مبانى وضع شناسى در «الموضوعات» ابن جوزى
آرشیو
چکیده
متن
شرح احوال ابن جوزى
ابوالفرج عبدالرحمان بن على جوزى قرشى (متولد 510 و متوفاى597ق) از دانشمندان پرکار اهل سنت و داراى تصنیفات متعدد است. طبق گفته خود وى، تصنیفاتش به صد کتاب مىرسد که از جملهآنهاست: 1) التفسیر الکبیر،2) المنتظم فى تاریخ الامم،3) تهذیب السنن،4) المغنى فى الفقه،5) مناقب احمد بن حنبل،6) مناقب عمر بن الخطاب،7) جامع المسانید و الالقاب،8) منهاج المریدین،8) الحدائق،9) الوفا فى فضائل المصطفى،10) فنون الافنان فى عجائب القرآن،11) تلبیس ابلیس،12) الموضوعات، و... .
الموضوعات، در نظر اهل سنت از مراجع مهم احادیث موضوع است وخود ابن جوزى، آن را در قالب کتابى به نام (اللئالى المصنوعهفى الاخبار الموضوعه) خلاصه کرده است.
این کتاب در چهار باب اصلى: (ذم الکذب والکذابین)، (فى حدیث: من کذب على...)، (فى الوصیه بالعنایه بانتقاد الرجال) و (فیمااشتمل علیه کتاب الموضوعات) تنظیم شده که این باب آخر، داراىحدود پنجاه فصل است که طبق ترتیب کتابهاى فقه، تدوین شده است.
ابن جوزى از علماى مکتب فقهى حنبلى است و ارادتش به احمد بنحنبل در همه آثارش، بخصوص در کتاب (مناقب احمد بن حنبل) آشکاراست و این ارادت، آن قدر زیاد است که مرزهاى تعصب را در همنوردیده است. نیم نگاهى به کتاب او درباره ابن حنبل، گواه اینادعاست.
از نکات بارز و چشمگیر در عقاید و افکار ابن جوزى، این است کهمتاسفانه وى در دایره انصاف و بر محور اندیشه غیر جانبدارانه وبدون تعصب نچرخیده و کتابهاى علمى خود را به افکار عامیانه واندیشه هاى سست و مکابرانه و مشحون از تعصب نسبتبه شیعه (و بهگفته خود او: رافضیان)، آلوده است.
با کمال تاسف، این رفتار ابن جوزى، او را به ورطهاى انداختهاست که بدون اینکه به خود زحمت تحقیق بدهد، همچون عوام اگرنگوییم عالما عامدا مطالب بىاساسى را به شیعه نسبت داده واندیشههاى کاملا روشن مکتبى چون تشیع را با اتهاماتى واهى بهنقل از مشایخ نااهل، در ردیف یهود قلمداد کرده است.
وى پس از آنکه یک دسته بندى ساختگى و افترا آمیز از رافضه ( کهاز نظر او همان شیعه امامیه است) ارائه مى کند و آنها را وضاعو کذاب و عوام و جهال معرفى مى نماید، با الفاظ (انبانا) و(حدثنا)، افترائات بزرگ و بغض آلودى را به شیعه نسبت مى دهد.
ابن جوزى به نقل از همان مشایخ از شعبى نقل مى کند:
اى مالک!اگر [از این مردم ]بخواهم که بنده من باشند و بر گرده آنها سوار شومیا اینکه خانهام را پر از طلا کنند تا براى عملى دروغ جعل کنم،این کار را انجام مىدهند... تو را از افکار گمراه کننده کهبدترین آنها رافضه است، بر حذر مىدارم... گرفتارى رافضه،گرفتارى یهود است... یهود مىگویند تا زمانى که مسیح(ع) دجالرا بیرون کشد، جهاد جایز نیست و رافضه مىگویند تا زمانى کهمهدى(عج) خروج کند، جهاد جایز نیست... یهود، قدرى از قبله رومى گردانند و رافضه هم چنین مى کنند... همین طور که یهود توراترا پاره پاره کرده اند، رافضه قرآن را پاره پاره کردهاند. یهود، خون مسلمانان را مباح مى دانند; رافضه نیز چنیناند... یهود، کینه جبرئیل را در دل دارند و مى گویند در میان فرشتگان،او دشمن ماست و رافضه مىگویند که جبرئیل در آوردن وحى اشتباهکرده است... گروهى از یهود و نصارا به واسطه دو خصلتبر رافضهترجیح و برترى دارند. از یهود پرسیدم: (بهترین امتشما چهکسانى هستند؟); پاسخ دادند: (اصحاب موسى(ع»; و از نصارا همینسوال را کردم; پاسخ دادند: (اصحاب عیسى(ع»; و از رافضهپرسیدم: (بدترین امتشما چه کسانى هستند؟) ، پاسخ دادند: (اصحاب محمد(ص)). به آنان گفته شد که براىاصحاب پیامبر(ص) طلب مغفرت کنند; اما آنان، ایشان را دشنامدادند. (1)
این گونه افترائات بى پایه و اساس است که ابن جوزى را در نظرمحقق منصف، از مرتبه یک عالم محقق، به یک عامى متعصب و مفترىتنزل مى دهد و على رغم اینکه دو جلد کتاب (الموضوعات) رادرباره احادیث جعلى تالیف نموده است، او را به معناى واقعى درردیف بزرگترین جاعلان و به قول خودش: (رئوس الکذابین وارکانهم) که (لایساوى فلسا) قرار مى دهد و به آنان که حقیقت اعتقاد شیعهرا مى دانند و این افترائاتى را (که (وضوح الکذب فیه اظهر منان یحتاج الى وصف» نسبتبه شیعه مى خوانند، این حق را مى دهدکه او را (مبتدع صاحب هوا) بدانند و احیانا اگر معاصر او بودهاند، گفته باشند: (هو رجل سوء... یستاهل ان یحفر بئر فیلقىفیه) یا اینکه (یحل ضرب عنقه). او خود، مسئول این نظرها وموضعگیرى هاى محققانه علیه خودش است; زیرا اگر نگوییم: (کانردىء الاعتقاد)، لااقل باید گفت (غفل من الاتقان و کتب علىالتوهم فوقعت المناکیر فى کلامه و کتابه) و (کان غالیا فىالحنبلیه) و (کان لایدرى مایقول). در استمرار همان افکار نادرست و اطلاعات غلط و تعصب آمیز است کهابن جوزى به اهل بیت(ع) که مورد احترام قاطبه امت و تمامىفرق اسلامى هستند توهین مى کند و حدیث امام عسکرى(ع) راموضوع و مجعول شمرده و توهین آمیزترین الفاظى را که در موردوضاع و جعال به کار برده مى شود، در مورد آن حضرت و پدرانبزرگوارش به کار برده، مى گوید: هذا حدیث موضوع والحسن بن على صاحب العسکر هو الحسن بن على بنمحمد بن موسى بن جعفر ابو محمد العسکرى، آخر من تعتقد الشیعهالامامیه، روى هذا الحدیث عن آبائه ولیس بشىء. (2)
وقتى اهل بیت(ع) که مورد احترام تمام فرق اسلامى هستند، اینچنین مورد اهانت ابن جوزى قرار گیرند، جاى آن هست که گفتهشود: (ما اسمج کلامه) و (کل الناس احب الى منه).
اینک پس از این مختصر که در مورد افکار ابن جوزى نگاشته شد وهرچند که او (خرج عن حد العداله) و (لایتابع کلامه) و (یضعالاعتقاد على الثقات والشیعه والمعصومین من اهل البیت(ع); امادر این تحقیق، روش وضع شناسى او را مورد بررسى قرار خواهیمداد و صرف نظر از افکار و اندیشه ها و تعصبات او و صرف نظر ازصحتیا عدم صحت احادیثى که نقل کرده و موضوع بودن آنها رااعلام کرده، تنها به مبانى وضع شناسى او، در حد این مجال،اکتفا مى نمایم.
مبانى ابن جوزى در وضع شناسى حدیث
هر چقدر چیزى ارزشمندتر و شریف تر باشد، قلب و دس و غش و جعل وتزویر در آن خطرناک تر، رذیلانه تر و خسارت بارتر است و شناختمقلوب و مغشوش و مجعول در آن، مهمتر و ضرورى تر.
هرچه کارى مهمتر و ضرورى تر باشد، اصولى انجام شدن و چار چوب وملاک و معیار داشتن، براى آن، بیشتر لازم است و به همان اندازهکه انجام دادن کار مهم با رعایت اصول و ملاکهاى صحیح، مى تواندبه نتایج ارزشمندى منتهى شود، نداشتن اصول صحیح و چارچوب متقن،ممکن استبه خساراتى منجر گردد که اصل و اساس کار را مخدوشکرده، اعتماد به آن را سلب نماید.
احادیث معصومان(ع) شریف ترین کلماتى است که انسانى در عالمخلقت ادا کرده و بعد از قرآن کریم، مجموعه سنت، ارزشمندترینمجموعه هدایتگر بشر و منبع فقه اسلامى است که دست نخورده بودنآن، بسیار مورد توجه و مایه اعتماد است.
به همین دلیل است که بازشناسى صحیح و سقیم از هم و اطلاع ازاحادیث مجعول و آگاهى از علل و انگیزههاى وضع و جعل و توجهدقیق به ملاکهاى صحیح براى شناخت موضوعات و مجعولات، از اهمیتبسیار زیادى برخوردار است.
در صورت وجود اشکالات سندى یا متنى یا هر دو، ممکن است که حکمبه موضوع و مجعول بودن حدیثشود. البته در هر کدام از اشکالاتسندى یا متنى، انواع و اقسامى وجود دارد که در بررسى صحیح یاموضوع بودن حدیث، باید به آنها توجه کرد.
اگر قضاوت در مورد احادیث، بىضابطه و ملاک صحیح انجام گیرد،اختلاف در بررسى و قضاوت، چشمگیر خواهد بود; به طورى که گاهىممکن است دو حدیث در شرایط یکسان به دو حکم متفاوت محکوم شوندیا اینکه غلط بودن ضابطه، یا تعصب داشتن و یا بى ضابطگى و حکمکردن به مکابره، موجب دست کشیدن از تعداد زیادى از احادیثگرانقدر شود. همان طور که گاهى اعمال ضوابط قالبى و بى توجهىبه وجود احادیث مشابه مورد اتقان و صحیح و گاه نفهمیدن معنا ومراد حدیث و نداشتن دیدگاههاى صحیح و دور نگر در برداشت، باعثطرد مجموعه عظیمى از سنتشده است.
در بررسى مبانى وضع شناسى ابن جوزى، ضمن اینکه مى توان ملاکها ومعیارهاى خاصى را مشخص نمود، کمابیش اشکالاتى از قبیل آنچه ذکرشد، به چشم مى خورد.
ابن جوزى در (الموضوعات) در یک تقسیم بندى، احادیث را به ششدسته تقسیم کرده است:
1) احادیثى که در صحت آنهااتفاق است. اولین کسى که احادیث صحیحرا استخراج کرده،بخارى و سپس مسلم است.
2) احادیثى که فقط بخارى یا مسلم آنها را آورده اند و جمهوراهل حدیث، آنها را صحیح دانسته اند.
3) احادیثى که یکى از شیخین (بخارى و مسلم) آن را صحیح دانستهاند و به احادیثى که هر دو استخراج کرده اند، ملحق مى شود. ایناحادیث، کم هستند.
4) احادیث ضعیفى که مى توان به آنها عمل کرد.
5) احادیثى که بسیار ضعیفاند و مراتب آنها نزد علما متفاوتاست. بعضى آنها را به احادیثحسان نزدیک مىدانند و برخىدیگر، آنها را به احادیث موضوع ملحق مى سازند.
6) احادیثى که قطعا موضوع و محال و دروغ هستند. (3)
ابن جوزى مى نویسد:
در برخورد با چهار قسم اول، دل انسان آرام است; اما بیشتراحادیث نوع پنجم را در کتاب (العلل المتناهیه فى الاحادیثالواهیه) گرد آوردهام. بخشى از موضوعات را آوردهام و بخشىرا به دلیل طولانى بودن و ناپسند بودن الفاظشان، ترک کردهام. (4)
ابن جوزى، بیش از ده صفحه از کتابش را به شرح و بسط اقسامراویانى که در احادیثشان کذب و جعل واقع شده، اختصاص دادهاست (5) و به طور مفصل، آنها را دسته بندى کرده و سرانجام درفصلى، باب طعن و لعن و نفرین را بر آنان مىگشاید (6) و در همانفصل مى گوید: براى دروغگو، همین بس که دل از قبول قولش سربازمى زند.
شاید از همین بخش از کتاب، بتوان حدس زد که مبانى وضع شناسىابن جوزى، دائر مدار اعتماد به راویان یا عدم اعتماد بهآنهاست و هرگاه یک راوى در میان سلسله راویان (از دیدگاه ابنجوزى و افراد مورد اعتماد او) ثقه نباشد یا به وضع و جعل و کذبمتهم باشد، حدیثبه طور کلى از درجه اعتبار ساقط مى شود و بهتعبیر دیگر، صحیح و یا مجعول بودن حدیث، تابع اخس روات آن استو تقریبا دیگر هیچ جایى براى احتمال صحتحدیثباقى نمى ماند.
از نظر ابن جوزى، وقتى یک راوى در سلسله راویان(به دلایل صحیحیا ناصحیح و تعصب) به کذب متهم باشد، هیچ ستون محکمى نمىتواند خیمه حدیث را برپا نگه دارد و اتقان و استحکام عبارات،سازگارى با اصول دین و هماهنگى و مشابهتبا روایاتى که از طریقصحیح نقل شده، کاملا ارزش و جایگاه خود را از دست مى دهند و بهنظر مىرسد که ابن جوزى دیگر به خود اجازه نمىدهد کمترینتاملى در معناى حدیثبنماید و گاهى هم اگر از این منظر، نیمنگاهى به حدیث انداخته است اگر راویان به کذب و جعل متهمنبودهاند به محض اینکه حدیث در نظرش معنایى ناموزون داشته،با عبارات تند و تیز و الفاظ شداد و غلاظ، آن را موضوع، مجهول،کذب و افترا شمرده است و در بسیارى از این موارد، یا تعصبفرقهاى راه تفکر صحیح را بر او بسته یا جمود فکرى و نداشتنفهم عمیق و اکتفا به روایت و فقدان درایت، مجال تامل و قضاوتصحیح را از او گرفته است.
این اعتقاد ابن جوزى که مىگوید: (براى دروغگو همین بس که دلاز قبول قولش آرام نمى گیرد)، کار را جایى رسانده که هر جاکمترین خلجانى در دلش پیدا شد و به اصطلاح خودش: (قلبش آرامنگرفت)، راویانى را که به نظر خودش جعال و وضاع هستند، به بادناسزا مى گیرد; اما اینکه آرامش یا اضطراب قلب خود او از کجاسرچشمه مى گیرد و معلول چه عواملى است، امرى است که هر چند بیشاز هر چیز جاى بحث و بررسى دارد، اما هیچ گاه مورد سوال واقعنشده است.
در نمونههایى که خواهد آمد، نشان داد مى شود که ابن جوزى بهبهانه متهم بودن یا وضاع بودن یا کاذب بودن یک راوى، چگونهراه افراط پیموده و(صرف نظر از درستى یا نادرستى ادعایشدرباره سلسله سند) تنها با ناسزا و درشتگویى، احادیث زیادى رارمى به کذب و جعل کرده و با قسم و التماس، بر دروغ بودن آناحادیث استدلال کرده است! و در مواردى، انبوهى از احادیث را بههمین نحو و بیشتر به دلیل تعصب و دشمنى با گروه خاصى کنارگذاشته است.
پیش از ارائه شواهد از کتاب (الموضوعات)، خلاصهاى از دسته بندىراویان از نگاه ابن جوزى و بعد از آن، فهرستى از القابى که اوبراى رد کردن حدیث و روات به کار گرفته، عرضه مى کنیم.
طبقه بندى راویان ضعیف در نگاه ابن جوزى
تقسیم بندى راویانى که در حدیثشان موضوع و کذب و مقلوب یافت مىشود، در نظر ابن جوزى از این قرار است:
اول، گروهى که زهد و کناره گیرى از دنیا را پیشه کرده و ازتشخیص صحیح از ناصحیح غفلت ورزیدهاند. بعضى از آنها به گونهاى کتابهایشان را از بین برده یا در زیر خاک مدفون کردهاند وآنگاه از حفظ، روایت کرده و دچار اشتباه شدهاند. گاه نیز حدیثمرسل را مرفوع ذکر کرده و زمانى موقوف را مسند لقب دادهاند وگاه، اسناد را در هم ریخته و گاهى حدیثى را با حدیثى دیگردرآمیختهاند.
دوم، گروهى که در نقل حدیث، رنجى نکشیده اند و اشتباهاتشانزیاد است.
سوم، گروهى از ثقات که در اواخر عمر، دچار اختلال حواس شده وسلامت عقل خود را از دست دادهاند و روایات را درهم آمیختهاند.
چهارم، گروهى که عافیت و غفلت، آنها را در ربوده و از کسانىروایت کرده اند که از آنها نشنیدهاند.
پنجم، گروهى که عمدا حدیث جعلى ساختهاند که اینان خود سه دستهاند:
الف) گروهى که بدون اینکه بدانند، به اشتباه افتادهاند و بعداز فهمیدن اشتباه خود، از سر کبر و غرور و براى اینکه به آنهانسبت اشتباه داده نشود، بر اشتباه خود پافشارى کردهاند.
ب) گروهى که از دروغگویان و راویان ضعیف، روایت کرده و نامهاىآنها را عوض کرده و تدلیس نمودهاند. دروغ اصلى را آن راویان واشتباه زشت را این ناقلان مرتکب شدهاند.
ج) گروهى که عمدا به دروغ گفتن آشکارا دستیازیدهاند که گاهدر اسناد دست مىبرند و از کسى روایت مىکنند که از او نشنیدهاند و گاهى احادیثى را که دیگران نقل کردهاند، مىدزدند وگاهى خود، حدیث جعل مىکنند که اینان نیز خود به هفت گروهتقسیم مىشوند:
1) زنادقه که به قصد افساد در دین و انداختن شک در دل عوام وبازى با دین، جعل حدیث مىنمایند.
2) گروهى که براى حمایت از مردم و مذهب خودشان، حدیث جعل مىکنند و شیطان، کارشان را برایشان مباح جلوه داده است.
3) گروهى که براى ترغیب مردم به خیر و ترساندن آنها از شر وبدى، حدیث جعل کردهاند. گویى که دین ناقص است و به تتمیمآنها محتاج!
4) گروهى که جعل سند براى هر کلام نیکویى را مجاز شمردهاند.
5) گروهى که به قصد خاصى حدیث جعل مىکنند; مثل آنها که براىتقرب به سلاطین، این کار را کردهاند.
6) گروهى که براى خوشایند مردم و به تعجب واداشتن آنها، روایاترا جعل کرده، اسنادى نقل کردهاند که بیشتر مقبول واقع شود.
7) گروهى که حفظ حدیثبرایشان مشکل بود; اما چون نان به نرخروز خور بودند و مىدیدند که روایت کردن از حفظ، راحتتر استو بیشتر مورد پسند مردم قرار مىگیرد، مطالب عجیب و غریب را ازحفظ مىگفتند تا به مقصود برسند. این گروه، خود به قصه سرایانو فریبکاران طماع قصه سرا و غیر قصه سرا تقسیم مىشوند. (7)
تعابیر ابن جوزى درباره واضعان و احادیث موضوع
اینک فهرست تعدادى از عبارات و الفاظ و القابى که ابن جوزى باتمسک به آنها حدیث را مجعول، موضوع و کذب شمرده، ارائه مى شود. البته اینها فقط بخشى از تعابیر اوست، نه همه آنها و همینمقدار نشان مى دهد که بیشترین توجه ابن جوزى در رد یا قبولحدیث، به راوى و در نتیجه به سند بوده است:
عبارت - نشانى :
(لا نشک فى وضعه)، (هذا حدیث لایشک فى وضعه)، (موضوع بلا شک)- ج1، ص64، 70، 80، 81، 100، 104، 108، 112، 129،180، 203; ج2،ص42و 53
(مبتدع صاحب هوى)، (کان ینتحل مذهب الکوفیین)، (کان رافضاغالیا فى الرفض)، (کان رافضیا یضع الحدیث)، (ما اراه الا دهریایوقع الشک فى قلوب المسلمین)- ج1، ص65، 182، 185، 210 و 254
(کافر)، (کذاب عدو الله)، (کان یضعف فى روایته ویطعن علیه فىمذهبه)- ج1، ص65، 193،276; ج2، ص21 و 367
(کذاب لاتحل الروایه عنه لسوء مذهبه)، (کذاب متروک)- ج1، ص65، 68، 72 و 145; ج2، ص65
(لواعطى درهما لوضع خمسین حدیثا)- ج1، ص65
(لیس حدیثه بشىء)، (لیس بشىء)، (لیس بشىء اصلا)، (لا بشىء)- ج1،ص65، 68، 70، 72، 77، 79، 81، 82، 91، 128 و 163; ج2، ص 21
(هو متروک)، (متروک الحدیث)، (هو وابوه متروکان)، (متروک لهمناکیر)- ج1، ص65، 66، 68، 70، 73، 77، 79، 90، 91، 95، 99، 100، 111،115، 118، 120، 130، 133 و 139; ج2، ص19، 25، 153 و 161
(هذا حدیث لایصح عن رسول الله)، (هذا لیس بصحیح)- ج1، ص65، 77، 81 و 82; ج2، ص7 و 36
(یکذب و یضع الحدیث)، (کان فى عداد من یضع الحدیث) ج1، ص66، 69، 73، 101، 111،120، 135و186
(هذا حدیث موضوع)، (هذا من موضوع)، (هذا حدیث لایصح ) ،(موضوع على رسول الله) ، (موضوع منکر)- ج1، ص66، 68، 73،80، 84، 85، 87، 97، 102 ، 1110و 301
(مشهور بالکذب و وضع الحدیث)، (یروى الموضوعات)- ج1، ص66 و105
(کان کذابا یضع الحدیث)- ج1، ص66، 94، 96، 103، 106،118، 132، 144، 161، 163و179
(ما رایت احذق بالکذب منه)، (کان وضاعا ما لقیت اکذب منه)- ج1، ص66، 104، 183 و 282; ج2، ص133
(هذا الحدیث منکر جدا و فى اسناده غیر واحد من المجهولین)- ج1، ص67، 75، 95، و 302; ج2، ص42
(ضعیف جدا)- ج1، ص67، 97، 124، 162و 217
(ضعیف منکر الحدیث)، (منکر الروایه جدا عن الاثبات)- ج1، ص68،181، 210 و 305; ج2، ص85 و 402
(لیس بثقه)- ج1، ص69،91، 96، 109،132، 134، 135، 158 و184 ; ج2، ص97
(هو دجال لایحل ذکره فى الکتب الا على القدح فیه)، (کان دجالا یضعالحدیث على الثقات)، (دجالا من الدجالین)- ج1، ص69، 70، 72، 73، 87، 89، 100،110، 128، 158، 167، 175، 189180و233; ج2، ص6 و22
(هذا الحدیثباطل لا اصل له)، (هذا لایصح)، (لایثبت)- ج1، ص69، 73، 93،95، 97، 100، 104، 106، 107، 109، 113،114، 115، 117، 124، 126، 134، 154، 155 و 293;ج2، ص209، 26 و 99
(لایتابع على هذا الحدیث)، (کل روایاته لایتابع علیها)- ج1، ص70، 85، 124، 198، 204، 238،281; ج2، ص19، 77، 88 و 262
(لا یحتجبه)، (لایجوز الاحتجاج به)، (لایحتجبحدیثه)، (لایحتجببقیه) (لایحل الاحتجاج)- ج1، ص70، 84، 95، 101، 102، 103، 106، 107، 109، 114، 124،143، 155; ج2، ص12، 45، 162 و184
(هو ذاهب الحدیث)، (لایعدل علیه)- ج1، ص73، 193 و 371; ج2، ص152
(منکر الحدیث جدا)، (روى المناکیر عن المشاهیر فکان مما عملتیداه)، (فى حدیثه مناکیر)، (یروى المناکیر عن المشاهیر حتىاذا سمعها المبتدى شهد لها بالوضع)- ج1، ص78، 89، 97، 126، 162، 166، 204، 215، 228، و 272; ج2، ص43 و 175
(هذا حدیث موضوع)، (لعن الله واضعه ولا رحم صانعه)، (فانه کانمن اخس المشبهه واسوئهم اعتقادا)، (متهم بوضع الحدیث)، (قدوضعه بعض القصاص و هناد لایوثق به)، (کان وضاعا للحدیث) (لابارکالله فیمن وضعه)- ج1،ص 78، 142، 144، 145، 153، 161، 192، 208، 215، 218; ج2،ص6،21، 27 و 37
لا یکتب حدیثه)، (لاتکتب حدیثه)، (کان لایدرى ما یقول)، (ما یکتبعنه انسان فیه خیر)- ج1، ص79، 89، 189، 208، 255، 258، 271 و 306; ج2، ص76
(کل الناس احب الى منه)- ج1، ص79 و 202
(مجهول لایعرف)، (اکثر رجاله مجاهیل و فیهم ضعفاء)، (فمجهول)،(احد من المجهولین)، (غریب)- ج1، ص79، 80، 81، 84، 89، 92، 95، 97، 113، 126، 127، 133،152، 159 و 177 ; ج2، ص25، 32 و 88
(هالک)، (کان... یسمیه الفاسق)، (لایساوى شیئا)، (هو کذاب عدوالله)، (لایساوى فلسا)- ج1، ص96 و 297; ج2، ص367 و 396
(منکر)، (هذا حدیث منکر)، (منکر جدا)- ج1، ص99، 103، 159 و 182; ج2، ص86
(ما اظن واضعه قصد الا شین الاسلام)، (انما هو اختراع احدثه اهلالکوفه فى الاسلام)- ج1، ص104; ج2، ص4 و 238
(من رئوس الکذابین الوضاعین)، (ماجنا کذابا)، (هو رکن من ارکانالکذب)، (کذاب)، (کان کذابا خبیثا)، (وضاع)، (اکذب الناس)- ج1، ص139، 145، 157، 158، 161، 164، 177، 176، 184، 230، 233،235 و 306; ج2، ص20، 83، 99 و215
(کان یدلس)، (دلس)، (یقلب الاخبار و یسرق الاحادیث)- ج1، ص146، 153، 191، 199، 202 و 250; ج2، ص55
(کان یقلب الاسانید والمتون)، (انه صحیفى)، (یروى عن... العجائب)- ج1، ص239 و 265; ج2، ص127، 165، 189، 220، 308 و317
(هو رجل سوء یحدث باحادیث)، (یستاهل ان یحفر له بئر فیلقىفیها)، (کذاب)، (خبیث)، (رجل سوء)، (یحل ضرب عنقه) - ج1، ص 151و 265; ج2، ص200، 290 و 312
(کان غالیا فى التشیع واهیا فى الحدیث)، (کان رافضیا)، (غالیافى الرفض)، (کان یغلو فى التشیع)، (کان شیعیا)، (المتهم ب... الشیعى)، (هذه الاحادیث کلها من وضع الرافضه)، (غالیا فىالتشیع مفرطا فیه)، (کان یرمى بالتشیع)، (کان من غلاهالروافض)، (هو من متشیعى الکوفه)، (کان من شیوخ الشیعه)، (منالغلاه فى الرفض)، (من روساء الشیعه)، (کلهم روافض)، (کلاهمامتشیع)- ج1، ص254، 255، 258، 261، 266، 274، 275، 276، 286، 291، 297،317، 321، 322، و 325; ج2، ص443 و 444
(هذا حدیث موضوع وواضعه ابرد من الثلج)، (ما ابرد الذى وضعه)،(ما اسمج کلامه)- ج1، ص276 و 329; ج2، ص37،65 و 250
(لاتحل الروایه عنه)، (لایحل کتب حدیثه الا على سبیل الاعتبار)،(... الا على جهه التعجب)، (... الا بالقدح فیه)- ج1، ص283، 200، 351، 360 و 371; ج2، ص6،10، 11، 13، 17،95 و 177
(هو فى عداد من یضع الحدیث متنا و اسنادا)، (یضع الحدیث علىالفور)، (یضع الحدیث وضعا فاحشا)، (کان وضاعا مشهورا بالوضع)،(کذاب کذاب)، (اکذب الناس)- ج1، ص295; ج2، ص18، 84، 157، 161، 225، 232، 243، 273، 306، 316 و322
(وضعه او وضع علیه!) (لعل... وضعه)- ج1، ص299; ج2، ص320
(هذا حدیث موضوع و الحسن بن على صاحب العسکر هو الحسن بن على بنمحمد بن موسى بن جعفر ابومحمد العسکرى آخر من تعتقد فیهالشیعه الامامیه، روى هذا الحدیث عن آبائه ولیس بشىء)- ج1، ص 311
(غفل من الاتقان وحدث على التوهم فوقعت المناکیر فى اخباره)- ج1، ص228
(کان... ردىء الاعتقاد)، (خبیث المذهب یقول ان علیا هو الله)- ج2، ص3
(مضطرب الحدیث)- ج2، ص34، 45، 142 و 293
(هذا حدیث موضوع)، (مظلم الاسناد عامه من فیه مجهول... کافاالله من یضع مثل هذا الحدیث)- ج2، ص40، 186 ، 191، 199 و 387
(لایخفى ترکیب اسناده و جهاله رجاله)، (هذا متن موضوع و... یروىعن الثقاه ما لم یحدثوا به)- ج2، ص49 و 396
(قال... لان ازنى احب الى من ان احدث عن...)- ج2، ص 62و 65
(لا... حدث به)، (لا رسول الله قاله)- ج2، ص 71
(قال... ترکوه)، (کان... یرمیه بالکذب)- ج2، ص105 و 152
(وضوح الکذب فیه اظهر من ان یحتاج الى وصفه)- ج2، ص112
(هذا حدیث لایشک عاقل فى وضعه)، (لایشک السامع... لاتشک فى وضعه)- ج2، ص114، 150، 317 و 423
(والله اعلم اى الرواه السارق)، (قد اجتمع فیه کذابون)- ج2، ص193 و 405
(یجب التنکب على حدیث...)، (لایحدث منه الا من هو شر منه)- ج2، ص229 و 406
(تجب مجانبه روایته)- ج2، ص317
(ما قال رسول الله(ص) من هذا شیئا قط)- ج2، ص 411
(خرج عن حد العداله)- ج2، ص424هر یک از این عبارات در مواردى به مراتب بیش از آنچه در این جایاد شده، در کتاب (الموضوعات) تکرار شده است; لکن چون آوردنتمام آنها موجب ملال بود، به همین موارد بسنده شد.
دو معیار دیگر ابن جوزى
به این نکته مهم و اساسى نیز باید اشاره کنیم که (بودن یانبودن حدیث در یکى از کتابهاى معتبر اهل سنت) و (نورانیت وآرامش بخشى یا تاریکى و زشتى و ناخوشایندى حدیث)، دومعیاردیگر ابن جوزى براى شناخت موضوع بودن یا نبودن حدیث است. اومى گوید:
هرگاه حدیثى را خارج از جوامع حدیثى مسلمانان، نظیر (موطا) مالک و (مسند) احمد و (صحیح) بخارى و (مسلم) و (سنن) ابىداوود و مانند آنها یافتى، خوب دقت کن. اگر شبیه آن را دراحادیث صحیح و حسن یافتى که کار، سهل است. اگر در آن شک کردىو آن را مخالف اصول دیدى، در رجال سندش دقت کن و احوال آنها رااز کتاب ما (کتاب الضعفاء والمتروکین)، جستجو کن تا علتخدشهدر راوى را بیابى. (8)
در جاى دیگرى مى گوید:
بپرهیز از اینکه حدیث را از آدم دروغگو یا متهم به دروغگویى یااز کسى که نمى داند چه روایت مى کند، بشنوى....
و در ادامه از ابن سیرین نقل مى کند که:
[حدیث، ]علم دین است. دقت کنید که آن را از چه کسى مى گیرید. (9)
در فصل دیگرى مى گوید:
بدان که غالبا بدن طالب علم از شنیدن حدیث منکر به لرزه مىافتد.
سپس به دو حدیث استناد مىکند:
الف) ما حدثتم عنى بما تنکرونه فلا تاخذونه [تاخذوه ]فانى لااقول المنکر و لست من اهله.
هر گاه حدیثى که آن را زشت مى شمارید از من برایتان نقل شد، آنرا قبول نکنید. چون من سخن ناخوش نمى گویم و اهل آن نیستم.
ب) اذا سمعتم الحدیث عنى تعرفه قلوبکم و تلین له اشعارکم وابشارکم و ترون انه قریب منکم فانا اولاکم به و اذا سمعتمالحدیث تنکره قلوبکم و تنفر منه اشعارکم و ترون انه منکم بعیدفانا ابعدکم منه.
هرگاه از من حدیثى شنیدید که دلهایتان آن را مى پسندد و دل وجانتان در برابر آن نرمش نشان مى دهد و خود و فکر خود را بهآن نزدیک مى یابید، من نسبتبه آن، از شما نزدیکتر هستم; وهرگاه حدیثى شنیدید که دلتان آن را زشت مىشمارد و وجودتان ازآن بیزار است و خود را از دور احساس مىکنید، بدانید که من ازشما نسبتبه آن سخن، دورتر هستم.
و در پایان همین فصل از ربیع بن خیثم نقل مىکند که حدیث،همچون روز، نورى دارد که باعثشناسایى آن مىشود و تاریکىیىمثل تاریکى شب که باعث ناپسند دانستن آن مىشود. (10)
ابن جوزى مى گوید:
اینکه این احادیث چقدر درست هستند و چقدر با اصول و معیارهاىسنجش، صحت و سقم حدیث مطابقت دارند، یک بحث است و اینکه اگرصحیح هستند، خطابشان به چه افرادى است، بحث دیگرى. آیا همهکسانى که حدیث را مى شنوند، قدرت درک و طهارت روح را دارند کهمنکر را منکر بیابند و نور و ظلمت کلام را درک کنند؟ آیا همهپوست و گوشتها از شنیدن حدیث منکر به لرزه در مى آیند؟ (11)
اگر فرض کنیم که این معیار براى سنجش احادیث درستباشد، طبقآیات قرآن کریم، فقط کسانى کلام پاک را درک مى کنند که خود،طهارت قلبى داشته باشند و کسانى از کلام الهى متاثر مى شوند یابد و خوب کلام را به الهام در مى یابند که جزء مومنان واقعى ومتوکلان و اهل خشیت از پروردگار باشند. حال، آیا این عده چقدرهستند؟ با توجه به کم بودن چنین افرادى، آیا در اینکه چنینمعیارى به دست افراد سپرده شود، جاى درنگ نیست؟
آرى، مطلبى که جاى بحث ندارد، این است که ابن جوزى ظاهرا خودرا جزء کسانى مى دانسته که این قدرت و اختیار را دارند که بادیدن یا شنیدن یک حدیث، نور و یا ظلمت آن را تشخیص دهند; ولىبه اینکه این حدیث از نظر دیگران چگونه است، کارى ندارد.
اگر منکر بودن یا نبودن حدیث، ملاک (موضوع) بودن یا نبودن آنباشد، در همین کتاب (الموضوعات)، ابن جوزى این نکته را رعایتنکرده و در موارد بسیار زیادى که هیچ وجهى براى منکر بودن حدیثجز ادعاى خود او وجود ندارد و بلکه سازگارى بسیارى بااصول روشن و نورانى اسلام به چشم مى خورد، حدیث را رمى به جعلو وضع مى کند.
نمونههایى از احادیثى که ابن جوزى در کتابش آورده و آنها راموضوع شمرده، در این جا ذکر مىکنیم، تا هم شواهدى بر مبانىوضع شناسى وى باشند و هم در شناساندن دیدگاه ابن جوزى به کارآیند.
نمونههایى از احادیث (الموضوعات)
کتاب التوحید
تقریبا در تمام احادیثى که در (الموضوعات)ابن جوزى آمده، بحثموضوع بودن، به صفت راوى مربوط مى شود که به تعدادى از آنصفات (که برخى صفت ذات و اعتقاد و برخى صفت فعل و تحدیثبودند) اشاره شد و کمتر حدیثى است که در آن، استدلالى دقیق درمورد محتوا صورت گرفته باشد، مگر آنکه منکر بودن ذوقى، دلیل برموضوع بودن حدیثبوده است.
از جمله این نوادر، اولین حدیث در اولین کتاب او، یعنى (کتابالتوحید) است که به خلقتخداوند و ماده اى یا چیزى که او خودرا از آن آفریده، مربوط مى شود که ابن جوزى، آن را از رکیکترین موضوعات شمرده و به محال بودن اینکه خالق خودش را خلقکند، اشاره کرده است و بعد از آن، در مورد راویانش عباراتىذکر کرده و سرانجام مىگوید:
اگر گروهى از ثقات جمع شوند و بگویند که شتر یا ریسمان کلفتىمثل ریسمان کشتى در سوراخ ته سوزن وارد شده است، این خبرآنها هیچ فایده اى ندارد; زیرا خبر از محال داده اند. پس هرحدیثى که مخالف عقل یا در تناقص با اصول بود، بدان که مجعولاست.... (12)
باب ذکر الحجب
درباره این دو حدیث: (بین الله عز و جل و بین الخلق سبعون الفحجاب...) و (دون الله تعالى سبعون الف حجاب من نور وظلمه...)، (13) در اولى، تفرد حبیب بن ابى حبیب را به این حدیث،دلیل وضع دانسته و از احمد بن حنبل نقل کرده که: (لیس بثقه کانیکذب)و خود ابن جوزى درباره حدیث گفته است که: (لا اصل له). دردومى نیز یک راوى را از قول احمد بن حنبل و دیگران، جرح کردهاست; ولى مقصود از (لا اصل له) را روشن نکرده که یعنى فقط بهلحاظ سند، اصالت ندارد یا اینکه در مفهوم حدیث هم این اشکالوارد است، در حالى که احادیث در بیان حجاب بین خدا و خلق،بسیار زیاد است و اسناد بسیارى از آنها هم محکم است. البتهدرک آنها در حد عقول عوام نیست، بخصوص آن عده که به ظواهرمخصوصى پایبند هستند، از درک فراتر از آنها عاجزند یا به ردآنها متعمد.
باب تسبیح الله عز و جل نفسه
قال رسول الله (ص): (یقول الله تبارک و تعالى کل یوم: اناالعزیز; من اراد عز الدارین فلیطع العزیز). (14)
این حدیث، دو بار در کتاب نقل شده که ابن جوزى، یک بار داوودبن عفان و بار دیگر سعید بن هبیره عامرى را به وضع آن متهمساخته است. محتواى این حدیث، کاملا با اصول اسلام سازگار است وبلکه بسیار عالى و راقى است; ولى هیچ اشاره اى به محتوا نشدهاست.
کتاب الایمان
باب ذکر ماهیه الایمان
الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان (اقرار باللسان) و عملبالارکان. (15)
ابن جوزى مى نویسد: (هذا حدیث موضوع لم یقله رسول الله) وابوالصلت هروى را متهم به وضع و جعل این حدیث مى داند.
الایمان الاقرار بالله و التصدیق بالقلب و العمل بالارکان. (16)
ابن جوزى، اسناد این حدیث را ضعیف و متشکل از افراد مجهول مىداند و از دارقطنى نقل مى کند که این حدیث را هیچ کس نقلنکرده، مگر اینکه از ابا صلت دزدیده است.
این حدیث از ابا صلت هروى، (17) از امام هشتم (ع)، از پدرانبزرگوارش، از پیامبر (ص) نقل شده است.
از اقرارهاى خود اهل سنت نیز معلوم مى شود که معیار و مبناىابن جوزى در موضوع دانستن این حدیث، تنها عناد با شیعه است ولا غیر. همه اینها در حالى است که حدیث، با اصول سازگار است واز شرایطى را که خود ابن جوزى براى وضع برشمرده، در آن یافتنمى شود.
باب علامه کمال الایمان
لا یکمل عبدالایمان حتى یکون فیه خمس خصال: التوکل على الله، والتفویض الى الله، و التسلیم لامر الله، و الرضا بقضاء الله. والصبر على بلاء الله انه من احب لله، و ابغض لله و اعطى للهفقد استکمل الایمان. (18)
زید بن رفاعه در سند حدیث، متهم به جعل است و ابن جوزى از قولخطیب بغدادى، حدیث را باطل الاسناد دانسته است.
در مورد محتواى حدیث، اگر نگوییم که مشابهات زیادى دارد، حداقلمى توان گفت که مفردات آن، کاملا اصولى و مطابق با موازیناست.
کتاب المبتدا
باب ذکر مقالید السماوات و الارض
عثمان از تفسیر (له مقالید السماوات و الارض) سوال مى کند،پیامبر (ص) مى فرماید:
ما سالنى عنها احد. تفسیرها: لا اله الا الله و الله اکبر وسبحان الله و بحمده، استغفر الله لا قوه الا بالله، الاول والآخر و الظاهر و الباطن، بیده الخیر، یحیى و یمیت و هو علىکل شىء قدیر... (19)
ابن جوزى نمى گوید که کدام بخش از حدیث، کلام رکیک است و کدامبخش، معناى بعید دارد. باید گفت که کلام رکیکى در حدیث وجودندارد و معناى بعیدى هم دیده نمى شود. ضمن اینکه لازم نیستتمام معانى را همه و از جمله ابن جوزى در یابند. اگر حدیثمجعول است، باید به دلیل متقنى مجعول باشد; ولى اگر ما از درکآن عاجزیم، نباید با دادن نسبتهاى مختلف به حدیث، وجهه علمىخود را حفظ کنیم.
باب فى ذکر العقل
قسم الله العقل ثلاثه اجزاء فمن کن فیه کمل عقله و من لم یکنفیه فلا عقل له: حسن المعرفه، و حسن الطاعه لله، و حسن الصبرعلى امر الله. (20)
ابن جوزى مىنویسد: (هذا حدیث لیس بصحیح) و از قول ابو حاتمرازى مىگوید که سلیمان بن عیسى (راوى حدیث)، کذاب است و ازقول ابن عدى مىگوید که او حدیث جعل مىکرده است. (21)
لما خلق الله العقل، قال له: (اقبل)، فاقبل، ثم قال له: (ادبر)، فادبر، فقال: و عزتى ماخلقتخلقا هو اعجب الى منک; بکآخذ و بک اعطى و لک الثواب و علیک العقاب. (22)
ابن جوزى مى گوید: (هذا حدیث لایصح عن رسول الله (ص)); زیرا بهگفته او روات آن، مجهول و منکرالحدیث هستند. (23)
مشابه این حدیثبا اسناد معتبر در منابع دیگر نقل شده است. (24) ضمن اینکه با اصول نیز سازگار و علاوه بر آن، مطابق با عقلاست. البته ابن جوزى در مورد محتواى این احادیثبحثى نکردهاست تا معلوم شود با متن آنها هم مخالفتى دارد یا نه.
باب فى ذم تحاسد الفقهاء
مولف در ابن باب، فقط یک حدیث نقل کرده و بعد هم آورده است که: (لا یصح عن رسول الله (ص)) و اسحاق بن ابراهیم را متهم به وضعدانسته است.
صرف نظر ازسندى که ابن جوزى ارائه کرده، حدیث مورد اشاره بااصول سازگار است. روایات مشابه نیز دارد و علاوه بر آن، واقعیتخارجى نیز در دوره هاى مختلف به وضوح و تاکید، بر مفاد آن صحهگذاشته است.
از اعتقادات سخیف ابن جوزى درباره عبد المطلب، ابوطالب،عبدالله و آمنه (علیهم السلام) که بگذریم و مخالفت عقاید او بااصول مسلم (در مورد طهارت پیامبر اکرم و اجداد گرامىاش ازشرک و کفر) را نتیجه تبعیت وى از شیوخ معاند بدانیم، به 59حدیث در بیان فضیلت على بن ابى طالب (ع) مىرسیم که توسط وى،مردود شمرده شده اند (25) و بسیارى از آنها به بهانه رافضى یاشیعى یا غالى بودن راوى، مردود شدهاند که رد تعدادى از آنهامثل احادیث (یوم الدار)، (مدینه العلم) (رد الشمس)، (سدالابواب) و چندین حدیث دیگر، دلیلى جز بغض و کینه نسبتبه على(ع) ندارد و بعضى هم که به خلقت پیامبر (ص) و على (ع) و مسائلىاز این قبیل مربوط است، اساسا از دایره فهم ابن جوزى خارج استو طبیعى است که موضوع شمرده شود و طبیعى تر، آن است که چندحدیث مجعول هم در آنها گنجانده شود تا رمى به جعل و وضع، عادىتر جلوه کند.
کتاب الطهاره
باب البول
اتهام شیعى و رافضى و غالى بودن، فقط در احادیث مربوط به فضائلعلى (ع) نیست; بلکه در بعضى موارد دیگر هم مشاهده مى شود. ازآن جمله در (کتاب الطهاره) در سند تنها حدیثباب البول، اسحاقبن محمد را (ردىء الاعتقاد و خبیث المذهب) دانسته، درباره وى مىگوید: (یقول ان علیا هو الله). (26)
کتاب الصلاه
ابواب فى قیام اللیل
در باب (شرف المومن بقیام اللیل) آمده است:
شرف المومن صلاته باللیل و عزه استغناوه عن الناس. (27)
من کثرت صلاته باللیل حسن وجهه بالنهار. (28)
مولف، حدیث اول را از دو طریق و حدیث دوم را از هشت طریق آوردهشده و همه آنها را به سبب وجود یکى از صفات ناپسند در یکى ازراویان، موضوع شناخته است. (29)
کتاب البیع و المعاملات
باب احتکار الطعام
در این باب، پنجحدیث در مذمت احتکار آمده است که تمام آنها بااصول اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى اسلام، سازگار است و مضامینمشابه آنها در بین روایات، فراوان به چشم مى خورد; اما ابنجوزى با جمله (هذه الاحادیث جمیعا لاتصح)، همه را موضوع مىشمارد و فقط به ایراد مربوط به راوى آنها اشاره مى کند و باالقابى از قبیل (لیس بشىء)، (ضعیف)، (شبه المجهول) و امثالآن، حدیث را مجعول قلمداد مى کند. (30)
ابن جوزى در حجیم کردن کتاب خود، آن قدر افراط مى کند که درنقد احادیث مربوط به ربا، زنا، لواط، ازدواج و ... اشتباهاتفاحشى مرتکب مى شود. او در باب تعظیم امر ربا بر زنا، یازدهحدیث ذکر مى کند که مجموعا در آنها ربا از زنا بدتر شمرده شدهاست و تمام آنها را به واسطه خدشه اى که به راوى وارد مى کند،موضوع مى شمارد. (31)
وى سپس در پایان همین باب مى گوید:
بدان از جمله چیزهایى که بر صحت این احادیث اشکال وارد مى کند،این است که بزرگى گناهان، از آثار آنها شناخته مى شود و زنا،نسبتها را فاسد مى کند و درهم مى ریزد و ارث را به کسانى کهصلاحیت ندارند، مى رساند و آن قدر زشتى مى آفریند که خوردنلقمه اى (ربا) که به ارتکاب منهى منجر نشود، آن قدر زشتى نمىآفریند. بنابراین، وجهى براى صحت این احادیث وجود ندارد. (32)
همین جمله براى پى بردن به میزان فهم و درک ابن جوزى کافى استو نشان مى دهد که این عالم حدیث، چقدر از فهم درستحدیث، دوراست و چقدر با اصول بیگانه است و چقدر از قرآن بى خبر است واگر با خبر است، چقدر با فهم معانى قرآن، فاصله دارد.
اگر ابن جوزى به تاثیر لقمه حرام در صلاح و فساد فرد و جامعه پىبرده بود و مى دانست که یک لقمه حرام و ربا مى تواند منشاصدها گناه (همچون زنا و لواط) براى خود ربا خوار یا جامعهمبتلا به آن شود و اگر مى فهمید که ربا، اساس اسلام و جامعهاسلامى را از بین مى برد و همه محرمات را مباح مى کند، شایدچنین استدلالى نمى کرد و بى پایگى منطق خود را نمایان نمىساخت.
اگر ابن جوزى فراموش نکرده بود که خداوند، خطاب به کسانى کهدست از ربا خوارى نمى کشند، با تهدید فرموده است: فاذنوا بحربمن الله33 و به آنها اعلان جنگ داده است و اگر معناى جنگ باخدا را مى فهمید و عظمت آن را درک مى کرد و شدت آن را در مىیافت، این گونه سطحى و ساده با احادیث مربوط به ربا برخوردنمى کرد. اینها همه در حالى است که او در باب (ذم الزنا)، چندحدیث را که در مذمت زناست و همه یا اغلب آنها با اصولسازگارند و داراى مشابهات زیاد در بین احادیث هستند، با جمله(لیس فى هذه الاحادیثشىء یصح عن رسول الله (ص» و کذاب خواندنروات، موضوع خوانده است. (34)
وقتى مى بینیم که ابن جوزى همین کار را با احادیث متعدد در باب(ذم اللواط) انجام داده، (35) ممکن است کسى فکر کند که تلاش اوبراى رفع قبح محرمات بوده است; اما ما همه این مطالب را بهدید یکسو نگرانه ابن جوزى منسوب مى کنیم و به آنچه بر ظن وگمان استوار است، اعتماد نمى نماییم.
بسیارى از احادیثى که به این ترتیب توسط ابن جوزى موضوع خواندهشده اند، علاوه بر سازگارى با اصول و داشتن مشابهات در جوامعحدیثى اهل سنت، اگر با همان مبنایى که خودش به آن اشاره کرد(یعنى منکر بودن کلام و اقشعرار بدن و امثال اینها) سنجیدهشود، در زمره صحیح ترین احادیث قلمداد خواهند شد.
ابن جوزى در بابهاى (علامات الشقاء)، (36) (ذم من اصبح و همهالدنیا)، (37) (تغییر الناس فى آخر الزمان) (38) و بعضى ابواب دیگرکتاب خود، احادیثى ذکر کرده و با آنها همان طور برخورد کرده کهذکر شد و ما براى جلوگیرى از طولانى شدن مقاله، از ذکر همهآنها خوددارى مى کنیم و در خاتمه مطلب، تنها به احادیثباب(التزوج للحسن او للمال) اشاره مى نماییم:
من تزوج امراه لعزها لم یزده الله عز و جل الا ذلا و من تزوجامراه لمالها لم یزده الله عز و جل الا فقرا و من تزوج امراهلحسنها لم یزده الله عز و جل الا دناءه و من تزوج امراه لمیتزوجها الا لیغض بصره او یحصن فرجه او یصل رحمه، بارک الله لهفیها و بارک لها فیه.
ابن جوزى مى گوید: این حدیثبه رسول خدا (ص) بسته شده و ضدحدیثى است که در صحیحین آمده است. سپس مى نویسد: (تنکح المراهلمالها و لحسنها و لجمالها و لدینها)! و بعد از آن، دو تن ازراویان حدیث را جرح مى نماید و به روایت کردن مجعولات و متروکالحدیثبودن، متهم مىسازد. (39) در حالى که این حدیث، علاوه براینکه کاملا با اصول اسلام سازگار است، دلنشین نیز هست و قلبانسان بدان آرام مى گیرد.
اما از اینها که بگذریم، استدلال ابن جوزى به (ضدیت این حدیثباحدیث صحیحین)، نشان مى دهد که امثال ابن جوزى، اگر از علمحدیثبهره اى برده باشند، فقط در زمینه نقل روایت است; وگرنهبا درایتحدیث، کاملا بیگانه اند; زیرا به فرض قبول صحتحدیثصحیحین، باید گفت که به جواز چنین ازدواجى و عدم حرمت آن نظردارد، در حالى که حدیث اول، عواقب و آثار وضعى این نوع ازدواجرا برشمرده و به هیچ وجه به عدم جواز یا حرمت، نظر ندارد. بنابراین، ضدیتى با حدیث صحیحین ندارد و امثال همین نکته ها وریزبینى هاست که از نظر ابن جوزى دور مانده و او را واداشتهاست که از غور در فهم حدیث، عقب بماند و تنها به جرح راویان،آن هم فقط به نقل از افراد و آن هم افرادى که از حب و بغض،خالى نبوده وچه بسا خود مستحق جرح اند، اکتفا کند.
پىنوشتها:
1. الموضوعات، ج1، ص252-253.
2. همان، ص311.
3. همان، ص 11-14.
4. همان، ص14.
5. همان، ص14-24.
6. همان، ص23-24.
7. همان، ص14-24.
8. همان، ص60.
9. همان، ص61-62.
10. همان، ص62-63.
11. در این مورد ، سخن ابن جوزى، درست نقطه مقابل کلام خداست کهپوست و گوشت و دل مومن در برابر کلام الهى به لرزه مى افتد(آیه 2 سوره انفال و آیه 23 سوره زمر).
12. الموضوعات، ج1، ص64-65.
13. همان، ص73.
14. همان، ص76.
15. همان، ص83-84.
16. همان جا.
17. ابوالصلت عبد السلام بن صالح الهروى از امام رضا(ع) نقل[حدیث ]مى کند و ثقه صحیح الحدیث است... ذهبى در میزانالاعتدال مى گوید: (رجل صالح الا انه شیعى). از جعفى نقل شده کهاو رافضى خبیث است و دارقطنى گفته رافضى متهم است و ابن جوزىگفته است: (خادم الرضا شیعى مع صلاحه...) و از الانساب سمعانىرسیده که ابو حاتم گفت: (هو راس مذهب الرفضه...). (سفینهالبحار، حاج شیخ عباس قمى، ج0، حرف (ص».
18. الموضوعات، ج1، ص90.
19. همان، ص96-97.
20. همان، ص119.
21. همان، ص120.
22. همان، ص122.
23. همان جا.
24. الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، (کتاب العقل و الجهل).
25. الموضوعات، ج2، ص252-301.
26. همان، ج2، ص3.
27. همان، ص33.
28. همان، ص34-36.
29. همان، ص23و 36.
30. همان، ص151-153 .
31. همان، ص153-156.
32. همان، ص156.
33. سوره بقره، آیه279.
34. الموضوعات، ج2، ص296-299.
35. همان، ص 301-304.
36. همان، ص312-313.
37. همان، ص320.
38. همان، ص368.
39. همان، ص165.
ابوالفرج عبدالرحمان بن على جوزى قرشى (متولد 510 و متوفاى597ق) از دانشمندان پرکار اهل سنت و داراى تصنیفات متعدد است. طبق گفته خود وى، تصنیفاتش به صد کتاب مىرسد که از جملهآنهاست: 1) التفسیر الکبیر،2) المنتظم فى تاریخ الامم،3) تهذیب السنن،4) المغنى فى الفقه،5) مناقب احمد بن حنبل،6) مناقب عمر بن الخطاب،7) جامع المسانید و الالقاب،8) منهاج المریدین،8) الحدائق،9) الوفا فى فضائل المصطفى،10) فنون الافنان فى عجائب القرآن،11) تلبیس ابلیس،12) الموضوعات، و... .
الموضوعات، در نظر اهل سنت از مراجع مهم احادیث موضوع است وخود ابن جوزى، آن را در قالب کتابى به نام (اللئالى المصنوعهفى الاخبار الموضوعه) خلاصه کرده است.
این کتاب در چهار باب اصلى: (ذم الکذب والکذابین)، (فى حدیث: من کذب على...)، (فى الوصیه بالعنایه بانتقاد الرجال) و (فیمااشتمل علیه کتاب الموضوعات) تنظیم شده که این باب آخر، داراىحدود پنجاه فصل است که طبق ترتیب کتابهاى فقه، تدوین شده است.
ابن جوزى از علماى مکتب فقهى حنبلى است و ارادتش به احمد بنحنبل در همه آثارش، بخصوص در کتاب (مناقب احمد بن حنبل) آشکاراست و این ارادت، آن قدر زیاد است که مرزهاى تعصب را در همنوردیده است. نیم نگاهى به کتاب او درباره ابن حنبل، گواه اینادعاست.
از نکات بارز و چشمگیر در عقاید و افکار ابن جوزى، این است کهمتاسفانه وى در دایره انصاف و بر محور اندیشه غیر جانبدارانه وبدون تعصب نچرخیده و کتابهاى علمى خود را به افکار عامیانه واندیشه هاى سست و مکابرانه و مشحون از تعصب نسبتبه شیعه (و بهگفته خود او: رافضیان)، آلوده است.
با کمال تاسف، این رفتار ابن جوزى، او را به ورطهاى انداختهاست که بدون اینکه به خود زحمت تحقیق بدهد، همچون عوام اگرنگوییم عالما عامدا مطالب بىاساسى را به شیعه نسبت داده واندیشههاى کاملا روشن مکتبى چون تشیع را با اتهاماتى واهى بهنقل از مشایخ نااهل، در ردیف یهود قلمداد کرده است.
وى پس از آنکه یک دسته بندى ساختگى و افترا آمیز از رافضه ( کهاز نظر او همان شیعه امامیه است) ارائه مى کند و آنها را وضاعو کذاب و عوام و جهال معرفى مى نماید، با الفاظ (انبانا) و(حدثنا)، افترائات بزرگ و بغض آلودى را به شیعه نسبت مى دهد.
ابن جوزى به نقل از همان مشایخ از شعبى نقل مى کند:
اى مالک!اگر [از این مردم ]بخواهم که بنده من باشند و بر گرده آنها سوار شومیا اینکه خانهام را پر از طلا کنند تا براى عملى دروغ جعل کنم،این کار را انجام مىدهند... تو را از افکار گمراه کننده کهبدترین آنها رافضه است، بر حذر مىدارم... گرفتارى رافضه،گرفتارى یهود است... یهود مىگویند تا زمانى که مسیح(ع) دجالرا بیرون کشد، جهاد جایز نیست و رافضه مىگویند تا زمانى کهمهدى(عج) خروج کند، جهاد جایز نیست... یهود، قدرى از قبله رومى گردانند و رافضه هم چنین مى کنند... همین طور که یهود توراترا پاره پاره کرده اند، رافضه قرآن را پاره پاره کردهاند. یهود، خون مسلمانان را مباح مى دانند; رافضه نیز چنیناند... یهود، کینه جبرئیل را در دل دارند و مى گویند در میان فرشتگان،او دشمن ماست و رافضه مىگویند که جبرئیل در آوردن وحى اشتباهکرده است... گروهى از یهود و نصارا به واسطه دو خصلتبر رافضهترجیح و برترى دارند. از یهود پرسیدم: (بهترین امتشما چهکسانى هستند؟); پاسخ دادند: (اصحاب موسى(ع»; و از نصارا همینسوال را کردم; پاسخ دادند: (اصحاب عیسى(ع»; و از رافضهپرسیدم: (بدترین امتشما چه کسانى هستند؟) ، پاسخ دادند: (اصحاب محمد(ص)). به آنان گفته شد که براىاصحاب پیامبر(ص) طلب مغفرت کنند; اما آنان، ایشان را دشنامدادند. (1)
این گونه افترائات بى پایه و اساس است که ابن جوزى را در نظرمحقق منصف، از مرتبه یک عالم محقق، به یک عامى متعصب و مفترىتنزل مى دهد و على رغم اینکه دو جلد کتاب (الموضوعات) رادرباره احادیث جعلى تالیف نموده است، او را به معناى واقعى درردیف بزرگترین جاعلان و به قول خودش: (رئوس الکذابین وارکانهم) که (لایساوى فلسا) قرار مى دهد و به آنان که حقیقت اعتقاد شیعهرا مى دانند و این افترائاتى را (که (وضوح الکذب فیه اظهر منان یحتاج الى وصف» نسبتبه شیعه مى خوانند، این حق را مى دهدکه او را (مبتدع صاحب هوا) بدانند و احیانا اگر معاصر او بودهاند، گفته باشند: (هو رجل سوء... یستاهل ان یحفر بئر فیلقىفیه) یا اینکه (یحل ضرب عنقه). او خود، مسئول این نظرها وموضعگیرى هاى محققانه علیه خودش است; زیرا اگر نگوییم: (کانردىء الاعتقاد)، لااقل باید گفت (غفل من الاتقان و کتب علىالتوهم فوقعت المناکیر فى کلامه و کتابه) و (کان غالیا فىالحنبلیه) و (کان لایدرى مایقول). در استمرار همان افکار نادرست و اطلاعات غلط و تعصب آمیز است کهابن جوزى به اهل بیت(ع) که مورد احترام قاطبه امت و تمامىفرق اسلامى هستند توهین مى کند و حدیث امام عسکرى(ع) راموضوع و مجعول شمرده و توهین آمیزترین الفاظى را که در موردوضاع و جعال به کار برده مى شود، در مورد آن حضرت و پدرانبزرگوارش به کار برده، مى گوید: هذا حدیث موضوع والحسن بن على صاحب العسکر هو الحسن بن على بنمحمد بن موسى بن جعفر ابو محمد العسکرى، آخر من تعتقد الشیعهالامامیه، روى هذا الحدیث عن آبائه ولیس بشىء. (2)
وقتى اهل بیت(ع) که مورد احترام تمام فرق اسلامى هستند، اینچنین مورد اهانت ابن جوزى قرار گیرند، جاى آن هست که گفتهشود: (ما اسمج کلامه) و (کل الناس احب الى منه).
اینک پس از این مختصر که در مورد افکار ابن جوزى نگاشته شد وهرچند که او (خرج عن حد العداله) و (لایتابع کلامه) و (یضعالاعتقاد على الثقات والشیعه والمعصومین من اهل البیت(ع); امادر این تحقیق، روش وضع شناسى او را مورد بررسى قرار خواهیمداد و صرف نظر از افکار و اندیشه ها و تعصبات او و صرف نظر ازصحتیا عدم صحت احادیثى که نقل کرده و موضوع بودن آنها رااعلام کرده، تنها به مبانى وضع شناسى او، در حد این مجال،اکتفا مى نمایم.
مبانى ابن جوزى در وضع شناسى حدیث
هر چقدر چیزى ارزشمندتر و شریف تر باشد، قلب و دس و غش و جعل وتزویر در آن خطرناک تر، رذیلانه تر و خسارت بارتر است و شناختمقلوب و مغشوش و مجعول در آن، مهمتر و ضرورى تر.
هرچه کارى مهمتر و ضرورى تر باشد، اصولى انجام شدن و چار چوب وملاک و معیار داشتن، براى آن، بیشتر لازم است و به همان اندازهکه انجام دادن کار مهم با رعایت اصول و ملاکهاى صحیح، مى تواندبه نتایج ارزشمندى منتهى شود، نداشتن اصول صحیح و چارچوب متقن،ممکن استبه خساراتى منجر گردد که اصل و اساس کار را مخدوشکرده، اعتماد به آن را سلب نماید.
احادیث معصومان(ع) شریف ترین کلماتى است که انسانى در عالمخلقت ادا کرده و بعد از قرآن کریم، مجموعه سنت، ارزشمندترینمجموعه هدایتگر بشر و منبع فقه اسلامى است که دست نخورده بودنآن، بسیار مورد توجه و مایه اعتماد است.
به همین دلیل است که بازشناسى صحیح و سقیم از هم و اطلاع ازاحادیث مجعول و آگاهى از علل و انگیزههاى وضع و جعل و توجهدقیق به ملاکهاى صحیح براى شناخت موضوعات و مجعولات، از اهمیتبسیار زیادى برخوردار است.
در صورت وجود اشکالات سندى یا متنى یا هر دو، ممکن است که حکمبه موضوع و مجعول بودن حدیثشود. البته در هر کدام از اشکالاتسندى یا متنى، انواع و اقسامى وجود دارد که در بررسى صحیح یاموضوع بودن حدیث، باید به آنها توجه کرد.
اگر قضاوت در مورد احادیث، بىضابطه و ملاک صحیح انجام گیرد،اختلاف در بررسى و قضاوت، چشمگیر خواهد بود; به طورى که گاهىممکن است دو حدیث در شرایط یکسان به دو حکم متفاوت محکوم شوندیا اینکه غلط بودن ضابطه، یا تعصب داشتن و یا بى ضابطگى و حکمکردن به مکابره، موجب دست کشیدن از تعداد زیادى از احادیثگرانقدر شود. همان طور که گاهى اعمال ضوابط قالبى و بى توجهىبه وجود احادیث مشابه مورد اتقان و صحیح و گاه نفهمیدن معنا ومراد حدیث و نداشتن دیدگاههاى صحیح و دور نگر در برداشت، باعثطرد مجموعه عظیمى از سنتشده است.
در بررسى مبانى وضع شناسى ابن جوزى، ضمن اینکه مى توان ملاکها ومعیارهاى خاصى را مشخص نمود، کمابیش اشکالاتى از قبیل آنچه ذکرشد، به چشم مى خورد.
ابن جوزى در (الموضوعات) در یک تقسیم بندى، احادیث را به ششدسته تقسیم کرده است:
1) احادیثى که در صحت آنهااتفاق است. اولین کسى که احادیث صحیحرا استخراج کرده،بخارى و سپس مسلم است.
2) احادیثى که فقط بخارى یا مسلم آنها را آورده اند و جمهوراهل حدیث، آنها را صحیح دانسته اند.
3) احادیثى که یکى از شیخین (بخارى و مسلم) آن را صحیح دانستهاند و به احادیثى که هر دو استخراج کرده اند، ملحق مى شود. ایناحادیث، کم هستند.
4) احادیث ضعیفى که مى توان به آنها عمل کرد.
5) احادیثى که بسیار ضعیفاند و مراتب آنها نزد علما متفاوتاست. بعضى آنها را به احادیثحسان نزدیک مىدانند و برخىدیگر، آنها را به احادیث موضوع ملحق مى سازند.
6) احادیثى که قطعا موضوع و محال و دروغ هستند. (3)
ابن جوزى مى نویسد:
در برخورد با چهار قسم اول، دل انسان آرام است; اما بیشتراحادیث نوع پنجم را در کتاب (العلل المتناهیه فى الاحادیثالواهیه) گرد آوردهام. بخشى از موضوعات را آوردهام و بخشىرا به دلیل طولانى بودن و ناپسند بودن الفاظشان، ترک کردهام. (4)
ابن جوزى، بیش از ده صفحه از کتابش را به شرح و بسط اقسامراویانى که در احادیثشان کذب و جعل واقع شده، اختصاص دادهاست (5) و به طور مفصل، آنها را دسته بندى کرده و سرانجام درفصلى، باب طعن و لعن و نفرین را بر آنان مىگشاید (6) و در همانفصل مى گوید: براى دروغگو، همین بس که دل از قبول قولش سربازمى زند.
شاید از همین بخش از کتاب، بتوان حدس زد که مبانى وضع شناسىابن جوزى، دائر مدار اعتماد به راویان یا عدم اعتماد بهآنهاست و هرگاه یک راوى در میان سلسله راویان (از دیدگاه ابنجوزى و افراد مورد اعتماد او) ثقه نباشد یا به وضع و جعل و کذبمتهم باشد، حدیثبه طور کلى از درجه اعتبار ساقط مى شود و بهتعبیر دیگر، صحیح و یا مجعول بودن حدیث، تابع اخس روات آن استو تقریبا دیگر هیچ جایى براى احتمال صحتحدیثباقى نمى ماند.
از نظر ابن جوزى، وقتى یک راوى در سلسله راویان(به دلایل صحیحیا ناصحیح و تعصب) به کذب متهم باشد، هیچ ستون محکمى نمىتواند خیمه حدیث را برپا نگه دارد و اتقان و استحکام عبارات،سازگارى با اصول دین و هماهنگى و مشابهتبا روایاتى که از طریقصحیح نقل شده، کاملا ارزش و جایگاه خود را از دست مى دهند و بهنظر مىرسد که ابن جوزى دیگر به خود اجازه نمىدهد کمترینتاملى در معناى حدیثبنماید و گاهى هم اگر از این منظر، نیمنگاهى به حدیث انداخته است اگر راویان به کذب و جعل متهمنبودهاند به محض اینکه حدیث در نظرش معنایى ناموزون داشته،با عبارات تند و تیز و الفاظ شداد و غلاظ، آن را موضوع، مجهول،کذب و افترا شمرده است و در بسیارى از این موارد، یا تعصبفرقهاى راه تفکر صحیح را بر او بسته یا جمود فکرى و نداشتنفهم عمیق و اکتفا به روایت و فقدان درایت، مجال تامل و قضاوتصحیح را از او گرفته است.
این اعتقاد ابن جوزى که مىگوید: (براى دروغگو همین بس که دلاز قبول قولش آرام نمى گیرد)، کار را جایى رسانده که هر جاکمترین خلجانى در دلش پیدا شد و به اصطلاح خودش: (قلبش آرامنگرفت)، راویانى را که به نظر خودش جعال و وضاع هستند، به بادناسزا مى گیرد; اما اینکه آرامش یا اضطراب قلب خود او از کجاسرچشمه مى گیرد و معلول چه عواملى است، امرى است که هر چند بیشاز هر چیز جاى بحث و بررسى دارد، اما هیچ گاه مورد سوال واقعنشده است.
در نمونههایى که خواهد آمد، نشان داد مى شود که ابن جوزى بهبهانه متهم بودن یا وضاع بودن یا کاذب بودن یک راوى، چگونهراه افراط پیموده و(صرف نظر از درستى یا نادرستى ادعایشدرباره سلسله سند) تنها با ناسزا و درشتگویى، احادیث زیادى رارمى به کذب و جعل کرده و با قسم و التماس، بر دروغ بودن آناحادیث استدلال کرده است! و در مواردى، انبوهى از احادیث را بههمین نحو و بیشتر به دلیل تعصب و دشمنى با گروه خاصى کنارگذاشته است.
پیش از ارائه شواهد از کتاب (الموضوعات)، خلاصهاى از دسته بندىراویان از نگاه ابن جوزى و بعد از آن، فهرستى از القابى که اوبراى رد کردن حدیث و روات به کار گرفته، عرضه مى کنیم.
طبقه بندى راویان ضعیف در نگاه ابن جوزى
تقسیم بندى راویانى که در حدیثشان موضوع و کذب و مقلوب یافت مىشود، در نظر ابن جوزى از این قرار است:
اول، گروهى که زهد و کناره گیرى از دنیا را پیشه کرده و ازتشخیص صحیح از ناصحیح غفلت ورزیدهاند. بعضى از آنها به گونهاى کتابهایشان را از بین برده یا در زیر خاک مدفون کردهاند وآنگاه از حفظ، روایت کرده و دچار اشتباه شدهاند. گاه نیز حدیثمرسل را مرفوع ذکر کرده و زمانى موقوف را مسند لقب دادهاند وگاه، اسناد را در هم ریخته و گاهى حدیثى را با حدیثى دیگردرآمیختهاند.
دوم، گروهى که در نقل حدیث، رنجى نکشیده اند و اشتباهاتشانزیاد است.
سوم، گروهى از ثقات که در اواخر عمر، دچار اختلال حواس شده وسلامت عقل خود را از دست دادهاند و روایات را درهم آمیختهاند.
چهارم، گروهى که عافیت و غفلت، آنها را در ربوده و از کسانىروایت کرده اند که از آنها نشنیدهاند.
پنجم، گروهى که عمدا حدیث جعلى ساختهاند که اینان خود سه دستهاند:
الف) گروهى که بدون اینکه بدانند، به اشتباه افتادهاند و بعداز فهمیدن اشتباه خود، از سر کبر و غرور و براى اینکه به آنهانسبت اشتباه داده نشود، بر اشتباه خود پافشارى کردهاند.
ب) گروهى که از دروغگویان و راویان ضعیف، روایت کرده و نامهاىآنها را عوض کرده و تدلیس نمودهاند. دروغ اصلى را آن راویان واشتباه زشت را این ناقلان مرتکب شدهاند.
ج) گروهى که عمدا به دروغ گفتن آشکارا دستیازیدهاند که گاهدر اسناد دست مىبرند و از کسى روایت مىکنند که از او نشنیدهاند و گاهى احادیثى را که دیگران نقل کردهاند، مىدزدند وگاهى خود، حدیث جعل مىکنند که اینان نیز خود به هفت گروهتقسیم مىشوند:
1) زنادقه که به قصد افساد در دین و انداختن شک در دل عوام وبازى با دین، جعل حدیث مىنمایند.
2) گروهى که براى حمایت از مردم و مذهب خودشان، حدیث جعل مىکنند و شیطان، کارشان را برایشان مباح جلوه داده است.
3) گروهى که براى ترغیب مردم به خیر و ترساندن آنها از شر وبدى، حدیث جعل کردهاند. گویى که دین ناقص است و به تتمیمآنها محتاج!
4) گروهى که جعل سند براى هر کلام نیکویى را مجاز شمردهاند.
5) گروهى که به قصد خاصى حدیث جعل مىکنند; مثل آنها که براىتقرب به سلاطین، این کار را کردهاند.
6) گروهى که براى خوشایند مردم و به تعجب واداشتن آنها، روایاترا جعل کرده، اسنادى نقل کردهاند که بیشتر مقبول واقع شود.
7) گروهى که حفظ حدیثبرایشان مشکل بود; اما چون نان به نرخروز خور بودند و مىدیدند که روایت کردن از حفظ، راحتتر استو بیشتر مورد پسند مردم قرار مىگیرد، مطالب عجیب و غریب را ازحفظ مىگفتند تا به مقصود برسند. این گروه، خود به قصه سرایانو فریبکاران طماع قصه سرا و غیر قصه سرا تقسیم مىشوند. (7)
تعابیر ابن جوزى درباره واضعان و احادیث موضوع
اینک فهرست تعدادى از عبارات و الفاظ و القابى که ابن جوزى باتمسک به آنها حدیث را مجعول، موضوع و کذب شمرده، ارائه مى شود. البته اینها فقط بخشى از تعابیر اوست، نه همه آنها و همینمقدار نشان مى دهد که بیشترین توجه ابن جوزى در رد یا قبولحدیث، به راوى و در نتیجه به سند بوده است:
عبارت - نشانى :
(لا نشک فى وضعه)، (هذا حدیث لایشک فى وضعه)، (موضوع بلا شک)- ج1، ص64، 70، 80، 81، 100، 104، 108، 112، 129،180، 203; ج2،ص42و 53
(مبتدع صاحب هوى)، (کان ینتحل مذهب الکوفیین)، (کان رافضاغالیا فى الرفض)، (کان رافضیا یضع الحدیث)، (ما اراه الا دهریایوقع الشک فى قلوب المسلمین)- ج1، ص65، 182، 185، 210 و 254
(کافر)، (کذاب عدو الله)، (کان یضعف فى روایته ویطعن علیه فىمذهبه)- ج1، ص65، 193،276; ج2، ص21 و 367
(کذاب لاتحل الروایه عنه لسوء مذهبه)، (کذاب متروک)- ج1، ص65، 68، 72 و 145; ج2، ص65
(لواعطى درهما لوضع خمسین حدیثا)- ج1، ص65
(لیس حدیثه بشىء)، (لیس بشىء)، (لیس بشىء اصلا)، (لا بشىء)- ج1،ص65، 68، 70، 72، 77، 79، 81، 82، 91، 128 و 163; ج2، ص 21
(هو متروک)، (متروک الحدیث)، (هو وابوه متروکان)، (متروک لهمناکیر)- ج1، ص65، 66، 68، 70، 73، 77، 79، 90، 91، 95، 99، 100، 111،115، 118، 120، 130، 133 و 139; ج2، ص19، 25، 153 و 161
(هذا حدیث لایصح عن رسول الله)، (هذا لیس بصحیح)- ج1، ص65، 77، 81 و 82; ج2، ص7 و 36
(یکذب و یضع الحدیث)، (کان فى عداد من یضع الحدیث) ج1، ص66، 69، 73، 101، 111،120، 135و186
(هذا حدیث موضوع)، (هذا من موضوع)، (هذا حدیث لایصح ) ،(موضوع على رسول الله) ، (موضوع منکر)- ج1، ص66، 68، 73،80، 84، 85، 87، 97، 102 ، 1110و 301
(مشهور بالکذب و وضع الحدیث)، (یروى الموضوعات)- ج1، ص66 و105
(کان کذابا یضع الحدیث)- ج1، ص66، 94، 96، 103، 106،118، 132، 144، 161، 163و179
(ما رایت احذق بالکذب منه)، (کان وضاعا ما لقیت اکذب منه)- ج1، ص66، 104، 183 و 282; ج2، ص133
(هذا الحدیث منکر جدا و فى اسناده غیر واحد من المجهولین)- ج1، ص67، 75، 95، و 302; ج2، ص42
(ضعیف جدا)- ج1، ص67، 97، 124، 162و 217
(ضعیف منکر الحدیث)، (منکر الروایه جدا عن الاثبات)- ج1، ص68،181، 210 و 305; ج2، ص85 و 402
(لیس بثقه)- ج1، ص69،91، 96، 109،132، 134، 135، 158 و184 ; ج2، ص97
(هو دجال لایحل ذکره فى الکتب الا على القدح فیه)، (کان دجالا یضعالحدیث على الثقات)، (دجالا من الدجالین)- ج1، ص69، 70، 72، 73، 87، 89، 100،110، 128، 158، 167، 175، 189180و233; ج2، ص6 و22
(هذا الحدیثباطل لا اصل له)، (هذا لایصح)، (لایثبت)- ج1، ص69، 73، 93،95، 97، 100، 104، 106، 107، 109، 113،114، 115، 117، 124، 126، 134، 154، 155 و 293;ج2، ص209، 26 و 99
(لایتابع على هذا الحدیث)، (کل روایاته لایتابع علیها)- ج1، ص70، 85، 124، 198، 204، 238،281; ج2، ص19، 77، 88 و 262
(لا یحتجبه)، (لایجوز الاحتجاج به)، (لایحتجبحدیثه)، (لایحتجببقیه) (لایحل الاحتجاج)- ج1، ص70، 84، 95، 101، 102، 103، 106، 107، 109، 114، 124،143، 155; ج2، ص12، 45، 162 و184
(هو ذاهب الحدیث)، (لایعدل علیه)- ج1، ص73، 193 و 371; ج2، ص152
(منکر الحدیث جدا)، (روى المناکیر عن المشاهیر فکان مما عملتیداه)، (فى حدیثه مناکیر)، (یروى المناکیر عن المشاهیر حتىاذا سمعها المبتدى شهد لها بالوضع)- ج1، ص78، 89، 97، 126، 162، 166، 204، 215، 228، و 272; ج2، ص43 و 175
(هذا حدیث موضوع)، (لعن الله واضعه ولا رحم صانعه)، (فانه کانمن اخس المشبهه واسوئهم اعتقادا)، (متهم بوضع الحدیث)، (قدوضعه بعض القصاص و هناد لایوثق به)، (کان وضاعا للحدیث) (لابارکالله فیمن وضعه)- ج1،ص 78، 142، 144، 145، 153، 161، 192، 208، 215، 218; ج2،ص6،21، 27 و 37
لا یکتب حدیثه)، (لاتکتب حدیثه)، (کان لایدرى ما یقول)، (ما یکتبعنه انسان فیه خیر)- ج1، ص79، 89، 189، 208، 255، 258، 271 و 306; ج2، ص76
(کل الناس احب الى منه)- ج1، ص79 و 202
(مجهول لایعرف)، (اکثر رجاله مجاهیل و فیهم ضعفاء)، (فمجهول)،(احد من المجهولین)، (غریب)- ج1، ص79، 80، 81، 84، 89، 92، 95، 97، 113، 126، 127، 133،152، 159 و 177 ; ج2، ص25، 32 و 88
(هالک)، (کان... یسمیه الفاسق)، (لایساوى شیئا)، (هو کذاب عدوالله)، (لایساوى فلسا)- ج1، ص96 و 297; ج2، ص367 و 396
(منکر)، (هذا حدیث منکر)، (منکر جدا)- ج1، ص99، 103، 159 و 182; ج2، ص86
(ما اظن واضعه قصد الا شین الاسلام)، (انما هو اختراع احدثه اهلالکوفه فى الاسلام)- ج1، ص104; ج2، ص4 و 238
(من رئوس الکذابین الوضاعین)، (ماجنا کذابا)، (هو رکن من ارکانالکذب)، (کذاب)، (کان کذابا خبیثا)، (وضاع)، (اکذب الناس)- ج1، ص139، 145، 157، 158، 161، 164، 177، 176، 184، 230، 233،235 و 306; ج2، ص20، 83، 99 و215
(کان یدلس)، (دلس)، (یقلب الاخبار و یسرق الاحادیث)- ج1، ص146، 153، 191، 199، 202 و 250; ج2، ص55
(کان یقلب الاسانید والمتون)، (انه صحیفى)، (یروى عن... العجائب)- ج1، ص239 و 265; ج2، ص127، 165، 189، 220، 308 و317
(هو رجل سوء یحدث باحادیث)، (یستاهل ان یحفر له بئر فیلقىفیها)، (کذاب)، (خبیث)، (رجل سوء)، (یحل ضرب عنقه) - ج1، ص 151و 265; ج2، ص200، 290 و 312
(کان غالیا فى التشیع واهیا فى الحدیث)، (کان رافضیا)، (غالیافى الرفض)، (کان یغلو فى التشیع)، (کان شیعیا)، (المتهم ب... الشیعى)، (هذه الاحادیث کلها من وضع الرافضه)، (غالیا فىالتشیع مفرطا فیه)، (کان یرمى بالتشیع)، (کان من غلاهالروافض)، (هو من متشیعى الکوفه)، (کان من شیوخ الشیعه)، (منالغلاه فى الرفض)، (من روساء الشیعه)، (کلهم روافض)، (کلاهمامتشیع)- ج1، ص254، 255، 258، 261، 266، 274، 275، 276، 286، 291، 297،317، 321، 322، و 325; ج2، ص443 و 444
(هذا حدیث موضوع وواضعه ابرد من الثلج)، (ما ابرد الذى وضعه)،(ما اسمج کلامه)- ج1، ص276 و 329; ج2، ص37،65 و 250
(لاتحل الروایه عنه)، (لایحل کتب حدیثه الا على سبیل الاعتبار)،(... الا على جهه التعجب)، (... الا بالقدح فیه)- ج1، ص283، 200، 351، 360 و 371; ج2، ص6،10، 11، 13، 17،95 و 177
(هو فى عداد من یضع الحدیث متنا و اسنادا)، (یضع الحدیث علىالفور)، (یضع الحدیث وضعا فاحشا)، (کان وضاعا مشهورا بالوضع)،(کذاب کذاب)، (اکذب الناس)- ج1، ص295; ج2، ص18، 84، 157، 161، 225، 232، 243، 273، 306، 316 و322
(وضعه او وضع علیه!) (لعل... وضعه)- ج1، ص299; ج2، ص320
(هذا حدیث موضوع و الحسن بن على صاحب العسکر هو الحسن بن على بنمحمد بن موسى بن جعفر ابومحمد العسکرى آخر من تعتقد فیهالشیعه الامامیه، روى هذا الحدیث عن آبائه ولیس بشىء)- ج1، ص 311
(غفل من الاتقان وحدث على التوهم فوقعت المناکیر فى اخباره)- ج1، ص228
(کان... ردىء الاعتقاد)، (خبیث المذهب یقول ان علیا هو الله)- ج2، ص3
(مضطرب الحدیث)- ج2، ص34، 45، 142 و 293
(هذا حدیث موضوع)، (مظلم الاسناد عامه من فیه مجهول... کافاالله من یضع مثل هذا الحدیث)- ج2، ص40، 186 ، 191، 199 و 387
(لایخفى ترکیب اسناده و جهاله رجاله)، (هذا متن موضوع و... یروىعن الثقاه ما لم یحدثوا به)- ج2، ص49 و 396
(قال... لان ازنى احب الى من ان احدث عن...)- ج2، ص 62و 65
(لا... حدث به)، (لا رسول الله قاله)- ج2، ص 71
(قال... ترکوه)، (کان... یرمیه بالکذب)- ج2، ص105 و 152
(وضوح الکذب فیه اظهر من ان یحتاج الى وصفه)- ج2، ص112
(هذا حدیث لایشک عاقل فى وضعه)، (لایشک السامع... لاتشک فى وضعه)- ج2، ص114، 150، 317 و 423
(والله اعلم اى الرواه السارق)، (قد اجتمع فیه کذابون)- ج2، ص193 و 405
(یجب التنکب على حدیث...)، (لایحدث منه الا من هو شر منه)- ج2، ص229 و 406
(تجب مجانبه روایته)- ج2، ص317
(ما قال رسول الله(ص) من هذا شیئا قط)- ج2، ص 411
(خرج عن حد العداله)- ج2، ص424هر یک از این عبارات در مواردى به مراتب بیش از آنچه در این جایاد شده، در کتاب (الموضوعات) تکرار شده است; لکن چون آوردنتمام آنها موجب ملال بود، به همین موارد بسنده شد.
دو معیار دیگر ابن جوزى
به این نکته مهم و اساسى نیز باید اشاره کنیم که (بودن یانبودن حدیث در یکى از کتابهاى معتبر اهل سنت) و (نورانیت وآرامش بخشى یا تاریکى و زشتى و ناخوشایندى حدیث)، دومعیاردیگر ابن جوزى براى شناخت موضوع بودن یا نبودن حدیث است. اومى گوید:
هرگاه حدیثى را خارج از جوامع حدیثى مسلمانان، نظیر (موطا) مالک و (مسند) احمد و (صحیح) بخارى و (مسلم) و (سنن) ابىداوود و مانند آنها یافتى، خوب دقت کن. اگر شبیه آن را دراحادیث صحیح و حسن یافتى که کار، سهل است. اگر در آن شک کردىو آن را مخالف اصول دیدى، در رجال سندش دقت کن و احوال آنها رااز کتاب ما (کتاب الضعفاء والمتروکین)، جستجو کن تا علتخدشهدر راوى را بیابى. (8)
در جاى دیگرى مى گوید:
بپرهیز از اینکه حدیث را از آدم دروغگو یا متهم به دروغگویى یااز کسى که نمى داند چه روایت مى کند، بشنوى....
و در ادامه از ابن سیرین نقل مى کند که:
[حدیث، ]علم دین است. دقت کنید که آن را از چه کسى مى گیرید. (9)
در فصل دیگرى مى گوید:
بدان که غالبا بدن طالب علم از شنیدن حدیث منکر به لرزه مىافتد.
سپس به دو حدیث استناد مىکند:
الف) ما حدثتم عنى بما تنکرونه فلا تاخذونه [تاخذوه ]فانى لااقول المنکر و لست من اهله.
هر گاه حدیثى که آن را زشت مى شمارید از من برایتان نقل شد، آنرا قبول نکنید. چون من سخن ناخوش نمى گویم و اهل آن نیستم.
ب) اذا سمعتم الحدیث عنى تعرفه قلوبکم و تلین له اشعارکم وابشارکم و ترون انه قریب منکم فانا اولاکم به و اذا سمعتمالحدیث تنکره قلوبکم و تنفر منه اشعارکم و ترون انه منکم بعیدفانا ابعدکم منه.
هرگاه از من حدیثى شنیدید که دلهایتان آن را مى پسندد و دل وجانتان در برابر آن نرمش نشان مى دهد و خود و فکر خود را بهآن نزدیک مى یابید، من نسبتبه آن، از شما نزدیکتر هستم; وهرگاه حدیثى شنیدید که دلتان آن را زشت مىشمارد و وجودتان ازآن بیزار است و خود را از دور احساس مىکنید، بدانید که من ازشما نسبتبه آن سخن، دورتر هستم.
و در پایان همین فصل از ربیع بن خیثم نقل مىکند که حدیث،همچون روز، نورى دارد که باعثشناسایى آن مىشود و تاریکىیىمثل تاریکى شب که باعث ناپسند دانستن آن مىشود. (10)
ابن جوزى مى گوید:
اینکه این احادیث چقدر درست هستند و چقدر با اصول و معیارهاىسنجش، صحت و سقم حدیث مطابقت دارند، یک بحث است و اینکه اگرصحیح هستند، خطابشان به چه افرادى است، بحث دیگرى. آیا همهکسانى که حدیث را مى شنوند، قدرت درک و طهارت روح را دارند کهمنکر را منکر بیابند و نور و ظلمت کلام را درک کنند؟ آیا همهپوست و گوشتها از شنیدن حدیث منکر به لرزه در مى آیند؟ (11)
اگر فرض کنیم که این معیار براى سنجش احادیث درستباشد، طبقآیات قرآن کریم، فقط کسانى کلام پاک را درک مى کنند که خود،طهارت قلبى داشته باشند و کسانى از کلام الهى متاثر مى شوند یابد و خوب کلام را به الهام در مى یابند که جزء مومنان واقعى ومتوکلان و اهل خشیت از پروردگار باشند. حال، آیا این عده چقدرهستند؟ با توجه به کم بودن چنین افرادى، آیا در اینکه چنینمعیارى به دست افراد سپرده شود، جاى درنگ نیست؟
آرى، مطلبى که جاى بحث ندارد، این است که ابن جوزى ظاهرا خودرا جزء کسانى مى دانسته که این قدرت و اختیار را دارند که بادیدن یا شنیدن یک حدیث، نور و یا ظلمت آن را تشخیص دهند; ولىبه اینکه این حدیث از نظر دیگران چگونه است، کارى ندارد.
اگر منکر بودن یا نبودن حدیث، ملاک (موضوع) بودن یا نبودن آنباشد، در همین کتاب (الموضوعات)، ابن جوزى این نکته را رعایتنکرده و در موارد بسیار زیادى که هیچ وجهى براى منکر بودن حدیثجز ادعاى خود او وجود ندارد و بلکه سازگارى بسیارى بااصول روشن و نورانى اسلام به چشم مى خورد، حدیث را رمى به جعلو وضع مى کند.
نمونههایى از احادیثى که ابن جوزى در کتابش آورده و آنها راموضوع شمرده، در این جا ذکر مىکنیم، تا هم شواهدى بر مبانىوضع شناسى وى باشند و هم در شناساندن دیدگاه ابن جوزى به کارآیند.
نمونههایى از احادیث (الموضوعات)
کتاب التوحید
تقریبا در تمام احادیثى که در (الموضوعات)ابن جوزى آمده، بحثموضوع بودن، به صفت راوى مربوط مى شود که به تعدادى از آنصفات (که برخى صفت ذات و اعتقاد و برخى صفت فعل و تحدیثبودند) اشاره شد و کمتر حدیثى است که در آن، استدلالى دقیق درمورد محتوا صورت گرفته باشد، مگر آنکه منکر بودن ذوقى، دلیل برموضوع بودن حدیثبوده است.
از جمله این نوادر، اولین حدیث در اولین کتاب او، یعنى (کتابالتوحید) است که به خلقتخداوند و ماده اى یا چیزى که او خودرا از آن آفریده، مربوط مى شود که ابن جوزى، آن را از رکیکترین موضوعات شمرده و به محال بودن اینکه خالق خودش را خلقکند، اشاره کرده است و بعد از آن، در مورد راویانش عباراتىذکر کرده و سرانجام مىگوید:
اگر گروهى از ثقات جمع شوند و بگویند که شتر یا ریسمان کلفتىمثل ریسمان کشتى در سوراخ ته سوزن وارد شده است، این خبرآنها هیچ فایده اى ندارد; زیرا خبر از محال داده اند. پس هرحدیثى که مخالف عقل یا در تناقص با اصول بود، بدان که مجعولاست.... (12)
باب ذکر الحجب
درباره این دو حدیث: (بین الله عز و جل و بین الخلق سبعون الفحجاب...) و (دون الله تعالى سبعون الف حجاب من نور وظلمه...)، (13) در اولى، تفرد حبیب بن ابى حبیب را به این حدیث،دلیل وضع دانسته و از احمد بن حنبل نقل کرده که: (لیس بثقه کانیکذب)و خود ابن جوزى درباره حدیث گفته است که: (لا اصل له). دردومى نیز یک راوى را از قول احمد بن حنبل و دیگران، جرح کردهاست; ولى مقصود از (لا اصل له) را روشن نکرده که یعنى فقط بهلحاظ سند، اصالت ندارد یا اینکه در مفهوم حدیث هم این اشکالوارد است، در حالى که احادیث در بیان حجاب بین خدا و خلق،بسیار زیاد است و اسناد بسیارى از آنها هم محکم است. البتهدرک آنها در حد عقول عوام نیست، بخصوص آن عده که به ظواهرمخصوصى پایبند هستند، از درک فراتر از آنها عاجزند یا به ردآنها متعمد.
باب تسبیح الله عز و جل نفسه
قال رسول الله (ص): (یقول الله تبارک و تعالى کل یوم: اناالعزیز; من اراد عز الدارین فلیطع العزیز). (14)
این حدیث، دو بار در کتاب نقل شده که ابن جوزى، یک بار داوودبن عفان و بار دیگر سعید بن هبیره عامرى را به وضع آن متهمساخته است. محتواى این حدیث، کاملا با اصول اسلام سازگار است وبلکه بسیار عالى و راقى است; ولى هیچ اشاره اى به محتوا نشدهاست.
کتاب الایمان
باب ذکر ماهیه الایمان
الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان (اقرار باللسان) و عملبالارکان. (15)
ابن جوزى مى نویسد: (هذا حدیث موضوع لم یقله رسول الله) وابوالصلت هروى را متهم به وضع و جعل این حدیث مى داند.
الایمان الاقرار بالله و التصدیق بالقلب و العمل بالارکان. (16)
ابن جوزى، اسناد این حدیث را ضعیف و متشکل از افراد مجهول مىداند و از دارقطنى نقل مى کند که این حدیث را هیچ کس نقلنکرده، مگر اینکه از ابا صلت دزدیده است.
این حدیث از ابا صلت هروى، (17) از امام هشتم (ع)، از پدرانبزرگوارش، از پیامبر (ص) نقل شده است.
از اقرارهاى خود اهل سنت نیز معلوم مى شود که معیار و مبناىابن جوزى در موضوع دانستن این حدیث، تنها عناد با شیعه است ولا غیر. همه اینها در حالى است که حدیث، با اصول سازگار است واز شرایطى را که خود ابن جوزى براى وضع برشمرده، در آن یافتنمى شود.
باب علامه کمال الایمان
لا یکمل عبدالایمان حتى یکون فیه خمس خصال: التوکل على الله، والتفویض الى الله، و التسلیم لامر الله، و الرضا بقضاء الله. والصبر على بلاء الله انه من احب لله، و ابغض لله و اعطى للهفقد استکمل الایمان. (18)
زید بن رفاعه در سند حدیث، متهم به جعل است و ابن جوزى از قولخطیب بغدادى، حدیث را باطل الاسناد دانسته است.
در مورد محتواى حدیث، اگر نگوییم که مشابهات زیادى دارد، حداقلمى توان گفت که مفردات آن، کاملا اصولى و مطابق با موازیناست.
کتاب المبتدا
باب ذکر مقالید السماوات و الارض
عثمان از تفسیر (له مقالید السماوات و الارض) سوال مى کند،پیامبر (ص) مى فرماید:
ما سالنى عنها احد. تفسیرها: لا اله الا الله و الله اکبر وسبحان الله و بحمده، استغفر الله لا قوه الا بالله، الاول والآخر و الظاهر و الباطن، بیده الخیر، یحیى و یمیت و هو علىکل شىء قدیر... (19)
ابن جوزى نمى گوید که کدام بخش از حدیث، کلام رکیک است و کدامبخش، معناى بعید دارد. باید گفت که کلام رکیکى در حدیث وجودندارد و معناى بعیدى هم دیده نمى شود. ضمن اینکه لازم نیستتمام معانى را همه و از جمله ابن جوزى در یابند. اگر حدیثمجعول است، باید به دلیل متقنى مجعول باشد; ولى اگر ما از درکآن عاجزیم، نباید با دادن نسبتهاى مختلف به حدیث، وجهه علمىخود را حفظ کنیم.
باب فى ذکر العقل
قسم الله العقل ثلاثه اجزاء فمن کن فیه کمل عقله و من لم یکنفیه فلا عقل له: حسن المعرفه، و حسن الطاعه لله، و حسن الصبرعلى امر الله. (20)
ابن جوزى مىنویسد: (هذا حدیث لیس بصحیح) و از قول ابو حاتمرازى مىگوید که سلیمان بن عیسى (راوى حدیث)، کذاب است و ازقول ابن عدى مىگوید که او حدیث جعل مىکرده است. (21)
لما خلق الله العقل، قال له: (اقبل)، فاقبل، ثم قال له: (ادبر)، فادبر، فقال: و عزتى ماخلقتخلقا هو اعجب الى منک; بکآخذ و بک اعطى و لک الثواب و علیک العقاب. (22)
ابن جوزى مى گوید: (هذا حدیث لایصح عن رسول الله (ص)); زیرا بهگفته او روات آن، مجهول و منکرالحدیث هستند. (23)
مشابه این حدیثبا اسناد معتبر در منابع دیگر نقل شده است. (24) ضمن اینکه با اصول نیز سازگار و علاوه بر آن، مطابق با عقلاست. البته ابن جوزى در مورد محتواى این احادیثبحثى نکردهاست تا معلوم شود با متن آنها هم مخالفتى دارد یا نه.
باب فى ذم تحاسد الفقهاء
مولف در ابن باب، فقط یک حدیث نقل کرده و بعد هم آورده است که: (لا یصح عن رسول الله (ص)) و اسحاق بن ابراهیم را متهم به وضعدانسته است.
صرف نظر ازسندى که ابن جوزى ارائه کرده، حدیث مورد اشاره بااصول سازگار است. روایات مشابه نیز دارد و علاوه بر آن، واقعیتخارجى نیز در دوره هاى مختلف به وضوح و تاکید، بر مفاد آن صحهگذاشته است.
از اعتقادات سخیف ابن جوزى درباره عبد المطلب، ابوطالب،عبدالله و آمنه (علیهم السلام) که بگذریم و مخالفت عقاید او بااصول مسلم (در مورد طهارت پیامبر اکرم و اجداد گرامىاش ازشرک و کفر) را نتیجه تبعیت وى از شیوخ معاند بدانیم، به 59حدیث در بیان فضیلت على بن ابى طالب (ع) مىرسیم که توسط وى،مردود شمرده شده اند (25) و بسیارى از آنها به بهانه رافضى یاشیعى یا غالى بودن راوى، مردود شدهاند که رد تعدادى از آنهامثل احادیث (یوم الدار)، (مدینه العلم) (رد الشمس)، (سدالابواب) و چندین حدیث دیگر، دلیلى جز بغض و کینه نسبتبه على(ع) ندارد و بعضى هم که به خلقت پیامبر (ص) و على (ع) و مسائلىاز این قبیل مربوط است، اساسا از دایره فهم ابن جوزى خارج استو طبیعى است که موضوع شمرده شود و طبیعى تر، آن است که چندحدیث مجعول هم در آنها گنجانده شود تا رمى به جعل و وضع، عادىتر جلوه کند.
کتاب الطهاره
باب البول
اتهام شیعى و رافضى و غالى بودن، فقط در احادیث مربوط به فضائلعلى (ع) نیست; بلکه در بعضى موارد دیگر هم مشاهده مى شود. ازآن جمله در (کتاب الطهاره) در سند تنها حدیثباب البول، اسحاقبن محمد را (ردىء الاعتقاد و خبیث المذهب) دانسته، درباره وى مىگوید: (یقول ان علیا هو الله). (26)
کتاب الصلاه
ابواب فى قیام اللیل
در باب (شرف المومن بقیام اللیل) آمده است:
شرف المومن صلاته باللیل و عزه استغناوه عن الناس. (27)
من کثرت صلاته باللیل حسن وجهه بالنهار. (28)
مولف، حدیث اول را از دو طریق و حدیث دوم را از هشت طریق آوردهشده و همه آنها را به سبب وجود یکى از صفات ناپسند در یکى ازراویان، موضوع شناخته است. (29)
کتاب البیع و المعاملات
باب احتکار الطعام
در این باب، پنجحدیث در مذمت احتکار آمده است که تمام آنها بااصول اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى اسلام، سازگار است و مضامینمشابه آنها در بین روایات، فراوان به چشم مى خورد; اما ابنجوزى با جمله (هذه الاحادیث جمیعا لاتصح)، همه را موضوع مىشمارد و فقط به ایراد مربوط به راوى آنها اشاره مى کند و باالقابى از قبیل (لیس بشىء)، (ضعیف)، (شبه المجهول) و امثالآن، حدیث را مجعول قلمداد مى کند. (30)
ابن جوزى در حجیم کردن کتاب خود، آن قدر افراط مى کند که درنقد احادیث مربوط به ربا، زنا، لواط، ازدواج و ... اشتباهاتفاحشى مرتکب مى شود. او در باب تعظیم امر ربا بر زنا، یازدهحدیث ذکر مى کند که مجموعا در آنها ربا از زنا بدتر شمرده شدهاست و تمام آنها را به واسطه خدشه اى که به راوى وارد مى کند،موضوع مى شمارد. (31)
وى سپس در پایان همین باب مى گوید:
بدان از جمله چیزهایى که بر صحت این احادیث اشکال وارد مى کند،این است که بزرگى گناهان، از آثار آنها شناخته مى شود و زنا،نسبتها را فاسد مى کند و درهم مى ریزد و ارث را به کسانى کهصلاحیت ندارند، مى رساند و آن قدر زشتى مى آفریند که خوردنلقمه اى (ربا) که به ارتکاب منهى منجر نشود، آن قدر زشتى نمىآفریند. بنابراین، وجهى براى صحت این احادیث وجود ندارد. (32)
همین جمله براى پى بردن به میزان فهم و درک ابن جوزى کافى استو نشان مى دهد که این عالم حدیث، چقدر از فهم درستحدیث، دوراست و چقدر با اصول بیگانه است و چقدر از قرآن بى خبر است واگر با خبر است، چقدر با فهم معانى قرآن، فاصله دارد.
اگر ابن جوزى به تاثیر لقمه حرام در صلاح و فساد فرد و جامعه پىبرده بود و مى دانست که یک لقمه حرام و ربا مى تواند منشاصدها گناه (همچون زنا و لواط) براى خود ربا خوار یا جامعهمبتلا به آن شود و اگر مى فهمید که ربا، اساس اسلام و جامعهاسلامى را از بین مى برد و همه محرمات را مباح مى کند، شایدچنین استدلالى نمى کرد و بى پایگى منطق خود را نمایان نمىساخت.
اگر ابن جوزى فراموش نکرده بود که خداوند، خطاب به کسانى کهدست از ربا خوارى نمى کشند، با تهدید فرموده است: فاذنوا بحربمن الله33 و به آنها اعلان جنگ داده است و اگر معناى جنگ باخدا را مى فهمید و عظمت آن را درک مى کرد و شدت آن را در مىیافت، این گونه سطحى و ساده با احادیث مربوط به ربا برخوردنمى کرد. اینها همه در حالى است که او در باب (ذم الزنا)، چندحدیث را که در مذمت زناست و همه یا اغلب آنها با اصولسازگارند و داراى مشابهات زیاد در بین احادیث هستند، با جمله(لیس فى هذه الاحادیثشىء یصح عن رسول الله (ص» و کذاب خواندنروات، موضوع خوانده است. (34)
وقتى مى بینیم که ابن جوزى همین کار را با احادیث متعدد در باب(ذم اللواط) انجام داده، (35) ممکن است کسى فکر کند که تلاش اوبراى رفع قبح محرمات بوده است; اما ما همه این مطالب را بهدید یکسو نگرانه ابن جوزى منسوب مى کنیم و به آنچه بر ظن وگمان استوار است، اعتماد نمى نماییم.
بسیارى از احادیثى که به این ترتیب توسط ابن جوزى موضوع خواندهشده اند، علاوه بر سازگارى با اصول و داشتن مشابهات در جوامعحدیثى اهل سنت، اگر با همان مبنایى که خودش به آن اشاره کرد(یعنى منکر بودن کلام و اقشعرار بدن و امثال اینها) سنجیدهشود، در زمره صحیح ترین احادیث قلمداد خواهند شد.
ابن جوزى در بابهاى (علامات الشقاء)، (36) (ذم من اصبح و همهالدنیا)، (37) (تغییر الناس فى آخر الزمان) (38) و بعضى ابواب دیگرکتاب خود، احادیثى ذکر کرده و با آنها همان طور برخورد کرده کهذکر شد و ما براى جلوگیرى از طولانى شدن مقاله، از ذکر همهآنها خوددارى مى کنیم و در خاتمه مطلب، تنها به احادیثباب(التزوج للحسن او للمال) اشاره مى نماییم:
من تزوج امراه لعزها لم یزده الله عز و جل الا ذلا و من تزوجامراه لمالها لم یزده الله عز و جل الا فقرا و من تزوج امراهلحسنها لم یزده الله عز و جل الا دناءه و من تزوج امراه لمیتزوجها الا لیغض بصره او یحصن فرجه او یصل رحمه، بارک الله لهفیها و بارک لها فیه.
ابن جوزى مى گوید: این حدیثبه رسول خدا (ص) بسته شده و ضدحدیثى است که در صحیحین آمده است. سپس مى نویسد: (تنکح المراهلمالها و لحسنها و لجمالها و لدینها)! و بعد از آن، دو تن ازراویان حدیث را جرح مى نماید و به روایت کردن مجعولات و متروکالحدیثبودن، متهم مىسازد. (39) در حالى که این حدیث، علاوه براینکه کاملا با اصول اسلام سازگار است، دلنشین نیز هست و قلبانسان بدان آرام مى گیرد.
اما از اینها که بگذریم، استدلال ابن جوزى به (ضدیت این حدیثباحدیث صحیحین)، نشان مى دهد که امثال ابن جوزى، اگر از علمحدیثبهره اى برده باشند، فقط در زمینه نقل روایت است; وگرنهبا درایتحدیث، کاملا بیگانه اند; زیرا به فرض قبول صحتحدیثصحیحین، باید گفت که به جواز چنین ازدواجى و عدم حرمت آن نظردارد، در حالى که حدیث اول، عواقب و آثار وضعى این نوع ازدواجرا برشمرده و به هیچ وجه به عدم جواز یا حرمت، نظر ندارد. بنابراین، ضدیتى با حدیث صحیحین ندارد و امثال همین نکته ها وریزبینى هاست که از نظر ابن جوزى دور مانده و او را واداشتهاست که از غور در فهم حدیث، عقب بماند و تنها به جرح راویان،آن هم فقط به نقل از افراد و آن هم افرادى که از حب و بغض،خالى نبوده وچه بسا خود مستحق جرح اند، اکتفا کند.
پىنوشتها:
1. الموضوعات، ج1، ص252-253.
2. همان، ص311.
3. همان، ص 11-14.
4. همان، ص14.
5. همان، ص14-24.
6. همان، ص23-24.
7. همان، ص14-24.
8. همان، ص60.
9. همان، ص61-62.
10. همان، ص62-63.
11. در این مورد ، سخن ابن جوزى، درست نقطه مقابل کلام خداست کهپوست و گوشت و دل مومن در برابر کلام الهى به لرزه مى افتد(آیه 2 سوره انفال و آیه 23 سوره زمر).
12. الموضوعات، ج1، ص64-65.
13. همان، ص73.
14. همان، ص76.
15. همان، ص83-84.
16. همان جا.
17. ابوالصلت عبد السلام بن صالح الهروى از امام رضا(ع) نقل[حدیث ]مى کند و ثقه صحیح الحدیث است... ذهبى در میزانالاعتدال مى گوید: (رجل صالح الا انه شیعى). از جعفى نقل شده کهاو رافضى خبیث است و دارقطنى گفته رافضى متهم است و ابن جوزىگفته است: (خادم الرضا شیعى مع صلاحه...) و از الانساب سمعانىرسیده که ابو حاتم گفت: (هو راس مذهب الرفضه...). (سفینهالبحار، حاج شیخ عباس قمى، ج0، حرف (ص».
18. الموضوعات، ج1، ص90.
19. همان، ص96-97.
20. همان، ص119.
21. همان، ص120.
22. همان، ص122.
23. همان جا.
24. الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، (کتاب العقل و الجهل).
25. الموضوعات، ج2، ص252-301.
26. همان، ج2، ص3.
27. همان، ص33.
28. همان، ص34-36.
29. همان، ص23و 36.
30. همان، ص151-153 .
31. همان، ص153-156.
32. همان، ص156.
33. سوره بقره، آیه279.
34. الموضوعات، ج2، ص296-299.
35. همان، ص 301-304.
36. همان، ص312-313.
37. همان، ص320.
38. همان، ص368.
39. همان، ص165.