تقریری از برهان صدیقین صدرایی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
برای برهان صدیقین صدرالمتألهین، در اسفار، تقریرهای گوناگونی هست که شارحان و تعلیقه نویسان اسفار به آنها پرداختهاند. در تقریری که در پیش رو داریم، تلاش شده است نشان داده شود که یگانه تصویر معقول واقعیتها سلسلهای تشکیکی از وجودهاست که سرآمد آنها وجود بینهایت، یعنی خداوند است. پس یا واقعیتی نیست یا اگر هست در سلسلهای واقع است که در رأس آن خداوند وجود دارد. توضیح این تقریر، مستلزم تبیین دقیق تشکیک وجود است که بحثی به نسبت دقیق و طولانی است و توصیف دقیق این برهان به درازا میکشد. از این رو، برای احاطه اجمالی خواننده بر این برهان و از دست ندادن رشته کلام، در آغاز شکل تحلیلی مختصر برهان، سپس شکل توصیفی و در پایان، تحلیل تفصیلی آن را میآوریم. برای آشنایان با فلسفه، مراجعه به یکی از این سه شکل کافی است.متن
شارحان و تعلیقهنویسان اسفار، تقریرهای گوناگونی از برهان صدیقین صدرالمتألهین ارائه کردهاند .این مقاله نیز یکی از تقریرهای برهان صدیقین است که از طریق سلسلة تشکیکی وجودها اثبات میکند که هیچ واقعیتی نیست جز اینکه در سلسلهای واقع است که در رأس آن وجود خداوند متعال است.
به منظور آشنایی بیشتر، نخست لازم است به تبیین دقیق بحث تشکیک وجود بپردازیم که به دلیل طولانی بودن آن، در آغاز به شکل تحلیلی مختصر آن، سپس شکل توصیفی و در پایان به تحلیل تفصیلی آن میپردازیم:
شکل تحلیلی مختصر برهان
1. در خارج واقعیتی هست (بدیهی)؛
2. واقعیت خارجی متکثر است (بدیهی)؛
3. در خارج واقعیتهایی هست (از 1 و 2)؛
4. هر واقعیت خارجی، وجود است و جز وجود چیزی در خارج نیست (اصالت وجود)؛
5. در خارج جز وجودهای متکثر چیزی نیست (از 3 و4)؛
6. همة وجودها از یک سنخ حقیقتاند؛ به بیان دیگر، همة وجودها حقیقت یگانهای دارند (تشکیک وجود)؛
7. در خارج از حقیقت یگانة وجود، کثرتی حاصل شده است (از 5 و6)؛
ممکن نیست از حقیقت یگانة وجود، کثرتی حاصل شود، مگر اینکه ما به الاشتراک و ما به
1. الامتیاز همة وجودها از سنخ همان حقیقت یگانة وجود باشند (بدیهی)؛
2. ممکن نیست ما به الاشتراک و ما به الامتیاز وجودهای متکثر همه از سنخ حقیقت یگانة وجود باشند، مگر اینکه برای این حقیقت بتوان درجههای متکثری از کمال و نقص فرض کرد (با تحلیل معنای کمال و نقص نسبی)؛
3. ممکن نیست درجات متکثری از نقص و کمال را در حقیقت یگانة وجود فرض کرد، مگر با فرض سلسلة علّیـ معلولی مترتبی از وجودها که در آن، هر وجود ناقصتری را تنها وجود کاملتر پیشین تصویر میکند. به چنین سلسلهای «سلسه تشکیکی» میگوییم؛
4. ممکن نیست از حقیقت یگانه وجود کثرتی حاصل شود، مگر با فرض سلسلة تشکیکی وجود (از 8، 9 و 10)؛
5. سلسلة تشکیکی وجود بدون حلقهای نخستین که شامل وجود بینهایت است قابل فرض نیست؛
6. ممکن نیست از حقیقت یگانة وجود، کثرتی حاصل شود، مگر اینکه وجود بینهایت موجود فرض شود (از 11 و 12)؛
7. وجود بینهایت موجود است (از 7 و 13).
نتیجه: خداوند موجود است.
در این برهان، گزارههای 4، 6، 10 و 12 باید اثبات شود.
شکل توصیف برهان
گام اولـ گام اول برهان، مانند هر برهان صدیقین دیگری، پذیرفتن این مطلب است که «واقعیتی هست» و «جهان نیستی محض نیست».
گام دومـ در این مرحله، واقعیت با نوعی کثرت توصیف میشود. مدعا این است که این واقعیت، امری واحد نیست که هیچگونه کثرتی نداشته باشد؛ به زبان فلسفی، واقعیت یاد شده واحد بالشخص نیست.
البته فرض وحدت شخصی این واقعیت، مشکلی در روند برهان اثبات خداوند ایجاد نمیکند، بلکه آن را تسهیل میکند؛ زیرا در این صورت، واقعیت مفروض نمیتواند ممکن بالذات باشد؛ زیرا تحقق ممکن بالذات محال است، مگر اینکه چیز دیگری غیر از خود او، یعنی علت او، موجود باشد و بنابر وحدت شخصی، غیر از واقعیت یاد شده چیز دیگری موجود نیست؛ پس آن شخص تنها میتواند واجب بالذات باشد که همان خداوند است.
بیگمان، با فرض وحدت شخصی واقعیت موجود در خارج، اثبات وجود خداوند بسیار ساده است. با این همه، فیلسوفان برهان اثبات خداوند را بر این فرض بنا نمینهند. بنابراین، به جای اینکه بگوییم: «واقعیتی هست» یا «شیئی هست»، باید بگوییم: «واقعیتهایی هستند» یا «اشیائی هستند».
گام سومـ واقعیتهای پذیرفته شده در گام دوم را با این ویژگی توصیف میکنیم که همه از سنخ وجودند، نه ماهیت؛ زیرا بنابر اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، هر واقعیت از سنخ وجود است نه سنخ ماهیت؛ تنها وجودها جهان را پر کردهاند، نه ماهیتها.
نتیجة این سه گام آن است که در خارج، واقعیتهایی هستند که جز از سنخ وجود نمیتوانند باشند؛ به بیان دیگر، در خارج وجودهایی هستند، نه یک وجود.
گام چهارمـ بنابر گام سوم، گام سوم این سنخ وجود به وحدت توصیف میشود؛ یعنی میگوییم: وجود، سنخ واحدی است. در این گام، تأکید بر این است که همة این وجودها حقیقت واحدی دارند و چنان نیست که هر وجودی در خارج یک نوع حقیقت غیر از دیگری باشد.
در اینجا نمیتوان به توضیح دلیل این مدعا پرداخت؛ زیرا این مسئله به باب «وحدت و کثرت وجود» مربوط است، نه باب «خداشناسی» (مطهری، شرح مبسوط منظومه، 225ـ233 و 241ـ 245؛ همو، شرح منظومه، 1/ 46ـ50). بنابر استدلال فیلسوفان، هر وجودی بسیط است (مصباح یزدی، شرح نهایهْْالحکمهْْ، 1/126ـ138). سپس براساس بساطت وجود، نشان میدهند که هر دو وجودی، در قیاس با یکدیگرند یا کاملاً از یکدیگر متبایناند و هیچ وجه مشترکی ندارند. خلاصه از دو سنخ حقیقت کاملاً بیگانهاند و یا از یک سنخ حقیقتاند و در نهایت، به استناد وحدت مفهوم وجود در ذهن، حالت اول را ابطال و حال دوم را اثبات میکنند؛ یعنی ثابت میکنند که همة وجودهای در خارج از یک سنخ حقیقتاند.
تا این مرحله از استدلال، دربارة واقعیت موجود درخارج حکم میکردیم. اینکه واقعیتی هست و این واقعیت کثیر است. همچنین این واقعیتهای کثیر جز وجود چیزی نیستند و نیز این وجودها، حقیقت واحدی دارند؛ یعنی به حقیقت یگانة کثرتساز وجود رسیدیم. حقیقت واحدی که به تنهایی کثرتی را فراهم میآورد. در اینجا باید روشن شود که آیا اساساً برای چنین حقیقتی که به تنهایی کثرتی را فراهم میآورد، تصویر معقولی وجود دارد؛ یعنی تصویری سازگار که در درون خود از هر تناقضیـ آشکار یا پنهانـ تهی باشد. اگر وجود دارد، آیا این تصویر یگانه است یا تصویرهای معقول متعددی هست.
ضرورت این بررسی از آن روست که اگر تصویری که از یک امر میتوان داشت معقول نباشد و به گونهای متناقض باشد، تنها با آشکار ساختن این تناقض و بیهیچ استدلالی، میتوان به واقعیت نداشتن آن حکم کرد و هر نوع استدلالی را در جهت اثبات آن مغالطهآمیز دانست. بنابراین پیشتر باید از وجود تصویری معقول برای واقعیت مورد استدلال، اطمینان یافت. افزون بر این، اگر برای واقعیتی خارجی تصویرهای معقول گوناگونی باشد، از نظر منطقی، تنها یکی از آنها تصویر واقعیت مفروض است. در این صورت، برای پیبردن به این تصویر، بسته به نوع واقعیت مورد بحث، باید از استدلال یا تجربه کمک گرفت و سپس براساس تصویر برگزیده، برای واقعیت مفروض احکام دیگری صادر کرد، ولی اگر از نظر عقلی، تنها یک تصویر معقول برای واقعیتی وجود داشته باشد، به کمک گرفتن از استدلال و تجربه نیازی نیست، بلکه به طور منطقی چنان، تصویری، تصویر واقعیت مفروض است و میتوان براساس این تصویر، به بررسی واقعیت مفروض پرداخت.
بدین ترتیب، از این گام باید روند استدلال را تغییر داد و پیش از هر حکم دیگری دربارة واقعیت خارج، به بررسی تصویر «حقیقت یگانة کثرتساز وجود» پرداخت. بدین منظور، باید به دو پرسش، پاسخ داد: نخست اینکه آیا تصویر معقولی برای چنین حقیقتی هست؛ دوم اینکه، در صورت وجود چنین تصویری، آیا این تصویر یگانه است. بیتردید اگر بتوان تصویر معقول یگانهای ارائه کرد، به هر دو پرسش، پاسخ مثبت دادهایم. این همان کاری است که صدرالمتألهین انجام داده است و ما در چهار گام آینده به آن میپردازیم. بنابراین، از این پس، میکوشیم تصویر معقول یگانهای ارائه دهیم که در آن یک سنخ حقیقت (حقیقت وجود) به تنهایی، کثرتی را فراهم آورده باشد. پس از ارائه این تصویر، در دو گام آخر برهان، دوباره به واقعیت خارج باز میگردیم و براساس این تصویر به بررسی آن میپردازیم.
گام پنجمـ چگونه ممکن است تنها با یک سنخ حقیقت، کثرتی فراهم آید. آیا میتوان از یک سو بگوییم «وجودها داریم، نه یک وجود» و از سوی دیگر، ادعا کنیم که در خارج جز وجود چیزی نیست و نیز بر این باور باشیم که همة این وجودها از یک سنخ حقیقتاند؟
برای درک بهتر این پرسش، فرض کنید شئ A و شئ B از هر جهت یکساناند و کمترین تمایزی میان آنها نیست. آشکار است که با این فرض A و B دو شئ نیستند، بلکه یک شئاند با دو نام. تنها هنگامی ممکن است دو شئ باشند که با یکدیگر نوعی تفاوت داشته باشند. پس کثرت و تعدد اشیا به فرق داشتن آنها با هم وابسته است. حال پرسش این است: آیا ممکن است هر یک از اشیای موجود در خارج، وجود باشد و لاغیر و در عین حال، هر یک با دیگری متفاوت باشد؛ به گونهای که کثرتی در خارج حاصل آید؟ آیا ممکن است چیزی حقیقت واحدی را متکثر کند؛ برای مثال، وجود را وجودها کند، در عین اینکه از بساطت وجود نکاهد؛ یعنی مستلزم آن نباشد که غیر از حقیقت یگانه وجود، حقیقت دیگری نیز در خارج باشد که با ترکیب کردن آن با وجود، کثرتی حاصل آید؟
پاسخ صدرالمتألهین به این پرسش مثبت است. به نظر او، تنها راه معقول برای این کار آن است که همان حقیقت واحدی که ما به الاشتراک اشیای متکثر است نیز خودْ ما به الامتیاز آنها هم باشد. در این صورت، خودِ همان حقیقت، کثرتی را در نوع خود به وجود میآورد، بیآنکه پای حقیقت دیگری به میان آید و وحدت و بساطت این حقیقت را زائل سازد. بدین ترتیب، کثرتی سازگار با وحدت حقیقت، و به تعبیر رایج، وحدتی عین کثرت و کثرتی عین وحدت، حاصل میشود. به این نوع وحدت و کثرت، «وحدت تشکیکی» و «کثرت تشکیکی» میگویند و چنین حقیقتی را «حقیقت مشکک یا تشکیک» مینامند. در ادامه، به این پرسش میپردازیم که «چگونه ممکن است حقیقتی واحد هم ما به الاشتراک اشیای متکثری باشد و هم خود ما به الامتیاز آنها باشد؟»
گام ششمـ برای پاسخ به این پرسش، کافی است به تحلیل مواردی بپردازیم که در آنها دو یا چند شئ را به سبب اینکه یکی بالذات کاملتر یا شدیدتر یا تمامتر از دیگری است، متمایز میسازیم. در چنین مواردی، هر دو شئ، برای مثال، دو شئ کاملتر و ناقصتر، اولاً به ضرورت از یک نوع حقیقتاند و ثانیاً به ضرورت، تمایز آن دو در همان نوع حقیقت است. همان نوع حقیقتی که ما به الاشتراک آنهاست، خود به گونهای ما به الامتیاز آنها نیز هست؛ نه اینکه آن نوع حقیقتی که ما به الاشتراک آنهاست، غیر از آن نوع حقیقتی باشد که ما به الامتیاز آنهاست؛ زیرا وقتی حکم میکنیم که A از B کاملتر است و بنابر فرض، تمایز A وB تنها به سبب کمال و نقص آنهاست، جز به این معنا نیست که A از همان حقیقتی که تشکیل دهنده B است، بهره بیشتری دارد؛ نه اینکه واجد آن حقیقت، چنان است که در B یافت میشود، افزون بر حقیقت دیگری که در B یافت نمیشود. پس چون هم A و هم B هر دو دارای آن حقیقت هستند، حقیقت یاد شده ما به الاشتراک A و B است و چون تمایز A از B به سبب بهرهمندی بیشتر از همین حقیقت است، پس باز خود همین حقیقت ما به الامتیاز آنها نیز هست.
نتیجه اینکه چه بسا حقیقت وجود، بساطت و وحدت خود را حفظ کند؛ به این معنا که با هیچ حقیقت دیگری نیامیزد و با این همه، با حصول درجات بیپایان کمال و نقص، کثرتی بینهایت بیابد. به بیان دیگر، چه بسا در خارج وجودهای متکثر متحدالحقیقهای باشند که تمایزشان تنها به درجات متفاوت کمال و نقص است. این یگانه تصویر معقولی است که از کثرت در حقیقت یگانه وجود (تشکیک در وجود) میتوان داشت.
بیگمان هر کاملتری، همة آن واقعیتی را که ناقصتر دارد، به اضافه بهرة بیشتری از همان واقعیت را داراست. پس هر کاملتری از ناقصتر، کمتر محدود و هر ناقصتری از کاملتر محدودتر است. به عبارت دیگر، هرچه درجة نقص بیشتر باشد، درجة محدودیت بیشتر است و هرچه درجة کمال افزونتر باشد، درجة محدودیت کمتر است و درجة نامحدود بودن افزونتر. با توجه به آنچه گذشت میتوان گفت: میشود در خارج وجودهای متکثر متحد الحقیقهای را تصور کرد که تمایز آنها از یکدیگر از طریق میزان محدود یا نامحدود بودن آنها حاصل میشود. از این رو، بار دیگر با این پرسش روبهرو میشویم که: «درجات گوناگون کمال و نقص و حدود متفاوت وجود از چه طریقی در وجود حاصل میشوند؟»
گام هفتمـ به نظر صدرالمتألهین، تنها با فرض رابطه علّیـ معلولی میان وجودهاست که میتوان درجات کمال و نقص وجودها یا مراتب متکثر وجود را تصویر کرد؛ به گونهای که اگر چنین رابطهای میان وجودها نباشد، کمال و نقص یا مراتبی در وجود متصور نخواهد بود. در نتیجة کثرت وجود تصورپذیر نمیشود. در این صورت، تنها یک وجود (وحدت شخصی وجود) متصور است، نه وجودها. به بیان دقیقتر، از منظر صدرالمتألهین، کثرت وجود تنها در سلسلة مترتبی متصور است که در آن، بیاستثنا هر وجود ناقصتر و محدودتری، معلول وجودی کاملتر از خود و کمتر محدود باشد. صدرالمتألهین تأکید دارد که نقص و محدودیت زاییده معلولیت است. تا وجودی معلولِ وجود دیگری فرض نشود، فرض ناقص و محدود ممکن نیست؛ حال در هر درجهای از نقص و محدودیت که باشد. پس تنها با فرض معلول بودن وجودها در مقایسه با یکدیگر است که درجات متفاوت محدودیت و کمال و نقص تصورپذیر است؛ هرچه معلولیت بیشتر، محدودیت و نقص نیز بیشتر است و به عکس. البته مقصود از علت در اینجا، همان علت فاعلی است. بنابراین، مدعای صدرالمتألهین این است که اساساً وجودهای کثیر مختلف المراتبِ متحدالحقیقه را نمیتوان تصویر کرد، مگر در سلسلهای علّیـ معلولی که در آن، بیاستثنا هر وجود محدودتر و ناقصتری، معلول وجودی کاملتر از خود و کمتر محدود است. برای اثبات این مدعا، باید دو امر را ثابت کرد: نخست اینکه وجود علت، میزان خاصی از محدودیت و درجه خاصی از کمال و نقص را برای وجود معلول ایجاب میکند؛ دوم اینکه نمیتوان فرض کرد که وجود معلول جز از طریق وجود علتش درجهبندی شود.
برای اثبات امر اول، سه حالت زیر را باید در نظر گرفت:
1. فرض کنید B در x به A نیازمند است. با این فرض، B فاقد x و A واجد آن است. در نتیجه، A از جهت x از B کاملتر است؛
2. حال اگر در حالت نخست، A نیاز B را از جهت x برآورده است و اکنون B نیز واجد x است، ولی به گونهای که اولاً، A واجد چنان xای است که پس از برآوردن نیاز B، هنوز از A چیزی کاسته نشده است و x را به همان نحو داراست که پیش از برآوردن نیاز B دارا بود؛ ثانیاً، B واجد چنان xای است که اگر x را از B بگیریم، B به کلی فاقد x میشود. با این فروضها، با اینکه A نیاز B را از جهت x برآورده است، باز هم A از جهت x از B کاملتر است؛ زیرا به فرض اگر همین x ای که در B است، از آن بگیریم، B فاقد x میشود، در حالی که همین x از A گرفته شده و A فاقد x نشده است. به بیان دیگر، با این فرضها، x موجود در A از x موجود در B شدیدتر و کاملتر است و محال است این دو x در یک درجه باشند.
حال اگر در حالت دوم، B، نه تنها در x، بلکه در همة وجود، به A نیازمند باشد و A نیز همه نیاز آن را برآورد. با توجه به آنچه در حالت دوم گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که، با این فرضها A از هر نظر از B کاملتر است؛ به عبارت دیگر، وجود A از وجود B کاملتر است و محال است این دو وجود، هم درجه باشند.
به نظر همة فیلسوفان، رابطة علت فاعلی و معلول همانند رابطة A و B در حالت سوم است؛ زیرا معلول در همه چیز و در همة وجود به علتش نیازمند است و علتش همة این نیاز را برمیآورد، ولی پس از برآوردن نیاز، نه از وجود علت چیزی کاسته میشود و نه معلول از 1. علت مستقل میشود، بلکه هنوز هم اگر به فرض علت فاعلی از ایجاد دست بردارد، معلولی در کار نخواهد بود. نتیجه اینکه وجود علت، کاملتر از وجود معلول و وجود معلول، ناقصتر از وجود علتش است.
میزان این تفاوت چگونه است؟ فرض کنید وجودی را بتوان تصور کرد که کاملتر از آن تصورپذیر نباشد. آیا وجود اول میتواند بیواسطه، علت وجود دوم باشد؟ پاسخ منفی است. قانون «سنخیت علّی معلولی» (عبودیت، هستیشناسی، فصل 15) ایجاب میکند که وجود علت و وجود معلول حتیالامکان بیشترین مشابهت را داشته باشند و تفاوت آنها از نظر کمال و نقص، در کمترین حد ممکن باشد. بنابراین، هرچند وجود معلول با وجود علتش از نظر درجة کمال و نقص به ضرورت تفاوت دارند، در مقایسه با دیگر وجودها، وجود معلول کمترین درجة تفاوت را با وجود علتش دارد. به این ترتیب، اگر دو معلول باشد که هر یک علتی داشته باشند، در مقایسة میان این دو معلول، معلولی وجود کاملتری دارد که علتش از وجود کاملتری برخوردار باشد.یعنی درجة کمال و نقص و میزان محدودیت یا نامحدود بودن وجود علت است که درجة کمال و نقص و میزان محدودیت وجود معلول را تعیین میکند. در این صورت، نمیتوان گفت وجود معلول محدود است یا محدودتر از وجود علت است، بلکه باید گفت وجود معلول محدود به وجود علتش است. وجود علت است که مرتبة وجود معلول را معیّن میکند. در اصطلاح فلسفه، وجود معلول، مرتبة نازل وجود علت است.
برای اثبات امر دوم، باید نظریة صدرالمتألهین درباره وجود رابط معلول نسبت به علت، به نتیجه بالا پیوست کنیم. در این صورت، بدون در نظر گرفتن وجود علت، اساساً کمال، نقص، حد و مرتبة وجود معلول و در نتیجه، وجودی برای معلول متصور نخواهد بود. به عبارت دیگر، مفاهیمی مانند درجات کثیر کمال و نقص برای وجود؛ حدود متفاوت برای وجود؛ مراتب گوناگون برای وجود و خلاصه، سخن گفتن از وجودها، بیآنکه این وجودها را در سلسلة علّیـ معلولی مترتبی در نظر گیریم که در آن، بیاستثنا، هر کاملتری علت ناقصتر از خود باشد بیمعناست؛ زیرا بنابر این نظریه، وجود معلول چیزی جز ربط به وجود علت خود و چیزی جز ایجاد علتش نیست. برای معلول، از هیچ جهتی هیچگونه بینیازی و استقلالی از علتش متصور نیست و به طبع کاربرد واژههایی مانند «نیازمند» و «مرتبط» که بر نوعی بینیازی و استقلال دلالت دارند، در باره معلول درست نیست ( هستی شناسی، فصل 13). این ویژگی ایجاب میکند که وجود معلول در غیر از حال ارتباط با علتش، قابل فرض و تصور نباشد. بسیار فرق است میان اینکه بتوان وجود معلول را در غیر حال ارتباط با علتش تصور کرد که موجود نباشد یا ممتنع الوجود باشد و اینکه اساساً به تصور درنیاید. وجود معلول به گونة اخیر است. اگر آن را در غیر حال ارتباط با علتش در نظر بگیریم، در حقیقت، خود آن را تصور نکردهایم، بلکه چیز دیگری را به خطا به جای آن تصور کردهایم. پس اساساً وجود معلول در هر مرتبه و شرطی، غیر از حال ارتباط با علتش، بیمعنا و تصور ناپذیر است و هیچ گونه حکمی، اعم از کمال و نقص و محدودیت و مانند آن برای شئ متصور نیست. بنابراین، وجودهای کثیر متحدالحقیقهْْ مختلف المراتب تنها در سلسلة علّی ـ معلولی مترتبی که در آن، بیاستثنا، هر وجود ناقصتری معلول وجودی کاملتر از خود باشد، قابل تصویر است.
گام هشتم ـ پیشتر گذشت که تنها تصویر معقول از کثرت وجود، سلسلة علّیـ معلولی مترتبی از وجودهاست که در آن هر وجودی، به منزلة معلول و رابط خویش، وجودی ناقصتر و محدودتر از خود را تصویر میکند. چنین سلسلهای را «سلسلة تشکیکی» مینامیم. بنابراین، سلسلة تشکیکی وجود، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود است. ما نیز با سلسلههای علّیـ معلولی مشابه
این سلسله، سرو کار داشتهایم، ولی از تشکیکی بودن سلسله غافل بودهایم یا دستکم
در بررسیهایمان این جنبه را نادیده گرفتهایم. بنابراین، در حقیقت، ما تا کنون با سلسلههای
علّیـ معلولی غیرتشکیکی سروکار داشتهایم. به همین دلیل، در این گام، به مقایسة سلسلة تشکیکی و غیرتشکیکی وجود میپردازیم و تفاوتهای آنها را آشکار میسازیم.
تفاوت اولـ سلسلة تشکیکی خودبهخود ایجاب میکند که یگانه باشد؛ یعنی فرض دو سلسلة تشکیکی مستقل نامعقول است؛ زیرا اگر حلقههای مشابه این دو سلسلة فرضی راـ یک به یکـ با هم مقایسه کنیم، از سه حال خارج نیست:
الف) هر دو حلقة متناظری همرتبهاند و از نظر درجة کمال و نقص و میزان محدودیت یا نامحدود بودن یکساناند. در این صورت، هیچگونه تمایزی میان آنها نیست و در نتیجه، هر دو حلقة متناظر، یکی هستند، ولی ما به خطا آنها را دو وجود فرض کردهایم.
ب) هیچ دو حلقة متناظری، همرتبه نیستند، بلکه، از هر دو حلقة متناظر یکی کاملتر از دیگری است. در این صورت، بنا به تصویری که از سلسلة تشکیکی به دست دادیم، حلقة ناقصتر تصورپذیر نیست؛ مگر به منزلة معلول حلقة کاملتر؛ یعنی هر دو حلقة متناظر به ضرورت در یک سلسله قابل فرضاند؛ معنای این سخن آن است که در حقیقت، حلقههای هیچ یک از این دو سلسله قابل فرض نیست، مگر اینکه حلقههای یکی را به طور متناوب در حلقههای دیگری مندرج فرض کرد؛ یعنی سلسلة تشکیکی قابل فرض، سلسلة طویلتری است که به ترتیب درجات کمال و نقص حلقهها، شامل همة حلقههاست.
ج) برخی از حلقههای متناظر همرتبهاند و برخی دیگر اینگونه نیستند. از آنچه در حالت اول و دوم گفته شد، میتوان دریافت که در این حالت نیز جز یک سلسلة طولانیتر که بنابر درجات کمال و نقص، به ترتیب شامل همة حلقهها باشد، قابل فرض نیست. پس فرض دو سلسلة تشکیکی مستقل، متناقض و نامعقول است، ولی فرض دو سلسلة غیرتشکیکی مستقل، خودبهخود متناقض نیست، گرچه میتوان ممکن نبودن چنین دو سلسلهای را اثبات کرد.
تفاوت دومـ فرض سلسلة تشکیکی خودبهخود سبب میشود این سلسله هر وجودی را در بر گیرد. به بیان دیگر، با فرض سلسلة تشکیکی نمیتوان وجودی را خارج از این سلسله و یگانه فرض کرد؛ زیرا وجود مفروض از دو حال خارج نیست: الف) در سلسلة وجود، وجودی کاملتر از آن، قابل تصور است. در این صورت، بنابر تصویری که از سلسلة تشکیکی داده شد وجود مفروض متصور نیست مگر به منزلة معلول این وجود کاملتر. ب) در سلسلة وجود، وجودی ناقصتر از آن قابل تصور است. در این صورت، این وجودِ ناقصتر متصور نیست، مگر به منزلة معلول وجود مفروض. پس در هر حال، وجود مورد بحث را نمیتوان فرض کرد، مگر به منزلة حلقهای از سلسله. اما فرض سلسلة غیرتشکیکی خودبهخود سبب شمول هر وجودی نمیشود، بلکه برای اثبات اینکه وجودی یگانه و خارج از این سلسله نیست به برهان نیازمندیم.
دو ویژگی یاد شده برای سلسلة تشکیکی، به این معناست که فرض سلسلة تشکیکی، بدون نیاز به هیچ برهانی، ایجاب میکند که کل وجود را دربر گیرد. به بیان دیگر، چیزی خارج از سلسلة تشکیکی نمیتوان فرض کرد؛ زیرا چنین فرضی بیمعنا و نامعقول است. پس کل وجود با یک سلسلة تشکیکی برابر است.
تفاوت سومـ سلسلهای را نمیتوان تشکیکی فرض کرد، مگر اینکه، در آن، هر حلقة پیشینی از حلقة بعدی کاملتر فرض شود. بنابراین، هرچه شمار علل حلقهای و به عبارت دیگر هرچه معلولیت حلقهای، بیشتر باشد، نقص و محدودیت آن بیشتر است و به عکس، هرچه معلولیت حلقهای کمتر باشد، کمال آن بیشتر و محدودیت آن کمتر است، ولی سلسلة غیرتشکیکی چنین نیست. این سلسله، اگر هم در واقع چنین ویژگیای داشته باشد، مورد توجه نیست. در این سلسله، رابطة حلقهها تنها از این جهت که هر حلقة بعدی به حلقة پیشین وابسته است، مورد توجه است؛ نه از این جهت که نسبت به یکدیگر کامل و ناقصاند.
تفاوت چهارمـ فرض سلسلة تشکیکی به خودیخود ایجاب میکند این سلسله حلقهای نخستین داشته باشد؛ برخلاف سلسلة غیرتشکیکی که میتوان فرض کرد تا بینهایت پیش از هر حلقهای، حلقة دیگری باشد و هرگز در آن به حلقه نخستین نرسیم؛ زیرا بنابر آنچه در تفاوت سوم گفته شد، در سلسلة تشکیکی فرض حلقههای مشابه و یکنواخت ممکن نیست بر خلاف سلسلة غیرتشکیکی که چنین فرضی در آن رواست. بنابراین، وجودهایی که حلقههای سلسلة تشکیکی را تشکیل میدهند، به ضرورت هر کدام از بعدی کاملتر و کمتر محدود است. پس در این سلسله، هرچه رو به حلقههای پیشین برویم، کمال وجودها افزایش و محدودیت آنها کاهش مییابد. آیا حدی تصور میشود که با رسیدن به آن، از نظر عقلی امکان افزایش کمال و کاهش محدودیت نباشد؟ آری، میتوان وجودی را فرض کرد که کاملتر از آن قابل تصور نیست و دیگر وجودهای سلسله به ترتیب معلول آن هستند. به عبارت دیگر، میتوان وجودی را که کاملتر از آن قابل تصور نیست، حلقهای از سلسله فرض کرد. این وجود، همان وجود بینهایت و نامحدود است. آیا همین که بتوان سلسله تشکیکی شامل چنین وجودی (حلقهای) را فرض کرد، کافی است تا حکم کنیم که فرض سلسلة تشکیکی بدون این وجود نامعقول است؟ باز هم پاسخ مثبت است؛ زیرا ویژگی سلسلة تشکیکی آن است که هر حلقهای را که بتوان برای آن تصور کرد، فرض سلسله بدون آن نامعقول باشد. برای مثال، اگر بتوان برای حلقهای از آن، مانند B، حلقهای کاملتر، مانند A، فرض کرد که علت B است، در این صورت فرض سلسلة تشکیکی که درآن B باشد، ولی معلول A نباشد، فرضی نامعقول است؛ زیرا گفته شد که اساساً B بدون A تصورپذیر نیست. بنابراین، همین که بتوان حلقهای کاملتر از هر حلقه دیگر سلسله را فرض کرد که کاملتر از آن متصور نباشد، مستلزم آن است که فرض سلسله بدون این حلقه معقول نباشد. پس فرض سلسلة تشکیکی خودبهخود ایجاب میکند که این سلسله، واجد حلقهای باشد که کاملتر از آن متصور نیست.
یک وجود چگونه باید باشد تا وجودی کاملتر از آن را نتوان فرض کرد؟ پیشتر توضیح دادیم که وجود کاملتر، وجودی است که همان واقعیتی را که وجود ناقصتر دارد به اضافه بهرة بیشتری از آن را داراست. بنابراین، وجودی که کاملتر از آن تصورپذیر نیست، باید چنان از واقعیت وجود بهرهمند باشد که بهرهمندی بیش از آن ممکن نباشد؛ یعنی همة واقعیت وجود را داشته باشد. به بیان بهتر، چنین وجودی باید نامحدود و بینهایت باشد؛ زیرا اولاً، هر محدودیتی مستلزم نداشتن چیزی است و بنا به فرض، وجود مورد بحث هر چیز قابل تصوری را دارد. پس باید نامحدود باشد؛ ثانیاً، برای هر محدودی کاملتری قابل فرض است؛ در حالی که بنا به فرض، کاملتر از وجود مورد بحث متصور نیست؛ به بیان دقیقتر، این وجود، به نحو بساطت، هر کمال قابل تصوری را باید دارا باشد. نتیجه اینکه سلسلة تشکیکی وجود ایجاب میکند که در آن، وجود نامحدود و بینهایتی باشد که کاملتر از آن امکانپذیر نباشد. بیگمان چنین وجودی حلقة نخستین سلسله است؛ زیرا شرط اینکه در سلسلة تشکیکی حلقهای پیش از این حلقه باشد، این است که کاملتر از آن باشد؛ در حالی که، بنا به فرض کاملتر از آن ممکن نیست. پس سلسلة تشکیکی ایجاب میکند که در آن حلقهای نخستین که وجود بینهایت است، وجود داشته باشد. صدرالمتألهین و پیروان او در بسیاری از موارد چنین وجودی را «حقیقهْْ الوجود» میگویند.
تفاوت پنجمـ فرض سلسلة تشکیکی به خودیخود ایجاب میکند که این سلسله، حلقهای آخرین داشته باشد. برخلاف سلسلة غیرتشکیکی که میتوان فرض کرد که تا بینهایت پس از هر حلقهای حلقة دیگری باشد. دلیل این امر نیز همان دلیلی است که در تفاوت چهارم گذشت.
اکنون با توجه به اینکه حلقة نخستین، معلول نیستـ وگرنه نخستین نبودـ و دیگر حلقهها همه، معلول وجود رابطاند، میتوان گفت: «سلسلة تشکیکی وجود» همان «وجود بینهایت است با روابط متسلسل مترتب آن، که پس از وجود بینهایت به ترتیب از کمال به نقص میگرایند تا جایی که به وجود رابطی میرسند که ناقصتر از آن ممکن نیست». همچنین با استفاده از اصطلاح «حقیقهْْ الوجود» میتوان گفت: سلسلة تشکیکی وجود همان حقیقهْْ الوجود است با شئون وروابط متسلسلاش. اما پیشتر گفتیم که سلسله تشکیکی وجود، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود است. بنابراین، فرض وجود بینهایت با روابط متسلسل مترتب آن، یا فرض حقیقهْْ الوجود با شئون و روابط متسلسلاش، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود است.
گام نهمـ با توجه به یگانه تصویر معقولی که از کثرت وجود در خارج، در پایان گام هشتم ارائه شد، به وارسی واقعیت خارجی میپردازیم. اینکه تصویر یاد شده، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود در خارج است، آن است که یا در خارج، وجودهایی نیست یا اگر هست، تنها به گونهای است که در تصویر یاد شده آمده است. به عبارت دیگر، یا در جهان، کثرت وجود نیست و یا اگر هست، جز همان وجود بینهایت با روابط متسلسل مترتب آن نیست. در گامهای اول تا چهارم پذیرفتیم که در خارج کثرت وجود هست. بنابراین اکنون باید بپذیریم که در خارج وجود بینهایتی با روابط متسلسل مترتب آن به نحوی که گذشت وجود دارد. پس وجود بینهایت در خارج هست.
گام دهمـ مقصود از خداوند وجود بینهایت است و پیشتر آشکار شد که وجود بینهایت در خارج هست. نتیجه اینکه خداوند موجود است.
شکل تفصیلی برهان
1. در خارج واقعیتی هست (بدیهی)؛
2. واقعیت موجود در خارج متکثر است (بدیهی)؛
3. در خارج واقعیتهایی هست (از 1 و2)؛
4. هر واقعیت خارجی وجود است و جز وجود، چیزی در خارج نیست (اصالت وجود)؛
5. در خارج، جز وجودها چیزی نیست (از 3 و4)؛
6. همة وجودها از یک سنخ حقیقتاند؛ به بیان دیگر، همة وجودها حقیقت یگانهای دارند (تشکیک وجود)؛
7. در خارج، جز وجودهایی که حقیقت یگانهای دارند چیزی نیست. به بیان دیگر، در خارج تنها از حقیقت یگانه، وجود کثرتی یا اشیای کثیری حاصل آمده است (از 5 و 6)؛
8. ممکن نیست که تنها از حقیقت یگانهای، اشیای متکثری حاصل شوند؛ مگر اینکه ما به الاشتراک و ما به الامتیاز همة آن اشیا، از سنخ همان حقیقت یگانه باشند (بدیهی)؛
9. ممکن نیست ما به الاشتراک و ما به الامتیاز اشیای متکثر، همه از سنخ حقیقت یگانهای باشند؛ مگر اینکه بتوان فرض کرد که درجة بهرهمندی آن اشیا از آن حقیقت یگانه متفاوت باشد (بدیهی)؛
قرارداد: با استفاده از زبان عرف، اشیایی را که با درجههای بهرهمندی متفاوت، از حقیقت یگانهای حاصل شدهاند، به هنگام نسبت سنجی، با پسوند «تر» یا با واژههای «کاملتر» و «ناقصتر» و یا با واژههای «کمال» و «نقص» نشان میدهیم. برای آسانی، واژههای «کاملتر» و «ناقصتر» و یا «کمال» و «نقص» نسبی را به جای همة آن واژهها به
کار میبریم. با این قرارداد، به جای عبارت: «درجههای متفاوت بهرهمندی» میتوان تعبیر «درجههای متکثر کمال و نقص» را به کار برد. در نتیجه، گزارة 10 به صورت
زیر در میآید:
ممکن نیست ما به الاشتراک و ما به الامتیاز اشیای متکثر، همه از سنخ حقیقت یگانهای
1. باشند؛ مگر اینکه برای آن حقیقت بتوان درجات متکثری از کمال و نقص فرض کرد (از 9 بنابر قرارداد)؛
2. ممکن نیست تنها از حقیقت یگانهای، اشیای متکثر حاصل شوند؛ مگر اینکه بتوان برای آن حقیقت درجات متکثری از کمال و نقص فرض کرد (از 8 و 10)؛
3. ممکن نیست تنها از حقیقت یگانة وجود، اشیای متکثر حاصل شوند؛ مگر اینکه بتوان برای حقیقت یگانة وجود، درجات متکثری از کمال و نقص فرض کرد (از 7 و 11)؛
در اینجا باید نشان داد که فرض درجههای متکثر کمال و نقص برای حقیقت یگانة وجود، تنها از طریق رابطه علّی معلولی میان وجودها امکانپذیر است. برای این منظور، نخست، باید نشان داد که به موجب رابطة علّیـ معلولی، هر علتی برای معلول، وجودی را که در درجهای از نقص است ایجاب میکند؛ دوم اینکه باید نشان داد که غیر از این راه، روش دیگری برای اینکه وجودی در درجهای از نقص و کمال قرار گیرد نیست. اکنون، برای اثبات مطلب اول از دو مطلب بالا، به گزارههای بعد توجه کنید؛
4. رابطة هر معلولی با علت فاعلی خویش چنان است که معلول، وجود خویش را از علت دریافت میکند. با این همه، وجود علت به گونهای است که با گرفتن وجود معلول از آن، چیزی از وجود علت کاسته نمیشود؛ در حالی که معلول دارای چنان وجودی است که
ـ بنابر اصل علیت و قاعده احتیاج معلول به علت در بقا ـ با گرفتن این وجود از آن (ایجاد نشدن معلول به واسطه علت) معدوم میشود؛
اگر رابطة A و B چنان باشد کهB ، x را از A دریافت کند، همچنین A واجد چنان xای باشد که با گرفتن xB از آن، چیزی از x موجود در A کاسته نشود، ولی B واجد چنان xای باشد که با گرفتن xB از آن فاقد x شود، در این صورت این رابطه ایجاب میکند که درجة بهرهوری A در x بیش از B باشد؛ یعنی، A در x از B کاملتر است؛ به عبارت
1. دقیقتر، xA از xB کاملتر است (بدیهی)؛
2. رابطة هر معلولی با علت خویش ایجاب میکند که درجة بهرهوری علت از معلول در وجود بیشتر باشد؛ یعنی وجود علت از وجود معلول کاملتر باشد (از 13 و 14)؛
3. وجود هر معلولی، از هر چیز دیگری به علت خویش نزدیکتر و شبیهتر است (قاعده «سنخیت علّی ـ معلولی»)؛
4. بنابر رابطة هر معلولی با علت خویش، وجود هر معلولی در مقایسه با وجود علتش باید در درجهای از نقص باشد (15 و 16)؛
5. سلسلة علّی ـ معلولی مترتبی میان وجودها، که در آن هر وجودی معلولی را که وجودی ناقصتر از خود دارد ایجاب میکند، درجههای متکثری از نقص و کمال را در حقیقت یگانة وجود ایجاب میکند (از 17)؛
اکنون به اثبات مطلب دوم میپردازیم که جز از طریق رابطه علّی معلولی نمیتوان درجههای متکثری از وجودهای ناقص و کامل را تصویر کرد؛
6. وجود هر معلولی در مقایسه با وجود علت فاعلی خویش رابط است. (بنابر نظریه «وجود رابط معلول نسبت به علت فاعلی خویش») (هستیشناسی، فصل 13))؛
7. هیچ وجود رابطی جز در حال ارتباط با علتش قابل فرض نیست (بنابر تعریف وجود رابط)؛
8. وجود هیچ معلولی جز در حال ارتباط با علتش، تصورپذیر نیست (از 19 و 20)؛
9. هر چیزی که قابل فرض نباشد، در آن حال، برای آن هیچ حکمی نمیتوان داد (بدیهی)؛
10. برای وجود معلول جز در حال ارتباط با وجود علتش، هیچ حکمی قابل فرض نیست (از 21 و 22)؛
11. اتصاف وجود معلول به موجود بودن یا به کمال و نقص یا به درجهای از کمال و نقص، نوعی حکم بر وجود معلول است (بدیهی)؛
برای وجود معلول جز در حال ارتباط با وجود علتش، هیچ درجهای از کمال و نقص
1. تصورپذیر نیست (از 23 و 24)؛
2. درجههای متکثری از کمال و نقص را در حقیقت وجود نمیتوان فرض کرد؛ مگر با فرض سلسله علّیـ معلولی مترتبی از وجودها که در آن، هر وجودی با علیت و جعل، وجودی ناقصتر از خود را تصویر میکند (از 18 و 25)؛
3. سلسلة علّیـ معلولی مترتبی که در آن هیچ وجود ناقصتری متصور نیست، جز به عنوان معلولِ وجودی کاملتر از خود. [تشکیکی بودن سلسله] (بنابر قرارداد)؛
4. درجههای متکثر کمال و نقص را، حقیقت یگانة وجود نمیتوان فرض کرد، مگر با فرض سلسلة تشکیکی (از 26 و 27)؛
5. ممکن نیست تنها از حقیقت یگانة وجود، اشیای متکثری حاصل شوند، مگر با فرض سلسلة تشکیکی وجود (از 12 و 28)؛
6. در سلسلة تشکیکی وجود، پیش از همة حلقهها، میتوان حلقهای را فرض کرد که دارای وجودی باشد که کاملتر از آن تصورپذیر نباشد (بدیهی)؛
7. اگر بتوان وجود متصوری را از حلقههای سلسلة تشکیکی وجود فرض کرد، فرض سلسلة تشکیکی بدون این حلقه نامعقول است. به بیان دیگر، فرض سلسلة تشکیکی بدون حتی یکی از حلقههای قابل فرض در آن، نامعقولی است (بنابر تعریف سلسلة تشکیکی)؛
8. ممکن نیست سلسلة تشکیکی وجود فرض شود، بدون وجودی که کاملتر از آن تصورپذیر نباشد (از 30 و 31)؛
9. ممکن نیست از حقیقت یگانة وجود، اشیای کثیری حاصل شوند، بدون وجودی که کاملتر از آن قابل فرض نیست. به عبارت دیگر، یا از حقیقت یگانه وجود، اشیای متکثری حاصل نمیشود و یا اگر حاصل شود، وجودی را که کاملتر از آن قابل تصور نیست باید فرض کرد (از 29 و 32)؛
10. وجودی که کاملتر از آن قابل تصور نیست موجود است (از 7 و 32)؛
1. هر وجود محدودی، فاقد بهرهای از وجود است (بنابر تعریف وجود محدود)؛
2. هر وجودی که فاقد بهرهای از وجود باشد، کاملتر از آن قابل تصور است (بنابر تعریف کمال و نقص نسبی)؛
3. همواره در مقایسه با هر وجود محدودی، کاملتر از آن تصورپذیر است (از 35 و 36)؛
4. هر وجودی که کاملتر از آن تصورپذیر نیست، نامحدود و نامتناهی است (از 37 و قاعده «عکس نقیض»)؛
5. وجود نامتناهی، موجود است (از 34 و 38)؛
6. خداوند، وجود نامتناهی است (بنابر بر تعریف)؛
نتیجه: خداوند موجود است.
منابع
1. زنوزی، آقا علی مدرس، مجموعة مصنفات، ج 1، تهران، اطلاعات، 1378ش.
2. صدرالدین شیرازی، محمد، الحکمهْْ المتعالیهْْ فی الاسفار العقلیهْْ الاربعهْْ، ج 6، قم، مکتبهْْ المصطفوی، [بیتا].
3. عبودیت، عبدالرسول، هستیشناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ ششم، 1380ش.
4. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج 2، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1374ش.
5. ، تعلیقهْْ علی نهایهْْ الحکمهْْ، قم، در راه حق، 1405ق.
6. ، شرح نهایهْْ الحکمهْْ، ج1، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1376ش.
7. مطهری،مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، صدرا، 1364ش.
8. ، شرح منظومه، ج 2، تهران، انتشارات حکمت، 1402 ق.
به منظور آشنایی بیشتر، نخست لازم است به تبیین دقیق بحث تشکیک وجود بپردازیم که به دلیل طولانی بودن آن، در آغاز به شکل تحلیلی مختصر آن، سپس شکل توصیفی و در پایان به تحلیل تفصیلی آن میپردازیم:
شکل تحلیلی مختصر برهان
1. در خارج واقعیتی هست (بدیهی)؛
2. واقعیت خارجی متکثر است (بدیهی)؛
3. در خارج واقعیتهایی هست (از 1 و 2)؛
4. هر واقعیت خارجی، وجود است و جز وجود چیزی در خارج نیست (اصالت وجود)؛
5. در خارج جز وجودهای متکثر چیزی نیست (از 3 و4)؛
6. همة وجودها از یک سنخ حقیقتاند؛ به بیان دیگر، همة وجودها حقیقت یگانهای دارند (تشکیک وجود)؛
7. در خارج از حقیقت یگانة وجود، کثرتی حاصل شده است (از 5 و6)؛
ممکن نیست از حقیقت یگانة وجود، کثرتی حاصل شود، مگر اینکه ما به الاشتراک و ما به
1. الامتیاز همة وجودها از سنخ همان حقیقت یگانة وجود باشند (بدیهی)؛
2. ممکن نیست ما به الاشتراک و ما به الامتیاز وجودهای متکثر همه از سنخ حقیقت یگانة وجود باشند، مگر اینکه برای این حقیقت بتوان درجههای متکثری از کمال و نقص فرض کرد (با تحلیل معنای کمال و نقص نسبی)؛
3. ممکن نیست درجات متکثری از نقص و کمال را در حقیقت یگانة وجود فرض کرد، مگر با فرض سلسلة علّیـ معلولی مترتبی از وجودها که در آن، هر وجود ناقصتری را تنها وجود کاملتر پیشین تصویر میکند. به چنین سلسلهای «سلسه تشکیکی» میگوییم؛
4. ممکن نیست از حقیقت یگانه وجود کثرتی حاصل شود، مگر با فرض سلسلة تشکیکی وجود (از 8، 9 و 10)؛
5. سلسلة تشکیکی وجود بدون حلقهای نخستین که شامل وجود بینهایت است قابل فرض نیست؛
6. ممکن نیست از حقیقت یگانة وجود، کثرتی حاصل شود، مگر اینکه وجود بینهایت موجود فرض شود (از 11 و 12)؛
7. وجود بینهایت موجود است (از 7 و 13).
نتیجه: خداوند موجود است.
در این برهان، گزارههای 4، 6، 10 و 12 باید اثبات شود.
شکل توصیف برهان
گام اولـ گام اول برهان، مانند هر برهان صدیقین دیگری، پذیرفتن این مطلب است که «واقعیتی هست» و «جهان نیستی محض نیست».
گام دومـ در این مرحله، واقعیت با نوعی کثرت توصیف میشود. مدعا این است که این واقعیت، امری واحد نیست که هیچگونه کثرتی نداشته باشد؛ به زبان فلسفی، واقعیت یاد شده واحد بالشخص نیست.
البته فرض وحدت شخصی این واقعیت، مشکلی در روند برهان اثبات خداوند ایجاد نمیکند، بلکه آن را تسهیل میکند؛ زیرا در این صورت، واقعیت مفروض نمیتواند ممکن بالذات باشد؛ زیرا تحقق ممکن بالذات محال است، مگر اینکه چیز دیگری غیر از خود او، یعنی علت او، موجود باشد و بنابر وحدت شخصی، غیر از واقعیت یاد شده چیز دیگری موجود نیست؛ پس آن شخص تنها میتواند واجب بالذات باشد که همان خداوند است.
بیگمان، با فرض وحدت شخصی واقعیت موجود در خارج، اثبات وجود خداوند بسیار ساده است. با این همه، فیلسوفان برهان اثبات خداوند را بر این فرض بنا نمینهند. بنابراین، به جای اینکه بگوییم: «واقعیتی هست» یا «شیئی هست»، باید بگوییم: «واقعیتهایی هستند» یا «اشیائی هستند».
گام سومـ واقعیتهای پذیرفته شده در گام دوم را با این ویژگی توصیف میکنیم که همه از سنخ وجودند، نه ماهیت؛ زیرا بنابر اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، هر واقعیت از سنخ وجود است نه سنخ ماهیت؛ تنها وجودها جهان را پر کردهاند، نه ماهیتها.
نتیجة این سه گام آن است که در خارج، واقعیتهایی هستند که جز از سنخ وجود نمیتوانند باشند؛ به بیان دیگر، در خارج وجودهایی هستند، نه یک وجود.
گام چهارمـ بنابر گام سوم، گام سوم این سنخ وجود به وحدت توصیف میشود؛ یعنی میگوییم: وجود، سنخ واحدی است. در این گام، تأکید بر این است که همة این وجودها حقیقت واحدی دارند و چنان نیست که هر وجودی در خارج یک نوع حقیقت غیر از دیگری باشد.
در اینجا نمیتوان به توضیح دلیل این مدعا پرداخت؛ زیرا این مسئله به باب «وحدت و کثرت وجود» مربوط است، نه باب «خداشناسی» (مطهری، شرح مبسوط منظومه، 225ـ233 و 241ـ 245؛ همو، شرح منظومه، 1/ 46ـ50). بنابر استدلال فیلسوفان، هر وجودی بسیط است (مصباح یزدی، شرح نهایهْْالحکمهْْ، 1/126ـ138). سپس براساس بساطت وجود، نشان میدهند که هر دو وجودی، در قیاس با یکدیگرند یا کاملاً از یکدیگر متبایناند و هیچ وجه مشترکی ندارند. خلاصه از دو سنخ حقیقت کاملاً بیگانهاند و یا از یک سنخ حقیقتاند و در نهایت، به استناد وحدت مفهوم وجود در ذهن، حالت اول را ابطال و حال دوم را اثبات میکنند؛ یعنی ثابت میکنند که همة وجودهای در خارج از یک سنخ حقیقتاند.
تا این مرحله از استدلال، دربارة واقعیت موجود درخارج حکم میکردیم. اینکه واقعیتی هست و این واقعیت کثیر است. همچنین این واقعیتهای کثیر جز وجود چیزی نیستند و نیز این وجودها، حقیقت واحدی دارند؛ یعنی به حقیقت یگانة کثرتساز وجود رسیدیم. حقیقت واحدی که به تنهایی کثرتی را فراهم میآورد. در اینجا باید روشن شود که آیا اساساً برای چنین حقیقتی که به تنهایی کثرتی را فراهم میآورد، تصویر معقولی وجود دارد؛ یعنی تصویری سازگار که در درون خود از هر تناقضیـ آشکار یا پنهانـ تهی باشد. اگر وجود دارد، آیا این تصویر یگانه است یا تصویرهای معقول متعددی هست.
ضرورت این بررسی از آن روست که اگر تصویری که از یک امر میتوان داشت معقول نباشد و به گونهای متناقض باشد، تنها با آشکار ساختن این تناقض و بیهیچ استدلالی، میتوان به واقعیت نداشتن آن حکم کرد و هر نوع استدلالی را در جهت اثبات آن مغالطهآمیز دانست. بنابراین پیشتر باید از وجود تصویری معقول برای واقعیت مورد استدلال، اطمینان یافت. افزون بر این، اگر برای واقعیتی خارجی تصویرهای معقول گوناگونی باشد، از نظر منطقی، تنها یکی از آنها تصویر واقعیت مفروض است. در این صورت، برای پیبردن به این تصویر، بسته به نوع واقعیت مورد بحث، باید از استدلال یا تجربه کمک گرفت و سپس براساس تصویر برگزیده، برای واقعیت مفروض احکام دیگری صادر کرد، ولی اگر از نظر عقلی، تنها یک تصویر معقول برای واقعیتی وجود داشته باشد، به کمک گرفتن از استدلال و تجربه نیازی نیست، بلکه به طور منطقی چنان، تصویری، تصویر واقعیت مفروض است و میتوان براساس این تصویر، به بررسی واقعیت مفروض پرداخت.
بدین ترتیب، از این گام باید روند استدلال را تغییر داد و پیش از هر حکم دیگری دربارة واقعیت خارج، به بررسی تصویر «حقیقت یگانة کثرتساز وجود» پرداخت. بدین منظور، باید به دو پرسش، پاسخ داد: نخست اینکه آیا تصویر معقولی برای چنین حقیقتی هست؛ دوم اینکه، در صورت وجود چنین تصویری، آیا این تصویر یگانه است. بیتردید اگر بتوان تصویر معقول یگانهای ارائه کرد، به هر دو پرسش، پاسخ مثبت دادهایم. این همان کاری است که صدرالمتألهین انجام داده است و ما در چهار گام آینده به آن میپردازیم. بنابراین، از این پس، میکوشیم تصویر معقول یگانهای ارائه دهیم که در آن یک سنخ حقیقت (حقیقت وجود) به تنهایی، کثرتی را فراهم آورده باشد. پس از ارائه این تصویر، در دو گام آخر برهان، دوباره به واقعیت خارج باز میگردیم و براساس این تصویر به بررسی آن میپردازیم.
گام پنجمـ چگونه ممکن است تنها با یک سنخ حقیقت، کثرتی فراهم آید. آیا میتوان از یک سو بگوییم «وجودها داریم، نه یک وجود» و از سوی دیگر، ادعا کنیم که در خارج جز وجود چیزی نیست و نیز بر این باور باشیم که همة این وجودها از یک سنخ حقیقتاند؟
برای درک بهتر این پرسش، فرض کنید شئ A و شئ B از هر جهت یکساناند و کمترین تمایزی میان آنها نیست. آشکار است که با این فرض A و B دو شئ نیستند، بلکه یک شئاند با دو نام. تنها هنگامی ممکن است دو شئ باشند که با یکدیگر نوعی تفاوت داشته باشند. پس کثرت و تعدد اشیا به فرق داشتن آنها با هم وابسته است. حال پرسش این است: آیا ممکن است هر یک از اشیای موجود در خارج، وجود باشد و لاغیر و در عین حال، هر یک با دیگری متفاوت باشد؛ به گونهای که کثرتی در خارج حاصل آید؟ آیا ممکن است چیزی حقیقت واحدی را متکثر کند؛ برای مثال، وجود را وجودها کند، در عین اینکه از بساطت وجود نکاهد؛ یعنی مستلزم آن نباشد که غیر از حقیقت یگانه وجود، حقیقت دیگری نیز در خارج باشد که با ترکیب کردن آن با وجود، کثرتی حاصل آید؟
پاسخ صدرالمتألهین به این پرسش مثبت است. به نظر او، تنها راه معقول برای این کار آن است که همان حقیقت واحدی که ما به الاشتراک اشیای متکثر است نیز خودْ ما به الامتیاز آنها هم باشد. در این صورت، خودِ همان حقیقت، کثرتی را در نوع خود به وجود میآورد، بیآنکه پای حقیقت دیگری به میان آید و وحدت و بساطت این حقیقت را زائل سازد. بدین ترتیب، کثرتی سازگار با وحدت حقیقت، و به تعبیر رایج، وحدتی عین کثرت و کثرتی عین وحدت، حاصل میشود. به این نوع وحدت و کثرت، «وحدت تشکیکی» و «کثرت تشکیکی» میگویند و چنین حقیقتی را «حقیقت مشکک یا تشکیک» مینامند. در ادامه، به این پرسش میپردازیم که «چگونه ممکن است حقیقتی واحد هم ما به الاشتراک اشیای متکثری باشد و هم خود ما به الامتیاز آنها باشد؟»
گام ششمـ برای پاسخ به این پرسش، کافی است به تحلیل مواردی بپردازیم که در آنها دو یا چند شئ را به سبب اینکه یکی بالذات کاملتر یا شدیدتر یا تمامتر از دیگری است، متمایز میسازیم. در چنین مواردی، هر دو شئ، برای مثال، دو شئ کاملتر و ناقصتر، اولاً به ضرورت از یک نوع حقیقتاند و ثانیاً به ضرورت، تمایز آن دو در همان نوع حقیقت است. همان نوع حقیقتی که ما به الاشتراک آنهاست، خود به گونهای ما به الامتیاز آنها نیز هست؛ نه اینکه آن نوع حقیقتی که ما به الاشتراک آنهاست، غیر از آن نوع حقیقتی باشد که ما به الامتیاز آنهاست؛ زیرا وقتی حکم میکنیم که A از B کاملتر است و بنابر فرض، تمایز A وB تنها به سبب کمال و نقص آنهاست، جز به این معنا نیست که A از همان حقیقتی که تشکیل دهنده B است، بهره بیشتری دارد؛ نه اینکه واجد آن حقیقت، چنان است که در B یافت میشود، افزون بر حقیقت دیگری که در B یافت نمیشود. پس چون هم A و هم B هر دو دارای آن حقیقت هستند، حقیقت یاد شده ما به الاشتراک A و B است و چون تمایز A از B به سبب بهرهمندی بیشتر از همین حقیقت است، پس باز خود همین حقیقت ما به الامتیاز آنها نیز هست.
نتیجه اینکه چه بسا حقیقت وجود، بساطت و وحدت خود را حفظ کند؛ به این معنا که با هیچ حقیقت دیگری نیامیزد و با این همه، با حصول درجات بیپایان کمال و نقص، کثرتی بینهایت بیابد. به بیان دیگر، چه بسا در خارج وجودهای متکثر متحدالحقیقهای باشند که تمایزشان تنها به درجات متفاوت کمال و نقص است. این یگانه تصویر معقولی است که از کثرت در حقیقت یگانه وجود (تشکیک در وجود) میتوان داشت.
بیگمان هر کاملتری، همة آن واقعیتی را که ناقصتر دارد، به اضافه بهرة بیشتری از همان واقعیت را داراست. پس هر کاملتری از ناقصتر، کمتر محدود و هر ناقصتری از کاملتر محدودتر است. به عبارت دیگر، هرچه درجة نقص بیشتر باشد، درجة محدودیت بیشتر است و هرچه درجة کمال افزونتر باشد، درجة محدودیت کمتر است و درجة نامحدود بودن افزونتر. با توجه به آنچه گذشت میتوان گفت: میشود در خارج وجودهای متکثر متحد الحقیقهای را تصور کرد که تمایز آنها از یکدیگر از طریق میزان محدود یا نامحدود بودن آنها حاصل میشود. از این رو، بار دیگر با این پرسش روبهرو میشویم که: «درجات گوناگون کمال و نقص و حدود متفاوت وجود از چه طریقی در وجود حاصل میشوند؟»
گام هفتمـ به نظر صدرالمتألهین، تنها با فرض رابطه علّیـ معلولی میان وجودهاست که میتوان درجات کمال و نقص وجودها یا مراتب متکثر وجود را تصویر کرد؛ به گونهای که اگر چنین رابطهای میان وجودها نباشد، کمال و نقص یا مراتبی در وجود متصور نخواهد بود. در نتیجة کثرت وجود تصورپذیر نمیشود. در این صورت، تنها یک وجود (وحدت شخصی وجود) متصور است، نه وجودها. به بیان دقیقتر، از منظر صدرالمتألهین، کثرت وجود تنها در سلسلة مترتبی متصور است که در آن، بیاستثنا هر وجود ناقصتر و محدودتری، معلول وجودی کاملتر از خود و کمتر محدود باشد. صدرالمتألهین تأکید دارد که نقص و محدودیت زاییده معلولیت است. تا وجودی معلولِ وجود دیگری فرض نشود، فرض ناقص و محدود ممکن نیست؛ حال در هر درجهای از نقص و محدودیت که باشد. پس تنها با فرض معلول بودن وجودها در مقایسه با یکدیگر است که درجات متفاوت محدودیت و کمال و نقص تصورپذیر است؛ هرچه معلولیت بیشتر، محدودیت و نقص نیز بیشتر است و به عکس. البته مقصود از علت در اینجا، همان علت فاعلی است. بنابراین، مدعای صدرالمتألهین این است که اساساً وجودهای کثیر مختلف المراتبِ متحدالحقیقه را نمیتوان تصویر کرد، مگر در سلسلهای علّیـ معلولی که در آن، بیاستثنا هر وجود محدودتر و ناقصتری، معلول وجودی کاملتر از خود و کمتر محدود است. برای اثبات این مدعا، باید دو امر را ثابت کرد: نخست اینکه وجود علت، میزان خاصی از محدودیت و درجه خاصی از کمال و نقص را برای وجود معلول ایجاب میکند؛ دوم اینکه نمیتوان فرض کرد که وجود معلول جز از طریق وجود علتش درجهبندی شود.
برای اثبات امر اول، سه حالت زیر را باید در نظر گرفت:
1. فرض کنید B در x به A نیازمند است. با این فرض، B فاقد x و A واجد آن است. در نتیجه، A از جهت x از B کاملتر است؛
2. حال اگر در حالت نخست، A نیاز B را از جهت x برآورده است و اکنون B نیز واجد x است، ولی به گونهای که اولاً، A واجد چنان xای است که پس از برآوردن نیاز B، هنوز از A چیزی کاسته نشده است و x را به همان نحو داراست که پیش از برآوردن نیاز B دارا بود؛ ثانیاً، B واجد چنان xای است که اگر x را از B بگیریم، B به کلی فاقد x میشود. با این فروضها، با اینکه A نیاز B را از جهت x برآورده است، باز هم A از جهت x از B کاملتر است؛ زیرا به فرض اگر همین x ای که در B است، از آن بگیریم، B فاقد x میشود، در حالی که همین x از A گرفته شده و A فاقد x نشده است. به بیان دیگر، با این فرضها، x موجود در A از x موجود در B شدیدتر و کاملتر است و محال است این دو x در یک درجه باشند.
حال اگر در حالت دوم، B، نه تنها در x، بلکه در همة وجود، به A نیازمند باشد و A نیز همه نیاز آن را برآورد. با توجه به آنچه در حالت دوم گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که، با این فرضها A از هر نظر از B کاملتر است؛ به عبارت دیگر، وجود A از وجود B کاملتر است و محال است این دو وجود، هم درجه باشند.
به نظر همة فیلسوفان، رابطة علت فاعلی و معلول همانند رابطة A و B در حالت سوم است؛ زیرا معلول در همه چیز و در همة وجود به علتش نیازمند است و علتش همة این نیاز را برمیآورد، ولی پس از برآوردن نیاز، نه از وجود علت چیزی کاسته میشود و نه معلول از 1. علت مستقل میشود، بلکه هنوز هم اگر به فرض علت فاعلی از ایجاد دست بردارد، معلولی در کار نخواهد بود. نتیجه اینکه وجود علت، کاملتر از وجود معلول و وجود معلول، ناقصتر از وجود علتش است.
میزان این تفاوت چگونه است؟ فرض کنید وجودی را بتوان تصور کرد که کاملتر از آن تصورپذیر نباشد. آیا وجود اول میتواند بیواسطه، علت وجود دوم باشد؟ پاسخ منفی است. قانون «سنخیت علّی معلولی» (عبودیت، هستیشناسی، فصل 15) ایجاب میکند که وجود علت و وجود معلول حتیالامکان بیشترین مشابهت را داشته باشند و تفاوت آنها از نظر کمال و نقص، در کمترین حد ممکن باشد. بنابراین، هرچند وجود معلول با وجود علتش از نظر درجة کمال و نقص به ضرورت تفاوت دارند، در مقایسه با دیگر وجودها، وجود معلول کمترین درجة تفاوت را با وجود علتش دارد. به این ترتیب، اگر دو معلول باشد که هر یک علتی داشته باشند، در مقایسة میان این دو معلول، معلولی وجود کاملتری دارد که علتش از وجود کاملتری برخوردار باشد.یعنی درجة کمال و نقص و میزان محدودیت یا نامحدود بودن وجود علت است که درجة کمال و نقص و میزان محدودیت وجود معلول را تعیین میکند. در این صورت، نمیتوان گفت وجود معلول محدود است یا محدودتر از وجود علت است، بلکه باید گفت وجود معلول محدود به وجود علتش است. وجود علت است که مرتبة وجود معلول را معیّن میکند. در اصطلاح فلسفه، وجود معلول، مرتبة نازل وجود علت است.
برای اثبات امر دوم، باید نظریة صدرالمتألهین درباره وجود رابط معلول نسبت به علت، به نتیجه بالا پیوست کنیم. در این صورت، بدون در نظر گرفتن وجود علت، اساساً کمال، نقص، حد و مرتبة وجود معلول و در نتیجه، وجودی برای معلول متصور نخواهد بود. به عبارت دیگر، مفاهیمی مانند درجات کثیر کمال و نقص برای وجود؛ حدود متفاوت برای وجود؛ مراتب گوناگون برای وجود و خلاصه، سخن گفتن از وجودها، بیآنکه این وجودها را در سلسلة علّیـ معلولی مترتبی در نظر گیریم که در آن، بیاستثنا، هر کاملتری علت ناقصتر از خود باشد بیمعناست؛ زیرا بنابر این نظریه، وجود معلول چیزی جز ربط به وجود علت خود و چیزی جز ایجاد علتش نیست. برای معلول، از هیچ جهتی هیچگونه بینیازی و استقلالی از علتش متصور نیست و به طبع کاربرد واژههایی مانند «نیازمند» و «مرتبط» که بر نوعی بینیازی و استقلال دلالت دارند، در باره معلول درست نیست ( هستی شناسی، فصل 13). این ویژگی ایجاب میکند که وجود معلول در غیر از حال ارتباط با علتش، قابل فرض و تصور نباشد. بسیار فرق است میان اینکه بتوان وجود معلول را در غیر حال ارتباط با علتش تصور کرد که موجود نباشد یا ممتنع الوجود باشد و اینکه اساساً به تصور درنیاید. وجود معلول به گونة اخیر است. اگر آن را در غیر حال ارتباط با علتش در نظر بگیریم، در حقیقت، خود آن را تصور نکردهایم، بلکه چیز دیگری را به خطا به جای آن تصور کردهایم. پس اساساً وجود معلول در هر مرتبه و شرطی، غیر از حال ارتباط با علتش، بیمعنا و تصور ناپذیر است و هیچ گونه حکمی، اعم از کمال و نقص و محدودیت و مانند آن برای شئ متصور نیست. بنابراین، وجودهای کثیر متحدالحقیقهْْ مختلف المراتب تنها در سلسلة علّی ـ معلولی مترتبی که در آن، بیاستثنا، هر وجود ناقصتری معلول وجودی کاملتر از خود باشد، قابل تصویر است.
گام هشتم ـ پیشتر گذشت که تنها تصویر معقول از کثرت وجود، سلسلة علّیـ معلولی مترتبی از وجودهاست که در آن هر وجودی، به منزلة معلول و رابط خویش، وجودی ناقصتر و محدودتر از خود را تصویر میکند. چنین سلسلهای را «سلسلة تشکیکی» مینامیم. بنابراین، سلسلة تشکیکی وجود، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود است. ما نیز با سلسلههای علّیـ معلولی مشابه
این سلسله، سرو کار داشتهایم، ولی از تشکیکی بودن سلسله غافل بودهایم یا دستکم
در بررسیهایمان این جنبه را نادیده گرفتهایم. بنابراین، در حقیقت، ما تا کنون با سلسلههای
علّیـ معلولی غیرتشکیکی سروکار داشتهایم. به همین دلیل، در این گام، به مقایسة سلسلة تشکیکی و غیرتشکیکی وجود میپردازیم و تفاوتهای آنها را آشکار میسازیم.
تفاوت اولـ سلسلة تشکیکی خودبهخود ایجاب میکند که یگانه باشد؛ یعنی فرض دو سلسلة تشکیکی مستقل نامعقول است؛ زیرا اگر حلقههای مشابه این دو سلسلة فرضی راـ یک به یکـ با هم مقایسه کنیم، از سه حال خارج نیست:
الف) هر دو حلقة متناظری همرتبهاند و از نظر درجة کمال و نقص و میزان محدودیت یا نامحدود بودن یکساناند. در این صورت، هیچگونه تمایزی میان آنها نیست و در نتیجه، هر دو حلقة متناظر، یکی هستند، ولی ما به خطا آنها را دو وجود فرض کردهایم.
ب) هیچ دو حلقة متناظری، همرتبه نیستند، بلکه، از هر دو حلقة متناظر یکی کاملتر از دیگری است. در این صورت، بنا به تصویری که از سلسلة تشکیکی به دست دادیم، حلقة ناقصتر تصورپذیر نیست؛ مگر به منزلة معلول حلقة کاملتر؛ یعنی هر دو حلقة متناظر به ضرورت در یک سلسله قابل فرضاند؛ معنای این سخن آن است که در حقیقت، حلقههای هیچ یک از این دو سلسله قابل فرض نیست، مگر اینکه حلقههای یکی را به طور متناوب در حلقههای دیگری مندرج فرض کرد؛ یعنی سلسلة تشکیکی قابل فرض، سلسلة طویلتری است که به ترتیب درجات کمال و نقص حلقهها، شامل همة حلقههاست.
ج) برخی از حلقههای متناظر همرتبهاند و برخی دیگر اینگونه نیستند. از آنچه در حالت اول و دوم گفته شد، میتوان دریافت که در این حالت نیز جز یک سلسلة طولانیتر که بنابر درجات کمال و نقص، به ترتیب شامل همة حلقهها باشد، قابل فرض نیست. پس فرض دو سلسلة تشکیکی مستقل، متناقض و نامعقول است، ولی فرض دو سلسلة غیرتشکیکی مستقل، خودبهخود متناقض نیست، گرچه میتوان ممکن نبودن چنین دو سلسلهای را اثبات کرد.
تفاوت دومـ فرض سلسلة تشکیکی خودبهخود سبب میشود این سلسله هر وجودی را در بر گیرد. به بیان دیگر، با فرض سلسلة تشکیکی نمیتوان وجودی را خارج از این سلسله و یگانه فرض کرد؛ زیرا وجود مفروض از دو حال خارج نیست: الف) در سلسلة وجود، وجودی کاملتر از آن، قابل تصور است. در این صورت، بنابر تصویری که از سلسلة تشکیکی داده شد وجود مفروض متصور نیست مگر به منزلة معلول این وجود کاملتر. ب) در سلسلة وجود، وجودی ناقصتر از آن قابل تصور است. در این صورت، این وجودِ ناقصتر متصور نیست، مگر به منزلة معلول وجود مفروض. پس در هر حال، وجود مورد بحث را نمیتوان فرض کرد، مگر به منزلة حلقهای از سلسله. اما فرض سلسلة غیرتشکیکی خودبهخود سبب شمول هر وجودی نمیشود، بلکه برای اثبات اینکه وجودی یگانه و خارج از این سلسله نیست به برهان نیازمندیم.
دو ویژگی یاد شده برای سلسلة تشکیکی، به این معناست که فرض سلسلة تشکیکی، بدون نیاز به هیچ برهانی، ایجاب میکند که کل وجود را دربر گیرد. به بیان دیگر، چیزی خارج از سلسلة تشکیکی نمیتوان فرض کرد؛ زیرا چنین فرضی بیمعنا و نامعقول است. پس کل وجود با یک سلسلة تشکیکی برابر است.
تفاوت سومـ سلسلهای را نمیتوان تشکیکی فرض کرد، مگر اینکه، در آن، هر حلقة پیشینی از حلقة بعدی کاملتر فرض شود. بنابراین، هرچه شمار علل حلقهای و به عبارت دیگر هرچه معلولیت حلقهای، بیشتر باشد، نقص و محدودیت آن بیشتر است و به عکس، هرچه معلولیت حلقهای کمتر باشد، کمال آن بیشتر و محدودیت آن کمتر است، ولی سلسلة غیرتشکیکی چنین نیست. این سلسله، اگر هم در واقع چنین ویژگیای داشته باشد، مورد توجه نیست. در این سلسله، رابطة حلقهها تنها از این جهت که هر حلقة بعدی به حلقة پیشین وابسته است، مورد توجه است؛ نه از این جهت که نسبت به یکدیگر کامل و ناقصاند.
تفاوت چهارمـ فرض سلسلة تشکیکی به خودیخود ایجاب میکند این سلسله حلقهای نخستین داشته باشد؛ برخلاف سلسلة غیرتشکیکی که میتوان فرض کرد تا بینهایت پیش از هر حلقهای، حلقة دیگری باشد و هرگز در آن به حلقه نخستین نرسیم؛ زیرا بنابر آنچه در تفاوت سوم گفته شد، در سلسلة تشکیکی فرض حلقههای مشابه و یکنواخت ممکن نیست بر خلاف سلسلة غیرتشکیکی که چنین فرضی در آن رواست. بنابراین، وجودهایی که حلقههای سلسلة تشکیکی را تشکیل میدهند، به ضرورت هر کدام از بعدی کاملتر و کمتر محدود است. پس در این سلسله، هرچه رو به حلقههای پیشین برویم، کمال وجودها افزایش و محدودیت آنها کاهش مییابد. آیا حدی تصور میشود که با رسیدن به آن، از نظر عقلی امکان افزایش کمال و کاهش محدودیت نباشد؟ آری، میتوان وجودی را فرض کرد که کاملتر از آن قابل تصور نیست و دیگر وجودهای سلسله به ترتیب معلول آن هستند. به عبارت دیگر، میتوان وجودی را که کاملتر از آن قابل تصور نیست، حلقهای از سلسله فرض کرد. این وجود، همان وجود بینهایت و نامحدود است. آیا همین که بتوان سلسله تشکیکی شامل چنین وجودی (حلقهای) را فرض کرد، کافی است تا حکم کنیم که فرض سلسلة تشکیکی بدون این وجود نامعقول است؟ باز هم پاسخ مثبت است؛ زیرا ویژگی سلسلة تشکیکی آن است که هر حلقهای را که بتوان برای آن تصور کرد، فرض سلسله بدون آن نامعقول باشد. برای مثال، اگر بتوان برای حلقهای از آن، مانند B، حلقهای کاملتر، مانند A، فرض کرد که علت B است، در این صورت فرض سلسلة تشکیکی که درآن B باشد، ولی معلول A نباشد، فرضی نامعقول است؛ زیرا گفته شد که اساساً B بدون A تصورپذیر نیست. بنابراین، همین که بتوان حلقهای کاملتر از هر حلقه دیگر سلسله را فرض کرد که کاملتر از آن متصور نباشد، مستلزم آن است که فرض سلسله بدون این حلقه معقول نباشد. پس فرض سلسلة تشکیکی خودبهخود ایجاب میکند که این سلسله، واجد حلقهای باشد که کاملتر از آن متصور نیست.
یک وجود چگونه باید باشد تا وجودی کاملتر از آن را نتوان فرض کرد؟ پیشتر توضیح دادیم که وجود کاملتر، وجودی است که همان واقعیتی را که وجود ناقصتر دارد به اضافه بهرة بیشتری از آن را داراست. بنابراین، وجودی که کاملتر از آن تصورپذیر نیست، باید چنان از واقعیت وجود بهرهمند باشد که بهرهمندی بیش از آن ممکن نباشد؛ یعنی همة واقعیت وجود را داشته باشد. به بیان بهتر، چنین وجودی باید نامحدود و بینهایت باشد؛ زیرا اولاً، هر محدودیتی مستلزم نداشتن چیزی است و بنا به فرض، وجود مورد بحث هر چیز قابل تصوری را دارد. پس باید نامحدود باشد؛ ثانیاً، برای هر محدودی کاملتری قابل فرض است؛ در حالی که بنا به فرض، کاملتر از وجود مورد بحث متصور نیست؛ به بیان دقیقتر، این وجود، به نحو بساطت، هر کمال قابل تصوری را باید دارا باشد. نتیجه اینکه سلسلة تشکیکی وجود ایجاب میکند که در آن، وجود نامحدود و بینهایتی باشد که کاملتر از آن امکانپذیر نباشد. بیگمان چنین وجودی حلقة نخستین سلسله است؛ زیرا شرط اینکه در سلسلة تشکیکی حلقهای پیش از این حلقه باشد، این است که کاملتر از آن باشد؛ در حالی که، بنا به فرض کاملتر از آن ممکن نیست. پس سلسلة تشکیکی ایجاب میکند که در آن حلقهای نخستین که وجود بینهایت است، وجود داشته باشد. صدرالمتألهین و پیروان او در بسیاری از موارد چنین وجودی را «حقیقهْْ الوجود» میگویند.
تفاوت پنجمـ فرض سلسلة تشکیکی به خودیخود ایجاب میکند که این سلسله، حلقهای آخرین داشته باشد. برخلاف سلسلة غیرتشکیکی که میتوان فرض کرد که تا بینهایت پس از هر حلقهای حلقة دیگری باشد. دلیل این امر نیز همان دلیلی است که در تفاوت چهارم گذشت.
اکنون با توجه به اینکه حلقة نخستین، معلول نیستـ وگرنه نخستین نبودـ و دیگر حلقهها همه، معلول وجود رابطاند، میتوان گفت: «سلسلة تشکیکی وجود» همان «وجود بینهایت است با روابط متسلسل مترتب آن، که پس از وجود بینهایت به ترتیب از کمال به نقص میگرایند تا جایی که به وجود رابطی میرسند که ناقصتر از آن ممکن نیست». همچنین با استفاده از اصطلاح «حقیقهْْ الوجود» میتوان گفت: سلسلة تشکیکی وجود همان حقیقهْْ الوجود است با شئون وروابط متسلسلاش. اما پیشتر گفتیم که سلسله تشکیکی وجود، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود است. بنابراین، فرض وجود بینهایت با روابط متسلسل مترتب آن، یا فرض حقیقهْْ الوجود با شئون و روابط متسلسلاش، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود است.
گام نهمـ با توجه به یگانه تصویر معقولی که از کثرت وجود در خارج، در پایان گام هشتم ارائه شد، به وارسی واقعیت خارجی میپردازیم. اینکه تصویر یاد شده، یگانه تصویر معقول از کثرت وجود در خارج است، آن است که یا در خارج، وجودهایی نیست یا اگر هست، تنها به گونهای است که در تصویر یاد شده آمده است. به عبارت دیگر، یا در جهان، کثرت وجود نیست و یا اگر هست، جز همان وجود بینهایت با روابط متسلسل مترتب آن نیست. در گامهای اول تا چهارم پذیرفتیم که در خارج کثرت وجود هست. بنابراین اکنون باید بپذیریم که در خارج وجود بینهایتی با روابط متسلسل مترتب آن به نحوی که گذشت وجود دارد. پس وجود بینهایت در خارج هست.
گام دهمـ مقصود از خداوند وجود بینهایت است و پیشتر آشکار شد که وجود بینهایت در خارج هست. نتیجه اینکه خداوند موجود است.
شکل تفصیلی برهان
1. در خارج واقعیتی هست (بدیهی)؛
2. واقعیت موجود در خارج متکثر است (بدیهی)؛
3. در خارج واقعیتهایی هست (از 1 و2)؛
4. هر واقعیت خارجی وجود است و جز وجود، چیزی در خارج نیست (اصالت وجود)؛
5. در خارج، جز وجودها چیزی نیست (از 3 و4)؛
6. همة وجودها از یک سنخ حقیقتاند؛ به بیان دیگر، همة وجودها حقیقت یگانهای دارند (تشکیک وجود)؛
7. در خارج، جز وجودهایی که حقیقت یگانهای دارند چیزی نیست. به بیان دیگر، در خارج تنها از حقیقت یگانه، وجود کثرتی یا اشیای کثیری حاصل آمده است (از 5 و 6)؛
8. ممکن نیست که تنها از حقیقت یگانهای، اشیای متکثری حاصل شوند؛ مگر اینکه ما به الاشتراک و ما به الامتیاز همة آن اشیا، از سنخ همان حقیقت یگانه باشند (بدیهی)؛
9. ممکن نیست ما به الاشتراک و ما به الامتیاز اشیای متکثر، همه از سنخ حقیقت یگانهای باشند؛ مگر اینکه بتوان فرض کرد که درجة بهرهمندی آن اشیا از آن حقیقت یگانه متفاوت باشد (بدیهی)؛
قرارداد: با استفاده از زبان عرف، اشیایی را که با درجههای بهرهمندی متفاوت، از حقیقت یگانهای حاصل شدهاند، به هنگام نسبت سنجی، با پسوند «تر» یا با واژههای «کاملتر» و «ناقصتر» و یا با واژههای «کمال» و «نقص» نشان میدهیم. برای آسانی، واژههای «کاملتر» و «ناقصتر» و یا «کمال» و «نقص» نسبی را به جای همة آن واژهها به
کار میبریم. با این قرارداد، به جای عبارت: «درجههای متفاوت بهرهمندی» میتوان تعبیر «درجههای متکثر کمال و نقص» را به کار برد. در نتیجه، گزارة 10 به صورت
زیر در میآید:
ممکن نیست ما به الاشتراک و ما به الامتیاز اشیای متکثر، همه از سنخ حقیقت یگانهای
1. باشند؛ مگر اینکه برای آن حقیقت بتوان درجات متکثری از کمال و نقص فرض کرد (از 9 بنابر قرارداد)؛
2. ممکن نیست تنها از حقیقت یگانهای، اشیای متکثر حاصل شوند؛ مگر اینکه بتوان برای آن حقیقت درجات متکثری از کمال و نقص فرض کرد (از 8 و 10)؛
3. ممکن نیست تنها از حقیقت یگانة وجود، اشیای متکثر حاصل شوند؛ مگر اینکه بتوان برای حقیقت یگانة وجود، درجات متکثری از کمال و نقص فرض کرد (از 7 و 11)؛
در اینجا باید نشان داد که فرض درجههای متکثر کمال و نقص برای حقیقت یگانة وجود، تنها از طریق رابطه علّی معلولی میان وجودها امکانپذیر است. برای این منظور، نخست، باید نشان داد که به موجب رابطة علّیـ معلولی، هر علتی برای معلول، وجودی را که در درجهای از نقص است ایجاب میکند؛ دوم اینکه باید نشان داد که غیر از این راه، روش دیگری برای اینکه وجودی در درجهای از نقص و کمال قرار گیرد نیست. اکنون، برای اثبات مطلب اول از دو مطلب بالا، به گزارههای بعد توجه کنید؛
4. رابطة هر معلولی با علت فاعلی خویش چنان است که معلول، وجود خویش را از علت دریافت میکند. با این همه، وجود علت به گونهای است که با گرفتن وجود معلول از آن، چیزی از وجود علت کاسته نمیشود؛ در حالی که معلول دارای چنان وجودی است که
ـ بنابر اصل علیت و قاعده احتیاج معلول به علت در بقا ـ با گرفتن این وجود از آن (ایجاد نشدن معلول به واسطه علت) معدوم میشود؛
اگر رابطة A و B چنان باشد کهB ، x را از A دریافت کند، همچنین A واجد چنان xای باشد که با گرفتن xB از آن، چیزی از x موجود در A کاسته نشود، ولی B واجد چنان xای باشد که با گرفتن xB از آن فاقد x شود، در این صورت این رابطه ایجاب میکند که درجة بهرهوری A در x بیش از B باشد؛ یعنی، A در x از B کاملتر است؛ به عبارت
1. دقیقتر، xA از xB کاملتر است (بدیهی)؛
2. رابطة هر معلولی با علت خویش ایجاب میکند که درجة بهرهوری علت از معلول در وجود بیشتر باشد؛ یعنی وجود علت از وجود معلول کاملتر باشد (از 13 و 14)؛
3. وجود هر معلولی، از هر چیز دیگری به علت خویش نزدیکتر و شبیهتر است (قاعده «سنخیت علّی ـ معلولی»)؛
4. بنابر رابطة هر معلولی با علت خویش، وجود هر معلولی در مقایسه با وجود علتش باید در درجهای از نقص باشد (15 و 16)؛
5. سلسلة علّی ـ معلولی مترتبی میان وجودها، که در آن هر وجودی معلولی را که وجودی ناقصتر از خود دارد ایجاب میکند، درجههای متکثری از نقص و کمال را در حقیقت یگانة وجود ایجاب میکند (از 17)؛
اکنون به اثبات مطلب دوم میپردازیم که جز از طریق رابطه علّی معلولی نمیتوان درجههای متکثری از وجودهای ناقص و کامل را تصویر کرد؛
6. وجود هر معلولی در مقایسه با وجود علت فاعلی خویش رابط است. (بنابر نظریه «وجود رابط معلول نسبت به علت فاعلی خویش») (هستیشناسی، فصل 13))؛
7. هیچ وجود رابطی جز در حال ارتباط با علتش قابل فرض نیست (بنابر تعریف وجود رابط)؛
8. وجود هیچ معلولی جز در حال ارتباط با علتش، تصورپذیر نیست (از 19 و 20)؛
9. هر چیزی که قابل فرض نباشد، در آن حال، برای آن هیچ حکمی نمیتوان داد (بدیهی)؛
10. برای وجود معلول جز در حال ارتباط با وجود علتش، هیچ حکمی قابل فرض نیست (از 21 و 22)؛
11. اتصاف وجود معلول به موجود بودن یا به کمال و نقص یا به درجهای از کمال و نقص، نوعی حکم بر وجود معلول است (بدیهی)؛
برای وجود معلول جز در حال ارتباط با وجود علتش، هیچ درجهای از کمال و نقص
1. تصورپذیر نیست (از 23 و 24)؛
2. درجههای متکثری از کمال و نقص را در حقیقت وجود نمیتوان فرض کرد؛ مگر با فرض سلسله علّیـ معلولی مترتبی از وجودها که در آن، هر وجودی با علیت و جعل، وجودی ناقصتر از خود را تصویر میکند (از 18 و 25)؛
3. سلسلة علّیـ معلولی مترتبی که در آن هیچ وجود ناقصتری متصور نیست، جز به عنوان معلولِ وجودی کاملتر از خود. [تشکیکی بودن سلسله] (بنابر قرارداد)؛
4. درجههای متکثر کمال و نقص را، حقیقت یگانة وجود نمیتوان فرض کرد، مگر با فرض سلسلة تشکیکی (از 26 و 27)؛
5. ممکن نیست تنها از حقیقت یگانة وجود، اشیای متکثری حاصل شوند، مگر با فرض سلسلة تشکیکی وجود (از 12 و 28)؛
6. در سلسلة تشکیکی وجود، پیش از همة حلقهها، میتوان حلقهای را فرض کرد که دارای وجودی باشد که کاملتر از آن تصورپذیر نباشد (بدیهی)؛
7. اگر بتوان وجود متصوری را از حلقههای سلسلة تشکیکی وجود فرض کرد، فرض سلسلة تشکیکی بدون این حلقه نامعقول است. به بیان دیگر، فرض سلسلة تشکیکی بدون حتی یکی از حلقههای قابل فرض در آن، نامعقولی است (بنابر تعریف سلسلة تشکیکی)؛
8. ممکن نیست سلسلة تشکیکی وجود فرض شود، بدون وجودی که کاملتر از آن تصورپذیر نباشد (از 30 و 31)؛
9. ممکن نیست از حقیقت یگانة وجود، اشیای کثیری حاصل شوند، بدون وجودی که کاملتر از آن قابل فرض نیست. به عبارت دیگر، یا از حقیقت یگانه وجود، اشیای متکثری حاصل نمیشود و یا اگر حاصل شود، وجودی را که کاملتر از آن قابل تصور نیست باید فرض کرد (از 29 و 32)؛
10. وجودی که کاملتر از آن قابل تصور نیست موجود است (از 7 و 32)؛
1. هر وجود محدودی، فاقد بهرهای از وجود است (بنابر تعریف وجود محدود)؛
2. هر وجودی که فاقد بهرهای از وجود باشد، کاملتر از آن قابل تصور است (بنابر تعریف کمال و نقص نسبی)؛
3. همواره در مقایسه با هر وجود محدودی، کاملتر از آن تصورپذیر است (از 35 و 36)؛
4. هر وجودی که کاملتر از آن تصورپذیر نیست، نامحدود و نامتناهی است (از 37 و قاعده «عکس نقیض»)؛
5. وجود نامتناهی، موجود است (از 34 و 38)؛
6. خداوند، وجود نامتناهی است (بنابر بر تعریف)؛
نتیجه: خداوند موجود است.
منابع
1. زنوزی، آقا علی مدرس، مجموعة مصنفات، ج 1، تهران، اطلاعات، 1378ش.
2. صدرالدین شیرازی، محمد، الحکمهْْ المتعالیهْْ فی الاسفار العقلیهْْ الاربعهْْ، ج 6، قم، مکتبهْْ المصطفوی، [بیتا].
3. عبودیت، عبدالرسول، هستیشناسی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ ششم، 1380ش.
4. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج 2، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1374ش.
5. ، تعلیقهْْ علی نهایهْْ الحکمهْْ، قم، در راه حق، 1405ق.
6. ، شرح نهایهْْ الحکمهْْ، ج1، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1376ش.
7. مطهری،مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، صدرا، 1364ش.
8. ، شرح منظومه، ج 2، تهران، انتشارات حکمت، 1402 ق.