هنرهای بصری ابزاری است که کودک با آن تجارب خود، واقعی و خیالی، را سامان و شکل و نظم میبخشد؛ و در نتیجه، خود و محیطش را بهتر میشناسد. در کل، فعالیت هنری توان آفرینش و درک معنی را در کودک افزایش میدهد. توجه جدی به هنر کودکان از اواخر قرن نوزدهم میلادی آغاز شد و شامل این گرایشها بود: بررسی مراحل رشد کودک؛ تساهل در روش تربیتی؛ مرتبط دانستن هنر با امیال ناخودآگاه؛ تبدیل نوآوری و بیان به ارزشهای مشخص هنری. در اواخر نیمة اول قرن بیستم، این گرایشها در اثر لونفلد جمع آمد. او خود در این اثر چند پیشنهاد داد: آزاد گذاشتن کودک در فعالیت هنری و مداخلهنکردن معلم در آن؛ در نظر گرفتن توالی مراحل رشد؛ هدف قراردادن سلامت ذهنی و خلاقیت در آموزش هنر در مدارس. امروزه یافتههای روانشناسی رشد ضعفهای آراءِ لونفلد را آشکار ساخته است. نمادسازی، که از روشهای خلق معناست، در هنر سه ویژگی مهم دارد: روش طراحی نماد به اندازة شیء یا واقعة مورد اشاره مهم است؛ مضمون عاطفی مورد توجه آگاهانة هنرمند و مخاطب اثر هنری است؛ مضمون عاطفی و قالب در اثر هنری یکی میشوند. از این رو، هنر کارکرد روانشناختی خاصی دارد؛ گرفتن معنا و شکلبخشیدن به آن، یعنی پیوندزدن فکر و احساس. در ساختن هر نماد سه دانش دخیل است: دانش نمادپرداز از مادّه و ابزار، از مدلول، از وجوه هماهنگی در بین آنها. پس لازمة درک هر نماد و چگونگی نمادسازی کودکان بررسی سه مؤلفة مذکور است. تحقیقات مربوط به مؤلفههای نمادسازی در آثار هنری کودکان را میتوان در چند دسته قرار داد: شناخت ویژگیهای مواد و ابزارها: خواص فیزیکی و دیداری؛ آفرینش نمادهای دیداری: وجوه تشابه بیانی و عینی؛ تصورات از مدلول؛ فرایندهای بنیادی، فرایندهای تولید، وضع عاطفی؛ واکنش کودکان به آثار هنری.