تاملى در مقالهدروغپردازان درحوزه حدیث اهل سنت
آرشیو
چکیده
متن
در شماره هشتم مجله گرانسنگ علوم حدیث، مقالهاى تحت عنوان دروغپردازان درحوزه حدیث اهل سنت از دوست گرامى و فاضل محترم، جناب آقاى محمد على رضایىاصفهانى به چاپ رسید که ضمن استفاده از مطالب آن، تذکر چند نکته را در تتمیم وتهذیب آن، ضرورى دانستم. پیش از بیان این نکات، یادکرد این مهم، بایسته استکه علاوه بر سابقه دوستى این جانب با نگارنده آن مقال، تواضع و فروتنى مؤلفدر پذیرش نقد دیگران و درخواست و تقاضاى ایشان در تذکر موارد احتمالى سهو وخطا1 و فراهم آوردن زمینه مناسب تضارب افکار از سوى مسئولان محترم فصلنامهعلوم حدیث، مهمترین انگیزه حقیر در بیان مطالب ذیل است (امید آن که در ارائهموارد زیر، به صواب نزدیک و به حق قرین باشیم!):
یک. هر چند مؤلف محترم، به درستى حدیث تکذیب را معتبرترین احادیثشیعه و سنىبلکه از اظهر مصادیق تواتر لفظى دانستهاند که در کتابهاى معتبر شیعه و سنى نقلگردیده است اما در ارائه منبع یا منابعى براى آن، به جاى آن همه کتابهاىمعتبر و دست اول شیعه و سنى که خود اظهار کردهاند تنها به ذکر دو منبع، آنهم از قرن چهاردهم، یعنى اضواء على السنه المحمدیه، تالیف استاد ابو ریه و علمالحدیث و درایه الحدیث استاد کاظم مدیرشانهچى، بسنده کردهاند. اگرچه این کار، خود به خود، عیب محسوب نمىشود و اشکالى ندارد اما براى یکمقاله تحقیقى، معرفى منابعى از قرن چهاردهم در اثبات یا تایید مطلبى مربوط بهپیامبر(ص)، یعنى آغازین سالهاى قرن اول هجرى، زیبنده نبوده چندان موجه و مقبول به نظر نمىرسد. بهتر آن بود که بعد از عبارت این حدیث را کتابهاى معتبر شیعه و سنى نقلکردهاند، در پاورقى به ذکر چند کتاب از آن همه کتابهاى مورد نظر، اشاره مىشدتا خواننده پژوهشگر بتواند از این راهنمایى به تحقیق افزونترى دستیازد. به علاوه، آیا عباراتى نظیر بلکه گفته شده که بیش از 62 نفر از صحابه، آن حدیثتکذیب را نقل کردهاند مىتواند از مؤلف رفع تکلیف کند؟ اگر خوانندهاى بپرسد کهادعاى شما در تعیین عدد فوق، بر مبناى کدام مرجع است، آیا عبارت گفته شدهمىتواند کافى باشد؟
دو. گرچه مؤلف به درستى، پیدایش و نشر احادیث جعلى را تا قرن سوم هجرى مىدانداما پیش از بیان علل و انگیزههاى جعل حدیث، سخنى دارد که مطلب فوق را نفى کرده،خلاف آن را به خواننده القا مىکند. آن سخن، چنین است: این حرکت (جعل حدیث) کهاز قرن اول تا ششم هجرى ادامه داشت، در عامه (اهل سنت) شتاب بیشترى داشت چراکه انگیزههاى جعل براى آنها بیشتر بود. 6 ادامه جعل حدیث تا قرن ششم، ادعایى است که در هیچ کتابى نیامده و مؤلف نیزمنبعى براى سخن خویش ذکرنکرده است. بىتردید، بیان مؤلف در ارائه مطلب در اینزمینه نارساست و بسیار بعید مىنماید که مراد ایشان واقعا ناظر به پدیده شوم ونامبارک جعل و وضع حدیثباشد زیرا این کار تا دوره نقل شفاهى حدیث امکانپذیربوده است و پس از مرحله کتابت و تدوین حدیث، زمینهاى براى جعل وجود نداشته، یابسیار محدود و نادر بوده است. همچنین به نظر مىرسد که در چند مورد، خطا و سهوى در نگارش یا حروفچینى مقالهپیش آمده باشد. مثلا در بحث جعل حدیث مىنویسد: احمد بن حنبل ادعا کرد که هفتصدهزار حدیث صحیح وجود دارد7 که به نظر مىرسد عبارت هفتصد هزار حدیث جعلى درستباشد. و یا در پاورقى صفحه91 آمده است: هرچند امکان دستهبندى کلى عوامل و انگیزههاوجود نداشت ولى ترجیح دادیم که عناوین را ریزتر و دقیقتر بیاوریم. تردیدى نیستکه آنچه مراد مؤلف را اثبات مىکند، عبارت وجود داشت است، نه منفى آن.
سه. در بحث مهمترین انگیزههاى جعل حدیث، یکى از این علل را دشمنى برخى زنادقهکه به لباس اسلام درآمده بودند8 معرفى مىکند و نمونه بارز آن را ابن ابىالعوجاء مىداند اما در شرح حال وى مىنویسد: او از زندیقها (به اصطلاح امروز، ماتریالیستها) بود که در زمان امام صادق(ع) در مدینه زندگى مىکرد و تبلیغاتدهریگرى مىکرد.9 تا آنجا که نگارنده پیگیرى کرده، در هیچ کتابى ابن ابى العوجاء را به لباس اسلامدرآمده معرفى نکردهاند.10 همانگونه که مؤلف، خود نیز در ادامه مقال تلویحا بداناشاره دارد.11 بهتر این بود که براى مورد مذکور، نمونه دیگرى اگر وجود داشتیاد مىکرد.
چهار. نکته حائز اهمیت دیگرى که پژوهش ژرفترى را طلب مىکند، معرفى شخصیتراویان و تعیین دقیق هویت اعتقادى و مذهبى آنان استبویژه راویانى نظیر عکرمه،کلبى، مقاتل و که مؤلف درباره هر سه تن، عباراتى شبیه این عبارت آورده است: درمنابع رجال شیعى، مدح و ذم قابل توجهى براى او وجود ندارد 12 و حتى درباره دونفر اخیر، عبارت مشابه در منابع شیعى، او را از اصحاب امام باقر(ع) و امامصادق(ع) شمردهاند را آورده است. با توجه به مطالبى که درباره این سه نفر درمتن مقاله آمده، اولا: خواننده سرانجام در نمىیابد که آیا باید آنها را از جاعلان حدیث در حوزهاهل سنتبه حساب آورد؟ یا این که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) محسوب کند؟ ثانیا: از عنوان مقاله، چنین استنباط مىشود که على القاعده باید ازراویان جاعل حدیث در بین اهل تسنن سخن به میان بیاید ولى در متن مقاله بهپارهاى جاعلان حدیث در حوزه امامیه برمىخورد، یا لااقل چنین تردیدى در بادىامر برایش جلوهگر مىشود. گذشته از این، یک نوع آشفتگى و اضطراب در معرفى اشخاص به چشم مىخورد که بااندکى اعمال سلیقه، و درنگ و تامل، امکان عرضه آن به شکلى بهتر و مطلوبترفراهم بود. مثلا در معرفى اشخاص، هیچ گونه ترتیب منطقى مراعات نشده است. آیابهتر نبود اسامى مذکور بر حسب حروف تهجى مرتب مىشد؟ یا بر حسب کثرت و قلتروایت، یا سال وفات، یا اشتهار راویان تنظیم مىگردید؟ به علاوه، چه انگیزهاىسبب شد تا سال وفات برخى ذکر شود و از ولادت و وفات سایرین صرف نظر شود؟تردیدى نیست که در این گونه مباحث تاریخى، شناخت تاریخ وفیات، در پارهاى موارد از ضروریات است. براى روشنتر شدن آنچه در آغاز نکته چهارم اشاره کردیم، به بررسى اجمالى شخصیتعکرمه مىپردازیم. مؤلف پس از این که در آغاز بحث، احتمال مىدهد که وى از رجالشیعه باشد،13 در پایان مطلب با قاطعیتبیشترى سخن گفته، چنین اظهار نظر مىکند:برخى از صاحبنظران معاصر برآناند که عکرمه، تمایل شیعى داشته است و به خاطرهمین مطلب، مورد تهمت قرار گرفته است. شاید همین مطلب صحیح باشد و شاهد آناینکه مرحوم طبرسى در مجمع البیان در موارد متعددى مطالب تفسیرى را از او نقل کرده است. 14
بىتردید، هر پژوهشگرى به محض مشاهده این عبارات، با چنین پرسشهایى مواجهمىشود: اولا منبع یا منابع این سخن برخى از صاحب نظران کجاست؟ ثانیا، بر فرض ارائه منبع، آیا صرف اظهار نظر آنان، مىتواند دلیل درستى این ادعا باشد؟ ثالثا، بخارى کدام راوى شیعه یا متمایل به شیعه را موثق دانسته و از وى حدیثنقل کرده است که عکرمه دومى آن باشد؟ در حالى که در مقاله آمده است: بخارى نیزاو را موثق دانسته و در صحیح خود، مطالب زیادى از او نقل کرده است. 15آیا همینتوثیق بخارى از وى و نقل احادیث او دلیل بطلان ادعاى شیعه بودن او نیست؟رابعا،آنچه از عکرمه در کتابها آمده است، پیش از آنکه شیعه بودن وى را اثباتکند، تمایلات ضد شیعى او را ثابت مىکند زیرا عکرمه، سر دسته طایفهاى از خوارجبود که در راه منصرف ساختن مردم از على(ع) از هیچ کوششى فروگذار نمىکرد. علاوهبر این، متهم به کذب و جعل حدیثبود به گونهاى که مولاى او (ابن عباس) بهصراحت اعلام کرد که عکرمه دروغها به او نسبت داده است. 16 و از سعید بن مسیب -فقیه نامور مدینه- نیز نقل شده است که به غلام آزادشدهخود، این گونه سفارش مىکرد: مبادا به من دروغ و خلاف واقع نسبت دهى آن گونه کهعکرمه بر مولاى خویش چنین کرد. 17
به اجمال باید گفت که عکرمه در سه جهت مورد سوء ظن بوده است: الف- فاسد العقیده بودن، به خاطر پیروى از خوارج ب- فاسق بودن، به جهت اخذ صله و انعام از حکام جور ج- کاذب و جاعل بودن، به دلیل جعل و نسبت دادن کذب بر صحابه. 18 عداوت و دشمنى عکرمه با اهل بیت(ع) و شخص على(ع) تا بدان پایه بوده است که برطبق پارهاى روایات، وى نزول خاص آیه تطهیر را در شان اهل بیت، صریحا انکارکرده، آن را مخصوص زنان پیامبر(ص) مىدانست چنانکه سعید حویس در الاساس فىالتفسیر و شوکانى در فتح القدیر، این گونه نقل کردهاند: روى ابن جریر عن عکرمهانه کان ینادى فى السوق انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت، نزلت فى نساء النبى(ص) خاصه. 19 همچنین، دیگران از وى چنین روایت کردهاند: عن عکرمه انه قال: لیس بالذى تذهبونالیه انما هو نساء النبى(ص). 20 آیا با وجود چنین اظهار نظرهایى، مىتوان به آسانى عکرمه را داراى تمایالاتشیعى قلمداد کرد، همان گونه که مؤلف محترم چنین ادعایى کرده است؟ 21
نکته آخر، این که ادعاى داشتن تمایلات شیعى براى عکرمه22 به خاطر نقل مرحومطبرسى از وى، به هیچ وجه نمىتواند بر مبناى عقلى و نقلى صحیحى استوار باشد چراکه اگر این استدلال را بپذیریم، در این صورت، افراد زیادى نظیر حسن بصرى،قتاده بن دعامه، مجاهد بن جبر، ضحاک بن مزاحم، ابراهیم زجاج و دیگران را که درمجمع البیان احادیثى از آنان نقل شده است، باید در زمره متمایلان به شیعهمعرفى کرد، در حالى که واقعیت مطلب خلاف آن است. حق این است که در مجمع البیان نیز همانند تفسیر تبیان از مفسران و راویان عامهبه مناسبت تفسیر، مطالبى نقل شده است 23 ولى نقل این بزرگواران از آنان، هرگزدلیل صحت همه اقوالشان یا پذیرش تمامى مرویات آنها نیست چه رسد به این کهشاهد و گواه تمایلات شیعى آنها باشد! همان گونه که مؤلف فقید، طبرسى در مجمع البیان مىنویسد: کسانى نظیر ابو هریره،انس، ابن عمر، عکرمه، حسن بصرى، ضحاک، عایشه، جبایى، قتاده و مجاهد، نزد شیعهمعتمد و موثوق به نیستند24 و باید همانند علامه حلى در قسم دوم خلاصه الاقوال(در باب ضعفا) گفت: عکرمه مولى بنى عباس لیس على طریقنا و لا من اصحابنا. 25 در پایان نکته چهارم، تذکر این مطلب ضرورى است که حقیقت امر در باره مقاتل بنسلیمان نیز چنین است درباره وى نیز نمىتوان به آسانى مدعى بود که از اصحابامام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. 26 گذشته از این، عبارت مؤلف درباره وى تاحدودى مضطرب است زیرا که در یک مورد به صراحت مىنویسد: او در نزد شیعه و عامه،27 جاعل شمرده شده است28 و بلافاصله دو سطر پایینتر مىنویسد: در رجال شیعه،او را از اصحابامامان صادق(ع) و باقر(ع) شمردهاند29 ولى مدح و ذمى نسبتبه او نکردهاند. 30
پنج. نکته دیگرى که شاید به تعبیر مؤلف، از اشکالات صورى مقاله31 باشد، ایناست که ارجاعات و پاورقىها در پارهاى موارد، یکسان و یکنواخت نیست و از نظمخاصى پیروى نمىکند.مثلا پاورقى شماره 62 چنین است: التهذیب، ص 306 الاتقان،ج 2ص 224(به نقل از دائره المعارف الاسلامیه، ص 350)32.گفتنى است که در این موارد،اولا: نیازى به پرانتز نیست ثانیا: این شیوه، در همان صفحه، در پاورقى شماره66 مراعات نشده و در مورد اخیر، درست عکس مورد قبلى ارجاع داده شده است، به اینشکل: 66 اضواء على السنه المحمدیه، ص 138(به نقل از شرح النووى على صحیحالمسلم، ج 1، ص 32). تردیدى نیست که این گونه ارجاعات، غلط است و باید پاورقىها را همانند شماره 62ذکر کرد. نظیر این اشکال، در پاورقىهاى شماره 17، 25، 28، 34، 39، 68 و 80نیز تکرار شده است. نکته دیگر در همین زمینه، آن است که ارجاعات در غالب موارد از ترتیب منطقىخاصى پیروى نمىکند. یعنى اهمیت و اعتبار مدرک مورد استشهاد، یا قدیم و جدیدبودن آن و موارد مشابه، کمتر مورد عنایت مؤلف بوده است. مثلا در پاورقى شماره،3کتاب ارزشمند الغدیر پس از علم الحدیث و اضواء على السنه المحمدیه قرار مىگیردو در شماره 49رجال کشى بعد از معجم رجال الحدیث مىآید و در شماره 53، کتابالاصابه ابن حجر بعد از اضواء على السنه المحمدیه ذکر مىشود اما در شماره 35 وو47، این نکته مراعات شده و مثلا علم الحدیثبعد از الغدیر قرار گرفته است. 33به علاوه، به نظر نمىرسد روش پاورقى شماره 8 (در صفحه 95) چندان معمول و قابل قبول باشد. در این صفحه، چنین آمده است: 7- الموضوعات، ابن جوزى، ج 2 ، ص 284 الکشف الحثیث، ص 37 8- همان، ص 22 همان، ص 39 میزان الاعتدال، چاپ اول، بیروت، دار احیاء الکتبالعربیه، 1382 ه، ج 1، ص 31 ذکر دو مورد همان در یک پاورقى، على الظاهر با هیچ شیوه ماخذنویسى منطبق نیست. شبیه این اشتباه در پاورقى شماره 54 هم تکرار شده است. به نظر مىرسد که شیوه محقق توانمند مقاله منع تدوین حدیث در همان شمارهفصلنامه علوم حدیث، الگوى مناسبى براى رفع این گونه اشکالها باشد. آخرین سخن، این که: تاریخ وفات ابن جوزى در صفحه 93به غلط 510 ذکر شده و صحیحآن در صفحه 94 به درستى 597 آمده است. ضمنا در صورتى که کتابهاى موضوعات همبر اساس یک ترتیب منطقى، مثلا بر حسب سال وفات مؤلفانش تنظیم مىشد، و مقاله همنه به یک باره و ناگهانى، بلکه با یک نتیجهگیرى -هر چند مختصر- پایان مىپذیرفت، بهتر و زیبندهتر بود.
براى مؤلف محترم و همه خادمان ساحت مقدس قرآن و عترت، توفیق و سربلندىآرزومندم!
پىنوشتها:
1. ایشان در این باره مىنویسد: از آنجا که احتمال خطا و نسیان را در مورد خودمنتفى نمىدانیم، امید است این مقال با راهنمایىهاى دلسوزانه و منصفانه شماکاملتر گردد. (علوم حدیث، ش 8، ص 89 ). 3و2. علوم حدیث، ش 8، ص 90 5و4. همان، ص90 6. همان، ص 791. علوم حدیث، ص 90 8. همان، ص91 9. همان، ص106 10. بنگرید: الکفایه فى علم الروایه، ص 53 پرتو اسلاملا، ج 1، ص 255 11. مرحوم علامه شعرانى در تعلیقه خود بر تفسیر ابوالفتوح رازى، در این بارهمىنویسد: ابن ابىالعوجاء، دهرى مذهب بود و به دین و خدا و آخرت ایمان نداشت وآنان را در آن عهد، زندیق مىگفتند. (تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 46 ) . ایشان همچنین در حواشى خود بر شرح اصول کافى ملاصالح مازندرانى در دو مورد در این باره سخن گفته، در یک مورد زنادقه را چنین معرفى مىکنند: ما کانوا قائلینباله حکیم و لا بنبوه و معاد. (شرح اصول کافى، ج 6، ص 56). 12. علوم حدیث، ص 106 13. همان، ص 110 14. همان، ص 107 15. همان. 16. اهل بیت(ع) یا چهرههاى درخشان، ص 40 17. همان،ص 41 اهل بیت(ع) در آیه تطهیر،ص 135 طبرسى و مجمعالبیان،ج 2،ص 119 18. تعلیقه بر تفسیر ابوالفتوح رازى،ج 3،ص 435 کاوشهاى علمى در رجال و اسانیدحدیث، ص 211 معجم الادباء، ج 12 ، ص 181 19. الاساس فى التفسیر،ج 8، ص4437 فتحالقدیر، ج 4، ص278 و نیز بنگرید: البحرالمحیط، ج 7، ص 231 روح المعانى، ج 22 ، ص 13 زاد المسیر، ج 6، ص 381 20. الدرالمنثور،ج 5، ص 198 روح المعانى،ج 22 ،ص 13 فتح القدیر،ج 4، ص 278 21. علوم حدیث، ص 107 22. همان. 23. طبرسى و مجمع البیان، ج 2، ص 46 45 24. همان، ص 198 25. همان، ص 119 26.علوم حدیث، ص 112 27. تعبیر شیعه و عامه چندان صحیح نیست. عامه در مقابل خاصه، و شیعه در برابرسنى است. بهتر بود این نکات مورد توجه قرار مىگرفت. 28. علوم حدیث، ص 111 29. مقدم داشتن امام صادق(ع) بر امام باقر(ع) هیچ توجیهى جز بىتوجهى و شتاب ندارد. 30. علوم حدیث، ص 112 31. همان، ص 90 32. همان، ص 110 33. همان، ص 106
یک. هر چند مؤلف محترم، به درستى حدیث تکذیب را معتبرترین احادیثشیعه و سنىبلکه از اظهر مصادیق تواتر لفظى دانستهاند که در کتابهاى معتبر شیعه و سنى نقلگردیده است اما در ارائه منبع یا منابعى براى آن، به جاى آن همه کتابهاىمعتبر و دست اول شیعه و سنى که خود اظهار کردهاند تنها به ذکر دو منبع، آنهم از قرن چهاردهم، یعنى اضواء على السنه المحمدیه، تالیف استاد ابو ریه و علمالحدیث و درایه الحدیث استاد کاظم مدیرشانهچى، بسنده کردهاند. اگرچه این کار، خود به خود، عیب محسوب نمىشود و اشکالى ندارد اما براى یکمقاله تحقیقى، معرفى منابعى از قرن چهاردهم در اثبات یا تایید مطلبى مربوط بهپیامبر(ص)، یعنى آغازین سالهاى قرن اول هجرى، زیبنده نبوده چندان موجه و مقبول به نظر نمىرسد. بهتر آن بود که بعد از عبارت این حدیث را کتابهاى معتبر شیعه و سنى نقلکردهاند، در پاورقى به ذکر چند کتاب از آن همه کتابهاى مورد نظر، اشاره مىشدتا خواننده پژوهشگر بتواند از این راهنمایى به تحقیق افزونترى دستیازد. به علاوه، آیا عباراتى نظیر بلکه گفته شده که بیش از 62 نفر از صحابه، آن حدیثتکذیب را نقل کردهاند مىتواند از مؤلف رفع تکلیف کند؟ اگر خوانندهاى بپرسد کهادعاى شما در تعیین عدد فوق، بر مبناى کدام مرجع است، آیا عبارت گفته شدهمىتواند کافى باشد؟
دو. گرچه مؤلف به درستى، پیدایش و نشر احادیث جعلى را تا قرن سوم هجرى مىدانداما پیش از بیان علل و انگیزههاى جعل حدیث، سخنى دارد که مطلب فوق را نفى کرده،خلاف آن را به خواننده القا مىکند. آن سخن، چنین است: این حرکت (جعل حدیث) کهاز قرن اول تا ششم هجرى ادامه داشت، در عامه (اهل سنت) شتاب بیشترى داشت چراکه انگیزههاى جعل براى آنها بیشتر بود. 6 ادامه جعل حدیث تا قرن ششم، ادعایى است که در هیچ کتابى نیامده و مؤلف نیزمنبعى براى سخن خویش ذکرنکرده است. بىتردید، بیان مؤلف در ارائه مطلب در اینزمینه نارساست و بسیار بعید مىنماید که مراد ایشان واقعا ناظر به پدیده شوم ونامبارک جعل و وضع حدیثباشد زیرا این کار تا دوره نقل شفاهى حدیث امکانپذیربوده است و پس از مرحله کتابت و تدوین حدیث، زمینهاى براى جعل وجود نداشته، یابسیار محدود و نادر بوده است. همچنین به نظر مىرسد که در چند مورد، خطا و سهوى در نگارش یا حروفچینى مقالهپیش آمده باشد. مثلا در بحث جعل حدیث مىنویسد: احمد بن حنبل ادعا کرد که هفتصدهزار حدیث صحیح وجود دارد7 که به نظر مىرسد عبارت هفتصد هزار حدیث جعلى درستباشد. و یا در پاورقى صفحه91 آمده است: هرچند امکان دستهبندى کلى عوامل و انگیزههاوجود نداشت ولى ترجیح دادیم که عناوین را ریزتر و دقیقتر بیاوریم. تردیدى نیستکه آنچه مراد مؤلف را اثبات مىکند، عبارت وجود داشت است، نه منفى آن.
سه. در بحث مهمترین انگیزههاى جعل حدیث، یکى از این علل را دشمنى برخى زنادقهکه به لباس اسلام درآمده بودند8 معرفى مىکند و نمونه بارز آن را ابن ابىالعوجاء مىداند اما در شرح حال وى مىنویسد: او از زندیقها (به اصطلاح امروز، ماتریالیستها) بود که در زمان امام صادق(ع) در مدینه زندگى مىکرد و تبلیغاتدهریگرى مىکرد.9 تا آنجا که نگارنده پیگیرى کرده، در هیچ کتابى ابن ابى العوجاء را به لباس اسلامدرآمده معرفى نکردهاند.10 همانگونه که مؤلف، خود نیز در ادامه مقال تلویحا بداناشاره دارد.11 بهتر این بود که براى مورد مذکور، نمونه دیگرى اگر وجود داشتیاد مىکرد.
چهار. نکته حائز اهمیت دیگرى که پژوهش ژرفترى را طلب مىکند، معرفى شخصیتراویان و تعیین دقیق هویت اعتقادى و مذهبى آنان استبویژه راویانى نظیر عکرمه،کلبى، مقاتل و که مؤلف درباره هر سه تن، عباراتى شبیه این عبارت آورده است: درمنابع رجال شیعى، مدح و ذم قابل توجهى براى او وجود ندارد 12 و حتى درباره دونفر اخیر، عبارت مشابه در منابع شیعى، او را از اصحاب امام باقر(ع) و امامصادق(ع) شمردهاند را آورده است. با توجه به مطالبى که درباره این سه نفر درمتن مقاله آمده، اولا: خواننده سرانجام در نمىیابد که آیا باید آنها را از جاعلان حدیث در حوزهاهل سنتبه حساب آورد؟ یا این که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) محسوب کند؟ ثانیا: از عنوان مقاله، چنین استنباط مىشود که على القاعده باید ازراویان جاعل حدیث در بین اهل تسنن سخن به میان بیاید ولى در متن مقاله بهپارهاى جاعلان حدیث در حوزه امامیه برمىخورد، یا لااقل چنین تردیدى در بادىامر برایش جلوهگر مىشود. گذشته از این، یک نوع آشفتگى و اضطراب در معرفى اشخاص به چشم مىخورد که بااندکى اعمال سلیقه، و درنگ و تامل، امکان عرضه آن به شکلى بهتر و مطلوبترفراهم بود. مثلا در معرفى اشخاص، هیچ گونه ترتیب منطقى مراعات نشده است. آیابهتر نبود اسامى مذکور بر حسب حروف تهجى مرتب مىشد؟ یا بر حسب کثرت و قلتروایت، یا سال وفات، یا اشتهار راویان تنظیم مىگردید؟ به علاوه، چه انگیزهاىسبب شد تا سال وفات برخى ذکر شود و از ولادت و وفات سایرین صرف نظر شود؟تردیدى نیست که در این گونه مباحث تاریخى، شناخت تاریخ وفیات، در پارهاى موارد از ضروریات است. براى روشنتر شدن آنچه در آغاز نکته چهارم اشاره کردیم، به بررسى اجمالى شخصیتعکرمه مىپردازیم. مؤلف پس از این که در آغاز بحث، احتمال مىدهد که وى از رجالشیعه باشد،13 در پایان مطلب با قاطعیتبیشترى سخن گفته، چنین اظهار نظر مىکند:برخى از صاحبنظران معاصر برآناند که عکرمه، تمایل شیعى داشته است و به خاطرهمین مطلب، مورد تهمت قرار گرفته است. شاید همین مطلب صحیح باشد و شاهد آناینکه مرحوم طبرسى در مجمع البیان در موارد متعددى مطالب تفسیرى را از او نقل کرده است. 14
بىتردید، هر پژوهشگرى به محض مشاهده این عبارات، با چنین پرسشهایى مواجهمىشود: اولا منبع یا منابع این سخن برخى از صاحب نظران کجاست؟ ثانیا، بر فرض ارائه منبع، آیا صرف اظهار نظر آنان، مىتواند دلیل درستى این ادعا باشد؟ ثالثا، بخارى کدام راوى شیعه یا متمایل به شیعه را موثق دانسته و از وى حدیثنقل کرده است که عکرمه دومى آن باشد؟ در حالى که در مقاله آمده است: بخارى نیزاو را موثق دانسته و در صحیح خود، مطالب زیادى از او نقل کرده است. 15آیا همینتوثیق بخارى از وى و نقل احادیث او دلیل بطلان ادعاى شیعه بودن او نیست؟رابعا،آنچه از عکرمه در کتابها آمده است، پیش از آنکه شیعه بودن وى را اثباتکند، تمایلات ضد شیعى او را ثابت مىکند زیرا عکرمه، سر دسته طایفهاى از خوارجبود که در راه منصرف ساختن مردم از على(ع) از هیچ کوششى فروگذار نمىکرد. علاوهبر این، متهم به کذب و جعل حدیثبود به گونهاى که مولاى او (ابن عباس) بهصراحت اعلام کرد که عکرمه دروغها به او نسبت داده است. 16 و از سعید بن مسیب -فقیه نامور مدینه- نیز نقل شده است که به غلام آزادشدهخود، این گونه سفارش مىکرد: مبادا به من دروغ و خلاف واقع نسبت دهى آن گونه کهعکرمه بر مولاى خویش چنین کرد. 17
به اجمال باید گفت که عکرمه در سه جهت مورد سوء ظن بوده است: الف- فاسد العقیده بودن، به خاطر پیروى از خوارج ب- فاسق بودن، به جهت اخذ صله و انعام از حکام جور ج- کاذب و جاعل بودن، به دلیل جعل و نسبت دادن کذب بر صحابه. 18 عداوت و دشمنى عکرمه با اهل بیت(ع) و شخص على(ع) تا بدان پایه بوده است که برطبق پارهاى روایات، وى نزول خاص آیه تطهیر را در شان اهل بیت، صریحا انکارکرده، آن را مخصوص زنان پیامبر(ص) مىدانست چنانکه سعید حویس در الاساس فىالتفسیر و شوکانى در فتح القدیر، این گونه نقل کردهاند: روى ابن جریر عن عکرمهانه کان ینادى فى السوق انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت، نزلت فى نساء النبى(ص) خاصه. 19 همچنین، دیگران از وى چنین روایت کردهاند: عن عکرمه انه قال: لیس بالذى تذهبونالیه انما هو نساء النبى(ص). 20 آیا با وجود چنین اظهار نظرهایى، مىتوان به آسانى عکرمه را داراى تمایالاتشیعى قلمداد کرد، همان گونه که مؤلف محترم چنین ادعایى کرده است؟ 21
نکته آخر، این که ادعاى داشتن تمایلات شیعى براى عکرمه22 به خاطر نقل مرحومطبرسى از وى، به هیچ وجه نمىتواند بر مبناى عقلى و نقلى صحیحى استوار باشد چراکه اگر این استدلال را بپذیریم، در این صورت، افراد زیادى نظیر حسن بصرى،قتاده بن دعامه، مجاهد بن جبر، ضحاک بن مزاحم، ابراهیم زجاج و دیگران را که درمجمع البیان احادیثى از آنان نقل شده است، باید در زمره متمایلان به شیعهمعرفى کرد، در حالى که واقعیت مطلب خلاف آن است. حق این است که در مجمع البیان نیز همانند تفسیر تبیان از مفسران و راویان عامهبه مناسبت تفسیر، مطالبى نقل شده است 23 ولى نقل این بزرگواران از آنان، هرگزدلیل صحت همه اقوالشان یا پذیرش تمامى مرویات آنها نیست چه رسد به این کهشاهد و گواه تمایلات شیعى آنها باشد! همان گونه که مؤلف فقید، طبرسى در مجمع البیان مىنویسد: کسانى نظیر ابو هریره،انس، ابن عمر، عکرمه، حسن بصرى، ضحاک، عایشه، جبایى، قتاده و مجاهد، نزد شیعهمعتمد و موثوق به نیستند24 و باید همانند علامه حلى در قسم دوم خلاصه الاقوال(در باب ضعفا) گفت: عکرمه مولى بنى عباس لیس على طریقنا و لا من اصحابنا. 25 در پایان نکته چهارم، تذکر این مطلب ضرورى است که حقیقت امر در باره مقاتل بنسلیمان نیز چنین است درباره وى نیز نمىتوان به آسانى مدعى بود که از اصحابامام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. 26 گذشته از این، عبارت مؤلف درباره وى تاحدودى مضطرب است زیرا که در یک مورد به صراحت مىنویسد: او در نزد شیعه و عامه،27 جاعل شمرده شده است28 و بلافاصله دو سطر پایینتر مىنویسد: در رجال شیعه،او را از اصحابامامان صادق(ع) و باقر(ع) شمردهاند29 ولى مدح و ذمى نسبتبه او نکردهاند. 30
پنج. نکته دیگرى که شاید به تعبیر مؤلف، از اشکالات صورى مقاله31 باشد، ایناست که ارجاعات و پاورقىها در پارهاى موارد، یکسان و یکنواخت نیست و از نظمخاصى پیروى نمىکند.مثلا پاورقى شماره 62 چنین است: التهذیب، ص 306 الاتقان،ج 2ص 224(به نقل از دائره المعارف الاسلامیه، ص 350)32.گفتنى است که در این موارد،اولا: نیازى به پرانتز نیست ثانیا: این شیوه، در همان صفحه، در پاورقى شماره66 مراعات نشده و در مورد اخیر، درست عکس مورد قبلى ارجاع داده شده است، به اینشکل: 66 اضواء على السنه المحمدیه، ص 138(به نقل از شرح النووى على صحیحالمسلم، ج 1، ص 32). تردیدى نیست که این گونه ارجاعات، غلط است و باید پاورقىها را همانند شماره 62ذکر کرد. نظیر این اشکال، در پاورقىهاى شماره 17، 25، 28، 34، 39، 68 و 80نیز تکرار شده است. نکته دیگر در همین زمینه، آن است که ارجاعات در غالب موارد از ترتیب منطقىخاصى پیروى نمىکند. یعنى اهمیت و اعتبار مدرک مورد استشهاد، یا قدیم و جدیدبودن آن و موارد مشابه، کمتر مورد عنایت مؤلف بوده است. مثلا در پاورقى شماره،3کتاب ارزشمند الغدیر پس از علم الحدیث و اضواء على السنه المحمدیه قرار مىگیردو در شماره 49رجال کشى بعد از معجم رجال الحدیث مىآید و در شماره 53، کتابالاصابه ابن حجر بعد از اضواء على السنه المحمدیه ذکر مىشود اما در شماره 35 وو47، این نکته مراعات شده و مثلا علم الحدیثبعد از الغدیر قرار گرفته است. 33به علاوه، به نظر نمىرسد روش پاورقى شماره 8 (در صفحه 95) چندان معمول و قابل قبول باشد. در این صفحه، چنین آمده است: 7- الموضوعات، ابن جوزى، ج 2 ، ص 284 الکشف الحثیث، ص 37 8- همان، ص 22 همان، ص 39 میزان الاعتدال، چاپ اول، بیروت، دار احیاء الکتبالعربیه، 1382 ه، ج 1، ص 31 ذکر دو مورد همان در یک پاورقى، على الظاهر با هیچ شیوه ماخذنویسى منطبق نیست. شبیه این اشتباه در پاورقى شماره 54 هم تکرار شده است. به نظر مىرسد که شیوه محقق توانمند مقاله منع تدوین حدیث در همان شمارهفصلنامه علوم حدیث، الگوى مناسبى براى رفع این گونه اشکالها باشد. آخرین سخن، این که: تاریخ وفات ابن جوزى در صفحه 93به غلط 510 ذکر شده و صحیحآن در صفحه 94 به درستى 597 آمده است. ضمنا در صورتى که کتابهاى موضوعات همبر اساس یک ترتیب منطقى، مثلا بر حسب سال وفات مؤلفانش تنظیم مىشد، و مقاله همنه به یک باره و ناگهانى، بلکه با یک نتیجهگیرى -هر چند مختصر- پایان مىپذیرفت، بهتر و زیبندهتر بود.
براى مؤلف محترم و همه خادمان ساحت مقدس قرآن و عترت، توفیق و سربلندىآرزومندم!
پىنوشتها:
1. ایشان در این باره مىنویسد: از آنجا که احتمال خطا و نسیان را در مورد خودمنتفى نمىدانیم، امید است این مقال با راهنمایىهاى دلسوزانه و منصفانه شماکاملتر گردد. (علوم حدیث، ش 8، ص 89 ). 3و2. علوم حدیث، ش 8، ص 90 5و4. همان، ص90 6. همان، ص 791. علوم حدیث، ص 90 8. همان، ص91 9. همان، ص106 10. بنگرید: الکفایه فى علم الروایه، ص 53 پرتو اسلاملا، ج 1، ص 255 11. مرحوم علامه شعرانى در تعلیقه خود بر تفسیر ابوالفتوح رازى، در این بارهمىنویسد: ابن ابىالعوجاء، دهرى مذهب بود و به دین و خدا و آخرت ایمان نداشت وآنان را در آن عهد، زندیق مىگفتند. (تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 46 ) . ایشان همچنین در حواشى خود بر شرح اصول کافى ملاصالح مازندرانى در دو مورد در این باره سخن گفته، در یک مورد زنادقه را چنین معرفى مىکنند: ما کانوا قائلینباله حکیم و لا بنبوه و معاد. (شرح اصول کافى، ج 6، ص 56). 12. علوم حدیث، ص 106 13. همان، ص 110 14. همان، ص 107 15. همان. 16. اهل بیت(ع) یا چهرههاى درخشان، ص 40 17. همان،ص 41 اهل بیت(ع) در آیه تطهیر،ص 135 طبرسى و مجمعالبیان،ج 2،ص 119 18. تعلیقه بر تفسیر ابوالفتوح رازى،ج 3،ص 435 کاوشهاى علمى در رجال و اسانیدحدیث، ص 211 معجم الادباء، ج 12 ، ص 181 19. الاساس فى التفسیر،ج 8، ص4437 فتحالقدیر، ج 4، ص278 و نیز بنگرید: البحرالمحیط، ج 7، ص 231 روح المعانى، ج 22 ، ص 13 زاد المسیر، ج 6، ص 381 20. الدرالمنثور،ج 5، ص 198 روح المعانى،ج 22 ،ص 13 فتح القدیر،ج 4، ص 278 21. علوم حدیث، ص 107 22. همان. 23. طبرسى و مجمع البیان، ج 2، ص 46 45 24. همان، ص 198 25. همان، ص 119 26.علوم حدیث، ص 112 27. تعبیر شیعه و عامه چندان صحیح نیست. عامه در مقابل خاصه، و شیعه در برابرسنى است. بهتر بود این نکات مورد توجه قرار مىگرفت. 28. علوم حدیث، ص 111 29. مقدم داشتن امام صادق(ع) بر امام باقر(ع) هیچ توجیهى جز بىتوجهى و شتاب ندارد. 30. علوم حدیث، ص 112 31. همان، ص 90 32. همان، ص 110 33. همان، ص 106