مخالفت امامان معصوم علیهم السلام و اصحاب ایشان با فلسفه ازنگاه مکتب تفکیک (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
تفکیکیان معتقدند امامان معصوم?، و به تبع ایشان اصحابشان، از فلسفه و فلاسفه رویگردان بودهاند. این مقاله با بررسی دو روایتی که تفکیکیان آنها را نشانة مخالفت امامان? با فلسفه میدانند و همچنین ادلهای که تفکیکیان آنها را نشانة مخالفت اصحاب با فلسفه میشمرند نشان داده است که نهتنها ایشان با فلسفه مخالف نبودهاند بلکه شماری از اصحاب ضمن ابراز علاقه به فلسفه، و فراگیری آن، به سهم خود در تکامل این علم کوشیدهاند.متن
اصحاب تفکیک بر آناند که امامان معصوم? و ـ به تبع ایشان ـ اصحابشان به فلسفه و فلاسفه روی خوشی نشان نداده، بلکه به مقابله با آنان و باورهایشان برخاستهاند.[1] برای پرهیز از خلط مباحث، سخنان ایشان را در دو گفتار جداگانه بررسی میکنیم.
گفتار اول: مخالفت امامان معصوم? با فلسفه
با وجود اینکه تفکیکیان بر مخالفت امامان? با فلسفه تأکید میورزند، و مرحوم میرزا مهدی نیز در جایی مدعی میشود که روایات صریحی در مذمت فلاسفه وجود دارد، (میرزا مهدی اصفهانی،
ابواب الهدی، 44) در سراسر آثار اهل تفکیک تنها به دو روایت برخوردیم که آنها را نشانة مخالفت امامان? با فلسفه میدانند:
مورد اول، عبارتی از حدیث «توحید مفضل» است که مرحوم میرزا آن را ردّی بر اهل فلسفه دانسته است و با حمله به فلاسفه، این جمله از حدیث را نیز نقل کرده، میگوید:
ولهذا قال الصادق صلوات اللّه علیه فی توحید المفضل: فتبّاً و خیبهًْْ و تعساً لمنتحلی الفلسفهْْ...؛ (اصفهانی، معارف القرآن، 2/ 557)
«و از این روی، امام صادقu در توحید مفضل فرمود: پس نابودی و ناکامی باد بر مدعیان فلسفه».
مورد دیگر نیز روایتی است که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی در بیان الفرقان ذکر کرده است:
روی السید المرتضی باسناده عن العسکریْْْu أنّه خاطب أباهاشم الجعفریْْْ و قال: یا أباهاشم، سیأتی زمان علی الناس وجوههم ضاحکهْْ مستبشرهْْ و قلوبهم مظلمهْْ متکدّرهْْ، و السنهْْ فیهم بدعهْْ، البدعهْْ فیهم سنهْْ، المؤمن بینهم محقّر، و الفاسق بینهم موقّر، أمراؤهم جاهلون جائرون، و علماؤهم فیْْْ
_________________________________
[1]. مرحوم میرزا مهدی در کتاب ابواب الهدی، ص 44، مینویسد: هذا مضافاً الی ما ورد من اهل بیت العصمهْْ? الروایات الصریحهْْ فی طعن الطائفتین و الطعن فی مقالاتهم بحیث کان اصحاب الائمه? معرضین عن اهل الفلسفهْْ و العرفان و لهذا کتبوا فی الرد علی الطائفتین کتباً... مضافاً الی تصریح الآیات و الروایات و الادعیه و الخطب عن الائمه? بخلاف مطالب هولاء القوم مما لایکاد یحصی، و لهذه الجههْْ اعرض المسلمون و المومنون عنهم فی عصر الائمه? الی هذه الاعصار و کانت الطائفتان فی کلّ الاعصار یتّقون عن اهل الایمان فلا یظهرون مقالاتهم عند عامهْْ المؤمنین.
_________________________________
أبواب الظلمهْْ سائرون، أغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء، و أصاغرهم یتقدّمون علی الکبراء، کلّ جاهل عندهم خبیر،...، لایتمیزون بین المخلص و المرتاب، و لایعرفون الضأن من الذئاب، علماؤهم شرار خلق الله علی وجهالأرض لأنّهم یمیلیون الی الفلسفهْْ و التصوف، و أیمالله انّهم من أهل العدول و التحرف، یبالغون فیْْْ حبّ مخالفینا و یضلّون شیعتنا و موالینا، ان نالوا منصباً لم یشبعوا من الرشاء، و ان خذلوا عبدوا الله علی الریاء، ألا انهم قطّاع طریق المؤمنین، و الدعاهْْ الی نحلهْْ الملحدین، فمن أدرکهم فلیحذرهم و لیصن دینه و ایمانه. ثم قال: یا أباهاشم، هذا ما حدثنیْْْ أبیْْْ عن ابائه عن جعفر بن محمد? و هو من أسرارنا فاکتمه؛ (قزوینی، بیان الفرقان، 1/ 10 ـ 11)
سید مرتضی با سند از امام عسکری? نقل کرد که ایشان خطاب به ابوهاشم جعفری فرمودند: ای ابوهاشم، زمانی بر این مردم خواهد آمد که صورتهایشان خندان و شادان، و قلبهایشان تاریک و گرفته است. سنت در میان ایشان بدعت، و بدعت در نزد ایشان سنت است؛ مؤمن در میان آنان تحقیر شده، و فاسق نزد ایشان گرامی است؛ حاکمان ایشان نادان و ستمپیشه، و عالمانشان قدم نهاده در تاریکیاند؛ بینیازان ایشان زاد و توشة نیازمندان را میربایند، و خُرد ایشان بر بزرگشان پیشی میگیرد؛ هر نادانی نزد ایشان دانا،...، میان مخلص و ریاکار فرقی نمینهند، و گرک را از میش باز نمیشناسند؛ علمای ایشان بدترین خلق خدا در روی زمیناند؛ زیرا به فلسفه و تصوّف متمایلاند، و قسم به خدا که همانا ایشان، اهل رویگردانی از دین خدا و تحریف در آناند؛ در حب و دوستی مخالفان ما افراط میورزند، و شیعیان و دوستان ما را به گمراهی میکشند؛ اگر به مقام و منصبی برسند از رشوه سیر نمیشوند، و اگر در میان مردم خوار گردند ریاکارانه خدا را عبادت میکنند. همانا ایشان رهزن راه مؤمنان، و فراخوانندگان به مرام بیدیناناند. پس هر که ایشان را درک کرد از آنها بر حذر باشد، و دین و ایمان خود را از ایشان حفظ کند. ای ابوهاشم، این چیزی است که پدرم از پدرانش از جعفر بن محمد? برایم روایت کرده است، و این (حدیث) از اسرار ماست؛ پس آن را کتمان کن.
نقد و بررسی
دربارة روایت اول ـ معروف به توحید مفضل ـ باید گفت، حضرت در این روایت نه حکما و1. فلاسفه را مذمت میکند و نه فلسفه را طرد؛ بلکه تنها زبان به طرد و طعن متفلسفانی میگشاید که بیجهت خود را به فلسفه منتسب ساخته و بدون آنکه لیاقت و شایستگی داشته باشند نام فیلسوف را بر خود نهادهاند. شواهدی را میتوان بر این امر اقامه کرد:
نخست اینکه حضرت در این روایت، «منتحلیْْْ الفلسفهْْ» را نفرین فرمود و نه «فلاسفه» را، و این لغت در زبان عرب به معنای کسانی است که بیجهت و به دروغ، خود را به فلسفه
نسبت میدهند. در کتاب لسانالعرب ابن منظور(14/ 74) و تاج العروس زبیدی(8/ 129) چنین آمده است که «انتحل فلان شعر فلان و تنحّله، ای ادّعاه لنفسه و هو لغیره» ؛
شاهد دوم اینکه حضرت در وصف این افراد فرمودهاند:
فتبّاً و خیبهًْْ و تعساً لمنتحلیْْْ الفلسفهْْ کیف عمیت قلوبهم عن هذه الخلقهْْ العجیبهْْ حتی أنکروا التدبیر و العمد فیها... (مجلسی، بحارالانوار، 3/ 75 و 61/ 327)؛
نفرین و ناامیدی و ناکامی باد بر مدعیان فلسفه! چگونه قلبهای ایشان از دیدن این آفرینش عجیب کور است تا آنجا که تدبیر در آن را انکار میکنند؟!
پس مراد حضرت فلاسفهای هستند که عالَم و حوادث آن را اتفاقی و از سر تصادف میدانند، و وجود مدبری حکیم را برای عالم انکار میکنند؛ کسانی که ـ به شهادت عباراتی از همین حدیث ـ ارسطو نیز در مقابل آنان ایستاده بود و بر وجود مدبری حکیم برای این عالم اصرار میورزید.
شاهد سوم نیز آنکه حضرت در همین حدیث، از ارسطو که «اتفاقی بودن عالم» را رد کرده، به نیکی یاد فرموده و کار او را ستوده است. ترجمه عبارت حضرت از این قرار است:
... گروهی از پیشینیان، وجود قصد و تدبیر را در مخلوقات منکر شدند و چنین پنداشتند که همه به عرض و اتفاق پدید آمده است، و از ادلهای که اقامه کردهاند وجود آفت و آسیبهایی است که بر خلاف عادت و متعارف است؛ مثل انسان ناقصالخلقه یا کسی که دارای انگشتی اضافه یا خلقتی زشت و سهمگین بر خلاف معتاد است، و اینها را دلیل آن شمردند که هستی اشیا به عمد و اندازه نیست و هرچه پیش آید بالعرض و الاتفاق است، و ارسطو آنان را رد کرد و گفت آن که بالعرض است یک بار است که از دست طبیعت بیرون شده به جهت عوارضی که طبیعت را عارض گردیده و آن را از خود باز داشته، و به منزلة امور طبیعی نیست که بر یک روشاند... (ترجمه از حسنزادة آملی، قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، 13 (با کمی تصرف)).
و در ادامه، حضرت با مثالهایی کلام حکیمانة ارسطو را توضیح میدهد و بر آن مهر
تأیید مینهد.
1. دربارة روایت دوم که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی آن را از سید مرتضی و به اسناد ایشان از
امام عسکری? نقل کرده بود باید گفت:
اولاً، این حدیث در کتاب بحارالانوار و مصادر آن و کتب چهارگانه پیدا نشد و بر این
اساس نمیتوان به صدور آن از امام عسکریu مطمئن بود؛ بلکه باید گفت احتمال ساختگی بودن آن کم نیست؛
ثانیاً، با فرض آنکه این حدیث از حضرت صادر شده باشد، به قرینة سیاق و به تصریح
عبارات، حضرت از فلاسفه و متصوفهای انتقاد کرده است که فلسفه و حکمت و عرفان را پلی
برای رسیدن به متاع پست دنیا قرار دادهاند، و از فلسفه و عرفان واقعی بیبهرهاند؛ زیرا در
وصف ایشان میفرمایند:
اگر به منصب و مقامی برسند از رشوه سیر نمیشوند، و اگر در میان مردم خوار گردند ریاکارانه خدا را عبادت میکنند.
و در انتها نیز حضرت مؤمنان را از افتادن به دام این انسانهای شیاد، بر حذر داشته است:
پس هر که ایشان را درک کرد از آنان بر حذر باشد، و دین و ایمان خود را از ایشان
حفظ کند .
پس این روایت را نیز نمیتوان نشانه رد فلسفه یا فیلسوفان به طور کلی دانست، بلکه باید آن را همچون روایت نخست، رد و انکار مدعیان دروغین فلسفه، یا فیلسوفان دنیاطلب و رویگردان از آخرت دانست.
توجه به روایاتی که در آنها امامان معصوم? برخی از متکلمان را مذمت و افرادی را از پرداختن 1. به علم کلام نهی کردند و یا برخی فقها را به باد انتقاد گرفتهاند، میتواند ما را در فهم درست روایتهای یاد شده کمک کند. در کتاب شریف کافی از قول یونس بن یعقوب آمده است که روزی مردی شامی بر امام صادق? وارد شد و خود را فردی دانشمند و دانای به علوم مختلف، و علاقهمند به مناظره با اصحاب امام صادق? معرفی کرد. حضرت پس از سخنی کوتاه، و نشان دادن ضعف علمی آن شخص، رو به یونس بن یعقوب کرد و فرمود:
یا یونس، لو کنت تحسن الکلام کلّمته؛
ای یونس، اگر کلام را خوب میدانستی، با او گفتوگو میکردی.
یونس میگوید با حسرت و اندوه به حضرت عرض کردم:
جعلت فداک، انّیْْْ سمعت تنهی عن الکلام و تقول: ویل لاصحاب الکلام، یقولون: هذا ینقاد و هذا لاینقاد، و هذا ینساق و هذا لاینساق، و هذا نعقله و هذا لانعقله؛
فدایت شوم، شنیدم که شما از کلام نهی میکنید و میفرمایید: وای بر اصحاب کلام، میگویند: این پذیرفتنی است و آن پذیرفتنی نیست، این جایز است و آن جایز نیست، این معقول است و آن معقول نیست.
امام ? در پاسخ او میفرماید:
انّما قلت: فویل لهم ان ترکوا ما أقول و ذهبوا الی ما یریدون؛
توبیخ من نسبت به ایشان تنها در صورتی است که آنچه را من میگویم رها کنند و در پی خواستههای خود بروند.
سپس حضرت به او دستور میدهد که برود و چند نفر از متکلمان را نزد حضرت بیاورد. او میرود و حمران بن اعین و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و قیس بن ماصر را نزد حضرت میآورد و در همان هنگام هشام بن الحکم نیز که نوجوانی بوده بر این جمع وارد میشود، و امام? به گرمی از او استقبال میکند. در این هنگام افراد حاضر به نوبت با آن مرد شامی مناظره میکنند تا نوبت به هشام میرسد و او به سختی مرد شامی را محکوم میسازد و حقانیت مذهب تشیع را اثبات میکند. در پایان این گفتوگو و پس از آنکه آن مرد شامی ایمان میآورد و به امامت امام صادق? اعتراف میکند، حضرت به افراد حاضر رو کرده و کارشان را یکییکی ارزیابی میکند و به هر کدام امتیازی میدهد و هشام را بیش از دیگران تعریف و تمجید کرده، میفرماید:
یا هشام، لا تکاد تقع تلوی رجلیک، اذا هممت بالأرض طرت، مثلک فلیکلّم الناس، فاتّق الزلّهْْ، و الشفاعهْْ من ورائها ان شاء اللّه؛ (الکلینی، الکافی، 1/224)
ای هشام، تو با هر دو پا زمین نمیخوری، تا میخواهی به زمین برسی پرواز میکنی، مانند تویی باید با مردم سخن بگوید. خود را از لغزش نگاه دار. شفاعت ما به دنبالش است، انشاءالله.
با دقت در این حدیث شریف و حدیث گذشته به خوبی میتوان دریافت که اگر امامان معصوم? در جایی از کلام و فلسفه بدگویی، و اهل این دو علم را مذمت کردهاند، مرادشان کسانی است که یا لیاقت و شایستگی لازم را برای ورود در میدان پر مخاطرة این دو علم ندارند، و یا استعداد و توانایی لازم را برای فراگیری آن علوم دارند ولی به خود مغرور شده، خود را از علوم اهلبیت ?بینیاز پنداشتهاند، و یا علم خود را وسیلهای برای رسیدن به حطام پست دنیا
قرار دادهاند؛ چنان که فقهای دارای این صفات نیز به شدت مورد توبیخ معصومان? واقع
گشتهاند. بنابراین هرگز نمیتوان چنین روایاتی را به معنای رد علوم شریفی همچون کلام و فقه و فلسفه دانست.
در روایتی از رسول گرامی اسلام? آمده است:
سیأتیْْْ علی أمّتیْْْ زمان لایبقی من القرآن الّا رسمه، و من الاسلام الّا اسمه، یسمّون به و هم أبعد
النّاس منه، مساجدهم عامرهْْ و هی خراب من الهدی، فقهاء ذلک الزمان شرّ فقهاء تحت ظلّ
السماء، منهم خرجت الفتنهْْ و الیهم تعود؛ (مجلسی، بحارالانوار، 2/ 109، ح14 و 18/ 146، ح7 و 52/ 190، ح21)
زمانی بر امت من خواهد رسید که از قرآن جز نگارش آن، و از اسلام جز اسم آن باقی نمیماند؛ مسلمان نامیده میشوند ولی دورترین مردم از اسلاماند؛ مساجد ایشان آباد است ولی از نظر هدایت خراب؛ فقیهان آن زمان بدترین فقهای زیر آسماناند، فتنه از ایشان سرچشمه میگیرد، و به ایشان باز میگردد.
در روایتی دیگر نیز آمده است: قال عیسی بن مریم: الدنیا داء الدین و العالم طبیب الدین، فاذا رأیتم الطبیب یجرّ الداء الی نفسه فاتّهموه واعلموا أنّه غیر ناصح لغیره؛ (همان، 2/ 107و 5 / 107، ح 7 ; ج 14/ 319، ح 22)
عیسی بن مریم? فرمود: دنیا بیماری دین است و عالِم پزشک آن؛ پس اگر دیدید پزشک، بیماری را به سوی خود میکشد او را متهمکنید (در صداقت او شک کنید) و بدانید که خیرخواه دیگران نیز نمیباشد.
1. در اینجا شایسته است سؤالی را که در این باره از مرحوم علامه طباطبایی پرسیده شده است، به همراه پاسخ مختصر و مفید ایشان، بیاوریم .
شخصی از ایشان میپرسد:
روایاتی که در خصوص ذم اهل فلسفه بالخصوص در دورة آخرالزمان وارد شده است ـ که در کتب حدیث از قبیل بحارالانوار و حدیقهْْ الشیعهْْ مسطور میباشد ـ متوجه چه کسانی میشود و منظور از این احادیث چیست؟
ایشان در پاسخ مینویسد:
دو سه روایتی که در بعضی از کتب در ذم اهل فلسفه در آخرالزمان نقل شده، بر تقدیر صحت، متضمن ذم اهل فلسفه است نه خود فلسفه؛ چنان که روایاتی نیز در ذم فقهای آخرالزمان وارد شده و متضمن ذم فقهاست نه فقه اسلامی، و همچنین روایاتی در ذم اهل اسلام و اهل قرآن در آخرالزمان وارد شده (لایبقی من الاسلام الا اسمه و من القرآن الا رسمه) و متوجه ذم خود اسلام و خود قرآن نیست، و اگر این روایتها که خبر واحد ظنی میباشند در ]بارة[ خود فلسفه بود و ]در حالی که[ مسائل فلسفی مضموناً همان مسائلی است که در کتاب و سنت وارد شده، این قدح عیناً در ] باره[ کتاب و سنت بود که این مسائل را با استدلال آزاد بدون تعبید و تسلیم مشتمل شده است، اصولاً چگونه متصور است که یک خبر ظنی در برابر برهان قطعی یقینی قد علم کرده و ابطالش کند؟ (طباطبایی، بررسیهای اسلامی، 2 / 85 ـ 86)
آیات و روایات ما پر است از انبوه مطالب فلسفی در موضوعاتی از قبیل توحید و اسما و صفات الهی، معاد، قضا و قدر، نفس و روح. آیا با وجود این حجم عظیم از معارف فلسفی که معصومان?1. به مخاطبانشان القا فرمودهاند امکان دارد روایتی از آن حضرات صادر شود و مسلمانان را از فهم اجتهادی و نه تعبدی آنها باز دارد؟ ما یا باید بپذیریم که به پذیرش تعبدی و ظنی روایات مأموریم و یا به حکم عقل و نقل، فهم یقینی معارف را در صورت امکان لازم بدانیم؛ و مگر فلسفه چیزی جز بحث و تحقیق آزاد برای فهم حقایق است؟ (خامنهای، مجله کیهان اندیشه، ش 6، 37)
2. نه تنها در هیچ روایت معتبری حکما و فلاسفه ـ به طور مطلق ـ مذمت نشدهاند، بلکه امامان معصوم? براساس برخی روایات، از حکمای بزرگی همچون افلاطون و ارسطو به نیکی یاد کرده و احیاناً برخی از آنها را از پیامبران خدا بر شمردهاند. در کتاب محبوبالقلوب آمده است:
و یروی أنّ عمرو بن العاص قدم من الاسکندریهْْ علی سیّدنا رسول اللّه? فسأله عمّا رأی، فقال: رأیت قوماً یتطلّسون (یتطیلسون) و یجتمعون حلقاً و یذکرون رجلا یقال له ارسطوطالیس لعنه اللّه. فقال ـ صلوات اللّه و تسلیماته علیه و آله ـ : مه یا عمرو، انّ ارسطاطالیس کان نبیّاً فجهله قومه؛
و روایت کردهاند که عمروعاص از اسکندریه بر رسول خدا? وارد شد، و حضرت از آنچه در آنجا دیده بود از او پرسید. او گفت: کسانی را دیدم که طیلسان بر تن کرده و حلقهحلقه گرد هم آمده و از مردی به نام ارسطو سخن میگویند. خدا او را لعنت کند.
رسول خدا ? فرمود: ساکت باش ای عمرو. ارسطو پیامبری بود که قومش قدر او
را ندانستند.
نویسنده در ادامه میگوید:
فاضل شهرزوری در کتاب تاریخ الحکما گفته است که ما اینچنین شنیدیم، و سخنی که آن را سید پاکیزه و دارای مناقب و مفاخر، رضیالدین علی بن طاووس ـ قدّس الله روحه ـ در کتاب فرج المهموم فی معرفهْْ الحلال و الحرام من علم النجوم نقل کرده است، این روایت را تأیید میکند، و آن سخن این است که ابرخس و بطلمیوس، از پیامبران بودهاند، و بیشتر حکمای یونان اینچنین بودهاند، اما به جهت اسامی یونانی ایشان امر آنان بر مردم مشتبه شد؛ یعنی از آنجا که اسامی ایشان شبیه به اسامی بعضی از حکمای فاسد الاعتقاد یونان بود، امر ایشان بر بیشتر مردم مشتبه شد، و پنداشتند که همه صاحبان این اسامی دارای یک مرام و عقیدهاند (اشکوری دیلمی، محبوب القلوب، آینه میراث، 117).فاضل شهرزوری همچنین در نزههْْ الارواح آورده است:
و یروی عنه? : أنّه کان اذا کمل واحد من أهله قال له: یا أرسطاطالیس هذه الأمّهْْ؛ (شهرزوری، نزههْْالارواح، 30)
از رسول خدا? روایت شده است که هنگامی که یکی از اطرافیانش به کمال میرسید به او میفرمود: ای ارسطوی این امت.
در روایتی دیگر، امام صادق? از افلاطون، به «رئیس الحکماء» تعبیر فرموده است(مجلسی، بحارالانوار، 10 /172، ح2).
همچنین پیشتر گفتیم که در توحید مفضل، آن حضرت از ارسطو به نیکی یاد کرده است.
1. ممکن است کسی بگوید که این روایات نیز چندان قابل اعتماد نیستند، و ما نمیتوانیم مطمئن شویم که امامان? از حکمای یونان همچون افلاطون و ارسطو به نیکی یاد کردهاند.
در پاسخ این سخن میگوییم شاید هم چنین باشد و مدح امامان? از فلاسفه یونان ثابت نشود، اما از اینکه روایات معتبری در نفی فلسفه از امامان? نرسیده است میتوانیم استفاده کنیم که این بزرگواران با آن مخالف نبودهاند؛ زیرا امامان? در قبال مسائلی که میتوانست برای اسلام خطر آفرین باشد بسیار حساس بودند، و آن را به شیعیان خود تذکر میدادند. آیا ممکن است ورود فلسفه به فرهنگ اسلامی، و ترویج آن در میان مسلمانان، خطر و مصیبتی بزرگ برای اسلام ـ و حتی مصیبتی بزرگتر از سقیفه باشد (اصفهانی، تقریرات، 156) ـ ولی امامان? در مقابل آن کوچکترین موضعگیریای نکرده باشند، و یک حدیث معتبر نیز که نشانة مخالفت ایشان با فلسفه باشد به ما نرسیده باشد؟
شهید مطهری در این زمینه مینویسد:
همان طوری که میدانیم از اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، مسلمین با علوم جهان آشنا شدند، و انواع علوم را از یونان و هند و ایران ترجمه کردند، و از طرفی میدانیم ائمة اطهار از انتقاد و خردهگیری به کارهای خلفا کوتاهی نمیکردند. کتابهای ما پر است از این انتقادها. اگر بنا بود که نظر اسلام در بارة علم، نظر منفی و مخالف بود، و علم خراب کننده و منهدم کنندة دین میبود، ائمة اطهار? این عمل خلفا را که دستگاه وسیعی از مترجمین و ناقلین به وجود آورده بودند، و انواع کتابهای نجومی، منطقی، فلسفی، طبی، حیوانشناسی، ادبی، تاریخی ترجمه شد، انتقاد میکردند، همان طوری که بعضی کارهای دیگر خلفا را شدیداً مورد انتقاد قرار دادند. اگر بنا به انتقاد میبود این عمل بیش از هر عمل دیگر در میان عوام تحت عنوان «حسبنا کتاب الله» زمینة انتقاد داشت؛ ولی هیچ اثری در طول 160سال که بر این قضیه گذشت از انتقاد دیده نمیشود (مطهری، بیست گفتار، 219ـ220).
گفتار دوم: مخالفت اصحاب امامان? با فلسفه
تفکیکیان پس از اینکه دیدند دستشان از روایات خالی است و از میان انبوه روایات وارد شده از طریق عامه و خاصه تنها دو سه روایت ضعیفالسند و یا ضعیفالدلاله علیه فلسفه پیدا کردهاند، کوشیدند تا از اصحاب امامان? چهرهای کاملاً مخالف با فلسفه و رویگردان از آن نشان دهند. در این زمینه مرحوم میرزا مدعی میشود که:
اصحاب ائمه? از فلاسفه و عرفا رویگردان بودند.[1]
و برای نمونه از افراد ذیل نام میبرد که در رد فلسفه یا فلاسفه کتابی نوشتهاند: (اصفهانی، ابواب الهدی، 43 ـ 44)
1. هشام بن الحکم که کتاب رد بر ارسطو در توحید را نوشته است؛
2. فضل بن شاذان که کتابهای رد بر فلاسفه و نقض بر مدعیان فلسفه در توحید را نوشتهاست؛
3. سعد بن عبداللـه قمی که کتابهای رد بر جبر گرایان و کتاب استطاعت را نوشته است؛
مرحوم شیخ علی نمازی نیز با تأکید بر مخالفت سعد بن عبداللـه با فلسفه، دربارة ایشانمیگوید:
از بزرگان اصحاب امام عسکریu بوده و خدمت امام زمان عجل اللـه تعالی
_________________________________
[1]. « کان أصحاب الأئمهْْ? معرضین عن أهل الفلسفهْْ و العرفان». مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، ص40.
_________________________________
فرجهالشریف رسیده است (نمازی شاهرودی، تاریخ فلسفه و تصوف، 142 ـ 143).
1. یعقوب بن اسحاق از اصحاب امام جواد و امام هادی ?که کتاب اصلاح المنطق را
نوشته است؛
2. حسن بن موسی نوبختی که در زمان غیبت صغرا زنده بوده است و کتابهای رد بر اهل منطق و توحید کبیر و توحید صغیر را نوشته است.
نقد و بررسی
پیش از آنکه به بررسی افراد یاد شده بپردازیم، تلقی یکی از اصحاب بزرگ امام صادق? و یکی از افتخارات عالم تشیع از فلسفه را بیان میکنیم. این شخص کسی نیست جز جابر بن حیان.
جابر بن حیان و فلسفه
این مرد بزرگ گرچه در علوم طبیعی و شیمی شهرت جهانی یافته است و برخی او را پدر این علم نامیدهاند، صدها اثر در علوم مختلف و از جمله فلسفه دارد. برخی کتابهای او ـ به شهادت
ابن ندیم ـ عبارتاند از: مصححات ارسطاطالیس، مصححات ارسیجانس، مصححاتارکاغانیس، مصححات امورس، مصححات حربی، مصححات دیمقراطیس، مصححات سقراط، مصححات فلاطن، مصححات فوثاغورث و مصححات فحن (ابن ندیم، الفهرست، 688). ابن ندیم دربارة
او میگوید:
و زعم قوم من الفلاسفهْْ أنه کان منهم و له فیْْْ المنطق و الفلسفهْْ مصنّفات؛
باور عدهای از فلاسفه آن است که او از ایشان بوده است، و او دارای تصنیفاتی در منطق و فلسفهاست.
و از قول خود او نقل میکند که:
ألّفت ثلاثمائهْْ کتاب فیْْْ الفلسفهْْ؛ (همان، 682)سیصد کتاب در فلسفه تألیف کردم.[1]
این صحابی بزرگ و دانشمند، همچنین در مواضع مختلف از آثار خود، از فلاسفة باستان و آرای آنان یاد کرده و ضمن ابراز نهایت خضوع و ارادت به پیشگاه امام صادق?، افتخار میکند که به برکت ایشان به فهم علوم ـ از جمله فلسفه ـ نایل آمده است. اینک نمونههایی از کلمات او:
خداوند از فضل خود به ما چیزی اختصاص داد که از غیر ما منع کرد، و آن به سبب علاقهای بود که ما به این صناعت یعنی همة (ابواب) فلسفه داشتیم، پس رزق بلندمرتبهای نصیب ما فرمود. سپس مرا در زمانی پرورش داد که در آن، برگزیدة پیامبرش امام صادق? میزیست. پس امام به من فهماند و استحکام بخشید آنچه را فرا گرفته بودم از غیر او، و در آنچه از غیر او فرا گرفتم مساوی آنچه از او فرا گرفتم نبودم؛ پس خدا را بر آن شکر میکنیم؛ و چون کتب آغازین ما در این صنعت موسوم به حکمت گذشت... چارهای نیست از نوشتن کتبی که در آن شرح کتب متقدم باشد (جابر بن حیان، کتاب اللاهوت، 7 ـ 8 به نقل از: موسوی، آئین و اندیشه، 127).
و به خدا قسم میگویم که من از این امر و یادآوری آن، درد عظیمی تحمل کردم تا اینکه خداوند بر من به وجود جعفر بن محمد صادق? منت نهاد، پس او دائماً امر را بر من آسان، و آن را برایم کشف کرد (همو، کتاب الثلاثین، 128).
... و هر کس که اندک درایت و آگاهی به کتابهای من داشته باشد، میداندکه این، ظن (و نظر) سقراط است و او ملک شریف به بند کشیده شده است که عزت و شرفش برای او و در اوست (همو، کتاب تدبیر الارکان و الاصول، 144).
خداوند را سپاس میگوییم بر اینکه از میان بندگانش ما را برگزید و به ما رساند از علمی که به برگزیدة بندگانش و محبوبترین خلق زمانش داده است؛ آن کسی که او را انتخاب کرد و برگزید و تکریم نمود به امامت، و به (همرتبگی) جایگاه نبوت، و به علم به غیوبی که همة خلقش را از آن محروم کرد، به جز امامی که برای خلقش نصب کرد؛ پس او
_________________________________
[1]. البته به این مطلب توجه داریم که در آن زمان معمولاً به مجموعة علوم حقیقی «فلسفه» میگفتند، ولی قراینی که در متن ذکر کردیم نشان میدهد که جابر دارای آثار فلسفی به همان معنای «الهیات بالمعنی الاعم» نیز بوده است.
_________________________________
را چراغی قرار داد که از او روشنی کسب کنند، و او را نوری قرار داد تا آنها را در تاریکیهای خشکی و دریا هدایت کند، و او را نشانهای قرار داد که به او امر میکند تا گمراه نشوند؛ و او سید و آقای من ـ که صلوات او بر ما باد ـ امام جعفر بن محمد?، سید و آقای اهل زمانش و بهترین خلق خداست (همو، کتاب المنفعهْْ، 157. به نقل از: همان، 129).
هشام بن الحکم و فلسفه
در پاسخ این ادعا که میگویند هشام بن الحکم در رد بر توحید ارسطو کتاب نوشته است باید گفت:
1. نوشتن کتابی در رد بر توحید ارسطو نشانة مخالفت ایشان با فلسفه نیست؛ زیرا فلاسفة مسلمان نیز بسیاری از مطالب منسوب به ارسطو را نقد و بررسی کردهاند؛ همچنان که در هر علمی دانشمندان به نقض و ابرام سخنان یکدیگر میپردازند، و این امر را نباید نشانة مخالفت افراد با اصل آن علم دانست؛
2. برداشت همة اصحاب از معارف، لزوماً صحیح و مطابق با واقع نیستو نمیتوان نظر آنها را همان نظر امامان معصوم? دانست. اختلاف هشام با ابن ابی عمیر، و همچنین اختلاف او با هشام بن سالم و زراره در برخی مسائل اعتقادی شاهد خوبی بر این امر است.[1]
فضل بن شاذان و فلسفه
فضل بن شاذان را نیز از دیگر مخالفان فلسفه معرفی کردهاند. ایشان از اصحاب امام رضا و امام جواد? بوده و عظمت شخصیتش به قدری است که نجاشی در بارة او مینویسد:
او مورد اطمینان، و یکی از فقها و متکلمان از اصحاب ما، و دارای جلالت بود، و عظمت
_________________________________
[1]. در کتاب کافی، ج1، ص 409، ذیل روایت 8 چنین آمده است: «علی بن ابراهیم عن السریْْْ بن الربیع قال: لم یکن ابن ابی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئاً، و کان لایغبّ اتیانه، ثم انقطع عنه و خالفه، و کان سبب ذلک أنّ أبا مالک الحضرمی کان أحد رجال هشام و وقع بینه و بین ابن ابی عمیر ملاحاهْْ فی شیء من الامامهْْ؛ قال ابن ابی عمیر: الدنیا کلها للامام? علی جههْْ الملک و انّه أولی بها من الذین هی فی أیدیهم، و قال أبو مالک: (لیس) کذلک، أملاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام من الفیء و الخمس و المغنم فذلک له، و ذلک أیضاً قد بیّن الله للامام أین یضعه و کیف یصنع به؛ فتراضیا بهشام بن الحکم و صارا الیه فحکم هشام لابی مالک علی ابن أبی عمیر، و هجر هشاماً بعد ذلک».
دربارة اختلاف هشام بن مالک با هشام بن سالم و زراره نیز، ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 3، ص 226، ح 3؛
ج 4، ص 322، باب 6.
_________________________________
را چراغی قرار داد که از او روشنی کسب کنند، و او را نوری قرار داد تا آنها را در تاریکیهای خشکی و دریا هدایت کند، و او را نشانهای قرار داد که به او امر میکند تا گمراه نشوند؛ و او سید و آقای من ـ که صلوات او بر ما باد ـ امام جعفر بن محمد?، سید و آقای اهل زمانش و بهترین خلق خداست (همو، کتاب المنفعهْْ، 157. به نقل از: همان، 129).
هشام بن الحکم و فلسفه
در پاسخ این ادعا که میگویند هشام بن الحکم در رد بر توحید ارسطو کتاب نوشته است باید گفت:
1. نوشتن کتابی در رد بر توحید ارسطو نشانة مخالفت ایشان با فلسفه نیست؛ زیرا فلاسفة مسلمان نیز بسیاری از مطالب منسوب به ارسطو را نقد و بررسی کردهاند؛ همچنان که در هر علمی دانشمندان به نقض و ابرام سخنان یکدیگر میپردازند، و این امر را نباید نشانة مخالفت افراد با اصل آن علم دانست؛
2. برداشت همة اصحاب از معارف، لزوماً صحیح و مطابق با واقع نیستو نمیتوان نظر آنها را همان نظر امامان معصوم? دانست. اختلاف هشام با ابن ابی عمیر، و همچنین اختلاف او با هشام بن سالم و زراره در برخی مسائل اعتقادی شاهد خوبی بر این امر است.[1]
فضل بن شاذان و فلسفه
فضل بن شاذان را نیز از دیگر مخالفان فلسفه معرفی کردهاند. ایشان از اصحاب امام رضا و امام جواد? بوده و عظمت شخصیتش به قدری است که نجاشی در بارة او مینویسد:
او مورد اطمینان، و یکی از فقها و متکلمان از اصحاب ما، و دارای جلالت بود، و عظمت
_________________________________
[1]. در کتاب کافی، ج1، ص 409، ذیل روایت 8 چنین آمده است: «علی بن ابراهیم عن السریْْْ بن الربیع قال: لم یکن ابن ابی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئاً، و کان لایغبّ اتیانه، ثم انقطع عنه و خالفه، و کان سبب ذلک أنّ أبا مالک الحضرمی کان أحد رجال هشام و وقع بینه و بین ابن ابی عمیر ملاحاهْْ فی شیء من الامامهْْ؛ قال ابن ابی عمیر: الدنیا کلها للامام? علی جههْْ الملک و انّه أولی بها من الذین هی فی أیدیهم، و قال أبو مالک: (لیس) کذلک، أملاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام من الفیء و الخمس و المغنم فذلک له، و ذلک أیضاً قد بیّن الله للامام أین یضعه و کیف یصنع به؛ فتراضیا بهشام بن الحکم و صارا الیه فحکم هشام لابی مالک علی ابن أبی عمیر، و هجر هشاماً بعد ذلک».
دربارة اختلاف هشام بن مالک با هشام بن سالم و زراره نیز، ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 3، ص 226، ح 3؛
ج 4، ص 322، باب 6.
_________________________________
او بالاتر از آن است که بخواهیم او را توصیف کنیم (النجاشی، رجال النجاشی، 307).
به گفتة نجاشی ایشان کتابی دارد به نام کتاب الأعراض و الجواهر. بنابراین معلوم میشود که ایشان خود به فلسفه علاقهمند بوده و تألیفاتی فلسفی داشته است، و اگر کتابی در رد فلاسفه نوشته، در آن کتاب به مخالفت با برخی عقاید فیلسوفان یونان برخاسته است، نه اینکه فلسفه یا فیلسوفان را به طور کلی رد کرده باشد. همچنین گفتیم که فلاسفة اسلامی نیز مطالب فلسفة یونان را به طور کلی نپذیرفتند و در بسیاری از آنها تجدید نظر کرده، با الهام از معارف اسلامی، آرای جدیدی مطرح ساختند.
سعد بن عبداللـه قمی و فلسفه
مرحوم شیخ علی نمازی، سعدبنعبد اللـه قمی را نیز از دیگر اصحاب مخالف فلسفه معرفی کرده و او را از جمله افرادی برشمرد که به محضر حضرت ولیعصرـ عجلاللـهتعالیفرجهالشریف ـ مشرف گشتهاند. خوانندة کتابِ ایشان، مخالفت سعد بن عبداللـه با فلسفه و تشرف ایشان خدمت حضرت ولیعصر ـ عجلاللـهتعالیفرجهالشریف ـ را مسلم میپندارد، و از تقارن این دو امر تصور میکند که مخالفت او با فلسفه نیز به اشارة حضرت بوده است. اما باید توجه داشت:
1. هم تشرف وی به پیشگاه حضرت، و هم مخالفتش با فلسفه هر دو مورد تردید و مناقشه است. نجاشی دربارة وی مینویسد:
سعد بن عبد الله، فرزند ابو خلف اشعری قمی، مکنّا به ابو القاسم، بزرگ و پیشوای این طایفه بوده، مقدار زیادی از احادیث عامه را شنیده بود، در جست و جوی حدیث، به مسافرت رفت... و مولایمان ابو محمد (امام عسکری?) را زیارت کرد، و دیدهام که بعضی از اصحاب ما داستان ملاقات ایشان با امام عسکری? را تضعیف کرده و آن را ساختگی میدانند. خدا داناتر است (نجاشی، رجال النجاشی، 177).
از این عبارت به دست میآید که ایشان در زمان امام عسکری? میزیسته است، ولی چه بسا یک بار هم موفق به زیارت ایشان نشده باشد، و احتمال اینکه ایشان خدمت امام زمان? مشرف شده باشد به مراتب ضعیفتر است.مرحوم شیخ طوسی نیز گرچه ایشان را از معاصران امام عسکری? میداند، میگوید تا آنجا که من اطلاع دارم از آن حضرت روایتی نقل نکرده است (الطوسی، رجال الطوسی، 431) .
مرحوم آیتاللـه خویی نیز ضمن بیان داستان ملاقات ایشان با امام عسکری? و دیدن امامزمان? در سن کودکی نزد آن حضرت، از چند نظر بر این روایت اشکال وارد کرده، در صحت آن تردید روا میدارد (خویی، معجم رجال الحدیث، 8 / 74 ـ 79) .
بر این اساس اصلاً معلوم نیست که ایشان حتی یک بار هم خدمت امام عسکری یا امام زمان? مشرف شده باشد. بر فرض هم که تشرفی صورت گرفته باشد، هیچ سخنی از فلسفه و فلاسفه در آن به میان نیامده است؛
1. ایشان را به سبب نوشتن کتاب رد بر جبرگرایان و کتابی در استطاعت از مخالفان فلسفه به شمار آوردهاند، در حالی که ظاهراً منظور ایشان از این «جبرگرایان» اشعریها بوده است نه فلاسفه؛ و بر فرض هم که نظر فلاسفه در ضرورت علّی و معلولی به جبر بینجامد، عنوان «جبرگرایان» برای ایشان به کار نمیرفته است؛
2. حتی با این فرض که ایشان این کتابها را در رد سخن فلاسفه نوشته باشد، این کار دلیل بر مخالفت او با فلسفه نیست؛ همان گونه که برخی فلاسفه نیز جریان این قاعده (لزوم بالقیاس معلول نسبت به علت تامه) را در فواعل مختار نمیپذیرند و آن را موجب جبر میدانند، و در عین حال بر ضرورت فلسفه نیز تأکید میکنند. سرّ مطلب نیز این است که حتی برای رد این سخن، انسان باید از فلسفه بهره گیرد، و در برابر برهان عقلی، برهانی دیگر اقامه کند و ضعف براهین طرف مقابل را نشان دهد.
یعقوب بن اسحاق[1] و فلسفه
یعقوب بن اسحاق را نیز به دلیل نوشتن کتاب اصلاح منطق از مخالفان فلسفه بر شمردهاند؛ اما
_________________________________
[1]. ایشان مکنّا به ابو یوسف و معروف به «ابن السکّیت» است. به گفتة نجاشی، از اصحاب خاص امام هادی و امام جواد? بوده، و متوکل ملعون او را به جرم تشیع به شهادت رسانده است. از پیشگامان در لغت و ادبیات عرب، و شخصی راستگو و مورد اطمینان بوده است (ر.ک: نجاشی، رجال النجاشی، ص 449).
_________________________________
شایسته بود تفکیکیان یک بار این کتاب را که اخیراً نیز چاپ شده است، تورق میکردند تا بدانند این کتاب هیچ ربطی به منطق و فلسفه ندارد و موضوع آن علم لغت است. به هر روی، این امر میزان دقت تفکیکیان را در نقد فلسفه و فلاسفه نشان میدهد.
حسن بن موسی نوبختی و فلسفه
شخصیت دیگری که اهل تفکیک او را مخالف فلسفه خواندهاند ابو محمد حسن بن موسی نوبختی است؛ اما این نسبت نیز نادرست است؛ زیرا نجاشی دربارة وی مینویسد:
شخصیت بزرگ ما، متکلم مبرّز و سرآمد زمان خود ـ قبل از سال 300 و بعد از آن ـ او دارای کتابهای فراوانی از پیشینیان بود:...کتابی بزرگ مشتمل بر علوم فراوان (من این کتاب را برای استادم ابوعبداللـه رحمهاللـه خواندم)...، کتاب رد بر منجمان، کتاب رد بر اهل منطق، جوابهای او به ابو جعفر ابنقبه رحمهاللـه، کتاب رد بر این سخن ابو هذیل علاّف که نعمتهای بهشت منقطع میشود، ادلهای طبیعی برگرفته از کتابهای ارسطو در رد سخن کسانی که میپندارند فلکْ زنده و عاقل است،...کتابی در رد بر کسی که میگوید خدای عزوجل، دیدنی است، رد بر اهل تناسخ، رد بر مجسِمه،... (نجاشی، رجال النجاشی، 63ـ64).
مرحوم شیخ طوسی نیز در باره ایشان میگوید:
حسن بن موسی نوبختی، خواهرزاده ابوسهل بن نوبخت، مکنّا به ابومحمد، متکلم و فیلسوف است. جماعتی از نقل کنندگان کتابهای فلسفی همچون ابوعثمان دمشقی و اسحاق و ثابت و دیگران، نزد او جمع میشدند. او شیعه و دارای اعتقادی نیکو بود؛ به دست خود کتابهای زیادی نوشت، و در کلام و فلسفه و علوم دیگر دارای تصنیفات فراوانی است؛ از جملة آنها کتاب رأیها و دینها است که آن را تمام نکرد، و کتاب رد بر اصحاب تناسخ و غلوکنندگان،... و کتاب برگزیده کون و فساد ارسطو (الطوسی، فهرست کتب الشیعهْْ و أصولهم، 121).
با توجه به عبارات فوق روشن میشود که ایشان نهتنها از مخالفان فلسفه نبوده، بلکه دارای آثار پرشماری در علوم مختلف و از جمله فلسفه و کلام بوده، و حتی برخی از کتب فلسفی ارسطو را تلخیص کرده است.
ایشان را باید متکلمی آشنا با مسائل فلسفی دانست که از علوم فراوان خود ـ و از جمله فلسفه ـ برای دفاع از حریم دین و اعتقادات امامیه بهره میبرده و اگر کتابی با عنوان الرد علی اهل المنطق داشته است، در آن با منطق به طور کلی مخالفت نکرده و تنها با برخی از آرا و انظار مطرح شده در منطق یونان مخالفت ورزیده است.
بنابر آنچه گذشت روشن میشود که اصحاب ائمه? نیز هرگز منطق و فلسفه و هیچ علمی را به طور کلی رد نمیکردهاند، بلکه عدهای از ایشان که در این زمینهها از استعداد و شایستگی لازم برخوردار بودهاند، پس از فراگیری این علوم، به تنقیح آنها میپرداختند، و با اجتهاد و استقلال فکری، مطالب صحیح این علوم را از سقیم آنها جدا ساخته، احیاناً در تأیید و یا رد برخی مطالب منطقی یا فلسفی و... کتابهایی مینگاشتند، و بدین ترتیب گامی در راه تکامل این علوم بر میداشتند. آنان هرگز به بهانة بهرهمندی از علوم اهلبیت? خود را از بحث و تحقیق دربارة این مسائل بینیاز نمیپنداشتند؛ زیرا نهتنها بین این دو تعارضی نمیدیدند، بلکه به سفارش و تشویق اهلبیت? خود را ملزم به فراگیری علم و حکمت ـ از هر کجای عالم و در محضر هر صاحب علمی ـ میدیدند.
منابع
1. ابن منظور، لسان العرب، ج 14، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.
2. ابن ندیم، الفهرست، بیروت، دار قطری بن الفجاءهْْ، 1985 م.
3. اشکوری دیلمی، قطب الدین، محبوب القلوب، تهران، انتشارات آینه میراث، 1378ش.
4. اصفهانی، مهدی، ابواب الهدی، مشهد، سید محمدباقر نجفی یزدی، 1363ش.
5. ، تقریرات، مرکز اسناد آستان قدس رضوی؛ شماره 12412.
6. ، معارف القرآن، ج2، نسخه خطی آقای صدر زاده.
7. حسن زاده آملی، حسن، قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370ش.
8. خامنهای، سید محمد، مجله کیهان اندیشه، شماره 6، خرداد و تیر 1374ش.
9. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 8، چاپ چهارم، بیروت.
10. الزبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، ج 8، بیروت، دار مکتبهْْ الحیاهْْ، 1306 ق.
11. شهرزوری، فاضل، نزههْْ الارواح، ترجمه ضیاء الدین درّی با نام کنز الحکمهْْ، تهران، 1306ش.
12. طباطبایی، سید محمد حسین، بررسیهای اسلامی، ج 2، قم، انتشارات هجرت، 1397ق.
13. طوسی، ابو جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسی، قم، منشورات الرضی، 1380ش.
14. ، فهرست کتب الشیعهْْ و أصولهم، تحقیق سید عبد العزیز طباطبایی، قم، مکتبهْْ المحقق الطباطبایی، 1420 ق.
15. قزوینی، مجتبی، بیان الفرقان، ج 1، تهران، مرکز جامعه تعلیمات اسلامی، 1373ش.
16. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، بیروت، دار التعارف للمطبوعات.
17. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 2، 3، 10، 18، 52 و 61، تهران، دارالکتب الاسلامیهْْ، بی تا.
18. مطهری، مرتضی، بیست گفتار، چاپ پنجم، تهران، صدرا، 1358ش.
19. موسوی، سید محمد، آئین و اندیشه، تهران، انتشارات حکمت، 1382ش.
20. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، چاپ پنجم، قم، مؤسسهْْ النشر الاسلامی، 1416 ق.
21. نمازی شاهرودی، علی، تاریخ فلسفه و تصوف، تهران، مؤسسه فرهنگی نبأ، 1378ش.
گفتار اول: مخالفت امامان معصوم? با فلسفه
با وجود اینکه تفکیکیان بر مخالفت امامان? با فلسفه تأکید میورزند، و مرحوم میرزا مهدی نیز در جایی مدعی میشود که روایات صریحی در مذمت فلاسفه وجود دارد، (میرزا مهدی اصفهانی،
ابواب الهدی، 44) در سراسر آثار اهل تفکیک تنها به دو روایت برخوردیم که آنها را نشانة مخالفت امامان? با فلسفه میدانند:
مورد اول، عبارتی از حدیث «توحید مفضل» است که مرحوم میرزا آن را ردّی بر اهل فلسفه دانسته است و با حمله به فلاسفه، این جمله از حدیث را نیز نقل کرده، میگوید:
ولهذا قال الصادق صلوات اللّه علیه فی توحید المفضل: فتبّاً و خیبهًْْ و تعساً لمنتحلی الفلسفهْْ...؛ (اصفهانی، معارف القرآن، 2/ 557)
«و از این روی، امام صادقu در توحید مفضل فرمود: پس نابودی و ناکامی باد بر مدعیان فلسفه».
مورد دیگر نیز روایتی است که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی در بیان الفرقان ذکر کرده است:
روی السید المرتضی باسناده عن العسکریْْْu أنّه خاطب أباهاشم الجعفریْْْ و قال: یا أباهاشم، سیأتی زمان علی الناس وجوههم ضاحکهْْ مستبشرهْْ و قلوبهم مظلمهْْ متکدّرهْْ، و السنهْْ فیهم بدعهْْ، البدعهْْ فیهم سنهْْ، المؤمن بینهم محقّر، و الفاسق بینهم موقّر، أمراؤهم جاهلون جائرون، و علماؤهم فیْْْ
_________________________________
[1]. مرحوم میرزا مهدی در کتاب ابواب الهدی، ص 44، مینویسد: هذا مضافاً الی ما ورد من اهل بیت العصمهْْ? الروایات الصریحهْْ فی طعن الطائفتین و الطعن فی مقالاتهم بحیث کان اصحاب الائمه? معرضین عن اهل الفلسفهْْ و العرفان و لهذا کتبوا فی الرد علی الطائفتین کتباً... مضافاً الی تصریح الآیات و الروایات و الادعیه و الخطب عن الائمه? بخلاف مطالب هولاء القوم مما لایکاد یحصی، و لهذه الجههْْ اعرض المسلمون و المومنون عنهم فی عصر الائمه? الی هذه الاعصار و کانت الطائفتان فی کلّ الاعصار یتّقون عن اهل الایمان فلا یظهرون مقالاتهم عند عامهْْ المؤمنین.
_________________________________
أبواب الظلمهْْ سائرون، أغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء، و أصاغرهم یتقدّمون علی الکبراء، کلّ جاهل عندهم خبیر،...، لایتمیزون بین المخلص و المرتاب، و لایعرفون الضأن من الذئاب، علماؤهم شرار خلق الله علی وجهالأرض لأنّهم یمیلیون الی الفلسفهْْ و التصوف، و أیمالله انّهم من أهل العدول و التحرف، یبالغون فیْْْ حبّ مخالفینا و یضلّون شیعتنا و موالینا، ان نالوا منصباً لم یشبعوا من الرشاء، و ان خذلوا عبدوا الله علی الریاء، ألا انهم قطّاع طریق المؤمنین، و الدعاهْْ الی نحلهْْ الملحدین، فمن أدرکهم فلیحذرهم و لیصن دینه و ایمانه. ثم قال: یا أباهاشم، هذا ما حدثنیْْْ أبیْْْ عن ابائه عن جعفر بن محمد? و هو من أسرارنا فاکتمه؛ (قزوینی، بیان الفرقان، 1/ 10 ـ 11)
سید مرتضی با سند از امام عسکری? نقل کرد که ایشان خطاب به ابوهاشم جعفری فرمودند: ای ابوهاشم، زمانی بر این مردم خواهد آمد که صورتهایشان خندان و شادان، و قلبهایشان تاریک و گرفته است. سنت در میان ایشان بدعت، و بدعت در نزد ایشان سنت است؛ مؤمن در میان آنان تحقیر شده، و فاسق نزد ایشان گرامی است؛ حاکمان ایشان نادان و ستمپیشه، و عالمانشان قدم نهاده در تاریکیاند؛ بینیازان ایشان زاد و توشة نیازمندان را میربایند، و خُرد ایشان بر بزرگشان پیشی میگیرد؛ هر نادانی نزد ایشان دانا،...، میان مخلص و ریاکار فرقی نمینهند، و گرک را از میش باز نمیشناسند؛ علمای ایشان بدترین خلق خدا در روی زمیناند؛ زیرا به فلسفه و تصوّف متمایلاند، و قسم به خدا که همانا ایشان، اهل رویگردانی از دین خدا و تحریف در آناند؛ در حب و دوستی مخالفان ما افراط میورزند، و شیعیان و دوستان ما را به گمراهی میکشند؛ اگر به مقام و منصبی برسند از رشوه سیر نمیشوند، و اگر در میان مردم خوار گردند ریاکارانه خدا را عبادت میکنند. همانا ایشان رهزن راه مؤمنان، و فراخوانندگان به مرام بیدیناناند. پس هر که ایشان را درک کرد از آنها بر حذر باشد، و دین و ایمان خود را از ایشان حفظ کند. ای ابوهاشم، این چیزی است که پدرم از پدرانش از جعفر بن محمد? برایم روایت کرده است، و این (حدیث) از اسرار ماست؛ پس آن را کتمان کن.
نقد و بررسی
دربارة روایت اول ـ معروف به توحید مفضل ـ باید گفت، حضرت در این روایت نه حکما و1. فلاسفه را مذمت میکند و نه فلسفه را طرد؛ بلکه تنها زبان به طرد و طعن متفلسفانی میگشاید که بیجهت خود را به فلسفه منتسب ساخته و بدون آنکه لیاقت و شایستگی داشته باشند نام فیلسوف را بر خود نهادهاند. شواهدی را میتوان بر این امر اقامه کرد:
نخست اینکه حضرت در این روایت، «منتحلیْْْ الفلسفهْْ» را نفرین فرمود و نه «فلاسفه» را، و این لغت در زبان عرب به معنای کسانی است که بیجهت و به دروغ، خود را به فلسفه
نسبت میدهند. در کتاب لسانالعرب ابن منظور(14/ 74) و تاج العروس زبیدی(8/ 129) چنین آمده است که «انتحل فلان شعر فلان و تنحّله، ای ادّعاه لنفسه و هو لغیره» ؛
شاهد دوم اینکه حضرت در وصف این افراد فرمودهاند:
فتبّاً و خیبهًْْ و تعساً لمنتحلیْْْ الفلسفهْْ کیف عمیت قلوبهم عن هذه الخلقهْْ العجیبهْْ حتی أنکروا التدبیر و العمد فیها... (مجلسی، بحارالانوار، 3/ 75 و 61/ 327)؛
نفرین و ناامیدی و ناکامی باد بر مدعیان فلسفه! چگونه قلبهای ایشان از دیدن این آفرینش عجیب کور است تا آنجا که تدبیر در آن را انکار میکنند؟!
پس مراد حضرت فلاسفهای هستند که عالَم و حوادث آن را اتفاقی و از سر تصادف میدانند، و وجود مدبری حکیم را برای عالم انکار میکنند؛ کسانی که ـ به شهادت عباراتی از همین حدیث ـ ارسطو نیز در مقابل آنان ایستاده بود و بر وجود مدبری حکیم برای این عالم اصرار میورزید.
شاهد سوم نیز آنکه حضرت در همین حدیث، از ارسطو که «اتفاقی بودن عالم» را رد کرده، به نیکی یاد فرموده و کار او را ستوده است. ترجمه عبارت حضرت از این قرار است:
... گروهی از پیشینیان، وجود قصد و تدبیر را در مخلوقات منکر شدند و چنین پنداشتند که همه به عرض و اتفاق پدید آمده است، و از ادلهای که اقامه کردهاند وجود آفت و آسیبهایی است که بر خلاف عادت و متعارف است؛ مثل انسان ناقصالخلقه یا کسی که دارای انگشتی اضافه یا خلقتی زشت و سهمگین بر خلاف معتاد است، و اینها را دلیل آن شمردند که هستی اشیا به عمد و اندازه نیست و هرچه پیش آید بالعرض و الاتفاق است، و ارسطو آنان را رد کرد و گفت آن که بالعرض است یک بار است که از دست طبیعت بیرون شده به جهت عوارضی که طبیعت را عارض گردیده و آن را از خود باز داشته، و به منزلة امور طبیعی نیست که بر یک روشاند... (ترجمه از حسنزادة آملی، قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، 13 (با کمی تصرف)).
و در ادامه، حضرت با مثالهایی کلام حکیمانة ارسطو را توضیح میدهد و بر آن مهر
تأیید مینهد.
1. دربارة روایت دوم که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی آن را از سید مرتضی و به اسناد ایشان از
امام عسکری? نقل کرده بود باید گفت:
اولاً، این حدیث در کتاب بحارالانوار و مصادر آن و کتب چهارگانه پیدا نشد و بر این
اساس نمیتوان به صدور آن از امام عسکریu مطمئن بود؛ بلکه باید گفت احتمال ساختگی بودن آن کم نیست؛
ثانیاً، با فرض آنکه این حدیث از حضرت صادر شده باشد، به قرینة سیاق و به تصریح
عبارات، حضرت از فلاسفه و متصوفهای انتقاد کرده است که فلسفه و حکمت و عرفان را پلی
برای رسیدن به متاع پست دنیا قرار دادهاند، و از فلسفه و عرفان واقعی بیبهرهاند؛ زیرا در
وصف ایشان میفرمایند:
اگر به منصب و مقامی برسند از رشوه سیر نمیشوند، و اگر در میان مردم خوار گردند ریاکارانه خدا را عبادت میکنند.
و در انتها نیز حضرت مؤمنان را از افتادن به دام این انسانهای شیاد، بر حذر داشته است:
پس هر که ایشان را درک کرد از آنان بر حذر باشد، و دین و ایمان خود را از ایشان
حفظ کند .
پس این روایت را نیز نمیتوان نشانه رد فلسفه یا فیلسوفان به طور کلی دانست، بلکه باید آن را همچون روایت نخست، رد و انکار مدعیان دروغین فلسفه، یا فیلسوفان دنیاطلب و رویگردان از آخرت دانست.
توجه به روایاتی که در آنها امامان معصوم? برخی از متکلمان را مذمت و افرادی را از پرداختن 1. به علم کلام نهی کردند و یا برخی فقها را به باد انتقاد گرفتهاند، میتواند ما را در فهم درست روایتهای یاد شده کمک کند. در کتاب شریف کافی از قول یونس بن یعقوب آمده است که روزی مردی شامی بر امام صادق? وارد شد و خود را فردی دانشمند و دانای به علوم مختلف، و علاقهمند به مناظره با اصحاب امام صادق? معرفی کرد. حضرت پس از سخنی کوتاه، و نشان دادن ضعف علمی آن شخص، رو به یونس بن یعقوب کرد و فرمود:
یا یونس، لو کنت تحسن الکلام کلّمته؛
ای یونس، اگر کلام را خوب میدانستی، با او گفتوگو میکردی.
یونس میگوید با حسرت و اندوه به حضرت عرض کردم:
جعلت فداک، انّیْْْ سمعت تنهی عن الکلام و تقول: ویل لاصحاب الکلام، یقولون: هذا ینقاد و هذا لاینقاد، و هذا ینساق و هذا لاینساق، و هذا نعقله و هذا لانعقله؛
فدایت شوم، شنیدم که شما از کلام نهی میکنید و میفرمایید: وای بر اصحاب کلام، میگویند: این پذیرفتنی است و آن پذیرفتنی نیست، این جایز است و آن جایز نیست، این معقول است و آن معقول نیست.
امام ? در پاسخ او میفرماید:
انّما قلت: فویل لهم ان ترکوا ما أقول و ذهبوا الی ما یریدون؛
توبیخ من نسبت به ایشان تنها در صورتی است که آنچه را من میگویم رها کنند و در پی خواستههای خود بروند.
سپس حضرت به او دستور میدهد که برود و چند نفر از متکلمان را نزد حضرت بیاورد. او میرود و حمران بن اعین و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و قیس بن ماصر را نزد حضرت میآورد و در همان هنگام هشام بن الحکم نیز که نوجوانی بوده بر این جمع وارد میشود، و امام? به گرمی از او استقبال میکند. در این هنگام افراد حاضر به نوبت با آن مرد شامی مناظره میکنند تا نوبت به هشام میرسد و او به سختی مرد شامی را محکوم میسازد و حقانیت مذهب تشیع را اثبات میکند. در پایان این گفتوگو و پس از آنکه آن مرد شامی ایمان میآورد و به امامت امام صادق? اعتراف میکند، حضرت به افراد حاضر رو کرده و کارشان را یکییکی ارزیابی میکند و به هر کدام امتیازی میدهد و هشام را بیش از دیگران تعریف و تمجید کرده، میفرماید:
یا هشام، لا تکاد تقع تلوی رجلیک، اذا هممت بالأرض طرت، مثلک فلیکلّم الناس، فاتّق الزلّهْْ، و الشفاعهْْ من ورائها ان شاء اللّه؛ (الکلینی، الکافی، 1/224)
ای هشام، تو با هر دو پا زمین نمیخوری، تا میخواهی به زمین برسی پرواز میکنی، مانند تویی باید با مردم سخن بگوید. خود را از لغزش نگاه دار. شفاعت ما به دنبالش است، انشاءالله.
با دقت در این حدیث شریف و حدیث گذشته به خوبی میتوان دریافت که اگر امامان معصوم? در جایی از کلام و فلسفه بدگویی، و اهل این دو علم را مذمت کردهاند، مرادشان کسانی است که یا لیاقت و شایستگی لازم را برای ورود در میدان پر مخاطرة این دو علم ندارند، و یا استعداد و توانایی لازم را برای فراگیری آن علوم دارند ولی به خود مغرور شده، خود را از علوم اهلبیت ?بینیاز پنداشتهاند، و یا علم خود را وسیلهای برای رسیدن به حطام پست دنیا
قرار دادهاند؛ چنان که فقهای دارای این صفات نیز به شدت مورد توبیخ معصومان? واقع
گشتهاند. بنابراین هرگز نمیتوان چنین روایاتی را به معنای رد علوم شریفی همچون کلام و فقه و فلسفه دانست.
در روایتی از رسول گرامی اسلام? آمده است:
سیأتیْْْ علی أمّتیْْْ زمان لایبقی من القرآن الّا رسمه، و من الاسلام الّا اسمه، یسمّون به و هم أبعد
النّاس منه، مساجدهم عامرهْْ و هی خراب من الهدی، فقهاء ذلک الزمان شرّ فقهاء تحت ظلّ
السماء، منهم خرجت الفتنهْْ و الیهم تعود؛ (مجلسی، بحارالانوار، 2/ 109، ح14 و 18/ 146، ح7 و 52/ 190، ح21)
زمانی بر امت من خواهد رسید که از قرآن جز نگارش آن، و از اسلام جز اسم آن باقی نمیماند؛ مسلمان نامیده میشوند ولی دورترین مردم از اسلاماند؛ مساجد ایشان آباد است ولی از نظر هدایت خراب؛ فقیهان آن زمان بدترین فقهای زیر آسماناند، فتنه از ایشان سرچشمه میگیرد، و به ایشان باز میگردد.
در روایتی دیگر نیز آمده است: قال عیسی بن مریم: الدنیا داء الدین و العالم طبیب الدین، فاذا رأیتم الطبیب یجرّ الداء الی نفسه فاتّهموه واعلموا أنّه غیر ناصح لغیره؛ (همان، 2/ 107و 5 / 107، ح 7 ; ج 14/ 319، ح 22)
عیسی بن مریم? فرمود: دنیا بیماری دین است و عالِم پزشک آن؛ پس اگر دیدید پزشک، بیماری را به سوی خود میکشد او را متهمکنید (در صداقت او شک کنید) و بدانید که خیرخواه دیگران نیز نمیباشد.
1. در اینجا شایسته است سؤالی را که در این باره از مرحوم علامه طباطبایی پرسیده شده است، به همراه پاسخ مختصر و مفید ایشان، بیاوریم .
شخصی از ایشان میپرسد:
روایاتی که در خصوص ذم اهل فلسفه بالخصوص در دورة آخرالزمان وارد شده است ـ که در کتب حدیث از قبیل بحارالانوار و حدیقهْْ الشیعهْْ مسطور میباشد ـ متوجه چه کسانی میشود و منظور از این احادیث چیست؟
ایشان در پاسخ مینویسد:
دو سه روایتی که در بعضی از کتب در ذم اهل فلسفه در آخرالزمان نقل شده، بر تقدیر صحت، متضمن ذم اهل فلسفه است نه خود فلسفه؛ چنان که روایاتی نیز در ذم فقهای آخرالزمان وارد شده و متضمن ذم فقهاست نه فقه اسلامی، و همچنین روایاتی در ذم اهل اسلام و اهل قرآن در آخرالزمان وارد شده (لایبقی من الاسلام الا اسمه و من القرآن الا رسمه) و متوجه ذم خود اسلام و خود قرآن نیست، و اگر این روایتها که خبر واحد ظنی میباشند در ]بارة[ خود فلسفه بود و ]در حالی که[ مسائل فلسفی مضموناً همان مسائلی است که در کتاب و سنت وارد شده، این قدح عیناً در ] باره[ کتاب و سنت بود که این مسائل را با استدلال آزاد بدون تعبید و تسلیم مشتمل شده است، اصولاً چگونه متصور است که یک خبر ظنی در برابر برهان قطعی یقینی قد علم کرده و ابطالش کند؟ (طباطبایی، بررسیهای اسلامی، 2 / 85 ـ 86)
آیات و روایات ما پر است از انبوه مطالب فلسفی در موضوعاتی از قبیل توحید و اسما و صفات الهی، معاد، قضا و قدر، نفس و روح. آیا با وجود این حجم عظیم از معارف فلسفی که معصومان?1. به مخاطبانشان القا فرمودهاند امکان دارد روایتی از آن حضرات صادر شود و مسلمانان را از فهم اجتهادی و نه تعبدی آنها باز دارد؟ ما یا باید بپذیریم که به پذیرش تعبدی و ظنی روایات مأموریم و یا به حکم عقل و نقل، فهم یقینی معارف را در صورت امکان لازم بدانیم؛ و مگر فلسفه چیزی جز بحث و تحقیق آزاد برای فهم حقایق است؟ (خامنهای، مجله کیهان اندیشه، ش 6، 37)
2. نه تنها در هیچ روایت معتبری حکما و فلاسفه ـ به طور مطلق ـ مذمت نشدهاند، بلکه امامان معصوم? براساس برخی روایات، از حکمای بزرگی همچون افلاطون و ارسطو به نیکی یاد کرده و احیاناً برخی از آنها را از پیامبران خدا بر شمردهاند. در کتاب محبوبالقلوب آمده است:
و یروی أنّ عمرو بن العاص قدم من الاسکندریهْْ علی سیّدنا رسول اللّه? فسأله عمّا رأی، فقال: رأیت قوماً یتطلّسون (یتطیلسون) و یجتمعون حلقاً و یذکرون رجلا یقال له ارسطوطالیس لعنه اللّه. فقال ـ صلوات اللّه و تسلیماته علیه و آله ـ : مه یا عمرو، انّ ارسطاطالیس کان نبیّاً فجهله قومه؛
و روایت کردهاند که عمروعاص از اسکندریه بر رسول خدا? وارد شد، و حضرت از آنچه در آنجا دیده بود از او پرسید. او گفت: کسانی را دیدم که طیلسان بر تن کرده و حلقهحلقه گرد هم آمده و از مردی به نام ارسطو سخن میگویند. خدا او را لعنت کند.
رسول خدا ? فرمود: ساکت باش ای عمرو. ارسطو پیامبری بود که قومش قدر او
را ندانستند.
نویسنده در ادامه میگوید:
فاضل شهرزوری در کتاب تاریخ الحکما گفته است که ما اینچنین شنیدیم، و سخنی که آن را سید پاکیزه و دارای مناقب و مفاخر، رضیالدین علی بن طاووس ـ قدّس الله روحه ـ در کتاب فرج المهموم فی معرفهْْ الحلال و الحرام من علم النجوم نقل کرده است، این روایت را تأیید میکند، و آن سخن این است که ابرخس و بطلمیوس، از پیامبران بودهاند، و بیشتر حکمای یونان اینچنین بودهاند، اما به جهت اسامی یونانی ایشان امر آنان بر مردم مشتبه شد؛ یعنی از آنجا که اسامی ایشان شبیه به اسامی بعضی از حکمای فاسد الاعتقاد یونان بود، امر ایشان بر بیشتر مردم مشتبه شد، و پنداشتند که همه صاحبان این اسامی دارای یک مرام و عقیدهاند (اشکوری دیلمی، محبوب القلوب، آینه میراث، 117).فاضل شهرزوری همچنین در نزههْْ الارواح آورده است:
و یروی عنه? : أنّه کان اذا کمل واحد من أهله قال له: یا أرسطاطالیس هذه الأمّهْْ؛ (شهرزوری، نزههْْالارواح، 30)
از رسول خدا? روایت شده است که هنگامی که یکی از اطرافیانش به کمال میرسید به او میفرمود: ای ارسطوی این امت.
در روایتی دیگر، امام صادق? از افلاطون، به «رئیس الحکماء» تعبیر فرموده است(مجلسی، بحارالانوار، 10 /172، ح2).
همچنین پیشتر گفتیم که در توحید مفضل، آن حضرت از ارسطو به نیکی یاد کرده است.
1. ممکن است کسی بگوید که این روایات نیز چندان قابل اعتماد نیستند، و ما نمیتوانیم مطمئن شویم که امامان? از حکمای یونان همچون افلاطون و ارسطو به نیکی یاد کردهاند.
در پاسخ این سخن میگوییم شاید هم چنین باشد و مدح امامان? از فلاسفه یونان ثابت نشود، اما از اینکه روایات معتبری در نفی فلسفه از امامان? نرسیده است میتوانیم استفاده کنیم که این بزرگواران با آن مخالف نبودهاند؛ زیرا امامان? در قبال مسائلی که میتوانست برای اسلام خطر آفرین باشد بسیار حساس بودند، و آن را به شیعیان خود تذکر میدادند. آیا ممکن است ورود فلسفه به فرهنگ اسلامی، و ترویج آن در میان مسلمانان، خطر و مصیبتی بزرگ برای اسلام ـ و حتی مصیبتی بزرگتر از سقیفه باشد (اصفهانی، تقریرات، 156) ـ ولی امامان? در مقابل آن کوچکترین موضعگیریای نکرده باشند، و یک حدیث معتبر نیز که نشانة مخالفت ایشان با فلسفه باشد به ما نرسیده باشد؟
شهید مطهری در این زمینه مینویسد:
همان طوری که میدانیم از اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، مسلمین با علوم جهان آشنا شدند، و انواع علوم را از یونان و هند و ایران ترجمه کردند، و از طرفی میدانیم ائمة اطهار از انتقاد و خردهگیری به کارهای خلفا کوتاهی نمیکردند. کتابهای ما پر است از این انتقادها. اگر بنا بود که نظر اسلام در بارة علم، نظر منفی و مخالف بود، و علم خراب کننده و منهدم کنندة دین میبود، ائمة اطهار? این عمل خلفا را که دستگاه وسیعی از مترجمین و ناقلین به وجود آورده بودند، و انواع کتابهای نجومی، منطقی، فلسفی، طبی، حیوانشناسی، ادبی، تاریخی ترجمه شد، انتقاد میکردند، همان طوری که بعضی کارهای دیگر خلفا را شدیداً مورد انتقاد قرار دادند. اگر بنا به انتقاد میبود این عمل بیش از هر عمل دیگر در میان عوام تحت عنوان «حسبنا کتاب الله» زمینة انتقاد داشت؛ ولی هیچ اثری در طول 160سال که بر این قضیه گذشت از انتقاد دیده نمیشود (مطهری، بیست گفتار، 219ـ220).
گفتار دوم: مخالفت اصحاب امامان? با فلسفه
تفکیکیان پس از اینکه دیدند دستشان از روایات خالی است و از میان انبوه روایات وارد شده از طریق عامه و خاصه تنها دو سه روایت ضعیفالسند و یا ضعیفالدلاله علیه فلسفه پیدا کردهاند، کوشیدند تا از اصحاب امامان? چهرهای کاملاً مخالف با فلسفه و رویگردان از آن نشان دهند. در این زمینه مرحوم میرزا مدعی میشود که:
اصحاب ائمه? از فلاسفه و عرفا رویگردان بودند.[1]
و برای نمونه از افراد ذیل نام میبرد که در رد فلسفه یا فلاسفه کتابی نوشتهاند: (اصفهانی، ابواب الهدی، 43 ـ 44)
1. هشام بن الحکم که کتاب رد بر ارسطو در توحید را نوشته است؛
2. فضل بن شاذان که کتابهای رد بر فلاسفه و نقض بر مدعیان فلسفه در توحید را نوشتهاست؛
3. سعد بن عبداللـه قمی که کتابهای رد بر جبر گرایان و کتاب استطاعت را نوشته است؛
مرحوم شیخ علی نمازی نیز با تأکید بر مخالفت سعد بن عبداللـه با فلسفه، دربارة ایشانمیگوید:
از بزرگان اصحاب امام عسکریu بوده و خدمت امام زمان عجل اللـه تعالی
_________________________________
[1]. « کان أصحاب الأئمهْْ? معرضین عن أهل الفلسفهْْ و العرفان». مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، ص40.
_________________________________
فرجهالشریف رسیده است (نمازی شاهرودی، تاریخ فلسفه و تصوف، 142 ـ 143).
1. یعقوب بن اسحاق از اصحاب امام جواد و امام هادی ?که کتاب اصلاح المنطق را
نوشته است؛
2. حسن بن موسی نوبختی که در زمان غیبت صغرا زنده بوده است و کتابهای رد بر اهل منطق و توحید کبیر و توحید صغیر را نوشته است.
نقد و بررسی
پیش از آنکه به بررسی افراد یاد شده بپردازیم، تلقی یکی از اصحاب بزرگ امام صادق? و یکی از افتخارات عالم تشیع از فلسفه را بیان میکنیم. این شخص کسی نیست جز جابر بن حیان.
جابر بن حیان و فلسفه
این مرد بزرگ گرچه در علوم طبیعی و شیمی شهرت جهانی یافته است و برخی او را پدر این علم نامیدهاند، صدها اثر در علوم مختلف و از جمله فلسفه دارد. برخی کتابهای او ـ به شهادت
ابن ندیم ـ عبارتاند از: مصححات ارسطاطالیس، مصححات ارسیجانس، مصححاتارکاغانیس، مصححات امورس، مصححات حربی، مصححات دیمقراطیس، مصححات سقراط، مصححات فلاطن، مصححات فوثاغورث و مصححات فحن (ابن ندیم، الفهرست، 688). ابن ندیم دربارة
او میگوید:
و زعم قوم من الفلاسفهْْ أنه کان منهم و له فیْْْ المنطق و الفلسفهْْ مصنّفات؛
باور عدهای از فلاسفه آن است که او از ایشان بوده است، و او دارای تصنیفاتی در منطق و فلسفهاست.
و از قول خود او نقل میکند که:
ألّفت ثلاثمائهْْ کتاب فیْْْ الفلسفهْْ؛ (همان، 682)سیصد کتاب در فلسفه تألیف کردم.[1]
این صحابی بزرگ و دانشمند، همچنین در مواضع مختلف از آثار خود، از فلاسفة باستان و آرای آنان یاد کرده و ضمن ابراز نهایت خضوع و ارادت به پیشگاه امام صادق?، افتخار میکند که به برکت ایشان به فهم علوم ـ از جمله فلسفه ـ نایل آمده است. اینک نمونههایی از کلمات او:
خداوند از فضل خود به ما چیزی اختصاص داد که از غیر ما منع کرد، و آن به سبب علاقهای بود که ما به این صناعت یعنی همة (ابواب) فلسفه داشتیم، پس رزق بلندمرتبهای نصیب ما فرمود. سپس مرا در زمانی پرورش داد که در آن، برگزیدة پیامبرش امام صادق? میزیست. پس امام به من فهماند و استحکام بخشید آنچه را فرا گرفته بودم از غیر او، و در آنچه از غیر او فرا گرفتم مساوی آنچه از او فرا گرفتم نبودم؛ پس خدا را بر آن شکر میکنیم؛ و چون کتب آغازین ما در این صنعت موسوم به حکمت گذشت... چارهای نیست از نوشتن کتبی که در آن شرح کتب متقدم باشد (جابر بن حیان، کتاب اللاهوت، 7 ـ 8 به نقل از: موسوی، آئین و اندیشه، 127).
و به خدا قسم میگویم که من از این امر و یادآوری آن، درد عظیمی تحمل کردم تا اینکه خداوند بر من به وجود جعفر بن محمد صادق? منت نهاد، پس او دائماً امر را بر من آسان، و آن را برایم کشف کرد (همو، کتاب الثلاثین، 128).
... و هر کس که اندک درایت و آگاهی به کتابهای من داشته باشد، میداندکه این، ظن (و نظر) سقراط است و او ملک شریف به بند کشیده شده است که عزت و شرفش برای او و در اوست (همو، کتاب تدبیر الارکان و الاصول، 144).
خداوند را سپاس میگوییم بر اینکه از میان بندگانش ما را برگزید و به ما رساند از علمی که به برگزیدة بندگانش و محبوبترین خلق زمانش داده است؛ آن کسی که او را انتخاب کرد و برگزید و تکریم نمود به امامت، و به (همرتبگی) جایگاه نبوت، و به علم به غیوبی که همة خلقش را از آن محروم کرد، به جز امامی که برای خلقش نصب کرد؛ پس او
_________________________________
[1]. البته به این مطلب توجه داریم که در آن زمان معمولاً به مجموعة علوم حقیقی «فلسفه» میگفتند، ولی قراینی که در متن ذکر کردیم نشان میدهد که جابر دارای آثار فلسفی به همان معنای «الهیات بالمعنی الاعم» نیز بوده است.
_________________________________
را چراغی قرار داد که از او روشنی کسب کنند، و او را نوری قرار داد تا آنها را در تاریکیهای خشکی و دریا هدایت کند، و او را نشانهای قرار داد که به او امر میکند تا گمراه نشوند؛ و او سید و آقای من ـ که صلوات او بر ما باد ـ امام جعفر بن محمد?، سید و آقای اهل زمانش و بهترین خلق خداست (همو، کتاب المنفعهْْ، 157. به نقل از: همان، 129).
هشام بن الحکم و فلسفه
در پاسخ این ادعا که میگویند هشام بن الحکم در رد بر توحید ارسطو کتاب نوشته است باید گفت:
1. نوشتن کتابی در رد بر توحید ارسطو نشانة مخالفت ایشان با فلسفه نیست؛ زیرا فلاسفة مسلمان نیز بسیاری از مطالب منسوب به ارسطو را نقد و بررسی کردهاند؛ همچنان که در هر علمی دانشمندان به نقض و ابرام سخنان یکدیگر میپردازند، و این امر را نباید نشانة مخالفت افراد با اصل آن علم دانست؛
2. برداشت همة اصحاب از معارف، لزوماً صحیح و مطابق با واقع نیستو نمیتوان نظر آنها را همان نظر امامان معصوم? دانست. اختلاف هشام با ابن ابی عمیر، و همچنین اختلاف او با هشام بن سالم و زراره در برخی مسائل اعتقادی شاهد خوبی بر این امر است.[1]
فضل بن شاذان و فلسفه
فضل بن شاذان را نیز از دیگر مخالفان فلسفه معرفی کردهاند. ایشان از اصحاب امام رضا و امام جواد? بوده و عظمت شخصیتش به قدری است که نجاشی در بارة او مینویسد:
او مورد اطمینان، و یکی از فقها و متکلمان از اصحاب ما، و دارای جلالت بود، و عظمت
_________________________________
[1]. در کتاب کافی، ج1، ص 409، ذیل روایت 8 چنین آمده است: «علی بن ابراهیم عن السریْْْ بن الربیع قال: لم یکن ابن ابی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئاً، و کان لایغبّ اتیانه، ثم انقطع عنه و خالفه، و کان سبب ذلک أنّ أبا مالک الحضرمی کان أحد رجال هشام و وقع بینه و بین ابن ابی عمیر ملاحاهْْ فی شیء من الامامهْْ؛ قال ابن ابی عمیر: الدنیا کلها للامام? علی جههْْ الملک و انّه أولی بها من الذین هی فی أیدیهم، و قال أبو مالک: (لیس) کذلک، أملاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام من الفیء و الخمس و المغنم فذلک له، و ذلک أیضاً قد بیّن الله للامام أین یضعه و کیف یصنع به؛ فتراضیا بهشام بن الحکم و صارا الیه فحکم هشام لابی مالک علی ابن أبی عمیر، و هجر هشاماً بعد ذلک».
دربارة اختلاف هشام بن مالک با هشام بن سالم و زراره نیز، ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 3، ص 226، ح 3؛
ج 4، ص 322، باب 6.
_________________________________
را چراغی قرار داد که از او روشنی کسب کنند، و او را نوری قرار داد تا آنها را در تاریکیهای خشکی و دریا هدایت کند، و او را نشانهای قرار داد که به او امر میکند تا گمراه نشوند؛ و او سید و آقای من ـ که صلوات او بر ما باد ـ امام جعفر بن محمد?، سید و آقای اهل زمانش و بهترین خلق خداست (همو، کتاب المنفعهْْ، 157. به نقل از: همان، 129).
هشام بن الحکم و فلسفه
در پاسخ این ادعا که میگویند هشام بن الحکم در رد بر توحید ارسطو کتاب نوشته است باید گفت:
1. نوشتن کتابی در رد بر توحید ارسطو نشانة مخالفت ایشان با فلسفه نیست؛ زیرا فلاسفة مسلمان نیز بسیاری از مطالب منسوب به ارسطو را نقد و بررسی کردهاند؛ همچنان که در هر علمی دانشمندان به نقض و ابرام سخنان یکدیگر میپردازند، و این امر را نباید نشانة مخالفت افراد با اصل آن علم دانست؛
2. برداشت همة اصحاب از معارف، لزوماً صحیح و مطابق با واقع نیستو نمیتوان نظر آنها را همان نظر امامان معصوم? دانست. اختلاف هشام با ابن ابی عمیر، و همچنین اختلاف او با هشام بن سالم و زراره در برخی مسائل اعتقادی شاهد خوبی بر این امر است.[1]
فضل بن شاذان و فلسفه
فضل بن شاذان را نیز از دیگر مخالفان فلسفه معرفی کردهاند. ایشان از اصحاب امام رضا و امام جواد? بوده و عظمت شخصیتش به قدری است که نجاشی در بارة او مینویسد:
او مورد اطمینان، و یکی از فقها و متکلمان از اصحاب ما، و دارای جلالت بود، و عظمت
_________________________________
[1]. در کتاب کافی، ج1، ص 409، ذیل روایت 8 چنین آمده است: «علی بن ابراهیم عن السریْْْ بن الربیع قال: لم یکن ابن ابی عمیر یعدل بهشام بن الحکم شیئاً، و کان لایغبّ اتیانه، ثم انقطع عنه و خالفه، و کان سبب ذلک أنّ أبا مالک الحضرمی کان أحد رجال هشام و وقع بینه و بین ابن ابی عمیر ملاحاهْْ فی شیء من الامامهْْ؛ قال ابن ابی عمیر: الدنیا کلها للامام? علی جههْْ الملک و انّه أولی بها من الذین هی فی أیدیهم، و قال أبو مالک: (لیس) کذلک، أملاک الناس لهم الا ما حکم الله به للامام من الفیء و الخمس و المغنم فذلک له، و ذلک أیضاً قد بیّن الله للامام أین یضعه و کیف یصنع به؛ فتراضیا بهشام بن الحکم و صارا الیه فحکم هشام لابی مالک علی ابن أبی عمیر، و هجر هشاماً بعد ذلک».
دربارة اختلاف هشام بن مالک با هشام بن سالم و زراره نیز، ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 3، ص 226، ح 3؛
ج 4، ص 322، باب 6.
_________________________________
او بالاتر از آن است که بخواهیم او را توصیف کنیم (النجاشی، رجال النجاشی، 307).
به گفتة نجاشی ایشان کتابی دارد به نام کتاب الأعراض و الجواهر. بنابراین معلوم میشود که ایشان خود به فلسفه علاقهمند بوده و تألیفاتی فلسفی داشته است، و اگر کتابی در رد فلاسفه نوشته، در آن کتاب به مخالفت با برخی عقاید فیلسوفان یونان برخاسته است، نه اینکه فلسفه یا فیلسوفان را به طور کلی رد کرده باشد. همچنین گفتیم که فلاسفة اسلامی نیز مطالب فلسفة یونان را به طور کلی نپذیرفتند و در بسیاری از آنها تجدید نظر کرده، با الهام از معارف اسلامی، آرای جدیدی مطرح ساختند.
سعد بن عبداللـه قمی و فلسفه
مرحوم شیخ علی نمازی، سعدبنعبد اللـه قمی را نیز از دیگر اصحاب مخالف فلسفه معرفی کرده و او را از جمله افرادی برشمرد که به محضر حضرت ولیعصرـ عجلاللـهتعالیفرجهالشریف ـ مشرف گشتهاند. خوانندة کتابِ ایشان، مخالفت سعد بن عبداللـه با فلسفه و تشرف ایشان خدمت حضرت ولیعصر ـ عجلاللـهتعالیفرجهالشریف ـ را مسلم میپندارد، و از تقارن این دو امر تصور میکند که مخالفت او با فلسفه نیز به اشارة حضرت بوده است. اما باید توجه داشت:
1. هم تشرف وی به پیشگاه حضرت، و هم مخالفتش با فلسفه هر دو مورد تردید و مناقشه است. نجاشی دربارة وی مینویسد:
سعد بن عبد الله، فرزند ابو خلف اشعری قمی، مکنّا به ابو القاسم، بزرگ و پیشوای این طایفه بوده، مقدار زیادی از احادیث عامه را شنیده بود، در جست و جوی حدیث، به مسافرت رفت... و مولایمان ابو محمد (امام عسکری?) را زیارت کرد، و دیدهام که بعضی از اصحاب ما داستان ملاقات ایشان با امام عسکری? را تضعیف کرده و آن را ساختگی میدانند. خدا داناتر است (نجاشی، رجال النجاشی، 177).
از این عبارت به دست میآید که ایشان در زمان امام عسکری? میزیسته است، ولی چه بسا یک بار هم موفق به زیارت ایشان نشده باشد، و احتمال اینکه ایشان خدمت امام زمان? مشرف شده باشد به مراتب ضعیفتر است.مرحوم شیخ طوسی نیز گرچه ایشان را از معاصران امام عسکری? میداند، میگوید تا آنجا که من اطلاع دارم از آن حضرت روایتی نقل نکرده است (الطوسی، رجال الطوسی، 431) .
مرحوم آیتاللـه خویی نیز ضمن بیان داستان ملاقات ایشان با امام عسکری? و دیدن امامزمان? در سن کودکی نزد آن حضرت، از چند نظر بر این روایت اشکال وارد کرده، در صحت آن تردید روا میدارد (خویی، معجم رجال الحدیث، 8 / 74 ـ 79) .
بر این اساس اصلاً معلوم نیست که ایشان حتی یک بار هم خدمت امام عسکری یا امام زمان? مشرف شده باشد. بر فرض هم که تشرفی صورت گرفته باشد، هیچ سخنی از فلسفه و فلاسفه در آن به میان نیامده است؛
1. ایشان را به سبب نوشتن کتاب رد بر جبرگرایان و کتابی در استطاعت از مخالفان فلسفه به شمار آوردهاند، در حالی که ظاهراً منظور ایشان از این «جبرگرایان» اشعریها بوده است نه فلاسفه؛ و بر فرض هم که نظر فلاسفه در ضرورت علّی و معلولی به جبر بینجامد، عنوان «جبرگرایان» برای ایشان به کار نمیرفته است؛
2. حتی با این فرض که ایشان این کتابها را در رد سخن فلاسفه نوشته باشد، این کار دلیل بر مخالفت او با فلسفه نیست؛ همان گونه که برخی فلاسفه نیز جریان این قاعده (لزوم بالقیاس معلول نسبت به علت تامه) را در فواعل مختار نمیپذیرند و آن را موجب جبر میدانند، و در عین حال بر ضرورت فلسفه نیز تأکید میکنند. سرّ مطلب نیز این است که حتی برای رد این سخن، انسان باید از فلسفه بهره گیرد، و در برابر برهان عقلی، برهانی دیگر اقامه کند و ضعف براهین طرف مقابل را نشان دهد.
یعقوب بن اسحاق[1] و فلسفه
یعقوب بن اسحاق را نیز به دلیل نوشتن کتاب اصلاح منطق از مخالفان فلسفه بر شمردهاند؛ اما
_________________________________
[1]. ایشان مکنّا به ابو یوسف و معروف به «ابن السکّیت» است. به گفتة نجاشی، از اصحاب خاص امام هادی و امام جواد? بوده، و متوکل ملعون او را به جرم تشیع به شهادت رسانده است. از پیشگامان در لغت و ادبیات عرب، و شخصی راستگو و مورد اطمینان بوده است (ر.ک: نجاشی، رجال النجاشی، ص 449).
_________________________________
شایسته بود تفکیکیان یک بار این کتاب را که اخیراً نیز چاپ شده است، تورق میکردند تا بدانند این کتاب هیچ ربطی به منطق و فلسفه ندارد و موضوع آن علم لغت است. به هر روی، این امر میزان دقت تفکیکیان را در نقد فلسفه و فلاسفه نشان میدهد.
حسن بن موسی نوبختی و فلسفه
شخصیت دیگری که اهل تفکیک او را مخالف فلسفه خواندهاند ابو محمد حسن بن موسی نوبختی است؛ اما این نسبت نیز نادرست است؛ زیرا نجاشی دربارة وی مینویسد:
شخصیت بزرگ ما، متکلم مبرّز و سرآمد زمان خود ـ قبل از سال 300 و بعد از آن ـ او دارای کتابهای فراوانی از پیشینیان بود:...کتابی بزرگ مشتمل بر علوم فراوان (من این کتاب را برای استادم ابوعبداللـه رحمهاللـه خواندم)...، کتاب رد بر منجمان، کتاب رد بر اهل منطق، جوابهای او به ابو جعفر ابنقبه رحمهاللـه، کتاب رد بر این سخن ابو هذیل علاّف که نعمتهای بهشت منقطع میشود، ادلهای طبیعی برگرفته از کتابهای ارسطو در رد سخن کسانی که میپندارند فلکْ زنده و عاقل است،...کتابی در رد بر کسی که میگوید خدای عزوجل، دیدنی است، رد بر اهل تناسخ، رد بر مجسِمه،... (نجاشی، رجال النجاشی، 63ـ64).
مرحوم شیخ طوسی نیز در باره ایشان میگوید:
حسن بن موسی نوبختی، خواهرزاده ابوسهل بن نوبخت، مکنّا به ابومحمد، متکلم و فیلسوف است. جماعتی از نقل کنندگان کتابهای فلسفی همچون ابوعثمان دمشقی و اسحاق و ثابت و دیگران، نزد او جمع میشدند. او شیعه و دارای اعتقادی نیکو بود؛ به دست خود کتابهای زیادی نوشت، و در کلام و فلسفه و علوم دیگر دارای تصنیفات فراوانی است؛ از جملة آنها کتاب رأیها و دینها است که آن را تمام نکرد، و کتاب رد بر اصحاب تناسخ و غلوکنندگان،... و کتاب برگزیده کون و فساد ارسطو (الطوسی، فهرست کتب الشیعهْْ و أصولهم، 121).
با توجه به عبارات فوق روشن میشود که ایشان نهتنها از مخالفان فلسفه نبوده، بلکه دارای آثار پرشماری در علوم مختلف و از جمله فلسفه و کلام بوده، و حتی برخی از کتب فلسفی ارسطو را تلخیص کرده است.
ایشان را باید متکلمی آشنا با مسائل فلسفی دانست که از علوم فراوان خود ـ و از جمله فلسفه ـ برای دفاع از حریم دین و اعتقادات امامیه بهره میبرده و اگر کتابی با عنوان الرد علی اهل المنطق داشته است، در آن با منطق به طور کلی مخالفت نکرده و تنها با برخی از آرا و انظار مطرح شده در منطق یونان مخالفت ورزیده است.
بنابر آنچه گذشت روشن میشود که اصحاب ائمه? نیز هرگز منطق و فلسفه و هیچ علمی را به طور کلی رد نمیکردهاند، بلکه عدهای از ایشان که در این زمینهها از استعداد و شایستگی لازم برخوردار بودهاند، پس از فراگیری این علوم، به تنقیح آنها میپرداختند، و با اجتهاد و استقلال فکری، مطالب صحیح این علوم را از سقیم آنها جدا ساخته، احیاناً در تأیید و یا رد برخی مطالب منطقی یا فلسفی و... کتابهایی مینگاشتند، و بدین ترتیب گامی در راه تکامل این علوم بر میداشتند. آنان هرگز به بهانة بهرهمندی از علوم اهلبیت? خود را از بحث و تحقیق دربارة این مسائل بینیاز نمیپنداشتند؛ زیرا نهتنها بین این دو تعارضی نمیدیدند، بلکه به سفارش و تشویق اهلبیت? خود را ملزم به فراگیری علم و حکمت ـ از هر کجای عالم و در محضر هر صاحب علمی ـ میدیدند.
منابع
1. ابن منظور، لسان العرب، ج 14، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.
2. ابن ندیم، الفهرست، بیروت، دار قطری بن الفجاءهْْ، 1985 م.
3. اشکوری دیلمی، قطب الدین، محبوب القلوب، تهران، انتشارات آینه میراث، 1378ش.
4. اصفهانی، مهدی، ابواب الهدی، مشهد، سید محمدباقر نجفی یزدی، 1363ش.
5. ، تقریرات، مرکز اسناد آستان قدس رضوی؛ شماره 12412.
6. ، معارف القرآن، ج2، نسخه خطی آقای صدر زاده.
7. حسن زاده آملی، حسن، قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370ش.
8. خامنهای، سید محمد، مجله کیهان اندیشه، شماره 6، خرداد و تیر 1374ش.
9. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 8، چاپ چهارم، بیروت.
10. الزبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، ج 8، بیروت، دار مکتبهْْ الحیاهْْ، 1306 ق.
11. شهرزوری، فاضل، نزههْْ الارواح، ترجمه ضیاء الدین درّی با نام کنز الحکمهْْ، تهران، 1306ش.
12. طباطبایی، سید محمد حسین، بررسیهای اسلامی، ج 2، قم، انتشارات هجرت، 1397ق.
13. طوسی، ابو جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسی، قم، منشورات الرضی، 1380ش.
14. ، فهرست کتب الشیعهْْ و أصولهم، تحقیق سید عبد العزیز طباطبایی، قم، مکتبهْْ المحقق الطباطبایی، 1420 ق.
15. قزوینی، مجتبی، بیان الفرقان، ج 1، تهران، مرکز جامعه تعلیمات اسلامی، 1373ش.
16. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، بیروت، دار التعارف للمطبوعات.
17. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 2، 3، 10، 18، 52 و 61، تهران، دارالکتب الاسلامیهْْ، بی تا.
18. مطهری، مرتضی، بیست گفتار، چاپ پنجم، تهران، صدرا، 1358ش.
19. موسوی، سید محمد، آئین و اندیشه، تهران، انتشارات حکمت، 1382ش.
20. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، چاپ پنجم، قم، مؤسسهْْ النشر الاسلامی، 1416 ق.
21. نمازی شاهرودی، علی، تاریخ فلسفه و تصوف، تهران، مؤسسه فرهنگی نبأ، 1378ش.