آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

با آن چه در مقاله هاى پیشین به اثبات رسید و اسناد و دلایل آن گزارش گردید، روشن شد که حدیث در زمان رسول الله(ص) نگاشته مى شده است و آن بزرگوار بر ثبت و ضبط آن تأکید مى ورزیده اند. صحابه رسول الله(ص) نیز حدیث را مى نگاشتند و برخى از آنان بر ثبت و ضبط تأکید مى ورزیده اند. از سوى دیگر روشن است که نگارش و ثبت حدیث ـ بلکه نشر و نقل حدیث ـ پس از رسول الله(ص) منع شده و برخى ـ چنان که خواهد آمد ـ به لحاظ نشر حدیث از سوى حاکمان، سیاست شده اند. از آن چه پیش تر آوردیم روشن شد که این منعْ پایه و اساس شرعى ندارد، بدین معنا که مانعان در کار خویش مستندى از رسول الله(ص) نداشته اند، از این روى در کار خویش هرگز به کلامى از پیامبر استناد نکرده اند و ما پیش تر و به هنگام نقد روایات منع و براى روشن ساختن بى پایگى آن سخن ها از جمله به این حقیقت استناد کردیم.1 اکنون باید بنگریم منع تدوین چگونه آغاز شد، ریشه در کجا داشت و چه سان بگسترد، و کسانى که چنین اقدامى را شایسته دانسته اند، آن را چگونه توجیه کرده اند؟

آغاز منع تدوین
جریان منع کتابت و تدوین حدیث و به دیگر سخن، عدم لزوم نگارش و ثبت و ضبط گفتار رسول الله(ص) چونان اندیشه اى در ذهن کسانى، ریشه در زمان رسول الله(ص) دارد. قریشیان ـ حال به هر انگیزه اى ـ بر این پندار بودند و کتابت کلام رسول الله(ص) را روا نمى دانستند، عبد الله بن عمرو بن عاض مى گوید:
من هر آن چه از پیامبر مى شنیدم مى نوشتم و با این کار مى خواستم از تباهى آن ها جلوگیرى کنم. قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: «هر آن چه از پیامبر مى شنوى مى نویسى، و حال آن که پیامبر بشرى است که در حال خشنودى و ناخشنودى سخن مى گوید؟…2
برخى از پژوهش گران بخشى از این نقل را (رسول الله بشر یتکلم فى الغضب والرضا) نشانِ انگیزه این موضع گیرى قریشیان در برابر کلام رسول الله(ص) دانسته اند، بدین معنا که آنان از این که سخنانى از پیامبر نشر شود که از سَرِ خشنودى درباره کسانى و از سَرِ خشم درباره کسانى گفته شده است، تن مى زدند و عملاً این حرکت، نوعى آینده نگرى براى حراست از موقعیت افراد و زدودن موانع براى دست یابى بر قدرت و حاکمیت بود.3 گو این که این تحلیل چندان دور از واقع نمى نماید، به ویژه با توجه به برخورد قریشیان با پیامبر(ص) در آستانه رحلت، و نصوصى که مى تواند انگیزه هاى سیاسى آن ماجرا را بنمایاند. اما گفتنى است که واقعیت ذهنى بسیارى از قریشیان درباره پیامبر(ص) دقیقاً چنین بوده است؛ یعنى آنان نه تصور درستى از جایگاه نبوت داشته اند و نه درک درستى از اهمیت و جایگاه کلام آن بزرگوار.

در آستانه رحلت رسول الله(ص)
به هر حال، این اندیشه یک بار دیگر نیز، به گونه اى ناهنجار، شگفت انگیز و اسف بار در آستانه رحلت رسول الله(ص) ظهور یافت، ابن عباس مى گوید:
چون پیامبر(ص) در آستانه رحلت قرار گرفت، و در خانه کسانى بودند از جمله عمر بن خطاب، پیامبر فرمود: سابزار نوشتن بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که هرگز گمراه نشویدز عمر گفت: درد بر پیامبر چیره گشته است، کتاب الهى را پیش خود دارید و کتاب الهى ما را بسنده است….4
پیش تر آورده ایم 5 که در نقل هاى مختلف، «ان الوجع قد غلب على رسول الله…» آمده است و در نقل هایى که گوینده آن یاد نشده آمده است که او گفت: «هجر رسول الله» و یا «ان رسول الله یهجر…». این موضع گیرى، بى گمان از جمله براى چاره جویى در شکل دهى جریان پس از پیامبر(ص) بود، اما پیش تر از هر چیزى نشان آغازین موضع صریح سیاست بازان جامعه نوپاى اسلامى است در جهت رقم زدن سیاست و ثقافت آینده جامعه اسلامى.
به هر حال، با این همه، توان گفت که قبل از استقرار خلافت خلیفه اول، جریان منع کتابت و تدوین حدیث جدى نیست، و از عدم تدوین حدیث و منع نگارش آن به طور عملى اثرى نمى توان یافت. نصوص تاریخى نشان آن است که خلیفه اول نیز حدیث را مى نگاشته است، آهنگ منع، پس از نگارش و ثبت آن بوده است. در منابع حدیثى و تاریخى از عایشه نقل کرده اند که:
پدرم پانصد حدیث از گفتار رسول الله(ص)جمع کرده بود، شبى خوابید و اما آرام نداشت، من اندوهگین گشتم، و از ناآرامى اش سؤال کردم، چون آفتاب برآمد، گفت: دخترم احادیثى که نزد تو است بیاور، آوردم، آتش فرا خواند و آن ها را بسوزاند….
و نیز آورده اند:
ابو بکر پس از رحلت رسول الله(ص) مردم را گرد آورد، و گفت: شما از رسول الله(ص) سخن ها گزارش مى کنید و در آن ها اختلاف مى کنید، پس از شما اختلاف ها بیش تر خواهد شد. از رسول الله(ص) چیزى نقل نکنید و اگر کسى از شما سؤال کرد، بگویید: بین ما و شما کتاب الهى است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید،.6
آن چه ابوبکر را ناآرام کرده بود چه بود؟ و مردم در آغازین روزهاى پس از پیامبر(ص) در نقل چه چیزهایى اختلاف کرده بودند و اختلاف داشتند. آیا این گزارش تأمل برانگیز نیست؟! به آن روزگاران جز مسئله خلافت و پیشوایى، مورد دیگرى جاى گفت و گو داشت؟! این سخن ابوبکر نوعى هم آهنگى با آهنگ آن که نگاشتن را در آستانه رحلت رسول الله(ص) جلو گرفت، نیست؟! ذیل کلام ابوبکر شگفت انگیز است؛ و یاد آور کلام معجز شیم رسول الله(ص) که فرمود:
به زودى مردى تکیه زده بر مسند قدرت، چون سخن من بشنود، گوید: «بینا وبینکم کتاب الله ـ عز وجل ـ فما وجدنا فیه من حلال استحللناه، وما وجدنا فیه من حرام حرّمنا، ألا، وان ما حرم رسول الله(ص) مثل ما حرم الله؛ بین ما و شما کتاب الله هست، حلال اش را حلال و حرام آن را حرام مى دانیم. هان! بدانید، آن چه را پیامبر حرام بداند چنان است که خداوند حرام داشته است.»7
این کلام در منابع بسیار و از طرق گونه گون، فراوان نقل شده است و بر ژرف نگران تردیدى را باقى نمى نهد که رسول الله(ص) در آینه زمان، موضع مسند نشینان خلافت را مى نگرد و مردمان را به بیدارى و تأمل فرا مى خواند. بیهقى گویا از این منظر نگریسته که آن را افزون بر «سنن» در کتاب ارجمندش دلائل النبوة نیز آورده است؛ و شیخ محمد ابوشهبه پس از نقل حدیث نوشته است:
این حدیث به لحاظ نقل ثابت است و استوار و محتواى آن نیز چنین است و عقل و درایت، و قرآن کریم مؤید آن.8

تلاش در تحریف معناى حدیث
آن چه آوردیم روشن است و بى نیاز از بیان و غیر قابل تردید. چرا که «اریکه» را لغویان، تخت سلطنت، تخت آذین بسته، نشیمن گاه پشتى دار، یا مطلق تخت معنا کرده اند،9 شافعى نیز آن را چنین تفسیر کرده است10 که روشن است کنایه از مسند نشینى و تکیه بر قدرت است. و تعبیر «یوشک» نیز نشان آن است که تحقق این شعار زودرس است؛ و ذیل کلام ابوبکر دقیقاً هم گون با پیش گویى رسول الله(ص) است؛ و کسى جز او ـ که به لحاظ تاریخى بر روزگار رسول الله(ص) نزدیک باشد چنین سخنى بر زبان نرانده است، این ها و جز این ها تردید باقى نمى نهد که پیامبر اکرم از آن کلام، ابوبکر را مراد کرده بوده است. اما کسانى کوشیده اند بگویند: «مراد مترفّهان شادخوارى هستند که خوش نشین اند و دانش را از جایگاه اصلى آن فرا نمى گیرند.»11
روشن است که این تفسیر بسى دور از واقع است، تدبّر در آهنگ کلام رسول الله(ص) به روشنى نشان آن است که آن کس تکیه زده بر قدرتى است که توان امر و نهى دارد و از مردم مى خواهد که در گشودن گره ها و یافتن پاسخ سؤال ها به قرآن مراجعه کنند و از مراجعه کردن به حدیث پیامبر تَنْ زنند؛ آیا خوش نشینان تکیه زده بر پشتى در درون خانه ها چنین اند؟ و آیا سیاق کلام پیامبر این است که بگوید چه کسانى آگاهى ها را از کجا مى گیرند؟ نقل هاى مختلف آن که در منابع گونه گون ارائه شده که به روشنى نشان این است که مصداق کلام رسول الله(ص) یک نفر است و او آهنگ منع از مراجعه به کلام پیامبر را دارد و نه جز آن.

در روزگار عمر
منع نشر و تدوین حدیث به روزگار خلافت عمر شدّت یافت و او با تمام توان از نشر و تدوین حدیث جلو گرفت، با این که در آغاز مى نوشت و بر ضبط و ثبت حدیث اهتمام داشت. گویا مسلمانان بیانیه ابوبکر و موضع وى را چندان جدّى نگرفته بودند و افزون بر على(ع) و باورمندان به شیوه و راه وى ،کسان دیگر نیز بر تدوین و نشر حدیث همت مى گماشتند، ابن سعد مى نویسد:
احادیث به روزگار عمر بن خطاب فراوان گشته بود، او از مردمان خواست تا احادیث نگاشته شده را بیاورند؛ و چون چنین کردند، دستور داد بسوزانند.12
عمر کسانى از محدثان کوفه را از جمله «قرظة بن کعب» را به مدینه فرا مى خواند و به آنان دستور مى دهد که از نقل و نشر حدیث خوددارى کنند،13 از این روى آورده اند که چون «قرظه» از این سفر بازگشت هرگاه از او نقل حدیث را مى خواستیم، مى گفت: عمر ما را از آن نهى کرده است، 14 و قرظه خود گفت: پس از آن من هرگز سخنى از رسول الله(ص) نقل نکردم.15
خطیب بغدادى آورده است که:
عمر بن خطاب را خبر رساندند که در میان مردم کتاب ها و حدیث هایى است؛ آن را خوش نداشت، آن گاه گفت: هان مردم! به من رسیده است که در میان شما کتاب هایى به هم آمده است، استوارترین آن ها دوست داشتنى ترین است نزد خدا. همگان کتاب ها را به نزد من آورند تا من درباره آن ها اظهار نظر کنم. مردمان چنین پنداشتند که مى خواهد بدان ها بنگرد و با حقیقتى بسنجد تا در میان نگاشته ها چند گانگى نباشد، اما چون کتاب ها را آوردند آن ها را طعمه آتش ساخت.16
در نقل هاى دیگرى آمده است که عمر آهنگ نگاشتن «سُنَنْ» را داشت، او در این باره با اصحاب پیامبر به راى زنى پرداخته است، و آنان روا داشته اند که نگاشته شود، اما عمر پس از یک ماه تأمل به این نتیجه رسیده است که حدیث، کتابت نشود.17
آن چه آوردیم از یک سوى نشان آن است که قبل از منع عمر از کتابت حدیث، در میان مردم نگاشته هاى فراوانى بوده است. و از سوى دیگر این که عمر در منع مى اندیشد، و با صحابیان به راى زنى مى پردازد و پس از آن آهنگ منع مى کند و در این منع به هیچ روى به مستندى شرعى استناد نمى کرد، نشان آن است که در این تصمیم، او فقط اندیشه استبدادى خود را به اجرا گذاشته است؛ بدین حقیقت برخى از پژوهشیان عامه نیز راه برده اند، آقاى شیخ محمد، محمد ابوزهو نوشته است: «منع حدیث، دیدگاه عمر بود که با توجه به وضع مردم آن روزگار، آن تصمیم را گرفت.»18 و چنین بود که متخلفان را به ضرب شلاق و یا زندان سیاست مى کرد، عبد الرحمن بن عوف مى گوید:
عمر بن خطاب از تمام بلاد اسلامى، عبد الله بن حذیفه، ابودرداء، ابوذر، عقبة بن عامر و برخى دیگر از اصحاب را فراخواند، و گفت: این احادیث چیست که در بلاد مى گسترید؟ گفتند، ما را از پراکندن حدیث باز مى دارى؟!
گفت، نه! در پیش من باشید، تا زنده ام جدا نشوید، ما بهتر مى دانیم چه چیز را از شما فرا گیریم و چه چیزى را وانهیم، بدین سان آنان تا عمَر زنده بود از وى جدا نشدند!19
چنین شد که بسیارىْ از حدیث گفتن تن زدند،20 و بسیارىْ جز در نهان گاه ها، حدیث نقل نکردند.21 شعبى گفت:
دو سال[یا یک سال و نیم] با عبد الله بن عمر نشستم و هرگز نشنیدم که او سخنى از پیامبر باز گوید.
و سائب بن یزید گفت:
«با سعد بن ابى وقاص، حج گزاردم، و تا بازگشت به مدینه از وى حتى یک سخن از رسول الله(ص) نشنیدم.»22
و چنان که پیش تر آوردیم، اگر کسى جز این انجام داد و کار وى به حکومت رسید، سیاست شد. ذهبى آورده است که:
«عمر، ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصارى را به زندان افکند و گفت شما از پیامبر فراوان حدیث نقل مى کنید.»23
بدین سان، عمَر از نشر حدیث جلو گرفت و از این که کلام رسول الله(ص) تدوین شود مانع شد؛ و هماره تأکید کرد که حدیث را ننویسید، و کم تر حدیث بگویید24 و بر بلاد اسلامى بیانیه نوشت که از این روش هرگز روى برنتابند و اگر کسى نگاشته اى دارد آن را محو کند.25

روزگار عثمان
عثمان که از شوراى آن چنانى سر برآورد؛ با پذیرفتن یکى از شرایط مهم آن، که عبد الرحمن بن عوف فراز آورده بود، بر مسند قدرت نشست، یعنى «ادامه شیوه شیخین در خلافت»؛26 بى گمان نمى توانست راهى جز راه آن ها رود، بدین سان درباره حدیث و نشر و تدوین آن گفت: «هیچ کس را روا نیست که حدیثى را که به روزگار ابوبکر و عمر نشنیده است*، گزارش کند.»27
با این همه گویا به هنگام خلافت عثمان، اندکى تسامح در نقل حدیث روا شده است و کسانى از مدینه نمى توانستند بیرون بروند، بیرون رفته اند و زندانیان آزاد گشته اند، اما آیا همه مى توانستند حدیث بخوانند، و سخن رسول الله(ص) نقل کنند، هرگز! بنگرید:
ابوذر نزد جمره وسطى نشسته بود؛ مردم بر گرد او جمع بودند، سؤال مى کردند و پاسخ مى شنیدند. مردى کنارش ایستاد و گفت: مگر از فتوا دادن منع نشده اید ؟ ابوذر سر بالا گرفت و گفت: تو بر من رقیب هستى؟ این را بدان! که اگر شمشیر را بر این جا نهید ـ اشاره کرد به گردن ـ و بدانم که قبل از آن که کارم را بسازید، مى توانم کلمه اى از رسول الله(ص) را بگویم، آن را خواهم گفت.28
ابوذر به خاطر پرده درى ها و صراحت گویى ها و افشاگرى ها علیه حاکمیت و پراکندن کلام رسول الله(ص) در مقابل مفسران و عالمان دربارى، چون کعب الاحبار، تبعید مى شود به شام، تا در زیر برق شمشیر معاویه آرام گیرد، اما چنین نمى شود، جاسوسان معاویه جاى در جاى دنبال او بودند و به مردم فرمان داده بودند که هرگز همراه او نشوند، چنین است که احنف بن قیس مى گوید:
به شام رفتم و نماز جمعه به جاى آوردم، مردى را دیدم که هر کس به او مى رسید از وى کناره مى گرفت، نماز خواند و کوتاه خواند، کنارش نشستم و گفتم: بنده خدا تو کیستى؟! گفت: ابوذرم. گفت: و تو؟ گفتم: احنف بن قیس هستم! گفت: از کنارم برخیز تا به تو شرى نرسد. گفتم: چگونه؟ گفت: معاویه فریادگرى روانه کوى و برزن کرده است و او چنین فراز آورده است که: سهیچ کس با من نه نشیند.ز
عثمان به سرنوشتى که رفتارش بر او رقم زده بود دچار شد، و روزگارى گذشت و معاویه با نیرنگ و ستمگرى بر حکومت چنگ انداخت و همانند سلف خود بیانیه صادر کرد که:
هرگز سخنى از رسول الله(ص) نقل نکنید جز آن چه به روزگار عمر نقل شده است.29
چرا؟ این همان بیانیه عثمان است و نتیجه روشن، یعنى هر آنچه با حاکمیت و سلطه هم سوى است گزارش شود و جز آن نه، و به عبد الله بن عمر پیام فرستاد که: «اگر به من گزارش دهند که تو حدیث مى گویى بى گمان گردنت را مى زنم.»30
و چنین است گزارش کسانى دیگر چون عبد الله بن عمرو بن عاص که گفت: «این امیران، ما را از حدیث گویى نهى کرده اند.»31
بدین سان معاویه نیز بر راه اسلاف خود رفت و جز روزگار اندک حاکمیت حق؛ و حاکمیت على(ع) عملاً نقل و تدوین حدیث به طور رسمى جلوگیرى شد؛ با این تفاوت که به روزگار حاکمیت بنى امیه، و به ویژه روزگار معاویه، دامنه و منع و جعل بگسترد، و معاویه با بیانیه ها از یک سوى، ناقلان فضایل على(ع) را مهدور الدم اعلام کرد و از سوى دیگر به وضع و جعل دستور داد و در همین حال و هوا بود که «اسرائیلیات» نیز بگسترد.32

امیران و هم سویان با امیران
پیش تر آوردیم که برخى از صحابیان این منع را برنتابیدند و از هر فرصتى براى پراکندن حق بهره گرفتند. اکنون این را نیز بگوییم که حاکمیت، نقل را بر امیران روا دانسته بود، و روشن است که چرا؟! و نیز کسانى که با امیران هم سوى بودند و با ضرب آن ها مى رقصیدند. عمر به کسى [گویا ابن مسعود] که فتوا مى داد و حدیث نقل مى کرد، گفت: تو امیر نیستى، و این کار، امیران را رسد.33 و چون از عبد الله بن عمر مى پرسیدند، مى گفت: به سوى امیر شوید و از وى بپرسید.34 هشام بن عروه نیز مى گوید که چون از پدرم سؤال مى شد، مى گفت: پاسخ، ویژه سلطان است.35 و زید بن ثابت نیز فتوا در برخى امور را ویژه معاویه مى دانست و….36
افزون براینان، حاکمیت به کسانى نیز اجازه داده بود فتوا صادر کنند و حدیث بگویند، از جمله عایشه.37 عایشه به جهاتى میدان دار فتوا بود،38 از این روى کسانى از جمله زید بن ثابت بدو حسد مى ورزیدند. زید بن ثابت که در هم سویى و هم گامى وى با حاکمیت و گام هاى او در استوار سازى پایه هاى حکومت، روشن است و همو است که ابن اثیر گفته است:
عثمانى بود، و در نبردهاى على(ع) وى را همراهى نکرد.39
و درباره او آورده اند که:
عثمانى بود، و مردمان را بر دشنام دادن به على(ع) ترغیب مى کرد.40
بدین سان طبیعى است که او مسند قضا و افتا را به عهده داشته باشد و ریاست قضا، فتوا و قرائت را به روزگار عمر و عثمان.41 و چنین است عبد الرحمن بن عوف که اجازه دارد، آن چه از پیامبر(ص) شنیده است واگوید و بر اساس آن فتوا دهد.42 ابو موسى اشعرى نیز چنین است،43 و ابو هریره که عمر، ابتدا به شدت با این که حدیث نقل کند مخالفت مى کند44 و سپس اجازه مى دهد.45
بدین سان حدیث گویى و تدوین آثار و مأثر رسول الله(ص) در بوته منع ماند، و حاکمان پس از وى که بر مردم حکم مى راندند، به جز روزگار على(ع)، مردمان را از نقل و نشر و تدوین حدیث بازداشتند، و کسان معدودى هم سوى و هم رأى با حکومت توانستند، حدیث گویند، فتوا صادر کنند، و کسان بس اندکى آن جو حاکم و دستور حکومت را برنتابیدند و حدیث گفتند و به تدوین آن همت گماشتند. اکنون بنگریم آنان که به منع تدوین و نشر حدیث همت گماشتند چه توجیه و دلیلى بر این کار داشتند و یا بهتر بگویم آنان که کوشیده اند تا این عمل را توجیه کنند، چه توجیهاتى پرداخته اند.

1.آمیختگى سره با ناسره
آوردیم که شعار منع حدیث گویى را اولین بار ابوبکر فراز آورد، در کلامى که پیش تر نقل کردیم در ذیل آن آمده است:
عایشه مى گوید به پدر گفتم: چرا سوزاندى؟ گفت: در هراس ام که بمیرم و احادیثى از کسى که بدو اطمینان کرده ام در پیش من باشد و به واقع بدان گونه که نقل کرده نباشد [یعنى اطمینان من ناروا باشد و نقل وى نااستوار].
در سخن دیگر خلیفه در جمع مردم گفته بود:
در آن چه از پیامبر نقل مى کنید اختلاف دارید و مردم پس از شما بیش تر اختلاف خواهند کرد، بنابراین هرگز از رسول الله(ص) حدیث نگویید، کتاب خدا شما را بسنده است.
اگر آن چه نقل شده است از خلیفه باشد، به واقع بسى شگفت انگیز است و اگر توجیه گران، آن را تراشیده اند و بر ذیل کلام وى افزوده اند و یا بدو برساخته اند، شگفت انگیزتر.

نقد این دیدگاه
عایشه مى گوید: پدرم آن شب تا صبح دگرگون بود و غمناک و صبح گاه چنان گفت. اولین سؤال این است که، ابوبکر بر آن چه از دیگران گرفته بود مطمئن نبود، از این روى بر همه آتش افکند چرا؟! بخش هایى را که مستقیم نقل کرده بود چرا آتش زد؟ آیا مى شود باور کرد با آن همه ادّعاى نزدیک بودن با رسول الله(ص) بیش ترین نقل هاى وى با واسطه بوده است؟!
دو دیگر آن که، ابوبکر مى گوید مى ترسم به آنان که اطمینان کرده ام، درست نقل نکرده باشند، سؤال این است که مگر احتمال کذب و سهو در خبر، خبر را از اعتبار مى افکند؟ نتیجه این سخن از اعتبار انداختن خبر ثقه نیست؟ بدین سان نمى توان به آن چه در اختیار داریم تکیه کرد و در هر آن چه نقل شده است باید بدیده تردید نگریست. آن چه پیش تر ثابت کردیم که حدیث به روزگار رسول الله(ص) نوشته مى شده است و آن بزرگوار بدان امر کرده بود، خلیفه این را مى داند یا نمى داند؟! آیا این نوعى رویارویى با موضع رسول الله(ص) نیست؟
سه دیگر این که، این سخن ابوبکر را اگر باورمندان به وى، بپذیرند، لازمه اش این است که محتواى صحاح و مسانید را یک سر تباه سازند، چون در همه، نااستوارى نقلْ محتمل است. گویا خلیفه از سیره عاقلان، و مسلمانان در عمل به سخن عادل و ثقه خبر ندارد. و نمى داند که پیامبر در نبردها و… بدان خبرها تکیه مى کرد و لزوم وارسى را فقط در خبر فاسق روا مى داشت.
طرفه آن که خلیفه در آن چه نقل کرده است، کذب و نا استوارى را روا مى داند، و با اینکه، این همه را از صحابه نقل کرده است، پس کسانى چون ابو حاتم رازى و ابن حجر عسقلانى و… صحابه را یک سر عادل دانسته اند و از کذب، شک و تردید به دور!46 و مآلاً چنان که ابن اثیر گفته است؛ هر گونه جَرحْ در سخن و شخصیت آن ها ممنوع تلقى شده است.47 این داورى ها یکسر همه در تضادّ با گواهى خلیفه است درباره شخصیت و سخن صحابیان، و گویا ابوبکر صحابه را بهتر از ابن حجر و… مى شناخته است!!
افزون بر آن چه یاد کردیم، از یاد کرد این نکته نمى شود گذشت که آقاى خلیفه در آن چه در اختیار داشت، شک داشت و شک وى، حدیث را در دیدگاه وى از اعتبار مى افکند، در نزد دیگران چطور؟! آیا چون در اعتبار آن تردید داشت آتش زدن آن ها و تباه کردن میراث رسول الله(ص) روا بود. خلیفه مى توانست گزارش احادیث را مجاز بداند و بر دیدگاه خودش در تردید و شک تأکید کند و… با توجه به این که بارها تأکید کرده ایم که منع نقل و تدوین به هیچ روى مستند شرعى نداشت. در سخن دیگر خلیفه، اختلاف مردم در نقل ها انگیزه اى براى فرمان «لاتحدثوا عن رسول الله» و تأکید بر این که قرآن ما را بسنده است!
نخست آن که، رسول الله(ص) که امر بر نقل و تدوین کرده بود، و معلمان و مبشرانى به بلاد مى فرستاد، به این اختلاف دیدگاه ها و نقل ها هم توجه داشت، از این رو تأکید بر استوارگویى و به دورى از دورغ تأکید مى کرد؛ خلیفه چرا بر خلاف سیره پیامبر(ص) عمل مى کند؟ خلیفه مى توانست با توجه دادن به این گونه گونى نقل ها آن ها را به استوار گویى فراخواند، و با تشکیل لجنه اى و روشن ساختن احادیث استوار، به سنجش احادیث دیگر با آن سخن ها دستور دهد، با توجه به این که به روزگار ابوبکر هنوز مردم و مسلمانان پراکند نشده بودند و این کار به درستى عملى بود.
دیگر این که آن چه خلیفه نگاشته بود چه بود؟! سخنانى بود ناکارآمد و غیر مرتبط با زندگى انسان و احکام الهى؟! که یکسر چنین بودن آن ها بعید است! و اگر چنین نبود و بسیارى مشتمل بر احکام و مسایل مرتبط با زندگى بود ـ که از پیامبر نقل شده بود ـ چرا تباه ساخت؟! و دستور به تباهى آن داد.
و بالاخره شگفتا از کلام پایانى وى که «بین ما و شما کتاب الهى است» و ما بدان پیش تر اشاره کردیم و اینک، بگذریم از این که گفتار بلندى چون حدیث «ثقلین» عدم امکان انفکاک این دو را نشان مى دهد و پیوند تنگاتنگ این دو با هم انکار ناکردنى است، فقط یک سخن از پیشنیان را در نقد این کلام بیاوریم و بگذریم:
عمران بن حصین 48از سنت رسول الله(ص) سخن مى گفت، مردى به پاخاست و گفت: هان! ابا نجیه، با ما از قرآن سخن بگو!
عمران به او گفت: تو و یارانت قرآن را مى خوانید، آیا از نماز و احکام و حدود آن، از زکات در طلا، شتر و گاو و دیگر اموال و چگونگى هاى آن مى توانید بر پایه قرآن سخن بگویید؟! مى نگرى که در محضر قرآنى، اما حقایق بسیارى بر تو پوشیده است.49
در نقل دیگرى آمده است:
عمران بن حصین گفت: تو مرد ناآگاهى هستى، آیا در کتاب الهى میابى که باید نماز ظهر را چهار رکعت و آهسته خواند؟ سپس از نماز و زکات سخن گفت، و پرسید: آیا چگونگى این ها را در کتاب خداوند مى یابى؟ این ها در کتاب خداوند به اجمال آمده است و سنت رسول الله(ص) چگونگى آن ها را تفسیر کرده است.50
به پندارم این مطلب روشن تر از آن است که نیازمند تفصیل بیش تر باشد، و بعید مى نماید که آقاى خلیفه بدین نکته و نکته هاى دیگر توجه نداشته باشد، از این روى تردیدى نیست که آن چه وى را غمناک ساخته بوده است و تا سحرگان اندیشیدن بدان، خواب را از چشمانش ربود، باید نکته اى دیگر و راز و رمزى دیگر داشته باشد که پس از این بدان خواهیم پرداخت.51

2. جلوگیرى از ترک قرآن و اشتغال به غیر آن
مانعان در توجیه عمل منع و توجیه گران عمل آنان در توجیه منع تدوین و نشر حدیث، گفته اند: منع از حدیث گویى و تدوین سخن رسول الله(ص) چارچوبى براى حراست از ساحت قرآن و جلوگیرى از اندراس قرآن بود؛ که مردمان با اشتغال به غیر آن، از قرآن روى برنتابند و جایگاه والاى قرآن با روى آوردن به حدیث در ذهن و زبان مردمان ضربه نپذیرد و شعاع قرآن در جامعه فرو نکاهد. خلیفه دوم در بخشى از آن چه پیش تر به نقل از وى آوردیم گفته است:
من آهنگ آن را داشتم که حدیث را بنویسم، اما امتهایى را من را یاد آورد که بر گفتار پیامبران روى آوردند و بدان مشغول شدند و کتاب الهى را فراموش کردند، به خداى سوگند کتاب الهى را با چیزى در نمى آمیزم.52
این توجیهِ خلیفه را برخى از عالمان و محدثان پذیرفته و در توجیه عمل خلیفه آورده اند، خطیب بغدادى نوشته است:
ثابت است که پیشینیان بدان جهت که مردمان با اشتغال به غیر قرآن از کتاب الهى روى برنتابند، کتابت را ناروا مى دانستند.53
از پژوهش گران معاصر آقاى دکتر نورالدین عتر نیز این تحلیل و توجیه را پذیرفته و نوشته است:
به نظر ما آن چه مى تواند منع تدوین را توجیه کند، ترس از ترک قرآن، یا روى آوردن به غیر قرآن است.54
آقاى اکرم ضیاء العمرى نیز در ضمن توجیه ها، این دیدگاه را آورده و به «رامهرمزى» نیز نسبت داده است.55
سنت رسول الله(ص) مفسّر و مبین قرآن است، بدین سان آیا مى توان تصور کرد که روى آوردن به سنت از قرآن باز مى دارد و آن را به نسیان مى سپارد، «کلمة حق یراد بها الباطل». تأکید بر قرآن در این سیاست چیزى جز نفى سنت ـ به لحاظى که پس از این خواهیم گفت ـ نیست، مگر نه این است که سنت هم گون قرآن است (اوتیت القرآن ومثله معه) و بخش عظیمى از آن در ترغیب به فهم قرآن و تشویق در جهت درک قرآن و یافتن چگونگى دست یابى به آموزه هاى قرآن است. اکنون آیا اگر کسانى به این همه روى آورند، از قرآن روى برمى تابند و یا در فهم قرآن، گامى فراتر برداشته و تلاشى ژرف تر خواهند کرد.
شگفتا، این سخن را کسانى مى گویند که صحابه را تا سر حدّ «عصمت» فراز مى آورند، و عدالت آنان را یکسر مى گسترند، و خطا و اشتباه و تردید را بر آن ها رو نمى دارند، آیا این گونه کسان قرآن را ترک مى کردند؟! یعنى حرام قطعى روشن را مرتکب مى شدند؟ باور به این مطلب طعن بر صحابیان نیست؟ آیا مى توان تصور کرد که صحابیان که بى گمان در میان آنان، دل دادگان به حق و قرآن مداران استوار اندیش، کم نبودند، با روى آوردن به حدیث از قرآن روى بر مى تافتند؟! و تابعین چنین مى کردند؟ آیا این به گونه اى توهین به مسلمانان نیست؟ «کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولوا الاّ کذبا….»

تأملى در یک سخن
آن چه از خلیفه آوردیم که از یک سو، نشان منع تدوین بود و تباه سازى نگاشته هاى حدیثى، و از سوى دیگر، توجیه و تحلیل منع حدیث گویى و تدوین ـ که نقل هاى آن بسیار و عباراتش گونه گون است ـ از جمله در برخى از آن نقل ها آمده که خلیفه پس از آنکه روایت ها را طعمه آتش ساخت، گفت:
«مشناة کمشناة اهل الکتاب»
در منابع آمده است:«مثناة کمثناة». محققان بر این باورند که «مشناة» است و نه «مثناة»، بدان گونه که ابتدا نقل کردیم.56 اکنون چگونگى این عنوان را در فرهنگ یهودى بنگریم:
عالمان یهودى در یک تقسیم بندى کلى به «قراؤون» و «ربانیون» تقسیم مى شدند، گروه اول بدین ویژگى شناخته مى شدند که بر کتابت باور نداشتند؛ و جز تورات مصدرى براى معرفت نمى شناختند، بر خلاف گروه دوم که به تدوین و نگارش باور داشتند و «تلمود» را که نگاشته اى بود از روایات شفاهى، چونان تورات مى پذیرفتند. «تلمود» مجموعه اى بود از «مشناة» که روایات شفاهى بود و شرح آن «جمار» که چون یک جا جمع شد به تلمود نام بردار گشت. 57
بدین سان ـ چنان که برخى از پژوهشیان احتمال داده اند ـ58 بعید نمى نماید که خلیفه این دیدگاه (ننوشتن به جز کتاب الهى) را از آقاى «کعب الاحبار» که پیوندى ناگسستنى با خلیفه داشت و خلیفه او را چونان گشاینده اى براى گره هاى فکرى و پرسش هایش پذیرفته بود، برگرفته باشد و با شعار «مشناة کمشناة اهل الکتاب» بر این پندار رود که احادیث باید به همان گونه در تبادل شفاهى بماند و نگاشته نشود، که صد البته سپس از این موضع نیز بازمى گردد و کتابت و نشر را یکسر جلو مى گیرد.
نکته دیگر در کلام خلیفه، مانند سازى سنت رسول الله(ص) به «مشناة» یهودیان است که گزارش ها و تفسیرهاى عالمان یهودى بوده است و نه کلامى وحیانى، از این روى «قراء» آن ها را از وضع و جعل فقهاى اسرائیلى مى دانستند و شایستگى کتابت به آن ها نمى دادند تا در برابر کتاب الهى مصدرى نباشد. آیا خلیفه با این مانند سازى، کلام رسول الله(ص) را نیز داراى چنین جایگاهى مى داند و نه فراتر از آن، ومآلاً لزومى در ثبت و نگارش آن نمى بیند؟59 یا این که اندیشناکى او از نشر حدیث رسول الله(ص) در گستره جامعه و ایجاد مشکل در حکومت، او را بدین سوى سوق داده بود، نکته اى است تأمل برانگیز که به بخشى از آن پس از این خواهیم پرداخت. این را نیز بیفزاییم که واژه «سنت» براى گفتار رسول الله(ص) به روشنى در میان مسلمانان شناخته شده بود و تعبیر یاد شده و مانند سازى آن با سنت را اولین بار خلیفه دوم طرح مى کند.60

کتابى هم سنگ «کتاب الله»!
برخى از مانعان از تدوین، در توجیه و تحلیل سخن خود، گاه چنین آورده اند که این منع به لحاظ پیراسته سازى کتاب الهى از همگون هاى دیگر و جلوگیرى از آن بوده است که در ذهن و زبان مردم، کتابى دیگر هم سنگ کتاب الله قرار گیرد. از پیامبر(ص) نیز آورده اند که پس از نهى فرمود:
«أکتاب مع کتاب الله، امحضوا کتاب الله واخلصوه؛61
کتابى همسنگ با کتاب خداوند؟! کتاب خداوند را یک دست سازید و آن را از جز آن بپرایید.
ما صدور چنین سخنى را بعید نمى دانیم، اما بر این باوریم که رسول الله(ص) این سخن را در پیراسته سازى کلام الهى از اندیشه هاى دخیل، فرموده و بر این تأکید کرده است که دیگر هیچ سخنى و گرچه به پندار این که از کتاب هاى پیشین است، هم سنگ این سخن نیست. به دیگر سخن، شواهد و قراین بسیارى نشان آن است که کسانى از صحابیان سخن و یا سخنانى از تورات و… مى یافتند و شگفت زده مى شدند، و آهنگ نشر مى داشتند، که رسول الله(ص) دریافته و منع کرده است و بر این نکته تأکید کرده است که هیچ سخنى هم سنگ کتاب الله نیست.62 نمونه هایى را بیاوریم:
عبد الله بن ثابت انصارى مى گوید: عمر بن خطاب به محضر رسول الله(ص) آمد با نگاشته هایى از تورات، و گفت: برادرى از بنى قریظه را دیدم؛ او براى من بخش هایى از تورات را نگاشت، نمى خواهید براى شما بخوانم؟! چهره پیامبر دگرگون گشت. عمر را به این حالت پیامبر آگاه کردند، آن گاه عمر گفت: به ربوبیت خداوند و دین بودن اسلام و رسالت محمد خشنودم. پیامبر آرام گرفت و فرمود: به خدا سوگند، اگر موسى در میان شما باشد، و شما از او پیروى کنید و مرا وانهید، گمراه خواهید شد. شما از میان امت ها بهره من هستید و من از میان پیامبران بهره شما.63
در نقل دیگرى آمده است :
عمر، نگاشته اى از تورات به عربى سامان داد و آن را به محضر پیامبر آورد و همى خواند، چهره پیامبر دگرگون شد، مردى از انصار گفت: هان فرزند خطاب! واى بر تو، چهره رسول الله(ص) را نمى نگرى. آن گاه پیامبر فرمود: از اهل کتاب چیزى نپرسید؛ که آنان گمراه اند و شما را هدایت نخواهند کرد، آنان یا حق را تکذیب مى کنند و یا باطل را تصدیق. به خداى سوگند اگر موسى در میان شما مى بود، جز پیروى از من براى او روا نبود.64
در گزارش دیگرى آمده است :
عمر، به نگاشته اى از اهل کتاب دست یافت، آن را بر پیغمبر خواند، پیامبر(ص) خشگمین شد و فرمود: هان پسر خطاب! به حماقت دچار شده، درباره این ها به حیرت افتاده اید ؟! به خدا سوگند من حقایقى پیراسته و سپیده گشا آورده ام، از آنان مپرسید… .65
در گزارش دیگرى به نقل از عمر آورده اند که گفت:
به نگاشته اى از اهل کتاب دست یافتم و او را بر پوستى نگاشتم [و به محضر رسول الله(ص) رفتم] فرمود: آن چه بر دست دارى چیست؟ [گفتم:] کتابى است که نگاشته ام تا بر دانشم بیفزایم. پیامبر(ص) خشمگین شد، بدان سان که چهره اش به سرخى گرایید، سپس مردم را فراخواند که در مسجد گرد هم آیند. انصار گفتند: پیامبر خشمگین گشته است. سلاح! سلاح! مردم آمدند به طورى که مسجد آکنده از جمعیت شد و منبر را حلقه زد. آن گاه پیامبر فرمود: هان مردم! به من گفتار جامع و فرجام حقایق داده شده است؛ حقایق پیراسته و سپیده گشایى را براى شما آورده ام، به حیرت نیفتید و به متحیریان نزدیک نشوید.66
این نقل ها فراوان است و در منابع بسیارى گزارش شده است.67 این گونه نقل ها از یک سو، نشان آن است که جامعه اسلامىِ آن روز به اندیشه هاى دخیل، آلوده بوده است و از سوى دیگر، نمایان گر آن است که کسانى با در نگریستن بدان ها شگفت زده مى شدند و بدان ها روى مى آورند و پیام رسول الله(ص) به واقع جلوگیرى از آمیختن قرآن با هر آن چیزى است که به مقدار کتاب الهى هم سنگ قرآن تلقى مى شود و نه امر به عدم کتابت حدیث، البته خلیفه بیش تر از هر کس در چنین حال و هوایى بوده است، از این روى بر این باوریم که تأثیر خلیفه از اندیشه هاى یهود در عدم کتابت حدیث بعید نمى نماید.
آن چه تا بدین جا آوردیم سخنى بود در برخى از توجیه ها درباره عدم کتابت حدیث و نقد آن، در شماره آینده با بحث از دیگر توجیه ها مطلب را پى مى گیریم.
________________________________________
1. فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص34
2. مسند احمد بن حنبل، ج2، ص162؛ تقیید العلم، ص 81 ـ 88؛ المستدرک على الصحیحین، ج1، ص 106. پیش تر این حدیث را آورده ایم: فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص17
3. معالم المدرستین، ج2، ص43، برخى از پژوهش گران سخنانى از این دست را در زمان رسول الله(ص) از جمله نشأت گرفته از کینه برخى از قریش دانسته اند که گرچه به ظاهر عنوان اسلام را یدک مى کشیدند اما در باطن از اعتقاد استوار به رسول الله(ص) و آیین او برخوردار نبودند و حسد و کینه آنها گسترش نام و کلام رسول الله(ص) را برنمى تابید. به آن چه در متن آوردیم نویسنده هوشمند مصر آقاى سعید ایوب نیز راه برده است بنگرید به:معالم الفتن، ج1، ص
4.صحیح البخارى؛ ج1، ص 54؛ صحیح مسلم؛ ج3، ص1258؛ شرح نهج البلاغة؛ ابن ابى الحدید، ج6، ص 51؛مسند احمد بن حنبل، ج1، ص 355 (چاپ مؤسسه الرسالة: ج 5، ص 351)؛ النص والاجتهاد، ص152؛ صراع الحریة فى عصر المفید، ص 88، با منابع بسیار؛ الایضاح، ص 359؛ فصلنامه علوم حدیث، ش 2، ص 28
5. فصلنامه علوم حدیث، ش 2، ص 29ـ 28 (و منابعى که در پانوشت آورده ایم ).
6.تذکرة الحفاظ، ج1، ص 5؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص 39
7. مسند احمدبن حنبل ج4، ص131 (چاپ داراحیاء، ج5، ص116)؛ سنن ابى داود، ج2، ص 610؛ سنن دارمى ج1، ص96؛ سنن بیهقى (السنن الکبرى)، ج9، ص556؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج6، ص549؛ المستدرک على الصحیحین، ج1، ص191
8. دفاع عن السنة، ص216
9.العین، ج5، ص 404؛ النهایة ج1،ص401؛ لسان العرب، ج1، ص122
10. الرسالة، ص 91
11. ابو عبد الله محمد بن احمد قرطبى این تفسیر از حدیث را از حمد بن محمد خطابى، از محدثان بزرگ اهل سنت نقل کرده است (الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص 38)، و برخى از پژوهشگران معاصر آن را پذیرفته و نقل کرده اند (دفاع عن السنة، ص 10؛ دراسات حول القرآن والسنة، ص116).
12. طبقات ابن سعد، ج5، ص140 (ترجمه قاسم بن محمد بن ابى بکر).
13.تذکرة الحفاظ، ج1، ص4 ـ5؛المستدرک، ج1، ص182؛ جـامع بیان العلم وفضله، ج2، ص998
14. همان، ج1، ص 7؛ همان.
15.جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص 998
16.تقییدالعلم، ص 52؛طبقات ابن سعد، ج5، ص 188 (با اندکى اختلاف).
17. همان، ص 49؛جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص 275 و 247
18.الحدیث و المحدثون، ص 126
19.کنز العمال، ج5، ص239
20. بنگرید به:جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص 268 به بعد، باب کراهیة کتابة العلم و تخلیده فى الصحف.
21. همان، ص 281
22. سنن دارمى، ج1، ص59 ـ60
23 .تذکرة الحفاظ، ج1، ص 7
24 .تاریخ ابن کثیر(البدایة والنهایة)، ج8، ص 107
25 . جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص 275؛تقیید العلم، ص 52
26 . عمر در آخرین لحظات زندگى خود، شورایى پرداخت تا اعضاى آن، سرنوشت خلافت را پس از وى رقم زنند. چگونگى ترکیب شورا، نتیجه اى جز سر برآوردن عثمان نداشت و این نکته از نظر تیزبین على(ع) دور نبود که فرمود:… حتى مضى لسبیله، جعلها فى جماعة زعم انى احدهم فیالله والشورى… ابن عباس نیز به فراست، این نیم کاسه زیر کاسه را دریافته بود… در آن وانفساى اندیشه سوز عزت شکن، عبد الرحمن دست به سوى على دراز کرد، با تو بیعت مى کنم، که بر کتاب و سنت پیامبر عمل کنى و از روش شیخین پیروى کنى، على(ع) آخرین شرط را نپذیرفت و گفت:… کتاب خدا، سنت پیامبر(ص)، اجتهاد و آگاهى خودم و نه روش شیخین… و عثمان پذیرفت و یک بار دیگر حق به مسلخ تزویر و ستم رفت و ذبح شد و «حق خلافت» پاس داشته نشد و «خلافت حق» سامان نگرفت. بنگرید:شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج1، ص 185 ـ 188؛ خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت، ص 266؛ فروغ ولایت، ص 249؛ على بن ابى طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود،ج1، ص 411 به بعد.
* آیا این کلام روشن گر این نیست که به روزگار شیخین، احادیثى نقل مى شده است. اما چگونه احادیثى؟ روشن است؛ آن چه در تأیید دستگاه خلافت بود و در توجیه اعمال آن ها و در جهت پرکردن خلأ فکرى جامعه، بدان گونه که حاکمیت روا مى دانست، اسرائیلیات و…؛ در همین مقاله اشاراتى بدین نکات خواهد آمد.
27.الطبقات الکبرى، ج2، ص 336؛ منتخب کنز العمال (هـامـش مسند احمـد بن حنبل)، ج4، ص64
28. همان، ج2، ص ؛سنن دارمى، ج 1 ،ص 132
29.مسند احمد بن حنبل، ج4
30.وقعة صفین، ص 220؛ الغدیر فى الکتاب والسنة والادب، ج 10، ص 352
31.الغدیر (به نقل از المستدرک، ج4، ص486)؛ الاسرائیلیات و اثرها فى التفسیر، ص151 (به نقل از احمد بن حنبل، همان، ج10، ص91).
32. به همه این موارد به هنگام بحث از آثار منع تدوین، خواهیم پرداخت.
33.المصنف، ج8، ص301 و ج11، ص328؛ اخبار القضاة، ج1، ص83؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج1، ص79
34.التراتیب الدرایة (نظام الحکومة النبویة)، ج2، ص367
35 و36. الصحیح من سیةه النبى الاعظم، ص78ـ80
37.طبقات ا بن سعد، ج4، ص189
38.مسنداحمد بن حنبل، ج5، ص185
39.اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج2، ص 348
40.بحارالانوار، ج34،ص296
41.الصحیح من سیرة النبى الاعظم (به نقل از حیاة الصحابة، ج3، ص288)؛الطبقات الکبرى، ج4، ص175
42.حیاة الصحابة، ج3، ص496 (به نقل از الطبقات الکبرى، ج2، ص340).
43.مسند احمد بن حنبل، ج4، ص 534، ح19011
44.سیر اعلام النبلاء، ج2، ص600 به بعد.
45. همان. ص 603؛ السنة قبل التدوین، ص458؛الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج1، ص84
46. الجرح والتعدیل، ج1، ص7؛ الاصابة، ج1، ص162
47.اسدالغابة، ج1، ص110
48. از صحابیانى که در سال فتح خیبر، اسلام آورد و به روز فتح مکه پرچم «خزاعه» را به دوش داشت. وى به سال 52هـ.ق. در بصره درگذشت (اسد الغابة، ج4، ص284؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص508؛ الطبقات الکبرى، ج4، ص287؛ زعماء حول الرسول، ج2، ص1388).
49. الکفایة فى علم الروایة، ص48؛المستدرک على الصحیحین، ج1، ص109
50. الجامع لاحکام القرآن (تـفسیر قــرطبى)، ج1، ص39؛ الموافقات فى اصول الشریعة، ج4، ص26
51. به این موضوع، در مقاله دیگر نیز پرداخته ام. نک: مجله میراث جاودان، شماره11 و12 و 33 به بعد، مقاله «تاریخ تفسیر».
52. تقیید العلم، ص49؛جامع بیان العلم وفضله، ج1، ص274؛ المصنف، ج1، ص257. در برخى نقل ها، جمله پایانى سخن چنین آمده است: «… والله لا اشوب کتاب الله بشئ ابدا».
53. همان.
54. منهج النقد فى علوم الحدیث، ص 43
55. بحوث فى تاریخ السنة المشرفة، ص291
56.الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج1، ص59؛بحوث مع اهل السنة والجماعة،ص 97 ؛الاسلام عقیدة و شریعة،ص 492
57. تاریخ تمدن،ویل دورانت، ج2 (یونان باستان)، ص675؛ الطلاق فى شریعة السماء وقانون الارض، ج1، ص110؛ جهان مذهبى، ج2، ص602؛ بحوث مع اهل السنة والجماعة، ص97 (به نقل از الفکر الدینى الاسرائیلى، ص79).
58. الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج1، ص27 (پاورقى چاپ اول)؛ بحوث مع اهل السنة والجماعة، ص97
59. برخى از پژوهشیان به این باور عمر درباره سنت رسول الله(ص) تصریح کرده اند: تاریخ سیاسى اسلام (تاریخ خلفا)،ص82
60. الاسلام عقیدة وشریعة، ص492؛ السنة النبویة وعلومها، ص18
61. تقیید العلم، ص34
62.المصنف، ج10، ص313 (از جابر)؛ مسند احمد بن حنبل،ج 4 ،ص 376
63. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج10، ص 420
64. همان، ص421
65 . همان، ص420
66.المصنف،ج10، ص419؛ تقیید العلم، ص52،و نیز ر.ک: جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص806
67. نقل هاى مختلف را بنگرید در: المصنف، ج10، ص419 به بعد و ج9، ص 47؛ جامع بیان العلم وفضله، ج2، ص 805؛ النهایة فى غریب الحدیث والاثر، ابن اثیر، ج5، ص 282؛ لسان العرب،ج 21، ص400؛ مجمع الزوائد، ج1، ص419؛ مسنداحمد بن حنبل، ج4، ص376؛ سنن دارمى، ج1، ص78؛ حجیة السنة، ص 317

تبلیغات