وجه حاجت بشر به دین از منظر شهید مطهری (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جایگاه نواندیشی در تمدن جدید رفیع و بلند است؛ به گونهای که اگر آن را از دین بستانیم با بدنی بدون روح مواجه خواهیم شد. از این رو نواندیشی از عناصر کلیدی، در دنیای معاصر، شمرده میشود. این مقاله نگاهی است به نواندیشی یکی از متفکران معاصر جهان اسلام، استاد شهید مرتضی مطهری. هدف نگارنده در این مقاله استخراج پاسخ شهید مطهری به سؤال "انتظار بشر از دین" میباشد. وی بحثی تحت عنوان وجه نیاز بشر به دین مطرح نکرده است، اما مسلما دین و نیازهای بشر به دین یکی از دغدغههای فکری او بوده است. سؤال اصلی این است که در عصر کنونی، که دورهی مدرنیته و پست مدرن است و تمدن جدید دستاوردهای فراوانی به بار آورده است، دین چه کاراییهایی دارد؟ آیا میتوان هم متدین بود و هم از دستاوردهای تمدن بشری برخوردار شد؟ نگارنده کوشیده است با تبیین و تحلیل دیدگاه شهید مطهری پاسخ این سؤالات را به دست آورد.متن
تفاوت زندگی اجتماعی انسان و حیوان
انسان دارای زندگی اجتماعی است؛ زندگیای که در آن تقسیم کار و مسؤولیت وجود دارد و دارای نظم و تشکیلات است. بعضی از حیوانات، مانند زنبور و مورچه، هم دارای زندگی اجتماعی هستند، ولی بین این دو زندگی تفاوت عمدهای وجود دارد. در زندگی اجتماعی حیوانات، غریزه حکمفرماست. از وقتی که پا به دنیا میگذارند، دارای تشکیلات و نظم ویژهای هستند و از ابتدای خلقت این نظم بوده و هنوز هم ادامه دارد، و هیچ تغییری در آن صورت نگرفته است.
برعکس، انسان، تاریخ تمدن و ادوار زیادی را پشت سر گذاشته است. حیوان در زندگی خود ابتکار و خلاقیت ندارد، یعنی شکل زندگی خود را نمیتواند تغییر دهد و رفتار او همواره غریزی و التذاذی است؛ برخلاف انسان که دارای قوهی ابتکار است. در حیوانات تجدد و نوخواهی وجود ندارد، ولی این ویژگی در انسان وجود دارد، زیرا انسان فرزند رشید خلقت است، که دارای نعمت اختیار و اراده میباشد.پیمودن راه تکامل بر دوش خود انسان است. در بدو تولد، انسان از لحاظ فعلیت از همهی حیوانات ناتوانتر پا به عرصهی هستی میگذارد، ولی از لحاظ استعداد و راهی که میتواند با قدم آزاد خود طی کند، از همه کاملتر و مجهزتر به دنیا میآید. او قادر است که مشکل تولید و توزیع مایحتاج خود را تغییر دهد و با ساخت و اختراع ابزار و وسایل مدرنتر سیستم زندگی خود را عوض کند؛ در روابط اجتماعی خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدید نظر نماید، و محیط و زمان را به نفع خود دگرگون سازد. به همین دلیل است که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد و برای حیوان وضع ثابتی دارد.
استاد مطهری در این باره چنین میگوید: از همین جا این مسأله پیش میآید که اسلام به عنوان یک دین و یک آیین و به عنوان یک قانون زندگی، با مقتضیات زمان چه میکند؟ آیا نظر اسلام این است که باید با مقتضیات زمان نبرد کند و جلوی قدرت ابتکار و خلاقیت را گرفت، یا اینکه باید تسلیم زمان و مقتضیات آن شد؟
معنای مقتضیات زمان
از نظر لغوی، مقتضیات زمان آن چیزی است که دائما در حال گذشتن و آمدن است، ولی از لحاظ اصطلاحی سه نوع تعریف در این مورد میتوان ارائه داد:
الف) مقتضیات زمان یعنی پیشامدها و پدیدهها و امور رایج در هر زمان و تطبیق دادن انسان با این نوع پدیدهها و تقاضاهای جدید.
پدیدههای هر زمان دو گونه هستند؛ یکی پدیدههای ناشی از ترقی و پیشرفت و دیگری پدیدههای ناشی از انحراف و سقوط. در همهی زمانها برای بشر، این دو امکان وجود دارد و هیچ چیزی را به دلیل نو بودن نمیتوان پذیرفت و یا به دلیل کهنه و قدمت نمیتوان رد کرد.
ب ) معنای دوم به معنی سلیقه و ذوق مردم، که این سلیقه در هر زمان فرق میکند.
اگر معنای مقتضای زمان را هر یک از دو تعریف فوق بگیریم، انسان نباید تابع مقتضای زمان باشد. معنای اول، یعنی در هر زمانی هر چه پیدا شد، چون پدیدهی قرن است باید تابع آن شد، حال سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که «آیا هر چه در قرن جدید به وجود آمده، خوب است و در جهت صلاح و سعادت بشریت است؟». آیا جامعه انحراف پیدا نمیکند و امکان ندارد که این پدیدهی جدید در جهت سقوط و انحراف انسان باشد؟
وجود مصلحان در هر قرن نشاندهندهی وجود انحراف و سقوط در جوامع است، که مصلحان علیه آن قیام میکنند.
به معنای دوم هم نمیتوان از مقتضیات زمان پیروی کرد، زیرا همان طور که قبلاً گفتیم، خدا به بشر قدرت خلاقیت و ابتکار داده است، یعنی انسان قدرت و توانایی دارد که نقشی را که در دنیا وجود ندارد بیافریند. این قدرت خلاقیت به او آزادی عملی داده است که هم میتواند ترقی کند و به جلو برود و هم میتواند سقوط کند و به قهقرا برود.
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
راست روی و چپ روی گمراه کننده است، راه راست راه مستقیم است.
بنابر این امکان انحراف و سقوط در افراد انسان وجود دارد و از هر چیزی به اسم پدیدهی قرن و تجدد نمیتوان پیروی کرد.
پس نمیتوان قبول کرد که روی هر چه که در زمان پدید آمده و پدیدهی قرن است و جدید نامیده شده، اسم تجدد گذاشته شود و گفت خوب است. لذا به این معنی تقاضای زمان را پیروی کردن غلط است. (مطهری، 1381 ، 132)
ج ) به معنای حاجتها و نیازهای زمان که احتیاجات واقعی در طول زمان تغییر میکند.
استاد مطهری بر این عقیده است که محور فعالیت بشر احتیاج است، یعنی خدا انسان را با یک سلسله احتیاجات واقعی آفریده است، و انسان برای رسیدن به اهداف واقعیاش نیازمند اموری است که آن امور احتیاجات دوم بشر محسوب میشوند. به تعبیر دیگر، یک سلسله احتیاجات ثابت وجود دارد که از آنها احتیاجات دیگری برمیخیزد و انسان برای برآوردن احتیاجات ثابت خود، دنبال وسیله میگردد و این وسایل همیشه در تغییر و رو به تکامل هستند.
نیازهای ثابت و متغیر
محور مقتضیات زمان، نیازهای بشر است و انسان دارای دو دسته نیاز است:
1 ) نیازهای اولی و ثابت؛
2 ) نیازهای ثانوی و متغیر.
نیازهای ثابت خود به سه دسته تقسیم میشوند:
الف) نیازهای جسمانی، مانند نیاز به غذا و پوشاک؛
ب ) نیازهای روحی، مانند میل به معاشرت با دیگران و آزادی خواهی.
نیازهای متغیر: نیازهایی هستند که از نیازهای اولیهی انسان منشأ میگیرند. این نیازها مربوط به توسعهی زندگی و ضرورتهای اجتماعی هستند. در نظام قانون گذاری اسلام برای نیازهای ثابت، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، قوانین متغیر وضع شده و قوانین ثابت به منزلهی روح قوانین متغیر است. به عنوان مثال ایستادگی و مقاومت در برابر دشمن، اصلی ثابت است که در قرآن آیهای به همین مضمون داریم. (انفال، 60)
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ
شما ای مؤمنان در مقام مبارزه با آنها خود را مهیا کنید و تا آن حد که توان دارید از آذوقه و آلات جنگی و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خود فراهم سازید.
اسلام به جامعهی اسلامی دستور میدهد که در مقابل دشمن آنچه که در استطاعت دارید تهیه کنید. از لحاظ غایت و هدف این دستور هم، میگوید شما باید از لحاظ نیروی مادی طوری باشید که رعب در دل دشمنانتان بیاندازید. این یک اصل اجتماعی ثابت است که در زمانهای مختلف قابل تغییر نیست. از طرف دیگر در فقه دستوری است به نام «سبق و رمایه» یعنی خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسب سواری و تیراندازی یاد بگیرید. اسب سواری وتیراندازی جزء نیازهای متغیر است. در زمان پیامبر این دو، جزء فنون نظامی آن عصر بوده است. در حالی که شمشیر و نیزه از نظر اسلام اصالت ندارد، بلکه آنچه اصالت دارد، آمادگی کامل نظامی در برابر دشمن قوی است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن یک احتیاج ثابت و دائم است و لزوم مهارت در تیراندازی مظهر یک احتیاج موقت است، که با مقتضیات زمان و توسعهی عوامل فرهنگی و فنی تغییر میکند.
استاد مطهری با تقسیم بندی نیازها به ثابت و متغیر، دلیل قانونهای دگرگون شونده را در اسلام، نیازهای دگرگون شونده میداند. روشن است که دگرگونی قانونها، در کنار پذیرش دگرگونی فهم از دین معنا و واقعیت پیدا میکند. به دیگر سخن، آن برایند دگرگونی معرفت و فهم دینی است و خردمندانه نیست که قانونهای اسلام دگرگون شوند اما فهم آن همچنان ثابت بماند.
در تصویر مطهری، دین هویتی مرکب دارد، که برآمده از ثبات و تغییر در دین است.
وی هویت ثابت دین را این گونه میشناساند:
... ولی اگر ما دین را عبارت از بیان قوانین تکامل اجتماعی بدانیم، یعنی همانطور که علم، قوانین تکامل طبیعی را کشف کرد، دین قوانین تکامل اجتماعی را، که یک تکامل اکتسابی است، از راه وحی بیان کرد، در این صورت، قانون تکامل که دیگر متکامل نیست، چون قانون تکامل است. (مطهری، بیتا، 34-33)
در جای دیگر، یکی از اصول ثابت را مدار انسانیت میداند و مینویسد:
آن چیزی که زمان، آن را عوض میکند، اسلام در آن نیروی متغیر و متحرک قرار داده است، و آن چیزی که اسلام روی آن ایستاده و میگوید: «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه»، اصول ثابتی است که زمان قادر نیست آن را عوض بکند، آن مدار انسانیت است. (همان، 1374 ، 139)
وی هویت ثابت دین را همچون روح دین میداند که بر مدار آن، گرگونیهایی در این قانونهای دینی پدید میآید و ساز و کار دگرگونی را در چارچوب کادر ثابت دین و در مجموع تصویر مرکب یاد شده اسلام را به صورت ذیل بیان میکند:
در سیستم قانون گذاری اسلام برای نیازهای ثابت، قانون ثابت وضع شده و برای نیازهای متغیر قانون متغیر، ولی قانون متغیر قانونی است که اسلام آن را به یک قانون ثابت وابسته کرده و این قانون ثابت را به منزلهی روح این قانون متغیر قرار داده که خود آن قانون ثابت، این قانون متغیر را تغییر میدهد، نه ما. (همان، 1381 ، 327)
استاد مطهری هویت یاد شدهی اسلام (ثبات و تغییر) را در جای دیگر چنین بیان میکند:
چیز دیگری که به مقررات اسلامی خاصیت انعطاف و تحرک و انطباق بخشیده و آن را جاوید نگه میدارد، و چون یک سلسله قواعد کنترل کننده است که در متن مقررات اسلامی قرار گرفته است، به نام «قواعد حاکمه» که این قواعد بر سراسر احکام و مقررات اسلامی تسلط دارند و بر همهی آنها حکومت میکنند. (همان، 1375 ، 64)
این قواعد، خود عاملی است که نرمش و انعطافی در قانون اسلام ایجاد میکند و آن را با شرایط مختلف قابل انطباق میکند.
به دلیل همین خصوصیات در ساختمان اسلام است که بدون اینکه با روح دستوراتش مخالفتی شود، خودش حرکت و تغییر میکند و با مقتضیات زمان هماهنگی برقرار میکند.
نسخ و خاتمیت
یکی از مباحث بسیار اساسی مقتضیات زمان، مسألهی نسخ و خاتمیت است.
نسخ به این معناست که حکمی وضع شود و بعد آن حکم برداشته شود و به جای آن حکم دیگری گذاشته شود. در احکام و قوانینی که بشر برای ادارهی امور خود وضع میکند، ناسخ و منسوخ فراوان دیده میشود.
و این مسأله برای افراد بشر اشکالی پیش نمیآورد، زیرا ممکن است قانون وضع شود و واضع، بعد از مدتی، به اشتباه خود پی ببرد و آن قانون را اصلاح و یا عوض کند. ولی آیا قانونی که از طرف خدا وضع میشود، قابل نسخ میباشد؟ نسخ به معنای فوق، با علم مطلق قانون گذار به ظاهر منافات دارد. ولی در قوانین الهی شاهد نسخ هستیم، زیرا بعثت پیامبران یکی پس از دیگر نشان دهندهی نسخ شریعت قبلی است.
علت نسخ در قانون الهی، مربوط به مقتضیات زمان است. زیرا «قانونی که به وسیلهی پیغمبر سابق آمده است، از اول محدود به زمان معین بوده است، یعنی خداوند تبارک و تعالی از اولی که این شریعت را نازل کرده است، برای همیشه نازل نکرده است که بعد پشیمان شده باشد، بلکه از اول برای یک مدت موقت نازل کرده است تا بعد از آنکه مدت منقضی شد شریعت دیگری بیاورد. پس چرا از اول برای همیشه وضع نکرد، میگوییم هر زمانی یک اقتضایی دارد. قانون نوح علیهالسلام و قانون ابراهیم علیهالسلام برای همان زمان خوب و مناسب بود، اما زمان بعد قانون دیگری را ایجاب میکند.» (همان، 1381 ، 234)
فلسفهی خاتمیت
ممکن است در اینجا سؤالی مطرح شود که وقتی با تغییر مقتضای زمان شریعت هم تغییر میکند، پس هیچ شریعتی نباید شریعت ختمیه باشد. برای روشن شدن جواب سؤال فوق، باید فلسفهی خاتمیت روشن شود.
کلمهی خاتم از نظر لغوی به معنای چیزی است که به وسیلهی آن به چیزی پایان دهند. پیغمبر خاتم آن پیغمبری است که جمیع مراتب را طی کرده و دیگر مرحلهی طی نشدنی یا طی نشده از نظر او و از نظر کار او وجود ندارد. (همان، 1374 ، 71)
هر کدام از پیامبران صلیاللهعلیهوآله ، معارف الهی را متناسب با درجهی سلوک خودشان، یعنی تا حد عروج خودشان بیان میکنند. به اصطلاح عرفا در حدی که مکاشفهاش رسیده است، بیان میکنند. پس اگر مکاشف بعدی یک قدم جلوتر برود، مأموریت خواهد داشت که معارف و حقایق را برای مردم شرح دهد.
خاتمیت از نظر معارف الهی یعنی انسانی، از معارف الهی آنچه را برای بشر مقدور است و امکان دریافت آن را دارد، کشف کند. در این صورت انسان، دیگر زمینه برای هیچ پیغمبری بعد از خودش باقی نمیگذارد، زیرا آخرین حد معارف همان است که او بیان کرده است.
مسائلی که بشر از طریق وحی و الهام باید آنها را کشف کند، محدود و متناهی است و انسانی که به لوح محفوظ الهی اتصال کند، معارفش کامل خواهد بود و دیگر ماورای آن معارفی از معارف الهی وجود ندارد که فرد دیگری بعد از او بیاید و بخواهد آن معارف را بیان کند.
نظر استاد مطهری در این باره چنین است:
بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافلهای است که در راهی و به سوی مقصد معینی حرکت میکند، ولی راه را نمیداند. هر چند یکبار به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد، دهها کیلومتر راه را طی میکند تا میرسد به جایی که باز نیازمند راهنمای جدید است. با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی میکند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که نقشهی کلی راه را از او میگیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمای جدید بینیاز میگردد. (همان، 1375 ، 18)
نیاز بشر به دین و پیامبران در نهاد انسان وجود دارد، و استاد رمز خاتمیت را هماهنگی با فطرت انسان میداند. لازمهی این نیاز، تکرار ارسال پیامبران در طول تاریخ است، اما اصل خاتمیت از انقطاع وحی و قوس نزول پیامبران خبر میدهد. ولی این انقطاع به معنای عدم فیض معنوی از جانب خداوند نیست. صدر المتألهین در صفحه 13 مفاتیح الغیب چنین میگوید:
وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور مأموریت، و پیامبری هر چند منقطع شده است و دیگر فرشتهای بر کسی نازل نمیشود و او را مأمور اجرای فرمانی نمینماید، زیرا به حکم «اکملت لکم دینکم»، آنچه از این باره باید به بشر برسد رسیده است، ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده است و نخواهد شد، ممکن نیست این راه مسدود شود.
خاتمیت و نیاز بشر به وحی
الف) تکامل تدریجی ادیان: نگاهی به تاریخ ادیان و پیامبران علیهمالسلام نشان میدهد که شرایع آسمانی، سیر صعودی و تکامل داشتهاند. به این معنی که آموزههای دینی اعم از بعد نظری و عملی (شریعت) در نخستین مراحل نزول آن، سطح ابتدایی داشته است، و شریعت، که حاوی احکام عملی و باید و نبایدهاست. از زمان حضرت نوح علیهالسلام آغاز شده است. بر این اساس تا تکامل نهایی دین و شریعت نزول ادیان و پیامبر آسمانی امری ضروری و حتمی بود، اما با بعثت کاملترین پیامبران یعنی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله و نزول کتاب جامع و کامل، یعنی قرآن کریم، که دربردارندهی پاسخ نیازهای بشر است، دیگر داعی و نیازی برای بعثت پیامبر و نزول کتاب دیگر نیست.
ب ) تکامل و بلوغ عقل بشری: دومین نکته این که در پرتو تکامل و سیر صعودی ادیان الهی، مخاطبان و متدینان نیز رو به تکامل و رشد هستند و در واقع، تکامل پیام و گیرندهی آن به هم آمیخته است. به این نحو که به ازای تکامل دین آسمانی، عقول مردم نیز متکامل شده و بر شناخت و معرفت آموزههای دینی در سطح بالاتر توانا میشوند.
استاد مطهری، اجتماع بشری را مانند فرد میداند و برای آن ادوار مختلفی قائل است: دوره کودکی، دورهی رشد و دورهی بلوغ. و بر این عقیدهاند که بشریت در ابتدا حالت یک کودک را دارد که قدرت دریافتنش ضعیف است و هر چه پیش میرود و رشدش بیشتر میشود، استعداد بیشتری پیدا میکند. علت این که تمام دستورها به بشر اولیه داده نشده، این است که او دورهی کودکی را طی میکرده است. وقتی به دورهی بلوغ رسید که در آن استعداد دریافت قوانینی را که اصول نظام اجتماعی و فردی بر آن حاکم است، را به دست آورد، آن وقت تمام وحی، که باید بشر را هدایت کند، به وی ابلاغ شد.
معنای دورهی خاتمیت این نیست که اسم یکی از ادوار تمدن دورهی خاتمیت باشد. ادوار تمدن ملاک خاتمیت نیست. دورهی خاتمیت یعنی دورهای که بشریت رسیده است به حدی که اگر قانون را به او تلقین و تعلیم کنند، میتواند آن را ضبط و بعد با نیروی عقل خودش از همین قوانین، همیشه استفاده کند. (همان، 1381 ، 241)
بنابر این میتوان چنین نتیجه گرفت که پیامبران علیهمالسلام ، جانشینان فکر و عقل انسان نیستند که سبب شود قوای وجود بشر تعطیل گردد و استدلال و اجتهاد نکند که این خلاف نظم عالم است. بلکه پیامبران میگویند کارهایی که در قوهی فکر و عقل و استدلال است باید انسان خود انجام دهد و آنجایی که از قوهی او خارج است، وحی به کمکش خواهد آمد. اقبال لاهوری در این باب سخنی لطیف دارد:
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید، متعلق به جهان جدید است ... ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی و استقرائی است. رسالت اسلام، در نتیجهی اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانهی این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحلهی کودکی و رهبری شدن از خارج بماند ... اندیشهی خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است؛ چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب. (اقبال لاهوری، بیتا، 145)
قلمرو پیام پیامبران
به طور کلی، برداشت گوناگون از قلمرو پیام پیامبران و جهتگیری دعوت انبیا را میتوان به سه تصویر عمده ارجاع داد.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 158)
1 ) تصویر دنیاگرایانه: دیدگاهی است که هدف بعثت را در امور دنیایی و حیات این جهانی میجوید.
2 ) تصویر عقبی گرایانه: نظریهای است که جهتگیری دعوت پیامبران را در مقولهی اخلاق و حیات اخروی بشر نشان میدهد.
3 ) تصویر جامع گرایانه: دیدگاهی است که اهداف رسالت انبیا را جامع و فراگیر هر دو جنبهی حیات دنیایی و آخرتی بشر تلقی میکند.
میتوان گفت تصویری که برخی از نواندیشان دینی معاصر از دعوت انبیا ارائه میدهند، تصویری آخرت گرایانه است. در مقابل، دیدگاه استاد مطهری دیدگاهی است که هر دو جنبهی حیات بشری را شامل میشود.
اگر بر مبنای هدف بعثت انبیا اثبات شود پیامبران در اندیشهی اصلاح و آبادانی دنیا نیز بودهاند، جامعیت دین اثبات خواهد شد، اما اگر هدف از بعثت انبیا فقط، آبادانی حیات آخرتی معرفی شود، جامعیت دین مورد تردید قرار میگیرد و برای آن قلمرو محدود و مضیق کشیده میشود.
هدف بعثت انبیا از دیدگاه مطهری
استاد مطهری در آثار گوناگون خود، بارها بر گستردگی قلمرو دین و منحصر نبودن آن به امور فردی و آخرتی تأکید کرده و اسلام را آیینی جامع نگر دانسته است.
اسلام ... مکتبی است جامع و واقع گرا، در اسلام به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری و یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است. (مطهری، 1372 ، 63)
استاد پس از این قسمت، آموزههای اسلام را به سه بخش تقسیم میکند که بیان گر جامعیت دین اسلام و گستردگی قلمرو آن است. این سه بخش عبارتند از:
الف) اصول عقاید، یعنی چیزهایی که وظیفهی هر فرد کوشش دربارهی تحصیل عقیده دربارهی آنهاست.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 159)
ب ) اخلاقیات، یعنی خصلتهایی که وظیفهی یک فرد مسلمان است که خویشتن را به آن خصلتها و خوبیها بیاراید و از اضداد آنها خویشتن را دور نگه دارد.
ج ) احکام، یعنی دستورهایی که مربوط به فعالیتهای خارجی و عینی انسان است؛ اعم از فعالیتهای معاشی و معادی دنیایی و آخرتی، فردی و اجتماعی. (همان، 63)
بدین ترتیب، از نظر استاد مطهری، جهتگیری دعوت انبیا افزون بر این که شامل مباحث خداشناسی و اخلاقی میشود، عرصهی فقه و حقوق، یعنی مسائل فردی و اجتماعی، دنیایی و آخرتی را نیز دربرمیگیرد. وی در کتاب نبوت ضمن بحث از نیاز به رسالت، این مسأله را طرح میکند که «آیا در زندگی اجتماعی و دنیایی بشر نیازی به پیامبران علیهمالسلام هست؟»، وی پاسخ این سؤال را از قرآن جسته میفرماید:
آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست، یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟ ما میبینیم قرآن تنها مسألهی عالم آخرت را بیان نمیکند، مسألهی زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح میکند. آیهی 25 سورهی حدید میفرماید: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «به تحقیق، ما پیامبران خود را با دلایل و بینات فرستادیم. کتاب و مقیاس همراه آنها نازل کردیم تا در میان مردم عدالت برپا بشود.» پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است. ... پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است، وجود پیامبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری میداند. (همان، 1380 ، 17)
یکی از چیزهایی که احیاگران دینی و از جمله استاد مطهری همواره بر آن تأکید میکردند، کارکرد دنیایی دین و نقش آن در توسعهی اجتماعی بود. وی از جمله کسانی است که نقش انبیا را در ظلم ستیزی و ایجاد عدالت اجتماعی مورد توجه قرار میدهد و بر اهمیت ظلم ستیزی، در حد ملاکی برای تمایز نبی از غیر آن، تأکید میکند. البته باید توجه داشت که صرف تأکید به کارکرد دنیایی دین، به معنای دنیاگرایی در تفسیر هدف بعثت نیست، چرا که حکیمان دیگری هم (افزون بر استاد مطهری) بر نقش دین در بهبود دنیا تأکید کردهاند. (قراملکی، 1376 ، 36)
استاد مطهری در تعریف نبوت تعبیری دارد که آن را ارتباط بین جهان انسانی و جهان غیبت میداند. برخی اندیشه وران، همین سخن استاد را بر مبنای دیدگاه آخرت گرایانه تحلیلپذیر دانستهاند. (همان، 102) در حالی که وی، رابطهی انسان با جهان غیبت را یکی از دو هدف نبی (یعنی ظلم ستیزی و بسط عدالت) میداند. در واقع وی دو هدف اصلی را برای پیامبران علیهمالسلام قائل است؛ یکی سعادت دنیایی و دیگری سعادت آخرتی.
در این دیدگاه، دنیا و آخرت در یک جهت و در تعامل با یکدیگر قرار دارند و در عین حال، از آخرت به صورت نشئهی مهمتر حیات یاد میکند. وی در کتاب وحی و نبوت، در یک نتیجهگیری، دو هدف ذیل را اصلیترین هدف پیامبر از دیدگاه قرآن میداند:
1 ) شناخت خدا و نزدیک شدن به او؛
2 ) برقراری عدل و قسط در جامعهی بشری. (مطهری، 1383 الف، 175)
دعوت به خدا و شناختن او، نزدیک شدن به او به معنای دعوت به توحید نظری و توحید عملی و فردی است، اما اقامهی عدل و قسط در جامعه، به معنای برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی است.
پرسشی که ممکن است در اینجا مطرح شود، این است که کدام یک از این دو هدف، بالذات و کدام یک بالعرض است. پاسخ این سؤال را میتوان به صورت ذیل بیان کرد:
هدف بالذات انبیا، هدایت و معرفت الهی است، اما تحقق این هدف در جامعهی بشری مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض دیگری مانند تأسیس حکومت و اصلاح نظام معیشتی است. (قراملکی، 1376 ، 121)پرداختن به اصلاح معیشت دنیوی، وظیفهی پیامبران علیهمالسلام است. اما وظیفهای بالعرض، بنابر این نباید گمان کرد که بالعرض بودن به معنای فرعی بودن و نفی آن از وظیفهی انبیاست، بلکه به معنای این است که پرداختن به اصلاح دنیا و ظلم ستیزی قصد ثانوی در اهداف رسالت است.
ممکن است در اینجا ابهامی پیش آید و آن روشن نبودن مفهوم بالذات و بالعرض باشد، که عدهای فکر کنند بالعرض بودن آموزههای دنیایی انبیا به این معناست که آنچه اصالت دارد و هدف واقعی است، آموزههای آخرتی است و با رسیدن به آن، تعالیم دنیایی در پیام انبیا اصالتی ندارد. استاد مطهری دربارهی مقدمه انگاری آموزههای دنیایی میگوید:
توضیح این رابطهی مقدمه و ذیالمقدمه دو گونه است: در یک گونه، تنها ارزش این است که به ذیالمقدمه میرساند. پس از رسیدن به ذیالمقدمه، وجود و عدمش علیالسویه است. مثل نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامهی کلاسی برای نام نویسی در کلاس بالاتر. (مطهری، 1380 ، 178)
گونهی دیگر این است که مقدمه در حین این که وسیلهی عبور به ذیالمقدمه است، پس از وصول به ذیالمقدمه وجود و عدمش علیالسویه نیست. پس از وصول به ذیالمقدمه، وجودش همانطور ضروری است که قبل از وصول. به عنوان مثال معلومات کلاسهای اول و دوم مقدمه است برای معلومات کلاسهای بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهای بالاتر، نیازی به آن معلومات نباشد. بنابر این، دو هدف اصلاح نظام معیشتی و اقبال به آخرت، دو مرتبه از حقیقت واحد کمال نوع بشر است، که انبیا در هدایت بشر، پرداختن به هر دو را هدف خویش قرار دادهاند. به تعبیر شهید مطهری:
پیامبران از نظر هدف ثنوی بودهاند، یعنی دو مقصد مستقل داشتهاند؛ یکی از این دو مقصد به زندگی آخرتی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگری به سعادت دنیایی (توحید اجتماعی) (همان، 177)جامعیت دین از منظر مطهری
با توجه به مطالبی که دربارهی قلمرو پیام پیامبران علیهمالسلام از دیدگاه شهید مطهری گفته شد، وی به وسعت قلمرو دین و هماهنگی دین و دنیا قائل است.
آن گروه از روشنفکران دینی که با نگاه تقلیل گرایانه به دین مینگرند، دین را فاقد عنصر جامعیت و جاودانگی میدانند. به همین علت قلمرو دین را به لحاظ گستردگی شمول آن در تمام امور زندگی (این دنیایی و آن دنیایی) و به لحاظ عمومیت آن برای سایر افراد و جوامع و نیز به لحاظ برد و کشش زمانی آن تا روز قیامت تضییق و تحدید میکنند.
یکی از متفکرین معاصر چنین میگوید:
نباید پنداشت که جامعیت دین یعنی آن که دین، جمیع مسائل را طرح و حل کرده باشد. (مجتهد شبستری، 1377 ، 20)
جامعیت دین، یعنی آنچه که برای هدایت بشر احتیاج است، در دین آمده باشد. شهید مطهری دربارهی جامعیت دین چنین میگوید:
جامعیت اسلام ایجاب میکند که اساسا در بسیاری از امور دستور نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند. (مطهری، 1374 ، 291)
استاد مطهری دربارهی جاودانگی دین میگوید:
اسلام هرگز به شمایل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی، هم متوجه روح و معنا و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی و ارائهی طریقهی رسیدن به آن هدفها و معانی را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله، از هرگونه تصادمی با توسعه تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است. (همان، 1375 ، 59)
ارنست گلنر دربارهی اسلام، اصطلاح (Mare total) را به کار میبرد و در وصف آن میگوید:
دینی است «کثیر الابعاد»، که «برنامهی عمل» دارد و مطالباتش مرزی نمیشناسد و مدعیاتش به نهادهای شخصی محدود نمیشود. برخلاف آن، در مسیحیت، آمادگی و تمایل جدی برای سپردن «کار قیصر به قیصر» وجود دارد.
رابرستون به نقل از دونالد اسمیت میگوید: «اسلام و هندوییسم به جهت داشتن یک رابطهی «اندامی» با جامعه و دارا بودن ساختارهای «غیرمتمایز» در مقابل مسیحیت و بودیسم قرار میگیرند. لخنز نیز از یک «جهان بینی اشتمالی» سخن میراند که شاید به نوعی از ادیان اندماجی اشاره باشد.» (شجاعی زند، 1380 ، 425)
سید حسین نصر هم اسلام را «دین تمام زندگی» میداند و میگوید: «اسلام، همانا نفس زندگی است ... که دربرگیرندهی همهی جهات و جوانب زندگی انسان است و هیچ امری خارج از حوزهی شمول و اطلاق آن نمیماند.» (نصر، 1382 ، 22-21)
استاد مطهری هم در کتاب وحی و نبوت جامعیت اسلام را از امتیازات آن، در مقایسه با ادیان دیگر، برمیشمارد و مینویسد: «از ویژگیهای صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورتهای ابتدایی، جامعیت و همه جانبگی است. منابع چهارگانه (کتاب، سنت، عقل، اجماع) کافی است که علمای امت، نظر اسلام را دربارهی هر موضوعی کشف نمایند. علمای اسلام هیچ موضوعی را به عنوان این که بلاتکلیف است، تلقی نمیکنند.» (مطهری، 1383 الف، 241)
وی در جای دیگر مینویسد: «اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد ... و از طرف دیگر در همهی شؤون زندگی، مداخله کرده است. از رابطهی فرد با خدا گرفته تا از روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.
اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستورالعملهای خشک اخلاقی قناعت کرده بود، چندان مشکلی نبود، اما با این همه مقررات و قوانین مدنی، جزایی، قضایی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی چه میتوان کرد.» (همان، 1380 ، 178)
برای اثبات جامعیت دین خاتم میتوان از دو راه کلی وارد شد، که راه نخست آن برون دینی و تحلیلی است و راه دوم، درون دینی و متکی بر آیات و روایات است.
دلیل عقلی: خداوند شرایع را به تدریج برای بشر فرو فرستاد تا وی را به منزل سعادت و کمال حقیقیاش رهنمون سازد. قوانین و احکام لازم برای این غرض، از دینی به دین بعد، کاملتر شد و در شریعت اسلام کمال یافت. براساس حکم عقل، دین خاتم نمیتواند ناقص باشد، چرا که عنوان خاتم دادن به دینی که کامل نیست، باعث نقض غرض در هدایت بشر به سعادت واقعی او میشود. قرآن خود به این نکته تصریح کرده است. از سوی دیگر، کمال دین، ملازم با جامعیت آن است و هیچ گاه نمیتوان دینی را بدون آن که جامع باشد، کامل دانست. بنابر این، اکنون که سلسلهی انبیا و شرایط به نقطهی پایان خود رسیده است، باید احکام و آموزههای لازم برای هدایت بشر به طور کامل در اسلام بیان شده باشد. به تعبیر دیگر، ثبات شریعت اسلام مستلزم آن است که استکمال فردی و اجتماعی انسان با همین معارف و احکام و قوانینی که قرآن تشریع کرده، صورت پذیرد و به بیشتر از آن نیازی نیست.
دلیل درون دینی: قرآن مجید که اصلیترین منبع آموزههای اسلامی و منشور جهانی اسلام است، تعبیری را که از جامعیت میآورد «وسطیت» است؛ «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» (بقره، 143) «و این چنین شما را امت وسط قرار دادیم.» از این نظر است که امت اسلامی، امت متعادل و میانه رو میان مردم هستند، نه مانند مشرکان و بت پرستان که تمام توجهشان به طرف جسمانیات و مادیان و لذایذ و زینتهای مادی است و هیچ گونه توجهی به معنویات و روحانیت و عقیدهای به حشر و نشر ندارند، و نه مانند نصاری که تمام همتشان مصروف جنبههای روحی است و مردم را به رهبانیت و پشت پا زدن به کمالات معنوی، دعوت میکنند، ولی خداوند، امت اسلامی را امت معتدل و میانه قرار داده است و آیینی برای آنها تشریع کرده که آنها را به جادهی اعتدال، نه مایل به افراط و نه مایل به تفریط، میخواند و هر دو جنبهی روح و جسم را مطابق اقتضای خود به سوی کمال، رهبری میکند. باید هم چنین باشد، زیرا انسان فقط روح یا جسم نیست، بلکه مجموع روح و جسم است و باید در جنبهی مادی و معنوی، هر دو، کامل و سعادتمند شود.
از جمله آیاتی که به روشنی بر جامعیت دین اسلام دلالت میکند، آیهی 89 سورهی نحل است:
وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ
کتاب (قرآن) را که بیان گر هر چیزی است، به تو نازل کردیم.
البته باید توجه داشت که مقصود از جامعیت دین این نیست که همهی مسائل نظری و عملی به زندگی مادی و معنوی انسان، خواه در سطح مسائل کلی و کلان، و خواه در زمینهی مسائل جزئی و خاص، به وسیلهی پیامبران الهی علیهمالسلام بیان شده باشد و مطالعهی کتابهای آسمانی، انسان را از هرگونه بحث و کاوش فکری در شناخت انسان و جهان و جوانب حیات بشری بینیاز سازد، بلکه مقصود این است که دین در جهت هدف رسالتی که دارد، یعنی هدایت انسان به سمت کمال واقعی و همه جانبهی او، از بیان هیچ نکتهی لازمی فروگذار نکرده است. بنابر این جامعیت دین را باید در مقایسه با هدف و رسالت دین تحقیق و بررسی کرد، نه فراتر یا فروتر از آن.
از این جا روشن میشود که تفسیر جامعیت دین به این که بتوان نظریهها، قوانین و فرمولهای پذیرفته شده یا مطرح شده در علوم گوناگون بشری را از متون و منابع دینی و کتابهای آسمانی و احادیث دینی بیرون کشید، تفسیری نادرست است، چندان که منحصر کردن احکام و آموزههای دینی به مسائل مربوط به عبادت و نیایش خداوند نیز تفسیری ناقص از دین است؛ چرا که رسالت هدایتی دین با هیچ یک از این دو تفسیر یاد شده از جامعیت دین سازگاری ندارد.
در تفسیر نمونه، در توضیح آیهی تبیان، جامعیت دین چنین معنا میشود.
تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ ؛ [تبیان] به معنای بیان کردن است، و از این تعبیر با توجه به وسعت مفهوم لکل شیء به خوبی میتوان استدلال کرد که در قرآن، بیان همه چیز هست، ولی با توجه به این نکته که قرآن یک کتاب تربیت و انسان سازی است که برای تکامل فرد و جامعه و در همهی جنبههای معنوی و مادی
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 166)
نازل شده است، روشن میشود که منظور از همه چیز، تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است، نه این که قرآن یک دایرةالمعارف بزرگ است که تمام جزئیات علوم ریاضی و جغرافیا و شیمی و فیزیک و گیاه شناسی و مانند آن، در آن آمده است. (مکارم شیرازی، 1362 ، 261)
دین و ایدئولوژی
در دههی قبل، در فضاهای روشنفکری و در میان فعالان صحنههای اجتماعی، ایدئولوژیک نبودن، ضعف یک دین به شمار میرفت. اما در دهههای اخیر که امواج ایدئولوژی گرایی تا حدی فروکش کرده و نغمهی در رسیدن «عصر پایان ایدئولوژی» به جوامع پیرامونی و تابع رسیده است، روشنفکران و حتی کسانی که پیش از این مبلغان اصلی اسلام ایدئولوژیک بودند، این را نقطهی ضعف آن میشمرند و ادعا میکنند که دو پدیده در ذات خویش با یکدیگر جمع ناشدنی است. امروزه معتقدان به تعارض ذاتی میان دین و ایدئولوژی را هم در میان اندیشمندان دینی و هم در بین متفکرین لائیک میتوان یافت، لیکن هر یک از منظر و منظوری متفاوت از دیگری از این عقیده دفاع میکنند. مخالفت دستهی اول با انگیزهی پالایش دین و خالص سازی ایمان صورت میگیرد و دستهی دوم با طرح این عقیده در واقع قصد دارند تا کمترین امکان حضور اجتماعی تأثیرگذار را هم از دین سلب کنند. ایشان در واقع از دو نظریهی پیشگویی کننده که به نظر میرسد در نیمهی این قرن به هم رسیدهاند، دفاع میکنند:
1 ) به منتها رسیدن فرایند عرفی شدن فرد و جامعه و در نتیجه کاهش جدی در اهمیت اجتماعی دین؛
2 ) در رسیدن عصر پایان ایدئولوژی و افول ایدئولوژیهای غیر دینی و برداشتهای ایدئولوژیک از دین رویکرد مؤمنانه بر این اعتقاد است که اساسا دین و ایدئولوژی از دو گوهر کاملاً متمایز سرشته شده است، چرا که دین به اموری چون خدا و آخرت که مفاهیمی بیمعنا و ناشناخته از نظر ایدئولوژیهاست، اهتمام دارند. در حالی که دغدغهی ایدئولوژیها، دستیابی به اغراض و آرمانهای صرفا دنیوی است. یعنی در شرایطی که دین، انسانها را به یک ایمان لامکان و لازمان فرا میخواند، ایدئولوژیها خصلت «اینجا و اکنون» دارند. به علاوه گفتمان ایدئولوژیک از دین، یک منظر متأخر و وارداتی است که پیش از وزیدن امواج آن از سوی غرب، برای ادیان شرقی مطرح نبوده است. نکتهی مهمتر برای بحث ما آن است که گفته شده است، برخلاف پیوند و همسازی ادعا شده میان دین و ایدئولوژی در تجربهی اخیر اسلامی، تقریبا در هیچ یک از ادیان توحیدی و غیرتوحیدی دیگر، تجربه و مدعایی از این نوع مشاهده نمیشود.
به لحاظ تاریخی و فلسفی، «ایدئولوژی» اصطلاحی است که در قرن هجدهم میلادی پدید آمده و در لغت به معنای «ایدهشناسی» یا علم شناخت ایدههاست. پیدایی این اصطلاح جلوهگر روح بینش عقلی و تجربه روشنفکری بود که میخواست به همهی امور و پدیدهها (حتی امور فکری و معنوی) شان شیء و «آبجکتیو» (آفاقی / بیرونی) بدهد و آنها را براساس روششناسی تجربی مورد مطالعه قرار دهد. لفظ ایدئولوژی در قرن نوزدهم دست خوش تحولاتی شد و بیشتر به معنای «مجموعهای از دستورالعملهای سیاسی و عملی که در جهت تصرف در عالم که از منشأ عقل و فهم بشری و نه نور وحی آسمانی، برخاستهاند به کار رفت.»
اگر ایدئولوژی را به معنای مجموعهای از بایدها که از «استها» و نگرش کلی یک مکتب یا مذهب به عالم برمیخیزد تعبیر کنیم، در این معنا اندیشههای دینی و اسلامی نیز شأن ایدئولوژیک دارند و ما میتوانیم از ایدئولوژی اسلامی نام ببریم. آنچه در نوشتهها از لفظ ایدئولوژی مراد میکنند همین معنای آن است، نه معنای اصطلاحی و تاریخی آن، استاد مطهری نیز در کتاب مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ایدئولوژی را به معنای مجموعهای از بایدهای برخاسته از جهان بینی نام میبرد و به همین معنا نظر دارند. (زرشناس، 1374 ، 28)
مقولهی تفکیک دین و ایدئولوژی از نیمهی دوم دههی شصت در متن جریان روشنفکرانهی دینی شکل گرفت و روشنفکری دینی، که در دههی پنجاه به تفسیر ایدئولوژیک از دین میکوشید تا رابطهی خود را با دین حفظ کند، پس از پشت کردن به ایدئولوژی، ابتدا به نقد تعریف پیشین خود از دین پرداخت. با این بیان که اگر دین، ایدئولوژیک باشد، اول به دلیل آنکه ایدئولوژی، به مقتضای شرایط اجتماعی و تاریخی خاص، تعین مییابد و با از بین رفتن شرایط، کهنه و مندرس میشود، پس با دین سازش ندارد. دوم این که ایدئولوژی در خدمت زندگی انسان است و به تبع آن شکل میگیرد، حال آن که دین امری معنوی است و یا لااقل در بعد معنوی نیز معتبر است، پس ایدئولوژیک شدن دین ممتنع است.
به طور کلی میتوان گفت در مورد ایدئولوژیک شدن دین دو نظریه وجود دارد:
1 ) نظریهای که معتقد است دین در هیچ مرتبهای نمیتواند ایدئولوژیک شود؛
2 ) نظریهای که دین را در بعضی مراتب ایدئولوژیک میداند و این نیز برای دین لازم و ضروری است. (پاکپور، 1381 ، 17)
استاد مطهری، ایدئولوژی گراست و از ایدئولوژی اسلامی دفاع میکند. وی این گمان که خصلت ایدئولوژیک اسلام به تبع امواج ایدئولوژی گرایانه در غرب مطرح شده باشد را رد میکند و معتقد است که در تاریخ جوامع اسلامی و در حیات جاری مسلمانان، نگاه ایدئولوژیک به اسلام وجود داشته است. ایشان با استناد به آیه «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً» ایدئولوژیک بودن اسلام را به شمولیت و کمال آن نسبت میدهد و معتقد است که همین ویژگی است که از آن یک مکتب تمام عیار ساخته است.
وی معتقد است که ایدئولوژی، نیاز بشر اجتماعی است؛ به ویژه از زمانی که رشد و توسعهی زندگی، منجر به بروز یک سلسله اختلافات در میان انسانها گردید، چرا که ایدئولوژی به عنوان یک عامل وحدت بخش، به مراتب کارامدتر، ماندگارتر و فراگیرتر از عوامل خونی - نژادی و قومی - ملی بوده است و توانایی آن را داشته است که به جوامع انسانی، آرمان، جهت و ملاک ببخشد و آنان را در برابر تمایلات واگرایانهی درونی و بیرونی محافظت نماید. (مطهری،1372 ، 52-51)
در تفکر استاد مطهری از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی مسائل و مشکلات فراوانی را فراروی انسان قرار میدهد که باید همهی آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همهی آنها روشن کند و همچنین به خاطر اجتماعی بودنش نمیتواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، چرا که سعادت، راه و روش، ملاکهای خیر و شر و آرمانهایش با سعادتها، ملاکهای خیر و شر و آرمانهای دیگران آمیخته است. لذا باید سعادت خود را در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند. علاوه بر این، اگر مسألهی حیات ابدی و جاودانگی روح و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئهی مابعد نشئهی دنیا را در نظر بگیریم، مسأله بسی مشکلتر میشود.
اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدئولوژی ضرورت خود را مینمایاند. به تعبیر ایشان، ایدئولوژی یعنی:
یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی و در آن خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همهی افراد بوده باشد. (همان، 55)
استاد مطهری برای لزوم ایدئولوژی، اصول و مبانیای را مطرح میکند که عبارتند از:
1 ) فطرت
وی فطرت را «ام المسائل» معارف اسلامی میداند و آن را مبنا و خاستگاه ایدئولوژی اسلامی قلمداد میکند. از نظر ایشان فطریات انسان به مسائلی مربوط میشود که ما آنها را به عنوان مسائل خاص انسانی میشناسیم یعنی ماورای حیوانی مطرح است و برای همه مطرح نیست، همه اکتسابی است و ریشهای در ساختمان انسان ندارد. (همان، 1361 ، 23)فطریات امور اکتسابی نیستند؛ مانند حقیقت خواهی، زیبایی خواهی، فضیلت خواهی، گرایش به خلاقیت و ابداع، عشق و پرستش و...
به طور خلاصه، «فطریات یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروزه این مسائل را به نام «انسانیت» مطرح میکنند.» (همان، 24)
بنابر این، اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است و تعلیمات اسلامی براساس قبول یک سلسله فطریات است، یعنی همهی آن چیزهایی که امروزه مسائل انسانی و مسائل ماورای حیوانی نامیده میشوند و اسم آنها را «ارزشهای انسانی» میگذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه در نهاد و سرشت انسان دارند. (همان، 25)
2 ) فعالیتهای انسان
استاد مطهری فعالیتهای انسان را به دو دسته تقسیم میکند:
الف - فعالیتهای التذاذی؛
ب - فعالیتهای تدبیری.
فعالیتهای التذاذی همان فعالیتهای سادهای است که انسان تحت تأثیر مستقیم غریزه و طبیعت و یا عادت، که طبیعت ثانوی است برای رسیدن به یک لذت و یا فرار از یک رنج انجام میدهد، مثلاً تشنه میشود و به سوی ظرف آب دست میبرد. گزندهای میبیند و پا به فرار میگذارد، میل شدید به سیگار پیدا میکند و سیگار آتش میزند. این گونه کارها، کارهایی است موافق با میل و به طور مستقیم با لذت و رنج سر و کار دارد. کار لذتآور با نوعی جاذبه، انسان را به سوی خود میکشد، و کار رنجآور با نوعی دافعه انسان را از خود دور میسازد.
فعالیتهای تدبیری کارهایی است که خود آن کارها جاذبه یا دافعهای ندارد و غریزه و طبیعت، انسان را به سوی آن کارها نمیکشاند و یا از آنها دور نمیسازد. انسان به حکم عقل و اراده به خاطر مصلحتی که در آنها نهفته است و یا به خاطر مصلحتی که در ترک آنها میبیند، آنها را انجام میدهد یا ترک میکند، یعنی علت غایی و نیروی محرک و برانگیزانندهی انسان مصلحت است، نه لذت. لذت را طبیعت تشخیص میدهد و مصلحت را عقل. (همان، 1372 ، 52-51)
3 ) عقل
استاد مطهری اهمیت بسزایی به خرد و خردورزی میداد، وی معتقد بود که عقل انسان میتواند به مثابه منبعی در تبیین و تدبیر مسائل مربوط به زندگی شخصی و اجتماعی افراد و اخذ و ارائهی طرح کلی حیات از شریعت، نقش آفرینی کند، البته هر چند عقل در زمینهی مسائل جزئی میتواند برنامهریزی بکند، ولی نمیتواند به تنهایی تمام مسائل بشر را طرح و حل کند. این دین است که میتواند نگاه کلان و برنامههای کلی برای هستی و حیات و مناسبات انسانی ارائه دهد و برنامههایی را که به مدد عقل تدبیر میکند، باید در چارچوب اصول و ضوابط دین باشد. ایشان در این موارد بیان میدارد:
در این که نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی، ضروری و مفید است بحثی نیست. انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبیل انتخاب دوست، انتخاب رشتهی تحصیلی و... بدون شک در همهی اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیاندیشد موفقیت بیشتری کسب میکند و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربهی دیگران میشود (اصل مشورت). در همهی این موارد جزئی، انسان طرح تهیه میکند و آن را به مرحلهی اجرا درمیآورد. در دایرهی کلی و وسیع چطور؟ آیا انسان قادر است طرح کلی برای همهی مسائل زندگی شخصی خود، که همه را دربرمیگیرد و منطبق بر همهی مصالح زندگی او باشد، بریزد، یا قدرت طرح ریزی فکری و فردی در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموعهی مصالح زندگی، که سعادت همه جانبه را دربرمیگیرد، از عهدهی عقل بیرون است. (مطهری، 1383 الف، 56)ایشان در ادامه مینویسد:
بدون شک عقل یک فرد قادر نیست. آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان میتواند با استفاده از مجموعه تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعهی انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است. پس باید چه کرد؟ اینجاست که اگر دیدی راستین، دربارهی هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظام متعادل بدانیم و خلأ و پوچی را از هستی نفی نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را مهمل نگذاشته و از افقی مافوق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است. (همان، 56 ، 54)
بنابر این، شهید مطهری با توجه به اصول و مبانی فوق، ایدئولوژی را برای انسان و زندگی اجتماعی یک ضرورت اجتنابناپذیر میداند. به اعتقاد ایشان، دین اسلام یک طرح و ایدئولوژی براساس سعادت فرد و جامعهی انسانی است که اگر انسان آن را بپذیرد و به آن عمل کند، سعادت دنیا و آخرت فردی و اجتماعی را تأمین میکند و به همین خاطر، ایدئولوژی ملازم با مسؤولیت است، اولین مسؤولیتی که به وجود میآورد، مسؤولیت در مقابل وجود خود انسان است و در مرحلهی بعد مسؤولیت در مقابل خانواده، اقوام، جامعه و یک مسؤولیت در مقابل تمام اجتماع بشریت است. (همان، 1383 ب، 254)
تقسیم بندی ایدئولوژیها
استاد مطهری ایدئولوژیها را به دو گونه تقسیم میکند؛ انسانی و گروهی.
ایدئولوژی انسانی، یعنی ایدئولوژیهایی که مخاطب آنها نوع انسان است، نه قوم یا نژاد یا طبقهی خاص، و داعیهی نجات نوع انسان را دارد، نه نجات و رهایی گروه یا طبقهی معین. طرحی را که ارائه میدهد، شامل همهی انسانهاست، نه دستهی مخصوصی. پشتیبان و حامیانی که جلب میکند، از میان همهی قشرها، گروهها، ملتها و طبقات است، نه یک قشر یا گروه معین.ایدئولوژی گروهی، برعکس، مخاطبش گروه یا طبقه بشر خاص است و داعیهی رهایی و نجات یا سعادت و برتری همان گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیهی رهایی و نجات و یا سعادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم تنها همان گروه است و طرحی هم که ارائه میدهد، ویژهی همان گروه است، و تنها از میان همان گروه هم پشتیبان و حامی جذب میکند و سرباز میگیرد. (همان، 1383 الف، 58-57)
ایدئولوژی اسلامی از نوع اول است، چرا که بر مبنای فطرت است. ایدئولوژی اسلامی مخاطب خود را «ناس»، که به معنای عموم مردم است، قرار داده است، نه یک طبقه و گروه خاص.
ایدئولوژی طبقاتی، گروه و طبقهای را علیه گروه و طبقهی دیگر میشوراند، اما ایدئولوژی اسلامی انسان را علیه خود میشوراند. یعنی قبل از آنکه انقلابی علیه دیگران ایجاد کند، «انقلاب خود علیه خود» را که همان «توبه» باشد، به وجود میآورد، ایدئولوژی اسلامی، سعادت نوع انسانی را هدف قرار میدهد.
ایدئولوژی اسلامی، چون بر مبنای فطرت انسانی بنا شده است و هدفی جز سعادت نوع انسان ندارد، لذا مطلق است، نه نسبی. ایدئولوژی اسلامی میتواند هماهنگ با تحولات اجتماعی، جاودانه باشد، چرا که بر اثر تحولات اجتماعی، همهی قوانین مورد نیاز بشر از میان نمیرود. به بیان دیگر، قوانین تکاملی جامعه همواره ثابت است. این جامعه و شرایط آنهاست که تغییر میکند، نه قوانین حاکم بر آن. این که یک ایدئولوژی چگونه میتواند در هر عصر و زمانی برنامهریزی کند، موضوعی است که به اجتهاد مربوط است، یعنی با بهرهگیری از عنصر اجتهاد میتوان برای هر دوره به وضع قوانین متغیر و برنامهریزی در مسائل اجتماعی پرداخت.
اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همهی طرحهای جزئی و کارآمد، در همهی موارد. آنچه در گذشته، انبیا انجام میدادند، که برنامهی مخصوصی برای یک جامعه خاص از جانب خدا میآورد، در دورهی اسلام، علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایانپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحلهی اجرا میگذارند. (همان، 1383 ج، 146)
خلاصه این که، در رابطه با نسبت دین و ایدئولوژی، میتوان گفت که این بحث یکی از فروعات بحث «جهتگیری دعوت پیامبران» و هدف از بعثت آنهاست و تضییق یا توسیع در قلمرو دین و محدودهی انتظار بشر از دین، بستگی به موضعگیری هر فردی در رابطه با نسبت دین و دنیا یا همان هدف بعثت انبیا دارد.
به عبارت دیگر، تعیین و تشخیص «ربط دین و ایدئولوژی و همگونی و ناهمگونی آن دو، ریشه رد بحث دین و دنیا دارد، بدین معنا که همگرایی و هماهنگی در دین و ایدئولوژی» نتیجهی منطقی «دین و دنیا» و واگرایی آن دو لازمهی ناهماهنگی «دین و دنیا» است.
جمع بندی
با مباحثی که گذشت شهید مطهری برای پاسخ گویی به این سؤال که: «اسلام به حکم اینکه دینی نسخناپذیر و جاودانی است، با زمان که در طبیعت خود متغیر و سیال و ناثابت است، چگونه هماهنگی برقرار میکند؟»، با طرح نظریهی رابطهی احکام متغیر با احکام ثابت، معمای ثبات قوانین اسلام و تغییر نیازهای انسانها را حل میکند و برای تبیین و مستدل کردن آن، به متد اجتهاد که در فقه شیعه مطرح است، تمسک میجوید. وی در تعریف اجتهاد مینویسد: «اجتهاد» یعنی فروع را از اصول استنباط کردن. (مطهری، 1374 ، 111)، یعنی کشف و تطبیق اصول کلی ثابت به موارد جزئی. در روایات پیشوایان دین اسلام آمده است که «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع». با توجه به این مطلب، اولاً همهی نیازها متغیر و متحول نیستند، بلکه نیازهای ثابت نیز وجود دارد. انسانیت انسان و کمالات انسانی واقعیتهای نامتغیر و غیرمتبدلند، ثانیا اسلام برای نیازهای ثابت، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، وضع متغیر در نظر گرفته است.وی در کتاب نظام حقوق زن در اسلام، پس از ذکر این مطلب که متفکران اسلام عقیده دارند در دین اسلام، راز و رمزی وجود دارد که به این دین خاصیت انطباق با ترقیات زمان بخشیده است، عقیده دارد که این دین، با پیشرفتهای زمان و توسعهی فرهنگ و تغییرات حاصل از توسعه، هماهنگ است.
وی علت و راز این که دین مقدس اسلام، با قوانین ثابت و لایتغیری که دارد با توسعهی تمدن و فرهنگ سازگار و با صور متغیر زندگی قابل انطباق است، چند عامل را توضیح میدهد. از جملهی آنها «توجه اسلام به روح و معنا و بیتفاوتی آن به قالب و شکل» و وضع قانون ثابت برای احتیاج ثابت و قانون متغیر برای احتیاج متغیر است. بنابر این اسلام دارای دو جنبهی ثابت و متغیر است که جهت ثابت آن مربوط به عناصر ثابت، مانند ضروریات دین، همچون نماز و روزه است، و جهت متغیر آن، به عناصر و احکام متغیر ارتباط دارد که احکام جزئی و حکومتی از مصادیق آن هستند.
منابع و مآخذ
1 ) قرآن کریم.
2 ) اقبال لاهوری، محمد (بیتا)، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمهی احمد آرام، تهران، نشر پژوهشهای اسلامی.
3 ) پاکپور، علی (1381)، دین و ایدئولوژی، پگاه حوزه، شماره 50 .
4 ) زرشناس، شهریار (1374)، درباره ایدئولوژی زدائی، صبح، آبان 1374 .
5 ) شجاعی زند، علیرضا (1380)، دین تمام زندگی، حکومت اسلامی، شماره 22 .
6 ) فرامرز قراملکی، احد (1376)، مبانی کلامی جهتگیری دعوت انبیا، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
7 ) فیضالاسلام، حاج سید علی نقی (بیتا)، نهج البلاغه.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 176)
8 ) مجتهد شبستری، محمد (1377)، ، مجله راه نو، شماره 19 .
9 ) مطهری، مرتضی (1381)، اسلام و نیازهای زمان، مجموعهی آثار، ج 21 ، تهران، صدرا، چاپ دوم.
10 ) مطهری، مرتضی (1361 الف)، فطرت، تهران، انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان.
11 ) مطهری، مرتضی (1383 الف)، وحی و نبوت، مجموعهی آثار، ج 2 ، تهران، صدرا، چاپ یازدهم.
12 ) مطهری، مرتضی (1372)، انسان و ایمان، تهران، صدرا.
13 ) مطهری، مرتضی (1383 ب)، پانزده گفتار، تهران، صدرا.
14 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، تکامل اجتماعی انسان، تهران، صدرا.
15 ) مطهری، مرتضی (1383 ج)، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، صدرا.
16 ) مطهری، مرتضی (1374)، خاتمیت، تهران، صدرا.
17 ) مطهری، مرتضی (1375)، ختم نبوت، تهران، صدرا، چاپ دهم.
18 ) مطهری، مرتضی (1380)، نبوت، تهران، صدرا.
19 ) مکارم شیرازی، ناصر (1362)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
20 ) نصر، سید حسین (1382)، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمهی مرتضی اسعدی، تهران، طرح نو.
انسان دارای زندگی اجتماعی است؛ زندگیای که در آن تقسیم کار و مسؤولیت وجود دارد و دارای نظم و تشکیلات است. بعضی از حیوانات، مانند زنبور و مورچه، هم دارای زندگی اجتماعی هستند، ولی بین این دو زندگی تفاوت عمدهای وجود دارد. در زندگی اجتماعی حیوانات، غریزه حکمفرماست. از وقتی که پا به دنیا میگذارند، دارای تشکیلات و نظم ویژهای هستند و از ابتدای خلقت این نظم بوده و هنوز هم ادامه دارد، و هیچ تغییری در آن صورت نگرفته است.
برعکس، انسان، تاریخ تمدن و ادوار زیادی را پشت سر گذاشته است. حیوان در زندگی خود ابتکار و خلاقیت ندارد، یعنی شکل زندگی خود را نمیتواند تغییر دهد و رفتار او همواره غریزی و التذاذی است؛ برخلاف انسان که دارای قوهی ابتکار است. در حیوانات تجدد و نوخواهی وجود ندارد، ولی این ویژگی در انسان وجود دارد، زیرا انسان فرزند رشید خلقت است، که دارای نعمت اختیار و اراده میباشد.پیمودن راه تکامل بر دوش خود انسان است. در بدو تولد، انسان از لحاظ فعلیت از همهی حیوانات ناتوانتر پا به عرصهی هستی میگذارد، ولی از لحاظ استعداد و راهی که میتواند با قدم آزاد خود طی کند، از همه کاملتر و مجهزتر به دنیا میآید. او قادر است که مشکل تولید و توزیع مایحتاج خود را تغییر دهد و با ساخت و اختراع ابزار و وسایل مدرنتر سیستم زندگی خود را عوض کند؛ در روابط اجتماعی خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدید نظر نماید، و محیط و زمان را به نفع خود دگرگون سازد. به همین دلیل است که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد و برای حیوان وضع ثابتی دارد.
استاد مطهری در این باره چنین میگوید: از همین جا این مسأله پیش میآید که اسلام به عنوان یک دین و یک آیین و به عنوان یک قانون زندگی، با مقتضیات زمان چه میکند؟ آیا نظر اسلام این است که باید با مقتضیات زمان نبرد کند و جلوی قدرت ابتکار و خلاقیت را گرفت، یا اینکه باید تسلیم زمان و مقتضیات آن شد؟
معنای مقتضیات زمان
از نظر لغوی، مقتضیات زمان آن چیزی است که دائما در حال گذشتن و آمدن است، ولی از لحاظ اصطلاحی سه نوع تعریف در این مورد میتوان ارائه داد:
الف) مقتضیات زمان یعنی پیشامدها و پدیدهها و امور رایج در هر زمان و تطبیق دادن انسان با این نوع پدیدهها و تقاضاهای جدید.
پدیدههای هر زمان دو گونه هستند؛ یکی پدیدههای ناشی از ترقی و پیشرفت و دیگری پدیدههای ناشی از انحراف و سقوط. در همهی زمانها برای بشر، این دو امکان وجود دارد و هیچ چیزی را به دلیل نو بودن نمیتوان پذیرفت و یا به دلیل کهنه و قدمت نمیتوان رد کرد.
ب ) معنای دوم به معنی سلیقه و ذوق مردم، که این سلیقه در هر زمان فرق میکند.
اگر معنای مقتضای زمان را هر یک از دو تعریف فوق بگیریم، انسان نباید تابع مقتضای زمان باشد. معنای اول، یعنی در هر زمانی هر چه پیدا شد، چون پدیدهی قرن است باید تابع آن شد، حال سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که «آیا هر چه در قرن جدید به وجود آمده، خوب است و در جهت صلاح و سعادت بشریت است؟». آیا جامعه انحراف پیدا نمیکند و امکان ندارد که این پدیدهی جدید در جهت سقوط و انحراف انسان باشد؟
وجود مصلحان در هر قرن نشاندهندهی وجود انحراف و سقوط در جوامع است، که مصلحان علیه آن قیام میکنند.
به معنای دوم هم نمیتوان از مقتضیات زمان پیروی کرد، زیرا همان طور که قبلاً گفتیم، خدا به بشر قدرت خلاقیت و ابتکار داده است، یعنی انسان قدرت و توانایی دارد که نقشی را که در دنیا وجود ندارد بیافریند. این قدرت خلاقیت به او آزادی عملی داده است که هم میتواند ترقی کند و به جلو برود و هم میتواند سقوط کند و به قهقرا برود.
حضرت علی علیهالسلام میفرماید:
راست روی و چپ روی گمراه کننده است، راه راست راه مستقیم است.
بنابر این امکان انحراف و سقوط در افراد انسان وجود دارد و از هر چیزی به اسم پدیدهی قرن و تجدد نمیتوان پیروی کرد.
پس نمیتوان قبول کرد که روی هر چه که در زمان پدید آمده و پدیدهی قرن است و جدید نامیده شده، اسم تجدد گذاشته شود و گفت خوب است. لذا به این معنی تقاضای زمان را پیروی کردن غلط است. (مطهری، 1381 ، 132)
ج ) به معنای حاجتها و نیازهای زمان که احتیاجات واقعی در طول زمان تغییر میکند.
استاد مطهری بر این عقیده است که محور فعالیت بشر احتیاج است، یعنی خدا انسان را با یک سلسله احتیاجات واقعی آفریده است، و انسان برای رسیدن به اهداف واقعیاش نیازمند اموری است که آن امور احتیاجات دوم بشر محسوب میشوند. به تعبیر دیگر، یک سلسله احتیاجات ثابت وجود دارد که از آنها احتیاجات دیگری برمیخیزد و انسان برای برآوردن احتیاجات ثابت خود، دنبال وسیله میگردد و این وسایل همیشه در تغییر و رو به تکامل هستند.
نیازهای ثابت و متغیر
محور مقتضیات زمان، نیازهای بشر است و انسان دارای دو دسته نیاز است:
1 ) نیازهای اولی و ثابت؛
2 ) نیازهای ثانوی و متغیر.
نیازهای ثابت خود به سه دسته تقسیم میشوند:
الف) نیازهای جسمانی، مانند نیاز به غذا و پوشاک؛
ب ) نیازهای روحی، مانند میل به معاشرت با دیگران و آزادی خواهی.
نیازهای متغیر: نیازهایی هستند که از نیازهای اولیهی انسان منشأ میگیرند. این نیازها مربوط به توسعهی زندگی و ضرورتهای اجتماعی هستند. در نظام قانون گذاری اسلام برای نیازهای ثابت، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، قوانین متغیر وضع شده و قوانین ثابت به منزلهی روح قوانین متغیر است. به عنوان مثال ایستادگی و مقاومت در برابر دشمن، اصلی ثابت است که در قرآن آیهای به همین مضمون داریم. (انفال، 60)
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ
شما ای مؤمنان در مقام مبارزه با آنها خود را مهیا کنید و تا آن حد که توان دارید از آذوقه و آلات جنگی و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خود فراهم سازید.
اسلام به جامعهی اسلامی دستور میدهد که در مقابل دشمن آنچه که در استطاعت دارید تهیه کنید. از لحاظ غایت و هدف این دستور هم، میگوید شما باید از لحاظ نیروی مادی طوری باشید که رعب در دل دشمنانتان بیاندازید. این یک اصل اجتماعی ثابت است که در زمانهای مختلف قابل تغییر نیست. از طرف دیگر در فقه دستوری است به نام «سبق و رمایه» یعنی خود و فرزندانتان تا حد مهارت کامل، فنون اسب سواری و تیراندازی یاد بگیرید. اسب سواری وتیراندازی جزء نیازهای متغیر است. در زمان پیامبر این دو، جزء فنون نظامی آن عصر بوده است. در حالی که شمشیر و نیزه از نظر اسلام اصالت ندارد، بلکه آنچه اصالت دارد، آمادگی کامل نظامی در برابر دشمن قوی است. لزوم نیرومندی در مقابل دشمن یک احتیاج ثابت و دائم است و لزوم مهارت در تیراندازی مظهر یک احتیاج موقت است، که با مقتضیات زمان و توسعهی عوامل فرهنگی و فنی تغییر میکند.
استاد مطهری با تقسیم بندی نیازها به ثابت و متغیر، دلیل قانونهای دگرگون شونده را در اسلام، نیازهای دگرگون شونده میداند. روشن است که دگرگونی قانونها، در کنار پذیرش دگرگونی فهم از دین معنا و واقعیت پیدا میکند. به دیگر سخن، آن برایند دگرگونی معرفت و فهم دینی است و خردمندانه نیست که قانونهای اسلام دگرگون شوند اما فهم آن همچنان ثابت بماند.
در تصویر مطهری، دین هویتی مرکب دارد، که برآمده از ثبات و تغییر در دین است.
وی هویت ثابت دین را این گونه میشناساند:
... ولی اگر ما دین را عبارت از بیان قوانین تکامل اجتماعی بدانیم، یعنی همانطور که علم، قوانین تکامل طبیعی را کشف کرد، دین قوانین تکامل اجتماعی را، که یک تکامل اکتسابی است، از راه وحی بیان کرد، در این صورت، قانون تکامل که دیگر متکامل نیست، چون قانون تکامل است. (مطهری، بیتا، 34-33)
در جای دیگر، یکی از اصول ثابت را مدار انسانیت میداند و مینویسد:
آن چیزی که زمان، آن را عوض میکند، اسلام در آن نیروی متغیر و متحرک قرار داده است، و آن چیزی که اسلام روی آن ایستاده و میگوید: «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه»، اصول ثابتی است که زمان قادر نیست آن را عوض بکند، آن مدار انسانیت است. (همان، 1374 ، 139)
وی هویت ثابت دین را همچون روح دین میداند که بر مدار آن، گرگونیهایی در این قانونهای دینی پدید میآید و ساز و کار دگرگونی را در چارچوب کادر ثابت دین و در مجموع تصویر مرکب یاد شده اسلام را به صورت ذیل بیان میکند:
در سیستم قانون گذاری اسلام برای نیازهای ثابت، قانون ثابت وضع شده و برای نیازهای متغیر قانون متغیر، ولی قانون متغیر قانونی است که اسلام آن را به یک قانون ثابت وابسته کرده و این قانون ثابت را به منزلهی روح این قانون متغیر قرار داده که خود آن قانون ثابت، این قانون متغیر را تغییر میدهد، نه ما. (همان، 1381 ، 327)
استاد مطهری هویت یاد شدهی اسلام (ثبات و تغییر) را در جای دیگر چنین بیان میکند:
چیز دیگری که به مقررات اسلامی خاصیت انعطاف و تحرک و انطباق بخشیده و آن را جاوید نگه میدارد، و چون یک سلسله قواعد کنترل کننده است که در متن مقررات اسلامی قرار گرفته است، به نام «قواعد حاکمه» که این قواعد بر سراسر احکام و مقررات اسلامی تسلط دارند و بر همهی آنها حکومت میکنند. (همان، 1375 ، 64)
این قواعد، خود عاملی است که نرمش و انعطافی در قانون اسلام ایجاد میکند و آن را با شرایط مختلف قابل انطباق میکند.
به دلیل همین خصوصیات در ساختمان اسلام است که بدون اینکه با روح دستوراتش مخالفتی شود، خودش حرکت و تغییر میکند و با مقتضیات زمان هماهنگی برقرار میکند.
نسخ و خاتمیت
یکی از مباحث بسیار اساسی مقتضیات زمان، مسألهی نسخ و خاتمیت است.
نسخ به این معناست که حکمی وضع شود و بعد آن حکم برداشته شود و به جای آن حکم دیگری گذاشته شود. در احکام و قوانینی که بشر برای ادارهی امور خود وضع میکند، ناسخ و منسوخ فراوان دیده میشود.
و این مسأله برای افراد بشر اشکالی پیش نمیآورد، زیرا ممکن است قانون وضع شود و واضع، بعد از مدتی، به اشتباه خود پی ببرد و آن قانون را اصلاح و یا عوض کند. ولی آیا قانونی که از طرف خدا وضع میشود، قابل نسخ میباشد؟ نسخ به معنای فوق، با علم مطلق قانون گذار به ظاهر منافات دارد. ولی در قوانین الهی شاهد نسخ هستیم، زیرا بعثت پیامبران یکی پس از دیگر نشان دهندهی نسخ شریعت قبلی است.
علت نسخ در قانون الهی، مربوط به مقتضیات زمان است. زیرا «قانونی که به وسیلهی پیغمبر سابق آمده است، از اول محدود به زمان معین بوده است، یعنی خداوند تبارک و تعالی از اولی که این شریعت را نازل کرده است، برای همیشه نازل نکرده است که بعد پشیمان شده باشد، بلکه از اول برای یک مدت موقت نازل کرده است تا بعد از آنکه مدت منقضی شد شریعت دیگری بیاورد. پس چرا از اول برای همیشه وضع نکرد، میگوییم هر زمانی یک اقتضایی دارد. قانون نوح علیهالسلام و قانون ابراهیم علیهالسلام برای همان زمان خوب و مناسب بود، اما زمان بعد قانون دیگری را ایجاب میکند.» (همان، 1381 ، 234)
فلسفهی خاتمیت
ممکن است در اینجا سؤالی مطرح شود که وقتی با تغییر مقتضای زمان شریعت هم تغییر میکند، پس هیچ شریعتی نباید شریعت ختمیه باشد. برای روشن شدن جواب سؤال فوق، باید فلسفهی خاتمیت روشن شود.
کلمهی خاتم از نظر لغوی به معنای چیزی است که به وسیلهی آن به چیزی پایان دهند. پیغمبر خاتم آن پیغمبری است که جمیع مراتب را طی کرده و دیگر مرحلهی طی نشدنی یا طی نشده از نظر او و از نظر کار او وجود ندارد. (همان، 1374 ، 71)
هر کدام از پیامبران صلیاللهعلیهوآله ، معارف الهی را متناسب با درجهی سلوک خودشان، یعنی تا حد عروج خودشان بیان میکنند. به اصطلاح عرفا در حدی که مکاشفهاش رسیده است، بیان میکنند. پس اگر مکاشف بعدی یک قدم جلوتر برود، مأموریت خواهد داشت که معارف و حقایق را برای مردم شرح دهد.
خاتمیت از نظر معارف الهی یعنی انسانی، از معارف الهی آنچه را برای بشر مقدور است و امکان دریافت آن را دارد، کشف کند. در این صورت انسان، دیگر زمینه برای هیچ پیغمبری بعد از خودش باقی نمیگذارد، زیرا آخرین حد معارف همان است که او بیان کرده است.
مسائلی که بشر از طریق وحی و الهام باید آنها را کشف کند، محدود و متناهی است و انسانی که به لوح محفوظ الهی اتصال کند، معارفش کامل خواهد بود و دیگر ماورای آن معارفی از معارف الهی وجود ندارد که فرد دیگری بعد از او بیاید و بخواهد آن معارف را بیان کند.
نظر استاد مطهری در این باره چنین است:
بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافلهای است که در راهی و به سوی مقصد معینی حرکت میکند، ولی راه را نمیداند. هر چند یکبار به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد، دهها کیلومتر راه را طی میکند تا میرسد به جایی که باز نیازمند راهنمای جدید است. با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی میکند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که نقشهی کلی راه را از او میگیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمای جدید بینیاز میگردد. (همان، 1375 ، 18)
نیاز بشر به دین و پیامبران در نهاد انسان وجود دارد، و استاد رمز خاتمیت را هماهنگی با فطرت انسان میداند. لازمهی این نیاز، تکرار ارسال پیامبران در طول تاریخ است، اما اصل خاتمیت از انقطاع وحی و قوس نزول پیامبران خبر میدهد. ولی این انقطاع به معنای عدم فیض معنوی از جانب خداوند نیست. صدر المتألهین در صفحه 13 مفاتیح الغیب چنین میگوید:
وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور مأموریت، و پیامبری هر چند منقطع شده است و دیگر فرشتهای بر کسی نازل نمیشود و او را مأمور اجرای فرمانی نمینماید، زیرا به حکم «اکملت لکم دینکم»، آنچه از این باره باید به بشر برسد رسیده است، ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده است و نخواهد شد، ممکن نیست این راه مسدود شود.
خاتمیت و نیاز بشر به وحی
الف) تکامل تدریجی ادیان: نگاهی به تاریخ ادیان و پیامبران علیهمالسلام نشان میدهد که شرایع آسمانی، سیر صعودی و تکامل داشتهاند. به این معنی که آموزههای دینی اعم از بعد نظری و عملی (شریعت) در نخستین مراحل نزول آن، سطح ابتدایی داشته است، و شریعت، که حاوی احکام عملی و باید و نبایدهاست. از زمان حضرت نوح علیهالسلام آغاز شده است. بر این اساس تا تکامل نهایی دین و شریعت نزول ادیان و پیامبر آسمانی امری ضروری و حتمی بود، اما با بعثت کاملترین پیامبران یعنی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله و نزول کتاب جامع و کامل، یعنی قرآن کریم، که دربردارندهی پاسخ نیازهای بشر است، دیگر داعی و نیازی برای بعثت پیامبر و نزول کتاب دیگر نیست.
ب ) تکامل و بلوغ عقل بشری: دومین نکته این که در پرتو تکامل و سیر صعودی ادیان الهی، مخاطبان و متدینان نیز رو به تکامل و رشد هستند و در واقع، تکامل پیام و گیرندهی آن به هم آمیخته است. به این نحو که به ازای تکامل دین آسمانی، عقول مردم نیز متکامل شده و بر شناخت و معرفت آموزههای دینی در سطح بالاتر توانا میشوند.
استاد مطهری، اجتماع بشری را مانند فرد میداند و برای آن ادوار مختلفی قائل است: دوره کودکی، دورهی رشد و دورهی بلوغ. و بر این عقیدهاند که بشریت در ابتدا حالت یک کودک را دارد که قدرت دریافتنش ضعیف است و هر چه پیش میرود و رشدش بیشتر میشود، استعداد بیشتری پیدا میکند. علت این که تمام دستورها به بشر اولیه داده نشده، این است که او دورهی کودکی را طی میکرده است. وقتی به دورهی بلوغ رسید که در آن استعداد دریافت قوانینی را که اصول نظام اجتماعی و فردی بر آن حاکم است، را به دست آورد، آن وقت تمام وحی، که باید بشر را هدایت کند، به وی ابلاغ شد.
معنای دورهی خاتمیت این نیست که اسم یکی از ادوار تمدن دورهی خاتمیت باشد. ادوار تمدن ملاک خاتمیت نیست. دورهی خاتمیت یعنی دورهای که بشریت رسیده است به حدی که اگر قانون را به او تلقین و تعلیم کنند، میتواند آن را ضبط و بعد با نیروی عقل خودش از همین قوانین، همیشه استفاده کند. (همان، 1381 ، 241)
بنابر این میتوان چنین نتیجه گرفت که پیامبران علیهمالسلام ، جانشینان فکر و عقل انسان نیستند که سبب شود قوای وجود بشر تعطیل گردد و استدلال و اجتهاد نکند که این خلاف نظم عالم است. بلکه پیامبران میگویند کارهایی که در قوهی فکر و عقل و استدلال است باید انسان خود انجام دهد و آنجایی که از قوهی او خارج است، وحی به کمکش خواهد آمد. اقبال لاهوری در این باب سخنی لطیف دارد:
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید، متعلق به جهان جدید است ... ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی و استقرائی است. رسالت اسلام، در نتیجهی اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانهی این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحلهی کودکی و رهبری شدن از خارج بماند ... اندیشهی خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است؛ چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب. (اقبال لاهوری، بیتا، 145)
قلمرو پیام پیامبران
به طور کلی، برداشت گوناگون از قلمرو پیام پیامبران و جهتگیری دعوت انبیا را میتوان به سه تصویر عمده ارجاع داد.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 158)
1 ) تصویر دنیاگرایانه: دیدگاهی است که هدف بعثت را در امور دنیایی و حیات این جهانی میجوید.
2 ) تصویر عقبی گرایانه: نظریهای است که جهتگیری دعوت پیامبران را در مقولهی اخلاق و حیات اخروی بشر نشان میدهد.
3 ) تصویر جامع گرایانه: دیدگاهی است که اهداف رسالت انبیا را جامع و فراگیر هر دو جنبهی حیات دنیایی و آخرتی بشر تلقی میکند.
میتوان گفت تصویری که برخی از نواندیشان دینی معاصر از دعوت انبیا ارائه میدهند، تصویری آخرت گرایانه است. در مقابل، دیدگاه استاد مطهری دیدگاهی است که هر دو جنبهی حیات بشری را شامل میشود.
اگر بر مبنای هدف بعثت انبیا اثبات شود پیامبران در اندیشهی اصلاح و آبادانی دنیا نیز بودهاند، جامعیت دین اثبات خواهد شد، اما اگر هدف از بعثت انبیا فقط، آبادانی حیات آخرتی معرفی شود، جامعیت دین مورد تردید قرار میگیرد و برای آن قلمرو محدود و مضیق کشیده میشود.
هدف بعثت انبیا از دیدگاه مطهری
استاد مطهری در آثار گوناگون خود، بارها بر گستردگی قلمرو دین و منحصر نبودن آن به امور فردی و آخرتی تأکید کرده و اسلام را آیینی جامع نگر دانسته است.
اسلام ... مکتبی است جامع و واقع گرا، در اسلام به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری و یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است. (مطهری، 1372 ، 63)
استاد پس از این قسمت، آموزههای اسلام را به سه بخش تقسیم میکند که بیان گر جامعیت دین اسلام و گستردگی قلمرو آن است. این سه بخش عبارتند از:
الف) اصول عقاید، یعنی چیزهایی که وظیفهی هر فرد کوشش دربارهی تحصیل عقیده دربارهی آنهاست.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 159)
ب ) اخلاقیات، یعنی خصلتهایی که وظیفهی یک فرد مسلمان است که خویشتن را به آن خصلتها و خوبیها بیاراید و از اضداد آنها خویشتن را دور نگه دارد.
ج ) احکام، یعنی دستورهایی که مربوط به فعالیتهای خارجی و عینی انسان است؛ اعم از فعالیتهای معاشی و معادی دنیایی و آخرتی، فردی و اجتماعی. (همان، 63)
بدین ترتیب، از نظر استاد مطهری، جهتگیری دعوت انبیا افزون بر این که شامل مباحث خداشناسی و اخلاقی میشود، عرصهی فقه و حقوق، یعنی مسائل فردی و اجتماعی، دنیایی و آخرتی را نیز دربرمیگیرد. وی در کتاب نبوت ضمن بحث از نیاز به رسالت، این مسأله را طرح میکند که «آیا در زندگی اجتماعی و دنیایی بشر نیازی به پیامبران علیهمالسلام هست؟»، وی پاسخ این سؤال را از قرآن جسته میفرماید:
آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست، یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟ ما میبینیم قرآن تنها مسألهی عالم آخرت را بیان نمیکند، مسألهی زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح میکند. آیهی 25 سورهی حدید میفرماید: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «به تحقیق، ما پیامبران خود را با دلایل و بینات فرستادیم. کتاب و مقیاس همراه آنها نازل کردیم تا در میان مردم عدالت برپا بشود.» پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است. ... پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است، وجود پیامبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری میداند. (همان، 1380 ، 17)
یکی از چیزهایی که احیاگران دینی و از جمله استاد مطهری همواره بر آن تأکید میکردند، کارکرد دنیایی دین و نقش آن در توسعهی اجتماعی بود. وی از جمله کسانی است که نقش انبیا را در ظلم ستیزی و ایجاد عدالت اجتماعی مورد توجه قرار میدهد و بر اهمیت ظلم ستیزی، در حد ملاکی برای تمایز نبی از غیر آن، تأکید میکند. البته باید توجه داشت که صرف تأکید به کارکرد دنیایی دین، به معنای دنیاگرایی در تفسیر هدف بعثت نیست، چرا که حکیمان دیگری هم (افزون بر استاد مطهری) بر نقش دین در بهبود دنیا تأکید کردهاند. (قراملکی، 1376 ، 36)
استاد مطهری در تعریف نبوت تعبیری دارد که آن را ارتباط بین جهان انسانی و جهان غیبت میداند. برخی اندیشه وران، همین سخن استاد را بر مبنای دیدگاه آخرت گرایانه تحلیلپذیر دانستهاند. (همان، 102) در حالی که وی، رابطهی انسان با جهان غیبت را یکی از دو هدف نبی (یعنی ظلم ستیزی و بسط عدالت) میداند. در واقع وی دو هدف اصلی را برای پیامبران علیهمالسلام قائل است؛ یکی سعادت دنیایی و دیگری سعادت آخرتی.
در این دیدگاه، دنیا و آخرت در یک جهت و در تعامل با یکدیگر قرار دارند و در عین حال، از آخرت به صورت نشئهی مهمتر حیات یاد میکند. وی در کتاب وحی و نبوت، در یک نتیجهگیری، دو هدف ذیل را اصلیترین هدف پیامبر از دیدگاه قرآن میداند:
1 ) شناخت خدا و نزدیک شدن به او؛
2 ) برقراری عدل و قسط در جامعهی بشری. (مطهری، 1383 الف، 175)
دعوت به خدا و شناختن او، نزدیک شدن به او به معنای دعوت به توحید نظری و توحید عملی و فردی است، اما اقامهی عدل و قسط در جامعه، به معنای برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی است.
پرسشی که ممکن است در اینجا مطرح شود، این است که کدام یک از این دو هدف، بالذات و کدام یک بالعرض است. پاسخ این سؤال را میتوان به صورت ذیل بیان کرد:
هدف بالذات انبیا، هدایت و معرفت الهی است، اما تحقق این هدف در جامعهی بشری مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض دیگری مانند تأسیس حکومت و اصلاح نظام معیشتی است. (قراملکی، 1376 ، 121)پرداختن به اصلاح معیشت دنیوی، وظیفهی پیامبران علیهمالسلام است. اما وظیفهای بالعرض، بنابر این نباید گمان کرد که بالعرض بودن به معنای فرعی بودن و نفی آن از وظیفهی انبیاست، بلکه به معنای این است که پرداختن به اصلاح دنیا و ظلم ستیزی قصد ثانوی در اهداف رسالت است.
ممکن است در اینجا ابهامی پیش آید و آن روشن نبودن مفهوم بالذات و بالعرض باشد، که عدهای فکر کنند بالعرض بودن آموزههای دنیایی انبیا به این معناست که آنچه اصالت دارد و هدف واقعی است، آموزههای آخرتی است و با رسیدن به آن، تعالیم دنیایی در پیام انبیا اصالتی ندارد. استاد مطهری دربارهی مقدمه انگاری آموزههای دنیایی میگوید:
توضیح این رابطهی مقدمه و ذیالمقدمه دو گونه است: در یک گونه، تنها ارزش این است که به ذیالمقدمه میرساند. پس از رسیدن به ذیالمقدمه، وجود و عدمش علیالسویه است. مثل نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامهی کلاسی برای نام نویسی در کلاس بالاتر. (مطهری، 1380 ، 178)
گونهی دیگر این است که مقدمه در حین این که وسیلهی عبور به ذیالمقدمه است، پس از وصول به ذیالمقدمه وجود و عدمش علیالسویه نیست. پس از وصول به ذیالمقدمه، وجودش همانطور ضروری است که قبل از وصول. به عنوان مثال معلومات کلاسهای اول و دوم مقدمه است برای معلومات کلاسهای بالاتر، اما چنین نیست که با رسیدن به کلاسهای بالاتر، نیازی به آن معلومات نباشد. بنابر این، دو هدف اصلاح نظام معیشتی و اقبال به آخرت، دو مرتبه از حقیقت واحد کمال نوع بشر است، که انبیا در هدایت بشر، پرداختن به هر دو را هدف خویش قرار دادهاند. به تعبیر شهید مطهری:
پیامبران از نظر هدف ثنوی بودهاند، یعنی دو مقصد مستقل داشتهاند؛ یکی از این دو مقصد به زندگی آخرتی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگری به سعادت دنیایی (توحید اجتماعی) (همان، 177)جامعیت دین از منظر مطهری
با توجه به مطالبی که دربارهی قلمرو پیام پیامبران علیهمالسلام از دیدگاه شهید مطهری گفته شد، وی به وسعت قلمرو دین و هماهنگی دین و دنیا قائل است.
آن گروه از روشنفکران دینی که با نگاه تقلیل گرایانه به دین مینگرند، دین را فاقد عنصر جامعیت و جاودانگی میدانند. به همین علت قلمرو دین را به لحاظ گستردگی شمول آن در تمام امور زندگی (این دنیایی و آن دنیایی) و به لحاظ عمومیت آن برای سایر افراد و جوامع و نیز به لحاظ برد و کشش زمانی آن تا روز قیامت تضییق و تحدید میکنند.
یکی از متفکرین معاصر چنین میگوید:
نباید پنداشت که جامعیت دین یعنی آن که دین، جمیع مسائل را طرح و حل کرده باشد. (مجتهد شبستری، 1377 ، 20)
جامعیت دین، یعنی آنچه که برای هدایت بشر احتیاج است، در دین آمده باشد. شهید مطهری دربارهی جامعیت دین چنین میگوید:
جامعیت اسلام ایجاب میکند که اساسا در بسیاری از امور دستور نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح تکلیفی در آن امور نداشته باشند. (مطهری، 1374 ، 291)
استاد مطهری دربارهی جاودانگی دین میگوید:
اسلام هرگز به شمایل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی، هم متوجه روح و معنا و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی و ارائهی طریقهی رسیدن به آن هدفها و معانی را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله، از هرگونه تصادمی با توسعه تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است. (همان، 1375 ، 59)
ارنست گلنر دربارهی اسلام، اصطلاح (Mare total) را به کار میبرد و در وصف آن میگوید:
دینی است «کثیر الابعاد»، که «برنامهی عمل» دارد و مطالباتش مرزی نمیشناسد و مدعیاتش به نهادهای شخصی محدود نمیشود. برخلاف آن، در مسیحیت، آمادگی و تمایل جدی برای سپردن «کار قیصر به قیصر» وجود دارد.
رابرستون به نقل از دونالد اسمیت میگوید: «اسلام و هندوییسم به جهت داشتن یک رابطهی «اندامی» با جامعه و دارا بودن ساختارهای «غیرمتمایز» در مقابل مسیحیت و بودیسم قرار میگیرند. لخنز نیز از یک «جهان بینی اشتمالی» سخن میراند که شاید به نوعی از ادیان اندماجی اشاره باشد.» (شجاعی زند، 1380 ، 425)
سید حسین نصر هم اسلام را «دین تمام زندگی» میداند و میگوید: «اسلام، همانا نفس زندگی است ... که دربرگیرندهی همهی جهات و جوانب زندگی انسان است و هیچ امری خارج از حوزهی شمول و اطلاق آن نمیماند.» (نصر، 1382 ، 22-21)
استاد مطهری هم در کتاب وحی و نبوت جامعیت اسلام را از امتیازات آن، در مقایسه با ادیان دیگر، برمیشمارد و مینویسد: «از ویژگیهای صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورتهای ابتدایی، جامعیت و همه جانبگی است. منابع چهارگانه (کتاب، سنت، عقل، اجماع) کافی است که علمای امت، نظر اسلام را دربارهی هر موضوعی کشف نمایند. علمای اسلام هیچ موضوعی را به عنوان این که بلاتکلیف است، تلقی نمیکنند.» (مطهری، 1383 الف، 241)
وی در جای دیگر مینویسد: «اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد ... و از طرف دیگر در همهی شؤون زندگی، مداخله کرده است. از رابطهی فرد با خدا گرفته تا از روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.
اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستورالعملهای خشک اخلاقی قناعت کرده بود، چندان مشکلی نبود، اما با این همه مقررات و قوانین مدنی، جزایی، قضایی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی چه میتوان کرد.» (همان، 1380 ، 178)
برای اثبات جامعیت دین خاتم میتوان از دو راه کلی وارد شد، که راه نخست آن برون دینی و تحلیلی است و راه دوم، درون دینی و متکی بر آیات و روایات است.
دلیل عقلی: خداوند شرایع را به تدریج برای بشر فرو فرستاد تا وی را به منزل سعادت و کمال حقیقیاش رهنمون سازد. قوانین و احکام لازم برای این غرض، از دینی به دین بعد، کاملتر شد و در شریعت اسلام کمال یافت. براساس حکم عقل، دین خاتم نمیتواند ناقص باشد، چرا که عنوان خاتم دادن به دینی که کامل نیست، باعث نقض غرض در هدایت بشر به سعادت واقعی او میشود. قرآن خود به این نکته تصریح کرده است. از سوی دیگر، کمال دین، ملازم با جامعیت آن است و هیچ گاه نمیتوان دینی را بدون آن که جامع باشد، کامل دانست. بنابر این، اکنون که سلسلهی انبیا و شرایط به نقطهی پایان خود رسیده است، باید احکام و آموزههای لازم برای هدایت بشر به طور کامل در اسلام بیان شده باشد. به تعبیر دیگر، ثبات شریعت اسلام مستلزم آن است که استکمال فردی و اجتماعی انسان با همین معارف و احکام و قوانینی که قرآن تشریع کرده، صورت پذیرد و به بیشتر از آن نیازی نیست.
دلیل درون دینی: قرآن مجید که اصلیترین منبع آموزههای اسلامی و منشور جهانی اسلام است، تعبیری را که از جامعیت میآورد «وسطیت» است؛ «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» (بقره، 143) «و این چنین شما را امت وسط قرار دادیم.» از این نظر است که امت اسلامی، امت متعادل و میانه رو میان مردم هستند، نه مانند مشرکان و بت پرستان که تمام توجهشان به طرف جسمانیات و مادیان و لذایذ و زینتهای مادی است و هیچ گونه توجهی به معنویات و روحانیت و عقیدهای به حشر و نشر ندارند، و نه مانند نصاری که تمام همتشان مصروف جنبههای روحی است و مردم را به رهبانیت و پشت پا زدن به کمالات معنوی، دعوت میکنند، ولی خداوند، امت اسلامی را امت معتدل و میانه قرار داده است و آیینی برای آنها تشریع کرده که آنها را به جادهی اعتدال، نه مایل به افراط و نه مایل به تفریط، میخواند و هر دو جنبهی روح و جسم را مطابق اقتضای خود به سوی کمال، رهبری میکند. باید هم چنین باشد، زیرا انسان فقط روح یا جسم نیست، بلکه مجموع روح و جسم است و باید در جنبهی مادی و معنوی، هر دو، کامل و سعادتمند شود.
از جمله آیاتی که به روشنی بر جامعیت دین اسلام دلالت میکند، آیهی 89 سورهی نحل است:
وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ
کتاب (قرآن) را که بیان گر هر چیزی است، به تو نازل کردیم.
البته باید توجه داشت که مقصود از جامعیت دین این نیست که همهی مسائل نظری و عملی به زندگی مادی و معنوی انسان، خواه در سطح مسائل کلی و کلان، و خواه در زمینهی مسائل جزئی و خاص، به وسیلهی پیامبران الهی علیهمالسلام بیان شده باشد و مطالعهی کتابهای آسمانی، انسان را از هرگونه بحث و کاوش فکری در شناخت انسان و جهان و جوانب حیات بشری بینیاز سازد، بلکه مقصود این است که دین در جهت هدف رسالتی که دارد، یعنی هدایت انسان به سمت کمال واقعی و همه جانبهی او، از بیان هیچ نکتهی لازمی فروگذار نکرده است. بنابر این جامعیت دین را باید در مقایسه با هدف و رسالت دین تحقیق و بررسی کرد، نه فراتر یا فروتر از آن.
از این جا روشن میشود که تفسیر جامعیت دین به این که بتوان نظریهها، قوانین و فرمولهای پذیرفته شده یا مطرح شده در علوم گوناگون بشری را از متون و منابع دینی و کتابهای آسمانی و احادیث دینی بیرون کشید، تفسیری نادرست است، چندان که منحصر کردن احکام و آموزههای دینی به مسائل مربوط به عبادت و نیایش خداوند نیز تفسیری ناقص از دین است؛ چرا که رسالت هدایتی دین با هیچ یک از این دو تفسیر یاد شده از جامعیت دین سازگاری ندارد.
در تفسیر نمونه، در توضیح آیهی تبیان، جامعیت دین چنین معنا میشود.
تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ ؛ [تبیان] به معنای بیان کردن است، و از این تعبیر با توجه به وسعت مفهوم لکل شیء به خوبی میتوان استدلال کرد که در قرآن، بیان همه چیز هست، ولی با توجه به این نکته که قرآن یک کتاب تربیت و انسان سازی است که برای تکامل فرد و جامعه و در همهی جنبههای معنوی و مادی
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 166)
نازل شده است، روشن میشود که منظور از همه چیز، تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است، نه این که قرآن یک دایرةالمعارف بزرگ است که تمام جزئیات علوم ریاضی و جغرافیا و شیمی و فیزیک و گیاه شناسی و مانند آن، در آن آمده است. (مکارم شیرازی، 1362 ، 261)
دین و ایدئولوژی
در دههی قبل، در فضاهای روشنفکری و در میان فعالان صحنههای اجتماعی، ایدئولوژیک نبودن، ضعف یک دین به شمار میرفت. اما در دهههای اخیر که امواج ایدئولوژی گرایی تا حدی فروکش کرده و نغمهی در رسیدن «عصر پایان ایدئولوژی» به جوامع پیرامونی و تابع رسیده است، روشنفکران و حتی کسانی که پیش از این مبلغان اصلی اسلام ایدئولوژیک بودند، این را نقطهی ضعف آن میشمرند و ادعا میکنند که دو پدیده در ذات خویش با یکدیگر جمع ناشدنی است. امروزه معتقدان به تعارض ذاتی میان دین و ایدئولوژی را هم در میان اندیشمندان دینی و هم در بین متفکرین لائیک میتوان یافت، لیکن هر یک از منظر و منظوری متفاوت از دیگری از این عقیده دفاع میکنند. مخالفت دستهی اول با انگیزهی پالایش دین و خالص سازی ایمان صورت میگیرد و دستهی دوم با طرح این عقیده در واقع قصد دارند تا کمترین امکان حضور اجتماعی تأثیرگذار را هم از دین سلب کنند. ایشان در واقع از دو نظریهی پیشگویی کننده که به نظر میرسد در نیمهی این قرن به هم رسیدهاند، دفاع میکنند:
1 ) به منتها رسیدن فرایند عرفی شدن فرد و جامعه و در نتیجه کاهش جدی در اهمیت اجتماعی دین؛
2 ) در رسیدن عصر پایان ایدئولوژی و افول ایدئولوژیهای غیر دینی و برداشتهای ایدئولوژیک از دین رویکرد مؤمنانه بر این اعتقاد است که اساسا دین و ایدئولوژی از دو گوهر کاملاً متمایز سرشته شده است، چرا که دین به اموری چون خدا و آخرت که مفاهیمی بیمعنا و ناشناخته از نظر ایدئولوژیهاست، اهتمام دارند. در حالی که دغدغهی ایدئولوژیها، دستیابی به اغراض و آرمانهای صرفا دنیوی است. یعنی در شرایطی که دین، انسانها را به یک ایمان لامکان و لازمان فرا میخواند، ایدئولوژیها خصلت «اینجا و اکنون» دارند. به علاوه گفتمان ایدئولوژیک از دین، یک منظر متأخر و وارداتی است که پیش از وزیدن امواج آن از سوی غرب، برای ادیان شرقی مطرح نبوده است. نکتهی مهمتر برای بحث ما آن است که گفته شده است، برخلاف پیوند و همسازی ادعا شده میان دین و ایدئولوژی در تجربهی اخیر اسلامی، تقریبا در هیچ یک از ادیان توحیدی و غیرتوحیدی دیگر، تجربه و مدعایی از این نوع مشاهده نمیشود.
به لحاظ تاریخی و فلسفی، «ایدئولوژی» اصطلاحی است که در قرن هجدهم میلادی پدید آمده و در لغت به معنای «ایدهشناسی» یا علم شناخت ایدههاست. پیدایی این اصطلاح جلوهگر روح بینش عقلی و تجربه روشنفکری بود که میخواست به همهی امور و پدیدهها (حتی امور فکری و معنوی) شان شیء و «آبجکتیو» (آفاقی / بیرونی) بدهد و آنها را براساس روششناسی تجربی مورد مطالعه قرار دهد. لفظ ایدئولوژی در قرن نوزدهم دست خوش تحولاتی شد و بیشتر به معنای «مجموعهای از دستورالعملهای سیاسی و عملی که در جهت تصرف در عالم که از منشأ عقل و فهم بشری و نه نور وحی آسمانی، برخاستهاند به کار رفت.»
اگر ایدئولوژی را به معنای مجموعهای از بایدها که از «استها» و نگرش کلی یک مکتب یا مذهب به عالم برمیخیزد تعبیر کنیم، در این معنا اندیشههای دینی و اسلامی نیز شأن ایدئولوژیک دارند و ما میتوانیم از ایدئولوژی اسلامی نام ببریم. آنچه در نوشتهها از لفظ ایدئولوژی مراد میکنند همین معنای آن است، نه معنای اصطلاحی و تاریخی آن، استاد مطهری نیز در کتاب مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ایدئولوژی را به معنای مجموعهای از بایدهای برخاسته از جهان بینی نام میبرد و به همین معنا نظر دارند. (زرشناس، 1374 ، 28)
مقولهی تفکیک دین و ایدئولوژی از نیمهی دوم دههی شصت در متن جریان روشنفکرانهی دینی شکل گرفت و روشنفکری دینی، که در دههی پنجاه به تفسیر ایدئولوژیک از دین میکوشید تا رابطهی خود را با دین حفظ کند، پس از پشت کردن به ایدئولوژی، ابتدا به نقد تعریف پیشین خود از دین پرداخت. با این بیان که اگر دین، ایدئولوژیک باشد، اول به دلیل آنکه ایدئولوژی، به مقتضای شرایط اجتماعی و تاریخی خاص، تعین مییابد و با از بین رفتن شرایط، کهنه و مندرس میشود، پس با دین سازش ندارد. دوم این که ایدئولوژی در خدمت زندگی انسان است و به تبع آن شکل میگیرد، حال آن که دین امری معنوی است و یا لااقل در بعد معنوی نیز معتبر است، پس ایدئولوژیک شدن دین ممتنع است.
به طور کلی میتوان گفت در مورد ایدئولوژیک شدن دین دو نظریه وجود دارد:
1 ) نظریهای که معتقد است دین در هیچ مرتبهای نمیتواند ایدئولوژیک شود؛
2 ) نظریهای که دین را در بعضی مراتب ایدئولوژیک میداند و این نیز برای دین لازم و ضروری است. (پاکپور، 1381 ، 17)
استاد مطهری، ایدئولوژی گراست و از ایدئولوژی اسلامی دفاع میکند. وی این گمان که خصلت ایدئولوژیک اسلام به تبع امواج ایدئولوژی گرایانه در غرب مطرح شده باشد را رد میکند و معتقد است که در تاریخ جوامع اسلامی و در حیات جاری مسلمانان، نگاه ایدئولوژیک به اسلام وجود داشته است. ایشان با استناد به آیه «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً» ایدئولوژیک بودن اسلام را به شمولیت و کمال آن نسبت میدهد و معتقد است که همین ویژگی است که از آن یک مکتب تمام عیار ساخته است.
وی معتقد است که ایدئولوژی، نیاز بشر اجتماعی است؛ به ویژه از زمانی که رشد و توسعهی زندگی، منجر به بروز یک سلسله اختلافات در میان انسانها گردید، چرا که ایدئولوژی به عنوان یک عامل وحدت بخش، به مراتب کارامدتر، ماندگارتر و فراگیرتر از عوامل خونی - نژادی و قومی - ملی بوده است و توانایی آن را داشته است که به جوامع انسانی، آرمان، جهت و ملاک ببخشد و آنان را در برابر تمایلات واگرایانهی درونی و بیرونی محافظت نماید. (مطهری،1372 ، 52-51)
در تفکر استاد مطهری از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است و زندگی اجتماعی مسائل و مشکلات فراوانی را فراروی انسان قرار میدهد که باید همهی آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همهی آنها روشن کند و همچنین به خاطر اجتماعی بودنش نمیتواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند، چرا که سعادت، راه و روش، ملاکهای خیر و شر و آرمانهایش با سعادتها، ملاکهای خیر و شر و آرمانهای دیگران آمیخته است. لذا باید سعادت خود را در شاهراهی جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند. علاوه بر این، اگر مسألهی حیات ابدی و جاودانگی روح و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئهی مابعد نشئهی دنیا را در نظر بگیریم، مسأله بسی مشکلتر میشود.
اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدئولوژی ضرورت خود را مینمایاند. به تعبیر ایشان، ایدئولوژی یعنی:
یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی و در آن خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همهی افراد بوده باشد. (همان، 55)
استاد مطهری برای لزوم ایدئولوژی، اصول و مبانیای را مطرح میکند که عبارتند از:
1 ) فطرت
وی فطرت را «ام المسائل» معارف اسلامی میداند و آن را مبنا و خاستگاه ایدئولوژی اسلامی قلمداد میکند. از نظر ایشان فطریات انسان به مسائلی مربوط میشود که ما آنها را به عنوان مسائل خاص انسانی میشناسیم یعنی ماورای حیوانی مطرح است و برای همه مطرح نیست، همه اکتسابی است و ریشهای در ساختمان انسان ندارد. (همان، 1361 ، 23)فطریات امور اکتسابی نیستند؛ مانند حقیقت خواهی، زیبایی خواهی، فضیلت خواهی، گرایش به خلاقیت و ابداع، عشق و پرستش و...
به طور خلاصه، «فطریات یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروزه این مسائل را به نام «انسانیت» مطرح میکنند.» (همان، 24)
بنابر این، اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است و تعلیمات اسلامی براساس قبول یک سلسله فطریات است، یعنی همهی آن چیزهایی که امروزه مسائل انسانی و مسائل ماورای حیوانی نامیده میشوند و اسم آنها را «ارزشهای انسانی» میگذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه در نهاد و سرشت انسان دارند. (همان، 25)
2 ) فعالیتهای انسان
استاد مطهری فعالیتهای انسان را به دو دسته تقسیم میکند:
الف - فعالیتهای التذاذی؛
ب - فعالیتهای تدبیری.
فعالیتهای التذاذی همان فعالیتهای سادهای است که انسان تحت تأثیر مستقیم غریزه و طبیعت و یا عادت، که طبیعت ثانوی است برای رسیدن به یک لذت و یا فرار از یک رنج انجام میدهد، مثلاً تشنه میشود و به سوی ظرف آب دست میبرد. گزندهای میبیند و پا به فرار میگذارد، میل شدید به سیگار پیدا میکند و سیگار آتش میزند. این گونه کارها، کارهایی است موافق با میل و به طور مستقیم با لذت و رنج سر و کار دارد. کار لذتآور با نوعی جاذبه، انسان را به سوی خود میکشد، و کار رنجآور با نوعی دافعه انسان را از خود دور میسازد.
فعالیتهای تدبیری کارهایی است که خود آن کارها جاذبه یا دافعهای ندارد و غریزه و طبیعت، انسان را به سوی آن کارها نمیکشاند و یا از آنها دور نمیسازد. انسان به حکم عقل و اراده به خاطر مصلحتی که در آنها نهفته است و یا به خاطر مصلحتی که در ترک آنها میبیند، آنها را انجام میدهد یا ترک میکند، یعنی علت غایی و نیروی محرک و برانگیزانندهی انسان مصلحت است، نه لذت. لذت را طبیعت تشخیص میدهد و مصلحت را عقل. (همان، 1372 ، 52-51)
3 ) عقل
استاد مطهری اهمیت بسزایی به خرد و خردورزی میداد، وی معتقد بود که عقل انسان میتواند به مثابه منبعی در تبیین و تدبیر مسائل مربوط به زندگی شخصی و اجتماعی افراد و اخذ و ارائهی طرح کلی حیات از شریعت، نقش آفرینی کند، البته هر چند عقل در زمینهی مسائل جزئی میتواند برنامهریزی بکند، ولی نمیتواند به تنهایی تمام مسائل بشر را طرح و حل کند. این دین است که میتواند نگاه کلان و برنامههای کلی برای هستی و حیات و مناسبات انسانی ارائه دهد و برنامههایی را که به مدد عقل تدبیر میکند، باید در چارچوب اصول و ضوابط دین باشد. ایشان در این موارد بیان میدارد:
در این که نیروی عقل و تفکر و اندیشه برای تدبیرهای جزئی و محدود زندگی، ضروری و مفید است بحثی نیست. انسان در زندگی همواره مواجه با مسائلی است از قبیل انتخاب دوست، انتخاب رشتهی تحصیلی و... بدون شک در همهی اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیاندیشد موفقیت بیشتری کسب میکند و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربهی دیگران میشود (اصل مشورت). در همهی این موارد جزئی، انسان طرح تهیه میکند و آن را به مرحلهی اجرا درمیآورد. در دایرهی کلی و وسیع چطور؟ آیا انسان قادر است طرح کلی برای همهی مسائل زندگی شخصی خود، که همه را دربرمیگیرد و منطبق بر همهی مصالح زندگی او باشد، بریزد، یا قدرت طرح ریزی فکری و فردی در حدود مسائل جزئی و محدود است و احاطه بر مجموعهی مصالح زندگی، که سعادت همه جانبه را دربرمیگیرد، از عهدهی عقل بیرون است. (مطهری، 1383 الف، 56)ایشان در ادامه مینویسد:
بدون شک عقل یک فرد قادر نیست. آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان میتواند با استفاده از مجموعه تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحی بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به طریق اولی جامعهی انسانی و سعادت اجتماعی مجهولتر است. پس باید چه کرد؟ اینجاست که اگر دیدی راستین، دربارهی هستی و خلقت داشته باشیم، نظام هستی را نظام متعادل بدانیم و خلأ و پوچی را از هستی نفی نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگترین نیازها را مهمل نگذاشته و از افقی مافوق عقل انسان، یعنی افق وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است. (همان، 56 ، 54)
بنابر این، شهید مطهری با توجه به اصول و مبانی فوق، ایدئولوژی را برای انسان و زندگی اجتماعی یک ضرورت اجتنابناپذیر میداند. به اعتقاد ایشان، دین اسلام یک طرح و ایدئولوژی براساس سعادت فرد و جامعهی انسانی است که اگر انسان آن را بپذیرد و به آن عمل کند، سعادت دنیا و آخرت فردی و اجتماعی را تأمین میکند و به همین خاطر، ایدئولوژی ملازم با مسؤولیت است، اولین مسؤولیتی که به وجود میآورد، مسؤولیت در مقابل وجود خود انسان است و در مرحلهی بعد مسؤولیت در مقابل خانواده، اقوام، جامعه و یک مسؤولیت در مقابل تمام اجتماع بشریت است. (همان، 1383 ب، 254)
تقسیم بندی ایدئولوژیها
استاد مطهری ایدئولوژیها را به دو گونه تقسیم میکند؛ انسانی و گروهی.
ایدئولوژی انسانی، یعنی ایدئولوژیهایی که مخاطب آنها نوع انسان است، نه قوم یا نژاد یا طبقهی خاص، و داعیهی نجات نوع انسان را دارد، نه نجات و رهایی گروه یا طبقهی معین. طرحی را که ارائه میدهد، شامل همهی انسانهاست، نه دستهی مخصوصی. پشتیبان و حامیانی که جلب میکند، از میان همهی قشرها، گروهها، ملتها و طبقات است، نه یک قشر یا گروه معین.ایدئولوژی گروهی، برعکس، مخاطبش گروه یا طبقه بشر خاص است و داعیهی رهایی و نجات یا سعادت و برتری همان گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیهی رهایی و نجات و یا سعادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم تنها همان گروه است و طرحی هم که ارائه میدهد، ویژهی همان گروه است، و تنها از میان همان گروه هم پشتیبان و حامی جذب میکند و سرباز میگیرد. (همان، 1383 الف، 58-57)
ایدئولوژی اسلامی از نوع اول است، چرا که بر مبنای فطرت است. ایدئولوژی اسلامی مخاطب خود را «ناس»، که به معنای عموم مردم است، قرار داده است، نه یک طبقه و گروه خاص.
ایدئولوژی طبقاتی، گروه و طبقهای را علیه گروه و طبقهی دیگر میشوراند، اما ایدئولوژی اسلامی انسان را علیه خود میشوراند. یعنی قبل از آنکه انقلابی علیه دیگران ایجاد کند، «انقلاب خود علیه خود» را که همان «توبه» باشد، به وجود میآورد، ایدئولوژی اسلامی، سعادت نوع انسانی را هدف قرار میدهد.
ایدئولوژی اسلامی، چون بر مبنای فطرت انسانی بنا شده است و هدفی جز سعادت نوع انسان ندارد، لذا مطلق است، نه نسبی. ایدئولوژی اسلامی میتواند هماهنگ با تحولات اجتماعی، جاودانه باشد، چرا که بر اثر تحولات اجتماعی، همهی قوانین مورد نیاز بشر از میان نمیرود. به بیان دیگر، قوانین تکاملی جامعه همواره ثابت است. این جامعه و شرایط آنهاست که تغییر میکند، نه قوانین حاکم بر آن. این که یک ایدئولوژی چگونه میتواند در هر عصر و زمانی برنامهریزی کند، موضوعی است که به اجتهاد مربوط است، یعنی با بهرهگیری از عنصر اجتهاد میتوان برای هر دوره به وضع قوانین متغیر و برنامهریزی در مسائل اجتماعی پرداخت.
اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همهی طرحهای جزئی و کارآمد، در همهی موارد. آنچه در گذشته، انبیا انجام میدادند، که برنامهی مخصوصی برای یک جامعه خاص از جانب خدا میآورد، در دورهی اسلام، علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایانپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحلهی اجرا میگذارند. (همان، 1383 ج، 146)
خلاصه این که، در رابطه با نسبت دین و ایدئولوژی، میتوان گفت که این بحث یکی از فروعات بحث «جهتگیری دعوت پیامبران» و هدف از بعثت آنهاست و تضییق یا توسیع در قلمرو دین و محدودهی انتظار بشر از دین، بستگی به موضعگیری هر فردی در رابطه با نسبت دین و دنیا یا همان هدف بعثت انبیا دارد.
به عبارت دیگر، تعیین و تشخیص «ربط دین و ایدئولوژی و همگونی و ناهمگونی آن دو، ریشه رد بحث دین و دنیا دارد، بدین معنا که همگرایی و هماهنگی در دین و ایدئولوژی» نتیجهی منطقی «دین و دنیا» و واگرایی آن دو لازمهی ناهماهنگی «دین و دنیا» است.
جمع بندی
با مباحثی که گذشت شهید مطهری برای پاسخ گویی به این سؤال که: «اسلام به حکم اینکه دینی نسخناپذیر و جاودانی است، با زمان که در طبیعت خود متغیر و سیال و ناثابت است، چگونه هماهنگی برقرار میکند؟»، با طرح نظریهی رابطهی احکام متغیر با احکام ثابت، معمای ثبات قوانین اسلام و تغییر نیازهای انسانها را حل میکند و برای تبیین و مستدل کردن آن، به متد اجتهاد که در فقه شیعه مطرح است، تمسک میجوید. وی در تعریف اجتهاد مینویسد: «اجتهاد» یعنی فروع را از اصول استنباط کردن. (مطهری، 1374 ، 111)، یعنی کشف و تطبیق اصول کلی ثابت به موارد جزئی. در روایات پیشوایان دین اسلام آمده است که «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع». با توجه به این مطلب، اولاً همهی نیازها متغیر و متحول نیستند، بلکه نیازهای ثابت نیز وجود دارد. انسانیت انسان و کمالات انسانی واقعیتهای نامتغیر و غیرمتبدلند، ثانیا اسلام برای نیازهای ثابت، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، وضع متغیر در نظر گرفته است.وی در کتاب نظام حقوق زن در اسلام، پس از ذکر این مطلب که متفکران اسلام عقیده دارند در دین اسلام، راز و رمزی وجود دارد که به این دین خاصیت انطباق با ترقیات زمان بخشیده است، عقیده دارد که این دین، با پیشرفتهای زمان و توسعهی فرهنگ و تغییرات حاصل از توسعه، هماهنگ است.
وی علت و راز این که دین مقدس اسلام، با قوانین ثابت و لایتغیری که دارد با توسعهی تمدن و فرهنگ سازگار و با صور متغیر زندگی قابل انطباق است، چند عامل را توضیح میدهد. از جملهی آنها «توجه اسلام به روح و معنا و بیتفاوتی آن به قالب و شکل» و وضع قانون ثابت برای احتیاج ثابت و قانون متغیر برای احتیاج متغیر است. بنابر این اسلام دارای دو جنبهی ثابت و متغیر است که جهت ثابت آن مربوط به عناصر ثابت، مانند ضروریات دین، همچون نماز و روزه است، و جهت متغیر آن، به عناصر و احکام متغیر ارتباط دارد که احکام جزئی و حکومتی از مصادیق آن هستند.
منابع و مآخذ
1 ) قرآن کریم.
2 ) اقبال لاهوری، محمد (بیتا)، احیای فکر دینی در اسلام، ترجمهی احمد آرام، تهران، نشر پژوهشهای اسلامی.
3 ) پاکپور، علی (1381)، دین و ایدئولوژی، پگاه حوزه، شماره 50 .
4 ) زرشناس، شهریار (1374)، درباره ایدئولوژی زدائی، صبح، آبان 1374 .
5 ) شجاعی زند، علیرضا (1380)، دین تمام زندگی، حکومت اسلامی، شماره 22 .
6 ) فرامرز قراملکی، احد (1376)، مبانی کلامی جهتگیری دعوت انبیا، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
7 ) فیضالاسلام، حاج سید علی نقی (بیتا)، نهج البلاغه.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 176)
8 ) مجتهد شبستری، محمد (1377)، ، مجله راه نو، شماره 19 .
9 ) مطهری، مرتضی (1381)، اسلام و نیازهای زمان، مجموعهی آثار، ج 21 ، تهران، صدرا، چاپ دوم.
10 ) مطهری، مرتضی (1361 الف)، فطرت، تهران، انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان.
11 ) مطهری، مرتضی (1383 الف)، وحی و نبوت، مجموعهی آثار، ج 2 ، تهران، صدرا، چاپ یازدهم.
12 ) مطهری، مرتضی (1372)، انسان و ایمان، تهران، صدرا.
13 ) مطهری، مرتضی (1383 ب)، پانزده گفتار، تهران، صدرا.
14 ) مطهری، مرتضی (بیتا)، تکامل اجتماعی انسان، تهران، صدرا.
15 ) مطهری، مرتضی (1383 ج)، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، صدرا.
16 ) مطهری، مرتضی (1374)، خاتمیت، تهران، صدرا.
17 ) مطهری، مرتضی (1375)، ختم نبوت، تهران، صدرا، چاپ دهم.
18 ) مطهری، مرتضی (1380)، نبوت، تهران، صدرا.
19 ) مکارم شیرازی، ناصر (1362)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
20 ) نصر، سید حسین (1382)، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمهی مرتضی اسعدی، تهران، طرح نو.