آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

مرکز تحقیقات دارالحدیث، با هدف گسترش پژوهش‏هاى حدیثى در حوزه‏علمیه قم، اقدام به برگزارى نشست‏هاى حدیث پژوهى نمود. اولین‏نشست، با سخنرانى علامه سید مرتضى عسکرى در تاریخ 5/9/1377 درتالار اجتماعات مدرسه عالى دارالشفا و با حضور جمع کثیرى ازطلاب و دانشجویان، برگزار گردید. مقاله حاضر، متن ویرایش شده‏گفتار علامه عسکرى است که براى بهره‏گیرى بیشتر خوانندگان،عنوانهاى فرعى و پى‏نوشت‏هایى بدان افزوده‏ایم.
علوم حدیث
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الدین عند الله الاسلام.(آل عمران/19)
لقد من الله على المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوعلیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من‏قبل لفى ضلال مبین.(آل عمران/164)
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است که چند مطلب را بیان کنیم و بعد درباره‏ارزش حدیث و علم حدیث در شریعت‏خاتم الانبیا و تاریخ حدیث در دومکتب (مکتب اهل بیت و مکتب خلفا) بحث کنیم.
پیوند وحى و حدیث
اسلام، نظامى است که پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان وبراى اینکه او را به درجه کمال انسانیت‏خود برساند، تشریع‏فرموده و این شریعت را از حضرت آدم(ع) تا نبى خاتم(ص) به‏اندازه نیازمندى جوامع بشرى نازل نموده است: بر حضرت آدم(ع)،(صحف) آدم را به اندازه نیاز چند خانوار و (صحف) ادریس را برحضرت ادریس(ع)، به اندازه حاجت‏یک آبادى کوچک و به همین‏ترتیب... تا زمان حضرت نوح(ع) که مردم شهرنشین شدند، متناسب‏با نیاز مردم شهرنشین (که براى مثال، معاملات ربوى دارند).
قرآن کریم درباره شریعت مى‏فرماید: (شرع لکم من الدین ما وصى‏به نوحا). (2) البته بین شرایع، اختلاف نیست و در چند آیه بعدش مى‏فرماید: (وان من شیعته لابراهیم) (3) و به ما مى‏فرماید: (فاتبعوامله ابراهیم حنیفا) (4) ; به پیامبر(ص) هم مى‏فرماید: (واتبع مله‏ابراهیم حنیفا) (5) .
شرایع آسمانى، تناقضى با هم نداشته، بلکه در تکامل بوده اند. در شریعت‏خاتم الانبیا، بعد از آنکه پیامبر(ص) در روز غدیرخم،على(ع) را از جانب خدا به جانشینى تعیین کرد، آیه نازل شد: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام‏دینا). (5) مثل تکامل شریعت از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مثل‏علوم ریاضى دبستان و دبیرستان و دانشگاه است. منتها درشریعتهاى گذشته، همه شریعت در همان کتاب آسمانى‏شان بوده است: چه صحف آدم(ع)، چه صحف ادریس(ع) و چه تورات موسى(ع) و...
تمام پیامبران صاحب شریعت، وصى در شریعت داشته اند و من در جلددوم کتاب (عقائد الاسلام من القرآن الکریم)، سلسله اوصیا را اززمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت خاتم(ص) آورده ام و تاکید کرده‏ام که هیچ پیامبرى بى‏وصى نبوده است و تا وصى هر پیامبر صاحب‏شریعتى زنده بوده، کتاب آن شریعت هم سالم بوده است. وصى آدم،شیث(ع) معروف به هبه الله بوده است. وصى نوح، سام بود; وصى‏موسى، الیسع بود و وصى عیسى، شمعون. همین طور همه پیامبران،اوصیایى داشتند.
اوصیا از خودشان شریعتى نداشتند. تا اوصیاى انبیاى صاحب شریعت‏در قید حیات بوده اند، آن شریعت و آن کتاب آسمانى، محفوظ بوده‏است. وصى پیامبر صاحب شریعت که وفات مى‏کرد، آن کتاب آسمانى،از سوى زورمندان آن امت، دستخوش تحریف و کتمان مى‏شد. کسانى‏که خودشان را پیروان حضرت موسى بن عمران(ع) مى‏دانستند، تورات‏را تحریف مى‏کردند و آن قسمت از تورات را که مخالف هواى‏نفسشان بود، تحریف یا کتمان مى‏کردند; در شریعت عیسى بن‏مریم(ع) هم همین طور. در کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه‏تهران، نسخه هایى از (تورات) و (انجیل) موجود است که به ظهورپیامبر اسلام(ص) بشارت داده اند.
زورمندان، در هر شریعت، بدعتها و غلوهایى وارد مى‏کردند; چنان‏که از قرآن کریم برمى‏آید: (رهبانیه ابتدعوها) (7) و (لاتغلوا فى‏دینکم) (8) . در شریعت عیسى(ع) نبوده است که عیسى العیاذ بالله‏پسر خداست.وقتى با یک شریعت چنین رفتار مى‏شد، تجدیدشریعت،لازم مى‏آمد. شریعتى که موسى بن عمران(ع) در (تورات) آورده بود، در زمان عیسى بن مریم(ع) دیگر نبود و ربوبیت رب‏العالمین، اقتضا مى‏کرد تا با فرستادن پیامبر دیگرى تجدیدشریعت‏شود. البته شرایع، نه تنها تناقضى با هم نداشته اند،بلکه تکامل مى‏یافته‏اند; ولى تحریف مى‏شده‏اند; (یحرفون) و(یکتمون) در قرآن هست.
حکمت رب العالمین، مقتضى شد تا شریعت‏خاتم الانبیا تا ابدبماند، و گرنه انسانها که تغییر فطرت نمى‏دهند. فطرت زورمندان‏این امت (خلفا وحکام و...) با فطرت زورمندان امتهاى گذشته فرق‏نکرده است. اینها هم اگر مى‏توانستند، کتاب آسمانى خاتم الانبیارا تغییر مى‏دادند و هر چه را مخالف هواى نفس آنها بود، تحریف‏یا کتمان مى‏کردند و آن وقت، قرآن از ارزشى که الآن ما به آن‏ایمان داریم (و معتقدیم همه اش از جانب خدا آمده) مى‏افتاد.
لذا براى رسیدن شریعت‏خاتم الانبیا به امت، دو گونه وحى نازل‏شده است: 1) وحى قرآنى،2) وحى بیانى.
وحى قرآنى و وحى بیانى
وحى قرآنى، آن است که همه الفاظش از خداست و آن، قرآن کریم است‏که در آن، اصول شریعت اسلام آمده است. در قرآن کریم آمده است: (اقم الصلوه لدلوک الشمس الى غسق اللیل). (9) همه مسلمانها نمازصبح را دو رکعت، نماز مغرب را سه رکعت، نماز ظهر و عصر و عشارا چهار رکعت‏به جا مى‏آورند. اما کجاى قرآن آمده؟ آیا اجماع‏مسلمانهاست؟ این را از که گرفتیم؟ از پیامبر؟ پیامبر(ص) ازکجا گرفته؟ ... ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى. (10)
در قرآن،خطاب به پیامبر(ص) آمده: (وانزلنا الیک الذکر لتبین‏للناس ما نزل الیهم). (11) آیات دیگر هم هست که مخاطبش پیامبر(ص) است و براى ما نیست: (کهیعص)، (الم)، (حم). وحیى بر پیامبر(ص) نازل مى‏شد تا ایشان، آنچه را از این قرآن و از این ذکر حکیم‏براى ما مردم آمده، بیان کند. بیان آن حضرت مى‏شود حدیث‏پیامبر(ص).
وحى دوم، وحى بیانى، به همراه همان وحى اول مى‏آمده است. مثلادر روز غدیرخم، همزمان با نزول آیه: (یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته) (12) با وحى بیانى‏آمده است: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فى على). (13) پس (فى‏على) حدیث پیامبر(ص) است. رکعات نماز هم همین طور است. این‏منشا حدیث در شریعت‏خاتم الانبیاست. منشا حدیث پیامبر(ص)، وحى‏خداست: (ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى) (14) . بالاتر از این‏هم داریم: (لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم‏لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین) (15) ; یعنى اگرپیامبر ما از خودش چیزى بگوید و به ما نسبت‏بدهد، مانعش‏خواهیم شد و رگ قلبش را خواهیم زد و کسى از شما هم نمى‏تواندجلوگیرى کند.
ین وحى بیانى که بر پیامبر(ص) نازل مى‏شده، آن امورى که مخالف‏هواى نفس سیاستمداران، زورمندان و خلفایى چون معاویه و یزیدبوده، آمده است. براى مثال، در قرآن آمده است: (والشجره‏الملعونه فى القرآن). (16) تفسیرها را بخوانید. قاطبه مفسران،حدیث آورده اند که شجره ملعونه، بنى امیه است. اگر در قرآن‏آمده بود که شجره ملعونه همان بنى امیه است، آن یزیدى است که‏ذریه پیامبر(ص) را قتل عام کرد و دختران او را اسیر کرد، آن‏یزیدى که سه روز، اهل مدینه را بر سربازانش مباح کرد که هرچه‏مى‏خواهند بکنند و در مسجد پیامبر(ص) خون جارى شد، آن یزیدى که‏رو به کعبه مى‏ایستاد و نماز مى‏خواند و بعد، لشکر او کعبه رابه منجنیق مى‏بستند و مى‏گفت: (اجتمعت الطاعه والحرمه و غلبت‏الطاعه الحرمه... اینجا اطاعت از خلیفه با حرمت‏خانه خدا تزاحم‏دارد; اما اطاعت مقدم است)، اگر در قرآن چیزهایى وجود داشت که‏مخالف سیاست و حکومت او بود، همان کار زورمندان سابق را مى‏کرد و قرآن دچار تحریف و کتمان مى‏شد. آیات قرآن را هتک مى‏کردند، تحریف مى‏کردند، کتمان مى‏کردند و قرآن، دیگر از حجیت‏مى‏افتاد: (انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون). (17)
خداوند، این کتاب آسمانى را که باید تا ابد حجیت داشته باشد،بدین وسیله حفظ کرد که آنچه صراحتا مخالف هواى نفس زورمندان وخلفا بود، در این قرآن نیامد; بلکه در حدیث پیامبر(ص) به امت‏رسید. ما باید بفهمیم مقام حدیث در این امت چیست.
در سوره تحریم، خطاب (و ان تظاهرا علیه) در (ان تتوبا الى الله‏فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه) (18) چه کسى است؟ اینجا که خدالشکر کشى مى‏کند: (فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنین‏والملائکه)، صالح المومنین چه کسى است؟ در آخر همین سوره که مى‏فرماید: (قد ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوطکانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهمامن الله)، (19) داستان چیست؟ عایشه و حفصه چه کرده بودند؟ من درکتاب (السقیفه)ام که هنوز چاپ نشده، داستان آن را نوشته ام که‏این دو در خانه پیامبر(ص) چه کرده بودند که آیاتى به این شدت‏نازل شد. ان شاء الله اگر (السقیفه) چاپ بشود، مى‏فهمید که درخانه پیامبر(ص) چه مى‏گذشته و آیا داستان رم دادن شتر پیامبردر واقعه عقبه به این جاها ارتباط داشته، یا نه. خدا کند من‏بتوانم این کتاب را چاپ بکنم!
مختصرا عرض مى‏کنم که ابن حزم که از بزرگان علماى مکتب‏خلفاست در (المحلى)، جزو کسانى که شتر پیامبر(ص) را رم‏دادند، نام ابوبکر و عمر و عثمان را مى‏برد. شیعه نگفته است;آنها گفته اند. داستانهایى بود که اگر در قرآن مى‏آمد، نمى‏گذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ کرد به اینکه‏شریعت‏خاتم الانبیا (به تعبیر من) در دو وحى آمده است: وحى‏قرآنى و وحى بیانى. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالابا این بیان، بعضى از احادیث را هم مى‏توانیم بفهمیم (که مثلامنظور از اینکه نام على(ع) در وحى بوده، چیست).
مرحوم حاجى نورى کتابى دارد به نام: (فصل الخطاب فى تحریف کتاب‏رب الارباب). احسان ظهیر هم کتابى نوشته به نام: (الشیعه‏والقرآن). حاجى نورى در باب یازدهم کتابش، آنچه روایت در مکتب‏خلفا بوده است که از آنها مى‏توانسته استفاده کند که قرآن‏تحریف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنین روایتهایى را ازمکتب اهل بیت(ع) آورده است. احسان ظهیر در کتاب (الشیعه‏والقرآن)، فقط روایتهایى را که حاجى نورى از مکتب اهل بیت(ع) آورده، ذکر کرده است. مهمترین سبب کشتار شیعیان پاکستان به دست‏وهابى‏هاى این کشور تا به امروز، این دو کتاب است.
من سه جلد کتاب در جواب حاجى نورى و احسان ظهیر نوشتم که جلداولش (الشیعه و القرآن) است. جلد دومش که به نام (بحوث‏تمهیدیه) است، بیان اصطلاحات قرآنى است که امروزه از دست مارفته و تا آن اصطلاحات را نفهمیم، روایتى را که آن اصطلاحات رادارد، نمى‏فهمیم. در این جلد، تمام احادیثى را که در مکتب خلفادرباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسى کرده‏ام. جلد سومش هم‏تمام شده که چاپ نشده است; در این جلد، تمام روایاتى را که‏حاجى نورى از مکتب اهل بیت(ع) آورده و به آنها استناد کرده که‏قرآن تحریف و کم و زیاد شده، از لحاظ متن و سند بررسى کرده‏ام‏و به توفیق الهى ثابت کرده‏ام که سندش چیست و متنش چیست. ان‏شاء الله چاپ مى‏شود و مى‏بینید که قسمتى از مشکل، به دلیل‏نفهمیدن روایت است و قسمت دیگرى به خاطر اشکال در قرائت‏حدیث.
پس شریعت اسلام با دو وحى نازل مى‏شده است: وحى قرآنى و وحى‏بیانى که با وحى قرآنى تنها، ما به شرایع اسلامى (همچون‏نماز،روزه و حج) نمى‏توانیم برسیم.این، فرق بین شریعت‏خاتم‏الانبیا و سایر شرایع است; چرا که در سایر شرایع، همه شریعت درکتاب آسمانى‏شان بوده (و کتاب آسمانى آنها تحریف شده). درشریعت اسلام چون بنا بوده تا ابد بماند اصول شریعت در کتاب‏آسمانى و وحى قرآنى است و شرح و بیانش در حدیث پیامبر(ص) است.
سرگذشت‏حدیث پیامبر
حالا ببینیم با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. آیا آن کارهایى که‏زورمندان امتهاى گذشته با اصل کتاب آسمانى خود مى‏کردند، دراین امت هم زورمداران ( یعنى خلفایى که حدیث مخالف با هواى‏نفسشان را تحمل نمى‏کردند)،با حدیث پیامبر(ص) کرده اند؟
اگر بخواهم شواهد همه مصادر را بگویم، وقت مى‏گیرد. در (مسند) احمد، در (سنن) دارمى و بعضى کتابهاى دیگر هست که عبدالله بن‏عمرو بن عاص مى‏گوید قریش (یعنى مهاجران) به من گفتند: (تکتب‏کلما تسمعه من رسول الله و رسول الله بشر یتکلم بالغضب‏والرضا؟... (20) آیا شما هر چه از پیامبر(ص) مى‏شنوید، مى‏نویسید،در حالى که پیامبر(ص) هم بشرى است مانند همه افراد بشر و درحال غضب یا در حال رضا، حرفى مى‏زند؟). یعنى پیامبر، یک جایى‏از ابوذر خوشش آمده، مى‏گوید: (ما اظلت الخضراء ولا اقلت‏الغبراء من ذى لهجه اصدق من ابى‏ذر) (21) ; یک جا هم از عمار خوشش‏آمده، فرموده: (عمار مع الحق) (22) ; در یک قضیه‏اى هم از حکم بن‏ابى العاص بدش آمده، لعنش کرده! آن وقت، این چه کارى است که‏شما همه اینها را مى‏نویسى؟!(پس قریش در زمان پیامبر(ص) هم‏دیگران را از نوشتن حدیث ایشان، نهى مى‏کردند). (23)
عمرو بن عاص مى‏گوید:اعتراض قریش را نوشتم و بعدا از پیامبر(ص) پرسیدم. فرمود : (اکتب فوالذى نفسى بیده ما خرج من فى الاحق). (24) پس منع نشر حدیث از زمان پیامبر(ص) شروع شده است. پیامبر(ص) در مرض وفاتش گفت: (ائتونى بدوات و قرطاس اکتب لکم‏کتابا لن تضلوا بعده). (25) واقعا عجیب است. براى هیچ پیامبرى این‏پیش‏آمد، روى نداده است. عمر در آنجا شعارى داد که 133سال، این‏شعار ماند: (حسبنا کتاب الله)! (26) پس از خواهش پیامبر، بین‏صحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بیاورند. عمردید الآن مى‏آورند و نوشته مى‏شود; گفت: (ان الرجل لیهجر). (27) این، جنگ با حدیث پیامبر(ص) است. گفتند: برویم بیاوریم. پیامبر(ص) فرمود: (او بعد ماذا؟...پس از چنین حرف و حدیثى؟). کسى که در روى پیامبر(ص) بگوید: (او هذیان مى‏گوید)، بعد ازپیامبر(ص) هم مى‏تواند سه چهار تا از آن شهود کذایى بیاورد تاشهادت بدهند که پیامبر(ص) در حال احتضار، هذیان مى‏گفته و چنان‏چیزى نگفته و ننوشته است. این بود که رسول خدا فرمود: (قومواعنى لاینبغى عند نبى التنازع). (28)
بعد از پیامبر(ص) واقعا دردآور است. در احوال ابى‏بکر در(تذکره الحفاظ) ذهبى هست که بعد از اینکه با ابوبکر بیعت‏شد، گفت: (لاتحدثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بینناوبینکم کتاب الله، احلوا ما احل و حرموا ما حرم). (29) این، سیاست‏مکتب خلفاست. حق هم داشتند این طور بگویند. اگر احادیث‏پیامبر(ص) بود، آنها دیگر نمى‏توانستند خلافت کنند. بایدجلوگیرى مى‏کردند.
نکته‏اى که ناگفته ماند، اینکه پیامبر(ص) هر آیه‏اى که نازل مى‏شد، به هر کس آن را تبلیغ مى‏کرد، بیانى را هم که از جانب خدابر او وحى شده بود، براى وى مى‏گفت; تبلیغ کامل مى‏کرد. تبلیغ‏پیامبر خاتم، ناقص نبود. اگر مى‏فرمود: (اقم الصلاه لدلوک‏الشمس)، (30) این با وحى غیر بیانى آمده بود. در کنار این وحى،جبرئیل گفته بود که طریقه وضو گرفتن، چنین است و طریقه نماز،چنین. این از چیزهاى مهمى است که بیان مى‏کنم و گره هایى را درشناخت‏حدیث، باز مى‏کند.
ابن مسعود مى‏گوید: (هفتاد سوره از دهان پیامبر(ص) فرا گرفتم). مثلا وقتى آیه نازل مى‏شد که: (والشجره الملعونه)، پیامبر به‏او مى‏فرمود که اینها بنى امیه هستند. بدین گونه، مصاحف‏صحابه، با بیانى که از پیامبر(ص) در تفسیر قرآن شنیده بودند،نوشته مى‏شد. ابن مسعود، آنچه از این بیانها شنیده بود، نوشته‏بود و آن یکى دیگر، مصحف دیگرى و...
دقیقا یادم نیست. شاید در (مسند احمد) آمده که پیامبر(ص) درمسجد، (کان یعلمنا عشر آیات، عشر آیات); یعنى پیامبر(ص) ده‏آیه ده آیه به ما تعلیم مى‏کرد، (حتى نعلم ما فیها من العلم‏والعمل). (30) مثلا اگر از داستان پیامبران ذکرى گذشته بود،داستان آن پیامبر را مى‏گفت; یا اگر آیه مربوط به قیامت‏بود،این را که روز قیامت چگونه است، بیان مى‏فرمود. اگر درباره‏احکامى مانند وضو و نماز و تیمم بود، عمل را یاد مى‏داد. پس‏پیامبر (ص) هیچ آیه قرآنى را تبلیغ نفرموده، مگر آنکه وحى‏بیانى هم با آن بوده است و همراه آن به امت،ابلاغ شده است.
وحى بیانى، همان حدیث پیامبر(ص) براى ماست. این وحى‏هاى بیانى‏پیامبر(ص)، مخالف با سیاست‏خلفا بوده است. به عنوان نمونه، درباب آیه (یا ایها الذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى) در (صحیح بخارى) آمده است که منظور، ابوبکر و عمر بودند. (31) خوب، این با سیاست‏خلفا درست درنمى‏آید; یکى دوتا هم نیست.
پیامبر(ص)، دو نوشته قرآنى داشت: یکى آنچه که هر کسى مى‏شنید وهمه صحابه مى‏نوشتند; دیگرى آنچه بر پیامبر(ص) نازل مى‏شد وآن حضرت هر یک از صحابه کاتب را که در دسترس بودند، مى‏طلبیدو آن وحى قرآنى و وحى بیانى (هر دو) را در هرچه که داشتند، مى‏نوشتند. من تا 28 کاتب وحى در تاریخ نبى اکرم دیده ام; نه‏اینکه اینها کتاب النبى باشند. کاتب پیامبر(ص) غیر از على(ع) کسى نبوده است. بلکه اینها کسانى بودند که پیامبر(ص) آنها رابراى نوشتن وحى مى طلبید و هر کدام از آنها آنجا حاضر بود،براى رسول خدا مى نوشت.
وحى الهى، گاهى روى تخته یا کاغذ نوشته مى شد; گاهى روى پوست;گاهى روى کتف گوسفند و گاو و شتر . این نوشته‏ها در خانه‏پیامبر(ص) بود. پیامبر(ص) به على(ع) وصیت کرد که وقتى از کفن‏و دفن من فارغ شدى، اینها را جمع آورى کن. جمع کردن اینها هم‏این طور بود که حضرت امیر(ع) تخته ها و پوستها را سوراخ مى‏کرد و از میانشان نخ مى‏دوانید. ایشان این کار را از صبح‏چهارشنبه شروع کرد (چون تجهیز پیامبر اکرم تا شب چهارشنبه طول‏کشید) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با کمک قنبر، این مصحفى‏را که در آن، تمام قرآن و تمام وحى بیانى بود، به مسجدپیامبر(ص) برد. با در دسترس بودن چنین مصحفى دیگر امکان نداشت‏ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و... خلیفه بشوند.
خلفا رو به روى امیرالمومنین ایستادند و گفتند: (ما قرآن گردآورده تو را لازم نداریم. ما قرآن داریم). راست هم مى گفتند وقرآن(وحى قرآنى) را داشتند. حضرت فرمود: (دیگر این قرآن را نمى‏بینید) و آن قرآن، ال‏آن نزد حجه بن الحسن(عج) است و این، همان‏کتابى است که در احادیث آمده است وقتى حضرت حجت ظاهر مى شود،مى دهد تا اصحابش که ایرانى‏اند آن را در مسجد کوفه درس‏بدهند. ما مى بینیم از شیخ طوسى تا امروز، علما و فقهاى نجف،ایرانى بوده‏اند. کتاب جدیدى که روایات ما مى‏گویند حضرت‏حجت(عج) مى‏آورد، این است.
حال ببینیم که با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. ابوبکر دستور دادتا قرآن را مجرد از وحى بیانى بنویسند. این جمع آورى، در زمان‏ابوبکر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزدحفصه گذاشت و شروع کرد به منع کردن از نشر حدیث پیامبر(ص).
عمر با حدیث پیامبر(ص) چه کرد؟
اولا: از روایت‏حدیث پیامبر(ص) منع کرد. به عنوان مثال، سه نفردر خارج مدینه، حدیث روایت مى کردند. آنها را به مدینه آورد وحبس کرد و اجازه نداد از مدینه خارج شوند.
در شرح احوال عمر در (تاریخ طبرى) آمده و در مقدمه (سنن) ابن‏ماجه هم آمده که قره بن کعب مى گوید عمر، ما را براى امارت‏کوفه تعیین کرد و با ما تا بیرون مدینه آمد. گفت: (مى‏دانیدبراى چه شما را بدرقه کردم؟). گفتیم: (براى اینکه ما صحابى‏پیغمبریم). گفت: (وان مع ذلک لحاجه الى قریه لهم دوى بالقرآن‏کدوى النحل لاتشغلوهم بحدیث رسول الله). (33) نوشته‏اند که از قره‏درباره حدیث پیامبر(ص) مى پرسیدند. مى گفت: (عمر، نهیمان کرده‏است).
این نهى کردن تا به حدى رسید که (من در جلد اول و دوم (معالم‏المدرستین) نوشته ام و در سیره عمر بن خطاب در (تاریخ طبرى) هم آمده) ابوموسى اشعرى مى‏گوید: عمر، هر کسى را که به عنوان‏والى به جایى مى‏فرستاد، همراه او تا بیرون مدینه مى‏رفت و به‏او سفارش مى کرد که مبادا از پیامبر(ص)، حدیث روایت کند!
ثانیا: منع کرد که کسى تفسیر قرآن بپرسد. فقط به چند نفرى درمدینه اجازه داد تا حدیث روایت کنند. این چند نفر، عبارت‏بودند از: ام المومنین عایشه (که من در جلد دوم (احادیث ام‏المومنین عائشه) ثابت کرده ام کسى در تاریخ اسلام به قدر او برپیامبر خدا دروغ نبسته است) و کعب الاحبار یهودى (که وقتى بیت‏المقدس فتح شد، مى‏خواست‏به آنجا برود. عمر، او را در مدینه‏نگه داشت و سخنران رسمى دربار خلافت‏شد). چند نفر دیگر هم‏بودند که به آنها اجازه داده بود و حدیث روایت مى کردند. سایرصحابیان را از نقل حدیث پیامبر، ممنوع کرده بود. تمیم دارى که‏از راهبان نصارا بود، سخنگوى رسمى قبل از نماز جمعه شان بود. اینها حدیث روایت مى کردند و کس دیگرى در زمان عمر، حق حدیث‏روایت کردن نداشت.
ثالثا: تفسیر قرآن را هم منع کرده بود. این داستانى که مى آورم،در چند کتاب اهل سنت هست و من در (معالم المدرستین) ذکر کرده‏ام.کسى به نام صبیغ بن عسل تمیمى از اشراف قبیله تمیم بود که‏در اسکندریه قرآن تفسیر مى کرد و از اصحاب پیامبر(ص) که درآنجا بودند، تفسیر قرآن مى پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر کرد. عمر گفت: (او را نزد من بفرستید). عمر، او را نشاند و با عذق(خوشه خرمایى که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود، آن قدربه سر او زد که وقتى بلند شد، خون از دامن پیراهن عربى اش به‏زمین مى چکید. براى بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه اورا روى زمین خوابانید; صد تازیانه به پشت او زد که وقتى بلندشد، از پشتش خون جارى شده بود. دفعه سوم که او را آوردند، گفت: (یا امیرالمومنین! ان کنت قاتلى فقتلا جمیلا; (34) مى خواهى‏مرا بکشى، خوب، آرام بکش)! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسى‏اشعرى فرستاد و منع کرد که کسى با او حرف بزند. به مسجد که‏وارد مى شد، از گردش پراکنده مى شدند. آنجایى که در مسجد مى‏ایستاد، کسى پهلوى او نمى‏ایستاد. بعد آمد نزد ابوموسى وشکایت کرد. ابوموسى وساطت کرد و آزاد شد. سند این مطالب را ازمکتب خلفا در کتابم آورده‏ام. پس این چنین از نشر حدیث‏پیامبر(ص) جلوگیرى کردند. از این بالاتر هم هست....
در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابى بکر در (طبقات) ابن سعدداریم که عمر، بالاى منبر، اصحاب پیامبر(ص) را قسم داد که هرکه حدیث از پیامبر(ص) نوشته، بیاورد. خوب، اصحاب نمى دانستندکه چه کار مى خواهد بکند. از صحابه، هر که حدیث از پیامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتى آوردند، همه را در آتش سوزانید. (35) پس‏احادیث پیامبراکرم به این صورت جمع شد که از حدیث پیامبر(ص)،آنهایى ماند که عایشه و تمیم دارى و کعب الاحبار، شفاها روایت‏مى کردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برایش معین‏کرده بودند چه حرفهایى بزند; غیر از تفسیر آیاتى که درباره‏جهنم و بهشت و اینها بود، چیز دیگرى نمى گفت.
این، رفتار عمر بود با احادیث مکتوب. دیگر چیزى از احادیث‏پیامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهایى که نزد صحابه، در مصاحف(یعنى قرآنهاى با تفسیر) بود.
درباره جمع آورى قرآن در جلد دوم (القرآن الکریم و روایات‏المدرستین) نوشته‏ام که عمر، قرآنى دید که در حاشیه‏اش بیان‏پیامبر(ص) است; آنجا را با قیچى برید; حدیث پیامبر(وحى بیانى) را جدا کرد که نماند.
عمر که مرد، عثمان، آن قرآن بى وحى بیانى (قرآن جمع آورى شده‏بى تفسیر) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آن‏نوشتند و شش نسخه از آن را به مکه، یمن، دمشق، حمص، کوفه وبصره فرستاد. یک نسخه را هم در خود مدینه نگاه داشت. قرآنى راکه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املایى داشت. عثمان گفت: (فیه لحن‏ستقیمه العرب بالسنتها). (36) معناى این جمله، درست فهمیده نشده‏است.لحن، یعنى غلط املایى. مسلمانها آن غلطهاى املایى را هم تاامروز نگاه داشته‏اند. این قرآنى که امروز بین مسلمانها هست،همان قرآنى است که عثمان استنساخ کرده است. این که گفته‏اندعثمان قرآن را جمع کرده، من ثابت کرده‏ام که اشتباه است. قرآن‏در زمان پیامبر(ص) با وحى جبرئیل جمع شده است: (ان علینا جمعه‏و قرآنه... ثم ان علینا بیانه). (37)
اولین بار، قرآن را خدا در سینه پیامبر(ص) جمع کرد و هر سال،ماه رمضان، جبرئیل با پیامبر(ص) قرآنى را که نازل شده بود،مقابله مى کردند ودر سال وفات پیامبر(ص)، دو بار مقابله شده‏است. قرآن را در زمان خود پیامبر(ص)، دهها و بلکه صدها صحابى‏نوشته بودند و هزارها نفر حفظ کرده بودند و هیچ کم و زیاد نشده‏است. چیزى که هست، حدیث ( یعنى تفسیر بیانى) را حذف کردند واین قرآنى که در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است; نه‏این که عثمان قرآن را جمع کرده باشد.قرآن را پیامبر(ص) وابوبکر و عمر هم جمع نکردند; خدا جمع کرده است. این روایتها(که جمع را به دیگران نسبت مى دهند)، همه دروغ است و من ثابت‏کرده ام. جلد دوم (القرآن الکریم و روایات المدرستین) رابخوانید (باب (جمع القرآن‏»، مثلا اینکه (انما یرید الله لیذهب‏عنکم الرجس اهل البیت)37 در آیات (نساء النبى) آمده است، حکمتى دارد که الآن مجال نیست که من بگویم چرا این آیه بایددر اینجا بیاید; به دستور خدا آمده است.
یک آیه قرآن، جا به جا نشده و یک کلمه قرآن، تغییر پیدا نکرده‏است.روایات تحریف را هم باید بگویم یا اصلا صحت ندارند یا معناى‏آنها را نفهمیده‏ایم. جا به جا شدن یک کلمه قرآن، مانند این‏است که بگوییم چشم را مى شود به جاى گوش گذاشت; امکان ندارد;معنا تغییر مى کند. سوره‏هاى قرآنى وزن دارند. من وزنشان رادرک کرده ام; ولى نمى توانم بیان کنم. سوره هاى قرآن، مثل‏شعردر دوره قبل از خلیل بن احمد هستند; وزن دارند; اما هنوزمردم به درستى نمى دانند و یا درک نمى کنند. یک کلمه قرآن، کم‏و زیاد یا پس و پیش نشده است. هر کلمه در جایگاه خودش بین‏سایر کلمات قرار گرفته و با دیگر کلمات و با کل آیه و سوره،هماهنگ است.
بنابراین، احادیث را جمع کردند و سوزانیدند و قرآن تنها شد. فقط یک نفر مصحفش را نداد و او عبدالله بن مسعود بود. در زمان‏عثمان هم جمع آورى مصاحف، شدت پیدا کرد. صحابیانى که علیه‏عثمان قیام کرده بودند، از قرآن استفاده مى کردند. عبدالله بن‏مسعود که قارى قرآن بود، در کوفه با ولید (والى آنجا) با هم‏اختلاف داشتند. ابن مسعود، آیه: (ان جاءکم فاسق بنبا...) (39) رامى خواند و مى گفت که این آیه درباره ولید نازل شده است. لذاعثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانید، مگر ابن مسعودکه مصحفش را نداد و چه ها که بر سرش نیامد!
این قرآنى که نزد ماست، همان قرآنى است که بر پیامبرخاتم نازل‏شده و هیچ کم و زیاد و جا به جایى (در کلمات) ندارد. فقط کارى‏که کردند، وحى بیانى را از آن جدا کردند و بعد، کتابت‏حدیث‏پیامبر(ص) را هم منع کردند. فقط در زمان خلافت ظاهرى‏امیرالمومنین (سالهاى 4036هجرى) و زمان عمر بن عبدالعزیز(سالهاى 99 و100 هجرى) کتابت‏حدیث پیامبر(ص) مجاز بود. بعد که‏عمر بن عبدالعزیز را هم خود بنى امیه سم دادند و کشتند،دوباره نوشتن حدیث ممنوع شد، تا سال 143 هجرى. در (تاریخ‏الخلفا)ى سیوطى (در احوال ابوجعفر منصور) و در (تاریخ الاسلام) ذهبى آمده است که اجازه نوشتن حدیث، در عصر منصور داده شد. سیره و حدیث و تفسیر و... از آن زمان نوشته شد. پس احادیث‏رسول خدا به مدت 130سال، سینه به سینه نقل شده است.
حدیث پیامبر در خلافت على(ع) و معاویه
حضرت امیر(ع) دو کار کرد: یک خدمت قرآنى کرد که علم نحو رابراى حفظ قرآن وضع کرد. کار دیگر حضرت امیر(ع) این بود که به‏هشتصد صحابى دستور داد که حدیث پیامبر(ص) را روایت کنند و این‏احادیث صحیحى که در (صحیح) بخارى و مسلم و جاهاى دیگر هست، اززمان حضرت امیر(ع) است. مثلا در (صحیح) بخارى آمده که پیامبر(ص) به على(ع) گفت: (انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى‏بعدى). (40)
معاویه که حاکمیت پیدا کرد، دید معارف اسلام و فضاى عالم اسلام،علیه اوست و احادیث در بیان فضیلت‏حضرت امیر(ع) زیاد منتشر شده‏است. لذا دستور داد که هیچ حدیثى درباره ابوتراب على(ع) وفرزندانش نقل نشود. حالا چه کار کردند؟ یک نمونه از تناقضهاى‏پدید آمده در حدیث را بیان مى کنم(و براى مطالعه نمونه هاى‏بیشتر به جلد اول کتاب من: (احادیث ام المومنین عائشه) وترجمه اش: (نقش عایشه در تاریخ اسلام) مراجعه کنید).
در روایات مکتب خلفا در (تفسیر طبرى) و (تاریخ طبرى) هست که‏وقتى (وانذر عشیرتک الاقربین) (41) نازل شد، پیامبر(ص) دستور دادبنى عبدالمطلب آمدند و به ایشان فرمود: (ایکم یوازرنى على هذاالامر فیکون خلیفتى و وصیى و وزیرى؟). هیچ کس قبول نکرد. على(ع) که آن موقع نوجوان بود، گفت: (انا یا رسول الله). حضرت، او رابلند کرد و فرمود: (هذا اخى و خلیفتى و وصیى و وارثى فیکم من‏بعدى فاسمعوا له واطیعوه). بنى عبدالمطلب بلند شدند و رفتند وابوطالب را مسخره کردند که: (ان ابن اخیک یامرک ان تطیع‏ابنک).
ابو هریره مى گوید که وقتى آیه (وانذر عشیرتک الاقربین) نازل‏شد، پیامبر(ص) بر کوه صفا بالا رفت و فرمود: (یا بنى عبدمناف! یا بنى عبدالمطلب! یا صفیه بنت عبدالمطلب! یا فاطمه بنت محمد! یا عائشه بنت ابى بکر! انى لا املک لکم من الله شیئا). (42)
ابوهریره در سال فتح خیبر با کشتى یى که جعفر بن ابى طالب ویاران او را را از حبشه آورد، به یمن و از آنجا به مدینه آمده‏بود. اینها در فتح خیبر به سپاه اسلام رسیدند که پیامبر(ص) هم‏از اخماس خیبر به آنها داد. ابو هریره در زمان نزول (و انذرعشیرتک الاقربین)، کجا بود که این قضیه را روایت‏بکند؟ حضرت‏زهرا(س) در سال پنجم بعثت‏به دنیا آمده است. این آیه در سال‏سوم بعثت نازل شده است. در این سال، حضرت زهرا(س) و عایشه به‏دنیا نیامده بودند.
امام جعفر صادق(ع) مى فرماید: (کذب على رسول الله رجلان وامراه) و در جاى دیگر، حضرت، اسم مى آورد: ابوهریره و انس بن مالک و(امراه) (که روشن است) (43) .
این سه تا را در نظر داشته باشید. خرابکارى‏یى که این سه نفر در حدیث پیامبر کردند،کسى نکرده‏است[ر.ک: الکافى، ج‏3، ص‏342; التهذیب، ج‏2، ص‏321 .]این احادیث‏دروغى که امروز داریم، بیشتر در زمان معاویه وضع شده است.
این مختصرى بود از تاریخ روایت‏حدیث در مکتب خلفا.
حدیث پیامبر در مکتب اهل بیت(ع)
اما در مکتب اهل بیت(ع)، اولا ما یک (جامعه) داشتیم که وصفش در(معالم المدرستین) آمده است. آنچه بر پیامبر(ص) وحى مى شد، آخرشب، على(ع) نزد ایشان مى آمد و پیامبر(ص) بر او املا مى کرد. به او فرمود: (بنویس!). عرض کرد: (آیا مى ترسید که فراموش‏کنم؟). فرمود: (نه، نمى ترسم; چون از خدا خواسته ام که توچیزى را فراموش نکنى; اما براى شریکان خودت بنویس). عرض کرد: (شریکان من چه کسانى اند؟). حضرت(ص) به امام حسن(ع) که طفل‏کوچکى بود اشاره کرد و فرمود: (این فرزندت، اولین آنهاست). سپس به امام حسین(ع) که اوهم طفل بود اشاره کرد و فرمود: (دومى آنها این فرزند است و نه تن از نسل او). (43) حضرت امیر(ع) نیز اسامى آنها را که پیامبر اکرم املا کرد روى وست‏شترنوشت.
حضرت على(ع) آنچه را به حضرت رسول(ص) وحى مى شد، در (جامعه) مى‏نوشت. گفته اند (جامعه) هفتاد زراع بوده و هفده نفر از صحابه‏ائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را دیده‏اند. ائمه(ع) از (جامعه) واز مصحف على (آن قرآنى که وحى بیانى هم داشت و نزدشان بود)، (45) براى اصحابشان روایت مى‏کردند و اصحاب مى‏نوشتند، تا وقتى شد: (اصول چهارصدگانه) و شاید بعدا بیشتر هم شد.
اصلها کتابهاى بسیار کوچکى بوده‏اند. دو تاى آنها الآن دردانشگاه تهران به نام (اصل عصفرى) وجود دارد. پیشنهاد مى کنم‏که سعى کنید در کار حدیث، این (اصول اربع ماه) را یکى یکى‏تحقیق کنید و ببینید کجا رفته است. بزرگترین خدمت، این است. البته باید (کافى) و (استبصار) و (تهذیب) و... را هم تحقیق‏کرد و آن هم مهم است.
اولین کسى که اصول اربع ماه را جمع آورى کرده، شیخ‏کلینى(م‏359ق) است که چند اصل را در (کافى) گرد آورده‏است. کلینى، بیست‏سال از این شهر به آن شهر، از این ده به آن‏ده، از نیشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسیده، جمع‏کرده است. دومین کسى که اصول را جمع کرده و خوب هم جمع کرده،شیخ صدوق است (که گویا متوفاى سال 383قمرى است). ایشان بیش ازدویست جلد کتاب دارد. بعد از ایشان هم شیخ طوسى(م‏460ق) است که‏در (استبصار) و (تهذیب) جمع کرده است.
مطلب مهم، این است که علماى ما از زمان شیخ صدوق، با حدیث، دو گونه‏رفتار مى کردند. یک رفتار خاصى با احادیث فقهى داشتند. شیخ‏صدوق در بیش از دویست جلد کتابش از کسانى روایت کرده است که‏در (من لایحضره الفقیه) از آنها روایت نمى کند. شیخ طوسى در(تبیان) خود از کسانى چون عایشه و عبدالله بن زبیر روایت مى‏کند که از آنها در (استبصار) و (تهذیب)، روایت نمى کند. فقهاى‏ما رضوان الله تعالى علیهم و بویژه آخرینشان: آیه الله‏بروجردى و آیه الله خویى، در احادیث فقهى، سندا و متناتحقیقاتى کرده اند که بشر، بیش از آن نمى تواند بکند و من بابحث علمى اثبات کرده ام که اگر کسى بخواهد به احکام اسلامى (که‏پیامبر اکرم آورده) برسد، جز آنکه به کتب فقهاى شیعه رجوع کند، راهى ندارد. ولى متاسفانه در غیر احادیث فقهى، تحقیق کافى‏نشده است.به عنوان نمونه، شیخ طوسى، داستان (افک) را نقل مى‏کند و مى‏گوید درباره عایشه است و عایشه را تبرئه مى‏کند. این‏مطلب، از (تبیان) شیخ طوسى به (مجمع البیان) رفته، به (تفسیرابوالفتوح رازى) رفته، به (تفسیر گازر) رفته، و.... در صورتى‏که آیات (افک) در تبرئه ماریه نازل شده است از افکى که عایشه‏و دار و دسته‏اش به او زدند.
اولین کسى که تا به امروز، در احادیث غیر فقهى ما تحقیق کرده،علامه شوشترى ره است که در (الاخبار الدخیله) و در جاهاى‏دیگر، کارهاى روشمندى کرده است. شاید سید مرتضى عسکرى هم‏کارهایى کرده باشد. نیاز ما به احادیث آداب و اخلاق و عقاید،خیلى زیاد است. اما من اگر بخواهم خرابکارى‏هایى که درکتابهاى غیر فقهى ما شده نه در کتابهاى فقهى بگویم، یک‏جلسه مفصل دیگر، وقت مى خواهد. یک روایاتى هست که من آنها را(روایات منتقله) نامگذارى کرده ام. اصل روایت منتقله، در مکتب‏خلفا بوده و از آنجا به کتابهاى شیخ صدوق و به (تبیان)طوسى‏و... وارد شده، تا مثلا به (منتهى ال‏آمال) حاج شیخ عباس قمى‏رسیده است.
در احادیث‏سیره پیامبر(ص) هم تحقیق شایسته و کافى صورت نگرفته‏است. وقتى هنوز (بحار الانوار) در ایران چاپ نشده بود، من درکاظمین بودم. تصمیم گرفتیم که یک گروه علمى تشکیل بدهیم و(بحار) را تصحیح و چاپ کنیم. گروه علمى تشکیل شد: من بودم;شیخ محمد رضا شبیبى (رئیس مجمع علمى عراق و از علماى شیعه) بود; دکتر مصطفى جواد و دکتر صاحب زینى هم بودند. گفتم ازسیره پیامبر(ص) شروع کنم. به یک احادیثى رسیدم که امکان نداشت‏صحت داشته باشند; مثلا اینکه زمین روى شاخ گاو است، گاو روى یک‏ماهى و...! راوى این چه کسى است؟ ابوالحسن البکرى. رفتم مصادرمرحوم مجلسى را مطالعه کردم و دیدم علامه مجلسى در مصادرکتابش، ازدویست و پنجاه و چند مصدر شیعه نام مى برد و از نودو چند مصدر سنى.
من دیدم علامه مجلسى مى فرماید که ابوالحسن البکرى شیعه بوده ودو دلیل دارد: یکى اینکه این [حدیث ]را در دهه ربیع المولود(فى محضر من العلماء) مى خوانده اند (معلوم مى شود در آن وقت‏در اصفهان، دهه ربیع المولود مى گرفتند) . یکى دیگر اینکه اواستاد شهید ثانى بوده است. دلیل اول که براى ما حجت نیست. درمورد دلیل دوم هم من رفتم مطالعه کردم. معلوم شد این آقا استادشهید ثانى در روایت‏بوده و آن هم در اجازه روایتى که سنى به‏شیعه مى داد.
باز مطالعه کردم; دیدم ابوالحسن البکرى دو تا داریم: یکى درشام بوده و یکى در مصر. یکى احمد است و یکى محمد است. این‏روایت، مال آن مصرى است که معروف است‏به وضاع بودن و سه تاکتاب دارد: یکى درباره مولد پیامبر(ص) و یکى در باب مقتل‏على(ع); کتابى هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته که تا (منتهى‏ال‏آمال) رفته است.
پس احادیث این آقایان در کتابهاى ما این چنین وارد شده است. دربین علماى شیعه از گذشته تا به امروز،کسى به قدر مجلسى به‏حدیث‏خدمت نکرده است. خدماتى را که این علما کرده‏اند، نبایدکم بشماریم و ما هرچه داریم از اینها داریم. چیزى که هست،علماى شیعه همدیگر را احترام مى کنند; اما از یکدیگر تقلیدنمى کنند. ما تقلید نمى کنیم. ما در زمینه احادیث‏سیره،احادیث تفسیر قرآن، احادیث عقاید، احادیث اخلاق و آداب، و... محتاجیم به همان کارهایى که فقهاى ما در سایر احادیث کردند.
یک نمونه‏اى از محکم کارى علماى گذشته بگویم.
نمونه‏اى از دقت‏شیعه در نقل و ضبط
از جمله علمایى که در حدیث کار کرده‏اند و من آنها را درک‏کردم، مرحوم جدم آقا میرزا محمد عسکرى تهرانى، خاتمه المحدثین‏بود. ایشان شاگرد آقا میرزا حسن شیرازى و سومین عالم سامرابود. آقا میرزا محمد تهرانى، مستدرک (بحار) نوشته بود که فقط‏اجازات آن،پنج مجلد بود که مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سیدمحسن امین از کتاب اجازات ایشان استفاده کردند. کتاب اجازات(بحار) هم چهار مجلد است. من بخشهایى از دو روایت اجازه‏اى رااز رو مى‏خوانم تا ببینید علماى ما در نقل و ضبط حدیث، درگذشته چگونه بودند. این دو اجازه که آنها را در جلد اول(القرآن الکریم و روایات المدرستین) از کتاب اجازات(بحارالانوار) نقل کرده ام، آنجا با خط خود مرحوم مجلسى چاپ‏شده است.
1) در اجازه شیخ فخرالدین محمد، فرزند علامه حلى(م‏771ق) به شیخ‏محسن بن مظاهر آمده:
و اجزت له ایضا ان یروى عنى مصنفات الشیخ ابى جعفر محمد بن‏الحسن الطوسى و من ذلک کتاب (تهذیب الاحکام). فانى قراته على‏والدى درسا بعد درس و تمت قرائته فى جرجان سنه اثنى عشر و سبع‏ماه، عنى عن والدى ثم والدى قراه على والده ابى المظفر یوسف‏بن على و اجاز له روایته ثم یوسف المذکور قراه على الشیخ معمربن هبه الله بن نافع الوراق واجاز له روایته ثم الفقیه معمرالمذکور قراه على الفقیه ابى جعفر محمد بن شهرآشوب و اجاز له‏روایته ثم شهرآشوب قراه على مصنفه ابى جعفر محمد بن الحسن‏الطوسى و قراه جدى مرة ثانیة.
مى بینید که شیخ فخرالدین محمد، این کتاب را از دو طریق (درسابعد درس) تا برسد به مولف، اجازه داده است.
2) یک روایت دیگر، اجازه اى است از مرحوم مجلسى بر کتاب (کافى) که من آن را در همان کتاب، عینا چاپ کرده ام. این نسخه ازکتاب (کافى) در کتابخانه آستانه قدس رضوى است. من قسمتى ازاجازه را برایتان مى خوانم:
بسم الله الرحمن الرحیم... وفقه الله تعالى للارتقاء على اعلى‏مدارج الکمال فى العلم و العمل،... سماعا و تصحیحا و تدقیقا وضبطا فى مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادى الاولى من شهور سنه‏ثلاث و ثلاثون بعد الالف من الهجره.
و در جاى دیگر این اجازه مى گوید:
انهاه المولى الفاضل البارع الذکى الالمعى، مولانا محمد شفیع‏التویسرکانى، سماعا تصحیحا تدقیقا ضبطا فى مجالس آخرها بعض‏ایام شهر ذى القعده سنه ثلاث و ثمانین بعد الالف من الهجره.
یعنى همین طور که کتاب (کافى) را تا هر جا مى خوانده،مجیز براى‏او (در حاشیه)، اجازه اى مى نوشته است. بعد مى فرماید:
اجزت له -دام تاییده- ان یروى عنى کلما صحت لى روایته واجازته باسانیدى المتصله الى اصحاب العصمه...
اجازه روایتى نزد علماى گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروزاست. این طور نبوده که (از جمله مثل خودم که از شیوخ: مرحوم‏شیخ آقا بزرگ و مرحوم جدم، اجازه روایتى دارم و گاهى هم اجازه‏روایتى مى دهم)،با یک تعبیر کلى بگویند (اجزت له ان یروى عنى‏ما صحت للروایه). نه; آنچه درست‏بر مجیز خوانده شده بود، مى‏گفت این را من اجازه دادم (و اجازه ام از طریق فلان و فلان، تابه مولف کتاب مى رسد).
این، شیوه علماى ما در علم روایت در گذشته بوده است; ولى اززمانى که جدال بین اخبارى ها و اصولى ها پیش آمد، بیشتر کارما شده است غور و تحقیق در احادیث فقهى. دیگر احادیث را چنان‏که شایسته است، روایت نمى کنیم و اجازه روایت نزد ما، آن اجازه‏روایت‏سابق نیست.
اما از آنچه در مکتب خلفا دیده ام، یک مورد را بگویم. در یکى‏از منابع اهل سنت آمده بود که یکى از علمایشان [در خانه اى ازاهل علم]، یک بچه قنداقه اى در گهواره دید. گفت: (مى ترسم این‏بچه به درس من نرسد! من به این کودک، اجازه دادم از من روایت‏کند). (46)
بنابراین، فرق بین حدیث در مکتب خلفا و مکتب اهل بیت(ع) بسیاربوده است.
پى نوشتها:
1. موسس و رئیس دانشکده (اصول الدین) (قم، تهران و دزفول).
2. شورى، آیه‏13.
3. صافات، آیه 83.
4. آل عمران، آیه 95.
5. نساء، آیه 125.
6. مائده، آیه 3.
7. حدید، آیه 27.
8. نساء، آیه‏171.
9. اسراء، آیه 87.
10. نجم، آیه 4.
11. نحل، آیه‏44.
12. مائده، آیه‏67.
13. بحارالانوار، ج‏37، ص‏55 و 189.
14. نجم، آیه 4.
15. حاقه، آیه 44.
16. اسراء، آیه 60.
17. حجر، آیه 9.
18. تحریم، آیه‏4.
19. تحریم، آیه‏10.
20. سنن ابى داوود، ج‏2، ص‏176; مستدرک الحاکم، ج‏1، ص‏106.
21. مسند احمد، ج‏5، ص‏197; مستدرک الحاکم، ج‏3، ص‏342 و344.
22. کنز العمال، ج‏3 ، ص‏935.
23. براى اطلاع بیشتر: علوم حدیث، ش‏5، ص‏8 (مقاله (منع تدوین‏حدیث)، محمد على مهدوى راد).
24. سنن ابى داوود، ج‏2، ص‏176; مستدرک الحاکم، ج‏1، ص‏106.
25. صحیح مسلم، ج‏5، ص‏76; صحیح البخارى، ج‏1،ص‏54; مسنداحمد،ج‏1ص‏355.
26. صحیح البخارى، ج‏7، ص‏9.
27. با تفاوتهایى در الفاظ: صحیح البخارى، ج‏4،ص‏31; صحیح مسلم،ج‏2،ص‏16; مسند احمد، ج‏1، ص‏355; تاریخ الطبرى، ج‏3، ص‏193;کامل ابن اثیر، ج‏2، ص‏320.
28. صحیح البخارى، ج 1، ص‏37 و براى اطلاع بیشتر بر منابع: المراجعات، تحقیق حسین الراضى، تتمه.
29. تذکره الحفاظ، ج‏1، ص‏5.
30. اسراء، آیه 78.
31. مسند احمد،ج‏5، ص‏410; تفسیرالطبرى،ج‏1، ص‏27; کنزالعمال،ج‏2، ص‏346; بحارالانوار، ج‏92، ص‏106. براى اطلاع بیشتر، ر.ک: القرآن الکریم و روایات المدرستین، السیدمرتضى العسکرى،شرکه التوحید للنشر، تهران، ج 1، ص‏157.
32. صحیح البخارى، طبع البغا، ج‏4، ح‏4109و ج‏6، ح‏6872 در شان‏نزول این آیه(حجرات/ 2).
33. مستدرک الحاکم، ج 1، ص‏102.
34. الدر المنثور، ج‏2، ص‏7.
35. طبقات ابن سعد، ج‏5، ص‏140.
36. الدر المنثور، ج‏2، ص‏246.
37. قیامت، آیات 17و 19.
38. احزاب، آیه 33.
39. حجرات، آیه 6.
40. صحیح مسلم، ج‏7، ص‏120.
41. شعراء، آیه 214.
42. با اندکى تفاوت در الفاظ: سنن النسائى، ج‏6، ص‏247; مسنداحمد، ج‏2، ص‏350; صحیح البخارى، ج‏4، ص 161.
43. بحارالانوار، ج‏2، ص‏217; الایضاح، ص‏541; الخصال،ص‏190، ح‏263.
44. بحار الانوار، ج‏36، ص‏232.
45. نیز ر.ک: علوم حدیث، ش‏3، ص‏41 (مقاله(صحیفه‏امیرمومنان(ع) قدیم ترین سند حدیثى)، محمد صادق نجمى).
46. القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج‏1، ص‏313.

تبلیغات