بیشتر جنبش های احساسی و مکتب های فکری ایرانی که پس از شکست ساسانیان شکل گرفته از اندیشه ها و زمینه های اجتماعی خالی نبوده است؛ از جملة آن ها گرایش های گروهی صوفیان است که، ازطریق دعوت به زهد و استغنا، هدف شخصیت بخشی و بیدارگری داشته اند. البته این هدف ها از دید مراکز حکومتی پنهان نمانده و دریافته اند که توجه بزرگان این مکتب ها به پاکی نفس و تربیت رفتاری مردم، نتیجه اش اثبات و ثبات شخصیت انسانی و درنهایت، کسب استقلال است؛ از این رو کوشیده اند، ضمن رعایت جانب این بزرگان و نگهبانی از عظمت مقام و القای تقدس زاهدانة آنان، درپی جذب پیروان آن ها و منحرف کردن فعالیت های رفتاری آنان باشند. این توجه هم حوزه های جغرافیایی و عاطفی این مکتب ها را گسترش داده و هم ضرب آهنگ سقوط آن ها را نواخته و سرعت داده است. در مقالة حاضر، برپایة شواهد و مدارک بازمانده، دگرگونی های فکری و رفتاری تصوف مکتبی ریشه یابی شده و نسبت میان کمیت خانقاه ها و گستردگی مراکز عمومی تصوف و فراهم شدن موجبات انحطاط و دگردیسی این اندیشه بیان شده است.