آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

شرح احوال ابن جوزى
ابوالفرج عبدالرحمان بن على جوزى قرشى (متولد 510 و متوفاى‏597ق) از دانشمندان پرکار اهل سنت و داراى تصنیفات متعدد است. طبق گفته خود وى، تصنیفاتش به صد کتاب مى‏رسد که از جمله‏آنهاست: 1) التفسیر الکبیر،2) المنتظم فى تاریخ الامم،3) تهذیب السنن،4) المغنى فى الفقه،5) مناقب احمد بن حنبل،6) مناقب عمر بن الخطاب،7) جامع المسانید و الالقاب،8) منهاج المریدین،8) الحدائق،9) الوفا فى فضائل المصطفى،10) فنون الافنان فى عجائب القرآن،11) تلبیس ابلیس،12) الموضوعات، و... .
الموضوعات، در نظر اهل سنت از مراجع مهم احادیث موضوع است وخود ابن جوزى، آن را در قالب کتابى به نام (اللئالى المصنوعه‏فى الاخبار الموضوعه) خلاصه کرده است.
این کتاب در چهار باب اصلى: (ذم الکذب والکذابین)، (فى حدیث: من کذب على...)، (فى الوصیه بالعنایه بانتقاد الرجال) و (فیمااشتمل علیه کتاب الموضوعات) تنظیم شده که این باب آخر، داراى‏حدود پنجاه فصل است که طبق ترتیب کتابهاى فقه، تدوین شده است.
ابن جوزى از علماى مکتب فقهى حنبلى است و ارادتش به احمد بن‏حنبل در همه آثارش، بخصوص در کتاب (مناقب احمد بن حنبل) آشکاراست و این ارادت، آن قدر زیاد است که مرزهاى تعصب را در هم‏نوردیده است. نیم نگاهى به کتاب او درباره ابن حنبل، گواه این‏ادعاست.
از نکات بارز و چشمگیر در عقاید و افکار ابن جوزى، این است که‏متاسفانه وى در دایره انصاف و بر محور اندیشه غیر جانبدارانه وبدون تعصب نچرخیده و کتابهاى علمى خود را به افکار عامیانه واندیشه هاى سست و مکابرانه و مشحون از تعصب نسبت‏به شیعه (و به‏گفته خود او: رافضیان)، آلوده است.
با کمال تاسف، این رفتار ابن جوزى، او را به ورطه‏اى انداخته‏است که بدون اینکه به خود زحمت تحقیق بدهد، همچون عوام اگرنگوییم عالما عامدا مطالب بى‏اساسى را به شیعه نسبت داده واندیشه‏هاى کاملا روشن مکتبى چون تشیع را با اتهاماتى واهى به‏نقل از مشایخ نااهل، در ردیف یهود قلمداد کرده است.
وى پس از آنکه یک دسته بندى ساختگى و افترا آمیز از رافضه ( که‏از نظر او همان شیعه امامیه است) ارائه مى کند و آنها را وضاع‏و کذاب و عوام و جهال معرفى مى نماید، با الفاظ (انبانا) و(حدثنا)، افترائات بزرگ و بغض آلودى را به شیعه نسبت مى دهد.
ابن جوزى به نقل از همان مشایخ از شعبى نقل مى کند:
اى مالک!اگر [از این مردم ]بخواهم که بنده من باشند و بر گرده آنها سوار شوم‏یا اینکه خانه‏ام را پر از طلا کنند تا براى عملى دروغ جعل کنم،این کار را انجام مى‏دهند... تو را از افکار گمراه کننده که‏بدترین آنها رافضه است، بر حذر مى‏دارم... گرفتارى رافضه،گرفتارى یهود است... یهود مى‏گویند تا زمانى که مسیح(ع) دجال‏را بیرون کشد، جهاد جایز نیست و رافضه مى‏گویند تا زمانى که‏مهدى(عج) خروج کند، جهاد جایز نیست... یهود، قدرى از قبله رومى گردانند و رافضه هم چنین مى کنند... همین طور که یهود تورات‏را پاره پاره کرده اند، رافضه قرآن را پاره پاره کرده‏اند. یهود، خون مسلمانان را مباح مى دانند; رافضه نیز چنین‏اند... یهود، کینه جبرئیل را در دل دارند و مى گویند در میان فرشتگان،او دشمن ماست و رافضه مى‏گویند که جبرئیل در آوردن وحى اشتباه‏کرده است... گروهى از یهود و نصارا به واسطه دو خصلت‏بر رافضه‏ترجیح و برترى دارند. از یهود پرسیدم: (بهترین امت‏شما چه‏کسانى هستند؟); پاسخ دادند: (اصحاب موسى(ع‏»; و از نصارا همین‏سوال را کردم; پاسخ دادند: (اصحاب عیسى(ع‏»; و از رافضه‏پرسیدم: (بدترین امت‏شما چه کسانى هستند؟) ، پاسخ دادند: (اصحاب محمد(ص)). به آنان گفته شد که براى‏اصحاب پیامبر(ص) طلب مغفرت کنند; اما آنان، ایشان را دشنام‏دادند. (1)
این گونه افترائات بى پایه و اساس است که ابن جوزى را در نظرمحقق منصف، از مرتبه یک عالم محقق، به یک عامى متعصب و مفترى‏تنزل مى دهد و على رغم اینکه دو جلد کتاب (الموضوعات) رادرباره احادیث جعلى تالیف نموده است، او را به معناى واقعى درردیف بزرگترین جاعلان و به قول خودش: (رئوس الکذابین وارکانهم) که (لایساوى فلسا) قرار مى دهد و به آنان که حقیقت اعتقاد شیعه‏را مى دانند و این افترائاتى را (که (وضوح الکذب فیه اظهر من‏ان یحتاج الى وصف‏» نسبت‏به شیعه مى خوانند، این حق را مى دهدکه او را (مبتدع صاحب هوا) بدانند و احیانا اگر معاصر او بوده‏اند، گفته باشند: (هو رجل سوء... یستاهل ان یحفر بئر فیلقى‏فیه) یا اینکه (یحل ضرب عنقه). او خود، مسئول این نظرها وموضعگیرى هاى محققانه علیه خودش است; زیرا اگر نگوییم: (کان‏ردى‏ء الاعتقاد)، لااقل باید گفت (غفل من الاتقان و کتب على‏التوهم فوقعت المناکیر فى کلامه و کتابه) و (کان غالیا فى‏الحنبلیه) و (کان لایدرى مایقول). در استمرار همان افکار نادرست و اطلاعات غلط و تعصب آمیز است که‏ابن جوزى به اهل بیت(ع) که مورد احترام قاطبه امت و تمامى‏فرق اسلامى هستند توهین مى کند و حدیث امام عسکرى(ع) راموضوع و مجعول شمرده و توهین آمیزترین الفاظى را که در موردوضاع و جعال به کار برده مى شود، در مورد آن حضرت و پدران‏بزرگوارش به کار برده، مى گوید: هذا حدیث موضوع والحسن بن على صاحب العسکر هو الحسن بن على بن‏محمد بن موسى بن جعفر ابو محمد العسکرى، آخر من تعتقد الشیعه‏الامامیه، روى هذا الحدیث عن آبائه ولیس بشى‏ء. (2)
وقتى اهل بیت(ع) که مورد احترام تمام فرق اسلامى هستند، این‏چنین مورد اهانت ابن جوزى قرار گیرند، جاى آن هست که گفته‏شود: (ما اسمج کلامه) و (کل الناس احب الى منه).
اینک پس از این مختصر که در مورد افکار ابن جوزى نگاشته شد وهرچند که او (خرج عن حد العداله) و (لایتابع کلامه) و (یضع‏الاعتقاد على الثقات والشیعه والمعصومین من اهل البیت(ع); امادر این تحقیق، روش وضع شناسى او را مورد بررسى قرار خواهیم‏داد و صرف نظر از افکار و اندیشه ها و تعصبات او و صرف نظر ازصحت‏یا عدم صحت احادیثى که نقل کرده و موضوع بودن آنها رااعلام کرده، تنها به مبانى وضع شناسى او، در حد این مجال،اکتفا مى نمایم.
مبانى ابن جوزى در وضع شناسى حدیث
هر چقدر چیزى ارزشمندتر و شریف تر باشد، قلب و دس و غش و جعل وتزویر در آن خطرناک تر، رذیلانه تر و خسارت بارتر است و شناخت‏مقلوب و مغشوش و مجعول در آن، مهمتر و ضرورى تر.
هرچه کارى مهمتر و ضرورى تر باشد، اصولى انجام شدن و چار چوب وملاک و معیار داشتن، براى آن، بیشتر لازم است و به همان اندازه‏که انجام دادن کار مهم با رعایت اصول و ملاکهاى صحیح، مى تواندبه نتایج ارزشمندى منتهى شود، نداشتن اصول صحیح و چارچوب متقن،ممکن است‏به خساراتى منجر گردد که اصل و اساس کار را مخدوش‏کرده، اعتماد به آن را سلب نماید.
احادیث معصومان(ع) شریف ترین کلماتى است که انسانى در عالم‏خلقت ادا کرده و بعد از قرآن کریم، مجموعه سنت، ارزشمندترین‏مجموعه هدایتگر بشر و منبع فقه اسلامى است که دست نخورده بودن‏آن، بسیار مورد توجه و مایه اعتماد است.
به همین دلیل است که بازشناسى صحیح و سقیم از هم و اطلاع ازاحادیث مجعول و آگاهى از علل و انگیزه‏هاى وضع و جعل و توجه‏دقیق به ملاکهاى صحیح براى شناخت موضوعات و مجعولات، از اهمیت‏بسیار زیادى برخوردار است.
در صورت وجود اشکالات سندى یا متنى یا هر دو، ممکن است که حکم‏به موضوع و مجعول بودن حدیث‏شود. البته در هر کدام از اشکالات‏سندى یا متنى، انواع و اقسامى وجود دارد که در بررسى صحیح یاموضوع بودن حدیث، باید به آنها توجه کرد.
اگر قضاوت در مورد احادیث، بى‏ضابطه و ملاک صحیح انجام گیرد،اختلاف در بررسى و قضاوت، چشمگیر خواهد بود; به طورى که گاهى‏ممکن است دو حدیث در شرایط یکسان به دو حکم متفاوت محکوم شوندیا اینکه غلط بودن ضابطه، یا تعصب داشتن و یا بى ضابطگى و حکم‏کردن به مکابره، موجب دست کشیدن از تعداد زیادى از احادیث‏گرانقدر شود. همان طور که گاهى اعمال ضوابط قالبى و بى توجهى‏به وجود احادیث مشابه مورد اتقان و صحیح و گاه نفهمیدن معنا ومراد حدیث و نداشتن دیدگاه‏هاى صحیح و دور نگر در برداشت، باعث‏طرد مجموعه عظیمى از سنت‏شده است.
در بررسى مبانى وضع شناسى ابن جوزى، ضمن اینکه مى توان ملاکها ومعیارهاى خاصى را مشخص نمود، کمابیش اشکالاتى از قبیل آنچه ذکرشد، به چشم مى خورد.
ابن جوزى در (الموضوعات) در یک تقسیم بندى، احادیث را به شش‏دسته تقسیم کرده است:
1) احادیثى که در صحت آنهااتفاق است. اولین کسى که احادیث صحیح‏را استخراج کرده،بخارى و سپس مسلم است.
2) احادیثى که فقط بخارى یا مسلم آنها را آورده اند و جمهوراهل حدیث، آنها را صحیح دانسته اند.
3) احادیثى که یکى از شیخین (بخارى و مسلم) آن را صحیح دانسته‏اند و به احادیثى که هر دو استخراج کرده اند، ملحق مى شود. این‏احادیث، کم هستند.
4) احادیث ضعیفى که مى توان به آنها عمل کرد.
5) احادیثى که بسیار ضعیف‏اند و مراتب آنها نزد علما متفاوت‏است. بعضى آنها را به احادیث‏حسان نزدیک مى‏دانند و برخى‏دیگر، آنها را به احادیث موضوع ملحق مى سازند.
6) احادیثى که قطعا موضوع و محال و دروغ هستند. (3)
ابن جوزى مى نویسد:
در برخورد با چهار قسم اول، دل انسان آرام است; اما بیشتراحادیث نوع پنجم را در کتاب (العلل المتناهیه فى الاحادیث‏الواهیه) گرد آورده‏ام. بخشى از موضوعات را آورده‏ام و بخشى‏را به دلیل طولانى بودن و ناپسند بودن الفاظشان، ترک کرده‏ام. (4)
ابن جوزى، بیش از ده صفحه از کتابش را به شرح و بسط اقسام‏راویانى که در احادیثشان کذب و جعل واقع شده، اختصاص داده‏است (5) و به طور مفصل، آنها را دسته بندى کرده و سرانجام درفصلى، باب طعن و لعن و نفرین را بر آنان مى‏گشاید (6) و در همان‏فصل مى گوید: براى دروغگو، همین بس که دل از قبول قولش سربازمى زند.
شاید از همین بخش از کتاب، بتوان حدس زد که مبانى وضع شناسى‏ابن جوزى، دائر مدار اعتماد به راویان یا عدم اعتماد به‏آنهاست و هرگاه یک راوى در میان سلسله راویان (از دیدگاه ابن‏جوزى و افراد مورد اعتماد او) ثقه نباشد یا به وضع و جعل و کذب‏متهم باشد، حدیث‏به طور کلى از درجه اعتبار ساقط مى شود و به‏تعبیر دیگر، صحیح و یا مجعول بودن حدیث، تابع اخس روات آن است‏و تقریبا دیگر هیچ جایى براى احتمال صحت‏حدیث‏باقى نمى ماند.
از نظر ابن جوزى، وقتى یک راوى در سلسله راویان(به دلایل صحیح‏یا ناصحیح و تعصب) به کذب متهم باشد، هیچ ستون محکمى نمى‏تواند خیمه حدیث را برپا نگه دارد و اتقان و استحکام عبارات،سازگارى با اصول دین و هماهنگى و مشابهت‏با روایاتى که از طریق‏صحیح نقل شده، کاملا ارزش و جایگاه خود را از دست مى دهند و به‏نظر مى‏رسد که ابن جوزى دیگر به خود اجازه نمى‏دهد کمترین‏تاملى در معناى حدیث‏بنماید و گاهى هم اگر از این منظر، نیم‏نگاهى به حدیث انداخته است اگر راویان به کذب و جعل متهم‏نبوده‏اند به محض اینکه حدیث در نظرش معنایى ناموزون داشته،با عبارات تند و تیز و الفاظ شداد و غلاظ، آن را موضوع، مجهول،کذب و افترا شمرده است و در بسیارى از این موارد، یا تعصب‏فرقه‏اى راه تفکر صحیح را بر او بسته یا جمود فکرى و نداشتن‏فهم عمیق و اکتفا به روایت و فقدان درایت، مجال تامل و قضاوت‏صحیح را از او گرفته است.
این اعتقاد ابن جوزى که مى‏گوید: (براى دروغگو همین بس که دل‏از قبول قولش آرام نمى گیرد)، کار را جایى رسانده که هر جاکمترین خلجانى در دلش پیدا شد و به اصطلاح خودش: (قلبش آرام‏نگرفت)، راویانى را که به نظر خودش جعال و وضاع هستند، به بادناسزا مى گیرد; اما اینکه آرامش یا اضطراب قلب خود او از کجاسرچشمه مى گیرد و معلول چه عواملى است، امرى است که هر چند بیش‏از هر چیز جاى بحث و بررسى دارد، اما هیچ گاه مورد سوال واقع‏نشده است.
در نمونه‏هایى که خواهد آمد، نشان داد مى شود که ابن جوزى به‏بهانه متهم بودن یا وضاع بودن یا کاذب بودن یک راوى، چگونه‏راه افراط پیموده و(صرف نظر از درستى یا نادرستى ادعایش‏درباره سلسله سند) تنها با ناسزا و درشتگویى، احادیث زیادى رارمى به کذب و جعل کرده و با قسم و التماس، بر دروغ بودن آن‏احادیث استدلال کرده است! و در مواردى، انبوهى از احادیث را به‏همین نحو و بیشتر به دلیل تعصب و دشمنى با گروه خاصى کنارگذاشته است.
پیش از ارائه شواهد از کتاب (الموضوعات)، خلاصه‏اى از دسته بندى‏راویان از نگاه ابن جوزى و بعد از آن، فهرستى از القابى که اوبراى رد کردن حدیث و روات به کار گرفته، عرضه مى کنیم.
طبقه بندى راویان ضعیف در نگاه ابن جوزى
تقسیم بندى راویانى که در حدیثشان موضوع و کذب و مقلوب یافت مى‏شود، در نظر ابن جوزى از این قرار است:
اول، گروهى که زهد و کناره گیرى از دنیا را پیشه کرده و ازتشخیص صحیح از ناصحیح غفلت ورزیده‏اند. بعضى از آنها به گونه‏اى کتابهایشان را از بین برده یا در زیر خاک مدفون کرده‏اند وآنگاه از حفظ، روایت کرده و دچار اشتباه شده‏اند. گاه نیز حدیث‏مرسل را مرفوع ذکر کرده و زمانى موقوف را مسند لقب داده‏اند وگاه، اسناد را در هم ریخته و گاهى حدیثى را با حدیثى دیگردرآمیخته‏اند.
دوم، گروهى که در نقل حدیث، رنجى نکشیده اند و اشتباهاتشان‏زیاد است.
سوم، گروهى از ثقات که در اواخر عمر، دچار اختلال حواس شده وسلامت عقل خود را از دست داده‏اند و روایات را درهم آمیخته‏اند.
چهارم، گروهى که عافیت و غفلت، آنها را در ربوده و از کسانى‏روایت کرده اند که از آنها نشنیده‏اند.
پنجم، گروهى که عمدا حدیث جعلى ساخته‏اند که اینان خود سه دسته‏اند:
الف) گروهى که بدون اینکه بدانند، به اشتباه افتاده‏اند و بعداز فهمیدن اشتباه خود، از سر کبر و غرور و براى اینکه به آنهانسبت اشتباه داده نشود، بر اشتباه خود پافشارى کرده‏اند.
ب) گروهى که از دروغگویان و راویان ضعیف، روایت کرده و نامهاى‏آنها را عوض کرده و تدلیس نموده‏اند. دروغ اصلى را آن راویان واشتباه زشت را این ناقلان مرتکب شده‏اند.
ج) گروهى که عمدا به دروغ گفتن آشکارا دست‏یازیده‏اند که گاه‏در اسناد دست مى‏برند و از کسى روایت مى‏کنند که از او نشنیده‏اند و گاهى احادیثى را که دیگران نقل کرده‏اند، مى‏دزدند وگاهى خود، حدیث جعل مى‏کنند که اینان نیز خود به هفت گروه‏تقسیم مى‏شوند:
1) زنادقه که به قصد افساد در دین و انداختن شک در دل عوام وبازى با دین، جعل حدیث مى‏نمایند.
2) گروهى که براى حمایت از مردم و مذهب خودشان، حدیث جعل مى‏کنند و شیطان، کارشان را برایشان مباح جلوه داده است.
3) گروهى که براى ترغیب مردم به خیر و ترساندن آنها از شر وبدى، حدیث جعل کرده‏اند. گویى که دین ناقص است و به تتمیم‏آنها محتاج!
4) گروهى که جعل سند براى هر کلام نیکویى را مجاز شمرده‏اند.
5) گروهى که به قصد خاصى حدیث جعل مى‏کنند; مثل آنها که براى‏تقرب به سلاطین، این کار را کرده‏اند.
6) گروهى که براى خوشایند مردم و به تعجب واداشتن آنها، روایات‏را جعل کرده، اسنادى نقل کرده‏اند که بیشتر مقبول واقع شود.
7) گروهى که حفظ حدیث‏برایشان مشکل بود; اما چون نان به نرخ‏روز خور بودند و مى‏دیدند که روایت کردن از حفظ، راحت‏تر است‏و بیشتر مورد پسند مردم قرار مى‏گیرد، مطالب عجیب و غریب را ازحفظ مى‏گفتند تا به مقصود برسند. این گروه، خود به قصه سرایان‏و فریبکاران طماع قصه سرا و غیر قصه سرا تقسیم مى‏شوند. (7)
تعابیر ابن جوزى درباره واضعان و احادیث موضوع
اینک فهرست تعدادى از عبارات و الفاظ و القابى که ابن جوزى باتمسک به آنها حدیث را مجعول، موضوع و کذب شمرده، ارائه مى شود. البته اینها فقط بخشى از تعابیر اوست، نه همه آنها و همین‏مقدار نشان مى دهد که بیشترین توجه ابن جوزى در رد یا قبول‏حدیث، به راوى و در نتیجه به سند بوده است:
عبارت - نشانى :
(لا نشک فى وضعه)، (هذا حدیث لایشک فى وضعه)، (موضوع بلا شک)- ج‏1، ص‏64، 70، 80، 81، 100، 104، 108، 112، 129،180، 203; ج‏2،ص‏42و 53
(مبتدع صاحب هوى)، (کان ینتحل مذهب الکوفیین)، (کان رافضاغالیا فى الرفض)، (کان رافضیا یضع الحدیث)، (ما اراه الا دهریایوقع الشک فى قلوب المسلمین)- ج‏1، ص‏65، 182، 185، 210 و 254
(کافر)، (کذاب عدو الله)، (کان یضعف فى روایته ویطعن علیه فى‏مذهبه)- ج‏1، ص‏65، 193،276; ج‏2، ص‏21 و 367
(کذاب لاتحل الروایه عنه لسوء مذهبه)، (کذاب متروک)- ج‏1، ص‏65، 68، 72 و 145; ج‏2، ص‏65
(لواعطى درهما لوضع خمسین حدیثا)- ج‏1، ص‏65
(لیس حدیثه بشى‏ء)، (لیس بشى‏ء)، (لیس بشى‏ء اصلا)، (لا بشى‏ء)- ج‏1،ص‏65، 68، 70، 72، 77، 79، 81، 82، 91، 128 و 163; ج‏2، ص 21
(هو متروک)، (متروک الحدیث)، (هو وابوه متروکان)، (متروک له‏مناکیر)- ج‏1، ص‏65، 66، 68، 70، 73، 77، 79، 90، 91، 95، 99، 100، 111،115، 118، 120، 130، 133 و 139; ج‏2، ص‏19، 25، 153 و 161
(هذا حدیث لایصح عن رسول الله)، (هذا لیس بصحیح)- ج‏1، ص‏65، 77، 81 و 82; ج‏2، ص‏7 و 36
(یکذب و یضع الحدیث)، (کان فى عداد من یضع الحدیث) ج‏1، ص‏66، 69، 73، 101، 111،120، 135و186
(هذا حدیث موضوع)، (هذا من موضوع)، (هذا حدیث لایصح ) ،(موضوع على رسول الله) ، (موضوع منکر)- ج‏1، ص‏66، 68، 73،80، 84، 85، 87، 97، 102 ، 1110و 301
(مشهور بالکذب و وضع الحدیث)، (یروى الموضوعات)- ج‏1، ص‏66 و105
(کان کذابا یضع الحدیث)- ج‏1، ص‏66، 94، 96، 103، 106،118، 132، 144، 161، 163و179
(ما رایت احذق بالکذب منه)، (کان وضاعا ما لقیت اکذب منه)- ج‏1، ص‏66، 104، 183 و 282; ج‏2، ص‏133
(هذا الحدیث منکر جدا و فى اسناده غیر واحد من المجهولین)- ج‏1، ص‏67، 75، 95، و 302; ج‏2، ص‏42
(ضعیف جدا)- ج‏1، ص‏67، 97، 124، 162و 217
(ضعیف منکر الحدیث)، (منکر الروایه جدا عن الاثبات)- ج‏1، ص‏68،181، 210 و 305; ج‏2، ص‏85 و 402
(لیس بثقه)- ج‏1، ص‏69،91، 96، 109،132، 134، 135، 158 و184 ; ج‏2، ص‏97
(هو دجال لایحل ذکره فى الکتب الا على القدح فیه)، (کان دجالا یضع‏الحدیث على الثقات)، (دجالا من الدجالین)- ج‏1، ص‏69، 70، 72، 73، 87، 89، 100،110، 128، 158، 167، 175، 189180و233; ج‏2، ص‏6 و22
(هذا الحدیث‏باطل لا اصل له)، (هذا لایصح)، (لایثبت)- ج‏1، ص‏69، 73، 93،95، 97، 100، 104، 106، 107، 109، 113،114، 115، 117، 124، 126، 134، 154، 155 و 293;ج‏2، ص‏209، 26 و 99
(لایتابع على هذا الحدیث)، (کل روایاته لایتابع علیها)- ج‏1، ص‏70، 85، 124، 198، 204، 238،281; ج‏2، ص‏19، 77، 88 و 262
(لا یحتج‏به)، (لایجوز الاحتجاج به)، (لایحتج‏بحدیثه)، (لایحتج‏ببقیه) (لایحل الاحتجاج)- ج‏1، ص‏70، 84، 95، 101، 102، 103، 106، 107، 109، 114، 124،143، 155; ج‏2، ص‏12، 45، 162 و184
(هو ذاهب الحدیث)، (لایعدل علیه)- ج‏1، ص‏73، 193 و 371; ج‏2، ص‏152
(منکر الحدیث جدا)، (روى المناکیر عن المشاهیر فکان مما عملت‏یداه)، (فى حدیثه مناکیر)، (یروى المناکیر عن المشاهیر حتى‏اذا سمعها المبتدى شهد لها بالوضع)- ج‏1، ص‏78، 89، 97، 126، 162، 166، 204، 215، 228، و 272; ج‏2، ص‏43 و 175
(هذا حدیث موضوع)، (لعن الله واضعه ولا رحم صانعه)، (فانه کان‏من اخس المشبهه واسوئهم اعتقادا)، (متهم بوضع الحدیث)، (قدوضعه بعض القصاص و هناد لایوثق به)، (کان وضاعا للحدیث) (لابارک‏الله فیمن وضعه)- ج‏1،ص 78، 142، 144، 145، 153، 161، 192، 208، 215، 218; ج‏2،ص‏6،21، 27 و 37
لا یکتب حدیثه)، (لاتکتب حدیثه)، (کان لایدرى ما یقول)، (ما یکتب‏عنه انسان فیه خیر)- ج‏1، ص‏79، 89، 189، 208، 255، 258، 271 و 306; ج‏2، ص‏76
(کل الناس احب الى منه)- ج‏1، ص‏79 و 202
(مجهول لایعرف)، (اکثر رجاله مجاهیل و فیهم ضعفاء)، (فمجهول)،(احد من المجهولین)، (غریب)- ج‏1، ص‏79، 80، 81، 84، 89، 92، 95، 97، 113، 126، 127، 133،152، 159 و 177 ; ج‏2، ص‏25، 32 و 88
(هالک)، (کان... یسمیه الفاسق)، (لایساوى شیئا)، (هو کذاب عدوالله)، (لایساوى فلسا)- ج‏1، ص‏96 و 297; ج‏2، ص‏367 و 396
(منکر)، (هذا حدیث منکر)، (منکر جدا)- ج‏1، ص‏99، 103، 159 و 182; ج‏2، ص‏86
(ما اظن واضعه قصد الا شین الاسلام)، (انما هو اختراع احدثه اهل‏الکوفه فى الاسلام)- ج‏1، ص‏104; ج‏2، ص‏4 و 238
(من رئوس الکذابین الوضاعین)، (ماجنا کذابا)، (هو رکن من ارکان‏الکذب)، (کذاب)، (کان کذابا خبیثا)، (وضاع)، (اکذب الناس)- ج‏1، ص‏139، 145، 157، 158، 161، 164، 177، 176، 184، 230، 233،235 و 306; ج‏2، ص‏20، 83، 99 و215
(کان یدلس)، (دلس)، (یقلب الاخبار و یسرق الاحادیث)- ج‏1، ص‏146، 153، 191، 199، 202 و 250; ج‏2، ص‏55
(کان یقلب الاسانید والمتون)، (انه صحیفى)، (یروى عن... العجائب)- ج‏1، ص‏239 و 265; ج‏2، ص‏127، 165، 189، 220، 308 و317
(هو رجل سوء یحدث باحادیث)، (یستاهل ان یحفر له بئر فیلقى‏فیها)، (کذاب)، (خبیث)، (رجل سوء)، (یحل ضرب عنقه) - ج‏1، ص 151و 265; ج‏2، ص‏200، 290 و 312
(کان غالیا فى التشیع واهیا فى الحدیث)، (کان رافضیا)، (غالیافى الرفض)، (کان یغلو فى التشیع)، (کان شیعیا)، (المتهم ب... الشیعى)، (هذه الاحادیث کلها من وضع الرافضه)، (غالیا فى‏التشیع مفرطا فیه)، (کان یرمى بالتشیع)، (کان من غلاه‏الروافض)، (هو من متشیعى الکوفه)، (کان من شیوخ الشیعه)، (من‏الغلاه فى الرفض)، (من روساء الشیعه)، (کلهم روافض)، (کلاهمامتشیع)- ج‏1، ص‏254، 255، 258، 261، 266، 274، 275، 276، 286، 291، 297،317، 321، 322، و 325; ج‏2، ص‏443 و 444
(هذا حدیث موضوع وواضعه ابرد من الثلج)، (ما ابرد الذى وضعه)،(ما اسمج کلامه)- ج‏1، ص‏276 و 329; ج‏2، ص‏37،65 و 250
(لاتحل الروایه عنه)، (لایحل کتب حدیثه الا على سبیل الاعتبار)،(... الا على جهه التعجب)، (... الا بالقدح فیه)- ج‏1، ص‏283، 200، 351، 360 و 371; ج‏2، ص‏6،10، 11، 13، 17،95 و 177
(هو فى عداد من یضع الحدیث متنا و اسنادا)، (یضع الحدیث على‏الفور)، (یضع الحدیث وضعا فاحشا)، (کان وضاعا مشهورا بالوضع)،(کذاب کذاب)، (اکذب الناس)- ج‏1، ص‏295; ج‏2، ص‏18، 84، 157، 161، 225، 232، 243، 273، 306، 316 و322
(وضعه او وضع علیه!) (لعل... وضعه)- ج‏1، ص‏299; ج‏2، ص‏320
(هذا حدیث موضوع و الحسن بن على صاحب العسکر هو الحسن بن على بن‏محمد بن موسى بن جعفر ابومحمد العسکرى آخر من تعتقد فیه‏الشیعه الامامیه، روى هذا الحدیث عن آبائه ولیس بشى‏ء)- ج‏1، ص 311
(غفل من الاتقان وحدث على التوهم فوقعت المناکیر فى اخباره)- ج‏1، ص‏228
(کان... ردى‏ء الاعتقاد)، (خبیث المذهب یقول ان علیا هو الله)- ج‏2، ص‏3
(مضطرب الحدیث)- ج‏2، ص‏34، 45، 142 و 293
(هذا حدیث موضوع)، (مظلم الاسناد عامه من فیه مجهول... کافاالله من یضع مثل هذا الحدیث)- ج‏2، ص‏40، 186 ، 191، 199 و 387
(لایخفى ترکیب اسناده و جهاله رجاله)، (هذا متن موضوع و... یروى‏عن الثقاه ما لم یحدثوا به)- ج‏2، ص‏49 و 396
(قال... لان ازنى احب الى من ان احدث عن...)- ج‏2، ص 62و 65
(لا... حدث به)، (لا رسول الله قاله)- ج‏2، ص 71
(قال... ترکوه)، (کان... یرمیه بالکذب)- ج‏2، ص‏105 و 152
(وضوح الکذب فیه اظهر من ان یحتاج الى وصفه)- ج‏2، ص‏112
(هذا حدیث لایشک عاقل فى وضعه)، (لایشک السامع... لاتشک فى وضعه)- ج‏2، ص‏114، 150، 317 و 423
(والله اعلم اى الرواه السارق)، (قد اجتمع فیه کذابون)- ج‏2، ص‏193 و 405
(یجب التنکب على حدیث...)، (لایحدث منه الا من هو شر منه)- ج‏2، ص‏229 و 406
(تجب مجانبه روایته)- ج‏2، ص‏317
(ما قال رسول الله(ص) من هذا شیئا قط)- ج‏2، ص 411
(خرج عن حد العداله)- ج‏2، ص‏424هر یک از این عبارات در مواردى به مراتب بیش از آنچه در این جایاد شده، در کتاب (الموضوعات) تکرار شده است; لکن چون آوردن‏تمام آنها موجب ملال بود، به همین موارد بسنده شد.
دو معیار دیگر ابن جوزى
به این نکته مهم و اساسى نیز باید اشاره کنیم که (بودن یانبودن حدیث در یکى از کتابهاى معتبر اهل سنت) و (نورانیت وآرامش بخشى یا تاریکى و زشتى و ناخوشایندى حدیث)، دومعیاردیگر ابن جوزى براى شناخت موضوع بودن یا نبودن حدیث است. اومى گوید:
هرگاه حدیثى را خارج از جوامع حدیثى مسلمانان، نظیر (موطا) مالک و (مسند) احمد و (صحیح) بخارى و (مسلم) و (سنن) ابى‏داوود و مانند آنها یافتى، خوب دقت کن. اگر شبیه آن را دراحادیث صحیح و حسن یافتى که کار، سهل است. اگر در آن شک کردى‏و آن را مخالف اصول دیدى، در رجال سندش دقت کن و احوال آنها رااز کتاب ما (کتاب الضعفاء والمتروکین)، جستجو کن تا علت‏خدشه‏در راوى را بیابى. (8)
در جاى دیگرى مى گوید:
بپرهیز از اینکه حدیث را از آدم دروغگو یا متهم به دروغگویى یااز کسى که نمى داند چه روایت مى کند، بشنوى....
و در ادامه از ابن سیرین نقل مى کند که:
[حدیث، ]علم دین است. دقت کنید که آن را از چه کسى مى گیرید. (9)
در فصل دیگرى مى گوید:
بدان که غالبا بدن طالب علم از شنیدن حدیث منکر به لرزه مى‏افتد.
سپس به دو حدیث استناد مى‏کند:
الف) ما حدثتم عنى بما تنکرونه فلا تاخذونه [تاخذوه ]فانى لااقول المنکر و لست من اهله.
هر گاه حدیثى که آن را زشت مى شمارید از من برایتان نقل شد، آن‏را قبول نکنید. چون من سخن ناخوش نمى گویم و اهل آن نیستم.
ب) اذا سمعتم الحدیث عنى تعرفه قلوبکم و تلین له اشعارکم وابشارکم و ترون انه قریب منکم فانا اولاکم به و اذا سمعتم‏الحدیث تنکره قلوبکم و تنفر منه اشعارکم و ترون انه منکم بعیدفانا ابعدکم منه.
هرگاه از من حدیثى شنیدید که دلهایتان آن را مى پسندد و دل وجانتان در برابر آن نرمش نشان مى دهد و خود و فکر خود را به‏آن نزدیک مى یابید، من نسبت‏به آن، از شما نزدیکتر هستم; وهرگاه حدیثى شنیدید که دلتان آن را زشت مى‏شمارد و وجودتان ازآن بیزار است و خود را از دور احساس مى‏کنید، بدانید که من ازشما نسبت‏به آن سخن، دورتر هستم.
و در پایان همین فصل از ربیع بن خیثم نقل مى‏کند که حدیث،همچون روز، نورى دارد که باعث‏شناسایى آن مى‏شود و تاریکى‏یى‏مثل تاریکى شب که باعث ناپسند دانستن آن مى‏شود. (10)
ابن جوزى مى گوید:
اینکه این احادیث چقدر درست هستند و چقدر با اصول و معیارهاى‏سنجش، صحت و سقم حدیث مطابقت دارند، یک بحث است و اینکه اگرصحیح هستند، خطابشان به چه افرادى است، بحث دیگرى. آیا همه‏کسانى که حدیث را مى شنوند، قدرت درک و طهارت روح را دارند که‏منکر را منکر بیابند و نور و ظلمت کلام را درک کنند؟ آیا همه‏پوست و گوشتها از شنیدن حدیث منکر به لرزه در مى آیند؟ (11)
اگر فرض کنیم که این معیار براى سنجش احادیث درست‏باشد، طبق‏آیات قرآن کریم، فقط کسانى کلام پاک را درک مى کنند که خود،طهارت قلبى داشته باشند و کسانى از کلام الهى متاثر مى شوند یابد و خوب کلام را به الهام در مى یابند که جزء مومنان واقعى ومتوکلان و اهل خشیت از پروردگار باشند. حال، آیا این عده چقدرهستند؟ با توجه به کم بودن چنین افرادى، آیا در اینکه چنین‏معیارى به دست افراد سپرده شود، جاى درنگ نیست؟
آرى، مطلبى که جاى بحث ندارد، این است که ابن جوزى ظاهرا خودرا جزء کسانى مى دانسته که این قدرت و اختیار را دارند که بادیدن یا شنیدن یک حدیث، نور و یا ظلمت آن را تشخیص دهند; ولى‏به اینکه این حدیث از نظر دیگران چگونه است، کارى ندارد.
اگر منکر بودن یا نبودن حدیث، ملاک (موضوع) بودن یا نبودن آن‏باشد، در همین کتاب (الموضوعات)، ابن جوزى این نکته را رعایت‏نکرده و در موارد بسیار زیادى که هیچ وجهى براى منکر بودن حدیث‏جز ادعاى خود او وجود ندارد و بلکه سازگارى بسیارى بااصول روشن و نورانى اسلام به چشم مى خورد، حدیث را رمى به جعل‏و وضع مى کند.
نمونه‏هایى از احادیثى که ابن جوزى در کتابش آورده و آنها راموضوع شمرده، در این جا ذکر مى‏کنیم، تا هم شواهدى بر مبانى‏وضع شناسى وى باشند و هم در شناساندن دیدگاه ابن جوزى به کارآیند.
نمونه‏هایى از احادیث (الموضوعات)
کتاب التوحید
تقریبا در تمام احادیثى که در (الموضوعات)ابن جوزى آمده، بحث‏موضوع بودن، به صفت راوى مربوط مى شود که به تعدادى از آن‏صفات (که برخى صفت ذات و اعتقاد و برخى صفت فعل و تحدیث‏بودند) اشاره شد و کمتر حدیثى است که در آن، استدلالى دقیق درمورد محتوا صورت گرفته باشد، مگر آنکه منکر بودن ذوقى، دلیل برموضوع بودن حدیث‏بوده است.
از جمله این نوادر، اولین حدیث در اولین کتاب او، یعنى (کتاب‏التوحید) است که به خلقت‏خداوند و ماده اى یا چیزى که او خودرا از آن آفریده، مربوط مى شود که ابن جوزى، آن را از رکیک‏ترین موضوعات شمرده و به محال بودن اینکه خالق خودش را خلق‏کند، اشاره کرده است و بعد از آن، در مورد راویانش عباراتى‏ذکر کرده و سرانجام مى‏گوید:
اگر گروهى از ثقات جمع شوند و بگویند که شتر یا ریسمان کلفتى‏مثل ریسمان کشتى در سوراخ ته سوزن وارد شده است، این خبرآنها هیچ فایده اى ندارد; زیرا خبر از محال داده اند. پس هرحدیثى که مخالف عقل یا در تناقص با اصول بود، بدان که مجعول‏است.... (12)
باب ذکر الحجب
درباره این دو حدیث: (بین الله عز و جل و بین الخلق سبعون الف‏حجاب...) و (دون الله تعالى سبعون الف حجاب من نور وظلمه...)، (13) در اولى، تفرد حبیب بن ابى حبیب را به این حدیث،دلیل وضع دانسته و از احمد بن حنبل نقل کرده که: (لیس بثقه کان‏یکذب)و خود ابن جوزى درباره حدیث گفته است که: (لا اصل له). دردومى نیز یک راوى را از قول احمد بن حنبل و دیگران، جرح کرده‏است; ولى مقصود از (لا اصل له) را روشن نکرده که یعنى فقط به‏لحاظ سند، اصالت ندارد یا اینکه در مفهوم حدیث هم این اشکال‏وارد است، در حالى که احادیث در بیان حجاب بین خدا و خلق،بسیار زیاد است و اسناد بسیارى از آنها هم محکم است. البته‏درک آنها در حد عقول عوام نیست، بخصوص آن عده که به ظواهرمخصوصى پایبند هستند، از درک فراتر از آنها عاجزند یا به ردآنها متعمد.
باب تسبیح الله عز و جل نفسه
قال رسول الله (ص): (یقول الله تبارک و تعالى کل یوم: اناالعزیز; من اراد عز الدارین فلیطع العزیز). (14)
این حدیث، دو بار در کتاب نقل شده که ابن جوزى، یک بار داوودبن عفان و بار دیگر سعید بن هبیره عامرى را به وضع آن متهم‏ساخته است. محتواى این حدیث، کاملا با اصول اسلام سازگار است وبلکه بسیار عالى و راقى است; ولى هیچ اشاره اى به محتوا نشده‏است.
کتاب الایمان
باب ذکر ماهیه الایمان
الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان (اقرار باللسان) و عمل‏بالارکان. (15)
ابن جوزى مى نویسد: (هذا حدیث موضوع لم یقله رسول الله) وابوالصلت هروى را متهم به وضع و جعل این حدیث مى داند.
الایمان الاقرار بالله و التصدیق بالقلب و العمل بالارکان. (16)
ابن جوزى، اسناد این حدیث را ضعیف و متشکل از افراد مجهول مى‏داند و از دارقطنى نقل مى کند که این حدیث را هیچ کس نقل‏نکرده، مگر اینکه از ابا صلت دزدیده است.
این حدیث از ابا صلت هروى، (17) از امام هشتم (ع)، از پدران‏بزرگوارش، از پیامبر (ص) نقل شده است.
از اقرارهاى خود اهل سنت نیز معلوم مى شود که معیار و مبناى‏ابن جوزى در موضوع دانستن این حدیث، تنها عناد با شیعه است ولا غیر. همه اینها در حالى است که حدیث، با اصول سازگار است واز شرایطى را که خود ابن جوزى براى وضع برشمرده، در آن یافت‏نمى شود.
باب علامه کمال الایمان
لا یکمل عبدالایمان حتى یکون فیه خمس خصال: التوکل على الله، والتفویض الى الله، و التسلیم لامر الله، و الرضا بقضاء الله. والصبر على بلاء الله انه من احب لله، و ابغض لله و اعطى لله‏فقد استکمل الایمان. (18)
زید بن رفاعه در سند حدیث، متهم به جعل است و ابن جوزى از قول‏خطیب بغدادى، حدیث را باطل الاسناد دانسته است.
در مورد محتواى حدیث، اگر نگوییم که مشابهات زیادى دارد، حداقل‏مى توان گفت که مفردات آن، کاملا اصولى و مطابق با موازین‏است.
کتاب المبتدا
باب ذکر مقالید السماوات و الارض
عثمان از تفسیر (له مقالید السماوات و الارض) سوال مى کند،پیامبر (ص) مى فرماید:
ما سالنى عنها احد. تفسیرها: لا اله الا الله و الله اکبر وسبحان الله و بحمده، استغفر الله لا قوه الا بالله، الاول والآخر و الظاهر و الباطن، بیده الخیر، یحیى و یمیت و هو على‏کل شى‏ء قدیر... (19)
ابن جوزى نمى گوید که کدام بخش از حدیث، کلام رکیک است و کدام‏بخش، معناى بعید دارد. باید گفت که کلام رکیکى در حدیث وجودندارد و معناى بعیدى هم دیده نمى شود. ضمن اینکه لازم نیست‏تمام معانى را همه و از جمله ابن جوزى در یابند. اگر حدیث‏مجعول است، باید به دلیل متقنى مجعول باشد; ولى اگر ما از درک‏آن عاجزیم، نباید با دادن نسبتهاى مختلف به حدیث، وجهه علمى‏خود را حفظ کنیم.
باب فى ذکر العقل
قسم الله العقل ثلاثه اجزاء فمن کن فیه کمل عقله و من لم یکن‏فیه فلا عقل له: حسن المعرفه، و حسن الطاعه لله، و حسن الصبرعلى امر الله. (20)
ابن جوزى مى‏نویسد: (هذا حدیث لیس بصحیح) و از قول ابو حاتم‏رازى مى‏گوید که سلیمان بن عیسى (راوى حدیث)، کذاب است و ازقول ابن عدى مى‏گوید که او حدیث جعل مى‏کرده است. (21)
لما خلق الله العقل، قال له: (اقبل)، فاقبل، ثم قال له: (ادبر)، فادبر، فقال: و عزتى ماخلقت‏خلقا هو اعجب الى منک; بک‏آخذ و بک اعطى و لک الثواب و علیک العقاب. (22)
ابن جوزى مى گوید: (هذا حدیث لایصح عن رسول الله (ص)); زیرا به‏گفته او روات آن، مجهول و منکرالحدیث هستند. (23)
مشابه این حدیث‏با اسناد معتبر در منابع دیگر نقل شده است. (24) ضمن اینکه با اصول نیز سازگار و علاوه بر آن، مطابق با عقل‏است. البته ابن جوزى در مورد محتواى این احادیث‏بحثى نکرده‏است تا معلوم شود با متن آنها هم مخالفتى دارد یا نه.
باب فى ذم تحاسد الفقهاء
مولف در ابن باب، فقط یک حدیث نقل کرده و بعد هم آورده است که: (لا یصح عن رسول الله (ص)) و اسحاق بن ابراهیم را متهم به وضع‏دانسته است.
صرف نظر ازسندى که ابن جوزى ارائه کرده، حدیث مورد اشاره بااصول سازگار است. روایات مشابه نیز دارد و علاوه بر آن، واقعیت‏خارجى نیز در دوره هاى مختلف به وضوح و تاکید، بر مفاد آن صحه‏گذاشته است.
از اعتقادات سخیف ابن جوزى درباره عبد المطلب، ابوطالب،عبدالله و آمنه (علیهم السلام) که بگذریم و مخالفت عقاید او بااصول مسلم (در مورد طهارت پیامبر اکرم و اجداد گرامى‏اش ازشرک و کفر) را نتیجه تبعیت وى از شیوخ معاند بدانیم، به 59حدیث در بیان فضیلت على بن ابى طالب (ع) مى‏رسیم که توسط وى،مردود شمرده شده اند (25) و بسیارى از آنها به بهانه رافضى یاشیعى یا غالى بودن راوى، مردود شده‏اند که رد تعدادى از آنهامثل احادیث (یوم الدار)، (مدینه العلم) (رد الشمس)، (سدالابواب) و چندین حدیث دیگر، دلیلى جز بغض و کینه نسبت‏به على(ع) ندارد و بعضى هم که به خلقت پیامبر (ص) و على (ع) و مسائلى‏از این قبیل مربوط است، اساسا از دایره فهم ابن جوزى خارج است‏و طبیعى است که موضوع شمرده شود و طبیعى تر، آن است که چندحدیث مجعول هم در آنها گنجانده شود تا رمى به جعل و وضع، عادى‏تر جلوه کند.
کتاب الطهاره
باب البول
اتهام شیعى و رافضى و غالى بودن، فقط در احادیث مربوط به فضائل‏على (ع) نیست; بلکه در بعضى موارد دیگر هم مشاهده مى شود. ازآن جمله در (کتاب الطهاره) در سند تنها حدیث‏باب البول، اسحاق‏بن محمد را (ردى‏ء الاعتقاد و خبیث المذهب) دانسته، درباره وى مى‏گوید: (یقول ان علیا هو الله). (26)
کتاب الصلاه
ابواب فى قیام اللیل
در باب (شرف المومن بقیام اللیل) آمده است:
شرف المومن صلاته باللیل و عزه استغناوه عن الناس. (27)
من کثرت صلاته باللیل حسن وجهه بالنهار. (28)
مولف، حدیث اول را از دو طریق و حدیث دوم را از هشت طریق آورده‏شده و همه آنها را به سبب وجود یکى از صفات ناپسند در یکى ازراویان، موضوع شناخته است. (29)
کتاب البیع و المعاملات
باب احتکار الطعام
در این باب، پنج‏حدیث در مذمت احتکار آمده است که تمام آنها بااصول اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى اسلام، سازگار است و مضامین‏مشابه آنها در بین روایات، فراوان به چشم مى خورد; اما ابن‏جوزى با جمله (هذه الاحادیث جمیعا لاتصح)، همه را موضوع مى‏شمارد و فقط به ایراد مربوط به راوى آنها اشاره مى کند و باالقابى از قبیل (لیس بشى‏ء)، (ضعیف)، (شبه المجهول) و امثال‏آن، حدیث را مجعول قلمداد مى کند. (30)
ابن جوزى در حجیم کردن کتاب خود، آن قدر افراط مى کند که درنقد احادیث مربوط به ربا، زنا، لواط، ازدواج و ... اشتباهات‏فاحشى مرتکب مى شود. او در باب تعظیم امر ربا بر زنا، یازده‏حدیث ذکر مى کند که مجموعا در آنها ربا از زنا بدتر شمرده شده‏است و تمام آنها را به واسطه خدشه اى که به راوى وارد مى کند،موضوع مى شمارد. (31)
وى سپس در پایان همین باب مى گوید:
بدان از جمله چیزهایى که بر صحت این احادیث اشکال وارد مى کند،این است که بزرگى گناهان، از آثار آنها شناخته مى شود و زنا،نسبتها را فاسد مى کند و درهم مى ریزد و ارث را به کسانى که‏صلاحیت ندارند، مى رساند و آن قدر زشتى مى آفریند که خوردن‏لقمه اى (ربا) که به ارتکاب منهى منجر نشود، آن قدر زشتى نمى‏آفریند. بنابراین، وجهى براى صحت این احادیث وجود ندارد. (32)
همین جمله براى پى بردن به میزان فهم و درک ابن جوزى کافى است‏و نشان مى دهد که این عالم حدیث، چقدر از فهم درست‏حدیث، دوراست و چقدر با اصول بیگانه است و چقدر از قرآن بى خبر است واگر با خبر است، چقدر با فهم معانى قرآن، فاصله دارد.
اگر ابن جوزى به تاثیر لقمه حرام در صلاح و فساد فرد و جامعه پى‏برده بود و مى دانست که یک لقمه حرام و ربا مى تواند منشاصدها گناه (همچون زنا و لواط) براى خود ربا خوار یا جامعه‏مبتلا به آن شود و اگر مى فهمید که ربا، اساس اسلام و جامعه‏اسلامى را از بین مى برد و همه محرمات را مباح مى کند، شایدچنین استدلالى نمى کرد و بى پایگى منطق خود را نمایان نمى‏ساخت.
اگر ابن جوزى فراموش نکرده بود که خداوند، خطاب به کسانى که‏دست از ربا خوارى نمى کشند، با تهدید فرموده است: فاذنوا بحرب‏من الله‏33 و به آنها اعلان جنگ داده است و اگر معناى جنگ باخدا را مى فهمید و عظمت آن را درک مى کرد و شدت آن را در مى‏یافت، این گونه سطحى و ساده با احادیث مربوط به ربا برخوردنمى کرد. اینها همه در حالى است که او در باب (ذم الزنا)، چندحدیث را که در مذمت زناست و همه یا اغلب آنها با اصول‏سازگارند و داراى مشابهات زیاد در بین احادیث هستند، با جمله(لیس فى هذه الاحادیث‏شى‏ء یصح عن رسول الله (ص‏» و کذاب خواندن‏روات، موضوع خوانده است. (34)
وقتى مى بینیم که ابن جوزى همین کار را با احادیث متعدد در باب(ذم اللواط) انجام داده، (35) ممکن است کسى فکر کند که تلاش اوبراى رفع قبح محرمات بوده است; اما ما همه این مطالب را به‏دید یکسو نگرانه ابن جوزى منسوب مى کنیم و به آنچه بر ظن وگمان استوار است، اعتماد نمى نماییم.
بسیارى از احادیثى که به این ترتیب توسط ابن جوزى موضوع خوانده‏شده اند، علاوه بر سازگارى با اصول و داشتن مشابهات در جوامع‏حدیثى اهل سنت، اگر با همان مبنایى که خودش به آن اشاره کرد(یعنى منکر بودن کلام و اقشعرار بدن و امثال اینها) سنجیده‏شود، در زمره صحیح ترین احادیث قلمداد خواهند شد.
ابن جوزى در بابهاى (علامات الشقاء)، (36) (ذم من اصبح و همه‏الدنیا)، (37) (تغییر الناس فى آخر الزمان) (38) و بعضى ابواب دیگرکتاب خود، احادیثى ذکر کرده و با آنها همان طور برخورد کرده که‏ذکر شد و ما براى جلوگیرى از طولانى شدن مقاله، از ذکر همه‏آنها خوددارى مى کنیم و در خاتمه مطلب، تنها به احادیث‏باب(التزوج للحسن او للمال) اشاره مى نماییم:
من تزوج امراه لعزها لم یزده الله عز و جل الا ذلا و من تزوج‏امراه لمالها لم یزده الله عز و جل الا فقرا و من تزوج امراه‏لحسنها لم یزده الله عز و جل الا دناءه و من تزوج امراه لم‏یتزوجها الا لیغض بصره او یحصن فرجه او یصل رحمه، بارک الله له‏فیها و بارک لها فیه.
ابن جوزى مى گوید: این حدیث‏به رسول خدا (ص) بسته شده و ضدحدیثى است که در صحیحین آمده است. سپس مى نویسد: (تنکح المراه‏لمالها و لحسنها و لجمالها و لدینها)! و بعد از آن، دو تن ازراویان حدیث را جرح مى نماید و به روایت کردن مجعولات و متروک‏الحدیث‏بودن، متهم مى‏سازد. (39) در حالى که این حدیث، علاوه براینکه کاملا با اصول اسلام سازگار است، دلنشین نیز هست و قلب‏انسان بدان آرام مى گیرد.
اما از اینها که بگذریم، استدلال ابن جوزى به (ضدیت این حدیث‏باحدیث صحیحین)، نشان مى دهد که امثال ابن جوزى، اگر از علم‏حدیث‏بهره اى برده باشند، فقط در زمینه نقل روایت است; وگرنه‏با درایت‏حدیث، کاملا بیگانه اند; زیرا به فرض قبول صحت‏حدیث‏صحیحین، باید گفت که به جواز چنین ازدواجى و عدم حرمت آن نظردارد، در حالى که حدیث اول، عواقب و آثار وضعى این نوع ازدواج‏را برشمرده و به هیچ وجه به عدم جواز یا حرمت، نظر ندارد. بنابراین، ضدیتى با حدیث صحیحین ندارد و امثال همین نکته ها وریزبینى هاست که از نظر ابن جوزى دور مانده و او را واداشته‏است که از غور در فهم حدیث، عقب بماند و تنها به جرح راویان،آن هم فقط به نقل از افراد و آن هم افرادى که از حب و بغض،خالى نبوده وچه بسا خود مستحق جرح اند، اکتفا کند.
پى‏نوشتها:
1. الموضوعات، ج‏1، ص‏252-253.
2. همان، ص‏311.
3. همان، ص 11-14.
4. همان، ص‏14.
5. همان، ص‏14-24.
6. همان، ص‏23-24.
7. همان، ص‏14-24.
8. همان، ص‏60.
9. همان، ص‏61-62.
10. همان، ص‏62-63.
11. در این مورد ، سخن ابن جوزى، درست نقطه مقابل کلام خداست که‏پوست و گوشت و دل مومن در برابر کلام الهى به لرزه مى افتد(آیه 2 سوره انفال و آیه 23 سوره زمر).
12. الموضوعات، ج‏1، ص‏64-65.
13. همان، ص‏73.
14. همان، ص‏76.
15. همان، ص‏83-84.
16. همان جا.
17. ابوالصلت عبد السلام بن صالح الهروى از امام رضا(ع) نقل[حدیث ]مى کند و ثقه صحیح الحدیث است... ذهبى در میزان‏الاعتدال مى گوید: (رجل صالح الا انه شیعى). از جعفى نقل شده که‏او رافضى خبیث است و دارقطنى گفته رافضى متهم است و ابن جوزى‏گفته است: (خادم الرضا شیعى مع صلاحه...) و از الانساب سمعانى‏رسیده که ابو حاتم گفت: (هو راس مذهب الرفضه...). (سفینه‏البحار، حاج شیخ عباس قمى، ج‏0، حرف (ص‏».
18. الموضوعات، ج‏1، ص‏90.
19. همان، ص‏96-97.
20. همان، ص‏119.
21. همان، ص‏120.
22. همان، ص‏122.
23. همان جا.
24. الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، (کتاب العقل و الجهل).
25. الموضوعات، ج‏2، ص‏252-301.
26. همان، ج‏2، ص‏3.
27. همان، ص‏33.
28. همان، ص‏34-36.
29. همان، ص‏23و 36.
30. همان، ص‏151-153 .
31. همان، ص‏153-156.
32. همان، ص‏156.
33. سوره بقره، آیه‏279.
34. الموضوعات، ج‏2، ص‏296-299.
35. همان، ص 301-304.
36. همان، ص‏312-313.
37. همان، ص‏320.
38. همان، ص‏368.
39. همان، ص‏165.

تبلیغات