مطالب مرتبط با کلیدواژه

گسست و تداوم


۱.

نقد گفتمان فلسفی مدرنیته: سوژه، حقیقت، و قدرت در اندیشة میشل فوکو

نویسنده:

کلیدواژه‌ها: سوژه مدرنیته فلسفه غرب اصول کلی تبارشناسی پست مدرنیته دیرینه شناسی دوئالیسم تکنولوژی قدرت گسست و تداوم زیست غریزی

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۳۷۶۸ تعداد دانلود : ۲۸۷۲
بنیاد دوئالیسم فلسفة غرب، که در مدرنیته به تجلی نهایی خویش رسید مبتنی بر تضاد عقل/ غریزه، آسمان/ زمین، روح/ تن، و لذت/ اخلاق بود. فوکو نقد این دوئالیسم را که با نیچه، هایدگر، مارکس، و فروید آغاز شده بود به سرمنزل نهایی خویش، به نفع غریزه/ زمین، رساند. این مقاله به بررسی اندیشه های میشل فوکو، گسست وی از گفتمان فلسفی/ سیاسی مدرنیته، و تداوم های وی بر آن ها می پردازد. مدرنیته با اومانیسم، ادعای نفی هرگونه سلطه (چه متافیزیکی و چه سیاسی)، زایش یافته است و با فلسفة اصحاب روشن گری فرانسه، فلسفة تجربی اندیشی انگلیسی، و فلسفة ایدئالیسم آلمان، ادعای حاکمیت عقل، خود را به طور کامل نمایان ساخت. مدرنیته با نقد و نفی سلطة اصول کلی متافیزیکی/ دینی و سیاسی/ نظامی بر زیست غریزی فرد، مدعی دورة جدیدی در تاریخ آزادی بشر با حاکمیت عقل/ سوژه بود، اما مدرنیته خود اصول کلی دیگری مانند ناسیونالیسم، حق حاکمیت، کمونیسم، ماتریالیسم تاریخی، اصول اخلاقی، انسان گرایی، ابرمرد، علم، و دانش انسانی را بر ذهنیت شخصی و زیست غریزی افراد حاکم کرد. فوکو در دفاع از رهایی ذهنیت شخصی و زیست غریزی افراد، در تداوم مدرنیته و آرمان های آن باقی می ماند، اما با نقد اصول کلی مدرنیته مانند حاکمیت سوژه/ عقل، اخلاق کلی، و علم گسسته از مدرنیته تعریف می شود. فوکو گذار به مدرنیته را نه گذار از ظلمت و سلطه به آزادی و رهایی بلکه گذار از یک دورة سلطة مرئی، به سلطة نامرئی تر می داند و هرگونه حقیقت و اصول کلی (عقل، علم، ماتریالیسم تاریخی، انسان گرایی، و ...) را صورت بندی خاصی از روابط سلطه و تکنولوژی قدرت می دانست.
۲.

نسبت فلسفه اخلاق کانت با زوال اندیشه سیاسی در فلسفه او(مقاله علمی وزارت علوم)

کلیدواژه‌ها: کانت اخلاق سیاست گسست و تداوم اراده عمومی

حوزه های تخصصی:
تعداد بازدید : ۱۸۱ تعداد دانلود : ۱۹۵
اندیشه سیاسی کانت هم در گسست از اندیشه اخلاقی او و هم در تداومِ رو به زوال آن شکل می گیرد. کانت پیش تر در ساحت اخلاق برای تحقق خودآیینی در طبیعت بیرونی و درونی و همچنین در نهادها با این پیش فرض که انسان شرور است و جهان فنومن یا تجربه نیز فاقد عقلانیت است، به مشکل برمی خورد. برای فرار از این مشکل یا به آینده ای نامعلوم یا به خدا پناه می برد و از لحاظ نظری هرگز برای ایجاد نسبت و سنخیت میان عالم نومن و فنومن یا به عبارت دیگر سوبژکتیو و ابژکتیو نظریه ای ندارد. در چنین حالتی، فرد با درون آزاد خود، بیرون از طبیعت می ایستد و تجربه یا ابژه به شکل امری تهدیدزا برایش نمایان می شود. کانت تمامی این مشکلات را با خود به دنیای فهم خویش از سیاست می آورد و چون پیش تر انقطاعی میان دو ساحت سوژه و ابژه ایجاد کرده است در اندیشه سیاسی نیز چون نمی تواند از ظرفیت فهم جدید خویش از آزادی انسان یاری بگیرد و از طریق آن به نظریه اراده عمومی و تجسم آن در خارج دست یابد به جای آن به دنبال ایجاد حکومت قانون و تضمین آن از طریق اجبار دولت برای دست یابی به شهروندی خوب برای جامعه می کوشد. بنابراین، اندیشه سیاسی خویش را با جدایی از آزادی خودآیین به اندیشه ای فایده گرایانه سقوط می دهد.