بررسى تطبیقى حدیثشیعه و اهل سنت
آرشیو
چکیده
متن
مرکز تحقیقات دارالحدیث، با هدف گسترش پژوهشهاى حدیثى در حوزهعلمیه قم، اقدام به برگزارى نشستهاى حدیث پژوهى نمود. اولیننشست، با سخنرانى علامه سید مرتضى عسکرى در تاریخ 5/9/1377 درتالار اجتماعات مدرسه عالى دارالشفا و با حضور جمع کثیرى ازطلاب و دانشجویان، برگزار گردید. مقاله حاضر، متن ویرایش شدهگفتار علامه عسکرى است که براى بهرهگیرى بیشتر خوانندگان،عنوانهاى فرعى و پىنوشتهایى بدان افزودهایم.
علوم حدیث
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الدین عند الله الاسلام.(آل عمران/19)
لقد من الله على المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوعلیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا منقبل لفى ضلال مبین.(آل عمران/164)
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است که چند مطلب را بیان کنیم و بعد دربارهارزش حدیث و علم حدیث در شریعتخاتم الانبیا و تاریخ حدیث در دومکتب (مکتب اهل بیت و مکتب خلفا) بحث کنیم.
پیوند وحى و حدیث
اسلام، نظامى است که پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان وبراى اینکه او را به درجه کمال انسانیتخود برساند، تشریعفرموده و این شریعت را از حضرت آدم(ع) تا نبى خاتم(ص) بهاندازه نیازمندى جوامع بشرى نازل نموده است: بر حضرت آدم(ع)،(صحف) آدم را به اندازه نیاز چند خانوار و (صحف) ادریس را برحضرت ادریس(ع)، به اندازه حاجتیک آبادى کوچک و به همینترتیب... تا زمان حضرت نوح(ع) که مردم شهرنشین شدند، متناسببا نیاز مردم شهرنشین (که براى مثال، معاملات ربوى دارند).
قرآن کریم درباره شریعت مىفرماید: (شرع لکم من الدین ما وصىبه نوحا). (2) البته بین شرایع، اختلاف نیست و در چند آیه بعدش مىفرماید: (وان من شیعته لابراهیم) (3) و به ما مىفرماید: (فاتبعوامله ابراهیم حنیفا) (4) ; به پیامبر(ص) هم مىفرماید: (واتبع ملهابراهیم حنیفا) (5) .
شرایع آسمانى، تناقضى با هم نداشته، بلکه در تکامل بوده اند. در شریعتخاتم الانبیا، بعد از آنکه پیامبر(ص) در روز غدیرخم،على(ع) را از جانب خدا به جانشینى تعیین کرد، آیه نازل شد: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلامدینا). (5) مثل تکامل شریعت از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مثلعلوم ریاضى دبستان و دبیرستان و دانشگاه است. منتها درشریعتهاى گذشته، همه شریعت در همان کتاب آسمانىشان بوده است: چه صحف آدم(ع)، چه صحف ادریس(ع) و چه تورات موسى(ع) و...
تمام پیامبران صاحب شریعت، وصى در شریعت داشته اند و من در جلددوم کتاب (عقائد الاسلام من القرآن الکریم)، سلسله اوصیا را اززمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت خاتم(ص) آورده ام و تاکید کردهام که هیچ پیامبرى بىوصى نبوده است و تا وصى هر پیامبر صاحبشریعتى زنده بوده، کتاب آن شریعت هم سالم بوده است. وصى آدم،شیث(ع) معروف به هبه الله بوده است. وصى نوح، سام بود; وصىموسى، الیسع بود و وصى عیسى، شمعون. همین طور همه پیامبران،اوصیایى داشتند.
اوصیا از خودشان شریعتى نداشتند. تا اوصیاى انبیاى صاحب شریعتدر قید حیات بوده اند، آن شریعت و آن کتاب آسمانى، محفوظ بودهاست. وصى پیامبر صاحب شریعت که وفات مىکرد، آن کتاب آسمانى،از سوى زورمندان آن امت، دستخوش تحریف و کتمان مىشد. کسانىکه خودشان را پیروان حضرت موسى بن عمران(ع) مىدانستند، توراترا تحریف مىکردند و آن قسمت از تورات را که مخالف هواىنفسشان بود، تحریف یا کتمان مىکردند; در شریعت عیسى بنمریم(ع) هم همین طور. در کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاهتهران، نسخه هایى از (تورات) و (انجیل) موجود است که به ظهورپیامبر اسلام(ص) بشارت داده اند.
زورمندان، در هر شریعت، بدعتها و غلوهایى وارد مىکردند; چنانکه از قرآن کریم برمىآید: (رهبانیه ابتدعوها) (7) و (لاتغلوا فىدینکم) (8) . در شریعت عیسى(ع) نبوده است که عیسى العیاذ باللهپسر خداست.وقتى با یک شریعت چنین رفتار مىشد، تجدیدشریعت،لازم مىآمد. شریعتى که موسى بن عمران(ع) در (تورات) آورده بود، در زمان عیسى بن مریم(ع) دیگر نبود و ربوبیت ربالعالمین، اقتضا مىکرد تا با فرستادن پیامبر دیگرى تجدیدشریعتشود. البته شرایع، نه تنها تناقضى با هم نداشته اند،بلکه تکامل مىیافتهاند; ولى تحریف مىشدهاند; (یحرفون) و(یکتمون) در قرآن هست.
حکمت رب العالمین، مقتضى شد تا شریعتخاتم الانبیا تا ابدبماند، و گرنه انسانها که تغییر فطرت نمىدهند. فطرت زورمنداناین امت (خلفا وحکام و...) با فطرت زورمندان امتهاى گذشته فرقنکرده است. اینها هم اگر مىتوانستند، کتاب آسمانى خاتم الانبیارا تغییر مىدادند و هر چه را مخالف هواى نفس آنها بود، تحریفیا کتمان مىکردند و آن وقت، قرآن از ارزشى که الآن ما به آنایمان داریم (و معتقدیم همه اش از جانب خدا آمده) مىافتاد.
لذا براى رسیدن شریعتخاتم الانبیا به امت، دو گونه وحى نازلشده است: 1) وحى قرآنى،2) وحى بیانى.
وحى قرآنى و وحى بیانى
وحى قرآنى، آن است که همه الفاظش از خداست و آن، قرآن کریم استکه در آن، اصول شریعت اسلام آمده است. در قرآن کریم آمده است: (اقم الصلوه لدلوک الشمس الى غسق اللیل). (9) همه مسلمانها نمازصبح را دو رکعت، نماز مغرب را سه رکعت، نماز ظهر و عصر و عشارا چهار رکعتبه جا مىآورند. اما کجاى قرآن آمده؟ آیا اجماعمسلمانهاست؟ این را از که گرفتیم؟ از پیامبر؟ پیامبر(ص) ازکجا گرفته؟ ... ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى. (10)
در قرآن،خطاب به پیامبر(ص) آمده: (وانزلنا الیک الذکر لتبینللناس ما نزل الیهم). (11) آیات دیگر هم هست که مخاطبش پیامبر(ص) است و براى ما نیست: (کهیعص)، (الم)، (حم). وحیى بر پیامبر(ص) نازل مىشد تا ایشان، آنچه را از این قرآن و از این ذکر حکیمبراى ما مردم آمده، بیان کند. بیان آن حضرت مىشود حدیثپیامبر(ص).
وحى دوم، وحى بیانى، به همراه همان وحى اول مىآمده است. مثلادر روز غدیرخم، همزمان با نزول آیه: (یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته) (12) با وحى بیانىآمده است: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فى على). (13) پس (فىعلى) حدیث پیامبر(ص) است. رکعات نماز هم همین طور است. اینمنشا حدیث در شریعتخاتم الانبیاست. منشا حدیث پیامبر(ص)، وحىخداست: (ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى) (14) . بالاتر از اینهم داریم: (لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثملقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین) (15) ; یعنى اگرپیامبر ما از خودش چیزى بگوید و به ما نسبتبدهد، مانعشخواهیم شد و رگ قلبش را خواهیم زد و کسى از شما هم نمىتواندجلوگیرى کند.
ین وحى بیانى که بر پیامبر(ص) نازل مىشده، آن امورى که مخالفهواى نفس سیاستمداران، زورمندان و خلفایى چون معاویه و یزیدبوده، آمده است. براى مثال، در قرآن آمده است: (والشجرهالملعونه فى القرآن). (16) تفسیرها را بخوانید. قاطبه مفسران،حدیث آورده اند که شجره ملعونه، بنى امیه است. اگر در قرآنآمده بود که شجره ملعونه همان بنى امیه است، آن یزیدى است کهذریه پیامبر(ص) را قتل عام کرد و دختران او را اسیر کرد، آنیزیدى که سه روز، اهل مدینه را بر سربازانش مباح کرد که هرچهمىخواهند بکنند و در مسجد پیامبر(ص) خون جارى شد، آن یزیدى کهرو به کعبه مىایستاد و نماز مىخواند و بعد، لشکر او کعبه رابه منجنیق مىبستند و مىگفت: (اجتمعت الطاعه والحرمه و غلبتالطاعه الحرمه... اینجا اطاعت از خلیفه با حرمتخانه خدا تزاحمدارد; اما اطاعت مقدم است)، اگر در قرآن چیزهایى وجود داشت کهمخالف سیاست و حکومت او بود، همان کار زورمندان سابق را مىکرد و قرآن دچار تحریف و کتمان مىشد. آیات قرآن را هتک مىکردند، تحریف مىکردند، کتمان مىکردند و قرآن، دیگر از حجیتمىافتاد: (انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون). (17)
خداوند، این کتاب آسمانى را که باید تا ابد حجیت داشته باشد،بدین وسیله حفظ کرد که آنچه صراحتا مخالف هواى نفس زورمندان وخلفا بود، در این قرآن نیامد; بلکه در حدیث پیامبر(ص) به امترسید. ما باید بفهمیم مقام حدیث در این امت چیست.
در سوره تحریم، خطاب (و ان تظاهرا علیه) در (ان تتوبا الى اللهفقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه) (18) چه کسى است؟ اینجا که خدالشکر کشى مىکند: (فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنینوالملائکه)، صالح المومنین چه کسى است؟ در آخر همین سوره که مىفرماید: (قد ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوطکانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهمامن الله)، (19) داستان چیست؟ عایشه و حفصه چه کرده بودند؟ من درکتاب (السقیفه)ام که هنوز چاپ نشده، داستان آن را نوشته ام کهاین دو در خانه پیامبر(ص) چه کرده بودند که آیاتى به این شدتنازل شد. ان شاء الله اگر (السقیفه) چاپ بشود، مىفهمید که درخانه پیامبر(ص) چه مىگذشته و آیا داستان رم دادن شتر پیامبردر واقعه عقبه به این جاها ارتباط داشته، یا نه. خدا کند منبتوانم این کتاب را چاپ بکنم!
مختصرا عرض مىکنم که ابن حزم که از بزرگان علماى مکتبخلفاست در (المحلى)، جزو کسانى که شتر پیامبر(ص) را رمدادند، نام ابوبکر و عمر و عثمان را مىبرد. شیعه نگفته است;آنها گفته اند. داستانهایى بود که اگر در قرآن مىآمد، نمىگذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ کرد به اینکهشریعتخاتم الانبیا (به تعبیر من) در دو وحى آمده است: وحىقرآنى و وحى بیانى. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالابا این بیان، بعضى از احادیث را هم مىتوانیم بفهمیم (که مثلامنظور از اینکه نام على(ع) در وحى بوده، چیست).
مرحوم حاجى نورى کتابى دارد به نام: (فصل الخطاب فى تحریف کتابرب الارباب). احسان ظهیر هم کتابى نوشته به نام: (الشیعهوالقرآن). حاجى نورى در باب یازدهم کتابش، آنچه روایت در مکتبخلفا بوده است که از آنها مىتوانسته استفاده کند که قرآنتحریف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنین روایتهایى را ازمکتب اهل بیت(ع) آورده است. احسان ظهیر در کتاب (الشیعهوالقرآن)، فقط روایتهایى را که حاجى نورى از مکتب اهل بیت(ع) آورده، ذکر کرده است. مهمترین سبب کشتار شیعیان پاکستان به دستوهابىهاى این کشور تا به امروز، این دو کتاب است.
من سه جلد کتاب در جواب حاجى نورى و احسان ظهیر نوشتم که جلداولش (الشیعه و القرآن) است. جلد دومش که به نام (بحوثتمهیدیه) است، بیان اصطلاحات قرآنى است که امروزه از دست مارفته و تا آن اصطلاحات را نفهمیم، روایتى را که آن اصطلاحات رادارد، نمىفهمیم. در این جلد، تمام احادیثى را که در مکتب خلفادرباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسى کردهام. جلد سومش همتمام شده که چاپ نشده است; در این جلد، تمام روایاتى را کهحاجى نورى از مکتب اهل بیت(ع) آورده و به آنها استناد کرده کهقرآن تحریف و کم و زیاد شده، از لحاظ متن و سند بررسى کردهامو به توفیق الهى ثابت کردهام که سندش چیست و متنش چیست. انشاء الله چاپ مىشود و مىبینید که قسمتى از مشکل، به دلیلنفهمیدن روایت است و قسمت دیگرى به خاطر اشکال در قرائتحدیث.
پس شریعت اسلام با دو وحى نازل مىشده است: وحى قرآنى و وحىبیانى که با وحى قرآنى تنها، ما به شرایع اسلامى (همچوننماز،روزه و حج) نمىتوانیم برسیم.این، فرق بین شریعتخاتمالانبیا و سایر شرایع است; چرا که در سایر شرایع، همه شریعت درکتاب آسمانىشان بوده (و کتاب آسمانى آنها تحریف شده). درشریعت اسلام چون بنا بوده تا ابد بماند اصول شریعت در کتابآسمانى و وحى قرآنى است و شرح و بیانش در حدیث پیامبر(ص) است.
سرگذشتحدیث پیامبر
حالا ببینیم با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. آیا آن کارهایى کهزورمندان امتهاى گذشته با اصل کتاب آسمانى خود مىکردند، دراین امت هم زورمداران ( یعنى خلفایى که حدیث مخالف با هواىنفسشان را تحمل نمىکردند)،با حدیث پیامبر(ص) کرده اند؟
اگر بخواهم شواهد همه مصادر را بگویم، وقت مىگیرد. در (مسند) احمد، در (سنن) دارمى و بعضى کتابهاى دیگر هست که عبدالله بنعمرو بن عاص مىگوید قریش (یعنى مهاجران) به من گفتند: (تکتبکلما تسمعه من رسول الله و رسول الله بشر یتکلم بالغضبوالرضا؟... (20) آیا شما هر چه از پیامبر(ص) مىشنوید، مىنویسید،در حالى که پیامبر(ص) هم بشرى است مانند همه افراد بشر و درحال غضب یا در حال رضا، حرفى مىزند؟). یعنى پیامبر، یک جایىاز ابوذر خوشش آمده، مىگوید: (ما اظلت الخضراء ولا اقلتالغبراء من ذى لهجه اصدق من ابىذر) (21) ; یک جا هم از عمار خوششآمده، فرموده: (عمار مع الحق) (22) ; در یک قضیهاى هم از حکم بنابى العاص بدش آمده، لعنش کرده! آن وقت، این چه کارى است کهشما همه اینها را مىنویسى؟!(پس قریش در زمان پیامبر(ص) همدیگران را از نوشتن حدیث ایشان، نهى مىکردند). (23)
عمرو بن عاص مىگوید:اعتراض قریش را نوشتم و بعدا از پیامبر(ص) پرسیدم. فرمود : (اکتب فوالذى نفسى بیده ما خرج من فى الاحق). (24) پس منع نشر حدیث از زمان پیامبر(ص) شروع شده است. پیامبر(ص) در مرض وفاتش گفت: (ائتونى بدوات و قرطاس اکتب لکمکتابا لن تضلوا بعده). (25) واقعا عجیب است. براى هیچ پیامبرى اینپیشآمد، روى نداده است. عمر در آنجا شعارى داد که 133سال، اینشعار ماند: (حسبنا کتاب الله)! (26) پس از خواهش پیامبر، بینصحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بیاورند. عمردید الآن مىآورند و نوشته مىشود; گفت: (ان الرجل لیهجر). (27) این، جنگ با حدیث پیامبر(ص) است. گفتند: برویم بیاوریم. پیامبر(ص) فرمود: (او بعد ماذا؟...پس از چنین حرف و حدیثى؟). کسى که در روى پیامبر(ص) بگوید: (او هذیان مىگوید)، بعد ازپیامبر(ص) هم مىتواند سه چهار تا از آن شهود کذایى بیاورد تاشهادت بدهند که پیامبر(ص) در حال احتضار، هذیان مىگفته و چنانچیزى نگفته و ننوشته است. این بود که رسول خدا فرمود: (قومواعنى لاینبغى عند نبى التنازع). (28)
بعد از پیامبر(ص) واقعا دردآور است. در احوال ابىبکر در(تذکره الحفاظ) ذهبى هست که بعد از اینکه با ابوبکر بیعتشد، گفت: (لاتحدثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بینناوبینکم کتاب الله، احلوا ما احل و حرموا ما حرم). (29) این، سیاستمکتب خلفاست. حق هم داشتند این طور بگویند. اگر احادیثپیامبر(ص) بود، آنها دیگر نمىتوانستند خلافت کنند. بایدجلوگیرى مىکردند.
نکتهاى که ناگفته ماند، اینکه پیامبر(ص) هر آیهاى که نازل مىشد، به هر کس آن را تبلیغ مىکرد، بیانى را هم که از جانب خدابر او وحى شده بود، براى وى مىگفت; تبلیغ کامل مىکرد. تبلیغپیامبر خاتم، ناقص نبود. اگر مىفرمود: (اقم الصلاه لدلوکالشمس)، (30) این با وحى غیر بیانى آمده بود. در کنار این وحى،جبرئیل گفته بود که طریقه وضو گرفتن، چنین است و طریقه نماز،چنین. این از چیزهاى مهمى است که بیان مىکنم و گره هایى را درشناختحدیث، باز مىکند.
ابن مسعود مىگوید: (هفتاد سوره از دهان پیامبر(ص) فرا گرفتم). مثلا وقتى آیه نازل مىشد که: (والشجره الملعونه)، پیامبر بهاو مىفرمود که اینها بنى امیه هستند. بدین گونه، مصاحفصحابه، با بیانى که از پیامبر(ص) در تفسیر قرآن شنیده بودند،نوشته مىشد. ابن مسعود، آنچه از این بیانها شنیده بود، نوشتهبود و آن یکى دیگر، مصحف دیگرى و...
دقیقا یادم نیست. شاید در (مسند احمد) آمده که پیامبر(ص) درمسجد، (کان یعلمنا عشر آیات، عشر آیات); یعنى پیامبر(ص) دهآیه ده آیه به ما تعلیم مىکرد، (حتى نعلم ما فیها من العلموالعمل). (30) مثلا اگر از داستان پیامبران ذکرى گذشته بود،داستان آن پیامبر را مىگفت; یا اگر آیه مربوط به قیامتبود،این را که روز قیامت چگونه است، بیان مىفرمود. اگر دربارهاحکامى مانند وضو و نماز و تیمم بود، عمل را یاد مىداد. پسپیامبر (ص) هیچ آیه قرآنى را تبلیغ نفرموده، مگر آنکه وحىبیانى هم با آن بوده است و همراه آن به امت،ابلاغ شده است.
وحى بیانى، همان حدیث پیامبر(ص) براى ماست. این وحىهاى بیانىپیامبر(ص)، مخالف با سیاستخلفا بوده است. به عنوان نمونه، درباب آیه (یا ایها الذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى) در (صحیح بخارى) آمده است که منظور، ابوبکر و عمر بودند. (31) خوب، این با سیاستخلفا درست درنمىآید; یکى دوتا هم نیست.
پیامبر(ص)، دو نوشته قرآنى داشت: یکى آنچه که هر کسى مىشنید وهمه صحابه مىنوشتند; دیگرى آنچه بر پیامبر(ص) نازل مىشد وآن حضرت هر یک از صحابه کاتب را که در دسترس بودند، مىطلبیدو آن وحى قرآنى و وحى بیانى (هر دو) را در هرچه که داشتند، مىنوشتند. من تا 28 کاتب وحى در تاریخ نبى اکرم دیده ام; نهاینکه اینها کتاب النبى باشند. کاتب پیامبر(ص) غیر از على(ع) کسى نبوده است. بلکه اینها کسانى بودند که پیامبر(ص) آنها رابراى نوشتن وحى مى طلبید و هر کدام از آنها آنجا حاضر بود،براى رسول خدا مى نوشت.
وحى الهى، گاهى روى تخته یا کاغذ نوشته مى شد; گاهى روى پوست;گاهى روى کتف گوسفند و گاو و شتر . این نوشتهها در خانهپیامبر(ص) بود. پیامبر(ص) به على(ع) وصیت کرد که وقتى از کفنو دفن من فارغ شدى، اینها را جمع آورى کن. جمع کردن اینها هماین طور بود که حضرت امیر(ع) تخته ها و پوستها را سوراخ مىکرد و از میانشان نخ مىدوانید. ایشان این کار را از صبحچهارشنبه شروع کرد (چون تجهیز پیامبر اکرم تا شب چهارشنبه طولکشید) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با کمک قنبر، این مصحفىرا که در آن، تمام قرآن و تمام وحى بیانى بود، به مسجدپیامبر(ص) برد. با در دسترس بودن چنین مصحفى دیگر امکان نداشتابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و... خلیفه بشوند.
خلفا رو به روى امیرالمومنین ایستادند و گفتند: (ما قرآن گردآورده تو را لازم نداریم. ما قرآن داریم). راست هم مى گفتند وقرآن(وحى قرآنى) را داشتند. حضرت فرمود: (دیگر این قرآن را نمىبینید) و آن قرآن، الآن نزد حجه بن الحسن(عج) است و این، همانکتابى است که در احادیث آمده است وقتى حضرت حجت ظاهر مى شود،مى دهد تا اصحابش که ایرانىاند آن را در مسجد کوفه درسبدهند. ما مى بینیم از شیخ طوسى تا امروز، علما و فقهاى نجف،ایرانى بودهاند. کتاب جدیدى که روایات ما مىگویند حضرتحجت(عج) مىآورد، این است.
حال ببینیم که با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. ابوبکر دستور دادتا قرآن را مجرد از وحى بیانى بنویسند. این جمع آورى، در زمانابوبکر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزدحفصه گذاشت و شروع کرد به منع کردن از نشر حدیث پیامبر(ص).
عمر با حدیث پیامبر(ص) چه کرد؟
اولا: از روایتحدیث پیامبر(ص) منع کرد. به عنوان مثال، سه نفردر خارج مدینه، حدیث روایت مى کردند. آنها را به مدینه آورد وحبس کرد و اجازه نداد از مدینه خارج شوند.
در شرح احوال عمر در (تاریخ طبرى) آمده و در مقدمه (سنن) ابنماجه هم آمده که قره بن کعب مى گوید عمر، ما را براى امارتکوفه تعیین کرد و با ما تا بیرون مدینه آمد. گفت: (مىدانیدبراى چه شما را بدرقه کردم؟). گفتیم: (براى اینکه ما صحابىپیغمبریم). گفت: (وان مع ذلک لحاجه الى قریه لهم دوى بالقرآنکدوى النحل لاتشغلوهم بحدیث رسول الله). (33) نوشتهاند که از قرهدرباره حدیث پیامبر(ص) مى پرسیدند. مى گفت: (عمر، نهیمان کردهاست).
این نهى کردن تا به حدى رسید که (من در جلد اول و دوم (معالمالمدرستین) نوشته ام و در سیره عمر بن خطاب در (تاریخ طبرى) هم آمده) ابوموسى اشعرى مىگوید: عمر، هر کسى را که به عنوانوالى به جایى مىفرستاد، همراه او تا بیرون مدینه مىرفت و بهاو سفارش مى کرد که مبادا از پیامبر(ص)، حدیث روایت کند!
ثانیا: منع کرد که کسى تفسیر قرآن بپرسد. فقط به چند نفرى درمدینه اجازه داد تا حدیث روایت کنند. این چند نفر، عبارتبودند از: ام المومنین عایشه (که من در جلد دوم (احادیث امالمومنین عائشه) ثابت کرده ام کسى در تاریخ اسلام به قدر او برپیامبر خدا دروغ نبسته است) و کعب الاحبار یهودى (که وقتى بیتالمقدس فتح شد، مىخواستبه آنجا برود. عمر، او را در مدینهنگه داشت و سخنران رسمى دربار خلافتشد). چند نفر دیگر همبودند که به آنها اجازه داده بود و حدیث روایت مى کردند. سایرصحابیان را از نقل حدیث پیامبر، ممنوع کرده بود. تمیم دارى کهاز راهبان نصارا بود، سخنگوى رسمى قبل از نماز جمعه شان بود. اینها حدیث روایت مى کردند و کس دیگرى در زمان عمر، حق حدیثروایت کردن نداشت.
ثالثا: تفسیر قرآن را هم منع کرده بود. این داستانى که مى آورم،در چند کتاب اهل سنت هست و من در (معالم المدرستین) ذکر کردهام.کسى به نام صبیغ بن عسل تمیمى از اشراف قبیله تمیم بود کهدر اسکندریه قرآن تفسیر مى کرد و از اصحاب پیامبر(ص) که درآنجا بودند، تفسیر قرآن مى پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر کرد. عمر گفت: (او را نزد من بفرستید). عمر، او را نشاند و با عذق(خوشه خرمایى که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود، آن قدربه سر او زد که وقتى بلند شد، خون از دامن پیراهن عربى اش بهزمین مى چکید. براى بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه اورا روى زمین خوابانید; صد تازیانه به پشت او زد که وقتى بلندشد، از پشتش خون جارى شده بود. دفعه سوم که او را آوردند، گفت: (یا امیرالمومنین! ان کنت قاتلى فقتلا جمیلا; (34) مى خواهىمرا بکشى، خوب، آرام بکش)! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسىاشعرى فرستاد و منع کرد که کسى با او حرف بزند. به مسجد کهوارد مى شد، از گردش پراکنده مى شدند. آنجایى که در مسجد مىایستاد، کسى پهلوى او نمىایستاد. بعد آمد نزد ابوموسى وشکایت کرد. ابوموسى وساطت کرد و آزاد شد. سند این مطالب را ازمکتب خلفا در کتابم آوردهام. پس این چنین از نشر حدیثپیامبر(ص) جلوگیرى کردند. از این بالاتر هم هست....
در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابى بکر در (طبقات) ابن سعدداریم که عمر، بالاى منبر، اصحاب پیامبر(ص) را قسم داد که هرکه حدیث از پیامبر(ص) نوشته، بیاورد. خوب، اصحاب نمى دانستندکه چه کار مى خواهد بکند. از صحابه، هر که حدیث از پیامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتى آوردند، همه را در آتش سوزانید. (35) پساحادیث پیامبراکرم به این صورت جمع شد که از حدیث پیامبر(ص)،آنهایى ماند که عایشه و تمیم دارى و کعب الاحبار، شفاها روایتمى کردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برایش معینکرده بودند چه حرفهایى بزند; غیر از تفسیر آیاتى که دربارهجهنم و بهشت و اینها بود، چیز دیگرى نمى گفت.
این، رفتار عمر بود با احادیث مکتوب. دیگر چیزى از احادیثپیامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهایى که نزد صحابه، در مصاحف(یعنى قرآنهاى با تفسیر) بود.
درباره جمع آورى قرآن در جلد دوم (القرآن الکریم و روایاتالمدرستین) نوشتهام که عمر، قرآنى دید که در حاشیهاش بیانپیامبر(ص) است; آنجا را با قیچى برید; حدیث پیامبر(وحى بیانى) را جدا کرد که نماند.
عمر که مرد، عثمان، آن قرآن بى وحى بیانى (قرآن جمع آورى شدهبى تفسیر) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آننوشتند و شش نسخه از آن را به مکه، یمن، دمشق، حمص، کوفه وبصره فرستاد. یک نسخه را هم در خود مدینه نگاه داشت. قرآنى راکه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املایى داشت. عثمان گفت: (فیه لحنستقیمه العرب بالسنتها). (36) معناى این جمله، درست فهمیده نشدهاست.لحن، یعنى غلط املایى. مسلمانها آن غلطهاى املایى را هم تاامروز نگاه داشتهاند. این قرآنى که امروز بین مسلمانها هست،همان قرآنى است که عثمان استنساخ کرده است. این که گفتهاندعثمان قرآن را جمع کرده، من ثابت کردهام که اشتباه است. قرآندر زمان پیامبر(ص) با وحى جبرئیل جمع شده است: (ان علینا جمعهو قرآنه... ثم ان علینا بیانه). (37)
اولین بار، قرآن را خدا در سینه پیامبر(ص) جمع کرد و هر سال،ماه رمضان، جبرئیل با پیامبر(ص) قرآنى را که نازل شده بود،مقابله مى کردند ودر سال وفات پیامبر(ص)، دو بار مقابله شدهاست. قرآن را در زمان خود پیامبر(ص)، دهها و بلکه صدها صحابىنوشته بودند و هزارها نفر حفظ کرده بودند و هیچ کم و زیاد نشدهاست. چیزى که هست، حدیث ( یعنى تفسیر بیانى) را حذف کردند واین قرآنى که در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است; نهاین که عثمان قرآن را جمع کرده باشد.قرآن را پیامبر(ص) وابوبکر و عمر هم جمع نکردند; خدا جمع کرده است. این روایتها(که جمع را به دیگران نسبت مى دهند)، همه دروغ است و من ثابتکرده ام. جلد دوم (القرآن الکریم و روایات المدرستین) رابخوانید (باب (جمع القرآن»، مثلا اینکه (انما یرید الله لیذهبعنکم الرجس اهل البیت)37 در آیات (نساء النبى) آمده است، حکمتى دارد که الآن مجال نیست که من بگویم چرا این آیه بایددر اینجا بیاید; به دستور خدا آمده است.
یک آیه قرآن، جا به جا نشده و یک کلمه قرآن، تغییر پیدا نکردهاست.روایات تحریف را هم باید بگویم یا اصلا صحت ندارند یا معناىآنها را نفهمیدهایم. جا به جا شدن یک کلمه قرآن، مانند ایناست که بگوییم چشم را مى شود به جاى گوش گذاشت; امکان ندارد;معنا تغییر مى کند. سورههاى قرآنى وزن دارند. من وزنشان رادرک کرده ام; ولى نمى توانم بیان کنم. سوره هاى قرآن، مثلشعردر دوره قبل از خلیل بن احمد هستند; وزن دارند; اما هنوزمردم به درستى نمى دانند و یا درک نمى کنند. یک کلمه قرآن، کمو زیاد یا پس و پیش نشده است. هر کلمه در جایگاه خودش بینسایر کلمات قرار گرفته و با دیگر کلمات و با کل آیه و سوره،هماهنگ است.
بنابراین، احادیث را جمع کردند و سوزانیدند و قرآن تنها شد. فقط یک نفر مصحفش را نداد و او عبدالله بن مسعود بود. در زمانعثمان هم جمع آورى مصاحف، شدت پیدا کرد. صحابیانى که علیهعثمان قیام کرده بودند، از قرآن استفاده مى کردند. عبدالله بنمسعود که قارى قرآن بود، در کوفه با ولید (والى آنجا) با هماختلاف داشتند. ابن مسعود، آیه: (ان جاءکم فاسق بنبا...) (39) رامى خواند و مى گفت که این آیه درباره ولید نازل شده است. لذاعثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانید، مگر ابن مسعودکه مصحفش را نداد و چه ها که بر سرش نیامد!
این قرآنى که نزد ماست، همان قرآنى است که بر پیامبرخاتم نازلشده و هیچ کم و زیاد و جا به جایى (در کلمات) ندارد. فقط کارىکه کردند، وحى بیانى را از آن جدا کردند و بعد، کتابتحدیثپیامبر(ص) را هم منع کردند. فقط در زمان خلافت ظاهرىامیرالمومنین (سالهاى 4036هجرى) و زمان عمر بن عبدالعزیز(سالهاى 99 و100 هجرى) کتابتحدیث پیامبر(ص) مجاز بود. بعد کهعمر بن عبدالعزیز را هم خود بنى امیه سم دادند و کشتند،دوباره نوشتن حدیث ممنوع شد، تا سال 143 هجرى. در (تاریخالخلفا)ى سیوطى (در احوال ابوجعفر منصور) و در (تاریخ الاسلام) ذهبى آمده است که اجازه نوشتن حدیث، در عصر منصور داده شد. سیره و حدیث و تفسیر و... از آن زمان نوشته شد. پس احادیثرسول خدا به مدت 130سال، سینه به سینه نقل شده است.
حدیث پیامبر در خلافت على(ع) و معاویه
حضرت امیر(ع) دو کار کرد: یک خدمت قرآنى کرد که علم نحو رابراى حفظ قرآن وضع کرد. کار دیگر حضرت امیر(ع) این بود که بههشتصد صحابى دستور داد که حدیث پیامبر(ص) را روایت کنند و ایناحادیث صحیحى که در (صحیح) بخارى و مسلم و جاهاى دیگر هست، اززمان حضرت امیر(ع) است. مثلا در (صحیح) بخارى آمده که پیامبر(ص) به على(ع) گفت: (انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبىبعدى). (40)
معاویه که حاکمیت پیدا کرد، دید معارف اسلام و فضاى عالم اسلام،علیه اوست و احادیث در بیان فضیلتحضرت امیر(ع) زیاد منتشر شدهاست. لذا دستور داد که هیچ حدیثى درباره ابوتراب على(ع) وفرزندانش نقل نشود. حالا چه کار کردند؟ یک نمونه از تناقضهاىپدید آمده در حدیث را بیان مى کنم(و براى مطالعه نمونه هاىبیشتر به جلد اول کتاب من: (احادیث ام المومنین عائشه) وترجمه اش: (نقش عایشه در تاریخ اسلام) مراجعه کنید).
در روایات مکتب خلفا در (تفسیر طبرى) و (تاریخ طبرى) هست کهوقتى (وانذر عشیرتک الاقربین) (41) نازل شد، پیامبر(ص) دستور دادبنى عبدالمطلب آمدند و به ایشان فرمود: (ایکم یوازرنى على هذاالامر فیکون خلیفتى و وصیى و وزیرى؟). هیچ کس قبول نکرد. على(ع) که آن موقع نوجوان بود، گفت: (انا یا رسول الله). حضرت، او رابلند کرد و فرمود: (هذا اخى و خلیفتى و وصیى و وارثى فیکم منبعدى فاسمعوا له واطیعوه). بنى عبدالمطلب بلند شدند و رفتند وابوطالب را مسخره کردند که: (ان ابن اخیک یامرک ان تطیعابنک).
ابو هریره مى گوید که وقتى آیه (وانذر عشیرتک الاقربین) نازلشد، پیامبر(ص) بر کوه صفا بالا رفت و فرمود: (یا بنى عبدمناف! یا بنى عبدالمطلب! یا صفیه بنت عبدالمطلب! یا فاطمه بنت محمد! یا عائشه بنت ابى بکر! انى لا املک لکم من الله شیئا). (42)
ابوهریره در سال فتح خیبر با کشتى یى که جعفر بن ابى طالب ویاران او را را از حبشه آورد، به یمن و از آنجا به مدینه آمدهبود. اینها در فتح خیبر به سپاه اسلام رسیدند که پیامبر(ص) هماز اخماس خیبر به آنها داد. ابو هریره در زمان نزول (و انذرعشیرتک الاقربین)، کجا بود که این قضیه را روایتبکند؟ حضرتزهرا(س) در سال پنجم بعثتبه دنیا آمده است. این آیه در سالسوم بعثت نازل شده است. در این سال، حضرت زهرا(س) و عایشه بهدنیا نیامده بودند.
امام جعفر صادق(ع) مى فرماید: (کذب على رسول الله رجلان وامراه) و در جاى دیگر، حضرت، اسم مى آورد: ابوهریره و انس بن مالک و(امراه) (که روشن است) (43) .
این سه تا را در نظر داشته باشید. خرابکارىیى که این سه نفر در حدیث پیامبر کردند،کسى نکردهاست[ر.ک: الکافى، ج3، ص342; التهذیب، ج2، ص321 .]این احادیثدروغى که امروز داریم، بیشتر در زمان معاویه وضع شده است.
این مختصرى بود از تاریخ روایتحدیث در مکتب خلفا.
حدیث پیامبر در مکتب اهل بیت(ع)
اما در مکتب اهل بیت(ع)، اولا ما یک (جامعه) داشتیم که وصفش در(معالم المدرستین) آمده است. آنچه بر پیامبر(ص) وحى مى شد، آخرشب، على(ع) نزد ایشان مى آمد و پیامبر(ص) بر او املا مى کرد. به او فرمود: (بنویس!). عرض کرد: (آیا مى ترسید که فراموشکنم؟). فرمود: (نه، نمى ترسم; چون از خدا خواسته ام که توچیزى را فراموش نکنى; اما براى شریکان خودت بنویس). عرض کرد: (شریکان من چه کسانى اند؟). حضرت(ص) به امام حسن(ع) که طفلکوچکى بود اشاره کرد و فرمود: (این فرزندت، اولین آنهاست). سپس به امام حسین(ع) که اوهم طفل بود اشاره کرد و فرمود: (دومى آنها این فرزند است و نه تن از نسل او). (43) حضرت امیر(ع) نیز اسامى آنها را که پیامبر اکرم املا کرد روى وستشترنوشت.
حضرت على(ع) آنچه را به حضرت رسول(ص) وحى مى شد، در (جامعه) مىنوشت. گفته اند (جامعه) هفتاد زراع بوده و هفده نفر از صحابهائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را دیدهاند. ائمه(ع) از (جامعه) واز مصحف على (آن قرآنى که وحى بیانى هم داشت و نزدشان بود)، (45) براى اصحابشان روایت مىکردند و اصحاب مىنوشتند، تا وقتى شد: (اصول چهارصدگانه) و شاید بعدا بیشتر هم شد.
اصلها کتابهاى بسیار کوچکى بودهاند. دو تاى آنها الآن دردانشگاه تهران به نام (اصل عصفرى) وجود دارد. پیشنهاد مى کنمکه سعى کنید در کار حدیث، این (اصول اربع ماه) را یکى یکىتحقیق کنید و ببینید کجا رفته است. بزرگترین خدمت، این است. البته باید (کافى) و (استبصار) و (تهذیب) و... را هم تحقیقکرد و آن هم مهم است.
اولین کسى که اصول اربع ماه را جمع آورى کرده، شیخکلینى(م359ق) است که چند اصل را در (کافى) گرد آوردهاست. کلینى، بیستسال از این شهر به آن شهر، از این ده به آنده، از نیشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسیده، جمعکرده است. دومین کسى که اصول را جمع کرده و خوب هم جمع کرده،شیخ صدوق است (که گویا متوفاى سال 383قمرى است). ایشان بیش ازدویست جلد کتاب دارد. بعد از ایشان هم شیخ طوسى(م460ق) است کهدر (استبصار) و (تهذیب) جمع کرده است.
مطلب مهم، این است که علماى ما از زمان شیخ صدوق، با حدیث، دو گونهرفتار مى کردند. یک رفتار خاصى با احادیث فقهى داشتند. شیخصدوق در بیش از دویست جلد کتابش از کسانى روایت کرده است کهدر (من لایحضره الفقیه) از آنها روایت نمى کند. شیخ طوسى در(تبیان) خود از کسانى چون عایشه و عبدالله بن زبیر روایت مىکند که از آنها در (استبصار) و (تهذیب)، روایت نمى کند. فقهاىما رضوان الله تعالى علیهم و بویژه آخرینشان: آیه اللهبروجردى و آیه الله خویى، در احادیث فقهى، سندا و متناتحقیقاتى کرده اند که بشر، بیش از آن نمى تواند بکند و من بابحث علمى اثبات کرده ام که اگر کسى بخواهد به احکام اسلامى (کهپیامبر اکرم آورده) برسد، جز آنکه به کتب فقهاى شیعه رجوع کند، راهى ندارد. ولى متاسفانه در غیر احادیث فقهى، تحقیق کافىنشده است.به عنوان نمونه، شیخ طوسى، داستان (افک) را نقل مىکند و مىگوید درباره عایشه است و عایشه را تبرئه مىکند. اینمطلب، از (تبیان) شیخ طوسى به (مجمع البیان) رفته، به (تفسیرابوالفتوح رازى) رفته، به (تفسیر گازر) رفته، و.... در صورتىکه آیات (افک) در تبرئه ماریه نازل شده است از افکى که عایشهو دار و دستهاش به او زدند.
اولین کسى که تا به امروز، در احادیث غیر فقهى ما تحقیق کرده،علامه شوشترى ره است که در (الاخبار الدخیله) و در جاهاىدیگر، کارهاى روشمندى کرده است. شاید سید مرتضى عسکرى همکارهایى کرده باشد. نیاز ما به احادیث آداب و اخلاق و عقاید،خیلى زیاد است. اما من اگر بخواهم خرابکارىهایى که درکتابهاى غیر فقهى ما شده نه در کتابهاى فقهى بگویم، یکجلسه مفصل دیگر، وقت مى خواهد. یک روایاتى هست که من آنها را(روایات منتقله) نامگذارى کرده ام. اصل روایت منتقله، در مکتبخلفا بوده و از آنجا به کتابهاى شیخ صدوق و به (تبیان)طوسىو... وارد شده، تا مثلا به (منتهى الآمال) حاج شیخ عباس قمىرسیده است.
در احادیثسیره پیامبر(ص) هم تحقیق شایسته و کافى صورت نگرفتهاست. وقتى هنوز (بحار الانوار) در ایران چاپ نشده بود، من درکاظمین بودم. تصمیم گرفتیم که یک گروه علمى تشکیل بدهیم و(بحار) را تصحیح و چاپ کنیم. گروه علمى تشکیل شد: من بودم;شیخ محمد رضا شبیبى (رئیس مجمع علمى عراق و از علماى شیعه) بود; دکتر مصطفى جواد و دکتر صاحب زینى هم بودند. گفتم ازسیره پیامبر(ص) شروع کنم. به یک احادیثى رسیدم که امکان نداشتصحت داشته باشند; مثلا اینکه زمین روى شاخ گاو است، گاو روى یکماهى و...! راوى این چه کسى است؟ ابوالحسن البکرى. رفتم مصادرمرحوم مجلسى را مطالعه کردم و دیدم علامه مجلسى در مصادرکتابش، ازدویست و پنجاه و چند مصدر شیعه نام مى برد و از نودو چند مصدر سنى.
من دیدم علامه مجلسى مى فرماید که ابوالحسن البکرى شیعه بوده ودو دلیل دارد: یکى اینکه این [حدیث ]را در دهه ربیع المولود(فى محضر من العلماء) مى خوانده اند (معلوم مى شود در آن وقتدر اصفهان، دهه ربیع المولود مى گرفتند) . یکى دیگر اینکه اواستاد شهید ثانى بوده است. دلیل اول که براى ما حجت نیست. درمورد دلیل دوم هم من رفتم مطالعه کردم. معلوم شد این آقا استادشهید ثانى در روایتبوده و آن هم در اجازه روایتى که سنى بهشیعه مى داد.
باز مطالعه کردم; دیدم ابوالحسن البکرى دو تا داریم: یکى درشام بوده و یکى در مصر. یکى احمد است و یکى محمد است. اینروایت، مال آن مصرى است که معروف استبه وضاع بودن و سه تاکتاب دارد: یکى درباره مولد پیامبر(ص) و یکى در باب مقتلعلى(ع); کتابى هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته که تا (منتهىالآمال) رفته است.
پس احادیث این آقایان در کتابهاى ما این چنین وارد شده است. دربین علماى شیعه از گذشته تا به امروز،کسى به قدر مجلسى بهحدیثخدمت نکرده است. خدماتى را که این علما کردهاند، نبایدکم بشماریم و ما هرچه داریم از اینها داریم. چیزى که هست،علماى شیعه همدیگر را احترام مى کنند; اما از یکدیگر تقلیدنمى کنند. ما تقلید نمى کنیم. ما در زمینه احادیثسیره،احادیث تفسیر قرآن، احادیث عقاید، احادیث اخلاق و آداب، و... محتاجیم به همان کارهایى که فقهاى ما در سایر احادیث کردند.
یک نمونهاى از محکم کارى علماى گذشته بگویم.
نمونهاى از دقتشیعه در نقل و ضبط
از جمله علمایى که در حدیث کار کردهاند و من آنها را درککردم، مرحوم جدم آقا میرزا محمد عسکرى تهرانى، خاتمه المحدثینبود. ایشان شاگرد آقا میرزا حسن شیرازى و سومین عالم سامرابود. آقا میرزا محمد تهرانى، مستدرک (بحار) نوشته بود که فقطاجازات آن،پنج مجلد بود که مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سیدمحسن امین از کتاب اجازات ایشان استفاده کردند. کتاب اجازات(بحار) هم چهار مجلد است. من بخشهایى از دو روایت اجازهاى رااز رو مىخوانم تا ببینید علماى ما در نقل و ضبط حدیث، درگذشته چگونه بودند. این دو اجازه که آنها را در جلد اول(القرآن الکریم و روایات المدرستین) از کتاب اجازات(بحارالانوار) نقل کرده ام، آنجا با خط خود مرحوم مجلسى چاپشده است.
1) در اجازه شیخ فخرالدین محمد، فرزند علامه حلى(م771ق) به شیخمحسن بن مظاهر آمده:
و اجزت له ایضا ان یروى عنى مصنفات الشیخ ابى جعفر محمد بنالحسن الطوسى و من ذلک کتاب (تهذیب الاحکام). فانى قراته علىوالدى درسا بعد درس و تمت قرائته فى جرجان سنه اثنى عشر و سبعماه، عنى عن والدى ثم والدى قراه على والده ابى المظفر یوسفبن على و اجاز له روایته ثم یوسف المذکور قراه على الشیخ معمربن هبه الله بن نافع الوراق واجاز له روایته ثم الفقیه معمرالمذکور قراه على الفقیه ابى جعفر محمد بن شهرآشوب و اجاز لهروایته ثم شهرآشوب قراه على مصنفه ابى جعفر محمد بن الحسنالطوسى و قراه جدى مرة ثانیة.
مى بینید که شیخ فخرالدین محمد، این کتاب را از دو طریق (درسابعد درس) تا برسد به مولف، اجازه داده است.
2) یک روایت دیگر، اجازه اى است از مرحوم مجلسى بر کتاب (کافى) که من آن را در همان کتاب، عینا چاپ کرده ام. این نسخه ازکتاب (کافى) در کتابخانه آستانه قدس رضوى است. من قسمتى ازاجازه را برایتان مى خوانم:
بسم الله الرحمن الرحیم... وفقه الله تعالى للارتقاء على اعلىمدارج الکمال فى العلم و العمل،... سماعا و تصحیحا و تدقیقا وضبطا فى مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادى الاولى من شهور سنهثلاث و ثلاثون بعد الالف من الهجره.
و در جاى دیگر این اجازه مى گوید:
انهاه المولى الفاضل البارع الذکى الالمعى، مولانا محمد شفیعالتویسرکانى، سماعا تصحیحا تدقیقا ضبطا فى مجالس آخرها بعضایام شهر ذى القعده سنه ثلاث و ثمانین بعد الالف من الهجره.
یعنى همین طور که کتاب (کافى) را تا هر جا مى خوانده،مجیز براىاو (در حاشیه)، اجازه اى مى نوشته است. بعد مى فرماید:
اجزت له -دام تاییده- ان یروى عنى کلما صحت لى روایته واجازته باسانیدى المتصله الى اصحاب العصمه...
اجازه روایتى نزد علماى گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروزاست. این طور نبوده که (از جمله مثل خودم که از شیوخ: مرحومشیخ آقا بزرگ و مرحوم جدم، اجازه روایتى دارم و گاهى هم اجازهروایتى مى دهم)،با یک تعبیر کلى بگویند (اجزت له ان یروى عنىما صحت للروایه). نه; آنچه درستبر مجیز خوانده شده بود، مىگفت این را من اجازه دادم (و اجازه ام از طریق فلان و فلان، تابه مولف کتاب مى رسد).
این، شیوه علماى ما در علم روایت در گذشته بوده است; ولى اززمانى که جدال بین اخبارى ها و اصولى ها پیش آمد، بیشتر کارما شده است غور و تحقیق در احادیث فقهى. دیگر احادیث را چنانکه شایسته است، روایت نمى کنیم و اجازه روایت نزد ما، آن اجازهروایتسابق نیست.
اما از آنچه در مکتب خلفا دیده ام، یک مورد را بگویم. در یکىاز منابع اهل سنت آمده بود که یکى از علمایشان [در خانه اى ازاهل علم]، یک بچه قنداقه اى در گهواره دید. گفت: (مى ترسم اینبچه به درس من نرسد! من به این کودک، اجازه دادم از من روایتکند). (46)
بنابراین، فرق بین حدیث در مکتب خلفا و مکتب اهل بیت(ع) بسیاربوده است.
پى نوشتها:
1. موسس و رئیس دانشکده (اصول الدین) (قم، تهران و دزفول).
2. شورى، آیه13.
3. صافات، آیه 83.
4. آل عمران، آیه 95.
5. نساء، آیه 125.
6. مائده، آیه 3.
7. حدید، آیه 27.
8. نساء، آیه171.
9. اسراء، آیه 87.
10. نجم، آیه 4.
11. نحل، آیه44.
12. مائده، آیه67.
13. بحارالانوار، ج37، ص55 و 189.
14. نجم، آیه 4.
15. حاقه، آیه 44.
16. اسراء، آیه 60.
17. حجر، آیه 9.
18. تحریم، آیه4.
19. تحریم، آیه10.
20. سنن ابى داوود، ج2، ص176; مستدرک الحاکم، ج1، ص106.
21. مسند احمد، ج5، ص197; مستدرک الحاکم، ج3، ص342 و344.
22. کنز العمال، ج3 ، ص935.
23. براى اطلاع بیشتر: علوم حدیث، ش5، ص8 (مقاله (منع تدوینحدیث)، محمد على مهدوى راد).
24. سنن ابى داوود، ج2، ص176; مستدرک الحاکم، ج1، ص106.
25. صحیح مسلم، ج5، ص76; صحیح البخارى، ج1،ص54; مسنداحمد،ج1ص355.
26. صحیح البخارى، ج7، ص9.
27. با تفاوتهایى در الفاظ: صحیح البخارى، ج4،ص31; صحیح مسلم،ج2،ص16; مسند احمد، ج1، ص355; تاریخ الطبرى، ج3، ص193;کامل ابن اثیر، ج2، ص320.
28. صحیح البخارى، ج 1، ص37 و براى اطلاع بیشتر بر منابع: المراجعات، تحقیق حسین الراضى، تتمه.
29. تذکره الحفاظ، ج1، ص5.
30. اسراء، آیه 78.
31. مسند احمد،ج5، ص410; تفسیرالطبرى،ج1، ص27; کنزالعمال،ج2، ص346; بحارالانوار، ج92، ص106. براى اطلاع بیشتر، ر.ک: القرآن الکریم و روایات المدرستین، السیدمرتضى العسکرى،شرکه التوحید للنشر، تهران، ج 1، ص157.
32. صحیح البخارى، طبع البغا، ج4، ح4109و ج6، ح6872 در شاننزول این آیه(حجرات/ 2).
33. مستدرک الحاکم، ج 1، ص102.
34. الدر المنثور، ج2، ص7.
35. طبقات ابن سعد، ج5، ص140.
36. الدر المنثور، ج2، ص246.
37. قیامت، آیات 17و 19.
38. احزاب، آیه 33.
39. حجرات، آیه 6.
40. صحیح مسلم، ج7، ص120.
41. شعراء، آیه 214.
42. با اندکى تفاوت در الفاظ: سنن النسائى، ج6، ص247; مسنداحمد، ج2، ص350; صحیح البخارى، ج4، ص 161.
43. بحارالانوار، ج2، ص217; الایضاح، ص541; الخصال،ص190، ح263.
44. بحار الانوار، ج36، ص232.
45. نیز ر.ک: علوم حدیث، ش3، ص41 (مقاله(صحیفهامیرمومنان(ع) قدیم ترین سند حدیثى)، محمد صادق نجمى).
46. القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج1، ص313.
علوم حدیث
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الدین عند الله الاسلام.(آل عمران/19)
لقد من الله على المومنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوعلیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا منقبل لفى ضلال مبین.(آل عمران/164)
و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است که چند مطلب را بیان کنیم و بعد دربارهارزش حدیث و علم حدیث در شریعتخاتم الانبیا و تاریخ حدیث در دومکتب (مکتب اهل بیت و مکتب خلفا) بحث کنیم.
پیوند وحى و حدیث
اسلام، نظامى است که پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان وبراى اینکه او را به درجه کمال انسانیتخود برساند، تشریعفرموده و این شریعت را از حضرت آدم(ع) تا نبى خاتم(ص) بهاندازه نیازمندى جوامع بشرى نازل نموده است: بر حضرت آدم(ع)،(صحف) آدم را به اندازه نیاز چند خانوار و (صحف) ادریس را برحضرت ادریس(ع)، به اندازه حاجتیک آبادى کوچک و به همینترتیب... تا زمان حضرت نوح(ع) که مردم شهرنشین شدند، متناسببا نیاز مردم شهرنشین (که براى مثال، معاملات ربوى دارند).
قرآن کریم درباره شریعت مىفرماید: (شرع لکم من الدین ما وصىبه نوحا). (2) البته بین شرایع، اختلاف نیست و در چند آیه بعدش مىفرماید: (وان من شیعته لابراهیم) (3) و به ما مىفرماید: (فاتبعوامله ابراهیم حنیفا) (4) ; به پیامبر(ص) هم مىفرماید: (واتبع ملهابراهیم حنیفا) (5) .
شرایع آسمانى، تناقضى با هم نداشته، بلکه در تکامل بوده اند. در شریعتخاتم الانبیا، بعد از آنکه پیامبر(ص) در روز غدیرخم،على(ع) را از جانب خدا به جانشینى تعیین کرد، آیه نازل شد: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلامدینا). (5) مثل تکامل شریعت از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مثلعلوم ریاضى دبستان و دبیرستان و دانشگاه است. منتها درشریعتهاى گذشته، همه شریعت در همان کتاب آسمانىشان بوده است: چه صحف آدم(ع)، چه صحف ادریس(ع) و چه تورات موسى(ع) و...
تمام پیامبران صاحب شریعت، وصى در شریعت داشته اند و من در جلددوم کتاب (عقائد الاسلام من القرآن الکریم)، سلسله اوصیا را اززمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت خاتم(ص) آورده ام و تاکید کردهام که هیچ پیامبرى بىوصى نبوده است و تا وصى هر پیامبر صاحبشریعتى زنده بوده، کتاب آن شریعت هم سالم بوده است. وصى آدم،شیث(ع) معروف به هبه الله بوده است. وصى نوح، سام بود; وصىموسى، الیسع بود و وصى عیسى، شمعون. همین طور همه پیامبران،اوصیایى داشتند.
اوصیا از خودشان شریعتى نداشتند. تا اوصیاى انبیاى صاحب شریعتدر قید حیات بوده اند، آن شریعت و آن کتاب آسمانى، محفوظ بودهاست. وصى پیامبر صاحب شریعت که وفات مىکرد، آن کتاب آسمانى،از سوى زورمندان آن امت، دستخوش تحریف و کتمان مىشد. کسانىکه خودشان را پیروان حضرت موسى بن عمران(ع) مىدانستند، توراترا تحریف مىکردند و آن قسمت از تورات را که مخالف هواىنفسشان بود، تحریف یا کتمان مىکردند; در شریعت عیسى بنمریم(ع) هم همین طور. در کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاهتهران، نسخه هایى از (تورات) و (انجیل) موجود است که به ظهورپیامبر اسلام(ص) بشارت داده اند.
زورمندان، در هر شریعت، بدعتها و غلوهایى وارد مىکردند; چنانکه از قرآن کریم برمىآید: (رهبانیه ابتدعوها) (7) و (لاتغلوا فىدینکم) (8) . در شریعت عیسى(ع) نبوده است که عیسى العیاذ باللهپسر خداست.وقتى با یک شریعت چنین رفتار مىشد، تجدیدشریعت،لازم مىآمد. شریعتى که موسى بن عمران(ع) در (تورات) آورده بود، در زمان عیسى بن مریم(ع) دیگر نبود و ربوبیت ربالعالمین، اقتضا مىکرد تا با فرستادن پیامبر دیگرى تجدیدشریعتشود. البته شرایع، نه تنها تناقضى با هم نداشته اند،بلکه تکامل مىیافتهاند; ولى تحریف مىشدهاند; (یحرفون) و(یکتمون) در قرآن هست.
حکمت رب العالمین، مقتضى شد تا شریعتخاتم الانبیا تا ابدبماند، و گرنه انسانها که تغییر فطرت نمىدهند. فطرت زورمنداناین امت (خلفا وحکام و...) با فطرت زورمندان امتهاى گذشته فرقنکرده است. اینها هم اگر مىتوانستند، کتاب آسمانى خاتم الانبیارا تغییر مىدادند و هر چه را مخالف هواى نفس آنها بود، تحریفیا کتمان مىکردند و آن وقت، قرآن از ارزشى که الآن ما به آنایمان داریم (و معتقدیم همه اش از جانب خدا آمده) مىافتاد.
لذا براى رسیدن شریعتخاتم الانبیا به امت، دو گونه وحى نازلشده است: 1) وحى قرآنى،2) وحى بیانى.
وحى قرآنى و وحى بیانى
وحى قرآنى، آن است که همه الفاظش از خداست و آن، قرآن کریم استکه در آن، اصول شریعت اسلام آمده است. در قرآن کریم آمده است: (اقم الصلوه لدلوک الشمس الى غسق اللیل). (9) همه مسلمانها نمازصبح را دو رکعت، نماز مغرب را سه رکعت، نماز ظهر و عصر و عشارا چهار رکعتبه جا مىآورند. اما کجاى قرآن آمده؟ آیا اجماعمسلمانهاست؟ این را از که گرفتیم؟ از پیامبر؟ پیامبر(ص) ازکجا گرفته؟ ... ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى. (10)
در قرآن،خطاب به پیامبر(ص) آمده: (وانزلنا الیک الذکر لتبینللناس ما نزل الیهم). (11) آیات دیگر هم هست که مخاطبش پیامبر(ص) است و براى ما نیست: (کهیعص)، (الم)، (حم). وحیى بر پیامبر(ص) نازل مىشد تا ایشان، آنچه را از این قرآن و از این ذکر حکیمبراى ما مردم آمده، بیان کند. بیان آن حضرت مىشود حدیثپیامبر(ص).
وحى دوم، وحى بیانى، به همراه همان وحى اول مىآمده است. مثلادر روز غدیرخم، همزمان با نزول آیه: (یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک وان لم تفعل فمابلغت رسالته) (12) با وحى بیانىآمده است: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فى على). (13) پس (فىعلى) حدیث پیامبر(ص) است. رکعات نماز هم همین طور است. اینمنشا حدیث در شریعتخاتم الانبیاست. منشا حدیث پیامبر(ص)، وحىخداست: (ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى) (14) . بالاتر از اینهم داریم: (لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثملقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین) (15) ; یعنى اگرپیامبر ما از خودش چیزى بگوید و به ما نسبتبدهد، مانعشخواهیم شد و رگ قلبش را خواهیم زد و کسى از شما هم نمىتواندجلوگیرى کند.
ین وحى بیانى که بر پیامبر(ص) نازل مىشده، آن امورى که مخالفهواى نفس سیاستمداران، زورمندان و خلفایى چون معاویه و یزیدبوده، آمده است. براى مثال، در قرآن آمده است: (والشجرهالملعونه فى القرآن). (16) تفسیرها را بخوانید. قاطبه مفسران،حدیث آورده اند که شجره ملعونه، بنى امیه است. اگر در قرآنآمده بود که شجره ملعونه همان بنى امیه است، آن یزیدى است کهذریه پیامبر(ص) را قتل عام کرد و دختران او را اسیر کرد، آنیزیدى که سه روز، اهل مدینه را بر سربازانش مباح کرد که هرچهمىخواهند بکنند و در مسجد پیامبر(ص) خون جارى شد، آن یزیدى کهرو به کعبه مىایستاد و نماز مىخواند و بعد، لشکر او کعبه رابه منجنیق مىبستند و مىگفت: (اجتمعت الطاعه والحرمه و غلبتالطاعه الحرمه... اینجا اطاعت از خلیفه با حرمتخانه خدا تزاحمدارد; اما اطاعت مقدم است)، اگر در قرآن چیزهایى وجود داشت کهمخالف سیاست و حکومت او بود، همان کار زورمندان سابق را مىکرد و قرآن دچار تحریف و کتمان مىشد. آیات قرآن را هتک مىکردند، تحریف مىکردند، کتمان مىکردند و قرآن، دیگر از حجیتمىافتاد: (انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون). (17)
خداوند، این کتاب آسمانى را که باید تا ابد حجیت داشته باشد،بدین وسیله حفظ کرد که آنچه صراحتا مخالف هواى نفس زورمندان وخلفا بود، در این قرآن نیامد; بلکه در حدیث پیامبر(ص) به امترسید. ما باید بفهمیم مقام حدیث در این امت چیست.
در سوره تحریم، خطاب (و ان تظاهرا علیه) در (ان تتوبا الى اللهفقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه) (18) چه کسى است؟ اینجا که خدالشکر کشى مىکند: (فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنینوالملائکه)، صالح المومنین چه کسى است؟ در آخر همین سوره که مىفرماید: (قد ضرب الله مثلا للذین کفروا امراه نوح و امراه لوطکانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهمامن الله)، (19) داستان چیست؟ عایشه و حفصه چه کرده بودند؟ من درکتاب (السقیفه)ام که هنوز چاپ نشده، داستان آن را نوشته ام کهاین دو در خانه پیامبر(ص) چه کرده بودند که آیاتى به این شدتنازل شد. ان شاء الله اگر (السقیفه) چاپ بشود، مىفهمید که درخانه پیامبر(ص) چه مىگذشته و آیا داستان رم دادن شتر پیامبردر واقعه عقبه به این جاها ارتباط داشته، یا نه. خدا کند منبتوانم این کتاب را چاپ بکنم!
مختصرا عرض مىکنم که ابن حزم که از بزرگان علماى مکتبخلفاست در (المحلى)، جزو کسانى که شتر پیامبر(ص) را رمدادند، نام ابوبکر و عمر و عثمان را مىبرد. شیعه نگفته است;آنها گفته اند. داستانهایى بود که اگر در قرآن مىآمد، نمىگذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ کرد به اینکهشریعتخاتم الانبیا (به تعبیر من) در دو وحى آمده است: وحىقرآنى و وحى بیانى. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالابا این بیان، بعضى از احادیث را هم مىتوانیم بفهمیم (که مثلامنظور از اینکه نام على(ع) در وحى بوده، چیست).
مرحوم حاجى نورى کتابى دارد به نام: (فصل الخطاب فى تحریف کتابرب الارباب). احسان ظهیر هم کتابى نوشته به نام: (الشیعهوالقرآن). حاجى نورى در باب یازدهم کتابش، آنچه روایت در مکتبخلفا بوده است که از آنها مىتوانسته استفاده کند که قرآنتحریف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنین روایتهایى را ازمکتب اهل بیت(ع) آورده است. احسان ظهیر در کتاب (الشیعهوالقرآن)، فقط روایتهایى را که حاجى نورى از مکتب اهل بیت(ع) آورده، ذکر کرده است. مهمترین سبب کشتار شیعیان پاکستان به دستوهابىهاى این کشور تا به امروز، این دو کتاب است.
من سه جلد کتاب در جواب حاجى نورى و احسان ظهیر نوشتم که جلداولش (الشیعه و القرآن) است. جلد دومش که به نام (بحوثتمهیدیه) است، بیان اصطلاحات قرآنى است که امروزه از دست مارفته و تا آن اصطلاحات را نفهمیم، روایتى را که آن اصطلاحات رادارد، نمىفهمیم. در این جلد، تمام احادیثى را که در مکتب خلفادرباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسى کردهام. جلد سومش همتمام شده که چاپ نشده است; در این جلد، تمام روایاتى را کهحاجى نورى از مکتب اهل بیت(ع) آورده و به آنها استناد کرده کهقرآن تحریف و کم و زیاد شده، از لحاظ متن و سند بررسى کردهامو به توفیق الهى ثابت کردهام که سندش چیست و متنش چیست. انشاء الله چاپ مىشود و مىبینید که قسمتى از مشکل، به دلیلنفهمیدن روایت است و قسمت دیگرى به خاطر اشکال در قرائتحدیث.
پس شریعت اسلام با دو وحى نازل مىشده است: وحى قرآنى و وحىبیانى که با وحى قرآنى تنها، ما به شرایع اسلامى (همچوننماز،روزه و حج) نمىتوانیم برسیم.این، فرق بین شریعتخاتمالانبیا و سایر شرایع است; چرا که در سایر شرایع، همه شریعت درکتاب آسمانىشان بوده (و کتاب آسمانى آنها تحریف شده). درشریعت اسلام چون بنا بوده تا ابد بماند اصول شریعت در کتابآسمانى و وحى قرآنى است و شرح و بیانش در حدیث پیامبر(ص) است.
سرگذشتحدیث پیامبر
حالا ببینیم با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. آیا آن کارهایى کهزورمندان امتهاى گذشته با اصل کتاب آسمانى خود مىکردند، دراین امت هم زورمداران ( یعنى خلفایى که حدیث مخالف با هواىنفسشان را تحمل نمىکردند)،با حدیث پیامبر(ص) کرده اند؟
اگر بخواهم شواهد همه مصادر را بگویم، وقت مىگیرد. در (مسند) احمد، در (سنن) دارمى و بعضى کتابهاى دیگر هست که عبدالله بنعمرو بن عاص مىگوید قریش (یعنى مهاجران) به من گفتند: (تکتبکلما تسمعه من رسول الله و رسول الله بشر یتکلم بالغضبوالرضا؟... (20) آیا شما هر چه از پیامبر(ص) مىشنوید، مىنویسید،در حالى که پیامبر(ص) هم بشرى است مانند همه افراد بشر و درحال غضب یا در حال رضا، حرفى مىزند؟). یعنى پیامبر، یک جایىاز ابوذر خوشش آمده، مىگوید: (ما اظلت الخضراء ولا اقلتالغبراء من ذى لهجه اصدق من ابىذر) (21) ; یک جا هم از عمار خوششآمده، فرموده: (عمار مع الحق) (22) ; در یک قضیهاى هم از حکم بنابى العاص بدش آمده، لعنش کرده! آن وقت، این چه کارى است کهشما همه اینها را مىنویسى؟!(پس قریش در زمان پیامبر(ص) همدیگران را از نوشتن حدیث ایشان، نهى مىکردند). (23)
عمرو بن عاص مىگوید:اعتراض قریش را نوشتم و بعدا از پیامبر(ص) پرسیدم. فرمود : (اکتب فوالذى نفسى بیده ما خرج من فى الاحق). (24) پس منع نشر حدیث از زمان پیامبر(ص) شروع شده است. پیامبر(ص) در مرض وفاتش گفت: (ائتونى بدوات و قرطاس اکتب لکمکتابا لن تضلوا بعده). (25) واقعا عجیب است. براى هیچ پیامبرى اینپیشآمد، روى نداده است. عمر در آنجا شعارى داد که 133سال، اینشعار ماند: (حسبنا کتاب الله)! (26) پس از خواهش پیامبر، بینصحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بیاورند. عمردید الآن مىآورند و نوشته مىشود; گفت: (ان الرجل لیهجر). (27) این، جنگ با حدیث پیامبر(ص) است. گفتند: برویم بیاوریم. پیامبر(ص) فرمود: (او بعد ماذا؟...پس از چنین حرف و حدیثى؟). کسى که در روى پیامبر(ص) بگوید: (او هذیان مىگوید)، بعد ازپیامبر(ص) هم مىتواند سه چهار تا از آن شهود کذایى بیاورد تاشهادت بدهند که پیامبر(ص) در حال احتضار، هذیان مىگفته و چنانچیزى نگفته و ننوشته است. این بود که رسول خدا فرمود: (قومواعنى لاینبغى عند نبى التنازع). (28)
بعد از پیامبر(ص) واقعا دردآور است. در احوال ابىبکر در(تذکره الحفاظ) ذهبى هست که بعد از اینکه با ابوبکر بیعتشد، گفت: (لاتحدثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بینناوبینکم کتاب الله، احلوا ما احل و حرموا ما حرم). (29) این، سیاستمکتب خلفاست. حق هم داشتند این طور بگویند. اگر احادیثپیامبر(ص) بود، آنها دیگر نمىتوانستند خلافت کنند. بایدجلوگیرى مىکردند.
نکتهاى که ناگفته ماند، اینکه پیامبر(ص) هر آیهاى که نازل مىشد، به هر کس آن را تبلیغ مىکرد، بیانى را هم که از جانب خدابر او وحى شده بود، براى وى مىگفت; تبلیغ کامل مىکرد. تبلیغپیامبر خاتم، ناقص نبود. اگر مىفرمود: (اقم الصلاه لدلوکالشمس)، (30) این با وحى غیر بیانى آمده بود. در کنار این وحى،جبرئیل گفته بود که طریقه وضو گرفتن، چنین است و طریقه نماز،چنین. این از چیزهاى مهمى است که بیان مىکنم و گره هایى را درشناختحدیث، باز مىکند.
ابن مسعود مىگوید: (هفتاد سوره از دهان پیامبر(ص) فرا گرفتم). مثلا وقتى آیه نازل مىشد که: (والشجره الملعونه)، پیامبر بهاو مىفرمود که اینها بنى امیه هستند. بدین گونه، مصاحفصحابه، با بیانى که از پیامبر(ص) در تفسیر قرآن شنیده بودند،نوشته مىشد. ابن مسعود، آنچه از این بیانها شنیده بود، نوشتهبود و آن یکى دیگر، مصحف دیگرى و...
دقیقا یادم نیست. شاید در (مسند احمد) آمده که پیامبر(ص) درمسجد، (کان یعلمنا عشر آیات، عشر آیات); یعنى پیامبر(ص) دهآیه ده آیه به ما تعلیم مىکرد، (حتى نعلم ما فیها من العلموالعمل). (30) مثلا اگر از داستان پیامبران ذکرى گذشته بود،داستان آن پیامبر را مىگفت; یا اگر آیه مربوط به قیامتبود،این را که روز قیامت چگونه است، بیان مىفرمود. اگر دربارهاحکامى مانند وضو و نماز و تیمم بود، عمل را یاد مىداد. پسپیامبر (ص) هیچ آیه قرآنى را تبلیغ نفرموده، مگر آنکه وحىبیانى هم با آن بوده است و همراه آن به امت،ابلاغ شده است.
وحى بیانى، همان حدیث پیامبر(ص) براى ماست. این وحىهاى بیانىپیامبر(ص)، مخالف با سیاستخلفا بوده است. به عنوان نمونه، درباب آیه (یا ایها الذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى) در (صحیح بخارى) آمده است که منظور، ابوبکر و عمر بودند. (31) خوب، این با سیاستخلفا درست درنمىآید; یکى دوتا هم نیست.
پیامبر(ص)، دو نوشته قرآنى داشت: یکى آنچه که هر کسى مىشنید وهمه صحابه مىنوشتند; دیگرى آنچه بر پیامبر(ص) نازل مىشد وآن حضرت هر یک از صحابه کاتب را که در دسترس بودند، مىطلبیدو آن وحى قرآنى و وحى بیانى (هر دو) را در هرچه که داشتند، مىنوشتند. من تا 28 کاتب وحى در تاریخ نبى اکرم دیده ام; نهاینکه اینها کتاب النبى باشند. کاتب پیامبر(ص) غیر از على(ع) کسى نبوده است. بلکه اینها کسانى بودند که پیامبر(ص) آنها رابراى نوشتن وحى مى طلبید و هر کدام از آنها آنجا حاضر بود،براى رسول خدا مى نوشت.
وحى الهى، گاهى روى تخته یا کاغذ نوشته مى شد; گاهى روى پوست;گاهى روى کتف گوسفند و گاو و شتر . این نوشتهها در خانهپیامبر(ص) بود. پیامبر(ص) به على(ع) وصیت کرد که وقتى از کفنو دفن من فارغ شدى، اینها را جمع آورى کن. جمع کردن اینها هماین طور بود که حضرت امیر(ع) تخته ها و پوستها را سوراخ مىکرد و از میانشان نخ مىدوانید. ایشان این کار را از صبحچهارشنبه شروع کرد (چون تجهیز پیامبر اکرم تا شب چهارشنبه طولکشید) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با کمک قنبر، این مصحفىرا که در آن، تمام قرآن و تمام وحى بیانى بود، به مسجدپیامبر(ص) برد. با در دسترس بودن چنین مصحفى دیگر امکان نداشتابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و... خلیفه بشوند.
خلفا رو به روى امیرالمومنین ایستادند و گفتند: (ما قرآن گردآورده تو را لازم نداریم. ما قرآن داریم). راست هم مى گفتند وقرآن(وحى قرآنى) را داشتند. حضرت فرمود: (دیگر این قرآن را نمىبینید) و آن قرآن، الآن نزد حجه بن الحسن(عج) است و این، همانکتابى است که در احادیث آمده است وقتى حضرت حجت ظاهر مى شود،مى دهد تا اصحابش که ایرانىاند آن را در مسجد کوفه درسبدهند. ما مى بینیم از شیخ طوسى تا امروز، علما و فقهاى نجف،ایرانى بودهاند. کتاب جدیدى که روایات ما مىگویند حضرتحجت(عج) مىآورد، این است.
حال ببینیم که با حدیث پیامبر(ص) چه کردند. ابوبکر دستور دادتا قرآن را مجرد از وحى بیانى بنویسند. این جمع آورى، در زمانابوبکر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزدحفصه گذاشت و شروع کرد به منع کردن از نشر حدیث پیامبر(ص).
عمر با حدیث پیامبر(ص) چه کرد؟
اولا: از روایتحدیث پیامبر(ص) منع کرد. به عنوان مثال، سه نفردر خارج مدینه، حدیث روایت مى کردند. آنها را به مدینه آورد وحبس کرد و اجازه نداد از مدینه خارج شوند.
در شرح احوال عمر در (تاریخ طبرى) آمده و در مقدمه (سنن) ابنماجه هم آمده که قره بن کعب مى گوید عمر، ما را براى امارتکوفه تعیین کرد و با ما تا بیرون مدینه آمد. گفت: (مىدانیدبراى چه شما را بدرقه کردم؟). گفتیم: (براى اینکه ما صحابىپیغمبریم). گفت: (وان مع ذلک لحاجه الى قریه لهم دوى بالقرآنکدوى النحل لاتشغلوهم بحدیث رسول الله). (33) نوشتهاند که از قرهدرباره حدیث پیامبر(ص) مى پرسیدند. مى گفت: (عمر، نهیمان کردهاست).
این نهى کردن تا به حدى رسید که (من در جلد اول و دوم (معالمالمدرستین) نوشته ام و در سیره عمر بن خطاب در (تاریخ طبرى) هم آمده) ابوموسى اشعرى مىگوید: عمر، هر کسى را که به عنوانوالى به جایى مىفرستاد، همراه او تا بیرون مدینه مىرفت و بهاو سفارش مى کرد که مبادا از پیامبر(ص)، حدیث روایت کند!
ثانیا: منع کرد که کسى تفسیر قرآن بپرسد. فقط به چند نفرى درمدینه اجازه داد تا حدیث روایت کنند. این چند نفر، عبارتبودند از: ام المومنین عایشه (که من در جلد دوم (احادیث امالمومنین عائشه) ثابت کرده ام کسى در تاریخ اسلام به قدر او برپیامبر خدا دروغ نبسته است) و کعب الاحبار یهودى (که وقتى بیتالمقدس فتح شد، مىخواستبه آنجا برود. عمر، او را در مدینهنگه داشت و سخنران رسمى دربار خلافتشد). چند نفر دیگر همبودند که به آنها اجازه داده بود و حدیث روایت مى کردند. سایرصحابیان را از نقل حدیث پیامبر، ممنوع کرده بود. تمیم دارى کهاز راهبان نصارا بود، سخنگوى رسمى قبل از نماز جمعه شان بود. اینها حدیث روایت مى کردند و کس دیگرى در زمان عمر، حق حدیثروایت کردن نداشت.
ثالثا: تفسیر قرآن را هم منع کرده بود. این داستانى که مى آورم،در چند کتاب اهل سنت هست و من در (معالم المدرستین) ذکر کردهام.کسى به نام صبیغ بن عسل تمیمى از اشراف قبیله تمیم بود کهدر اسکندریه قرآن تفسیر مى کرد و از اصحاب پیامبر(ص) که درآنجا بودند، تفسیر قرآن مى پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر کرد. عمر گفت: (او را نزد من بفرستید). عمر، او را نشاند و با عذق(خوشه خرمایى که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود، آن قدربه سر او زد که وقتى بلند شد، خون از دامن پیراهن عربى اش بهزمین مى چکید. براى بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه اورا روى زمین خوابانید; صد تازیانه به پشت او زد که وقتى بلندشد، از پشتش خون جارى شده بود. دفعه سوم که او را آوردند، گفت: (یا امیرالمومنین! ان کنت قاتلى فقتلا جمیلا; (34) مى خواهىمرا بکشى، خوب، آرام بکش)! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسىاشعرى فرستاد و منع کرد که کسى با او حرف بزند. به مسجد کهوارد مى شد، از گردش پراکنده مى شدند. آنجایى که در مسجد مىایستاد، کسى پهلوى او نمىایستاد. بعد آمد نزد ابوموسى وشکایت کرد. ابوموسى وساطت کرد و آزاد شد. سند این مطالب را ازمکتب خلفا در کتابم آوردهام. پس این چنین از نشر حدیثپیامبر(ص) جلوگیرى کردند. از این بالاتر هم هست....
در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابى بکر در (طبقات) ابن سعدداریم که عمر، بالاى منبر، اصحاب پیامبر(ص) را قسم داد که هرکه حدیث از پیامبر(ص) نوشته، بیاورد. خوب، اصحاب نمى دانستندکه چه کار مى خواهد بکند. از صحابه، هر که حدیث از پیامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتى آوردند، همه را در آتش سوزانید. (35) پساحادیث پیامبراکرم به این صورت جمع شد که از حدیث پیامبر(ص)،آنهایى ماند که عایشه و تمیم دارى و کعب الاحبار، شفاها روایتمى کردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برایش معینکرده بودند چه حرفهایى بزند; غیر از تفسیر آیاتى که دربارهجهنم و بهشت و اینها بود، چیز دیگرى نمى گفت.
این، رفتار عمر بود با احادیث مکتوب. دیگر چیزى از احادیثپیامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهایى که نزد صحابه، در مصاحف(یعنى قرآنهاى با تفسیر) بود.
درباره جمع آورى قرآن در جلد دوم (القرآن الکریم و روایاتالمدرستین) نوشتهام که عمر، قرآنى دید که در حاشیهاش بیانپیامبر(ص) است; آنجا را با قیچى برید; حدیث پیامبر(وحى بیانى) را جدا کرد که نماند.
عمر که مرد، عثمان، آن قرآن بى وحى بیانى (قرآن جمع آورى شدهبى تفسیر) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آننوشتند و شش نسخه از آن را به مکه، یمن، دمشق، حمص، کوفه وبصره فرستاد. یک نسخه را هم در خود مدینه نگاه داشت. قرآنى راکه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املایى داشت. عثمان گفت: (فیه لحنستقیمه العرب بالسنتها). (36) معناى این جمله، درست فهمیده نشدهاست.لحن، یعنى غلط املایى. مسلمانها آن غلطهاى املایى را هم تاامروز نگاه داشتهاند. این قرآنى که امروز بین مسلمانها هست،همان قرآنى است که عثمان استنساخ کرده است. این که گفتهاندعثمان قرآن را جمع کرده، من ثابت کردهام که اشتباه است. قرآندر زمان پیامبر(ص) با وحى جبرئیل جمع شده است: (ان علینا جمعهو قرآنه... ثم ان علینا بیانه). (37)
اولین بار، قرآن را خدا در سینه پیامبر(ص) جمع کرد و هر سال،ماه رمضان، جبرئیل با پیامبر(ص) قرآنى را که نازل شده بود،مقابله مى کردند ودر سال وفات پیامبر(ص)، دو بار مقابله شدهاست. قرآن را در زمان خود پیامبر(ص)، دهها و بلکه صدها صحابىنوشته بودند و هزارها نفر حفظ کرده بودند و هیچ کم و زیاد نشدهاست. چیزى که هست، حدیث ( یعنى تفسیر بیانى) را حذف کردند واین قرآنى که در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است; نهاین که عثمان قرآن را جمع کرده باشد.قرآن را پیامبر(ص) وابوبکر و عمر هم جمع نکردند; خدا جمع کرده است. این روایتها(که جمع را به دیگران نسبت مى دهند)، همه دروغ است و من ثابتکرده ام. جلد دوم (القرآن الکریم و روایات المدرستین) رابخوانید (باب (جمع القرآن»، مثلا اینکه (انما یرید الله لیذهبعنکم الرجس اهل البیت)37 در آیات (نساء النبى) آمده است، حکمتى دارد که الآن مجال نیست که من بگویم چرا این آیه بایددر اینجا بیاید; به دستور خدا آمده است.
یک آیه قرآن، جا به جا نشده و یک کلمه قرآن، تغییر پیدا نکردهاست.روایات تحریف را هم باید بگویم یا اصلا صحت ندارند یا معناىآنها را نفهمیدهایم. جا به جا شدن یک کلمه قرآن، مانند ایناست که بگوییم چشم را مى شود به جاى گوش گذاشت; امکان ندارد;معنا تغییر مى کند. سورههاى قرآنى وزن دارند. من وزنشان رادرک کرده ام; ولى نمى توانم بیان کنم. سوره هاى قرآن، مثلشعردر دوره قبل از خلیل بن احمد هستند; وزن دارند; اما هنوزمردم به درستى نمى دانند و یا درک نمى کنند. یک کلمه قرآن، کمو زیاد یا پس و پیش نشده است. هر کلمه در جایگاه خودش بینسایر کلمات قرار گرفته و با دیگر کلمات و با کل آیه و سوره،هماهنگ است.
بنابراین، احادیث را جمع کردند و سوزانیدند و قرآن تنها شد. فقط یک نفر مصحفش را نداد و او عبدالله بن مسعود بود. در زمانعثمان هم جمع آورى مصاحف، شدت پیدا کرد. صحابیانى که علیهعثمان قیام کرده بودند، از قرآن استفاده مى کردند. عبدالله بنمسعود که قارى قرآن بود، در کوفه با ولید (والى آنجا) با هماختلاف داشتند. ابن مسعود، آیه: (ان جاءکم فاسق بنبا...) (39) رامى خواند و مى گفت که این آیه درباره ولید نازل شده است. لذاعثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانید، مگر ابن مسعودکه مصحفش را نداد و چه ها که بر سرش نیامد!
این قرآنى که نزد ماست، همان قرآنى است که بر پیامبرخاتم نازلشده و هیچ کم و زیاد و جا به جایى (در کلمات) ندارد. فقط کارىکه کردند، وحى بیانى را از آن جدا کردند و بعد، کتابتحدیثپیامبر(ص) را هم منع کردند. فقط در زمان خلافت ظاهرىامیرالمومنین (سالهاى 4036هجرى) و زمان عمر بن عبدالعزیز(سالهاى 99 و100 هجرى) کتابتحدیث پیامبر(ص) مجاز بود. بعد کهعمر بن عبدالعزیز را هم خود بنى امیه سم دادند و کشتند،دوباره نوشتن حدیث ممنوع شد، تا سال 143 هجرى. در (تاریخالخلفا)ى سیوطى (در احوال ابوجعفر منصور) و در (تاریخ الاسلام) ذهبى آمده است که اجازه نوشتن حدیث، در عصر منصور داده شد. سیره و حدیث و تفسیر و... از آن زمان نوشته شد. پس احادیثرسول خدا به مدت 130سال، سینه به سینه نقل شده است.
حدیث پیامبر در خلافت على(ع) و معاویه
حضرت امیر(ع) دو کار کرد: یک خدمت قرآنى کرد که علم نحو رابراى حفظ قرآن وضع کرد. کار دیگر حضرت امیر(ع) این بود که بههشتصد صحابى دستور داد که حدیث پیامبر(ص) را روایت کنند و ایناحادیث صحیحى که در (صحیح) بخارى و مسلم و جاهاى دیگر هست، اززمان حضرت امیر(ع) است. مثلا در (صحیح) بخارى آمده که پیامبر(ص) به على(ع) گفت: (انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبىبعدى). (40)
معاویه که حاکمیت پیدا کرد، دید معارف اسلام و فضاى عالم اسلام،علیه اوست و احادیث در بیان فضیلتحضرت امیر(ع) زیاد منتشر شدهاست. لذا دستور داد که هیچ حدیثى درباره ابوتراب على(ع) وفرزندانش نقل نشود. حالا چه کار کردند؟ یک نمونه از تناقضهاىپدید آمده در حدیث را بیان مى کنم(و براى مطالعه نمونه هاىبیشتر به جلد اول کتاب من: (احادیث ام المومنین عائشه) وترجمه اش: (نقش عایشه در تاریخ اسلام) مراجعه کنید).
در روایات مکتب خلفا در (تفسیر طبرى) و (تاریخ طبرى) هست کهوقتى (وانذر عشیرتک الاقربین) (41) نازل شد، پیامبر(ص) دستور دادبنى عبدالمطلب آمدند و به ایشان فرمود: (ایکم یوازرنى على هذاالامر فیکون خلیفتى و وصیى و وزیرى؟). هیچ کس قبول نکرد. على(ع) که آن موقع نوجوان بود، گفت: (انا یا رسول الله). حضرت، او رابلند کرد و فرمود: (هذا اخى و خلیفتى و وصیى و وارثى فیکم منبعدى فاسمعوا له واطیعوه). بنى عبدالمطلب بلند شدند و رفتند وابوطالب را مسخره کردند که: (ان ابن اخیک یامرک ان تطیعابنک).
ابو هریره مى گوید که وقتى آیه (وانذر عشیرتک الاقربین) نازلشد، پیامبر(ص) بر کوه صفا بالا رفت و فرمود: (یا بنى عبدمناف! یا بنى عبدالمطلب! یا صفیه بنت عبدالمطلب! یا فاطمه بنت محمد! یا عائشه بنت ابى بکر! انى لا املک لکم من الله شیئا). (42)
ابوهریره در سال فتح خیبر با کشتى یى که جعفر بن ابى طالب ویاران او را را از حبشه آورد، به یمن و از آنجا به مدینه آمدهبود. اینها در فتح خیبر به سپاه اسلام رسیدند که پیامبر(ص) هماز اخماس خیبر به آنها داد. ابو هریره در زمان نزول (و انذرعشیرتک الاقربین)، کجا بود که این قضیه را روایتبکند؟ حضرتزهرا(س) در سال پنجم بعثتبه دنیا آمده است. این آیه در سالسوم بعثت نازل شده است. در این سال، حضرت زهرا(س) و عایشه بهدنیا نیامده بودند.
امام جعفر صادق(ع) مى فرماید: (کذب على رسول الله رجلان وامراه) و در جاى دیگر، حضرت، اسم مى آورد: ابوهریره و انس بن مالک و(امراه) (که روشن است) (43) .
این سه تا را در نظر داشته باشید. خرابکارىیى که این سه نفر در حدیث پیامبر کردند،کسى نکردهاست[ر.ک: الکافى، ج3، ص342; التهذیب، ج2، ص321 .]این احادیثدروغى که امروز داریم، بیشتر در زمان معاویه وضع شده است.
این مختصرى بود از تاریخ روایتحدیث در مکتب خلفا.
حدیث پیامبر در مکتب اهل بیت(ع)
اما در مکتب اهل بیت(ع)، اولا ما یک (جامعه) داشتیم که وصفش در(معالم المدرستین) آمده است. آنچه بر پیامبر(ص) وحى مى شد، آخرشب، على(ع) نزد ایشان مى آمد و پیامبر(ص) بر او املا مى کرد. به او فرمود: (بنویس!). عرض کرد: (آیا مى ترسید که فراموشکنم؟). فرمود: (نه، نمى ترسم; چون از خدا خواسته ام که توچیزى را فراموش نکنى; اما براى شریکان خودت بنویس). عرض کرد: (شریکان من چه کسانى اند؟). حضرت(ص) به امام حسن(ع) که طفلکوچکى بود اشاره کرد و فرمود: (این فرزندت، اولین آنهاست). سپس به امام حسین(ع) که اوهم طفل بود اشاره کرد و فرمود: (دومى آنها این فرزند است و نه تن از نسل او). (43) حضرت امیر(ع) نیز اسامى آنها را که پیامبر اکرم املا کرد روى وستشترنوشت.
حضرت على(ع) آنچه را به حضرت رسول(ص) وحى مى شد، در (جامعه) مىنوشت. گفته اند (جامعه) هفتاد زراع بوده و هفده نفر از صحابهائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را دیدهاند. ائمه(ع) از (جامعه) واز مصحف على (آن قرآنى که وحى بیانى هم داشت و نزدشان بود)، (45) براى اصحابشان روایت مىکردند و اصحاب مىنوشتند، تا وقتى شد: (اصول چهارصدگانه) و شاید بعدا بیشتر هم شد.
اصلها کتابهاى بسیار کوچکى بودهاند. دو تاى آنها الآن دردانشگاه تهران به نام (اصل عصفرى) وجود دارد. پیشنهاد مى کنمکه سعى کنید در کار حدیث، این (اصول اربع ماه) را یکى یکىتحقیق کنید و ببینید کجا رفته است. بزرگترین خدمت، این است. البته باید (کافى) و (استبصار) و (تهذیب) و... را هم تحقیقکرد و آن هم مهم است.
اولین کسى که اصول اربع ماه را جمع آورى کرده، شیخکلینى(م359ق) است که چند اصل را در (کافى) گرد آوردهاست. کلینى، بیستسال از این شهر به آن شهر، از این ده به آنده، از نیشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسیده، جمعکرده است. دومین کسى که اصول را جمع کرده و خوب هم جمع کرده،شیخ صدوق است (که گویا متوفاى سال 383قمرى است). ایشان بیش ازدویست جلد کتاب دارد. بعد از ایشان هم شیخ طوسى(م460ق) است کهدر (استبصار) و (تهذیب) جمع کرده است.
مطلب مهم، این است که علماى ما از زمان شیخ صدوق، با حدیث، دو گونهرفتار مى کردند. یک رفتار خاصى با احادیث فقهى داشتند. شیخصدوق در بیش از دویست جلد کتابش از کسانى روایت کرده است کهدر (من لایحضره الفقیه) از آنها روایت نمى کند. شیخ طوسى در(تبیان) خود از کسانى چون عایشه و عبدالله بن زبیر روایت مىکند که از آنها در (استبصار) و (تهذیب)، روایت نمى کند. فقهاىما رضوان الله تعالى علیهم و بویژه آخرینشان: آیه اللهبروجردى و آیه الله خویى، در احادیث فقهى، سندا و متناتحقیقاتى کرده اند که بشر، بیش از آن نمى تواند بکند و من بابحث علمى اثبات کرده ام که اگر کسى بخواهد به احکام اسلامى (کهپیامبر اکرم آورده) برسد، جز آنکه به کتب فقهاى شیعه رجوع کند، راهى ندارد. ولى متاسفانه در غیر احادیث فقهى، تحقیق کافىنشده است.به عنوان نمونه، شیخ طوسى، داستان (افک) را نقل مىکند و مىگوید درباره عایشه است و عایشه را تبرئه مىکند. اینمطلب، از (تبیان) شیخ طوسى به (مجمع البیان) رفته، به (تفسیرابوالفتوح رازى) رفته، به (تفسیر گازر) رفته، و.... در صورتىکه آیات (افک) در تبرئه ماریه نازل شده است از افکى که عایشهو دار و دستهاش به او زدند.
اولین کسى که تا به امروز، در احادیث غیر فقهى ما تحقیق کرده،علامه شوشترى ره است که در (الاخبار الدخیله) و در جاهاىدیگر، کارهاى روشمندى کرده است. شاید سید مرتضى عسکرى همکارهایى کرده باشد. نیاز ما به احادیث آداب و اخلاق و عقاید،خیلى زیاد است. اما من اگر بخواهم خرابکارىهایى که درکتابهاى غیر فقهى ما شده نه در کتابهاى فقهى بگویم، یکجلسه مفصل دیگر، وقت مى خواهد. یک روایاتى هست که من آنها را(روایات منتقله) نامگذارى کرده ام. اصل روایت منتقله، در مکتبخلفا بوده و از آنجا به کتابهاى شیخ صدوق و به (تبیان)طوسىو... وارد شده، تا مثلا به (منتهى الآمال) حاج شیخ عباس قمىرسیده است.
در احادیثسیره پیامبر(ص) هم تحقیق شایسته و کافى صورت نگرفتهاست. وقتى هنوز (بحار الانوار) در ایران چاپ نشده بود، من درکاظمین بودم. تصمیم گرفتیم که یک گروه علمى تشکیل بدهیم و(بحار) را تصحیح و چاپ کنیم. گروه علمى تشکیل شد: من بودم;شیخ محمد رضا شبیبى (رئیس مجمع علمى عراق و از علماى شیعه) بود; دکتر مصطفى جواد و دکتر صاحب زینى هم بودند. گفتم ازسیره پیامبر(ص) شروع کنم. به یک احادیثى رسیدم که امکان نداشتصحت داشته باشند; مثلا اینکه زمین روى شاخ گاو است، گاو روى یکماهى و...! راوى این چه کسى است؟ ابوالحسن البکرى. رفتم مصادرمرحوم مجلسى را مطالعه کردم و دیدم علامه مجلسى در مصادرکتابش، ازدویست و پنجاه و چند مصدر شیعه نام مى برد و از نودو چند مصدر سنى.
من دیدم علامه مجلسى مى فرماید که ابوالحسن البکرى شیعه بوده ودو دلیل دارد: یکى اینکه این [حدیث ]را در دهه ربیع المولود(فى محضر من العلماء) مى خوانده اند (معلوم مى شود در آن وقتدر اصفهان، دهه ربیع المولود مى گرفتند) . یکى دیگر اینکه اواستاد شهید ثانى بوده است. دلیل اول که براى ما حجت نیست. درمورد دلیل دوم هم من رفتم مطالعه کردم. معلوم شد این آقا استادشهید ثانى در روایتبوده و آن هم در اجازه روایتى که سنى بهشیعه مى داد.
باز مطالعه کردم; دیدم ابوالحسن البکرى دو تا داریم: یکى درشام بوده و یکى در مصر. یکى احمد است و یکى محمد است. اینروایت، مال آن مصرى است که معروف استبه وضاع بودن و سه تاکتاب دارد: یکى درباره مولد پیامبر(ص) و یکى در باب مقتلعلى(ع); کتابى هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته که تا (منتهىالآمال) رفته است.
پس احادیث این آقایان در کتابهاى ما این چنین وارد شده است. دربین علماى شیعه از گذشته تا به امروز،کسى به قدر مجلسى بهحدیثخدمت نکرده است. خدماتى را که این علما کردهاند، نبایدکم بشماریم و ما هرچه داریم از اینها داریم. چیزى که هست،علماى شیعه همدیگر را احترام مى کنند; اما از یکدیگر تقلیدنمى کنند. ما تقلید نمى کنیم. ما در زمینه احادیثسیره،احادیث تفسیر قرآن، احادیث عقاید، احادیث اخلاق و آداب، و... محتاجیم به همان کارهایى که فقهاى ما در سایر احادیث کردند.
یک نمونهاى از محکم کارى علماى گذشته بگویم.
نمونهاى از دقتشیعه در نقل و ضبط
از جمله علمایى که در حدیث کار کردهاند و من آنها را درککردم، مرحوم جدم آقا میرزا محمد عسکرى تهرانى، خاتمه المحدثینبود. ایشان شاگرد آقا میرزا حسن شیرازى و سومین عالم سامرابود. آقا میرزا محمد تهرانى، مستدرک (بحار) نوشته بود که فقطاجازات آن،پنج مجلد بود که مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سیدمحسن امین از کتاب اجازات ایشان استفاده کردند. کتاب اجازات(بحار) هم چهار مجلد است. من بخشهایى از دو روایت اجازهاى رااز رو مىخوانم تا ببینید علماى ما در نقل و ضبط حدیث، درگذشته چگونه بودند. این دو اجازه که آنها را در جلد اول(القرآن الکریم و روایات المدرستین) از کتاب اجازات(بحارالانوار) نقل کرده ام، آنجا با خط خود مرحوم مجلسى چاپشده است.
1) در اجازه شیخ فخرالدین محمد، فرزند علامه حلى(م771ق) به شیخمحسن بن مظاهر آمده:
و اجزت له ایضا ان یروى عنى مصنفات الشیخ ابى جعفر محمد بنالحسن الطوسى و من ذلک کتاب (تهذیب الاحکام). فانى قراته علىوالدى درسا بعد درس و تمت قرائته فى جرجان سنه اثنى عشر و سبعماه، عنى عن والدى ثم والدى قراه على والده ابى المظفر یوسفبن على و اجاز له روایته ثم یوسف المذکور قراه على الشیخ معمربن هبه الله بن نافع الوراق واجاز له روایته ثم الفقیه معمرالمذکور قراه على الفقیه ابى جعفر محمد بن شهرآشوب و اجاز لهروایته ثم شهرآشوب قراه على مصنفه ابى جعفر محمد بن الحسنالطوسى و قراه جدى مرة ثانیة.
مى بینید که شیخ فخرالدین محمد، این کتاب را از دو طریق (درسابعد درس) تا برسد به مولف، اجازه داده است.
2) یک روایت دیگر، اجازه اى است از مرحوم مجلسى بر کتاب (کافى) که من آن را در همان کتاب، عینا چاپ کرده ام. این نسخه ازکتاب (کافى) در کتابخانه آستانه قدس رضوى است. من قسمتى ازاجازه را برایتان مى خوانم:
بسم الله الرحمن الرحیم... وفقه الله تعالى للارتقاء على اعلىمدارج الکمال فى العلم و العمل،... سماعا و تصحیحا و تدقیقا وضبطا فى مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادى الاولى من شهور سنهثلاث و ثلاثون بعد الالف من الهجره.
و در جاى دیگر این اجازه مى گوید:
انهاه المولى الفاضل البارع الذکى الالمعى، مولانا محمد شفیعالتویسرکانى، سماعا تصحیحا تدقیقا ضبطا فى مجالس آخرها بعضایام شهر ذى القعده سنه ثلاث و ثمانین بعد الالف من الهجره.
یعنى همین طور که کتاب (کافى) را تا هر جا مى خوانده،مجیز براىاو (در حاشیه)، اجازه اى مى نوشته است. بعد مى فرماید:
اجزت له -دام تاییده- ان یروى عنى کلما صحت لى روایته واجازته باسانیدى المتصله الى اصحاب العصمه...
اجازه روایتى نزد علماى گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروزاست. این طور نبوده که (از جمله مثل خودم که از شیوخ: مرحومشیخ آقا بزرگ و مرحوم جدم، اجازه روایتى دارم و گاهى هم اجازهروایتى مى دهم)،با یک تعبیر کلى بگویند (اجزت له ان یروى عنىما صحت للروایه). نه; آنچه درستبر مجیز خوانده شده بود، مىگفت این را من اجازه دادم (و اجازه ام از طریق فلان و فلان، تابه مولف کتاب مى رسد).
این، شیوه علماى ما در علم روایت در گذشته بوده است; ولى اززمانى که جدال بین اخبارى ها و اصولى ها پیش آمد، بیشتر کارما شده است غور و تحقیق در احادیث فقهى. دیگر احادیث را چنانکه شایسته است، روایت نمى کنیم و اجازه روایت نزد ما، آن اجازهروایتسابق نیست.
اما از آنچه در مکتب خلفا دیده ام، یک مورد را بگویم. در یکىاز منابع اهل سنت آمده بود که یکى از علمایشان [در خانه اى ازاهل علم]، یک بچه قنداقه اى در گهواره دید. گفت: (مى ترسم اینبچه به درس من نرسد! من به این کودک، اجازه دادم از من روایتکند). (46)
بنابراین، فرق بین حدیث در مکتب خلفا و مکتب اهل بیت(ع) بسیاربوده است.
پى نوشتها:
1. موسس و رئیس دانشکده (اصول الدین) (قم، تهران و دزفول).
2. شورى، آیه13.
3. صافات، آیه 83.
4. آل عمران، آیه 95.
5. نساء، آیه 125.
6. مائده، آیه 3.
7. حدید، آیه 27.
8. نساء، آیه171.
9. اسراء، آیه 87.
10. نجم، آیه 4.
11. نحل، آیه44.
12. مائده، آیه67.
13. بحارالانوار، ج37، ص55 و 189.
14. نجم، آیه 4.
15. حاقه، آیه 44.
16. اسراء، آیه 60.
17. حجر، آیه 9.
18. تحریم، آیه4.
19. تحریم، آیه10.
20. سنن ابى داوود، ج2، ص176; مستدرک الحاکم، ج1، ص106.
21. مسند احمد، ج5، ص197; مستدرک الحاکم، ج3، ص342 و344.
22. کنز العمال، ج3 ، ص935.
23. براى اطلاع بیشتر: علوم حدیث، ش5، ص8 (مقاله (منع تدوینحدیث)، محمد على مهدوى راد).
24. سنن ابى داوود، ج2، ص176; مستدرک الحاکم، ج1، ص106.
25. صحیح مسلم، ج5، ص76; صحیح البخارى، ج1،ص54; مسنداحمد،ج1ص355.
26. صحیح البخارى، ج7، ص9.
27. با تفاوتهایى در الفاظ: صحیح البخارى، ج4،ص31; صحیح مسلم،ج2،ص16; مسند احمد، ج1، ص355; تاریخ الطبرى، ج3، ص193;کامل ابن اثیر، ج2، ص320.
28. صحیح البخارى، ج 1، ص37 و براى اطلاع بیشتر بر منابع: المراجعات، تحقیق حسین الراضى، تتمه.
29. تذکره الحفاظ، ج1، ص5.
30. اسراء، آیه 78.
31. مسند احمد،ج5، ص410; تفسیرالطبرى،ج1، ص27; کنزالعمال،ج2، ص346; بحارالانوار، ج92، ص106. براى اطلاع بیشتر، ر.ک: القرآن الکریم و روایات المدرستین، السیدمرتضى العسکرى،شرکه التوحید للنشر، تهران، ج 1، ص157.
32. صحیح البخارى، طبع البغا، ج4، ح4109و ج6، ح6872 در شاننزول این آیه(حجرات/ 2).
33. مستدرک الحاکم، ج 1، ص102.
34. الدر المنثور، ج2، ص7.
35. طبقات ابن سعد، ج5، ص140.
36. الدر المنثور، ج2، ص246.
37. قیامت، آیات 17و 19.
38. احزاب، آیه 33.
39. حجرات، آیه 6.
40. صحیح مسلم، ج7، ص120.
41. شعراء، آیه 214.
42. با اندکى تفاوت در الفاظ: سنن النسائى، ج6، ص247; مسنداحمد، ج2، ص350; صحیح البخارى، ج4، ص 161.
43. بحارالانوار، ج2، ص217; الایضاح، ص541; الخصال،ص190، ح263.
44. بحار الانوار، ج36، ص232.
45. نیز ر.ک: علوم حدیث، ش3، ص41 (مقاله(صحیفهامیرمومنان(ع) قدیم ترین سند حدیثى)، محمد صادق نجمى).
46. القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج1، ص313.