آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

حافظ همان غزلسرای بنامی است که تاریخ، نام پر آوازه­اش را نه تنها در جرگه­ی شاعران، که در صدر کارنامه­ی عرفان جهان ثبت کرده است.
گوته شاعر و ادیب مشهور اروپا پس از سال­ها مطالعه در ادبیات منظوم جهان به این نتیجه رسید که زبان حافظ اعجاز شعر تاریخ است و هیچ گاه تکرار نخواهد شد([1])، و ما بر این عقیده­ایم که زبان او اگر اعجاز نباشد، کرامت است.
غزلیات او شرح ایام و لیالی عمری است که در مکاشفه­ی محبوب و سیر خرابات عرفان گذشته است. پس­می­توان گفت او عارفی کامل است نه غزلسرایی مشهور که شاعرپیشه­ای عارف مسلک باشد.
اهل دلی از علاّمه­ی عرفان و حکمت جهان آیة الله سید محمد حسین طباطبایی1 پرسید: چه کسی را از اهل کمال می­شناسید که برتر از خواجه زبان به سرودن گشوده باشد؟ و علاّمه در پاسخ فرمود: «خواجه» گویا اگر بخواهیم در دنیای شاعران نیز همطرازی برای او بیابیم، دست به دوری باطل زده­ایم.
حافظ از خود آغاز می­شود و به خود بازمی­گردد، چون در کمال و عرفان الهی در راستای قامت او هنوز ظریف­اندیشی قد نکشیده است و چه بی­هنرند آنان که زیبایی و ظرافت شعر را اگر چه در پرده پوشی الفاظ می­دانند، اما چون داستان به حافظ می­رسد، الفاظ رندانه­ی او را عین معنا می­دانند و از حافظ بتی می­سازند که در مستی و جوان­اندیشی کسی در حدّ او نبوده است.
آیا تاریخ زندگانی او، آنان را به چنین مقصودی رسانده است؟ تاریخی که در فسق و فساد و پرده­نشینی عارفان و عزلت­گزینی شاعران سنگ تمام گذارده است؟ یا آن که بانگ جرس این بار حافظ را به باده­نوشی عوامانه تحریض کرده است؟
مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هردم
جرس فریاد می­دارد که بر بندید محمل­ه
حافظ کسی است که جامه­ی جان خویش را از می وصل الهی گلگون کرده و چون پیر عرفان او را از زرق دنیا بازداشته ره­به سمت وصال الهی­می­پوید.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی­خبر نبود ز راه و رسم منزل­ه
این بار جای این پرسش است که فلسفه­ی ظاهر گویی حافظ در حالی که او استاد معانی است چه می­تواند باشد؛ که اتهام بی­هنران را بر جامه­ی اشعار عارفانه­اش خریده است. گفته­اند: اگر کفر در زبان حافظ هیچ گاه نروییده، پس چه موجب می­شود که گریبان واژه را چاک نداده، دستی بر معنا نمی­رساند؟ پاسخ این است که عارفان چون بر مَسند عرفان حقیقی و کمال مطلق می­نشینند و دست بر جام وصل الهی می­گیرند، چنان از عشق سیراب می­گردند که بر تخت فنای فی­الله جلوس می­کنند که از واژه گذشته و برجان ­معانی می­رسند، آن کس که در این راه دستی بر آتش ندارد، تنها عشق آتشینی را می­بیند که در زمین شاهدی جز مستی ندارد و همین است که بایزید در مقطعی کافر شمرده شد و حلّاج­، دار اتهام را بر گردن خویش آویخت.
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدار می­کرد
و آنان که دستی در آسمان ندارند و تنها محبتی خاکی را درک کرده­اند و عرفان او را عشقی زمینی نام می­نهند و بر این عقیده­اند که:
من ازآن­حسن روزافزون­که­یوسف­داشت، دانستم
که عشق از پرده­ی عصمت برون آرد زلیخا ر
مسلماً این کمال آسمانی که امثال حافظ به آن دست یافته­اند، نصیب هر بی­هنری نخواهد شد.
عنقا نصیب کس نشود دام باز چین
کاینجا همیشه باد به دست است دام ر
دلیل دیگری که بر دین­گریزی حافظ اقامه می­کنند، زهد ستیزی اوست. حافظ نه تنها با زهد زاهدان مخالف بوده و مسلک صوفیان را به اتهام می­کشاند، بلکه خود سجده بر بارگه سلاطین نیز برده است.
جبین، و چهره­ی حافظ خدا جدا مکناد
زخاک بارگه کبریای شاه شجاع
حافظ که خود بر حساب توحید هیچ گونه شرکی را جایز نمی­داند، چگونه خود آن قدر دل به ریا سپرده که بر تخت پادشاهی که تاریخ از فسادش از هیچ مایه­ای کم نگذاشته، سجده می­برد و از آن سو حتّی در دین­داری به حدّی با احتیاط گام می­زند که دلق صوفی را نیز زهدی ریاکارانه می­شمارد.
نقد صوفی نه همه صافی بی­غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
باید پاسخ گفت که این ظاهر داستان است و شاه شجاع تمثالی است از وجود حضرت حق. و این مطلب از آن جا مکشوف می­شود که حافظ، شاه شجاع را با مظاهر الهی می­ستاید؛ مظاهری که تنها مخصوص آن ذات است.
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
و از سوی دیگر خود را از تخت تمام سلاطین مبرا می­داند.
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
منابع مورد استفاده :
عرفان حافظ : استاد مطهری.
عرفان و رندی در شعر حافظ : داریوش عاشوری.
شاخ نبات حافظ : محمدرضا برزگر.
ابیات متن همه از دیوان حافظ هستند.
[1] . والای تاریخ، گوته

تبلیغات