موازین و معیارهاى سنّت
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در پیش رو دارید، ترجمه مقاله اى است که به زبان عربى در شماره53 از فصلنامه «الرصد» (نشریه رایزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در بیروت) به چاپ رسیده است. اصل این مقاله ـ همان گونه که در صدر آن آمده است ـ در هشتمین کنفرانس وحدت اسلامى در تهران ارائه گردیده است.
نویسنده، در تلاش براى یافتن راههایى جهت تقریب در عرصه حدیث است. به این منظور، مطالعه و بازنگرى در اصول و منابع حدیثى معتبر را ضمن تأکید بر موازین و معیارهاى گذشتگان در روایت حدیث، لازم مى داند. امّا برخلاف عنوان مقاله اش، به کتب اربعه شیعه نپرداخته؛ با این عذر که: آنها در تلقّى، تدوین، عرضه و استدلال، شیوه خاصّ خود را دارند و پایان سند هر خبر، به یک امام ختم مى شود و آمیختن میان آنها با کتب ستّه اهل سنّت، به آشفتگى در معیارهاى گذشته و موازین ابتکارى مى انجامد. (گویا سنن و صحاح را بر معیارهاى گذشته و کتب اربعه را بر موازین ابتکارى استوار دانسته است!)
استاد الشّاویش که بر ضرورت طرد و ترک تعصّبات و اجتناب از هرگونه پیش داورى در مطالعه بنیانهاى اصلى مذاهب (یعنى منابع معتبر حدیثى) تأکید دارد، به نظر مى رسد که خود، چندان از این مقوله مصون نمانده است. وى که عواطف و تعصّبات را در روایت حدیثْ بى تأثیر نمى داند، در عین حال، صاحبان کتب ستّه را از آنْ برى مى داند؛ با این تعبیر که: آنان تعصّب مذهبى را هرگز نمى شناختند و اصلاً تعصّبات مذهبى در آن زمان شایع نبود.
وى، حرمت و اعتبار صحاح را به حدّى رسانده که مى گوید نقد آنها کارى عبث و موجب رسوایى ناقد است. وى مدّعى است که صحاح و سنن، از هر ثقه اى (با قطع نظر از مذهبش) حدیث روایت کرده اند.
نویسنده، اهل سنّت را به این دلیل که تنها به مجموعه واحدى روى نیاورده اند، بلکه علاوه بر علومى که شیعه دارد، علوم کسانى را که شیعه آنها را رها و طرد کرده نیز با خود دارند، برتر ازشیعه دانسته و به این برترى افتخار مى نماید.
وى مى گوید اگر بخواهیم در راه وحدت تلاش کنیم، باید به این کتب (صحاح و سنن) تمسّک جوییم. امّا على رغم نکاتى از این دست، پیشنهادها و راهکارهایى به منظور تحقّق یافتن تقریب در عرصه حدیث ارائه داده که حقیقتاً در خور تأمّل است.
وى معتقد است که باید در هر مذهبى، گروهى مشخّص به مطالعه و تحقیق در اصول حدیثى آن مذهب بپردازد وآنگاه حاصل مطالعه، تحقیقات و نقدهاى خود را به گروهى متشکّل از علماى مذاهب مختلف تقدیم کند. این گروه، پس از بحث و مقارنه در آنچه که از گروههاى مطالعاتى ـ تحقیقاتى مذاهب دریافت کرده، دستاورد خود را به اهل علم و تخصّص تقدیم کند تا مرجع آنان باشد.
وى، در مورد برخى راویان که روایت آنان مورد اختلاف فِرَق است و به طور خاص در مورد ابوهریره (ضمن اینکه خود معتقد است هر حدیثى که اسنادش به او درست باشد، پذیرفته است و در هیچ یک از احادیثى که اسنادش به ابوهریره ثابت شده، چیزى که نشانه دشمنى او با على ـ ع ـ و فرزندانش باشد، وجود ندارد)، پیشنهاد مى کند گروهى از معتدلان علماى فریقین اجتماع کنند و به تحقیق در او بپردازند.
به هر تقدیر، الشاویش با تأکید بر تقریب و نه توحیدِ مذاهب، مى گوید باید در آنچه که اتّفاق داریم، همکارى کنیم و در آنچه اختلاف داریم، یکدیگر را معذور داریم. وى مى گوید بیاییم یکدیگر را همانگونه که هستیم بپذیریم؛ یعنى بپذیریم که سنّى سنّى است نه ناصبى؛ و شیعى شیعى است نه رافضى.
او، در نهایت، توصیه مى کند که: اگر در جهت وحدتْ تلاش نمى کنیم، لا اقل به تفرقه دامن نزنیم و از برانگیختن اسباب تفرقه بپرهیزیم که از جمله آنهاست: مانوردادن روى کسانى که تغییر مذهب داده اند، و پرداختن به گذشته (بویژه خلافت و مانند آن که به تعبیر وى، این اختلافها را نمى توان در زمره اختلاف مباح و مندوب در مسائل فقهى دانست).
در مجموع، به نظر مى رسد که مطالعه مقالاتى از این دست، مى تواند در گشایش افقهایى نو در راه تقریب مذاهب و وحدت مسلمانان مؤثّر باشد؛ وتنها به این منظور به ترجمه ونشراین مقاله اقدام گردید. باشد که این گام نخست، علما و محقّقان ما را به اندیشه و نگارش در این زمینه برانگیزد! بدیهى است که مجلّه علوم حدیث از مقاله هاى علمى در این خصوص، استقبال مى کند.
فضائلى
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
سپاس و ستایش، مخصوص خداوند است؛ او را مى ستاییم و از او کمک و آمرزش مى طلبیم؛ و از شرّ نفسهایمان و بدى اعمالمان، به او پناه مى بریم. هر که را خدا هدایت کند، گمراه کننده اى ندارد و هر که را او گمراه سازد، هدایتگرى نخواهد داشت. گواهى مى دهم که خدایى نیست جز «اللّه» که یکتا و بى همتاست؛ و گواهى مى دهم که محمّد(ص) بنده و فرستاده اوست.
«اى کسانى که ایمان آورده اید، از خدا آن گونه که حقِّ پروا کردن از اوست، پروا کنید؛ و زینهار، جز مسلمان نمیرید».1
«اى مردم، از پروردگارتان که شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید؛ و از خدایى که به [نام] او از همدیگر درخواست مى کنید پروا نمایید؛ و زنهار از خویشاوندان مبرید، که خدا همواره بر شما نگهبان است».2
«اى کسانى که ایمان آورده اید، خداترس باشید و سخن استوار بگویید؛ تا [خدا] کارهاى شما را به صلاح گرداند و گناهانتان را بیامرزد، هر آن که خدا و رسولش را اطاعت کند، قطعاً به رستگارى بزرگى نایل شده است».3
وبعد؛ دعوت بزرگوارانه مجمع جهانى تقریب بین مذاهب، براى شرکت در هشتمین کنفرانس جهانى وحدت اسلامى در ربیع الاول1416هـ، در تهران، مرا بسیار شادمان ساخت. اراده بر این قرارگرفت که من درباره «معیارهاى علمى نقد حدیث، و نگرش کلّى صحاح ستّه و کتب اربعه» بنویسم.
نظر به آشنایى قبلى و مشارکت ناچیزى که در تقریب بین مذاهب داشتم، از آن جمله، ارتباطم با علمایى که در مصر(1952م) متکفّل این امر بودند، و ادامه ارتباطم در این زمینه با استادم (علاّمه شیخ محمّد بهجةالبیطار) و بین او و امام خالصى، سپس میان من و فرزندان او، و بعد از آن، ارتباط من با سیّدمجتبى نوّاب صفوى، و حضرت سیّدموسى صدر (رئیس سابق مجلس اعلاى شیعیان لبنان) و علامه شهید شیخ حسن خالد (مفتى سابق جمهورى لبنان) ـ رحمهم اللّه ـ و با علماى دیگر ـ حفظهم اللّه ـ، شرکت در این کنفرانس بزرگ را پذیرفتم؛ با این آرزو که امروز به آنچه که در گذشته نتوانستیم نایل شویم، دست یابیم؛ و با بحثى چنین مختصر، شرکت جستم تا تشکّرى کرده باشم از هیئت رئیسه کنفرانس، و شخصیّت بزرگى که ما در امر تقریبِ صحیح در لبنان به او امید بسته ایم (یعنى رئیس محترم مجلس اعلاى شیعیان لبنان، حضرت علاّمه شیخ محمّدمهدى شمس الدین)، که بنابر حسن ظنّى که به من داشت، پیشنهاد کرد تا در این کنفرانس شرکت کرده، در مباحث و تحقیقات آن دخالت داشته باشم.
خداوند به همه آنان جزاى خیر دهد، و به فضل و کرمش تلاشهاى خیرخواهانه را در تقریب میان مسلمانان به بار نشانَد، و توفیق و استوارى را در امر دین و دنیا، روزى شان گرداند!
امیدوارم که بتوانم در چنین طرح گسترده و موضوع مهمّى (یعنى گردآوردنِ امّت اسلامى حول کلمه اى واحد که مانع بیگانگى و استهزا و تحریک یکدیگر باشد)، سهمى هرچند کوچک، امّا مفید، داشته باشم. امید که در آینده، امّت اسلامى بر محور مصالح مشترک خویش که مبتنى بر اصول ثابت «کتاب خدا» و «سنّت رسول اکرم(ص)» است، متّحد گردد! و البته این امر بر خداى توانا، دشوار نیست.
«پروردگارا، سینه ام را گشاده گردان و کارم را براى من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاى تا سخنم را بفهمند».4
هر پژوهشگرى که دست اندرکار شناخت تکیه گاههاى مذاهب و پایه استدلالات و عقاید مردمان است، ناگزیر باید به قواعد بنیادینى که هر مذهب بر آنها نهاده شده و اصول خاصّ پیروان آن مذهب را شکل مى دهند، نظرى بیفکند، تا روشن شود که اعتماد فرق بر اصول خویش، چگونه و تا کجاست؟ و چگونه در پایبندى به اصول خویش، از هم فاصله گرفته اند؟ و پیامد این اختلافات، چه بوده است؟
تحقیق در این مسائل، ممکن نیست مگر با پاکى و خلوص و دورى جستن از تعصّباتى که در گذشته بر افکار و اعمال برخى از ما حاکم بوده است. این تحقیق، همچنین باید از هرگونه پیش داورى یا ردّ و انکار نسبت به بخشهایى از آن اصول، برکنار باشد.
کتب ششگانه در حدیث شریف نبوى و سنّت پاک پیامبر(ص) ـ که به آن خواهیم پرداخت ـ بر چنین پایه و اساسى شکل گرفتند؛ زیرا مصنّفان آنها اهل هواى نفس و مبتلا به پیش داورى نبودند و تعصّب مذهبى را اصلاً نمى شناختند، و بلکه چنین تعصّباتى در جامعه اسلامى آن روزگار، هرگز رواج نداشت.
آنان، همانند مورّخان و نویسندگانى بودند که گفتارها و اخبار حوادثى را که به آنها مى رسید، در منابعى که گمان به درستى و راستى آنها داشتند (چون سخن راویان موثّق)، جستجو نموده، با کمال امانتدارى، ثبت و ضبط کرده، با تدوین در کتابها به گوش مردمان مى رساندند؛ درحالى که سند و رجال هر خبر را با معیارهاى خاصّ خود، یا معیارهاى مورد اتّفاق علما، ذکر کرده اند.
آنان، در مرحله بعد، متن حدیث را مورد بحث دقیق قرار مى دادند و چنانچه در آن نقص آشکار یا پنهان مى یافتند، بار دیگر به سند رجوع مى کردند تا کمینگاه آن نقص را بیابند. البته با روشى که گذشتگان اهل حدیث ما(ره ) از آن پیروى مى کردند، بسیار اندک بودند اخبار و احادیثى که بعد از سلامت سند، نقصى در متن داشته باشند. بنابراین، این اصول [صحاح ستّه]، در مجموع، سالم به دست ما رسیده اند.
هرکس در این مبانى، معیارها و موازین دقّت کند، خواهد دانست که از استوارترین و دقیقترین روشهایى است که بشر از دیرباز تاکنون در ثبت و ضبط اخبار و علوم و حوادث (و بلکه ادیان و آداب خویش) شناخته است. حتّى کسانى که با آنان [صاحبان کتب ستّه] هم عقیده نیستند، و کسانى که مخالف نتایج به دست آمده آنها هستند، نیز به دقّت، تتبّع علمى، سلامت قواعد و درستى شیوه و روشنى راه آنان معترفند. مخالف سرسخت نیز راهى ندارد جز اظهار عجز از اعتراض بر آنان، یا توسّل به حیله هاى بى ثمرى که رسواگرند و پرده از جهل اعتراض کننده برمى دارند.
براى مثال، از جمله کسانى که به این امر گواهى داده اند، مورّخ نصرانى، دکتر اسد رستم است (که پس از آن، از خدمت کلیساى ارتدکس بازماند). وى در کتابش، مصطلح التاریخ، بر قواعدى تکیه کرده است که آنها را نزد علماى حدیث و تاریخ (در کار نقد اصول براى رسیدن به وقایع حقیقى و تأکید بر درستى و دقّت آنها) یافته است. وى در مقدمه کتابش چنین آورده است:
… علماى مسلمان، در زمینه سامان بخشیدن به نقد روایات تاریخى، گوى سبقت را ربوده اند … آنها اوّلین کسانى بوده اند که به وضع قواعدى در این باب پرداخته اند … آنها به جمع و آموزش و استوارسازىِ احادیث همّت گماشته، مجموعه قواعدى را به دانش تاریخ تقدیم کردند که همواره در طول تاریخ علمى تاکنون، از جوهره و بنیاد معتبر و محترمى برخوردار بوده است.
وى همچنین مى گوید:
آنچه که با اعجاب و تقدیر بیشترى از آن یاد مى شود، دستاوردى است که علماى حدیث در نوشته هاى خود (از صدها سال پیش) در زمینه تأمل در عدالت و ضبط راوى، به آن نایل شده اند، که ما به منظور تجلیل از دقّت علمى آنان و اعتراف به خدمات آنان به تاریخ، آن را با تمام جزئیّاتش در اینجا مى آوریم …
سپس به تجلیل از تلاشهاى علماى حدیث در این زمینه (با نقل از بسیارى از آنان) پرداخته است.
حقیقتاً اگر بخواهیم کتابهاى سنّت و حدیث را بر معیارهاى جدیدِ نقد، عرضه کنیم، راهى جز توالى نقل و سلسله تاریخى این دو نداریم (چون سنّت و حدیث در نتیجه یکى هستند). و من در این مختصر، تنها به شرح بعضى نکاتى که در اینجا لازم است، بسنده مى کنم.
سنّت و حدیث ـ در کتب ستّه و غیر آن ـ درحقیقت گردآورى گفتار و کردار رسول خدا(ص) و اقرارهاى او نسبت به کردار مردمان، یا صفات خَلقى یا خُلقى آن حضرت(ص)، یا رفتارش قبل و بعد از بعثت است.
و نیز در سنّت و حدیث، تطبیق علمى و عملى آنچه که اصحاب (همه اصحاب) از پیامبر(ص) فهمیده اند، وجود دارد؛ هرچند در مواردى میان اصحاب در فهم و دقّت استنباط، اختلاف وجود داشت، که البته این اختلاف از نوع تضاد نبود، بلکه از گونه تنوّع بود؛ و آن هم تنها نسبت به آحادى از مسائل و از سوى آحادى از صحابه؛ و نه به گونه اى که گروهى از آنان درباره مسائلى اتّفاق داشته باشند به حدّى که مذهب آنان شود، در برابر مذهب یا مذهبهاى گروههاى دیگر.
و اگر بخواهیم در استناد احکام بر احادیث، معیارهاى تازه اى را به کار بندیم، یا تاریخ را از نو بنگاریم، با قواعد، شیوه ها، معیارها و موازینى غیر از آنچه که گذشتگان ما بر آن اعتماد داشته و به کار برده اند ـ چنانچه برخى بر این گمان و اراده اند ـ، لاجرم به گردابى سخت گرفتار مى آییم که ما را از حقیقت دور خواهدساخت. و این درحالى است که همان اصولى که مورد بحث ماست، عیناً در گذشته در اختیار اسلاف ما بوده است؛ و راهى براى هیچ گونه توضیح و تصحیح بیشترى نیست؛ مگر آن که پس از آموختن اصول و قواعد، به همان وسایل اصلى دست یازیم که پیشینیان همگى بر آنها تکیه کرده اند.
آنگاه به سراغ هریک از اخبار مى رویم تا اگر خللى در آن هست ـ خواه پس از بررسى درست باشد یا نادرست و محلّ اختلاف نظر ـ که با اصول مورد اعتماد یا با معیارهاى قدیمى یا حتّى با موازین تازه اى که در این دوران اختراع و ابتکار شده اند برخورد دارد، آن را بیابیم.
با این تذکّر که من در این گفتار نمى خواهم مدّعى عصمت کتابهایى مانند صحیح بخارى و صحیح مسلم و سُنن چهارگانه: ابى داوود، ترمذى، نسایى و ابن ماجه (که مجموعاً، ضمن بحث، با نام «صحاح ستّه» آمده اند)، یا مسانید و سنن و نوشته ها و کتب بسیار دیگرى شوم.
پذیرش معیارهاى گذشته
من، جمع محترم حاضر را که نخبگان اهل علم و جهاد و فضل را دربر دارد، به پذیرش کلّى مطالعاتى که مبناى قواعد نقد حدیث در نزد ماست (و در کتب ستّه به کار رفته و آزموده گردیده) و به بازداشتن اهل هواى نفس و فتنه گران از برانگیختن آنچه که بیهوده است، دعوت مى کنم.
اگر تجدیدنظر در پاره اى از آن قواعد لازم باشد، مؤمنان به آنها، عهده دار خواهندشد، و به فضل خدا شمار آنان در میان ما بسیار است؛ آنها که به نشر و تحقیق و فهرست کردن این میراث عظیم بسیار سودمند، کافى و بى نیازکننده، همّت گماشته و مساعدت کرده اند …
و بیدارى و بازگشت به دین، ما را به عمل بااخلاص برمى انگیزد.
کتب اربعه شیعه
من از پرداختن به کتب اربعه برادران شیعه5 چشم پوشیدم؛ زیرا این کتب، شیوه خاصّ خود را دارند که با شیوه هاى کتب ستّه از نظر تلقّى، تدوین، عرضه و استدلالْ متفاوت اند؛ بویژه این که در کتب اربعه، پایان سند هر خبر، به یک امام منتهى مى شود و در کتب ستّه به یک صحابى ختم مى شود. از این رو، ترجیح دادم که بحث کتب اربعه را کسى غیر از من انجام دهد؛ زیرا آمیختن میان آنها، به آشفتگى در معیارهاى گذشته و موازین ابتکارى مى انجامد. پس اگر بحث هریک از این مجموعه ها جداگانه انجام گیرد، تطابق میان آن کتب و شیوه آنها به نحوى که اصحاب هریک از این دو دسته کتب (یعنى علماى اهل سنّت و جماعت یا بخصوص برادرانمان از علماى شیعه) مى پسندند، ممکن خواهدبود.
صحیح بخارى و صحیح مسلم
من از بسط سخن در وصف صحیح امام بخارى و صحیح امام مسلم، چشم مى پوشم. این دو کتاب در نزد ما حقیقتاً از چنان دقت و التزام (به شیوه اى که هریک در پیش گرفته اند) برخوردارند که اقدام به نقد آنها تلاشى عبث است که شأن مجلس ما از ابتلاى به آن، بسى برتر و والاتر است؛ و من انصراف خود را از چنین بحثى اعلام مى دارم؛ چراکه این امر، بزرگان گذشته را به عجز واداشته است.
مگر آن که بخواهیم در حدیثى یا در راوى معیّنى یا تصحیح شبهه اى در مورد لفظى بحث کنیم. چنین بحثى ممکن است، و از مسیر همگرایى که در تلاش رسیدن به آن هستیم، تجاوز نمى کند و از معیارهاى دقیق گذشته یا شیوه هاى جدید دور نمى افتد؛ به شرطى که با حُسن نیّت و اتقان همراه باشد و از غبار ایرادهاى نابجایى که هراز چندگاهى از سوى مدّعیان و متکبّران و مغرضان برانگیخته مى شود، دوربماند.
احادیث صحیح بخارى
نام کامل صحیح بخارى چنین است: الجامع الصحیح المسند المختصر من أمور رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ وسننه وأیّامه. شمار احادیث این کتاب (به علاوه مکرّرات و متابعات آن) نزدیک به نُه هزار است، و پیوستهاى آن 1341حدیث که حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب سودمند خود به نام تغلیق التعلیق على صحیح البخارى، به آن ملحق کرده است. برخى از علما، احادیث صحیح بخارى را در ابواب مختلف فقه (3450باب) مرتّب کرده اند. ثلاثیّات6 صحیح بخارى به 23حدیث بالغ مى گردد.
شیخ ناصرالدین آلبانى، اقدام به مختصرسازى صحیح بخارى به شیوه اى ابتکارى کرده است، که جلد اوّل آن را ما چاپ کرده ایم.7 صحیح بخارى شرحهاى بسیارى دارد که مهمترین آنها فتح البارى است که از آنِ ابن حجر(ره) است. اما بخارى در سال 194ق، دیده به جهان گشود و به سال 256ق، درگذشت.
احادیث صحیح مسلم
شمار احادیث صحیح مسلم طبق ترتیب فؤاد عبدالباقى (ره) بالغ بر 3033حدیث است. برخى از اهل علم بر شیوه اى که ایشان براى شمارش درپیش گرفته، ملاحظاتى داشته اند. صحیح مسلم را نیز تعدادى از علما از جمله حافظ منذرى، به اختصار درآورده اند. ما مختصر آن را که حاوى 2979حدیث است، چاپ کرده ایم. شرحهایى نیز بر صحیح مسلم نگاشته اند که متداولترین آنها شرح امام نَوَوى (ره) است. امام مسلم بن حجّاج به سال 206ق، متولدشده و در سال 261ق، از دنیا رفته است.
برخى از علما، بین این دو صحیح جمع کرده اند، از جمله: علاّمه جوزقى (388ق) و محدّث ابومسعود دمشقى (401ق) و حافظ برقانى (425ق) و علاّمه حُمْیَدى (488ق) و محدّث عبیداللّه بن اصفهانى (517ق)؛ و شاید عظیم ترین آنها کتاب عبدالحقّ اشبیلى (581 یا 582ق) باشد که یکى از علما از سالها پیش در «المکتب الإسلامى» به تحقیق آن اقدام کرده که هنوز به پایان نرسیده؛ و همچنین حافظ ابوعبداللّه محمّد انصارى (582ق).
ابوحفص عمربن بدر موصلى هم کتابى در جمع صحیحین دارد که آن را به شیوه جامع الأصولِ علامه ابن اثیر تنظیم کرده و احادیث صحیحین در آن به 2879حدیث مى رسد و ما توفیق چاپ آن را در دو جلد پیداکردیم.
سنن چهارگانه
کتابهاى سنن چهارگانه در نزد ما، على الاطلاق «صحیح» نیستند و از این رو جذّابیّت و اعتبار مطلقى که این کتابها ممکن است نزد برخى از مردم داشته باشند، در نظر ما کاهش مى یابد و در واقع، این کتابها حاوى بسیارى احادیث صحیح و اندکى احادیث ضعیف هستند؛ زیرا صاحبان این کتب (به سان بخارى و مسلم) ملتزم به حدیث صحیح نبوده اند و احادیثشان متّکى و مستند به احادیث صحیح بخارى و صحیح مسلم و کتب حدیثى معتبر دیگر است؛ همچنان که خود این سنن گاهى به یکدیگر مستند هستند. این امر، کار مؤلّفانى را که پس از آنها آمدند، آسان نموده است. اینان بین آن کتب جمع کردند و زواید آنها و کتب دیگر را زدودند، به گونه اى که به جستجوگران این کتب (اعم از عالم و عابد) اطمینان مى بخشد. با علم به این که: کتابهاى «سنن» در نزد ما بسیار هستند؛ امّا سخن ما منحصر به سنن چهارگانه «أبو داوود، ترمذى، نسایى و ابن ماجه» است.
صاحبان این سُنن ـ اگرچه مدّعى صحیح بودن کتابهایشان نیستند، امّا ـ در ارائه بهتر آثارشان، تلاش بسیار، دانش فراوان و شناختى برخاسته از تجربه درست، به کار بسته اند و در تمام کلمات مندرج در کتابها و احادیث سنن خود، تقواى الهى را نصب العین خویش ساخته اند؛ به طورى که اگر مدّعى صحت سنن خود (به طور مطلق) مى شدند، ردّ ادّعایشان بر کسى آسان نبود؛ زیرا کتابهایشان حاوى احادیث صحیح فراوانى است که از باب تغلیب، کلّ کتابشان را در زمره صحاح قرارمى دهد؛ همان گونه که در زبان مردم نیز چنین تغلیبى رایج است و ما هنگام بحث درباره هریک از این کتابها، شاهد درصد بالاى احادیث صحیح در آنها خواهیم بود.
امّا امورى آنان را از ادّعاى صحت کتابهاشان بازداشت، که خودشان بهتر مى دانند … ولى اوّلین چیزى که ما از آن امور احساس مى کنیم، تقواى الهى و خداترسى آنان بوده است و ترس از این که در کلمه اى از حدیث رسول خدا(ص) خطا کرده باشند، درحالى که مى دانند پیامبر(ص) فرموده است: «من کذب علىّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النّار … هرکه آگاهانه بر من دروغ بندد، جایگاهش آتش خواهدبود»8؛ و نیز ترس از این که در زمره کسانى باشند که کلام رسول خدا(ص) را همان گونه که شنیده و حفظ کرده اند، ابلاغ نکرده باشند، درحالى که پیامبر(ص) در چندین حدیث، مردم را به نقل حدیث از او، از روى دقّت و امانت و با الفاظ شریف خودش، ترغیب کرده است؛ از جمله این که فرمود: «نضّراللّه امرأ ً سمع منّا حدیثاً، فحفظه حتّى غیرَه یبلغه … خداوند شاداب گرداند کسى را که از ما حدیثى بشنود و آن را حفظ کند تا به دیگرى برساند».9 بى تردید آنان اجتناب از بدگویى مردم درباره خویش را نصب العین خود ساخته بودند و حیاى بسیارشان آنان را از افتادن در گردابى که دشمنان اسلام را در گذشته و حال هلاک کرده (یعنى یورش بى دلیل بر قرآن و حدیث) بازمى داشت (و نیز از آنچه ما امروز از برخى مردم ـ که با تأسّف گاهى به اهل علم منسوبند ـ در جرأت علیه حق، شاهد هستیم).
در این سنن چهارگانه و سایر کتابهاى حدیث شریف، احادیث صحیح، بسیار فراوان است و بلکه احادیث متواتر نیز (اگر در تعریف متواتر، معیارى آسان تر و نزدیکتر به صواب برگزینیم). بیشتر احادیث «ضعیف» آنها نیز قابل جبران هستند و در زمره احادیث «حسن» و بلکه «صحیح» قرار مى گیرند. در این سنن، احادیثى که به شدّت ضعیف باشند، بسیار بسیار اندک است و بر عموم مسلمانان (و بویژه بر اهل علم) است که به این کتابها اعتمادکنند؛ چراکه این کتابها به دلایل ذیل، قطعاً مرجعهاى مورد اعتمادى هستند:
1ـ احادیث این کتب از راویان و کاتبانى نقل شده که همه تا صدر اوّل، از صحابه هستند و اغلب با سند صحیح و متّصل نقل شده است و هر حدیثى هم که این گونه نیست، به طرق دیگرى مستند است و یا اتّفاق بر ترک آن است.
2ـ راویان این کتب، اهل هواهاى نفسانى نبوده اند و در تفرقه مسلمانان، دست و شمشیرى، یا دوات و قلمى و یا فعل و اشاره اى نداشته اند.
3ـ کسانى از فرقه هاى اسلامى دیگر که به مقابله با صاحبان این چهار کتاب و سنن و مسانید و نوشته هاى دیگر (از بدو پیدایش این آثار و اعتماد اهل سنّت بر آنها) برخاسته و همه یا برخى از آنها را رد کرده اند، دلیل مستندى بر این رد نداشته اند و کتابهایى چنین (و بدین گونه مستند) که از راویان دو فرقه نقل شده باشد، ارائه نداده اند.
این کتابها (سنن و مسانید) از دیرباز، در کنار روایت از اهل سنّت و جماعت، از اصحاب فرق دیگر نیز روایت مى کردند و تفاوت در کثرت و قلّت روایت، بدین سبب نبوده که صاحبان این کتب، روایت و نقل از اصحاب دیگر فرق را رد کرده اند؛ بلکه به سبب دورى جستن اهل آن فرقه از نقل حدیث به طریقه اى که در روایت و تدوین تبعیّت مى شد، بوده است؛ یا این که شاید راوى از وثوقى همانند برادران هم مذهبش (که از آنان روایت شده)، برخوردار نبوده است. از این رو مى بینیم کسى که نقل حدیث از او ترک شده، یا از غلات بوده است و یا متّهم به فسق آشکار، یا کفر و کذب و نفاق؛ پس به این سببها حدیثش قبول نشده و این، اغلب براى یارى مذهبش بوده … اما اگر حدیث درواقع به چنین کسى تعلق نداشته، روایتش معتبر دانسته شده و اخذ گردیده است.
در خدمت چهار «سُنَن»
شاید از آخرین خدماتى که در باب حدیث به مردم شده، تقسیمى است که ما در سنن چهارگانه با جداکردن احادیث ضعیف از صحیح انجام داده ایم، که کارى است ممتاز و خدا را بر آن سپاس مى گوییم. کار چاپ این اثر را «مکتب التربیة العربى لدول الخلیج [الفارسى]» بر عهده گرفت.
کسانى که سنّت و حدیث را در کتابهاى ما گرد آورده اند، به عصمت کسانى که از آنان روایت کرده اند ایمان نداشتند. از این رو (با ملاحظه کسانى که از آنها روایت مى کنند) به دقّت در احادیث نگریسته اند و اگر ثقه با اوثق مخالفت پیدا مى کرد، در مواردى که به احکام شرع مربوط مى شد، برخى جانب فقاهت راوى را ترجیح مى دادند، با عنایت تام به نقد متون احادیث (در صورت تعارض با اصول کلّى شرعى)؛ و نتیجه این امر، حرص شدید در احراز واقع بود.
ما تاکنون به عرضه احادیثى که در اختیار داریم، بر معیارهاى دانش و نقد، اقدام کرده ایم و مقابله، مطالعه، تصحیح و تضعیف مى کنیم و تلاشهاى علمایمان را در این خصوص، از همان روزگاران آغازین حدیث و در عهد پیامبر(ص) با توجیه و تعلیم ایشان، حرمت و پاس مى نهیم. ما تعلیم پیامبر(ص) به زبیر را داریم که فرمود به عین لفظ ملتزم باشد.
پس اگر این مذاهب، بعد از آن به مکتبهایى پیچیده (در نظر بعضى) تبدیل شدند، این پیچیدگى نباید براى کسى که در نظرش پیچیده مى آید (یا بر خود پیچیده ساخته است) مانع از بازگشت و عمل به آن گردد. این، ضررى به او نمى زند و در اصل مهم نیست (إن شاءاللّه)؛ بلکه نیازى حتمى است.
ما به آن برادرانى که تنها به مجموعه واحدى روى آوردند، تأسّى نمى کنیم؛ چراکه ما در مرویّات آن مجموعه از آقایمان على(رضى اللّه عنه) با آنان شریکیم و در محبت همه کسانى که آنان دوست دارند نیز سهیم هستیم. آنچه ما را از آنان جداکرده، این است که ما علوم کسانى را که آنان رها کرده اند نیز داریم. بلکه در محبّت و تأثّر از ظلم و مصائبى که بر برخى از آن گروهها و افراد رفته است هم شریک هستیم و از آنان جدا مى شویم در حزن و اندوه ظلمهاى دیگرى که بر سایرین رسیده است. برخى مظالم، دست در گردن برخى دیگر دارد و از این رو، به طور قطع در مرویّات اثر خواهد داشت (همان گونه که مشهود است).
امروز اگر بخواهیم در راه وحدت مسلمانان تلاش کنیم، بر ماست که به این کتب تمسّک جوییم و از غلو در تکفیر و تضلیل کسانى که این احادیث (یعنى این دین) را نقل کرده اند، به صرف این که در قضیّه یا قضایایى چند با ما مخالفند (چه این قضایا فرعى باشند، یا به گمان مدّعیانش اصلى باشند ـ گرچه دیگران آن را در زمره اصول نشمرند ـ) دست برداریم، که مذهب به مثل خودش رد نشود.
راویان سنّى و شیعه در «سنن»
در این مقاله، من باید روشن سازم که قواعد صاحبان «سنن» و «صحاح» و سایر کتب حدیثى عامّه، روایت را از هر مسلمانى با هر مذهبى (اگر ثقه، صادق و عادل بوده) مى پذیرفتند. پس موضوع مذهب و مذهب گرایى، اثرى نداشت، مگر در جزئیّات ناچیزى که من گمان نمى کنم این مقدار توانسته باشد احادیثى را که ما در تشریع یا تاریخ به آن نیاز داریم، ضایع سازد. امّا احادیث احکام و عقاید را خداوند متکفّل حفظ آنها شده است؛ چراکه فرمود: «إنّا نحن نزّلنا الذکر وإنّا له لحافظون»(حجر/9).
از این رو، ما در صحاح و سنن و مسانید، تعداد بى شمارى از روایات اهل بیت و شیعیان آنان را مى یابیم که شروطى را تبعیّت کرده اند که بر همه راویان منطبق است. و در کتب ستّه و کتابهاى دیگر مرجع در حدیث، شمارى از آراى تردیدناپذیر را مى یابیم که شاید کسى که آگاهى وسیعى ندارد، گمان مى برد مخصوص مذهب شیعه (بعد از پیدایش تمایز بین دو مذهب) است؛ مانند: «حىّ على خیرالعمل» در اذان و «بالابردن دو دست در هر برخاستن و نشستن نماز» و «أنّ الفجر من الأسفار»، الى آخر.
برخى از نویسندگان کتب حدیثى اهل سنّت، به شیعه منسوبند
بیشتر آثارى که در دست اهل سنّت است، منسوب به کسانى است که گفته مى شود شیعه اند؛ مانند: امام عبدالرزاق صنعانى، صاحب کتاب «المصنَّف» و حاکم نیشابورى، صاحب کتاب «المستدرک على الصحیحین» و محمدبن اسحاق، صاحب کتاب «السیرة» و شاگرد امام محمّدباقر و امام جعفرصادق(رحمهم اللّه).
چرا راه دور برویم و در افراد و آحاد راویان جستجوکنیم و خود اصحاب «سنن» را نگوییم؟ نمونه آنها، امام نسایى (صاحب بزرگترین کتاب در سنن)، موصوف به تشیّع و بلکه شدّت در مواضع شیعى است. او کارش به جایى رسید که مى گویند به دست اشخاصى سنّى مذهب، طىّ حادثه اى فجیع به قتل رسیده است. گرچه این حادثه در نظر ما ثابت نیست، امّا دلایل تشیّع نسایى (به معناى طرفدارى از مواضع سیّدمان على و تخطئه مخالفان او) نزد علماى آن زمان و پس از آن، معروف بوده و نسبت تشیّع در زمان آنان، قدح و ذمّى محسوب نمى شده است.
ترمذى را مى بینیم که حتى در مورد آقا على بن ابى طالب، از اصطلاح «رضى اللّه عنه» به اصطلاحِ «علیه السلام» انصراف پیداکرده و حتى در مورد برخى پیروان او نیز چنین کرده است؛ گذشته از این، از میان نصوصِ راویان، آن را که صاحبش ملحق به شیعه بوده اختیار کرده است و به نظر من، دلیل این که مورّخان شیعه وى را در زمره اعلام خویش معرفى نکرده اند، به تمسّک اسلاف اهل سنّت به او و کتابش و تمجید از او و توهّم رشد10 در این بین، برمى گردد. امام ابن ماجه نیز از این حیث، در کنار ترمذى و نسایى، در این قلمرو داخل است.
از نکات شایان ذکر، این که اصحاب سنن چهارگانه، همه از سرزمینهاى فارس و افغان و ماوراى نهر بوده اند! و همچنین اند سایر علماى حدیث!. امّا ابوداوود (صاحب اولینِِ سنن اربع) به لحاظ منزلت، شاگرد امام معظّم احمدبن محمّدبن حنبل است که او در اوایل کارش، مواضعى که مؤیّد قواعد کلّىِ موجود در اصول فقه شیعى بود، فراوان داشت و این، پیش از بروز تعصّبات مذهبى بوده است.
اما تعداد راویان و روایات سنن چهارگانه از مولاعلى و اصحاب و حزبش (اگر بگوییم حزبى غیر از ما داشته)، قابل شمارش نیست، هرچه ما بر این کار حرص ورزیم. از همه اهل علم و اخبار که با على(رضى اللّه عنه) مقاتله کردند هم احادیثى در کتابهاى سنن هست و ما هرگز به کسى اجازه نمى دهیم که على و آلش را از ما جداکند، و این به دلیل ولایت است که ما به اصل آن براى همه مؤمنان معترفیم.
تلاش براى ازبین بردن سنّت
از آنجا که سنّت در شریعت و دین خدا در کنار قرآن کریم، از جایگاهى والا برخوردار است و تمسک به این دو، موجب مصونیّت از گمراهى و هلاکت است (روایت «اهل بیتى» نیز در نهایت به سنّت و حدیث برمى گردد) ما از این جهت، مورد هدف بى ایمانان به این دین و ایرادگیران به شریعت اسلام (در گذشته و حال) قرار گرفته ایم … و خاورشناسان و پیروان آنان، در این خصوص، دستى باز و نقشى آشکار و تلاشى گسترده و عادتى پیوسته داشته اند.11
همه این دسیسه ها دست به دست هم داده اند تا اصول و مصادرِ ما را سست بنمایانند و مردم را گمراه کرده، از بنیانهاى حیاتشان و برپایى دینشان و تأمین سعادت دنیا و آخرتشان دورسازند.
مسلمانان به دفع این دشمنى ها از دینشان و حمایت سنّت پیامبرشان(صلى اللّه علیه وآله وصحبه وسلّم)، از همان آغاز هجمه هاى متجاوزان تا امروز، برخاسته اند و براى نمایاندن نادرستى آنان و بازگرداندن آنها به درستى (به وسیله دلایل روشن) تلاش فراوانى از خود نشان داده اند. پیروزى همواره از آنِ حقّ است و ستایش مخصوص خداست که هرگاه کسى به قصد ویران سازى و تخریب برخاسته است، او (خدا) کسى را برانگیخته است تا این دین را بازسازى و مرمّت کرده، بنیان آن را مستحکم گردانَد و بناى آن را مرتفع سازد، و این همه، به فضل خدا در اثر علم صحیح و اعمال قواعد استوار و استخراج پاسخهاى متین در مجالس و کتب و رساله ها بوده است و به واسطه خدمت پیوسته براى تهیه دایرةالمعارفهاى حدیث شریف و کتابهاى فقهى (سنّى و شیعى و زیدى) که بر آن اصول بنا نهاده شده است؛ پس ما ثروت فقهى عظیمى داریم که هیچ عالمى در گذشته و حال، مشابه آن را سراغ نداشته و ندارد.
امّا معرکه اسلام، تا وقتى که در دنیا خیر (متجلّى به وجود مؤمنان) و شرّ (متلبّس به لباس کافران، مرتدّان و منافقان) وجود دارد، هرگز پایان نخواهدیافت.
و همچون گذشته، در حال حاضر نیز هستند کسانى از فرزندان ما که از روى جهل، تحت تأثیر آنان (که مظهر شر هستند) قرارگرفته، گفته هاى آنها را تکرار مى کنند و به شبهات برخى از هواپرستان و گمراهان دامن مى زنند، و ما اگر آنان را رد مى کنیم، از خداى تعالى نیز مى خواهیم تا با الهام خویش، آنان را به سوى حق بازگرداند که بازگشت آنها ما را شادمان مى کند و سینه هاى ما را گشاده مى سازد؛ چرا که براى آنان خیر و نیکى مى خواهیم، همان گونه که بر خویشتن مى پسندیم.
و اگر نادانىِ این فرزندان ما نبود، هرگز فریب کسانى را نمى خوردند که (با ارائه طریقه هاى علمى و پاره اى منافع مادّى) آنها را در اصولشان به تردید انداخته، به تقلید از روشهاى خویش (در نقد کتابهاى ما) واداشته اند … و امروز که خداوند، کار ما را آسان گردانیده و ما را با وسایل مادّى و فنّى (که در گذشته برایمان مهیّا نبود) یارى فرموده و همچنین بر ما منّت نهاده و بسیارى از علماى ما را از تعصّب ناپسند و تقلید عوامانه دور ساخته است، دیگر براى هیچ کس عذرى در ادامه پیروى از کجى ها باقى نمى ماند.
حال آن که آنچه غرب (توسّط فرزندان ما) به ما عرضه کرده، درواقع از خود ما به سرقت رفته است، با این تفاوت که غربیان آن را مسموم ساخته اند. کافى است نام آن یهودى کینه توز، یعنى «گُلدزیهر» را یادآور شویم که حتماً مى دانید تا چه اندازه و بر چه شمار قابل توجّهى از تحصیل کرده ها تأثیر داشته که ما امروز میزان این تأثیر را در کتابهاى ایشان، مشاهده و لمس مى کنیم!
امّا گمان اینان بر آن که «معیارهاى نقد علمى» را به کار گرفته اند، ادّعایى دروغین است که تنها پیش داورىِ آنان و کینه و دشمنى پنهان درونشان (نسبت به دین ما) آنان را بر این داشته، تا شاید به اغراض سوء خویش براى از بین بردن این دین، نایل آیند.
من، به قطع، بر این باورم که جامعه امروز ما از دنباله روىِ این ادّعاها برى است و از اغراض آن و ابعاد و اهداف آن، غافل نیست؛ بویژه پس از آن که امریکا و غرب و شرق کافر، به اتفاق و جداگانه، دشمنى و بغضشان را نسبت به همه مسلمانان و مستضعفان آشکار ساخته اند و ما شاهد مواضع آنان در برابر مسئله فلسطین، جنبش مقاومت اسلامى لبنان، الجزایر، تونس، بوسنى و هرزگوین، چچن و هر مجاهد و جهادى در هرجاى جهان هستیم.
نظرى دوباره به کتب سنن
خدمات بى شمارى به کتابهاى سنن چهارگانه (از بدو پیدایش آنها) انجام شده است: تألیفاتى درباره زواید آنها، افزوده هایى بر آنها، شرحهاى مفصّل و مختصر آنها، استقبال از آنها به سبب روایات متّصل و مسند (که حاوى عمده سلسله اجازات حدیثى تا زمان ماست) و نیز حفظ نسخه هاى خطّى این کتب و (به تازگى) توجّه به چاپ آنها و فهرست و شرح نویسى بر آنها.
شاید از آخرین خدماتِ تقدیم شده به مردم در مورد سنن چهارگانه، کار ویژه ماست که با جداکردن احادیث ضعیف و صحیح این کتب انجام داده ایم و خدا را بر آن سپاس مى گوییم.
اکنون، توضیح کوتاهى درباره هریک از این سنن:
1) سنن امام ابوداوود
ابوداوود، این سنن را با اکتفا به یکى دو حدیث در هر باب، جمع آورده است و کتاب او در نظر علما ـ به لحاظ محاسنى که در آن یافته اند ـ در رده سوم پس از دو صحیح بخارى و مسلم قرار گرفته است. از این رو، شایسته پیشى گرفتن بر سه سنن دیگر و بسیارى از کتابهاى حدیث است.
با آن که طبق تقسیم شیخ ناصر آلبانى، احادیث ضعیف «سنن ابوداوود» بیش از سنن دیگر است، امّا در نظر ما احادیث صحیح آن 5273، و حدیثهاى ضعیفش 1127 است که معادل 35/21 درصد آن را تشکیل مى دهد. احادیث ضعیف آن، بیشتر از نوع حدیث حَسَن (بر طریقه امام احمدبن حنبل) است.
ابوداوود در نامه خود به اهل مکّه و در موارد دیگرى که از او نقل شده، یادآور گردیده که کتابش «گاهى حاوى احادیث سستى است»، امّا این را نیز گفته است که: «هرگز از کسى که اجماع بر ترک حدیث اوست، حدیثى نیاورده ام».
در نامه او، توجّهات خاصّى است که دلالت بر امانت و تواضع او دارد؛ مانند این که مى گوید:
«فربما ترکت الحدیث إذا لم أفقَهْهُ وربما کتبتهُ وبیّنته … بسا مواردى که وقتى حدیثى را نمى فهمیدم آن را رها مى کردم و بسا مواردى که آن را مى نوشتم و تبیین مى کردم».12
وى مى افزاید که در این کتاب سنن، به احادیثِ احکام اکتفا نموده و احادیث مربوط به زهد و فضایل اعمال را رها کرده است.
خلاصه سخن ابوداوود در مورد کتابش این است:
«من آن را به ترتیبى که به دستم رسید، تألیف کردم و در هر باب، به یک یا دو حدیثْ اکتفا نمودم، اگرچه در آن باب احادیث صحیح فراوانى رسیده باشد».
«هرگاه حدیثى را دو یا سه بار تکرار کرده ام، این به خاطر تنوّع موضوعات یا افزونى مطلبى است که در آن وجود دارد».
«گاهى حدیث طویلى را خلاصه کرده ام؛ براى این که اگر تمام آن را مى نوشتم، نکته فقهى آن معلوم نمى شد».
وى در جاى دیگرى (غیر از رساله اش به مردم مکّه) مى گوید:
«من در کتابم حدیثى را که مردم بر ترک آن اتّفاق داشته اند، نیاورده ام».
«اگر حدیث سستى را در کتابم آورده ام، یا سند حدیثى صحیح نبوده، آن ضعف را بیان کرده ام».13
نظر شخصى من این است که نامه ابوداوود به مردم مکّه، قبل از پایان یافتن کتابش به شکل نهایى آن (که به دست ما رسیده) بوده است؛ زیرا وى در آن نامه یادآور شده است که تعداد احادیث کتابش، 4800 و همگى در باب احکام است، درحالى که شمار احادیث آن، طبق ترتیبى که در چاپ ما از این کتاب آمده، 5273حدیث است. اگر مؤلف، بعد از نامه اش به اهالى مکّه، حدیثى به آن اضافه نکرده بود، این اختلاف عدد احادیث، به صرف تکرار و تقسیم، حاصل نمى شد.
2) سنن امام تِرمَذى
در مورد «سنن ترمذى» مطلبْ روشن تر است؛ زیرا امام ترمذى، به سهل گیرى در تصحیح روایت، معروف و مشهور است و در سنن خود، به روایاتى دیگر اشاره دارد که احادیث آنها را در کتاب نیاورده است؛ و همچنین فقه صحابه و تابعین و علماى پس از آنها را به آن افزوده است.
با وجود این، احادیث ضعیف سنن او، 833حدیث و احادیث صحیح (و ملحق به صحیح، با درمان علل ضعف)، 4320 حدیث است، و شیخ آلبانى ـ با آن سخت گیرى که از ایشان سراغ داریم ـ شمارى از احادیث آن را از مرتبه اى که پژوهشگران پیش از او معیّن کرده اند، بسى بالاتر برده است؛ درحالى که در سنن دیگر، در بحث و کار خود (در اجراى آنچه از او خواسته شده: تکیه بر طرق احادیث)، تنها به آرا و عبارات متن اکتفا کرده است.
پس نسبت احادیث ضعیف او به کلّ احادیثش، 25/19درصد است، و تنها یک حدیث از احادیث ثلاثى در کتابش وجود دارد.
بر کسى از اهل علم پوشیده نیست که حدیثْ گاهى به دلیل کمترین نارسایى در سند، ملحق به «ضعیف» مى شود؛ مانند تغییر یک راوى به راوى دیگر، یا ابتلاى راوى به حذف و سهو و تغیّر در حفظ، یا تبدّل زمان روایت، یا آنچه که بر متن وارد مى شود (مانند تبدیل لفظى به لفظ دیگر از روى سهو)، یا شبهه اى که اغلب مردم ـ اگر نگوییم همه آنان ـ به آن مبتلا مى شوند، یا تغییر اجتهاد عالم در طول زمان.
اما ترمذى، در پى هر حدیثى به بیان درجه آن در نظر خویش پرداخته است. از این رو، در کتاب وى، با وجود تصحیح و تحسین او، احادیثى را مى بینیم که از مرتبه ضعف یا مجهولیّت بالاتر نمى روند. پس کسى که در کتابش این گونه عمل کرده، درست نیست که نسبت به کارش از آن حد تجاوز کرد و کتابش را «صحیح سنن ترمذى» نامید.
3) سُنن امام نَسایى
امام احمدبن شعیب نسایى(رحمه الله)، درگذشته به سال303هـ، کتاب «سنن» خود را سه بار تألیف کرده که به نحو ذیل است:
1ـ السنن الکبرى، که در چاپ، از دوتاى دیگر مؤخّر است.
2ـ نسخه برگزیده اوّل، که نسخه اى اصلاح شده و تلخیص شده از السنن الکبرى است.
3ـ نسخه برگزیده دوم، که نسخه اى تجدیدنظر شده است و احادیثى به آن اضافه شده که در سنن کبرى یا نسخه اصلاح شده قبلى نبوده است، و همین نسخه سوم است که یکى از سنن چهارگانه و طبق ترتیب متعارف نزد علماء، در رده سوم آنهاست.
این نسخه برگزیده (با عنوان «المجتبى») را امام ابن السُنّى از امام نسایى روایت کرده؛ از این رو، براى برخى از کسانى که آشنایى با طرق نقل علم و روایت ندارند، امر مشتبه گردیده و آن را تألیف ابن السنّى پنداشته اند؛ لکن این گمان به هیچ وجه درست نیست؛ گرچه بعضى از دست اندرکاران دانش و نشر، از آن پیروى کرده اند.
این نسخه برگزیده، در میان سنن چهارگانه، کمترین احادیث ضعیف را دارد، و این به دلیل اقدام مؤلّفِ آن به مراجعه و عرض حدیث بر مشایخش بوده است. شمار احادیث آن در چاپ ما بر 5743عدد بالغ گردیده و ضعاف آن، تنها 447 حدیث است که نسبت آن به کلّ احادیث، 75/7درصد است. و اگر شیخ آلبانى بیشتر تأمّل مى کرد، هرآینه این عدد و نسبت ضعاف (طبق قواعدى که از پیش در مورد اصطلاح «ضعیف» جارى بوده)، کاهش مى یافت. خداوند ما و ایشان را حفظ و استوارى روزى گرداند و نیکى و رستگارى ارزانى دارد!
و سزاوار است اینجا ضمن تکرار آنچه که اهل علم ما گفته اند (که در نظر به هر حدیثى از احادیث سنن چهارگانه و بلکه کتب حدیثى دیگر، همه معیارهاى علمى درست را به نحو صحیح به کار بسته اند)، بر این نکته تأکید کنیم که هرآنچه بدان دست مى یابیم، اغلب تأکیدى است بر دقّت علماى ما و نکویى کارشان در ارائه بهترین آنچه داشته اند و در خدمت به دین خدا با حفظ حدیث پیامبرش (که یکى از دو وحىِ نگاهدارنده از گمراهى است)، به آن دست یافته اند.
4) سنن امام ابن ماجه
کتاب ابن ماجه طبق ترتیبى که بیشتر علما در کتب سنن قائل شده اند، در ردیف چهارم قرار دارد؛ اگرچه برخى «سنن امام دارمى» را که حاوى 22حدیث ثلاثى است، بر آن مقدّم داشته اند.
احادیث آن، طبق شمارش من، بالغ بر 4336 حدیث است و شمار احادیثى که شیخ آلبانى آنها را ضعیف دانسته به 947 مى رسد و نسبت آن 85/21درصدِ کلّ احادیث است. علما به این کتابْ اهتمام ورزیده اند و به خدمت آن (با شرح و تحقیق و بخصوص ترجمه رجال آن) برخاسته اند؛ امرى که این کتاب را در زمره سنن دیگر، مورد قبول و اعتماد و اصلى از اصول سنّت و حدیث قرار داده است. احادیث متروک آن که علما بر ضعف یا ترک آنها، یا عدول از آنها به احادیث صحیح تصریح کرده اند، اندک است.
در کتاب ابن ماجه، بیست وپنج حدیث ثلاثى وجود دارد. و احادیث زیادى به ابن ماجه منسوب است که حاوى امورى هستند که آنها را از جاده خارج مى کند. هنگام اقدام ما به تحقیق کتاب و رجوع به نسخه هاى اصلىِ خطّى آن، نادرستى این احادیث شایع و نسبت آنها به ابن ماجه آشکار گردید.
از جمله آنها براى مثال، موارد ذیل است:
«إسألوا اللّه بجاهى فإنّ جاهى عنداللّه عظیم» و حدیث «اوّل ما خلق اللّه نور نبیّک، یاجابر!». و مواردى از این قبیل که ابن ماجه کتاب خود را از آنها منزّه ساخته است.
تعداد حدیثهاى سنن چهارگانه به 19637 مى رسد، و البته شمار زیادى از آنها تکرارى است که در همه آن سنن یا بعضى از آنها تکرار شده است. احادیث ضعیف چهار سنن، بالغ بر 3354 است و نسبت متوسط آن 17% است، در حالى که ما هنگام استخراج احادیث سنن چهارگانه با پیروى از طریقه هاى متعدد و مختلف مربوط به اعتبار متن در سنن دیگر یا در صحاح دوگانه، شمار زیادى از آن احادیث ضعیف را به مرتبه «صحیح» یا «حَسَن» ارتقا دادیم و این، نتیجه فضل خدا بر ما به ترک تقلید و استمرار تتبّع و نقد بود! وگرنه، همچنان به ضعف آنها حکم مى شد.
و به این مناسبت یادآور مى شوم که حجّتى (در زمینه عقیده و فقه و نظام زندگى) بر احادیث جعلى (موضوعه) استوار نیست؛ گرچه برخى گمان و ادعا کرده اند که در آنها تعظیم شعائر دین است؛ و شاید بیشتر کسانى که این مطلب را براى مردم آراسته اند، نیرنگ بازانى هستند که خواهان پالایش توحید از آلودگى هاىِ وثنیّت و شرک و نادانى نیستند.
بر هر که چیزى درباره این احادیث مى داند واجب است به هر وسیله اى که مى تواند آن را براى مردم روشن سازد و نسبت دادن چیزى به پیامبر(صلّى الله علیه وآله وسلّم) جایز نیست مگر آنچه که انتسابش به آن حضرت درست باشد. این از بزرگترین امور مربوط به دعوت به خداى سبحان و شریف ترین موضوع در زمینه امربه معروف و نهى ازمنکر است.
این، با علم به آن است که شیخ آلبانى و من، در اشراف و نقشى که در این سنن اربعه داشته ایم، جز بر معیارهاى مورد عمل اسلافمان ـ که رحمت خدا بر آنان باد ـ عمل نکردیم؛ معیارهایى که قطعاً علمى هستند … و کار ما نیازى به موازین و معیارهاى تازه اى ندارد؛ چراکه به صلاحیت علمى و اهداف پدیدآورندگان آنها اعتماد و اطمینانى نیست!
شیوه مطالعه
اگر برخى از برادران اهل علم شیعه نیز به مطالعه درباره کتب اربعه (سنن چهارگانه اى که گذشت) بپردازند، نیکو و شایسته تقدیر است، و این کار باید مانند مطالعات علماى حدیث اهل سنّت، از نادانى در حرکت خاورشناسان و پیروان آنان دور باشد؛ چراکه براى آنها فرقى میان اصول اهل سنّت و جماعت و اصول شیعه نیست … بلکه قصد آنها از بین بردن همه ماست.
من در مقابل شما تصریح مى کنم به این که براى همه ما بهتر است که از هر مذهبى گروهى مطالعه و تحقیق در اصول حدیثى را که به طور کلّى یا جزئى محلّ اعتقاد و ایمان آن مذهب است، بر عهده گیرد و حاصل این مطالعات را نخست به علماى مذهب خود ارائه کند تا این مطالعات تکیه گاهى بیابند که آنها را از لرزش و اضطراب نگاه دارد (و این ممکن نیست مگر پس از رجوع به اهل علم و معرفت و آگاهى عمیق و کسانى که تجربه ها آنان را دانا و کارآزموده ساخته است) و آن گاه، گروهى متشکّل از علماى این مذهب، و علماى مذاهب دیگر گردآیند تا آن مطالعه و تحقیقات و نقدهاى وارد بر آنها به آنان عرضه شود، و پس از بحث و مقارنه به اهل علم و تخصّص تقدیم گردد تا مرجع آنان باشد و سپس بر مردم عرضه شود تا از آنِ همگان باشد؛ چراکه دین خدا و علوم قرآن و بحثهاى سنّت شریف و فقهِ مدد جسته از آن دو، به نفع خلق (و تمام خلق) است.
اما آنچه که اکنون جارى است، و پیش از این جریان نداشته (یعنى گرفتن تکّه هایى از ادلّه و مصادر هر مذهب و جداکردن آنها از سیاق و سابقه آن و ارائه آن با تقدیم و تأخیر و آرایش و تزیین و برانگیختن عواطف کسانى که در این زمینه اصلاً دانشى ندارند)، به نقد علمى و اقناع فکرى نمى انجامد … و چیزى جز تهدید و کوچک شمردن امر خدا نیست … چیزى که ما را از وحدتى که مدّعى تلاش براى آن هستیم، دور مى سازد.
حدیث و اصطلاحات آن
وقتى به هزاران کتابى که در باب حدیث و اصطلاحات و شروح آن تألیف شده است مى نگریم، مى بینیم که درباره کلمه کلمه هر حدیث، تحقیق شده است و بر هر حدیثى، به وصفى که مناسب آن است، حکم شده است؛ مانند تواتر، شهرت، خبر واحد و یا صحّت، حُسن، ضعف و یا وضع، بر طبق قواعد ثابت و موازین علمى دقیق. در این تألیفات، نسبت به حکم بیشتر احادیثْ اتّفاق نظر وجود دارد و تنها درباره جزئیّات یا کلمات یا حروفى در شمارِ نسبتاً اندکى از احادیث، اختلاف هست. امّا تباین کلّى میان آنان، به قطع، در غایت قلّت است.
از این رو، اگر ما با معیارهایى تازه در احادیث بازنگرى کنیم و نظرى به جِدّ و اتقان داشته باشیم، هرگز به غیر آنچه که گذشتگان ما جملگى به آن رسیده اند، دست نخواهیم یافت. و آیا امروز ما مى توانیم به آنچه که اسلاف ما داشته اند، آراسته گردیم یا از آنچه که در اثر آلودگى هاى ایّام و روزگاران در ما رسوب کرده، پیراسته شویم؟!
گمان نمى کنم لازم باشد آنچه را که در این کتابها وجود دارد براى شما برشمارم (یعنى آن قواعد و اصطلاحاتى را که آنان در انجام تحقیق هر کلمه اى از کتابهاى حدیث و سنّت، بر آن تکیه کرده اند). آنان درباره همه احادیث یا آنچه که از آن به حدیث یاد مى شود، سخن گفته اند؛ اگرچه در کتب غیرقابل اعتماد در حدیث (مانند کتب ادبى و حماسى و مانند آن) باشد.
و امروز هر عالمى مى تواند هر حدیثى را به مجرّد شناخت کتابى که در آن آمده است بشناسد؛ درحالى که علماى ما در تتبّع آنچه که در این کتب آمده سهل انگارى کرده اند؛ زیرا بر این باور بوده اند که به صرف این که روایت آنها منسوب به این کتابها شود، ظاهر مى شود که این حدیثِ کسى نیست که پرمغزترین سخنان، نیکوترین بیان و زیباترین و رساترین کلام یعنى قرآن کریم به او داده شده و دین را اقامه و تبلیغ کرده است؛ یعنى حضرت محمّد(صلّى اللّه علیه و على آله وصحبه وسلّم).
و همچنین است حمله به سنّت پاک، زمانى با تشکیک در درستىِ وصول آن به ما و گاهى با دست بردن در احادیث و زمانى با ایراد به راویان آنها از اصحاب و تابعین، و یا با این ادّعا که سنّت پیامبر(ص) تا بعد از قرن سوم نوشته نشد، و…
علماى هر زمانى تا امروز به ردّ همه این شبهه ها پرداخته اند، به طورى که هرگاه تردید و شبهه اى ایجاد مى شود، پاسخهایى قاطع در ردّ آن مى آید؛ همان کارى که در گذشته حافظان علم سنّت پیامبر(ص) انجام داده اند.
علوم این کتابهاى کمکى (که شمارشان از هزاران کتاب کوچک و بزرگ تجاوز مى کند)، در کتابهاى حدیثى مورد اعتماد ریخته شده و جزو این کتابها شده است و این، برهان روشن و دلیل قاطعى است بر آنکه این کتب مورد اعتماد، در حفظ و نگاهدارى سنّت و حدیث رسول اللّه(ص)، به مرتبه اى عالى رسیده اند.
و هر تبدیل یا تحریف یا تغییر یا تردیدى را به دور انداخته ایم … و کسى آنها را نقل نمى کند مگر مغرضان هلاک شونده؛ و کسى به آنها استناد نمى کند مگر فسادانگیزانى که در پى فتنه و منازعه اند، و بویژه طوایف خاورشناسان و غرب زدگانى که تنها نابودى اسلام و حمله به قرآن، وجهه همّت آنان است (گاهى با تحریف و تأویل نادرست و زمانى با ادّعاى عدم صلاحیت احکام آن براى اجرا در هر زمان و مکانى) و برخى از پیروان آنان که در اصل، منکر وجود احکام و تشریعات در قرآن هستند؛ و اینها، جوانه هاى کفر و ریشه هاى گمراهى است.
و همچنین است حمله به سنّت پاک پیامبر(ص)؛ گاهى به ایجاد تردید در وصول درست آن به ما، و زمانى با دست بردن در آن، و گاهى با ایراد به راویان آن (از اصحاب و تابعان)، تا این ادّعا که سنّت پیامبر(ص) تا پس از قرن سوم نوشته نشد … الى آخر.
علماى هر زمانى تا امروز به ردّ همه این شبهات برخاسته اند و هرگاه شبهه اى بروز کرده، پاسخهایى قاطع در ردّ آن آمده است؛ همان گونه که در گذشته حافظان علم سنّت چنین کرده اند.
توجه به نقد متن
امّا گمان این دشمنان و پیروانشان بر این که نقد داخلى متن احادیث، جز در دوران خلاّقیت آنان صورت نگرفته، در نظر هر کسى که در کتب حدیث تتبّع مى کند، امرى برخلاف واقعیّت است. حق این است که علماى حدیث، عنایت لازم را به نقد خارجى حدیث مبذول داشته اند و همزمان، نهایت توجّه را به نقد داخلى نیز نموده اند و در این دو بُعد، همگام حرکت کرده اند. چراکه این دو از یکدیگر تفکیک پذیر نیستند و این را با مطالعه و تجربه مى توان دریافت، و حقیقت یادشده بر هر منصفى روشن است.
شاید بتوانیم بگوییم که در بیشتر اوقات، «متن» بوده است که موجب رجوع به سند (براى تأکید بر صحّت حدیث) شده است. احادیثى که بیانگر اجرى بزرگ بر کارى کوچک هستند، انگیزه بحث بیشتر در سندشان را ایجاد مى کنند؛ زیرا غرابت متن، از عیب سند حکایت مى کند. و بسیارى از احادیث مربوط به فضایل، خوردنى ها و مغیبات، از این قبیل است.
مخالفت متن حدیث با واقعیّت احوال مردم و آنچه از آنان مشاهده مى شود نیز از آن موارد است. نمونه هاى این حالت، بسیار است و هرکه تتبّع کند، مى یابد که صحیح این احادیث به نحو نیکویى استخراج شده که از هدف دشمنان سنّت و سوءفهم آنان دور مى گردد. اما غیرصحیح این احادیث را ناقدان این علم، بدون تردید رد مى کنند و همین قدر که ثابت نشود، نیاز به تعلیل نیست. و این کتب حدیثى که منابع موجود در دست اهل علم است، از هر حدیث جعلى و دروغین به دور است.
تقسیم احادیث به اقسامى (از متواتر و صحیح گرفته تا ضعیف و موضوع)، در نظر علما بر موازینى که به سند و متن هردو مربوط مى شود، استوار است و اگر برخى از علما تنها بر سند اکتفا کرده اند، فقط به خاطر جنبه اصطلاحى خاص آنان است و نیاز به صحّت متن حدیث، آنها را به رجوع به راویان دیگر اخبار و اِسنادهاى دیگر وامى دارد و به طور کلّى به سند حدیث روى کرده، متعرّض متن نمى گردند؛ زیرا متن در نظرشان ثابت است.
نقد متن، اوّلین چیزى بوده که نظر صحابه را به خود جلب کرده، و هرگاه به بعضى احادیث اعتراض کرده اند، اعتراضشان بر متون آنها بوده است و دروغ، نزد آنان و میانشان رواج نداشته و به تحقیق، هیچیک از آنان به این اتّهام مورد اعتراض قرار نگرفته است؛ بلکه تنها گاهى کسى از آنان، به سبب ابتلا به نسیان یا وهم، مورد اعتراض واقع شده است.
از عمر(رض) وارد شده که حدیث فاطمه بنت قیس را رد کرد … و از على(رض) ردّ حدیث زن شوهر مرده وارد شده است … و این دو رد، به سبب نقد متن آن دو حدیث بوده و نه به سبب کذب راوى؛ و دلیل آن، مخالفتِ متن با حکم یا عملى معروف نزد آنان بوده است.
تدوین حدیث
اگر بخواهیم دوران تدوین حدیث را به تفصیل بیان کنیم، کار به درازا خواهد کشید؛ امّا آنچه که تردید در آن راه ندارد، این است که تدوین حدیث در زمان پیامبر(ص) آغاز گردید (به طورى که قبلاً اشاره شد). پس از آن، در دوران صحابه ادامه یافت. به طورى که پیش از پایان قرن دوم، در اثر تدوین، بیشتر احادیثْ در کتابها و نوشته هاى جداگانه گرد آمده بود و همراه با آن، کار اتقان حفظ و روایت حدیث بر طبق قواعد مقرّر، مورد توجه بود.
آنچه که در قرن سوم اتفاق افتاد، گرد آوردن احادیث جداگانه تحت ابواب فقه بود، مانند آنچه که در «موطّأ» امام مالک، و مسندات صحابه و دیگر تألیفات (هرکدام به شیوه و اسلوب خاص خود)، مى بینیم. سپس کار حدیث در گسترش تقسیمات و دسته بندى ها و شرحها ادامه یافت و این، با رعایت قواعدى بود که هرگاه اهل علم براى ضبط علوم سنّت و حدیث و ردّ حدیث ناخالص و مجعول احساس نیاز مى کردند، آن قواعد را مقرّر مى کردند؛ و این کار تا امروز ادامه دارد.
علوم حدیث
هرگاه در تلاشهاى علمى انجام شده در راه شناخت حدیث و درجات آن تتبع و تحقیق شود، روشن خواهد شد که علوم حدیث به شعبه هایى منشعب گردیده که انواع فراوانى دارد؛ به طورى که شمار آن حتّى به نزدیک صد نوع مى رسد که هر نوعى خود به شعب گوناگونى متفرّع مى گردد؛ تا آن جا که هر بحثى را که به ذهن خطور کند، و علاقه مندان به شناخت این احادیث به آن نیازمند باشند، شامل مى گردد. کتب کوچک و بزرگ فراوانى که به شمار آوردن آنها مشکل است، این علوم را در خود گرد آورده اند، و در کتابهاى مختلف اصول حدیث و شروح آن، علوم بى شمارى به آنها اضافه شده است.
به تحقیق هنگامى که ما به کتابهاى تدوین شده بر اساس دو صحیح بخارى و مسلم رجوع مى کنیم، مى بینیم که بیشتر آن دسته از احادیثِ سنن چهارگانه که خللى داشته اند، به سبب وجودشان در دو صحیح، جبران گردیده اند. همچنین در کتب مستخرج از غیر دو صحیح (که کتابهاى بسیارى هستند) نیز دقّت و فایده زایدالوصفى به چشم مى خورد.
هرگاه به این کتابها، کتبى را بیفزاییم که در نظر صاحبان آنها براى جمع احادیث صحیح تألیف شده اند (گرچه حاوى برخى احادیث ضعیف از نظر دیگران باشند)، مثل صحیح ابن خزیمه و مستدرک حاکم و مختارة الضیاء مقدسى و غیر آن، به صحّت احادیث بخارى و مسلم، قطع پیدا خواهیم کرد. استقبالى که امّت در پذیرش صحیح بخارى و صحیح مسلم نشان داده، احادیث این دو را در بالاترین درجه قرار داده است، البتّه پس از استدراک و بیان آنچه که در حکم وهم و غلط احتمالى است (و این در بخارى و مسلم، تنها نسبت به اندکى از حروف، صادق است که علما به گونه اى بر آن تصریح کرده اند و جاى ردّ آن نیست).
برخى اهل علم، از این اتّفاق درباره صحاح به «اجماع» و این که «امّت مصون از خطاست» تعبیر کرده اند. قول به اجماع در مورد دو صحیح، محلّ تأمّل است. درحالى که برخى افراد در تلاش براى کاستن قدر آن دو هستند، موضع معتدل همان است که اکثر محقّقان و محدّثان برآنند و آن این که احادیث بخارى و مسلم و احادیث صحیح سنن چهارگانه، همگى مفید علم و عمل اند.
علوم حدیث، همه سودمند و دقیق اند و اگر گاهى در نتایج، میان عالمى با عالم دیگر اختلافى دیده مى شود، امرى طبیعى است. این موضوع را ما بیشتر در علم جرح و تعدیل شاهد هستیم، که اگرچه اعتماد و تکیه رجال این علم بر نقلهاست، امّا درحقیقت، اجتهاد و ملکه تحلیل و تنوّع ذوق در میان ناقدان در موضوع تسلیم (در برابر آن نقل)، عذر آنان است، و اجتهاد، قابل رد به اجتهاد دیگر نیست.
اما اینان در نقل اقوال مربوط به جرح و تعدیل، امین بوده اند و آن اقوال را براى علماى پس از خود بیان کرده اند، چه خود موافق آن بوده اند و چه مخالف آن. چه بسیار جرحى که در واقع جرح نیست یا تعدیلى که ثابت نیست و بر هیچ دلیل عقلى و نقلى استوار نیست! این رفتار، ناشى از نهایت انصاف آنان است.
اصحاب بزرگوار و روایت حدیث
اما کسانى که به عدالت اشکال کرده اند، در پى اثبات احادیثى هستند که اصحاب به دروغ روایت کرده اند، و این که این احادیث در کتب ستّه مورد پذیرش است و هیچ یک از علماى ناقد حدیث بر آنها اعتراض نکرده است. همه حدیثهایى که مورد اعتراض بوده، پاسخ داده شده و حال آن روشن گردیده است؛ صحیح آن به میدان آورده شده و ضعیف آن کنار زده شده، و هر آنچه که مفهومش فاسد است، روشن شده است. حالْ آ نکه آن کسى که بر ترک روایات صحابه تکیه کرده، خود به مثل آنچه بر آن اعتراض داشته مبتلا شده است، چه در مورد کسى که به طور مستقیم از پیامبر(ص) روایت کرده یا آن که احادیث از طریق روایتهایى (که پس از زمانى طولانى یا کوتاه و پراکنده شدن مردم در سرزمینهاى دورافتاده و افزایش شمار راویان و ابتلاى مردم به خوف و انواع اضطرابها و عوامل بازدارنده از حصول یقین، و بروز ضعف نفس و ایمان) به او رسیده است؛ در حالى که بیشتر این حالات، در زمان صحابه رواج نداشته است.
بحث از امورى درباره صحابه مثل این که صحابه چه کسانى هستند، شمار آنان چند است و روایاتشان کدام، یا بحث محبت آنان و مناقشه در اعمالشان و ایراد بر آنان و این که کدامشان اوّل اسلام آورده و کدام آخر از همه از دنیا رفته، کدام افضل است یا اعلم یا اشجع یا بزرگوارتر یا با تقواتر … الى آخر، اینها همه امورى هستند که امروز به صورتى که مطرح مى شود، هیچ سودى در آن نیست. صحابه، هریک راه خود را رفتند و حسابشان با خدایشان است و پاداش کارهایشان نزد کسى است که ذرّه اى از اعمال در پیشگاه او تباه نمى شود. و نیز آنچه که میان آنان مورد اختلاف بوده، پایان یافته و چیزى از آن براى ما نمانده تا در پى تحقیق آن باشیم یا یکدیگر را بر آن مؤاخذه کنیم. خداى بلندمرتبه مى فرماید: «ولاتزر وازرة وزر اُخرى»(17/15). امّا یک موضوع بسیار مهم وجود دارد و آن این که اکنون هر فرقه اى به آنچه که بر آن دست یافته، بنابر روایاتى که خود صحیح مى داند، یا به سبب عواطفى که در مواضع تعصّب و جمود مجسم گردیده، قناعت مى کند؛ در این صورت، فایده بحث با اینان چیست؟ همانا کسى که اصل را منکر شده، انکار فرع چه زیانى براى او دارد؟ از این رو، یکدیگر را براى آنچه که در آن اختلاف کرده ایم، معذور مى داریم و به موضوعات ذیل برمى گردیم:
تعریف صحابى
صحابه اى که سخن درباره آنان، به هنگام بحث از احادیث پیامبر(ص) در کتب صحاح و سنن (کتب ستّه)، براى ما اهمیت دارد، کسانى هستند که تعریف ذیل تقریباً بر آنان صدق کند:
صحابى کسى است که اسلام آورده و هم نشینى او با پیامبر(ص)، به نحو پیروى و أخذ، طولانى گردیده یا با او در جنگى شرکت جسته و از او حدیثى یا سخنى روایت کرده است یا صفتى را که از پیامبر(ص) مشاهده نموده بیان داشته، یا صحابى دیگرى همانند خود را در روایت و نقل این امور تصدیق کرده، یا گفته است: ما در زمان پیامبر(ص) چنین یا چنان مى کردیم.
این تعریف ما، میدان بحث در صحابه را محدودتر از آن مى کند که بخواهیم از هر صحابى که صرفاً پیامبر(ص) را دیده است، بحث کنیم؛ اگرچه برخى کتابها در ذکر اخبار کسانى که با پیامبر مصاحبت داشته اند، توسعه قائل شده اند، یا به بعضى جزئیات زندگى آنان پرداخته اند؛ درحالى که این تفصیلات و آن توسعه به تاریخ و تراجم (شرح حال نگارى) مربوط مى شود و به ثبوت احادیث ارتباطى پیدا نمى کند.
از طرفى، هستند کسانى که ذکر صحابه را فرو نهاده و وجود برخى از آنان را منکر گردیده و بعضى را تکفیر کرده اند. این امر نیز ربطى به احادیث پیامبر(ص) و سنّت او و کتب حدیث او که اکنون مورد بحث ماست، ندارد و صحابه اى که در این کتب از آنان روایت شده، به اجماع علماى اهل سنّت و جماعت، عادلند؛ به خلاف علماى برخى مذاهب دیگر. و به نظر من تفصیل در این موضوع در زمان ما فایده اى ندارد (پس از آن که هر مذهبى موضع خود را در متفرّعات این امر مشخّص کرده است).
اصحاب، همگى و همواره در روایت احادیث پیامبر(ص)، جانب قلّت را نگاه مى داشته اند، حتى آنانى که روایت بسیار دارند نیز چنین هستند. این روش، به جهات گوناگونى اتّخاذ شده که اهل علم در جاى خود یادآور شده اند. البته باید بدانیم که صحابه دانسته هاى خود را هرگز کتمان نکرده، بلکه تمام آن را ابلاغ کرده اند؛ امّا سکوت برخى به خاطر آن بوده که مى دیده آنچه نزد اوست، از سوى کسى دیگر از صحابه منتشر گردیده است.
آنان که به نسبتْ روایات فراوانى دارند، کسانى هستند که بیشتر از دیگران عمر کرده اند، و از این رو به حدیث و دانسته هاى آنان، بیشتر نیاز پیدا شده، یا بیش از آنچه که براى دیگران ممکن بوده است، توانسته اند حدیث گرد آورند. از جمله اینان، ابوهریره، ابن عُمر، عایشه، جابربن عبدالله، ابن عباس، ابن عَمرو و أنس بوده اند و همچنین اشخاص بسیار دیگرى که روایات فراوانى داشته اند (مانند على بن ابى طالب، ابوسعید خدرى و دیگران)؛ رضى اللّه عن الجمیع.
این که گفتم صاحبان روایاتِ زیاد نیز جانب قلّت را نگاه داشته اند، براى این است که اگر ما آنچه را یکى از اینان در اثر همراهى با پیامبر(ص) در طول بیش از بیست سال یا کمتر، شنیده یا دیده است، گردآورى کنیم، درحالى که همواره حریص بر حفظ هرچه مى شنیده اند و آگاه به نیاز مردمان (به آنچه آنان مى دانسته اند) بوده و در عین حال، شمار احادیثش به پنج هزار نمى رسد؛ بى تردید باید دانست که جداً کم گفته است و جانب قلّت را داشته است.
در اینجا مایلم به گرفتارى بزرگى که به مانند مرضى مُزمن در طول زمان، از قرن اوّل تا امروز، مسلمانان را به خود مبتلا ساخته و هراز چند گاهى گرفته و رها کرده، بپردازم. چراکه مى بینیم کسانى را که این موضوع را دامن مى زنند و به آن فریاد برمى آورند و به آنجا مى رسانند که گویا این قضیه مسلّمى است که به ایراد در احادیث مى انجامد. هرگاه که مى بینند ده نفر از صحابه از هرکدام بیش از سه هزار حدیث یا کمتر روایت شده، با تمسخر فریاد مى کشند که آیا رسول خدا(ص) این همه حدیث داشته و آیا این اصحاب، همه آنها را حفظ کرده اند؟ حالْ آن که الفاظ برخى روایات، از صحابى واحدى، مختلف است!
ما مى گوییم: آرى، پیامبر(ص)، این همه حدیث فرمودند و همه مسلمانان به آن قطع دارند و به هیچ نحو قابل رد نیست. این، در زندگى عادّى ما نیز امرى مشهود است. اگر یکى از ما (که افرادى عادى هستیم) گفته هاى خود را تنها در یک سال جمع آورد، چقدر خواهد شد؟! کسى که روایت این تعداد از احادیث را بر صحابه ایراد مى گیرد (و مثال مى زند به شمار صفحه هاى یکى از آنها در مسند احمد)، از امورى غفلت کرده که باید آنها را به صورت مجمل در اینجا یادآور شد:
نخست. در سنجش حجم راویان، باید سند را کنار گذاشت که در هر حدیثى گاهى دو یا سه سطر را به خود اختصاص مى دهد.
دوم. عبارت صلوات بر پیامبر(ص) نیز که در هر حدیثى نزدیک به نصف سطر را دربر مى گیرد و گاهى در یک حدیث چند بار تکرار مى شود، باید کسر گردد.
سوم. بیشتر احادیث، از کلماتى اندک تشکیل شده اند و احادیثى که طولانى باشند، بسیار کم هستند. رسول خدا خود فرمودند: «أعطیتُ فواتح الکلام، وجوامعهُ وخواتیمه».14
چهارم. برخى احادیث، مشاهده وقایعى است که صحابى به زبان خود آن را حکایت مى کند و امورى را که از رسول خدا(ص) شاهد بوده توصیف مى کند، و هنگامى که صحابى آن را نقل مى کند یا دیگرى از او روایت مى کند، یا راویان پس از او نقل مى کنند، گاهى بعضى الفاظ آن تغییر مى کند. همان گونه که ما در حدیث سه نفرى که در غزوه تبوک جایگزین یکدیگر شدند، مى بینیم که همانطور که ابن اسحاق در «سیره» خود مى گوید، «راویان، حدیث یکدیگر را تکمیل مى کنند».
و همچنین است عباراتى که درباره حدیثِ مورد اتفاق، گفته مى شود که مثلاً این لفظِ صحیح بخارى یا صحیح مسلم است یا از امام زهرى است؛ به طورى که گاه اختلاف راویان و حتّى اختلاف بعضى نسخه هاى یک کتاب (مانند روایات موطأ و غیر آن) نقل مى شود [که جملگى بر حجم روایت مى افزایند].
این بحثى است طولانى که من به همین اشارات و تنبیهات اکتفا مى کنم.
پس وقتى به احادیثِ یکى از پرگویان مانند عبدالله بن عباس(رض) در مسند امام احمد نگاه مى کنیم، مى بینیم احادیث او در چاپ اوّل مسند، 160صفحه را پر کرده و عدد آن به 1710 مى رسد (که در چاپ جدید ما نیز همینطور است). حال اگر امور چهارگانه اى را که گذشت در مورد آن در نظر بگیریم، خواهیم دید که حجم احادیث ابن عباس از حدود صد صفحه تجاوز نمى کند.
و چه بُعدى دارد که مردى از اهل علم، با طول همراهى اش با پیامبر(ص) و زندگى در کنار او و ادامه حیاتش پس از پیامبر(ص)، این مقدار حدیث روایت کند (در محیطى و شرایطى که تأکید بر حفظ حدیث یک اصل بوده است)؟ در صورتى که ممکن است اوراقى داشته که در آن یادداشت مى کرده و برادرانى از صحابه که احادیث و وقایع را براى یکدیگر یادآور مى شدند و شاگردانى که احادیث را از او فرا گرفته، حفظ کرده و بر او باز مى گرداندند، و شاید مراجعه مى کردند. در این صورت، بعید پنداشتن کثرت احادیث، خود امرى بعید و بلکه اَبعد است و ادّعاى آن، عقلاً مردود است، پیش از آن که با نقل رد شود.
اَنَس بن مالک(رض)، این یتیمى که براى ده سال وقف خدمت به پیامبر(ص) شده بود و شب و روز و در سفر و حضر همراه او بوده و شاهد احوالى از رسول خدا بوده که غیر او مشاهده نکرده است و حضرت براى بقا و طول عمر او دعا کرده است، وى از آخرین صحابه پیامبر(ص) بوده که درگذشته است. پس چگونه قابل انکار است که مثلاً در مسند احمد 2171حدیث از او نقل شده باشد؟ بلکه اگر ده برابر این هم نقل مى شد، هیچ بُعدى نداشت. و 164حدیث از احادیث او از علوّ سند برخوردار است، به نحوى که بین امام احمد و پیامبر(ص) تنها سه نفر واسطه اند، که اوّلین آنها أنس است و دوتاى دیگر از تابعان و تابع تابعان هستند. باید اشاره کنم که رقم کلّ احادیث ثلاثى در مسند احمد به 333حدیث مى رسد.
و ابن مسعود(رض) عالم صحابه و استاد صحابه و تابعان و برجسته در فقه و فهم و روایت و سبقت در اسلام، چگونه بعید است که در مسند، 902حدیث داشته باشد؟ در مورد عایشه، عثمان، على، ابن عمر، ابن عَمرو، جابر و خُدرى(رض) نیز چنین است.
احادیث آنان از مشکات نبوّت نشأت گرفته و از این رو متشابه و همانند است. آنچه همه آنان را نزد ما گرد مى آورد، فضیلت محبّت خدا و رسولش و وجوب دوستى همه آنان است. این را مى گویم نه براى آن که صلحى برقرار کنم و اختلافى را که طى این زمان طولانى میان ما درباره برخى از صحابه بزرگوار (مانند صدیقه امّ المؤمنین عایشه ـ رض ـ) استمرار داشته پایان بخشم، بلکه مى خواهم بگویم این اختلاف چیزى از منزلت و صلاحیت او براى نقل چهارهزار حدیث از پیامبرمان براى ما و روایت ما از او کم نمى کند؛ احادیثى که حجم متون آن بیش از حجم سه جزء قرآن کریم نیست. درحالى که عایشه در هیچ یک از احادیثى که روایت کرده تنها نیست؛ بلکه صحابه دیگر و سایر زنان پیامبر(ص) نیز مانند آن را روایت کرده اند، جز در آنچه که تنها میان او و پیامبر(ص) گذشته است و حقّ طبیعى هر زن و شوهرى است که میانشان خصوصیّاتى باشد، و ما نیز بر عایشه حق داریم که آنچه را جایز است مادرى براى فرزندانش نقل کند، برایمان روایت کند. چراکه در آن، حکمت و تربیت و تشریع است. و فرض کنیم که او در امور دینى و دنیوى اجتهاد کرده؛ آیا مخالف او راهى دارد غیر از اقرار به اهلیّت عایشه(رض) در اجتهاد؟
ما ـ همان طور که گفتیم ـ گرد آمده ایم براى تقریب بین مسلمانان و نه توحید میان آنان. پس آنچه من مى گویم، دیدگاه اهل سنّت است … همان مؤمنانى که بر منهج نخست سیر کرده و همه آنچه را که از اجماع صحابه یا اکثر آنان دریافت کرده اند، پذیرفته اند (با محبّت و احترام نسبت به مخالفان)؛ چراکه در نظر ما همه آنان [هم صحابه و هم مخالفان رأى آنها] مجتهدند. پس نباید کسى از آنان را بر خطایش تکفیر کرد و نسبت به رأیى واحد تعصب نشان داد؛ بلکه باید نسبت به همه، جانب احترام و ادب را نگاه داشت.
و من مى دانم، درحالى که ما اینجا در مجمع تقریب (کنفرانس وحدت) بحث مى کنیم، کسانى در محیط ما هستند که دیدگاهشان با ما متفاوت است و از آنچه من مى گویم، دلگیر مى شوند. امّا یقین دارم که این مجمع، تمام آنچه را گفتم تأیید خواهد کرد، و میان شما هستند کسانى که سخنى بالاتر و بهتر از سخن من دارند و آشکارا مى گویند که: ما اتفاق کرده ایم تا در آنچه اتفاق داریم همکارى کنیم و یکدیگر را نسبت به آنچه که در آن اختلاف داریم، معذور داریم.
درباره ابوهریره و یک پیشنهاد
حال بشنوید قول مرا در باب ابوهریره(رض):
وى در نظر ما همچون سایر صحابه، عادل، ثقه، بزرگوار و مطیع خدا و دوستدار رسول خداست، و به آل پیغمبر(ص) و زنان او و خویشاوندانش و على و فرزندانش(رض) به دیده احترام و تقدیر مى نگرد. هرکه حدیث ابوهریره را رد کند، باید با آنچه سزاى اوست رهایش کرد، و امّا ما احادیث ابوهریره را در صورتى که اسنادش به او درست باشد، به طور کلّى مى پذیریم. در کتابهاى رجال و تاریخ شیعه نیز درباره ابوهریره، مدحى آمده است.
درحقیقت، اتفاق کامل درباره شخصى از همه جهات، امرى دشوار است. من مى خواهم بگویم: بیایید حدیث او را با برخى امورى دیگر که برخى از ما و بعضى از شما بر آن اعتراض داریم و اختلافات و حساسیتها را در عامه مردمان برمى انگیزد، به کنارى بگذاریم … و بحث در این امور را به گروهى بسپاریم متشکّل از معتدلان از دو طرف، تا در مجالس علمى، با فرصت کافى و پشت درهاى بسته بحث کنند و افراد آن گروه متعهّد گردند که تا پایان بحث، چیزى از آن را منتشر و آشکار نسازند. این گروه تحت نظر حضرت مستطاب شیخ محمدرشید قبّانى (قائم مقام مفتى بزرگ جمهورى لبنان) و شیخ محمّد مهدى شمس الدین (رئیس مجلس اعلاى شیعیان لبنان) باشد؛ و به نظر من، بیروت، این روزها بهترین مکان براى این کار است، و مى توان علماى نقاط مختلف را که به امر تقریب اهتمام و حرص مى ورزند، دعوت به مشارکت کرد.
تا قبل از آن که چنین کارى انجام شود، من به شما مى گویم که:
در هیچ یک از احادیثى که اسنادش به ابوهریره ثابت شده است، چیزى مشاهده نمى شود که از دشمنى او با على و فرزندان و خانواده اش حکایت کند. این ابوهریره است که منقبت على(رض) را در روز خیبر، روایت مى کند، به طورى که در صحیح مسلم از او روایت شده. و اوست که باز قول پیامبر(ص) را در مناقب فاطمه(رض) روایت مى کند که فرمود: «إنّ فاطمةَ سیّدة نساء أمّتى».15
با وجود این، ابوهریره در نظر ما معصوم نیست و ما به هرچه مى گوید یا نظر دارد (نسبتش به او درست باشد یا نباشد) ملتزم نیستیم. بنابراین، ما از برادرانمان انتظار داریم بر دست کسى از اصحاب خویش بزنند که از روى غرض بر دست ابوهریره زده است، و خدا به نیّتها آگاهتر است. برمى گردیم به توافق بر کلامى واحد: نه مبالغه در دوستى کسى، و نه مبالغه در کینه و بغض کسى!
و تنها گفتارها و رفتارهاست که استخراج کرده، پاکیزه آن را برمى گیریم و آلوده آن را رها مى کنیم، و اعتبار مردمان را به ایشان بازمى گردانیم و حقوقى را که بر ما دارند، ادا مى کنیم.
اجتهادِ حکم بر اساس احادیث
ما اگرچه کار گذشتگانمان را در به کار بستن شیوه ها و قواعد در تصحیح حدیث (که پس از آن تکیه گاه مذاهب متبوع در اعتقاد، تفسیر، فقه، اصول و سایر زمینه هاىِ شناخته شده گردیده است) بزرگ مى شماریم، امّا به توقّف بر کار آنان و منع خروج از آنچه آنان به آن دست یافته اند، دعوت نمى کنیم.
تعطیل اجتهاد در اینجا مورد بحث ما نیست؛ امّا باید اشاره اى گذرا به آن داشته باشیم؛ زیرا کسانى را داریم که قائل به منع نظر در احادیث براى تصحیح یا تضعیف آن هستند. زیرا به زعم آنان، کار این فن توسّط علماى بزرگ گذشته پایان یافته است. اینان در اثبات ادّعاى خود، به ادلّه اى ساختگى تمسّک مى جویند! و شاید بزرگترین حجّت این قول، اقتدا به بستن باب اجتهاد در فقه باشد. حال آن که مى دانیم کسانى که در فقه باب اجتهاد را بستند، خود اهل اجتهاد نبودند؛ بلکه کسانى بودند که ما آنان را معذور مى داریم، امّا از آنان تقلید نمى کنیم.
از آنجا که خداى سبحان این پیشوایان را از خطا یا سهو یا وهم و عوارض دیگرى که بر بشر عارض مى شود، مصون نساخته است، از همه کسانى که پس از آنان آمدند، اجتهادهایى را شاهد هستیم که در نوع و کمیّت، فى الجمله بر آنچه گذشتگان داشتند برترى دارد. و چه بسیار مسائلى که پیشینیان براى پسینیان وانهاده اند!
بزرگترین نمونه اى که شایسته است عرض کنم، همان است که در این مقاله زیر عنوان «عنایت تازه به سنن چهارگانه» از آن سخن رفت؛ کارى که من افتخار انجام آن را داشته ام و آن را به چاپ سپرده ام با وارد کردن تصحیح و تضعیف محدّثى واحد، با افزودن ملاحظات و استدراکاتى که موجب فزونى وضوح و درستى کار گردد. بارزترین ویژگى کار ما همان تصحیح و تحسین شمار زیادى از احادیث هریک از سنن چهارگانه، با اعتماد بر سنن دیگر و سایر کتابهاى حدیث است؛ و دیگر، اعتماد من در چاپ آن بر نسخه هاى خطّى کمیاب و کار فهرست نویسى بر هر کتاب؛ و من این روزها در حال تهیّه فهرستى واحد و جامع براى آنها هستم. مکتبُ التربیة العربى لدول الخلیج [الفارسى] کار چاپ آنها را به عهده گرفت، با کوششهاى مدیرکلّ پیشین (جناب آقاى دکتر محمّد احمد رشید) و بعد از او جانشینش (آقاى دکتر تویجرى). حاصل این کار، 11جلد، شامل احادیث صحیح و چهار جلد احادیث ضعیف، همراه با یک جلد فهرست سنن ابن ماجه است، و فهرستهاى سه سنن دیگر نیز در چهار جلد بزرگ به چاپ خواهد رسید. إن شاءالله!
گمان من بر این است که شیخ آلبانى یا غیر او، شمار زیادى از احادیث این سنن چهارگانه را خواهند یافت که گاهى به درجه اى بالاتر از آنچه که در این دایرةالمعارفها آمده است ارتقا مى یابند. و همچنین، احادیث متواتر بسیارى خواهند یافت اگر ما قواعد معتبر را به دور از تقلید انعطاف ناپذیر از متأخّران، اعمال کنیم. چراکه متاخّران، شرطهاى عجزآورى را براى قبول متواتر16 وضع کرده اند. گرچه ممکن است براى این کارشان عذرى داشته باشند، امّا ما اکنون نیازمند توسّع در این امر هستیم. من تحقیقى در این زمینه دارم که امیدوارم خدا توفیق نشر آن را بدهد.
راههاى وحدت مسلمانان
به تحقیق، منطق سلیم اقتضا دارد کسى که خواهان وحدت مسلمانان است، کتابهایى را که موجب دورى آنان از یکدیگر مى شود منتشر نکند، و اخبارى را که پایه و اساس درستى ندارند شایع نسازد؛ بلکه از علمایى که آنان را الگوى خویش قرار داده و داعیان خیرند، پیروى کند و به علومى که از راستگویان یعنى صحابه (همه صحابه) و عترت (همه عترت) و اهل بیت پیامبر(ص) به ارث رسیده است، عمل کند.
لازم است از اخبارى که دچار اضطراب فراوان است اجتناب شود و از کتب تحریک آمیز هر فرقه اى (که به کندن لباس برادرىِ واجب و وحدت مطلوبْ همّت گماشته) کناره گیرى شود. لازم است که از کمک به احیاى اسباب تفرقه میان مؤمنان (به جاى نزدیکى و مودّت ممکن) خوددارى شود. اگر از ایجاد وحدتى که مورد توجّه جانها و قلوب است ناتوانیم، لااقل به تفرّق و تشتّت کمک نکنیم:
إذا لم تستطع أمراً فَدَعْه
اگر توان کارى را ندارى، رهایش کن
من با کمال صراحت اعلام مى کنم: کیست که به من یک سنّىِ شیعه شده یا شیعىِ به اهل سنّت پیوسته نشان دهد، که بر این تبدیل مذهب، دلیل علمى صحیح و رأى راجح و دور از عواملى که به اندازه یک سر ناخُن بر معیار تحقیق و موازین درست و معتبر استوار نیست، داشته باشد؟ اگر ما کسى از این صنف را بیابیم، به یقین کلامش براى مؤمنان چیزى جز تمسّک به مذهبشان نمى افزاید و سخنش غیر از جدایى و کینه و انگیزش فریادهاى بیهوده، حکایتى دیگر ندارد.
و اگر آنچه را که به زعمش از عیوب مذهب پیشین اوست، نشر دهد، اثرى جز تحریکاتى که به خود او و کسى که وى را ترغیب کرده بازمى گردد، ندارد. من کسى از این صنف را ندیدم که کلامش معتبر بوده یا به رأى او اخذ گردد. و شاید بیشتر آنچه که من از سخنان، کتب و مقالات آنان یافته ام، دلالت دارد بر این که اینان در حقیقت ملحدانى هستند که به هیچ مذهب و دینى ایمان ندارند، بلکه به کفر نزدیکترند تا به ایمان.
اینان همه اختلافهاى بسیط گذشته را به کار گرفته و بهانه هاى تازه اى به آن افزوده اند که از اصل آنچه بوده بسیار فراتر رفته است. و بى تردید اختلافهاى قدیمى اگر به همان حجم قبلى باقى مى ماند، کمترین ضرر را داشت و بلکه ضرر بالفعل نداشت؛ این اختلافها ممکن است پس از انقضاى اسباب و عواملشان، توسّط همین صنف، بسط و گسترش یابد.
کارى که انجام شده، و امروز هم برخى از ما انجام مى دهند، دمیدن در آن اختلافها و حجیم ساختن آنها و استمرار بهره گیرى از آنها و افزودن به آنهاست. با شناختى که از عاملان این امور وجود دارد، تلاش آنان جز دمیدن در خاکستر و فریاد در بیابان نیست!
و این براى آن است که صاحب نظران مخالف با اینان، با آمادگى کامل، به ادلّه پشتیبان نظرات خودشان افزوده اند و خللگاه ها را ترمیم کرده و تعدیل و تبدیل لازم را انجام داده و منافعى تازه براى آراى خود اندیشیده اند که مؤیّد آن است و شاید غیر از عوامل نفع آن در زمان آغاز وجودش باشد؛ و امّا امروز براى کسى که از آن بهره مى گیرد، ماده پربار تعصب و سخت کیشى و جمود و عامل کینه انگیزى است؛ چیزى که خداى سبحان حجّتى براى آن فرو نفرستاده، بلکه به ریشه کن کردن و دفن کردن آن فرمان داده، چراکه … فتنه از قتل شدیدتر است و فتنه انگیز ستایش نمى شود!
تقریب، نه توحید مذاهب
نتیجه این که ما اکنون جماعت تقریب هستیم نه جماعت توحید و خدا رحمت کند کسى را که حدّ آن را بشناسد و بر آن توقف کند!
پس بر ماست که یکدیگر را بپذیریم بدون این که بخواهیم دیگران در ما ذوب شوند یا آنان را به آنچه که در دوران جدایى به آن رسیده ایم، ملزم سازیم. همان طور که دیگران نیز باید ما را همان گونه که هستیم بپذیرند. سنّى بر هر آنچه که دارد (از عقاید، قواعد، شخصیّتها، فقه و عملکرد) مى ماند، بدون این که رأى فرقه دیگر را سبک بشمارد، و عدم تسلیم دیگرى را در برابر آنچه خود مى فهمد خروج از دین تلقّى کند یا موجب دشمنى با کسانى که در نظر طرف مقابل مستحقّ تعظیم و احترامند، گردد. شیعه نیز باید به همین گونه عمل کند.
این است مراد من که: «بپذیریم که سنّى سنّى است نه ناصبى، و شیعى شیعى است نه رافضى». براى این که ما مى خواهیم با واقعیت روبه رو شویم؛ واقعیتى که قواعدى را پدید آورده که خصوصیّت اتّساع در طى زمان را دارد. پس اگر شیعه مى خواهد بر آنچه که به آن دست یافته یا بر آن که از او بر اساس دلایل صحیح خود تقلید کرده باقى بماند، و با قطع نظر از رأى مخالف، به آن قناعت کند، ما نمى توانیم او را از این کار منع کنیم؛ چراکه مى خواهیم با واقعیتى روبه رو شویم که به ضرورت، ما را به پذیرش یکدیگر فرا مى خوانَد؛ با خوددارى از پرداختن به گذشته، بویژه اختلافاتى که همچنان در خصوص این است که چه کسى براى خلافت اولى است؟ (حالْ آنکه خلفا رفتند و خلافت از بین رفت) و یا این که چه کسى افضل است؟ (در حالى که فاضل و مفضول به سوى خداى سبحان رفتند که میزان عدل و حق در دست اوست) یا اینکه وصیّت و انتقالش به نص (از سابق به لاحق) در حق کیست؟ و یا عصمت (که از خطا باز مى دارد) و امامت (که در آن، امام به هیچ یک از خلق نیاز ندارد، بلکه تمام خلق به او نیازمندند و او امام باقى ازمنه و دورانهاست) نزد کیست؟ و یا ولایت (ولایتى که حتّى اگر غایب از واقع باشد، همواره براى خلق رحمت است و نیاز به آن اجتناب ناپذیر و این ولایت، محصور در شخص معیّن است و زمانى مستمر در غیبت کبرى و صغرى) و رجعت (که براى دشمنان قهرآمیز است) از آن کیست؟ و امور دیگرى که در این زمینه شایع است …
کسى که تلاش مى کند اختلاف در ولایت متسلّط و غاصب را در زمره اختلاف بین مباح و مندوب در مسائل فقهى یا اختلاف لفظى یا اختلاف در عادتها و شیوه ها محصور سازد، موضوع را از مسیرش منحرف ساخته است.
به نظر من، اختلافهاى فقهى بین مذاهب اهل سنّت و مذاهب جعفرى، بیشتر از اختلافهاى موجود در اجتهادهاى علماى یک مذهب نیست؛ بویژه اگر ما حق را قابل تعدّد فرض کنیم یا حتّى اگر حق را واحد بدانیم، در اختلافهاى فقهى بین شیعه و سنّى، اگر بر فروع اکتفا کرده، بر اصول واحدى اعتماد کنیم، امر مهمّى نمى یابیم.
بحثى که گذشت، تنها گامهایى بود بر راه و نقاطى بر پاره اى حروف که ادامه آن از سوى ما و برادرانمان (در گستره زمان و به خواست خدا) آن را توسعه داده، بر غناى آن خواهد افزود. بلکه بتوانیم صادقانه عقاید خویش را به نحوى اصلاح کنیم که موجب عزّت ما در دنیا و امید به ثواب نیکوى خدا در آخرت گردد.
در پایان این اوراق، بزرگان برگزارکننده این کنفرانس، و همه برادران شرکت کننده، و همه کسانى را که در این زمینه تلاش مى کنند (داخل یا خارج از این مجمع)، به تقویت عمل به مقتضاى قاعده طلایى یى که در این بحث مطرح کردم، دعوت مى کنم. پیش از من نیز شیخمان علاّمه فاضل محمّد بهجة البیطار و قبل از او، علاّمه ابن قیّم جوزى و علاّمه سیّد محمد رشید رضا و امام حسن البنّا، همین قاعده را در این زمینه مطرح کرده اند و آن، مختصراً چنین است:
«در آنچه بر آن اتّفاق داریم، همکارى (خالصانه) کنیم و یکدیگر را در آنچه اختلاف داریم، معذور بداریم».
… با رعایت اسباب تقریب و دورى از انگیزش نهانگاههاى کینه و تفرقه، با در پیش گرفتن راههایى که در لابه لاى بحث به آنها اشاره کردم و راههاى دیگرى که (براى تحقّق بخشیدن تقریبى که مورد نظر خیرخواهان دو فرقه است) مناسب خواهد بود.
این امر بر خدا بسى سهل است … وآخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمین!
________________________________________
* زهیر الشّاویش، در سال 1344ق/1925م، در دمشق به دنیا آمد؛ در مبارزات ضدّ استعمارى مردم سوریّه (در 1945م) و مردم فلسطین (در 1948م) شرکت جست؛ و در طول دهه هاى گذشته، تحقیقات دینى بسیارى، در زمینه هاى عقاید و حدیث و فقه، از سوى او به انجام رسیده و منتشر شده است. وى، عضو مجلس نمایندگان سوریه و هیئت قانونگذارى این کشور بود، با شمار زیادى از تشکّلهاى اسلامى، همکارى داشته و در بسیارى از کنگره هاى علمى ـ دینى حضور یافته است. او همچنین مؤسّس «المکتب الاسلامى للطباعة والنشر» است که در دمشق، بیروت و عَمّان فعالیت مى کند و تاکنون، هزاران کتاب منتشر نموده است. الشّاویش، خود، در تألیف و تحقیق بیش از صد کتاب مشارکت داشته و دهها مقاله و کار تحقیقى، در نشریّات، به چاپ رسانده است.
1. آل عمران، آیه102
2. نساء، آیه1
3. احزاب، آیه 70ـ71
4. طه، 25ـ 28
5. کتب اربعه شیعه عبارتند از: کافى، تألیف علاّمه محمّدبن یعقوب کلینى (م329ق)؛ فقه من لایحضره الفقیه، از امام محمّدبن بابویه قمى (م381ق)؛ التهذیب و الإستبصار، هردو از شیخ محمّدبن حسن طوسى (م460ق).
6. با تأملى که به عمل آمد، روشن گردید که مقصود مؤلف از «حدیث ثلاثى» در این مقاله، حدیثى است که تنها با سه واسطه به پیامبر(ص) مى رسد. (مترجم)
7. مختصر صحیح الإمام البخارى، محمّد ناصرالدین الآلبانى، منشورات لجنة إحیاء السّنّة. گفتنى است که در مختصرسازى صحیح بخارى، تاکنون، کتب متعدّدى به چاپ رسیده است.
8. صحیح الجامع الصغیر، ح6519، طبق تنظیم و ترتیب من.
9. همان، ح6763
10. رشد به معنى هدایت است. نویسنده مى خواهد بگوید مورّخان شیعه، ترمذى را از آن رو در زمره اعلام خود نیاورده اند که تصوّر کرده اند او سنّى شده است؛ و از سنّى شدن به رشد و هدایت تعبیر کرده است! (مترجم)
11. افرادى مانند شیخ محمود أبوریّة، صاحب کتاب «أضواء على السنّة المحمدیّة» … و این روزها نهال تازه اى ظاهر شده است و او نصرحامد ابوزید است که حامل تردیدها و ایرادهایى بر گذشتگان و معاصران در این باب است!
موضوع نصرحامد أبوزید، در اصل، از این قرار است: وى که مدرّس دانشگاه است، به بحثى (به گمان خود علمى) درباره اصول فقه از نظر امام شافعى مى پردازد، و آن را براى ترفیع مدارج دانشگاهى ارائه مى دهد. گروهى از استادان آن دانشکده، طبق معمول به مطالعه آن مى پردازند و به این نتیجه مى رسند که بحثِ ارائه شده، ارزش علمى ندارد تا موجب ترفیع عرضه کننده آن باشد … مى بینند در این بحث، از درِ سفاهت، به قرآن کریم و سنّت نبوى و تاریخ صدر اسلام حمله شده و با قرآنْ همچون اثرى ادبى (مانند شعر جاهلى و افسانه هاى کهن) برخورد شده است. دانشگاه تصمیم به عدم ترفیع این مهاجم مى گیرد؛ امّا ابوزید این موضوع را با عنوان دشمنى با آزادى اندیشه، میان مردم شایع مى کند ـ حال آن که اگر مى گفت دشمنى با کفر، به واقع نزدیکتر مى نمود. برخى نیز او را در این امر یارى کردند. موضوع به محکمه کشیده شد و حکم به ارتداد ابوزید داده شد. اینجا بود که قیامت کفر و الحاد برپا شد و فتنه انگیزان و مغالطه گران (که برخى حتّى بر کار ابوزید آگاه نبودند و از آنان که آگاه بودند نیز برخى به دلیل جهل و ناآشنایى شان با موضوع، توان فهم آن را نداشتند)، آب به آسیاب او ریختند و از او طاهاحسینِ دیگرى و سلمان رشدى شهیدى ساختند. «و خدا بر کار خود تواناست!»
همه این دسیسه ها دست به دست هم داده اند تا اصول و مصادرِ ما را سست بنمایانند و مردم را گمراه کرده، از بنیانهاى حیاتشان و برپایى دینشان و تأمین سعادت دنیا و آخرتشان دورسازند.
12. نگاه کنید: رسالة أبى داوود إلى أهل مکّة فى وصف سننه، تحقیق الدکتور الشیخ محمّدبن لطفى الصبّاغ.
13. همان، ص286
14. صحیح الجامع الصغیر، ح1058، طبق تنظیم صاحب این قلم.
15. التاریخ الکبیر، بخارى، ج1، ص232
16. شیخ آلبانى در مقدمه «ضعیف سنن أبى داود» (صفحه8) به این موضوع اعتراف کرده، آنجا که مى گوید: در واقع وقتى من حدیثى را در هیچ یک از تألیفهایم تخریج شده نمى یابم، آن را فراخوانده و بر آن، به مقتضاى صناعت، به تضعیف یا تصحیح حکم مى کنم، برحسب اِسناد خاصّ آن به یکى از کتابهاى «سنن چهارگانه»؛ و گاهى پس از آن، این امکان براى من فراهم مى آید که حدیث را با نظر به طرق دیگر در کتب دیگر استخراج علمى کنم و حکم حدیث را از آن بگیرم و در کتاب دیگرى از «سنن» قرار دهم؛ از این رو، بروز اختلافْ نتیجه طبیعى اختلاف طریقِ حکم مى نماید. براى مثال، از این جمله، حدیث اُمّ سلمه است که پیامبر(ص) آیه شریفه را این گونه قرائت مى کرد: «إنّه عمل غیر صالح». ترمذى آن را اخراج کرده (حدیث 3112)، من زیر آن گفته ام: «ضعیف الإسناد» و این چنین است. امّا در «سنن أبى داود» در مورد آن گفته ام: «صحیه» (صحیحه 2809).
من مى گویم: اگر دقت مى کرد، مى دانست که حدیث امّ سلمه از مدّتها قبل از ترمذى تخریج و مورد عمل واقع شده بود.
نویسنده، در تلاش براى یافتن راههایى جهت تقریب در عرصه حدیث است. به این منظور، مطالعه و بازنگرى در اصول و منابع حدیثى معتبر را ضمن تأکید بر موازین و معیارهاى گذشتگان در روایت حدیث، لازم مى داند. امّا برخلاف عنوان مقاله اش، به کتب اربعه شیعه نپرداخته؛ با این عذر که: آنها در تلقّى، تدوین، عرضه و استدلال، شیوه خاصّ خود را دارند و پایان سند هر خبر، به یک امام ختم مى شود و آمیختن میان آنها با کتب ستّه اهل سنّت، به آشفتگى در معیارهاى گذشته و موازین ابتکارى مى انجامد. (گویا سنن و صحاح را بر معیارهاى گذشته و کتب اربعه را بر موازین ابتکارى استوار دانسته است!)
استاد الشّاویش که بر ضرورت طرد و ترک تعصّبات و اجتناب از هرگونه پیش داورى در مطالعه بنیانهاى اصلى مذاهب (یعنى منابع معتبر حدیثى) تأکید دارد، به نظر مى رسد که خود، چندان از این مقوله مصون نمانده است. وى که عواطف و تعصّبات را در روایت حدیثْ بى تأثیر نمى داند، در عین حال، صاحبان کتب ستّه را از آنْ برى مى داند؛ با این تعبیر که: آنان تعصّب مذهبى را هرگز نمى شناختند و اصلاً تعصّبات مذهبى در آن زمان شایع نبود.
وى، حرمت و اعتبار صحاح را به حدّى رسانده که مى گوید نقد آنها کارى عبث و موجب رسوایى ناقد است. وى مدّعى است که صحاح و سنن، از هر ثقه اى (با قطع نظر از مذهبش) حدیث روایت کرده اند.
نویسنده، اهل سنّت را به این دلیل که تنها به مجموعه واحدى روى نیاورده اند، بلکه علاوه بر علومى که شیعه دارد، علوم کسانى را که شیعه آنها را رها و طرد کرده نیز با خود دارند، برتر ازشیعه دانسته و به این برترى افتخار مى نماید.
وى مى گوید اگر بخواهیم در راه وحدت تلاش کنیم، باید به این کتب (صحاح و سنن) تمسّک جوییم. امّا على رغم نکاتى از این دست، پیشنهادها و راهکارهایى به منظور تحقّق یافتن تقریب در عرصه حدیث ارائه داده که حقیقتاً در خور تأمّل است.
وى معتقد است که باید در هر مذهبى، گروهى مشخّص به مطالعه و تحقیق در اصول حدیثى آن مذهب بپردازد وآنگاه حاصل مطالعه، تحقیقات و نقدهاى خود را به گروهى متشکّل از علماى مذاهب مختلف تقدیم کند. این گروه، پس از بحث و مقارنه در آنچه که از گروههاى مطالعاتى ـ تحقیقاتى مذاهب دریافت کرده، دستاورد خود را به اهل علم و تخصّص تقدیم کند تا مرجع آنان باشد.
وى، در مورد برخى راویان که روایت آنان مورد اختلاف فِرَق است و به طور خاص در مورد ابوهریره (ضمن اینکه خود معتقد است هر حدیثى که اسنادش به او درست باشد، پذیرفته است و در هیچ یک از احادیثى که اسنادش به ابوهریره ثابت شده، چیزى که نشانه دشمنى او با على ـ ع ـ و فرزندانش باشد، وجود ندارد)، پیشنهاد مى کند گروهى از معتدلان علماى فریقین اجتماع کنند و به تحقیق در او بپردازند.
به هر تقدیر، الشاویش با تأکید بر تقریب و نه توحیدِ مذاهب، مى گوید باید در آنچه که اتّفاق داریم، همکارى کنیم و در آنچه اختلاف داریم، یکدیگر را معذور داریم. وى مى گوید بیاییم یکدیگر را همانگونه که هستیم بپذیریم؛ یعنى بپذیریم که سنّى سنّى است نه ناصبى؛ و شیعى شیعى است نه رافضى.
او، در نهایت، توصیه مى کند که: اگر در جهت وحدتْ تلاش نمى کنیم، لا اقل به تفرقه دامن نزنیم و از برانگیختن اسباب تفرقه بپرهیزیم که از جمله آنهاست: مانوردادن روى کسانى که تغییر مذهب داده اند، و پرداختن به گذشته (بویژه خلافت و مانند آن که به تعبیر وى، این اختلافها را نمى توان در زمره اختلاف مباح و مندوب در مسائل فقهى دانست).
در مجموع، به نظر مى رسد که مطالعه مقالاتى از این دست، مى تواند در گشایش افقهایى نو در راه تقریب مذاهب و وحدت مسلمانان مؤثّر باشد؛ وتنها به این منظور به ترجمه ونشراین مقاله اقدام گردید. باشد که این گام نخست، علما و محقّقان ما را به اندیشه و نگارش در این زمینه برانگیزد! بدیهى است که مجلّه علوم حدیث از مقاله هاى علمى در این خصوص، استقبال مى کند.
فضائلى
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
سپاس و ستایش، مخصوص خداوند است؛ او را مى ستاییم و از او کمک و آمرزش مى طلبیم؛ و از شرّ نفسهایمان و بدى اعمالمان، به او پناه مى بریم. هر که را خدا هدایت کند، گمراه کننده اى ندارد و هر که را او گمراه سازد، هدایتگرى نخواهد داشت. گواهى مى دهم که خدایى نیست جز «اللّه» که یکتا و بى همتاست؛ و گواهى مى دهم که محمّد(ص) بنده و فرستاده اوست.
«اى کسانى که ایمان آورده اید، از خدا آن گونه که حقِّ پروا کردن از اوست، پروا کنید؛ و زینهار، جز مسلمان نمیرید».1
«اى مردم، از پروردگارتان که شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید؛ و از خدایى که به [نام] او از همدیگر درخواست مى کنید پروا نمایید؛ و زنهار از خویشاوندان مبرید، که خدا همواره بر شما نگهبان است».2
«اى کسانى که ایمان آورده اید، خداترس باشید و سخن استوار بگویید؛ تا [خدا] کارهاى شما را به صلاح گرداند و گناهانتان را بیامرزد، هر آن که خدا و رسولش را اطاعت کند، قطعاً به رستگارى بزرگى نایل شده است».3
وبعد؛ دعوت بزرگوارانه مجمع جهانى تقریب بین مذاهب، براى شرکت در هشتمین کنفرانس جهانى وحدت اسلامى در ربیع الاول1416هـ، در تهران، مرا بسیار شادمان ساخت. اراده بر این قرارگرفت که من درباره «معیارهاى علمى نقد حدیث، و نگرش کلّى صحاح ستّه و کتب اربعه» بنویسم.
نظر به آشنایى قبلى و مشارکت ناچیزى که در تقریب بین مذاهب داشتم، از آن جمله، ارتباطم با علمایى که در مصر(1952م) متکفّل این امر بودند، و ادامه ارتباطم در این زمینه با استادم (علاّمه شیخ محمّد بهجةالبیطار) و بین او و امام خالصى، سپس میان من و فرزندان او، و بعد از آن، ارتباط من با سیّدمجتبى نوّاب صفوى، و حضرت سیّدموسى صدر (رئیس سابق مجلس اعلاى شیعیان لبنان) و علامه شهید شیخ حسن خالد (مفتى سابق جمهورى لبنان) ـ رحمهم اللّه ـ و با علماى دیگر ـ حفظهم اللّه ـ، شرکت در این کنفرانس بزرگ را پذیرفتم؛ با این آرزو که امروز به آنچه که در گذشته نتوانستیم نایل شویم، دست یابیم؛ و با بحثى چنین مختصر، شرکت جستم تا تشکّرى کرده باشم از هیئت رئیسه کنفرانس، و شخصیّت بزرگى که ما در امر تقریبِ صحیح در لبنان به او امید بسته ایم (یعنى رئیس محترم مجلس اعلاى شیعیان لبنان، حضرت علاّمه شیخ محمّدمهدى شمس الدین)، که بنابر حسن ظنّى که به من داشت، پیشنهاد کرد تا در این کنفرانس شرکت کرده، در مباحث و تحقیقات آن دخالت داشته باشم.
خداوند به همه آنان جزاى خیر دهد، و به فضل و کرمش تلاشهاى خیرخواهانه را در تقریب میان مسلمانان به بار نشانَد، و توفیق و استوارى را در امر دین و دنیا، روزى شان گرداند!
امیدوارم که بتوانم در چنین طرح گسترده و موضوع مهمّى (یعنى گردآوردنِ امّت اسلامى حول کلمه اى واحد که مانع بیگانگى و استهزا و تحریک یکدیگر باشد)، سهمى هرچند کوچک، امّا مفید، داشته باشم. امید که در آینده، امّت اسلامى بر محور مصالح مشترک خویش که مبتنى بر اصول ثابت «کتاب خدا» و «سنّت رسول اکرم(ص)» است، متّحد گردد! و البته این امر بر خداى توانا، دشوار نیست.
«پروردگارا، سینه ام را گشاده گردان و کارم را براى من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاى تا سخنم را بفهمند».4
هر پژوهشگرى که دست اندرکار شناخت تکیه گاههاى مذاهب و پایه استدلالات و عقاید مردمان است، ناگزیر باید به قواعد بنیادینى که هر مذهب بر آنها نهاده شده و اصول خاصّ پیروان آن مذهب را شکل مى دهند، نظرى بیفکند، تا روشن شود که اعتماد فرق بر اصول خویش، چگونه و تا کجاست؟ و چگونه در پایبندى به اصول خویش، از هم فاصله گرفته اند؟ و پیامد این اختلافات، چه بوده است؟
تحقیق در این مسائل، ممکن نیست مگر با پاکى و خلوص و دورى جستن از تعصّباتى که در گذشته بر افکار و اعمال برخى از ما حاکم بوده است. این تحقیق، همچنین باید از هرگونه پیش داورى یا ردّ و انکار نسبت به بخشهایى از آن اصول، برکنار باشد.
کتب ششگانه در حدیث شریف نبوى و سنّت پاک پیامبر(ص) ـ که به آن خواهیم پرداخت ـ بر چنین پایه و اساسى شکل گرفتند؛ زیرا مصنّفان آنها اهل هواى نفس و مبتلا به پیش داورى نبودند و تعصّب مذهبى را اصلاً نمى شناختند، و بلکه چنین تعصّباتى در جامعه اسلامى آن روزگار، هرگز رواج نداشت.
آنان، همانند مورّخان و نویسندگانى بودند که گفتارها و اخبار حوادثى را که به آنها مى رسید، در منابعى که گمان به درستى و راستى آنها داشتند (چون سخن راویان موثّق)، جستجو نموده، با کمال امانتدارى، ثبت و ضبط کرده، با تدوین در کتابها به گوش مردمان مى رساندند؛ درحالى که سند و رجال هر خبر را با معیارهاى خاصّ خود، یا معیارهاى مورد اتّفاق علما، ذکر کرده اند.
آنان، در مرحله بعد، متن حدیث را مورد بحث دقیق قرار مى دادند و چنانچه در آن نقص آشکار یا پنهان مى یافتند، بار دیگر به سند رجوع مى کردند تا کمینگاه آن نقص را بیابند. البته با روشى که گذشتگان اهل حدیث ما(ره ) از آن پیروى مى کردند، بسیار اندک بودند اخبار و احادیثى که بعد از سلامت سند، نقصى در متن داشته باشند. بنابراین، این اصول [صحاح ستّه]، در مجموع، سالم به دست ما رسیده اند.
هرکس در این مبانى، معیارها و موازین دقّت کند، خواهد دانست که از استوارترین و دقیقترین روشهایى است که بشر از دیرباز تاکنون در ثبت و ضبط اخبار و علوم و حوادث (و بلکه ادیان و آداب خویش) شناخته است. حتّى کسانى که با آنان [صاحبان کتب ستّه] هم عقیده نیستند، و کسانى که مخالف نتایج به دست آمده آنها هستند، نیز به دقّت، تتبّع علمى، سلامت قواعد و درستى شیوه و روشنى راه آنان معترفند. مخالف سرسخت نیز راهى ندارد جز اظهار عجز از اعتراض بر آنان، یا توسّل به حیله هاى بى ثمرى که رسواگرند و پرده از جهل اعتراض کننده برمى دارند.
براى مثال، از جمله کسانى که به این امر گواهى داده اند، مورّخ نصرانى، دکتر اسد رستم است (که پس از آن، از خدمت کلیساى ارتدکس بازماند). وى در کتابش، مصطلح التاریخ، بر قواعدى تکیه کرده است که آنها را نزد علماى حدیث و تاریخ (در کار نقد اصول براى رسیدن به وقایع حقیقى و تأکید بر درستى و دقّت آنها) یافته است. وى در مقدمه کتابش چنین آورده است:
… علماى مسلمان، در زمینه سامان بخشیدن به نقد روایات تاریخى، گوى سبقت را ربوده اند … آنها اوّلین کسانى بوده اند که به وضع قواعدى در این باب پرداخته اند … آنها به جمع و آموزش و استوارسازىِ احادیث همّت گماشته، مجموعه قواعدى را به دانش تاریخ تقدیم کردند که همواره در طول تاریخ علمى تاکنون، از جوهره و بنیاد معتبر و محترمى برخوردار بوده است.
وى همچنین مى گوید:
آنچه که با اعجاب و تقدیر بیشترى از آن یاد مى شود، دستاوردى است که علماى حدیث در نوشته هاى خود (از صدها سال پیش) در زمینه تأمل در عدالت و ضبط راوى، به آن نایل شده اند، که ما به منظور تجلیل از دقّت علمى آنان و اعتراف به خدمات آنان به تاریخ، آن را با تمام جزئیّاتش در اینجا مى آوریم …
سپس به تجلیل از تلاشهاى علماى حدیث در این زمینه (با نقل از بسیارى از آنان) پرداخته است.
حقیقتاً اگر بخواهیم کتابهاى سنّت و حدیث را بر معیارهاى جدیدِ نقد، عرضه کنیم، راهى جز توالى نقل و سلسله تاریخى این دو نداریم (چون سنّت و حدیث در نتیجه یکى هستند). و من در این مختصر، تنها به شرح بعضى نکاتى که در اینجا لازم است، بسنده مى کنم.
سنّت و حدیث ـ در کتب ستّه و غیر آن ـ درحقیقت گردآورى گفتار و کردار رسول خدا(ص) و اقرارهاى او نسبت به کردار مردمان، یا صفات خَلقى یا خُلقى آن حضرت(ص)، یا رفتارش قبل و بعد از بعثت است.
و نیز در سنّت و حدیث، تطبیق علمى و عملى آنچه که اصحاب (همه اصحاب) از پیامبر(ص) فهمیده اند، وجود دارد؛ هرچند در مواردى میان اصحاب در فهم و دقّت استنباط، اختلاف وجود داشت، که البته این اختلاف از نوع تضاد نبود، بلکه از گونه تنوّع بود؛ و آن هم تنها نسبت به آحادى از مسائل و از سوى آحادى از صحابه؛ و نه به گونه اى که گروهى از آنان درباره مسائلى اتّفاق داشته باشند به حدّى که مذهب آنان شود، در برابر مذهب یا مذهبهاى گروههاى دیگر.
و اگر بخواهیم در استناد احکام بر احادیث، معیارهاى تازه اى را به کار بندیم، یا تاریخ را از نو بنگاریم، با قواعد، شیوه ها، معیارها و موازینى غیر از آنچه که گذشتگان ما بر آن اعتماد داشته و به کار برده اند ـ چنانچه برخى بر این گمان و اراده اند ـ، لاجرم به گردابى سخت گرفتار مى آییم که ما را از حقیقت دور خواهدساخت. و این درحالى است که همان اصولى که مورد بحث ماست، عیناً در گذشته در اختیار اسلاف ما بوده است؛ و راهى براى هیچ گونه توضیح و تصحیح بیشترى نیست؛ مگر آن که پس از آموختن اصول و قواعد، به همان وسایل اصلى دست یازیم که پیشینیان همگى بر آنها تکیه کرده اند.
آنگاه به سراغ هریک از اخبار مى رویم تا اگر خللى در آن هست ـ خواه پس از بررسى درست باشد یا نادرست و محلّ اختلاف نظر ـ که با اصول مورد اعتماد یا با معیارهاى قدیمى یا حتّى با موازین تازه اى که در این دوران اختراع و ابتکار شده اند برخورد دارد، آن را بیابیم.
با این تذکّر که من در این گفتار نمى خواهم مدّعى عصمت کتابهایى مانند صحیح بخارى و صحیح مسلم و سُنن چهارگانه: ابى داوود، ترمذى، نسایى و ابن ماجه (که مجموعاً، ضمن بحث، با نام «صحاح ستّه» آمده اند)، یا مسانید و سنن و نوشته ها و کتب بسیار دیگرى شوم.
پذیرش معیارهاى گذشته
من، جمع محترم حاضر را که نخبگان اهل علم و جهاد و فضل را دربر دارد، به پذیرش کلّى مطالعاتى که مبناى قواعد نقد حدیث در نزد ماست (و در کتب ستّه به کار رفته و آزموده گردیده) و به بازداشتن اهل هواى نفس و فتنه گران از برانگیختن آنچه که بیهوده است، دعوت مى کنم.
اگر تجدیدنظر در پاره اى از آن قواعد لازم باشد، مؤمنان به آنها، عهده دار خواهندشد، و به فضل خدا شمار آنان در میان ما بسیار است؛ آنها که به نشر و تحقیق و فهرست کردن این میراث عظیم بسیار سودمند، کافى و بى نیازکننده، همّت گماشته و مساعدت کرده اند …
و بیدارى و بازگشت به دین، ما را به عمل بااخلاص برمى انگیزد.
کتب اربعه شیعه
من از پرداختن به کتب اربعه برادران شیعه5 چشم پوشیدم؛ زیرا این کتب، شیوه خاصّ خود را دارند که با شیوه هاى کتب ستّه از نظر تلقّى، تدوین، عرضه و استدلالْ متفاوت اند؛ بویژه این که در کتب اربعه، پایان سند هر خبر، به یک امام منتهى مى شود و در کتب ستّه به یک صحابى ختم مى شود. از این رو، ترجیح دادم که بحث کتب اربعه را کسى غیر از من انجام دهد؛ زیرا آمیختن میان آنها، به آشفتگى در معیارهاى گذشته و موازین ابتکارى مى انجامد. پس اگر بحث هریک از این مجموعه ها جداگانه انجام گیرد، تطابق میان آن کتب و شیوه آنها به نحوى که اصحاب هریک از این دو دسته کتب (یعنى علماى اهل سنّت و جماعت یا بخصوص برادرانمان از علماى شیعه) مى پسندند، ممکن خواهدبود.
صحیح بخارى و صحیح مسلم
من از بسط سخن در وصف صحیح امام بخارى و صحیح امام مسلم، چشم مى پوشم. این دو کتاب در نزد ما حقیقتاً از چنان دقت و التزام (به شیوه اى که هریک در پیش گرفته اند) برخوردارند که اقدام به نقد آنها تلاشى عبث است که شأن مجلس ما از ابتلاى به آن، بسى برتر و والاتر است؛ و من انصراف خود را از چنین بحثى اعلام مى دارم؛ چراکه این امر، بزرگان گذشته را به عجز واداشته است.
مگر آن که بخواهیم در حدیثى یا در راوى معیّنى یا تصحیح شبهه اى در مورد لفظى بحث کنیم. چنین بحثى ممکن است، و از مسیر همگرایى که در تلاش رسیدن به آن هستیم، تجاوز نمى کند و از معیارهاى دقیق گذشته یا شیوه هاى جدید دور نمى افتد؛ به شرطى که با حُسن نیّت و اتقان همراه باشد و از غبار ایرادهاى نابجایى که هراز چندگاهى از سوى مدّعیان و متکبّران و مغرضان برانگیخته مى شود، دوربماند.
احادیث صحیح بخارى
نام کامل صحیح بخارى چنین است: الجامع الصحیح المسند المختصر من أمور رسول اللّه ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ وسننه وأیّامه. شمار احادیث این کتاب (به علاوه مکرّرات و متابعات آن) نزدیک به نُه هزار است، و پیوستهاى آن 1341حدیث که حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب سودمند خود به نام تغلیق التعلیق على صحیح البخارى، به آن ملحق کرده است. برخى از علما، احادیث صحیح بخارى را در ابواب مختلف فقه (3450باب) مرتّب کرده اند. ثلاثیّات6 صحیح بخارى به 23حدیث بالغ مى گردد.
شیخ ناصرالدین آلبانى، اقدام به مختصرسازى صحیح بخارى به شیوه اى ابتکارى کرده است، که جلد اوّل آن را ما چاپ کرده ایم.7 صحیح بخارى شرحهاى بسیارى دارد که مهمترین آنها فتح البارى است که از آنِ ابن حجر(ره) است. اما بخارى در سال 194ق، دیده به جهان گشود و به سال 256ق، درگذشت.
احادیث صحیح مسلم
شمار احادیث صحیح مسلم طبق ترتیب فؤاد عبدالباقى (ره) بالغ بر 3033حدیث است. برخى از اهل علم بر شیوه اى که ایشان براى شمارش درپیش گرفته، ملاحظاتى داشته اند. صحیح مسلم را نیز تعدادى از علما از جمله حافظ منذرى، به اختصار درآورده اند. ما مختصر آن را که حاوى 2979حدیث است، چاپ کرده ایم. شرحهایى نیز بر صحیح مسلم نگاشته اند که متداولترین آنها شرح امام نَوَوى (ره) است. امام مسلم بن حجّاج به سال 206ق، متولدشده و در سال 261ق، از دنیا رفته است.
برخى از علما، بین این دو صحیح جمع کرده اند، از جمله: علاّمه جوزقى (388ق) و محدّث ابومسعود دمشقى (401ق) و حافظ برقانى (425ق) و علاّمه حُمْیَدى (488ق) و محدّث عبیداللّه بن اصفهانى (517ق)؛ و شاید عظیم ترین آنها کتاب عبدالحقّ اشبیلى (581 یا 582ق) باشد که یکى از علما از سالها پیش در «المکتب الإسلامى» به تحقیق آن اقدام کرده که هنوز به پایان نرسیده؛ و همچنین حافظ ابوعبداللّه محمّد انصارى (582ق).
ابوحفص عمربن بدر موصلى هم کتابى در جمع صحیحین دارد که آن را به شیوه جامع الأصولِ علامه ابن اثیر تنظیم کرده و احادیث صحیحین در آن به 2879حدیث مى رسد و ما توفیق چاپ آن را در دو جلد پیداکردیم.
سنن چهارگانه
کتابهاى سنن چهارگانه در نزد ما، على الاطلاق «صحیح» نیستند و از این رو جذّابیّت و اعتبار مطلقى که این کتابها ممکن است نزد برخى از مردم داشته باشند، در نظر ما کاهش مى یابد و در واقع، این کتابها حاوى بسیارى احادیث صحیح و اندکى احادیث ضعیف هستند؛ زیرا صاحبان این کتب (به سان بخارى و مسلم) ملتزم به حدیث صحیح نبوده اند و احادیثشان متّکى و مستند به احادیث صحیح بخارى و صحیح مسلم و کتب حدیثى معتبر دیگر است؛ همچنان که خود این سنن گاهى به یکدیگر مستند هستند. این امر، کار مؤلّفانى را که پس از آنها آمدند، آسان نموده است. اینان بین آن کتب جمع کردند و زواید آنها و کتب دیگر را زدودند، به گونه اى که به جستجوگران این کتب (اعم از عالم و عابد) اطمینان مى بخشد. با علم به این که: کتابهاى «سنن» در نزد ما بسیار هستند؛ امّا سخن ما منحصر به سنن چهارگانه «أبو داوود، ترمذى، نسایى و ابن ماجه» است.
صاحبان این سُنن ـ اگرچه مدّعى صحیح بودن کتابهایشان نیستند، امّا ـ در ارائه بهتر آثارشان، تلاش بسیار، دانش فراوان و شناختى برخاسته از تجربه درست، به کار بسته اند و در تمام کلمات مندرج در کتابها و احادیث سنن خود، تقواى الهى را نصب العین خویش ساخته اند؛ به طورى که اگر مدّعى صحت سنن خود (به طور مطلق) مى شدند، ردّ ادّعایشان بر کسى آسان نبود؛ زیرا کتابهایشان حاوى احادیث صحیح فراوانى است که از باب تغلیب، کلّ کتابشان را در زمره صحاح قرارمى دهد؛ همان گونه که در زبان مردم نیز چنین تغلیبى رایج است و ما هنگام بحث درباره هریک از این کتابها، شاهد درصد بالاى احادیث صحیح در آنها خواهیم بود.
امّا امورى آنان را از ادّعاى صحت کتابهاشان بازداشت، که خودشان بهتر مى دانند … ولى اوّلین چیزى که ما از آن امور احساس مى کنیم، تقواى الهى و خداترسى آنان بوده است و ترس از این که در کلمه اى از حدیث رسول خدا(ص) خطا کرده باشند، درحالى که مى دانند پیامبر(ص) فرموده است: «من کذب علىّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النّار … هرکه آگاهانه بر من دروغ بندد، جایگاهش آتش خواهدبود»8؛ و نیز ترس از این که در زمره کسانى باشند که کلام رسول خدا(ص) را همان گونه که شنیده و حفظ کرده اند، ابلاغ نکرده باشند، درحالى که پیامبر(ص) در چندین حدیث، مردم را به نقل حدیث از او، از روى دقّت و امانت و با الفاظ شریف خودش، ترغیب کرده است؛ از جمله این که فرمود: «نضّراللّه امرأ ً سمع منّا حدیثاً، فحفظه حتّى غیرَه یبلغه … خداوند شاداب گرداند کسى را که از ما حدیثى بشنود و آن را حفظ کند تا به دیگرى برساند».9 بى تردید آنان اجتناب از بدگویى مردم درباره خویش را نصب العین خود ساخته بودند و حیاى بسیارشان آنان را از افتادن در گردابى که دشمنان اسلام را در گذشته و حال هلاک کرده (یعنى یورش بى دلیل بر قرآن و حدیث) بازمى داشت (و نیز از آنچه ما امروز از برخى مردم ـ که با تأسّف گاهى به اهل علم منسوبند ـ در جرأت علیه حق، شاهد هستیم).
در این سنن چهارگانه و سایر کتابهاى حدیث شریف، احادیث صحیح، بسیار فراوان است و بلکه احادیث متواتر نیز (اگر در تعریف متواتر، معیارى آسان تر و نزدیکتر به صواب برگزینیم). بیشتر احادیث «ضعیف» آنها نیز قابل جبران هستند و در زمره احادیث «حسن» و بلکه «صحیح» قرار مى گیرند. در این سنن، احادیثى که به شدّت ضعیف باشند، بسیار بسیار اندک است و بر عموم مسلمانان (و بویژه بر اهل علم) است که به این کتابها اعتمادکنند؛ چراکه این کتابها به دلایل ذیل، قطعاً مرجعهاى مورد اعتمادى هستند:
1ـ احادیث این کتب از راویان و کاتبانى نقل شده که همه تا صدر اوّل، از صحابه هستند و اغلب با سند صحیح و متّصل نقل شده است و هر حدیثى هم که این گونه نیست، به طرق دیگرى مستند است و یا اتّفاق بر ترک آن است.
2ـ راویان این کتب، اهل هواهاى نفسانى نبوده اند و در تفرقه مسلمانان، دست و شمشیرى، یا دوات و قلمى و یا فعل و اشاره اى نداشته اند.
3ـ کسانى از فرقه هاى اسلامى دیگر که به مقابله با صاحبان این چهار کتاب و سنن و مسانید و نوشته هاى دیگر (از بدو پیدایش این آثار و اعتماد اهل سنّت بر آنها) برخاسته و همه یا برخى از آنها را رد کرده اند، دلیل مستندى بر این رد نداشته اند و کتابهایى چنین (و بدین گونه مستند) که از راویان دو فرقه نقل شده باشد، ارائه نداده اند.
این کتابها (سنن و مسانید) از دیرباز، در کنار روایت از اهل سنّت و جماعت، از اصحاب فرق دیگر نیز روایت مى کردند و تفاوت در کثرت و قلّت روایت، بدین سبب نبوده که صاحبان این کتب، روایت و نقل از اصحاب دیگر فرق را رد کرده اند؛ بلکه به سبب دورى جستن اهل آن فرقه از نقل حدیث به طریقه اى که در روایت و تدوین تبعیّت مى شد، بوده است؛ یا این که شاید راوى از وثوقى همانند برادران هم مذهبش (که از آنان روایت شده)، برخوردار نبوده است. از این رو مى بینیم کسى که نقل حدیث از او ترک شده، یا از غلات بوده است و یا متّهم به فسق آشکار، یا کفر و کذب و نفاق؛ پس به این سببها حدیثش قبول نشده و این، اغلب براى یارى مذهبش بوده … اما اگر حدیث درواقع به چنین کسى تعلق نداشته، روایتش معتبر دانسته شده و اخذ گردیده است.
در خدمت چهار «سُنَن»
شاید از آخرین خدماتى که در باب حدیث به مردم شده، تقسیمى است که ما در سنن چهارگانه با جداکردن احادیث ضعیف از صحیح انجام داده ایم، که کارى است ممتاز و خدا را بر آن سپاس مى گوییم. کار چاپ این اثر را «مکتب التربیة العربى لدول الخلیج [الفارسى]» بر عهده گرفت.
کسانى که سنّت و حدیث را در کتابهاى ما گرد آورده اند، به عصمت کسانى که از آنان روایت کرده اند ایمان نداشتند. از این رو (با ملاحظه کسانى که از آنها روایت مى کنند) به دقّت در احادیث نگریسته اند و اگر ثقه با اوثق مخالفت پیدا مى کرد، در مواردى که به احکام شرع مربوط مى شد، برخى جانب فقاهت راوى را ترجیح مى دادند، با عنایت تام به نقد متون احادیث (در صورت تعارض با اصول کلّى شرعى)؛ و نتیجه این امر، حرص شدید در احراز واقع بود.
ما تاکنون به عرضه احادیثى که در اختیار داریم، بر معیارهاى دانش و نقد، اقدام کرده ایم و مقابله، مطالعه، تصحیح و تضعیف مى کنیم و تلاشهاى علمایمان را در این خصوص، از همان روزگاران آغازین حدیث و در عهد پیامبر(ص) با توجیه و تعلیم ایشان، حرمت و پاس مى نهیم. ما تعلیم پیامبر(ص) به زبیر را داریم که فرمود به عین لفظ ملتزم باشد.
پس اگر این مذاهب، بعد از آن به مکتبهایى پیچیده (در نظر بعضى) تبدیل شدند، این پیچیدگى نباید براى کسى که در نظرش پیچیده مى آید (یا بر خود پیچیده ساخته است) مانع از بازگشت و عمل به آن گردد. این، ضررى به او نمى زند و در اصل مهم نیست (إن شاءاللّه)؛ بلکه نیازى حتمى است.
ما به آن برادرانى که تنها به مجموعه واحدى روى آوردند، تأسّى نمى کنیم؛ چراکه ما در مرویّات آن مجموعه از آقایمان على(رضى اللّه عنه) با آنان شریکیم و در محبت همه کسانى که آنان دوست دارند نیز سهیم هستیم. آنچه ما را از آنان جداکرده، این است که ما علوم کسانى را که آنان رها کرده اند نیز داریم. بلکه در محبّت و تأثّر از ظلم و مصائبى که بر برخى از آن گروهها و افراد رفته است هم شریک هستیم و از آنان جدا مى شویم در حزن و اندوه ظلمهاى دیگرى که بر سایرین رسیده است. برخى مظالم، دست در گردن برخى دیگر دارد و از این رو، به طور قطع در مرویّات اثر خواهد داشت (همان گونه که مشهود است).
امروز اگر بخواهیم در راه وحدت مسلمانان تلاش کنیم، بر ماست که به این کتب تمسّک جوییم و از غلو در تکفیر و تضلیل کسانى که این احادیث (یعنى این دین) را نقل کرده اند، به صرف این که در قضیّه یا قضایایى چند با ما مخالفند (چه این قضایا فرعى باشند، یا به گمان مدّعیانش اصلى باشند ـ گرچه دیگران آن را در زمره اصول نشمرند ـ) دست برداریم، که مذهب به مثل خودش رد نشود.
راویان سنّى و شیعه در «سنن»
در این مقاله، من باید روشن سازم که قواعد صاحبان «سنن» و «صحاح» و سایر کتب حدیثى عامّه، روایت را از هر مسلمانى با هر مذهبى (اگر ثقه، صادق و عادل بوده) مى پذیرفتند. پس موضوع مذهب و مذهب گرایى، اثرى نداشت، مگر در جزئیّات ناچیزى که من گمان نمى کنم این مقدار توانسته باشد احادیثى را که ما در تشریع یا تاریخ به آن نیاز داریم، ضایع سازد. امّا احادیث احکام و عقاید را خداوند متکفّل حفظ آنها شده است؛ چراکه فرمود: «إنّا نحن نزّلنا الذکر وإنّا له لحافظون»(حجر/9).
از این رو، ما در صحاح و سنن و مسانید، تعداد بى شمارى از روایات اهل بیت و شیعیان آنان را مى یابیم که شروطى را تبعیّت کرده اند که بر همه راویان منطبق است. و در کتب ستّه و کتابهاى دیگر مرجع در حدیث، شمارى از آراى تردیدناپذیر را مى یابیم که شاید کسى که آگاهى وسیعى ندارد، گمان مى برد مخصوص مذهب شیعه (بعد از پیدایش تمایز بین دو مذهب) است؛ مانند: «حىّ على خیرالعمل» در اذان و «بالابردن دو دست در هر برخاستن و نشستن نماز» و «أنّ الفجر من الأسفار»، الى آخر.
برخى از نویسندگان کتب حدیثى اهل سنّت، به شیعه منسوبند
بیشتر آثارى که در دست اهل سنّت است، منسوب به کسانى است که گفته مى شود شیعه اند؛ مانند: امام عبدالرزاق صنعانى، صاحب کتاب «المصنَّف» و حاکم نیشابورى، صاحب کتاب «المستدرک على الصحیحین» و محمدبن اسحاق، صاحب کتاب «السیرة» و شاگرد امام محمّدباقر و امام جعفرصادق(رحمهم اللّه).
چرا راه دور برویم و در افراد و آحاد راویان جستجوکنیم و خود اصحاب «سنن» را نگوییم؟ نمونه آنها، امام نسایى (صاحب بزرگترین کتاب در سنن)، موصوف به تشیّع و بلکه شدّت در مواضع شیعى است. او کارش به جایى رسید که مى گویند به دست اشخاصى سنّى مذهب، طىّ حادثه اى فجیع به قتل رسیده است. گرچه این حادثه در نظر ما ثابت نیست، امّا دلایل تشیّع نسایى (به معناى طرفدارى از مواضع سیّدمان على و تخطئه مخالفان او) نزد علماى آن زمان و پس از آن، معروف بوده و نسبت تشیّع در زمان آنان، قدح و ذمّى محسوب نمى شده است.
ترمذى را مى بینیم که حتى در مورد آقا على بن ابى طالب، از اصطلاح «رضى اللّه عنه» به اصطلاحِ «علیه السلام» انصراف پیداکرده و حتى در مورد برخى پیروان او نیز چنین کرده است؛ گذشته از این، از میان نصوصِ راویان، آن را که صاحبش ملحق به شیعه بوده اختیار کرده است و به نظر من، دلیل این که مورّخان شیعه وى را در زمره اعلام خویش معرفى نکرده اند، به تمسّک اسلاف اهل سنّت به او و کتابش و تمجید از او و توهّم رشد10 در این بین، برمى گردد. امام ابن ماجه نیز از این حیث، در کنار ترمذى و نسایى، در این قلمرو داخل است.
از نکات شایان ذکر، این که اصحاب سنن چهارگانه، همه از سرزمینهاى فارس و افغان و ماوراى نهر بوده اند! و همچنین اند سایر علماى حدیث!. امّا ابوداوود (صاحب اولینِِ سنن اربع) به لحاظ منزلت، شاگرد امام معظّم احمدبن محمّدبن حنبل است که او در اوایل کارش، مواضعى که مؤیّد قواعد کلّىِ موجود در اصول فقه شیعى بود، فراوان داشت و این، پیش از بروز تعصّبات مذهبى بوده است.
اما تعداد راویان و روایات سنن چهارگانه از مولاعلى و اصحاب و حزبش (اگر بگوییم حزبى غیر از ما داشته)، قابل شمارش نیست، هرچه ما بر این کار حرص ورزیم. از همه اهل علم و اخبار که با على(رضى اللّه عنه) مقاتله کردند هم احادیثى در کتابهاى سنن هست و ما هرگز به کسى اجازه نمى دهیم که على و آلش را از ما جداکند، و این به دلیل ولایت است که ما به اصل آن براى همه مؤمنان معترفیم.
تلاش براى ازبین بردن سنّت
از آنجا که سنّت در شریعت و دین خدا در کنار قرآن کریم، از جایگاهى والا برخوردار است و تمسک به این دو، موجب مصونیّت از گمراهى و هلاکت است (روایت «اهل بیتى» نیز در نهایت به سنّت و حدیث برمى گردد) ما از این جهت، مورد هدف بى ایمانان به این دین و ایرادگیران به شریعت اسلام (در گذشته و حال) قرار گرفته ایم … و خاورشناسان و پیروان آنان، در این خصوص، دستى باز و نقشى آشکار و تلاشى گسترده و عادتى پیوسته داشته اند.11
همه این دسیسه ها دست به دست هم داده اند تا اصول و مصادرِ ما را سست بنمایانند و مردم را گمراه کرده، از بنیانهاى حیاتشان و برپایى دینشان و تأمین سعادت دنیا و آخرتشان دورسازند.
مسلمانان به دفع این دشمنى ها از دینشان و حمایت سنّت پیامبرشان(صلى اللّه علیه وآله وصحبه وسلّم)، از همان آغاز هجمه هاى متجاوزان تا امروز، برخاسته اند و براى نمایاندن نادرستى آنان و بازگرداندن آنها به درستى (به وسیله دلایل روشن) تلاش فراوانى از خود نشان داده اند. پیروزى همواره از آنِ حقّ است و ستایش مخصوص خداست که هرگاه کسى به قصد ویران سازى و تخریب برخاسته است، او (خدا) کسى را برانگیخته است تا این دین را بازسازى و مرمّت کرده، بنیان آن را مستحکم گردانَد و بناى آن را مرتفع سازد، و این همه، به فضل خدا در اثر علم صحیح و اعمال قواعد استوار و استخراج پاسخهاى متین در مجالس و کتب و رساله ها بوده است و به واسطه خدمت پیوسته براى تهیه دایرةالمعارفهاى حدیث شریف و کتابهاى فقهى (سنّى و شیعى و زیدى) که بر آن اصول بنا نهاده شده است؛ پس ما ثروت فقهى عظیمى داریم که هیچ عالمى در گذشته و حال، مشابه آن را سراغ نداشته و ندارد.
امّا معرکه اسلام، تا وقتى که در دنیا خیر (متجلّى به وجود مؤمنان) و شرّ (متلبّس به لباس کافران، مرتدّان و منافقان) وجود دارد، هرگز پایان نخواهدیافت.
و همچون گذشته، در حال حاضر نیز هستند کسانى از فرزندان ما که از روى جهل، تحت تأثیر آنان (که مظهر شر هستند) قرارگرفته، گفته هاى آنها را تکرار مى کنند و به شبهات برخى از هواپرستان و گمراهان دامن مى زنند، و ما اگر آنان را رد مى کنیم، از خداى تعالى نیز مى خواهیم تا با الهام خویش، آنان را به سوى حق بازگرداند که بازگشت آنها ما را شادمان مى کند و سینه هاى ما را گشاده مى سازد؛ چرا که براى آنان خیر و نیکى مى خواهیم، همان گونه که بر خویشتن مى پسندیم.
و اگر نادانىِ این فرزندان ما نبود، هرگز فریب کسانى را نمى خوردند که (با ارائه طریقه هاى علمى و پاره اى منافع مادّى) آنها را در اصولشان به تردید انداخته، به تقلید از روشهاى خویش (در نقد کتابهاى ما) واداشته اند … و امروز که خداوند، کار ما را آسان گردانیده و ما را با وسایل مادّى و فنّى (که در گذشته برایمان مهیّا نبود) یارى فرموده و همچنین بر ما منّت نهاده و بسیارى از علماى ما را از تعصّب ناپسند و تقلید عوامانه دور ساخته است، دیگر براى هیچ کس عذرى در ادامه پیروى از کجى ها باقى نمى ماند.
حال آن که آنچه غرب (توسّط فرزندان ما) به ما عرضه کرده، درواقع از خود ما به سرقت رفته است، با این تفاوت که غربیان آن را مسموم ساخته اند. کافى است نام آن یهودى کینه توز، یعنى «گُلدزیهر» را یادآور شویم که حتماً مى دانید تا چه اندازه و بر چه شمار قابل توجّهى از تحصیل کرده ها تأثیر داشته که ما امروز میزان این تأثیر را در کتابهاى ایشان، مشاهده و لمس مى کنیم!
امّا گمان اینان بر آن که «معیارهاى نقد علمى» را به کار گرفته اند، ادّعایى دروغین است که تنها پیش داورىِ آنان و کینه و دشمنى پنهان درونشان (نسبت به دین ما) آنان را بر این داشته، تا شاید به اغراض سوء خویش براى از بین بردن این دین، نایل آیند.
من، به قطع، بر این باورم که جامعه امروز ما از دنباله روىِ این ادّعاها برى است و از اغراض آن و ابعاد و اهداف آن، غافل نیست؛ بویژه پس از آن که امریکا و غرب و شرق کافر، به اتفاق و جداگانه، دشمنى و بغضشان را نسبت به همه مسلمانان و مستضعفان آشکار ساخته اند و ما شاهد مواضع آنان در برابر مسئله فلسطین، جنبش مقاومت اسلامى لبنان، الجزایر، تونس، بوسنى و هرزگوین، چچن و هر مجاهد و جهادى در هرجاى جهان هستیم.
نظرى دوباره به کتب سنن
خدمات بى شمارى به کتابهاى سنن چهارگانه (از بدو پیدایش آنها) انجام شده است: تألیفاتى درباره زواید آنها، افزوده هایى بر آنها، شرحهاى مفصّل و مختصر آنها، استقبال از آنها به سبب روایات متّصل و مسند (که حاوى عمده سلسله اجازات حدیثى تا زمان ماست) و نیز حفظ نسخه هاى خطّى این کتب و (به تازگى) توجّه به چاپ آنها و فهرست و شرح نویسى بر آنها.
شاید از آخرین خدماتِ تقدیم شده به مردم در مورد سنن چهارگانه، کار ویژه ماست که با جداکردن احادیث ضعیف و صحیح این کتب انجام داده ایم و خدا را بر آن سپاس مى گوییم.
اکنون، توضیح کوتاهى درباره هریک از این سنن:
1) سنن امام ابوداوود
ابوداوود، این سنن را با اکتفا به یکى دو حدیث در هر باب، جمع آورده است و کتاب او در نظر علما ـ به لحاظ محاسنى که در آن یافته اند ـ در رده سوم پس از دو صحیح بخارى و مسلم قرار گرفته است. از این رو، شایسته پیشى گرفتن بر سه سنن دیگر و بسیارى از کتابهاى حدیث است.
با آن که طبق تقسیم شیخ ناصر آلبانى، احادیث ضعیف «سنن ابوداوود» بیش از سنن دیگر است، امّا در نظر ما احادیث صحیح آن 5273، و حدیثهاى ضعیفش 1127 است که معادل 35/21 درصد آن را تشکیل مى دهد. احادیث ضعیف آن، بیشتر از نوع حدیث حَسَن (بر طریقه امام احمدبن حنبل) است.
ابوداوود در نامه خود به اهل مکّه و در موارد دیگرى که از او نقل شده، یادآور گردیده که کتابش «گاهى حاوى احادیث سستى است»، امّا این را نیز گفته است که: «هرگز از کسى که اجماع بر ترک حدیث اوست، حدیثى نیاورده ام».
در نامه او، توجّهات خاصّى است که دلالت بر امانت و تواضع او دارد؛ مانند این که مى گوید:
«فربما ترکت الحدیث إذا لم أفقَهْهُ وربما کتبتهُ وبیّنته … بسا مواردى که وقتى حدیثى را نمى فهمیدم آن را رها مى کردم و بسا مواردى که آن را مى نوشتم و تبیین مى کردم».12
وى مى افزاید که در این کتاب سنن، به احادیثِ احکام اکتفا نموده و احادیث مربوط به زهد و فضایل اعمال را رها کرده است.
خلاصه سخن ابوداوود در مورد کتابش این است:
«من آن را به ترتیبى که به دستم رسید، تألیف کردم و در هر باب، به یک یا دو حدیثْ اکتفا نمودم، اگرچه در آن باب احادیث صحیح فراوانى رسیده باشد».
«هرگاه حدیثى را دو یا سه بار تکرار کرده ام، این به خاطر تنوّع موضوعات یا افزونى مطلبى است که در آن وجود دارد».
«گاهى حدیث طویلى را خلاصه کرده ام؛ براى این که اگر تمام آن را مى نوشتم، نکته فقهى آن معلوم نمى شد».
وى در جاى دیگرى (غیر از رساله اش به مردم مکّه) مى گوید:
«من در کتابم حدیثى را که مردم بر ترک آن اتّفاق داشته اند، نیاورده ام».
«اگر حدیث سستى را در کتابم آورده ام، یا سند حدیثى صحیح نبوده، آن ضعف را بیان کرده ام».13
نظر شخصى من این است که نامه ابوداوود به مردم مکّه، قبل از پایان یافتن کتابش به شکل نهایى آن (که به دست ما رسیده) بوده است؛ زیرا وى در آن نامه یادآور شده است که تعداد احادیث کتابش، 4800 و همگى در باب احکام است، درحالى که شمار احادیث آن، طبق ترتیبى که در چاپ ما از این کتاب آمده، 5273حدیث است. اگر مؤلف، بعد از نامه اش به اهالى مکّه، حدیثى به آن اضافه نکرده بود، این اختلاف عدد احادیث، به صرف تکرار و تقسیم، حاصل نمى شد.
2) سنن امام تِرمَذى
در مورد «سنن ترمذى» مطلبْ روشن تر است؛ زیرا امام ترمذى، به سهل گیرى در تصحیح روایت، معروف و مشهور است و در سنن خود، به روایاتى دیگر اشاره دارد که احادیث آنها را در کتاب نیاورده است؛ و همچنین فقه صحابه و تابعین و علماى پس از آنها را به آن افزوده است.
با وجود این، احادیث ضعیف سنن او، 833حدیث و احادیث صحیح (و ملحق به صحیح، با درمان علل ضعف)، 4320 حدیث است، و شیخ آلبانى ـ با آن سخت گیرى که از ایشان سراغ داریم ـ شمارى از احادیث آن را از مرتبه اى که پژوهشگران پیش از او معیّن کرده اند، بسى بالاتر برده است؛ درحالى که در سنن دیگر، در بحث و کار خود (در اجراى آنچه از او خواسته شده: تکیه بر طرق احادیث)، تنها به آرا و عبارات متن اکتفا کرده است.
پس نسبت احادیث ضعیف او به کلّ احادیثش، 25/19درصد است، و تنها یک حدیث از احادیث ثلاثى در کتابش وجود دارد.
بر کسى از اهل علم پوشیده نیست که حدیثْ گاهى به دلیل کمترین نارسایى در سند، ملحق به «ضعیف» مى شود؛ مانند تغییر یک راوى به راوى دیگر، یا ابتلاى راوى به حذف و سهو و تغیّر در حفظ، یا تبدّل زمان روایت، یا آنچه که بر متن وارد مى شود (مانند تبدیل لفظى به لفظ دیگر از روى سهو)، یا شبهه اى که اغلب مردم ـ اگر نگوییم همه آنان ـ به آن مبتلا مى شوند، یا تغییر اجتهاد عالم در طول زمان.
اما ترمذى، در پى هر حدیثى به بیان درجه آن در نظر خویش پرداخته است. از این رو، در کتاب وى، با وجود تصحیح و تحسین او، احادیثى را مى بینیم که از مرتبه ضعف یا مجهولیّت بالاتر نمى روند. پس کسى که در کتابش این گونه عمل کرده، درست نیست که نسبت به کارش از آن حد تجاوز کرد و کتابش را «صحیح سنن ترمذى» نامید.
3) سُنن امام نَسایى
امام احمدبن شعیب نسایى(رحمه الله)، درگذشته به سال303هـ، کتاب «سنن» خود را سه بار تألیف کرده که به نحو ذیل است:
1ـ السنن الکبرى، که در چاپ، از دوتاى دیگر مؤخّر است.
2ـ نسخه برگزیده اوّل، که نسخه اى اصلاح شده و تلخیص شده از السنن الکبرى است.
3ـ نسخه برگزیده دوم، که نسخه اى تجدیدنظر شده است و احادیثى به آن اضافه شده که در سنن کبرى یا نسخه اصلاح شده قبلى نبوده است، و همین نسخه سوم است که یکى از سنن چهارگانه و طبق ترتیب متعارف نزد علماء، در رده سوم آنهاست.
این نسخه برگزیده (با عنوان «المجتبى») را امام ابن السُنّى از امام نسایى روایت کرده؛ از این رو، براى برخى از کسانى که آشنایى با طرق نقل علم و روایت ندارند، امر مشتبه گردیده و آن را تألیف ابن السنّى پنداشته اند؛ لکن این گمان به هیچ وجه درست نیست؛ گرچه بعضى از دست اندرکاران دانش و نشر، از آن پیروى کرده اند.
این نسخه برگزیده، در میان سنن چهارگانه، کمترین احادیث ضعیف را دارد، و این به دلیل اقدام مؤلّفِ آن به مراجعه و عرض حدیث بر مشایخش بوده است. شمار احادیث آن در چاپ ما بر 5743عدد بالغ گردیده و ضعاف آن، تنها 447 حدیث است که نسبت آن به کلّ احادیث، 75/7درصد است. و اگر شیخ آلبانى بیشتر تأمّل مى کرد، هرآینه این عدد و نسبت ضعاف (طبق قواعدى که از پیش در مورد اصطلاح «ضعیف» جارى بوده)، کاهش مى یافت. خداوند ما و ایشان را حفظ و استوارى روزى گرداند و نیکى و رستگارى ارزانى دارد!
و سزاوار است اینجا ضمن تکرار آنچه که اهل علم ما گفته اند (که در نظر به هر حدیثى از احادیث سنن چهارگانه و بلکه کتب حدیثى دیگر، همه معیارهاى علمى درست را به نحو صحیح به کار بسته اند)، بر این نکته تأکید کنیم که هرآنچه بدان دست مى یابیم، اغلب تأکیدى است بر دقّت علماى ما و نکویى کارشان در ارائه بهترین آنچه داشته اند و در خدمت به دین خدا با حفظ حدیث پیامبرش (که یکى از دو وحىِ نگاهدارنده از گمراهى است)، به آن دست یافته اند.
4) سنن امام ابن ماجه
کتاب ابن ماجه طبق ترتیبى که بیشتر علما در کتب سنن قائل شده اند، در ردیف چهارم قرار دارد؛ اگرچه برخى «سنن امام دارمى» را که حاوى 22حدیث ثلاثى است، بر آن مقدّم داشته اند.
احادیث آن، طبق شمارش من، بالغ بر 4336 حدیث است و شمار احادیثى که شیخ آلبانى آنها را ضعیف دانسته به 947 مى رسد و نسبت آن 85/21درصدِ کلّ احادیث است. علما به این کتابْ اهتمام ورزیده اند و به خدمت آن (با شرح و تحقیق و بخصوص ترجمه رجال آن) برخاسته اند؛ امرى که این کتاب را در زمره سنن دیگر، مورد قبول و اعتماد و اصلى از اصول سنّت و حدیث قرار داده است. احادیث متروک آن که علما بر ضعف یا ترک آنها، یا عدول از آنها به احادیث صحیح تصریح کرده اند، اندک است.
در کتاب ابن ماجه، بیست وپنج حدیث ثلاثى وجود دارد. و احادیث زیادى به ابن ماجه منسوب است که حاوى امورى هستند که آنها را از جاده خارج مى کند. هنگام اقدام ما به تحقیق کتاب و رجوع به نسخه هاى اصلىِ خطّى آن، نادرستى این احادیث شایع و نسبت آنها به ابن ماجه آشکار گردید.
از جمله آنها براى مثال، موارد ذیل است:
«إسألوا اللّه بجاهى فإنّ جاهى عنداللّه عظیم» و حدیث «اوّل ما خلق اللّه نور نبیّک، یاجابر!». و مواردى از این قبیل که ابن ماجه کتاب خود را از آنها منزّه ساخته است.
تعداد حدیثهاى سنن چهارگانه به 19637 مى رسد، و البته شمار زیادى از آنها تکرارى است که در همه آن سنن یا بعضى از آنها تکرار شده است. احادیث ضعیف چهار سنن، بالغ بر 3354 است و نسبت متوسط آن 17% است، در حالى که ما هنگام استخراج احادیث سنن چهارگانه با پیروى از طریقه هاى متعدد و مختلف مربوط به اعتبار متن در سنن دیگر یا در صحاح دوگانه، شمار زیادى از آن احادیث ضعیف را به مرتبه «صحیح» یا «حَسَن» ارتقا دادیم و این، نتیجه فضل خدا بر ما به ترک تقلید و استمرار تتبّع و نقد بود! وگرنه، همچنان به ضعف آنها حکم مى شد.
و به این مناسبت یادآور مى شوم که حجّتى (در زمینه عقیده و فقه و نظام زندگى) بر احادیث جعلى (موضوعه) استوار نیست؛ گرچه برخى گمان و ادعا کرده اند که در آنها تعظیم شعائر دین است؛ و شاید بیشتر کسانى که این مطلب را براى مردم آراسته اند، نیرنگ بازانى هستند که خواهان پالایش توحید از آلودگى هاىِ وثنیّت و شرک و نادانى نیستند.
بر هر که چیزى درباره این احادیث مى داند واجب است به هر وسیله اى که مى تواند آن را براى مردم روشن سازد و نسبت دادن چیزى به پیامبر(صلّى الله علیه وآله وسلّم) جایز نیست مگر آنچه که انتسابش به آن حضرت درست باشد. این از بزرگترین امور مربوط به دعوت به خداى سبحان و شریف ترین موضوع در زمینه امربه معروف و نهى ازمنکر است.
این، با علم به آن است که شیخ آلبانى و من، در اشراف و نقشى که در این سنن اربعه داشته ایم، جز بر معیارهاى مورد عمل اسلافمان ـ که رحمت خدا بر آنان باد ـ عمل نکردیم؛ معیارهایى که قطعاً علمى هستند … و کار ما نیازى به موازین و معیارهاى تازه اى ندارد؛ چراکه به صلاحیت علمى و اهداف پدیدآورندگان آنها اعتماد و اطمینانى نیست!
شیوه مطالعه
اگر برخى از برادران اهل علم شیعه نیز به مطالعه درباره کتب اربعه (سنن چهارگانه اى که گذشت) بپردازند، نیکو و شایسته تقدیر است، و این کار باید مانند مطالعات علماى حدیث اهل سنّت، از نادانى در حرکت خاورشناسان و پیروان آنان دور باشد؛ چراکه براى آنها فرقى میان اصول اهل سنّت و جماعت و اصول شیعه نیست … بلکه قصد آنها از بین بردن همه ماست.
من در مقابل شما تصریح مى کنم به این که براى همه ما بهتر است که از هر مذهبى گروهى مطالعه و تحقیق در اصول حدیثى را که به طور کلّى یا جزئى محلّ اعتقاد و ایمان آن مذهب است، بر عهده گیرد و حاصل این مطالعات را نخست به علماى مذهب خود ارائه کند تا این مطالعات تکیه گاهى بیابند که آنها را از لرزش و اضطراب نگاه دارد (و این ممکن نیست مگر پس از رجوع به اهل علم و معرفت و آگاهى عمیق و کسانى که تجربه ها آنان را دانا و کارآزموده ساخته است) و آن گاه، گروهى متشکّل از علماى این مذهب، و علماى مذاهب دیگر گردآیند تا آن مطالعه و تحقیقات و نقدهاى وارد بر آنها به آنان عرضه شود، و پس از بحث و مقارنه به اهل علم و تخصّص تقدیم گردد تا مرجع آنان باشد و سپس بر مردم عرضه شود تا از آنِ همگان باشد؛ چراکه دین خدا و علوم قرآن و بحثهاى سنّت شریف و فقهِ مدد جسته از آن دو، به نفع خلق (و تمام خلق) است.
اما آنچه که اکنون جارى است، و پیش از این جریان نداشته (یعنى گرفتن تکّه هایى از ادلّه و مصادر هر مذهب و جداکردن آنها از سیاق و سابقه آن و ارائه آن با تقدیم و تأخیر و آرایش و تزیین و برانگیختن عواطف کسانى که در این زمینه اصلاً دانشى ندارند)، به نقد علمى و اقناع فکرى نمى انجامد … و چیزى جز تهدید و کوچک شمردن امر خدا نیست … چیزى که ما را از وحدتى که مدّعى تلاش براى آن هستیم، دور مى سازد.
حدیث و اصطلاحات آن
وقتى به هزاران کتابى که در باب حدیث و اصطلاحات و شروح آن تألیف شده است مى نگریم، مى بینیم که درباره کلمه کلمه هر حدیث، تحقیق شده است و بر هر حدیثى، به وصفى که مناسب آن است، حکم شده است؛ مانند تواتر، شهرت، خبر واحد و یا صحّت، حُسن، ضعف و یا وضع، بر طبق قواعد ثابت و موازین علمى دقیق. در این تألیفات، نسبت به حکم بیشتر احادیثْ اتّفاق نظر وجود دارد و تنها درباره جزئیّات یا کلمات یا حروفى در شمارِ نسبتاً اندکى از احادیث، اختلاف هست. امّا تباین کلّى میان آنان، به قطع، در غایت قلّت است.
از این رو، اگر ما با معیارهایى تازه در احادیث بازنگرى کنیم و نظرى به جِدّ و اتقان داشته باشیم، هرگز به غیر آنچه که گذشتگان ما جملگى به آن رسیده اند، دست نخواهیم یافت. و آیا امروز ما مى توانیم به آنچه که اسلاف ما داشته اند، آراسته گردیم یا از آنچه که در اثر آلودگى هاى ایّام و روزگاران در ما رسوب کرده، پیراسته شویم؟!
گمان نمى کنم لازم باشد آنچه را که در این کتابها وجود دارد براى شما برشمارم (یعنى آن قواعد و اصطلاحاتى را که آنان در انجام تحقیق هر کلمه اى از کتابهاى حدیث و سنّت، بر آن تکیه کرده اند). آنان درباره همه احادیث یا آنچه که از آن به حدیث یاد مى شود، سخن گفته اند؛ اگرچه در کتب غیرقابل اعتماد در حدیث (مانند کتب ادبى و حماسى و مانند آن) باشد.
و امروز هر عالمى مى تواند هر حدیثى را به مجرّد شناخت کتابى که در آن آمده است بشناسد؛ درحالى که علماى ما در تتبّع آنچه که در این کتب آمده سهل انگارى کرده اند؛ زیرا بر این باور بوده اند که به صرف این که روایت آنها منسوب به این کتابها شود، ظاهر مى شود که این حدیثِ کسى نیست که پرمغزترین سخنان، نیکوترین بیان و زیباترین و رساترین کلام یعنى قرآن کریم به او داده شده و دین را اقامه و تبلیغ کرده است؛ یعنى حضرت محمّد(صلّى اللّه علیه و على آله وصحبه وسلّم).
و همچنین است حمله به سنّت پاک، زمانى با تشکیک در درستىِ وصول آن به ما و گاهى با دست بردن در احادیث و زمانى با ایراد به راویان آنها از اصحاب و تابعین، و یا با این ادّعا که سنّت پیامبر(ص) تا بعد از قرن سوم نوشته نشد، و…
علماى هر زمانى تا امروز به ردّ همه این شبهه ها پرداخته اند، به طورى که هرگاه تردید و شبهه اى ایجاد مى شود، پاسخهایى قاطع در ردّ آن مى آید؛ همان کارى که در گذشته حافظان علم سنّت پیامبر(ص) انجام داده اند.
علوم این کتابهاى کمکى (که شمارشان از هزاران کتاب کوچک و بزرگ تجاوز مى کند)، در کتابهاى حدیثى مورد اعتماد ریخته شده و جزو این کتابها شده است و این، برهان روشن و دلیل قاطعى است بر آنکه این کتب مورد اعتماد، در حفظ و نگاهدارى سنّت و حدیث رسول اللّه(ص)، به مرتبه اى عالى رسیده اند.
و هر تبدیل یا تحریف یا تغییر یا تردیدى را به دور انداخته ایم … و کسى آنها را نقل نمى کند مگر مغرضان هلاک شونده؛ و کسى به آنها استناد نمى کند مگر فسادانگیزانى که در پى فتنه و منازعه اند، و بویژه طوایف خاورشناسان و غرب زدگانى که تنها نابودى اسلام و حمله به قرآن، وجهه همّت آنان است (گاهى با تحریف و تأویل نادرست و زمانى با ادّعاى عدم صلاحیت احکام آن براى اجرا در هر زمان و مکانى) و برخى از پیروان آنان که در اصل، منکر وجود احکام و تشریعات در قرآن هستند؛ و اینها، جوانه هاى کفر و ریشه هاى گمراهى است.
و همچنین است حمله به سنّت پاک پیامبر(ص)؛ گاهى به ایجاد تردید در وصول درست آن به ما، و زمانى با دست بردن در آن، و گاهى با ایراد به راویان آن (از اصحاب و تابعان)، تا این ادّعا که سنّت پیامبر(ص) تا پس از قرن سوم نوشته نشد … الى آخر.
علماى هر زمانى تا امروز به ردّ همه این شبهات برخاسته اند و هرگاه شبهه اى بروز کرده، پاسخهایى قاطع در ردّ آن آمده است؛ همان گونه که در گذشته حافظان علم سنّت چنین کرده اند.
توجه به نقد متن
امّا گمان این دشمنان و پیروانشان بر این که نقد داخلى متن احادیث، جز در دوران خلاّقیت آنان صورت نگرفته، در نظر هر کسى که در کتب حدیث تتبّع مى کند، امرى برخلاف واقعیّت است. حق این است که علماى حدیث، عنایت لازم را به نقد خارجى حدیث مبذول داشته اند و همزمان، نهایت توجّه را به نقد داخلى نیز نموده اند و در این دو بُعد، همگام حرکت کرده اند. چراکه این دو از یکدیگر تفکیک پذیر نیستند و این را با مطالعه و تجربه مى توان دریافت، و حقیقت یادشده بر هر منصفى روشن است.
شاید بتوانیم بگوییم که در بیشتر اوقات، «متن» بوده است که موجب رجوع به سند (براى تأکید بر صحّت حدیث) شده است. احادیثى که بیانگر اجرى بزرگ بر کارى کوچک هستند، انگیزه بحث بیشتر در سندشان را ایجاد مى کنند؛ زیرا غرابت متن، از عیب سند حکایت مى کند. و بسیارى از احادیث مربوط به فضایل، خوردنى ها و مغیبات، از این قبیل است.
مخالفت متن حدیث با واقعیّت احوال مردم و آنچه از آنان مشاهده مى شود نیز از آن موارد است. نمونه هاى این حالت، بسیار است و هرکه تتبّع کند، مى یابد که صحیح این احادیث به نحو نیکویى استخراج شده که از هدف دشمنان سنّت و سوءفهم آنان دور مى گردد. اما غیرصحیح این احادیث را ناقدان این علم، بدون تردید رد مى کنند و همین قدر که ثابت نشود، نیاز به تعلیل نیست. و این کتب حدیثى که منابع موجود در دست اهل علم است، از هر حدیث جعلى و دروغین به دور است.
تقسیم احادیث به اقسامى (از متواتر و صحیح گرفته تا ضعیف و موضوع)، در نظر علما بر موازینى که به سند و متن هردو مربوط مى شود، استوار است و اگر برخى از علما تنها بر سند اکتفا کرده اند، فقط به خاطر جنبه اصطلاحى خاص آنان است و نیاز به صحّت متن حدیث، آنها را به رجوع به راویان دیگر اخبار و اِسنادهاى دیگر وامى دارد و به طور کلّى به سند حدیث روى کرده، متعرّض متن نمى گردند؛ زیرا متن در نظرشان ثابت است.
نقد متن، اوّلین چیزى بوده که نظر صحابه را به خود جلب کرده، و هرگاه به بعضى احادیث اعتراض کرده اند، اعتراضشان بر متون آنها بوده است و دروغ، نزد آنان و میانشان رواج نداشته و به تحقیق، هیچیک از آنان به این اتّهام مورد اعتراض قرار نگرفته است؛ بلکه تنها گاهى کسى از آنان، به سبب ابتلا به نسیان یا وهم، مورد اعتراض واقع شده است.
از عمر(رض) وارد شده که حدیث فاطمه بنت قیس را رد کرد … و از على(رض) ردّ حدیث زن شوهر مرده وارد شده است … و این دو رد، به سبب نقد متن آن دو حدیث بوده و نه به سبب کذب راوى؛ و دلیل آن، مخالفتِ متن با حکم یا عملى معروف نزد آنان بوده است.
تدوین حدیث
اگر بخواهیم دوران تدوین حدیث را به تفصیل بیان کنیم، کار به درازا خواهد کشید؛ امّا آنچه که تردید در آن راه ندارد، این است که تدوین حدیث در زمان پیامبر(ص) آغاز گردید (به طورى که قبلاً اشاره شد). پس از آن، در دوران صحابه ادامه یافت. به طورى که پیش از پایان قرن دوم، در اثر تدوین، بیشتر احادیثْ در کتابها و نوشته هاى جداگانه گرد آمده بود و همراه با آن، کار اتقان حفظ و روایت حدیث بر طبق قواعد مقرّر، مورد توجه بود.
آنچه که در قرن سوم اتفاق افتاد، گرد آوردن احادیث جداگانه تحت ابواب فقه بود، مانند آنچه که در «موطّأ» امام مالک، و مسندات صحابه و دیگر تألیفات (هرکدام به شیوه و اسلوب خاص خود)، مى بینیم. سپس کار حدیث در گسترش تقسیمات و دسته بندى ها و شرحها ادامه یافت و این، با رعایت قواعدى بود که هرگاه اهل علم براى ضبط علوم سنّت و حدیث و ردّ حدیث ناخالص و مجعول احساس نیاز مى کردند، آن قواعد را مقرّر مى کردند؛ و این کار تا امروز ادامه دارد.
علوم حدیث
هرگاه در تلاشهاى علمى انجام شده در راه شناخت حدیث و درجات آن تتبع و تحقیق شود، روشن خواهد شد که علوم حدیث به شعبه هایى منشعب گردیده که انواع فراوانى دارد؛ به طورى که شمار آن حتّى به نزدیک صد نوع مى رسد که هر نوعى خود به شعب گوناگونى متفرّع مى گردد؛ تا آن جا که هر بحثى را که به ذهن خطور کند، و علاقه مندان به شناخت این احادیث به آن نیازمند باشند، شامل مى گردد. کتب کوچک و بزرگ فراوانى که به شمار آوردن آنها مشکل است، این علوم را در خود گرد آورده اند، و در کتابهاى مختلف اصول حدیث و شروح آن، علوم بى شمارى به آنها اضافه شده است.
به تحقیق هنگامى که ما به کتابهاى تدوین شده بر اساس دو صحیح بخارى و مسلم رجوع مى کنیم، مى بینیم که بیشتر آن دسته از احادیثِ سنن چهارگانه که خللى داشته اند، به سبب وجودشان در دو صحیح، جبران گردیده اند. همچنین در کتب مستخرج از غیر دو صحیح (که کتابهاى بسیارى هستند) نیز دقّت و فایده زایدالوصفى به چشم مى خورد.
هرگاه به این کتابها، کتبى را بیفزاییم که در نظر صاحبان آنها براى جمع احادیث صحیح تألیف شده اند (گرچه حاوى برخى احادیث ضعیف از نظر دیگران باشند)، مثل صحیح ابن خزیمه و مستدرک حاکم و مختارة الضیاء مقدسى و غیر آن، به صحّت احادیث بخارى و مسلم، قطع پیدا خواهیم کرد. استقبالى که امّت در پذیرش صحیح بخارى و صحیح مسلم نشان داده، احادیث این دو را در بالاترین درجه قرار داده است، البتّه پس از استدراک و بیان آنچه که در حکم وهم و غلط احتمالى است (و این در بخارى و مسلم، تنها نسبت به اندکى از حروف، صادق است که علما به گونه اى بر آن تصریح کرده اند و جاى ردّ آن نیست).
برخى اهل علم، از این اتّفاق درباره صحاح به «اجماع» و این که «امّت مصون از خطاست» تعبیر کرده اند. قول به اجماع در مورد دو صحیح، محلّ تأمّل است. درحالى که برخى افراد در تلاش براى کاستن قدر آن دو هستند، موضع معتدل همان است که اکثر محقّقان و محدّثان برآنند و آن این که احادیث بخارى و مسلم و احادیث صحیح سنن چهارگانه، همگى مفید علم و عمل اند.
علوم حدیث، همه سودمند و دقیق اند و اگر گاهى در نتایج، میان عالمى با عالم دیگر اختلافى دیده مى شود، امرى طبیعى است. این موضوع را ما بیشتر در علم جرح و تعدیل شاهد هستیم، که اگرچه اعتماد و تکیه رجال این علم بر نقلهاست، امّا درحقیقت، اجتهاد و ملکه تحلیل و تنوّع ذوق در میان ناقدان در موضوع تسلیم (در برابر آن نقل)، عذر آنان است، و اجتهاد، قابل رد به اجتهاد دیگر نیست.
اما اینان در نقل اقوال مربوط به جرح و تعدیل، امین بوده اند و آن اقوال را براى علماى پس از خود بیان کرده اند، چه خود موافق آن بوده اند و چه مخالف آن. چه بسیار جرحى که در واقع جرح نیست یا تعدیلى که ثابت نیست و بر هیچ دلیل عقلى و نقلى استوار نیست! این رفتار، ناشى از نهایت انصاف آنان است.
اصحاب بزرگوار و روایت حدیث
اما کسانى که به عدالت اشکال کرده اند، در پى اثبات احادیثى هستند که اصحاب به دروغ روایت کرده اند، و این که این احادیث در کتب ستّه مورد پذیرش است و هیچ یک از علماى ناقد حدیث بر آنها اعتراض نکرده است. همه حدیثهایى که مورد اعتراض بوده، پاسخ داده شده و حال آن روشن گردیده است؛ صحیح آن به میدان آورده شده و ضعیف آن کنار زده شده، و هر آنچه که مفهومش فاسد است، روشن شده است. حالْ آ نکه آن کسى که بر ترک روایات صحابه تکیه کرده، خود به مثل آنچه بر آن اعتراض داشته مبتلا شده است، چه در مورد کسى که به طور مستقیم از پیامبر(ص) روایت کرده یا آن که احادیث از طریق روایتهایى (که پس از زمانى طولانى یا کوتاه و پراکنده شدن مردم در سرزمینهاى دورافتاده و افزایش شمار راویان و ابتلاى مردم به خوف و انواع اضطرابها و عوامل بازدارنده از حصول یقین، و بروز ضعف نفس و ایمان) به او رسیده است؛ در حالى که بیشتر این حالات، در زمان صحابه رواج نداشته است.
بحث از امورى درباره صحابه مثل این که صحابه چه کسانى هستند، شمار آنان چند است و روایاتشان کدام، یا بحث محبت آنان و مناقشه در اعمالشان و ایراد بر آنان و این که کدامشان اوّل اسلام آورده و کدام آخر از همه از دنیا رفته، کدام افضل است یا اعلم یا اشجع یا بزرگوارتر یا با تقواتر … الى آخر، اینها همه امورى هستند که امروز به صورتى که مطرح مى شود، هیچ سودى در آن نیست. صحابه، هریک راه خود را رفتند و حسابشان با خدایشان است و پاداش کارهایشان نزد کسى است که ذرّه اى از اعمال در پیشگاه او تباه نمى شود. و نیز آنچه که میان آنان مورد اختلاف بوده، پایان یافته و چیزى از آن براى ما نمانده تا در پى تحقیق آن باشیم یا یکدیگر را بر آن مؤاخذه کنیم. خداى بلندمرتبه مى فرماید: «ولاتزر وازرة وزر اُخرى»(17/15). امّا یک موضوع بسیار مهم وجود دارد و آن این که اکنون هر فرقه اى به آنچه که بر آن دست یافته، بنابر روایاتى که خود صحیح مى داند، یا به سبب عواطفى که در مواضع تعصّب و جمود مجسم گردیده، قناعت مى کند؛ در این صورت، فایده بحث با اینان چیست؟ همانا کسى که اصل را منکر شده، انکار فرع چه زیانى براى او دارد؟ از این رو، یکدیگر را براى آنچه که در آن اختلاف کرده ایم، معذور مى داریم و به موضوعات ذیل برمى گردیم:
تعریف صحابى
صحابه اى که سخن درباره آنان، به هنگام بحث از احادیث پیامبر(ص) در کتب صحاح و سنن (کتب ستّه)، براى ما اهمیت دارد، کسانى هستند که تعریف ذیل تقریباً بر آنان صدق کند:
صحابى کسى است که اسلام آورده و هم نشینى او با پیامبر(ص)، به نحو پیروى و أخذ، طولانى گردیده یا با او در جنگى شرکت جسته و از او حدیثى یا سخنى روایت کرده است یا صفتى را که از پیامبر(ص) مشاهده نموده بیان داشته، یا صحابى دیگرى همانند خود را در روایت و نقل این امور تصدیق کرده، یا گفته است: ما در زمان پیامبر(ص) چنین یا چنان مى کردیم.
این تعریف ما، میدان بحث در صحابه را محدودتر از آن مى کند که بخواهیم از هر صحابى که صرفاً پیامبر(ص) را دیده است، بحث کنیم؛ اگرچه برخى کتابها در ذکر اخبار کسانى که با پیامبر مصاحبت داشته اند، توسعه قائل شده اند، یا به بعضى جزئیات زندگى آنان پرداخته اند؛ درحالى که این تفصیلات و آن توسعه به تاریخ و تراجم (شرح حال نگارى) مربوط مى شود و به ثبوت احادیث ارتباطى پیدا نمى کند.
از طرفى، هستند کسانى که ذکر صحابه را فرو نهاده و وجود برخى از آنان را منکر گردیده و بعضى را تکفیر کرده اند. این امر نیز ربطى به احادیث پیامبر(ص) و سنّت او و کتب حدیث او که اکنون مورد بحث ماست، ندارد و صحابه اى که در این کتب از آنان روایت شده، به اجماع علماى اهل سنّت و جماعت، عادلند؛ به خلاف علماى برخى مذاهب دیگر. و به نظر من تفصیل در این موضوع در زمان ما فایده اى ندارد (پس از آن که هر مذهبى موضع خود را در متفرّعات این امر مشخّص کرده است).
اصحاب، همگى و همواره در روایت احادیث پیامبر(ص)، جانب قلّت را نگاه مى داشته اند، حتى آنانى که روایت بسیار دارند نیز چنین هستند. این روش، به جهات گوناگونى اتّخاذ شده که اهل علم در جاى خود یادآور شده اند. البته باید بدانیم که صحابه دانسته هاى خود را هرگز کتمان نکرده، بلکه تمام آن را ابلاغ کرده اند؛ امّا سکوت برخى به خاطر آن بوده که مى دیده آنچه نزد اوست، از سوى کسى دیگر از صحابه منتشر گردیده است.
آنان که به نسبتْ روایات فراوانى دارند، کسانى هستند که بیشتر از دیگران عمر کرده اند، و از این رو به حدیث و دانسته هاى آنان، بیشتر نیاز پیدا شده، یا بیش از آنچه که براى دیگران ممکن بوده است، توانسته اند حدیث گرد آورند. از جمله اینان، ابوهریره، ابن عُمر، عایشه، جابربن عبدالله، ابن عباس، ابن عَمرو و أنس بوده اند و همچنین اشخاص بسیار دیگرى که روایات فراوانى داشته اند (مانند على بن ابى طالب، ابوسعید خدرى و دیگران)؛ رضى اللّه عن الجمیع.
این که گفتم صاحبان روایاتِ زیاد نیز جانب قلّت را نگاه داشته اند، براى این است که اگر ما آنچه را یکى از اینان در اثر همراهى با پیامبر(ص) در طول بیش از بیست سال یا کمتر، شنیده یا دیده است، گردآورى کنیم، درحالى که همواره حریص بر حفظ هرچه مى شنیده اند و آگاه به نیاز مردمان (به آنچه آنان مى دانسته اند) بوده و در عین حال، شمار احادیثش به پنج هزار نمى رسد؛ بى تردید باید دانست که جداً کم گفته است و جانب قلّت را داشته است.
در اینجا مایلم به گرفتارى بزرگى که به مانند مرضى مُزمن در طول زمان، از قرن اوّل تا امروز، مسلمانان را به خود مبتلا ساخته و هراز چند گاهى گرفته و رها کرده، بپردازم. چراکه مى بینیم کسانى را که این موضوع را دامن مى زنند و به آن فریاد برمى آورند و به آنجا مى رسانند که گویا این قضیه مسلّمى است که به ایراد در احادیث مى انجامد. هرگاه که مى بینند ده نفر از صحابه از هرکدام بیش از سه هزار حدیث یا کمتر روایت شده، با تمسخر فریاد مى کشند که آیا رسول خدا(ص) این همه حدیث داشته و آیا این اصحاب، همه آنها را حفظ کرده اند؟ حالْ آن که الفاظ برخى روایات، از صحابى واحدى، مختلف است!
ما مى گوییم: آرى، پیامبر(ص)، این همه حدیث فرمودند و همه مسلمانان به آن قطع دارند و به هیچ نحو قابل رد نیست. این، در زندگى عادّى ما نیز امرى مشهود است. اگر یکى از ما (که افرادى عادى هستیم) گفته هاى خود را تنها در یک سال جمع آورد، چقدر خواهد شد؟! کسى که روایت این تعداد از احادیث را بر صحابه ایراد مى گیرد (و مثال مى زند به شمار صفحه هاى یکى از آنها در مسند احمد)، از امورى غفلت کرده که باید آنها را به صورت مجمل در اینجا یادآور شد:
نخست. در سنجش حجم راویان، باید سند را کنار گذاشت که در هر حدیثى گاهى دو یا سه سطر را به خود اختصاص مى دهد.
دوم. عبارت صلوات بر پیامبر(ص) نیز که در هر حدیثى نزدیک به نصف سطر را دربر مى گیرد و گاهى در یک حدیث چند بار تکرار مى شود، باید کسر گردد.
سوم. بیشتر احادیث، از کلماتى اندک تشکیل شده اند و احادیثى که طولانى باشند، بسیار کم هستند. رسول خدا خود فرمودند: «أعطیتُ فواتح الکلام، وجوامعهُ وخواتیمه».14
چهارم. برخى احادیث، مشاهده وقایعى است که صحابى به زبان خود آن را حکایت مى کند و امورى را که از رسول خدا(ص) شاهد بوده توصیف مى کند، و هنگامى که صحابى آن را نقل مى کند یا دیگرى از او روایت مى کند، یا راویان پس از او نقل مى کنند، گاهى بعضى الفاظ آن تغییر مى کند. همان گونه که ما در حدیث سه نفرى که در غزوه تبوک جایگزین یکدیگر شدند، مى بینیم که همانطور که ابن اسحاق در «سیره» خود مى گوید، «راویان، حدیث یکدیگر را تکمیل مى کنند».
و همچنین است عباراتى که درباره حدیثِ مورد اتفاق، گفته مى شود که مثلاً این لفظِ صحیح بخارى یا صحیح مسلم است یا از امام زهرى است؛ به طورى که گاه اختلاف راویان و حتّى اختلاف بعضى نسخه هاى یک کتاب (مانند روایات موطأ و غیر آن) نقل مى شود [که جملگى بر حجم روایت مى افزایند].
این بحثى است طولانى که من به همین اشارات و تنبیهات اکتفا مى کنم.
پس وقتى به احادیثِ یکى از پرگویان مانند عبدالله بن عباس(رض) در مسند امام احمد نگاه مى کنیم، مى بینیم احادیث او در چاپ اوّل مسند، 160صفحه را پر کرده و عدد آن به 1710 مى رسد (که در چاپ جدید ما نیز همینطور است). حال اگر امور چهارگانه اى را که گذشت در مورد آن در نظر بگیریم، خواهیم دید که حجم احادیث ابن عباس از حدود صد صفحه تجاوز نمى کند.
و چه بُعدى دارد که مردى از اهل علم، با طول همراهى اش با پیامبر(ص) و زندگى در کنار او و ادامه حیاتش پس از پیامبر(ص)، این مقدار حدیث روایت کند (در محیطى و شرایطى که تأکید بر حفظ حدیث یک اصل بوده است)؟ در صورتى که ممکن است اوراقى داشته که در آن یادداشت مى کرده و برادرانى از صحابه که احادیث و وقایع را براى یکدیگر یادآور مى شدند و شاگردانى که احادیث را از او فرا گرفته، حفظ کرده و بر او باز مى گرداندند، و شاید مراجعه مى کردند. در این صورت، بعید پنداشتن کثرت احادیث، خود امرى بعید و بلکه اَبعد است و ادّعاى آن، عقلاً مردود است، پیش از آن که با نقل رد شود.
اَنَس بن مالک(رض)، این یتیمى که براى ده سال وقف خدمت به پیامبر(ص) شده بود و شب و روز و در سفر و حضر همراه او بوده و شاهد احوالى از رسول خدا بوده که غیر او مشاهده نکرده است و حضرت براى بقا و طول عمر او دعا کرده است، وى از آخرین صحابه پیامبر(ص) بوده که درگذشته است. پس چگونه قابل انکار است که مثلاً در مسند احمد 2171حدیث از او نقل شده باشد؟ بلکه اگر ده برابر این هم نقل مى شد، هیچ بُعدى نداشت. و 164حدیث از احادیث او از علوّ سند برخوردار است، به نحوى که بین امام احمد و پیامبر(ص) تنها سه نفر واسطه اند، که اوّلین آنها أنس است و دوتاى دیگر از تابعان و تابع تابعان هستند. باید اشاره کنم که رقم کلّ احادیث ثلاثى در مسند احمد به 333حدیث مى رسد.
و ابن مسعود(رض) عالم صحابه و استاد صحابه و تابعان و برجسته در فقه و فهم و روایت و سبقت در اسلام، چگونه بعید است که در مسند، 902حدیث داشته باشد؟ در مورد عایشه، عثمان، على، ابن عمر، ابن عَمرو، جابر و خُدرى(رض) نیز چنین است.
احادیث آنان از مشکات نبوّت نشأت گرفته و از این رو متشابه و همانند است. آنچه همه آنان را نزد ما گرد مى آورد، فضیلت محبّت خدا و رسولش و وجوب دوستى همه آنان است. این را مى گویم نه براى آن که صلحى برقرار کنم و اختلافى را که طى این زمان طولانى میان ما درباره برخى از صحابه بزرگوار (مانند صدیقه امّ المؤمنین عایشه ـ رض ـ) استمرار داشته پایان بخشم، بلکه مى خواهم بگویم این اختلاف چیزى از منزلت و صلاحیت او براى نقل چهارهزار حدیث از پیامبرمان براى ما و روایت ما از او کم نمى کند؛ احادیثى که حجم متون آن بیش از حجم سه جزء قرآن کریم نیست. درحالى که عایشه در هیچ یک از احادیثى که روایت کرده تنها نیست؛ بلکه صحابه دیگر و سایر زنان پیامبر(ص) نیز مانند آن را روایت کرده اند، جز در آنچه که تنها میان او و پیامبر(ص) گذشته است و حقّ طبیعى هر زن و شوهرى است که میانشان خصوصیّاتى باشد، و ما نیز بر عایشه حق داریم که آنچه را جایز است مادرى براى فرزندانش نقل کند، برایمان روایت کند. چراکه در آن، حکمت و تربیت و تشریع است. و فرض کنیم که او در امور دینى و دنیوى اجتهاد کرده؛ آیا مخالف او راهى دارد غیر از اقرار به اهلیّت عایشه(رض) در اجتهاد؟
ما ـ همان طور که گفتیم ـ گرد آمده ایم براى تقریب بین مسلمانان و نه توحید میان آنان. پس آنچه من مى گویم، دیدگاه اهل سنّت است … همان مؤمنانى که بر منهج نخست سیر کرده و همه آنچه را که از اجماع صحابه یا اکثر آنان دریافت کرده اند، پذیرفته اند (با محبّت و احترام نسبت به مخالفان)؛ چراکه در نظر ما همه آنان [هم صحابه و هم مخالفان رأى آنها] مجتهدند. پس نباید کسى از آنان را بر خطایش تکفیر کرد و نسبت به رأیى واحد تعصب نشان داد؛ بلکه باید نسبت به همه، جانب احترام و ادب را نگاه داشت.
و من مى دانم، درحالى که ما اینجا در مجمع تقریب (کنفرانس وحدت) بحث مى کنیم، کسانى در محیط ما هستند که دیدگاهشان با ما متفاوت است و از آنچه من مى گویم، دلگیر مى شوند. امّا یقین دارم که این مجمع، تمام آنچه را گفتم تأیید خواهد کرد، و میان شما هستند کسانى که سخنى بالاتر و بهتر از سخن من دارند و آشکارا مى گویند که: ما اتفاق کرده ایم تا در آنچه اتفاق داریم همکارى کنیم و یکدیگر را نسبت به آنچه که در آن اختلاف داریم، معذور داریم.
درباره ابوهریره و یک پیشنهاد
حال بشنوید قول مرا در باب ابوهریره(رض):
وى در نظر ما همچون سایر صحابه، عادل، ثقه، بزرگوار و مطیع خدا و دوستدار رسول خداست، و به آل پیغمبر(ص) و زنان او و خویشاوندانش و على و فرزندانش(رض) به دیده احترام و تقدیر مى نگرد. هرکه حدیث ابوهریره را رد کند، باید با آنچه سزاى اوست رهایش کرد، و امّا ما احادیث ابوهریره را در صورتى که اسنادش به او درست باشد، به طور کلّى مى پذیریم. در کتابهاى رجال و تاریخ شیعه نیز درباره ابوهریره، مدحى آمده است.
درحقیقت، اتفاق کامل درباره شخصى از همه جهات، امرى دشوار است. من مى خواهم بگویم: بیایید حدیث او را با برخى امورى دیگر که برخى از ما و بعضى از شما بر آن اعتراض داریم و اختلافات و حساسیتها را در عامه مردمان برمى انگیزد، به کنارى بگذاریم … و بحث در این امور را به گروهى بسپاریم متشکّل از معتدلان از دو طرف، تا در مجالس علمى، با فرصت کافى و پشت درهاى بسته بحث کنند و افراد آن گروه متعهّد گردند که تا پایان بحث، چیزى از آن را منتشر و آشکار نسازند. این گروه تحت نظر حضرت مستطاب شیخ محمدرشید قبّانى (قائم مقام مفتى بزرگ جمهورى لبنان) و شیخ محمّد مهدى شمس الدین (رئیس مجلس اعلاى شیعیان لبنان) باشد؛ و به نظر من، بیروت، این روزها بهترین مکان براى این کار است، و مى توان علماى نقاط مختلف را که به امر تقریب اهتمام و حرص مى ورزند، دعوت به مشارکت کرد.
تا قبل از آن که چنین کارى انجام شود، من به شما مى گویم که:
در هیچ یک از احادیثى که اسنادش به ابوهریره ثابت شده است، چیزى مشاهده نمى شود که از دشمنى او با على و فرزندان و خانواده اش حکایت کند. این ابوهریره است که منقبت على(رض) را در روز خیبر، روایت مى کند، به طورى که در صحیح مسلم از او روایت شده. و اوست که باز قول پیامبر(ص) را در مناقب فاطمه(رض) روایت مى کند که فرمود: «إنّ فاطمةَ سیّدة نساء أمّتى».15
با وجود این، ابوهریره در نظر ما معصوم نیست و ما به هرچه مى گوید یا نظر دارد (نسبتش به او درست باشد یا نباشد) ملتزم نیستیم. بنابراین، ما از برادرانمان انتظار داریم بر دست کسى از اصحاب خویش بزنند که از روى غرض بر دست ابوهریره زده است، و خدا به نیّتها آگاهتر است. برمى گردیم به توافق بر کلامى واحد: نه مبالغه در دوستى کسى، و نه مبالغه در کینه و بغض کسى!
و تنها گفتارها و رفتارهاست که استخراج کرده، پاکیزه آن را برمى گیریم و آلوده آن را رها مى کنیم، و اعتبار مردمان را به ایشان بازمى گردانیم و حقوقى را که بر ما دارند، ادا مى کنیم.
اجتهادِ حکم بر اساس احادیث
ما اگرچه کار گذشتگانمان را در به کار بستن شیوه ها و قواعد در تصحیح حدیث (که پس از آن تکیه گاه مذاهب متبوع در اعتقاد، تفسیر، فقه، اصول و سایر زمینه هاىِ شناخته شده گردیده است) بزرگ مى شماریم، امّا به توقّف بر کار آنان و منع خروج از آنچه آنان به آن دست یافته اند، دعوت نمى کنیم.
تعطیل اجتهاد در اینجا مورد بحث ما نیست؛ امّا باید اشاره اى گذرا به آن داشته باشیم؛ زیرا کسانى را داریم که قائل به منع نظر در احادیث براى تصحیح یا تضعیف آن هستند. زیرا به زعم آنان، کار این فن توسّط علماى بزرگ گذشته پایان یافته است. اینان در اثبات ادّعاى خود، به ادلّه اى ساختگى تمسّک مى جویند! و شاید بزرگترین حجّت این قول، اقتدا به بستن باب اجتهاد در فقه باشد. حال آن که مى دانیم کسانى که در فقه باب اجتهاد را بستند، خود اهل اجتهاد نبودند؛ بلکه کسانى بودند که ما آنان را معذور مى داریم، امّا از آنان تقلید نمى کنیم.
از آنجا که خداى سبحان این پیشوایان را از خطا یا سهو یا وهم و عوارض دیگرى که بر بشر عارض مى شود، مصون نساخته است، از همه کسانى که پس از آنان آمدند، اجتهادهایى را شاهد هستیم که در نوع و کمیّت، فى الجمله بر آنچه گذشتگان داشتند برترى دارد. و چه بسیار مسائلى که پیشینیان براى پسینیان وانهاده اند!
بزرگترین نمونه اى که شایسته است عرض کنم، همان است که در این مقاله زیر عنوان «عنایت تازه به سنن چهارگانه» از آن سخن رفت؛ کارى که من افتخار انجام آن را داشته ام و آن را به چاپ سپرده ام با وارد کردن تصحیح و تضعیف محدّثى واحد، با افزودن ملاحظات و استدراکاتى که موجب فزونى وضوح و درستى کار گردد. بارزترین ویژگى کار ما همان تصحیح و تحسین شمار زیادى از احادیث هریک از سنن چهارگانه، با اعتماد بر سنن دیگر و سایر کتابهاى حدیث است؛ و دیگر، اعتماد من در چاپ آن بر نسخه هاى خطّى کمیاب و کار فهرست نویسى بر هر کتاب؛ و من این روزها در حال تهیّه فهرستى واحد و جامع براى آنها هستم. مکتبُ التربیة العربى لدول الخلیج [الفارسى] کار چاپ آنها را به عهده گرفت، با کوششهاى مدیرکلّ پیشین (جناب آقاى دکتر محمّد احمد رشید) و بعد از او جانشینش (آقاى دکتر تویجرى). حاصل این کار، 11جلد، شامل احادیث صحیح و چهار جلد احادیث ضعیف، همراه با یک جلد فهرست سنن ابن ماجه است، و فهرستهاى سه سنن دیگر نیز در چهار جلد بزرگ به چاپ خواهد رسید. إن شاءالله!
گمان من بر این است که شیخ آلبانى یا غیر او، شمار زیادى از احادیث این سنن چهارگانه را خواهند یافت که گاهى به درجه اى بالاتر از آنچه که در این دایرةالمعارفها آمده است ارتقا مى یابند. و همچنین، احادیث متواتر بسیارى خواهند یافت اگر ما قواعد معتبر را به دور از تقلید انعطاف ناپذیر از متأخّران، اعمال کنیم. چراکه متاخّران، شرطهاى عجزآورى را براى قبول متواتر16 وضع کرده اند. گرچه ممکن است براى این کارشان عذرى داشته باشند، امّا ما اکنون نیازمند توسّع در این امر هستیم. من تحقیقى در این زمینه دارم که امیدوارم خدا توفیق نشر آن را بدهد.
راههاى وحدت مسلمانان
به تحقیق، منطق سلیم اقتضا دارد کسى که خواهان وحدت مسلمانان است، کتابهایى را که موجب دورى آنان از یکدیگر مى شود منتشر نکند، و اخبارى را که پایه و اساس درستى ندارند شایع نسازد؛ بلکه از علمایى که آنان را الگوى خویش قرار داده و داعیان خیرند، پیروى کند و به علومى که از راستگویان یعنى صحابه (همه صحابه) و عترت (همه عترت) و اهل بیت پیامبر(ص) به ارث رسیده است، عمل کند.
لازم است از اخبارى که دچار اضطراب فراوان است اجتناب شود و از کتب تحریک آمیز هر فرقه اى (که به کندن لباس برادرىِ واجب و وحدت مطلوبْ همّت گماشته) کناره گیرى شود. لازم است که از کمک به احیاى اسباب تفرقه میان مؤمنان (به جاى نزدیکى و مودّت ممکن) خوددارى شود. اگر از ایجاد وحدتى که مورد توجّه جانها و قلوب است ناتوانیم، لااقل به تفرّق و تشتّت کمک نکنیم:
إذا لم تستطع أمراً فَدَعْه
اگر توان کارى را ندارى، رهایش کن
من با کمال صراحت اعلام مى کنم: کیست که به من یک سنّىِ شیعه شده یا شیعىِ به اهل سنّت پیوسته نشان دهد، که بر این تبدیل مذهب، دلیل علمى صحیح و رأى راجح و دور از عواملى که به اندازه یک سر ناخُن بر معیار تحقیق و موازین درست و معتبر استوار نیست، داشته باشد؟ اگر ما کسى از این صنف را بیابیم، به یقین کلامش براى مؤمنان چیزى جز تمسّک به مذهبشان نمى افزاید و سخنش غیر از جدایى و کینه و انگیزش فریادهاى بیهوده، حکایتى دیگر ندارد.
و اگر آنچه را که به زعمش از عیوب مذهب پیشین اوست، نشر دهد، اثرى جز تحریکاتى که به خود او و کسى که وى را ترغیب کرده بازمى گردد، ندارد. من کسى از این صنف را ندیدم که کلامش معتبر بوده یا به رأى او اخذ گردد. و شاید بیشتر آنچه که من از سخنان، کتب و مقالات آنان یافته ام، دلالت دارد بر این که اینان در حقیقت ملحدانى هستند که به هیچ مذهب و دینى ایمان ندارند، بلکه به کفر نزدیکترند تا به ایمان.
اینان همه اختلافهاى بسیط گذشته را به کار گرفته و بهانه هاى تازه اى به آن افزوده اند که از اصل آنچه بوده بسیار فراتر رفته است. و بى تردید اختلافهاى قدیمى اگر به همان حجم قبلى باقى مى ماند، کمترین ضرر را داشت و بلکه ضرر بالفعل نداشت؛ این اختلافها ممکن است پس از انقضاى اسباب و عواملشان، توسّط همین صنف، بسط و گسترش یابد.
کارى که انجام شده، و امروز هم برخى از ما انجام مى دهند، دمیدن در آن اختلافها و حجیم ساختن آنها و استمرار بهره گیرى از آنها و افزودن به آنهاست. با شناختى که از عاملان این امور وجود دارد، تلاش آنان جز دمیدن در خاکستر و فریاد در بیابان نیست!
و این براى آن است که صاحب نظران مخالف با اینان، با آمادگى کامل، به ادلّه پشتیبان نظرات خودشان افزوده اند و خللگاه ها را ترمیم کرده و تعدیل و تبدیل لازم را انجام داده و منافعى تازه براى آراى خود اندیشیده اند که مؤیّد آن است و شاید غیر از عوامل نفع آن در زمان آغاز وجودش باشد؛ و امّا امروز براى کسى که از آن بهره مى گیرد، ماده پربار تعصب و سخت کیشى و جمود و عامل کینه انگیزى است؛ چیزى که خداى سبحان حجّتى براى آن فرو نفرستاده، بلکه به ریشه کن کردن و دفن کردن آن فرمان داده، چراکه … فتنه از قتل شدیدتر است و فتنه انگیز ستایش نمى شود!
تقریب، نه توحید مذاهب
نتیجه این که ما اکنون جماعت تقریب هستیم نه جماعت توحید و خدا رحمت کند کسى را که حدّ آن را بشناسد و بر آن توقف کند!
پس بر ماست که یکدیگر را بپذیریم بدون این که بخواهیم دیگران در ما ذوب شوند یا آنان را به آنچه که در دوران جدایى به آن رسیده ایم، ملزم سازیم. همان طور که دیگران نیز باید ما را همان گونه که هستیم بپذیرند. سنّى بر هر آنچه که دارد (از عقاید، قواعد، شخصیّتها، فقه و عملکرد) مى ماند، بدون این که رأى فرقه دیگر را سبک بشمارد، و عدم تسلیم دیگرى را در برابر آنچه خود مى فهمد خروج از دین تلقّى کند یا موجب دشمنى با کسانى که در نظر طرف مقابل مستحقّ تعظیم و احترامند، گردد. شیعه نیز باید به همین گونه عمل کند.
این است مراد من که: «بپذیریم که سنّى سنّى است نه ناصبى، و شیعى شیعى است نه رافضى». براى این که ما مى خواهیم با واقعیت روبه رو شویم؛ واقعیتى که قواعدى را پدید آورده که خصوصیّت اتّساع در طى زمان را دارد. پس اگر شیعه مى خواهد بر آنچه که به آن دست یافته یا بر آن که از او بر اساس دلایل صحیح خود تقلید کرده باقى بماند، و با قطع نظر از رأى مخالف، به آن قناعت کند، ما نمى توانیم او را از این کار منع کنیم؛ چراکه مى خواهیم با واقعیتى روبه رو شویم که به ضرورت، ما را به پذیرش یکدیگر فرا مى خوانَد؛ با خوددارى از پرداختن به گذشته، بویژه اختلافاتى که همچنان در خصوص این است که چه کسى براى خلافت اولى است؟ (حالْ آنکه خلفا رفتند و خلافت از بین رفت) و یا این که چه کسى افضل است؟ (در حالى که فاضل و مفضول به سوى خداى سبحان رفتند که میزان عدل و حق در دست اوست) یا اینکه وصیّت و انتقالش به نص (از سابق به لاحق) در حق کیست؟ و یا عصمت (که از خطا باز مى دارد) و امامت (که در آن، امام به هیچ یک از خلق نیاز ندارد، بلکه تمام خلق به او نیازمندند و او امام باقى ازمنه و دورانهاست) نزد کیست؟ و یا ولایت (ولایتى که حتّى اگر غایب از واقع باشد، همواره براى خلق رحمت است و نیاز به آن اجتناب ناپذیر و این ولایت، محصور در شخص معیّن است و زمانى مستمر در غیبت کبرى و صغرى) و رجعت (که براى دشمنان قهرآمیز است) از آن کیست؟ و امور دیگرى که در این زمینه شایع است …
کسى که تلاش مى کند اختلاف در ولایت متسلّط و غاصب را در زمره اختلاف بین مباح و مندوب در مسائل فقهى یا اختلاف لفظى یا اختلاف در عادتها و شیوه ها محصور سازد، موضوع را از مسیرش منحرف ساخته است.
به نظر من، اختلافهاى فقهى بین مذاهب اهل سنّت و مذاهب جعفرى، بیشتر از اختلافهاى موجود در اجتهادهاى علماى یک مذهب نیست؛ بویژه اگر ما حق را قابل تعدّد فرض کنیم یا حتّى اگر حق را واحد بدانیم، در اختلافهاى فقهى بین شیعه و سنّى، اگر بر فروع اکتفا کرده، بر اصول واحدى اعتماد کنیم، امر مهمّى نمى یابیم.
بحثى که گذشت، تنها گامهایى بود بر راه و نقاطى بر پاره اى حروف که ادامه آن از سوى ما و برادرانمان (در گستره زمان و به خواست خدا) آن را توسعه داده، بر غناى آن خواهد افزود. بلکه بتوانیم صادقانه عقاید خویش را به نحوى اصلاح کنیم که موجب عزّت ما در دنیا و امید به ثواب نیکوى خدا در آخرت گردد.
در پایان این اوراق، بزرگان برگزارکننده این کنفرانس، و همه برادران شرکت کننده، و همه کسانى را که در این زمینه تلاش مى کنند (داخل یا خارج از این مجمع)، به تقویت عمل به مقتضاى قاعده طلایى یى که در این بحث مطرح کردم، دعوت مى کنم. پیش از من نیز شیخمان علاّمه فاضل محمّد بهجة البیطار و قبل از او، علاّمه ابن قیّم جوزى و علاّمه سیّد محمد رشید رضا و امام حسن البنّا، همین قاعده را در این زمینه مطرح کرده اند و آن، مختصراً چنین است:
«در آنچه بر آن اتّفاق داریم، همکارى (خالصانه) کنیم و یکدیگر را در آنچه اختلاف داریم، معذور بداریم».
… با رعایت اسباب تقریب و دورى از انگیزش نهانگاههاى کینه و تفرقه، با در پیش گرفتن راههایى که در لابه لاى بحث به آنها اشاره کردم و راههاى دیگرى که (براى تحقّق بخشیدن تقریبى که مورد نظر خیرخواهان دو فرقه است) مناسب خواهد بود.
این امر بر خدا بسى سهل است … وآخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمین!
________________________________________
* زهیر الشّاویش، در سال 1344ق/1925م، در دمشق به دنیا آمد؛ در مبارزات ضدّ استعمارى مردم سوریّه (در 1945م) و مردم فلسطین (در 1948م) شرکت جست؛ و در طول دهه هاى گذشته، تحقیقات دینى بسیارى، در زمینه هاى عقاید و حدیث و فقه، از سوى او به انجام رسیده و منتشر شده است. وى، عضو مجلس نمایندگان سوریه و هیئت قانونگذارى این کشور بود، با شمار زیادى از تشکّلهاى اسلامى، همکارى داشته و در بسیارى از کنگره هاى علمى ـ دینى حضور یافته است. او همچنین مؤسّس «المکتب الاسلامى للطباعة والنشر» است که در دمشق، بیروت و عَمّان فعالیت مى کند و تاکنون، هزاران کتاب منتشر نموده است. الشّاویش، خود، در تألیف و تحقیق بیش از صد کتاب مشارکت داشته و دهها مقاله و کار تحقیقى، در نشریّات، به چاپ رسانده است.
1. آل عمران، آیه102
2. نساء، آیه1
3. احزاب، آیه 70ـ71
4. طه، 25ـ 28
5. کتب اربعه شیعه عبارتند از: کافى، تألیف علاّمه محمّدبن یعقوب کلینى (م329ق)؛ فقه من لایحضره الفقیه، از امام محمّدبن بابویه قمى (م381ق)؛ التهذیب و الإستبصار، هردو از شیخ محمّدبن حسن طوسى (م460ق).
6. با تأملى که به عمل آمد، روشن گردید که مقصود مؤلف از «حدیث ثلاثى» در این مقاله، حدیثى است که تنها با سه واسطه به پیامبر(ص) مى رسد. (مترجم)
7. مختصر صحیح الإمام البخارى، محمّد ناصرالدین الآلبانى، منشورات لجنة إحیاء السّنّة. گفتنى است که در مختصرسازى صحیح بخارى، تاکنون، کتب متعدّدى به چاپ رسیده است.
8. صحیح الجامع الصغیر، ح6519، طبق تنظیم و ترتیب من.
9. همان، ح6763
10. رشد به معنى هدایت است. نویسنده مى خواهد بگوید مورّخان شیعه، ترمذى را از آن رو در زمره اعلام خود نیاورده اند که تصوّر کرده اند او سنّى شده است؛ و از سنّى شدن به رشد و هدایت تعبیر کرده است! (مترجم)
11. افرادى مانند شیخ محمود أبوریّة، صاحب کتاب «أضواء على السنّة المحمدیّة» … و این روزها نهال تازه اى ظاهر شده است و او نصرحامد ابوزید است که حامل تردیدها و ایرادهایى بر گذشتگان و معاصران در این باب است!
موضوع نصرحامد أبوزید، در اصل، از این قرار است: وى که مدرّس دانشگاه است، به بحثى (به گمان خود علمى) درباره اصول فقه از نظر امام شافعى مى پردازد، و آن را براى ترفیع مدارج دانشگاهى ارائه مى دهد. گروهى از استادان آن دانشکده، طبق معمول به مطالعه آن مى پردازند و به این نتیجه مى رسند که بحثِ ارائه شده، ارزش علمى ندارد تا موجب ترفیع عرضه کننده آن باشد … مى بینند در این بحث، از درِ سفاهت، به قرآن کریم و سنّت نبوى و تاریخ صدر اسلام حمله شده و با قرآنْ همچون اثرى ادبى (مانند شعر جاهلى و افسانه هاى کهن) برخورد شده است. دانشگاه تصمیم به عدم ترفیع این مهاجم مى گیرد؛ امّا ابوزید این موضوع را با عنوان دشمنى با آزادى اندیشه، میان مردم شایع مى کند ـ حال آن که اگر مى گفت دشمنى با کفر، به واقع نزدیکتر مى نمود. برخى نیز او را در این امر یارى کردند. موضوع به محکمه کشیده شد و حکم به ارتداد ابوزید داده شد. اینجا بود که قیامت کفر و الحاد برپا شد و فتنه انگیزان و مغالطه گران (که برخى حتّى بر کار ابوزید آگاه نبودند و از آنان که آگاه بودند نیز برخى به دلیل جهل و ناآشنایى شان با موضوع، توان فهم آن را نداشتند)، آب به آسیاب او ریختند و از او طاهاحسینِ دیگرى و سلمان رشدى شهیدى ساختند. «و خدا بر کار خود تواناست!»
همه این دسیسه ها دست به دست هم داده اند تا اصول و مصادرِ ما را سست بنمایانند و مردم را گمراه کرده، از بنیانهاى حیاتشان و برپایى دینشان و تأمین سعادت دنیا و آخرتشان دورسازند.
12. نگاه کنید: رسالة أبى داوود إلى أهل مکّة فى وصف سننه، تحقیق الدکتور الشیخ محمّدبن لطفى الصبّاغ.
13. همان، ص286
14. صحیح الجامع الصغیر، ح1058، طبق تنظیم صاحب این قلم.
15. التاریخ الکبیر، بخارى، ج1، ص232
16. شیخ آلبانى در مقدمه «ضعیف سنن أبى داود» (صفحه8) به این موضوع اعتراف کرده، آنجا که مى گوید: در واقع وقتى من حدیثى را در هیچ یک از تألیفهایم تخریج شده نمى یابم، آن را فراخوانده و بر آن، به مقتضاى صناعت، به تضعیف یا تصحیح حکم مى کنم، برحسب اِسناد خاصّ آن به یکى از کتابهاى «سنن چهارگانه»؛ و گاهى پس از آن، این امکان براى من فراهم مى آید که حدیث را با نظر به طرق دیگر در کتب دیگر استخراج علمى کنم و حکم حدیث را از آن بگیرم و در کتاب دیگرى از «سنن» قرار دهم؛ از این رو، بروز اختلافْ نتیجه طبیعى اختلاف طریقِ حکم مى نماید. براى مثال، از این جمله، حدیث اُمّ سلمه است که پیامبر(ص) آیه شریفه را این گونه قرائت مى کرد: «إنّه عمل غیر صالح». ترمذى آن را اخراج کرده (حدیث 3112)، من زیر آن گفته ام: «ضعیف الإسناد» و این چنین است. امّا در «سنن أبى داود» در مورد آن گفته ام: «صحیه» (صحیحه 2809).
من مى گویم: اگر دقت مى کرد، مى دانست که حدیث امّ سلمه از مدّتها قبل از ترمذى تخریج و مورد عمل واقع شده بود.