آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

حدیث شریف قدسى «ما تردّدت فى شىء کتردّدى فى قبض روح عبدى المؤمن» در مصادر حدیثى شیعه واهل سنت، به سندهاى متعدّد و واژه هاى گوناگون، نقل شده است. فراوانى طرق حدیث و تسالم محدّثان شیعى و سنّى، اطمینان به صدور این مضمون مى آورد. این حدیث گرانمایه، به عنوان سخن قدسى، به خداوند متعال، منسوب است.
برخى از مصادر شیعى که این سخن در آنها آمده، از این قراراند:

1 ـ المحاسن، احمد بن عبداللّه البرقى (م 280 ق)، دار الکتب الإسلامیّة، قم، ص159 ـ 160، ح99 و100.

2 ـ الکافى، محمد بن یعقوب کلینى (م 328 ق)، چاپ اسلامیّه، ج2، ص246، ح6 وص352، ح7، 8 وص354، ح11.

3 ـ التّوحید، شیخ صدوق (م 329 ق)، مکتبة الصّدوق، ص399.

4 ـ وسائل الشیعة، شیخ حرّعاملى (م 1104 ق)، چاپ اسلامیّه، ج2، ب19، ص644، ح1.

5 ـ بحار الأنوار، علامه مجلسى (م 1111ق)، چاپ اسلامیّه، ج5، ص284، ح3؛ ج6، ص152، ح5 وص160، ح24، 25؛ ج67، ص65، ح14 وص66، ح23 وص148، ح5، 6 وص154، ح15؛ ج70، ص22، ح21؛ ج75، ص155، ح25 وص159، ح31؛ ج86، ص7، ح7 وص8، ح ؛ ج87، ص31، ح15.

6 ـ علم الیقین، فیض کاشانى (م 1123ق)، انتشارات بیدار، ج1، ص211؛ ج2، ص851.

7 ـ مستدرک الوسائل، میرزا حسین نورى (م 1320ق)، چاپ آل البیت، ج2، ب13، ص94، ح1514، 1515؛ ج5، ص77، ب24، ح5390. وکتب دیگر...
در منابع اهل سنّت نیز از این کتب مى توان یاد کرد:
1 ـ صحیح البخارى، البخارى (م 256ق)، دار الجیل، بیروت، (کتاب الرّقاق، باب التواضع).

2 ـ معجم الطّبرانى، الطّبرانى (260 ـ 360ق)، دار إحیاء التراث العربى، بیروت، ج12، ص113، ش12719.

3 ـ السّنن الکبرى، البیهقى (م 458ق)، دار المعرفة، بیروت، ج10، ص219.

4 ـ مجمع الزّوائد، الهیثمى (م 807ق)، دار الکتاب العربى، بیروت، ج10، ص270.

5 ـ کنز العمّال، الهندى (م 975ق)، مؤسّسة الرّسالة، ج1، ص231، ش1161.

6 ـ معجم الاحادیث القدسیّة الصّحیحة، کمال الدین البسیونى، مکتبة السنّة، قاهره، ص179.

7 ـ جامع الأحادیث القدسیّة،عصام الدّین الصبابطى، دار الدّیان للتراث، قاهره، ج6، ص404.

8 ـ موسوعة أطراف الحدیث النّبوى، ج9، ص95. وکتب دیگر...

از آن رو که مضمون این حدیث، به صفات خداوند بر مى گردد و اثبات تردید در صفات حضرتش، با قدم و تجرّد محض، ناساز گار است، شارحان احادیث و حکیمان، توجّه بسیار به شرح و تبیین آن داشته اند؛ بعضى از این شروح را مى توان درمنابع زیر، یافت:
1 ـ القواعد والفوائد، شهید اوّل، ج2، ص180.
2 ـ بحار الانوار، ج5، ص284.
3 ـ مرآة العقول، علامه مجلسى، ج2، ص221.
4 ـ شرح اصول کافى، ملا ّصالح مازندرانى، ج9، ص182 (وسایر شروح).
5 ـ مجموعة فتاوى ابن تیمیّة، ج18، ص129 ـ 131.
6 ـ فتح البارى فى شرح صحیح البخارى، ج11، ص345 ـ 347 (وسایر شروح).

از کسانى که بر این حدیث، به طور مستقل و در ضمن یک رساله، شرح نوشته و به حلّ غوامض آن نظر کرده اند، ملاّ عبد الخالق بن عبدالرّحیم یزدى (1200 ـ 1268ق)، از شاگردان شریف العلما وشیخ احمداحسایى است. وى مدّتى در مشهد ساکن بود و در رواق «توحید خانه» به وعظ مى پرداخت.1 در «تاریخ علماى خراسان» درباره آثار قلمى وى، چنین آمده است:
تصنیفاتى که از آن جناب به نظر رسیده، کتاب معین الطّالب در اصول،کتابى در فقه، کتاب مصائب الأمّة فی مصائب الأئمة ورسائل دیگر است که معروف نیست.2
از کتاب «مصائب المعصومین» یا «مصائب الائمّة» نسخه اى خطّى درکتابخانه مسجد جامع گوهرشاد وجود دارد و به طبع نیز در آمده است.3
از او، کتاب دیگرى به نام «بیت الأحزان» به چاپ رسیده، که نسخه خطّى آن نیز موجود است.4
وى کتابى دیگر به نام «مناقب المعصومین» دارد که مطبوع است.5
آثار دیگرى چون «الدّعوات والزّیارات»6، «رسالة فى صلاة الجمعة»7، «رسالة فى عمل الماسة»8، «مجموعة الأدعیة والزیارات»9 (که برخى مطبوع و برخى مخطوط اند) نیز از او به یادگار مانده اند.
اثرى دیگر از وى به یادگار مانده به نام «رساله انفسنا». این اثر، تاکنون به طبع نرسیده است. رساله اى که در اینجا به تصحیح و تحقیق آن همّت گمارده شده، ضمیمه همان رساله انفسنا است و در سال 1266ق ،نگارش یافته است.
ظاهرا از این دو رساله، بیش از یک نسخه خطّى در دسترس نیست. با تتبّعى که در فهارس نسخ خطى انجام شد و اظهار نظر مرحوم استاد سیّد عبدالعزیز طباطبایى، به طور جزم باید گفت این نسخه، منحصر به فرد است. این نسخه، هم اکنون در کتابخانه شهید بهشتى شهرک طرق، در شهر مقدس مشهد، نگهدارى مى شود.

نویسنده رساله، درپى آن است که روشن سازد چگونه «تردّد» که از صفات مخلوق است، به خالق نسبت داده شده است. وى، پس از آنکه اشکال را توضیح داده، سه وجه براى دفع اشکال، ذکر کرده است: یکى آنکه حدیث بر معناى مجاز حمل شود ومراد از تردّد، بیان عظمت مؤمن نزد خداوند باشد؛ دیگر آنکه تردّد از صفات فعلیّه با شد نه صفت ذات؛ و سوم آنکه تردّد، فعل مؤمن است و این فعل، به جهت شرف مؤمن، به خداوند نسبت داده شده است.
نویسنده، بجز بیان اشکال و پاسخ آن، برخى مطالب جنبى را نیز طرح کرده و پاسخ داده است؛ از قبیل اسباب تردّد و چگونگى رفع این تردید.
آنچه پس از این مى آید، متن بى کم و کاست رساله یاد شده است، با اندک تغییراتى در رسم الخطّ و نشانه گذارى.

رساله اى در معناى حدیث «ماتردّدت فى شىء أنا فاعله»
[عبدالخالق بن عبدالرحیم یزدى (1200ـ 1268ق)]
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین وصلّى اللّه على محمد وآله الطّاهرین ولعنةاللّه على اعدائهم اجمعین؛ و بعد؛ چنین گوید بنده مذنب واثق ابن عبدالرحیم یزدى الاصل طوسى المسکن والمدفن عبدالخالق حشره اللّه مع من لایسبقه سابق ولایفوقه فائق ـ صلّى اللّه علیه وعلى آله مانطق ناطق وذرّ شارق ـ، که از جمله احادیث مشکله قدسیه، این حدیث شریف است که فى الجمله اختلافى در عبارات منقوله از آن است که در بعضى از کتب به این عبارت روایت شده است که قال اللّه (عزّوجلّ) فى الحدیث القدسى:
ما تردّدت فى شئ أنا فاعله کتردّدى فى قبض روح عبدى المؤمن فانّه یکره الموت وأنا أکره مسائته.10
و در بعضى دیگر از کتب به این طریق است که:
وما تردّدت فى شىء أنا فاعله کتردّدى فى قبض نفس المؤمن یکره الموت فأکره مسائته ولابدّ له.11
و در بعضى از کتب «فى وفات المؤمن»12 است و در بعضى از کتب است که:
اللّهم صلّ على محمد وآل محمد اللّهم إنّ رسولک الصادق الأمین قال إنّک قلت: ما تردّدت فى شىء أنا فاعله کتردّدى فى قبض روح عبدى المؤمن یکره الموت وأکره مسائته.13
و اصل اشکال در نسبت دادن تردّد است ـ که از صفات مخلوقات است ـ به خداوند (جلّ جلاله) و تحقیق مقصود، موقوف است بر بیان پنج مطلب:
اوّل: علت نسبت دادن تردّد است به خداوند (جلّ شأنه).
دوّیم: عیب نسبت دادن تردّد است به جناب اقدس او.
سیّم: رفع این عیب است به نوعى که اشکالى باقى نماند.
چهارم: بیان اسباب تردّد مؤمن است.
پنجم: بیان اسباب رفع تردّد است از مؤمن.

مطلب اوّل: علت نسبت دادن تردّد به جناب اقدس الهى، این است که در آن وقت که حکمت بالغه الهیّه اقتضاء قبض روح بنده مؤمن کند، لابد باید قبض روح او شود؛ چنانچه در فرمان قضا جریان خود مى فرماید:
فإذا جاء أجلهم لایستأخرون ساعة ولایستقدمون.14
و از آنجا که مؤمن اکراه دارد موت را و خداوند اکراه دارد از ورود مکروه مؤمن بر او، شبهه اى نیست که جمع در میانه این دو امر، مثل دوران بین محذورین است که موجب تردّد است.

مطلب دویّم: عیب نسبت دادن تردّد به خداوند (جلّ شأنه العالى) این است که تردّد موجب تخیّر و تغیّر است و این از صفات حوادث و مخلوقات است و ریبى و اشکالى نیست که اتّصاف ذات اقدس غنىّ بالذات لایزال لایتبدّل ولایتغیّر به صفات حوادث که مبتلا به زوال و تغیّرند، محال است؛ چنانچه در محل خود براهین عقلیه و نقلیه بر آن اقامه شده است. بلکه این مطلب از واضحات بلکه از بدیهیات است و حاجت به برهان ندارد.

مطلب سیّم: ممکن است رفع این عیب و اشکال، به چند وجه:
اوّل اینکه عیب مذکور، موجب صرف حدیث از حمل بر معناى حقیقى ظاهرى شده؛ پس گوییم که این کلام از مقوله مجازات عرفیّه است که به جهت بیان عظم شأن مؤمن وارد شده است تا خلق بر جلالت شأن مؤمن عنداللّه (جلّ جلاله) مطّلع شوند که واردساختن مکروه مؤمن بر او آنقدر خلاف رضاى الهى است که خلاّق عالم را گویا مثل شخص متحیّر مى گرداند که گویا مى خواهد دست از حکمت بالغه و مصلحت قبض روح مؤمن بردارد و قبض روح نفرماید تا مکروه بر مؤمن واردنشود تا خلق طریق ادب را با مؤمن ازدست ندهند و حرمت بزرگى شأن او را عنداللّه رعایت کنند؛ پس هرگاه حدیث مجازشد نه حقیقت، اشکال دفع شد.
دویّم آنکه تردّد، صفت ذات اقدس نیست تا اشکال لازم آید؛ بلکه از صفات فعلیه الهیّه است که آن، حادث بنفسه است. و محلّ اثبات و سلب است. چنانچه رواست که بگویى خلق فرموده این را و خلق نفرموده آن را و عزّت داد فلان را و عزّت نداده آن را و امثال ذلک از سایر صفات فعلیه که از جمله آنها تردّد است.
و فى الجمله توضیح این کلام این است که فعل اللّه موجد اشیاء است و از جمله اشیاء، افعال عبادات. چنانچه در کلام مبارک خود در سوره صافّات مى فرماید که: واللّه خلقکم وما تعملون.15 یعنى خداوند خلق فرموده است شما را و آنچه را که شما به عمل مى آورید. پس به صریح این آیه مبارکه و ادلّه متعدده دیگر که در مسئله اثبات اختیار از براى مکلّفین ذکرکرده ایم، چنین مى گوییم که افعال اختیاریه عباد (اصل فعل و اختیار فعل) از خودشان است ولکن اللّه (عزّوجلّ) اختیار و فعل ایشان را از براى اتمام حجّت براى ایشان خلق مى فرماید. پس طالب اقبال را اقبال عطامى فرماید تا ظاهرشود سعادت او؛ و مایل به ادبار را ادبار عطامى فرماید تا ظاهرشود شقاوت او؛ چنانچه در حدیث قدسى مى فرماید که: طوبى لعبد أجریت بیده الخیر وویل لعبد أجریت بیده الشرّ.16 و از براى شخص مردّد، تردّد خلق مى فرماید تا واضح شود که شکّاک و مردّد است.
پس چنانچه فعل عبد موصوف مى شود به اقبال و ادبار و تردّد، مشیّت اللّه هم که موجد آنهاست، بالعرض موصوف مى شود به صفات مفعولش. چنانچه مى گویى «مشیّت امکانیه» از بابت اینکه خلق امکان کرده، و «مشیّت کونیّه» به علّت آنکه خلق کون فرموده. پس امکانیه و کونیّه، اوّلا و بالذّات صفت مفعول اند و ثانیا و بالعرض صفت فعل اند. مثل آنکه در علم نحو مى گویند که «زیه ابوه عالم». موصوف به علم، ابوه است اوّلا و بالذّات و زید است ثانیا و بالعرض؛ پس در حدیث مذکور، تردّد صفت فعل مؤمن است اوّلا و بالذّات و صفت فعل اللّه است ثانیا و بالعرض.
پس حدیث از براى بیان شدّت احوال سکرات و نزول موت است که چنان شدید و سخت است که شخص مؤمن با آن کمال ایمان و شدّت شوقش به سوى جوار رحمت الهى و فائض گردیدنش به فیوضات نامتناهیه الهیه، چنان شدّت فوت او را خائف مى گرداند که مردّد مى شود در میانه وصل به رحمت نامتناهیه و کشیدن سختى موت، یا ترک وصل و نچشیدن بدن زهر موت [را]. پس به حدّى مردّد مى شود که تردیدش سرایت مى کند به فعل اللّه که موجد تردید اوست.
پس بنابراین معنى نیز حدیث مجاز و از براى مبالغه است و اشکالى نیست؛ زیرا که اتّصاف فعل اللّه به تردید، ثانیا و بالعرض مضرّ نیست. بلى اگر اوّلا و بالذّات مى بود، مشکل بود واللّه العالم.
سیّم آنکه تردید، صفت فعل مؤمن است و سرایت به فعل اللّه نمى کند، حتّى ثانیا و بالعرض؛ و علت نسبت دادن خداوند تردّد را به خود، این است که فعل مؤمن را تشریفا فعل خود شمرده؛ و توضیح این مطلب (لکن به طریق اشاره)، این است که تحقّق هر مفعولى موقوف است بر فعلى که آورنده اوست و ظهور هر فعلى نیز موقوف است بر انفعال المفعول. بعبارة اخرى، مفعول در تحقّق محتاج به فعل است و فعل در ظهور محتاج به انفعال مفعول است. پس انکسار محقّق نمى شود مگر به کسر؛ و کسر ظاهرنمى شود مگر به انکسار؛ و هر مفعولى که فعل فاعل را کمتر ظاهر مى سازد، ابعد از فاعل فعل خواهدبود و هر مفعولى که بهتر قبول مى کند، بیشتر مظهر فعل مى شود و اقرب به فعل مى گردد و آخرالامر از شدّت قرب، کارش به جایى مى رسد که صورت مفعول، بعینه، صورت فعل فاعل مى شود؛ به حدّى که ادّعا مى کند همانچه را که فعل ادعامى کند؛ و فعل هم از جهت اظهار غایت قرب او و بیان شرافت او مى گوید که چنانچه تو منى، من نیز توام. اگرچه در واقع و نفس الامر، من منم و تو تویى.
مثلا حدیده محمات، کارش در مقام قرب به جایى مى رسد که فرقى در میانه او و نار ظاهرنیست. پس او «أنا النّار» مى گوید و نار هم از براى اظهار شرافت او در مقام قرب، تصدیق او کرده قبول اتحاد مى کند؛ و مفاعیل در این مقام مختلف اند به قدر اختلاف صفاء خود و اختلاف انفعال خود؛ و هریک در رتبه خود صادق اند. پس وزن «أنا النّار» گفتن حدیده محمات، به قدر صفاى او است و نقره صافیه به قدر صفاى آن و طلاى خالص به قدر جلاء او، و الماس به قدر طاقت خود وهکذا فى کل شىء بحسبه.
و مسئله در انفعال هر شىء به فعل اللّه، بعینه همین طور است در زمانیات، به اختلاف مراتب آنها و همچنین آنچه در دهر و ملکوت و جبروت و لاهوت است تا اوّل، صادر از فعل اللّه و موجود مع وجود فعل اللّه؛ و جمیعا در ادعاء خود صادق اند؛ لکن هریک به حسب خوداند، نه بحسب مافوق و ما تحت خود؛ و جمیعا آیةاللّه اند و مخبر عن فعل اللّه و عن اللّه اند و حال آنکه درواقع و نفس الامر، نه فعل اللّه اند و نه ذات اللّه. بلکه عین اللّه و اذن اللّه و لسان اللّه و وجه اللّه و یداللّه و… الله اند و فعلشان فعل اللّه و امرشان امراللّه و نهیشان نهى اللّه و حبّشان حبّ اللّه و بغضشان بغض اللّه است وهکذا؛ وهکذا فى سایر الصفات الفعلیة.
بلکه در حق حضرت سلطان الاولیاء (علیه آلاف التحیة والثناء) در زیارت صفوان، قلب اللّه الواعى ونفس اللّه القائمة فیه بالسنن17 فرموده اند از براى آنکه اهل محبت، در معرفت باطن، آیه سراپا هدایه «ویحذّرکم اللّه نفسه»18 را به طور معرفت نورانیه دریابند و حدیث شریف «لنا مع اللّه حالات فیها نحن هو وهو نحن؛ لکن هو هو ونحن نحن»19 را در خزانه جان سپارند تا از باده «وسقاهم ربّهم شرابا طهورا»20 جامى از دست ساقى کوثر ـ فداه ما وجد بالقضاء والقدر ـ بنوشند.
خلاصه کلام و مختصر مرام: هرکس که آیه وافى هدایه «وأتوا البیوت من أبوابها»21 را فهمیده و خود را مؤدّب به آداب «وادخلوا الباب سجّدا»22 گردانیده و در تفسیر آنها حدیث کافى وافى «أنا مدینة العلم وعلى بابها»23 را به چشم بصیرت مطالعه کرده و از آن راه، روانه طور سیناى حقیقت گشته و گوش هوش به «کلّم اللّه موسى تکلیما»24 داده و از آنجا که آشنا، داند صداى آشنا حدیث شریف «أنا مکلّم موسى من وراء الحجاب»25 به گوش هوش شنیده، البته به چشم وحدت بینش که احول نبوده، مکلّم موسى را به آیات واضحة الدّلالات، با قائل احادیث قدسیه (را) یک دیده و اقتداء به روایت سراپا هدایت «خذ العلم من أفواه الرّجال»26 کرده، خود بلاواسطه چون حدیده محمات، اشکال این حدیث را سؤال نکرده، جواب آن را در جمیع اعضاء و جوارح خود هویدا و آشکاردیده؛ فأىّ حاجة الى البیان بعد المشاهدة والعیان ممّن فداه أرواح خلق الرّحمن.
تنبیه: هر کس این مطلب را به گوش و هوش شنیده و به قلب فهمیده، قائل قول «ألست بربّکم»27 را در عالم ذرّ و همچنین اقوال عوالم سابقه مر آن را الى البدو [و] هکذا قائل بین النفختین را به قول «لمن الملک الیوم»28 و جوابى [را] که بعد از چهارصدسال مى رسد که مى فرماید: «للّه الواحد القهّار»29 و حدیث «نحن السّائلون ونحن المجیبون»30 و همچنین سایر نداهاى بحقّ را الى آخر عوالم الجنّة والنار (که لاانقطاع لهما است) همه را مى شناسد؛ بلکه به عین الیقین مشاهده مى کند و به سمع الیقین مى شنود که جارى بر لسان اللّه المعبّر عنه است و از حلّ این معمّا حلّ مشکلات بسیار از کتاب اللّه و سنّت اولیاءاللّه علیهم سلام اللّه مى کند. اللّهم أرنى الحقّ حقّا حتّى نتّبعه والباطل باطلا حتى أجتنبه بمحمّد وآله الطاهرة (علیهم آلاف التّحیّة).
حاصل کلام آنکه: اگر فعل مؤمن فعل اللّه نبودى و تردّدش مسمّى به تردّد اللّه نى، روانبودى که حضرت حق (جلّ شأنه العالى) کلیم اللّه (علیه السلام) را در مقام گله یا عتاب درآورد که: «چرا من بیمار شدم، تو به عیادت من نیامدى؟» و حال آنکه بیمار شخص درویش ژنده پوش به باده الست مدهوش ساکن در خرابه بودى. پس تردّد مؤمن است که مسمّى به تردّد اله است لغایة الشرافة فلیس من اللّه سبحانه؛ فافهم الاشارة ومن اللّه الهدایة.
پس چون تردّد نه اوّلا و بالذّات و نه ثانیا و بالعرض وصف ذات حضرت اله و فعل او نیست، اصلا اشکالى واردنیست؛ خواه عیب از جهت این باشد که تردّد مستلزم تغیّر است یا آنکه مترادف با تحیّر است. زیراکه هردو از صفات ممکن اند، نه واجب (تعالى)؛ و اگر به آنچه گفته شد مدّعا فهمیده شد، یا حبّذا که اشاره شد و به قدر کفایه شد؛ والاّ واحسرتا که زیاده شد [و] وامحنتا که براى عدوّ نفهم بهانه شد. حسبنا اللّه ونعم الوکیل نعم المولى ونعم النصیر.
تنبیه آخر: از آنچه گفته شد، ظاهر شد سرّ نسبت دادن بداء به خداوند (جلّ جلاله). چنانچه در حدیث مى فرماید که «وإن من شىء إلاّ وللّه فیه البداء»31 و در حدیث دیگر مى فرماید «وما عبداللّه بشىء مثل الإقرار بالبداء»32 و در زیارت حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) مى فرماید که «السلام علیک یا من بدا اللّه فى شأنه»33 و امثال آنها.
و توضیح این مطلب اینکه: علوم ملکیّه الهیه که در لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و الواح سماویّه و مبادى عالیات و صدور کاملین از انبیاء و اوصیاء و ملائکه مقرّبین و کتب سماویّه و عرصه ایجاد و غیر آنها که همه آنها کتب الهیّه اند و یک معنى باطنى «وعندنا کتاب حفیظ»34اند و یک معنى «علمها عند ربّى فى کتاب لایضلّ ربّى ولاینسى»35 و امثال آنها مى باشند.
جمیع احکام و اوامر و نواهى تشریعیه و تکوینیه در آنها احکام اللّه است به همان معنى که گفته شد. پس همچنانکه اگر در آنها تردّد به هم رسد، آن را تردّد الهى نام مى گذارند و همچنین هرگاه در آنها به جهت اختیارات عباد و مخلوقات و حکم و مصالح الهیّه ملکیّه و ملکوتیّه بدائى حاصل شود (یعنى اظهار ما لم یظهر شود که این معنى بداء است نه پشیمانى، چنانچه بعضى گمان باطل کرده اند) آن را بداء الهى نام مى نهند، به همان نحو که گفته شد؛ والعاقل یکفیه الإشارة ومن اللّه الهدایة؛ و از براى تفصیل این مسئله، مقامى دیگر باید نه این رساله مختصره؛ وکفت الإشارة لأهل البستان.

مطلب چهارم که بیان اسباب تردّد مؤمن است، پس آن به اختلاف مراتب ایمان و مقامات ایقان است. پس جمعى باعث تردیدشان شاید این باشد که چون قاصراند یا مقصّراند یا مبتلاى به هر دواند و از ایشان خلاف صادرشده و خود را روسیاه درگاه و نامناسب بارگاه حضرت اله مى بینند، راضى به قبض روح نمى شوند؛ یا چون امید توبه و انابه دارند راضى نمى شوند؛ ولکن چون از خود خائف اند که هرچه زنده بمانند زیاد نافرمانى کنند و زیاده باعث ازدیاد شرمسارى شود، راضى به موت مى شوند. پس، از جهت ملاحظه جهتین مختلفتین، متردّداند.
و جماعتى دیگر چون ملاحظه وصول به قرب جوار حقّ و استخلاص از ماسوى اللّه مى کنند، راضى مى شوند و چون طمع تحصیل اعلى مقام از براى خود با امید هدایت و دستگیرى غیر دارند راضى نمى شوند؛ ولهذا متردّداند.
و جمله دیگر، جذبه مقام قربشان راضى شان دارد ولکن قبل از اشاره محبوب سکوتى دارند و کالمتردّداند و چون اشاره محبوب (که جزء اخیر علّت تامّه است) محصّل گردید، مرجّح وصل خواهد شد. مثل آنکه در حدیث وارد شده است که عزرائیل به خدمت حضرت ابراهیم (علیه السلام) رسید. آن حضرت از او سؤال فرمود که به زیارت ما آمده اى یا به دعوت و قبض روح آمده اى؟ او عرض کرد که به دعوت آمده ام. آن حضرت فرمود که «هل یحب الخلیل موت خلیله؟»… یعنى «آیا دوست مى دارد خلیل واقعى (که خداوند است) موت ابراهیم (خلیل خود) را؟». عزرائیل رفت و مراجعت نمود و پیام آورد که «هل یکره الخلیل لقاء خلیله؟»… یعنى آیا اکراه دارد خلیل (که ابراهیم بوده باشد) لقاء خلیل واقعى را (که خداوند است)؟». پس چون آن جناب این بشارت را شنید، دفعة جان شیرین تسلیم نمود.36
و جماعتى هستند که چون نمى دانند که ناجى اند یا هالک، خائف و متردّداند که اگر قطع به نجات داشتندى چون مولاى خود (علیه السلام) که فرمود: «واللّه لإبن أبى طالب آنس بالموت من الطّفل بثدى أمّه»37، ایشان هم بگفتندى و اقتداء نمودندى. اللّهم اجعلنا أهلا لهذا المقام بحقّ صاحب الکلام (علیه السلام).
و جمله اى از امور دیگر متصوّر است که اسباب تردید شود؛ لکن به همین قدر که اشاره شد، نوع وجه تردید معلوم و مفهوم شد.

مطلب پنجم در بیان اسباب رفع تردّد است از مؤمن، و آن بدین گونه است که در احادیث بسیار اشاره شده است که «هیچ پیغمبرى یا وصىّ پیغمبرى یا ایمان آورنده به پیغمبرى نیست الاّ اینکه تا خود اذن ندهد او را قبض روح نمى کنند».38 پس اسباب تردیدش چون رفع شد، اذن مى دهد. پس قبض روح مى شود.
مثل آنکه در حدیث است که سؤال کردند که سبب معلوم نبودن قبر حضرت موسى ـ على نبیّنا وآله وعلیه السلام ـ چیست؟ در جواب، حدیثى روایت شده که مضمون بعضى از فقراتش این است که: عزرائیل به خدمت آن حضرت آمد. به او فرمودند که به زیارت ما آمده اى یا به قبض روح ما؟ او عرض کرد که به قبض روح آمده ام. به او فرمود که از کدام عضو قبض مى کنى؟ عرض کرد که از دهان شما. آن حضرت فرمود که قبض مى کنى از دهانى که با خداوند بلاواسطه سخن گفته است و مناجات کرده؟ عرض کرد که از گوش شما. فرمود که از گوشى که نداى الهى شنیده است؟ عرض کرد از چشم شما. فرمود از چشمى که آیات تورات خوانده و آیات الهى را دیده است؟ عرض کرد که از دست شما. فرمود از دستى که الواح تورات را از آسمان گرفته است و به عبودیت الهى بلند شده است؟ عرض کرد از پاى شما. فرمود از پایى که به طور سینا بالارفته؟ عرض کرد از شکم شما. فرمود از شکمى که از بس ریاضت کشیده و علف صحرا خورده، سبزى علف از ظاهر جسد او هویدا گشته؟ عزرائیل متحیّرشد و رفت. پس مراجعت نمود و عرض کرد که حضرت حقّ، سلامت مى رساند که تا خود اذن ندهى، جناب تو را قبض روح نکنم. آن حضرت چون این کلام را شنید، فرمود که اگر قبض روح من موقوف به اذن من است، از نزد من برو و دیگر هرگز به نزد من میا. پس عزرائیل رفت. پس چون زمان قبض روح آن جناب رسید، تنها روانه صحرا شد. پس دید که تنها شخصى در میانه صحرا قبرى حفر مى نماید. از او سؤال فرمود که از براى کیست؟ او عرض کرد که از براى ولیّى از اولیاى الهى. آن حضرت فرمود که چون قبر ولى خداوند است، خوب است که تو را اعانت در حفر آن کنم. پس چون قبر را با هم تمام کردند، آن شخص خواست که برود در قبر بخوابد. آن حضرت از سبب آن سؤال کرد. جواب فرمود که از براى استعلام موافقت یا مخالفت با صاحب آن است. آن حضرت فرمود که صاحب آن به چه اندام است؟ او عرض کرد که به اندام شماست. آن حضرت فرمود که پس من اولایم از براى خوابیدن در آن. پس چون در آن خوابید، حجب از چشمش برداشته شد و مقامات قدس موسوى را مشاهده نمود. سؤال کرد که اینها چه مقام اند؟ او گفت که اینها مقامات قدس حضرت موسى است که اگر اذن قبض روح دهد، به آنها فائض گردد. پس آن حضرت فرمود که اى کاش برادرم عزرائیل حاضربود تا قبض روح مرا مى کرد آن شخص عرض کرد که: منم عزرائیل آن حضرت فرمود که تعجیل کن در قبض؛ که چون او خواست که مشغول قبض شود، آن حضرت بر او نعره کشید که چرا چنین کندى مى کنى؟ پس او تعجیل در قبض روح مقدّسش کرده و آنچه تکلیف دفن بوده به عمل آورد و قبر را همروى صحرا کرده، لهذا کسى را از قبر آن جناب اطلاع نیست.39
و همچنین اند همه اولیاء، حتى مؤمنین از امّت. چنانچه در حدیث است که چون عزرائیل خواهد قبض روح مؤمن فرماید، مشاهده مى کند که او مضطرب مى شود. پس از او سؤال مى کنند که چرا مضطربى؟ مؤمن مى گوید که چگونه مضطرب نباشم و حال آنکه مى باید که از مکانى که انس دارم بروم به مکانى و قبرى که به او انس ندارم و مفارقت از اهل و عیالى که به ایشان انس گرفته ام و با جمعى آشناشوم که به ایشان مأنوس نیستم. عزرائیل مى گوید که مى خواهى مکانى و اهلى به تو بدهم بهتر از مکان و اهل تو؟ مؤمن مى گوید که چگونه است آنچه مى گویى؟ دفعة حجب از نظر او مرتفع مى شود. پس مشاهده مى کند مقامات عالیه جنان را. پس به او مى گوید که این مکان، عوض مکانهاى دنیاى تو و به او نشان مى دهد نفوس مقدّسات محمد و آل محمد را ـ ارواحنا لهم الفداء ـ. پس به او مى گوید که اینک اهل بیت عصمت (علیهم السلام) در عوض آن اهل تو. پس دفعة مؤمن مبالغه مى کند که: اى عزرائیل تعجیل در قبض روحم کن و مرا به آن مکان و به خدمت سادات و موالیم مشرّف فرما.40
الحاصل هیچ مؤمنى را قبض روح نمى کنند مگر بعد از رفع تردید او و اذن او و این است مراد از آیه شریفه «یا أیّتها النّفس المطمئنة ارجعى إلى ربّک راضیة مرضیّة فادخلى فى عبادى ـ وهم محمد وآله علیهم السلام ـ وادخلى جنّتى»41 و در ترجمه این حدیث شریف، جاى سخنان بسیار است؛ لکن به همین قدر اختصارشد، به جهت ضیق مجال و تبلبل بال.
أسئل اللّه الحشر مع النّبى والآل (علیهم الصّلوة والسّلام دوام الغدوّ والآصال) والحمدللّه على کلّ حال. فى 26شهر محرّم الحرام سنه1266 .
________________________________________
1 . اعیان الشّیعة، ج7، ص458؛ تاریخ علماى خراسان، ص105 ـ 106؛ فهرست نسخه هاى خطّى کتابخانه جامع گوهرشاد، ج1، ص183
2 . تاریخ علماى خراسان، ص106؛ الذّریعة الى تصانیف الشیعة، ج15، ص73
3 . فهرست نسخه هاى خطّى کتابخانه جامع گوهرشاد، ج3، ص592، ج1، ص183؛ الذّریعة، ج3، ص185 و ج21، ص73 و ص287
4 . فهرست نسخه هاى خطّى کتابخانه گنج دانش، ج4، ص1952 ـ 1953؛ الذّریعة، ج3، ص185
5 . فهرست نسخه هاى خطّى کتابخانه جامع گوهرشاد، ج1، ص183
6 . الذریعة، ج8، ص205
7 . همان، ج15، ص73
9 . همان، ج20، ص65
10. با این تعبیر، در این مصدر دیده شد: علم الیقین، ملاّمحسن فیض کاشانى (م1091ق)، انتشارات بیدار، قم، ج2، ص851
11. التّوحید، شیخ صدوق، (مکتبة الصدوق، تهران، ص399 با اندک تفاوتى.
12. وسائل الشّیعة، ج2، ص644، ب19، ح1 (اسلامیه)؛ بحارالانوار، ج5، ص284، ب12، ح3؛ و ج67، ص155، ب7، ح15
13. همان، ج86، ص7، ب38، ح7 (به نقل از فلاح السائل)؛ مستدرک الوسائل، چاپ آل البیت، ج5، ص76 (ب22، ح5390).
14. سوره اعراف، آیه34
15. سوره صافات، آیه95
16. الجواهر السنیّة فى الأحادیث القدسیّة، ص43
17. بحارالأنوار، ج97، ص330 ـ 331؛ درحدیثى از حضرت امیر(ع) نیز این مضمون نقل شده است؛ التوحید، ص164 (ب22، ح1).
18. سوره آل عمران، آیه28و30
19. شرح العرشیة، ج2، ص132؛ إیقاظ النّائمین، ص71
20. سوره انسان، آیه21
21. سوره بقره، آیه189
22. سوره اعراف، آیه61
23. بحارالأنوار، ج10، ص120، (ب8، ح1)؛ همان، ج24، ص107، (ب37، ح15).
24. سوره نساء، آیه164
25. یافت نشد.
26. بحارالأنوار، ج2، ص105
27. سوره اعراف، آیه172
28. سوره غافر، آیه16
29. همان.
30.یافت نشد
31. التّوحید، ص334 ـ 335، باب البداء، ح9؛ با اندک تفاوتى.
32. التّوحید، ص332؛ بحارالأنوار، ج4، ص107، ح19؛ الکافى، ج1، ص146 (در این مصادر واژه اقرار نقل شده است).
33. کامل الزّیارات، جعفربن محمد قولویه (م367ق)، مطبعة المرتضویة، نجف، 1356، ص301 ـ 302
34. سوره ق، آیه4
35. سوره طه، آیه52
36. الجواهر السنیة فى الاحادیث القدسیة، مکتبة المفید، قم، ص24
37. نهج البلاغه، خطبه5؛ بحارالأنوار، ج28، ص234، ب4، ح20 و ج74، ص57، (ب2، ح16) و ج77، ص334، (ب14، ح20).
38. یافت نشد.
39. بحارالأنوار، ج13، ص366، ب12، ح9
40. رک: بحارالأنوار، ج6، ص196، ح49 و ص163، ح32
41. سوره فجر، آیه29ـ30

تبلیغات