آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

در شماره دوّم فصلنامه علوم حدیث، مقاله اى تحت عنوان «دفاع از حدیث» به قلم جناب آقاى حسینیان قمى، درج شده بود. در این مقاله، نویسنده، ابتدا به وظیفه ما در دفاع از حدیث پرداخته و سپس در حوزه دفاع از حدیث، اظهار داشته اند که باید با چند پدیده (مسکوت گذاشتن روایات، نگرش تبعى، تفسیر تحمیلى، پذیرش مطلق، نگرش مثله اى و طرد سریع) مقابله کنیم و بعد از بیان این موارد، وارد اصل مبحث مى شوند که دفاع از تعدادى از روایات است. دو روایت از روایات مورد بحث ایشان، فقهى و اعتقادى است که مورد نظر این جانب نیست. امّا روایت دیگر، تفسیرى است، که نگاهى به آن خواهیم داشت.
ایشان، از احادیث رسیده در تفسیر آیه شریفه «فاسئلوا أهل الذّکر إن کنتم لاتعلمون» دفاع کرده و تلاش مى کنند تا ثابت کنند که منظور از أهل الذّکر، منحصرا ائمّه(ع) هستند، نه (چنان که برخى پنداشته اند) اهل کتاب. براى اثبات این مطلب، به روایاتى که در این باب است، استناد مى جویند. در این روایات، تأکید بر آن است که منظور از اهل ذکر، امامان(ع) هستند و در مقام ردّ دیدگاه طرف مقابل، در روایات آمده است که: إذا یدعوکم إلى دینهم.
از سوى دیگر، اشاره مى کنند که منظور از ذکر در أهل الذّکر، پیامبر اکرم(ص) است. چون ذکر در آیه «قد أنزل اللّه إلیکم ذکرا رسولا یتلوا علیکم آیات الله مبیّنات»1 به پیامبر تفسیر شده است و اطلاق «ذکر» بر غیر قرآن، تنها در یک مورد صورت پذیرفته (انبیا/105) که به احتمال زیاد، آنجاهم منظور قرآن است؛ و حاشا و کلا که خداوند حکیم و عالم، ما را به داورى یهودیا اهل کتاب (با همه انحرافى که دارند) فراخواند.
ما به خواست خداوند، نکاتى را در باب احادیث مربوط به «اهل الذکر» و سایر مطالب این بخش، ذکر مى کنیم.

1ـ نکته نخست، این است که در مقاله، ملاک پذیرش و ردّ احادیث مشخص نشده است. تنها در مقدّمه، اشاره کرده اند که مطلق احادیث را نباید پذیرفت2؛ ولى براى پذیرش، اساس و معیارى مشخص نشده است. مثلا از صاحب المیزان نقل شده که ایشان فرموده اند: آنچه مخالف قرآن یا غیر متواتر و یا بدون قرینه باشد، حجّیّت ندارد؛ زیرا مخالف کتاب، بیان معصوم نیست و غیر محفوف به قرینه و غیر متواتر نیز بیان بودنش احراز نگشته است.3
پس لازم بود به این بحث پرداخته شود که آیا این نظر درست است، یا نه. چون اگر کسى نظرش این شد که ما فقط روایات متواتر را مى پذیریم، در تفسیر قرآن، به او نمى توان گفت چون سند این روایت تمام است، یا چون دو روایت صحیح السّند داریم و یا چون سند آن مستفیض است، او باید بپذیرد.
از سوى دیگر، برخى (حتّى بر فرض پذیرفتن سند صحیح) نسبت به خود سندهاى صحیح، نقد دارند و ادّعا مى کنند که یکى از روشهاى حدیث سازان، جعل سند صحیح بوده است4 و روایات 401 و402 رجال کشّى را به عنوان تأیید دیدگاه خویش، بیان مى کنند.
برخى دیگر معتقدند اصل اوّلیّه در اغلب اخبار و روایاتى که در مدح و ذمّ بلدان، خواصّ میوه ها و فضایل افراد وجود دارد، عدم حجّیّت است؛ براى اینکه طرفین (شیعه و سنّى) آنها را به نفع خود ساخته اند.5
برخى در باره اخبار مناقب، نظرشان این است که اصل، عدم صحّت است؛ به سبب کثرت احادیث مجعول.6
بنابراین، ممکن است کسانى که احادیث مذکور را نپذیرفته اند و در تفسیر اهل الذکر، اهل کتاب را مقصود گرفته اند، دلایل مذکور را مدّ نظر داشته اند؛ یا شاید حدیث را متواتر نمى دانسته اند؛ یا شاید اینها را به نحوى جزو مناقب مى دانسته اند ـ که احتمال جعل در آنجا زیاد است ـ و یا شاید… پس استناد به احادیث، در صورتى تمام مى شود که تمام دیدگاهها بررسى و نقد شوند و دیدگاه حق ثابت شود و آنگاه به ذکر احادیث پرداخته شود.

2ـ نکته دیگر: بیان فرموده اند که حاشا و کلاّ که خداوند، ما را به داورى یهود یا اهل کتاب ( با همه انحرافى که دارند) فراخواند.7
اوّلا بحث از داورى نیست؛ بحث سؤال از اهل کتاب است، در مورد یک مطلب خاص که خود اهل کتاب هم بدان معتقدند.
ثانیا همه اهل کتاب که فاسد نیستند؛ بلکه بین آنها مردمان حق گرا (ومن قوم موسى امّة یهدون بالحقّ)8 و همچنین افراد امین (ومن أهل الکتاب من إن تأمنه بقنطار یؤدّه إلیک)9 هم یافت مى شوند.
قرآن در باره برخى از مسیحیان مى فرماید: ولتجدنّ أقربهم مودّة للّذین آمنوا الّذین قالوا إنّا نصارى؛ ذلک بأنّ منهم قسّیسین ورهبانا وإنّهم لایستکبرون.10
وثالثا غیر از آیه مذکور، آیات دیگرى نیز در قرآن هست که نیاز به بحث و تأمّل دارد. این آیات، عبارت اند از:
یک. لقد آتینا موسى تسع آیات بیّنات فاسئل بنى إسرائیل إذ جاءهم فقال له فرعون إنّى لأظنّک یاموسى مسحورا.11
گنابادى در تفسیر آیه مى فرماید: إن کنت فی شکّ، على طریق «إیّاک أعنى واسمعى یا جاره»، فاسئل بنى إسرائیل عن موسى و آیاته.12
صاحب مجمع البیان مى نویسد: هذا أمر للنّبی(ص) أن یسأل بنى إسرائیل لتکون الحجّة علیهم أبلغ.13
در مجمع البیان، همچنین آمده است: روى عن إبن عبّاس أنّه قرأ فسأل بنى إسرائیل بمعنى فسأل موسى. صاحب کشّاف مى نویسد که آیه، فسأل است و معنا چنین مى شود: فسأل النّبی(ص) بنى إسرائیل.14
بنابر قرائت موجود در قرآنها (و مقبول نزد عموم مسلمین)، چه این آیه خطاب به پیامبر باشد و چه از باب «إیّاک أعنى» باشد، اصل «سؤال از بنى اسرائیل» مسلّم است و هیچ نیازى به حاشا و کلاّ ندارد.
دو . سل بنى إسرائیل کم آتیناهم من آیة بیّنة.15
المیزان: هذه بنو إسرائیل… سلهم کم آتیناهم من آیات بیّنة.16
مجمع البیان: سل، یامحمد، بنى إسرائیل، أى أولاد یعقوب و هم الیهود الّذین کانوا حول المدینة و المراد به علماءهم وهو سؤال تقریر لتأکید الحجّة علیهم.
پس در این آیه هم اصل سؤال کردن از یهود، هیچ جاى بحث ندارد.
سه. فإن کنت فی شکّ ممّا أنزلنا إلیک فاسئل الّذین یقرؤون الکتاب من قبلک.17
صاحب مجمع البیان در تفسیر مى فرماید: إنّما أمر الله سبحانه بسؤال أهل الکتاب مع جحد أکثرهم لنبوّته؛ فیه قولان؛ أحدهما: انّه أمره بأن یسأل مؤمنى أهل الکتاب کعبداللّه بن سلام و کعب الأحبار و تمیم الدّارى عن إبن عباس و مجاهد و ضحاک؛ و الآخر: انّ المراد، سلهم عن صفة النّبى(ص) المبشّر به فی کتبهم. ثم انظر فیما وافق تلک الصّفة و هذا القول أقوى، لأنّ هذه السّورة مکّیّة وإبن سلام و غیره إنّما أسلموا بالمدینة.18
در تفسیر القرآن و العقل مى فرماید: فإن کنت فى شکّ إعلم أنّ القضیة الشرطیّة مسوقة لبیان الملازمة لالثبوت المقدّم؛ فقولنا «إن کانت الشمس طالعة فالنّهار موجود»، تحقّق التّلازم بینهما ولایدلّ على أن حین التّکلّم یکون الشّمس طالعا. ففى المقام لادلالة فى هذه الآیة على ثبوت الشّکّ للنّبى(ص) بل إنباء عن الملازمة بین زوال الشّکّ والسّؤال عن أهل الکتاب.19
بیان گنابادى در تفسیر آیه: لم یکن له شکّ لکنّه من باب إیّاک أعنى واسمعى یاجاره، أو الخطاب عامّ.20
میبدى در کشف الاسرار: إن کنت (ایّها الإنسان) فى شکّ ممّا أنزلنا إلیک من الهدى على لسان محمّد(ص) فاسئل الأکابر من علماء الکتاب، مثل إبن سلام و سلمان الفارسى و تمیم الدّارى و أشباههم، فیشهدون على صدق محمّد(ص) ویخیرونک بنبوّته.21
المیزان: فإن کنت أیّها النّبى فى ریب وشکّ ممّا أنزلنا إلیک من المعارف الراجعة إلى المبدأ والمعاد وما قصصنا علیک إجمالا من قصص الأنبیاء الحاکیة لسنة اللّه الجاریة فی خلقه من الدّعوة أولا ثمّ القضاء بالحقّ، فاسئل أهل الکتاب الّذین یقرؤون جنس الکتاب… وهذا لایستلزم وجود ریب فى قلب النّبى(ص).22
به نظر مى رسد مناسبترین تفسیر ازبین تفسیرها همان تفسیر «ایّاک أعنى» باشد والاّ معنى ندارد که پیامبر، شک داشته باشد و بخواهد با سؤال از اهل کتاب، یقین حاصل کند؛ همچنین، تفسیر به معراج (که آیه در معراج نازل شده) هم جاى بحث است؛ چه، مگر در معراج هم جاى شک و تردید است؟
از سوى دیگر، اگر پیامبر، خود برتر از قرآن است (به شهادت آیه: و اتّبعوا النّور الّذی أنزل معه23، قرآن، همراه پیامبر نازل شده و اصل، پیامبر است و قرآن، فرع از پیامبر و همراه اوست) و قرآن هم هیمنه بر کتب قبلى دارد، آن وقت، چگونه ممکن است که پیامبر بخواهد با پرسش از دیگر پیامبران، شک و ریب خود را برطرف کند؟ و اگر گفته شود که از باب «إیّاک أعنى» هم نیست، (خود پبامبر هم که شک ندارد) پس نزول آیه، لغو خواهد بود.
برروى هم، به نظر مى رسد همان «إیّاک» بهترین تفسیر است که بنابراین تفسیر، هیچ اشکالى ندارد که خداوند مسلمانان را ارجاع دهد که از اهل کتاب سؤال کنند؛ آن هم در مسئله اى خیلى مهمتر از آنچه در آیه فاسئلوا أهل الذّکر آمده. آنجا سخن از پرسش در باره رجالى است که قبلا به آنها وحى شده و اینجا سؤال از محتواى وحى است که بر پیامبر نازل شده است.

3ـ نکته بعدى اینکه فرموده اند: تنها در یک مورد (انبیا/105)، برخى گفته اند مراد از: «من بعد الذّکر» تورات است که به احتمال زیاد، آنجا هم مراد، قرآن است و نظر به اینکه قرآن بر همه کتب آسمانى و از جمله زبور، تقدّم رتبى دارد، باتعبیر من بعد الذّکر آمده است.24
به نظر مى رسد با دقّت در آنچه در آیه 47 سوره انبیا آمده، این مطلب هم چندان اعتبارى نداشته باشد. چون قرآن مى فرماید: «ولقد آتینا موسى و هارون الفرقان وضیاء و ذکرا للمتّقین». وقتى قرآن صراحتا از تورات، تعبیر به «ذکر» کرده، دلیلى ندارد که آیه «من بعد الذکر» را به قرآن تفسیر کنیم.

4ـ چهارمین نکته: در خود آیه «فاسئلوا أهل الذّکر» نکاتى قابل بررسى است. یکى اینکه ذکر، به پیامبر تفسیر شده (به قرینه آیه سوره طلاق) و این یک تفسیر مسلّم نیست؛ چون احتمال داده شده که منظوراز «ذکر»، قرآن و یا جبرئیل باشد و بر فرض که حتما مقصود پیامبر باشد، جاى طرح این بحث است که سوره هاى انبیا و نحل، مکّى هستند و سوره طلاق، مدنى است. در دوره مکّه، با توجّه به عدم بیان اینکه منظور از ذکر، رسول الله(ص) است و منبع مطمئنّى هم نداریم که در دوره مکّه، بر پیامبر اطلاق «ذکر» شده باشد، مسلمانان در این دوره، از اهل الذکر چه مى فهمیدند؟
بنابراین چه دلیلى دارد (به فرض اینکه روایات قطعى نیستند)، ما از معناى لغوى ذکر، دست برداریم. به نظر مى رسد که آیه، ارشاد به یک مطلب طبیعى است و مى گوید که از اهل ذکر بپرسید. نظیر رجوع به خبره که یک اصل عقلائى است. بله، البتّه ائمّه اهل بیت(ع) از بالاترین مصادیق اهل ذکر هستند.

5 ـ نکته دیگر: نویسنده در مقاله بیان مى کند که اگر مشرکان مخاطب آیه باشند، همان گونه که تسلیم نبوّت پیامبر نبودند و او را تصدیق نکردند، تسلیم عقاید یهود و اهل کتاب (که از جمله این عقاید، اذعان به بشر بودن انبیاست) هم نمى شوند؛ پس اهل کتاب را نیز به داورى در این باره، قبول ندارند.25
اگرمنظور از مشرکانى که مخاطب آیه هستند، آن کسانى باشند که سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون، این تحلیل، درست است؛ ولى اگر در بین مشرکان، کسانى باشند که آن عناد را ندارند و واقعا سؤالى در این زمینه براى آنها مطرح است، در این صورت، چه اشکالى دارد که از اهل کتاب قبول کنند؟
به علاوه، در عدّه اى از تاریخها و تفسیرها آمده که مشرکین، در مسئله اى مهمتر از این بحث، از اهل کتاب و یهودیان سؤال مى کنند؛ مثل سؤال از اینکه دین خودشان بهتر است یا دین پیامبر(ص). از جمله، در تاریخ طبرى (ج2، ص233)، البدء و التأریخ ابن کثیر (ج4، ص108)، دلائل النّبوّة بیهقى (ج2، ص343) و حیاة القلوب مرحوم مجلسى (ج2، ص94). همچنین مفسّران بسیارى در ذیل آیه «ألم تر إلى الّذین أوتوا نصیبا من الکتب یؤمنون بالجبت والطّاغوت ویقولون هؤلاء أهدى من الّذین آمنوا سبیلا»26، این موارد را یاد کرده اند.
در مجمع البیان آمده است: قال أبوسفیان للکعب إنّک امرؤ تقرأ الکتاب و تعلم ونحن أمّیّون لانعلم فأیّنا أهدى طریقا وأقرب إلى الحقّ نحن أم محمّد؟27
6ـ نکته آخر: در دو روایتى که در مقاله، از امام باقر و امام رضا(ع) نقل شده، مطلبى که به عنوان نقد (بردیدگاهى که آیه را تفسیر به اهل کتاب نموده) وارد شده، این است که: إذا یدعوکم إلى دینهم، یا: یدعونا إلى دینهم. در این دو جمله به نظر مى رسد روى سخن با مخاطبانى باشد که مى پندارند هرچه را نمى دانند، مى توانند از اهل کتاب بپرسند؛ ولى نسبت به مسئله بیان شده در آیه (که در باره مردانى که قبلا به آنها وحى شده، از اهل کتاب سؤال کنید)، هیچ اشکالى نشده است. لذا، در خود مقاله هم اشاره فرموده اند: مگر اینکه کسى بگوید ارجاع در داورى به اهل کتاب، تنها ویژه این مورد است و در دیگر جاها به دلایل عمومى و خصوصى، از رجوع به آنان باز داشته شده ایم.28

به امید آنکه با روشن شدن بحث در موارد ذکر شده، به بهترین وجه، گامى در جهت دفاع از حدیث و اهل بیت(ع) برداشته شود و مبادا خداى ناکرده به خاطر سستى استدلالها، براى ثقل اکبر، مشکلى پیش آید و زمینه هرچه بیشتر براى «تفسیر به رأى» آماده شود و این نقطه اتّفاق بین جهان اسلام، به یک نقطه افتراق تبدیل شود. ضمن اینکه در الحاق بیانات ائمّه به بیانات پیامبر، با وجود حدیث متواتر ثقلین، نیاز به دلیل دیگرى نیست.
________________________________________
1. طلاق/10ـ11
2. فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص80
3. همان، ص84
4. بیّنات، ش4، ص58
5. کیهان اندیشه، ش1، ص18
6. شرح مقدّمه قیصرى، ص928
7. با اندک تصرّفى در عبارت.
8. اعراف/159
9. آل عمران/75
10. مائده/85
11. اسراء/101
12. بیان السّعادة، ج2، ص455
13. مجمع البیان، ج3، ص44
14.الکشّاف، ج2، ص697
15. بقره/211
16. المیزان، ج2، ص113
17. یونس/93
18. مجمع البیان، ج3، ص133
19. القرآن والعقل، ج2، ص285
20. بیان السّعادة، ج3، ص314
21. کشف الاسرار، ج4، ص334
22. المیزان، ج10، ص125 ـ 126
23. اعراف/156
24. فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص96
25. همان، ص97
26. نساء/51
27. مجمع البیان، ج3، ص59
28. فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص97

تبلیغات