غدیر در شعر فارسى از کسایى مروزى تا شهریار تبریزى
آرشیو
چکیده
متن
اگر حضرت خضر آب حیات نوشید و ماندگار ماند، ادبیات و فرهنگ مسلمانان نیز در سایه سار قرآن مجید و به راهنمایى خدا و رسولش از آب غدیر خم سیراب گشت و جاودانه شد. تو گویى نام و یاد مولاى پارسایان على(ع) آب حیات دلهاست که دیوانها را چنین دلربا ساخته و آثار ادبى وهنرى را از آفت فنا و فراموشى پاک پرداخته است.
و اینک مدح مولا، زینت بخش دلها و دفترهاست. کمتر شاعرى مى توان یافت که دست کم جرعه اى از خم غدیر ننوشیده، جان تشنه اش حلاوت حلالِ عشق علوى ـ این شراب طهور ـ را نچشیده باشد. نه تنها شعراى بزرگ عرب ـ از حسان بن ثابت و کمیت اسدى و دعبل خزاعى گرفته تا سید حیدر حلّى و بولس السلامه و ازرى کبیر، که شاعران حقجو و حقیقت گو هم از هر نژاد و زبان به اصالت این برکه با برکت و به زلالى این چشمه جوشان شهادت داده اند. در این میان شاعران پارسى گوى نیز به حقانیّت غدیرخم گواهى داده و گاه با سرودن چکامه هاى فاخر و بلند، و غدیریّه هاى غرّا و رسا، گوى سبقت از همگنان ربوده اند؛ چرا که ایرانیان مسلمان را از همان نخست به على و آل پاکش گرایشى دیگر و برتر، ارادتى فزونتر و بهتر بود و شاعران بزرگ و بیدار هم که همیشه زبان گویاى ملّت و مردم بوده اند مردمان مسلمان را به همین گرایش سفارش مى کردند چنان که «معروفى بلخى» از سرآمد شعراى ایران رودکى سمرقندى چنین حکایت کرده است:
از رودکى شنیدم استاد شاعران کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمى1
وچنان است که بهار، ملک الشعراى خراسان گفته است:
گرچه عرب زد چو حرامى به ما داد یکى دین گرامى به ما
گرچه زِ جور خلفا سوختیم زآل على معرفت آموختیم2
گفتنى است که پیشترها دانشمند خبیر علاّمه امینى غدیریّه هاى بسیارى را، که از همان روز نخست در محضر پیامبر اسلام(ص) خوانده مى شده و قرن به قرن در طول تاریخ اسلام توسط دانشمندان و شاعرانِ بنام به زبان عربى سروده شده بود، از لابه لاى متون و منابع بیرون کشیده و در اثر سترگ خود «الغدیر» منتشر ساخته بود پس از او نیز شاگردان و تربیت یافتگان در مکتب پربارش در تکمیل و تداوم آن کوشیده اند که نتایج برخى از آن کوششها هم اکنون انتشار یافته3 و بعضى دیگر نیز در دست اقدام و انتشار است4. به همین دلیل نیازى نیست در این مقاله به غدیریّه هاى عربى پرداخته شود؛ گستره این کار بسیار بیشتر از آن است که در این مجال اندک بگنجد، زیرا صدها قصیده بلند بویژه پس از انتشار «الغدیر» توسط ارادتمندان ساحت قدس علوى سروده شده و انتشار یافته است، تا آنجا که مى توان گفت کمتر دانشمند و شاعرى را مى توان یافت که قصیده یا قصایدى در توصیف و یادکرد غدیر نسروده باشد؛ حتى آنان که هیچگاه به شاعرى شناخته نشده بودند و کسى از آنان بیت شعرى نشنیده بود، غدیریه هایى سروده اند؛ شاعرانى که در میانشان از مرجع تقلید و فقیه و حکیم و عارف گرفته تا خطیب و ادیب و نویسنده و شاعران پرآوازه هم دیده مى شود و گردآورى این همه خود گروهى از ادیبان و شاعران را مى طلبد تا کارى را همانند و همسان «الغدیر» پى ریزند.
بجاست که همین کار با همان ترتیب «الغدیر» درباره غدیریّه هایى که به زبانهاى دیگر غیر از عربى، بویژه فارسى سامان داده شود. با اینکه بسیارى از متون و دیوانهاى پیشینیان به صورت کامل در دسترس نیست و از گزند روزگاران در امان نمانده و بسیارى دیگر نیز همچنان به صورت نسخه هاى خطّى در کتابخانه هاى جهان خاک مى خورند، باز مشکل مى توان دیوانى را یافت که از نام امیرالمؤمنین على(ع) و مدح مولاى غدیرخم محروم مانده باشد.
براى اثبات این سخن کافى است تا گلگشتى در آثار چهار شاعر بزرگ ایران یعنى فردوسى، سعدى، مولوى و حافظ داشته باشیم. حماسه سراى بزرگ باستان حکیم ابوالقاسم فردوسى (م411ق) گوید:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم، علیّم در است درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهى دهم کاین سخن را ز اوست تو گویى دو گوشم به آواز اوست
اگر چشم دارى به دیگر سراى به نزد نبى و وصى گیر جاى
منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاکِ پاى وصى
خود آن روز نامم به گیتى مباد که من نام حیدر نیارم به یاد
بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان که خاک پىِ حیدرم5
حکیم طوس، چنان که از ابیات بالا نیز پیداست، هرگاه از امام على(ع) یاد مى کند بیش از هر وصف دیگر به «وصایت» تکیه مى کند و همیشه با تأکید صریح، حضرتش را «وصىّ» مى نامد که همین خود مى تواند حاکى از اعتقادى باشد که فردوسى بى گمان به حقانیّت غدیر داشت.
از فردوسى که بگذریم به ترتیب تاریخى مى رسیم به جلال الدین محمّد مولوى (م670ق) که در دیوان شمس تبریزى خویش گوید:
تا صورت پیوند جهان بود على بود تا نقش زمین بود و زمان بود على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود على بود سلطان سخا و کرم و جود على بود …
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس در خوان جهان پنجه نیالود على بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود على بود
آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر از کنگره عرش برافزود على بود
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود على بود
آن قلعه گشایى که در قلعه خیبر بر کَند به یک حمله و بگشود على بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روى یقین در همه موجود على بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است تا هست على باشد و تا بود على بود6
ملاى رومى در این غزل، مولا على(ع) را مانند شاعرى شیعى با اوصاف و امتیازهایى چون: «ولى»، «وصى» و «معصوم به نصّ قرآن» مى ستاید. او در ضمن رباعیات خود چنین مى گوید:
رومى، نشد از سرّ على کس آگاه زیرا که نشد کس آگه از سرّ الاه
یک ممکن و این همه صفات واجب لاحول ولا قوّة الاّ باللّه7
مولوى در دفتر اوّل از مثنوى معنوى گوید:
از على آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت زود شمشیرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى
در ادامه همین مثنوى گوید:
در شجاعت شیر ربّانیستى در مروّت خود که داند کیستى…
اى على که جمله عقل و دیده اى شمّه اى واگو از آن چه دیده اى
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد
باز گو دانم که این اسرار هوست زانکه بى شمشیر کشتن کار اوست…
بازگو اى بازِ عرش خوش شکار تا چه دیدى این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهاى حاضران را دوخته…
راز بگشا اى على مرتضى اى پس از سوء القضا حسن القضا…
چون تو بابى آن مدینه علم را چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفواً احد8
در دفتر ششم مثنوى نیز به تفسیر حدیث من کنت مولاه فعلىّ مولاه مى پردازد و مى گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست ابن عمّ من على مولاى اوست
کیست مولا آن که آزادت کند بند رقیّت ز پایت بر کَند
چون به آزادى نبوّت هادى است مؤمنان را ز انبیا آزادى است
اى گروه مؤمنان شادى کنید همچو سرو و سوسن آزادى کنید9
پس از مولوى مى رسیم به شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى (م690ق) و مى بینم که وى نیز کسى از اصحاب پیامبر(ص) را مانند على(ع) نستوده است:
جوانمرد اگر راست خواهى ولى است کرم پیشه شاه مردان على است10
سعدى در این بیت از امیرمؤمنان(ع) با نام «ولى» یاد مى کند. او در ضمن قصیده اى حضرتش را «سردار اتقیا»، «معصوم مرتضى» و… مى نامد:
کس را چه زور و زهره که وصف على کند جبّار در مناقب او گفته: «هل اتى…»
دیباچهّ مروّت وسلطان معرفت لشکرکش فتوّت و سردار اتقیا
فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى11
مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى از کتاب «خلاصة المناقب» مولانا نورالدین جعفر بدخشى قصیده اى از قصاید سعدى را نقل مى کند که در ضمن آن سعدى گوید:
به آن روزى که وحى آمد نبى را که از پالان اشتر ساخت منبر
که بعد از مصطفى در کلّ عالم نَبُدْ فاضلتر و بهتر ز حیدر
پس از احمد امام حق على دان که بود او نفس معصوم مطهّر12
پس از سعدى به شاعر عارف،حافظ شیرازى (م792ق) مى رسیم و مى بینیم که لسان الغیب نیز همین نوا را مى نوازد و مى گوید:
مردى ز کننده درِ خیبر پرس اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر تشنه فیض حق به صدقى حافظ سرچشمه آن ز ساقى کوثر پرس13
و در غزلى که زبان زد خاص و عام است چنین گوید:
اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش پیوسته در حمایت لطف الاه باش
از خارجى هزار به یک جو نمى خرند گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش …
آن را که دوستى على نیست کافر است گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
امروز زنده ام به ولاى تو یا على فردا به روح پاک امامان گواه باش14
و در قصیده نخست که دیباچه دیوان نیز به حساب مى آید چنین گوید:
…نوشته بر در فردوس کاتبان قضا نبى رسول و ولى عهد حیدر کرّار
امام جنّى و انسى على بود که على ز کل خلق فزونست از صغار و کبار
على امام و على ایمن و على ایمان على امین و على سرور و على سردار…
على ز بعد محمّد زِ هر که هست بِه است اگر تو مؤمن پاکى بکن بر این اقرار…
به حقّ دین محمّد بخون پاک حسین به حقّ مردم نیک از مهاجر و انصار
که نیست دین هدى را به قول پاک رسول امام، غیر على بعدِ احمد مختار15
این رباعى معروف نیز زینت بخش دیوان حافظ است:
قسّام بهشت و دوزخ آن عقده گشاى ما را نگذارد که درآییم زپاى
تا کى بود این گرگ ر بایى، بنماى سر پنجه دشمن افکن اى شیر خداى16
حافظ شیرازى در این اشعار به پیروى از احادیث معتبر و روایتهاى متواتر، امام على(ع) را «ساقى کوثر»، «کننده در خیبر»، «سرچشمه فیض حقّ»، «ولىِّ عهدِ رسول(ص)»، «امامِ انس و جنّ»، «پس از محمّد(ص) از همه برتر و افضل»، «قسّام بهشت و دوزخ»، «شیر خدا» و بالاخره، «به قول پاک رسول(ص) تنها امام اسلام پس از احمدِ مختار(ص)» مى داند.
اینک که با اشعار لسان الغیب شیرازى گلگشت دلنوازمان در دیوانهاى چهار شاعر بزرگ (ارکان اربعه شعر فارسى) به پایان رسید، بر مى گردیم و غدیر خم را در آثار شاعران دیگر پى مى گیریم. در این نوشته از سده چهارم هجرى آغاز مى کنیم و قرن به قرن تا سده چهاردهم پیش مى رویم و زیر نام هر شاعر،اشعارى از او نقل مى کنیم و محل شاهد را نیز مى آوریم و در صورت لزوم توضیحى مختصر را نیز اضافه مى کنیم.
قرن چهارم
1ـ کسایى مروزى، ابوالحسن مجد الدین (متولّد 341ق):
مدحت کن و بستاى کسى را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال، که بوده است و که باشد جز شیر خداوندِ جهان، حیدر کرّار؟
این دین هُدى را به مَثَل دایره اى دان پیغمبر ما مرکز و حیدر، خط پرگار
علم همه عالم به على داد پیمبر چون ابر بهارى که دهد سیل به گلزار17
حکیم کسایى که تخلّص شاعرانه اش را از حدیث کساء برگرفته است در مدح مولا على(ع) قصیده بلندى دارد که با این بیت شروع مى شود:
فهم کن گر مؤمنى فضل امیرالمؤمنین فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضاى پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذرى فاضلتر اوست فضل آن رکن مسلمانى، امام المتّقین
و در ادامه مى گوید:
اى نواصب، گر ندانى فضل سرّ ذوالجلال آیت «قُربى» نگه کن و آنِ «اصحاب الیمین»
«قل تعالوا ندع» بر خوان، ور ندانى گوش دار لعنت یزدان ببین از «نبتهل» تا «کاذبین»
«لافتى الاّ على» برخوان و تفسیرش بدان یا که گفت و یا که داند گفت جز روح الامین؟
آن نبى، وز انبیا کس نى به علم او را نظیر وین ولى، وز اولیا کس نى به فضل او را قرین
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بدیع وین امام امّت آمد وز همه امّت گزین18
کسایى مروزى، ممدوح و برگزیده خدا و رسولش را با تصریح به آیه «مودّتِ قربى» و آیه «مباهله» و سوره «هل اتى» مى ستاید و آن حضرت را «رکن مسلمانى»، «ولىِّ بى مانند» و «سرّ ذوالجلال» مى داند و «امیرالمؤمنین»، «امام المتّقین»، «امام امّت»، «برگزیده امّت» توصیف مى کند و با صراحت مى گوید که پیامبر(ص) او را ثنا کرد و ستود و همه کارها را به او سپرد.
2ـ دقیقى طوسى، ابو منصور محمّد بن احمد (م341هـ):
کیوس وار بگیرد همى به چشم آلوس بسان فرّخ شهبا امیر روز غدیر19
پر واضح است که مراد از «امیر روز غدیر» امیرمؤمنان على(ع) است و تا آنجا که ما تفحّص کردیم توان گفت که این بیت دقیقى، قدیمترین شعرى است که با صراحت تمام از روز غدیر سخن گفته است.
قرن پنجم
3ـ منوچهرى دامغانى (م432هـ):
آهنى در کف، چون مرد غدیرخم به کَتِف باز فکنده سر هر دو کُم20
در لغت نامه دهخدا، زیر مدخل «غدیرخم» به همین بیت از منوچهرى استشهاد شده است و مصحّح دیوان، آقاى دبیر سیاقى نیز نوشته است: «ظاهراً [!] مراد حضرت امیرالمؤمنین على(ع) است.»21،با عنایت به بیت مورد بحث، یکى از پژوهشگران نوشته است: «ظاهراً نخستین شعرى که در آن، نامِ غدیرخم آمده، از منوچهرى دامغانى باشد». 22 امّا چنانکه پیش از این آوردیم معلوم شد که یک قرن پیش از منوچهرى، دقیقى طوسى از «امیر روز غدیر» نام برده بود. دیگر اینکه منوچهرى دامغانى یادکرد دیگرى نیز از غدیرخم دارد و با بهره جستن از صنعت ایهام التناسب مى گوید:
کس را خداى، بى هنرى مرتبت نداد بیهوده هیچ سیل نیاید سوىِ غدیر
باشد همو بزرگ و چنو روزِ او بزرگ باشد شقى حقیر و چنو روزِ او حقیر23
4ـ ناصر خسرو قبادیانى (394ـ481ق):
شرف مرد به هنگام پدید آید از او چون پدید آمد تشریف على روز غدیر
بر سر خلق مر او را چو وصى کرد نبى این، به اندوه در افتاد از او، آن به زحیر
حسد آمد همگان را ز چنان کار از او برمیدند و رمیده شود از شیر، حمیر
او سزاید که وصى بود نبى را در خلق که برادرش بُد و بِنْ عم و داماد و وزیر
و در ادامه مى سراید:
اى که بر خیره همى دعوى بیهوده کنى که فلان بودت از یاران، دیرینه و پیر
شرف مرد به علم است، شرف نیست به سال چه درآیى سخن یافه همى خیره بخیر؟
یافت احمد(ص) به چهل سال مکانى که نیافت به نود سال براهیم(ع)، از آن عشر عشیر
على آن یافت ز تشریف که در روز غدیر شد چو خورشید درخشنده در آفاق، شهیر24
و در جاى دیگرى گوید:
با خرد باش یکدل و همبر چون نبى با على به روز غدیر25
و در قصیده اى به مطلع:
بنالم به تو اى علیم و قدیر ز اهل خراسان صغیر و کبیر
مى گوید:
بیاویزد آن کس به غدر خداى که بگریزد از عهد روز غدیر
چه گویى به محشر اگر پرسدت از آن عهد محکم، شبر یا شبیر26
و در چکامه بلندى گوید:
آگاه تو نیى که پیمبر که را سپرد روز غدیرخم، به منبر، ولایتش
آن را سپرد کایزد مر دین و خلق را اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش
آن را که چون چراغ بُدى پیش آفتاب از کافران شجاعت، پیش شجاعتش
آن را که در رکوع، غنى کرد بى سؤال درویش را به پیش پیمبر، سخاوتش
آن را که کس به جاى پیمبر جز او نخفت با دشمنان صعب به هنگام هجرتش27
و ضمن چکامه اى دیگر چنین گوید:
آن که معروف به او شد به جهان روز غدیر وز خداوند ظفر خواست پیمبر به دعاش
هر خردمند بداند که بدین وصف علیست چو رسید این همه اوصاف به گوش شنواش28
و نیز همو گوید:
ندانم جز این عیب مر خویشتن را که بر عهد معروف روز غدیرم29
5ـ ابوالمفاخر رازى (م511ق):
بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن اشگ زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن
این بیت مطلع قصیده پرآوازه اى است که رازى در مدح حضرت امام رضا(ع) سروده که شاعرانِ پس از او به استقبال آن رفته اند، ابوالمفاخر رازى در ضمن آن گوید:
کرده زِخارا خمیر همچو امیر غدیر از کف پیر فطیر، پشت تنور دمن30
قرن ششم
6ـ سوزنى سمرقندى، شمس الدین محمّد (م569ق):
نگر که دست که بگرفت مصطفى به غدیر که را امام هُدى خواند و فخر و زین و همام
مرا امام هم از جایگه وصىّ ِ خداست ز جایگاه نبى، مر ترا امام، کدام؟
شاعر پس از آن که مولاى پارسایان را به عدل و انصاف و اخلاص و ایمانِ ممتاز مى ستاید باز تأکید مى کند که:
امام آن که خداى بزرگ روز غدیر به فضل کرد به نزدیک مصطفى پیغام31
7ـ سنایى غزنوى، ابوالمجد مجدود بن آدم (437ـ525ق):
نامش از نام یار مشتق بود هر کجا رفت همرهش حق بود
آل یاسین شرف به او دیده ایزد او را به علم بگزیده
نایب مصطفى به روز غدیر کرده در شرع مر، ورا، به امیر
بهرِ او گفته مصطفى به اِلاه کاى خداوند «والَ من والاه»
هر که تنْ دشمن است و یزدانْ دوست داند «الرّاسخون فى العلم» اوست
دل او عالمِ معانى بود لفظ او آب زندگانى بود
تنگ از آن شد بر او جهان سترگ که جهان تنگ بود و مرد، بزرگ32
8ـ شرف الشعراء بدرین قوامى رازى(ق6):
چو صاحب شریعت پس از کردگار ثنا گوى بر صاحب ذوالفقار
سپهدار اسلام، شیر خداى امیر عرب سیّد بردبار…
ولى نعمت اهل دین از رسول ولى عهد پیغمبرکردگار33
و در چکامه دیگر که با این مطلع شروع مى شود:
مرتضى باید که بعد از مصطفى فرمان دهد تا بدین در علم دارو وار او درمان دهد
پس از سى و هفت بیت فاخر وغرّا مى گوید:
همچو سلمان گو فضیلتهاى میر مؤمنان تا جهاندارت دَرَج چون بوذر و سلمان دهد
آن امامِ نصّ، معصوم، آن که زیر ساق عرش بوسه بر نعلین قدر او همى کیوان دهد34
قوامى رازى که از شاعران بنام شیعى است مولا على(ع) را در اشعارش «سپهدار اسلام»، «ولى نعمت اهل دین از جانب رسول خدا(ص)»، «ولى عهد رسول خدا»، «میر مؤمنان» و «امام معصوم» مى خواند و گویاتر از همه اینکه ایشان را «امامِ نصّ» مى داند و پیداست که مراد از نصّ، بیشتر حدیث غدیر است.
قرن هفتم
9ـ فریـد الـدیـن عطّـار نیشـابورى (513ـ 586ق):
رونقى کان دین پیغمبر گرفت از امیرمؤمنان حیدر گرفت
قلبِ قرآن، قلب پر قرآن اوست «وال من والاه» اندر شأن اوست35
فریدالدین، چامه هاى فاخرى در مدح مولاى غدیر سروده که برخى چون اشعار ذیل بسیار معروف است:
زمشرق تا به مغرب گر امام است امیرالمؤمنین حیدر تمام است
گرفته این جهان زخمِ سنانش گذشته زآن جهان وصف سه نانش
چو در سرّ عطا اخلاص او راست سه نان را هفده آیه خاص او راست…36
قرن هشتم
10ـ ابن یمین فریومدى (م769ق):
در قصیده اى به مطلع:
مقتداى اهل عالم چون گذشت از مصطفى ابن عمّ مصطفى را دان على مرتضى
از غدیر خم و حدیث متواترِ «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» یاد مى کند و اینکه آن را نمى توان انکار کرد:
اوست مولانا به فرمانى که از حق ناطق است چون توان منکر شدن در شأنِ او «من کنت» را؟37
11ـ مولانا لطف اللّه نیشابورى (م810ق):
بنازد عقل و جان و دل، به مهر سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر، على بن ابى طالب
نبى اندر مقامِ «انت منّى» مادحش بوده چنانک اندر خطابِ «انّما» بودش خدا خاطب
اگر قرآن بُوَد بر حق به قول حق امامت را حواله با که کرد احمد بدان مجمع که بُد ذاهب
بیا اى آن که مى گویى که با ایمان واسلامم تفکر کن در این معنا، تأنّى کن در این موجب38
پیداست که مقصود شاعر از آن مجمعى که پیامبر اسلام(ص) از رحلت خود خبر داده و امامت را در آن مجمع به امام على(ع) حواله کرده است، غدیرخم است و همین موجب آن است که امام و رهبر پس از پیامبر(ص) على(ع) باشد و نه غیر.
12ـ مولانا کاشى، محمّد حسن افضل المتکلمین(ق8هـ):
السلام اى سایه ات خورشید ربّ العالمین آسمان عزّ تمکین، آفتاب داد و دین
بیت بالا مطلع بند اوّل از ترکیب بند بلندى است که افضل المتکلمین کاشى در امامت و ولایت امیر غدیر انشا کرده است و در بیت چهارم همین بند مى گوید:
مقصد تنزیلِ «بَلِّغ»، مرکز اسرار غیب مقطعِ «یتلوه شاهد»، مطلعِ «حبل المتین»
پر واضح و عیان است که مراد مولانا کاشى از «مقصد تنزیل بلّغ» آیه شریفه یاایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک…(مائده، 67) است. بجاست که بند آخر این ترکیب بند را بى هیچ کم و کاست نقل کنیم:
اى گزیده مرخدایت یا امیرالمؤمنین خوانده نفسِ مصطفایت «یا امیرالمؤمنین»
سرکشان دهر را آورده سرها زیر پا بازوى زور آزمایت یا امیرالمؤمنین
خازنان کان و دریا کیسه ها بر دوختند روز بازار سخایت یا امیرالمؤمنین
بس که لعل اندر دل کان خاک بر سر مى کشد از دل دریا عطایت یا امیرالمؤمنین
از نسیم باد نوروزى نشاید یاد کرد پیش خُلق جانفزایت یا امیرالمؤمنین
آنچه عیسى از نَفَس مى کرد رمزى بود و بس از لب معجز نمایت یا امیرالمؤمنین
با همه بالا نشینى عقل کل نابرده راه زیر شأن و روى رایت یا امیرالمؤمنین
گر بُدى بالاتر از عرش برین جاى دگر گفتمى آنجاست جایت یا امیرالمؤمنین
آنچه تو شایسته آنى زِ روى عزّ و جاه کس نداند جز خدایت یا امیرالمؤمنین
خاطر همچون منى شوریده خاطر چون کند وصف قدر کبریایت یا امیرالمؤمنین؟
مدح اگر شایسته ذات تو، باید گفت وبس کیست تا گوید ثنایت یا امیرالمؤمنین؟
ما همه از درگه لطفت گدایى مى کنیم وى همه شاهان گدایت یا امیرالمؤمنین
فهم انسانى چه داند عزّت کار تو را آفرینش برنتابد بار مقدار تو را39
قرن نهم
13ـ ابن حسام خوسفى، محمّد بن حسام الدین (783ـ875ق):
در ضمن قصیده اى به مطلع:
شاهى که خسروان دو عالم گداى اوست ماهى که آفتاب فروغ لقاى اوست
برخى فضایل و مناقب حضرت امیر(ع) مى شمارد تا مى رسد به آنجا که مى گوید:
«یا ایّها الرّسول» خطاب محمّد است لیک این خطاب، سوى محمّد، براى اوست40
14ـ میر سیدعلى قاینى واعظ:
در چکامه بلندى به مطلع:
خاصگان عالم جان، دوش محضر کرده اند خلوت دل را به نور خود منوّر کرده اند
همانند شاعرى زبده، فضایل و مناقب مولا(ع) را به رشته نظم کشیده و مانند متکلّمى زبردست و حق طلب با مخالفان محاجّه مى کند و مى گوید:
و آن که مى گویند ناکرده خلیفه، نقل کرد از هوا ترکِ نص و قول پیمبر کرده اند
اى عجب زان قوم کو را تهنیت کرده غدیر بعد از آن اندر سقیفه رأىِ دیگر کرده اند
بر وفاق رأى، تأخیر مقدّم کرده اند برخلاف نصّ، تقدیم مؤخّر کرده اند41
قرن دهم
15ـ بابا فغانى(م925ق):
قسم به خالق بى چون و صدر بدر انام که بعد سیّد کونین، حیدر است امام
امام اوست به حکم خدا و قول رسول که مستحقّ امامت بود به نصّ کلام
امام اوست که قایم بود به حجّت خویش چراغ عاریت از دیگرى نگیرد وام
امام اوست که داند رموز منطق طیر نه آن که رهزن مردم شود به دانه و دام42
روشن است که منظور باب فغانى از «نصّ کلام» و «حکم خدا و قول رسول» بیشتر غدیرخم است. او مى گوید مولا على(ع) امامى است که قایم به حجّت و نصّ و دلیل است و هیچ نیازى به بیعت مردم ندارد.
ناگفته نماند که بابا فغانى را در مدح امیر غدیر(ع) قصاید بسیارى است که قصیده اى به این مطلع شهرت فراوان دارد:
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست گوهر بحر سخن، مدحتِ شاه نجف است
16ـ مولانا نظام استرآبادى (م921ق):
امیر صفدر غالب، على ابوطالب وصىّ احمد مرسل، ولىّ حىّ قدیر
خمیر مایه علمش نبودى ار بودى هنوز نان فضیلت به خوانِ دهر، فطیر
شهنشها صفت ذات اشرف تو بُوَد برون ز کنه الهى ز حیّز تقریر
شکستِ رونق دین شد، نه قیمت گهرت چه اهل غدر شکستند عهد روز غدیر43
تذییل و تکمیل
مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در مقدمه کتابش «مجالس المؤمنین» قطعه اى از یک غدیریّه را نقل مى کند و به نام شاعرش اشارتى نمى کند. از آنجا که قاضى نوراللّه در سال 1019ق. به شهادت رسیده است این غدیریّه باید از آثار سده دهم ـ یازدهم یا پیش از آن باشد و جا دارد در اینجا نقل شود:
رو از براى سر خویش تاج زریّن ساز ز خاک پاى جوانمردِ «وال من والاه»
ز دل عداوت او دور دار تا نخورى ز تیغ لفظ نبى زخمِ «عاد من عاداه»
گواه پاکى اصلت ولاى شاهى دان که بر کمال معالیش «هل اتى» ست گواه44
قرن یازدهم
17ـ صائب تبریزى (1016ـ1086ق):
قصیده اى را در تعمیر تربت پاک نجف و آوردن نهرى از فرات به نجف به مطلع زیر سروده:
منّت خداى را که به توفیق کردگار از ناف کعبه، چشمه زمزم شد آشکار
و در بیت بیست و یکم و بیست و دوم همین قصیده گوید:
زین پیش اگر چه اهل نجف ز آب تلخ و شور بودند در شکنجه غم، تلخْ روزگار
آخر ز فیض ساقى کوثر، تمام شد عید غدیر شد به مقیمان این دیار45
صائب در قصیده دیگرى که پیش از قصیده فوق در دیوانش ثبت شده است همچنین در مدح مولا على(ع) گوید:
چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست جز تو بر شخص دگر، نام امیرالمؤمنین46
18ـ فیاض لاهیجى(م1072ق):
در قصیده بلندى که در مدح امام على(ع) به مطلع زیر سروده است:
سزاى امامت به صورت، به معنى علىّ ولى آن که شاهست و مولى
پس از هفتاد بیت مى رسد به آنجا که مى گوید:
به تنزیل شد «هل اتى» از چه مُنزَل نبى را زِ «بلِّغ» چرا کرد عتبى
و پیداست که مرادش از «بلّغ» آیه تبلیغ ولایت است که در غدیر خم نازل شد. ملاعبدالرزاق فیّاض لاهیجى خود در ادامه همین چکامه چنین گوید:
به روز غدیر از براى که مى گفت به بالاى منبر نبى «لست اولى»
براى که بود این که گردید صادر حدیثى که نقل است در «طیر مشوى»
چرا کرد امرِ سلامِ امامت چرا اجر تبلیغ شد حبّ قربى
کسى کاین فضایل مر او راست ثابت کسى کاین دلایل در او هست مجرا
بود در امامت ز هر غیر سابق بود در خلافت ز هر غیر اَحرى47
19ـ نظیرى نیشابورى(م1083ق):
فراز منبر یوم الغدیر، این رمزیست که سر زحبیب محمّد، على برآورده
حدیث «لحمک لحمى» بیان این معنى ست که بر لسان مبارک پیمبر آورده
خداى از آدمشان تا به آل عبد مناف به صلب پاک و به بطن مطهّر آورده
نهاده وقت ولادت به خاک کعبه جبین نیاز و بندگى از بطن مادر آورده
هزار شاهد صادق به مجمع اسلام به دعوى «انا صدّیق اکبر» آورده48
قرن دوازدهم
20ـ حزین لاهیجى(1103ـ 1181ق):
آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم با درد و غم عشق سرشتند خمیرم…
مستى مرا نیست به دنباله خمارى پیمانه کش میکده خمّ غدیرم
پس از چند بیت در ادامه گوید:
مى گویم و دانم که ره رسم و ادب نیست نامى که بود صیقل زنگار ضمیرم
برهان ازل، فیض ابد، مظهر اوّل ایمان من و دین من و هادى و پیرم
سلطان قدر، حیدر صفدر که ز مدحش بگرفته بلندى سخن عرشْ سریرم49
21ـ عاشق اصفهانى، محمّد (1111ـ 1181ق):
در چکامه اى به مطلع:
چند باشد از قضا فرمانده و فرمان پذیر در چمن زاغ سیه دل، در قفس، بلبل اسیر
پس از گلایه و شکواى شاعرانه از روزگارش به نام مولاى غدیر پناه مى برد و مى گوید:
چرخ با من دشمن و جز آستان بوتراب نیست جاى دیگر از بهرِ پناهم دلپذیر
آن که پیش از مهد بستى صولت او دست دیو آن که در گهواره کُشتى گاه اژدر گاه شیر
آن که حاصل گشت از وى دین ایزد را کمال چون به نصّ مصطفى مخصوص شد روز غدیر50
22ـ محمّد رفیع لامع (متولّد 1076ـ ؟ق):
محمّد رفیع بن عبدالکریم درمیانى، متخلّص به «لامع» اشعار بسیارى در مدح حضرت امیر(ع) دارد که در ضمن یکى از آنها گوید:
«من کنت مولاه» از نبى در شأن او شد منجلى مولاى انس و جان على، قسّام نیران و جنان51
23ـ میر شمس الدین فقیر دهلوى(1115ـ 1183ق):
با عنایت به آیه شریفه «الیوم اکملت لکم دینکم …» (مائده،3) گوید:
آن وارث ملک لایزالى شاهنشه دین، علىّ عالى
آن مجمل شرع از او مفصّل وآن دین خدا به او مکمّل52
24ـ لطفعلى بیک آذر بیگدلى(1134ـ 1195ق):
شنیدم به فرمان حىّ قدیر على را پیمبر به روز غدیر
به بالاى سر برد و با خلق گفت که تا چند از این راز باید نهفت
از آنان که دارندم آیین و کیش شمارد مرا هر که مولاى خویش
پس از من بداند که مولا علیست ز هرکس به مولایى اولى علیست
بود بس صحیح این خبر پیش من تو گفتى که بودم در آن انجمن53
قرن سیزدهم
25ـ وصال شیرازى(1197ـ1262ق):
وصال شیرازى در نزدیک به بیست مورد از غدیرخم یاد کرده و غدیریه هاى بلند و بالایى سروده است که نقل همه در مجال این مقال نمى گنجد.54
26ـ قاآنى شیرازى (1222ـ1270ق):
قاآنى شیرازى چندین غدیریّه دارد که در یکى از آنها گوید:
گفت که فردا مگر نه عید غدیر است عیدى بادش چو بوى عود معطّر
در به چنین روزى از جهاز هیوبان ساخت نشستنگهى رسول مطهّر
گرد وى انبوه از مهاجر و انصار فوجى چو فوج بحر بى حد و بى مر
خرد و کلان، خوب و زشت، بنده و آزاد پیر و جوان، شیخ و شاب، منعم و مضطر
بر شد و گفتا: «الست اولى منکم» گفتند: آرى، زما به مایى بهتر
دست على را سپس گرفت و برافراخت قطب هُدى را پدید شد خط محور
گفت که اى قوم بنگرید تناتن گفت که اى قوم بشنوید سراسر:
هر کس مولا منم، على اش مولاست اوست پس از من به خلق سید و سرور55
و در غدیریّه دیگرى گوید:
شراب تاک ننوشم دگر زِ خُمّ عصیر شراب پاک خورم زین پس زِ خُمّ غدیر
از آن شراب کز آن هر که قطره اى بچشد شود ز ماحصل سرّ کاینات خبیر
به جان خواجه چنان مستِ آل یاسینم که آید از دهنم جاى باده بوى عبیر
نهفته مهر نبى گنج فقر در دل من که گنج نقره نیرزد برش به نیم نقیر
اگر چه عید غدیر است و هر گنه که کنند ببخشد از کرم خویش کردگار قدیر[!]
ولیک با دهن پاک و قلب پاک اولاست که نعت حیدر کرار را کنم تقریر56
27ـ شمس الشعراء میرزا محمّد على سروش اصفهانى (1228ـ1285ق):
از سروش اصفهانى آثار زیادى در مدح و مناقب و مراثى اهل بیت(ع) به یادگار مانده است؛ مثل: «زینة المدایح»، «روضة الاسرار» (مانند «زبدة الاسرار» صفى و «گنجینة الاسرار» عمان سامانى) و دیوان اشعار که چاپ شده است. سروش اصفهانى در دهها مورد از غدیرخم یاد کرده است که تنها به نقل بخشى از یکى بسنده مى شود:
اگر هزار نذیر آمد و بشیر آمد محمّد است که بى مثل و بى نظیر آمد…
على ولىّ خدا، صاحب ولایت بود على معین رسول آمد و وزیر آمد
به پاس قدمت پیمان، شه ولایت شد که مست جام ولا از خم غدیر آمد
على به خدمت اسلام، فضل سبقت داشت که پاس خدمت دیرینه ناگزیر آمد
اسیر نَفْس نشد یک نَفَس علىّ ولى نشد اسیر که بر مؤمنان امیر آمد
امیر خلق کجا و اسیر نفس کجا که سر بلند نشد هر که سر به زیر آمد
على نداد به باطل حقى ز بیت المال که از حساب و کتاب خدا خبیر آمد
على نخورد غدایى که سیر برخیزد مگر که سیر خورد آن که نیم سیر آمد
على غنى نشد الاّ به یُمن دولت فقر که دولتش به طرفدارى فقیر آمد
على ستم نکشید و حقیر ظلم نشد نشد حقیر که ظالم برش حقیر آمد
على زمظلمه خلق سخت مى ترسید که حق به مظلمه خلق سختگیر آمد
درود باد بر آن ملّتى که رهبر وى چنین بلند مقام و چنین خطیر آمد57
28ـ جیحون یزدى، میرزا محمّد (م1301ق):
در قصیده اى به مطلع:
مست از غدیرخم نگر مهر و مه و ارض و سما آرى مجو هوشى دگر چون شد سقایت با خدا
مى، وحى و خمّش عقل کل، پر زو غدیر از بوى گل بخشنده سلطان رُسل، نوشنده شاه اولیا
چون شد على بر انس و جان مولاى پیدا و نهان مقصود ایزد شد عیان ز ارسال خیل انبیا
شاعر سپس واقعه غدیرخم را بر استفاده از متون و تاریخ با بیان شیرین شعر روایت مى کند و در مقطع مى گوید:
تا بیش باشد محترم عید غدیر از عیدجم یارَت ز عشرت مغتنم، خصمت به عُسرت مبتلا58
و در چکامه دیگرى چنین گوید:
چون پر شراب راز شد، خُمّ غدیر حیدرى «من کنت مولا» ساز شد از بربط پیغمبرى
و نیز جیحون را مخمّسى است در تکریم غدیر که در آن گوید:
اى به عذایرت بسى عاشق را دل است گم عذر بنه به زیر پا وز سر انبساط، قُم
وجدآور به هفت آب، رقص افکن به چهار اُم وز خُم مى به جام کن کاینک در غدیرخم
گشت وصىّ مصطفى صدر نشین «لو کشف»59
سپس همچنان هنرمندانه روایت غدیر را مى سراید که بسیار دلنشین و دلنواز است و به قول عربها: «یدخل الاُذُن بغیر اذنٍ».
29ـ وامق یزدى، میرزا محمد على (م1255ق):
شد عید غدیر خم، اى ساقى گلرخسار شکرانه این نعمت، خشت از سر خم بردار
روزى است که از داور، شد حکم به پیغمبر تا خود به سر منبر، بى پرده کند اظهار
کان را که منم مولا، اوراست على مولا فرمود شه لولاک، کس را نرسد انکار
تصدیق کنان یکسر، بر گفته پیغمبر آن کز همه دشمنتر، برخاست نخستین بار
«بَخٍّ لَکَ» اندر لب،لیکن ز حسد در تب صد کینه ز حکم رب، در سینه منافق وار60
30ـ اختر طوسى، میرزا غلامحسین (1268ـ1334ق):
در قصیده بلندى گوید:
باشد از شرح نبى ظاهر که در شرع نبى کرده حق نایب منابت یا امیرالمؤمنین
کرده مولا در غدیرخم محمّد بعدِ خویش بر جمیع شیخ شابت یا امیرالمؤمنین61
از سده سیزدهم غدیریه ها و غدیرواره هاى زیادى در میان آثار شاعران به جاى مانده که براى پرهیز از اطناب سخن، تنها به نام شاعر و مرجع شعر بسنده مى شود:
31ـ حسین على منشى کاشانى(1271ق ـ 1349ش) در ترکیب بند مربع خویش.
32ـ نسیم شمال، سیّد اشرف الدین گیلانى (1288ـ1313ق) در دیوانش.
33ـ آشفته شیرازى، کاظم(م1287ق) در دیوانش (ص388و152).
قرن چهاردهم
34ـ صبورى کاشانى (م1322ق):
امروز روز رونق دین پیمبر است امروز روز جلوه آیین داور است
امروز روز تقویت دین مصطفاست امروز روز تهنیت شرع انور است
امروز از ولایت سالار اولیا دین را همه کمال و جمال است و زیور است
امروز باده اى ز مبارک خم غدیر در جام خلق از کف ساقى کوثر است
امروز عید ملت اسلامیان بود روز کمال دین خداوند داور است
گر خطبه ولایت او بایدت شنید بشنو که حق خطیب وى و عرش، منبر است
«یاایّها الرّسول» به ابلاغ جبرئیل در شأن او ز قول خداوند اکبر است62
مرحوم صبورى که افتخار ملک الشعراى آستان قدس رضوى را نیز داشت چهارده قصیده غدیریّه دارد که برخى را در دیوان او (ص78، 120، 149، 161، 351 و…) مى توان دید.
35ـ میرزا حبیب اللّه خراسانى (1266ـ 1327ق):
امروز که روز داروگیر است مى ده که پیاله دلپذیر است
چون جام دهى به ما جوانان اول به فلک بده که پیر است
از جام و سبو گذشت کارم وقت خم و نوبت غدیر است
مى نوش که چرخ پیر امروز از ساغر خور پیاله گیر است
امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان على امیر است
امروز به خلق گردد اظهار آن سرّ نهان که در ضمیر است
آن پادشه ممالک جود در ملک وجود بر سریر است
چندانکه به مدح او سرودیم یک نکته زصد نگفته بودیم63
و در غدیریّه غرّاى در حدود صد وسى بیت،روز ولایت را مى سراید که مطلعش چنین است:
روزگارى است که از جور خزان، فصل بهار بار بربست و به یکبار برفت از گلزار
پس از آن که دهها مضمون را در دیباچه سخن، شاعرانه به رشته نظم مى کشد، مى رسد به آنجا که مى گوید:
موسم خم غدیر است که با خم و غدیر خورد باید مى بر رغم سپهر غدار64
و در چامه اى دگر، گوید:
شاد باش اى دل که پیر ما علیست در دو عالم دست گیر ما علیست
جام عشق از حوض کوثر خورده ایم ساقى و خُمّ و غدیر ما علیست
گفت پیغمبر که موسى را وزیر بود اگر هارون، وزیر ما علیست65
با اینکه حرفِ «حبیب» حلاوتى دیگر دارد بویژه آن گاه که مدح مولا گوید و حضرت امیر راستاید، امّا اینجا مجال بیش از این نیست، این زمان بگذار تا وقت دگر.
36ـ ادیب الممالک فراهانى (1277ـ 1336ق):
برآمد بامدادان، مهر روشن به پهناى فلک گسترده دامن
چو ترکى آتشین رخ بر نشسته فراز صحن، دیباى ملوّن
تا مى رسد آنجا که گوید:
امیرالمؤمنین شاه ولایت خداوند جهان صدر مهیمَن
ز امر حق ـ تعالى ـ در چنین روز به تخت خسروى آمد مُمَکَّن
میان یثرب و بطحا نبى بود چو موسى در میان مصر و مدین
خطاب آمد ز یزدان کاى پیمبر! على را بر خلافت کن معیّن
چراغ کفر را بنماى خاموش سراج عقل را فرماى روشن
در ادامه، حدیث غدیرخم را با زبان شیرین شعرش حکایت مى کند:
به بالاى جهاز اشتران ساخت هماى سدره رفعت نشیمن
به یُمن طالع ایمان برافراشت یمین اللّه را با دست ایمن
به آهنگ جلى «من کنت مولاه علىّ مولاه» گفت آن شاه ذوالمن66
37ـ صغیر اصفهانى (1312ـ 1390ق):
دهید مژده به رندان مى پرست امروز که پیر میکده آمد قدح به دست امروز
به هر که بنگرى از شیخ و شاب و خرد و کلان بود ز باده خمّ غدیر مست امروز
زهى علوّ که على را به دست پیغمبر(ص) بلند کرد خداى بلند و پست امروز
به امتحان بلى گفتگانِ روز الست گرفت پرده ز رخ شاهد الست امروز
رساند عهد به پایان و شد سعید ابد هر آن که با على از مهر عهد بست امروز
ولى هر آن که به تلبیس و حیله بیعت کرد یقین که عهد خداوند را شکست امروز
به عشق حضرت مولا خوشند اهل ولا چه باک از اینکه روان حسود خست امروز
رسید امر نبوّت به منتهى برخاست نبى ز جاى و به جایش على نشست امروز67
مرحوم صغیر در حدود پانزده غدیریّه سروده است که مى توان در دیوانش (در صفحات 34، 43، 44، 46، 57، 68، 83، 85، 88، 100، 115، 127، 139، 141 و 456 و…) دید.
38ـ آیت اللّه شیخ محمد حسین غروى اصفهانى (1296ـ1361ق):
باده بده ساقیا، ولى زخمّ غدیر چنگ بزن مطربا، ولى به یاد امیر
تو نیز اى چرخ پیر بیا ز بالا به زیر داد مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر
بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دایره ساز شد سرور روحانیان هوالعلى الکبیر
نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
وادى خمّ غدیر منطقه نور شد یا ز کف عقل پیر تجلّى طور شد
یا که بیانى خطیر ز سرِّ مستور شد یا شده در یک سریر، قِران شاه و وزیر
محقق غروى، متخلّص به «مفتقر»، همچنان داد سخن مى دهد تا مى رسد به آنجا که مى گوید:
جلوه به صد ناز کرد لیلى حُسنِ قِدَم پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظُلَم
نغمه گرى ساز کرد معدن کلّ حِکَم یا سخن آغاز کرد عن اللطیف الخبیر
به هر که مولا منم، علیست مولاى او نسخه اسماء منم، علیست طُغراى او
سرّ معمّا منم، على مُجلاّى او محیط انشا منم، على مدار و مدیر
طور تجلّى منم، سینه سینا علیست سر انا اللّه منم، آیت کبرى علیست
دُرّه بیضاء منم، لؤلؤ لالا علیست شافع عبقى منم، على مشار و مشیر
نابغه نجف، عارف ربّانى که به غلط به کمپانى معروف شده است همچنان از حضرت یار مى گوید و مدح مولا را مى سراید و سخن را چنین به سامان مى برد:
اى به فروغ جمال، آینه ذوالجلال «مفتقر» خوش مقال، مانده به وصف تولال
گرچه بُراق خیال، در تو ندارد مجال ولى ز آب زلال، تشنه بود ناگزیر68
البته غدیر واره هاى علاّمه غروى، منحصر به این یک نمونه نیست بلکه ایشان هم در دیوان فارسى و نیز در دیوان عربى خویش «الانوار القدسیّه» بارها بار از غدیر گفته و غدیریّه ها سروده است.
39ـ ملک الشعراى بهار، محمد تقى (1266ـ1330ش):
در غدیرخم امروز، باده اى به جوش آمد کز صفاى او روشن، جان باده نوش آمد
وان مبشّر رحمت، باز در خروش آمد کان صنم که از عشّاق، برده عقل و هوش آمد
با هیولىِ توحید، در لباس انسانى
در غدیرخم یزدان، گفت مر پیمبر را کز پى کمال دین، شو پذیره حیدر را
پس پیمبر اندر دشت، بر نهاد منبر را برد بر سر منبر، حیدر فلک فر را
شد جهان دل روشن، زان دو شمس روحانى
گفت بشنوید اى قوم! قول حق تعالى را هم به جان بیاویزید! گوهر تولاّ را
پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را این وصىّ بر حق را، این ولىّ والا را
با رضاى او کوشید، در رضاى یزدانى69
40ـ سیّد محمد حسین شهریار(1283ـ 1367ش):
اگر سنجند هر سهمى در اسلام هر آن کو سهمگین تر، حصّه من
نه احمد در «مؤاخاتم» به خود خواند نه خود با من پسر عمّ و پدر زن؟
شهریار ملک شعر و سخن در اینجا یکى از «مناشده ها» و احتجاجهاى امام على(ع) را به روایت مى نشیند و در ادامه مى گوید:
نه با آن خطبه «من کنت مولاه» على را بُرد بر اعلا و اعلن؟
نه خود فریادِ «بخّاً بخ» کشیدید من اینها شور خوانم یا که شیون؟
چه شد عهد خدا بر من شکستید الا اى حاسدان عهد بشکن …70
شهریار تبریزى به هر دو زبان فارسى و ترکى دلسروده هاى بسیارى درباره غدیرخم دارد که در اینجا به نقل غدیریّه اى از ایشان که به صورت مستزاد سروده است بسنده مى شود:
یا على نام تو بر دم نه غمى ماند و نه همّى
بأبى انتَ و اُمّى
گوییا هیچ نه همّى به دلم بوده نه غمّى
بأبى انتَ و اُمّى
تو که از مرگ و حیات، این همه فخرى و مباهات
على اى قبله حاجات
گویى آن دزد شقى تیغ نیالوده به سمّى
بأبى انتَ و اُمّى
گویى آن فاجعه دشت بلا هیچ نبود است
در این غم نگشود است
سینه هیچ شهیدى نخراشیده به سُمّى
بأبى انتَ و اُمّى
حق اگر جلوه با وجهِ اَتَمَ کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خودِ حق که تو آن جلوه با وجهِ اَتمّى
بأبى انتَ و اُمّى
منکر عید غدیرخم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عید و چه غدیرى و چه خُمّى
بأبى انتَ و اُمّى
در تولاّ هم اگر سهوِ ولایت چه سفاهت
اف بر این شمِّ فقاهت
بى ولاى على و آل چه فقهى و چه شمّى
بأبى انتَ و اُمّى…71
با جرأت مى توان گفت که در چهارده قرن گذشته شاعران پارسى گوى بیش از صد غدیریّه و غدیرواره از خود به یادگار گذاشته اند و اگر تفحص کنیم خواهیم دید که تنها در پنجاه سال اخیر صدها قصیده و غزل و قطعه و… درباره غدیرخم انتشار یافته است، ولى ما در اینجا به ذکر بیش از پنجاه شعر از چهل شاعر بسنده کردم و اینک فقط به نام دهها شاعر دیگرى که از آنها ضمن پژوهش ناتمام خود، غدیرواره هایى دیدیم کفایت مى کنیم به امید اینکه بزودى به صورت کتابى، غدیر سروده هاى فارسى را تقدیم ادب دوستان کنیم:
41ـ فرصت شیرازى (1271ـ1338ق) در «آینه آفتاب»، ص205ـ207.
42ـ الهى قمشه اى، همانجا، ص30.
43ـ حسین پژمان بختیارى، همانجا، ص66.
44ـ یحیى مدرس اصفهانى، در دیوانش72، ص16ـ 19.
45ـ صفى علیشاه، در دیوانش73، ص164ـ 166 .
46ـ محیط قمى، در دیوانش74، ص66ـ 69.
47ـ عَمّان سامانى، در «گنجینة الاسرار»75، ص79ـ83.
48ـ حُجّة الاسلام نیّر(م1312ق) در دیوانش موسوم به «آتشکده نیّر»76، ص225.
49ـ ایرج میرزا(1291ـ1344ق)، در «دائرة المعارف تشیّع»77، ج2، ص639.
50ـ طبیب اصفهانى، در دیوانش78، ص128.
51ـ رفعت سمنانى، در دیوانش79، ص73ـ75.
52ـ ذکایى بیضایى، نعمت اللّه، در «گنجینه عرفان»، ص481، و در «آینه آفتاب»، ص136.
53ـ سیّد محمد على حیرت کازرونى، در «گنجینه عرفان»، ص204ـ207.
54ـ طوطى همدانى، همانجا، ص428.
55ـ على اکبر پیروى، همانجا، ص434.
56ـ سرهنگ شهنازى، همانجا، ص536.
57ـ سید عباس افجه اى، همانجا، 568.
58ـ شباب شوشترى، همانجا، ص591.
59ـ محمد محسن هندى، همانجا، ص604.
60ـ درویش ظفر على سمنانى، «فانى»، همانجا، ص680 و681.
61ـ قاسم رسا، در کتاب «حساس ترین فراز تاریخ»80، صفحه اوّل دیباچه، و ص90.
62ـ شیخ الرئیس قاجار، در «منتخب النفیس (دیوان)»81، ص62ـ66 و در «جهشها»، ص 112.
63ـ اسماعیل نجومیان، در «دیوان نجومى خراسانى»82، ص74،79،81.
64ـ طرب بن هماى شیرازى، در دیوانش، ص72،73،226و … ایشان بیش از ده غدیریّه دارد83.
65ـ حالى اردبیلى میرزا محسن (م1374ق)، در «گنجینه عرفان»، ص122.
66ـ حسان چایچیان، در «اى اشکها بریزید»84، ص54،55ـ56،45، 43، 52ـ53، و در «خلوتگه راز»85، 81ـ82 و88 و….
67ـ امینى تبریزى، سلیمان فرزند ملا جواد امین العلماء، در دیوانش86، ص132،175.
68ـ صادق سرمد (م1339ش) در کتاب «مناقب علوى»87، ص108ـ109.
69ـ مکرّم اصفهانى، محمد على (1034ق ـ 1344ش) در کتاب «غدیر در شعر فارسى»88، ص14.
70ـ سیّد محمد حسین میرجهانى (متولّد 1319ق) همانجا، ص51.
71ـ اسماعیل نورى علاء،ص،همانجا، ص141.
72ـ خوشدل تهرانى، همانجا، ص150.
73ـ یوسفعلى میرشکاک، همانجا، ص160.
74ـ سید مصطفى موسوى گرمارودى (گردآورنده کتاب «غدیر در شعر فارسى»)، همانجا، ص178.
75ـ احمد عزیزى، همانجا، ص68.
76ـ محمد امینى نجفى (متولّد 1341ش) فرزند علاّمه امینى تبریزى در «چکامه کوثریّه»89، ص48ـ52.
77ـ سید محمد نورى موسوى (متولّد 1348ق) ،همانجا، ص55ـ57.
78ـ سید حسین میرزاى قمى (متولّد 1305ش)، همانجا، ص59ـ61.
79ـ فؤاد کرمانى (1270ـ1340ق) در دیوانش «شمع جمع»90، ص87، 160و….
80ـ محمد علاّمه، در دیوانش موسوم به «هدیه مور»91، ص39، 40 و….
81ـ علاّمه حائرى مازندرانى، نویسنده «حکمت بوعلى سینا» و دهها اثر دیگر در دیوان «بستان الادب»92، ص11،41، و….
82ـ محمد على مجاهدى (پروانه) در مجموعه شعرى از ایشان موسوم به «سیرى در ملکوت»93، ص88ـ90 و….
83ـ محمد على ناصح، در «آینه آفتاب»، ص298.
84ـ جعفر نوابخش، همانجا، ص402.
85ـ عبد الحسین نصرت خراسانى، همانجا، ص389،387.
86ـ حسین مظلوم، متخلّص به «کحافرّ»، همانجا، ص375.
87ـ شهرآشوب، محمود ثنایى، همانجا، ص362.
88ـ مشفق کاشانى، همانجا، ص 346.
89ـ ذکاء الملک میرزا فروغى، همانجا، ص331.
90ـ میرزا على لعلى تبریزى، شمس الحکما (1252ـ1325ق)،همانجا، ص309.
91ـ سید رضا حسینى، معروف به «سعدى زمان»، در« نجوم درخشان»94،ج1، ص48.
92ـ نعمت آزرم، در کتاب «حماسه غدیر»95، ص561.
93ـ مهدى اخوان ثالث (م.امید)، همانجا، ص566ـ570.
94ـ امیرى فیروزکوهى، سید کریم، همانجا، ص571ـ572.
95ـ محمد عابدى خیابانى، همانجا، ص586ـ587.
96ـ عبدالباقى گولپینارلى، همانجا، ص588ـ589.
97ـ محمد رضا حکیمى، همانجا، ص596ـ602.
98ـ سید على موسوى گرمارودى، همانجا، ص590ـ595.
99ـ کمال معتضدى، در کتاب «سروده هایى بر مولا على(ع)»96، ص36ـ38.
100ـ نوایى طوطى، همانجا، ص87،
101ـ حسن غفرانیان، همانجا، ص110ـ 111.
102ـ رضا هوشیار،همانجا، ص332ـ 333 .
103ـ عبدالعلى باقى، در «گنجینه عرفان»، ص511 ـ512.
104ـ محمد على انصارى قمى، همانجا، ص521 ـ531.
105ـ حسین نیکو همّت، همانجا، ص530 ـ531.
106ـ محمد على مردانى، همانجا، ص541 ـ 543.
107ـ آخوند ملاّ على فنا،همانجا، ص594.
108ـ قدّوسى تبریزى، همانجا، ص645.
109ـ ظفر على سمنانى، همانجا، ص680 .
________________________________________
1. محیط زندگى و احوال و آثار رودکى [دیوان رودکى]، سعید نفیسى، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، ص395
2. دیوان اشعار محمد تقى بهار «ملک الشعراء»، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، 1356ش، ج1،ص151
3.کتاب گرانسنگ الغدیر فى التراث الاسلامى، نوشته علامه محقق سید عبدالعزیز طباطبایى یزدى(ره) را مى توان از این گونه آثار شمرد.
4. از قبیل چاپ جدید الغدیر همراه با حواشى محقق طباطبایى و دیگران که اینک در دست انتشار است و تا حال هشت جلد از آن منتشر شده و گفته مى شود در چهارده جلد انجام خواهد یافت.
5. شاهنامه فردوسى، تصحیح ژول مل، چاپ اول، انتشارات سخن، 1369ش، ج1، ص44
6. دیوان شمس تبریزى، کتابفروشى ادبیّه، چاپ سنگى، 1335ق، ص176
7. همان، ص371
8. مثنوى معنوى، نسخه نیکلسون، چاپ اول، نشر پوریا، 1373ش، ج1، ص229 و230؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، محمد تقى جعفرى، چاپ پنجم، تهران، انتشارات اسلامى، 1362ش، ج2، ص714ـ716
9. مثنوى معنوى، نسخه نیکلسون، ج3، ص535؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج14، ص519
10. کلیات سعدى، تصحیح فروغى، کتابفروشى علمى، بى تا، ص273
11. همان، ص429ـ430
12. مجالس المؤمنین، نوراللّه شوشترى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1354ش، ج2، ص118
13. دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى، به اهتمام محمد قزوینى و قاسم غنى، کتابفروشى زوّار، ص381؛ دیوان خواجه حافظ، تهران، کتابفروشى علمى، 1325ش، ص303
14. دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى، نسخه قدسى، تهران، انتشارات اشراقى، بى تا، ص252
15. همان: نسخه قدسى، ص23ـ24؛ چاپ علمى، بخش قصاید، قصیده اول.
16. همان: تصحیح آقایان غنى و قزوینى، ص384؛ نسخه قدسى، ص482؛ چاپ علمى، ص305
17.کسایى مروزى، زندگى، اندیشه و شعر او، به اهتمام محمد امین ریاحى، چاپ چهارم، 1373ش، ص82؛ اشعار حکیم کسایى مروزى، به کوشش مهدى درخشان، چاپ دوم، دانشگاه تهران، 1367ش، ص44و45
18. دو مدرک پیشین، به ترتیب، ص80 ـ89 وص46
19. دیوان دقیقى طوسى،به اهتمام محمد جواد شریعت، چاپ اول، تهران، انتشارات اساطیر، 1368ش، ص102و103
20. دیوان منوچهرى دامغانى، به کوشش محمد دبیرسیاقى، چاپ اول، تهران، انتشارات زوّار، 1370ش، ص206
21. همان، ص255
22. یادنامه علامه امینى، سید جعفر شهیدى ـ محمد رضا حکیمى، چاپ اول، مؤسسه انجامِ کتاب، 1361ش،ص415
23. دیوان منوچهرى دامغانى، ص49
24. دیوان ناصر خسرو، تصحیح سید نصر اللّه تقوى، تهران، امیرکبیر، 1348ش، ص194ـ196
25. همان، ص172
26. همان، ص194، و نیز چاپ نشر چکامه، 1361ش، ص264
27. همان، ص214، و نیز چاپ نشر چکامه، ص292
28. همان، ص221، و نیز چاپ نشر چکامه، ص300
29. همان، ص445
30. مجالس المؤمنین، ج2، ص615
31. جهشها، محمد رضا حکیمى، چاپ ششم، 1366ش، ص108و109، به نقل از دیوانِ سوزنى، 274ـ275. زندگینامه سوزنى سمرقندى را مرحوم محدث نورى در کتاب خویش نفس الرحمان(ص571) به تفصیل آورده است.
32. دیوان سنایى.
33. دیوان قوامى رازى، تصحیح میرجلال الدین محدّث ارموى، چاپ اول، 1334ش، ص141 و 142
34. همان، ص111ـ113
35. آینه آفتاب، گردآورندگان: محمود شاهرخى ـ مشفق کاشانى، چاپ دوم، انتشارات اسوه، 1376ش،ص269
36. همان، ص275
37. دیوان ابن یمین فریومدى، تصحیح باستانى راد، انتشارات سنایى، ص 10. گفتنى است که ابن یمین قصاید بسیارى در مدح مولا ـ علیه السلام ـ سروده که دیوانش موجود است.
38. مجالس المؤمنین، ج2، ص664
39. مجالس المؤمنین، ج2، ص629 و 630؛ فصلنامه طلایه، سال اول، دفتر چهارم، زمستان 1366، ص36 به بعد. مولانا کاشى قصاید فراوانى در مدح حضرت مولا على سروده که برخى از آنها در مجالس المؤمنین (ج2، ص627ـ642) نقل شده است.
40.آینه آفتاب، ص124و 125
41. مجالس المؤمنین، ج1، ص523ـ526
42.همان، ج2، ص690و691
43. همان، ج2،689
44. همان، ج1، ص3. نثارى تونى نیز از شاعران شیعى در قرن دهم است که با اشاره به غدیرخم گوید:
ایزدش مظهر العجایب خواند
احمدش یار گفت و نایب خواند
ر.ک: سرو و تذور، نثارى تونى، تصحیح آقاى یاحقى، چاپ اول انتشارات سروش، 1368ش،ص25
45. دیوان صائب تبریزى، به تصحیح محمد قهرمان، چاپ اول، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش، ج6، ص3543
46. همان، ج6، ص3542
47. دیوان فیّاض لاهیجى، تصحیح امیر بانوى کریمى، دانشگاه تهران، 1372ش، ص26
48. دیوان نظیرى نیشابورى، ص491ـ494، بنا به نقل استاد محمد رضا حکیمى در کتاب جهشها، ص110ـ111
49. دیوان محمد على حزین لاهیجى، با مقدمه بیژن مترقّى، کتابفروشى خیّام، 1350ش، ص181 و 182
50. آینه آفتاب، ص263
51. دیوان لامع، به کوشش محمد رفیعى ـ مظاهر مصفّا، 1365ش، ص46ـ48
52. گنجینه عرفان، حسین قربانى، چاپ سوم، تهران، مهرآیئن، 1374ش، ص48
53. دیوان آذر، تصحیح سادات ناصرى ـ غلامحسین بیگدلى، چاپخانه علمى جاویدان، 1366ش، ص414ـ416
54. رجوع شود به: دیوان وصال شیرازى، ص33، 52، 156،190،349،375 و…
55. دیوان قاآنى، چاپ خط آقا، ص110
56. همان، ص166
57. آینه آفتاب، ص167ـ 168، غدیریه هاى دیگر سروش را در دیوانش، به تصحیح آقاى محجوب (ج1، ص375، 422 و ج2، ص 1039 و…) مى توان دید.
58. مناقب علوى در شعر فارسى، احمدى بیرجندى، ص77ـ78، به نقل از دیوان جیحون، چاپ کرمى، تهران، 1363ش
59. دیوان جیحون یزدى، احمد کرمى، انتشارات ما، ص300ـ302 (درباره کلمه «عذایرات» توضیح اینکه، شاعر «عذار» را که به معناى گوشه پیشانى یا موهاى تازه رسته در حاشیه بالاى پیشانى وبناگوش است، به صورت «عذایر» جمع بسته و سپس با حرف خطاب، آن را ترکیب نموده است).
60. غدیر در شعر فارسى، چاپ دوم، دفتر نشر الهادى، 1374ش، ص85
61. گنجینه عرفان، ص137
62. دیوان حاج میرزا محمد کاظم صبورى، به تصحیح ملک زاده، تهران، کتابخانه ابن سینا، 1342ش، ص59
63. دیوان حاج میرزا حبیب خراسانى، چاپ چهارم، کتابفروشى زوّار، 1361ش، ص225
64. همان، ص 272ـ282
65. همان، ص224
66. دیوان ادیب الممالک فراهانى، تصحیح وحید دستگردى، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1312ش، ص370ـ374
67. دیوان محمد حسین صغیر اصفهانى، چاپ پانزدهم، اصفهان، 1366ش، ص46
68. دیوان کمپانى[!]، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، بى تا، ص26ـ28و نیز ر.ک. ص30
69. دیوان اشعار ملک الشعراى بهار، ج1، ص123ـ125، بنا به نقل استاد حکیمى در «جهشها»، ص114ـ115. بهار را غدیر واره هاى دیگرى نیز هست که برخى از آنها در «یادنامه علامه امینى» (ص429ـ430) مورد استشهاد قرار گرفته است.
70. کلّیات دیوان شهریار، چاپ هفتم، انتشارات زرّین، 1366ش، ج2، ص1147
71. همان، ج2، ص 1112
72. چاپ اول، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1397ق.
73. چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1363ش. وى ترجیع بند بلندى دارد که بند هفتم آن را ویژه غدیر ساخته است (رجوع شود به صفحه 164).
74. به کوشش احمد کرمى، چاپ اول، انتشارات ما، 1362ش.
75. چاپ اول، اصفهان، انتشارات میثم تمار، 1363ش.
76. چاپ چهارم، تهران، نشر کتاب، بى تا.
77. چاپ اول، تهران، بیناد اسلامى طاهر، 1369ش.
78. به کوشش کى فر، تهران، 1347ش.
79. به تصحیح نصرت الله نوح، چاپ اول، تهران، انتشارات بامداد، 1363ش.
80. چاپ چهاردهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ونیز: دیوان رسا، ص29ـ 32؛ حماسه غدیر، محمدرضا حکیمى، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص582
81. چاپ قدیم، سنگى، بى تا.
82. چاپ اول، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى.
83. دیوان اشعار طرب شیرازى، با مقدمه وحواشى جلال الدین همایى، تهران، کتابفروشى فروغى، 1342ش.
84. چاپ چهاردهم، تهران، انتشارات اسلامیه.
85. چاپ دوم، تهران، انتشارات اسلامیه، 1365ش.
86. به کوشش على نظمى، چاپ اول، تهران ـ تبریز، 1356ش.
87. چاپ اول، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى.
88. غدیر در شعر فارسى، سید مصطفى موسوى گرمارودى، چاپ دوم، قم، الهادى، 1374ش.
89. چاپ اول، بى جا، موسسه تحقیقاتى و انتشاراتى طور.
90. چاپ دهم، تهران، شرکت سهامى طبع کتاب، 1364ش.
91. چاپ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371ش.
92. چاپ اول، بى جا، کتابفروشى معصومى، تاریخ مقدمه: 1390ق.
93. چاپ اول، انتشارات اسوه، 1371ش.
94. چاپ اول، تهران، مولف، 1357ش.س
95. به کوشش استاد محمد رضا حکیمى، چاپ اول، بى تا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
96. چاپ اول، انتشارات کتاب سرا.
و اینک مدح مولا، زینت بخش دلها و دفترهاست. کمتر شاعرى مى توان یافت که دست کم جرعه اى از خم غدیر ننوشیده، جان تشنه اش حلاوت حلالِ عشق علوى ـ این شراب طهور ـ را نچشیده باشد. نه تنها شعراى بزرگ عرب ـ از حسان بن ثابت و کمیت اسدى و دعبل خزاعى گرفته تا سید حیدر حلّى و بولس السلامه و ازرى کبیر، که شاعران حقجو و حقیقت گو هم از هر نژاد و زبان به اصالت این برکه با برکت و به زلالى این چشمه جوشان شهادت داده اند. در این میان شاعران پارسى گوى نیز به حقانیّت غدیرخم گواهى داده و گاه با سرودن چکامه هاى فاخر و بلند، و غدیریّه هاى غرّا و رسا، گوى سبقت از همگنان ربوده اند؛ چرا که ایرانیان مسلمان را از همان نخست به على و آل پاکش گرایشى دیگر و برتر، ارادتى فزونتر و بهتر بود و شاعران بزرگ و بیدار هم که همیشه زبان گویاى ملّت و مردم بوده اند مردمان مسلمان را به همین گرایش سفارش مى کردند چنان که «معروفى بلخى» از سرآمد شعراى ایران رودکى سمرقندى چنین حکایت کرده است:
از رودکى شنیدم استاد شاعران کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمى1
وچنان است که بهار، ملک الشعراى خراسان گفته است:
گرچه عرب زد چو حرامى به ما داد یکى دین گرامى به ما
گرچه زِ جور خلفا سوختیم زآل على معرفت آموختیم2
گفتنى است که پیشترها دانشمند خبیر علاّمه امینى غدیریّه هاى بسیارى را، که از همان روز نخست در محضر پیامبر اسلام(ص) خوانده مى شده و قرن به قرن در طول تاریخ اسلام توسط دانشمندان و شاعرانِ بنام به زبان عربى سروده شده بود، از لابه لاى متون و منابع بیرون کشیده و در اثر سترگ خود «الغدیر» منتشر ساخته بود پس از او نیز شاگردان و تربیت یافتگان در مکتب پربارش در تکمیل و تداوم آن کوشیده اند که نتایج برخى از آن کوششها هم اکنون انتشار یافته3 و بعضى دیگر نیز در دست اقدام و انتشار است4. به همین دلیل نیازى نیست در این مقاله به غدیریّه هاى عربى پرداخته شود؛ گستره این کار بسیار بیشتر از آن است که در این مجال اندک بگنجد، زیرا صدها قصیده بلند بویژه پس از انتشار «الغدیر» توسط ارادتمندان ساحت قدس علوى سروده شده و انتشار یافته است، تا آنجا که مى توان گفت کمتر دانشمند و شاعرى را مى توان یافت که قصیده یا قصایدى در توصیف و یادکرد غدیر نسروده باشد؛ حتى آنان که هیچگاه به شاعرى شناخته نشده بودند و کسى از آنان بیت شعرى نشنیده بود، غدیریه هایى سروده اند؛ شاعرانى که در میانشان از مرجع تقلید و فقیه و حکیم و عارف گرفته تا خطیب و ادیب و نویسنده و شاعران پرآوازه هم دیده مى شود و گردآورى این همه خود گروهى از ادیبان و شاعران را مى طلبد تا کارى را همانند و همسان «الغدیر» پى ریزند.
بجاست که همین کار با همان ترتیب «الغدیر» درباره غدیریّه هایى که به زبانهاى دیگر غیر از عربى، بویژه فارسى سامان داده شود. با اینکه بسیارى از متون و دیوانهاى پیشینیان به صورت کامل در دسترس نیست و از گزند روزگاران در امان نمانده و بسیارى دیگر نیز همچنان به صورت نسخه هاى خطّى در کتابخانه هاى جهان خاک مى خورند، باز مشکل مى توان دیوانى را یافت که از نام امیرالمؤمنین على(ع) و مدح مولاى غدیرخم محروم مانده باشد.
براى اثبات این سخن کافى است تا گلگشتى در آثار چهار شاعر بزرگ ایران یعنى فردوسى، سعدى، مولوى و حافظ داشته باشیم. حماسه سراى بزرگ باستان حکیم ابوالقاسم فردوسى (م411ق) گوید:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى
که من شهر علمم، علیّم در است درست این سخن گفت پیغمبر است
گواهى دهم کاین سخن را ز اوست تو گویى دو گوشم به آواز اوست
اگر چشم دارى به دیگر سراى به نزد نبى و وصى گیر جاى
منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاکِ پاى وصى
خود آن روز نامم به گیتى مباد که من نام حیدر نیارم به یاد
بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان که خاک پىِ حیدرم5
حکیم طوس، چنان که از ابیات بالا نیز پیداست، هرگاه از امام على(ع) یاد مى کند بیش از هر وصف دیگر به «وصایت» تکیه مى کند و همیشه با تأکید صریح، حضرتش را «وصىّ» مى نامد که همین خود مى تواند حاکى از اعتقادى باشد که فردوسى بى گمان به حقانیّت غدیر داشت.
از فردوسى که بگذریم به ترتیب تاریخى مى رسیم به جلال الدین محمّد مولوى (م670ق) که در دیوان شمس تبریزى خویش گوید:
تا صورت پیوند جهان بود على بود تا نقش زمین بود و زمان بود على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود على بود سلطان سخا و کرم و جود على بود …
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس در خوان جهان پنجه نیالود على بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود على بود
آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر از کنگره عرش برافزود على بود
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود على بود
آن قلعه گشایى که در قلعه خیبر بر کَند به یک حمله و بگشود على بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روى یقین در همه موجود على بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است تا هست على باشد و تا بود على بود6
ملاى رومى در این غزل، مولا على(ع) را مانند شاعرى شیعى با اوصاف و امتیازهایى چون: «ولى»، «وصى» و «معصوم به نصّ قرآن» مى ستاید. او در ضمن رباعیات خود چنین مى گوید:
رومى، نشد از سرّ على کس آگاه زیرا که نشد کس آگه از سرّ الاه
یک ممکن و این همه صفات واجب لاحول ولا قوّة الاّ باللّه7
مولوى در دفتر اوّل از مثنوى معنوى گوید:
از على آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت زود شمشیرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى
در ادامه همین مثنوى گوید:
در شجاعت شیر ربّانیستى در مروّت خود که داند کیستى…
اى على که جمله عقل و دیده اى شمّه اى واگو از آن چه دیده اى
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد
باز گو دانم که این اسرار هوست زانکه بى شمشیر کشتن کار اوست…
بازگو اى بازِ عرش خوش شکار تا چه دیدى این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهاى حاضران را دوخته…
راز بگشا اى على مرتضى اى پس از سوء القضا حسن القضا…
چون تو بابى آن مدینه علم را چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفواً احد8
در دفتر ششم مثنوى نیز به تفسیر حدیث من کنت مولاه فعلىّ مولاه مى پردازد و مى گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست ابن عمّ من على مولاى اوست
کیست مولا آن که آزادت کند بند رقیّت ز پایت بر کَند
چون به آزادى نبوّت هادى است مؤمنان را ز انبیا آزادى است
اى گروه مؤمنان شادى کنید همچو سرو و سوسن آزادى کنید9
پس از مولوى مى رسیم به شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى (م690ق) و مى بینم که وى نیز کسى از اصحاب پیامبر(ص) را مانند على(ع) نستوده است:
جوانمرد اگر راست خواهى ولى است کرم پیشه شاه مردان على است10
سعدى در این بیت از امیرمؤمنان(ع) با نام «ولى» یاد مى کند. او در ضمن قصیده اى حضرتش را «سردار اتقیا»، «معصوم مرتضى» و… مى نامد:
کس را چه زور و زهره که وصف على کند جبّار در مناقب او گفته: «هل اتى…»
دیباچهّ مروّت وسلطان معرفت لشکرکش فتوّت و سردار اتقیا
فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى11
مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى از کتاب «خلاصة المناقب» مولانا نورالدین جعفر بدخشى قصیده اى از قصاید سعدى را نقل مى کند که در ضمن آن سعدى گوید:
به آن روزى که وحى آمد نبى را که از پالان اشتر ساخت منبر
که بعد از مصطفى در کلّ عالم نَبُدْ فاضلتر و بهتر ز حیدر
پس از احمد امام حق على دان که بود او نفس معصوم مطهّر12
پس از سعدى به شاعر عارف،حافظ شیرازى (م792ق) مى رسیم و مى بینیم که لسان الغیب نیز همین نوا را مى نوازد و مى گوید:
مردى ز کننده درِ خیبر پرس اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر تشنه فیض حق به صدقى حافظ سرچشمه آن ز ساقى کوثر پرس13
و در غزلى که زبان زد خاص و عام است چنین گوید:
اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش پیوسته در حمایت لطف الاه باش
از خارجى هزار به یک جو نمى خرند گو کوه تا به کوه منافق سپاه باش …
آن را که دوستى على نیست کافر است گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش
امروز زنده ام به ولاى تو یا على فردا به روح پاک امامان گواه باش14
و در قصیده نخست که دیباچه دیوان نیز به حساب مى آید چنین گوید:
…نوشته بر در فردوس کاتبان قضا نبى رسول و ولى عهد حیدر کرّار
امام جنّى و انسى على بود که على ز کل خلق فزونست از صغار و کبار
على امام و على ایمن و على ایمان على امین و على سرور و على سردار…
على ز بعد محمّد زِ هر که هست بِه است اگر تو مؤمن پاکى بکن بر این اقرار…
به حقّ دین محمّد بخون پاک حسین به حقّ مردم نیک از مهاجر و انصار
که نیست دین هدى را به قول پاک رسول امام، غیر على بعدِ احمد مختار15
این رباعى معروف نیز زینت بخش دیوان حافظ است:
قسّام بهشت و دوزخ آن عقده گشاى ما را نگذارد که درآییم زپاى
تا کى بود این گرگ ر بایى، بنماى سر پنجه دشمن افکن اى شیر خداى16
حافظ شیرازى در این اشعار به پیروى از احادیث معتبر و روایتهاى متواتر، امام على(ع) را «ساقى کوثر»، «کننده در خیبر»، «سرچشمه فیض حقّ»، «ولىِّ عهدِ رسول(ص)»، «امامِ انس و جنّ»، «پس از محمّد(ص) از همه برتر و افضل»، «قسّام بهشت و دوزخ»، «شیر خدا» و بالاخره، «به قول پاک رسول(ص) تنها امام اسلام پس از احمدِ مختار(ص)» مى داند.
اینک که با اشعار لسان الغیب شیرازى گلگشت دلنوازمان در دیوانهاى چهار شاعر بزرگ (ارکان اربعه شعر فارسى) به پایان رسید، بر مى گردیم و غدیر خم را در آثار شاعران دیگر پى مى گیریم. در این نوشته از سده چهارم هجرى آغاز مى کنیم و قرن به قرن تا سده چهاردهم پیش مى رویم و زیر نام هر شاعر،اشعارى از او نقل مى کنیم و محل شاهد را نیز مى آوریم و در صورت لزوم توضیحى مختصر را نیز اضافه مى کنیم.
قرن چهارم
1ـ کسایى مروزى، ابوالحسن مجد الدین (متولّد 341ق):
مدحت کن و بستاى کسى را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال، که بوده است و که باشد جز شیر خداوندِ جهان، حیدر کرّار؟
این دین هُدى را به مَثَل دایره اى دان پیغمبر ما مرکز و حیدر، خط پرگار
علم همه عالم به على داد پیمبر چون ابر بهارى که دهد سیل به گلزار17
حکیم کسایى که تخلّص شاعرانه اش را از حدیث کساء برگرفته است در مدح مولا على(ع) قصیده بلندى دارد که با این بیت شروع مى شود:
فهم کن گر مؤمنى فضل امیرالمؤمنین فضل حیدر، شیر یزدان، مرتضاى پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذرى فاضلتر اوست فضل آن رکن مسلمانى، امام المتّقین
و در ادامه مى گوید:
اى نواصب، گر ندانى فضل سرّ ذوالجلال آیت «قُربى» نگه کن و آنِ «اصحاب الیمین»
«قل تعالوا ندع» بر خوان، ور ندانى گوش دار لعنت یزدان ببین از «نبتهل» تا «کاذبین»
«لافتى الاّ على» برخوان و تفسیرش بدان یا که گفت و یا که داند گفت جز روح الامین؟
آن نبى، وز انبیا کس نى به علم او را نظیر وین ولى، وز اولیا کس نى به فضل او را قرین
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بدیع وین امام امّت آمد وز همه امّت گزین18
کسایى مروزى، ممدوح و برگزیده خدا و رسولش را با تصریح به آیه «مودّتِ قربى» و آیه «مباهله» و سوره «هل اتى» مى ستاید و آن حضرت را «رکن مسلمانى»، «ولىِّ بى مانند» و «سرّ ذوالجلال» مى داند و «امیرالمؤمنین»، «امام المتّقین»، «امام امّت»، «برگزیده امّت» توصیف مى کند و با صراحت مى گوید که پیامبر(ص) او را ثنا کرد و ستود و همه کارها را به او سپرد.
2ـ دقیقى طوسى، ابو منصور محمّد بن احمد (م341هـ):
کیوس وار بگیرد همى به چشم آلوس بسان فرّخ شهبا امیر روز غدیر19
پر واضح است که مراد از «امیر روز غدیر» امیرمؤمنان على(ع) است و تا آنجا که ما تفحّص کردیم توان گفت که این بیت دقیقى، قدیمترین شعرى است که با صراحت تمام از روز غدیر سخن گفته است.
قرن پنجم
3ـ منوچهرى دامغانى (م432هـ):
آهنى در کف، چون مرد غدیرخم به کَتِف باز فکنده سر هر دو کُم20
در لغت نامه دهخدا، زیر مدخل «غدیرخم» به همین بیت از منوچهرى استشهاد شده است و مصحّح دیوان، آقاى دبیر سیاقى نیز نوشته است: «ظاهراً [!] مراد حضرت امیرالمؤمنین على(ع) است.»21،با عنایت به بیت مورد بحث، یکى از پژوهشگران نوشته است: «ظاهراً نخستین شعرى که در آن، نامِ غدیرخم آمده، از منوچهرى دامغانى باشد». 22 امّا چنانکه پیش از این آوردیم معلوم شد که یک قرن پیش از منوچهرى، دقیقى طوسى از «امیر روز غدیر» نام برده بود. دیگر اینکه منوچهرى دامغانى یادکرد دیگرى نیز از غدیرخم دارد و با بهره جستن از صنعت ایهام التناسب مى گوید:
کس را خداى، بى هنرى مرتبت نداد بیهوده هیچ سیل نیاید سوىِ غدیر
باشد همو بزرگ و چنو روزِ او بزرگ باشد شقى حقیر و چنو روزِ او حقیر23
4ـ ناصر خسرو قبادیانى (394ـ481ق):
شرف مرد به هنگام پدید آید از او چون پدید آمد تشریف على روز غدیر
بر سر خلق مر او را چو وصى کرد نبى این، به اندوه در افتاد از او، آن به زحیر
حسد آمد همگان را ز چنان کار از او برمیدند و رمیده شود از شیر، حمیر
او سزاید که وصى بود نبى را در خلق که برادرش بُد و بِنْ عم و داماد و وزیر
و در ادامه مى سراید:
اى که بر خیره همى دعوى بیهوده کنى که فلان بودت از یاران، دیرینه و پیر
شرف مرد به علم است، شرف نیست به سال چه درآیى سخن یافه همى خیره بخیر؟
یافت احمد(ص) به چهل سال مکانى که نیافت به نود سال براهیم(ع)، از آن عشر عشیر
على آن یافت ز تشریف که در روز غدیر شد چو خورشید درخشنده در آفاق، شهیر24
و در جاى دیگرى گوید:
با خرد باش یکدل و همبر چون نبى با على به روز غدیر25
و در قصیده اى به مطلع:
بنالم به تو اى علیم و قدیر ز اهل خراسان صغیر و کبیر
مى گوید:
بیاویزد آن کس به غدر خداى که بگریزد از عهد روز غدیر
چه گویى به محشر اگر پرسدت از آن عهد محکم، شبر یا شبیر26
و در چکامه بلندى گوید:
آگاه تو نیى که پیمبر که را سپرد روز غدیرخم، به منبر، ولایتش
آن را سپرد کایزد مر دین و خلق را اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش
آن را که چون چراغ بُدى پیش آفتاب از کافران شجاعت، پیش شجاعتش
آن را که در رکوع، غنى کرد بى سؤال درویش را به پیش پیمبر، سخاوتش
آن را که کس به جاى پیمبر جز او نخفت با دشمنان صعب به هنگام هجرتش27
و ضمن چکامه اى دیگر چنین گوید:
آن که معروف به او شد به جهان روز غدیر وز خداوند ظفر خواست پیمبر به دعاش
هر خردمند بداند که بدین وصف علیست چو رسید این همه اوصاف به گوش شنواش28
و نیز همو گوید:
ندانم جز این عیب مر خویشتن را که بر عهد معروف روز غدیرم29
5ـ ابوالمفاخر رازى (م511ق):
بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن اشگ زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن
این بیت مطلع قصیده پرآوازه اى است که رازى در مدح حضرت امام رضا(ع) سروده که شاعرانِ پس از او به استقبال آن رفته اند، ابوالمفاخر رازى در ضمن آن گوید:
کرده زِخارا خمیر همچو امیر غدیر از کف پیر فطیر، پشت تنور دمن30
قرن ششم
6ـ سوزنى سمرقندى، شمس الدین محمّد (م569ق):
نگر که دست که بگرفت مصطفى به غدیر که را امام هُدى خواند و فخر و زین و همام
مرا امام هم از جایگه وصىّ ِ خداست ز جایگاه نبى، مر ترا امام، کدام؟
شاعر پس از آن که مولاى پارسایان را به عدل و انصاف و اخلاص و ایمانِ ممتاز مى ستاید باز تأکید مى کند که:
امام آن که خداى بزرگ روز غدیر به فضل کرد به نزدیک مصطفى پیغام31
7ـ سنایى غزنوى، ابوالمجد مجدود بن آدم (437ـ525ق):
نامش از نام یار مشتق بود هر کجا رفت همرهش حق بود
آل یاسین شرف به او دیده ایزد او را به علم بگزیده
نایب مصطفى به روز غدیر کرده در شرع مر، ورا، به امیر
بهرِ او گفته مصطفى به اِلاه کاى خداوند «والَ من والاه»
هر که تنْ دشمن است و یزدانْ دوست داند «الرّاسخون فى العلم» اوست
دل او عالمِ معانى بود لفظ او آب زندگانى بود
تنگ از آن شد بر او جهان سترگ که جهان تنگ بود و مرد، بزرگ32
8ـ شرف الشعراء بدرین قوامى رازى(ق6):
چو صاحب شریعت پس از کردگار ثنا گوى بر صاحب ذوالفقار
سپهدار اسلام، شیر خداى امیر عرب سیّد بردبار…
ولى نعمت اهل دین از رسول ولى عهد پیغمبرکردگار33
و در چکامه دیگر که با این مطلع شروع مى شود:
مرتضى باید که بعد از مصطفى فرمان دهد تا بدین در علم دارو وار او درمان دهد
پس از سى و هفت بیت فاخر وغرّا مى گوید:
همچو سلمان گو فضیلتهاى میر مؤمنان تا جهاندارت دَرَج چون بوذر و سلمان دهد
آن امامِ نصّ، معصوم، آن که زیر ساق عرش بوسه بر نعلین قدر او همى کیوان دهد34
قوامى رازى که از شاعران بنام شیعى است مولا على(ع) را در اشعارش «سپهدار اسلام»، «ولى نعمت اهل دین از جانب رسول خدا(ص)»، «ولى عهد رسول خدا»، «میر مؤمنان» و «امام معصوم» مى خواند و گویاتر از همه اینکه ایشان را «امامِ نصّ» مى داند و پیداست که مراد از نصّ، بیشتر حدیث غدیر است.
قرن هفتم
9ـ فریـد الـدیـن عطّـار نیشـابورى (513ـ 586ق):
رونقى کان دین پیغمبر گرفت از امیرمؤمنان حیدر گرفت
قلبِ قرآن، قلب پر قرآن اوست «وال من والاه» اندر شأن اوست35
فریدالدین، چامه هاى فاخرى در مدح مولاى غدیر سروده که برخى چون اشعار ذیل بسیار معروف است:
زمشرق تا به مغرب گر امام است امیرالمؤمنین حیدر تمام است
گرفته این جهان زخمِ سنانش گذشته زآن جهان وصف سه نانش
چو در سرّ عطا اخلاص او راست سه نان را هفده آیه خاص او راست…36
قرن هشتم
10ـ ابن یمین فریومدى (م769ق):
در قصیده اى به مطلع:
مقتداى اهل عالم چون گذشت از مصطفى ابن عمّ مصطفى را دان على مرتضى
از غدیر خم و حدیث متواترِ «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» یاد مى کند و اینکه آن را نمى توان انکار کرد:
اوست مولانا به فرمانى که از حق ناطق است چون توان منکر شدن در شأنِ او «من کنت» را؟37
11ـ مولانا لطف اللّه نیشابورى (م810ق):
بنازد عقل و جان و دل، به مهر سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر، على بن ابى طالب
نبى اندر مقامِ «انت منّى» مادحش بوده چنانک اندر خطابِ «انّما» بودش خدا خاطب
اگر قرآن بُوَد بر حق به قول حق امامت را حواله با که کرد احمد بدان مجمع که بُد ذاهب
بیا اى آن که مى گویى که با ایمان واسلامم تفکر کن در این معنا، تأنّى کن در این موجب38
پیداست که مقصود شاعر از آن مجمعى که پیامبر اسلام(ص) از رحلت خود خبر داده و امامت را در آن مجمع به امام على(ع) حواله کرده است، غدیرخم است و همین موجب آن است که امام و رهبر پس از پیامبر(ص) على(ع) باشد و نه غیر.
12ـ مولانا کاشى، محمّد حسن افضل المتکلمین(ق8هـ):
السلام اى سایه ات خورشید ربّ العالمین آسمان عزّ تمکین، آفتاب داد و دین
بیت بالا مطلع بند اوّل از ترکیب بند بلندى است که افضل المتکلمین کاشى در امامت و ولایت امیر غدیر انشا کرده است و در بیت چهارم همین بند مى گوید:
مقصد تنزیلِ «بَلِّغ»، مرکز اسرار غیب مقطعِ «یتلوه شاهد»، مطلعِ «حبل المتین»
پر واضح و عیان است که مراد مولانا کاشى از «مقصد تنزیل بلّغ» آیه شریفه یاایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک…(مائده، 67) است. بجاست که بند آخر این ترکیب بند را بى هیچ کم و کاست نقل کنیم:
اى گزیده مرخدایت یا امیرالمؤمنین خوانده نفسِ مصطفایت «یا امیرالمؤمنین»
سرکشان دهر را آورده سرها زیر پا بازوى زور آزمایت یا امیرالمؤمنین
خازنان کان و دریا کیسه ها بر دوختند روز بازار سخایت یا امیرالمؤمنین
بس که لعل اندر دل کان خاک بر سر مى کشد از دل دریا عطایت یا امیرالمؤمنین
از نسیم باد نوروزى نشاید یاد کرد پیش خُلق جانفزایت یا امیرالمؤمنین
آنچه عیسى از نَفَس مى کرد رمزى بود و بس از لب معجز نمایت یا امیرالمؤمنین
با همه بالا نشینى عقل کل نابرده راه زیر شأن و روى رایت یا امیرالمؤمنین
گر بُدى بالاتر از عرش برین جاى دگر گفتمى آنجاست جایت یا امیرالمؤمنین
آنچه تو شایسته آنى زِ روى عزّ و جاه کس نداند جز خدایت یا امیرالمؤمنین
خاطر همچون منى شوریده خاطر چون کند وصف قدر کبریایت یا امیرالمؤمنین؟
مدح اگر شایسته ذات تو، باید گفت وبس کیست تا گوید ثنایت یا امیرالمؤمنین؟
ما همه از درگه لطفت گدایى مى کنیم وى همه شاهان گدایت یا امیرالمؤمنین
فهم انسانى چه داند عزّت کار تو را آفرینش برنتابد بار مقدار تو را39
قرن نهم
13ـ ابن حسام خوسفى، محمّد بن حسام الدین (783ـ875ق):
در ضمن قصیده اى به مطلع:
شاهى که خسروان دو عالم گداى اوست ماهى که آفتاب فروغ لقاى اوست
برخى فضایل و مناقب حضرت امیر(ع) مى شمارد تا مى رسد به آنجا که مى گوید:
«یا ایّها الرّسول» خطاب محمّد است لیک این خطاب، سوى محمّد، براى اوست40
14ـ میر سیدعلى قاینى واعظ:
در چکامه بلندى به مطلع:
خاصگان عالم جان، دوش محضر کرده اند خلوت دل را به نور خود منوّر کرده اند
همانند شاعرى زبده، فضایل و مناقب مولا(ع) را به رشته نظم کشیده و مانند متکلّمى زبردست و حق طلب با مخالفان محاجّه مى کند و مى گوید:
و آن که مى گویند ناکرده خلیفه، نقل کرد از هوا ترکِ نص و قول پیمبر کرده اند
اى عجب زان قوم کو را تهنیت کرده غدیر بعد از آن اندر سقیفه رأىِ دیگر کرده اند
بر وفاق رأى، تأخیر مقدّم کرده اند برخلاف نصّ، تقدیم مؤخّر کرده اند41
قرن دهم
15ـ بابا فغانى(م925ق):
قسم به خالق بى چون و صدر بدر انام که بعد سیّد کونین، حیدر است امام
امام اوست به حکم خدا و قول رسول که مستحقّ امامت بود به نصّ کلام
امام اوست که قایم بود به حجّت خویش چراغ عاریت از دیگرى نگیرد وام
امام اوست که داند رموز منطق طیر نه آن که رهزن مردم شود به دانه و دام42
روشن است که منظور باب فغانى از «نصّ کلام» و «حکم خدا و قول رسول» بیشتر غدیرخم است. او مى گوید مولا على(ع) امامى است که قایم به حجّت و نصّ و دلیل است و هیچ نیازى به بیعت مردم ندارد.
ناگفته نماند که بابا فغانى را در مدح امیر غدیر(ع) قصاید بسیارى است که قصیده اى به این مطلع شهرت فراوان دارد:
تا جهان بحر و سخن گوهر و انسان صدفست گوهر بحر سخن، مدحتِ شاه نجف است
16ـ مولانا نظام استرآبادى (م921ق):
امیر صفدر غالب، على ابوطالب وصىّ احمد مرسل، ولىّ حىّ قدیر
خمیر مایه علمش نبودى ار بودى هنوز نان فضیلت به خوانِ دهر، فطیر
شهنشها صفت ذات اشرف تو بُوَد برون ز کنه الهى ز حیّز تقریر
شکستِ رونق دین شد، نه قیمت گهرت چه اهل غدر شکستند عهد روز غدیر43
تذییل و تکمیل
مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در مقدمه کتابش «مجالس المؤمنین» قطعه اى از یک غدیریّه را نقل مى کند و به نام شاعرش اشارتى نمى کند. از آنجا که قاضى نوراللّه در سال 1019ق. به شهادت رسیده است این غدیریّه باید از آثار سده دهم ـ یازدهم یا پیش از آن باشد و جا دارد در اینجا نقل شود:
رو از براى سر خویش تاج زریّن ساز ز خاک پاى جوانمردِ «وال من والاه»
ز دل عداوت او دور دار تا نخورى ز تیغ لفظ نبى زخمِ «عاد من عاداه»
گواه پاکى اصلت ولاى شاهى دان که بر کمال معالیش «هل اتى» ست گواه44
قرن یازدهم
17ـ صائب تبریزى (1016ـ1086ق):
قصیده اى را در تعمیر تربت پاک نجف و آوردن نهرى از فرات به نجف به مطلع زیر سروده:
منّت خداى را که به توفیق کردگار از ناف کعبه، چشمه زمزم شد آشکار
و در بیت بیست و یکم و بیست و دوم همین قصیده گوید:
زین پیش اگر چه اهل نجف ز آب تلخ و شور بودند در شکنجه غم، تلخْ روزگار
آخر ز فیض ساقى کوثر، تمام شد عید غدیر شد به مقیمان این دیار45
صائب در قصیده دیگرى که پیش از قصیده فوق در دیوانش ثبت شده است همچنین در مدح مولا على(ع) گوید:
چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست جز تو بر شخص دگر، نام امیرالمؤمنین46
18ـ فیاض لاهیجى(م1072ق):
در قصیده بلندى که در مدح امام على(ع) به مطلع زیر سروده است:
سزاى امامت به صورت، به معنى علىّ ولى آن که شاهست و مولى
پس از هفتاد بیت مى رسد به آنجا که مى گوید:
به تنزیل شد «هل اتى» از چه مُنزَل نبى را زِ «بلِّغ» چرا کرد عتبى
و پیداست که مرادش از «بلّغ» آیه تبلیغ ولایت است که در غدیر خم نازل شد. ملاعبدالرزاق فیّاض لاهیجى خود در ادامه همین چکامه چنین گوید:
به روز غدیر از براى که مى گفت به بالاى منبر نبى «لست اولى»
براى که بود این که گردید صادر حدیثى که نقل است در «طیر مشوى»
چرا کرد امرِ سلامِ امامت چرا اجر تبلیغ شد حبّ قربى
کسى کاین فضایل مر او راست ثابت کسى کاین دلایل در او هست مجرا
بود در امامت ز هر غیر سابق بود در خلافت ز هر غیر اَحرى47
19ـ نظیرى نیشابورى(م1083ق):
فراز منبر یوم الغدیر، این رمزیست که سر زحبیب محمّد، على برآورده
حدیث «لحمک لحمى» بیان این معنى ست که بر لسان مبارک پیمبر آورده
خداى از آدمشان تا به آل عبد مناف به صلب پاک و به بطن مطهّر آورده
نهاده وقت ولادت به خاک کعبه جبین نیاز و بندگى از بطن مادر آورده
هزار شاهد صادق به مجمع اسلام به دعوى «انا صدّیق اکبر» آورده48
قرن دوازدهم
20ـ حزین لاهیجى(1103ـ 1181ق):
آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم با درد و غم عشق سرشتند خمیرم…
مستى مرا نیست به دنباله خمارى پیمانه کش میکده خمّ غدیرم
پس از چند بیت در ادامه گوید:
مى گویم و دانم که ره رسم و ادب نیست نامى که بود صیقل زنگار ضمیرم
برهان ازل، فیض ابد، مظهر اوّل ایمان من و دین من و هادى و پیرم
سلطان قدر، حیدر صفدر که ز مدحش بگرفته بلندى سخن عرشْ سریرم49
21ـ عاشق اصفهانى، محمّد (1111ـ 1181ق):
در چکامه اى به مطلع:
چند باشد از قضا فرمانده و فرمان پذیر در چمن زاغ سیه دل، در قفس، بلبل اسیر
پس از گلایه و شکواى شاعرانه از روزگارش به نام مولاى غدیر پناه مى برد و مى گوید:
چرخ با من دشمن و جز آستان بوتراب نیست جاى دیگر از بهرِ پناهم دلپذیر
آن که پیش از مهد بستى صولت او دست دیو آن که در گهواره کُشتى گاه اژدر گاه شیر
آن که حاصل گشت از وى دین ایزد را کمال چون به نصّ مصطفى مخصوص شد روز غدیر50
22ـ محمّد رفیع لامع (متولّد 1076ـ ؟ق):
محمّد رفیع بن عبدالکریم درمیانى، متخلّص به «لامع» اشعار بسیارى در مدح حضرت امیر(ع) دارد که در ضمن یکى از آنها گوید:
«من کنت مولاه» از نبى در شأن او شد منجلى مولاى انس و جان على، قسّام نیران و جنان51
23ـ میر شمس الدین فقیر دهلوى(1115ـ 1183ق):
با عنایت به آیه شریفه «الیوم اکملت لکم دینکم …» (مائده،3) گوید:
آن وارث ملک لایزالى شاهنشه دین، علىّ عالى
آن مجمل شرع از او مفصّل وآن دین خدا به او مکمّل52
24ـ لطفعلى بیک آذر بیگدلى(1134ـ 1195ق):
شنیدم به فرمان حىّ قدیر على را پیمبر به روز غدیر
به بالاى سر برد و با خلق گفت که تا چند از این راز باید نهفت
از آنان که دارندم آیین و کیش شمارد مرا هر که مولاى خویش
پس از من بداند که مولا علیست ز هرکس به مولایى اولى علیست
بود بس صحیح این خبر پیش من تو گفتى که بودم در آن انجمن53
قرن سیزدهم
25ـ وصال شیرازى(1197ـ1262ق):
وصال شیرازى در نزدیک به بیست مورد از غدیرخم یاد کرده و غدیریه هاى بلند و بالایى سروده است که نقل همه در مجال این مقال نمى گنجد.54
26ـ قاآنى شیرازى (1222ـ1270ق):
قاآنى شیرازى چندین غدیریّه دارد که در یکى از آنها گوید:
گفت که فردا مگر نه عید غدیر است عیدى بادش چو بوى عود معطّر
در به چنین روزى از جهاز هیوبان ساخت نشستنگهى رسول مطهّر
گرد وى انبوه از مهاجر و انصار فوجى چو فوج بحر بى حد و بى مر
خرد و کلان، خوب و زشت، بنده و آزاد پیر و جوان، شیخ و شاب، منعم و مضطر
بر شد و گفتا: «الست اولى منکم» گفتند: آرى، زما به مایى بهتر
دست على را سپس گرفت و برافراخت قطب هُدى را پدید شد خط محور
گفت که اى قوم بنگرید تناتن گفت که اى قوم بشنوید سراسر:
هر کس مولا منم، على اش مولاست اوست پس از من به خلق سید و سرور55
و در غدیریّه دیگرى گوید:
شراب تاک ننوشم دگر زِ خُمّ عصیر شراب پاک خورم زین پس زِ خُمّ غدیر
از آن شراب کز آن هر که قطره اى بچشد شود ز ماحصل سرّ کاینات خبیر
به جان خواجه چنان مستِ آل یاسینم که آید از دهنم جاى باده بوى عبیر
نهفته مهر نبى گنج فقر در دل من که گنج نقره نیرزد برش به نیم نقیر
اگر چه عید غدیر است و هر گنه که کنند ببخشد از کرم خویش کردگار قدیر[!]
ولیک با دهن پاک و قلب پاک اولاست که نعت حیدر کرار را کنم تقریر56
27ـ شمس الشعراء میرزا محمّد على سروش اصفهانى (1228ـ1285ق):
از سروش اصفهانى آثار زیادى در مدح و مناقب و مراثى اهل بیت(ع) به یادگار مانده است؛ مثل: «زینة المدایح»، «روضة الاسرار» (مانند «زبدة الاسرار» صفى و «گنجینة الاسرار» عمان سامانى) و دیوان اشعار که چاپ شده است. سروش اصفهانى در دهها مورد از غدیرخم یاد کرده است که تنها به نقل بخشى از یکى بسنده مى شود:
اگر هزار نذیر آمد و بشیر آمد محمّد است که بى مثل و بى نظیر آمد…
على ولىّ خدا، صاحب ولایت بود على معین رسول آمد و وزیر آمد
به پاس قدمت پیمان، شه ولایت شد که مست جام ولا از خم غدیر آمد
على به خدمت اسلام، فضل سبقت داشت که پاس خدمت دیرینه ناگزیر آمد
اسیر نَفْس نشد یک نَفَس علىّ ولى نشد اسیر که بر مؤمنان امیر آمد
امیر خلق کجا و اسیر نفس کجا که سر بلند نشد هر که سر به زیر آمد
على نداد به باطل حقى ز بیت المال که از حساب و کتاب خدا خبیر آمد
على نخورد غدایى که سیر برخیزد مگر که سیر خورد آن که نیم سیر آمد
على غنى نشد الاّ به یُمن دولت فقر که دولتش به طرفدارى فقیر آمد
على ستم نکشید و حقیر ظلم نشد نشد حقیر که ظالم برش حقیر آمد
على زمظلمه خلق سخت مى ترسید که حق به مظلمه خلق سختگیر آمد
درود باد بر آن ملّتى که رهبر وى چنین بلند مقام و چنین خطیر آمد57
28ـ جیحون یزدى، میرزا محمّد (م1301ق):
در قصیده اى به مطلع:
مست از غدیرخم نگر مهر و مه و ارض و سما آرى مجو هوشى دگر چون شد سقایت با خدا
مى، وحى و خمّش عقل کل، پر زو غدیر از بوى گل بخشنده سلطان رُسل، نوشنده شاه اولیا
چون شد على بر انس و جان مولاى پیدا و نهان مقصود ایزد شد عیان ز ارسال خیل انبیا
شاعر سپس واقعه غدیرخم را بر استفاده از متون و تاریخ با بیان شیرین شعر روایت مى کند و در مقطع مى گوید:
تا بیش باشد محترم عید غدیر از عیدجم یارَت ز عشرت مغتنم، خصمت به عُسرت مبتلا58
و در چکامه دیگرى چنین گوید:
چون پر شراب راز شد، خُمّ غدیر حیدرى «من کنت مولا» ساز شد از بربط پیغمبرى
و نیز جیحون را مخمّسى است در تکریم غدیر که در آن گوید:
اى به عذایرت بسى عاشق را دل است گم عذر بنه به زیر پا وز سر انبساط، قُم
وجدآور به هفت آب، رقص افکن به چهار اُم وز خُم مى به جام کن کاینک در غدیرخم
گشت وصىّ مصطفى صدر نشین «لو کشف»59
سپس همچنان هنرمندانه روایت غدیر را مى سراید که بسیار دلنشین و دلنواز است و به قول عربها: «یدخل الاُذُن بغیر اذنٍ».
29ـ وامق یزدى، میرزا محمد على (م1255ق):
شد عید غدیر خم، اى ساقى گلرخسار شکرانه این نعمت، خشت از سر خم بردار
روزى است که از داور، شد حکم به پیغمبر تا خود به سر منبر، بى پرده کند اظهار
کان را که منم مولا، اوراست على مولا فرمود شه لولاک، کس را نرسد انکار
تصدیق کنان یکسر، بر گفته پیغمبر آن کز همه دشمنتر، برخاست نخستین بار
«بَخٍّ لَکَ» اندر لب،لیکن ز حسد در تب صد کینه ز حکم رب، در سینه منافق وار60
30ـ اختر طوسى، میرزا غلامحسین (1268ـ1334ق):
در قصیده بلندى گوید:
باشد از شرح نبى ظاهر که در شرع نبى کرده حق نایب منابت یا امیرالمؤمنین
کرده مولا در غدیرخم محمّد بعدِ خویش بر جمیع شیخ شابت یا امیرالمؤمنین61
از سده سیزدهم غدیریه ها و غدیرواره هاى زیادى در میان آثار شاعران به جاى مانده که براى پرهیز از اطناب سخن، تنها به نام شاعر و مرجع شعر بسنده مى شود:
31ـ حسین على منشى کاشانى(1271ق ـ 1349ش) در ترکیب بند مربع خویش.
32ـ نسیم شمال، سیّد اشرف الدین گیلانى (1288ـ1313ق) در دیوانش.
33ـ آشفته شیرازى، کاظم(م1287ق) در دیوانش (ص388و152).
قرن چهاردهم
34ـ صبورى کاشانى (م1322ق):
امروز روز رونق دین پیمبر است امروز روز جلوه آیین داور است
امروز روز تقویت دین مصطفاست امروز روز تهنیت شرع انور است
امروز از ولایت سالار اولیا دین را همه کمال و جمال است و زیور است
امروز باده اى ز مبارک خم غدیر در جام خلق از کف ساقى کوثر است
امروز عید ملت اسلامیان بود روز کمال دین خداوند داور است
گر خطبه ولایت او بایدت شنید بشنو که حق خطیب وى و عرش، منبر است
«یاایّها الرّسول» به ابلاغ جبرئیل در شأن او ز قول خداوند اکبر است62
مرحوم صبورى که افتخار ملک الشعراى آستان قدس رضوى را نیز داشت چهارده قصیده غدیریّه دارد که برخى را در دیوان او (ص78، 120، 149، 161، 351 و…) مى توان دید.
35ـ میرزا حبیب اللّه خراسانى (1266ـ 1327ق):
امروز که روز داروگیر است مى ده که پیاله دلپذیر است
چون جام دهى به ما جوانان اول به فلک بده که پیر است
از جام و سبو گذشت کارم وقت خم و نوبت غدیر است
مى نوش که چرخ پیر امروز از ساغر خور پیاله گیر است
امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان على امیر است
امروز به خلق گردد اظهار آن سرّ نهان که در ضمیر است
آن پادشه ممالک جود در ملک وجود بر سریر است
چندانکه به مدح او سرودیم یک نکته زصد نگفته بودیم63
و در غدیریّه غرّاى در حدود صد وسى بیت،روز ولایت را مى سراید که مطلعش چنین است:
روزگارى است که از جور خزان، فصل بهار بار بربست و به یکبار برفت از گلزار
پس از آن که دهها مضمون را در دیباچه سخن، شاعرانه به رشته نظم مى کشد، مى رسد به آنجا که مى گوید:
موسم خم غدیر است که با خم و غدیر خورد باید مى بر رغم سپهر غدار64
و در چامه اى دگر، گوید:
شاد باش اى دل که پیر ما علیست در دو عالم دست گیر ما علیست
جام عشق از حوض کوثر خورده ایم ساقى و خُمّ و غدیر ما علیست
گفت پیغمبر که موسى را وزیر بود اگر هارون، وزیر ما علیست65
با اینکه حرفِ «حبیب» حلاوتى دیگر دارد بویژه آن گاه که مدح مولا گوید و حضرت امیر راستاید، امّا اینجا مجال بیش از این نیست، این زمان بگذار تا وقت دگر.
36ـ ادیب الممالک فراهانى (1277ـ 1336ق):
برآمد بامدادان، مهر روشن به پهناى فلک گسترده دامن
چو ترکى آتشین رخ بر نشسته فراز صحن، دیباى ملوّن
تا مى رسد آنجا که گوید:
امیرالمؤمنین شاه ولایت خداوند جهان صدر مهیمَن
ز امر حق ـ تعالى ـ در چنین روز به تخت خسروى آمد مُمَکَّن
میان یثرب و بطحا نبى بود چو موسى در میان مصر و مدین
خطاب آمد ز یزدان کاى پیمبر! على را بر خلافت کن معیّن
چراغ کفر را بنماى خاموش سراج عقل را فرماى روشن
در ادامه، حدیث غدیرخم را با زبان شیرین شعرش حکایت مى کند:
به بالاى جهاز اشتران ساخت هماى سدره رفعت نشیمن
به یُمن طالع ایمان برافراشت یمین اللّه را با دست ایمن
به آهنگ جلى «من کنت مولاه علىّ مولاه» گفت آن شاه ذوالمن66
37ـ صغیر اصفهانى (1312ـ 1390ق):
دهید مژده به رندان مى پرست امروز که پیر میکده آمد قدح به دست امروز
به هر که بنگرى از شیخ و شاب و خرد و کلان بود ز باده خمّ غدیر مست امروز
زهى علوّ که على را به دست پیغمبر(ص) بلند کرد خداى بلند و پست امروز
به امتحان بلى گفتگانِ روز الست گرفت پرده ز رخ شاهد الست امروز
رساند عهد به پایان و شد سعید ابد هر آن که با على از مهر عهد بست امروز
ولى هر آن که به تلبیس و حیله بیعت کرد یقین که عهد خداوند را شکست امروز
به عشق حضرت مولا خوشند اهل ولا چه باک از اینکه روان حسود خست امروز
رسید امر نبوّت به منتهى برخاست نبى ز جاى و به جایش على نشست امروز67
مرحوم صغیر در حدود پانزده غدیریّه سروده است که مى توان در دیوانش (در صفحات 34، 43، 44، 46، 57، 68، 83، 85، 88، 100، 115، 127، 139، 141 و 456 و…) دید.
38ـ آیت اللّه شیخ محمد حسین غروى اصفهانى (1296ـ1361ق):
باده بده ساقیا، ولى زخمّ غدیر چنگ بزن مطربا، ولى به یاد امیر
تو نیز اى چرخ پیر بیا ز بالا به زیر داد مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر
بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دایره ساز شد سرور روحانیان هوالعلى الکبیر
نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
وادى خمّ غدیر منطقه نور شد یا ز کف عقل پیر تجلّى طور شد
یا که بیانى خطیر ز سرِّ مستور شد یا شده در یک سریر، قِران شاه و وزیر
محقق غروى، متخلّص به «مفتقر»، همچنان داد سخن مى دهد تا مى رسد به آنجا که مى گوید:
جلوه به صد ناز کرد لیلى حُسنِ قِدَم پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظُلَم
نغمه گرى ساز کرد معدن کلّ حِکَم یا سخن آغاز کرد عن اللطیف الخبیر
به هر که مولا منم، علیست مولاى او نسخه اسماء منم، علیست طُغراى او
سرّ معمّا منم، على مُجلاّى او محیط انشا منم، على مدار و مدیر
طور تجلّى منم، سینه سینا علیست سر انا اللّه منم، آیت کبرى علیست
دُرّه بیضاء منم، لؤلؤ لالا علیست شافع عبقى منم، على مشار و مشیر
نابغه نجف، عارف ربّانى که به غلط به کمپانى معروف شده است همچنان از حضرت یار مى گوید و مدح مولا را مى سراید و سخن را چنین به سامان مى برد:
اى به فروغ جمال، آینه ذوالجلال «مفتقر» خوش مقال، مانده به وصف تولال
گرچه بُراق خیال، در تو ندارد مجال ولى ز آب زلال، تشنه بود ناگزیر68
البته غدیر واره هاى علاّمه غروى، منحصر به این یک نمونه نیست بلکه ایشان هم در دیوان فارسى و نیز در دیوان عربى خویش «الانوار القدسیّه» بارها بار از غدیر گفته و غدیریّه ها سروده است.
39ـ ملک الشعراى بهار، محمد تقى (1266ـ1330ش):
در غدیرخم امروز، باده اى به جوش آمد کز صفاى او روشن، جان باده نوش آمد
وان مبشّر رحمت، باز در خروش آمد کان صنم که از عشّاق، برده عقل و هوش آمد
با هیولىِ توحید، در لباس انسانى
در غدیرخم یزدان، گفت مر پیمبر را کز پى کمال دین، شو پذیره حیدر را
پس پیمبر اندر دشت، بر نهاد منبر را برد بر سر منبر، حیدر فلک فر را
شد جهان دل روشن، زان دو شمس روحانى
گفت بشنوید اى قوم! قول حق تعالى را هم به جان بیاویزید! گوهر تولاّ را
پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را این وصىّ بر حق را، این ولىّ والا را
با رضاى او کوشید، در رضاى یزدانى69
40ـ سیّد محمد حسین شهریار(1283ـ 1367ش):
اگر سنجند هر سهمى در اسلام هر آن کو سهمگین تر، حصّه من
نه احمد در «مؤاخاتم» به خود خواند نه خود با من پسر عمّ و پدر زن؟
شهریار ملک شعر و سخن در اینجا یکى از «مناشده ها» و احتجاجهاى امام على(ع) را به روایت مى نشیند و در ادامه مى گوید:
نه با آن خطبه «من کنت مولاه» على را بُرد بر اعلا و اعلن؟
نه خود فریادِ «بخّاً بخ» کشیدید من اینها شور خوانم یا که شیون؟
چه شد عهد خدا بر من شکستید الا اى حاسدان عهد بشکن …70
شهریار تبریزى به هر دو زبان فارسى و ترکى دلسروده هاى بسیارى درباره غدیرخم دارد که در اینجا به نقل غدیریّه اى از ایشان که به صورت مستزاد سروده است بسنده مى شود:
یا على نام تو بر دم نه غمى ماند و نه همّى
بأبى انتَ و اُمّى
گوییا هیچ نه همّى به دلم بوده نه غمّى
بأبى انتَ و اُمّى
تو که از مرگ و حیات، این همه فخرى و مباهات
على اى قبله حاجات
گویى آن دزد شقى تیغ نیالوده به سمّى
بأبى انتَ و اُمّى
گویى آن فاجعه دشت بلا هیچ نبود است
در این غم نگشود است
سینه هیچ شهیدى نخراشیده به سُمّى
بأبى انتَ و اُمّى
حق اگر جلوه با وجهِ اَتَمَ کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خودِ حق که تو آن جلوه با وجهِ اَتمّى
بأبى انتَ و اُمّى
منکر عید غدیرخم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عید و چه غدیرى و چه خُمّى
بأبى انتَ و اُمّى
در تولاّ هم اگر سهوِ ولایت چه سفاهت
اف بر این شمِّ فقاهت
بى ولاى على و آل چه فقهى و چه شمّى
بأبى انتَ و اُمّى…71
با جرأت مى توان گفت که در چهارده قرن گذشته شاعران پارسى گوى بیش از صد غدیریّه و غدیرواره از خود به یادگار گذاشته اند و اگر تفحص کنیم خواهیم دید که تنها در پنجاه سال اخیر صدها قصیده و غزل و قطعه و… درباره غدیرخم انتشار یافته است، ولى ما در اینجا به ذکر بیش از پنجاه شعر از چهل شاعر بسنده کردم و اینک فقط به نام دهها شاعر دیگرى که از آنها ضمن پژوهش ناتمام خود، غدیرواره هایى دیدیم کفایت مى کنیم به امید اینکه بزودى به صورت کتابى، غدیر سروده هاى فارسى را تقدیم ادب دوستان کنیم:
41ـ فرصت شیرازى (1271ـ1338ق) در «آینه آفتاب»، ص205ـ207.
42ـ الهى قمشه اى، همانجا، ص30.
43ـ حسین پژمان بختیارى، همانجا، ص66.
44ـ یحیى مدرس اصفهانى، در دیوانش72، ص16ـ 19.
45ـ صفى علیشاه، در دیوانش73، ص164ـ 166 .
46ـ محیط قمى، در دیوانش74، ص66ـ 69.
47ـ عَمّان سامانى، در «گنجینة الاسرار»75، ص79ـ83.
48ـ حُجّة الاسلام نیّر(م1312ق) در دیوانش موسوم به «آتشکده نیّر»76، ص225.
49ـ ایرج میرزا(1291ـ1344ق)، در «دائرة المعارف تشیّع»77، ج2، ص639.
50ـ طبیب اصفهانى، در دیوانش78، ص128.
51ـ رفعت سمنانى، در دیوانش79، ص73ـ75.
52ـ ذکایى بیضایى، نعمت اللّه، در «گنجینه عرفان»، ص481، و در «آینه آفتاب»، ص136.
53ـ سیّد محمد على حیرت کازرونى، در «گنجینه عرفان»، ص204ـ207.
54ـ طوطى همدانى، همانجا، ص428.
55ـ على اکبر پیروى، همانجا، ص434.
56ـ سرهنگ شهنازى، همانجا، ص536.
57ـ سید عباس افجه اى، همانجا، 568.
58ـ شباب شوشترى، همانجا، ص591.
59ـ محمد محسن هندى، همانجا، ص604.
60ـ درویش ظفر على سمنانى، «فانى»، همانجا، ص680 و681.
61ـ قاسم رسا، در کتاب «حساس ترین فراز تاریخ»80، صفحه اوّل دیباچه، و ص90.
62ـ شیخ الرئیس قاجار، در «منتخب النفیس (دیوان)»81، ص62ـ66 و در «جهشها»، ص 112.
63ـ اسماعیل نجومیان، در «دیوان نجومى خراسانى»82، ص74،79،81.
64ـ طرب بن هماى شیرازى، در دیوانش، ص72،73،226و … ایشان بیش از ده غدیریّه دارد83.
65ـ حالى اردبیلى میرزا محسن (م1374ق)، در «گنجینه عرفان»، ص122.
66ـ حسان چایچیان، در «اى اشکها بریزید»84، ص54،55ـ56،45، 43، 52ـ53، و در «خلوتگه راز»85، 81ـ82 و88 و….
67ـ امینى تبریزى، سلیمان فرزند ملا جواد امین العلماء، در دیوانش86، ص132،175.
68ـ صادق سرمد (م1339ش) در کتاب «مناقب علوى»87، ص108ـ109.
69ـ مکرّم اصفهانى، محمد على (1034ق ـ 1344ش) در کتاب «غدیر در شعر فارسى»88، ص14.
70ـ سیّد محمد حسین میرجهانى (متولّد 1319ق) همانجا، ص51.
71ـ اسماعیل نورى علاء،ص،همانجا، ص141.
72ـ خوشدل تهرانى، همانجا، ص150.
73ـ یوسفعلى میرشکاک، همانجا، ص160.
74ـ سید مصطفى موسوى گرمارودى (گردآورنده کتاب «غدیر در شعر فارسى»)، همانجا، ص178.
75ـ احمد عزیزى، همانجا، ص68.
76ـ محمد امینى نجفى (متولّد 1341ش) فرزند علاّمه امینى تبریزى در «چکامه کوثریّه»89، ص48ـ52.
77ـ سید محمد نورى موسوى (متولّد 1348ق) ،همانجا، ص55ـ57.
78ـ سید حسین میرزاى قمى (متولّد 1305ش)، همانجا، ص59ـ61.
79ـ فؤاد کرمانى (1270ـ1340ق) در دیوانش «شمع جمع»90، ص87، 160و….
80ـ محمد علاّمه، در دیوانش موسوم به «هدیه مور»91، ص39، 40 و….
81ـ علاّمه حائرى مازندرانى، نویسنده «حکمت بوعلى سینا» و دهها اثر دیگر در دیوان «بستان الادب»92، ص11،41، و….
82ـ محمد على مجاهدى (پروانه) در مجموعه شعرى از ایشان موسوم به «سیرى در ملکوت»93، ص88ـ90 و….
83ـ محمد على ناصح، در «آینه آفتاب»، ص298.
84ـ جعفر نوابخش، همانجا، ص402.
85ـ عبد الحسین نصرت خراسانى، همانجا، ص389،387.
86ـ حسین مظلوم، متخلّص به «کحافرّ»، همانجا، ص375.
87ـ شهرآشوب، محمود ثنایى، همانجا، ص362.
88ـ مشفق کاشانى، همانجا، ص 346.
89ـ ذکاء الملک میرزا فروغى، همانجا، ص331.
90ـ میرزا على لعلى تبریزى، شمس الحکما (1252ـ1325ق)،همانجا، ص309.
91ـ سید رضا حسینى، معروف به «سعدى زمان»، در« نجوم درخشان»94،ج1، ص48.
92ـ نعمت آزرم، در کتاب «حماسه غدیر»95، ص561.
93ـ مهدى اخوان ثالث (م.امید)، همانجا، ص566ـ570.
94ـ امیرى فیروزکوهى، سید کریم، همانجا، ص571ـ572.
95ـ محمد عابدى خیابانى، همانجا، ص586ـ587.
96ـ عبدالباقى گولپینارلى، همانجا، ص588ـ589.
97ـ محمد رضا حکیمى، همانجا، ص596ـ602.
98ـ سید على موسوى گرمارودى، همانجا، ص590ـ595.
99ـ کمال معتضدى، در کتاب «سروده هایى بر مولا على(ع)»96، ص36ـ38.
100ـ نوایى طوطى، همانجا، ص87،
101ـ حسن غفرانیان، همانجا، ص110ـ 111.
102ـ رضا هوشیار،همانجا، ص332ـ 333 .
103ـ عبدالعلى باقى، در «گنجینه عرفان»، ص511 ـ512.
104ـ محمد على انصارى قمى، همانجا، ص521 ـ531.
105ـ حسین نیکو همّت، همانجا، ص530 ـ531.
106ـ محمد على مردانى، همانجا، ص541 ـ 543.
107ـ آخوند ملاّ على فنا،همانجا، ص594.
108ـ قدّوسى تبریزى، همانجا، ص645.
109ـ ظفر على سمنانى، همانجا، ص680 .
________________________________________
1. محیط زندگى و احوال و آثار رودکى [دیوان رودکى]، سعید نفیسى، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، ص395
2. دیوان اشعار محمد تقى بهار «ملک الشعراء»، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، 1356ش، ج1،ص151
3.کتاب گرانسنگ الغدیر فى التراث الاسلامى، نوشته علامه محقق سید عبدالعزیز طباطبایى یزدى(ره) را مى توان از این گونه آثار شمرد.
4. از قبیل چاپ جدید الغدیر همراه با حواشى محقق طباطبایى و دیگران که اینک در دست انتشار است و تا حال هشت جلد از آن منتشر شده و گفته مى شود در چهارده جلد انجام خواهد یافت.
5. شاهنامه فردوسى، تصحیح ژول مل، چاپ اول، انتشارات سخن، 1369ش، ج1، ص44
6. دیوان شمس تبریزى، کتابفروشى ادبیّه، چاپ سنگى، 1335ق، ص176
7. همان، ص371
8. مثنوى معنوى، نسخه نیکلسون، چاپ اول، نشر پوریا، 1373ش، ج1، ص229 و230؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، محمد تقى جعفرى، چاپ پنجم، تهران، انتشارات اسلامى، 1362ش، ج2، ص714ـ716
9. مثنوى معنوى، نسخه نیکلسون، ج3، ص535؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، ج14، ص519
10. کلیات سعدى، تصحیح فروغى، کتابفروشى علمى، بى تا، ص273
11. همان، ص429ـ430
12. مجالس المؤمنین، نوراللّه شوشترى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1354ش، ج2، ص118
13. دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى، به اهتمام محمد قزوینى و قاسم غنى، کتابفروشى زوّار، ص381؛ دیوان خواجه حافظ، تهران، کتابفروشى علمى، 1325ش، ص303
14. دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازى، نسخه قدسى، تهران، انتشارات اشراقى، بى تا، ص252
15. همان: نسخه قدسى، ص23ـ24؛ چاپ علمى، بخش قصاید، قصیده اول.
16. همان: تصحیح آقایان غنى و قزوینى، ص384؛ نسخه قدسى، ص482؛ چاپ علمى، ص305
17.کسایى مروزى، زندگى، اندیشه و شعر او، به اهتمام محمد امین ریاحى، چاپ چهارم، 1373ش، ص82؛ اشعار حکیم کسایى مروزى، به کوشش مهدى درخشان، چاپ دوم، دانشگاه تهران، 1367ش، ص44و45
18. دو مدرک پیشین، به ترتیب، ص80 ـ89 وص46
19. دیوان دقیقى طوسى،به اهتمام محمد جواد شریعت، چاپ اول، تهران، انتشارات اساطیر، 1368ش، ص102و103
20. دیوان منوچهرى دامغانى، به کوشش محمد دبیرسیاقى، چاپ اول، تهران، انتشارات زوّار، 1370ش، ص206
21. همان، ص255
22. یادنامه علامه امینى، سید جعفر شهیدى ـ محمد رضا حکیمى، چاپ اول، مؤسسه انجامِ کتاب، 1361ش،ص415
23. دیوان منوچهرى دامغانى، ص49
24. دیوان ناصر خسرو، تصحیح سید نصر اللّه تقوى، تهران، امیرکبیر، 1348ش، ص194ـ196
25. همان، ص172
26. همان، ص194، و نیز چاپ نشر چکامه، 1361ش، ص264
27. همان، ص214، و نیز چاپ نشر چکامه، ص292
28. همان، ص221، و نیز چاپ نشر چکامه، ص300
29. همان، ص445
30. مجالس المؤمنین، ج2، ص615
31. جهشها، محمد رضا حکیمى، چاپ ششم، 1366ش، ص108و109، به نقل از دیوانِ سوزنى، 274ـ275. زندگینامه سوزنى سمرقندى را مرحوم محدث نورى در کتاب خویش نفس الرحمان(ص571) به تفصیل آورده است.
32. دیوان سنایى.
33. دیوان قوامى رازى، تصحیح میرجلال الدین محدّث ارموى، چاپ اول، 1334ش، ص141 و 142
34. همان، ص111ـ113
35. آینه آفتاب، گردآورندگان: محمود شاهرخى ـ مشفق کاشانى، چاپ دوم، انتشارات اسوه، 1376ش،ص269
36. همان، ص275
37. دیوان ابن یمین فریومدى، تصحیح باستانى راد، انتشارات سنایى، ص 10. گفتنى است که ابن یمین قصاید بسیارى در مدح مولا ـ علیه السلام ـ سروده که دیوانش موجود است.
38. مجالس المؤمنین، ج2، ص664
39. مجالس المؤمنین، ج2، ص629 و 630؛ فصلنامه طلایه، سال اول، دفتر چهارم، زمستان 1366، ص36 به بعد. مولانا کاشى قصاید فراوانى در مدح حضرت مولا على سروده که برخى از آنها در مجالس المؤمنین (ج2، ص627ـ642) نقل شده است.
40.آینه آفتاب، ص124و 125
41. مجالس المؤمنین، ج1، ص523ـ526
42.همان، ج2، ص690و691
43. همان، ج2،689
44. همان، ج1، ص3. نثارى تونى نیز از شاعران شیعى در قرن دهم است که با اشاره به غدیرخم گوید:
ایزدش مظهر العجایب خواند
احمدش یار گفت و نایب خواند
ر.ک: سرو و تذور، نثارى تونى، تصحیح آقاى یاحقى، چاپ اول انتشارات سروش، 1368ش،ص25
45. دیوان صائب تبریزى، به تصحیح محمد قهرمان، چاپ اول، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370ش، ج6، ص3543
46. همان، ج6، ص3542
47. دیوان فیّاض لاهیجى، تصحیح امیر بانوى کریمى، دانشگاه تهران، 1372ش، ص26
48. دیوان نظیرى نیشابورى، ص491ـ494، بنا به نقل استاد محمد رضا حکیمى در کتاب جهشها، ص110ـ111
49. دیوان محمد على حزین لاهیجى، با مقدمه بیژن مترقّى، کتابفروشى خیّام، 1350ش، ص181 و 182
50. آینه آفتاب، ص263
51. دیوان لامع، به کوشش محمد رفیعى ـ مظاهر مصفّا، 1365ش، ص46ـ48
52. گنجینه عرفان، حسین قربانى، چاپ سوم، تهران، مهرآیئن، 1374ش، ص48
53. دیوان آذر، تصحیح سادات ناصرى ـ غلامحسین بیگدلى، چاپخانه علمى جاویدان، 1366ش، ص414ـ416
54. رجوع شود به: دیوان وصال شیرازى، ص33، 52، 156،190،349،375 و…
55. دیوان قاآنى، چاپ خط آقا، ص110
56. همان، ص166
57. آینه آفتاب، ص167ـ 168، غدیریه هاى دیگر سروش را در دیوانش، به تصحیح آقاى محجوب (ج1، ص375، 422 و ج2، ص 1039 و…) مى توان دید.
58. مناقب علوى در شعر فارسى، احمدى بیرجندى، ص77ـ78، به نقل از دیوان جیحون، چاپ کرمى، تهران، 1363ش
59. دیوان جیحون یزدى، احمد کرمى، انتشارات ما، ص300ـ302 (درباره کلمه «عذایرات» توضیح اینکه، شاعر «عذار» را که به معناى گوشه پیشانى یا موهاى تازه رسته در حاشیه بالاى پیشانى وبناگوش است، به صورت «عذایر» جمع بسته و سپس با حرف خطاب، آن را ترکیب نموده است).
60. غدیر در شعر فارسى، چاپ دوم، دفتر نشر الهادى، 1374ش، ص85
61. گنجینه عرفان، ص137
62. دیوان حاج میرزا محمد کاظم صبورى، به تصحیح ملک زاده، تهران، کتابخانه ابن سینا، 1342ش، ص59
63. دیوان حاج میرزا حبیب خراسانى، چاپ چهارم، کتابفروشى زوّار، 1361ش، ص225
64. همان، ص 272ـ282
65. همان، ص224
66. دیوان ادیب الممالک فراهانى، تصحیح وحید دستگردى، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1312ش، ص370ـ374
67. دیوان محمد حسین صغیر اصفهانى، چاپ پانزدهم، اصفهان، 1366ش، ص46
68. دیوان کمپانى[!]، تهران، دارالکتب الاسلامیّه، بى تا، ص26ـ28و نیز ر.ک. ص30
69. دیوان اشعار ملک الشعراى بهار، ج1، ص123ـ125، بنا به نقل استاد حکیمى در «جهشها»، ص114ـ115. بهار را غدیر واره هاى دیگرى نیز هست که برخى از آنها در «یادنامه علامه امینى» (ص429ـ430) مورد استشهاد قرار گرفته است.
70. کلّیات دیوان شهریار، چاپ هفتم، انتشارات زرّین، 1366ش، ج2، ص1147
71. همان، ج2، ص 1112
72. چاپ اول، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1397ق.
73. چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1363ش. وى ترجیع بند بلندى دارد که بند هفتم آن را ویژه غدیر ساخته است (رجوع شود به صفحه 164).
74. به کوشش احمد کرمى، چاپ اول، انتشارات ما، 1362ش.
75. چاپ اول، اصفهان، انتشارات میثم تمار، 1363ش.
76. چاپ چهارم، تهران، نشر کتاب، بى تا.
77. چاپ اول، تهران، بیناد اسلامى طاهر، 1369ش.
78. به کوشش کى فر، تهران، 1347ش.
79. به تصحیح نصرت الله نوح، چاپ اول، تهران، انتشارات بامداد، 1363ش.
80. چاپ چهاردهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ونیز: دیوان رسا، ص29ـ 32؛ حماسه غدیر، محمدرضا حکیمى، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص582
81. چاپ قدیم، سنگى، بى تا.
82. چاپ اول، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى.
83. دیوان اشعار طرب شیرازى، با مقدمه وحواشى جلال الدین همایى، تهران، کتابفروشى فروغى، 1342ش.
84. چاپ چهاردهم، تهران، انتشارات اسلامیه.
85. چاپ دوم، تهران، انتشارات اسلامیه، 1365ش.
86. به کوشش على نظمى، چاپ اول، تهران ـ تبریز، 1356ش.
87. چاپ اول، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى.
88. غدیر در شعر فارسى، سید مصطفى موسوى گرمارودى، چاپ دوم، قم، الهادى، 1374ش.
89. چاپ اول، بى جا، موسسه تحقیقاتى و انتشاراتى طور.
90. چاپ دهم، تهران، شرکت سهامى طبع کتاب، 1364ش.
91. چاپ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371ش.
92. چاپ اول، بى جا، کتابفروشى معصومى، تاریخ مقدمه: 1390ق.
93. چاپ اول، انتشارات اسوه، 1371ش.
94. چاپ اول، تهران، مولف، 1357ش.س
95. به کوشش استاد محمد رضا حکیمى، چاپ اول، بى تا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
96. چاپ اول، انتشارات کتاب سرا.