آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

آن­چه پیش روی دارید بخش سوّم از سفری روحانی به دیوان خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازی است.
پس از هفت مرحله­ی ذکر شده در شماره­های پیشین به مراحل بعدی این سفر معنوی گام می­گذاریم. به امید آن­که سعی دل­هامان نیز در این سیر به یاریمان بشتابد و ارمغان عمل حاصل این سلوکمان باشد.
تسلط بر نفس امّاره:
سالک با اراده­ای آهنین, دلی تسلیم؛ ضمیری آگاه؛ زبانی خاموش از ریا و عجب, امّا گویا به یاد دوست؛ مصمّم به حضور در جهادی عظیم می­شود تا به یمن این تصمیم, کشور درون را از هرچه غیر یار پیراسته سازد و وجودش را به حضور جانان بیاراید.
سرزمین درون را از وجود حاکمی بازدارنده از نیکی­ها و امر کننده به بدی­ها, پاک سازد و فضای یخ گرفته­ی خود محوری را به بهارانِ پر طراوت خدا محوری مبدّل سازد.
او تلاش می­کند؛ ابراهیم­آسا بت درون را بشکند و یوسف­وَش به پناهگاه امن رحمت و غفران الهی پناهنده شود و بر زلیخای هزار چهره­ی نفس؛ >لا< بگوید. و یوسف­سان فریاد برآورد که:
)وَما أبرّﺉ نفسی إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء إلاّ ما رحم ربّی...(([1]) ؛ >و من نفس خود را تبرئه نمی­کنم, چرا که نفس قطعاً به بدی امر می­کند, مگر کسی را که خدا رحم کند ... <
حضرت امام خمینی1 در شرح حدیث([2]) شریف نبوی که پیامبر اکرم9 یاران خود را جهت پیروزی بر سپاه دشمن تحسین نمودند و سپس آن­ها را به جهاد اکبر که جهاد با نفس است؛ فراخواندند؛ در باب مقامات معنوی مرتبه­ی بسیار دونِ نفس امّاره را به تصویر می­کشند و خطرات سهمگین این دشمن درونی را که چون موریانه ریشه­های ایمان انسان را می­پوساند, گوشزد ­نموده و می­فرمایند:
>بدان که مقام اوّل نفس و منزل اسفل آن منزل ملک و ظاهرِ دنیای آن است که اشعه و انوار غیبیه­ی آن در این بدنِ محسوس و بُنیه­ی ظاهر آن تابیده و او را زندگانی عَرَضی بخشوده و تجییش جیوش در این بدن کرده و میدان جنگ آن همین بدن است و قوای ظاهره­ی آن لشکر آن است ... پس جهاد با نفس که جهاد بزرگ است و از کشته شدن در راه حق­تعالی بالاتر است؛ در این مقام ؛ عبارت است از غلبه کردن انسان بر قوای خود, و آن­ها را در تحت فرمان خالق قرار دادن و مملکت را از لوث وجود قوای شیطانی و جنود آن خالی نمودن است.<([3])
پیروزی بر این دشمن سرسخت درونی تلاشی بسیار و عزمی نستوه می­طلبد و سالک باید, سالیان سال را در این مرحله بگذارند و هزار توی درونش را با تهذیب نفس و تخلّق به اخلاق الهی؛ از شرّ نفس امّاره پاک گرداند تا به مقام اطمینان دست یابد. [آری] رام کردن نفس امّاره مستلزم سال­ها زحمت و پیروی از دستورات الهی است.
و حافظ سالیانی پی در پی گذرانده و طلوع و غروب­هایی را به تجربه نشسته است و در مکتب­خانه­ی رندان شاگردی کرده است, تا شیوه­ی در بند کشیدن حرص را به او آموخته­اند. او خود می­گوید:
سال­ها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوای خرد؛ حرص به زندان کردم([4])
پس باید برای این عزم جدّی و جهاد بزرگ چاره­ای جُست و راه نجاتی پیدا کرد. باید گوهر اشک بر صدف گونه افشاند, تا بلکه دل حاجت خود را بگیرد و پیروزی بر نفس حتمی شود. به قول پیر فرزانه­ی انقلاب حضرت امام خمینی1 >پس ای عزیز فکری کن و چاره­جویی نما و راه نجاتی و وسیله­ی خلاصی از برای خود پیدا کن و به خدای ارحم الراحمین پناه ببر و در شب­های تاریک و با تضرّع و زاری از آن ذات مقدس تمنّا کن که تو را اعانت کند در این جهاد با نفس؛ تا ان­شاﺀالله غالب شوی و مملکت را رحمانی گردانی و جنود شیطان را از آن بیرون کنی و خانه را به صاحبش دهی<([5])
ترک عادت
خصم, خود را به شدّت مهیای مبارزه با سالک نموده است و مانع­ها و دام­هایی خیره کننده و پای­گیر, جذاب و بازدارنده از سِیر, نهاده است.
کافیست که گرهی از آن دام, پای رهرو را ببندد و مانعی بر سر راهش قرار گیرد که نتواند امتداد مسیر را رصد کند. این­جاست که جهادش ناتمام می­ماند.
زیرا از سویی جاذبه­ی چشم­گیر این دام­ها او را واله و شیدا می­سازد و از جهتی دیگر, این جذابیّت موجب ایجاد عادت نسبت به گناهان می­شود و خطرگاه اصلی این­جاست که گناه وعمل کردن بر خلاف خواسته­ی محبوب به قدری برای سالک عادّی شود که فراموش می­کند کجای راه قرار داشته و هدفش چه بوده است؟
درد غفلت وجود او را فرا می­گیرد. سالک با این عادات ازراه باز می­ماند و نفس امّاره روز به روز فربه­تر ­شده و مخالفتش بیشتر می­گردد.
به قول مولوی:
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغان حریص بینو
دم به دم وابسته­ی دام توایم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
آری معاصی ما را به سمت خویش می­کشاند و شیطان بذر عادت را در دل ما می­کارد. و با این­همه, توقع داریم منزل­ها را یکی پس از دیگری طی کنیم. آن­چه را که چشم خدا بین می­نگرد و گوش حقیقت­پذیر می­شنود و دل خدانگر می­طلبد رها می­کنیم و این عقلانیت محض را به عقل شیطانی می­فروشیم. می­نگریم, با آن­چه چشم ظاهر می­نگرد, می­شنویم آن­چه را که محبوب دوست نمی­دارد, بر زبان می­آوریم آن­چه را که حضرت حق جلّ جلاله ناپسند می­داند و بر دل می­نهیم آن­چه را که نمی­گذارد تا قلبمان عرش الرحمان شود.
و عادت به همه­ی این­ها ما را از پیروزی در جهاد با نفس باز می­دارد.
این معنا در دیوان حافظ به عنوان خلاف آمدِ عادت؛ طلبیدن یاد شده است. به این مفهوم که لسان الغیب توصیه می­کند تا سالک برخلاف آن­چه او را دچار روزمرّگی و چرخیدن دور محور خود می­نماید, رفتار نماید, آن­جا که می­فرماید:
از خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم([6])
حافظ خود را از روزمرّگی­ها رهانیده است و آن­چه می­بیند و می­شنود و می­گوید, همه آن است که حضرت دوست می­خواهد و می­طلبد. او کسب جمعیت از زلف پریشان یار می­کند, دل به خواسته­ی او می­نهد. چرا که روزمرّگی, اسارت در پشت میله­های دنیا پنداری است, دنیایی که به عنوان هدف و به صورت بازیچه­ای در دست کودکان معنا شود. ترک عادت سالک را از غرق شدن در غرقاب دنیا می­رهاند, در حالی که امیر بیان حضرت علی7 فرزندش را این­گونه پند می­دهد که: >یا بُنیّ إنّ الدنیا بحرٌعمیق, غرقَ منه الاکثرون؛ فرزندم دنیا, دریای عمیقی است­ که مردم بسیاری در آن غرق شدند.<([7])
پرهیز از یار بد
سالک در طی طریق نباید به تنهایی گام بردارد, موفقیت در طی مسیر, در گرو داشتن دوستانی یکدل و همراه است که رهرو را از غم غربت برهانند, چرا که؛
>الغریب من کم یکن له حبیب؛ غریب کسی است که دوستی نداشته باشد.<([8])
در آغاز راه باید رفیقی صدیق و رهروی راهنما جُست که ترک مراحل بی همرهی خضر, آدمی را به دام ظلمات و گمراهی­ها خواهد افکند.([9])
پس ابتدا باید دوستان را یافت و سپس راه را پیمود, چون آموخته­ایم که:
>سل عن الرّفیق قبل الطّریق؛ ابتدا دوست را قبل از پیمودن راه بیاب<([10])
بنابراین گزینش دوست و همراه باید براساس معیارهایی والا صورت گیرد و در این انتخاب نباید جلب ظاهر ساختگی و آه و افسوس­های مشتری جلب کن شد. به قول حافظ هرکه چهره­ای افروخته کرد و آینه ساخت, چهره­ی برافروخته­اش نشان از دلبری است و آینه ساختنش نمادی برسکندر بودن او.
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هرآن­که آینه سازد سکندری داند([11])
بهترین رفقا و راهنمایان راه, انبیا و اولیای خدایند که مؤمنان با پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان همراه خواهند بود. و این مناسب­ترین ترکیب دوستی است. آن­چنان که ذات اقدس الله در سوره­ی نساﺀ فرموده است:
)وَمن یطع الله والرّسول فأولئک مع الّذین أنعم الله علیهم مّن النّبیّن والصّدیقین والشّهداء والصّالحین وحسن أولئک رفیقاً(([12]) ؛ >و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند, در زمره­ی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.<
در ادبیات عرفانی حافظ, رفیق صدّیق به کیمیا تشبیه شده است, جواهری که سالک را به سر منزل سعادت می­رساند و افسوس می­خورد که چرا تاکنون این را ندانسته است:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق([13])
اوّلین نصیحتی که لسان الغیب از استادش شنیده است احتراز از یار و مصاحب ناجنس می­باشد. چرا که دوست بد, مانند راهزن تمام سرمایه­های معنوی سالک را خواهد ربود و او را از سعادت باز خواهد داشت.
نخست موعظه­ی پیر می فروش این است که از مُصاحب ناجنس احتراز کنید([14])
حافظ در یکی از غزل­هایش از دوست به عنوان صنم یاد می­کند و او را آینه­داری در مقابل بدی­هایش می­بیند, دوستی که آینه­وار کژی­ها و انحرافاتش را به او تذکّرمی­دهد:
در حلقه­ی مغانم دوش آن صنم چه خوش گفت با کافران چه کارت گر بت نمی­پرستی([15])
معبودا ما را با دوستان واقعی­ات هم داستان گردان.
ادامه دارد...
پی­نوشت:
[1]. یوسف ﴿12﴾ : 53.
[2]. فروع کافی, ج 5, ص 12؛ اربعین حدیث امام خمینی1, اوّلین حدیث.
[3]. حضرت امام خمینی1, اربعین حدیث, ج 1, ص 13.
[4]. دیوان حافظ, نسخه­ی قزوینی, غزل 319.
[5] . همان, اربعین حدیث, ج 1, ص 21.
[6] . دیوان حافظ, نسخه­ی قزوینی, غزل 319.
[7]. به نقل از چهل نامه­ی عرفانی, گردآورنده, یاور امیدی, دستورالعمل سوّم از نامه عارف آیةالحق ملاحسین قلی همدانی.
[8] . نهج البلاغه صبحی صالح, نامه­ی 31.
[9]. اشاره به این بیت: ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
[10] . نهج البلاغه صبحی صالح, نامه­ی 31.
[11]. دیوان حافظ, نسخه­ی قزوینی, غزل 177.
[12]. نساﺀ ﴿4﴾ : 69 .
[13]. دیوان حافظ, نسخه­ی قزوینی, غزل 298.
[14]. همان, غزل 244.
[15] . همان, غزل 435؛ که در آب طربناک به شیوه مذکور در متن ذکر شده و در نسخه­ی قزوینی به این شیوه:
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمی­پرستی.

تبلیغات