مقالات
حوزه های تخصصی:
دکارت در تبیین فلسفیِ خطاهای ما، علت را به محدودبودن فاهمه و نامحدودبودن اراده و حکم کردن ذهن ما بر اساس اراده آزاد و نامحدودش درباره اموری که فاهمه به طور واضح و متمایز درنیافته است می داند. او برای این مطالب استدلال های فلسفی را پیش می کشد که در این مقاله درنظر است چند اشکال فلسفی به تبیین های وی نشان داده شود. مهم ترین اشکال آن است که استدلال دکارت مبنی بر نامحدودبودن اراده، یعنی بساطت اراده، از جهتی می تواند بر نامحدودبودن فاهمه نیز صدق کند. استدلال او بر محدودبودن فاهمه چون از جهت متعلقات فاهمه است بر متعلقات اراده نیز می تواند دلالت کند و در نتیجه، از این جهت اراده نیز محدود است. اشکال دیگر استنتاج نامحدودبودن اراده به خاطر بساطت آن است در حالی که دکارت دلیلی ارایه نکرده است که نشان دهد از بساطت یک امر، بینهایت بودن آن نتیجه می شود؛ این در حالی است که دلایل فلسفی نشان می دهد که از بساطت اراده فعلیت محض آن و در نتیجه، مجردبودن آن نتیجه می شود، نه نامحدودبودن آن. بدین ترتیب، تبیین دکارت از خطا و خاستگاه آن، چندان موجه به نظر نمی رسد.
ملاحظاتی در باب آموزش منطق در مراکز آموزش عالی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در شاخه های مختلف علمی، واژه «منطق» می تواند به فعالیت های علمیِ مختلفی اشاره داشته باشد. درس های منطقی که در دانشکده های علوم انسانی ارائه می شوند با درس های منطقی که در دانشکده های مهندسی و علوم پایه ارائه می شوند، شاید تنها در بیان عنوان درس، چند تعریف و مثال ابتدایی با یکدیگر اشتراک داشته باشند. در اینجاست که مسئله چیستی منطق و هدف از آموزش آن به دانشجوهای رشته های مختلف در موسسات آموزش عالی مطرح می شود. قاعدتاً پاسخ این است که منطق، مانند هر درس دیگری، دانشجوها را با ابزار یا مهارتی مجهز می کند که در رشته تحصیلی خود به آن نیاز دارند. امّا این ابزارها و مهارت ها چه هستند و بهترین نحوه آموزش آنها به دانشجوهای رشته های تحصیلی مختلف چه روشی است؟ در این مقاله سعی دارم با بررسی سه گزینه اصلی به این سوال پاسخ دهم: منطق ارسطوئی، منطق محمولات مرتبه اوّل کلاسیک و منطق غیرصوری. سعی من این خواهد بود که نشان دهم دلایل فلسفی و روانشناختی خوبی برای آموزش منطق غیرصوری به عنوان محتوای اصلیِ درس های مقدماتی منطق وجود دارد؛ به طور خاص، دروس مقدماتی برای دانشجوهایی که رشته اصلی شان منطق نیست.
بررسی مؤلفه های بی اصالتی از دیدگاه گابریل مارسل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
تصوری که از ویژگی های انسان غیراصیل در اندیشه مارسل مطرح می شود، حول محور مؤلفه هایی چون برقراری نسبت «من/او»یی با دیگران، عدم آمادگی و گشودگی در ارتباط با سایرین و حضور در قلمرو «داشتن» شکل می گیرد. به همین منظور، روشن خواهد شد که آدمی با برقراری ارتباط «من/تو»یی، حضور در دسترس انسان های دیگر و تقرّر در عرصه «بودن» اصالت می یابد، لیکن با بررسی اندیشه های مارسل مشخص شد که تسلط علم و تکنولوژی بر انسان ها زمینه را برای شکل گیری یک جامعه توده ای فراهم کرده و در ادامه، نگاه کارکردی بر انسان را شدت می بخشد و در نتیجه همه این عوامل، بر شدت و سرعت غیراصیل شدن انسان معاصر می افزاید. در این پژوهش که با هدف تبیین عوامل اصالت و بی اصالتی از نگاه مارسل صورت گرفت، روشن شد که وی معتقد است انسان برای خروج از عدم تاصل باید بتواند آزادانه انتخاب کند، مسئولیت آن را بپذیرد، با راز ارتباط برقرار کرده و از ویژگی هایی همچون عشق، وفاداری، ایمان و امید برخوردار باشد.
معناشناسی واژه موجود و مسأله اصالت وجود(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
موجود از مفاهیم محوری در تاریخ فلسفه اسلامی است. اما این واژه و مصدر آن یعنی واژه وجود، دارای اطلاقات مختلفی است که مشهورترین آن دلالت بر موضوع مابعدالطبیعه است. این واژه بر مبنای تحلیل هیأت لفظی آن می تواند واژه ای بسیط یا مشتق باشد که بر سر تعیین مفهوم هر یک از این واژگان بسیط و مشتق و اشتراک معنوی آنها اختلاف نظر وجود دارد. این مقاله جستار از این معانی را ذیل یکی از استدلال های مشهور سهروردی در رد خارجیت وجود، محور بحث قرار می دهد. مطابق این ایراد، از فرض خارجیت وجود اشتراک لفظی واژه موجود لازم می آید. پاسخ به این ایراد با تفکیک میان دو واژه موجود بیان می شود و از تحلیل هر یک از دو پاسخ روشن می شود واژگان بسیط و مشتق موجود هر یک مشترک معنوی بوده و از این اشتراک معنوی، تحقق توأمان وجود و ماهیت در متن جهان خارج لازم می آید.
پیشنهادهایی برای ترجمه سه گانه دیداکشِن/اینداکشِن/اَبداکشِن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
واژه های دیداکشن، اینداکشن، ابداکشن و مشتقات آن ها از کلیدواژه های مهم و پربسامد متون منطقی و فلسفیِ دوران معاصرند که مترجمان ایرانی، به ترتیب، معادل هایی چون «قیاس/استنتاج»، «استقرا» و «فرضیه ربایی» را برای آن ها پیش نهاده اند. در این نوشتار نشان خواهم داد که این معادل ها با نگاهی منفرد به صِرفِ واژه انتخاب شده اند، نه با توجّه به نقش واژه در بافتار متن؛ و از همین روی، این معادل ها (به ویژه اوّلی) دشواری هایی را در مقام ترجمه و در بافتار متن پدید می آورند. پس از گزارش این دشواری ها، پیشنهادهایی برای گشایش آن ها به دست داده می شوند که در آن ها (۱) بر ریشه شناسی تکیه می شود، (۲) واژه ها در بافتار متن نگریسته می شوند و (۳) از ظرفیت های فراموش شده زبان فارسی بهره گرفته می شود. بر این اساس، سه اصطلاح یادشده، به ترتیب، به «فروبُرد»، «اندربُرد»، و «فرابُرد» برگرداندنی خواهند بود.
منشأ تناقض در معمای کریپکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مهم ترین مسائل بخش ارجاع در فلسفه زبان، معنای نام های خاص است. دو شخصیت اصلی این مبحث فرگه و میل هستند. فرگه علیه دیدگاه میل، چند معما را مطرح کرده است. یکی از این معماها، معمای بافتار باور است. معمای بافتار باور بیانگر آن است که دیدگاه میل نادرست است؛ زیرا مستلزم تقریری از اصل جانشینی (S) است که آن تقریر در بافتار باور منشأ تناقض است. اصل S را به دو تقریر می توان بیان کرد. فرگه در معمای خود نشان می دهد که S۱ در بافتار باور منشأ تناقض می گردد و از آنجایی که دیدگاه میلی مستلزم S۱ است، با نقض S۱ نقض می شود. در حالی که، اگر دیدگاه فرگه درباره نام های خاص پذیرفته شود، از آنجا که مرجع نام های خاص در بافتار باور همان معنای آنها در بافتار معمولی است و معنای آنها در بافتار معمولی متفاوت است، S۲ که شهودی تر از S۱ است، در هیچ بافتاری نقض نمی شود. کریپکی که یکی از مدافعین برجسته دیدگاه میلی است، نشان می دهد که معمای بافتار باور، در صورت پذیرفتن دیدگاه فرگه در باب معنای نام های خاص نیز قابل بازتولید است. وی با استفاده از دو اصل شهوداً صادقِ رفع نقل قول و ترجمه، معمای اول خود و با کمک گرفتن از فقط اصل رفع نقل قول، معمای دوم خود را طراحی می کند. دیوید سوسا که از مدافعین دیدگاه فرگه ای است، مدعی است که معمای فرگه علیه میل را که کریپکی معتقد است، توانسته با دو معمای مشابه، خنثی کند، مجدداً احیاء کرده است. از نظر وی تقریری از اصل هرمنوتیککه دیدگاه میلی مستلزم آن است، در بافتار باور نقض می شود. در این مقاله پس از تبیین پیشنهاد سوسا، نگرانی ای درباره آن مطرح می شود؛ نگرانی ناظر به تحلیلی بودن سطر ۷ معمای فرگه، سطر ۸ معمای اول کریپکی و سطر ۷ معمای دوم کریپکی است. سوسا معتقد است که این سطور بدیه-تحلیلی هستند. در حالی که با توجه به سناریو ی معماها، تحلیلی بودن این سطور واضح نیست. به سبب همین عدم وضوح است که برخی مانند استینبرگ منشأ تناقض را در معماهای سه گانه سطور مذکور می داند.