عرفان در شعر حافظ
آرشیو
چکیده
متن
حافظ همان غزلسرای بنامی است که تاریخ، نام پر آوازهاش را نه تنها در جرگهی شاعران، که در صدر کارنامهی عرفان جهان ثبت کرده است.
گوته شاعر و ادیب مشهور اروپا پس از سالها مطالعه در ادبیات منظوم جهان به این نتیجه رسید که زبان حافظ اعجاز شعر تاریخ است و هیچ گاه تکرار نخواهد شد([1])، و ما بر این عقیدهایم که زبان او اگر اعجاز نباشد، کرامت است.
غزلیات او شرح ایام و لیالی عمری است که در مکاشفهی محبوب و سیر خرابات عرفان گذشته است. پسمیتوان گفت او عارفی کامل است نه غزلسرایی مشهور که شاعرپیشهای عارف مسلک باشد.
اهل دلی از علاّمهی عرفان و حکمت جهان آیة الله سید محمد حسین طباطبایی1 پرسید: چه کسی را از اهل کمال میشناسید که برتر از خواجه زبان به سرودن گشوده باشد؟ و علاّمه در پاسخ فرمود: «خواجه» گویا اگر بخواهیم در دنیای شاعران نیز همطرازی برای او بیابیم، دست به دوری باطل زدهایم.
حافظ از خود آغاز میشود و به خود بازمیگردد، چون در کمال و عرفان الهی در راستای قامت او هنوز ظریفاندیشی قد نکشیده است و چه بیهنرند آنان که زیبایی و ظرافت شعر را اگر چه در پرده پوشی الفاظ میدانند، اما چون داستان به حافظ میرسد، الفاظ رندانهی او را عین معنا میدانند و از حافظ بتی میسازند که در مستی و جواناندیشی کسی در حدّ او نبوده است.
آیا تاریخ زندگانی او، آنان را به چنین مقصودی رسانده است؟ تاریخی که در فسق و فساد و پردهنشینی عارفان و عزلتگزینی شاعران سنگ تمام گذارده است؟ یا آن که بانگ جرس این بار حافظ را به بادهنوشی عوامانه تحریض کرده است؟
مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محمله
حافظ کسی است که جامهی جان خویش را از می وصل الهی گلگون کرده و چون پیر عرفان او را از زرق دنیا بازداشته رهبه سمت وصال الهیمیپوید.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزله
این بار جای این پرسش است که فلسفهی ظاهر گویی حافظ در حالی که او استاد معانی است چه میتواند باشد؛ که اتهام بیهنران را بر جامهی اشعار عارفانهاش خریده است. گفتهاند: اگر کفر در زبان حافظ هیچ گاه نروییده، پس چه موجب میشود که گریبان واژه را چاک نداده، دستی بر معنا نمیرساند؟ پاسخ این است که عارفان چون بر مَسند عرفان حقیقی و کمال مطلق مینشینند و دست بر جام وصل الهی میگیرند، چنان از عشق سیراب میگردند که بر تخت فنای فیالله جلوس میکنند که از واژه گذشته و برجان معانی میرسند، آن کس که در این راه دستی بر آتش ندارد، تنها عشق آتشینی را میبیند که در زمین شاهدی جز مستی ندارد و همین است که بایزید در مقطعی کافر شمرده شد و حلّاج، دار اتهام را بر گردن خویش آویخت.
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدار میکرد
و آنان که دستی در آسمان ندارند و تنها محبتی خاکی را درک کردهاند و عرفان او را عشقی زمینی نام مینهند و بر این عقیدهاند که:
من ازآنحسن روزافزونکهیوسفداشت، دانستم
که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا ر
مسلماً این کمال آسمانی که امثال حافظ به آن دست یافتهاند، نصیب هر بیهنری نخواهد شد.
عنقا نصیب کس نشود دام باز چین
کاینجا همیشه باد به دست است دام ر
دلیل دیگری که بر دینگریزی حافظ اقامه میکنند، زهد ستیزی اوست. حافظ نه تنها با زهد زاهدان مخالف بوده و مسلک صوفیان را به اتهام میکشاند، بلکه خود سجده بر بارگه سلاطین نیز برده است.
جبین، و چهرهی حافظ خدا جدا مکناد
زخاک بارگه کبریای شاه شجاع
حافظ که خود بر حساب توحید هیچ گونه شرکی را جایز نمیداند، چگونه خود آن قدر دل به ریا سپرده که بر تخت پادشاهی که تاریخ از فسادش از هیچ مایهای کم نگذاشته، سجده میبرد و از آن سو حتّی در دینداری به حدّی با احتیاط گام میزند که دلق صوفی را نیز زهدی ریاکارانه میشمارد.
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
باید پاسخ گفت که این ظاهر داستان است و شاه شجاع تمثالی است از وجود حضرت حق. و این مطلب از آن جا مکشوف میشود که حافظ، شاه شجاع را با مظاهر الهی میستاید؛ مظاهری که تنها مخصوص آن ذات است.
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
و از سوی دیگر خود را از تخت تمام سلاطین مبرا میداند.
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
منابع مورد استفاده :
عرفان حافظ : استاد مطهری.
عرفان و رندی در شعر حافظ : داریوش عاشوری.
شاخ نبات حافظ : محمدرضا برزگر.
ابیات متن همه از دیوان حافظ هستند.
[1] . والای تاریخ، گوته
گوته شاعر و ادیب مشهور اروپا پس از سالها مطالعه در ادبیات منظوم جهان به این نتیجه رسید که زبان حافظ اعجاز شعر تاریخ است و هیچ گاه تکرار نخواهد شد([1])، و ما بر این عقیدهایم که زبان او اگر اعجاز نباشد، کرامت است.
غزلیات او شرح ایام و لیالی عمری است که در مکاشفهی محبوب و سیر خرابات عرفان گذشته است. پسمیتوان گفت او عارفی کامل است نه غزلسرایی مشهور که شاعرپیشهای عارف مسلک باشد.
اهل دلی از علاّمهی عرفان و حکمت جهان آیة الله سید محمد حسین طباطبایی1 پرسید: چه کسی را از اهل کمال میشناسید که برتر از خواجه زبان به سرودن گشوده باشد؟ و علاّمه در پاسخ فرمود: «خواجه» گویا اگر بخواهیم در دنیای شاعران نیز همطرازی برای او بیابیم، دست به دوری باطل زدهایم.
حافظ از خود آغاز میشود و به خود بازمیگردد، چون در کمال و عرفان الهی در راستای قامت او هنوز ظریفاندیشی قد نکشیده است و چه بیهنرند آنان که زیبایی و ظرافت شعر را اگر چه در پرده پوشی الفاظ میدانند، اما چون داستان به حافظ میرسد، الفاظ رندانهی او را عین معنا میدانند و از حافظ بتی میسازند که در مستی و جواناندیشی کسی در حدّ او نبوده است.
آیا تاریخ زندگانی او، آنان را به چنین مقصودی رسانده است؟ تاریخی که در فسق و فساد و پردهنشینی عارفان و عزلتگزینی شاعران سنگ تمام گذارده است؟ یا آن که بانگ جرس این بار حافظ را به بادهنوشی عوامانه تحریض کرده است؟
مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محمله
حافظ کسی است که جامهی جان خویش را از می وصل الهی گلگون کرده و چون پیر عرفان او را از زرق دنیا بازداشته رهبه سمت وصال الهیمیپوید.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزله
این بار جای این پرسش است که فلسفهی ظاهر گویی حافظ در حالی که او استاد معانی است چه میتواند باشد؛ که اتهام بیهنران را بر جامهی اشعار عارفانهاش خریده است. گفتهاند: اگر کفر در زبان حافظ هیچ گاه نروییده، پس چه موجب میشود که گریبان واژه را چاک نداده، دستی بر معنا نمیرساند؟ پاسخ این است که عارفان چون بر مَسند عرفان حقیقی و کمال مطلق مینشینند و دست بر جام وصل الهی میگیرند، چنان از عشق سیراب میگردند که بر تخت فنای فیالله جلوس میکنند که از واژه گذشته و برجان معانی میرسند، آن کس که در این راه دستی بر آتش ندارد، تنها عشق آتشینی را میبیند که در زمین شاهدی جز مستی ندارد و همین است که بایزید در مقطعی کافر شمرده شد و حلّاج، دار اتهام را بر گردن خویش آویخت.
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدار میکرد
و آنان که دستی در آسمان ندارند و تنها محبتی خاکی را درک کردهاند و عرفان او را عشقی زمینی نام مینهند و بر این عقیدهاند که:
من ازآنحسن روزافزونکهیوسفداشت، دانستم
که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا ر
مسلماً این کمال آسمانی که امثال حافظ به آن دست یافتهاند، نصیب هر بیهنری نخواهد شد.
عنقا نصیب کس نشود دام باز چین
کاینجا همیشه باد به دست است دام ر
دلیل دیگری که بر دینگریزی حافظ اقامه میکنند، زهد ستیزی اوست. حافظ نه تنها با زهد زاهدان مخالف بوده و مسلک صوفیان را به اتهام میکشاند، بلکه خود سجده بر بارگه سلاطین نیز برده است.
جبین، و چهرهی حافظ خدا جدا مکناد
زخاک بارگه کبریای شاه شجاع
حافظ که خود بر حساب توحید هیچ گونه شرکی را جایز نمیداند، چگونه خود آن قدر دل به ریا سپرده که بر تخت پادشاهی که تاریخ از فسادش از هیچ مایهای کم نگذاشته، سجده میبرد و از آن سو حتّی در دینداری به حدّی با احتیاط گام میزند که دلق صوفی را نیز زهدی ریاکارانه میشمارد.
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
باید پاسخ گفت که این ظاهر داستان است و شاه شجاع تمثالی است از وجود حضرت حق. و این مطلب از آن جا مکشوف میشود که حافظ، شاه شجاع را با مظاهر الهی میستاید؛ مظاهری که تنها مخصوص آن ذات است.
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
و از سوی دیگر خود را از تخت تمام سلاطین مبرا میداند.
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
منابع مورد استفاده :
عرفان حافظ : استاد مطهری.
عرفان و رندی در شعر حافظ : داریوش عاشوری.
شاخ نبات حافظ : محمدرضا برزگر.
ابیات متن همه از دیوان حافظ هستند.
[1] . والای تاریخ، گوته