مَطلعُ الصباحتَین و مجمع الفصاحتَین
آرشیو
چکیده
متن
یکى دیگر از متون حدیثى شیعه که نسخه کاملى از آن در دست نیست، کتاب مطلع الصباحتَین و مجمع الفصاحتَین است. این کتاب که از مجموعه هاى ارزشمند حدیثى شیعه و تألیف یافته نیمه اوّل قرن هفتم هجرى (به قلم یکى از عالمان سرشناس شیعى) است، متأسّفانه تاکنون از دید محقّقان شیعى به دور مانده و هیچ نسخه کاملى از آن، معرّفى نشده است.
در این مقال، باب بحث را در موضوع این کتاب ارزشمند و مؤلّف آن و قطعه هاى بازمانده از آن مى گشاییم تا مگر روزى به دست محقّقان، شناسایى و به جامعه مذهبى و اهل علم و تحقیق، عرضه گردد. إن شاءالله
مؤلّف
مؤلّف این اثر ارزشمند، شیخ ابوالسعادات اسعدبن عبدالقاهر بن اسعد بن محمد بن هبةالله بن حمزه اصفهانى، ملقب به «شَفَروَه» است.
درباره نام پدران و لقب وى و علّت اشتهارش به شَفَروه، در منابع، اختلافات زیادى مشاهده مى گردد. نزدیک ترین مرجع به عصر مؤلّف که یادى از وى در آن شده، کتابهاى زاهد و عارف بزرگوار شیعه رضى الدین بن طاووس حلّى است. ابن طاووس که از مؤلّف، اجازه روایتى دارد، در کتابهاى خود در موارد متعدّد از وى یاد نموده و نقل حدیث مى کند؛ از جمله در کتاب الیقین خود، وقتى از تفسیر محمّد بن ماهیار یاد مى کند، گوید:
وهذا الکتاب (تفسیر محمّدبن ماهیار) أرویه بعدة طرق، منها عن الشیخ الفاضل أسعد بن عبدالقاهر المعروف جدّه بشفرویه الإصفهانى، حدّثنى بذلک لمّا ورد الى بغداد فى صفر سنة خمس وثلاثین وستّمأة بدارى بالجانب الغربى من بغداد.1
مطابق این نقل، جدّ مؤلّف به شَفَروَیْه معروف بوده است.
پس از ابن طاووس، ابن فوطى در کتاب مجمع الآداب، شرح حال کوتاهى از مؤلّف ذکر نموده، با این عبارت:
عمادالدین أبوالفضل أسعدبن عبدالقاهربن شَفَروَة الإصفهانى الأدیب من البیت المعروف بالشعر والأدب والتبحر فى لغات العرب وله دیوان بالفارسیة. قرأت بخطّه فى مجموع لبعض الأصحاب:
ما أحسن ما زار بلا میعاد
یختال کغصن بانة میّاد
ما طلّ وما بلّ غلیل الصادى
حتّى قرب البین ونادى الحادى.2
نقل ابن فوطى با نقل ابن طاووس در این که جدّ وى به شَفَرْوَة یا شَفَرْوَیْه معروف بوده، برابر است.
آنچه مسلّم است، اینکه لقب جدّ مؤلف، شفروه است؛ امّا در اینکه این لقب مربوط به جدّ اوّل یا جدّ اعلاى وى بوده، اختلاف وجود دارد. از گفته هاى ابن طاووس و ابن فوطى که نقل گردید، ظاهر مى شود که این لقب، مربوط به جدّ اوّل وى است.3
ولى افندى در ریاض العلماء، نام جدّ وى را اسعد ذکر نموده و استاد فقید سیّد عبدالعزیز طباطبایى، در مقاله عالمانه خود، نام اجداد وى را چنین برشمرده است:
أبو السعادات أسعد بن عبدالقاهر بن أسعدبن محمّدبن هبةالله بن حمزة الإصفهانى الملقّب شَفَروَیْه.4
خاندان شفروه
آنچه از کتابهاى تاریخ به دست مى آید، این است که خاندان شفروه در قرن ششم و هفتم هجرى، مشعلدار علم و ادب در اصفهان بوده اند و شخصیّتهاى علمى و ادبى چندى از این خاندان به ظهور رسیده اند که در کتابهاى تراجم مسطور است.
امّا شفروه چیست و به چه معناست؟ در کتابها درباره این لفظ، نظریّه روشنى ارائه نشده است و هریک از محقّقان، آن را به صورتى شرح و تفسیر نموده اند. نمونه هایى از نظریّه ها در موضوع این لفظ عبارتند از:
1ـ «شَفَروِه: این کلمه مرکّب از دو جزء است و جزء دوم آن از «به» گرفته شده؛ مانند روزبه و خردادبه و دادبه و نظایر آن».5
2ـ «امّا لفظ شقروه که شهرت صاحبْ ترجمه است، به نوشته اکثر، با شین نقطه دار و قاف است، ولى از تاریخ گزیده، شفروه نقل شده که به عوض قاف، حرف ف باشد. از تذکره دولتشاهى نیز سفروه نقل شده که با فا و سین بى نقطه باشد و ظاهر بعضى تردّد این لغت مابین شقروه و شقوره مى باشد و به هرحال، وجه این شهرت، به دست نیامد».6
3ـ «امّا لفظ شفروه که در اصحّ نسخ تذکره تقى الدین کاشانى و در چندین موضع از المعجم فى معاییر أشعار العجم شمس قیس و در تاریخ گزیده، شفروه (با شین و فاء و راء مهمله و واو و هاء) نوشته شده است. ولى نه ضبط حرکات این کلمه به طور یقین معلوم است، نه مقصود از آن. امّا ضبط حرکات آن از این دو هیئت نباید بیرون باشد: شُفُرْوَه (به ضمتین و سکون راء) یا شَفَرْوه (به فتحتین و سکون راء) و از لفظ ادباى ایران، هردو هیئت مسموع شده؛ امّا مقصود ازین کلمه، ظاهراً شفروه نام یکى از اجداد صاحبْ ترجمه است. ولى آیا این چه عَلَمى است و از چه لغتى است، معلوم نیست».7
منظور از لفظ شفروه هرچه باشد، دو امر روشن و آشکار است:
اول، اینکه این لفظ، نام دهى است از دهستان جرقویه اصفهان، بدین تلفظ: شَفَرْوَه.8
دوم، آنکه نام یک خاندان علمى است در اصفهان در قرن ششم و هفتم هجرى و از این خاندان، این افراد در کتابها ذکر شده اند:
1) شرف الدین شَفَروِه اى: شرف الدین عبدالمؤمن محمّدبن فضل الله بن هبةالله بن محمّدبن هبةالله بن حمزه شفروه اصفهانى، از شاعران پارسى گوى قرن ششم هجرى و نویسنده «أطباق الذهب فى المواعظ والخطب» است که مقابل «أطباق الذهب» زمخشرى نوشته است. او را دیوانى است به فارسى، قریب 8000بیت، که نسخه هایش فراوان است.9
2) مجدالدین ابوالمجد عبداللطیف بن هبةالله بن شفروه اصفهانى.10
3) عزالدین شفروه.11
4) ظهیرالدین عبدالله بن شفروه، پسرعموى شرف الدین شفروه اى.12
5) فخرالدین ابواحمد سلیمان بن شمس الدین محمدبن شفروه الإصفهانى الأدیب.13
6) معزالدین على بن اسعد بن عبدالقاهر شفروه الإصفهانى.14
شرح حال مؤلّف
مؤلّف مورد بحث ما نیز از خاندان شفروه اصفهانى است. از شرح حال وى اطّلاع اندکى در دست است و چون عصر وى مصادف با هجوم مغول بوده، زندگینامه وى مانند اغلب دانشمندان همعصرش در هاله اى از ابهام قرار دارد. آنچه با تتبّع در کتابها از شرح حال وى به دست مى آید، چنین است:
او در اصفهان متولد شده و در همین شهر نشو ونما یافته، چنانکه در مقدّمه اثر خود (مطلع الصباحتین) گوید:
وجائت عساکر الکفار بجماهرها وطائفة التتار بحذافیرها الى اصفهان التى هى بها مسکنتى ومسقط رأسى وبها أهلى وأولادى وأقربائى وأحفادى وأصدقائى وأودّائى.
شیخ اسعد در اصفهان در نزد شیخ ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد مدینى، تحصیلاتى داشته و در سال 628ق، در مدرسه علائیه زیدیه از وى حدیثى را شنیده و نقل مى کند. او تا زمان هجوم مغول به اصفهان، در این شهر بوده است، چنانکه باز در مقدمه همان کتاب در ادامه مطلب گوید:
وکنت یومئذٍ عند مخدومى بالقعلة الوشاقیّة.
او در هنگام هجوم مغول در دستگاه حاکمى مشغول به کار بوده و چون آن حاکم در قلعه وشاقیّه بوده، او نیز در همان قلعه ساکن بوده است. او مى گوید بعد از هجوم مغول، حاکم به وى دستور مى دهد که از طرف او به نزد سران مغول رفته، پیام انقیاد و تبعیّت او را از مغولان، به اطّلاع آنها برساند و شهر را تحویل آنها بدهد؛ ولى شیخ از قبول این مأموریّت سرباز زده، به همین دلیل اموالش مصادره و خود محبوس مى گردد.
از طرف دیگر مى دانیم که در هنگام هجوم مغول، دو فرقه حنفیان و شافعیان در اصفهان، صاحب قدرت و با هم در مخاصمت بودند و شافعیان، اصفهان را تسلیم مغولان نمودند:
با نفوذ روزافزون دو خاندان صاعدى و خجندى که اوّلى حنفى و دومى شافعى مذهب بودند … در سال 633ق، اختلافات فرقه اى در اصفهان چندان بالا گرفت که شافعیان به مغولان پیشنهاد کردند که چنانچه با ورود به اصفهان دست به کشتار حنفیان بزنند، آنان دروازه هاى شهر را به روى ایشان مى گشایند. امّا مغولان با ورود به اصفهان، حنفیان و شافعیان را یکسان به دم تیغ سپردند.15
از اینجا معلوم مى گردد که شیخ اسعد در دستگاه خجندیان اصفهان بوده و با تصمیم آنها مبنى بر تسلیم شهر به مغولان، مخالفت نموده است.
شیخ اسعد در مقدمه همان کتاب، در ادامه مى نویسد که بعد از بازداشت، به طریقى معجزه آسا از زندان آزاد گردید و بدون توجّه به اهل و عیال و مال و منال، راهى عتبات عراق و پابوسى آستان امیرالمؤمنین(ع) در نجف اشرف گردید.
از طرف دیگر مى دانیم که او در صفر 635ق، در بغداد با ابن طاووس ملاقات داشته است. پس هجرت او به نجف در اوایل سال 635 یا اواخر 634 صورت گرفته است و بعد از آن، کتاب حاضر را تألیف نموده است.
پس از این تاریخ، از سرگذشت وى اطّلاعى در دست نیست و مورّخان، تاریخ وفات وى را 640ق، بدون ذکر محل درگذشت، یاد کرده اند.
شیخ اسعد فرزندى داشته اهل علم به نام معزالدین على بن اسعدبن عبدالقاهر شفروه اصفهانى که ابن فوطى فقط نام وى را ذکر نموده است.16
آنچه مسلّم است شیخ اسعد پیرو مذهب شیعى و از شیفتگان خاندان عصمت بوده است. سه نفر از بزرگان شیعه از وى نقل روایت مى کنند، بدین اسامى: رضى الدین بن طاووس حلّى، خواجه نصیرالدین طوسى و کمال الدین ابن میثم بحرانى.
در اغلب منابع او را استاد خواجه نصیرالدین طوسى ذکر نموده اند، امّا اینکه خواجه چه درسى در نزد وى تحصیل نموده، اشاره اى بدان نشده است.
شیخ اسعد از بزرگان شیعه، همچون عمادالدین ابوالفرج على بن سعیدبن هبةالله قطب راوندى، حدیث نقل مى کند. او همچنین از ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد مدینى روایت مى کند.17
تألیفات
جلالت قدر و میزان عشق و علاقه شیخ اسعد به خاندان پیامبر(ص) از آثار و تألیفات وى به خوبى واضح و هویداست. تمامى آثار وى در موضوع فضایل اهل بیت و اثبات حقّانیت آنان است و همین امر، توجّه بیشتر محقّقان شیعى را به آثار وى و جستجو و نشر آنها ایجاب مى کند.
آثارى که از این دانشمند گرانقدر در کتابشناسیها شناسایى شده، عبارتند از:
1) فضیلة الحسین وفضله وشکایته ومصیبته وقتله.18
2) الفائق على الأربعین فى فضائل أمیرالمؤمنین یا کتاب الفائق. ابن طاووس در کتاب «الطرائف» گوید: در این کتاب، احادیث معتبر و صریحى از حضرت پیامبر(ص) نقل شده که دلالت به امامت حضرت على(ع) مى کنند.19
3) جامع الدلائل و مجمع الفضائل20 یا جامع الدلائل و منبع الفضائل یا جوامع الدلائل فى مجامع الفضائل. نام اول و دوم در الذریعه و نام سوم در مقدمه مطلع الصباحتین ذکر شده است.
4) توجیه السؤالات فى حلّ الإشکالات21 یا توجیه السؤالات فى تقریر الإشکالات.
5) رشح الولاء فى شرح الدعاء که شرحى است بر دعاى معروف صنمى قریش.22 این کتاب در قرن دوازدهم هجرى توسّط مترجمى ناشناس به نام شاه سلطان حسین صفوى به فارسى ترجمه شده و مترجم، نام آن را «ضیاء الخافقَین فى شرح دعاء الصنمین» نهاده است.23
6) دیوان اشعار فارسى. ابن فوطى در شرح حال وى گوید که شیخ اسعد را دیوانى است به فارسى در هشت هزار بیت؛ ولى تاکنون اثرى از این دیوان در منابع، شناسایى نشده است.24
7) مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین (کتاب مورد گفتگو).
هیچکدام از آثار ردیف اول تا ششم، از دستبرد حوادث دوران درامان نمانده و اکنون فقط بخشهایى از آنها در لابه لاى کتابهاى حدیثى نقل شده است. امّا از کتاب هفتم، بخش هایى تا به امروز باقى مانده که موضوع همین مقال است و پس از این، درباره آن گفتگو خواهد شد.
مؤلّف، پنج اثر اوّل خود را قبل از اثر هفتم تألیف نموده است.
مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین
این اثر تنها تألیف باقى مانده از شیخ اسعد اصفهانى است. او در این اثر خود، با ابتکارى نو و جدید، به اثبات ولایت امیرالمؤمنین(ع) مى پردازد. او تطبیقى انجام داده بین کتاب «شهاب الأخبار» قاضى قضاعى و «نهج البلاغه» سید شریف رضى. کتاب اوّل، جامع احادیث نبوى و مورد اعتماد عامّه و کتاب دوم، شامل کلمات علوى و مورد استناد خاصّه مى باشد.
شیخ اسعد با مطابقت احادیث این دو کتاب، این نتیجه را به اثبات رسانده که شمس ولایت، مولا امیرالمؤمنین(ع) در تمامى سخنان، حدیث و کلامى از حضرت پیامبر(ص) را مدّنظر داشته است. او در این کار خود، راه نوینى را در پژوهش در ولایت گشوده که متأسّفانه تاکنون مورد توجّه قرار نگرفته است.
نام این کتاب، به دلیل در دست نبودن نسخه هاى آن، در منابع، گوناگون ذکر شده است. شیخ آقا بزرگ، نام آن را یک بار «مجمع البحرین و مطلع السعادتین»25 و بار دیگر «اکسیر السعادتین»26 ذکر نموده و در بار سوم27 احتمال داده که هردوى آنها یک کتاب باشند. امّا با توجه به تصریح مؤلّف به نام کتاب در مقدمه آن، جایى براى تردید باقى نمى ماند. او در مقدمه کتاب، نام اثر خود را «مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین» ذکر نموده است.
نسخه هاى کتاب
از این کتاب، تابه حال دو نسخه شناسایى شده، بدین ترتیب:
1ـ نسخه کتابخانه سلیمانیه اسلامبول، مجموعه شماره 1447. این نسخه در قرن نهم تحریر شده و قسم اوّل کتاب را شامل است و عکسى از آن در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 195 موجود است.
2ـ نسخه اى که مرحوم ملاّعلى خیابانى28 صاحب علماى معاصرین، در ارومیه ملاحظه نموده و در کتاب ذخائر الأسفار از آن یاد کرده است. در اول این نسخه، دستخطّى از عبدالکریم بن ابى طالب، مشهور به حاج مقدّس آقا ارومچى بوده که گویا نسخه نیز متعلّق به ایشان بوده است. این نسخه به گواهى نقل آغاز و انجام کتاب توسّط مرحوم خیابانى، کامل بوده؛ ولى متأسفانه فعلاً از سرنوشت آن، خبرى در دست نیست.
مرحوم خیابانى با درایت و تیزبینى خاصّ خود، بخشهایى از این کتاب را در سفرنامه خود (موسوم به ذخائر الأسفار)29 درج نموده که فعلاً تنها بخشهاى موجود از قسمتهاى میانى و آخر این کتاب است.
تعلیقات حاج آقا مقدس ارومچى
مرحوم خیابانى دو یادداشت از صفحه اوّل کتاب، از یادداشتهاى مرحوم شیخ عبدالکریم بن ابى طالب مشهور به حاج آقا مقدّس ارومچى، نقل نموده که عیناً نقل مى گردد:
کتاب مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین تألیف الشیخ أبى السعادات أسعدبن عبدالقاهربن أسعد الإصفهانى الشیعىّ الإمامى استاد الخواجه نصیرالدین الطوسى والسید على بن طاووس و ابن میثم البحرانى قدّس الله أرواحهم.
اقول: روى السید فى الإقبال عن المؤلف (أسعد) روایة الغدیر. وفى کتاب نفس الرحمن للمولى الحاج میرزاحسین النورى طاب مثواه فى الباب12، قال طاووس آل طاووس فى الفصل19، من الدروع الواقیة: أخبرنى جماعة منهم … وأخبرنى الشیخ السعید أسعدبن عبدالقاهر الإصفهانى فى مسکنى بالجانب الشرقى من دارالسلام یعنى بغداد فى صفر سنة 635 عن الشیخ العالم على بن سعید أبى الحسین الراوندى عن أبى جعفر محمدبن على بن الحسن الحلبى عن جدّى السعید أبى جعفر الطوسى عن الشیبانى الى آخر السند عن أبى عبدالله علیه السلام الإختیارات الأیام. فلاحظ. (عبدالکریم بن ابى طالب)
گزیده اى از «مطلع الصباحتین»
ما در اینجا تمامى مطالب انتخابىِ مرحوم خیابانى را از کتاب مذکور درج مى کنیم30 تا خوانندگان به اهمیّت کتابْ واقف گردند. امید که روزى نسخه کامل کتابْ شناسایى، چاپ و منتشر شود. إن شاءالله
1) از مقدّمه کتاب
الحمدلله الذى مهّد قواعدالدین برسالة محمد وأکّد معاقد الیقین بامامة على؛ أعنى رایات الإیمان بدولة محمّد وأبدى آیات الإیقان بحکمة على؛ رفع أعلام الإسلام بنبوّة محمّد ووضع أحکام الأدیان بفتوّة على …
… وعلى أولادهما مصابیح الدجى ومفاتیح الهدى وعلى أصحابهما اولى الفضل والنهى والعقل والحجى والهجرة الاولى والسابقة العظمى فى الدنیا والعقبى.
وبعد: فإنّ الأوصیاء من الأنبیاء (صلوات الله علیهم) من لدن فطرة آدم الى الآخرین من هذا العالم کجزء من کلّ وفرع من أصل، ثمرة من شجرة و واحدة من عشرة ویوم من شهر وشهر من دهر ونهر من بحر وضوء من سراج ولؤلؤ من تاج أو کجدار من دار وباب من مدینة وشراع من سفینة وسهم من جعبة ورکن من کعبة او کقطر من سحاب وسطر من کتاب.
وأمیرالمؤمنین على(ع) سیّد الأوصیاء، کان من سیّد الأنبیاء فى الدرجة الرفیعة والوسیلة العظیمة والفضیلة الجسیمة والقرابة القریبة والمنزلة الخصیصة مثل ما کانت الأوصیاء من الأنبیاء قبلهما والزیادة؛ فإنّه کان لکلّ نبىّ وصیّان وصىّ فى حیوته ووصىّ بعد وفاته وأمیرالمؤمنین على(ع) کان وصىّ رسول الله(ص) فى حالتى حیوته ومماته؛ کیف وقد کان منه جسمه وروحه ونفسه ودمه وأخوه وصنؤه وصهره، کما أخبرنا به الشیخ الشیخ الرشید أبوعبدالله محمّدبن عبدالواحد المدینى ثم الإصبهانى بقرائتى علیه بالمدرسة العلائیة الزیدیة فى الثانى عشر من ذى القعدة سنة ثمان وعشرین وستمأة، قال اخبرنا … (ومسنداً حدیث را سوق کرده تا) … عن ابن الزبیر عن جابرٍ انّ النبى (صلّى الله علیه وآله وسلّم) کان بعرفات وعلى تجاهه، فقال:
یاعلى أدن منّى ضع خمسک فى خمسى. یاعلى، خلقت أنا وأنت من شجرة أنا أصلها وأنت فرعها والحسن والحسین أغصانها من تعلّق بغصن منها أدخله الله الجنة.
وایضا حدیث دیگر مسنداً از حضرت امیر (صلوات الله علیه) روایت کرده که:
قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم): کنت أنا وعلىّ نوراً بین یدى الله تعالى من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام فلمّا خلق الله آدم سلک ذلک النور فى صلبه فلم یزل الله سبحانه وتعالى ینقله من صلب الى صلب حتّى أقرّ صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمین، فصیّر قسماً فى صلب عبدالله وقسماً فى صلب أبى طالب؛ فعلىّ منّى وأنا منه، لحمه لحمى ودمه دمى، فمن أحبّه فبحبّى أحبّه ومن أبغضه فببغضى أبغضه.
تا آنجا که گوید:
فنقول الإتّحاد فى أرواحهما والإمتزاج فى أشباحهما والإیتلاف فى طبائعهما وأخلاقهما یوجب تشابه کلامهما وتوارد خواطرهما، فإنّ مستقاهما من قلیب ومفرعهما من ذنوب.
فلمّا تحقّق لى ذلک أردت ان التقط من فرائد فوائد کلمتهما ما توافقا واقتبس، من أنوار حکمتهما ما تطابقا لفظاً ومعنى أو لفظاً أو معنى، من کتابى الشهاب القَضَوى القُضاعى ومن النهج من جمع السید الرضوى الموسوى (رضى الله عنهما وأرضاهما وغیرهما) …31 وجدت من آحاد الأخبار وأفراد الآثار وما أحسن ما قال الرضى الموسوى له(علیه السلام) فى اثناء خطبته وکلامه(علیه السلام): هو کلام الذى مسحة من العلم الإلهى وفیه عبقة من الکلام النبوى(صلّى الله علیهما وعلى أولادهما صلوة تبلغهما الى أشرف منازل الکرامة وأفضل محال السلامة).
وأنا أسئل الله (تعالى) بجمیل لطفه وجزیل فضله أن یوفّقنى لإتمام هذا الجمع البدیع والنظم الغریب وإنّى وإن لم أکن أحسبنى من أهله، ما کنت أسبق بمثله سمّیته کتاب «مطلع الصباحتین ومجمع الفصاحتین».
وربما یوجد من کلام أمیرالمؤمنین(علیه السلام) ما هو مطابق لکلام رسول الله(صلى الله علیه وآله) فى أثناء خطبة طویلة أو خلال وصیة بلیغة ما لایفهم تناسبهما وتطابقهما لفظاً أو معنى إلاّ بتدبّر وتفکّر، فأوردت تلک الخطبة بجملتها نظراً على انتظام الکلام وحصول المرام فى ذلک المقام.
وأنا أرجو ببرکة هذا السعى الجمیل والکدّ الطویل أن یرزقنى الله (تعالى) بشفاعة خیر الثقلین وأحدهما وکرامة أبى السبطین وولدهما، حصول السعادتین ووصول النعمتین وخیر الدارین وفوز المنزلین؛ فانّ الله لایضیع أجر من أحسن عملاً.
2) در ادامه مقدّمه(حکایتى و کرامتى)
ثمّ اعلم ایها الخلّ الصدیق والحبّ الرفیق أنّه لمّا فرغت من جمع هذا الکتاب البدیع ووفّقت لجمع کتب فى فضائل أمیرالمؤمنین علىّ، کـ«جوامع الدلائل فى مجامع الفضائل» و کتاب «توجیه السؤالات فى تقریر الإشکالات» و کتاب «رشح الولاء فى شرح الدعاء» و کتاب «فضیلة الحسین وفضله وشکایته ومصیبته وقتله» و کتاب «الفائق على الأربعین فى فضائل أمیرالمؤمین» وغیرها …
… اذ تولّد الدهر ببوائقه وعوائقه وفجاء بقوارعه وطوارقه، اُقى بفتن کقطع اللیل المظلم والبحر الملتطم من نجوم طوالع ملاعین الکفار وهجوم قوارع مخاذیل التتار، باللیل والنهار عن الیمین والیسار حافّین حول الناس، راکضین حولهم، عامدین قتلهم فاشتبک الظلام وانعکس الأیام وارتکس الأنام وانتکس الإسلام وانتصب الأصنام وانقطع الأرحام، فحارت العقول وطارت القلوب وتأهت النفوس، فالناس فى اتباج امواج الحیرة غرقون وفى أغباش الفتنة فرقون تلقون، حتى أراهم الله بلطفه انّه لاحمى فى الدنیا سوى حمى رسول الله وحمى وصیه وخلفه الصالح من ذریته الإمام المنتظر المهدى … الذى أشار الیه رسول الله(ص) وأمر الناس بالإلتجاء الیه والإجتماع علیه وعند اشتعال نوائد الفتن المظلمة بالهجرة الیه والترقب لظهوره والترصد لحضوره.
فعند ذلک لزمنى امضاء عزیمتى واخلاص نیتى فى التوجه الى المشاهد المعظمة ومواضع الغیبة من غیر ریبة؛ فلمّا ازمعت العزیمة واخلصت النیه وکنت حینئذ خادماً لمخدوم بالعراق، لم یکن لى التوجه إلاّ بعد إذنه وإجازته وحکمه وإشارته، فاستجزت منه، فأبى، فلم أزل أبالغ وهو یدافع الى أن مضى ثلث سنین وجائت عساکر الکفار بجماهرها وطائفة التتار بحذافیرها الى اصفهان التى هى بها مسکنتى ومسقط رأسى وبها أهلى وأولادى وأقرباى واحفادى واصدقائى واودّائى، لتخریب بیضتها وتعذیب جماعتها واستیصال شأفتها.
وکنت یومئذٍ عند مخدومى بالقلعة الوشاقیّة، مضطرب الحال، مکتئب البال، کثیر البلبال، بسبب الأهل والعیال وما ادّخرته مدة عمرى من الأسباب والأموال وذلک کلّه على خطر فى صدمة ملاعین الکفار ومخاذیل التتار ـ أبادهم الله ولا أعادهم.
وهذا الضعیف فى تقلّب واضطراب إذ أرسل الیه مخدومه بأمره باللحاق الى زعیم الکفار لتبلیغ رسالته والإعتذار عن تخلّف خدمته واظهار الإخلاص فى طاعته وجمع عساکره لدیه وعرض خیله ورجله علیه والتماس الحاجة منه وتهنیة قدومه.
فلمّا سمع الضعیف هذا الکلام کلّه، قلت فى نفسى، سبحان الله من أناس ضعف الإیمان فى قلوبهم وتمکّن الظلم والعدوان فى نفوسهم، یتعاونون على الکفر والطغیان ویتهاونون فى دین الإسلام، یعظمون شأن أعداء الله ویختارون رضاهم على رضا الله، إذ استأذنوهم فى سفر خیر، لایأذنون، ثم یأمرونهم بنصرة الکفار ویبالون کأنّهم للدنیا خلقوا وبطاعة الکفر أمروا.
وهو مع ذلک کلّه لایزال یبعث الىّ بعد مرّة ویوعدنى أخرى، ویشرفنى ساعة ویعنفنى أخرى، إذا اضطررت، قلت أیّها الأمیر والله انّ أمرک بإهانتى وقتلى واجتیاح شافتى وأصلى وفعلک بى الأفاعیل وهمّک بى الهموم، أحبّ الیه من أن یراهم عیناه ویسمع کلامهم أذناه، فها أنا بین یدیک فاقض ما أنت والله المستعان.
فغضب علیه بهذا الکلام الفصیح والقول الفضیح وحبسه فى الحال وعزله من الأشغال واسقطه عن المکان الجسیم والمنزل الخطیر، ثم أخذ منه ما بقى من الأموال وانتزع من یده ما ملکه من الدوابّ والأسباب حتى لایبقى علیه لِبَد و لاسبد من التّالد والطّارق.
والضعیف فى هذه الشدة بهذه الصفة، طیّب القلب فارغ البال، ینتظر من صنع الله ساعة فساعة، لطائف الله الخفیة ویتوقّع من فضل الله (تعالى) لحظة فلحظة صنائع الله الجلیة وهو معه على ذلک الإحتجاج واللجاج والجدال والمحال وهو یستعیذ بالله (تعالى) من شره وردّ کیده فى نحره ویستغیث بأمیرالمؤمین فى لیله ویومه حتى أراه الله (تعالى) لیلة فى منامه کأنّ أمیرالمؤمنین علیّا(علیه السلام) وبیده سیف مسلول قائم على رأسه أخذبنا صیته یجرّه ویسدّده ویقول له: مالک ولا صادقاً لى حتى متى، خلّ سبیله وإلاّ ضربت بهذا السیف عنقک
فانتبه فزعاً مرعوباً، فبعث فى الحال ستعطفه ویستمیل قلبه ویعد بالمواعید الحسنة بردّ الأسباب والأموال وجبر الأحوال وتقریر الأشغال على الحال والزیادة على ما هو المراد.
فردّ الضعیف علیه قوله وقال لایخفى علیک وعلى من فى العراق من أکابرها وأصاغرها انّه من منذ ثلث سنین عازم على زیارة أمیرالمؤمنین (علیه السلام)، کیف یغیر بشىء دونها.
فلم یبق له سبیل إلاّ خلاصه، فنزل تلک القطعة من غیر تلفت عن یمین ولاشمال ولاتفحّص حال ولاتفقّد عمّاد ولامال فاحتمل وحشة الطریق ووحدة الرفیق وفرقة الصدیق وبُعد السفر وقلة المساعد وکثره المعاند من صادق نیته وصفاء عقیدته، إذ کان خوفه على دینه أعظم من خوفه على نفسه وکان هلاک نفسه أهون علیه من هلاک دینه، فهاجر هو ومن معه الى امیرالمؤمنین وخلفه الصالح القائم المهدى(صلوات الله علیهما).
تا آنجا که گوید این مهاجرت من به سوى عتبات عالیات، مشتمل بر این کرامت بود.
«لزمنى ایرادها منّى واثباتها شکراً لجمیل لطفه وعنایته وافتخاراً بانعامه الشامل ومننه الواصل ولیعلم أنّه (علیه السلام) غیر غافل عن حرکات المؤمنین وسکناتهم والإستعانة به و استغاثتهم أین کانوا فى مشارق الأرض ومغاربها فى شدّة ورخاء أو نعمة وبلاء.
3) بخشهایى از متن کتاب
اتّفاق و ذمّ نفاق و اختلاف کلمه
قال النبى(ص): الجماعة رحمة والفرقة عذاب.
وقال أمیرالمؤمنین(ع): الزموا السواد الأعظم فإنّ یدالله على الجماعة وإیّاک والفرقة فإنّ الشاذ من الناس للشیطان کما أنّ الشاذّة من الغنم للذئب وإیّاکم والتلوّن فى دین الله فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل وإنّ الله سبحانه لم یعط أحداً بفرقة خیراً ممّن مضى ولا ممّن بقى.
وصف حکمت و اخذ حکمت ولو از منافق
قال النبى(ص): الحکمة ضالة المؤمن؛ کلمة الحکمة ضالّة کلّ حکیم.
وقال على(ع): الحکمة ضالة المؤمن؛ فخذ الحکمة ولو من أهل النفاق؛ خذ الحکمة أنّى کانت؛ فإنّ الحکمة تکون فى صدر المنافق فتختلج فى صدره حتّى یخرج فتسکن الى صواحبها فى صدر المؤمن.
ذم و قدح غدر
قال النبى(ص): لکلّ غادر لواه یوم القیمة بقدر غدرته یعرف به.
وقال على(ع): ولولا کراهیة الغدر کنت أدهى الناس ولکن کلّ غدرة فجرة وکل فجرة کفرة ولکلّ غادر لواء یوم القیمة یعرف به.
مدح و وصف عالم و متعلّم
قال النبى(ص): العالم والمتعلّم شریکان فى الخیر.
وقال على(ع) لکمیل بن زیاد: الناس ثلثة: فعالم ربّانى ومتعلّم على سبیل نجاة وهمج رعاع أتباع کلّ ناعق، یمیلون مع ریح، لم یستضیئوا بنور العلم ولم یلجؤوا الى رکن وثیق. یاکمیل، العلم خیر من المال؛ العلم یحرسک وأنت تحرس المال والمال تنقصه النفقة والعلم یزکو على الإنفاق وضیع المال یزول بزواله والحکم حاکم والمال محکوم علیه.
ذمّ بخل
قال النبى(ص): لایجتمعان فى مؤمن البخل وسوء الخلق. (وقال ایضاً:) أىّ داء أدوى من البخل؟
وقال على(ع): البخل جامع لمساوى العیوب وهو زمام یقادبه الى کل سوء.
وصف قرآن مجید
قال النبى(ص): القرآن هو الدواء، القرآن غنى لافقر بعده ولاغنى دونه.
وقال على(ع): انّه لیس لأحد بعد القرآن من فاقة … الخطبة.32
امربه معروف و نهى ازمنکر
قال النبى(ص): کلام بنى آدم کلّه علیه لاله، إلاّ أمربالمعروف أو نهى عن المنکر أو ذکر الله.
وقال على(ع): لاتترکوا الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر فیولّى علیکم أشرارکم ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم وما أعمال البرّ کلّها والجهاد فى سبیل الله عند الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر إلاّ کنفثة فى بحر لجّى وإنّ الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر لخلقان من خلق الله تعالى وانّهما لایقربان من أجل ولاینقصان من رزق وأفضل ذلک کلمة حقّ عند أمیر جائرٍ.
رضا بر عمل
قال النبى(ص): من أحبّ عمل قوم خیراً کان أو شراً کان کمن عمله.
و قال على(ع): الراضى بفعل قوم کالداخل فیه معهم وعلى کلّ داخل فى باطل اثمان، إثم العمل به وإثم الرضا به. (وقال علیه السلام:) ایها الناس إنّما یجمع الناس الرضا والسخط وانّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم الله بالعذاب لمّا عمّوه بالرضا. فقال سبحانه: «فعقروها فأصبحوا نادمین».
ذمّ غضب و مدح کظم غیظ
قال النبى(ص): من کظم غیظاً وهو یقدر على إنفاذه ملأه الله قلبه أمنا وایماناً.
وقال على(ع): واکظم الغیظ واحلم عند الغضب وتجاوز عند القدرة واصفح مع الدولة، یکن لک العافیة وإیّاک والغضب فإنّه جند عظیم من جنود إبلیس. إیّاک والغضب فإنّه طیرة من الشیطان وکن لنفسک مانعاً رادعاً ولنزقک عند الحفیظة واقماً قامعاً.
ذمّ و قدح فقر
قال النبى(ص): کاد الفقر أن یکون کفراً.
وقال على(ع): الفقر الموت الأکبر، الفقر یخرس الفطن عن حجته.
همّ الدَّین
قال النبى(ص): إیّاکم والدَّین، فإنّه هَمّ باللیل ومذلّة.
وقال على(ع) فى دعائه: اللهم إنّى أسئلک العافیه من دَیْن تخلق به وجهى ویتشعّب به ذمّتى ویطول بممارسته شغلى وأعوذ بک من همّ الدَّین وذکره وشغل الدین وسهره وأعوذ بک من ذلّته فى الحیوة وتبعته بعد الوفاة.
وفا به عهد
قال النبى(ص): إنّ حسن العهد من الإیمان.
وقال على(ع): الوفاء لأهل الغدر غدر عندالله والغدر لأهل الغدر وفاء عندالله؛ إنّ الوفاء توأم الصدق ولاأعلم جنّة أوفى منه ولایَعذر من علم کیف المرجع ولقد اصبحنا فى زمان اتخذ أکثر أهله الغدر کیساً ونسبهم أهل الجهل فیه الى حسن الحیلة ما لهم قائلهم قدیرى الحول القلب وجه الحیلة ورنها مانع من الله ونهیه فیدعها رأى العین بعد القدرة علیها وینتهى فرصتها من لا حربحة له فى الدین.
ذمّ الفقر
قال النبى(ص): إنّ أشقى الأشقیاء من اجتمع علیه فقر الدنیا وعذاب الآخرة.
وقال على(ع): یابنىّ إنّى أخاف علیک الفقر، فاستعذ بالله منه، فإنّ الفقر منقصة للدین، مدهشة للعقل، داعیة للمقت.
حاصل مال دنیا
قال النبى(ص): لیس لک من مالک إلاّ ما أکلت فافنیت أو لبست فابلیت او تصدّقت فامصیت.
وقال على(ع): یابنىّ لاتخلفنّ ورائک شیئاً من الدنیا، فإنّک تخلفه لأحد رجلین، امّا رجل عمل فیه بطاعة الله فسعد بما شقیت به وامّا رجل عمل فیه بمعصیة الله فکنت عوناً له على معصیته ولیس أحد هذین ان تؤثره على نفسک … الخطبة.
وصف مال طیّب
قال النبى(ص): نعم العون على تقوى الله المال.33
وقال على(ع): من آتاه الله مالاً فلیصل به القرابة ولیحسن منه الضیافة ولیفک به الأسیر والعانى ویعط منه الفقیر والغارم ولیصبر نفسه على الحقوق والنوائب ابتغاء الثواب، فإنّ فوزاً بهذه الخصال شرف مکارم الدنیا ودرک فضائل الآخرة.
افضل و احسن جمله اى از مقاصد مهمّه
قال النبى(ص): أصدق الحدیث کتاب الله وأحسن الهدى هدى الأنبیاء واوثق العدى کلمة التقوى.
وقال على(ع): أفیضوا فى ذکر الله فإنّه أحسن الذکر وارغبوا فیما وعد المتقین فإنّ وعده أصدق الوعد واقتدوا بهدى نبیّکم فإنّه أفضل الهدى واستنّوا بالسنة فإنّها أهدى السنن وتعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث وتفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب واستشفوا بنوره فإنّه شفاء الصدور وأحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص.
اشدّ البلاء والعمى والمرض
قال النبى(ص): شدّ العمى عمى القلب.
وقال على(ع): اَلا وإنّ من البلاء الفاقة وأشدّ من الفاقة مرض البدن وأشدّ من مرض البدن مرض القلب. اَلا وإنّ النعم سعة المال والفضل وأفضل من سعة المال صحّة البدن وأفضل من صحة البدن تقوى القلب.
منبع علم و حکمت ونجات
بودن ایشان(علیهم السلام)
قال النبى(ص): مثل أهل بیتى مثل سفینة نوحٍ من رکب فیها نجا ومن تخلّف عنها غرق.
وقال على(ع): نحن شجرة النبوّة ومحطّ الرسالة ومختلف الملائکة ومعادن العلم وینابیع الحکمة، ناصرنا ومحبنا ینتظر الرحمة وعدوّنا ومبغضنا ینتظر السطوة.
جلیس صالح و جلیس سوء
قال النبى(ص): مثل الجلیس الصالح مثل الدارى إن لم یجدک من عطره علقک من ریحه ومثل الجلیس السوء مثل صاحب الکیران إن لم یحرقک من شرر ناره علقک من دخانه.
وقال على(ع): قارن أهل الخیر تکن منهم وبائن أهل الشرّ تبن عنهم؛ احذر صحابة من یضل رأیه وینکر عمله فإنّ الصاحب معتبر بصاحبه وایّاک ومصاحبة الفسّاق فإنّ الشر بالشر ملحق مجالسة أهل الهوى منسأة للإیمان ومحضرة للشیطان.
ذمّ عجب و خودپسندى
قال النبى(ص): لو لم تذنبوا الخشیت علیکم ما هو أشدّ من ذلک، العجب العجب.
وقال على(ع): إیّاک والإعجاب بنفسک والثقة بما یعجبک منها وحبّ الإطراء فإنّ ذلک من أوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من إحسان المحسن.
مدح زهد و ورع
قال النبى(ص): یاموسى، إنّه لم یتصنع المتصنعون الىّ بمثل الزهد فى الدنیا ولم یتقرب الىّ المتقربون بمثل الورع عمّا حرمت علیهم.
وقال على(ع): الزهادة قصر الأمل والشکر عند النعم والورع عن المحارم؛ فإن عزب ذلک عنکم فلا یغلب الحرام صبرکم ولاتنسو عند النعم شکرکم فقد أعذر الله الیکم بحجج مسفرة ظاهرة وکتب بارزة العذر واضحة.
4) خاتمه کتاب
در آخر کتاب گوید:
بالیمن والبرکة کمل هذا الکتاب فى الجمع بین الحکم المصطفویة والمرتضویة، مستخرجاً من کتابى الشهاب القضوى والنهج الرضوى فى الأخبار والآثار من کلامى النبى والوصى(علیهما السلام) محفوظاً فیهما توافق الفاظهما وتطابق معانیهما من الکلمات الطیبات والمواعظ الکافیات والفصایح الشافیات …
و مرحوم خیابانى در پایان افزوده است که:
کلمات مبارک حضرت رسول و حضرت امیر(صلوات الله وسلامه علیهما) در این نسخه شریفه بسیار بود ولى به واسطه امانت بودن نسخه و مسافربودن فقیر در ارومیه، همین قدر میسور و مقدور گردید. (خیابانى)
________________________________________
1. ریاض العلماء، افندى: 1/82
2. مجمع الآداب فى معجم الألقاب، ابن فوطى، با تحقیق محمد الکاظم: 2/33 (شرح حالِ شماره982).
3. ریاض العلماء: 1/82
4. مجلّه تراثنا، شماره29، ص49، مقاله «فى رحاب نهج البلاغة».
5. تاریخ نظم و نثر در ایران، سعید نفیسى: 1/102
6. ریحانةالأدب: 3/192
7. تعلیقات لباب الألباب عوفى از علاّمه محمد قزوینى: 1/358ـ359، با تلخیص.
8. لغت نامه دهخدا، ماده «شَفَرْوَه».
9. براى شرح حال وى، ر.ک: فرهنگ سخنوران:296؛ لغت نامه دهخدا، ماده «شفروه اى»، لباب الألباب عوفى: 296؛ تاریخ نظم و نثر در ایران، نفیسى: 1/102؛ ریحانة الأدب: 3/192؛ تذکره دولتشاه سمرقندى: 117
10و11. تاریخ نظم و نثر: 1/102
12. تاریخ نظم و نثر: 1/102؛ لباب الألباب عوفى: 1/273و360؛ ریحانةالأدب 4/74
13. مجمع الآداب فى معجم الألقاب: 3/27 (شرح حال ش2115).
14. همان: 5/342 (شرح حال 5221).
15. دایرةالمعارف تشیع: 2/218
16. مجمع الآداب، ابن فوطى: 5/342 (شرح حال 5221).
17. شیخ اسعد گوید که حدیثى را در سال 638ق، در مدرسه علائیه زیدیه اصفهان از وى شنیده که در مقدمه کتاب مورد بحث نقل مى کند. گویا این شخص، همان محمّد مقدسى، ابن عبدالواحد مقدسى دمشقى (متوفاى 643ق) مى باشد. براى شرح حال وى ر.ک: معجم المؤلّفین، کحالة: 10/263
18. در مقدمه مطلع الصباحتین از آن نام مى برد.
19. الذریعة: 16/90 و کتابخانه ابن طاووس: 259
20. الذریعة: 5/52
21. الذریعة: 4/476
22. الذریعة: 10/9ـ10 و 8/192 و 11/236 و 13/256ـ257؛ کتابخانه ابن طاووس: 493
23. الذریعة: 15/123
24. مجمع الآداب، ابن فوطى: 2/33
25. الذریعة: 20/22
26. همان: 2/278
27. طبقات أعلام الشیعة: ق7/17
28. مرحوم ملاّعلى خیابانى تبریزى (متولّد 1282 و متوفاى 1367ق) از تراجم نگاران و کتابشناسان خبیر قرن چهاردهم هجرى است. آثار او که از سى عدد تجاوز مى کند، مشحون از تحقیقات تاریخى، رجالى و کتابشناسى است. از مهمترین آثارش، علماى معاصرین، وقائع الأیام در پنج جلد و ذخائر الأسفار را مى توان نام برد که هر سه به چاپ رسیده اند. براى شرح حال وى، بنگرید به وقائع الأیام: جلد سوم/ وقایع ماه رمضان؛ علماى معاصرین: 406ـ410؛ نقباء البشر: 4/1468؛ أعیان الشیعة: 41/305؛ مؤلّفین کتب چاپى مشار: 4/227؛ مقدمه ذخائر الأسفار چاپ شده در میراث اسلامى: دفتر سوم/ 621ـ625
29. ذخائرالأسفار، سفرنامه علمى مرحوم خیابانى است که در سال 1352ق، به شهرهاى خوى، ارومیه، زنجان، تهران، قم و مشهد انجام گرفته است و در آن، شرح حال عالمانى را که ملاقات کرده و کتابهایى را که مطالعه نموده، با خلاصه اى از مطالب هرکدام درج نموده است. این سفرنامه در سالنامه میراث اسلامى (دفتر سوم، ص621ـ653 و دفتر چهارم، ص81 ـ 130) به تصحیح نگارنده سطور به چاپ رسیده است.
30. تنها عناوین چهارگانه و نشانه گذارى ها از ماست.
31. چیزى سقط شده است. (خیابانى)
32. الخطبة: وقائع الأیّام، مجلّد ماه صیام، ص271 (خیابانى).
33. و در حاشیه مسطور است: «فى باب الهجرة من البحار قال (صلى الله علیه وآله): ما نفعنى مال قطّ ما نفعنى مال خدیجة. عبدالکریم بن ابى طالب». (خیابانى).
براى شرح حال مؤلّف (شیخ اسعدبن عبدالقاهر اصفهانى) به منابع زیر مراجعه شود:
دایرة المعارف تشیّع: 2/130
لغت نامه دهخدا: اسعدبن عبدالقاهر
ریاض العلماء، افندى: 1/82
تلخیص مجمع الآداب، ابن فوطى: 2/33
أعیان الشیعة، عاملى: 3/297
طبقات أعلام الشیعة، شیخ آقابزرگ: ق7/17
أمل الآمل: 2/32
مستدرک الوسائل: 3/573
روضات الجنات: 2/6
هدیة العارفین: 1/205
معجم رجال الحدیث، خویى: 3/86
معجم المؤلفین، کحالة: 2/247
مجله تراثنا، شماره29، ص49ـ50
احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى، مدرّس رضوى: 169
کتابخانه ابن طاووس: 23و259و493
در این مقال، باب بحث را در موضوع این کتاب ارزشمند و مؤلّف آن و قطعه هاى بازمانده از آن مى گشاییم تا مگر روزى به دست محقّقان، شناسایى و به جامعه مذهبى و اهل علم و تحقیق، عرضه گردد. إن شاءالله
مؤلّف
مؤلّف این اثر ارزشمند، شیخ ابوالسعادات اسعدبن عبدالقاهر بن اسعد بن محمد بن هبةالله بن حمزه اصفهانى، ملقب به «شَفَروَه» است.
درباره نام پدران و لقب وى و علّت اشتهارش به شَفَروه، در منابع، اختلافات زیادى مشاهده مى گردد. نزدیک ترین مرجع به عصر مؤلّف که یادى از وى در آن شده، کتابهاى زاهد و عارف بزرگوار شیعه رضى الدین بن طاووس حلّى است. ابن طاووس که از مؤلّف، اجازه روایتى دارد، در کتابهاى خود در موارد متعدّد از وى یاد نموده و نقل حدیث مى کند؛ از جمله در کتاب الیقین خود، وقتى از تفسیر محمّد بن ماهیار یاد مى کند، گوید:
وهذا الکتاب (تفسیر محمّدبن ماهیار) أرویه بعدة طرق، منها عن الشیخ الفاضل أسعد بن عبدالقاهر المعروف جدّه بشفرویه الإصفهانى، حدّثنى بذلک لمّا ورد الى بغداد فى صفر سنة خمس وثلاثین وستّمأة بدارى بالجانب الغربى من بغداد.1
مطابق این نقل، جدّ مؤلّف به شَفَروَیْه معروف بوده است.
پس از ابن طاووس، ابن فوطى در کتاب مجمع الآداب، شرح حال کوتاهى از مؤلّف ذکر نموده، با این عبارت:
عمادالدین أبوالفضل أسعدبن عبدالقاهربن شَفَروَة الإصفهانى الأدیب من البیت المعروف بالشعر والأدب والتبحر فى لغات العرب وله دیوان بالفارسیة. قرأت بخطّه فى مجموع لبعض الأصحاب:
ما أحسن ما زار بلا میعاد
یختال کغصن بانة میّاد
ما طلّ وما بلّ غلیل الصادى
حتّى قرب البین ونادى الحادى.2
نقل ابن فوطى با نقل ابن طاووس در این که جدّ وى به شَفَرْوَة یا شَفَرْوَیْه معروف بوده، برابر است.
آنچه مسلّم است، اینکه لقب جدّ مؤلف، شفروه است؛ امّا در اینکه این لقب مربوط به جدّ اوّل یا جدّ اعلاى وى بوده، اختلاف وجود دارد. از گفته هاى ابن طاووس و ابن فوطى که نقل گردید، ظاهر مى شود که این لقب، مربوط به جدّ اوّل وى است.3
ولى افندى در ریاض العلماء، نام جدّ وى را اسعد ذکر نموده و استاد فقید سیّد عبدالعزیز طباطبایى، در مقاله عالمانه خود، نام اجداد وى را چنین برشمرده است:
أبو السعادات أسعد بن عبدالقاهر بن أسعدبن محمّدبن هبةالله بن حمزة الإصفهانى الملقّب شَفَروَیْه.4
خاندان شفروه
آنچه از کتابهاى تاریخ به دست مى آید، این است که خاندان شفروه در قرن ششم و هفتم هجرى، مشعلدار علم و ادب در اصفهان بوده اند و شخصیّتهاى علمى و ادبى چندى از این خاندان به ظهور رسیده اند که در کتابهاى تراجم مسطور است.
امّا شفروه چیست و به چه معناست؟ در کتابها درباره این لفظ، نظریّه روشنى ارائه نشده است و هریک از محقّقان، آن را به صورتى شرح و تفسیر نموده اند. نمونه هایى از نظریّه ها در موضوع این لفظ عبارتند از:
1ـ «شَفَروِه: این کلمه مرکّب از دو جزء است و جزء دوم آن از «به» گرفته شده؛ مانند روزبه و خردادبه و دادبه و نظایر آن».5
2ـ «امّا لفظ شقروه که شهرت صاحبْ ترجمه است، به نوشته اکثر، با شین نقطه دار و قاف است، ولى از تاریخ گزیده، شفروه نقل شده که به عوض قاف، حرف ف باشد. از تذکره دولتشاهى نیز سفروه نقل شده که با فا و سین بى نقطه باشد و ظاهر بعضى تردّد این لغت مابین شقروه و شقوره مى باشد و به هرحال، وجه این شهرت، به دست نیامد».6
3ـ «امّا لفظ شفروه که در اصحّ نسخ تذکره تقى الدین کاشانى و در چندین موضع از المعجم فى معاییر أشعار العجم شمس قیس و در تاریخ گزیده، شفروه (با شین و فاء و راء مهمله و واو و هاء) نوشته شده است. ولى نه ضبط حرکات این کلمه به طور یقین معلوم است، نه مقصود از آن. امّا ضبط حرکات آن از این دو هیئت نباید بیرون باشد: شُفُرْوَه (به ضمتین و سکون راء) یا شَفَرْوه (به فتحتین و سکون راء) و از لفظ ادباى ایران، هردو هیئت مسموع شده؛ امّا مقصود ازین کلمه، ظاهراً شفروه نام یکى از اجداد صاحبْ ترجمه است. ولى آیا این چه عَلَمى است و از چه لغتى است، معلوم نیست».7
منظور از لفظ شفروه هرچه باشد، دو امر روشن و آشکار است:
اول، اینکه این لفظ، نام دهى است از دهستان جرقویه اصفهان، بدین تلفظ: شَفَرْوَه.8
دوم، آنکه نام یک خاندان علمى است در اصفهان در قرن ششم و هفتم هجرى و از این خاندان، این افراد در کتابها ذکر شده اند:
1) شرف الدین شَفَروِه اى: شرف الدین عبدالمؤمن محمّدبن فضل الله بن هبةالله بن محمّدبن هبةالله بن حمزه شفروه اصفهانى، از شاعران پارسى گوى قرن ششم هجرى و نویسنده «أطباق الذهب فى المواعظ والخطب» است که مقابل «أطباق الذهب» زمخشرى نوشته است. او را دیوانى است به فارسى، قریب 8000بیت، که نسخه هایش فراوان است.9
2) مجدالدین ابوالمجد عبداللطیف بن هبةالله بن شفروه اصفهانى.10
3) عزالدین شفروه.11
4) ظهیرالدین عبدالله بن شفروه، پسرعموى شرف الدین شفروه اى.12
5) فخرالدین ابواحمد سلیمان بن شمس الدین محمدبن شفروه الإصفهانى الأدیب.13
6) معزالدین على بن اسعد بن عبدالقاهر شفروه الإصفهانى.14
شرح حال مؤلّف
مؤلّف مورد بحث ما نیز از خاندان شفروه اصفهانى است. از شرح حال وى اطّلاع اندکى در دست است و چون عصر وى مصادف با هجوم مغول بوده، زندگینامه وى مانند اغلب دانشمندان همعصرش در هاله اى از ابهام قرار دارد. آنچه با تتبّع در کتابها از شرح حال وى به دست مى آید، چنین است:
او در اصفهان متولد شده و در همین شهر نشو ونما یافته، چنانکه در مقدّمه اثر خود (مطلع الصباحتین) گوید:
وجائت عساکر الکفار بجماهرها وطائفة التتار بحذافیرها الى اصفهان التى هى بها مسکنتى ومسقط رأسى وبها أهلى وأولادى وأقربائى وأحفادى وأصدقائى وأودّائى.
شیخ اسعد در اصفهان در نزد شیخ ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد مدینى، تحصیلاتى داشته و در سال 628ق، در مدرسه علائیه زیدیه از وى حدیثى را شنیده و نقل مى کند. او تا زمان هجوم مغول به اصفهان، در این شهر بوده است، چنانکه باز در مقدمه همان کتاب در ادامه مطلب گوید:
وکنت یومئذٍ عند مخدومى بالقعلة الوشاقیّة.
او در هنگام هجوم مغول در دستگاه حاکمى مشغول به کار بوده و چون آن حاکم در قلعه وشاقیّه بوده، او نیز در همان قلعه ساکن بوده است. او مى گوید بعد از هجوم مغول، حاکم به وى دستور مى دهد که از طرف او به نزد سران مغول رفته، پیام انقیاد و تبعیّت او را از مغولان، به اطّلاع آنها برساند و شهر را تحویل آنها بدهد؛ ولى شیخ از قبول این مأموریّت سرباز زده، به همین دلیل اموالش مصادره و خود محبوس مى گردد.
از طرف دیگر مى دانیم که در هنگام هجوم مغول، دو فرقه حنفیان و شافعیان در اصفهان، صاحب قدرت و با هم در مخاصمت بودند و شافعیان، اصفهان را تسلیم مغولان نمودند:
با نفوذ روزافزون دو خاندان صاعدى و خجندى که اوّلى حنفى و دومى شافعى مذهب بودند … در سال 633ق، اختلافات فرقه اى در اصفهان چندان بالا گرفت که شافعیان به مغولان پیشنهاد کردند که چنانچه با ورود به اصفهان دست به کشتار حنفیان بزنند، آنان دروازه هاى شهر را به روى ایشان مى گشایند. امّا مغولان با ورود به اصفهان، حنفیان و شافعیان را یکسان به دم تیغ سپردند.15
از اینجا معلوم مى گردد که شیخ اسعد در دستگاه خجندیان اصفهان بوده و با تصمیم آنها مبنى بر تسلیم شهر به مغولان، مخالفت نموده است.
شیخ اسعد در مقدمه همان کتاب، در ادامه مى نویسد که بعد از بازداشت، به طریقى معجزه آسا از زندان آزاد گردید و بدون توجّه به اهل و عیال و مال و منال، راهى عتبات عراق و پابوسى آستان امیرالمؤمنین(ع) در نجف اشرف گردید.
از طرف دیگر مى دانیم که او در صفر 635ق، در بغداد با ابن طاووس ملاقات داشته است. پس هجرت او به نجف در اوایل سال 635 یا اواخر 634 صورت گرفته است و بعد از آن، کتاب حاضر را تألیف نموده است.
پس از این تاریخ، از سرگذشت وى اطّلاعى در دست نیست و مورّخان، تاریخ وفات وى را 640ق، بدون ذکر محل درگذشت، یاد کرده اند.
شیخ اسعد فرزندى داشته اهل علم به نام معزالدین على بن اسعدبن عبدالقاهر شفروه اصفهانى که ابن فوطى فقط نام وى را ذکر نموده است.16
آنچه مسلّم است شیخ اسعد پیرو مذهب شیعى و از شیفتگان خاندان عصمت بوده است. سه نفر از بزرگان شیعه از وى نقل روایت مى کنند، بدین اسامى: رضى الدین بن طاووس حلّى، خواجه نصیرالدین طوسى و کمال الدین ابن میثم بحرانى.
در اغلب منابع او را استاد خواجه نصیرالدین طوسى ذکر نموده اند، امّا اینکه خواجه چه درسى در نزد وى تحصیل نموده، اشاره اى بدان نشده است.
شیخ اسعد از بزرگان شیعه، همچون عمادالدین ابوالفرج على بن سعیدبن هبةالله قطب راوندى، حدیث نقل مى کند. او همچنین از ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد مدینى روایت مى کند.17
تألیفات
جلالت قدر و میزان عشق و علاقه شیخ اسعد به خاندان پیامبر(ص) از آثار و تألیفات وى به خوبى واضح و هویداست. تمامى آثار وى در موضوع فضایل اهل بیت و اثبات حقّانیت آنان است و همین امر، توجّه بیشتر محقّقان شیعى را به آثار وى و جستجو و نشر آنها ایجاب مى کند.
آثارى که از این دانشمند گرانقدر در کتابشناسیها شناسایى شده، عبارتند از:
1) فضیلة الحسین وفضله وشکایته ومصیبته وقتله.18
2) الفائق على الأربعین فى فضائل أمیرالمؤمنین یا کتاب الفائق. ابن طاووس در کتاب «الطرائف» گوید: در این کتاب، احادیث معتبر و صریحى از حضرت پیامبر(ص) نقل شده که دلالت به امامت حضرت على(ع) مى کنند.19
3) جامع الدلائل و مجمع الفضائل20 یا جامع الدلائل و منبع الفضائل یا جوامع الدلائل فى مجامع الفضائل. نام اول و دوم در الذریعه و نام سوم در مقدمه مطلع الصباحتین ذکر شده است.
4) توجیه السؤالات فى حلّ الإشکالات21 یا توجیه السؤالات فى تقریر الإشکالات.
5) رشح الولاء فى شرح الدعاء که شرحى است بر دعاى معروف صنمى قریش.22 این کتاب در قرن دوازدهم هجرى توسّط مترجمى ناشناس به نام شاه سلطان حسین صفوى به فارسى ترجمه شده و مترجم، نام آن را «ضیاء الخافقَین فى شرح دعاء الصنمین» نهاده است.23
6) دیوان اشعار فارسى. ابن فوطى در شرح حال وى گوید که شیخ اسعد را دیوانى است به فارسى در هشت هزار بیت؛ ولى تاکنون اثرى از این دیوان در منابع، شناسایى نشده است.24
7) مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین (کتاب مورد گفتگو).
هیچکدام از آثار ردیف اول تا ششم، از دستبرد حوادث دوران درامان نمانده و اکنون فقط بخشهایى از آنها در لابه لاى کتابهاى حدیثى نقل شده است. امّا از کتاب هفتم، بخش هایى تا به امروز باقى مانده که موضوع همین مقال است و پس از این، درباره آن گفتگو خواهد شد.
مؤلّف، پنج اثر اوّل خود را قبل از اثر هفتم تألیف نموده است.
مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین
این اثر تنها تألیف باقى مانده از شیخ اسعد اصفهانى است. او در این اثر خود، با ابتکارى نو و جدید، به اثبات ولایت امیرالمؤمنین(ع) مى پردازد. او تطبیقى انجام داده بین کتاب «شهاب الأخبار» قاضى قضاعى و «نهج البلاغه» سید شریف رضى. کتاب اوّل، جامع احادیث نبوى و مورد اعتماد عامّه و کتاب دوم، شامل کلمات علوى و مورد استناد خاصّه مى باشد.
شیخ اسعد با مطابقت احادیث این دو کتاب، این نتیجه را به اثبات رسانده که شمس ولایت، مولا امیرالمؤمنین(ع) در تمامى سخنان، حدیث و کلامى از حضرت پیامبر(ص) را مدّنظر داشته است. او در این کار خود، راه نوینى را در پژوهش در ولایت گشوده که متأسّفانه تاکنون مورد توجّه قرار نگرفته است.
نام این کتاب، به دلیل در دست نبودن نسخه هاى آن، در منابع، گوناگون ذکر شده است. شیخ آقا بزرگ، نام آن را یک بار «مجمع البحرین و مطلع السعادتین»25 و بار دیگر «اکسیر السعادتین»26 ذکر نموده و در بار سوم27 احتمال داده که هردوى آنها یک کتاب باشند. امّا با توجه به تصریح مؤلّف به نام کتاب در مقدمه آن، جایى براى تردید باقى نمى ماند. او در مقدمه کتاب، نام اثر خود را «مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین» ذکر نموده است.
نسخه هاى کتاب
از این کتاب، تابه حال دو نسخه شناسایى شده، بدین ترتیب:
1ـ نسخه کتابخانه سلیمانیه اسلامبول، مجموعه شماره 1447. این نسخه در قرن نهم تحریر شده و قسم اوّل کتاب را شامل است و عکسى از آن در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 195 موجود است.
2ـ نسخه اى که مرحوم ملاّعلى خیابانى28 صاحب علماى معاصرین، در ارومیه ملاحظه نموده و در کتاب ذخائر الأسفار از آن یاد کرده است. در اول این نسخه، دستخطّى از عبدالکریم بن ابى طالب، مشهور به حاج مقدّس آقا ارومچى بوده که گویا نسخه نیز متعلّق به ایشان بوده است. این نسخه به گواهى نقل آغاز و انجام کتاب توسّط مرحوم خیابانى، کامل بوده؛ ولى متأسفانه فعلاً از سرنوشت آن، خبرى در دست نیست.
مرحوم خیابانى با درایت و تیزبینى خاصّ خود، بخشهایى از این کتاب را در سفرنامه خود (موسوم به ذخائر الأسفار)29 درج نموده که فعلاً تنها بخشهاى موجود از قسمتهاى میانى و آخر این کتاب است.
تعلیقات حاج آقا مقدس ارومچى
مرحوم خیابانى دو یادداشت از صفحه اوّل کتاب، از یادداشتهاى مرحوم شیخ عبدالکریم بن ابى طالب مشهور به حاج آقا مقدّس ارومچى، نقل نموده که عیناً نقل مى گردد:
کتاب مطلع الصباحتین و مجمع الفصاحتین تألیف الشیخ أبى السعادات أسعدبن عبدالقاهربن أسعد الإصفهانى الشیعىّ الإمامى استاد الخواجه نصیرالدین الطوسى والسید على بن طاووس و ابن میثم البحرانى قدّس الله أرواحهم.
اقول: روى السید فى الإقبال عن المؤلف (أسعد) روایة الغدیر. وفى کتاب نفس الرحمن للمولى الحاج میرزاحسین النورى طاب مثواه فى الباب12، قال طاووس آل طاووس فى الفصل19، من الدروع الواقیة: أخبرنى جماعة منهم … وأخبرنى الشیخ السعید أسعدبن عبدالقاهر الإصفهانى فى مسکنى بالجانب الشرقى من دارالسلام یعنى بغداد فى صفر سنة 635 عن الشیخ العالم على بن سعید أبى الحسین الراوندى عن أبى جعفر محمدبن على بن الحسن الحلبى عن جدّى السعید أبى جعفر الطوسى عن الشیبانى الى آخر السند عن أبى عبدالله علیه السلام الإختیارات الأیام. فلاحظ. (عبدالکریم بن ابى طالب)
گزیده اى از «مطلع الصباحتین»
ما در اینجا تمامى مطالب انتخابىِ مرحوم خیابانى را از کتاب مذکور درج مى کنیم30 تا خوانندگان به اهمیّت کتابْ واقف گردند. امید که روزى نسخه کامل کتابْ شناسایى، چاپ و منتشر شود. إن شاءالله
1) از مقدّمه کتاب
الحمدلله الذى مهّد قواعدالدین برسالة محمد وأکّد معاقد الیقین بامامة على؛ أعنى رایات الإیمان بدولة محمّد وأبدى آیات الإیقان بحکمة على؛ رفع أعلام الإسلام بنبوّة محمّد ووضع أحکام الأدیان بفتوّة على …
… وعلى أولادهما مصابیح الدجى ومفاتیح الهدى وعلى أصحابهما اولى الفضل والنهى والعقل والحجى والهجرة الاولى والسابقة العظمى فى الدنیا والعقبى.
وبعد: فإنّ الأوصیاء من الأنبیاء (صلوات الله علیهم) من لدن فطرة آدم الى الآخرین من هذا العالم کجزء من کلّ وفرع من أصل، ثمرة من شجرة و واحدة من عشرة ویوم من شهر وشهر من دهر ونهر من بحر وضوء من سراج ولؤلؤ من تاج أو کجدار من دار وباب من مدینة وشراع من سفینة وسهم من جعبة ورکن من کعبة او کقطر من سحاب وسطر من کتاب.
وأمیرالمؤمنین على(ع) سیّد الأوصیاء، کان من سیّد الأنبیاء فى الدرجة الرفیعة والوسیلة العظیمة والفضیلة الجسیمة والقرابة القریبة والمنزلة الخصیصة مثل ما کانت الأوصیاء من الأنبیاء قبلهما والزیادة؛ فإنّه کان لکلّ نبىّ وصیّان وصىّ فى حیوته ووصىّ بعد وفاته وأمیرالمؤمنین على(ع) کان وصىّ رسول الله(ص) فى حالتى حیوته ومماته؛ کیف وقد کان منه جسمه وروحه ونفسه ودمه وأخوه وصنؤه وصهره، کما أخبرنا به الشیخ الشیخ الرشید أبوعبدالله محمّدبن عبدالواحد المدینى ثم الإصبهانى بقرائتى علیه بالمدرسة العلائیة الزیدیة فى الثانى عشر من ذى القعدة سنة ثمان وعشرین وستمأة، قال اخبرنا … (ومسنداً حدیث را سوق کرده تا) … عن ابن الزبیر عن جابرٍ انّ النبى (صلّى الله علیه وآله وسلّم) کان بعرفات وعلى تجاهه، فقال:
یاعلى أدن منّى ضع خمسک فى خمسى. یاعلى، خلقت أنا وأنت من شجرة أنا أصلها وأنت فرعها والحسن والحسین أغصانها من تعلّق بغصن منها أدخله الله الجنة.
وایضا حدیث دیگر مسنداً از حضرت امیر (صلوات الله علیه) روایت کرده که:
قال: قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم): کنت أنا وعلىّ نوراً بین یدى الله تعالى من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام فلمّا خلق الله آدم سلک ذلک النور فى صلبه فلم یزل الله سبحانه وتعالى ینقله من صلب الى صلب حتّى أقرّ صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمین، فصیّر قسماً فى صلب عبدالله وقسماً فى صلب أبى طالب؛ فعلىّ منّى وأنا منه، لحمه لحمى ودمه دمى، فمن أحبّه فبحبّى أحبّه ومن أبغضه فببغضى أبغضه.
تا آنجا که گوید:
فنقول الإتّحاد فى أرواحهما والإمتزاج فى أشباحهما والإیتلاف فى طبائعهما وأخلاقهما یوجب تشابه کلامهما وتوارد خواطرهما، فإنّ مستقاهما من قلیب ومفرعهما من ذنوب.
فلمّا تحقّق لى ذلک أردت ان التقط من فرائد فوائد کلمتهما ما توافقا واقتبس، من أنوار حکمتهما ما تطابقا لفظاً ومعنى أو لفظاً أو معنى، من کتابى الشهاب القَضَوى القُضاعى ومن النهج من جمع السید الرضوى الموسوى (رضى الله عنهما وأرضاهما وغیرهما) …31 وجدت من آحاد الأخبار وأفراد الآثار وما أحسن ما قال الرضى الموسوى له(علیه السلام) فى اثناء خطبته وکلامه(علیه السلام): هو کلام الذى مسحة من العلم الإلهى وفیه عبقة من الکلام النبوى(صلّى الله علیهما وعلى أولادهما صلوة تبلغهما الى أشرف منازل الکرامة وأفضل محال السلامة).
وأنا أسئل الله (تعالى) بجمیل لطفه وجزیل فضله أن یوفّقنى لإتمام هذا الجمع البدیع والنظم الغریب وإنّى وإن لم أکن أحسبنى من أهله، ما کنت أسبق بمثله سمّیته کتاب «مطلع الصباحتین ومجمع الفصاحتین».
وربما یوجد من کلام أمیرالمؤمنین(علیه السلام) ما هو مطابق لکلام رسول الله(صلى الله علیه وآله) فى أثناء خطبة طویلة أو خلال وصیة بلیغة ما لایفهم تناسبهما وتطابقهما لفظاً أو معنى إلاّ بتدبّر وتفکّر، فأوردت تلک الخطبة بجملتها نظراً على انتظام الکلام وحصول المرام فى ذلک المقام.
وأنا أرجو ببرکة هذا السعى الجمیل والکدّ الطویل أن یرزقنى الله (تعالى) بشفاعة خیر الثقلین وأحدهما وکرامة أبى السبطین وولدهما، حصول السعادتین ووصول النعمتین وخیر الدارین وفوز المنزلین؛ فانّ الله لایضیع أجر من أحسن عملاً.
2) در ادامه مقدّمه(حکایتى و کرامتى)
ثمّ اعلم ایها الخلّ الصدیق والحبّ الرفیق أنّه لمّا فرغت من جمع هذا الکتاب البدیع ووفّقت لجمع کتب فى فضائل أمیرالمؤمنین علىّ، کـ«جوامع الدلائل فى مجامع الفضائل» و کتاب «توجیه السؤالات فى تقریر الإشکالات» و کتاب «رشح الولاء فى شرح الدعاء» و کتاب «فضیلة الحسین وفضله وشکایته ومصیبته وقتله» و کتاب «الفائق على الأربعین فى فضائل أمیرالمؤمین» وغیرها …
… اذ تولّد الدهر ببوائقه وعوائقه وفجاء بقوارعه وطوارقه، اُقى بفتن کقطع اللیل المظلم والبحر الملتطم من نجوم طوالع ملاعین الکفار وهجوم قوارع مخاذیل التتار، باللیل والنهار عن الیمین والیسار حافّین حول الناس، راکضین حولهم، عامدین قتلهم فاشتبک الظلام وانعکس الأیام وارتکس الأنام وانتکس الإسلام وانتصب الأصنام وانقطع الأرحام، فحارت العقول وطارت القلوب وتأهت النفوس، فالناس فى اتباج امواج الحیرة غرقون وفى أغباش الفتنة فرقون تلقون، حتى أراهم الله بلطفه انّه لاحمى فى الدنیا سوى حمى رسول الله وحمى وصیه وخلفه الصالح من ذریته الإمام المنتظر المهدى … الذى أشار الیه رسول الله(ص) وأمر الناس بالإلتجاء الیه والإجتماع علیه وعند اشتعال نوائد الفتن المظلمة بالهجرة الیه والترقب لظهوره والترصد لحضوره.
فعند ذلک لزمنى امضاء عزیمتى واخلاص نیتى فى التوجه الى المشاهد المعظمة ومواضع الغیبة من غیر ریبة؛ فلمّا ازمعت العزیمة واخلصت النیه وکنت حینئذ خادماً لمخدوم بالعراق، لم یکن لى التوجه إلاّ بعد إذنه وإجازته وحکمه وإشارته، فاستجزت منه، فأبى، فلم أزل أبالغ وهو یدافع الى أن مضى ثلث سنین وجائت عساکر الکفار بجماهرها وطائفة التتار بحذافیرها الى اصفهان التى هى بها مسکنتى ومسقط رأسى وبها أهلى وأولادى وأقرباى واحفادى واصدقائى واودّائى، لتخریب بیضتها وتعذیب جماعتها واستیصال شأفتها.
وکنت یومئذٍ عند مخدومى بالقلعة الوشاقیّة، مضطرب الحال، مکتئب البال، کثیر البلبال، بسبب الأهل والعیال وما ادّخرته مدة عمرى من الأسباب والأموال وذلک کلّه على خطر فى صدمة ملاعین الکفار ومخاذیل التتار ـ أبادهم الله ولا أعادهم.
وهذا الضعیف فى تقلّب واضطراب إذ أرسل الیه مخدومه بأمره باللحاق الى زعیم الکفار لتبلیغ رسالته والإعتذار عن تخلّف خدمته واظهار الإخلاص فى طاعته وجمع عساکره لدیه وعرض خیله ورجله علیه والتماس الحاجة منه وتهنیة قدومه.
فلمّا سمع الضعیف هذا الکلام کلّه، قلت فى نفسى، سبحان الله من أناس ضعف الإیمان فى قلوبهم وتمکّن الظلم والعدوان فى نفوسهم، یتعاونون على الکفر والطغیان ویتهاونون فى دین الإسلام، یعظمون شأن أعداء الله ویختارون رضاهم على رضا الله، إذ استأذنوهم فى سفر خیر، لایأذنون، ثم یأمرونهم بنصرة الکفار ویبالون کأنّهم للدنیا خلقوا وبطاعة الکفر أمروا.
وهو مع ذلک کلّه لایزال یبعث الىّ بعد مرّة ویوعدنى أخرى، ویشرفنى ساعة ویعنفنى أخرى، إذا اضطررت، قلت أیّها الأمیر والله انّ أمرک بإهانتى وقتلى واجتیاح شافتى وأصلى وفعلک بى الأفاعیل وهمّک بى الهموم، أحبّ الیه من أن یراهم عیناه ویسمع کلامهم أذناه، فها أنا بین یدیک فاقض ما أنت والله المستعان.
فغضب علیه بهذا الکلام الفصیح والقول الفضیح وحبسه فى الحال وعزله من الأشغال واسقطه عن المکان الجسیم والمنزل الخطیر، ثم أخذ منه ما بقى من الأموال وانتزع من یده ما ملکه من الدوابّ والأسباب حتى لایبقى علیه لِبَد و لاسبد من التّالد والطّارق.
والضعیف فى هذه الشدة بهذه الصفة، طیّب القلب فارغ البال، ینتظر من صنع الله ساعة فساعة، لطائف الله الخفیة ویتوقّع من فضل الله (تعالى) لحظة فلحظة صنائع الله الجلیة وهو معه على ذلک الإحتجاج واللجاج والجدال والمحال وهو یستعیذ بالله (تعالى) من شره وردّ کیده فى نحره ویستغیث بأمیرالمؤمین فى لیله ویومه حتى أراه الله (تعالى) لیلة فى منامه کأنّ أمیرالمؤمنین علیّا(علیه السلام) وبیده سیف مسلول قائم على رأسه أخذبنا صیته یجرّه ویسدّده ویقول له: مالک ولا صادقاً لى حتى متى، خلّ سبیله وإلاّ ضربت بهذا السیف عنقک
فانتبه فزعاً مرعوباً، فبعث فى الحال ستعطفه ویستمیل قلبه ویعد بالمواعید الحسنة بردّ الأسباب والأموال وجبر الأحوال وتقریر الأشغال على الحال والزیادة على ما هو المراد.
فردّ الضعیف علیه قوله وقال لایخفى علیک وعلى من فى العراق من أکابرها وأصاغرها انّه من منذ ثلث سنین عازم على زیارة أمیرالمؤمنین (علیه السلام)، کیف یغیر بشىء دونها.
فلم یبق له سبیل إلاّ خلاصه، فنزل تلک القطعة من غیر تلفت عن یمین ولاشمال ولاتفحّص حال ولاتفقّد عمّاد ولامال فاحتمل وحشة الطریق ووحدة الرفیق وفرقة الصدیق وبُعد السفر وقلة المساعد وکثره المعاند من صادق نیته وصفاء عقیدته، إذ کان خوفه على دینه أعظم من خوفه على نفسه وکان هلاک نفسه أهون علیه من هلاک دینه، فهاجر هو ومن معه الى امیرالمؤمنین وخلفه الصالح القائم المهدى(صلوات الله علیهما).
تا آنجا که گوید این مهاجرت من به سوى عتبات عالیات، مشتمل بر این کرامت بود.
«لزمنى ایرادها منّى واثباتها شکراً لجمیل لطفه وعنایته وافتخاراً بانعامه الشامل ومننه الواصل ولیعلم أنّه (علیه السلام) غیر غافل عن حرکات المؤمنین وسکناتهم والإستعانة به و استغاثتهم أین کانوا فى مشارق الأرض ومغاربها فى شدّة ورخاء أو نعمة وبلاء.
3) بخشهایى از متن کتاب
اتّفاق و ذمّ نفاق و اختلاف کلمه
قال النبى(ص): الجماعة رحمة والفرقة عذاب.
وقال أمیرالمؤمنین(ع): الزموا السواد الأعظم فإنّ یدالله على الجماعة وإیّاک والفرقة فإنّ الشاذ من الناس للشیطان کما أنّ الشاذّة من الغنم للذئب وإیّاکم والتلوّن فى دین الله فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل وإنّ الله سبحانه لم یعط أحداً بفرقة خیراً ممّن مضى ولا ممّن بقى.
وصف حکمت و اخذ حکمت ولو از منافق
قال النبى(ص): الحکمة ضالة المؤمن؛ کلمة الحکمة ضالّة کلّ حکیم.
وقال على(ع): الحکمة ضالة المؤمن؛ فخذ الحکمة ولو من أهل النفاق؛ خذ الحکمة أنّى کانت؛ فإنّ الحکمة تکون فى صدر المنافق فتختلج فى صدره حتّى یخرج فتسکن الى صواحبها فى صدر المؤمن.
ذم و قدح غدر
قال النبى(ص): لکلّ غادر لواه یوم القیمة بقدر غدرته یعرف به.
وقال على(ع): ولولا کراهیة الغدر کنت أدهى الناس ولکن کلّ غدرة فجرة وکل فجرة کفرة ولکلّ غادر لواء یوم القیمة یعرف به.
مدح و وصف عالم و متعلّم
قال النبى(ص): العالم والمتعلّم شریکان فى الخیر.
وقال على(ع) لکمیل بن زیاد: الناس ثلثة: فعالم ربّانى ومتعلّم على سبیل نجاة وهمج رعاع أتباع کلّ ناعق، یمیلون مع ریح، لم یستضیئوا بنور العلم ولم یلجؤوا الى رکن وثیق. یاکمیل، العلم خیر من المال؛ العلم یحرسک وأنت تحرس المال والمال تنقصه النفقة والعلم یزکو على الإنفاق وضیع المال یزول بزواله والحکم حاکم والمال محکوم علیه.
ذمّ بخل
قال النبى(ص): لایجتمعان فى مؤمن البخل وسوء الخلق. (وقال ایضاً:) أىّ داء أدوى من البخل؟
وقال على(ع): البخل جامع لمساوى العیوب وهو زمام یقادبه الى کل سوء.
وصف قرآن مجید
قال النبى(ص): القرآن هو الدواء، القرآن غنى لافقر بعده ولاغنى دونه.
وقال على(ع): انّه لیس لأحد بعد القرآن من فاقة … الخطبة.32
امربه معروف و نهى ازمنکر
قال النبى(ص): کلام بنى آدم کلّه علیه لاله، إلاّ أمربالمعروف أو نهى عن المنکر أو ذکر الله.
وقال على(ع): لاتترکوا الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر فیولّى علیکم أشرارکم ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم وما أعمال البرّ کلّها والجهاد فى سبیل الله عند الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر إلاّ کنفثة فى بحر لجّى وإنّ الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر لخلقان من خلق الله تعالى وانّهما لایقربان من أجل ولاینقصان من رزق وأفضل ذلک کلمة حقّ عند أمیر جائرٍ.
رضا بر عمل
قال النبى(ص): من أحبّ عمل قوم خیراً کان أو شراً کان کمن عمله.
و قال على(ع): الراضى بفعل قوم کالداخل فیه معهم وعلى کلّ داخل فى باطل اثمان، إثم العمل به وإثم الرضا به. (وقال علیه السلام:) ایها الناس إنّما یجمع الناس الرضا والسخط وانّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم الله بالعذاب لمّا عمّوه بالرضا. فقال سبحانه: «فعقروها فأصبحوا نادمین».
ذمّ غضب و مدح کظم غیظ
قال النبى(ص): من کظم غیظاً وهو یقدر على إنفاذه ملأه الله قلبه أمنا وایماناً.
وقال على(ع): واکظم الغیظ واحلم عند الغضب وتجاوز عند القدرة واصفح مع الدولة، یکن لک العافیة وإیّاک والغضب فإنّه جند عظیم من جنود إبلیس. إیّاک والغضب فإنّه طیرة من الشیطان وکن لنفسک مانعاً رادعاً ولنزقک عند الحفیظة واقماً قامعاً.
ذمّ و قدح فقر
قال النبى(ص): کاد الفقر أن یکون کفراً.
وقال على(ع): الفقر الموت الأکبر، الفقر یخرس الفطن عن حجته.
همّ الدَّین
قال النبى(ص): إیّاکم والدَّین، فإنّه هَمّ باللیل ومذلّة.
وقال على(ع) فى دعائه: اللهم إنّى أسئلک العافیه من دَیْن تخلق به وجهى ویتشعّب به ذمّتى ویطول بممارسته شغلى وأعوذ بک من همّ الدَّین وذکره وشغل الدین وسهره وأعوذ بک من ذلّته فى الحیوة وتبعته بعد الوفاة.
وفا به عهد
قال النبى(ص): إنّ حسن العهد من الإیمان.
وقال على(ع): الوفاء لأهل الغدر غدر عندالله والغدر لأهل الغدر وفاء عندالله؛ إنّ الوفاء توأم الصدق ولاأعلم جنّة أوفى منه ولایَعذر من علم کیف المرجع ولقد اصبحنا فى زمان اتخذ أکثر أهله الغدر کیساً ونسبهم أهل الجهل فیه الى حسن الحیلة ما لهم قائلهم قدیرى الحول القلب وجه الحیلة ورنها مانع من الله ونهیه فیدعها رأى العین بعد القدرة علیها وینتهى فرصتها من لا حربحة له فى الدین.
ذمّ الفقر
قال النبى(ص): إنّ أشقى الأشقیاء من اجتمع علیه فقر الدنیا وعذاب الآخرة.
وقال على(ع): یابنىّ إنّى أخاف علیک الفقر، فاستعذ بالله منه، فإنّ الفقر منقصة للدین، مدهشة للعقل، داعیة للمقت.
حاصل مال دنیا
قال النبى(ص): لیس لک من مالک إلاّ ما أکلت فافنیت أو لبست فابلیت او تصدّقت فامصیت.
وقال على(ع): یابنىّ لاتخلفنّ ورائک شیئاً من الدنیا، فإنّک تخلفه لأحد رجلین، امّا رجل عمل فیه بطاعة الله فسعد بما شقیت به وامّا رجل عمل فیه بمعصیة الله فکنت عوناً له على معصیته ولیس أحد هذین ان تؤثره على نفسک … الخطبة.
وصف مال طیّب
قال النبى(ص): نعم العون على تقوى الله المال.33
وقال على(ع): من آتاه الله مالاً فلیصل به القرابة ولیحسن منه الضیافة ولیفک به الأسیر والعانى ویعط منه الفقیر والغارم ولیصبر نفسه على الحقوق والنوائب ابتغاء الثواب، فإنّ فوزاً بهذه الخصال شرف مکارم الدنیا ودرک فضائل الآخرة.
افضل و احسن جمله اى از مقاصد مهمّه
قال النبى(ص): أصدق الحدیث کتاب الله وأحسن الهدى هدى الأنبیاء واوثق العدى کلمة التقوى.
وقال على(ع): أفیضوا فى ذکر الله فإنّه أحسن الذکر وارغبوا فیما وعد المتقین فإنّ وعده أصدق الوعد واقتدوا بهدى نبیّکم فإنّه أفضل الهدى واستنّوا بالسنة فإنّها أهدى السنن وتعلّموا القرآن فإنّه أحسن الحدیث وتفقّهوا فیه فإنّه ربیع القلوب واستشفوا بنوره فإنّه شفاء الصدور وأحسنوا تلاوته فإنّه أنفع القصص.
اشدّ البلاء والعمى والمرض
قال النبى(ص): شدّ العمى عمى القلب.
وقال على(ع): اَلا وإنّ من البلاء الفاقة وأشدّ من الفاقة مرض البدن وأشدّ من مرض البدن مرض القلب. اَلا وإنّ النعم سعة المال والفضل وأفضل من سعة المال صحّة البدن وأفضل من صحة البدن تقوى القلب.
منبع علم و حکمت ونجات
بودن ایشان(علیهم السلام)
قال النبى(ص): مثل أهل بیتى مثل سفینة نوحٍ من رکب فیها نجا ومن تخلّف عنها غرق.
وقال على(ع): نحن شجرة النبوّة ومحطّ الرسالة ومختلف الملائکة ومعادن العلم وینابیع الحکمة، ناصرنا ومحبنا ینتظر الرحمة وعدوّنا ومبغضنا ینتظر السطوة.
جلیس صالح و جلیس سوء
قال النبى(ص): مثل الجلیس الصالح مثل الدارى إن لم یجدک من عطره علقک من ریحه ومثل الجلیس السوء مثل صاحب الکیران إن لم یحرقک من شرر ناره علقک من دخانه.
وقال على(ع): قارن أهل الخیر تکن منهم وبائن أهل الشرّ تبن عنهم؛ احذر صحابة من یضل رأیه وینکر عمله فإنّ الصاحب معتبر بصاحبه وایّاک ومصاحبة الفسّاق فإنّ الشر بالشر ملحق مجالسة أهل الهوى منسأة للإیمان ومحضرة للشیطان.
ذمّ عجب و خودپسندى
قال النبى(ص): لو لم تذنبوا الخشیت علیکم ما هو أشدّ من ذلک، العجب العجب.
وقال على(ع): إیّاک والإعجاب بنفسک والثقة بما یعجبک منها وحبّ الإطراء فإنّ ذلک من أوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من إحسان المحسن.
مدح زهد و ورع
قال النبى(ص): یاموسى، إنّه لم یتصنع المتصنعون الىّ بمثل الزهد فى الدنیا ولم یتقرب الىّ المتقربون بمثل الورع عمّا حرمت علیهم.
وقال على(ع): الزهادة قصر الأمل والشکر عند النعم والورع عن المحارم؛ فإن عزب ذلک عنکم فلا یغلب الحرام صبرکم ولاتنسو عند النعم شکرکم فقد أعذر الله الیکم بحجج مسفرة ظاهرة وکتب بارزة العذر واضحة.
4) خاتمه کتاب
در آخر کتاب گوید:
بالیمن والبرکة کمل هذا الکتاب فى الجمع بین الحکم المصطفویة والمرتضویة، مستخرجاً من کتابى الشهاب القضوى والنهج الرضوى فى الأخبار والآثار من کلامى النبى والوصى(علیهما السلام) محفوظاً فیهما توافق الفاظهما وتطابق معانیهما من الکلمات الطیبات والمواعظ الکافیات والفصایح الشافیات …
و مرحوم خیابانى در پایان افزوده است که:
کلمات مبارک حضرت رسول و حضرت امیر(صلوات الله وسلامه علیهما) در این نسخه شریفه بسیار بود ولى به واسطه امانت بودن نسخه و مسافربودن فقیر در ارومیه، همین قدر میسور و مقدور گردید. (خیابانى)
________________________________________
1. ریاض العلماء، افندى: 1/82
2. مجمع الآداب فى معجم الألقاب، ابن فوطى، با تحقیق محمد الکاظم: 2/33 (شرح حالِ شماره982).
3. ریاض العلماء: 1/82
4. مجلّه تراثنا، شماره29، ص49، مقاله «فى رحاب نهج البلاغة».
5. تاریخ نظم و نثر در ایران، سعید نفیسى: 1/102
6. ریحانةالأدب: 3/192
7. تعلیقات لباب الألباب عوفى از علاّمه محمد قزوینى: 1/358ـ359، با تلخیص.
8. لغت نامه دهخدا، ماده «شَفَرْوَه».
9. براى شرح حال وى، ر.ک: فرهنگ سخنوران:296؛ لغت نامه دهخدا، ماده «شفروه اى»، لباب الألباب عوفى: 296؛ تاریخ نظم و نثر در ایران، نفیسى: 1/102؛ ریحانة الأدب: 3/192؛ تذکره دولتشاه سمرقندى: 117
10و11. تاریخ نظم و نثر: 1/102
12. تاریخ نظم و نثر: 1/102؛ لباب الألباب عوفى: 1/273و360؛ ریحانةالأدب 4/74
13. مجمع الآداب فى معجم الألقاب: 3/27 (شرح حال ش2115).
14. همان: 5/342 (شرح حال 5221).
15. دایرةالمعارف تشیع: 2/218
16. مجمع الآداب، ابن فوطى: 5/342 (شرح حال 5221).
17. شیخ اسعد گوید که حدیثى را در سال 638ق، در مدرسه علائیه زیدیه اصفهان از وى شنیده که در مقدمه کتاب مورد بحث نقل مى کند. گویا این شخص، همان محمّد مقدسى، ابن عبدالواحد مقدسى دمشقى (متوفاى 643ق) مى باشد. براى شرح حال وى ر.ک: معجم المؤلّفین، کحالة: 10/263
18. در مقدمه مطلع الصباحتین از آن نام مى برد.
19. الذریعة: 16/90 و کتابخانه ابن طاووس: 259
20. الذریعة: 5/52
21. الذریعة: 4/476
22. الذریعة: 10/9ـ10 و 8/192 و 11/236 و 13/256ـ257؛ کتابخانه ابن طاووس: 493
23. الذریعة: 15/123
24. مجمع الآداب، ابن فوطى: 2/33
25. الذریعة: 20/22
26. همان: 2/278
27. طبقات أعلام الشیعة: ق7/17
28. مرحوم ملاّعلى خیابانى تبریزى (متولّد 1282 و متوفاى 1367ق) از تراجم نگاران و کتابشناسان خبیر قرن چهاردهم هجرى است. آثار او که از سى عدد تجاوز مى کند، مشحون از تحقیقات تاریخى، رجالى و کتابشناسى است. از مهمترین آثارش، علماى معاصرین، وقائع الأیام در پنج جلد و ذخائر الأسفار را مى توان نام برد که هر سه به چاپ رسیده اند. براى شرح حال وى، بنگرید به وقائع الأیام: جلد سوم/ وقایع ماه رمضان؛ علماى معاصرین: 406ـ410؛ نقباء البشر: 4/1468؛ أعیان الشیعة: 41/305؛ مؤلّفین کتب چاپى مشار: 4/227؛ مقدمه ذخائر الأسفار چاپ شده در میراث اسلامى: دفتر سوم/ 621ـ625
29. ذخائرالأسفار، سفرنامه علمى مرحوم خیابانى است که در سال 1352ق، به شهرهاى خوى، ارومیه، زنجان، تهران، قم و مشهد انجام گرفته است و در آن، شرح حال عالمانى را که ملاقات کرده و کتابهایى را که مطالعه نموده، با خلاصه اى از مطالب هرکدام درج نموده است. این سفرنامه در سالنامه میراث اسلامى (دفتر سوم، ص621ـ653 و دفتر چهارم، ص81 ـ 130) به تصحیح نگارنده سطور به چاپ رسیده است.
30. تنها عناوین چهارگانه و نشانه گذارى ها از ماست.
31. چیزى سقط شده است. (خیابانى)
32. الخطبة: وقائع الأیّام، مجلّد ماه صیام، ص271 (خیابانى).
33. و در حاشیه مسطور است: «فى باب الهجرة من البحار قال (صلى الله علیه وآله): ما نفعنى مال قطّ ما نفعنى مال خدیجة. عبدالکریم بن ابى طالب». (خیابانى).
براى شرح حال مؤلّف (شیخ اسعدبن عبدالقاهر اصفهانى) به منابع زیر مراجعه شود:
دایرة المعارف تشیّع: 2/130
لغت نامه دهخدا: اسعدبن عبدالقاهر
ریاض العلماء، افندى: 1/82
تلخیص مجمع الآداب، ابن فوطى: 2/33
أعیان الشیعة، عاملى: 3/297
طبقات أعلام الشیعة، شیخ آقابزرگ: ق7/17
أمل الآمل: 2/32
مستدرک الوسائل: 3/573
روضات الجنات: 2/6
هدیة العارفین: 1/205
معجم رجال الحدیث، خویى: 3/86
معجم المؤلفین، کحالة: 2/247
مجله تراثنا، شماره29، ص49ـ50
احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى، مدرّس رضوى: 169
کتابخانه ابن طاووس: 23و259و493