آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۵

چکیده

متن

نیاز هر جامعه به دستگاه حکومتی و نظم اجتماعی، از مسایل بدیهی و مسلم نزد متفکران است؛ چرا که از نیازهای طبیعی انسان می‏باشد. گزارشهای تاریخی و تحقیقات جامعه شناختی و مردم شناختی و شواهد دیگر مؤیّد این مطلب هستند که تمامی اقوام و ملل در همه دورانهای تاریخ با هر فکر و عقیده، هیچ گاه از نهاد حکومت و دستگاه رهبری و مدیریت سیاسی و اجتماعی خالی نبوده است. تبین جایگاه فلسفی آن این است که در زندگی اجتماعی، وجود قانون که حدود وظایف و حقوق اجتماعی افراد را تعیین کند ضروری است. از سوی دیگر قانون بدون پشتوانه اجرایی بی‏تأثیر است؛ از این رو لازم است فرد یا گروهی بر اجرای قانون نظارت نمایند، و این، همان حکومت رهبری جامعه است که در طول تاریخ با شکلهای ساده و پیچیده وجود داشته است.
دراین جا به دلایل لزوم وجود حکومت و نقد و بررسی آنها کاری نداریم. آنچه این نوشته در پی آن است این است که چه انگیزه‏ای موجب می‏شود انسان خود را دچار زحمت و درگیر انواع خطرات می‏کند تا به قدرت برسد؟ نوع نگرش به این مسأله ضروری و فطری چیست؟ آیا قدرت و حکومت سفره گسترده‏ای است که متولّیان آن باید تا حلقوم از آن خورده و همه چیز را ملک طلق خود بدانند؟ یا ریاست را موجب سیادت و آقایی خود بر دیگران دانسته، به ارضای غرایز نفسانی و برتری طلبی‏های کودکانه خود بپردازند؟ یا آن را وسیله انتقام از دشمنان و رقیبان و تسلط بر آنان می‏بینند؟ اهداف دیگری برتر از اینها در نظر است؟
پاسخ به این سؤالات سهل و ممتنع می‏نماید؛ از یک سو تجربه تاریخی نشان می‏دهد که بیشتر حاکمان، انسان و انسانیت را به بازی گرفته، جز به خود نیندیشیده‏اند. و ادعای اجرای قاون و ایجاد نظم، بهانه‏ای بیش نبوده است.
از سوی دیگر فردی چون امام علی علیه‏السلام را می‏بینیم که قواعد مرسوم و متعارف میدان سیاست را بر هم زده است و در واقع سیاست به معنای واقعی کلمه، یعنی «امامت و رهبری جامعه براساس مصالح مادی و معنوی» را دبنال می‏کند و به این وسیله به سیاست و قدرت با همه زشتی که به بار آورده و خونهایی که به ناحق ریخته است، قداست می‏بخشد. امام علی علیه‏السلام ضرورت وجود دولت و حکومت را موردتأکید قرار می‏دهد، اما نه هر دولتی، و لو از عدالت و انسانیت دور باشد، بلکه سیاست و دولتی را خواستار است که در سایه آن اهداف ارزشمند و والای اسلام پیاده شود؛ چنان که خود فرمود کفش مندرس را بر حکومتی که نتواند احقاق حق نماید ترجیح می‏دهد، چه رسد به حکومت ستمگری که ستم روا می‏دارد. انصاف را که شناخت شخصیت امیرالمؤمنین و ابعاد زندگی نورانی ایشان و نیز فهم اهداف و مقاصد آن حضرت از حکومت کاری بی دشوار است. اما آنچه این مهم را تا حدی آسان می‏کند اشارات و تصریحان خود آن حضرت در مورد حکومت اهداف، شیوه‏ها و برنامه‏هیا اجرایی است که در سخنان ایشان بویژه در نهج البلاغه ـ و نیز دستورالعمل‏های اجرایی که برا دستانداران خود نوشته‏اند آمده است. اینک با نگاهی به سخنان امام علی علیه‏السلام در پی این هستیم که فلسفه و اهداف حکومت (البته از نوع دینی و الهی ـ اسلامی آن را) بیابیم. و به طور اجمال و گذرا برخی دیگر از نگرشها به مسأله حکومت نیز مطرخ خواهد شد.
تعریف حکومت از دیدگاه امام علی علیه‏السلام
حکومت در لغت از واژه «حکم» به معنای «استقرار، ثبات و اتقان و منع از فساد»1 است و این معنی در تمام مصادیق و مشتقات آن از قبیل «احکام، حکمت و حکومت» جاری است2، و در اصطلاح، حکومت مجموعه دستگاهی است که بر جامعه اقتدار و چیرگی دارد و باعث از بین رفتن ضعف و فتور در اجتماع شده، به هر گونه اختلاف و تفرقه و تشتّت در جوامع انسانی پایان می‏دهد. این اصطلاح در قرآن در معنای «متمایز کردن حق از باطل و قضاوت» به کار رفته است3. در نهج‏البلاغه و دیگر احادیث، واژه حکومت به معنای وسیع سیاسی، قضایی و اقتصادی به کار رفته و امام به جایگاهی که در امت دارد حکومت اطلاق کرده‏اند، از جمله در مورد نتایج سیاسی بعثت پیامبر اسلام و قدرت امت اسلامی می‏فرمانید: «فَهُمْ حکامّ علی العالمین و ملوکٌ فی اطراف الارضین یملکون الامور علی مَنْ کانَ یملکها علیهم و یُمضون الاحکام فیمن کانَ یُمیضها فیهم»4 امروز یاران پیامبر اسلام حاکمان جهان هستند و در اطراف زمین صاحبان قدرتمند و اختیار اموری را به دست گرفته‏اند که در گذشته
دیگران بر آن حاکم بودند و فرمانشان در مورد کسانی که نافذ است که آنها خود روزی فرمانروا بودند. در موارد دیگری نیز حضرت حکومت را به همین معنای گسترده گرفته‏اند5.
در فرهنگ صدر اسلام و نیز سخنان علی علیه‏السلام واژه‏های دیگری مانند امارت، امامت، ملک و سلطنت در ترادف نسبی با «لفت حکومت» به معنای امروزی به کار رفته است.
امارت: به معنای فرمان راندن است و در سخان امام علی علیه‏السلام از این واژه به جای حکومت استفاده شده است. امام علیه‏السلام به هنگام مناظره با خوارج که می‏گفتند «لا حکم الاّ للّه» فرمودند: «و انّه به للناس من امیر بَّر او فاجر»6. ناگزیر مردم نیازمند به ایمر (حاکم و حکومت) هستند، چه نیکوکار یا رشت کار. سپس آن حضرت هفت فایده و وظیفه مهم دولت و حکومت را بیان می‏کند و کاملاً پیدا است منظور ایشان از واژه امیر حاکم (و از امارت حکومت) است.
«امیر المؤمنین» نیز لقبی بود که از زمان خلفیه دوم رایج گردید7. و در جاهای متعدد از نهج‏البلاغه این واژه آمده و از آن حاکم اسلامی اراده شده است8.
امامت: این واژه به معنای: «حکومت و رهبری سیاسی و هدایت کلی جامعه را به دست گرفتن «نیز مکرر در سخنان حضرت علی علیه‏السلام آمده است؛ از جلمه می‏فرمایند: «اتقواللّه و اطیعوا امامکم، فاّن الرعیة الصالحة تنجو با لامام العادل. اَلا و رانّ الرعیة الفاجرة تهلک بالامام الفاجر.»9 تقوای الهی را پیشه کنید و از امام و رهبر خود اطاعت نمایید، چه است نیکوکار یا رهبری امام عادل نجات می‏یابد، و امت تبهکار به وسیله رهبری پیشوای فاجر نابود می‏گردد.
و نیز فرمودند: «إنّ اللّه جعلنی اماما لخلقه.»10 خداوند مرا امام و رهبر مردمان قرار داد. و نیز: «الواجب فی حکم اللّه و حکم الاسلام علی المسلمین اَنْ لا یعملوا عملاً و لا یقدمّوا یدا و لا رجلاً قبل ان یختارو الانفسهم اماما عفیفا عارفا بالقضاء و السنّة و یحیبی فیئهم و یُقیم حجّهم و یجبی صدقاتهم.»11
در این عبارت، امیرالمؤمنین وظایف تشکیلات سیاسی و حکومتی را برای امام مقرر می‏داند، شروط بر این که خود پاکدامن و آگاه با احکام و سنت (پیامبر) باشد. توصیفهای زیادی از زبان امیرالمؤمنین علیه‏السلام و دیگر معصومان درباره امامت آمده12 که حاکی از آن‏است که پیشوایی و رهبری دینی در شؤون اجتماعی، سیاسی، معنوی، و مسؤولیت حکومت و اجرای فرامین الهی از آن اراده شده است.
ـ سلطان و سلطنت، واژه دیگری است که امام علیه‏السلام از آن مفهوم حکومت و حاکم برداشت می‏کنند. به هنگام مقاومت در برابر مخالفان خود می‏فرمایند: «اللهم انّک تعلم انّه لم یکن الذی کان منّا منا فسة فی سلطان.»13 نیز در پاسخ عقیل که در زمینه جنگ سؤال کرده بود می‏فرماید: «سلبونی سلطان ابن امّی»14؛ آنها قدرت و حاکمیت پیامبر را از من گرفتند، و در موردی سلطان به معنای حکمران به کار رفته: «اذا تَغّیرَ السطان تغیَّر الزمان»15 همچنین آن حضرت حکمران را پاسدار شریعت در سرزمین خدا می‏دارند: «السطان وَزَعَةُ اللّه فی ارضه»16 و معتقدند «سلطانٌ ظلومٌ خیرٌ من فتنةٍ تدوم»17؛ وجود حاکم ظالم و بیدادگر از فتنه و ناامنی مستمر بهتر است.
از مجموع این تعبیرها و تعریفها می‏توان به سدت آورد که حکومت، امامت، و ولایت و امارت از نظر آن حضرت عبارت است از اداره جامعه و هدایت آن به سوی تعالی؛ یعنیاز دید آن بزرگوار حضرت حکومت و تسلط مطرح نیست، بلکه بُعد ارزشی آن، یعنی سوق دادن مردم به سمت کمال و تعالی مدنظر است. از همین تعابیر، چشم انداز آینده بحث، یعنی فلسفه‏مندی حکومت و اهداف مقدس و والای آن در حکومت علوی آشکار می‏شود.
نگرشهای حکومتی در تاریخ
پیش از آن که اهداف حکومت از منظر امام علی علیه‏السلام مطرح شود، اشاره‏ای گذرا به برخی از نگرشها به حکومت در طول تاریخ شایسته است، تا در ضمن این ؟؟؟. اهمیت ابعاد و اهداف حکومت علوی بهتر آشکار گردد. می‏دانیم که در تاریخ بشر مهمترین مسأله، رهبری چگونگی‏ها ؟؟؟ آن بوده و بر این اساس، دیدگاههها و نگرشهای افراد و گروهها به مسند قدرت بسیار متفاوت بوده است. اندیشمندان فلسفه سیاسی از آغاز تا حال کوشیده‏اند حکومتها را بر مبنای نوع نگرشها و برداشتها شناسایی و دسته‏بندی نموده و درباره هر یک قضاوت و حکمی صادر نمایند و در این راستا از ملاکهای مختلفی جداگانه یا مجموعا بهره گرفته و حکومتها را از نظر اداره شدن توسط خوبها یا بدها، دانشمندان یا نابخردان، به وسیله
قانون یا بی‏قانونی، یا برحسب تعداد افرادی که در حکومت نقش دارند و بالآخره از نظر هدف سیاسی، طبقه‏بندی نموده‏اند18. از میان تقسیمهای رایج، به سه نگرش کلی اشاره می‏شود:
الف ـ قدرتمندان و پادشاهان
از این نوع حکومت، به «سلطنت مطلقه» یاد می‏شود19. سلطنت مطلقه قدیمترین، و رایجترین شکل حکومتی است که در دوران تاریخی می‏شناسیم. این نوع حکومت همیشه در آسیا از آغاز تاریخ بابل گرفته تا شاهنشاهی ایران و تسلط مقدونیان و رومیان و برهه‏هایی از خلافت اسلام، و تا زمان سلاطین مغول وجود داشته است20. دیگر نقاط مانند هندو چین، و اروپا و آفریقا این حکومتها را بارها تجربه کرده‏اند21. در عصر حاضر، با آن که دوران حکومت استبدای ظاهرا رو به انحطاط می‏رود، چیزی بسیار شبیه این گونه حکومت در هر کجا به چشم می‏خورد22. ویژگیهای این حکومتها عبارتند از تسلط یک فرد یا گروه بدون رضایت مردم. تکیه بر اصل تمرکز شدید قدرت، سنت‏گرایی، بی‏قانونی و ناامنی، مافوق قانون بودن حاکم و برخورداری از دستگاه متمرکز و خشن برای سرکوب مخالفان و نقش نداشتن مردم در سرنوشت خود. این نوع حکومتها (هر چند خود دارای انواعی است)23، بیشتر یا با زور و غلبه پدید آمده یا موروثی‏اند. به تخت و تاج به عنوان موقعّیت، طعمه و سکوی برآوردن آرزوهای حیوانی نگاه می‏کنند. ابزارشان زور، و به تعبیر راسل از «قدرت برهنه»24 ثروت و زیرکی (و به تعبیر امام علی علیه‏السلام حیله و شیطنت)25 بهره می‏برند. عنصر اصلی جامع این ابزار «ترس و وحشت» است. به تعبیر منتسکیو: «در حکومت استبدادی وجود ترس شرط اساسی است ... باید ترس همه جسارتها را به زانو درآورد و کوچکترین حسّ جاه طلبی را خاموش کند ... در حکومت استبدادی اگر پادشاه یک لحظه دست تنبیه را بالا نبرد و اگر آنهایی که مقامات اولیه را گرفته‏ان از او نترسند همه چیز نابود می‏شود.»26 خشونت و وحشت گستری این حکومتها برخاست از ضعف ساختاری آنها است و دستاورد آن تجاوز و غارتگری. دیگران فراموش شده‏اند، کامروایی خود و اطرافیان آنها مد نظر است و اسباب آن را به هر قیمت فراهم می‏کنند؛ و لو با برده ساختن و سلب حقوق و آزادی انسانها27: «غالب بلاهای بشر با قدرت برهنه بستگی داشته‏اند ـ نه تنها بلاهای ناشی از جنگ ـ بلکه بلاهایی نیز همان قدر وحشتناکند، گیرم به آن اندازه پر سرو صدا نیستند ... بدرفتاری با کودکان، شکنجه در محاکم، قانون جزا، زندانها، کارگاه‏ها، تعقیب مذهبی ... سبکسری‏های بیرحمانه فرماوایان مستبد، بدرفتاری با مخالفان سیاسی در آلمان و روسیه در عصر حاضر ـ همه اینها نمونه‏هایی از کار بر قدرت برهنه بر مردم بی‏دفاع»28 احیانا اگر در میان آنان کسانی از عدالت و فضیلت دم زده‏اند، یا از سرا جبار بوده یا برای اغتال جامعه و لذا همیشه «حکیمان کوشیده‏اند تا قدرت اینان را محدود سازند و پیامبران کوشیده‏اند تا این دسته را از بین ببرند.»29 قرآن کریم آنان را ویرانگران شهرها و خوارکننده مردمان می‏شمارد: اِنّ الملوک اذ ادخلوا قریةً افسدوها و جلعوا اهلها اذلّة (نمل / 34) و در جای دیگر آنها را پیشوایان آتش می‏خواند.30
یافتن نمونه‏ایی از این دست تفحص زیادی لازم ندارد. در جهان اسلام معروفترین و در عین حال منفورترین نمونه «معاویه» است. بدان جهت از او یاد می‏کنیم که همزمان با حکومت علوی بوده و آنچه گفته و انجام داده، دقیقا در نقطه مقابل توصیه‏ها و عملکرد امام علی علیه‏السلام بوده است. او بزرگترین جبهه سیاسی، نظامی و فرهنگی را بر ضد حکومت علوی کشور وبه تعبیر امام علی علیه‏السلام گروه، بی‏خبران را همراه خود داشت و حقیقت را با نیرنگ و تزویر بر آنها پنهان نمود، تا آن جا که حاضر شدند در پای اهداف پلید او کشته شوند31.
معاویه پس از شهادت امیر المؤمنین علیه‏السلام با شیطنت و تزویر بر مردم مسلط شد، اما دیری نگذشت که اهداف خود را از این قدرت طلبی برملا کرد. او پس از طرح نقشه‏ها و تحمیل صلح بر جبهه امام حسن علیه‏السلام قدرت را قبضه و مواد صلنامه را امضا کرد، اما وقتی وارد کوفه شد، در مقابل دیدگان بهت زده مردم گفت: «برای این که شما نماز بخوانید، یا روزه بگیرید و حج به جا آورید یا زکات بپردازید با شما نجنگیدم، اینها را خود به جا می‏آورید، من تنها به هدف کسب حاکمیت با شما جنگیدم که اینک خداوند! آن را به من عطا کرده است؛ هر چند دلخواه شما نباشد، و تمام آن‏چه در صلحنامه آمده و امضا کردم، زیر پای نهم: «فانّ ذلک تحت قدمی»32 و گفته شده او به هیچ یک از مواد قراردادعمل نکرد. گواه آن جنایاتی است که انجام داد33.
پس از معاویه افرادی مانند او بر جهان اسلام حکومت کردند که شعارشان «الملک لمن غلب» بود و هدفی جز شهوترانی از سلطنت نداشتند و برای تحکیم پایه‏های قدرت خود از ویران کردن کعبه گرفته تا کشتن برادران و اقوام و نابودی مخالفان دریغ نکردند. در عصر حاضر نیز همین شیوه بسیار معمول است. ستاشگران قدرت برهنه راه را برای فاتحان بر مغلوبها هموار می‏کنند نیچه حالت صحنه اجتماع جهان معاصر را به تصویر می‏کشد و به قدرتهای برتر چنین پیام می‏دهد:
«این پیکار است که نامش زندگی است، آنچه لازم است توانایی است نه نیکی، غرور است نه تواضع، تدبیر است و نه نوعدوستی. آنچه اختلافات را فیصله می‏دهد و سرنوشت را تعیین می‏کند، قدرت است نه عدالت34. و یا اضافه می‏کند: «خوب چیست؟ آنچه در مرد احساس و اراده قدرت و خود قدرت را افزایش دهد. بد چیست؟ آنچه از ضعف برخیز35. و بیسمارک می‏گوید: «در میان ملتها نوعدوستی معنی ندارد، مسائل جدید با رأی و خطابه حل نمی‏شود. بلکه با خون و پولاد و توپ فیصله می‏یابد.»36 قبل از آنها «تراسیماخرس» گفته بود: « به عقیده من عدالت همان منافع اقویاست.»37 بعدها تاس‏ها بز، جان لاک و دیگر طراحان قدرت در غرب38 با ارائه راههای سهل الوصول‏تر، زمنیه را باری ظهور افراد خونخواری چون هیتلر مهیا کردند بدین سان عصر حاضر، عصر حکومتهای مطلقه و استبدادی است که نامهای فریبنده و زیبایی را یدک می‏کشند و هدف این حکومتها همانی است که رؤسای قبیله‏های ما قبل تاریخ داشتند: غلبه، سیطره و غارت منابع. ابزار آنان نیز «وحشت» است و قانون و مقررات، بازیچه‏ایی در دست آنان.
ب ـ فلاسفه و حکما
نوع دیگر از نگاه به قدرت و حکومت، نگرش حکیمان و مصلحان بشری است. فلاسفه از آغازین مراحل، نسبت به امور سیسای غافل نبوده و برای آن مرز، قانون و اهدافی تصور و وضع کرده‏اند. از بررسی سیر تاریخی تفکر آنان برمی‏آید که در یک چیز مشترک بوده‏اند: اداره جامعه بدون ظلم و تبعیض. و بدین منظور طرحهایی برای ایجاد حکومت مبتنی بر عدالت وتحقق مدینه فاضله ارائه کرده‏اند. دستمایه آنان برای تحریک افکار عمومی عناوین مقدسی چون عدالت، قانون، آزادی، تأمین زندگی و رفاه عمومی، امنیت، تأدیب و سیاست کردن متجاوزان از قانون بوده است؛ مثلاً سقراط بیشتر به اخلاق اهتمام دارد و اساس تعلیمات اخلاقی او این است که انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد39. پس از او افلاطون معتقد بود که برای اداره حکومت و جامعه باید سیاستمداران فیلسوف و حکیم باشند. وی ضمن بیان انواع حکومتها و ارائه مدینه فاضله و ذکر شرایط حاکم و مسندنشین قدرت می‏گفت: گرفتاریهای بشر هرگز پایان نخواهد یافت مگر آن که فیلسوفان در این جهان شهریار شوند، یا فرمانروایان به طور جدی و کافی در پی مطالعه فلسفه بروند.»40 بعد از او سقراط و فلاسفه دیگر نگاهی صلح جویانه به قدرت افکنده و خواسته‏اند بدون استفاده از خشونت، حکومتی برآورند که سعادت و نیک بختی را تأمین کند41. پس از رنسانس، ماکیاولی (1496ـ1527 م) از نخستین نویسندگان عصر جدید است که سنگ بنای فلسفه سیاسی عصر نوین را بنیان نهاد42. او سیاست را از اخلاق تفکیک نمود و همچنین منکر قانون الهی بود و هدف زندگی را رفاه و لذایذ مادی می‏دانست43. وی برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله را مباح شمرده، تصریح می‏کند که حلیه‏ها، ظلمها و جنایاتی که برای حفظ کشور انجام می‏گیرد «حلیه‏های شرافتمنداند و جنایات بزرگ منشانه هستند44».
برآیند دیدگاههای ولی بر روی فلاسفه پس از او به پیدایش لیبرالیسم و سکولاریم انجامید و فلاسفه غرب تئوری پردازهای حکومتهای موجود از استبدادی و جز آن شدند.
در میان فلاسفه اسلامی، ابونصر فارابی (259ـ339 ق) از بزرگترین حکمایی است که با طبقه بندی علوم، به فلسفه سیاسی اهمیت ویژه داد و در آثار خود45 به بسط آراء سیاسی خود پرداخت. وی در آراء اهل مدینه فاضله می‏کوشد به اجمال بگوید مدینه‏های دوره‏های اسلامی به دلیل این که از حکمت دور مانده‏اند، فاضله نیستند و معتقد بود مدینه بی‏حکمت دیر یا زود دستخوش تباهی خواهد شد46. به اعتقاد وی نقطه مقابل مدینه فاضله، مدینه «ضاله و جاهله است» و کانون تحلیل و مقایسهخود را رأس هرم اجتماعی یعنی رئیس اول مدینه «حاکم» قرار می‏دهد47 و می‏گوید رئیس مدینه کسی است که دارای صفاتی ویژه و واسطه کسب فیوضات الهی است48، آن گاه دوازده صفت را برای وی می‏شمارد49. به اعتقاد وی هدف حکومت در مدینه فاضله تأمین سعادت و برآوردن «مصلحت عمومی» است و این دو جز با عمل همگانی با قانون50 تأمین نمی‏شود51. «مصلحت عمومی، پیش از او در دوره یونانیان یکی از ارجمندترین مفاهیم فلسفه سیاسی بود. افلاطون و ارسطو با بحث درباره بهترین نظام حکومتی مفهوم مصلحت عمومی را به عنوان ضابطه سنجش و میزان تمیز میان نظامهای مطلوب از نظامهای منحرف، وارد فلسفه سیاسی کرده، حتی بالاتر، رعایت یا عدم رعایت «مصلحت عمومی« را میزان جدایی میان سیاست به معنای رابطه خردمندانه، شهروندی و شرکت در ادراه امور شهر از تغلّب، یعنی رابطه خودکامه میان شبان و رمه یا خدایگان و بنده داشتند52. فارابی با وارد کردن این عنصر، می‏خواهد سیاست را تحدید نموده، هدف مقدس آن را توضیح دهد.
ابن سینا (363ـ447 ق) از حکمایی است که آثارش در موضوعات مختلف، از جمله سیاست هنوز مورد بحث است و حکمای پس از وی کم و بیش متأثر از آن بوده‏اند. او در السیاسة سعادت را در سایه همکاری جامعه می‏بیند. رهبر این جامعه باید به اخلاق و ارزشهای والای انسانی آراسته باشد. ابن سینا سیاست را در الهیات شفا وارد نمود، آن را به مبحث اساسی نبوت پیوند می‏زند. در نظر او سیاست جز از مجرای قانونگذاری برای تأسیس مدینه فاضله، امکان‏پذیر نیست و بارزترین و عالیترین نمونه این قوانین، قانون شریعت و واضع آن، پیامبر است53. بدین ترتیب دولت و جامعه سیاسی به اعتقاد او خاستگاه الهی دارد و می‏باید قوانین الهی توسط حکومت اجرا گردد. خواجه نصیرالدین طوسی (597ـ677 ق) بعد از ابن‏سینا فیلسوفی است که در مقام تئوری و سپس در عمل خدمات شایانی انجام داده است، هر چند برخی، همکاری ولی با مغولان را سرآغاز انحطاط و زوال اندیشه سیاسی ایرانی می‏دانند54، اما او بحق با تألیف اخلاق ناصری راهی نو برابر حکمت عملی و اندیشه سیاسی گشود. او در رساله امامت، طرحی از مدینه فاضله، شرایط، زمینه‏های ایجاد و شرایط رهبر آن ارائه کرده است55، وی در تبین ضرورت امامت و پیشوایی می‏گوید:
«چون امکان شرّ و فساد در میان مردم و ارتکاب معاصی قائم است هرگاه آدمیان را رئیس قاهر بود، که حق ظاهر گرداند و از باطل زجر کند، تا شریعت که خداوند فرستاده انقیاد کنند، تا از وقوع در فتنه و ظهور فساد ایمن باشند، این معنی را امامت گویند.»56 این سیر اجمال نشان می‏دهد که حکما و فلاسفه هر چند نگرش مثبت و خیرخواهانه به حکومت داشته و طالب آسایش، مصلحت عمومی و نظم به عنوان مهمترین وظایف حکومت بوده‏اند، اما هیچ گاه (در گذشته و حال) نتوانسته‏اند تئوری مدینه فاضله را از حرف به عمل درآورده و سعادت بشر را و لو به طور مقطعی فراهم کنند. فقدان قدرت کافی و عدم پشتوانه اجرایی، ارائه تصویری مبهم و رهنمودهایی صرفا زمینی، بزرگترین نقطه ضعف و نقیصه کار این گروه بوده که آنان را در برپایی مدینه‏ای مطلوب و مورد نظر ناکام گذاشته است. علاوه بر این که قدرتمندان، مجال نفس کشیدن و استقرار سنگ بنای جامعه بی‏نقص را به کس نمی‏داده‏اند؛ لذا همان گونه که قدرتمندان با تکیه بر خشونت و شمشیر «ویرانی» به ار آوردند، نتیجه طرحهای نسبتا جامع و مفصل فلاسفه، جز حرفهایی زیبا و خردپسند بیش نبود.
ج ـ پیامبران و اولیاء خدا
نگرش آخرین و فصل الخطاب، نوع نگاه پیامبران به حکومت است. این نگرش وابسته به هدف و قلمرو دین است. در مکتب آنان امنان خلیفه خدا57 و هر آنچه آفریده شده، برای استفاده انسان است58. هدف اصلی، دعوت به عبودیت به عنوان فلسفه خلقت59 بوده و سایر اهداف مانند تأمین عدالت اجتماعی از طریق حکومت مقدمه برای این اصل بوده است. در این راستا قرآن کریم راز بعثتها را تعلیم و تربیت بشر60، اقامه قسط و عدل61، آزادی انسانها از اسارهای درون و برون62، نجات از ظلمات شرکت و طغیان و حکومت طاغوتی63، بشارت و انذار64، و اتمام حجت بر مردم65، رفع اختلاف )داوری صحیح در میان مردم بر طبق فرمان خدا)66، تذکر و یادآوری نسبت به فطریات67، و دعوت به حیات و زندگی در پرتو دستورات الهی68 می‏داند. ره آورد آنان هدایت مطلق69، دین کامل و غالب بر دیگر ادیان70 و دستور مبارزه با قدرتمندان «اتمه کفر»71 و کفار و منافقان72 است. که در پرتو مبارزه بی امان با کفار و معاندان73، خداوند به آنان حکومتی بخشیده که آن را وسیله اصلاح، امر به معروف و نهی از منکر و عبادت می‏سازند:
از آیات یاد شده و سیره انبیا74 و بخصوص سیره رسول اکرم75 بخوبی استفاده می‏شود که حکومت در نظر آنان وسیله‏ای مقدس برای رسیدن به اهداف و مقاصد عالی و تأمین مصالح و نیازمندیهای مادی و معنوی است. آنان حکومت و آنچه را که دارند از خدا می‏دانند. تعبیر به «مکنّاهم«، «آتیناه الملک» و جعناک خلیفة «جعلناک للناس اماما» و امثال آن در قرآن دال بر این است که این قدرت را نه از راه زور و تذویر و نه با عقل و تدبیر کسب کرده‏اند، بلکه «اعطاء» الهی بوده است، و هدف خاصی از آن منظور بوده، و در آن غایتمندی نهفته است.
این حکومتها پیش از آن که به امنیت حرف و برابری اقتصادی فکر کنند، متضمن هدایت و متوجه غایت خلقت انسان هستند76. از این رو سیاست و حکومت در تفکر انبیاء، هدفی دارد که امامت و رهبری جامعه براساس مصالح مادی و معنوی و سوق به سوی کمال مطلق بوده و حاکم دینی، در جست‏جوی راهکارهای بهنیه و مناسب در جهت وصول همگان به سعادت است. در این نظریه حاکمیت غایی و سلطه از آنِ خداست77، دین بر سیاست غلبه دارد و سیاست ابزار دین است. چنان که گفتیم، هدف انسان از نظر اسلام عبادت می‏باشد و نخستین هدف حکومت فراهم آوردنِ امکان عبادت است. حکومت دینی در اجرای وظیفه‏اش برای تضمین عبادت سه کار انجام می‏دهد: یکی حمایت از امت اسلامی در برابر تهاجم دشمنان اعدّوالهم، استطعتم من قوة ... ترهبون به عَدوّامه و عدوّکم و به هنگام نبر: قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کلّه سّد (انفال / 39) غلبه بر کفار موجب رضامندی پروردگار است. دوم تلاش برای حفظ وحدت اسلامی و از بین بردن زمینه‏های اشقاق و نفاق78، و سوم اجرای قوانین اسلام در داخله کشور اسلامی. «بدین گونه در اسلام رهبری توأمی وجود دارد؛ یعنی قانون و مجری قانون: قرآن و امام ...»79
نگرش امام علی علیه‏السلام به حکومت
امیرالمؤمنین علی علیه السلام هماننگاه پیامبرانه را به حکومت دارد: نگرشی عارفانه، الهی و از سر بی‏نیازی. امامی که دنیا را سه طلاقه کرده80 و به حداقل خط دنیوی اکتفا نموده81 و رقابت دنیا خواهان را بر سر حکومت و دنیا را به سگهای گرسنه بر سر تصاحب مردار. تشبیه می‏کند82. دنیا برایش از آب بینی گوسفندی بی‏ارزش‏تر است83 و به قیمت زمینها و آسمانها حاضر نیست ظلمی بر مورچه‏ای تحمیل کند84 و به دنبال رهایی از عالم خاک می‏گردد، چون تشنه‏ای که در شب تاریک به دنبال آب می‏گردد85 و هزار ضربه شمشیر بر او گواراتر از مرگ در بستر است86. چنین فردی اهل دنیا و حکومت و مسند قدرت به سبک متداول و مرسوم نیست؛ ز این رو نگاهش به حکومت نگاهی شخص، قدرت مدارانه، سودجویانه و از زاویه تنگ منافع فردی و هوسرانی حاکم نیست، بلکه از دید یک انسان الهی که انسانیت را شناخته و با وظایف و رسالت الهی انسان آشناست به مسند قدرت می‏نگرد، نژاهی فلسفه‏مند، هدفدار و منعطف به آرمانهای عالی الهی. حکومت را ابزار گسترش دین، بسط معارف الهی و رفع موانع بر سر راه هدایت می‏داند و بس؛ از این رو فرمود: «ایها الناس اِنّی قَدْ ثَبَثْتُ لکم المواعظ التّی وَعَظَ الانبیاء بها اُمَمِهُمْ وادَیّتُ الیکم ما اَدَّتْ اَلاْوصیاءُ الی مَن بعد هم.»87 درباره حکومت، چند نکته در سخنان امیرالمؤمنین مشهود است:
اولاً، لزوم حکومت: گرچه در دید آن حضرت حکومت لحظه‏ای برای شخصی چون او نیست، اما مردم یکپارچه به آن نیازمندند. حتی اگر حاکم وارسته و «بَّر» نبود، از پذیرش حکومت «فاجر» ناگزیرند88؛ زیرا بی حکومتی مساوی با هرج و مرج است89.
ثانیا، ارزش حکومت: امام علی علیه‏السلام مانند هر مرد الهی و رجل ربانّی دیگر، حکومت و زعامت را به عنوان یک پست و مقام دنیوی که اشباع کننده ؟؟؟ جاه طلبی بشراست و به عنوان هدف و ایده‏آل زندگی سخت تحقیر می‏کند و برای آن پشیزی ارزش قائل نیست، بلکه آن را مانند سایر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوکی که در دست انسانی مبتلا به جدام باشد بی مقدارتر می‏شمارد. اما همین حکومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعیش یعنی به عنوان وسیله‏ای برای اجرای عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق‏العاده مقدس می‏شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده‏جو می‏گردد و از شیژ زدن برای حفظ و نگهداریش از دستبرد چپاولگران دریغ نمی‏ورزد90 از این رو حکومت در دست آن حضرت به وسیله و راهی مقدس و ارزشمند تبدیل می‏شود؛ ارزشی که چیزی با آن برابری نمی‏کند.
ثالثا، حکومت، بلکه امامت جامعه را میراث رسالت، امانت و ودیعه‏ای می‏داند که به وی سپرده شده است، اما دیگران را غارت کرده‏اند: «اَری تُراثی مَهْبَا»91، و این کار چندان به درازا کشید که اوضاع جامعه اسلامی مانند پیش از بعثت به سمت جاهلیت برگشت»92 و هنگامی که مردم با اصرار خواستار زمامداری وی شدند. ابتدا نمی‏پذیرفت و فرمود: «اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود می‏دانم رفتار خواهم کرد و به سخن گوینده و سرزنش تویبخ‏گران گوش نمی‏دهم93. هر چند حوادث بعدی نشان داد که کار کردن در آن اوضاع و شرایط چقدر دشوار است، اما پس از قبول خلافت امام علیه‏السلام در پی تحقق اهدافی بود که به خاطر آنها بیعت مردم را پذیرفته بود.
اهداف و فسلفه حکومت از نظر امام علی علیه‏السلام
امام علیه السلام دقیقا اهداف پیامبر را دنبال می‏کرد و فسلفه حکومتش جز تحقق آنها نبود: اقامه حق و عدل94، بازگرداندن نشانه‏هیا فراموش شده و احکام تعطیل شده، اصلاح در شهرها، امان یافتن مظلومان و محرومان95، عمل بر طبق کتاب خدا و سیره پیامبر (ص)96، دفع باطل و گرفتن حقوق محرومان97. اینها سرفصلهای کوچکی نیست؛ بخصوص که بدون ملاحظه کاری و مصلحت اندیشی بخواهد بدان عمل شود. اتخاذ این هدف برای حکومت و صلابت و عدم انعطاف در راه آن، سودجویان را به اعتراض و سست ایمانها. را به میدان جنگ با آن حضرت کشاند. امام علیه‏السلام در خلافت کوتاه مدت خود سیره پیامبر (ص) را به مردم، بویژهخ سنل جدید نشان داد و در برابر شوکت کسرایی مدعیان خلافت، در زّی فقرا مانند یکی از بی‏نواترین مردم زیست و هرگز حکومت را وسیله برتری خود و نزدیکانش قرار نداد و توانمندی را بر توانایی مقدم نداشت98. از اصول تعیین شده یک لحظه درنگ و عدول نکرد. گرچه سیاست متعارف، حول و حوش قدرت دور می‏زند، امام علی علیه‏السلام هر «قدرت» و «اقتداری» را محترم نمی‏شمارد. با توجه به اهدافی که در نظر داشت، خلافت را «امری» نمی‏دانست که هر کس از عهده‏اش برآید، بلکه دو شرط مهم برای کارگزار آن منظور می‏کرد: «اِنّ الحق الناس بهذالامر، اقواهم علیه و اعلمهم بامراللّه فیه.»99 با ضعف و ترس، و جهالت نسبت به احکام خدا؛ آن درمانهای والا باید وداع کرد. توانایی و اعلم بودن به دین است که «اهلیّت» و «احقیّت» می‏آورد. از این رو دستیابی به قدرت، بدون توجه به این دو شرط و با تکیه بر زور و بهره‏گیری از احساسات و گرایشهای قومی یا فریب و نیرنگ مشروع نخواهد بود. مشروعیت رهبر جامعه اسلامی در عمل به کتاب و سنت است. با عدول از این مرز، حق پیشوایی خودبخود منتفی می‏شود بنابراین، هدف نهایی و فلسفه حکومت تنها اداره جامعه و لو به قیمت خط قرمز کشیدن بر ارزشها و قوانین اسلامی نیست، تا گفته شد هر کس سیاستمدار است می‏تواند حاکم باشد، بلکه مردم سازی، هدایت در ابعاد مختلف، تغییر بنیادین رو به کمال جامعه از لحاظ روحی و معنوی، اخلاقی، سیاسی نیز هست. به همین جهت می‏بینیم علی علیه‏السلام آن دو شرطی را که به طور کلی یاد کرده‏اند برخود تطبیق می‏فرمایند: «فاذا حُکِمَ بالصدق فی کتاب اللّه فنحن احَقُّ الناس به و اِن حُکِمَ بِسُّنةِ رسول اللّه (ص) فنحن اَحّقُ الناس و اولاهم بها.»100
عنصر اصلی حکومت علی علیه‏السلام
کشف رمز حکومت علوی از مناجاتها، سخنان و دستورالعمل‏های حکومتی ایشان چندان دشوار نیست. در مفهوم و معنی و هدف سیاست و فعالیتهای حکومتی امام علیه‏السلام یک عنصر اصلی وجود دارد و آن، به دست آوردن رضای خداونداست. این همان رمز حکومت و همه فعالیتهای آن حضرت در سراسر زندگی پرفراز و نشیب آن بزرگوار است. با توجه به این اصل است که دوران سکوت، دوران حکومت، عزل و نصب‏ها، فرمانها و جهادهای آن حضرت قابل تفسیر است. امام علیه‏السلام که «چون خدا را شایسته پرستش دیده او را عبادت می‏کند»101، و عبادتش از نوع عبادت احرار، و به بندگان و تجارت پیشگان102 است.
خود اظهار می‏دارد که پذیرش حکومت و تلاشهای بی وقفه در راه استقرار آن، رضای حق و برپا داشتن دین خداست: «پروردگارا! تو می‏دانی که آنچه از دست ما سر زد نه برای اشتیاق در امر سلطنت بود، نه برای خواهش چیزی از زیادتی کار دنیا،بلکه دین منظور بود که اصول روشن دینت را باز گردانیم، در شهرهای تو اصلاح را آشکار سازیم، تا بندگان ستمدیده تو ایمن گردند و آنچه از حدود تو فرو گذار شده، برپا داشته شود.»103
در همین راستا است که به هنگام بسیج مردم برای تأدیب معاویه می‏فرمایند یا این جنگ باید صورت گیرد، یا به آنچه پیامبر آورد باید کفر ورزیده شود، و امام کسی نبود که دین و رضای خدا را به خاطر احساس خطر رها کند: «و لَقَد ضربتُ اَنْتَ هذاالامر و عَنْیَهُ و قَلبّتُ ظَهْرَهُ و بَطْنَهُ فَلَمْ اَرَلی فیه الاّ القتال اَوِالکفر بما جاءَ محمّدٌ (ص).»104
این فرهنگ عبودیت در جای دیگر با توجه دادن مسئوولان به خداوند چنین بیان شده است: «(ای مالک) تو ما فوق مردم هستی و والی امر (حاکم اسلامی) فوق توست و خداوند با فوق کسی است که تو را به امارت برگزیده است.»105 از همین روست که وصف «عبداللّه» بودن خود را بر همه عنوانهای دیگر مقدم می‏دارد و در نامه‏های رسمی، از جمله در آغاز عهدنامه مالک اشتر می‏نویسد: «هذا ما اَمَرَ به عبداللّه و امیرالمؤمنین مالکِ بن الحارث...»
روش سیاسی امام علی علیه‏السلام
برای این که غایتمندی و اهداف حکومت از منظر امام علی علیه‏السلام بروشنی آشکار شود. می‏باید روش و جهت‏گیری سیاسی آن حضرت مورد ملاقه قرار گیرد. این روش به ما می‏آموزد که حاکم اسلامی باید به چه دیدی به حکومت بنگرد و چه راهکارهایی را برای رسیدن به اهداف مورد نظر، در پیش گیرد.
می‏دانیم که آن حضرت، پس از مدتها سکوت تلخ و صبر شکننده زمام امور را به دست گرفت. هنگامی که نوبت به ایشان رسید، فرهنگ و به تعبیر خود حضرت «هیأت» مردم درست به نقطه آغاز بعثت برگشته بود.
خلق و خوی جاهلی، دنیاگرایی و رواج بدعتها و تبعیضها، اخلاق دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مردم را فاسد کرده بود و امام علی علیه‏السلام باید دست به اصلاح امت پیامبر بزند. لذا اصلاحات فراگیر، با رجوع به کتاب خدا و سنت پیامبر، تغییر والیان و استانداران تعیین شده از سوی خلفای پیشین، یکسان قرار دادن حقوق مردم از بیت‏المال، اجرای حدود تعطیل شده، رمیدن روح زهد و تقوا در پیکر بیمار و دنیازده اجتماع در سرلوحه کار آن حضرتقرار گرفت. روش سیاسی امام علیه‏السلام با فلسفه حکومت و اصلاح گرایی ایشان کاملاً هماهنگ است، که در این جا به برخی از آن شیوه‏ها اشاره می‏شود:
الف ـ قانونمداری
دیر زمانی است که دولت مجری قانون معرفی شده است. اجرای قانون بدون قانون وافی و پایبندی عملی حکومت به قانون امکان‏پذیر نیست. کم نبوده و نیستند حکومتهایی که هدف حکومت خود را حفظ و عمل به قانون عنوان کرده و به این بهانه زمام امور را به دست گرفته‏اند، اما در عمل یا قانون دان نبوده‏اند، و بر فرض آن، عملاً خود و اطرافیانشان ملاک و معیار قانون گشته‏اند و به اندک بهانه‏ای مسیر طبیعی قانون را به نفع خود تغییر داده‏اند.
امام علی علیه‏السلام از آن لحظه که فرمود: «اگر حکومت را به دست گیرم مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر» عمل خواهم کرد، تا واپسین لحظه عمر، بر این قانون پایبند بود. امام علی علیه‏السلام خود مظهر قانون و قرآن ناطق و عدالت مجسم بود و غایت و فلسفه پذیرش حکومت را اجرای فرامین الهی شمرد، و به هیچ قیمتی حاضر نشد کوچکترین تخفّلی از آن صورت گیرد. در نظر ایشان کتاب و سنت بالاترین مرجع بود و همه مردم در برابر آن یکسان بودند و استثنا بردار، توجیه پذیر و مصلحت گرا و تعطیل بردار نبود. آن جا که پای عدالت و قانون در کار بود، نه فرزند می‏شناخت و نه برادر و نه خویشاوند و نه دوست و نه هیچ کس دیگر.
ابن ابی الحدید می‏گوید: «دیگر خلفا به هر کاری که مصلحت آنها اقتضا می‏کرد دست می‏زدند، چه مطابق شرع باشد یا نباشد و چنین شیوه‏ای در سامان بخشیدن به امور دنیوی کاملاً مؤثر است، ولی علی علیه‏السلام که مقید بود از جاده شرع به اندازه سر مویی منحرف نشود، از چنین شیوه‏هایی پرهیز می‏کرد، لذا سامان بخشیدن به دنیای خویش را بر تباه کردن آخرت ترجیح نداد، دشمنانش او را بی‏سیاست خواندند؛ زیرا او پایبند به شرع بود و برخلاف آن نمی‏اندیشید و آنچه در دین حرام بود انجام نمی‏داد.»106
رفتار امیرالمؤمنین با دخترش، نمونه‏ای از پاسداشت قانون است. دختر امیرالمؤمنین به قید «عاریه مضمونه» گردنبند طلایی را از علی بن ابورافع خزانه دار سه روز امانت گرفت. علی علیه‏السلام پس از اطلاع، به ابورافع فرمود به مسلمانان خیانت می‏کنی؟ آن گاه دستور داد آن را به بیت‏المال برگرداند و فرمود: اگر دخترم بدون قید عاریه مضمونه آن را گرفته بود، نخستین زن هاشمی بود که دستش را به خاطر دزدی قطع می‏کردم.107
این برخورد را مقایسه کنید با آنچه در تاریخ در مورد قطایع خلفا و بذل و بخششهای بی حساب از بیت‏المال صورت می‏گرفته است.108 گویی حساب و قانونی در کار نیست و اموال عمومی مسلمانان ملک مشخص زمامداران است تا با آن هر چه بخواهد بکنند. پاسخ قاطع علی علیه‏السلام به برادرش عقیل نمونه دیگری از قانونمداری حکومت علوی است. گفته‏اند عقیل پر هزینه و صّراف بود و بارها برای اضافه درخواست به حضور امیر المؤمنین رسید، ولی نتیجه نگرفت109 و سرانجام راهی دربار معاویه شد و به نوایی رسید110. در یکی از این برخوردها علی علیه‏السلام آهن گداخته به او حوال می‏دهد111 و در برخوردی دیگر او را به نماز جمعه می‏برد و به او می‏فرماید: چه می‏گویی درباره کسی که به تمام این افراد نمازگذار خیانت نماید؟ عقیل گفت. او بسیار مرد بدی است. حضرت فرمود: بنابراین توازن می‏خواهی که به تمام این گروه خیانت نمایم112.
این قضایا نشان می‏دهد که علی علیه‏السلام تحت تأثیر عواطف خویشاوندی قرار نگرفته و حتی یک من گندم از بیت المال بدون جهت شرعی به برادرش نداده و ثابت نمود که در قانون اسلام قوم و خویشی راهی ندارد.
بی‏شک اگر علی علیه‏السلام به فرزند و برادرش آنچه را می‏خواستند می‏داد، راه برای زیاده طلبی معاویه که درخواست فرمانداری شام را کرده بود113 و طلحه و زبیر114 و امثال آنان باز می‏شد و آن را به عنوان حربه‏ای به نفع خود به کار می‏بردند. علاوه بر این هر جا حاکمی با نام اسلام و تشیع حکومت می‏کرد، این داد و دهش بیجا را راهی برای تعرف در اموال عمومی قرار می‏دادند. اما امام علی علیه‏السلام با قاطعیت همه این راهها را بست. با وجود این، کسانی که با نام اسلام بر مردم مسلط شده و هیچ قانون و مرزی را رعایت نکرده‏اند کم نیستند. امام علی علیه‏السلام مرد ضابطه و قانون بود، و هنگامی که دیدند در تصمیم امام نمی‏توانند نفوذ کنند، گاه از راه رشوه وارد شدند. یکی از این افراد اشعث بن قیس است که شبانه با تحفه و حلوای لذیذ به در خانه حضرت علی علیه‏السلام آور، تبلکه از طریق رابطه و بی‏قانونی کار خود را سامان دهد. حضرت به او فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، آیا بدین وسیله می‏خواهی مرا فریب دهی115؟» امام او را نفرین نمود و آن را نپذیرفت.
اکنون راههای فرار از قانون و رشوه کم نیست بسیارند کسانی که با دریافت رشوه زانوان آنان خم شده و نیش قلم آنها به ناطق چرخیده است. با رشوه‏خواری، حق‏کشی و زیرپا نهادن قانون نه جامعه روی سعادت می‏بیند و نه انجام دهنده آن.
چه زیباست که دولتمردان ـ همیشه ـ با همت بلند به مولا علی علیه‏السلام اقتدا نمایند و پیش کش‏ها را هر چند به صورت تحفه نپذیرند و توقع فریبکاران را که به خانه‏های مسؤولان سرازیر می‏گردند از ریشه قطع کنند.
ب ـ مردم گرایی
موضوع اصلی حکومتها در همه زمانها و مکانها مردم هستند. اگر مردم نباشند، حکومتی هم نیست. با این حال همیشه مردم بهانه حکومتها هستند و کمتر اتفاق می‏افتد که حکومتی از مردم فاصله نگیرد و نسبت خود را با مردم همان طور که باید باشد حفظ کند. اولین نکته در بحث مردم و حکومت این است که نسبت میان مردم و حکومت چیست؟ این سؤال جوابی بسیار کوتاه، روشن و قاطع دارد و آن این است که در حکومت باید در خدمت مصالح مردم باشد». در خدمت مصالح مردم بودن دقیقا در خدمت مردم بودن و نگهبانی از حقوق آنان است. تأمین رفاه و امنیت، مبارزه بی‏امان علیه مفاسد، ریشه کن کردن تبعیض بابها دادن به مردم از وظایف دولتمردان است.
در این بعد روش سیاسی حکومت علوی بسیار قابل توجه است. امیر المؤمنین علیه‏السلام مردمی‏ترین حاکمی است که عالم اسلام و تاریخ اسلامی به خود دیده است و حکومت او، پس از پیامبر (ص) نمونه کامل یک حکومت مردمی بود. در تمام دوران حکومت کوتاه و پربرکتش با مردم زندگی کرد، نظر آنان را می‏پرسید، در تعلیم و آموزش آنان لحظه‏ای درنگ نکرد، به وسیله مردم دین خدا را توسعه می‏داد و دشمنان را سرکوب می‏کرد و با تعابیری چون «رضی الرعیة و رضی المسلمین» بر گرایش به سمت عامه و توده مردم تاکید می‏ورزید. این مردم داری و مردم‏گرایی از لحظه بیعت مردم با ایشان آغاز و همواره ادامه داشت.
برای اولین بار توده مردم جمع شدند وبا التماس خواستند زمامداری آنها را به دست گیرد. حضرت آن صحنه هجوم مردم را چنین وصف می‏کند: «فما راعَنی الاّ و الناسّ کَعُرفِ الضَبُع الَّی ینشالون عَلَّی مِنْ کِل جانب حتی لَقَدْ وُ طِئَ الحسنان و شُق عطفای.»116
پس از کشته شدن عثمان هیچ چیزی مرا به صدمه نینداخت مگر این که مردم مانند موی گردن کفتار به دورم ریخته از هر طرف به سوی من هجوم آوردند، به طوری که از ازدحام ایشان و بسیاری جمعیت حسنُ حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه من پاره شد. از اولین لحظاتی که این حکومت الهی آغاز شد، همه گفته‏ها، توصیه‏ها، فرمانها، کردارها و رفتارهای حضرت در جهت خیر مسلمانهاست. این توصیه امام به مالک اشتر است که: «ولیکن احَبُّ الامور الیک اَوْسَطها فی الحق واعَمّها فی العدل و اَجْمعُها لرِض الرّعیة»117؛ «از همه کارها محبوبتر در نزد تو آن کاری باشد که در حق میانه‏تر و حق‏گراتر و در عل گسترده‏تر و همه شمول‏تر و نسبت به خشنودی عامه‏ی مردم، فراگیرنده‏تر باشد.»
طبقه عامه مردم در مقابل طبقات ممتازه است که امیرالمؤمنین در ادامه درباره آنان می‏فرماید: «فانَّ سُخْطَ العامّة یُجْحِفُ بِرِضَی الخاصة»؛118 «اگر طبقات ممتازه را از خود خشنود، اما عامه مردم را ناراضی نمودی، ناخشنودی عامه مردم اثرات خشنودی طبقات ممتازه را از بین می‏برد، اما اگر عامه مردم از تو راضی باشند، نارضایتی طبقه ممتازه اهمیتی ندارد. و ادامه می‏دهند: «ستون دین در جامعه و جماعات مسلمانان و آمادگی در مقابل دشمنان همان عامه مردم هستند.
و امام علیه‏السلام محمدبن ابی بکر نیز دستور می‏دهد در برابر مردم تواضع، نرمش و مدارا، و روی خوش نشان دهد و تبعیض روا ندارد119. و بدین وسیله حکومتی مردمی و مورد حمایت و پذیرش مردم ظهور می‏کند.
حق مردم در حکومت
حکومت مردمی یا مردم دار بودن حکومت به رعایت حقوق آن در حکومت است. یک جانبه پنداشتن به نفع حاکم تفکر رایج جوامع آن زمان و همه زمانها بوده است. اسلام بر این رأی خط بطلان کشیده و به نفع مردم، حق نطارت و تذکر دادن (امر به معروف و نهی از منکر) را وضع کرد و انتقاد سازنده از مجریان و دست اندرکاران حکومت اسلامی را وظیفه مسلمانان شمرد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام از حق مردم بر والی چنین خبر می‏دهد: «قد کان لی علیکم حَقاّ بولایة امرکم و لکم عَلَّی مثل الذی له علیکم ...؛ اکنون من به موجب این که خلیفه شما هستم حقی بر شما دارم و شما به موجب این که نسبت به من، رعیت هستید، بر من حقی دارید» حق مردم، آن است که والی حافظ و نگهبان آنان باشد. شهید مطهری می‏فرماید: «در نهج البلاغه ... از حقوق واقعی توده مردم و موقع شایسته و ممتاز آنها در برابر حکمران و این که مقام حکمران، امانتداری و نگهبانی حقوق مردم است، غلظت نشده، بلکه سخت بدان توجه شده است. در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست. از این رو (حکمران و مردم) اگر بناست یکی برای دیگری باشد، این حکمران است که برای توده محکوم است نه توده محکوم برای حکمران بعدی همین معنی را بیان کرده آنجا که گفته است:
گوسفند از برای چوپان نیست     بلکه چوپان برای خدمت اوست
واژه «رعیت» علی‏رغم مفهوم منضوری که تدریجا در زبان فارسی به خود گرفته است، مفهومی زیبا و انسانی داشته است. استعمال کلمه «راعی» را در مورد حکمران و کلمه «رعیت» را در مورد توده محکوم، اولین مرتبه در کلمات رسول اکرم و سپس به وفور در کلمات علی علیه‏السلام می‏بینیم. این لغات از مادّه «رعی» است که به معنی حفظ و نگهبانی است. به مردم از آن جهت کلمه رعیت اطلاق شده است که حکمران عهده‏دار حفظ و نگبهانی جان و مال و حقوق و آزادیهای آنهاست.»120
این طرز تلقی از حکومت، براستی درک فلسفه و هدف حکومت است. هیچ قانونی نمی‏تواند برهم زننده رابطه مستحکم حاکم و مردم باشد. همیشه حاکم راعی و مردم رعیت هستند و اقتضای طبیعت آن، نگهبانی اوّلی از حقوق دومی است، نه این که مردم موظف به نگهبانی از حاکم بوده و در این راه تمامی حقوق و آزادیهای آنان پایان ستم گردد. آنگونه بیشتر حکومتهای ظالم در طول تاریخ و حتی در زمان معاصر و با نامهای فریبنده دموکراسی، و لیبرال این چنین بوده و هستند.
ج ـ تقدم ارزشها بر اصل حکومت
در منطق علی علیه‏السلام حکومت وسیله تحقّق ارزشها است و قوانین، نحوهدستیابی به ارزشها را تبین می‏کند. حکومت بدون قانون و بی تعهد به ارزشها، سلطه کوری را می‏ماند که عصاکش جامعه‏ای نابینا شده است. معمولاً در جوامع بشری، ادعاها بر این اساس استوار است که حکومت و قوانین برای رسیدن به ارزشهای الهی و انسانی است، ولی در عمل ارزشها فدای دستیابی و حفظ حکومتها می‏شود. بزرگترین وظیفه در صحنه جدیّ زندگی سیاسی، پایبندی به قوانین و ارزشها و عدم تغییر آن برحسب امیال است. امام علی علیه‏السلام حکومت را وقتی با ارزش می‏داند که بتواند حقی را به ذی حق رسانده، حدود الیه را بر پا دارد و آرمانهای مقدس دینی را گسترش دهد، وگرنه آن را کم ارزش‏تراز کفش پاره می‏داند. برای رسیدن به این هدف مقدس، در تمام برنامه‏ها، برخوردها و تحت هیچ شرایطی حاضر نش از شیوه‏های غیر اخلاقی و غیر انسانی بهره گیرد؛ شیوه‏هایی که با استفاده از آنها می‏توانست پایه‏های حکومتش را تحکیم بخشد، اما در برابر، می‏باید قدری از اصول و ارزشها دست بردارد.
یکی از این شیوه‏ها، پیشنهادی بود که برخی از دوستان حضرت درباره تبعیض در تقسیم بیت المال ارائه کردند. به گفته شیخ مطهری: «دوستان خیراندیش به حضور علی علیه‏السلام آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که خودت را از دردسر این هوچی‏ها راحت کن (دهن سگ با لقمه دوختن به)، اینها افراد متنفذی هستند، بعضی از شخصیتهای صدر اوّلند. تو فعلاً در مقابل دشمنی مانند معاویه قرار داری که ایالتی زرخیز مانند شام را در اخیتار دارد، چه مانعی دارد که به خاظر مصلحت فعلاً موضوع مساوات و برابری را مسکوت عنه بگذاری؟ علی علیه‏السلام جواب داد: «اَتَأمرونّی اَنْ اَطلُبَ النَصَّر بالجور فیمن وُ لیّتُ عَلَیْه واللّه لا اطورُ بِهِ ما سَمَرَ سیمرٌ و ما اَمَّ نَجمٌ فی السماء بخما و لو کان المال لی لسَوبّتُ بِنهم فکیف و انّما المال مال اللّه»121 «شما از من می‏خواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم و پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟ خیر سوگند به ذات خدا که تا دنیا است چنین نمی‏کنم، من و تبعیضّ من و پایان کردن عدالت؟ اگر این اموال مال شخص خودم بود، تبعیض روا نمی‏داشته، تا چه رسد که مال، مال خداست و من امانت‏دار خدامی.»122
لذا آن حضرت برای احدی امتیاز قائلشد و فرقی بین عرب و عجم، ارباب و عندم و قریشی و غیر آن نگذاشت؛ هر چند این اصول‏گرایی و عملی به مرّ قانون الهی برخی را ناراضی کرد و صداها به اعتراض برخاست.
بدین ترتیب علی علیه‏السلام تحکیم پایه حکومت قریش را به وسیله سکوت گذاشتن قانون خدا برای چند روز و پشت کردن به ارزشها حتی به صورت مصلحتی نیز نپذیرفت؛ اگرچه به همین سبب انسانهایی ناآگاه به دشمنی آن حضرت برخاستند.
د ـ صراحت در گفتار و رفتار و دوری از فریب و خدعه
نیرنگ و فریب چنان با سیاست و حکمرانی آمیخته شده‏اند که گویی سیاست و حکومت بدون فریب ره به جایی نمی‏برد و سیاستمدار هرچه پرفن‏تر و حلیه بازتر باشد، میزان توفیقش بیشتر است. امام خمینی (ره) این را، «سیاست شیطانی» می‏نامد که در آن خدعه، نیرنگ، دروغ و استفاد از هر وسیله ممکن برای دستیابی به هدف مجاز شمرده می‏شود123: «آنچه که علی علیه‏السلام را از سیاستمداران دیگر جهان ـ البته به استثای امثال پیغمبر اکرم (ص) ـ متمایز می‏کند، این است که او از اصل عذر و خیانت در روش، پیروی نمی‏کند، و لو به قیمت این که آنچه دارد و حتی خلافت از دستش برود. چرا به چون می‏گوید اساسا من پاسدار این اصولم، فلسفه خلافت من پاسداری این اصول انسانی است، پاسداریِ صداقت است، پاسداریِ امانت است، پاسداری وفاست، پاسداری درستی است و من خلفیه‏ام برای اینها، آن وقت چطور ممکن است که من اینها را فدای خلافت کنم؟ خلافت من برای اینهاست نه تنها خودش چنین است، در زمانی که به مالک اشتر نوشته است نیز به این فلسفه تصریح می‏کند که: با هر کس پیمان بستی و لو با کافر حربی، مبادا پیمان خودت را نقض بکنی. مادامی که آنها سر پیمان خودشان هستند، تو نیز باش، البته وقتی آنها نقض کردند، دیگر پیمانی وجود ندارد». قرآن هم می‏گوید: فما استقاموا لکم فاستقیموالهم124.»
امام علی علیه‏السلام حتی قبل از رسیدن به خلافت، صراحت در گفتار و عمل را رعایت می‏نمود. هنگامی که خلیفه دوم درباره رفتن به جنگ با فارسیان با او مشورت می‏کند. امام می‏فرماید مصلحت نیست خودت از مدینه بروی، فرماندهی تعیین کن.125امام با خود نیندیشید که حال موقعیتی پیش آمده و چه بسا با رفتن وی به میدان جنگ کشته شود و حضرت به حق خ.د برسد، بلکه مصلحت اسلام ایجاب می‏کرد صداقت در مشورت داشته باشد. پس از آن نیز در شورای تعیین شده از سوی خلیفه دوم، امام علیه‏السلام یک دروغ نگفت و سالها خانه نشین شد. هنگامی که خلافت را بر او عرضه داشتند تا طبق کتاب خدا و سنت رسول اللّه (ص) و سنت شیخین عمل کند، امام تنها دو شرط اوّل را پذیرفت126. امیرالمومنین همانند دیگران بآسانی می‏توانست بگوید به در سیره شیخین «هم عمل می‏کنم، ولی بعدا عمل ننماید و هیچ کس از او باز خواست نمی‏کرد؛ امّا امام علیه‏السلام چنین نکرد. در طول حکومت و جنگها هم فقط کافی بود امام دست به چند حلیه یا دروغ مصلحتی بزند و پیروزیهای بزرگی به دست آورد.
ولی به هیچ کدام از آنها توسل نجست در نتیجه، به گفته شهید مطهری: «مشکل سوم خلافت او، مسأله صراحت و صداقت او در سیاست بود که این را هم باز عده‏ای از دوستانش نمی‏پسندیدند، می‏گفتند: سیاست این همه صداقت و صراحت برنمی‏دارد. یک مقدار خدعه و دغلبازی هم باید در آن قاطی کرد. چاشنی سیاست دغلبازی است (اینهایی که عرض می‏کنم تمامش در نهج البلاغه است) و حتی بعضی می‏گفتند علی سیاست ندارد. معاویه سیاستمدار است.»127
امام علی علیه‏السلام خود پاسخ این خرده‏گیری‏ها را داده است. امام علیه‏السلام تصریح می‏کند عدم استفاده از فریب و خدعه نه از آن روست که آن را نمی‏داند، امام یکی از شش نفر زیرکان عرب است. اما راه و هدف امام از حکومت، به وی اجازه استفاده از چنین برنامه‏هایی را نمی‏داد.: «به خدا سوگند معاویه از من زیرکتر نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنی و گنهکاری است. اگر پیمان شکننی رشت نمی‏بود، زیرکتر از من کسی نبود، اما هر پیمان شکنی به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند، دل را تاریک کند. روز قیامت پیمان شکنان را پرچمی است که به آن شناخته می‏شوند. به خدا مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد و با سختگیری ناتوانم نتوانند شمرد.»128
بدین سان علی علیه‏السلام و معاویه در دو راه متضاد گام بر می‏دارند. ابزاری که به کار می‏آید هرگز در راه حق کاربرد ندارد.
مقایسه دو فرمان
تفاوت دو دیدگاه علوی و اموی در حکومت، از مقایسه دو فرمان و دستورالعمل حکومتی زیر آشکار می‏شود:
علی علیه‏السلام در فرمانی که برای فرمانده خود «سعقل بن قیس ریاحی» صادر کرده و در رأس سه هزار نیرو مقدمة الجیش به طرف شام و قلمرو معاویه فرستاد، چنین دستور داد: «اتق اللّه الذّی لابّدلک مِنْ لقائه و لا منتهی لک دونه و لا تقاتلن الاّمَنْ قاتلک ... و لا یحملنکّم شنآنهم علی قتالهم و قبل دعائهم و الاعذار الیهم.»129 از خدایی بترس که تو را چاره‏ای جز ملاقات او نیست و تو را از غیر او پایانی نمی‏باشد. و جنگ مکن مگر با کسی که با تو بجنگد، مباد کینه و دشمنی آنها تو را وادار کند که قبل از آن که آنها را کاملاً دعوت کنی و اتمام حجت نمایی، به زد و خورد مبادرت نمایی.
تقوا، خویشتندار، پرهیز از تجاوز و تنها مقابله به مثل، مضمون فرمان مولا است. ولی معاویه به بسربن ارطاة چنین فرمان می‏دهد: «برو تا به مدینه برسی، در بین راه مردم را از جلو خودت بران و تا می‏توانی در دلها ایجاد رعب و وحشت کن و هر چه مال از کسانی که مطیع ما نیستند به دستت رسید غرات کن.»130
شبیه همین فرمان را نیز به سفیان غامدی داد131. نتیجه همین حلمه‏ها و قتل و غارت‏های سفیان است که علی علیه‏السلام فریاد بر می‏آورد که لشکر او به شهر انبار رفته و زیور از زنان مسلمان و یهودی ربوده‏اند، که اگر کسی از این خبر تأسف بار بمیرد. جا دارد132.
ه ـ عدالت محوری
عدالت دلنوازترین نعمه‏ای است که بشر به آن می‏اندیشد و فوریترین وظیفه‏ای است که از حکومت انتظار دارد. هیچ چیز به قدر ظلم و پایمال شدن حق ضعیفان دلها را نمی‏آزاد و تنفر از حکومت ایجاد نمی‏کند. بی عدالتی سبب اعتراض، انقلاب و نبردهای خونین شده است. عدالت عطش وجدانی انسانها را فرو می‏نشاند و حکم و حکومت را دوام و استمرار می‏بخشد. علی علیه‏السلام عالد علی الاطلاق، مجسمهّ عدل و شهید عدالت و انعطاف ناپذیری از حق و دفاع از محرومان است. سخن گفتن در این باره، هر چند باجمال به دراز می‏کشد؛ از این رو تنها اشاره‏ای گذرا داریم بر این که سرآمد روش سیاسی امام علی علیه‏السلام حق مداری و عدالت محوریاست. عدالتی که به خاطر اجرای آن حکومت را پذیرفته و زحمات توان فرسای آن را به جان خریده است. عدالتی که امام در راه آن شهید شد، تنها جنبه اخلاقی و فردی از قبیل عدالت امام جماعت یا قاضی نیست، این گونه عدالتها باعث شهرت و احترام می‏گردد، نه آشوب و فتنه و شهادت. عدالت مولا133، در واقع فلسفه اجتماعی و نوع تفکر مخصوص ایشان را می‏رساند. آن را ناموس بزرگ اسلام تلقی می‏کرده، از هر چیز بالاتر می‏شمرد. سیاستش، عزل و نصبش، فرمان جهاد و احکام حکومتی‏اش، برخورد با دوستان و دشمنانش همه بر مبنای این اصل بود و ممکن نبود به خاطر هیچ منظوری کوچکترین انحراف و انعطافی از آن پیدا کند. پایبندی و تعهد به این اصل بود که مشکلات زیادی برای حضرتش ایجاد نمود. ضمن همین اصل می‏تواند کلید تحلیل حوادث دوران خلافت امیرالمؤمنین باشد. در راستای اجرای عدالت به عنوان یک فلسفه اجتماعی و استراتژی تغییرناپذیر، امام علی علیه‏السلام ابتدا از خود، بعد از هسته مرکزی حکومت و یاران نزدیکش شروع کرد و این مهمترین وجه تمایز ایشان از دیگر نخبگان سیاسی است؛ زیرا تئوری پردازان سیاسی خود را در صحنه‏های عملی سیاست به آزمون نگذاشته‏اند و نخبگان سیاسی نیز معمولاً اهل اندیشه و تئوری‏پردازی نبوده و در صورت عدالت گرا بودن، عدالت را در مورد شخص خود اجرا نکرده‏اند؛ زیرا در غیر این صورت باید پست و مقام را به افراد لایقتر از خود تقدیم می‏کردند134. دیدگاههای کلی آن حضرت در مورد عدالت و نقش آن در نظام سیاسی، بیانگر این است که چگونه حکومت وسیله و ابزار تحقق این فریضه الهی می‏باشد.
امام علی علیه‏السلام عدالت را «رستگاری و کرامت، برترین فضایل، بهترین خصلت و بالاترین موهبت الهی»135 می‏داند که «باعث اُنس و الفت مردم به یکدیگر و افزایش برکات می‏شود»136، جوهره اصلی ایمان عدالت است و تمام نیکیها از آن سرچشمه می‏گیرد137. ملاک و معیار حکمرانی عدل است: «ملاک السیاسة العدل»138 و هیچ چیز مانند رعایت عدالت، ضامن دوام و بقای حاکمیت نمی‏باشد139 و چون انتظام امور سیاسی مردم بسته به اجرای عدالت است140، بهترین نوع حکومت، سیاست مبتنی بر عدالت است141: مهمترین و فراگیرترین اثر عدالت درسازندگی و اصلاح جامعه تجلی می‏کند؛ چرا که: «هیچ چیز به اندازه عدالت نمی‏تواند مردم را اصلاح کند: «الرّعیة لا تُصلحها الاّ العدل»142 و در عمران و آبادانی و توسعه صنعتی و اقتصادی تأثیر بسزایی دارد: «ما عُمرّت البلدات عِبُلِ العدل»143. به همین جهت «عدل از جود و بخشش» بالاتر است144؛ زیرا کاری که از عدل برمی‏آید از جور ساخته نیست. امیرالمؤمنین «جورها و بخششهای خلفای پیشین را که حالت تبعیض و دوگانگی در جامعه پدید آورده، مردود می‏شمارد. آن حاتم بخشی‏ها از کیسه مردم بود، نه از مال خلیفه. در آغاز بیعت فرمود آنها را بر خواهد گرداند145 مشکلات زیاد امیرالمؤمنین از همین جا آغاز شد که عطف به ما سبق نمی‏کرد، نمی‏گفت: برگذشته‏ها صلوات، می‏فرمود به گذشته‏ها ههم کار دارم. «گذشته»، سازنده حال و آینده است. بر پایه خراب و منحرف و فرسوده، نمی‏توان بنایی عالی و محکم ساخت146. عملکرد گذشته خلفا بود که ارتجاع است از مسیر عدل را به بار آورده بود. و امیرالمؤمنین همین که زمام امور را به دست گرفت، سه گروه یکی از دیگری دنیاطلب‏تر و از عدل و داد روی برتافته‏تر در مقابلش ایستادند147؛ اما او به هیچ یک اعتنا نکرد، فلسفه اجتماعی خود، عدالت مطلق را با صلابت تمام تعقیب کرد. نرمش یا سازش امام علیه‏السلام در مقابل خواسته‏های آنان می‏توانست سرنوشت حکومت را تغییر دهد، ولی حضرت فرمود حاضر است بر روی خراها با دست و پای بسته کشیده شود، اما ظلمی به کسی روا ندارد148.
بی‏تردید عدالت آن هم در سطح کلان جامعه، خودبخود پدید نمی‏آید. هر چند آحاد مردم نسبت به یکدیگر حقوق متقابلی دارند که اگر حتی به آن‏ها هم عمل کنند باز تا حاکم عادل اسلامی وارد صحنه نشود، عدالت اجتماعی محقق نمی‏گردد. از نگاه امیرالمؤمنین حاکم و هیأت حاکم نخست خود باید عادل و وارسته از هواهای نفسانی باشند. کسی که خود اسیر نفس و ذلیل گناه است، نمی‏تواند عدالت مورد نظر اسلام را در جامعه اجرا نماید: «کَیْفَ یَعْدِلُ فی غیره مَن لِظلم نفسه»149. مهمترین وظایف «حکومت عادل» برای استقرار «عدالت کامل» عبارتند از:
1ـ رفع و زدایش تبعیضها
دو قطبی شدن جامعه ثمره و معلول حاکمیت سلاطین جور است. برخیباتقرب به کانون قدرت و استفاده موذیانه از آن، به قیمت محروم کردن عده‏ای بسیار، اموالی به دست می‏آوردند که مال آنها نیست. اندک این دوگانگی به صورت اخلاق و خوی برخی درآمده، خود را برتر و محقق‏تر می‏بینند. عدالتی که به تعبیر امیرالمؤمنین علیه‏السلام کارها را سامان می‏دهد را اصلاح می‏کند باید این جا خود را نشان دهد. فلسفه حکومت علوی همین است که این تبعیضها و تفاوتهارا ریشه کن کند. امیرالمؤمنین در آغاز کار از تقسیم مساوی اموال جز دارند و دلیل آن را اقتدا به سنت و سیره رسول اکرم شمردند: «و انّی حاملکم علی منهج نبیکّم»150.
در نخسیتن روز تقسیم بیت المال، گروهی که از بنی‏امیه و طلحه و زبیر، در اعتراض به این تصمیم و تقسیم یکسان، برای گرفتن سهم خود نیامدند. فردای آن روز ولید بن عقبه همراه عده‏ای نزد امام آمد و با اشاره به قتل پدرش توسط علی علیه‏السلام در اُحد و قضایای دیگر، از امام خواست دست کم آنچه از اموال به آنها داده شده باز پس گرفته نشود. امام درخواست آنان را رد کرد. روز بعد از آن امام خطبه خواند و مبنای خود را برای تقسیم اموال موجود کتاب خدا یاد کرد. آن گاه نزد طلحه و زبیر نشست. سخن و اعتراض اصلی آنان این بود که اولاً با ما مشورت نمی‏کنی و ثانیا: «خلافک عمر بن الخطاب فی القَسْم»151152 امام در پاسخ آنها فرمود: «اَفَسنُّة رسولِ اللّه اَوْلی بالاتّباع اَمْ سُنّةُ عمر153؟» و سنت پیامبر (ص) برابری و خط بطلان کشیدن بر تبعیضها بود. تبعیض اختصاص به امور اقتصادی ندارد؛ هر چند نمونه و مظهر اعلای آن می‏تواند باشد. در زمینه اجرای احکام الهی نیز نباید. تبعیض روا داشت. چنان که پیامبر اکرم (ص) دست زنی از اشراف را که در غزوه فتح مرتکب سرقت شده بود قطع کرد و شفاعت اُسامه را در حق وی نپذیرفت و فرمود در گذشته حدود را در مورد ضعف جاری می‏کردند نه اقویا و اشراف، و لذا هلاک شدند154. امیرالمؤمنین نیز بدون ملاحظه دوستی و روا داشتن تبعیض، نجاشی را که در ماه رمضان شراب خورده بود حد زد و درخواست فراد را برای تعطیلی خدا بر وی نپذیرفت155.
آری وظیفه حاکم اسلامی، از بین بردن نابرابریها، توقعات بیجا، و یکسان حکم و قضاوت کردن در حق همگان است. در غیر این صورت رذیله تبعیض، فضائل و در رأس همه عدالت را از بین خواهد برد.
2ـ تقسیم عادلانه ثروت
در بُعد اقتصاد، مانند سایر جهات، امکانات باید بالسویه توزیع شوند. بیت‏المال و اموال عمومی متعلق به همه افراد جامعه است و در برخورداری از آن نباید تفاوتی وجود داشته باشد. امیرالمؤمنین هدف و استراتژی حکومت خود را همین قرار می‏دهد. اموال موجود را به طور مساوی تقسیم می‏نمود و در این امر به قرآن استدلال می‏کرد: «من در قرآن تفاوتی بین فرزند اسماعیل و فرزند اسحاق نمی‏بینم»156، و یکبار که قصد توزیع مالی را داشت، فرمود: «آدم نه غلام به دنیا آورد و نه کنیز، بندگان خدا از هم آزادند ... اکنون مالی نزد من است و من میان سفید و سیاه فرقی نخواهم گذاشت، و آن را به طور مساوی تقسیم می‏کنم»157 حضرت به مهاجر و انصار فرمود: «لاَُسویّن بین الأسود و الاَحمر»158؛ میان سیاه و سفید به تساوی رفتار خواهم کرد. و باز هنگامی که در این یکسان‏نگری و تقسیم عادلانه به وی اعتراض کردند، به سیره پیامبر استناد جست و فرمود: «اَعْطیتُ کما کان رسول اللّه (ص) یعطی بالسویه وَ لَمْ اَجْعلَها دولةً بین الاغنیاء»159 آن گونه که رسول خدا اعطا می‏کرد من عطا کردم (او به طور مساوی تقسیم می‏کرد) و من بیت‏المال را به گونه‏ای قرار ندادم که میان توانگران دست به دست شود و به فقر او نیازمندان چیزی نرسد.
فضایل معنوی، سبقت در اسلام، حضور در جبهه و جهاد و تقوای بیشتر و هر عنوان دیگر نمی‏تواند باعث برتری شخص یا گروهی بر دیگران شود که به این وسیله اضافه بر حق خود دریافت دارند و دیگران از حق خود محروم مانند.
3ـ جلوگیری از انباشت ثروت
مصیبت بشر از زمانی آغاز شد که عده‏ای به دلیل داشتن «مال و امکانات بیشتر» خود را مالک و صاحب اختیار و تصمیم‏گیر جامعه دانستند و بسیاری نیز به خاطر نیاز در مقابل امر آنان سر طاعت فرود آوردند؛ نتیجه طبیعی این وضع تکاثر و اتراف گروهی و محرومیت طیف وسیع دیگری است. علی علیه‏السلام می‏فرماید: «ما رایتُ نعمةً موفورة الاّ و فی جانبها حق مضیّع.» امیرالمؤمنین علیه‏السلام برای استقرار عدالت اجتماعی، هم اموال موجود را با سویه تقسیم می‏کند، هم اموال غارت شده را به بیت‏المال برمی‏گرداند160 و هم اجازه نمی‏دهد روحیه تکاثر در افراد پدید آید.تعدادی از استانداران ایشان که گاه در اموال بیت‏المال تصرف نموده، مالی را بر می‏داشتند بشدت توبیخ و بازخواست می‏شدند و بلافاصله حضرت اموال را از آنان مطالبه می‏نمود.
این قسمت با عزل کارگزاران نالایق و نصب افراد شایسته آغاز می‏شود. سخت‏ترین مرحله امتحان این جاست. علاقه‏ها و کدورتها در چنین موقعی ایجاد و یا تشدید می‏گردد و اعتراضات شروع می‏شود. آنها که صراحت دارند ابراز می‏کنند و آن که مدعی است و ابراز نمی‏کند صدافت ندارد. امّا امیرالمؤمنین میدان را خالی نمی‏کند و «گاهی او را در صحنه مبارزه با پول پرست‏ها و دنیاپرستان متجمّل می‏بینیم، گاهی هم در صحنه مبارزه با سیاست پیشه‏های ده رو و صد رو و گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف.»161 امام علیه‏السلام اموال بیت‏المال را از آنِ خدا می‏داند و همه کار گزارانش باید افراد امینی باشند که این امانت را حفظ و به صاحبانش رد کنند.
امام به یکی از کارگزارانش یادآور می‏شود «در دست تو مالهایی از اموال خداوند است و تو خزانه‏دار آن هستی تا آن را به من بسپاری.»162 هنگامی که به او خبر می‏دهند یکی از حکام در اموال عمومی خیانت کرده، بشدت او را تهدید می‏کند و می‏خواهد صورت حساب و دخل و خرج را برای حضرت بفرستد163، و به دیگری که خیانت کرده، می‏نویسد: «از خدا بترس و اموال مردم را به آنها رد کن که اگر چنین نکنی و خدا مرا به تو برساند به خاطر (عملکرد) تو از خداوند پوزش می‏خواهم و تو را با آن شمشیری می‏زنم که هرگز کسی را آن نزدم، مگر آن که. داخل آتش شد. به خدا سوگند اگر حسن و حسین نیز کاری را که تو کرده‏ای کرده بودند، هرگز برای آنها در نزد من دوستی و محبتی نبود و از من به امیدی نمی‏رسیدند تا آن که حق را از آنان باز مستانم و باطلی را که از ستم آنها ایجاد شده از آنها دور سازم.»164
بدین ترتیب، از منظر امام علی علیه‏السلام حکومت هدفمند است و ابرازی برای تحقق ارزشهای الهی، همانند: اجرای قانون خدا، عدالت، احقاق حق، دفع باطل و رعایت حقوق مردم. حکومت مادی نزد حضرتش ارزشی ندارد، مگر آن که وسیله تقرب به خدا و بازگرداندن متجاوزان به پشت مرزهای قانون و دستگیری از محرومان بی‏پناه باشد. امام برای چند روز بیشتر ماندن بر سر قدرت شمشیر نمی‏زد،بلکه تیغ برای حق و دفاع از انسانیت می‏کشید و کرامت و شرافت است اسلامی را در زیر سایه شمشیر و جهاد با متجاوزان می‏دید. حکومتی این چنین و اهدافی چنان والا، همواره بر تارک تاریخ سیاسی جهان می‏درخشد و بدون استثنا باید الگو و سرمشق همه جوامع بشری قرار گیرد.
پی‏نوشتها
1ـ راغب اصفهانی، مفردات، ماده حکم.
2. المیزان، ج 7، ص 267.
3. مائده / 49، ص 26، نساء / 58.
4. نهج البلاغه، خطبه 234.
5. از جمله: خطبه‏های 35، 36، 163، 177، و نامه 53.
6. خطبه 40.
7. عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج 2، ص 152.
8. از جمله در نامه: 24، 45 و 53.
9. الحیاة، ج 2، ص 336؛ بحارالانوار، ج 8، ص 472.
10. کافی، ج 1، ص 410.
11. بحارالانوار، ج 89، ص 196.
12. مانند این که: امامت رشته دین، سامان مسلمانان، شکوه مؤمنان، بیناد اساسی اسلام (خطبه 146)، سرچشمه حرکتها و محور همه تلاشها (خطبه 119)، قطب و بیناد نیکیها و منبع فضایل و خیرات، (اصول کافی، ج 1، ص 374)، متمّم نعمت و نعمتی که در قیامت همه انسانها در پاسخگویی به آن مسؤولند (ینابیع المورة، ص 112ـ111)؛ می‏باشد، و امام: مجری مقررات و حدود الهی، پاسدار مرزها، مدافع احکام خدا، ستاره راهنمای انسانها در تاریکی شبها (اصول کافی، ج 1، ص 200) ریسمان محکم الهی، (تفسیر برهان، ج 1، ص 306)، صراط مستقیم هدایت (تفسیر قمی، ج 1، ص 128)، میزان ارزش و معیار سنجش حرکتها، (تفسیر برهان، ج 1، ص 264)، و وسیله تقرب به خداست (تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 626).
13. نهج البلاغه، خطبه 129.
14. همان، نامه 36.
15. همان، نامه 31.
16. نهج البلاغه، حکمت 332.
17. میزان الحکمة، ج 1، ص 98.
18. سید جلال الدین مدنی، «مبانی و کلیات علوم سیاسی»، عبدالحمید، «مبانی سیاست» و نظریه‏های دولت، و ...
19. امام علی علیه‏السلام همه انواع حکومتها را به دو دسته کلی «صالح و فاجر» تقسیم کرده‏اند؛ نهج‏البلاغه، خطبه 40.
20. برتراندراسل، قدرت، ص 226.
21. محمد خاتم پیامبران، ج 1، بخش جهان در عصر بعثت.
22. برتراندراسل، قدرت، ص 227.
23. اصول سیاست و حکومت، ص 119 به بعد.
24. قدرت، ص 110.
25. نهج البلاغه، خطبه 200.
26. روح القداسین، ص 119.
27. محمدرضا حکیمی، تفسیر آفتاب، ص 21ـ20.
28. قدرت، ص 136.
29. تفسیر آفتاب، ص 21.
30. قصص / 41. قرآن در مورد فرعون می‏گوید: یقدم قومه یوم القیامة فاوردهم النار هود / 98.
31. نحج البلاغه، خطبه 51.
32. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 44.
33. تاریخ خلفا، ص 393 به بعد صلح امام حسین علیه‏السلام .
34. تاریخ فلسفه، ص 376.
35. همان، ص 392.
36. همان، ص 371.
37. قدرت، ص 128.
38. تاریخ فلسفه سیاسی غرب (عصر جدید و سده نوزدهم)، ص 234، 278.
39. تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، ج 1.
40. حمید عنایت، بنیاد فلسفی سیاسی در غرب، ص 45.
41. فقه سیاسی، ج 1، ص 63 به بعد؛ غرب شناسی، ص 29.
42. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 5، (رنسانس) ص 580 به بعد.
43. تأملات سیاسی در تاریخ تفکر معاصر، ج 2، ص 43.
44. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 5، ص 591.
45. آراء اهل المدینة الفاضله، السیاسته المدینّته، رسالةٌ فی السیاسته».
46. آراء مدینه فاضله، ص 277.
47. زوال اندیشه سیاسی، ص 126.
48. فلسفه سیاست، ص 45.
49. محمدتقی دانش پژوه مقدمه رساله امامت، ص 9ـ8.
50. سیاست مدینه، ص 164.
51. زوال اندیشه سیاسی، ص 139.
52. زوال اندیشه سیاسی، ص 135.
53. همان، ص 195.
54. علی رضا قلی، جامعه شناسی نخبه‏کشی، و زوال اندیشه سیاسی، ص 207ـ225.
55. تأملات سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، ج 2، ص 43.
56. تلخیص المُحصّل، 406 و 426.
57. بقره / 30.
58. خلق لکم ما فی الارض جمیعا
59. ذاریات / 56.
60. جمعه / 2.
61. حدید / 25.
62. اعراف / 157.
63. ابراهیم / 1.
64. انعام / 48.
65. نساء / 165.
66. بقره / 213.
67. ابراهیم / 52.
68. انفال / 24.
69. صف / 9.
70. فتح / 28
71.
72. توبه / 73.
73. آل عمران / 146.
74. المیزان، ج 6، ص 275 به بعد.
75. آیة‏ا... جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج 8.
76. فلسفه سیاست، ص 20.
77. یوسف / 40.
78. حجرات / 10ـ9.
79. حکیمی، محمدرضا، تفسیر آفتاب، ص 27.
80. نهج البلاغه، حکمت 77.
81. همان، نامه 47.
82. همان، خطبه 151.
83. همان، خطبه 3.
84. همان، خطبه 232.
85. همان، نامه 23.
86. همان، خطبه 123.
87. همان، خطبه 182.
88. همان، خطبه 40.
89. شهید مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 77ـ76.
90. نهج البلاغه، خطبه 3.
91. همان، خطبه 16.
92. همان، خطبه 91.
93. نهج البلاغه، خطبه 33.
94. همان، خطبه 129.
95. همان، خطبه 205: المیزان، ج 4، ص 410.
96. خطبه 33؛ ارشاد شیخ مفید، ص 118.
97. نهج البلاغه، نامه 45.
98. همان، خطبه 172.
99. همان، خطبه 125.
100. نهج البلاغه، حکمت 290.
101. همان، حکمت 237.
102. همان، خطبه 131.
103. خطبه 43.
104. نامه 53، عهدنامه مالک اشتر.
105. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 28.
106. وسائل الشیعه، ج 18، ص 521؛ بحارالانوار، ج 40، ص 337.
107. یاد نامه نهج البلاغه، مقاله «بیت المال در نهج البلاغه» از آیة ا.. حسین نوری ـ ص.
108. سیمای حکومتی علی علیه‏السلام ، ص 44.
109. السدالغابه، ج 4، ص 425.
110. نهج البلاغه، خ 215.
111. شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 245 به بعد.
112. همان، ج 15، ص 123.
113. بحار الانوار، ج 32، ص 6.
114. نهج البلاغه، خطبه 215.
115. همان، خطبه 3.
116. همان، نامه 53.
117. همان،
118. سیری در نهج البلاغه، ص 89.
119. نهج البلاغه، خطبه 126.
120. سیری در نهج البلاغه، ص 83ـ82.
121. بحار الانوار، ج 32، ص 18؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 7، ص 37.
122. صحیفه نور، ج 13، ص 398.
123. شهید مطهری، سیری در سیره نبوی،ص 93.
124. نهج البلاغه،
125. تاریخ طبری، ج 4، ص 233.
126. سیری در سیره ائمه اطهار، ص 28.
127. نهج البلاغه، خطبه 191.
128. نهج البلاغه، نامه 12.
129. الغارات، ج 2، ص 516ـ504.
130. همان،
131. نهج البلاغه، خطبه 27.
132. علی‏اکبر عینی‏نی، توسعه سیاسی از دیدگاه امام علی علیه‏السلام ، ص 6ـ5.
133. بقاء و زوال دولت، ص 97.
134. شرح غررالحکم، ج 1، ص 11.
135. همان، ج 2، ص 30.
136. همان، ج 6، ص 116.
137. غررالحکم، ج ص 309؛ الحیاة، ج 6، ص 330.
138. شرح غررالحکم، ج 1، ص 198.
139. همان، ج 3، ص 420.
140. توسعه سیاسی از دیدگاه امام علی علیه‏السلام ، ص 10ـ8.
141. همان.
142. نهج البلاغه، حکمت 437.
143. تاریخ خلفا، ص 151.
144. نهج البلاغه، خطبه 15.
145. شهید مطهری، بیست گفتار، ص 15.
146. نهج البلاغه، خطبه 3.
147. همان، خطبه 215.
148. غررالحکم، ص 241.
149. شرح ابن ابی الحدید، ج 7، ص 37ـ36.
150. با این که همه از عدالت بهره می‏برند، چرا این عده با عدل علی علیه‏السلام محالفت می‏ورزند و سیره عمر را ملاک قرار می‏دهند سیره پیامبر (ص) رابه ابن ابی الحدید در پاسخ این پرسش بدرستی می‏نویسد: «خلیفه اوّل نیز همانند امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام به عدالت و دادگری تقسیم می‏کرد، چرا با علی علیه‏السلام به مخالفت برخاستند ولی با ابوبکر نه؟ زیرا خلافت ابوبکر از رحلت رسول خدا (ص) بود و مردم به عدالت خو گرفته بودند، ولی خلافت امیرالمؤمنین پس از سالهای متمادی صورت پذیرفت، بویژه عمر با تبعیض و تفضّل خلافت کرد و گروهی را بر گروهی دیگر مقدم داشت، و عثمان هم از روش عمر تبعیت کرد. و بر بَزکها افزود. و مردم در طول بیست و دو سال خلافت آنان آیین و روش پیامبر خدا را فراموش کردند و چون علی علیه‏السلام در خلافت خود آیین پیامبر را زنده کرد، گروه افزون طلب آن تحّمل نکرده و سر به شورش برداشتند»؛ شر نهرج البلاغه، ج 7، ص 42.
151. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 7، ص 41؛ نهج السعاده، ج 1، ص 229.
152. نهج السعادة، ج 1، ص 229؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 384.
153. وسائل الشیعه، ج 18، ص 332؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 573، ش 1634.
154. بحار الانوار، ج 41، ص 9 و 10، ح 2؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 4، ص 88؛ وسایل الشیعه، ج 18، ص 474، ح 1.
155. وسائل الشیعه، ج 11، ص 81.
156. نهج السعادة، ج 1، ص 189.
157. همان، ج 1، ص 213ـ212؛ بحار الانوار، ج 41، ص 106.
158. کافی، ج 8، ص 60.
159. نهج البلاغه، خطبه 15.
160. شهید مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه‏السلام ، ص 112.
161. نهج البلاغه، نامه 5.
162. همان، نامه 40.
163. همان، نامه 41.

تبلیغات