تا پیش از عصر مشروطیت، معشوق شعر فارسی، غالباً با سیمایی کلّی، مبهم، فاقد هویت عینی و غرق در هاله ای از تقدس و رازناکی در شعر شاعران تجلی می یافت. اما از عصر مشروطه با ظهور گفتمان های تازه؛ از جمله توجه به جایگاه زن و فردیت او در عرصه ی جامعه و خانواده، ماهیت معشوق دگرگون شد و چهره ای ملموس و عینی یافت. آن معشوق رازآمیز، آرمانی و آسمانی، مبدل به معشوقی زمینی و این جهانی شد با جلوه های مادی و محسوس. در کنار گونه های متنوع معشوق که در میراث شعری یک قرن اخیر تجلی یافته اند، به تبع توجه به نقش زن و باز تعریف نظام خانواده، با گونه ای دیگر از معشوق مواجه ایم که همانا همسر واقعی شاعر است. معشوقی که وجود تابو های فرهنگی و اخلاقی و نیز دیگر عوامل اجتماعی از جمله فاصله ی موجود بین عشق و زناشویی، مانع ظهور و بروز آن در اشعار عاشقانه ی کلاسیک می شد. در این مقاله، به شیوه ی تحلیلی- توصیفی در پی باز نمودن ابعاد و آفاق این گونه عشق ورزی در آثار شاعران معاصر- چه مرد و چه زن- بوده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که در پرتو تغییر و تکامل ساختارهای فکری و فرهنگی، و نیز تحول در نظام زیبایی شناختی هنر امروز، همسر در جایگاه معشوق، در پهنه ی شعر امروز، جایگاه در خور تأملی یافته است.