پژوهشى درباره اصول اربعمأة
آرشیو
چکیده
متن
اصول از مهمترین منابع حدیثى شیعه و اولین مجموعه هاى حدیثى است که در زمان ائمه(ع) فراهم آمده اند. متأسفانه جز اندکى از این اصول بعینه به دست ما نرسیده است و باقى آنها در بین جوامع و کتب حدیثى پراکنده است. این نوشته به مسائل زیر مى پردازد:
1 ـ معناى اصل و تفاوت آن با کتاب؛
2 ـ زمان تدوین اصول؛
3 ـ تعداد اصول؛
4 ـ امتیازات اصول؛
5 ـ سرنوشت اصول؛
6 ـ فهرست برخى از اصول اربعمأة.1
1 ـ معناى اصل و تفاوت آن با کتاب
اصل واژه اى عربى و اسم است و به معناى «ریشه» و «بُن» به کار مى رود.
راغب گفته است:
اصل هر چیز، پایه و قاعده آن است.2
نویسنده معجم الوسیط گفته است:
اصل الشئ اساسه الذى یقوم علیه.3
از این رو اگر نوشته اى را اصل گویند بدان معناست که مصدر و مرجع است و از کتب دیگر اخذ نشده است. عالمان علم الحدیث در معناى اصطلاحى آن رأى واحدى ندارند و در تفاوت آن با کتاب و تصنیف دیدگاههاى مختلفى ارائه کرده اند. که به چند مورد آنها اشاره مى کنیم.
1 ـ «سید مهدى بحرالعلوم» در تعریف اصل مى نویسد:
الاصل فى اصطلاح المحدثین من اصحابنا بمعنى الکتاب المعتمد الذى لم ینزع من کتاب آخر ولیس بمعنى مطلق الکتاب فانه قد یجعل مقابلاً له فیقال له کتاب، وله اصل؛4
اصل در اصطلاح محدثان شیعه به معناى کتاب مورد اعتمادى است که از کتاب دیگرى گرفته نشده باشد. اصل به معنى مطلق کتاب نیست، زیرا گاهى در مقابل کتاب به کار مى رود و گاه در مورد شخص واحدى گفته مى شود: «له اصل» و «له کتاب».
گروهى در ایراد گفته اند: علامه سید بحرالعلوم این اصطلاح را به متقدمان نسبت داده است، در حالى که نقیض آن را در حکم متقدمان مى یابیم. در کلام متقدمان در تعریف اصل، «مجموعه مورد اعتمادى از احادیث بودن» شرط نشده است، بلکه در بعضى از موارد، اصول و یا نویسندگان آن مورد تضعیف قرار گرفته اند؛ مثلاً قدما، على بن حمزه را از اصحاب اصول برشمرده اند ولى آثار او را على الاطلاق نپذیرفته اند و حتى شیخ طوسى لعن امام رضا(ع) را در مورد او نقل کرده است.5
2 ـ «علامه قهپایى» در تعریف اصل مى نویسد:
فالاصل مجمع عبارات الحجة(ع) والکتاب یشتمل علیه وعلى الاستدلالات والاستنباطات شرعاً و عقلاً.6
به عبارت دیگر بنا به نظر علامه قهپایى، اصل، تنها حاوى عبارات معصوم است، ولى کتاب شامل کلام معصوم و استدلالات و استنباطات شرعى و عقلى مؤلف است.
این رأى را وحید بهبهانى از قول یک دانشمند نقل کرده است.7
محققان بر این نظر نیز خرده گرفته اند که: اولاً: گاهى کتاب بر اصل هم اطلاق مى شود و اعم از آن است. ثانیاً برخى مصادرى که در فهرست طوسى و نجاشى به کتاب توصیف شده اند، اکنون وجود دارند، ولى در آنها استدلال عقلى و شرعى وجود ندارد و تنها نقل احادیث ائمه است مثل کتاب سلیم.8
3 ـ «وحید بهبهانى» گوید:
ان الاصل هو الکتاب الذى جمع فیه مصنّفه الأحادیث التى رواها عن المعصوم او عن الراوى و الکتاب والمصنف لو کان فیهما حدیث معتمد لکان مأخوذا عن الاصل غالباً. وانّما قیّدنا بالغالب لانّه ربّما کان بعض الروایات وقلیلها یصل معنعناً ولایؤخذ من الاصل وبوجود مثل هذا فیه، لایصیر اصلاً؛9
اصل کتابى است که مصنّفش در آن احادیثى را که از امام معصوم یا از راوى آن نقل کرده جمع کرده است، ولى در کتاب اگر حدیث معتمدى هم باشد غالباً از اصل گرفته شده است. این تعریف را با قید «غالباً» مقیّد کردیم، زیرا گاهى برخى روایات به صورت معنعن نقل مى شود که از اصل گرفته نشده است و به همین دلیل اصل نیستند.
«مامقانى» نیز به نقل از فردى نظرى مشابه بیان نموده است و مى نویسد:
ان الاصول هى التى اخذت من المعصوم(ع) مشافهة وبوّنت من غیر واسطه راو و غیرها اخذ منها، فهى اصل باعتبار انّ غیرها اخذ منها.10
«آقا بزرگ تهرانى» نیز با توجه به معناى لغوى اصل، معتقد است که اصل حاوى احادیثى است که بى واسطه از امام شنیده شده و یا با یک واسطه به امام مى رسد، با این شرط که از روى نوشته دیگرى فراهم نیامده باشد.11
در نقد این آرا چنین مى توان گفت که نمى توان در تعریف اصل، صدور مستقیم راویان آن از معصوم و حذف هرگونه واسطه را شرطى انحصارى و بدون استثنا به شمار آورد. ضمن آنکه تمامى اصول در عهد اصحاب ائمه(ع) تدوین نشده است.12 تعریف آقابزرگ تهرانى نیز گرچه از جامعیت بیشترى برخوردار است و نظر به مفهوم لغوى اصل دارد، ولى از ابهام خالى نیست چنانچه آقا بزرگ خود در الذریعه از بعضى از کتب تعبیر به اصل کرده است.13
از سوى دیگر این کلمه از قرن 5 هجرى اصطلاح شده است.
4 ـ «وحید بهبهانى» رأى برخى را درباره تفاوت اصل و کتاب چنین نقل کرده است که: کتاب مبوّب و مفصل است، ولى اصل مجمع اخبار و آثار است و مبوّب نشده است.14 برخى دیگر برخلاف این نظر از ظاهر سخن شیخ در ترجمه «احمد بن محمد بن نوح» چنین استفاده کرده اند که اصول داراى ترتیب خاصى بنا به نظر صاحب اصل بوده است.15
در ردّ این نظر نیز گفته اند که برخى از اصول نیز مبوّب هستند، چنانچه اغلب کتابها هم بنابه نظر مؤلفشان ترتیب یافته اند.16 علامه تهرانى معتقد است از سخن شیخ که گفته است: «کتب فى الفقه على ترتیب الاصول»، در مى یابیم کتاب فقه «احمد بن محمد بن نوح» همانند اصول بدون ترتیب بوده و براساس ابواب فقهى فعلى منظم نشده بوده است، نه اینکه کتاب فقه او داراى ترتیب خاصى براساس ترتیب کتب اصول باشد.17
برخلاف این دانشمندان که قائل به تفاوت اصل و کتاب بودند، برخى معتقدند اصل و کتاب مترادفند چنانچه «علامه محمد تقى شوشترى» معتقد است تقابلى بین کتاب و اصل وجود ندارد.18 ایشان نمونه هایى را از کتب رجالى ارائه مى دهد که دلالت بر این مسئله دارند. از جمله این شواهد عبارتند از:
شیخ طوسى در شرح حال «احمد بن میثم» مى نویسد:
روى عن حمید بن زیاد، کتاب الملاحم و کتاب الدلالة وغیر ذلک من الاصول.19
و در شرح حال «زیاد بن مروان» مى نویسد:
زیاد بن مروان القندى، له کتاب واقفى.20
امّا درمورد «احمد بن محمد بن سلمه» مى آورد:
روى عنه حمید، بن زیاد، اصولاً کثیرة، منها کتاب زیاد بن مروان القندى.21
و در مورد «احمد بن حسین بن مفلس» مى نویسد:
روى عنه حمید کتاب زکریا بن محمد المؤمن و غیر ذلک من الاصول.22
و در شرح حال «عبید الله بن احمد بن نهیک» مى نویسد:
روى عنه حمید، کتبا کثیرة من الاصول.23
درباره «یونس بن على العطار» مى نویسد:
روى عن حمید بن زیاد، کتاب ابى حمزة الثمالى و غیر ذلک من الاصول.24
به همین ترتیب نجاشى در مورد «ابراهیم بن نعیم عبدى» مى نویسد:
له کتاب یرویه عنه جماعة.25
اما شیخ طوسى همین شخص را با همان اوصاف نجاشى یاد کرده غیراز آنکه درمورد او چنین یادآور مى شود:
له اصل رواه محمد بن اسماعیل بن بزیع و….26
علامه شوشترى در پایان با توجه به این شواهد معتقد مى شود که مقابل اصل، تصنیف قرار دارد، زیرا شیخ در شرح حال «هارون بن موسى تلعکبرى» آورده است: «روى جمیع الاصول و المصنّفات»27، و در شرح حال «حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندى» آورده: «یروى جمیع مصنفات الشیعة و اصولهم.»28
چنانکه شیخ در مقدمه فهرستش نقل مى کند که «احمد بن حسین بن عبیدالله غضائرى» دو کتاب فهرست نوشته که در یکى مصنفات و در دیگرى اصول شیعه را برشمرده است.29
در پایان بر بیان علامه شوشترى مى توان افزود که بسیارى مواردى را که شیخ اصل برشمرده، نجاشى از آن به کتاب نام برده است و بسیارى از مواردى را که نجاشى آن را نوادر خوانده شیخ لفظ کتاب بر آن اطلاق کرده است.30
به این ترتیب در نهایت علامه شوشترى چنین نتیجه مى گیرد:
ثم الظاهر انّ الاصل ما کان مجرد روایة اخبار بدون نقض و ابرام و جمع بین المتعارضین و بدون حکم بصحة خبر او شذوذ خبر، کما فى ما وصل الینا من الاصول: من اصل زید الزراد و النرسى و اصول غیرهما، سواء کان صاحب الاصل راویاً عن المعصوم بلاواسطه او مع الواسطه کما یفهم من تلک الاصول الواصله الینا.31
به عقیده ما این ابهامات از عدم تعریف دقیق این دو اصطلاح نزد متقدمان سرچشمه مى گیرد. چنانچه اشاره شد با دقت در عبارات شیخ طوسى و نجاشى مى توان فهمید دو اصطلاح کتاب و اصل بسیار نزدیک به هم و بعضاً به صورت مترادف به کار رفته است.32 از سوى دیگر بسیارى از این اصول از بین رفته و امکان توجه به محتوا و متن و کیفیت تدوین آنها از ما سلب گشته است. به همین دلیل «علامه سید محسن امین» پس از ذکر برداشت برخى دانشمندان از اصل مى نویسد: «کل ذلک حدس و تخمین!»33 در توجیه نظر محسن امین، آقاى جلالى مى نویسد:
دلیل سخن سید امین آن است که این تعریفها حاصل تحقیق در نصوص اصول موجود نیست و این اصطلاح را در کتب علماى شیعه از قرن پنجم به بعد مى بینیم؛ به تعبیر دقیقتر در آثار شیخ مفید (ت412)، شیخ نجاشى (ت450) و شیخ طوسى (ت460).34
ایشان سپس تعریف وحید بهبهانى را بهترین تعریف شمرده و با تغییر کوچکى که در آن مى دهد، تعریف خود از اصل را ارائه مى دهد:
الاصل هو الکتاب الذى جمع فیه مصنّفه الاحادیث التى روى اغلبها عن الصادق(ع) سماعاً او عن الراوى و الکتاب والمصنف لو کان فیهما حدیث معتمد لکان مأخوذاً من الاصل.35
به این ترتیب بنا به نظر آقاى جلالى، اصل، کتابى است که مصنّفش احادیثى را که اغلب از امام صادق(ع) بى واسطه و یا با واسطه یک راوى شنیده، در آن فراهم آورده است، در حالى که احادیث کتاب و مصنف از اصل فراهم آمده و مستقیماً و براى اولین بار نوشته نشده است و کتاب و مصنف فرعِ اصلند.
یکى از محققان دلایل ترادف نسبى اصل و کتاب در عصر صادقین(ع) را بر شمرده است؛36 این قراین عبارتنداز:
1 ـ درحدود شصت تن از کسانى که شیخ طوسى و ابن شهر آشوب درباره آنها تعبیر «له اصل» را به کار مى برد، نجاشى درباره آنها تعبیر «له کتاب» یا «له نوادر» را به کار مى برد، آن هم با توجه به اینکه این عده همگى از یاران صادقین(ع) هستند. این موضوع در جدولى که خواهد آمد بخوبى قابل مشاهده است.
2 ـ شیخ طوسى درباره «حریز بن عبدالله سجستانى» مى نویسد:
له کتب، منها: کتاب الصلاة و کتاب الزکاة… تعدّ کلها فى الاصول.37
«ابن ادریس» نیز در آخر سرائر، کتاب حریز را به عنوان اصل قابل اعتماد معرفى مى کند.38 در صورتى که نجاشى درباره آثار «حریز» فقط با عنوان کتاب یاد مى کند.39 ضمن آنکه مسلم است که حریز بدون واسطه از امام صادق نقل روایت نمى کند.40
3 ـ شیخ طوسى درباره «محمد بن ابى عمیر» و نقشى که در انتقال اصول اولیه در طبقه بعد از خود داشته است، مى نویسد:
وروى عنه احمد بن محمد بن عیسى کتب مأة رجل من رجال الصادق وله مصنّفات کثیرة وذکر ابن بطة: ان له اربعة وتسعین کتاباً.41
براى آنکه متوجه شویم منظور از صد کتابى که ابن ابى عمیر راوى آنها بوده همان اصول اولیه است، کافى است در کتابهاى فهرست شیخ و معالم العلماء به ترجمه اسماعیل بن محمد، اسباط بن سالم، بشر بن یسار، حکم بن ایمن، حبیب خثعمى، جمیل بن دراج، حسن بن موسى، حسن العطار، حفص بن البخترى، خفص بن سوقه، حفص بن سالم، حارث بن احول، خالد بن صبیح، داود بن زربى، ذریح محاربى، ربیع بن الاصم، سعید بن غزوان، سعید بن مسلمه، سفیان بن صالح، شعیب بن اعین، شهاب بن عبد ربه، هشام بن سالم و هشام بن حکم بنگریم تا در یابیم که اولاً: شیخ طوسى و ابن شهر آشوب به هر یک از این افراد، اصلى نسبت مى دهند، ثانیاً: راوى این اصول نیز همان «ابن ابى عمیر» است در صورتى که این افراد در رجال نجاشى نیز به عنوان «مروى عنه» ابن عمیر ذکر شده اند، اما به آنها فقط عنوان «کتاب» نسبت داده شده است.
4 ـ شیخ طوسى با آنکه در مقایسه با نجاشى تعبیر «اصل» را بیشتر به کار برده است، اما در قسمتى از فهرست خود42 از ذکر این تعبیر خوددارى نموده و به بسیارى از یاران امامان باقر تا کاظم(ع) کتاب یا کتابهایى نسبت مى دهد که از جمله آنها مى توان از ابوبصیر مرادى، عمر بن اذینه، عمار بن موسى ساباطى عبید بن زرارة بن اعین، عبداللّه بن بکیر، عبدالله بن میمون قداح، محمد بن نعمان احول، معاویة بن حکیم، معاویة بن عمار، معاویة بن وهب، عبدالله بن سنان، عبدالله بن یحیى الکاهلى، عبدالکریم بن عمر الخثعمى، علاء بن فضیل،… نام برد. نکته قابل توجه آن که راوى بسیارى از این کتب نیز افرادى چون: ابن ابى عمیر، على بن حسن بن فضال، حسن بن محبوب و على بن حکم هستند و این افراد معمولاً راویان کتب دست اول یا اصول روایى بوده اند.
از این مطلب مى توان نتیجه گرفت که تعابیر «اصل» و «کتاب» در اصطلاح شیخ نیز بعضاً به صورت مترادف استعمال شده است.
5 ـ نسبت به اصول موجود تا عصر ما که تعداد آنها شانزده عدد است و به اصول شانزده گانه معروف شده اند، باید گفت: اکثر این اصول در کتابهاى شیخ طوسى و نجاشى با عنوان کتاب ذکر شده اند، چنانکه مرحوم مجلسى نیز در قسمت مصادر بحار با همین تعبیر از آنها نام مى برد.
6 ـ علامه شوشترى در قاموس الرجال معتقد شده است که تا قرن پنجم هجرى اصطلاح «کتاب» در مقابل اصطلاح «اصل» قرار ندارد، بلکه این دو واژه به صورت مترادف به کار رفته و هر دو درمقابل «تصنیف» قرار مى گیرند. وى در این مورد شواهد متعددى را به عنوان دلیل ذکر نموده که قابل توجه است.43
تا اینجا شش دلیل در ترادف اصل و کتاب در لسان متقدمان ارائه گردید. در صورت عدم صحت این دلایل، روشن مى گردد.
اولاً: در رجال نجاشى، با تمام زحمتى که نویسنده در جمع آورى کتب متحمّل شده است بیش از ده اصل از اصول اولیه شیعه بیشتر فهرست نشده است این بسیار تعجب انگیز است و اساساً خلاف واقعیتهاى تاریخى است، زیرا وقتى شیخ طوسى درباره «احمد بن عبیدالله غضائرى» تصریح مى کند که او داراى دو کتاب یکى در موضوع اصول روایى و دیگرى در موضوع مصنّفات شیعه بوده است، روشن مى گردد که تعداد اصول در زمان این دانشمندان به قدرى بوده که از ذکر نام و خصوصیات آنها کتابى تشکیل مى شده است و مى دانیم که ابن غضائرى و نجاشى همدرس و از اقران یکدیگر بوده و از نظر مصادر تحقیق و اساتید هر دو در شرایط یکسانى به سر مى برده اند.
ثانیاً: نتیجه ضرورى دیگر این است که در معناى «اصل» بین نجاشى و شیخ طوسى اختلاف نظر شدید وجود دارد، زیرا در حدود شصت نفر از اشخاصى که شیخ درباره آنها تعبیر «له اصل» را به کار مى برد و نجاشى صرفاً به ذکر «له کتاب» درباره آنها اکتفا مى کند. اما این مطلب نیز در جاى خود نمى تواند مورد قبول قرار گیرد، زیرا همان گونه که گذشت، شیخ طوسى و نجاشى از نظر داشتن اساتید و مصادر مشترک تقریباً در شرایط مشابهى زندگى کرده و بعید است تا بدین حدّ بین آنها اختلاف نظر وجود داشته باشد.
با توجه به قراینى که دکتر معارف بر شمرده اند این نظر که «اصل» در قرن پنج هجرى اصطلاح شده است و قبل از آن «کتاب» و «اصل» به صورت مترادف استعمال مى شده اند (حداقل در دوره صادقین ـ ع ـ) قوّت مى یابد. در پایان لازم است «نوادر» نیز تعریف شود. ظاهراً نوشته اى که در آن جمع احادیثى که به علت کمى در یک باب مضبوط نمى شوند، آورده مى شود. این احادیث، یکى یا چند تا هستند، ولى بسیار قلیل هستند؛ مثل نوادر الصلاة.
نسبت بین «اصل» و «نوادر» این است که نوادر غیر اصل است؛ چه بسا جزء اصول شمرده شود و چه بسا جزء آن شمرده نشود؛ یعنى اگر بدون واسطه یا حداقل با یک واسطه از امام اخذ نشده باشد دیگر نمى توان آن را اصل نامید.44
جدول مقایسه اى صاحبان اصول در کتابه هاى نجاشى، شیخ طوسى و ابن شهر آشوب
2 ـ زمان تألیف اصول اربعمأة
درباره زمان تألیف اصول اربعمأة نیز بین صاحب نظران اختلاف رأى وجود دارد و در کتابهاى رجالى ما تاریخ تألیف این اصول و تاریخ وفات صاحبان آن به طور دقیق مشخص نشده است، گرچه با تقریب مى توان حدسهایى در این زمینه زد. بى شک هیچ یک از این اصول قبل از زمان امیرالمؤمنین(ع) و بعد از امام حسن عسگرى(ع) تألیف نشده است؛ زیرا چنانچه در تعریف اصل متذکر شدیم باید در عصر ائمه(ع) تألیف شده باشد، چرا که روایات آنها مستقیماً و یا با یک واسطه از ائمه اخذ شده اند، گرچه اگر با واسطه از امام اخذ شده و سپس نگارش شده باشد مى تواند اندکى پس از امام عسگرى(ع) هم نوشته شده باشد.45
به هر حال درباره زمان تألیف این اصول بین صاحب نظران اختلاف وجود دارد. ملاحظه آراى آنان نشان مى دهد این اصول در یکى از سه زمان زیر تکوین یافته است:
الف ـ دوران امام على(ع) تا عصر امام حسن عسگرى(ع). ابن شهر آشوب از شیخ مفید نقل مى کند:
صنّف الامامیة من عهد امیرالمؤمنین على(ع) الى عهد ابى محمد الحسن العسگرى(ع) اربعمأة کتاب سِمّى الاصول وهذا معنى قولهم؛ «له اصل…»46
این نظر مورد قبول ابن شهرآشوب،47 آقابزرگ تهرانى،48، محسن امین49 و نیز فاضل دربندى50 است.
ب ـ عصر امام صادق(ع). چنانچه محقق حلّى در المعتبر بر این رأى است:
کتبت من اجوبة مسائل جعفر بن محمد اربعمأة مصنّف لاربعمأة مصنف سمّوها اصولاً.51
شهید اول نیز بر این رأى است و مى فرماید:
کتبت من اجوبة الامام الصادق(ع) اربعمأة مصنف لاربعمأة مصنّف ودوّن من رجال المعروفین اربعة آلاف رجل.52
شیخ حسین عبدالصمد نیز مى نویسد:
قد کتبت من اجوبة مسائل الامام الصادق فقط اربعمأة مصنف لاربعمأة مصنف تسمى الاصول فى انواع العلوم.53
محقق داماد در الرواشح السماویة مى نویسد:
المشهور انّ الاصول اربعمأة مصنف لاربعمأة مصنف من رجال ابى عبدالله الصادق(ع) بل وفى مجالس السماع والروایة عن و رجاله زهاء اربعة آلاف رجل وکتبهم و مصنفاتهم کثیرة الاّ ان ما استقرّ الامر على اعتبارها و التعویل علیها و تسمیتها بالاصول هذه الاربعمأة….54
چنانچه ازعبارات این دانشمندان به دست مى آید، آنان معتقدند نویسندگان این اصول از شاگردان امام صادق(ع) بوده اند و این اصول را از جواب سؤالات خود از آن حضرت و یا سخنان مستقیم ایشان فراهم کرده اند.
ج ـ عهد امام باقر تا امام کاظم(ع). این نظر شیخ امین الاسلام طبرسى است:
روى عن الامام الصادق من مشهورى اهل العلم اربعة الاف وصنّف من جواباته فى المسائل اربعمأة کتاب تسمى «الاصول» رواها اصحابه واصحاب ابنه موسى الکاظم.55
پژوهشگر محترم آقاى جلالى نیز بر این رأى است56 گرچه معتقد است اغلب این اصول در عهد امام صادق(ع) فراهم آمده است.
لازم به ذکر است برخى از دانشمندان همچون شهید ثانى در عین حال که به اصول اربعمأة اشاره کرده اند، زمان خاصى را براى تدوین آن مشخص نکرده اند.57
محسن امین به دلیل تفاوت عبارات دانشمندان در تعیین زمان تألیف اصول اربعمأة قائل به تعدد این اصول شده و چنین احتمال مى دهد که چهارصد اصل در عصر امام صادق(ع) تألیف شده و چهارصد اصل دیگر در زمان جمیع ائمه(ع). او در این باره مى نویسد:
یمکن الجمع بالتعدد فهناک اصول اربعمأة مرویة عن جمیع الائمه واخرى مرویة عن الصادق خاصة.58
شیخ حرّ عاملى این احتمال را داده است.59
امّا مى توان این نظرات را به نوعى دیگر جمع کرد؛ اگر اصل را کتابى بدانیم که روایات آن از معصوم یا مصاحب معصوم شنیده و گردآورى شده باشد، طبیعتاً در عصر هر یک از امامان امکان پیدایش چنین مجموعه هایى وجود دارد، امّا کثرت کتابها و تألیفات دوران صادقین(ع) ـ به دلیل موقعیت سیاسى اجتماعى خاص آن دوران و شکوفایى علوم در این عصر ـ با عصر هیچ یک از امامان دیگر قابل مقایسه نیست. از سوى دیگر اصول باقیمانده نشان مى دهد، این اصول در فاصله عصر امام پنجم تا هفتم(ع) نگاشته شده است. کسانى را هم که طوسى و نجاشى از اصحاب اصول دانسته اند و در کتاب رجالشان صاحب اصل معرفى کرده اند، غالباً مربوط به عصر امام صادق(ع) هستند. به این ترتیب، نظر سوم از دیگر نظرات امتیاز مى یابد.60 چنانچه آقابزرگ تهرانى هم با وجود آنکه به تبعیت از شیخ مفید، زمان تألیف این اصول را از عهد امام على(ع) تا عصر امام حسن عسگرى(ع) ذکر مى کند، مى نویسد:
آنچه اجمالاً براى ما مشخص است این است که عصر پیدایش اصول، ـ به جز اندکى از آنها ـ عصر اصحاب امام صادق(ع) است، چه از اصحاب خاص ایشان باشند و چه پدرش امام باقر(ع) را هم قبل از او درک کرده باشند و یا پسرش امام کاظم(ع) را نیز پس از امام صادق(ع) درک کرده باشند… و این مسئله مخالفتى با نظر شیخ مفید ندارد….61
3 ـ تعداد اصول
در دوران حیات ائمه شیعه، شاگردان ایشان هزاران اثر را با استفاده از بیانات گوهر بار معصومان(ع) فراهم آوردند، چنانکه شیخ حر عاملى مى نویسد:
نام آنچه از مصنفات شیعه که در زمان ائمه و یا غیبت صغرا و اوائل غیبت کبرا در کتاب رجال استرآبادى آمده است، بالغ بر شش هزار و ششصد کتاب است.62
محسن امین نیز به این مسئله اشاره کرده است.63
اگر کسى به ترجمه اشخاصى چون هشام کلبى، محمد بن ابى عمیر، محمد بن احمد بن ابراهیم یونس بن عبدالرحمن، فضل بن شاذان و على بن مهزیار اهوازى در آثار شیخ طوسى و نجاشى بنگرد و ارقام کتابهاى همین چند نفر را جمع کند، در مى یابد که ایشان حدود نهصد اثر علمى داشته اند.64 به این ترتیب رقمى که شیخ حر عاملى براى مصنفات شیعه برشمرده، رقمى معقول به نظر مى رسد. ولى از این تعداد، چه مقدار آن اختصاص به اصول دارد؟ آیا چنان که مشهور است تعداد اصول روایى شیعه چهارصد اصل بوده است؟ به عبارت دیگر تعداد کتابهایى که نویسنده آنها روایاتى را سماعاً از ائمه شنیده و یا تنها با یک واسطه از امام براى اولین بار در دفترى فراهم مى کند، چهارصد عدد بوده است؟
اول بار ابن شهر آشوب (ت588) در معالم العلماء65 به شیخ مفید نسبت داده است که امامیه از عهد امام على(ع) تا عهد امام حسن عسگرى(ع) چهارصد کتاب ـ که به اصول نامبر دارند ـ نوشته اند، ولى سخن مزبور در هیچ یک از آثار شیخ و آثار شاگردان وى وجود ندارد. از سوى دیگر شیخ مفید خود متأخر از زمان تدوین اصول بوده است. ابن شهر آشوب با آنکه این سخن شیخ مفید را در معالم ذکر مى کند، خود در مناقب تعداد این اصول را هفتصد تا مى داند.66
پس از این است که تعبیر «اصول اربعمأة» در آثار بسیارى از دانشمندان شیعه به چشم مى خورد، از جمله طبرسى، محقق حلى (ت676)، شهید اول (ت786) و شهید ثانى (ت966) شیخ بهایى، شیخ حر عاملى، میرداماد و….67
متأسفانه گذشتگان هیچ فهرست مدونى از این اصول فراهم نیاورده اند. باید پرسید چرا چنین کارى را با وجود اهمیت آن انجام نداده اند؟ از جمله دلایلى که احصاى نام و نشان اصحاب اصول را مشکل نموده، متداول نبودن فهرست نگارى در قرنهاى دوم و سوم هجرى خصوصاً در بین شیعیان بوده است، البته چنانچه شیخ طوسى متذکر مى شود فهرست نگارى در سطح کتابهاى کتابخانه هاى شخصى متداول بود، ولى کسى از شیعیان در صدد تهیه فهرست جامعى از اصول و مصنفات نبوده است. به همین سبب مخالفان بر شیعیان طعن وارده مى کردند و به دنبال آن در شیعه حرکت علمى در نگارش فهرستهاى جامع از اصول و مصنفات شیعه آغاز شد.68
شیخ طوسى در مقدمه الفهرست متذکر مى شود:
اولین کسى که در مقام تهیه فهرستهاى جامعى از کتابهاى شیعه برآمد، «احمد بن حسین بن عبیدالله غضائرى» بود که دو کتاب یکى در زمینه فهرست اصول شیعه و دیگرى درباره سایر مصنفات شیعه فراهم آورد. ولى متأسفانه این دو کتاب نسخه بردارى نشد و مؤلف آن به مرگى نابهنگام مرد و بستگان وى کتابهاى او را از بین بروند.
سپس شیخ طوسى اضافه مى کند:
اما من جهت پرهیز از اطاله کلام به تهیه فهرست واحدى از اصول و مصنّفات به طور یکجا دست زدم…. من تضمین نمى کنم که محقق به جمع آورى و استیفاى کامل اصحاب اصول و مصنفات گردم، زیرا به دلیل پراکنده بودن شیعیان در اقصا نقاط مختلف امکان احصاى کامل اصول و مصنّفات آنان به شکل منظم وجود ندارد.69
آقا بزرگ تهرانى پس از نقل این سخنان شیخ مى نویسد:
جاى تأسف است که به طور دقیق یا تقریب تعداد اصول براى ما مشخص نگردیده است… در جایى که محقق مشهورى چون شیخ طوسى ـ که امکان استفاده از کتابخانه اى معروف همچون کتابخانه شاپور بن اردشیر و کتابخانه سید مرتضى براى او فراهم بوده و رؤیت بسیارى از اصول روایى براى او مقدور بوده است ـ از احصاى کامل نام و نشان اصحاب اصول اظهار عجز کند، اظهار عجز ما که از مصادر عهد شیخ محروم هستیم، به طریق اول بایسته تراست.70
در حال حاضر مهمترین مأخذ جهت شمارش اصول روایى شیعه کتابهاى نجاشى و شیخ طوسى است که از شاگردان شیخ مفید (ت413) بوده اند.
محمد حسین جلالى در مقاله اى که درباره اصول اربعمأة نوشته است با استفاده از آثار نجاشى، طوسى و ابن شهر آشوب اسامى هفتاد و هشت نفر از صاحبان اصول را به دست آورده است. ایشان معتقدند با وجود آنکه بعضى از اصحاب اصول نظیر «حریز بن عبدالله سجستانى» داراى چند اصل بوده اند، نمى توان در حال حاضر به نام و نشان نویسنده بیش از صد اصل پى برد. ایشان بر این مسئله سه شاهد اقامه کرده و مى نویسد:
اولین شاهد آن که مجموع آنچه طوسى و نجاشى ذکر کرده اند بیشتر از هفتاد و اندى اصل نیست. با وجود آنکه طوسى قصد داشته آنها را شماره کند.
دوم آن که طوسى در ترجمه «محمد بن ابى عمیر ازدى» (ت217) گفته است: «روى عنه احمد بن محمد بن عیسى کتب مأة رجل من رجال الصادق»71 و ابن ابى عمیر راوى اکثر نسخ اصول است.
سوم آن که طوسى در ترجمه «حمید بن زیاد نینوى» (ت310) مى نویسد: «له کتب کثیره على عدد کتب الاصول.»72
طوسى تعداد کتابهاى او را ذکر نمى کند ولى نجاشى یازده کتاب براى او برمى شمرد.73
آقاى جلالى در آخر نتیجه مى گیرد:
به این ترتیب احتمال اینکه تعداد اصول صد عدد باشد، بهترین و قویترین احتمالات است.74
نتیجه گیرى این دانشمند با تحقیقات آقا بزرگ دراین زمینه هماهنگى دارد؛ چه صاحب الذریعه گرچه صدوهفده اصل را نام برده امّا خود گفته تعدادى از این اصول با عنوان کتاب در آثار نجاشى و طوسى یاد شده است.75
در مقدمه المعجم المفهرس لالفاظ احادیث البحار نیز تنها از صد وبیست ودو اصل نامبرده شده است.
محمد حسین جلالى در بیان علتِ قول مشهور درباره تعداد اصول مى نویسد:
این مسئله ناشى از آن است که آنان اصل را کتاب معتمد یا مصدر حدیثى که از کتاب دیگرى اخذ نشده باشد، دانسته اند، که در این صورت با توجه به آنکه مصادر احادیث شیعه درحدود شش هزار و ششصد کتاب بوده و راویان امام صادق(ع) بالغ بر چهارهزار نفر بوده اند،76 کتابهاى معتبر آنان حدود چهارصد عدد مى شده است و همین کتابها هستند که از آنها به «الاصول الاربعمأة» تعبیر مى کرده اند.77
دکتر معارف نیز در بخشى از رساله خویش که با عنوان پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه نگاشته اند، نوشته اند:
اگر در خصوص یاران ائمه خصوصاً اصحاب صادقین(ع) تعابیر اصل و کتاب را مترادف فرض نماییم، در این صورت رقم چهارصد در تعبیر شیخ مفید رقمى مبالغه آمیز نخواهد بود و مى توان با استفاده از مصادرى چون «رجال» نجاشى، «رجال» و «فهرست» طوسى و «معالم العلما»ى ابن شهر آشوب، صاحبان اصول اربعمأة را با نوعى تقریب مشخص کرد. زیرا در کتاب نجاشى و طوسى متجاوز از پانصد نفر یاران امام باقر تا کاظم(ع) مطرح شده اند که راوى بدون واسطه کتابهایى از این سه امامند و اگر از رجال ضعیف و غیر موثق صرف نظر کنیم حدود چهارصد نفر خواهند شد.78
4 ـ امتیازات اصول و اهمیت آنها
اصول روایى اولیه در حدیث شیعه از اهمیت خاصى برخوردار است و محدثان به آنها بسیار اهتمام ورزیده اند. مطمئناً این توجه به دلیل امتیازاتى است که این اصول نسبت به سایر کتب حدیثى داشته است. اظهارات بزرگان شیعه بازگو کننده این امتیازات است.
الف ـ صحت حدیث
شیخ طوسى درمقدمه فهرست اشاره کرده است که گرچه بسیارى از اصحاب اصول داراى مذاهب فاسد بوده اند ولى کتابهاى آنها مورد اعتماد است.79 یکى از دلایل مورد اعتماد بودن کتابهاى اینان این است که ایشان ثقه بوده و در نقل حدیث تقوا پیشه مى کردند؛ بنابراین اطمینان به صحت نقل آنان وجود دارد. از سوى دیگر چنانچه در معناى اصطلاحى اصل ذکر کردیم احادیث این اصول مستقیماً و یا تنها با یک واسطه از امام شنیده شده است و این مسئله احتمال خطا و غلط را به حداقل مى رساند.
شیخ بهایى در مشرق الشمسین مى نویسد:
از علائم صحت روایت در نزد قدما و جود حدیث در شمارى از اصول مشهور اربعمأة یا درج مکرر آن در یک یا دو اصل آن ـ با طرق و سندهاى مختلف ـ یا حداقل وجود آن در یکى از اصول متعلق به اصحاب اجماع بوده است.80
و سپس یادآور مى شود:
مشایخ ما گفته اند که از سیره صاحبان این اصول یکى آن بوده که وقتى حدیثى از یکى امامان مى شنیدند به ثبت آن در اصول خود اقدام مى کردند تا مبادا نسبت به تمام یا قسمتى از حدیث فراموشى پدید آید.81
میرداماد مى نویسد:
از عادت و روش اصحاب اصول یکى آن بود که هرگاه حدیثى را مى شنیدند بدون تأخیر به ثبت آن اقدام مى کردند.
و در جاى دیگر نتیجه گیرى مى کند:
باید دانست که اخذ حدیث از اصول صحیح و مورد اطمینان یکى از ارکان صحت روایت است.82
مرحوم آقا بزرگ در مقدمه اى که بر معرفى اصول نگاشته متذکر مى شود:
از امور واضح و مسلم است که احتمال خطا و اشتباه و سهو و نسیان و غیره در اصلى که بدون واسطه و یا حداکثر با یک واسطه از سخنان امام فراهم شده به مراتب کمتر است از کتابى که خود منقول از کتب دیگر باشد؛ زیرا در هر مرتبه که نقل سخن از کتابى به کتاب دیگر صورت مى پذیرد، احتمال درج مطالب مازاد بر اصل محتواىِ کتاب وجود خواهد داشت. بنابراین، اطمینان به اینکه الفاظ مندرج در اصول روایى، همان الفاظ امام(ع) باشد به مراتب بیشتر است از الفاظ کتب و مصنفاتى که خود از این اصول پدید آمده است. پس اگر مؤلف اصل از راویان معتمد و واجد شرایط قبول روایت باشد، در این صورت حدیث او ضرورتاً حجت واقع شده و در معیار قدما به عنوان حدیث صحیح تلقى خواهد شد.83
شیخ آقا بزرگ پس از نقل سخنانى از بزرگان شیعه به عنوان شاهد کلام به سخن خود چنین ادامه مى دهد:
در مورد سایر کتب، زمانى به صحت مندرجات آنها حکم مى شود که کلیه احتمالاتى که مخلّ صدور روایات آن از معصوم است دفع گردد، و باید گفت علماى شیعه در حکم به صحت یک روایت صرفاً اکتفا به وجود آن روایت در یک کتاب حدیثى یا حسن عقیده مؤلف آن نمى کنند، اما کتابى که از اصول اولیه باشد، در مقایسه با سایر کتب مى تواند از جهاتى چون اطمینان قوى از صدور از معصوم، نزدیکى به حجت و اعتبار و در نتیجه حکم به صحت مندرجاتش از دیگر کتب، امتیاز یابد.84
همچنین در اهمیت اصول اربعمأة باید گفت: از سخنان بعضى از بزرگان بر مى آید که این اصول در نزد قدماى اصحاب به عنوان مأخذ اصلى و مرجع حقیقى روایات اهل بیت و نیز تکیه گاه آنان در بیان مسائل و صدور فتوا بوده است.
شهید ثانى در این باره مى نویسد:
استقر امر المتقدمین على اربعمأة مصنف لأربعمأة مصنف سمّوها اصولاً فکان علیها اعتمادهم.85
نزدیک به همین سخن از میرداماد نقل شده است، آنجا که پس از اشاره به کثرت مؤلفان شیعه در یاران امام ششم(ع) مى نویسد:
امّا آنچه از ناحیه بزرگان به عنوان اسناد معتبر و تکیه گاه مراجعات قرار گرفت،این اصول چهارصد گانه بود.86
محسن امین این امتیاز را ردّ مى کند. ایشان اهمیت کتاب را به دلیل کثرت تعداد آنها بیشتر از اصل مى داند و مى نویسد:
ان الکتاب اهمّ من الاصل لان الکتب اربعة الآف او ستة آلاف و الاصول اربعمأة و خصوصیة الاصول التى امتازت بها اما زیادة جمعها او کون اصحابها من الاعیان او غیر ذلک.87
حال آنکه کثرت عددى کتاب دلیل محکمى بر اهمیت آن نیست. آقاى جلالى نیز این نظر را ردّ مى کند و مى نویسد:
در حقیقت، امتیاز به کثرت عددى و یا شخصیت مؤلف نیست، بلکه به کیفیت روایت است. چون اصول سماعاً از امام روایت شده اند، بر کتاب مزیت دارند.88
«قهپایى» نیز معتقد است کتاب از اهمیت بیشترى نسبت به اصل برخوردار است و معتقد است از خطبه نجاشى در مقدمه رجال چنین مى فهمیم که مدح فرد با عبارت «له مصنفا» یا «له کتاباً» حایز اهمیت بیشترى از مدح خود با عبارت «له اصلاً» است. ولى این مسئله هم به دو دلیل ردّ مى شود؛ اولاً: اینکه رجال نجاشى در مقام ردّ مخالفانى که بر شیعه انتقاد کرده و آنها را بدون پیشینه علمى مى دانستند، نوشته شده است ، بنابراین بیشتر درصد ذکر کتابهاى نوشته شده از سوى شیعیان بوده است. ثانیاً: اصل و کتاب به معناى اصطلاحى خود از قرن پنجم به بعد استعمال شده است و در عبارت قدما قبل از قرن پنج به معناى لغوى خود که عبارت از مصدر ومرجع مورد اعتماد است، استعمال گردیده است.89
در اینجا باید متذکر شد که بحث در مورد اهمیت اصول اربعمأة لزوماً به معنى اصرار در صحت تمام مندرجات این اصول ـ چنانکه برخى از اخباریان پنداشته اند ـ نیست. به عقیده بعضى از محققان از کلمات «محمد امین استرآبادى» (ت1033) بر مى آید که اومعتقد به صدور قاطع جمیع روایات اصول از ناحیه امامان بوده است. او همچنین معتقد بوده که یگانه مصدر در شناخت عقاید و احکام اسلامى روایات همین اصول است؛ زیرا اولاً: مندرجات این اصول توسط امامان بویژه صادقین(ع) به شاگردان خود املا و به حفظ آن توصیه شده است. ثانیاً: این اصول به طور مکرّر بر امامان عرضه شد. ثالثاً: به دلیل استنساخ وسیع و مکرر این اصول دخل و تصرف در آنها غیر ممکن گردید. رابعاً: مواد اصلى کتب اربعه شیعه عبارت از محتواى همین اصول است.90
نزدیک به سخنان فوق درعقاید «شیخ حرعاملى» وجود دارد. او در خاتمه کتاب وسائل الشیعه نخست به ذکر اقوال دانشمندان شیعه در توثیق اصول اربعمأة پرداخته و سپس بدون آنکه نامى از این اصول ببرد به صورت کلى مى نویسد:
ما مطمئنیم که به صورت ثابت اصول صحیحى وجود داشته که با امر و اشاره امامان، محل رجوع شیعیان بوده است و نویسندگان کتب اربعه و دیگر محدثان با استطاعت علمى خود قادر به تشخیص اصول صحیح ازغیر آن بوده اند. از طرف دیگر این اصول بدون آن که امرى را مشتبه سازد از دیگر اصول متمایز بوده است و این بزرگان مى دانسته اند با فرض برخوردارى از قدرت تحصیل احکام شرعیه که توأم با قطع و بقین باشد، عمل به غیر این اصول جوازى ندارد. ما همچنین اطمینان داریم که این بزرگان در تشخیص خود قصورى نکرده اند و اگر اهل قصور و اشتباه بوده اند، بر صحت احادیث کتب خویش، شهادت نمى دادند و وقتى از ملاحظه حال صاحبان کتب تاریخ و سیره روشن مى شود که آنان با فرض تمکن از نقل از کتب مورد اعتماد، از کتب غیرمعتمد استفاده نمى کرده اند، در مورد رئیس محدثان یعنى شیخ صدوق ثقة الاسلام ابوجعفر کلینى و شیخ طوسى چه تصورى مى توان داشت.91
ایشان سپس بیست ودو دلیل بر مسئله اقامه مى کند.
امّا آشکارا معلوم است که در سخنان استرآبادى و شیخ حرّ عاملى ادعاهایى وجود دارد که اثبات آنها دشوار، بلکه غیرممکن به نظر مى رسد. این دعاوى خصوصاً از سوى علماى اصولى مشرب سخت مورد انتقاد واقع شده است؛ زیرا از انحراف فکرى و عقیدتى پاره اى از اصحاب اصول که بگذریم، در انحصار ماده کتب اربعه از اصول اربعمأة نیز جاى تردید وجود دارد. در این باره فقیه اصولى مرحوم وحید بهبهانى به استناد سخن شیخ صدوق در مقدمه من لایحضره الفقیه آنجا که مى نویسد: احادیث این کتاب برگرفته از اصول و مصنّفاتى است که تکیه گاه دانشمندان است. نتیجه گیرى مى کند که:
ماده اصلى این کتاب و دیگر کتب شیعه انحصارى در اصول اربعمأة ندارد، بلکه تصانیف دیگر نیز در اختیار این محدثان بودهاست.92
در توضیح سخن فوق باید گفت به طورى که از سیره شیخ صدوق بر مى آید، وى در بسیارى از موارد نام مؤلف را در صدر سند مى آورد ولى اغلب آنان خود صاحب اصل نبوده اند. شیخ طوسى نیز در تهذیب از هر کتابى که نقل حدیث مى کند، نام مؤلف را در صدر سند مى آورد، از جمله «احمد بن ابى عبدالله برقى»، «على بن حسن بن فضال»، «ابوجعفرمحمد بن خالد برقى» و… با آنکه هیچ یکى از اصحاب اصول نبوده اند. گرچه مى توان گفت کتب این عدّه در جاى خود از اصول اولیه ترتیب یافته است؛ بنابراین در مورد بخشى از روایات کتب اربعه تردیدى وجود ندارد که محدثان ثلاثه از طریق کتب دیگر با اصول اولیه در تماس بوده اند.
نکته دیگر در نقض عقاید اخباریان به مسئله صحت این اصول و وثاقت صاحبان آن باز مى گردد. در این مورد باید گفت بین اصحاب اصول، رجال به نام و مطعون وجود داشته است، هر چند که اکثر آنان از افراد موثق و خوشنام بوده اند، اما نمى توان در مورد صحت محتواى اصول یا وثاقت نویسندگان آن غلوّ کرد؛ خصوصاً آنکه نمى توان دسیسه چینى غلات نسبت به محتواى بعضى از اصول را مورد تردید قرار داد.
ب ـ «له اصل» دلالت بر مدح صاحب آن دارد.
بسیارى از علما و رجالیان عبارت «له اصل» را از الفاظ مدرح راوى بر شمرده اند. شیخ سلیمان بحرانى مى گوید:
ان کون الرجل صاحب الاصل یستفاد منه مدح.93
علامه وحید بهبهانى مى نویسد:
والظاهر ان کون الرجل صاحب اصل یفید حسناً لا الحسن الاصطلاحى.94
و از مجلسى ثانى و جدش مجلسى اول نقل مى کند:
عند خالى وجدّى على ما هو ببالى کون الرجل ذا اصل من اسباب الحسن و عندى فیه تأمل.95
به این ترتیب وحید بهبهانى کاملاً به این مسئله معتقد نیست.
شیخ آقابزرگ در ادامه بحث خویش در تأکید بر اهمیت اصول مى نویسد:
امتیازى که براى اصول نسبت به کتب حدیثى پدید آمد به مزیت خاصى از حیث عمل صاحبان آن ارتباط پیدا مى کند، و آن دقت در ثبت و ضبط دقیق و فى المجلس روایات است. از این رو اصحاب اصول غالباً مورد ستایش امامان واقع شدند، بنابراین باید این قول علماى رجال را که در ترجمه یکى از اصحاب اصول مى گویند: «ان له اصلاً» از الفاظ مدح به شمار آوریم؛ زیرا این تعبیر بر مزایاى خاصى در مورد صاحب اصل از حیث ضبط حدیث، حفظ و نگهدارى نسخه از عوامل خطا و نسیان و پرهیز از اختلاط و اشتباه و از همه مهمتر آمادگى او در اخذ حدیث با عین الفاظ از سرچشمه هاى اصلى آن دلالت مى کند.96
البته این مسئله خالى از نقد نیست، زیرا بسیارى از صاحبان اصول داراى مذهبهاى فاسد بوده اند و به همین دلیل وحید بهبهانى عبارت «له اصل» را از الفاظ مدح نمى داند.
آیة الله خویى در این باره مى نویسد:
در باب اصول و کتب روایى همگى موثق و عادل نبوده اند که در مورد آنان احتمال جعل و دروغ نرود. اگر تصور کنیم صاحب اصل از جعل و دروغ مبرّا بوده باز احتمال سهو و نسیان منتفى نمى شود.97
ایشان سپس مثالهایى مى زند که وقوع پاره اى از خطا و اشتباه را در مورد محتواى اصول اولیه نشان مى دهد.98
مامقانى در مقباس الهدایه مى نویسد:
اینکه در توصیف فردى بگویند: «له اصل» اعم از مدح است. این لفظ اصطلاح در الفاظ مدح نشده است و دلالتى هم بر مسئله ندارد.
او پس از نقل نظر وحید بهبهانى و شک او در سخن مجلسى اول و دوم در این که «له اصل» از الفاظ حسن است مى نویسد:
حسن بن صالح بن حى بنا به آنچه در «تهذیب» تصریح شده با آنکه داراى اصل است ولى در روایتى که مختص به اوست، متروک شمرده شده و «على بن ابى حمزه بطائنى» نیز فردى مطعون بوده است.99
5 ـ سرنوشت اصول
علامه تهرانى معتقد است تمامى این اصول موجود است، برخى با همان هیئت اولیه و ترکیبى که مؤلف آن بدان داده بوده است و بدون کمى و زیادى، و برخى هم در ضمن کتابهاى جامع قدیمى ثبت و ضبط شده است و در بین ابواب این جوامع مرتب شده است و بدین صورت دستیابى به احادیث متنوع آسانتر شده است، زیرا اصول داراى ترتیب خاص نبودند و ممکن هم نبود ترتیب مشخص در احادیثشان موجود باشد، چون اصول در واقع املائى است که در مجالس فراهم آمده و جواب مسائلى است که نازل بر ابواب مختلف فقهى است.
چنانکه اصولى که اکنون بعینه موجود است داراى ترتیب خاصى در دسته بندى احادیث نیست… پس از آنکه اصول در بین جوامع پراکنده شده، دیگر رغبت به استنساخ آنها کاهش یافت، زیرا استفاده از این اصول به دلیل بى نظمى احادیثش مشکل بود، کم کم نسخه هاى قدیمى اصول هم از بین رفت. از جمله نسخه هایى که در کتابخانه شاپور درکرخ بغداد بود با ورود «طغرل بیک» اولین پادشاه سلجوقى به بغداد در سال 448 آتش زده شد. ولى خوشبختانه این واقعه پس از آن بود که شیخ طوسى کتابهاى تهذیب و استبصار خود را نوشته و آنها را از این اصول فراهم آورده بود، البته بسیارى از این اصول به صورت اولیه خویش تا عصر «محمد بن ادریس حلى» باقى بود و او از آنها مستطرفات السرائر را فراهم آورد. برخى از این اصول به دست «سید رضى الدین على بن طاووس» (ت664) رسید و از آنها در تصانیف خود بهره جست (چنانچه در کشف المحجة متذکر شده است). سپس با گذر زمان این اصول از بین رفتند و در عصر ما تنها اندکى از آنها بعینه موجود است و باقى آنها در ضمن کتب اربعه و جوامع حدیثى پراکنده هستند.100
6 ـ فهرست برخى از اصول اربعمأة
1 ـ اصل آدم بن الحسین النخاس الکوفىّ، نجاشى گوید این اصل را «اسماعیل بن مهران بن ابى نصر کوفى» که از اصحاب امام رضا(ع) است از او روایت کرده است، (رجال النجاشى، ص104؛ رجال الطوسى، ص143؛ الذریعة، ج2، ص135).
2 ـ اصل آدم بن المتوکل ابوالحسن بیاع اللوءلوء الکوفىّ. نجاشى گوید عبیس بن هشام الناشرى که از اصحاب امام رضا(ع) است این اصل را از او روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص104؛ الفهرست، ص5؛ الذریعة، ج2، ص135.)
3 ـ اصل ابان بن تغلب بن رباح البکرى من آل بکر بن وائل الجدیدى، مولى بن جریر از اصحاب امام سجاد، باقر و صادق(ع) است و بسیار مورد توجه امامان به گونه اى که امام باقر(ع) ایشان را مأمور به فتوا در مسجد مدینه مى کند و امام صادق(ع) در مرگ او فرمودند: «لقد اوجع قلبى موت ابان»، (رجال النجاشى، ص10؛ الفهرست، ص5 و 6؛ معالم العلماء، ص23؛ الذریعة، ج2، ص135).
4 ـ اصل ابان بن عثمان الاحمر الجبلّى. او از اصحاب اجماع بوده است و این اصل را از ابو احمد محسن بن احمد البجلى که از اصحاب امام رضا(ع) است روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص13؛ الفهرست، ص8؛ الذریعة، ج2، ص135).
5 ـ اصل ابان بن محمد البجلّى، معروف به سندىّ البزار. او خواهرزاده «صفوان بن یحیى» است. سید بن طاوس در «الاقبال» از آن اصل یاد کرده و نسخه اى نزد او موجود بوده است، (رجال النجاشى، ص14؛ الذریعة، ج2، ص136).
6 ـ اصل ابراهیم بن ابى البلاد. لقب او ابو اسماعیل، نامش یحیى بن سلیم یا سلیمان و کنیه اش ابراهیم ابویحیى بوده است، (رجال النجاشى، ص22؛ الفهرست ص9؛ معالم العلماء، ص4؛ الذریعة، ج2، ص136).
7 ـ اصل ابراهیم بن صالح. ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» نسب او را چنین یاد کرده و «کتاب الغیبة» را از آثار «ابراهیم بن صالح الانماطى الکوفى» دانسته که روشن مى سازد انماطى غیر از شخص مورد نظر ماست. با این حال در برخى نسخه هاى «معالم العلماء»، «له کتاب» ذکر شده است. (معالم العلماء، ص5؛ الذریعة، ج2، ص136).
8 ـ اصل ابراهیم بن عبدالحمید. از اصحاب امام صادق(ع) بوده و امام رضا(ع) را هم درک کرده است. محمد بن ابى عمیر و صفوان بن یحیى از او نقل روایت مى کنند، (الفهرست، ص14؛ رجال النجاشى، ص20؛ الذریعة، ج2، ص136).
9 ـ اصل ابراهیم بن عثمان مکنّى به ابى ایوب الخزاز الکوفى. از اصحاب امام باقر و صادق(ع)، محمد بن ابى عمیر و صفوان بن یحیى از او روایت مى کنند، (الفهرست، ص14؛ معالم العلماء، ص4؛ الذریعة، ج2، ص136).
10 ـ اصل ابراهیم بن عمر الیمانى الصنعانى. از اصحاب صادقین(ع) او از ابى بکر عبدالرزاق ابن همام بن نافع الصنعانى الحمیرى روایت مى کند. شیخ در فهرست درباره او گفته است: «له اصل»، ولى در اصحاب باقر(ع) او را از رجالى بر شمرده که اصولى دارند و حماد بن عیسى از او این اصول را روایت مى کند. لذا گویا او اصول متعددى داشته است (الفهرست، ص15؛ معالم العلماء، ص5؛ الذریعة، ج2، ص136).
11 ـ اصل ابراهیم بن مسلم بن هلال الضریر الکوفى. نجاشى گوید: شیوخ ما او را از اصحاب اصول مى دانند. ابوالقاسم حمید بن زیاد بن حماد الدهقان الکوفى (م310هـ) از او روایت مى کند. علامه تهرانى متذکر مى شود که شاید این از جمله اندک اصولى باشد که پس از عصر صادق(ع) نوشته شده است، (رجال النجاشى، ص25؛ الذریعة، ج2، ص136).
12 ـ اصل ابراهیم بن مهزم الاسدى الکوفىّ معروف به ابن ابى بردة. نجاشى از او با تعبیر «ثقه ثقه» یاد مى کند. از ابى عبداللّه و ابى الحسن(ع) روایت مى کند و عمر طولانى کرد. شیخ در فهرست او را داراى اصل مى داند . حسن بن محبوب از او روایت مى کند، (الفهرست، ص18؛ رجال النجاشى، ص22؛ معالم العلماء، ص3؛ الذریعة، ج2، ص137).
13 ـ اصل ابراهیم بن نعیم العبدىّ، ابا الصباح. از اصحاب صادقین(ع) است. صفوان بن یحیى (ت210) از او روایت مى کند، (الفهرست، ص375؛ الذریعة، ج2، ص137).
14 ـ اصل ابراهیم بن یحیى. او اصلى دارد که حمید بن زیاد از ابراهیم بن سلیمان از او روایت مى کند، (الفهرست، ص19؛ معالم العلماء، ص4؛ الذریعة، ج2، ص138 و 137).
15 ـ اصل ابى عبداللّه بن حماد الانصارى. این اصل نزد سید بن طاوس موجود بوده و در کتاب «الاقبال» از آن نقل کرده است. در کتابهاى رجالى ترجمه ابى عبداللّه بن حماد نیامده است. شاید جز و اصحاب صادق(ع) با نام حسین بن حماد بن میمون ابوعبداللّه العبدى الکوفى ازاو نام برده شده است، چنانکه در «رجال نجاشى» آمده است، و شاید ابومحمد عبداللّه باشد، چنانکه در «الکامل» اثر ابن قولویه (ص112 ـ 114) آمده است، (الذریعة، ج2، ص138).
16 ـ اصل ابى محمد الخزاز. شیخ طوسى از او به «الخزاز» یاد مى کند و در معالم العلماء با عنوان «الجزار» محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند (الذریعة، ج2، ص138؛ الفهرست، ص380).
17 ـ اصل احمد بن الحسن بن سعید بن عثمان القرشى. نجاشى از او با عنوان «احمد بن حسین» یاد کرده ولى شیخ در رجالش از او با عنوان «احمد بن محمد بن حسنین» یاد مى کند. کنیه او ابوعبداللّه است، (الفهرست، ص27؛ رجال النجاشى، ص83؛ الذریعة ج2، ص138 و 139).
18 ـ اصل احمد بن الحسین بن عمر بن یزید الصیقل. کنیه او ابوجعفرکوفى است. از ابى عبداللّه و ابى الحسن(ع) روایت مى کند. جدّ او محمد بن یزید بیاع السابرى است، (رجال النجاشى، ص83، الذریعة، ج2، ص139).
19 ـ اصل احمدبن عمر الحلال (بیاع الحل)، شیخ طوسى در رجالش او را در شمار اصحاب امام رضا(ع) نام مى برد و مى گوید: «کوفى انماطى ثقه، ردى الاصل»، یعنى بر اصل او به دلیل اشتمالش بر مسائلى چون تصحیف یا غلط و… اعتماد نمى شود. مامقانى در «تنقیح المقال» در این مسئله مفصلاً صحبت کرده است، ( رجال الطوسى، ص368؛ الذریعة، ج2، ص139).
20 ـ اصل احمد بن محمد بن عمار ابى على الکوفى (ت346)؛ (الفهرست، ص45، رجال النجاشى، ص95؛ الذریعة، ج2، ص139).
21 ـ اصل احمد بن یوسف بن یعقوبه الجعفى، (رجال النجاشى، ص127؛ الذریعة، ج2، ص140).
22 ـ اصل ادیم بن الحر الجعفى. کنیه او ابى الحرامت و کشى گوید: از امام صادق(ع) چهل و چند حدیث روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص106؛ مجمع الرجال، ج1، ص179؛ الذریعة، ج2، ص140).
23 ـ اصل اسباط بن سالم ابى على الکوفى بیاع الزطى، از او محمد بن ابى عمیر روایت مى کند، (الفهرست، ص52؛ رجال النجاشى، ص206؛ معالم العلماء، ص28؛ مجمع الرجال، ج2، ص184؛ الذریعة، ج2، ص140.)
24 ـ اصل اسحاق بن جریر بن یزید بن جریر بن عبداللّه البجلّى الکوفى. از اصحاب امام صادق و کاظم(ع) بوده است. محمد بن ابى عمیر و حسن بن محبوب از او روایت مى کنند. (الفهرست، ص53؛ معالم العلماء، ص26؛ الذریعة، ج2، ص141).
25 ـ اصل اسحاق بن عمار بن موسى الساباطى. از اصحاب امام صادق(ع) بوده است. محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. طوسى در فهرست گوید: او فطحى و ثقه است. او غیر از اسحاق بن عمار بن حیان الصیرفى الکوفى است، (الفهرست ص54؛ معالم العلماء ص26؛ الذریعة، ج2، ص141).
26 ـ اصل اسماعیل بن ابان. در بعضى از نسخه هاى فهرست شیخ آمده که «له کتاب»، (الفهرست، ص55؛ معالم العلماء، ص9؛ مجمع الرجال، ج2، ص203؛ الذریعة، ج2، ص141).
27 ـ اصل اسماعیل بن بکیر. ابراهیم بن سلیمان کوفى از او روایت مى کند، (الفهرست، ص56، معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص141).
28 ـ اصل اسماعیل بن جابر، ابن شهر آشوب نقل مى کند که در نسخ فهرست شیخ آمد: «له کتاب و له اصل» ولى تهرانى گوید: در نسخه هایى که ما رویت کردیم فقط «له کتاب» آمده است، ( الفهرست، ص56؛ معالم العلماء ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
29 ـ اصل اسماعیل بن دینار، (الفهرست، ص56؛ معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
30 ـ اصل اسماعیل بن عثمان بن ابان. احمد بن میثم بن فضل بن دکین از او روایت مى کند. در عبارت شیخ در رجال آمده است: «روى عنه حمید کتاب الملاحم و کتاب الدلالة و غیرذلک من الاصول»، (الفهرست، ص57؛ معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
31 ـ اصل اسماعیل بن محمد. محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. عنایة الله قهپایى درحاشیه کتاب «مجمع الرجال» احتمال داده او همان «اسماعیل بن محمد» است که شیخ در فهرست گفته کتاب اسماعیل بن الحکم را که از اصحاب امام سجاد(ع) است از او روایت مى کند، (الفهرست، ص60؛ الذریعة، ج2، ص142؛ مجمع الرجال، ج1، ص222 و 223).
32 ـ اصل اسماعیل بن عمار. او از اصحاب امام صادق و فطحى بوده ولى ثقه است. تنها صاحب معالم او را از اصحاب اصول بر شمرده است، (معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
33 ـ اصل اسماعیل بن مهران بن محمد بن ابى نصر السکونى الکوفى. او از جماعتى از اصحاب امام صادق(ع) روایت مى کند و امام رضا(ع) را ملاقات کرده است. شیخ در فهرست او را داراى اصل دانسته است. محمد بن الحسین بن ابى الخطاب از او روایت مى کند، (الفهرست، ص42؛ معالم العلماء، ص10؛ اختیار معرفة الرجال، ص589؛ الذریعة، ج2، ص143).
34 ـ اصل ایوب بن الحرّ الجعفى معروف به اخى أدیم. از اصحاب امام صادق و کاظم(ع) است و محمد بن خالد برقى از او روایت مى کند. (رجال النجاشى، ص103؛ مجمع الرجال، ج1، ص245؛ الفهرست ص64؛ الذریعة، ج2، ص143).
35 ـ اصل بشار بن یسار العجلى الکوفى. از اصحاب امام صادق(ع) است. محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. (الفهرست، ص68؛ معالم العلماء، ص29؛ الذریعة، ج2، ص143).
36 ـ اصل بشر بن مسلمة الکوفى. از اصحاب امام صادق است، محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. (الفهرست، ص68، معالم العلماء، ص28؛ الذریعة، ج2، ص143.)
37 ـ اصل بعض القدماء، که علامه تهرانى آن را از مصادر بحار دانسته است و احتمال داده با توجه به بعضى قرائن، مؤلف آن «هارون بن موسى تلعکبرى» است، (الذریعة، ج2، ص143).
38 ـ اصل بکر بن محمد الازدى المعمر الجلیل من آل نعیم الغامدیین. در کوفه ابوطالب عبدالله بن الصلت قمى که از اصحاب رضا(ع) است از او روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص108؛ الفهرست، ص70؛ معالم العلماء، ص28، الذریعة، ج2، ص143).
39 ـ اصل بندار بن محمد بن عبدالله. علامه تهرانى گوید: او ابا القاسم عبدالله ملقب به «بندار ابن عمران الجنابى البرقى» پدر «محمد بن ابى القاسم» ملقب به «ماجیلویه» نیست. (در صورتى که قهپایى این احتمال را داده است) و نیز گوید:او جدّ على بن محمد بن بندار که از مشایخ کلینى بوده هم نیست، بلکه جد او «بندار بن عاصم الذهلى القمى» است، (الفهرست، ص279؛ رجال النجاشى، ص114؛ الذریعة، ج2، ص144).
40 ـ اصل ثابت بن ابى صفیة دینار ابى حمزه الثمالى. (رجال الطوسى، ص517؛ الذریعة، ج2، ص144).
41 ـ اصل جابر بن یزید الجعفى. از اصحاب امام باقر و صادق(ع) بوده است، (الفهرست، ص73؛ معالم العلماء، ص32؛ الذریعة، ج2، ص144).
42 ـ اصل جعفر بن محمد بن شرع الحضرمى. از اصولى است که اکنون بعینه موجود است. او در آن از اصحاب ائمه مثل حمید بن شعیب السبیعى و عبداللّه بن طلحه النهدى وابى الصباح الکنانى و جابر الجعفى و ذریح بن یزید المحاربى و دیگران روایت مى کند، (الاصول ستة عشر، ص126 تا ص128؛ الذریعة، ج2، ص144).
43 ـ اصل جمیل بن دراج ابى على النخعى. از اصحاب امام صادق(ع) صفوان بن یحیى از او روایت مى کند، (الفهرست، ص80؛ معالم العلماء، ص32؛ رجال النجاشى، ص126 و 127؛ الذریعه، ج2، ص145).
34 ـ اصل جمیل بن صالح الاسدى. از اصحاب امام صادق و کاظم(ع) است که از ایشان روایت مى کند. محمد بن ابى عمیر و حسن بن محبوب از او روایت مى کند، (الفهرست، ص80؛ رجال النجاشى، ص127؛ معالم العلماء، ص32؛ الذریعة، ص2، ص145).
45 ـ اصل الحارث بن الاحول ـ هو ابوعلى الحارث بن ابى جعفر مؤمن الطاق ـ، (معالم العلماء، ص290).
46 ـ اصل حبیب بن المعلّل المداینى الخثعمى. (الفهرست، ص83؛ معالم العلماء، ص38؛ رجال النجاشى، ص141).
47 ـ اصل ابى محمد حریز بن عبدالله السجستانى الازدى الکوفى. (الفهرست، ص85؛ رجال النجاشى، ص144 و 145).
48 ـ اصل الحسن بن ایوب. (رجال النجاشى، ص113؛ الفهرست، ص87).
49 ـ اصل الحسن بن رباط البجلّى الکوفى. (الفهرست، ص89؛ معالم العلماء، ص35، رجال النجاشى، ص46).
50 ـ اصل الحسن بن زیاد العطار الکوفى. (رجال النجاشى، ص47؛ الفهرست، ص96، معالم العلماء، ص34).
51 ـ اصل الحسن بن صالح بن حىّ الاحول. (الفهرست، ص90؛ معالم العلماء، ص34؛ رجال النجاشى، ص50).
52 ـ اصل الحسن بن موسى بن سالم الحناط الکوفى. (الفهرست، ص98؛ معالم العلماء، ص34؛ مجمع الرجال، ج2، ص156).
53 ـ اصل الحسین بن ابى العلاء الخفّاف: (معالم العلماء، ص38، الفهرست، ص99 و 100).
54 ـ اصل الحسین بن ابى غندر الکوفى. (الفهرست، ص100؛ معالم العلماء ص41).
55 ـ اصل حسین بن عثمان بن شریک بن عدى العامرىّ الکوفى. (الفهرست، ص107 و 106). علامه تهرانى مى گوید: این کتاب بعینه به روایت تلعکبرى از ابن عقده از مؤلفش موجود است، (الذریعة ج2، ص147؛ ر.ک: الاصول الستة عشر، ص108 تا 114).
56 ـ اصل حفص بن البخترى الکوفى البغدادى. (الفهرست؛ ص111؛ معالم العلماء، ص43).
57 ـ اصل حفض بن سالم ابى ولاّد الحناط. (الفهرست، ص112؛ رجال النجاشى، ص135).
58 ـ اصل حفص بن معرقة العمریّ، (الفهرست، ص112؛ رجال النجاشى، ص135؛ معالم العلماء، ص43).
59 ـ اصل حفص بن عبدالله السجستانى الکوفى. (الفهرست، ص112، معالم العلماء، ص44).
60 ـ اصل الحکم بن ایمن الحنّاط الکوفىّ. (الفهرست، ص113و 114؛ رجال النجاشى، ص137).
61 ـ اصل الحکم بن مسکین ابى محمد الکوفى المکفوف. (الفهرست، ص113).
62 ـ اصل حمید بن زیاد بن حمادبن زیاد الدهقان الکوفى. (الفهرست، ص118؛ معالم العلماء، ص43).
63 ـ اصل حمید بن المثنى العجلىّ الکوفىّ الصیرفیّ. (الفهرست، ص119).
64 ـ اصل خالد بن ابى اسماعیل الکوفىّ. (الفهرست، ص121؛ معالم العلماء، ص46).
65 ـ اصل خالد بن صبیح الکوفىّ. (الفهرست، ص121، معالم العلماء، ص46).
66 ـ اصل خالد بن عبداللّه بن سدیر بن حکیم بن صهیب الصیرفىّ. (الفهرست، ص147 و 148).
67 ـ اصل خلاّد السندىّ (السدى) البزاز الکوفى. (الفهرست، ص124).
علامه تهرانى مى گوید اصلى مختصر است که بعینه به روایت تلعکبرى از ابن عقده با اسنادش از خلاّد موجود است. (الذریعة، ج2، ص149).
68 ـ اصل داود بن زربى ابى سلیمان الخندقىّ البندار. (رجال النجاشى، ص160؛ الفهرست، ص128؛ معالم العلماء، ص48).
69 ـ اصل داود بن کثیر الرقّىّ. (الفهرست، ص133؛ معالم العلماء، ص48).
70 ـ اصل ذریم بن محمد بن یزید المحاربىّ، (الفهرست، ص136؛ معالم العلماء، ص49).
71 ـ اصل ربعى بن عبدالله بن الجارود ابن نعیم البصرى. (الفهرست، ص136؛ معالم العلماء، ص50).
72 ـ اصل ربیع بن محمد بن عمر بن حسّان الأصمّ المسلىّ. (الفهرست، ص137؛ رجال النجاشى، ص164؛ معالم العلماء، ص50).
73 ـ اصل رفاعة بن موسى الاسدىّ الکوفىّ النخّاس. (معالم العلماء، ص50، الفهرست، ص139؛ رجال النجاشى، ص438).
74 ـ اصل زرعة بن محمد الحضرمىّ. (الفهرست، ص143؛ الذریعة، ج2، ص150).
75 ـ اصل زکار بن یحیى الواسطى. (الفهرست، ص144؛ الذریعة، ج2، ص150).
76 ـ اصل زیاد بن مروان الفندىّ ابى الفضل الواقفىّ. (الذریعة، ج2، ص150).
77 ـ اصل زیاد بن المنذر ابى الجارود الاعمىّ. (الفهرست، ص146؛ الذریعة، ج2، ص150).
78 ـ اصل زید الزراد. (معالم العلماء، ص51) علامه تهرانى مى نویسد: از اصولى است که اکنون موجود است، (الذریعة، ج2، ص151).
79 ـ اصل زید الزسىّ. (الفهرست، ص147؛ معالم العلماء، ص51).
80 ـ اصل سعد بن ابى خلف ـ معروف به الزام الکوفى ـ الفهرست، ص159؛ معالم العلماء، ص52).
81 ـ اصل سعدان بن مسلم العامرىّ الکوفى. (الفهرست، ص154؛ معالم العلماء، ص55).
82 ـ اصل سعید الاعرج ـ سعید بن عبدالرحمن الاعرج السمّان ـ، (الفهرست، ص156؛ معالم العلماء، ص55).
83 ـ اصل سعید بن غزوان الاسدىّ الکوفى، (الفهرست، ص155؛ معالم العلماء، ص55).
84 ـ اصل سعید بن مسلمة بن هشام بن عبدالملک بن مروان الدمشقى. (الفهرست، ص156؛ معالم العلماء، ص55).
85 ـ اصل سعید بن یسار العنبیعیّ الکوفىّ. (الفهرست، ص156؛ معالم العلماء، ص55).
86 ـ اصل سفیان بن صالح. (الفهرست، ص157؛ معالم العلماء، ص58).
87 ـ اصل سلام بن ابى عمرة (عمیرة) الخراسانى الکوفى، علامه تهرانى گوید: از اصولى است که تلعکبرى از ابن عقده با اسنادش به مؤلف روایت کرده و موجود است، (الذریعه، ج2، ص152؛ الاصول الستة عشر، صص121 ـ 117).
88 ـ اصل سلیم بن قیس الهلالىّ ابن صادق العامرى الکوفى التابعى.
89 ـ اصل شعیب بن اعین الحدّاد الکوفى. (الفهرست، ص166؛ معالم العلماء، ص59).
90 ـ اصل شعیب بن یعقوب العقرقوفى. (الفهرست، ص166؛ معالم العلماء، ص58).
91 ـ اصل شهاب بن عبدربّه الاسدى الصیرفى الکوفى. (الفهرست، ص167؛ معالم العلماء، ص59).در «مقدمه المعجم المفهرس لالفاظ احادیث البحار» با عنوان، «شهاب بن عبداللّه» آمده است.
92 ـ اصل صالح بن رزین الکوفىّ. (الفهرست، ص168؛ معالم العلماء، ص58).
93 ـ اصل ظریف بن ناصح الکوفىّ البغدادیّ. (رجال النجاشى، ص209، الفهرست، ص173). علامه تهرانى مى گوید: شیخ و نجاشى تصانیف او را با عنوان «کتاب» معرفى کرده اند؛ مثل «کتاب دیات»، در حالى که با تعریفى که از اصل ارائه شد آن از اصول معتمد است، (الذریعة، ج2، ص160).
94 ـ اصل عاصم بن الحمید الحناط الکوفى. (الذریعة، ج2، ص162).
علامه تهرانى گوید: این از اصول است که اکنون موجود است، (الاصول الستة عشر، صص 43 ـ 21).
95 ـ اصل عباد العضوى ابى سعید الکوفىّ. از اصولى است که اکنون موجود است، (الاصول الستة عشر، صص21 ـ 15؛ الذریعة، ج2، ص163).
96 ـ اصل عبدالله بن سلیمان الصیرفىّ العبسىّ الکوفى، (رجال النجاشى، ص225؛ الذریعة، ج2، ص163).
97 ـ اصل ابو محمد عبدالله بن محمد الیمنى. این اصل در «الذریعه» نام برده نشده و سید بن طاووس در «جمال الاسبوع» (ص483) از آن نام برده است.
98 ـ اصل عبدالله بن یحیى الکاهلىّ. از اصولى است که اکنون بعینه موجود است، (الذریعة، ج2، ص163؛ الاصول الستة عشر، صص117 ـ 114).
99 ـ اصل عبدالله بن الهیثم الکوفى. (رجال النجاشى، ص227، الذریعة، ج2، ص163).
100 ـ اصل عبدالملک بن حکیم الخثعمىّ الکوفىّ، این نیز از اصولى که بعینه به روایت تلعکبرى از ابن عقده از مؤلفش موجود است، (الذریعة، ج2، ص163؛ الاصول الستة عشر، صص102 ـ 98).
101 ـ اصل على بن ابى حمزة واسم ابن حمزه سالم البطاینى الکوفىّ. (الفهرست، ص210؛ معالم العلماء ص47).
102 ـ اصل على بن احمد بن ابى القاسم الکوفى العلوىّ. (معالم العلماء ص14؛ رجال النجاشى، ص265؛ مجمع الرجال، ج4، ص162).
103 ـ اصل على بناسباط الکوفى. (الفهرست، ص211؛ معالم العلماء، ص63).
104 ـ اصل علاء بن رزین القلاء الثقفىّ. از اصولى است که بعینه در عصرما موجود است، (الذریعه، ج2، ص164؛ الاصول الستة عشر، صص158 ـ 150).
105 ـ اصل على بن اسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیى الکوفىّ. (الذریعة، ج2، ص164؛ الفهرست، ص212). سید بن طاوس در «غیاث سلطان الورى» (ص7) و «اقبال الاعمال» (ص304) از آن نام برده است.
106 ـ اصل على بن عبدالواحد النهدىّ. (رجال النجاشى، ص137؛ الذریعة، ج2، ص165).
107 ـ اصل على بن رثاب ابى الحسن الکوفىّ. (الفهرست، ص221؛ معالم العلماء، ص62).
108 ـ اصل عمار بن موسى الساباطىّ. این اصل در «الذریعه» ذکر نشده است و تنها سید بن طاوس آن را به مؤلفش نسبت داده است، (مکتبة… سید بن طاووس، ص176).
109 ـ اصل قاسم بن اسماعیل القرشى ابن محمد المنذر، (الذریعة، ج2، ص165 به نقل از منهج المقال).
110 ـ اصل مثنى بن الولیه الحنّاط الکوفى. از اصولى است که اکنون موجود است، (الذریعة، ج2، ص165؛ الاصول الستة عشر، صص 108 ـ 102).
111 ـ اصل محمد بن ابى عمیر. این اصل در «الذریعه» ذکر نشده و تنها سید بن طاوس از آن نام برده است، (فرج المهموم، ص87ت؛ فتح الابواب، ص148؛ جمال الاسبوع، ص419).
112 ـ اصل محمد بن جعفر البزاز القرشى. از اصولى است که اکنون به روایت تعلکبرى موجود است، (الذریعه، ج2، ص165 و 166؛ الاصول الستة عشر، صص98 ـ 94).
113 ـ اصل محمد بن قیس الاسدىّ ابى نصر الکوفى. (الذریعة، ج2، ص166). شهید ثانى در شرح درایه بدان تصریح کرده است.
114 ـ اصل محمد بن قیس البجلىّ ابى عبدالله. (الفهرست، ص313؛ الذریعة، ج2، ص166). شهید ثانى به آن تصریح کرده است.
115 ـ اصل محمد بن مثنى بن القاسم الحضرمىّ. از اصولى است که به روایت تلعکبرى به دست ما رسیده است، (الذریعة، ج2، ص166، الاصول الستة عشر، صص94 ـ 83).
116 ـ اصل مروک بن عبید بن سالم بن ابى حفصة. (رجال النجاشى، ص425).
117 ـ اصل مسعدة بن زیاد الربعى الکوفى. (رجال النجاشى، ص415؛ خاتمه وسائل الشیعة، ص165).
118 ـ اصل معاویة بن حکیم. این اصل در «الذریعة» ذکرنشده و تنها سید بن طاووس از آن نام برده است، (فرج المهموم، ص91؛ مکتبة… سید بن طاووس، ص178).
119 . اصل وهب بن عبدربّه بن ابى میمونة بن یسار الاسدىّ. (الفهرست، ص349؛ معالم العلماء، ص127).
120 ـ اصل هشام بن الحکم ابى محمد الشیبانى الکوفى. (رجال النجاشى، ص633؛ الفهرست، ص335).
121 ـ اصل هشام بن سالم الجوالیقى. (الفهرست، ص356؛ رجال النجاشى، ص434؛ اقبال الاعمال، ص104؛ معالم العلماء، ص129).
122 ـ اصل یونس بن بکیر. تنها سید بن طاووس از آن نام بوده، (مهج الدعوات، ص253؛ مکتبة… ص180). در «الذریعة» نام آن نیامده است.
________________________________________
1 . لازم به ذکر است که در انجام این پژوهش از راهنماییهاى جناب آقاى دکتر حجتى و حجة الاسلام مهدوى راد بسیار استفاده کرده ام.
2 . مفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، ماده اصل.
3 . معجم الوسیط، دار احیاء، ج1، ص20
4 ـ رجال السید مهدى بحر العلوم (فوائد الرجالیّة)، چاپ اول: تهران، مکتبة الصادق، 1363هـ.، ج2، ص367
5 . نک: الفهرست، محمد بن حسن طوسى، تحقیق: محمد صادق بحر العلوم، قم، منشورات رضى، ص122؛ رجوع شود به: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، حسن امین، چاپ سوم: بیرون، دارالتعارف، 1986، ج2، ص33، مقاله آقاى جلالى.
6 . معجم الرجال، علامه قهپایى، ج1، ص9
7 . فوائد الوحید البهبهانى (ضمیمه رجال الخاقانى)، ص32؛ علم الحدیث، کاظم مدیر شانه چى، ص72
8 . رجوع کنید به: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص33؛ المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، مقدمه کتاب، محمد على مهدوى راد؛ تلخیص مقباس الهدایة، على اکبر غفارى، چاپ اول، تهران، جامعة الامام الصادق(ع)، ص160
9 . فوائد الوحید البهبهانى، ص34
10 . تلخیص مقباس الهدایه، ص160
11 . الذریعة الى تصانیف الشیعة، آقا بزرگ تهرانى، ج2، ص125 و 126
12 . رجوع کنید به: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص33؛ معجم المفهرس لالفاظ احادیث بحار الانوار ، مقدمه کتاب.
13 . الذریعة، ج2، ص151
14 . فوائد الوحید البهبهانى، ص32
15 و 16 . تلخیص مقباس الهدایة، ص160
17 . الذریعة، ج2، ص134
18 . قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، قم، انتشارات اسلامى، ج1، ص65
19 . رجال الطوسى، قم، منشورات رضى، 1380هـ.، ص 440
20 . همان، ص350
21 . همان، ص440
22 . همان، ص441
23 . مجمع الرجال ، ج4، ص120
24 . رجال الطوسى، ص517؛ مجمع الرجال، ج6، ص307
25 . رجال النجاشى، تحقیق، سید موسى شبیرى زنجانى، انتشارات اسلامى، ص20
26 . رجال الطوسى، ص 102
27 . مجمع الرجال، ج6، ص204؛ رجال الطوسى، ص449
28 . مجمع الرجال، ج2، ص253؛ رجال الطوسى، ص420
29 . الفهرست، شیخ طوسى، ص1 و 2
30 . الذریعة، ج24، ص316. به این ترتیب با توجه به جدولى که ارائه خواهد شد مى توان ترادف نسبى اصل و کتاب را در زمان امام صادق(ع) نتیجه گرفت.
31 . قاموس الرجال، ج1، ص65
32 . دلیل آن را در پایان این بحث ذکر مى کنیم.
33 . اعیان الشیعة، سید محسن امین، تحقیق: حسن امین، بیروت، دارالتعارف، 1986م، ج1، ص140
34 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص32
35 . همان، ص34
36 . پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، مجید معارف، مؤسسه فرهنگى و هنرى ضریع، ص178 ـ 180
37 . الفهرست، ص142
38 . الذریعة، ج2، ص145
39 و 40. رجال النجاشى، انتشارات اسلامى، ص144، شماره 375
41 . الفهرست، شیخ طوسى ، ص142
42 . همان، ص97 ـ 174
43 . قاموس الرجال، ج1، ص64
44 . فوائد الوحید البهبهانى، ص32؛ و نیز رجوع کنید به: تلخیص مقباس الهدایة، ص161
* پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، ص183 ـ 187
45 ـ این نظر نگارنده است؛ در هیچ یک از منابع نیافتیم که قائل باشند پس ازعصر امام حسن عسکرى(ع) هم ممکن است اصلى تدوین شده باشد، ولى با توجه به اینکه ممکن است روایات اصل با یک واسطه از امام اخذ و سپس نگارش شده باشد، ممکن است برخى از این اصول، اندکى پس از عصر امام عسکرى(ع) تدوین شده باشند.
46 . الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، محمد بن نعمان شیخ مفید، ص253؛ معالم العلماء، ابن شهر آشوب، نجف، مطبعة حیدریة، 1380هـ، ص3
47 . معالم العلماء، ص3
48 . الذریعة، ج2، ص131
49 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
50 . القوامیس، ص73
51 . المعتبر، ص5
52 . الذکرى، ص6
53 . وصول الاخیار الى اصول الاخبار، ص40
54 . الرواشح السماویة فى شرح الاحادیث الامامیة، میرداماد، قم، کتابخانه آیة اللّه مرعشى، 1405هـ، ص98 و 99
55 . الإعلام الورى بأعلام الهدى، ابن على فضل بن حسن طبرسى، تحقیق:على اکبر غفارى، چاپ اول، بیروت، دار المعرفة، 1399هـ، ص276
56 ـ دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج1، ص44
57 . رجوع کنید به : الرعایة الى علم الدرایة، شهید ثانى، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى، 1408، ص17.
58 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
59 . وسائل الشیعة، ج1، ص (مقدمه کتاب).
60 . تفضیل این دلایل را در مقاله هاى محمد حسین جلالى در دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص33 تا 36 ببینید.
61 . الذریعة، ج2، ص131
62 . وسائل الشیعه، ج20، ص49 (الفائدة الرابعة)؛ علم الحدیث، کاظم مدیرشانه چى، ص74؛ الذریعة، ج2، ص130
63 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
64 . الذریعة، ج2، ص130
65 . نک: پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، ص175
66 . مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج1، ص254
67 . عبارت آنان قبلا ذکر شده است.
68 . الفهرست، شیخ طوسى، مقدمه مولف؛ رجال النجاشى، مقدمه مولف.
69 . همان.
70 . الذریعة، ج2، ص131
71 . الفهرست، شیخ طوسى.
72 . همان، ص85
73 . رجال النجاشى، ص132، شماره 339
74 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، ج2، ص38
75 . الذریعة، ج2، ص135 ـ 166
76 . شیخ مفید در الارشاد (ص289) آورده است: ان اصحاب الحدیث قد جمعوا اسماء الرواة عنه من الثقات على اختلافهم فى الآراء والمقالات فکانوا اربعة آلاف رجل.
77 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، ج2، ص38
78 . پژوهشى درتاریخ حدیث شیعه، ص177
79 . الفهرست، مقدمه مؤلف؛ مجمع الرجال، ص8
80 . به نقل از دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص37
81 . همان.
82 . الرواشح السماویه، ص98 و 99
83 . الذریعة، ج2، ص126 و 127
84 . همان.
85 . الدرایة فى مصطلح الروایة، شهید ثانى، قم، منشورات مکتبة المفید، ص17
86 . الرواشح السماویة، ص98
87 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
88 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص37
89 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص37
90 . به نقل از پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، ص187
91 . وسائل الشیعة، ج20، ص96 به بعد.
92 . من لایحضره الفقیه، محمد بن على صدوق، تصحیح: سید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء، 1405هـ.ق، ج1، ص4 و 5
93 . فوائد الوحید البهبهانى، ص35
94 . منتهى المقال، ص11
95 . فوائد الوحید البهبهانى، ص35
96 . الذریعة، ج2، ص127
97 . معجم الرجال الحدیث، ج1، ص23
98 . همان، ص23 و 24
99 . تلخیص مقباس الهدایة، ص162
100 . الذریعة، ج2، ص134 و 135
1 ـ معناى اصل و تفاوت آن با کتاب؛
2 ـ زمان تدوین اصول؛
3 ـ تعداد اصول؛
4 ـ امتیازات اصول؛
5 ـ سرنوشت اصول؛
6 ـ فهرست برخى از اصول اربعمأة.1
1 ـ معناى اصل و تفاوت آن با کتاب
اصل واژه اى عربى و اسم است و به معناى «ریشه» و «بُن» به کار مى رود.
راغب گفته است:
اصل هر چیز، پایه و قاعده آن است.2
نویسنده معجم الوسیط گفته است:
اصل الشئ اساسه الذى یقوم علیه.3
از این رو اگر نوشته اى را اصل گویند بدان معناست که مصدر و مرجع است و از کتب دیگر اخذ نشده است. عالمان علم الحدیث در معناى اصطلاحى آن رأى واحدى ندارند و در تفاوت آن با کتاب و تصنیف دیدگاههاى مختلفى ارائه کرده اند. که به چند مورد آنها اشاره مى کنیم.
1 ـ «سید مهدى بحرالعلوم» در تعریف اصل مى نویسد:
الاصل فى اصطلاح المحدثین من اصحابنا بمعنى الکتاب المعتمد الذى لم ینزع من کتاب آخر ولیس بمعنى مطلق الکتاب فانه قد یجعل مقابلاً له فیقال له کتاب، وله اصل؛4
اصل در اصطلاح محدثان شیعه به معناى کتاب مورد اعتمادى است که از کتاب دیگرى گرفته نشده باشد. اصل به معنى مطلق کتاب نیست، زیرا گاهى در مقابل کتاب به کار مى رود و گاه در مورد شخص واحدى گفته مى شود: «له اصل» و «له کتاب».
گروهى در ایراد گفته اند: علامه سید بحرالعلوم این اصطلاح را به متقدمان نسبت داده است، در حالى که نقیض آن را در حکم متقدمان مى یابیم. در کلام متقدمان در تعریف اصل، «مجموعه مورد اعتمادى از احادیث بودن» شرط نشده است، بلکه در بعضى از موارد، اصول و یا نویسندگان آن مورد تضعیف قرار گرفته اند؛ مثلاً قدما، على بن حمزه را از اصحاب اصول برشمرده اند ولى آثار او را على الاطلاق نپذیرفته اند و حتى شیخ طوسى لعن امام رضا(ع) را در مورد او نقل کرده است.5
2 ـ «علامه قهپایى» در تعریف اصل مى نویسد:
فالاصل مجمع عبارات الحجة(ع) والکتاب یشتمل علیه وعلى الاستدلالات والاستنباطات شرعاً و عقلاً.6
به عبارت دیگر بنا به نظر علامه قهپایى، اصل، تنها حاوى عبارات معصوم است، ولى کتاب شامل کلام معصوم و استدلالات و استنباطات شرعى و عقلى مؤلف است.
این رأى را وحید بهبهانى از قول یک دانشمند نقل کرده است.7
محققان بر این نظر نیز خرده گرفته اند که: اولاً: گاهى کتاب بر اصل هم اطلاق مى شود و اعم از آن است. ثانیاً برخى مصادرى که در فهرست طوسى و نجاشى به کتاب توصیف شده اند، اکنون وجود دارند، ولى در آنها استدلال عقلى و شرعى وجود ندارد و تنها نقل احادیث ائمه است مثل کتاب سلیم.8
3 ـ «وحید بهبهانى» گوید:
ان الاصل هو الکتاب الذى جمع فیه مصنّفه الأحادیث التى رواها عن المعصوم او عن الراوى و الکتاب والمصنف لو کان فیهما حدیث معتمد لکان مأخوذا عن الاصل غالباً. وانّما قیّدنا بالغالب لانّه ربّما کان بعض الروایات وقلیلها یصل معنعناً ولایؤخذ من الاصل وبوجود مثل هذا فیه، لایصیر اصلاً؛9
اصل کتابى است که مصنّفش در آن احادیثى را که از امام معصوم یا از راوى آن نقل کرده جمع کرده است، ولى در کتاب اگر حدیث معتمدى هم باشد غالباً از اصل گرفته شده است. این تعریف را با قید «غالباً» مقیّد کردیم، زیرا گاهى برخى روایات به صورت معنعن نقل مى شود که از اصل گرفته نشده است و به همین دلیل اصل نیستند.
«مامقانى» نیز به نقل از فردى نظرى مشابه بیان نموده است و مى نویسد:
ان الاصول هى التى اخذت من المعصوم(ع) مشافهة وبوّنت من غیر واسطه راو و غیرها اخذ منها، فهى اصل باعتبار انّ غیرها اخذ منها.10
«آقا بزرگ تهرانى» نیز با توجه به معناى لغوى اصل، معتقد است که اصل حاوى احادیثى است که بى واسطه از امام شنیده شده و یا با یک واسطه به امام مى رسد، با این شرط که از روى نوشته دیگرى فراهم نیامده باشد.11
در نقد این آرا چنین مى توان گفت که نمى توان در تعریف اصل، صدور مستقیم راویان آن از معصوم و حذف هرگونه واسطه را شرطى انحصارى و بدون استثنا به شمار آورد. ضمن آنکه تمامى اصول در عهد اصحاب ائمه(ع) تدوین نشده است.12 تعریف آقابزرگ تهرانى نیز گرچه از جامعیت بیشترى برخوردار است و نظر به مفهوم لغوى اصل دارد، ولى از ابهام خالى نیست چنانچه آقا بزرگ خود در الذریعه از بعضى از کتب تعبیر به اصل کرده است.13
از سوى دیگر این کلمه از قرن 5 هجرى اصطلاح شده است.
4 ـ «وحید بهبهانى» رأى برخى را درباره تفاوت اصل و کتاب چنین نقل کرده است که: کتاب مبوّب و مفصل است، ولى اصل مجمع اخبار و آثار است و مبوّب نشده است.14 برخى دیگر برخلاف این نظر از ظاهر سخن شیخ در ترجمه «احمد بن محمد بن نوح» چنین استفاده کرده اند که اصول داراى ترتیب خاصى بنا به نظر صاحب اصل بوده است.15
در ردّ این نظر نیز گفته اند که برخى از اصول نیز مبوّب هستند، چنانچه اغلب کتابها هم بنابه نظر مؤلفشان ترتیب یافته اند.16 علامه تهرانى معتقد است از سخن شیخ که گفته است: «کتب فى الفقه على ترتیب الاصول»، در مى یابیم کتاب فقه «احمد بن محمد بن نوح» همانند اصول بدون ترتیب بوده و براساس ابواب فقهى فعلى منظم نشده بوده است، نه اینکه کتاب فقه او داراى ترتیب خاصى براساس ترتیب کتب اصول باشد.17
برخلاف این دانشمندان که قائل به تفاوت اصل و کتاب بودند، برخى معتقدند اصل و کتاب مترادفند چنانچه «علامه محمد تقى شوشترى» معتقد است تقابلى بین کتاب و اصل وجود ندارد.18 ایشان نمونه هایى را از کتب رجالى ارائه مى دهد که دلالت بر این مسئله دارند. از جمله این شواهد عبارتند از:
شیخ طوسى در شرح حال «احمد بن میثم» مى نویسد:
روى عن حمید بن زیاد، کتاب الملاحم و کتاب الدلالة وغیر ذلک من الاصول.19
و در شرح حال «زیاد بن مروان» مى نویسد:
زیاد بن مروان القندى، له کتاب واقفى.20
امّا درمورد «احمد بن محمد بن سلمه» مى آورد:
روى عنه حمید، بن زیاد، اصولاً کثیرة، منها کتاب زیاد بن مروان القندى.21
و در مورد «احمد بن حسین بن مفلس» مى نویسد:
روى عنه حمید کتاب زکریا بن محمد المؤمن و غیر ذلک من الاصول.22
و در شرح حال «عبید الله بن احمد بن نهیک» مى نویسد:
روى عنه حمید، کتبا کثیرة من الاصول.23
درباره «یونس بن على العطار» مى نویسد:
روى عن حمید بن زیاد، کتاب ابى حمزة الثمالى و غیر ذلک من الاصول.24
به همین ترتیب نجاشى در مورد «ابراهیم بن نعیم عبدى» مى نویسد:
له کتاب یرویه عنه جماعة.25
اما شیخ طوسى همین شخص را با همان اوصاف نجاشى یاد کرده غیراز آنکه درمورد او چنین یادآور مى شود:
له اصل رواه محمد بن اسماعیل بن بزیع و….26
علامه شوشترى در پایان با توجه به این شواهد معتقد مى شود که مقابل اصل، تصنیف قرار دارد، زیرا شیخ در شرح حال «هارون بن موسى تلعکبرى» آورده است: «روى جمیع الاصول و المصنّفات»27، و در شرح حال «حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندى» آورده: «یروى جمیع مصنفات الشیعة و اصولهم.»28
چنانکه شیخ در مقدمه فهرستش نقل مى کند که «احمد بن حسین بن عبیدالله غضائرى» دو کتاب فهرست نوشته که در یکى مصنفات و در دیگرى اصول شیعه را برشمرده است.29
در پایان بر بیان علامه شوشترى مى توان افزود که بسیارى مواردى را که شیخ اصل برشمرده، نجاشى از آن به کتاب نام برده است و بسیارى از مواردى را که نجاشى آن را نوادر خوانده شیخ لفظ کتاب بر آن اطلاق کرده است.30
به این ترتیب در نهایت علامه شوشترى چنین نتیجه مى گیرد:
ثم الظاهر انّ الاصل ما کان مجرد روایة اخبار بدون نقض و ابرام و جمع بین المتعارضین و بدون حکم بصحة خبر او شذوذ خبر، کما فى ما وصل الینا من الاصول: من اصل زید الزراد و النرسى و اصول غیرهما، سواء کان صاحب الاصل راویاً عن المعصوم بلاواسطه او مع الواسطه کما یفهم من تلک الاصول الواصله الینا.31
به عقیده ما این ابهامات از عدم تعریف دقیق این دو اصطلاح نزد متقدمان سرچشمه مى گیرد. چنانچه اشاره شد با دقت در عبارات شیخ طوسى و نجاشى مى توان فهمید دو اصطلاح کتاب و اصل بسیار نزدیک به هم و بعضاً به صورت مترادف به کار رفته است.32 از سوى دیگر بسیارى از این اصول از بین رفته و امکان توجه به محتوا و متن و کیفیت تدوین آنها از ما سلب گشته است. به همین دلیل «علامه سید محسن امین» پس از ذکر برداشت برخى دانشمندان از اصل مى نویسد: «کل ذلک حدس و تخمین!»33 در توجیه نظر محسن امین، آقاى جلالى مى نویسد:
دلیل سخن سید امین آن است که این تعریفها حاصل تحقیق در نصوص اصول موجود نیست و این اصطلاح را در کتب علماى شیعه از قرن پنجم به بعد مى بینیم؛ به تعبیر دقیقتر در آثار شیخ مفید (ت412)، شیخ نجاشى (ت450) و شیخ طوسى (ت460).34
ایشان سپس تعریف وحید بهبهانى را بهترین تعریف شمرده و با تغییر کوچکى که در آن مى دهد، تعریف خود از اصل را ارائه مى دهد:
الاصل هو الکتاب الذى جمع فیه مصنّفه الاحادیث التى روى اغلبها عن الصادق(ع) سماعاً او عن الراوى و الکتاب والمصنف لو کان فیهما حدیث معتمد لکان مأخوذاً من الاصل.35
به این ترتیب بنا به نظر آقاى جلالى، اصل، کتابى است که مصنّفش احادیثى را که اغلب از امام صادق(ع) بى واسطه و یا با واسطه یک راوى شنیده، در آن فراهم آورده است، در حالى که احادیث کتاب و مصنف از اصل فراهم آمده و مستقیماً و براى اولین بار نوشته نشده است و کتاب و مصنف فرعِ اصلند.
یکى از محققان دلایل ترادف نسبى اصل و کتاب در عصر صادقین(ع) را بر شمرده است؛36 این قراین عبارتنداز:
1 ـ درحدود شصت تن از کسانى که شیخ طوسى و ابن شهر آشوب درباره آنها تعبیر «له اصل» را به کار مى برد، نجاشى درباره آنها تعبیر «له کتاب» یا «له نوادر» را به کار مى برد، آن هم با توجه به اینکه این عده همگى از یاران صادقین(ع) هستند. این موضوع در جدولى که خواهد آمد بخوبى قابل مشاهده است.
2 ـ شیخ طوسى درباره «حریز بن عبدالله سجستانى» مى نویسد:
له کتب، منها: کتاب الصلاة و کتاب الزکاة… تعدّ کلها فى الاصول.37
«ابن ادریس» نیز در آخر سرائر، کتاب حریز را به عنوان اصل قابل اعتماد معرفى مى کند.38 در صورتى که نجاشى درباره آثار «حریز» فقط با عنوان کتاب یاد مى کند.39 ضمن آنکه مسلم است که حریز بدون واسطه از امام صادق نقل روایت نمى کند.40
3 ـ شیخ طوسى درباره «محمد بن ابى عمیر» و نقشى که در انتقال اصول اولیه در طبقه بعد از خود داشته است، مى نویسد:
وروى عنه احمد بن محمد بن عیسى کتب مأة رجل من رجال الصادق وله مصنّفات کثیرة وذکر ابن بطة: ان له اربعة وتسعین کتاباً.41
براى آنکه متوجه شویم منظور از صد کتابى که ابن ابى عمیر راوى آنها بوده همان اصول اولیه است، کافى است در کتابهاى فهرست شیخ و معالم العلماء به ترجمه اسماعیل بن محمد، اسباط بن سالم، بشر بن یسار، حکم بن ایمن، حبیب خثعمى، جمیل بن دراج، حسن بن موسى، حسن العطار، حفص بن البخترى، خفص بن سوقه، حفص بن سالم، حارث بن احول، خالد بن صبیح، داود بن زربى، ذریح محاربى، ربیع بن الاصم، سعید بن غزوان، سعید بن مسلمه، سفیان بن صالح، شعیب بن اعین، شهاب بن عبد ربه، هشام بن سالم و هشام بن حکم بنگریم تا در یابیم که اولاً: شیخ طوسى و ابن شهر آشوب به هر یک از این افراد، اصلى نسبت مى دهند، ثانیاً: راوى این اصول نیز همان «ابن ابى عمیر» است در صورتى که این افراد در رجال نجاشى نیز به عنوان «مروى عنه» ابن عمیر ذکر شده اند، اما به آنها فقط عنوان «کتاب» نسبت داده شده است.
4 ـ شیخ طوسى با آنکه در مقایسه با نجاشى تعبیر «اصل» را بیشتر به کار برده است، اما در قسمتى از فهرست خود42 از ذکر این تعبیر خوددارى نموده و به بسیارى از یاران امامان باقر تا کاظم(ع) کتاب یا کتابهایى نسبت مى دهد که از جمله آنها مى توان از ابوبصیر مرادى، عمر بن اذینه، عمار بن موسى ساباطى عبید بن زرارة بن اعین، عبداللّه بن بکیر، عبدالله بن میمون قداح، محمد بن نعمان احول، معاویة بن حکیم، معاویة بن عمار، معاویة بن وهب، عبدالله بن سنان، عبدالله بن یحیى الکاهلى، عبدالکریم بن عمر الخثعمى، علاء بن فضیل،… نام برد. نکته قابل توجه آن که راوى بسیارى از این کتب نیز افرادى چون: ابن ابى عمیر، على بن حسن بن فضال، حسن بن محبوب و على بن حکم هستند و این افراد معمولاً راویان کتب دست اول یا اصول روایى بوده اند.
از این مطلب مى توان نتیجه گرفت که تعابیر «اصل» و «کتاب» در اصطلاح شیخ نیز بعضاً به صورت مترادف استعمال شده است.
5 ـ نسبت به اصول موجود تا عصر ما که تعداد آنها شانزده عدد است و به اصول شانزده گانه معروف شده اند، باید گفت: اکثر این اصول در کتابهاى شیخ طوسى و نجاشى با عنوان کتاب ذکر شده اند، چنانکه مرحوم مجلسى نیز در قسمت مصادر بحار با همین تعبیر از آنها نام مى برد.
6 ـ علامه شوشترى در قاموس الرجال معتقد شده است که تا قرن پنجم هجرى اصطلاح «کتاب» در مقابل اصطلاح «اصل» قرار ندارد، بلکه این دو واژه به صورت مترادف به کار رفته و هر دو درمقابل «تصنیف» قرار مى گیرند. وى در این مورد شواهد متعددى را به عنوان دلیل ذکر نموده که قابل توجه است.43
تا اینجا شش دلیل در ترادف اصل و کتاب در لسان متقدمان ارائه گردید. در صورت عدم صحت این دلایل، روشن مى گردد.
اولاً: در رجال نجاشى، با تمام زحمتى که نویسنده در جمع آورى کتب متحمّل شده است بیش از ده اصل از اصول اولیه شیعه بیشتر فهرست نشده است این بسیار تعجب انگیز است و اساساً خلاف واقعیتهاى تاریخى است، زیرا وقتى شیخ طوسى درباره «احمد بن عبیدالله غضائرى» تصریح مى کند که او داراى دو کتاب یکى در موضوع اصول روایى و دیگرى در موضوع مصنّفات شیعه بوده است، روشن مى گردد که تعداد اصول در زمان این دانشمندان به قدرى بوده که از ذکر نام و خصوصیات آنها کتابى تشکیل مى شده است و مى دانیم که ابن غضائرى و نجاشى همدرس و از اقران یکدیگر بوده و از نظر مصادر تحقیق و اساتید هر دو در شرایط یکسانى به سر مى برده اند.
ثانیاً: نتیجه ضرورى دیگر این است که در معناى «اصل» بین نجاشى و شیخ طوسى اختلاف نظر شدید وجود دارد، زیرا در حدود شصت نفر از اشخاصى که شیخ درباره آنها تعبیر «له اصل» را به کار مى برد و نجاشى صرفاً به ذکر «له کتاب» درباره آنها اکتفا مى کند. اما این مطلب نیز در جاى خود نمى تواند مورد قبول قرار گیرد، زیرا همان گونه که گذشت، شیخ طوسى و نجاشى از نظر داشتن اساتید و مصادر مشترک تقریباً در شرایط مشابهى زندگى کرده و بعید است تا بدین حدّ بین آنها اختلاف نظر وجود داشته باشد.
با توجه به قراینى که دکتر معارف بر شمرده اند این نظر که «اصل» در قرن پنج هجرى اصطلاح شده است و قبل از آن «کتاب» و «اصل» به صورت مترادف استعمال مى شده اند (حداقل در دوره صادقین ـ ع ـ) قوّت مى یابد. در پایان لازم است «نوادر» نیز تعریف شود. ظاهراً نوشته اى که در آن جمع احادیثى که به علت کمى در یک باب مضبوط نمى شوند، آورده مى شود. این احادیث، یکى یا چند تا هستند، ولى بسیار قلیل هستند؛ مثل نوادر الصلاة.
نسبت بین «اصل» و «نوادر» این است که نوادر غیر اصل است؛ چه بسا جزء اصول شمرده شود و چه بسا جزء آن شمرده نشود؛ یعنى اگر بدون واسطه یا حداقل با یک واسطه از امام اخذ نشده باشد دیگر نمى توان آن را اصل نامید.44
جدول مقایسه اى صاحبان اصول در کتابه هاى نجاشى، شیخ طوسى و ابن شهر آشوب
2 ـ زمان تألیف اصول اربعمأة
درباره زمان تألیف اصول اربعمأة نیز بین صاحب نظران اختلاف رأى وجود دارد و در کتابهاى رجالى ما تاریخ تألیف این اصول و تاریخ وفات صاحبان آن به طور دقیق مشخص نشده است، گرچه با تقریب مى توان حدسهایى در این زمینه زد. بى شک هیچ یک از این اصول قبل از زمان امیرالمؤمنین(ع) و بعد از امام حسن عسگرى(ع) تألیف نشده است؛ زیرا چنانچه در تعریف اصل متذکر شدیم باید در عصر ائمه(ع) تألیف شده باشد، چرا که روایات آنها مستقیماً و یا با یک واسطه از ائمه اخذ شده اند، گرچه اگر با واسطه از امام اخذ شده و سپس نگارش شده باشد مى تواند اندکى پس از امام عسگرى(ع) هم نوشته شده باشد.45
به هر حال درباره زمان تألیف این اصول بین صاحب نظران اختلاف وجود دارد. ملاحظه آراى آنان نشان مى دهد این اصول در یکى از سه زمان زیر تکوین یافته است:
الف ـ دوران امام على(ع) تا عصر امام حسن عسگرى(ع). ابن شهر آشوب از شیخ مفید نقل مى کند:
صنّف الامامیة من عهد امیرالمؤمنین على(ع) الى عهد ابى محمد الحسن العسگرى(ع) اربعمأة کتاب سِمّى الاصول وهذا معنى قولهم؛ «له اصل…»46
این نظر مورد قبول ابن شهرآشوب،47 آقابزرگ تهرانى،48، محسن امین49 و نیز فاضل دربندى50 است.
ب ـ عصر امام صادق(ع). چنانچه محقق حلّى در المعتبر بر این رأى است:
کتبت من اجوبة مسائل جعفر بن محمد اربعمأة مصنّف لاربعمأة مصنف سمّوها اصولاً.51
شهید اول نیز بر این رأى است و مى فرماید:
کتبت من اجوبة الامام الصادق(ع) اربعمأة مصنف لاربعمأة مصنّف ودوّن من رجال المعروفین اربعة آلاف رجل.52
شیخ حسین عبدالصمد نیز مى نویسد:
قد کتبت من اجوبة مسائل الامام الصادق فقط اربعمأة مصنف لاربعمأة مصنف تسمى الاصول فى انواع العلوم.53
محقق داماد در الرواشح السماویة مى نویسد:
المشهور انّ الاصول اربعمأة مصنف لاربعمأة مصنف من رجال ابى عبدالله الصادق(ع) بل وفى مجالس السماع والروایة عن و رجاله زهاء اربعة آلاف رجل وکتبهم و مصنفاتهم کثیرة الاّ ان ما استقرّ الامر على اعتبارها و التعویل علیها و تسمیتها بالاصول هذه الاربعمأة….54
چنانچه ازعبارات این دانشمندان به دست مى آید، آنان معتقدند نویسندگان این اصول از شاگردان امام صادق(ع) بوده اند و این اصول را از جواب سؤالات خود از آن حضرت و یا سخنان مستقیم ایشان فراهم کرده اند.
ج ـ عهد امام باقر تا امام کاظم(ع). این نظر شیخ امین الاسلام طبرسى است:
روى عن الامام الصادق من مشهورى اهل العلم اربعة الاف وصنّف من جواباته فى المسائل اربعمأة کتاب تسمى «الاصول» رواها اصحابه واصحاب ابنه موسى الکاظم.55
پژوهشگر محترم آقاى جلالى نیز بر این رأى است56 گرچه معتقد است اغلب این اصول در عهد امام صادق(ع) فراهم آمده است.
لازم به ذکر است برخى از دانشمندان همچون شهید ثانى در عین حال که به اصول اربعمأة اشاره کرده اند، زمان خاصى را براى تدوین آن مشخص نکرده اند.57
محسن امین به دلیل تفاوت عبارات دانشمندان در تعیین زمان تألیف اصول اربعمأة قائل به تعدد این اصول شده و چنین احتمال مى دهد که چهارصد اصل در عصر امام صادق(ع) تألیف شده و چهارصد اصل دیگر در زمان جمیع ائمه(ع). او در این باره مى نویسد:
یمکن الجمع بالتعدد فهناک اصول اربعمأة مرویة عن جمیع الائمه واخرى مرویة عن الصادق خاصة.58
شیخ حرّ عاملى این احتمال را داده است.59
امّا مى توان این نظرات را به نوعى دیگر جمع کرد؛ اگر اصل را کتابى بدانیم که روایات آن از معصوم یا مصاحب معصوم شنیده و گردآورى شده باشد، طبیعتاً در عصر هر یک از امامان امکان پیدایش چنین مجموعه هایى وجود دارد، امّا کثرت کتابها و تألیفات دوران صادقین(ع) ـ به دلیل موقعیت سیاسى اجتماعى خاص آن دوران و شکوفایى علوم در این عصر ـ با عصر هیچ یک از امامان دیگر قابل مقایسه نیست. از سوى دیگر اصول باقیمانده نشان مى دهد، این اصول در فاصله عصر امام پنجم تا هفتم(ع) نگاشته شده است. کسانى را هم که طوسى و نجاشى از اصحاب اصول دانسته اند و در کتاب رجالشان صاحب اصل معرفى کرده اند، غالباً مربوط به عصر امام صادق(ع) هستند. به این ترتیب، نظر سوم از دیگر نظرات امتیاز مى یابد.60 چنانچه آقابزرگ تهرانى هم با وجود آنکه به تبعیت از شیخ مفید، زمان تألیف این اصول را از عهد امام على(ع) تا عصر امام حسن عسگرى(ع) ذکر مى کند، مى نویسد:
آنچه اجمالاً براى ما مشخص است این است که عصر پیدایش اصول، ـ به جز اندکى از آنها ـ عصر اصحاب امام صادق(ع) است، چه از اصحاب خاص ایشان باشند و چه پدرش امام باقر(ع) را هم قبل از او درک کرده باشند و یا پسرش امام کاظم(ع) را نیز پس از امام صادق(ع) درک کرده باشند… و این مسئله مخالفتى با نظر شیخ مفید ندارد….61
3 ـ تعداد اصول
در دوران حیات ائمه شیعه، شاگردان ایشان هزاران اثر را با استفاده از بیانات گوهر بار معصومان(ع) فراهم آوردند، چنانکه شیخ حر عاملى مى نویسد:
نام آنچه از مصنفات شیعه که در زمان ائمه و یا غیبت صغرا و اوائل غیبت کبرا در کتاب رجال استرآبادى آمده است، بالغ بر شش هزار و ششصد کتاب است.62
محسن امین نیز به این مسئله اشاره کرده است.63
اگر کسى به ترجمه اشخاصى چون هشام کلبى، محمد بن ابى عمیر، محمد بن احمد بن ابراهیم یونس بن عبدالرحمن، فضل بن شاذان و على بن مهزیار اهوازى در آثار شیخ طوسى و نجاشى بنگرد و ارقام کتابهاى همین چند نفر را جمع کند، در مى یابد که ایشان حدود نهصد اثر علمى داشته اند.64 به این ترتیب رقمى که شیخ حر عاملى براى مصنفات شیعه برشمرده، رقمى معقول به نظر مى رسد. ولى از این تعداد، چه مقدار آن اختصاص به اصول دارد؟ آیا چنان که مشهور است تعداد اصول روایى شیعه چهارصد اصل بوده است؟ به عبارت دیگر تعداد کتابهایى که نویسنده آنها روایاتى را سماعاً از ائمه شنیده و یا تنها با یک واسطه از امام براى اولین بار در دفترى فراهم مى کند، چهارصد عدد بوده است؟
اول بار ابن شهر آشوب (ت588) در معالم العلماء65 به شیخ مفید نسبت داده است که امامیه از عهد امام على(ع) تا عهد امام حسن عسگرى(ع) چهارصد کتاب ـ که به اصول نامبر دارند ـ نوشته اند، ولى سخن مزبور در هیچ یک از آثار شیخ و آثار شاگردان وى وجود ندارد. از سوى دیگر شیخ مفید خود متأخر از زمان تدوین اصول بوده است. ابن شهر آشوب با آنکه این سخن شیخ مفید را در معالم ذکر مى کند، خود در مناقب تعداد این اصول را هفتصد تا مى داند.66
پس از این است که تعبیر «اصول اربعمأة» در آثار بسیارى از دانشمندان شیعه به چشم مى خورد، از جمله طبرسى، محقق حلى (ت676)، شهید اول (ت786) و شهید ثانى (ت966) شیخ بهایى، شیخ حر عاملى، میرداماد و….67
متأسفانه گذشتگان هیچ فهرست مدونى از این اصول فراهم نیاورده اند. باید پرسید چرا چنین کارى را با وجود اهمیت آن انجام نداده اند؟ از جمله دلایلى که احصاى نام و نشان اصحاب اصول را مشکل نموده، متداول نبودن فهرست نگارى در قرنهاى دوم و سوم هجرى خصوصاً در بین شیعیان بوده است، البته چنانچه شیخ طوسى متذکر مى شود فهرست نگارى در سطح کتابهاى کتابخانه هاى شخصى متداول بود، ولى کسى از شیعیان در صدد تهیه فهرست جامعى از اصول و مصنفات نبوده است. به همین سبب مخالفان بر شیعیان طعن وارده مى کردند و به دنبال آن در شیعه حرکت علمى در نگارش فهرستهاى جامع از اصول و مصنفات شیعه آغاز شد.68
شیخ طوسى در مقدمه الفهرست متذکر مى شود:
اولین کسى که در مقام تهیه فهرستهاى جامعى از کتابهاى شیعه برآمد، «احمد بن حسین بن عبیدالله غضائرى» بود که دو کتاب یکى در زمینه فهرست اصول شیعه و دیگرى درباره سایر مصنفات شیعه فراهم آورد. ولى متأسفانه این دو کتاب نسخه بردارى نشد و مؤلف آن به مرگى نابهنگام مرد و بستگان وى کتابهاى او را از بین بروند.
سپس شیخ طوسى اضافه مى کند:
اما من جهت پرهیز از اطاله کلام به تهیه فهرست واحدى از اصول و مصنّفات به طور یکجا دست زدم…. من تضمین نمى کنم که محقق به جمع آورى و استیفاى کامل اصحاب اصول و مصنفات گردم، زیرا به دلیل پراکنده بودن شیعیان در اقصا نقاط مختلف امکان احصاى کامل اصول و مصنّفات آنان به شکل منظم وجود ندارد.69
آقا بزرگ تهرانى پس از نقل این سخنان شیخ مى نویسد:
جاى تأسف است که به طور دقیق یا تقریب تعداد اصول براى ما مشخص نگردیده است… در جایى که محقق مشهورى چون شیخ طوسى ـ که امکان استفاده از کتابخانه اى معروف همچون کتابخانه شاپور بن اردشیر و کتابخانه سید مرتضى براى او فراهم بوده و رؤیت بسیارى از اصول روایى براى او مقدور بوده است ـ از احصاى کامل نام و نشان اصحاب اصول اظهار عجز کند، اظهار عجز ما که از مصادر عهد شیخ محروم هستیم، به طریق اول بایسته تراست.70
در حال حاضر مهمترین مأخذ جهت شمارش اصول روایى شیعه کتابهاى نجاشى و شیخ طوسى است که از شاگردان شیخ مفید (ت413) بوده اند.
محمد حسین جلالى در مقاله اى که درباره اصول اربعمأة نوشته است با استفاده از آثار نجاشى، طوسى و ابن شهر آشوب اسامى هفتاد و هشت نفر از صاحبان اصول را به دست آورده است. ایشان معتقدند با وجود آنکه بعضى از اصحاب اصول نظیر «حریز بن عبدالله سجستانى» داراى چند اصل بوده اند، نمى توان در حال حاضر به نام و نشان نویسنده بیش از صد اصل پى برد. ایشان بر این مسئله سه شاهد اقامه کرده و مى نویسد:
اولین شاهد آن که مجموع آنچه طوسى و نجاشى ذکر کرده اند بیشتر از هفتاد و اندى اصل نیست. با وجود آنکه طوسى قصد داشته آنها را شماره کند.
دوم آن که طوسى در ترجمه «محمد بن ابى عمیر ازدى» (ت217) گفته است: «روى عنه احمد بن محمد بن عیسى کتب مأة رجل من رجال الصادق»71 و ابن ابى عمیر راوى اکثر نسخ اصول است.
سوم آن که طوسى در ترجمه «حمید بن زیاد نینوى» (ت310) مى نویسد: «له کتب کثیره على عدد کتب الاصول.»72
طوسى تعداد کتابهاى او را ذکر نمى کند ولى نجاشى یازده کتاب براى او برمى شمرد.73
آقاى جلالى در آخر نتیجه مى گیرد:
به این ترتیب احتمال اینکه تعداد اصول صد عدد باشد، بهترین و قویترین احتمالات است.74
نتیجه گیرى این دانشمند با تحقیقات آقا بزرگ دراین زمینه هماهنگى دارد؛ چه صاحب الذریعه گرچه صدوهفده اصل را نام برده امّا خود گفته تعدادى از این اصول با عنوان کتاب در آثار نجاشى و طوسى یاد شده است.75
در مقدمه المعجم المفهرس لالفاظ احادیث البحار نیز تنها از صد وبیست ودو اصل نامبرده شده است.
محمد حسین جلالى در بیان علتِ قول مشهور درباره تعداد اصول مى نویسد:
این مسئله ناشى از آن است که آنان اصل را کتاب معتمد یا مصدر حدیثى که از کتاب دیگرى اخذ نشده باشد، دانسته اند، که در این صورت با توجه به آنکه مصادر احادیث شیعه درحدود شش هزار و ششصد کتاب بوده و راویان امام صادق(ع) بالغ بر چهارهزار نفر بوده اند،76 کتابهاى معتبر آنان حدود چهارصد عدد مى شده است و همین کتابها هستند که از آنها به «الاصول الاربعمأة» تعبیر مى کرده اند.77
دکتر معارف نیز در بخشى از رساله خویش که با عنوان پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه نگاشته اند، نوشته اند:
اگر در خصوص یاران ائمه خصوصاً اصحاب صادقین(ع) تعابیر اصل و کتاب را مترادف فرض نماییم، در این صورت رقم چهارصد در تعبیر شیخ مفید رقمى مبالغه آمیز نخواهد بود و مى توان با استفاده از مصادرى چون «رجال» نجاشى، «رجال» و «فهرست» طوسى و «معالم العلما»ى ابن شهر آشوب، صاحبان اصول اربعمأة را با نوعى تقریب مشخص کرد. زیرا در کتاب نجاشى و طوسى متجاوز از پانصد نفر یاران امام باقر تا کاظم(ع) مطرح شده اند که راوى بدون واسطه کتابهایى از این سه امامند و اگر از رجال ضعیف و غیر موثق صرف نظر کنیم حدود چهارصد نفر خواهند شد.78
4 ـ امتیازات اصول و اهمیت آنها
اصول روایى اولیه در حدیث شیعه از اهمیت خاصى برخوردار است و محدثان به آنها بسیار اهتمام ورزیده اند. مطمئناً این توجه به دلیل امتیازاتى است که این اصول نسبت به سایر کتب حدیثى داشته است. اظهارات بزرگان شیعه بازگو کننده این امتیازات است.
الف ـ صحت حدیث
شیخ طوسى درمقدمه فهرست اشاره کرده است که گرچه بسیارى از اصحاب اصول داراى مذاهب فاسد بوده اند ولى کتابهاى آنها مورد اعتماد است.79 یکى از دلایل مورد اعتماد بودن کتابهاى اینان این است که ایشان ثقه بوده و در نقل حدیث تقوا پیشه مى کردند؛ بنابراین اطمینان به صحت نقل آنان وجود دارد. از سوى دیگر چنانچه در معناى اصطلاحى اصل ذکر کردیم احادیث این اصول مستقیماً و یا تنها با یک واسطه از امام شنیده شده است و این مسئله احتمال خطا و غلط را به حداقل مى رساند.
شیخ بهایى در مشرق الشمسین مى نویسد:
از علائم صحت روایت در نزد قدما و جود حدیث در شمارى از اصول مشهور اربعمأة یا درج مکرر آن در یک یا دو اصل آن ـ با طرق و سندهاى مختلف ـ یا حداقل وجود آن در یکى از اصول متعلق به اصحاب اجماع بوده است.80
و سپس یادآور مى شود:
مشایخ ما گفته اند که از سیره صاحبان این اصول یکى آن بوده که وقتى حدیثى از یکى امامان مى شنیدند به ثبت آن در اصول خود اقدام مى کردند تا مبادا نسبت به تمام یا قسمتى از حدیث فراموشى پدید آید.81
میرداماد مى نویسد:
از عادت و روش اصحاب اصول یکى آن بود که هرگاه حدیثى را مى شنیدند بدون تأخیر به ثبت آن اقدام مى کردند.
و در جاى دیگر نتیجه گیرى مى کند:
باید دانست که اخذ حدیث از اصول صحیح و مورد اطمینان یکى از ارکان صحت روایت است.82
مرحوم آقا بزرگ در مقدمه اى که بر معرفى اصول نگاشته متذکر مى شود:
از امور واضح و مسلم است که احتمال خطا و اشتباه و سهو و نسیان و غیره در اصلى که بدون واسطه و یا حداکثر با یک واسطه از سخنان امام فراهم شده به مراتب کمتر است از کتابى که خود منقول از کتب دیگر باشد؛ زیرا در هر مرتبه که نقل سخن از کتابى به کتاب دیگر صورت مى پذیرد، احتمال درج مطالب مازاد بر اصل محتواىِ کتاب وجود خواهد داشت. بنابراین، اطمینان به اینکه الفاظ مندرج در اصول روایى، همان الفاظ امام(ع) باشد به مراتب بیشتر است از الفاظ کتب و مصنفاتى که خود از این اصول پدید آمده است. پس اگر مؤلف اصل از راویان معتمد و واجد شرایط قبول روایت باشد، در این صورت حدیث او ضرورتاً حجت واقع شده و در معیار قدما به عنوان حدیث صحیح تلقى خواهد شد.83
شیخ آقا بزرگ پس از نقل سخنانى از بزرگان شیعه به عنوان شاهد کلام به سخن خود چنین ادامه مى دهد:
در مورد سایر کتب، زمانى به صحت مندرجات آنها حکم مى شود که کلیه احتمالاتى که مخلّ صدور روایات آن از معصوم است دفع گردد، و باید گفت علماى شیعه در حکم به صحت یک روایت صرفاً اکتفا به وجود آن روایت در یک کتاب حدیثى یا حسن عقیده مؤلف آن نمى کنند، اما کتابى که از اصول اولیه باشد، در مقایسه با سایر کتب مى تواند از جهاتى چون اطمینان قوى از صدور از معصوم، نزدیکى به حجت و اعتبار و در نتیجه حکم به صحت مندرجاتش از دیگر کتب، امتیاز یابد.84
همچنین در اهمیت اصول اربعمأة باید گفت: از سخنان بعضى از بزرگان بر مى آید که این اصول در نزد قدماى اصحاب به عنوان مأخذ اصلى و مرجع حقیقى روایات اهل بیت و نیز تکیه گاه آنان در بیان مسائل و صدور فتوا بوده است.
شهید ثانى در این باره مى نویسد:
استقر امر المتقدمین على اربعمأة مصنف لأربعمأة مصنف سمّوها اصولاً فکان علیها اعتمادهم.85
نزدیک به همین سخن از میرداماد نقل شده است، آنجا که پس از اشاره به کثرت مؤلفان شیعه در یاران امام ششم(ع) مى نویسد:
امّا آنچه از ناحیه بزرگان به عنوان اسناد معتبر و تکیه گاه مراجعات قرار گرفت،این اصول چهارصد گانه بود.86
محسن امین این امتیاز را ردّ مى کند. ایشان اهمیت کتاب را به دلیل کثرت تعداد آنها بیشتر از اصل مى داند و مى نویسد:
ان الکتاب اهمّ من الاصل لان الکتب اربعة الآف او ستة آلاف و الاصول اربعمأة و خصوصیة الاصول التى امتازت بها اما زیادة جمعها او کون اصحابها من الاعیان او غیر ذلک.87
حال آنکه کثرت عددى کتاب دلیل محکمى بر اهمیت آن نیست. آقاى جلالى نیز این نظر را ردّ مى کند و مى نویسد:
در حقیقت، امتیاز به کثرت عددى و یا شخصیت مؤلف نیست، بلکه به کیفیت روایت است. چون اصول سماعاً از امام روایت شده اند، بر کتاب مزیت دارند.88
«قهپایى» نیز معتقد است کتاب از اهمیت بیشترى نسبت به اصل برخوردار است و معتقد است از خطبه نجاشى در مقدمه رجال چنین مى فهمیم که مدح فرد با عبارت «له مصنفا» یا «له کتاباً» حایز اهمیت بیشترى از مدح خود با عبارت «له اصلاً» است. ولى این مسئله هم به دو دلیل ردّ مى شود؛ اولاً: اینکه رجال نجاشى در مقام ردّ مخالفانى که بر شیعه انتقاد کرده و آنها را بدون پیشینه علمى مى دانستند، نوشته شده است ، بنابراین بیشتر درصد ذکر کتابهاى نوشته شده از سوى شیعیان بوده است. ثانیاً: اصل و کتاب به معناى اصطلاحى خود از قرن پنجم به بعد استعمال شده است و در عبارت قدما قبل از قرن پنج به معناى لغوى خود که عبارت از مصدر ومرجع مورد اعتماد است، استعمال گردیده است.89
در اینجا باید متذکر شد که بحث در مورد اهمیت اصول اربعمأة لزوماً به معنى اصرار در صحت تمام مندرجات این اصول ـ چنانکه برخى از اخباریان پنداشته اند ـ نیست. به عقیده بعضى از محققان از کلمات «محمد امین استرآبادى» (ت1033) بر مى آید که اومعتقد به صدور قاطع جمیع روایات اصول از ناحیه امامان بوده است. او همچنین معتقد بوده که یگانه مصدر در شناخت عقاید و احکام اسلامى روایات همین اصول است؛ زیرا اولاً: مندرجات این اصول توسط امامان بویژه صادقین(ع) به شاگردان خود املا و به حفظ آن توصیه شده است. ثانیاً: این اصول به طور مکرّر بر امامان عرضه شد. ثالثاً: به دلیل استنساخ وسیع و مکرر این اصول دخل و تصرف در آنها غیر ممکن گردید. رابعاً: مواد اصلى کتب اربعه شیعه عبارت از محتواى همین اصول است.90
نزدیک به سخنان فوق درعقاید «شیخ حرعاملى» وجود دارد. او در خاتمه کتاب وسائل الشیعه نخست به ذکر اقوال دانشمندان شیعه در توثیق اصول اربعمأة پرداخته و سپس بدون آنکه نامى از این اصول ببرد به صورت کلى مى نویسد:
ما مطمئنیم که به صورت ثابت اصول صحیحى وجود داشته که با امر و اشاره امامان، محل رجوع شیعیان بوده است و نویسندگان کتب اربعه و دیگر محدثان با استطاعت علمى خود قادر به تشخیص اصول صحیح ازغیر آن بوده اند. از طرف دیگر این اصول بدون آن که امرى را مشتبه سازد از دیگر اصول متمایز بوده است و این بزرگان مى دانسته اند با فرض برخوردارى از قدرت تحصیل احکام شرعیه که توأم با قطع و بقین باشد، عمل به غیر این اصول جوازى ندارد. ما همچنین اطمینان داریم که این بزرگان در تشخیص خود قصورى نکرده اند و اگر اهل قصور و اشتباه بوده اند، بر صحت احادیث کتب خویش، شهادت نمى دادند و وقتى از ملاحظه حال صاحبان کتب تاریخ و سیره روشن مى شود که آنان با فرض تمکن از نقل از کتب مورد اعتماد، از کتب غیرمعتمد استفاده نمى کرده اند، در مورد رئیس محدثان یعنى شیخ صدوق ثقة الاسلام ابوجعفر کلینى و شیخ طوسى چه تصورى مى توان داشت.91
ایشان سپس بیست ودو دلیل بر مسئله اقامه مى کند.
امّا آشکارا معلوم است که در سخنان استرآبادى و شیخ حرّ عاملى ادعاهایى وجود دارد که اثبات آنها دشوار، بلکه غیرممکن به نظر مى رسد. این دعاوى خصوصاً از سوى علماى اصولى مشرب سخت مورد انتقاد واقع شده است؛ زیرا از انحراف فکرى و عقیدتى پاره اى از اصحاب اصول که بگذریم، در انحصار ماده کتب اربعه از اصول اربعمأة نیز جاى تردید وجود دارد. در این باره فقیه اصولى مرحوم وحید بهبهانى به استناد سخن شیخ صدوق در مقدمه من لایحضره الفقیه آنجا که مى نویسد: احادیث این کتاب برگرفته از اصول و مصنّفاتى است که تکیه گاه دانشمندان است. نتیجه گیرى مى کند که:
ماده اصلى این کتاب و دیگر کتب شیعه انحصارى در اصول اربعمأة ندارد، بلکه تصانیف دیگر نیز در اختیار این محدثان بودهاست.92
در توضیح سخن فوق باید گفت به طورى که از سیره شیخ صدوق بر مى آید، وى در بسیارى از موارد نام مؤلف را در صدر سند مى آورد ولى اغلب آنان خود صاحب اصل نبوده اند. شیخ طوسى نیز در تهذیب از هر کتابى که نقل حدیث مى کند، نام مؤلف را در صدر سند مى آورد، از جمله «احمد بن ابى عبدالله برقى»، «على بن حسن بن فضال»، «ابوجعفرمحمد بن خالد برقى» و… با آنکه هیچ یکى از اصحاب اصول نبوده اند. گرچه مى توان گفت کتب این عدّه در جاى خود از اصول اولیه ترتیب یافته است؛ بنابراین در مورد بخشى از روایات کتب اربعه تردیدى وجود ندارد که محدثان ثلاثه از طریق کتب دیگر با اصول اولیه در تماس بوده اند.
نکته دیگر در نقض عقاید اخباریان به مسئله صحت این اصول و وثاقت صاحبان آن باز مى گردد. در این مورد باید گفت بین اصحاب اصول، رجال به نام و مطعون وجود داشته است، هر چند که اکثر آنان از افراد موثق و خوشنام بوده اند، اما نمى توان در مورد صحت محتواى اصول یا وثاقت نویسندگان آن غلوّ کرد؛ خصوصاً آنکه نمى توان دسیسه چینى غلات نسبت به محتواى بعضى از اصول را مورد تردید قرار داد.
ب ـ «له اصل» دلالت بر مدح صاحب آن دارد.
بسیارى از علما و رجالیان عبارت «له اصل» را از الفاظ مدرح راوى بر شمرده اند. شیخ سلیمان بحرانى مى گوید:
ان کون الرجل صاحب الاصل یستفاد منه مدح.93
علامه وحید بهبهانى مى نویسد:
والظاهر ان کون الرجل صاحب اصل یفید حسناً لا الحسن الاصطلاحى.94
و از مجلسى ثانى و جدش مجلسى اول نقل مى کند:
عند خالى وجدّى على ما هو ببالى کون الرجل ذا اصل من اسباب الحسن و عندى فیه تأمل.95
به این ترتیب وحید بهبهانى کاملاً به این مسئله معتقد نیست.
شیخ آقابزرگ در ادامه بحث خویش در تأکید بر اهمیت اصول مى نویسد:
امتیازى که براى اصول نسبت به کتب حدیثى پدید آمد به مزیت خاصى از حیث عمل صاحبان آن ارتباط پیدا مى کند، و آن دقت در ثبت و ضبط دقیق و فى المجلس روایات است. از این رو اصحاب اصول غالباً مورد ستایش امامان واقع شدند، بنابراین باید این قول علماى رجال را که در ترجمه یکى از اصحاب اصول مى گویند: «ان له اصلاً» از الفاظ مدح به شمار آوریم؛ زیرا این تعبیر بر مزایاى خاصى در مورد صاحب اصل از حیث ضبط حدیث، حفظ و نگهدارى نسخه از عوامل خطا و نسیان و پرهیز از اختلاط و اشتباه و از همه مهمتر آمادگى او در اخذ حدیث با عین الفاظ از سرچشمه هاى اصلى آن دلالت مى کند.96
البته این مسئله خالى از نقد نیست، زیرا بسیارى از صاحبان اصول داراى مذهبهاى فاسد بوده اند و به همین دلیل وحید بهبهانى عبارت «له اصل» را از الفاظ مدح نمى داند.
آیة الله خویى در این باره مى نویسد:
در باب اصول و کتب روایى همگى موثق و عادل نبوده اند که در مورد آنان احتمال جعل و دروغ نرود. اگر تصور کنیم صاحب اصل از جعل و دروغ مبرّا بوده باز احتمال سهو و نسیان منتفى نمى شود.97
ایشان سپس مثالهایى مى زند که وقوع پاره اى از خطا و اشتباه را در مورد محتواى اصول اولیه نشان مى دهد.98
مامقانى در مقباس الهدایه مى نویسد:
اینکه در توصیف فردى بگویند: «له اصل» اعم از مدح است. این لفظ اصطلاح در الفاظ مدح نشده است و دلالتى هم بر مسئله ندارد.
او پس از نقل نظر وحید بهبهانى و شک او در سخن مجلسى اول و دوم در این که «له اصل» از الفاظ حسن است مى نویسد:
حسن بن صالح بن حى بنا به آنچه در «تهذیب» تصریح شده با آنکه داراى اصل است ولى در روایتى که مختص به اوست، متروک شمرده شده و «على بن ابى حمزه بطائنى» نیز فردى مطعون بوده است.99
5 ـ سرنوشت اصول
علامه تهرانى معتقد است تمامى این اصول موجود است، برخى با همان هیئت اولیه و ترکیبى که مؤلف آن بدان داده بوده است و بدون کمى و زیادى، و برخى هم در ضمن کتابهاى جامع قدیمى ثبت و ضبط شده است و در بین ابواب این جوامع مرتب شده است و بدین صورت دستیابى به احادیث متنوع آسانتر شده است، زیرا اصول داراى ترتیب خاص نبودند و ممکن هم نبود ترتیب مشخص در احادیثشان موجود باشد، چون اصول در واقع املائى است که در مجالس فراهم آمده و جواب مسائلى است که نازل بر ابواب مختلف فقهى است.
چنانکه اصولى که اکنون بعینه موجود است داراى ترتیب خاصى در دسته بندى احادیث نیست… پس از آنکه اصول در بین جوامع پراکنده شده، دیگر رغبت به استنساخ آنها کاهش یافت، زیرا استفاده از این اصول به دلیل بى نظمى احادیثش مشکل بود، کم کم نسخه هاى قدیمى اصول هم از بین رفت. از جمله نسخه هایى که در کتابخانه شاپور درکرخ بغداد بود با ورود «طغرل بیک» اولین پادشاه سلجوقى به بغداد در سال 448 آتش زده شد. ولى خوشبختانه این واقعه پس از آن بود که شیخ طوسى کتابهاى تهذیب و استبصار خود را نوشته و آنها را از این اصول فراهم آورده بود، البته بسیارى از این اصول به صورت اولیه خویش تا عصر «محمد بن ادریس حلى» باقى بود و او از آنها مستطرفات السرائر را فراهم آورد. برخى از این اصول به دست «سید رضى الدین على بن طاووس» (ت664) رسید و از آنها در تصانیف خود بهره جست (چنانچه در کشف المحجة متذکر شده است). سپس با گذر زمان این اصول از بین رفتند و در عصر ما تنها اندکى از آنها بعینه موجود است و باقى آنها در ضمن کتب اربعه و جوامع حدیثى پراکنده هستند.100
6 ـ فهرست برخى از اصول اربعمأة
1 ـ اصل آدم بن الحسین النخاس الکوفىّ، نجاشى گوید این اصل را «اسماعیل بن مهران بن ابى نصر کوفى» که از اصحاب امام رضا(ع) است از او روایت کرده است، (رجال النجاشى، ص104؛ رجال الطوسى، ص143؛ الذریعة، ج2، ص135).
2 ـ اصل آدم بن المتوکل ابوالحسن بیاع اللوءلوء الکوفىّ. نجاشى گوید عبیس بن هشام الناشرى که از اصحاب امام رضا(ع) است این اصل را از او روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص104؛ الفهرست، ص5؛ الذریعة، ج2، ص135.)
3 ـ اصل ابان بن تغلب بن رباح البکرى من آل بکر بن وائل الجدیدى، مولى بن جریر از اصحاب امام سجاد، باقر و صادق(ع) است و بسیار مورد توجه امامان به گونه اى که امام باقر(ع) ایشان را مأمور به فتوا در مسجد مدینه مى کند و امام صادق(ع) در مرگ او فرمودند: «لقد اوجع قلبى موت ابان»، (رجال النجاشى، ص10؛ الفهرست، ص5 و 6؛ معالم العلماء، ص23؛ الذریعة، ج2، ص135).
4 ـ اصل ابان بن عثمان الاحمر الجبلّى. او از اصحاب اجماع بوده است و این اصل را از ابو احمد محسن بن احمد البجلى که از اصحاب امام رضا(ع) است روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص13؛ الفهرست، ص8؛ الذریعة، ج2، ص135).
5 ـ اصل ابان بن محمد البجلّى، معروف به سندىّ البزار. او خواهرزاده «صفوان بن یحیى» است. سید بن طاوس در «الاقبال» از آن اصل یاد کرده و نسخه اى نزد او موجود بوده است، (رجال النجاشى، ص14؛ الذریعة، ج2، ص136).
6 ـ اصل ابراهیم بن ابى البلاد. لقب او ابو اسماعیل، نامش یحیى بن سلیم یا سلیمان و کنیه اش ابراهیم ابویحیى بوده است، (رجال النجاشى، ص22؛ الفهرست ص9؛ معالم العلماء، ص4؛ الذریعة، ج2، ص136).
7 ـ اصل ابراهیم بن صالح. ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» نسب او را چنین یاد کرده و «کتاب الغیبة» را از آثار «ابراهیم بن صالح الانماطى الکوفى» دانسته که روشن مى سازد انماطى غیر از شخص مورد نظر ماست. با این حال در برخى نسخه هاى «معالم العلماء»، «له کتاب» ذکر شده است. (معالم العلماء، ص5؛ الذریعة، ج2، ص136).
8 ـ اصل ابراهیم بن عبدالحمید. از اصحاب امام صادق(ع) بوده و امام رضا(ع) را هم درک کرده است. محمد بن ابى عمیر و صفوان بن یحیى از او نقل روایت مى کنند، (الفهرست، ص14؛ رجال النجاشى، ص20؛ الذریعة، ج2، ص136).
9 ـ اصل ابراهیم بن عثمان مکنّى به ابى ایوب الخزاز الکوفى. از اصحاب امام باقر و صادق(ع)، محمد بن ابى عمیر و صفوان بن یحیى از او روایت مى کنند، (الفهرست، ص14؛ معالم العلماء، ص4؛ الذریعة، ج2، ص136).
10 ـ اصل ابراهیم بن عمر الیمانى الصنعانى. از اصحاب صادقین(ع) او از ابى بکر عبدالرزاق ابن همام بن نافع الصنعانى الحمیرى روایت مى کند. شیخ در فهرست درباره او گفته است: «له اصل»، ولى در اصحاب باقر(ع) او را از رجالى بر شمرده که اصولى دارند و حماد بن عیسى از او این اصول را روایت مى کند. لذا گویا او اصول متعددى داشته است (الفهرست، ص15؛ معالم العلماء، ص5؛ الذریعة، ج2، ص136).
11 ـ اصل ابراهیم بن مسلم بن هلال الضریر الکوفى. نجاشى گوید: شیوخ ما او را از اصحاب اصول مى دانند. ابوالقاسم حمید بن زیاد بن حماد الدهقان الکوفى (م310هـ) از او روایت مى کند. علامه تهرانى متذکر مى شود که شاید این از جمله اندک اصولى باشد که پس از عصر صادق(ع) نوشته شده است، (رجال النجاشى، ص25؛ الذریعة، ج2، ص136).
12 ـ اصل ابراهیم بن مهزم الاسدى الکوفىّ معروف به ابن ابى بردة. نجاشى از او با تعبیر «ثقه ثقه» یاد مى کند. از ابى عبداللّه و ابى الحسن(ع) روایت مى کند و عمر طولانى کرد. شیخ در فهرست او را داراى اصل مى داند . حسن بن محبوب از او روایت مى کند، (الفهرست، ص18؛ رجال النجاشى، ص22؛ معالم العلماء، ص3؛ الذریعة، ج2، ص137).
13 ـ اصل ابراهیم بن نعیم العبدىّ، ابا الصباح. از اصحاب صادقین(ع) است. صفوان بن یحیى (ت210) از او روایت مى کند، (الفهرست، ص375؛ الذریعة، ج2، ص137).
14 ـ اصل ابراهیم بن یحیى. او اصلى دارد که حمید بن زیاد از ابراهیم بن سلیمان از او روایت مى کند، (الفهرست، ص19؛ معالم العلماء، ص4؛ الذریعة، ج2، ص138 و 137).
15 ـ اصل ابى عبداللّه بن حماد الانصارى. این اصل نزد سید بن طاوس موجود بوده و در کتاب «الاقبال» از آن نقل کرده است. در کتابهاى رجالى ترجمه ابى عبداللّه بن حماد نیامده است. شاید جز و اصحاب صادق(ع) با نام حسین بن حماد بن میمون ابوعبداللّه العبدى الکوفى ازاو نام برده شده است، چنانکه در «رجال نجاشى» آمده است، و شاید ابومحمد عبداللّه باشد، چنانکه در «الکامل» اثر ابن قولویه (ص112 ـ 114) آمده است، (الذریعة، ج2، ص138).
16 ـ اصل ابى محمد الخزاز. شیخ طوسى از او به «الخزاز» یاد مى کند و در معالم العلماء با عنوان «الجزار» محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند (الذریعة، ج2، ص138؛ الفهرست، ص380).
17 ـ اصل احمد بن الحسن بن سعید بن عثمان القرشى. نجاشى از او با عنوان «احمد بن حسین» یاد کرده ولى شیخ در رجالش از او با عنوان «احمد بن محمد بن حسنین» یاد مى کند. کنیه او ابوعبداللّه است، (الفهرست، ص27؛ رجال النجاشى، ص83؛ الذریعة ج2، ص138 و 139).
18 ـ اصل احمد بن الحسین بن عمر بن یزید الصیقل. کنیه او ابوجعفرکوفى است. از ابى عبداللّه و ابى الحسن(ع) روایت مى کند. جدّ او محمد بن یزید بیاع السابرى است، (رجال النجاشى، ص83، الذریعة، ج2، ص139).
19 ـ اصل احمدبن عمر الحلال (بیاع الحل)، شیخ طوسى در رجالش او را در شمار اصحاب امام رضا(ع) نام مى برد و مى گوید: «کوفى انماطى ثقه، ردى الاصل»، یعنى بر اصل او به دلیل اشتمالش بر مسائلى چون تصحیف یا غلط و… اعتماد نمى شود. مامقانى در «تنقیح المقال» در این مسئله مفصلاً صحبت کرده است، ( رجال الطوسى، ص368؛ الذریعة، ج2، ص139).
20 ـ اصل احمد بن محمد بن عمار ابى على الکوفى (ت346)؛ (الفهرست، ص45، رجال النجاشى، ص95؛ الذریعة، ج2، ص139).
21 ـ اصل احمد بن یوسف بن یعقوبه الجعفى، (رجال النجاشى، ص127؛ الذریعة، ج2، ص140).
22 ـ اصل ادیم بن الحر الجعفى. کنیه او ابى الحرامت و کشى گوید: از امام صادق(ع) چهل و چند حدیث روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص106؛ مجمع الرجال، ج1، ص179؛ الذریعة، ج2، ص140).
23 ـ اصل اسباط بن سالم ابى على الکوفى بیاع الزطى، از او محمد بن ابى عمیر روایت مى کند، (الفهرست، ص52؛ رجال النجاشى، ص206؛ معالم العلماء، ص28؛ مجمع الرجال، ج2، ص184؛ الذریعة، ج2، ص140.)
24 ـ اصل اسحاق بن جریر بن یزید بن جریر بن عبداللّه البجلّى الکوفى. از اصحاب امام صادق و کاظم(ع) بوده است. محمد بن ابى عمیر و حسن بن محبوب از او روایت مى کنند. (الفهرست، ص53؛ معالم العلماء، ص26؛ الذریعة، ج2، ص141).
25 ـ اصل اسحاق بن عمار بن موسى الساباطى. از اصحاب امام صادق(ع) بوده است. محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. طوسى در فهرست گوید: او فطحى و ثقه است. او غیر از اسحاق بن عمار بن حیان الصیرفى الکوفى است، (الفهرست ص54؛ معالم العلماء ص26؛ الذریعة، ج2، ص141).
26 ـ اصل اسماعیل بن ابان. در بعضى از نسخه هاى فهرست شیخ آمده که «له کتاب»، (الفهرست، ص55؛ معالم العلماء، ص9؛ مجمع الرجال، ج2، ص203؛ الذریعة، ج2، ص141).
27 ـ اصل اسماعیل بن بکیر. ابراهیم بن سلیمان کوفى از او روایت مى کند، (الفهرست، ص56، معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص141).
28 ـ اصل اسماعیل بن جابر، ابن شهر آشوب نقل مى کند که در نسخ فهرست شیخ آمد: «له کتاب و له اصل» ولى تهرانى گوید: در نسخه هایى که ما رویت کردیم فقط «له کتاب» آمده است، ( الفهرست، ص56؛ معالم العلماء ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
29 ـ اصل اسماعیل بن دینار، (الفهرست، ص56؛ معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
30 ـ اصل اسماعیل بن عثمان بن ابان. احمد بن میثم بن فضل بن دکین از او روایت مى کند. در عبارت شیخ در رجال آمده است: «روى عنه حمید کتاب الملاحم و کتاب الدلالة و غیرذلک من الاصول»، (الفهرست، ص57؛ معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
31 ـ اصل اسماعیل بن محمد. محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. عنایة الله قهپایى درحاشیه کتاب «مجمع الرجال» احتمال داده او همان «اسماعیل بن محمد» است که شیخ در فهرست گفته کتاب اسماعیل بن الحکم را که از اصحاب امام سجاد(ع) است از او روایت مى کند، (الفهرست، ص60؛ الذریعة، ج2، ص142؛ مجمع الرجال، ج1، ص222 و 223).
32 ـ اصل اسماعیل بن عمار. او از اصحاب امام صادق و فطحى بوده ولى ثقه است. تنها صاحب معالم او را از اصحاب اصول بر شمرده است، (معالم العلماء، ص10؛ الذریعة، ج2، ص142).
33 ـ اصل اسماعیل بن مهران بن محمد بن ابى نصر السکونى الکوفى. او از جماعتى از اصحاب امام صادق(ع) روایت مى کند و امام رضا(ع) را ملاقات کرده است. شیخ در فهرست او را داراى اصل دانسته است. محمد بن الحسین بن ابى الخطاب از او روایت مى کند، (الفهرست، ص42؛ معالم العلماء، ص10؛ اختیار معرفة الرجال، ص589؛ الذریعة، ج2، ص143).
34 ـ اصل ایوب بن الحرّ الجعفى معروف به اخى أدیم. از اصحاب امام صادق و کاظم(ع) است و محمد بن خالد برقى از او روایت مى کند. (رجال النجاشى، ص103؛ مجمع الرجال، ج1، ص245؛ الفهرست ص64؛ الذریعة، ج2، ص143).
35 ـ اصل بشار بن یسار العجلى الکوفى. از اصحاب امام صادق(ع) است. محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. (الفهرست، ص68؛ معالم العلماء، ص29؛ الذریعة، ج2، ص143).
36 ـ اصل بشر بن مسلمة الکوفى. از اصحاب امام صادق است، محمد بن ابى عمیر از او روایت مى کند. (الفهرست، ص68، معالم العلماء، ص28؛ الذریعة، ج2، ص143.)
37 ـ اصل بعض القدماء، که علامه تهرانى آن را از مصادر بحار دانسته است و احتمال داده با توجه به بعضى قرائن، مؤلف آن «هارون بن موسى تلعکبرى» است، (الذریعة، ج2، ص143).
38 ـ اصل بکر بن محمد الازدى المعمر الجلیل من آل نعیم الغامدیین. در کوفه ابوطالب عبدالله بن الصلت قمى که از اصحاب رضا(ع) است از او روایت مى کند، (رجال النجاشى، ص108؛ الفهرست، ص70؛ معالم العلماء، ص28، الذریعة، ج2، ص143).
39 ـ اصل بندار بن محمد بن عبدالله. علامه تهرانى گوید: او ابا القاسم عبدالله ملقب به «بندار ابن عمران الجنابى البرقى» پدر «محمد بن ابى القاسم» ملقب به «ماجیلویه» نیست. (در صورتى که قهپایى این احتمال را داده است) و نیز گوید:او جدّ على بن محمد بن بندار که از مشایخ کلینى بوده هم نیست، بلکه جد او «بندار بن عاصم الذهلى القمى» است، (الفهرست، ص279؛ رجال النجاشى، ص114؛ الذریعة، ج2، ص144).
40 ـ اصل ثابت بن ابى صفیة دینار ابى حمزه الثمالى. (رجال الطوسى، ص517؛ الذریعة، ج2، ص144).
41 ـ اصل جابر بن یزید الجعفى. از اصحاب امام باقر و صادق(ع) بوده است، (الفهرست، ص73؛ معالم العلماء، ص32؛ الذریعة، ج2، ص144).
42 ـ اصل جعفر بن محمد بن شرع الحضرمى. از اصولى است که اکنون بعینه موجود است. او در آن از اصحاب ائمه مثل حمید بن شعیب السبیعى و عبداللّه بن طلحه النهدى وابى الصباح الکنانى و جابر الجعفى و ذریح بن یزید المحاربى و دیگران روایت مى کند، (الاصول ستة عشر، ص126 تا ص128؛ الذریعة، ج2، ص144).
43 ـ اصل جمیل بن دراج ابى على النخعى. از اصحاب امام صادق(ع) صفوان بن یحیى از او روایت مى کند، (الفهرست، ص80؛ معالم العلماء، ص32؛ رجال النجاشى، ص126 و 127؛ الذریعه، ج2، ص145).
34 ـ اصل جمیل بن صالح الاسدى. از اصحاب امام صادق و کاظم(ع) است که از ایشان روایت مى کند. محمد بن ابى عمیر و حسن بن محبوب از او روایت مى کند، (الفهرست، ص80؛ رجال النجاشى، ص127؛ معالم العلماء، ص32؛ الذریعة، ص2، ص145).
45 ـ اصل الحارث بن الاحول ـ هو ابوعلى الحارث بن ابى جعفر مؤمن الطاق ـ، (معالم العلماء، ص290).
46 ـ اصل حبیب بن المعلّل المداینى الخثعمى. (الفهرست، ص83؛ معالم العلماء، ص38؛ رجال النجاشى، ص141).
47 ـ اصل ابى محمد حریز بن عبدالله السجستانى الازدى الکوفى. (الفهرست، ص85؛ رجال النجاشى، ص144 و 145).
48 ـ اصل الحسن بن ایوب. (رجال النجاشى، ص113؛ الفهرست، ص87).
49 ـ اصل الحسن بن رباط البجلّى الکوفى. (الفهرست، ص89؛ معالم العلماء، ص35، رجال النجاشى، ص46).
50 ـ اصل الحسن بن زیاد العطار الکوفى. (رجال النجاشى، ص47؛ الفهرست، ص96، معالم العلماء، ص34).
51 ـ اصل الحسن بن صالح بن حىّ الاحول. (الفهرست، ص90؛ معالم العلماء، ص34؛ رجال النجاشى، ص50).
52 ـ اصل الحسن بن موسى بن سالم الحناط الکوفى. (الفهرست، ص98؛ معالم العلماء، ص34؛ مجمع الرجال، ج2، ص156).
53 ـ اصل الحسین بن ابى العلاء الخفّاف: (معالم العلماء، ص38، الفهرست، ص99 و 100).
54 ـ اصل الحسین بن ابى غندر الکوفى. (الفهرست، ص100؛ معالم العلماء ص41).
55 ـ اصل حسین بن عثمان بن شریک بن عدى العامرىّ الکوفى. (الفهرست، ص107 و 106). علامه تهرانى مى گوید: این کتاب بعینه به روایت تلعکبرى از ابن عقده از مؤلفش موجود است، (الذریعة ج2، ص147؛ ر.ک: الاصول الستة عشر، ص108 تا 114).
56 ـ اصل حفص بن البخترى الکوفى البغدادى. (الفهرست؛ ص111؛ معالم العلماء، ص43).
57 ـ اصل حفض بن سالم ابى ولاّد الحناط. (الفهرست، ص112؛ رجال النجاشى، ص135).
58 ـ اصل حفص بن معرقة العمریّ، (الفهرست، ص112؛ رجال النجاشى، ص135؛ معالم العلماء، ص43).
59 ـ اصل حفص بن عبدالله السجستانى الکوفى. (الفهرست، ص112، معالم العلماء، ص44).
60 ـ اصل الحکم بن ایمن الحنّاط الکوفىّ. (الفهرست، ص113و 114؛ رجال النجاشى، ص137).
61 ـ اصل الحکم بن مسکین ابى محمد الکوفى المکفوف. (الفهرست، ص113).
62 ـ اصل حمید بن زیاد بن حمادبن زیاد الدهقان الکوفى. (الفهرست، ص118؛ معالم العلماء، ص43).
63 ـ اصل حمید بن المثنى العجلىّ الکوفىّ الصیرفیّ. (الفهرست، ص119).
64 ـ اصل خالد بن ابى اسماعیل الکوفىّ. (الفهرست، ص121؛ معالم العلماء، ص46).
65 ـ اصل خالد بن صبیح الکوفىّ. (الفهرست، ص121، معالم العلماء، ص46).
66 ـ اصل خالد بن عبداللّه بن سدیر بن حکیم بن صهیب الصیرفىّ. (الفهرست، ص147 و 148).
67 ـ اصل خلاّد السندىّ (السدى) البزاز الکوفى. (الفهرست، ص124).
علامه تهرانى مى گوید اصلى مختصر است که بعینه به روایت تلعکبرى از ابن عقده با اسنادش از خلاّد موجود است. (الذریعة، ج2، ص149).
68 ـ اصل داود بن زربى ابى سلیمان الخندقىّ البندار. (رجال النجاشى، ص160؛ الفهرست، ص128؛ معالم العلماء، ص48).
69 ـ اصل داود بن کثیر الرقّىّ. (الفهرست، ص133؛ معالم العلماء، ص48).
70 ـ اصل ذریم بن محمد بن یزید المحاربىّ، (الفهرست، ص136؛ معالم العلماء، ص49).
71 ـ اصل ربعى بن عبدالله بن الجارود ابن نعیم البصرى. (الفهرست، ص136؛ معالم العلماء، ص50).
72 ـ اصل ربیع بن محمد بن عمر بن حسّان الأصمّ المسلىّ. (الفهرست، ص137؛ رجال النجاشى، ص164؛ معالم العلماء، ص50).
73 ـ اصل رفاعة بن موسى الاسدىّ الکوفىّ النخّاس. (معالم العلماء، ص50، الفهرست، ص139؛ رجال النجاشى، ص438).
74 ـ اصل زرعة بن محمد الحضرمىّ. (الفهرست، ص143؛ الذریعة، ج2، ص150).
75 ـ اصل زکار بن یحیى الواسطى. (الفهرست، ص144؛ الذریعة، ج2، ص150).
76 ـ اصل زیاد بن مروان الفندىّ ابى الفضل الواقفىّ. (الذریعة، ج2، ص150).
77 ـ اصل زیاد بن المنذر ابى الجارود الاعمىّ. (الفهرست، ص146؛ الذریعة، ج2، ص150).
78 ـ اصل زید الزراد. (معالم العلماء، ص51) علامه تهرانى مى نویسد: از اصولى است که اکنون موجود است، (الذریعة، ج2، ص151).
79 ـ اصل زید الزسىّ. (الفهرست، ص147؛ معالم العلماء، ص51).
80 ـ اصل سعد بن ابى خلف ـ معروف به الزام الکوفى ـ الفهرست، ص159؛ معالم العلماء، ص52).
81 ـ اصل سعدان بن مسلم العامرىّ الکوفى. (الفهرست، ص154؛ معالم العلماء، ص55).
82 ـ اصل سعید الاعرج ـ سعید بن عبدالرحمن الاعرج السمّان ـ، (الفهرست، ص156؛ معالم العلماء، ص55).
83 ـ اصل سعید بن غزوان الاسدىّ الکوفى، (الفهرست، ص155؛ معالم العلماء، ص55).
84 ـ اصل سعید بن مسلمة بن هشام بن عبدالملک بن مروان الدمشقى. (الفهرست، ص156؛ معالم العلماء، ص55).
85 ـ اصل سعید بن یسار العنبیعیّ الکوفىّ. (الفهرست، ص156؛ معالم العلماء، ص55).
86 ـ اصل سفیان بن صالح. (الفهرست، ص157؛ معالم العلماء، ص58).
87 ـ اصل سلام بن ابى عمرة (عمیرة) الخراسانى الکوفى، علامه تهرانى گوید: از اصولى است که تلعکبرى از ابن عقده با اسنادش به مؤلف روایت کرده و موجود است، (الذریعه، ج2، ص152؛ الاصول الستة عشر، صص121 ـ 117).
88 ـ اصل سلیم بن قیس الهلالىّ ابن صادق العامرى الکوفى التابعى.
89 ـ اصل شعیب بن اعین الحدّاد الکوفى. (الفهرست، ص166؛ معالم العلماء، ص59).
90 ـ اصل شعیب بن یعقوب العقرقوفى. (الفهرست، ص166؛ معالم العلماء، ص58).
91 ـ اصل شهاب بن عبدربّه الاسدى الصیرفى الکوفى. (الفهرست، ص167؛ معالم العلماء، ص59).در «مقدمه المعجم المفهرس لالفاظ احادیث البحار» با عنوان، «شهاب بن عبداللّه» آمده است.
92 ـ اصل صالح بن رزین الکوفىّ. (الفهرست، ص168؛ معالم العلماء، ص58).
93 ـ اصل ظریف بن ناصح الکوفىّ البغدادیّ. (رجال النجاشى، ص209، الفهرست، ص173). علامه تهرانى مى گوید: شیخ و نجاشى تصانیف او را با عنوان «کتاب» معرفى کرده اند؛ مثل «کتاب دیات»، در حالى که با تعریفى که از اصل ارائه شد آن از اصول معتمد است، (الذریعة، ج2، ص160).
94 ـ اصل عاصم بن الحمید الحناط الکوفى. (الذریعة، ج2، ص162).
علامه تهرانى گوید: این از اصول است که اکنون موجود است، (الاصول الستة عشر، صص 43 ـ 21).
95 ـ اصل عباد العضوى ابى سعید الکوفىّ. از اصولى است که اکنون موجود است، (الاصول الستة عشر، صص21 ـ 15؛ الذریعة، ج2، ص163).
96 ـ اصل عبدالله بن سلیمان الصیرفىّ العبسىّ الکوفى، (رجال النجاشى، ص225؛ الذریعة، ج2، ص163).
97 ـ اصل ابو محمد عبدالله بن محمد الیمنى. این اصل در «الذریعه» نام برده نشده و سید بن طاووس در «جمال الاسبوع» (ص483) از آن نام برده است.
98 ـ اصل عبدالله بن یحیى الکاهلىّ. از اصولى است که اکنون بعینه موجود است، (الذریعة، ج2، ص163؛ الاصول الستة عشر، صص117 ـ 114).
99 ـ اصل عبدالله بن الهیثم الکوفى. (رجال النجاشى، ص227، الذریعة، ج2، ص163).
100 ـ اصل عبدالملک بن حکیم الخثعمىّ الکوفىّ، این نیز از اصولى که بعینه به روایت تلعکبرى از ابن عقده از مؤلفش موجود است، (الذریعة، ج2، ص163؛ الاصول الستة عشر، صص102 ـ 98).
101 ـ اصل على بن ابى حمزة واسم ابن حمزه سالم البطاینى الکوفىّ. (الفهرست، ص210؛ معالم العلماء ص47).
102 ـ اصل على بن احمد بن ابى القاسم الکوفى العلوىّ. (معالم العلماء ص14؛ رجال النجاشى، ص265؛ مجمع الرجال، ج4، ص162).
103 ـ اصل على بناسباط الکوفى. (الفهرست، ص211؛ معالم العلماء، ص63).
104 ـ اصل علاء بن رزین القلاء الثقفىّ. از اصولى است که بعینه در عصرما موجود است، (الذریعه، ج2، ص164؛ الاصول الستة عشر، صص158 ـ 150).
105 ـ اصل على بن اسماعیل بن شعیب بن میثم بن یحیى الکوفىّ. (الذریعة، ج2، ص164؛ الفهرست، ص212). سید بن طاوس در «غیاث سلطان الورى» (ص7) و «اقبال الاعمال» (ص304) از آن نام برده است.
106 ـ اصل على بن عبدالواحد النهدىّ. (رجال النجاشى، ص137؛ الذریعة، ج2، ص165).
107 ـ اصل على بن رثاب ابى الحسن الکوفىّ. (الفهرست، ص221؛ معالم العلماء، ص62).
108 ـ اصل عمار بن موسى الساباطىّ. این اصل در «الذریعه» ذکر نشده است و تنها سید بن طاوس آن را به مؤلفش نسبت داده است، (مکتبة… سید بن طاووس، ص176).
109 ـ اصل قاسم بن اسماعیل القرشى ابن محمد المنذر، (الذریعة، ج2، ص165 به نقل از منهج المقال).
110 ـ اصل مثنى بن الولیه الحنّاط الکوفى. از اصولى است که اکنون موجود است، (الذریعة، ج2، ص165؛ الاصول الستة عشر، صص 108 ـ 102).
111 ـ اصل محمد بن ابى عمیر. این اصل در «الذریعه» ذکر نشده و تنها سید بن طاوس از آن نام برده است، (فرج المهموم، ص87ت؛ فتح الابواب، ص148؛ جمال الاسبوع، ص419).
112 ـ اصل محمد بن جعفر البزاز القرشى. از اصولى است که اکنون به روایت تعلکبرى موجود است، (الذریعه، ج2، ص165 و 166؛ الاصول الستة عشر، صص98 ـ 94).
113 ـ اصل محمد بن قیس الاسدىّ ابى نصر الکوفى. (الذریعة، ج2، ص166). شهید ثانى در شرح درایه بدان تصریح کرده است.
114 ـ اصل محمد بن قیس البجلىّ ابى عبدالله. (الفهرست، ص313؛ الذریعة، ج2، ص166). شهید ثانى به آن تصریح کرده است.
115 ـ اصل محمد بن مثنى بن القاسم الحضرمىّ. از اصولى است که به روایت تلعکبرى به دست ما رسیده است، (الذریعة، ج2، ص166، الاصول الستة عشر، صص94 ـ 83).
116 ـ اصل مروک بن عبید بن سالم بن ابى حفصة. (رجال النجاشى، ص425).
117 ـ اصل مسعدة بن زیاد الربعى الکوفى. (رجال النجاشى، ص415؛ خاتمه وسائل الشیعة، ص165).
118 ـ اصل معاویة بن حکیم. این اصل در «الذریعة» ذکرنشده و تنها سید بن طاووس از آن نام برده است، (فرج المهموم، ص91؛ مکتبة… سید بن طاووس، ص178).
119 . اصل وهب بن عبدربّه بن ابى میمونة بن یسار الاسدىّ. (الفهرست، ص349؛ معالم العلماء، ص127).
120 ـ اصل هشام بن الحکم ابى محمد الشیبانى الکوفى. (رجال النجاشى، ص633؛ الفهرست، ص335).
121 ـ اصل هشام بن سالم الجوالیقى. (الفهرست، ص356؛ رجال النجاشى، ص434؛ اقبال الاعمال، ص104؛ معالم العلماء، ص129).
122 ـ اصل یونس بن بکیر. تنها سید بن طاووس از آن نام بوده، (مهج الدعوات، ص253؛ مکتبة… ص180). در «الذریعة» نام آن نیامده است.
________________________________________
1 . لازم به ذکر است که در انجام این پژوهش از راهنماییهاى جناب آقاى دکتر حجتى و حجة الاسلام مهدوى راد بسیار استفاده کرده ام.
2 . مفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، ماده اصل.
3 . معجم الوسیط، دار احیاء، ج1، ص20
4 ـ رجال السید مهدى بحر العلوم (فوائد الرجالیّة)، چاپ اول: تهران، مکتبة الصادق، 1363هـ.، ج2، ص367
5 . نک: الفهرست، محمد بن حسن طوسى، تحقیق: محمد صادق بحر العلوم، قم، منشورات رضى، ص122؛ رجوع شود به: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، حسن امین، چاپ سوم: بیرون، دارالتعارف، 1986، ج2، ص33، مقاله آقاى جلالى.
6 . معجم الرجال، علامه قهپایى، ج1، ص9
7 . فوائد الوحید البهبهانى (ضمیمه رجال الخاقانى)، ص32؛ علم الحدیث، کاظم مدیر شانه چى، ص72
8 . رجوع کنید به: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص33؛ المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، مقدمه کتاب، محمد على مهدوى راد؛ تلخیص مقباس الهدایة، على اکبر غفارى، چاپ اول، تهران، جامعة الامام الصادق(ع)، ص160
9 . فوائد الوحید البهبهانى، ص34
10 . تلخیص مقباس الهدایه، ص160
11 . الذریعة الى تصانیف الشیعة، آقا بزرگ تهرانى، ج2، ص125 و 126
12 . رجوع کنید به: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص33؛ معجم المفهرس لالفاظ احادیث بحار الانوار ، مقدمه کتاب.
13 . الذریعة، ج2، ص151
14 . فوائد الوحید البهبهانى، ص32
15 و 16 . تلخیص مقباس الهدایة، ص160
17 . الذریعة، ج2، ص134
18 . قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، قم، انتشارات اسلامى، ج1، ص65
19 . رجال الطوسى، قم، منشورات رضى، 1380هـ.، ص 440
20 . همان، ص350
21 . همان، ص440
22 . همان، ص441
23 . مجمع الرجال ، ج4، ص120
24 . رجال الطوسى، ص517؛ مجمع الرجال، ج6، ص307
25 . رجال النجاشى، تحقیق، سید موسى شبیرى زنجانى، انتشارات اسلامى، ص20
26 . رجال الطوسى، ص 102
27 . مجمع الرجال، ج6، ص204؛ رجال الطوسى، ص449
28 . مجمع الرجال، ج2، ص253؛ رجال الطوسى، ص420
29 . الفهرست، شیخ طوسى، ص1 و 2
30 . الذریعة، ج24، ص316. به این ترتیب با توجه به جدولى که ارائه خواهد شد مى توان ترادف نسبى اصل و کتاب را در زمان امام صادق(ع) نتیجه گرفت.
31 . قاموس الرجال، ج1، ص65
32 . دلیل آن را در پایان این بحث ذکر مى کنیم.
33 . اعیان الشیعة، سید محسن امین، تحقیق: حسن امین، بیروت، دارالتعارف، 1986م، ج1، ص140
34 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص32
35 . همان، ص34
36 . پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، مجید معارف، مؤسسه فرهنگى و هنرى ضریع، ص178 ـ 180
37 . الفهرست، ص142
38 . الذریعة، ج2، ص145
39 و 40. رجال النجاشى، انتشارات اسلامى، ص144، شماره 375
41 . الفهرست، شیخ طوسى ، ص142
42 . همان، ص97 ـ 174
43 . قاموس الرجال، ج1، ص64
44 . فوائد الوحید البهبهانى، ص32؛ و نیز رجوع کنید به: تلخیص مقباس الهدایة، ص161
* پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، ص183 ـ 187
45 ـ این نظر نگارنده است؛ در هیچ یک از منابع نیافتیم که قائل باشند پس ازعصر امام حسن عسکرى(ع) هم ممکن است اصلى تدوین شده باشد، ولى با توجه به اینکه ممکن است روایات اصل با یک واسطه از امام اخذ و سپس نگارش شده باشد، ممکن است برخى از این اصول، اندکى پس از عصر امام عسکرى(ع) تدوین شده باشند.
46 . الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، محمد بن نعمان شیخ مفید، ص253؛ معالم العلماء، ابن شهر آشوب، نجف، مطبعة حیدریة، 1380هـ، ص3
47 . معالم العلماء، ص3
48 . الذریعة، ج2، ص131
49 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
50 . القوامیس، ص73
51 . المعتبر، ص5
52 . الذکرى، ص6
53 . وصول الاخیار الى اصول الاخبار، ص40
54 . الرواشح السماویة فى شرح الاحادیث الامامیة، میرداماد، قم، کتابخانه آیة اللّه مرعشى، 1405هـ، ص98 و 99
55 . الإعلام الورى بأعلام الهدى، ابن على فضل بن حسن طبرسى، تحقیق:على اکبر غفارى، چاپ اول، بیروت، دار المعرفة، 1399هـ، ص276
56 ـ دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج1، ص44
57 . رجوع کنید به : الرعایة الى علم الدرایة، شهید ثانى، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى، 1408، ص17.
58 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
59 . وسائل الشیعة، ج1، ص (مقدمه کتاب).
60 . تفضیل این دلایل را در مقاله هاى محمد حسین جلالى در دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص33 تا 36 ببینید.
61 . الذریعة، ج2، ص131
62 . وسائل الشیعه، ج20، ص49 (الفائدة الرابعة)؛ علم الحدیث، کاظم مدیرشانه چى، ص74؛ الذریعة، ج2، ص130
63 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
64 . الذریعة، ج2، ص130
65 . نک: پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، ص175
66 . مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج1، ص254
67 . عبارت آنان قبلا ذکر شده است.
68 . الفهرست، شیخ طوسى، مقدمه مولف؛ رجال النجاشى، مقدمه مولف.
69 . همان.
70 . الذریعة، ج2، ص131
71 . الفهرست، شیخ طوسى.
72 . همان، ص85
73 . رجال النجاشى، ص132، شماره 339
74 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، ج2، ص38
75 . الذریعة، ج2، ص135 ـ 166
76 . شیخ مفید در الارشاد (ص289) آورده است: ان اصحاب الحدیث قد جمعوا اسماء الرواة عنه من الثقات على اختلافهم فى الآراء والمقالات فکانوا اربعة آلاف رجل.
77 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، ج2، ص38
78 . پژوهشى درتاریخ حدیث شیعه، ص177
79 . الفهرست، مقدمه مؤلف؛ مجمع الرجال، ص8
80 . به نقل از دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص37
81 . همان.
82 . الرواشح السماویه، ص98 و 99
83 . الذریعة، ج2، ص126 و 127
84 . همان.
85 . الدرایة فى مصطلح الروایة، شهید ثانى، قم، منشورات مکتبة المفید، ص17
86 . الرواشح السماویة، ص98
87 . اعیان الشیعة، ج1، ص140
88 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص37
89 . دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج2، ص37
90 . به نقل از پژوهشى در تاریخ حدیث شیعه، ص187
91 . وسائل الشیعة، ج20، ص96 به بعد.
92 . من لایحضره الفقیه، محمد بن على صدوق، تصحیح: سید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء، 1405هـ.ق، ج1، ص4 و 5
93 . فوائد الوحید البهبهانى، ص35
94 . منتهى المقال، ص11
95 . فوائد الوحید البهبهانى، ص35
96 . الذریعة، ج2، ص127
97 . معجم الرجال الحدیث، ج1، ص23
98 . همان، ص23 و 24
99 . تلخیص مقباس الهدایة، ص162
100 . الذریعة، ج2، ص134 و 135