 99ق) نیز وى را در امور دولت و خلافت مشاور خویش قرار داد. همچنین ندیم و همنشین عمربن عبدالعزیز(متوفاى 101ق) گردید. یزیدبن عبدالملک(متوفاى105ق) نیز او را طلبیده است. (34) زهرى از مقربان هشام بن عبدالملک (متوفاى125ق) و مربى مخصوص فرزندانش گردید (35) و از طرف هشام موظف شد که احادیث پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را تدوین نماید تا از تضییع و تحریف مصون بمانند. گفته شده: کسى که زهرى را موظف به تدوین احادیث کرد، خلیفه عمربن عبدالعزیز بود. (36)
همین روابط مستحکم با خلفاى اموى موجب شد که برخى از افراد (مثل گلدزیهر) زهرى را به جعل احادیثى به نفع بنىامیه متهم کنند (37) ; خصوصا که خود زهرى گفته است:
کتابت علم و دانش چندان براى ما جالب نبود تا آنکه فرمانروایان ما را وادار به آن کردند و آنگاه دیدیم بهتر است هیچ مسلمانى از آن بىاطلاع نباشد. (38)
این سخن دلالت مىکند براینکه زهرى براى به اجرا درآ وردن تمایلات حکومت تمایل داشته است. زهرى هفت تالیف دارد که از جمله آنها: نسب قریش، اسنان الخلفاء و مغازى است و ظاهرا این سه کتاب از منابع اصلى درباره فتنه عثمان محسوب مىشوند. بلاذرى 28 روایت از زهرى اخذ کردهاست که شانزده روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و هشت روایت درباره درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر، و چهار روایت مربوط به کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه است. این روایات، مشتمل بر دو حدیث نبوى، هشتبیتشعر، دو خطبه و دو نامه است. این روایات علاوه بر اختصار داراى موضوع واحد و مشخصىاند، به جز چهار روایت که طولانى بوده و حاوى موضوعات گوناگون است.
روابط خوب زهرى با بنىامیه هرگز باعث نشد وى از انتقاداتى که علیه سیاست عثمان، عایشه، طلحه و زبیر مطرح شدهاست، صرف نظر کند. قابل توجه است که روایات وى خالى از هرگونه تعبیر تند وخشن است و در ارزیابى حوادث فتنه کاملا بىطرفانه برخورد کردهاست، و ظاهرا فرهنگ بالاى دینى وى نقش بسیار مهمى در این شیوه بىطرفانه داشتهاست. با این همه، زهرى در فتنه عثمان از نقش معاویه حمایت و دفاع مىکند که این امر چه بسا بهخاطر روابط خوب او با امویان باشد. بههر حال بلاذرى به آن دسته از روایات زهرى که دیدگاه اهل مدینه را در مسئله فتنه منعکس مىسازد اعتماد و استناد کردهاست. این روایات، عثمان، عایشه، طلحه و زبیر را محکوم کرده و از علىعلیه السلام حمایت نمودهاند، که این امر مىتواند قابل تقدیر و ستایش باشد.
بلاذرى تنها کسى است که مىگوید: زهرى مىخواسته براى شرکت در قیام زیدبنعلى برضد ولیدبن یزید (متوفاى126ق) آماده گردد اما طبق برخى بررسىهاى معاصر، زهرى در کار خود قصد سیاسى نداشته و فقط بهخاطر عدم احساس مسئولیت و بىبندوبارى ولیدبن یزید، نگران دین و امت اسلامى بودهاست. (39) بلاذرى روایات زهرى را در موضوع فتنه عثمان یا مستقیما از تالیفات وى گرفته یا از طریق واقدى(متوفاى 207ق) به واسطه شاگردش محمدبن سعد و یا از طریق افرادى همچون مدائنى، خلف بن سالم، زهیر بن حرب، مصعب بن عبدالله زبیرى، هشام بن عمار، احمدبنابراهیم و بالاخره بکربنهیثم، آنها را بهدست آوردهاست.
2) عوانة بن حکم (متوفاى 147ق)
وى راوى دوم بلاذرى است که یکى از دانشمندان اخبار، فتوحات ، آثار، وقایع، انساب و اشعار در کوفه محسوب مىشد. او از تابعین، روایات زیادى نقل کرده و مورد اعتماد و صادق در نقل بودهاست. وى بهندرت سند حدیثش را نقل مىکند، لذا جرح و تعدیل خاصى درباره احادیث او صورت نگرفته است. (40) البته عوانه به خاطر این کار نیز مورد انتقاد قرار گرفته است; خصوصا آنکه از خود وى نقل شده:
... من احادیث را بهخاطر نفرت از اسناد آن رها کردم اما فکر نمىکنم در باب شعر، مرا از نیاوردن اسناد آن معاف کنید. (41)
وى متهم به هوادارى از عثمان شده و مىگویند اخبارى به نفع بنىامیه جعل کردهاست. (42) اما از سوى دیگر مىبینیم که عوانه از محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب که سال 145ق در مدینه کشته شد، با تعبیر «خدا رحمتش کند» یاد کرده و فضایل او را ذکر مىکند. (43)
عوانه کتاب «التاریخ» را تالیف کرده و حوادث قرن اول تاریخ اسلامى را در آنآورده است. نقل قولهایى که از کتاب وى صورت گرفته دلالتبراین دارد که وى از موضوعات زیر بحث کردهاست: خلفاى راشدین، بحران رده، فتوحات، درگیرى بین علىعلیه السلام و مخالفانش، عقبنشینى حسنعلیه السلام از خلافتبه نفع معاویه، و بالاخره قضایاى عراق و شام تا پایان دوران عبدالملک بن مروان (متوفاى86ق). وى همچنین کتاب «سیره معاویه و بنىامیه» را که طبعا درباره تاریخ امویان است نگاشته و خلفاى اموى را به ترتیب تا زمان مروان بن محمد(متوفاى132ق) ذکر مىکند.
بهنظر مىرسد تالیفات وى نیز از منابع عمده در شرح فتنه عثمان محسوب مىشوند. کتابهاى عوانه دوره مهمى از تاریخنگارى اسلامى را نشان مىدهد، زیرا تدوینهاى تاریخى او از مرحله قبیله بر مرحله امت ارتقا یافتهاست، گر چه هنوز از حصار شاعرى و داستانپردازى خلاص نشدهبود. روایات پراکنده وى در منابع دست اول، حاکى است که عوانه از مسائل داخلى امویان شناخت کافى داشته است. شاید بتوان ریشه اینهمه ارتباط و اطلاع را در قبیلهاش کلب پیدا کرد; زیرا آنان از موالى امویان بودهاند.
بلاذرى 29 روایت از عوانه اخذ کردهاست که شش روایت مربوط به فتنه در زمان خودعثمان و سه روایت درباره درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و بیست روایت دیگر از کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این دسته از روایات، محتوى پنج آیه قرآن، یک حدیث نبوى، 22 بیتشعر، پنجخطبه و یک نامه است. اکثر آنها علاوه بر اختصار داراى موضوع مشخصى هستند، بهجز سه روایت که طولانى بوده و حاوى موضوعات گوناگوناند.
عوانه سعى دارد نقش معاویه و بنىامیه را در ماجراى فتنه عثمان روشن و مشخص کند، اما عملا نتوانسته است تصویر هماهنگى از آن ارائه دهد و کاملا واضح است که وى مىخواسته برترى دیدگاه امویان را در برابر دیدگاه عراقیان به اثبات برساند; گر چه گاهى هر دو دیدگاه را با هم مطرح کرده است.
بلاذرى نیز به آن دسته از روایات عوانه که مؤید سیاست عثمان استبى اعتناست و از میان روایات پراکنده وى به روایاتى استنادکردهاست که به اوضاع جبهه شام و شیوه رهبرى آن اشاره دارد، تا بتواند از مقایسه جبهه شام و عراق، امتیازات تحسینآمیز جبهه عراق را نمایان سازد; جالب اینکه محور اصلى برخى از این روایات اعتراف شامیان درباره منزلت علىعلیه السلام و نقش مهم او در اسلام است. بلاذرى روایات عوانه درباره فتنه عثمان را یا مستقیما از تالیفات خود او مثل سیره معاویه و بنىامیه اخذ کردهاست، یا از طریق هشام بن کلبى(متوفاى204ق) به واسطه پسر وى عباس، و یا از طریق هیثمبنعدى(متوفاى209ق) به واسطه شاگردش حفصبنعمر (متوفاى246ق) و یا از طریق ابومسعود کوفى، و بالاخره از طریق مدائنى (متوفاى225ق) آنها را بهدست آورده است.
3) ابومخنف لوطبن یحیى (متوفاى 157ق)
وى راوى سوم بلاذرى است و از اساتید و بزرگان اخباریان کوفه محسوب مىشود. (44) وى صاحب چندین سیره (45) و چندین تاریخ (46) خصوصا درباره قضایاى عراق و اخبار و فتوحات آن بوده (47) و نسبشناس برجستهاى بهشمار مىآید (48) اما با اینهمه، بیشتر اخبار علیه او حکم مىکنند. (49) بههر حال ابومخنف از خانواده بزرگوارى در کوفه به حساب مىآید که نقش برجستهاى را در حمایت از علىعلیه السلام در جنگها ایفا نمودهاند.
جدش مخنف بن سلیم بههمراه تعدادى از افراد قبیلهاش در جنگ جمل حضور داشته و برخى از آنان در همین جنگ کشته شدهاند. (50) آنان به گواهى علىعلیه السلام امتحان دوستى خود را خوب پس دادهاند و حتى علىعلیه السلام جد ابومخنف را به حکومت اصفهان و همدان گمارد (51) و هنگام اوجگیرى فتنه از او تقاضا کرد که همراه او در جنگ صفین حضور یابد. (52) وى نیز زیر پرچم و نشان قبیله ازد (و گفته شده: قبیله بجیله، خثعم، انصار و خزاعه) در این جنگ حضور یافت و بههمراه تعدادى از افراد قبیلهاش کشته شد. (53) خانواده ابومخنف همواره به نفع علىعلیه السلام در برخورد با شورش خوارج در نخیله (سال 38ق) و نیز در برخورد با یورش شامیان به سرکردگى نعمان بن بشیر در محل عین التمر(39 ق) مشارکت جدى داشتهاند. (54)
ابومخنف از مورخان بزرگ شیعه محسوب مىشود و تعداد قابل توجهى از علماى سنى و شیعه به تشیع او تصریح کردهاند، (55) بهجز ابن ابى الحدید (متوفاى 655ق) که با تاکید مىگوید: «ابومخنف از شیعیان و بزرگان آنان نیست». (56) محدثان، وى را درباب حدیث ضعیف دانسته و از او با تعبیرات تند، چنین یاد مىکنند: «چیزى ندارد و موثق نیست» (57) ، «احادیث او متروک است» (58) ، «شیعه دو آتشه و راوى اخبار آنان است» (59) ، «راوى ضعیفى است» (60) ، «خراب و غیر موثق است ... تباه است» (61) ، «از رافضیان کوفه است ... و از گروههاى ناشناختهاى روایت مىآورد». (62) و بالاخره این که: «ساقط است». (63)
ابومخنف از مؤلفان پرکار بوده و تعداد تالیفات او به پنجاه کتاب مىرسد، که در آنها از آغاز دوران وفات پیامبر (11ق) تا سقوط دولت امویان (132ق) بحث مىکند. ولى بیش از همه به حوادث عراق از قبیل فتوحات، شورشها و جنگهاى داخلى آن مثل جنگ جمل، صفین، نهروان و کشته شدن علىعلیه السلام مىپردازد، چنانکه از مسائل خوارج و انقلابهاى شیعى نیز سخن مىگوید. مجموعا، تالیفات ابومخنف خلاصهاى از وقایع سیاسى و دینى عراق در طول این مدت است. وى همچنین در بخش حوادث مدینه، از شورا، کشته شدن عثمان، خلافت علىعلیه السلام، بحران رده و فتوحات شام نیز بحث مىنماید. (64) مهمترین تالیفات وى که ظاهرا حاوى روایات فتنه است عبارتاند از: الشورى، مقتل عثمان، صفین، جمل، نهروان، خریتبن راشد، بنى ناجیه، مقتل محمدبنابىبکر، الاشتر، محمدبن ابى حذیفه، الغارات، مقتل علىعلیه السلام، الحکمین و بالاخره الاخبار.
انبوه تالیفات وى و تنوع موضوعات آن بر وسعت نظر وى دلالت مىکند بهطورى که بسیارى از علماى سنى به راحتى از او روایت نقل مىکنند و آنرا عیب نمىدانند. ابومخنف علاوه بر استناد به روایات خانواده و قبیلهاش ازد، همچنین از قبایل دیگرى همچون طىء، نخع، جهینه، همدان، کنده و غیرآنها خصوصا قبایل کوفى خبر اخذ نمودهاست، لذا روایات وى نشاندهنده دیدگاه عموم عراقیان و بالاخص کوفیان مىباشد. وى در بهکارگیرى اسناد روایات تا اندازهاى مسامحه کارى نموده و برخى از اخبار خود را از گروه بزرگ راویانى که خود در صحنه حوادث حضور داشته و یا معاصر آن بودهاند، بهدست آوردهاست.
وى علاوه براینکه به جزئیات امور، مثل تعیین تعداد کشتهشدگان و قاتلان آنان در هر قبیله و هر شهر مىپردازد، اخبارش را نیز به شیوه ادبى ارائه دادهاست، به طورى که حوادث را به شکل زندهاى نشان مىدهد. اخبار ابومخنف مملو از خطبهها، مدارک تاریخى، شعر و سورههاى قرآنى است و بهطور کلى روایاتش از ویژگى طولانى بودن برخوردار است.
بلاذرى 95 روایت از ابومخنف اخذ کرده است که 36 روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان، 22 روایت در باره درگیرى علىعلیه السلام و عایشه و طلحه و زبیر و 37 روایت از کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، حاوى هفت آیه، دو حدیث نبوى، 22 نامه، 16 خطبه، یک مدرک تاریخى، یک ضرب المثل و 116 بیتشعر است. روایات وى در عین طولانى بودن از یک موضوع مشخص سخن مىگویند بهجز هفت روایت که موضوعات گوناگونى را در برمىگیرند.
ابومخنف گرچه تصویر هماهنگى از فتنه در زمان عثمان و تحولات جنگ صفین ارائه مىدهد، اما درباره جنگ جمل، با وجود اینکه کتاب مفصلى نیز دربارهآن نوشته است، اطلاعات روشنى بهدست نمىدهد. ظاهرا بلاذرى از کتاب جنگ جمل ابومخنف روایتى را اقتباس نکردهاست، بلکه براى انعکاس اخبار این دوره حساس، ترجیح دادهاستبر منابع و افراد دیگرى مثل واقدى و مدائنى تکیه کند.
بررسى روایات ابومخنف درباره فتنه عثمان نشان مىدهد که وى به علویان گرایش داشته و با تمام وجود از سیاست، شخصیت و منزلت علىعلیه السلام در میان امت اسلامى دفاع مىکند، چنانکه مواضع عایشه، طلحه، زبیر و معاویه را محکوم کرده و بهشدت از سیاست امویان انتقاد مىکند. وى سیاستهاى فضاحتبار عثمان را به تفصیل شرح داده، و تاکید مىکند که کشته شدن او در نتیجه همین سیاستهاى ننگین بودهاست.
بلاذرى روایات ابومخنف را یا مستقیما از تالیفاتش اخذ کرده و یا آنها را از کتابهاى هشام بن کلبى به واسطه پسر وى عباس به دست آوردهاست، گاهى نیز روایات ابومخنف را در ترکیب استناد جمعى وارد کرده و با لفظ «گفتهاند» از آنها یاد مىکند.
4) هشام بن محمدبن سائب کلبى (متوفاى 204ق)
وى راوى چهارم بلاذرى است که دانشمند نسبشناس (65) و راوى اخبار عرب و وقایع آنان مىباشد (66) و گرایش به انساب و اخبار را از پدرش به ارث بردهاست. (67) محدثان، وى را در نقل حدیث مورد جرح و انتقاد قرار دادهاند، زیرا علاوه بر اینکه از ذکر سند که روش معمول در حدیثنگارى است دورى جسته، در گزینش روایات تاریخى نیز به منابع بسیار محدودى اکتفا کردهاست.
تعبیراتى که دربارهاش آوردهاند چنین است: «داستانسرا و نسبشناس است» (68) و غیر موثق، متروک (69) و کذاب (70) مىباشد. در حالىکه درکتب حدیث، روایتى از او نقل نشدهاست تا کذاب باشد! همچنین به رافضىگرى، ناموثق بودن (71) و تشیع (72) متهم شدهاست. اما بررسىهاى جدید حاکى از نفى این اتهامات بوده و نشان مىدهد که هشام بن کلبى با تلاش خود، مشتاقانه بهدنبال کشف حقایق و اخبار بودهاست. (73)
خلفاى عباسى بهخاطر منزلت علمى هشام بن کلبى به او عنایت و توجه داشتهاند. مهدى خلیفه عباسى (متوفاى 169ق) او را از وى با مامون نیز مرتبط بود و کتاب الفرید فى النسب را براى وى نگاشت. (75) وى از مؤلفان پرکارى بود که تالیفاتش به 150 کتاب مىرسید، از قبیل: کتاب خطبههاى علىبن ابىطالبعلیه السلام، التاریخ، اخبار الخلفاء، صفات الخلفاء و بالاخره نسب آل ابىطالب که ظاهرا حاوى روایات مربوط به فتنه عثماناند.
وى علاوه بر رجوع به تالیفات پدرش محمدبن سائب کلبى و دنبال کردن بحثهاى او در دایرهاى وسیعتر، همچنین از کتب عوانه و ابومخنف استفاده کردهاست. بلاذرى 37 روایت از ابن کلبى اقتباس کردهاست که چهارده روایت درباره فتنه در زمان خودعثمان، و پنج روایت مربوط به درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه، طلحه و زبیر است و هجده روایت دیگر درباره کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات حاوى یک آیه، دو حدیث نبوى و یک ضرب المثل است. همه آنها علاوه بر اختصار، داراى موضوع واحدىاند به جز یک روایت طولانى که داراى موضوعات گوناگون است.
با توجه به اینکه بنىعباس از علىعلیه السلام پشتیبانى کرده و در ماجراى جمل و صفین از وى جانبدارى کردهاند، مىتوان گفت که روابط خوب هشام بن کلبى با خلفاى عباسى روى موضعگیرى بىطرفانه او اثر گذاشته است، زیرا وى از امویان انتقاد کرده و آنان را مسئولان اصلى فتنه و غاصبان حقیقى حقوق و حکومت علویان و عباسیان معرفى مىکند. با وجود اینکه ابن کلبى درباره این دوره از تاریخ اسلامى تالیفاتى دارد، اما بلاذرى درباره درگیرى علىعلیه السلام و عایشه و طلحه و زبیر ترجیح داده است که از منابع و مورخان دیگرى مثل ابومخنف و واقدى استفاده کند. بلاذرى روایات ابن کلبى را یا مستقیما از کتابهایش اخذ کرده، یا آنها را از طریق فرزند وى عباس و یا از طریق عبدالله بن صالح عجلى بهدست آوردهاست.
5) محمدبن عمربن واقد; ابوعبدالله واقدى (متوفاى 2073)
وى راوى پنجم بلاذرى و دریاى علم و تفحص بودهاست. (76) نام او در علوم تاریخ، غزوات، سیرهها، طبقات، فتوحات و اختلافات مربوط به حدیث، فقه و احکام بسیار مشهور است و یکى از متخصصین در قضایاى حجاز و سیره ... و فتوحات شام محسوب مىشود. (77)
واقدى به مشخص کردن مکانها و موقعیتهاى جغرافیایى حوادث تاریخ اهمیت مىداد و درباره آن تفحص مىکرد و بلکه خود شخصا به تحقیق آن مىپرداخت. از او نقل شدهاست که : هرگاه به یکى از فرزندان صحابه و شهدا و موالى آنان مىرسیدم بىدرنگ از او مىپرسیدم آیا از خانوادهات هیچ خبرى درباره محل جهاد و شهادت وى شنیدهاى؟ و وقتى پاسخ مرا مىدادند به همان منطقه مىرفتم تا با چشم خودم آنرا ببینم. هارون قروى مىگوید: یک روز واقدى را در مکه دیدم در حالى که کوزه آبى با خود داشت، از وى پرسیدم کجا مىروى؟ پاسخ داد : مىخواهم به حنین بروم تا منطقه و موقعیت آن را از نزدیک ببینم. (78)
وى روایات، اخبار و احادیث غیر معروفى را نقل کرده است که بالغ بر بیست تا سى هزار حدیث مىباشد و این امر به خاطر وسعت نظر علمى و بررسى پىگیر و جستوجوى دائمى منابع اطلاعات و مدارک مسموعات وى بوده است. اما محدثان وى را متهم کردهاند که :
هر خبرى را جمع و ذخیره نموده و بد و خوبش را با هم مخلوط کردهاست. (79)
و یا گفتهاند:
علم زیاد ممکن استبه سخنان نامانوس منجر شود و سخنان نامانوس ممکن استبه اتهاماتى منجر گردد و واقدى نیز بىارتباط با علم زیاد نبوده، لذا سخنان نامانوس و عجیب و غریبش بسیار زیاد است. (80)
اما تاریخنگاران با دیدن اینکه دیگران از مطالب واقدى متابعت و استقبال نکردهاند، منکر سخنان نامانوس او نشدند لذا چنین مقرر شد که واقدى در باب حدیث، ضعیف است اما در غزوات و مسائل تاریخى، بىنیاز از رجوع به او نیستیم و حتى آثارش را باید بدون بحث وجدل پذیرفت، ولى در امور واجب و لازم، سزاوار نیست که از او یاد شود. (81)
استناد جمعى در نقل روایات، تقریبا شیوه منظم واقدى است تا به وسیله آن موضوع اصلى حوادث را نشان دهد. پس از بهکارگیرى استناد جمعى، به تفصیلات دیگر و روایات متضاد با آن مىپردازد. این شیوه به روشنى دلالتبراین دارد که وى به روایات مکتب مدینه اعتماد کرده و یافتههاى خود را به آنها افزوده است. اما علماى حدیث طریقه استناد جمعى را رد کرده و آنرا مخالف شیوه حدیثشناسى مىدانند. احمد بن حنبل (متوفاى 241ق) مىگوید:
بدترین کار واقدى ایناست که اسانید روایات را با هم جمع و مخلوط کردهاست تا بتواند یک متن واحد و با بافت واحد از جانب گروهى ارائه دهد که احتمالا اختلاف نظر دارند. (82)
اما بهنظر ما چنین نیستبلکه شیوه کار واقدى نمایانگر درک تاریخى او و داشتن سبک ویژهاى در روایات است که پس از هماهنگ کردن آنها، روایت جامعى را تحویل مىدهد.
واقدى از شعر بهطور معتدل استفاده کرده ولى در ارتباط با حوادث غزوات، بیشتر به آیات قرآنى استناد مىکند و در مواقع حساس، پس از ذکر روایاتش که ادبیات داستانى درآن مشهود است، به بیان آیات قرآنى مىپردازد. نظریههاى محدثان در توثیق واقدى در باب حدیث، متفاوت است، برخى او را موثق مىدانند و برخى دیگر او را ضعیف دانسته و متهم به دروغ و زیر و رو کردن احادیث کردهاند و تعبیرات تند زیر را دربارهاش بهکار بردهاند: «وى متروک است» (83) ، «وى در مقامى نیست که از او روایت گردد» (84) ، «نباید حدیثش نوشته شود اگر هم نوشته شود صرفا بهخاطر عبرت گرفتن از مقایسه آن با روایات دیگر است.» (85)
از سوى دیگر، ابن ندیم تنها کسى است (86) که به تشیع واقدى اشاره مىکند اما این نسبت، ثابت نشدهاست. واقدى روابط خوبى با خلفاى عباسى داشت. چنانکه راهنماى حج هارون رشید (متوفاى 193ق) در سال 170ق گردید. (87) روابط مستحکم وى با خلیفه موجب شد که خود و اطرافیانش در سال 180ق به بغداد کوچ کنند و میان بغداد و رقه (همانجایى که احیانا خلیفه اقامت مىکرد) جابهجا شوند. سپس طولى نکشید که در زمان هارون رشید و سپس مامون(متوفاى 218ق) در شرق بغداد متولى امر قضا گردید. (88)
واقدى 33 کتاب تالیف کردهاست که برجستهترین آنها حاوى روایات فتنه است; از قبیل: کتاب جمل، صفین، مقتل الحسین، التاریخ الکبیر، الدار، التاریخ، طبقات و بالاخره کتاب السنة و الجماعة و ذم الهوى و ترک الخروج فى الفتن. واقدى بهجمعآورى کتب معروف بود و همکارانى داشت که روایان را برایش مىنوشتند. وقتى مىخواست از غرب بغداد کوچ کند «کتابهایش بر روى 120 وقر (2 حمل شد. و گفته شده که وى پس از وفاتش 600 (3 قمطرکتاب بهجا گذاشت». (89)
بلاذرى هشتاد روایت از واقدى اخذ کردهاست که 62 روایت درباره فتنه در زمان خود عثمان، سه روایت مربوط به درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و پانزده روایت از کشمکشهاى میان علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، در برگیرنده چهار آیه، پانزده حدیث نبوى، نه بیتشعر است که علاوه بر اختصار داراى موضوع واحدند بهجز سه روایت که طولانى بوده و موضوعات گوناگونى دارند. بلاذرى بر موثق بودن روایات واقدى تاکید مىورزد، بهجز یک مورد، یعنى درباره کشته شدن کنانة بن بشر در حادثه یوم الدار، که بلاذرى مضمون و گزارش آن را تصحیح مىنماید.
روایات واقدى اگر چه تصویر روشن و هماهنگى از فتنه در زمان خود عثمان بهدست مىدهد، اما در درگیرىهاى جمل و صفین، بهدلیل کمبود روایات، نتوانستهاست تصویر روشنى از وقایع، ارائه دهد، در حالىکه خود وى دو کتاب به نامهاى جمل و صفین در مورد وقایع این دو جنگ، نگاشته است. ظاهرا دلیل عدم اقتباس بلاذرى از این دو کتاب این بوده که وى براى انعکاس اخبار این دوره، ترجیح دادهاست از منابع و افراد دیگرى مثل مدائنى و ابومخنف استفاده کند. بررسى روایات واقدى درباره مسئله فتنه، نشاندهنده تمایلات علوى اوست، اما این تمایلات بهدور از حزب گرایى است. واقدى علىعلیه السلام را در برخورد با اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر و همچنین اردوگاه معاویه، تایید کرده و از سیاست عثمان به شدت انتقاد مىکند. بلاذرى روایات وى را از تالیفاتش و نیز از استادش محمدبن سعد بهدست آوردهاست.
6) هیثمبن عدى (متوفاى 209ق)
وى راوى ششم بلاذرى و نسبشناس است که به اخبار مردم و اعراب و نیز وقایع، سیرهها، اشعار، زبان، معایب و علومشان اهتمام وى را «صاحب اخبار، اسامى و اشعار» (91) دانستهاند و «مطالب زیادى از کلام، علوم، اشعار و لغات عرب نقل کردهاست». (92) همچنین به «مورخ علامه» توصیف شدهاست. (93) اما محدثان، وى را بهدلیل سهلانگارى در ذکر سند که با شیوه کار حدیثسازگار نیست، مورد جرح و انتقاد قرار دادهاند، لذا او را متهم به «دروغ» کرده و گفتهاند: «احادیث وى متروک است» (94) و «بزرگان درباره وى سکوت کردهاند». (95) وى متهم شده که با خوارج همعقیده است در حالىکه با توجه به بررسى روایات هثیم که مربوط به تحریکات اجتماعى و سیاسى در دو عصراموى و عباسى است مىتوان پىبرد که چنین تهمتى واقعا بىاساس است. (96) از سوى دیگر جاحظ(متوفاى 255ق) وى را به شعوبیه متهم نمودهاست. (97) اما پذیرفتن این تهمت نیز بسیار دشوار است، چون در هیچیک از کتب گوناگون تاریخ، ادبیات و انساب، روایتى از هیثم وجود ندارد که به تمجید فارسیان و اثبات برترى آنان بر اعراب بپردازد و در شرح حال او که در منابع آمده به هیچ وجه چنین چیزى یافت نشده است.
تهمت دیگر ایناست که وى به عیب جویى و طعن عباس بن عبدالمطلب پرداخته است، تا جایى که هارون رشید(متوفاى 193ق) بر او خشم گرفته و او را روانه زندان ساخت و پس از چندى توسط امین، خلیفه عباسى(متوفاى 198ق) آزاد شد. اما این وصله نیز به هیثم نمىچسبد. ظاهرا این تهمتبه وسیله قبیله حارث بن کعب، یعنى قبیله همسرش شایع شده بود تا هارون را به خشم آورد و او را عقاب کرده، همسرش را از او جدا نماید. انگیزه این شایعه پراکنى هم این بود که هیثم کتابى در بدگویى و مذمت این قبیله نگاشته بود و آنان نیز قصد انتقام داشتند اما این شایعه عملا موفق نبود. اساسا هیچ روایتى از هیثم نقل نشدهاست که بر طعن عباس بن عبدالمطلب دلالت کند و بلکه این امر با منزلتخاصى که هیثم نزد خلفاى عباسى داشته منافات آشکارى دارد. جالب توجه اینکه یکى از روایات هیثم صریحا درباره بیان سخاوت عباس بن عبدالمطلب و اخلاق خوب اوست. بنابراین تنها یک دلیل براى وارد کردن این تهمتها مىتوان یافت و آن اینکه:
وى حالات و اخبار مردم را بهطور دقیق نقل مىکرد و چون امور پنهانى آنان را آشکار مىساخت، لذا از او بیزار بودند و علیه او نزد کارگزاران حکومتسخنچینى مىکردند و شعرا را تشویق به هجو و مذمت او مىنمودند. (98)
هیثم بن عدى روابط خوبى با خلفاى عباسى داشت. طبق نقلى وى از همنشینان مخصوص منصور عباسى(متوفاى 158ق)، مهدى (متوفاى 169ق)، هادى(متوفاى 170ق) و هارون رشید بوده است. همین امر جاحظ را واداشت که هیثم را به تحریف تاریخ به نفع بنىعباس متهم کند. اما این اتهام سنگینى است که نمىتوان بهراحتى از آن مطمئن شد، چون اخبار مربوط به دولت عباسى در میان روایات هیثم بسیار اندک است. هیثم از مؤلفان پرکارى بود که تالیفاتش بالغ بر 53 کتاب مىگردد; از قبیل: التاریخ حسب السنین، تاریخ العجم و بنىامیه، تاریخ الاشراف الکبیر، تاریخ الاشراف الصغیر، خوارج، اخبار الحسنعلیه السلام و وفاته، مدیح اهل الشام، خطط الکوفة، ولاة الکوفة و بالاخره فخر اهل الکوفه على البصرة. ظاهرا این تالیفات، حاوى روایات مربوط به فتنه عثمان نیز هستند.
بلاذرى 21 روایت از هیثم اخذ کرده است که پنج روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و یک روایت درباره درگیرى جمل و پانزده روایت مربوط به کشمکشهاى جنگ صفین مىباشد. ویژگى این روایات آن است که با وجود کمى تعداد، حاوى 68 بیتشعر، سه خطبه و یک نامه است. این روایات علاوه بر اختصار، داراى موضوع مشخصى نیز هستند، بهجز سه روایت که طولانى بوده و درباره موضوعات گوناگون سخن مىگویند. روایات هیثم اگر چه نتوانسته است از فتنه در زمان خود عثمان و نیز از درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام واردوگاه عایشه و طلحه و زبیر تصویر روشنى ارائه دهد، اما حوادث جنگ صفین را به صورت تقریبا هماهنگى مطرح کردهاست.
روایات هثیم از نظر بلاذرى بهعنوان یک عامل کمى و مؤید روایات ابومخنف، واقدى و مدائنى بهحساب مىآید، ولى ظاهرا بلاذرى بهخاطر اتهامات وارد بر هیثم، از روایات او اقتباس چندانى نکردهاست. بررسى روایات هیثم درباره فتنه، حاکى از تایید او از علىعلیه السلام در برخورد با معاویه و خوارج است و جالب توجه اینکه در روایات هیچگونه اشارهاى به تمجید از نقش عباسیان در طول این مدت یافت نمىشود. بلاذرى روایات هیثم را درباره فتنه عثمان، یا مستقیما از تالیفاتش اخذ کرده، یا آنها را از طریق حفصبنعمر(متوفاى 246ق) و عمربن بکر بهدست آوردهاست، البته یک روایت را نیز با تعبیر «برخى از اصحاب ما» نقل مىکند.
7) علىبن محمد مدائنى (متوفاى 225 ق)
وى راوى هفتم بلاذرى، دانشمند وقایع، اخبار عرب و انساب آنان است و شعرهاى زیادى نقل کرده و دانشمند غزوات و فتوحات، خصوصا درباره «قضایاى خراسان، هند و فارس... و فتوحات شام» است. (99) وى در میان راویانى که به جمعآورى اخبار اسلام همت مىگماردند از پیشوایان زمان خود بهشمار مىآید. (100) تاریخ او «بهترین تاریخ محسوب شده و حتى دیگران، تواریخ خود را از وى اخذ کردهاند». (101) محدثان در موثق دانستن او در باب حدیث اختلاف نظر دارند; مثلا در حالى که یحیىبن معین(متوفاى 233ق) وى را موثق محسوب مىکند اما عبدالله بن عدى(متوفاى 360ق) او را چندان «قوى» نمىداند و مىگوید: «وى صاحب اخبار است اما روایات مستندش بسیار کم است». (102) با اینهمه، مدائنى در علم تاریخ، حجت معتبر شمرده شده و علما او را حتى در باب روایات بدون سندش، موثق دانستهاند. (103)
مدائنى بهدلیل دقتورزى در انتخاب روایات و پیروى از روش محدثان در ارزیابى احادیث، مورد تحسین مورخان و محدثان قرار گرفته است. وى نسبتبه اخباریان پیش از خود، بیشتر از همه به منابع و مدارک مدنى و عراقى استناد کرده است تا بتواند تصویر هماهنگى از اخبار خود ارائه دهد، لذا گرایش به این دارد که روایات تاریخى را با استناد به تالیفات گذشتگان در یک مجموعه گستردهتر و منظمترنشان دهد; مثلا هم از اخباریان و هم از غزوه نویسان مثل محمدبن اسحاق(متوفاى 151ق)، ابومخنف و واقدى اخذ مطلب نمودهاست و سپس بحثهاى خود را به آنها مىافزاید. علاوه بر این او در ابراز افکار خود بسیار صریح و شجاع بود; به عنوان نمونه: روزى مامون خلیفه عباسى وى را طلبید و موضع تمایلات اهل شام نسبتبه بنىامیه را با او در میان گذاشت. مدائنى گفت: بنىامیه هیچ روایتى را قبول نمىکردند مگر آنکه مربوط به نوحهسرایى و سوگوارى باشد. از او پرسیدهشد: چرا؟ وى پاسخ داد: چون روایات سوگوارى براخلاق بزرگوارانه دلالت مىکند. همچنین با وجود اینکه ارتباطش با خلفاى عباسى حاکى از تمایلات شیعى اوست اما برخى او را «داراى مذهب عامه» توصیف کردهاند. (104)
مدائنى از مؤلفان پرکار بود و تالیفاتش بالغ بر 261 کتاب مىشود، که در آنها به دوران زندگى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تا تاریخعباسى مىپردازد و از موضوعات زیر سخن مىگوید: سیره، قریش، فتوحات، ازدواج بزرگان و اخبار زنان، تاریخ خلفا، وقایع و درگیرىهاى داخلى امت اسلامى تا دوره معتصم عباسى(متوفاى 227ق)، اخبار عرب و بالاخره تاریخ شاعران.
مهمترین تالیفاتش درباب فتنه عثمان عبارتاند از: نسب قریش و اخبارها، اخبار ابىطالب و ولده، آل ابى العیص، آل ابىالعاص، خبرحکمبنابىالعاص، اسماء من قتل من الطالبیین، عبدالله بن عامربن کریز، تسمیة الخلفاء و کناهم و اعمارهم، تاریخ الخلفاء، اخبار الخلفاء الکبیر، مقتل عثمان، جمل، صفین، الغارات، خوارج، نهروان، خبرضابئ بن حارث برجمى، بنوناجیه و خریتبن راشد، مصقلة بن هبیرة، خطب علىعلیه السلام و عماله، عبدالله بن عامر حضرمى، الخونة لامیرالمؤمنینعلىعلیه السلام، و بالاخره خبر البصرة و فتوحها.
بلاذرى 103 روایت از مدائنى اخذ کردهاست که 42 روایت مربوط به فتنه در زمان خود عثمان و هفت روایت درباره کشمکشهاى میان اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر است و روایات دیگر از درگیرى بین اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه سخن مىگوید. این روایات، حاوى یک آیه قرآن، نه حدیث نبوى، سه ضربالمثل، هشت نامه، دو خطبه، یک مدرک تاریخى و بالاخره 62 بیتشعر است. همه آنها مختصرند و از موضوع مشخصى سخن مىگویند بهجز دو روایت طولانى که مشتمل بر موضوعات گوناگوناند.
مدائنى در روایات خود توانسته است تصویر روشن و هماهنگى از فتنه در زمان خود عثمان و نیز تحولات مربوط به درگیرىهاى بین علىعلیه السلام و معاویه بهدست دهد، اما نسبتبه رویدادهاى مربوط به کشمکشهاى اردوگاه علىعلیه السلام و اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر، با وجود اینکه کتاب مفصلى نیز درباره جنگ جمل تالیف کرده، نتوانسته استبه روشنى مطلب را بیان کند و ظاهرا به همین علت است که بلاذرى در انعکاس اخبار این دوره، به منابع و افراد دیگرى مثل واقدى و ابومخنف استناد کردهاست. البته روایات مدائنى درباره درگیرى علىعلیه السلام با اردوگاه عایشه و طلحه و زبیر کمابیش متصف به واقعگرایى بوده و از ذهنیتگرایى دور شدهاست، چون خود وى یکى از چهرهها و راویان برجسته بصره بودهاست و شاید علتبىاعتنایى و بىاعتمادى بلاذرى به روایات مدائنى درباره جنگ جمل، همین باشد که مدائنى سعى دارد دیدگاه اهل بصره را در پشتیبانى از عایشه و طلحه و زبیر ترجیح داده و آنرا تایید کند.
اما بررسى روایات مدائنى درباره فتنه عثمان بهخوبى نشان مىدهد که وى تلاش کردهاست داورى بىطرفانهاى داشتهباشد، زیرا چه در طرح حوادث فتنه در زمان خود عثمان و چه در شرحدرگیرى بین دو اردوگاه علىعلیه السلام و معاویه، جانب اعتدال را رعایت کرده و از انتقادات شدید یا مستقیم پرهیز نمودهاست. موضعگیرى معتدلانه او چنان است که اگر از عثمان انتقاد مىکند در همانجا از او دفاع نیز مىنماید یا چنانچه انتقادات مربوط به معاویه را مطرح مىکند، در عین حال بهطور غیر مستقیم به ذکر روایات مبهمى در تجلیل از وى نیز مىپردازد. همینطور اگر منزلت و افتخارات علویان را بیان مىکند در عین حال از اتهامات وارد بر آنان در ایجاد فتنه نیز غافل نیست و بالاخره گرچه روایات تحسینآمیزى از عباسیان در پایان بخشیدن به فتنه و پشتیبانى از علىعلیه السلام ذکر مىکند، اما در کنار آنها روایات دیگرى را نیز مبنى بر اینکه بنىعباس منافع خود را بر منافع علىعلیه السلام مقدم داشتهاند، مطرح مىکند. بههر حال بلاذرى، روایات استادش مدائنى را درباره فتنه یا مستقیما از خود وى اخذ کرده و یا آنها را از تالیفاتش به دست آوردهاست.
ج - شیوه کار
بلاذرى در میان روایات فتنه که مجموع آنها بالغ بر 889 روایت مىشود الفاظى را بهکار مىبرد که حاکى از «شنیدن» و «مشافهه» (مکالمه رودررو) یعنى ارتباط مستقیم است و بر هم عصر بودن وى با راویانش دلالت مىکند; از قبیل: «براى ما نقل کرد» (105) ، «براى من نقل کرد» (106) ، «به من گفته است» (107) ، «برخى از یاران ما برایمان نقل کردهاند» (108) ، «براى من نقل شد» (109) و یا تعبیر «قرائت» را بهکار مىبرد که بهمعنى مطالعه کردن منابعى است که روایاتش را از آنها اخذ کردهاست; مثلا مىگوید: «در کتاب عبدالله بن صالح عجلى چنین خواندهام که...». (110) البته درستى و ارتباط زنجیرهاى اسناد لزوما بدین معنا نیست که وى روایاتش را حتما از طریق شنیدن یا مکالمه رودررو کسب کرده باشد، چرا که هر استاد مورخى ناگزیر از نقل حدیث از یک منبع مدون است، هر چند هم عصر آن نباشد، و گرنه روایاتش عموما مورد قبول واقع نخواهد شد.
بههر حال با بررسى روایات فتنه در نزد بلاذرى مىتوان چنین نتیجه گرفت که وى نخست از اساتید خویش مطالبى را شنیده و ثبت کرده، سپس از نوشتههاى مدون، روایاتى را اخذ نمودهاست. همچنین براى اعتبار بخشیدن به گزارشهاى خود الفاظى را ذکر کرده که نشان مىدهد وى از تالیفات اساتیدش یا دیگران مستقیما روایت نقل کردهاست; مثلا مىگوید: «زهرى گفته است»، «ابومخنف گفته است»، «عیسى بن یزید بن داب لیثى (متوفاى 171ق) گفته است»، «هشام بن کلبى گفته است»، «واقدى گفته است»، «هیثم بن عدى گفته است»، «مدائنى گفته است» و بالاخره «مصعب زبیرى(متوفاى 236ق) گفته است».
ظاهرا علت تمسک بلاذرى به استناد جمعى این است که اسناد روایات در قرن سوم هجرى آنچنان مشخص و نمایان بوده که ذکر نام راویان مشهور در هنگام استناد به روایان، کفایت مىکردهاست. البته باید توجه داشت که این شیوه، مانع از شناخت راویان اصلى و نخستین است. بلاذرى در پارهاى از روایاتش الفاظ مبهمى را بهکار مىبرد، از قبیل: «برخى راویان گفتهاند»، «گفته شده است»، «گفته مىشود»، «روایتشدهاست»، «روایتشده است از...»، «روایت کردهاست»، «در روایتى چنین آمده»، «از روایتى چنین برمىآید» و بالاخره «برخى از اهل مدینه روایت کردهاند».
بلاذرى در طرح روایات فتنه از غزوه نویسان و راویانى استفاده کرده است که محدثان، آنان را در باب حدیث ضعیف دانستهاند; مانند: ابومخنف، هشام بن کلبى، واقدى، هیثم بن عدى و مدائنى، و این عمل حاکى از تسامح و آسانگیرى تاریخنگاران در اخذ مطلب از اینگونه راویان است; خصوصا در مواردى که حرامى را حلال نمىکند و حلالى را تبدیل به حرام نمىنماید. البته علما شرایط مورخ را مانند شرایط محدث چهار چیز مىدانند که عبارت است از: عاقل بودن، دقت و تسلط داشتن، مسلمان بودن و عادل بودن.
علما توجه دارند که اجراى قواعد ارزیابى حدیثبر تاریخ، امرى نسبى است که طبیعت روایات آن را محدود مىکند، زیرا روشن است که:
تاریخنگار مىتواند قول ضعیفى را در باب تشویق، تهدید و کسب عبرت نقل کند و در عین حال هشدار دهد که این قول ضعیفى است. اما استناد به قول ضعیف در باب ذات خدا و صفاتش و نیز در احکام شرعى، هرگز براى مورخ جایز نخواهد بود. (111)
برخى از مورخان معتقدند که آوردن روایاتى از راویان ضعیف یکى امر نسبى است و از باب «حدیثش قابل نقل است اما قابل استناد نیست» یا «حدیثش براى کسب عبرت ذکر مىشود» یا «حدیثش به خاطر شناختن او نوشته مىشود» و یا «نقل کردن از او جایز نیست مگر براى خواص، آن هم بهخاطر کسب عبرت» مىباشد. بههمین مناسبت ابن حجر(متوفاى 852ق) اشاره مىکند که حافظان پیشین در نقل کردن احادیث جعلى، بدون هیچ اظهار نظرى درباره صحت و سقم آنها، تنها به ذکر اسنادشان اکتفا مىکردهاند، زیرا اعتقاد داشتند که وقتى حدیثى را با اسناد آن روایت کنند دیگر از زیر بار مسئولیت آن بهدر آمدهاند. لکن نکته مهم و قابل ذکر که بسیارى از مورخان و در راس آنان بلاذرى و طبرى به آن معتقدند ایناست که ارزیابى و ارزشگذارى محدثان درباب روایات، هیچگونه الزامى براى مورخان بهوجود نمىآورد. بدین ترتیب ممکن است راویان ضعیف در علم حدیث، راویان ثقه و مورد اعتمادى در علم تاریخ محسوب شوند.
بلاذرى براى رهایى از تکرار اسناد روایات به شیوه استناد جمعى تمسک جسته است; خصوصا آنکه برخى از راویان وى آنچنان مکررند که تنها در برخى از حروف و کلمات، اختلافات جزئى دارند و پرداختن جداگانه به آنها هیچ فایدهاى نداشته و طولانى و خسته کننده مىگردد. البته بهکارگیرى شیوه استناد جمعى، در واقع دنباله روش مورخان در اوایل قرن دوم هجرى بوده و استفاده از آن، زمانى آغاز شد که انتقال دانش و آگاهى در میان مسلمانان بهتدریج از شکل شنیدارى و مکالمه رودررو، بهصورت کلمات مکتوب در آمد و استناد سینه به سینه جاى خود را به استناد براساس کتابهاى منبع داد. استناد جمعى عبارتاست از یکى کردن اسناد روایات تاریخى و گردآورى متون آنها در یک متن واحد، که ناگزیر از انجام اصلاحاتى در تعبیرات و کلمات روایات خواهیم شد; مثل ادغام متنهاى کوتاه روایى در متنهاى بلند.
مورخان اواخر قرن سوم هجرى و در راس آن یعقوبى(متوفاى 292ق) و ابن اعثم (متوفاى 314ق) اسناد روایات معروف و ثبیتشده را جذب کرده و احیانا فقط در مقدمه تالیفاتشان به آن اسناد، اشارهاى مىکردند. اما بلاذرى به طریقه اهل حدیث، نزدیکتر بوده و اسناد روایات را تا حدودى ذکر کرده و آنها را بهطور کلى حذف نمىکند. شاید بتوان گفت که توجه به اسانید، تنها تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى پدیده روشنى بودهاست.
بلاذرى شیوه استناد جمعى را به شکلهاى گوناگونى در روایات فتنه بهکار برده است. او پارهاى از اسانید را در یک سند گرد آورده و اشاره نموده که متون آنها را در همدیگر ادغام کردهاست; مانند:
نقل کرد براى من روح بن عبدالمؤمن از وهب بن جریر از ابن جعدبه از صالح بن کیسان، و نیز نقل کرد براى من عباس بن هشام از پدرش و او نقل کرد از سلسله اسانید ابومخنف، و البته من این دو حدیث را به همدیگر نزدیک نموده و آنها را تلفیق کردهام، بدین ترتیب آنان گفتهاند که... .
و مثل:
نقل کرد براى من محمدبن سعد از واقدى و او از محمدبن عبدالله و او از زهرى، و نیز نقل کرد براى من عباس بن هشام از پدرش و او از جدش، و البته در یکى از این دو حدیث، اضافهاى وجود داشت اما من آن دو را به همدیگر نزدیک نموده و تلفیقشان کردهام.
همچنین گاهى تنها به ذکر اسامى منابع مستقیم خود اکتفا کرده و سلسله اسانید روایات را نادیده مىگیرد; نظیر: «نقل کردهاند براى من ابوخیثمه، خلف بن سالم مخزومى و احمد بن ابراهیم که...» و مثل: «نقل کردند براى ما، احمدبن هشام و عمروبن محمد که...» چنانکه گاهى فقط قسمتى از سلسله اسانید منابعش را ذکر کرده و از بقیه قسمتها صرف نظر نمودهاست، یعنى به عبارت «و غیره» اکتفا نموده تا نشان دهد که شیوه استناد جمعى را بهکار بردهاست; مانند: «نقل کرد براى من عباس بن هشام از پدرش و از ابومخنف و غیره که...» و مثل «نقل کرد براى من عمرى از هیثم بن عدى و او از عوانه و غیره که...».
به هرحال بلاذرى بدون آن که به منابع یا اسانید تلفیق شده در استناد جمعى اشاره کند 99 بار از کلمه «گفتهاند» استفاده کردهاست که برحذف اسناد دلالت مىکند. وقتى روایات فتنه بلاذرى را که مستند به «گفتهاند» استبا روایات فتنه طبرى مقایسه کنیم مىبینیم که دوازده روایت کاملا مشابه روایات ابومخنف و قابل تطبیق با آن است. سبب اصلى این شباهتها همان تاکید بلاذرى بر بهکارگیرى شیوه استناد جمعى است. علاوه براینکه وى بسیار مایل بوده از ذکر اسانید روایاتى که متون آنها شبیه به هم استخلاص گردد. با این حساب تعداد روایات فتنه که در آنها از شیوه استناد جمعى استفاده شدهاستبالغ بر 174 روایت مىشود.
بلاذرى در طرح حوادث فتنه شیوهاى هماهنگ و استوار اما طولانى و مفصل دارد، زیرا تفصیلات فتنه را در ضمن شرح حال و تاریخ و اقوال بزرگان ذکر مىکند. همین امر باعثشدهاست که حوادث ناسازگار در فتنه عثمان رنگ و لعاب مفیدترى پیدا کرده و سرشار از سیرهها، خطبهها، ضربالمثلها و اشعار باشد. زبان بلاذرى بهخاطر بهکارگیرى صحیح کلمات و روشنى معانى، از دیگران متمایز است، زیرا وى از گروه نویسندگانى بود که به آداب لغت توجه داشته و از فرهنگ بالایى برخوردار بودهاند. بلاذرى به هنگام ذکر اسامى افراد، آنها را به همان صورت اصلى ثبت کرده و به آنها اعراب نداده است تا خواننده نپندارد که تغییرات ناشى از اعراب گذرى، جزء ثابتى از این نامهااست. خود وى آشکارا به این موضوع اشاره مىکند که:
من در این کتاب، اسامى را به شکل اصلى خودشان نوشته و اعرابى به آنها ندادهام تا برخى از تلفظهاى مربوط به اسم منصوب، با اجزاى ثابت اسم اشتباه نشود و دیدهام که برخى از اساتید نیز به همین شیوه عمل کردهاند.
بلاذرى در لابهلاى طرح حوادث فتنه سعى مىکند نخست از منابع محلى که درباره شخص یا حادثه مربوطه سخن مىگویند کمک بگیرد، سپس به منابع و روایات دیگرى بپردازد; مثلا هنگام سخن گفتن از عراقیان و یا در ذکر اخبارشامیان و یا در بررسى اوضاع حجاز، نخستبه خود اهالى این مناطق استشهاد مىکند. بلاذرى به بررسى و تنظیم پارهاى از روایاتى که داراى اسناد مختلف و در عین حال مضمون واحدند مىپردازد و به چند قسم محدود از آنها اکتفا نمىکند. روایات فتنه در نزد بلاذرى حاوى 986 بیتشعر است که بر زبان برخى از صاحبان شرح حالها جارى گردیده و یاد در وصف آنان سروده شدهاست و یا مربوط به مسائل فتنه و تحولات گوناگون آن مىباشد.
بدون شک طبع شعر بلاذرى و علاقه او به تنظیم اشعار، تاثیر بهسزایى در استفاده از شعر بهعنوان یک منبع مهم براى کتاب انساب الاشراف وى داشته است. با وجود این به دیوانها و منابع اشعار در کتاب خود اشارهاى نمىکند. روایات فتنه در کتاب بلاذرى حاوى 87 خطبه، 54 نامه، هفت مدرک تاریخى، 109آیه قرآن، 43 حدیث نبوى و 17 ضربالمثل است. بلاذرى در گزارش از فتنه، با وجود پیچیدگى و پیاپى بودن حوادث فتنه، بسیار دقیق عمل مىکند; مثلا ذکر برخى از خبرها را به وقت معینى موکول مىکند و مىگوید: «ان شاء الله آن را در آینده ذکر خواهیم کرد». وى از تکرار مطالب پرهیز کرده، و در مورد خبر تکرارى اشاره مىکند که این خبر قبلا در جاهاى دیگر ذکر شده و جایش را نیز مشخص مىکند.
بلاذرى نسبتبه توثیق، تضعیف و بىطرفى در باب روایات، اظهار نظر مىکند; مثلا براى توثیق روایات چنین مىگوید: «روایت اولى بهتر است»، «او حجت است»، «درست این است که»، «آن حجت است» و بالاخره «خبر درست همان اولى است». و درباره ضعف روایات چنین مىگوید: «آن حجت نیست»، «آن باطل است»، «این خبر نادرى است که فقط گروهى از خوارج آن را نقل مىکنند»، «غلط است»، «نخ نما و ضعیف است» و بالاخره «جعلى است».
چنانکه عبارات تردیدآمیزى از قبیل: «گمان کرده است»، «گمان مىکند»، و «گمان مىکنند» نیز بهکار برده است. گاهى هم از موضع بىطرفانه مىگوید: «والله اعلم»، چون نمىتواند روایت مورد نظر را موثق یا ضعیف بداند. همچنین در مقایسه روایات، خصوصا به هنگام اختلاف راویان، گاهى روایتى را بر دیگرى ترجیح مىدهد.
روابط خوب بلاذرى با عباسیان بر نوشتههاى او اثر گذاشته است; مثلا ملاحظه مىشود که پس از ذکر اعتراف ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه در نزد محمد بن على بن عبدالله بن عباس (متوفاى 125ق) مبنى براینکه: «ما گمان مىکردیم که امامت و حکومت از آن ماست اما دیگر، شبهات از بین رفته و معلوم شده که یقینا تو امام هستى و خلافت در میان فرزندان تو خواهد بود» بلاذرى درباره این اعتراف چنین اظهار نظر مىکند: «بنابراین مردم به سوى او (یعنى محمدبن على که از بنى عباس بوده) گرایش یافته و امامت و فرزندانش را تثبیت نمودند» (112) و این امر حاکى از تایید بلاذرى از بنىعباس است. چنانکه تمایلات وى به عباسیان، از شرح حالى که براى عباس بن عبدالمطلب (متوفاى 32ق) نگاشته نیز آشکار مىشود; از قبیل: ذکر احادیثبسیار زیادى از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در تجلیل از عباس، بیان منزلت وى نزد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، اسلام آوردن عباس در شب بیعت عقبه، اینکه وى در شب بدر به اجبار قریش به همراه آنان بیرون آمدهاست، اینکه وى سعى کرده تا مشرکین پراکنده شوند، اینکه او جاسوس پیامبر در مکه بوده است، و بالاخره آوردن حدیثى منسوب به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم که به عمویش عباس مىگوید: «نبوت در بین شماست و خلافت هم در بین شماست». (113)
بلاذرى در خلال بحث از تحولات فتنه، از نقش عبدالله بن عباس(متوفاى68ق) در پشتیبانى و تایید علىعلیه السلام در برخورد با دشمنانش سخن مىگوید و اشاره مىکند که علىعلیه السلام چگونه از نقش ابن عباس قدردانى و تجلیل بهعمل آورده است. وى با وجود اینکه در برابر شکنجه و آزار خلفاى عباسى نسبتبه علویان موضع بىطرفانهاى اتخاذ مىکند، در عین حال بر روابط مستحکم علویان و عباسیان نیز تاکید مىورزد. بلاذرى هر یک از خلفاى عباسى را با لقب امیرمؤمنان یاد کرده و پس از مرگشان بر آنان رحمت مىفرستد. (114) وى از دولت عباسیان به دولت مبارک تعبیر مىکند. البته پارهاى از اخبار مربوط به پیمانشکنى آنان را نسبتبه دشمنانشان یادآور مىشود; مانند آنچه که درباره ابوجعفر منصور عباسى آوردهاست.
ممکن است انتقادات پراکنده و غیر مستقیم وى را چنین تفسیر کنیم که اینها را بیشتر براى نشان دادن تجربه سیاسى و ورزیدگى در رهبرى خلفا آورده است، نه براى افشاى خیانت و پیمانشکنى آنان. شاید هم بتوان گفت که بلاذرى با این کار تلاش مىکرده است موضع بىطرفانه خود را نشان دهد تا اعتدال روایات وعدم جانبدارىاش از عباسیان را به اثبات برساند.
بلاذرى از امویان و در راس آنان عثمان به شدت انتقاد کرده و روایات زیادى را جمع آورى نمودهاست که سیاست عثمان و خروج او از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و دو خلیفه قبلى را محکوم مىنماید. وى اشاره مىکند که عموم مسلمین و خصوصا بزرگان صحابه، سیاست عثمان را رد کرده بودند و توضیح مىدهد که سعى و تلاش مردم شهرهاى مختلف براى توجیه سیاست عثمان، هیچ فایدهاى به حال او نداشته است و تاکید مىورزد که کشتن عثمان یک عمل مردمى بوده که مسئولیت آن را خود عثمان باید بهعهده بگیرد و آنرا نتیجه حتمى اعمال اشتباهش بداند. چنانکه از یورش معاویه برخلافت علىعلیه السلام انتقاد کرده و نشان دادهاست که موضعگیرى او اشتباه بوده و هیچگونه حقى در خونخواهى عثمان نداشته است.
البته وى بهصورتگذرا در شرح حال معاویه، به آن دسته از احادیث نبوى که حاوى تجلیل از ایمان معاویه است، در کنار روایات دیگرى که او را تکفیر کرده و مردم را تشویق به کشتن وى کردهاند، اشاره مىنماید. (115) این گونه موضعگیرى درباره معاویه فایده دو طرفه داشت; یعنى از طرفى موجب خشنودى عباسیان مىشد که دشمن معاویه بوده و بر روى منابر به او لعنت مىفرستادند و از ذکر افتخارات معاویه و عموم امویان طفره مىرفتند; خصوصا آنکه عصر عباسیان شاهد «تدوین حدیث، فقه و تفسیر بوده و تدوین علوم و طبقهبندى آنها افزایش یافته و کتابهاى مربوط به زبان عربى، لغت، تاریخ و حوادث اجتماعى مرتب و منظم گردیدهاست. در حالىکه پیش از این، بزرگان علم با تکیه بر حافظه خود سخن مىگفتند یا علم و دانش را از نوشتارهاى صحیح ولى نامنظم نقل مىکردهاند». (116)
از طرف دیگر، این موضعگیرى درباره معاویه، حنابله بغداد و یاران امویان از میان اهل سنت را که درباره معاویه نظر مثبتى داشتند، راضى نگه مىداشت.
بلاذرى گاهى از برخى امویان دفاع مىکند، مانند رد کردن تهمتهایى که دشمنان یزیدبنمعاویه(متوفاى 64ق) به وى زدهاند و مانند ذکر کردن گواهى محمدبن حنفیه مبنى بر مصاحبت وى با یزید و اینکه از او چیز ناشایستى ندیدهاست. البته هیچکدام از این امور باعث نشد که بلاذرى لقب خلافت را براى خلفاى اموى بهجز عمربن عبدالعزیز به کار ببرد.
یعقوبى(متوفاى 292ق)
الف - زندگى و رشد علمى
1) نسب
وى احمد بن ابى یعقوب اسحاق بن جعفربن وهب بن واضح است که با لقبهاى گوناگون مثل کاتب و اخبارى از او یاد شدهاست، زیرا به کار کتابت و تدوین اخبار اشتغال داشتهاست. همچنین وى را «اصفهانى» لقب دادهاند، چرا که معتقدند وى اصالتا اهل اصفهان بودهاست. چنانکه به وى لقب «مصرى» دادهاند که ظاهرا آن را از جدش «واضح» که در سال 162ق در عصر مهدى عباسى (متوفاى 169ق) والى مصر بوده، اخذ کردهاست، اما لقب مشهورش همان یعقوبى است که از پدرش اسحاق ملقب به ابویعقوب براى وى بهجامانده و به مرور زمان به شکل کلمه یعقوبى در آمدهاست. ظاهرا آوازه شهرت علمى احمد و نقش برجسته خانوادهاش در مدیریت امور ادارى، منجر به معروفیت این نام شدهاست. یعقوبى همچنین به نامهاى دیگرى خوانده شدهاست، از قبیل: «ابن واضح» که به جد اعلاى او باز مىگردد، «ابن یعقوبى» که به پدرش یعقوبى منتسب است و «ابن ابى یعقوب» و «ابن یعقوب» که باز هم منسوب به پدر وى مىباشد.
2) محل ولادت
وى در بغداد متولد شد و در همانجا نشو و نما کرد اما خیلى زود در سال 260ق بغداد را به قصد ارمنستان و خراسان ترک نمود و جوانى خود را در آنجا در خدمت دولت طاهریان گذراند. (117) منابع موجود، بهجز مطالبى پراکنده درباره جد اعلایش واضح، اطلاعات مفصلى درباره خانواده یعقوبى بهدست ندادهاند; مثلا گفتهاند که واضح از موالى صالحبن منصور خلیفه عباسى بودهاست (118) و یا گاهى او را وابسته و ملحق به خود خلیفه نیز محسوب کردهاند (119) و برخى دیگر از منابع، وى را از موالى مهدى عباسى مىدانند (120) و این در حالى است که برخى دیگر حتى نام دیگرى مثل واضح بن عبدالله منصور خصى را بر او اطلاق نمودهاند. (121) ولى هیچیک از این منابع، اصالتیعقوبى را مشخص نکردهاند و حتى بررسىهاى معاصر نیز در اینباره اختلاف نظر دارند. برخى اشاره مىکنند که وى فارسى[ایرانى] و از شهر اصفهان بوده است و برخى دیگر در اینکه وى از «فارس» استیا «ارمنستان» تردید دارند.
خانواده یعقوبى روابط مستحکمى با دولت عباسیان داشتهاند، بهطورى که افراد خانوادهاش در مراکز بسیار مهم و حساسى بهکار گمارده مىشدند; مثل اداره کردن شهرها و اداره کردن امور نامهرسانى. چنانکه «واضح» در عصر منصور عباسى، والى سرزمین ارمنستان و آذربایجان شد و در سال 162ق در عصر مهدى عباسى، والى مصر گردید. (122) سپس در همان سال از اداره کردن مصر بهخاطر اعتراضات مردم کناره گرفت، اما خلیفه وى را به ریاست امور نامهرسانى مصر گمارد. ظاهرا همین منزلت و ارتباط با دولت عباسیان باعثشد که وى را به نام «عباسى» نیز بخوانند.
آنچه گذشت، درباره جدش «واضح» بود اما پدر بعقوبى نیز از کارمندان برجسته نامهرسانى بوده است. «واضح» مذهب شیعه را به قیمت از دست دادن جانش برگزید، زیرا وى در سال 169ق ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب را به سوى مغرب فرارى داد (123) ، لذا هادى عباسى دستور قتل واضح را صادر نمود و برخى گفتهاند دستور قتل وى را هارون رشید صادر کردهاست. برخى از منابع اشاره مىکنند که واضح بهخاطر سرپیچى از بیعتبا هارون رشید، کشته شدهاست. در هر صورت، به نظر مىرسد که تمایلات شیعى وى برافراد خانواده و نوههایش تاثیر گذاشته است.
3) اشتغالات
منابع تاریخى درباره کار یعقوبى سخنى نگفتهاند اما سفرهاى زیاد وى، اطلاعات تاریخى و جغرافیایى دقیقش و نیز ذکر آمارها، کتابها و مدارک رسمى در کتاب تاریخش حاکى است که وى برخى از مناسب حکومتى را عهدهدار بوده و چه بسا در دولت طاهریان خدمت کرده باشد، زیرا وى به مدت طولانى در بین آنان بودهاست.
4) تاریخ وفات
یاقوت حموى اشاره مىکند که یعقوبى در سال 284ق فوت کردهاست (124) اما یعقوبى در کتاب خود «مشاکلة الناس لزمانهم» مطلبى از دوره معتضد عباسى(متوفاى 279ق) آورده است که براساس آن مىتوان به اشتباه حموى پى برد. دیگر آنکه یعقوبى در کتاب «البلدان» خود مجموعهاى از سرودههاى خویش را درباره سقوط دولت طولون در سال 292ق گردآورى کردهاست، و این امر حاکى از ایناست که وفات یعقوبى طبعا پس از تاریخ مذکور ربوده است.
5) تالیفات
یعقوبى در باب تاریخ و جغرافیا هفت کتاب تالیف کردهاست که عبارتاند از: التاریخ، البلدان، اسماء الامم السالفة، مشاکلة الناس لزمانهم، المسالک و الممالک، فتوح المغرب و بالاخره کتاب مخصوصى درباره طاهریان. کتاب التاریخ وى از دو جزء تشکیل مىشود: در جزء نخست از آفرینش موجودات سخن به میان مىآورد سپس تاریخ پیامبران، فارس قدیم و عرب پیش از اسلام را ذکر مىکند. اما به همین اندازه بسنده نکرده و درباره تاریخ ملتهاى باستانى نیز بحث مىکند، از قبیل: آشوریان، بابلیان، هندیان، یونانیان، رومیان، مصریان، بربرها، حبشىها، زنجها، ترکها و بالاخره چینىها، و در جزء دوم منحصرا درباره تاریخ اسلامى بحث مىکند و در ابتدا به تولد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، غزوات و وفات ایشان پرداخته و سپس تاریخ خلفاى راشدین، امویان و عباسیان را تا عصر معتمد عباسى پىمىگیرد.
یعقوبى در تاریخ خود نظریه تاریخ جهانى را به شکل خلاصه و زنجیرهوار ارائه مىدهد، چنانکه مراحل تکامل امت اسلامى را در حوزههاى مختلف سیاسى و فرهنگى نمایان مىسازد. اما کتاب «مشاکلة الناس لزمانهم» رساله کوچکى است که متضمن گزارشهاى سیاسى، اقتصادى و ادارى برگرفته از عصر خلفاى راشدین، امویان و عباسیان تا زمان معتضد عباسى(متوفاى 289ق) مىباشد. وى نمونههاى گوناگونى از آداب و رسوم مردم را که اساس همه آنها پیروى از خلفا است ارائه مىدهد. وى در همین مورد مىگوید:
مسلمانان هر عصر از خلفا و شاهان اسلامى پیروى کرده و تابع شیوه و راه آنان هستند و به اندازه رفتارى که از آنان مىبینند عمل مىکنند و بههیچ وجه از اخلاق، رفتار و گفتار خلفا خارج نمىشوند. (125)
گزارشها و مطالب این کتاب مهم بوده و در واقع مکمل کتاب التاریخ وى محسوب مىگردد. اما درباره فتنه عثمان، یعقوبى منابع خود را ذکر نکرده و فقط در جزء دوم تاریخش به ذکر اسامى آنها اکتفا نمودهاست و این امر مىطلبد که حوادث فتنه از نظر یعقوبى را با آنچه در منابع دست اول مثل کتب بلاذرى و طبرى آمده است، مقایسه کنیم.
6) اساتید
منابع یعقوبى در باب تاریخ اسلامى بر دو قسم است: عراقى و مدنى. ظاهرا جمیع راویان وى از طبقه اخباریان، محدثان، غزوهنویسان، شاعران و ستارهشناسان بودهاند، و برخى از آنان گرایشهاى علوى و عباسى نیز داشتهاند، از قبیل: اسحاقبنسلیمان بن على بن عبدالله، ابویعقوب هاشمى بغدادى (اخبارى و محدث، متوفاى 198ق)، محمدبن کثیر و ابواسحاق قرشى کوفى (محدث، متوفاى 213ق). بررسى تالیفات این افراد نشان مىدهد که برخى از مجلدات کتابهایشان تماما به موضوع فتنه عثمان اختصاص داشتهاست، مثل واقدى(مدنى)، هیثم بن عدى(کوفى) و مدائنى. البته یعقوبى در تاریخ خود بر منابع دیگرى نیز تکیه مىکند، از قبیل: ابان بن عثمان بن عفان، ابوسعید قرشى اموى مدینى(غزوه نویس، متوفاى 105ق)، عیسى بن یزید بن بکر بن داب، ابوالولید مدینى (اخبارى، محدث و نسبشناس، متوفاى 171ق)، وهب بن وهب بن کثیر، ابوالبخترى قرشى مدینى ساکن بغداد (اخبارى، محدث و شاعر، متوفاى 200ق)، نجیح بن عبدالرحمان، ابو معشر مدینى سندى از موالى بنىهاشم (غزوهنویس، اخبارى و محدث، متوفاى 218ق)، عبدالملک بن هشام بصرى، ساکن مصر (غزوهنویس و محدث، متوفاى 218ق)، عیسى بن اثر بغدادى ملقب به «ماشاءالله حاسب» (ستارشناس، متوفاى 220ق)، محمدبن موسى خوارزمى، ابوعبدالله (دانشمند نجوم، ریاضى و تاریخ، متوفاى بعد از 232ق) و بالاخره حسن بن عثمان بن حماد، ابوحسان زیادى بغدادى (غزوهنویس و اخبارى، متوفاى 243ق).
از مقایسه حوادث فتنه در نزد یعقوبى با گفتههاى بلاذرى و طبرى مىتوان پىبرد که اصل مطالب وى از تالیفات واقدى، مدائنى و نیز ابومخنف بودهاست، گر چه در فهرست منابع یعقوبى نامى از ابومخنف برده نشدهاست و این امرى سؤال برانگیز است که وى چه منظورى از این کار داشته در حالىکه ابومخنف نیز مانند وى شیعه بودهاست؟! خصوصا منابع تاریخىاى که پیش از یعقوبى یا پس از وى تالیف شدهاند همگى در روایات خود به ابومخنف نیز استناد کردهاند.
ظاهرا یعقوبى از کتابهاى ابومخنف کاملا اطلاع داشته ولى ترجیح دادهاست نامى از آنها به میان نیاورد. شاید علتش این بوده که ابومخنف از نظر یعقوبى در برابر خلفاى راشدین و صحابه سهلانگارى نموده، و از آنان بهخاطر موضعگیرىهاى منفى در برابر علىعلیه السلام و شیعیانش، انتقاد جدى و شدیدى نکردهاست.
ب - شیوه کار
یعقوبى حوادث فتنه را بهصورت آزاد و بدون سند مطرح مىکند، زیرا اسانید مهم تاریخى، پیش از وى ثبات و معروفیتیافته بودند، لذا اخبارش خالى از هرگونه توضیح درباره نحوه اخذ گزارشهایش مىباشد، به جز چند عبارت پیچیده و محدود، مانند: گفته شده، روایتشده، برخى روایت کردهاند و برخى گفتهاند. یعقوبى تاریخ خود را با توجه به روى کار آمدن دولتها و عهدنامه حاکمان، تنظیم نموده است، لذا از برجستهترین تاریخهایى است که این شیوه را پایهگذارى کردهاند. وى در کتاب خود از دوران هر خلیفه در یک مجموعه مستقل بحث مىکند، سپس به زمان عهدهدارى خلافت و تولد خلیفه مىپردازد و بحث را با شرح صفات خلیفه به پایان مىبرد و در انتها فهرستى از نام والیان و کارمندان خلیفه، از قبیل فقیهان، مدیران حج و امیران جنگ ارائه مىدهد. وى تحت عنوان هر خلیفه، مجموعهاى از اخبار سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و احوال شخصى خلیفه را که در عصرش رخ دادهاست ذکر مىکند و در خلال سخن گفتن از دوران عثمان، خلافت علىعلیه السلام، خلافتحسنعلیه السلام و دوران معاویه، بهصورت زنجیرهوار از حوادث فتنه عثمان یاد مىکند.
وى از شیوه سالنگارى حوادث، فقط در طول مدت دوران عثمان، آن هم از سال 24 - 32 ق، استفاده کردهاست تا هم حوادث مهم این دوره را ثبت کند و هم میزان ارتباط آنها را به همدیگر نشان دهد. اما در خلال دوران باقىمانده از عصر عثمان تا کشته شدنش، و نیز به هنگام سخن گفتن از دوران حکومت علىعلیه السلام، حسنعلیه السلام و معاویه به هیچ وجه به تاریخ و زمان حوادث اشارهاى نمىکند. یعقوبى تاکید مىکند که شیوه کارش براساس تمیز دادن و بررسى و مقایسه روایات استوار بوده و در صدد انتخاب مطالبى بوده که راویان، بر آن اجماع داشتهاند. او مىگوید:
ما جامعترین مقالات و روایات را پذیرفتهایم، زیرا دیدهایم که راویان، هم در احادیث و اخبار و هم در سنوات حوادث و عمر افراد، اختلاف نظر دارند به طورى که برخى به آنها مىافزایند و برخى دیگر از آنها مىکاهند پس تصمیم گرفتیم هر آنچه از اقوال راویان به ما مىرسد جمعآورى کنیم، زیرا یک نفر هرگز نمىتواند به همه دانشها احاطه یابد. (126)
وى اشاره مىکند که میل چندانى به نقل کردن و بر شمردن جمیع حوادث ندارد.
ما نخواستیم کتاب منحصر به فردى تالیف کنیم و مانند سابقین خود را به زحمتبیندازیم. (127)
شیوه وىبراساس اختصار و گزیده گویى استوار است، نه اضافه کردن زواید و درازگویى:
ما کتاب خود را مختصر گردانیدیم و اشعار و اخبار طولانى آن را حذف کردیم و شیوه ما حذف کردن هر مطلب شنیع و زشتى بودهاست. (128)
بدین ترتیب یعقوبى تصمیم گرفت تاریخ مختصرى بنگارد که حاوى موارد گوناگونى باشد. این عمل با هدف نشان دادن حرکت تکاملى امت اسلامى از یک طرف، و همچنین اشباع نیازهاى فرهنگى امت از طرف دیگر، انجام شدهاست.
یعقوبى حوادث فتنه عثمان را به شکل مختصر و متمرکز مطرح کرده و به تفصیلات آن و یا دیدگاههاى گوناگون پیرامون تحولات آن هیچ اشارهاى نکرده است. ویژگى مباحث وى ایناست که داراى رنگ و لعاب داستانى است و به جز اخبار مربوط به تغییر خلفا، هیچگونه فاصلهاى میان آنها وجود ندارد. وى در ایراد اشعار، آیات قرآنى، احادیث نبوى و ضرب المثلها طریقه اعتدال را پیش گرفته است، چنانکه کتاب تاریخش حاوى 23 بیتشعر، پنج آیه قرآن، شش حدیث نبوى و دو ضربالمثل است. اما به مکاتبات و خطبههاى افراد اهمیت زیادى داده استبهطورىکه بیست نامه و هفده خطبه را ذکر کرده و به دو مدرک تاریخى نیز اشاره مىکند.
قابل توجه است که یعقوبى به مسائل و اطلاعات جغرافیایى و نجومى در رابطه با مسائل فتنه و تحولات آن اهمیت داده و بر آنها تکیه مىکند. شیوه نگارش وى روشن، منسجم و خالى از الفاظ پیچیده و عجیب و غریب است که موجب تمایز آن از کتابهاى دیگر مىشود. چنانکه برخلاف برخى از مورخان، از صنایع ادبى و تزیین الفاظ پرهیز نمودهاست. یعقوبى به تاریخ دولتهاى اسلامى، خصوصا دوران خلفاى راشدین و امویان، از دیدگاه یک شیعه امامى نظر مىکند، لذا سخن را در ذکر افتخارات علىعلیه السلام و خدمات او به اسلام به درازا مىکشاند; از قبیل اینکه: وى اولین کسى است که از میان مردان، اسلام آورد و از میان صحابه بیشترین دفاع را از مسلمانان کرده و نزدیکترین شخص به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود، و برجستهترین کسى بود که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به وى اعتماد کرده و او را از مقربان خود قرار داد.
یعقوبى تاکید مىکند که خدا و ملائکه به فضل و برترى علىعلیه السلام اقرار دارند و اشاره نموده که وى قرآن را جمع آورى کرده و در نزد صحابه داراى منزلت دینى، سیاسى و علمى بودهاست. او شرح مىدهد که ابوبکر، عمر و عثمان نسبتبه منزلت علىعلیه السلام با ترشرویى و ناراحتى برخورد کرده و برضد وى دسیسه چینى نمودند تا وى را از حقش در خلافت دور کنند. چنانکه همه این موارد پس از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در سقیفه بنىساعده و مجلس شورا بعد از کشته شدن عمر روى داده است، لذا وى خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را نپذیرفته و لقب خلیفه را براى هیچ کدام از آنان بهکار نبردهاست و تاریخنگارى حوادث عصرشان را تحت عنوان «ایام» ذکر کردهاست. اما درباره علىعلیه السلام القابى همچون «وصى محمد»، «وصى پیامبران» و «هادى مهتدى» را بهکار برده، و به خلافت او و پسرش حسنعلیه السلام و امامت امامان بعد از او بنا بر روال زنجیرهاى شیعه جعفرى اقرار نموده است.
وى براى علىعلیه السلام و فرزندش حسنعلیه السلام تحت عنوان «خلافت»، تاریخنگارى کرده و در ذکر اقوال، خطبهها و سیرههاى امامان شیعه، سخن بسیار گفتهاست. یعقوبى امویان را غاصبان خلافت مىداند و از حکومتشان به «پادشاهى» تعبیر مىکند، لذا در تاریخنگارى آنان نیز از عنوان «ایام» استفاده مىنماید. دیدگاه شیعى امامى وى از آنجا که خیلى مختصر به ذکر شورش زیدبنعلى (متوفاى 121ق) در زمان هشام بن عبدالملک خلیفه اموى(متوفاى 125ق) پرداخته، هر چه بیشتر آشکار مىگردد.
روابط خانوادگى یعقوبى با عباسیان روى موضعگیرى وى درباره آنان تاثیر گذاشتهاست، لذا با آنان به مسامحه و مجامله برخورد مىکند و دعوت عمومى آنان را «دعوت هاشمیه» مىنامد، و عصرشان را به نام «دولت» مىخواند و به روابط تاریخى علویان و عباسیان اشاره مىکند و تاکید مىورزد که انتشار دولت عباسیان، از طرفى پیروزى هر دو گروه عباسیان و علویان محسوب مىشود، و از طرف دیگر موجب پس گرفتن حقوق پایمال شده آنان توسط امویان غاصب بودهاست. وى احترام عباسیان به علویان را نمایان مىسازد و اختلافات آنان را بدون هیچ اظهار نظرى ذکر مىکند. چنانکه اخبارى که براى عباسیان دردناک بود، به شکل خیلى عادى جلوه مىدهد، مانند: کشتن ابوالعباس سفاح(متوفاى 136ق) یزیدبنعمربنهبیره را در سال 132ق، فرار کردن ابوجعفر منصور از دست ابومسلم خراسانى در سال 137ق و همچنین سقوط بر مکیان در سال 187ق. و هنگامى که به موضوع وفات موسىبنجعفرعلیه السلام در سال 183ق در زندان مىرسد، تنها به ذکر سخنان هارون عباسى درباره طبیعى بودن وفات وى در زندان اکتفا مىکند.
باید توجه داشت که یعقوبى براى خلفاى عباسى نیز تحت عنوان «ایام» به تاریخنگارى مىپردازد و کلمه پادشاه را که در مورد امویان بهکار مىبرد، درباره عباسیان به کلمه «با وى بیعتشد» تبدیل مىکند. برخى از پژوهشگران برگرایش معتزلى داشتن یعقوبى تاکید دارند و در استناد خود مىگویند وى از واثق خلیفه عباسى (متوفاى 232ق) که مؤید معتزله بوده چنین یاد مىکند:
واثق، مردم را در موضوع خلق قرآن امتحان کرد ... و دستور داد فقط شهادت کسى را که قائل به توحید است قبول کنند.
اما این مسئله قابل قبول نیست، زیرا وى علاوه بر اینکه در شک مذهب معتزله نسبتبهخلق قرآن، مشارکتى نکرده، معجزات زیادى را نیز در تاریخ خود ثبت کرده که برخلاف عقاید معتزله است. پس یعقوبى مذهب معتزله را تایید نکرده بلکه فقط خواسته استبا آنان همدردى نماید، زیرا معتزله علاوه بر آنکه به آزادى فکر دعوت مىکردند میان آنان و مذهب شیعه نیز روابط قابل توجهى وجود داشته است; خصوصا آن که معتزله عقاید خود را به علىعلیه السلام نسبت مىدهند و در برخى از کتابهایشان اشاره شده که علىعلیه السلام از پایهگذاران مذهب معتزله و علم کلام بوده است.
یعقوبى از سیاست عثمان انتقاد کرده و کارش را به عنوان خروج از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و روش ابوبکر و عمر ارزیابى مىکند; بنابراین شورش علیه حکومت او را یک امر مشروع مىداند که رهبرى آنرا اکثر صحابه در مدینه و شهرهاى دیگر بهعهده داشتهاند. وى معتقد است کشته شدن عثمان یک امر طبیعى و پایان قابل انتظارى بودهاست. اساسا او حکومت عثمان را یک دسیسه اموى مىداند که به حقوق علویان در خلافت تجاوز کردهاست. وى همچنین به پشتیبانى صحابه و مسلمین از علىعلیه السلام اشارهمىکندو جنگ جمل را یک دسیسه شخصى تلقى مىنماید. وى درگیرىهاى معاویه با علىعلیه السلام را محکوم نموده و آنرا کشمکشى براى کسب قدرت و سلطنت قلمداد مىکند و خلاصه کمک کردن به معاویه را کمک به ظلم و تجاوز محسوب مىنماید.
پىنوشتها:
1. ابن عساکر، تاریخ (مخطوط)، ج 2، ص 269; حموى، معجم الادباء، ج 2، ص 127 و ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج7 ، ص 103.
2. یوسف سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، ص 584.
3. مسعودى، مروج الذهب، ج 2 ، ص 54; ابن ندیم، الفهرست، ص 125 و ابن عساکر، همان.
4. ابن ندیم، همان; ابن عساکر، همان و ذهبى، تاریخ، ج 20، ص 290.
5. ابن ندیم، همان، حموى، همان و ذهبى، همان.
6. حموى، همان، ص 128.
7. حموى، همان، ج 2، ص 125 و 127; ابن عساکر، همان، ج 2، ص 269 و ابن عدیم، بغیة الطلب، ج 3، ص 1219.
8. بیکر«البلاذرى»، دائرة المعارف، ج 4، ص 58; نیکلسون، تاریخ الادب العباسى، ص 52 و احمد حوفى، تیارات ثقافیة بین العرب و الفرس، ص 246.
9. صلاح الدین المنجد، اعلام التاریخ و الجغرافیا عند العرب، ج 1، ص 17 و عبدالستار فراج، البلاذرى، ص 45.
10. احسان العمد، البلاذرى، ص 125.
11. محمد مشهدانى، مواردالبلاذرى، ج 1، ص 45.
12. ابن عساکر، همان، ج 2، ص 270; حموى، همان، ج 2، ص 131 و ذهبى، همان، ج 20، ص 289.
13. احسان العمد، همان، ص 155 و عبدالستار فراج، همان، ص 45.
14. محمد مشهدانى، همان، ج 1، ص 47.
15. احسان العمد، همان، ص 155.
16. حموى، همان، ج 2، ص 127; ذهبى، همان، ج 20، ص 289 و کتبى، فوات، ج 1، ص 155.
17. ابن ندیم، همان، ص 125; ابن عساکر، همان، ج2، ص 269 و حموى، همان، ج 2، ص 127 - 132.
18. ابن ندیم، همان، ص 126 ; حموى، همان، ص 131 و کتبى، همان، ج 1، ص 157.
19. حموى، همان، ص 129، ص 131 و 132 ; ذهبى، سیر، ج 13، ص 163 و صفدى، الوافى، ج 8، ص 240.
20. قفطى ، انباه الرواة، ج 1، ص 44 و ابن عدیم، همان، ج 3، ص 1220.
21. احسان العمد، همان، ص 168.
22. حموى، همان، ج 2، ص 131; ابن عدیم، همان، ج 3، ص 1218 و ذهبى، همان، ج 13، ص 162 و 163.
23. حموى ، همان، ج 2، ص 128 و 129 و صفدى، همان، ج 8، ص 240 و 241.
24. البلاذرى، فتوح البلدان، ص 199.
25. صفدى، همان، ج 8، ص 241.
26. ابن عساکر، همان، ج 2، ص 270; حموى، همان، ج 2، ص 127 و ذهبى، تاریخ، ج 20، ص 290.
27. ابن حجر، لسان، ج 1، ص 323.
28. ذهبى، سیر، ج 13، ص 163.
29. ابن جزرى، غایة النهایة، ج 2، ص 362.
30. یحیىبن معین، تاریخ، ج 2، ص 539; بسوى ، المعرفة، ج 1، ص 621، 623 و 631 و ابن خلکان، همان، ج4، ص 177.
31. دورى، بحث، ص 23.
32. بسوى، همان، ج 1، ص 626 - 629 و ابن عساکر، همان، ج 15، ص 976، 977 و 982.
33. ابنخلکان، همان، ج 4، ص 178; ذهبى، تاریخ، ج 8، ص 229، 232، 241 و 242 و
Goldziher, Muslim Studies. Vol 1, p.110.
34. ابن سعد، الطبقات، ص 162، 164 و 165 و ذهبى، تاریخ، ج 8، ص 232 و 233.
35. اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 361; ابن عساکر، همان، ج 15، ص 993 و ذهبى، تذکرةالحفاظ، ج 1، ص 110.
36. ابنعبدالبر، جامع بیان العلم، ج1، ص 73 و 98.
37. Goldziher -, Muslim Studies , Vol 2,p, 44-48,125 , 182, 191, 204,231,232.
دورى ، القدس فى الفترة الاسلامیة الاولى، ص 136 - 138 و مصطفى سباعى، السنة و مکانتها، ص 395.
38. ابن عساکر، همان، ج 15، ص 998 و ذهبى، تاریخ، ج 8، ص 240 و 244.
39. محمد هیثم عناب، المغازى، ص 51.
40. ذهبى، همان، ج 9، ص 555.
41. حموى، همان، ص 94 و دورى، همان، ص 37.
42.- حموى، همان، ص94; ابن حجر، همان، ج4، ص 386 و دورى، همان، 36 و 37.
43. حموى، همان، ج 6، ص 95.
44. بحرالعلوم، الفوائد الرجالیة، ج 1، ص 286 و عباس قمى، الکلنى و الالقاب، ج 1، ص 155.
45. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 4، ص 1467.
46. مسعودى، همان، ج 1، ص 12.
47. ابن ندیم، الفهرست، ص 106 و حموى ، همان، ج 6، ص 221.
48. آقابزرگ طهرانى، مصفى المقال، ص 382.
49. ابن قتیبه، المعارف، ص 537.
50. طبرى، تاریخ، ج 4، ص 521 و 522.
51. نصر، وقعه، ص 11 و درباره منزلت ابومخنف بن سلیم نزد على(ع) ر.ک: همان، ص 135 و 141 و ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 339.
52. نصر، همان، ص 104 و 105; ابن عبدالبر، استیعاب، ج 4، ص 1467 و ابن اثیر، همان، ج 4، ص 9.
53. نصر، همان، ص 262 و 263.
54. طبرى، همان، ج 5، ص 133 و على قرعان ، ابومخنف، ص 11 - 14.
55. ابن عدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 6، ص 93; ذهبى، همان، ج 9، ص 581; ابن حجر، همان، ج 4، ص 492 و دورى، همان، ص 35.
56. طوسى، الفهرست، ص 159.
57. ابن ابىالحدید، شرح، ج 1، ص 147.
58. ابن معین، همان، ج 2، ص 500; بسوى، همان، ج 3، ص 36 و عقیلى، الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 19.
59. رازى، الجرح و التعدیل، ج 7، ص 182; ذهبى، سیر، ج 7، ص 302 و کتبى، همان، ج 3، ص 225.
60. ابن عدى، همان، ج 6، ص 97.
61. عقیلى، همان، ج 4، ص 19; ذهبى، تاریخ، ج 9، ص 581 و کتبى، همان، ج 3، ص 225.
62. عقیلى، همان و ابن حجر، همان، ج 7، ص 104.
63. ذهبى، همان، ج 9، ص 581.
64. ابن ندیم، همان، ص 105 و 106; طوسى، همان، ص 159 و حموى، همان، ج 6، ص 221 و 222.
65. ابن سعد، همان، ج 6، ص 250، ابن حنبل، العلل، ج 1، ص 219 و بخارى، التاریخ الکبیر، ج 8، ص 200.
66 - ابن سعد، همان; ابن ندیم، همان، ص 108 و حموى، همان، ج 7، ص 250.
67. جواد على «موارد الطبرى» مجلة المجمع العلمى العراقى، مجلد 3، ج 1 (1954)، ص 18 و ر.ک: حموى ، همان، ج 7، ص 250.
68. ابن حنبل، همان، ج 1، ص 216; بغدادى، تاریخ، ج 14، ص 46 و ذهبى، سیر، ج 10، ص 101.
69. رازى، همان، ج 9، ص 69 و ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 419 و 420.
70. ابن حجر، همان، ج 6، ص 197.
71. ذهبى، سیر، ج 10، ص 102.
72. ذهبى، میزانالاعتدال، ج 4، ص 304.
73. جواد على، همان، ج 1، ص 22.
74. طبرى، همان، ج 8، ص 172 و 173(واقدى).
75. ابن خلکان، همان، ج 6، ص 83.
76. حموى، همان، ج 7، ص 55; ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 362 و حنبلى، شذرات، ج 3، ص 37.
77. ابن ندیم، همان، ص 111; بغدادى، همان،، ج 3، ص 5 و ذهبى، سیر، ج 9، ص 458.
78. بغدادى، همان، ج 3، ص 6.
79. ذهبى، همان، ج 9، ص 454.
80. ابن سید الناس، عیون الاثر، ج 1، ص 71.
81. ذهبى، همان، ج 9، ص 469 و حنبلى، همان، ج 3، ص 37.
82. بغدادى، همان، ج 3، ص 16; ابن سیدالناس، همان، ج 1، ص 70; ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 364.
83. رازى، همان، ج 8، ص 21; ذهبى، همان، ص 362 و 363 و ابن حجر، همان، ج 7، ص 521.
84. ابن معین، همان، ج 2، ص 532; ابن سیدالناس، همان، ج 1، ص 71.
85. رازى، همان، ج 8، ص 21.
86. ابن ندیم، همان، ص 111.
87. ابن سعد، همان، ج 5، ص 425 و 426.
88. همان، ج 7، ص 335; ابن ندیم، همان، ص 111 و بغدادى، همان، ج 3، ص 16، 19 و 20.
89. ابن ندیم ، همان، ص 111; بغدادى، همان، ج 3، ص 5 و 6 و حموى ، همان، ج 7، ص 57 و 58.
90. جاحظ، البیان، ج 1، ص 335، 360 و361; مسعودى، همان، ج 1، ص 211 و ابن ندیم، همان، ص 112.
91. ابن ندیم، همان، حموى، معجمالادباء، ج 7، ص 261 و 262 و ابن حجر، همان، ج 6، ص 209.
92. حموى، همان، ج 7، ص 261 و قفطى، انباه الرواة، ج 3، ص 365.
93. ذهبى، سیر، ج 10، ص 103.
94. رازى، همان، ج 8، ص 85; حموى، همان، ج 7، ص 261; ابن اثیر، الکامل، ج 5، ص 467.
95. بخارى، همان، ج 8، ص 218 و ذهبى، تاریخ، ج 14، ص 424.
96. سلیمان صرایره، هیثم بن عدى، ص 19.
97. جاحظ، البخلاء، ص 257.
98. حموى، همان، ج 7، ص 264 و 265; قفطى، همان، ج 3، ص 365 و ابن خلکان، همان، ج 6، ص 106.
99. ابن ندیم، همان، ص 106 و ذهبى، سیر، ج 10، ص 401.
100. ابن کثیر، البدایة، ج 10، ص 291.
101. ابن تغرى بردى، النجوم، ج 2، ص 259.
102. ابن حجر، همان، ج 6، ص 157.
103. بغدادى، همان، ج 12، ص 55 ; حموى، همان، ج 5، ص 309 و 310 و ذهبى، تاریخ، ج 16، ص 289.
104. طوسى، همان ، ص 125.
105. بلاذرى در کتابش این کلمه را خیلى زیاد بهکار بردهاست; براى نمونه ر.ک: انساب، ج 1، ص 172، ج 2، ص 103، ج 3، ص 49 و 50 و ج 4، ص 17.
106. همان، ج 1، ص 174، ج 2، ص 73، ج 3، ص 26 و 27 و ج 4، ص 19.
107. همان، ج 4، ص 74.
108. همان، ص 199.
109. همان، ج 2، ص 133، 210، 271 و ج 4، ص 116، 129 و 546.
110. همان، ج 4، ص 101.
111. کافیجى، المنتصر فى علم التاریخ، ص 326.
112. بلاذرى، همان، قسمت 3، ص 80 و ر.ک: ج 3، ص 274 و 275 و طبرى، همان، ج 7، ص 421.
113. بلاذرى، همان، قسمت 3، ص 2 - 6، 8 - 13 و 15.
114. همان، قسمت 3، ص 186 - 189، 242 و 275.
115. بلاذرى، همان، ج 4، ص 126 - 129.
116. ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 151 و بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 3، ص 7.
117. طبرى، همان، ج 8، ص 198 و ابن تغرى بردى، همان، ج 2، ص 40.
118. عباس قمى، همان، ج 3، ص 296.
119. زامباور، معجم الانساب و الاشراف، ص 39.
120. ابن تغرى بردى ، همان، ج 2، ص 40.
121. محسن عاملى، اعیان الشیعه، ج 10، ص 330.
122. ابن تغرى بردى، همان، ج 2، ص 10.
123. طبرى، همان، ج 8، ص 198.
124. حموى، همان، ج 2، ص 157.
125. یعقوبى، مشاکلة الناس لزمانهم، ص 9.
126. یعقوبى، تاریخ، ج 2، ص 5.
127. همان.
128. همان، ج 1، ص 159.
یادداشتها:
1) مقاله حاضر ترجمه فصل اول از کتاب «المؤرخون العرب و الفتنة الکبرى»، (چاپ اول: بیروت، لبنان، دارالطلیعة، 1998م) است که به علتحجم زیاد پىنوشتها (بیش از هشت صد مورد) بسیارى از آنها حذف و همچنین جهتسهولتبحث، برخى عناوین در ترجمه اضافه شده است. خوانندگان محترم براى اطلاع بیشتر به کتاب یاد شده مراجعه نمایند.
2) بار اسب یا الاغ که تقریبا 83 - 301 کیلوگرم است.
3) هر قمطر معادل کوله پشتى دو مرد است.