آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۵

چکیده

منطق تکوینی به لحاظ تاریخی همزاد بشر و تفکر اوست. اما تدوین قواعد علم منطق، بنابر قول مشهور، اول بار به دست ارسطو صورت گرفته است. پس از ارسطو شاگردان و تابعان وی به شرح و تفسیر آن پرداختند و مجموعه کتب منطقی ارسطو را گرد آوردند و آن را ارغنون نامیدند. پس از تدوین منطق به دست ارسطو، برخی با آن موافقت کردند و به شرح و تفسیر و تهذیب و تکمیل آن پرداختند و برخی با آن مخالفت ورزیده، آن را کانون نقد قرار دادند. منتقدان منطق چه پیش از ظهور اسلام و چه پس از ظهور اسلام و ترجمة آن به عربی و رواج در میان مسلمین، به علل مختلفی به مخالفت با منطق برخاسته‌اند که برخی از این علل عبارت‌اند از اعتقاد به نقصان یا بطلان یا بی‌فایده یا کم‌فایده بودن منطق ارسطو، چه در منطق تعریف و چه در منطق استدلال؛ اعتقاد به بی‌نیازی انسان از منطق ارسطو؛ اعتقاد به خلاف اموری که از اصول متعارف علم منطق به شمار می‌آید. در این مقاله به بررسی برخی شبهات مطرح شده دربارة فایدة منطق و نیاز انسان به منطق و پاره‌ای اصول متعارف منطق می‌پردازیم و پاسخ منطق‌دانان به این شبهات را طرح و بررسی می‌کنیم.

متن

منتقدان منطق
از همان زمانی که ارسطو منطق را تدوین کرد، این علم کانون انتقاد منتقدان قرار گرفت. شکاکان، سوفسطاییان و رواقیان از جمله معاصران و تابعان ارسطو هستند که بر منطق وی انتقاداتی داشته‌اند. پس از ظهور اسلام و ترجمة منطق ارسطویی به زبان‌های مختلف از جمله عربی، فارسی، انگلیسی و آلمانی، در جوامع اسلامی و غربی نیز بر منطق ارسطویی اشکالات و انتقاداتی وارد شده است. منتقدان منطق با تخصص‌ها و مذاهب مختلف و با انگیزه‌های متفاوت بر منطق ارسطو اشکالاتی وارد ساخته‌اند. برخی از این انتقادات در منابع غیر منطقی نظیر الامتاع و المؤانسه، المقابسات، الفوائد المدنیهْْ و مقدمه ابن‌خلدون مطرح شده، و برخی دیگر در منابع منطقی مطرح و پاسخ داده شده است.
در این مقاله آن دسته از شبهات بررسی می‌شود که متفکران و منطق‌دانان اسلامی در منابع منطقی مثل شفا، شرح عیون الحکمهْْ، معیارالعلم، شرح‌المطالع و کشف‌الاسرار مطرح ساخته و پاسخ داده‌اند.
این دسته از شبهات متفاوت‌اند؛ زیرا برخی ناظر به اصول متعارف منطق‌اند، برخی به فایدة منطق و پاره‌ای به نیاز انسان به منطق؛ که در اینجا به بررسی این اشکالات و پاسخ آنها می‌پردازیم.
شبهاتی در اصول متعارف منطق
شبهة اول: عدم وقوع خطا در فکر انسان
بعضی بر این عقیده‌اند که مقیاس و معیار همه چیز انسان است؛ به این معنا که اگر حکمی مطابق با ادراک و فهم انسان باشد حق است وگرنه باطل است. بنابراین عقیده، نمی‌توان خطا را به انسان نسبت داد؛ زیرا معنای آن انکار وجود واقع است؛ یعنی خارج از ادراک انسانْ واقعی وجود ندارد تا ادراک او را با آن بسنجیم (که اگر موافق و مطابق با آن بود ادراک صحیح، وگرنه ادراک خطا و باطلی باشد) بلکه ملاک و معیارْ خود انسان است؛ یعنی هر آنچه را انسان درک می‌کند صحیح، حق و واقع است. این مطلب، عقیده پروتاگوراس از معاصران سقراط حکیم است (کاپلستون، تاریخ فلسفه، 1/106؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، 1/20).این عقیده که در حوزة معرفتی مطرح است گرچه ناظر به علم منطق نیست ولی واضح است که پذیرش عدم امکان یا عدم وقوع خطا در افکار و ادراکات انسان و پذیرش صحت همیشگی افکار او، هیچ جایگاهی برای منطق و قوانین فکر که برای تصحیح فکر انسان و جلوگیری از خطا در تفکر است، باقی نمی‌گذارد.
پاسخ:
منطق‌دانان پاسخی به این شبهه داده‌اند که، هرچند این سخنان ناظر به عقیدة مزبور نیست ولی آنان برای بیان اینکه علم منطق و قوانین فکر مبتنی بر عقیده به وجود واقعیْ خارج ادراک انسان است (که ادراک انسان با آن واقع سنجیده می‌شود و در صورت موافقت با آن صادق و حق والا کاذب، باطل و خطاست) در آغاز منطق و برای بیان وجه احتیاج انسان به علم منطق به این نکته اشاره می‌کنند که چون در فکر انسان خطا واقع می‌شود، آدمی نیازمند قانونی است که با مراعات آن، فکر از خطا در امان می‌ماند، و برای اثبات وقوع خطا در فکر انسان استدلال و اقامه می‌کنند.
منطق‌دانان می‌گویند این گونه نیست که فکر انسان همیشه صحیح باشد؛ زیرا بین افکار عقلا و نتایج افکار آنان گاهی تناقض وجود دارد، و نیز یک انسان گاهی در افکارش تناقض پدید می‌آید، و در صورت پیدایی تناقض بین دو فکر، هر دو فکر نمی‌تواند صحیح باشد (چه در این صورت اجتماع نقیضین پیش می‌آید که باطل است؛ پس یکی از آن دو فکر حتماً خطاست). پس در فکر انسان خطا رخ می‌دهد، و چون برای برطرف کردن خطا بداهت عقل کافی نیست، نیازمند قوانین فکر (منطق) خواهیم بود (خونجی، کشف‌الاسرار،4؛ طوسی، اجوبهْْ مسائل استرآبادی،251؛ حلی، القواعد الجلیهْْ، 186؛ رازی، تحریر القواعد المنطقیهْْ 52؛ جرجانی، حاشیه بر شرح شمسیه، 57؛ یزدی، الحاشیهْْ علی تهذیب المنطق،17؛ خبیصی، شرح تهذیب المنطق، 38).
از آنجا که صغرای این استدلال (یعنی رسیدن انسان‌ها یا یک انسان به نتایج متناقض) از بدیهیات و مشاهدات است و کبرای آن (یعنی عدم صدق متناقضین با هم و لزوم کذب و خطا بودن یکی از آن دو) نیز از بدیهیات و اولیات است، نتیجة استدلال (یعنی وقوع خطا در فکر انسان) نیز از بدیهیات به شمار می‌آید. بنابراین سخن مزبور به استدلال نیاز ندارد و اگر هم استدلالی بر آن شده است، از باب تنبیه بر بدیهیات است نه اینکه استدلال فکری و برای اثبات امری نظری باشد، و منطق‌دانانی چون محقق دوانی به بدیهی بودن این امر تصریح کرده‌اند (عطار، حاشیهْْ العطار علی شرح الخبیصی، 38).
شبهة دوم: عدم امکان تصحیح فکر بشر و عدم امکان شناخت حقایق برای انسان
برخی دیگر بر این عقیده‌اند که اگر هم بپذیریم واقعیْ خارج از ادراک انسان وجود دارد و او با قوای ادراکی‌اش، نظیر حس و عقل، قصد درک و فهم آن واقع را دارد (که گاهی ادراکش مطابق و موافق با آن واقع و خارج می‌شود و صادق و حق می‌گردد، و گاه مخالف با آن است و کاذب و باطل می‌گردد) یا به عبارت دیگر اگر هم بپذیریم که در فکر انسان خطا رخ می‌دهد، راهی برای تصحیح فکر بشر و امکان شناخت حقایق وجود ندارد؛ زیرا طریق علم یا حس است یا عقل و هیچ کدام از این دو قابل اعتماد نیست. این عقیدة گرگیاس، یکی از معاصران سقراط، و نیز عقیدة لاادری‌گرایان و شکاکان که پس از ارسطو پیدا شده‌اند، است. ( تاریخ فلسفه،1/113؛ سیر حکمت در اروپا، 1/19).
این عقیدة معرفتی نیز گرچه ناظر به علم منطق نیست، واضح است که بنابر پذیرش آن، هیچ جایگاهی برای منطق و قوانین فکر باقی نمی‌ماند؛ زیرا منطق و قوانین فکر برای تصحیح فکر و برای جلوگیری از وقوع خطا در آن است و این در صورتی امکان‌پذیر است که تصحیح فکر انسان و جلوگیری از خطای آن امری ممکن باشد تا پس از آن بتوان ادعا کرد که راه این تصحیحْ قوانین فکر یا همان علم منطق است.
پاسخ:
برای اثبات امکان تصحیح فکر بشر همان دلیل تناقض در افکار کافی است؛ زیرا با دلیل مزبور نه‌تنها امکان وقوع خطا یا وقوع خطا در فکر انسان به اثبات می‌رسد، بلکه امکان وقوع صحت یا وقوع صحت در فکر انسان نیز اثبات می‌شود؛ چون دو فکر متناقض همان‌گونه که هر دو نمی‌توانند صادق باشند، هر دو کاذب نیز نمی‌توانند بود؛ پس یکی از آن دو صحیح است. پس وقوع صحت و خطا در فکر انسان امری بدیهی است و استدلال مزبور نیز استدلالی تنبیهی است (اجوبهْْ مسائل استرآبادی در[ منطق و مباحث الفاظ]،252؛ ابن‌سینا، الاشارات و التنبیهات،15؛ همو، النجاهْْ،8؛ طوسی،
شرح الاشارات و التنبیهات،15؛ سهروردی، منطق التلویحات،2) و آنچه مهم است یافتن شرایط و قواعدی است که با وجود آنها فکرْ صحیح و با عدم آنها فکر خطا می‌شود (قوانین منطق).
شبهاتی دربارة نیاز به منطق و تعلم آن
منطق‌دانان با سه مقدمه نیاز به منطق را اثبات می‌کنند:
اول اینکه علم یا تصور است یا تصدیق؛ دوم اینکه هر کدام از تصور و تصدیق یا نیازمند فکر نیست (بدیهی) یا هست (نظری)؛ سوم اینکه گاهی در فکر انسان برای کسب نظریات خطا رخ می‌دهد. بنابراین برای اینکه فکر در کسب نظریات از خطا در امان باشد آدمی نیازمند چیزی است که با مراعات آن، فکرش مصون از خطا باشد و آن منطق است (ساوی ، البصائر النصیریهْْ، 26؛ لوکری، بیان الحق بضمان الصدق،122؛ منطق التلویحات،2؛ فخر رازی، منطق الملخص،9؛ کشف الاسرار ،4؛ ،اجوبهْْ مسائل استرآبادی، 251؛ کاتبی، منطق العین،174؛تحریر القواعد المنطقیهْْ،30؛ ارموی، بیان‌الحق و لسان الصدق، 3؛ شیرازی، شرح حکمهْْ‌الاشراق،50؛ رازی، شرح المطالع، 7).
به این سخنِ منطق‌دانان، که انسان برای تصحیح افکارش و جلوگیری از خطا در افکارش نیازمند قوانین فکر (علم منطق) است، اشکالاتی وارد شده است و منطق‌دانان نیز آنها را
پاسخ داده‌اند.
شبهة اول: کفایت فطرت انسان برای جلوگیری از وقوع خطا در فکر
اینکه انسان برای رسیدن به مجهولات نظری نیازمند فکر است و در فکرش احتمال وقوع خطا وجود دارد صحیح است ولی این امر دلیل بر نیاز به منطق نیست؛ زیرا ممکن است برای برطرف‌سازی خطا در فکر انسان فطرت انسانی کافی باشد، بدون نیاز به تدوین قوانین منطق (غزالی، معیار العلم، 30؛ کاشف‌الغطاء، نقد الآراء المنطقیهْْ،1/100).
پاسخ:
منطق‌دانان در این باره سخنانی دارند از جمله اینکه می‌گویند: انسان‌ها در باب نیاز به منطق برای کسب مجهولات نظری بر سه دسته‌اند: دستة اول کسانی‌اند که خدواند به آنان عصمت عطا فرموده است و مؤیَد من عندالله‌اند، مثل انبیا و اوصیا? ، که این گروه از منطق و قوانین فکر بی‌نیازند؛ لکن این گروه بسیار اندک‌اند و سخن ما دربارة نیاز عموم مردم و اکثر انسان‌هاست؛ دستة دوم کسانی‌اند که در نهایت بلاهت و کودنی‌اند. این گروه مدام گرفتار خطای در فکر می‌شوند و قدرت اصلاح فکر خود را ندارند و قوانین منطق برای آنها هیچ فایده‌ای ندارد. این گروه قلیل‌ و اندک شمارند؛ و دستة سوم که اغلب مردم از این قبیل‌اند کسانی‌اند که نه مصون از خطایند و نه ناتوان از اصلاح فکر. این گروه برای اصلاح فکر خود و جلوگیری از خطای در فکر به منطق نیازمندند و این دانش برای آنان مفید است؛ زیرا اگر غریزه و فطرت انسانی برای اصلاح فکر کافی بود دیگر این همه اختلاف و تناقض در مذاهب پدید نمی‌آمد و نمی‌باید در افکار انسان در زمان‌های متعدد تناقضی پیش می‌آمد. پس فطرت انسانی مادامی که صناعت منطق را به کار نگیرد کافی نیست، اگرچه ممکن است از باب «رمیهْْ من غیر رام» یعنی به صورت اتفاقی در پاره‌ای مسائل به صرف فطرت انسانی و بدون به کارگیری منطق به حقیقت مطلب برسد، ولی این مسئله باعث بی‌نیازی انسان از منطق و قوانین فکر نمی‌شود (ابن‌سینا، الشفا، المدخل،19؛ همو، النجاهْْ،9؛ بهمنیار، التحصیل،5؛ معیار العلم،30؛ بیان الحق بضمان الصدق،126؛ بغدادی، المعتبر،7؛ ابن کمونه، الجدید فی الحکمهْْ،151؛ شهرزوری، شرح حکمهْْ‌الاشراق،35).
شبهة دوم: بی‌نیازی انسان از قوانین کلی و نیاز به تصحیح افکار جزئی
وقوع خطا در فکر انسان هنگام تحصیل نظریات دلیل بر نیاز به منطق نیست؛ زیرا خطایی که در
فکر انسان رخ می‌دهد در افکار جزئی او واقع می‌شود. پس انسان نیازمند چیزی است که او را از خطا در افکار جزئی‌اش حفظ کند، ولی قوانین کلی فکر، یعنی همان علم منطق، مورد نیاز او نیست (هروی، التعلیقهْْ علی شرح التهذیب، 36؛ نقد الاراء‌المنطقیهْْ، 1/101).
پاسخ:
منطق‌دانان متوجه این نکته بوده‌اند که خطا در افکار جزئی رخ می‌دهد و مقصود اصلی جلوگیری از خطای انسان در جزئیات افکار و افکار خاصة اوست(جرجانی، حاشیه بر شرح شمسیه، 57)؛ ولی از آنجا که جزئیات نامتناهی‌اند و بررسی جزئیات نامتناهی غیر ممکن است، و نیز از آنجا که بررسی جزئیات، چه متناهی باشد و چه نباشد، مورد نیاز نیست (چون جزئیات به دلیل اشتراکشان در یک وصف کلی همگی تحت وصف کلی قرار می‌گیرند و از این رو با بحث از آن کلی از بحث از جزئیات محدود یا نامحدود که مندرج تحت آن وصف کلی‌اند بی‌نیاز می‌شویم) منطق‌دانان با بررسی جزئیات خطاهای فکر انسان‌ها و یافتن عناوین کلی صادق بر هر گروه از آن جزئیات،
در علم منطق به بیان قوانین کلی فکر پرداخته‌اند، و شخص متفکر و منطقی وقتی در یکی
از افکارش با مشکلی روبه‌رو شد با مراجعه به این قوانین کلی و تطبیق آنها بر آن فکر، صحت
یا فساد آن فکر را درک می‌کند و این قوانین هرچند کلی‌اند مورد نیاز او و مفید برای اویند (البصائر النصیریه، 29؛ جرجانی، حاشیه بر شرح شمسیه، 57؛ شرح المطالع، 14؛ التعلیقهْْ علی شرح التهذیب، 37؛ نقد الآراء المنطقیهْْ، 1/101).
شبهة سوم: عدم ملازمه میان وقوع صحت و فساد در فکر انسان و احتیاج به منطق
امکان وقوع خطا در فکر انسان دلیل بر نیاز انسان به منطق نیست. به عبارت دیگر، چنین نیست که هر کسی که افکارش صحیح باشد و خطایی در فکرش رخ ندهد حتماً منطق آموخته و آن را مراعات کرده است؛ زیرا بسیاری از عقلا افکار صحیح و درستی دارند و خطایی در افکارشان رخ نمی‌دهد در حالی که منطق نیاموخته‌اند تا با مراعات آن افکار خود را تصحیح کرده باشند، و اساساً نمی‌توان گفت برای تصحیح افکار به منطق و مراعات آن نیاز است؛ زیرا اگر چنین باشد، عقلا و فلاسفه‌ای که پیش از تدوین منطق و متقدم بر ارسطو و افلاطون و سقراط بوده‌اند، نباید افکار صحیحی می‌داشتند، در حالی که بسیاری از آنان دارای افکاری صحیح و بدون خطا بودند. بنابراین اگر منطق مورد نیاز است نباید آنان از منطق بی‌نیاز می‌بودند، در حالی که ایشان بدون آموختن و مراعات منطق تصحیح افکار کردند و گرفتار خطا نشدند. پس برای تصحیح فکر نیازی به منطق ندارند (فخررازی، شرح عیون الحکمهْْ،44؛ خونجی، کشف الاسرار ، 6؛ منطق‌العین،175).
پاسخ:
منطق‌دانان در پاسخ این شبهه عبارات مختلفی دارند:
فخر رازی می‌گوید: ما منطق‌دانان نمی‌گوییم تحصیل معارف کسبی مشروط به آموختن منطق است، بلکه سخن ما این است که آموختن منطق تحصیل معارف کسبی را آسان و کامل می‌سازد؛ زیرا مردم چهار دسته‌اند: دستة اول کسانی‌اند که فطرت نورانی الهی آنان کامل است و اوهام بر آن عارض نشده است، و از این روی واجد تمام معارف کسبی‌اند و آنان پیشوا برای خود و دیگران‌اند؛ دسته دوم کسانی‌اند که واجد بعضی از معارف کسبی‌اند و لکن فطرتشان بر اثر عروض شوائب و اوهام و خیالات تاریک گشته‌ است، و از همین روی قسمتی از معارف را نمی‌فهمند. اینان به گروه اول نیازمندند تا غریزه و فطرتشان را با غریزه و فطرت آنان تطبیق دهند و اصلاح کنند؛ دستة سوم کسانی‌اند که فاقد همة معارف کسبی‌اند ولی قابلیت و امکان تحصیل این معارف و قبول آنها
را دارند؛ و دستة چهارم کسانی که فاقد همه معارف‌اند و قابلیت و امکان تحصیل و قبول معارف
را ندارند. از این چهار گروه، گروه اول بی‌نیاز از منطق‌اند؛ گروه چهارم از منطق هیچ نفعی نمی‌برند؛ و گروه‌های دوم و سوم از منطق منتفع می‌شوند ولی انتفاع گروه دوم بیش از گروه سوم است
( شرح عیون الحکمهْْ، 46).
خونجی و کاتبی می‌گویند: برخی معتقدند به منطق نیازی نداریم چون گاهی انسان در افکارش بدون مراعات منطق به حق می‌رسد، و این امر نیاز به منطق را منتفی می‌سازد. لیکن باید دانست قوانین منطق بعضی بدیهی و فطری است، مانند قیاس کامل، و بعضی فکری و نظری، مانند قیاس غیر کامل؛ پس اگر کسی بدون مراعات منطق به حق رسید شاید به این سبب باشد که آن فکرش
بر اساس قسم فطری و بدیهی قوانین منطق واقع شده است که ما نیز قبول داریم برای مراعات این دسته قوانین به آموختن منطق نیاز نیست. شاید هم به این سبب باشد که گرچه فکرش بر اساس قسم نظری قوانین منطق است، ولی چون این شخص مؤید من عندالله تعالی است و برای فهم معارف به کسب و نظر و منطق نیاز ندارد، بدون آموختن و مراعات منطق به حق رسیده است. بنابراین اگر کسانی مؤید من عندالله تعالی نباشند و هنگام تفکرشان از قسم نظری منطق نیز استفاده کنند، برای اینکه در فکرشان خطایی رخ ندهد باید منطق را بدانند و مراعات کنند ( کشف الاسرار، 7؛ منطق‌العین، 175).
ارموی و قطب رازی می‌گویند اینکه گروه نادری از مردم بتوانند علوم و معارف را بدون منطق کسب کنند دلیل بر عدم احتیاج به منطق نیست (ارموی، مطالع الانوار، 16)؛ زیرا مدعای ما نیاز همگان به منطق نیست بلکه نیاز برخی به منطق است، و تمکن بعضی از اکتساب بدون کمک گرفتن از منطق دلیل بر عدم احتیاج همة انسان‌ها به منطق نیست؛ چنان‌که بی‌نیازی شاعر بالطبع از آموختن علم عروض دلیل بر بی‌نیازی همة انسان‌ها از آن نمی‌شود؛ بلکه باید گفت تحصیل علوم نظری بدون منطق امکان ندارد و اما کسانی که با قوة قدسی مؤید من عندالله‌اند معارف و علوم را نه با نظر، بلکه با حدس به دست می‌آورند، و نظریات نسبت به آنها نظری نیستند؛ پس آنان برای کسب نظریات به قوانین نظر (منطق) نیاز ندارند، و اما سخن ما این است که منطق برای کسب نظریات لازم است پس ما نیاز به منطق را مربوط به کسانی می‌دانیم که بعضی از معارف و علوم برای آنان کسبی و نظری‌اند (رازی، شرح المطالع، 17).
شبهة چهارم: لزوم دور و تسلسل در صورت احتیاج به منطق
یکی از شبهات مطرح شده دربارة نیاز به منطق این است که احتیاج به منطق مستلزم دور یا تسلسل است، و چون دور و تسلسل باطل‌اند، نیاز به منطق نیز امری است باطل. بیان اشکال به این صورت است که قوانین و قواعد منطق یا بدیهی‌اند یا کسبی. در صورت نخست از آموختن آن بی‌نیازیم، و اگر کسبی‌اند نیازمند قانون دیگر و منطق دیگری هستند؛ زیرا فرض این است که اکتساب هر
امر اکتسابی‌ای محتاج منطق است، و قانون دیگر، چون خودش منطق است پس آن هم کسبی
و نیازمند قانون دیگری است، و لازمة این امر یا دور است و یا تسلسل که هر دو باطل‌اند. پس احتیاج به منطق نیز باطل است (طوسی، اجوبهْْ‌ مسائل الاسترآبادی، 251؛ رازی ، تحریر القواعد المنطقیهْْ، 46؛ جرجانی ، حاشیه بر شرح شمسیه، 66؛ شیرازی، درهْْ‌التاج ،300؛ حلی، القواعد الجلیهْْ، 188؛ساوی، البصائرالنصیریهْْ، 27؛ شرح عیون الحکمهْْ، 43).
برخی این شبهه را به گونه‌ای دیگر بیان کرده‌اند؛ مثلاً محقق طوسی می‌گوید: منطق از دو حالت خارج نیست؛ یا تمام آن کسبی است و یا نیست. کسبی بودن تمام آن باطل است؛ زیرا این امر موجب احتیاج منطق به قانون دیگری خارج از خودش می‌شود، و این به تسلسل محال می‌انجامد؛ پس تحصیل منطق ممتنع می‌شود. در نتیجه فقط حالت دوم صحیح است. از سوی دیگر، بنابر حالت دوم نیز نیازی به آموختن منطق نداریم؛ زیرا بنابر آن، منطق از دو حالت خارج نیست: یا تمام آن بدیهی است و یا بعضی از آن بدیهی و بعضی کسبی است. در هر دو صورت احتیاجی به منطق نیست؛ زیرا بنابر حالت اول، یعنی بداهت تمام آن، روشن است که نیازی به آموختن آن نداریم، و بنابر حالت دوم که بعض منطق کسبی و بعض آن بدیهی است، باز هم نیازی به منطق نیست؛ زیرا بعض بدیهی منطق، یا در اکتساب مجهولات استقلال دارد و کفایت می‌‌کند و یا خیر، و حالت دوم، یعنی عدم استقلال قسم بدیهی در اکتساب مجهولات، باطل است؛ زیرا به معنای نیاز قسم بدیهی منطق به قسم کسبی باطل است. در نتیجه حالت اول صحیح است که بنابرآن قسم بدیهی منطق برای اکتساب مجهولات کافی است و بر این اساس ما هیچ نیازی به منطق نداریم؛ زیرا قسم بدیهی که برای اکتساب مجهولات کافی است به آموختن نیاز ندارد، و به سبب کفایت قسم بدیهی برای اکتساب مجهولات، نیازی به آموختن قسم کسبی منطق نیز نیست. در نتیجه ما به علم منطق و آموختن آن نیازی نداریم (طوسی، تعدیل المعیار، 142).
پاسخ:
گروهی از منطق‌دانان شبهة فوق را این‌گونه پاسخ داده‌اند که آنچه در منطق تعلیم داده می‌شود تماماً بدیهی یا تماماً نظری نیست، بلکه قسمتی از آن مطالب بدیهی است و از باب تذکیر و اعداد و تنبیه در منطق مطرح می‌شود و برای فهم و درک این قسم به قانونی متقدم بر منطق نیاز نداریم، و بخشی از آن از باب وضع و تسلیم مطرح می‌شود، مانند اکثر مباحث قاطیغوریاس که این مطالب در علم دیگری مبرهن می‌شود. پس آن علم دیگر است که به منطق نیاز دارد، و منطق به خودش یا به منطق دیگری محتاج نیست؛ و بعضی از آن اصطلاحات است که تنبیهِ آنها نیز به منطق نیاز ندارد؛
قسمتی از آن نیز مطالبی است که از باب احتجاج و استدلال و استفاده از معلومات سابق برای رسیدن به آن مطرح می‌شود، و از آنجا که امور کسبی دو دسته‌اند، یعنی امور کسبی متسقة منتظمه که خطا در آنها رخ نمی‌دهد و امور کسبی غیر متسقة غیر منتظمه که وقوع خطا در آنها امکان‌پذیر است، باید گفت آن دسته از مطالبی که در علم منطق از باب احتجاج و اکتساب و استدلال مطرح می‌شود، گرچه موارد نادری از قسم غیر متسقه است که با ضروریات منطق با طریق ضروری به اثبات می‌رسند ولی غالباً از آن دسته از امور کسبی‌اند که متسقه و منتظمه‌اند و از وقوع خطا در آنها در امانیم. بنابراین، این دسته از مسائل نیز به منطق نیاز ندارند. پس آنچه در منطق تعلیم داده می‌شود یا از بدیهیات است، یا از مسلمات است و یا از کسبیات متسقه و منتظمه، که برای هیچ‌کدام از این امور به منطق نیاز نداریم. پس منطق به منطق محتاج نیست. همچنین اگر کسی این اشکال را مطرح کند که اگر مسائل منطق این‌گونه است چرا در میان خود منطق‌دانان اختلافاتی واقع شده و هنوز هم واقع می‌شود، باید گفت منشأ این اختلاف‌ها نیاز قواعد و آموخته‌های منطق به منطق دیگری نیست؛ بلکه وجود الفاظ مشترک است که باعث شده هر کسی معنای خاصی را اراده کند و در نتیجه مغالطاتی به وجود آید، و اگر همة منطق‌دانان در این‌گونه موارد بر یک معنای صحیح اتفاق‌نظر می‌یافتند چنین اختلاف‌هایی پدید نمی‌آمد. پس می‌توان گفت برای همة منطق نیاز
به همة منطق نیست تا دور یا تسلسل پدید آید، بلکه بدیهیات منطق که از باب تذکیر و تنبیه آورده می‌شوند و خودشان نیاز به منطق ندارند برای کسبیات منطق مورد نیازند، و کسبیات منطق نیز
از اموری‌اند که اختلاف و خطایی در آنها رخ نمی‌دهد، و نیاز آنها به بدیهیات منطق به معنای نیاز منطق به منطق نیست (ابن‌سینا، الشفا، القیاس، 17؛ البصائر النصیریهْْ، 27؛ شرح المطالع، 16؛ القواعد الجلیه، 187؛ درهْْ‌التاج، 299؛ تعدیل‌المعیار،142؛ کاتبی، منطق‌العین،175؛ تحریرالقواعد المنطقیهْْ،64؛ طوسی، شرح الاشارات،9؛ همو، اجوبهْْ مسائل استرآبادی، 251؛ فخر رازی، منطق الملخص،9؛ همو، الانارات، 8؛ خونجی، کشف‌الاسرار، 6).
شبهة پنجم: عدم احتیاج به فراگیری همة قوانین منطق
بعضی دربارة عدم نیاز به فراگیری قسمتی از مباحث منطق می‌گویند: شما معتقدید قواعد منطق بر دو دسته‌اند: بعضی ضروری و بدیهی‌اند، مانند انتاج شکل اول؛ و بعضی کسبی و نظری‌اند، همچون انتاج شکل دوم؛ و قسم دوم به قسم اول می‌انجامد (ارموی، بیان‌الحق و لسان‌الصدق،4). بنابر این سخن، اگر قسمتی از قواعد منطق که نظری است به دسته‌ای از قواعد منطق که بدیهی‌اند می‌انجامد، چه نیازی است که انسان خودش را به زحمت اندازد و همة این قواعد را فراگیرد؟ انسان می‌تواند به آموختن قسم اول، یعنی بدیهیات منطق، بسنده کند و نیازی به فراگرفتن باقی مباحث ندارد (همان، 5).
پاسخ:
احاطه به همة قواعد منطق موجب می‌شود که ذهن انسان از وقوع در خطا مصون‌تر باشد؛ زیرا احاطه به همة منطق، چه بدیهیات منطق و چه نظریات آن، و چه فرضیات منطق و چه نفلیات آن (شیرازی، شرح حکمهْْ‌الاشراق، 28) باعث شناخت همة طرق فکر چه صحیح و چه فاسد، می‌شود، و این امر موجب می‌شود که ذهن انسان از وقوع در خطا مصون‌تر بماند (کشف‌الاسرار، 6؛ بیان‌الحق و لسان الصدق، 5). لیکن شناخت همة طرق فکر، چه بدیهی و چه نظری، فایدة دیگری نیز دارد و آن اینکه انسان همة طرق ممکن را برای دستیابی به مطلوبش می‌شناسد و گاهی انسان برای رسیدن به مجهولش به سبب ویژگی مجهولش و به دلیل خواص و ویژگی طرق نظری چاره‌ای جز استفاده
از این طرق ندارد؛ مثلاً گاهی اصلاً نمی‌تواند از شکل اول استفاده کند و از این روی، ناچار است
از دیگر اشکال استفاده کند. بنابراین می‌توان گفت صرف شناخت بدیهیات منطق کافی نیست
و باید تمام قواعد آن را آموخت. ( الشفاء، القیاس، 119؛ ساوی، البصائر النصیریهْْ،150؛ بهمنیار، التحصیل، 127؛ کشف الاسرار، 2/16؛ بیان الحق و لسان الصدق، 281).
اگر به سخنان منطق‌دانان در باب نیاز به منطق توجه کامل می‌شد، این شبهات و نیز شبهات دیگری که در این باب مطرح شده است پیش نمی‌آمد. در اینجا نکات قابل توجهی را که منطق‌دانان در باب نیاز به منطق مطرح کرده‌اند بررسی می‌‌کنیم:
نکتة اول: منطق‌دانان تصریح کرده‌اند که منطق قوانین فکر است. بنابراین نیاز به منطق در جایی مطرح می‌شود که به فکر نیاز باشد، یعنی در علوم نظری و کسبی (رازی، شرح‌المطالع،18). بنابراین برای فهم علوم و معارف بدیهی به فکر و منطق نیاز نداریم. البته این سخن بدان معنا نیست که برای درک بدیهیات به هیچ چیز نیاز نیست؛ زیرا تا اسباب توجه نفس در اختیار انسان نباشد، بدیهیات را درک نخواهد کرد (رازی، تحریر القواعد المنطقیهْْ، 46؛ مظفر، المنطق، 22) و ممکن است از یک بدیهی درک ناقص و غلطی داشته باشد؛ چنان‌که ممکن است یک مطلب بدیهی را منکر شود یا در آن شک کند (همان، 23)؛ بلکه این سخن بدین معناست که در بدیهیات چون به فکر و عملیات عقلی نیاز نیست، به قوانین فکر و منطق نیز نیازی نیست؛ زیرا اگر خطایی در ادراک بدیهیات رخ دهد، خطای در فکر و عملیات فکری به شمار نمی‌آید، و خطایی نخواهد بود که با قوانین منطق بتوان از آن جلوگیری کرد. پس منطق برای کسب نظریات، و نه ادراک بدیهیات لازم است، ولی به سبب فقدان اسباب توجه نفس، امکان وقوع خطا در بدیهیات وجود دارد.
بنابراین اگر گفتیم یک دسته از قواعد منطق از بدیهیات است و این قسمت به منطق (قوانین فکر) نیاز ندارد، به این معنا نیست که در آن قواعد هیچ اشتباه و اختلافی نباید رخ دهد؛ زیرا چه بسا عقلا در بدیهیات هم نزاع و اختلاف کنند و بعضی از عقلا در درک آن بدیهیات مرتکب خطا شوند؛ لکن منشأ این خطا عدم حصول اسباب توجه نفس است و برای رفع این خطا تنبه و توجه نفس با اسبابش لازم است و به منطق نیازی نیست.
نکتة دوم: ادعای منطق‌دانان در باب نیاز به منطق این است که با آموختن و مراعات منطق اکتساب نظریات آسان و کامل می‌شود، نه اینکه اکتساب مجهولات به آموختن منطق مشروط باشد
(فخررازی، شرح عیون الحکمهْْ، 46). پس امکان دارد برخی انسان‌ها بدون آموختن منطق مجهولات نظری را اکتساب کنند ولی این منافاتی ندارد با اینکه کسب نظریات با قوانین منطق آسان و کامل شود؛ زیرا گاهی ممکن است کسی عملی را درست انجام دهد ولی وجه درست بودن آن را نداند؛ مثلاً ممکن است کسی یک عبارت عربی را درست بفهمد و ترجمه کند، ولی اگر از او بپرسیم چرا این عبارت را این‌گونه فهم و تفسیر و ترجمه کرده، نتواند توضیح دهد؛ زیرا به لحاظ فنی و ادبی فرد خبره و آگاهی نیست؛ برخلاف ادیبی که هم مفهوم عبارت را می‌فهمد و هم وجه آن فهم
را می‌داند. در باب منطق نیز همین‌گونه است؛ زیرا ممکن است کسی بر مطلبی استدلالی صحیح ارائه دهد ولی نوع و روش استدلال خود و ارزش و مرتبة استدلال خود را به لحاظ معرفتی نشناسد؛ بر خلاف منطقی که هم استدلال صحیح را مطرح می‌سازد و هم با نوع، روش استدلال، کیفیت دلالت و ارزش آن به خوبی آشناست. به همین سبب می‌گوییم با شناخت منطق اکتساب مجهولات کامل می‌شود.
نکتة سوم: تفاوت انسان‌ها در قوای ادراکی‌شان موجب تفاوت آنان در نیاز به منطق است؛ زیرا حصول مجهولات برای انسان یا به محض تعقل و تصور آن مجهولات است یا با واسطه‌ای حاضر است، یا با قوة ظاهره یا باطنه‌ای است، یا با حدس است چنان‌که در اولیات و محسوسات و تجربیات و متواترات و وجدانیات و وهمیات و حدسیات این‌گونه است، یا از راه آموختن است، یا از راه کسب و نظر است و یا به واسطة قوة قدسی با تأیید الهی است که نوعی حدس و الهام به شمار می‌رود نه کسب و نظر ( شرح المطالع، 17)، و فقط حصول مجهولات از راه نظر است که به منطق نیاز دارد (همان، 18). اما حصول مجهولات از طرق دیگر به منطق نیاز ندارد و چون از سویی فطرت انسانی در کسب مجهولات نظری از فکر بی‌نیاز نیست (ابن‌سینا، النجاهْْ، 9؛ همو، الشفاء، المدخل، 16؛ کاشف‌الغطاء، نقد الآراء المنطقیهْْ،1/100) و از سوی دیگر، انسان‌ها از جهت قوة فکر و نظر و نیز حصول علوم نظری مراتب متفاوتی دارند (شرح المطالع، 18). از این روی، نیاز آنها به منطق نیز متفاوت است. ولی باید به این نکته توجه داشت که استغنای برخی علوم و معارف از منطق باعث استغنای همة علوم و معارف از آن نیست؛ چنان‌که استغنای بعض انسان‌ها از منطق در حصول علوم و معارف باعث استغنای همة انسان‌ها از منطق نیست (همان، 17). پس منطق‌دانان تصریح کرده‌اند که بعضی از معارف و علوم و نیز برخی انسان‌ها به منطق نیاز ندارند و این به سبب خصوصیت و ویژگی آن دسته از علوم و معارف یا آن گروه از انسان‌هاست که اگر آن ویژگی در علوم و معارف و نیز در انسان‌های دیگر نباشد کاربرد منطق امری ضروری خواهد بود.
این نکته را نیز باید افزود که نیاز به منطق و نیاز به آموختن آن، دو امر متفاوت‌اند. یعنی ممکن است برخی انسان‌ها برای درک علوم و معارف اسبابی در اختیار داشته باشند که آنان را از منطق و آموختن آن بی‌نیاز سازد، یا ممکن است برای درک بعضی از علوم و معارف به سبب بداهتشان یا به سبب اتساق و انتظامی که دارند، نیازی به منطق و آموختن آن نباشد، و نیز ممکن است قواعد منطق به دلیل بداهتشان نیازمند آموختن نباشند، ولی قطعاً این سخن بدان معنا نیست که در این موارد خود منطق و مراعات قوانین آن نیز لازم نباشد. یعنی باید گفت همه کس در همه جا باید قوانین منطق را رعایت کنند؛ ولی اگر بپرسیم که آیا برای مراعات این قوانین در همة علوم و معارف و برای همه افراد آموختن منطق لازم است یا خیر، پاسخ منفی خواهد بود، و این نکته در سخنان منطق‌دانان به چشم می‌خورد ( تحریر القواعد المنطقیهْْ، 66).
شبهاتی دربارة فایدة منطق
شبهة اول: اندک و محدود بودن فایدة منطق
فایدة منطق بسیار کم و محدود است؛ زیرا خطاهایی که در فکر انسان رخ می‌دهد یا از جهت مادة فکر است و یا از جهت صورت آن، و از آنجا که بیشتر خطاها ناشی از مادة فکرند و شمار بسیار اندکی از آنها به صورت فکر باز‌می‌گردند، و قوانین منطق نیز صوری‌اند، این دانش فقط می‌تواند مانع خطاهای اندک شماری شود. پس فایدة منطق بسیار کم است و چیزی که فایده‌ای ناچیز دارد شایستة این همه اهتمام و توجه نیست. (نقد الآراء المنطقیهْْ، 1/99).
پاسخ:
منطق‌دانان از جهت جایگاه وقوع خطا سخنان متفاوتی دارند. بعضی می‌گویند خطا هم در صورت فکر و هم در مادة آن رخ می‌دهد و برخی دیگر معتقدند خطا فقط در صورت فکر واقع می‌شود و در مادة آن هرگز خطا رخ نمی دهد، یا اینکه اگر در ماده فکر خطا واقع شود در نهایت به خطای در صورت فکر می‌انجامد. همچنین منطق‌دانان از جهت مفید بودن منطق در زمینة مادّه و صورت فکر سخنان متفاوتی دارند.
دربارة جهت نخست، یعنی اینکه آیا خطا در صورت و در ماده رخ می‌دهد یا فقط در صورت فکر، سه نظر وجود دارد: قول مشهور این است که خطا در هر دو واقع می‌شود (النجاهْْ، 8؛ التحصیل، 5؛ طوسی، شرح الاشارات، 15؛ شهرزوری، شرح حکمهْْ‌الاشراق، 35)؛ فخر رازی می‌گوید خطا اصلاً در ماده رخ نمی‌دهد ( الانارات، 16)؛ و قطب رازی می‌گوید خطای در ماده به خطای در صورت می‌انجامد (شرح المطالع، 13).
دربارة جهت دوم نیز یعنی اینکه آیا منطق هم در ناحیة صورت فکر مفید است و هم در ناحیة ماده آن، یا اینکه فقط از جهت صورت مفید است، سخنان منطق‌دانان از دو منظر قابل بررسی است: نخست اینکه آیا قواعد منطقْ مادة فکر واقع می‌شوند یا خیر؟ و دوم اینکه آیا منطق در ناحیة مادة فکر نافع است یا نه؟
اما دربارة جهت اول منطق‌دانان معتقدند فایدة قواعد منطق به این نیست که مادة فکر واقع شوند، بلکه به میزان و معیار و ضابطه بودنشان است، و اگر در مقدمات فکر به عنوان ماده به کار گرفته شوند از باب تنبیه قواعد منطق است؛ و چون فایدة منطق به لحاظ معیار بودنش است نه به لحاظ ماده بودنش، فارابی آن را رئیس‌العلوم خوانده است و ابن‌سینا با وی مخالفت می‌کند و می‌گوید ریاست به لحاظ مقصود لنفسه بودن علم است نه به لحاظ معیار یا ماده بودن آن، و چون منطق مقصود لغیره است خادم العلوم است (الشفاء، القیاس،12، 15؛ شرح عیون الحکمهْْ، 28).
همچنین دربارة جهت دوم، یعنی مفید بودن منطق در ناحیة ماده و صورت فکر یا فقط در ناحیة صورت می‌توان گفت، کسانی که منشأ خطا را فقط صورت فکر می‌دانند و خطای در ماده را یا اساساً منتفی می‌شمارند و یا آن را به خطای در صورت باز‌می‌گردانند، در واقع نمی‌پذیرند که خطا غالباً در مادة فکر رخ می‌دهد. در نتیجه آنان این اشکال را نیز نمی‌پذیرند که فایدة منطق چون فقط ناظر به صورت فکر است اندک است. به عقیدة این گروه تمام خطاها به صورت فکر باز می‌گردد و در نتیجه برای پرهیز از آنها منطق لازم و مفید است. پس فایدة منطق بسیار زیاد است.
اما کسانی که منشأ خطا را هم در صورت و هم در مادة فکر می‌دانند معتقدند منطق هم در ناحیة خطاهای صوری و هم در ناحیة خطاهای مادی مفید است و نمی‌پذیرند که منطق فقط از جهت صورت فکر کارآمد و مفید است. پس این گروه نیز فایدة منطق را زیاد می‌دانند.
ابن‌سینا می‌گوید: منطق صناعتی نظری است که به ما می‌آموزد حد و برهان و رسم و جدل و خطابه از چه صورت‌ها و چه موادی ساخته می‌شود، و نیز می‌آموزد که حدود و قیاسات فاسد و مغالطه‌ای از چه صورت و ماده‌ای ساخته می‌شود و همچنین چه صور و موادی تصدیق‌آور نبوده مفید تخییل‌اند و باعث رغبت به چیزی یا تنفر از چیزی می‌شوند و مواد و صور قیاس شعری قرار می‌گیرند ( النجاهْْ، 9؛ بهمنیار، التحصیل، 5).
در پاسخ به این شبهه می‌توان گفت صوری یا صوری‌ ـ مادی بودن منطق بستگی دارد به اینکه مراد از منطق صوری و منطق مادی چه باشد؛ زیرا بنابر پاره‌ای معانی صوری و مادی، تمام منطق ارسطویی صوری است، ولو مربوط به ماده باشد. بنابراین تمام فایدة آن ناظر به صورت فکر است ولو مباحثی دربارة ماده داشته باشد، و بنابر بعضی دیگر از معانی صوری و مادی، منطق هم صوری است و هم مادی، و بنابر بعضی دیگر از معانی صوری و مادی تمام مباحث منطق ارسطویی مادی است ولو در حال بیان مسائل صوری منطق باشد. پس مهم دانستن معانی منطق صوری و منطق مادی است.
اگر صوری و مادی بودن منطق به این معناست که در آن از جهت صورت فکر و مادة آن مباحثی مطرح شده باشد و منطق اجمالاً هم در ناحیة صورت و هم در ناحیة ماده فکر فایده‌ای هرچند کلی داشته باشد، باید گفت منطق هم صوری است و هم مادی، و فایدة آن نیز هم در ناحیة صُوَر فکر است و هم در ناحیة مواد آن؛ همان‌گونه که عبارت ابن‌سینا بر همین امر دلالت دارد ( النجاهْْ، 9).
نیز اگر مادی بودن منطق به این معناست که در منطق از جهت اشخاص و جزئیات مواد بحث شود، و مباحث در باب مواد به شکل کلی و قانونی نباشد، باید گفت منطق ارسطویی و هیچ منطق دیگری نمی‌تواند به این معنا مادی باشد؛ زیرا بحث از جزئیات و اشخاص موادْ سخت یا محال است، و این انتظارِ نابجایی است که بگوییم منطق باید از تک‌تک مواد در تک‌تک قیاس‌ها بحث کند و بعد بگوییم در منطق چنین بحث نشده است؛ در حالی که خطاهای پرشماری ناشی از غلط بودن مواد رخ می‌دهد، پس فایدة منطق اندک است، که ظاهر سخن مستشکل همین معنا و همین انتظار نابجا از منطق است. بعضی گفته‌اند منطق مادی به این معنا که از جزئیات مواد بحث کرده باشد، اصلاً وجود ندارد (مطهری، مجموعه آثار، 5/46، 105) و برخی منطق‌دانان نیز گفته‌اند چون بحث از جزئیات سخت یا محال است، در منطق مثل دیگر علوم، قوانین به شکل کلی مطرح می‌شود، و انسان متفکر، هنگام احتیاج در جزئیات افکارش به آن قوانین کلی مراجعه کرده، افکار خود را تنظیم و تعدیل و تصحیح می‌کند؛ وگرنه اگر این سختی نبود باید به افکار جزئی می‌پرداختیم؛ زیرا هدف اصلی منطق بررسی احوال افکار جزئی است (البصائر النصیریهْْ، 29؛ جرجانی، حاشیه بر شرح شمسیه، 58؛ هروی، التعلیقهْْ علی شرح التهذیب، 37).اگر مراد از صوری بودن منطق این باشد که در منطق بدون استفاده از الفاظ و مواد فقط از قالب‌های فکر بحث می‌شود باید گفت منطق ارسطویی چه در بخش صورت فکر و چه در بخش مادة فکر، صوری محض نیست؛ زیرا در هر دو بخش از الفاظ و مواد استفاده می‌شود؛ گرچه منطق‌دانان به این نکته توجه داشته‌اند که تجرید صُوَر از مواد بهتر وسزاوارتر است؛ زیرا ذهن از خطا مصون‌تر می‌ماند چون ممکن است صُوَر هیچ مشکلی نداشته باشند ولی به سبب موادی که با صورت مقترن شده‌اند خطایی متوجه ذهن انسان شود، و از این روی، محققان از منطق‌دانان برای مثال زدن، الفاظ و مواد را کنار نهاده و از حروف و رموز استفاده کرده‌اند تا هم مثالْ آسان‌تر فهمیده شود و هم صُوَر از مواد خالی شوند؛ زیرا استفاده از مواد می‌تواند موجب گمراهی گردد (شیرازی، شرح حکمهْْ‌الاشراق، 33). و اگر تمام منطق را به این شکل تدوین می‌کردند، کل منطقْ صوری محض می‌شد. بنابراین باید گفت منطق ارسطویی گرچه به این معنا صوری است وارد الفاظ و مواد نیز شده است. بر این اساس، بنابر این معنای صوری و مادی، منطق ارسطویی هم صوری و هم مادی است، و این‌گونه نیست که فایده‌اش صرفاً در صورت فکر باشد بلکه در ناحیة مواد نیز مباحث و فوایدی دارد.
شبهة دوم: بی‌فایده بودن منطق به دلیل وقوع خطا در افکار منطق‌دانان
پاره‌ای بر آن‌اند که اگر منطق مفید می‌بود و می‌توانست افکار را تصحیح و تنظیم کند، هر کس آن را می‌آموخت نباید دچار خطای در فکر می‌شد، و بر این اساس، نباید میان منطق‌دانان اختلافی پدید می‌آمد؛ حال آنکه بسیاری از اهل منطق در افکارشان گرفتار خطا و اختلافات بسیار شده‌اند. بنابراین منطق بی‌فایده است (ابن‌سینا، الشفاء، المدخل، 19؛ همو، الشفاء، القیاس، 17؛ غزالی، معیارالعلم، 37؛ لوکری، بیان الحق بضمان الصدق، 125؛ شیرازی، شرح حکمهْْ‌الاشراق، 28؛ شیخ‌الاسلام، شرح ایساغوجی، 17؛ مظفر، المنطق، 8؛ کاشف‌الغطاء، نقد الآراء المنطقیهْْ، 1/99؛ مجموعه آثار،5/105).
پاسخ:
این شبهه را به دو گونه پاسخ داده‌اند: یکی پاسخ نقضی و دیگری پاسخ حلی. پاسخ نقضی بدین قرار است: نه‌تنها علم منطق، بلکه همة علوم این گونه‌اند که گاهی طالب و عالم آن علوم در مسائل آن علوم گرفتار خطا می‌شود، در حالی که اگر آن علوم مفید می‌بودند نباید عالم به آن علوم دچار خطا و لغزش در مسائل آن شود. پس هیچ یک از علوم، نظیر علم صرف و نحو و فقه و اصول و کلام و فلسفه و غیر آن مفید نیستند؛ در حالی که هیچ کس حتی کسی که این شبهه را دربارة منطق مطرح کرده است، چنین سخنی را نمی‌پذیرد. بنابراین همة علوم در اینکه عالم به آنها ممکن است در مسائل آن علوم مرتکب خطا شود، به گونه‌ای که به هدف و فایدة آن علوم نرسد، با همدیگر مشترک‌اند، و اگر این مسئله موجب بیهوده و بی‌فایده شدن علم باشد همة علوم بی‌فایده‌اند. لیکن هیچ کس چنین ادعایی را نپذیرفته است. پس مرتکب خطا شدن صاحب یک علم و نرسیدن او به فایدة آن علم، به مفید بودن آن علم ضرری نمی‌رساند و علت به خطا افتادن صاحب صنعت را در چیز دیگری باید جست‌ ( المنطق، 8).
اما پاسخ حلی شبهة مزبور این است که می‌شود علمی مفید باشد ولی طالب و متعلم در مسائل آن علم دچار خطا شود و به فایدة آن دست نیابد؛ چون منشأ این خطا بی‌فایدگی آن علم نیست، بلکه به خود طالب و متعلم بر می‌گردد؛ مثلاً اینکه قواعد علم را خوب و کامل نیاموخته یا آن قواعد برای او ملکه نشده‌اند، و از این روی، گاهی آنها را فراموش و بر خلافشان عمل می‌کند، یا اینکه قواعد را هنگامی که به آنها نیاز است به کار نمی‌گیرد و مراعات نمی‌کند و یا آنکه اگر هم قصد مراعات دارد در تطبیق قواعد بر مصادیق گرفتار خطا می‌شود. روشن است که اگر صاحب یک صنعت دچار هر یک از این امور شود، گرفتار خطا خواهد گشت و به فایدة آن علم نخواهد رسید؛ ولی این به معنای نفی فایده از خود آن علم نیست. منطق‌دانان نیز متوجه این نکته بوده‌اند که خود قواعد منطق سبب تصحیح افکار و جلوگیری از خطا نمی‌شوند، بلکه آن قواعد باید خوب و کامل آموخته و ملکه شوند و از همه مهم‌تر اینکه هنگام نیاز، به طور صحیح و بدون خطا در تطبیق مراعات شوند و از این روی، منطق‌دانان در تعریف منطق، قید «مراعات» را افزوده‌اند و این نکته را نیز تذکر داده‌اند که منطقی اگر بخواهد گرفتار خطا نشود باید قواعد منطق را به طور کامل فراگیرد و در همة مواضع نیاز آنها را مراعات کند. او هرگز نباید به قریحة خود بسنده کند و سراغ قوانین منطق نرود. بنابراین منشأ تمام خطاهای در فکر که منطقی گرفتار آنها می‌شود، و نیز خاستگاه تمام اختلافاتی که بین منطق‌دانان پیش‌ می‌آید چیزی غیر از خود علم منطق است و وجود این خطاها و اختلاف‌ها دلیلی بر عدم فایدة منطق نیست. اما اینکه منشأ این خطاها و اختلاف‌ها چیست، باید گفت امور پرشماری می‌توانند در این امر نقش داشته باشند، که برخی از آنها مطرح شد ( الشفاء، المدخل، 19؛ الشفاء، القیاس، 17؛ الانارات، 9؛ معیارالعلم، 37؛ طوسی، شرح الاشارات، 10؛ شیخ‌الاسلام، شرح ایساغوجی، 17؛ المنطق، 8).
نکتة قابل توجه در باب فایدة منطق این است که شاید خاستگاه این شبهات، که برخی از آنها واضح‌البطلان است، تفاوت‌هایی باشد که در سخنان منطق‌دانان در این زمینه وجود دارد؛ به گونه‌ای که اگر برخی از این اظهارنظرها را، که دربارة فایدة منطق راه افراط پیموده‌اند، بر ظاهرشان حمل کنیم این شبهات و نظایر آنها بر این سخنان وارد خواهد بود. ولی اگر به سخنان همة منطق‌دانان در این باره مراجعه کنیم می‌بینیم نباید فقط به ظاهر سخن بعضی توجه کرد و با قرینه قرار دادن سخنان دیگر باید آنها را توجیه کرد.
یکی از کسانی که در مقام بیان فایدة منطق راه افراط پیموده متیٰ‌‌بن یونس است. او می‌گوید: «لاسبیل الی معرفهْْ الحق من الباطل و الصدق من الکذب و الخیر من الشر و الحجهْْ من الشبههْْ و الشک من الیقین الا بما حویناه من المنطق (توحیدی، المقابسات، 69؛ همو، الامتاع و المؤانسهْْ، 108)؛ یعنی برای تشخیص حق از باطل و صدق از کذب و خیر از شر و حجت از شبهه و یقین از شک، هیچ راهی نیست مگر منطق».
ساوی و غزالی نیز در بیان فایدة منطق می‌گویند: سعادت ابدیة بشر متوقف بر شناخت منطق است ( البصائر، 26؛ مقاصد الفلاسفه، 36). غزالی می‌گوید: همة فواید در مقابل سعادت ابدیه کوچک است، و سعادت ابدیه مشروط به تکمیل نفس است و تکمیل نفس با تزکیه و تحلیه صورت می‌گیرد و تزکیه با دوری از رذایل اخلاق و صفات مذمومه حاصل می‌شود و تحلیه با نقش بستن حق جلی در نفس به گونه‌ای که تمام حقایق الهیه بدون هیچ جهل و اشتباهی برایش کشف شوند، حاصل می‌گردد، و شناخت اخلاق مذمومه از اخلاق محموده (تزکیه) ممکن نیست مگر با علم و تحصیل، و نقش بستن موجودات در نفس (تحلیه) معنایی ندارد به جز علم، پس سعادت ابدیه مشروط به علم است و راهی برای رسیدن به علم وجود ندارد مگر منطق. پس فایدة منطق دستیابی به علم است و فایدة علم دستیابی به سعادت ابدیه، پس فایدة منطق بسیار عظیم است (همان، 36).
چون این سخنانِ به ظاهر افراطی در باب فایدة منطق گفته شده است، منتقدان و مخالفان منطق نیز در مقابل، تفریط کرده‌اند، و در مجموع موافقان و مخالفان، در باب فایدة منطق بین افراط و تفریط گرفتار شده‌اند.
ظاهر این سخنان منطق‌دانان این است که اگر کسی منطق نداند نمی‌تواند به علم و حق دست یابد و سعادت ابدی‌اش به خطر می‌افتد؛ زیرا تنها راه علم و شناخت حق منطق است؛ و در مقابل این دیدگاه افراطی، آن نظر تفریطی مطرح شده که علم منطق هیچ فایده‌ای ندارد چون نتوانسته است از لغزش خود منطق‌دانان نیز جلوگیری کند؛ چه رسد که بخواهد مانع خطای دیگران بشود؛ علم منطق چیزی نیست جز سلسله مطالبی که خود منطق‌دانان ساخته و بافته‌اند، و بود و نبود این علم و دانستن و ندانستن قواعد آن هیچ نقشی در شناخت حق و حقایق ندارد؛ زیرا انسان‌های پرشماری بدون دانستن این علم به حق رسیده‌اند و منطق‌دانان بسیاری با دانستن این قواعد خطا کرده‌اند و دانستن این قواعد باعث حل اختلافات و رفع خطا از ذهن‌ها نشده است.
بهتر است از این سخنان افراطی و تفریطی دربارة منطق دست برداریم و راه میانه‌ای را برگزینیم که در بسیاری عبارات منطق‌دانان به آن تصریح شده است:
اولاً، این‌گونه نیست که راه رسیدن به حق و علم منحصر در منطق باشد، بلکه راه‌های دیگری نیز هست (رازی، شرح‌المطالع،17)؛ ثانیاً، این‌گونه نیست که برای دستیابی به همة علوم و معارف نیاز به منطق باشد، بلکه برای بعض آنها لازم است (همان، 18)؛ ثالثاً، این‌گونه نیست که همة انسان‌ها برای دستیابی به علوم و معارف نظری به منطق نیاز داشته باشند، بلکه بعضی بی‌نیاز و بعضی نیازمند به منطق‌اند (همان، 17؛ ابن‌کمونه، الجدید فی الحکمهْْ، 151؛ کاتبی، منطق‌العین، 175)؛ رابعاً، صرف آموختن منطق برای رسیدن به هدف آن کافی نیست، بلکه مانند دیگر صنایع نیاز به مهارت و ملکه شدن قواعد و نیاز به مراعات دارد ( الشفاء، القیاس، 117؛ فخررازی، الانارات، 9؛ شرح‌الاشارات، 10؛ رازی، تحریر القواعد المنطقیهْْ، 61)؛ خامساً، کسب علوم و معارف مشروط به منطق نیست، بلکه این کار با دانستن منطق آسان و کامل می‌شود (فخر رازی، شرح عیون الحکمهْْ، 46)؛ زیرا منطق‌دان هم می‌فهمد و هم می‌داند که چرا و چگونه این فهم و درک را به دست آورده است؛ یعنی هم انتقال برای او حاصل می‌شود و هم وجه و کیفیت و ارزش انتقال را می‌فهمد، و این بهتر و کامل‌تر است از وضعیت کسی که فقط می‌فهمد و درست و برهانی می‌اندیشد ولی وجه آن فهم و درک را نمی‌داند ( الشفاء، القیاس، 17). ولی از آنجا که صرف انجام دادن یک عمل و حتی داشتن ملکة یک عمل، بدون دانستن قوانین آن، باعث زایل شدن آن ملکه می‌گردد، اما با دانستن قوانین آن عمل، ملکة آن عمل از بین نخواهد رفت، باید گفت کسی که کاری را بدون شناخت قوانین و فقط بر اساس ملکه شدن آن کار، انجام می‌دهد همانند کسی نیست که افزون بر ملکه، قوانین را نیز می‌شناسد و آن عمل بر اساس ملکه و قوانین از او صادر می‌شود (همان) و از این روی، بعضی می‌گویند اینکه انسان غیر منطقی گاهی درست فکر می‌کند، به اصطلاح «رمیهْْ من غیر رام»، یعنی به طور اتفاقی و بدون برنامه‌ریزیِ برگرفته از دانش منطق است (شیرازی، شرح حکمهْْ‌الاشراق، 28) و روشن است که این انتقال هرچند صحیح باشد، در قیاس با انتقال صحیح بر اساس قواعد منطق و با قصد و ترتیب خاص و مناسب ارزش کمتری دارد؛ سادساً، روشن است که همة قواعد منطق در همة حوزه‌ها و برای همه کس لازم و کاربردی نیست؛ بلکه در هر مقامی باید قواعد منطقی ناظر به آن مقام را خوب آموخت نه اینکه همة منطق در همه جا و برای همه کس با هر غرضی لازم و مفید باشد، و به سبب همین مقامات و اغراض مختلف است که در علم منطق دربارة تمام مراتب و درجات فکر نظیر برهانیات و جدلیات و خطابیات و شعریات بحث می‌شود. در همین راستا می‌بینیم که برخی قواعد منطق را دو دسته کرده‌اند، که بعضی فرض است، مانند برهانیات، و بعضی نفل است همچون خطابیات و جدلیات (همان). روشن است که مقصود از تقسیم‌بندی مزبور این است که همة قواعد منطق در یک رتبه نیستند؛ زیرا بعضی فرض و برای تکمیل ذات و ضروری‌اند، مانند برهانیات، و بعضی نفل و برای برقراری ارتباط با دیگران‌اند، مانند جدلیات و خطابیات، که این دسته اهمیت کمتری دارند. اگر این سخنان منطق‌دانان را دربارة فایدة منطق بپذیریم، به افراط و تفریط نخواهیم گرایید.
شبهات و پاسخ‌هایی که در این مقاله بررسی شد مهم‌ترین شبهاتی بود که در بارة اصول متعارف منطق و نیاز به منطق و فائدة آن در منابع منطقی مطرح شده است.
منابع
1. ابن‌سینا، حسین بن عبدالله، «المدخل» در [ الشفاء؛ المنطق]، تحقیق ابراهیم مدکور، قم، کتابخانه مرعشی، 1404ق.
2. ، « القیاس» در [ الشفاء؛ المنطق]، مراجعه ابراهیم مدکور، ایران، 1405ق.
3. ، «الاشارات و التنبیهات» در [طوسی، نصیرالدین، شرح الاشارات والتنبیهات] ، تحقیق سلیمان دنیا، قاهره، دارالمعارف، چاپ سوم، 1985م.
4. ، النجاهْْ، تحقیق محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364ش.
5. ابن‌کمونه، سعد بن منصور، الجدید فی الحکمهْْ، تصحیح حمید مرعید الکبیسی، بغداد، وزارهْْ اوقاف و الشئون الدینیهْْ، 1403ق.
6. ارموی، سراج‌الدین محمود، بیان‌الحق و لسان الصدق، غلامرضا ذکیانی، تهران، دانشگاه تهران، 1374ش.
7. ، «مطالع الانوار» در [ رازی، قطب‌الدین، شرح المطالع]، قم، کتبی نجفی، [بی‌تا].
8. البغدادی، ابوالبرکات، المعتبر فی الحکمهْْ، اصفهان، دانشگاه اصفهان، چاپ دوم، 1373ش.
9. بهمنیار، ابوالحسن، التحصیل، تصحیح مرتضی مطهری، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1375ش.
10. جرجانی، میر سید شریف، «حاشیه بر شرح شمسیه» در[ رازی، قطب‌الدین، تحریر القواعد المنطقیهْْ فی شرح الرسالهْْ الشمسیهْْ] ، پاورقی و تصحیح محسن بیدار، قم، انتشارات بیدار، 1382ش‌.
11. حلّی، حسن‌ بن یوسف، القواعد الجلیهْْ فی شرح الرسالهْْ الشمسیهْْ، تصحیح فارس حسون تبریزیان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1412ق.
12. خونجی، افضل‌الدین محمد، کشف الاسرار عن غوامض‌الافکار، تصحیح حسن ابراهیمی و محمدرضا پورسینا، تهران، دانشگاه تهران، 1373ش.
13. رازی، فخر‌الدین محمد، الانارات فی شرح الاشارات، امیر فرهپور، تهران، دانشکدة الهیات دانشگاه تهران،‌1374ش.
14. ، شرح عیون الحکمهْْ، تصحیح احمد حجازی السقا، تهران، مؤسسهْْ الصادق، 1373ش.
15. ، منطق الملخص، تحقیق و تعلیق احد فرامرز قراملکی و آدینه اصغری نژاد، تهران، دانشگاه امام صادق?، 1381ش.
16. رازی، قطب‌الدین، تحریر القواعد المنطقیهْْ فی شرح الرسالهْْ الشمسیهْْ، تصحیح محسن بیدار، قم، انتشارات بیدار، 1382ش.، شرح المطالع، قم، کتبی نجفی، [بی‌تا].
1. ساوی، سهلان، البصائر النصیریهْْ، تصحیح رفیق العجم، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993م.
2. شهرزوری، شمس‌الدین محمد، شرح حکمهْْ‌الاشراق، تصحیح حسین ضیایی، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372ش.
3. شیرازی، قطب‌الدین، درهْْ‌التاج، تصحیح محمد مشکوهْْ، تهران، حکمت، چاپ سوم، 1369ش.
4. ، شرح حکمهْْ‌‌الاشراق، به کوشش مهدی محقق و عبدالله نورانی، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1380ش.
5. طوسی، نصیر‌الدین محمد،‌« اجوبهْْ مسائل السید رکن‌الدین الاسترآبادی» در [ منطق و مباحث الفاظ]، به کوشش توشیهیکو ایزوتسو، تهران، دانشگاه تهران، 1370ش.
6. ، «تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الافکار» در[ منطق و مباحث الفاظ]، به کوشش توشیهیکو ایزوتسو، تهران، دانشگاه تهران، 1370ش.
7. ، شرح الاشارات و التنبیهات، تصحیح سلیمان دنیا، بیروت، مؤسسهْْ‌النعمان، 1413ق.
8. غزالی، ابوحامد، معیار العلم فی فن المنطق، تعلیق علی بوملحم، بیروت، دار و مکتبهْْ الهلال، 1421ق.
9. ، مقاصد الفلاسفه، تصحیح سلیمان دنیا، مصر، دار المعارف، 1961م.
10. کاشف الغطاء، علی، نقد الآراء‌المنطقیه و حل مشکلاتها، بیروت، مؤسسة اسماعیلیان، 1991م.
11. مظفر، محمدرضا، المنطق، تعلیق غلامرضا فیاضی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1421ق.
12. یزدی، ملاعبدالله، الحاشیهْْ علی تهذیب المنطق، قم، جامعة مدرسین، چاپ دهم، 1421ق.

تبلیغات