آیا غایتهاى اخلاقى همان دادههاى دینى هستند؟ (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«اندیشه اسلامى انتقادى مىخواهد اسلام را از عزلت و انزوایى که تاریخ، از سده پنجم یا ششم هجرى (یازدهم یا دوازدهم میلادى)، به آن تحمیل کرده بیرون آورد. اسلام نیازمند اندیشهاى است که او را از آن ویژگى فریبندهاى که گرایش ستایشگرانه اسلامى و نیز خاورشناسى همدستبا آن، تلاش مىکنند بر آن اعمال کنند، رهایى دهد. این دو، مىکوشند اسلام یا اندیشه اسلامى را درون آن «ویژگى» زندانى کنند. با اندیشه انتقادى، از این پس، گسترههاى نوى براى ژرفکاوى و جستجو بر مبناى تجربهها و دستاوردهاى حاصل شده در قلمرو اسلامى، در گذر تاریخ بلند آن، امکان گشایش مىیابد. این بازنگرى انتقادى باید به حجم چالشها و مناقشههاى [فکرى] معاصر باشد; تا بتوان به شناختى درستتر و مطابقتر با واقعیت دستیافت.»
محمد ارکون (1) .
ارکون،محمد. الاسلام، الاخلاق، السیاسة. ترجمة هاشم صالح. منشورات الیونسکو، بالتعاون مع مرکز الانماء القومى، بیروتباریس، الطبعة الاولى بالعربیة، 1990، 231ص.
روزگارى بود که وحى مىتوانست پشتوانه بىرقیب نظام اخلاقى قرار گیرد و به سرشت معناطلب آدمى معنا ببخشد و او را سیراب کند و ارزشهاى مطلق اخلاقى را به خواست او و بىهیچ چون و چرا و تردیدى بر او حاکم گرداند و او را با آسودگى خاطر پیرو و فروتن و خاضع خود سازد; خضوعى عمیق و همیشگى. جهان مدرن، اما، این آسودگیها و در پى رفتنها و اطلاقها را برهم آشوفته و درهم کوفته است و فضایى آفریده که در آن اخلاق نسبى است و دیگر نظام اخلاقى نمىتواند، چنان آسان، بر آموزههاى وحیانى تکیه کند و خزانه معنا خواه آدمى را بیاکند. مناقشهورزى درباره نظام مبانى اخلاق، دیرى است آغاز شده و علم، تکنولوژى و فلسفه به مثابه پشتوانهاى براى نظام اخلاقى، خود را چونان رقیبى نیرومند براى وحى نشان مىدهند و به عرصه مجادلهها و مکالمههاى نظرى گام نهادهاند. با این بحران و آشوب معنایى و تزلزل و زوال ارزشهاى مطلق اخلاقى، این دغدغه مهم محمد ارکون که چگونه مىتوان ارزشهاى اخلاقى را در جهان امروز حاکم کرد و در زندگى هرروزینه آدمیان معاصر جریان و حضور داد، دغدغهاى اساسى و اندیشهسوز به چشم مىآید و صورتبندى نوى از پارهاى از وظیفهها و چالشهاى روشناندیشان دینى به دست مىدهد. باید درنگریست که ارکون خود براى چارهجویى دلمایهها و دغدغههایى از این دست از چه راه مىرود و افقهاى کدام سرزمین اندیشگى را پیشاروى خود مىگسترد.
«اندیشه اسلامى انتقادى» نامى است که ارکون بر روش نگرش خود به اسلام و پدیدهها و جلوههاى تاریخى و اندیشگى آن نهاده است. او از کتاب «پژوهشى درباره انسانباورى عربى در سده چهارم هجرى/ دهم میلادى» تا «به سوى نقد عقل اسلامى» و دیگر نوشتهها و پژوهشهایش، به این روش پایبند بوده و آن را به کار بسته است. براى روشنگرى کوتاهى درباره پژوهش در اخلاق و بویژه کتاب «اسلام، اخلاق و سیاست»، تلاش مىکنم روش یادشده او را در بررسى دو موضوع سیاست و اخلاق در اسلام، و چشمانداز ویژه و کلى او را به جستارهایى از این دست، باز نمایم و شرح دهم.
ارکون، چنانکه خود در جایى گفته است، «پیش از آن که فیلسوف باشد، تاریخنگار است; تاریخنگار اندیشه اسلامى». (2) او در تاریخنگارى خود، از دیدگاه «آنال» و شاخهها و شیوههاى گوناگون فکرى برآمده از آن، تاثیر پذیرفته است. بنابراین فهم اندیشه او، بىشناخت دیدگاه آنال درباره تاریخنگارى، دشوار و بل ممتنع است. کسانى همچون لوسین فور و مارک بلوک، بنیادگذاران آنال، بر شیوه حاکم بر تاریخنگارى شوریدند و آن را مورد انتقاد قرار دادند. تاریخنگارى حاکم در آن دوران، تاریخنگارى پوزیتیویستى بود; پوزیتیویستى به معناى عام و غیر دقیق آن. این نوع تاریخنگارى بیشتر به ثبت رویدادهایى که بر پادشاهان و دولتها، و در جنگها و صلحها و فتوحات و... رفته بود تاکید مىگذاشت و به تاریخ سیاسى محصور مىشد. تاریخنگاران پوزیتیویستباور داشتند که: «مورخ باید از فروض فلسفى یا متافیزیکى بپرهیزد و به وقایع تاریخى، یعنى رخدادهایى که سال به سال به وقوع پیوستهاند، چون حقایق علمى یا دادههایى بنگرد که اگر درستبه دنبال هم ردیف شوند، از آنجا که از نظم طبیعى تبعیت مىکنند، رازهاى سر به مهر درون خود را خود بیان مىدارند. مورخ تنها باید با ابزارى عینى، حقایق تاریخى را کنار هم قرار دهد و هر کدام را در جایگاه واقعى خود بنشاند و از هر گونه تفسیرى بپرهیزد و اجازه دهد تا دادههاى تاریخى، یعنى رخدادهایى که در قالب سریهاى زمانى ردیف شدهاند، خود به سخن آیند. تاریخ چیزى نیست مگر استفاده کاربردى و عملى از اسناد مربوط به گذشته; زیرا اسناد حاوى مجموعهاى از حقایق تاریخىاند. حقایق تاریخى قبل از دخالت و بررسى مورخ، در اسناد آرمیدهاند و مورخ تنها باید آنها را بیابد و در چارچوب زمان به صف کند. تاریخنگاران اثباتى، آغازکنندگان این راه را اندرز مىدهند که از جستجوى «قالبهاى مفهومى جدید» بپرهیزند و به یافتن حریصانه حقایق تاریخى مستتر در اسناد بسنده نمایند و رنجبیهوده نبرند. زیرا هر گونه تفسیرى خارج از حقایق مشهود تاریخى تنها از بار علمى اثر مىکاهد. پس کار مورخ کشف است و نه بازسازى زمان گذشته در ظرف حال. تاریخنگار گزارشگر دقیق و امینى است که تنها به اسناد مستند و مدارک معتبر، متکى است.» (3) بنیادگذاران آنال، باور داشتند که تاریخنگارى پوزیتیویستى، تاریخنگارى را دچار محدودیت مىکند و به دلیل آن که از برگرفتن نظریه پرهیز مىکند، در میانه سندها و مدارک تاریخى، و به اصطلاح خود آنها داده هاى تاریخى، کورانه گام برمىدارد و نمىتواند راهى به سوى حقیقت پیدا کند. از این رو، باور یافتند که رویدادنگارى به شیوه پوزیتیویستى مانع از آزادى اندیشه تاریخنگار و آفرینشگرى و خلاقیت و انتقادى بودن تاریخنگارى مىگردد. آنها معتقد بودند جدایى دانش تاریخ از دیگر رشته ها و شاخههاى علوم انسانى و اجتماعى، به هیچ رو، به سود تاریخنگارى نیست. مگر نه این است که تاریخ، تاریخ آدمى و دانشى درباره اوست و هرگونه شناختى از آدمى که در جاى دیگر به دست آید، مىتواند تصویر تاریخ آدمى را کاملتر و شفافتر سازد؟ به این ترتیب، با تاکید بر لزوم حفظ هویت و استقلال علم تاریخ، هم انشعاب افراطى تاریخ را به شاخه هاى تخصصى و ویژه و قرار گرفتن هر شاخه تخصصى در دایرهاى بسته و رخنهناپذیر، نفى کردند و هم دروازه دانشهاى دیگر انسانى، مانند اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى جمعیتشناسى، قومنگارى، انسانشناسى، زبانشناسى، دینشناسى و...، را به روى دانش تاریخ گشودند و ژرفایى و غناى تاریخنگارى را در همراهى و همپایى دانش تاریخ با تحولها و تکاملهایى که در رشته هاى یاد شده به دست مىآید، دیدند. درباره منابع و اسناد تاریخى مىاندیشیدند که باید از همه منابع تاریخى بازمانده از گذشته بهره گرفته شود و این، به طبع، نیازمند آن بود تا مفهوم «منابع تاریخى» گسترش یابد و از چارچوب شناختهشدهاش فراتر رود. گسترش این مفهوم تا آنجاست که هر گونه پدیدهاى را که، با هر شکل و ویژگىاى، از گذشته برجاى مانده فرا مىگیرد و از آن نشانهاى براى زندگى گذشته و پیشینیان مىسازد. در این نگاه، «منبع رسمى براى تاریخ» وجود ندارد. فرنان برودل، از پیروان این دیدگاه، کوشید تا در این راه، نخست قلمرو سنتى مطالعات تاریخى را بشکند. در گذشته، قلمرو مطالعات تاریخى مىتوانست زایش و زوال دولتى، یا زندگى و مرگ پادشاهى باشد و بر دوره معینى از تاریخ دلالت کند. ادوار تاریخى، در حقیقت، به این شیوه پدید مىآمد. برودل، اما، کوشید واحدى نوپدید براى قلمرو مطالعات تاریخى بیافریند; واحدى که به مکان و جغرافیا تکیه داشته باشد. او گفته است:
«احساسم به من مىگوید که خود دریا، دریایى که مىبینیم و بدان عشق مىورزیم، [مىتواند] عظیمترین مدرک حیات گذشتهاش به شمار رود. اگر هیچ چیزى از درسهاى جغرافیادانان سوربن به یادم نمانده باشد، حداقل این درس را با ایمانى تغییرناپذیر فراگرفتهام ودر تمامى مراحل نگارش کتاب راهنمایم بوده است. تاریخ منطقه مدیترانه را نمىتوان ازتاریخدریا جدا کرد. این کار به همان اندازه غیر ممکن است که کوزه را جدا از دستهاى کوزهگر در نظر آوریم. بنابر جمله قصارى محلى: بر دریا دعا کن و بر خشکى روزگار گذران.» (4)
پیروان دیدگاه آنال بر لزوم وجود اندیشه خلاق در فرآیند تاریخنگارى و چارچوب نظرى انعطافناپذیر براى گام نهادن در راه «آفرینش معرفت تاریخى» و دستیابى به چراغى براى جستجو و گردآورى منابع و دادههاى تاریخى، پاى فشردند و فقدان نظریه را موجب فریفتگى به ظاهر رخدادهاى تاریخى و بسته شدن راه شناخت درونى چیزها و رویدادها دانستند و پیوند دوسویه نظریه و روش و اصلاح و سامانیابى و تحول مستمر آن دو را در آغاز و روند انجام فرآیند پژوهش تاریخى ضرورى یاد کردند. همچنین آنها با تعمیمهاى ناروا بر مبناى پژوهش موردى خاص، و بىبررسى کامل زمینه ها و شرایط حاکم بر آن مورد، مخالفت کردند و جزمیت را در هر جامه و جایى که یافتشود نفى نمودند و بهرهگیرى درست از اسناد و مدارک تاریخى را موجب عینى شدن پژوهش تاریخى انگاشتند و آن را ضرورى دیدند. پیروان دیدگاه آنال تاریخ را «مطالعهاى به شیوه علمى در فعالیتهاى مختلف آدمیان و آثار گوناگون ایشان در روزگارى پیشتر» بازشناختند. آنان تاریخ را به ضرورت، داراى ویژگى «اجتماعى» مىدانستند و باور داشتند که رویدادهاى تاریخى در خلا پدید نمىآید، بلکه از فضا و جو و زمینهاى عاطفى و روانى برخاسته است. به همین دلیل بود که آنها از اصطلاح «روانشناسى تاریخى» یا «تاریخ روانشناختى» بهره گرفتند. استیوارت هیوز، در شرح این نکته، نوشته است:
««تاریخ روانشناختى»، بنا به تعریف فور، نه شعبهاى تخصصى از مطالعات تاریخى، بلکه نگرش خاصى براى رسیدن به خود تاریخ بود، چنانکه دیگران امکان داشت از جنبه اقتصادى یا جامعهشناختى به موضوع بنگرند. دلیل دیگر تاکید فور بر روانشناسى این بود که او بزرگترین کمبودها و نارساییها در دانش آدمى درباره گذشته را در آن زمینه مىدید و شکایت داشت که: «ما تاریخ عشق نداریم. تاریخ مرگ نداریم. تاریخ رحم و بىرحمى نداریم. تاریخ شادمانى نداریم.» سراسر قلمرو «احساسات» انسانى بیرون از دایره دانش و پژوهش مانده است. فور حدس مىزد که بهترین روش رسیدن به مقصود، دقت در تپشهاى عاطفى هر روزگار معین در گذشته است; یعنى تغییراتى که به تناوب، خواه آهسته و خواه تند، در چیرگى مهر بر کین یا عقل بر عاطفه حاصل مىشده است. گمان او این بود که هر عاطفه انسانى، به ضرورت، هم داراى جنبه مثبت است و هم منفى: «هم خودش است و هم ضد خود. بنابراین، به عقیده وى، پژوهش در این زمینه براى مورخ «هم فوقالعاده جذاب و دلفریب و هم بىنهایت دشوار» بود. اما تاریخپژوهان، یکسره هم در این قلمرو محروم از هر گونه وسیله و منبع نبودند و مىتوانستند براى تعیین مسیر احساسات بشرى به ابزارهایى مانند ریشهشناسى واژهها و شمایلنگارى و ژرفنگرى در آثار ادبى متشبثشوند.» (5)
پرویز پیران بدرستى یاد کرده است که روانشناسى تاریخى به یکى از کانونىترین گرایشها و راهبردهاى دیدگاه آنال بدل گردید و آنچه لوسین فور بدان فرا مىخواند، یعنى بازسازى «ذهنیت»هاى، (mentalite) ) هر دوره از راه ساختار مفاهیم و معناهاى موجود در آن، بر اندیشمندى چون میشل فوکو تاثیر ژرفى نهاد و بىگمان او ) یارى کرد. (6) تاثیر دیدگاه آنال بر اندیشمندان پس از خود تاثیرى درازدامن و چندسویه بود. همین نکته که آنها تاریخ را گشوده بر انواع دانشهاى انسانى و اجتماعى مىخواستند و تحول آن دانشها را در تاریخ مؤثر مىانگاشتند به پژوهشگران رشته هاى گوناگون علوم انسانى و اجتماعى مجال مىداد که در قلمرو تخصصى خود به دیدگاه آنال وفادارى و وابستگى داشته باشند و راهبردهاى دیدگاه آنال را در رشته خود به کار گیرند. به این ترتیب دیدگاه آنال به سنتى بدل گردید که پشتوانه پژوهشهاى قومشناسان، مردمشناسان، جامعهشناسان و... قرار مىگرفت. همچنان که پیشتر یاد کردم، میشل فوکو و نیز اندیشمندان دیگرى چون پیر بوردیو، ژاک لوگوف، ژرژ بالاندیه، ژاک دوبى، ژاک گودى و... همه در ادامه سنت آنال و تاثیر پذیرفته از آن هستند. به واقع، باور دیدگاه آنال به تحول مستمر علم تاریخ با تحول در علوم انسانى و اجتماعى و جزمیتستیزى گسترده آن، چنان انعطافپذیرىاى به آن بخشیده که بتواند چنین متنوع، رنگارنگ، الهامبخش و تاثیرگذار باشد. (7)
انتقاد محمد ارکون از شیوه تاریخنگارى اسلامى، انتقادى گزنده و سخت است. راز این انتقاد را در وابستگى عمیق او به دیدگاه آنال باید جستجو کرد. به نظر او تاریخنگارى موجود در قلمرو مطالعات اسلامى، یا تاریخنگارى سنتى است و یا تاریخ نگارى خاورشناسى. هر دوى این تاریخنگاریها در معایب و کاستیهایى که تاریخنگارى پوزیتیویستى دارا بود شریکند; همان تاریخنگارىاى که لوسین فور و مارک بلوک در شورش بر آن، دیدگاه آنال را پى ریختند.
خاورشناسى کلاسیک کار خود را به پژوهش و تحقیق متون کلاسیک یا ترجمه آنها به یکى از زبانهاى اروپایى منحصر مىکرد. خاورشناسى از همان سده نوزدهم که پدید آمد تلاش مىکرد بر پایه این متون، تاریخ اسلام را بنویسد. این متون نیز به خودى خود ایستا هستند یا، دستکم، پندار ایستایى و ثبات و مطلق بودن و ناتاریخمندى را برمىانگیزند. در نتیجه، تاریخنگارى آنها نیز همان ویژگى ثبات و سکونى را داشت که در منابع اسلامى یافته بودند. نگرش تاریخنگاران خاورشناس، نگرشى کلنگر و شمولى است. به عنوان کتابهاى آنان بنگرید به «تاریخ جوامع اسلامى»، «تمدن کلاسیک اسلامى»، «اسلام و تمدن آن»، «اسلام قرون وسطى» و.... این عنوانها، عنوانهایى گمراهکنندهاند چنانکه گویى همواره یکگونه اسلام وجود داشته و در همه جا و در سراسر تاریخ حاکم بوده و «اسلام» مجالى متفرد (و نه متکثر) براى پژوهش و تفسیر علمى است. تاریخنگاران سده نوزدهم، چه خاورشناس و چه غیر آن، از روش زبانشناسى تاریخى جزمیت تاریخى پیروى مىکردند. این روش نیز سرشتى ایستا و توصیفى دارد و در نقل جزئیات و تفاصیل و استخراج وقایع و تاریخها و رویدادها از منابع و متون کهن، غرق مىشود و سپس آنها را مرتب و طبقهبندى مىکند و تاریخ اسلام را به شیوهاى خطى، مستقیم و پیوسته، درستبه همان صورتى که متون اسلامى آوردهاند، مىنگارد. درست است که این روش بر صحت رویدادها و وقایع و تاریخها و بازشناسى خلطها و تزویرها در روایت وقایع تاریخى پافشارى مىکند و دقت و وسواس مىورزد، ولى این موجب نمىشود که از این مرحله برگذرد و مشکلات کلى و عمومى، ( Problematique) را طرح کند. پژوهش توصیفىزبانشناختى تاریخى به شیوه سده نوزدهم هنوز هم ضرورى است و، به نظر ارکون، گام نخست در پژوهش تاریخى به شمار مىرود; ولى تاریخنگار نمىتواند و نباید خود را در آن مرحله زندانى کند و کار را با آن پایان یافته انگارد. ارکون مىاندیشد منابع اصلى تاریخ اسلامى، تنها، متونى نیستند که دانسته ها و داده هایى را درباره تاریخ اسلامى در اختیار ما قرار دهند، بلکه متونى ایدئولوژیک نیز هستند و چون خاورشناسان سنتى هنوز آنها را با همان چشمهاى قدیمى نگاه مىکنند، پژوهشى درباره این متون با این نگاه صورت نپذیرفته است. خاورشناسان هرگز تلاش نمىکنند براى کشف درونمایه ایدئولوژیک یا مذهبى ادبیات تاریخى اسلامى (مانند کتاب طبرى یا غیر آن) آن را واسازى، (Deconstruction) کنند. تنها چیزى که مىپرسند این است که این منبع تاریخى منسوب به کدام مذهب است؟ آیا شیعى استیا سنى استیا معتزلى است...؟ روشن است که براى کشف رابطه گفتمان تاریخى با شرایط و زمینههاى اجتماعىتاریخى در آن زمان، تنها این گونه پرسشها کافى نیست و باید به جاىروشروایتگرانه خطى پیوسته در تاریخنگارى، روش تحلیلى نقدى «مسالهآفرین»، (Problematique) به کار گرفته شود. البته ارکون اعتراف مىکند که همان روش سده نوزدهمى، مسائل و مشکلات اساسىاى را برانگیخت و طرح کرد که خود مسلمانان هنوز آن جسارت را نیافته بودند که درباره میراث خود طرح کنند. میان روش تاریخى خاورشناسان و روش جزمى ستایشگرانه حاکم در میان مسلمانان سنتى، تفاوت آشکارى هست و دلیل چالش تندى که میان آنها جریان دارد همین تفاوت است. در عین حال، گونهاى همسانى عینى یا ایدئولوژیک میان آنها در پارهاى نقاط دیده مىشود.
این نکته گفتنى است که سخنان ارکون درباره خاورشناسى، بیشتر بر خاورشناسى کلاسیک یا سنتى راست مىآید. خود او بارها از خاورشناسان جوانى یاد مىکند که روشهاى دلخواه او را به کار مىبندند: از جمله ریچارد بولیچ، خاورشناس امریکایى و استاد دانشگاه کلمبیا، در کتاب مهم خود «اسلام، نگاه از پیرامون» (8) پرسشهاى بنیادینى را در برابر تاریخ اسلام مىافکند. تاریخنگاران بنا به عادت خود، اسلام را از پایتختها و مراکز بزرگ مانند دمشق و بغداد و قاهره و قرطبه نگریستهاند. بولیچ، برخلاف آنان، در این کتاب اسلام را از میان شهرها و روستاهاى حاشیهاى و دورافتاده و پراکنده و بدوى مىبیند; یعنى در واقع همه قلمروهایى که بیرون از قدرت مرکزى هستند. روشن است که این گونه پژوهشها تاریخ اسلام را به صورت شگرفى شفاف مىکند. زیرا درست در تقابل با تصویرى قرار دارد که تاریخ رسمى نوشته شده در سایه قدرت مرکزى و از میان پایتختهاى مهم و بزرگ، به دست مىدهد. تاریخ مکتوب، تاریخى بىرحم است; چرا که تنها پیروزمندان آن را نوشتهاند و شکستخوردگان و ناکامان در نوشتن آن نقشى نداشتهاند. اگر تاریخ از دید مغلوبان و محکومان نوشته شود، بىگمان تصویرى به دستخواهد آمد بسیار متفاوت از تصویر رسمى شایع که در کتابهاى موجود امروزى یافته مىشود; تصویرى که هم به رو مىنگرد و هم به پشت، هم به قدرت نگاه مىکند و هم به معارضان آن; به چشمى یکسان و با همان روشمندى عینى. بر این پایه، اگر تاریخ براساس نگرشى دموکراتیک و کثرتباورانه نگاشته شود، بىگمان، تاریخى انسانىتر، کاملتر و گویاتر آفریده خواهد شد. نوشتن تاریخ کسانى که به قول میلان کوندرا از میان زندگى همچون گذشتن از میان درهاى مىگذرند; آدمیان را ملاقات مىکنند و آنها را مورد خطاب قرار مىدهند، اما آنان بىآنکه بفهمند نگاه مىکنند و به راه خود ادامه مىدهند، زیرا صدایشان آنقدر آهسته است که کسى نمىشنود و دیگر جهان، جهان آنان نیست.
این همان سنخ پژوهشى است که اندیشمندان و پژوهشگران و تاریخنگاران غربى درباره میراث و تمدن غربى انجام دادهاند. کسى مانند میشل فوکو، تاریخ تمدن غرب را از خلال آنچه تمدن غرب آن را نابود کرده و حذف نموده مىبیند، نه بر پایه آنچه تاسیس کرده و آفریده است. تاریخنگارانى دیگر، تاریخ فرانسه را از دیدگاه پروتستانهاى مطرود نگاشتهاند و نهتنها از دیدگاه کاتولیکها. در تاریخنگارى نوین کوشش مىشود که همه آواها و صداها شنیده شوند; تنها آواهایى که روزگارى یکه و تنها شنیده مىشدند و دیگر صداها را خاموش مىکردند، براى داشتن تصویر درست و روشن از دورهاى زمانى کافى نیست. نیوشیدن آواهاى فراموش شده و خاموش گشته; این است هنر تاریخنگارى نوین، و این همان چیزى است که ارکون تلاش مىکند در تاریخنگارى خود انجام دهد و بدان وفادار بماند.
بر پایه همین دیدگاه است که شیوه دورهبندى تاریخى نیز دگرگون مىشود. تاریخنگارى سنتى، که بیشتر تاریخ سیاسى را مهم و معتبر مىدانست و به ثبت رویدادهاى کلان و حوادث مربوط به شخصیتهاى سیاسى و رویدادهاى درشتسیاسى همت مىگماشت، براى دورهبندى زمانى نیز معیار سیاسى را برگزیده بود. به همین خاطر است که در گستره تاریخ اسلامى، نقاط عطف یا دورانهاى گسست تاریخى دورانهایى که در آنها تغییرهاى اساسىاى در روند تاریخ پدید مىآید بر پایه روى کار آمدن پادشاه یا دگرگون شدن سلسله پادشاهى خاصى شناخته مىشود و همین معیار اساس دورهبندى تاریخى قرار مىگیرد: دوران خلفاى راشدین (661-632م.)، دوران امویان (750-661م.)، دوران عباسیان (1258-750م.) و دوران سلطنت عثمانى (1924-1517م.).... ولى همچنان که پیشتر آوردم، دیدگاه آنال این معیار را بىاعتبار مىکند. با اهمیتیافتن جغرافیاى انسانى، تلاش و تکاپوى توده مردم، لایه هاى پنهان و زیرین و ممنوع فرهنگ و اجتماع، فضاى مشترکى که همه اینها را در خود جاى مىدهد، مسائل و حوادث کوچک و خردى که تاریخنگاران از ثبت و ضبط آن عار داشتند اهمیت مىیابد و معیار بخش بندى زمانى در تاریخنگارى، امرى سیال و بیشتر غیر سیاسى مىشود. ارکون باور دارد که هنوز تاریخ اندیشه اسلامى نگاشته نشده است و آن اسلوبى که در تدوین تاریخ اسلام به کار رفته، به هیچ روى نمىتواند در نگاشتن این تاریخ سودمند باشد.
ارکون روش مورد پسند خود را، به پیروى از مارک بلوک، «روش پسروى»، (regressive method) مىخواند; یعنى بررسى پدیدهاى با آغاز کردن پژوهش درباره آن از زمان کنونى یا شاید از «گذشتهاى بسیار نزدیک به امروز» و کمکم عقب رفتن تا رسیدن به نخستین دورهها. این روش اقتضا مىکند که به گذشته بازگردیم، اما نه بازگشتى از نوع رجوع احیاگران دینى به گذشته به منظور فرافکنى آرمانها بر زمانهاى گذشته، بویژه سده نخست هجرى، از راه بازى با رویدادها و متون و درنوردیدن سیاق و بستر تاریخى آنها بلکه بازگشتبه گذشته، با در نظر گرفتن همه تاثیرها و بازیگریهاى گذشته در اکنون و در هر نقطه عطف جدید. همچنین شرط پایبندى به این روش این است که در زمان حاضر فرود آییم تا بتوانیم چیزهایى را که در زمان گذشته وجود داشتهاند و اکنون بازگشت آنها محال گردیده است (مفهوم گسست) مرزبندى و تعریف کنیم و نیز بتوانیم دستاوردهاى مثبت فراموش شده و فرو گذاشته و فرو پوشیده کهن را بازشناسیم. به نظر او دستاوردهاى مثبت میراث گذشته، باید از نو باز جسته و کاویده شوند و در زمینه و سیاق تاریخى مدرن مورد پژوهش قرار گیرند. بر همین اساس، ارکون تاریخ اندیشه اسلامى را بر پایه معیار آفرینش فکرى و فرهنگى، به دوران کلاسیک (سده یکم تا پنجم هجرى) و دوران اسکولاستیک (سده پنجم تاکنون) تقسیم مىکند. دوره نخست، سرشار از آفرینش و ابداع اندیشگى است و دوره دوم، روزگار ملالآور تکرارها و تحشیهها و تعلیقها و شرحها. بر همین مبناست که ارکون یکى از مهمترین مشکلات تاریخنگارى خاورشناسان را محدود کردن مطالعات تاریخى به دوران کلاسیک اسلامى مىداند، در حالى که اگر مرحله انحطاط، یعنى دوران اسکولاستیک در پرتو روشهاى تاریخى و جامعهشناسى تاریخى باز کاویده و پژوهش شود نمىتوان رازها و اسباب این انحطاط را کشف کرد. چرا که ما نوادگان و بازماندگان عصر انحطاط هستیم نه فرزندان دوران شکوفایى.
ارکون در جایى دیگر، نام روش خود را «روش پیشروپسرو»، (Progressive - Regressive method) خوانده تا بر دوسویگى روش خود تاکید کند. این روش هم میراث را مىپژوهد و هم دستاوردهاى مدرنیته را، هم متضمن سویه توصیفى و بىطرفانه است و هم در بر دارنده سویه تحلیلى و تفسیرى غیر ایدئولوژیک. ایدئولوژیک نبودن این روش بدین معناست که همه تحققها و تجلیهاى عینى نگرش اسلامى و همه صورتبندیهاى بیانى آن را در همه جامعه ها و گروهها و فرقه ها و جنبشهاى اسلامى و در همه نقطه عطفهاى زمانى و ادوار تاریخى آنها، به دیده اعتنا مىنگرد و به آنها توجه مىکند. به نظر ارکون، این تنها راه رهاندن تحلیل و تفکر از تختهبند پیشفرضهاى تئولوژیک و ایدئولوژیک حاکم بر جوامع عربىاسلامى است. همچنین، این یگانه ابزار رهاندن خرد از پیشفرضهاى تئولوژیکى است که به «فرقه ناجیه» اولویت و برترى مىبخشند و دیگر فرقهها را در هاویه خطا و ضلال، فرو افتاده مىدانند. اکنون با آنچه گفتیم مىتوان دریافت که چرا ارکون مىکوشد تا روایتش از فرهنگ و اندیشه اسلامى روایتى کثرتباورانه باشد.
ارکون به نقش مهم قرآن در رواج دادن و چیره کردن امر نوشتار و کتاب در جامعه عربى اشاره مىکند و این که دولت اسلامى، از امویان به این سو، زبان رسمى و بایگانى ادارى و نهادهاى حکومتى را تاسیس کرد. با اختراع کاغذ، پیش از اختراع چاپ که انقلابى حقیقى بود، پدیده کتاب گسترش و انتشار یافت. اکنون ما در پایانه سده بیستم، در راه گذر به مرحله تمدن دیدارىشنیدارى هستیم; مرحلهاى که بىگمان زمینه هاى فعالیت و کنش خرد و اشکال شناخت را دگرگون مىسازد. بر این پایه، شهادت شفاهى (قول ایمان: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله) که در گستره اسلامى هنوز دوام دارد از اهمیتبسیارى برخوردار است; زیرا دولت رسمى، با همه فرهنگ فصیح نوشتارى خود و شهرهاى مهم و پایتختهاى وابسته بدان، نتوانستبر بخشهاى عظیمى از جامعه که هنوز در فرهنگى گفتارى مىزىاند (مانند شهرهاى دور افتاده، روستاها و...) چیره گردد. تضاد مهم انسانشناختى میان دو فرهنگ گفتارى/ و نوشتارى و تجلیهاى محسوس و متفاوت هریک از اینها در واکنش به نظریه اخلاقى قرآن، به نظر ارکون، بنمایه تنش و چالش میان دولت رسمى و قبایل و عشایر دورافتاده است. در گستره اخلاق و سیاست، این مساله به گونهاى اساسى، آشکار است. جامعهاى که تابع نظارت دولت رسمى بود، قانون اساسى گسترده، دقیق، یکپارچه و سامانمندى را پدید آورد. این کار، درست از زمانى انجام گرفت که ابنمقفع (140ه./ 757م.) در رساله صحابه خود خلیفه منصور را توصیه کرد که براى سراسر امپراتورى اسلامى، شریعت و قانون یکسان و یگانهاى تاسیس کند. از سوى دیگر، علم اخلاق یا در پى چیرگى نظام اخلاقى قرآن پدید آمده، یا به دنبال حاکم شدن نظام اخلاقى فلسفى; و این دو در فرهنگ گفتارى نمىتوانند مجال تاثیر و نفوذ بیابند. جامعه وحشىاى که قرآن آن را جاهلى مىخواند و فرهنگى گفتارى دارد، به اندازه شمار و گونهگونى قبایل و گروههاى حاشیهاى و رقیب (جوامع بدوى پراکنده و چندگانه)، قوانین گوناگون و پراکنده عرفى و اخلاقى دارد. قرآن بسیارى از ارزشهاى اخلاقى و حتى عقاید ایمانى و آیینهاى حاکم در جامعه متوحش پیشین را تایید کرد و پذیرفت و آنها را صورتبندى دوبارهاى، هماهنگ با نظام اخلاقى خود نمود و با آن که بتپرستى و شرک و چند خدایى آن جامعه را نفى کرد، با این همه، بر وامگیریهاى خود از آن، جامه نوىپوشاند و از نظام اخلاقى خود بدانها مشروعیت داد.
ارکون باور دارد که نظام اخلاقى قرآن، از آنجا که بر فرهنگ نوشتارى تکیه دارد، نتوانست در میان جوامعى که فرهنگى گفتارى دارند سلطه یابد. این نظام، هم در دوران پیدایش خود با این مشکل رو در رو بود و هم در این روزگار. ارکون در فصل سوم همین کتاب، در این باره با گستردگى بیشترى سخن مىگوید و جوامع مغرب عربى را مثالى براى فرهنگ گفتارى در روزگار معاصر مىآورد و پیامدهاى ورود اسلام به آن جوامع را بررسى مىکند. نکته مهم اینجاست که وقتى اسلام، رسمى مىشود و به دولتحاکم مشروعیت مىبخشد و دستاویز آن قرار مىگیرد، این تضاد، خشونت و قدرت بیشترى مىیابد و چالش میان نظام اخلاقى قرآن با جامعه گفتار بنیاد، تندتر و سختتر مىگردد.
براى شرح و شکافتبیشتر برنامه ارکون در این زمینه باید دغدغه هاى او را در مورد اخلاق بشناسانم. در حقیقت آنچه او در این زمینه به دنبال آن است، کشف نسبت میان اخلاق و جامعه است; یعنى بررسى نگرش اساسى اسلام درباره اخلاق از دیدگاه جامعهشناختى و، بویژه، جامعهشناسى تاریخى. پرسش ارکون این است که: ارزشهاى اخلاقى مورد قبول هریک از گروههاى اجتماعى یا طبقه هاى اجتماعى یا فرقهاى خاص در سراسر تاریخ اسلام کدام هستند؟ حجم گسترش و انتشار جامعهشناختى نگرشهاى اخلاقى اسلامى در جهان کنونى اسلام، چه اندازه است و نیز گستره حضور آنها در ادبیات مکتوب، و نه تنها در گفتار، تا کجاست؟ اگر همه قلمروها و عرصه هاى اجتماعىاى را که به گونهاى اسلام را پذیرفتهاند و تحت تاثیر اسلام بودهاند، پژوهش کنیم آیا به اشکال دیگرى از اخلاق و نظام ارزشها، متفاوت با آنچه در ادبیات مکتوب یافته مىشود، برنمىخوریم؟ ارکون گمان دارد که این پرسشها نه تنها بر بحث دانش اخلاق یا پژوهش ارزشها، که حتى بر سراسر جلوه هاى فرهنگ و حیات عقلى در تمدن اسلامى، قابل انطباق است. نکته مهم مورد تاکید ارکون این است که تکثرنژادىفرهنگى در همه جوامع اسلامى وجود داشته و دارد و هیچ یک از حکومتهاى رسمىاى که پدید آمدند نتوانستند قانون دینى رسمى را به یکسان بر همه تحمیل کنند و همه را به طور یکنواختبه پایبندى بدان وادارند. این وضعیت در روزگار ما نیز وجود دارد. قانون رسمى اسلامى که از سوى دولت پذیرفته و اجرا مىشود، در بهترین صورت، با قوانین بومى و محلى پیش از اسلام، که توانستهاند با ورود اسلام مقاومت کنند و دیوار دفاعى نیرومندى را بسازند، همزیستى مىکند.
همکنشى دیالکتیک میان این دو قانون، پژوهشى استوار مىطلبد; پژوهشى که به گمان ارکون جز با روش جامعهشناختى نمىتواند سامان یابد. با چنین پژوهشى است که مىتوان دریافت که نگرش اسلامى چگونه و تا چه اندازه از قانون بدوى قدیم و قانون عرف تاثیر پذیرفته است. چرا که اسلام به هر جا که قدم نهاده آنجا تهى از آداب و رسوم و سنتها و مرده ریگ نبوده و در نتیجه ناگزیر بوده که با واقعیت موجود داد و ستد کند تا بتواند به گونهاى خود را بر آن تحمیل نماید. بنابراین، به ناچار، کنشمندى و کنشپذیرىاى در کار بوده و حاصل این همکنشى است که تار و پود واقعیت موجود جوامع اسلامى را مىبافد. اسلام مردم، آمیزهاى از باورهاى پیش از اسلام و باورهاى پس از اسلام است. ارکون باور دارد که نظام ارزشى اخلاقى و سیاسى در دوران قدیم، به منزله ایدئولوژى عرضه مىشد و عامه و عوام با همه آداب و رسوم و سنتهایشان تحقیر و طرد مىشدند. فرهنگهاى غیر اسلامى خوار و بىنفوذ و بىتاثیر دیده مىشدند و ارزشها، سراسر، ایدهآل و دینى، مطلق و مناقشهناپذیر به شمار مىرفتند. نگرش مسلمانان قدیم به الگوى ارزش و نظام اخلاقى اسلامى به مثابه چیزى فراتر از زمینه هاى تاریخى و جغرافیایى و بیرون از بستر اجتماعى بود و عوامل و شرایط اجتماعى و تاریخى و جغرافیایى پیدایش نگرشهاى گوناگون سیاسى و اخلاقى در اسلام، یکسره، نادیده گرفته مىشد. ارکون تلاش مىکند توجه پژوهشگران را به این زمینه ها و شرایط کاملا بشرى پیدایش نظام ارزشها برانگیزد.
ارکون بر پایه تمایز مهمى که انسانشناسان میان فرهنگ گفتار بنیاد/ و فرهنگ نوشتار بنیاد نهادهاند، تصویر جاندار و چالاکى از وضعیت اخلاق و سیاست در پارهاى از کشوهاى اسلامى به دست مىدهد. همان گونه که پیشتر آوردم، هرجا اسلام خواسته به یارى فرهنگ مکتوب و دانشورانه به جدال فرهنگ گفتارى برود، فرهنگى که در ژرفاى جان توده مردم پیش از اسلام ریشه دارد، نتوانسته کامیاب برآید. براى نمونه، مغرب عربى قلمروى است که زبان گفتارى آنها زبان بربرى است و این زبان پیشینه و پشتوانه نوشتارى ندارد. اسلام از راه زبان عربى با فرهنگ مکتوب در آنجا حضور یافته و پس از سده ها، هنوز هم نتوانسته سنتها و آداب و رسوم رسمى خود را بر آن فرهنگ اعمال و تحمیل نماید و سد عظیم فرهنگ نانوشته و گفتار بنیاد آن را فرو بریزد. حتى ایدئولوژیهاى کنونى هم که مىکوشند با فرهنگ مکتوب، اسلام را در آنجا به مرحله عمل درآورند و تحقق بخشند، نتوانستهاند در این آرمان خود پیروز شوند. شاید بخشى از راز شکست جبهه نجات ملى در الجزایر همین نکته باشد.
پژوهش بدین شیوه، البته به ژرژ بالاندیه و پیر بوردیو تبار مىرساند. هنگامى که ارکون از جامعهشناسى تاریخى و انسانشناسى سیاسى سخن مىگوید، بىهیچ تردیدى به برنامه هاى گسترده آن دو نگاهى ژرف دارد. هر دوى آنها با رهیافتى انسانشناختى، وامدارى بسیارى به دیدگاه آنال دارند و درباره مغرب عربى (شمال آفریقا) پژوهشهاى بسیارى انجام دادهاند. نظریه مهمى که پیر بوردیو ابداع نمود و بعدها ارکون براى تبیین پدیده اخلاق در جوامع اسلامى از آن بهره بسیار گرفت نظریهاى بود که بوردیو از آن به «حس عملى»، (Le Sens pratique) یعنى حس خودجوش و بىمیانجىاى که آدمى را به انجام کارى وامىدارد، یاد کرده است. ارکون، بر پایه این نظریه، مىاندیشد که رفتار بسیارى از مردمان مسلمان، از جمله مردم مسلمان مغرب، برخاسته از باور به ارزشهاى اخلاقى و دینى نیست همان ارزشهایى که در کتابهاى کلاسیک اسلامى شرح گسترده آنها آمده استبلکه رفتارهاى آنها برخاسته از «حس عملى» است. مفهوم «حس عملى» یا حاسه عملى یا هوشمندى فطرى و عملى مستقیم، جایگزین نگرش دوگانه باور مىشود. نگرشى که کنش بشرى را از راه مفهومى دوگانه تحلیل مىکند: یعنى از یک سو آگاهى به کنش، و از سوى دیگر اجرا و به عمل درآوردن این آگاهى. در حس عملى این انقسام دوگانه وجود ندارد زیرا تجربه عملى خلاف این گواهى مىدهد. آدمى هنگامى که کارى را انجام مىدهد، به گونهاى خودجوش و بىمیانجى آن را انجام مىدهد و این به معناى آن نیست که به آنچه مىکند مىاندیشد یا ناآگاه است; بل بدین معناست که هم آگاهانه و هم ناآگاهانه کارى را به انجام مىرساند. فرآیند آگاهى چیزى متمایز و جدا از نفس عمل نیست که بتوان از بود و نبود آن به طور شفاف و روشن سخن گفت. هر انسانى ساخته و بافته از تاریخ و گذشتهاى ویژه و آداب و سنتهایى است که در جان و پیکر او ذوب شده و در گذر زمان با او یکى شدهاند در نتیجه هنگامى که به انجام کارى مىپردازد و یا در برابر حادثهاى واکنش نشان مىدهد، او تنها نیست و او نیست که به تنهایى نوع عمل خویش را تعیین مىکند، بلکه تمامى آن تاریخ و فرهنگ گذشته، در وراى آن عمل وجود دارند و آن کنش ویژه را تحقق مىبخشند. حتى این عادتها و آداب نه تنها در جان و روح او که در پیکر و جسم او ریشهدار و استوار است.
منطق حس عملى با منطقى که معتقد به آگاهى شفاف از خود است و مىپندارد پیش از انجام هر کارى این آگاهى شفاف و روشن وجود دارد، تفاوتى بس عمیق دارد. این منطق است که جایگزین منطق دوگانه باور یاد شده مىشود; یعنى منطق واقعى و عملى خاص رفتار; هر گونه رفتارى در زندگى هر روزینه، مهم یا بىاهمیت. «این منطق عملى در تاریخ بشرى دو فرآیند عینى را آشکار مىکند: یکى فرآیندى است که به هضم و جذب همه عادتها و سنتهاى برجا مانده از گذشته، در درون پیکره فردى مىانجامد و همه میراث و فرهنگ زاده گذشته را پارهاى ناگسستنى از پیکره فردى مىسازد. دوم فرآیندى است که آداب و رسوم و سنتها و فرهنگ گذشته زاد را در نهادهاى اجتماعى جایگیر مىکند و جذب آنها مىسازد.» (9) ارکون باور دارد که نگرش اخلاقى اسلام تکیه بر همان منطق دوگانه باور دارد; همان منطقى که تمایز آشکار و شفافى میان نفس عمل و آگاهى روشن بدان، پیش از انجام آن مىافکند. نگرش اخلاقى اسلام با تکیه بر مفهوم «محاسبه نفس» و شکاف و فاصله روشن و قاطع میان خیر/ و شر و درست/ و خطا، تنها از راه خودآگاهى، به همین منطق پشت گرم است و به همین خاطر، نظام اخلاقىاى در اسلام به وجود آورد که ایدهباورانه و مابعد طبیعى است; درست مانند دیگر میراثهاى مسیحى و اروپایى و.... این نوع نگرش تا اندازه زیادى در گمراه ساختن برخى تاویلهاى علوم اجتماعى مقصر بود. چون دوگانگى و حلناشدنى مقوله ها و اصطلاحهاى متضاد را شدت و اهمیت مىبخشید. در حالى که خیر و شر، آن گونه که این نگرش گمان مىبرد، آنچنان شکافى پرناشدنى میان خود ندارند; طیفها و سایه روشنهاى بسیارى در این میان هست که سیاهى شر را به سپیدى خیر پیوند مىزند. افزون بر این، خیر و شر امرى نسبى است که نسبتبه هر محیط و جامعه و دوره تاریخى تفاوت مىکند. نسبیتخیر و شر و تداخل و تدرج آن، بیش از آن چیزى است که ما مىپنداریم. این را تجربه عملى هر روزینه به ما مىآموزد. توجه به مفهوم «حس عملى» و جریان آن در زندگى واقعى آدمیان، چالش انسانشناختى پایانناپذیر میان فرهنگ رسمى و زبان فصیح و دانشورانه و دین راستکیش، و فرهنگ توده و گویشهاى محلى و فرقه هاى بدعتگرا یا متهم به بدعت را تفسیر مىکند. این جدال هیچگاه فرجام نخواهد یافت. زیرا فرهنگ گفتارى هیچگاه یکسره مغلوب فرهنگ نوشتارى و رسمى و ایدئولوژیک نخواهد شد. به نظر ارکون پژوهشهاى انسانشناختى و قومشناختىاى از این دست، پختگى و کارآزمودگى و توانمندى روششناختى و معرفتشناختى بسیارى به پژوهشگر مىبخشند. پژوهشهاى میدانىاى مانند پژوهش بوردیو درباره حس عملى یا قانون عملى جوامعى که با نوشتار و فرهنگ مکتوب خو ندارند، نه تنها بر اقوامى که به زبان غیر نوشتارى مانند بربرى سخن مىگویند، که حتى بر همه کسانى که از زبان عربى تنها به مثابه گویشهاى شفاهى بهره مىگیرند نیز منطبق مىشود. ارکون مىاندیشد که پس از سپرى کردن این جستجوها و کاوشها و بازگشتبه محیطهاى متمدن در شهرهایى که فرهنگ دانشورانه و زبان فصیح دارند و مىکوشند همه رفتارها و فعالیتهاى اخلاقىدینى را عقلانى کنند، مىتوان حجم گسترده غبارانگیزیها و خیالپردازیهایى را که در انگاره هاى این محیطهاى متمدن درباره خود و «زمینه حقیقى پیدایش و زندگى» خود وجود دارد، سنجید و زدود. تنها در این هنگام است که مىتوان دین را نقدى فلسفى و انسانشناختى کرد و نگرشهایى را که مىکوشد الهام و اعمال کند عیارسنجى نمود.
رهیافتهاى محمد ارکون به مساله اخلاق و نیز سیاست، متنوعتر و چندبعدىتر از آن است که تنها در رهیافت جامعهشناختى پایان پذیرد. حتى در همین کتاب او مىکوشد اخلاق و سیاست در اسلام را طى فصول چهارگانه کتاب به یارى روشها و رهیافتهاى نشانهشناختى، هرمنوتیک، واسازانه، تاریخى و... بررسد و واشکافد. با این همه; آنچه باز آوردم شرح کوتاهى بود از طرز نگاه و روش اندیشه ارکون به مساله اخلاق و سیاست در اسلام و بویژه اخلاق; و گزارشى گذرا بود از هشت صفحه از کتاب دویست و سى صفحهاى او. کتابى که اگر در پیوند با دیگر نوشته هاى او و در سیاق نظام اندیشگى او خوانده شود، آموزه ها و بهره هاى فراوانى براى پژوهشگر اسلامى به ارمغان خواهد آورد. (10)
پىنوشتها:
1. ارکون، محمد [و آخرون]. الاستشراق بین دعاته و معارضیه. ترجمة و اعداد: هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى، الطبعة الاولى، 1994، ص256.
2. ارکون، محمد. الفکر الاسلامى; نقد و اجتهاد. ترجمة و تعلیق: هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى، الطبعة الثانیة، 1992، ص231.
3. مقدمه پرویز پیران بر: فرنان برودل. سرمایهدارى و حیات مادى. ترجمه بهزاد باشى. چاپ اول. 1372، تهران، نشر نى، صسیزده.
4. همان. ص سىویک و سىدو.
5. هیوز، استیوارت. راه فرو بسته. عزتالله فولادوند. تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1373، ص4041.
6. پیران، پرویز. پیشین، صبیستودو.
7. براى آگاهى بیشتر درباره دیدگاه آنال، افزون بر کتاب یاد شده استیوارت هیوز و مقدمه پرویز پیران بر کتاب سرمایهدارى و حیات مادى، نگاه کنید به: بینش و روش در تاریخنگارى معاصر، زیر نظرمنصوره نظام مافى و حامد فولادوند، تهران، نشر تاریخ ایران، 1365; و نیز: علیرضا منافزاده، «سرچشمه هاى تحولى شگرف در شیوه تاریخنگارى (درباره مکتب آنال)»، مجله نگاه نو، شماره 28 و29.
8. Richard Bullich: Islam, Vision from the edge.
9. Pierre Bourdieu: Le Sens Pratique, Minuit, Paris 1980,pp.191-192.
10. در این باره، افزون بر کتاب یاد شده، مىتوانید به این کتابهاى ارکون رجوع کنید:
ارکون، محمد. من الاجتهاد الى نقد العقل الاسلامى. ترجمة هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الثانیه، 1993.
ارکون، محمد. این هو الفکر الاسلامى المعاصر. ترجمة و تعلیق هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الاولى، 1993، فصل ششم تا دهم.
ارکون، محمد. الفکر الاسلامى: نقد و اجتهاد. ترجمة و تعلیق: هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الثانیه، 1992، ص5773 و ص143-137..
ارکون، محمد. تاریخیة الفکر العربى الاسلامى. ترجمة هاشم صالح، بیروت. المرکز الثقافى العربى و مرکز الانماء القومى. الطبعة الثانیه، 1996، فصل پنجم و فصل هشتم.
ارکون، محمد. الفکر الاسلامى; قراءة علمیة. ترجمة هاشم صالح. بیروت. المرکز الثقافى العربى و مرکز الانماء القومى. الطبعة الثانیه، 1996، فصل پنجم و ششم.
ارکون، محمد. نزعة الانسنة فى الفکر العربى; جیل مسکویة والتوحیدى. ترجمة هاشم صالح. بیروت، دارالساقى. الطبعة الاولى، 1997، فصل هفتم به بعد.
ارکون، محمد. العلمنة والدین; الاسلام، المسیحیة، الغرب. ترجمة هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الثانیه، 1993.
محمد ارکون (1) .
ارکون،محمد. الاسلام، الاخلاق، السیاسة. ترجمة هاشم صالح. منشورات الیونسکو، بالتعاون مع مرکز الانماء القومى، بیروتباریس، الطبعة الاولى بالعربیة، 1990، 231ص.
روزگارى بود که وحى مىتوانست پشتوانه بىرقیب نظام اخلاقى قرار گیرد و به سرشت معناطلب آدمى معنا ببخشد و او را سیراب کند و ارزشهاى مطلق اخلاقى را به خواست او و بىهیچ چون و چرا و تردیدى بر او حاکم گرداند و او را با آسودگى خاطر پیرو و فروتن و خاضع خود سازد; خضوعى عمیق و همیشگى. جهان مدرن، اما، این آسودگیها و در پى رفتنها و اطلاقها را برهم آشوفته و درهم کوفته است و فضایى آفریده که در آن اخلاق نسبى است و دیگر نظام اخلاقى نمىتواند، چنان آسان، بر آموزههاى وحیانى تکیه کند و خزانه معنا خواه آدمى را بیاکند. مناقشهورزى درباره نظام مبانى اخلاق، دیرى است آغاز شده و علم، تکنولوژى و فلسفه به مثابه پشتوانهاى براى نظام اخلاقى، خود را چونان رقیبى نیرومند براى وحى نشان مىدهند و به عرصه مجادلهها و مکالمههاى نظرى گام نهادهاند. با این بحران و آشوب معنایى و تزلزل و زوال ارزشهاى مطلق اخلاقى، این دغدغه مهم محمد ارکون که چگونه مىتوان ارزشهاى اخلاقى را در جهان امروز حاکم کرد و در زندگى هرروزینه آدمیان معاصر جریان و حضور داد، دغدغهاى اساسى و اندیشهسوز به چشم مىآید و صورتبندى نوى از پارهاى از وظیفهها و چالشهاى روشناندیشان دینى به دست مىدهد. باید درنگریست که ارکون خود براى چارهجویى دلمایهها و دغدغههایى از این دست از چه راه مىرود و افقهاى کدام سرزمین اندیشگى را پیشاروى خود مىگسترد.
«اندیشه اسلامى انتقادى» نامى است که ارکون بر روش نگرش خود به اسلام و پدیدهها و جلوههاى تاریخى و اندیشگى آن نهاده است. او از کتاب «پژوهشى درباره انسانباورى عربى در سده چهارم هجرى/ دهم میلادى» تا «به سوى نقد عقل اسلامى» و دیگر نوشتهها و پژوهشهایش، به این روش پایبند بوده و آن را به کار بسته است. براى روشنگرى کوتاهى درباره پژوهش در اخلاق و بویژه کتاب «اسلام، اخلاق و سیاست»، تلاش مىکنم روش یادشده او را در بررسى دو موضوع سیاست و اخلاق در اسلام، و چشمانداز ویژه و کلى او را به جستارهایى از این دست، باز نمایم و شرح دهم.
ارکون، چنانکه خود در جایى گفته است، «پیش از آن که فیلسوف باشد، تاریخنگار است; تاریخنگار اندیشه اسلامى». (2) او در تاریخنگارى خود، از دیدگاه «آنال» و شاخهها و شیوههاى گوناگون فکرى برآمده از آن، تاثیر پذیرفته است. بنابراین فهم اندیشه او، بىشناخت دیدگاه آنال درباره تاریخنگارى، دشوار و بل ممتنع است. کسانى همچون لوسین فور و مارک بلوک، بنیادگذاران آنال، بر شیوه حاکم بر تاریخنگارى شوریدند و آن را مورد انتقاد قرار دادند. تاریخنگارى حاکم در آن دوران، تاریخنگارى پوزیتیویستى بود; پوزیتیویستى به معناى عام و غیر دقیق آن. این نوع تاریخنگارى بیشتر به ثبت رویدادهایى که بر پادشاهان و دولتها، و در جنگها و صلحها و فتوحات و... رفته بود تاکید مىگذاشت و به تاریخ سیاسى محصور مىشد. تاریخنگاران پوزیتیویستباور داشتند که: «مورخ باید از فروض فلسفى یا متافیزیکى بپرهیزد و به وقایع تاریخى، یعنى رخدادهایى که سال به سال به وقوع پیوستهاند، چون حقایق علمى یا دادههایى بنگرد که اگر درستبه دنبال هم ردیف شوند، از آنجا که از نظم طبیعى تبعیت مىکنند، رازهاى سر به مهر درون خود را خود بیان مىدارند. مورخ تنها باید با ابزارى عینى، حقایق تاریخى را کنار هم قرار دهد و هر کدام را در جایگاه واقعى خود بنشاند و از هر گونه تفسیرى بپرهیزد و اجازه دهد تا دادههاى تاریخى، یعنى رخدادهایى که در قالب سریهاى زمانى ردیف شدهاند، خود به سخن آیند. تاریخ چیزى نیست مگر استفاده کاربردى و عملى از اسناد مربوط به گذشته; زیرا اسناد حاوى مجموعهاى از حقایق تاریخىاند. حقایق تاریخى قبل از دخالت و بررسى مورخ، در اسناد آرمیدهاند و مورخ تنها باید آنها را بیابد و در چارچوب زمان به صف کند. تاریخنگاران اثباتى، آغازکنندگان این راه را اندرز مىدهند که از جستجوى «قالبهاى مفهومى جدید» بپرهیزند و به یافتن حریصانه حقایق تاریخى مستتر در اسناد بسنده نمایند و رنجبیهوده نبرند. زیرا هر گونه تفسیرى خارج از حقایق مشهود تاریخى تنها از بار علمى اثر مىکاهد. پس کار مورخ کشف است و نه بازسازى زمان گذشته در ظرف حال. تاریخنگار گزارشگر دقیق و امینى است که تنها به اسناد مستند و مدارک معتبر، متکى است.» (3) بنیادگذاران آنال، باور داشتند که تاریخنگارى پوزیتیویستى، تاریخنگارى را دچار محدودیت مىکند و به دلیل آن که از برگرفتن نظریه پرهیز مىکند، در میانه سندها و مدارک تاریخى، و به اصطلاح خود آنها داده هاى تاریخى، کورانه گام برمىدارد و نمىتواند راهى به سوى حقیقت پیدا کند. از این رو، باور یافتند که رویدادنگارى به شیوه پوزیتیویستى مانع از آزادى اندیشه تاریخنگار و آفرینشگرى و خلاقیت و انتقادى بودن تاریخنگارى مىگردد. آنها معتقد بودند جدایى دانش تاریخ از دیگر رشته ها و شاخههاى علوم انسانى و اجتماعى، به هیچ رو، به سود تاریخنگارى نیست. مگر نه این است که تاریخ، تاریخ آدمى و دانشى درباره اوست و هرگونه شناختى از آدمى که در جاى دیگر به دست آید، مىتواند تصویر تاریخ آدمى را کاملتر و شفافتر سازد؟ به این ترتیب، با تاکید بر لزوم حفظ هویت و استقلال علم تاریخ، هم انشعاب افراطى تاریخ را به شاخه هاى تخصصى و ویژه و قرار گرفتن هر شاخه تخصصى در دایرهاى بسته و رخنهناپذیر، نفى کردند و هم دروازه دانشهاى دیگر انسانى، مانند اقتصاد، جامعهشناسى، روانشناسى جمعیتشناسى، قومنگارى، انسانشناسى، زبانشناسى، دینشناسى و...، را به روى دانش تاریخ گشودند و ژرفایى و غناى تاریخنگارى را در همراهى و همپایى دانش تاریخ با تحولها و تکاملهایى که در رشته هاى یاد شده به دست مىآید، دیدند. درباره منابع و اسناد تاریخى مىاندیشیدند که باید از همه منابع تاریخى بازمانده از گذشته بهره گرفته شود و این، به طبع، نیازمند آن بود تا مفهوم «منابع تاریخى» گسترش یابد و از چارچوب شناختهشدهاش فراتر رود. گسترش این مفهوم تا آنجاست که هر گونه پدیدهاى را که، با هر شکل و ویژگىاى، از گذشته برجاى مانده فرا مىگیرد و از آن نشانهاى براى زندگى گذشته و پیشینیان مىسازد. در این نگاه، «منبع رسمى براى تاریخ» وجود ندارد. فرنان برودل، از پیروان این دیدگاه، کوشید تا در این راه، نخست قلمرو سنتى مطالعات تاریخى را بشکند. در گذشته، قلمرو مطالعات تاریخى مىتوانست زایش و زوال دولتى، یا زندگى و مرگ پادشاهى باشد و بر دوره معینى از تاریخ دلالت کند. ادوار تاریخى، در حقیقت، به این شیوه پدید مىآمد. برودل، اما، کوشید واحدى نوپدید براى قلمرو مطالعات تاریخى بیافریند; واحدى که به مکان و جغرافیا تکیه داشته باشد. او گفته است:
«احساسم به من مىگوید که خود دریا، دریایى که مىبینیم و بدان عشق مىورزیم، [مىتواند] عظیمترین مدرک حیات گذشتهاش به شمار رود. اگر هیچ چیزى از درسهاى جغرافیادانان سوربن به یادم نمانده باشد، حداقل این درس را با ایمانى تغییرناپذیر فراگرفتهام ودر تمامى مراحل نگارش کتاب راهنمایم بوده است. تاریخ منطقه مدیترانه را نمىتوان ازتاریخدریا جدا کرد. این کار به همان اندازه غیر ممکن است که کوزه را جدا از دستهاى کوزهگر در نظر آوریم. بنابر جمله قصارى محلى: بر دریا دعا کن و بر خشکى روزگار گذران.» (4)
پیروان دیدگاه آنال بر لزوم وجود اندیشه خلاق در فرآیند تاریخنگارى و چارچوب نظرى انعطافناپذیر براى گام نهادن در راه «آفرینش معرفت تاریخى» و دستیابى به چراغى براى جستجو و گردآورى منابع و دادههاى تاریخى، پاى فشردند و فقدان نظریه را موجب فریفتگى به ظاهر رخدادهاى تاریخى و بسته شدن راه شناخت درونى چیزها و رویدادها دانستند و پیوند دوسویه نظریه و روش و اصلاح و سامانیابى و تحول مستمر آن دو را در آغاز و روند انجام فرآیند پژوهش تاریخى ضرورى یاد کردند. همچنین آنها با تعمیمهاى ناروا بر مبناى پژوهش موردى خاص، و بىبررسى کامل زمینه ها و شرایط حاکم بر آن مورد، مخالفت کردند و جزمیت را در هر جامه و جایى که یافتشود نفى نمودند و بهرهگیرى درست از اسناد و مدارک تاریخى را موجب عینى شدن پژوهش تاریخى انگاشتند و آن را ضرورى دیدند. پیروان دیدگاه آنال تاریخ را «مطالعهاى به شیوه علمى در فعالیتهاى مختلف آدمیان و آثار گوناگون ایشان در روزگارى پیشتر» بازشناختند. آنان تاریخ را به ضرورت، داراى ویژگى «اجتماعى» مىدانستند و باور داشتند که رویدادهاى تاریخى در خلا پدید نمىآید، بلکه از فضا و جو و زمینهاى عاطفى و روانى برخاسته است. به همین دلیل بود که آنها از اصطلاح «روانشناسى تاریخى» یا «تاریخ روانشناختى» بهره گرفتند. استیوارت هیوز، در شرح این نکته، نوشته است:
««تاریخ روانشناختى»، بنا به تعریف فور، نه شعبهاى تخصصى از مطالعات تاریخى، بلکه نگرش خاصى براى رسیدن به خود تاریخ بود، چنانکه دیگران امکان داشت از جنبه اقتصادى یا جامعهشناختى به موضوع بنگرند. دلیل دیگر تاکید فور بر روانشناسى این بود که او بزرگترین کمبودها و نارساییها در دانش آدمى درباره گذشته را در آن زمینه مىدید و شکایت داشت که: «ما تاریخ عشق نداریم. تاریخ مرگ نداریم. تاریخ رحم و بىرحمى نداریم. تاریخ شادمانى نداریم.» سراسر قلمرو «احساسات» انسانى بیرون از دایره دانش و پژوهش مانده است. فور حدس مىزد که بهترین روش رسیدن به مقصود، دقت در تپشهاى عاطفى هر روزگار معین در گذشته است; یعنى تغییراتى که به تناوب، خواه آهسته و خواه تند، در چیرگى مهر بر کین یا عقل بر عاطفه حاصل مىشده است. گمان او این بود که هر عاطفه انسانى، به ضرورت، هم داراى جنبه مثبت است و هم منفى: «هم خودش است و هم ضد خود. بنابراین، به عقیده وى، پژوهش در این زمینه براى مورخ «هم فوقالعاده جذاب و دلفریب و هم بىنهایت دشوار» بود. اما تاریخپژوهان، یکسره هم در این قلمرو محروم از هر گونه وسیله و منبع نبودند و مىتوانستند براى تعیین مسیر احساسات بشرى به ابزارهایى مانند ریشهشناسى واژهها و شمایلنگارى و ژرفنگرى در آثار ادبى متشبثشوند.» (5)
پرویز پیران بدرستى یاد کرده است که روانشناسى تاریخى به یکى از کانونىترین گرایشها و راهبردهاى دیدگاه آنال بدل گردید و آنچه لوسین فور بدان فرا مىخواند، یعنى بازسازى «ذهنیت»هاى، (mentalite) ) هر دوره از راه ساختار مفاهیم و معناهاى موجود در آن، بر اندیشمندى چون میشل فوکو تاثیر ژرفى نهاد و بىگمان او ) یارى کرد. (6) تاثیر دیدگاه آنال بر اندیشمندان پس از خود تاثیرى درازدامن و چندسویه بود. همین نکته که آنها تاریخ را گشوده بر انواع دانشهاى انسانى و اجتماعى مىخواستند و تحول آن دانشها را در تاریخ مؤثر مىانگاشتند به پژوهشگران رشته هاى گوناگون علوم انسانى و اجتماعى مجال مىداد که در قلمرو تخصصى خود به دیدگاه آنال وفادارى و وابستگى داشته باشند و راهبردهاى دیدگاه آنال را در رشته خود به کار گیرند. به این ترتیب دیدگاه آنال به سنتى بدل گردید که پشتوانه پژوهشهاى قومشناسان، مردمشناسان، جامعهشناسان و... قرار مىگرفت. همچنان که پیشتر یاد کردم، میشل فوکو و نیز اندیشمندان دیگرى چون پیر بوردیو، ژاک لوگوف، ژرژ بالاندیه، ژاک دوبى، ژاک گودى و... همه در ادامه سنت آنال و تاثیر پذیرفته از آن هستند. به واقع، باور دیدگاه آنال به تحول مستمر علم تاریخ با تحول در علوم انسانى و اجتماعى و جزمیتستیزى گسترده آن، چنان انعطافپذیرىاى به آن بخشیده که بتواند چنین متنوع، رنگارنگ، الهامبخش و تاثیرگذار باشد. (7)
انتقاد محمد ارکون از شیوه تاریخنگارى اسلامى، انتقادى گزنده و سخت است. راز این انتقاد را در وابستگى عمیق او به دیدگاه آنال باید جستجو کرد. به نظر او تاریخنگارى موجود در قلمرو مطالعات اسلامى، یا تاریخنگارى سنتى است و یا تاریخ نگارى خاورشناسى. هر دوى این تاریخنگاریها در معایب و کاستیهایى که تاریخنگارى پوزیتیویستى دارا بود شریکند; همان تاریخنگارىاى که لوسین فور و مارک بلوک در شورش بر آن، دیدگاه آنال را پى ریختند.
خاورشناسى کلاسیک کار خود را به پژوهش و تحقیق متون کلاسیک یا ترجمه آنها به یکى از زبانهاى اروپایى منحصر مىکرد. خاورشناسى از همان سده نوزدهم که پدید آمد تلاش مىکرد بر پایه این متون، تاریخ اسلام را بنویسد. این متون نیز به خودى خود ایستا هستند یا، دستکم، پندار ایستایى و ثبات و مطلق بودن و ناتاریخمندى را برمىانگیزند. در نتیجه، تاریخنگارى آنها نیز همان ویژگى ثبات و سکونى را داشت که در منابع اسلامى یافته بودند. نگرش تاریخنگاران خاورشناس، نگرشى کلنگر و شمولى است. به عنوان کتابهاى آنان بنگرید به «تاریخ جوامع اسلامى»، «تمدن کلاسیک اسلامى»، «اسلام و تمدن آن»، «اسلام قرون وسطى» و.... این عنوانها، عنوانهایى گمراهکنندهاند چنانکه گویى همواره یکگونه اسلام وجود داشته و در همه جا و در سراسر تاریخ حاکم بوده و «اسلام» مجالى متفرد (و نه متکثر) براى پژوهش و تفسیر علمى است. تاریخنگاران سده نوزدهم، چه خاورشناس و چه غیر آن، از روش زبانشناسى تاریخى جزمیت تاریخى پیروى مىکردند. این روش نیز سرشتى ایستا و توصیفى دارد و در نقل جزئیات و تفاصیل و استخراج وقایع و تاریخها و رویدادها از منابع و متون کهن، غرق مىشود و سپس آنها را مرتب و طبقهبندى مىکند و تاریخ اسلام را به شیوهاى خطى، مستقیم و پیوسته، درستبه همان صورتى که متون اسلامى آوردهاند، مىنگارد. درست است که این روش بر صحت رویدادها و وقایع و تاریخها و بازشناسى خلطها و تزویرها در روایت وقایع تاریخى پافشارى مىکند و دقت و وسواس مىورزد، ولى این موجب نمىشود که از این مرحله برگذرد و مشکلات کلى و عمومى، ( Problematique) را طرح کند. پژوهش توصیفىزبانشناختى تاریخى به شیوه سده نوزدهم هنوز هم ضرورى است و، به نظر ارکون، گام نخست در پژوهش تاریخى به شمار مىرود; ولى تاریخنگار نمىتواند و نباید خود را در آن مرحله زندانى کند و کار را با آن پایان یافته انگارد. ارکون مىاندیشد منابع اصلى تاریخ اسلامى، تنها، متونى نیستند که دانسته ها و داده هایى را درباره تاریخ اسلامى در اختیار ما قرار دهند، بلکه متونى ایدئولوژیک نیز هستند و چون خاورشناسان سنتى هنوز آنها را با همان چشمهاى قدیمى نگاه مىکنند، پژوهشى درباره این متون با این نگاه صورت نپذیرفته است. خاورشناسان هرگز تلاش نمىکنند براى کشف درونمایه ایدئولوژیک یا مذهبى ادبیات تاریخى اسلامى (مانند کتاب طبرى یا غیر آن) آن را واسازى، (Deconstruction) کنند. تنها چیزى که مىپرسند این است که این منبع تاریخى منسوب به کدام مذهب است؟ آیا شیعى استیا سنى استیا معتزلى است...؟ روشن است که براى کشف رابطه گفتمان تاریخى با شرایط و زمینههاى اجتماعىتاریخى در آن زمان، تنها این گونه پرسشها کافى نیست و باید به جاىروشروایتگرانه خطى پیوسته در تاریخنگارى، روش تحلیلى نقدى «مسالهآفرین»، (Problematique) به کار گرفته شود. البته ارکون اعتراف مىکند که همان روش سده نوزدهمى، مسائل و مشکلات اساسىاى را برانگیخت و طرح کرد که خود مسلمانان هنوز آن جسارت را نیافته بودند که درباره میراث خود طرح کنند. میان روش تاریخى خاورشناسان و روش جزمى ستایشگرانه حاکم در میان مسلمانان سنتى، تفاوت آشکارى هست و دلیل چالش تندى که میان آنها جریان دارد همین تفاوت است. در عین حال، گونهاى همسانى عینى یا ایدئولوژیک میان آنها در پارهاى نقاط دیده مىشود.
این نکته گفتنى است که سخنان ارکون درباره خاورشناسى، بیشتر بر خاورشناسى کلاسیک یا سنتى راست مىآید. خود او بارها از خاورشناسان جوانى یاد مىکند که روشهاى دلخواه او را به کار مىبندند: از جمله ریچارد بولیچ، خاورشناس امریکایى و استاد دانشگاه کلمبیا، در کتاب مهم خود «اسلام، نگاه از پیرامون» (8) پرسشهاى بنیادینى را در برابر تاریخ اسلام مىافکند. تاریخنگاران بنا به عادت خود، اسلام را از پایتختها و مراکز بزرگ مانند دمشق و بغداد و قاهره و قرطبه نگریستهاند. بولیچ، برخلاف آنان، در این کتاب اسلام را از میان شهرها و روستاهاى حاشیهاى و دورافتاده و پراکنده و بدوى مىبیند; یعنى در واقع همه قلمروهایى که بیرون از قدرت مرکزى هستند. روشن است که این گونه پژوهشها تاریخ اسلام را به صورت شگرفى شفاف مىکند. زیرا درست در تقابل با تصویرى قرار دارد که تاریخ رسمى نوشته شده در سایه قدرت مرکزى و از میان پایتختهاى مهم و بزرگ، به دست مىدهد. تاریخ مکتوب، تاریخى بىرحم است; چرا که تنها پیروزمندان آن را نوشتهاند و شکستخوردگان و ناکامان در نوشتن آن نقشى نداشتهاند. اگر تاریخ از دید مغلوبان و محکومان نوشته شود، بىگمان تصویرى به دستخواهد آمد بسیار متفاوت از تصویر رسمى شایع که در کتابهاى موجود امروزى یافته مىشود; تصویرى که هم به رو مىنگرد و هم به پشت، هم به قدرت نگاه مىکند و هم به معارضان آن; به چشمى یکسان و با همان روشمندى عینى. بر این پایه، اگر تاریخ براساس نگرشى دموکراتیک و کثرتباورانه نگاشته شود، بىگمان، تاریخى انسانىتر، کاملتر و گویاتر آفریده خواهد شد. نوشتن تاریخ کسانى که به قول میلان کوندرا از میان زندگى همچون گذشتن از میان درهاى مىگذرند; آدمیان را ملاقات مىکنند و آنها را مورد خطاب قرار مىدهند، اما آنان بىآنکه بفهمند نگاه مىکنند و به راه خود ادامه مىدهند، زیرا صدایشان آنقدر آهسته است که کسى نمىشنود و دیگر جهان، جهان آنان نیست.
این همان سنخ پژوهشى است که اندیشمندان و پژوهشگران و تاریخنگاران غربى درباره میراث و تمدن غربى انجام دادهاند. کسى مانند میشل فوکو، تاریخ تمدن غرب را از خلال آنچه تمدن غرب آن را نابود کرده و حذف نموده مىبیند، نه بر پایه آنچه تاسیس کرده و آفریده است. تاریخنگارانى دیگر، تاریخ فرانسه را از دیدگاه پروتستانهاى مطرود نگاشتهاند و نهتنها از دیدگاه کاتولیکها. در تاریخنگارى نوین کوشش مىشود که همه آواها و صداها شنیده شوند; تنها آواهایى که روزگارى یکه و تنها شنیده مىشدند و دیگر صداها را خاموش مىکردند، براى داشتن تصویر درست و روشن از دورهاى زمانى کافى نیست. نیوشیدن آواهاى فراموش شده و خاموش گشته; این است هنر تاریخنگارى نوین، و این همان چیزى است که ارکون تلاش مىکند در تاریخنگارى خود انجام دهد و بدان وفادار بماند.
بر پایه همین دیدگاه است که شیوه دورهبندى تاریخى نیز دگرگون مىشود. تاریخنگارى سنتى، که بیشتر تاریخ سیاسى را مهم و معتبر مىدانست و به ثبت رویدادهاى کلان و حوادث مربوط به شخصیتهاى سیاسى و رویدادهاى درشتسیاسى همت مىگماشت، براى دورهبندى زمانى نیز معیار سیاسى را برگزیده بود. به همین خاطر است که در گستره تاریخ اسلامى، نقاط عطف یا دورانهاى گسست تاریخى دورانهایى که در آنها تغییرهاى اساسىاى در روند تاریخ پدید مىآید بر پایه روى کار آمدن پادشاه یا دگرگون شدن سلسله پادشاهى خاصى شناخته مىشود و همین معیار اساس دورهبندى تاریخى قرار مىگیرد: دوران خلفاى راشدین (661-632م.)، دوران امویان (750-661م.)، دوران عباسیان (1258-750م.) و دوران سلطنت عثمانى (1924-1517م.).... ولى همچنان که پیشتر آوردم، دیدگاه آنال این معیار را بىاعتبار مىکند. با اهمیتیافتن جغرافیاى انسانى، تلاش و تکاپوى توده مردم، لایه هاى پنهان و زیرین و ممنوع فرهنگ و اجتماع، فضاى مشترکى که همه اینها را در خود جاى مىدهد، مسائل و حوادث کوچک و خردى که تاریخنگاران از ثبت و ضبط آن عار داشتند اهمیت مىیابد و معیار بخش بندى زمانى در تاریخنگارى، امرى سیال و بیشتر غیر سیاسى مىشود. ارکون باور دارد که هنوز تاریخ اندیشه اسلامى نگاشته نشده است و آن اسلوبى که در تدوین تاریخ اسلام به کار رفته، به هیچ روى نمىتواند در نگاشتن این تاریخ سودمند باشد.
ارکون روش مورد پسند خود را، به پیروى از مارک بلوک، «روش پسروى»، (regressive method) مىخواند; یعنى بررسى پدیدهاى با آغاز کردن پژوهش درباره آن از زمان کنونى یا شاید از «گذشتهاى بسیار نزدیک به امروز» و کمکم عقب رفتن تا رسیدن به نخستین دورهها. این روش اقتضا مىکند که به گذشته بازگردیم، اما نه بازگشتى از نوع رجوع احیاگران دینى به گذشته به منظور فرافکنى آرمانها بر زمانهاى گذشته، بویژه سده نخست هجرى، از راه بازى با رویدادها و متون و درنوردیدن سیاق و بستر تاریخى آنها بلکه بازگشتبه گذشته، با در نظر گرفتن همه تاثیرها و بازیگریهاى گذشته در اکنون و در هر نقطه عطف جدید. همچنین شرط پایبندى به این روش این است که در زمان حاضر فرود آییم تا بتوانیم چیزهایى را که در زمان گذشته وجود داشتهاند و اکنون بازگشت آنها محال گردیده است (مفهوم گسست) مرزبندى و تعریف کنیم و نیز بتوانیم دستاوردهاى مثبت فراموش شده و فرو گذاشته و فرو پوشیده کهن را بازشناسیم. به نظر او دستاوردهاى مثبت میراث گذشته، باید از نو باز جسته و کاویده شوند و در زمینه و سیاق تاریخى مدرن مورد پژوهش قرار گیرند. بر همین اساس، ارکون تاریخ اندیشه اسلامى را بر پایه معیار آفرینش فکرى و فرهنگى، به دوران کلاسیک (سده یکم تا پنجم هجرى) و دوران اسکولاستیک (سده پنجم تاکنون) تقسیم مىکند. دوره نخست، سرشار از آفرینش و ابداع اندیشگى است و دوره دوم، روزگار ملالآور تکرارها و تحشیهها و تعلیقها و شرحها. بر همین مبناست که ارکون یکى از مهمترین مشکلات تاریخنگارى خاورشناسان را محدود کردن مطالعات تاریخى به دوران کلاسیک اسلامى مىداند، در حالى که اگر مرحله انحطاط، یعنى دوران اسکولاستیک در پرتو روشهاى تاریخى و جامعهشناسى تاریخى باز کاویده و پژوهش شود نمىتوان رازها و اسباب این انحطاط را کشف کرد. چرا که ما نوادگان و بازماندگان عصر انحطاط هستیم نه فرزندان دوران شکوفایى.
ارکون در جایى دیگر، نام روش خود را «روش پیشروپسرو»، (Progressive - Regressive method) خوانده تا بر دوسویگى روش خود تاکید کند. این روش هم میراث را مىپژوهد و هم دستاوردهاى مدرنیته را، هم متضمن سویه توصیفى و بىطرفانه است و هم در بر دارنده سویه تحلیلى و تفسیرى غیر ایدئولوژیک. ایدئولوژیک نبودن این روش بدین معناست که همه تحققها و تجلیهاى عینى نگرش اسلامى و همه صورتبندیهاى بیانى آن را در همه جامعه ها و گروهها و فرقه ها و جنبشهاى اسلامى و در همه نقطه عطفهاى زمانى و ادوار تاریخى آنها، به دیده اعتنا مىنگرد و به آنها توجه مىکند. به نظر ارکون، این تنها راه رهاندن تحلیل و تفکر از تختهبند پیشفرضهاى تئولوژیک و ایدئولوژیک حاکم بر جوامع عربىاسلامى است. همچنین، این یگانه ابزار رهاندن خرد از پیشفرضهاى تئولوژیکى است که به «فرقه ناجیه» اولویت و برترى مىبخشند و دیگر فرقهها را در هاویه خطا و ضلال، فرو افتاده مىدانند. اکنون با آنچه گفتیم مىتوان دریافت که چرا ارکون مىکوشد تا روایتش از فرهنگ و اندیشه اسلامى روایتى کثرتباورانه باشد.
ارکون به نقش مهم قرآن در رواج دادن و چیره کردن امر نوشتار و کتاب در جامعه عربى اشاره مىکند و این که دولت اسلامى، از امویان به این سو، زبان رسمى و بایگانى ادارى و نهادهاى حکومتى را تاسیس کرد. با اختراع کاغذ، پیش از اختراع چاپ که انقلابى حقیقى بود، پدیده کتاب گسترش و انتشار یافت. اکنون ما در پایانه سده بیستم، در راه گذر به مرحله تمدن دیدارىشنیدارى هستیم; مرحلهاى که بىگمان زمینه هاى فعالیت و کنش خرد و اشکال شناخت را دگرگون مىسازد. بر این پایه، شهادت شفاهى (قول ایمان: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله) که در گستره اسلامى هنوز دوام دارد از اهمیتبسیارى برخوردار است; زیرا دولت رسمى، با همه فرهنگ فصیح نوشتارى خود و شهرهاى مهم و پایتختهاى وابسته بدان، نتوانستبر بخشهاى عظیمى از جامعه که هنوز در فرهنگى گفتارى مىزىاند (مانند شهرهاى دور افتاده، روستاها و...) چیره گردد. تضاد مهم انسانشناختى میان دو فرهنگ گفتارى/ و نوشتارى و تجلیهاى محسوس و متفاوت هریک از اینها در واکنش به نظریه اخلاقى قرآن، به نظر ارکون، بنمایه تنش و چالش میان دولت رسمى و قبایل و عشایر دورافتاده است. در گستره اخلاق و سیاست، این مساله به گونهاى اساسى، آشکار است. جامعهاى که تابع نظارت دولت رسمى بود، قانون اساسى گسترده، دقیق، یکپارچه و سامانمندى را پدید آورد. این کار، درست از زمانى انجام گرفت که ابنمقفع (140ه./ 757م.) در رساله صحابه خود خلیفه منصور را توصیه کرد که براى سراسر امپراتورى اسلامى، شریعت و قانون یکسان و یگانهاى تاسیس کند. از سوى دیگر، علم اخلاق یا در پى چیرگى نظام اخلاقى قرآن پدید آمده، یا به دنبال حاکم شدن نظام اخلاقى فلسفى; و این دو در فرهنگ گفتارى نمىتوانند مجال تاثیر و نفوذ بیابند. جامعه وحشىاى که قرآن آن را جاهلى مىخواند و فرهنگى گفتارى دارد، به اندازه شمار و گونهگونى قبایل و گروههاى حاشیهاى و رقیب (جوامع بدوى پراکنده و چندگانه)، قوانین گوناگون و پراکنده عرفى و اخلاقى دارد. قرآن بسیارى از ارزشهاى اخلاقى و حتى عقاید ایمانى و آیینهاى حاکم در جامعه متوحش پیشین را تایید کرد و پذیرفت و آنها را صورتبندى دوبارهاى، هماهنگ با نظام اخلاقى خود نمود و با آن که بتپرستى و شرک و چند خدایى آن جامعه را نفى کرد، با این همه، بر وامگیریهاى خود از آن، جامه نوىپوشاند و از نظام اخلاقى خود بدانها مشروعیت داد.
ارکون باور دارد که نظام اخلاقى قرآن، از آنجا که بر فرهنگ نوشتارى تکیه دارد، نتوانست در میان جوامعى که فرهنگى گفتارى دارند سلطه یابد. این نظام، هم در دوران پیدایش خود با این مشکل رو در رو بود و هم در این روزگار. ارکون در فصل سوم همین کتاب، در این باره با گستردگى بیشترى سخن مىگوید و جوامع مغرب عربى را مثالى براى فرهنگ گفتارى در روزگار معاصر مىآورد و پیامدهاى ورود اسلام به آن جوامع را بررسى مىکند. نکته مهم اینجاست که وقتى اسلام، رسمى مىشود و به دولتحاکم مشروعیت مىبخشد و دستاویز آن قرار مىگیرد، این تضاد، خشونت و قدرت بیشترى مىیابد و چالش میان نظام اخلاقى قرآن با جامعه گفتار بنیاد، تندتر و سختتر مىگردد.
براى شرح و شکافتبیشتر برنامه ارکون در این زمینه باید دغدغه هاى او را در مورد اخلاق بشناسانم. در حقیقت آنچه او در این زمینه به دنبال آن است، کشف نسبت میان اخلاق و جامعه است; یعنى بررسى نگرش اساسى اسلام درباره اخلاق از دیدگاه جامعهشناختى و، بویژه، جامعهشناسى تاریخى. پرسش ارکون این است که: ارزشهاى اخلاقى مورد قبول هریک از گروههاى اجتماعى یا طبقه هاى اجتماعى یا فرقهاى خاص در سراسر تاریخ اسلام کدام هستند؟ حجم گسترش و انتشار جامعهشناختى نگرشهاى اخلاقى اسلامى در جهان کنونى اسلام، چه اندازه است و نیز گستره حضور آنها در ادبیات مکتوب، و نه تنها در گفتار، تا کجاست؟ اگر همه قلمروها و عرصه هاى اجتماعىاى را که به گونهاى اسلام را پذیرفتهاند و تحت تاثیر اسلام بودهاند، پژوهش کنیم آیا به اشکال دیگرى از اخلاق و نظام ارزشها، متفاوت با آنچه در ادبیات مکتوب یافته مىشود، برنمىخوریم؟ ارکون گمان دارد که این پرسشها نه تنها بر بحث دانش اخلاق یا پژوهش ارزشها، که حتى بر سراسر جلوه هاى فرهنگ و حیات عقلى در تمدن اسلامى، قابل انطباق است. نکته مهم مورد تاکید ارکون این است که تکثرنژادىفرهنگى در همه جوامع اسلامى وجود داشته و دارد و هیچ یک از حکومتهاى رسمىاى که پدید آمدند نتوانستند قانون دینى رسمى را به یکسان بر همه تحمیل کنند و همه را به طور یکنواختبه پایبندى بدان وادارند. این وضعیت در روزگار ما نیز وجود دارد. قانون رسمى اسلامى که از سوى دولت پذیرفته و اجرا مىشود، در بهترین صورت، با قوانین بومى و محلى پیش از اسلام، که توانستهاند با ورود اسلام مقاومت کنند و دیوار دفاعى نیرومندى را بسازند، همزیستى مىکند.
همکنشى دیالکتیک میان این دو قانون، پژوهشى استوار مىطلبد; پژوهشى که به گمان ارکون جز با روش جامعهشناختى نمىتواند سامان یابد. با چنین پژوهشى است که مىتوان دریافت که نگرش اسلامى چگونه و تا چه اندازه از قانون بدوى قدیم و قانون عرف تاثیر پذیرفته است. چرا که اسلام به هر جا که قدم نهاده آنجا تهى از آداب و رسوم و سنتها و مرده ریگ نبوده و در نتیجه ناگزیر بوده که با واقعیت موجود داد و ستد کند تا بتواند به گونهاى خود را بر آن تحمیل نماید. بنابراین، به ناچار، کنشمندى و کنشپذیرىاى در کار بوده و حاصل این همکنشى است که تار و پود واقعیت موجود جوامع اسلامى را مىبافد. اسلام مردم، آمیزهاى از باورهاى پیش از اسلام و باورهاى پس از اسلام است. ارکون باور دارد که نظام ارزشى اخلاقى و سیاسى در دوران قدیم، به منزله ایدئولوژى عرضه مىشد و عامه و عوام با همه آداب و رسوم و سنتهایشان تحقیر و طرد مىشدند. فرهنگهاى غیر اسلامى خوار و بىنفوذ و بىتاثیر دیده مىشدند و ارزشها، سراسر، ایدهآل و دینى، مطلق و مناقشهناپذیر به شمار مىرفتند. نگرش مسلمانان قدیم به الگوى ارزش و نظام اخلاقى اسلامى به مثابه چیزى فراتر از زمینه هاى تاریخى و جغرافیایى و بیرون از بستر اجتماعى بود و عوامل و شرایط اجتماعى و تاریخى و جغرافیایى پیدایش نگرشهاى گوناگون سیاسى و اخلاقى در اسلام، یکسره، نادیده گرفته مىشد. ارکون تلاش مىکند توجه پژوهشگران را به این زمینه ها و شرایط کاملا بشرى پیدایش نظام ارزشها برانگیزد.
ارکون بر پایه تمایز مهمى که انسانشناسان میان فرهنگ گفتار بنیاد/ و فرهنگ نوشتار بنیاد نهادهاند، تصویر جاندار و چالاکى از وضعیت اخلاق و سیاست در پارهاى از کشوهاى اسلامى به دست مىدهد. همان گونه که پیشتر آوردم، هرجا اسلام خواسته به یارى فرهنگ مکتوب و دانشورانه به جدال فرهنگ گفتارى برود، فرهنگى که در ژرفاى جان توده مردم پیش از اسلام ریشه دارد، نتوانسته کامیاب برآید. براى نمونه، مغرب عربى قلمروى است که زبان گفتارى آنها زبان بربرى است و این زبان پیشینه و پشتوانه نوشتارى ندارد. اسلام از راه زبان عربى با فرهنگ مکتوب در آنجا حضور یافته و پس از سده ها، هنوز هم نتوانسته سنتها و آداب و رسوم رسمى خود را بر آن فرهنگ اعمال و تحمیل نماید و سد عظیم فرهنگ نانوشته و گفتار بنیاد آن را فرو بریزد. حتى ایدئولوژیهاى کنونى هم که مىکوشند با فرهنگ مکتوب، اسلام را در آنجا به مرحله عمل درآورند و تحقق بخشند، نتوانستهاند در این آرمان خود پیروز شوند. شاید بخشى از راز شکست جبهه نجات ملى در الجزایر همین نکته باشد.
پژوهش بدین شیوه، البته به ژرژ بالاندیه و پیر بوردیو تبار مىرساند. هنگامى که ارکون از جامعهشناسى تاریخى و انسانشناسى سیاسى سخن مىگوید، بىهیچ تردیدى به برنامه هاى گسترده آن دو نگاهى ژرف دارد. هر دوى آنها با رهیافتى انسانشناختى، وامدارى بسیارى به دیدگاه آنال دارند و درباره مغرب عربى (شمال آفریقا) پژوهشهاى بسیارى انجام دادهاند. نظریه مهمى که پیر بوردیو ابداع نمود و بعدها ارکون براى تبیین پدیده اخلاق در جوامع اسلامى از آن بهره بسیار گرفت نظریهاى بود که بوردیو از آن به «حس عملى»، (Le Sens pratique) یعنى حس خودجوش و بىمیانجىاى که آدمى را به انجام کارى وامىدارد، یاد کرده است. ارکون، بر پایه این نظریه، مىاندیشد که رفتار بسیارى از مردمان مسلمان، از جمله مردم مسلمان مغرب، برخاسته از باور به ارزشهاى اخلاقى و دینى نیست همان ارزشهایى که در کتابهاى کلاسیک اسلامى شرح گسترده آنها آمده استبلکه رفتارهاى آنها برخاسته از «حس عملى» است. مفهوم «حس عملى» یا حاسه عملى یا هوشمندى فطرى و عملى مستقیم، جایگزین نگرش دوگانه باور مىشود. نگرشى که کنش بشرى را از راه مفهومى دوگانه تحلیل مىکند: یعنى از یک سو آگاهى به کنش، و از سوى دیگر اجرا و به عمل درآوردن این آگاهى. در حس عملى این انقسام دوگانه وجود ندارد زیرا تجربه عملى خلاف این گواهى مىدهد. آدمى هنگامى که کارى را انجام مىدهد، به گونهاى خودجوش و بىمیانجى آن را انجام مىدهد و این به معناى آن نیست که به آنچه مىکند مىاندیشد یا ناآگاه است; بل بدین معناست که هم آگاهانه و هم ناآگاهانه کارى را به انجام مىرساند. فرآیند آگاهى چیزى متمایز و جدا از نفس عمل نیست که بتوان از بود و نبود آن به طور شفاف و روشن سخن گفت. هر انسانى ساخته و بافته از تاریخ و گذشتهاى ویژه و آداب و سنتهایى است که در جان و پیکر او ذوب شده و در گذر زمان با او یکى شدهاند در نتیجه هنگامى که به انجام کارى مىپردازد و یا در برابر حادثهاى واکنش نشان مىدهد، او تنها نیست و او نیست که به تنهایى نوع عمل خویش را تعیین مىکند، بلکه تمامى آن تاریخ و فرهنگ گذشته، در وراى آن عمل وجود دارند و آن کنش ویژه را تحقق مىبخشند. حتى این عادتها و آداب نه تنها در جان و روح او که در پیکر و جسم او ریشهدار و استوار است.
منطق حس عملى با منطقى که معتقد به آگاهى شفاف از خود است و مىپندارد پیش از انجام هر کارى این آگاهى شفاف و روشن وجود دارد، تفاوتى بس عمیق دارد. این منطق است که جایگزین منطق دوگانه باور یاد شده مىشود; یعنى منطق واقعى و عملى خاص رفتار; هر گونه رفتارى در زندگى هر روزینه، مهم یا بىاهمیت. «این منطق عملى در تاریخ بشرى دو فرآیند عینى را آشکار مىکند: یکى فرآیندى است که به هضم و جذب همه عادتها و سنتهاى برجا مانده از گذشته، در درون پیکره فردى مىانجامد و همه میراث و فرهنگ زاده گذشته را پارهاى ناگسستنى از پیکره فردى مىسازد. دوم فرآیندى است که آداب و رسوم و سنتها و فرهنگ گذشته زاد را در نهادهاى اجتماعى جایگیر مىکند و جذب آنها مىسازد.» (9) ارکون باور دارد که نگرش اخلاقى اسلام تکیه بر همان منطق دوگانه باور دارد; همان منطقى که تمایز آشکار و شفافى میان نفس عمل و آگاهى روشن بدان، پیش از انجام آن مىافکند. نگرش اخلاقى اسلام با تکیه بر مفهوم «محاسبه نفس» و شکاف و فاصله روشن و قاطع میان خیر/ و شر و درست/ و خطا، تنها از راه خودآگاهى، به همین منطق پشت گرم است و به همین خاطر، نظام اخلاقىاى در اسلام به وجود آورد که ایدهباورانه و مابعد طبیعى است; درست مانند دیگر میراثهاى مسیحى و اروپایى و.... این نوع نگرش تا اندازه زیادى در گمراه ساختن برخى تاویلهاى علوم اجتماعى مقصر بود. چون دوگانگى و حلناشدنى مقوله ها و اصطلاحهاى متضاد را شدت و اهمیت مىبخشید. در حالى که خیر و شر، آن گونه که این نگرش گمان مىبرد، آنچنان شکافى پرناشدنى میان خود ندارند; طیفها و سایه روشنهاى بسیارى در این میان هست که سیاهى شر را به سپیدى خیر پیوند مىزند. افزون بر این، خیر و شر امرى نسبى است که نسبتبه هر محیط و جامعه و دوره تاریخى تفاوت مىکند. نسبیتخیر و شر و تداخل و تدرج آن، بیش از آن چیزى است که ما مىپنداریم. این را تجربه عملى هر روزینه به ما مىآموزد. توجه به مفهوم «حس عملى» و جریان آن در زندگى واقعى آدمیان، چالش انسانشناختى پایانناپذیر میان فرهنگ رسمى و زبان فصیح و دانشورانه و دین راستکیش، و فرهنگ توده و گویشهاى محلى و فرقه هاى بدعتگرا یا متهم به بدعت را تفسیر مىکند. این جدال هیچگاه فرجام نخواهد یافت. زیرا فرهنگ گفتارى هیچگاه یکسره مغلوب فرهنگ نوشتارى و رسمى و ایدئولوژیک نخواهد شد. به نظر ارکون پژوهشهاى انسانشناختى و قومشناختىاى از این دست، پختگى و کارآزمودگى و توانمندى روششناختى و معرفتشناختى بسیارى به پژوهشگر مىبخشند. پژوهشهاى میدانىاى مانند پژوهش بوردیو درباره حس عملى یا قانون عملى جوامعى که با نوشتار و فرهنگ مکتوب خو ندارند، نه تنها بر اقوامى که به زبان غیر نوشتارى مانند بربرى سخن مىگویند، که حتى بر همه کسانى که از زبان عربى تنها به مثابه گویشهاى شفاهى بهره مىگیرند نیز منطبق مىشود. ارکون مىاندیشد که پس از سپرى کردن این جستجوها و کاوشها و بازگشتبه محیطهاى متمدن در شهرهایى که فرهنگ دانشورانه و زبان فصیح دارند و مىکوشند همه رفتارها و فعالیتهاى اخلاقىدینى را عقلانى کنند، مىتوان حجم گسترده غبارانگیزیها و خیالپردازیهایى را که در انگاره هاى این محیطهاى متمدن درباره خود و «زمینه حقیقى پیدایش و زندگى» خود وجود دارد، سنجید و زدود. تنها در این هنگام است که مىتوان دین را نقدى فلسفى و انسانشناختى کرد و نگرشهایى را که مىکوشد الهام و اعمال کند عیارسنجى نمود.
رهیافتهاى محمد ارکون به مساله اخلاق و نیز سیاست، متنوعتر و چندبعدىتر از آن است که تنها در رهیافت جامعهشناختى پایان پذیرد. حتى در همین کتاب او مىکوشد اخلاق و سیاست در اسلام را طى فصول چهارگانه کتاب به یارى روشها و رهیافتهاى نشانهشناختى، هرمنوتیک، واسازانه، تاریخى و... بررسد و واشکافد. با این همه; آنچه باز آوردم شرح کوتاهى بود از طرز نگاه و روش اندیشه ارکون به مساله اخلاق و سیاست در اسلام و بویژه اخلاق; و گزارشى گذرا بود از هشت صفحه از کتاب دویست و سى صفحهاى او. کتابى که اگر در پیوند با دیگر نوشته هاى او و در سیاق نظام اندیشگى او خوانده شود، آموزه ها و بهره هاى فراوانى براى پژوهشگر اسلامى به ارمغان خواهد آورد. (10)
پىنوشتها:
1. ارکون، محمد [و آخرون]. الاستشراق بین دعاته و معارضیه. ترجمة و اعداد: هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى، الطبعة الاولى، 1994، ص256.
2. ارکون، محمد. الفکر الاسلامى; نقد و اجتهاد. ترجمة و تعلیق: هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى، الطبعة الثانیة، 1992، ص231.
3. مقدمه پرویز پیران بر: فرنان برودل. سرمایهدارى و حیات مادى. ترجمه بهزاد باشى. چاپ اول. 1372، تهران، نشر نى، صسیزده.
4. همان. ص سىویک و سىدو.
5. هیوز، استیوارت. راه فرو بسته. عزتالله فولادوند. تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1373، ص4041.
6. پیران، پرویز. پیشین، صبیستودو.
7. براى آگاهى بیشتر درباره دیدگاه آنال، افزون بر کتاب یاد شده استیوارت هیوز و مقدمه پرویز پیران بر کتاب سرمایهدارى و حیات مادى، نگاه کنید به: بینش و روش در تاریخنگارى معاصر، زیر نظرمنصوره نظام مافى و حامد فولادوند، تهران، نشر تاریخ ایران، 1365; و نیز: علیرضا منافزاده، «سرچشمه هاى تحولى شگرف در شیوه تاریخنگارى (درباره مکتب آنال)»، مجله نگاه نو، شماره 28 و29.
8. Richard Bullich: Islam, Vision from the edge.
9. Pierre Bourdieu: Le Sens Pratique, Minuit, Paris 1980,pp.191-192.
10. در این باره، افزون بر کتاب یاد شده، مىتوانید به این کتابهاى ارکون رجوع کنید:
ارکون، محمد. من الاجتهاد الى نقد العقل الاسلامى. ترجمة هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الثانیه، 1993.
ارکون، محمد. این هو الفکر الاسلامى المعاصر. ترجمة و تعلیق هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الاولى، 1993، فصل ششم تا دهم.
ارکون، محمد. الفکر الاسلامى: نقد و اجتهاد. ترجمة و تعلیق: هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الثانیه، 1992، ص5773 و ص143-137..
ارکون، محمد. تاریخیة الفکر العربى الاسلامى. ترجمة هاشم صالح، بیروت. المرکز الثقافى العربى و مرکز الانماء القومى. الطبعة الثانیه، 1996، فصل پنجم و فصل هشتم.
ارکون، محمد. الفکر الاسلامى; قراءة علمیة. ترجمة هاشم صالح. بیروت. المرکز الثقافى العربى و مرکز الانماء القومى. الطبعة الثانیه، 1996، فصل پنجم و ششم.
ارکون، محمد. نزعة الانسنة فى الفکر العربى; جیل مسکویة والتوحیدى. ترجمة هاشم صالح. بیروت، دارالساقى. الطبعة الاولى، 1997، فصل هفتم به بعد.
ارکون، محمد. العلمنة والدین; الاسلام، المسیحیة، الغرب. ترجمة هاشم صالح. بیروتلندن، دارالساقى. الطبعة الثانیه، 1993.