منشور ماندگار/ شرح وصیتنامهی حضرت امام خمینی(ره)قسمت دوم
آرشیو
چکیده
متن
1. ما میدانیم که این انقلاب بزرگ، که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران بزرگ کوتاه کرد با تأییدات غیبی الهی پیروز گردید. اگر نبود دست توانای خداوند، امکان نداشت یک جمعیت سی و شش میلیونی، با آن تبلیغات ضد اسلامی و ضد روحانی، خصوص در این صد سال اخیر، و با آن تفرقه افکنیهای بیحساب قلمداران و زبان مزدان در مطبوعات و سخنرانیها و مجالس و محافل ضد اسلامی و ضد ملی به صورت ملیت، و آن همه شعرها و بذله گوییها، و آن همه مراکز عیاشی و فحشا و قمار و مسکرات و مواد مخدره که همه و همه برای کشیدن نسل جوان فعال، که باید در راه پیشرفت و تعالی و ترقی میهن عزیز خود فعالیت نمایند، به فساد و بیتفاوتی در پیشآمدهای خائنانه، که به دست شاه فاسد و پدر بیفرهنگش و دولتها و مجالس فرمایشی که از طرف سفارتخانههای قدرتمندان بر ملت تحمیل میشد...
شرح:
پیروزی انقلاب اسلامی با محاسبههای متعارف بشری و تحلیلهای سیاسی اجتماعی آکادمیک غیر ممکن بود و به همین دلیل نه تحلیلگران آمریکایی چنین وضعیتی را پیشبینی میکردند و نه دستاندر کاران خوش خیال داخلی تصور پیروزی انقلاب را در مخیلهی خود راه میدادند و البته هیچ یک از این دو نه به غیب و ارادهی الهی معتقد بودند و نه دستان قدرتمند و حکیمانهی او را در روند حوادث احساس میکردند. حضرت امام با اشاره به عوامل متعددی که نه تنها زمینهای برای تحقق انقلاب اسلامی باقی نمیگذاشت، بلکه هر نوع فریاد انسانی و آزادی خواهی و استقلال را سرکوب و در نطفه خفه میکرد، اعجاز پیروزی را تشریح و تحلیل و برهانی مینماید:
اولین عامل رکود و عقب ماندگی، تبلیغات ضد دینی و ضد اسلامی در تاریخ معاصر و به ویژه صد سال اخیر بود. استعمار غرب برای تداوم سلطهی خود بر کشورهای اسلامی از هیچ تهمت و افترا و توهین به اسلام و تاریخ اسلامی و قرآن کریم و مبلغان اسلام فروگذار نمیکرد. از کتاب قصهی کودکان تا کارتنهای نمایشی و داستانها و رمانها و تا استخدام هنر و سینما و حتی با کاربرد بخشی از دین برای بد جلوه دادن اصل دین و ایمان مردم و تا کتابهای فلسفی و تاریخ فلسفه، یعنی همهی فرهنگ ـ به معنای متعارف امروزی آن ـ را به خدمت گرفته بود تا دین و تقوا و اخلاق متعالی و فرهنگ الهی را از مردم بگیرد و با اینکه تمامی حرکتهای آزادی خواهانه و انسان دوستانه در تمامی کشورهای اسلامی با رهبری و هدایت عالمان و مبلغان دین بوده است، آنان توانستند دین اسلام را ضد آزادی و ضد حقوق بشری جلوه داده و خط قرمزهای آن را بزرگ نموده و آنها را وسیلهای برای وحشت مردم قرار دهند و مگر خود از این خط قرمزها کم دارند و دنیا را به همین وسیله در جهت منافع حیوانی خود سانسور نمیکنند؟!
دومین مانع پیروزی انقلاب نیز تفرقه و تشتّت و تحیّری بود که توسط قلم به مزدان غربزده و وابسته به اجانب در درون جوامع اسلامی القا شده ـ و میشود ـ آنان با تقسیم جامعه اسلامی و امت واحده به عرب و عجم و ایرانی و عراقی و سپس ملی و اعتدالی و مشروطه خواه و مستبد و چپ و راست و سنتی و متجدد و رادیکال و محافظه کار و اصلاح طلب و... زمینههای نگرانی و اضطراب و سپس ناامنی و آشوب و نهایتاً وابستگی به قدرتهای بیگانه و فرعونیان مستکبر و شیاطین گمراه کننده را هموار مینمودند. روزنامهها و مجلات متنوع با جاذبههای مختلف و استفاده از مهرههای رذل و خودفروخته به ترویج فرهنگ شیطانی طاغوت پرداخته و دیدگاههای مسموم و تفرقهانگیز آنان به عنوان نظر کارشناسی و تخصصی و ... همانند سموم زهرآگین همه را آلوده و مسموم مینمود. نمونه اندکی از تفرقه انگیزیها را در نوشتههای آخوند زاده که به تعبیر برخی پرچمدار مشروطه خواهی و پدر ملیگرایی است میتوان ملاحظه نمود. او در جایی میگوید: الآن چیزی که مایهی تسلای ما میتواند باشد این است که تکلیف خودمان را بفهمیم و بدانیم که ما 1280 سال در خطا بودهایم... [باید] به طرف بازماندگان و یادگاران نیاکان خودمان عطف نظر کنیم.([1]) و در جای دیگر مینویسد: ... باید مردم به قبول خیالات یوروپاییان استعداد به هم رسانند. باید خیالات یوروپاییان در عقول مردم ایران به تجارت و مصنوعات یوروپاییان سبقت و تقدم داشته باشد..([2])
و سومین عامل که زمینه را برای ایجاد یک حرکت اصلاحی و اسلامی مشکل میکرد، توسعه مراکز عیاشی و فحشا و فساد به نام فرهنگ و هنر و دعوت جوانان به شهوت و هوس و بیخیالی ولاقیدی و اضطراب و خشونتهای پلیسی به نام روشنفکری و آزادی و سوق دادن آنان به دامن مواد مخدر و مسکرات و قمار و تبلیغ و دامن زدن بیش از حد به ورزشهای قهرمانی و فوتبال بود که همه و همه برای سرگرم نمودن نسل جوان و به بیتفاوتی کشانیدن آنان و سلب غیرت دینی و ملی و پرورش نسلی بیهویت و کم تحمل و بیریشه و ایجاد جامعهای مصرفی و دست آموز برای تولیدات غربی بود تا هم خریدار صنایع تولیدی آنان باشند و هم هوادار فرهنگ و دلباخته آداب و مصرف کنندهی فیلم و کتاب و رمانهای آنان گردند.
رواج معصیت و منکرات در یک جامعه و فرو ریختن و شکستن حریم حیا و عفاف نسبت به خدا و خلق خدا و حکم خدا، جامعهی انسانی را در حد یک کلونی حیوانی تنزل میدهد که تنها به فکر ارضای شهوت و غضب خود میباشند و آزادی را برای عیاشی و هوسرانی و توسعهی سیاسی را برای رقابت و مبارزه بر سر قدرت تفسیر میکنند و آنگاه یک چنین جامعهی شهوت زده و غافل نمیتوانست تحلیل کند که نظام استعماری غرب چگونه برای تداوم سلطه شوم خود، خانوادهی بیفرهنگ و بیاصل و نسب پهلوی را بر تمامی سرمایههای مادی و معنوی کشور مسلط نموده و با روی کار آوردن دولتهای بیلیاقت و بیشخصیت سیاستهای خود را دیکته میکند([3]) و برای توجیه جنایت خود به نام مشروطه و مردم تعدادی از خانهای بیلیاقت را به عنوان وکیل و نمایندهی مردم که جز امضای فرامین سفارتخانههای استکباری چیزی از سیاست نمیدانستند و حتی گاهی سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند در مجلس فرمایشی گردهم آورده است و این بود معنای مشروطیتی که توسط مشروطه خواهان غربزده و با اعدام شهید بزرگوار حاج شیخ فضل الله نوری بر سر کار آوردند؛ همانان که رأی مردم را به دروغ و برای خدعه و نیرنگ منشأ مشروعیت میدانستند و نیازی به تأیید شریعت نداشتند.
دولتهای فاسد و سیاستهای غلط جوانان را در مسیری انحرافی تربیت نموده و با گسترش فساد اخلاقی و ایجاد جاذبههای فحشا و منکر و دعوت به گناه و معصیت و شکستن قبح و زشتی گناه آنان را به بیتفاوتی و عدم حساسیت نسبت به حوادث سیاسی اجتماعی کشانده و زمینه را برای تحمیل خود و چپاول بیگانگان آماده مینمودند و این یک رابطه متقابل و مستقیم بین شیوع فساد اخلاقی و غلبهی اراذل و غارتگران بوده و هست.
نظامهای فلسفی غیر الهی و حکومتهای برآمده ازآن که برای انسان هویتی جز یک حیوان اندیشمند نمیشناسند و مسیر زندگی او را از چراگاه تا خوابگاه ـ نان و مسکن و رفاه ـ ترسیم میکنند، با ابزارهای گوناگون و به کارگیری رسانههای تبلیغی به جوانان آماده و پذیرا، هویتی انحرافی بخشیده، به او میآموختند تا در برابر زور تسلیم شود و به هنگام احساس قدرت درندگی کند و این هر دو برای پرکردن یک شکم و برآوردن یک لحظه هوس قرارگیرد و استکبار جهانی سالهاست که این نسخه را برای نسل جوان جهان سوم پیچیده و آماده نموده است تا انسانهای تربیت شدهی او در برابر قدرت ارباب چاپلوسی کنند و تملّق گویند و برای بدن پاره پارهی برادرشان که به خاطر اعتراض به غارتگران در هم دریده شده است احساس تعهد و دلسوزی هم نکنند. او را به نام آزادی و تجدّد و تمدّن و به بهانهی ارزشهای متعالی بشری میفریبند و آزادی را حق انسان اندیشمند و کلید سعادت و تمدن را ابزار خوشبختی و رشد قلمداد میکنند و آنگاه که مصادیق آزادی و تمدن را بر میشمرند جز استثمار و انحصارهای تجاری و باندهای بین المللی مواد مخدر و شبکههای انسان فروشی و جاسوسی و آمار روزافزون جنایت و فحشا و قانونی شدن هم جنس بازی و سرکوب مردم آزادی خواه و به دادگاه کشیدن نویسندگان حق گو و مبارزه با حیا و عفت و حجاب چیز دیگری دیده نمیشود.
سؤال این است که آیا پاسخگویی به تمایلات حیوانی و هوسهای مادی او میتواند او را به سعادت و خوشبختی برساند؟! و البته هستند افرادی که همین ارضای تمایلات و شهوات را خوشبختی گمشده انسان میشمرند و به جای پرداختن به همتهای بلند و ارادههای پولادین تنها به لیست بلند بالای شهوات و هوسها مینگرند و ارادهها را در برابر شهوات و هوس خاضع و برده و اسیر میخواهند و به راستی که تحول قلب این جوانان و رویکرد آنان به انقلاب اسلامی از معجزات بزرگ تاریخ بود.
متن:
... و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشی، که مقدرات کشور به دست آنان سپرده میشد، با به کار گرفتن معلمان و استادان غربزده یا شرقزدهی صد در صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامی، بلکه ملی صحیح، با نام ملیّت و ملّیگرایی گرچه در بین آنان مردانی متعهد و دلسوز بودند، لکن با اقلیت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتی نمیتوانستند انجام دهند، ...
شرح:
حضرت امام1 ضمن اشاره به نقش مهم دانشگاه و مراکز تعلیم و تربیت در تأمین نیروی انسانی و ساختار مدیریتی کشور، بیماری وابستگی فرهنگی به بیگانه و ناآگاهی و کینه توزی نسبت به اسلام و حتی فرهنگ ملی و از این هر دو خطرناکتر پوشانیدن لباس ملّیت و ملّیگرایی بر تن وابستگی و خودباختگی را یکی دیگر از موانع پیروزی انقلاب اسلامی به شمار میآورند. و البته حضرت امام1 به تعداد انگشت شماری از اساتید متعهد و آگاه و دانشجویان مؤمن و همراه که همچون شمعی در شب تاریک دانشگاه میدرخشیدند، اشاره میکند که امیدآفرین بودند و روحبخش؛ اما انتظاری چشمگیر از آن اقلیت گرفتار نبود و در اثر فشارها و محدودیتها نمیتوانستند کاری انجام دهند.
حضرت امام1 چه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و چه پس از آن لحظهای از نقش اساسی و محوری نظام آموزشی کشور و به ویژه دانشگاه غفلت نداشتند و در عین اینکه به سابقهی تاریخی دانشگاه کاملاً واقف بودند تلاش داشتند تا این پایگاه عظیم علمی و فرهنگی را که به قصد تخریب فرهنگ ملی و خودی و زمینه ساز سلطهی فرهنگی بیگانه تأسیس شده و جهت یافته بود، در جهت تقویت بنیانهای جامعهی اسلامی و فرهنگ ایرانی قرار دهند و دانشگاه را در جایگاه واقعی خود ـ تربیت کنندهی انسانهای الهی و متعالی ـ جهت دهند. حضرت امام1 در روزهای اول ورود خود به نوفل لوشاتو میفرماید:
دانشگاه از وقتی که امیر کبیر ایجاد کرده است([4]) تا حالا به قدر 70 سال یا بیشتر خیلی سال میگذرد از عمرش، لکن نگذاشتند جوانهای ما درست بشوند... اصلاً مانع شدند از اینکه رشد بکنند جوانهای ما..([5])
و چند سال پس از پیروزی نیز میفرماید:
باید گفت که دانشگاههای ما به دست یک مشت غربزدهی خود باخته، یا مزدور اداره میشد و دانشمندان متعهد در اقلیت بودند و قدرت را از آنان سلب کرده بودند و آن دسته اکثریت غربزده، جوانان را عاشق غرب میکردند و فوج فوج به خارج میفرستادند و در خارج دست استعمار کار خود را میکرد و جوانان را در حدی که مطلوب استعمار بود نگه میداشتند؛ و با افکار غربی و غیر اسلامی و غیر ملی به کشور باز میگردانیدند. و این فاجعهی قرن اخیر برای ممالک اسلامی و اشتباه آنها بود و حدیث مفصل را از این مجمل باید خواند..([6])
متأسفانه غرب در بعد علمی با نام علم وارد شد. در صورتی که علم در فرهنگ اسلامی ما جایگاه ویژه داشت و مردم، آن را مبارک و آموزش آن را بر خود فرض میشمردند ـ برخلاف خود غربیان که به علم به عنوان ابزاری برای ثروت و رفاه مینگریستند ـ و ما باید با علوم غربی آشنا میشدیم اما نه چشم بسته و بدون توجه به شناسنامهی آن، که مبانی آن چیست و چه اهداف و نتایجی را دنبال میکند، تا فرصت و قدرت گزینش و مبادله و مجادله داشته باشیم. اما چنین نشد! ناقلان و حاملان علوم غربی خود را پیشتاز و مروّج دانش و معرفت شمرده و بدون آنکه آن را بشناسند و از آبشخور آن آگاهی داشته باشند به ترویج آن کمر همت بستند. آنان خیال میکردند و یا القا میکردند که این همان علمی است که فرشتهها بر زیرپای پویندگانش بال میگشایند و مقام قلمش برتر از خون شهیدان است.
اگر علوم تجربی غرب که در پناه آشفتگی سیاسی اجتماعی آغاز مشروطه وارد شد، در یک شرایط متعادل فرهنگی و با اعلان هویت فرهنگی و فلسفی خود میآمد و نهادهای آموزشی خودی هم از موضع اقتدار و آگاهانه به استقبال میرفت و در یک داد و ستد علمی گزینش و انتخاب صورت میگرفت، در آن صورت نه پزشکی هزارساله بیخبر از ورود میهمان ناخوانده راه زوال پیش میگرفت و نه سنت معماری اسلامی با مهندسی جدید غربی مدفون میشد و نه هنر و ادبیات و عرفان ما ماده خامی برای مقلدان مبتذل واقع میگردید و بالاخره حقوق و سیاست ما نیز از دین و فرهنگ ما جدا نمیشد.
استعمار غربی با اتکا به اقتدار سیاسی اقتصادی خود نهاد علمی مورد نظر خود را در قالب سازمانهای رسمی دولتی به وجود آورد و نهاد علمی دینی و خودی را از رسمیت انداخت و تصمیم گرفت تا واقعیت وجودی آن را نیز از متن تاریخ پاک کند و اگر حوزههای علمی اصلیترین بخش علوم دینی را بر مدار مرجعیت شیعه حفظ نمیکرد، امروز چیزی از نظام فرهنگی سنتی و ملی به چشم نمیخورد.
البته پس از پیروزی انقلاب اسلامی عدهای از مسؤولان نظام، تنشهای به وجود آمده در اثر حضور نامتناسب علوم غربی را معلول اساتید یا مدیران و یا فضای آموزشی و در مجموع به عهدهی تشکیلات فیزیکی دانشگاه نهاده و تلاش کردند با یک سری تغییر و تحوّل ظاهری، فضا را مناسب جامعه اسلامی نمایند، اما نتیجهی نهایی آن، تشتت بیشتر و عدم تناسب شکل جدید با فرهنگ رسوب شده و ریشهای دانشگاهی بود که دوام هم نیاورد. عدهای هم خواستند با تزریق تعدادی واحد درسی به نام معارف اسلامی دیانت را به نظام علمی وارداتی دانشگاه تحمیل نمایند و نظام علمی حوزوی این مسأله را غنیمت شمرد، اما این حضور نیز در حد حضور فیزیکی! باقی ماند.
پینوشت:
[1]. میرزا فتحعلی آخوند زاده، مکتوبات کمال الدوله، ص 213.
[2]. میرزا فتحعلی آخوند زاده، الفبای جدید و مکتوبات، ص 268.
[3]. محمد اختریان در کتاب خود: نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ص 50 مینویسد: با توجه به سیر تحولاتی که در این کشور اتفاق افتاد، انتخاب نخست وزیران گاهی نیز به حد انتصاب میرسید و ناخواسته به شاه تحمیل میشد. نخست وزیرانی که از ابتدای دهه 30 تا پایان آن قدرت را در ایران به دست گرفتند قدرت خود را ناشی از ارادهی یک کشور خارجی میدانستند و آنان را ارباب خود در نظر میگرفتند نه شخص شاه را!!
و در صفحه 114 مینویسد: هویدا که در جهت جلب حمایت انگلیس عمل میکرد به تمام خواستههای آنان پاسخ مثبت داد و از هیچ کوششی در این راه دریغ نکرد. امّا وی در تمام سخنرانیهای خود، سیاست اعمالی را تحت عنوان سیاست مستقل ملی مطرح میکرد.
[4]. اشارهی حضرت امام 1به تأسیس دارالفنون است که در واقع اولین مؤسسه آموزش عالی در کشور بود.
[5] . صحیفه امام1، ج 3، ص 505 ، 19/7/1357و صحیفه نور، ج 2، ص 127.
[6] . همان، ج 18، ص 90، 12/6/1362.
شرح:
پیروزی انقلاب اسلامی با محاسبههای متعارف بشری و تحلیلهای سیاسی اجتماعی آکادمیک غیر ممکن بود و به همین دلیل نه تحلیلگران آمریکایی چنین وضعیتی را پیشبینی میکردند و نه دستاندر کاران خوش خیال داخلی تصور پیروزی انقلاب را در مخیلهی خود راه میدادند و البته هیچ یک از این دو نه به غیب و ارادهی الهی معتقد بودند و نه دستان قدرتمند و حکیمانهی او را در روند حوادث احساس میکردند. حضرت امام با اشاره به عوامل متعددی که نه تنها زمینهای برای تحقق انقلاب اسلامی باقی نمیگذاشت، بلکه هر نوع فریاد انسانی و آزادی خواهی و استقلال را سرکوب و در نطفه خفه میکرد، اعجاز پیروزی را تشریح و تحلیل و برهانی مینماید:
اولین عامل رکود و عقب ماندگی، تبلیغات ضد دینی و ضد اسلامی در تاریخ معاصر و به ویژه صد سال اخیر بود. استعمار غرب برای تداوم سلطهی خود بر کشورهای اسلامی از هیچ تهمت و افترا و توهین به اسلام و تاریخ اسلامی و قرآن کریم و مبلغان اسلام فروگذار نمیکرد. از کتاب قصهی کودکان تا کارتنهای نمایشی و داستانها و رمانها و تا استخدام هنر و سینما و حتی با کاربرد بخشی از دین برای بد جلوه دادن اصل دین و ایمان مردم و تا کتابهای فلسفی و تاریخ فلسفه، یعنی همهی فرهنگ ـ به معنای متعارف امروزی آن ـ را به خدمت گرفته بود تا دین و تقوا و اخلاق متعالی و فرهنگ الهی را از مردم بگیرد و با اینکه تمامی حرکتهای آزادی خواهانه و انسان دوستانه در تمامی کشورهای اسلامی با رهبری و هدایت عالمان و مبلغان دین بوده است، آنان توانستند دین اسلام را ضد آزادی و ضد حقوق بشری جلوه داده و خط قرمزهای آن را بزرگ نموده و آنها را وسیلهای برای وحشت مردم قرار دهند و مگر خود از این خط قرمزها کم دارند و دنیا را به همین وسیله در جهت منافع حیوانی خود سانسور نمیکنند؟!
دومین مانع پیروزی انقلاب نیز تفرقه و تشتّت و تحیّری بود که توسط قلم به مزدان غربزده و وابسته به اجانب در درون جوامع اسلامی القا شده ـ و میشود ـ آنان با تقسیم جامعه اسلامی و امت واحده به عرب و عجم و ایرانی و عراقی و سپس ملی و اعتدالی و مشروطه خواه و مستبد و چپ و راست و سنتی و متجدد و رادیکال و محافظه کار و اصلاح طلب و... زمینههای نگرانی و اضطراب و سپس ناامنی و آشوب و نهایتاً وابستگی به قدرتهای بیگانه و فرعونیان مستکبر و شیاطین گمراه کننده را هموار مینمودند. روزنامهها و مجلات متنوع با جاذبههای مختلف و استفاده از مهرههای رذل و خودفروخته به ترویج فرهنگ شیطانی طاغوت پرداخته و دیدگاههای مسموم و تفرقهانگیز آنان به عنوان نظر کارشناسی و تخصصی و ... همانند سموم زهرآگین همه را آلوده و مسموم مینمود. نمونه اندکی از تفرقه انگیزیها را در نوشتههای آخوند زاده که به تعبیر برخی پرچمدار مشروطه خواهی و پدر ملیگرایی است میتوان ملاحظه نمود. او در جایی میگوید: الآن چیزی که مایهی تسلای ما میتواند باشد این است که تکلیف خودمان را بفهمیم و بدانیم که ما 1280 سال در خطا بودهایم... [باید] به طرف بازماندگان و یادگاران نیاکان خودمان عطف نظر کنیم.([1]) و در جای دیگر مینویسد: ... باید مردم به قبول خیالات یوروپاییان استعداد به هم رسانند. باید خیالات یوروپاییان در عقول مردم ایران به تجارت و مصنوعات یوروپاییان سبقت و تقدم داشته باشد..([2])
و سومین عامل که زمینه را برای ایجاد یک حرکت اصلاحی و اسلامی مشکل میکرد، توسعه مراکز عیاشی و فحشا و فساد به نام فرهنگ و هنر و دعوت جوانان به شهوت و هوس و بیخیالی ولاقیدی و اضطراب و خشونتهای پلیسی به نام روشنفکری و آزادی و سوق دادن آنان به دامن مواد مخدر و مسکرات و قمار و تبلیغ و دامن زدن بیش از حد به ورزشهای قهرمانی و فوتبال بود که همه و همه برای سرگرم نمودن نسل جوان و به بیتفاوتی کشانیدن آنان و سلب غیرت دینی و ملی و پرورش نسلی بیهویت و کم تحمل و بیریشه و ایجاد جامعهای مصرفی و دست آموز برای تولیدات غربی بود تا هم خریدار صنایع تولیدی آنان باشند و هم هوادار فرهنگ و دلباخته آداب و مصرف کنندهی فیلم و کتاب و رمانهای آنان گردند.
رواج معصیت و منکرات در یک جامعه و فرو ریختن و شکستن حریم حیا و عفاف نسبت به خدا و خلق خدا و حکم خدا، جامعهی انسانی را در حد یک کلونی حیوانی تنزل میدهد که تنها به فکر ارضای شهوت و غضب خود میباشند و آزادی را برای عیاشی و هوسرانی و توسعهی سیاسی را برای رقابت و مبارزه بر سر قدرت تفسیر میکنند و آنگاه یک چنین جامعهی شهوت زده و غافل نمیتوانست تحلیل کند که نظام استعماری غرب چگونه برای تداوم سلطه شوم خود، خانوادهی بیفرهنگ و بیاصل و نسب پهلوی را بر تمامی سرمایههای مادی و معنوی کشور مسلط نموده و با روی کار آوردن دولتهای بیلیاقت و بیشخصیت سیاستهای خود را دیکته میکند([3]) و برای توجیه جنایت خود به نام مشروطه و مردم تعدادی از خانهای بیلیاقت را به عنوان وکیل و نمایندهی مردم که جز امضای فرامین سفارتخانههای استکباری چیزی از سیاست نمیدانستند و حتی گاهی سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند در مجلس فرمایشی گردهم آورده است و این بود معنای مشروطیتی که توسط مشروطه خواهان غربزده و با اعدام شهید بزرگوار حاج شیخ فضل الله نوری بر سر کار آوردند؛ همانان که رأی مردم را به دروغ و برای خدعه و نیرنگ منشأ مشروعیت میدانستند و نیازی به تأیید شریعت نداشتند.
دولتهای فاسد و سیاستهای غلط جوانان را در مسیری انحرافی تربیت نموده و با گسترش فساد اخلاقی و ایجاد جاذبههای فحشا و منکر و دعوت به گناه و معصیت و شکستن قبح و زشتی گناه آنان را به بیتفاوتی و عدم حساسیت نسبت به حوادث سیاسی اجتماعی کشانده و زمینه را برای تحمیل خود و چپاول بیگانگان آماده مینمودند و این یک رابطه متقابل و مستقیم بین شیوع فساد اخلاقی و غلبهی اراذل و غارتگران بوده و هست.
نظامهای فلسفی غیر الهی و حکومتهای برآمده ازآن که برای انسان هویتی جز یک حیوان اندیشمند نمیشناسند و مسیر زندگی او را از چراگاه تا خوابگاه ـ نان و مسکن و رفاه ـ ترسیم میکنند، با ابزارهای گوناگون و به کارگیری رسانههای تبلیغی به جوانان آماده و پذیرا، هویتی انحرافی بخشیده، به او میآموختند تا در برابر زور تسلیم شود و به هنگام احساس قدرت درندگی کند و این هر دو برای پرکردن یک شکم و برآوردن یک لحظه هوس قرارگیرد و استکبار جهانی سالهاست که این نسخه را برای نسل جوان جهان سوم پیچیده و آماده نموده است تا انسانهای تربیت شدهی او در برابر قدرت ارباب چاپلوسی کنند و تملّق گویند و برای بدن پاره پارهی برادرشان که به خاطر اعتراض به غارتگران در هم دریده شده است احساس تعهد و دلسوزی هم نکنند. او را به نام آزادی و تجدّد و تمدّن و به بهانهی ارزشهای متعالی بشری میفریبند و آزادی را حق انسان اندیشمند و کلید سعادت و تمدن را ابزار خوشبختی و رشد قلمداد میکنند و آنگاه که مصادیق آزادی و تمدن را بر میشمرند جز استثمار و انحصارهای تجاری و باندهای بین المللی مواد مخدر و شبکههای انسان فروشی و جاسوسی و آمار روزافزون جنایت و فحشا و قانونی شدن هم جنس بازی و سرکوب مردم آزادی خواه و به دادگاه کشیدن نویسندگان حق گو و مبارزه با حیا و عفت و حجاب چیز دیگری دیده نمیشود.
سؤال این است که آیا پاسخگویی به تمایلات حیوانی و هوسهای مادی او میتواند او را به سعادت و خوشبختی برساند؟! و البته هستند افرادی که همین ارضای تمایلات و شهوات را خوشبختی گمشده انسان میشمرند و به جای پرداختن به همتهای بلند و ارادههای پولادین تنها به لیست بلند بالای شهوات و هوسها مینگرند و ارادهها را در برابر شهوات و هوس خاضع و برده و اسیر میخواهند و به راستی که تحول قلب این جوانان و رویکرد آنان به انقلاب اسلامی از معجزات بزرگ تاریخ بود.
متن:
... و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشی، که مقدرات کشور به دست آنان سپرده میشد، با به کار گرفتن معلمان و استادان غربزده یا شرقزدهی صد در صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامی، بلکه ملی صحیح، با نام ملیّت و ملّیگرایی گرچه در بین آنان مردانی متعهد و دلسوز بودند، لکن با اقلیت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتی نمیتوانستند انجام دهند، ...
شرح:
حضرت امام1 ضمن اشاره به نقش مهم دانشگاه و مراکز تعلیم و تربیت در تأمین نیروی انسانی و ساختار مدیریتی کشور، بیماری وابستگی فرهنگی به بیگانه و ناآگاهی و کینه توزی نسبت به اسلام و حتی فرهنگ ملی و از این هر دو خطرناکتر پوشانیدن لباس ملّیت و ملّیگرایی بر تن وابستگی و خودباختگی را یکی دیگر از موانع پیروزی انقلاب اسلامی به شمار میآورند. و البته حضرت امام1 به تعداد انگشت شماری از اساتید متعهد و آگاه و دانشجویان مؤمن و همراه که همچون شمعی در شب تاریک دانشگاه میدرخشیدند، اشاره میکند که امیدآفرین بودند و روحبخش؛ اما انتظاری چشمگیر از آن اقلیت گرفتار نبود و در اثر فشارها و محدودیتها نمیتوانستند کاری انجام دهند.
حضرت امام1 چه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و چه پس از آن لحظهای از نقش اساسی و محوری نظام آموزشی کشور و به ویژه دانشگاه غفلت نداشتند و در عین اینکه به سابقهی تاریخی دانشگاه کاملاً واقف بودند تلاش داشتند تا این پایگاه عظیم علمی و فرهنگی را که به قصد تخریب فرهنگ ملی و خودی و زمینه ساز سلطهی فرهنگی بیگانه تأسیس شده و جهت یافته بود، در جهت تقویت بنیانهای جامعهی اسلامی و فرهنگ ایرانی قرار دهند و دانشگاه را در جایگاه واقعی خود ـ تربیت کنندهی انسانهای الهی و متعالی ـ جهت دهند. حضرت امام1 در روزهای اول ورود خود به نوفل لوشاتو میفرماید:
دانشگاه از وقتی که امیر کبیر ایجاد کرده است([4]) تا حالا به قدر 70 سال یا بیشتر خیلی سال میگذرد از عمرش، لکن نگذاشتند جوانهای ما درست بشوند... اصلاً مانع شدند از اینکه رشد بکنند جوانهای ما..([5])
و چند سال پس از پیروزی نیز میفرماید:
باید گفت که دانشگاههای ما به دست یک مشت غربزدهی خود باخته، یا مزدور اداره میشد و دانشمندان متعهد در اقلیت بودند و قدرت را از آنان سلب کرده بودند و آن دسته اکثریت غربزده، جوانان را عاشق غرب میکردند و فوج فوج به خارج میفرستادند و در خارج دست استعمار کار خود را میکرد و جوانان را در حدی که مطلوب استعمار بود نگه میداشتند؛ و با افکار غربی و غیر اسلامی و غیر ملی به کشور باز میگردانیدند. و این فاجعهی قرن اخیر برای ممالک اسلامی و اشتباه آنها بود و حدیث مفصل را از این مجمل باید خواند..([6])
متأسفانه غرب در بعد علمی با نام علم وارد شد. در صورتی که علم در فرهنگ اسلامی ما جایگاه ویژه داشت و مردم، آن را مبارک و آموزش آن را بر خود فرض میشمردند ـ برخلاف خود غربیان که به علم به عنوان ابزاری برای ثروت و رفاه مینگریستند ـ و ما باید با علوم غربی آشنا میشدیم اما نه چشم بسته و بدون توجه به شناسنامهی آن، که مبانی آن چیست و چه اهداف و نتایجی را دنبال میکند، تا فرصت و قدرت گزینش و مبادله و مجادله داشته باشیم. اما چنین نشد! ناقلان و حاملان علوم غربی خود را پیشتاز و مروّج دانش و معرفت شمرده و بدون آنکه آن را بشناسند و از آبشخور آن آگاهی داشته باشند به ترویج آن کمر همت بستند. آنان خیال میکردند و یا القا میکردند که این همان علمی است که فرشتهها بر زیرپای پویندگانش بال میگشایند و مقام قلمش برتر از خون شهیدان است.
اگر علوم تجربی غرب که در پناه آشفتگی سیاسی اجتماعی آغاز مشروطه وارد شد، در یک شرایط متعادل فرهنگی و با اعلان هویت فرهنگی و فلسفی خود میآمد و نهادهای آموزشی خودی هم از موضع اقتدار و آگاهانه به استقبال میرفت و در یک داد و ستد علمی گزینش و انتخاب صورت میگرفت، در آن صورت نه پزشکی هزارساله بیخبر از ورود میهمان ناخوانده راه زوال پیش میگرفت و نه سنت معماری اسلامی با مهندسی جدید غربی مدفون میشد و نه هنر و ادبیات و عرفان ما ماده خامی برای مقلدان مبتذل واقع میگردید و بالاخره حقوق و سیاست ما نیز از دین و فرهنگ ما جدا نمیشد.
استعمار غربی با اتکا به اقتدار سیاسی اقتصادی خود نهاد علمی مورد نظر خود را در قالب سازمانهای رسمی دولتی به وجود آورد و نهاد علمی دینی و خودی را از رسمیت انداخت و تصمیم گرفت تا واقعیت وجودی آن را نیز از متن تاریخ پاک کند و اگر حوزههای علمی اصلیترین بخش علوم دینی را بر مدار مرجعیت شیعه حفظ نمیکرد، امروز چیزی از نظام فرهنگی سنتی و ملی به چشم نمیخورد.
البته پس از پیروزی انقلاب اسلامی عدهای از مسؤولان نظام، تنشهای به وجود آمده در اثر حضور نامتناسب علوم غربی را معلول اساتید یا مدیران و یا فضای آموزشی و در مجموع به عهدهی تشکیلات فیزیکی دانشگاه نهاده و تلاش کردند با یک سری تغییر و تحوّل ظاهری، فضا را مناسب جامعه اسلامی نمایند، اما نتیجهی نهایی آن، تشتت بیشتر و عدم تناسب شکل جدید با فرهنگ رسوب شده و ریشهای دانشگاهی بود که دوام هم نیاورد. عدهای هم خواستند با تزریق تعدادی واحد درسی به نام معارف اسلامی دیانت را به نظام علمی وارداتی دانشگاه تحمیل نمایند و نظام علمی حوزوی این مسأله را غنیمت شمرد، اما این حضور نیز در حد حضور فیزیکی! باقی ماند.
پینوشت:
[1]. میرزا فتحعلی آخوند زاده، مکتوبات کمال الدوله، ص 213.
[2]. میرزا فتحعلی آخوند زاده، الفبای جدید و مکتوبات، ص 268.
[3]. محمد اختریان در کتاب خود: نقش امیر عباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ص 50 مینویسد: با توجه به سیر تحولاتی که در این کشور اتفاق افتاد، انتخاب نخست وزیران گاهی نیز به حد انتصاب میرسید و ناخواسته به شاه تحمیل میشد. نخست وزیرانی که از ابتدای دهه 30 تا پایان آن قدرت را در ایران به دست گرفتند قدرت خود را ناشی از ارادهی یک کشور خارجی میدانستند و آنان را ارباب خود در نظر میگرفتند نه شخص شاه را!!
و در صفحه 114 مینویسد: هویدا که در جهت جلب حمایت انگلیس عمل میکرد به تمام خواستههای آنان پاسخ مثبت داد و از هیچ کوششی در این راه دریغ نکرد. امّا وی در تمام سخنرانیهای خود، سیاست اعمالی را تحت عنوان سیاست مستقل ملی مطرح میکرد.
[4]. اشارهی حضرت امام 1به تأسیس دارالفنون است که در واقع اولین مؤسسه آموزش عالی در کشور بود.
[5] . صحیفه امام1، ج 3، ص 505 ، 19/7/1357و صحیفه نور، ج 2، ص 127.
[6] . همان، ج 18، ص 90، 12/6/1362.