از میان نامهها:دفاع از (نهج البلاغه الثانى)
آرشیو
چکیده
متن
با سلام و عرض ادب به تمامى دست اندرکاران فصلنامه تخصصى علومحدیثامام على(ع) مى فرماید: (قیمه کل امرء ما یحسنه).
هر گفتار و نوشتارى قابل نقد است و هر نقدى از یک طرف، دریچهاى براى شناخت ابعاد و کاستى هاى کتاب و از طرف دیگر براىشناخت نظم فکرى و حساسیت ناقد، خواهد بود.
در شماره هفتم از دو ماهنامه آینه پژوهش، صفحه 44 تا 59، نقدىبا عنوان (از نهج البلاغه اول تا نهج البلاغه دوم) به قلم جنابآقاى محمد اسفندیارى نگاشته شده که نکاتى چند در پاسخ آن، عرضمى کنم.
ناقد محترم مى توانست نکات خود را در مجموعهاى بسیار کوچکتربیان کند و از پرداختن به سخنان اضافى، تاکیدهاى مکرر و نکاتاخلاقى احتراز نماید تا حداقل، خود مشمول سخن خویش نگردد، آنجاکه مى گوید: (یقین مى کنیم که این اثر، عهده دار مقصود دیگرىبوده است تا...).
به ابیات مطلع هر قسمت، اشکال شده است. باید اشاره کرد کهغیر از مقدمه، تنها سه تک بیتشعر در کتاب آمده است که آن سههم مطلعى نکته آموز بر سه بخش کتاب است و در این گونهنوشتارهاى عربى زبانان، امرى رایجشمرده مى شود.
ناقد محترم، ادعا مى کند که تنها به لغزشها و نقایص برجستهکتاب اشاره خواهد کرد. در حالى که در جاى دیگر مى گوید فقط باتامل در چند صفحه، این اشتباهات دیده شده و صفحات دیگر، مدنظر نبوده است. اگر لغزشهاى برجسته مد نظر باشد که با تورق درچند صفحه به دست نخواهد آمد. بلکه حتى محتواى گسترده کتاب واهداف مولف هم تقریبا به تمامى از دید ناقد محترم، پنهانمانده است.
عجیب است که ناقد، براى (نهج البلاغه) ابعاد مختلفى مانند: بلاغت، حکمت، اخلاق، و... در نظر مى گیرد; اما وقتى کلمات مشخصىاز بیانات امام(ع) گزینش مى شود، ادعا مى کند که چون مقصودمولف، اثر ادبى نبوده است، پس دلیلى هم براى حذف نبوده! آیاانتخاب بیانات مشخص براى نشان دادن دیگر ابعاد کلام امام(ع) درمحدوده انتخابهاى مورد نظر مولف، نمى تواند دلیل باشد و فقطوجه ادبى دلیلى بر حذف است؟ علاوه بر آن، یکى از اهدافنویسنده، پیدا کردن کلمات بلیغ بوده است که این نیز برخوانندههاى دقیق و با تامل پوشیده نیست.
ناقد محترم، اشاره به (کم تتبعى) نموده است. باید اشاره کردکه این کتاب، حاصل کار زیاد و بررسى هاى مختلفى بوده است و کمو زیاد شدن مطالب، تطبیقهاى گوناگون و مقایسه شدن متون، درجریان تحقیق صورت گرفته است. بدیهى است از آنجا که جستجو وانتخاب در دریاى کلمات امام، کارى بس دشوار است، با مشاهدهمختصر لغزش نمى توان برچسب عدم تتبع را به مولف چسباند. البتهگذشت زمان، کمى از انسجام کار مورد نظر مولف کاسته است; هرچندبر عمق انتخابها افزوده باشد.
متاسفانه ناقد محترم، اشتباهاتى از کتاب را در حد از قلمافتادگى و افزودنى که در هر کتابى مخصوصا چاپ اول وجود دارد،با روایتى که ارتباطى با بحث ندارد و مربوط به دروغ بستن برپیغمبر خداست، تشبیه کرده است!
احادیثى که از (نهج البلاغه) به شکل تکرارى آمده است، بسیارکم است و این بدان جهتبوده که مولف در سلسله احادیث انتخابىخود، تشخیص داده که: اگر این چند حدیث آورده نشود، در ارائه آندسته از احادیث و در فهم موضوع از سوى خوانندگان، نقصى خواهدبود.
در صفحه 48 آورده اند:
تاکنون به روى هم، هفت کتاب مشتمل بر سخنان پیشوایان معصوماسلام(ع) به روش ابواب نهج البلاغه سید رضى فراهم آمده است.
براى توضیح باید گفت که در همان (مصادر نهج البلاغه) سیدعبدالزهرا حسینى که مرجع کلام ایشان هم هست، به بیش از هفتکتاب (تابع همین روش) اشاره شده است که بعضى را یاد مى کنم: (مصباح البلاغه) در سه جلد از مرحوم میرجهانى در کلمات مولاىمتقیان(ع); (روائع مختاره) از مرحوم سید مصطفى آل اعتماد درکلمات امام حسن(ع); (النهج القویم فى کلام امیرالمومنین(ع»;(نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه) در یازده جلد از شیخ محمدباقر محمودى.
اینکه در کتاب ما کلمه (امام) به جاى (ایام) در حدیثشریف(من عرف الایام لم یغفل عن الاستعداد) آمده است، لغزشى است ازخوشنویس کتاب و در دستنوشته مولف، همان (من عرف الایام) آمدهاست. پیش از چاپ کتاب هم اغلاط بسیارى از خطاط گرفته شده است واین امر، طبیعى است (مخصوصا در چاپ اول) و دیگر نیازى بهترجمه متن غلط حدیث توسط ناقد نبود.
در صفحه 53 آورده اند:
قبل از (من تحرى الصدق)، این قسمت از وصیت امیرالمومنین(ع) حذفشده است: (کم عاص نجى و کم من عامل هوى). مولف، هیچ اشاره اىبه حذف این قسمت از وصیت آن حضرت نکرده است... تو گویى اینگفته آن حضرت، مطابق پسند و فکر مولف نبوده است.
در جواب باید گفت که اگر ناقد محترم به (مستدرک نهج البلاغه) مرحوم کاشف الغطا (چاپ بیروت، ص151) مراجعه مى کرد، این گونهسخن نمى گفت. بویژه که در اثناى عبارت در این مستدرک، اثرى از(ومنها) یا (...) هم دیده نمى شود و چون مدرک نویسنده همینکتاب بوده، باید این گونه عمل مى کرد. از ناقد گرامى بایدپرسید که این تکه حذف شده(!) را از چه مدرکى اتخاذ کرده است.
در صفحه 55 آورده اند:
در بخش حکمت، صفحه 291، این حدیث آمده است: (الروح فى الجسد،کالمعنى فى اللفظ). ماخذ حدیث مزبور، (شرح لامیه العجم) صفدى(ج2، ص133) نشان داده شده است. گذشته از اینکه صدور این حدیثاز امیرالمومنین (ع) بسیار محل تردید است...
باید گفت که اولا همان طور که گفته شد و مى دانید، این حدیث رامرحوم شیخ بهایى هم در (کشکول) ذکر نموده است و دلیلى وجودندارد که نقل از ایشان، درست نباشد. ثانیا این مطلب، حکم شرعىنیست; بلکه کلام آموزنده اى از امام(ع) است. ثالثا استاد حسنزاده آملى در کتاب (معرفت نفس) (ج3) آن را نقل و مضمون آن راتایید نموده و افزوده اند که این حدیث را از مجموعه اى نفیسنقل مى کنند.
در صفحه 55 آورده اند:
اعراب (شغلک) (ص271) غلط و (شغلک) صحیح است.
باید گفت که هر دو وجه را در کتب لغت، ذکر کرده اند. بلکه سهوجه آمده: شغل، شغل، شغل.
در صفحه 55 آورده اند:
اعراب (غرور) (ص39) غلط و (غرور) صحیح است.
باید گفت در سه جاى قرآن کریم، این کلمه به فتح آمده است: سورهفاطر، آیه 5، سوره لقمان، آیه 32 ، سوره حدید، آیه 13.
در صفحه 56 آورده اند:
در بخش حکمت، برخى احادیث منسوب به امیرالمومنین(ع) بى تردیدبه حضرتش نسبت داده شده است...
توضیح، اینکه اولا در مطالعات تحقیقى و تطبیقى احادیث مختلف،نویسنده به نوعى اطمینان از انتساب حدیثبه حضرتش (در (الحکمالمنثوره) یا (الحکم المنسوبه) ابن ابى الحدید) رسیده است. بعضى از بزرگان، همین شیوه را به کار برده اند. به (ماه شاهدو شاهد من معانى کلمات الامام على(ع) فى شعرابى الطیب المتنبى) حسینى، طبع (بنیاد نهج البلاغه) تهران، مراجعه شود.
در ادامه آوردهاند:
طرفه اینجاست که از ماخذ این احادیثبه نام (الحکم المنثوره) یاد شده است (ص347 و 369 و...) با اینکه عنوان آن قطعا (الحکمالمنسوبه) است.
آقاى ناقد گرامى! طرفه تر اینجاست که بنده پرسش حضورى شما راپیش از چاپ مقاله تان، پاسخ دادم و گفتم این کتاب، داراى دوچاپ است: یکى چاپ ملحق به (شرح نهج البلاغه) خود ابن ابىالحدید به نام (الحکم المنسوبه) و دیگرى چاپ جداگانه اى ازاین کتاب به نام (الحکم المنثوره) که یک نسخه آن هم نزد مولف،موجود است و چون در کتاب از هر دو چاپ مطالبى اخذ شده، از هردو نام استفاده شده است. به علاوه، برخى از دانشوران، این کتابرا به نام اخیر یاد کرده اند، مانند جناب حسینى در (ماه شاهد وشاهد) (ص 61 و 93).
و باز سوال شد که چرا مولف (شرح نهج البلاغه) یا (الحکمالمنسوبه) را به نام (الحمیدى) یا (الحدیدى) ذکر کرده ام کهگفتم: این اصطلاح بزرگان است. مخصوصا مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین در بعضى از مولفات خود، ابن ابى الحدید را به (حمیدى) ودر بعضى دیگر به (حدیدى) یاد نموده اند. اگر (حمیدى) باشد،منسوب به عبدالحمید است که نام اوست و اگر (حدیدى) باشد،منسوب به ابى الحدید است که کنیه اوست.
در صفحه 52 آورده اند:
قبل از (کابر هواه) یک (واو) ساقط شده است. یادآورى مى شود دراین گونه موارد، غالبا به سیاق جمله خدشه وارد شده است.
باید گفت که حذف شدن (واو) به سیاق جمله امام(ع) خدشه واردنکرده، بلکه سیاق جمله را بهتر ساخته است! به علاوه در (نهجالبلاغه) تحقیق سیدالاهل (چاپ بیروت، ص130 ) آمده است: (رحم اللهامرء سمع حکما فوعى و دعى الى رشاد فدنا... راقب ربه وخافذنبه... کابر هواه و کذب مناه) که قبل از (راقب) و (کابر) هیچواوى نیست.
در صفحه 65 آورده اند:
در بخش حکمت، صفحه 328، حدیثى آمده که بخشى از آن چنین است: (ومن تخلق بالاخلاق النفسانیه فقد صار موجودا بما هو انسان، دونان یکون بما هو حیوان و دخل فى الباب المکلى). اولا مجعول بودناین حدیثبراى کسى که با تعبیرات ائمه معصومین(ع) آشنا باشد وشم حدیثى داشته باشد، کاملا آشکار است. اصطلاحات به کار رفته درحدیث مزبور، نشانگر آن است که این حدیث، پس از نهضت ترجمه وورود فلسفه به جهان اسلام ساخته شده است...
در جواب باید گفت که اولا این حدیثشریف در دو کتاب (کشکول) شیخبهایى و (معرفت نفس) استاد حسن زاده آملى (ج3، ص446 و 472) آمده است. آیا این دو بزرگوار که در فنون مختلف دست دارند، شمروایى ندارند؟
ثانیا این چنین شمى بیشتر مطابق آراى بعضى مغرضان از ادباى اهلتسنن درباره پاره اى کلمات (نهج البلاغه) سید رضى است. مانندکلام زیر که از امام على(ع) آمده و آنها جزو کلام امام ندانستهاند: (الله این الاین، فلا یقال له این، و کیف الکیف، فلا یقال لهکیف). ثالثا همین اعتراض را صدیق بزرگوار، آقاى حسینى در(مصادر نهج البلاغه و اسانیده) (طبع نجف، ص190 ) پاسخ گفتهاست:
اما استعمال الالفاظ الاصطلاحیه التى عرفت فى علوم الحکمه بعدتعریب کتب الیونان والفرس الادبیه والحکمیه فاترک الجواب هناالى العلامه الشیخ محمد جواد مغنیه ففیه کفایه; قال حفظهالله : (ان فى القرآن قضایا علمیه وعملیه وفلسفیه وتشریعیهلم تعرفها العرب).
به علاوه به (مدارک نهج البلاغه و دفع الشبهات عنه) تالیف مرحومشیخ هادى آل کاشف الغطا (چاپ بیروت) مراجعه و دقتشود.
در صفحه 56 آورده اند:
در نقل منابع کتاب از (مستدرک نهج البلاغه) مرحوم شیخ هادى کاشفالغطاء به گونه اى یاد شده که در شان مولف فقید آن نیست دو سهبار به صورت کاشف الغطاء یاد شده که جاى اعتراض نیست اما دردیگر موارد، مکررا از آن مرحوم با نام (هادى)، (مستدرک النهجالهادى) یاد شده است و بس. آیا مولف، خرده حسابى با نام (کاشفالغطاء) داشته؟...
در جواب باید اشاره کرد که اولا در نخستین نشانى (چنانکه باید) مشخصات کامل آمده و در سایر موارد هم (الهادى) (نه (هادى» و(مستدرک نهج البلاغه للهادى) ذکر شده است.
ثانیا اگر ناقد به بعضى کتب روایى مراجعه مى نمود و ارجاعاتعلماى بزرگ را در جاهایى که مجبور به اختصار بوده اند مى دید،از آوردن چنین اشکالهایى و برچسب (غرض ورزى) زدن، چشم مىپوشید. بعضى از بزرگان، همین تعبیر مولف را آورده اند، مانندجناب سید عبدالزهرا حسینى در (مصادر نهج البلاغه) (طبع نجف، ج1،ص190) که مى گوید: (قال شیخنا الهادى) بدون آوردن هیچ لقبى.
به علاوه، امضاى مرحوم شیخ هادى آل کاشف الغطا همان (الهادى) است. چنانکه به عنوان نمونه در ذیل تقریظ ایشان بر شرح علامهتوفیق الفکیکى برعهدنامه مالک اشتر مشاهده مى شود.
ثالثا آیا مولف با هر بزرگوارى که نامش را در جدول منابع کتاببه اختصار آورده، خرده حسابى داشته است؟ انصاف باید داد و بس!
در صفحه 56 آورده اند:
در نقل منابع، کتاب (اثبات الوصیه) بى تردید به (مسعودى) نسبتداده شده است (ص343). اما به گفته علامه امینى و استاد صالحىنجف آبادى، این کتاب از آن مسعودى (مولف (مروج الذهب» نیست.
باید اشاره کرد که اولا عده اى از بزرگان، بدون تردید، این کتابرا تالیف مسعودى دانسته اند، مانند علامه حلى(ره) در قسم اول(الخلاصه) و نجاشى در (الرجال) و شهید ثانى در حاشیه بر(الخلاصه) و مامقانى در (تنقیح المقال) و نورى در (خاتمهالمستدرک) (ج3، ص31) و افندى در (ریاض العلماء) و خوانسارى در(روضات الجنات) و حائرى در (منتهى المقال) و ابن حجر در (لسانالمیزان) و کتبى در (فوات الوفیات) و مجلسى در مصادر(بحارالانوار) و کاشف الغطا در (اصل الشیعه واصولها) و قمى در(الکنى والالقاب)(ج3، ص184).
و ثانیا در مستدرکاتى که بر (نهج البلاغه) مرحوم سید رضى نوشتهشده، بدون تردید، مطالبى از این کتاب نقل شده است، مانند مرحومشیخ هادى آل کاشف الغطا در (مستدرک نهج البلاغه) و آقاى محمودىدر (نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه).
ثالثا ناقدى که این اشکال را مى گیرد، باید خود به تحقیقپرداخته باشد و اگر نه، نقل از دو بزرگوار، کارى از پیش نمىبرد.
در صفحه 57 آوردهاند:
در استفاده از کتاب گرانسنگ (دستور معالم الحکم و ماثور مکارمالشیم) از قاضى قضاعى غفلتشده است.
باید گفت که اگر ناقد محترم، علاوه بر اندیشه نقد، کمى هم درمصادر تامل مى کرد، مرتکب این اشتباه نمى شد. از این کتاب،احادیثى نقل شده و نام کتاب هم در فهرست مصادر ما آمده است. احادیث دیگرى هم جمع آورى شده که به یارى خدا در چاپ بعدىخواهد آمد.
در ادامه نقد، در صفحه 57 آوردهاند:
مولف محترم، کتاب خویش را با این حدیثبه فرجام رسانیده است:(و نظر علیه السلام فى فتى مزخ ازاره...). دانسته نشد که ازمیان آن همه احادیث گوناگون امیرالمومنین، چرا کتاب با اینحدیثبه فرجام رسیده است.
در جواب باید اشاره کرد که اولا این حدیثشریف، خاتمه واقعىکتاب نیست و مقدار معتنابهى از کلمات آن حضرت در بخش کلماتقصار، در چاپ دوم به خواستخدا خواهد آمد.
ثانیا اگر ناقد، عنوان (فى مواضیع مختلفه) در صفحه 329 کتاب رامطالعه مى نمود، این اعتراض را نمى کرد. دیثشریف نمى خواهدختم کتاب را اعلام نماید; بلکه این، یک حدیث از مجموعه احادیثدر (موضوعات پراکنده) است.
تشبث ناقد گرامى به حدیثى در پایان نقدشان (ص57) جالب است:
اکنون این قلمزن، مقاله خویش را با کوتاهترین نامهامیرالمومنین(ع) به پایان مى برد...: (اما بعد، فاعمل بالحقلیوم لایقضى فیه الا بالحق).
باید گفت: اگر چه روشن نیست که این حدیثشریف، بر چه اساس ووجهى زینتبخش پایان نقد ایشان شده است; اما به نظر مى رسد کهایشان خود را بر روى صندلى قضاوت دیده، بعد از اتمامسخنانشان، خرسندانه حکم هم صادر نموده اند!
به هر حال و به هر صورت، درآخرباید اشاره کنمکه جناب آقاىاسفندیارى در نقد کتاب بنده، زحمتى کشیده اند که از این جهت،قابل تشکر و امتنان است; ولى متاسفانه در مواردى، هرگاه بهدرستیا غلط اشتباهى گرفته شده، دنباله آن را با کلمات غیردرخور شان حوزه علم و تحقیق، تعقیب نموده اند. اهل تحقیق، نقدرا براى خود نمى نویسند; براى دیگرانى که ناظرند، مى نویسند. حوزه نقد و تحقیق و علم، نیازمند سعه صدر فراوان است. رشد علمو اندیشه هم به تمامى تحقیقات محققان وابسته است. نظرها مختلفاند و دیده رضا بالاتر از اینهاست!
پاسخى به یک نقد
در شماره هاى سوم و هشتم فصلنامه علوم حدیث، دو مقاله باعناوین (دروغ پردازان در حوزه حدیثشیعه) و (دروغ پردازان درحوزه حدیث اهل سنت) از آقاى محمد على رضایى اصفهانى منتشر شد. همچنین نقدى از دکتر نادعلى عاشورى بر مقاله اخیر، در شمارهدهم فصلنامه به چاپ رسید. مقاله حاضر، پاسخ آقاى رضایىاصفهانى به نقد دکتر عاشورى است.
اشاره
در شماره هشتم فصلنامه وزین (علوم حدیث)، مقاله اى از اینجانب، تحت عنوان (دروغ پردازان در حوزه حدیث اهل سنت) منتشرشد. خداى متعال را سپاسگزارم که مقاله مذکور، مورد توجه جامعهعلمى کشور قرار گرفت و جناب آقاى دکتر نادعلى عاشورى تلوکى،استاد محترم دانشگاه آزاد اسلامى نجف آباد به خود زحمت دادند ودر (تتمیم و تهذیب) آن، مقاله اى نگاشتند که در شماره دهمفصلنامه، تحت عنوان (تاملى در مقاله دروغ پردازان در حوزهحدیث اهل سنت) چاپ شد.
در اینجا از ایشان و نیز از مسئولان محترم فصلنامه (علوم حدیث) سپاسگزارم که زمینه انتشار افکار و نقد و بررسى و تضارب آرا رافراهم کردهاند و همگى شکرگزار درگاه خداوندیم که به ما نعمتاسلام و امام و انقلاب اسلامى را عطا کرد تا در پرتو آن به رشد وشکوفایى نائل آییم.
در این نوشتار، برآنیم تا تاملى کوتاه بر برخى اشکالات ناقدمحترم داشته باشیم و این پاسخ که از سر دوستى تنظیم شده، تنهاتحیتى براى ایشان است تا در نقدهاى دیگر، دقتبیشترى داشتهباشند.
اشکالات ایشان را مى توان به دو دسته محتوایى و صورى تقسیمکرد:
اول: اشکالات محتوایى
1. ایشان درباره این نکته مورد اشاره ما که حرکت جعل حدیث ازقرن اول تا ششم هجرى ادامه داشت، فرمودهاند: (ادامه جعل حدیثتا قرن ششم، ادعایى است که در هیچ کتابى نیامده) و سپس آن رابعید دانسته آوردهاند که: پس از مرحله کتابت و تدوین، زمینهاى براى جعل وجود نداشته، یا بسیار محدود و نادر بوده است. (2)
پاسخ: دو نفر از کسانى که متهم به جعل و نقل احادیثساختگىاند، غزالى(م505ق) و سیوطى(910یا91ق) هستند.
سیوطى در (مرقاه الصعود الى سنن ابى داوود)، ضمن نقد حدیثى مىنویسد:
لم اقف على هذا باسناد، ولم ار من ذکره الا الغزالى فى الاحیاءولا یخفى ما فیه من الاحادیث التى لا اصل لها. (3)
نویسنده کتاب (علم الحدیث)، این مطلب را در باب احادیث جعلىتحت عنوان (استشهاد متصوفه به احادیث ضعیف و بى پایه) آوردهاست. (4)
ایشان در جاى دیگر، ظهور بنى عباس را یکى از علل جعل حدیثدانسته و در زیر آن عنوان مى نویسد: سیوطى با آنکه خود کتابىبه نام (اللئالى المصنوعه) در احادیث موضوع نوشته، کتابى بهنام (الاساس) در فضائل بنى عباس تالیف کرده; و پیداست احادیثىکه طى این کتاب درباره مناقب این خاندان آورده در چه پایه ازاتقان و صحت است! (5)
سپس نمونههایى از احادیث (تاریخ الخلفا)ى سیوطى را مىآورد.
ما در این نوشتار در پى قبول یا رد اشکال نویسنده کتاب (علمالحدیث) به سیوطى و غزالى نیستیم; فقط مىخواهیم یادآورى کنیمکه در قرن پنجم و نهم هم کسانى بودهاند که در کتابهاى آنهااحادیث جعلى جدید، پیدا شده است.
2. ایشان در پاسخ عبارت: (احمد بن حنبل ادعا کرد که هفتصد هزارحدیث صحیح وجود دارد) آورده اند: به نظر مى رسد عبارت (هفتصدهزار حدیث جعلى) درستباشد. (6)
پاسخ: ما در همان مقاله (ص 91)، نشانى مطلب فوق را از (اضواءعلى السنه المحمدیه) داده بودیم. در آنجا آمده است: (فقد نقلعن الامام احمد، انه قال: صح من الحدیثسبعماه الف و کسر). (7) اماناقد محترم به خود، زحمت مراجعه به منبع مورد نظر را ندادهاند و صرفا روى حدس گفتهاند که به نظر مىرسد واژه (جعلى) (به جاى (صحیح» درستباشد. باید دانست که مطالب علمى نقلى برمحور حدس و نظر نیست; بلکه وقتى اظهار نظر صحیح است که از روىحس باشد.
3. نوشته بودیم: (یکى از علل جعل حدیث، دشمنى برخى زنادقه اىبود که به لباس اسلام درآمده بودند) و ابن ابى العوجا را بهعنوان مثال، ذکر کردیم; و ایشان آورده اند: (تا آنجا کهنگارنده پى گیرى کرده، در هیچ کتابى ابن ابى العوجاء را بهلباس اسلام درآمده، معرفى نکرده اند).
پاسخ: در این مورد به ذکر یک منبع زودیاب، اکتفا مىکنیم. استاد مدیر شانه چى در (علم الحدیث) درباره علل جعل حدیث مىنویسد:
تماس نزدیک و مستقیم عدهاى از زنادقه با اسلام و تلبس به زى ولباس مسلمین و در نتیجه جعل و دس احادیث، براى بىپایه نشاندادن مبانى و احکام اسلام، چنانکه ابن ابى العوجاء (وى دایىمعن بن زائد شیبانى امیر معروف است که محمد بن سلیمان بنعلى، امیر مدینه، وى را گردن زد) در هنگام کشته شدن، اقرار کردکه چهار هزار حدیث، جعل و در میان اخبار، پنهان ساخته است. (8)
یادآور مىشویم که ادعاى (در هیچ کتابى... معرفى نکردهاند) یکاستقراى تام مىطلبد که در کتابخانههاى مجهز شهرى چون قم،بسیار مشکل است و در شهرستانهاى دور، غیر ممکن مى نماید.
4. در پیش گفتار مقاله خویش، (حدیث تکذیب) را که از معتبرتریناحادیثشیعه و سنى و از اظهر مصادیق تواتر لفظى است، به عنوانتبرک آوردیم و اضافه کردیم که گفته شده بیش از 62 نفر ازصحابیان، آن را نقل کرده اند. ایشان، پس از پذیرش اینکه حدیثمذکور از معتبرترین احادیث و متواتر است، به این پیش گفتار، دواشکال کرده اند: اول آنکه چرا منابع دست اول ارائه نشده است؟ دوم آنکه اگر خوانندهاى بپرسد که ادعاى شما در تعیین عدد فوق،بر مبناى کدام مرجع است، آیا عبارت (گفته شده) مى تواند کافىباشد؟ (9)
پاسخ: این دو اشکال دکتر عاشورى براى ما عجیب بود; چرا که اولاحدیث را در پیش گفتار آوردیم و موضوع سخن ما حدیث تکذیب نبودتا منابع و مصادر آن را بررسى کامل کنیم; بلکه از بین منابع،به ذکر دو منبع سهل الوصول اکتفا شد که در آن دو، مصادر دیگرىمعرفى شده است.
ثانیا در همان صفحه مجله و درپاورقى به دو منبع فوق، ارجاعدادیم و اگر ناقد محترم به خود زحمت مى داد و به همان دو منبعهم مراجعه مى کرد، اشکال دوم را مطرح نمى کرد. چرا که در کتاب(علم الحدیث) (10) ، حدیث تکذیب را با عبارتهاى متفاوت از محقق در(المعتبر)، (نهج البلاغه) و (التجرید الصریح لاحادیث الجامعالصحیح) نقل کرده و از ابوبکر صیرفى در شرح (الرساله) شافعىحکایتشده که این حدیث را بیش از شصت تن از صحابه نقل کردهاند. ابن جوزى نیز در مقدمه کتاب (الموضوعات) خود، بیش از نودطریق براى حدیث مزبور، استقصا کرده و حافظ یوسف بن خلیل دمشقىو ابوعلى بکرى نیز به طرقى براى این حدیثبرخوردهاند که جمعابالغ بر صد طریق مى گردد.
حتى شهید ثانى، تواتر را در هیچ حدیثى ثابت نمى داند و فقطحدیث (من کذب...) را ممکن التواتر مى شمرد و در (درایه) (ص16) مى گوید که حدیث مذکور از 62 تن از اصحاب پیامبر(ص) نقل شده وبرخى، از یکصد صحابى یا هفتاد صحابى نقل کرده اند که سیوطى در(التدریب) (ص190 ) نام آنان را آورده است. (11)
آیا لازم بود که براى ذکر یک حدیث در پیش گفتار یک مقاله (که ازباب تبرک آمده) یک صفحه نشانى مى دادیم و یکصد طریق این حدیثرا هم ذکر مى کردیم؟
5. در مقاله، (عکرمه) را متهم به کذب معرفى کرده ایم و سپس دودیدگاه را درباره او نقل نموده، آوردهایم که برخى او رادروغگو و متمایل به خوارج دانسته و برخى او را موثق شمردهاند. همچنین از برخى صاحب نظران معاصر نقل کردیم که او داراىتمایلات شیعى بوده و به همین دلیل،مورد تهمت قرار گرفته است. (12)
ایشان اشکال کرده اند که:
الف. خواننده، سرانجام در نمى یابد که: آیا باید آنها را ازجاعلان حدیث در حوزه اهل سنتبه حساب آورد یا از اصحاب امامباقر و امام صادق(ع)؟
ب. منبع این سخن برخى از صاحب نظران، کجاست؟
ج. آنچه از عکرمه در کتابها آمده، پیش از آنکه شیعه بودن وى رااثبات کند، تمایلات ضد شیعى او را ثابت مى کند; زیرا عکرمه، سردسته طایفه اى از خوارج بود... [ایشان این مطالب را از کتاب(اهل بیت(ع) یا چهره هاى درخشان) (ص40) نقل مى کند]. (13)
پاسخ: حاصل کلام ناقد محترم آن است که دیدگاه اول را پذیرفته وعکرمه را دروغگو پنداشته است. سخن ایشان، بر فرض اثبات، تاییدیکى از دو دیدگاهى است که ما از کتابهاى متعدد رجال و حدیث نقلکردیم و نشانى آنها را در پاورقى همان مقاله آوردیم; (14) و البتهانتخاب نظر در مسائل علمى براى همگان آزاد است.
کاش آقاى دکتر عاشورى فرصتبیشترى براى مطالعه داشتند و یاسخنان اساتید خویش را در مورد عکرمه به خاطر مى آوردند و یادر خدمت اساتید بزرگ تفسیر و حدیث در قم، مطالب نو و تحقیقاتجدید را در مورد عکرمه مى شنیدند. آن گاه قضاوت ایشان تغییر مىکرد.
مقصود ما از برخى معاصران، تعدادى از اساتید معتبر کشور بود;اما از آنجا که سخنان آنها را در کلاس درس حضورى رشته تخصصىتفسیر حوزه علمیه قم و دکترى علوم قرآن و حدیث در تهران شنیدهبودیم و نمى توانستیم به آنها ارجاع بدهیم، لذا براى رعایتحقآنان و اطلاع خوانندگان از دیدگاه هاى جدید و رعایت اصولپژوهشى، نام آنان را نبردیم و فقط دیدگاهى را طرح کردیم که درکلاس، مطرح شده بود.
جالب آن است که ناقد محترم که به ما اشکال مى کند چرا از منابعدست اول استفاده نکرده ایم، خودشان در مورد مطالب رجالى ازمنابعى مثل کتاب (اهل بیت(ع) یا چهره هاى درخشان) و کتاب(طبرسى و مجمع البیان) استفاده مى کنند.
حاصل کلام آنکه ما قصد نداشتیم در مورد عکرمه نظر نهایى بدهیم. از این رو، با عبارت (شاید) در مورد او اظهار نظر کردیم و فقطمى خواستیم که طرح بحث نماییم تا راه پژوهش جدید در این بابگشوده شود; اما سزاوار است که تحقیقى جامع در مورد امثالعکرمه، قتاده و... صورت گیرد تا تکلیف بسیارى از احادیث، بهویژه در حوزه تفسیر، روشن شود.
نکته آخر اینکه نقاد محترم در مورد عکرمه، دچار دو خطا و شبهمغالطه شده اند. ایشان اعتراض دارند که: نمى دانیم عکرمه رااز جاعلان حدیثیا اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) حساب کنیم. در حالى که اولا، ما عکرمه را از اصحاب امام باقر و امامصادق(ع) معرفى نکرده ایم. ثانیا منافاتى بین صحابى امام بودنبا جاعل حدیثبودن نیست. ما در مقاله (دروغ پردازان در حوزهحدیثشیعه) تعدادى از اصحاب ائمه را معرفى کردیم که جاعل حدیثبودند و مورد لعنت ائمه(ع) نیز قرار گرفتند. (15) اگر ایشان ازمطالب مقاله اول ما اطلاع داشتند، شاید اشکال فوق را وارد نمىکردند.
ناقد گرامى، همین اشکال را نسبتبه مقاتل بن سلیمان وارد کردهو گفته اند: (نمى توان به آسانى مدعى بود که از اصحاب امامباقر و امام صادق(ع) است). (16) در حالى که ما از (معجم رجالالحدیث) (ج18، ص 311) نقل کرده ایم که او از اصحاب امام باقر وامام صادق(ع) است. ولى مدح و ذمى نسبتبه او نکرده اند. اماباز ذهنیت ایشان این بوده که بین جاعل بودن و اصحاب اماممعصوم بودن، منافات است. علاوه بر آنکه ما سخن خویش را از یکمنبع معتبر حدیثى نقل کرده ایم (و این در نظر ایشان، مدعاست) و ایشان در پاسخ، سخنى بدون هیچ مدرک ارائه دادهاند (که البتهمدعا نیست!؟ ).
دوم: اشکالات شکلى
در این مورد، ایشان اشکالات کوچکى که مربوط به حروفچینى وویراستارى بوده، آورده است که در هر نوشته اى، به صورت عادى،درصدى از این گونه خطاها وجود دارد (البته برخى از آنها هممربوط به فصلنامه (علوم حدیث) نبوده; بلکه مربوط به کاتب مابوده است). ایشان در حدود سه صفحه، این اشکالات را بیان کردهاست.
اینک نمونه اى از این اشکالها را پاسخ مى گوییم، تا روشن شودکه برخى از آنها ناشى از عدم توجه کافى است:
1. ایشان مى نویسند: مثلا در معرفى اشخاص، هیچ گونه ترتیب منطقىمراعات نشده است. آیا بهتر نبود اسامى مذکور برحسب حروف تهجىمرتب مى شد؟ یا برحسب کثرت و قلت روایت؟ یا سال وفات؟ یااشتهار راویان؟ (17)
پاسخ: با کمى دقت، معلوم مى شود که معرفى افراد، بر اساس حروفالفبا (اول نام راویان) است (غیر از سیره بن عبد ربه الفارسىکه به دلیل خاصى در جاى خود نیامده است).
2. در مورد ابن جوزى مى نویسند: تاریخ وفات ابن جوزى در صفحه93 به غلط، 510[ق]ذکر شده و صحیح آن در صفحه 94 به درستى،597[ق]آمده است.
پاسخ: اگر ایشان در مقاله دقت مى کردند، متوجه مى شدند که درصفحه 94، تاریخ وفات ابن جوزى را که 597 است و در صفحه 93،تاریخ تولد او را که 510 است، آورده ایم و براساس کتاب (اضواءعلى السنه المحمدیه)، (ص330) هر دو تاریخ، صحیح است.
در آخر، بار دیگر از ناقد محترم (دکتر عاشورى) و مسئولانفصلنامه وزین (علوم حدیث) تشکر مى کنم که فرصت تضارب آرا وافکار را در اختیار پژوهشگران حوزه و دانشگاه قرار مى دهند.
والسلام
درباره (الموسوعه الرجالیه)
خدمتحجه الاسلام والمسلمین مهریزى، سردبیر گرامى فصلنامه علوم حدیث
با سلام و تحیت
در شماره اخیر (علوم حدیث) (ش9)، مصاحبه علمى و سودمندى ازجناب استاد واعظ زاده خراسانى به چاپ رسید که بخشهایى از آنبه معرفى مکتب رجالى آیه الله العظمى بروجردى و (الموسوعهالرجالیه) اختصاص داشت. از آن جا که مرحوم پدر ما در قید حیاتنیستند تا از تلاشهاى خود در مراحل گوناگون کار تدوین و تحقیقو تالیف آن موسوعه سخن بگویند و این جانب و دیگر نزدیکان،زحمات و رنجهاى چند ساله آن بزرگوار را از نزدیک دیده و لمسکرده و ناراحتى ایشان را از کم لطفى متصدیان مربوط شاهد بودهایم، بر خود فرض دیدیم در این زمینه ولو به طور مجمل، حقوقمعنوى ایشان را متذکر شویم; و البته در صورت لزوم، مطلب را بهتفصیل با تکیه بر مستندات (نوشتارى و گفتارى) روشن خواهیمنمود. اینک مختصر:
(آیه الله العظمى بروجردى به زحمت در حال بلند شدن از روى زمینبودند; اما سعى ایشان بى نتیجه بود. پس از مدتى تلاش ناموفقایشان، به کمکشان شتافتم و زیر بغل آن شخصیتبزرگ و استاد بىبدیل خویش را گرفتم و ایشان به کمک من از زمین بلند شدند وایستادند...). این خواب را سه مرتبه دیدم: یک بار پیش از شروعبه کار موسوعه رجالى در همکارى با آستان قدس و دوبار نیزهنگامى که از شدت کار و کم لطفى همکاران و بیماریها و رنجهاىخود، تصمیم به رها نمودن کار گرفته بودم و با چنین تاییداتى وهر بار با قوتى دو چندان، آن را ادامه دادم تا سرانجام به لطفحضرت حق، آن را به پایان رساندم.
اینها سخنانى بودند که مرحوم پدر ما(ره) در مورد زحمتى که براىتحقیق، گردآورى تصحیح و تصنیف موسوعه متحمل شده بودند، بازگومى کردند; به علاوه گفته هاى بسیار دیگر (از جمله، آنچه درمصاحبه شان با مجله (حوزه) ش45، ص239 آمده) به همراه آنچه مااز شب بیدارى ها، تلاشهاى طاقت فرسا و رنجهاى بسیار ایشان براىآماده کردن این مجموعه بى نظیر (براى بنیاد پژوهشهاى اسلامىآستان قدس) در پنجسال آخر عمرشان مشاهده کردیم و همگى نشاناز اهمیت این طرح و تاثیر بسزاى آن در زنده کردن روش آیتبزرگالهى مرحوم بروجردى(ره) داشتند.
مرحوم نورى در زمینه این مجموعه رجالى، در سه مقوله اصلى و یکمقوله فرعى، صاحب اثرند.
مقوله هاى اصلى:
1) گردآورى و مرتب کردن آنچه در زمان حیات آن مرجع، خود مرحومپدر، تحت نظارت حضرت آیه الله بروجردى نوشته بودند و اکنوننسخه اى از آن، جهت چاپ در دسترس نبود. چون پس از اتمام هرقسمت در اختیار حضرت آیه الله قرار مى گرفت و طبعا به ورثهایشان منتقل شده و تا زمان اتمام نوشتن مجدد این مجموعه توسطمرحوم پدر ما در سال 69 در اختیار کسى قرار نگرفته بود. پس ازاتمام این مجموعه موسوعه توسط مرحوم نورى، دستنوشته هاى قبلىایشان، توسط ورثه مرحوم آیه الله بروجردى در سال 69 و پس ازپایان کار به آستان قدس اهدا شد که به این مطلب در مقدمهایشان (ج1، ص80) تصریح شده و یک قسمت از موارد چاپ شده، یعنى(ترتیب اسانید من لا یحضر) با وجود نوشته شدن مجدد توسط مرحومپدر ما، به خط مرحوم آقا سید محمدحسن طباطبایى بروجردى است.
2) تحقیق درباره موارد کاستى هاى این نسخ و رفع آنها و اصلاح ومرتب کردن بعضى بخشها.
3) تالیف مواردى که در زمان حیات آن مرجع به نوشتار در نیامدهو ارائه نشده بودند و این همه در حالى بود که همچنان که ذکرشد، ایشان هیچ نسخه اى براى این کار در دسترس نداشتند.
مقوله فرعى نیز خط زیباى ایشان بود که مجموعه سابق الذکر رابدان، چشم نواز ساختند.
ایشان در اواخر عمر از تاخیر در چاپ موسوعه به انتظار نوشتهشدن یک مقدمه چند صفحهاى در بنیاد پژوهشها (که مدتها بهدرازا کشیده بود) از این بنیاد، گلهمند بودند. سرانجام نیزاین مقدمه پس از فوت ایشان آماده شد و کتاب، بعد از آن به چاپرسید.
اما در اینجا گله اى نیز براى ما (همچنان که در مواردى متذکرشده و متاسفانه بى جواب ماندهایم) نسبتبه بنیاد پژوهشهاباقى است: آیا حق مطلب این نبود که در شناسنامه کتاب از ایشاندر سه مقوله اصلى تلاششان (که بى تردید کسى دیگر از عهده آنبرنمى آمد و نامه ها و مستندات موجود نیز گواه آن اند) یعنىگردآورى، تحقیق و تالیف، یادى بشود و از زحمات آن رجالىدانشمند و مجتهد پرتلاش، تنها به عنوان (خطاط) بسنده نگردد؟ ناگفته پیداست آنچه در مقدمه کتاب آمده، حق ایشان را در زمینههاى اصلى ذکر شده (و تصریح شده در مقدمه مرحوم نورى) بر نمىتابد و جاى نام آن بزرگوار در شناسنامه کتاب به عنوان (تدوین،تحقیق و تالیف) خالى است.
امید که چاپ بعدى موسوعه (که در ج1، ص80 وعده داده شده) براساستدوین کامل و آخر آن (که همان جا بدان تصریح شده) و با حفظحقوق معنوى افراد، هر چه زودتر منتشر گردد.
با تشکر فراوان
على نورى،27/1/78
درباره (نقدى بر نرم افزار...)
سردبیر محترم مجله وزین علوم حدیث
پس از سلام،
در شمارههاى 8 و 10 مجله علوم حدیث، متنى با عنوان (نقدى برنرم افزار موسوعه الحدیث الشریف) منتشر شده است که با روالمعمول مقالات مجله علوم حدیث و دیگر مجلات تخصصى همخوانىندارد. نویسنده محترم در 26 صفحه ( صفحه 11در شماره 8 و 15 صفحهدر شماره 10 ) به ردیف کردن جزئى اشکالات مشابهى در این برنامهپرداخته است.
درباره این اشکالات و حروفچینى و تنظیم آنها، چند نکته قابلتوجه است.
1- این اشکالات، مخاطب عام ندارد; یعنى حتى یک نفر از مخاطبینمجله نیز به ریز جزئى اشکالات توجه نمى کند[؟!]. لذا چاپ آنبا این تفصیل بیهوده است.
2- حتى اگر چاپ تمامى اشکالات هم مفید تشخیص داده شود، باید تحتچند عنوان خاص قرار گیرد و به طور خلاصه بدان اشاره شود. مثلاذیل عنوان (ادغام حدیثى با حدیث دیگر)، موارد ذکر شده، شمردهشوند و حداکثر در سه یا چهار صفحه، تمامى متن پایان پذیرد واگر اصرار بر چاپ آن بدین صورت هست، باید با حروف ریزتر و درصفحات محدودترى باشد.
3- مطلب مهمى که توجه بدان لازم است اینکه این اشکالات بدون توجهبه برنامه (صخر) و شیوه تنظیم آن مطرح شده است و به اصطلاح،اشکالات مبنایى است و اصولا وارد نیست.
ذکر این نکته لازم است که تهیه کنندگان این برنامه رایانهاى،ابتدا به تصحیح کامل متن آن اقدام کردهاند و برنامه را براساس متن تصحیح شده توسط خود طراحى کردهاند. آنان متن تصحیحشده خود را بهترین متن مىدانند و با دقت در متن فوق و مقایسهبا دیگر تصحیحات کتاب، شاید نظر صحیحى هم باشد. ضمنا براى آنکهمراجعین به کتاب (صحیح بخارى) نیز مشکلى نداشته باشند، آدرسدو تصحیح مشهور این کتاب (یعنى تصحیح زیبا و علمى (دیبالبغا)) و تصحیح معتبر (فتح البارى) را نیز در پنجره هاى فرعىآوردهاند.
لذا اکثر قریب به اتفاق این اشکالات، وارد نخواهد بود. چون آنانبه تصحیح خود بها مى دهند و نویسنده مقاله، مطابق تصحیحاتدیگر، بهانه گیرى کرده است (که با توجه به چاپهاى متعدد ومتنوع کتابى مثل (صحیح بخارى)، معنایى نخواهد داشت).
بهتر استبه جاى صرف وقت در مورد نکات و جزئیاتى که هیچ فایدهعلمى و عملى ندارد، به چیزهایى توجه مى شد که راهگشاى مشکلاتبرنامه هاى نرم افزارى حدیثى شیعه و کمال آنها مى شد.
با تشکر
محمد کاظم طباطبایى
پىنوشتها:
1. مولف (نهج البلاغه الثانى) و (بلاغه الامام على بن الحسین(ع)).(ویراستار)
2. علوم حدیث، ش10 ، ص182 183.
3. ر. ک: علم الحدیث، کاظم مدیر شانه چى، ص105.
4. همان، ص104.
5. همان، ص99.
6. علوم حدیث، ش10، ص182.
7. اضواء على السنه المحمدیه، ص299.
8. علم الحدیث،ص100;ایشان همچنین به:رسائل شیخ انصارى، علومالحدیث، ص 291 و پرتو اسلام، ص257، ارجاع مى دهد.
9. علوم حدیث، ش10 ، ص180-181.
10. علم الحدیث، ص9493.
11. همان، ص144.
12. شاهد آن اینکه: عکرمه، شاگردابن عباس (مدرسهتفسیرى مکه) بوده و ابن عباس از شاگردان تفسیرى على(ع) است; هر چند کهممکن است عکرمه در مواردى تقیه کرده باشد.
13. علوم حدیث، ش10، ص183-185.
14. معجم رجال الحدیث، ج11، ص161; رجال الکشى، ص94; قاموسالرجال، شوشترى; اضواء على السنه المحمدیه، ص303-304; میزانالاعتدال، ذهبى، ج3، ص13. (علوم حدیث، ش8، ص 106)
15. ر. ک: علوم حدیث، ش3، مقاله (دروغ پردازان در حوزه حدیثشیعه) از نگارنده.
16. علوم حدیث، ش10، ص186.
17. همان، ص183.
هر گفتار و نوشتارى قابل نقد است و هر نقدى از یک طرف، دریچهاى براى شناخت ابعاد و کاستى هاى کتاب و از طرف دیگر براىشناخت نظم فکرى و حساسیت ناقد، خواهد بود.
در شماره هفتم از دو ماهنامه آینه پژوهش، صفحه 44 تا 59، نقدىبا عنوان (از نهج البلاغه اول تا نهج البلاغه دوم) به قلم جنابآقاى محمد اسفندیارى نگاشته شده که نکاتى چند در پاسخ آن، عرضمى کنم.
ناقد محترم مى توانست نکات خود را در مجموعهاى بسیار کوچکتربیان کند و از پرداختن به سخنان اضافى، تاکیدهاى مکرر و نکاتاخلاقى احتراز نماید تا حداقل، خود مشمول سخن خویش نگردد، آنجاکه مى گوید: (یقین مى کنیم که این اثر، عهده دار مقصود دیگرىبوده است تا...).
به ابیات مطلع هر قسمت، اشکال شده است. باید اشاره کرد کهغیر از مقدمه، تنها سه تک بیتشعر در کتاب آمده است که آن سههم مطلعى نکته آموز بر سه بخش کتاب است و در این گونهنوشتارهاى عربى زبانان، امرى رایجشمرده مى شود.
ناقد محترم، ادعا مى کند که تنها به لغزشها و نقایص برجستهکتاب اشاره خواهد کرد. در حالى که در جاى دیگر مى گوید فقط باتامل در چند صفحه، این اشتباهات دیده شده و صفحات دیگر، مدنظر نبوده است. اگر لغزشهاى برجسته مد نظر باشد که با تورق درچند صفحه به دست نخواهد آمد. بلکه حتى محتواى گسترده کتاب واهداف مولف هم تقریبا به تمامى از دید ناقد محترم، پنهانمانده است.
عجیب است که ناقد، براى (نهج البلاغه) ابعاد مختلفى مانند: بلاغت، حکمت، اخلاق، و... در نظر مى گیرد; اما وقتى کلمات مشخصىاز بیانات امام(ع) گزینش مى شود، ادعا مى کند که چون مقصودمولف، اثر ادبى نبوده است، پس دلیلى هم براى حذف نبوده! آیاانتخاب بیانات مشخص براى نشان دادن دیگر ابعاد کلام امام(ع) درمحدوده انتخابهاى مورد نظر مولف، نمى تواند دلیل باشد و فقطوجه ادبى دلیلى بر حذف است؟ علاوه بر آن، یکى از اهدافنویسنده، پیدا کردن کلمات بلیغ بوده است که این نیز برخوانندههاى دقیق و با تامل پوشیده نیست.
ناقد محترم، اشاره به (کم تتبعى) نموده است. باید اشاره کردکه این کتاب، حاصل کار زیاد و بررسى هاى مختلفى بوده است و کمو زیاد شدن مطالب، تطبیقهاى گوناگون و مقایسه شدن متون، درجریان تحقیق صورت گرفته است. بدیهى است از آنجا که جستجو وانتخاب در دریاى کلمات امام، کارى بس دشوار است، با مشاهدهمختصر لغزش نمى توان برچسب عدم تتبع را به مولف چسباند. البتهگذشت زمان، کمى از انسجام کار مورد نظر مولف کاسته است; هرچندبر عمق انتخابها افزوده باشد.
متاسفانه ناقد محترم، اشتباهاتى از کتاب را در حد از قلمافتادگى و افزودنى که در هر کتابى مخصوصا چاپ اول وجود دارد،با روایتى که ارتباطى با بحث ندارد و مربوط به دروغ بستن برپیغمبر خداست، تشبیه کرده است!
احادیثى که از (نهج البلاغه) به شکل تکرارى آمده است، بسیارکم است و این بدان جهتبوده که مولف در سلسله احادیث انتخابىخود، تشخیص داده که: اگر این چند حدیث آورده نشود، در ارائه آندسته از احادیث و در فهم موضوع از سوى خوانندگان، نقصى خواهدبود.
در صفحه 48 آورده اند:
تاکنون به روى هم، هفت کتاب مشتمل بر سخنان پیشوایان معصوماسلام(ع) به روش ابواب نهج البلاغه سید رضى فراهم آمده است.
براى توضیح باید گفت که در همان (مصادر نهج البلاغه) سیدعبدالزهرا حسینى که مرجع کلام ایشان هم هست، به بیش از هفتکتاب (تابع همین روش) اشاره شده است که بعضى را یاد مى کنم: (مصباح البلاغه) در سه جلد از مرحوم میرجهانى در کلمات مولاىمتقیان(ع); (روائع مختاره) از مرحوم سید مصطفى آل اعتماد درکلمات امام حسن(ع); (النهج القویم فى کلام امیرالمومنین(ع»;(نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه) در یازده جلد از شیخ محمدباقر محمودى.
اینکه در کتاب ما کلمه (امام) به جاى (ایام) در حدیثشریف(من عرف الایام لم یغفل عن الاستعداد) آمده است، لغزشى است ازخوشنویس کتاب و در دستنوشته مولف، همان (من عرف الایام) آمدهاست. پیش از چاپ کتاب هم اغلاط بسیارى از خطاط گرفته شده است واین امر، طبیعى است (مخصوصا در چاپ اول) و دیگر نیازى بهترجمه متن غلط حدیث توسط ناقد نبود.
در صفحه 53 آورده اند:
قبل از (من تحرى الصدق)، این قسمت از وصیت امیرالمومنین(ع) حذفشده است: (کم عاص نجى و کم من عامل هوى). مولف، هیچ اشاره اىبه حذف این قسمت از وصیت آن حضرت نکرده است... تو گویى اینگفته آن حضرت، مطابق پسند و فکر مولف نبوده است.
در جواب باید گفت که اگر ناقد محترم به (مستدرک نهج البلاغه) مرحوم کاشف الغطا (چاپ بیروت، ص151) مراجعه مى کرد، این گونهسخن نمى گفت. بویژه که در اثناى عبارت در این مستدرک، اثرى از(ومنها) یا (...) هم دیده نمى شود و چون مدرک نویسنده همینکتاب بوده، باید این گونه عمل مى کرد. از ناقد گرامى بایدپرسید که این تکه حذف شده(!) را از چه مدرکى اتخاذ کرده است.
در صفحه 55 آورده اند:
در بخش حکمت، صفحه 291، این حدیث آمده است: (الروح فى الجسد،کالمعنى فى اللفظ). ماخذ حدیث مزبور، (شرح لامیه العجم) صفدى(ج2، ص133) نشان داده شده است. گذشته از اینکه صدور این حدیثاز امیرالمومنین (ع) بسیار محل تردید است...
باید گفت که اولا همان طور که گفته شد و مى دانید، این حدیث رامرحوم شیخ بهایى هم در (کشکول) ذکر نموده است و دلیلى وجودندارد که نقل از ایشان، درست نباشد. ثانیا این مطلب، حکم شرعىنیست; بلکه کلام آموزنده اى از امام(ع) است. ثالثا استاد حسنزاده آملى در کتاب (معرفت نفس) (ج3) آن را نقل و مضمون آن راتایید نموده و افزوده اند که این حدیث را از مجموعه اى نفیسنقل مى کنند.
در صفحه 55 آورده اند:
اعراب (شغلک) (ص271) غلط و (شغلک) صحیح است.
باید گفت که هر دو وجه را در کتب لغت، ذکر کرده اند. بلکه سهوجه آمده: شغل، شغل، شغل.
در صفحه 55 آورده اند:
اعراب (غرور) (ص39) غلط و (غرور) صحیح است.
باید گفت در سه جاى قرآن کریم، این کلمه به فتح آمده است: سورهفاطر، آیه 5، سوره لقمان، آیه 32 ، سوره حدید، آیه 13.
در صفحه 56 آورده اند:
در بخش حکمت، برخى احادیث منسوب به امیرالمومنین(ع) بى تردیدبه حضرتش نسبت داده شده است...
توضیح، اینکه اولا در مطالعات تحقیقى و تطبیقى احادیث مختلف،نویسنده به نوعى اطمینان از انتساب حدیثبه حضرتش (در (الحکمالمنثوره) یا (الحکم المنسوبه) ابن ابى الحدید) رسیده است. بعضى از بزرگان، همین شیوه را به کار برده اند. به (ماه شاهدو شاهد من معانى کلمات الامام على(ع) فى شعرابى الطیب المتنبى) حسینى، طبع (بنیاد نهج البلاغه) تهران، مراجعه شود.
در ادامه آوردهاند:
طرفه اینجاست که از ماخذ این احادیثبه نام (الحکم المنثوره) یاد شده است (ص347 و 369 و...) با اینکه عنوان آن قطعا (الحکمالمنسوبه) است.
آقاى ناقد گرامى! طرفه تر اینجاست که بنده پرسش حضورى شما راپیش از چاپ مقاله تان، پاسخ دادم و گفتم این کتاب، داراى دوچاپ است: یکى چاپ ملحق به (شرح نهج البلاغه) خود ابن ابىالحدید به نام (الحکم المنسوبه) و دیگرى چاپ جداگانه اى ازاین کتاب به نام (الحکم المنثوره) که یک نسخه آن هم نزد مولف،موجود است و چون در کتاب از هر دو چاپ مطالبى اخذ شده، از هردو نام استفاده شده است. به علاوه، برخى از دانشوران، این کتابرا به نام اخیر یاد کرده اند، مانند جناب حسینى در (ماه شاهد وشاهد) (ص 61 و 93).
و باز سوال شد که چرا مولف (شرح نهج البلاغه) یا (الحکمالمنسوبه) را به نام (الحمیدى) یا (الحدیدى) ذکر کرده ام کهگفتم: این اصطلاح بزرگان است. مخصوصا مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین در بعضى از مولفات خود، ابن ابى الحدید را به (حمیدى) ودر بعضى دیگر به (حدیدى) یاد نموده اند. اگر (حمیدى) باشد،منسوب به عبدالحمید است که نام اوست و اگر (حدیدى) باشد،منسوب به ابى الحدید است که کنیه اوست.
در صفحه 52 آورده اند:
قبل از (کابر هواه) یک (واو) ساقط شده است. یادآورى مى شود دراین گونه موارد، غالبا به سیاق جمله خدشه وارد شده است.
باید گفت که حذف شدن (واو) به سیاق جمله امام(ع) خدشه واردنکرده، بلکه سیاق جمله را بهتر ساخته است! به علاوه در (نهجالبلاغه) تحقیق سیدالاهل (چاپ بیروت، ص130 ) آمده است: (رحم اللهامرء سمع حکما فوعى و دعى الى رشاد فدنا... راقب ربه وخافذنبه... کابر هواه و کذب مناه) که قبل از (راقب) و (کابر) هیچواوى نیست.
در صفحه 65 آورده اند:
در بخش حکمت، صفحه 328، حدیثى آمده که بخشى از آن چنین است: (ومن تخلق بالاخلاق النفسانیه فقد صار موجودا بما هو انسان، دونان یکون بما هو حیوان و دخل فى الباب المکلى). اولا مجعول بودناین حدیثبراى کسى که با تعبیرات ائمه معصومین(ع) آشنا باشد وشم حدیثى داشته باشد، کاملا آشکار است. اصطلاحات به کار رفته درحدیث مزبور، نشانگر آن است که این حدیث، پس از نهضت ترجمه وورود فلسفه به جهان اسلام ساخته شده است...
در جواب باید گفت که اولا این حدیثشریف در دو کتاب (کشکول) شیخبهایى و (معرفت نفس) استاد حسن زاده آملى (ج3، ص446 و 472) آمده است. آیا این دو بزرگوار که در فنون مختلف دست دارند، شمروایى ندارند؟
ثانیا این چنین شمى بیشتر مطابق آراى بعضى مغرضان از ادباى اهلتسنن درباره پاره اى کلمات (نهج البلاغه) سید رضى است. مانندکلام زیر که از امام على(ع) آمده و آنها جزو کلام امام ندانستهاند: (الله این الاین، فلا یقال له این، و کیف الکیف، فلا یقال لهکیف). ثالثا همین اعتراض را صدیق بزرگوار، آقاى حسینى در(مصادر نهج البلاغه و اسانیده) (طبع نجف، ص190 ) پاسخ گفتهاست:
اما استعمال الالفاظ الاصطلاحیه التى عرفت فى علوم الحکمه بعدتعریب کتب الیونان والفرس الادبیه والحکمیه فاترک الجواب هناالى العلامه الشیخ محمد جواد مغنیه ففیه کفایه; قال حفظهالله : (ان فى القرآن قضایا علمیه وعملیه وفلسفیه وتشریعیهلم تعرفها العرب).
به علاوه به (مدارک نهج البلاغه و دفع الشبهات عنه) تالیف مرحومشیخ هادى آل کاشف الغطا (چاپ بیروت) مراجعه و دقتشود.
در صفحه 56 آورده اند:
در نقل منابع کتاب از (مستدرک نهج البلاغه) مرحوم شیخ هادى کاشفالغطاء به گونه اى یاد شده که در شان مولف فقید آن نیست دو سهبار به صورت کاشف الغطاء یاد شده که جاى اعتراض نیست اما دردیگر موارد، مکررا از آن مرحوم با نام (هادى)، (مستدرک النهجالهادى) یاد شده است و بس. آیا مولف، خرده حسابى با نام (کاشفالغطاء) داشته؟...
در جواب باید اشاره کرد که اولا در نخستین نشانى (چنانکه باید) مشخصات کامل آمده و در سایر موارد هم (الهادى) (نه (هادى» و(مستدرک نهج البلاغه للهادى) ذکر شده است.
ثانیا اگر ناقد به بعضى کتب روایى مراجعه مى نمود و ارجاعاتعلماى بزرگ را در جاهایى که مجبور به اختصار بوده اند مى دید،از آوردن چنین اشکالهایى و برچسب (غرض ورزى) زدن، چشم مىپوشید. بعضى از بزرگان، همین تعبیر مولف را آورده اند، مانندجناب سید عبدالزهرا حسینى در (مصادر نهج البلاغه) (طبع نجف، ج1،ص190) که مى گوید: (قال شیخنا الهادى) بدون آوردن هیچ لقبى.
به علاوه، امضاى مرحوم شیخ هادى آل کاشف الغطا همان (الهادى) است. چنانکه به عنوان نمونه در ذیل تقریظ ایشان بر شرح علامهتوفیق الفکیکى برعهدنامه مالک اشتر مشاهده مى شود.
ثالثا آیا مولف با هر بزرگوارى که نامش را در جدول منابع کتاببه اختصار آورده، خرده حسابى داشته است؟ انصاف باید داد و بس!
در صفحه 56 آورده اند:
در نقل منابع، کتاب (اثبات الوصیه) بى تردید به (مسعودى) نسبتداده شده است (ص343). اما به گفته علامه امینى و استاد صالحىنجف آبادى، این کتاب از آن مسعودى (مولف (مروج الذهب» نیست.
باید اشاره کرد که اولا عده اى از بزرگان، بدون تردید، این کتابرا تالیف مسعودى دانسته اند، مانند علامه حلى(ره) در قسم اول(الخلاصه) و نجاشى در (الرجال) و شهید ثانى در حاشیه بر(الخلاصه) و مامقانى در (تنقیح المقال) و نورى در (خاتمهالمستدرک) (ج3، ص31) و افندى در (ریاض العلماء) و خوانسارى در(روضات الجنات) و حائرى در (منتهى المقال) و ابن حجر در (لسانالمیزان) و کتبى در (فوات الوفیات) و مجلسى در مصادر(بحارالانوار) و کاشف الغطا در (اصل الشیعه واصولها) و قمى در(الکنى والالقاب)(ج3، ص184).
و ثانیا در مستدرکاتى که بر (نهج البلاغه) مرحوم سید رضى نوشتهشده، بدون تردید، مطالبى از این کتاب نقل شده است، مانند مرحومشیخ هادى آل کاشف الغطا در (مستدرک نهج البلاغه) و آقاى محمودىدر (نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه).
ثالثا ناقدى که این اشکال را مى گیرد، باید خود به تحقیقپرداخته باشد و اگر نه، نقل از دو بزرگوار، کارى از پیش نمىبرد.
در صفحه 57 آوردهاند:
در استفاده از کتاب گرانسنگ (دستور معالم الحکم و ماثور مکارمالشیم) از قاضى قضاعى غفلتشده است.
باید گفت که اگر ناقد محترم، علاوه بر اندیشه نقد، کمى هم درمصادر تامل مى کرد، مرتکب این اشتباه نمى شد. از این کتاب،احادیثى نقل شده و نام کتاب هم در فهرست مصادر ما آمده است. احادیث دیگرى هم جمع آورى شده که به یارى خدا در چاپ بعدىخواهد آمد.
در ادامه نقد، در صفحه 57 آوردهاند:
مولف محترم، کتاب خویش را با این حدیثبه فرجام رسانیده است:(و نظر علیه السلام فى فتى مزخ ازاره...). دانسته نشد که ازمیان آن همه احادیث گوناگون امیرالمومنین، چرا کتاب با اینحدیثبه فرجام رسیده است.
در جواب باید اشاره کرد که اولا این حدیثشریف، خاتمه واقعىکتاب نیست و مقدار معتنابهى از کلمات آن حضرت در بخش کلماتقصار، در چاپ دوم به خواستخدا خواهد آمد.
ثانیا اگر ناقد، عنوان (فى مواضیع مختلفه) در صفحه 329 کتاب رامطالعه مى نمود، این اعتراض را نمى کرد. دیثشریف نمى خواهدختم کتاب را اعلام نماید; بلکه این، یک حدیث از مجموعه احادیثدر (موضوعات پراکنده) است.
تشبث ناقد گرامى به حدیثى در پایان نقدشان (ص57) جالب است:
اکنون این قلمزن، مقاله خویش را با کوتاهترین نامهامیرالمومنین(ع) به پایان مى برد...: (اما بعد، فاعمل بالحقلیوم لایقضى فیه الا بالحق).
باید گفت: اگر چه روشن نیست که این حدیثشریف، بر چه اساس ووجهى زینتبخش پایان نقد ایشان شده است; اما به نظر مى رسد کهایشان خود را بر روى صندلى قضاوت دیده، بعد از اتمامسخنانشان، خرسندانه حکم هم صادر نموده اند!
به هر حال و به هر صورت، درآخرباید اشاره کنمکه جناب آقاىاسفندیارى در نقد کتاب بنده، زحمتى کشیده اند که از این جهت،قابل تشکر و امتنان است; ولى متاسفانه در مواردى، هرگاه بهدرستیا غلط اشتباهى گرفته شده، دنباله آن را با کلمات غیردرخور شان حوزه علم و تحقیق، تعقیب نموده اند. اهل تحقیق، نقدرا براى خود نمى نویسند; براى دیگرانى که ناظرند، مى نویسند. حوزه نقد و تحقیق و علم، نیازمند سعه صدر فراوان است. رشد علمو اندیشه هم به تمامى تحقیقات محققان وابسته است. نظرها مختلفاند و دیده رضا بالاتر از اینهاست!
پاسخى به یک نقد
در شماره هاى سوم و هشتم فصلنامه علوم حدیث، دو مقاله باعناوین (دروغ پردازان در حوزه حدیثشیعه) و (دروغ پردازان درحوزه حدیث اهل سنت) از آقاى محمد على رضایى اصفهانى منتشر شد. همچنین نقدى از دکتر نادعلى عاشورى بر مقاله اخیر، در شمارهدهم فصلنامه به چاپ رسید. مقاله حاضر، پاسخ آقاى رضایىاصفهانى به نقد دکتر عاشورى است.
اشاره
در شماره هشتم فصلنامه وزین (علوم حدیث)، مقاله اى از اینجانب، تحت عنوان (دروغ پردازان در حوزه حدیث اهل سنت) منتشرشد. خداى متعال را سپاسگزارم که مقاله مذکور، مورد توجه جامعهعلمى کشور قرار گرفت و جناب آقاى دکتر نادعلى عاشورى تلوکى،استاد محترم دانشگاه آزاد اسلامى نجف آباد به خود زحمت دادند ودر (تتمیم و تهذیب) آن، مقاله اى نگاشتند که در شماره دهمفصلنامه، تحت عنوان (تاملى در مقاله دروغ پردازان در حوزهحدیث اهل سنت) چاپ شد.
در اینجا از ایشان و نیز از مسئولان محترم فصلنامه (علوم حدیث) سپاسگزارم که زمینه انتشار افکار و نقد و بررسى و تضارب آرا رافراهم کردهاند و همگى شکرگزار درگاه خداوندیم که به ما نعمتاسلام و امام و انقلاب اسلامى را عطا کرد تا در پرتو آن به رشد وشکوفایى نائل آییم.
در این نوشتار، برآنیم تا تاملى کوتاه بر برخى اشکالات ناقدمحترم داشته باشیم و این پاسخ که از سر دوستى تنظیم شده، تنهاتحیتى براى ایشان است تا در نقدهاى دیگر، دقتبیشترى داشتهباشند.
اشکالات ایشان را مى توان به دو دسته محتوایى و صورى تقسیمکرد:
اول: اشکالات محتوایى
1. ایشان درباره این نکته مورد اشاره ما که حرکت جعل حدیث ازقرن اول تا ششم هجرى ادامه داشت، فرمودهاند: (ادامه جعل حدیثتا قرن ششم، ادعایى است که در هیچ کتابى نیامده) و سپس آن رابعید دانسته آوردهاند که: پس از مرحله کتابت و تدوین، زمینهاى براى جعل وجود نداشته، یا بسیار محدود و نادر بوده است. (2)
پاسخ: دو نفر از کسانى که متهم به جعل و نقل احادیثساختگىاند، غزالى(م505ق) و سیوطى(910یا91ق) هستند.
سیوطى در (مرقاه الصعود الى سنن ابى داوود)، ضمن نقد حدیثى مىنویسد:
لم اقف على هذا باسناد، ولم ار من ذکره الا الغزالى فى الاحیاءولا یخفى ما فیه من الاحادیث التى لا اصل لها. (3)
نویسنده کتاب (علم الحدیث)، این مطلب را در باب احادیث جعلىتحت عنوان (استشهاد متصوفه به احادیث ضعیف و بى پایه) آوردهاست. (4)
ایشان در جاى دیگر، ظهور بنى عباس را یکى از علل جعل حدیثدانسته و در زیر آن عنوان مى نویسد: سیوطى با آنکه خود کتابىبه نام (اللئالى المصنوعه) در احادیث موضوع نوشته، کتابى بهنام (الاساس) در فضائل بنى عباس تالیف کرده; و پیداست احادیثىکه طى این کتاب درباره مناقب این خاندان آورده در چه پایه ازاتقان و صحت است! (5)
سپس نمونههایى از احادیث (تاریخ الخلفا)ى سیوطى را مىآورد.
ما در این نوشتار در پى قبول یا رد اشکال نویسنده کتاب (علمالحدیث) به سیوطى و غزالى نیستیم; فقط مىخواهیم یادآورى کنیمکه در قرن پنجم و نهم هم کسانى بودهاند که در کتابهاى آنهااحادیث جعلى جدید، پیدا شده است.
2. ایشان در پاسخ عبارت: (احمد بن حنبل ادعا کرد که هفتصد هزارحدیث صحیح وجود دارد) آورده اند: به نظر مى رسد عبارت (هفتصدهزار حدیث جعلى) درستباشد. (6)
پاسخ: ما در همان مقاله (ص 91)، نشانى مطلب فوق را از (اضواءعلى السنه المحمدیه) داده بودیم. در آنجا آمده است: (فقد نقلعن الامام احمد، انه قال: صح من الحدیثسبعماه الف و کسر). (7) اماناقد محترم به خود، زحمت مراجعه به منبع مورد نظر را ندادهاند و صرفا روى حدس گفتهاند که به نظر مىرسد واژه (جعلى) (به جاى (صحیح» درستباشد. باید دانست که مطالب علمى نقلى برمحور حدس و نظر نیست; بلکه وقتى اظهار نظر صحیح است که از روىحس باشد.
3. نوشته بودیم: (یکى از علل جعل حدیث، دشمنى برخى زنادقه اىبود که به لباس اسلام درآمده بودند) و ابن ابى العوجا را بهعنوان مثال، ذکر کردیم; و ایشان آورده اند: (تا آنجا کهنگارنده پى گیرى کرده، در هیچ کتابى ابن ابى العوجاء را بهلباس اسلام درآمده، معرفى نکرده اند).
پاسخ: در این مورد به ذکر یک منبع زودیاب، اکتفا مىکنیم. استاد مدیر شانه چى در (علم الحدیث) درباره علل جعل حدیث مىنویسد:
تماس نزدیک و مستقیم عدهاى از زنادقه با اسلام و تلبس به زى ولباس مسلمین و در نتیجه جعل و دس احادیث، براى بىپایه نشاندادن مبانى و احکام اسلام، چنانکه ابن ابى العوجاء (وى دایىمعن بن زائد شیبانى امیر معروف است که محمد بن سلیمان بنعلى، امیر مدینه، وى را گردن زد) در هنگام کشته شدن، اقرار کردکه چهار هزار حدیث، جعل و در میان اخبار، پنهان ساخته است. (8)
یادآور مىشویم که ادعاى (در هیچ کتابى... معرفى نکردهاند) یکاستقراى تام مىطلبد که در کتابخانههاى مجهز شهرى چون قم،بسیار مشکل است و در شهرستانهاى دور، غیر ممکن مى نماید.
4. در پیش گفتار مقاله خویش، (حدیث تکذیب) را که از معتبرتریناحادیثشیعه و سنى و از اظهر مصادیق تواتر لفظى است، به عنوانتبرک آوردیم و اضافه کردیم که گفته شده بیش از 62 نفر ازصحابیان، آن را نقل کرده اند. ایشان، پس از پذیرش اینکه حدیثمذکور از معتبرترین احادیث و متواتر است، به این پیش گفتار، دواشکال کرده اند: اول آنکه چرا منابع دست اول ارائه نشده است؟ دوم آنکه اگر خوانندهاى بپرسد که ادعاى شما در تعیین عدد فوق،بر مبناى کدام مرجع است، آیا عبارت (گفته شده) مى تواند کافىباشد؟ (9)
پاسخ: این دو اشکال دکتر عاشورى براى ما عجیب بود; چرا که اولاحدیث را در پیش گفتار آوردیم و موضوع سخن ما حدیث تکذیب نبودتا منابع و مصادر آن را بررسى کامل کنیم; بلکه از بین منابع،به ذکر دو منبع سهل الوصول اکتفا شد که در آن دو، مصادر دیگرىمعرفى شده است.
ثانیا در همان صفحه مجله و درپاورقى به دو منبع فوق، ارجاعدادیم و اگر ناقد محترم به خود زحمت مى داد و به همان دو منبعهم مراجعه مى کرد، اشکال دوم را مطرح نمى کرد. چرا که در کتاب(علم الحدیث) (10) ، حدیث تکذیب را با عبارتهاى متفاوت از محقق در(المعتبر)، (نهج البلاغه) و (التجرید الصریح لاحادیث الجامعالصحیح) نقل کرده و از ابوبکر صیرفى در شرح (الرساله) شافعىحکایتشده که این حدیث را بیش از شصت تن از صحابه نقل کردهاند. ابن جوزى نیز در مقدمه کتاب (الموضوعات) خود، بیش از نودطریق براى حدیث مزبور، استقصا کرده و حافظ یوسف بن خلیل دمشقىو ابوعلى بکرى نیز به طرقى براى این حدیثبرخوردهاند که جمعابالغ بر صد طریق مى گردد.
حتى شهید ثانى، تواتر را در هیچ حدیثى ثابت نمى داند و فقطحدیث (من کذب...) را ممکن التواتر مى شمرد و در (درایه) (ص16) مى گوید که حدیث مذکور از 62 تن از اصحاب پیامبر(ص) نقل شده وبرخى، از یکصد صحابى یا هفتاد صحابى نقل کرده اند که سیوطى در(التدریب) (ص190 ) نام آنان را آورده است. (11)
آیا لازم بود که براى ذکر یک حدیث در پیش گفتار یک مقاله (که ازباب تبرک آمده) یک صفحه نشانى مى دادیم و یکصد طریق این حدیثرا هم ذکر مى کردیم؟
5. در مقاله، (عکرمه) را متهم به کذب معرفى کرده ایم و سپس دودیدگاه را درباره او نقل نموده، آوردهایم که برخى او رادروغگو و متمایل به خوارج دانسته و برخى او را موثق شمردهاند. همچنین از برخى صاحب نظران معاصر نقل کردیم که او داراىتمایلات شیعى بوده و به همین دلیل،مورد تهمت قرار گرفته است. (12)
ایشان اشکال کرده اند که:
الف. خواننده، سرانجام در نمى یابد که: آیا باید آنها را ازجاعلان حدیث در حوزه اهل سنتبه حساب آورد یا از اصحاب امامباقر و امام صادق(ع)؟
ب. منبع این سخن برخى از صاحب نظران، کجاست؟
ج. آنچه از عکرمه در کتابها آمده، پیش از آنکه شیعه بودن وى رااثبات کند، تمایلات ضد شیعى او را ثابت مى کند; زیرا عکرمه، سردسته طایفه اى از خوارج بود... [ایشان این مطالب را از کتاب(اهل بیت(ع) یا چهره هاى درخشان) (ص40) نقل مى کند]. (13)
پاسخ: حاصل کلام ناقد محترم آن است که دیدگاه اول را پذیرفته وعکرمه را دروغگو پنداشته است. سخن ایشان، بر فرض اثبات، تاییدیکى از دو دیدگاهى است که ما از کتابهاى متعدد رجال و حدیث نقلکردیم و نشانى آنها را در پاورقى همان مقاله آوردیم; (14) و البتهانتخاب نظر در مسائل علمى براى همگان آزاد است.
کاش آقاى دکتر عاشورى فرصتبیشترى براى مطالعه داشتند و یاسخنان اساتید خویش را در مورد عکرمه به خاطر مى آوردند و یادر خدمت اساتید بزرگ تفسیر و حدیث در قم، مطالب نو و تحقیقاتجدید را در مورد عکرمه مى شنیدند. آن گاه قضاوت ایشان تغییر مىکرد.
مقصود ما از برخى معاصران، تعدادى از اساتید معتبر کشور بود;اما از آنجا که سخنان آنها را در کلاس درس حضورى رشته تخصصىتفسیر حوزه علمیه قم و دکترى علوم قرآن و حدیث در تهران شنیدهبودیم و نمى توانستیم به آنها ارجاع بدهیم، لذا براى رعایتحقآنان و اطلاع خوانندگان از دیدگاه هاى جدید و رعایت اصولپژوهشى، نام آنان را نبردیم و فقط دیدگاهى را طرح کردیم که درکلاس، مطرح شده بود.
جالب آن است که ناقد محترم که به ما اشکال مى کند چرا از منابعدست اول استفاده نکرده ایم، خودشان در مورد مطالب رجالى ازمنابعى مثل کتاب (اهل بیت(ع) یا چهره هاى درخشان) و کتاب(طبرسى و مجمع البیان) استفاده مى کنند.
حاصل کلام آنکه ما قصد نداشتیم در مورد عکرمه نظر نهایى بدهیم. از این رو، با عبارت (شاید) در مورد او اظهار نظر کردیم و فقطمى خواستیم که طرح بحث نماییم تا راه پژوهش جدید در این بابگشوده شود; اما سزاوار است که تحقیقى جامع در مورد امثالعکرمه، قتاده و... صورت گیرد تا تکلیف بسیارى از احادیث، بهویژه در حوزه تفسیر، روشن شود.
نکته آخر اینکه نقاد محترم در مورد عکرمه، دچار دو خطا و شبهمغالطه شده اند. ایشان اعتراض دارند که: نمى دانیم عکرمه رااز جاعلان حدیثیا اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) حساب کنیم. در حالى که اولا، ما عکرمه را از اصحاب امام باقر و امامصادق(ع) معرفى نکرده ایم. ثانیا منافاتى بین صحابى امام بودنبا جاعل حدیثبودن نیست. ما در مقاله (دروغ پردازان در حوزهحدیثشیعه) تعدادى از اصحاب ائمه را معرفى کردیم که جاعل حدیثبودند و مورد لعنت ائمه(ع) نیز قرار گرفتند. (15) اگر ایشان ازمطالب مقاله اول ما اطلاع داشتند، شاید اشکال فوق را وارد نمىکردند.
ناقد گرامى، همین اشکال را نسبتبه مقاتل بن سلیمان وارد کردهو گفته اند: (نمى توان به آسانى مدعى بود که از اصحاب امامباقر و امام صادق(ع) است). (16) در حالى که ما از (معجم رجالالحدیث) (ج18، ص 311) نقل کرده ایم که او از اصحاب امام باقر وامام صادق(ع) است. ولى مدح و ذمى نسبتبه او نکرده اند. اماباز ذهنیت ایشان این بوده که بین جاعل بودن و اصحاب اماممعصوم بودن، منافات است. علاوه بر آنکه ما سخن خویش را از یکمنبع معتبر حدیثى نقل کرده ایم (و این در نظر ایشان، مدعاست) و ایشان در پاسخ، سخنى بدون هیچ مدرک ارائه دادهاند (که البتهمدعا نیست!؟ ).
دوم: اشکالات شکلى
در این مورد، ایشان اشکالات کوچکى که مربوط به حروفچینى وویراستارى بوده، آورده است که در هر نوشته اى، به صورت عادى،درصدى از این گونه خطاها وجود دارد (البته برخى از آنها هممربوط به فصلنامه (علوم حدیث) نبوده; بلکه مربوط به کاتب مابوده است). ایشان در حدود سه صفحه، این اشکالات را بیان کردهاست.
اینک نمونه اى از این اشکالها را پاسخ مى گوییم، تا روشن شودکه برخى از آنها ناشى از عدم توجه کافى است:
1. ایشان مى نویسند: مثلا در معرفى اشخاص، هیچ گونه ترتیب منطقىمراعات نشده است. آیا بهتر نبود اسامى مذکور برحسب حروف تهجىمرتب مى شد؟ یا برحسب کثرت و قلت روایت؟ یا سال وفات؟ یااشتهار راویان؟ (17)
پاسخ: با کمى دقت، معلوم مى شود که معرفى افراد، بر اساس حروفالفبا (اول نام راویان) است (غیر از سیره بن عبد ربه الفارسىکه به دلیل خاصى در جاى خود نیامده است).
2. در مورد ابن جوزى مى نویسند: تاریخ وفات ابن جوزى در صفحه93 به غلط، 510[ق]ذکر شده و صحیح آن در صفحه 94 به درستى،597[ق]آمده است.
پاسخ: اگر ایشان در مقاله دقت مى کردند، متوجه مى شدند که درصفحه 94، تاریخ وفات ابن جوزى را که 597 است و در صفحه 93،تاریخ تولد او را که 510 است، آورده ایم و براساس کتاب (اضواءعلى السنه المحمدیه)، (ص330) هر دو تاریخ، صحیح است.
در آخر، بار دیگر از ناقد محترم (دکتر عاشورى) و مسئولانفصلنامه وزین (علوم حدیث) تشکر مى کنم که فرصت تضارب آرا وافکار را در اختیار پژوهشگران حوزه و دانشگاه قرار مى دهند.
والسلام
درباره (الموسوعه الرجالیه)
خدمتحجه الاسلام والمسلمین مهریزى، سردبیر گرامى فصلنامه علوم حدیث
با سلام و تحیت
در شماره اخیر (علوم حدیث) (ش9)، مصاحبه علمى و سودمندى ازجناب استاد واعظ زاده خراسانى به چاپ رسید که بخشهایى از آنبه معرفى مکتب رجالى آیه الله العظمى بروجردى و (الموسوعهالرجالیه) اختصاص داشت. از آن جا که مرحوم پدر ما در قید حیاتنیستند تا از تلاشهاى خود در مراحل گوناگون کار تدوین و تحقیقو تالیف آن موسوعه سخن بگویند و این جانب و دیگر نزدیکان،زحمات و رنجهاى چند ساله آن بزرگوار را از نزدیک دیده و لمسکرده و ناراحتى ایشان را از کم لطفى متصدیان مربوط شاهد بودهایم، بر خود فرض دیدیم در این زمینه ولو به طور مجمل، حقوقمعنوى ایشان را متذکر شویم; و البته در صورت لزوم، مطلب را بهتفصیل با تکیه بر مستندات (نوشتارى و گفتارى) روشن خواهیمنمود. اینک مختصر:
(آیه الله العظمى بروجردى به زحمت در حال بلند شدن از روى زمینبودند; اما سعى ایشان بى نتیجه بود. پس از مدتى تلاش ناموفقایشان، به کمکشان شتافتم و زیر بغل آن شخصیتبزرگ و استاد بىبدیل خویش را گرفتم و ایشان به کمک من از زمین بلند شدند وایستادند...). این خواب را سه مرتبه دیدم: یک بار پیش از شروعبه کار موسوعه رجالى در همکارى با آستان قدس و دوبار نیزهنگامى که از شدت کار و کم لطفى همکاران و بیماریها و رنجهاىخود، تصمیم به رها نمودن کار گرفته بودم و با چنین تاییداتى وهر بار با قوتى دو چندان، آن را ادامه دادم تا سرانجام به لطفحضرت حق، آن را به پایان رساندم.
اینها سخنانى بودند که مرحوم پدر ما(ره) در مورد زحمتى که براىتحقیق، گردآورى تصحیح و تصنیف موسوعه متحمل شده بودند، بازگومى کردند; به علاوه گفته هاى بسیار دیگر (از جمله، آنچه درمصاحبه شان با مجله (حوزه) ش45، ص239 آمده) به همراه آنچه مااز شب بیدارى ها، تلاشهاى طاقت فرسا و رنجهاى بسیار ایشان براىآماده کردن این مجموعه بى نظیر (براى بنیاد پژوهشهاى اسلامىآستان قدس) در پنجسال آخر عمرشان مشاهده کردیم و همگى نشاناز اهمیت این طرح و تاثیر بسزاى آن در زنده کردن روش آیتبزرگالهى مرحوم بروجردى(ره) داشتند.
مرحوم نورى در زمینه این مجموعه رجالى، در سه مقوله اصلى و یکمقوله فرعى، صاحب اثرند.
مقوله هاى اصلى:
1) گردآورى و مرتب کردن آنچه در زمان حیات آن مرجع، خود مرحومپدر، تحت نظارت حضرت آیه الله بروجردى نوشته بودند و اکنوننسخه اى از آن، جهت چاپ در دسترس نبود. چون پس از اتمام هرقسمت در اختیار حضرت آیه الله قرار مى گرفت و طبعا به ورثهایشان منتقل شده و تا زمان اتمام نوشتن مجدد این مجموعه توسطمرحوم پدر ما در سال 69 در اختیار کسى قرار نگرفته بود. پس ازاتمام این مجموعه موسوعه توسط مرحوم نورى، دستنوشته هاى قبلىایشان، توسط ورثه مرحوم آیه الله بروجردى در سال 69 و پس ازپایان کار به آستان قدس اهدا شد که به این مطلب در مقدمهایشان (ج1، ص80) تصریح شده و یک قسمت از موارد چاپ شده، یعنى(ترتیب اسانید من لا یحضر) با وجود نوشته شدن مجدد توسط مرحومپدر ما، به خط مرحوم آقا سید محمدحسن طباطبایى بروجردى است.
2) تحقیق درباره موارد کاستى هاى این نسخ و رفع آنها و اصلاح ومرتب کردن بعضى بخشها.
3) تالیف مواردى که در زمان حیات آن مرجع به نوشتار در نیامدهو ارائه نشده بودند و این همه در حالى بود که همچنان که ذکرشد، ایشان هیچ نسخه اى براى این کار در دسترس نداشتند.
مقوله فرعى نیز خط زیباى ایشان بود که مجموعه سابق الذکر رابدان، چشم نواز ساختند.
ایشان در اواخر عمر از تاخیر در چاپ موسوعه به انتظار نوشتهشدن یک مقدمه چند صفحهاى در بنیاد پژوهشها (که مدتها بهدرازا کشیده بود) از این بنیاد، گلهمند بودند. سرانجام نیزاین مقدمه پس از فوت ایشان آماده شد و کتاب، بعد از آن به چاپرسید.
اما در اینجا گله اى نیز براى ما (همچنان که در مواردى متذکرشده و متاسفانه بى جواب ماندهایم) نسبتبه بنیاد پژوهشهاباقى است: آیا حق مطلب این نبود که در شناسنامه کتاب از ایشاندر سه مقوله اصلى تلاششان (که بى تردید کسى دیگر از عهده آنبرنمى آمد و نامه ها و مستندات موجود نیز گواه آن اند) یعنىگردآورى، تحقیق و تالیف، یادى بشود و از زحمات آن رجالىدانشمند و مجتهد پرتلاش، تنها به عنوان (خطاط) بسنده نگردد؟ ناگفته پیداست آنچه در مقدمه کتاب آمده، حق ایشان را در زمینههاى اصلى ذکر شده (و تصریح شده در مقدمه مرحوم نورى) بر نمىتابد و جاى نام آن بزرگوار در شناسنامه کتاب به عنوان (تدوین،تحقیق و تالیف) خالى است.
امید که چاپ بعدى موسوعه (که در ج1، ص80 وعده داده شده) براساستدوین کامل و آخر آن (که همان جا بدان تصریح شده) و با حفظحقوق معنوى افراد، هر چه زودتر منتشر گردد.
با تشکر فراوان
على نورى،27/1/78
درباره (نقدى بر نرم افزار...)
سردبیر محترم مجله وزین علوم حدیث
پس از سلام،
در شمارههاى 8 و 10 مجله علوم حدیث، متنى با عنوان (نقدى برنرم افزار موسوعه الحدیث الشریف) منتشر شده است که با روالمعمول مقالات مجله علوم حدیث و دیگر مجلات تخصصى همخوانىندارد. نویسنده محترم در 26 صفحه ( صفحه 11در شماره 8 و 15 صفحهدر شماره 10 ) به ردیف کردن جزئى اشکالات مشابهى در این برنامهپرداخته است.
درباره این اشکالات و حروفچینى و تنظیم آنها، چند نکته قابلتوجه است.
1- این اشکالات، مخاطب عام ندارد; یعنى حتى یک نفر از مخاطبینمجله نیز به ریز جزئى اشکالات توجه نمى کند[؟!]. لذا چاپ آنبا این تفصیل بیهوده است.
2- حتى اگر چاپ تمامى اشکالات هم مفید تشخیص داده شود، باید تحتچند عنوان خاص قرار گیرد و به طور خلاصه بدان اشاره شود. مثلاذیل عنوان (ادغام حدیثى با حدیث دیگر)، موارد ذکر شده، شمردهشوند و حداکثر در سه یا چهار صفحه، تمامى متن پایان پذیرد واگر اصرار بر چاپ آن بدین صورت هست، باید با حروف ریزتر و درصفحات محدودترى باشد.
3- مطلب مهمى که توجه بدان لازم است اینکه این اشکالات بدون توجهبه برنامه (صخر) و شیوه تنظیم آن مطرح شده است و به اصطلاح،اشکالات مبنایى است و اصولا وارد نیست.
ذکر این نکته لازم است که تهیه کنندگان این برنامه رایانهاى،ابتدا به تصحیح کامل متن آن اقدام کردهاند و برنامه را براساس متن تصحیح شده توسط خود طراحى کردهاند. آنان متن تصحیحشده خود را بهترین متن مىدانند و با دقت در متن فوق و مقایسهبا دیگر تصحیحات کتاب، شاید نظر صحیحى هم باشد. ضمنا براى آنکهمراجعین به کتاب (صحیح بخارى) نیز مشکلى نداشته باشند، آدرسدو تصحیح مشهور این کتاب (یعنى تصحیح زیبا و علمى (دیبالبغا)) و تصحیح معتبر (فتح البارى) را نیز در پنجره هاى فرعىآوردهاند.
لذا اکثر قریب به اتفاق این اشکالات، وارد نخواهد بود. چون آنانبه تصحیح خود بها مى دهند و نویسنده مقاله، مطابق تصحیحاتدیگر، بهانه گیرى کرده است (که با توجه به چاپهاى متعدد ومتنوع کتابى مثل (صحیح بخارى)، معنایى نخواهد داشت).
بهتر استبه جاى صرف وقت در مورد نکات و جزئیاتى که هیچ فایدهعلمى و عملى ندارد، به چیزهایى توجه مى شد که راهگشاى مشکلاتبرنامه هاى نرم افزارى حدیثى شیعه و کمال آنها مى شد.
با تشکر
محمد کاظم طباطبایى
پىنوشتها:
1. مولف (نهج البلاغه الثانى) و (بلاغه الامام على بن الحسین(ع)).(ویراستار)
2. علوم حدیث، ش10 ، ص182 183.
3. ر. ک: علم الحدیث، کاظم مدیر شانه چى، ص105.
4. همان، ص104.
5. همان، ص99.
6. علوم حدیث، ش10، ص182.
7. اضواء على السنه المحمدیه، ص299.
8. علم الحدیث،ص100;ایشان همچنین به:رسائل شیخ انصارى، علومالحدیث، ص 291 و پرتو اسلام، ص257، ارجاع مى دهد.
9. علوم حدیث، ش10 ، ص180-181.
10. علم الحدیث، ص9493.
11. همان، ص144.
12. شاهد آن اینکه: عکرمه، شاگردابن عباس (مدرسهتفسیرى مکه) بوده و ابن عباس از شاگردان تفسیرى على(ع) است; هر چند کهممکن است عکرمه در مواردى تقیه کرده باشد.
13. علوم حدیث، ش10، ص183-185.
14. معجم رجال الحدیث، ج11، ص161; رجال الکشى، ص94; قاموسالرجال، شوشترى; اضواء على السنه المحمدیه، ص303-304; میزانالاعتدال، ذهبى، ج3، ص13. (علوم حدیث، ش8، ص 106)
15. ر. ک: علوم حدیث، ش3، مقاله (دروغ پردازان در حوزه حدیثشیعه) از نگارنده.
16. علوم حدیث، ش10، ص186.
17. همان، ص183.