بیت الغزل معرفت
آرشیو
چکیده
متن
حافظ از معتقدان است گرامی دارش زانکه بخشایش بس روح مکرم با اوست ([1])
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، یکی از گلهای معطر بوستان معارف اسلامی است.([2]) گلی خوشبو است که رایحهی دلانگیز اشعارش، فضای جانهای آماده و آگاه را پر طراوت میسازد و نورانیت اندیشههایش که شعاعی از آموزهها و معارف دین مبین اسلام است؛ برفراز قلههای استوار ادب فارسی پرتو میافکند.
در بیان شخصیت والای این شاعر عارف و افتخار بزرگ ادبیات پارسی؛ شایسته است که از تعبیرات فخیمانه و عالمانهی استاد ارجمند، مرحوم علی سعادت پرور بهرهمند شویم:
ایشان در مقدمهی کتاب جمال آفتاب([3]) حافظ را اینگونه معرفی میکند:
خواجه، از نوادر کسانی است که صلای فأقم وجهک للدین حنیفاً...([4]) را شنیده و در عالم بشریت به ...فطرت الله التی فطر الناس علیها...([5]) راه یافته و از خلقت ...لاتبدیل لخلق الله...([6]) به اوج مقام انسانیت رسیده و از، ...ذلک الدّین القیم...([7]) بهرهمند گشته است؛ ...ولکن أکثرالناس لایعلمون.([8])
خواجه انسان والایی است که پس از علم و عمل و اجابت نمودن ایمان ظاهری، دعوت ثانوی یا أیها الذین ﺀامنوا استجیبوا لله وللرّسول اذا دعاکم...([9]) را شنیده و اجابت نموده و به حیاتِ ...لما یحییکم...([10]) نایل گشته و به سرّ ...واعلموا أن الله یحول بین المرﺀ وقلبه...([11]) آگاه شده ...وأنه إلیه تحشرون([12]) را به مشاهدهی قیامت انفسیه مشاهده نموده است.
خواجه، زندهی جاویدی است که مشیّت یؤتی الحکمة من یشاﺀ...([13]) شامل حالش گردیده و از منزلت ...ومن یؤت الحکمة فقد أوتی خیراً کثیراً...([14]) برخوردار شده است، ...وما یذکّر إلاّ أولوا الألباب.([15])
و گمگشتگان عالم طبیعت و شیفتگان بحر موّاج ربوبی را با کلمات شاعرانهی خود بیداری بخشیده و به ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة([16]) رهنمون میباشد.
خواجه، عاشق دلباختهای است که یحبّهم([17]) او را به یحبّونه([18]) کشانده و عمر خویش را بر سر این نهاده تا دیدهی دلش به مشاهدهی الله نور السموات و الارض([19]) روشن گردیده و مشکات وجود خود را به انوار الهی مستغرق دیده و به عنایت الهی در زمرهی یهدی الله لنوره من یشاﺀ([20]) وارد شده است. خواجه، عارفی است که عقل او سر تاسر معرفت گشته که ولا تستغرقنّ عقله بمعرفتی([21])
و حق تعالی به جای عقل او نشسته، که: ولأقولنّ له مقام عقله([22])
و کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ...([23]) را مصداق گشته است.
خواجه شیعهای است که رسولالله9 و اهل بیت: را به مقام نورانیت شناخته و این مطلب را در ابیات رسایش به ایشان گنجانیده است.
آری حافظ در همهی عمر به غم یار اندیشیده و در راه او گام برداشته است و برای رسیدن به محبوب و مطلوب ذوالجلالی خود روی و ریای خلق را کنار نهاده است.
عمری است تا به راه غمت رو نهادهایم روی و ریای خلق، به یک سو نهادهایم([24])ریآریآآری
او برای نوشیدن شراب ناب وصال، دست به دعا برداشته و سر به سجدهی نیاز نهاده است:
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت([25])
خواجه دفتر سپید دلش را در گروه صبا مینهد و رونق بزم یاران خدا خواه و خداجوی را از درس و دعا میداند، یعنی؛ علم و عبودیّت.
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود([26])
شعر حافظ که بیت الغزل معرفت است؛ سرمایهی ثمینش را از کتاب آسمانی قرآن گرفته است. او راز سعادت و بهرهمندیاش را از دولت قرآن میداند:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم([27])
او درس قرآن، و دعا را حصنِ حصین سختیها و مشکلات میداند و میگوید:
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور([28])
و از سویی عنایت ویژهی حافظ به ولایت، و دلباختگی او نسبت به اهلبیت طاهرین: از او شخصیتی جامع ساخته است که حق امانت رسولالله9 را به خوبی به جا آورده است.
آری حافظ، اهل قرآن و عترت است.
در این بخش از نوشتار و به عنوان حسن ختام نمونهای از اشعار حافظ را که صبغهی قرآنی و ولایی دارد را یادآور میشویم. اگرچه تأمل در این موضوع، بحث مجزایی را میطلبد که به شرط توفیق در شمارههای آینده دنبال خواهد شد.
الف. قرآن در شعر حافظ:
قرآن: إنا أنزلناه فی لیلة القدر ....... سلام هی حتی مطلع الفجر([29])
حافظ: شب وصل است و طی شد نامهی هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر([30])
قرآن: ن والقلم وما یسطرون([31])
حافظ: چو من ما هی کلک آرم به تقریر تو از نون والقلم میپرس تفسیر([32])
v v v
قرآن: إن الذین ﺀامنوا وعملوا الصّالحات لهم جنّات تجری من تحتها الأنهار ذلک الفوز الکبیر([33])
حافظ: چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوهی جنات تجری تحتها الأنهار داشت([34])
و ...
ب. حافظ و اهل بیت::
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقهی رهت شود همت شحنهی نجف([35])
قسّام بهشــت و دوزخ آن عقدهگشــــای مـا را نــگـذارد کــه درآییــم ز پــای([36])
مـردی ز کننـــدهی در خــــیبر پــرس اســرار کـــرم ز خواجــهی قنبر پرس([37])
گر طالب فیـض حق به صــدقی حـــافظ ســرچشمهی آن ز )ساقی کوثــر( پرس([38])
به قول استاد شهید آیةالله مطهری1:
آنچه از اشعار حافظ درک میشود و برای هر خوانندهای یقین حاصل میکند؛ این است که این اشعار موجِ یک روح پاک است که به زبان رسیده است. هرگز یک سخن مصنوعی قادر نیست حامل این اندازه موج باشد که اینچنین بر دلها بنشیند.
اصلِ [سخنِ کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند] بر این دیوان حاکم است و به همین دلیل شعر حافظ نمونهی کوچکی است، از قرآن و صحیفه و نهجالبلاغه و دعای کمیل و ابوحمزه.([39])
پینوشت:
[1]. عبدالعظیم صاعدی، با حافظ تا کهکشان عرفان و اخلاق و دیوان حافظ، غزل 57 ، ص 73.
[2]. مرتضی مطهری، تماشاگه راز، ص 123.
[3]. علی سعادت پرور، جمال آفتاب، ج 1، ص 11.
[4]. روم )30( : 30.
[5] . همان.
[6] . همان.
[7]. همان.
[8] . همان.
[9]. انفال )8( : 24.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. همان.
[13]. بقره )2( : 269.
[14]. همان.
[15]. همان.
[16]. نحل )16( : 125.
[17]. مائده )5( : )54(.
[18]. همان.
[19]. نور )24( : 35.
[20]. همان.
[21]. وافی، ج 3، المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص 40.
[22]. همان.
[23]. الجواهر السنیة، ص 121.
[24]. دیوان حافظ، غزل 336.
[25]. همان، غزل 82 .
[26]. همان، غزل 204.
[27]. همان، غزل 319.
[28]. همان، غزل 255.
[29]. قدر )97( : 5 ـ 1.
[30]. دیوان حافظ، غزل 251.
[31]. قلم )68( : 1.
[32]. دیوان حافظ، مثنوی آهوی وحشی، بیت 23.
[33]. بروج )85( : 11.
[34]. دیوان حافظ، غزل 79.
[35]. همان، غزل 296.
[36]. همان، رباعیات، رباعی 71، ص 541 .
[37]. همان، رباعی 54، ص 536 .
[38]. همان.
[39]. همان، تماشاگه راز، ص 125.
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی، یکی از گلهای معطر بوستان معارف اسلامی است.([2]) گلی خوشبو است که رایحهی دلانگیز اشعارش، فضای جانهای آماده و آگاه را پر طراوت میسازد و نورانیت اندیشههایش که شعاعی از آموزهها و معارف دین مبین اسلام است؛ برفراز قلههای استوار ادب فارسی پرتو میافکند.
در بیان شخصیت والای این شاعر عارف و افتخار بزرگ ادبیات پارسی؛ شایسته است که از تعبیرات فخیمانه و عالمانهی استاد ارجمند، مرحوم علی سعادت پرور بهرهمند شویم:
ایشان در مقدمهی کتاب جمال آفتاب([3]) حافظ را اینگونه معرفی میکند:
خواجه، از نوادر کسانی است که صلای فأقم وجهک للدین حنیفاً...([4]) را شنیده و در عالم بشریت به ...فطرت الله التی فطر الناس علیها...([5]) راه یافته و از خلقت ...لاتبدیل لخلق الله...([6]) به اوج مقام انسانیت رسیده و از، ...ذلک الدّین القیم...([7]) بهرهمند گشته است؛ ...ولکن أکثرالناس لایعلمون.([8])
خواجه انسان والایی است که پس از علم و عمل و اجابت نمودن ایمان ظاهری، دعوت ثانوی یا أیها الذین ﺀامنوا استجیبوا لله وللرّسول اذا دعاکم...([9]) را شنیده و اجابت نموده و به حیاتِ ...لما یحییکم...([10]) نایل گشته و به سرّ ...واعلموا أن الله یحول بین المرﺀ وقلبه...([11]) آگاه شده ...وأنه إلیه تحشرون([12]) را به مشاهدهی قیامت انفسیه مشاهده نموده است.
خواجه، زندهی جاویدی است که مشیّت یؤتی الحکمة من یشاﺀ...([13]) شامل حالش گردیده و از منزلت ...ومن یؤت الحکمة فقد أوتی خیراً کثیراً...([14]) برخوردار شده است، ...وما یذکّر إلاّ أولوا الألباب.([15])
و گمگشتگان عالم طبیعت و شیفتگان بحر موّاج ربوبی را با کلمات شاعرانهی خود بیداری بخشیده و به ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة([16]) رهنمون میباشد.
خواجه، عاشق دلباختهای است که یحبّهم([17]) او را به یحبّونه([18]) کشانده و عمر خویش را بر سر این نهاده تا دیدهی دلش به مشاهدهی الله نور السموات و الارض([19]) روشن گردیده و مشکات وجود خود را به انوار الهی مستغرق دیده و به عنایت الهی در زمرهی یهدی الله لنوره من یشاﺀ([20]) وارد شده است. خواجه، عارفی است که عقل او سر تاسر معرفت گشته که ولا تستغرقنّ عقله بمعرفتی([21])
و حق تعالی به جای عقل او نشسته، که: ولأقولنّ له مقام عقله([22])
و کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ...([23]) را مصداق گشته است.
خواجه شیعهای است که رسولالله9 و اهل بیت: را به مقام نورانیت شناخته و این مطلب را در ابیات رسایش به ایشان گنجانیده است.
آری حافظ در همهی عمر به غم یار اندیشیده و در راه او گام برداشته است و برای رسیدن به محبوب و مطلوب ذوالجلالی خود روی و ریای خلق را کنار نهاده است.
عمری است تا به راه غمت رو نهادهایم روی و ریای خلق، به یک سو نهادهایم([24])ریآریآآری
او برای نوشیدن شراب ناب وصال، دست به دعا برداشته و سر به سجدهی نیاز نهاده است:
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت([25])
خواجه دفتر سپید دلش را در گروه صبا مینهد و رونق بزم یاران خدا خواه و خداجوی را از درس و دعا میداند، یعنی؛ علم و عبودیّت.
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود([26])
شعر حافظ که بیت الغزل معرفت است؛ سرمایهی ثمینش را از کتاب آسمانی قرآن گرفته است. او راز سعادت و بهرهمندیاش را از دولت قرآن میداند:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم([27])
او درس قرآن، و دعا را حصنِ حصین سختیها و مشکلات میداند و میگوید:
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور([28])
و از سویی عنایت ویژهی حافظ به ولایت، و دلباختگی او نسبت به اهلبیت طاهرین: از او شخصیتی جامع ساخته است که حق امانت رسولالله9 را به خوبی به جا آورده است.
آری حافظ، اهل قرآن و عترت است.
در این بخش از نوشتار و به عنوان حسن ختام نمونهای از اشعار حافظ را که صبغهی قرآنی و ولایی دارد را یادآور میشویم. اگرچه تأمل در این موضوع، بحث مجزایی را میطلبد که به شرط توفیق در شمارههای آینده دنبال خواهد شد.
الف. قرآن در شعر حافظ:
قرآن: إنا أنزلناه فی لیلة القدر ....... سلام هی حتی مطلع الفجر([29])
حافظ: شب وصل است و طی شد نامهی هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر([30])
قرآن: ن والقلم وما یسطرون([31])
حافظ: چو من ما هی کلک آرم به تقریر تو از نون والقلم میپرس تفسیر([32])
v v v
قرآن: إن الذین ﺀامنوا وعملوا الصّالحات لهم جنّات تجری من تحتها الأنهار ذلک الفوز الکبیر([33])
حافظ: چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت شیوهی جنات تجری تحتها الأنهار داشت([34])
و ...
ب. حافظ و اهل بیت::
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقهی رهت شود همت شحنهی نجف([35])
قسّام بهشــت و دوزخ آن عقدهگشــــای مـا را نــگـذارد کــه درآییــم ز پــای([36])
مـردی ز کننـــدهی در خــــیبر پــرس اســرار کـــرم ز خواجــهی قنبر پرس([37])
گر طالب فیـض حق به صــدقی حـــافظ ســرچشمهی آن ز )ساقی کوثــر( پرس([38])
به قول استاد شهید آیةالله مطهری1:
آنچه از اشعار حافظ درک میشود و برای هر خوانندهای یقین حاصل میکند؛ این است که این اشعار موجِ یک روح پاک است که به زبان رسیده است. هرگز یک سخن مصنوعی قادر نیست حامل این اندازه موج باشد که اینچنین بر دلها بنشیند.
اصلِ [سخنِ کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند] بر این دیوان حاکم است و به همین دلیل شعر حافظ نمونهی کوچکی است، از قرآن و صحیفه و نهجالبلاغه و دعای کمیل و ابوحمزه.([39])
پینوشت:
[1]. عبدالعظیم صاعدی، با حافظ تا کهکشان عرفان و اخلاق و دیوان حافظ، غزل 57 ، ص 73.
[2]. مرتضی مطهری، تماشاگه راز، ص 123.
[3]. علی سعادت پرور، جمال آفتاب، ج 1، ص 11.
[4]. روم )30( : 30.
[5] . همان.
[6] . همان.
[7]. همان.
[8] . همان.
[9]. انفال )8( : 24.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. همان.
[13]. بقره )2( : 269.
[14]. همان.
[15]. همان.
[16]. نحل )16( : 125.
[17]. مائده )5( : )54(.
[18]. همان.
[19]. نور )24( : 35.
[20]. همان.
[21]. وافی، ج 3، المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص 40.
[22]. همان.
[23]. الجواهر السنیة، ص 121.
[24]. دیوان حافظ، غزل 336.
[25]. همان، غزل 82 .
[26]. همان، غزل 204.
[27]. همان، غزل 319.
[28]. همان، غزل 255.
[29]. قدر )97( : 5 ـ 1.
[30]. دیوان حافظ، غزل 251.
[31]. قلم )68( : 1.
[32]. دیوان حافظ، مثنوی آهوی وحشی، بیت 23.
[33]. بروج )85( : 11.
[34]. دیوان حافظ، غزل 79.
[35]. همان، غزل 296.
[36]. همان، رباعیات، رباعی 71، ص 541 .
[37]. همان، رباعی 54، ص 536 .
[38]. همان.
[39]. همان، تماشاگه راز، ص 125.