مبانى رجالى امام خمینى(ره)
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
الف) ضرورت بحث
شاید در نظر ابتدایى، چنین تصور شود که با توجه به اینکه امامخمینى(ره) تالیف مستقلى در علم رجال از خود به جاى نگذاشتهاست، از مبانى رجالى منسجمى نیز برخوردار نیست، و ممکن استعده اى نیز این مسئله را بهانه اى براى خدشه در مبانى فقهىامام(ره) قرار دهند و بدین وسیله، نظرهاى فقهى ایشان و حتى درمواردى نظریه ولایت فقیه را که امام(ره) در اثبات آن از روایاتنیز استفاده مى کند، زیر سؤال ببرند. حتى ممکن است قدم را ازاین هم فراتر گذاشته و در کمال اجتهاد امام(ره) خدشه کنند، بااین استدلال که امام(ره) خود، در بیان شرایط اجتهاد، نیاز بهعلم رجال را اجمالا متذکر شده است. (1)
رد این گونه خدشه ها و شبهات، جز با تحقیقى میدانى در آثارفقهى استدلالى امام(ره) امکان پذیر نیست; زیرا امام(ره) در ایندسته از آثار خود، هنگام اتخاذ فتوایى خاص در مسائل مختلف،ضمن نقد و بررسى ادله مسئله، به مسائل رجالى نیز نظر داشته وبا توجه به مبانى رجالى، فتواى خود را برگزیده است.
پس از این تحقیق، روشن خواهد شد که امام(ره)، داراى چنان مبانىو روش رجالى محکم و منسجمى است که نمونه آن را در آثار دیگرفقها (حتى آنان که خود داراى کتب رجالى هستند)، کمتر مى توانمشاهده کرد.
در بیان انسجام مبانى رجالى، تذکر این نکته کافى است که باآنکه کتب استدلالى فقهى امام(ره) در طول سالها به نگارشدرآمده، اما بجز مواردى اندک (آن هم در مورد اشخاص و نهمبانى)، تعارضى در این مبانى به چشم نمى خورد. در اینجا ایناحتمال تقویت مى شود که امام(ره) یا داراى حافظه اى بسیارقوى بوده، به گونه اى که مبانى خود در علم رجال و نیز آراىخود را در باب رجال اسناد از یاد نمى برده است و یا آنکهیادداشت ها یا جزوه اى مدون درباره این مبانى داشته که به دستما نرسیده است.
مقاله حاضر، سعى دارد با توجه به وسع خود و نیز قلتبضاعتنگارنده آن، گوشه هایى از مبانى و آراى رجالى امام(ره) را بهنمایش گذارد. به امید آنکه بزرگان این فن، با جمع آورى همهآنها، موسوعه اى رجالى از آثار آن بزرگوار تهیه نمایند و بدینترتیب، پرده از گوشه اى دیگر از دانش آن روشن ضمیر بردارند.
ب) تبیین موضوع
موضوع بحث، عبارت است از: (بررسى مبانى رجالى امام خمینى«ره»)و با توجه به آنکه علم رجال، مباحثخود را عمدتا در زمینه نقدو بررسى احوال رجال واقع در سلسله اسناد روایات (2) متمرکز مىکند، ما هم با همین دیدگاه به بررسى آراى رجالى امام(ره) مىپردازیم و حتى الامکان، از ورود در مباحث غیر رجالى، همچونمباحث مربوط به علم درایه، خوددارى مى کنیم; اما از آنجا کهبعضى از مباحث غیر رجالى، همچون بحث از حجیت (خبر ثقه) یا(خبر موثوق الصدور)، نقش عمده اى در مباحث رجالى به طورمستقیم یا غیر مستقیم دارد،ناچار به بیان دیدگاه امام(ره) درآن موارد نیز مى پردازیم.
همچنین با توجه به آنکه بررسى کتب روایى اصحاب حدیث و بخصوصکتب قدما به گونه اى به بررسى اسناد2 مرتبط مى گردد، در بخشىجداگانه به بیان دیدگاه امام(ره) در مورد این کتب، خواهیمپرداخت.
ج) روش بحث
روش بحث، تا جاى ممکن، گزارشى است و از نقد و بررسى آرا ومبانى امام(ره) و بحث در صحت و سقم آنها خوددارى مى شود.
د) منابع
منابع بحث، عمدتا آثار فقهى و بعضا آثار اصولى امام(ره) است کهبه ترتیب تاریخ تالیف، به معرفى آنها مى پردازیم:
1. آثار فقهى
الف) کتاب الطهاره
این کتاب، در سه جلد و در زمان حضور امام(ره) در قم به نگارشدرآمد که حاصل بحثهاى درس خارج ایشان در این موضوع بود.
تاریخ اتمام جلد اول، 22 ربیع الاول سال1376ق،2 و تاریخ اتمامجلد سوم، 28 ذى القعده سال1377ق، است. (3)
ب) الخلل فى الصلاه
این کتاب نیز مجموعه درسهاى خارج امام(ره) در قم است که به قلمایشان در یک جلد به نگارش در آمده است.
ج) المکاسب المحرمه
این کتاب نیز مجموعه درسهاى خارج فقه امام(ره) در قم است که آنرا در دو جلد به نگارش درآورده است. ایشان خود، تاریخ اتمامنگارش جلد دوم را هشتم جمادى اول سال 1380ق، بیان نموده است. (4)
کتاب البیع
این کتاب، حاصل درسهاى خارج فقه ایشان در دوران تبعید در نجفاشرف است. تاریخ اتمام نگارش جلد پنجم کتاب، پانزدهم جمادىاول سال1396ق، است. (5)
2. آثار اصولى
الف) انوارالهدایه فى التعلیقه على الکفایه
این کتاب، حاوى آراى اصولى امام(ره) است که به صورت تعلیقه بر(کفایه الاصول) نوشته شده و اخیرا توسط موسسه تنظیم و نشر آثارامام(ره) در دو جلد به چاپ رسیده است.
امام(ره) خود، تاریخ اتمام این اثر را یازدهم رمضان سال 1368ق،ذکر کرده است. (6)
ب) الرسائل
این کتاب، حاوى بحث و بررسى درباره بعضى از مسائل اصولى، همچوناستصحاب و تعادل و تراجیح و نیز بعضى از قواعد فقهى (همچونقاعده لاضرر) است که به قلم ایشان به نگارش درآمده و توسط یکىاز شاگردانش به نام مجتبى طهرانى، تصحیح و تحقیق شده و براىاولین بار در سال 1385ق، در دو جلد عرضه شده است. اخیرا نیزموسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره)، تحقیق جداگانه اى در موردرساله هاى مختلف این مجموعه نموده و بعضى از آنها را عرضهکرده است.
تاریخ نگارش اولین رساله این مجموعه، یعنى قاعده لاضرر، اولجمادى اول سال 1368ق، (7) و تاریخ نگارش آخرین رساله آن، یعنى(التقیه)،27 شعبان سال1373ق، است. (8)
در پایان این بخش، تذکر دو نکته لازم است:
اول آنکه با توجه به سنخیتبحث، آثار دیگر امام(ره)، همچونآثار فلسفى و عرفانى ایشان را مورد توجه قرار ندادیم.
دوم آنکه در کتب فقهى و اصولى امام(ره)، کتبى را گزینش نمودیمکه به قلم ایشان به نگارش در آمده بوده و از کتبى (همچون(تهذیب الاصول» که تقریرات درس ایشان و به قلم شاگردانش بود،صرف نظر کردیم; علاوه بر اینکه در این گونه کتب و نیز بعضى ازدیگر کتب اصولى امام(ره)، همچون (مناهج الوصول الى علمالاصول)، مطالب کمترى درباره بحث مورد نظر یافت مى شود.
ه)فصول بحث
براى آنکه بحث، شکل منظم ترى به خود بگیرد، آن را طى فصول زیرمرتب مى نماییم و در هر فصل، نظر امام(ره) را در موارد مختلفبیان مى کنیم: 1) کلیات، 2)توثیقات خاص،3) توثیقات عام، 4)کتب، 5) اشخاص.
فصل اول: کلیات
منظور از کلیات، یا مبادى رجالى است که در فصلهاى آینده نمىگنجد و یا مراد، بحثهاى درایه اى است که به نحوى در علم رجال،تاثیر مى گذارد.
الف) نیاز به علم رجال
یکى از بحثهایى که معمولا در مقدمه کتب رجالى مطرح مى شود،اثبات نیاز به علم رجال است که در آن با ادله مختلف، این نیازرا ثابت کرده، به شبهات مخالفان، پاسخ مى دهند. (9)
مخالفان این مطلب، اخباریان هستند که با ادعاهایى همچون قطعیتصدور اخبار کتب اربعه، این نیاز را منتفى مى دانند و در مقابلآنها، بیشتر اصولیان قرار دارند که این ادعاها را رد کرده، باادله اى نیاز به علم رجال را اثبات مى کنند; گرچه عملا بسیارىاز آنها فرصت غور در مسائل رجالى را پیدا نمى کنند.
امام(ره) نیز در اینجا مشى اصولى دارد و به گونه اى کلى و بدوناستدلال، این نیاز را این چنین بیان مى کند:
و منها [اى من شرائط الاجتهاد] علم الرجال بمقدار یحتاج الیه فىتشخیص الروایات، ولو بالکتب المعده له حال الاستنباط و ما قیلمن عدم الاحتیاج الیه لقطعیه صدور ما فى الکتب الاربعه او شهادهمصنفیها بصحه جمیعها او غیر ذلک کما ترى. (10)
ب) توجه امام(ره) به طبقات رجال
یکى از علومى که در حوزه هاى شیعه کمتر مورد توجه قرار گرفته،علم طبقات رجال یا شناخت طبقات روات است که به وسیله آن، امکانعادى روایت راویان از مشایخ یا امام معصوم(ع) کشف مى شود وامورى همچون ارسال یا عدم ارسال روایات، تمییز مشترکان و...روشن مى گردد. (11)
با مراجعه به کتب فقهى امام(ره)، به مواردى برخورد مى کنیم کهتوجه امام(ره) را به این علم، نشان مى دهدکه در بعضى از آنموارد، امام(ره) با بررسى طبقات، ارسال یک روایت را اثباتکرده و بدین ترتیب، نقش این علم را در استنباط، مشخص مىنماید.
در اینجا به ذکر چند مورد، بسنده مى کنیم:
1. امام(ره) در (کتاب الطهاره) روایتى با سند زیر نقل مى کند:
الکلینى، عن على بن محمد، عن عبدالله بن سنان، عن ابى عبداللهعلیه السلام.
آن گاه در مقام رد این روایت، آن را مرسل مى داند; زیرا على بنمحمد که از مشایخ کلینى(ره) است، در طبقه اى نبوده که بتوانداز عبدالله بن سنان و افراد هم طبقه او نقل روایت کند و مىافزاید که حتى امکان نقل روایت او از طبقه متاخر از ابن سنان(همچون ابن ابى عمیر و جمیل) نیز وجود نداشته است. بنابراین،باید بین على بن محمد و ابن سنان در این روایت، یک یا دوواسطه افتاده باشد. عبارت امام(ره) چنین است:
لکن فیها ارسال لان على بن محمد من مشائخ الکلینى و لم یدرک ابنسنان، فانه من اصحاب ابى عبدالله(ع) ولم یثبت ادراکه لابىالحسن موسى علیه السلام کما یشهد به التتبع وشهد بهالنجاشى و ان عده الشیخ من اصحابه علیه السلام ولا اشکال فىعدم ادراک على بن محمد و من فى طبقته له ولمن فى طبقته بل فىطبقه متاخره منه ایضا کابن ابى عمیر و جمیل و من فى طبقتهما. (12)
2. امام(ره) هنگام بحث درباره مشهوره ابى خدیجه، سند آن راچنین ذکر مى کند:
الشیخ عن محمد بن على بن محبوب، عن احمد بن محمد، عن الحسین بنسعید، عن ابى الجهیم بکیر بن اعین، عن ابى خدیجه.
آن گاه، اشکال سند را در امکان نقل حسین بن سعید از بکیر بناعین و افراد هم طبقه او مى داند و از این جهت، آن را مظنونالارسال به حساب مى آورد و تنها راه جبران ضعف سند را اشتهارعمل اصحاب مى داند. عبارت ایشان چنین است:
...بکیر بن اعین، و قد مات فى حیاه ابى عبدالله(ع) و هو ثقهعلى الاظهر، لکن ادراک الحسین ایاه بعید، بل الظاهر عدم ادراکهو کذا من فى طبقته کما یظهر بالرجوع الى طبقات الرواه، ففىالروایه ارسال على الظاهر. و ابوالجهم یروى عن ابى خدیجه سالمبن مکرم و هو ثقه فلا اشکال فیها الا من جهه الظن بالارسال و لوثبت اشتهار العمل بها، کما سمیت مشهوره، فیجبر ضعفها منجهته. (13)
البته باید اعتراف کرد که تعداد موارد اندک استناد به این علم(طبقات رجال) در کتب فقهى ایشان (همچون کتب فقهى بسیارى ازفقهاى دیگر)، با اهمیت و شان این علم، تناسب ندارد.
ج) نقش عدم نقل صاحبان کتب اربعه از یک کتاب روایى
یکى از مسائلى که مرتبط با علم رجال است، این است که: آیا اگرصاحبان کتب اربعه «الکافى) و (کتاب من لایحضره الفقیه) و(تهذیب الاحکام) و (الاستبصار»، از یک (اصل) یا (کتاب) روایىبه ندرت نقل روایت کنند و یا اینکه اصلا نقل روایت نکنند،تاثیرى در اعتبار آن کتاب به جاى مى گذارد یا خیر؟ و آیا اینعدم نقل و یا نقل اندک در هنگام معارضه با توثیق صاحب کتاب ازسوى رجالیان، بر آن مقدم مى شود یا خیر؟
امام(ره) به طور ضمنى و در هنگام بحث درباره (اصل) زید نرسى(که آن را معتبر نمى داند)، به این مطلب اشاره مى کند و علاوهبر آنکه عدم نقل یا نقل اندک را موجب بى اعتبار شدن آن (اصل)یا (کتاب) به حساب مى آورد، آن را بر توثیق رجالیان نیز مقدممى دارد و مى نویسد:
...اختصار المشائخ الثلاثه [اى مولفى الکتب الاربعه] من روایاتاصله [اى اصل زید النرسى] على حدیثین او ثلاث احادیث، دلیل علىعدم اعتمادهم باصله من حیث هو اصله او من حیث روایه ابن ابىعمیر عنه، فکانت لما نقلوا منه خصوصیه خارجیه، والا فلاى علهترکوا جمیع اصله واقتصروا على روایتین منه مع کون الاصل عندهمو بمراى و منظرهم، بل لو ثبت ان کتابا کان عندهم [اى المشائخالثلاثه] فترکوا الروایه عنه الا واحدا او اثنین مثلا، صار ذلکموجبا لعدم الاکتفاء بتوثیق اصحاب الرجال صاحبه فى جواز الاخذبالکتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع الید عن کتاب النرسى جزما،بل ترکهم الروایه عنه مع کون الراوى عنه ابن ابى عمیر دلیلعلى عدم تمامیه ما قیل فى شان ابن ابى عمیر من انه لایروى الاعن ثقه. تامل! (14)
د) اعتبار خبر ثقه یا موثوق الصدور
یکى از مهمترین مباحث مطرح در حجیت اخبار، این است که: آیا ملاکحجیتخبر، وجودا و عدما، ثقه بودن راویان خبر استیا اطمینانبه صدور آن، هر چند راویان آن ثقه نباشند؟
در میان فقها هر یک از این دو ملاک، طرفداران خاص خود را داردکه در بسیارى از موارد، باعث اختلاف فتاواى آنها مى شود. نسبتبین این دو قول، عموم و خصوص من وجه است که مورد اجتماع آن،وجود خبر ثقه اى است که اطمینان به صدور آن نیز پدید آمدهاست.
نقطه افتراق اولى از دومى، خبرى است که هر چند همه راویان آنثقه هستند; اما به دلائلى (همچون تعارض با اخبار دیگر و یااعراض اصحاب از آن)، اطمینانى به صدور آن باقى نمى ماند که دراین هنگام، قائلان به ملاک دوم، آن را حجت نمى دانند و بر طبقآن، فتوا نمى دهند.
و نقطه افتراق دومى از اولى، خبرى است که هر چند در سلسله سندآن افراد ضعیف یا مجهول و به طور کلى توثیق نشده، وجود دارند;
اما به جهت قرائنى (همچون عمل اصحاب به آن، اتقان متن و فصاحتآن)، اطمینان به صدور آن پدید مى آید که در این صورت، قائلان بهقول دوم، طبق آن، فتوا مى دهند. (15)
البته ناگفته پیداست که فایده علم رجال، در قول اول بیشترهویدا مى گردد; زیرا طبق این قول، تنها راه به دست آوردناعتبار یک خبر، از طریق وثاقت راویان است (که علم رجال متکفلآن است); در حالى که در قول دوم، هر چند ممکن استیکى ازراههاى اطمینان به صدور، ثقه بودن راویان باشد; اما در مقابل،قرائن و راههاى دیگرى نیز براى کشف اعتبار خبر وجود دارد.
از بررسى مبانى رجالى امام(ره) در کتب فقهى او مى توان اعتقادبه قول دوم را در نظر ایشان ثابت دانست; چنانکه خود، در موردىبه این نکته تصریح مى کند که مجرد وثاقت راوى، باعث اعتبار خبرنمى شود:
...فالقول بان مجرد وثاقه الراوى یکفى فى العمل بالروایه...لاینبغى ان یصغى الیه. (16)
و در جاى دیگر، پس از آوردن قرائن فراوان براى اثبات صدور یکروایت، على رغم ضعف سندى آن، دلیل اعتبار این ملاک را بناى عقلامى داند:
... ربما یحصل الوثوق بصدوره ولعل بناء العقلاء على مثله لایقصرعن العمل بخبر الثقه. (17)
موارد دیگرى که مى توان به وسیله آنها این قول را در نظر ایشانثابت دانست، چنین است:
1.جبران ضعف سند خبر به وسیله فتواى اصحاب بر طبق آن;
امام(ره) در موارد مختلفى براى جبران ضعف سند روایتى به شهرتآن تمسک جسته است.
مراد ایشان از شهرت، شهرت فتوایى، یعنى فتواى اصحاب بر طبق خبر(و نه شهرت روایى) است; چنان که در (الرسائل) در ضمن بحث ازمقبوله عمر بن حنظله به این مطلب این چنین تصریح مى کند:
والظاهر ان المراد من المجمع علیه بین الاصحاب والمشهور الواضحبینهم هو الشهره الفتوائیه لاالروائیه. فان معنى المجمع علیهبینهم والمشهور لدیهم لیس الا هى، کما ان الموصوف بانه لاریبفیه هو الذى علیه الشهره الفتوائیه بحیث کان مقابله الشاذالنادر. (18)
و در کتاب دیگرى چنین مى نگارد:
مع ان نفس اشتهار الحدیث لایفید، بل الجابر هو الاستناد فى مقامالفتوى. (19)
او این شهرت را در صورتى موجب جبر ضعف سند مى داند که از سوىقدماى اصحاب واقع شده باشد و نه متاخران آنها; چنانکه در بحثخبر (عوالى اللئالى)، در مقابل کسانى که شهرت عمل اصحاب بهاین روایت را جابر (جبران کننده) ضعف سند آن مى دانند، چنینمى گوید:
... و تمسک من تاخر عن ابن ابى الجمهور بها، بل اجماعهم علىالعمل بها لایفید جبرها ولیس لتمسک القدماء واعتمادهم علىالحدیث، لکونهم قریبى العهد باصحاب الاصول والجوامع و عندهماصول لم تکن عند المتاخرین. فما افاده شیخنا العلامه من جبرهابالعمل، لیس على ما ینبغى. (20)
به نظر مى رسد که علاوه بر بعیدالعهد بودن متاخران، تخلل اجتهاددر شهرت آنها نیز مى تواند علت عدم اعتبار آن باشد. چنانکه مىفرماید:
...ان الشهره اذا حصلت من تخلل الاجتهاد فلا اعتبار بها، بلالاجماع الحاصل بتخلل الاجتهاد لا حاصل له و لا اعتبار به. (21)
همین شهرت بین قدماست که با توجه به علل ذکر شده، مى توانداطمینان به صدور خبر را تقویت کرده، آن را معتبر نماید.
2. رد روایتبه جهت اعراض اصحاب;
امام(ره) همچنان که عمل اصحاب را موجب جبر (جبران) سند مىداند، در مقابل، اعراض اصحاب را باعث عدم اطمینان به صدورروایت و در نتیجه، رد آن مى داند. هرچند از جهتسند در مرتبهاعلاى وثاقت راویان باشد. امام(ره) درباره این گونه روایات،چنین مى فرماید:
کلما ازدادت الروایات صحه وکثره، زدادت ضعفا و وهنا. (22)
از موارد استناد امام(ره) به این مطلب براى رد روایت، مىتوانیم رد روایت نبوى عروه بارقى را شاهد بیاوریم که دربارهآن مى فرماید:
مضافا الى ان اعراض قدماء اصحابنا عنها...، اقوى شاهد على انهاعلیله. (23)
و بالاخره در جاى دیگر، علت این عدم اعتبار را عدم بناى عقلا برعمل به چنین خبرى مى داند:
ولا شبهه فى عدم بناء العقلاء على العمل بمثل الروایات التى اعرضعنها الاصحاب، مع کونها بمراى و منظر منهم و کونهم متعبدین علىالعمل بما وصل الیهم من طریق اهل البیت علیهم السلام. (24)
3. فراوانى روایات در یک موضوع;
امام(ره) در بعضى از موارد، کثرت روایات درباره یک مطلب راموجب بى نیازى از بررسى اسناد آن روایات مى داند و آن را امرىاطمینان آور به حساب آور مى آورد; چنانکه درباره روایات جوازقبول ولایت از طرف جائر به منظور اصلاح حال مومنان مى فرماید:
... و تظافرها و کثرتها اغنانا عن النظر الى الاسناد و المصادر،للوثوق والاطمئنان بصدور جمله منها... (25)
باید توجه داشت که این مطلب، غیر از شهرت روایى یى است کهامام(ره) براى آن اعتبارى قائل نیست; زیرا در شهرت روایى، سخناز کثرت راویان یک روایتخاص است; اما در اینجا فرض بر آن استکه روایات متعدد با راویان مختلف و الفاظ متفاوت، در باب یکموضوع وارد شده است که چنانکه امام(ره) اشاره کرده، به صدوربعضى از آنها اطمینان پیدا مى کنیم و همین براى اثبات آنموضوع، کافى است و شاید بتوانیم بگوییم که نظر ایشان در اینجاچیزى شبیه به تواتر اجمالى این گونه روایات است.
4. استفاده از مجموع ادله براى اثبات صدور روایت;
در عبارات امام(ره) به مواردى بر مى خوریم که ایشان از دسته اىاز ادله و قرائن، براى اثبات صدور روایتى استفاده نموده استکه در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى شود:
یکم) در بحث از روایت ضعیف السند نبوى (على الید ما اخذت، حتىتودى) مى فرماید:
... و ترک العمل به، مع جزم ابن ادریس بصدوره عن رسول الله(ص)،مع طریقته فى العمل بالاخبار... و تظافره و اعتماد محققىاصحابنا من بعد ابن ادریس الى عصرنا، مع تورعهم والتفاتهم الىضعفه. ولابد من الجبر فى مثله و هو لایمکن الا باعتماد قدماءالاصحاب علیه و لعله شهاده منهم على اتکال الاصحاب علیه...ولعلمن مجموع ذلک ومن اشتهاره بین العامه قدیما على ما یظهر من علمالهدى(ره) ومن اتقان متنه و فصاحته، بما یورث قوه الاحتمالبانه من کلمات رسول الله(ص) لاسمره بن جندب واشباهه، ربما یحصلالوثوق بصدوره و لعل بناء العقلاء على مثله، مع تلک الشواهد،لایقصر عن العمل بخبر الثقه. (26)
البته ایشان در عبارات بعد، در اعتبار این روایات، به جهاتدیگرى خدشه مى کند.
دوم) ایشان در بحث لاضرر، صدور کامل ترین روایت این بحث را کهمرسل است، از طریق مطابقت مضمونى با روایت موثق این بحث،اثبات مى نماید که عبارت آن چنین است:
... وهذه وان کانت مرسله، لکن مضمونها و مطابقتها لموثقه زرارهو روایه ابى عبیده الحذاء فى جوهر القضیه، مما یورث الوثوقبصدقها وصدورها. (27)
سوم) در بحث ولایت فقیه، یکى از روایاتى که ایشان از آن استفادهمى کند، روایت (الفقهاء حصون الاسلام) است که آن را على بن ابىحمزه بطائنى از امام موسى بن جعفر(ع) نقل کرده است که بیشتررجالیان، راوى را تضعیف نموده اند; اما امام(ره) با آوردنمجموعه فراوانى از قرائن، معتبر بودن این روایت و بلکه دیگرروایات او را ثابت مى کند. عبارت ایشان چنین است:
ولیس فى سندها من یناقش فیه الا على بن ابى حمزه البطائنى و هوضعیف على المعروف و قد نقل توثیقه عن بعض و عن الشیخ فى العده:(عملت الطائفه باخباره) و عن ابن الغضائرى: (ابوه اوثق منه) وهذه الامور و ان لاتثبت وثاقته مع تضعیف علماء الرجال و غیرهمایاه، لکن لامنافاه بین ضعفه و العمل بروایاته، اتکالا على قولشیخ الطائفه وشهادته بعمل الطائفه بروایاته. و عمل الاصحاب جابرللضعف من ناحیته ولروایه کثیر من المشائخ واصحاب الاجماع عنهکابن ابى عمیر و صفوان بن یحیى و الحسن بن محبوب واحمد بنمحمد بن ابى نصر و یونس بن عبدالرحمان و ابان بن عثمان و ابىبصیر و حماد بن عیسى والحسن بن على الوشاء والحسین بن سعید وعثمان بن عیسى و غیرهم ممن یبلغ خمسین رجلا . فالروایهمعتمده. (28)
5. استفاده از مبانى برون فقهى براى رد روایات;
در کتب فقهى امام(ره) به مواردى برخورد مى کنیم که ایشان بااستفاده از مبانى برون فقهى خود، مانند مبانى کلامى (کهاحیانا آنها را از کتاب و سنت و عقل استنباط کرده است)، به ردبعضى از روایات فقهى مى پردازد; هر چند از نظر وثاقت راویان،در بالاترین درجه باشند و در بعضى موارد، ورود این گونه روایاترا به جوامع روایى شیعى، از ناحیه مخالفان آنها مى داند.
از جمله این موارد، مسئله معصیت انبیاست که چون ایشان معتقد بهعدم جواز این امر است و جواز آن را مخالف مذهب شیعه مى داند،به رد روایتشیخ صدوق مى پردازد که مشتمل بر جواز آن است. (29)
همچنین در مقام رد برخى از روایاتى که از قول ائمه معصوم(ع)آمده مى گوید:
... فتلک الروایات بما انها مخالفه للکتاب والسنه المستفیضه وبما انها مخالفه لحکم العقل کما تقدم و بما انها مخالفهلروایات النهى عن المنکر، بل بما انها مخالفه لاصول المذهبومخالفه لقداسه ساحه المعصوم(ع)، حیث ان الظاهر منها ان الائمهعلیهم السلام کانوا یبیعون ثمرهم ممن یجعله خمرا و شراباخبیثا ولم یبیعوه من غیره. و هو ما لا یرضى به الشیعه الامامیه.کیف ولو صدر هذا العمل من اواسط الناس، کان یعاب علیه.فالمسلم بما هو مسلم والشیعى بما هو کذلک، یرى هذا العملقبیحا مخالفا لرضى الشارع; فکیف یمکن صدوره من المعصومعلیهم السلام ؟... انه مخالف لظاهر الاخبار. (30)
و نیز در بحثبه کار بردن حیله هاى شرعى براى حلیت ربا (کهروایاتى مشتمل بر آن صادر شده و مورد قبول بسیارى از فقها نیزقرار گرفته است)، با توجه به مبناى خود در مورد ائمه(ع) وسیره ایشان، این چنین به رد آن روایات مى پردازد و مى گوید:
ولا استبعد ان تکون تلک الروایات من دس المخالفین لتشویه سمعهالائمه الطاهرین. (31)
چنانکه در جاى دیگر درباره این بحث، چنین آورده است:
بل لو فرض ورود اخبار صحیحه داله على الحیله فیهما [اى فى رباالقرض والمعاملى الذى یعامل ربویا]، لابد من تاویلها او ردعلمها الى صاحبها ضروره. ان الحیل لاتخرج الموضوع عن الظلموالفساد و تعطیل التجارات و غیرها... وان شئت، قلت: لو وردالنص کان مناقضا للکتاب والسنه المستفیضه ولیس من قبیلالتقیید والتخصیص. (32)
و در ادامه، وجود شهرت بر جواز این امر را بر فرض قبول آن، ازنوع شهرتهاى متاخران مى داند که از راه اجتهاد حاصل شده است ومنزلت آن را مانند منزلتشهرت در (منزوحات بئر) مى داند که پساز علامه حلى(ره) برطرف شد. (33)
فصل دوم: توثیقات خاص
منظور از توثیقات خاص، آن است که توثیق شونده، یک یا دو نفرباشد، هرچند توثیق کنندگان2 متعدد باشند و به عبارت دیگر:
المراد من التوثیقات الخاصه، التوثیق الوارد فى حق شخص اوشخصین من دون ان یکون هناک ضابطه خاصه تعمهما و غیرهما. (34)
بنابراین، تفاوت آن با توثیقات عام آن است که در توثیقات عام،عده اى به وسیله یک ضابطه مورد توثیق قرار مى گیرند، هرچندتوثیق کننده واحد باشد.
راههایى که رجالیان براى توثیقات خاص برشمرده اند، از این قراراست:
1) تصریح یکى از معصومان(ع) بر وثاقت راوى،
2) تصریح یکى از بزرگان متقدم بر وثاقت راوى،
3) تصریح یکى از بزرگان متاخر بر وثاقت راوى،
4) ادعاى اجماع از سوى متقدمان بر وثاقت راوى،
5) مدح رجالیان نسبتبه یک راوى که کاشف از حسن ظاهر او باشد،
6) سعى مستنبط براى جمع کردن قرائن دال بر وثاقت. (35)
در عبارات امام(ره) کمتر دیده مى شود که ایشان، نسبتبه اینموارد، اظهار نظر صریحى نموده باشد; اما نتیجه استفاده عملىایشان از این موارد را مى توانیم در راویانى که به نظر ایشاناز راههاى مختلف توثیق شده اند، بیابیم که اسامى آنها را درفصل پنجم، خواهیم آورد. با این حال، در اینجا به ذکر موارداندکى مى پردازیم که در عبارات ایشان درباره این بحث، یافت مىشود:
الف) کفایت توثیق واحد
یکى از مباحث مقدماتى در توثیقات خاص (که ممکن است در علم رجالنیز بحث نشود)،ان است که: آیا توثیق واحد، کافى استیا حتماباید موثقان دو نفر باشند؟
این بحث، در حقیقت، بازگشتبه آن دارد که: آیا در خبر واحد ازموضوعات، وحدت کافى استیا تعدد لازم است؟
امام(ره) صریحا به این بحث نپرداخته است; اما در مواردى مىتوانیم به طور صریح، کفایت وحدت را در نظر ایشان ببینیم ونمونه آن، مورد زیر است که در آن، امام(ره) به توثیق کشى نسبتبه مثنى بن ولید اکتفا کرده است و مى فرماید:
روایه محمد بن مسلم، عن ابى عبدالله علیه السلام ... ولیسفى سندها من یتامل فیه الامثنى بن الولید و لا یبعد حسن حاله،بل و ثاقته. و قد نقل عن الکشى، عن العیاشى، عن على بن الحسنبن فضال انه لا باس به; (36) وهو توثیق منه. (37)
ب) توثیق شخص نسبتبه خودش
یکى از مباحث دیگر مقدماتى توثیقات خاص، آن است که: آیا اگرراوى، ناقل روایاتى بود که در آنها توثیق خودش وارد شده بود،مى توان نسبتبه آن روایات اعتماد کرد و او را موثق دانستیاخیر؟
امام(ره) نسبتبه این گونه روایات، سوء ظن دارد و آنها را نمىپذیرد.
چنانکه درباره مالک بن اعین چنین مى گوید:
... والروایات التى تدل على حسنه کلها تنتهى الیه. و کیف یمکنالوثوق بحال الرجل من قول نفسه و نقله؟ (38)
ج) دعاى امام معصوم(ع) در حق راوى
چنانکه اشاره شد، یکى از توثیقات خاص، تصریح امام معصوم(ع)نسبتبه وثاقتیک راوى است; اما بحثبر سر آن است که: آیادعاى امام(ع) نسبتبه یک راوى نیز حکم توثیق را دارد یا غیراز آن است؟
نظر حضرت امام(ره) بر این است که دعاى امام معصوم(ع)، هر چنددعاى بلیغى باشد، نتیجه توثیق و اعتبار روایات راوى را در برندارد; چنانکه به این مطلب درباره حسین بن زراره، این چنینتصریح مى نماید:
... لاستضعاف سند روایه الحسین بن زراره، لکونه مجهولا و ان دعاله ابو عبدالله علیه السلام دعاء بلیغا; اذ لایوجب ذلک ثقتهفى الحدیث و حجیه روایته. (39)
د) مدح کاشف از حسن ظاهر
در این مورد، مى توانیم مدح شیخ مفید(ره) را نسبتبه عبدالاعلىبن اعین، شاهد بیاوریم که با آنکه از سوى رجالیان توثیق نشدهو در عبارات شیخ مفید درباره او صراحتا از لفظ ثقه استفادهنشده است; اما امام(ره) از مدح او استفاده توثیق مى نماید ومى نویسد:
... روایه عبدالاعلى الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلى هو ابن اعین،و قد عده الشیخ المفید من فقهاء اصحاب الصادقین و الاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال والحرام والفتیا والاحکام الذىلایطعن علیهم ولا طریق الى ذم واحد منهم ولا اشکال فى افادتهالتوثیق، کما عن المحقق الداماد الجزم بصحه روایاته. (40)
ه) ترحم و ترضى
منظور از این دو اصطلاح، به کار بردن عباراتى همچون (رحمه اللهعلیه) و (رضى الله عنه) از سوى یکى از مشایخ حدیث و رجال درمورد راویان است. بعضى این بحث را در ضمن توثیقات عام بررسىکرده اند; (41) مبحثى چون (تصریح یکى از بزرگان متقدم بر وثاقتراوى) است، به این بیان که: آیا به کار بردن عبارات ترحم وترضى مى تواند به عنوان تصریح مطرح شود یا خیر؟
امام(ره) به این بحث در ذیل بررسى احوال جعفر بن نعیم شادانى[شاذانى] اشاره کرده و ترضى صدوق را بر او، براى وثاقت اوکافى ندانسته، مى گوید:
و اما الطریق الآخر، ففیه جعفر بن نعیم الشاذانى و لم یرد فیهشىء الا ترضى الصدوق علیه، وهو غیر کاف فى الاعتماد علیه. (42)
و) تصریح متاخران بر وثاقت
در بعضى از عبارات امام(ره)، به مواردى برخورد مى کنیم کهایشان با توسل به عبارات متاخران و بدون اشاره به نظرمتقدمان، معتقد به وثاقتیک راوى مى شود که نمونه آن، اثباتوثاقت اسماعیل بن جابر (/جعفر)، از راه توثیق علامه مجلسى است.
ز) سعى مستنبط براى جمع کردن قرائن دال بر وثاقت
البته در قرار دادن این امر در عداد توثیقات خاص، سخنى است وآن اینکه توثیقات خاص و همین طور توثیقات عام، در مواردى استکه مستنبط و مجتهد بخواهد از راه اقوال دیگران، وثاقتیک راوىیا عده اى از روات را به دست آورد; اما هنگامى که او براىاثبات وثاقتیک راوى به تلاش مى افتد و سعى در جمع قرائنى(همچون اتقان روایات او، کثرت آنها، نقل مشایخ از او، و نقلبسیارى از روایات او از طرق معتبر دیگر) مى نماید، در حقیقت،یک کار اجتهادى در علم رجال انجام داده است که گستره آن، خارجاز بررسى هاى سندى معمول در علم رجال است; زیرا در این راه،معمولا به امور خارج از سند و کسب قرائن از آنها پرداخته مىشود که بخشى از آنها مربوط به مرویات است که اتقان روایات اورا مى توانیم شاهد بیاوریم و بخشى دیگر، مربوط به امور خارج ازسند و متن است، مثل نقل مشایخ از او.
آرى! از آنجا که از این راه، همانند دیگر راههاى توثیقات خاص،تنها براى اثبات وثاقتیک راوى (ونه عده اى از روات) استفادهمى شود، مى توانیم آن را در توثیقات خاص داخل نماییم، به شرطآنکه از معناى ظاهرى کلمه توثیق (که ظاهر در اثبات وثاقتیکراوى از سوى غیر مستنبط است) دستبرداریم.
این راه، از آنجا که مجتهد، خود درگیر علم رجال مى شود و خودبه اثبات وثاقتیک راوى مى پردازد، ضریب اطمینان بیشترى نسبتبه راههاى دیگر دارد; زیرا در راههاى دیگر، مستنبط به قولدیگران اعتماد مى کند که اولا باید با استفاده از چندین (اصل)و نیز القاى احتمال خلافهاى فراوان، وصول آن ثابتشود. ثانیابعد از اثبات استناد آن قول به صاحبش، تنها به عنوان قول یکرجالى ارزش دارد; در حالى که در این راه، مستنبط از قرائنفراوانى براى اثبات وثاقت راوى استفاده مى نماید.
ناگفته پیداست که استفاده از این راه براى اثبات وثاقت، بسیارمشکل است; چنانکه یکى از بزرگان معاصر، درباره آن چنین اظهارنظر مى کند:
ان سعى المستنبط على جمع القرائن والشواهد المفیده للاطمئنانعلى وثاقه الراوى او خلافها من اوثق الطرق و اسدها، ولکن سلوکذاک الطریق یتوقف على وجود موهلات فى السالک وصلاحیات فیه،الزمها التسلط على طبقات الرواه والاحاطه على خصوصیات الراوىمن حیث المشائخ والتلامیذ و کمیه روایاته من حیث القله والکثرهو مدى ضبطه الى غیر ذلک من الامور التى لایندرج تحت ضابط معینولکنه تورث الاطمئنان المتاخم للعلم، ولا شک فى حجیته. وبما انسلوک هذا الطریق لاینفک عن تحمل مشاق، لایستسهل قل سالکه و عزطارقه، والسائد على العلماء فى التعرف على الرواه الرجوع الىنقل التوثیقات والتضعیفات. (43)
طبق بررسى یى که انجام دادیم، این نتیجه حاصل شد که امام(ره)از این راه، براى اثبات وثاقتشش تن از روات، یعنى محمد بناسماعیل نیشابورى، سهل بن زیاد، ابراهیم بن هاشم قمى، زبیرى،نوفلى و سکونى استفاده مى کند.
ایشان درباره وثاقت محمد بن اسماعیل، در ضمن بحث از صحیحهعبدالرحمان بن حجاج، چنین آورده است:
ولیس فى طریقها من یتامل فیه الا محمد بن اسماعیل النیسابورى،الذى لم یرد فیه توثیق وانما هو راویه الفضل بن شاذان، لکن منتفحص روایاته اطمان بوثاقته واتقانه; فان کثیرا من روایاته لولم نقل، اغلبها منقوله بطریق آخر صحیح او موثق او معتبر طابقالنعل بالنعل; والوثوق والاطمئنان الحاصل من ذلک، اکثر منالوثوق الذى یحصل بتوثیق الشیخ او النجاشى او غیرهما. (44)
و درباره سهل بن زیاد آدمى چنین مى گوید:
وفى طریقها [اى الصحیحه الاخرى بعبد الرحمان بن الحجاج] سهل بنزیاد الآدمى، و امره سهل بعد اشتراکه فى اتقان الروایه وکثرتهمع النیسابورى، بل هو اکثر روایه منه وله قدم راسخ فى جمیعابواب الفقه کما یتضح للمتتبع مع قرائن کثیره توجب الاطمئنانبوثاقته. (45)
و درباره وثاقت چهار نفر اول چنین مى نگارد:
...والمناقشه فى سند الاولى فى غیر محله، فان سهل بن زیاد وانضعف، لکن المتتبع فى روایاته یطمئن بوثاقته من کثره روایاتهواتقانها واعتناء المشائخ بها فوق ما یطمئن من توثیق اصحابالرجال کما رجحنا بذلک وثاقه ابراهیم بن هاشم القمى ومحمد بناسماعیل النیشابورى (راویه الفضل بن شاذان) و غیرهما; ولااستبعد کون الزبیرى ایضا من هذا القبیل. (46)
و درباره وثاقت نوفلى و سکونى در بررسى سندى که آن دو درطریق آن قرار دارند چنین نوشته است:
... فان الارجح وثاقه النوفلى والسکونى کما یظهر بالفحص والتدبرفى روایاتهما و عمل الاصحاب بها; و عن الشیخ اجماع الشیعه علىالعمل بروایات السکونى و قلما یتفق عدم کون النوفلى فى طریقها;
و عن المحقق فى المسائل الغریه انه ذکر حدیثا عن السکونى فىان الماء یطهر واجاب عن الاشکال (بانه عامى) بانه و ان کانکذلک، فهو من ثقات الرواه; و فى طریقها النوفلى و لم یستشکلفیه و بالجمله لاضعف فى سندها. (47)
و از بعضى از عبارات ایشان، چنین استفاده مى شود که در موردوثاقت عمر بن حنظله نیز تمایل به استفاده از چنین روشى دارد،گرچه به طور قطعى آن را نمى پذیرد. ایشان در ضمن بررسى مقبولهعمر بن حنظله در بحث ولایت فقیه، مى گوید:
والروایه من المقبولات التى دار علیها رمى القضاء وعمل الاصحاببها، حتى اتصفتبالمقبوله; فضعفها سندا بعمر بن حنظله مجبورمع ان الشواهد الکثیره المذکوره فى محله لولم تدل على وثاقته،فلا اقل من دلالتها على حسنه. فلا اشکال من جهه السند. (48)
فصل سوم: توثیقات عام
منظور از توثیقات عام، طرقى است که به وسیله آنها وثاقت عدهاىبا بیان ضابطه اى ثابت مى شود، یعنى در این گونه توثیقات،توثیق شونده متعدد است، خواه توثیق کننده واحد باشد یا متعدد.
در این فصل، طرقى ذکر مى شود که امکان استفاده توثیق عام ازآنها وجود داشته باشد و خود را مقید به مواردى که در علم رجالمطرح شده، نمى نماییم.
مبناى بحث، طرقى است که در آنها به نظرى از امام(ره) برخوردکرده ایم.
الف) اصحاب اجماع و وثاقت مشایخ آنها
اصحاب اجماع، کسانى هستند که اجماع اصحاب درباره صحت اخبارشانو یا توثیق آنها و یا توثیق آنها به همراه مشایخ حدیثى آنها(که در سلسله اسناد روایاتشان واقع گردیده اند)، نقل شده است.
ثلاثى بودن متعلق اجماع در این تعریف، به علت اختلافى است کهبین رجالیان درباره متعلق این اجماع منقول، رخ داده است. (49)
منظور از شق اول، یعنى صحت اخبار، روایاتى است که آنها از ائمهمعصوم(ع) نقل مى کنند; چه واسطه هاى آنها ضعیف باشند و چهثقه; یعنى در این دسته، اصولا کارى به واسطه نداریم و از ایناجماع، سعى در اثبات وثاقت آنها نمى کنیم.
ناگفته پیداست که در این هنگام، اصولا بحث اصحاب اجماع، ازدایره توثیقات عام خارج خواهد شد; زیرا در این فرض، روایاتاین عده تصحیح شده است و نه آنکه خود یا اساتیدشان توثیق شدهباشند. البته ممکن است گفته شود که حکم به صحت روایات این عده،لااقل ملازم با توثیق خود آنهاست.
اصل در این اجماع، عبارات کشى(ره) است که در سه موضع، ادعاىچنین اجماعى درباره سه گروه از یاران ائمه(ع) نموده است که دراینجا به ذکر آنها مى پردازیم:
1 قال الکشى: اجمعت العصابه على تصدیق هولاء الاولین من اصحابابى جعفر علیه السلام و ابى عبدالله علیه السلام وانقادوا لهم بالفقه، فقالوا: افقه الاولین سته: زراره و معروفبن خربوذ وبرید و ابو بصیر الاسدى و الفضیل بن یسار و محمد بنمسلم الطائفى. قالوا: وافقه السته زراره. وقال بعضهم مکان ابىبصیر الاسدى، ابو بصیر المرادى و هو لیثبن البخترى. (50)
2 اجمعت العصابه على تصحیح ما یصح من هولاء وتصدیقهم لایقولون واقروا لهم بالفقه من دون اولئک السته الذین عددناهم و سمیناهمسته نفر: جمیل بن دراج وعبدالله بن مسکان وعبدالله بن بکیر وحماد بن عیسى و حماد بن عثمان وابان بن عثمان. قالوا: و زعمابو اسحاق الفقیه (یعنى ثعلبه بن میمون) ان افقه هولاء جمیل بندراج. وهم احداث اصحاب ابى عبدالله علیه السلام . (51)
3 اجمع اصحابنا على تصحیح ما یصح عن هولاء وتصدیقهم، و اقروالهم بالفقه والعلم، وهم سته نفر آخر، دون السته نفر الذینذکرناهم فى اصحاب ابى عبدالله ، علیه السلام منهم یونس بنعبدالرحمان و صفوان بن یحیى بیاع السابرى و محمد بن ابى عمیرو عبدالله بن المغیره والحسن بن محبوب و احمد بن محمد بن ابىنصر. و قال بعضهم مکان الحسن بن محبوب، الحسن بن على بن فضالو فضاله بن ایوب. و قال بعضهم مکان ابن فضال، عثمان بن عیسى. وافقه هولاء یونس بن عبدالرحمن و صفوان بن یحیى. (52)
با تتبع در کتب فقهى امام(ره) در مى یابیم که مفصل ترین بحثرجالى در آنها، بحث اصحاب اجماع است که چهارده صفحه از (کتابالطهاره) را به خود اختصاص داده است. (53)
ایشان این بحث را در هنگام بررسى حکم حرمتیا حلیت عصیر عنبىآورده است که با توجه به اینکه ایشان قائل به حرمت است، به ردادله مخالفان مى پردازد که به روایتى از (اصل) زید نرسى تمسککرده و از قول علامه محمد باقر مجلسى(ره) و علامه سید مهدىبحرالعلوم طباطبایى درصدد توثیق زید بر آمده اند، با اینتوجیه که: هرچند زید توثیق نشده است; اما با توجه به آنکهمحمد بن ابى عمیر (یعنى یکى از اصحاب اجماع)، این روایت را ازاو نقل مى کند، مى توانیم به ثقه بودن او پى ببریم و گویااستنباط آنها از اصحاب اجماع، توثیق آنها و مشایخشان بودهاست. (54)
به نظر مى رسد که علت اصلى تفصیل این بحث، آن باشد که در صورتقبول چنین مبنایى، باید قائل به توثیق صدها نفر از راویانىباشیم که در سلسله سند اصحاب اجماع واقع شده اند که این سخن،با توجه به کثرت روایات آنها و مشایخشان، به مثابه به راهانداختن کارخانه عظیمى از ثقه سازى است که ممکن است وضع ثقهرا دگرگون سازد; چنانکه مى توانیم این مطلب را از سخنامام(ره) استنباط کنیم که در ابتداى این بحث مى فرماید:
اقول لاباس بصرف الکلام الى حال ما تشبثا [اى المجلسىوالطباطبائى] به، سیما اجماع الکشى الذى هو العمده فى المقاموغیره من الموارد الکثیره المبتلى به. (55)
در این بحث، عمده درگیرى امام(ره) با محدث نورى است که برداشتاو از این اجماع، توثیق آنها و اساتیدشان است و دلائل مختلفىبراى قول خود مى آورد.56 البته تصریحى از امام(ره) در عباراتشنسبتبه محدث نورى دیده نمى شود; اما از عبارتهاى ایشان وتطبیق آن با کلمات محدث، مى توان این مطلب را ثابت نمود.
امام(ره) بحثخود را در این مسئله در دو مقام مى گستراند. درمقام اول، درباره متعلق اجماع، بحث مى نماید و در مقام دوم،به بررسى اعتبار این اجماع و کیفیتبرخورد دیگر رجالیان با آنمى پردازد.
مقام اول را مى توان با تلخیص و مقدارى تصرف، چنین بیان نمودکه در عبارت (تصحیح ما یصح منهم)، مراد از کلمه موصول (ما)،یا حکایات و نقل قولهاى آنهاست و یا روایات و احادیثشان.
در صورت اول، ظهور عبارت در خبر و حکایت آنها از واسطه است;
یعنى معناى عبارت (قال بن ابى عمیر: حدثنى النرسى، قال: حدثنىعلى بن مزید، قال الصادق(ع):...)، فقط تصدیق ابن ابى عمیر درنقل قول از نرسى است و نه بیش از آن; و از این سخن، حتى نمىتوان وثاقت نرسى را اثبات نمود، چه رسد به اینکه بخواهیموثاقت دیگر واسطه ها و یا صحت متن حدیث را اثبات بنماییم.
آرى! اگر آنها مستقیما و بدون واسطه از امام(ع) نقل حدیثنمایند، با توجه به اینکه در اینجا حکایتبا متن حدیثبر هممنطبق مى شود، مى توان از این عبارت، صحت آن حدیث را استفادهنمود.
و اگر منظور از (ما) متن حدیثباشد، باید از اطلاق آن صرف نظرکرده، این اجماع را در جایى بدانیم که آنها بدون واسطه به نقلمتن حدیث مى پردازند و شمول این اجماع را از موارد نقل باواسطه منصرف بدانیم; زیرا در این موارد، آنها در حقیقت از متنحدیثخبر نمى دهند; بلکه قول واسطه را نقل مى کنند و بر فرضدروغگویى واسطه ها، مى توان در عین استناد کذب به آنها و ردحدیثشان، ناقلان از واسطه ها را صادق دانست; زیرا آنها ناقلحدیث نبوده اند و مى توانند بگویند این حدیث را ما نگفته ایمو همین صحتسلب، خود، بهترین شاهد بر عدم شمول اجماع نسبتبهاخبار این چنینى آنهاست.
اشکالى که در هر دو فرض پیش مى آید، این است که در این هنگام،ادعاى اجماع بر توثیق این افراد، بیهوده و رکیک است; زیراتعداد فراوانى از اصحاب ائمه(ع) داراى این خصوصیتبوده اند.
جوابى که امام(ره) به این اشکال داده اند، این است که اولا برفرض که چنین اجماعى قائم شده باشد، بیهودگى و رکاکتى در نقلآن وجود ندارد.
ثانیا ممکن است کشى فقط معتقد به اجماع بر این عده باشد و نهبیش از آن.
ثالثا بر فرض لزوم رکاکت، نمى توان لفظ را از ظاهر خود منصرفنمود و بر هر معنایى که رکاکت از آن لازم نیاید، حمل نمود.
امام(ره)، سپس به نقد دیگر سخنان میرزاى نورى در این مقوله مىپردازد. (57)
و اما در مقام دوم، امام(ره) در آغاز، فرض را بر این مى گیردکه منظور از (ما) حکایت نیست;، بلکه (ما) به معناى روایت استو منظور از آن، اجماع بر صحت مطلق روایات این عده (اعم از باواسطه و بى واسطه) است. سپس به ذکر دو وجه که از آن ممکن استچنین اجماعى حاصل شود، پرداخته و آنها را نقد مى کند.
وجه اول، آن است که بگوییم مجمعین (اجماع کنندگان)، تمام اخباراین عده را بررسى کرده اند و به این نتیجه رسیده اند که همهروایات آنها داراى قرائنى خارجى است که اطمینان به صدور راحاصل مى کند.
امام(ره) در نقد این وجه مى فرماید که امکان چنین کارى به صورتعادى وجود ندارد; زیرا اولا اخبار این عده، بسیار فراوان است;ثانیا امکان اطلاع اجماع کنندگان در همه آنها بر قرائن، عادتاوجود ندارد; زیرا مثلا محمد بن مسلم (که یکى از اصحاب اجماعاست) درباره خود مى گوید: (من سى هزار سؤال از امام باقر(ع) وشانزده هزار سؤال از امام صادق(ع) نمودم) و بعید است که افراددیگرى همچون زراره، کمتر از این مقدار حدیث داشته باشند; وچگونه ممکن است که مجمعین بتوانند صدها هزار حدیث را بررسىکرده، از قرائنى به صحت آنها پى ببرند؟
وجه دوم آن است که بگوییم مجمعین، حال همه مشایخ روایى این عدهرا بررسى کرده و به وثاقت آنها پى برده اند و از این رو، حکمبه صحت روایات این عده نموده اند.
امام(ره) در نقد این وجه مى فرماید: این کار نیز همانند قبلىعادتا محال است; زیرا در آن زمان، هنوز کتب حدیثى و رجالى بهطور کامل تدوین نشده بود تا مشایخ این عده براى همه مجمعینشناخته شده باشند; علاوه بر آنکه این مشایخ در شهرهاى دور ونزدیک پراکنده بودند و اطلاع مجمعین از احوال همه آنها بعیدبوده است.
علاوه بر اینکه اکنون با بررسى مشایخ این عده، به افراد فراوانىبرخورد مىکنیم که در کتب رجال، با عنوان (کذاب) و (وضاع) معرفىشدهاند. مثلا در فهرست نام مشایخ ابن ابى عمیر (یکى از اصحاباجماع)، به نام افرادى چون یونس بن ظبیان، عبدالله بن قاسمحضرمى، على بن ابى حمزه بطائنى، ابوجمیله، على بن حدید، محمدبن میمون و هاشم بن حیان برخورد مى کنیم که عمدتا از سوىرجالیان متقدم و متاخر، تضعیف شده اند. علاوه بر آنکه در سلسلهمشایخ او به نام افرادى مهمل، مجهول و غیر معتمد نیز برخوردمى نماییم. همچنین در فهرست مشایخ دیگر اصحاب اجماع (همانندصفوان بن یحیى، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، حسن بن محبوب،یونس بن عبدالرحمان، عبدالله بن بکیر و عبدالله بن مسکان)، بهنام تضعیف شدگانى همچون: ابوجمیله، احمد بن زیاد خزاز، حسن بنعلى بن ابى حمزه، ابوالجارود، صالح بن سهل همدانى، مفضل بنصالح، محمد بن سنان، عبدالعزیز عبدى، عبدالله بن خداش، عمروبن شمر، مقاتل بن سلیمان، عمرو بن جمیع، محمد بن مصادف، صالحبن حکم نیلى و... برخورد مى نماییم; و اگر بخواهیم به نام اینعده، افراد مهمل و مجهول را نیز اضافه کنیم، به رقم بزرگى دستمى یابیم که چشم پوشى از آن، ممکن نیست. (58)
امام(ره) پس از آن به سراغ این نقل اجماع از سوى کشى(ره) رفتهو در آن، از دو طریق، خدشه وارد مى کند:
اول آنکه این اجماع از سوى رجالیان متقدم، همانند نجاشى، شیخطوسى، ابن غضائرى، شیخ مفید و دیگر معاصران کشى یا نزدیکان بهعصر او مورد تایید قرار نگرفته است و دلیل آن، عدم اشاره بهآن در کتابهایشان است، با اینکه افرادى مثل نجاشى، با حرص وولع فراوان به دنبال یافتن دلائلى براى وثاقت رجال بوده اند وآمدن این نقل اجماع در کتاب (اختیار معرفهالرجال) که تلخیص وگزیده شیخ طوسى(ره) از کتاب (معرفه الناقلین والرواه) کشىاست، دلیلى بر قبول این ادعا از سوى شیخ طوسى نیست; زیرا اودر این کتاب، تنها قصد تلخیص و انتخاب داشته، نه قصد بیانآراى خود را.
دوم آنکه بعضى از افراد مورد ادعاى مجمعین، صراحتا از سوى بعضىاز متقدمان رجالى تضعیف شده اند و یا لااقل توثیق نشده اند کهاین خود، بهترین دلیل بر عدم انعقاد چنین اجماعى است. به عنواننمونه مى توانیم از عدم توثیق ابان بن عثمان و عبدالله بنبکیر از سوى نجاشى و تضعیف یونس بن عبدالرحمان از سوى قمى هایاد نماییم.
بنابراین، چنین نتیجه گیرى مى شود که چنین اجماعى در بینمتقدمان مشهور نبوده است; بلکه بین متاخران مشهور شده و باگذشت زمان نیز شهرت آن افزوده گشته است و چنانکه گفتیم، شهرت،چه در مسائل فقهى و چه در مسئله اى این چنینى براى ما اعتبارىندارد; زیرا آنها مدارکى غیر از آنچه ما در دست داریم، نداشتهاند.
علاوه بر آنکه با تتبع در اقوال متاخران، به مواردى نیز برخوردمى کنیم که حکایت از عدم اعتبار این اجماع نزد آنها مى نماید.
به عنوان نمونه مى توانیم از تضعیف ابان بن عثمان از سوى محققحلى، علامه حلى، فخرالمحققین، فاضل مقداد و شهید ثانى یادنماییم. همچنین مى توانیم رد عبدالله بن بکیر از سوى ابنطاووس و تضعیف او از سوى محقق حلى، فاضل مقداد، شهید و نیزتردید ابن طاووس در جمیل بن دراج و تردید علامه حلى در معروفبن خربوذ و تردید ابن داوود در برید بن معاویه را به عنوانشواهدى دیگر ذکر نماییم. (59)
خلاصه نتایجى که مى توانیم از این بحث مفصل بر طبق دیدگاه امامبگیریم، چنین است:
1. ظاهر عبارت کشى، ادعاى اجماع بر توثیق اصحاب اجماع درحکایاتشان است، نه روایاتشان.
2. از این ادعاى اجماع، به هیچ وجه نمى توان به صحت همه اخباراصحاب اجماع پى برد.
3. از این ادعا به هیچ وجه نمى توان در راه توثیق همه مشایخاین عده استفاده نمود.
4. اصولا با توجه به قول نجاشى درباره کشى (که: او از ضعفا،فراوان نقل مى کند) (60) و نیز با توجه به شواهد دیگر در اثباتوثاقت این عده، باید در این ادعا تردید نمود.
بنابراین، نمى توان عنوان (اصحاب اجماع) را به عنوان توثیقىعام براى خود آنها و نیز مشایخشان مطرح کرد.
× در اینجا ممکن است این سؤال اساسى پیش آید که: نظر امام(ره)مبنى بر عدم امکان استفاده از اجماع ادعایى کشى(ره) به عنوانیک توثیق عام براى مشایخ بى واسطه و با واسطه آنها روشن شد;اما نظر ایشان در مورد وثاقتخود اصحاب اجماع چیست؟ آیا ازعبارات اخیر ایشان، عدم ثبوت اجماع در مورد وثاقت آنها به دستنمى آید؟
حقیقت آن است که به عبارتى از امام(ره) برخورد نکردیم که ازآن بتوان وثاقت اصحاب اجماع را در نظر ایشان ثابت دانست; امابا تتبع در کتب امام(ره)، مى توان وثاقت اکثر قریب به اتفاقآنها را در نظر ایشان با توجه به اوصافى همچون (موثق) و(صحیح) که درباره روایات آنها آورد، ثابت دانست. از این تتبع،تقریبا مى توان به این نتیجه رسید که نقل خدشه رجالیان متقدمومتاخر درباره بعضى از اصحاب اجماع، مورد پذیرش امام(ره) نیستو نقل آنها فقط جنبه خدشه در اجماع ادعایى داشته است.
به عنوان مثال، امام(ره) از روایتى که برید بن معاویه در سندآن واقع شده، با عنوان (صحیحه) یاد مى کند (61) و همین عمل رانسبتبه بعضى از روایات یونس بن عبدالرحمان (62) و جمیل بن دراج (63) انجام مى دهد.
همچنین ایشان از بعضى روایاتى که در سند آنها عبدالله بنبکیر (64) و ابان بن عثمان (65) واقع شده اند، با عنوان (موثقه) یادمى نماید که علت عدول ایشان از (صحیحه) به (موثقه) به جهتفطحى بودن ابن بکیر (66) و ناووسى بودن ابان (67) است. البته ازمیان پنج نفرى از اصحاب اجماع که امام(ره) تضعیف آنها را ازقول بعضى از رجالیان نقل کرده، به توثیقى در عبارات ایشاندرباره معروف بن خربوذ برخورد نکردیم; اما شاید بتوان ازمقایسه او با دیگر اصحاب اجماع در کلام امام(ره) ، توثیق او رانیز در نظر ایشان ثابت دانست، بخصوص با توجه به آنکه عباراتىکه امام(ره) درباره او نقل مى کند، بجز عبارات کشى، تضعیفى رادر برندارد. امام(ره) آورده است:
ولم یتعرض النجاشى لمعروف بن خربوذ ولم یوثقه الشیخ والعلامه;
وقال الثانى: (روى الکشى فیه مدحا و قدحا) و قال ابن داوود:
(وثقته اصح) و هو ظاهر او مشعر بوجود الخلاف فیه. (86)
ب) صاحب (اصل) بودن راوى
امام(ره) این حجت را در ادامه بحث اصحاب اجماع آورده و بعد ازآن، مفصل ترین بحث رجالى در کتب فقهى ایشان است. (69)
این بحث نیز در نقد دلایل علامه مجلسى و علامه بحرالعلوم طباطبایىبراى اثبات وثاقت زید نرسى آورده شده است که آنها یکى از دلائلخود را صاحب (اصل) بودن او ذکر کرده اند. عبارت ایشان چنیناست:
و عد النرسى من اصحاب الاصول و تسمیه کتابه اصلا، مما یشهد بحسنحاله و اعتبار کتابه. (70)
که اگر این ضابطه صحیح باشد، در شمار توثیقات عام قرار خواهدگرفت و به وسیله آن، مى توان وثاقت تعداد زیادى از راویان راثابت کرد و شاید به همین جهتباشد که امام(ره) حساسیت فوقالعاده اى نسبتبه این بحث از خود نشان داده و به تفصیل واردآن مى شود.
قبل از آنکه به بیان نظر امام(ره) در این مورد بپردازیم، ایننکته را متذکر مى شویم که درباره: معناى اصل، فرق آن با کتابو مصنف، تعداد اصول، اصول اربعماه، صحت اصول، کیفیت ترتیب بندىمباحث اصول، تاریخ اصول، رابطه اصول و روایات کتب اربعه،تعداد اصول موجود، زمان تدوین اصول و نام بعضى از آنها، و...
مباحث مختلفى ارائه شده است (71) که در اینجا ما فقط به بیان نظرامام(ره) مى پردازیم.
امام(ره) در این بحث، ابتدا به ذکر تعریف (اصل) از قول علامهبحرالعلوم طباطبایى پرداخته و سپس به نقد آن اقدام مى کند ودر نهایت، نظر خود را درباره تعریف (اصل)، ارائه مى دهد.
تعریف علامه بحرالعلوم از (اصل)، چنین است:
الاصل فى اصطلاح المحدثین من اصحابنا بمعنى الکتاب المعتمد الذىلم ینتزع من کتاب آخر، و لیس بمعنى مطلق الکتاب; فانه قدیجعلمقابلا له، فیقال: له کتاب وله اصل. (72)
امام(ره) در نقد این تعریف مى گوید که در این تعریف، دو ادعاشده است که به وسیله آنها درصدد اثبات وثاقت زید بر آمده اند.ول آنکه (اصل) به معناى کتاب مورد اعتماد است. دوم آنکهدوم آنکه(اصل)، از کتاب دیگرى گرفته نشده است. این هر دو ادعا باطلاست.
ادعاى اول. تنها دلیلى که مى توانیم براى اثبات این ادعابیاوریم، قول شیخ مفید(ره) است که (اصول) را در چهارصد عدد،منحصر کرده است. در حالى که مى دانیم تعداد کتب شیعه، بسیارفراتر از این است; اما این دلیل نمى تواند در اینجا کارآمدباشد; زیرا تنها اخص بودن (اصل) (از (کتاب» را ثابت مى کند ونه مورد اعتماد بودن آن را.
علاوه بر این، مى توانیم پنج دلیل براى رد این ادعا اقامه کنیم:
اول آنکه اگر هدف متقدمان از به کار بردن کلمه (اصل)، جعلاصطلاحى معادل (کتاب معتمد) بوده است، براى اینکه این هدف عملىشود، لازم بود که در کتب خود، به معناى این اصطلاح اشاره مىکردند تا پس از آن، بین متاخران اختلافى پدید نیاید. در حالىکه با زیر و رو کردن کتب رجالى متقدمان، در هیچ جا به نشانىاز تعریف این کلمه برنمى خوریم.
دوم آنکه با مطالعه کتب رجالى متقدمان به موارد فراوانى برخوردمى کنیم که آنها از کتب راویان مورد اعتماد (همانند اصحاباجماع)، تعبیر به (اصل) نکرده اند; بلکه بیشتر تعبیر (کتاب)را به کار برده اند; چنانکه شیخ و نجاشى، از میان اصحاباجماع، فقط درباره جمیل بن دراج گفته اند که (له اصل); و بامراجعه به کتاب نجاشى در مى یابیم که موارد کاربرد این کلمهدر مورد کتب اصحاب ائمه(ع)، از تعداد انگشتان دست، تجاوز نمىکند.
و اما شیخ طوسى(ره) هرچند در موارد فراوانى از این اصطلاحاستفاده مى کند;اما نسبت موارد عدم استفاده از آن در مورد کتببزرگان شاگردان ائمه(ع) مانند نسبت قطره به دریاست; چنانکه درنوشته هاى او درباره کتب بسیارى از بزرگان (همانند ابوبصیرلیث مرادى، حسن بن على بن فضال، فضاله بن ایوب و ...) (73) فقطبه لغت (کتاب) اکتفا مى کند و از (اصل)، نامى نمى برد.
سوم آنکه با پژوهش درباره احوال کسانى که در کتب رجالى بهعنوان صاحب (اصل) معرفى شده اند، به عدم توثیق یا ضعف بسیارىاز آنها پى مى بریم که از آن جمله مى توانیم از حسن بن صالح بنحى، حسن رباطى، سعید اعرج، على بن ابى حمزه، سفیان بن صالح،احمد بن حسین مفلس، على بن بزرج، شهاب بن عبد ربه، عبدالله بنسلیمان، سعدان بن مسلم، زید زراد، زید نرسى، ابراهیم بن عمریمانى و ابراهیم بن یحیى یاد نماییم.
چهارم آنکه در میان تعابیر رجالیان به عباراتى برخورد مى کنیمکه با معتمد بودن (اصل)، منافات دارد; مثل آنکه شیخ طوسى(ره)درباره احمد بن عمر حلال مى گوید:
انه کوفى ردى الاصل ثقه.
که اگر اصل به معناى (کتاب معتمد) باشد، عبارت (ردى الاصل) ازتناقض درونى برخوردار مى شود.
یا آنکه شیخ درباره عمار ساباطى مى گوید: (اصله معتمد علیه)،که اگر (اصل) به معناى (کتاب معتمد) باشد، ذکر (معتمد) در اینجمله لغو به حساب مى آید.
پنجم آنکه در میان عبارات متاخران نیز به مواردى برخورد مىکنیم که از عدم تلقى آنها از (اصل) به عنوان (کتاب معتمد)حکایت مى کند. به عنوان مثال، مى توانیم عبارت شیخ بهایى در(مشرق الشمسین) را شاهد بیاوریم که درباره اسباب صحتحدیث درنزد قدما مى گوید:
منها وجوده فى کثیر من الاصول الاربعماه المشهوره او تکرره فىاصل او اصلین منها باسانید مختلفه متعدده، او وجوده فى اصلرجل واحد من اصحاب الاجماع. (74)
در حالى که اگر اصل به معناى کتاب معتمد بود، وجود روایتى تنهادر یک (اصل)، براى حکم به صحت آن، کفایت مى کرد.
ادعاى دوم، این بود که (اصل،کتابى است که از کتاب دیگر گرفتهنشده باشد) که در اینجا منظور از کتاب، کتاب مشتمل بر روایاتمحض است.
دلیلى که مى توان بر این ادعا اقامه کرد، آن است که اصل در لغتبه معناى اساس و ریشه و در مقابل کلمه فرع است. بنابراین،باید به معناى (کتابى) باشد که کتب دیگر از آن گرفته مى شوند،نه آنکه خود از (کتابى) دیگر گرفته شده باشد.
آنچه که درباره این مدعا و دلیل آن مى توان گفت، این است که:
اولا این دلیل ادعایى، بدون شاهد است و اصل عدم نقل از معناىلغوى در اینجا جارى نیست.
ثانیا این دلیل، اعم از مدعاست; چون طبق این دلیل، اطلاق (اصل)بر کتابى بزرگ مانند (شرائع) که مشتمل بر کتب کوچکتر مانند(کتاب الطهاره) و (کتاب الصلوه) و ... است، نیز صحیح است.
ثالثا طبق این دلیل، اطلاق (اصل) بر کتبى همانند (کتاب التوحید)و (کتاب الامامه) که روایات اصول دین و مذهب را در بردارند،صحیح است که در اینجا اصول دین در مقابل فروع دین است.
رابعا طبق این دلیل، اطلاق (اصل) در مقابل (فرع) بر کتب اخبارمحض، در مقابل کتب فروع فقهى مستنبط نیز صحیح است; چنانکه بهاین استعمال در عبارات محدثانى چون فیض کاشانى، علامه مجلسى،سید جزایرى و... برمى خوریم. به عنوان مثال، علامه مجلسى دراول (مرآهالعقول) مى گوید:
ان الکافى اضبط الاصول و اجمعها.
خامسا بر فرض قبول این مدعاى ایشان، با آن نمى توان وثاقت صاحب(اصل) را اثبات نمود، مگر آنکه به مدعاى اول2 ضمیمه شود کهبطلان آن را بیان کردیم. (75)
پس از آن، امام(ره) دو احتمال درباره کلمه (اصل) مى دهد:
اول آنکه (اصل) را حاوى مسائل مربوط به اصول دین و مذهببدانیم; چنانکه مى گوید:
الاصل عباره عن کتاب معد لتدوین ما هو مرتبط باصول الدین اوالمذهب کالامامه والعصمه والبداء والرجعه وبطلان الجبر والتفویض الى غیر ذلک من المطالب الکثیره الاصلیه التى کانالتصنیف فیها متعارفا فى تلک الازمنه، کما یظهر من الفهارس والتراجم; والکتاب اعم منه. (76)
و شاهد این احتمال، آن است که با مراجعه به کتب فهارس و رجال،به مواردى برخورد مى کنیم که از بعضى از کتب متکلمان (مانندهشام بن حکم، هشام بن سالم، جمیل بن دراج و سعید بن غزوان) باعنوان (اصل)، یاد شده است.
امام(ره)، سپس از این احتمال عدول کرده، احتمال دوم را اینچنین بیان مى کند که ما در اینجا با سه اصطلاح سر و کار داریمکه عبارت اند از: کتاب، مصنف و اصل. با مراجعه به عباراترجالیان درمى یابیم که (کتاب)، اعم است و (مصنف) و (اصل)، دوقسم از آن به حساب مى آیند که با هم تقابل دارند. به عنوانمثال، شیخ طوسى درباره ابن غضائرى مى گوید:
فانه عمل کتابین: احدهما ذکر فیه المصنفات و الآخر فیه الاصول.
و با تفحص و تتبع مى توانیم به این نتیجه برسیم که آنها (اصل)را در مورد کتبى به کار مى بردند که فقط حاوى احادیث است، خواهصاحب آن، خود از امام(ع) شنیده باشد یا اینکه با واسطه نقلکند و خواه از کتاب دیگرى گرفته شده باشد و یا آنکه صاحب(اصل2) ابتدائا به تدوین پرداخته باشد. البته بعید نیست کهبگوییم استعمال آن، در مواردى که از کتاب دیگرى گرفته نشدهباشد، فراوان است.
مصنف نیز کتابى است که درباره علوم یا موضوعات خاصى مانندتاریخ، ادب، رجال، تفسیر، اثبات معراج رجعت و بداء نوشته شدهباشد; گرچه ممکن است در راه این اثبات، از آیات و روایات، بهرهفراوان گرفته شده باشد; چنانکه شیخ طوسى درباره ابان بن عثمانمى گوید:
و ماعرفت من مصنفاته الا کتابه الذى یجمع المبدا و المبعث والمغازى والوفاه والسقیفه والرده.
سپس به بیان طریق خود به اصل او مى پردازد که از این عبارات بهخوبى مدعاى ما ثابت مى شود. و از اینجا مى توانیم سر عدم اطلاق(اصل) بر کتب روایى طبقه اول اصحاب اجماع و نیز معاصران آنهارا دریابیم; زیرا آنها هنوز شروع به تصنیف نویسى نکرده بودند وکتب آنها فقط شامل روایات بود. بنابراین، داراى دو نوع آثارنبودند تا به وسیله دو کلمه (اصل) و (تصنیف) از هم جدا شوند;
اما چون افرادى همچون جمیل بن دراج و ابان بن عثمان، صاحبتصنیف نیز بودند، لذا در مورد کتب روایى آنها از کلمه (اصل)استفاده شده است. (77)
ج) بودن راوى از مشایخ ثقات
منظور از مشایخ ثقات، اساتید روایى بیواسطه یا باواسطه [بستهبه اختلاف مبنا]ى عده اى از ثقات (همانند: محمد بن ابى عمیر،صفوان بن یحیى و احمد بن محمد بن ابى نصر بزنظى و جز آنها)هستند که چنین ادعا شده است که آنها فقط از ثقه نقل روایت مىکنند. بنابراین، اگر روایتى را مرسل نقل کردند، مى توانیممطمئن باشیم که در سلسله سند آنها غیر ثقه وجود نداشته است. (78)
اصل در این ضابطه، عبارت شیخ طوسى در (عده الاصول) است کهامام(ره) این چنین آن را نقل مى کند:
اذا کان احدالراویین مسندا و الآخر مرسلا، نظر فى حال المرسل;فان کان ممن یعلم انه لایرسل الا عن ثقه موثوق به، فلا ترجیحلخبر غیره على خبره، ولاجل ذلک سوت الطائفه بین مارواه محمد بنابى عمیر و صفوان بن یحیى و احمد بن محمد بن ابى نصر و غیرهممن الثقات الذین عرضوا بانهم لایروون ولایرسلون الا ممن یوثق به وبین ما یسنده غیرهم، و لذلک عملوا بمراسیلهم اذا انفرد عنروایه غیرهم. (79)
در واقع، طبق نظر کسانى که همه مشایخ روایى اصحاب اجماع را بهواسطه نقل اصحاب اجماع از آنها توثیق شده مى پندارند، اینقاعده، بخشى از آن قاعده به حساب مى آید و ضابطه جداگانه اىنیست و آنها حتى مى توانند از عبارت (غیرهم)، استفاده نموده وآن را اشاره به دیگر اصحاب اجماع بگیرند و بدین ترتیب، آن رامنطبق بر اصحاب اجماع به حساب آورند.
امام(ره) نیز در ضمن رد این قول در اصحاب اجماع به نقل اینعبارت مى پردازد و این قاعده را نیز نمى پذیرد و علت آن راافراد ضعیف و مهمل و مجهولى مى داند که در فهرست نام مشایخاین عده قرار دارند. (80)
اما در این میان، امام(ره) تنها مرسلات ابن ابى عمیر را معتبرمى داند; چنانکه مى فرماید: (و مرسلاته بحکم الصحاح) (81) و دلیلآن را قول نجاشى(ره) مى داند که ضمن اشاره به داستان زندانىشدن ابن ابى عمیر به مدت چهار سال و از بین رفتن کتب روایى اوچنین مى گوید:
فحدث من حفظه و مما سلف له فى ایدى الناس; فلهذا اصحابنایسکنون الى مراسیله. (82)
و علت این اطمینان اصحاب را اعتماد آنها به این ذکر مى کند کهابن ابى عمیر، تنها وقتى حدیث را مرسل بیان مى کند که بداندافراد واسطه همگى ثقه بوده اند که نتیجه آن، تنها اعتبارمرسلات اوست (و نه مسنداتش) و نیز در صورتى که روایت را با حذفواسطه و به صورت مرفوع به امام(ع) نسبت دهد و نه در صورتى کهاز واسطه با الفاظى مبهم، همچون (رجل) یا (بعض اصحابنا) یادکند. چنانکه مى فرماید:
... نعم، صرف ضیاع الکتب لیس موجبا لعملهم على مراسیله، لوکانالسکون بمعنى العمل والاعتماد و فیه کلام; بل لابد من علمهم اوثقتهم بانه لایرسل الا عن ثقه، و هو یدل على ان مرسلاته فقط مورداعتماد اصحابنا دون غیرها; بل المتیقن منها ما اذا اسقطالواسطه و رفع الحدیث الى الامام علیه السلام ، لا ماذکرهبلفظ مبهم ک(رجل) او (بعض اصحابنا). (83)
چنانکه در جاى دیگر، نقل ابى ابن عمیر از یک کتاب را دال براعتبار آن کتاب نمى داند:
مجرد نقل ابن ابى عمیر کتابا، لایدل على صحته. (84)
اما با این حال، به عباراتى از امام(ره) برخورد مى کنیم که شیخابن ابى عمیر بودن را موجب ممدوح بودن راوى مى داند که البتهمرتبه اى پایین تر از وثاقت است; چنانکه درباره محمد بن حمرانمى گوید:
... ولوکان [اى محمد بن حمران] ابن اعین یکون ممدوحا لکونه منمشائخ ابن ابى عمیر لحدیث فى المجلس الثانى من مجالس الصدوق انمحمد بن ابى عمیر قال: (حدثنى جماعه من مشائخنا) وعد منهممحمد بن حمران. (85)
و در عبارت دیگرى، حتى احتمال وثاقت او را نیز داده است:
...او [یکون محمد بن حمران] من آل اعین و هو حسن، لولم یکن ثقهباعتبار عده ابن ابى عمیر فى محکى (الامالى) بسند صحیح منمشائخه مع ابان بن عثمان و هشام بن سالم; بل یمکن الاستشهادعلى وثاقته بارسال ابن ابى عمیر عنه على هذا الاحتمال. (86)
د) بودن راوى از مشایخ اجازه
مشایخ اجازه، کسانى هستند که بزرگانى همانند نجاشى، کلینى،صدوق و شیخ طوسى(ره) از آنها با واسطه یا بى واسطه، اجازه نقلاز کتب و اصول را دریافت داشته اند.
بعضى از این مشایخ، در کتب رجالى، توثیق و یا تضعیف نشده اند ودر این هنگام، این بحث پیش مى آید که: آیا صرف (شیخوخهالاجازه) (شیخ اجازه بودن)، کفایت از توثیق مى نماید یا خیر؟
رجالیان در این مورد، به گروههاى مختلفى تقسیم شده اند. بعضىبه کفایت مطلق قائل اند و بعضى عدم کفایت مطلق را ثابت مىدانند. بعضى نیز معتقد به تفصیل اند بین آنکه مستجیز(اجازهگیرنده) از کسانى باشد که مقید به روایت از عدول وثقات بودهاند و به کسانى که از ضعفا و مجهولان نقل حدیث مى کنند، اشکالمى کند که در این صورت، شیخ اجازه او توثیق مى شود، و یا چنیننباشد که (شیخوخه الاجازه) باعث توثیق نمى شود. (87)
با تفحص در عبارات امام(ره) مى توانیم نوعى تفصیل را در نظرایشان ثابتبدانیم; زیرا از طرفى کلیت دلالت (شیخوفه الاجازه)را بر وثاقت، رد مى کند و دلیل آن را نداشتن دلیل قانع کنندهبر اثبات این مطلب مى داند; چنانکه درباره معلى بن محمد مىگوید:
و مجردکونه شیخ الاجازه لایکفى فى الاعتماد; اذ لا دلیل مقنع علیه،مع عدم ثبوت کونه شیخا. (88)
و در جاى دیگر درباره همو مى گوید:
نعم; قد یقال انه شیخ اجازه وهو یغنیه عن التوثیق ولاجله صحححدیثه بعضهم و فیه ان کونه شیخ اجازه غیر ثابت وغناء کل شیخاجازه عن التوثیق ایضا غیر ثابت. (89)
و از طرف دیگر، تمایل به پذیرش دلالت (شیخوخه الاجازه) بر توثیقنسبتبه بعضى از راویان دارد; چنانکه درباره على بن احمد وپدرش، یکى از قرائن وثاقت آنها را از قول فاضل خراسانى،(شیخوفه الاجازه) مى داند، بدون آنکه خود، نقدى بر آن واردکند. عبارت ایشان چنین است:
...وعن الفاضل الخراسانى تصحیح خبرهما فى سنده و جعلهما منمشائخ الاجازه. (90)
و نیز درباره حسن بن على الوشاء در ضمن نقل قرائن وثاقت اوچنین مى نگارد:
...بل قد یقال انه من مشائخ الاجازه، فلایحتاج الى التوثیق. (91)
البته ممکن است درباره این دو عبارت، چنین گفته شود که نسبتدادن آنها به دیگران و نیز ذکر آنها در عداد قرائن دیگر، نشانه آن است که در نظر ایشان نمى توان به شیخ اجازه بودن، بهطور مستقل به عنوان یک توثیق عام نگریست.
ه)نقل احمد بن محمد بن عیسى
احمد بن محمد بن عیسى اشعرى قمى از اصحاب امام رضا، امام جوادو امام هادى(ع) است که بزرگان رجال، او را توثیق نموده اند. (92)
به عنوان مثال، نجاشى درباره او مى گوید:
...شیخ القمیین و وجههم و فقیههم. (93)
گرچه بعضى از رجالیان متاخر در توثیق او به جهتبعضى از تندروىهایش و نیز جهات دیگر توقف مى نمایند. (94)
یکى از جهات معروفیت او حساسیت فوق العاده اش در پرهیز از نقلاز ضعفاست، به گونه اى که حتى در بعضى از موارد، راه افراطپیموده و از افرادى همانند حسن بن محبوب (95) و یونس بنعبدالرحمان (96) که از اصحاب اجماع هستند نیز نقل حدیث نمى نمودهو بلکه آنها را مذمت کرده است.
و نیز بعضى همانند احمدبن محمد بن خالد برقى را که از افرادضعیف نقل مى کرده اند ، از قم اخراج نموده است. (97)
گرچه در همه این موارد، توبه او از این تندروى هایش نیز نقلشده است; (98) اما در اینجا نکته مهم این است که ممکن استبراىبعضى این تصور پدید آید که دقتبیش از حد او در نقل روایات ازثقه، موجب آن مى شود که نقل او از راویان را نوعى توثیق عامنسبتبه آنها بدانیم; (99) اما امام(ره) چنین سخنى را نمى پذیردو حتى نقل روایت از سوى او را باعث صحت آن روایت نمى داند.
درباره روایتى که على بى حدید در سند آن واقع شده، چنین مىنویسد:
...مع ضعف سندها بعلى بن حدید و مجرد ان الراوى منه احمد بنمحمدبن عیسى; و هوکان یخرج من قم من یروى عن الضعفاء و یعتمدالمراسیل لایوجب وثاقه الراوى، و هو ظاهر، ولاموثقیه الصدور،لاحتمال اتکاله على امر لم یکن عندنا معتمدا علیه. (100)
و) مرسلات شیخ صدوق
قبل از آنکه درباره ارتباط مرسلات صدوق و توثیقات عام بحث کنیم،مناسب است که نظر امام(ره) را درباره شخصیت رجالى صدوق ومقدار اعتبار اقوال او ذکر کنیم; زیرا یکى از مباحث اصلى علمرجال، بحث و بررسى درباب رجالیان و نیز مقدار اعتبار اقوال هریک از آنها بخصوص در هنگام تعارض با اقوال دیگران است.
با آنکه مشیخه صدوق، جزو مصادر اولیه کتب رجال معرفى شده است;اما در علم رجال، توجه کمترى نسبتبه اقوال او ابراز مى شود.با تفحص در عبارات امام(ره) به عنایت فوق العاده ایشان بهاقوال رجالى شیخ صدوق پى مى بریم. در این مورد، به عنوانمثال، مى توانیم دیدگاه امام(ره) را نسبتبه مرسلات صدوق، ذکرکنیم که ایشان نیز مانند بسیارى از رجالیان و فقها، مرسلات شیخصدوق را به دو دسته تقسیم مى کند:
قسم اول، آن است که صدوق به طور جزم و قطع، خبرى را بهمعصوم(ع) نسبت دهد که این قسم را معتبر مى داند.
قسم دوم، آن است که خبر را به گونه اى غیر جزمى و با عباراتىهمچون (روى عنه) بیاورد که این قسم را معتبر نمى داند.
عبارت ایشان در مبحث ولایت فقیه و در هنگام بحث از حدیث (اللهمارحم خلفائى) چنین است:
فهى روایه معتمده لکثره طرقها; بل لو کانت مرسله، لکانت منمراسیل الصدوق التى لاتقر عن مراسیل مثل ابن ابى عمیر. فانمرسلات الصدوق على قسمین: احدهما ما ارسل و نسب الى المعصوم(ع)بنحو الجزم، کقوله (قال امیرالمؤمنین علیه السلام کذا).
وثانیهما ما قال (روى عنه علیه السلام ) مثلا و القسم الاولمن المراسیل المعتمده المقبوله. (101)
ایشان در موارد دیگر نیز به قسم اول مرسلات صدوق اشاره کرده وآنها را معتبر دانسته است. (102)
علت اعتماد امام(ره) به این گونه مرسلات شیخ صدوق، آن است کهنقل این چنینى صدوق، دلالتبر اعتماد او بر خبر مى کند که ایناعتماد یا به جهت وثاقت راویان و یا به علت قیام قرائن دلالتکننده بر صحتخبر در نزد او بوده است. (103)
اشکالى که در این هنگام پیش مى آید، آن است که ممکن است توثیقیا تصحیح صدوق، ناشى از اجتهاد او باشد که براى دیگران، حجتنیست; اما امام(ره) به این اشکال، چنین پاسخ مى دهد که باتوجه به مشى صدوق، این نکته روشن است که او اهل اجتهاد متعارفنبوده و بنابراین، مى توانیم اطمینان پیدا کنیم که توثیق وتصحیح او، ناشى از قرائنى آشکار بوده است که اگر به ما نیز مىرسید، آن خبر را حجت مى دانستیم. عبارت امام(ره) در این مورد،چنین است:
و توهم ان جزمه (اى الصدوق ره ) باجتهاده لایفید لنا ولعلالقرائن التى عنده لاتفیدنا الجزم فى غیر محله، لان الظاهر منمسلکه انه لم یکن اهل الاجتهادات المتعارفه عن الاصولیین سیماالمتاخرین منهم; فالقرائن التى عنده لا محاله تکون قرائن ظاهرهتوجب الاطمئنان لنا ایضا. (104)
نکته جالب در این عبارات که ناشى از اعتماد فوق العادهامام(ره) به این گونه مرسلات صدوق است، عبارت پایانى اوست کهرد این چنین روایاتى را مساوى با جرئتبر مولا و رد روایات اودانسته است; چنانکه مى فرماید:
وکیف کان رد تلک المرسلات جرئه على المولى؟ (105)
به دلیل همین اجتهادات است که امام(ره) بین مرسلات صدوق و مرسلاتشیخ مفید (م413ق)، حتى اگر از نوع دوم باشد، تفاوت گذاشته ومرسلات دومى را قبول نمى نماید; چنانکه مى فرماید:
... بل الظاهر ان ارسال المفید جزما غیر ارسال الصدوق کذلک;حیث لانستبعد الاعتماد على مرسلاته [اى الصدوق]; لاان المفید کانمن اهل النظر والاجتهاد، و لعل انتسابه جزما مبنى على اجتهادهبخلاف طریقه الصدوق وابیه. وکیف کان لیست المرسله معتمده. (106)
مثال دیگر که اعتماد فوق العاده امام(ره) به صدوق را مى رساند،آن است که ایشان در مقام تعارض تضعیف شیخ صدوق با توثیق رجالىمشهور، یعنى نجاشى، تمایل بیشترى به پذیرش تضعیف صدوق دارد ویا لااقل به جهت تضعیف او، دچار نوعى توقف مى شود; چنانکهدرباره محمد بن اسحاق مى گوید:
... ومحمد بن اسحاق و ان وثقه النجاشى، لکن العلامه توقف فیه،لما نقل عن الصدوق من انه واقفى; و یظهر من محکى کلام ابن داوودایضا التوقف. ولقد تصدى بعضهم لاثبات عدم کونه واقفیا. فکیفکان فهو اما واقفى ثقه او امامى کذلک.
با این حال، در پایان بحث، با تاکید بر خبرویت صدوق در رجال،چنین مى نویسد:
... ولهذا، ففى نفسى شىء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفى بقولالصدوق الذى هو اخبر من متاخرى اصحابنا بحال الرجال. (107)
و در جاى دیگرى درباره تضعیف حسن بن حسین لولوى، از سوى صدوق وتوثیق وى از سوى نجاشى چنین مى آورد:
وقول الصدوق فیه ما قال لا یقصر عن قول النجاشى لو لم یقدمعلیه. (108)
آنچه که بحث مرسلات صدوق را با توثیقات عام پیوند مى دهد، ایناست که: اگر در تالیفات دیگر صدوق و یا از طرق دیگر توانستیمسلسله سند مرسلات نوع دوم صدوق را به دست آوریم، آیا مى توانیماز نحوه ارسال صدوق به عنوان توثیقى از سوى او نسبتبه افرادسلسله سند استفاده نماییم؟
امام(ره) این مسئله را به صورت یک احتمال عقلایى مطرح مى کند;اما به صورت قطعى آن را نمى پذیرد; زیرا در اینجا احتمال قوىدیگرى نیز وجود دارد و آن تصحیح از راه قرائن است; چنانکه دریکى از عبارات خود مى گوید:
... لکان قوله ذلک [اى الارسال بنحو الجزم] دلیلا على جزمه بصدورالروایه من القرائن، لولم یکن توثیقا للنهدى [محمد بن حمران]الواقع فى رجال الحدیث. (109)
و در جاى دیگر مى گوید:
بل المناقشه فى مرسله الصدوق ایضا لاتخلو من اشکال بعد انتسابالروایه جزما الى الصادق علیه السلام ، و هو غیر ممکن منمثل الصدوق الا مع وثاقه رواتها او محفوفیتها بقرائن توجب جزمهبالصدور; فیمکن ان یجعل ذلک منه توثیقا منه للرجلین. (110)
ز) سکوت ابن غضائرى درباره راوى
احمد بن حسین بن عبیدالله بن ابراهیم غضائرى، معروف به ابنغضائرى، یکى از رجالیان بزرگ شیعه بوده که در نیمه دوم قرنچهارم و اوائل نیمه اول قرن پنجم مى زیسته است. او معاصرنجاشى و شیخ طوسى(ره) بوده، بلکه نظر امام(ره) آن است که گونهاى شیخوخت و تقدم، نسبتبه شیخ داشته است. (111)
ابن غضائرى، کتب متعددى در علم رجال شیعه و درباره کتب ومصنفات و اصول آنها داشته است که همگى بجز (کتاب الضعفاء) ازبین رفته است. از این کتاب او هم تنها اقوال پراکنده اى در کتبرجالى باقى مانده و نسخه هاى خطى یى نیز که به گردآورى اقوالاو اختصاص یافته اند، در کتابخانه هاى مختلف، موجود است. (112)
آنچه که ابن غضائرى را مشهور نموده، سختگیرى او نسبتبه رجالحدیث است، به گونه اى که بسیارى از روات و حتى راویان مشهور،از تیغ او در امان نمانده اند و به همین جهت، در میان بعضى ازرجالیان، چنین مشهور شده که تضعیفات او اعتبارى ندارد; اماتوثیقات او بسیار معتبر است. (113)
در این میان، آنچه اهمیت دارد، این است که: آیا با توجه بهسختگیرى ابن غضائرى مى توانیم از سکوت او و وارد نکردن جرح برراوى، به عنوان یک توثیق عام از سوى او استفاده نماییم یاخیر؟
از عبارات امام(ره) که راههاى توثیق زید نرسى را از قول علامهبحرالعلوم نقل مى کند، چنین برمى آید که تلقى او از سکوت ابنغضائرى، یک توثیق عام بوده است; چنانکه مى گوید:
...وثالثه بسکوت ابن الغضائرى عن الطعن فیه [اى فى حدیث زیدالنرسى]، مع طعنه فى جمله من المشائخ واجلاء الاصحاب، حتى قیل:(السالم من رجال الحدیث، من سلم منه)... ولولا ان هذا الاصل منالاصول المتلقاه بالقبول بین الطائفه، لما سلم من طعنه و منغمزه على ماجرت به عادته فى کتابه الموضوع لهذا الغرض. (114) که منظور از (کتابه...) در این عبارت، همان (کتاب الضعفاء)است.
اما امام(ره) این مطلب را نمى پذیرد و علت آن را عدم دلالتسکوتبر توثیق مى داند; زیرا ممکن است که علل دیگرى همچون عدم اطلاعابن غضائرى، علتسکوت او باشد که در این صورت، زید در نزد ابنغضائرى مجهول الحال مى شود. چنانکه مى فرماید:
... واما ما تشبثبه ثالثا لاصلاح حال زید بعدم طعن ابن الغضائرىعلیه، ففیه ما لایخفى...; واما سکوته فلا یدل على شىء; ولعله لمیطلع على طعن فیه وکان عنده من المجاهیل وهو لا یکفى فىالاعتماد علیه. (115)
با اینکه این جواب، پاسخ متینى به نظر مى رسد; اما باید توجهداشت که دو سؤال و اثبات دو مطلب بر آن تقدم رتبى دارند: آیاابن غضائرى در (کتاب الضعفاء) درصدد استقصاى تمام تضعیف شدگانبوده یا آنکه تنها قصد ذکر بعضى از آنها را داشته است؟ و آیاتمام تضعیفات ابن غضائرى به ما رسیده استیا خیر؟
آنچه که ما را وادار مى کند که به این دو سؤال و یا لااقل سؤالدوم پاسخ منفى بدهیم، آن است که اولا در اقوال منقول از (کتابالضعفاء)، سخنى درباره بعضى از راویانى که از سوى همه رجالیانتضعیف گشته اند (و به اصطلاح، ضعف آنها مسلم است)، نمى یابیمکه از این باب، مى توانیم افرادى همچون مغیره بن سعید بجلى،بیان بن سمعان تمیمى، ابوالخطاب محمد بن مقلاص، بشار شعیرى،ابوجعفر محمد بن على شلمغانى و... را براى مثال بیاوریم. (116)
فصل چهارم: کتب
در این فصل به کتب روایى یا کتابهاى مشتمل بر روایات، اشاره مىشود که امکان استناد به آنها در فقه وجود دارد و نیز درعبارات امام(ره) نظرى درباره آنها ابراز شده است.
ترتیب بندى کتب، تا حد امکان، تاریخى است; یعنى براساس تاریخحیات مولفان آنها و یا کسانى که این کتب به آنها منتسب شده،آمده اند.
ثانیا با استقصاى موارد تضعیف شده در (کتاب الضعفاء) به عددىدر حدود یکصدوشصت نفر مى رسیم، در حالى که با مراجعه به کتبرجالى، همانند (رجال ابن داوود) و (خلاصه الاقوال) علامه حلى کهمتکفل ذکر نام ضعفا شده اند، در مى یابیم که این عدد، نسبتبهافراد تضعیف شده موجود در این کتابها بسیار ناچیز است. (117)
1و2 نهج البلاغه و صحیفه سجادیه
نظر امام(ره) درباره این دو کتاب، آن است که گرچه علو مضمون وفصاحت و بلاغتبسیارى از فقرات این دو کتاب، موجب وثوق به صدورآنها مى شود; اما این امر، در تمام فقرات جارى نیست وبنابراین، نمى توان همه فقرات آنها را داراى حجت فقهى دانست ودر فقه به آنها استدلال کرد. حضرت امام(ره) در این باره مىنویسد:
... فابواب المناقشه فى الاسناد والدلاله فى کثیر منها [اىالروایات] مفتوحه، حتى فى (الصحیفه المبارکه السجادیه)، فانسندها ضعیف و علو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحووثوق على صدورها، لکن لاتوجبه فى جمیع فقراتها واحده بعد واحده،
حتى تکون حجه یستدل بها فى الفقه، و تلقى اصحابناایاها بالقبول کتلقیهم (نهج البلاغه) به، لو ثبت فى الفقهایضا، انما هو على نحو الاجمال، و هو غیر ثابت فى جمیعالفقرات. (118)
3. اصل زید نرسى
زید نرسى، یکى از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) است (119) که درکتب رجالى مورد توثیق و تضعیف قرار نگرفته است. لذا در وثاقتاو و اعتبار اصلش بین رجالیان و به تبع آنها فقها، اختلاف رخداده است و از آنجا که توثیق خاصى درباره او وارد نشده، بعضىبراى اثبات وثاقت او دستبه دامان قرائن و دلائل دیگرى گشتهاند. از جمله، علامه طباطبایى(بحرالعلوم) و علامه مجلسى(ره)همین طریق را پیموده اند و امام(ره)، چهار دلیل از قول آنهابراى اثبات وثاقت زید نرسى و صحت اصل او از قرار زیر نقل مىکند:
1. نقل یکى از اصحاب اجماع (یعنى محمد بن ابى عمیر) از او،
2. داشتن (اصل)،
3. سکوت ابن غضائرى درباره او،
4. نقل روایات او در کتب اربعه.120
آن گاه امام(ره) وارد نقد و رد این دلائل مى شود و در این راه،بحثهاى مبسوطى همچون بحث (اصحاب اجماع) و (اصل) را مى گشاید.
به نقد و رد سه دلیل اول، در بیان امام(ره) در فصل قبل پرداختهشد (121) و اکنون فقط به رد دلیل چهارم مى پردازیم.
نظر ایشان در مقام رد دلیل چهارم، چنین است که با مراجعه بهکتب اربعه، در مى یابیم که تنها دو یا سه روایت از او در اینکتب نقل شده است و همین، خود، شبهه برانگیز است و نه تنها موجبوثاقت او نمى شود; بلکه اسباب سوء ظن به او را فراهم مى آورد;زیرا این احتمال تقویت مى شود که (اصل) او مورد اعتماد صاحبانکتب اربعه نبوده و صحت این دو یا سه روایت، از راههاى دیگرىبراى آنها ثابتشده است. امام(ره) مى فرماید:
واما ما تشبث [اى العلامه بحرالعلوم الطباطبائى] به رابعا منعدم خلو الکتب الاربعه من اخبار اصل النرسى، فهو عجیب منه;فانه لولا هذا الامر فى سلب الوثوق عن اصله لکان کافیا; لاناقتصار المشائخ الثلاثه من روایات اصله على حدیثین او ثلاثاحادیث دلیل على عدم اعتمادهم باصله من حیث هو اصله او من حیثروایه ابن ابى عمیر عنه، فکانت لما نقلوا منه خصوصیه خارجیه،والا فلاى عله ترکوا جمیع اصله واقتصروا على روایتین منه، مع کونالاصل عندهم وبمراى و منظرهم.
بل لو ثبت ان کتابا کان عندهم، فترکوا الروایه عنه الا واحدا اواثنین مثلا، صار ذلک موجبا لعدم الاکتفاء بتوثیق اصحاب الرجالصاحبه فى جواز الاخذ بالکتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع الیدعن کتاب النرسى جزما، بل ترکهم الروایه عنه 4. اصل زید زراد مع کون الراوى عنهابن ابى عمیر، دلیل على عدم تمامیه ما قیل فى شان ابن ابىعمیر من انه لایروى الا عن ثقه. تامل! (122)
زید زراد نیز یکى دیگر از صاحبان (اصل) و از اصحاب امامصادق(ع) است (123) که توثیقى درباره او وارد نشده است.
امام(ره) نیز این اصل را همانند اصل نرسى (و تقریبا به علتهمان اشکالات)، معتبر نمى داند و دو اشکال تازه اى که در اینجامطرح مى نماید، یکى عدم وصول این (اصل) به مجلسى(ره) با سندصحیح است; زیرا در سلسله سند او فردى به نام منصور بن حسن آبىوجود دارد که مجهول است; و دوم آنکه گفته شده است که این(اصل)، مشتمل بر مسائل مخالف مذهب شیعه است. عبارت ایشان چنیناست:
و مما ذکرنا فى حال اصل النرسى، یظهر الکلام فى اصل زید الزراد;فانهما مشترکان غالبا فیما ذکر. هذا کله مع عدم وصول النسخهالتى عند المحدث المجلسى الیه بسند یمکن الاتکال علیه، لجهالهمنصور بن الحسن الآبى الذى کانت النسخه بخطه مورخه باربع وسبعین و ثلاثماه، و هو غیر منصور بن الحسین الابى الذى ترجمهمنتجب الدین و قال: (فاضل عالم فقیه وله نظم حسن قرا علىشیخنا المحقق ابى جعفر الطوسى)، لتاخره عن کتابه النسخه عصرابناء على ما ترجمه، و ان صرح بعض بانه معاصر الصاحب بن عبادمضافا الى اختلافهما فى الاب. هذا مع عدم ثبوت وثاقه الثانىایضا، و عدم کفایه ما قال منتجب الدین فیها، هذا مع ما حکى مناشتمال اصله على المناکیر و ما یخالف المذهب. تامل! (124)
5. مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه
کتاب (مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، گرچه به عنوان یکى ازمصادر (وسائل الشیعه) از آن استفاده نشده است; اما صاحبان(بحارالانوار) و (مستدرک الوسائل)، از آن به عنوان یکى ازمصادر خود استفاده کرده اند. با این حال، علامه مجلسى دربارهآن چنین مى گوید:
و کتاب (مصباح الشریعه) فیه بعض ما یریب اللبیب الماهر واسلوبهلایشبه سائر کلمات الائمه وآثارهم. (125)
اما در مقابل، میرزاى نورى در (مستدرک الوسائل)، از اعتبار آندفاع مى کند. (126) این کتاب به امام صادق(ع) نسبت داده شده است وحاوى روایاتى است که از سوى بعضى از بزرگان، مانند شهیدثانى،مورد اعتماد واقع شده است; اما بعضى به علت منتهى شدن سند کتاببه بعضى از صوفیان و نیز اشتمال کتاب بر امور منکرى که مخالفبا متواترات است، این نسبت را مردود دانسته اند. (127)
امام(ره) نیز این کتاب را معتبر نمى داند; بلکه در روایتبودنآن، شک مى کند و احتمال پدید آمدن آن به وسیله بعضى از اهل علمو حال را بعید نمى داند و مى نویسد:
... واما روایه (مصباح الشریعه)... فلا تصلح للاستناد الیها لعدمثبوت کونها روایه، فضلا عن اعتبارها، بل لایبعد ان یکون کتابهمن استنباط بعض اهل العلم والحال و من انشائاته. هذا کله معالغض عن اسناد الروایات والقرائن القائمه فى متونها; و الافابواب المناقشه فى الاسناد والدلاله فى کثیر منها مفتوحه. (128)
6. فقه الرضا(ع)
بعضى این کتاب را منتسب به امام رضا(ع) دانسته اند و برخىدیگر، در این انتساب شک کرده، آن را از افرادى همچون جعفر بنبشیر یا پدر شیخ صدوق یا یکى از فرزندان ائمه(ع) و یا از محمدبن على شلمغانى دانسته اند. (129)
این کتاب نیز به عنوان مصدر از سوى صاحب (وسائل الشیعه)استفاده نشده است; اما علامه مجلسى و میرزاى نورى(ره) به آناعتماد کرده اند و علامه مجلسى(ره) درباره آن مى گوید:
... واکثر عباراته موافق لما یذکره الصدوق ابو جعفر بن بابویهفى (کتاب من لایحضره الفقیه) من غیر سند و ما یذکره والده فىرسالته الیه، و کثیر من الاحکام التى ذکرها اصحابنا ولا یعلممستندها مذکوره فیه. (130)
نظر میرزاى نورى آن است که کتاب، مشتمل بر دوبخش است که بخشاول آن، شامل روایات امام رضا(ع) و بخش دوم از (النوادر) محمدبن احمد بن عیسى است. (131)
امام(ره) در موارد مختلفى هنگام برخورد با این کتاب، عدماعتبار آن را متذکر مى شود (132) و آن را تالیف یکى از علما مىداند که ضمن نقل روایات، اجتهادات خود را نیز آورده است و بهوسیله مضمون روایات، فتواى خود را ذکر مى کند. چنانکه در(الرسائل) مى گوید:
... و المظنون کون هذا الکتاب من تصنیف بعض العلماء المطلع علىالاحادیث، و قد جمع بین شتات الاخبار باجتهاده و روى مضمونهاکما یظهر للمتدبر فیه. (133)
و در کتاب دیگر خود، هنگام بررسى یک مسئله خاص، میان عباراتىاز (فقه الرضا(ع» که با لفظ (روى) و بدون آن به کار رفته،تفاوت قائل مى شود:
واما الفقه الرضوى، فلا ینبغى الاشکال فى انه لیس من تصنیفاتالرضا(ع) کما لایخفى على من رابعه و تدبر فى تعبیراته، بل هوعلى ما یظهر منه تصنیف عالم ذى القریحه المستقیمه، و هو مشتملعلى روایات مرسله و فتاوى من صاحبه; و ما حکى عنه فى المقام[اى خیار العیب] بلفظ (روى) یکون مضمونه قریبا من سائرالروایات سیما مرسله جمیل; و ما حکى عنه بلا لفظه (روى) یکونعلى الظاهر من فتوى صاحبه موافقا للمشهور ولیس روایه. (134)
6. تفسیر عیاشى
این تفسیر، منسوب به محمد بن مسعود بن محمد بن عیاش سمرقندى،معروف به عیاشى است که از اساتید محمد بن عمر بن عبدالعزیز(معروف به کشى) بوده و از سوى رجالیان، توثیق شده است. (135)
این کتاب که حاوى تفسیر آیات قرآن به وسیله روایات بوده است،معمولا از سوى علماى شیعه با دیده قبول نگریسته شده است;چنانکه صاحب (وسائل) نیز آن را یکى از مصادر خود قرار دادهاست و مى گوید که تنها نیمه اول آن به دست ما رسیده است که درآن، بعضى از نسخه نویسان، اسناد روایات را حذف کرده و تنها بریک راوى اعتماد نموده اند. (136) نظر
امام(ره) درباره این کتاب، آن است که کتابى معتبر بوده;اما با سند صحیح به دست ما نرسیده است. ایشان مى فرماید:
... فان العیاشى و ان کان ثقه... ، لکن لیس لنا طریق صحیح الىتفسیره... ولم یذکر صاحب (الوسائل) طریقه الیه الا ان یدعىالاطمئنان و الوثوق بکون ما عن تفسیره منه. والعلم عندالله! (137)
8. تحف العقول عن آل الرسول(ص)
این کتاب، از آن حسن بن على بن شعبه از قدماى معاصر با شیخصدوق (م381ق) بوده که از سوى رجالیان متقدم، تصریحى در توثیقاو نرسیده است; گرچه متاخران، همانند شیخ حر عاملى و صاحب(ریاض العلماء)، ستایش فراوانى از او نموده اند.
بعضى از علماى شیعه، به جهت ارسال روایات این کتاب، آن رامعتبر ندانسته اند; (138) اما صاحب (وسائل الشیعه) از آن بهعنوان مصدرى از مصادر معتبر کتاب خود استفاده مى کند. (139) همینمطلب، باعث نوعى اعتماد از سوى امام(ره) بر این کتاب شده است;چنانکه در بحث ولایت فقیه و در ضمن بررسى روایت (مجارى الامور والاحکام على ایدى العلماء...) که از این کتاب نقل شده، مىگوید:
... وهى و ان کانت مرسله، لکن اعتمد على الکتاب [اى (تحفالعقول)] صاحب (الوسائل) و متنها موافق للاعتبار و النقل. (140)
9. کتاب من لایحضره الفقیه
این کتاب، یکى از کتب اربعه روایى شیعه است که اعتبار آن،بحثهاى فراوانى را میان علماى شیعه و بخصوص بین اخباریان واصولیان ایجاد کرده است.
یکى از دلائل عمده موافقان با اعتبار این کتاب، گواهى شیخ صدوقدر آغاز کتاب است که شهادت به صحت همه محتویات کتاب داده وآنها را حجتى بین خود و خدایش دانسته و مى گوید:
... ولم اقصد فیه قصد المصنفین فى ایراد جمیع ما رووه; بل قصدتالى ایراد ما افتى به و احکم بصحته، واعتقد فیه انه حجه فیمابینى و بین ربى. (141)
امام(ره) در بعضى از موارد، به این ضمانتشیخ صدوق(ره) اشارهمى کند; (142) اما نظر ایشان بر آن است که شیخ صدوق به این عهدخود، وفا نکرده است. البته ایشان این را که صدوق در هماناوائل کتاب از این عهد عدول کرده باشد، بعید مى داند.امام(ره) پس از نقل عبارت فوق از قول صدوق، چنین مى نگارد:
... و هو و ان لم یف بهذا العهد فى کتابه، کما یظهر للمراجعبه، لکن رجوعه عنه فى اول الکتاب فى غایه البعد. (143)
10. المقنع
المقنع، یکى دیگر از کتب شیخ صدوق(ره) است که در اعتبار آن،اختلاف واقع شده است. این کتاب، شامل دو بخش است:
بخش اول، روایاتى است که شیخ صدوق(ره) نقل کرده و چنانکه خودمى گوید، به عللى چون امکان حمل کتاب، سخت نبودن حفظ روایات وملول نشدن خواننده، سلسله اسناد آن را حذف نموده است.
بخش دوم، نامه پدر صدوق به اوست که آن نیز شامل روایاتى است;اما حذف اسناد آن، توسط پدر شیخ صدوق انجام شده است، نه خوداو. (144)
عمده دلیلى که براى صحت این کتاب ذکر شده، عبارت شیخ صدوق دراول کتاب است که امام(ره) این چنین به نقل آن مى پردازد:
... انى صنفت کتابى هذا و سمیت الکتاب (المقنع) لقنوع من یقروهبما فیه; و حذفت الاسناد منه لئلا یثقل حمله ولا یصعب حفظه ولایمله قاریه، اذ کان ما ابینه فیه فى الکتب الاصولیه موجودابینا عن المشائخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله(انتهى). (145)
که البته ظاهر، آن است که این شهادت، تنها شامل بخش اول کتاباو مى شود و نه بخش دوم، یعنى نامه پدرش. (146)
نظر امام(ره) بر این است که از این عبارت، نمى توان توثیق تمامافراد سلسله اسناد محذوف را اثبات کرد; زیرا در این عبارت، دواحتمال وجود دارد:
احتمال اول آنکه صدوق درصدد گواهى دادن این مطلب است که خود،روایات کتابش را در کتب اصول روایى اصحاب دیده است; نیز درصددتوثیق صاحبان این کتب است. طبق این احتمال، روایات (المقنع)،در صورت قبول توثیق یک عادل، صحیح است.
احتمال دوم آنکه صدوق، درصدد بیان وثاقت رجال واقع در طرق خودبه صاحبان این کتب است و نه توثیق صاحبان این کتب; یعنى آنکهمشایخ ثقات، وجود این روایات را در کتب اصول، ثابت مى دانند.امام(ره) احتمال دوم را تقویت مى کند. بنابراین، نمى توانتوثیق صاحبان اصول را در نزد صدوق، ثابت دانست. عبارت ایشانچنین است:
... ویمکن المناقشه فى سند (المقنع) بان یقال ان ما فى اولهلایدل على توثیق جمیع ما فى سلسله السند، لانه قال: (انىصنفت...) و فیه احتمالان:
احدهما انه بصدد الشهاده على موجودیه ما فى (المقنع) فى الکتبالاصولیه، فتکون شهاده على وجدانه فیها; وانما ذکرت الاسناد فیماذکرت لا لاثبات الکتب، بل لاغراض آخر کحفظ السلسله و رجالالاسانید کالاسناد الموجوده فى عصرنا الى الکتب الاربعه; و بصددشهاده اخرى وهى توثیق صاحب الاصول، و على هذا یکون مافیه بمنزلهروایه صحیحه، لو قلنا بقبول توثیق عدل واحد فى رجال السند.
وثانیهما ان یکون بصدد بیان وثاقه طرقه الى الاصول لاتوثیقاصحابها، بان یکون قوله مبینا حالا لاخبرا بعد خبر، فیکون مرادهان وجودها فى الکتب معلوم مبین بوسیله المشائخ الثقات; و لعلهذا الاحتمال اقرب لبعد امتیاز (المقنع) عن سائر کتبه سیما مثل(من لایحضر)... (147)
اشکالى که در اینجا به نظر مى رسد، آن است که کلام امام(ره) دراول عبارتش، در وثاقت همه سلسله سند است. در حالى که احتمالاول که بدین منظور مطرح شده تنها وثاقت صاحبان کتب رااثبات مى نماید و اثبات وثاقت همه افراد سلسله سند، منوط برآن است که منظور صدوق از مشایخ ثقات، همه افراد سند باشد و نهمشایخ بى واسطه اش و یا صاحبان اصول. (148)
در اینجا ممکن است استدلالى براى تصحیح روایات این دو کتاب شیخصدوق و بلکه همه کتب روایى او ذکر شود و آن اینکه صدوق، خود مىگوید که در کتابهایش، تنها روایاتى را ذکر مى کند که استادشابن ولید، آنها را صحیح مى داند و این خود، شهادتى از استادشبر وثاقت رجال روایات و یا صحت متن آنهاست.
اما امام(ره) این استدلال را نمى پذیرد، با این بیان که اگرمراد وى تصحیح رجال سند باشد، این امر، مخالف یافته هاى ماست;زیرا در موارد فراوان، به افراد ضعیف در سلسله اسناد روایاتابن ولید برمى خوریم; و اگر مراد وى تصحیح متن بوده است، اینامر براى ما فایده اى ندارد و شاید علتش این باشد که ممکن استاین تصحیح، از راه قرائنى صورت گرفته باشد که براى ما حجیت واعتبار ندارند. امام(ره) آورده است:
... و اما المحکى عن الصدوق، بانى لم اذکر فى مصنفاتى الا ماصححه شیخى ابن الولید، فان کان المراد تصحیح السند، فیوجب ذلکالاشکال فى تصحیحات ابن الولید، ضروره اشتمال مصنفاته علىروایات ضعاف الى ما شاء الله; وان کان المراد تصحیح المتن،فهو غیر مفید لنا. (149)
11. مستدرک الوسائل
این کتاب، یکى از جوامع روایى شیعه در مسائل فقهى است که توسطمیرزا حسین نورى (13201254ق)، یکى از بزرگ ترین اخبارى هاىقرن چهاردهم، نوشته شده است. او این کتاب روایى را به منظورجبران روایاتى که از سوى صاحب (وسائل الشیعه) آورده نشده اند،نگاشت و آن را بر طبق (وسائل الشیعه) ترتیب داد.
امام(ره) در مبحث اصولى (حجیت ظواهر کتاب) و هنگام بحث (عدمتحریف قرآن) به کتاب دیگر نورى که با نام (فصل الخطاب فىتحریف کتاب رب الارباب) نگاشته شده، اشاره مى کند و آن راشدیدا رد مى نماید و درباره روایات آن مى گوید:
... و انما هو ایراد روایات ضعاف اعرض عنها الاصحاب و تنزه،عنها او لو الالباب من قدماء اصحابنا کالمحمدین الثلاثهالمتقدمین [اى مولفوا کتب الاربعه] رحمهم الله. (150)
آن گاه درباره دیگر کتب روایى نورى و از جمله (مستدرک الوسائل)و همچنین دیگر آثار او چنین مى نگارد:
هذا حال کتب روایته غالبا کالمستدرک ولاتسال عن سائر کتبهالمشحونه بالقصص والحکایات الغریبه التى غالبها بالهزل اشبهمنه بالجد، و هو رحمه الله شخص صالح متتبع الا ان اشتیاقهلجمع الضعاف والغرائب و العجائب و ما لا یقبلها العقل السلیموالراى المستقیم اکثر من الکلام النافع; والعجب من معاصریه مناهل الیقظه کیف ذهلوا و غفلوا حتى وقع ما وقع مما بکت علیهالسماوات وکادت تتدکدک على الارض؟! (151)
این تعبیرات درباره مولف و آثار او از امام(ره)، درباره هیچعالم شیعى دیده نشده است که به نظر مى رسد علت اصلى آن، هماننگارش کتاب (فصل الخطاب) باشد که موجب وارد آمدن ضربات سنگینىبر پیکر شیعه در جهان اسلام گشت.
نکته قابل توجه اینکه در مسائل مختلف فقهى، کمتر دیده شده استکه امام(ره) تنها به جهت روایتى از این کتاب و مصادر آن، بهفتوایى رسیده باشد و در مواردى که روایاتى را در آن موافق قولخود مى بیند، تنها آنها را به عنوان تایید (ونه استدلال) ذکرمى نماید.
فصل پنجم: اشخاص
براى به دست آوردن نظر امام(ره) درباره رجال واقع در سلسلهاسناد روایات مورد استناد ایشان، سه راه در پیش داریم:
اول آنکه از تصریحات امام(ره) در باب توثیق یا تضعیف راویاناستفاده نماییم.
دوم آنکه از اوصافى که امام(ره) براى روایات مورد استناد مىآورد، استفاده کنیم. مثلا هنگامى که مى گوید: (صحیحه زراره)،در حقیقت، منظور او (الروایه الصحیحه لزراره) است که از اینعبارت، مى توان توثیق زراره را در نظر ایشان فهمید.
سوم آنکه پا را از دایره تصریحات ایشان فراتر گذاریم و از آنچهامام(ره) در عبارات خود نىآورده، اما قطعا مورد نظر ایشانبوده است، نظرش را استخراج نماییم. توضیح آنکه گاهى امام(ره)هنگام استناد به یک روایت مثلا صحیح، تمام رجال سند را ذکر مىکند; مثل اینکه مى گوید:
صحیحه اسماعیل المنقوله فى ابواب الرکوع، عن محمد بن الحسنباسناده، عن سعد، عن احمد بن محمد، عن ابیه، عن عبدالله بنالمغیره، عن اسماعیل بن جابر. (152)
که از چنین عباراتى با توجه به معناى صحیحه (که چنانکه خواهیمگفت، همه رجال سند آن، امامى توثیق شده هستند)، مى توانیمتوثیق امام(ره) نسبتبه همه رجال سند را اثبات نماییم.
این گونه عبارات، نسبتبه کل مواردى که امام(ره) به روایاتاستناد مى کند، درصد بسیار ناچیزى را تشکیل مى دهند و ایشان،بیشتر در کتاب (الرسائل) چنین عباراتى را آورده است (153) و درکتب دیگر فقهى و اصولى امام(ره) کمتر مشاهده مى شود.
اما گاهى امام(ره) فقط از صفت (صحیحه) مثلا براى راوى مستقیمامام معصوم استفاده مى کند و نامى از دیگر رجال سند به میاننمى آورد. در اینجا مى توانیم با مراجعه به جوامع روایى و بهدست آوردن نام افراد واقع شده در سند، توثیق امام(ره) را باتوجه به معناى (صحیحه) نسبتبه همه آنها ثابتبدانیم که طبعاکارى طاقت فرسا خواهد بود و متاسفانه عمده استنادات امام(ره)به روایات، بدین نحو است.
موارد دیگرى را نیز مى توانیم به این قسم اخیر، ملحق بدانیم وآن، مواردى است که امام(ره) از طریق یکى از مشایخ، از روات باوصف صحتیاد مى کند; مثل اینکه مى گوید:
... عن تفسیر على بن ابراهیم، بطریق صحیح، عن ابى عبداللهعلیه السلام . (154)
یا مى گوید:
طریق الشیخ الیه صحیح فى المشیخه والفهرست. (155)
که در این موارد، مى توان با به دست آوردن طریق آنها به روات،وثاقت واسطه ها را در نظر امام(ره) ثابت دانست و ظاهر اینعبارت، وثاقت واسطه هاى طریق است و نه دو طرف آن.
ما در اینجا فقط نظر امام(ره) را با توجه به راه اول و دومذکر مى کنیم و براى یکنواختشدن بحث، از تصریحات امام(ره) بهرجال سند (که در راه سوم به آن اشاره کردیم)، نیز در مى گذریم.
اما قبل از آن، باید به تعریف هر یک از اقسام حدیثبپردازیم کهمیان متاخران مشهور است.
تعریف اقسام حدیث در نظر متاخران
تقسیم حدیث که در آن، موقعیت وثاقتیا عدم آن مشخص مى شود،تقسیمى رباعى است که از علامه حلى (م726ق) یا سید جمال الدینابن طاووس (م773ق) (156) در میان درایه نویسان شیعه، مشهور گشتهاست و در آن، حدیثبه چهار قسم: صحیح، حسن، موثق و ضعیف تقسیممى شود.
حدیث صحیح، حدیثى است که با سندى متصل و متشکل از افراد امامىو عادل، از معصوم(ع) نقل شود. شهید ثانى مى گوید:
... الصحیح و هو ما اتصل سنده الى المعصوم بنقل العدل الامامىعن مثله فى جمیع الطبقات، حیث تکون متعدده و ان اعتراهشذوذ. (157)
حدیثحسن، حدیثى است که یا همه رجال سند آن، امامى ممدوحباشند، یا یکى از آنها امامى ممدوح باشد وگرچه بقیه، امامتوثیق شده باشند; زیرا در این موارد، نتیجه، تابع اخس مقدماتاست و منظور از ممدوح، آن است که تصریحى به وثاقت آنها نشدهباشد. شهید مى گوید:
... الحسن وهو ما اتصل سنده کذلک، اى الى المعصوم بامامى ممدوحمن غیر نص على عدلته، مع تحقق ذلک فى جمیع مراتبه، اى جمیعمراتب رواه طریقه او تحقق ذلک فى بعضها. بان کان فیهم واحدامامى ممدوح غیر موثق، مع کون الباقى من الطریق من رجالالصحیح، فیوصف الطریق بالحسن لاجل ذلک الواحد. (158)
حدیث موثق یا قوى نیز آن است که در رجال سند، افراد توثیق شدهغیر امامى وجود داشته باشند; گرچه بقیه، همه امامى موثق باشند.شهید مى گوید:
... الموثق سمى بذلک لان راویه ثقه و ان کان مخالفا، و بهذافارق الصحیح مع اشتراکهما فى الثقه و یقال له القوى ایضا لقوهالظن بجانبه بسبب توثیقه. (159)
البته چنانکه شهید(ره) متذکر مى شود، گاهى لغت قوى براى امامىغیر ممدوح و غیر مذموم ( مانند افرادى چون نوح بن دراج) نیز بهکار مى رود. (160)
حدیث ضعیف، آن است که هیچ یک از شروط انواع سه گانه دیگر رانداشته باشد. شهید(ره) مى گوید:
... الضعیف و هو مالا یجتمع فیه شروط احد الثلاثه المتقدمه، بانیشتمل طریقه على مجروح بالفسق و نحوه او مجهول الحال او مادونذلک کالوضاع. (161)
کار برد این چهار اصطلاح از سوى امام(ره) بدون آنکه اقدام بهتعریف خلاف مشهور براى آنها بنماید و یا از قرائنى مبنى بر عدمقبول معناى مشهور استفاده کند ، خود، بهترین دلیل براى قبولاین تقسیم و این تعاریف در نزد اوست.
چند نکته
در اینجا قبل از ذکر اسامى، تذکر چند نکته لازم به نظر مى رسد:
اول آنکه امام(ره) براى اتخاذ فتوا از احادیث قسم اول و دوماستفاده مى نماید; اما قسم سوم و چهارم را در صورت مطابقتبافتواى خود، به عنوان تایید ذکر مى کند و در صورت عدم مطابقت ویا انحصار دلیل، از آنها استفاده نمى کند و بلکه مردود مىشمرد.
دوم آنکه گرچه این صفات چهارگانه اولا و بالذات، صفتحدیث و نهرجال سند است; اما چنانکه قبلا اشاره شد، مى توان از آنها، حالرجال را نیز در دیدگاه امام(ره) به دست آورد.
سوم آنکه با توجه به تعریف انواع چهارگانه حدیث، این نکته بهدست مى آید که هرگاه امام(ره) از تعبیر موثق و حسن استفادهکند، اعم از آن است که مضاف الیه این دو، غیر امامى یا ممدوحباشند و یا دیگر افراد سلسله سند. شاهد آنکه در مواردفراوانى، ناظر بر استفاده امام(ره) از این دو است، در حالى کهمضاف به افراد قطعا تایید شده هستیم، مثل: (موثقه زراره) یا(حسنه محمد بن مسلم).
بنابراین، در این گونه موارد، براى به دست آوردن فرد غیر امامىیا ممدوح (که طبعا حدیث را از مرتبه صحیح به موثق و حسن تنزلداده اند) به بررسى جداگانه سند نیاز داریم که چنانکه قبلااشاره شد، ناچار به خروج از تصریح امام(ره) مى شویم که بناىاین مقاله بر آن نیست.
لذا در اینجا به منظور استفاده از تصریحات امام(ره)، به ذکراشخاص راوى فقط در دو بخش اکتفا مى نماییم:
بخش اول، افراد مورد وثوق امام(ره) که شامل همه افرادى مى شوندکه از سوى امام(ره) به عنوان ثقه معرفى شده اند، خواه امامىباشند یا غیر امامى.
بخش دوم، افراد ضعیف که به عللى همچون مجهول الحال بودن و مهملبودن در کتب رجالى و نیز تضعیف آنها از سوى رجالیان، رد شدهاند.
الف) توثیق شدگان
چنانکه قبلا اشاره شد، این افراد را یا از ذکر دو صفت صحیح وموثق براى احادیتشان و یا از توثیق مستقیم امام(ره) معرفى مىکنیم که در طریق دوم، امام(ره) از عباراتى با ریشه وثاقتاستفاده مى کند که به خودى خود، شامل هر دو نوع (صحیح) و(موثق) مى شود.
شایان ذکر است که در اینجا از ذکر اصحاب اجماع که قبلا به آنهاپرداخته شد، خوددارى مى شود. نام این افراد به ترتیب حروفالفبا با ذکر توصیف امام(ره) درباره آنها، در زیر مى آید:
1. آدم بن متوکل، معروف به ابوالحسین خادم و بیاع اللولو.
امام(ره) از روایت او با عنوان (صحیحه ابى الحسین الخادم (162) یاد مى کند. (163)
2. ابراهیم بن ابى بلاد (صحیحه ابراهیم بن ابى البلاد)×. (164)
3. ابراهیم بن ابى محمود (صحیحه). (165)
4. ابراهیم بن زیاد، معروف به خزاز یا ابوایوب خراز (روایهالخزاز الصحیحه على الاصح). (166)
5. ابراهیم بن نعیم، معروف به ابى الصباح کنانى (صحیحه). (167)
6. ابراهیم بن هاشم قمى.
چنانکه در فصل دوم (در توثیقات خاص) گفته شد، امام(ره) وثاقتاو را از راه قرائن مستنبط، ثابت مى داند. (168)
7. احمد بن ادریس.
امام(ره) درباره روایت عجلان مى گوید:
وهى موثقه على روایه الکلینى، ان کان الراوى عن ابان، احمد بنادریس کما فى (الوسائل). (169)
8. احمد بن عائذ.
امام(ره) درباره او مى گوید:
و احمد بن عائذ، ثقه. روى عن ابى خدیجه سالم بن مکرم الجمال وقد وثقه النجاشى قائلا انه ثقه ثقه. و وثقه الشیخ فى موضع علىما عن العلامه و ان ضعفه فى موضع کما عن الفهرست، و الارجحوثاقته. (170)
9. احمد بن محمد بن حسن بن ولید (الاقوى وثاقته). (171)
10. اسحاق بن عمار.
امام(ره) در جایى مى گوید:
صحیحه او مصححه اسحاق بن عمار. (172)
و در جاى دیگر مى گوید:
موثقه اسحاق بن عمار او صحیحته. (173)
11. اسماعیل بن ابى زیاد، معروف به سکونى.
او از علماى عامه است که قبلا طریق توثیق او از سوى امام(ره) درتوثیقات خاص آمد و گفته شد که ایشان از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مى داند. (174)
امام(ره) در موارد فراوانى از روایات او با عنوان (موثقه) یادمى کند. (175)
و درباره او از قول شیخ و محقق، چنین نقل مى کند:
... ثم ان الروایه موثقه لا اشکال فیها سندا. فان اسماعیل بنابى زیاد السکونى کثیر الروایه و متقنها. و عن الشیخ فى مواضعمن کتبه ان الامامیه مجمعه على العمل بروایاته، و قد صرحالمحقق فى محکى المسائل الغریه بانه من الثقات. (176)
و در برخى موارد، عنوان (قویه) را درباره روایت او به کار مىبرد (177) و در جایى دیگر، اجماع شیخ بر عمل به روایات او وتوثیق او از سوى محقق را نقل مى کند. (178)
12. اسماعیل بن بزیع (صحیحه اسماعیل بن بزیع). (179)
13. اسماعیل بن جابر جعفى.
امام(ره) در بعضى از موارد، با عنوان (صحیحه) از روایات او یادمى کند (180) و در جایى علت توثیق خود را چنین ذکر مى کند:
صحیحه اسماعیل الجعفر بناء على وثاقته بشهاده العلامه و المجلسىو غیرهما. (181)
14. اسماعیل بن سعد اشعرى (صحیحه). (182)
15. اسماعیل بن فضل هاشمى (موثقه). (183)
16. اسماعیل بن همام (صحیحه اسماعیل بن همام، (184) صحیحه اسماعیلالکندى (185) ).
17. ایوب بن عطیه (صحیحه). (186)
18. بکر بن محمد (صحیحه). (187)
19. بکیر بن اعین.
او برادر زراره است. امام(ره) درباره او مى گوید:
... عن ابى الجهم هو بکیر بن اعین و قد مات فى حیاه ابىعبدالله علیه السلام و هو ثقه. (188)
و در جاى دیگر، از روایت او با عنوان (صحیحه) یاد مى کند. (189)
از اینجا معلوم مى شود که در مواردى که از روایات او با عنوان(موثق) یاد مى نماید، (190) به علت وجود غیر امامى در سلسله سنداست.
20. بنى فضال.
منظور از بنى فضال، حسن بن على بن فضال و پسران او، یعنى احمد،على و محمد است. (191) این خاندان، فطحى مذهب بودند و توبه بعضىاز آنها در اواخر عمرشان نقل شده است. (192)
امام(ره) از بعضى روایات آنها با عنوان (موثق) یاد مى کند (193) که به علت انتساب آنها به فطحیه است. درباره صحت روایات بنىفضال، از امام حسن عسکرى(ع) سؤال کردند و ایشان در پاسخفرمود:
خذوا مارووا و دعوا ماراوا; (194)
روایات آنها را بگیرید و آراى آنها را کنار گذارید.
امام(ره) از این جمله توثیق آنها را از سوى امام عسکرى(ع)استنباط مى کند; اما آن را به معناى حجیت مرسلات آنها و یااعتبار روایاتى که از ضعفا نقل مى کنند، ندانسته و مى گوید:
و ما یقال من ان السند الى بنى فضال صحیح و نحن مامورون باخذروایاتهم غیر ظاهر; فان الامر بالاخذ بما رووا فى مقابل رفضماراوا، لیس معناه الا توثیقهم والاخذ بروایاتهم اذا کانت عنالامام(ع) او عن ثقه عن الامام(ع)، لا الاخذ بمرسلاتهم او بما روواعن الضعاف; فان رفض ذلک لیس ردا لروایاتهم، بل رد لروایهالضعفاء. (195)
21. ثابتبن دینار، معروف به ابو حمزه ثمالى (صحیحه ابىحمزه). (196)
22. ثابتبن هرمز، معروف به ابوالمقدام (موثقه ابىالمقدام). (197)
او از شاخه بتریه فرقه زیدیه بوده است. (198)
23. ثعلبه بن میمون، معروف به ابواسحاق نحوى (صحیحه ابى اسحاقالنحوى). (199)
24. جعفر بن محمد بن یونس (صحیحه). (200)
25. جمیل بن صالح (صحیحه). (201)
26. حدید بن حکیم (حدید بن حکیم الثقه). (202)
27. حذیفه بن منصور (صحیحه). (203)
28. حریز بن عبدالله سجستانى.
امام(ره) درباره یکى از روایات او مى گوید:
کروایه حریز ولایبعد صحتها او لیس فى سندها ما یناقش فیه الا سهلبن زیاد و هو سهل. (204)
و از روایت دیگر او با عنوان (صحیحه حریز بن عبدالله) یاد مىکند. (205)
29. حسن بن على وشاء.
امام(ره) درباره او ضمن بحث از طریق شیخ صدوق به احمد بن عائذمى گوید:
... ما روى الصدوق بسنده عن احمد بن عائذ ولیس فى طریقه الیهما یمکن القدح فیه الا الحسن بن على الوشاء وقد قال فیهالنجاشى: (کان من وجوه هذه الطائفه) وقال: (کان هذا الشیخعینا من عیون الطائفه و قد روى عنه الاجله کابن ابى عمیر واحمد بن محمد بن عیسى و احمد بن محمد بن خالد و محمد بن عیسىو یعقوب بن یزید و الحسین بن سعید و غیرهم) و عن العلامه الحکمبصحه طرق هو فیها، بل قد یقال انه من مشائخ الاجازه فلا یحتاجالى التوثیق. و کیف کان فالاقوى وثاقته. (206)
و در جاى دیگر، از روایت او این چنین تعبیر مى کند:
و روایه الوشاء التى لایبعد ان تکون صحیحه. (207)
30. حسین بن ابى العلاء (صحیحه). (208)
31. حسین بن نعیم الصحاف (صحیحه الصحاف، (209) صحیحه حسین بن نعیمالصحاف. (210)
32. حسین بن یزید، معروف به نوفلى.
در توثیقات خاص گفته شد که اثبات وثاقت او از دیدگاه امام(ره)از راه استنباط از قرائن است. (211)
33. حفص بن البخترى (صحیحه). (212)
صحیحه ابى ولاد الحناط (214) ).
35. حفص بن غیاث (موثقه حفص بن غیاث). (215)
او از دانشمندان عامه بود که مدتى در زمان هارون الرشید، قاضىبغداد و سپس قاضى کوفه گردید. او از امام صادق و امام کاظم(ع)روایت مى کند. (216)
36. حکم بن حکیم (صحیحه). (217)
37. حکم بن مسکین.
از عبارت امام(ره) درباره او مى توان وثاقت و یال ااقل قبولروایت او را استنباط کرد:
ولیس فى سندها من یتامل فیه الا الحکم بن مسکین، و هو مع کونهکثیر الروایه و مقبولها، و روایه مثل ابن ابى عمیر و ابنمحبوب و ابن ابى الخطاب والحسن بن على بن فضال، و کونه کثیرالکتب، یندرج فى الحسان، بل عن الوحید فى حاشیه المدارک عنالمحقق الحکم بصحه روایاته و معه لامجال للتوقف فیها [اى فىالروایه]. (218)
38. حمید بن مثنى، معروف به ابوالمغرا (صحیحه ابى المغراء). (219)
39. حمران بن اعین (حسنه حمران بن اعین او صحیحته). (220)
40. حنان بن سدیر (موثقه حنان بن سدیر). (221)
او از فرقه واقفیه بوده است. (222)
41. خلف بن حماد.
امام(ره) از روایت او با عنوان ( المحتمل کونها صحیحه) (223) یادمى کند که احتمال عدم صحت آن، به جهت راویان دیگر است، نهخلف.
42 . خیران الخادم (حسنه خیران الخادم او صحیحته). (224)
43. داوود بن سرحان (صحیحه داوود بن سرحان). (225)
44. داوود بن کثیر رقى.
داوود رقى، یکى از رجالى است که بحثهاى فراوانى میان رجالیاندرباره او شده است.
امام(ره) درباره روایت او مى گوید:
روایه داوود الرقى التى لایبعد ان تکون صحیحه. (226)
45. داوود بن نعمان (صحیحه داوود بن نعمان). (227)
46. ذریح بن محمد بن یزید محاربى (موثقه ذریح). (228)
47. ربعى بن عبدالله (صحیحه ربعى بن عبدالله). (229)
48. رفاعه بن موسى نخاس (صحیحه رفاعه، (230) صحیحه رفاعهالنخاس، (231) صحیحه النخاس، (232) صحیحه رفاعه بن موسى النخاس، (233) معتبره رفاعه بن موسى (234) )
49... ریان بن صلت (صحیحه ریان بن الصلت، (235) ریان بن الصلتالثقه. (236)
50. زیاد بن سوقه (صحیحه). (237)
51. زیاد بن عیسى، معروف به ابوعبیده حذاء. (صحیحه زیاد بنعیسى، (238) صحیحه زیاد بن عیسى الحذاء، (239) صحیحه ابى عبیدهالحذاء، (240) صحیحه ابى عبیده على الاصح). (241)
52. زید بن یونس، معروف به زید الشحام (صحیحه الشحام، (242) صحیحهزید الشحام ابى اسامه، (243) صحیحه ابى اسامه (244)
53. سالم بن مکرم، معروف به ابوخدیجه (هو ثقه، (245) صحیحه ابىخدیجه على الاصح. (246)
54. سعید بن عبدالرحمان، معروف به سعید اعرج.
امام(ره) درباره او مى گوید:
کصحیحه سعید الاعرج بناء على کونه ابن عبدالرحمان، کما هوالظاهر. (247)
55. سعید بن یسار (صحیحه سعید بن یسار). (248)
56. سلیمان بن خالد (صحیحه سلیمان بن خالد، (249) روایه سلیمانبن خالد الصحیحه (250)
57. سماعه بن مهران بن عبدالله حضرمى.
او متهم به واقفى گرى شده است و از تعبیر امام(ره) که از روایتاو با عنوان (موثقه سماعه او صحیحته (251) یاد مى کند، مى تواناستنباط کرد که ایشان در این اتهام، تردید داشته است.
58. سهل بن زیاد.
در توثیقات خاص گفته شد که امام(ره) از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مى داند (252) و در موارد دیگر از او با عنوان(امره سهل)، (253) (هو سهل)، (254) (وثاقته هو الاصح) (255) و (هو مورد وثوق على الاصح) (256) یاد مى کند.
شایان ذکر است که سهل، یکى از کسانى است که روایات فراوانى درفقه از او نقل شده است، به گونه اى که بعضى تعداد روایات او را2304 روایت دانسته اند. (257)
59. سیف بن سلیمان.
امام(ره) درباره او مى گوید:
سیف بن التمار، هو سیف بن سلیمان التمار الثقه.
و درباره روایت او مى گوید:
لایبعد ان تکون صحیحه. (258)
60. شهاب بن عبد ربه (صحیحه). (259)
61. صفوان بن مهران، معروف به صفوان جمال (صحیحه صفوانالجمال). (260)
62. عاصم بن حمید (صحیحه). (261)
63. عبد الاعلى بن اعین.
امام(ره) وثاقت او را این چنین ثابت مى کند:
... و منها روایه عبدالاعلى الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلى هوابن اعین، وقد عده الشیخ المفید من فقهاء و اصحاب الصادقینوالاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتیا والاحکام، الذى لایطعن علیهم ولاطریق الى ذم واحد منهم، ولااشکالفى افادته التوثیق کما عن المحقق الداماد الجزم بصحهروایاته. (262)
64. عثمان بن عیسى (موثقه). (263)
65. عبدالرحمان بن ابى عبدالله (صحیحه). (264)
66. عبدالرحمان بن ابى نجران (صحیحه). (265)
67. عبدالرحمان بن حجاج (صحیحه). (266)
68. عبدالسلام بن صالح، معروف به ابوالصلت هروى (صحیحه). (267)
69. عبدالعزیز بن مهتدى (صحیحه عبدالعزیز بن مهتدى علىالاصح). (268)
70. عبدالعظیم بن عبدالله بن على، معروف به عبدالعظیم حسنى(صحیحه). (269)
71. عبدالغفار بن قاسم، معروف به ابومریم انصارى (موثقه ابىمریم). (270)
72. عبدالله بن ابى یعفور (موثقه). (271)
73. عبدالله بن سنان (صحیحه). (272)
73. عبدالله بن محمد حض2رمى، معروف به ابى بکر حضرمى (حسنه ابىبکر الحضرمى او صحیحته). (273)
75. عبدالله بن یحیى الکابلى (صحیحه). (274)
76. عبید بن زراره (صحیحه). (275)
77. عبیدالله بن على الحلبى (صحیحه). (276)
78. عثمان بن عیسى (موثقه). (277)
او یکى از بزرگان واقفیه بود که توبه او نقل شده است. (278)
79. عجلان (موثقه). (279)
80. على بن جعفر (صحیحه على بن جعفر). (280)
81. على بن حسن بن رباط.
امام(ره) درباره روایتى که او و على بن عقبه در طریق آن واقعشده اند، مى گوید:
... فتکون الروایه صحیحه لوثاقتهما. (281)
82. على بن حسن بن فضال (الاصح وثاقته). (282)
83. على بن عقبه (صحیحه). (283)
84. على بن محمد بن زبیر قرشى.
امام(ره) درباره او مى گوید:
...على بن محمد بن الزبیر القرشى ولم یرد فیه توثیق. و انماقال النجاشى فى ترجمه احمد بن عبدالواحد: و کان قد لقى اباالحسن على بن محمد القرشى المعروف بابن الزبیر و کان علوا فىالوقت... الارجح عندى قبول روایاته. (284)
85. على بن مهزیار (صحیحه). (285)
86. على بن یقطین (صحیحه). (286)
87. عمر بن اذینه (صحیحه). (287)
88. عمر بن یزید (صحیحه). (288)
89. عمار بن موسى، معروف به عمار ساباطى (موثقه). (289)
امام(ره) در جایى درباره او چنین مى گوید:
مع ان الموثق، سیما مثل موثق عمار، لایقصر فى اثبات الحکم عنالصحاح. (290)
عمار ساباطى از فطحیه بوده است. (291)
90. عیسى بن ابى منصور (صحیحه). (292)
91. عیص بن القاسم (صحیحه عیص بن القاسم، (293) صحیحه عیص بنالقاسم على الاصح (294)
92. غیاث بن ابراهیم.
امام(ره) از یکى از روایات او این چنین تعبیر مى کند:
... فانها من الموثق، لو لم یکن من الصحیح. (295)
و از روایت دیگر او این چنین یاد مى نماید:
... روایه غیاث بن ابراهیم الصحیحه او الموثقه. (296)
93. فضل بن یونس (موثقه). (297)
94. فضل بن عبدالملک، معروف به ابوالعباس بقباق (صحیحهالبقباق، (298) صحیحه ابى العباس، (299) صحیحه الفضل ابىالعباس (300) ).
95. مالک بن عطیه.
امام(ره) مالک بن عطیه احمسى را ثقه مى داند; چنانکه مى گوید:
مالک بن عطیه هو الاحمسى الثقه. (301)
96. مثنى بن الولید.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... و لا یبعد حسن حاله، بل وثاقته; و قد نقل عن الکشى عنالعیاشى عن على بن الحسن بن فضال: (انه لاباس به) و هو توثیقمنه. (302)
97. محمد بن اسحاق بن عمار.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... و محمد بن اسحاق، و ان وثقه النجاشى، لکن العلامه توقف فیهلما نقل عن الصدوق من انه واقفى. و یظهر من محکى کلام ابن داوودایضا التوقف. و لقد تصدى بعضهم لاثبات عدم کونه واقفیا. فکیفکان، فهو اما واقفى ثقه او امامى کذلک. (303)
ممکن است گفته شود که نظر نهایى امام(ره) عدم وثاقت اوست; زیرادر پایان بحث مى گوید:
... ولهذا ففى نفسى شىء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفى بقولالصدوق الذى هو اخبر من متاخرى اصحابنا بحال الرجال. (304)
اما باید توجه داشت که خلجان خاطر امام(ره) در واقفى بودن اوستو در حقیقت، رد کلام قبلى خود اوست که مى گوید: (او امامىکذلک).
زیرا کلام شیخ صدوق نیز ناظر به واقفى بودن محمد بن اسحاق است ونتیجه این خلجان، تنزل رتبه روایت محمد بن اسحاق از صحیح بهموثق است و این کلام، دلالتبر عدم وثاقت او ندارد.
98. محمد بن اسماعیل بن بزیع (صحیحه). (305)
99. محمد بن اسماعیل نیشابورى.
در توثیقات خاص گفته شد که امام(ره) وثاقت او را از راه قرائنمستنبط ثابت مى داند. (306)
99. محمد بن حسن، معروف به ابوصالح رواسى.
امام(ره) ضمن بررسى روایتسعید بن یسار چنین مى گوید:
و اما صحیحه سعید بن یسار بناء على وثاقه الرواسى کمالایبعد. (307)
101. محمد بن حسن بن فروخ، معروف به صفار (صحیحه صفار). (308)
102. محمد بن حمران نهدى (صحیحه، (309) النهدى الثقه (310) ).
103. محمد بن سماعه حض2رمى (محمد بن سماعه... الحضرمىالثقه). (311)
104. محمد بن سنان زاهرى.
او یکى از شخصیت هاى جنجالى در علم رجال است که گفتگوهاىفراوانى در مورد او صورت گرفته است. از بررسى مجموع عباراتامام(ره) مى توان وثاقت او را در نظر ایشان ثابت دانست;
چنانکه از او با تعابیرى همچون (لاباس به) (312) ، (ثقه علىالاصح) (313) و (... وثاقه محمد بن سنان کما لایبعد) (314) یاد مى کند.
در اینجا ممکن است گفته شود که نظر امام(ره)، تضعیف محمد بنسنان است; زیرا در بحث اصحاب اجماع مى گوید:
... واما صفوان بن یحیى، فقد روى عن ...محمد بن سنان الذىضعفوه، بل عن المفضل انه من الکذابین المشهورین. (315)
و در ادامه مى گوید:
... واما الحسن بن محبوب، یروى عن... محمد بن سنان و... منالضعاف والموصوفین بالوضع. (316)
... و اما یونس بن عبدالرحمان، فقد روى عن... محمد بن سنانو... الى غیر ذلک من الضعفاء. (317)
اما مى توان این تهافت را در کلام امام(ره) به این گونه حل کردکه بگوییم امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، تنها درصدد خدشه واردکردن به مبناى توثیق همه مشایخ اصحاب اجماع است و از این رو،بعضى از مشایخ اصحاب اجماع را که رجالیان تضعیفشان کرده اند،نام مى برد که یکى از آنها محمد بن سنان است و این عمل، لزومابه معناى قبول تضعیف او از سوى امام(ره) نیست.
اما این توجیه، صحیح به نظر نمى رسد; زیرا با این توجیه، تنهامى توانیم عبارت اول امام(ره) یعنى (ضعفوه) را توجیه نماییم;
در حالى که در عبارات دیگر، امام(ره) صریحا از تعابیرى همچون(الضعاف) و (الموصوفین بالوضع) و (الضعفاء) استفاده مى کند کهنشان دهنده نظر اوست.
وانگهى، اگر نظر امام(ره) تضعیف او نبود، مى توانست از اینمثال استفاده نکند و به اسامى دیگر اکتفا کند;چنانکه هنگامبررسى اسامى دیگر ذکر شده از سوى امام(ره) در مشایخ اصحاباجماع، همانند عمرو بن جمیع، عمرو بن شمر، ابى جمیله و... بههیچ گونه توثیقى از ایشان در مورد آنها برخورد نمى کنیم. بهنظر مى رسد تنها راه رفع تعارض، آن باشد که بگوییم امام(ره)در هنگام نگارش (کتاب الطهاره)، قائل به ضعف محمد به سنانبوده است; اما در هنگام نگارش کتاب (المکاسب المحرمه) و (کتابالبیع) که بعد از آن به نگارش در آمده، از این نظر خود برگشتهو به وثاقت او متمایل شده است; زیرا چنانچه در آغاز مقالهگفته شد، تاریخ اتمام (کتاب الطهاره)1377ق، و تاریخ اتمامکتاب (المکاسب المحرمه) 1380ق، و تاریخ اتمام (کتاب البیع)1396ق، است.
105. محمد بن عبدالله بن زراره.
امام(ره) درباره روایتى چنین مى گوید:
... ولا یبعد کونها موثقه... ولتوثیق جمع محمدبن عبدالله بنزراره. (318)
107. محمد بن على بن نعمان، معروف به احول (صحیحه الاحول). (319)
106. محمد بن عیسى بن عبید، معروف به محمد بن عیسى عبیدى.
محمد بن عیسى، یکى دیگر از شخصیت هاى رجالى است که محل گفتگوواقع شده است. نظر امام(ره) بر وثاقت او استوار است; چنانکهاز روایات او با عنوان (صحیحه) یاد مى کند (320) و در مواردمختلف، و ثاقت او را با عباراتى همچون (ثقه على الاقوى)، (321) (لایبعد وثاقته) (322) و (ثقه على الاصح) (323) بیان مى نماید.
108. محمد بن قیس (صحیحه). (324)
109. محمد بن مسکین (صحیحه). (325)
101. مسعده بن صدقه.
از او در علم رجال با عنوان (عامى) و (بترى) یاد شده است (326) ووثاقت او مورد اختلاف رجالیان واقع شده است.
نظر امام(ره) بر وثاقت اوست که از عباراتى همچون (موثقه مسعدهبن صدقه)، (327)
(روایه مسعده بن صدقه المعتمده، بل لایبعد ان تکون موثقه)، (328)
(روایه مسعده بن صدقه التى لایبعد کونها موثقه) (329) به دست مىآید.
111. معاویه بن عمار (موثقه معاویه بن عمار او صحیحته، (330) صحیحه معاویه بن عمار (331) ).
112. معاویه بن وهب (صحیحه). (332)
113. معلى بن خنیس.
یکى دیگر از شخصیت هاى رجالى است که بحثهاى فراوانى دربارهوثاقت و یا عدم وثاقت او بین رجالیان2 واقع شده است. به نظرمى رسد که تمایل امام(ره) به وثاقت اوست; زیرا درباره سندروایتى که او در آن واقع شده، چنین مى گوید:
...فى حسنه معلى بن خنیس و عبدالله بن ابى یعفور اوصحیحتهما. (333)
114. معمر بن خلاد (صحیحه). (334)
115. منصور بن حازم (صحیحه). (335)
116. منصور بن یونس بزرج (صحیحه منصور بزرج). (336)
117. میمون بن اسود قداح (صحیحه القداح). (337)
118. ولید بن صبیح (صحیحه). (338)
119. وهب بن حفص جریرى.
امام(ره) درباره روایتى مى گوید:
روایه ابى بصیر الصحیحه بناء على کون وهب بن حفص هو الجریرىالثقه. (339)
120. وهب بن عبد ربه (صحیحه). (340)
121. هارون بن جهم.
امام(ره) درباره یکى از روایات او مى گوید:
... حسنه هارون بن الجهم باحمد بن هارون. (341)
ظاهر این عبارت آن است که در وثاقت هارون بن جهم، اشکالىنیست.
122. هارون بن حمزه الغنوى (صحیحه). (342)
123. هشام بن سالم (صحیحه). (343)
124. هشام بن حکم (صحیحه). (344)
امام(ره) از او با عبارت (الثقه الجلیل المتکلم) نیز یاد مىکند. (345)
125. یحیى بن علاء (یحیى بن العلاء الثقه). (346)
126. یزید بن اسحاق.
امام(ره) در هنگام بررسى روایتى مى گوید:
و صحیحه هارون بن حمزه الغنوى بناء على وثاقه یزید بن اسحاقکما لایبعد. (347)
127. یحیى بن حجاج (صحیحه). (348)
128. یعقوب بن سالم (صحیحه یعقوب بن سالم او موثقته). (349)
129. یعقوب بن شعیب (موثقه یعقوب بن شعیب). (350)
130. یعقوب بن یقطین (صحیحه). (351)
ب) ضعفا
1. احمد بن زیاد خزاز.
امام(ره) از او با تعبیر (احمد بن زیاد الخزاز الضعیف) یاد مىکند. (352)
2. احمد بن عبدالله.
امام(ره) علت ضعف او را مجهول بودن مى داند و مى گوید:
... وسند الخصال ضعیف بجهاله على بن احمد بن عبدالله وابیه. (353)
3. احمد بن عدیس.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... واما ان کان [الراوى عن ابان] احمد بن عدیس کما فى(الوافى) و (مرآه العقول) و (التهذیب) المطبوع فى النجف، فلا[یکون موثقه]. (354)
4. احمد بن محمد بن سیار، معروف به سیارى (هو ضعیف جدا). (355)
5. اسحاق بن یعقوب.
او برادر شیخ کلینى است. امام(ره) در هنگام بحث درباره توقیعمشهور (واما الحوادث الواقعه...) در مسئله ولایت فقیه مى گوید:
والروایه من جهه اسحاق بن یعقوب غیر معتبره.... (356)
6. اسماعیل بن مرار.
امام(ره) درباره روایتى به جهت وجود اسماعیل بن مرار در آن،تامل مى کند و مى گوید:
والتامل فى الثانیه باسماعیل بن مرار. (357)
7. برد اسکاف. (روایات برد الاسکاف...ضعاف). (358)
8. جعفر بن محمد بن حکیم.
امام(ره) درباره روایتى مى گوید:
روایه الحارث بن المغیره ضعیف السند. اما ضعف السند، فبجعفر بنمحمد بن حکیم. (359)
9. جعفر بن نعیم شادانى [/شاذانى].
امام(ره) در مورد او، ترضى صدوق را نیز موجب وثاقتش نمى داند.
... واما الطریق الآخر ففیه جعفر بن نعیم الشاذانى ولم یرد فیهشىء الا ترضى الصدوق علیه، وهو غیر کاف فى الاعتماد علیه. (360)
10. حسن بن حسین لولوى.
امام(ره) درباره او مى گوید:
و من طریق الشیخ... تاره بسند فیه الحسن بن الحسین اللولوى، وقد ضعفه الصدوق واستثناه (361) شیخه ابن الولید من روایات محمد بناحمد بن یحیى، و نقل النجاشى استثناء ابن الولید، ثم قال: قداصاب شیخنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن الولید فى ذلک کله وتبعه ابو جعفر بن بابویه على ذلک الا فى محمد بن عیسى بنعبید. (362)
امام(ره) سپس به بررسى کلام ابو العباس مى پردازد و در مقامتعارض توثیق نجاشى با تضعیف ابن ولید و صدوق در مورد حسن بنحسین لولوى، قول صدوق و استادش را مقدم مى دارد و مى گوید:
اقول: یظهر من استثناء ابى العباس ان استثناء ابن الولید انماهو لضعف فى الرجال نفسهم. نعم، وثقه النجاشى; (362) لکن سکت عندنقل عباره ابن نوح، ولعله لرضاه بما ذکره; و کیف کان یشکلالاتکال على توثیقه بعد تضعیف الصدوق و شیخه ظاهرا و ابن نوح؟
و احتمال کون تضعیف الصدوق للاتباع عن ابن الولید و ن کانقریبا; لکن یوید ذلک، بل یدل على ان ابن الولید انما ضعفالرجال نفسهم، و هو مع تقدم عصره عن النجاشى; و قول الصدوفیه ما قال لایقصر عن قول النجاشى، لو لم یقدم علیه. (364)
11و 12. حسن بن حماد و حسین بن حماد.
امام(ره) درباره آن دو و روایاتشان مى گوید:
قلت: روایه الحسین ضعیفه لعدم توثیقه. و عن الاستبصار الحسن بدلالحسین، و هو مجهول مهمل. (365)
13. حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى.
او و پدرش از واقفیه بودند.
امام(ره) درباره او که یکى از مشایخ روایى احمد بن محمد بن ابىنصر بزنطى (از اصحاب اجماع) است، چنین مى گوید:
... و اما البزنطى، فروى عن... الحسن بن على بن ابى حمزهالضعیف المطعون; عن ابن الغضائرى: (انه واقفى، ابن واقفى ضعیففى نفسه، و ابوه اوثق منه). و قال الحسن بن على بن فضال: (انىلاستحیى من الله ان اروى عن الحسن بن على). و قد مر ان ما حکىعن ابن الفضال فى على بن ابى حمز،ه ذهب صاحب المعالم الى انهفى ابنه الحسن. و حکى الکشى عن بعضهم ان الحسن بن على بن ابىحمزه کذاب. (366)
14. حسین بن ابى ساره.
محقق اردبیلى، نام درست او را حسن ذکر کرده و آمدن نام حسین رابراى او، اشتباه نسخه نویسان تلقى مى کند و دلیل خود را عدمذکر حسین در کتب رجال و نیز آمدن نام حسن در کتاب (الاستبصار)مى داند. امام(ره) همه آراى او را رد کرده و حسین را به جهتاهمال رجالیان درباره وى، ضعیف مى داند; چنانکه مى گوید:
فان مجرد وقوعه فیه [اى فى (الاستبصار)] کذلک. و اهمال الحسین[فى کتب الرجال] لایوجب الاطمئنان به. والظن لایغنى من الحق شیئامع ان اهمال الراوى فى کتب الرجال، لیس بعزیز. و من المحتملان لابى ساره ولدا آخر یسمى بالحسین، و قد اهمله اصحاب الرجاللجهالته. (367)
15. حسین بن احمد منقرى.
امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، در هنگام نقل بعضى از مشایخ ضعیفابن ابى عمیر، چنین مى نگارد:
... [ابن ابى عمیر یروى] عن الحسین بن احمد المنقرى الذى ضعفهالشیخ والنجاشى والعلامه و غیرهم. نب مکح .18 ح‹›ح (371) (هتلاهجل روعلاا صفح هیاور فعض) روعا صفح .17 ح‹›ح (370) .ناولع نب نیسحلاب اهدنس فعض ... ح‹›ح :دیوگ ىم ىتیاور ىسررب ماگنه(هر)ماما (369) .تسا هدوب (ع)همئا هبتبسن ىدیدشتبحم و لیمىاراد هک دنا هدروآ و دناهدرک ىفرعم هماع زا ار وا ،نایلاجر ح‹›ح .ناولع نب نیسح .16 ح‹›ح (368) ) اط (الروایه الضعیفه بحکم بن الخیاط). (372)
19. زیاد بن منذر، معروف به ابوالجارود.
او زیدى مذهب بوده و فرقه جارودیه زیدیه به او منتسب هستند. (373) امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، درباره او چنین مى نگارد:
واما الحسن بن محبوب، فروى عن ابى الجارود الضعیف جدا الواردفیه عن الصادق علیه السلام انه کذاب مکذب کافر علیه لعنهالله; و عن محمد بن سنان انه قال: ابو الجارود لم یمتحتى شربالمسکر و تولى الکافرین. (374)
20و21. زید زراد و زید نرسىدر بحث توثیقات عام، نظر امام(ره) درباره این دو و اصلهایشانبه طور مفصل آمد و گفته شد که امام(ره)، توجیهات علامه مجلسى وعلامه طباطبایى بحرالعلوم را در درباره توثیق این دو نمىپذیرد. (375)
22. سلیمان اسکاف (روایات... سلیمان الاسکاف ضعاف). (376)
23. شادان [/شاذان] بن خلیل.
امام(ره) درباره روایتى، چنین مى نویسد:
... ضعف سندها بشاذان بن الخلیل او عدم ثبوت اعتبارها لاجل عدمثبوت وثاقته. (377)
24. صالح بن حکم نیلى.
امام(ره) او را یکى از ضعفایى مى داند که ابان بن عثمان (ازاصحاب اجماع) از او روایت مى کند. (378)
25. صالح بن سهل همدانى.
او نیز یکى دیگر از مشایخ ضعیف اصحاب اجماع است. امام(ره) اورا یکى از مشایخ روایى حسن بن محبوب2 معرفى کرده درباره اشچنین مى نگارد:
... [الحسن بن محبوب، روى] عن صالح بن سهل الهمدانى، الذى قالابن الغضائرى فیه: (انه غال کذاب وضاع للحدیث. روى عن ابىعبدالله علیه السلام ; لاخیر فیه و لا فى سائر مارواه. و قدرویانه قال بالوهیه الصادق علیه السلام ). (379)
26. صالح بن سیابه (هو مجهول). (380)
27. عبدالعزیز عبدى (از مشایخ ضعیف حسن بن محبوب). (381)
28. عبدالله بن حسن.
امام(ره) درباره روایتى که او در سلسله سند آن واقع شده، مىگوید:
... وضعف الروایه...بعبدالله بن الحسن المجهول و ان کان کثیرالروایه عن على بن جعفر. والظاهر اتقان روایاته...
اما نظر نهایى خود را درباره این روایت، چنین اظهار مى کند:
... و کیف کان لم یصل الاعتماد علیها بحد یمکن تقیید الادله. (382)
29. عبدالله بن خداش.
او از مشایخ ضعیف صفوان بن یحیى (از اصحاب اجماع) است.
امام(ره) درباره او مى نویسد:
... [صفوان بن یحیى، روى] عن عبدالله بن خداش الذى قال فیهالنجاشى: ضعیف جدا. (383)
30. عبدالله بن عاصم.
امام(ره) در آغاز، او را به جهت اهمال، تضعیف مى کند; اما بهاین نکته اشاره مى کند که صاحب (الوجیزه)، قول محقق حلى را درتوثیق او نقل مى کند:
و اما عبدالله بن عاصم، فهو مهمل فى کتب الرجال کما عن(الوجیزه) ان عبدالله بن عاصم غیر مذکور فى کتب الرجال، لکنیظهر مما سننقل من کلام المحقق توثیقه. (384)
سپس به نقل عبارت محقق پرداخته و آن را دلالت کننده بر توثیقنمى داند:
والعباره المشار الیها هى ما فى المعتبر... قال: وهى (اى روایهمحمد بن حمران) ارجح من وجوه: احدها ان محمد بن حمران اشهر فىالعداله والعلم من عبدالله بن عاصم، والاعدل مقدم. انتهى. لکنالمحقق لم یوثقه بنفسه ولم یعدله، بل یظهر منه [عدم] اشهریهعدالته من ابن حمران و هى شهره منقوله بعدالته على اشکال لاوثاقته. وحجیه مثلها مع اهمال الرجل فى کتب الرجال المعدهلذلک محل اشکال، بل منع; سیما مع کون الوثاقه غیر العلموالعداله. (385)
31. عبدالله بن قاسم حضرمى.
او از مشایخ ضعیف ابن ابى عمیر است که امام(ره) درباره او چنینمى نگارد:
... عبدالله بن القاسم الحضرمى الذى قال فیه ابن الغضائرى(ضعیف غال متهافت) و قال النجاشى: (کذاب غال. یروى عن الغلاهلاخیر فیه ولایعتد بروایته) و قریب منه، بل ازید عن الخلاصه. (386)
32. عقبه بن خالد.
امام(ره) در بیان ضعف روایتى مى گوید:
...(ک) عقبه بن خالد الذى لم یرد فیه توثیق. فلا توثیق فلا تقتضىلاثبات الحکم. (387)
33. على بن ابى حمزه بطائنى.
او یکى از بزرگان واقفیه بوده که نجاشى با تعبیر (هو احد عمدالواقفه) از او یاد کرده است. (388) او یکى از مشایخ روایى ابنابى عمیر است. امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، عبارات فراوانىکه دلالتبر تضعیف او مى کند، نقل مى نماید; حتى تمایل بهاعتقاد به سوء حالت او قبل از وقف پیدا مى کند و عمل امامیهبه روایات او را موجب توثیق او نمى داند. عبارت ایشان چنیناست:
[یروى ابن ابى عمیر] عن على بن ابى حمزه البطائنى الذى قال فیهابوالحسن على بن الحسن بن الفضال على المحکى: (على بن ابىحمزه کذاب متهم ملعون. قد رویت عنه احادیث کثیره و کتبت عنهتفسیر القرآن من اوله الى آخره، الا انى لااستحل ان اروى عنهحدیثا واحدا). نعم، عن صاحب المعالم ان ذلک فى حق ابنه الحسنبن على بن ابى حمزه; و عن ابن الغضائرى: (انه لعنه اللهاصل الوقف واشد الخلق عداوه للمولى، یعنى الرضا علیه السلام، و نقل عنه نفسه: قال لى ابوالحسن موسى علیه السلام:
سانما انتیا على و اصحابک اشباه الحمیرز); و روى الکشىروایات فى ذمه، منها مارواه بسنده، عن یونس بن عبدالرحمانقال: (مات ابوالحسن ولیس من قوامه احد الا وعنده المال الکثیروکان ذلک سبب وقفهم وجحودهم موته و کان عند على بن ابى حمزهثلاثون الف دینار)، وروى بسنده عن محمد بن الفضیل، عن ابىالحسن الرضا علیه السلام حدیثا و فیه (وسمعته یقول فى ابنابى حمزه: اما استبان لکم کذبه؟) الى غیر ذلک.
والاعتذار بان روایه ابن ابى عمیر عنه کانت قبل وقفه غیر مقبوللظهور ما تقدم و غیره فى سوء حاله قبل الوقف وان الوقف لاجلحطام الدنیا; ولهذا لم یستحل على بن الحسن بن فضال ان یروىعنه روایه واحده; فلو کان قبل الوقف صحیح الروایه لم یستحل لهترک روایته بناء على کون ذلک فى حقه کما عن ابن طاووسوالعلامه. و عمل الطائفه بروایاته لایوجب توثیقه، مع انه غیرمسلم بعد ما نقل عن المشهور عدم العمل بها. تامل! (389) اما ایشان در (کتاب البیع)، ضمن نقل روایتى از او، قائل بهمورد اعتماد بودن آن روایت مى شود و علت آن را نقل اجماعطایفه بر عمل به روایات او از سوى شیخ طوسى که جابر (جبرانکننده) ضعف سند مى شود و روایتحدود پنجاه تن از مشایخ، اعماز اصحاب اجماع و غیر آنها از او مى داند; ولى همه اینها راموجب وثاقت او نمى داند. (390)
34. على بن ابى مغیره.
امام(ره) درباره روایتى مى گوید:
لکن فى سندها ضعف بعلى بن ابى مغیره.
سپس توثیق نجاشى و علامه را مربوط به پسر او، یعنى حسن بن علىمى داند و نه خود او. (391)
35. على بن خالد.
امام(ره) درباره روایتى چنین مى نگارد:
... و روایه عمار، مع ضعفها بعلى بن خالد. (392)
36. على بن سالم.
امام(ره) درباره روایتى چنین مى گوید:
... فبعد ضعف سندها بعلى بن سالم المشترک بین المجهول،والبطائنى الضعیف. (393) این نکته قابل تذکر است که نام ابو حمزه، پدر على بن ابى حمزهبطائنى، نیز سالم بوده است.
37. على بن شادان [/شاذان].
او پدر قنبر بن على بن شادان است. امام(ره) درباره یکى از طرقشیخ صدوق مى گوید:
والطریق الثالث، ضعیف لقنبر بن على بن شاذان وابیه. (394)
38. عمر و بن جمیع.
او یکى از مشایخ ضعیف یونس بن عبدالرحمان (از اصحاب اجماع)است. امام(ره) پس از ذکر او و عده دیگرى از مشایخ یونس، تعبیر(من الضعفاء) را براى آنها مى آورد. (395)
39. عمرو بن شمر.
او یکى از مشایخ ضعیف حسن بن محبوب است. امام(ره) درباره اونوشته است:
... [حسن بن محبوب، روى] عن عمرو بن شمر الذى قال فیه النجاشى:
انه ضعیف جدا. زید احادیث فى کتب جابر الجعفى. (396)
40. فارس بن حاتم قزوینى.
امام(ره) هنگام نقل یکى از روایات او چنین مى نگارد:
... واما روایه فارس ... فمردوده الى راویها الذى هو فارس بنحاتم بن ماهویه القزوینى الکذاب اللعین المختلط الحدیث وشاذه، المقتول بید اصحاب [محمد العسکرى علیه السلام ] وبامر ابى الحسن علیه السلام ، کما هو المروى. (397)
41. قاسم بن محمد جوهرى (هو واقفى غیر موثق). (398)
42. قنبر بن على بن شادان [/شاذان].
عبارت امام(ره) در ذیل نام پدرش (على بن شادان) گذشت. (399)
43. مالک بن اع2ین.
چنانکه در فصل اول گفته شده، امام(ره) معتقد است روایاتى کهدلالتبر توثیق مالک مى کند، به خود او منتهى مى شود و چنینروایاتى اعتبار ندارد; (400) اما با این حال، ایشان مالک راامامى ممدوح مى داند; زیرا در جایى دیگر، از روایت او باعنوان (حسنه) یاد مى کند. (401)
44. محمد بن خالد بن عمر، معروف به طیالسى.
امام(ره) هنگام بررسى روایتى چنین مى نگارد:
ضعف سند روایه اسماعیل بن عبدالخالق بالطیالسى. (402)
45. محمد بن ربیع (محمدبن ربیع المجهول). (403)
46. محمد بن عبدالله بن هلال (محمد بن عبدالله بن هلالالمجهول). (404)
47. محمد بن مروان.
امام(ره) درباره یکى از روایات او مى گوید:
لکنها ضعیفه لاشتراک ابن مروان و عدم ثبوت وثاقته. (405)
48. محمد بن مسکان.
امام(ره) درباره او و معاویه بن سعید مى گوید:
والظاهران المراد ببعض الاصحاب فیها هو محمد بن مسکان، عنمعاویه بن سعید و هما ضعیفان. (406)
49. محمد بن مصادف.
امام(ره) از او به عنوان یکى از مشایخ ضعیف یونس بن عبدالرحمان(از اصحاب اجماع) یاد مى کند. (407)
50. محمد بن میمون تمیمى.
امام(ره) هنگام بررسى مشایخ روایى ابن ابى عمیر، چنین مى گوید:
... واما نقله عن غیر المعتمد والمجهول والمهمل و من ضعفهالمتاخرون (امثال محمد بن میمون التمیمى و هاشم بن حیان)فکثیر یظهر للمتتبع. (408)
51. معاویه بن سعید.
عبارت امام(ره) درباره او ذیل محمد بن مسکان گذشت. (409)
52. معلى بن محمد.
امام(ره) ضمن بررسى روایتى از کلینى که معلى بن محمد در طریقآن واقع شده است، پس از نقل تضعیف او از سوى رجالیان، حتى شیخالاجازه بودن او را در وثاقت او کافى نمى داند. عبارت ایشانچنین است:
... وفى طریقه المعلى بن محمد الذى قال النجاشى فیه: (انهمضطرب الحدیث و المذهب، وکتبه قریبه). و ذکره العلامه فى القسمالثانى من محکى الخلاصه و وصفه باضطراب الحدیث و المذهب. و عنابن الغضائرى یعرف حدیثه و ینکر و یروى عن الضعفاء و یجوز انیخرج شاهدا. و عن (الوجیزه) انه ضعیف. نعم، قد یقال انه شیخاجازه و هو یغنیه عن التوثیق، ولاجله صحح حدیثه بعضهم. و فیهان کونه شیخ اجازه غیر ثابت و غناء کل شیخ اجازه عن التوثیقایضا غیر ثابت. (410)
53. مفضل بن صالح، معروف به ابوجمیله.
امام(ره) از او با عنوان (ابى جمیله المفضل بن صالح) و (ابىجمیله) در ضمن برشمردن مشایخ ضعیف صفوان بن یحیى، بزنطى و حسنبن محبوب، یاد مى کند (411) و در ضمن معرفى مشایخ ضعیف ابن ابىعمیر، چنین مى نگارد:
وعن ابى جمیله الذى ضعفه النجاشى و قال ابن الغضائرى و العلامه:
انه ضعیف کذاب یصنع الحدیث. (412)
54. مقاتل بن سلیمان.
کتب رجال او را عامى و بترى معرفى کرده اند. (413) امام(ره) از او به همراه تعدادى دیگر از روات در ضمن شمردن ناممشایخ ضعیف حسن بن محبوب، یاد مى کند و چنین مى نگارد:
... و مقاتل بن سلیمان من الضعاف والموصوفین بالوضع; فقد حکىانه قیل لابى حنیفه: قدم مقاتل بن سلیمان2 قال: اذا یجیئک بکذبکثیر. (414)
55. وهب بن وهب، معروف به ابوالبخترى.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... لایعبا بروایه وهب بن وهب اکذب البریه. (415)
56. هاشم بن حیان، معروف به ابو سعید مکارى.
قبلا عبارت امام(ره) درباره او را ذیل نام محمد بن میمون تمیمىآوردیم. (416)
57. یحیى بن حسان ازرق.
امام(ره) درباره روایت او مى گوید:
... کروایه منسوبه الى یحیى الازرق وهو مجهول والروایهضعیفه. (417)
58. یحیى بن ابى العلاء.
امام(ره) درباره او چنین مى نگارد:
... لم یرو فى یحیى توثیق واحتمل بعضهم ان یکون متحدا مع یحیىبن العلاء الثقه و هو غیر ثابت. (418)
59. یحیى بن مبارک، معروف به ابن مبارک.
امام(ره) درباره روایتى که او در سلسله سند آن واقع شده، چنینمى نگارد:
فما فى روایه ذکریا بن آدم، عن ابى الحسن(ع)، لایعول علیه معضعفها سندا بابن المبارک. (419)
60. یونس بن ظبیان.
امام(ره) در ضمن بررسى مشایخ ضعیف ابن ابى عمیر، از او چنینیاد مى کند:
هذا ابن ابى عمیر... یروى عن یونس بن ظبیان الذى قال النجاشىفیه على ما حکى عنه: (ضعیف جدا لایلتفت الى مارواه، کل کتبهتخلیط) و عن ابن الغضائرى: (انه غال وضاع للحدیث) و عن الفضلفى بعض کتبه: (الکذابون المشهورون: ابو الخطاب ویونس بن ظبیانو یزید الصائغ) الخ. وقد ورد فیه عن ابى الحسن الرضا علیهالسلام اللعن البلیغ. (420)
پىنوشتها:
1. الرسائل، امام خمینى(ره)، تذییلات: مجتبى طهرانى، موسسهمطبوعاتى اسماعیلیان، قم، 1395ق، ج2 (رساله فى الاجتهادوالتقلید)، ص98.
2. کتاب الطهاره، امام خمینى(ره)، تصحیح: على اکبر مسعودى،چاپخانه مهر، قم، ج1، ص319.
3. کتاب الطهاره، امام خمینى(ره)، مطبعه الآداب، نجف،1389ق،ج2، ص649.
4. المکاسب المحرمه، امام خمینى(ره)، تذییلات: مجتبى طهرانى،مطبعه مهر، قم، 1381ق، ج6، ص290.
5. کتاب البیع، امام خمینى(ره)، چاپ پنجم، موسسه النشر الاسلامى،قم، 1415ق، ج5، ص402.
6. انوار الهدایه فى التعلیقه على الکفایه، امام خمینى(ره)،تحقیق: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، چاپ دوم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، تهران،1373، ج2،ص443.
7. الرسائل (تشتمل على مباحث (اللاضرر) و (الاستصحاب) و (التعادلو الترجیح) و (الاجتهاد والتقلید) و (التقیه»، امامخمینى(ره)، تذییلات: مجتبى طهرانى، موسسه اسماعیلیان، قم،1385ق، ج1، ص68.
8. همان، ج2، ص210.
9. کلیات فى علم الرجال، جعفر السبحانى، چاپ اول، مرکز مدیریتحوزه علمیه قم،1366ش، ص31-46; اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، محمدعلى على صالح معلم، تقریر بحثشیخ مسلم داورى،چاپ اول، قم،1416ق، ص18 به بعد.
10. الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید)، ص98.
11. الرعایه فى علم الدرایه، زین الدین بن على العاملى والشهیدالثانى، تحقیق، عبدالحسین محمد على بقال، چاپ دوم، کتابخانهآیه الله مرعشى نجفى، قم،1413ق، ص386; و براى اطلاع بیشتر ازاین علم، ر.ک: علم طبقات المحدثین، اهمیته و فوائده، اسعد سالمتیم، چاپ اول، مکتبه الرشد، ریاض، 1415ق.
12. کتاب الطهاره، ج3، ص18.
13. الرسائل، ج2، ص109-110.
14. کتاب الطهاره، ج3، ص269.
15. براى اطلاع بیشتر ر. ک: مجله فقه، ش19و 20، ص145-207 مقاله:
(وثوق صدورى، وثوق سندى و دیدگاه ها)، محمد حسن ربانىبیرجندى.
16. کتاب الطهاره، ج3، ص291.
17. کتاب البیع، ج1، ص250.
18. الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص70.
19. کتاب البیع، ج4، ص279.
20. همان، ص36.
21. کتاب البیع، ج2، ص416.
22. کتاب الطهاره، ج3، ص597.
23. کتاب البیع، ج3، ص407.
24. کتاب الطهاره، ج3، ص291.
25. المکاسب المحرمه، ج2، ص119.
26. کتاب البیع، ج1، ص249-250.
27. الرسائل، ج1 (رساله فى قاعده لاضرر)، ص26.
28. کتاب البیع، ج2، ص471.
29. المکاسب المحرمه، ج2، ص55. عبارت ایشان چنین است: (فانهابطریقها الآخر مشتمله على بعض الزیادات المخالف للمذهب کمعصیهالانبیاء وغیر ذلک).
30. المکاسب المحرمه، ج1، ص146-147.
31. کتاب البیع، ج5، ص354.
32. همان، ج2، ص409.
33. همان، ص416.
34. کلیات فى علم الرجال، ص155.
35. همان، ص155-167.
36. اختیار معرفه الرجال، الطوسى، تصحیح: میرداماد استرآبادى،تحقیق: سید مهدى رجایى، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم،1404ق، ج2، ص629 (ش623). عبارت کتاب، چنین است: قال ابو النضرمحمد بن مسعود، قال على بن الحسن: سلام والمثنى بن الولیدوالمثنى بن عبدالسلام کلهم حناطون کوفیون لاباس بهم.
37. کتاب البیع، ج2، ص436.
38. کتاب الطهاره، ج1، ص282.
39. همان، ج3، ص112.
40. المکاسب المحرمه، ج1، ص212.
41. اصول علم الرجال بین النظریه والتطبیق، ص491-497.
42. المکاسب المحرمه، ج2، ص55.
43. همان.
44. کتاب الطهاره، ج1، ص45-46.
45. همان، ص46.
46. همان، ص147.
47. همان، ج2، ص16.
48. کتاب البیع، ج2، ص476.
49. براى اطلاع از گوشه اى از این اقوال ر.ک: الرواشح السماویه،میرداماد، ص45 (الراشحه الثالثه); مستدرک الوسائل، میرزا حسیننورى، ج3، چاپ سنگى، ص757 (نقل از: کلیات فى علم الرجال،ص173) اصحاب الاجماع و ثلاثون من فطاحل العلماء، چاپ اول، موسسهالامام الحسین(ع)، للتبلیغ والارشاد،1413ق; کلیات فى علمالرجال، ص173; بحوث فى علم الرجال، محمد آصف محسنى، چاپ دوم،مطبعه سید الشهداء، قم، 1362، ص77; فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص55مقاله (اصحاب اجماع)، ناصر باقرى بیدهندى; اصول علم الرجالبین النظریه والتطبیق، ص385-398.
50. اختیار معرفه الرجال، ج2، ص507 (ش431). در بعضى از نسخ بهجاى (اجمعت)، (اجتمعت) آمده است.
51. همان، ص673 (ش705).
52. همان، ص830 و 831 (ش1050).
53. کتاب الطهاره، ج3، ص244-258.
54. همان، ص241 و 242.
55. همان، ص244.
56. مستدرک الوسائل، ج3، ص757 (نقل از: کلیات فى علم الرجال،ص201 به بعد).
57. کتاب الطهاره، ج3، ص245-248.
58. همان، ص248-253.
59. همان، ص248-258.
60. همان، ص255.
61. کتاب البیع، ج2، ص293. امام(ره) از این روایت، از آنجا کهمشتمل بر حکم خرید و فروش پشته هاى نى است، با عنوان (صحیحهالاطنان) (اطنان: پشته هیزم و نى و...) یاد مى کند که بامراجعه به سند، به نام برید بن معاویه برخورد مى کنیم( براىاطلاع از سند و محتواى روایت، ر.ک: وسائل الشیعه، ج12، ص272،ابواب عقد البیع).
62. المکاسب المحرمه، ج2، ص276.
63. کتاب الطهاره، ج2، ص8; کتاب الخلل فى الصلوه، ص227.
64. الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284; کتاب الطهاره، ج3،ص25.
65. الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص285 و 301.
66. جامع الرواه، ج1، ص473.
67. همان، ص12.
68. کتاب الطهاره، ج3، ص257 و 258.
69. همان، ج3، ص258 268.
70. همان، ص242.
71. براى اطلاع از این مباحث، ر.ک: الذریعه الى تصانیف الشیعه،آقا بزرگ تهرانى، چاپ سوم، دارالاضواء، بیروت،1403ق، ج2، ص123(ذیل کلمه (اصل»; دائره المعارف الاسلامیه الشیعیه الکبرى، سیدحسن امین، بیروت،1973م، ج2، ص33، مقاله: (الاصول اربعماه)،السید محمدحسین الحسینى الجلالى; فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص187،مقاله: (پژوهشى درباره اصول اربعماه)، سهیلا جلالى; بحوث فىعلم الرجال، ص165 168; الرواشح السماویه، ص98 (راشحه29).
72. کتاب الطهاره، ج3، ص242 و 258; و نیز ر. ک: رجال السیدمهدى بحرالعلوم (الفوائد الرجالیه)، چاپ اول، مکتبه الصادق،تهران،1363، ج2، ص367 (نقل از فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص188،مقاله: (پژوهشى درباره اصول اربعماه)، سهیلا جلالى).
73. امام(ره) در اینجا 28 نفر از بزرگان اصحاب ائمه(ع) را ناممى برد (ر.ک: کتاب الطهاره، ج3، ص259 و 260).
74. کتاب الطهاره، ج3، ص258-261 (با تلخیص و تصرف).
75. همان، ص262-264 (با تلخیص و تصرف).
76. همان، ص264.
77. همان، ص265-268 (با تلخیص و تصرف).
78. براى اطلاع بیشتر از این ضابطه، ر.ک: مشائخ الثقات، غلامرضاعرفانیان، چاپ دوم، المطبعه العلمیه، قم،1409ق; معجم الثقات،ابوطالب تجلیل تبریزى، ص153-197 (نقل از: کلیات فى علم الرجال،ص213); کلیات فى علم الرجال، ص286; اصول علم الرجال بینالنظریه والتطبیق، ص399-442. در این کتاب، فهرست نام767 نفربه عنوان (مشایخ الثقات) ذکر شده است (ص425-442).
79 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
80 . همان، ص284-252.
81 . المکاسب المحرمه، ج1، ص248.
82 . کتاب الطهاره، ج3، ص256.
83 . همان جا.
84 . المکاسب المحرمه، ج1، ص77.
85 . کتاب الطهاره، ج2، ص219-220.
86 . المکاسب المحرمه، ج1، ص248.
87 . براى اطلاع از این بحث و اقوال در آن، ر.ک: الرواشحالسماویه، ص107104 (راشحه33); بحوث فى علم الرجال، ص91-94;
کلیات فى علم الرجال، ص329-336; اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، ص479-482.
88 . المکاسب المحرمه، ج1، ص238.
89 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
90 . همان، ج3، ص114.
91 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید)، ص114.
92 . به عنوان مثال، ر.ک: جامع الرواه، محمد بن على الاردبیلى،کتابخانه آیه الله مرعشى، قم،1403ق، ج1، ص69; و نیز دیگر کتبرجالى، ذیل نام او.
93 . رجالى النجاشى، ص82 (ش198).
94 . الفوائد الرجالیه، محمد اسماعیل مازندرانى خواجویى(م1173)، تحقیق: سید مهدى رجایى، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستانقدس رضوى، 1372، ص265264.
95 . اختیار معرفه الرجال، ج1، ص799 ( ش989).
96 . الفوائد الرجالیه، ص264.
97 . براى اطلاع بیشتر، ر. ک: اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، ص460-463. البته مولف، این توثیق عام را نمى پذیرد.
98 . همان، ص265.
99 . اختیار معرفه الرجال، ج1، ص799 (ش989). نویسنده، توبه اورا نسبتبه ابن محبوب نقل مى کند; و نیز ر.ک: الفوائدالرجالیه، ص264-265 که توبه او را نسبتبه اعمالى که دربارهیونس و احمد بن محمد بن خالد برقى انجام داد، نقل مى کند.
100 . کتاب الطهاره، ج3، ص422.
101 . کتاب البیع، ج2، ص468.
102 . ر. ک: المکاسب المحرمه، ج1، ص78; کتاب الطهاره، ج2،ص218. و ج3، ص114; کتاب البیع، ج2، ص544.
103 . المکاسب المحرمه، ج1، ص78.
104 . همان جا.
105 . همان.
106 . همان، ص293.
107 . کتاب البیع، ج2، ص413.
108 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
109 . المکاسب المحرمه، ج1، ص78.
110 . کتاب الطهاره، ج3، ص114.
111 . کتاب الطهاره، ج3، ص256. عبارت ایشان چنین است:... ابنالغضائرى المعاصر لشیخ الطائفه، بل له نحو شیخوخه و تقدمعلیه.
112 . اخیرا کتاب الضعفاء به وسیله یکى از فضلاى حوزه علمیه قمتحقیق و تصحیح شده و به زودى به زیور طبع آراسته خواهد شد.
113 . الرواشح السماویه، ص111 (راشحه 35); الذریعه، ج4، ص288 وج10، ص89; روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى،اسماعیلیان، قم، 1390ق، ج1، ص47; الفوائد الرجالیه، مازندرانىخواجویى، ص276; سماء المقال فى تحقیق علم الرجال، حاج میرزاابوالهدى الکلباسى الاصفهانى، تحقیق سید محمدعلى روضاتىاصفهانى، مکتبه البرقعى، قم، 1337، ج1، ص7; معجم رجال الحدیث،السید ابوالقاسم الخویى، چاپ چهارم، مرکز نشر آثار الشیعه،قم، 1410ق، ج1، ص102; قاموس الرجال، محمدتقى التسترى، چاپدوم، موسسه النشر الاسلامى، قم، 1410ق، ج1، ص67; فصلنامه علومحدیث، ش2، ص121، مقاله: (جریان شناسى غلو(2): ابن غضائرى ومتهمان به غلو در کتاب الضعفاء)، نعمت الله صفرى.
114 . کتاب الطهاره، ج3، ص243.
115 . همان، ص268.
116 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص146-148، مقاله: (جریان شناسى غلو)، نعمت الله صفرى.
117 . به عنوان مثال، تعداد افراد ذکر شده در (القسم الثانى)رجال ابن داوود که مختص ذکر مجروحان و مجهولان است، 565نفراست.
118 . المکاسب المحرمه، ج1، ص320.
119 . جامع الرواه، ج1، ص343.
120 . کتاب الطهاره، ج3، ص243و244.
121 . همان، ص244-268.
122 . همان، ج3، ص268-269.
123 . جامع الرواه، ج1، ص341.
124 . همان، ص269.
125 . بحارالانوار، المجلسى، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیه،تهران، 1362، ج1، ص32.
126 . مستدرک الوسائل، ج3، ص329، چاپ قدیم (نقل از: اصول علمالرجال بین النظریه والتطبیق، ص362).
127 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، ص360-363.
128 . المکاسب المحرمه، ج1، ص320.
129 . اصول علم الرجال بین النظریه والتطبیق، ص365 و366.
130 . بحارالانوار، ج11، ص12.
131 . مستدرک الوسائل، ج3، ص336، چاپ قدیم (نقل از: اصول علمالرجال، ص366).
132 . به عنوان مثال، ر.ک: کتاب الطهاره، ج2، ص169-170 و ج3،ص186 و353; کتاب البیع، ج5، ص10; الرسائل، ج2 (رساله فىالتعادل والترجیح)، ص48.
133 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص48.
134 . کتاب البیع، ج5، ص10.
135 . جامع الرواه، ج2، ص192-193.
136 . وسائل الشیعه، ج20، ص42.
137 . المکاسب المحرمه، ج2، ص104.
138 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: اصول علم الرجال، ص274-277.
139 . وسائل الشیعه، ج20، ص41.
140 . کتاب البیع، ج2، ص486.
141 . کتاب من لایحضره الفقیه، الصدوق، تحقیق و تعلیق: السیدحسن موسى الموسوى الخراسانى، چاپ پنجم، دارالکتب الاسلامیه،تهران،1363، ج1، ص3.
142 . به عنوان مثال، ر.ک: کتاب الطهاره، ج3، ص114.
143 . المکاسب المحرمه، ج1، ص55-56.
144 . اصول علم الرجال، ص191.
145 . المکاسب المحرمه، ج2، ص25.
146 . اصول علم الرجال، ص191.
147 . المکاسب المحرمه، ج2، ص25-26.
148 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: اصول علم الرجال، ص189.
149 . المکاسب المحرمه، ج2، ص55.
150 . انوار الهدایه فى التعلیقه على الکفایه، ج1، ص244.
151 . همان، ص245.
152 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284.
153 . به عنوان مثال، ر.ک: الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص261 و 285 و 295 و 301.
154 . همان، ص263.
155 . همان، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص109.
156 . اصول الحدیث و احکامه، ص41.
157 . الرعایه فى علم الدرایه، ص76. منظور از جمله آخر، تصریحبه مخالفتبا عامه است که در حدیث صحیح، سلامت از شذوذ را شرطمى دانند.
158 . همان، ص81.
159 . همان، ص84.
160 . همان، ص85.
161 . همان، ص86.
162 . در اینجا این نکته کلى قابل تذکر است که در مواردى کهامام(ره) از لقب یا کنیه راوى بدون تصریح به نام او یاد کردهباشد، براى به دست آوردن نام راوى، از کتاب (معجم رجال الحدیث)آیه الله خویى استفاده مى نماییم و از ذکر نشانى جداگانه،خوددارى مى کنیم.
163 . کتاب البیع، ج2، ص21.
× آنچه در بین دو هلال آورده ایم، تعبیر امام(ره) درباره راوىیا کتاب وى یا روایت اوست.
164 . المکاسب المحرمه، ج1، ص66.
165 . کتاب الطهاره، ج3، ص304.
166 . همان، ج2، ص149.
167 . همان، ج1، ص340.
168 . همان، ص147.
169 . کتاب البیع، ج3، ص97.
170 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید) ص114.
171 . المکاسب المحرمه، ج1، ص50.
172 . کتاب البیع، ج4، ص106.
173 . همان، ص256.
174 . کتاب الطهاره، ج1، ص147.
175 . براى مثال، ر.ک: المکاسب المحرمه، ج1، ص56 و 230 و319 و321; کتاب الطهاره، ج3، ص38.
176 . المکاسب المحرمه، ج1، ص231230.
177 . کتاب الطهاره، ج1، ص187.
178 . همان، ج2، ص16.
179 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص83.
180 . کتاب الطهاره، ج3، ص302; کتاب البیع، ج2، ص335; الرسائل،ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284.
181 . المکاسب المحرمه، ج1، ص83.
182 . کتاب البیع، ج2، ص506; المکاسب المحرمه، ج1، ص81.
183 . کتاب البیع، ج3، ص376.
184 . کتاب الطهاره، ج1، ص169.
185 . همان، ج2، ص147 و166.
186 . کتاب البیع، ج3، ص89.
187 . المکاسب المحرمه، ج1، ص142.
188 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص109.
189 . کتاب الخلل فى الصلوه، ص204.
190 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، 285; کتاب الخلل فىالصلوه، ص297.
191 . معجم رجال الحدیث، ج24، ش15159.
192 . همان، ج6، 2984. درباره حسن بن على بن فضال مى گوید:
کوفى فطحى ثم رجع عند موته، ثقه من اصحاب الرضا(ع).
193 . المکاسب المحرمه، ج1، ص209.
194 . الغیبه، الطوسى، ص390; معجم رجال الحدیث، ج!، ص68.
195 . کتاب الخلل فى الصلوه، ص81.
196 . کتاب البیع، ج1، ص400 و ج2، ص455.
197 . کتاب الطهاره، ج2، ص180.
198 . جامع الرواه، ج1، ص139.
199 . کتاب الطهاره، ج3، ص467.
200 . همان، ص533.
201 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص261.
202 . المکاسب المحرمه، ج1، ص229.
203 . کتاب البیع، ج3، ص410.
204 . المکاسب المحرمه، ج1، ص292.
205 . کتاب الطهاره، ج3، ص43.
206 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید)، ص114.
207 . المکاسب المحرمه، ج1، ص12.
208 . کتاب الطهاره، ج3، ص451.
209 . همان، ج1، ص98.
210 . همان، ص187.
211 . همان، ج2، ص16.
212 . همان، ج3، ص355.
213 . کتاب البیع، ج1، ص336.
214 . همان، ص407.
215 . کتاب الطهاره، ج3، ص49.
216 . جامع الرواه، ج1، ص263.
217 . کتاب الطهاره، ج1، ص149.
218 . همان، ج3، ص24.
219 . المکاسب المحرمه، ج1، ص311.
220 . کتاب الطهاره، ج3، ص321.
221 . همان، ج3، ص180; کتاب البیع، ج3، ص389; المکاسب المحرمه،ج1، ص224.
222 . جامع الرواه، ج1، ص286.
223 . کتاب الطهاره، ج1، ص22.
224 . کتاب الطهاره، ج3، ص187.
225 . همان، ج2، ص36.
226 . همان، ص194.
227 . همان، ص149.
228 . همان، ص220.
229 . کتاب البیع، ج2، ص127 و ج3، ص96.
230 . کتاب الطهاره، ج2، ص95.
231 . کتاب البیع، ج5، ص22.
232 . همان، ج3، ص228.
233 . همان، ج2، ص419.
234 . همان، ص336.
235 . المکاسب المحرمه، ج1، ص53.
236 . همان، ص211.
237 . کتاب الطهاره، ج1، ص21.
238 . المکاسب المحرمه، ج2، ص16; کتاب البیع، ج1، ص119.
239 . المکاسب المحرمه، ج1، ص243.
240 . کتاب البیع، ج2، ص120.
241 . کتاب الطهاره، ج1، ص145.
242 . المکاسب المحرمه، ج1، ص276.
243 . کتاب الطهاره، ج3، ص35.
244 . همان، ص365.
245 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد والتقلید)، ص110.
246 . همان جا.
247 . کتاب الطهاره، ج3، ص303.
248 . کتاب البیع، ج4، ص227.
249 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص101; کتابالبیع، ج2، ص342; کتاب الخلل فى الصلوه، ص64.
250 . المکاسب المحرمه، ج1، ص311.
251 . کتاب الطهاره، ج3، ص149 و ج3، ص120.
252 . همان، ج1، ص36 و147.
253 . المکاسب المحرمه، ج2، ص12.
254 . همان، ج1، ص229.
255 . کتاب الطهاره، ج3، ص275.
256 . همان، ج1، ص42.
257 . معجم رجال الحدیث، ج9، ش5639.
258 . المکاسب المحرمه، ج1، ص76.
259 . کتاب الطهاره، ج3، ص45.
260 . کتاب البیع، ج1، ص403.
261 . کتاب الطهاره، ج3، ص118.
262 . المکاسب المحرمه، ج1، ص212.
263 . کتاب الطهاره، ج3، ص295.
264 . کتاب الخلل، ص63.
265 . کتاب الطهاره، ج3، ص158.
266 . کتاب البیع، ج20، ص279; کتاب الخلل، ص68.
267 . المکاسب المحرمه، ج1، ص297.
268 . کتاب الطهاره، ج3، ص629.
269 . المکاسب المحرمه، ج1، ص246.
270 . کتاب الطهاره، ج3، ص51.
271 . کتاب الخلل، ص214; الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص285.
272 . المکاسب المحرمه، ج1، ص35.
273 . همان، ص153.
274 . همان، ص35.
275 . کتاب الطهاره، ج3، ص202.
276 . کتاب الخلل، ص236.
277 . کتاب الطهاره، ج3، ص285.
278 . جامع الرواه، ج1، ص534.
279 . کتاب البیع، ج3، ص97.
280 . کتاب الطهاره، ج3، ص632.
281 . همان، ص113.
282 . همان، ج1، ص282.
283 . همان، ج3، ص113.
284 . همان، ج1، ص47.
285 . کتاب الطهاره، ج3، ص187; کتاب البیع، ج30، ص58; کتابالخلل، ص164.
286 . کتاب البیع، ج4، ص391.
287 . المکاسب المحرمه، ج1، ص85.
288 . کتاب الطهاره، ج1، ص131.
289 . همان، ج2، ص303 و ج30، ص78و 81.
290 . همان، ج3، ص181.
291 .جامع الرواه، ج1، ص613.
292 . المکاسب المحرمه، ج1، ص298.
293 . کتاب الخلل، ص229; الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص262.
294 . کتاب البیع، ج3، ص369.
295 . کتاب الطهاره، ج3، ص110.
296 . کتاب البیع، ج3، ص415.
297 . کتاب الطهاره، ج1، ص164.
298 . همان، ج3، ص158 و 495.
299 . همان، ص6 و159.
300 . همان، ص165.
301 . المکاسب المحرمه، ج2، ص103.
302 . کتاب البیع، ج2، ص436.
303 . کتاب البیع، ج2، ص413.
304 . همان.
305 . همان، ص502.
306 . کتاب الطهاره، ج1، ص45 و147.
307 . همان، ص113.
308 . کتاب البیع، ج2، ص398.
309 . کتاب الطهاره، ج2، ص8.
310 . همان، ص219.
311 . همان.
312 . المکاسب المحرمه، ج2، ص93.
313 . کتاب البیع، ج2، ص335.
314 . همان، ج3، ص410. عبارت ایشان چنین است: صحیح حذیفه بنمنصور، بناء على وثاقه محمد بن سنان کما لایبعد.
315 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
316 . همان، ص252.
317 . همان جا.
318 . کتاب الطهاره، ج1، ص126.
319 . همان، ج3، ص639.
320 . المکاسب المحرمه، ج1، ص49.
321 . همان، ص50.
322 . همان، ج2، ص11.
323 . کتاب الطهاره، ج1، ص196.
324 . المکاسب المحرمه، ج2، ص21.
325 . کتاب الطهاره، ج2، ص62.
326 . جامع الرواه، ج2، ص228.
327 . المکاسب المحرمه، ج2، ص111 و 121.
328 . همان، ص142.
329 . کتاب الطهاره، ج2، ص207.
330 . همان، ج3، ص204.
331 . کتاب الخلل، ص64.
332 . کتاب البیع، ج2، ص280; کتاب الطهاره، ج3، ص522.
333 . کتاب الطهاره، ج3، ص23.
334 . المکاسب المحرمه، ج1، ص114 و ج2، ص7.
335 . کتاب البیع، ج2، ص278; کتاب الخلل، ص226.
336 . کتاب البیع، ج5، ص252.
337 . کتاب البیع، ج2، ص482; الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص108.
338 . کتاب الخلل، ص113.
339 . کتاب الطهاره، ج3، ص563.
340 . کتاب الخلل، ص14.
341 . المکاسب المحرمه، ج1، ص276.
342 . کتاب الطهاره، ج3، ص177.
343 . کتاب الخلل، ص276.
344 . کتاب البیع، ج2، ص407.
345 . کتاب الطهاره، ج3، ص340.
346 . همان، ج2، ص76.
347 . همان، ج3، ص177.
348 . کتاب البیع، ج2، ص285.
349 . کتاب الطهاره، ج2، ص194.
350 . کتاب البیع، ج3، ص247.
351 . کتاب الطهاره، ج1، ص152; کتاب الخلل، ص65.
352 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
353 . همان، ص112.
354 . کتاب البیع، ج3، ص97.
355 . همان، ص18.
356 . همان، ج2، ص474.
357 . المکاسب المحرمه، ج1، ص75.
358 . همان، ص77.
359 . کتاب البیع، ج3، ص17.
360 . المکاسب المحرمه، ج3، ص55.
361 . در کتاب، (واستثناء) آمده است.
362 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
363 . رجال النجاشى، ص40 (ش82). درباره او مى گوید: کوفى ثقهکثیر الروایه.
364 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
365 . کتاب الخلل، ص196.
366 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
367 . کتاب الطهاره، ج1، ص181.
368 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
369 . جامع الرواه، ج1، ص247.
370 . کتاب البیع، ج1، ص337.
371 . کتاب الطهاره، ج3، ص183.
372 . المکاسب المحرمه، ج1، ص232.
373 . جامع الرواه، ج1، ص339.
374 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
375 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: کتاب الطهاره، ج3، ص240-272.
376 . المکاسب المحرمه، ج1، ص77.
377 . کتاب الطهاره، ج1، ص163.
378 . همان، ج3، ص252.
379 . همان، ص251 و 252.
380 . همان، ص182.
381 . همان، ص252.
382 . المکاسب المحرمه، ج1، ص218-219.
383 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
384 . کلمه (عدم) در عبارت امام(ره) ذکر نشده، اما لازم به نظرمى رسد; زیرا طبق عبارت محقق، عدالت محمد بن حمران، اشهر ازعدالت عبدالله بن عاصم است و نه بالعلکس.
385 . کتاب الطهاره، ج2، ص218-219.
386 . همان، ج3، ص249 و 250.
387 . الرسائل، ج1 (رساله فى قاعده لاضرر)، ص24.
388 . رجال النجاشى، ص249(ش656).
389 . کتاب الطهاره، ج3، ص250.
390 . کتاب البیع، ج2، ص471. عبارت امام(ره) را در فصل اول ازبحث در اعتبار خبر ثقه یا موثوق الصدور آوردیم.
390 . المکاسب المحرمه، ج1، ص46.
392 . کتاب الطهاره، ج3، ص418.
393 . همان، ج2، ص16.
394 . المکاسب المحرمه، ج1، ص55.
395 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
396 . همان جا.
397 . همان، ص23.
398 .همان، ج2، ص218.
399 . المکاسب المحرمه، ج2، ص55.
400 . کتاب الطهاره، ج1، ص282.
401 . همان، ص301.
402 . همان، ص281 .
403 .همان، ص171.
404 . الرسائل، ج1، (رساله فى قاعده لاضرر)، ص24.
405 . المکاسب المحرمه، ج1، ص176.
406 . المکاسب المحرمه، ج1، ص75.
407 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
408 . همان، ص251.
409 . المکاسب المحرمه، ج1، ص75.
410 . کتاب الطهاره، ج2، ص217 و 218. شبیه این عبارات در:
المکاسب المحرمه (ج1، ص238) نیز آمده است و با مقایسه امثالاین عبارتهاى متشابه است که ظن به جزوه رجالى داشتن امام(ره)تقویت مى شود.
411 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
412 . همان، ص250-251.
413 . جامع الرواه، ج2، ص216.
414 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
415 . همان، ص115.
416 . همان، ص251.
417 . المکاسب المحرمه، ج1، ص258.
418 . کتاب الطهاره، ج2، ص76.
419 . همان، ج3، ص281.
420 . همان، ص249.
الف) ضرورت بحث
شاید در نظر ابتدایى، چنین تصور شود که با توجه به اینکه امامخمینى(ره) تالیف مستقلى در علم رجال از خود به جاى نگذاشتهاست، از مبانى رجالى منسجمى نیز برخوردار نیست، و ممکن استعده اى نیز این مسئله را بهانه اى براى خدشه در مبانى فقهىامام(ره) قرار دهند و بدین وسیله، نظرهاى فقهى ایشان و حتى درمواردى نظریه ولایت فقیه را که امام(ره) در اثبات آن از روایاتنیز استفاده مى کند، زیر سؤال ببرند. حتى ممکن است قدم را ازاین هم فراتر گذاشته و در کمال اجتهاد امام(ره) خدشه کنند، بااین استدلال که امام(ره) خود، در بیان شرایط اجتهاد، نیاز بهعلم رجال را اجمالا متذکر شده است. (1)
رد این گونه خدشه ها و شبهات، جز با تحقیقى میدانى در آثارفقهى استدلالى امام(ره) امکان پذیر نیست; زیرا امام(ره) در ایندسته از آثار خود، هنگام اتخاذ فتوایى خاص در مسائل مختلف،ضمن نقد و بررسى ادله مسئله، به مسائل رجالى نیز نظر داشته وبا توجه به مبانى رجالى، فتواى خود را برگزیده است.
پس از این تحقیق، روشن خواهد شد که امام(ره)، داراى چنان مبانىو روش رجالى محکم و منسجمى است که نمونه آن را در آثار دیگرفقها (حتى آنان که خود داراى کتب رجالى هستند)، کمتر مى توانمشاهده کرد.
در بیان انسجام مبانى رجالى، تذکر این نکته کافى است که باآنکه کتب استدلالى فقهى امام(ره) در طول سالها به نگارشدرآمده، اما بجز مواردى اندک (آن هم در مورد اشخاص و نهمبانى)، تعارضى در این مبانى به چشم نمى خورد. در اینجا ایناحتمال تقویت مى شود که امام(ره) یا داراى حافظه اى بسیارقوى بوده، به گونه اى که مبانى خود در علم رجال و نیز آراىخود را در باب رجال اسناد از یاد نمى برده است و یا آنکهیادداشت ها یا جزوه اى مدون درباره این مبانى داشته که به دستما نرسیده است.
مقاله حاضر، سعى دارد با توجه به وسع خود و نیز قلتبضاعتنگارنده آن، گوشه هایى از مبانى و آراى رجالى امام(ره) را بهنمایش گذارد. به امید آنکه بزرگان این فن، با جمع آورى همهآنها، موسوعه اى رجالى از آثار آن بزرگوار تهیه نمایند و بدینترتیب، پرده از گوشه اى دیگر از دانش آن روشن ضمیر بردارند.
ب) تبیین موضوع
موضوع بحث، عبارت است از: (بررسى مبانى رجالى امام خمینى«ره»)و با توجه به آنکه علم رجال، مباحثخود را عمدتا در زمینه نقدو بررسى احوال رجال واقع در سلسله اسناد روایات (2) متمرکز مىکند، ما هم با همین دیدگاه به بررسى آراى رجالى امام(ره) مىپردازیم و حتى الامکان، از ورود در مباحث غیر رجالى، همچونمباحث مربوط به علم درایه، خوددارى مى کنیم; اما از آنجا کهبعضى از مباحث غیر رجالى، همچون بحث از حجیت (خبر ثقه) یا(خبر موثوق الصدور)، نقش عمده اى در مباحث رجالى به طورمستقیم یا غیر مستقیم دارد،ناچار به بیان دیدگاه امام(ره) درآن موارد نیز مى پردازیم.
همچنین با توجه به آنکه بررسى کتب روایى اصحاب حدیث و بخصوصکتب قدما به گونه اى به بررسى اسناد2 مرتبط مى گردد، در بخشىجداگانه به بیان دیدگاه امام(ره) در مورد این کتب، خواهیمپرداخت.
ج) روش بحث
روش بحث، تا جاى ممکن، گزارشى است و از نقد و بررسى آرا ومبانى امام(ره) و بحث در صحت و سقم آنها خوددارى مى شود.
د) منابع
منابع بحث، عمدتا آثار فقهى و بعضا آثار اصولى امام(ره) است کهبه ترتیب تاریخ تالیف، به معرفى آنها مى پردازیم:
1. آثار فقهى
الف) کتاب الطهاره
این کتاب، در سه جلد و در زمان حضور امام(ره) در قم به نگارشدرآمد که حاصل بحثهاى درس خارج ایشان در این موضوع بود.
تاریخ اتمام جلد اول، 22 ربیع الاول سال1376ق،2 و تاریخ اتمامجلد سوم، 28 ذى القعده سال1377ق، است. (3)
ب) الخلل فى الصلاه
این کتاب نیز مجموعه درسهاى خارج امام(ره) در قم است که به قلمایشان در یک جلد به نگارش در آمده است.
ج) المکاسب المحرمه
این کتاب نیز مجموعه درسهاى خارج فقه امام(ره) در قم است که آنرا در دو جلد به نگارش درآورده است. ایشان خود، تاریخ اتمامنگارش جلد دوم را هشتم جمادى اول سال 1380ق، بیان نموده است. (4)
کتاب البیع
این کتاب، حاصل درسهاى خارج فقه ایشان در دوران تبعید در نجفاشرف است. تاریخ اتمام نگارش جلد پنجم کتاب، پانزدهم جمادىاول سال1396ق، است. (5)
2. آثار اصولى
الف) انوارالهدایه فى التعلیقه على الکفایه
این کتاب، حاوى آراى اصولى امام(ره) است که به صورت تعلیقه بر(کفایه الاصول) نوشته شده و اخیرا توسط موسسه تنظیم و نشر آثارامام(ره) در دو جلد به چاپ رسیده است.
امام(ره) خود، تاریخ اتمام این اثر را یازدهم رمضان سال 1368ق،ذکر کرده است. (6)
ب) الرسائل
این کتاب، حاوى بحث و بررسى درباره بعضى از مسائل اصولى، همچوناستصحاب و تعادل و تراجیح و نیز بعضى از قواعد فقهى (همچونقاعده لاضرر) است که به قلم ایشان به نگارش درآمده و توسط یکىاز شاگردانش به نام مجتبى طهرانى، تصحیح و تحقیق شده و براىاولین بار در سال 1385ق، در دو جلد عرضه شده است. اخیرا نیزموسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره)، تحقیق جداگانه اى در موردرساله هاى مختلف این مجموعه نموده و بعضى از آنها را عرضهکرده است.
تاریخ نگارش اولین رساله این مجموعه، یعنى قاعده لاضرر، اولجمادى اول سال 1368ق، (7) و تاریخ نگارش آخرین رساله آن، یعنى(التقیه)،27 شعبان سال1373ق، است. (8)
در پایان این بخش، تذکر دو نکته لازم است:
اول آنکه با توجه به سنخیتبحث، آثار دیگر امام(ره)، همچونآثار فلسفى و عرفانى ایشان را مورد توجه قرار ندادیم.
دوم آنکه در کتب فقهى و اصولى امام(ره)، کتبى را گزینش نمودیمکه به قلم ایشان به نگارش در آمده بوده و از کتبى (همچون(تهذیب الاصول» که تقریرات درس ایشان و به قلم شاگردانش بود،صرف نظر کردیم; علاوه بر اینکه در این گونه کتب و نیز بعضى ازدیگر کتب اصولى امام(ره)، همچون (مناهج الوصول الى علمالاصول)، مطالب کمترى درباره بحث مورد نظر یافت مى شود.
ه)فصول بحث
براى آنکه بحث، شکل منظم ترى به خود بگیرد، آن را طى فصول زیرمرتب مى نماییم و در هر فصل، نظر امام(ره) را در موارد مختلفبیان مى کنیم: 1) کلیات، 2)توثیقات خاص،3) توثیقات عام، 4)کتب، 5) اشخاص.
فصل اول: کلیات
منظور از کلیات، یا مبادى رجالى است که در فصلهاى آینده نمىگنجد و یا مراد، بحثهاى درایه اى است که به نحوى در علم رجال،تاثیر مى گذارد.
الف) نیاز به علم رجال
یکى از بحثهایى که معمولا در مقدمه کتب رجالى مطرح مى شود،اثبات نیاز به علم رجال است که در آن با ادله مختلف، این نیازرا ثابت کرده، به شبهات مخالفان، پاسخ مى دهند. (9)
مخالفان این مطلب، اخباریان هستند که با ادعاهایى همچون قطعیتصدور اخبار کتب اربعه، این نیاز را منتفى مى دانند و در مقابلآنها، بیشتر اصولیان قرار دارند که این ادعاها را رد کرده، باادله اى نیاز به علم رجال را اثبات مى کنند; گرچه عملا بسیارىاز آنها فرصت غور در مسائل رجالى را پیدا نمى کنند.
امام(ره) نیز در اینجا مشى اصولى دارد و به گونه اى کلى و بدوناستدلال، این نیاز را این چنین بیان مى کند:
و منها [اى من شرائط الاجتهاد] علم الرجال بمقدار یحتاج الیه فىتشخیص الروایات، ولو بالکتب المعده له حال الاستنباط و ما قیلمن عدم الاحتیاج الیه لقطعیه صدور ما فى الکتب الاربعه او شهادهمصنفیها بصحه جمیعها او غیر ذلک کما ترى. (10)
ب) توجه امام(ره) به طبقات رجال
یکى از علومى که در حوزه هاى شیعه کمتر مورد توجه قرار گرفته،علم طبقات رجال یا شناخت طبقات روات است که به وسیله آن، امکانعادى روایت راویان از مشایخ یا امام معصوم(ع) کشف مى شود وامورى همچون ارسال یا عدم ارسال روایات، تمییز مشترکان و...روشن مى گردد. (11)
با مراجعه به کتب فقهى امام(ره)، به مواردى برخورد مى کنیم کهتوجه امام(ره) را به این علم، نشان مى دهدکه در بعضى از آنموارد، امام(ره) با بررسى طبقات، ارسال یک روایت را اثباتکرده و بدین ترتیب، نقش این علم را در استنباط، مشخص مىنماید.
در اینجا به ذکر چند مورد، بسنده مى کنیم:
1. امام(ره) در (کتاب الطهاره) روایتى با سند زیر نقل مى کند:
الکلینى، عن على بن محمد، عن عبدالله بن سنان، عن ابى عبداللهعلیه السلام.
آن گاه در مقام رد این روایت، آن را مرسل مى داند; زیرا على بنمحمد که از مشایخ کلینى(ره) است، در طبقه اى نبوده که بتوانداز عبدالله بن سنان و افراد هم طبقه او نقل روایت کند و مىافزاید که حتى امکان نقل روایت او از طبقه متاخر از ابن سنان(همچون ابن ابى عمیر و جمیل) نیز وجود نداشته است. بنابراین،باید بین على بن محمد و ابن سنان در این روایت، یک یا دوواسطه افتاده باشد. عبارت امام(ره) چنین است:
لکن فیها ارسال لان على بن محمد من مشائخ الکلینى و لم یدرک ابنسنان، فانه من اصحاب ابى عبدالله(ع) ولم یثبت ادراکه لابىالحسن موسى علیه السلام کما یشهد به التتبع وشهد بهالنجاشى و ان عده الشیخ من اصحابه علیه السلام ولا اشکال فىعدم ادراک على بن محمد و من فى طبقته له ولمن فى طبقته بل فىطبقه متاخره منه ایضا کابن ابى عمیر و جمیل و من فى طبقتهما. (12)
2. امام(ره) هنگام بحث درباره مشهوره ابى خدیجه، سند آن راچنین ذکر مى کند:
الشیخ عن محمد بن على بن محبوب، عن احمد بن محمد، عن الحسین بنسعید، عن ابى الجهیم بکیر بن اعین، عن ابى خدیجه.
آن گاه، اشکال سند را در امکان نقل حسین بن سعید از بکیر بناعین و افراد هم طبقه او مى داند و از این جهت، آن را مظنونالارسال به حساب مى آورد و تنها راه جبران ضعف سند را اشتهارعمل اصحاب مى داند. عبارت ایشان چنین است:
...بکیر بن اعین، و قد مات فى حیاه ابى عبدالله(ع) و هو ثقهعلى الاظهر، لکن ادراک الحسین ایاه بعید، بل الظاهر عدم ادراکهو کذا من فى طبقته کما یظهر بالرجوع الى طبقات الرواه، ففىالروایه ارسال على الظاهر. و ابوالجهم یروى عن ابى خدیجه سالمبن مکرم و هو ثقه فلا اشکال فیها الا من جهه الظن بالارسال و لوثبت اشتهار العمل بها، کما سمیت مشهوره، فیجبر ضعفها منجهته. (13)
البته باید اعتراف کرد که تعداد موارد اندک استناد به این علم(طبقات رجال) در کتب فقهى ایشان (همچون کتب فقهى بسیارى ازفقهاى دیگر)، با اهمیت و شان این علم، تناسب ندارد.
ج) نقش عدم نقل صاحبان کتب اربعه از یک کتاب روایى
یکى از مسائلى که مرتبط با علم رجال است، این است که: آیا اگرصاحبان کتب اربعه «الکافى) و (کتاب من لایحضره الفقیه) و(تهذیب الاحکام) و (الاستبصار»، از یک (اصل) یا (کتاب) روایىبه ندرت نقل روایت کنند و یا اینکه اصلا نقل روایت نکنند،تاثیرى در اعتبار آن کتاب به جاى مى گذارد یا خیر؟ و آیا اینعدم نقل و یا نقل اندک در هنگام معارضه با توثیق صاحب کتاب ازسوى رجالیان، بر آن مقدم مى شود یا خیر؟
امام(ره) به طور ضمنى و در هنگام بحث درباره (اصل) زید نرسى(که آن را معتبر نمى داند)، به این مطلب اشاره مى کند و علاوهبر آنکه عدم نقل یا نقل اندک را موجب بى اعتبار شدن آن (اصل)یا (کتاب) به حساب مى آورد، آن را بر توثیق رجالیان نیز مقدممى دارد و مى نویسد:
...اختصار المشائخ الثلاثه [اى مولفى الکتب الاربعه] من روایاتاصله [اى اصل زید النرسى] على حدیثین او ثلاث احادیث، دلیل علىعدم اعتمادهم باصله من حیث هو اصله او من حیث روایه ابن ابىعمیر عنه، فکانت لما نقلوا منه خصوصیه خارجیه، والا فلاى علهترکوا جمیع اصله واقتصروا على روایتین منه مع کون الاصل عندهمو بمراى و منظرهم، بل لو ثبت ان کتابا کان عندهم [اى المشائخالثلاثه] فترکوا الروایه عنه الا واحدا او اثنین مثلا، صار ذلکموجبا لعدم الاکتفاء بتوثیق اصحاب الرجال صاحبه فى جواز الاخذبالکتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع الید عن کتاب النرسى جزما،بل ترکهم الروایه عنه مع کون الراوى عنه ابن ابى عمیر دلیلعلى عدم تمامیه ما قیل فى شان ابن ابى عمیر من انه لایروى الاعن ثقه. تامل! (14)
د) اعتبار خبر ثقه یا موثوق الصدور
یکى از مهمترین مباحث مطرح در حجیت اخبار، این است که: آیا ملاکحجیتخبر، وجودا و عدما، ثقه بودن راویان خبر استیا اطمینانبه صدور آن، هر چند راویان آن ثقه نباشند؟
در میان فقها هر یک از این دو ملاک، طرفداران خاص خود را داردکه در بسیارى از موارد، باعث اختلاف فتاواى آنها مى شود. نسبتبین این دو قول، عموم و خصوص من وجه است که مورد اجتماع آن،وجود خبر ثقه اى است که اطمینان به صدور آن نیز پدید آمدهاست.
نقطه افتراق اولى از دومى، خبرى است که هر چند همه راویان آنثقه هستند; اما به دلائلى (همچون تعارض با اخبار دیگر و یااعراض اصحاب از آن)، اطمینانى به صدور آن باقى نمى ماند که دراین هنگام، قائلان به ملاک دوم، آن را حجت نمى دانند و بر طبقآن، فتوا نمى دهند.
و نقطه افتراق دومى از اولى، خبرى است که هر چند در سلسله سندآن افراد ضعیف یا مجهول و به طور کلى توثیق نشده، وجود دارند;
اما به جهت قرائنى (همچون عمل اصحاب به آن، اتقان متن و فصاحتآن)، اطمینان به صدور آن پدید مى آید که در این صورت، قائلان بهقول دوم، طبق آن، فتوا مى دهند. (15)
البته ناگفته پیداست که فایده علم رجال، در قول اول بیشترهویدا مى گردد; زیرا طبق این قول، تنها راه به دست آوردناعتبار یک خبر، از طریق وثاقت راویان است (که علم رجال متکفلآن است); در حالى که در قول دوم، هر چند ممکن استیکى ازراههاى اطمینان به صدور، ثقه بودن راویان باشد; اما در مقابل،قرائن و راههاى دیگرى نیز براى کشف اعتبار خبر وجود دارد.
از بررسى مبانى رجالى امام(ره) در کتب فقهى او مى توان اعتقادبه قول دوم را در نظر ایشان ثابت دانست; چنانکه خود، در موردىبه این نکته تصریح مى کند که مجرد وثاقت راوى، باعث اعتبار خبرنمى شود:
...فالقول بان مجرد وثاقه الراوى یکفى فى العمل بالروایه...لاینبغى ان یصغى الیه. (16)
و در جاى دیگر، پس از آوردن قرائن فراوان براى اثبات صدور یکروایت، على رغم ضعف سندى آن، دلیل اعتبار این ملاک را بناى عقلامى داند:
... ربما یحصل الوثوق بصدوره ولعل بناء العقلاء على مثله لایقصرعن العمل بخبر الثقه. (17)
موارد دیگرى که مى توان به وسیله آنها این قول را در نظر ایشانثابت دانست، چنین است:
1.جبران ضعف سند خبر به وسیله فتواى اصحاب بر طبق آن;
امام(ره) در موارد مختلفى براى جبران ضعف سند روایتى به شهرتآن تمسک جسته است.
مراد ایشان از شهرت، شهرت فتوایى، یعنى فتواى اصحاب بر طبق خبر(و نه شهرت روایى) است; چنان که در (الرسائل) در ضمن بحث ازمقبوله عمر بن حنظله به این مطلب این چنین تصریح مى کند:
والظاهر ان المراد من المجمع علیه بین الاصحاب والمشهور الواضحبینهم هو الشهره الفتوائیه لاالروائیه. فان معنى المجمع علیهبینهم والمشهور لدیهم لیس الا هى، کما ان الموصوف بانه لاریبفیه هو الذى علیه الشهره الفتوائیه بحیث کان مقابله الشاذالنادر. (18)
و در کتاب دیگرى چنین مى نگارد:
مع ان نفس اشتهار الحدیث لایفید، بل الجابر هو الاستناد فى مقامالفتوى. (19)
او این شهرت را در صورتى موجب جبر ضعف سند مى داند که از سوىقدماى اصحاب واقع شده باشد و نه متاخران آنها; چنانکه در بحثخبر (عوالى اللئالى)، در مقابل کسانى که شهرت عمل اصحاب بهاین روایت را جابر (جبران کننده) ضعف سند آن مى دانند، چنینمى گوید:
... و تمسک من تاخر عن ابن ابى الجمهور بها، بل اجماعهم علىالعمل بها لایفید جبرها ولیس لتمسک القدماء واعتمادهم علىالحدیث، لکونهم قریبى العهد باصحاب الاصول والجوامع و عندهماصول لم تکن عند المتاخرین. فما افاده شیخنا العلامه من جبرهابالعمل، لیس على ما ینبغى. (20)
به نظر مى رسد که علاوه بر بعیدالعهد بودن متاخران، تخلل اجتهاددر شهرت آنها نیز مى تواند علت عدم اعتبار آن باشد. چنانکه مىفرماید:
...ان الشهره اذا حصلت من تخلل الاجتهاد فلا اعتبار بها، بلالاجماع الحاصل بتخلل الاجتهاد لا حاصل له و لا اعتبار به. (21)
همین شهرت بین قدماست که با توجه به علل ذکر شده، مى توانداطمینان به صدور خبر را تقویت کرده، آن را معتبر نماید.
2. رد روایتبه جهت اعراض اصحاب;
امام(ره) همچنان که عمل اصحاب را موجب جبر (جبران) سند مىداند، در مقابل، اعراض اصحاب را باعث عدم اطمینان به صدورروایت و در نتیجه، رد آن مى داند. هرچند از جهتسند در مرتبهاعلاى وثاقت راویان باشد. امام(ره) درباره این گونه روایات،چنین مى فرماید:
کلما ازدادت الروایات صحه وکثره، زدادت ضعفا و وهنا. (22)
از موارد استناد امام(ره) به این مطلب براى رد روایت، مىتوانیم رد روایت نبوى عروه بارقى را شاهد بیاوریم که دربارهآن مى فرماید:
مضافا الى ان اعراض قدماء اصحابنا عنها...، اقوى شاهد على انهاعلیله. (23)
و بالاخره در جاى دیگر، علت این عدم اعتبار را عدم بناى عقلا برعمل به چنین خبرى مى داند:
ولا شبهه فى عدم بناء العقلاء على العمل بمثل الروایات التى اعرضعنها الاصحاب، مع کونها بمراى و منظر منهم و کونهم متعبدین علىالعمل بما وصل الیهم من طریق اهل البیت علیهم السلام. (24)
3. فراوانى روایات در یک موضوع;
امام(ره) در بعضى از موارد، کثرت روایات درباره یک مطلب راموجب بى نیازى از بررسى اسناد آن روایات مى داند و آن را امرىاطمینان آور به حساب آور مى آورد; چنانکه درباره روایات جوازقبول ولایت از طرف جائر به منظور اصلاح حال مومنان مى فرماید:
... و تظافرها و کثرتها اغنانا عن النظر الى الاسناد و المصادر،للوثوق والاطمئنان بصدور جمله منها... (25)
باید توجه داشت که این مطلب، غیر از شهرت روایى یى است کهامام(ره) براى آن اعتبارى قائل نیست; زیرا در شهرت روایى، سخناز کثرت راویان یک روایتخاص است; اما در اینجا فرض بر آن استکه روایات متعدد با راویان مختلف و الفاظ متفاوت، در باب یکموضوع وارد شده است که چنانکه امام(ره) اشاره کرده، به صدوربعضى از آنها اطمینان پیدا مى کنیم و همین براى اثبات آنموضوع، کافى است و شاید بتوانیم بگوییم که نظر ایشان در اینجاچیزى شبیه به تواتر اجمالى این گونه روایات است.
4. استفاده از مجموع ادله براى اثبات صدور روایت;
در عبارات امام(ره) به مواردى بر مى خوریم که ایشان از دسته اىاز ادله و قرائن، براى اثبات صدور روایتى استفاده نموده استکه در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى شود:
یکم) در بحث از روایت ضعیف السند نبوى (على الید ما اخذت، حتىتودى) مى فرماید:
... و ترک العمل به، مع جزم ابن ادریس بصدوره عن رسول الله(ص)،مع طریقته فى العمل بالاخبار... و تظافره و اعتماد محققىاصحابنا من بعد ابن ادریس الى عصرنا، مع تورعهم والتفاتهم الىضعفه. ولابد من الجبر فى مثله و هو لایمکن الا باعتماد قدماءالاصحاب علیه و لعله شهاده منهم على اتکال الاصحاب علیه...ولعلمن مجموع ذلک ومن اشتهاره بین العامه قدیما على ما یظهر من علمالهدى(ره) ومن اتقان متنه و فصاحته، بما یورث قوه الاحتمالبانه من کلمات رسول الله(ص) لاسمره بن جندب واشباهه، ربما یحصلالوثوق بصدوره و لعل بناء العقلاء على مثله، مع تلک الشواهد،لایقصر عن العمل بخبر الثقه. (26)
البته ایشان در عبارات بعد، در اعتبار این روایات، به جهاتدیگرى خدشه مى کند.
دوم) ایشان در بحث لاضرر، صدور کامل ترین روایت این بحث را کهمرسل است، از طریق مطابقت مضمونى با روایت موثق این بحث،اثبات مى نماید که عبارت آن چنین است:
... وهذه وان کانت مرسله، لکن مضمونها و مطابقتها لموثقه زرارهو روایه ابى عبیده الحذاء فى جوهر القضیه، مما یورث الوثوقبصدقها وصدورها. (27)
سوم) در بحث ولایت فقیه، یکى از روایاتى که ایشان از آن استفادهمى کند، روایت (الفقهاء حصون الاسلام) است که آن را على بن ابىحمزه بطائنى از امام موسى بن جعفر(ع) نقل کرده است که بیشتررجالیان، راوى را تضعیف نموده اند; اما امام(ره) با آوردنمجموعه فراوانى از قرائن، معتبر بودن این روایت و بلکه دیگرروایات او را ثابت مى کند. عبارت ایشان چنین است:
ولیس فى سندها من یناقش فیه الا على بن ابى حمزه البطائنى و هوضعیف على المعروف و قد نقل توثیقه عن بعض و عن الشیخ فى العده:(عملت الطائفه باخباره) و عن ابن الغضائرى: (ابوه اوثق منه) وهذه الامور و ان لاتثبت وثاقته مع تضعیف علماء الرجال و غیرهمایاه، لکن لامنافاه بین ضعفه و العمل بروایاته، اتکالا على قولشیخ الطائفه وشهادته بعمل الطائفه بروایاته. و عمل الاصحاب جابرللضعف من ناحیته ولروایه کثیر من المشائخ واصحاب الاجماع عنهکابن ابى عمیر و صفوان بن یحیى و الحسن بن محبوب واحمد بنمحمد بن ابى نصر و یونس بن عبدالرحمان و ابان بن عثمان و ابىبصیر و حماد بن عیسى والحسن بن على الوشاء والحسین بن سعید وعثمان بن عیسى و غیرهم ممن یبلغ خمسین رجلا . فالروایهمعتمده. (28)
5. استفاده از مبانى برون فقهى براى رد روایات;
در کتب فقهى امام(ره) به مواردى برخورد مى کنیم که ایشان بااستفاده از مبانى برون فقهى خود، مانند مبانى کلامى (کهاحیانا آنها را از کتاب و سنت و عقل استنباط کرده است)، به ردبعضى از روایات فقهى مى پردازد; هر چند از نظر وثاقت راویان،در بالاترین درجه باشند و در بعضى موارد، ورود این گونه روایاترا به جوامع روایى شیعى، از ناحیه مخالفان آنها مى داند.
از جمله این موارد، مسئله معصیت انبیاست که چون ایشان معتقد بهعدم جواز این امر است و جواز آن را مخالف مذهب شیعه مى داند،به رد روایتشیخ صدوق مى پردازد که مشتمل بر جواز آن است. (29)
همچنین در مقام رد برخى از روایاتى که از قول ائمه معصوم(ع)آمده مى گوید:
... فتلک الروایات بما انها مخالفه للکتاب والسنه المستفیضه وبما انها مخالفه لحکم العقل کما تقدم و بما انها مخالفهلروایات النهى عن المنکر، بل بما انها مخالفه لاصول المذهبومخالفه لقداسه ساحه المعصوم(ع)، حیث ان الظاهر منها ان الائمهعلیهم السلام کانوا یبیعون ثمرهم ممن یجعله خمرا و شراباخبیثا ولم یبیعوه من غیره. و هو ما لا یرضى به الشیعه الامامیه.کیف ولو صدر هذا العمل من اواسط الناس، کان یعاب علیه.فالمسلم بما هو مسلم والشیعى بما هو کذلک، یرى هذا العملقبیحا مخالفا لرضى الشارع; فکیف یمکن صدوره من المعصومعلیهم السلام ؟... انه مخالف لظاهر الاخبار. (30)
و نیز در بحثبه کار بردن حیله هاى شرعى براى حلیت ربا (کهروایاتى مشتمل بر آن صادر شده و مورد قبول بسیارى از فقها نیزقرار گرفته است)، با توجه به مبناى خود در مورد ائمه(ع) وسیره ایشان، این چنین به رد آن روایات مى پردازد و مى گوید:
ولا استبعد ان تکون تلک الروایات من دس المخالفین لتشویه سمعهالائمه الطاهرین. (31)
چنانکه در جاى دیگر درباره این بحث، چنین آورده است:
بل لو فرض ورود اخبار صحیحه داله على الحیله فیهما [اى فى رباالقرض والمعاملى الذى یعامل ربویا]، لابد من تاویلها او ردعلمها الى صاحبها ضروره. ان الحیل لاتخرج الموضوع عن الظلموالفساد و تعطیل التجارات و غیرها... وان شئت، قلت: لو وردالنص کان مناقضا للکتاب والسنه المستفیضه ولیس من قبیلالتقیید والتخصیص. (32)
و در ادامه، وجود شهرت بر جواز این امر را بر فرض قبول آن، ازنوع شهرتهاى متاخران مى داند که از راه اجتهاد حاصل شده است ومنزلت آن را مانند منزلتشهرت در (منزوحات بئر) مى داند که پساز علامه حلى(ره) برطرف شد. (33)
فصل دوم: توثیقات خاص
منظور از توثیقات خاص، آن است که توثیق شونده، یک یا دو نفرباشد، هرچند توثیق کنندگان2 متعدد باشند و به عبارت دیگر:
المراد من التوثیقات الخاصه، التوثیق الوارد فى حق شخص اوشخصین من دون ان یکون هناک ضابطه خاصه تعمهما و غیرهما. (34)
بنابراین، تفاوت آن با توثیقات عام آن است که در توثیقات عام،عده اى به وسیله یک ضابطه مورد توثیق قرار مى گیرند، هرچندتوثیق کننده واحد باشد.
راههایى که رجالیان براى توثیقات خاص برشمرده اند، از این قراراست:
1) تصریح یکى از معصومان(ع) بر وثاقت راوى،
2) تصریح یکى از بزرگان متقدم بر وثاقت راوى،
3) تصریح یکى از بزرگان متاخر بر وثاقت راوى،
4) ادعاى اجماع از سوى متقدمان بر وثاقت راوى،
5) مدح رجالیان نسبتبه یک راوى که کاشف از حسن ظاهر او باشد،
6) سعى مستنبط براى جمع کردن قرائن دال بر وثاقت. (35)
در عبارات امام(ره) کمتر دیده مى شود که ایشان، نسبتبه اینموارد، اظهار نظر صریحى نموده باشد; اما نتیجه استفاده عملىایشان از این موارد را مى توانیم در راویانى که به نظر ایشاناز راههاى مختلف توثیق شده اند، بیابیم که اسامى آنها را درفصل پنجم، خواهیم آورد. با این حال، در اینجا به ذکر موارداندکى مى پردازیم که در عبارات ایشان درباره این بحث، یافت مىشود:
الف) کفایت توثیق واحد
یکى از مباحث مقدماتى در توثیقات خاص (که ممکن است در علم رجالنیز بحث نشود)،ان است که: آیا توثیق واحد، کافى استیا حتماباید موثقان دو نفر باشند؟
این بحث، در حقیقت، بازگشتبه آن دارد که: آیا در خبر واحد ازموضوعات، وحدت کافى استیا تعدد لازم است؟
امام(ره) صریحا به این بحث نپرداخته است; اما در مواردى مىتوانیم به طور صریح، کفایت وحدت را در نظر ایشان ببینیم ونمونه آن، مورد زیر است که در آن، امام(ره) به توثیق کشى نسبتبه مثنى بن ولید اکتفا کرده است و مى فرماید:
روایه محمد بن مسلم، عن ابى عبدالله علیه السلام ... ولیسفى سندها من یتامل فیه الامثنى بن الولید و لا یبعد حسن حاله،بل و ثاقته. و قد نقل عن الکشى، عن العیاشى، عن على بن الحسنبن فضال انه لا باس به; (36) وهو توثیق منه. (37)
ب) توثیق شخص نسبتبه خودش
یکى از مباحث دیگر مقدماتى توثیقات خاص، آن است که: آیا اگرراوى، ناقل روایاتى بود که در آنها توثیق خودش وارد شده بود،مى توان نسبتبه آن روایات اعتماد کرد و او را موثق دانستیاخیر؟
امام(ره) نسبتبه این گونه روایات، سوء ظن دارد و آنها را نمىپذیرد.
چنانکه درباره مالک بن اعین چنین مى گوید:
... والروایات التى تدل على حسنه کلها تنتهى الیه. و کیف یمکنالوثوق بحال الرجل من قول نفسه و نقله؟ (38)
ج) دعاى امام معصوم(ع) در حق راوى
چنانکه اشاره شد، یکى از توثیقات خاص، تصریح امام معصوم(ع)نسبتبه وثاقتیک راوى است; اما بحثبر سر آن است که: آیادعاى امام(ع) نسبتبه یک راوى نیز حکم توثیق را دارد یا غیراز آن است؟
نظر حضرت امام(ره) بر این است که دعاى امام معصوم(ع)، هر چنددعاى بلیغى باشد، نتیجه توثیق و اعتبار روایات راوى را در برندارد; چنانکه به این مطلب درباره حسین بن زراره، این چنینتصریح مى نماید:
... لاستضعاف سند روایه الحسین بن زراره، لکونه مجهولا و ان دعاله ابو عبدالله علیه السلام دعاء بلیغا; اذ لایوجب ذلک ثقتهفى الحدیث و حجیه روایته. (39)
د) مدح کاشف از حسن ظاهر
در این مورد، مى توانیم مدح شیخ مفید(ره) را نسبتبه عبدالاعلىبن اعین، شاهد بیاوریم که با آنکه از سوى رجالیان توثیق نشدهو در عبارات شیخ مفید درباره او صراحتا از لفظ ثقه استفادهنشده است; اما امام(ره) از مدح او استفاده توثیق مى نماید ومى نویسد:
... روایه عبدالاعلى الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلى هو ابن اعین،و قد عده الشیخ المفید من فقهاء اصحاب الصادقین و الاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال والحرام والفتیا والاحکام الذىلایطعن علیهم ولا طریق الى ذم واحد منهم ولا اشکال فى افادتهالتوثیق، کما عن المحقق الداماد الجزم بصحه روایاته. (40)
ه) ترحم و ترضى
منظور از این دو اصطلاح، به کار بردن عباراتى همچون (رحمه اللهعلیه) و (رضى الله عنه) از سوى یکى از مشایخ حدیث و رجال درمورد راویان است. بعضى این بحث را در ضمن توثیقات عام بررسىکرده اند; (41) مبحثى چون (تصریح یکى از بزرگان متقدم بر وثاقتراوى) است، به این بیان که: آیا به کار بردن عبارات ترحم وترضى مى تواند به عنوان تصریح مطرح شود یا خیر؟
امام(ره) به این بحث در ذیل بررسى احوال جعفر بن نعیم شادانى[شاذانى] اشاره کرده و ترضى صدوق را بر او، براى وثاقت اوکافى ندانسته، مى گوید:
و اما الطریق الآخر، ففیه جعفر بن نعیم الشاذانى و لم یرد فیهشىء الا ترضى الصدوق علیه، وهو غیر کاف فى الاعتماد علیه. (42)
و) تصریح متاخران بر وثاقت
در بعضى از عبارات امام(ره)، به مواردى برخورد مى کنیم کهایشان با توسل به عبارات متاخران و بدون اشاره به نظرمتقدمان، معتقد به وثاقتیک راوى مى شود که نمونه آن، اثباتوثاقت اسماعیل بن جابر (/جعفر)، از راه توثیق علامه مجلسى است.
ز) سعى مستنبط براى جمع کردن قرائن دال بر وثاقت
البته در قرار دادن این امر در عداد توثیقات خاص، سخنى است وآن اینکه توثیقات خاص و همین طور توثیقات عام، در مواردى استکه مستنبط و مجتهد بخواهد از راه اقوال دیگران، وثاقتیک راوىیا عده اى از روات را به دست آورد; اما هنگامى که او براىاثبات وثاقتیک راوى به تلاش مى افتد و سعى در جمع قرائنى(همچون اتقان روایات او، کثرت آنها، نقل مشایخ از او، و نقلبسیارى از روایات او از طرق معتبر دیگر) مى نماید، در حقیقت،یک کار اجتهادى در علم رجال انجام داده است که گستره آن، خارجاز بررسى هاى سندى معمول در علم رجال است; زیرا در این راه،معمولا به امور خارج از سند و کسب قرائن از آنها پرداخته مىشود که بخشى از آنها مربوط به مرویات است که اتقان روایات اورا مى توانیم شاهد بیاوریم و بخشى دیگر، مربوط به امور خارج ازسند و متن است، مثل نقل مشایخ از او.
آرى! از آنجا که از این راه، همانند دیگر راههاى توثیقات خاص،تنها براى اثبات وثاقتیک راوى (ونه عده اى از روات) استفادهمى شود، مى توانیم آن را در توثیقات خاص داخل نماییم، به شرطآنکه از معناى ظاهرى کلمه توثیق (که ظاهر در اثبات وثاقتیکراوى از سوى غیر مستنبط است) دستبرداریم.
این راه، از آنجا که مجتهد، خود درگیر علم رجال مى شود و خودبه اثبات وثاقتیک راوى مى پردازد، ضریب اطمینان بیشترى نسبتبه راههاى دیگر دارد; زیرا در راههاى دیگر، مستنبط به قولدیگران اعتماد مى کند که اولا باید با استفاده از چندین (اصل)و نیز القاى احتمال خلافهاى فراوان، وصول آن ثابتشود. ثانیابعد از اثبات استناد آن قول به صاحبش، تنها به عنوان قول یکرجالى ارزش دارد; در حالى که در این راه، مستنبط از قرائنفراوانى براى اثبات وثاقت راوى استفاده مى نماید.
ناگفته پیداست که استفاده از این راه براى اثبات وثاقت، بسیارمشکل است; چنانکه یکى از بزرگان معاصر، درباره آن چنین اظهارنظر مى کند:
ان سعى المستنبط على جمع القرائن والشواهد المفیده للاطمئنانعلى وثاقه الراوى او خلافها من اوثق الطرق و اسدها، ولکن سلوکذاک الطریق یتوقف على وجود موهلات فى السالک وصلاحیات فیه،الزمها التسلط على طبقات الرواه والاحاطه على خصوصیات الراوىمن حیث المشائخ والتلامیذ و کمیه روایاته من حیث القله والکثرهو مدى ضبطه الى غیر ذلک من الامور التى لایندرج تحت ضابط معینولکنه تورث الاطمئنان المتاخم للعلم، ولا شک فى حجیته. وبما انسلوک هذا الطریق لاینفک عن تحمل مشاق، لایستسهل قل سالکه و عزطارقه، والسائد على العلماء فى التعرف على الرواه الرجوع الىنقل التوثیقات والتضعیفات. (43)
طبق بررسى یى که انجام دادیم، این نتیجه حاصل شد که امام(ره)از این راه، براى اثبات وثاقتشش تن از روات، یعنى محمد بناسماعیل نیشابورى، سهل بن زیاد، ابراهیم بن هاشم قمى، زبیرى،نوفلى و سکونى استفاده مى کند.
ایشان درباره وثاقت محمد بن اسماعیل، در ضمن بحث از صحیحهعبدالرحمان بن حجاج، چنین آورده است:
ولیس فى طریقها من یتامل فیه الا محمد بن اسماعیل النیسابورى،الذى لم یرد فیه توثیق وانما هو راویه الفضل بن شاذان، لکن منتفحص روایاته اطمان بوثاقته واتقانه; فان کثیرا من روایاته لولم نقل، اغلبها منقوله بطریق آخر صحیح او موثق او معتبر طابقالنعل بالنعل; والوثوق والاطمئنان الحاصل من ذلک، اکثر منالوثوق الذى یحصل بتوثیق الشیخ او النجاشى او غیرهما. (44)
و درباره سهل بن زیاد آدمى چنین مى گوید:
وفى طریقها [اى الصحیحه الاخرى بعبد الرحمان بن الحجاج] سهل بنزیاد الآدمى، و امره سهل بعد اشتراکه فى اتقان الروایه وکثرتهمع النیسابورى، بل هو اکثر روایه منه وله قدم راسخ فى جمیعابواب الفقه کما یتضح للمتتبع مع قرائن کثیره توجب الاطمئنانبوثاقته. (45)
و درباره وثاقت چهار نفر اول چنین مى نگارد:
...والمناقشه فى سند الاولى فى غیر محله، فان سهل بن زیاد وانضعف، لکن المتتبع فى روایاته یطمئن بوثاقته من کثره روایاتهواتقانها واعتناء المشائخ بها فوق ما یطمئن من توثیق اصحابالرجال کما رجحنا بذلک وثاقه ابراهیم بن هاشم القمى ومحمد بناسماعیل النیشابورى (راویه الفضل بن شاذان) و غیرهما; ولااستبعد کون الزبیرى ایضا من هذا القبیل. (46)
و درباره وثاقت نوفلى و سکونى در بررسى سندى که آن دو درطریق آن قرار دارند چنین نوشته است:
... فان الارجح وثاقه النوفلى والسکونى کما یظهر بالفحص والتدبرفى روایاتهما و عمل الاصحاب بها; و عن الشیخ اجماع الشیعه علىالعمل بروایات السکونى و قلما یتفق عدم کون النوفلى فى طریقها;
و عن المحقق فى المسائل الغریه انه ذکر حدیثا عن السکونى فىان الماء یطهر واجاب عن الاشکال (بانه عامى) بانه و ان کانکذلک، فهو من ثقات الرواه; و فى طریقها النوفلى و لم یستشکلفیه و بالجمله لاضعف فى سندها. (47)
و از بعضى از عبارات ایشان، چنین استفاده مى شود که در موردوثاقت عمر بن حنظله نیز تمایل به استفاده از چنین روشى دارد،گرچه به طور قطعى آن را نمى پذیرد. ایشان در ضمن بررسى مقبولهعمر بن حنظله در بحث ولایت فقیه، مى گوید:
والروایه من المقبولات التى دار علیها رمى القضاء وعمل الاصحاببها، حتى اتصفتبالمقبوله; فضعفها سندا بعمر بن حنظله مجبورمع ان الشواهد الکثیره المذکوره فى محله لولم تدل على وثاقته،فلا اقل من دلالتها على حسنه. فلا اشکال من جهه السند. (48)
فصل سوم: توثیقات عام
منظور از توثیقات عام، طرقى است که به وسیله آنها وثاقت عدهاىبا بیان ضابطه اى ثابت مى شود، یعنى در این گونه توثیقات،توثیق شونده متعدد است، خواه توثیق کننده واحد باشد یا متعدد.
در این فصل، طرقى ذکر مى شود که امکان استفاده توثیق عام ازآنها وجود داشته باشد و خود را مقید به مواردى که در علم رجالمطرح شده، نمى نماییم.
مبناى بحث، طرقى است که در آنها به نظرى از امام(ره) برخوردکرده ایم.
الف) اصحاب اجماع و وثاقت مشایخ آنها
اصحاب اجماع، کسانى هستند که اجماع اصحاب درباره صحت اخبارشانو یا توثیق آنها و یا توثیق آنها به همراه مشایخ حدیثى آنها(که در سلسله اسناد روایاتشان واقع گردیده اند)، نقل شده است.
ثلاثى بودن متعلق اجماع در این تعریف، به علت اختلافى است کهبین رجالیان درباره متعلق این اجماع منقول، رخ داده است. (49)
منظور از شق اول، یعنى صحت اخبار، روایاتى است که آنها از ائمهمعصوم(ع) نقل مى کنند; چه واسطه هاى آنها ضعیف باشند و چهثقه; یعنى در این دسته، اصولا کارى به واسطه نداریم و از ایناجماع، سعى در اثبات وثاقت آنها نمى کنیم.
ناگفته پیداست که در این هنگام، اصولا بحث اصحاب اجماع، ازدایره توثیقات عام خارج خواهد شد; زیرا در این فرض، روایاتاین عده تصحیح شده است و نه آنکه خود یا اساتیدشان توثیق شدهباشند. البته ممکن است گفته شود که حکم به صحت روایات این عده،لااقل ملازم با توثیق خود آنهاست.
اصل در این اجماع، عبارات کشى(ره) است که در سه موضع، ادعاىچنین اجماعى درباره سه گروه از یاران ائمه(ع) نموده است که دراینجا به ذکر آنها مى پردازیم:
1 قال الکشى: اجمعت العصابه على تصدیق هولاء الاولین من اصحابابى جعفر علیه السلام و ابى عبدالله علیه السلام وانقادوا لهم بالفقه، فقالوا: افقه الاولین سته: زراره و معروفبن خربوذ وبرید و ابو بصیر الاسدى و الفضیل بن یسار و محمد بنمسلم الطائفى. قالوا: وافقه السته زراره. وقال بعضهم مکان ابىبصیر الاسدى، ابو بصیر المرادى و هو لیثبن البخترى. (50)
2 اجمعت العصابه على تصحیح ما یصح من هولاء وتصدیقهم لایقولون واقروا لهم بالفقه من دون اولئک السته الذین عددناهم و سمیناهمسته نفر: جمیل بن دراج وعبدالله بن مسکان وعبدالله بن بکیر وحماد بن عیسى و حماد بن عثمان وابان بن عثمان. قالوا: و زعمابو اسحاق الفقیه (یعنى ثعلبه بن میمون) ان افقه هولاء جمیل بندراج. وهم احداث اصحاب ابى عبدالله علیه السلام . (51)
3 اجمع اصحابنا على تصحیح ما یصح عن هولاء وتصدیقهم، و اقروالهم بالفقه والعلم، وهم سته نفر آخر، دون السته نفر الذینذکرناهم فى اصحاب ابى عبدالله ، علیه السلام منهم یونس بنعبدالرحمان و صفوان بن یحیى بیاع السابرى و محمد بن ابى عمیرو عبدالله بن المغیره والحسن بن محبوب و احمد بن محمد بن ابىنصر. و قال بعضهم مکان الحسن بن محبوب، الحسن بن على بن فضالو فضاله بن ایوب. و قال بعضهم مکان ابن فضال، عثمان بن عیسى. وافقه هولاء یونس بن عبدالرحمن و صفوان بن یحیى. (52)
با تتبع در کتب فقهى امام(ره) در مى یابیم که مفصل ترین بحثرجالى در آنها، بحث اصحاب اجماع است که چهارده صفحه از (کتابالطهاره) را به خود اختصاص داده است. (53)
ایشان این بحث را در هنگام بررسى حکم حرمتیا حلیت عصیر عنبىآورده است که با توجه به اینکه ایشان قائل به حرمت است، به ردادله مخالفان مى پردازد که به روایتى از (اصل) زید نرسى تمسککرده و از قول علامه محمد باقر مجلسى(ره) و علامه سید مهدىبحرالعلوم طباطبایى درصدد توثیق زید بر آمده اند، با اینتوجیه که: هرچند زید توثیق نشده است; اما با توجه به آنکهمحمد بن ابى عمیر (یعنى یکى از اصحاب اجماع)، این روایت را ازاو نقل مى کند، مى توانیم به ثقه بودن او پى ببریم و گویااستنباط آنها از اصحاب اجماع، توثیق آنها و مشایخشان بودهاست. (54)
به نظر مى رسد که علت اصلى تفصیل این بحث، آن باشد که در صورتقبول چنین مبنایى، باید قائل به توثیق صدها نفر از راویانىباشیم که در سلسله سند اصحاب اجماع واقع شده اند که این سخن،با توجه به کثرت روایات آنها و مشایخشان، به مثابه به راهانداختن کارخانه عظیمى از ثقه سازى است که ممکن است وضع ثقهرا دگرگون سازد; چنانکه مى توانیم این مطلب را از سخنامام(ره) استنباط کنیم که در ابتداى این بحث مى فرماید:
اقول لاباس بصرف الکلام الى حال ما تشبثا [اى المجلسىوالطباطبائى] به، سیما اجماع الکشى الذى هو العمده فى المقاموغیره من الموارد الکثیره المبتلى به. (55)
در این بحث، عمده درگیرى امام(ره) با محدث نورى است که برداشتاو از این اجماع، توثیق آنها و اساتیدشان است و دلائل مختلفىبراى قول خود مى آورد.56 البته تصریحى از امام(ره) در عباراتشنسبتبه محدث نورى دیده نمى شود; اما از عبارتهاى ایشان وتطبیق آن با کلمات محدث، مى توان این مطلب را ثابت نمود.
امام(ره) بحثخود را در این مسئله در دو مقام مى گستراند. درمقام اول، درباره متعلق اجماع، بحث مى نماید و در مقام دوم،به بررسى اعتبار این اجماع و کیفیتبرخورد دیگر رجالیان با آنمى پردازد.
مقام اول را مى توان با تلخیص و مقدارى تصرف، چنین بیان نمودکه در عبارت (تصحیح ما یصح منهم)، مراد از کلمه موصول (ما)،یا حکایات و نقل قولهاى آنهاست و یا روایات و احادیثشان.
در صورت اول، ظهور عبارت در خبر و حکایت آنها از واسطه است;
یعنى معناى عبارت (قال بن ابى عمیر: حدثنى النرسى، قال: حدثنىعلى بن مزید، قال الصادق(ع):...)، فقط تصدیق ابن ابى عمیر درنقل قول از نرسى است و نه بیش از آن; و از این سخن، حتى نمىتوان وثاقت نرسى را اثبات نمود، چه رسد به اینکه بخواهیموثاقت دیگر واسطه ها و یا صحت متن حدیث را اثبات بنماییم.
آرى! اگر آنها مستقیما و بدون واسطه از امام(ع) نقل حدیثنمایند، با توجه به اینکه در اینجا حکایتبا متن حدیثبر هممنطبق مى شود، مى توان از این عبارت، صحت آن حدیث را استفادهنمود.
و اگر منظور از (ما) متن حدیثباشد، باید از اطلاق آن صرف نظرکرده، این اجماع را در جایى بدانیم که آنها بدون واسطه به نقلمتن حدیث مى پردازند و شمول این اجماع را از موارد نقل باواسطه منصرف بدانیم; زیرا در این موارد، آنها در حقیقت از متنحدیثخبر نمى دهند; بلکه قول واسطه را نقل مى کنند و بر فرضدروغگویى واسطه ها، مى توان در عین استناد کذب به آنها و ردحدیثشان، ناقلان از واسطه ها را صادق دانست; زیرا آنها ناقلحدیث نبوده اند و مى توانند بگویند این حدیث را ما نگفته ایمو همین صحتسلب، خود، بهترین شاهد بر عدم شمول اجماع نسبتبهاخبار این چنینى آنهاست.
اشکالى که در هر دو فرض پیش مى آید، این است که در این هنگام،ادعاى اجماع بر توثیق این افراد، بیهوده و رکیک است; زیراتعداد فراوانى از اصحاب ائمه(ع) داراى این خصوصیتبوده اند.
جوابى که امام(ره) به این اشکال داده اند، این است که اولا برفرض که چنین اجماعى قائم شده باشد، بیهودگى و رکاکتى در نقلآن وجود ندارد.
ثانیا ممکن است کشى فقط معتقد به اجماع بر این عده باشد و نهبیش از آن.
ثالثا بر فرض لزوم رکاکت، نمى توان لفظ را از ظاهر خود منصرفنمود و بر هر معنایى که رکاکت از آن لازم نیاید، حمل نمود.
امام(ره)، سپس به نقد دیگر سخنان میرزاى نورى در این مقوله مىپردازد. (57)
و اما در مقام دوم، امام(ره) در آغاز، فرض را بر این مى گیردکه منظور از (ما) حکایت نیست;، بلکه (ما) به معناى روایت استو منظور از آن، اجماع بر صحت مطلق روایات این عده (اعم از باواسطه و بى واسطه) است. سپس به ذکر دو وجه که از آن ممکن استچنین اجماعى حاصل شود، پرداخته و آنها را نقد مى کند.
وجه اول، آن است که بگوییم مجمعین (اجماع کنندگان)، تمام اخباراین عده را بررسى کرده اند و به این نتیجه رسیده اند که همهروایات آنها داراى قرائنى خارجى است که اطمینان به صدور راحاصل مى کند.
امام(ره) در نقد این وجه مى فرماید که امکان چنین کارى به صورتعادى وجود ندارد; زیرا اولا اخبار این عده، بسیار فراوان است;ثانیا امکان اطلاع اجماع کنندگان در همه آنها بر قرائن، عادتاوجود ندارد; زیرا مثلا محمد بن مسلم (که یکى از اصحاب اجماعاست) درباره خود مى گوید: (من سى هزار سؤال از امام باقر(ع) وشانزده هزار سؤال از امام صادق(ع) نمودم) و بعید است که افراددیگرى همچون زراره، کمتر از این مقدار حدیث داشته باشند; وچگونه ممکن است که مجمعین بتوانند صدها هزار حدیث را بررسىکرده، از قرائنى به صحت آنها پى ببرند؟
وجه دوم آن است که بگوییم مجمعین، حال همه مشایخ روایى این عدهرا بررسى کرده و به وثاقت آنها پى برده اند و از این رو، حکمبه صحت روایات این عده نموده اند.
امام(ره) در نقد این وجه مى فرماید: این کار نیز همانند قبلىعادتا محال است; زیرا در آن زمان، هنوز کتب حدیثى و رجالى بهطور کامل تدوین نشده بود تا مشایخ این عده براى همه مجمعینشناخته شده باشند; علاوه بر آنکه این مشایخ در شهرهاى دور ونزدیک پراکنده بودند و اطلاع مجمعین از احوال همه آنها بعیدبوده است.
علاوه بر اینکه اکنون با بررسى مشایخ این عده، به افراد فراوانىبرخورد مىکنیم که در کتب رجال، با عنوان (کذاب) و (وضاع) معرفىشدهاند. مثلا در فهرست نام مشایخ ابن ابى عمیر (یکى از اصحاباجماع)، به نام افرادى چون یونس بن ظبیان، عبدالله بن قاسمحضرمى، على بن ابى حمزه بطائنى، ابوجمیله، على بن حدید، محمدبن میمون و هاشم بن حیان برخورد مى کنیم که عمدتا از سوىرجالیان متقدم و متاخر، تضعیف شده اند. علاوه بر آنکه در سلسلهمشایخ او به نام افرادى مهمل، مجهول و غیر معتمد نیز برخوردمى نماییم. همچنین در فهرست مشایخ دیگر اصحاب اجماع (همانندصفوان بن یحیى، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، حسن بن محبوب،یونس بن عبدالرحمان، عبدالله بن بکیر و عبدالله بن مسکان)، بهنام تضعیف شدگانى همچون: ابوجمیله، احمد بن زیاد خزاز، حسن بنعلى بن ابى حمزه، ابوالجارود، صالح بن سهل همدانى، مفضل بنصالح، محمد بن سنان، عبدالعزیز عبدى، عبدالله بن خداش، عمروبن شمر، مقاتل بن سلیمان، عمرو بن جمیع، محمد بن مصادف، صالحبن حکم نیلى و... برخورد مى نماییم; و اگر بخواهیم به نام اینعده، افراد مهمل و مجهول را نیز اضافه کنیم، به رقم بزرگى دستمى یابیم که چشم پوشى از آن، ممکن نیست. (58)
امام(ره) پس از آن به سراغ این نقل اجماع از سوى کشى(ره) رفتهو در آن، از دو طریق، خدشه وارد مى کند:
اول آنکه این اجماع از سوى رجالیان متقدم، همانند نجاشى، شیخطوسى، ابن غضائرى، شیخ مفید و دیگر معاصران کشى یا نزدیکان بهعصر او مورد تایید قرار نگرفته است و دلیل آن، عدم اشاره بهآن در کتابهایشان است، با اینکه افرادى مثل نجاشى، با حرص وولع فراوان به دنبال یافتن دلائلى براى وثاقت رجال بوده اند وآمدن این نقل اجماع در کتاب (اختیار معرفهالرجال) که تلخیص وگزیده شیخ طوسى(ره) از کتاب (معرفه الناقلین والرواه) کشىاست، دلیلى بر قبول این ادعا از سوى شیخ طوسى نیست; زیرا اودر این کتاب، تنها قصد تلخیص و انتخاب داشته، نه قصد بیانآراى خود را.
دوم آنکه بعضى از افراد مورد ادعاى مجمعین، صراحتا از سوى بعضىاز متقدمان رجالى تضعیف شده اند و یا لااقل توثیق نشده اند کهاین خود، بهترین دلیل بر عدم انعقاد چنین اجماعى است. به عنواننمونه مى توانیم از عدم توثیق ابان بن عثمان و عبدالله بنبکیر از سوى نجاشى و تضعیف یونس بن عبدالرحمان از سوى قمى هایاد نماییم.
بنابراین، چنین نتیجه گیرى مى شود که چنین اجماعى در بینمتقدمان مشهور نبوده است; بلکه بین متاخران مشهور شده و باگذشت زمان نیز شهرت آن افزوده گشته است و چنانکه گفتیم، شهرت،چه در مسائل فقهى و چه در مسئله اى این چنینى براى ما اعتبارىندارد; زیرا آنها مدارکى غیر از آنچه ما در دست داریم، نداشتهاند.
علاوه بر آنکه با تتبع در اقوال متاخران، به مواردى نیز برخوردمى کنیم که حکایت از عدم اعتبار این اجماع نزد آنها مى نماید.
به عنوان نمونه مى توانیم از تضعیف ابان بن عثمان از سوى محققحلى، علامه حلى، فخرالمحققین، فاضل مقداد و شهید ثانى یادنماییم. همچنین مى توانیم رد عبدالله بن بکیر از سوى ابنطاووس و تضعیف او از سوى محقق حلى، فاضل مقداد، شهید و نیزتردید ابن طاووس در جمیل بن دراج و تردید علامه حلى در معروفبن خربوذ و تردید ابن داوود در برید بن معاویه را به عنوانشواهدى دیگر ذکر نماییم. (59)
خلاصه نتایجى که مى توانیم از این بحث مفصل بر طبق دیدگاه امامبگیریم، چنین است:
1. ظاهر عبارت کشى، ادعاى اجماع بر توثیق اصحاب اجماع درحکایاتشان است، نه روایاتشان.
2. از این ادعاى اجماع، به هیچ وجه نمى توان به صحت همه اخباراصحاب اجماع پى برد.
3. از این ادعا به هیچ وجه نمى توان در راه توثیق همه مشایخاین عده استفاده نمود.
4. اصولا با توجه به قول نجاشى درباره کشى (که: او از ضعفا،فراوان نقل مى کند) (60) و نیز با توجه به شواهد دیگر در اثباتوثاقت این عده، باید در این ادعا تردید نمود.
بنابراین، نمى توان عنوان (اصحاب اجماع) را به عنوان توثیقىعام براى خود آنها و نیز مشایخشان مطرح کرد.
× در اینجا ممکن است این سؤال اساسى پیش آید که: نظر امام(ره)مبنى بر عدم امکان استفاده از اجماع ادعایى کشى(ره) به عنوانیک توثیق عام براى مشایخ بى واسطه و با واسطه آنها روشن شد;اما نظر ایشان در مورد وثاقتخود اصحاب اجماع چیست؟ آیا ازعبارات اخیر ایشان، عدم ثبوت اجماع در مورد وثاقت آنها به دستنمى آید؟
حقیقت آن است که به عبارتى از امام(ره) برخورد نکردیم که ازآن بتوان وثاقت اصحاب اجماع را در نظر ایشان ثابت دانست; امابا تتبع در کتب امام(ره)، مى توان وثاقت اکثر قریب به اتفاقآنها را در نظر ایشان با توجه به اوصافى همچون (موثق) و(صحیح) که درباره روایات آنها آورد، ثابت دانست. از این تتبع،تقریبا مى توان به این نتیجه رسید که نقل خدشه رجالیان متقدمومتاخر درباره بعضى از اصحاب اجماع، مورد پذیرش امام(ره) نیستو نقل آنها فقط جنبه خدشه در اجماع ادعایى داشته است.
به عنوان مثال، امام(ره) از روایتى که برید بن معاویه در سندآن واقع شده، با عنوان (صحیحه) یاد مى کند (61) و همین عمل رانسبتبه بعضى از روایات یونس بن عبدالرحمان (62) و جمیل بن دراج (63) انجام مى دهد.
همچنین ایشان از بعضى روایاتى که در سند آنها عبدالله بنبکیر (64) و ابان بن عثمان (65) واقع شده اند، با عنوان (موثقه) یادمى نماید که علت عدول ایشان از (صحیحه) به (موثقه) به جهتفطحى بودن ابن بکیر (66) و ناووسى بودن ابان (67) است. البته ازمیان پنج نفرى از اصحاب اجماع که امام(ره) تضعیف آنها را ازقول بعضى از رجالیان نقل کرده، به توثیقى در عبارات ایشاندرباره معروف بن خربوذ برخورد نکردیم; اما شاید بتوان ازمقایسه او با دیگر اصحاب اجماع در کلام امام(ره) ، توثیق او رانیز در نظر ایشان ثابت دانست، بخصوص با توجه به آنکه عباراتىکه امام(ره) درباره او نقل مى کند، بجز عبارات کشى، تضعیفى رادر برندارد. امام(ره) آورده است:
ولم یتعرض النجاشى لمعروف بن خربوذ ولم یوثقه الشیخ والعلامه;
وقال الثانى: (روى الکشى فیه مدحا و قدحا) و قال ابن داوود:
(وثقته اصح) و هو ظاهر او مشعر بوجود الخلاف فیه. (86)
ب) صاحب (اصل) بودن راوى
امام(ره) این حجت را در ادامه بحث اصحاب اجماع آورده و بعد ازآن، مفصل ترین بحث رجالى در کتب فقهى ایشان است. (69)
این بحث نیز در نقد دلایل علامه مجلسى و علامه بحرالعلوم طباطبایىبراى اثبات وثاقت زید نرسى آورده شده است که آنها یکى از دلائلخود را صاحب (اصل) بودن او ذکر کرده اند. عبارت ایشان چنیناست:
و عد النرسى من اصحاب الاصول و تسمیه کتابه اصلا، مما یشهد بحسنحاله و اعتبار کتابه. (70)
که اگر این ضابطه صحیح باشد، در شمار توثیقات عام قرار خواهدگرفت و به وسیله آن، مى توان وثاقت تعداد زیادى از راویان راثابت کرد و شاید به همین جهتباشد که امام(ره) حساسیت فوقالعاده اى نسبتبه این بحث از خود نشان داده و به تفصیل واردآن مى شود.
قبل از آنکه به بیان نظر امام(ره) در این مورد بپردازیم، ایننکته را متذکر مى شویم که درباره: معناى اصل، فرق آن با کتابو مصنف، تعداد اصول، اصول اربعماه، صحت اصول، کیفیت ترتیب بندىمباحث اصول، تاریخ اصول، رابطه اصول و روایات کتب اربعه،تعداد اصول موجود، زمان تدوین اصول و نام بعضى از آنها، و...
مباحث مختلفى ارائه شده است (71) که در اینجا ما فقط به بیان نظرامام(ره) مى پردازیم.
امام(ره) در این بحث، ابتدا به ذکر تعریف (اصل) از قول علامهبحرالعلوم طباطبایى پرداخته و سپس به نقد آن اقدام مى کند ودر نهایت، نظر خود را درباره تعریف (اصل)، ارائه مى دهد.
تعریف علامه بحرالعلوم از (اصل)، چنین است:
الاصل فى اصطلاح المحدثین من اصحابنا بمعنى الکتاب المعتمد الذىلم ینتزع من کتاب آخر، و لیس بمعنى مطلق الکتاب; فانه قدیجعلمقابلا له، فیقال: له کتاب وله اصل. (72)
امام(ره) در نقد این تعریف مى گوید که در این تعریف، دو ادعاشده است که به وسیله آنها درصدد اثبات وثاقت زید بر آمده اند.ول آنکه (اصل) به معناى کتاب مورد اعتماد است. دوم آنکهدوم آنکه(اصل)، از کتاب دیگرى گرفته نشده است. این هر دو ادعا باطلاست.
ادعاى اول. تنها دلیلى که مى توانیم براى اثبات این ادعابیاوریم، قول شیخ مفید(ره) است که (اصول) را در چهارصد عدد،منحصر کرده است. در حالى که مى دانیم تعداد کتب شیعه، بسیارفراتر از این است; اما این دلیل نمى تواند در اینجا کارآمدباشد; زیرا تنها اخص بودن (اصل) (از (کتاب» را ثابت مى کند ونه مورد اعتماد بودن آن را.
علاوه بر این، مى توانیم پنج دلیل براى رد این ادعا اقامه کنیم:
اول آنکه اگر هدف متقدمان از به کار بردن کلمه (اصل)، جعلاصطلاحى معادل (کتاب معتمد) بوده است، براى اینکه این هدف عملىشود، لازم بود که در کتب خود، به معناى این اصطلاح اشاره مىکردند تا پس از آن، بین متاخران اختلافى پدید نیاید. در حالىکه با زیر و رو کردن کتب رجالى متقدمان، در هیچ جا به نشانىاز تعریف این کلمه برنمى خوریم.
دوم آنکه با مطالعه کتب رجالى متقدمان به موارد فراوانى برخوردمى کنیم که آنها از کتب راویان مورد اعتماد (همانند اصحاباجماع)، تعبیر به (اصل) نکرده اند; بلکه بیشتر تعبیر (کتاب)را به کار برده اند; چنانکه شیخ و نجاشى، از میان اصحاباجماع، فقط درباره جمیل بن دراج گفته اند که (له اصل); و بامراجعه به کتاب نجاشى در مى یابیم که موارد کاربرد این کلمهدر مورد کتب اصحاب ائمه(ع)، از تعداد انگشتان دست، تجاوز نمىکند.
و اما شیخ طوسى(ره) هرچند در موارد فراوانى از این اصطلاحاستفاده مى کند;اما نسبت موارد عدم استفاده از آن در مورد کتببزرگان شاگردان ائمه(ع) مانند نسبت قطره به دریاست; چنانکه درنوشته هاى او درباره کتب بسیارى از بزرگان (همانند ابوبصیرلیث مرادى، حسن بن على بن فضال، فضاله بن ایوب و ...) (73) فقطبه لغت (کتاب) اکتفا مى کند و از (اصل)، نامى نمى برد.
سوم آنکه با پژوهش درباره احوال کسانى که در کتب رجالى بهعنوان صاحب (اصل) معرفى شده اند، به عدم توثیق یا ضعف بسیارىاز آنها پى مى بریم که از آن جمله مى توانیم از حسن بن صالح بنحى، حسن رباطى، سعید اعرج، على بن ابى حمزه، سفیان بن صالح،احمد بن حسین مفلس، على بن بزرج، شهاب بن عبد ربه، عبدالله بنسلیمان، سعدان بن مسلم، زید زراد، زید نرسى، ابراهیم بن عمریمانى و ابراهیم بن یحیى یاد نماییم.
چهارم آنکه در میان تعابیر رجالیان به عباراتى برخورد مى کنیمکه با معتمد بودن (اصل)، منافات دارد; مثل آنکه شیخ طوسى(ره)درباره احمد بن عمر حلال مى گوید:
انه کوفى ردى الاصل ثقه.
که اگر اصل به معناى (کتاب معتمد) باشد، عبارت (ردى الاصل) ازتناقض درونى برخوردار مى شود.
یا آنکه شیخ درباره عمار ساباطى مى گوید: (اصله معتمد علیه)،که اگر (اصل) به معناى (کتاب معتمد) باشد، ذکر (معتمد) در اینجمله لغو به حساب مى آید.
پنجم آنکه در میان عبارات متاخران نیز به مواردى برخورد مىکنیم که از عدم تلقى آنها از (اصل) به عنوان (کتاب معتمد)حکایت مى کند. به عنوان مثال، مى توانیم عبارت شیخ بهایى در(مشرق الشمسین) را شاهد بیاوریم که درباره اسباب صحتحدیث درنزد قدما مى گوید:
منها وجوده فى کثیر من الاصول الاربعماه المشهوره او تکرره فىاصل او اصلین منها باسانید مختلفه متعدده، او وجوده فى اصلرجل واحد من اصحاب الاجماع. (74)
در حالى که اگر اصل به معناى کتاب معتمد بود، وجود روایتى تنهادر یک (اصل)، براى حکم به صحت آن، کفایت مى کرد.
ادعاى دوم، این بود که (اصل،کتابى است که از کتاب دیگر گرفتهنشده باشد) که در اینجا منظور از کتاب، کتاب مشتمل بر روایاتمحض است.
دلیلى که مى توان بر این ادعا اقامه کرد، آن است که اصل در لغتبه معناى اساس و ریشه و در مقابل کلمه فرع است. بنابراین،باید به معناى (کتابى) باشد که کتب دیگر از آن گرفته مى شوند،نه آنکه خود از (کتابى) دیگر گرفته شده باشد.
آنچه که درباره این مدعا و دلیل آن مى توان گفت، این است که:
اولا این دلیل ادعایى، بدون شاهد است و اصل عدم نقل از معناىلغوى در اینجا جارى نیست.
ثانیا این دلیل، اعم از مدعاست; چون طبق این دلیل، اطلاق (اصل)بر کتابى بزرگ مانند (شرائع) که مشتمل بر کتب کوچکتر مانند(کتاب الطهاره) و (کتاب الصلوه) و ... است، نیز صحیح است.
ثالثا طبق این دلیل، اطلاق (اصل) بر کتبى همانند (کتاب التوحید)و (کتاب الامامه) که روایات اصول دین و مذهب را در بردارند،صحیح است که در اینجا اصول دین در مقابل فروع دین است.
رابعا طبق این دلیل، اطلاق (اصل) در مقابل (فرع) بر کتب اخبارمحض، در مقابل کتب فروع فقهى مستنبط نیز صحیح است; چنانکه بهاین استعمال در عبارات محدثانى چون فیض کاشانى، علامه مجلسى،سید جزایرى و... برمى خوریم. به عنوان مثال، علامه مجلسى دراول (مرآهالعقول) مى گوید:
ان الکافى اضبط الاصول و اجمعها.
خامسا بر فرض قبول این مدعاى ایشان، با آن نمى توان وثاقت صاحب(اصل) را اثبات نمود، مگر آنکه به مدعاى اول2 ضمیمه شود کهبطلان آن را بیان کردیم. (75)
پس از آن، امام(ره) دو احتمال درباره کلمه (اصل) مى دهد:
اول آنکه (اصل) را حاوى مسائل مربوط به اصول دین و مذهببدانیم; چنانکه مى گوید:
الاصل عباره عن کتاب معد لتدوین ما هو مرتبط باصول الدین اوالمذهب کالامامه والعصمه والبداء والرجعه وبطلان الجبر والتفویض الى غیر ذلک من المطالب الکثیره الاصلیه التى کانالتصنیف فیها متعارفا فى تلک الازمنه، کما یظهر من الفهارس والتراجم; والکتاب اعم منه. (76)
و شاهد این احتمال، آن است که با مراجعه به کتب فهارس و رجال،به مواردى برخورد مى کنیم که از بعضى از کتب متکلمان (مانندهشام بن حکم، هشام بن سالم، جمیل بن دراج و سعید بن غزوان) باعنوان (اصل)، یاد شده است.
امام(ره)، سپس از این احتمال عدول کرده، احتمال دوم را اینچنین بیان مى کند که ما در اینجا با سه اصطلاح سر و کار داریمکه عبارت اند از: کتاب، مصنف و اصل. با مراجعه به عباراترجالیان درمى یابیم که (کتاب)، اعم است و (مصنف) و (اصل)، دوقسم از آن به حساب مى آیند که با هم تقابل دارند. به عنوانمثال، شیخ طوسى درباره ابن غضائرى مى گوید:
فانه عمل کتابین: احدهما ذکر فیه المصنفات و الآخر فیه الاصول.
و با تفحص و تتبع مى توانیم به این نتیجه برسیم که آنها (اصل)را در مورد کتبى به کار مى بردند که فقط حاوى احادیث است، خواهصاحب آن، خود از امام(ع) شنیده باشد یا اینکه با واسطه نقلکند و خواه از کتاب دیگرى گرفته شده باشد و یا آنکه صاحب(اصل2) ابتدائا به تدوین پرداخته باشد. البته بعید نیست کهبگوییم استعمال آن، در مواردى که از کتاب دیگرى گرفته نشدهباشد، فراوان است.
مصنف نیز کتابى است که درباره علوم یا موضوعات خاصى مانندتاریخ، ادب، رجال، تفسیر، اثبات معراج رجعت و بداء نوشته شدهباشد; گرچه ممکن است در راه این اثبات، از آیات و روایات، بهرهفراوان گرفته شده باشد; چنانکه شیخ طوسى درباره ابان بن عثمانمى گوید:
و ماعرفت من مصنفاته الا کتابه الذى یجمع المبدا و المبعث والمغازى والوفاه والسقیفه والرده.
سپس به بیان طریق خود به اصل او مى پردازد که از این عبارات بهخوبى مدعاى ما ثابت مى شود. و از اینجا مى توانیم سر عدم اطلاق(اصل) بر کتب روایى طبقه اول اصحاب اجماع و نیز معاصران آنهارا دریابیم; زیرا آنها هنوز شروع به تصنیف نویسى نکرده بودند وکتب آنها فقط شامل روایات بود. بنابراین، داراى دو نوع آثارنبودند تا به وسیله دو کلمه (اصل) و (تصنیف) از هم جدا شوند;
اما چون افرادى همچون جمیل بن دراج و ابان بن عثمان، صاحبتصنیف نیز بودند، لذا در مورد کتب روایى آنها از کلمه (اصل)استفاده شده است. (77)
ج) بودن راوى از مشایخ ثقات
منظور از مشایخ ثقات، اساتید روایى بیواسطه یا باواسطه [بستهبه اختلاف مبنا]ى عده اى از ثقات (همانند: محمد بن ابى عمیر،صفوان بن یحیى و احمد بن محمد بن ابى نصر بزنظى و جز آنها)هستند که چنین ادعا شده است که آنها فقط از ثقه نقل روایت مىکنند. بنابراین، اگر روایتى را مرسل نقل کردند، مى توانیممطمئن باشیم که در سلسله سند آنها غیر ثقه وجود نداشته است. (78)
اصل در این ضابطه، عبارت شیخ طوسى در (عده الاصول) است کهامام(ره) این چنین آن را نقل مى کند:
اذا کان احدالراویین مسندا و الآخر مرسلا، نظر فى حال المرسل;فان کان ممن یعلم انه لایرسل الا عن ثقه موثوق به، فلا ترجیحلخبر غیره على خبره، ولاجل ذلک سوت الطائفه بین مارواه محمد بنابى عمیر و صفوان بن یحیى و احمد بن محمد بن ابى نصر و غیرهممن الثقات الذین عرضوا بانهم لایروون ولایرسلون الا ممن یوثق به وبین ما یسنده غیرهم، و لذلک عملوا بمراسیلهم اذا انفرد عنروایه غیرهم. (79)
در واقع، طبق نظر کسانى که همه مشایخ روایى اصحاب اجماع را بهواسطه نقل اصحاب اجماع از آنها توثیق شده مى پندارند، اینقاعده، بخشى از آن قاعده به حساب مى آید و ضابطه جداگانه اىنیست و آنها حتى مى توانند از عبارت (غیرهم)، استفاده نموده وآن را اشاره به دیگر اصحاب اجماع بگیرند و بدین ترتیب، آن رامنطبق بر اصحاب اجماع به حساب آورند.
امام(ره) نیز در ضمن رد این قول در اصحاب اجماع به نقل اینعبارت مى پردازد و این قاعده را نیز نمى پذیرد و علت آن راافراد ضعیف و مهمل و مجهولى مى داند که در فهرست نام مشایخاین عده قرار دارند. (80)
اما در این میان، امام(ره) تنها مرسلات ابن ابى عمیر را معتبرمى داند; چنانکه مى فرماید: (و مرسلاته بحکم الصحاح) (81) و دلیلآن را قول نجاشى(ره) مى داند که ضمن اشاره به داستان زندانىشدن ابن ابى عمیر به مدت چهار سال و از بین رفتن کتب روایى اوچنین مى گوید:
فحدث من حفظه و مما سلف له فى ایدى الناس; فلهذا اصحابنایسکنون الى مراسیله. (82)
و علت این اطمینان اصحاب را اعتماد آنها به این ذکر مى کند کهابن ابى عمیر، تنها وقتى حدیث را مرسل بیان مى کند که بداندافراد واسطه همگى ثقه بوده اند که نتیجه آن، تنها اعتبارمرسلات اوست (و نه مسنداتش) و نیز در صورتى که روایت را با حذفواسطه و به صورت مرفوع به امام(ع) نسبت دهد و نه در صورتى کهاز واسطه با الفاظى مبهم، همچون (رجل) یا (بعض اصحابنا) یادکند. چنانکه مى فرماید:
... نعم، صرف ضیاع الکتب لیس موجبا لعملهم على مراسیله، لوکانالسکون بمعنى العمل والاعتماد و فیه کلام; بل لابد من علمهم اوثقتهم بانه لایرسل الا عن ثقه، و هو یدل على ان مرسلاته فقط مورداعتماد اصحابنا دون غیرها; بل المتیقن منها ما اذا اسقطالواسطه و رفع الحدیث الى الامام علیه السلام ، لا ماذکرهبلفظ مبهم ک(رجل) او (بعض اصحابنا). (83)
چنانکه در جاى دیگر، نقل ابى ابن عمیر از یک کتاب را دال براعتبار آن کتاب نمى داند:
مجرد نقل ابن ابى عمیر کتابا، لایدل على صحته. (84)
اما با این حال، به عباراتى از امام(ره) برخورد مى کنیم که شیخابن ابى عمیر بودن را موجب ممدوح بودن راوى مى داند که البتهمرتبه اى پایین تر از وثاقت است; چنانکه درباره محمد بن حمرانمى گوید:
... ولوکان [اى محمد بن حمران] ابن اعین یکون ممدوحا لکونه منمشائخ ابن ابى عمیر لحدیث فى المجلس الثانى من مجالس الصدوق انمحمد بن ابى عمیر قال: (حدثنى جماعه من مشائخنا) وعد منهممحمد بن حمران. (85)
و در عبارت دیگرى، حتى احتمال وثاقت او را نیز داده است:
...او [یکون محمد بن حمران] من آل اعین و هو حسن، لولم یکن ثقهباعتبار عده ابن ابى عمیر فى محکى (الامالى) بسند صحیح منمشائخه مع ابان بن عثمان و هشام بن سالم; بل یمکن الاستشهادعلى وثاقته بارسال ابن ابى عمیر عنه على هذا الاحتمال. (86)
د) بودن راوى از مشایخ اجازه
مشایخ اجازه، کسانى هستند که بزرگانى همانند نجاشى، کلینى،صدوق و شیخ طوسى(ره) از آنها با واسطه یا بى واسطه، اجازه نقلاز کتب و اصول را دریافت داشته اند.
بعضى از این مشایخ، در کتب رجالى، توثیق و یا تضعیف نشده اند ودر این هنگام، این بحث پیش مى آید که: آیا صرف (شیخوخهالاجازه) (شیخ اجازه بودن)، کفایت از توثیق مى نماید یا خیر؟
رجالیان در این مورد، به گروههاى مختلفى تقسیم شده اند. بعضىبه کفایت مطلق قائل اند و بعضى عدم کفایت مطلق را ثابت مىدانند. بعضى نیز معتقد به تفصیل اند بین آنکه مستجیز(اجازهگیرنده) از کسانى باشد که مقید به روایت از عدول وثقات بودهاند و به کسانى که از ضعفا و مجهولان نقل حدیث مى کنند، اشکالمى کند که در این صورت، شیخ اجازه او توثیق مى شود، و یا چنیننباشد که (شیخوخه الاجازه) باعث توثیق نمى شود. (87)
با تفحص در عبارات امام(ره) مى توانیم نوعى تفصیل را در نظرایشان ثابتبدانیم; زیرا از طرفى کلیت دلالت (شیخوفه الاجازه)را بر وثاقت، رد مى کند و دلیل آن را نداشتن دلیل قانع کنندهبر اثبات این مطلب مى داند; چنانکه درباره معلى بن محمد مىگوید:
و مجردکونه شیخ الاجازه لایکفى فى الاعتماد; اذ لا دلیل مقنع علیه،مع عدم ثبوت کونه شیخا. (88)
و در جاى دیگر درباره همو مى گوید:
نعم; قد یقال انه شیخ اجازه وهو یغنیه عن التوثیق ولاجله صحححدیثه بعضهم و فیه ان کونه شیخ اجازه غیر ثابت وغناء کل شیخاجازه عن التوثیق ایضا غیر ثابت. (89)
و از طرف دیگر، تمایل به پذیرش دلالت (شیخوخه الاجازه) بر توثیقنسبتبه بعضى از راویان دارد; چنانکه درباره على بن احمد وپدرش، یکى از قرائن وثاقت آنها را از قول فاضل خراسانى،(شیخوفه الاجازه) مى داند، بدون آنکه خود، نقدى بر آن واردکند. عبارت ایشان چنین است:
...وعن الفاضل الخراسانى تصحیح خبرهما فى سنده و جعلهما منمشائخ الاجازه. (90)
و نیز درباره حسن بن على الوشاء در ضمن نقل قرائن وثاقت اوچنین مى نگارد:
...بل قد یقال انه من مشائخ الاجازه، فلایحتاج الى التوثیق. (91)
البته ممکن است درباره این دو عبارت، چنین گفته شود که نسبتدادن آنها به دیگران و نیز ذکر آنها در عداد قرائن دیگر، نشانه آن است که در نظر ایشان نمى توان به شیخ اجازه بودن، بهطور مستقل به عنوان یک توثیق عام نگریست.
ه)نقل احمد بن محمد بن عیسى
احمد بن محمد بن عیسى اشعرى قمى از اصحاب امام رضا، امام جوادو امام هادى(ع) است که بزرگان رجال، او را توثیق نموده اند. (92)
به عنوان مثال، نجاشى درباره او مى گوید:
...شیخ القمیین و وجههم و فقیههم. (93)
گرچه بعضى از رجالیان متاخر در توثیق او به جهتبعضى از تندروىهایش و نیز جهات دیگر توقف مى نمایند. (94)
یکى از جهات معروفیت او حساسیت فوق العاده اش در پرهیز از نقلاز ضعفاست، به گونه اى که حتى در بعضى از موارد، راه افراطپیموده و از افرادى همانند حسن بن محبوب (95) و یونس بنعبدالرحمان (96) که از اصحاب اجماع هستند نیز نقل حدیث نمى نمودهو بلکه آنها را مذمت کرده است.
و نیز بعضى همانند احمدبن محمد بن خالد برقى را که از افرادضعیف نقل مى کرده اند ، از قم اخراج نموده است. (97)
گرچه در همه این موارد، توبه او از این تندروى هایش نیز نقلشده است; (98) اما در اینجا نکته مهم این است که ممکن استبراىبعضى این تصور پدید آید که دقتبیش از حد او در نقل روایات ازثقه، موجب آن مى شود که نقل او از راویان را نوعى توثیق عامنسبتبه آنها بدانیم; (99) اما امام(ره) چنین سخنى را نمى پذیردو حتى نقل روایت از سوى او را باعث صحت آن روایت نمى داند.
درباره روایتى که على بى حدید در سند آن واقع شده، چنین مىنویسد:
...مع ضعف سندها بعلى بن حدید و مجرد ان الراوى منه احمد بنمحمدبن عیسى; و هوکان یخرج من قم من یروى عن الضعفاء و یعتمدالمراسیل لایوجب وثاقه الراوى، و هو ظاهر، ولاموثقیه الصدور،لاحتمال اتکاله على امر لم یکن عندنا معتمدا علیه. (100)
و) مرسلات شیخ صدوق
قبل از آنکه درباره ارتباط مرسلات صدوق و توثیقات عام بحث کنیم،مناسب است که نظر امام(ره) را درباره شخصیت رجالى صدوق ومقدار اعتبار اقوال او ذکر کنیم; زیرا یکى از مباحث اصلى علمرجال، بحث و بررسى درباب رجالیان و نیز مقدار اعتبار اقوال هریک از آنها بخصوص در هنگام تعارض با اقوال دیگران است.
با آنکه مشیخه صدوق، جزو مصادر اولیه کتب رجال معرفى شده است;اما در علم رجال، توجه کمترى نسبتبه اقوال او ابراز مى شود.با تفحص در عبارات امام(ره) به عنایت فوق العاده ایشان بهاقوال رجالى شیخ صدوق پى مى بریم. در این مورد، به عنوانمثال، مى توانیم دیدگاه امام(ره) را نسبتبه مرسلات صدوق، ذکرکنیم که ایشان نیز مانند بسیارى از رجالیان و فقها، مرسلات شیخصدوق را به دو دسته تقسیم مى کند:
قسم اول، آن است که صدوق به طور جزم و قطع، خبرى را بهمعصوم(ع) نسبت دهد که این قسم را معتبر مى داند.
قسم دوم، آن است که خبر را به گونه اى غیر جزمى و با عباراتىهمچون (روى عنه) بیاورد که این قسم را معتبر نمى داند.
عبارت ایشان در مبحث ولایت فقیه و در هنگام بحث از حدیث (اللهمارحم خلفائى) چنین است:
فهى روایه معتمده لکثره طرقها; بل لو کانت مرسله، لکانت منمراسیل الصدوق التى لاتقر عن مراسیل مثل ابن ابى عمیر. فانمرسلات الصدوق على قسمین: احدهما ما ارسل و نسب الى المعصوم(ع)بنحو الجزم، کقوله (قال امیرالمؤمنین علیه السلام کذا).
وثانیهما ما قال (روى عنه علیه السلام ) مثلا و القسم الاولمن المراسیل المعتمده المقبوله. (101)
ایشان در موارد دیگر نیز به قسم اول مرسلات صدوق اشاره کرده وآنها را معتبر دانسته است. (102)
علت اعتماد امام(ره) به این گونه مرسلات شیخ صدوق، آن است کهنقل این چنینى صدوق، دلالتبر اعتماد او بر خبر مى کند که ایناعتماد یا به جهت وثاقت راویان و یا به علت قیام قرائن دلالتکننده بر صحتخبر در نزد او بوده است. (103)
اشکالى که در این هنگام پیش مى آید، آن است که ممکن است توثیقیا تصحیح صدوق، ناشى از اجتهاد او باشد که براى دیگران، حجتنیست; اما امام(ره) به این اشکال، چنین پاسخ مى دهد که باتوجه به مشى صدوق، این نکته روشن است که او اهل اجتهاد متعارفنبوده و بنابراین، مى توانیم اطمینان پیدا کنیم که توثیق وتصحیح او، ناشى از قرائنى آشکار بوده است که اگر به ما نیز مىرسید، آن خبر را حجت مى دانستیم. عبارت امام(ره) در این مورد،چنین است:
و توهم ان جزمه (اى الصدوق ره ) باجتهاده لایفید لنا ولعلالقرائن التى عنده لاتفیدنا الجزم فى غیر محله، لان الظاهر منمسلکه انه لم یکن اهل الاجتهادات المتعارفه عن الاصولیین سیماالمتاخرین منهم; فالقرائن التى عنده لا محاله تکون قرائن ظاهرهتوجب الاطمئنان لنا ایضا. (104)
نکته جالب در این عبارات که ناشى از اعتماد فوق العادهامام(ره) به این گونه مرسلات صدوق است، عبارت پایانى اوست کهرد این چنین روایاتى را مساوى با جرئتبر مولا و رد روایات اودانسته است; چنانکه مى فرماید:
وکیف کان رد تلک المرسلات جرئه على المولى؟ (105)
به دلیل همین اجتهادات است که امام(ره) بین مرسلات صدوق و مرسلاتشیخ مفید (م413ق)، حتى اگر از نوع دوم باشد، تفاوت گذاشته ومرسلات دومى را قبول نمى نماید; چنانکه مى فرماید:
... بل الظاهر ان ارسال المفید جزما غیر ارسال الصدوق کذلک;حیث لانستبعد الاعتماد على مرسلاته [اى الصدوق]; لاان المفید کانمن اهل النظر والاجتهاد، و لعل انتسابه جزما مبنى على اجتهادهبخلاف طریقه الصدوق وابیه. وکیف کان لیست المرسله معتمده. (106)
مثال دیگر که اعتماد فوق العاده امام(ره) به صدوق را مى رساند،آن است که ایشان در مقام تعارض تضعیف شیخ صدوق با توثیق رجالىمشهور، یعنى نجاشى، تمایل بیشترى به پذیرش تضعیف صدوق دارد ویا لااقل به جهت تضعیف او، دچار نوعى توقف مى شود; چنانکهدرباره محمد بن اسحاق مى گوید:
... ومحمد بن اسحاق و ان وثقه النجاشى، لکن العلامه توقف فیه،لما نقل عن الصدوق من انه واقفى; و یظهر من محکى کلام ابن داوودایضا التوقف. ولقد تصدى بعضهم لاثبات عدم کونه واقفیا. فکیفکان فهو اما واقفى ثقه او امامى کذلک.
با این حال، در پایان بحث، با تاکید بر خبرویت صدوق در رجال،چنین مى نویسد:
... ولهذا، ففى نفسى شىء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفى بقولالصدوق الذى هو اخبر من متاخرى اصحابنا بحال الرجال. (107)
و در جاى دیگرى درباره تضعیف حسن بن حسین لولوى، از سوى صدوق وتوثیق وى از سوى نجاشى چنین مى آورد:
وقول الصدوق فیه ما قال لا یقصر عن قول النجاشى لو لم یقدمعلیه. (108)
آنچه که بحث مرسلات صدوق را با توثیقات عام پیوند مى دهد، ایناست که: اگر در تالیفات دیگر صدوق و یا از طرق دیگر توانستیمسلسله سند مرسلات نوع دوم صدوق را به دست آوریم، آیا مى توانیماز نحوه ارسال صدوق به عنوان توثیقى از سوى او نسبتبه افرادسلسله سند استفاده نماییم؟
امام(ره) این مسئله را به صورت یک احتمال عقلایى مطرح مى کند;اما به صورت قطعى آن را نمى پذیرد; زیرا در اینجا احتمال قوىدیگرى نیز وجود دارد و آن تصحیح از راه قرائن است; چنانکه دریکى از عبارات خود مى گوید:
... لکان قوله ذلک [اى الارسال بنحو الجزم] دلیلا على جزمه بصدورالروایه من القرائن، لولم یکن توثیقا للنهدى [محمد بن حمران]الواقع فى رجال الحدیث. (109)
و در جاى دیگر مى گوید:
بل المناقشه فى مرسله الصدوق ایضا لاتخلو من اشکال بعد انتسابالروایه جزما الى الصادق علیه السلام ، و هو غیر ممکن منمثل الصدوق الا مع وثاقه رواتها او محفوفیتها بقرائن توجب جزمهبالصدور; فیمکن ان یجعل ذلک منه توثیقا منه للرجلین. (110)
ز) سکوت ابن غضائرى درباره راوى
احمد بن حسین بن عبیدالله بن ابراهیم غضائرى، معروف به ابنغضائرى، یکى از رجالیان بزرگ شیعه بوده که در نیمه دوم قرنچهارم و اوائل نیمه اول قرن پنجم مى زیسته است. او معاصرنجاشى و شیخ طوسى(ره) بوده، بلکه نظر امام(ره) آن است که گونهاى شیخوخت و تقدم، نسبتبه شیخ داشته است. (111)
ابن غضائرى، کتب متعددى در علم رجال شیعه و درباره کتب ومصنفات و اصول آنها داشته است که همگى بجز (کتاب الضعفاء) ازبین رفته است. از این کتاب او هم تنها اقوال پراکنده اى در کتبرجالى باقى مانده و نسخه هاى خطى یى نیز که به گردآورى اقوالاو اختصاص یافته اند، در کتابخانه هاى مختلف، موجود است. (112)
آنچه که ابن غضائرى را مشهور نموده، سختگیرى او نسبتبه رجالحدیث است، به گونه اى که بسیارى از روات و حتى راویان مشهور،از تیغ او در امان نمانده اند و به همین جهت، در میان بعضى ازرجالیان، چنین مشهور شده که تضعیفات او اعتبارى ندارد; اماتوثیقات او بسیار معتبر است. (113)
در این میان، آنچه اهمیت دارد، این است که: آیا با توجه بهسختگیرى ابن غضائرى مى توانیم از سکوت او و وارد نکردن جرح برراوى، به عنوان یک توثیق عام از سوى او استفاده نماییم یاخیر؟
از عبارات امام(ره) که راههاى توثیق زید نرسى را از قول علامهبحرالعلوم نقل مى کند، چنین برمى آید که تلقى او از سکوت ابنغضائرى، یک توثیق عام بوده است; چنانکه مى گوید:
...وثالثه بسکوت ابن الغضائرى عن الطعن فیه [اى فى حدیث زیدالنرسى]، مع طعنه فى جمله من المشائخ واجلاء الاصحاب، حتى قیل:(السالم من رجال الحدیث، من سلم منه)... ولولا ان هذا الاصل منالاصول المتلقاه بالقبول بین الطائفه، لما سلم من طعنه و منغمزه على ماجرت به عادته فى کتابه الموضوع لهذا الغرض. (114) که منظور از (کتابه...) در این عبارت، همان (کتاب الضعفاء)است.
اما امام(ره) این مطلب را نمى پذیرد و علت آن را عدم دلالتسکوتبر توثیق مى داند; زیرا ممکن است که علل دیگرى همچون عدم اطلاعابن غضائرى، علتسکوت او باشد که در این صورت، زید در نزد ابنغضائرى مجهول الحال مى شود. چنانکه مى فرماید:
... واما ما تشبثبه ثالثا لاصلاح حال زید بعدم طعن ابن الغضائرىعلیه، ففیه ما لایخفى...; واما سکوته فلا یدل على شىء; ولعله لمیطلع على طعن فیه وکان عنده من المجاهیل وهو لا یکفى فىالاعتماد علیه. (115)
با اینکه این جواب، پاسخ متینى به نظر مى رسد; اما باید توجهداشت که دو سؤال و اثبات دو مطلب بر آن تقدم رتبى دارند: آیاابن غضائرى در (کتاب الضعفاء) درصدد استقصاى تمام تضعیف شدگانبوده یا آنکه تنها قصد ذکر بعضى از آنها را داشته است؟ و آیاتمام تضعیفات ابن غضائرى به ما رسیده استیا خیر؟
آنچه که ما را وادار مى کند که به این دو سؤال و یا لااقل سؤالدوم پاسخ منفى بدهیم، آن است که اولا در اقوال منقول از (کتابالضعفاء)، سخنى درباره بعضى از راویانى که از سوى همه رجالیانتضعیف گشته اند (و به اصطلاح، ضعف آنها مسلم است)، نمى یابیمکه از این باب، مى توانیم افرادى همچون مغیره بن سعید بجلى،بیان بن سمعان تمیمى، ابوالخطاب محمد بن مقلاص، بشار شعیرى،ابوجعفر محمد بن على شلمغانى و... را براى مثال بیاوریم. (116)
فصل چهارم: کتب
در این فصل به کتب روایى یا کتابهاى مشتمل بر روایات، اشاره مىشود که امکان استناد به آنها در فقه وجود دارد و نیز درعبارات امام(ره) نظرى درباره آنها ابراز شده است.
ترتیب بندى کتب، تا حد امکان، تاریخى است; یعنى براساس تاریخحیات مولفان آنها و یا کسانى که این کتب به آنها منتسب شده،آمده اند.
ثانیا با استقصاى موارد تضعیف شده در (کتاب الضعفاء) به عددىدر حدود یکصدوشصت نفر مى رسیم، در حالى که با مراجعه به کتبرجالى، همانند (رجال ابن داوود) و (خلاصه الاقوال) علامه حلى کهمتکفل ذکر نام ضعفا شده اند، در مى یابیم که این عدد، نسبتبهافراد تضعیف شده موجود در این کتابها بسیار ناچیز است. (117)
1و2 نهج البلاغه و صحیفه سجادیه
نظر امام(ره) درباره این دو کتاب، آن است که گرچه علو مضمون وفصاحت و بلاغتبسیارى از فقرات این دو کتاب، موجب وثوق به صدورآنها مى شود; اما این امر، در تمام فقرات جارى نیست وبنابراین، نمى توان همه فقرات آنها را داراى حجت فقهى دانست ودر فقه به آنها استدلال کرد. حضرت امام(ره) در این باره مىنویسد:
... فابواب المناقشه فى الاسناد والدلاله فى کثیر منها [اىالروایات] مفتوحه، حتى فى (الصحیفه المبارکه السجادیه)، فانسندها ضعیف و علو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحووثوق على صدورها، لکن لاتوجبه فى جمیع فقراتها واحده بعد واحده،
حتى تکون حجه یستدل بها فى الفقه، و تلقى اصحابناایاها بالقبول کتلقیهم (نهج البلاغه) به، لو ثبت فى الفقهایضا، انما هو على نحو الاجمال، و هو غیر ثابت فى جمیعالفقرات. (118)
3. اصل زید نرسى
زید نرسى، یکى از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع) است (119) که درکتب رجالى مورد توثیق و تضعیف قرار نگرفته است. لذا در وثاقتاو و اعتبار اصلش بین رجالیان و به تبع آنها فقها، اختلاف رخداده است و از آنجا که توثیق خاصى درباره او وارد نشده، بعضىبراى اثبات وثاقت او دستبه دامان قرائن و دلائل دیگرى گشتهاند. از جمله، علامه طباطبایى(بحرالعلوم) و علامه مجلسى(ره)همین طریق را پیموده اند و امام(ره)، چهار دلیل از قول آنهابراى اثبات وثاقت زید نرسى و صحت اصل او از قرار زیر نقل مىکند:
1. نقل یکى از اصحاب اجماع (یعنى محمد بن ابى عمیر) از او،
2. داشتن (اصل)،
3. سکوت ابن غضائرى درباره او،
4. نقل روایات او در کتب اربعه.120
آن گاه امام(ره) وارد نقد و رد این دلائل مى شود و در این راه،بحثهاى مبسوطى همچون بحث (اصحاب اجماع) و (اصل) را مى گشاید.
به نقد و رد سه دلیل اول، در بیان امام(ره) در فصل قبل پرداختهشد (121) و اکنون فقط به رد دلیل چهارم مى پردازیم.
نظر ایشان در مقام رد دلیل چهارم، چنین است که با مراجعه بهکتب اربعه، در مى یابیم که تنها دو یا سه روایت از او در اینکتب نقل شده است و همین، خود، شبهه برانگیز است و نه تنها موجبوثاقت او نمى شود; بلکه اسباب سوء ظن به او را فراهم مى آورد;زیرا این احتمال تقویت مى شود که (اصل) او مورد اعتماد صاحبانکتب اربعه نبوده و صحت این دو یا سه روایت، از راههاى دیگرىبراى آنها ثابتشده است. امام(ره) مى فرماید:
واما ما تشبث [اى العلامه بحرالعلوم الطباطبائى] به رابعا منعدم خلو الکتب الاربعه من اخبار اصل النرسى، فهو عجیب منه;فانه لولا هذا الامر فى سلب الوثوق عن اصله لکان کافیا; لاناقتصار المشائخ الثلاثه من روایات اصله على حدیثین او ثلاثاحادیث دلیل على عدم اعتمادهم باصله من حیث هو اصله او من حیثروایه ابن ابى عمیر عنه، فکانت لما نقلوا منه خصوصیه خارجیه،والا فلاى عله ترکوا جمیع اصله واقتصروا على روایتین منه، مع کونالاصل عندهم وبمراى و منظرهم.
بل لو ثبت ان کتابا کان عندهم، فترکوا الروایه عنه الا واحدا اواثنین مثلا، صار ذلک موجبا لعدم الاکتفاء بتوثیق اصحاب الرجالصاحبه فى جواز الاخذ بالکتاب وهذا واضح جدا و موجب لرفع الیدعن کتاب النرسى جزما، بل ترکهم الروایه عنه 4. اصل زید زراد مع کون الراوى عنهابن ابى عمیر، دلیل على عدم تمامیه ما قیل فى شان ابن ابىعمیر من انه لایروى الا عن ثقه. تامل! (122)
زید زراد نیز یکى دیگر از صاحبان (اصل) و از اصحاب امامصادق(ع) است (123) که توثیقى درباره او وارد نشده است.
امام(ره) نیز این اصل را همانند اصل نرسى (و تقریبا به علتهمان اشکالات)، معتبر نمى داند و دو اشکال تازه اى که در اینجامطرح مى نماید، یکى عدم وصول این (اصل) به مجلسى(ره) با سندصحیح است; زیرا در سلسله سند او فردى به نام منصور بن حسن آبىوجود دارد که مجهول است; و دوم آنکه گفته شده است که این(اصل)، مشتمل بر مسائل مخالف مذهب شیعه است. عبارت ایشان چنیناست:
و مما ذکرنا فى حال اصل النرسى، یظهر الکلام فى اصل زید الزراد;فانهما مشترکان غالبا فیما ذکر. هذا کله مع عدم وصول النسخهالتى عند المحدث المجلسى الیه بسند یمکن الاتکال علیه، لجهالهمنصور بن الحسن الآبى الذى کانت النسخه بخطه مورخه باربع وسبعین و ثلاثماه، و هو غیر منصور بن الحسین الابى الذى ترجمهمنتجب الدین و قال: (فاضل عالم فقیه وله نظم حسن قرا علىشیخنا المحقق ابى جعفر الطوسى)، لتاخره عن کتابه النسخه عصرابناء على ما ترجمه، و ان صرح بعض بانه معاصر الصاحب بن عبادمضافا الى اختلافهما فى الاب. هذا مع عدم ثبوت وثاقه الثانىایضا، و عدم کفایه ما قال منتجب الدین فیها، هذا مع ما حکى مناشتمال اصله على المناکیر و ما یخالف المذهب. تامل! (124)
5. مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه
کتاب (مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، گرچه به عنوان یکى ازمصادر (وسائل الشیعه) از آن استفاده نشده است; اما صاحبان(بحارالانوار) و (مستدرک الوسائل)، از آن به عنوان یکى ازمصادر خود استفاده کرده اند. با این حال، علامه مجلسى دربارهآن چنین مى گوید:
و کتاب (مصباح الشریعه) فیه بعض ما یریب اللبیب الماهر واسلوبهلایشبه سائر کلمات الائمه وآثارهم. (125)
اما در مقابل، میرزاى نورى در (مستدرک الوسائل)، از اعتبار آندفاع مى کند. (126) این کتاب به امام صادق(ع) نسبت داده شده است وحاوى روایاتى است که از سوى بعضى از بزرگان، مانند شهیدثانى،مورد اعتماد واقع شده است; اما بعضى به علت منتهى شدن سند کتاببه بعضى از صوفیان و نیز اشتمال کتاب بر امور منکرى که مخالفبا متواترات است، این نسبت را مردود دانسته اند. (127)
امام(ره) نیز این کتاب را معتبر نمى داند; بلکه در روایتبودنآن، شک مى کند و احتمال پدید آمدن آن به وسیله بعضى از اهل علمو حال را بعید نمى داند و مى نویسد:
... واما روایه (مصباح الشریعه)... فلا تصلح للاستناد الیها لعدمثبوت کونها روایه، فضلا عن اعتبارها، بل لایبعد ان یکون کتابهمن استنباط بعض اهل العلم والحال و من انشائاته. هذا کله معالغض عن اسناد الروایات والقرائن القائمه فى متونها; و الافابواب المناقشه فى الاسناد والدلاله فى کثیر منها مفتوحه. (128)
6. فقه الرضا(ع)
بعضى این کتاب را منتسب به امام رضا(ع) دانسته اند و برخىدیگر، در این انتساب شک کرده، آن را از افرادى همچون جعفر بنبشیر یا پدر شیخ صدوق یا یکى از فرزندان ائمه(ع) و یا از محمدبن على شلمغانى دانسته اند. (129)
این کتاب نیز به عنوان مصدر از سوى صاحب (وسائل الشیعه)استفاده نشده است; اما علامه مجلسى و میرزاى نورى(ره) به آناعتماد کرده اند و علامه مجلسى(ره) درباره آن مى گوید:
... واکثر عباراته موافق لما یذکره الصدوق ابو جعفر بن بابویهفى (کتاب من لایحضره الفقیه) من غیر سند و ما یذکره والده فىرسالته الیه، و کثیر من الاحکام التى ذکرها اصحابنا ولا یعلممستندها مذکوره فیه. (130)
نظر میرزاى نورى آن است که کتاب، مشتمل بر دوبخش است که بخشاول آن، شامل روایات امام رضا(ع) و بخش دوم از (النوادر) محمدبن احمد بن عیسى است. (131)
امام(ره) در موارد مختلفى هنگام برخورد با این کتاب، عدماعتبار آن را متذکر مى شود (132) و آن را تالیف یکى از علما مىداند که ضمن نقل روایات، اجتهادات خود را نیز آورده است و بهوسیله مضمون روایات، فتواى خود را ذکر مى کند. چنانکه در(الرسائل) مى گوید:
... و المظنون کون هذا الکتاب من تصنیف بعض العلماء المطلع علىالاحادیث، و قد جمع بین شتات الاخبار باجتهاده و روى مضمونهاکما یظهر للمتدبر فیه. (133)
و در کتاب دیگر خود، هنگام بررسى یک مسئله خاص، میان عباراتىاز (فقه الرضا(ع» که با لفظ (روى) و بدون آن به کار رفته،تفاوت قائل مى شود:
واما الفقه الرضوى، فلا ینبغى الاشکال فى انه لیس من تصنیفاتالرضا(ع) کما لایخفى على من رابعه و تدبر فى تعبیراته، بل هوعلى ما یظهر منه تصنیف عالم ذى القریحه المستقیمه، و هو مشتملعلى روایات مرسله و فتاوى من صاحبه; و ما حکى عنه فى المقام[اى خیار العیب] بلفظ (روى) یکون مضمونه قریبا من سائرالروایات سیما مرسله جمیل; و ما حکى عنه بلا لفظه (روى) یکونعلى الظاهر من فتوى صاحبه موافقا للمشهور ولیس روایه. (134)
6. تفسیر عیاشى
این تفسیر، منسوب به محمد بن مسعود بن محمد بن عیاش سمرقندى،معروف به عیاشى است که از اساتید محمد بن عمر بن عبدالعزیز(معروف به کشى) بوده و از سوى رجالیان، توثیق شده است. (135)
این کتاب که حاوى تفسیر آیات قرآن به وسیله روایات بوده است،معمولا از سوى علماى شیعه با دیده قبول نگریسته شده است;چنانکه صاحب (وسائل) نیز آن را یکى از مصادر خود قرار دادهاست و مى گوید که تنها نیمه اول آن به دست ما رسیده است که درآن، بعضى از نسخه نویسان، اسناد روایات را حذف کرده و تنها بریک راوى اعتماد نموده اند. (136) نظر
امام(ره) درباره این کتاب، آن است که کتابى معتبر بوده;اما با سند صحیح به دست ما نرسیده است. ایشان مى فرماید:
... فان العیاشى و ان کان ثقه... ، لکن لیس لنا طریق صحیح الىتفسیره... ولم یذکر صاحب (الوسائل) طریقه الیه الا ان یدعىالاطمئنان و الوثوق بکون ما عن تفسیره منه. والعلم عندالله! (137)
8. تحف العقول عن آل الرسول(ص)
این کتاب، از آن حسن بن على بن شعبه از قدماى معاصر با شیخصدوق (م381ق) بوده که از سوى رجالیان متقدم، تصریحى در توثیقاو نرسیده است; گرچه متاخران، همانند شیخ حر عاملى و صاحب(ریاض العلماء)، ستایش فراوانى از او نموده اند.
بعضى از علماى شیعه، به جهت ارسال روایات این کتاب، آن رامعتبر ندانسته اند; (138) اما صاحب (وسائل الشیعه) از آن بهعنوان مصدرى از مصادر معتبر کتاب خود استفاده مى کند. (139) همینمطلب، باعث نوعى اعتماد از سوى امام(ره) بر این کتاب شده است;چنانکه در بحث ولایت فقیه و در ضمن بررسى روایت (مجارى الامور والاحکام على ایدى العلماء...) که از این کتاب نقل شده، مىگوید:
... وهى و ان کانت مرسله، لکن اعتمد على الکتاب [اى (تحفالعقول)] صاحب (الوسائل) و متنها موافق للاعتبار و النقل. (140)
9. کتاب من لایحضره الفقیه
این کتاب، یکى از کتب اربعه روایى شیعه است که اعتبار آن،بحثهاى فراوانى را میان علماى شیعه و بخصوص بین اخباریان واصولیان ایجاد کرده است.
یکى از دلائل عمده موافقان با اعتبار این کتاب، گواهى شیخ صدوقدر آغاز کتاب است که شهادت به صحت همه محتویات کتاب داده وآنها را حجتى بین خود و خدایش دانسته و مى گوید:
... ولم اقصد فیه قصد المصنفین فى ایراد جمیع ما رووه; بل قصدتالى ایراد ما افتى به و احکم بصحته، واعتقد فیه انه حجه فیمابینى و بین ربى. (141)
امام(ره) در بعضى از موارد، به این ضمانتشیخ صدوق(ره) اشارهمى کند; (142) اما نظر ایشان بر آن است که شیخ صدوق به این عهدخود، وفا نکرده است. البته ایشان این را که صدوق در هماناوائل کتاب از این عهد عدول کرده باشد، بعید مى داند.امام(ره) پس از نقل عبارت فوق از قول صدوق، چنین مى نگارد:
... و هو و ان لم یف بهذا العهد فى کتابه، کما یظهر للمراجعبه، لکن رجوعه عنه فى اول الکتاب فى غایه البعد. (143)
10. المقنع
المقنع، یکى دیگر از کتب شیخ صدوق(ره) است که در اعتبار آن،اختلاف واقع شده است. این کتاب، شامل دو بخش است:
بخش اول، روایاتى است که شیخ صدوق(ره) نقل کرده و چنانکه خودمى گوید، به عللى چون امکان حمل کتاب، سخت نبودن حفظ روایات وملول نشدن خواننده، سلسله اسناد آن را حذف نموده است.
بخش دوم، نامه پدر صدوق به اوست که آن نیز شامل روایاتى است;اما حذف اسناد آن، توسط پدر شیخ صدوق انجام شده است، نه خوداو. (144)
عمده دلیلى که براى صحت این کتاب ذکر شده، عبارت شیخ صدوق دراول کتاب است که امام(ره) این چنین به نقل آن مى پردازد:
... انى صنفت کتابى هذا و سمیت الکتاب (المقنع) لقنوع من یقروهبما فیه; و حذفت الاسناد منه لئلا یثقل حمله ولا یصعب حفظه ولایمله قاریه، اذ کان ما ابینه فیه فى الکتب الاصولیه موجودابینا عن المشائخ العلماء الفقهاء الثقات رحمهم الله(انتهى). (145)
که البته ظاهر، آن است که این شهادت، تنها شامل بخش اول کتاباو مى شود و نه بخش دوم، یعنى نامه پدرش. (146)
نظر امام(ره) بر این است که از این عبارت، نمى توان توثیق تمامافراد سلسله اسناد محذوف را اثبات کرد; زیرا در این عبارت، دواحتمال وجود دارد:
احتمال اول آنکه صدوق درصدد گواهى دادن این مطلب است که خود،روایات کتابش را در کتب اصول روایى اصحاب دیده است; نیز درصددتوثیق صاحبان این کتب است. طبق این احتمال، روایات (المقنع)،در صورت قبول توثیق یک عادل، صحیح است.
احتمال دوم آنکه صدوق، درصدد بیان وثاقت رجال واقع در طرق خودبه صاحبان این کتب است و نه توثیق صاحبان این کتب; یعنى آنکهمشایخ ثقات، وجود این روایات را در کتب اصول، ثابت مى دانند.امام(ره) احتمال دوم را تقویت مى کند. بنابراین، نمى توانتوثیق صاحبان اصول را در نزد صدوق، ثابت دانست. عبارت ایشانچنین است:
... ویمکن المناقشه فى سند (المقنع) بان یقال ان ما فى اولهلایدل على توثیق جمیع ما فى سلسله السند، لانه قال: (انىصنفت...) و فیه احتمالان:
احدهما انه بصدد الشهاده على موجودیه ما فى (المقنع) فى الکتبالاصولیه، فتکون شهاده على وجدانه فیها; وانما ذکرت الاسناد فیماذکرت لا لاثبات الکتب، بل لاغراض آخر کحفظ السلسله و رجالالاسانید کالاسناد الموجوده فى عصرنا الى الکتب الاربعه; و بصددشهاده اخرى وهى توثیق صاحب الاصول، و على هذا یکون مافیه بمنزلهروایه صحیحه، لو قلنا بقبول توثیق عدل واحد فى رجال السند.
وثانیهما ان یکون بصدد بیان وثاقه طرقه الى الاصول لاتوثیقاصحابها، بان یکون قوله مبینا حالا لاخبرا بعد خبر، فیکون مرادهان وجودها فى الکتب معلوم مبین بوسیله المشائخ الثقات; و لعلهذا الاحتمال اقرب لبعد امتیاز (المقنع) عن سائر کتبه سیما مثل(من لایحضر)... (147)
اشکالى که در اینجا به نظر مى رسد، آن است که کلام امام(ره) دراول عبارتش، در وثاقت همه سلسله سند است. در حالى که احتمالاول که بدین منظور مطرح شده تنها وثاقت صاحبان کتب رااثبات مى نماید و اثبات وثاقت همه افراد سلسله سند، منوط برآن است که منظور صدوق از مشایخ ثقات، همه افراد سند باشد و نهمشایخ بى واسطه اش و یا صاحبان اصول. (148)
در اینجا ممکن است استدلالى براى تصحیح روایات این دو کتاب شیخصدوق و بلکه همه کتب روایى او ذکر شود و آن اینکه صدوق، خود مىگوید که در کتابهایش، تنها روایاتى را ذکر مى کند که استادشابن ولید، آنها را صحیح مى داند و این خود، شهادتى از استادشبر وثاقت رجال روایات و یا صحت متن آنهاست.
اما امام(ره) این استدلال را نمى پذیرد، با این بیان که اگرمراد وى تصحیح رجال سند باشد، این امر، مخالف یافته هاى ماست;زیرا در موارد فراوان، به افراد ضعیف در سلسله اسناد روایاتابن ولید برمى خوریم; و اگر مراد وى تصحیح متن بوده است، اینامر براى ما فایده اى ندارد و شاید علتش این باشد که ممکن استاین تصحیح، از راه قرائنى صورت گرفته باشد که براى ما حجیت واعتبار ندارند. امام(ره) آورده است:
... و اما المحکى عن الصدوق، بانى لم اذکر فى مصنفاتى الا ماصححه شیخى ابن الولید، فان کان المراد تصحیح السند، فیوجب ذلکالاشکال فى تصحیحات ابن الولید، ضروره اشتمال مصنفاته علىروایات ضعاف الى ما شاء الله; وان کان المراد تصحیح المتن،فهو غیر مفید لنا. (149)
11. مستدرک الوسائل
این کتاب، یکى از جوامع روایى شیعه در مسائل فقهى است که توسطمیرزا حسین نورى (13201254ق)، یکى از بزرگ ترین اخبارى هاىقرن چهاردهم، نوشته شده است. او این کتاب روایى را به منظورجبران روایاتى که از سوى صاحب (وسائل الشیعه) آورده نشده اند،نگاشت و آن را بر طبق (وسائل الشیعه) ترتیب داد.
امام(ره) در مبحث اصولى (حجیت ظواهر کتاب) و هنگام بحث (عدمتحریف قرآن) به کتاب دیگر نورى که با نام (فصل الخطاب فىتحریف کتاب رب الارباب) نگاشته شده، اشاره مى کند و آن راشدیدا رد مى نماید و درباره روایات آن مى گوید:
... و انما هو ایراد روایات ضعاف اعرض عنها الاصحاب و تنزه،عنها او لو الالباب من قدماء اصحابنا کالمحمدین الثلاثهالمتقدمین [اى مولفوا کتب الاربعه] رحمهم الله. (150)
آن گاه درباره دیگر کتب روایى نورى و از جمله (مستدرک الوسائل)و همچنین دیگر آثار او چنین مى نگارد:
هذا حال کتب روایته غالبا کالمستدرک ولاتسال عن سائر کتبهالمشحونه بالقصص والحکایات الغریبه التى غالبها بالهزل اشبهمنه بالجد، و هو رحمه الله شخص صالح متتبع الا ان اشتیاقهلجمع الضعاف والغرائب و العجائب و ما لا یقبلها العقل السلیموالراى المستقیم اکثر من الکلام النافع; والعجب من معاصریه مناهل الیقظه کیف ذهلوا و غفلوا حتى وقع ما وقع مما بکت علیهالسماوات وکادت تتدکدک على الارض؟! (151)
این تعبیرات درباره مولف و آثار او از امام(ره)، درباره هیچعالم شیعى دیده نشده است که به نظر مى رسد علت اصلى آن، هماننگارش کتاب (فصل الخطاب) باشد که موجب وارد آمدن ضربات سنگینىبر پیکر شیعه در جهان اسلام گشت.
نکته قابل توجه اینکه در مسائل مختلف فقهى، کمتر دیده شده استکه امام(ره) تنها به جهت روایتى از این کتاب و مصادر آن، بهفتوایى رسیده باشد و در مواردى که روایاتى را در آن موافق قولخود مى بیند، تنها آنها را به عنوان تایید (ونه استدلال) ذکرمى نماید.
فصل پنجم: اشخاص
براى به دست آوردن نظر امام(ره) درباره رجال واقع در سلسلهاسناد روایات مورد استناد ایشان، سه راه در پیش داریم:
اول آنکه از تصریحات امام(ره) در باب توثیق یا تضعیف راویاناستفاده نماییم.
دوم آنکه از اوصافى که امام(ره) براى روایات مورد استناد مىآورد، استفاده کنیم. مثلا هنگامى که مى گوید: (صحیحه زراره)،در حقیقت، منظور او (الروایه الصحیحه لزراره) است که از اینعبارت، مى توان توثیق زراره را در نظر ایشان فهمید.
سوم آنکه پا را از دایره تصریحات ایشان فراتر گذاریم و از آنچهامام(ره) در عبارات خود نىآورده، اما قطعا مورد نظر ایشانبوده است، نظرش را استخراج نماییم. توضیح آنکه گاهى امام(ره)هنگام استناد به یک روایت مثلا صحیح، تمام رجال سند را ذکر مىکند; مثل اینکه مى گوید:
صحیحه اسماعیل المنقوله فى ابواب الرکوع، عن محمد بن الحسنباسناده، عن سعد، عن احمد بن محمد، عن ابیه، عن عبدالله بنالمغیره، عن اسماعیل بن جابر. (152)
که از چنین عباراتى با توجه به معناى صحیحه (که چنانکه خواهیمگفت، همه رجال سند آن، امامى توثیق شده هستند)، مى توانیمتوثیق امام(ره) نسبتبه همه رجال سند را اثبات نماییم.
این گونه عبارات، نسبتبه کل مواردى که امام(ره) به روایاتاستناد مى کند، درصد بسیار ناچیزى را تشکیل مى دهند و ایشان،بیشتر در کتاب (الرسائل) چنین عباراتى را آورده است (153) و درکتب دیگر فقهى و اصولى امام(ره) کمتر مشاهده مى شود.
اما گاهى امام(ره) فقط از صفت (صحیحه) مثلا براى راوى مستقیمامام معصوم استفاده مى کند و نامى از دیگر رجال سند به میاننمى آورد. در اینجا مى توانیم با مراجعه به جوامع روایى و بهدست آوردن نام افراد واقع شده در سند، توثیق امام(ره) را باتوجه به معناى (صحیحه) نسبتبه همه آنها ثابتبدانیم که طبعاکارى طاقت فرسا خواهد بود و متاسفانه عمده استنادات امام(ره)به روایات، بدین نحو است.
موارد دیگرى را نیز مى توانیم به این قسم اخیر، ملحق بدانیم وآن، مواردى است که امام(ره) از طریق یکى از مشایخ، از روات باوصف صحتیاد مى کند; مثل اینکه مى گوید:
... عن تفسیر على بن ابراهیم، بطریق صحیح، عن ابى عبداللهعلیه السلام . (154)
یا مى گوید:
طریق الشیخ الیه صحیح فى المشیخه والفهرست. (155)
که در این موارد، مى توان با به دست آوردن طریق آنها به روات،وثاقت واسطه ها را در نظر امام(ره) ثابت دانست و ظاهر اینعبارت، وثاقت واسطه هاى طریق است و نه دو طرف آن.
ما در اینجا فقط نظر امام(ره) را با توجه به راه اول و دومذکر مى کنیم و براى یکنواختشدن بحث، از تصریحات امام(ره) بهرجال سند (که در راه سوم به آن اشاره کردیم)، نیز در مى گذریم.
اما قبل از آن، باید به تعریف هر یک از اقسام حدیثبپردازیم کهمیان متاخران مشهور است.
تعریف اقسام حدیث در نظر متاخران
تقسیم حدیث که در آن، موقعیت وثاقتیا عدم آن مشخص مى شود،تقسیمى رباعى است که از علامه حلى (م726ق) یا سید جمال الدینابن طاووس (م773ق) (156) در میان درایه نویسان شیعه، مشهور گشتهاست و در آن، حدیثبه چهار قسم: صحیح، حسن، موثق و ضعیف تقسیممى شود.
حدیث صحیح، حدیثى است که با سندى متصل و متشکل از افراد امامىو عادل، از معصوم(ع) نقل شود. شهید ثانى مى گوید:
... الصحیح و هو ما اتصل سنده الى المعصوم بنقل العدل الامامىعن مثله فى جمیع الطبقات، حیث تکون متعدده و ان اعتراهشذوذ. (157)
حدیثحسن، حدیثى است که یا همه رجال سند آن، امامى ممدوحباشند، یا یکى از آنها امامى ممدوح باشد وگرچه بقیه، امامتوثیق شده باشند; زیرا در این موارد، نتیجه، تابع اخس مقدماتاست و منظور از ممدوح، آن است که تصریحى به وثاقت آنها نشدهباشد. شهید مى گوید:
... الحسن وهو ما اتصل سنده کذلک، اى الى المعصوم بامامى ممدوحمن غیر نص على عدلته، مع تحقق ذلک فى جمیع مراتبه، اى جمیعمراتب رواه طریقه او تحقق ذلک فى بعضها. بان کان فیهم واحدامامى ممدوح غیر موثق، مع کون الباقى من الطریق من رجالالصحیح، فیوصف الطریق بالحسن لاجل ذلک الواحد. (158)
حدیث موثق یا قوى نیز آن است که در رجال سند، افراد توثیق شدهغیر امامى وجود داشته باشند; گرچه بقیه، همه امامى موثق باشند.شهید مى گوید:
... الموثق سمى بذلک لان راویه ثقه و ان کان مخالفا، و بهذافارق الصحیح مع اشتراکهما فى الثقه و یقال له القوى ایضا لقوهالظن بجانبه بسبب توثیقه. (159)
البته چنانکه شهید(ره) متذکر مى شود، گاهى لغت قوى براى امامىغیر ممدوح و غیر مذموم ( مانند افرادى چون نوح بن دراج) نیز بهکار مى رود. (160)
حدیث ضعیف، آن است که هیچ یک از شروط انواع سه گانه دیگر رانداشته باشد. شهید(ره) مى گوید:
... الضعیف و هو مالا یجتمع فیه شروط احد الثلاثه المتقدمه، بانیشتمل طریقه على مجروح بالفسق و نحوه او مجهول الحال او مادونذلک کالوضاع. (161)
کار برد این چهار اصطلاح از سوى امام(ره) بدون آنکه اقدام بهتعریف خلاف مشهور براى آنها بنماید و یا از قرائنى مبنى بر عدمقبول معناى مشهور استفاده کند ، خود، بهترین دلیل براى قبولاین تقسیم و این تعاریف در نزد اوست.
چند نکته
در اینجا قبل از ذکر اسامى، تذکر چند نکته لازم به نظر مى رسد:
اول آنکه امام(ره) براى اتخاذ فتوا از احادیث قسم اول و دوماستفاده مى نماید; اما قسم سوم و چهارم را در صورت مطابقتبافتواى خود، به عنوان تایید ذکر مى کند و در صورت عدم مطابقت ویا انحصار دلیل، از آنها استفاده نمى کند و بلکه مردود مىشمرد.
دوم آنکه گرچه این صفات چهارگانه اولا و بالذات، صفتحدیث و نهرجال سند است; اما چنانکه قبلا اشاره شد، مى توان از آنها، حالرجال را نیز در دیدگاه امام(ره) به دست آورد.
سوم آنکه با توجه به تعریف انواع چهارگانه حدیث، این نکته بهدست مى آید که هرگاه امام(ره) از تعبیر موثق و حسن استفادهکند، اعم از آن است که مضاف الیه این دو، غیر امامى یا ممدوحباشند و یا دیگر افراد سلسله سند. شاهد آنکه در مواردفراوانى، ناظر بر استفاده امام(ره) از این دو است، در حالى کهمضاف به افراد قطعا تایید شده هستیم، مثل: (موثقه زراره) یا(حسنه محمد بن مسلم).
بنابراین، در این گونه موارد، براى به دست آوردن فرد غیر امامىیا ممدوح (که طبعا حدیث را از مرتبه صحیح به موثق و حسن تنزلداده اند) به بررسى جداگانه سند نیاز داریم که چنانکه قبلااشاره شد، ناچار به خروج از تصریح امام(ره) مى شویم که بناىاین مقاله بر آن نیست.
لذا در اینجا به منظور استفاده از تصریحات امام(ره)، به ذکراشخاص راوى فقط در دو بخش اکتفا مى نماییم:
بخش اول، افراد مورد وثوق امام(ره) که شامل همه افرادى مى شوندکه از سوى امام(ره) به عنوان ثقه معرفى شده اند، خواه امامىباشند یا غیر امامى.
بخش دوم، افراد ضعیف که به عللى همچون مجهول الحال بودن و مهملبودن در کتب رجالى و نیز تضعیف آنها از سوى رجالیان، رد شدهاند.
الف) توثیق شدگان
چنانکه قبلا اشاره شد، این افراد را یا از ذکر دو صفت صحیح وموثق براى احادیتشان و یا از توثیق مستقیم امام(ره) معرفى مىکنیم که در طریق دوم، امام(ره) از عباراتى با ریشه وثاقتاستفاده مى کند که به خودى خود، شامل هر دو نوع (صحیح) و(موثق) مى شود.
شایان ذکر است که در اینجا از ذکر اصحاب اجماع که قبلا به آنهاپرداخته شد، خوددارى مى شود. نام این افراد به ترتیب حروفالفبا با ذکر توصیف امام(ره) درباره آنها، در زیر مى آید:
1. آدم بن متوکل، معروف به ابوالحسین خادم و بیاع اللولو.
امام(ره) از روایت او با عنوان (صحیحه ابى الحسین الخادم (162) یاد مى کند. (163)
2. ابراهیم بن ابى بلاد (صحیحه ابراهیم بن ابى البلاد)×. (164)
3. ابراهیم بن ابى محمود (صحیحه). (165)
4. ابراهیم بن زیاد، معروف به خزاز یا ابوایوب خراز (روایهالخزاز الصحیحه على الاصح). (166)
5. ابراهیم بن نعیم، معروف به ابى الصباح کنانى (صحیحه). (167)
6. ابراهیم بن هاشم قمى.
چنانکه در فصل دوم (در توثیقات خاص) گفته شد، امام(ره) وثاقتاو را از راه قرائن مستنبط، ثابت مى داند. (168)
7. احمد بن ادریس.
امام(ره) درباره روایت عجلان مى گوید:
وهى موثقه على روایه الکلینى، ان کان الراوى عن ابان، احمد بنادریس کما فى (الوسائل). (169)
8. احمد بن عائذ.
امام(ره) درباره او مى گوید:
و احمد بن عائذ، ثقه. روى عن ابى خدیجه سالم بن مکرم الجمال وقد وثقه النجاشى قائلا انه ثقه ثقه. و وثقه الشیخ فى موضع علىما عن العلامه و ان ضعفه فى موضع کما عن الفهرست، و الارجحوثاقته. (170)
9. احمد بن محمد بن حسن بن ولید (الاقوى وثاقته). (171)
10. اسحاق بن عمار.
امام(ره) در جایى مى گوید:
صحیحه او مصححه اسحاق بن عمار. (172)
و در جاى دیگر مى گوید:
موثقه اسحاق بن عمار او صحیحته. (173)
11. اسماعیل بن ابى زیاد، معروف به سکونى.
او از علماى عامه است که قبلا طریق توثیق او از سوى امام(ره) درتوثیقات خاص آمد و گفته شد که ایشان از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مى داند. (174)
امام(ره) در موارد فراوانى از روایات او با عنوان (موثقه) یادمى کند. (175)
و درباره او از قول شیخ و محقق، چنین نقل مى کند:
... ثم ان الروایه موثقه لا اشکال فیها سندا. فان اسماعیل بنابى زیاد السکونى کثیر الروایه و متقنها. و عن الشیخ فى مواضعمن کتبه ان الامامیه مجمعه على العمل بروایاته، و قد صرحالمحقق فى محکى المسائل الغریه بانه من الثقات. (176)
و در برخى موارد، عنوان (قویه) را درباره روایت او به کار مىبرد (177) و در جایى دیگر، اجماع شیخ بر عمل به روایات او وتوثیق او از سوى محقق را نقل مى کند. (178)
12. اسماعیل بن بزیع (صحیحه اسماعیل بن بزیع). (179)
13. اسماعیل بن جابر جعفى.
امام(ره) در بعضى از موارد، با عنوان (صحیحه) از روایات او یادمى کند (180) و در جایى علت توثیق خود را چنین ذکر مى کند:
صحیحه اسماعیل الجعفر بناء على وثاقته بشهاده العلامه و المجلسىو غیرهما. (181)
14. اسماعیل بن سعد اشعرى (صحیحه). (182)
15. اسماعیل بن فضل هاشمى (موثقه). (183)
16. اسماعیل بن همام (صحیحه اسماعیل بن همام، (184) صحیحه اسماعیلالکندى (185) ).
17. ایوب بن عطیه (صحیحه). (186)
18. بکر بن محمد (صحیحه). (187)
19. بکیر بن اعین.
او برادر زراره است. امام(ره) درباره او مى گوید:
... عن ابى الجهم هو بکیر بن اعین و قد مات فى حیاه ابىعبدالله علیه السلام و هو ثقه. (188)
و در جاى دیگر، از روایت او با عنوان (صحیحه) یاد مى کند. (189)
از اینجا معلوم مى شود که در مواردى که از روایات او با عنوان(موثق) یاد مى نماید، (190) به علت وجود غیر امامى در سلسله سنداست.
20. بنى فضال.
منظور از بنى فضال، حسن بن على بن فضال و پسران او، یعنى احمد،على و محمد است. (191) این خاندان، فطحى مذهب بودند و توبه بعضىاز آنها در اواخر عمرشان نقل شده است. (192)
امام(ره) از بعضى روایات آنها با عنوان (موثق) یاد مى کند (193) که به علت انتساب آنها به فطحیه است. درباره صحت روایات بنىفضال، از امام حسن عسکرى(ع) سؤال کردند و ایشان در پاسخفرمود:
خذوا مارووا و دعوا ماراوا; (194)
روایات آنها را بگیرید و آراى آنها را کنار گذارید.
امام(ره) از این جمله توثیق آنها را از سوى امام عسکرى(ع)استنباط مى کند; اما آن را به معناى حجیت مرسلات آنها و یااعتبار روایاتى که از ضعفا نقل مى کنند، ندانسته و مى گوید:
و ما یقال من ان السند الى بنى فضال صحیح و نحن مامورون باخذروایاتهم غیر ظاهر; فان الامر بالاخذ بما رووا فى مقابل رفضماراوا، لیس معناه الا توثیقهم والاخذ بروایاتهم اذا کانت عنالامام(ع) او عن ثقه عن الامام(ع)، لا الاخذ بمرسلاتهم او بما روواعن الضعاف; فان رفض ذلک لیس ردا لروایاتهم، بل رد لروایهالضعفاء. (195)
21. ثابتبن دینار، معروف به ابو حمزه ثمالى (صحیحه ابىحمزه). (196)
22. ثابتبن هرمز، معروف به ابوالمقدام (موثقه ابىالمقدام). (197)
او از شاخه بتریه فرقه زیدیه بوده است. (198)
23. ثعلبه بن میمون، معروف به ابواسحاق نحوى (صحیحه ابى اسحاقالنحوى). (199)
24. جعفر بن محمد بن یونس (صحیحه). (200)
25. جمیل بن صالح (صحیحه). (201)
26. حدید بن حکیم (حدید بن حکیم الثقه). (202)
27. حذیفه بن منصور (صحیحه). (203)
28. حریز بن عبدالله سجستانى.
امام(ره) درباره یکى از روایات او مى گوید:
کروایه حریز ولایبعد صحتها او لیس فى سندها ما یناقش فیه الا سهلبن زیاد و هو سهل. (204)
و از روایت دیگر او با عنوان (صحیحه حریز بن عبدالله) یاد مىکند. (205)
29. حسن بن على وشاء.
امام(ره) درباره او ضمن بحث از طریق شیخ صدوق به احمد بن عائذمى گوید:
... ما روى الصدوق بسنده عن احمد بن عائذ ولیس فى طریقه الیهما یمکن القدح فیه الا الحسن بن على الوشاء وقد قال فیهالنجاشى: (کان من وجوه هذه الطائفه) وقال: (کان هذا الشیخعینا من عیون الطائفه و قد روى عنه الاجله کابن ابى عمیر واحمد بن محمد بن عیسى و احمد بن محمد بن خالد و محمد بن عیسىو یعقوب بن یزید و الحسین بن سعید و غیرهم) و عن العلامه الحکمبصحه طرق هو فیها، بل قد یقال انه من مشائخ الاجازه فلا یحتاجالى التوثیق. و کیف کان فالاقوى وثاقته. (206)
و در جاى دیگر، از روایت او این چنین تعبیر مى کند:
و روایه الوشاء التى لایبعد ان تکون صحیحه. (207)
30. حسین بن ابى العلاء (صحیحه). (208)
31. حسین بن نعیم الصحاف (صحیحه الصحاف، (209) صحیحه حسین بن نعیمالصحاف. (210)
32. حسین بن یزید، معروف به نوفلى.
در توثیقات خاص گفته شد که اثبات وثاقت او از دیدگاه امام(ره)از راه استنباط از قرائن است. (211)
33. حفص بن البخترى (صحیحه). (212)
صحیحه ابى ولاد الحناط (214) ).
35. حفص بن غیاث (موثقه حفص بن غیاث). (215)
او از دانشمندان عامه بود که مدتى در زمان هارون الرشید، قاضىبغداد و سپس قاضى کوفه گردید. او از امام صادق و امام کاظم(ع)روایت مى کند. (216)
36. حکم بن حکیم (صحیحه). (217)
37. حکم بن مسکین.
از عبارت امام(ره) درباره او مى توان وثاقت و یال ااقل قبولروایت او را استنباط کرد:
ولیس فى سندها من یتامل فیه الا الحکم بن مسکین، و هو مع کونهکثیر الروایه و مقبولها، و روایه مثل ابن ابى عمیر و ابنمحبوب و ابن ابى الخطاب والحسن بن على بن فضال، و کونه کثیرالکتب، یندرج فى الحسان، بل عن الوحید فى حاشیه المدارک عنالمحقق الحکم بصحه روایاته و معه لامجال للتوقف فیها [اى فىالروایه]. (218)
38. حمید بن مثنى، معروف به ابوالمغرا (صحیحه ابى المغراء). (219)
39. حمران بن اعین (حسنه حمران بن اعین او صحیحته). (220)
40. حنان بن سدیر (موثقه حنان بن سدیر). (221)
او از فرقه واقفیه بوده است. (222)
41. خلف بن حماد.
امام(ره) از روایت او با عنوان ( المحتمل کونها صحیحه) (223) یادمى کند که احتمال عدم صحت آن، به جهت راویان دیگر است، نهخلف.
42 . خیران الخادم (حسنه خیران الخادم او صحیحته). (224)
43. داوود بن سرحان (صحیحه داوود بن سرحان). (225)
44. داوود بن کثیر رقى.
داوود رقى، یکى از رجالى است که بحثهاى فراوانى میان رجالیاندرباره او شده است.
امام(ره) درباره روایت او مى گوید:
روایه داوود الرقى التى لایبعد ان تکون صحیحه. (226)
45. داوود بن نعمان (صحیحه داوود بن نعمان). (227)
46. ذریح بن محمد بن یزید محاربى (موثقه ذریح). (228)
47. ربعى بن عبدالله (صحیحه ربعى بن عبدالله). (229)
48. رفاعه بن موسى نخاس (صحیحه رفاعه، (230) صحیحه رفاعهالنخاس، (231) صحیحه النخاس، (232) صحیحه رفاعه بن موسى النخاس، (233) معتبره رفاعه بن موسى (234) )
49... ریان بن صلت (صحیحه ریان بن الصلت، (235) ریان بن الصلتالثقه. (236)
50. زیاد بن سوقه (صحیحه). (237)
51. زیاد بن عیسى، معروف به ابوعبیده حذاء. (صحیحه زیاد بنعیسى، (238) صحیحه زیاد بن عیسى الحذاء، (239) صحیحه ابى عبیدهالحذاء، (240) صحیحه ابى عبیده على الاصح). (241)
52. زید بن یونس، معروف به زید الشحام (صحیحه الشحام، (242) صحیحهزید الشحام ابى اسامه، (243) صحیحه ابى اسامه (244)
53. سالم بن مکرم، معروف به ابوخدیجه (هو ثقه، (245) صحیحه ابىخدیجه على الاصح. (246)
54. سعید بن عبدالرحمان، معروف به سعید اعرج.
امام(ره) درباره او مى گوید:
کصحیحه سعید الاعرج بناء على کونه ابن عبدالرحمان، کما هوالظاهر. (247)
55. سعید بن یسار (صحیحه سعید بن یسار). (248)
56. سلیمان بن خالد (صحیحه سلیمان بن خالد، (249) روایه سلیمانبن خالد الصحیحه (250)
57. سماعه بن مهران بن عبدالله حضرمى.
او متهم به واقفى گرى شده است و از تعبیر امام(ره) که از روایتاو با عنوان (موثقه سماعه او صحیحته (251) یاد مى کند، مى تواناستنباط کرد که ایشان در این اتهام، تردید داشته است.
58. سهل بن زیاد.
در توثیقات خاص گفته شد که امام(ره) از راه قرائن مستنبط،وثاقت او را ثابت مى داند (252) و در موارد دیگر از او با عنوان(امره سهل)، (253) (هو سهل)، (254) (وثاقته هو الاصح) (255) و (هو مورد وثوق على الاصح) (256) یاد مى کند.
شایان ذکر است که سهل، یکى از کسانى است که روایات فراوانى درفقه از او نقل شده است، به گونه اى که بعضى تعداد روایات او را2304 روایت دانسته اند. (257)
59. سیف بن سلیمان.
امام(ره) درباره او مى گوید:
سیف بن التمار، هو سیف بن سلیمان التمار الثقه.
و درباره روایت او مى گوید:
لایبعد ان تکون صحیحه. (258)
60. شهاب بن عبد ربه (صحیحه). (259)
61. صفوان بن مهران، معروف به صفوان جمال (صحیحه صفوانالجمال). (260)
62. عاصم بن حمید (صحیحه). (261)
63. عبد الاعلى بن اعین.
امام(ره) وثاقت او را این چنین ثابت مى کند:
... و منها روایه عبدالاعلى الحسنه الموثقه، فان عبدالاعلى هوابن اعین، وقد عده الشیخ المفید من فقهاء و اصحاب الصادقینوالاعلام والروساء الماخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتیا والاحکام، الذى لایطعن علیهم ولاطریق الى ذم واحد منهم، ولااشکالفى افادته التوثیق کما عن المحقق الداماد الجزم بصحهروایاته. (262)
64. عثمان بن عیسى (موثقه). (263)
65. عبدالرحمان بن ابى عبدالله (صحیحه). (264)
66. عبدالرحمان بن ابى نجران (صحیحه). (265)
67. عبدالرحمان بن حجاج (صحیحه). (266)
68. عبدالسلام بن صالح، معروف به ابوالصلت هروى (صحیحه). (267)
69. عبدالعزیز بن مهتدى (صحیحه عبدالعزیز بن مهتدى علىالاصح). (268)
70. عبدالعظیم بن عبدالله بن على، معروف به عبدالعظیم حسنى(صحیحه). (269)
71. عبدالغفار بن قاسم، معروف به ابومریم انصارى (موثقه ابىمریم). (270)
72. عبدالله بن ابى یعفور (موثقه). (271)
73. عبدالله بن سنان (صحیحه). (272)
73. عبدالله بن محمد حض2رمى، معروف به ابى بکر حضرمى (حسنه ابىبکر الحضرمى او صحیحته). (273)
75. عبدالله بن یحیى الکابلى (صحیحه). (274)
76. عبید بن زراره (صحیحه). (275)
77. عبیدالله بن على الحلبى (صحیحه). (276)
78. عثمان بن عیسى (موثقه). (277)
او یکى از بزرگان واقفیه بود که توبه او نقل شده است. (278)
79. عجلان (موثقه). (279)
80. على بن جعفر (صحیحه على بن جعفر). (280)
81. على بن حسن بن رباط.
امام(ره) درباره روایتى که او و على بن عقبه در طریق آن واقعشده اند، مى گوید:
... فتکون الروایه صحیحه لوثاقتهما. (281)
82. على بن حسن بن فضال (الاصح وثاقته). (282)
83. على بن عقبه (صحیحه). (283)
84. على بن محمد بن زبیر قرشى.
امام(ره) درباره او مى گوید:
...على بن محمد بن الزبیر القرشى ولم یرد فیه توثیق. و انماقال النجاشى فى ترجمه احمد بن عبدالواحد: و کان قد لقى اباالحسن على بن محمد القرشى المعروف بابن الزبیر و کان علوا فىالوقت... الارجح عندى قبول روایاته. (284)
85. على بن مهزیار (صحیحه). (285)
86. على بن یقطین (صحیحه). (286)
87. عمر بن اذینه (صحیحه). (287)
88. عمر بن یزید (صحیحه). (288)
89. عمار بن موسى، معروف به عمار ساباطى (موثقه). (289)
امام(ره) در جایى درباره او چنین مى گوید:
مع ان الموثق، سیما مثل موثق عمار، لایقصر فى اثبات الحکم عنالصحاح. (290)
عمار ساباطى از فطحیه بوده است. (291)
90. عیسى بن ابى منصور (صحیحه). (292)
91. عیص بن القاسم (صحیحه عیص بن القاسم، (293) صحیحه عیص بنالقاسم على الاصح (294)
92. غیاث بن ابراهیم.
امام(ره) از یکى از روایات او این چنین تعبیر مى کند:
... فانها من الموثق، لو لم یکن من الصحیح. (295)
و از روایت دیگر او این چنین یاد مى نماید:
... روایه غیاث بن ابراهیم الصحیحه او الموثقه. (296)
93. فضل بن یونس (موثقه). (297)
94. فضل بن عبدالملک، معروف به ابوالعباس بقباق (صحیحهالبقباق، (298) صحیحه ابى العباس، (299) صحیحه الفضل ابىالعباس (300) ).
95. مالک بن عطیه.
امام(ره) مالک بن عطیه احمسى را ثقه مى داند; چنانکه مى گوید:
مالک بن عطیه هو الاحمسى الثقه. (301)
96. مثنى بن الولید.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... و لا یبعد حسن حاله، بل وثاقته; و قد نقل عن الکشى عنالعیاشى عن على بن الحسن بن فضال: (انه لاباس به) و هو توثیقمنه. (302)
97. محمد بن اسحاق بن عمار.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... و محمد بن اسحاق، و ان وثقه النجاشى، لکن العلامه توقف فیهلما نقل عن الصدوق من انه واقفى. و یظهر من محکى کلام ابن داوودایضا التوقف. و لقد تصدى بعضهم لاثبات عدم کونه واقفیا. فکیفکان، فهو اما واقفى ثقه او امامى کذلک. (303)
ممکن است گفته شود که نظر نهایى امام(ره) عدم وثاقت اوست; زیرادر پایان بحث مى گوید:
... ولهذا ففى نفسى شىء من محمد بن اسحاق الصراف الواقفى بقولالصدوق الذى هو اخبر من متاخرى اصحابنا بحال الرجال. (304)
اما باید توجه داشت که خلجان خاطر امام(ره) در واقفى بودن اوستو در حقیقت، رد کلام قبلى خود اوست که مى گوید: (او امامىکذلک).
زیرا کلام شیخ صدوق نیز ناظر به واقفى بودن محمد بن اسحاق است ونتیجه این خلجان، تنزل رتبه روایت محمد بن اسحاق از صحیح بهموثق است و این کلام، دلالتبر عدم وثاقت او ندارد.
98. محمد بن اسماعیل بن بزیع (صحیحه). (305)
99. محمد بن اسماعیل نیشابورى.
در توثیقات خاص گفته شد که امام(ره) وثاقت او را از راه قرائنمستنبط ثابت مى داند. (306)
99. محمد بن حسن، معروف به ابوصالح رواسى.
امام(ره) ضمن بررسى روایتسعید بن یسار چنین مى گوید:
و اما صحیحه سعید بن یسار بناء على وثاقه الرواسى کمالایبعد. (307)
101. محمد بن حسن بن فروخ، معروف به صفار (صحیحه صفار). (308)
102. محمد بن حمران نهدى (صحیحه، (309) النهدى الثقه (310) ).
103. محمد بن سماعه حض2رمى (محمد بن سماعه... الحضرمىالثقه). (311)
104. محمد بن سنان زاهرى.
او یکى از شخصیت هاى جنجالى در علم رجال است که گفتگوهاىفراوانى در مورد او صورت گرفته است. از بررسى مجموع عباراتامام(ره) مى توان وثاقت او را در نظر ایشان ثابت دانست;
چنانکه از او با تعابیرى همچون (لاباس به) (312) ، (ثقه علىالاصح) (313) و (... وثاقه محمد بن سنان کما لایبعد) (314) یاد مى کند.
در اینجا ممکن است گفته شود که نظر امام(ره)، تضعیف محمد بنسنان است; زیرا در بحث اصحاب اجماع مى گوید:
... واما صفوان بن یحیى، فقد روى عن ...محمد بن سنان الذىضعفوه، بل عن المفضل انه من الکذابین المشهورین. (315)
و در ادامه مى گوید:
... واما الحسن بن محبوب، یروى عن... محمد بن سنان و... منالضعاف والموصوفین بالوضع. (316)
... و اما یونس بن عبدالرحمان، فقد روى عن... محمد بن سنانو... الى غیر ذلک من الضعفاء. (317)
اما مى توان این تهافت را در کلام امام(ره) به این گونه حل کردکه بگوییم امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، تنها درصدد خدشه واردکردن به مبناى توثیق همه مشایخ اصحاب اجماع است و از این رو،بعضى از مشایخ اصحاب اجماع را که رجالیان تضعیفشان کرده اند،نام مى برد که یکى از آنها محمد بن سنان است و این عمل، لزومابه معناى قبول تضعیف او از سوى امام(ره) نیست.
اما این توجیه، صحیح به نظر نمى رسد; زیرا با این توجیه، تنهامى توانیم عبارت اول امام(ره) یعنى (ضعفوه) را توجیه نماییم;
در حالى که در عبارات دیگر، امام(ره) صریحا از تعابیرى همچون(الضعاف) و (الموصوفین بالوضع) و (الضعفاء) استفاده مى کند کهنشان دهنده نظر اوست.
وانگهى، اگر نظر امام(ره) تضعیف او نبود، مى توانست از اینمثال استفاده نکند و به اسامى دیگر اکتفا کند;چنانکه هنگامبررسى اسامى دیگر ذکر شده از سوى امام(ره) در مشایخ اصحاباجماع، همانند عمرو بن جمیع، عمرو بن شمر، ابى جمیله و... بههیچ گونه توثیقى از ایشان در مورد آنها برخورد نمى کنیم. بهنظر مى رسد تنها راه رفع تعارض، آن باشد که بگوییم امام(ره)در هنگام نگارش (کتاب الطهاره)، قائل به ضعف محمد به سنانبوده است; اما در هنگام نگارش کتاب (المکاسب المحرمه) و (کتابالبیع) که بعد از آن به نگارش در آمده، از این نظر خود برگشتهو به وثاقت او متمایل شده است; زیرا چنانچه در آغاز مقالهگفته شد، تاریخ اتمام (کتاب الطهاره)1377ق، و تاریخ اتمامکتاب (المکاسب المحرمه) 1380ق، و تاریخ اتمام (کتاب البیع)1396ق، است.
105. محمد بن عبدالله بن زراره.
امام(ره) درباره روایتى چنین مى گوید:
... ولا یبعد کونها موثقه... ولتوثیق جمع محمدبن عبدالله بنزراره. (318)
107. محمد بن على بن نعمان، معروف به احول (صحیحه الاحول). (319)
106. محمد بن عیسى بن عبید، معروف به محمد بن عیسى عبیدى.
محمد بن عیسى، یکى دیگر از شخصیت هاى رجالى است که محل گفتگوواقع شده است. نظر امام(ره) بر وثاقت او استوار است; چنانکهاز روایات او با عنوان (صحیحه) یاد مى کند (320) و در مواردمختلف، و ثاقت او را با عباراتى همچون (ثقه على الاقوى)، (321) (لایبعد وثاقته) (322) و (ثقه على الاصح) (323) بیان مى نماید.
108. محمد بن قیس (صحیحه). (324)
109. محمد بن مسکین (صحیحه). (325)
101. مسعده بن صدقه.
از او در علم رجال با عنوان (عامى) و (بترى) یاد شده است (326) ووثاقت او مورد اختلاف رجالیان واقع شده است.
نظر امام(ره) بر وثاقت اوست که از عباراتى همچون (موثقه مسعدهبن صدقه)، (327)
(روایه مسعده بن صدقه المعتمده، بل لایبعد ان تکون موثقه)، (328)
(روایه مسعده بن صدقه التى لایبعد کونها موثقه) (329) به دست مىآید.
111. معاویه بن عمار (موثقه معاویه بن عمار او صحیحته، (330) صحیحه معاویه بن عمار (331) ).
112. معاویه بن وهب (صحیحه). (332)
113. معلى بن خنیس.
یکى دیگر از شخصیت هاى رجالى است که بحثهاى فراوانى دربارهوثاقت و یا عدم وثاقت او بین رجالیان2 واقع شده است. به نظرمى رسد که تمایل امام(ره) به وثاقت اوست; زیرا درباره سندروایتى که او در آن واقع شده، چنین مى گوید:
...فى حسنه معلى بن خنیس و عبدالله بن ابى یعفور اوصحیحتهما. (333)
114. معمر بن خلاد (صحیحه). (334)
115. منصور بن حازم (صحیحه). (335)
116. منصور بن یونس بزرج (صحیحه منصور بزرج). (336)
117. میمون بن اسود قداح (صحیحه القداح). (337)
118. ولید بن صبیح (صحیحه). (338)
119. وهب بن حفص جریرى.
امام(ره) درباره روایتى مى گوید:
روایه ابى بصیر الصحیحه بناء على کون وهب بن حفص هو الجریرىالثقه. (339)
120. وهب بن عبد ربه (صحیحه). (340)
121. هارون بن جهم.
امام(ره) درباره یکى از روایات او مى گوید:
... حسنه هارون بن الجهم باحمد بن هارون. (341)
ظاهر این عبارت آن است که در وثاقت هارون بن جهم، اشکالىنیست.
122. هارون بن حمزه الغنوى (صحیحه). (342)
123. هشام بن سالم (صحیحه). (343)
124. هشام بن حکم (صحیحه). (344)
امام(ره) از او با عبارت (الثقه الجلیل المتکلم) نیز یاد مىکند. (345)
125. یحیى بن علاء (یحیى بن العلاء الثقه). (346)
126. یزید بن اسحاق.
امام(ره) در هنگام بررسى روایتى مى گوید:
و صحیحه هارون بن حمزه الغنوى بناء على وثاقه یزید بن اسحاقکما لایبعد. (347)
127. یحیى بن حجاج (صحیحه). (348)
128. یعقوب بن سالم (صحیحه یعقوب بن سالم او موثقته). (349)
129. یعقوب بن شعیب (موثقه یعقوب بن شعیب). (350)
130. یعقوب بن یقطین (صحیحه). (351)
ب) ضعفا
1. احمد بن زیاد خزاز.
امام(ره) از او با تعبیر (احمد بن زیاد الخزاز الضعیف) یاد مىکند. (352)
2. احمد بن عبدالله.
امام(ره) علت ضعف او را مجهول بودن مى داند و مى گوید:
... وسند الخصال ضعیف بجهاله على بن احمد بن عبدالله وابیه. (353)
3. احمد بن عدیس.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... واما ان کان [الراوى عن ابان] احمد بن عدیس کما فى(الوافى) و (مرآه العقول) و (التهذیب) المطبوع فى النجف، فلا[یکون موثقه]. (354)
4. احمد بن محمد بن سیار، معروف به سیارى (هو ضعیف جدا). (355)
5. اسحاق بن یعقوب.
او برادر شیخ کلینى است. امام(ره) در هنگام بحث درباره توقیعمشهور (واما الحوادث الواقعه...) در مسئله ولایت فقیه مى گوید:
والروایه من جهه اسحاق بن یعقوب غیر معتبره.... (356)
6. اسماعیل بن مرار.
امام(ره) درباره روایتى به جهت وجود اسماعیل بن مرار در آن،تامل مى کند و مى گوید:
والتامل فى الثانیه باسماعیل بن مرار. (357)
7. برد اسکاف. (روایات برد الاسکاف...ضعاف). (358)
8. جعفر بن محمد بن حکیم.
امام(ره) درباره روایتى مى گوید:
روایه الحارث بن المغیره ضعیف السند. اما ضعف السند، فبجعفر بنمحمد بن حکیم. (359)
9. جعفر بن نعیم شادانى [/شاذانى].
امام(ره) در مورد او، ترضى صدوق را نیز موجب وثاقتش نمى داند.
... واما الطریق الآخر ففیه جعفر بن نعیم الشاذانى ولم یرد فیهشىء الا ترضى الصدوق علیه، وهو غیر کاف فى الاعتماد علیه. (360)
10. حسن بن حسین لولوى.
امام(ره) درباره او مى گوید:
و من طریق الشیخ... تاره بسند فیه الحسن بن الحسین اللولوى، وقد ضعفه الصدوق واستثناه (361) شیخه ابن الولید من روایات محمد بناحمد بن یحیى، و نقل النجاشى استثناء ابن الولید، ثم قال: قداصاب شیخنا ابو جعفر محمد بن الحسن بن الولید فى ذلک کله وتبعه ابو جعفر بن بابویه على ذلک الا فى محمد بن عیسى بنعبید. (362)
امام(ره) سپس به بررسى کلام ابو العباس مى پردازد و در مقامتعارض توثیق نجاشى با تضعیف ابن ولید و صدوق در مورد حسن بنحسین لولوى، قول صدوق و استادش را مقدم مى دارد و مى گوید:
اقول: یظهر من استثناء ابى العباس ان استثناء ابن الولید انماهو لضعف فى الرجال نفسهم. نعم، وثقه النجاشى; (362) لکن سکت عندنقل عباره ابن نوح، ولعله لرضاه بما ذکره; و کیف کان یشکلالاتکال على توثیقه بعد تضعیف الصدوق و شیخه ظاهرا و ابن نوح؟
و احتمال کون تضعیف الصدوق للاتباع عن ابن الولید و ن کانقریبا; لکن یوید ذلک، بل یدل على ان ابن الولید انما ضعفالرجال نفسهم، و هو مع تقدم عصره عن النجاشى; و قول الصدوفیه ما قال لایقصر عن قول النجاشى، لو لم یقدم علیه. (364)
11و 12. حسن بن حماد و حسین بن حماد.
امام(ره) درباره آن دو و روایاتشان مى گوید:
قلت: روایه الحسین ضعیفه لعدم توثیقه. و عن الاستبصار الحسن بدلالحسین، و هو مجهول مهمل. (365)
13. حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى.
او و پدرش از واقفیه بودند.
امام(ره) درباره او که یکى از مشایخ روایى احمد بن محمد بن ابىنصر بزنطى (از اصحاب اجماع) است، چنین مى گوید:
... و اما البزنطى، فروى عن... الحسن بن على بن ابى حمزهالضعیف المطعون; عن ابن الغضائرى: (انه واقفى، ابن واقفى ضعیففى نفسه، و ابوه اوثق منه). و قال الحسن بن على بن فضال: (انىلاستحیى من الله ان اروى عن الحسن بن على). و قد مر ان ما حکىعن ابن الفضال فى على بن ابى حمز،ه ذهب صاحب المعالم الى انهفى ابنه الحسن. و حکى الکشى عن بعضهم ان الحسن بن على بن ابىحمزه کذاب. (366)
14. حسین بن ابى ساره.
محقق اردبیلى، نام درست او را حسن ذکر کرده و آمدن نام حسین رابراى او، اشتباه نسخه نویسان تلقى مى کند و دلیل خود را عدمذکر حسین در کتب رجال و نیز آمدن نام حسن در کتاب (الاستبصار)مى داند. امام(ره) همه آراى او را رد کرده و حسین را به جهتاهمال رجالیان درباره وى، ضعیف مى داند; چنانکه مى گوید:
فان مجرد وقوعه فیه [اى فى (الاستبصار)] کذلک. و اهمال الحسین[فى کتب الرجال] لایوجب الاطمئنان به. والظن لایغنى من الحق شیئامع ان اهمال الراوى فى کتب الرجال، لیس بعزیز. و من المحتملان لابى ساره ولدا آخر یسمى بالحسین، و قد اهمله اصحاب الرجاللجهالته. (367)
15. حسین بن احمد منقرى.
امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، در هنگام نقل بعضى از مشایخ ضعیفابن ابى عمیر، چنین مى نگارد:
... [ابن ابى عمیر یروى] عن الحسین بن احمد المنقرى الذى ضعفهالشیخ والنجاشى والعلامه و غیرهم. نب مکح .18 ح‹›ح (371) (هتلاهجل روعلاا صفح هیاور فعض) روعا صفح .17 ح‹›ح (370) .ناولع نب نیسحلاب اهدنس فعض ... ح‹›ح :دیوگ ىم ىتیاور ىسررب ماگنه(هر)ماما (369) .تسا هدوب (ع)همئا هبتبسن ىدیدشتبحم و لیمىاراد هک دنا هدروآ و دناهدرک ىفرعم هماع زا ار وا ،نایلاجر ح‹›ح .ناولع نب نیسح .16 ح‹›ح (368) ) اط (الروایه الضعیفه بحکم بن الخیاط). (372)
19. زیاد بن منذر، معروف به ابوالجارود.
او زیدى مذهب بوده و فرقه جارودیه زیدیه به او منتسب هستند. (373) امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، درباره او چنین مى نگارد:
واما الحسن بن محبوب، فروى عن ابى الجارود الضعیف جدا الواردفیه عن الصادق علیه السلام انه کذاب مکذب کافر علیه لعنهالله; و عن محمد بن سنان انه قال: ابو الجارود لم یمتحتى شربالمسکر و تولى الکافرین. (374)
20و21. زید زراد و زید نرسىدر بحث توثیقات عام، نظر امام(ره) درباره این دو و اصلهایشانبه طور مفصل آمد و گفته شد که امام(ره)، توجیهات علامه مجلسى وعلامه طباطبایى بحرالعلوم را در درباره توثیق این دو نمىپذیرد. (375)
22. سلیمان اسکاف (روایات... سلیمان الاسکاف ضعاف). (376)
23. شادان [/شاذان] بن خلیل.
امام(ره) درباره روایتى، چنین مى نویسد:
... ضعف سندها بشاذان بن الخلیل او عدم ثبوت اعتبارها لاجل عدمثبوت وثاقته. (377)
24. صالح بن حکم نیلى.
امام(ره) او را یکى از ضعفایى مى داند که ابان بن عثمان (ازاصحاب اجماع) از او روایت مى کند. (378)
25. صالح بن سهل همدانى.
او نیز یکى دیگر از مشایخ ضعیف اصحاب اجماع است. امام(ره) اورا یکى از مشایخ روایى حسن بن محبوب2 معرفى کرده درباره اشچنین مى نگارد:
... [الحسن بن محبوب، روى] عن صالح بن سهل الهمدانى، الذى قالابن الغضائرى فیه: (انه غال کذاب وضاع للحدیث. روى عن ابىعبدالله علیه السلام ; لاخیر فیه و لا فى سائر مارواه. و قدرویانه قال بالوهیه الصادق علیه السلام ). (379)
26. صالح بن سیابه (هو مجهول). (380)
27. عبدالعزیز عبدى (از مشایخ ضعیف حسن بن محبوب). (381)
28. عبدالله بن حسن.
امام(ره) درباره روایتى که او در سلسله سند آن واقع شده، مىگوید:
... وضعف الروایه...بعبدالله بن الحسن المجهول و ان کان کثیرالروایه عن على بن جعفر. والظاهر اتقان روایاته...
اما نظر نهایى خود را درباره این روایت، چنین اظهار مى کند:
... و کیف کان لم یصل الاعتماد علیها بحد یمکن تقیید الادله. (382)
29. عبدالله بن خداش.
او از مشایخ ضعیف صفوان بن یحیى (از اصحاب اجماع) است.
امام(ره) درباره او مى نویسد:
... [صفوان بن یحیى، روى] عن عبدالله بن خداش الذى قال فیهالنجاشى: ضعیف جدا. (383)
30. عبدالله بن عاصم.
امام(ره) در آغاز، او را به جهت اهمال، تضعیف مى کند; اما بهاین نکته اشاره مى کند که صاحب (الوجیزه)، قول محقق حلى را درتوثیق او نقل مى کند:
و اما عبدالله بن عاصم، فهو مهمل فى کتب الرجال کما عن(الوجیزه) ان عبدالله بن عاصم غیر مذکور فى کتب الرجال، لکنیظهر مما سننقل من کلام المحقق توثیقه. (384)
سپس به نقل عبارت محقق پرداخته و آن را دلالت کننده بر توثیقنمى داند:
والعباره المشار الیها هى ما فى المعتبر... قال: وهى (اى روایهمحمد بن حمران) ارجح من وجوه: احدها ان محمد بن حمران اشهر فىالعداله والعلم من عبدالله بن عاصم، والاعدل مقدم. انتهى. لکنالمحقق لم یوثقه بنفسه ولم یعدله، بل یظهر منه [عدم] اشهریهعدالته من ابن حمران و هى شهره منقوله بعدالته على اشکال لاوثاقته. وحجیه مثلها مع اهمال الرجل فى کتب الرجال المعدهلذلک محل اشکال، بل منع; سیما مع کون الوثاقه غیر العلموالعداله. (385)
31. عبدالله بن قاسم حضرمى.
او از مشایخ ضعیف ابن ابى عمیر است که امام(ره) درباره او چنینمى نگارد:
... عبدالله بن القاسم الحضرمى الذى قال فیه ابن الغضائرى(ضعیف غال متهافت) و قال النجاشى: (کذاب غال. یروى عن الغلاهلاخیر فیه ولایعتد بروایته) و قریب منه، بل ازید عن الخلاصه. (386)
32. عقبه بن خالد.
امام(ره) در بیان ضعف روایتى مى گوید:
...(ک) عقبه بن خالد الذى لم یرد فیه توثیق. فلا توثیق فلا تقتضىلاثبات الحکم. (387)
33. على بن ابى حمزه بطائنى.
او یکى از بزرگان واقفیه بوده که نجاشى با تعبیر (هو احد عمدالواقفه) از او یاد کرده است. (388) او یکى از مشایخ روایى ابنابى عمیر است. امام(ره) در بحث اصحاب اجماع، عبارات فراوانىکه دلالتبر تضعیف او مى کند، نقل مى نماید; حتى تمایل بهاعتقاد به سوء حالت او قبل از وقف پیدا مى کند و عمل امامیهبه روایات او را موجب توثیق او نمى داند. عبارت ایشان چنیناست:
[یروى ابن ابى عمیر] عن على بن ابى حمزه البطائنى الذى قال فیهابوالحسن على بن الحسن بن الفضال على المحکى: (على بن ابىحمزه کذاب متهم ملعون. قد رویت عنه احادیث کثیره و کتبت عنهتفسیر القرآن من اوله الى آخره، الا انى لااستحل ان اروى عنهحدیثا واحدا). نعم، عن صاحب المعالم ان ذلک فى حق ابنه الحسنبن على بن ابى حمزه; و عن ابن الغضائرى: (انه لعنه اللهاصل الوقف واشد الخلق عداوه للمولى، یعنى الرضا علیه السلام، و نقل عنه نفسه: قال لى ابوالحسن موسى علیه السلام:
سانما انتیا على و اصحابک اشباه الحمیرز); و روى الکشىروایات فى ذمه، منها مارواه بسنده، عن یونس بن عبدالرحمانقال: (مات ابوالحسن ولیس من قوامه احد الا وعنده المال الکثیروکان ذلک سبب وقفهم وجحودهم موته و کان عند على بن ابى حمزهثلاثون الف دینار)، وروى بسنده عن محمد بن الفضیل، عن ابىالحسن الرضا علیه السلام حدیثا و فیه (وسمعته یقول فى ابنابى حمزه: اما استبان لکم کذبه؟) الى غیر ذلک.
والاعتذار بان روایه ابن ابى عمیر عنه کانت قبل وقفه غیر مقبوللظهور ما تقدم و غیره فى سوء حاله قبل الوقف وان الوقف لاجلحطام الدنیا; ولهذا لم یستحل على بن الحسن بن فضال ان یروىعنه روایه واحده; فلو کان قبل الوقف صحیح الروایه لم یستحل لهترک روایته بناء على کون ذلک فى حقه کما عن ابن طاووسوالعلامه. و عمل الطائفه بروایاته لایوجب توثیقه، مع انه غیرمسلم بعد ما نقل عن المشهور عدم العمل بها. تامل! (389) اما ایشان در (کتاب البیع)، ضمن نقل روایتى از او، قائل بهمورد اعتماد بودن آن روایت مى شود و علت آن را نقل اجماعطایفه بر عمل به روایات او از سوى شیخ طوسى که جابر (جبرانکننده) ضعف سند مى شود و روایتحدود پنجاه تن از مشایخ، اعماز اصحاب اجماع و غیر آنها از او مى داند; ولى همه اینها راموجب وثاقت او نمى داند. (390)
34. على بن ابى مغیره.
امام(ره) درباره روایتى مى گوید:
لکن فى سندها ضعف بعلى بن ابى مغیره.
سپس توثیق نجاشى و علامه را مربوط به پسر او، یعنى حسن بن علىمى داند و نه خود او. (391)
35. على بن خالد.
امام(ره) درباره روایتى چنین مى نگارد:
... و روایه عمار، مع ضعفها بعلى بن خالد. (392)
36. على بن سالم.
امام(ره) درباره روایتى چنین مى گوید:
... فبعد ضعف سندها بعلى بن سالم المشترک بین المجهول،والبطائنى الضعیف. (393) این نکته قابل تذکر است که نام ابو حمزه، پدر على بن ابى حمزهبطائنى، نیز سالم بوده است.
37. على بن شادان [/شاذان].
او پدر قنبر بن على بن شادان است. امام(ره) درباره یکى از طرقشیخ صدوق مى گوید:
والطریق الثالث، ضعیف لقنبر بن على بن شاذان وابیه. (394)
38. عمر و بن جمیع.
او یکى از مشایخ ضعیف یونس بن عبدالرحمان (از اصحاب اجماع)است. امام(ره) پس از ذکر او و عده دیگرى از مشایخ یونس، تعبیر(من الضعفاء) را براى آنها مى آورد. (395)
39. عمرو بن شمر.
او یکى از مشایخ ضعیف حسن بن محبوب است. امام(ره) درباره اونوشته است:
... [حسن بن محبوب، روى] عن عمرو بن شمر الذى قال فیه النجاشى:
انه ضعیف جدا. زید احادیث فى کتب جابر الجعفى. (396)
40. فارس بن حاتم قزوینى.
امام(ره) هنگام نقل یکى از روایات او چنین مى نگارد:
... واما روایه فارس ... فمردوده الى راویها الذى هو فارس بنحاتم بن ماهویه القزوینى الکذاب اللعین المختلط الحدیث وشاذه، المقتول بید اصحاب [محمد العسکرى علیه السلام ] وبامر ابى الحسن علیه السلام ، کما هو المروى. (397)
41. قاسم بن محمد جوهرى (هو واقفى غیر موثق). (398)
42. قنبر بن على بن شادان [/شاذان].
عبارت امام(ره) در ذیل نام پدرش (على بن شادان) گذشت. (399)
43. مالک بن اع2ین.
چنانکه در فصل اول گفته شده، امام(ره) معتقد است روایاتى کهدلالتبر توثیق مالک مى کند، به خود او منتهى مى شود و چنینروایاتى اعتبار ندارد; (400) اما با این حال، ایشان مالک راامامى ممدوح مى داند; زیرا در جایى دیگر، از روایت او باعنوان (حسنه) یاد مى کند. (401)
44. محمد بن خالد بن عمر، معروف به طیالسى.
امام(ره) هنگام بررسى روایتى چنین مى نگارد:
ضعف سند روایه اسماعیل بن عبدالخالق بالطیالسى. (402)
45. محمد بن ربیع (محمدبن ربیع المجهول). (403)
46. محمد بن عبدالله بن هلال (محمد بن عبدالله بن هلالالمجهول). (404)
47. محمد بن مروان.
امام(ره) درباره یکى از روایات او مى گوید:
لکنها ضعیفه لاشتراک ابن مروان و عدم ثبوت وثاقته. (405)
48. محمد بن مسکان.
امام(ره) درباره او و معاویه بن سعید مى گوید:
والظاهران المراد ببعض الاصحاب فیها هو محمد بن مسکان، عنمعاویه بن سعید و هما ضعیفان. (406)
49. محمد بن مصادف.
امام(ره) از او به عنوان یکى از مشایخ ضعیف یونس بن عبدالرحمان(از اصحاب اجماع) یاد مى کند. (407)
50. محمد بن میمون تمیمى.
امام(ره) هنگام بررسى مشایخ روایى ابن ابى عمیر، چنین مى گوید:
... واما نقله عن غیر المعتمد والمجهول والمهمل و من ضعفهالمتاخرون (امثال محمد بن میمون التمیمى و هاشم بن حیان)فکثیر یظهر للمتتبع. (408)
51. معاویه بن سعید.
عبارت امام(ره) درباره او ذیل محمد بن مسکان گذشت. (409)
52. معلى بن محمد.
امام(ره) ضمن بررسى روایتى از کلینى که معلى بن محمد در طریقآن واقع شده است، پس از نقل تضعیف او از سوى رجالیان، حتى شیخالاجازه بودن او را در وثاقت او کافى نمى داند. عبارت ایشانچنین است:
... وفى طریقه المعلى بن محمد الذى قال النجاشى فیه: (انهمضطرب الحدیث و المذهب، وکتبه قریبه). و ذکره العلامه فى القسمالثانى من محکى الخلاصه و وصفه باضطراب الحدیث و المذهب. و عنابن الغضائرى یعرف حدیثه و ینکر و یروى عن الضعفاء و یجوز انیخرج شاهدا. و عن (الوجیزه) انه ضعیف. نعم، قد یقال انه شیخاجازه و هو یغنیه عن التوثیق، ولاجله صحح حدیثه بعضهم. و فیهان کونه شیخ اجازه غیر ثابت و غناء کل شیخ اجازه عن التوثیقایضا غیر ثابت. (410)
53. مفضل بن صالح، معروف به ابوجمیله.
امام(ره) از او با عنوان (ابى جمیله المفضل بن صالح) و (ابىجمیله) در ضمن برشمردن مشایخ ضعیف صفوان بن یحیى، بزنطى و حسنبن محبوب، یاد مى کند (411) و در ضمن معرفى مشایخ ضعیف ابن ابىعمیر، چنین مى نگارد:
وعن ابى جمیله الذى ضعفه النجاشى و قال ابن الغضائرى و العلامه:
انه ضعیف کذاب یصنع الحدیث. (412)
54. مقاتل بن سلیمان.
کتب رجال او را عامى و بترى معرفى کرده اند. (413) امام(ره) از او به همراه تعدادى دیگر از روات در ضمن شمردن ناممشایخ ضعیف حسن بن محبوب، یاد مى کند و چنین مى نگارد:
... و مقاتل بن سلیمان من الضعاف والموصوفین بالوضع; فقد حکىانه قیل لابى حنیفه: قدم مقاتل بن سلیمان2 قال: اذا یجیئک بکذبکثیر. (414)
55. وهب بن وهب، معروف به ابوالبخترى.
امام(ره) درباره او مى گوید:
... لایعبا بروایه وهب بن وهب اکذب البریه. (415)
56. هاشم بن حیان، معروف به ابو سعید مکارى.
قبلا عبارت امام(ره) درباره او را ذیل نام محمد بن میمون تمیمىآوردیم. (416)
57. یحیى بن حسان ازرق.
امام(ره) درباره روایت او مى گوید:
... کروایه منسوبه الى یحیى الازرق وهو مجهول والروایهضعیفه. (417)
58. یحیى بن ابى العلاء.
امام(ره) درباره او چنین مى نگارد:
... لم یرو فى یحیى توثیق واحتمل بعضهم ان یکون متحدا مع یحیىبن العلاء الثقه و هو غیر ثابت. (418)
59. یحیى بن مبارک، معروف به ابن مبارک.
امام(ره) درباره روایتى که او در سلسله سند آن واقع شده، چنینمى نگارد:
فما فى روایه ذکریا بن آدم، عن ابى الحسن(ع)، لایعول علیه معضعفها سندا بابن المبارک. (419)
60. یونس بن ظبیان.
امام(ره) در ضمن بررسى مشایخ ضعیف ابن ابى عمیر، از او چنینیاد مى کند:
هذا ابن ابى عمیر... یروى عن یونس بن ظبیان الذى قال النجاشىفیه على ما حکى عنه: (ضعیف جدا لایلتفت الى مارواه، کل کتبهتخلیط) و عن ابن الغضائرى: (انه غال وضاع للحدیث) و عن الفضلفى بعض کتبه: (الکذابون المشهورون: ابو الخطاب ویونس بن ظبیانو یزید الصائغ) الخ. وقد ورد فیه عن ابى الحسن الرضا علیهالسلام اللعن البلیغ. (420)
پىنوشتها:
1. الرسائل، امام خمینى(ره)، تذییلات: مجتبى طهرانى، موسسهمطبوعاتى اسماعیلیان، قم، 1395ق، ج2 (رساله فى الاجتهادوالتقلید)، ص98.
2. کتاب الطهاره، امام خمینى(ره)، تصحیح: على اکبر مسعودى،چاپخانه مهر، قم، ج1، ص319.
3. کتاب الطهاره، امام خمینى(ره)، مطبعه الآداب، نجف،1389ق،ج2، ص649.
4. المکاسب المحرمه، امام خمینى(ره)، تذییلات: مجتبى طهرانى،مطبعه مهر، قم، 1381ق، ج6، ص290.
5. کتاب البیع، امام خمینى(ره)، چاپ پنجم، موسسه النشر الاسلامى،قم، 1415ق، ج5، ص402.
6. انوار الهدایه فى التعلیقه على الکفایه، امام خمینى(ره)،تحقیق: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، چاپ دوم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره)، تهران،1373، ج2،ص443.
7. الرسائل (تشتمل على مباحث (اللاضرر) و (الاستصحاب) و (التعادلو الترجیح) و (الاجتهاد والتقلید) و (التقیه»، امامخمینى(ره)، تذییلات: مجتبى طهرانى، موسسه اسماعیلیان، قم،1385ق، ج1، ص68.
8. همان، ج2، ص210.
9. کلیات فى علم الرجال، جعفر السبحانى، چاپ اول، مرکز مدیریتحوزه علمیه قم،1366ش، ص31-46; اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، محمدعلى على صالح معلم، تقریر بحثشیخ مسلم داورى،چاپ اول، قم،1416ق، ص18 به بعد.
10. الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید)، ص98.
11. الرعایه فى علم الدرایه، زین الدین بن على العاملى والشهیدالثانى، تحقیق، عبدالحسین محمد على بقال، چاپ دوم، کتابخانهآیه الله مرعشى نجفى، قم،1413ق، ص386; و براى اطلاع بیشتر ازاین علم، ر.ک: علم طبقات المحدثین، اهمیته و فوائده، اسعد سالمتیم، چاپ اول، مکتبه الرشد، ریاض، 1415ق.
12. کتاب الطهاره، ج3، ص18.
13. الرسائل، ج2، ص109-110.
14. کتاب الطهاره، ج3، ص269.
15. براى اطلاع بیشتر ر. ک: مجله فقه، ش19و 20، ص145-207 مقاله:
(وثوق صدورى، وثوق سندى و دیدگاه ها)، محمد حسن ربانىبیرجندى.
16. کتاب الطهاره، ج3، ص291.
17. کتاب البیع، ج1، ص250.
18. الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص70.
19. کتاب البیع، ج4، ص279.
20. همان، ص36.
21. کتاب البیع، ج2، ص416.
22. کتاب الطهاره، ج3، ص597.
23. کتاب البیع، ج3، ص407.
24. کتاب الطهاره، ج3، ص291.
25. المکاسب المحرمه، ج2، ص119.
26. کتاب البیع، ج1، ص249-250.
27. الرسائل، ج1 (رساله فى قاعده لاضرر)، ص26.
28. کتاب البیع، ج2، ص471.
29. المکاسب المحرمه، ج2، ص55. عبارت ایشان چنین است: (فانهابطریقها الآخر مشتمله على بعض الزیادات المخالف للمذهب کمعصیهالانبیاء وغیر ذلک).
30. المکاسب المحرمه، ج1، ص146-147.
31. کتاب البیع، ج5، ص354.
32. همان، ج2، ص409.
33. همان، ص416.
34. کلیات فى علم الرجال، ص155.
35. همان، ص155-167.
36. اختیار معرفه الرجال، الطوسى، تصحیح: میرداماد استرآبادى،تحقیق: سید مهدى رجایى، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم،1404ق، ج2، ص629 (ش623). عبارت کتاب، چنین است: قال ابو النضرمحمد بن مسعود، قال على بن الحسن: سلام والمثنى بن الولیدوالمثنى بن عبدالسلام کلهم حناطون کوفیون لاباس بهم.
37. کتاب البیع، ج2، ص436.
38. کتاب الطهاره، ج1، ص282.
39. همان، ج3، ص112.
40. المکاسب المحرمه، ج1، ص212.
41. اصول علم الرجال بین النظریه والتطبیق، ص491-497.
42. المکاسب المحرمه، ج2، ص55.
43. همان.
44. کتاب الطهاره، ج1، ص45-46.
45. همان، ص46.
46. همان، ص147.
47. همان، ج2، ص16.
48. کتاب البیع، ج2، ص476.
49. براى اطلاع از گوشه اى از این اقوال ر.ک: الرواشح السماویه،میرداماد، ص45 (الراشحه الثالثه); مستدرک الوسائل، میرزا حسیننورى، ج3، چاپ سنگى، ص757 (نقل از: کلیات فى علم الرجال،ص173) اصحاب الاجماع و ثلاثون من فطاحل العلماء، چاپ اول، موسسهالامام الحسین(ع)، للتبلیغ والارشاد،1413ق; کلیات فى علمالرجال، ص173; بحوث فى علم الرجال، محمد آصف محسنى، چاپ دوم،مطبعه سید الشهداء، قم، 1362، ص77; فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص55مقاله (اصحاب اجماع)، ناصر باقرى بیدهندى; اصول علم الرجالبین النظریه والتطبیق، ص385-398.
50. اختیار معرفه الرجال، ج2، ص507 (ش431). در بعضى از نسخ بهجاى (اجمعت)، (اجتمعت) آمده است.
51. همان، ص673 (ش705).
52. همان، ص830 و 831 (ش1050).
53. کتاب الطهاره، ج3، ص244-258.
54. همان، ص241 و 242.
55. همان، ص244.
56. مستدرک الوسائل، ج3، ص757 (نقل از: کلیات فى علم الرجال،ص201 به بعد).
57. کتاب الطهاره، ج3، ص245-248.
58. همان، ص248-253.
59. همان، ص248-258.
60. همان، ص255.
61. کتاب البیع، ج2، ص293. امام(ره) از این روایت، از آنجا کهمشتمل بر حکم خرید و فروش پشته هاى نى است، با عنوان (صحیحهالاطنان) (اطنان: پشته هیزم و نى و...) یاد مى کند که بامراجعه به سند، به نام برید بن معاویه برخورد مى کنیم( براىاطلاع از سند و محتواى روایت، ر.ک: وسائل الشیعه، ج12، ص272،ابواب عقد البیع).
62. المکاسب المحرمه، ج2، ص276.
63. کتاب الطهاره، ج2، ص8; کتاب الخلل فى الصلوه، ص227.
64. الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284; کتاب الطهاره، ج3،ص25.
65. الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص285 و 301.
66. جامع الرواه، ج1، ص473.
67. همان، ص12.
68. کتاب الطهاره، ج3، ص257 و 258.
69. همان، ج3، ص258 268.
70. همان، ص242.
71. براى اطلاع از این مباحث، ر.ک: الذریعه الى تصانیف الشیعه،آقا بزرگ تهرانى، چاپ سوم، دارالاضواء، بیروت،1403ق، ج2، ص123(ذیل کلمه (اصل»; دائره المعارف الاسلامیه الشیعیه الکبرى، سیدحسن امین، بیروت،1973م، ج2، ص33، مقاله: (الاصول اربعماه)،السید محمدحسین الحسینى الجلالى; فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص187،مقاله: (پژوهشى درباره اصول اربعماه)، سهیلا جلالى; بحوث فىعلم الرجال، ص165 168; الرواشح السماویه، ص98 (راشحه29).
72. کتاب الطهاره، ج3، ص242 و 258; و نیز ر. ک: رجال السیدمهدى بحرالعلوم (الفوائد الرجالیه)، چاپ اول، مکتبه الصادق،تهران،1363، ج2، ص367 (نقل از فصلنامه علوم حدیث، ش6، ص188،مقاله: (پژوهشى درباره اصول اربعماه)، سهیلا جلالى).
73. امام(ره) در اینجا 28 نفر از بزرگان اصحاب ائمه(ع) را ناممى برد (ر.ک: کتاب الطهاره، ج3، ص259 و 260).
74. کتاب الطهاره، ج3، ص258-261 (با تلخیص و تصرف).
75. همان، ص262-264 (با تلخیص و تصرف).
76. همان، ص264.
77. همان، ص265-268 (با تلخیص و تصرف).
78. براى اطلاع بیشتر از این ضابطه، ر.ک: مشائخ الثقات، غلامرضاعرفانیان، چاپ دوم، المطبعه العلمیه، قم،1409ق; معجم الثقات،ابوطالب تجلیل تبریزى، ص153-197 (نقل از: کلیات فى علم الرجال،ص213); کلیات فى علم الرجال، ص286; اصول علم الرجال بینالنظریه والتطبیق، ص399-442. در این کتاب، فهرست نام767 نفربه عنوان (مشایخ الثقات) ذکر شده است (ص425-442).
79 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
80 . همان، ص284-252.
81 . المکاسب المحرمه، ج1، ص248.
82 . کتاب الطهاره، ج3، ص256.
83 . همان جا.
84 . المکاسب المحرمه، ج1، ص77.
85 . کتاب الطهاره، ج2، ص219-220.
86 . المکاسب المحرمه، ج1، ص248.
87 . براى اطلاع از این بحث و اقوال در آن، ر.ک: الرواشحالسماویه، ص107104 (راشحه33); بحوث فى علم الرجال، ص91-94;
کلیات فى علم الرجال، ص329-336; اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، ص479-482.
88 . المکاسب المحرمه، ج1، ص238.
89 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
90 . همان، ج3، ص114.
91 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید)، ص114.
92 . به عنوان مثال، ر.ک: جامع الرواه، محمد بن على الاردبیلى،کتابخانه آیه الله مرعشى، قم،1403ق، ج1، ص69; و نیز دیگر کتبرجالى، ذیل نام او.
93 . رجالى النجاشى، ص82 (ش198).
94 . الفوائد الرجالیه، محمد اسماعیل مازندرانى خواجویى(م1173)، تحقیق: سید مهدى رجایى، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستانقدس رضوى، 1372، ص265264.
95 . اختیار معرفه الرجال، ج1، ص799 ( ش989).
96 . الفوائد الرجالیه، ص264.
97 . براى اطلاع بیشتر، ر. ک: اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، ص460-463. البته مولف، این توثیق عام را نمى پذیرد.
98 . همان، ص265.
99 . اختیار معرفه الرجال، ج1، ص799 (ش989). نویسنده، توبه اورا نسبتبه ابن محبوب نقل مى کند; و نیز ر.ک: الفوائدالرجالیه، ص264-265 که توبه او را نسبتبه اعمالى که دربارهیونس و احمد بن محمد بن خالد برقى انجام داد، نقل مى کند.
100 . کتاب الطهاره، ج3، ص422.
101 . کتاب البیع، ج2، ص468.
102 . ر. ک: المکاسب المحرمه، ج1، ص78; کتاب الطهاره، ج2،ص218. و ج3، ص114; کتاب البیع، ج2، ص544.
103 . المکاسب المحرمه، ج1، ص78.
104 . همان جا.
105 . همان.
106 . همان، ص293.
107 . کتاب البیع، ج2، ص413.
108 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
109 . المکاسب المحرمه، ج1، ص78.
110 . کتاب الطهاره، ج3، ص114.
111 . کتاب الطهاره، ج3، ص256. عبارت ایشان چنین است:... ابنالغضائرى المعاصر لشیخ الطائفه، بل له نحو شیخوخه و تقدمعلیه.
112 . اخیرا کتاب الضعفاء به وسیله یکى از فضلاى حوزه علمیه قمتحقیق و تصحیح شده و به زودى به زیور طبع آراسته خواهد شد.
113 . الرواشح السماویه، ص111 (راشحه 35); الذریعه، ج4، ص288 وج10، ص89; روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى،اسماعیلیان، قم، 1390ق، ج1، ص47; الفوائد الرجالیه، مازندرانىخواجویى، ص276; سماء المقال فى تحقیق علم الرجال، حاج میرزاابوالهدى الکلباسى الاصفهانى، تحقیق سید محمدعلى روضاتىاصفهانى، مکتبه البرقعى، قم، 1337، ج1، ص7; معجم رجال الحدیث،السید ابوالقاسم الخویى، چاپ چهارم، مرکز نشر آثار الشیعه،قم، 1410ق، ج1، ص102; قاموس الرجال، محمدتقى التسترى، چاپدوم، موسسه النشر الاسلامى، قم، 1410ق، ج1، ص67; فصلنامه علومحدیث، ش2، ص121، مقاله: (جریان شناسى غلو(2): ابن غضائرى ومتهمان به غلو در کتاب الضعفاء)، نعمت الله صفرى.
114 . کتاب الطهاره، ج3، ص243.
115 . همان، ص268.
116 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص146-148، مقاله: (جریان شناسى غلو)، نعمت الله صفرى.
117 . به عنوان مثال، تعداد افراد ذکر شده در (القسم الثانى)رجال ابن داوود که مختص ذکر مجروحان و مجهولان است، 565نفراست.
118 . المکاسب المحرمه، ج1، ص320.
119 . جامع الرواه، ج1، ص343.
120 . کتاب الطهاره، ج3، ص243و244.
121 . همان، ص244-268.
122 . همان، ج3، ص268-269.
123 . جامع الرواه، ج1، ص341.
124 . همان، ص269.
125 . بحارالانوار، المجلسى، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیه،تهران، 1362، ج1، ص32.
126 . مستدرک الوسائل، ج3، ص329، چاپ قدیم (نقل از: اصول علمالرجال بین النظریه والتطبیق، ص362).
127 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: اصول علم الرجال بین النظریهوالتطبیق، ص360-363.
128 . المکاسب المحرمه، ج1، ص320.
129 . اصول علم الرجال بین النظریه والتطبیق، ص365 و366.
130 . بحارالانوار، ج11، ص12.
131 . مستدرک الوسائل، ج3، ص336، چاپ قدیم (نقل از: اصول علمالرجال، ص366).
132 . به عنوان مثال، ر.ک: کتاب الطهاره، ج2، ص169-170 و ج3،ص186 و353; کتاب البیع، ج5، ص10; الرسائل، ج2 (رساله فىالتعادل والترجیح)، ص48.
133 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص48.
134 . کتاب البیع، ج5، ص10.
135 . جامع الرواه، ج2، ص192-193.
136 . وسائل الشیعه، ج20، ص42.
137 . المکاسب المحرمه، ج2، ص104.
138 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: اصول علم الرجال، ص274-277.
139 . وسائل الشیعه، ج20، ص41.
140 . کتاب البیع، ج2، ص486.
141 . کتاب من لایحضره الفقیه، الصدوق، تحقیق و تعلیق: السیدحسن موسى الموسوى الخراسانى، چاپ پنجم، دارالکتب الاسلامیه،تهران،1363، ج1، ص3.
142 . به عنوان مثال، ر.ک: کتاب الطهاره، ج3، ص114.
143 . المکاسب المحرمه، ج1، ص55-56.
144 . اصول علم الرجال، ص191.
145 . المکاسب المحرمه، ج2، ص25.
146 . اصول علم الرجال، ص191.
147 . المکاسب المحرمه، ج2، ص25-26.
148 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: اصول علم الرجال، ص189.
149 . المکاسب المحرمه، ج2، ص55.
150 . انوار الهدایه فى التعلیقه على الکفایه، ج1، ص244.
151 . همان، ص245.
152 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284.
153 . به عنوان مثال، ر.ک: الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص261 و 285 و 295 و 301.
154 . همان، ص263.
155 . همان، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص109.
156 . اصول الحدیث و احکامه، ص41.
157 . الرعایه فى علم الدرایه، ص76. منظور از جمله آخر، تصریحبه مخالفتبا عامه است که در حدیث صحیح، سلامت از شذوذ را شرطمى دانند.
158 . همان، ص81.
159 . همان، ص84.
160 . همان، ص85.
161 . همان، ص86.
162 . در اینجا این نکته کلى قابل تذکر است که در مواردى کهامام(ره) از لقب یا کنیه راوى بدون تصریح به نام او یاد کردهباشد، براى به دست آوردن نام راوى، از کتاب (معجم رجال الحدیث)آیه الله خویى استفاده مى نماییم و از ذکر نشانى جداگانه،خوددارى مى کنیم.
163 . کتاب البیع، ج2، ص21.
× آنچه در بین دو هلال آورده ایم، تعبیر امام(ره) درباره راوىیا کتاب وى یا روایت اوست.
164 . المکاسب المحرمه، ج1، ص66.
165 . کتاب الطهاره، ج3، ص304.
166 . همان، ج2، ص149.
167 . همان، ج1، ص340.
168 . همان، ص147.
169 . کتاب البیع، ج3، ص97.
170 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید) ص114.
171 . المکاسب المحرمه، ج1، ص50.
172 . کتاب البیع، ج4، ص106.
173 . همان، ص256.
174 . کتاب الطهاره، ج1، ص147.
175 . براى مثال، ر.ک: المکاسب المحرمه، ج1، ص56 و 230 و319 و321; کتاب الطهاره، ج3، ص38.
176 . المکاسب المحرمه، ج1، ص231230.
177 . کتاب الطهاره، ج1، ص187.
178 . همان، ج2، ص16.
179 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص83.
180 . کتاب الطهاره، ج3، ص302; کتاب البیع، ج2، ص335; الرسائل،ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص284.
181 . المکاسب المحرمه، ج1، ص83.
182 . کتاب البیع، ج2، ص506; المکاسب المحرمه، ج1، ص81.
183 . کتاب البیع، ج3، ص376.
184 . کتاب الطهاره، ج1، ص169.
185 . همان، ج2، ص147 و166.
186 . کتاب البیع، ج3، ص89.
187 . المکاسب المحرمه، ج1، ص142.
188 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص109.
189 . کتاب الخلل فى الصلوه، ص204.
190 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، 285; کتاب الخلل فىالصلوه، ص297.
191 . معجم رجال الحدیث، ج24، ش15159.
192 . همان، ج6، 2984. درباره حسن بن على بن فضال مى گوید:
کوفى فطحى ثم رجع عند موته، ثقه من اصحاب الرضا(ع).
193 . المکاسب المحرمه، ج1، ص209.
194 . الغیبه، الطوسى، ص390; معجم رجال الحدیث، ج!، ص68.
195 . کتاب الخلل فى الصلوه، ص81.
196 . کتاب البیع، ج1، ص400 و ج2، ص455.
197 . کتاب الطهاره، ج2، ص180.
198 . جامع الرواه، ج1، ص139.
199 . کتاب الطهاره، ج3، ص467.
200 . همان، ص533.
201 . الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)، ص261.
202 . المکاسب المحرمه، ج1، ص229.
203 . کتاب البیع، ج3، ص410.
204 . المکاسب المحرمه، ج1، ص292.
205 . کتاب الطهاره، ج3، ص43.
206 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد و التقلید)، ص114.
207 . المکاسب المحرمه، ج1، ص12.
208 . کتاب الطهاره، ج3، ص451.
209 . همان، ج1، ص98.
210 . همان، ص187.
211 . همان، ج2، ص16.
212 . همان، ج3، ص355.
213 . کتاب البیع، ج1، ص336.
214 . همان، ص407.
215 . کتاب الطهاره، ج3، ص49.
216 . جامع الرواه، ج1، ص263.
217 . کتاب الطهاره، ج1، ص149.
218 . همان، ج3، ص24.
219 . المکاسب المحرمه، ج1، ص311.
220 . کتاب الطهاره، ج3، ص321.
221 . همان، ج3، ص180; کتاب البیع، ج3، ص389; المکاسب المحرمه،ج1، ص224.
222 . جامع الرواه، ج1، ص286.
223 . کتاب الطهاره، ج1، ص22.
224 . کتاب الطهاره، ج3، ص187.
225 . همان، ج2، ص36.
226 . همان، ص194.
227 . همان، ص149.
228 . همان، ص220.
229 . کتاب البیع، ج2، ص127 و ج3، ص96.
230 . کتاب الطهاره، ج2، ص95.
231 . کتاب البیع، ج5، ص22.
232 . همان، ج3، ص228.
233 . همان، ج2، ص419.
234 . همان، ص336.
235 . المکاسب المحرمه، ج1، ص53.
236 . همان، ص211.
237 . کتاب الطهاره، ج1، ص21.
238 . المکاسب المحرمه، ج2، ص16; کتاب البیع، ج1، ص119.
239 . المکاسب المحرمه، ج1، ص243.
240 . کتاب البیع، ج2، ص120.
241 . کتاب الطهاره، ج1، ص145.
242 . المکاسب المحرمه، ج1، ص276.
243 . کتاب الطهاره، ج3، ص35.
244 . همان، ص365.
245 . الرسائل، ج2 (رساله فى الاجتهاد والتقلید)، ص110.
246 . همان جا.
247 . کتاب الطهاره، ج3، ص303.
248 . کتاب البیع، ج4، ص227.
249 . الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص101; کتابالبیع، ج2، ص342; کتاب الخلل فى الصلوه، ص64.
250 . المکاسب المحرمه، ج1، ص311.
251 . کتاب الطهاره، ج3، ص149 و ج3، ص120.
252 . همان، ج1، ص36 و147.
253 . المکاسب المحرمه، ج2، ص12.
254 . همان، ج1، ص229.
255 . کتاب الطهاره، ج3، ص275.
256 . همان، ج1، ص42.
257 . معجم رجال الحدیث، ج9، ش5639.
258 . المکاسب المحرمه، ج1، ص76.
259 . کتاب الطهاره، ج3، ص45.
260 . کتاب البیع، ج1، ص403.
261 . کتاب الطهاره، ج3، ص118.
262 . المکاسب المحرمه، ج1، ص212.
263 . کتاب الطهاره، ج3، ص295.
264 . کتاب الخلل، ص63.
265 . کتاب الطهاره، ج3، ص158.
266 . کتاب البیع، ج20، ص279; کتاب الخلل، ص68.
267 . المکاسب المحرمه، ج1، ص297.
268 . کتاب الطهاره، ج3، ص629.
269 . المکاسب المحرمه، ج1، ص246.
270 . کتاب الطهاره، ج3، ص51.
271 . کتاب الخلل، ص214; الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص285.
272 . المکاسب المحرمه، ج1، ص35.
273 . همان، ص153.
274 . همان، ص35.
275 . کتاب الطهاره، ج3، ص202.
276 . کتاب الخلل، ص236.
277 . کتاب الطهاره، ج3، ص285.
278 . جامع الرواه، ج1، ص534.
279 . کتاب البیع، ج3، ص97.
280 . کتاب الطهاره، ج3، ص632.
281 . همان، ص113.
282 . همان، ج1، ص282.
283 . همان، ج3، ص113.
284 . همان، ج1، ص47.
285 . کتاب الطهاره، ج3، ص187; کتاب البیع، ج30، ص58; کتابالخلل، ص164.
286 . کتاب البیع، ج4، ص391.
287 . المکاسب المحرمه، ج1، ص85.
288 . کتاب الطهاره، ج1، ص131.
289 . همان، ج2، ص303 و ج30، ص78و 81.
290 . همان، ج3، ص181.
291 .جامع الرواه، ج1، ص613.
292 . المکاسب المحرمه، ج1، ص298.
293 . کتاب الخلل، ص229; الرسائل، ج1 (رساله فى الاستصحاب)،ص262.
294 . کتاب البیع، ج3، ص369.
295 . کتاب الطهاره، ج3، ص110.
296 . کتاب البیع، ج3، ص415.
297 . کتاب الطهاره، ج1، ص164.
298 . همان، ج3، ص158 و 495.
299 . همان، ص6 و159.
300 . همان، ص165.
301 . المکاسب المحرمه، ج2، ص103.
302 . کتاب البیع، ج2، ص436.
303 . کتاب البیع، ج2، ص413.
304 . همان.
305 . همان، ص502.
306 . کتاب الطهاره، ج1، ص45 و147.
307 . همان، ص113.
308 . کتاب البیع، ج2، ص398.
309 . کتاب الطهاره، ج2، ص8.
310 . همان، ص219.
311 . همان.
312 . المکاسب المحرمه، ج2، ص93.
313 . کتاب البیع، ج2، ص335.
314 . همان، ج3، ص410. عبارت ایشان چنین است: صحیح حذیفه بنمنصور، بناء على وثاقه محمد بن سنان کما لایبعد.
315 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
316 . همان، ص252.
317 . همان جا.
318 . کتاب الطهاره، ج1، ص126.
319 . همان، ج3، ص639.
320 . المکاسب المحرمه، ج1، ص49.
321 . همان، ص50.
322 . همان، ج2، ص11.
323 . کتاب الطهاره، ج1، ص196.
324 . المکاسب المحرمه، ج2، ص21.
325 . کتاب الطهاره، ج2، ص62.
326 . جامع الرواه، ج2، ص228.
327 . المکاسب المحرمه، ج2، ص111 و 121.
328 . همان، ص142.
329 . کتاب الطهاره، ج2، ص207.
330 . همان، ج3، ص204.
331 . کتاب الخلل، ص64.
332 . کتاب البیع، ج2، ص280; کتاب الطهاره، ج3، ص522.
333 . کتاب الطهاره، ج3، ص23.
334 . المکاسب المحرمه، ج1، ص114 و ج2، ص7.
335 . کتاب البیع، ج2، ص278; کتاب الخلل، ص226.
336 . کتاب البیع، ج5، ص252.
337 . کتاب البیع، ج2، ص482; الرسائل، ج2 (رساله فى التعادل والترجیح)، ص108.
338 . کتاب الخلل، ص113.
339 . کتاب الطهاره، ج3، ص563.
340 . کتاب الخلل، ص14.
341 . المکاسب المحرمه، ج1، ص276.
342 . کتاب الطهاره، ج3، ص177.
343 . کتاب الخلل، ص276.
344 . کتاب البیع، ج2، ص407.
345 . کتاب الطهاره، ج3، ص340.
346 . همان، ج2، ص76.
347 . همان، ج3، ص177.
348 . کتاب البیع، ج2، ص285.
349 . کتاب الطهاره، ج2، ص194.
350 . کتاب البیع، ج3، ص247.
351 . کتاب الطهاره، ج1، ص152; کتاب الخلل، ص65.
352 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
353 . همان، ص112.
354 . کتاب البیع، ج3، ص97.
355 . همان، ص18.
356 . همان، ج2، ص474.
357 . المکاسب المحرمه، ج1، ص75.
358 . همان، ص77.
359 . کتاب البیع، ج3، ص17.
360 . المکاسب المحرمه، ج3، ص55.
361 . در کتاب، (واستثناء) آمده است.
362 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
363 . رجال النجاشى، ص40 (ش82). درباره او مى گوید: کوفى ثقهکثیر الروایه.
364 . کتاب الطهاره، ج2، ص218.
365 . کتاب الخلل، ص196.
366 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
367 . کتاب الطهاره، ج1، ص181.
368 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
369 . جامع الرواه، ج1، ص247.
370 . کتاب البیع، ج1، ص337.
371 . کتاب الطهاره، ج3، ص183.
372 . المکاسب المحرمه، ج1، ص232.
373 . جامع الرواه، ج1، ص339.
374 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
375 . براى اطلاع بیشتر، ر.ک: کتاب الطهاره، ج3، ص240-272.
376 . المکاسب المحرمه، ج1، ص77.
377 . کتاب الطهاره، ج1، ص163.
378 . همان، ج3، ص252.
379 . همان، ص251 و 252.
380 . همان، ص182.
381 . همان، ص252.
382 . المکاسب المحرمه، ج1، ص218-219.
383 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
384 . کلمه (عدم) در عبارت امام(ره) ذکر نشده، اما لازم به نظرمى رسد; زیرا طبق عبارت محقق، عدالت محمد بن حمران، اشهر ازعدالت عبدالله بن عاصم است و نه بالعلکس.
385 . کتاب الطهاره، ج2، ص218-219.
386 . همان، ج3، ص249 و 250.
387 . الرسائل، ج1 (رساله فى قاعده لاضرر)، ص24.
388 . رجال النجاشى، ص249(ش656).
389 . کتاب الطهاره، ج3، ص250.
390 . کتاب البیع، ج2، ص471. عبارت امام(ره) را در فصل اول ازبحث در اعتبار خبر ثقه یا موثوق الصدور آوردیم.
390 . المکاسب المحرمه، ج1، ص46.
392 . کتاب الطهاره، ج3، ص418.
393 . همان، ج2، ص16.
394 . المکاسب المحرمه، ج1، ص55.
395 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
396 . همان جا.
397 . همان، ص23.
398 .همان، ج2، ص218.
399 . المکاسب المحرمه، ج2، ص55.
400 . کتاب الطهاره، ج1، ص282.
401 . همان، ص301.
402 . همان، ص281 .
403 .همان، ص171.
404 . الرسائل، ج1، (رساله فى قاعده لاضرر)، ص24.
405 . المکاسب المحرمه، ج1، ص176.
406 . المکاسب المحرمه، ج1، ص75.
407 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
408 . همان، ص251.
409 . المکاسب المحرمه، ج1، ص75.
410 . کتاب الطهاره، ج2، ص217 و 218. شبیه این عبارات در:
المکاسب المحرمه (ج1، ص238) نیز آمده است و با مقایسه امثالاین عبارتهاى متشابه است که ظن به جزوه رجالى داشتن امام(ره)تقویت مى شود.
411 . کتاب الطهاره، ج3، ص251.
412 . همان، ص250-251.
413 . جامع الرواه، ج2، ص216.
414 . کتاب الطهاره، ج3، ص252.
415 . همان، ص115.
416 . همان، ص251.
417 . المکاسب المحرمه، ج1، ص258.
418 . کتاب الطهاره، ج2، ص76.
419 . همان، ج3، ص281.
420 . همان، ص249.