تحول اندیشههاى کلامى و فلسفى در عهد موحدین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در حالى که مسیحیان آندلس در کنار صلیبیان تهاجمى گسترده علیه مسلمانان را آغاز مىکردند و خلافت عباسى به دنبال مهار جریان تشیع و سامان دادن امور غرب در جهت مصالح مذهب تسنن بود، موحدین بر پایه مهدویتبر مغرب مسلط شدند . دو قرن مناقشه در عرصه اندیشههاى فلسفى و کلامى به نتیجهاى ارزشمند در دوره موحدین انجامید . هر چند نفوذ نظریات فلسفى ابن رشد در غرب مسیحى با عکسالعمل شدید کلیسا مواجه شد; اما متکلمان مسیحى از کلام غزالى استقبال کردند . تلفیق، التقاط و ترکیب اندیشههاى فلسفى و کلامى از مشخصههاى بارز دوره موحدین است .
نگاهى کوتاه به دولت موحدین (515ق - 668ق)
دولت موحدین از جمله دولتهاى بزرگ اسلامى است که به دست علماى دینى بربر در غرب جهان اسلام تاسیس شد و مورد استقبال قبائل بزرگ بربر، به ویژه قبیله مصموده قرار گرفت، از آن به عنوان دولت متعصب دینى یاد کردهاند . بنیانگذار و چهره شاخص این دولتیک بربر متعصب و فارغالتحصیل مدارس نظامیه بغداد و شیفته غزالى، به نام محمدبن تومرت بود .
ظهور دولت موحدین، در ظهور ابن تومرت، نهفته است . دولت موحدین نتیجه حرکت گسترده او، در قالب امر به معروف و نهى از منکر علیه دولت مرابطان در مغرب بوده است . (1) فعالیتهاى فرهنگى و سیاسى ابن تومرت اوضاع دولت مرابطى را مضطرب نمود . مورخان مىنویسند: با ظهور مهدى ابن تومرت کارهاى دولت علىبن یوسف خلیفه مرابطى پریشان شد . (2) در مقاله «تحولات فلسفى - کلامى دوره مرابطین» (3) چگونگى ظهور و افول دولت مرابطین ذکر شد . سرانجام مبارزات ابن تومرت و شاگرد او عبدالمؤمن، (4) ایجاد جنبش فراگیر در سراسر مغرب اقصى بود . مرکز این جنبش در شهر تینملل قرار داشت، از همین نقطه بود که ابن تومرت چندین عملیات جنگى را جهتسرنگونى مرابطان هدایت کرد . (5)
اولین نبرد او با مرابطان نبرد بحیره (524ق) بود که منجر به شکست مرابطان شد . (6) این پیروزى پیروان ابن تومرت را در اطراف او منسجم ساخت . او پیروان خود را در تشکیلات بسیار منظمى سازمان داد (7) و بدین ترتیب جماعت هماهنگ پویا و نیرومندى را که آماده انجام دادن هر کارى در راه به ثمر رساندن اهداف او بودند، را به وجود آورد . این وضعیتباعثشد که با مرگ او به سال 526 قمرى وقفهاى در حرکت موحدان ایجاد نشود . (8)
جماعت متحد موحدان با عبدالمؤمنبن على، بیعت عمومى کردند و او کار جنگ با مرابطان را ادامه داد (9) و سرانجام در طى یک دوره جنگهاى طولانى که چندین سال طول کشید، در محرم 541 قمرى فاس، پایتخت مرابطان سقوط کرد . (10) به دنبال این پیروزى، به تدریج موحدان، دامنه قدرت خود را تا مغرب اوسط و مغرب ادنى و بخش وسیعى از آندلس گسترش دادند .
عبدالمؤمن، پس از 34 سال حکومت جاى خود را به ابویعقوب یوسف، داد . او با شورشهاى متعدد داخلى و تحرک نیروهاى مسیحى در شمال آندلس روبه رو شد . موحدین در سراسر دوره حکومتخود با دولتهاى مسیحى شمال اسپانیا در جنگ بودند . این دولتها چند دهه بود که فعالیتهاى وسیعى را براى تصرف سرزمینهاى اسلامى، آغاز کرده بودند . از جمله شاخصترین این جنگها باید از جنگ الارک (Alarcos) به سال 591 قمرى نام برد (11) که با شکست فاحش مسیحیان همراه بود . این جنگ تقریبا مقارن با پیروزى صلاحالدین بر نیروهاى صلیبى و رهاسازى قدس (583 ق) بود . در دوره موحدان یکپارچگى و وحدت سیاسى مغرب و آندلس محفوظ ماند . این امر شکوفایى و پیشرفت گستردهاى در زمینه فرهنگ و تمدن به بار آورد .
دولت موحدان بعد از یک قرن و نیم حکومت، به دست افرادى از قبیله بنى مرین، که از سالها پیش در عرصه سیاست مغرب، ظاهر شده بودند، (12) با قتل ابن دبوس، آخرین امیر موحدى در سال 667 قمرى ، سقوط کرد . در این مدت 14 تن از امراى موحدى که از نسل عبدالمؤمن بودند، به طور موروثى حکومت کردند . (13) در زمان موحدان در بسیارى از شهرهاى قلمرو آنان خطبه به نام عباسیان خوانده مىشد .
غزالى و مغرب
آنچه در دوره مرابطین اتفاق افتاد، مرحله مهمى در تعامل و تنازع میان فقه مالکى و نظام اعتقادى فقهاى این مذهب با کلام غزالى و گرایشهاى فلسفى ابن باجه بود . در این نزاع متعصبان فقه و مذهب مالک پیروز شدند; اما کلام غزالى با وجود شکستى که در دوره مرابطین عائد آن شد، طرفداران نیرومندى در مغرب و اندلس پیدا کرد و امواج گستردهاى در حمایت از اندیشه کلامى غزالى به وجود آمد . رقیب دیگرى را که مرابطین براى همیشه از صحنه مغرب بیرون راندند و زمینههاى بازگشت آن را از بین بردند، اندیشههاى تشیع بود . مرابطین مراکز مهمى که چنین امکانى در آنها وجود داشت را ویران ساختند . تخریب مهدیه و سرکوب قبیله برغواطه در سبته و اطراف آن و تارومار ساختن بقایاى شیعه در فاس از جمله اقدامات آنها در این زمینه بود . با قتل ابن باجه و فرارى شدن اصحاب او اندیشه گرایش به فلسفه آزاد در صحنه رقابت افکار در غرب اسلامى تضعیف شد .
بدینسان تنها دیدگاههاى اعتقادى فقهاى مالکى در کنار دولت متزلزل مرابطى در برابر اندیشههاى غزالى که در آن جا به صورت آتش زیر خاکستر بود، در صحنه بحثهاى کلامى مغرب و آندلس باقى ماندند . غزالى که در پى تغییر سیاست دولت مرابطین نتوانست در مغرب حضور یابد، همچنان مترصد حوادث مغرب بود . هنگامى که خبر سوختن کتابهاى او در قرطبه را براى او آوردند; براى سرنگونى مرابطین دعا کرد . (14) در جلسات درس او همواره افرادى از دیار مغرب مشغول تحصیل بودند . غزالى، بدون چشم داشتسیاسى در مورد آینده مغرب، در کار تعلیم این افراد نبود . از چهرههاى شاخص دانشجویان درس وى ابن تومرت بود . غزالى در یکى از جلسات درس خود از او به عنوان امید آینده مغرب نام برد . (15) این نشان مىدهد که غزالى در صدد بود تا برنامههاى خود را که مرابطین مانع ازاجراى آن در مغرب شده بودند، را به دست ابن تومرت، در آن بلاد، عملى سازد . ابن تومرت، در همین جلسات درسى غزالى به فکر براندازى مرابطین و تشکیل دولتى که مروج اندیشه کلامى غزالى باشد، افتاد . (16)
ورود افکارغزالى به محافل مسیحى
نفوذ چشمگیر غزالى در غرب از دوره مرابطان و به ویژه در دوره موحدان عامل بسیارى از حوادث در آن جا بود . به عبارتى افکار غزالى، چهارچوبى براى رخدادهایى در اندیشه مغرب شد . این نفوذ که بسیار وسیع و عمیق بود، مرزهاى زمانى و مکانى گستردهاى پیدا کرد . از مرزهاى غرب اسلامى گذشت و در رخدادهاى فکرى غرب مسیحى، به طور غیر مستقیم آثار خود را ظاهر نمود; زیرا بسیارى از آثار کلامى او در اوایل دوره موحدان ترجمه شده و در اختیار متکلمان مسیحى قرار گرفته بود . دو منجو گنزالس (2×) (د 1181 . م)، مقاصد الفلاسفه، او را ترجمه کرد . (17) گوندى سالوى (3×) (د 1151م)، که معاصر غزالى بود، مانند اکثر غربیان غزالى را نماینده فلسفههاى مشائى از نوع فارابى و ابن سینا مىدانست . او از گروه مترجمانى بود که در طلیطله به تشویق ریمون سوتا (4×) ، بسیارى از آثار غزالى را ترجمه کردند . (18)
طرحى که او در مبارزه با فلسفه آزاد (19) در انداخت دست مایه خوبى براى متکلمان مسیحى شد و افکار کلامى غزالى ابزار لازم براى مبارزه با موج سوم هلنیسم در شرق و غرب جهان را فراهم ساخت . شاگرد آکوئینى (5×) (225 م - 1274م)، رایموند مارتینى (6×) (1230 م - 1284م) در کتاب خنجر الایمان با استناد به حجج غزالى علیه مشائین، در محکومیت ابن رشدیان لاتینى استفاده کرد . (20)
اهمیت کار غزالى در ارتباط با ظهور دولتى که بر مبانى دین اسلام تعصب مىورزید هنگامى روشن مىشود که به هجوم گسترده متکلمان مسیحى به شعایر و عقاید و مبانى فکرى اسلام توجه کنیم . همزمان با سقوط دولت مرابطین، غرب، عرصه منازعات کلامى علماى مسیحى و یهودى و مسلمان شد . انبوهى از متکلمان مسیحى با علماى کلام اسلامى به منازعه برخاستند و کتبى در رد مبانى اسلام (21) نوشتند . متکلمان فرانسیسکن به مغرب هجوم آوردند . به سال 1220 میلادى، پنج نفر از آنها در این راه جان باختند . (22) دومینکنها به بلغارستان، رومانى و شرق هجوم بردند . (23) پاپ، در سال 1250 میلادى - 648 قمرى جمعیت جوالین [مبلغان دائم السفر] را تاسیس کرد . (24) این حرکت جهان مسیحیت، عکسالعملى بود در برابر هجوم کلامى مسلمانان که در طى چند قرن، امواج انبوهى از متکلمان و علماى دینى، مسلمان را براى گسترش اسلام به غرب گسیل مىداشت . نقطه عطف این مقابله مسیحى در کار یکى از اولین بنیانگذاران شرقشناسى لول (7×) (م 1316 م - 1235)، از طلیطله آغاز شد . او بود که بر هجوم علیه فلاسفه و متکلمان مسلمان، از راه شناخت و هضم معارف اسلامى تصریح کرد و معتقد شد، بعد از شکست جنگهاى صلیبى، وسایل جنگى براى ترویج دین مسیح بىفایده است . او نخستین اروپایى بود که مطالعات شرقى را تشویق کرد . (25)
برخورد و التقاط کلام مسیحى و یهودى با کلام اسلامى
در دوره موحدین نخستین رویارویىهاى جدى بین کلام و فلسفه اسلامى با اندیشه مسیحى و یهودى صورت گرفت . التقاطى در اندیشه یهودى و مسیحى با آثار فلاسفه و متکلمان بزرگ اسلام چون ابنسینا، غزالى و ابنرشد صورت گرفت . چنان که گوندى سالوى از متون غزالى براى تعدیل فلسفه ابن سینا استفاده کرد . (26) مسیحیان خود را ملزم به شناخت اسلام دیدند . در بسیارى از موارد یهود رابطه این شناختبودند . در مدرسه بزرگ طلیطله بسیارى از این یهودیان در کار این ارتباط فرهنگى بودند . طبیب، ابواسحاق بن ابراهیم الفخار، (27) یوحنا ابن داود اسپانى یهودى منتصر و یوحنا اشبیلى از این گونه دانشمندان بودند . (28) تلفیق و ترکیب و التقاطى بین اندیشههاى مشاء با گرایش نو افلاطونى به وجود آمد، این اوضاع ایجاب مىکرد، متکلمان در مورد هر سه دین اطلاعات کلامى داشته باشند .
تعصب موحدین، نسبتبه یهود ونصارا، باعثشد، متکلمانى مانند موسى بن میمون، که به ظاهر اسلام آورده بودند، در مبانى کلامى سه دین تبحر پیدا کنند . پیدایش متکلمان سه دینى از شاخصههاى عصر موحدین است . (29) موسى بن میمون در دلالة الحایرین، از تعامل و اختلاف و تاثیر اندیشههاى کلامى مسلمانان با یهود و نصارا، سخن گفته است . او از ورود فلسفه به دین یهود، اشاره دارد و کلام زمان خود در آندلس را کلام عقلى و فلسفى شده مىداند . (30)
ابن تومرت، امید آینده مغرب
محمد بن تومرت که به سال 501 قمرى براى فراگیرى علم به شرق سفر کرده بود، به زادگاه خود بازگشت . او در نظامیه بغداد، جزو شاگردان برجسته غزالى بود و روابط بسیار صمیمى با غزالى داشت . (31) او از جمله افرادى بود که سیاست واقعى مدارس نظامیه، که گسترش نفوذ اندیشه اشعرى به روایت غزالى و مقابله با تشیع و حمایت از مذهب تسنن بود را در غرب جهان اسلام، محقق ساخت .
ابن تومرت بعد از یک دوره چهارده ساله دورى از وطنش، به سال 514 قمرى وارد مغرب شد . ابن خلدون مىنویسد:
ابنتومرت در حالى که دریایى از علم بود، به مغرب بازگشت . (32)
وبا امر به معروف و نهى از منکر مردم را به فقه مالک وقرآن فرا خواند . ولى در حقیقت او ماموریت داشت، اندیشه تاویلى غزالى، در چهار چوب مذهب اشعرى را در مغرب، رایج و حاکم سازد . (33) ابن تومرت در گسترش مذهب اشعرى نقش بسیار مهمى را ایفا کرد . او بااستفاده از قدرت دولتى مردم را وادار کرد تا طبق اندیشه اشعرى (34) فکر کنند .
ابن تومرت در ابتداى ورود به غرب با یحیى بن تمیم بن معز بن بادیس، صاحب بلاد افریقیه ملاقات کرد (35) و از حمایت او برخوردار شد . سپس از شهرى به شهر دیگر به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت و چنان مشهور شد که دولت مرابطین او را احضار کرد و ابن تومرت در میان جمعى از فقیهان مرابطین با مالک بن وهیب که بر مطالب فلسفى تسلط داشت در حضور على بن یوسف بن تاشفین مناظره نمود . مالک، امیر على بن یوسف را به قتل ابن تومرت فراخواند، و به او هشدار داد اگر ابن تومرت وارد قبایل مصامده شود، شورشى بزرگ به پا خواهد شد . (36)
طرح تاویل و رابطه بین عقل و شرع و مخالفتبا اصل اجتهاد
او براى نجات اندیشه در مغرب وآندلس از اوضاع آشفتهاى که فقهاى مرابطین ایجاد کرده بودند، نوعى از تاویل در فهم نصوص و آیات قرآنى را مطرح کرد و مرابطین را که هرگونه بحث درباره نصوص و آیات را نفى مىکردند، مجسمه و مشبهه نامید و توحید آنها را مخدوش دانست (37) ; راه حصول معرفت را توحید مبتنى بر عقل دانست; نقش عقل را در حوزه شرع محدود کرد و تنها شناخت عقاید مبتنى بر عقل را توصیه نمود و براى پایان دادن به اضطراب ناشى از مقابله بین عقل و شرع که در محافل فکرى آندلس و مغرب حاکم بود، عدم معارضه بین عقل و شرع را مطرح ساخت . مراکشى مىنویسد:
ابن تومرت، عقاید خود را در کتابى به نام اعز ما یطلب گرد آورد . در عقاید او رگههایى از اندیشههاى معتزله (در مساله نفى صفات وتنزیه مطلق) و عقاید ابن حزم نیز به چشم مىخورد . (38)
او کتابى در توحید به نام مرشده تالیف کرد . بسیارى از کتابهاى خود را به زبان بربرى تالیف کرد که نقش زیادى در جذب قلوب عموم مردم داشت . (39) کتابى به نام امامت و کتابى به نام قواعد نیز به زبان عربى و بربرى نوشت .
با این وصف، او با توجه به زمینه عقائد و آرایى که در منطقه وجود داشت در چهار چوب اندیشه اشعرى، افکارى نو در مغرب ارائه داد که زمینههاى سقوط دولت دینى مرابطین فراهم گردید .
او ضمن پذیرش کلام عقلى شده غزالى، گام بلندى را در راه گرایش به عقل برداشت و آن را به حوزه شرع هم تسرى داد . در این راستا، در زمینه فقه هم دستبه اصلاحاتى زد و احادیث مخالف با عقل را کنار گذاشت . او دستور داد از احادیث صحیح مسلم و فقه مالک، مجموعهاى به ترتیب ابواب فقه تهیه کرده و از رجوع به اقوال فقیهان گذشته در مسائل فقهى خوددارى کنند و تنها مراجعه به قرآن و احادیث درست را، در زمینه مطالعات فقهى مجاز شمرد و با اصل اجتهاد مخالفت کرد وبدین شکل از نفوذ فقها کاست وشیوه فروعى آنها را مورد انتقاد قرار داد . او با اهمیت دادن به مساله شورا، اصحاب ویاران خود را به شکل خاصى سازماندهى کرد و مانع از تمرکز قدرت دردست فقها شد . (40) عبدالمؤمن در ادامه سیاست او از نفوذ فقهاى مالکى کاست . فرزندان عبدالمؤمن هر کس را که به مذهب مالک تعصب مىورزید تعقیب کردند و علیه او وارد عمل شدند . بدینسان ابن تومرت با تشکیل دولتى نیرومند که پایههاى عقیدتى مستحکمى داشت، بحران عقیدتى فرهنگى در مغرب و آندلس را به طور موقتبه سود اندیشه خود خاتمه داد .
امامت و مهدویتخاصه
از نکات شاخص اندیشه کلامى ابن تومرت ارائه الگویى التقاطى در امامتبود . سازمان رهبرى موحدین بسیار منسجم و گسترده بود . نقطه محورى این سازمان، مهدویتبود . او براى وحدت بخشیدن به یاران خود از الگوى موفق بنیانگذاران دولت ادریسى و فاطمى در مغرب پیروى کرد . و حتى گامى فراتر از آن ها برداشت . او ضمن این که نسب خود را به امام على بن ابى طالب (ع) رساند (41) ، ادعاى عصمت و مهدویتخاصه نمود وخود را مهدى آخر الزمان نامید . مراکشى اشاره مىکند: او چیزى از تشیع را در بین عقاید خود مخفى داشت ولى آن را براى عامه مردم اظهار نمىکرد . در عین حال او بر حقانیتخلفاى راشدین تاکید ورزید . (42) این نشان مىدهد او تنها در پى استفاده سیاسى از اندیشه مهدویتبوده است . چون بذر مهدویت از سال هاپیش در مغرب وجود داشت و او بدون این که اعتقادى به مبانى تشیع داشته باشد، بهترین استفاده را از آن نمود و از بالاترین پتانسیل موجود مهدویت استفاده کرد; حتى از دولتشیعى فاطمى که خوداز اولین مروجان مهدویت در مغرب بودند، از مهدویتبهره بیشترى هتسامان دادن به حکومتخود، برد . به ویژه آن که مورخ بزرگى چون ذهبى (د 748 ق)، بر کذب ادعاى مهدویت او ادعاى اجماع کرده است . (43)
رواج علم کلام
ابن تومرت مرابطین را به دلیل مخالفتبا اندیشههاى کلامى غزالى به جمود بر ظواهر محکوم کرد و علم کلام و اعتقادات را رواج داد و باعث رشد و گسترش کلام در غرب شد . او اصحاب خود را به تاویل آیات فرا خواند و آنها را به قرائت آیاتى سفارش کرد که مشتمل بر معرفتخدا و قضا و قدر باشد . (44) مراکشى مىنویسد:
به دلیل خوض اصحابش در علم کلام و بحث در مورد اعتقادات، ابن تومرت آنها را موحدین نامید (45) و مرابطین را منحرف از توحید دانست . (46)
وى عقاید آنها را نفى کرد و عقاید خود را عقاید درست اسلامى دانست .
مراکشى مىنویسد:
اصحاب او بیشتر از هر کس در این زمان در مورد مسائل اعتقادى وارد شدند وبه آن پا فشارى کردند . (47)
این گرایش فزاینده اهل سنت مغرب به کلام نشان مىدهد که حرکت ابن تومرت، یک انقلاب کلامى براى دفاعى جدید از تسنن بود . مورخ مغربى، ابن خلدون، اهل سنت و متکلمان را یکى دانسته و از آنها با عنوان متکلمون، یاد کرده است . (48) با اقدامات ابن تومرت، اندیشه و کتب غزالى، در سراسر مغرب از محبوبیتبرخوردار شد و در جامع قرویین در فاس و جامع زیتونه در تونس و دیگر مراکز علمى مغرب مورد استفاده قرار گرفت .
در دوره مرابطین علم کلام توفیق چندانى پیدا نکرد . در این دوره از افراد اندکى، مانند مرادى (د 489 ق) و شاگرد او یوسفبن موسى الضریر سرقسطى، (د520 ق) نام بردهاند (49) اما در دوره موحدین علم اعتقادات شکوفا شد و متکلمان بزرگى در زمینه مذهب و کلام اشعرى پدید آمدند . از جمله متکلمان بزرگ، ابوعمرو عثمانبن عبدالله السداجى (د 564 ق)، امام اهل مغرب در اعتقادات بود که کتاب العقیدة البرهانیه فى المذهب الاشعرى را نوشت و نیز محمدبن عبدالکریم الفندلاوى الفاسى (ابن الکتانى) (د 596 ق) که مدرس و امام در کلام بود، قابل ذکر است . (50)
گرایش موحدان به کلام و فلسفه
جانشین ابن تومرت، عبدالمؤمن (د 588 ق)، بنابه سیره او، اهل علم را از اطراف بلاد فراخواند و آن ها را به دو قسم طلبة الموحدین و طلبة الحضر تقسیم کرد (51) و براى آنها شهریه مقرر نمود و به علم اعتقادات مشغول ساخت . از جمله افرادى که به مراکش فرا خواند ابن رشد بود .
بعد از عبدالمؤمن، اولین خلیفه موحدى ابویعقوب یوسف بن عبد المؤمن (د 508 ق)، به فلسفه و علوم روى آورد و گروهى از دانشمندان و فلاسفه در نزد او جمع شدند . او دستور داد همه کتب فلسفى را جمع آورى کنند . مراکشى مىنویسد:
به اندازهاى که حکم المستنصر اموى (د 386 ق)، کتاب جمع کرد، براى او کتاب جمع شد . (52)
دستور عبدالمؤمن موحدى، در مورد یهود و نصارا، باعثشد آنها به طلیطله، که از سال 1085 میلادى به تصرف الفونس ششم در آمده بود، فرار کردند و طلیطله در مدت کوتاهى در زمان الفونس هفتم، مرکز نشر فرهنگ عربى ویهودى در سراسر اسپانیا شد . در قرطبه نیز وضع به همین ترتیب بود . عبدالمؤمن در 558 قمرى آن جا را تصرف کرد .
عبدالمؤمن و امراى موحدى پس از وى جلسات مرتب و پر بار علمى داشتهاند وخود مسائل علمى را مطرح مىکردند . رسم بر این بود که در آغاز هر جلسه یک حزب از قرآن قرائت مىشد و سپس چند حدیث ذکر مىشد و آن گاه نوشتهها واعتقادات ابن تومرت را به زبان عربى مىخواندند . یوسف بن عبدالمومن خود از علاقهمندان به فلسفه و به فراگیرى آن مشغول بود (53) . حمایت امراى موحدى از ابن طفیل و ابن رشد و شاگردان آن ها از نقاط درخشان این دولت در عرصه فرهنگ است .
شریعت محمدى و منع فلسفه
فیلسوف ذوالفنون ابن طفیل (د 581 ق)، طبیب مخصوص دومین خلیفه موحدین، ابویعقوب (د 580 ق)، کار استاد خود ابن باجه را دنبال کرد . او در جمع بین حکمت وشریعت اهتمام ورزید . (54) ابن طفیل با نوشتن رساله حىبنیقظان، اندیشه هماهنگى وجمع بین حکمت و شریعت را در قالب داستانى مطرح کرد و چگونگى اتصال نفس بشرى با عقل فعال را تبیین کرد . او مىنویسد:
من شرح حى بن یقظان و سلامان و ابسال که شیخ ابوعلى یاد کرده است را براى تو شرح خواهم داد وبا عقاید روزگار خود آن ها را مىآمیزم . (55)
او در این داستان آموزههایى از فلسفه ارسطو، ابن سینا و اندیشههاى فیثاغورى و افلاطونى را ارائه نمود . این رساله داراى یک مقدمه تاریخى در نقد فلسفه در آندلس است . ابن طفیل در این داستان آزادى عقل واندیشه را عامل رشد انسانى دانست . در عناصر اساسى داستان او جزیره اول کنایه از جزیره عقل وآزادى عقلى است . جزیره دوم، در احاطه اساطیر و خرافات است و مردم آن داراى فطرت ناقص و در جهل و بى خبرى به سر مىبردند، این جزیره، کنایه از جامعه آندلس است . ابسال رمز انسان متدین عاقل است و سلامان مرد دینى است که به ظاهر دین اکتفا کرده است . حى بن یقظان، همان عقل کارآمد و بیدار و زنده است . استقرار ابسال در کنار او گویاى استقرار حقیقت دینى در کنار حقیقت عقلى و استقلال حقیقت عقلى از وحى است . او نظریه معرفت غزالى را به علت انکار حقیقت عقلى مورد انتقاد قرار داد و او را به تذبذب بین عوام وخواص متهم ساخت . (56) تقسیم مردم به عوام و خواص از وجوه اندیشه ابن طفیل است .
او با تقسیم مردم به دو دسته عوام وخواص اذعان مىکند که هنوز اندیشه فلسفى در آندلس در حد محافل دولتى و خصوصى باقى مانده است . او در این رساله، اضطراب سیاسى و شریعت محمدى را مانع ورود اندیشه فلسفى محض به آندلس دانسته است . (57) على رغم جایگاهى که ابن طفیل در دولت موحدین داشت و در جهت مصالح آنها کار مىکرد اما; دیدگاه هاى او راجع به اهمیت عقل و گرایش به فلسفه خوشایند فقها و متکلمان واقع نشد و در اثر اتهامى دچار محنت طولانى شد و نتوانست فعالیتهاى علمى خود را به طور عادى انجام دهد . او متهم به قتل یوسفبن عبدالمؤمن خلیفه موحدى گردید و تا آخر عمر در منزل خود در تاجله زندانى شد . (58)
ابن رشد و موحدان
ابن طفیل، و ابن رشد در صدد ایفاى همان نقش براى موحدان بودند که مالکبن وهیب براى دولت مرابطان انجام داد . در آغاز کار، ابن رشد وظیفه ارائه آرمان عقیدتى مناسب با مبانى فکرى ابن تومرت براى دولت موحدین را به عهده داشت . «ابن رشد کتابى در شرح عقاید ابن تومرت نوشته بود که امروز در دسترس نیست» . (59)
در مقام یک فقیه، ابن رشد تا حدودى نقش اعتبار بخشى به فعالیتهاى دولت مرابطان را نیز داشته است . ارزش فقهى خانواده ابن رشد در اقتصاد و سیاست دول اسلامى بسیار چشمگیر بوده است . از جمله این فتاوى در مورد دینار مرابطى است که اعتبار دینار مرابطى را در تجارت منطقه غرب و حوزه دریاى مدیترانه افزایش داد . (60) با وجود این، ابن رشد همواره در موضع انتقاد از وضع موجود قرار داشت; او در کتاب الضرورى فى السیاسه از مرابطین به عنوان نمونه دولتى یاد مىکند که از مدینه با یاستشرعى و قانونى به مدینه کرامیه (شهوت) گراییدند (61) و دولت موحدین را به دلیل پاىبندى به مبانى سیاستشرعى و قانونى، ستایش مىکند . (62)
نکته قابل توجه در مورد ارتباط خاندان ابن رشد با دولت مرابطین و موحدین این است که هر دو دولت از آنها بهره گرفتند و در عین حال به شدت مورد انتقاد آنها قرار گرفتند . پدر او در شورش علیه مرابطان در قرطبه که توسط ابن غانیه، به شدت سرکوب شد، حضور داشت . (63) او از فعالان سیاسى و از فقهاى مورد اعتماد دربار مرابطى بود . ابن رشد از مقربان دربار دو خلیفه بزرگ موحدى و سالها در مقام قضاوت قرطبه و اشبیلیه خدمت مىکرد .
ابن طفیل و ابن رشد
ابن طفیل شاگرد خود را در مسیرى هدایت کرد که بتواند پاسخى مناسب در مورد رابطه عقل و شرع ارائه دهد . او که در داستان حى بن یقظان، بر اهمیت عقل تاکید کرده بود; چون براى سامان دادن مبانى این عقلگرایى، نگرش جدیدى به ارسطو مورد نیاز بود . شاگرد خود ابن رشد (د 595 ق) را براى ارائه ترجمه و تلخیص جدیدى از آثارارسطو تشویق کرد . ابن رشد با تلخیص و شرح مجموعه آثار ارسطو این کار را محقق ساخت . ابن رشد، در 578 قمرى، توسط پدر منصور خلیفه موحدى، به مراکش آمد و به عنوان طبیب مخصوص دربار در نزد او تقرب یافت . در همین اوقات منصور، بر اساس مشورت با ابن طفیل از او خواست که کتب ارسطو را شرح کند . (64) او در سا ل 586 قمرى این کار را به اتمام رساند . ابن رشد مجموعهاى از کتابهاى جالینوس، را نیز در این دوران تلخیص کرد . (65) مراکشى، مىنویسد: خلاصه کتاب هاى ارسطو توسط ابن رشد را در یک کتاب به نام جوامع با 150 ورقه دیده است . در این مجموعه کتاب سمع الکیان وکتاب السماء والعالم و رساله کون و فساد و کتاب الاثار العلویه و کتاب الحس والمحسوس وجود داشته است که ابن رشد آن ها را تلخیص و آن را به طور مبسوط در چهار جلد شرح کرد . (66) او در این راه موفقیتى تام به دست آورد . فاخورى مىنویسد:
او نخستین فیلسوف اسلام است که به خوبى منظور ارسطو را دریافته واز عناصر افلاطونى پاک و مصفا ساخته است . (67)
گرایش مطلق ابن رشد به ارسطو، گذشته از آثار نزدیک آن، باعثشد مسلمانان براى همیشه در اردوگاه ارسطو قرار گیرند .
فتواى ابن رشد
او با طرد دیدگاه هاى متکلمان و فقیهان در مورد عقل و شرع راه حلى ارائه داد و براى این کار با اهمیتى خاص به مساله توفیق بین حکمت وشریعت پرداخت . او کتاب فصل المقال فیما بین الحکمة والشریعه من الاتصال را در این رابطه نوشت . خصوصیت ابن رشد در جمع بین حکمت وشریعت در این نکته است که او تالیفات خود را به این موضوع اختصاص داد . (68) کتاب فصل المقال او تلاشى است که ثابت کند تنها فلاسفه حق تاویل شرع را دارند (69) و معتزله، اشاعره و متکلمان در بیان اصول عقاید براى مردم به خطا رفتهاند و عامل ایجاد نفاق وآشوب و اضطراب فکرى در بین آنها شدهاند . (70) او در فصل المقال تصریح مىکند:
مقام فیلسوف بالاتر از مقام فقیه و متکلم است . (71)
فصل الخطاب منازعات بر سر مساله مهم رابطه عقل و شرع در غرب جهان اسلام در فتواى شجاعانه ابن رشد، محقق شد . او در مورد این که شرع نظر فلسفى را واجب دانسته استیا خیر، فتوا به وجوب آن داد و قیاس فقهى را وسیلهاى براى رسیدن به قیاس عقلى دانست و نظر کردن در کتب قدما را واجب دانست . (72) چون فلسفه وسیلهاى مشروع براى کسب حقیقت دین است که داراى ظاهر و باطن است; لذا کسب فلسفه کفر نیست و حکم آن، حکم دیگر علوم مشروع نزد مسلمین است وباید براى فهم دین، از تاویل مبتنى بر حکمت کمک گرفت . (73) تاویل قانون خاص خود را دارد و هرکس حق ندارد دستبه تاویل هر نصى بزند، تاویل فقط کار دستهاى از فلاسفه راسخ در علم است و فقها به دلیل اختلاف در آرا و محدود بودن علمشان حق تاویل ندارند چون تاویل امرى برهانى است . (74)
صدور این فتوا از سوى فقیهى چون ابن رشد که استاد مبرز در فقه مالکى و صاحب فتاوى ارزشمند در سایر زمینهها بود و نیز نقد مبانى کلامى موحدین، باعث عکسالعمل شدید منصور و یاران او که در مبانى فکرى ابن تومرت متعصب بودند، گردید و خشم فقهاى مالکى را بر انگیخت و او را متهم به زندقه و منسوب به بنى اسرائیل دانستند (75) و یعقوب بن یوسف را علیه او تحریک کردند . او در جمع رؤسا و اعیان مملکت در قرطبه دستور داد، ابن رشد را لعن کنند . کمترین مجازات، تبعید او به الیسانه در نزدیکى قرطبه بود . ابن رشد، دو سال بعد در سال 593 قمرى به مراکش فراخوانده شد و به سال 594 قمرى در آن جا در گذشت . (76)
منصور در نامهاى به همه بلاد به عموم مردم دستور داد که از پرداختن به فلسفه خوددارى کنند وکتب آن را بسوزانند . (77) شاگردان ابن رشد نیز دچار همان محنت ابن رشد شدند . حکیم فیلسوف، ابن الذهبى (د 601 ق) از بزرگان بلنسیه بعد از این که ابن رشد مورد غضب منصور قرار گرفت، مخفى شد . (78) بسیارى از اصحاب ابن رشد نیز به این سرنوشت دچار شدند .
عصر حیرت
حیرت و سرگردانى در کسب معرفت از مشخصههاى حوزه فکرى غرب بود . این مطلب باعثشد که فیلسوفان آن دیار، تعیین نسبت میان مردم و عقل و شرع را در دستور کار خود قرار دهند و جایگاه مردم، فیلسوف، متکلم و فقیه را مشخص نموده و وظیفه هر یک را در برابر حقایق دینى تعیین کنند .
ابن رشد، سرانجام کارى را که ابن باجه و سپس ابن طفیل در دسته بندى مردم در رابطه با درک حقیقت دین آغاز کرده بودند به سرانجام مطلوب رسانید . او مردم را به فلاسفه یعنى صاحبان برهان و به متکلمان یعنى صاحبان جدل و عامه مردم که داراى فطرت ناقص هستند، تقسیم کرد (79) و در کتاب مناهج الادله خود، دیدگاه کلامى اشعرى را نیز به باد انتقاد گرفت . (80) او روش غزالى را به عنوان متکلمى که عموم مردم را وارد مسائل فوق طاقت عقل آن ها کرده است (81) به شدت مورد انتقاد قرار داد و روش او را از نظر شرع وعقل محکوم و بر ائمه مسلمین واجب دانست که مردم را از کتب او نهى کنند و چون استاد خود ابن طفیل، او را متهم به تذبذب میان اشاعره، معتزله، صوفیه و فلاسفه کرد . (82)
وى بسیارى از قدما از جمله ابن سینا و ابو نصر را به خاطر مماشات با متکلمان مورد انتقاد قرار داد و آن ها را به دلیل دور شدن از اندیشه محض فلسفى، خطا کار و تغییر دهنده روش فیلسوفان حقیقى دانست . (83) همچنین متکلمانى چون; غزالى را به دلیل این که مجبور به همراهى با اهل زمان و مکان خود بوده است، در انجام چنین کارى معذور دانست . (84) ابن رشد، در این جا غزالى را در مرحلهاى از زندگى دیده است که شیخ الفقهاى دولت عباسى و سلجوقى و مجرى سیاست نظامیهها، بوده است . این فیلسوف منتقد، نتوانست در چهارچوب دیدگاههاى کلامى غزالى که ابن تومرت آن را رایجساخت، به زندگى عقلى خود ادامه دهد و شیوههاى فقها و متکلمان اشاعره و معتزله در حل بحرانهاى عقیدتى در مغرب و آندلس را کارآمد ندانست، این دیدگاه ابن رشد، که آشکارا مخالف با مبانى عقیدتى ابن تومرت بود، زمینههاى هجوم همه جانبه دستگاه سیاسى عقیدتى دولت موحدى علیه او را فراهم ساخت .
محنت ابن رشد
حضور کارآمد و گسترده ابن رشد در جامعه مغرب از او چهره فیلسوف سیاسى در تاریخ به جا گذارد . این جنبه از شخصیت او در اثر مهم ابن رشد، تلخیص و بازنویسى انتقادى کتاب جمهورى افلاطون نمایان شده است . انتقادات او در چهارچوب بیان موازین شرعى اسلام و اعمال برخى نظریات ارسطو در مورد مسائل فلسفه سیاسى است . (85) ابن رشد در این کتاب فیلسوف مسلح به ابزار منطق و تجربه را لایقترین فرد براى حکومت معرفى کرده و مقام فیلسوف را از مقام فقیه بالاتر شمرده است . او حل بحرانهاى عقیدتى مغرب را در شان فیلسوف مىداند و راه نجات را در اهمیت دادن به عقل محض و رواج فلسفه آزاد جداى از سلطه شرع دانسته و کلام را موجب شکوفایى و رشد جامعه مىداند . (86) انتقاد او از مبانى کلامى موحدین و انتقاد سیاسى از اوضاع جامعه دوره موحدین، باعث محنت ابن رشد و هجوم علیه اندیشه او شد . در مورد علت توقیف اندیشههاى ابن رشد، مورخان مطالبى را ذکر کردهاند که نیازمند نقد و بررسى است . دلایلى که مراکشى و ابن ابىاصیبعه آوردهاند، (87) با توجه به مقامى که ابن رشد نزد خلیفه موحدى داشت و نیز علاقه منصور به فلسفه; به هیچ وجه نمىتواند علت محنت ابن رشد تلقى شود . برخى از محققان معاصر، جمع بین علاقه منصور به فلسفه و به ابن رشد و طرد و تبعید او به الیسانه را غیر ممکن مىدانند و اهمیتى براى ادله ابنابى اصیبعه و مراکشى، قائل نیستند، (88) و علت محنت ابن رشد را انتقاد سیاسى او از وضعیت جامعه موحدین در کتاب الضرورى فى السیاسه و همکارى او با برادر منصور، ابى یحیى، والى قرطبه مىدانند . (89) ابى یحیى در هنگام بیمارى هفت ماهه منصور، اعیان و بزرگان آندلس و مغرب را تحریک کرد، قدرت را به او منتقل کنند . بهبودى منصور، نقشههاى ابى یحیى را بر باد داد و باعث قتل او شد . (90) برخى از محققان تنها; تغییرات مداوم احوال امراى موحدى نسبتبه فلسفه را علت محنت ابن رشد، دانستهاند . (91)
اما در حقیقتحوادثى که در عرصه قدرت داخلى موحدان و در صحنه برخورد با هجوم مسیحیت رخ داد، علت واقعى محنت او بود . این حوادث نشان مىدهد که امرا و فقهاى موحدى در آن وضعیت جنگ و بحران دائم تحمل دیدگاهى که ابن رشد در مورد نسبت میان فیلسوف، فقیه و متکلم با تاویل ارائه کرد و مقام فیلسوف را از مقام متکلم و فقیه بالاتر دانست و حق تاویل را از فقها و متکلمان سلب کرد، (92) را نداشتند . بر این مبنا بود که در میان اوج حمایت موحدین از فلسفه، ناگهان موجى از مخالفتبا فلسفه سراسر غرب اسلامى و مسیحى را فرا گرفت .
تکفیر ابن رشد
دول مسیحى علاوه بر هجوم نظامى علیه مسلمانان در جبهه فرهنگى نیز به جنگ با مسلمین برخاستند . نوک پیکان خشم آنها در غرب متوجه ابن رشد بود .
در بین متکلمان مسیحى، نیز دیدگاه ابن رشد، تکفیر و حملات تندى علیه او از سوى آنها آغاز شد . از جمله لول، کتاب اساسى خود به نام فن کبیر را علیه ابن رشد نوشت و اسلام او را اسلام فلسفى خواند . (93)
محور اساسى الگوى ابن رشد، این بود که حقیقت مطلق، مبتنى بر عقل وجود دارد . در حقیقت ابن رشد الگویى ارائه کرد که اگر توسط امراى موحدى به طور کامل حمایت مىشد، و در محافل علمى غرب رواج مىیافت، مسیحیت را به مصاف اسلام در چهارچوب عقل محض مىکشاند; الگویى که متکلمان مسیحى به شدت از آن فرار مىکردند . نفوذ این دیدگاه ابن رشد در بین متکلمان مسیحى غوغایى ایجاد کرد . از موارد محکومیت ابن رشدىها در 1277 میلادى در پاریس، قول ابن رشدىها به «وحدت عقل همه انسانها» و این که «انسان مىفهمد» ، بود . ژیلسون این محکومیت ابن رشدىها را مبناى حوادث بعدى مىداند که در قرون وسطى واقع شد . (94)
نکته قابل توجه این است که حتى امراى موحدى هم نتوانستند به مبانى فکرى ابن تومرت، که در چهارچوب عقاید کلامى غزالى بود، وفادار بمانند گویا; ناکار آمدى این نظام عقیدتى که در برابر هجوم عقاید مسیحى قرار داشت و از سامان بخشیدن به بحران فرهنگى بین عوام و خواص از متکلمان و فقها و فلاسفه در مورد قرآن و سنت ناتوان شده بود، باعثشد منصور، به مذهب داود ظاهرى که در جزیره میورقه رایجبود، روى آورد . طرد فلسفه ابن رشد از سوى امراى موحدى نشان مىدهد که الگوى مبتنى بر فلسفه محض که ابن رشد ارائه داد، با این که مورد تایید متکلمان و علماى مسیحى و مسلمان واقع نشد اما، تزلزلى در عقاید حاکم در هر دو سو ایجاد کرد . منصور موحدى بعد از محاکمه ابن رشد، روند فعالیتهاى فلسفى را متوقف ساخت و از گرایش مبتنى بر تاویل به مذهب ظاهرى روى آورد .
انقلاب فرهنگى منصور موحدى
حوادثى که پیرامون اندیشه ابن رشد رخ داد، حداقل ثمرهاى که به بار آورد، تزلزل اعتقاد منصور موحدى در مبانى فکرى موحدین بود . به دنبال این جریان، ابویوسف منصور موحدى (د 595 ق) در عقاید موحدى تجدید نظر کرد . او اعتقادات و فقه ظاهرى را جایگزین فقه مالکى و اعتقادات اشعرى ساخت (95) و ادعاى عصمت ابن تومرت را مردود شمرد . (96) فقها به او گفتند که رواج فلسفه باعث کم رنگ شدن علم فقه و انقطاع آن شده است و نگرانى خود را اعلام کردند و او را از عواقب این وضعیت، بیمناک ساختند . لذا، او دستور داد همه کتابهاى فقه مالکى سوزانده شود وتنها مجموعهاى از میان صحاح و مسانید دهگانه از حدیث رسول خدا وقرآن را فراهم ساخت وبه سایر بلاد مغرب ارسال کرد . مراکشى مىنویسد:
من در آن روزگار در فاس بودم، ملاحظه کردم که بارهاى بزرگ کتاب را نزد او مىآوردند چون به صورت انبوهى در آمد، همه را سوزاندند . (97)
هدف او نابودى کامل مذهب مالک در سراسر مغرب بود . او به علم حدیث اهمیت داد ومبالغ فراوانى در راه گسترش آن خرج کرد و کسانى را که به حدیث پرداختند، مورد حمایتخود قرار داد .
با این وصف، منصور موحدى (د 595 ق) از دیدگاه فقهى و کلامى ابنتومرت و جانشینان او تخلف کرد و کلام تاویلى وعقلى شده اشعرى را کنار زد و اندیشههاى ابن حزم در تمسک به ظواهر آیات قرآن را رایجساخت . اندیشه ظاهرى در این زمان گسترش فوق العادهاى در آندلس و مغرب پیدا کرد . یاقوت، در توصیف جزیره میورقه که تحتسلطه موحدین قرار گرفت، به بحث در مورد احادیث صفات ورواج مذهب داود در آنجا اشاره دارد . (98)
ابن عربى و منازعات فکرى
ابن عربى متولد مرسیه در زمان حکومت ابویعقوب یوسف بن عبدالمؤمن به دنیا آمد . او زندگى سه خلیفه موحدى را درک کرد . با توجه به مسافرتى که محىالدین به هنگام بحران جنگهاى صلیبى به شامات، حجاز و بغداد کرد، نسبتبه مسائل جهان اسلام نگران بود . او از بغداد نامهاى براى سلاجقه روم نوشت و آنان را به نبرد با صلیبىها تشویق کرد . (99) شاخصه چهره او نوآورى در تصوف و ارائه سازمانى پویا در این زمینه است . از صوفى مرسیه به عنوان بنیانگذار عرفان نظرى نام بردهاند . (100) اما، آثار او پر از اصطلاحات فلسفى از فلاسفه یونان و عبارات متکلمان اشعرى است . این نشان مىدهد که اتصال فکرى با این فلاسفه داشته است . (101) او از این حیث مجموعهاى مرکب از معارف کلامى است . از وجوه اهمیت او در مطالعات مربوط به مثل است . از او به عنوان واضع اصطلاح اعیان ثابته نیز یاد کردهاند . (102)
به علتحاکمیت اندیشه اشعرى بر افکار ابن عربى، وى ولایت و امامت را بر این مبنا توجیه کرده است و خلفاى راشدین را جزء اولیا شمرده (103) و از شیعه به عنوان رافضى یاد کرده است . (104) او در این مورد از سنت جارى در زمان خودش که محافل سنى، شیعیان را از روى طعن، رافضى مىنامیدند، پیروى کرده است .
فتوحات مکیه، اثر بزرگ او پیوند معارف شرق و غرب جهان اسلام است . در سفرهایى که به سال 598 و 599 قمرى به مشرق داشت، کتاب فتوحات را بعد از ملاحظه اوضاع آشفته جهان اسلام در شرق و غرب نوشت و در این شرایط زبان رمزى را در کتاب خود به کار گرفت . این مرحله یکى از مراحل اساسى و مهم از مراحل سرى شدن فلسفه است که از قبل آغاز شده بود . گویا او در مطالب غامض فلسفى دقت تام داشته است . در انتقادى که از غزالى دارد، دقت او در مسائل فلسفه شرق روشن مىشود . (105) در بیان مراتب علم، کلام را علم اعمال فکر در قضایاى دینى و علمى کم فایده و در تعیین اعتبار و ارزش عقاید بىفایده مىداند . او در دسته بندى عقاید زمان خود از سه دسته عقاید با عنوان: عقیده مبتنى بر تعالیم کتاب و سنت صحیح (عقاید عامه) و عقیده علماى کلام و عقیده خاصه که متکى بر تفکر محض عقلى است، یاد کرده است . (106)
از ملاقات ابن عربى با ابن رشد (107) به عنوان معرفت نمادین بین فلسفه و عرفان، یاد شده است . (108) در این ملاقات آنها توانایى یکدیگر را در دریافت عرفان و مسائل فلسفى مورد بررسى قرار دادند . (109)
مساله ظهور عیسى و مهدى از مسائل رایج در غرب اسلامى و مسیحى بود . موحدین در اواخر عهد خود در بیان عقاید ابن تومرت و به ویژه ادعاى مهدویت او دچار تناقض شدند و در مورد مهدویت عقاید متفاوتى ارائه کردند . مامون خلیفه موحدى (د 620 ق) دستور داد نام مهدى را از سکه و رسوم موحدون حذف کنند و اعلام کرد مهدى، کسى جز عیسى نیست . (110) گویا موضع دولت موحدى در برترى دادن عیسى بر مهدى در زمانى است که موحدین در موقعیت ضعیفى نسبتبه دول مسیحى قرار داشتهاند . از جمله مسائل مطرح کلامى که ابن عربى به طور مبسوط به آن پرداخت، مساله ظهور مهدى و ارتباط آن با ظهور عیسى (ع) بود . به اعتقاد ابن عربى هر چند مهدى به هنگام ظهور نیازمند عیسى است، اما بر عیسى برترى دارد . (111)
ابن عربى باوجود اینکه کتاب مناقب اثنى عشریه را نوشت، اما اعتقادى به امامتخاصه ائمه شیعه نداشت و ولایت را بر خلفاى راشدین هم تسرى مىداد . با این حال نظریات گوناگونى در اطراف تشیع و یا تسنن ابن عربى ارائه شده است . (112) به هر صورت، ابن عربى، تبیین خاصى از شخصیت مهدى ارائه داده است . در تعبیرى از او مهدى از نسل حضرت محمد (ص) و خاتم اولیا است .
نتیجهگیرى
با روى کار آمدن موحدین، و جایگزین شدن آنها، به جاى مرابطین در آندلس، فلسفه، حیات مجددى را آغاز کرد و علوم عقلى درخششى موقت در مغرب و آندلس به دست آورد .
طرح اندیشه آزاد فلسفى، سیر تدریجى و پر تلاطمى را از ابن مسره (د 318 ق) تا ابن رشد (م 594 ق) به همراه داشت . ابتدا ابن مسره، در اواخر دوره امویان اندیشه فلسفى را در غالب فلسفه نوافلاطونى وارد آندلس کرد . او اولین گام به سوى عقلگرایى را برداشت . در دوره مرابطین ابن باجه اولین گام اساسى را، به سمت اندیشههاى محض فلسفى برداشت و بر اهمیت عقل قبل از شرع تاکید کرد . گام دوم را ابن طفیل برداشت و بر استقلال عقل انسان در داستان زنده بیدار، اصرار ورزید . سرانجام ابن رشد، گام نهایى را برداشت و عقل را به عنوان یگانه منشا اندیشه صحیح در هر زمینه معرفى کرد و اندیشه آزاد فلسفى را به عنوان تنها راه درست کسب معرفت دانست .
در این دو قرن مبارزه میان فقها، متکلمان و فلاسفه، به علت نفوذ سیاسى فقها در دولت مرابطین و دولت موحدین، پیروزى ظاهرى از آن فقها بود . فتاوى تکفیر آنها متوجه فلاسفه بود و با وجود این در عهد موحدین، فلسفه بزرگترین دستاورد خود یعنى اثبات اندیشه آزاد فلسفى را به دست آورد . این اندیشه در آثار ابن رشد به طور بسیار گسترده مطرح شد .
اما، به دلیل موقعیتسیاسى و وضعیت فرهنگ عامه، این دست آورد عظیم براى جهان اسلام هیچ سودى در بر نداشت و سود آن عاید اروپا شد . (113) زیرا دو قرن چالش بین فلسفه و کلام و فقه در بسترى از نزاع دائم میان جناحهاى شیعى و سنى، جریان اندیشه فلسفى در مغرب و آندلس را متوقف ساخت . ابن طفیل شریعت را علت توقف فلسفه در آندلس دانست . وى در مورد سرنوشت فلسفه در آندلس گفت:
به علت آنکه به حکم ملتحنیفى و شریعت محمدى، پژوهش در آن ممنوع است، فلسفه وارد آندلس نشد . (114)
منظور ابن طفیل از ملتحنیفى و شریعت محمدى همان مذهب تسنن است که در طول این دو قرن متکلمان دولتى به دفاع جانانه از آن در برابر تشیع پرداختند . ترس از رواج تشیع همواره از عوامل ممنوعیتبحثهاى فلسفى در مغرب و آندلس بوده است .
در بیان ابن طفیل در مورد علتشکست جریان فلسفه در آندلس، زمینه این مطلب وجود دارد که پیدایش چیزى به نام فلسفه اسلامى، میسر نیست . چون در یک نمونه تاریخى، شریعت محمدى مانع از پذیرش و رواج عام فلسفه در آندلس شد، لیکن، در نگرشى وسیع علت عدم رواج فلسفه در غرب اسلامى به ویژه در آندلس را مىتوان ناشى از چهار مطلب دانست:
1 . مباینت اصول فلسفه با مبانى کلامى مذاهب سنى در غرب و استفاده مذاهب شیعى براى اثبات اندیشههاى خود از مبانى فلسفى;
2 . کاهش تعصب مسلمانان آندلس، نسبتبه مبانى اسلامى بر اثر رواج اندیشه فلسفى در آندلس;
3 . گرایش تعصبآمیز به سنتسلف و حدیث در غرب به دنبال پیروزى مرابطین در آنجا;
4 . تصمیم واقع گرایانه امراى مسلمان در وضعیتبحرانى که در مقابله با مسیحیت وجود داشت . چون در این شرایط تمسک به ظواهر ایمانى قرآن و حدیثبیشتر به کار مىآمد تا مباحث فلسفى که نوعى تساهل و تسامح در برابر اندیشه مخالف را فراهم مىکرد .
(؟)
منابع:
- ابن خلدون، عبدالرحمانبن محمد، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، مؤسسه تحقیقات علمى و فرهنگى، ، 1370 ش) .
- - ، مقدمه ابن خلدون، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) .
- ابن رشد، محمد، الضرورى فىالسیاسه، ترجمه احمد شعلان، چاپ اول، (بیروت، مرکز الدراسات الوحدة للعربیه) .
- - ، تهافت التهافت، چاپ اول، (دارالفکر البناتى، 1993 م) .
- - ، فصل المقال فى الحکم بین الشریعه و العقل من الاتصال، چاپ ششم، (دارالمشرق، 1991 م) .
- - ، فلسفه ابن رشد (1 - فصل المقال 2 - الکشف عن مناهج الادله فى عقائد المله)، تحقیق مصطفى عبدالجواد، چاپ دوم، (قاهره، مکتبةالمحودیه، 1968 م) .
- ابن سعید مغربى، على بن موسى، المغرب فى حلى المغرب، 2 جلد، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ه)، جلد 2 .
- ابن طفیل، زنده بیدار، ترجمه، بدیع الزمان فروزان فر، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1351ش) .
- ابن عذارى مراکشى، البیان المغرب فى الاخبار الاندلس و المغرب، 5 جلد، چاپ سوم، (بیروت، دارالثقافه، 1983 م) .
- ابن عربى، محىالدین، فتوحات مکیه، تحقیق عثمان یحیى، 15 جلد، چاپ دوم، (قاهره، الهیئة المصریه العامه الکتاب، 1985) .
- ابن کثیر الدمشقى، اسماعیل، البدایة و النهایة، 7 جلد، (دار احیاء التراث العربى، 1417م) .
- استرین ولفسن، هرى، فلسفه علم کلام، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، (تهران، انتشارات الهدى، 1368ش) .
- انجمن مفاخر فرهنگى، خلاصه مقالات همایش بین المللى قرطبه و اصفهان، (دو مکتب فلسفه اسلامى در شرق و غرب) چاپ اول، (تهران، اردیبهشت 1381ش) .
- اندرى جولیان، تاریخ افریقاى شمالى، ترجمه محمد مزالى، 3 جلد، چاپ ششم، (توس، دارالتونسیه للنشر، 1985م) جلد 2 .
- اوروى، دومینک، ابن رشد، ترجمه فریدون فاطمى، چاپ اول (تهران، نشر مرکز، 1375ش) .
- بدوى، عبدالرحمن، فلسفه العصور الوسطى، چاپ دوم، (مصر، دارالنهضه، 1969م) .
- البیزق، ابى بکر صنهاجى، اخبار المهدى، تحقیق بروفنسال، (پاریس، 1980م، . . (Orientaliste Lebrairie
- جابرى، محمد عابد، المثقفون فى الحضارة العربیه، چاپ اول، (بیروت، مرکز الدرسات الوحدة العربیه، 1995م) .
- جهانگیرى، محسن، محىالدین عربى، چاپ سوم، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1367ش) .
- حتى، فیلیب . ک، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، 2 جلد، (تبریز، کتابچى، 1344ش) .
- حموى، یاقوت شهابالدین، معجم البلدان، 7 جلد، چاپ دوم (بیروت، دارصادر، 1955 م) .
- ذهبى، محمدبن احمد، العبر فى خبر من غبر، 7 جلد، تحقیق صلاح الدین منجد، چاپ اول، (کویت، 1963م) .
- ژیلسون، اتین، عقل و وحى در قرون وسطى ترجمه شهرام پازوکى، چاپ اول، (تهران، انتشارات گروس، 1378ش) .
- العقیقى، نجیب، موسوعه المستشرقین، 3 جلد، چاپ اول، (مصر) .
- على حسن، حسن، الحضارة الاسلامیه فى المغرب و الاندلس عصر المرابطین و الموحدین، یک جلد، چاپ اول، (مصر، خانجى، 1980م) .
- الفاخورى، حنا، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، چاپ سوم، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1367ش) .
- مجتهدى، کریم، فلسفه در قرون وسطى، چاپ اول، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376 ش) .
- محمدالمنصور، التاریخ و ادب النوازل، چاپ اول، (رباط، منشورات کلیه الآداب و العلوم . . . ، 1995م) .
- مراکشى، عبدالواحد، المعجب فى تلخیص اخبار المغرب، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه) .
- مؤلف مجهول، الحلل الموشیه، چاپ اول، (دارالبیضاء، دارالحدثیه، 1399 ه).
پىنوشتها:
1 . ابى بکر الصنهاجى بیزق، کتاب اخبار المهدى، ص 61، ص 62 و 63 .
2 . همان، ص 69 .
3 . محمدرضا پاک، «تحول اندیشههاى فلسفى - کلامى در دوره مرابطین» ، قم، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 8 .
4 . ابى بکر صنهاجى، همان، ص 73 و 74 .
5 . همان، ص 75 و 76 و 77 و 78 و 79 .
6 . همان، ص 78 .
7 . همان، ص 35 و 46 و 45 .
8 . همان، ص 84 .
9 . همان، ص 83 .
10 . همان، ص 98 و 99 .
11 . مؤلف مجهول، الحلل الموشیه، محقق سهیل زکار، ص 154 .
12 . عبدالواحد المراکشى، المعجب، ص 241 .
13 . الحلل الموشیه، همان، ص 183 .
14 . همان، ص 105 .
15 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 127 .
16 . الحلل الموشیه، ص 105 .
17 . نجیب العقیقى، موسوعه المستشرقین، ج 1، ص 125 .
18 . کریم مجتهدى، فلسفه در قرون وسطى، ص 191و 195 و 211 .
19 . فلسفه آزاد، فلسفه متکى بر عقل محض و خالى از سلطه شرع و اعتقادات است که بخشى از تلاشهاى ابن باجه و ابن طفیل و به ویژه ابن رشد براى معرفى این فلسفه بوده است . ابن باجه بر اهمیت عقل بیش از شرع تاکید کرد . ابنطفیل، حىبن یقظان را همان عقل زنده بیدار مجرد از شرع دانست و ابن رشد عقل را حاکم بر شرع دانست .
20 . نجیب العقیقى، همان، ج 1، ص 131 .
21 . همان، ص 123 .
22 . همان، ص 114 .
23 . همان، ص 114 .
24 . همان، ص 114 .
25 . فیلیپ ک . حتى، تاریخ عرب، ج 2، ص 839 .
26 . کریم مجتهدى، همان، ص 211 .
27 . على ابن سعید مغربى، المغرب فى حلى المغرب، ج 2، ص 20 .
28 . نجیب العقیقى، همان، ج 1، ص 123 .
29 . هرى استرین ولفسن، فلسفه علم کلام، ص 2 .
30 . همان، ص 48 .
31 . اسماعیل ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 12، ص 147 .
32 . عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، العبر، ج 5، ص 237 .
33 . همان، ج 6، ص 467 .
34 . همان، ص 467 .
35 . اسماعیل ابن کثیر دمشقى، همان، ج 12، ص 147 .
36 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 131 .
37 . عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، همان، ج 5، ص 240 .
38 . همان، ص 132 .
39 . الحلل الموشیه، ص 110 .
40 . عبد الواحد مراکشى، همان، ص 133 .
41 . همان، ص 132 .
42 . همان، ص 137 .
43 . محمد بن احمد ذهبى، العبر فى خبر من غبر، ج 4، ص 58 .
44 . الحلل الموشیه، ص 110 .
45 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 142 .
46 . الحلل الموشیه، ص 110 .
47 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 142 .
48 . عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص 458 .
49 . حسن على حسن، الحضارة الاسلامیه فى المغرب و الآندلس عصر المرابطین و الموحدین، ص 486 .
50 . همان، ص 486 .
51 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 42 و 245; احمد بن محمد، ابن خلکان، ج 3، ص 477 .
52 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 168 .
53 . همان، ص 167 .
54 . همان، ص 169 .
55 . ابوبکر ابن طفیل، زنده بیدار، ص 39 .
56 . محمد ابن رشد، فصل المقال، ص 23 .
57 . ابوبکر ابن طفیل، زنده بیدار، ص 23 .
58 . على ابن سعید مغربى، همان، جلد 2، ص 69 .
59 . دومنیک اورى، ابن رشد، ص 86; رفان، ارنست، ابن رشد، ص 73 و 464 .
60 . محمد المنصور، التاریخ و ادب النوازل .
61 . محمد ابن رشد، الضرورى فى السیاسه، ص 187 .
62 . همان، ص 188 و 187 و 196 .
63 . همان، ص 194 و 195
64 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 172 .
65 . محمد جابر عابدى، المثقفون فى الحضارة العربیه، ص 134 و 129 .
66 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 172 .
67 . حنا الفاخورى، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص 639 .
68 . محمد ابن رشد، همان، ص 15 .
69 . ابن رشد، مقدمه فصل المقال ، ص 15 .
70 . همان، ص 24 .
71 . ابن رشد، همان، ص 27 و 28 .
72 . همان، ص 17 .
73 . همان، ص 24 .
74 . همان، ص 18 .
75 . ابن عذارى مراکشى، البیان المغرب، ج 2، ص 20 .
76 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 218 .
77 . همان، ص 219 .
78 . على ابن سعید مغربى، المغرب فى حلى المغرب، ص 260 .
79 . محمد ابن رشد، فصل المقال، ص 18 .
80 . محمد ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فى عقائد المله، ص 101 و 102 و 103 .
81 . محمد ابن رشد، فصل المقال، همان، ص 17 .
82 . همان، ص 24 .
83 . محمد ابن رشد، تهافت التهافت، ص 113 و 114 .
84 . همان، ص 100 .
85 . همان، ص 25 و 26 .
86 . همان، ص 60 .
87 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 218 . مراکشى دو سبب خفى و جلى را علت محنت ابن رشد مىداند: سبب خفى که مهمترین علتبوده است عبارت از عدم رعایتحریم پادشاهى و شان منصور به عنوان خلیفه مسلمین بوده است که ابن رشد بدون توجه به شان و مکان خود بىتکلف با منصور صحبت مىکرده است . علت دیگر، سعایتبزرگان قرطبه از او نزد منصور بوده است . آنها نزد منصور گفتهاند که در یکى از نوشتههاى او به نقل از قدماء آورده است که «و قد ظهر ان الزهرة احد الآلهة . . .» ; زهره یکى از خدایان است . . . .
88 . حسن على حسن، همان، 509 .
89 . محمد جابر عابدى، مقدمه الضرورى فى السیاسه، ص 25 و 26 .
90 . همان، ص 60 .
91 . حسن على حسن، همان، ص 509 .
92 . محمد ابن رشد، مقدمه فصل المقال، ص 15 .
93 . نجیب العقیقى، همان، ج 1، ص 135; اتین، ژیلسون، همان، ص 29 .
94 . اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ص 57 .
95 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 207 .
96 . همان، ص 207 .
97 . همان، ص 207 .
98 . یاقوت الحموى، معجم البلدان، ج 5، ص 247 .
99 . محىالدین ابن عربى، فتوحات مکیه، ج 2، ص 373 .
100 . محسن جهانگیرى، محىالدین عربى، ص 136 .
101 . همان، ص 138 .
102 . همان، ص 270 .
103 . همان، ص 312 .
104 . همان، ص 403 .
105 . محى الدین ابن عربى، همان، ج 1، مقدمه، ص 31 و 32 .
106 . همان، ص 32 .
107 . همان، ص 129 .
108 . ویکتور پالجا دبوستینزا، «رابطه ابن رشد و ابن عربى و لزوم بازنگرى و اصلاح تاریخ اندیشه» ، ترجمه مرتضى کارآموز، خلاصه مقالات همایش بینالمللى قرطبه و اصفهان، ص 99 .
109 . محمد ارل کلیچ، «از قرطبه به سوى اصفهان ملاقات ابن عربى با ابن رشد» ، ترجمه حسین بارامچى، خلاصه مقالات همایش بینالمللى قرطبه و اصفهان، ص 101 .
110 . الحلل الموشیه، ص 163 .
111 . محسن جهانگیرى، همان، ص 312 .
112 . همان، از ص 361 تا ص 419 .
113 . عبدالرحمن بدوى، فلسفه العصور الوسطى، ص 161 .
114 . ابوبکر ابن طفیل، زنده بیدار، ص 23 .
پاورقىها:
×1) پژوهشگر و دانش آموخته حوزه علمیه قم .
×2) D.D. Gonzalez
×3) Gondisalvi
×4) Raymondde savetat
×5) Thomasd| Aquin
×6) R. Martini
×7) R. Lulio
نگاهى کوتاه به دولت موحدین (515ق - 668ق)
دولت موحدین از جمله دولتهاى بزرگ اسلامى است که به دست علماى دینى بربر در غرب جهان اسلام تاسیس شد و مورد استقبال قبائل بزرگ بربر، به ویژه قبیله مصموده قرار گرفت، از آن به عنوان دولت متعصب دینى یاد کردهاند . بنیانگذار و چهره شاخص این دولتیک بربر متعصب و فارغالتحصیل مدارس نظامیه بغداد و شیفته غزالى، به نام محمدبن تومرت بود .
ظهور دولت موحدین، در ظهور ابن تومرت، نهفته است . دولت موحدین نتیجه حرکت گسترده او، در قالب امر به معروف و نهى از منکر علیه دولت مرابطان در مغرب بوده است . (1) فعالیتهاى فرهنگى و سیاسى ابن تومرت اوضاع دولت مرابطى را مضطرب نمود . مورخان مىنویسند: با ظهور مهدى ابن تومرت کارهاى دولت علىبن یوسف خلیفه مرابطى پریشان شد . (2) در مقاله «تحولات فلسفى - کلامى دوره مرابطین» (3) چگونگى ظهور و افول دولت مرابطین ذکر شد . سرانجام مبارزات ابن تومرت و شاگرد او عبدالمؤمن، (4) ایجاد جنبش فراگیر در سراسر مغرب اقصى بود . مرکز این جنبش در شهر تینملل قرار داشت، از همین نقطه بود که ابن تومرت چندین عملیات جنگى را جهتسرنگونى مرابطان هدایت کرد . (5)
اولین نبرد او با مرابطان نبرد بحیره (524ق) بود که منجر به شکست مرابطان شد . (6) این پیروزى پیروان ابن تومرت را در اطراف او منسجم ساخت . او پیروان خود را در تشکیلات بسیار منظمى سازمان داد (7) و بدین ترتیب جماعت هماهنگ پویا و نیرومندى را که آماده انجام دادن هر کارى در راه به ثمر رساندن اهداف او بودند، را به وجود آورد . این وضعیتباعثشد که با مرگ او به سال 526 قمرى وقفهاى در حرکت موحدان ایجاد نشود . (8)
جماعت متحد موحدان با عبدالمؤمنبن على، بیعت عمومى کردند و او کار جنگ با مرابطان را ادامه داد (9) و سرانجام در طى یک دوره جنگهاى طولانى که چندین سال طول کشید، در محرم 541 قمرى فاس، پایتخت مرابطان سقوط کرد . (10) به دنبال این پیروزى، به تدریج موحدان، دامنه قدرت خود را تا مغرب اوسط و مغرب ادنى و بخش وسیعى از آندلس گسترش دادند .
عبدالمؤمن، پس از 34 سال حکومت جاى خود را به ابویعقوب یوسف، داد . او با شورشهاى متعدد داخلى و تحرک نیروهاى مسیحى در شمال آندلس روبه رو شد . موحدین در سراسر دوره حکومتخود با دولتهاى مسیحى شمال اسپانیا در جنگ بودند . این دولتها چند دهه بود که فعالیتهاى وسیعى را براى تصرف سرزمینهاى اسلامى، آغاز کرده بودند . از جمله شاخصترین این جنگها باید از جنگ الارک (Alarcos) به سال 591 قمرى نام برد (11) که با شکست فاحش مسیحیان همراه بود . این جنگ تقریبا مقارن با پیروزى صلاحالدین بر نیروهاى صلیبى و رهاسازى قدس (583 ق) بود . در دوره موحدان یکپارچگى و وحدت سیاسى مغرب و آندلس محفوظ ماند . این امر شکوفایى و پیشرفت گستردهاى در زمینه فرهنگ و تمدن به بار آورد .
دولت موحدان بعد از یک قرن و نیم حکومت، به دست افرادى از قبیله بنى مرین، که از سالها پیش در عرصه سیاست مغرب، ظاهر شده بودند، (12) با قتل ابن دبوس، آخرین امیر موحدى در سال 667 قمرى ، سقوط کرد . در این مدت 14 تن از امراى موحدى که از نسل عبدالمؤمن بودند، به طور موروثى حکومت کردند . (13) در زمان موحدان در بسیارى از شهرهاى قلمرو آنان خطبه به نام عباسیان خوانده مىشد .
غزالى و مغرب
آنچه در دوره مرابطین اتفاق افتاد، مرحله مهمى در تعامل و تنازع میان فقه مالکى و نظام اعتقادى فقهاى این مذهب با کلام غزالى و گرایشهاى فلسفى ابن باجه بود . در این نزاع متعصبان فقه و مذهب مالک پیروز شدند; اما کلام غزالى با وجود شکستى که در دوره مرابطین عائد آن شد، طرفداران نیرومندى در مغرب و اندلس پیدا کرد و امواج گستردهاى در حمایت از اندیشه کلامى غزالى به وجود آمد . رقیب دیگرى را که مرابطین براى همیشه از صحنه مغرب بیرون راندند و زمینههاى بازگشت آن را از بین بردند، اندیشههاى تشیع بود . مرابطین مراکز مهمى که چنین امکانى در آنها وجود داشت را ویران ساختند . تخریب مهدیه و سرکوب قبیله برغواطه در سبته و اطراف آن و تارومار ساختن بقایاى شیعه در فاس از جمله اقدامات آنها در این زمینه بود . با قتل ابن باجه و فرارى شدن اصحاب او اندیشه گرایش به فلسفه آزاد در صحنه رقابت افکار در غرب اسلامى تضعیف شد .
بدینسان تنها دیدگاههاى اعتقادى فقهاى مالکى در کنار دولت متزلزل مرابطى در برابر اندیشههاى غزالى که در آن جا به صورت آتش زیر خاکستر بود، در صحنه بحثهاى کلامى مغرب و آندلس باقى ماندند . غزالى که در پى تغییر سیاست دولت مرابطین نتوانست در مغرب حضور یابد، همچنان مترصد حوادث مغرب بود . هنگامى که خبر سوختن کتابهاى او در قرطبه را براى او آوردند; براى سرنگونى مرابطین دعا کرد . (14) در جلسات درس او همواره افرادى از دیار مغرب مشغول تحصیل بودند . غزالى، بدون چشم داشتسیاسى در مورد آینده مغرب، در کار تعلیم این افراد نبود . از چهرههاى شاخص دانشجویان درس وى ابن تومرت بود . غزالى در یکى از جلسات درس خود از او به عنوان امید آینده مغرب نام برد . (15) این نشان مىدهد که غزالى در صدد بود تا برنامههاى خود را که مرابطین مانع ازاجراى آن در مغرب شده بودند، را به دست ابن تومرت، در آن بلاد، عملى سازد . ابن تومرت، در همین جلسات درسى غزالى به فکر براندازى مرابطین و تشکیل دولتى که مروج اندیشه کلامى غزالى باشد، افتاد . (16)
ورود افکارغزالى به محافل مسیحى
نفوذ چشمگیر غزالى در غرب از دوره مرابطان و به ویژه در دوره موحدان عامل بسیارى از حوادث در آن جا بود . به عبارتى افکار غزالى، چهارچوبى براى رخدادهایى در اندیشه مغرب شد . این نفوذ که بسیار وسیع و عمیق بود، مرزهاى زمانى و مکانى گستردهاى پیدا کرد . از مرزهاى غرب اسلامى گذشت و در رخدادهاى فکرى غرب مسیحى، به طور غیر مستقیم آثار خود را ظاهر نمود; زیرا بسیارى از آثار کلامى او در اوایل دوره موحدان ترجمه شده و در اختیار متکلمان مسیحى قرار گرفته بود . دو منجو گنزالس (2×) (د 1181 . م)، مقاصد الفلاسفه، او را ترجمه کرد . (17) گوندى سالوى (3×) (د 1151م)، که معاصر غزالى بود، مانند اکثر غربیان غزالى را نماینده فلسفههاى مشائى از نوع فارابى و ابن سینا مىدانست . او از گروه مترجمانى بود که در طلیطله به تشویق ریمون سوتا (4×) ، بسیارى از آثار غزالى را ترجمه کردند . (18)
طرحى که او در مبارزه با فلسفه آزاد (19) در انداخت دست مایه خوبى براى متکلمان مسیحى شد و افکار کلامى غزالى ابزار لازم براى مبارزه با موج سوم هلنیسم در شرق و غرب جهان را فراهم ساخت . شاگرد آکوئینى (5×) (225 م - 1274م)، رایموند مارتینى (6×) (1230 م - 1284م) در کتاب خنجر الایمان با استناد به حجج غزالى علیه مشائین، در محکومیت ابن رشدیان لاتینى استفاده کرد . (20)
اهمیت کار غزالى در ارتباط با ظهور دولتى که بر مبانى دین اسلام تعصب مىورزید هنگامى روشن مىشود که به هجوم گسترده متکلمان مسیحى به شعایر و عقاید و مبانى فکرى اسلام توجه کنیم . همزمان با سقوط دولت مرابطین، غرب، عرصه منازعات کلامى علماى مسیحى و یهودى و مسلمان شد . انبوهى از متکلمان مسیحى با علماى کلام اسلامى به منازعه برخاستند و کتبى در رد مبانى اسلام (21) نوشتند . متکلمان فرانسیسکن به مغرب هجوم آوردند . به سال 1220 میلادى، پنج نفر از آنها در این راه جان باختند . (22) دومینکنها به بلغارستان، رومانى و شرق هجوم بردند . (23) پاپ، در سال 1250 میلادى - 648 قمرى جمعیت جوالین [مبلغان دائم السفر] را تاسیس کرد . (24) این حرکت جهان مسیحیت، عکسالعملى بود در برابر هجوم کلامى مسلمانان که در طى چند قرن، امواج انبوهى از متکلمان و علماى دینى، مسلمان را براى گسترش اسلام به غرب گسیل مىداشت . نقطه عطف این مقابله مسیحى در کار یکى از اولین بنیانگذاران شرقشناسى لول (7×) (م 1316 م - 1235)، از طلیطله آغاز شد . او بود که بر هجوم علیه فلاسفه و متکلمان مسلمان، از راه شناخت و هضم معارف اسلامى تصریح کرد و معتقد شد، بعد از شکست جنگهاى صلیبى، وسایل جنگى براى ترویج دین مسیح بىفایده است . او نخستین اروپایى بود که مطالعات شرقى را تشویق کرد . (25)
برخورد و التقاط کلام مسیحى و یهودى با کلام اسلامى
در دوره موحدین نخستین رویارویىهاى جدى بین کلام و فلسفه اسلامى با اندیشه مسیحى و یهودى صورت گرفت . التقاطى در اندیشه یهودى و مسیحى با آثار فلاسفه و متکلمان بزرگ اسلام چون ابنسینا، غزالى و ابنرشد صورت گرفت . چنان که گوندى سالوى از متون غزالى براى تعدیل فلسفه ابن سینا استفاده کرد . (26) مسیحیان خود را ملزم به شناخت اسلام دیدند . در بسیارى از موارد یهود رابطه این شناختبودند . در مدرسه بزرگ طلیطله بسیارى از این یهودیان در کار این ارتباط فرهنگى بودند . طبیب، ابواسحاق بن ابراهیم الفخار، (27) یوحنا ابن داود اسپانى یهودى منتصر و یوحنا اشبیلى از این گونه دانشمندان بودند . (28) تلفیق و ترکیب و التقاطى بین اندیشههاى مشاء با گرایش نو افلاطونى به وجود آمد، این اوضاع ایجاب مىکرد، متکلمان در مورد هر سه دین اطلاعات کلامى داشته باشند .
تعصب موحدین، نسبتبه یهود ونصارا، باعثشد، متکلمانى مانند موسى بن میمون، که به ظاهر اسلام آورده بودند، در مبانى کلامى سه دین تبحر پیدا کنند . پیدایش متکلمان سه دینى از شاخصههاى عصر موحدین است . (29) موسى بن میمون در دلالة الحایرین، از تعامل و اختلاف و تاثیر اندیشههاى کلامى مسلمانان با یهود و نصارا، سخن گفته است . او از ورود فلسفه به دین یهود، اشاره دارد و کلام زمان خود در آندلس را کلام عقلى و فلسفى شده مىداند . (30)
ابن تومرت، امید آینده مغرب
محمد بن تومرت که به سال 501 قمرى براى فراگیرى علم به شرق سفر کرده بود، به زادگاه خود بازگشت . او در نظامیه بغداد، جزو شاگردان برجسته غزالى بود و روابط بسیار صمیمى با غزالى داشت . (31) او از جمله افرادى بود که سیاست واقعى مدارس نظامیه، که گسترش نفوذ اندیشه اشعرى به روایت غزالى و مقابله با تشیع و حمایت از مذهب تسنن بود را در غرب جهان اسلام، محقق ساخت .
ابن تومرت بعد از یک دوره چهارده ساله دورى از وطنش، به سال 514 قمرى وارد مغرب شد . ابن خلدون مىنویسد:
ابنتومرت در حالى که دریایى از علم بود، به مغرب بازگشت . (32)
وبا امر به معروف و نهى از منکر مردم را به فقه مالک وقرآن فرا خواند . ولى در حقیقت او ماموریت داشت، اندیشه تاویلى غزالى، در چهار چوب مذهب اشعرى را در مغرب، رایج و حاکم سازد . (33) ابن تومرت در گسترش مذهب اشعرى نقش بسیار مهمى را ایفا کرد . او بااستفاده از قدرت دولتى مردم را وادار کرد تا طبق اندیشه اشعرى (34) فکر کنند .
ابن تومرت در ابتداى ورود به غرب با یحیى بن تمیم بن معز بن بادیس، صاحب بلاد افریقیه ملاقات کرد (35) و از حمایت او برخوردار شد . سپس از شهرى به شهر دیگر به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت و چنان مشهور شد که دولت مرابطین او را احضار کرد و ابن تومرت در میان جمعى از فقیهان مرابطین با مالک بن وهیب که بر مطالب فلسفى تسلط داشت در حضور على بن یوسف بن تاشفین مناظره نمود . مالک، امیر على بن یوسف را به قتل ابن تومرت فراخواند، و به او هشدار داد اگر ابن تومرت وارد قبایل مصامده شود، شورشى بزرگ به پا خواهد شد . (36)
طرح تاویل و رابطه بین عقل و شرع و مخالفتبا اصل اجتهاد
او براى نجات اندیشه در مغرب وآندلس از اوضاع آشفتهاى که فقهاى مرابطین ایجاد کرده بودند، نوعى از تاویل در فهم نصوص و آیات قرآنى را مطرح کرد و مرابطین را که هرگونه بحث درباره نصوص و آیات را نفى مىکردند، مجسمه و مشبهه نامید و توحید آنها را مخدوش دانست (37) ; راه حصول معرفت را توحید مبتنى بر عقل دانست; نقش عقل را در حوزه شرع محدود کرد و تنها شناخت عقاید مبتنى بر عقل را توصیه نمود و براى پایان دادن به اضطراب ناشى از مقابله بین عقل و شرع که در محافل فکرى آندلس و مغرب حاکم بود، عدم معارضه بین عقل و شرع را مطرح ساخت . مراکشى مىنویسد:
ابن تومرت، عقاید خود را در کتابى به نام اعز ما یطلب گرد آورد . در عقاید او رگههایى از اندیشههاى معتزله (در مساله نفى صفات وتنزیه مطلق) و عقاید ابن حزم نیز به چشم مىخورد . (38)
او کتابى در توحید به نام مرشده تالیف کرد . بسیارى از کتابهاى خود را به زبان بربرى تالیف کرد که نقش زیادى در جذب قلوب عموم مردم داشت . (39) کتابى به نام امامت و کتابى به نام قواعد نیز به زبان عربى و بربرى نوشت .
با این وصف، او با توجه به زمینه عقائد و آرایى که در منطقه وجود داشت در چهار چوب اندیشه اشعرى، افکارى نو در مغرب ارائه داد که زمینههاى سقوط دولت دینى مرابطین فراهم گردید .
او ضمن پذیرش کلام عقلى شده غزالى، گام بلندى را در راه گرایش به عقل برداشت و آن را به حوزه شرع هم تسرى داد . در این راستا، در زمینه فقه هم دستبه اصلاحاتى زد و احادیث مخالف با عقل را کنار گذاشت . او دستور داد از احادیث صحیح مسلم و فقه مالک، مجموعهاى به ترتیب ابواب فقه تهیه کرده و از رجوع به اقوال فقیهان گذشته در مسائل فقهى خوددارى کنند و تنها مراجعه به قرآن و احادیث درست را، در زمینه مطالعات فقهى مجاز شمرد و با اصل اجتهاد مخالفت کرد وبدین شکل از نفوذ فقها کاست وشیوه فروعى آنها را مورد انتقاد قرار داد . او با اهمیت دادن به مساله شورا، اصحاب ویاران خود را به شکل خاصى سازماندهى کرد و مانع از تمرکز قدرت دردست فقها شد . (40) عبدالمؤمن در ادامه سیاست او از نفوذ فقهاى مالکى کاست . فرزندان عبدالمؤمن هر کس را که به مذهب مالک تعصب مىورزید تعقیب کردند و علیه او وارد عمل شدند . بدینسان ابن تومرت با تشکیل دولتى نیرومند که پایههاى عقیدتى مستحکمى داشت، بحران عقیدتى فرهنگى در مغرب و آندلس را به طور موقتبه سود اندیشه خود خاتمه داد .
امامت و مهدویتخاصه
از نکات شاخص اندیشه کلامى ابن تومرت ارائه الگویى التقاطى در امامتبود . سازمان رهبرى موحدین بسیار منسجم و گسترده بود . نقطه محورى این سازمان، مهدویتبود . او براى وحدت بخشیدن به یاران خود از الگوى موفق بنیانگذاران دولت ادریسى و فاطمى در مغرب پیروى کرد . و حتى گامى فراتر از آن ها برداشت . او ضمن این که نسب خود را به امام على بن ابى طالب (ع) رساند (41) ، ادعاى عصمت و مهدویتخاصه نمود وخود را مهدى آخر الزمان نامید . مراکشى اشاره مىکند: او چیزى از تشیع را در بین عقاید خود مخفى داشت ولى آن را براى عامه مردم اظهار نمىکرد . در عین حال او بر حقانیتخلفاى راشدین تاکید ورزید . (42) این نشان مىدهد او تنها در پى استفاده سیاسى از اندیشه مهدویتبوده است . چون بذر مهدویت از سال هاپیش در مغرب وجود داشت و او بدون این که اعتقادى به مبانى تشیع داشته باشد، بهترین استفاده را از آن نمود و از بالاترین پتانسیل موجود مهدویت استفاده کرد; حتى از دولتشیعى فاطمى که خوداز اولین مروجان مهدویت در مغرب بودند، از مهدویتبهره بیشترى هتسامان دادن به حکومتخود، برد . به ویژه آن که مورخ بزرگى چون ذهبى (د 748 ق)، بر کذب ادعاى مهدویت او ادعاى اجماع کرده است . (43)
رواج علم کلام
ابن تومرت مرابطین را به دلیل مخالفتبا اندیشههاى کلامى غزالى به جمود بر ظواهر محکوم کرد و علم کلام و اعتقادات را رواج داد و باعث رشد و گسترش کلام در غرب شد . او اصحاب خود را به تاویل آیات فرا خواند و آنها را به قرائت آیاتى سفارش کرد که مشتمل بر معرفتخدا و قضا و قدر باشد . (44) مراکشى مىنویسد:
به دلیل خوض اصحابش در علم کلام و بحث در مورد اعتقادات، ابن تومرت آنها را موحدین نامید (45) و مرابطین را منحرف از توحید دانست . (46)
وى عقاید آنها را نفى کرد و عقاید خود را عقاید درست اسلامى دانست .
مراکشى مىنویسد:
اصحاب او بیشتر از هر کس در این زمان در مورد مسائل اعتقادى وارد شدند وبه آن پا فشارى کردند . (47)
این گرایش فزاینده اهل سنت مغرب به کلام نشان مىدهد که حرکت ابن تومرت، یک انقلاب کلامى براى دفاعى جدید از تسنن بود . مورخ مغربى، ابن خلدون، اهل سنت و متکلمان را یکى دانسته و از آنها با عنوان متکلمون، یاد کرده است . (48) با اقدامات ابن تومرت، اندیشه و کتب غزالى، در سراسر مغرب از محبوبیتبرخوردار شد و در جامع قرویین در فاس و جامع زیتونه در تونس و دیگر مراکز علمى مغرب مورد استفاده قرار گرفت .
در دوره مرابطین علم کلام توفیق چندانى پیدا نکرد . در این دوره از افراد اندکى، مانند مرادى (د 489 ق) و شاگرد او یوسفبن موسى الضریر سرقسطى، (د520 ق) نام بردهاند (49) اما در دوره موحدین علم اعتقادات شکوفا شد و متکلمان بزرگى در زمینه مذهب و کلام اشعرى پدید آمدند . از جمله متکلمان بزرگ، ابوعمرو عثمانبن عبدالله السداجى (د 564 ق)، امام اهل مغرب در اعتقادات بود که کتاب العقیدة البرهانیه فى المذهب الاشعرى را نوشت و نیز محمدبن عبدالکریم الفندلاوى الفاسى (ابن الکتانى) (د 596 ق) که مدرس و امام در کلام بود، قابل ذکر است . (50)
گرایش موحدان به کلام و فلسفه
جانشین ابن تومرت، عبدالمؤمن (د 588 ق)، بنابه سیره او، اهل علم را از اطراف بلاد فراخواند و آن ها را به دو قسم طلبة الموحدین و طلبة الحضر تقسیم کرد (51) و براى آنها شهریه مقرر نمود و به علم اعتقادات مشغول ساخت . از جمله افرادى که به مراکش فرا خواند ابن رشد بود .
بعد از عبدالمؤمن، اولین خلیفه موحدى ابویعقوب یوسف بن عبد المؤمن (د 508 ق)، به فلسفه و علوم روى آورد و گروهى از دانشمندان و فلاسفه در نزد او جمع شدند . او دستور داد همه کتب فلسفى را جمع آورى کنند . مراکشى مىنویسد:
به اندازهاى که حکم المستنصر اموى (د 386 ق)، کتاب جمع کرد، براى او کتاب جمع شد . (52)
دستور عبدالمؤمن موحدى، در مورد یهود و نصارا، باعثشد آنها به طلیطله، که از سال 1085 میلادى به تصرف الفونس ششم در آمده بود، فرار کردند و طلیطله در مدت کوتاهى در زمان الفونس هفتم، مرکز نشر فرهنگ عربى ویهودى در سراسر اسپانیا شد . در قرطبه نیز وضع به همین ترتیب بود . عبدالمؤمن در 558 قمرى آن جا را تصرف کرد .
عبدالمؤمن و امراى موحدى پس از وى جلسات مرتب و پر بار علمى داشتهاند وخود مسائل علمى را مطرح مىکردند . رسم بر این بود که در آغاز هر جلسه یک حزب از قرآن قرائت مىشد و سپس چند حدیث ذکر مىشد و آن گاه نوشتهها واعتقادات ابن تومرت را به زبان عربى مىخواندند . یوسف بن عبدالمومن خود از علاقهمندان به فلسفه و به فراگیرى آن مشغول بود (53) . حمایت امراى موحدى از ابن طفیل و ابن رشد و شاگردان آن ها از نقاط درخشان این دولت در عرصه فرهنگ است .
شریعت محمدى و منع فلسفه
فیلسوف ذوالفنون ابن طفیل (د 581 ق)، طبیب مخصوص دومین خلیفه موحدین، ابویعقوب (د 580 ق)، کار استاد خود ابن باجه را دنبال کرد . او در جمع بین حکمت وشریعت اهتمام ورزید . (54) ابن طفیل با نوشتن رساله حىبنیقظان، اندیشه هماهنگى وجمع بین حکمت و شریعت را در قالب داستانى مطرح کرد و چگونگى اتصال نفس بشرى با عقل فعال را تبیین کرد . او مىنویسد:
من شرح حى بن یقظان و سلامان و ابسال که شیخ ابوعلى یاد کرده است را براى تو شرح خواهم داد وبا عقاید روزگار خود آن ها را مىآمیزم . (55)
او در این داستان آموزههایى از فلسفه ارسطو، ابن سینا و اندیشههاى فیثاغورى و افلاطونى را ارائه نمود . این رساله داراى یک مقدمه تاریخى در نقد فلسفه در آندلس است . ابن طفیل در این داستان آزادى عقل واندیشه را عامل رشد انسانى دانست . در عناصر اساسى داستان او جزیره اول کنایه از جزیره عقل وآزادى عقلى است . جزیره دوم، در احاطه اساطیر و خرافات است و مردم آن داراى فطرت ناقص و در جهل و بى خبرى به سر مىبردند، این جزیره، کنایه از جامعه آندلس است . ابسال رمز انسان متدین عاقل است و سلامان مرد دینى است که به ظاهر دین اکتفا کرده است . حى بن یقظان، همان عقل کارآمد و بیدار و زنده است . استقرار ابسال در کنار او گویاى استقرار حقیقت دینى در کنار حقیقت عقلى و استقلال حقیقت عقلى از وحى است . او نظریه معرفت غزالى را به علت انکار حقیقت عقلى مورد انتقاد قرار داد و او را به تذبذب بین عوام وخواص متهم ساخت . (56) تقسیم مردم به عوام و خواص از وجوه اندیشه ابن طفیل است .
او با تقسیم مردم به دو دسته عوام وخواص اذعان مىکند که هنوز اندیشه فلسفى در آندلس در حد محافل دولتى و خصوصى باقى مانده است . او در این رساله، اضطراب سیاسى و شریعت محمدى را مانع ورود اندیشه فلسفى محض به آندلس دانسته است . (57) على رغم جایگاهى که ابن طفیل در دولت موحدین داشت و در جهت مصالح آنها کار مىکرد اما; دیدگاه هاى او راجع به اهمیت عقل و گرایش به فلسفه خوشایند فقها و متکلمان واقع نشد و در اثر اتهامى دچار محنت طولانى شد و نتوانست فعالیتهاى علمى خود را به طور عادى انجام دهد . او متهم به قتل یوسفبن عبدالمؤمن خلیفه موحدى گردید و تا آخر عمر در منزل خود در تاجله زندانى شد . (58)
ابن رشد و موحدان
ابن طفیل، و ابن رشد در صدد ایفاى همان نقش براى موحدان بودند که مالکبن وهیب براى دولت مرابطان انجام داد . در آغاز کار، ابن رشد وظیفه ارائه آرمان عقیدتى مناسب با مبانى فکرى ابن تومرت براى دولت موحدین را به عهده داشت . «ابن رشد کتابى در شرح عقاید ابن تومرت نوشته بود که امروز در دسترس نیست» . (59)
در مقام یک فقیه، ابن رشد تا حدودى نقش اعتبار بخشى به فعالیتهاى دولت مرابطان را نیز داشته است . ارزش فقهى خانواده ابن رشد در اقتصاد و سیاست دول اسلامى بسیار چشمگیر بوده است . از جمله این فتاوى در مورد دینار مرابطى است که اعتبار دینار مرابطى را در تجارت منطقه غرب و حوزه دریاى مدیترانه افزایش داد . (60) با وجود این، ابن رشد همواره در موضع انتقاد از وضع موجود قرار داشت; او در کتاب الضرورى فى السیاسه از مرابطین به عنوان نمونه دولتى یاد مىکند که از مدینه با یاستشرعى و قانونى به مدینه کرامیه (شهوت) گراییدند (61) و دولت موحدین را به دلیل پاىبندى به مبانى سیاستشرعى و قانونى، ستایش مىکند . (62)
نکته قابل توجه در مورد ارتباط خاندان ابن رشد با دولت مرابطین و موحدین این است که هر دو دولت از آنها بهره گرفتند و در عین حال به شدت مورد انتقاد آنها قرار گرفتند . پدر او در شورش علیه مرابطان در قرطبه که توسط ابن غانیه، به شدت سرکوب شد، حضور داشت . (63) او از فعالان سیاسى و از فقهاى مورد اعتماد دربار مرابطى بود . ابن رشد از مقربان دربار دو خلیفه بزرگ موحدى و سالها در مقام قضاوت قرطبه و اشبیلیه خدمت مىکرد .
ابن طفیل و ابن رشد
ابن طفیل شاگرد خود را در مسیرى هدایت کرد که بتواند پاسخى مناسب در مورد رابطه عقل و شرع ارائه دهد . او که در داستان حى بن یقظان، بر اهمیت عقل تاکید کرده بود; چون براى سامان دادن مبانى این عقلگرایى، نگرش جدیدى به ارسطو مورد نیاز بود . شاگرد خود ابن رشد (د 595 ق) را براى ارائه ترجمه و تلخیص جدیدى از آثارارسطو تشویق کرد . ابن رشد با تلخیص و شرح مجموعه آثار ارسطو این کار را محقق ساخت . ابن رشد، در 578 قمرى، توسط پدر منصور خلیفه موحدى، به مراکش آمد و به عنوان طبیب مخصوص دربار در نزد او تقرب یافت . در همین اوقات منصور، بر اساس مشورت با ابن طفیل از او خواست که کتب ارسطو را شرح کند . (64) او در سا ل 586 قمرى این کار را به اتمام رساند . ابن رشد مجموعهاى از کتابهاى جالینوس، را نیز در این دوران تلخیص کرد . (65) مراکشى، مىنویسد: خلاصه کتاب هاى ارسطو توسط ابن رشد را در یک کتاب به نام جوامع با 150 ورقه دیده است . در این مجموعه کتاب سمع الکیان وکتاب السماء والعالم و رساله کون و فساد و کتاب الاثار العلویه و کتاب الحس والمحسوس وجود داشته است که ابن رشد آن ها را تلخیص و آن را به طور مبسوط در چهار جلد شرح کرد . (66) او در این راه موفقیتى تام به دست آورد . فاخورى مىنویسد:
او نخستین فیلسوف اسلام است که به خوبى منظور ارسطو را دریافته واز عناصر افلاطونى پاک و مصفا ساخته است . (67)
گرایش مطلق ابن رشد به ارسطو، گذشته از آثار نزدیک آن، باعثشد مسلمانان براى همیشه در اردوگاه ارسطو قرار گیرند .
فتواى ابن رشد
او با طرد دیدگاه هاى متکلمان و فقیهان در مورد عقل و شرع راه حلى ارائه داد و براى این کار با اهمیتى خاص به مساله توفیق بین حکمت وشریعت پرداخت . او کتاب فصل المقال فیما بین الحکمة والشریعه من الاتصال را در این رابطه نوشت . خصوصیت ابن رشد در جمع بین حکمت وشریعت در این نکته است که او تالیفات خود را به این موضوع اختصاص داد . (68) کتاب فصل المقال او تلاشى است که ثابت کند تنها فلاسفه حق تاویل شرع را دارند (69) و معتزله، اشاعره و متکلمان در بیان اصول عقاید براى مردم به خطا رفتهاند و عامل ایجاد نفاق وآشوب و اضطراب فکرى در بین آنها شدهاند . (70) او در فصل المقال تصریح مىکند:
مقام فیلسوف بالاتر از مقام فقیه و متکلم است . (71)
فصل الخطاب منازعات بر سر مساله مهم رابطه عقل و شرع در غرب جهان اسلام در فتواى شجاعانه ابن رشد، محقق شد . او در مورد این که شرع نظر فلسفى را واجب دانسته استیا خیر، فتوا به وجوب آن داد و قیاس فقهى را وسیلهاى براى رسیدن به قیاس عقلى دانست و نظر کردن در کتب قدما را واجب دانست . (72) چون فلسفه وسیلهاى مشروع براى کسب حقیقت دین است که داراى ظاهر و باطن است; لذا کسب فلسفه کفر نیست و حکم آن، حکم دیگر علوم مشروع نزد مسلمین است وباید براى فهم دین، از تاویل مبتنى بر حکمت کمک گرفت . (73) تاویل قانون خاص خود را دارد و هرکس حق ندارد دستبه تاویل هر نصى بزند، تاویل فقط کار دستهاى از فلاسفه راسخ در علم است و فقها به دلیل اختلاف در آرا و محدود بودن علمشان حق تاویل ندارند چون تاویل امرى برهانى است . (74)
صدور این فتوا از سوى فقیهى چون ابن رشد که استاد مبرز در فقه مالکى و صاحب فتاوى ارزشمند در سایر زمینهها بود و نیز نقد مبانى کلامى موحدین، باعث عکسالعمل شدید منصور و یاران او که در مبانى فکرى ابن تومرت متعصب بودند، گردید و خشم فقهاى مالکى را بر انگیخت و او را متهم به زندقه و منسوب به بنى اسرائیل دانستند (75) و یعقوب بن یوسف را علیه او تحریک کردند . او در جمع رؤسا و اعیان مملکت در قرطبه دستور داد، ابن رشد را لعن کنند . کمترین مجازات، تبعید او به الیسانه در نزدیکى قرطبه بود . ابن رشد، دو سال بعد در سال 593 قمرى به مراکش فراخوانده شد و به سال 594 قمرى در آن جا در گذشت . (76)
منصور در نامهاى به همه بلاد به عموم مردم دستور داد که از پرداختن به فلسفه خوددارى کنند وکتب آن را بسوزانند . (77) شاگردان ابن رشد نیز دچار همان محنت ابن رشد شدند . حکیم فیلسوف، ابن الذهبى (د 601 ق) از بزرگان بلنسیه بعد از این که ابن رشد مورد غضب منصور قرار گرفت، مخفى شد . (78) بسیارى از اصحاب ابن رشد نیز به این سرنوشت دچار شدند .
عصر حیرت
حیرت و سرگردانى در کسب معرفت از مشخصههاى حوزه فکرى غرب بود . این مطلب باعثشد که فیلسوفان آن دیار، تعیین نسبت میان مردم و عقل و شرع را در دستور کار خود قرار دهند و جایگاه مردم، فیلسوف، متکلم و فقیه را مشخص نموده و وظیفه هر یک را در برابر حقایق دینى تعیین کنند .
ابن رشد، سرانجام کارى را که ابن باجه و سپس ابن طفیل در دسته بندى مردم در رابطه با درک حقیقت دین آغاز کرده بودند به سرانجام مطلوب رسانید . او مردم را به فلاسفه یعنى صاحبان برهان و به متکلمان یعنى صاحبان جدل و عامه مردم که داراى فطرت ناقص هستند، تقسیم کرد (79) و در کتاب مناهج الادله خود، دیدگاه کلامى اشعرى را نیز به باد انتقاد گرفت . (80) او روش غزالى را به عنوان متکلمى که عموم مردم را وارد مسائل فوق طاقت عقل آن ها کرده است (81) به شدت مورد انتقاد قرار داد و روش او را از نظر شرع وعقل محکوم و بر ائمه مسلمین واجب دانست که مردم را از کتب او نهى کنند و چون استاد خود ابن طفیل، او را متهم به تذبذب میان اشاعره، معتزله، صوفیه و فلاسفه کرد . (82)
وى بسیارى از قدما از جمله ابن سینا و ابو نصر را به خاطر مماشات با متکلمان مورد انتقاد قرار داد و آن ها را به دلیل دور شدن از اندیشه محض فلسفى، خطا کار و تغییر دهنده روش فیلسوفان حقیقى دانست . (83) همچنین متکلمانى چون; غزالى را به دلیل این که مجبور به همراهى با اهل زمان و مکان خود بوده است، در انجام چنین کارى معذور دانست . (84) ابن رشد، در این جا غزالى را در مرحلهاى از زندگى دیده است که شیخ الفقهاى دولت عباسى و سلجوقى و مجرى سیاست نظامیهها، بوده است . این فیلسوف منتقد، نتوانست در چهارچوب دیدگاههاى کلامى غزالى که ابن تومرت آن را رایجساخت، به زندگى عقلى خود ادامه دهد و شیوههاى فقها و متکلمان اشاعره و معتزله در حل بحرانهاى عقیدتى در مغرب و آندلس را کارآمد ندانست، این دیدگاه ابن رشد، که آشکارا مخالف با مبانى عقیدتى ابن تومرت بود، زمینههاى هجوم همه جانبه دستگاه سیاسى عقیدتى دولت موحدى علیه او را فراهم ساخت .
محنت ابن رشد
حضور کارآمد و گسترده ابن رشد در جامعه مغرب از او چهره فیلسوف سیاسى در تاریخ به جا گذارد . این جنبه از شخصیت او در اثر مهم ابن رشد، تلخیص و بازنویسى انتقادى کتاب جمهورى افلاطون نمایان شده است . انتقادات او در چهارچوب بیان موازین شرعى اسلام و اعمال برخى نظریات ارسطو در مورد مسائل فلسفه سیاسى است . (85) ابن رشد در این کتاب فیلسوف مسلح به ابزار منطق و تجربه را لایقترین فرد براى حکومت معرفى کرده و مقام فیلسوف را از مقام فقیه بالاتر شمرده است . او حل بحرانهاى عقیدتى مغرب را در شان فیلسوف مىداند و راه نجات را در اهمیت دادن به عقل محض و رواج فلسفه آزاد جداى از سلطه شرع دانسته و کلام را موجب شکوفایى و رشد جامعه مىداند . (86) انتقاد او از مبانى کلامى موحدین و انتقاد سیاسى از اوضاع جامعه دوره موحدین، باعث محنت ابن رشد و هجوم علیه اندیشه او شد . در مورد علت توقیف اندیشههاى ابن رشد، مورخان مطالبى را ذکر کردهاند که نیازمند نقد و بررسى است . دلایلى که مراکشى و ابن ابىاصیبعه آوردهاند، (87) با توجه به مقامى که ابن رشد نزد خلیفه موحدى داشت و نیز علاقه منصور به فلسفه; به هیچ وجه نمىتواند علت محنت ابن رشد تلقى شود . برخى از محققان معاصر، جمع بین علاقه منصور به فلسفه و به ابن رشد و طرد و تبعید او به الیسانه را غیر ممکن مىدانند و اهمیتى براى ادله ابنابى اصیبعه و مراکشى، قائل نیستند، (88) و علت محنت ابن رشد را انتقاد سیاسى او از وضعیت جامعه موحدین در کتاب الضرورى فى السیاسه و همکارى او با برادر منصور، ابى یحیى، والى قرطبه مىدانند . (89) ابى یحیى در هنگام بیمارى هفت ماهه منصور، اعیان و بزرگان آندلس و مغرب را تحریک کرد، قدرت را به او منتقل کنند . بهبودى منصور، نقشههاى ابى یحیى را بر باد داد و باعث قتل او شد . (90) برخى از محققان تنها; تغییرات مداوم احوال امراى موحدى نسبتبه فلسفه را علت محنت ابن رشد، دانستهاند . (91)
اما در حقیقتحوادثى که در عرصه قدرت داخلى موحدان و در صحنه برخورد با هجوم مسیحیت رخ داد، علت واقعى محنت او بود . این حوادث نشان مىدهد که امرا و فقهاى موحدى در آن وضعیت جنگ و بحران دائم تحمل دیدگاهى که ابن رشد در مورد نسبت میان فیلسوف، فقیه و متکلم با تاویل ارائه کرد و مقام فیلسوف را از مقام متکلم و فقیه بالاتر دانست و حق تاویل را از فقها و متکلمان سلب کرد، (92) را نداشتند . بر این مبنا بود که در میان اوج حمایت موحدین از فلسفه، ناگهان موجى از مخالفتبا فلسفه سراسر غرب اسلامى و مسیحى را فرا گرفت .
تکفیر ابن رشد
دول مسیحى علاوه بر هجوم نظامى علیه مسلمانان در جبهه فرهنگى نیز به جنگ با مسلمین برخاستند . نوک پیکان خشم آنها در غرب متوجه ابن رشد بود .
در بین متکلمان مسیحى، نیز دیدگاه ابن رشد، تکفیر و حملات تندى علیه او از سوى آنها آغاز شد . از جمله لول، کتاب اساسى خود به نام فن کبیر را علیه ابن رشد نوشت و اسلام او را اسلام فلسفى خواند . (93)
محور اساسى الگوى ابن رشد، این بود که حقیقت مطلق، مبتنى بر عقل وجود دارد . در حقیقت ابن رشد الگویى ارائه کرد که اگر توسط امراى موحدى به طور کامل حمایت مىشد، و در محافل علمى غرب رواج مىیافت، مسیحیت را به مصاف اسلام در چهارچوب عقل محض مىکشاند; الگویى که متکلمان مسیحى به شدت از آن فرار مىکردند . نفوذ این دیدگاه ابن رشد در بین متکلمان مسیحى غوغایى ایجاد کرد . از موارد محکومیت ابن رشدىها در 1277 میلادى در پاریس، قول ابن رشدىها به «وحدت عقل همه انسانها» و این که «انسان مىفهمد» ، بود . ژیلسون این محکومیت ابن رشدىها را مبناى حوادث بعدى مىداند که در قرون وسطى واقع شد . (94)
نکته قابل توجه این است که حتى امراى موحدى هم نتوانستند به مبانى فکرى ابن تومرت، که در چهارچوب عقاید کلامى غزالى بود، وفادار بمانند گویا; ناکار آمدى این نظام عقیدتى که در برابر هجوم عقاید مسیحى قرار داشت و از سامان بخشیدن به بحران فرهنگى بین عوام و خواص از متکلمان و فقها و فلاسفه در مورد قرآن و سنت ناتوان شده بود، باعثشد منصور، به مذهب داود ظاهرى که در جزیره میورقه رایجبود، روى آورد . طرد فلسفه ابن رشد از سوى امراى موحدى نشان مىدهد که الگوى مبتنى بر فلسفه محض که ابن رشد ارائه داد، با این که مورد تایید متکلمان و علماى مسیحى و مسلمان واقع نشد اما، تزلزلى در عقاید حاکم در هر دو سو ایجاد کرد . منصور موحدى بعد از محاکمه ابن رشد، روند فعالیتهاى فلسفى را متوقف ساخت و از گرایش مبتنى بر تاویل به مذهب ظاهرى روى آورد .
انقلاب فرهنگى منصور موحدى
حوادثى که پیرامون اندیشه ابن رشد رخ داد، حداقل ثمرهاى که به بار آورد، تزلزل اعتقاد منصور موحدى در مبانى فکرى موحدین بود . به دنبال این جریان، ابویوسف منصور موحدى (د 595 ق) در عقاید موحدى تجدید نظر کرد . او اعتقادات و فقه ظاهرى را جایگزین فقه مالکى و اعتقادات اشعرى ساخت (95) و ادعاى عصمت ابن تومرت را مردود شمرد . (96) فقها به او گفتند که رواج فلسفه باعث کم رنگ شدن علم فقه و انقطاع آن شده است و نگرانى خود را اعلام کردند و او را از عواقب این وضعیت، بیمناک ساختند . لذا، او دستور داد همه کتابهاى فقه مالکى سوزانده شود وتنها مجموعهاى از میان صحاح و مسانید دهگانه از حدیث رسول خدا وقرآن را فراهم ساخت وبه سایر بلاد مغرب ارسال کرد . مراکشى مىنویسد:
من در آن روزگار در فاس بودم، ملاحظه کردم که بارهاى بزرگ کتاب را نزد او مىآوردند چون به صورت انبوهى در آمد، همه را سوزاندند . (97)
هدف او نابودى کامل مذهب مالک در سراسر مغرب بود . او به علم حدیث اهمیت داد ومبالغ فراوانى در راه گسترش آن خرج کرد و کسانى را که به حدیث پرداختند، مورد حمایتخود قرار داد .
با این وصف، منصور موحدى (د 595 ق) از دیدگاه فقهى و کلامى ابنتومرت و جانشینان او تخلف کرد و کلام تاویلى وعقلى شده اشعرى را کنار زد و اندیشههاى ابن حزم در تمسک به ظواهر آیات قرآن را رایجساخت . اندیشه ظاهرى در این زمان گسترش فوق العادهاى در آندلس و مغرب پیدا کرد . یاقوت، در توصیف جزیره میورقه که تحتسلطه موحدین قرار گرفت، به بحث در مورد احادیث صفات ورواج مذهب داود در آنجا اشاره دارد . (98)
ابن عربى و منازعات فکرى
ابن عربى متولد مرسیه در زمان حکومت ابویعقوب یوسف بن عبدالمؤمن به دنیا آمد . او زندگى سه خلیفه موحدى را درک کرد . با توجه به مسافرتى که محىالدین به هنگام بحران جنگهاى صلیبى به شامات، حجاز و بغداد کرد، نسبتبه مسائل جهان اسلام نگران بود . او از بغداد نامهاى براى سلاجقه روم نوشت و آنان را به نبرد با صلیبىها تشویق کرد . (99) شاخصه چهره او نوآورى در تصوف و ارائه سازمانى پویا در این زمینه است . از صوفى مرسیه به عنوان بنیانگذار عرفان نظرى نام بردهاند . (100) اما، آثار او پر از اصطلاحات فلسفى از فلاسفه یونان و عبارات متکلمان اشعرى است . این نشان مىدهد که اتصال فکرى با این فلاسفه داشته است . (101) او از این حیث مجموعهاى مرکب از معارف کلامى است . از وجوه اهمیت او در مطالعات مربوط به مثل است . از او به عنوان واضع اصطلاح اعیان ثابته نیز یاد کردهاند . (102)
به علتحاکمیت اندیشه اشعرى بر افکار ابن عربى، وى ولایت و امامت را بر این مبنا توجیه کرده است و خلفاى راشدین را جزء اولیا شمرده (103) و از شیعه به عنوان رافضى یاد کرده است . (104) او در این مورد از سنت جارى در زمان خودش که محافل سنى، شیعیان را از روى طعن، رافضى مىنامیدند، پیروى کرده است .
فتوحات مکیه، اثر بزرگ او پیوند معارف شرق و غرب جهان اسلام است . در سفرهایى که به سال 598 و 599 قمرى به مشرق داشت، کتاب فتوحات را بعد از ملاحظه اوضاع آشفته جهان اسلام در شرق و غرب نوشت و در این شرایط زبان رمزى را در کتاب خود به کار گرفت . این مرحله یکى از مراحل اساسى و مهم از مراحل سرى شدن فلسفه است که از قبل آغاز شده بود . گویا او در مطالب غامض فلسفى دقت تام داشته است . در انتقادى که از غزالى دارد، دقت او در مسائل فلسفه شرق روشن مىشود . (105) در بیان مراتب علم، کلام را علم اعمال فکر در قضایاى دینى و علمى کم فایده و در تعیین اعتبار و ارزش عقاید بىفایده مىداند . او در دسته بندى عقاید زمان خود از سه دسته عقاید با عنوان: عقیده مبتنى بر تعالیم کتاب و سنت صحیح (عقاید عامه) و عقیده علماى کلام و عقیده خاصه که متکى بر تفکر محض عقلى است، یاد کرده است . (106)
از ملاقات ابن عربى با ابن رشد (107) به عنوان معرفت نمادین بین فلسفه و عرفان، یاد شده است . (108) در این ملاقات آنها توانایى یکدیگر را در دریافت عرفان و مسائل فلسفى مورد بررسى قرار دادند . (109)
مساله ظهور عیسى و مهدى از مسائل رایج در غرب اسلامى و مسیحى بود . موحدین در اواخر عهد خود در بیان عقاید ابن تومرت و به ویژه ادعاى مهدویت او دچار تناقض شدند و در مورد مهدویت عقاید متفاوتى ارائه کردند . مامون خلیفه موحدى (د 620 ق) دستور داد نام مهدى را از سکه و رسوم موحدون حذف کنند و اعلام کرد مهدى، کسى جز عیسى نیست . (110) گویا موضع دولت موحدى در برترى دادن عیسى بر مهدى در زمانى است که موحدین در موقعیت ضعیفى نسبتبه دول مسیحى قرار داشتهاند . از جمله مسائل مطرح کلامى که ابن عربى به طور مبسوط به آن پرداخت، مساله ظهور مهدى و ارتباط آن با ظهور عیسى (ع) بود . به اعتقاد ابن عربى هر چند مهدى به هنگام ظهور نیازمند عیسى است، اما بر عیسى برترى دارد . (111)
ابن عربى باوجود اینکه کتاب مناقب اثنى عشریه را نوشت، اما اعتقادى به امامتخاصه ائمه شیعه نداشت و ولایت را بر خلفاى راشدین هم تسرى مىداد . با این حال نظریات گوناگونى در اطراف تشیع و یا تسنن ابن عربى ارائه شده است . (112) به هر صورت، ابن عربى، تبیین خاصى از شخصیت مهدى ارائه داده است . در تعبیرى از او مهدى از نسل حضرت محمد (ص) و خاتم اولیا است .
نتیجهگیرى
با روى کار آمدن موحدین، و جایگزین شدن آنها، به جاى مرابطین در آندلس، فلسفه، حیات مجددى را آغاز کرد و علوم عقلى درخششى موقت در مغرب و آندلس به دست آورد .
طرح اندیشه آزاد فلسفى، سیر تدریجى و پر تلاطمى را از ابن مسره (د 318 ق) تا ابن رشد (م 594 ق) به همراه داشت . ابتدا ابن مسره، در اواخر دوره امویان اندیشه فلسفى را در غالب فلسفه نوافلاطونى وارد آندلس کرد . او اولین گام به سوى عقلگرایى را برداشت . در دوره مرابطین ابن باجه اولین گام اساسى را، به سمت اندیشههاى محض فلسفى برداشت و بر اهمیت عقل قبل از شرع تاکید کرد . گام دوم را ابن طفیل برداشت و بر استقلال عقل انسان در داستان زنده بیدار، اصرار ورزید . سرانجام ابن رشد، گام نهایى را برداشت و عقل را به عنوان یگانه منشا اندیشه صحیح در هر زمینه معرفى کرد و اندیشه آزاد فلسفى را به عنوان تنها راه درست کسب معرفت دانست .
در این دو قرن مبارزه میان فقها، متکلمان و فلاسفه، به علت نفوذ سیاسى فقها در دولت مرابطین و دولت موحدین، پیروزى ظاهرى از آن فقها بود . فتاوى تکفیر آنها متوجه فلاسفه بود و با وجود این در عهد موحدین، فلسفه بزرگترین دستاورد خود یعنى اثبات اندیشه آزاد فلسفى را به دست آورد . این اندیشه در آثار ابن رشد به طور بسیار گسترده مطرح شد .
اما، به دلیل موقعیتسیاسى و وضعیت فرهنگ عامه، این دست آورد عظیم براى جهان اسلام هیچ سودى در بر نداشت و سود آن عاید اروپا شد . (113) زیرا دو قرن چالش بین فلسفه و کلام و فقه در بسترى از نزاع دائم میان جناحهاى شیعى و سنى، جریان اندیشه فلسفى در مغرب و آندلس را متوقف ساخت . ابن طفیل شریعت را علت توقف فلسفه در آندلس دانست . وى در مورد سرنوشت فلسفه در آندلس گفت:
به علت آنکه به حکم ملتحنیفى و شریعت محمدى، پژوهش در آن ممنوع است، فلسفه وارد آندلس نشد . (114)
منظور ابن طفیل از ملتحنیفى و شریعت محمدى همان مذهب تسنن است که در طول این دو قرن متکلمان دولتى به دفاع جانانه از آن در برابر تشیع پرداختند . ترس از رواج تشیع همواره از عوامل ممنوعیتبحثهاى فلسفى در مغرب و آندلس بوده است .
در بیان ابن طفیل در مورد علتشکست جریان فلسفه در آندلس، زمینه این مطلب وجود دارد که پیدایش چیزى به نام فلسفه اسلامى، میسر نیست . چون در یک نمونه تاریخى، شریعت محمدى مانع از پذیرش و رواج عام فلسفه در آندلس شد، لیکن، در نگرشى وسیع علت عدم رواج فلسفه در غرب اسلامى به ویژه در آندلس را مىتوان ناشى از چهار مطلب دانست:
1 . مباینت اصول فلسفه با مبانى کلامى مذاهب سنى در غرب و استفاده مذاهب شیعى براى اثبات اندیشههاى خود از مبانى فلسفى;
2 . کاهش تعصب مسلمانان آندلس، نسبتبه مبانى اسلامى بر اثر رواج اندیشه فلسفى در آندلس;
3 . گرایش تعصبآمیز به سنتسلف و حدیث در غرب به دنبال پیروزى مرابطین در آنجا;
4 . تصمیم واقع گرایانه امراى مسلمان در وضعیتبحرانى که در مقابله با مسیحیت وجود داشت . چون در این شرایط تمسک به ظواهر ایمانى قرآن و حدیثبیشتر به کار مىآمد تا مباحث فلسفى که نوعى تساهل و تسامح در برابر اندیشه مخالف را فراهم مىکرد .
(؟)
منابع:
- ابن خلدون، عبدالرحمانبن محمد، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول، (تهران، مؤسسه تحقیقات علمى و فرهنگى، ، 1370 ش) .
- - ، مقدمه ابن خلدون، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408ه) .
- ابن رشد، محمد، الضرورى فىالسیاسه، ترجمه احمد شعلان، چاپ اول، (بیروت، مرکز الدراسات الوحدة للعربیه) .
- - ، تهافت التهافت، چاپ اول، (دارالفکر البناتى، 1993 م) .
- - ، فصل المقال فى الحکم بین الشریعه و العقل من الاتصال، چاپ ششم، (دارالمشرق، 1991 م) .
- - ، فلسفه ابن رشد (1 - فصل المقال 2 - الکشف عن مناهج الادله فى عقائد المله)، تحقیق مصطفى عبدالجواد، چاپ دوم، (قاهره، مکتبةالمحودیه، 1968 م) .
- ابن سعید مغربى، على بن موسى، المغرب فى حلى المغرب، 2 جلد، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ه)، جلد 2 .
- ابن طفیل، زنده بیدار، ترجمه، بدیع الزمان فروزان فر، چاپ اول، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1351ش) .
- ابن عذارى مراکشى، البیان المغرب فى الاخبار الاندلس و المغرب، 5 جلد، چاپ سوم، (بیروت، دارالثقافه، 1983 م) .
- ابن عربى، محىالدین، فتوحات مکیه، تحقیق عثمان یحیى، 15 جلد، چاپ دوم، (قاهره، الهیئة المصریه العامه الکتاب، 1985) .
- ابن کثیر الدمشقى، اسماعیل، البدایة و النهایة، 7 جلد، (دار احیاء التراث العربى، 1417م) .
- استرین ولفسن، هرى، فلسفه علم کلام، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، (تهران، انتشارات الهدى، 1368ش) .
- انجمن مفاخر فرهنگى، خلاصه مقالات همایش بین المللى قرطبه و اصفهان، (دو مکتب فلسفه اسلامى در شرق و غرب) چاپ اول، (تهران، اردیبهشت 1381ش) .
- اندرى جولیان، تاریخ افریقاى شمالى، ترجمه محمد مزالى، 3 جلد، چاپ ششم، (توس، دارالتونسیه للنشر، 1985م) جلد 2 .
- اوروى، دومینک، ابن رشد، ترجمه فریدون فاطمى، چاپ اول (تهران، نشر مرکز، 1375ش) .
- بدوى، عبدالرحمن، فلسفه العصور الوسطى، چاپ دوم، (مصر، دارالنهضه، 1969م) .
- البیزق، ابى بکر صنهاجى، اخبار المهدى، تحقیق بروفنسال، (پاریس، 1980م، . . (Orientaliste Lebrairie
- جابرى، محمد عابد، المثقفون فى الحضارة العربیه، چاپ اول، (بیروت، مرکز الدرسات الوحدة العربیه، 1995م) .
- جهانگیرى، محسن، محىالدین عربى، چاپ سوم، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1367ش) .
- حتى، فیلیب . ک، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، 2 جلد، (تبریز، کتابچى، 1344ش) .
- حموى، یاقوت شهابالدین، معجم البلدان، 7 جلد، چاپ دوم (بیروت، دارصادر، 1955 م) .
- ذهبى، محمدبن احمد، العبر فى خبر من غبر، 7 جلد، تحقیق صلاح الدین منجد، چاپ اول، (کویت، 1963م) .
- ژیلسون، اتین، عقل و وحى در قرون وسطى ترجمه شهرام پازوکى، چاپ اول، (تهران، انتشارات گروس، 1378ش) .
- العقیقى، نجیب، موسوعه المستشرقین، 3 جلد، چاپ اول، (مصر) .
- على حسن، حسن، الحضارة الاسلامیه فى المغرب و الاندلس عصر المرابطین و الموحدین، یک جلد، چاپ اول، (مصر، خانجى، 1980م) .
- الفاخورى، حنا، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، چاپ سوم، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1367ش) .
- مجتهدى، کریم، فلسفه در قرون وسطى، چاپ اول، (تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376 ش) .
- محمدالمنصور، التاریخ و ادب النوازل، چاپ اول، (رباط، منشورات کلیه الآداب و العلوم . . . ، 1995م) .
- مراکشى، عبدالواحد، المعجب فى تلخیص اخبار المغرب، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه) .
- مؤلف مجهول، الحلل الموشیه، چاپ اول، (دارالبیضاء، دارالحدثیه، 1399 ه).
پىنوشتها:
1 . ابى بکر الصنهاجى بیزق، کتاب اخبار المهدى، ص 61، ص 62 و 63 .
2 . همان، ص 69 .
3 . محمدرضا پاک، «تحول اندیشههاى فلسفى - کلامى در دوره مرابطین» ، قم، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 8 .
4 . ابى بکر صنهاجى، همان، ص 73 و 74 .
5 . همان، ص 75 و 76 و 77 و 78 و 79 .
6 . همان، ص 78 .
7 . همان، ص 35 و 46 و 45 .
8 . همان، ص 84 .
9 . همان، ص 83 .
10 . همان، ص 98 و 99 .
11 . مؤلف مجهول، الحلل الموشیه، محقق سهیل زکار، ص 154 .
12 . عبدالواحد المراکشى، المعجب، ص 241 .
13 . الحلل الموشیه، همان، ص 183 .
14 . همان، ص 105 .
15 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 127 .
16 . الحلل الموشیه، ص 105 .
17 . نجیب العقیقى، موسوعه المستشرقین، ج 1، ص 125 .
18 . کریم مجتهدى، فلسفه در قرون وسطى، ص 191و 195 و 211 .
19 . فلسفه آزاد، فلسفه متکى بر عقل محض و خالى از سلطه شرع و اعتقادات است که بخشى از تلاشهاى ابن باجه و ابن طفیل و به ویژه ابن رشد براى معرفى این فلسفه بوده است . ابن باجه بر اهمیت عقل بیش از شرع تاکید کرد . ابنطفیل، حىبن یقظان را همان عقل زنده بیدار مجرد از شرع دانست و ابن رشد عقل را حاکم بر شرع دانست .
20 . نجیب العقیقى، همان، ج 1، ص 131 .
21 . همان، ص 123 .
22 . همان، ص 114 .
23 . همان، ص 114 .
24 . همان، ص 114 .
25 . فیلیپ ک . حتى، تاریخ عرب، ج 2، ص 839 .
26 . کریم مجتهدى، همان، ص 211 .
27 . على ابن سعید مغربى، المغرب فى حلى المغرب، ج 2، ص 20 .
28 . نجیب العقیقى، همان، ج 1، ص 123 .
29 . هرى استرین ولفسن، فلسفه علم کلام، ص 2 .
30 . همان، ص 48 .
31 . اسماعیل ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 12، ص 147 .
32 . عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، العبر، ج 5، ص 237 .
33 . همان، ج 6، ص 467 .
34 . همان، ص 467 .
35 . اسماعیل ابن کثیر دمشقى، همان، ج 12، ص 147 .
36 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 131 .
37 . عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، همان، ج 5، ص 240 .
38 . همان، ص 132 .
39 . الحلل الموشیه، ص 110 .
40 . عبد الواحد مراکشى، همان، ص 133 .
41 . همان، ص 132 .
42 . همان، ص 137 .
43 . محمد بن احمد ذهبى، العبر فى خبر من غبر، ج 4، ص 58 .
44 . الحلل الموشیه، ص 110 .
45 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 142 .
46 . الحلل الموشیه، ص 110 .
47 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 142 .
48 . عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص 458 .
49 . حسن على حسن، الحضارة الاسلامیه فى المغرب و الآندلس عصر المرابطین و الموحدین، ص 486 .
50 . همان، ص 486 .
51 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 42 و 245; احمد بن محمد، ابن خلکان، ج 3، ص 477 .
52 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 168 .
53 . همان، ص 167 .
54 . همان، ص 169 .
55 . ابوبکر ابن طفیل، زنده بیدار، ص 39 .
56 . محمد ابن رشد، فصل المقال، ص 23 .
57 . ابوبکر ابن طفیل، زنده بیدار، ص 23 .
58 . على ابن سعید مغربى، همان، جلد 2، ص 69 .
59 . دومنیک اورى، ابن رشد، ص 86; رفان، ارنست، ابن رشد، ص 73 و 464 .
60 . محمد المنصور، التاریخ و ادب النوازل .
61 . محمد ابن رشد، الضرورى فى السیاسه، ص 187 .
62 . همان، ص 188 و 187 و 196 .
63 . همان، ص 194 و 195
64 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 172 .
65 . محمد جابر عابدى، المثقفون فى الحضارة العربیه، ص 134 و 129 .
66 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 172 .
67 . حنا الفاخورى، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص 639 .
68 . محمد ابن رشد، همان، ص 15 .
69 . ابن رشد، مقدمه فصل المقال ، ص 15 .
70 . همان، ص 24 .
71 . ابن رشد، همان، ص 27 و 28 .
72 . همان، ص 17 .
73 . همان، ص 24 .
74 . همان، ص 18 .
75 . ابن عذارى مراکشى، البیان المغرب، ج 2، ص 20 .
76 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 218 .
77 . همان، ص 219 .
78 . على ابن سعید مغربى، المغرب فى حلى المغرب، ص 260 .
79 . محمد ابن رشد، فصل المقال، ص 18 .
80 . محمد ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فى عقائد المله، ص 101 و 102 و 103 .
81 . محمد ابن رشد، فصل المقال، همان، ص 17 .
82 . همان، ص 24 .
83 . محمد ابن رشد، تهافت التهافت، ص 113 و 114 .
84 . همان، ص 100 .
85 . همان، ص 25 و 26 .
86 . همان، ص 60 .
87 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 218 . مراکشى دو سبب خفى و جلى را علت محنت ابن رشد مىداند: سبب خفى که مهمترین علتبوده است عبارت از عدم رعایتحریم پادشاهى و شان منصور به عنوان خلیفه مسلمین بوده است که ابن رشد بدون توجه به شان و مکان خود بىتکلف با منصور صحبت مىکرده است . علت دیگر، سعایتبزرگان قرطبه از او نزد منصور بوده است . آنها نزد منصور گفتهاند که در یکى از نوشتههاى او به نقل از قدماء آورده است که «و قد ظهر ان الزهرة احد الآلهة . . .» ; زهره یکى از خدایان است . . . .
88 . حسن على حسن، همان، 509 .
89 . محمد جابر عابدى، مقدمه الضرورى فى السیاسه، ص 25 و 26 .
90 . همان، ص 60 .
91 . حسن على حسن، همان، ص 509 .
92 . محمد ابن رشد، مقدمه فصل المقال، ص 15 .
93 . نجیب العقیقى، همان، ج 1، ص 135; اتین، ژیلسون، همان، ص 29 .
94 . اتین ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ص 57 .
95 . عبدالواحد مراکشى، همان، ص 207 .
96 . همان، ص 207 .
97 . همان، ص 207 .
98 . یاقوت الحموى، معجم البلدان، ج 5، ص 247 .
99 . محىالدین ابن عربى، فتوحات مکیه، ج 2، ص 373 .
100 . محسن جهانگیرى، محىالدین عربى، ص 136 .
101 . همان، ص 138 .
102 . همان، ص 270 .
103 . همان، ص 312 .
104 . همان، ص 403 .
105 . محى الدین ابن عربى، همان، ج 1، مقدمه، ص 31 و 32 .
106 . همان، ص 32 .
107 . همان، ص 129 .
108 . ویکتور پالجا دبوستینزا، «رابطه ابن رشد و ابن عربى و لزوم بازنگرى و اصلاح تاریخ اندیشه» ، ترجمه مرتضى کارآموز، خلاصه مقالات همایش بینالمللى قرطبه و اصفهان، ص 99 .
109 . محمد ارل کلیچ، «از قرطبه به سوى اصفهان ملاقات ابن عربى با ابن رشد» ، ترجمه حسین بارامچى، خلاصه مقالات همایش بینالمللى قرطبه و اصفهان، ص 101 .
110 . الحلل الموشیه، ص 163 .
111 . محسن جهانگیرى، همان، ص 312 .
112 . همان، از ص 361 تا ص 419 .
113 . عبدالرحمن بدوى، فلسفه العصور الوسطى، ص 161 .
114 . ابوبکر ابن طفیل، زنده بیدار، ص 23 .
پاورقىها:
×1) پژوهشگر و دانش آموخته حوزه علمیه قم .
×2) D.D. Gonzalez
×3) Gondisalvi
×4) Raymondde savetat
×5) Thomasd| Aquin
×6) R. Martini
×7) R. Lulio