گفتاری در چیستی ظهور
آرشیو
چکیده
متن
بحث از چیستی ظهور بحثی بر زمین مانده است. بسیارند نوشتههای با ارزشی که از علائم ظهور و حوادث پس از ظهور سخن گفتهاند، اما حقیقت ظهور کمتر مورد کنکاش علمی قرار گرفته است. یک معنا برای ظهور، معنایی ابتدایی است. آنکه بگوییم امام معصوم پس از آنکه مدتی طولانی در میان ما حاضر نبود ظاهر شود به گونهای که ما او را ببینیم و او ما را ببیند و حکومت عدالتگستر تشکیل دهد. به نظر میرسد این معنا از ظهور همه حقیقت آن را برای ما واگو نمیکند. چه آنکه اگر ظهور فقط در این معنا خلاصه شود، باید گفت آن همه آثار که برای ظهور در روایات آمده، دور از ذهن و باور است. آثاری مانند اینکه زمین گویی متبدل به زمینی دیگر میشود، نعمت چنان فراوان میشوند که بنا به فرموده معصومان، هنگام قیام قائم آسمان بارانهای خود را میبارد،)[1]) رودخانهها پر از آب میشود، چشمهسارها به جوشش آمده و لبریز میگردند و زمین چند برابر محصول میدهد و )[2]) گنجهای خود را بیرون ریخته و آشکارا میکند. )[3])
آسمان نه تنها بخل نمیورزد بلکه هر آنچه که از آن میبارد به مقدار، به جا و به موقع هم هست. نعمتهای معنوی مانند عدالت و دوستی و مواسات فراگیر میشود. همه در سایهسار امنیت حکومت مهدوى، آرامشی بینظیر را تجربه میکنند. )[4]) به راستی این همه نعمت فقط به خاطر حضور قامترسای آن امام همام در میان مردم است به صورتی که حجاب از دیده مردمان عصر ظهور برداشته شود؟ اگر چنان است پس چرا چنین آثار و برکاتی در عصر سایر معصومین علیهم السلام رخ نداد؟ اگر این آثار از آن حضور شخصی و جسمانی امام است، باید پرسید: مگر امام از فراپرده غیبت، نور افشانی نمیکند و مگر او نیست که به یمن وجودش همگان روزی میخورند، آسمان و زمین پابرجایند...
پس ناگزیر اتفاق دیگری است، ظهور!
به راستی حقیقت ظهور چیست؟
برای تبیین پاسخ این سؤال نیازمند طرح مقدمهای مهم هستیم. آن مقدمه درباره این پرسش است که حقیقت امام چیست؟
پاسخهای متنوعی میتوان به این پرسش داد، ولی آنچه مورد نظر ماست همان است که در راستای تبیین معنای ظهور به کارمان خواهد آمد.
خلاصه پاسخ این است که امام درگاه فهم بشر به سوی حقیقت خداوند است. اصلی از اصول بنیادین ما در امر امامت این است که امام هیچگاه به خود دعوت نکرده است. وجود امام تداوم وجود نبی است و نبی تمام حقیقتش در همین إنبا و اخبار از خداست. پیامبران آمدهاند تا خداوند را به ما بشناسانند.
سؤال بعدی این است که این شناخت چگونه ممکن میشود؟ یکی از راههای آن ایجاد یک معرفت حصولی از طریق بیان معارف توحیدی است. راه دیگر آن، قرار دادن یک نمود است. خلقِ آینهای که حقیقت الهی را بتاباند. در هر دو راه همواره این شبهه مطرح است که چگونه میتوان با معرفتی محدود از درکی ناقص، بر نامحدود احاطه یافت. دانشمندان عقاید اسلامی در پاسخ به این سؤال فرمودهاند که آگاهی از ذات باریتعالی برای احدی ممکن نیست، ولی از طریق آگاهی به صفات حضرت حق میتوان به سواحل شناخت نزدیک شد. ناگفته پیداست که این تمام سخن نیست؛ زیرا بر اساس انگارة توحید صفاتى، صفات عین ذات خدایند. صفات که همان ذات پروردگارند و بین آنها و ذات چندگانگی وجود ندارد، خود بیمنتهایند. پس چگونه میتوان با ادراک ناقص بشرى، بر این صفات بیکران آگاه شد. راهی که همان اندیشه وران، پیشپای ما نهادند این است:
تمام خیرات و کمالاتی که در این دنیای مادی وجود دارند همه مصادیقی ناقص و محدودند. علل محدودیت آنها هم متفاوت و متعدد میباشد. علم در کاملترین شکل که ما در این دنیا از آن سراغ داریم، دانشی است که از هر دو سو محدود است. از یکسو نیست و باید به کمک اسباب پیدا شود)[5]) از سوی دیگر، روزی نیز همین دانش از صحنه نفس صاحبش زدوده میشود. قرآن کریم از مرحلههایی از رشد آدمی سخن میگوید که همه دانستههایش محو میشود. )[6])
در میان این دو عدم و عدم شیئیت)[7]) دانش در آدمى، انسانها به کمک اسباب و علل مانند استعداد یادگیرى، وجود حواس، وجود معلم و کتاب و گاه به مدد تقوا و از طریق شهود، معارف مختلف را کسب میکند. آنگاه اگر کسی میخواهد بداند علم نامحدود که به خداوند نسبتش میدهند، کدام است باید تمام این محدودیتها را سلب کند؛ یعنی بگوید علم نامحدود علمی است که اول و آخر ندارد، همواره بوده و همواره خواهد بود، محتاج هیچ عامل و سببی هم نیست... . روشن است که فهمیدن همین تعبیر همواره نیز با تمرکز بر هموارگی (ازلیت و ابدیت) چندان ممکن نیست، بلکه اگر بخواهیم همواره را در این ابعاد (ازلیت و ابدیت) بفهمیم؛ ناچاریم چنین بگوییم که همواره بودن یک چیز یعنی آنکه محدود به زمانی نیست و ما محدود بودن به زمان را میفهمیم.
این نحوه از روش فهم که در آگاهی بر نامحدودیتها ما را تا حدی به کرانه درک میرساند، از کلام حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه گرفته شده است که فرمود: و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. )[8]) معنای عبارت این است که یکتاپرستی در کاملترین شکل خودش زمانی که همه هستی را تنها جلوه یک حقیقت دیدنی بدانی ممکن میشود که همه آن شناختی که از صفات دارى، شناختی که به طور طبیعی مربوط به صفات محدود است، وا بگذاری و همه صفات را از خداوند نفی کنی و چرا اینگونه؟ زیرا همه صفات در ظرف ذهنی و ادراک ما محدودند به آن جهت که منتزع و برخاسته از مصادیق متناهیاند. علاوه بر این راه نظرى، خداوند راهی آسانتر، غیرنظری و قابل فهم برای همگان نیز در این مسیر قرار داده است. خداوند در قرآن کریم فرموده: من در زمین خلیفه قرار دادم.)[9])
خلافت را برخی مفسران به نام مظهریت معنا کردهاند. خلیفه خدا یعنی آنکس که مظهر صفات جمال و جلال پروردگار است. )[10]) بنا به روایات تفسیری که درباره این آیه وارد شدهاند نبی اکرم9 و ائمه معصومین: مظهر اتم و مثل اعلای باریتعالی هستند. همه آنان که صفات خداوند را در حد وسع یک موجود امکانی (غیر خدا) میتابانند. بدیهی است که این ذوات مقدسه نیز نخواهند توانست صفات را آنچنان که در ذات خداوند متجلیاند، بنمایانند که در این صورت خود خدا بودند و حال آنکه قرآن کریم خداوند را اینگونه میستاید: )لیس کمثله شی(.)[11]) و خود فرمودهاند: نزّلونا عن الربوبیه)[12])؛ ما را مقام خدایی و ربوبیت ندهید.
اما مسأله این است که در نشئه مادى، موجودی غیر از چهارده معصوم: برتر وجود ندارد که بتواند تا بدین حد صفات او را نشان دهد. اینها همه برای این است که خداوند نمایانده شود، نه آنکه غیر خدا حتی معصومین: مستقل از ذات حق ستوده شوند. معصوم آینه الهی است و به سوی او دعوت میکند. گاهی معصومین: توانستهاند این مظهریت را ایفا کنند. تمام داستانهایی که از حلم و بردبارى، علم و دانش، قدرت و سطوت، بخشایش و گذشت، ایثار و آقایی آن راد مردان معصوم شنیدهایم، جلواتی از این مظهریت هستند. معلوم است که بردباری تا بدان حد، دانش تا کرانه غیبگویى، قدرت تا قلعِ درِ قلعه خیبرى، بخشایش تا آنجا که بتوان دشمن را عفو کرده و از قاتل گذشت نمود و حتی درموقع لزوم به یاریاش شتافت، ایثار و انفاق تا آنجا که مؤمن و کافر، دوستدار و ناسزاگو را بر سر سفره نشاند و اینها و هزاران صفات جلالی و جمالی را در خود جمع کردن، آنگاه که بگویند کسی جامع اضداد شده است ... در قدرت غیر معصوم نیست.
برای شیرینی سخن برخی از این قضایا را به اشاره نقل میکنیم:
فردی به محضر رسول خدا(ص) آمد، خبر داد فلان کس و فلان کس در فلان خانه (مکان شخصی) مشغول انجام خطایند. رسول خدا(ص) که هدف و مقصدی تربیتساز در پیش رو داشت، فرمود: چه کسی میرود و از آن دو خبر میآورد و بر عملشان گواهی میدهد. هر که برخاست، رسول مکرم9 او را بر جای خود نشاند تا آنکه علی(ع) اجازه خواست و معلم بشریت رخصتش داد. آن امام همام رفت و آمد و فرمود من چیزی ندیدم. حضرت پرسید: چگونه تفحص کردى؟ فرمود: چشم خود را بستم و از گرداگرد خانه را جستم و البته هیچ ندیدم. رسول خدا(ص) مدال اخلاق و انسانیت به سینه علی(ع) چسبانید و فرمود: أنت فتی هذه الأُمّة یا علی)[13]) ؛ تو ای علی جوانمرد این امتى.
علی(ع) همان کسی است که دشنامش دادند، برخانهاش هجوم بردند، حرمتش را پاس نداشتند و حریمش را شکستند و آنگاه که وقت نیاز و مشورت رسید؛ آنچنان خیرخواهانه نصیحت میکرد و راهنمایی میداد که خود دعا میکردند، نکند در ساعتی نفس بکشند که علی در آن ساعت زنده نباشد.
جعده، همسر و امام خود را مسموم ساخت و آنگاه که ترسید بنیهاشم او را قصاص کنند. دانست که اگر روی این کره خاک کسی باشد که او بتواند به کرم و عفو و آقاییاش امید داشته باشد، کسی جز مقتول و مسموم خود او یعنی امام مجتبی7 نیست.
امام صادق(ع) در فاصله تبدیل حکومت امویان به عباسیان فرصت یافت که دانش بیکرانه خود را به مشتاقان عرضه کند. محصول این حوزه علمى، هزاران شاگرد شد که هر کدام در علوم اسلامی و ریاضی و تجربی سرآمد زمان خود شدند و سر نخهای رشتههای علمی به وسیله آنها بنا نهاده شد. همین امام همام نقل میکند که گروهی از مردم فلسطین بر پدرم وارد شدند و از او درباره مسائلی پرسیدند از آن جمله شرح معنای کلمه صمد در سوره توحید بود. پدرم پس از بیان مفصلی که از این صفت الهی ارائه کردند، فرمودند: اگر برای آنچه که خداوند از علم و دانش در اختیارم نهاده، حاملانی مییافتم؛ توحید، اسلام، ایمان، دین و شریعتها را از همین یک کلمه انتشار میدادم. )[14])
راوی میگوید: به همراه امام صادق(ع) در یکی از باغات اطراف مدینه بودیم که مسکینی به حضور حضرت آمد و دست خود را دراز نمود. حضرت دانههایی از انگور را در دستان او نهاد و وی خدا را سپاس گفت. حضرت فرمود: صبر کن و سپس تمام پولی که در اختیار داشتند به او دادند و او خدا را دوباره شکر کرد. حضرت فرمود: صبر کن و خلعتی با ارزش را بدو هدیه کردند. این بار او از امام تشکر کرد و رفت. )[15]) امام صادق(ع) با این عمل تفسیر آیه شریفه )لئن شکرتم لازیدنکم( را به نمایش نهادند.
اما چرا این مظهریت همه جا رخ ننمود و چرا همواره از این شواهد صبح و شام در اختیار امت قرار نگرفت؟! پاسخ روشن است. امام علی بن ابیطالب7 فرمود: هلک فیّ رجلان محب غال و مبغض قال)[16]) ؛ دو گروه درباره من هلاک شدند: دوستدارانی که حد محبت ندانستند و غالی شدند، آنچنان که گفتند علی خداست و دشمنانی که دست از دشمنی بر نداشتند و همواره اظهار دشمنی کردند.
به عبارت دیگر همواره امامت در تنگنایی به سر میبرد که از یکسو به فهم ناقص و قاصر کوته بینان و از سوی دیگر به دلهای کینهتوز، قدرت مدار و مال پرست بسته بود. هر دو جریان مانع از بروز باطن امام که مظهر صفات حضرت حق بود شدند.
سدیر صیرفی میگوید: با ابابصیر و یحیایی بزاز و داود بن کثیر در محضر امام صادق(ع) نشسته بودیم که امام نگران و غضبناک فرمودند: اینان گمان میکنند من غیب میدانم (که از من پرسشهای عجیب میپرسند). سدیر میگوید: یک لحظه گمان کردم مراد آقا توبیخ ماست. در خانه به خدمتش رسیدم و عرض کردم: آقای من اگر بفرمایید که غیب نمیدانید ماهم معتقد میشویم که غیب نمیدانید حکم، آنچه تو بنمایى. حضرت پاسخ دادند: سدیر ما به اذن خدا غیب میدانیم. مرحوم مجلسی در توجیه روایت فرموده است: چه بسا در محضر امام غالیانی بودند که در کمین چنان فرصتهاییاند، تا بگویند امام صادق(ع) خداست. )[17])
فشارها، جنگها، تهدیدها، حبسها و شرایط تقیهای نیز همواره از سوی غالیان و دشمنان به سوی این بیوت و صاحبانش سرازیر بود. تمام این امور در جای خود فرصت ابراز و اظهار حقیقت امام و باطن وجود وی را که راهنمای بشر به سوی صفات خداوندی بود از آنان بر میگرفت. معلوم است که عشق به قدرت و ثروت که منشأ حرص و آزمندی آدمی است، عقلها را میفریبد و استدلالهای روشن را از آدمیان میستاند: اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع)[18]) ؛ اکثر مواردی که عقل و خرد زمین میخورد، آنجاست که طمع میدرخشد.
هراس از کم داشتن، احساس فقر و روحی که بر بلندای قناعت و مناعت طبع ننشسته، ایمنی درون را میزداید، طمع رخ بر مینماید و انسانها با یکدیگر میجنگند. این انسانهای وحشتزده صدای آرامش بخش امام خود را که به خدا دعوت میکند، نمیشنوند. همین آزمندی مبنای دشمنی میشود و امامِ جامعه را، درگیر حل منازعات میکند. در این میان سوداگران نمیخواهند که مردم گرداگرد امام جمع شوند. خدا خواهی مردم جا را بر دنیا خواهی آنان سخت تنگ میکند؛ بنابراین باید از اطراف امام پراکنده شوند. این همان کوشش بی وقفهای است که قرآن درباره آن فرمود: )یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأفْواهِهِمْ...( )[19]) ؛ )آنان) میخواهند که نور خدا را با دهانهای خود خاموش سازند.
با این وصف کی معصومان تمام رخ این باطن گرانمایه را مینمایانند؟
حال به پرسش اول خود بر میگردیم: حقیقت ظهور چیست؟ و پاسخ میدهیم حقیقت ظهور، یعنی ظهور باطن امام(ع) در همه وقت و همه جا. امام در عصر ظهور مجال مییابد که این باطن را بدون خوف از دو جریان غلو و دشمنی به مردم بنمایاند. همین است که آدمیان در عصر ظهور به راحتی به حق میگرایند؛ زیرا امام را مظهر تمام نمای صفات خداوند میبینند. خداوند در نگاه آنان از روزن وجود امام آنقدر تابناک، جذاب و خواستنی است که راهی به جز توحید و یکتاپرستی در مقابل عقول و قلوب آدمیان نمیماند.
چرا چنین است؟ زیرا عامل غلو و منشأ ستمکاری و طمع بشر از بین میرود. آدمیان از قصور فهم، غلو میکنند. امام به هنگام ظهور اولین اعجازی که میکند اکمال عقل و اتمام علم است، چنانکه امام باقر(ع) فرمود:
اذا قام قائمنا وضع الله یده علی رؤوس العباد فجمع به عقولهم و کملت به أحلامهم)[20])
در روایات است که دانش بشری تا هنگام ظهور دو حرف از بیست و پنج حرف دانش را دریافته و در هنگام ظهور دانش آنقدر کامل میشود که به جز اسم مستاثر خداوند یعنی آن دانش که اختصاص به خداوند دارد سایر دانش در اختیار بشر قرار میگیرد. )[21]) علم و عقل هر دو نورند که در پرتو آنها همه حقایق آنچنان که هستند، دیدنیاند؛ بنابراین در این شرایط امام در جای خود است. کسی امام را جای خدا نمینشاند تا غلو کرده باشد و در حد سایر آدمیان نمینشاند تا با او به منازعه برخیزد. )[22])
از سوی دیگر آسمان و زمین در اثر خداخواهی مردم آنچنان گشاده دست، میشوند که نعمت وفور مییابد؛ بنابراین هراس از کم بودن و کم داشتن از میان میرود. مسلمانان در پهنه ایمان یکدیگر آنچنان میآسایند که مؤمن دست در جیب برادر ایمانیاش میکند و نیاز مالی خود را برطرف میکند، بدون طمع به آن و بدون هراس از آن و این گوهر امنیت و نعمت و رفاه است که قرآن به مؤمنان وعده کرد: )ولوأن أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والأرض(.)[23])
نتیجه آنکه ظهور، رخدادی است که وعده الهی و خواست نهایی حضرت حق به همه انبیا و اولیا بوده است. فرا رسیدن مجالی که همه کس و همه چیز را به سوی خداوند دعوت کند. قیامت صغرایی که حق ظهور کند و مردم به هر سو نظر کنند خدا را ببیند: اینها تولوا فثم وجه الله. )[24])
پینوشت:
[1] . مجلسى، محمدتقى، بحارالانوار، ج 52، ص 316.
[2] . همان، ص 304.
[3] . مفید، علی بن نعمان، ارشاد، ص 363.
[4] . همان.
[5] . )والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً..( النحل )16) : 78 ؛ جهت نمونه ر.ک: طباطبائى، محمد حسن، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص 105 – 110.
[6] . )و منکم من یرد الی ارذل العمر لکی لا بعلم بعد علم شیاً(، النحل )16) : 7.
[7] . اشاره به تعبیر قرآنی در دو آیه پیشین.
[8] . نهجالبلاغه، خطبه 1.
[9] . البقره )2) : 3.
[10] . ر.ک: المیزان، ج 1، صص 115 118.
[11] . الشوری )42) : 11.
[12] . بحارالانوار، ج 26، ص 1.
[13] . شیرازى، فخرالمحققین، شرح زیارت جامعه کبیره، ج 1، ص 73، به نقل از آملی شمس الدین، نفائس الفنون فی عرالیس؛ العیون، ج2، ص 118.
[14] . ر.ک: بابویه، محمدبن علی بن حسین (صدوق)، توحید، ص 92.
[15] . بحار الانوار، ج 47، ص 42.
[16] . نهجالبلاغه، خطبه 469.
[17] . اصول کافى، ج3 ، ص 378 380.
[18] . نهجالبلاغه، خطبه 219.
[19] . الصّف )61) : 8 .
[20] . کافى، ج 1، ص 25.
[21] . بحار الانوار، ج 52، ص 336.
[22] . امام علی ابن ابیطالب7 در خطبه شقشقیه و در انتقاد از شورای تعیین خلیفه پس از عمر فرمود: کی در من آنچنان تردید بود، که در اولی (ابوبکر) تردید بود (آنها مرا تا آنجا تنزل دادند که) پرندهای شدم با آنها پرکشیدم و با آنها فرو آمدم.
[23] . اعراف، 95.
[24] . بقره، 115.
آسمان نه تنها بخل نمیورزد بلکه هر آنچه که از آن میبارد به مقدار، به جا و به موقع هم هست. نعمتهای معنوی مانند عدالت و دوستی و مواسات فراگیر میشود. همه در سایهسار امنیت حکومت مهدوى، آرامشی بینظیر را تجربه میکنند. )[4]) به راستی این همه نعمت فقط به خاطر حضور قامترسای آن امام همام در میان مردم است به صورتی که حجاب از دیده مردمان عصر ظهور برداشته شود؟ اگر چنان است پس چرا چنین آثار و برکاتی در عصر سایر معصومین علیهم السلام رخ نداد؟ اگر این آثار از آن حضور شخصی و جسمانی امام است، باید پرسید: مگر امام از فراپرده غیبت، نور افشانی نمیکند و مگر او نیست که به یمن وجودش همگان روزی میخورند، آسمان و زمین پابرجایند...
پس ناگزیر اتفاق دیگری است، ظهور!
به راستی حقیقت ظهور چیست؟
برای تبیین پاسخ این سؤال نیازمند طرح مقدمهای مهم هستیم. آن مقدمه درباره این پرسش است که حقیقت امام چیست؟
پاسخهای متنوعی میتوان به این پرسش داد، ولی آنچه مورد نظر ماست همان است که در راستای تبیین معنای ظهور به کارمان خواهد آمد.
خلاصه پاسخ این است که امام درگاه فهم بشر به سوی حقیقت خداوند است. اصلی از اصول بنیادین ما در امر امامت این است که امام هیچگاه به خود دعوت نکرده است. وجود امام تداوم وجود نبی است و نبی تمام حقیقتش در همین إنبا و اخبار از خداست. پیامبران آمدهاند تا خداوند را به ما بشناسانند.
سؤال بعدی این است که این شناخت چگونه ممکن میشود؟ یکی از راههای آن ایجاد یک معرفت حصولی از طریق بیان معارف توحیدی است. راه دیگر آن، قرار دادن یک نمود است. خلقِ آینهای که حقیقت الهی را بتاباند. در هر دو راه همواره این شبهه مطرح است که چگونه میتوان با معرفتی محدود از درکی ناقص، بر نامحدود احاطه یافت. دانشمندان عقاید اسلامی در پاسخ به این سؤال فرمودهاند که آگاهی از ذات باریتعالی برای احدی ممکن نیست، ولی از طریق آگاهی به صفات حضرت حق میتوان به سواحل شناخت نزدیک شد. ناگفته پیداست که این تمام سخن نیست؛ زیرا بر اساس انگارة توحید صفاتى، صفات عین ذات خدایند. صفات که همان ذات پروردگارند و بین آنها و ذات چندگانگی وجود ندارد، خود بیمنتهایند. پس چگونه میتوان با ادراک ناقص بشرى، بر این صفات بیکران آگاه شد. راهی که همان اندیشه وران، پیشپای ما نهادند این است:
تمام خیرات و کمالاتی که در این دنیای مادی وجود دارند همه مصادیقی ناقص و محدودند. علل محدودیت آنها هم متفاوت و متعدد میباشد. علم در کاملترین شکل که ما در این دنیا از آن سراغ داریم، دانشی است که از هر دو سو محدود است. از یکسو نیست و باید به کمک اسباب پیدا شود)[5]) از سوی دیگر، روزی نیز همین دانش از صحنه نفس صاحبش زدوده میشود. قرآن کریم از مرحلههایی از رشد آدمی سخن میگوید که همه دانستههایش محو میشود. )[6])
در میان این دو عدم و عدم شیئیت)[7]) دانش در آدمى، انسانها به کمک اسباب و علل مانند استعداد یادگیرى، وجود حواس، وجود معلم و کتاب و گاه به مدد تقوا و از طریق شهود، معارف مختلف را کسب میکند. آنگاه اگر کسی میخواهد بداند علم نامحدود که به خداوند نسبتش میدهند، کدام است باید تمام این محدودیتها را سلب کند؛ یعنی بگوید علم نامحدود علمی است که اول و آخر ندارد، همواره بوده و همواره خواهد بود، محتاج هیچ عامل و سببی هم نیست... . روشن است که فهمیدن همین تعبیر همواره نیز با تمرکز بر هموارگی (ازلیت و ابدیت) چندان ممکن نیست، بلکه اگر بخواهیم همواره را در این ابعاد (ازلیت و ابدیت) بفهمیم؛ ناچاریم چنین بگوییم که همواره بودن یک چیز یعنی آنکه محدود به زمانی نیست و ما محدود بودن به زمان را میفهمیم.
این نحوه از روش فهم که در آگاهی بر نامحدودیتها ما را تا حدی به کرانه درک میرساند، از کلام حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه گرفته شده است که فرمود: و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. )[8]) معنای عبارت این است که یکتاپرستی در کاملترین شکل خودش زمانی که همه هستی را تنها جلوه یک حقیقت دیدنی بدانی ممکن میشود که همه آن شناختی که از صفات دارى، شناختی که به طور طبیعی مربوط به صفات محدود است، وا بگذاری و همه صفات را از خداوند نفی کنی و چرا اینگونه؟ زیرا همه صفات در ظرف ذهنی و ادراک ما محدودند به آن جهت که منتزع و برخاسته از مصادیق متناهیاند. علاوه بر این راه نظرى، خداوند راهی آسانتر، غیرنظری و قابل فهم برای همگان نیز در این مسیر قرار داده است. خداوند در قرآن کریم فرموده: من در زمین خلیفه قرار دادم.)[9])
خلافت را برخی مفسران به نام مظهریت معنا کردهاند. خلیفه خدا یعنی آنکس که مظهر صفات جمال و جلال پروردگار است. )[10]) بنا به روایات تفسیری که درباره این آیه وارد شدهاند نبی اکرم9 و ائمه معصومین: مظهر اتم و مثل اعلای باریتعالی هستند. همه آنان که صفات خداوند را در حد وسع یک موجود امکانی (غیر خدا) میتابانند. بدیهی است که این ذوات مقدسه نیز نخواهند توانست صفات را آنچنان که در ذات خداوند متجلیاند، بنمایانند که در این صورت خود خدا بودند و حال آنکه قرآن کریم خداوند را اینگونه میستاید: )لیس کمثله شی(.)[11]) و خود فرمودهاند: نزّلونا عن الربوبیه)[12])؛ ما را مقام خدایی و ربوبیت ندهید.
اما مسأله این است که در نشئه مادى، موجودی غیر از چهارده معصوم: برتر وجود ندارد که بتواند تا بدین حد صفات او را نشان دهد. اینها همه برای این است که خداوند نمایانده شود، نه آنکه غیر خدا حتی معصومین: مستقل از ذات حق ستوده شوند. معصوم آینه الهی است و به سوی او دعوت میکند. گاهی معصومین: توانستهاند این مظهریت را ایفا کنند. تمام داستانهایی که از حلم و بردبارى، علم و دانش، قدرت و سطوت، بخشایش و گذشت، ایثار و آقایی آن راد مردان معصوم شنیدهایم، جلواتی از این مظهریت هستند. معلوم است که بردباری تا بدان حد، دانش تا کرانه غیبگویى، قدرت تا قلعِ درِ قلعه خیبرى، بخشایش تا آنجا که بتوان دشمن را عفو کرده و از قاتل گذشت نمود و حتی درموقع لزوم به یاریاش شتافت، ایثار و انفاق تا آنجا که مؤمن و کافر، دوستدار و ناسزاگو را بر سر سفره نشاند و اینها و هزاران صفات جلالی و جمالی را در خود جمع کردن، آنگاه که بگویند کسی جامع اضداد شده است ... در قدرت غیر معصوم نیست.
برای شیرینی سخن برخی از این قضایا را به اشاره نقل میکنیم:
فردی به محضر رسول خدا(ص) آمد، خبر داد فلان کس و فلان کس در فلان خانه (مکان شخصی) مشغول انجام خطایند. رسول خدا(ص) که هدف و مقصدی تربیتساز در پیش رو داشت، فرمود: چه کسی میرود و از آن دو خبر میآورد و بر عملشان گواهی میدهد. هر که برخاست، رسول مکرم9 او را بر جای خود نشاند تا آنکه علی(ع) اجازه خواست و معلم بشریت رخصتش داد. آن امام همام رفت و آمد و فرمود من چیزی ندیدم. حضرت پرسید: چگونه تفحص کردى؟ فرمود: چشم خود را بستم و از گرداگرد خانه را جستم و البته هیچ ندیدم. رسول خدا(ص) مدال اخلاق و انسانیت به سینه علی(ع) چسبانید و فرمود: أنت فتی هذه الأُمّة یا علی)[13]) ؛ تو ای علی جوانمرد این امتى.
علی(ع) همان کسی است که دشنامش دادند، برخانهاش هجوم بردند، حرمتش را پاس نداشتند و حریمش را شکستند و آنگاه که وقت نیاز و مشورت رسید؛ آنچنان خیرخواهانه نصیحت میکرد و راهنمایی میداد که خود دعا میکردند، نکند در ساعتی نفس بکشند که علی در آن ساعت زنده نباشد.
جعده، همسر و امام خود را مسموم ساخت و آنگاه که ترسید بنیهاشم او را قصاص کنند. دانست که اگر روی این کره خاک کسی باشد که او بتواند به کرم و عفو و آقاییاش امید داشته باشد، کسی جز مقتول و مسموم خود او یعنی امام مجتبی7 نیست.
امام صادق(ع) در فاصله تبدیل حکومت امویان به عباسیان فرصت یافت که دانش بیکرانه خود را به مشتاقان عرضه کند. محصول این حوزه علمى، هزاران شاگرد شد که هر کدام در علوم اسلامی و ریاضی و تجربی سرآمد زمان خود شدند و سر نخهای رشتههای علمی به وسیله آنها بنا نهاده شد. همین امام همام نقل میکند که گروهی از مردم فلسطین بر پدرم وارد شدند و از او درباره مسائلی پرسیدند از آن جمله شرح معنای کلمه صمد در سوره توحید بود. پدرم پس از بیان مفصلی که از این صفت الهی ارائه کردند، فرمودند: اگر برای آنچه که خداوند از علم و دانش در اختیارم نهاده، حاملانی مییافتم؛ توحید، اسلام، ایمان، دین و شریعتها را از همین یک کلمه انتشار میدادم. )[14])
راوی میگوید: به همراه امام صادق(ع) در یکی از باغات اطراف مدینه بودیم که مسکینی به حضور حضرت آمد و دست خود را دراز نمود. حضرت دانههایی از انگور را در دستان او نهاد و وی خدا را سپاس گفت. حضرت فرمود: صبر کن و سپس تمام پولی که در اختیار داشتند به او دادند و او خدا را دوباره شکر کرد. حضرت فرمود: صبر کن و خلعتی با ارزش را بدو هدیه کردند. این بار او از امام تشکر کرد و رفت. )[15]) امام صادق(ع) با این عمل تفسیر آیه شریفه )لئن شکرتم لازیدنکم( را به نمایش نهادند.
اما چرا این مظهریت همه جا رخ ننمود و چرا همواره از این شواهد صبح و شام در اختیار امت قرار نگرفت؟! پاسخ روشن است. امام علی بن ابیطالب7 فرمود: هلک فیّ رجلان محب غال و مبغض قال)[16]) ؛ دو گروه درباره من هلاک شدند: دوستدارانی که حد محبت ندانستند و غالی شدند، آنچنان که گفتند علی خداست و دشمنانی که دست از دشمنی بر نداشتند و همواره اظهار دشمنی کردند.
به عبارت دیگر همواره امامت در تنگنایی به سر میبرد که از یکسو به فهم ناقص و قاصر کوته بینان و از سوی دیگر به دلهای کینهتوز، قدرت مدار و مال پرست بسته بود. هر دو جریان مانع از بروز باطن امام که مظهر صفات حضرت حق بود شدند.
سدیر صیرفی میگوید: با ابابصیر و یحیایی بزاز و داود بن کثیر در محضر امام صادق(ع) نشسته بودیم که امام نگران و غضبناک فرمودند: اینان گمان میکنند من غیب میدانم (که از من پرسشهای عجیب میپرسند). سدیر میگوید: یک لحظه گمان کردم مراد آقا توبیخ ماست. در خانه به خدمتش رسیدم و عرض کردم: آقای من اگر بفرمایید که غیب نمیدانید ماهم معتقد میشویم که غیب نمیدانید حکم، آنچه تو بنمایى. حضرت پاسخ دادند: سدیر ما به اذن خدا غیب میدانیم. مرحوم مجلسی در توجیه روایت فرموده است: چه بسا در محضر امام غالیانی بودند که در کمین چنان فرصتهاییاند، تا بگویند امام صادق(ع) خداست. )[17])
فشارها، جنگها، تهدیدها، حبسها و شرایط تقیهای نیز همواره از سوی غالیان و دشمنان به سوی این بیوت و صاحبانش سرازیر بود. تمام این امور در جای خود فرصت ابراز و اظهار حقیقت امام و باطن وجود وی را که راهنمای بشر به سوی صفات خداوندی بود از آنان بر میگرفت. معلوم است که عشق به قدرت و ثروت که منشأ حرص و آزمندی آدمی است، عقلها را میفریبد و استدلالهای روشن را از آدمیان میستاند: اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع)[18]) ؛ اکثر مواردی که عقل و خرد زمین میخورد، آنجاست که طمع میدرخشد.
هراس از کم داشتن، احساس فقر و روحی که بر بلندای قناعت و مناعت طبع ننشسته، ایمنی درون را میزداید، طمع رخ بر مینماید و انسانها با یکدیگر میجنگند. این انسانهای وحشتزده صدای آرامش بخش امام خود را که به خدا دعوت میکند، نمیشنوند. همین آزمندی مبنای دشمنی میشود و امامِ جامعه را، درگیر حل منازعات میکند. در این میان سوداگران نمیخواهند که مردم گرداگرد امام جمع شوند. خدا خواهی مردم جا را بر دنیا خواهی آنان سخت تنگ میکند؛ بنابراین باید از اطراف امام پراکنده شوند. این همان کوشش بی وقفهای است که قرآن درباره آن فرمود: )یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأفْواهِهِمْ...( )[19]) ؛ )آنان) میخواهند که نور خدا را با دهانهای خود خاموش سازند.
با این وصف کی معصومان تمام رخ این باطن گرانمایه را مینمایانند؟
حال به پرسش اول خود بر میگردیم: حقیقت ظهور چیست؟ و پاسخ میدهیم حقیقت ظهور، یعنی ظهور باطن امام(ع) در همه وقت و همه جا. امام در عصر ظهور مجال مییابد که این باطن را بدون خوف از دو جریان غلو و دشمنی به مردم بنمایاند. همین است که آدمیان در عصر ظهور به راحتی به حق میگرایند؛ زیرا امام را مظهر تمام نمای صفات خداوند میبینند. خداوند در نگاه آنان از روزن وجود امام آنقدر تابناک، جذاب و خواستنی است که راهی به جز توحید و یکتاپرستی در مقابل عقول و قلوب آدمیان نمیماند.
چرا چنین است؟ زیرا عامل غلو و منشأ ستمکاری و طمع بشر از بین میرود. آدمیان از قصور فهم، غلو میکنند. امام به هنگام ظهور اولین اعجازی که میکند اکمال عقل و اتمام علم است، چنانکه امام باقر(ع) فرمود:
اذا قام قائمنا وضع الله یده علی رؤوس العباد فجمع به عقولهم و کملت به أحلامهم)[20])
در روایات است که دانش بشری تا هنگام ظهور دو حرف از بیست و پنج حرف دانش را دریافته و در هنگام ظهور دانش آنقدر کامل میشود که به جز اسم مستاثر خداوند یعنی آن دانش که اختصاص به خداوند دارد سایر دانش در اختیار بشر قرار میگیرد. )[21]) علم و عقل هر دو نورند که در پرتو آنها همه حقایق آنچنان که هستند، دیدنیاند؛ بنابراین در این شرایط امام در جای خود است. کسی امام را جای خدا نمینشاند تا غلو کرده باشد و در حد سایر آدمیان نمینشاند تا با او به منازعه برخیزد. )[22])
از سوی دیگر آسمان و زمین در اثر خداخواهی مردم آنچنان گشاده دست، میشوند که نعمت وفور مییابد؛ بنابراین هراس از کم بودن و کم داشتن از میان میرود. مسلمانان در پهنه ایمان یکدیگر آنچنان میآسایند که مؤمن دست در جیب برادر ایمانیاش میکند و نیاز مالی خود را برطرف میکند، بدون طمع به آن و بدون هراس از آن و این گوهر امنیت و نعمت و رفاه است که قرآن به مؤمنان وعده کرد: )ولوأن أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والأرض(.)[23])
نتیجه آنکه ظهور، رخدادی است که وعده الهی و خواست نهایی حضرت حق به همه انبیا و اولیا بوده است. فرا رسیدن مجالی که همه کس و همه چیز را به سوی خداوند دعوت کند. قیامت صغرایی که حق ظهور کند و مردم به هر سو نظر کنند خدا را ببیند: اینها تولوا فثم وجه الله. )[24])
پینوشت:
[1] . مجلسى، محمدتقى، بحارالانوار، ج 52، ص 316.
[2] . همان، ص 304.
[3] . مفید، علی بن نعمان، ارشاد، ص 363.
[4] . همان.
[5] . )والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً..( النحل )16) : 78 ؛ جهت نمونه ر.ک: طباطبائى، محمد حسن، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص 105 – 110.
[6] . )و منکم من یرد الی ارذل العمر لکی لا بعلم بعد علم شیاً(، النحل )16) : 7.
[7] . اشاره به تعبیر قرآنی در دو آیه پیشین.
[8] . نهجالبلاغه، خطبه 1.
[9] . البقره )2) : 3.
[10] . ر.ک: المیزان، ج 1، صص 115 118.
[11] . الشوری )42) : 11.
[12] . بحارالانوار، ج 26، ص 1.
[13] . شیرازى، فخرالمحققین، شرح زیارت جامعه کبیره، ج 1، ص 73، به نقل از آملی شمس الدین، نفائس الفنون فی عرالیس؛ العیون، ج2، ص 118.
[14] . ر.ک: بابویه، محمدبن علی بن حسین (صدوق)، توحید، ص 92.
[15] . بحار الانوار، ج 47، ص 42.
[16] . نهجالبلاغه، خطبه 469.
[17] . اصول کافى، ج3 ، ص 378 380.
[18] . نهجالبلاغه، خطبه 219.
[19] . الصّف )61) : 8 .
[20] . کافى، ج 1، ص 25.
[21] . بحار الانوار، ج 52، ص 336.
[22] . امام علی ابن ابیطالب7 در خطبه شقشقیه و در انتقاد از شورای تعیین خلیفه پس از عمر فرمود: کی در من آنچنان تردید بود، که در اولی (ابوبکر) تردید بود (آنها مرا تا آنجا تنزل دادند که) پرندهای شدم با آنها پرکشیدم و با آنها فرو آمدم.
[23] . اعراف، 95.
[24] . بقره، 115.