مخالفان نگارش حدیثدر صدر اسلام-3
آرشیو
چکیده
متن
مؤلف، در دو بخش پیشین مقاله، ابعاد مناقشه بر سر کتابتحدیث (در دوره پس ازپیامبر-ص-) را تبیین نمود. سپس، شخصیت و تبار و ادله موافقان و مخالفان کتابترا شناساند و به نخستین عکسالعملها در برابر کتابتحدیث در حوزه بصره، کوفه،مدینه، مکه، یمن و سوریه (اصلىترین پایگاههاى حدیث در صدر اسلام) اشاره کرد.وى در گام بعدى، به بررسى ماهیت مخالفتها در هر یک از این حوزهها پرداخت و درنهایتبه این نتیجه رسید که بسیارى از احادیث نبوى منع کتابت، جعلى است. مؤلف،سپس کوشید تا منشا دشمنایگى مسلمانان با کتابتحدیث را باز یابد و در مرحلهنخست، فرضهاى مختلفى را طرح کرد و دیدگاه خاص خود را در این زمینه، به بخشپایانى مقاله واگذاشت (که اینک، پیش روى شماست). (علوم حدیث)
2) نمونه مشابه در یهودیت
122- یکى از جلوههاى اصلى یهودیتخاخامى، تفکیک بین تورات مکتوب و تورات شفاهىاست.535 البته تورات مکتوب، کتاب مقدس است و هرچند به گونهاى گسترده به خاطرهاسپرده شده بود، از حیث انتقال رسمى و کاربرد نیایشى، یک سند مکتوب بود. توراتشفاهى، سنت وراى کتاب مقدس خاخامهاست و قطع نظر از نقش حفظ و انتقال عملى آن،در اصل به صورت شفاهى معرفى شده است. این تفکیک، به قدمت فریسیان [یکى ازفرقههاى یهود.م] بود و در یهودیت دوران آغازین اسلام، به منزله مفهومى اساسىباقى ماند.536 تفکیک مذکور، با این اصل همراه بود که به نگارش درآوردن توراتشفاهى، نادرست است هرچند در عمل، یورشهاى نگارش، بسیار زیاد بود. این کشمکش،در ادبیات دست دوم مدرن، بارها مورد توجه قرار گرفته است.537
123- دو عبارت کلى در مورد اصل مزبور وجود دارد.538 نخستین عبارت که در تلمودبابلى است مىگوید: نمىتوانى کلمات مکتوب را به گونه شفاهى (peh cal) نقل کنى539 نمىتوانى کلمات شفاهى را بنویسى.540 دومین عبارت که در تلمود فلسطینى است مىگوید: کلماتى که به گونه شفاهى نقلشدهاند، [باید] به صورت شفاهى [نقل شوند] و کلماتى که به صورت مکتوب نقل شدهاند،[باید] به صورت مکتوب [نقل شوند].541 عبارتهاى دیگرى در تلمود بابلى، به طور خاص، به شریعت (halachot) مربوط است.یکى از عبارتها این است: این کلمات542 را مىتوانى بنویسى اما شریعت را نمىتوانىنوشت.543 عبارت دیگر، این است: کسانى که شریعت را مىنویسند، همانند آناناند کهتورات را مىسوزانند و کسى که از آنها یاد بگیرد، پاداشى دریافت نخواهد کرد. 544ممنوعیتهاى دیگر که ممکن است انگیزههاى متفاوتى داشته باشد، به انواع دیگریهودیتخاخامى مربوط است. در تلمود فلسطینى، یکى از خاخامها کتابى راجع بههاگادا ( haggadah تقریبا مترادف با قصص) مىبیند و آرزو مىکند که اى کاش دستى کهآن را نوشته است، بریده شود!545 در توسفتا (Tosefta) و هر دو تلمود آمده است:آنها که برکتها (berakhot) را مىنویسند، مانند کسانىاند که تورات را مىسوزانند.546 ترگوم مکتوب (ترجمه کتاب مقدس) نیز مورد مخالفت واقع شده است. در تلمودفلسطینى، خواندن آن در کنیسه از روى نسخه مکتوب، محکوم شده است.547 هر دوتلمود، داستانى را روایت مىکنند که در آن، مخالفتباترگومى ( Targum) از کتاب ایوب،با دفن کردن آن در بنایى که در کوه معبد در دستساختمان بوده است، ابراز شدهاست548 و در تلمود بابلى، این داستان براى آن گفته شده تا دانشمندى را سرزنشکند که وقتى با او مواجه شدند، بر سر میزى نشسته بود و این کتاب را مىخواند. 549 گفتههایى هم به نفع نگارش هست هرچند از لحاظ شماره، اندکاند.550 تنها گفته کلى،در نسخه بدل -که تا حدى پوزش خواهانه (lishana aharina) است- یکى از متنهاىاصلى تلمود بابلى است 551: آنها [به گفتههایى که نوشتن را ممنوع مىکنند] پاسخمىدهند که خاخامها [در واقع] بر آنچه به طور حفظى (girsayhu) آموختهاند، اعتمادمىکنند [اما] از آنجا که [خطر] فراموشى هست، آن را مىنویسند و در جایى به امانتمىسپارند و هنگامى که چیزى را فراموش کنند، به کتاب نگاه مىکنند.552 اما گفتهشده که این نسخه بدل را کائونها بعدا به متن افزودهاند. 553 دفاعهایى هم ازنگارش هاگادا (haggadah) صورت گرفته است. 554 دو دانشمند، به یک کتاب هاگاداى (haggadah) راجع به نسبت (Sabbath) ، مراجعهمىکنند و از این کار دفاع مىکنند که بدى آن، کمتر از ناپدید شدن تورات ازاسرائیل است.54 این نظریه هم بیان شده که هرکس هاگادا ( haggadoh) را از کتابىبیاموزد، آنچه را آموخته، زود فراموش نخواهد کرد. 555 سرانجام اینکه: نظر شاذى هست، مبنى بر این که مىتوان عقیده تازه را نوشت.556قابل توجه است که این گفتهها بر آن است که نوشتن را به منزله کارى که بدى آنکمتر است، موجه جلوه دهد، نه کارى ذاتا در خور تحسین. چنانکه دیده شد، این مطلبها در هر دو تلمود، آمده است. با وجود این، در خورتوجه است که همه مرجعهاى ذکر شده و کسانى که از آنها روایت کردهاند، هر جانام آنها ذکر شده است، فلسطینىاند.557 از لحاظ تاریخى، مطلبهاى مخالف نوشتن، بهمرجعهایى نسبت داده شده که از سده نخست میلادى تا آغاز سده چهارم، گسترش دارندو مطلبهاى به نفع نوشتن، به مرجعهاى سده سوم نسبت داده شده است. بحث عمدهراجع به این مسئله، در تلمود بابلى، على القاعده مىبایست پس از نیمه نخستسدهچهارم، گردآورى شده باشد.558 شاید در خور توجه باشد که یکى از مراجع، با نوشتنقانونها مخالف، ولى با نوشتن هاگادا (haggadah) موافق است.559
124- بنابراین، در اینجا نظریهاى نسبتبه نوشتن داریم که بسیار همانندنظریهاىاست که در صدر اسلام مىیابیم، و این همانندى را به تازگى، شولر، موردتاکید قرار داده است. 560 اینکه نظریه مسلمانان از نظریه یهودیان به عاریهگرفته شده، فرضیهاىاست که مىتواند به دلایلى چند، مورد تایید قرار گیرد.
125- یکم. جدلگرى مسلمانان علیه نگارش، بارها به نمونه عبرتآموز اهل کتاب یاعبارتى همانند که در کنار کتاب خدا، کتابهایى از خود نوشتند و از آنرو گمراهشدند، اشاره مىکند. 561 هویت دقیق آماج این حدیثها، مبهم باقى مىماند: اهل کتاب،برخى از اهل کتاب، قومى پیش از شما، امتهاى پیش از شما. با این وصف، انسانغالبا این تصور را در باره حدیث دارد که چنین عبارتهایى در اصل به یهودیاناشاره دارد و در مورد کنونى، معمولا بنى اسرائیل است که هرگاه اشاره خاصترباشد، پدیدار مىشوند.
126- ابو موسى اشعرى، صحابى کوفى، مىگوید: بنى اسرائیل، کتابى نوشتند و از آنپیروى کرده، تورات را رها کردند. 562 تابعى بصرى، ابن سیرین، مىگوید: بنىاسرائیل، تنها به سبب آن گمراه شدند که کتابهایى از نیاکان خود به ارثبردند563 (در روایتى مشابه، ابن سیرین، این مطلب را به منزله نظریه علماى سلفابراز مىدارد 564 با این وصف، در روایتى دیگر گفته مىشود که بنى اسرائیل ازراه یافتن کتابهایى از اسلافشان گمراه شدند565). گهگاه، به طور ضمنى، با کاربرد اصطلاحهایى مانند اهل الکتابین566 و اهلالکتب567 یا به صراحت، با نام بردن از اسقفها و انجیل در کنار دانشمندان یهودو تورات، پاى مسیحیان هم به میان کشیده مىشود 568 اما همه اینها شاخ و برگ[فرعى] به نظر مىرسند. اینها نسخه بدلهاى یک حدیث واحدند در شرح محوکردن نوشتهاىبه دست ابن مسعود، صحابى کوفى روایتهاى دیگر، صرفا از کسانى که پیش از شمابودند سخن مىگویند.569 روایتى که به اسقفها و انجیل اشاره دارد، به ویژه، درمعرض تردید است. دارمى روایتى را با اسنادى یکسان، از یزید بن هارون واسطى (م.206) نقل مىکند که تنها از اهل کتاب پیش از شما و غفلت آنان از کتابپروردگارشان سخن مىگوید.570 مسائل مشابهى در باب تعیین این که مراد از این عبارتها چه کسانى هستند درارتباط با حدیثهاى دیگرى که به نمونه اهل کتاب و مانند آن اشاره دارند، پدیدمىآید. یک مورد، حدیث مشهورى در باره انشقاق مسلمانان به هفتاد و دو فرقه است571 در اینجا پیغمبر(ص) در روایتى مىگوید که امت من به همان شیوه بنى اسرائیل(على ما تفرقت علیه) پراکنده خواهند شد.572 مىتوان تعیین کرد که حدیث معروفى کهپیشگویى مىکند که مسلمانان وجب به وجب از سنتهاى کسانى که پیش از آنها بودند،پیروى مىکنند، به بنى اسرائیل اشاره دارد.573 عطاء بن ابى رباح با خوددارى ازاینکه عربان مسیحى را اهل کتاب بداند، توضیح جالبى مىدهد: اهل کتاب، تنها بنىاسرائیل هستند که تورات و انجیل بر ایشان نازل گشت اما کسان دیگرى که به صفوفایشان درآمدند، به ایشان تعلق ندارند.574 باید توجه داشت که مقصود از بنواسرائیل که در منابع اسلامى آمده، همواره بنى اسرائیل مذکور در کتاب مقدس، درمقابل یهودیان امروزى، نیست. 575
127- در ضمن، حدیثهایى که به نمونه عبرتآموز گذشته اشاره دارد، گاه نه ازکتابها بلکه از یک کتاب سخن مىگویند. چنین استحدیث ابوموسى، که در بالا بهدلیل این که به بنى اسرائیل و تورات تصریح مىکند نقل شد. همچنین، همین وضع رادر برخى از روایتهاى حدیث مربوط به تصمیم عمر به ننوشتن سنن مىیابیم. در یکروایت، وى تصمیم خود را چنین توضیح مىدهد: به یاد مىآوردم که چگونه برخى ازاهل کتاب، کتابى را در کنار کتاب خدا نوشتند و خود را سر سپرده آن ساختند، 576و کتاب خدا را ترک گفتند.577 در اغلب موارد، این کتاب مشخص شده است. این کتاب،مثناه یا مشنه [یا: میشنا.م] است اصطلاحى که آمدنش را در این متن، پیشتر گلدزیهریادآور شده است.578 در حدیثهاى علیه کتابت، نه از کتاب مسیحیان، نه از هیچکتاب دیگر یهودیان، نام برده نشده است.579 بنابراین، ممکن است مثناه نمایندهنخستین آماج همه جدلگرىهاى مسلمانان علیه خلافکارىهاى ادبى اهل کتاب باشد.چنین انتقادى از تخلف یهودیان در نگارش حدیث، به نوعى آگاهى از اصول شفاهىگراىیهودیان اشاره دارد که با وجود این، به سبب آنکه در شرایط منفى بیان مىشود،داراى اهمیت است.
128- اولین اشارهها به مثناه به قرار زیر است: 1) در حدیثى که گلدزیهر از ابن سعد نقل کرده، عبد الله بن العلاء دمشقى (م.164 که گویند در سن 89 سالگى درگذشته است) از قاسم بن محمد مدنى(م.107)مىخواهد که احادیث را بر او املا کند. قاسم به او اجازه نوشتن نمىدهد و اینداستان را ذکر مىکند که در روزگار عمر بن الخطاب، حدیثها[ى مکتوب] فراوان گشت.بدین خاطر، او به مردم گفت که حدیثها را نزد او آورند و چون مردم چنان کردند،وى دستور داد که همه حدیثها را بسوزانند و گفت: مثناهى مانند مثناه اهل کتاب!. 580 شخصى که [این روایت را] از عبد الله نقل کرده نیز سورى است. همچنین، همینعبد الله (که در اینجا با کنیهاش ابو زبر آمده است) از قاسم، یک نسخه بدل آزادىاز این داستان را روایت مىکند که در آن، گفته عمر، چنین است: امنیه کامنیهاهل الکتاب.581 این مطلب پذیرفتنى است زیرا یکى از کاربردهاى جمع این کلمه،امانى در قرآن، در باره کسانى است که کتاب را با دستهاى خود مىنویسند و سپسمىگویند: این از خداست (بقره، 79) اما بیشتر احتمال دارد که ما با جعل مثناهسر و کار داشته باشیم. شخصى که از عبدالله روایت کرده، یک مدائنى است. 2) حدیثى از عبد الله بن عمرو، راجع به معاد دیده مىشود که از حدیث راجع به آتشبازى عمر، کاملا متفاوت است و به طور بسیار گستردهتر نقل شده است. گلدزیهر ازراه منابع لغوى، از این حدیث مطلع شد. در روایت دارمى، یکى از نشانههاى قیامت،آن است که مثناه خوانده خواهد شد (تتلى المثناه) و هیچکس براى تغییر آن، یافتنخواهد شد (فلا یوجد من یغیرها).582 از عبد الله بن عمرو در باره معنى این اصطلاحمثناه پرسیده شد. وى آن را چنین تفسیر کرد: هر کتابى که نوشته شده (استکتب) وغیر از قرآن باشد.583 محل وقوع این جریان، نزدیک حمص است و اسناد تا میانه سده دوم، حمصى است.
129- یک همانندى ساختارى مهم میان نظریههاى یهودى و نظریههاى صدر اسلام، نسبتبه نوشتن، گرایشى استبه تفکیک بین قلمروهاى عمومى و خصوص در این زمینه. شواهداسلامى براى این تفکیک، در بالا ارائه شده است.584 شواهد یهودى را گرهاردسن بهخوبى تحلیل کرده است.585 روشنترین مثال این مطلب، نقش یادداشتهاى مکتوب است.در جانب یهودى، کیفیت این یادداشتها به خوبى از اصطلاح طومار نهایى (Megillat Setarim) که گاه براى یادداشتهاى مکتوب خاخامان به کار رفته است، 586 فهمیدهمىشود. هر چند به وجود چنین یادداشتهایى اعتراف شده، معمولا در ملا عام پدیدارنمىشوند. مثلا در داستانى از تلمود، آمده است که یک خاخام به دیگرى مىگوید:برو بیرون و به یادداشتهاى خود (Mekhilta) نگاه کن. وى این کار را مىکند وچنانکه باید، حدیثى خاص را در آنجا مىیابد.587 تشابه این حکایتبا داستانابوهریره که براى بررسى یادداشتهاى خصوصىاش به خانه مىرود، 588 یا هارون بنیحیى که بیرون مىرود تا به کتابش نگاه کند، 589 زیاد است.اگرچه در وجود چنانمطلبهاى مکتوب در صدر اسلام، شک و تردیدى نیست 590 اما اظهار نظر گرهاردسنمبنى بر اینکه این یادداشتها و طومارهاى خصوصى، در منابع، تنها به طور اجمالىذکر شدهاند، 591 به یک اندازه در مورد بسیارى از حدیثهاى صدر اسلام نیز صادقاست.
130 در جانب اسلام، پدیدهاى که [با این بحث] ارتباط نزدیکى دارد، ناپسند بودننقل شفاهىیى است که از راه داخل کردن مطلبهاى به دست آمده از یافتههاى کتبى،آلوده شده است. در یک حدیثبصرى، ابن سیرین بصرى از عبیده کوفى مىپرسد: اگرکتابى پیدا کنم، مىتوانم در آن نگاه کنم؟592 یا در نسخهبدلى از این حدیث، اگرکتابى پیدا کنم، آن را بر تو بخوانم؟593 (یعنى: بخوانم تا از تو اجازه روایتکردن آن را دریافت کنم). پاسخ، منفى است. باز ابن سیرین است که در نسخهبدلحدیثى که در بالا مورد بررسى قرار گرفت، این نظریه را نقل مىکند که بنىاسرائیل تنها از طریق یافتن کتابهاى نیاکانشان گمراه شدند، 594 و به طور ضمنى،چنان روشى را در اسلام محکوم مىکند. هر شخصى با در نظر گرفتن طرز تلقىهاىیهودیان نسبتبه نقل شفاهى، بىگمان فرض مىکرد که خاخامها هم در این نظریه (یافتههاى ادبى) ، انباز بودهاند لیکن من در منابع یهودى پیش از اسلام، با شاهدى[در این زمینه] روبهرو نشدهام.595 اما مقایسه حدیثهاى اسلامى که هم اکنونملاحظه شد، با یک متن یهودى مربوط به اوایل سده نهم میلادى، جالب است. در اینروزگار، تا چندین دهه، در درون جامعه خاخامى، کشمکشى میان پیروان مناسکفلسطینى و بابلى وجود داشت و متن مورد نظر، یکى از مجادلههاى بابلیان، علیهفلسطینیان بود. یکى از ادعاهاى نویسنده این متن، شخصى به نام بن بابوى (Ben Baboi) ، این است که فلسطینیان، موضع خودشان را بر مبناى کتابهاى میشنایى (Mishnaic) و تلمودى (Talmudic) -که پس از کنار گذاشته شدن یافته بودند- اتخاذکرده بودند.596 این امر با این نکته دمساز است که در جانب یهودیان نیز به دفنکردن کتابها گواهى شده است 597 اما من در منابع یهودى، نمونهاى را ندیدهام کهبا از بین بردن کتابها به هنگام مرگ که در منابع اسلامى فراوان است مشابهباشد.
131- مسئله دیگرى که به تفکیک میان قلمروهاى عمومى و خصوصى مربوط است، درستى یانادرستى نوشتن نامه در باره موضوعات مذهبى است. این روش، بىگمان در صدر اسلامسخت رواج داشته، اما گهگاه مورد تردید قرار گرفته است. بنا به یک حدیث، هنگامىکه به ابن عباس نامهاى محتوى پرسشى در باره موضوعى مىرسید، به آورنده نامهمىگفت: به رفیقتبگو که پاسخ چنین و چنان است ما فقط نامهها رسائل و قرآن رامىنویسیم.598 به نظر مىرسد که متن این حدیث، به طرزى مغشوش است اما مفهوم اصلىحدیثبه روشنى مخالف نوشتن است. مىتوانیم حدیثى دیگر را با این حدیث مقایسهکنیم که در آن، ابن عباس در آغاز نابینایىاش نامهاى را از زنى دریافت مىکند وآن را به سعید بن جبیر مىدهد تا براى او بخواند.599 سعید همچنین در حدیثى کهمخالفتبا نامهها را به ابن عمر نسبت مىدهد، ظاهر مىشود: کوفیان نامهاى متضمنچند پرسش به سعید نوشتند تا وى آنها را با ابن عمر مطرح کند. آنگاه سعید، پرسشهاى نامه را با او مطرح مىکند وى [سعید] اضافه مىکند که اگر ابن عمر از اینامر آگاه مىشد، این پایان مناسبات ما مىبود.600 برخورد بردبارانهترى را شایدبتوان در حدیثهایى دید دایر بر اینکه طاووس601 و شعبه602 نامههایى را کهنزدشان جمع شده بود، مىسوزاندهاند اما معلوم نیست که در اینجا منظور، نامههاىمربوط به موضوعهاى دینى استیا نه. در طرف یهودى نیز به نظر مىرسد که عملنامهنویسى در موضوعهاى دینى به قدر کافى رواج داشته است 603 اما در اینجا نیزمىتواند اصولا مورد تردید قرار گیرد. ذکر یک نامه فرضى از یک خاخام به خاخامدیگر در باره یک موضوع شرعى، فرصتى را براى یکى از بحثهاى کلاسیک تلمود، راجعبه نگارش حدیث، فراهم مىسازد.604
132- پیش از رها کردن این بحث، شاید دستهبندى برخى نکتههاى کوچک تشابه و تضادبین طرز برخوردهاى مسلمانان و یهودیان نسبتبه نوشتن ارزشمند باشد هرچند اینکار، چیزى به بحث نمىافزاید یا اندکى مىافزاید. آنچه را که مىتوان درون مایه طشت نامید، در جریانهایى که در فلسطین رومى وعراق صدر اسلام رخ داد، مشترک است. ربى اسمعیل مىشنود که مردى طومارى ازدعاهاى مکتوب را پنهان کرده است، و براى تحقیق بیرون مىرود. مرد متخلف، مبهوتاز شنیدن صداى پاى خاخام (روى پلههاى نردبان)، طومار را در طشت آب مىاندازد.605 کوفیان نیکاندیش، انواع نوشتههاى غیر قرآنى را براى ابن مسعود مىآوردهاندوى طشتى را طلب مىکند تا بدان وسیله، نوشتهها را محو کند. 606 موضوع مشترک دیگر، نوشتن روى دیوار است.607 تلمود فلسطینى به این شیوهیادداشتنویسى گواهى داده است. 608 در جانب مسلمانان، همین تدبیر را شعبى توصیهکرده است: هرگاه چیزى مىشنوید، آن را بنویسید، حتى روى دیوار. 609 این توصیه بهضحاک بن مزاحم خراسانى (م. 105) نیز منسوب است. 610 سفیان ثورى، شب هنگام،حدیثها را روى دیوار مىنوشت و روز بعد، از روى آنها نسخه برمىداشت. 611 همه اینمطلبها کوفى است. 612 یکى از نوشتههاى خاخامان در باره موضوعاتى غیر از کتاب مقدس، یک کتابتبارشناسى بود. 613 در روایتى آمده که زهرى، جز یک کتاب در باره تبارشناسىقبیلهاش، کتابى نداشت. 614 در برابر این وجوه اشتراک، مىتوان نکتهاى از تباین را مطرح کرد. در جانبیهودیان، ما با این پیشنهاد مواجه مىشویم که اگر مطلبى یک تفسیر نو باشد (Milta hadatta) ، شاید نوشتن آن مجاز باشد. 615 این وضع با گرایش مسلمانان بهاینکه نوشتن نظریه شخصى را به طور ویژهاى نامطلوب مىدانند، تباین دارد. 616 سرانجام باید یاد آورى شود که نظریههاى یهودیان، مانند نظریههاى مسلمانان صدراسلام، از هیچ انسجام یکپارچهاى برخوردار نیستند. یکى از محققان مکتب ربانى درشرح یکى از اقدامات فریسیان علیه تورات صدوقیان [از فرقههاى یهود. م]، مىگوید: ماشریعت را در کتاب نمىنویسیم. 617 با این وصف، خود این مطلب در تفسیرى راجع بهیکى از نوشتههاى غیر از کتابت مقدس خاخامها، یعنى Megillat ta|anit یا طومارروزه گرفتن گنجانده شده است. اما شاید ما باید بدانیم که اعتراض به ویژه مشخصىنسبتبه نوشتن شریعت وجود دارد، چنانکه گفتهاند: کسانى که به نوشتن شریعت دستمىزنند، مانند کسانى هستند که تورات را مىسوزانند.618 ممکن است در این زمینهواقعا مهم باشد که در چنین نسخ خطى یهودى باقى مانده از دوران میان سده سوم ونهم میلادى اثرى از متنهاى شرعى نیست.19 اما در این صورت، چگونه باید مطالبشرعى موجود در کتیبه روى کف کنیسه فلسطینى را در بتشین (Bet-Sheon) کهتاریخ آن را کمى پیش یا پس از غلبه تازیان ذکر کردهاند توجیه کنیم؟620 بهرغم ملاحظههایى که لیبرمن (Lieberman) براى ملایمتر ساختن ضربت ارائه داده، بهدشوارى مىتوان به شکلى عمومىتر به نوشتن شریعت پرداخت.621
133- دو نکتهاى که در این بخش مطرح شد، موید این فرض است که مخالفت مسلمانانصدر اسلام با نگارش حدیث، ریشه یهودى دارد: یکى شیوهاى که خود مسلمانان اینمسئله را به یهودیان مربوط مىسازند، و دیگرى نزدیکى تفکیک میان قلمروهاى عمومىو خصوصى، توسط یهودیان و مسلمانان. در بخش بعد، خواهم کوشید تا نشان دهم کهفرضیه ریشه یهودى داشتن، از زمینهاى گستردهتر، تاییدیههایى مىیابد.
3) زمینه گستردهتر
134- در هر دو مورد اسلامى و یهودى، حدیث که وضع شفاهى آن در بالا بررسى شد،در کنار وحى مکتوب وجود دارد. در طرف مسلمانان، این دوگانگى در این دستور نبوىکه از من چیزى جز قرآن را ننویسید622، و در سخن ابو سعید خدرى به دانشجویى کهخواهان نگارش حدیث است، در قالب این سوال انکارى که آیا مىخواهى حدیث را مانندقرآن قرار دهى؟ 623 نمود مختصرى مىیابد. در جانب یهودیان، این امر در پشتنیمه نخستیک حکم خاخامى قرار دارد:شما نباید کلمات نوشته شده را به طورشفاهى نقل کنید. شما نباید سخنان شفاهى را بنویسید.624 در واقع، تاکید یهود برمکتوب بودن کتاب مقدس، 625 شدیدتر از آن است که در اسلام مىیابیم.626
135- این همانندى میان دو دین، جزئى و ناچیز نیست. نوعى تفکیک میان کتاب مقدسو حدیث در ادیان جهانى به قدر کافى عمومیت دارد، اگر مقصود از این تفکیک، چیزىجز نوعى ردهبندى مؤلفههاى منابع موثق برحسب مراتب معرفتى یک میراث معتبر نباشد.اما براى یک دین، کاملاممکن است که بر نقل شفاهى آنچه ما در غیر این صورتوسوسه مىشدیم که کتابهاى مقدس آن دین بخوانیم پافشارى کند: شاهدش دو مورداوستا627 و وداها628. همچنین، براى حدیث کاملا عمومیت دارد که حتى بدونپافشارى رسمى بر نقل شفاهى نگاشته شود وضع مسیحیت از همان آغاز دوران تاریخشچنین بوده است.629 از اینرو، این تفکیک میان وحى مکتوب و حدیثشفاهى، نه تنهاچیزى است که در یهودیت و اسلام مشترک بوده است، بلکه در زمان و مکانى که اسلامدر آنها شکل گرفت، آمیزهاى بود خاص آنها و من در جاى دیگر، نمونهاى براى آننمىشناسم.630 بنابراین، فرضیهاى بدیهى است که کل مفهوم حدیثشفاهى، چیزى استکه اسلام از یهودیتبه عاریه گرفت. به طرزىقوى و سپس گویتاین ( Goitein) 631 آن را بیان کرده632 و به تازگى برونشویگ (Brunschvig) 633 و شولر بر این وجه تشابه تاکید کردهاند.634 اما هنوز بااینکه در شمار پژوهشهاى عادى اسلام در آید، فاصله دارد چه رسد به اینکه موردبررسى دقیق مفصلى که درخور آن است، قرار گرفته باشد!
137- این امر، ممکن است تا اندازهاى تردید گلدزیهر نسبتبه مسئلههاى نفوذیهودیان بر اسلام را منعکس کند. در این زمینه، گویتاین به درستى از ترجیحنمونهها بر نفوذها از سوى گلدزیهر سخن گفت.635 اما در باره مسئلههایى که دراینجا مورد علاقه ماست، او در آغاز با پذیرفتن حتى یک نمونه، سخت مخالف بود.وى در عبارتى مربوط به سال 1890م که بر خلاف معمول جدلى است مقایسه دادههاىاسلامى را با فرقگذارى یهودیان میان شریعت مکتوب و شریعتشفاهى و نهى یهودیاناز نوشتن شریعتشفاهى، قیاسى نادرست و گمراه کننده، کاملا غیر منطقى، مبتنى برخرافهاى (که با وجود این، معلوم مىشود مدافعان نظرى بسیارى در میان خودمسلمانان داشته) راجع به سرنوشت اصلى حدیثبه صورت روایتشفاهى دانسته و آن رامحکوم مىکند.636 انسان شک مىبرد که بىمیلى گلدزیهر نسبتبه همین قیاس ایهودیتبود که او را واداشت تا در برخورد با اختلاف نظر مسلمانان بر سر نوشتنحدیث، چنین قاطعانه علیه شفاهىگرایان و موهوم پرستى ایشان، جبههگیرى کند. امادر حدود پانزده سال بعد، گلدزیهر، شادمانه یک دوگانگى در شریعت نوشته ونانوشته را هم در اسلام و هم در یهودیت پذیرفت: هر دو به طور مستقل، آن را ازحقوق رم به عاریه گرفتند637 (نظریه رومى در واقع بسیار ضعیفتر است از آنچهبین اسلام و یهودیت هست زیرا که قانون نانوشته در بافت رومى به سادگى قانونىاست که به طور اتفاقى نوشته شده است، بىهیچ اشارهاى ضمنى بر اینکه نمىبایدنوشته شود). 638 نظریه گلدزیهر تا سال 1907 به پختگى رسید. او مسئله نفوذ یهودىرا همچنان در خور بحثباقى گذاشت هرچند جدل مسلمانان را علیه مشنا، به منزلهسندى علیه چنان نفوذى عرضه مىداشت.639
138- این نظر که اسلام تصور خود از حدیثشفاهى را به یهودیت مرهون است، برخلافنظر گلدزیهر، نظرى ذاتا درست نماست اگرچه اثبات جزئیات آن دشوار است. تمامکوشش من در اینجا این است که از چهره خاص (اما اساسى)یى که این دو حدیثیهودى و اسلامى در آن مشترک هستند به کوتاهى سخن گویم: این چهره، نمونهاى ازانتساب است که در جانب مسلمانان به اسناد معروف است.640
139- یکى از گویاترین موارد حاکى از ریشه یهودى داشتن حدیث مسلمانان راهاروویتز (Horovitz) در بحثخود از این موضوع در سال 1918 مطرح کرده است.641هاروویتز نشان داد که سلسلههاى مراجع خاخامى، نمونه مشابه خوبى را براى اسناداسلامى فراهم مىکنند و در ضمن، هیچ منبع درستنماى دیگر (عربى یا خارجى) رانمىتوان براى این پدیده نامعمول ارائه کرد. بحثبعدى از این موضوع، مدرکىارائه نکرده است که بتواند به طور جدى، یافتههاى وى را مورد تردید قرار دهد.642
140- مثالهایى از سلسلههاى مراجع خاخامى که کمابیش به طور الله بختى ازتلمودبابلى گرفته شدهاند، عبارتاند از: ر. زریقا (R. Zeriqa) گفت: ر.امى (R. Ammi) گفت:ر. شمعون بن لاقیش (R.simeon ben Laqish) گفت: 643 ر.یهودا گفت: سموئل گفت:644 ر. یهودا گفت: راو (Rav) گفت:645 ر.ابا (R. Abba) گفت: ر.حیاباراشى (R. Hiyya bar Ashi) گفت: راو گفت:646. بخر (Bacher) اطلاعات گستردهاى در بارهسلسلههاى سه یا چهار مرجع در آثار خاخامى گردآورده است.647 دستاوردهاى وى نشانمىدهند که تکرار این سلسلهها در ادبیات آمورایى ( بسیار بیشتر ازادبیات تنایى (Tannaitic) است، 648 و نیز نشان مىدهند که این سلسلهها در تلمودفلسطینى، رایجتر از تلمود بابلى است.649 نمونههایى مشابه با اسناد خانوادگىاسلامى گاه یافت مىشوند.650 همچنان که مىتوان چشمداشت، حدیثهایى با سلسلهمرجعهایى که به موسى(ع) مىرسد، در منابع خاخامى کمیاباند اما وجود دارند.651یک مثال به قرار زیر است: ربى یوشع (R.Joshua) گفت: من به صورت حدیث از خاخامیوحانان بن زکاى (Johan b. anzakkai) که از معلمش شنیده بود و معلم او ازمعلمش، دریافت کردهام، که به صورت یک که به موسى در سینا (داده شده) مبنى بر این که الیاس (Elijah) براى اعلام طهارت و نجاست نخواهد آمد... .652 استدلال مطرح شده توسط هاروویتز را مىتوان با این تامل تقویت کرد که اسنادهاىکهن اسلامى به سلسلههاى مراجع یهودى بیشتر نزدیکاند تا به سلسلههاى مراجعکلاسیک. در منابع کهنتر اسلامى، اسنادهاى فراوانى است که با توجه بهاستانداردهاى کلاسیک، از این لحاظ، معیوباند که یا مقطوعاند یعنى به پیغمبر(ص) باز پس نمىروند بلکه تنها به ماخذهاى متاخر مىرسند یا مرسل هستند یعنىبه سبب حذف راویان واسطه، ناقصاند.653 هر دو کیفیت در میان خاخامان شناخته شدهاست. همچنان که پیشتر یادآورى شد، حدیثهایى که به موسى برمىگردد، کمیاب است.654 و حذف یک حلقه واسط در سلسله مرجعها آشکارا روا شمرده شده است.655 مىتوان افزود که هر دو فرهنگ براى شنیدن مستقیم حدیث از گوینده، ارزشى والاقائلاند. ربى زرا (R. zera) به هنگام شنیدن حدیثى خاص (شمعه Shem|ta )656 کهیکى از راویان آن مفقود است، اظهار امید مىکند که روزى به فلسطین رفته آن گفتهرا به طور مستقیم بشنود چنانکه سرانجام اینکار را کرد.657 ابو العالیه (م.90)نیز به یاد مىآورد که چگونه در بصره، حدیثهایى را از صحابیان، با حذف یک واسطه،را براى آنها نقل مىکردهاند و آنها آرام نمىگرفتهاند تا سواره به مدینه رفتهآنها را از لبان خود صحابیان بشنوند.658 برخى گفتهاند که منشا اسناد، به رویه نقل که در میان شاعران پیش از اسلاممعمول بوده است، باز مىگردد: هر شاعر، یک (یا چند) راوى داشته که شعرهایش راحفظ مىکرده و مىخوانده است 659 اما هیچ مثالى از خواندن شعر از طریق سلسلهاىاز چنین راویانى ارائه نکردهاند 660 روش آموزش پزشکى اسکندرانىها در اواخردوران باستان را نیز به عنوان مثال ذکر کردهاند 661 اعتراض، یکسان است.662
141- کوتاه سخن اینکه، یهودیتخاخامى و اسلام نخستین در سهیم بودن در یک پنداشتکلى از حدیثشفاهى که در کنار کتاب مقدس وجود دارد، بىمانندند و در درون اینچارچوب کلى، آنها نه تنها در مخالفتبا نگارش حدیثشفاهى، بلکه در نمونه خاصاسناد هم انبازند. همچنین بعید به نظر مىرسد که اینها پدیدههاى مشابهى باشندکه در یک بخش جهان و در یک زمان، فقط بر حسب اتفاق، همزیستى داشتهاند.
4) میشنا چگونه نوشته شد؟
142- اینکه یهودیتخاخامى و اسلام آغازین در یک بخش از جهان قرار داشتند،ادعایى تردید بردار نیست. بابل و فلسطین که مراکز سنتى خاخامها بودند، جزوسرزمینهایى بود که در اولین مرحله گسترش اسلام به تصرف مسلمانان درآمد.همچنین، اینکه این دو [گروه] در زمان و مکان انباز بودند، فى نفسهتردید بردارنیست زیرا یهودیتخاخامى پیش از پیدایى اسلام به خوبى شکل گرفت و تا این روزباقى ;ماند اما به محض اینکه تحول حدیثخاخامى را به میان آوریم، دشوارىیىپدید مىآید. عصر کلاسیک یهودیتخاخامى، یعنى دورانهاى تنایى و امورایى که درمیشنا، تلمود و منابع مربوط ثبت و ضبط است، تا سال 500 میلادى به پایان رسید.663 آگاهى ما از مرحله بزرگ بعدى، یعنى دوران گائونى ( Geonic) ، قبل از سدههشتم سابقه ندارد و تنها در سدههاى نهم و دهم است که گسترش مىیابد. بنابراین،تاریخ یهودیتخاخامى در دورانى که در میانه همزمان با پیدایش و گسترش آغازیناسلام است واقع مىشود، تا حدى دوران تاریکى است. این گسستگى نوشتهها ممکنبود براى مقاصد این پژوهش زیاد مهم نباشد، اگر در این دوران، نوعى چرخش به دورشدن از شفاهى به سوى نوشته انجام نگرفته بود. در یک تاریخ کمابیش اختیارى دراین دوران است که، بنا به آگاهى ما، ویرایش تلمود بابلى معمولا رخ مىدهد و درضمن، ما مدرکى دال بر ادامه مخالفت نسبتبه نگارش تورات شفاهى در منابع گائونىنمىیابیم. بنابراین، مسئلهاى که باید مطرح کنیم، این است که آیا نظریههاىشفاهىگرا که در منابع تنایى و آمورایى یافت مىشود، هنوز به عنوان چیزى ازسنگوارههاى مکتوب در دوران آغازین اسلام باقى مانده بود یا نه. چنانکه این بخشنشان خواهد داد، پاسخ روشنى براى این پرسش نداریم. بهتر آن است که بحثخود رابا پایان دوران گائونى شروع کنیم و سپس به عقب برگردیم.
-گائون (Gaon) آکادمى بابلى پومبدیتا ( Pumbedita) - در پاسخ به پرسشهایى که برخى ازدانشمندان قیروان از او کردند، در حدود سال 987 نوشت 664 یا به طور دقیقتراجازه دهید تا از خود این پرسشها آغاز کنیم. دانشمندان قیروان، استقلال فکرىیا شاید حساسیتى نسبتبه مناظرات قارئون (Karaite) داشتند که پرسشهایى را نهدر داخل بلکه در باره حدیث مطرح کنند. اعضاى (احتمالا غیر تاریخى) مجمع کبیربودند که قبلا به نوشتن آن آغازیدند؟665 آیا در واقع ممکن است چیزى از آن تازمان ربى (Rabbi) (ویرایشگر میشنا در سده دوم) نوشته نشده باشد؟ پرسشهاىبیشترى به همین حال دنبال شده است: پس از ویرایشمیشنا نوشته شد یا در همان زمان؟ برایتاها (Baraytas) چگونه نوشته شد؟ و تلمودچگونه نوشته شد؟ از مناظرهاى که این پرسشها با آن آمیخته شدهاند، روشن به نظرمىرسد که دانشمندان قیروان، بین انشاى یک متن شفاهى و روى کاغذ آوردن آن،تمایزى قائل نبودند 667 آنان این دو جریان را یک کار و یکسان فرض مىکردند. افزون بر آن، آنها این حقیقت را که در زمان آنان انکارناپذیر بود که میشنا(مانند کتابهاى دیگرى که به آنها اشاره کردند) یک کتاب است، مسلم مىانگاشتند. شریرا در پاسخ دانشمندان قیروان، گزارشى طولانى و آموزنده از تاریخ حدیثخاخامى را براى آنها فرستاد. اما با توجه به اشارههاى مکرر آنها در پرسشهایشانبه نگارش تورات شفاهى، پاسخ او کوتاه و ناسودمند بود. وى پرسندگانش را مطمئنساخت که تلمود و میشنا نوشته نشدند و خاخامها مواظب بودند که حدیثها را از حفظبخوانند، نه از روى منابع مکتوب در توضیح، وى نهى کهن نگارش تورات شفاهى راذکر کرد.668 در ضمن، در باره اینکه تورات شفاهى چگونه به کتابت در آمد، تفسیرىارائه نداد.
144- در نکتههاى دیگر رساله شریرا اختلافى مهم در زمینه نگارش تورات شفاهىمیان دو نسخهاى که در آنها این رساله نگهدارى مىشود، یعنى نسخه فرانسوى و نسخهاسپانیایى وجود دارد: اشارههایى که در نسخه اسپانیایى به نگارش شده، در نسخهفرانسوى، موجود نیست. این اختلافها (و دلیلهاى قاطعى از براى مرجح دانستن نسخهفرانسوى) را البوگن ( Elbogen) به بحث کشانده است.669 اپشتاین، نکتهاى مهم رامىافزاید که چون شریرا رساله خود را در پاسخهاى بعدى خواند، آنرا در متنىخواند که با نسخه فرانسوى مطابقت دارد. 670 شریرا اشارهاى جالب به نگارش در یک متن آکادمیک معاصر مى کند. وى میان آموزشحکیمان تنایى و روش روزگار خودش مقایسه مىکند: ما تفسیر مىکردیم (احتمالاتلمود را) و همه شاگردانمان آن تفسیر را مىنگاشتند، هر یک به شیوه خاص خود. 671
145- خوددارى شریرا از اظهار نظر در باب نگارش تورات شفاهى چیزى تازه نبود. (م.942 میلادى) در زیرفشار مجادلات قارئون ( Karaite polemic) با تاریخ حدیثخاخامى، دست و پنجه نرمکرده بود. بر خلاف پنداشت رایج، سندى ارزشمند دال بر این که در اظهاراتش درباره این موضوع اشارهاى روشن به نگارش کرده، در دست نداریم.
146- در آنچه ما از سفر هاگالوى (sefer ha-galuy) سعدیا در دست داریم، او درواقع نمىگوید که میشنا یا تلمود در زمان گردآورى نوشته شدهاند. نسخه عبرىتنها از گردآورى سخن مىگوید.672 نسخه عربى در گفتگو از میشنا و تلمود، ازاصطلاح اثبات فراتر نمىرود 673 و این، هر چند دال بر تثبیت در نوشتن است، اماصریح نیست.674 همچنین، اصطلاح اثبات، همان است که سعدیا هنگامى که در مجادلهاىکه شاید علیه ابن ساقویه از فرقه قارئون (Karaite Ibn Saqawayh) استبهطور گذرا به ویرایش میشنا اشاره مىکند، به کار مىبرد 675 این اصطلاح، همچنیندر زمینه میشنا و تلمود به کار مىرود، آنگاه که قرقیسانى (Qirqisani) و یفت (Yefet) هر دو از فرقه قارئون نظریه سعدیا را نقل مىکنند.676 مقایسه کنیدبا اشارههاى صریح سعدیا به نوشتن E (کتب) اسفار پنجگانه تورات، آنچنان کهقرقیسانى نقل کرده است.677 تنها در آنچه به طورى مستدل منابع کم اعتبارترقارئون است، سعدیا وادار شده که از نوشتن تورات شفاهى سخن گوید. بنابراین،مدتى بعد، آنگاه که قرقیسانى خود فرصت مىیابد که به نظریه سعدیا رجوع کند نهاین که رسما آن را نقل کند -«دونوه» را به جاى «اثبتوه» به کار مىبرد.678 سلمونبن یروحیم که به او تا حدى مىتوان جواز شاعرى داد، این نظریه را بر سعدیاتحمیل مىکند که میشنا نوشته شد (حققوها).679 تنها متنى که مىتواند بار مخالفداشته باشد، تفسیر بى نامى است از یکى از اعضاى فرقه قارئون، که هارکوى (Harkavy) منتشر کرده است 680 اما اشارهاى که در آنجا به اعتماد کردن بر کلماتمکتوب شده است، در هیچ یک از متنهاى دیگرکه در اینجا ذکر شد- نمونه ندارد هرچند که هارکوى این اشاره را به عنوان دلیل قاطعى بر این که سعدیا معتقد بودهکه میشنا در روزگار تنائیم681 نوشته شده بود، برگزیده است. دانشمندان جدید خواستهاند که از نسخههاى کم مسئولیت تر قارئون سرمشق بگیرند.بنابراین، اصطلاح عربى اثبات که مورد علاقه سعدیاست، در ترجمههاى هارکوى682 ومالتر (Malter) 683 اشاره آشکارى به نوشتن است و ویدر ( Wieder) در تفسیر عبرى،تغییرى مشابه داده است.684 البته ممکن است که سعدیا در جاى دیگر، نظرات خود رابه گونهاى ابراز داشته که همه اینها را موجه مىکرده است، و قارئون، با دقت،نحوه بیان عبارات گمشده را بازسازى کرده باشند. اما به فرض ظرافت این مسئله،سزاوار نیست که آن را بپذیریم.
147- این سکوت شریرا و سعدیا در باب نگارش تورات شفاهى را مىتوان به معنى آنگرفت که این مسئله از خاطر آنها نگذشته است. این مسئله به سبب حملههاى قارئونبر موثقیتحدیثشفاهى ربانى، در معرض توجه اینان قرار گرفت. سلمون بن یروحیم،معاصر جوانتر و منتقد سرسختسعدیا، از ناهماهنگى ربانیون، کمال استفاده راکرده است: آنها ادعا کردند که خداوند توراتى شفاهى به ایشان داده، و با اینوصف، بر خلاف اصول خودشان، این وحى (بنابر فرض) شفاهى را به نگارش درآوردند.685 بنابر این، ما مىتوانیم فرض کنیم که سکوت ربانیون، سکوتى از روى دستپاچگىبوده است: دانشمندان بزرگ یهودیت گائونى متاخر، براى این حقیقت که یک وضعیتادبى متناقض با اصول شفاهىگراى محفوظ مانده در میراثشان فراهم شده بود، توضیحى نداشتند.
148- اگر در پى آن باشیم که عقبتر برویم و در دوران گائونى به کار پردازیم،پاسخها چندان روشنتر نخواهد شد. اجازه دهید فعلا توجه خود را بر تلمود متمرکزسازیم.686 نخستین گواهى مااز سدر تنائیم و امورائیم (Seder tannaim ve amoraim) -اثرى که تاریخى برابر 884 میلادى دارد- به دست مىآید.687 این کتابدر دو بخش است: بخش نخست، تاریخچهاى از حدیثخاخامى به دست مىدهد و از نگارشتورات شفاهى سخنى نمىگوید 688 دومین بخش، جنبه عملى دارد و در جاهاى خاص، اینمطلب را به ذهن متبادر مىسازد و آن هنگام، سند مکتوب مطالعه مىشود.689
149- اگر از اواخر قرن نهم به اوائل آن بازگردیم، جدل بن بابوى (Ben Baboi) بابلى علیه یهودیان فلسطینى، دو چیز بر ما عرضه مىدارد: یکم، او اشارهاى آشکاربه وجود متنهاى مکتوب تلمود فلسطینى مىکند 690 دوم، گفتهاى جالب را از گائونیهوداى (Gaon yehudai) دانشمند بابلى که دو نسل پیش از او مىزیست نقل مىکند:691 من هرگز به پرسشى در باره هیچ مطلبى که شما از من پرسیدید، پاسخ ندادم، بجزپرسشى که من از تلمود در باب آن، مدرک داشتم و آن را به منزله هلاخا لمعسه (halakhah lema|aseh) [شریعتى که در مقام عمل باید اجرا شود] از آموزگارم آموختهبودم و آموزگارم از آموزگارش اما اگر مطلبى بود که در باره آن تنها از تلمودمدرک داشتم، ولى از آموزگارم هلاخا لمعسه (halakhah lema|aseh) نداشتم،... بهشما پاسخ نمىدادم.692 این، استنباطى موجه به نظر مىرسد که اگر هلاخا لمعسه (halakhah lema|aseh) چیزى است که شخص از آموزگارش دارد، 693 پس تلمود، چیزىدیگر است و به طرزى موجه نه ضرورى متنى مکتوب است اما استنباط موجه تاگفته صریح، بسیار فاصله دارد.
150- اجازه بدهید اکنون از تلمود، فراغت جسته به میشنا بپردازیم.694 همچنان کهمىتوان چشمداشت، براى نگارش آغازین میشنا، سندى معتبر به دست داده نشده است.695 این نباید ما را گیجسازد زیرا که در باره نقل شفاهى آن به منزله متنىثابت، چیزى که ذاتا معماگونه باشد، وجود ندارد.696 اما در باره اینکه میشنا درحقیقت در چه تاریخ متنى مکتوب شد، در تاریکى قرار داریم.
151- در کوششى طولانى براى ثابت کردن نخستین نگارش میشنا، اپشتاین (که تا حدىمىتوان او را یک سزگین یهودى دانست) به چندین متن که مىپنداشته بر این نکتهگواهى مىدهند، پرداخته است. به نظر او، کهنترین گواه میشناى مکتوب، عبارت در میشنا نوشته شده است که یکبار در seder Eliyahu rabbah 697آمده است. دو نکته موجب تضعیف این گواهى مىشود:یکم، آن عبارت در درون این کتاب نسبتا متجانس، تک افتاده است کتابى که در آنبه طور مرتب، میشنا به منزله حدیثشفاهى ذکر شده است 698 و شاید به سادگى، اشتباه کاتبانه باشد که زیر نفوذ استشهادها از کتاب مقدس که بىدرنگ پیش از آنآمده رخ داده باشد دوم، بحث اپشتاین حول محور تعیین قرن نهم به عنوان تاریخاین کتاب است که مان (Mann) این تاریخ را تعیین کرده اما تاریخ کتاب را مىتوانتا سده نهم به تاخیر انداخت.699 گواهى بعدى در باره میشناى مکتوب را که اپشتاین ارائه کرده، 700 حکم قضایى (Placitum) راجع به یهودیان طلیطله است که به آیین مسیح گرویده بودند تاریخاینسند، 637 میلادى است.701 در این سند، نوگرویدگان به مسیحیت، متعهد مىشوندکه همه نوشتهها (Scripturas) ى کنیسههاى خود را خواه موثق، حدیثى (eas quos و خواه اپوکریفا (Apocrypha) [ملحقات مورد اختلافدرکتاب مقدس] تحویل دهند. روشن است که ما در اینجا اشارهاى به متنهاى حدیثى ازنوعى شکل مکتوب داریم اما یکسان دانستن آنها با میشنا به خصوص، بىدلیل است. درواقع، Scripturae غالبا به معنى Scripture ( کتاب مقدس) به کار رفته استطبقهاى که تصور مىشود نوشتههاى موثق و اپوکریفا به آن مربوط است و همه آنها درکنیسهها یافت مىشوند. بنابراین، همان قدر که محتمل است نوشتههاى حدیثى، میشناباشند، احتمال دارد که متنهاى ترگوم (Targum) باشند. اپشتاین، همچنین قانون اساسى (novella) 146 ژوستینى (Justinian) در سال553میلادى را به عنوان گواهى بر میشناى مکتوب ارائه مىکند 702 اما محتواى این متن،نقش نیایشى کتاب مقدس استبه طورى که اصطلاح deuterosis نمىتواند به میشنااشاره داشته باشد و مهمتر از آن، این که نشانهاى در دست نیست که ما با متنهاىمکتوب سروکار داشته باشیم.703روشنترین مثال آمورایى که اپشتاین از مکتوبات میشنا ارائه مىدهد، پاسخ ( responsum) القا شدهاى است که در آن، عبارتى از میشنا 704 درج شده بود. شواهدى که او از مکتوبات مختلف مىآورد، 705 غالبا دو پهلوست و هم انتقال کتبىو هم انتقال شفاهىرا در دوران مورد بحث، مىرساند. اگر حکم قضایى طلیطله (Toledan placitum) را دال بر میشنا ندانیم، به نظرمىرسد که اولین اشارههاى روشن به میشنا، به منزله متنى مکتوب، حدیثهاى اسلامىدر باره مثناه است. این امر، یک مبدا تاریخ تقریبى [در مورد میشنا] در اختیار مامىگذارد، یعنى دوره صدر اسلام البته در باره تاریخى که در آن میشنا به حقیقتنگاشته شد، نکتههاى چندانى به ما ارائه نمىکند.
152- در مقابل کل اینها، یک پاسخ (responsum) گائونى هست که به سختى با مسئلهنگارش تورات شفاهى سر و کار دارد. در اینجا گائون، پس از نقل یکى از تحریمهاىتلمود، چنین ادامه مىدهد: اکنون که نیروهاى ذهنى ما این همه کاهش یافتهاند وهر کسى به مراجعه به متنهاى مکتوب (nushe) نیاز دارد، کاملا رواست که هر چهمىخواهیم انجام دهیم یعنى به کار نوشتن قانونها ادامه دهیم و کسى که از آنهانکته مىآموزد، در واقع، پاداشى دریافت مىکند.706 این گفته به سبب پذیرش آشکارنگارش، برجسته است. با این وصف، به طور مشخصى آن را به عنوان تسلیم در برابرضعف انسان امروزى، نه به صورت روشى فى نفسه مطلوب، مشروع مىسازد. بدبختانه ماتاریخى قطعى براى این پاسخ ( responsum) نداریم ویراستار آن، میل داشت که آن رابه یکى از دو گائون میانه سده نهم میلادى نسبت دهد. 707
153- بنابراین، مفیدتر خواهد بود که از نظریه زمانى (Chronolagical) بهنظریهاى ساختارى منتقل شویم. چنانکه پیشتر دیدهایم، مشخصه یهودیتخاخامى پیشاز اسلام، گرایش به کامل کردن حافظه با نسخه خطى بود اما نسخه خطى را به قلمروخصوصى واگذار مىکرد. و نه جاى شگفت است اگر این معیار دوگانه به درجهاىبیشتر یا کمتر تا دوران گائونى، باقىمانده باشد، و نشانههایى در دست است کهاحتمالا باقىمانده است. به نظر مىرسد که یک دانشمند، هنوز طومار مخفى خود راداشت، 708 و اینکه به یاد سپارندگان (tannaim) حرفهاى دوران پیش از اسلام، هنوزنقشى مهم در زندگانى علمى (آکادمیک) ایفا مىکردند.709 در واقع، پژوهشهاى اخیر،متمایل به عرضه این پیشنهادند که برقرارى یک عبارت ثابتبراى متن تلمود، بسیاردیرتر از آنچه تصور شده بود، رخ داد: دست کم تا سده نهم، تلمود همچنان بهوسیله از برخوانى شفاهى آزاد نقل مىشد، بىآنکه در متن مکتوبى مقید شود.710 دراین چنین بافتى از دوسوگرایى مستمر است که ما ناگزیر باید وامدارى اسلام نسبتبه یهودیتخاخامى را در آنچه به بحث کشاندهام، قرار مىدادیم. این مطلب به ماکمک مىکند که در نظر آوریم چگونه مسلمانان توانستند در آن واحد، اصولشفاهىگرایى خاخامها را به خود اختصاص دهند و در عین حال، روش ادبى ایشان رامحکوم کنند.
چهارم. نتیجهگیرى
154- حدیثشفاهى، پدیدهاى است که از اختلاف مکانها و زمانها شناخته شده است، ومانند بسیارى از چنین پدیدهها از لحاظ کیفیت، از موردى به مورد دیگر، متفاوتاست. تفاوت آشکارى که مىتوان قائل شد، عبارت است از تفاوت دیثشفاهىناخودآگاه یک جامعه بىسواد یا بسیار بىسواد از یک سو، و حدیثشفاهى خودآگاهجامعه باسواد یا بسیار باسواد از سوى دیگر. دسته نخست، متعلق استبه حدیثهاىعامیانه مردمانى مانند مردم ایرلند یا ایسلند بیش از ظهور سواد مسیحى بىشک،به اضافه حدیثهاى عامیانه فراوانى که مانند حدیثهاى عامیانه مردم انگلیس یااسلاوها نتوانست پس از آغاز فرهنگ سواد باقىبماند. دسته دوم، متعلق استبهحدیثهاى مدرسى (اسکولاستیک) یهودیتخاخامى و اعتماد کنیم به اضافه حدیثدروئیدیان (Druids) . این تفاوت، هرچند تمایزى سردستى است، به اندازه کافى سهلهست که براى بیشتر موردها کارآ باشد. تفاوت مذکور تا حدودى پیچیده است، به سبباین حقیقت که در موردهاى هند و ایران، بدیهى به نظر مىرسد که ما با حدیثهایىسروکار داریم که در آغاز به طور ناخودآگاه شفاهى بودند اما پس از معمول شدننوشتن در جامعه، به میزانى قابل توجه، به گونه حدیثهاى شفاهى خودآگاه در هرزمان که دقیقا ممکن بوده استباقى ماندند.711 على رغم همه اطلاعات ما، اینامر مىتواند در مورد حدیثشفاهى دروئیدیان [کاهنان بریتانیاى کبیر در دورانسلتها.م] هم صدق کند در صورتى که به روشنى در مورد یهودیتخاخامى صدق نمىکند.اما اینکه چیزى مىتواند به چیز دیگر تبدیل شود، نباید ما را از تمیز میان آن دو چیز باز دارد.
155- چنان انتقال و تحولى در صدر اسلام وجود نداشت اما این زمینهاى بود که درآن، هر دو نوع حدیثشفاهى ایجبودند.
156- حدیثشفاهى ناخودآگاه را حدیث عامیانه عربان پیش از اسلام عرضه مىداشت.بسیارى از این حدیث، به شکلى از اشکال، در آغاز اسلام نگاشته شد. مسائل تطبیقىجالبى در باره محتوا و ویرایش این مطلبها پدید مىآید 712 اما با فرض این کهاسلام هویت عربى را تایید کرده باشد، 713 شگفت نیست اگر عربان در جمله مردمانىقرارگیرند که توفیق یافتند حدیثهاى عامیانهشان را براى آیندگان با سواد، ثبت کنند.
157- در این بین، محدثان مسلمان در درون یک جامعه فعلا با سواد، حدیثشفاهىناخودآگاهى را به وجود مىآوردند. این، یک طرح فرهنگى شگفتترى اگر نگوییمکژروتر بود و من در این پژوهش، بحث کردهام که پذیرش این طرح، تنها به منزلهبازماندهاى از یهودیتخاخامى، مفهومى تاریخى پیدا مىکند.714 من چیز بیشترىندارم که در اینجا در باره ریشههاى شفاهىگرایى اسلامى بیفزایم اما نکتهاى درباب از میان رفتن آن هست که باید گفته شود.
158- چنانکه از حدیثهاى شفاهى برمىآید، تجربه اسلامى، به ویژه توفیق آمیز نبود.محدثان تا حدود یک سده، آن را نگهداشتند و سپس تا درجه زیادى آن را (بجزتشریفات) رها ساختند. چرا؟ فراهم بودن نوشتن در جامعه باسواد، آشکارا وسوسهاىپایدار براى دوام بخشان آینده حدیثشفاهى مدرسى (اسکولاستیک) است. اما ماهنوز ناگزیریم که توضیح دهیم چرا مسلمانان آن قدر زودتر از هندیان یا یهودیاناز پا درآمدند. افزایش بسیار زیاد حجم مطلبهایى که باید نقل شود، گاه توجیهىرا براى تسلیم شدن در برابر نگارش ارائه مىکند 715 اما این توجیه براساس اینفرض، معتبر است که هر کس ناچار باید هرچیزى را حفظ کند.
159- یک راه دیگر براى طرح سوال، شاید به قرار زیر باشد: گزارش تطبیقى،پیشنهاد مىکند که مسلمانان به ناچار براى حفظ یک حدیثشفاهى موفق در طول سدههاچه مىبایستبکنند؟ دانش محدود من از فرهنگهاى دیگر، یک مثال را از آنچه بهدرستى انجام دادند و دو مثال را از آنچه به خطا کردند، عرضه مىدارد.
160- نخست، آنچه که به درستى انجام دادند. مقایسه میان موردهاى ایرانى و هندى،درسى روشن مىآموزد: برخلاف متن وداها، متن اوستا وضع آشفتهاى دارد زیرا درروزگاران دراز، مردمانى آنرا نقل مىکردند که نمىدانستند چه مىخوانند. وداها بهزبانى است که از لحاظ کهنگى، دست کمى از اوستا ندارد و از این رو، پیچیدگىاشبراى راویان کمتر از اوستا نیست اما این شکاف را یک ابزار مؤثر زبان شناسى پرکرده که شالوده آن، دستور زبان معروف سانسکریت است که از آن پانىنى (panini) است. نبود چنان ابزارى در میان مجوسان، بیشترین مسئول وضع اسفبار اوستاست. دراینجا دانشمندان مسلمان، آشکارا بیشتر با هندیان قابل مقایسهاند تا باایرانیان : ابزار زبان شناسى آنها (یعنى دستور زبان و فرهنگ نویسى) عاملىمهم در نقل درستحدیث آنها بوده است.
161- اکنون آنچه که به خطا انجام دادند. فرهنگ هندى، دو نمونه کلاسیک را ازدستآوردهاى نقل شفاهى عرضه کتابهاىمقدس تروادا بودیسم (Theravada Buddhism) است. آنچه در اینجا چشمگیر است،کمیت مطلبهاى نقل شده است، نه کیفیت نقل 716 اما کمیت چشمگیر است چاپتایلندى قانون که در دهه 1920 منتشر شد، به چهل و پنج جلد مىرسد. با این حال،آیا باید تصور کنیم که هر راهب بودایى، تمام قانون را از حفظ داشت؟ این پنداشتحتى در فرهنگى که به یاد سپارى را بسیار مهم تلقى مىکرد غیر واقع بینانه بهنظر مىرسد.717 در واقع، نشانههاى روشنى از تقسیم کار وجود دارد. راهبهایىبودند که شغل ویژه ایشان، از حفظ خواندن و نقل متنها بود. گذشته از آن، هر یکاز این بانکهها (bhanakas) به تنهایى، مسئول تمام قانون نبودند بلکه بخشهاىخاصى از قانون به عهده آنها گذاشته شده بود.718
162- نمونه جالب هندى دیگر از قدرت نقل شفاهى، ریگوداى برهمنان است. در اینجاکمیت، کمتر نقش دارد و کیفیت نقل است که چشمگیر است.719 این نظام به تفصیلتوصیف شده است آنچنان که امروز در میان برهمنان نمبودرى ( Nambudiri) جنوبهند720 وجود دارد. اولا، پسرکان برهمنى721 را براى از حفظ کردن این متن تمرینمىدهند به عبارت دیگر، به یاد سپارى، از لحاظ ظاهرى سخت تقویت مىشود. ثانیا،به یاد سپارى، آنها به از برخواندن ساده متن محدود نمىشود. آنان با حروف ربطو بدون آن و در قالب نمونههاى پیچیده قلب و تحریف کننده، متن را حفظ مىکنندتاثیرش این است که متن را در برابر حرکات زبان شناسى نسنجیده که به آسانى نقلشفاهى را فاسد مىکند، مصون مىدارد.
163- این موردهاى هندى، انواع کارهایى را نشان مىدهد که محدثان اسلامى ناچاربودهاند براى نگهدارى دیثشفاهى انجام دهند. وجه مشترک راه حلهاى بودایى وبرهمنى، تمایل به سازمان دادن به دانشپژوهى است. تنها در چار چوب نوعى آموزشسازمانیافته ممکن است تقسیم کار انجام گیرد و تعلیم رسمى رخ دهد. برعکس، درمیان محدثان آغاز اسلام، هر کس وظیفه داشت همه چیز را از حفظ کند، در حالى کهدر جریان واقعى از حفظ کردن، محدث به حال خود واگذاشته مىشد. به مثل، زهرى،کنیزک خود را از خواب بیدار مىکرد تا حدیثهایى را که به تازگى شنیده بود، براىاو تکرار کند وقتى کنیزک به اعتراض گفت که اینها براى من معنى ندارد، زهرى گفت:مىدانم اما این کار کمک مىکند که این حدیثها در ذهنم ملکه شوند.722 تا ایجادمدرسه، هنوز سالها باقى مانده بود و هنگامى که مدرسه به وجود آمد، سالها ازنوشتن حدیث گذشته بود. در زمینه صدر اسلام، مىتوان گفت که محدثان، گزینشى راپیشرو داشتند: سازمان را پذیرا شوند، یا حدیثشفاهى را ترک کنند. با توجه بهمخالفت اسلام آغازین با تشکیل گروه علمى (سختگیرى آکادمیک)، جاى شگفت نیست اگرنتیجه چنان شد که شد. اگر محدثان نمىخواستند سازمان یافته باشند، پس رها کردنحدیثشفاهى را باید از جمله کارهایى دانست که آنها به درستى انجام دادند.
(ویرایش علمى این مقاله را آقاى اسماعیل نعمتاللهى به عهده داشتهاند.)
2) نمونه مشابه در یهودیت
122- یکى از جلوههاى اصلى یهودیتخاخامى، تفکیک بین تورات مکتوب و تورات شفاهىاست.535 البته تورات مکتوب، کتاب مقدس است و هرچند به گونهاى گسترده به خاطرهاسپرده شده بود، از حیث انتقال رسمى و کاربرد نیایشى، یک سند مکتوب بود. توراتشفاهى، سنت وراى کتاب مقدس خاخامهاست و قطع نظر از نقش حفظ و انتقال عملى آن،در اصل به صورت شفاهى معرفى شده است. این تفکیک، به قدمت فریسیان [یکى ازفرقههاى یهود.م] بود و در یهودیت دوران آغازین اسلام، به منزله مفهومى اساسىباقى ماند.536 تفکیک مذکور، با این اصل همراه بود که به نگارش درآوردن توراتشفاهى، نادرست است هرچند در عمل، یورشهاى نگارش، بسیار زیاد بود. این کشمکش،در ادبیات دست دوم مدرن، بارها مورد توجه قرار گرفته است.537
123- دو عبارت کلى در مورد اصل مزبور وجود دارد.538 نخستین عبارت که در تلمودبابلى است مىگوید: نمىتوانى کلمات مکتوب را به گونه شفاهى (peh cal) نقل کنى539 نمىتوانى کلمات شفاهى را بنویسى.540 دومین عبارت که در تلمود فلسطینى است مىگوید: کلماتى که به گونه شفاهى نقلشدهاند، [باید] به صورت شفاهى [نقل شوند] و کلماتى که به صورت مکتوب نقل شدهاند،[باید] به صورت مکتوب [نقل شوند].541 عبارتهاى دیگرى در تلمود بابلى، به طور خاص، به شریعت (halachot) مربوط است.یکى از عبارتها این است: این کلمات542 را مىتوانى بنویسى اما شریعت را نمىتوانىنوشت.543 عبارت دیگر، این است: کسانى که شریعت را مىنویسند، همانند آناناند کهتورات را مىسوزانند و کسى که از آنها یاد بگیرد، پاداشى دریافت نخواهد کرد. 544ممنوعیتهاى دیگر که ممکن است انگیزههاى متفاوتى داشته باشد، به انواع دیگریهودیتخاخامى مربوط است. در تلمود فلسطینى، یکى از خاخامها کتابى راجع بههاگادا ( haggadah تقریبا مترادف با قصص) مىبیند و آرزو مىکند که اى کاش دستى کهآن را نوشته است، بریده شود!545 در توسفتا (Tosefta) و هر دو تلمود آمده است:آنها که برکتها (berakhot) را مىنویسند، مانند کسانىاند که تورات را مىسوزانند.546 ترگوم مکتوب (ترجمه کتاب مقدس) نیز مورد مخالفت واقع شده است. در تلمودفلسطینى، خواندن آن در کنیسه از روى نسخه مکتوب، محکوم شده است.547 هر دوتلمود، داستانى را روایت مىکنند که در آن، مخالفتباترگومى ( Targum) از کتاب ایوب،با دفن کردن آن در بنایى که در کوه معبد در دستساختمان بوده است، ابراز شدهاست548 و در تلمود بابلى، این داستان براى آن گفته شده تا دانشمندى را سرزنشکند که وقتى با او مواجه شدند، بر سر میزى نشسته بود و این کتاب را مىخواند. 549 گفتههایى هم به نفع نگارش هست هرچند از لحاظ شماره، اندکاند.550 تنها گفته کلى،در نسخه بدل -که تا حدى پوزش خواهانه (lishana aharina) است- یکى از متنهاىاصلى تلمود بابلى است 551: آنها [به گفتههایى که نوشتن را ممنوع مىکنند] پاسخمىدهند که خاخامها [در واقع] بر آنچه به طور حفظى (girsayhu) آموختهاند، اعتمادمىکنند [اما] از آنجا که [خطر] فراموشى هست، آن را مىنویسند و در جایى به امانتمىسپارند و هنگامى که چیزى را فراموش کنند، به کتاب نگاه مىکنند.552 اما گفتهشده که این نسخه بدل را کائونها بعدا به متن افزودهاند. 553 دفاعهایى هم ازنگارش هاگادا (haggadah) صورت گرفته است. 554 دو دانشمند، به یک کتاب هاگاداى (haggadah) راجع به نسبت (Sabbath) ، مراجعهمىکنند و از این کار دفاع مىکنند که بدى آن، کمتر از ناپدید شدن تورات ازاسرائیل است.54 این نظریه هم بیان شده که هرکس هاگادا ( haggadoh) را از کتابىبیاموزد، آنچه را آموخته، زود فراموش نخواهد کرد. 555 سرانجام اینکه: نظر شاذى هست، مبنى بر این که مىتوان عقیده تازه را نوشت.556قابل توجه است که این گفتهها بر آن است که نوشتن را به منزله کارى که بدى آنکمتر است، موجه جلوه دهد، نه کارى ذاتا در خور تحسین. چنانکه دیده شد، این مطلبها در هر دو تلمود، آمده است. با وجود این، در خورتوجه است که همه مرجعهاى ذکر شده و کسانى که از آنها روایت کردهاند، هر جانام آنها ذکر شده است، فلسطینىاند.557 از لحاظ تاریخى، مطلبهاى مخالف نوشتن، بهمرجعهایى نسبت داده شده که از سده نخست میلادى تا آغاز سده چهارم، گسترش دارندو مطلبهاى به نفع نوشتن، به مرجعهاى سده سوم نسبت داده شده است. بحث عمدهراجع به این مسئله، در تلمود بابلى، على القاعده مىبایست پس از نیمه نخستسدهچهارم، گردآورى شده باشد.558 شاید در خور توجه باشد که یکى از مراجع، با نوشتنقانونها مخالف، ولى با نوشتن هاگادا (haggadah) موافق است.559
124- بنابراین، در اینجا نظریهاى نسبتبه نوشتن داریم که بسیار همانندنظریهاىاست که در صدر اسلام مىیابیم، و این همانندى را به تازگى، شولر، موردتاکید قرار داده است. 560 اینکه نظریه مسلمانان از نظریه یهودیان به عاریهگرفته شده، فرضیهاىاست که مىتواند به دلایلى چند، مورد تایید قرار گیرد.
125- یکم. جدلگرى مسلمانان علیه نگارش، بارها به نمونه عبرتآموز اهل کتاب یاعبارتى همانند که در کنار کتاب خدا، کتابهایى از خود نوشتند و از آنرو گمراهشدند، اشاره مىکند. 561 هویت دقیق آماج این حدیثها، مبهم باقى مىماند: اهل کتاب،برخى از اهل کتاب، قومى پیش از شما، امتهاى پیش از شما. با این وصف، انسانغالبا این تصور را در باره حدیث دارد که چنین عبارتهایى در اصل به یهودیاناشاره دارد و در مورد کنونى، معمولا بنى اسرائیل است که هرگاه اشاره خاصترباشد، پدیدار مىشوند.
126- ابو موسى اشعرى، صحابى کوفى، مىگوید: بنى اسرائیل، کتابى نوشتند و از آنپیروى کرده، تورات را رها کردند. 562 تابعى بصرى، ابن سیرین، مىگوید: بنىاسرائیل، تنها به سبب آن گمراه شدند که کتابهایى از نیاکان خود به ارثبردند563 (در روایتى مشابه، ابن سیرین، این مطلب را به منزله نظریه علماى سلفابراز مىدارد 564 با این وصف، در روایتى دیگر گفته مىشود که بنى اسرائیل ازراه یافتن کتابهایى از اسلافشان گمراه شدند565). گهگاه، به طور ضمنى، با کاربرد اصطلاحهایى مانند اهل الکتابین566 و اهلالکتب567 یا به صراحت، با نام بردن از اسقفها و انجیل در کنار دانشمندان یهودو تورات، پاى مسیحیان هم به میان کشیده مىشود 568 اما همه اینها شاخ و برگ[فرعى] به نظر مىرسند. اینها نسخه بدلهاى یک حدیث واحدند در شرح محوکردن نوشتهاىبه دست ابن مسعود، صحابى کوفى روایتهاى دیگر، صرفا از کسانى که پیش از شمابودند سخن مىگویند.569 روایتى که به اسقفها و انجیل اشاره دارد، به ویژه، درمعرض تردید است. دارمى روایتى را با اسنادى یکسان، از یزید بن هارون واسطى (م.206) نقل مىکند که تنها از اهل کتاب پیش از شما و غفلت آنان از کتابپروردگارشان سخن مىگوید.570 مسائل مشابهى در باب تعیین این که مراد از این عبارتها چه کسانى هستند درارتباط با حدیثهاى دیگرى که به نمونه اهل کتاب و مانند آن اشاره دارند، پدیدمىآید. یک مورد، حدیث مشهورى در باره انشقاق مسلمانان به هفتاد و دو فرقه است571 در اینجا پیغمبر(ص) در روایتى مىگوید که امت من به همان شیوه بنى اسرائیل(على ما تفرقت علیه) پراکنده خواهند شد.572 مىتوان تعیین کرد که حدیث معروفى کهپیشگویى مىکند که مسلمانان وجب به وجب از سنتهاى کسانى که پیش از آنها بودند،پیروى مىکنند، به بنى اسرائیل اشاره دارد.573 عطاء بن ابى رباح با خوددارى ازاینکه عربان مسیحى را اهل کتاب بداند، توضیح جالبى مىدهد: اهل کتاب، تنها بنىاسرائیل هستند که تورات و انجیل بر ایشان نازل گشت اما کسان دیگرى که به صفوفایشان درآمدند، به ایشان تعلق ندارند.574 باید توجه داشت که مقصود از بنواسرائیل که در منابع اسلامى آمده، همواره بنى اسرائیل مذکور در کتاب مقدس، درمقابل یهودیان امروزى، نیست. 575
127- در ضمن، حدیثهایى که به نمونه عبرتآموز گذشته اشاره دارد، گاه نه ازکتابها بلکه از یک کتاب سخن مىگویند. چنین استحدیث ابوموسى، که در بالا بهدلیل این که به بنى اسرائیل و تورات تصریح مىکند نقل شد. همچنین، همین وضع رادر برخى از روایتهاى حدیث مربوط به تصمیم عمر به ننوشتن سنن مىیابیم. در یکروایت، وى تصمیم خود را چنین توضیح مىدهد: به یاد مىآوردم که چگونه برخى ازاهل کتاب، کتابى را در کنار کتاب خدا نوشتند و خود را سر سپرده آن ساختند، 576و کتاب خدا را ترک گفتند.577 در اغلب موارد، این کتاب مشخص شده است. این کتاب،مثناه یا مشنه [یا: میشنا.م] است اصطلاحى که آمدنش را در این متن، پیشتر گلدزیهریادآور شده است.578 در حدیثهاى علیه کتابت، نه از کتاب مسیحیان، نه از هیچکتاب دیگر یهودیان، نام برده نشده است.579 بنابراین، ممکن است مثناه نمایندهنخستین آماج همه جدلگرىهاى مسلمانان علیه خلافکارىهاى ادبى اهل کتاب باشد.چنین انتقادى از تخلف یهودیان در نگارش حدیث، به نوعى آگاهى از اصول شفاهىگراىیهودیان اشاره دارد که با وجود این، به سبب آنکه در شرایط منفى بیان مىشود،داراى اهمیت است.
128- اولین اشارهها به مثناه به قرار زیر است: 1) در حدیثى که گلدزیهر از ابن سعد نقل کرده، عبد الله بن العلاء دمشقى (م.164 که گویند در سن 89 سالگى درگذشته است) از قاسم بن محمد مدنى(م.107)مىخواهد که احادیث را بر او املا کند. قاسم به او اجازه نوشتن نمىدهد و اینداستان را ذکر مىکند که در روزگار عمر بن الخطاب، حدیثها[ى مکتوب] فراوان گشت.بدین خاطر، او به مردم گفت که حدیثها را نزد او آورند و چون مردم چنان کردند،وى دستور داد که همه حدیثها را بسوزانند و گفت: مثناهى مانند مثناه اهل کتاب!. 580 شخصى که [این روایت را] از عبد الله نقل کرده نیز سورى است. همچنین، همینعبد الله (که در اینجا با کنیهاش ابو زبر آمده است) از قاسم، یک نسخه بدل آزادىاز این داستان را روایت مىکند که در آن، گفته عمر، چنین است: امنیه کامنیهاهل الکتاب.581 این مطلب پذیرفتنى است زیرا یکى از کاربردهاى جمع این کلمه،امانى در قرآن، در باره کسانى است که کتاب را با دستهاى خود مىنویسند و سپسمىگویند: این از خداست (بقره، 79) اما بیشتر احتمال دارد که ما با جعل مثناهسر و کار داشته باشیم. شخصى که از عبدالله روایت کرده، یک مدائنى است. 2) حدیثى از عبد الله بن عمرو، راجع به معاد دیده مىشود که از حدیث راجع به آتشبازى عمر، کاملا متفاوت است و به طور بسیار گستردهتر نقل شده است. گلدزیهر ازراه منابع لغوى، از این حدیث مطلع شد. در روایت دارمى، یکى از نشانههاى قیامت،آن است که مثناه خوانده خواهد شد (تتلى المثناه) و هیچکس براى تغییر آن، یافتنخواهد شد (فلا یوجد من یغیرها).582 از عبد الله بن عمرو در باره معنى این اصطلاحمثناه پرسیده شد. وى آن را چنین تفسیر کرد: هر کتابى که نوشته شده (استکتب) وغیر از قرآن باشد.583 محل وقوع این جریان، نزدیک حمص است و اسناد تا میانه سده دوم، حمصى است.
129- یک همانندى ساختارى مهم میان نظریههاى یهودى و نظریههاى صدر اسلام، نسبتبه نوشتن، گرایشى استبه تفکیک بین قلمروهاى عمومى و خصوص در این زمینه. شواهداسلامى براى این تفکیک، در بالا ارائه شده است.584 شواهد یهودى را گرهاردسن بهخوبى تحلیل کرده است.585 روشنترین مثال این مطلب، نقش یادداشتهاى مکتوب است.در جانب یهودى، کیفیت این یادداشتها به خوبى از اصطلاح طومار نهایى (Megillat Setarim) که گاه براى یادداشتهاى مکتوب خاخامان به کار رفته است، 586 فهمیدهمىشود. هر چند به وجود چنین یادداشتهایى اعتراف شده، معمولا در ملا عام پدیدارنمىشوند. مثلا در داستانى از تلمود، آمده است که یک خاخام به دیگرى مىگوید:برو بیرون و به یادداشتهاى خود (Mekhilta) نگاه کن. وى این کار را مىکند وچنانکه باید، حدیثى خاص را در آنجا مىیابد.587 تشابه این حکایتبا داستانابوهریره که براى بررسى یادداشتهاى خصوصىاش به خانه مىرود، 588 یا هارون بنیحیى که بیرون مىرود تا به کتابش نگاه کند، 589 زیاد است.اگرچه در وجود چنانمطلبهاى مکتوب در صدر اسلام، شک و تردیدى نیست 590 اما اظهار نظر گرهاردسنمبنى بر اینکه این یادداشتها و طومارهاى خصوصى، در منابع، تنها به طور اجمالىذکر شدهاند، 591 به یک اندازه در مورد بسیارى از حدیثهاى صدر اسلام نیز صادقاست.
130 در جانب اسلام، پدیدهاى که [با این بحث] ارتباط نزدیکى دارد، ناپسند بودننقل شفاهىیى است که از راه داخل کردن مطلبهاى به دست آمده از یافتههاى کتبى،آلوده شده است. در یک حدیثبصرى، ابن سیرین بصرى از عبیده کوفى مىپرسد: اگرکتابى پیدا کنم، مىتوانم در آن نگاه کنم؟592 یا در نسخهبدلى از این حدیث، اگرکتابى پیدا کنم، آن را بر تو بخوانم؟593 (یعنى: بخوانم تا از تو اجازه روایتکردن آن را دریافت کنم). پاسخ، منفى است. باز ابن سیرین است که در نسخهبدلحدیثى که در بالا مورد بررسى قرار گرفت، این نظریه را نقل مىکند که بنىاسرائیل تنها از طریق یافتن کتابهاى نیاکانشان گمراه شدند، 594 و به طور ضمنى،چنان روشى را در اسلام محکوم مىکند. هر شخصى با در نظر گرفتن طرز تلقىهاىیهودیان نسبتبه نقل شفاهى، بىگمان فرض مىکرد که خاخامها هم در این نظریه (یافتههاى ادبى) ، انباز بودهاند لیکن من در منابع یهودى پیش از اسلام، با شاهدى[در این زمینه] روبهرو نشدهام.595 اما مقایسه حدیثهاى اسلامى که هم اکنونملاحظه شد، با یک متن یهودى مربوط به اوایل سده نهم میلادى، جالب است. در اینروزگار، تا چندین دهه، در درون جامعه خاخامى، کشمکشى میان پیروان مناسکفلسطینى و بابلى وجود داشت و متن مورد نظر، یکى از مجادلههاى بابلیان، علیهفلسطینیان بود. یکى از ادعاهاى نویسنده این متن، شخصى به نام بن بابوى (Ben Baboi) ، این است که فلسطینیان، موضع خودشان را بر مبناى کتابهاى میشنایى (Mishnaic) و تلمودى (Talmudic) -که پس از کنار گذاشته شدن یافته بودند- اتخاذکرده بودند.596 این امر با این نکته دمساز است که در جانب یهودیان نیز به دفنکردن کتابها گواهى شده است 597 اما من در منابع یهودى، نمونهاى را ندیدهام کهبا از بین بردن کتابها به هنگام مرگ که در منابع اسلامى فراوان است مشابهباشد.
131- مسئله دیگرى که به تفکیک میان قلمروهاى عمومى و خصوصى مربوط است، درستى یانادرستى نوشتن نامه در باره موضوعات مذهبى است. این روش، بىگمان در صدر اسلامسخت رواج داشته، اما گهگاه مورد تردید قرار گرفته است. بنا به یک حدیث، هنگامىکه به ابن عباس نامهاى محتوى پرسشى در باره موضوعى مىرسید، به آورنده نامهمىگفت: به رفیقتبگو که پاسخ چنین و چنان است ما فقط نامهها رسائل و قرآن رامىنویسیم.598 به نظر مىرسد که متن این حدیث، به طرزى مغشوش است اما مفهوم اصلىحدیثبه روشنى مخالف نوشتن است. مىتوانیم حدیثى دیگر را با این حدیث مقایسهکنیم که در آن، ابن عباس در آغاز نابینایىاش نامهاى را از زنى دریافت مىکند وآن را به سعید بن جبیر مىدهد تا براى او بخواند.599 سعید همچنین در حدیثى کهمخالفتبا نامهها را به ابن عمر نسبت مىدهد، ظاهر مىشود: کوفیان نامهاى متضمنچند پرسش به سعید نوشتند تا وى آنها را با ابن عمر مطرح کند. آنگاه سعید، پرسشهاى نامه را با او مطرح مىکند وى [سعید] اضافه مىکند که اگر ابن عمر از اینامر آگاه مىشد، این پایان مناسبات ما مىبود.600 برخورد بردبارانهترى را شایدبتوان در حدیثهایى دید دایر بر اینکه طاووس601 و شعبه602 نامههایى را کهنزدشان جمع شده بود، مىسوزاندهاند اما معلوم نیست که در اینجا منظور، نامههاىمربوط به موضوعهاى دینى استیا نه. در طرف یهودى نیز به نظر مىرسد که عملنامهنویسى در موضوعهاى دینى به قدر کافى رواج داشته است 603 اما در اینجا نیزمىتواند اصولا مورد تردید قرار گیرد. ذکر یک نامه فرضى از یک خاخام به خاخامدیگر در باره یک موضوع شرعى، فرصتى را براى یکى از بحثهاى کلاسیک تلمود، راجعبه نگارش حدیث، فراهم مىسازد.604
132- پیش از رها کردن این بحث، شاید دستهبندى برخى نکتههاى کوچک تشابه و تضادبین طرز برخوردهاى مسلمانان و یهودیان نسبتبه نوشتن ارزشمند باشد هرچند اینکار، چیزى به بحث نمىافزاید یا اندکى مىافزاید. آنچه را که مىتوان درون مایه طشت نامید، در جریانهایى که در فلسطین رومى وعراق صدر اسلام رخ داد، مشترک است. ربى اسمعیل مىشنود که مردى طومارى ازدعاهاى مکتوب را پنهان کرده است، و براى تحقیق بیرون مىرود. مرد متخلف، مبهوتاز شنیدن صداى پاى خاخام (روى پلههاى نردبان)، طومار را در طشت آب مىاندازد.605 کوفیان نیکاندیش، انواع نوشتههاى غیر قرآنى را براى ابن مسعود مىآوردهاندوى طشتى را طلب مىکند تا بدان وسیله، نوشتهها را محو کند. 606 موضوع مشترک دیگر، نوشتن روى دیوار است.607 تلمود فلسطینى به این شیوهیادداشتنویسى گواهى داده است. 608 در جانب مسلمانان، همین تدبیر را شعبى توصیهکرده است: هرگاه چیزى مىشنوید، آن را بنویسید، حتى روى دیوار. 609 این توصیه بهضحاک بن مزاحم خراسانى (م. 105) نیز منسوب است. 610 سفیان ثورى، شب هنگام،حدیثها را روى دیوار مىنوشت و روز بعد، از روى آنها نسخه برمىداشت. 611 همه اینمطلبها کوفى است. 612 یکى از نوشتههاى خاخامان در باره موضوعاتى غیر از کتاب مقدس، یک کتابتبارشناسى بود. 613 در روایتى آمده که زهرى، جز یک کتاب در باره تبارشناسىقبیلهاش، کتابى نداشت. 614 در برابر این وجوه اشتراک، مىتوان نکتهاى از تباین را مطرح کرد. در جانبیهودیان، ما با این پیشنهاد مواجه مىشویم که اگر مطلبى یک تفسیر نو باشد (Milta hadatta) ، شاید نوشتن آن مجاز باشد. 615 این وضع با گرایش مسلمانان بهاینکه نوشتن نظریه شخصى را به طور ویژهاى نامطلوب مىدانند، تباین دارد. 616 سرانجام باید یاد آورى شود که نظریههاى یهودیان، مانند نظریههاى مسلمانان صدراسلام، از هیچ انسجام یکپارچهاى برخوردار نیستند. یکى از محققان مکتب ربانى درشرح یکى از اقدامات فریسیان علیه تورات صدوقیان [از فرقههاى یهود. م]، مىگوید: ماشریعت را در کتاب نمىنویسیم. 617 با این وصف، خود این مطلب در تفسیرى راجع بهیکى از نوشتههاى غیر از کتابت مقدس خاخامها، یعنى Megillat ta|anit یا طومارروزه گرفتن گنجانده شده است. اما شاید ما باید بدانیم که اعتراض به ویژه مشخصىنسبتبه نوشتن شریعت وجود دارد، چنانکه گفتهاند: کسانى که به نوشتن شریعت دستمىزنند، مانند کسانى هستند که تورات را مىسوزانند.618 ممکن است در این زمینهواقعا مهم باشد که در چنین نسخ خطى یهودى باقى مانده از دوران میان سده سوم ونهم میلادى اثرى از متنهاى شرعى نیست.19 اما در این صورت، چگونه باید مطالبشرعى موجود در کتیبه روى کف کنیسه فلسطینى را در بتشین (Bet-Sheon) کهتاریخ آن را کمى پیش یا پس از غلبه تازیان ذکر کردهاند توجیه کنیم؟620 بهرغم ملاحظههایى که لیبرمن (Lieberman) براى ملایمتر ساختن ضربت ارائه داده، بهدشوارى مىتوان به شکلى عمومىتر به نوشتن شریعت پرداخت.621
133- دو نکتهاى که در این بخش مطرح شد، موید این فرض است که مخالفت مسلمانانصدر اسلام با نگارش حدیث، ریشه یهودى دارد: یکى شیوهاى که خود مسلمانان اینمسئله را به یهودیان مربوط مىسازند، و دیگرى نزدیکى تفکیک میان قلمروهاى عمومىو خصوصى، توسط یهودیان و مسلمانان. در بخش بعد، خواهم کوشید تا نشان دهم کهفرضیه ریشه یهودى داشتن، از زمینهاى گستردهتر، تاییدیههایى مىیابد.
3) زمینه گستردهتر
134- در هر دو مورد اسلامى و یهودى، حدیث که وضع شفاهى آن در بالا بررسى شد،در کنار وحى مکتوب وجود دارد. در طرف مسلمانان، این دوگانگى در این دستور نبوىکه از من چیزى جز قرآن را ننویسید622، و در سخن ابو سعید خدرى به دانشجویى کهخواهان نگارش حدیث است، در قالب این سوال انکارى که آیا مىخواهى حدیث را مانندقرآن قرار دهى؟ 623 نمود مختصرى مىیابد. در جانب یهودیان، این امر در پشتنیمه نخستیک حکم خاخامى قرار دارد:شما نباید کلمات نوشته شده را به طورشفاهى نقل کنید. شما نباید سخنان شفاهى را بنویسید.624 در واقع، تاکید یهود برمکتوب بودن کتاب مقدس، 625 شدیدتر از آن است که در اسلام مىیابیم.626
135- این همانندى میان دو دین، جزئى و ناچیز نیست. نوعى تفکیک میان کتاب مقدسو حدیث در ادیان جهانى به قدر کافى عمومیت دارد، اگر مقصود از این تفکیک، چیزىجز نوعى ردهبندى مؤلفههاى منابع موثق برحسب مراتب معرفتى یک میراث معتبر نباشد.اما براى یک دین، کاملاممکن است که بر نقل شفاهى آنچه ما در غیر این صورتوسوسه مىشدیم که کتابهاى مقدس آن دین بخوانیم پافشارى کند: شاهدش دو مورداوستا627 و وداها628. همچنین، براى حدیث کاملا عمومیت دارد که حتى بدونپافشارى رسمى بر نقل شفاهى نگاشته شود وضع مسیحیت از همان آغاز دوران تاریخشچنین بوده است.629 از اینرو، این تفکیک میان وحى مکتوب و حدیثشفاهى، نه تنهاچیزى است که در یهودیت و اسلام مشترک بوده است، بلکه در زمان و مکانى که اسلامدر آنها شکل گرفت، آمیزهاى بود خاص آنها و من در جاى دیگر، نمونهاى براى آننمىشناسم.630 بنابراین، فرضیهاى بدیهى است که کل مفهوم حدیثشفاهى، چیزى استکه اسلام از یهودیتبه عاریه گرفت. به طرزىقوى و سپس گویتاین ( Goitein) 631 آن را بیان کرده632 و به تازگى برونشویگ (Brunschvig) 633 و شولر بر این وجه تشابه تاکید کردهاند.634 اما هنوز بااینکه در شمار پژوهشهاى عادى اسلام در آید، فاصله دارد چه رسد به اینکه موردبررسى دقیق مفصلى که درخور آن است، قرار گرفته باشد!
137- این امر، ممکن است تا اندازهاى تردید گلدزیهر نسبتبه مسئلههاى نفوذیهودیان بر اسلام را منعکس کند. در این زمینه، گویتاین به درستى از ترجیحنمونهها بر نفوذها از سوى گلدزیهر سخن گفت.635 اما در باره مسئلههایى که دراینجا مورد علاقه ماست، او در آغاز با پذیرفتن حتى یک نمونه، سخت مخالف بود.وى در عبارتى مربوط به سال 1890م که بر خلاف معمول جدلى است مقایسه دادههاىاسلامى را با فرقگذارى یهودیان میان شریعت مکتوب و شریعتشفاهى و نهى یهودیاناز نوشتن شریعتشفاهى، قیاسى نادرست و گمراه کننده، کاملا غیر منطقى، مبتنى برخرافهاى (که با وجود این، معلوم مىشود مدافعان نظرى بسیارى در میان خودمسلمانان داشته) راجع به سرنوشت اصلى حدیثبه صورت روایتشفاهى دانسته و آن رامحکوم مىکند.636 انسان شک مىبرد که بىمیلى گلدزیهر نسبتبه همین قیاس ایهودیتبود که او را واداشت تا در برخورد با اختلاف نظر مسلمانان بر سر نوشتنحدیث، چنین قاطعانه علیه شفاهىگرایان و موهوم پرستى ایشان، جبههگیرى کند. امادر حدود پانزده سال بعد، گلدزیهر، شادمانه یک دوگانگى در شریعت نوشته ونانوشته را هم در اسلام و هم در یهودیت پذیرفت: هر دو به طور مستقل، آن را ازحقوق رم به عاریه گرفتند637 (نظریه رومى در واقع بسیار ضعیفتر است از آنچهبین اسلام و یهودیت هست زیرا که قانون نانوشته در بافت رومى به سادگى قانونىاست که به طور اتفاقى نوشته شده است، بىهیچ اشارهاى ضمنى بر اینکه نمىبایدنوشته شود). 638 نظریه گلدزیهر تا سال 1907 به پختگى رسید. او مسئله نفوذ یهودىرا همچنان در خور بحثباقى گذاشت هرچند جدل مسلمانان را علیه مشنا، به منزلهسندى علیه چنان نفوذى عرضه مىداشت.639
138- این نظر که اسلام تصور خود از حدیثشفاهى را به یهودیت مرهون است، برخلافنظر گلدزیهر، نظرى ذاتا درست نماست اگرچه اثبات جزئیات آن دشوار است. تمامکوشش من در اینجا این است که از چهره خاص (اما اساسى)یى که این دو حدیثیهودى و اسلامى در آن مشترک هستند به کوتاهى سخن گویم: این چهره، نمونهاى ازانتساب است که در جانب مسلمانان به اسناد معروف است.640
139- یکى از گویاترین موارد حاکى از ریشه یهودى داشتن حدیث مسلمانان راهاروویتز (Horovitz) در بحثخود از این موضوع در سال 1918 مطرح کرده است.641هاروویتز نشان داد که سلسلههاى مراجع خاخامى، نمونه مشابه خوبى را براى اسناداسلامى فراهم مىکنند و در ضمن، هیچ منبع درستنماى دیگر (عربى یا خارجى) رانمىتوان براى این پدیده نامعمول ارائه کرد. بحثبعدى از این موضوع، مدرکىارائه نکرده است که بتواند به طور جدى، یافتههاى وى را مورد تردید قرار دهد.642
140- مثالهایى از سلسلههاى مراجع خاخامى که کمابیش به طور الله بختى ازتلمودبابلى گرفته شدهاند، عبارتاند از: ر. زریقا (R. Zeriqa) گفت: ر.امى (R. Ammi) گفت:ر. شمعون بن لاقیش (R.simeon ben Laqish) گفت: 643 ر.یهودا گفت: سموئل گفت:644 ر. یهودا گفت: راو (Rav) گفت:645 ر.ابا (R. Abba) گفت: ر.حیاباراشى (R. Hiyya bar Ashi) گفت: راو گفت:646. بخر (Bacher) اطلاعات گستردهاى در بارهسلسلههاى سه یا چهار مرجع در آثار خاخامى گردآورده است.647 دستاوردهاى وى نشانمىدهند که تکرار این سلسلهها در ادبیات آمورایى ( بسیار بیشتر ازادبیات تنایى (Tannaitic) است، 648 و نیز نشان مىدهند که این سلسلهها در تلمودفلسطینى، رایجتر از تلمود بابلى است.649 نمونههایى مشابه با اسناد خانوادگىاسلامى گاه یافت مىشوند.650 همچنان که مىتوان چشمداشت، حدیثهایى با سلسلهمرجعهایى که به موسى(ع) مىرسد، در منابع خاخامى کمیاباند اما وجود دارند.651یک مثال به قرار زیر است: ربى یوشع (R.Joshua) گفت: من به صورت حدیث از خاخامیوحانان بن زکاى (Johan b. anzakkai) که از معلمش شنیده بود و معلم او ازمعلمش، دریافت کردهام، که به صورت یک که به موسى در سینا (داده شده) مبنى بر این که الیاس (Elijah) براى اعلام طهارت و نجاست نخواهد آمد... .652 استدلال مطرح شده توسط هاروویتز را مىتوان با این تامل تقویت کرد که اسنادهاىکهن اسلامى به سلسلههاى مراجع یهودى بیشتر نزدیکاند تا به سلسلههاى مراجعکلاسیک. در منابع کهنتر اسلامى، اسنادهاى فراوانى است که با توجه بهاستانداردهاى کلاسیک، از این لحاظ، معیوباند که یا مقطوعاند یعنى به پیغمبر(ص) باز پس نمىروند بلکه تنها به ماخذهاى متاخر مىرسند یا مرسل هستند یعنىبه سبب حذف راویان واسطه، ناقصاند.653 هر دو کیفیت در میان خاخامان شناخته شدهاست. همچنان که پیشتر یادآورى شد، حدیثهایى که به موسى برمىگردد، کمیاب است.654 و حذف یک حلقه واسط در سلسله مرجعها آشکارا روا شمرده شده است.655 مىتوان افزود که هر دو فرهنگ براى شنیدن مستقیم حدیث از گوینده، ارزشى والاقائلاند. ربى زرا (R. zera) به هنگام شنیدن حدیثى خاص (شمعه Shem|ta )656 کهیکى از راویان آن مفقود است، اظهار امید مىکند که روزى به فلسطین رفته آن گفتهرا به طور مستقیم بشنود چنانکه سرانجام اینکار را کرد.657 ابو العالیه (م.90)نیز به یاد مىآورد که چگونه در بصره، حدیثهایى را از صحابیان، با حذف یک واسطه،را براى آنها نقل مىکردهاند و آنها آرام نمىگرفتهاند تا سواره به مدینه رفتهآنها را از لبان خود صحابیان بشنوند.658 برخى گفتهاند که منشا اسناد، به رویه نقل که در میان شاعران پیش از اسلاممعمول بوده است، باز مىگردد: هر شاعر، یک (یا چند) راوى داشته که شعرهایش راحفظ مىکرده و مىخوانده است 659 اما هیچ مثالى از خواندن شعر از طریق سلسلهاىاز چنین راویانى ارائه نکردهاند 660 روش آموزش پزشکى اسکندرانىها در اواخردوران باستان را نیز به عنوان مثال ذکر کردهاند 661 اعتراض، یکسان است.662
141- کوتاه سخن اینکه، یهودیتخاخامى و اسلام نخستین در سهیم بودن در یک پنداشتکلى از حدیثشفاهى که در کنار کتاب مقدس وجود دارد، بىمانندند و در درون اینچارچوب کلى، آنها نه تنها در مخالفتبا نگارش حدیثشفاهى، بلکه در نمونه خاصاسناد هم انبازند. همچنین بعید به نظر مىرسد که اینها پدیدههاى مشابهى باشندکه در یک بخش جهان و در یک زمان، فقط بر حسب اتفاق، همزیستى داشتهاند.
4) میشنا چگونه نوشته شد؟
142- اینکه یهودیتخاخامى و اسلام آغازین در یک بخش از جهان قرار داشتند،ادعایى تردید بردار نیست. بابل و فلسطین که مراکز سنتى خاخامها بودند، جزوسرزمینهایى بود که در اولین مرحله گسترش اسلام به تصرف مسلمانان درآمد.همچنین، اینکه این دو [گروه] در زمان و مکان انباز بودند، فى نفسهتردید بردارنیست زیرا یهودیتخاخامى پیش از پیدایى اسلام به خوبى شکل گرفت و تا این روزباقى ;ماند اما به محض اینکه تحول حدیثخاخامى را به میان آوریم، دشوارىیىپدید مىآید. عصر کلاسیک یهودیتخاخامى، یعنى دورانهاى تنایى و امورایى که درمیشنا، تلمود و منابع مربوط ثبت و ضبط است، تا سال 500 میلادى به پایان رسید.663 آگاهى ما از مرحله بزرگ بعدى، یعنى دوران گائونى ( Geonic) ، قبل از سدههشتم سابقه ندارد و تنها در سدههاى نهم و دهم است که گسترش مىیابد. بنابراین،تاریخ یهودیتخاخامى در دورانى که در میانه همزمان با پیدایش و گسترش آغازیناسلام است واقع مىشود، تا حدى دوران تاریکى است. این گسستگى نوشتهها ممکنبود براى مقاصد این پژوهش زیاد مهم نباشد، اگر در این دوران، نوعى چرخش به دورشدن از شفاهى به سوى نوشته انجام نگرفته بود. در یک تاریخ کمابیش اختیارى دراین دوران است که، بنا به آگاهى ما، ویرایش تلمود بابلى معمولا رخ مىدهد و درضمن، ما مدرکى دال بر ادامه مخالفت نسبتبه نگارش تورات شفاهى در منابع گائونىنمىیابیم. بنابراین، مسئلهاى که باید مطرح کنیم، این است که آیا نظریههاىشفاهىگرا که در منابع تنایى و آمورایى یافت مىشود، هنوز به عنوان چیزى ازسنگوارههاى مکتوب در دوران آغازین اسلام باقى مانده بود یا نه. چنانکه این بخشنشان خواهد داد، پاسخ روشنى براى این پرسش نداریم. بهتر آن است که بحثخود رابا پایان دوران گائونى شروع کنیم و سپس به عقب برگردیم.
-گائون (Gaon) آکادمى بابلى پومبدیتا ( Pumbedita) - در پاسخ به پرسشهایى که برخى ازدانشمندان قیروان از او کردند، در حدود سال 987 نوشت 664 یا به طور دقیقتراجازه دهید تا از خود این پرسشها آغاز کنیم. دانشمندان قیروان، استقلال فکرىیا شاید حساسیتى نسبتبه مناظرات قارئون (Karaite) داشتند که پرسشهایى را نهدر داخل بلکه در باره حدیث مطرح کنند. اعضاى (احتمالا غیر تاریخى) مجمع کبیربودند که قبلا به نوشتن آن آغازیدند؟665 آیا در واقع ممکن است چیزى از آن تازمان ربى (Rabbi) (ویرایشگر میشنا در سده دوم) نوشته نشده باشد؟ پرسشهاىبیشترى به همین حال دنبال شده است: پس از ویرایشمیشنا نوشته شد یا در همان زمان؟ برایتاها (Baraytas) چگونه نوشته شد؟ و تلمودچگونه نوشته شد؟ از مناظرهاى که این پرسشها با آن آمیخته شدهاند، روشن به نظرمىرسد که دانشمندان قیروان، بین انشاى یک متن شفاهى و روى کاغذ آوردن آن،تمایزى قائل نبودند 667 آنان این دو جریان را یک کار و یکسان فرض مىکردند. افزون بر آن، آنها این حقیقت را که در زمان آنان انکارناپذیر بود که میشنا(مانند کتابهاى دیگرى که به آنها اشاره کردند) یک کتاب است، مسلم مىانگاشتند. شریرا در پاسخ دانشمندان قیروان، گزارشى طولانى و آموزنده از تاریخ حدیثخاخامى را براى آنها فرستاد. اما با توجه به اشارههاى مکرر آنها در پرسشهایشانبه نگارش تورات شفاهى، پاسخ او کوتاه و ناسودمند بود. وى پرسندگانش را مطمئنساخت که تلمود و میشنا نوشته نشدند و خاخامها مواظب بودند که حدیثها را از حفظبخوانند، نه از روى منابع مکتوب در توضیح، وى نهى کهن نگارش تورات شفاهى راذکر کرد.668 در ضمن، در باره اینکه تورات شفاهى چگونه به کتابت در آمد، تفسیرىارائه نداد.
144- در نکتههاى دیگر رساله شریرا اختلافى مهم در زمینه نگارش تورات شفاهىمیان دو نسخهاى که در آنها این رساله نگهدارى مىشود، یعنى نسخه فرانسوى و نسخهاسپانیایى وجود دارد: اشارههایى که در نسخه اسپانیایى به نگارش شده، در نسخهفرانسوى، موجود نیست. این اختلافها (و دلیلهاى قاطعى از براى مرجح دانستن نسخهفرانسوى) را البوگن ( Elbogen) به بحث کشانده است.669 اپشتاین، نکتهاى مهم رامىافزاید که چون شریرا رساله خود را در پاسخهاى بعدى خواند، آنرا در متنىخواند که با نسخه فرانسوى مطابقت دارد. 670 شریرا اشارهاى جالب به نگارش در یک متن آکادمیک معاصر مى کند. وى میان آموزشحکیمان تنایى و روش روزگار خودش مقایسه مىکند: ما تفسیر مىکردیم (احتمالاتلمود را) و همه شاگردانمان آن تفسیر را مىنگاشتند، هر یک به شیوه خاص خود. 671
145- خوددارى شریرا از اظهار نظر در باب نگارش تورات شفاهى چیزى تازه نبود. (م.942 میلادى) در زیرفشار مجادلات قارئون ( Karaite polemic) با تاریخ حدیثخاخامى، دست و پنجه نرمکرده بود. بر خلاف پنداشت رایج، سندى ارزشمند دال بر این که در اظهاراتش درباره این موضوع اشارهاى روشن به نگارش کرده، در دست نداریم.
146- در آنچه ما از سفر هاگالوى (sefer ha-galuy) سعدیا در دست داریم، او درواقع نمىگوید که میشنا یا تلمود در زمان گردآورى نوشته شدهاند. نسخه عبرىتنها از گردآورى سخن مىگوید.672 نسخه عربى در گفتگو از میشنا و تلمود، ازاصطلاح اثبات فراتر نمىرود 673 و این، هر چند دال بر تثبیت در نوشتن است، اماصریح نیست.674 همچنین، اصطلاح اثبات، همان است که سعدیا هنگامى که در مجادلهاىکه شاید علیه ابن ساقویه از فرقه قارئون (Karaite Ibn Saqawayh) استبهطور گذرا به ویرایش میشنا اشاره مىکند، به کار مىبرد 675 این اصطلاح، همچنیندر زمینه میشنا و تلمود به کار مىرود، آنگاه که قرقیسانى (Qirqisani) و یفت (Yefet) هر دو از فرقه قارئون نظریه سعدیا را نقل مىکنند.676 مقایسه کنیدبا اشارههاى صریح سعدیا به نوشتن E (کتب) اسفار پنجگانه تورات، آنچنان کهقرقیسانى نقل کرده است.677 تنها در آنچه به طورى مستدل منابع کم اعتبارترقارئون است، سعدیا وادار شده که از نوشتن تورات شفاهى سخن گوید. بنابراین،مدتى بعد، آنگاه که قرقیسانى خود فرصت مىیابد که به نظریه سعدیا رجوع کند نهاین که رسما آن را نقل کند -«دونوه» را به جاى «اثبتوه» به کار مىبرد.678 سلمونبن یروحیم که به او تا حدى مىتوان جواز شاعرى داد، این نظریه را بر سعدیاتحمیل مىکند که میشنا نوشته شد (حققوها).679 تنها متنى که مىتواند بار مخالفداشته باشد، تفسیر بى نامى است از یکى از اعضاى فرقه قارئون، که هارکوى (Harkavy) منتشر کرده است 680 اما اشارهاى که در آنجا به اعتماد کردن بر کلماتمکتوب شده است، در هیچ یک از متنهاى دیگرکه در اینجا ذکر شد- نمونه ندارد هرچند که هارکوى این اشاره را به عنوان دلیل قاطعى بر این که سعدیا معتقد بودهکه میشنا در روزگار تنائیم681 نوشته شده بود، برگزیده است. دانشمندان جدید خواستهاند که از نسخههاى کم مسئولیت تر قارئون سرمشق بگیرند.بنابراین، اصطلاح عربى اثبات که مورد علاقه سعدیاست، در ترجمههاى هارکوى682 ومالتر (Malter) 683 اشاره آشکارى به نوشتن است و ویدر ( Wieder) در تفسیر عبرى،تغییرى مشابه داده است.684 البته ممکن است که سعدیا در جاى دیگر، نظرات خود رابه گونهاى ابراز داشته که همه اینها را موجه مىکرده است، و قارئون، با دقت،نحوه بیان عبارات گمشده را بازسازى کرده باشند. اما به فرض ظرافت این مسئله،سزاوار نیست که آن را بپذیریم.
147- این سکوت شریرا و سعدیا در باب نگارش تورات شفاهى را مىتوان به معنى آنگرفت که این مسئله از خاطر آنها نگذشته است. این مسئله به سبب حملههاى قارئونبر موثقیتحدیثشفاهى ربانى، در معرض توجه اینان قرار گرفت. سلمون بن یروحیم،معاصر جوانتر و منتقد سرسختسعدیا، از ناهماهنگى ربانیون، کمال استفاده راکرده است: آنها ادعا کردند که خداوند توراتى شفاهى به ایشان داده، و با اینوصف، بر خلاف اصول خودشان، این وحى (بنابر فرض) شفاهى را به نگارش درآوردند.685 بنابر این، ما مىتوانیم فرض کنیم که سکوت ربانیون، سکوتى از روى دستپاچگىبوده است: دانشمندان بزرگ یهودیت گائونى متاخر، براى این حقیقت که یک وضعیتادبى متناقض با اصول شفاهىگراى محفوظ مانده در میراثشان فراهم شده بود، توضیحى نداشتند.
148- اگر در پى آن باشیم که عقبتر برویم و در دوران گائونى به کار پردازیم،پاسخها چندان روشنتر نخواهد شد. اجازه دهید فعلا توجه خود را بر تلمود متمرکزسازیم.686 نخستین گواهى مااز سدر تنائیم و امورائیم (Seder tannaim ve amoraim) -اثرى که تاریخى برابر 884 میلادى دارد- به دست مىآید.687 این کتابدر دو بخش است: بخش نخست، تاریخچهاى از حدیثخاخامى به دست مىدهد و از نگارشتورات شفاهى سخنى نمىگوید 688 دومین بخش، جنبه عملى دارد و در جاهاى خاص، اینمطلب را به ذهن متبادر مىسازد و آن هنگام، سند مکتوب مطالعه مىشود.689
149- اگر از اواخر قرن نهم به اوائل آن بازگردیم، جدل بن بابوى (Ben Baboi) بابلى علیه یهودیان فلسطینى، دو چیز بر ما عرضه مىدارد: یکم، او اشارهاى آشکاربه وجود متنهاى مکتوب تلمود فلسطینى مىکند 690 دوم، گفتهاى جالب را از گائونیهوداى (Gaon yehudai) دانشمند بابلى که دو نسل پیش از او مىزیست نقل مىکند:691 من هرگز به پرسشى در باره هیچ مطلبى که شما از من پرسیدید، پاسخ ندادم، بجزپرسشى که من از تلمود در باب آن، مدرک داشتم و آن را به منزله هلاخا لمعسه (halakhah lema|aseh) [شریعتى که در مقام عمل باید اجرا شود] از آموزگارم آموختهبودم و آموزگارم از آموزگارش اما اگر مطلبى بود که در باره آن تنها از تلمودمدرک داشتم، ولى از آموزگارم هلاخا لمعسه (halakhah lema|aseh) نداشتم،... بهشما پاسخ نمىدادم.692 این، استنباطى موجه به نظر مىرسد که اگر هلاخا لمعسه (halakhah lema|aseh) چیزى است که شخص از آموزگارش دارد، 693 پس تلمود، چیزىدیگر است و به طرزى موجه نه ضرورى متنى مکتوب است اما استنباط موجه تاگفته صریح، بسیار فاصله دارد.
150- اجازه بدهید اکنون از تلمود، فراغت جسته به میشنا بپردازیم.694 همچنان کهمىتوان چشمداشت، براى نگارش آغازین میشنا، سندى معتبر به دست داده نشده است.695 این نباید ما را گیجسازد زیرا که در باره نقل شفاهى آن به منزله متنىثابت، چیزى که ذاتا معماگونه باشد، وجود ندارد.696 اما در باره اینکه میشنا درحقیقت در چه تاریخ متنى مکتوب شد، در تاریکى قرار داریم.
151- در کوششى طولانى براى ثابت کردن نخستین نگارش میشنا، اپشتاین (که تا حدىمىتوان او را یک سزگین یهودى دانست) به چندین متن که مىپنداشته بر این نکتهگواهى مىدهند، پرداخته است. به نظر او، کهنترین گواه میشناى مکتوب، عبارت در میشنا نوشته شده است که یکبار در seder Eliyahu rabbah 697آمده است. دو نکته موجب تضعیف این گواهى مىشود:یکم، آن عبارت در درون این کتاب نسبتا متجانس، تک افتاده است کتابى که در آنبه طور مرتب، میشنا به منزله حدیثشفاهى ذکر شده است 698 و شاید به سادگى، اشتباه کاتبانه باشد که زیر نفوذ استشهادها از کتاب مقدس که بىدرنگ پیش از آنآمده رخ داده باشد دوم، بحث اپشتاین حول محور تعیین قرن نهم به عنوان تاریخاین کتاب است که مان (Mann) این تاریخ را تعیین کرده اما تاریخ کتاب را مىتوانتا سده نهم به تاخیر انداخت.699 گواهى بعدى در باره میشناى مکتوب را که اپشتاین ارائه کرده، 700 حکم قضایى (Placitum) راجع به یهودیان طلیطله است که به آیین مسیح گرویده بودند تاریخاینسند، 637 میلادى است.701 در این سند، نوگرویدگان به مسیحیت، متعهد مىشوندکه همه نوشتهها (Scripturas) ى کنیسههاى خود را خواه موثق، حدیثى (eas quos و خواه اپوکریفا (Apocrypha) [ملحقات مورد اختلافدرکتاب مقدس] تحویل دهند. روشن است که ما در اینجا اشارهاى به متنهاى حدیثى ازنوعى شکل مکتوب داریم اما یکسان دانستن آنها با میشنا به خصوص، بىدلیل است. درواقع، Scripturae غالبا به معنى Scripture ( کتاب مقدس) به کار رفته استطبقهاى که تصور مىشود نوشتههاى موثق و اپوکریفا به آن مربوط است و همه آنها درکنیسهها یافت مىشوند. بنابراین، همان قدر که محتمل است نوشتههاى حدیثى، میشناباشند، احتمال دارد که متنهاى ترگوم (Targum) باشند. اپشتاین، همچنین قانون اساسى (novella) 146 ژوستینى (Justinian) در سال553میلادى را به عنوان گواهى بر میشناى مکتوب ارائه مىکند 702 اما محتواى این متن،نقش نیایشى کتاب مقدس استبه طورى که اصطلاح deuterosis نمىتواند به میشنااشاره داشته باشد و مهمتر از آن، این که نشانهاى در دست نیست که ما با متنهاىمکتوب سروکار داشته باشیم.703روشنترین مثال آمورایى که اپشتاین از مکتوبات میشنا ارائه مىدهد، پاسخ ( responsum) القا شدهاى است که در آن، عبارتى از میشنا 704 درج شده بود. شواهدى که او از مکتوبات مختلف مىآورد، 705 غالبا دو پهلوست و هم انتقال کتبىو هم انتقال شفاهىرا در دوران مورد بحث، مىرساند. اگر حکم قضایى طلیطله (Toledan placitum) را دال بر میشنا ندانیم، به نظرمىرسد که اولین اشارههاى روشن به میشنا، به منزله متنى مکتوب، حدیثهاى اسلامىدر باره مثناه است. این امر، یک مبدا تاریخ تقریبى [در مورد میشنا] در اختیار مامىگذارد، یعنى دوره صدر اسلام البته در باره تاریخى که در آن میشنا به حقیقتنگاشته شد، نکتههاى چندانى به ما ارائه نمىکند.
152- در مقابل کل اینها، یک پاسخ (responsum) گائونى هست که به سختى با مسئلهنگارش تورات شفاهى سر و کار دارد. در اینجا گائون، پس از نقل یکى از تحریمهاىتلمود، چنین ادامه مىدهد: اکنون که نیروهاى ذهنى ما این همه کاهش یافتهاند وهر کسى به مراجعه به متنهاى مکتوب (nushe) نیاز دارد، کاملا رواست که هر چهمىخواهیم انجام دهیم یعنى به کار نوشتن قانونها ادامه دهیم و کسى که از آنهانکته مىآموزد، در واقع، پاداشى دریافت مىکند.706 این گفته به سبب پذیرش آشکارنگارش، برجسته است. با این وصف، به طور مشخصى آن را به عنوان تسلیم در برابرضعف انسان امروزى، نه به صورت روشى فى نفسه مطلوب، مشروع مىسازد. بدبختانه ماتاریخى قطعى براى این پاسخ ( responsum) نداریم ویراستار آن، میل داشت که آن رابه یکى از دو گائون میانه سده نهم میلادى نسبت دهد. 707
153- بنابراین، مفیدتر خواهد بود که از نظریه زمانى (Chronolagical) بهنظریهاى ساختارى منتقل شویم. چنانکه پیشتر دیدهایم، مشخصه یهودیتخاخامى پیشاز اسلام، گرایش به کامل کردن حافظه با نسخه خطى بود اما نسخه خطى را به قلمروخصوصى واگذار مىکرد. و نه جاى شگفت است اگر این معیار دوگانه به درجهاىبیشتر یا کمتر تا دوران گائونى، باقىمانده باشد، و نشانههایى در دست است کهاحتمالا باقىمانده است. به نظر مىرسد که یک دانشمند، هنوز طومار مخفى خود راداشت، 708 و اینکه به یاد سپارندگان (tannaim) حرفهاى دوران پیش از اسلام، هنوزنقشى مهم در زندگانى علمى (آکادمیک) ایفا مىکردند.709 در واقع، پژوهشهاى اخیر،متمایل به عرضه این پیشنهادند که برقرارى یک عبارت ثابتبراى متن تلمود، بسیاردیرتر از آنچه تصور شده بود، رخ داد: دست کم تا سده نهم، تلمود همچنان بهوسیله از برخوانى شفاهى آزاد نقل مىشد، بىآنکه در متن مکتوبى مقید شود.710 دراین چنین بافتى از دوسوگرایى مستمر است که ما ناگزیر باید وامدارى اسلام نسبتبه یهودیتخاخامى را در آنچه به بحث کشاندهام، قرار مىدادیم. این مطلب به ماکمک مىکند که در نظر آوریم چگونه مسلمانان توانستند در آن واحد، اصولشفاهىگرایى خاخامها را به خود اختصاص دهند و در عین حال، روش ادبى ایشان رامحکوم کنند.
چهارم. نتیجهگیرى
154- حدیثشفاهى، پدیدهاى است که از اختلاف مکانها و زمانها شناخته شده است، ومانند بسیارى از چنین پدیدهها از لحاظ کیفیت، از موردى به مورد دیگر، متفاوتاست. تفاوت آشکارى که مىتوان قائل شد، عبارت است از تفاوت دیثشفاهىناخودآگاه یک جامعه بىسواد یا بسیار بىسواد از یک سو، و حدیثشفاهى خودآگاهجامعه باسواد یا بسیار باسواد از سوى دیگر. دسته نخست، متعلق استبه حدیثهاىعامیانه مردمانى مانند مردم ایرلند یا ایسلند بیش از ظهور سواد مسیحى بىشک،به اضافه حدیثهاى عامیانه فراوانى که مانند حدیثهاى عامیانه مردم انگلیس یااسلاوها نتوانست پس از آغاز فرهنگ سواد باقىبماند. دسته دوم، متعلق استبهحدیثهاى مدرسى (اسکولاستیک) یهودیتخاخامى و اعتماد کنیم به اضافه حدیثدروئیدیان (Druids) . این تفاوت، هرچند تمایزى سردستى است، به اندازه کافى سهلهست که براى بیشتر موردها کارآ باشد. تفاوت مذکور تا حدودى پیچیده است، به سبباین حقیقت که در موردهاى هند و ایران، بدیهى به نظر مىرسد که ما با حدیثهایىسروکار داریم که در آغاز به طور ناخودآگاه شفاهى بودند اما پس از معمول شدننوشتن در جامعه، به میزانى قابل توجه، به گونه حدیثهاى شفاهى خودآگاه در هرزمان که دقیقا ممکن بوده استباقى ماندند.711 على رغم همه اطلاعات ما، اینامر مىتواند در مورد حدیثشفاهى دروئیدیان [کاهنان بریتانیاى کبیر در دورانسلتها.م] هم صدق کند در صورتى که به روشنى در مورد یهودیتخاخامى صدق نمىکند.اما اینکه چیزى مىتواند به چیز دیگر تبدیل شود، نباید ما را از تمیز میان آن دو چیز باز دارد.
155- چنان انتقال و تحولى در صدر اسلام وجود نداشت اما این زمینهاى بود که درآن، هر دو نوع حدیثشفاهى ایجبودند.
156- حدیثشفاهى ناخودآگاه را حدیث عامیانه عربان پیش از اسلام عرضه مىداشت.بسیارى از این حدیث، به شکلى از اشکال، در آغاز اسلام نگاشته شد. مسائل تطبیقىجالبى در باره محتوا و ویرایش این مطلبها پدید مىآید 712 اما با فرض این کهاسلام هویت عربى را تایید کرده باشد، 713 شگفت نیست اگر عربان در جمله مردمانىقرارگیرند که توفیق یافتند حدیثهاى عامیانهشان را براى آیندگان با سواد، ثبت کنند.
157- در این بین، محدثان مسلمان در درون یک جامعه فعلا با سواد، حدیثشفاهىناخودآگاهى را به وجود مىآوردند. این، یک طرح فرهنگى شگفتترى اگر نگوییمکژروتر بود و من در این پژوهش، بحث کردهام که پذیرش این طرح، تنها به منزلهبازماندهاى از یهودیتخاخامى، مفهومى تاریخى پیدا مىکند.714 من چیز بیشترىندارم که در اینجا در باره ریشههاى شفاهىگرایى اسلامى بیفزایم اما نکتهاى درباب از میان رفتن آن هست که باید گفته شود.
158- چنانکه از حدیثهاى شفاهى برمىآید، تجربه اسلامى، به ویژه توفیق آمیز نبود.محدثان تا حدود یک سده، آن را نگهداشتند و سپس تا درجه زیادى آن را (بجزتشریفات) رها ساختند. چرا؟ فراهم بودن نوشتن در جامعه باسواد، آشکارا وسوسهاىپایدار براى دوام بخشان آینده حدیثشفاهى مدرسى (اسکولاستیک) است. اما ماهنوز ناگزیریم که توضیح دهیم چرا مسلمانان آن قدر زودتر از هندیان یا یهودیاناز پا درآمدند. افزایش بسیار زیاد حجم مطلبهایى که باید نقل شود، گاه توجیهىرا براى تسلیم شدن در برابر نگارش ارائه مىکند 715 اما این توجیه براساس اینفرض، معتبر است که هر کس ناچار باید هرچیزى را حفظ کند.
159- یک راه دیگر براى طرح سوال، شاید به قرار زیر باشد: گزارش تطبیقى،پیشنهاد مىکند که مسلمانان به ناچار براى حفظ یک حدیثشفاهى موفق در طول سدههاچه مىبایستبکنند؟ دانش محدود من از فرهنگهاى دیگر، یک مثال را از آنچه بهدرستى انجام دادند و دو مثال را از آنچه به خطا کردند، عرضه مىدارد.
160- نخست، آنچه که به درستى انجام دادند. مقایسه میان موردهاى ایرانى و هندى،درسى روشن مىآموزد: برخلاف متن وداها، متن اوستا وضع آشفتهاى دارد زیرا درروزگاران دراز، مردمانى آنرا نقل مىکردند که نمىدانستند چه مىخوانند. وداها بهزبانى است که از لحاظ کهنگى، دست کمى از اوستا ندارد و از این رو، پیچیدگىاشبراى راویان کمتر از اوستا نیست اما این شکاف را یک ابزار مؤثر زبان شناسى پرکرده که شالوده آن، دستور زبان معروف سانسکریت است که از آن پانىنى (panini) است. نبود چنان ابزارى در میان مجوسان، بیشترین مسئول وضع اسفبار اوستاست. دراینجا دانشمندان مسلمان، آشکارا بیشتر با هندیان قابل مقایسهاند تا باایرانیان : ابزار زبان شناسى آنها (یعنى دستور زبان و فرهنگ نویسى) عاملىمهم در نقل درستحدیث آنها بوده است.
161- اکنون آنچه که به خطا انجام دادند. فرهنگ هندى، دو نمونه کلاسیک را ازدستآوردهاى نقل شفاهى عرضه کتابهاىمقدس تروادا بودیسم (Theravada Buddhism) است. آنچه در اینجا چشمگیر است،کمیت مطلبهاى نقل شده است، نه کیفیت نقل 716 اما کمیت چشمگیر است چاپتایلندى قانون که در دهه 1920 منتشر شد، به چهل و پنج جلد مىرسد. با این حال،آیا باید تصور کنیم که هر راهب بودایى، تمام قانون را از حفظ داشت؟ این پنداشتحتى در فرهنگى که به یاد سپارى را بسیار مهم تلقى مىکرد غیر واقع بینانه بهنظر مىرسد.717 در واقع، نشانههاى روشنى از تقسیم کار وجود دارد. راهبهایىبودند که شغل ویژه ایشان، از حفظ خواندن و نقل متنها بود. گذشته از آن، هر یکاز این بانکهها (bhanakas) به تنهایى، مسئول تمام قانون نبودند بلکه بخشهاىخاصى از قانون به عهده آنها گذاشته شده بود.718
162- نمونه جالب هندى دیگر از قدرت نقل شفاهى، ریگوداى برهمنان است. در اینجاکمیت، کمتر نقش دارد و کیفیت نقل است که چشمگیر است.719 این نظام به تفصیلتوصیف شده است آنچنان که امروز در میان برهمنان نمبودرى ( Nambudiri) جنوبهند720 وجود دارد. اولا، پسرکان برهمنى721 را براى از حفظ کردن این متن تمرینمىدهند به عبارت دیگر، به یاد سپارى، از لحاظ ظاهرى سخت تقویت مىشود. ثانیا،به یاد سپارى، آنها به از برخواندن ساده متن محدود نمىشود. آنان با حروف ربطو بدون آن و در قالب نمونههاى پیچیده قلب و تحریف کننده، متن را حفظ مىکنندتاثیرش این است که متن را در برابر حرکات زبان شناسى نسنجیده که به آسانى نقلشفاهى را فاسد مىکند، مصون مىدارد.
163- این موردهاى هندى، انواع کارهایى را نشان مىدهد که محدثان اسلامى ناچاربودهاند براى نگهدارى دیثشفاهى انجام دهند. وجه مشترک راه حلهاى بودایى وبرهمنى، تمایل به سازمان دادن به دانشپژوهى است. تنها در چار چوب نوعى آموزشسازمانیافته ممکن است تقسیم کار انجام گیرد و تعلیم رسمى رخ دهد. برعکس، درمیان محدثان آغاز اسلام، هر کس وظیفه داشت همه چیز را از حفظ کند، در حالى کهدر جریان واقعى از حفظ کردن، محدث به حال خود واگذاشته مىشد. به مثل، زهرى،کنیزک خود را از خواب بیدار مىکرد تا حدیثهایى را که به تازگى شنیده بود، براىاو تکرار کند وقتى کنیزک به اعتراض گفت که اینها براى من معنى ندارد، زهرى گفت:مىدانم اما این کار کمک مىکند که این حدیثها در ذهنم ملکه شوند.722 تا ایجادمدرسه، هنوز سالها باقى مانده بود و هنگامى که مدرسه به وجود آمد، سالها ازنوشتن حدیث گذشته بود. در زمینه صدر اسلام، مىتوان گفت که محدثان، گزینشى راپیشرو داشتند: سازمان را پذیرا شوند، یا حدیثشفاهى را ترک کنند. با توجه بهمخالفت اسلام آغازین با تشکیل گروه علمى (سختگیرى آکادمیک)، جاى شگفت نیست اگرنتیجه چنان شد که شد. اگر محدثان نمىخواستند سازمان یافته باشند، پس رها کردنحدیثشفاهى را باید از جمله کارهایى دانست که آنها به درستى انجام دادند.
(ویرایش علمى این مقاله را آقاى اسماعیل نعمتاللهى به عهده داشتهاند.)