آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

ابتدا لازم است مقصود از بصیرت روشن گردد و آن­گاه به اصل بحث پرداخته شود.
در بررسی هر امری، تجزیه مقدم بر ترکیب می­باشد؛ لذا در ابتدا بحث مفهوم­شناسی موضوع ارائه می­گردد.
بصیرت در لغت به معنای: عبرت، ثبات در دین، حجت و استبصار در چیزی، علم و خبره، زیرکی و گواه، و همچنین به معنای عقیده­ی قلب و یقین می­باشد.([1])
بصیر بر دو وجه قابل استعمال است: 1. مدرک شیﺀٍ مُبصَر 2. عالم([2])
ابن اعرابی می­گوید: ابصرالرجل: یعنی زمانی­که از کفر به سوی بصیرت ایمان خارج شد در این­جا بصیرت را به ایمان نسبت می­دهند.([3])
بصیرت در اصطلاح، روشنایی و نور خاصی است که در نتیجه­ی استضائه از چراغ وحی و امامت در عمق جان انسان پدید می­آید و چراغ وحی و امام مقدمه­ی چراغ بصیرت در عمق وجود انسانند.
اشخاص فاقد بصیرت، فاقد حیات انسانی هستند؛ چون اندیشه­ی آنان در تاریکی است و حقیقت را نمی­بینند و به همین دلیل راه رشد و سعادت را هم نمی­شناسند.([4])
قرآن کریم در مورد کسانی که چراغ بصیرت را در جان دارند و کسانی که فاقد این چراغند؛ مقایسه­ای دارد.
)أو من کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زیّن للکافرین ما کانوا یعملون(([5])؛ آیا کسی که مرده [دل] بود و زنده­اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی­هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟ این­گونه برای کافران آن­چه انجام می­دادند زینت داده شده است.
اهمیت بصیرت از آن­جا روشن می­شود که محور همه­ی افعال انسان می­باشد و عکس العمل­های متفاوت افراد بر طبق آن شکل می­گیرد و ارزش و اعتبار انسان وابسته به نوع بینش اوست.
قدر کل امرئ مایحسن ؛ هرکس آن­قدر می­ارزد که می­داند و مهم­تر از معیار ارزش انسان که شناخت­های او می­باشد، معیار ارزش شناخت­هاست که چه شناختی برای انسان سودمندتر و ضروری­تر است.([6])
ما در این مقاله برآنیم که از منظر حضرت علی7 به این موضوع بنگریم و ضمن آشنایی با عوامل و منابع بصیرت؛ کلمات نورانی آن حضرت را چراغ راهمان سازیم.
عوامل و زمینه­های بصیرت
1. تقوا و یاد حق؛ از مهم­ترین عوامل ایجاد بینش صحیح، تقوا می­باشد. و اولین شرط در مسیر کمال انسان این است که برای اعمال و رفتارهای خود، معیار و ضابطه­ای در اختیار داشته باشد و هواهای نفسانی را تحت کنترل بگیرد.
چنان­که حضرت علی7 می­فرمایند:
اعلموا، عبادالله، أن التقوی دارحصن عزیز ... ألا وبالتقوی تقطع حمة الخطایا...؛ ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکست ناپذیر است... آگاه باشید [که] با پرهیزکاری، ریشه­های گناهان را می­توان برید...([7])
برای این­که روشنی چراغ بصیرت تداوم پیدا کند، باید سدی محکم جلوی طوفان هوس کشیده شود، و تقوا همان سد نیرومندی است که می­تواند طغیان هوس را در انسان مهار کند.
امیرالمؤمنین7 در جای دیگر می­فرمایند: فان الله التقوی دواﺀ داﺀ قلوبکم و بصر عمی أفئدتکم...؛ همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بیماری­های دل­ها، روشنایی قلب­ها و ... است.([8])
امام سجاد7 می­فرمایند: برای بنده، چهار چشم است: دو چشم که با آن دو امر دین و دنیایش را می­بیند و دو چشم که با آن دو امر آخرتش را می­بیند، پس چنان­چه خداوند متعال خیر را به بنده­ای اراده کرد، دو چشم قلبش را باز می­کند سپس با آن دو غیب را می­بیند و چنان­چه خداوند به بنده، غیر آن را اراده کرد، قلبش را با آن­چه در آن است، ترک می­کند.([9])
کسی که خداوند او را در پیکار با نفس یاری­اش دهد، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و دشواری­ها بر او آسان می­شود. چنان­که حضرت7 می­فرمایند: ... إن من أحب عبادالله الیه عبداً أعانه الله علی نفسه، فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف؛ فزهر مصباح الهدی فی قلبه وأعدالقری لیومه النازل به ... نظر فأبصر و ذکر فاستکثر...؛ ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوب­ترین بنده نزد خدا، بنده­ای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است، آن کس که جامه­ی زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسایل لازم برای روزی او فراهم آمده ... همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیکو، فراوان انجام داده است...([10])
یاد خداوند موجب آبادی قلب­هاست، چنان­که دومین وصیت امام7 به فرزندشان، ذکر و یاد حق می­باشد.
امام7 اهل ذکر را به کسانی تشبیه فرموده­اند که در بیابان­ها، راه را به مردم نشان می­دهند. زیرا انسان­ها را به سوی حقیقت که خداوند است، راهنمایی می­کنند. پیوسته برای خداوند در هر دوره، بندگانی بوده که به اندیشه­ی آنان الهام می­کرده و در وادی خردهایشان با آنان سخن می­گفته است.
... فاستصحبوا بنور یقظه فی الابصار والاسماع والافئدة...؛ اینان به نور بیداری، در دل­ها و چشم­ها و گوش­ها نور می­افشانند. اینان پرده­ی آن جهان را از جلوی چشم مردم دنیا برداشته­اند. گویا ایشان چیزهایی را می­بینند که مردم نمی­بینند و می­شنوند آن­چه را که دیگران نمی­شنوند.([11])
نتیجه­ی تقوا شناخت و ساخت خویشتن است که انسان را به مقام والای محبوبیت می­رساند و در این دنیا با بینایی نافذ می­نگرد و راهی را که باید سپری کند، با بینایی شایسته تشخیص داده، مشعل­های فروزان الهی را که سر راهش نصب شده، شناخته و ناهمواری­ها و فرو رفتن در فراز و نشیب­های راهش را پشت سر می­گذارد.([12])
2. نفی وابستگی­های مادی؛ یکی از عواملی که موجب بصیرت انسان می­گردد این است که وابستگی­های مادی را از خود دور کند. حدیث قدسی به این مطلب اشاره دارد: یا دنیا! اخدمی من خدمنی و اتعبی من تبعک؛ ای دنیا! به کسی که به من خدمت می­کند، خدمت کن و کسی که دنبال تو می­آید را خسته کن!([13])
حضرت امیر7 نیز گرایش به دنیا را از صفات انسان­های کور می­شمرند که چیزی ورای دنیا نمی­بینند، ولی شخصی که بصیر است، گرفتار دنیا نمی­شود و از دنیا توشه بر می­دارد:
وانما الدنیا منتهی بصر الأعمی ولا یبصر عمّا وراﺀها شیئاً، والبصیر ینفذها بصره و یعلم أنّ الدار وراﺀها. فالبصیر منها شاخص، والأعمی إلیها شاخص والبصیر منها مترود والأعمی لها متزود؛ و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی­نگرند، اما انسان آگاه نگاهش از دنیا عبور کرده، از پسِ آن، سرای جاویدان آخرت را می­بیند، پس انسان آگاه به دنیا دل نمی­بندد و انسان کوردل تمام توجهش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه می­گیرد و نابینا برای دنیا توشه فراهم می­کند.
غرض حضرت، تنفیر از دنیا و توبیخ کسی است که نظرش را به سوی دنیا کوتاه کند.([14])
حضرت در این فراز، به زیبایی تفاوت این دو را بیان می­فرمایند. استفاده از کلمات "مِن" و "الی" که مقابل هم می­باشند که "مِن" ابتدا و "الی" انتها را نشان می­دهند، به وضوح نشانگر اختلاف این دو صنف است.
شخص بصیر از این منزل کوچ نموده و دنیا را به منزله­ی راه رسیدن به وطن و مکانش می­داند. شخص فاقد بصیرت به دنیا ناظر است. زیرا او بعد از آن­که در این دنیا چیزی را شناخت، گمان می­کند که این­جا قرارگاه است و نظرش را مصروف آن می­کند.([15])
حضرت علی7 در جای دیگری بیان می­فرمایند که نگاه به دنیا بر دو وجه متصور می­شود:
1. خود دنیا مطلوب بالذات باشد که در این هنگام باز دارنده­ی یاد حق است.
2. غرض از نگاه به دنیا، بصیرت یافتن و هدایت یافتن توسط آن باشد که چنین نگاهی بسیار مطلوب می­باشد.
پس مقصود حضرت، خود جهان طبیعت با قواعد و شگفتی­هایش نمی­باشد، بلکه مقصود ارتباط حیات طبیعی محض انسانی با رویه محسوسی از عالم طبیعت است و لذا می­فرمایند: ... من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته؛ ... کسی که با چشم بصیرت به آن بنگرد، او را آگاهی ­بخشد و به آن کس که چشم به دنیا دوزد، کوردلش می­کند.([16])
3. بهره­گیری از ابزار شناخت؛ یکی از عواملی که انسان را به بینش صحیح می­رساند، این است که از وسایلی که به این منظور در اختیار او قرار گرفته است، به خوبی استفاده کند.
هر امری برای خود وسایل خاصی نیاز دارد. وسایل مورد نیاز بینایی، شنیدن سپس اندیشیدن، نگریستن و آن­گاه بینش یافتن، عبرت گرفتن و قدم برداشتن در راه­های روشن است.
حضرت، این بهره­گیری را وسیله بینایی معرفی می­فرمایند:
قد بصّرتم إن أبصرتم، و قد هدیتم إن اهتدیتم وأسمعتم إن استمعتم؛ اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت را نشانتان داده­اند، اگر هدایت می­طلبید شما را هدایت کردند، اگر گوش شنوا دارید، حق را به گوشتان خوانده­اند.([17])
4. عبرت؛ الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح؛ اندیشه، آینه­ا­ی شفاف و عبرت از حوادث و بیم دهنده­ا­ی خیراندیش است.([18])
اعتبار یعنی تأثر از آن­چه انسان از تحولات و عواقب در جوامع بشری می­بیند. خواه کسانی که از اعصار تاریخ جلوتر بوده­اند و خواه در آن­چه حاضر است و روزها و ماه­هایش بر او می­گذرد.([19])
حضرت در جای دیگر اشاره دارند که فردی که اعتبار نمی­کند، فکر ندارد و کسی که فکر ندارد، بصیرت ندارد.
نیز می­فرمایند:
فاتعظوا بالعبر النوافع واعتبروا بالای السواطع؛ ای بندگان خدا! از آن­چه عبرت­آور و منفعت بخش است پند گیرید و از آیات روشن در عبرت فرو روید.([20])
منابع بینش
1. عقل؛ یکی از منابع بینش انسان، عقل می­باشد. تفکر و اندیشه، کاری است که در نظام آفرینش بر عهده­ی عقل نهاده شده است. مراد از عقل در این­جا عقلی است که این مقدار شناخت برایش حاصل شود که بتواند راه سعادت خویش را تشخیص دهد، چنان­که حضرت7 می­فرمایند: کفاک من عقلک ما اوضح لک سبیل غیک من رشدک؛ عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد. و هم­چنین می­فرمایند:
والعقل حسام قاطع و قاتل هواک بعقلک؛ و عقل شمشیری است برّان و هوای نفس خویش را با شمشیر عقل بکش.([21])
امام7 فکر را عامل بصیرت معرفی می­فرمایند:
من طال فکره حسن نظره؛ هرکس فکرش طولانی شود، بینایی او نیکو می­شود.([22])
2. علم و دانایی؛ امام علی7 ضمن بیان ویژگی­های پیامبر اکرم9 می­فرمایند:
مردمی که از شناخت عمقی بی­بهره­اند و شناخت آنان از هستی، منحصر به محسوسات است به عنوان بیمارانی هستند که به ناآگاهی و سرگردانی مبتلا هستند. رسول اکرم9 به عنوان طبیب خبیر و متخصص است که خود به سراغ بیماران می­رود و آنان را از ناآگاهی بیرون می­آورد.
امام7 در مورد این افراد می­فرمایند:
من قلوب عمی و آذان صمّ والسنة بکم افرادی که به کوردلی مبتلا هستند و گوش قلبشان کر و زبان جانشان لال شده است، بیمارانی هستند که منبع شناخت­های عقلی و قلبی آنان مسدود شده است؛ بدین جهت از شناخت عمق هستی محروم­اند و لذا ایشان در توصیف این گروه می­فرمایند:
لم یستضیؤا بأضواﺀ الحکمة ولم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم فی ذلک کالانعام السائمة والصخور القاسیة؛ بنی­امیه با نور حکمت، جان و دل خود را روشن نساخته، و با شعله­های فروزان دانش، قلب خود را نورانی نکرده­اند، چونان چهارپایان صحرایی و سنگ­های سخت و نفوذ ناپذیرند.([23])
امام علی7 دانایی را عامل بینایی معرفی می­فرمایند:
این دانایان کسانی هستند که با چشم عقل به هستی می­نگرند و نگاهشان از این جهان محسوس عبور می­کند و به جهان نامحسوس می­رسد و در نتیجه همراه و هم­خانه­ای که این راه به آن منتهی می­شود را می­بینند.([24])
2. قرآن کریم؛ و کتاب الله بین اظهرکم ناطق لایعیالسانه و بیت لاتهدم ارکانه و عز لاتهزم اعوانه. کتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض ولایختلف فی الله، ولایخالف بصاحبه عن الله؛ کتاب خدا؛ قرآن، در میان شما سخنگویی است که هیچ­گاه زبانش از حق­گویی، کند و خسته نمی­شود و همواره گویاست؛ این قرآن است که با آن می­توانید راه حق را بنگرید و با آن سخن بگویید و به وسیله­ی آن بشنوید. بعض قرآن از بعضی دیگر سخن می­گوید و برخی بر برخی دیگر گواهی می­دهد. آیاتش در شناساندن خدا اختلافی نداشته و کسی را که همراهش شد، از خدا جدا نمی­سازد.
این فراز کلام حضرت که می­فرمایند: تبصرون به یعنی به وسیله­ی قرآن می­بینید، اشاره به این است که قرآن مشتمل بر حکمت است و وجه شباهت قرآن با حکمت این است که نادانان به وسیله­ی کتاب و حکمت­ها و موعظه­هایی که در آن است به مقاصد و مصالح دنیا و آخرت خود راهنمایی و بینا می­شوند. کسانی را که در سایه­ی انوار آن گام بر می­دارند، از راه حق بیرون نمی­برد و از رسانیدن آن­ها به مقصد اصلی تخلف نمی­ورزد.([25])
حضرت7 در جای دیگری، قرآن را هادی معرفی می­فرمایند که گمراه نمی­کند و سفارش می­فرمایند که از قرآن در امور مدد بگیرید.
و اعلموا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش، والهادی الذی لایضل، والمحدث الذی لایکذب....واتهموا علیه آراﺀکم واستغشوا فیه أهواﺀکم؛ آگاه باشید! همانا این قرآن پند دهنده­ای است که نمی­فریبد، و هدایت کننده­ای است که گمراه نمی­سازد، و سخن­گویی است که هرگز دروغ نمی­گوید.... و رأی و نظر خود را در برابر قرآن متّهم کنید، و خواسته­های خود را با قرآن نادرست بشمارید.([26])
و در بخشی از سخنانشان قرآن کریم را این­گونه معرفی می­فرمایند:
ارسله علی حین فترة من الرسل و طول هجعة من الأمم، وانتقاض من المبرم، فجاﺀهم بتصدیق الذی بین یدیه، والنّور المقتدی به، ذلک القرآن فاستنطقوه، ولن ینطق، ولکن أخبرکم عنه، ألا إنّ فیه علم مایأتی، والحدیث عن الماضی، و دواﺀ دائکم، و نظم مابینکم؛ خداوند پیامبر9 را هنگامی فرستاد که پیامبران حضور نداشتند و امت­ها در خواب غفلت بودند، و رشته­های دوستی و انسانیت از هم گسسته بود. پس پیامبر9 به میان خلق آمد در حالی که کتاب­های پیامبران پیشین را تصدیق کرد، و با نوری هدایت­گر انسان­ها شد که همه باید از آن اطاعت نمایند، و آن نور، قرآن کریم است.
از قرآن بخواهید تا سخن گوید، که هرگز سخن نمی­گوید، امّا من شما را از معارف آن خبر می­دهم، بدانید که در قرآن علم آینده و حدیث روزگاران گذشته است، شفا دهنده­ی دردهای شما، و سامان دهنده­ی امور فردی و اجتماعی شما است.([27])
قرآن کریم، همه چیز مربوط به هدایت را دارد و لذا حضرت7 توصیه می­فرمایند که به وسیله­ی قرآن خواسته­های خود را از خدا بخواهید و با درستی قرآن به خدا روی آورید.
4. تاریخ و سرگذشت گذشتگان؛ حضرت امیر7 انسان­ها را به عبرت­گیری از تاریخ و توجه به آثار گذشتگان دعوت می­فرمایند و آثار آنان را مایه عبرت می­شمرند:
...وکل حی فیها إلی فناﺀ، أولیس لکم فی آثار الاولین مزدجرٌ، و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر. إن کنتم تعقلون! أولَم تروا إلی الماضین منکم لایرجعون، وإلی الخلف الباقین لایبقون! أولستم ترون أهل الدنیا یصبحون و یمسون علی أحوالٍ شتّی: ...فمیّت یبکی و آخر یعزّی، وصریع مبتلی، و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود، و طالب للدنیا والموت یطلبه، و غافل ولیس بمغفول عنه، و علی أثر الماضی )الماضین( ما یمضی الباقی؛ ... و هر موجود زنده­ای به سوی مرگ می­رود. آیا نشانه­هایی در زندگی گذشتگان که بر جا مانده شما را از دنیا پرستی باز نمی­دارد؟ و اگر خردمندید آیا در زندگانی پدرانتان آگاهی و عبرت­آموزی نیست؟ مگر نمی­بینید که گذشتگان شما باز نمی­گردند؟ و فرزندان شما باقی نمی­مانند؟ مگر مردم دنیا را نمی­نگرید که در گذشت شب و روز حالات گوناگونی دارند: یکی می­میرد و بر او می­گریند، و دیگری باقیمانده به او تسلیت می­گویند، یکی دیگر بر بستر بیماری افتاده دیگری به عیادت او می­آید، و دیگری در حال جان کندن است، و دنیا طلبی در جستجوی دنیاست که مرگ او را در می­یابد، و غفلت زده­ای که مرگ او را فراموش نکرده است، و آیندگان نیز راه گذشتگان را می­پویند...([28])
این خطاب حضرت7 هشداری است بر این­که بنگرند و پند گیرند که دنیا پایدار نیست و شایستگی دوام و بقا را ندارد و مردم را در تمام حالات از دنیا پرهیز می­دهند هر چند رهایی از آن را دوست نداشته باشند، و این از بزرگ­ترین مصلحت­هاست که انسان محبوبی را که ناگزیر است از آن جدا شود، به تدریج رها کرده و نفس خود را به این امر رام کند.([29])
حضرت7 بعد از خواندن سوره­ی تکاثر می­فرمایند:
یاله مراماً ما أبعده! و زوراً ما أغفله وخطراً ما أفظعه، لقد استخلوا منهم أیّ مدّکر... أفبمصارع آبائهم یفخرون! ام بعدید الهلکی یتکاثرون! ... ولأن یکونوا عبراً أحق من أن یکونوا مفتخراً ولأن یهبطوا بهم جناب ذلّة، أحجی من أن یقوموا بهم مقام عزّة! لقد نظروا إلیهم بأبصار العشوة وضربوا منهم فی غمرة جهالة ...؛ شگفتا! چه مقصد بسیار دوری! و چه زیارت کنندگان بی­خبری! و چه کار دشوار و مرگ­باری! پنداشتند که جای مردگان خالی است، آن­ها که سخت مایه عبرت­اند... آیا به گورهای پدران خویش می­نازند؟ و یا به تعداد فراوانی که در کام مرگ فرو رفته­اند؟ ... آن­ها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند، عاقلانه­تر است تا آنان را وسیله فخر فروشی قرار دهند! اما بدان­ها با دیده­های کم­سو نگریستند و با کوته­بینی در امواج نادانی فرو رفتند...([30])
حضرت7 افرادی که با دیده­های مریض نگاه کردند و به همین دلیل معایبشان بر آنان مخفی ماند، را سرزنش می­فرمایند.
أی مدّکر این فراز از عبارت، برای اهل بصیرت به بهترین وجه مایه­ی عبرت و پند گرفتن می­باشد، زیرا سؤال حکایت از امر عجیبی می­کند که آن­ها به چه چیز افتخار و مباهات می­کنند.
از دیدن گورهای مردگان، باید انسان متواضع شود و به خواری خود پی ببرد که لازمه­ی آن، کوچکی در برابر عزت و ارجمندی خداوند است.
کلمه­ی "أبصار" به "عشوه" اضافه شده است. زیرا میان آن­ها مناسبتی وجود دارد و چنین است که آنان با دیده­های دلشان که پرده­ی ناآگاهی و جهل نسبت به احوال مردگان آن را فرا گرفته بوده به آن­ها می­نگرند، و در این راه کورکورانه و ناآگاهانه سیر می­کنند.([31])
حضرت امیر7 در وصیت خود به امام حسن7 می­فرمایند:
نکات حساس و آموزنده و ارزنده­ی تاریخی را بر قلبت عرضه کن تا از تجارب گذشتگان بهره­ ببری و آن­چنان بیندیش و بپندار که گویا در آینده­ی نزدیک، تو نیز مانند یکی از آنان خواهی بود که دوستانت را رها کرده و به دیار غربت سفر می­کنند. بیندیش که باید چه کنی!([32])
تاریخ جزﺀ علوم آلی است و شناخت آن به منظور بهره­گیری از نکات حساس آن مطلوب می­باشد و حضرت7 نیز مردم را به دقت و تفکر در آن وا می­دارد که خود این امر موجب باز شدن چشم باطن و ایجاد دیدی واقعی و نگرشی صحیح به زندگی می­شود.([33])
پی­نوشت:
[1]. احمد الغیومی، المصباح المنیر، ص 50 و علی اکبر دهخدا، لغت­نامه، ج 1، ص 124 و احمد عطار عبدالغفور، صحاح ، ج 2، ص 591 و 592 و محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج 1، ص 209 ـ 6 19.
[2]. ابی­هلال عسکری، الفروق اللغویه، ص 64 و 65 .
[3]. ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 66 ـ 64 .
[4]. محمد محمدی ری­شهری، مبانی شناخت، ص 417 ـ 409.
[5] . انعام )6( : 122.
[6]. محمد محمدی ری­شهری، مبانی خداشناسی، ج 2، ص 6 و 7.
[7]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه157، ص 292.
[8] . همان، خطبه 198، ص 414.
[9]. هاشمی خویی، منهاج البراعة، ج 10، ص 277 ـ 275.
[10]. همان، نهج البلاغه، خطبه 87 ، ص 146.
[11]. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 132 ـ 122.
[12]. محمدتقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 33 ـ 10.
[13]. فتح الله کاشانی، تنبیه الغافلین و تذکرة العارفین، ج 1، ص 423 و 424.
[14]. ابن ابی­الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ، ص 275 و 276.
[15]. خویی، منهاج البراعة، ج 8 ، ص 313 ـ 310.
[16]. همان، نهج البلاغه، خطبه 82 ، ص 128.
[17]. همان، نهج البلاغه، حکمت 157، ص 665 .
[18]. همان، حکمت 365، ص 715.
[19]. خویی، منهاج البراعة، ج 21، ص 446.
[20] . محمدتقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 223 و 224.
[21]. همان، میزان الحکمة، ج 7، ص 730 و 731.
[22]. سیدجلال الدین محدث، شرح غرر و درر، ج 5 ، ص 155.
[23]. همان، نهج البلاغه، خطبه 108، ص 200.
[24]. همان، خطبه 133، ص 250.
[25]. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 293 ـ 288.
[26]. همان، نهج البلاغه، خطبه 176، ص 334 ـ 332.
[27]. همان، خطبه 158، ص 294.
[28]. همان، خطبه 99، ص 184.
[29]. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 7 ـ 1 .
[30]. ابن میثم، نهج البلاغه، خطبه 221، ص 448.
[31]. همان، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 113 ـ 105.
[32]. همان، نهج البلاغه، نامه­ی 31.
[33]. عبدالله جوادی آملی، حکمت علوی، ص 143.

تبلیغات