آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۳

چکیده

متن

شماره هفتم فصلنامه علوم حدیث، اختصاص به مقالاتى در باره حدیث غدیر داشت.در صفحات 180-203 از این ویژه‏نامه، مقاله‏اى تحت عنوان خطبه غدیریه امام على(ع)به قلم جناب محمد فاکر میبدى منتشر شده است که هدف اساسى آن، اثبات استناد یک‏خطبه به امام على(ع) است. جناب فاکر، متن خطبه را از نسخه خطى کتاب مصباح المتهجد به طور کامل نقل‏مى‏کند و بدون آنکه توضیح دهد چرا آن را از روى نسخه‏هاى منتشر شده و رایج‏برداشت نکرده، از آن به عنوان سند جهانى اسلام نام مى‏برد. او در بخش سوم مقاله،بحثى را تحت عنوان خطبه غدیریه در منابع روایى پى‏ریزى مى‏نماید و اظهارمى‏دارد که خطبه مذکور، در منابع ذیل، روایت‏شده است: 1- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، شیخ طوسى (م‏460ق) 2- اقبال الاعمال، سید رضى‏الدین بن طاووس (م‏664ق) 3- مصباح الزائر، همو 4- جنه الامان الواقیه (معروف به مصباح کفعمى)، شیخ تقى الدین کفعمى (م‏904/905ق) 5- بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسى (م‏1110/1111ق) 6- مسند الامام الرضا(ع)، شیخ عزیز الله عطاردى(معاصر). از کیفیت گفتار جناب محمد فاکر در این بخش از مقاله، چنین برمى‏آید که ایشان،وجود روایت و خطبه در این منابع معتبر(!) را قرینه‏اى براى اثبات استناد خطبه‏به امام على(ع) مى‏داند لذا مى‏گوید: این خطبه، اگرچه در کتب اربعه اول یافت نمى‏شود، اما در دیگر منابع معتبر وجوددارد که برخى از آنها را یادآور مى‏شویم: ...
در باره منابع این خطبه، تذکر نکاتى مهم را ضرورى مى‏دانم: 1- مسند الامام الرضا(ع) که توسط استاد شیخ عزیر الله عطاردى خبوشانى جمع‏آورى‏شده و براى اولین بار در سال 1406هجرى قمرى و با نظارت خود وى به چاپ رسیده‏است، خطبه غدیریه منسوب به امام على(ع) را از مصباح المتهجد شیخ طوسى ص‏524نقل کرده است 1 2- مصباح کفعمى نیز این روایت را عینا از مصباح المتهجد نقل کرده است 3- علامه مجلسى در بحار الانوار، خطبه را از مصباح الزائر نقل کرده 4- سید رضى الدین بن طاووس نیز این خطبه را در مصباح الزائر و اقبال الاعمال،عینا از مصباح المتهجد نقل نموده است. بنابر چهار اثر مذکور، تنها ماخذ این خطبه، مصباح المتهجد شیخ طوسى است پس این‏سخن جناب فاکر که فرموده‏اند: این خطبه در دیگر منابع معتبر وجود دارد، فاقدوجاهت است زیرا دیدیم که ماخذ اصلى خطبه، یکى بیشتر نبوده لذا استفاده ازتعبیر منبع به جاى منابع، وجیه‏تر مى‏نماید.
نکته دیگرى که به نظر مى‏رسد رسیدگى به آن ضرورى است، استعمال لفظ معتبر توسطنامبرده مى‏باشد زیرا چنین استنباط مى‏شود که ایشان قصد داشته با به کار بردن‏این لفظ، به خواننده القا نماید که استناد خطبه مذکور به على(ع)، به دلیل‏وجودش در این منابع معتبر(!) مسلم است. اگر مقصود ایشان این مطلب بوده باشد،باید عرض کنم که مسیرى نادرست را برگزیده‏اند زیرا اولا: کتابهایى که ایشان نام‏برده‏اند، مملو از احادیث ضعیف و غیر معتبر هستند و صرف وجود یک حدیث در آنها،اعتبار آن حدیث را به اثبات نمى‏رساند ثانیا: اعتبار یک حدیث، صرفا با وقوعش دریک یا چند کتاب به اثبات نمى‏رسد بلکه در صورتى که مؤلف کتاب، ثقه و مورداعتماد باشد، باید آن روایت از حیث‏سندش در آن کتاب نیز مورد بررسى علمى قرارگیرد تا اولا: اتصال سند و ثانیا: ثقه و مورد اعتماد بودن تک‏تک راویان موجوددر سند به اثبات برسد فقط، در این صورت است که صحت استناد یک حدیث‏به اثبات‏مى‏رسد.
نکته بعدى در باره این جمله جناب فاکر میبدى، به بخش اول آن باز مى‏گردد که‏فرموده‏اند: این خطبه اگرچه در کتب اربعه اول یافت نمى‏شود، اما در دیگر منابع‏معتبر. از این عبارت، چنان استفاده مى‏شود که ایشان، وجودیک حدیث در کتب اربعه‏اولیه را یکى از قرائن صحت و اعتبار مى‏داند در حالى که این اعتقاد نیز باطل ونادرست است. ما در بخش دیگرى از این مقاله، در این باره سخن خواهیم گفت.
نقد گفتار نویسنده‏در بخش چهارم مقاله
همان طور که ملاحظه کردید، جناب فاکر میبدى تا به این قسمت از مقاله،نتوانسته‏اند صحت و اعتبار خطبه را اثبات کنند و لذا در بخش چهارم مقاله، تحت‏عنوان پژوهشى در سند خطبه، کارى بس مهم را در پیش دارند. خوانندگان عزیز درقسمت‏هاى قبل نوشته ما دانستند که این خطبه فقط به یک سند در مصباح المتهجدشیخ طوسى نقل شده است. پس اگر جناب فاکر بتوانند در این بخش از مقاله‏شان صحت‏این سند را اثبات نمایند، در این صورت مى‏توان با تسامح و اغماض از شذوذ خبر،سند خطبه مذکور را معتبر قلمداد نمود. بنابر این، گفتگو در باره سند خطبه، بحث‏مهمى است که باید به صورت روشمند و بر اساس قواعد علوم حدیث صورت پذیرد. متاسفانه، جناب فاکر میبدى نتوانسته‏اند از عهده این کار مهم، بر اساس قواعد پیش‏گفته، برآیند!
قبل از آن که گفته‏هاى جناب فاکر را در باره این سند مورد توجه قرار دهیم سندمذکور را مورد بررسى قرار مى‏دهیم. در طریق خطبه مورد بحث، اشخاص ذیل وجوددارند: 1- جماعة، که یکى از آنها به قرینه اسناد قبل از این خطبه در مصباح المتهجد،شناخته شده و او حسین بن عبید الله غضائرى ثقه و مورد اعتماد مى‏باشد 2- ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى (م‏385ق) که او نیز، ثقه و مورد اعتماد است 3- ابو الحسن على بن احمد خراسانى حاجب، ناشناخته است و نام او در هیچ کتاب‏رجالى شیعه و غیر شیعه دیده نمى‏شود 4- ابو عمرو سعید بن هارون مروزى که ناشناخته است 5- فیاض بن محمد بن عمر طوسى که ناشناخته است و در بین اصحاب امام رضا(ع)ذکرى از او نشده است. روش اهل حدیث چنین است که اگر در یک سند، فقط یک راوى ناشناخته وجود داشته‏باشد، آن سند را غیر قابل اعتماد مى‏دانند. حال آن که در این سند، سه راوى‏ناشناخته وجود دارد. بنابر این، سند خطبه، ضعیف‏تر از آن است که بتوان به وسیله‏آن، سخنى را به کسى منتسب نمود. پس نتیجه مى‏گیریم که هیچ راهى، از نظر علمى،براى تصحیح سند خطبه وجود ندارد و شهرتى نیز در کار نیست که اگر به جابر بودن‏آن قائل بودیم، بتواند ضعف موجود در سند را جبران نماید. البته، اگر چنین‏شهرتى هم در میان بود، شهرت روایى تلقى مى‏شد که آن هم، فاقد حجیت مى‏باشد. پس‏با توجه به این‏که تنها سند این خطبه، از ضعف غیر قابل جبرانى برخوردار است،لذا اظهار نظر قطعى ما در باره خطبه مذکور، آن است که: این خطبه، قابل اعتمادنمى‏باشد و انتساب آن به امام على(ع) کارى غیر علمى و ناشیانه است مگر این‏که‏اسناد دیگرى یافت‏شود که با توجه به صحت آنها بتوان این خطبه را از على(ع)دانست.
اما نتیجه‏اى که ما گرفتیم، با نتیجه‏اى که جناب فاکر میبدى گرفته‏اند، کاملامتفاوت است. نتیجه‏گیرى ایشان به شرح زیر مى‏باشد: درنتیجه باید گفت: از آنجا که نسبت‏به رجال روایت مهمل تصریحى بر جهل و قدح‏نشده است و میان دانشمندان نیز سخن یکسانى در بى‏ارزشى روایت مهمل وجود ندارد،و از سوى دیگر، علامه مجلسى با فرض بى‏اعتبارى و ضعف روایت مهمل، این خطبه رادر بحارالانوار نقل کرده است، مى‏توان آن را تلقى به قبول کرد به ویژه این که‏بزرگانى چون شیخ طوسى، ابن طاووس، کفعمى، حر عاملى و امینى، این خطبه را نقل کرده‏اند.2
این نتیجه‏گیرى از جمیع جهات، باطل و کاملا ناسنجیده است لذا براى اثبات بطلان‏آن، توجه خوانندگان عزیز را به مقدماتى که ایشان بیان کرده‏اند، جلب مى‏نماییم. مقدمه اول: بزرگانى چون شیخ طوسى، سید بن طاووس، کفعمى، شیخ حر عاملى، مجلسى‏و امینى، آن را روایت کرده‏اند. مقدمه دوم: سه نفر از راویان این حدیث، مهمل -یعنى ناشناخته- هستند و چون‏کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مجهول یا مذموم معرفى نکرده، لذا دلیلى براى‏بى‏اعتبارى روایات رجال مهمل وجود ندارد. مقدمه سوم: علامه مجلسى با وجود این که روایت مهمل را ضعیف و بى‏اعتبارمى‏دانسته، این خطبه را نقل کرده است. مقدمه چهارم: در میان دانشمندان، سخن واحدى در بى‏ارزشى روایت مهمل وجود ندارد.
اظهار نظر در باره مقدمه اول
امام على(ع) به ما آموخته است که به جاى اطاعت از بزرگان به دلیل بزرگیشان،سخن آنان را به ملاک عقل بسنجیم و سپس در باره آن قضاوت کنیم انظروا الى ماقال و لا تنظروا الى من قال.- شخصیت‏زدگى، آفت اندیشه و علم است. اگر در طول‏تاریخ تطور اندیشه، شاگردان در سخنان استادانشان که بزرگ بودند، تردیدنمى‏کردند و در باره آن به تدبر و تفکر نمى‏پرداختند، آیا علم به این پایه ازرشد و پویایى خود مى‏رسید؟ این جانب اعتقاد دارم که یکى از دلایل فرهنگى عقب‏ماندگى شرقیان و از آن جمله‏ما مسلمانان، همین بزرگ‏زدگى و شخصیت‏زدگى است که ما را قرنهاى متمادى گرفتاربزرگى یک بزرگ مى‏کند و مانع تعقل و تفکر و تشکیک در افکار و عقاید او مى‏گردد وهر جامعه‏اى که از تفکر و تعقل دور افتد، از رشد و بالندگى باز مى‏ماند و به‏ترقیات علمى دست نمى‏یابد. نباید احترام اشخاص را با احترام به افکارشان ملازم‏دانست در حالى که چه بسا مردان بزرگ ، افکار کوچک و نادرستى داشته‏اند. افلاطون‏یکى از این مردان بزرگ بوده است اما در کتابجمهوریت او دهها غلط و چندین فرضیه‏نادرست وجود دارد. حال، آیا چون افلاطون مردى بزرگ بوده است، باید سخنان غلط‏او توسط ارسطو پذیرفته مى‏شد و مورد نقد قرار نمى‏گرفت؟ افلاطون به عدم تساوى‏انسانها قائل بود و آنها را به دو گروه برده و آزاد تقسیم مى‏کرد. او معتقد بودکه باید زنان و فرزندان در میان پاسداران مشترک باشند و. آیا چون او مردى بزرگ‏بوده، ما باید سخنان او را بى‏هیچ‏گونه مقاومتى بپذیریم؟ شیخ طوسى نیز یکى ازهمین بزرگان بوده است اما مى‏بینیم که اشخاصى چون ابن ادریس و علامه حلى، درمواردى عدیده، سخنان او را مورد نقد قرار مى‏دهند و در عین احترام به شخصیت اوو پاسداشت مقام علمى‏اش، غلطهاى وى را در فقه و اصول و حدیث‏یادآور مى‏شوند.شاید اگر روزى صلاح باشد که رساله‏اى به نام سخنان بى‏پایه و کوچک از مردان بزرگ‏بنویسیم، حجم آن به صدها صفحه بالغ شود. افلاطون (م‏347ق.م) سخن زیبایى گفته‏است: اگر به هوش باشى که نامها را بیش از اندازه جدى نگیرى،هرچه از عمر توبگذرد، دانشت غنى‏تر خواهد گشت . 3
سخن به درازا کشید ولى بیان آن را ضرورى مى‏دانستم. دوست فاضل و محترم، جناب‏فاکر میبدى! نقل یک حدیث، توسط بزرگانى چون شیخ طوسى، سید بن طاووس، کفعمى،مجلسى و سایر اشخاص، هرگز دلیل اعتبار آن حدیث نمى‏شود و اگر غیر از آنان دههانفر دیگر هم در کتابهایشان این خطبه را نقل مى‏کردند -به طورى که حتى یک نوع‏شهرت روایى نیز تحقق مى‏یافت- باز هم نمى‏توانست روایتى را که سه شخص ناشناخته‏در سند آن قرار دارند، اعتبار بخشد. مطمئنا شما تردیدى ندارید که شان محمد بن‏یعقوب کلینى (م‏328ق) در روایت، از شان تمام آنانى که شما نام بردید، بالاتراست در حالى که در کتاب او (الکافى)، دهها روایت وجود دارد که محتواى آنهاوجود تحریف در قرآن کریم را اثبات مى‏کند. به نظر شما آیا چون دانشمند بزرگى‏مانند کلینى، آنها را در کتابى که صدها بار از مصباح المتهجد معتبرتر است،روایت کرده، باید ما آن روایات را بدون چون و چرا بپذیریم؟ حتى اگر سندشان‏ضعیف باشد یا محتوایشان به دلیل علل و بیمارى‏هاى مختلف غیر معتبر بودن آنها راگواهى نماید؟ همچنین، دهها حدیث جعلى و نادرست توسط بخارى (م‏256ق)، عالم بزرگ‏اهل سنت، نقل شده است. حال، به نظر شما چون این عالم، شخصى بزرگ بوده است، پس‏هر روایتى که در صحیح بخارى یا التاریخ الکبیر نقل کرده است، باید بپذیریم‏و العیاذ بالله بگوییم که خدا پا و دست دارد و پیامبر، تحت تاثیر سحر قرارداشته و؟! یعنى، همه این اباطیل را به علت این‏که یک دانشمند بزرگ(!) آنها رانقل کرده، بپذیریم؟ همین آدم بزرگ، از جاعلان مشهور حدیث، چون کعب‏الاحبار، وهب‏بن منبه، عبد الله بن سلام، تمیم دارى و نقل حدیث کرده. آیا چون وى دانشمندبزرگى بوده است، باید این‏گونه روایات را از او بپذیریم و بررسى علمى در باره آنها را کنار بگذاریم؟شیخ صدوق در کتابهایش از جاعلان شناخته شده‏اى چون عبدالرحمن بن کثیر، عبید بن‏کثیر، محمد بن موسى سمان، على بن ابى حمزه بطائنى، محمد بن سنان زاهرى، یونس‏بن ظبیان ازدى، على بن حسان، عمرو بن شمر جعفى کوفى، ابو المفضل شیبانى و صدهاحدیث نقل کرده است. آیا چون شیخ صدوق(ره) مرد بزرگى بوده، باید این گونه‏روایات او را بدون هیچ‏گونه بررسى بپذیریم و در باره شرح آنها مقاله هم بنویسیم؟ شاید در میان مورخان مسلمان، کسى بزرگتر از ابو جعفر محمد بن جریر طبرى (م‏310ق)وجود نداشته باشد. کتاب تاریخى او به نام تاریخ الامم و الملوک نیز یکى ازبزرگترین کتابهاى تاریخى است اما باید بدانیم که او هزاران حدیث جعلى، در باره‏تاریخ صدر اسلام، نقل کرده و تمام کتاب‏هاى جاعلان بزرگى چون سیف بن عمیر تمیمى‏را در این کتاب، وارد کرده است. حال، شما مى‏گویید که چون او مردى بزرگ(!) بوده،ما باید تمام روایاتى را که در کتابش آورده است، بدون بررسى بپذیریم؟ جالب‏است‏بدانید که خود او هم در مقدمه تاریخش، این را از ما نخواسته است.
برادر گرامى، جناب فاکر میبدى! انتخاب شما و قلم شما نشان مى‏دهد که حضرت عالى‏از مراتب فضل و علم برخوردارید. من این مثالها را براى تنویر افکار خوانندگان‏مبتدى ارائه کردم تا براى آنها معلوم کنم که بزرگان، گرچه محترم هستند، ولى‏گاهى بزرگى آنها مانع از آن نمى‏شود که اشتباهات بزرگ هم داشته باشند. ما اجازه‏نداریم به خاطر بزرگى آنها، عقل و خرد خود را نادیده بگیریم و گفته‏ها واعتقادات آنها را چون وحى منزل تلقى کرده، در مقابل آنها تسلیم شویم. نه‏خداوند متعال به ما این اجازه را داده است و نه اسلام عزیز. پس به صرف این که اشخاصى چون شیخ طوسى، ابن طاووس، کفعمى، حر عاملى، مجلسى وامینى، این خطبه را روایت کرده‏اند، استناد خطبه به على(ع) به اثبات نمى‏رسد.استناد یک سخن به گوینده‏اش، فقط به کمک سند صحیح و معتبر به اثبات مى‏رسد، نه‏به طرق و روش‏هاى دیگر. این اولین و کلیدى‏ترین نکته‏اى است که هر کس با علم حدیث‏سر و کار دارد، باید آن را بیاموزد و در عمل به کار بندد.
اظهار نظر در باره مقدمه دوم
جناب فاکر میبدى پذیرفته‏اند که سه نفر از راویان این خطبه، مهمل و ناشناخته‏هستند ولى تصریح کرده‏اند که چون کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مذموم یامجهول ندانسته‏اند، لذا دلیلى بر بى‏اعتبارى روایت رجال ناشناخته، وجود ندارد.اما اینکه ایشان فرموده‏اند:کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مجهول یا مذموم‏ندانسته‏اند، باید بگویم: آیا براى اثبات غیر معتبر بودن روایات رجال ناشناخته،لازم است که ابتدا آنها را مجهول بدانیم و نازل به منزله مجهول قرار دهیم تاسپس به این واسطه، روایت آنها را از درجه اعتبار ساقط کنیم؟ آیا نمى‏شود وضع‏رجال ناشناخته را با یک ملاک کلى بسنجیم و بدین‏وسیله در باره اعتبار یا عدم‏اعتبار روایت آنها قضاوت کنیم؟ فکر نمى‏کنم کسى یافت‏شود که با روش‏هاى بحث علمى‏آشنا باشد و از طرف دیگر بداند که در زمینه شناخت رجال حدیث، ملاک‏هاى کلى وعلمى وجود دارد، در عین حال این راه را یعنى سنجش حال رجالى راویان ناشناخته‏و مهمل را با ملاک‏هاى موجود علمى رها کند و به روشهاى دیگر متوسل شود. حال که رشته کلام به اینجا رسید، بهتر مى‏دانم که اندکى در باره این ملاک کلى‏سخن بگویم. در اینجا یک سوال اساسى وجود دارد و آن اینکه: آیا ما براى قبول‏روایت‏یک راوى، باید ثقه و راستگو بودن او را احراز کنیم، یا اینکه احراز ثقه‏بودن لازم نیست‏بلکه همین‏که در باره آن راوى، تضعیف و مذمتى وارد نشده باشد،به واسطه اصاله الثقه روایت او مورد قبول واقع مى‏شود؟ اگر مبناى اول رابپذیریم، در این صورت، روایات رجال مجهول و مهمل، غیر معتبر خواهند بود و به‏حدیث آنها اعتماد نخواهد شد زیرا ثقه بودن آنها احراز نشده است اما اگر مبناى‏دوم را قبول کنیم، در این صورت، روایت رجال مذکور، مقبول خواهد بود زیرا اصل‏اصاله الثقه، حال رجالى آنها را تصحیح مى‏نماید. در باره این موضوع، سخن بسیاراست اما در این فرصت کوتاه، براى آنکه از اصل مطلب زیاد فاصله نگیریم، ناچاربه بحث در باره یکى از دلایل مفید در این مقام مى‏پردازیم.
همه مى‏دانیم که آیه نبا لزوم تبین و تحقیق در باره حال راوى را ( از نظرراستگویى و دروغگویى) به اثبات مى‏رساند زیرا خداوند در این آیه مى‏فرماید: اگردروغگویى براى شما خبرى نقل کرد، آن را باور نکنید و در باره صحت آن خبر،جستجو نمایید. مفهوم این آیه، آن است که هرگاه کسى خبرى نقل کرد، جستجو وتحقیق کنید شاید که آورنده خبر، دروغگو باشد و حداقل نتیجه‏اى که از این گفتاربه دست مى‏آید، این است که: تا معلوم نشده که آورنده خبر دروغگو نیست، به‏روایت او اعتماد نکنید و به عبارت دیگر: تا عدم کذب راوى احراز نشده، به نقل‏آن راوى اعتماد نمى‏توان کرد.
این جانب، سعى کردم به گونه‏اى عامیانه، در باره موضوعى کاملا علمى، سخن بگویم تاافراد مبتدى که تازه با علوم حدیث‏سر و کار پیدا مى‏کنند نیز بتوانند از این مطلب‏استفاده کنند. حال، باید از جناب فاکر بپرسیم که آیا عدم کذب راوى ناشناخته ازنظر شما محرز مى‏باشد؟ اگر احراز نشده که نشده زیرا وى از هر نظر ناشناخته است‏آیا مى‏توان به روایت او اعتماد کرد؟ وضع راوى مجهول نیز دقیقا همین‏طور است‏زیرا عدم کذب او به دلیل اینکه شناختى در باره او وجود ندارد- قابل احرازنمى‏باشد. پس طبق قواعد، یک اصل کلى، بر حال رجالى راویان مهمل و مجهول، به طوریکسان، حاکم مى‏باشد و لذا هیچ ضرورتى ندارد که ابتدا رجال مهمل را از اقسام‏رجال مجهول بدانیم و سپس چون رجال مجهول غیر معتمد هستند- رجال مهمل را نیزغیر معتمد تلقى نماییم بلکه بر هر دوى آنها یک اصل به طور یکسان حکومت مى‏کند وتکلیف هر دو را به صورت یکسان، براى ما مشخص مى‏نماید. در این صورت، چه ضرورتى‏دارد که ما سعى کنیم یکى را تحت عنوان دیگرى درآوریم و سپس در باره آن قضاوت‏کنیم؟ از طرف دیگر، خود همین گفته که: کسى از علما، رجال مهمل را مجهول ندانسته نیزکاملا غلط و اشتباه است زیرا اولا: جناب فاکر در صفحه 192 فصلنامه، تحت عنوان‏مهمل، مجهول لغوى است گفته میرداماد را در الرواشح السماویه البته به نقل‏از کتاب درایه الحدیث جناب شانه‏چى آورده‏اند. میرداماد در این گفتار، مهمل رامانند مجهول دانسته است. 4همچنین، قول شهید ثانى را نیز نقل کرده‏اند که مجهول‏را اعم از مجهول اصطلاحى و مهمل مى‏دانسته -است. آیا با توجه به همین مقدارى که‏جناب فاکر خودشان نقل کرده‏اند، باز هم صحیح است که بگویند کسى از علما، رجال‏مهمل را مجهول ندانسته است؟ مگر نه اینکه ظاهرا و طبق نقل ایشان، معلوم است‏که شهید ثانى و میرداماد، مهمل را از اقسام مجهول مى‏دانسته‏اند؟ ثانیا: بعضى ازدانشمندانى را که رجال مهمل را از اقسام مجهول (یا عین مجهول) دانسته‏اند، نام‏مى‏برم تا معلوم شود که این گفته در چه پایه‏اى از ضعف قرار دارد: 1- علامه حلى (م‏726ق)، مبادى الوصول، ص 206 و207 2- ابن صلاح شهرزورى (م‏642ق)، مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث، ص 53 و54 3- محیى‏الدین نواوى(م‏672ق)، التقریب، ص 210و 211ضمن تدریب الراوى. 4- ابن کثیر دمشقى (م‏774ق)، الباعث الحثیث، ص 92 5 -جلال الدین سیوطى (م‏911ق)، تدریب الراوى، ص 210و 211 6- بیقونى شافعى (م‏1080ق)، شرح المنظومه البیقونیه،ص 762- بدرالدین ابن جماعه (م 733ق)، المنهل الروى،ص 66 8- محمد بن وزیر یمانى(؟؟؟)، تنقیح الانظار،2/9192- سخاوى (م‏902ق)، فتح المغیث، ص 45135 10- نورالدین عتر، منهج النقد فى علوم الحدیث،ص 90 و 9و ...
بنابر این، اینکه ایشان در مقاله‏شان فرموده‏اند کسى رجال مهمل را مجهول ندانسته‏است، به خطا رفته‏اند. یکى به دلیل اینکه چنین نیست و بسیارى از علماى حدیث،رجال مهمل را از اقسام مجهول دانسته‏اند و دیگرى به این دلیل که اساسا هر دودسته یعنى رجال مهمل و مجهول از نظر تعریف، رجالى، یکى هستند و حال رجالى‏آنها نامعلوم و ناشناخته مى‏باشد. و اما اینکه گفته‏اند که کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مذموم ندانسته‏اند، سخن‏ناصحیحى است چرا که خود ایشان، سخن ملا محمد جعفر شریعتمدار استرآبادى (م‏1263ق)را در لب اللباب، مورد توجه قرار داده‏اند و تصریح نموده‏اند که او حدیث مهمل رااز اقسام حدیث ضعیف مى‏دانسته است. جهت مزید اطلاع ایشان عرض مى‏کنم که تمام‏علمایى که حدیث راوى مجهول را ضعیف قلمداد کرده‏اند و مجهول بودن راوى را ضعف‏دانسته‏اند، مهمل را نیز ضعیف تلقى کرده‏اند گرچه به نظر این‏جانب، قضاوت آنهانادرست است و صحیح آن است که مجهول و مهمل (هردو) از راویانى هستند که‏هیچ‏گونه مدح یا ذمى در باره آنها وارد نشده لذا عقل اقتضا مى‏کند که در باره‏روایت آنها قائل به توقف شویم کما اینکه مرحوم میرداماد در الرواشح به طورمفصل در این‏باره سخن گفته است و بسیارى از علماى درایه و رجال به آن ملتزم‏بوده و هستند.
جناب فاکر، در خاتمه مقدمه دوم نتیجه مى‏گیرند که: دلیلى بر بى‏اعتبارى روایت‏مهمل وجود ندارد. در پاسخ ایشان باید بگویم که اولا: چه دلیلى برتر و کامل‏تراز اینکه شرط اصلى قبول خبر (که در حداقل مرتبه‏اش احراز عدم فسق راوى است)در باره راوى مهمل، وجود ندارد و مى‏دانیم که عقلا معتقدند هرگاه شرط مفقودباشد، مشروط نیز مفقود و غیر معتبر خواهد بود. ثانیا: اگر بپذیریم که دلیلى بربى‏اعتبارى روایت مهمل وجود ندارد، ناچار باید بپذیریم که دلیلى بر بى‏اعتبارى‏آن هم وجود ندارد. در این صورت، آیا چاره‏اى جز توقف وجود دارد؟ و آیا در این‏صورت، باز هم مى‏توان خطبه غدیریه مذکور را که در سند آن، سه راوى ناشناخته‏به چشم مى‏خورد، معتبر و صحیح دانست؟ یا اینکه باید در این مقام نیز سکوت وتوقف نمود؟
در اینجا، پیش از آنکه به بحث در باره مقدمه سوم بپردازم، ناچار هستم به یک‏اشتباه بسیار بزرگ جناب فاکر میبدى نیز توجه دهم و آن اینکه ایشان فرموده‏اند: روایت مهمل، جزو روایات ممدوح است.6 این جانب هنگامى که این جمله را مشاهده کردم،لحظاتى چند در بهت و حیرت به سر مى‏بردم. قطعا شما خواننده فاضل و گرامى هم‏که سخنان مرا تا به اینجا ملاحظه فرموده‏اید، در این حیرت و بهت، شریک من‏خواهید بود. البته بدتر از این قاعده اختراعى، نسبت ناروایى است که نویسنده‏به علامه حلى و ابن داوود داده است در حالى که هیچیک از آنها بر این عقیده‏نبوده‏اند. البته در این مقام، جناب فاکر، به نتیجه‏گیرى عجولانه و غیر دقیق‏علامه شوشترى(ره) اعتماد کرده‏اند که گفته است: علامه حلى، مهمل را اصلا عنوان نکرده و ابن داوود نیز آن را در جزو اول کتاب ودر شمار روایت‏هاى ممدوح ذکر کرده است. مفهوم این کار، آن است که به روایت مهمل‏عمل مى‏کرده‏اند، همانند عمل به خبر ممدوح!!!. 7
جناب فاکر، نباید بدون تحقیق، این سخن علامه شوشترى را مى‏پذیرفتند و بر اساس‏آن، نتیجه‏گیرى مى‏کردند زیرا در قاموس الرجال از این دست اشتباهات، بسیار یافت‏مى‏شود و در باره این بیان ایشان، باید گفت که: اینکه علامه حلى در خلاصه‏اقوال، فصلى را براى رجال مهمل اختصاص نداده است، دلیل نمى‏شود که او رجال‏مهمل را ثقه یا ممدوح مى‏دانسته و یا به روایت آنها عمل مى‏کرده است زیرا اساساعلامه حلى در کتابش، در صدد معرفى رجال بوده و از آن جهت که رجال مجهول ومهمل را به دلیل اینکه اطلاعى از آنها در دست نیست. نمى‏توان معرفى کرد،بنابر این، نامى از آنها به میان نیاورده است. حال، باید پرسید: آیا عدم معرفى‏آنها در این کتاب، دلیل اعتبار روایت آنها از نظر علامه حلى است؟ مگر این‏همان علامه حلى نیست که مى‏گوید: عدم کذب یک راوى باید احراز شود تا روایت او مورد قبول قرار گیرد؟8 آیا عدم کذب راوى مهمل و مجهول، احراز شده است؟ ابن داوود هم هرگز روایت راوى مهمل را جزو روایات ممدوح نمى‏دانسته است. کتاب‏ابن داوود بر دو بخش است: بخش اول: معرفى رجال ممدوح و رجالى که تضعیفى در باره آنها وارد نشده است‏بخش دوم: معرفى رجال ضعیف. پس بخش اول از رجال ابن داوود، دو دسته راوى را شامل مى‏شود: 1)راویان ممدوح، 2) راویانى که تضعیفى در باره آنها وارد نشده است. حال، باید پرسید: از کجاى‏این عنوان، فهمیده مى‏شود که ابن داوود، راویان من لم یضعفهم الاصحاب‏9 را جزوممدوحین مى‏دانسته است؟ پس، نتیجه‏گیرى علامه شوشترى(ره) در قاموس الرجال، اشتباه بوده است و هرگزعلامه حلى و ابن داوود، رجال مجهول و مهمل را جزو ممدوحین نمى‏دانسته‏اند و به‏روایات آنها عمل نمى‏کرده‏اند.
اظهار نظر در باره مقدمه سوم
اولا: همان طور که جناب فاکر گفته‏اند، علامه مجلسى روایت مهمل را ملحق به‏مجهول وضعیف و بى‏اعتبار مى‏دانسته است. البته خود این گفتار، سخن دیگر ایشان راکه مى‏گوید کسى روایت مهمل را بى‏اعتبار نمى‏دانسته نقض مى‏کند. ثانیا: علامه‏مجلسى در بحار الانوار، اصلا مقید به اینکه روایاتش صحیح و معتبر باشد، نبوده‏است. بنابر این، على رغم آن اعتقاد اولیه، نقل این خطبه در بحار الانوار، دلیل‏اعتقاد علامه به معتبر بودن آن نمى‏باشد.
اظهار نظر در باره مقدمه چهارم
اینکه گفته‏اند در میان دانشمندان، سخن واحدى در بى‏ارزشى روایت مهمل وجود ندارد،کلامى نادرست است زیرا اکثر منابعى که ما دیده‏ایم برخى از آنها را نیز نام‏بردیم - روایت راوى مهمل را بى‏اعتبار مى دانند گرچه از نظر رجالى، در باره او،قائل به توقف هستند ولى روایتش را غیر معتبر مى‏دانند، همان‏گونه که روایت راوى‏مجهول را بى‏اعتبار تلقى مى‏کنند و در حکم ضعیف مى‏دانند. از طرف دیگر، بایدپرسید که: فرض کنیم در باره بى‏ارزشى روایت راوى مهمل، سخن واحدى وجود نداشته‏باشد. آیا این عدم اتفاق نظر در بین دانشمندان، دلیل اعتبار روایت راوى‏ناشناخته و مهمل خواهد بود؟
جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى
هیچیک از دلایل جناب فاکر براى اثبات اعتبار خطبه منسوب به امام على(ع) درست‏و قابل دفاع نمى‏باشد بلکه اکثر آنها نیز علیه ادعاى خود ایشان بوده، گفتارشان‏را نقض مى‏نماید. بنابراین، در تنها سند این خطبه، سه فرد ناشناخته هست و باوجود این سه نفر، راهى براى اثبات اعتبار خطبه مذکور، وجود نخواهد داشت.و الله‏العالم.
در خاتمه این گفتار، لازم مى‏دانم نکته مهم دیگرى را نیز متذکر شوم و آن‏اینکه: در خطبه‏ها و یا گفتارهایى که در ملا عام از گوینده‏اى صادر مى‏شود باتوجه به حرص عرب در جمع‏آورى و نقل این گونه گفتارها حتما چند تن از شنوندگان‏حاضر، آن کلام را روایت‏خواهند کرد. به عنوان مثال، حدیث غدیرخم در محضر بیش‏از هشتاد هزار نفر، از رسول خدا(ص) صادر شده است. حال، اگر این واقعه عظیم رافقط یک نفر روایت مى‏کرد، آیا ما حق نداشتیم در صحت وقوع آن تردید کنیم؟ ولى‏هنگامى که مشاهده مى‏کنیم دهها نفر آن را روایت کرده‏اند و بیش از هفتصد و پنجاه‏طریق براى این حدیث وجود دارد، هرگونه تردید در باره صحت وقوع این واقعه، برطرف مى‏گردد.
خطبه فدکیه حضرت فاطمه(س) نیز در مسجد و در ملا عام ایراد شده و بیش از بیست‏نفر که در آن مجلس حضور داشتند، آن را روایت کرده‏اند و 116 طریق براى این خطبه،وجود دارد. محققان علوم حدیث و تاریخ خصوصا تاریخ صدر اسلام باید به این‏نکته بسیار مهم، توجه داشته باشند که حوادث و وقایعى که در ملا عام صادر شده،صرفا به روایت‏یک راوى و یک سند، اثبات نمى‏شود بلکه باید تعداد بیشترى ازحاضران، آن را روایت کنند تا استناد آن گفتار به گوینده‏اش، یا صحت وقوع یک‏واقعه، اثبات شود. از مطلع خطبه‏اى که جناب فاکر در مقاله خود سعى کرده‏اند آن را به على(ع) منتسب‏بدانند، معلوم مى‏شود که این خطبه در زمان خلافت على(ع)، در روز جمعه‏اى که‏مصادف با سالگرد واقعه غدیر بوده، صادر شده است. در این صورت، حتما تعداد کثیرى‏از مردم و خصوصا دوستداران و شیعیان آن حضرت، این خطبه را استماع کرده‏اند. اگراین فرض‏ها صحیح باشد -که ظاهرا صحیح است- آیا ما حق داریم سؤال کنیم که چراهیچیک از مستمعان، این کلام را روایت نکرده‏اند؟ نگارنده قصد ندارد با این بیان، تصریح کند که خطبه مورد بحث در مقاله جناب‏فاکر، جعلى است و اشخاصى آن را ساخته و از زبان سه شخصیت ساختگى، به امام رضا(ع) و سایر ائمه شیعه، نسبت داده‏اند -که البته طبق قواعد علوم حدیث، زمینه‏هاى کافى براى چنین قضاوتى وجود دارد بلکه مى‏خواهم بگویم که غیر از ضعف‏شدید در سند خطبه، از این ناحیه نیز استناد خطبه به على(ع) محل تردید است.
غیر از آنچه گفته شد، دلایل دیگرى هم براى اثبات سستى استناد خطبه به على(ع)وجود دارد که به همین مقدار، اکتفا مى‏کنم و حدیث‏پژوهان عزیز را اولا به‏فراگیرى هر چه بیشتر علوم حدیث، توصیه مى‏کنم و ثانیا از این عزیزان مى‏خواهم که‏از هر گونه تعصب در هنگام کار عملى در باره احادیث، پرهیز کنند زیرا تعصب،انسان را به سوى پیش‏داورى سوق مى‏دهد و کسى که با ذهنیت و پیش‏داورى با حدیث کارمى‏کند، قبل از ملاحظه قواعد، نتیجه خود را مى‏گیرد. سپس براى آنکه نتیجه‏خوش‏آیندش را چهره علمى بدهد و به دیگران نیز بقبولاند، به هر حشیشى متشبث‏مى‏شود و بر خلاف قواعد، سخنانى مى‏گوید بلکه قواعد بى‏پایه و جدیدى را اختراع‏مى‏کند، غافل از آنکه چنین روشهایى در نهایت‏به ضرر اسلام و حتى به ضرر مقصودخود او خواهد بود. در این قسمت از بحث، لازم مى‏دانم -على رغم میل باطنى- در باره دو روایت دیگرى‏هم که جناب فاکر مورد استفاده قرار داده‏اند، اظهار نظر نمایم. اولین روایت،سخنى منسوب به رسول خدا(ص) است که از بحار الانوار نقل شده و متن آن چنین است:یوم غدیر خم افضل اعیاد امتى.10 ماخذ اصلى این روایت، امالى شیخ صدوق (ص 109،رقم ) است و در سند آن، محمد بن ظهیر قرار دارد که از راویان مجهول وناشناخته است. بنابر این، سند روایت مذکور، ضعیف و غیر معتبر است. البته،نویسنده مى‏توانست‏به جاى این روایت، از روایات دیگرى که در این زمینه و باهمین مضمون وجود دارند و داراى اعتبار نیز هستند، استفاده کند و همین مقصود رابه وسیله آن روایات به اثبات برساند. همچنین، در باره روایت منسوب به امام صادق(ع): انه یوم عید و فرح و سرور،متذکر مى‏شوم که این روایت، تنها از طریق محمد بن سنان زاهرى، از داوود بن کثیررقى، از عماره بن جوین ابو هارون عبدى، روایت‏شده است و نجاشى در باره محمد بن‏سنان گوید: او مردى ضعیف است که به سخنان وى اعتنا نمى‏شود و روایاتى که فقط ازطریق او نقل شده‏اند، معتبر نیستند.11 همو در باره داوود بن کثیر رقى مى‏گوید:این فرد، جدا ضعیف است.12 ابو هارون عبدى (عماره بن جوین) نیز از نظر رجال شیعه‏ناشناخته است و از نظر رجال اهل سنت، متروک و متهم به دروغگویى است.13 حال‏اگر فرض کنیم توثیق‏هایى که از محمد بن سنان و داوود بن کثیر شده است نیز براى‏معارضه با تضعیف‏هاى موجود در باره آن دو کافى باشد، در این صورت، ما با روایتى‏مواجه هستیم که دو نفر از راویان آن، مختلفء فیه و یک نفر هم حداقل ناشناخته‏است. آیا از نظر جناب فاکر میبدى، چنین روایتى دربردارنده تمام شرایط صحت‏مى‏باشد؟ اگر پاسخ ایشان منفى است که اگر طبق قواعد نظر بدهند، منفى است‏چرا ایشان از چنین احادیث ضعیف یا غیر معتبر استفاده کرده‏اند؟ در همین مورد هم،جناب فاکر مى‏توانستند به روایات مشابه دیگرى استناد کنند که دسترسى به آنهانیز کار چندان دشوارى نیست.
در خاتمه، مجددا تاکید مى‏کنم که حدیث‏پژوهان عزیز، در هر موضوعى و به هدف‏اثبات هر چیزى، اگر قصد دارند از حدیث و روایت استفاده کنند، حتما باید احادیث‏مورد استناد آنها صحیح و معتبر باشد و براى پى بردن به اعتبار آن احادیث هم،حتما از فنون و روشهاى شناخته شده و عقل‏پسند استفاده نمایند و هرگز به صورت‏سلیقه‏اى و با اتکا به روشهاى بى‏پایه، به دنبال استفاده از حدیث نباشند. البته، این‏جانب اطلاع دارم که پژوهش روشمند در حدیث و اخبار، کارى دشوار ووقت‏گیر است و در عین حال، ممکن است انسان را به نتایجى برساند که مطلوب طبع اونباشد و یا مورد پسند دیگران واقع نشود ولى ما باید بیاموزیم که تحت هیچ‏شرایطى، حقیقت را فداى مصالح، منافع و خوشایند دیگران نکنیم و همواره پایبندنتایج‏به‏دست آمده از تحقیق روشمند باشیم. در اینجا لازم مى‏دانم براى فاضل محترم، جناب فاکر میبدى، دعاى خیر کنم و ازایشان و سایر خوانندگان، براى این همه اطاله در کلام، پوزش بطلبم و ازاندیشمندان حدیث‏شناس مى‏خواهم که اگر در نوشته‏هاى این جانب نقص یا اشکالى ملاحظه‏فرمودند، یادآور شوند که احب اخوانى من اهدى الى عیوبى. 14
پى‏نوشتها
1. مسند الامام الرضا(ع)، ج 2، ص‏21-26، ح 28 2. فصلنامه علوم حدیث، ش 7، ص 93 3. رساله سیاستمدار. 4. الرواشح السماویه، ص 60-63 5. مبادى الوصول، ص 209 6. علوم حدیث، ش ، ص 192 7. قاموس الرجال، ج 1 ، ص 21 8. مبادى الوصول، ص 206 9. رجال ابن داوود، ص 29 10. بحار الانوار، ص 97 ، ح 110 11. رجال نجاشى، ج 2 ، ص 208 ، ح 889 12. همان، ج 1 ، ص 361 ، ح 408 13. تنقیح المقال، ج 3 ، ص 38 (الکنى). 14. بحار الانوار، ج 74، ص 282

تبلیغات