نقد مقالهخطبه غدیریه امام على(ع)
آرشیو
چکیده
متن
شماره هفتم فصلنامه علوم حدیث، اختصاص به مقالاتى در باره حدیث غدیر داشت.در صفحات 180-203 از این ویژهنامه، مقالهاى تحت عنوان خطبه غدیریه امام على(ع)به قلم جناب محمد فاکر میبدى منتشر شده است که هدف اساسى آن، اثبات استناد یکخطبه به امام على(ع) است. جناب فاکر، متن خطبه را از نسخه خطى کتاب مصباح المتهجد به طور کامل نقلمىکند و بدون آنکه توضیح دهد چرا آن را از روى نسخههاى منتشر شده و رایجبرداشت نکرده، از آن به عنوان سند جهانى اسلام نام مىبرد. او در بخش سوم مقاله،بحثى را تحت عنوان خطبه غدیریه در منابع روایى پىریزى مىنماید و اظهارمىدارد که خطبه مذکور، در منابع ذیل، روایتشده است: 1- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، شیخ طوسى (م460ق) 2- اقبال الاعمال، سید رضىالدین بن طاووس (م664ق) 3- مصباح الزائر، همو 4- جنه الامان الواقیه (معروف به مصباح کفعمى)، شیخ تقى الدین کفعمى (م904/905ق) 5- بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسى (م1110/1111ق) 6- مسند الامام الرضا(ع)، شیخ عزیز الله عطاردى(معاصر). از کیفیت گفتار جناب محمد فاکر در این بخش از مقاله، چنین برمىآید که ایشان،وجود روایت و خطبه در این منابع معتبر(!) را قرینهاى براى اثبات استناد خطبهبه امام على(ع) مىداند لذا مىگوید: این خطبه، اگرچه در کتب اربعه اول یافت نمىشود، اما در دیگر منابع معتبر وجوددارد که برخى از آنها را یادآور مىشویم: ...
در باره منابع این خطبه، تذکر نکاتى مهم را ضرورى مىدانم: 1- مسند الامام الرضا(ع) که توسط استاد شیخ عزیر الله عطاردى خبوشانى جمعآورىشده و براى اولین بار در سال 1406هجرى قمرى و با نظارت خود وى به چاپ رسیدهاست، خطبه غدیریه منسوب به امام على(ع) را از مصباح المتهجد شیخ طوسى ص524نقل کرده است 1 2- مصباح کفعمى نیز این روایت را عینا از مصباح المتهجد نقل کرده است 3- علامه مجلسى در بحار الانوار، خطبه را از مصباح الزائر نقل کرده 4- سید رضى الدین بن طاووس نیز این خطبه را در مصباح الزائر و اقبال الاعمال،عینا از مصباح المتهجد نقل نموده است. بنابر چهار اثر مذکور، تنها ماخذ این خطبه، مصباح المتهجد شیخ طوسى است پس اینسخن جناب فاکر که فرمودهاند: این خطبه در دیگر منابع معتبر وجود دارد، فاقدوجاهت است زیرا دیدیم که ماخذ اصلى خطبه، یکى بیشتر نبوده لذا استفاده ازتعبیر منبع به جاى منابع، وجیهتر مىنماید.
نکته دیگرى که به نظر مىرسد رسیدگى به آن ضرورى است، استعمال لفظ معتبر توسطنامبرده مىباشد زیرا چنین استنباط مىشود که ایشان قصد داشته با به کار بردناین لفظ، به خواننده القا نماید که استناد خطبه مذکور به على(ع)، به دلیلوجودش در این منابع معتبر(!) مسلم است. اگر مقصود ایشان این مطلب بوده باشد،باید عرض کنم که مسیرى نادرست را برگزیدهاند زیرا اولا: کتابهایى که ایشان نامبردهاند، مملو از احادیث ضعیف و غیر معتبر هستند و صرف وجود یک حدیث در آنها،اعتبار آن حدیث را به اثبات نمىرساند ثانیا: اعتبار یک حدیث، صرفا با وقوعش دریک یا چند کتاب به اثبات نمىرسد بلکه در صورتى که مؤلف کتاب، ثقه و مورداعتماد باشد، باید آن روایت از حیثسندش در آن کتاب نیز مورد بررسى علمى قرارگیرد تا اولا: اتصال سند و ثانیا: ثقه و مورد اعتماد بودن تکتک راویان موجوددر سند به اثبات برسد فقط، در این صورت است که صحت استناد یک حدیثبه اثباتمىرسد.
نکته بعدى در باره این جمله جناب فاکر میبدى، به بخش اول آن باز مىگردد کهفرمودهاند: این خطبه اگرچه در کتب اربعه اول یافت نمىشود، اما در دیگر منابعمعتبر. از این عبارت، چنان استفاده مىشود که ایشان، وجودیک حدیث در کتب اربعهاولیه را یکى از قرائن صحت و اعتبار مىداند در حالى که این اعتقاد نیز باطل ونادرست است. ما در بخش دیگرى از این مقاله، در این باره سخن خواهیم گفت.
نقد گفتار نویسندهدر بخش چهارم مقاله
همان طور که ملاحظه کردید، جناب فاکر میبدى تا به این قسمت از مقاله،نتوانستهاند صحت و اعتبار خطبه را اثبات کنند و لذا در بخش چهارم مقاله، تحتعنوان پژوهشى در سند خطبه، کارى بس مهم را در پیش دارند. خوانندگان عزیز درقسمتهاى قبل نوشته ما دانستند که این خطبه فقط به یک سند در مصباح المتهجدشیخ طوسى نقل شده است. پس اگر جناب فاکر بتوانند در این بخش از مقالهشان صحتاین سند را اثبات نمایند، در این صورت مىتوان با تسامح و اغماض از شذوذ خبر،سند خطبه مذکور را معتبر قلمداد نمود. بنابر این، گفتگو در باره سند خطبه، بحثمهمى است که باید به صورت روشمند و بر اساس قواعد علوم حدیث صورت پذیرد. متاسفانه، جناب فاکر میبدى نتوانستهاند از عهده این کار مهم، بر اساس قواعد پیشگفته، برآیند!
قبل از آن که گفتههاى جناب فاکر را در باره این سند مورد توجه قرار دهیم سندمذکور را مورد بررسى قرار مىدهیم. در طریق خطبه مورد بحث، اشخاص ذیل وجوددارند: 1- جماعة، که یکى از آنها به قرینه اسناد قبل از این خطبه در مصباح المتهجد،شناخته شده و او حسین بن عبید الله غضائرى ثقه و مورد اعتماد مىباشد 2- ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى (م385ق) که او نیز، ثقه و مورد اعتماد است 3- ابو الحسن على بن احمد خراسانى حاجب، ناشناخته است و نام او در هیچ کتابرجالى شیعه و غیر شیعه دیده نمىشود 4- ابو عمرو سعید بن هارون مروزى که ناشناخته است 5- فیاض بن محمد بن عمر طوسى که ناشناخته است و در بین اصحاب امام رضا(ع)ذکرى از او نشده است. روش اهل حدیث چنین است که اگر در یک سند، فقط یک راوى ناشناخته وجود داشتهباشد، آن سند را غیر قابل اعتماد مىدانند. حال آن که در این سند، سه راوىناشناخته وجود دارد. بنابر این، سند خطبه، ضعیفتر از آن است که بتوان به وسیلهآن، سخنى را به کسى منتسب نمود. پس نتیجه مىگیریم که هیچ راهى، از نظر علمى،براى تصحیح سند خطبه وجود ندارد و شهرتى نیز در کار نیست که اگر به جابر بودنآن قائل بودیم، بتواند ضعف موجود در سند را جبران نماید. البته، اگر چنینشهرتى هم در میان بود، شهرت روایى تلقى مىشد که آن هم، فاقد حجیت مىباشد. پسبا توجه به اینکه تنها سند این خطبه، از ضعف غیر قابل جبرانى برخوردار است،لذا اظهار نظر قطعى ما در باره خطبه مذکور، آن است که: این خطبه، قابل اعتمادنمىباشد و انتساب آن به امام على(ع) کارى غیر علمى و ناشیانه است مگر اینکهاسناد دیگرى یافتشود که با توجه به صحت آنها بتوان این خطبه را از على(ع)دانست.
اما نتیجهاى که ما گرفتیم، با نتیجهاى که جناب فاکر میبدى گرفتهاند، کاملامتفاوت است. نتیجهگیرى ایشان به شرح زیر مىباشد: درنتیجه باید گفت: از آنجا که نسبتبه رجال روایت مهمل تصریحى بر جهل و قدحنشده است و میان دانشمندان نیز سخن یکسانى در بىارزشى روایت مهمل وجود ندارد،و از سوى دیگر، علامه مجلسى با فرض بىاعتبارى و ضعف روایت مهمل، این خطبه رادر بحارالانوار نقل کرده است، مىتوان آن را تلقى به قبول کرد به ویژه این کهبزرگانى چون شیخ طوسى، ابن طاووس، کفعمى، حر عاملى و امینى، این خطبه را نقل کردهاند.2
این نتیجهگیرى از جمیع جهات، باطل و کاملا ناسنجیده است لذا براى اثبات بطلانآن، توجه خوانندگان عزیز را به مقدماتى که ایشان بیان کردهاند، جلب مىنماییم. مقدمه اول: بزرگانى چون شیخ طوسى، سید بن طاووس، کفعمى، شیخ حر عاملى، مجلسىو امینى، آن را روایت کردهاند. مقدمه دوم: سه نفر از راویان این حدیث، مهمل -یعنى ناشناخته- هستند و چونکسى از دانشمندان، رجال مهمل را مجهول یا مذموم معرفى نکرده، لذا دلیلى براىبىاعتبارى روایات رجال مهمل وجود ندارد. مقدمه سوم: علامه مجلسى با وجود این که روایت مهمل را ضعیف و بىاعتبارمىدانسته، این خطبه را نقل کرده است. مقدمه چهارم: در میان دانشمندان، سخن واحدى در بىارزشى روایت مهمل وجود ندارد.
اظهار نظر در باره مقدمه اول
امام على(ع) به ما آموخته است که به جاى اطاعت از بزرگان به دلیل بزرگیشان،سخن آنان را به ملاک عقل بسنجیم و سپس در باره آن قضاوت کنیم انظروا الى ماقال و لا تنظروا الى من قال.- شخصیتزدگى، آفت اندیشه و علم است. اگر در طولتاریخ تطور اندیشه، شاگردان در سخنان استادانشان که بزرگ بودند، تردیدنمىکردند و در باره آن به تدبر و تفکر نمىپرداختند، آیا علم به این پایه ازرشد و پویایى خود مىرسید؟ این جانب اعتقاد دارم که یکى از دلایل فرهنگى عقبماندگى شرقیان و از آن جملهما مسلمانان، همین بزرگزدگى و شخصیتزدگى است که ما را قرنهاى متمادى گرفتاربزرگى یک بزرگ مىکند و مانع تعقل و تفکر و تشکیک در افکار و عقاید او مىگردد وهر جامعهاى که از تفکر و تعقل دور افتد، از رشد و بالندگى باز مىماند و بهترقیات علمى دست نمىیابد. نباید احترام اشخاص را با احترام به افکارشان ملازمدانست در حالى که چه بسا مردان بزرگ ، افکار کوچک و نادرستى داشتهاند. افلاطونیکى از این مردان بزرگ بوده است اما در کتابجمهوریت او دهها غلط و چندین فرضیهنادرست وجود دارد. حال، آیا چون افلاطون مردى بزرگ بوده است، باید سخنان غلطاو توسط ارسطو پذیرفته مىشد و مورد نقد قرار نمىگرفت؟ افلاطون به عدم تساوىانسانها قائل بود و آنها را به دو گروه برده و آزاد تقسیم مىکرد. او معتقد بودکه باید زنان و فرزندان در میان پاسداران مشترک باشند و. آیا چون او مردى بزرگبوده، ما باید سخنان او را بىهیچگونه مقاومتى بپذیریم؟ شیخ طوسى نیز یکى ازهمین بزرگان بوده است اما مىبینیم که اشخاصى چون ابن ادریس و علامه حلى، درمواردى عدیده، سخنان او را مورد نقد قرار مىدهند و در عین احترام به شخصیت اوو پاسداشت مقام علمىاش، غلطهاى وى را در فقه و اصول و حدیثیادآور مىشوند.شاید اگر روزى صلاح باشد که رسالهاى به نام سخنان بىپایه و کوچک از مردان بزرگبنویسیم، حجم آن به صدها صفحه بالغ شود. افلاطون (م347ق.م) سخن زیبایى گفتهاست: اگر به هوش باشى که نامها را بیش از اندازه جدى نگیرى،هرچه از عمر توبگذرد، دانشت غنىتر خواهد گشت . 3
سخن به درازا کشید ولى بیان آن را ضرورى مىدانستم. دوست فاضل و محترم، جنابفاکر میبدى! نقل یک حدیث، توسط بزرگانى چون شیخ طوسى، سید بن طاووس، کفعمى،مجلسى و سایر اشخاص، هرگز دلیل اعتبار آن حدیث نمىشود و اگر غیر از آنان دههانفر دیگر هم در کتابهایشان این خطبه را نقل مىکردند -به طورى که حتى یک نوعشهرت روایى نیز تحقق مىیافت- باز هم نمىتوانست روایتى را که سه شخص ناشناختهدر سند آن قرار دارند، اعتبار بخشد. مطمئنا شما تردیدى ندارید که شان محمد بنیعقوب کلینى (م328ق) در روایت، از شان تمام آنانى که شما نام بردید، بالاتراست در حالى که در کتاب او (الکافى)، دهها روایت وجود دارد که محتواى آنهاوجود تحریف در قرآن کریم را اثبات مىکند. به نظر شما آیا چون دانشمند بزرگىمانند کلینى، آنها را در کتابى که صدها بار از مصباح المتهجد معتبرتر است،روایت کرده، باید ما آن روایات را بدون چون و چرا بپذیریم؟ حتى اگر سندشانضعیف باشد یا محتوایشان به دلیل علل و بیمارىهاى مختلف غیر معتبر بودن آنها راگواهى نماید؟ همچنین، دهها حدیث جعلى و نادرست توسط بخارى (م256ق)، عالم بزرگاهل سنت، نقل شده است. حال، به نظر شما چون این عالم، شخصى بزرگ بوده است، پسهر روایتى که در صحیح بخارى یا التاریخ الکبیر نقل کرده است، باید بپذیریمو العیاذ بالله بگوییم که خدا پا و دست دارد و پیامبر، تحت تاثیر سحر قرارداشته و؟! یعنى، همه این اباطیل را به علت اینکه یک دانشمند بزرگ(!) آنها رانقل کرده، بپذیریم؟ همین آدم بزرگ، از جاعلان مشهور حدیث، چون کعبالاحبار، وهببن منبه، عبد الله بن سلام، تمیم دارى و نقل حدیث کرده. آیا چون وى دانشمندبزرگى بوده است، باید اینگونه روایات را از او بپذیریم و بررسى علمى در باره آنها را کنار بگذاریم؟شیخ صدوق در کتابهایش از جاعلان شناخته شدهاى چون عبدالرحمن بن کثیر، عبید بنکثیر، محمد بن موسى سمان، على بن ابى حمزه بطائنى، محمد بن سنان زاهرى، یونسبن ظبیان ازدى، على بن حسان، عمرو بن شمر جعفى کوفى، ابو المفضل شیبانى و صدهاحدیث نقل کرده است. آیا چون شیخ صدوق(ره) مرد بزرگى بوده، باید این گونهروایات او را بدون هیچگونه بررسى بپذیریم و در باره شرح آنها مقاله هم بنویسیم؟ شاید در میان مورخان مسلمان، کسى بزرگتر از ابو جعفر محمد بن جریر طبرى (م310ق)وجود نداشته باشد. کتاب تاریخى او به نام تاریخ الامم و الملوک نیز یکى ازبزرگترین کتابهاى تاریخى است اما باید بدانیم که او هزاران حدیث جعلى، در بارهتاریخ صدر اسلام، نقل کرده و تمام کتابهاى جاعلان بزرگى چون سیف بن عمیر تمیمىرا در این کتاب، وارد کرده است. حال، شما مىگویید که چون او مردى بزرگ(!) بوده،ما باید تمام روایاتى را که در کتابش آورده است، بدون بررسى بپذیریم؟ جالباستبدانید که خود او هم در مقدمه تاریخش، این را از ما نخواسته است.
برادر گرامى، جناب فاکر میبدى! انتخاب شما و قلم شما نشان مىدهد که حضرت عالىاز مراتب فضل و علم برخوردارید. من این مثالها را براى تنویر افکار خوانندگانمبتدى ارائه کردم تا براى آنها معلوم کنم که بزرگان، گرچه محترم هستند، ولىگاهى بزرگى آنها مانع از آن نمىشود که اشتباهات بزرگ هم داشته باشند. ما اجازهنداریم به خاطر بزرگى آنها، عقل و خرد خود را نادیده بگیریم و گفتهها واعتقادات آنها را چون وحى منزل تلقى کرده، در مقابل آنها تسلیم شویم. نهخداوند متعال به ما این اجازه را داده است و نه اسلام عزیز. پس به صرف این که اشخاصى چون شیخ طوسى، ابن طاووس، کفعمى، حر عاملى، مجلسى وامینى، این خطبه را روایت کردهاند، استناد خطبه به على(ع) به اثبات نمىرسد.استناد یک سخن به گویندهاش، فقط به کمک سند صحیح و معتبر به اثبات مىرسد، نهبه طرق و روشهاى دیگر. این اولین و کلیدىترین نکتهاى است که هر کس با علم حدیثسر و کار دارد، باید آن را بیاموزد و در عمل به کار بندد.
اظهار نظر در باره مقدمه دوم
جناب فاکر میبدى پذیرفتهاند که سه نفر از راویان این خطبه، مهمل و ناشناختههستند ولى تصریح کردهاند که چون کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مذموم یامجهول ندانستهاند، لذا دلیلى بر بىاعتبارى روایت رجال ناشناخته، وجود ندارد.اما اینکه ایشان فرمودهاند:کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مجهول یا مذمومندانستهاند، باید بگویم: آیا براى اثبات غیر معتبر بودن روایات رجال ناشناخته،لازم است که ابتدا آنها را مجهول بدانیم و نازل به منزله مجهول قرار دهیم تاسپس به این واسطه، روایت آنها را از درجه اعتبار ساقط کنیم؟ آیا نمىشود وضعرجال ناشناخته را با یک ملاک کلى بسنجیم و بدینوسیله در باره اعتبار یا عدماعتبار روایت آنها قضاوت کنیم؟ فکر نمىکنم کسى یافتشود که با روشهاى بحث علمىآشنا باشد و از طرف دیگر بداند که در زمینه شناخت رجال حدیث، ملاکهاى کلى وعلمى وجود دارد، در عین حال این راه را یعنى سنجش حال رجالى راویان ناشناختهو مهمل را با ملاکهاى موجود علمى رها کند و به روشهاى دیگر متوسل شود. حال که رشته کلام به اینجا رسید، بهتر مىدانم که اندکى در باره این ملاک کلىسخن بگویم. در اینجا یک سوال اساسى وجود دارد و آن اینکه: آیا ما براى قبولروایتیک راوى، باید ثقه و راستگو بودن او را احراز کنیم، یا اینکه احراز ثقهبودن لازم نیستبلکه همینکه در باره آن راوى، تضعیف و مذمتى وارد نشده باشد،به واسطه اصاله الثقه روایت او مورد قبول واقع مىشود؟ اگر مبناى اول رابپذیریم، در این صورت، روایات رجال مجهول و مهمل، غیر معتبر خواهند بود و بهحدیث آنها اعتماد نخواهد شد زیرا ثقه بودن آنها احراز نشده است اما اگر مبناىدوم را قبول کنیم، در این صورت، روایت رجال مذکور، مقبول خواهد بود زیرا اصلاصاله الثقه، حال رجالى آنها را تصحیح مىنماید. در باره این موضوع، سخن بسیاراست اما در این فرصت کوتاه، براى آنکه از اصل مطلب زیاد فاصله نگیریم، ناچاربه بحث در باره یکى از دلایل مفید در این مقام مىپردازیم.
همه مىدانیم که آیه نبا لزوم تبین و تحقیق در باره حال راوى را ( از نظرراستگویى و دروغگویى) به اثبات مىرساند زیرا خداوند در این آیه مىفرماید: اگردروغگویى براى شما خبرى نقل کرد، آن را باور نکنید و در باره صحت آن خبر،جستجو نمایید. مفهوم این آیه، آن است که هرگاه کسى خبرى نقل کرد، جستجو وتحقیق کنید شاید که آورنده خبر، دروغگو باشد و حداقل نتیجهاى که از این گفتاربه دست مىآید، این است که: تا معلوم نشده که آورنده خبر دروغگو نیست، بهروایت او اعتماد نکنید و به عبارت دیگر: تا عدم کذب راوى احراز نشده، به نقلآن راوى اعتماد نمىتوان کرد.
این جانب، سعى کردم به گونهاى عامیانه، در باره موضوعى کاملا علمى، سخن بگویم تاافراد مبتدى که تازه با علوم حدیثسر و کار پیدا مىکنند نیز بتوانند از این مطلباستفاده کنند. حال، باید از جناب فاکر بپرسیم که آیا عدم کذب راوى ناشناخته ازنظر شما محرز مىباشد؟ اگر احراز نشده که نشده زیرا وى از هر نظر ناشناخته استآیا مىتوان به روایت او اعتماد کرد؟ وضع راوى مجهول نیز دقیقا همینطور استزیرا عدم کذب او به دلیل اینکه شناختى در باره او وجود ندارد- قابل احرازنمىباشد. پس طبق قواعد، یک اصل کلى، بر حال رجالى راویان مهمل و مجهول، به طوریکسان، حاکم مىباشد و لذا هیچ ضرورتى ندارد که ابتدا رجال مهمل را از اقسامرجال مجهول بدانیم و سپس چون رجال مجهول غیر معتمد هستند- رجال مهمل را نیزغیر معتمد تلقى نماییم بلکه بر هر دوى آنها یک اصل به طور یکسان حکومت مىکند وتکلیف هر دو را به صورت یکسان، براى ما مشخص مىنماید. در این صورت، چه ضرورتىدارد که ما سعى کنیم یکى را تحت عنوان دیگرى درآوریم و سپس در باره آن قضاوتکنیم؟ از طرف دیگر، خود همین گفته که: کسى از علما، رجال مهمل را مجهول ندانسته نیزکاملا غلط و اشتباه است زیرا اولا: جناب فاکر در صفحه 192 فصلنامه، تحت عنوانمهمل، مجهول لغوى است گفته میرداماد را در الرواشح السماویه البته به نقلاز کتاب درایه الحدیث جناب شانهچى آوردهاند. میرداماد در این گفتار، مهمل رامانند مجهول دانسته است. 4همچنین، قول شهید ثانى را نیز نقل کردهاند که مجهولرا اعم از مجهول اصطلاحى و مهمل مىدانسته -است. آیا با توجه به همین مقدارى کهجناب فاکر خودشان نقل کردهاند، باز هم صحیح است که بگویند کسى از علما، رجالمهمل را مجهول ندانسته است؟ مگر نه اینکه ظاهرا و طبق نقل ایشان، معلوم استکه شهید ثانى و میرداماد، مهمل را از اقسام مجهول مىدانستهاند؟ ثانیا: بعضى ازدانشمندانى را که رجال مهمل را از اقسام مجهول (یا عین مجهول) دانستهاند، ناممىبرم تا معلوم شود که این گفته در چه پایهاى از ضعف قرار دارد: 1- علامه حلى (م726ق)، مبادى الوصول، ص 206 و207 2- ابن صلاح شهرزورى (م642ق)، مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث، ص 53 و54 3- محیىالدین نواوى(م672ق)، التقریب، ص 210و 211ضمن تدریب الراوى. 4- ابن کثیر دمشقى (م774ق)، الباعث الحثیث، ص 92 5 -جلال الدین سیوطى (م911ق)، تدریب الراوى، ص 210و 211 6- بیقونى شافعى (م1080ق)، شرح المنظومه البیقونیه،ص 762- بدرالدین ابن جماعه (م 733ق)، المنهل الروى،ص 66 8- محمد بن وزیر یمانى(؟؟؟)، تنقیح الانظار،2/9192- سخاوى (م902ق)، فتح المغیث، ص 45135 10- نورالدین عتر، منهج النقد فى علوم الحدیث،ص 90 و 9و ...
بنابر این، اینکه ایشان در مقالهشان فرمودهاند کسى رجال مهمل را مجهول ندانستهاست، به خطا رفتهاند. یکى به دلیل اینکه چنین نیست و بسیارى از علماى حدیث،رجال مهمل را از اقسام مجهول دانستهاند و دیگرى به این دلیل که اساسا هر دودسته یعنى رجال مهمل و مجهول از نظر تعریف، رجالى، یکى هستند و حال رجالىآنها نامعلوم و ناشناخته مىباشد. و اما اینکه گفتهاند که کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مذموم ندانستهاند، سخنناصحیحى است چرا که خود ایشان، سخن ملا محمد جعفر شریعتمدار استرآبادى (م1263ق)را در لب اللباب، مورد توجه قرار دادهاند و تصریح نمودهاند که او حدیث مهمل رااز اقسام حدیث ضعیف مىدانسته است. جهت مزید اطلاع ایشان عرض مىکنم که تمامعلمایى که حدیث راوى مجهول را ضعیف قلمداد کردهاند و مجهول بودن راوى را ضعفدانستهاند، مهمل را نیز ضعیف تلقى کردهاند گرچه به نظر اینجانب، قضاوت آنهانادرست است و صحیح آن است که مجهول و مهمل (هردو) از راویانى هستند کههیچگونه مدح یا ذمى در باره آنها وارد نشده لذا عقل اقتضا مىکند که در بارهروایت آنها قائل به توقف شویم کما اینکه مرحوم میرداماد در الرواشح به طورمفصل در اینباره سخن گفته است و بسیارى از علماى درایه و رجال به آن ملتزمبوده و هستند.
جناب فاکر، در خاتمه مقدمه دوم نتیجه مىگیرند که: دلیلى بر بىاعتبارى روایتمهمل وجود ندارد. در پاسخ ایشان باید بگویم که اولا: چه دلیلى برتر و کاملتراز اینکه شرط اصلى قبول خبر (که در حداقل مرتبهاش احراز عدم فسق راوى است)در باره راوى مهمل، وجود ندارد و مىدانیم که عقلا معتقدند هرگاه شرط مفقودباشد، مشروط نیز مفقود و غیر معتبر خواهد بود. ثانیا: اگر بپذیریم که دلیلى بربىاعتبارى روایت مهمل وجود ندارد، ناچار باید بپذیریم که دلیلى بر بىاعتبارىآن هم وجود ندارد. در این صورت، آیا چارهاى جز توقف وجود دارد؟ و آیا در اینصورت، باز هم مىتوان خطبه غدیریه مذکور را که در سند آن، سه راوى ناشناختهبه چشم مىخورد، معتبر و صحیح دانست؟ یا اینکه باید در این مقام نیز سکوت وتوقف نمود؟
در اینجا، پیش از آنکه به بحث در باره مقدمه سوم بپردازم، ناچار هستم به یکاشتباه بسیار بزرگ جناب فاکر میبدى نیز توجه دهم و آن اینکه ایشان فرمودهاند: روایت مهمل، جزو روایات ممدوح است.6 این جانب هنگامى که این جمله را مشاهده کردم،لحظاتى چند در بهت و حیرت به سر مىبردم. قطعا شما خواننده فاضل و گرامى همکه سخنان مرا تا به اینجا ملاحظه فرمودهاید، در این حیرت و بهت، شریک منخواهید بود. البته بدتر از این قاعده اختراعى، نسبت ناروایى است که نویسندهبه علامه حلى و ابن داوود داده است در حالى که هیچیک از آنها بر این عقیدهنبودهاند. البته در این مقام، جناب فاکر، به نتیجهگیرى عجولانه و غیر دقیقعلامه شوشترى(ره) اعتماد کردهاند که گفته است: علامه حلى، مهمل را اصلا عنوان نکرده و ابن داوود نیز آن را در جزو اول کتاب ودر شمار روایتهاى ممدوح ذکر کرده است. مفهوم این کار، آن است که به روایت مهملعمل مىکردهاند، همانند عمل به خبر ممدوح!!!. 7
جناب فاکر، نباید بدون تحقیق، این سخن علامه شوشترى را مىپذیرفتند و بر اساسآن، نتیجهگیرى مىکردند زیرا در قاموس الرجال از این دست اشتباهات، بسیار یافتمىشود و در باره این بیان ایشان، باید گفت که: اینکه علامه حلى در خلاصهاقوال، فصلى را براى رجال مهمل اختصاص نداده است، دلیل نمىشود که او رجالمهمل را ثقه یا ممدوح مىدانسته و یا به روایت آنها عمل مىکرده است زیرا اساساعلامه حلى در کتابش، در صدد معرفى رجال بوده و از آن جهت که رجال مجهول ومهمل را به دلیل اینکه اطلاعى از آنها در دست نیست. نمىتوان معرفى کرد،بنابر این، نامى از آنها به میان نیاورده است. حال، باید پرسید: آیا عدم معرفىآنها در این کتاب، دلیل اعتبار روایت آنها از نظر علامه حلى است؟ مگر اینهمان علامه حلى نیست که مىگوید: عدم کذب یک راوى باید احراز شود تا روایت او مورد قبول قرار گیرد؟8 آیا عدم کذب راوى مهمل و مجهول، احراز شده است؟ ابن داوود هم هرگز روایت راوى مهمل را جزو روایات ممدوح نمىدانسته است. کتابابن داوود بر دو بخش است: بخش اول: معرفى رجال ممدوح و رجالى که تضعیفى در باره آنها وارد نشده استبخش دوم: معرفى رجال ضعیف. پس بخش اول از رجال ابن داوود، دو دسته راوى را شامل مىشود: 1)راویان ممدوح، 2) راویانى که تضعیفى در باره آنها وارد نشده است. حال، باید پرسید: از کجاىاین عنوان، فهمیده مىشود که ابن داوود، راویان من لم یضعفهم الاصحاب9 را جزوممدوحین مىدانسته است؟ پس، نتیجهگیرى علامه شوشترى(ره) در قاموس الرجال، اشتباه بوده است و هرگزعلامه حلى و ابن داوود، رجال مجهول و مهمل را جزو ممدوحین نمىدانستهاند و بهروایات آنها عمل نمىکردهاند.
اظهار نظر در باره مقدمه سوم
اولا: همان طور که جناب فاکر گفتهاند، علامه مجلسى روایت مهمل را ملحق بهمجهول وضعیف و بىاعتبار مىدانسته است. البته خود این گفتار، سخن دیگر ایشان راکه مىگوید کسى روایت مهمل را بىاعتبار نمىدانسته نقض مىکند. ثانیا: علامهمجلسى در بحار الانوار، اصلا مقید به اینکه روایاتش صحیح و معتبر باشد، نبودهاست. بنابر این، على رغم آن اعتقاد اولیه، نقل این خطبه در بحار الانوار، دلیلاعتقاد علامه به معتبر بودن آن نمىباشد.
اظهار نظر در باره مقدمه چهارم
اینکه گفتهاند در میان دانشمندان، سخن واحدى در بىارزشى روایت مهمل وجود ندارد،کلامى نادرست است زیرا اکثر منابعى که ما دیدهایم برخى از آنها را نیز نامبردیم - روایت راوى مهمل را بىاعتبار مى دانند گرچه از نظر رجالى، در باره او،قائل به توقف هستند ولى روایتش را غیر معتبر مىدانند، همانگونه که روایت راوىمجهول را بىاعتبار تلقى مىکنند و در حکم ضعیف مىدانند. از طرف دیگر، بایدپرسید که: فرض کنیم در باره بىارزشى روایت راوى مهمل، سخن واحدى وجود نداشتهباشد. آیا این عدم اتفاق نظر در بین دانشمندان، دلیل اعتبار روایت راوىناشناخته و مهمل خواهد بود؟
جمعبندى و نتیجهگیرى
هیچیک از دلایل جناب فاکر براى اثبات اعتبار خطبه منسوب به امام على(ع) درستو قابل دفاع نمىباشد بلکه اکثر آنها نیز علیه ادعاى خود ایشان بوده، گفتارشانرا نقض مىنماید. بنابراین، در تنها سند این خطبه، سه فرد ناشناخته هست و باوجود این سه نفر، راهى براى اثبات اعتبار خطبه مذکور، وجود نخواهد داشت.و اللهالعالم.
در خاتمه این گفتار، لازم مىدانم نکته مهم دیگرى را نیز متذکر شوم و آناینکه: در خطبهها و یا گفتارهایى که در ملا عام از گویندهاى صادر مىشود باتوجه به حرص عرب در جمعآورى و نقل این گونه گفتارها حتما چند تن از شنوندگانحاضر، آن کلام را روایتخواهند کرد. به عنوان مثال، حدیث غدیرخم در محضر بیشاز هشتاد هزار نفر، از رسول خدا(ص) صادر شده است. حال، اگر این واقعه عظیم رافقط یک نفر روایت مىکرد، آیا ما حق نداشتیم در صحت وقوع آن تردید کنیم؟ ولىهنگامى که مشاهده مىکنیم دهها نفر آن را روایت کردهاند و بیش از هفتصد و پنجاهطریق براى این حدیث وجود دارد، هرگونه تردید در باره صحت وقوع این واقعه، برطرف مىگردد.
خطبه فدکیه حضرت فاطمه(س) نیز در مسجد و در ملا عام ایراد شده و بیش از بیستنفر که در آن مجلس حضور داشتند، آن را روایت کردهاند و 116 طریق براى این خطبه،وجود دارد. محققان علوم حدیث و تاریخ خصوصا تاریخ صدر اسلام باید به ایننکته بسیار مهم، توجه داشته باشند که حوادث و وقایعى که در ملا عام صادر شده،صرفا به روایتیک راوى و یک سند، اثبات نمىشود بلکه باید تعداد بیشترى ازحاضران، آن را روایت کنند تا استناد آن گفتار به گویندهاش، یا صحت وقوع یکواقعه، اثبات شود. از مطلع خطبهاى که جناب فاکر در مقاله خود سعى کردهاند آن را به على(ع) منتسببدانند، معلوم مىشود که این خطبه در زمان خلافت على(ع)، در روز جمعهاى کهمصادف با سالگرد واقعه غدیر بوده، صادر شده است. در این صورت، حتما تعداد کثیرىاز مردم و خصوصا دوستداران و شیعیان آن حضرت، این خطبه را استماع کردهاند. اگراین فرضها صحیح باشد -که ظاهرا صحیح است- آیا ما حق داریم سؤال کنیم که چراهیچیک از مستمعان، این کلام را روایت نکردهاند؟ نگارنده قصد ندارد با این بیان، تصریح کند که خطبه مورد بحث در مقاله جنابفاکر، جعلى است و اشخاصى آن را ساخته و از زبان سه شخصیت ساختگى، به امام رضا(ع) و سایر ائمه شیعه، نسبت دادهاند -که البته طبق قواعد علوم حدیث، زمینههاى کافى براى چنین قضاوتى وجود دارد بلکه مىخواهم بگویم که غیر از ضعفشدید در سند خطبه، از این ناحیه نیز استناد خطبه به على(ع) محل تردید است.
غیر از آنچه گفته شد، دلایل دیگرى هم براى اثبات سستى استناد خطبه به على(ع)وجود دارد که به همین مقدار، اکتفا مىکنم و حدیثپژوهان عزیز را اولا بهفراگیرى هر چه بیشتر علوم حدیث، توصیه مىکنم و ثانیا از این عزیزان مىخواهم کهاز هر گونه تعصب در هنگام کار عملى در باره احادیث، پرهیز کنند زیرا تعصب،انسان را به سوى پیشداورى سوق مىدهد و کسى که با ذهنیت و پیشداورى با حدیث کارمىکند، قبل از ملاحظه قواعد، نتیجه خود را مىگیرد. سپس براى آنکه نتیجهخوشآیندش را چهره علمى بدهد و به دیگران نیز بقبولاند، به هر حشیشى متشبثمىشود و بر خلاف قواعد، سخنانى مىگوید بلکه قواعد بىپایه و جدیدى را اختراعمىکند، غافل از آنکه چنین روشهایى در نهایتبه ضرر اسلام و حتى به ضرر مقصودخود او خواهد بود. در این قسمت از بحث، لازم مىدانم -على رغم میل باطنى- در باره دو روایت دیگرىهم که جناب فاکر مورد استفاده قرار دادهاند، اظهار نظر نمایم. اولین روایت،سخنى منسوب به رسول خدا(ص) است که از بحار الانوار نقل شده و متن آن چنین است:یوم غدیر خم افضل اعیاد امتى.10 ماخذ اصلى این روایت، امالى شیخ صدوق (ص 109،رقم ) است و در سند آن، محمد بن ظهیر قرار دارد که از راویان مجهول وناشناخته است. بنابر این، سند روایت مذکور، ضعیف و غیر معتبر است. البته،نویسنده مىتوانستبه جاى این روایت، از روایات دیگرى که در این زمینه و باهمین مضمون وجود دارند و داراى اعتبار نیز هستند، استفاده کند و همین مقصود رابه وسیله آن روایات به اثبات برساند. همچنین، در باره روایت منسوب به امام صادق(ع): انه یوم عید و فرح و سرور،متذکر مىشوم که این روایت، تنها از طریق محمد بن سنان زاهرى، از داوود بن کثیررقى، از عماره بن جوین ابو هارون عبدى، روایتشده است و نجاشى در باره محمد بنسنان گوید: او مردى ضعیف است که به سخنان وى اعتنا نمىشود و روایاتى که فقط ازطریق او نقل شدهاند، معتبر نیستند.11 همو در باره داوود بن کثیر رقى مىگوید:این فرد، جدا ضعیف است.12 ابو هارون عبدى (عماره بن جوین) نیز از نظر رجال شیعهناشناخته است و از نظر رجال اهل سنت، متروک و متهم به دروغگویى است.13 حالاگر فرض کنیم توثیقهایى که از محمد بن سنان و داوود بن کثیر شده است نیز براىمعارضه با تضعیفهاى موجود در باره آن دو کافى باشد، در این صورت، ما با روایتىمواجه هستیم که دو نفر از راویان آن، مختلفء فیه و یک نفر هم حداقل ناشناختهاست. آیا از نظر جناب فاکر میبدى، چنین روایتى دربردارنده تمام شرایط صحتمىباشد؟ اگر پاسخ ایشان منفى است که اگر طبق قواعد نظر بدهند، منفى استچرا ایشان از چنین احادیث ضعیف یا غیر معتبر استفاده کردهاند؟ در همین مورد هم،جناب فاکر مىتوانستند به روایات مشابه دیگرى استناد کنند که دسترسى به آنهانیز کار چندان دشوارى نیست.
در خاتمه، مجددا تاکید مىکنم که حدیثپژوهان عزیز، در هر موضوعى و به هدفاثبات هر چیزى، اگر قصد دارند از حدیث و روایت استفاده کنند، حتما باید احادیثمورد استناد آنها صحیح و معتبر باشد و براى پى بردن به اعتبار آن احادیث هم،حتما از فنون و روشهاى شناخته شده و عقلپسند استفاده نمایند و هرگز به صورتسلیقهاى و با اتکا به روشهاى بىپایه، به دنبال استفاده از حدیث نباشند. البته، اینجانب اطلاع دارم که پژوهش روشمند در حدیث و اخبار، کارى دشوار ووقتگیر است و در عین حال، ممکن است انسان را به نتایجى برساند که مطلوب طبع اونباشد و یا مورد پسند دیگران واقع نشود ولى ما باید بیاموزیم که تحت هیچشرایطى، حقیقت را فداى مصالح، منافع و خوشایند دیگران نکنیم و همواره پایبندنتایجبهدست آمده از تحقیق روشمند باشیم. در اینجا لازم مىدانم براى فاضل محترم، جناب فاکر میبدى، دعاى خیر کنم و ازایشان و سایر خوانندگان، براى این همه اطاله در کلام، پوزش بطلبم و ازاندیشمندان حدیثشناس مىخواهم که اگر در نوشتههاى این جانب نقص یا اشکالى ملاحظهفرمودند، یادآور شوند که احب اخوانى من اهدى الى عیوبى. 14
پىنوشتها
1. مسند الامام الرضا(ع)، ج 2، ص21-26، ح 28 2. فصلنامه علوم حدیث، ش 7، ص 93 3. رساله سیاستمدار. 4. الرواشح السماویه، ص 60-63 5. مبادى الوصول، ص 209 6. علوم حدیث، ش ، ص 192 7. قاموس الرجال، ج 1 ، ص 21 8. مبادى الوصول، ص 206 9. رجال ابن داوود، ص 29 10. بحار الانوار، ص 97 ، ح 110 11. رجال نجاشى، ج 2 ، ص 208 ، ح 889 12. همان، ج 1 ، ص 361 ، ح 408 13. تنقیح المقال، ج 3 ، ص 38 (الکنى). 14. بحار الانوار، ج 74، ص 282
در باره منابع این خطبه، تذکر نکاتى مهم را ضرورى مىدانم: 1- مسند الامام الرضا(ع) که توسط استاد شیخ عزیر الله عطاردى خبوشانى جمعآورىشده و براى اولین بار در سال 1406هجرى قمرى و با نظارت خود وى به چاپ رسیدهاست، خطبه غدیریه منسوب به امام على(ع) را از مصباح المتهجد شیخ طوسى ص524نقل کرده است 1 2- مصباح کفعمى نیز این روایت را عینا از مصباح المتهجد نقل کرده است 3- علامه مجلسى در بحار الانوار، خطبه را از مصباح الزائر نقل کرده 4- سید رضى الدین بن طاووس نیز این خطبه را در مصباح الزائر و اقبال الاعمال،عینا از مصباح المتهجد نقل نموده است. بنابر چهار اثر مذکور، تنها ماخذ این خطبه، مصباح المتهجد شیخ طوسى است پس اینسخن جناب فاکر که فرمودهاند: این خطبه در دیگر منابع معتبر وجود دارد، فاقدوجاهت است زیرا دیدیم که ماخذ اصلى خطبه، یکى بیشتر نبوده لذا استفاده ازتعبیر منبع به جاى منابع، وجیهتر مىنماید.
نکته دیگرى که به نظر مىرسد رسیدگى به آن ضرورى است، استعمال لفظ معتبر توسطنامبرده مىباشد زیرا چنین استنباط مىشود که ایشان قصد داشته با به کار بردناین لفظ، به خواننده القا نماید که استناد خطبه مذکور به على(ع)، به دلیلوجودش در این منابع معتبر(!) مسلم است. اگر مقصود ایشان این مطلب بوده باشد،باید عرض کنم که مسیرى نادرست را برگزیدهاند زیرا اولا: کتابهایى که ایشان نامبردهاند، مملو از احادیث ضعیف و غیر معتبر هستند و صرف وجود یک حدیث در آنها،اعتبار آن حدیث را به اثبات نمىرساند ثانیا: اعتبار یک حدیث، صرفا با وقوعش دریک یا چند کتاب به اثبات نمىرسد بلکه در صورتى که مؤلف کتاب، ثقه و مورداعتماد باشد، باید آن روایت از حیثسندش در آن کتاب نیز مورد بررسى علمى قرارگیرد تا اولا: اتصال سند و ثانیا: ثقه و مورد اعتماد بودن تکتک راویان موجوددر سند به اثبات برسد فقط، در این صورت است که صحت استناد یک حدیثبه اثباتمىرسد.
نکته بعدى در باره این جمله جناب فاکر میبدى، به بخش اول آن باز مىگردد کهفرمودهاند: این خطبه اگرچه در کتب اربعه اول یافت نمىشود، اما در دیگر منابعمعتبر. از این عبارت، چنان استفاده مىشود که ایشان، وجودیک حدیث در کتب اربعهاولیه را یکى از قرائن صحت و اعتبار مىداند در حالى که این اعتقاد نیز باطل ونادرست است. ما در بخش دیگرى از این مقاله، در این باره سخن خواهیم گفت.
نقد گفتار نویسندهدر بخش چهارم مقاله
همان طور که ملاحظه کردید، جناب فاکر میبدى تا به این قسمت از مقاله،نتوانستهاند صحت و اعتبار خطبه را اثبات کنند و لذا در بخش چهارم مقاله، تحتعنوان پژوهشى در سند خطبه، کارى بس مهم را در پیش دارند. خوانندگان عزیز درقسمتهاى قبل نوشته ما دانستند که این خطبه فقط به یک سند در مصباح المتهجدشیخ طوسى نقل شده است. پس اگر جناب فاکر بتوانند در این بخش از مقالهشان صحتاین سند را اثبات نمایند، در این صورت مىتوان با تسامح و اغماض از شذوذ خبر،سند خطبه مذکور را معتبر قلمداد نمود. بنابر این، گفتگو در باره سند خطبه، بحثمهمى است که باید به صورت روشمند و بر اساس قواعد علوم حدیث صورت پذیرد. متاسفانه، جناب فاکر میبدى نتوانستهاند از عهده این کار مهم، بر اساس قواعد پیشگفته، برآیند!
قبل از آن که گفتههاى جناب فاکر را در باره این سند مورد توجه قرار دهیم سندمذکور را مورد بررسى قرار مىدهیم. در طریق خطبه مورد بحث، اشخاص ذیل وجوددارند: 1- جماعة، که یکى از آنها به قرینه اسناد قبل از این خطبه در مصباح المتهجد،شناخته شده و او حسین بن عبید الله غضائرى ثقه و مورد اعتماد مىباشد 2- ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى (م385ق) که او نیز، ثقه و مورد اعتماد است 3- ابو الحسن على بن احمد خراسانى حاجب، ناشناخته است و نام او در هیچ کتابرجالى شیعه و غیر شیعه دیده نمىشود 4- ابو عمرو سعید بن هارون مروزى که ناشناخته است 5- فیاض بن محمد بن عمر طوسى که ناشناخته است و در بین اصحاب امام رضا(ع)ذکرى از او نشده است. روش اهل حدیث چنین است که اگر در یک سند، فقط یک راوى ناشناخته وجود داشتهباشد، آن سند را غیر قابل اعتماد مىدانند. حال آن که در این سند، سه راوىناشناخته وجود دارد. بنابر این، سند خطبه، ضعیفتر از آن است که بتوان به وسیلهآن، سخنى را به کسى منتسب نمود. پس نتیجه مىگیریم که هیچ راهى، از نظر علمى،براى تصحیح سند خطبه وجود ندارد و شهرتى نیز در کار نیست که اگر به جابر بودنآن قائل بودیم، بتواند ضعف موجود در سند را جبران نماید. البته، اگر چنینشهرتى هم در میان بود، شهرت روایى تلقى مىشد که آن هم، فاقد حجیت مىباشد. پسبا توجه به اینکه تنها سند این خطبه، از ضعف غیر قابل جبرانى برخوردار است،لذا اظهار نظر قطعى ما در باره خطبه مذکور، آن است که: این خطبه، قابل اعتمادنمىباشد و انتساب آن به امام على(ع) کارى غیر علمى و ناشیانه است مگر اینکهاسناد دیگرى یافتشود که با توجه به صحت آنها بتوان این خطبه را از على(ع)دانست.
اما نتیجهاى که ما گرفتیم، با نتیجهاى که جناب فاکر میبدى گرفتهاند، کاملامتفاوت است. نتیجهگیرى ایشان به شرح زیر مىباشد: درنتیجه باید گفت: از آنجا که نسبتبه رجال روایت مهمل تصریحى بر جهل و قدحنشده است و میان دانشمندان نیز سخن یکسانى در بىارزشى روایت مهمل وجود ندارد،و از سوى دیگر، علامه مجلسى با فرض بىاعتبارى و ضعف روایت مهمل، این خطبه رادر بحارالانوار نقل کرده است، مىتوان آن را تلقى به قبول کرد به ویژه این کهبزرگانى چون شیخ طوسى، ابن طاووس، کفعمى، حر عاملى و امینى، این خطبه را نقل کردهاند.2
این نتیجهگیرى از جمیع جهات، باطل و کاملا ناسنجیده است لذا براى اثبات بطلانآن، توجه خوانندگان عزیز را به مقدماتى که ایشان بیان کردهاند، جلب مىنماییم. مقدمه اول: بزرگانى چون شیخ طوسى، سید بن طاووس، کفعمى، شیخ حر عاملى، مجلسىو امینى، آن را روایت کردهاند. مقدمه دوم: سه نفر از راویان این حدیث، مهمل -یعنى ناشناخته- هستند و چونکسى از دانشمندان، رجال مهمل را مجهول یا مذموم معرفى نکرده، لذا دلیلى براىبىاعتبارى روایات رجال مهمل وجود ندارد. مقدمه سوم: علامه مجلسى با وجود این که روایت مهمل را ضعیف و بىاعتبارمىدانسته، این خطبه را نقل کرده است. مقدمه چهارم: در میان دانشمندان، سخن واحدى در بىارزشى روایت مهمل وجود ندارد.
اظهار نظر در باره مقدمه اول
امام على(ع) به ما آموخته است که به جاى اطاعت از بزرگان به دلیل بزرگیشان،سخن آنان را به ملاک عقل بسنجیم و سپس در باره آن قضاوت کنیم انظروا الى ماقال و لا تنظروا الى من قال.- شخصیتزدگى، آفت اندیشه و علم است. اگر در طولتاریخ تطور اندیشه، شاگردان در سخنان استادانشان که بزرگ بودند، تردیدنمىکردند و در باره آن به تدبر و تفکر نمىپرداختند، آیا علم به این پایه ازرشد و پویایى خود مىرسید؟ این جانب اعتقاد دارم که یکى از دلایل فرهنگى عقبماندگى شرقیان و از آن جملهما مسلمانان، همین بزرگزدگى و شخصیتزدگى است که ما را قرنهاى متمادى گرفتاربزرگى یک بزرگ مىکند و مانع تعقل و تفکر و تشکیک در افکار و عقاید او مىگردد وهر جامعهاى که از تفکر و تعقل دور افتد، از رشد و بالندگى باز مىماند و بهترقیات علمى دست نمىیابد. نباید احترام اشخاص را با احترام به افکارشان ملازمدانست در حالى که چه بسا مردان بزرگ ، افکار کوچک و نادرستى داشتهاند. افلاطونیکى از این مردان بزرگ بوده است اما در کتابجمهوریت او دهها غلط و چندین فرضیهنادرست وجود دارد. حال، آیا چون افلاطون مردى بزرگ بوده است، باید سخنان غلطاو توسط ارسطو پذیرفته مىشد و مورد نقد قرار نمىگرفت؟ افلاطون به عدم تساوىانسانها قائل بود و آنها را به دو گروه برده و آزاد تقسیم مىکرد. او معتقد بودکه باید زنان و فرزندان در میان پاسداران مشترک باشند و. آیا چون او مردى بزرگبوده، ما باید سخنان او را بىهیچگونه مقاومتى بپذیریم؟ شیخ طوسى نیز یکى ازهمین بزرگان بوده است اما مىبینیم که اشخاصى چون ابن ادریس و علامه حلى، درمواردى عدیده، سخنان او را مورد نقد قرار مىدهند و در عین احترام به شخصیت اوو پاسداشت مقام علمىاش، غلطهاى وى را در فقه و اصول و حدیثیادآور مىشوند.شاید اگر روزى صلاح باشد که رسالهاى به نام سخنان بىپایه و کوچک از مردان بزرگبنویسیم، حجم آن به صدها صفحه بالغ شود. افلاطون (م347ق.م) سخن زیبایى گفتهاست: اگر به هوش باشى که نامها را بیش از اندازه جدى نگیرى،هرچه از عمر توبگذرد، دانشت غنىتر خواهد گشت . 3
سخن به درازا کشید ولى بیان آن را ضرورى مىدانستم. دوست فاضل و محترم، جنابفاکر میبدى! نقل یک حدیث، توسط بزرگانى چون شیخ طوسى، سید بن طاووس، کفعمى،مجلسى و سایر اشخاص، هرگز دلیل اعتبار آن حدیث نمىشود و اگر غیر از آنان دههانفر دیگر هم در کتابهایشان این خطبه را نقل مىکردند -به طورى که حتى یک نوعشهرت روایى نیز تحقق مىیافت- باز هم نمىتوانست روایتى را که سه شخص ناشناختهدر سند آن قرار دارند، اعتبار بخشد. مطمئنا شما تردیدى ندارید که شان محمد بنیعقوب کلینى (م328ق) در روایت، از شان تمام آنانى که شما نام بردید، بالاتراست در حالى که در کتاب او (الکافى)، دهها روایت وجود دارد که محتواى آنهاوجود تحریف در قرآن کریم را اثبات مىکند. به نظر شما آیا چون دانشمند بزرگىمانند کلینى، آنها را در کتابى که صدها بار از مصباح المتهجد معتبرتر است،روایت کرده، باید ما آن روایات را بدون چون و چرا بپذیریم؟ حتى اگر سندشانضعیف باشد یا محتوایشان به دلیل علل و بیمارىهاى مختلف غیر معتبر بودن آنها راگواهى نماید؟ همچنین، دهها حدیث جعلى و نادرست توسط بخارى (م256ق)، عالم بزرگاهل سنت، نقل شده است. حال، به نظر شما چون این عالم، شخصى بزرگ بوده است، پسهر روایتى که در صحیح بخارى یا التاریخ الکبیر نقل کرده است، باید بپذیریمو العیاذ بالله بگوییم که خدا پا و دست دارد و پیامبر، تحت تاثیر سحر قرارداشته و؟! یعنى، همه این اباطیل را به علت اینکه یک دانشمند بزرگ(!) آنها رانقل کرده، بپذیریم؟ همین آدم بزرگ، از جاعلان مشهور حدیث، چون کعبالاحبار، وهببن منبه، عبد الله بن سلام، تمیم دارى و نقل حدیث کرده. آیا چون وى دانشمندبزرگى بوده است، باید اینگونه روایات را از او بپذیریم و بررسى علمى در باره آنها را کنار بگذاریم؟شیخ صدوق در کتابهایش از جاعلان شناخته شدهاى چون عبدالرحمن بن کثیر، عبید بنکثیر، محمد بن موسى سمان، على بن ابى حمزه بطائنى، محمد بن سنان زاهرى، یونسبن ظبیان ازدى، على بن حسان، عمرو بن شمر جعفى کوفى، ابو المفضل شیبانى و صدهاحدیث نقل کرده است. آیا چون شیخ صدوق(ره) مرد بزرگى بوده، باید این گونهروایات او را بدون هیچگونه بررسى بپذیریم و در باره شرح آنها مقاله هم بنویسیم؟ شاید در میان مورخان مسلمان، کسى بزرگتر از ابو جعفر محمد بن جریر طبرى (م310ق)وجود نداشته باشد. کتاب تاریخى او به نام تاریخ الامم و الملوک نیز یکى ازبزرگترین کتابهاى تاریخى است اما باید بدانیم که او هزاران حدیث جعلى، در بارهتاریخ صدر اسلام، نقل کرده و تمام کتابهاى جاعلان بزرگى چون سیف بن عمیر تمیمىرا در این کتاب، وارد کرده است. حال، شما مىگویید که چون او مردى بزرگ(!) بوده،ما باید تمام روایاتى را که در کتابش آورده است، بدون بررسى بپذیریم؟ جالباستبدانید که خود او هم در مقدمه تاریخش، این را از ما نخواسته است.
برادر گرامى، جناب فاکر میبدى! انتخاب شما و قلم شما نشان مىدهد که حضرت عالىاز مراتب فضل و علم برخوردارید. من این مثالها را براى تنویر افکار خوانندگانمبتدى ارائه کردم تا براى آنها معلوم کنم که بزرگان، گرچه محترم هستند، ولىگاهى بزرگى آنها مانع از آن نمىشود که اشتباهات بزرگ هم داشته باشند. ما اجازهنداریم به خاطر بزرگى آنها، عقل و خرد خود را نادیده بگیریم و گفتهها واعتقادات آنها را چون وحى منزل تلقى کرده، در مقابل آنها تسلیم شویم. نهخداوند متعال به ما این اجازه را داده است و نه اسلام عزیز. پس به صرف این که اشخاصى چون شیخ طوسى، ابن طاووس، کفعمى، حر عاملى، مجلسى وامینى، این خطبه را روایت کردهاند، استناد خطبه به على(ع) به اثبات نمىرسد.استناد یک سخن به گویندهاش، فقط به کمک سند صحیح و معتبر به اثبات مىرسد، نهبه طرق و روشهاى دیگر. این اولین و کلیدىترین نکتهاى است که هر کس با علم حدیثسر و کار دارد، باید آن را بیاموزد و در عمل به کار بندد.
اظهار نظر در باره مقدمه دوم
جناب فاکر میبدى پذیرفتهاند که سه نفر از راویان این خطبه، مهمل و ناشناختههستند ولى تصریح کردهاند که چون کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مذموم یامجهول ندانستهاند، لذا دلیلى بر بىاعتبارى روایت رجال ناشناخته، وجود ندارد.اما اینکه ایشان فرمودهاند:کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مجهول یا مذمومندانستهاند، باید بگویم: آیا براى اثبات غیر معتبر بودن روایات رجال ناشناخته،لازم است که ابتدا آنها را مجهول بدانیم و نازل به منزله مجهول قرار دهیم تاسپس به این واسطه، روایت آنها را از درجه اعتبار ساقط کنیم؟ آیا نمىشود وضعرجال ناشناخته را با یک ملاک کلى بسنجیم و بدینوسیله در باره اعتبار یا عدماعتبار روایت آنها قضاوت کنیم؟ فکر نمىکنم کسى یافتشود که با روشهاى بحث علمىآشنا باشد و از طرف دیگر بداند که در زمینه شناخت رجال حدیث، ملاکهاى کلى وعلمى وجود دارد، در عین حال این راه را یعنى سنجش حال رجالى راویان ناشناختهو مهمل را با ملاکهاى موجود علمى رها کند و به روشهاى دیگر متوسل شود. حال که رشته کلام به اینجا رسید، بهتر مىدانم که اندکى در باره این ملاک کلىسخن بگویم. در اینجا یک سوال اساسى وجود دارد و آن اینکه: آیا ما براى قبولروایتیک راوى، باید ثقه و راستگو بودن او را احراز کنیم، یا اینکه احراز ثقهبودن لازم نیستبلکه همینکه در باره آن راوى، تضعیف و مذمتى وارد نشده باشد،به واسطه اصاله الثقه روایت او مورد قبول واقع مىشود؟ اگر مبناى اول رابپذیریم، در این صورت، روایات رجال مجهول و مهمل، غیر معتبر خواهند بود و بهحدیث آنها اعتماد نخواهد شد زیرا ثقه بودن آنها احراز نشده است اما اگر مبناىدوم را قبول کنیم، در این صورت، روایت رجال مذکور، مقبول خواهد بود زیرا اصلاصاله الثقه، حال رجالى آنها را تصحیح مىنماید. در باره این موضوع، سخن بسیاراست اما در این فرصت کوتاه، براى آنکه از اصل مطلب زیاد فاصله نگیریم، ناچاربه بحث در باره یکى از دلایل مفید در این مقام مىپردازیم.
همه مىدانیم که آیه نبا لزوم تبین و تحقیق در باره حال راوى را ( از نظرراستگویى و دروغگویى) به اثبات مىرساند زیرا خداوند در این آیه مىفرماید: اگردروغگویى براى شما خبرى نقل کرد، آن را باور نکنید و در باره صحت آن خبر،جستجو نمایید. مفهوم این آیه، آن است که هرگاه کسى خبرى نقل کرد، جستجو وتحقیق کنید شاید که آورنده خبر، دروغگو باشد و حداقل نتیجهاى که از این گفتاربه دست مىآید، این است که: تا معلوم نشده که آورنده خبر دروغگو نیست، بهروایت او اعتماد نکنید و به عبارت دیگر: تا عدم کذب راوى احراز نشده، به نقلآن راوى اعتماد نمىتوان کرد.
این جانب، سعى کردم به گونهاى عامیانه، در باره موضوعى کاملا علمى، سخن بگویم تاافراد مبتدى که تازه با علوم حدیثسر و کار پیدا مىکنند نیز بتوانند از این مطلباستفاده کنند. حال، باید از جناب فاکر بپرسیم که آیا عدم کذب راوى ناشناخته ازنظر شما محرز مىباشد؟ اگر احراز نشده که نشده زیرا وى از هر نظر ناشناخته استآیا مىتوان به روایت او اعتماد کرد؟ وضع راوى مجهول نیز دقیقا همینطور استزیرا عدم کذب او به دلیل اینکه شناختى در باره او وجود ندارد- قابل احرازنمىباشد. پس طبق قواعد، یک اصل کلى، بر حال رجالى راویان مهمل و مجهول، به طوریکسان، حاکم مىباشد و لذا هیچ ضرورتى ندارد که ابتدا رجال مهمل را از اقسامرجال مجهول بدانیم و سپس چون رجال مجهول غیر معتمد هستند- رجال مهمل را نیزغیر معتمد تلقى نماییم بلکه بر هر دوى آنها یک اصل به طور یکسان حکومت مىکند وتکلیف هر دو را به صورت یکسان، براى ما مشخص مىنماید. در این صورت، چه ضرورتىدارد که ما سعى کنیم یکى را تحت عنوان دیگرى درآوریم و سپس در باره آن قضاوتکنیم؟ از طرف دیگر، خود همین گفته که: کسى از علما، رجال مهمل را مجهول ندانسته نیزکاملا غلط و اشتباه است زیرا اولا: جناب فاکر در صفحه 192 فصلنامه، تحت عنوانمهمل، مجهول لغوى است گفته میرداماد را در الرواشح السماویه البته به نقلاز کتاب درایه الحدیث جناب شانهچى آوردهاند. میرداماد در این گفتار، مهمل رامانند مجهول دانسته است. 4همچنین، قول شهید ثانى را نیز نقل کردهاند که مجهولرا اعم از مجهول اصطلاحى و مهمل مىدانسته -است. آیا با توجه به همین مقدارى کهجناب فاکر خودشان نقل کردهاند، باز هم صحیح است که بگویند کسى از علما، رجالمهمل را مجهول ندانسته است؟ مگر نه اینکه ظاهرا و طبق نقل ایشان، معلوم استکه شهید ثانى و میرداماد، مهمل را از اقسام مجهول مىدانستهاند؟ ثانیا: بعضى ازدانشمندانى را که رجال مهمل را از اقسام مجهول (یا عین مجهول) دانستهاند، ناممىبرم تا معلوم شود که این گفته در چه پایهاى از ضعف قرار دارد: 1- علامه حلى (م726ق)، مبادى الوصول، ص 206 و207 2- ابن صلاح شهرزورى (م642ق)، مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث، ص 53 و54 3- محیىالدین نواوى(م672ق)، التقریب، ص 210و 211ضمن تدریب الراوى. 4- ابن کثیر دمشقى (م774ق)، الباعث الحثیث، ص 92 5 -جلال الدین سیوطى (م911ق)، تدریب الراوى، ص 210و 211 6- بیقونى شافعى (م1080ق)، شرح المنظومه البیقونیه،ص 762- بدرالدین ابن جماعه (م 733ق)، المنهل الروى،ص 66 8- محمد بن وزیر یمانى(؟؟؟)، تنقیح الانظار،2/9192- سخاوى (م902ق)، فتح المغیث، ص 45135 10- نورالدین عتر، منهج النقد فى علوم الحدیث،ص 90 و 9و ...
بنابر این، اینکه ایشان در مقالهشان فرمودهاند کسى رجال مهمل را مجهول ندانستهاست، به خطا رفتهاند. یکى به دلیل اینکه چنین نیست و بسیارى از علماى حدیث،رجال مهمل را از اقسام مجهول دانستهاند و دیگرى به این دلیل که اساسا هر دودسته یعنى رجال مهمل و مجهول از نظر تعریف، رجالى، یکى هستند و حال رجالىآنها نامعلوم و ناشناخته مىباشد. و اما اینکه گفتهاند که کسى از دانشمندان، رجال مهمل را مذموم ندانستهاند، سخنناصحیحى است چرا که خود ایشان، سخن ملا محمد جعفر شریعتمدار استرآبادى (م1263ق)را در لب اللباب، مورد توجه قرار دادهاند و تصریح نمودهاند که او حدیث مهمل رااز اقسام حدیث ضعیف مىدانسته است. جهت مزید اطلاع ایشان عرض مىکنم که تمامعلمایى که حدیث راوى مجهول را ضعیف قلمداد کردهاند و مجهول بودن راوى را ضعفدانستهاند، مهمل را نیز ضعیف تلقى کردهاند گرچه به نظر اینجانب، قضاوت آنهانادرست است و صحیح آن است که مجهول و مهمل (هردو) از راویانى هستند کههیچگونه مدح یا ذمى در باره آنها وارد نشده لذا عقل اقتضا مىکند که در بارهروایت آنها قائل به توقف شویم کما اینکه مرحوم میرداماد در الرواشح به طورمفصل در اینباره سخن گفته است و بسیارى از علماى درایه و رجال به آن ملتزمبوده و هستند.
جناب فاکر، در خاتمه مقدمه دوم نتیجه مىگیرند که: دلیلى بر بىاعتبارى روایتمهمل وجود ندارد. در پاسخ ایشان باید بگویم که اولا: چه دلیلى برتر و کاملتراز اینکه شرط اصلى قبول خبر (که در حداقل مرتبهاش احراز عدم فسق راوى است)در باره راوى مهمل، وجود ندارد و مىدانیم که عقلا معتقدند هرگاه شرط مفقودباشد، مشروط نیز مفقود و غیر معتبر خواهد بود. ثانیا: اگر بپذیریم که دلیلى بربىاعتبارى روایت مهمل وجود ندارد، ناچار باید بپذیریم که دلیلى بر بىاعتبارىآن هم وجود ندارد. در این صورت، آیا چارهاى جز توقف وجود دارد؟ و آیا در اینصورت، باز هم مىتوان خطبه غدیریه مذکور را که در سند آن، سه راوى ناشناختهبه چشم مىخورد، معتبر و صحیح دانست؟ یا اینکه باید در این مقام نیز سکوت وتوقف نمود؟
در اینجا، پیش از آنکه به بحث در باره مقدمه سوم بپردازم، ناچار هستم به یکاشتباه بسیار بزرگ جناب فاکر میبدى نیز توجه دهم و آن اینکه ایشان فرمودهاند: روایت مهمل، جزو روایات ممدوح است.6 این جانب هنگامى که این جمله را مشاهده کردم،لحظاتى چند در بهت و حیرت به سر مىبردم. قطعا شما خواننده فاضل و گرامى همکه سخنان مرا تا به اینجا ملاحظه فرمودهاید، در این حیرت و بهت، شریک منخواهید بود. البته بدتر از این قاعده اختراعى، نسبت ناروایى است که نویسندهبه علامه حلى و ابن داوود داده است در حالى که هیچیک از آنها بر این عقیدهنبودهاند. البته در این مقام، جناب فاکر، به نتیجهگیرى عجولانه و غیر دقیقعلامه شوشترى(ره) اعتماد کردهاند که گفته است: علامه حلى، مهمل را اصلا عنوان نکرده و ابن داوود نیز آن را در جزو اول کتاب ودر شمار روایتهاى ممدوح ذکر کرده است. مفهوم این کار، آن است که به روایت مهملعمل مىکردهاند، همانند عمل به خبر ممدوح!!!. 7
جناب فاکر، نباید بدون تحقیق، این سخن علامه شوشترى را مىپذیرفتند و بر اساسآن، نتیجهگیرى مىکردند زیرا در قاموس الرجال از این دست اشتباهات، بسیار یافتمىشود و در باره این بیان ایشان، باید گفت که: اینکه علامه حلى در خلاصهاقوال، فصلى را براى رجال مهمل اختصاص نداده است، دلیل نمىشود که او رجالمهمل را ثقه یا ممدوح مىدانسته و یا به روایت آنها عمل مىکرده است زیرا اساساعلامه حلى در کتابش، در صدد معرفى رجال بوده و از آن جهت که رجال مجهول ومهمل را به دلیل اینکه اطلاعى از آنها در دست نیست. نمىتوان معرفى کرد،بنابر این، نامى از آنها به میان نیاورده است. حال، باید پرسید: آیا عدم معرفىآنها در این کتاب، دلیل اعتبار روایت آنها از نظر علامه حلى است؟ مگر اینهمان علامه حلى نیست که مىگوید: عدم کذب یک راوى باید احراز شود تا روایت او مورد قبول قرار گیرد؟8 آیا عدم کذب راوى مهمل و مجهول، احراز شده است؟ ابن داوود هم هرگز روایت راوى مهمل را جزو روایات ممدوح نمىدانسته است. کتابابن داوود بر دو بخش است: بخش اول: معرفى رجال ممدوح و رجالى که تضعیفى در باره آنها وارد نشده استبخش دوم: معرفى رجال ضعیف. پس بخش اول از رجال ابن داوود، دو دسته راوى را شامل مىشود: 1)راویان ممدوح، 2) راویانى که تضعیفى در باره آنها وارد نشده است. حال، باید پرسید: از کجاىاین عنوان، فهمیده مىشود که ابن داوود، راویان من لم یضعفهم الاصحاب9 را جزوممدوحین مىدانسته است؟ پس، نتیجهگیرى علامه شوشترى(ره) در قاموس الرجال، اشتباه بوده است و هرگزعلامه حلى و ابن داوود، رجال مجهول و مهمل را جزو ممدوحین نمىدانستهاند و بهروایات آنها عمل نمىکردهاند.
اظهار نظر در باره مقدمه سوم
اولا: همان طور که جناب فاکر گفتهاند، علامه مجلسى روایت مهمل را ملحق بهمجهول وضعیف و بىاعتبار مىدانسته است. البته خود این گفتار، سخن دیگر ایشان راکه مىگوید کسى روایت مهمل را بىاعتبار نمىدانسته نقض مىکند. ثانیا: علامهمجلسى در بحار الانوار، اصلا مقید به اینکه روایاتش صحیح و معتبر باشد، نبودهاست. بنابر این، على رغم آن اعتقاد اولیه، نقل این خطبه در بحار الانوار، دلیلاعتقاد علامه به معتبر بودن آن نمىباشد.
اظهار نظر در باره مقدمه چهارم
اینکه گفتهاند در میان دانشمندان، سخن واحدى در بىارزشى روایت مهمل وجود ندارد،کلامى نادرست است زیرا اکثر منابعى که ما دیدهایم برخى از آنها را نیز نامبردیم - روایت راوى مهمل را بىاعتبار مى دانند گرچه از نظر رجالى، در باره او،قائل به توقف هستند ولى روایتش را غیر معتبر مىدانند، همانگونه که روایت راوىمجهول را بىاعتبار تلقى مىکنند و در حکم ضعیف مىدانند. از طرف دیگر، بایدپرسید که: فرض کنیم در باره بىارزشى روایت راوى مهمل، سخن واحدى وجود نداشتهباشد. آیا این عدم اتفاق نظر در بین دانشمندان، دلیل اعتبار روایت راوىناشناخته و مهمل خواهد بود؟
جمعبندى و نتیجهگیرى
هیچیک از دلایل جناب فاکر براى اثبات اعتبار خطبه منسوب به امام على(ع) درستو قابل دفاع نمىباشد بلکه اکثر آنها نیز علیه ادعاى خود ایشان بوده، گفتارشانرا نقض مىنماید. بنابراین، در تنها سند این خطبه، سه فرد ناشناخته هست و باوجود این سه نفر، راهى براى اثبات اعتبار خطبه مذکور، وجود نخواهد داشت.و اللهالعالم.
در خاتمه این گفتار، لازم مىدانم نکته مهم دیگرى را نیز متذکر شوم و آناینکه: در خطبهها و یا گفتارهایى که در ملا عام از گویندهاى صادر مىشود باتوجه به حرص عرب در جمعآورى و نقل این گونه گفتارها حتما چند تن از شنوندگانحاضر، آن کلام را روایتخواهند کرد. به عنوان مثال، حدیث غدیرخم در محضر بیشاز هشتاد هزار نفر، از رسول خدا(ص) صادر شده است. حال، اگر این واقعه عظیم رافقط یک نفر روایت مىکرد، آیا ما حق نداشتیم در صحت وقوع آن تردید کنیم؟ ولىهنگامى که مشاهده مىکنیم دهها نفر آن را روایت کردهاند و بیش از هفتصد و پنجاهطریق براى این حدیث وجود دارد، هرگونه تردید در باره صحت وقوع این واقعه، برطرف مىگردد.
خطبه فدکیه حضرت فاطمه(س) نیز در مسجد و در ملا عام ایراد شده و بیش از بیستنفر که در آن مجلس حضور داشتند، آن را روایت کردهاند و 116 طریق براى این خطبه،وجود دارد. محققان علوم حدیث و تاریخ خصوصا تاریخ صدر اسلام باید به ایننکته بسیار مهم، توجه داشته باشند که حوادث و وقایعى که در ملا عام صادر شده،صرفا به روایتیک راوى و یک سند، اثبات نمىشود بلکه باید تعداد بیشترى ازحاضران، آن را روایت کنند تا استناد آن گفتار به گویندهاش، یا صحت وقوع یکواقعه، اثبات شود. از مطلع خطبهاى که جناب فاکر در مقاله خود سعى کردهاند آن را به على(ع) منتسببدانند، معلوم مىشود که این خطبه در زمان خلافت على(ع)، در روز جمعهاى کهمصادف با سالگرد واقعه غدیر بوده، صادر شده است. در این صورت، حتما تعداد کثیرىاز مردم و خصوصا دوستداران و شیعیان آن حضرت، این خطبه را استماع کردهاند. اگراین فرضها صحیح باشد -که ظاهرا صحیح است- آیا ما حق داریم سؤال کنیم که چراهیچیک از مستمعان، این کلام را روایت نکردهاند؟ نگارنده قصد ندارد با این بیان، تصریح کند که خطبه مورد بحث در مقاله جنابفاکر، جعلى است و اشخاصى آن را ساخته و از زبان سه شخصیت ساختگى، به امام رضا(ع) و سایر ائمه شیعه، نسبت دادهاند -که البته طبق قواعد علوم حدیث، زمینههاى کافى براى چنین قضاوتى وجود دارد بلکه مىخواهم بگویم که غیر از ضعفشدید در سند خطبه، از این ناحیه نیز استناد خطبه به على(ع) محل تردید است.
غیر از آنچه گفته شد، دلایل دیگرى هم براى اثبات سستى استناد خطبه به على(ع)وجود دارد که به همین مقدار، اکتفا مىکنم و حدیثپژوهان عزیز را اولا بهفراگیرى هر چه بیشتر علوم حدیث، توصیه مىکنم و ثانیا از این عزیزان مىخواهم کهاز هر گونه تعصب در هنگام کار عملى در باره احادیث، پرهیز کنند زیرا تعصب،انسان را به سوى پیشداورى سوق مىدهد و کسى که با ذهنیت و پیشداورى با حدیث کارمىکند، قبل از ملاحظه قواعد، نتیجه خود را مىگیرد. سپس براى آنکه نتیجهخوشآیندش را چهره علمى بدهد و به دیگران نیز بقبولاند، به هر حشیشى متشبثمىشود و بر خلاف قواعد، سخنانى مىگوید بلکه قواعد بىپایه و جدیدى را اختراعمىکند، غافل از آنکه چنین روشهایى در نهایتبه ضرر اسلام و حتى به ضرر مقصودخود او خواهد بود. در این قسمت از بحث، لازم مىدانم -على رغم میل باطنى- در باره دو روایت دیگرىهم که جناب فاکر مورد استفاده قرار دادهاند، اظهار نظر نمایم. اولین روایت،سخنى منسوب به رسول خدا(ص) است که از بحار الانوار نقل شده و متن آن چنین است:یوم غدیر خم افضل اعیاد امتى.10 ماخذ اصلى این روایت، امالى شیخ صدوق (ص 109،رقم ) است و در سند آن، محمد بن ظهیر قرار دارد که از راویان مجهول وناشناخته است. بنابر این، سند روایت مذکور، ضعیف و غیر معتبر است. البته،نویسنده مىتوانستبه جاى این روایت، از روایات دیگرى که در این زمینه و باهمین مضمون وجود دارند و داراى اعتبار نیز هستند، استفاده کند و همین مقصود رابه وسیله آن روایات به اثبات برساند. همچنین، در باره روایت منسوب به امام صادق(ع): انه یوم عید و فرح و سرور،متذکر مىشوم که این روایت، تنها از طریق محمد بن سنان زاهرى، از داوود بن کثیررقى، از عماره بن جوین ابو هارون عبدى، روایتشده است و نجاشى در باره محمد بنسنان گوید: او مردى ضعیف است که به سخنان وى اعتنا نمىشود و روایاتى که فقط ازطریق او نقل شدهاند، معتبر نیستند.11 همو در باره داوود بن کثیر رقى مىگوید:این فرد، جدا ضعیف است.12 ابو هارون عبدى (عماره بن جوین) نیز از نظر رجال شیعهناشناخته است و از نظر رجال اهل سنت، متروک و متهم به دروغگویى است.13 حالاگر فرض کنیم توثیقهایى که از محمد بن سنان و داوود بن کثیر شده است نیز براىمعارضه با تضعیفهاى موجود در باره آن دو کافى باشد، در این صورت، ما با روایتىمواجه هستیم که دو نفر از راویان آن، مختلفء فیه و یک نفر هم حداقل ناشناختهاست. آیا از نظر جناب فاکر میبدى، چنین روایتى دربردارنده تمام شرایط صحتمىباشد؟ اگر پاسخ ایشان منفى است که اگر طبق قواعد نظر بدهند، منفى استچرا ایشان از چنین احادیث ضعیف یا غیر معتبر استفاده کردهاند؟ در همین مورد هم،جناب فاکر مىتوانستند به روایات مشابه دیگرى استناد کنند که دسترسى به آنهانیز کار چندان دشوارى نیست.
در خاتمه، مجددا تاکید مىکنم که حدیثپژوهان عزیز، در هر موضوعى و به هدفاثبات هر چیزى، اگر قصد دارند از حدیث و روایت استفاده کنند، حتما باید احادیثمورد استناد آنها صحیح و معتبر باشد و براى پى بردن به اعتبار آن احادیث هم،حتما از فنون و روشهاى شناخته شده و عقلپسند استفاده نمایند و هرگز به صورتسلیقهاى و با اتکا به روشهاى بىپایه، به دنبال استفاده از حدیث نباشند. البته، اینجانب اطلاع دارم که پژوهش روشمند در حدیث و اخبار، کارى دشوار ووقتگیر است و در عین حال، ممکن است انسان را به نتایجى برساند که مطلوب طبع اونباشد و یا مورد پسند دیگران واقع نشود ولى ما باید بیاموزیم که تحت هیچشرایطى، حقیقت را فداى مصالح، منافع و خوشایند دیگران نکنیم و همواره پایبندنتایجبهدست آمده از تحقیق روشمند باشیم. در اینجا لازم مىدانم براى فاضل محترم، جناب فاکر میبدى، دعاى خیر کنم و ازایشان و سایر خوانندگان، براى این همه اطاله در کلام، پوزش بطلبم و ازاندیشمندان حدیثشناس مىخواهم که اگر در نوشتههاى این جانب نقص یا اشکالى ملاحظهفرمودند، یادآور شوند که احب اخوانى من اهدى الى عیوبى. 14
پىنوشتها
1. مسند الامام الرضا(ع)، ج 2، ص21-26، ح 28 2. فصلنامه علوم حدیث، ش 7، ص 93 3. رساله سیاستمدار. 4. الرواشح السماویه، ص 60-63 5. مبادى الوصول، ص 209 6. علوم حدیث، ش ، ص 192 7. قاموس الرجال، ج 1 ، ص 21 8. مبادى الوصول، ص 206 9. رجال ابن داوود، ص 29 10. بحار الانوار، ص 97 ، ح 110 11. رجال نجاشى، ج 2 ، ص 208 ، ح 889 12. همان، ج 1 ، ص 361 ، ح 408 13. تنقیح المقال، ج 3 ، ص 38 (الکنى). 14. بحار الانوار، ج 74، ص 282