مطالب مرتبط با کلیدواژه

علّت کاوی


۱.

روش شناسی شناخت فضای جغرافیای چیست؟ (درنگی بر سرشت روش شناسی شناخت فضای جغرافیایی از چشم انداز پدیدارشناسی هرمنوتیک)(مقاله علمی وزارت علوم)

کلیدواژه‌ها: فضای جغرافیایی روش شناسی علّت کاوی دلیل کاوی پدیدارشناسی هرمنوتیک

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۳۹ تعداد دانلود : ۴۶
فضای جغرافیایی به سان یک «پدیدار»، خود دربرگردارنده ی پدیدارهای گوناگونی است که می توان آن ها را در دولایه ی دازاین ها (آدمیان) و نادازاین ها (ناآدمیان) جای داد. از چشم انداز پدیدارشناسی هرمنوتیک و با نگاهی سنجش گرایانه به گونه های روش شناسی (علّت کاو و دلیل کاو) و نیز زیرگونه های آن ها (پوزیتیویسم، پدیدارشناسی، هرمنوتیک و اندیشه ی انتقادی)، بر آنیم تا دریابیم: «روش شناسی شناخت فضای جغرافیایی چیست؟». در همین راستا، پس از رونمایی از دو بازدارنده ی بزرگِ شناخت فضای جغرافیایی (1- گسیختگی پدیدار از جهان اَش، 2- گیرافتادگی جغرافی دان در جهان اَش)، آشکارگردید که زدودن بازدارنده ها، در گروِ پشت سرگذاشتن هفت خان (1- درون لایه ای، 2- میان لایه ای، 3- میان فضایی، 4-درون پیش فهمی، 5- میان پیش فهمی، 6- عینی – ذهنی، 7- میان اندیشه ای) است که با «دور هرمنوتیکی» هفت گانه انجام می شود که دورهای بازی هستند؛ بنابراین در پاسخ به پرسش بیان شده باید گفت: روش شناسی شناخت فضای جغرافیایی، عمدتاً، روش شناسی دلیل کاو (معناکاو) می باشد که می تواند به کمک دورهرمنوتیکی هفت گانه، هفت خان شناخت را پشت سر بگذارد و به فهمِ کنش و واکنش های دازاین ها در فضای جغرافیایی دست یابد؛ چراکه هر کنش و واکنشی که از آدمی سر می زند، دارای معنایی است که با بهره گیری از روش شناسی های دلیل کاو می توان پی به معنای آن برد. با این روش شناسی ها می توان پدیدارهای جغرافیایی و دلیل های آن ها را رونمایی و واکاوی کرد و کم وبیش به فهم و شناخت آن ها دست یافت.
۲.

جایگاه «تفسیر» و «تبیین» در علوم انسانی(مقاله علمی وزارت علوم)

نویسنده:

کلیدواژه‌ها: تبیین تفسیر علّت کاوی معناکاوی علوم انسانی

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۴۸ تعداد دانلود : ۵۲
تبیین گرایی و تفسیرگرایی دو جریان عمده در علوم انسانی هستند که اختلافات فراوانی میان فیلسوفان علوم انسانی پدید آورده اند. این مسئله با تعابیر مختلفی از قبیل علت گرایی و دلیل گرایی، علت کاوی و معناکاوی، قانون محوری و قاعده محوری و امثال آن بیان شده است. قرائت های مختلفی از جایگاه و رابطه این دو در علوم انسانی ارائه شده است. مسئله اصلی مقاله حاضر این است که آیا این ها دو کارکرد متعارض هستند یا دو کارکرد مستقل؟ یا اینکه یکی به دیگری قابل تحویل است؟ به تعبیر دیگر، آیا پذیرش تبیین در علوم انسانی ملازم با انکار تفسیر و بالعکس دفاع از تفسیر ملازم با انکار تبیین است؟ یا آنکه برای داشتن فهمی واقع بینانه از کنش های انسانی به هر دو نیاز داریم؟ در این نوشتار به روش تحلیلی و فلسفی ضمن نقد سه دیدگاه «عینیت تفسیر و تبیین»، «تبیین به جای تفسیر» و «تفسیر به جای تبیین»، از ایده ضرورت هر دو کارکرد برای کشف حقیقت و دسترسی به واقعیت در مطالعات کنش های انسانی دفاع کردیم و نشان دادیم که هیچ یک از این دو نمی تواند ما را از دیگری بی نیاز کند.