آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

هر زبانى میراث دار احساس ها، دانش ها، بینش ها، روش ها و پیشینه صاحبان آن زبان است. زبانْ آگاهى و توان دریافت مفاهیم زبان هاى دیگر و برگردان آن، تنها راه انتقال و تبادل اندیشه ها، فرهنگ ها،تمدن ها و ضرورى ترین راه براى تفاهم بین انسان ها است.
فرهنگ بشرى به زبان ها و لغات گونه گونْ شکل یافته، تدوین گشته و رشد کرده است و به همین شکل فرهنگ آسمان بنیاد وحى، گنجینه شده است.
بنابراین، بنیادى ترین راه دریافت این فرهنگ ها زبانْ آگاهى است. ملتى که کم تر زبان ها را بشناسد، از فرهنگ و تمدن بشرى بیش تر دور مى ماند و در ارائه پیام ها و مفاهیم خویش به دیگران، ناتوان تر است.
اکنون گرچه پدیده هاى مختلف هنرى و تصویرى در نشان دادن اندیشه ها و احساس ها کاربرد فرا ملیتى دارد و گرچه هم دلى از هم زبانى بهتر است، لیکن برگردان درست و گویاى یک فرهنگ یا یک مکتب و ارائه توان مند و پویاى ره یافت هاى آن، بدون زبان آورى و زبان فهمى ممکن نیست.
روحِ فکر پرور، فرهنگ ساز و تمدن آفرین اسلام نیز بستر مناسبى براى مترجمان فکرها و فرهنگ هاى بیگانه پدید آورد و از سوى دیگر فرهنگ اسلامى را در میان ملل دیگر گستراند. بدین گونه است که تمدن هاى بزرگ و فرهنگ هاى غنى و جهان گیر، پیوسته وام دار مترجمان و زبان شناسان بوده اند.
با توجه به این همه، زبانْ آگاهى یکى از ارزشمندترین دانش هاست.
بى تردید در قلمرو دین اسلام، که رسالت جهانى و جاودانى دارد و همه ملل، مخاطب آنند، این زبان آگاهى یک ضرورت تبلیغى و دینى و ارتباطى پیدا مى کند.
در این نوشته با ارائه پژوهش هاى گونا گون، نشان داده مى شود که پیامبر اکرم(ص) و امامان(ع) توان فهمیدن لغات گوناگون و سخن گفتن و نوشتن به همه زبان ها و گویش ها را داشتند، چه زبان هایى که تا کنون شناخته شده و چه زبان هایى که ناشناخته مانده است. این ادعا با ادله بسیار استوار و انکار ناپذیر، اثبات گردیده است.
واقعیت هاى بى شمار تاریخى نشان مى دهد که آنان، به زبان هاى رومى، سندى، چینى، خزرى، فارسى، حبشى، هندى، ترکى، عبرى، سُریانى و نَبَطى، سَقْلَبى، یونانى، آفریقایى و… سخن گفته اند، نامه نگاشته اند یا متون کتاب هاى مذهبى پیشینیان را به همان زبان ها قرائت کرده اند.

تصریح به زبانْ آگاهى برخى از پیامبران پیشین در روایات
در معارف اسلامى به زبانْ آگاهى برخى از پیامبران تصریح شده است؛ مثلاً در قرآن کریم مى خوانیم: «قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم؛1 [یوسف] گفت: مرا بر خزانه هاى این سرزمین بگمار، بى تردید من پاسدارى دانا هستم.»
امام صادق(ع) در تفسیر این آیه فرموده اند: «قال حفیظ بما تحت یدىّ علیم بکل لسان؛2 من آن چه را در قلمرو مدیریت خویش دارم پاس مى دارم و به همه زبان ها آگاهم.»
علامه مجلسى(ره) به نقل از عرائس آورده اند: با این که حضرت یوسف(ع) در آن هنگام تنها سى بهار از روزگارش سپرى شده بود به زبان هاى گوناگون سخن مى گفت.3
و درباره حضرت سلیمان، از قول امام صادق(ع) چنین نقل شده است:
«اعطى سلیمان بن داود(ع) مع علمه معرفة المنطق بکل لسان ومعرفة اللغات ومنطق الطیر والبهائم والسّباع فکان اذا شاهد الحروب تکلم بالفارسیة واذا قعد لعمّاله وجنوده واهل مملکته تکلم بالرومیة فاذا خلا مع نسائه تکلم بالسریانیة والنبطیة واذا قام فى محرابه لمناجاة ربّه تکلم بالعربیة واذا جلس للوفود والخصماء تلکم بالعبرانیة؛ 4 افزون بر دانش سلیمان، پسر داوود، به او معرفت گفتار با هر زبان و هر لغت و معرفت گفتار با پرندگان، حیوانات و درندگان داده شده بود.
او هر گاه در میدان هاى جنگ حضور مى یافت، به پارسى سخن مى گفت و آن گاه که به فرمان روایى براى کارگران، سپاهیان و مردم مى نشست به زبان رومى حرف مى یزد و زمانى که با همسرانش خلوت داشت به زبان سُریانى و نَبَطى تکلم مى کرد و وقتى در محرابش به نیایش برمى خاست، زبان به عربى مى گشود و آن هنگام که با میهمانان و دشمنان، سخن مى گفت، سخن گفتنش عبرانى بود.»
پرسیدم از آن کسى که برهان دانست    کان کیست که او حقیقت جان دانست
بگشاد زبان و گفت اى آصف راى    این منطق طیر است، سلیمان دانست 5
در قرآن کریم آمده است: وما ارسلنا من رسول الاّبلسان قومه لیبیّن لهم؛6 و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [حقایق را] براى آنان بیان کند. علامه طباطبایى در تفسیر این آیه نوشته اند:
مقصود از فرستادن پیامبر، به زبان قومش این است که: آن پیامبر با زبان قومى که نَسَباً از آنان بود [زبان مادرى و قومى] سخن مى گفت، براى این که خداوند متعال به هجرت لوط(ع) از کَلْدَه که سُریانى زبان بودند به مؤتفکات که زبانشان عبرانى بود تصریح کرده است. و در چند آیه آن ها را قوم لوط خوانده است.7
از این تفسیر، زبانْ آگاهى حضرت لوط نیز به دست مى آید. علامه طباطبایى سپس مى افزایند:
اما پیامبران اولوالعزم که براى بیش تر از یک امت فرستاده شده اند، اقوام دیگرِ ناهم زبانشان را به راه خدا فرا مى خوانده اند، به دلیل دعوت حضرت ابراهیم(ع) از اعراب حجاز به حج و فراخواندن موسى(ع) فرعون و قومش را به سوى ایمان و دعوت هاى فراگیر و عمومى پیامبر اکرم(ص) قرآن که داراى دعوت هایى از یهود، نصارى و جز آن هاست، پذیرفتگى ایمان آن اقوام را بیان مى کند. همین طور فراگیر بودن دعوت حضرت نوح از آن استفاده مى شود.8

زبانْ آگاهى پیامبر اکرم(ص)
براساس روایات و واقعیت هاى تاریخى و سنگ پایه هاى عقلى و اعتقادى، پیامبر اکرم(ص) آگاه به همه زبان ها بوده اند و توان نوشتن به همه زبان ها را داشته اند. صفّار9 در کتاب بصائر الدّرجات که از نخستین کتاب هاى روایى ماست و در عصر امامان(ع) تدوین شده، بابى دارد با عنوان «باب فى ان رسول الله(ص) کان یقرء ویکتب بکل لسان.»10
این باب درباره سخن گفتن و نوشتن پیامبر اکرم(ص) به همه زبان هاست.
در این باره روایات صریح و استوارى داریم از جمله:

یک. حدثنا احمد بن محمد عن ابى عبدالله البرقى عن جعفر بن محمد الصوفى قال: سألت ابا جعفر محمد بن على الرضا(ع) وقلت له: یابن رسول الله، لم سمى النبى الامى. قال: ما یقول الناس؟
قال: قلت له: جعلت فداک یزعمون انما سمى النبى الامى لانه لم یکتب فقال: کذبوا علیهم لعنة الله انى یکون ذلک والله تبارک وتعالى یقول فى محکم کتابه: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة» فکیف کان یعلمهم ما لا یحسن والله لقد کان رسول الله(ص) یقرأ ویکتب باثنین وسبعین11 لسانا وانما سمى الامى لانه کان من اهل مکة ومکة من امهات القرى وذلک قول الله تعالى فى کتابه: «لتنذر ام القرى ومن حولها»12
جعفر بن محمد صوفى گفت: «از امام جواد(ع) پرسیدم: اى فرزند رسول خدا(ص)! چرا پیامبر، «اُمىّ» نامیده شده است؟ حضرت فرمود: مردم چه مى گویند؟ گفتم: فدایت شوم مردم مى پندارند که پیامبر، «اُمىّ» نامیده شده است چون چیزى ننوشت.
حضرت فرمود: دروغ پنداشته اند، لعنت خدا بر آن ها باد! چگونه مى شود این سخن درست باشد، با این که خداى والا و برین در کتاب استوار خویش مى گوید: «او در میان امیّون، پیامبرى از خودشان برانگیخت. آن پیامبر، آیاتش را بر آنان مى خواند و مهذّبشان مى کند و کتاب و حکمت بدیشان مى آموزد.»13 اکنون چگونه مى تواند بیاموزد چیزى را که نیک نمى داند؟ به خدا سوگند، پیامبر خدا(ص) با هفتاد و دو زبان مى خواند و مى نوشت و «اُمىّ» نامیده شده است! چون او از اهل مکه بود و مکه، از «اُمهات قرا» است. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «لتنذر ام القرى ومن حولها؛14 تا بیم دهى مردم اُمّ القرى (مکه) و آنان را که در کرانه هاى آن زیست مى کنند.»

دو. در قرآن کریم آمده است: «واوحى الى هذا القرآن لأنذرکم به ومن بلغ؛ 15 و این قرآن بر من وحى شده است تا شما و هر کس را که این پیام به او برسد، بیم دهم.»
امام صادق(ع) در تفسیر این آیه فرمودند: «بکل لسان؛16 من شما و هر کس را که این پیام به او برسد، با همه زبان ها بیم مى دهم.»
ودر روایت دیگرى امام صادق(ع) در وصف رسول خدا(ص) فرمودند: «ویخاطب کل قوم بألسنتهم؛17 با هر قومى به زبان خودشان سخن مى گفت.»

سه. در حدیث دیگرى آمده است:
عن ابى ذرالغفارى قال: والله الذى لا اله الا هو، ما مات ابوطالب حتى أسلم بلسان الحبشة وقال لرسول الله(ص): أتفقه الحبشة؟ قال: یا عم ان الله علمنى جمیع الکلام.
قال: یا محمد! اسدان لمصافاقا لها لاها، یعنى أشهد مخلصاً لا اله الا الله. فبکى رسول الله(ص) وقال: ان الله اقرّ عینى بأبى طالب؛18
ابوذر گفت: سوگند به خدایى که معبودى جز او نیست. حضرت ابو طالب پیش از مرگش به زبان حبشه، ایمان آورد.
از پیامبر اکرم(ص) پرسید: زبان حبشه را مى دانى. فرمود: خداوند، همه زبان ها را به من آموخته است. حضرت ابو طالب گفت: شهادت مى دهم از روى اخلاص و یقین که نیست مستحق عبادتى مگر خداى رب العالمین. آن گاه پیامبر اکرم(ص) گریست و فرمود: خداوند، چشمم را به ابو طالب روشن ساخت.»
باید بگویم: جمله اى که با «یا محمد» آغاز شده است، به زبان حبشى است.19
زبانْ آگاهى پیامبر اکرم(ص) چنان مشهور بوده است که درباره سیره و ویژگى هاى آن حضرت گفته اند: «کان ینطق بلغات کثیرة؛ 20 به زبان هاى گوناگون سخن مى گفت.»
گفتنى است درباره خواندن و نوشتن آن حضرت، امام صادق(ع) فرمودند: «ان النبى(ص) کان یقرأ ویکتب ویقرأ ما لم یکتب؛ 21 بى تردید پیامبر اکرم(ص) مى خواندند و مى نوشتند و چیزى را خودشان ننوشته بودند، قرائت مى کردند. (یا چیزى را که نوشته نشده بود مى خواندند.)
با سندهاى استوار و تردید ناپذیر از شیعه و سنى نقل شده است که پیامبر اکرم(ص) در واپسین لحظات زندگى خویش فرمودند: «إئتونى بدواة وکتف أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا؛22 دوات و استخوان کتفى بیاورید تا نوشته اى بنگارم که هیچ گاه پس از آن، گمراه نوشید.»
تعبیر روشن «أکتب لکم» دلالت بر نگاشتن خود پیامبر اکرم(ص) دارد.
بنا براین، آیه چهل و هشت سوره عنکبوت که خطاب به پیامبر خدا(ص) مى گوید: تو پیش از این نمى خواندى و نمى نوشتى، در ارتباط با زندگى پیامبر اکرم(ص) پیش از بعثت است. 23 و چه زیبا گفت جامى:
ازو شد عقل کل دانا زهى امىّ ناخوانا    که خواند ابحد، ابراهیم و آدم در دبستانش
زبانْ آگاهى امامان(ع) در روایات
امیرالمؤمنین، على(ع) فرمودند:
انى لأسمع کل قوم الجبارین والمنافقین بلغاتهم؛24
بى شک من پیامم را به گوش همه اقوام ستم گر و منافق، با زبان خودشان مى رسانم.
در برخى از روایات یکى از نشانه هاى شناخت امام معصوم(ع) سخن گویى به همه زبان ها ذکر شده است:

یک. عن ابى الجارود قـال: سألـت ابا جعفر الباقر(ع) بم یعـرف الامام؟ قـال: بخصال: اولها نص من الله تبارک و تعالى علیه ونصبه علَماً للناس حتى یکون علیهم حجة لان رسول الله(ص) نصب علیّاً وعرفه الناس باسمه وعینه وکذلک الأئمة(ع) ینصب الاول الثانى وان یسأل فیجیب وان یسکت عنه فیبدى ویخبر الناس بما یکون فى غد ویکلم الناس بکل لسان ولغة.25
ابو جارود گفت: از امام باقر(ع) پرسیدم: امام به چه چیزى شناخته مى شود؟ فرمود: به خصلت هایى؛ خصلت نخست این است که بر امامت او باید نصّى از جانب خداوند متعال باشد و خداوند او را به عنوان نشانه براى مردم بگمارد تا بر آنان حجت گردد. رسول خدا(ص)، على(ع) را به امامت برگماشت و او را با نام، به مردم معرفى کرد و مشخص ساخت. همین گونه امام اول، امام دوم را به امامت مى گمارد. [امام جلوتر، امام پس از خویش را] و امام باید به پرسشى که از او مى شود پاسخ دهد و هنگامى که در محضر او سکوت مى شود آشکار سازد (یا خود آغاز کند) و مردم را از رویدادهایى که در آینده روى مى دهد آگاه سازد و با مردم به هر زبان و لغتى سخن گوید.»

دو. امام صادق(ع) به یکى از غلامان غیر عربشان گفتند: «تکلم بأى لسان شئت فانى أفهم عنک؛26 به هر زبانى مى خواهى سخن بگو من مى فهم.» و به غلام دیگرى فرمودند: «تکلم بأى لسان شئت سوى العربیة؛ 27 به هر زبانى که مى خواهى غیر از عربى سخن بگو.»

سه. عمّار ساباطى روزى پس از این که امام صادق(ع) به زبان نبطى با او سخن گفتند، به حضرت عرض کرد: من هیچ نبطى را فصیح تر از شما در زبان نبطى ندیدم. آن حضرت فرمودند: ما در همه زبان ها از دیگران، فصیح تریم.28

چهار. شخصى از امام موسى بن جعفر(ع) پرسید: امام با چه چیزهایى شناخته مى شود؟ امام(ع) در شمار چیزهایى که در پاسخ گفتند این بود که: «ویکلّم الناس بکل لسان29؛ [یکى از راه هاى شناخت امام این است که] با هر زبانى با مردم سخن بگوید،»

پنج. نصر بن مزاحم از امام رضا(ع) درباره اوصاف امام هفتم(ع) پرسید، آن حضرت پاسخ دادند: «ان موسى بن جعفر عَمَّرَ برهة من الزمان فکان یکلم الانباط بلسانهم ویکلم اهل خراسان بالدّریّة واهل روم بالرومیة ویکلّم العجم بالسنتهم؛30 موسى بن جعفر(ع) در برهه اى از زمان بزیست. او با نبطى ها به زبان خودشان و با مردم خراسان به زبان فارسى درى و با رومیان به زبان رومى و با غیر عرب به زبان هاى خودشان سخن مى گفت.»31

شش. امام رضا(ع) در شمار دلیل هاى که براى امامت، بر شمردند فرمودند: وان یکون عالماً بجمیع اللغات حتى لایخفى علیه لسان واحد فیحاجّ کل قوم بلغتهم…؛ وامام باید همه زبان ها را بداند تا هیچ زبانى بر او پوشیده نباشد و با هر جامعه اى به زبان خودشان احتجاج کند.»

هفت. «فابتدأ عمرو بن هدّاب فقال: ان محمد بن الفضل الهاشمى ذکر عنک أشیاء لا تقبلها القلوب. فقال الرضا(ع) وما تلک؟ قال: اخبرنا عنک انک تعرف کل ما أنزله الله وأنک تعرف کل لسان ولغة، فقال الرضا(ع): صدق محمد بن الفضل فأنا أخبرته بذلک فهلموا فاسألوا. قال: فإنا نختبرک قبل کل شئ بالالسن واللغات وهذا رومى وهذا هندى وفارسى وترکى فاحضرناهم فقال(ع): فلیتکلموا بما احبوا اجب کل واحد منهم بلسانه ان شاء الله. فسأل کل واحد منهم مسألة بلسانه ولغته فأجابهم عما سألوا بالسنتهم ولغاتهم فتحیّر الناس وتعجبوا واقروا جمیعاً بأنه افصح منهم بلغاتهم؛ 32
عمرو بن هدّاب سخن گفتن آغاز کرد و خطاب به امام رضا(ع) گفت: محمّد بن فضل هاشمى درباره شما چیزهایى گفت که دل ها باور نمى کند. امام رضا(ع) فرمودند: آن چیزها چه بود؟ گفت: به ما خبر داد که شما هر چه را خدا فرو فرستاده مى دانید و به همه زبان ها و لغت ها آگاهید. امام رضا(ع) فرمودند: محمد بن فضل، راست گفته است. من به او چنین گفته ام. اکنون بیایید و بپرسید. عمرو بن هدّاب گفت: ما نخست شما را با زبان ها و لغت ها آزمایش مى کنیم. افرادى از رومیان، هندیان، فارسیان و ترک ها حاضر کردیم. امام رضا(ع) فرمودند: هرچه دوست دارند بگویند من هر کدام را به زبان او پاسخ مى دهم. ان شاء الله!
آن گاه هر یک از آنان مسئله اى را به زبان خود پرسید و امام رضا(ع) پاسخ او را به همان زبان مى دادند. مردم، حیرت زده شدند و تعجب کردند و همه اعتراف کردند: آن حضرت از همه آنان در زبانشان فصیح تر است.»

هشت. و در سلام منقول از امام جواد(ع) نسبت به پدر گران قدرشان آمده است: السلام على قمر الأقمار، المتکلم مع کل لغة بلسانهم، القائل لشیعته ما کان الله لیولىّ اماماً على امة حتى یعرفه بلغاتهم؛ 33
سلام بر ماه ماهان، آن کس که با اهل هر زبانى به زبان خودشان سخن گفت. آن که به شیعیانش گفت: خداوند [متعال] بر هیچ امتى، امامى نمى گمارد مگر این که او را به زبان آنان آشنا مى سازد.»

حجت خدا باید زبان آگاه باشد
بنگرید:
یک. عن الهروى قال: کان الرضا(ع) یکلّم الناس بلغاتهم وکان والله افصح الناس واعلمهم بکل لسان ولغة. فقلت له یوما: یابن رسول الله، انى لأعجب من معرفتک بهذه اللغات على اختلافها. فقال: یا أبا الصلت، انا حجة الله على خلقه وما کان لیتخذ حجة على قوم وهو لایعرف لغاتهم؛34
ابا صلت هروى گفت: امام رضا(ع) با مردم به زبان هاى آن ها سخن مى گفتند. به خدا سوگند آن حضرت فصیح ترین و داناترین مردم به هر زبان و لغتى بود. روزى به آن حضرت گفتم: اى پسر رسول خدا! من از آگاهى شما به این زبان ها گوناگون در شگفتم.
حضرت فرمود: اى ابا صلت! من حجت خدا بر مردمم و خداوند، حجتى که زبان آنان را نداند بر جامعه اى نمى گمارد.
دو. روى عن ابى حمزة، نصیر الخادم، قال: سمعت أبا محمد(ع) غیر مرة یکلّم غلمانه وغیرهم بلغاتهم وفیهم روم وترک وصقالبة، فتعجبت من ذلک وقلت هذا ولد بالمدنیة ولم یظهر لأحد حتى قضى أبوالحسن ولا رآه احد فکیف هذا؟ احدث بهذا نفسى. فاقبل على وقال: ان الله بیّن حجته من بَیْن سائر خلقه واعطاه معرفة کل شئ فهو یعرف اللغات والأنساب والحوادث ولولا ذلک لم یکن بین الحجة والمحجوج فرق؛ 35
از ابوحمزه، نصیر خادم، روایت شده است که گفت: من مکرر مى شنیدم که امام عسکرى(ع) با غلامان و غیر غلامانشان که رومى یا ترک یا از صقالبه بودند به زبان آن ها سخن مى گفتند. از این رو من شگفت زده بودم، با خود مى گفتم: این حضرت (امام عسکرى ـ ع ـ) در مدینه به دنیا آمد و تا هنگام مرگ امام هادى(ع) بر کسى آشکار نگشت و کسى او را ندید پس چگونه با این زبان ها آشناست؟
امام عسکرى(ع) روى به من کرد و فرمود: بى شک، خداوند حجّتش را از میان مردم، مشخص کرده است و به او شناخت هر چیزى را عطا کرده و او زبان ها، نسب ها و رویدادها را مى داند و اگر چنین نبود بین حجّت و آن کس که حجّت نیست (حجّت براى او آمده است) فرقى وجود نداشت.»

توضیح:
«ابا محمد» کنیه امام حسن عسکرى(ع) است.
«ابوالحسن» کنیه پنج تن از امامان(ع) است و در این روایت مقصود از «ابوالحسن» حضرت امام هادى(ع) هستند.
واژه «صقالبه» در روایات، بسیار به کار رفته است.
این کلمه، جمع «صَقْلَبْ»، «صَقْلاب»، «صَقْلَبى» و «صَقْلابى» است.
دهخدا به نقل از دائرة المعارف اسلامى فرانسه آورده است:
«این کلمه، بدون شک مأخوذ از کلمه یونانى اسکلابنوى، اسکلابوى مى باشد.»
و به نقل از قاموس الاعلام ترکى نوشته است:
«اعراب، اسلاوها را به این نام (صقلاب) مى خوانند و در اثر بُعْد مسافت وفِقدان وقایع تاریخى مشهور، معلومات جغرافیون عرب، در حق اینان بسیار مشوّش است. احمد بن فضلان، اول کسى است که در حق اینان اطلاعات و اخبارى بیان کرده و وى از طرف المقتدر بالله، خلیفه عباسى به سمت سفیرى نزد پادشاه صقالبه اعزام شده بود.»
وفیروز آبادى نگاشته است:
«الصَقْالِبَة جیل تتاخم بلادهم بلاد الخزر بین بُلْغَرْ وقسطنطنیه؛ 36
صقالبه، نسلى هستند که سرزمینشان، هم مرز سرزمین خزر است و بین بلغارستان و قسطنطنیه قرار دارد.»
سه. امام صادق(ع) فرمودند:
«ان الله لایجعل حجّة فى أرضه یسال عن شئ فیقول لا أدرى؛ 37
بى شک، خداوند حجتى که چیزى از او پرسیده شود و بگوید نمى دانم در زمینش قرار نمى دهد.»
فصل الخطاب
در روایات زیادى تصریح گردیده است که به امامان(ع) «فصل الخطاب» عطا شده است.
در زیارت جامعه نیز مى خوانیم: «فصل الخطاب عندکم» و در روایات دیگرى «فصل الخطاب» به زبانْ آگاهى و آشنایى با لغات تفسیر شده است.
بنگرید:

یک. قال امیر المؤمنین(ع):
ولقد أعطیت خصالاً ما سبقنى إلیها احد قبلى. علمت المنایا والبلایا والأنساب وفصل الخطاب فلم یفتنى ما سبقنى ولم یعزب عنى ما غاب عنى؛ 38
محققاً به من خصلت هایى داده شده است که در آن ها هیچ کس بر من پیشى ندارد؛ دانستن مرگ ها، رویدادهاى ناگوار، نسب ها و «فصل الخطاب» به من آموزش داده شده است. پس علم به آن چه پیش از من سپرى شده است از دستم نرفته و علم به آن چه پنهان است، از دست رس من دور نیست.»

دو. امام رضا(ع) فرمودند:
مرعشى«أو ما بلغک قول امیرالمؤمنین(ع): اوتینا فصل الخطاب، فهل فصل الخطاب الا معرفة اللغات؟39؛
آیا سخن امیر المؤمنین(ع) به تو نرسیده است که فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است. آیا «فصل الخطاب» چیزى غیر از شناخت زبان هاست؟»40

زبانْ آگاهى، پرتوى از دانش بى کران امامان(ع)
زبانْ آگاهى پیامبر اکرم(ص) و امامان(ع) نمودى از دانش بى کران آنان است. اکنون نگاهى به این مسئله بنیادین مى افکنیم.
ما بر این باوریم که خداوند متعال، گنجینه هاى نامحدود علوم را به پیامبر اکرم(ص) و امامان (ع) آموخته است. این باور استوار، مبتنى بر دلیل هاى تردید ناپذیر زیرین است:

1ـ نصوص قطعى؛
2ـ ادلّه عقلى؛
3ـ میراث عظیم علمى؛
4ـ واقعیت هاى انکار ناپذیر تاریخى.
نصوص دینى نشان مى دهد که آنان، اقیانوس هاى بى کران معارفند.
بنگرید:
«فقال [ابو عبد الله] ورب الکعبة ورب البنیة ـ ثلاث مرات ـ لو کنت بین موسى والخضر لأخبرتهما أنى أعلم منهما ولأتبأتهما بما لیس فى أیدیهما، لأن موسى والخضر(ع) اعطیا علم ما کان ولم یعطیا علم ما یکون وما هو کائن حتى تقوم الساعة وقد ورثناه من رسول الله(ص) وراثة؛41
امام صادق(ع) سه بار فرمود: سوگند به پروردگار این کعبه، سوگند به پروردگار این بنا، اگر من با موسى و خضر بودم به آن ها خبر مى دادم که از آن ها داناترم و آنان را از آن چه در اختیارشان نبود، آگاه مى ساختم، زیرا به موسى و خضر(ع) علم آن چه گذشته است، عطا شده بود ولى علم آن چه تا روز قیامت واقع مى شود، عطا نشده بود لیکن ما از راه وراثت، آن علم را از رسول خدا(ص) به دست آورده ایم.»
امام صادق(ع) در روایت دیگرى فرمودند:
«إنى لأعلم ما فى الأرض وأعلم ما فى الجنة وأعلم ما فى النار وأعلم ما کان و ما یکون؛42
من آن چه را در آسمان ها و زمین است مى دانم و آن چه را در بهشت و دوزخ است مى دانم و گذشته و آینده را مى دانم.»
امیر المؤمنین(ع) فرمودند:
«سلونى فان عندى علم الاولین والآخرین؛43
از من سؤال کنید، بى تردید، دانش پیشینیان و پسینیان پیش من است.»
و فرمودند:
«ولولا آیة فى کتاب الله لأخبرتکم بما کان و ما یکون وما هو کائن44 الى یوم القیامة وهى هذه الآیةسیمحو الله ما یشاء ویثبت وعنده ام الکتاب؛ز 45
اگر نبود آیه اى در قرآن، خبرى مى دادم به شما از آن چه بود، آن چه خواهد آمد و آن چه هست و آن آیه این است: سخدا آن چه را بخواهد محو یا اثبات مى کند و اصل کتاب نزد اوست.ز»
با ادله عقلى فراوان به دست مى آید که: عصمت داشتن، انسان کامل بودن، صاحب ولایت و حجت بودن، بدون برخوردارى از آن معارف عظیم و نا محدود ممکن نیست. از سوى دیگر، میراث غنى زندگى ساز و نور بخش آنان که مجموعه هایى از سخنرانى ها، سخنان کوتاه، مناظره ها، نامه ها، کتاب ها، تفسیرها، دعاها، شعرها، پاسخ ها و آموزش هاى آن بزرگواران است و در هزاران کتاب نگارش یافته است و بنیان فکر، فرهنگ، فقه و باورهاى ما گشته است. این گنجینه هاى محسوس و مکتوب، این میراث گران بار علمى اکنون در پیش چشم همه دانش پژوهان جهان است و هر کاوش گر هشیار و دانش ور بیدارى در مى یابد که این معارف عظیم، دست یافت بشر نیست و پایه در دریافت هاى تخیلى، عقلى، تجربى و آزمایش گاهى ندارد، بلکه تنها و تنها تبلورى از علوم الهى آن سروران است. مگر مى شد بدون دریافت هاى الهى و در محیط دور از فرهنگ و تمدن هزار و چهارصد سال پیش، این فرهنگ و تمدن ارجمند و آسمان بنیاد را پى نهاد.
واقعیت هاى انکار ناپذیر تاریخى در دست رس همه پژوهش گران است. تاریخ به صراحت و به تکرار نشان مى دهد که: پیامبر اکرم(ص) و امامان(ع) هیچ گاه در هیچ مسئله اى وا نماندند، هیچ وقت اظهار عجز علمى نکردند و برخورد مردم با آنان به گونه برخورد با کسانى بود که همه چیز را مى دانند. و پیوسته بزرگ ترین دانشمندان، عاجزانه و فروتنانه در حل نیازهاى علمى خویش به آنان رجوع مى کردند و آنان همیشه گره هاى دشوار علمى را مى گشودند. و در هیچ زمانى «نمى دانم»، «تخصص آن را نداریم»، «شاید چنین باشد»، «باید فکر کنیم»، «باید آن را بیازماییم»، «باید در کتاب ها بنگریم»، «اکنون فراموش کرده ایم»، «این پرسش دینى نیست از دیگرى بپرسید» و… نگفتند.
با وجود آن همه دشمن، حتى یک جا کسى در تاریخ ثبت نکرده است که آنان در حل یک مسئله علمى به بن بست رسیده باشند.
خداوند در قرآن فرمان مطلق مى دهد که: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون؛46 از اهل ذکر بپرسید، اگر نمى دانید.»
درس آموز است که در این آیه کریمه مفعول دوم «فسئلوا» یعنى چیزى که باید پرسید و مفعول «لاتعلمون» یعنى چیزى را که نمى دانیم، حذف شده است و این دو حذف، دلالت بر عموم دارد و نیز به تصریح روایات، «اهل الذکر» امامان(ع) هستند. 47
بدون تردید، خداوند متعال هیچ گاه مردم را به طور مطلق به جاهلان یا به کسانى که دانش محدود دارند، ارجاع نمى دهد. از سوى دیگر، امامان(ع) همیشه آماده پاسخ گویى به تمامى سؤال هاى گوناگون مردم بودند. حضرت على(ع) مى فرمودند: «سلونى قبل ان تفقدونى؛48 پیش از این که مرا از دست بدهید، از من سؤال کنید.» در این حدیث، مشخص نکرده اند که چه چیز بپرسید. و همین افاده عموم مى کند؛ یعنى هر چه مى خواهید بپرسید.
در تمام تاریخ هیچ دانشمندى نتوانسته است چنین ادعایى بکند و از عهده آن برآید و اکنون در قرن بیستم هم اگر همه کالج ها، آکادمى ها، دانشگاه ها بسیج شوند و دانشمندان جهان، یک کانون بزرگ علمى از سرآمدان خویش تشکیل دهند، باز نمى توانند سخن حضرت على(ع) را بگویند چون مجهولات آن ها نامحدود است و دانششان محدود و رسواییشان در برابر هزاران هزار پرسش بى پاسخ، معلوم.
از کاوش در معارف امامان(ع) به دست مى آید که: علوم و معارف آنان داراى این ویژگى هاست:

1ـ نامحدود است.

2ـ صحت دارد؛ مثلاً فرضیه نیست،، تا آزمون ها بنیادش را بلرزاند و مولود اندیشه هاى بشرى نیست، تا تراوش فکرى دیگران به بطلانش قیام کند.

3ـ موهبتى است نه اکتسابى.
اساساً بسیارى از آن معارف، با شیوه هاى معمول آموزشى دست یافتنى نیست و اگر همه پژوهش کده هاى امروز و فرداى جهان، هم دست گردند، به آن معارف دست نمى یابند. چون دانش هاى بشرى اسیر گذشت زمان، تضاد، استقرا، تجربه و آزمایش است، ولى معارف و علوم الهى این چنین نیست و جلوتر از زمان و دور از محدودیت هاى ابزارى، اقیانوس هاى بى کران دانش و بینش را پیش کش بشر مى کند و عمر بشر را قربانى گذشت زمان ومذبوح تجربه ها و آزمون هاى گوناگون نمى سازد و انسان را چون موش آزمایش گاهى به آزمایش گاه زمان نمى سپارد تا به قیمت تباهى زندگى او صحت یا سقم آزمونى را بسنجد. به علاوه، بسیارى از قلمروهاى زندگى بشر با ابزارى مادى کاویدنى نیست.

4ـ جامع و فراگیر است؛ همه ابعاد حیات مادى و معنوى انسان را هدایت مى کند.

5ـ تضاد و تناقض ندارد.
تضاد و تناقض از ویژگى هاى اندیشه ها و دریافت هاى بشرى است و در معارف آسمانى، تضاد وجود ندارد. آن چه متضاد گونه به نظر مى رسد، یا مولود دریافت ناقص ماست یا به وجود آمدن شرایط تقیه و مانند آن است که کاملاً با ابزار و شیوه هاى علمى و حدیث شناسى قابل بررسى و توجیه است و یا دست حدیث سازان و تحریف گران، آن را پدید آورده است که اساساً خارج از فرهنگ وحى، و قابل شناسایى است.

6ـ معارف اهل بیت، مغلوب و محکوم هیچ شرایطى نیست.
اندیشه ها و علوم بشرى محکوم و مغلوب پیش فرض ها، شرایط محیطى، شخصیت ها، عامل تغییر پذیر و ناثابت دیگر است، لیکن علوم آسمان بنیاد امامان(ع) محکوم و مغلوب هیچ یک از عوامل شخصى و محیطى نیست.
کوتاه سخن این که: براساس ادله نقلى، عقلى و تاریخى، دریاى بى کران دانش امامان(ع) اثبات مى گردد و زبانْ آگاهى به عنوان پرتوى از آن اقیانوس معارف خداداد به جلوه مى نشیند.

مکالمه ها
این از واقعیت هاى انکار ناپذیر تاریخى است که امامان(ع) با ملت ها و اقوام گوناگونى ارتباط داشتند یا مناظره دینى و علمى مى کردند و با زبان آن ها به گفت و گو مى پرداختند. سندهاى روشن و فراوان این حقیقت، در دست تاریخ کاوان است و معارف عظیم ما بر آن گواهى مى دهد.
امامان(ع) به ضرورت با گروه هاى ناهم زبان ارتباط داشتند از جمله:

1ـ اهل کتاب، مثل یهود و نصارى.
2ـ موالى یا بردگانى که از ملل گوناگون به قلمرو حکومت مسلمانان آورده شده بودند.
3ـ شیعیان با ملیت هاى مختلف که براى زیارت، تجارت، پرسش و آموختن به دیار امامان(ع) مى آمدند.
4ـ دانشمندان و حقیقت جویان کشورهاى دور و نزدیک.
5ـ مأموران دولتى.
6ـ زنان، کنیزان و غلامان ناهم زبانى که در خانه آنان بودند.
اکنون به نمونه هایى از این گفت و گوها مى پردازیم.

به زبان فارسى
از رخدادهاى خاطره آمیز تاریخى، داستان اسارت دختر یزدگرد است. آن دختر ماه رخسار را پیش عمر آوردند. هنگامى که عمر را دید، گفت: «آه پیروز باد هرمز!» عمر پنداشت او را ناسزا مى گوید. تصمیم گرفت او را بفروشد.
حضرت على(ع) فرمودند: «تو نباید چیزى را که نمى دانى انکار کنى، چنین کارى براى تو روا نیست.»
تا بالاخره دختر یزدگرد، امام حسین(ع) را به همسرى برگزید. در این لحظه هاى شکوه مند، حضرت امیرالمؤمنین(ع) با نوعروس خویش به فارسى سخن گفتند: به او فرمودند: «چه نام دارى اى کنیزک؟»49
پاسخ داد: «جهان شاه.»50
حضرت، فرمودند: «بله تو شهربانو و خواهرت، مروارید، دختر کسرى است.»51
شهربانو: «او خواهر من است.»52
حضرت على(ع) فرمودند: «راست گفتى.»
در رویداد شیرین دیگرى حضرت على(ع) با یک اصفهانى که به محضرشان شرف یاب شده بود هم به زبان فارسى و هم به لهجه اصفهانى سخن گفتند. 53
و در روایت دیگر آمده است:
«روى احمد بن فارس عن أبیه عن ابى عبدالله(ع) قال سدخل الیه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء: من جمع مالاً یحرسه عذبه الله على مقداره. فقالوا بالفارسیة: لانفهم بالعربیة، فقال لهم: هر که درم اندوزد جزایش دوزخ باشدز؛54
گروهى از مردم خراسان به محضر امام صادق(ع) شرف یاب شدند، آن حضرت در آغاز فرمودند: «من جمع مالاً عذبه الله على مقداره؛ هر کس مالى بیندوزد و به حراستش کوشد خداوند به اندازه همان مال، او را عذاب مى کند.»
خراسانیان به زبان فارسى گفتند: «ما زبان عربى را نمى فهمیم. آن گاه حضرت به زبان پارسى فرمودند: سهر که درم اندوزد جزایش دوزخ باشدز.»
و در روایت دیگرى امام صادق(ع) نام روزهاى ماه را در تاریخ ایران باستان به زبان پارسى این گونه بر شمردند:55

1ـ هرمزد روز
2ـ بهمن روز
3ـ اردى بهشت روز
4ـ شهریور روز
5ـ اسفندارمذ روز
6ـ خرداد روز
7ـ مرداد روز
8ـ دیبار روز
9ـ آذر روز
10ـ آبان روز

و در روایت دیگرى آمده است:
«عن أبى عبدالله(ع) قال: دخل علیه قوم من اهل خراسان فقال ابتداء من غیر مسألة: من جمع مالاً من مهاوش56 أذهبه الله فى نهابر57 فقالوا: جعلنا فداک لانفهم هذا الکلام فقال(ع): سهر مال که از باد آید به دم بشودز؛58
گروهى از مردم خراسان به محضر امام صادق(ع) رسیدند. آن حضرت، ابتدائاً و بدون این که کسى چیزى بپرسد [به زبان عربى] فرمودند: هر کس مالى از راه هاى ناروا بیندوزد، خداوند آن مال را در تباهى ها نابود سازد. خراسانى ها گفتند: جانمان فدایت باد! ما عربى نمى فهمیم. آن گاه حضرت به زبان فارسى فرمودند: سهر مال که از باد آید به دم بشود.ز
در روایت دیگرى سخن گفتن امام صادق(ع) با یکى از بردگان، به زبان فارسى حکایت شده است. در آن روایت، حضرت عبارت «خربزه چاشته» به کار برده اند.59
درباره امام هفتم نیز روایت شده است: «فضحک(ع) ونطق بالفارسیة؛ 60 آن حضرت، خندیدند و به فارسى سخن گفتند.»
و در رخداد دیگرى، برخى از واژه هاى فارسى را به عربى برگرداندند.61
امام رضا(ع) در وصف ایشان فرمودند: «ویکلّم اهل خراسان بالدریة؛62 و او با مردم خراسان با فارسى درى سخن مى گفت.»
درباره فارسى سخن گفتن امام رضا(ع) روایات فراوانى داریم از جمله:
یک. «فوالله ما لبثت ان دخل علینا رجل من اهل خراسان فتکلّم الخراسانى بالعربیة فاجابه هو بالفارسیة فقال له الخراسانى: اصلحک الله ما منعنى ان اکلمک بکلامى الا أنى ظننت انک لا تحسن فقال: سبحان الله اذا کنت لا احسن اجیبک فما فضلى علیک؛63
به خدا سوگند، من درنگ نکرده بودم که مردى از خراسان بر ما وارد شد و به زبان عربى سخن گفت. امام رضا(ع) به زبان فارسى به او پاسخ دادند. آن مرد خراسانى گفت: «اصلحک الله» مرا از این که به فارسى سخن بگویم باز نداشت مگر این که پنداشتم شما نمى توانید نیک به فارسى سخن بگویید.
امام رضا(ع) فرمودند: پیراسته است خدا. اگر من نتوانم نیکو پاسخ تو را بگویم، پس برترى من بر تو چیست؟»
دو. «عن ابى هاشم الجعفرى قال: کنت اتغدى مع ابى الحسن(ع) فیدعو بعض غلمانه بالصقلبیة والفارسیة وربما بعثت غلامى هذا بشئ من الفارسیة فیعلمه وربما کان ینغلق الکلام على غلامه بالفارسیة فیفتح هو على غلامه؛64
ابو هاشم جعفرى گفت: در خدمت امام رضا(ع) ناهار مى خوردم، آن حضرت برخى از غلامانش را به زبان صقلبى و فارسى فرا مى خواند و چه بسا من این غلامم را که آگاهى اندکى از فارسى داشت به محضر آن حضرت مى فرستادم، آن حضرت او را آموزش مى داد و چه بسیار که غلامش در گفتار فارسیش گیر مى کرد و آن حضرت، لکنت او را مى گشود.»
سه. آن حضرت در وصف مناظره خویش با رهبران ادیان فرمودند:
«…وعلى أهل الهرابذة بفارسیّتهم؛ 65
هنگامى مأمون از تأسیس این مناظره، پشیمان مى گردد که با هر گروه به زبان خودشان و با آتش بانان (زردتشتیان) به زبان فارسیشان، احتجاج کنم.»
درباره فارسى سخن گفتن امام جواد(ع) سخن بسیار است:
«عن على بن مهزیار عن الطیّب الهادى(ع) قال: دخلت علیه فابتدأنى فکلّمنى بالفارسیة؛66
على بن مهزیار گفت: بر امام هادى ـ ع ـ (آن حضرت ملقّب به طیّب هستند.) وارد شدم، ایشان از آغاز به زبان فارسى با من سخن گفتند.»
در روایت دیگرى، برخى از گفت و گوهاى فارسى امام هادى(ع) با على بن مهزیار و یارانش حکایت شده است. 67
«عن ابى هاشم الجعفرى قال: دخلت على ابى الحسن(ع) فقال: یا ابا هاشم! کلّم هذا الخادم بالفارسیة، فإنه یزعم إنه یحسنها. فقلت للخادم: زانویت چیست؟ فلم یجبنى فقال(ع): رکبتک. ثم قلت: نافت چیست؟ فلم یجبنى، فقال(ع): سُرّتک؛68
ابو هاشم جعفرى گفت: بر امام هادى(ع) وارد شدم به من فرمودند: با این غلام به زبان فارسى سخن بگو. او مى پندارد فارسى را نیک مى داند، به خادم گفتم: زانویت چیست؟ پاسخ نداد. حضرت براى او به عربى ترجمه کردند و فرمودند: «رُکبتک» (رُکبه در عربى به معناى زانوست) سپس پرسیدم: نافت چیست؟ پاسخ نداد. حضرت به عربى ترجمه کردند و فرمودند: «سُرّتک».
و باز او رخداد دیگرى را نقل کرده است:
قال لى: ابوالحسن(ع) وعلى رأسه غلام: کلّم الغلام بالفارسیة واعرب له فیها فقلت للغلام: نام تو چیست؟ فسکت الغلام فقال له ابوالحسن(ع): یسألک ما اسمک؟؛69
به محضر امام هادى(ع) رسیدم بالا سر آن حضرت، غلامى ایستاده بود. حضرت به من فرمودند: با این غلام به فارسى سخن بگو و واژه ها را شمرده و آشکار بیان کن. من به او گفتم: نام تو چیست؟ غلام، ساکت شد آن حضرت به عربى ترجمه کردند و فرمودند: مى پرسد: «ما اسمک».70

به زبان چینى
قال بدر مولى الرضا(ع): ان اسحاق بن عمّار دخل على موسى بن جعفر فجلس عنده إذا استأذن رجل خراسانى فکلمه بکلام لم یسمع مثله قط کأنه کلام الطیر. قال إسحاق: فأجابه موسى(ع) بمثله وبلغته الى ان قضى وطره من مسألته فخرج من عنده فقلت: ما سمعت بمثل هذا الکلام. قال: هذا کلام قوم من اهل الصین ولیس کل کلام اهل الصین مثله. ثم قال: اتعجب من کلامى بلغته؟ قلت: هو موضع العجب؛71
بدر، غلام امام رضا(ع) گفت: اسحاق، پسر عمّار داخل خانه امام موسى بن جعفر شد و در محضر آن حضرت نشست. در آن هنگام یک مرد خراسانى اجازه ورود خواست و با آن حضرت به زبانى سخن گفت که مانند آن هیچ گاه شنیده نشده بود؛ آن سخنان به آواى پرندگان شباهت داشت. اسحاق گفت: حضرت موسى بن جعفر(ع) مانند او و به زبان او پاسخ گفتند، تا این که پرسش آن خراسانى پایان یافت (دیگر نیازى به پرسیدن نداشت) و از نزد حضرت بیرون رفت. من گفتم: مانند چنین سخنى را نشنیده بودم. حضرت فرمود: این زبان گروهى از مردم چین بود ولى همه مردم چین، چنین سخن نمى گویند.
سپس فرمود: آیا از سخن گفتن من به زبان او تعجب کردى؟ گفتم: آن، جاى تعجب داشت.»
حضرت علامه مجلسى(ره) روایتى را نقل کرده اند که بر اساس آن، حضرت على(ع) همراه با عمار در یک سفر غیر عادى به کشور چین رفتند و براى گروهى از آن مردم به زبان چینى سخن گفتند.72
ان شاء الله تبارک و تعالى در شماره هاى بعد، سخن گفتن امامان ـ علیهم السلام ـ را به زبان هاى دیگر، پى مى گیریم.
________________________________________
1. یوسف (12)، 55
2. بصائر الدّرجات، ص 246
3. بحارالانوار، ج12، ص 294
4. همان، ج 14، ص 112
5. این اشعار از عوفى است
6. ابراهیم (14)، 4
7. المیزان فى تفسیر القرآن، ج12، ص 15
8. همان
9. وى (الثقة الجلیل والمحدث النیل، شیخ القمیین ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفّار) در سال 290ق. زندگى را بدرود گفته است. او از اصحاب امام حسن عسکرى(ع) بوده.
10. بصائر الدرجات، ص 245
11. «بثلثة وسبعین» نیز نقل شده است، بنگرید به: بحارالانوار، ج16، ص 133
12. علل الشرائع، ص 53؛ معانى الأخبار، ص 20؛ بصائر الدرجات، ص 245 و 246
13. جمعه (62)، 2
14. انعام(6)، 92.
15. همان، آیه 19.
16. بصائر الدرجات، ص 246؛ بحارالانوار، ج16، ص 131
17. بحارالانوار، ج18، ص 189
18. همان، ج35، ص 78
19. کشور حبشه که اکنون به نام «اتیوپى» شهرت یافته است در خاور آفریقا قرار دارد.
20. بحارالانوار، ج16، ص 177
21. بصائر الدرجات، ص 247. عطار گفت:
سر یک ذره چون بودش عیان امىّ آمـد کو ز دفتر بر مخـوان
22 .بحارالانوار،ج 22،ص427و474و497؛نک :صحیح بخارى،ج4، ص 66؛ مجمع الزوائد، ج4، ص 215
23. علامه مجلسى فرمود: وکیف لایعلم من کان عالماً بعلوم الأولین والآخرین،؛ و چگونه خواندن و نوشتن نمى داند کسى که دانش هاى اولین و آخرین را مى داند (بحارالانوار، ج16، ص 134).
24. بحارالانوار، ج26، ص 6. امام حسن مجتبى(ع) پس از وصف دو شهر بزرگ که به زبان هاى گوناگون، سخن مى گفتند، فرمودند: «انا اعرف جمیع تلک اللغات وما فیها و ما بینهما وما علیها حجة غیرى والحسین أخى» (بصائر الدرجات، ص 359.)
25. بحارالانوار، ج25، ص 141
26. بصائر الدرجات، ص 358، و بحارالانوار، ج47، ص 85 و ج26، ص 192
27. همان، ج 47، ص 119
28. بصائر الدرجات، ص 353؛ بحارالانوار، ج26، ص 191 و ج47، ص 81
29. بحارالانوار، ج25، ص 133، روایت 5
30. همان، ج49، ص 80
31. مقصود از «دریّه» فارسى درى، یعنى همین فارسى کنونى و متداول است که پس از اسلام رواج عمومى یافته است.
32. بحارالانوار، ج49، ص 75.
33. همان، ج102، ص 55
34. همان، ج 26، ص 190، و ج 49، ص 78؛ عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص 228 (این روایت دنباله دارد).
35. همان، ج50، ص 268
36. قاموس المحیط، چاپ سنگى، ص 38. و نگاه کنید به قسمت بیان از بحارالانوار، ج49، ص87
37. اصول کافى، ج1، ص 330
38.همان ج1، ص 280 و 281؛ نک: بحارالانوار، ج22، ص 461، 347، 387 و ج25، ص 163، 352، 354 و ج26، ص 30، 141، 190 و ج49، ص 87
39. بحارالانوار، ج26، ص 190
40. گفتنى است: تعبیر «فصل الخطاب» در قرآن کریم نیز به کار رفته است: «وشددنا ملکه وآتیناه الحکمة وفصل الخطاب» (ص 20) و در حدیث آمده است: وقال النبى(ص) فیما سأل ربه «رب زدنى علماً»: فهى الزیادة التى عندنا من العلم الذى لم یکن عند أحد من أوصیا، الانبیاء ولا ذریّة الأنبیاد ولاذریّة الأنبیاء غیرنا فبهذا العلم علمنا البلایا والمنایا وفصل الخطاب (بحارالانوار، ج26، ص 65).
41و42 . اصول کافى، ج1، ص 388 و 389
43 و 44. احتجاج طبرسى، ج1، ص 384
45. رعد(13)، 39
46. نحل(16) 43 وانبیاء(21) 7
47. بحارالانوار، ج9، ص 125
48. نهج البلاغه، خطبه 93 و 189، احتجاج طبرسى، ج1، ص 384
49.بحارالانوار، ج46، ص 10 (باب 1، ح 21).
50. همان، (ج97، ص 57) نقل شده که او گفت: شاه زنان.
51. همان.
52. همان، ج 46، ص 10، ح 21. البته در ج97، ص 57 آمده است: گفت: آریه. گفتنى است: این حدیث با توجه به نقلهاى گوناگونى که از آن وجود دارد، تنظیم شده است. نک: بصائر الدرجات، ص 355 (جزء هفتم، باب 11، حدیث 8)؛ بحارالانوار، ج40، ص 171و ج100، ص 57.
53. امیر المؤمنین(ع) قال بلسان الاصفهان: اروت این وس. اى الیوم حسبک هذا. (نک: بحارالانوار، ج41، ص 301، روایت 32) گمان من این است که جمله «اروت این وس» تحریف «امروت این بس است» ولى چون ناقلان، عرب بوده اند خوب ضبط نکرده اند و شاید در آن روزگار اصفهانى ها این گونه سخن مى گفته اند.
54. بحارالانوار، ج47، ص 119(باب 5، روایت 162).
55. همان، ج56، از ص 92 به بعد. گفتنى است تعابیر فارسى از امام صادق(ع) در این جلد بسیار زیاد است.
56. المهاوش: ما غُصِبَ وسُرِق (قاموس المحیط، ج2، ص 294).
57. النهابر: المهالک. (قاموس المحیط، ج2، ص 151).
58. بصائر الدرجات، ص 356. نک: بحارالانوار، ج47، ص 84 (روایت 77).
59. عن محمد بن مسلم عن ابى عبدالله (ع) قال مر علیه غلام له فدعاه فقال: یاقین، قال: قلت: وما القین؟ قال: الحداد. ارد علیک فلانة على ان تطعمنا بدرهم خربزه چاشته… (بحارالانوار، ج103، ص 345، باب 16، روایت 38).
60. بحارالانوار، ج48، ص 57 (ح 66) و ج50، ص 153(ح 40).
61. همان، ج42، ص 70 (باب 118، ح 22).
62. همان، ج49، ص 80
63. همان، ج25، ص 133
64. بصائر الدرجات، ص 356 (ح 13)؛ نک: بحارالانوار، ج49، ص 87 (ح 6).
65. بحارالانوار، ج49، ص 175
66. بصائر الدرجات، ص 353؛ بحارالانوار، ج50 ص 130(باب 3، ح 10).
67. همان، ص 357
68. همان، ص 358 (ح 2)؛ بحارالانوار، ج50، ص 157 (ح 46) و ج49، ص 88. گفتنى است: ابوهاشم جعفرى داستان دیگرى نیز در ارتباط با فارسى سخن گفتن امام هادى(ع) بدین گونه نقل کرده است: قال: کنت عند ابى الحسن(ع) وهو مجدر فقلت: للمتطبب: آب گرفت. ثم التفت الیَّ وتبسم وقال: تظن ان لایحسن الفارسیة غیرک فقال له المتطبب: جعلت فداک تحسنها؟ فقال: اما فارسیة هذا فنعم قال لک: احتمل الجدرى ماء. (بحارالانوار، ج50، ص 136 ـ ب 3، ح 18).
69. بحارالانوار، ج50، ص 137 (ح 19).
70. گویا پیامبر اکرم(ص) گاه تلمیحاً از واژه هاى فارسى در گفتار خویش بهره مى برده اند: فى حدیث جابر(رض) ان رسول الله(ص) قال لأصحابه: قوموا فقد صنع جابر سوراً؛ در حدیث جابر ـ که خداوند از او خرسند باد ـ آمده است: پیامبر اکرم(ص) به اصحاب خویش فرمودند: برخیزید! جابر، براى شما سورى آماده کرده است.
در این سخن حضرت، کلمه سور (طعام، خوراک) کاملاً فارسى است. (صحیح مسلم، ج6، ص 118؛ نهایة ابن اثیر، ج2، ص 420).
71. بحارالانوار، ج48، ص 70 و 71؛ مدینة المعاجز، ص 459
72. قال عمار: قد طارت بنا السحابة فى الجو فما کان هنیئة حتى أشرفنا على بلد کبیر حوالیها أشجار وأنهار، فنزلت بنا السحابة واذا نحن فى مدینة کبیرة والناس یتکلمون بکلام غیر العربیة فاجتمعوا علیه ولاذوا به فوعظهم وأنذرهم بمثل کلامهم، ثم قال: یا عمار ارکب ففعلت ما أمرنى. فادرکنا جامع الکوفة ثم قال لى: یا عمار تعرف البلدة التى کنت فیها. قلت: الله أعلم ورسوله وولیه. قال: کنا فى الجزیرة السابعة من الصین أخطب کما رأیتنى. ان الله تبارک و تعالى أرسل رسوله الى کافة الناس وعلیه ان یدعوهم ویهدى المؤمنین منهم الى الصراط المستقیم (بحارالانوار، ج54، ص 346).

تبلیغات